كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۹۷,۴۱۴) کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۶,۸۲۳) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۴,۴۵۶) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۶۰,۱۵۱) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۴,۷۹۱) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۴,۱۶۵) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۵,۵۰۱) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۴,۶۴۴) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۱,۱۹۳) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۳۸,۷۵۳)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » حقیقت غیبت از منظر روایات
كتابخانه مهدوى

کتاب ها حقیقت غیبت از منظر روایات

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: محسن رحیمی جعفری تاريخ تاريخ: ۹ / ۱۲ / ۱۴۰۰ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۱۷۱۸ نظرات نظرات: ۰

حقیقت غیبت از منظر روایات

مؤلف: محسن رحیمی جعفری
Ÿناشر: انتشارات بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عجل الله فرجه)

فهرست مطالب

قدردانی
تقدیم به
پیشگفتار
فصل اول: کلیات بحث
مقدمه
تبیین مسأله
ضرورت بحث
پیشینه ی بحث
تفصیل
تبین واژه ها
فلسفه
حکمت
نتیجه
عزلت
غیبت
توقیع
سنت
روش تحقیق
فصل دوم: حقیقت غیبت
مقدمه
معنای غیبت
چگونگی غیبت
غیبت شخص
روایات
بررسی سند روایات
بررسی دلالت روایات
غیبت شخصیت
بررسی سند روایت
بررسی سند روایت
نتیجه
بررسی سند حدیث
بررسی دلالت روایت
بررسی سند حدیث
بررسی دلالت حدیث
بررسی سند حدیث
بررسی دلالت حدیث
سند حدیث
بررسی دلالت حدیث
غیبت شخص و شخصیت
غیبت از منظر فرق و مذاهب
شیخیه و غیبت
توضیح
اهل سنت و غیبت
توضیح
نقد و بررسی
فصل سوم: فلسفه غیبت از دیدگاه روایات
مقدمه
گفتار اول: علل مرتبط با امام زمان
روایات
بررسی سند حدیث
نتیجه
بررسی سند حدیث
نتیجه
بررسی سند حدیث
نتیجه
بررسی سند
بررسی سند حدیث
نتیجه
پاسخ به دو سؤال
۱.علت غیبت، خواست خداوند است یا عمل مردم؟
نتیجه
۲.فرق غیبت انبیاء وحضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چیست؟
نتیجه
دوم: عهده دار نبودن بیعت
روایات
بررسی سند حدیث
نکته
نتیجه
سند
نتیجه
سند
توضیح
بررسی دلالت
معنای لغوی و شرعی بیعت
نتیجه
نقد و نظر
نتیجه
گفتار دوم: علل مرتبط با کفار و ظالمان
اول: خوف و ترس از قتل
روایات
بررسی سند حدیث
بررسی سند حدیث
نتیجه
نتیجه
بررسی دلالت حدیث
نتیجه
نتیجه
پاسخ به سوال
امام از چه چیزی می ترسد؟
نتیجه
دوم: سلب نعمت امام از قوم ستمگر
بررسی سند حدیث
نتیجه
بررسی سند حدیث
نتیجه
بررسی دلالت حدیث
نتیجه
نقد و نظر
نتیجه
روایات
نتیجه
نتیجه
نتیجه
نتیجه
نکته پایانی گفتار
نتیجه
گفتار سوم: علل مرتبط با مردم
اول: امتحان الهی
روایات
بررسی سند حدیث
نتیجه
سند
نتیجه
بررسی دلالت حدیث
سند
بررسی دلالت حدیث
بررسی دلالت حدیث
نتیجه
بررسی دلالت حدیث
بررسی دلالت حدیث
بررسی دلالت حدیث
بررسی دلالت حدیث
بررسی دلالت حدیث
بررسی دلالت حدیث
بررسی و دلالت
نقد و نظر
تفصیل بحث
نظرات بزرگان
نتیجه
پاسخ به سؤال
۱- آیا این امتحان به امت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اختصاص دارد؟
۲- راه گذر از این امتحان چیست؟
ب) خواندن دعا
ج) باقی ماندن بر اعتقاد به امامت اهل بیت (علیهم السلام)
معانی امر در قرآن و روایات
الف. قرآن
ب. روایات
دوم: اختلاف مردم
روایات
سند
سند
بررسی دلالت حدیث
سوم: ادبار به حق و استقبال از باطل
بررسی سند حدیث
دلالت
نقد و نظر
سند
بررسی دلالت حدیث
نقد و نظر
گفتار چهارم: حکمت الهی
مقدمه
اول: اجازه نداشتن در بیان علت
روایت
بررسی سند حدیث
نتیجه:
بررسی دلالت حدیث
دوم: ندانستن، بهتر از دانستن
بررسی سند حدیث
بررسی دلالت حدیث
نتیجه
سوم: سر الهی
بررسی سند حدیث
بررسی سند حدیث
بررسی دلالت حدیث
نقد و نظر
پاسخ به سؤال
نتیجه
خاتمه
کتابنامه

قدردانی

Ÿبا قدردانی و تشکر از همکارانی که در تولید این اثر نقش داشته اند:
اعضای محترم شورای کتاب حجج اسلام مجتبی کلباسی، محمدصابر جعفری، مهدی یوسفیان، محمدرضا فؤادیان و آقایان احمد مسعودیان (مدیر داخلی)، زینب احمدیان (ویراستار)، عبدا... شریفی (مدیر فروش)، مرتضی دانش طلب (مدیر مالی)، رضا فریدی (صفحه آرا)، عباس فریدی (طراح جلد) و کلیه کسانی که ما را یاری نمودند.

مدیر مسئول انتشارات بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عجل الله فرجه)
حسین احمدی

بسم الله الرحمن الرحیم

تقدیم به:
آن کس که روشنایی شهر قم به بارگاه اوست و او که تمام تشنگان معارف الهی را در حریم خود سیراب می کند؛ همو که از برکت وجودش، این شهر مقدس، مساعد آموزش و اشاعه علوم اهل بیت (علیهم السلام) گشته است؛ شخصیتی که حرمش یکی از با ب های بهشت است و نه تنها زمینیان، بلکه عرشیان نیز محتاج کرم و لطف او هستند. این بضاعت مزجات را تقدیم به حضرت معصومه (علیها السلام)، نور دیده موسی بن جعفر (علیه السلام) می نمایم؛ باشد که قدردان یک لحظه از الطاف بی کران آن جناب بوده باشم.

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین سیما الامام الثانی عشر المهدی المنتظر.
اسرار و حکمتهای الهی در عالم تکوین و تشریع به قدری فراوان است که عالمان، و حتی عقل کل عالم نیز از رسیدن بسیاری از آن رازها و اسرار نهفته عاجز است؛ چرا که «ما اوتیتم من العلم اِلّا قلیلا»، هر چند مصداق «و أودعه علم ما کان و ما یکون اِلی انقضاء خلقه» چون به فرموده امام صادق (علیه السلام) علم ما در برابر علم خداوند «کخاتم فی فلات» یعنی همانند یک دانه انگشتری است که در بیابان پهناور و وسیع افتاده باشد. بنابراین هرگز نباید انتظار دست یافتن به همه اسرار عالم تشریع و تکوین داشته باشیم. آری، هر چه از آن رازها بر ما کشف شد و علت و یا حکمت آن معلوم شد آنرا عنایت و لطف خداوند می دانیم و پروردگار را بر این نعمت شکر می کنیم.
یکی از مسائل که در این عالم، سرّ آن مخفی مانده همان علت غیبت حضرت ولی عصر (علیه السلام) است، هرچند در روایات به پاره ای از علل و رازها اشاره شده، همانند پاک شدن اصلاب کفار از مؤمنان، ترس از قتل، اجرای سنن انبیای الهی، اثبات ناکارآمدی حکومتهای مدعی اجرای عدالت و... که هر کدام از آن در جای خود به عنوان جزء علت و یا یکی از حکمتهای صحیح و منطقی است، ولی واقع مطلب این است که راز و فلسفه غیبت - طبق روایت امام صادق (علیه السلام) به عبد الله بن فضل هاشمی - مخفی است و مخفی خواهد ماند تا زمان ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و در آن زمان تبیین خواهد شد.
«اِن لصاحب هذا الأمر غیبه لابد منها یرتاب فیها کل مبطل فقلت: و لِمَ جعلت فداک؟ قال: لأمر لم یؤذن لنا فی کشفه لکم. قلت: فما وجه الحکمه فی غیبته؟ قال: وجه الحکمه فی غیبته، وجه الحکمه فی غیبات من تقدمه من حجج الله تعالی ذکره.
اِن وجه الحکمه فی ذلک لا ینکشف اِلّا بعد ظهوره کما لم ینکشف وجه الحکمه فیما آتاه الخضر (علیه السلام) من خرق السفینه و قتل الغلام، و إقامه الجدار لموسی (علیه السلام) إلی وقت افترا قهما. یا ابن الفضل: اِن هذا الأمر، امرٌ من أمر الله و سّر من الله، و غیب من غیب الله، و متی علمنا أنه عزوجل حکیم صدقنا بأن أفعاله حکمه و إن کان وجهها غیر منکشف»(۱).
بالاخره فلسفه و راز غیبت امام عصر (علیه السلام) چه اینکه علم آن از همه و بر همه جهانیان مخفی باشد، و چه اینکه بر حضرات معصومین (علیهم السلام) مخفی نیست، ولی مجاز به بازگو کردن آن نباشند، بر ما مخفی است و ما در برابر آن همانند هزاران اسرار مخفی دیگر، تسلیم هستیم. گفتنی است، اگر چه در کتاب «تا ظهور» به این مسئله به طور مشروح پرداختیم، ولی اعتراف می کنیم که باز هم نیاز به کار و تحقیق فراوان دارد، لذا به فرزندم، عالم فاضل ثقه الاسلام محسن رحیمی - که از شاگردان ممتاز و بسیار تلاش گر مبحث مهدویت و خارج فقه ما است - و در پی انتخاب موضوع برای پایان نامه سطح بود، انتخاب این مبحث را پیشنهاد کردم. بحمدالله به خوبی از عهده آن برآمده و پس از تحقیق و کنکاش فراوان؛ موفق به تألیف یک رساله محققانه گردید. و خدمت شایسته ای به جویندگان حقیقت تقدیم کرد. «شکرالله سعیه و کثرالله امثاله».
و السلام علیکم.

نجم الدین طبسی
قم مقدس - ایام میلاد امام زمان (علیه السلام)
۱۰/۱۲/۹۰

پیشگفتار

از آنجا که دوران غیبت، یکی از مهمترین دوران زندگی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، دو سؤال بسیار مهم در ذهن شیعیان آن حضرت - که به امامت ایشان اعتقاد دارند - شکل می گیرد:
سؤال اول: منظور از غیبت چیست؟
سؤال دوم: چه دلیل یا دلایلی باعث غیبت این امام با عظمت- که ثبوت زمین و آسمان به اوست- شده است؟
از این روی، برای آرامش قلوب شیعیان به پاسخ این سؤالات می پردازیم. البته این مسئله، از دو بُعد قابل بررسی است. یکی، تنقیح روایات علل غیبت و دیگری، پرداختن به راه حل های مناسب. با توجه به اینکه پرداختن به هر دو موضوع از توان یک کتاب خارج است، تنها به بُعد اول می پردازیم و می کوشیم تا با بررسی روایات، جواب های مفیدی به دست آوریم که راهگشای سؤالات مطرح شده باشند.
این کتاب در سه فصل تنظیم شده است.
فصل اول به تبیین ضرورت موضوع و به شرح واژگان برای فهم بهتر مطلب می پردازد. در فصل دوم به دو دسته از روایات در باب چگونگی غیبت می پردازیم. و فصل سوم - که آخرین فصل است - دارای چهار گفتار می باشد که در هر گفتار، به صورت موضوع بندی شده، تعدادی از علل غیبت بررسی می شوند؛ بدین صورت که ابتدا روایت، مطرح، سپس بحث سندی و دلالی ارائه می شود و در آخر، نقد و نظر و نتیجه نهایی بیان می گردد. هم چنین سعی شده است که شبهات و سؤالات مطرح در هر قسمت، آورده و پاسخ داده شود. لازم به ذکر است که در مواردی، مطلب به طور کامل پرداخته نشده است که علت آن، جلوگیری از اطاله کلام می باشد.

فصل اول: کلیات بحث

مقدمه:
در این فصل به تبیین مسأله، ضرورت بحث، پیشینه بحث، معنای واژه های اصلی نوشتار با استفاده از کتب لغت و منابع اصیل، و در آخر به روش تحقیق می پردازیم. سعی شده است که مباحث، مستدل و برگرفته از منابع اولیه باشد.
تبیین مسأله:
این رساله، در صدد پاسخگویی به دو سؤال مهم می باشد؛ یکی راجع به اصل غیبت و دیگری، راجع به علل غیبت.
در رابطه با قسمت اول، وجود دو دسته از روایات در بیان چگونگی غیبت، این پرسش را ایجاد می کند که آیا آن دسته از روایات که غیبت جسم را برای امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیان می کنند صحیح است، یا آن دسته از روایات که غیبت شخصیت را مطرح می کنند؟
مهم ترین مشکل در مسیر پاسخ این است که هیچ یک از منابع، به این سؤال مهم نپرداخته، و روایات را آمیخته به هم آورده اند. بنابراین اولین کار این است که روایات را جداگانه مطرح کنیم تا از نظر سند و دلالت مورد بررسی قرار بگیرند.
در مرحله دوم با بررسی الفاظ هر دو دسته از روایات، به اثبات معنای مورد نظر خواهیم پرداخت.
این نکته لازم به ذکر است که چه بسا همین آمیختگی روایات در منابع اولیه بر این مطلب دلالت دارد که نظر بزرگانی چون شیخ کلینی، شیخ صدوق و شیخ طوسی در کتب ارزشمندشان بر این است که تمام روایات، در مقام بیان یک چیز هستند و آن، غیبت شخصیت می باشد.
در رابطه با قسمت دوم هم سؤالات مهمی وجود دارد؛ از جمله اینکه آیا غیبت یک علت دارد یا چند علت؟ آیا این علل، علت تامه هستند یا ناقصه؟ آیا علت حقیقی هستند یا ظاهری؟چرا علت های متعددی برای غیبت در روایات آمده است؟ و...
در رابطه با اصل روایات مورد بحث، منابع متعدد و دست اولی در دسترس است، در نتیجه از این باب مشکلی وجود ندارد؛ اما در رابطه با سؤالات موجود، شاید بتوان گفت فقط شیخ طوسی(ره) نظر خود را صریح بیان فرموده، و منابع دیگر، به ذکر روایات بسنده کرده اند.
اما از نظر سند، دلالت و میزان تأثیر علت های مذکور در به وجود آمدن غیبت، هیچ منبع قابل استفاده ای در دسترس نیست و اگر هم چیزی موجود باشد، به صورت بسیار مختصر و پراکنده، مباحثی را مطرح کرده اند.
لذا مشکل اساسی، نبود تحقیق در این زمینه است تا به نوآوری های جدید تری پرداخته شود.البته تحقیقات اندکی از علمای معاصر در برخی موارد انجام گرفته است که رجوع به آنها برای اتقان مطالب مفید خواهد بود.
اما در رابطه با بحث رجال - که یکی از مهم ترین قسمت های این نوشتار است - باید گفت که با توجه به دسته بندی و جامعیت کتاب «معجم الرجال الحدیث» وگردآوری نظرات علمای بزرگ رجال توسط آیت الله خویی(ره) در این کتاب، در تمام مباحث رجالی ابتدا از این منبع استفاده شده، و در صورت نیاز به تحقیق بیشتر، به کتب رجالی دیگر رجوع شده است. و در رابطه با کتاب شریف «کمال الدین و تمام النعمه» در مواردی که نیاز به ترجمه روایات بود از کمال الدین دو جلدی استفاده شده است.
اما در رابطه با اصل چگونگی غیبت، تحقیقی که قابلیت استفاده داشته باشد یافت نشد. البته همانطور که اشاره خواهد شد، کلمات علمای بزرگ، به طور عموم، دال بر پذیرفتن غیبت شخصیت است، که یک مؤید بسیار مهم برای صحت نتیجه بحث می باشد.
در مقابل، برای قسمت دوم بحث، یعنی علل غیبت، منابع روایی متعددی وجود دارد که از نظر اعتبار نیز در حد اعلی هستند. اما در استدلال های سندی و دلالی روایات، تألیفی یافت نشد و اگر هم در برخی تألیفات جدید مباحثی مطرح شده باشد، یا غیر قابل استفاده است و یا تنها در پاره ای از مطالب، قابل استفاده هستند.
ضرورت بحث:
از آنجا که برای تمام انسان ها میسور نیست که از طریق وحی یا الهام با خداوند ارتباط داشته باشند و آنچه را برای رسیدن به سعادت واقعی و رسیدن به توحید نیاز دارند از پروردگار عالم دریافت کنند، نیاز به شخص یا اشخاصی که خداوند، این قدرت و توانایی را به آنها داده باشد، رخ می نماید.
اهمیت این نیاز، آنجا نمایان تر می شود که خداوند متعال می فرمایند: «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون(۲)؛ جن وانسان را نیافریدم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند».
اینکه انسان چگونه باید عبادت کند و عبادت، چگونه می تواند انسان را به تکامل برساند، از جمله مسائلی است که نیاز انسان به انبیاء و اهل بیت را نمایان تر می کند.
از طرف دیگر در قرآن کریم چنین آمده است: «قال فبما اغویتنی لاقعدنَّ لهم صراطک المستقیم(۳)؛ شیطان گفت: خدایا چون مرا گمراه کردی، من نیز بر سر راه راست تو می نشینم و بندگانت را گمراه می کنم».
شیطان به خداوند متعال گفت: من بر سر راه مستقیم تو می نشینم و کمین می کنم و انسان ها را گمراه می نمایم. از این رو، اگر انسان ها راهنمای الهی نداشته باشند، گرفتار فریب شیطان می شوند. چنان که ماجرای قوم بنی اسرائیل در گوساله پرستی گویای این مطلب است.
در روایات هم به ضرورت نیاز به امام اشاره شده است؛ آنجا که هشام بن حکم در جواب أبا مروان گفت: «فالله تبارک و تعالی لم یترک جوارَحَک حتی جعل لها اماماً یصحِّحُ لها الصّحیح یتیقَّنُ بِه ما شُک فیه و یَتْرک هذا الخلق کلّهم فی حیْرتهم و شکهم و اختلافهم، لایقیم لهم اماماً یردّون الیه شکهم و حیرتهم و...(۴)؛
ای ابا مروان! آیا خدای تبارک و تعالی که اعضای تو را بدون امامی که صحیح را تشخیص دهد و تردید را به یقین تبدیل کند وانگذاشته، این همه مخلوق را در سرگردانی و تردید و اختلاف رها کرده و برای ایشان، امامی که در تردید و سرگردانی خود به او رجوع کنند قرار نداده است؟(۵)»
و در جملات پایانی و دل نشین دعای ندبه نیز آمده است: «اللهم و نحن عبیدک التائقون الی ولیک المذکر بک و بنبیک، خلقته لنا عصمه و ملاذا، و أقمته لنا قواما و معاذا و جعلته للمؤمنین منا اماما...(۶)؛
خدایا! ما شیفتگان ولیّ تو هستیم که یادآور تو و پیغمبر تو است. او را پناه و نگهدار ما آفریدی، مایه استواری زندگی ما ساختی و امام ما مؤمنان قرار دادی».
در این فراز، عرضه می داریم که خدایا آمدن آن کسی را که برای عصمت و نگاهداری دین و ایمان ما آفریدی و او را برانگیخته ای تا قوام و حافظ و پناه خلق باشد و بالاتر از همه، او را امام انسان ها قرار دادی، از تو استمداد می کنیم.
خداوند، انسان ها را در بیابان عالم، با وجود گرگ های گرسنه (شیاطین) و سبزه زارهای دروغین (دام های شیطان) تنها رها نمی کند؛ بلکه راهنمایانی چون انبیای الهی و اهل بیت (علیهم السلام) را به عنوان قطب عالم امکان، قرار داده است تا سراب را از حقیقت، مشخص، و کمین گاه دزدانی که بر سر راه قافله دل ها نشسته اند را هویدا کنند. آنها دست انسان ها را می گیرند و به مقصد نهایی (تقرب به خداوند) می رسانند.
با وجود ضرورت نیاز به امام، نویسندگانی چون احمد الکاتب، ناصر الغفاری، احمد امین مصری و... با نگاه کوتاه بینانه و متعصبانه خود بر آن شده اند که منکر خورشید عالم تاب وجود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شوند و حال آنکه عالمیان در حال نظاره کردن آن خورشید و بهره مند شدن از الطاف آن هستند. خداوند چه زیبا می فرماید: «و صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یعقلون(۷)؛ آنها کر و لال و کور هستند، زیرا عقل خود را به کار نمی بندند».
با توجه به این که اکثر این نویسندگان، قلم خود را متوجه غیبت حضرت و چرایی نبودن حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در بین مردم نموده اند، این ضرورت احساس می شود که بحث غیبت و علل آن در پژوهش های بیشتری بررسی شود تا پاسخگوی و سؤالات و شبهات مطرح باشد و این سنگ اندازی ها اثر سوئی بر افکار شیعیان جهان، خصوصاً جوانان عزیز نگذارد. همچنین با تبیین علل غیبت می توانیم درک بهتری از این دوران داشته باشیم و با سلامت دین از آن گذر کنیم.
از این روی، در این کتاب سعی شده است به سؤالات مبتلی به پرداخته شود و امید است که به یاری پروردگار عالم، گامی به سوی پژوهش های کاربردی تر و مفید تر برای برطرف کردن موانع پوچ و توخالی شبهه افکنان، و مسیری برای نورافشانی بهتر مضامین روایات اهل بیت (علیهم السلام) در تبیین علل غیبت باشد. إن شاء الله.
پیشینه ی بحث:
بحث مهمی که در مبحث روایات غیبت وجود دارد، این است که آیا این روایات، از پیامبر و اهل بیت صادر شده یا ساخته و پرداخته عالمان شیعه است؟
اما در رابطه با اولین تألیفات مرتبط با مبحث غیبت، این مطلب، مهم است که توسط چه کسانی و در چه تاریخی به رشته تحریر در آمده است. در این قسمت به این مسئله می پردازیم.
تفصیل:
اول: از آنجا که غیبت، برای شیعیان، ایجاد مشکل در معرفت امام زمانشان می شود، شبهات، به سرعت، اطراف آن را فراگیرد وحیرت و سرگردانی را برای عموم شیعیان به وجود می آورد. مرحوم صدوق (رحمه الله) نیز در کتاب شریف کمال الدین به این مشکل اشاره کرده است؛ اما از آنجا که امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مواظب شیعیان می باشند (و لا ناسین لذکرکم(۸)؛ هیچ گاه یاد شما را فراموش نمی کنیم) جناب شیخ صدوق نیز با ذکر غیبت انبیا و بحث معمّرین (کسانی که عمر طولانی داشته اند) سعی کرده اند که نشان دهند غیبت، امری عادی است(۹). ایشان در کتاب شریف کمال الدین، به این مهم می پردازد(۱۰).
لذا در رابطه با پیشینه اصل غیبت باید عرض شود که غیبت، تنها برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نمی باشد. البته غیبت انبیای الهی با غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تفاوت دارد، ولی اصل غیبت سابقه داشته و چنین نیست که مختص امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد.
دوم: شکی نیست که از ابتدای اسلام، بحث مهدویت، توسط پیامبر، مطرح و برای مسلمانان بیان شده است. در همان اوایل ورود به مدینه، حضرت در سخنی به جابر عبد الله انصاری فرمودند: «مهدی از اولاد من است. هم نام و هم کنیه من می باشد و از جهت خلقت و اخلاق شبیه ترین مردم به من است...»(۱۱).
مرحوم سید محمد باقر صدر، روایات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در رابطه با امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در کتب اهل سنت را بالغ بر چهارصد روایت می دانند(۱۲). و فقط مرحوم صدوق در خصوص غیبت و حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چهل و پنج روایت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده اند(۱۳). پس پیشینه روایات غیبت به زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اول اسلام باز می گردد.
سوم: قبل از آنکه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به دنیا بیاید، اخبار غیبت، از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار (علیهم السلام) صادر، و در کتب ثبت می شد و حتی پیش از تولد ایشان، کتاب هایی در خصوص غیبت تألیف شد.
به نمونه هایی از تألیفات مرتبط با غیبت حضرت اشاره می شود:
۱. علی بن حسن بن محمد طائی طاطری، یکی از اصحاب موسی بن جعفر (علیه السلام)، کتابی در رابطه با غیبت نوشت و او مرد فقیه و مورد وثوقی بوده است(۱۴).
۲. علی بن عمر اعرج کوفی نیز که از اصحاب امام کاظم (علیه السلام) است، کتابی در رابطه با غیبت نوشته است(۱۵).
 ۳. عباس بن هشام ناشری اسدی (م ۲۲۰ ه - .ق) هم کتابی در این زمینه دارد. او مردی جلیل القدر و موثق بوده است(۱۶).
البته در این که این سه کتاب مختص غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند یا غیبتی که واقفه برای امام کاظم (علیه السلام) قائل بودند، جای تحقیق دارد.
 ۴. فضل بن شاذان نیشابوری (م ۲۶۰ه - .ق) کتابی در احوال قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و غیبت او نوشته است که متأسفانه در دسترس نیست او نیز فردی موثق است(۱۷).
۵. محمد بن ابراهیم نعمانی(م ۳۲۹ ه - .ق) هم در این موضوع کتابی نوشته که در دسترس می باشد.
۶. شیخ صدوق (م ۳۸۱، ه.ق) کتاب گرانسنگ، کمال الدین و تمام النعمه را نوشته است.
۷. شیخ مفید (م ۴۱۳، ه - .ق) رساله هایی در رابطه با غیبت نوشته اند، از جمله کتاب فصول العشره که مباحث عمیقی دارد.
۸. سید مرتضی(م ۴۳۶ ه - .ق) کتاب المقنع فی الغیبه را نوشته اند.
۹. شیخ طوسی (م ۴۶۰ ه - .ق) الغیبه را تألیف نموده است منابع و کتب دیگری نیز وجود دارد که به جهت اختصار، از ذکر آنان صرف نظر می شود(۱۸).
این نکته قابل توجه است که کتاب های مذکور ومطالب گفته شده، مختص به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشند، ولی اصل مهدویت را اگر بخواهیم اشاره کنیم - چنان که خداوند در قرآن می فرماید: «وَلَقَدْ کتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ»(۱۹) یعنی و ما در زبور پس از تورات نوشته ایم که این زمین را بندگان صالح من به میراث خواهند برد - به قبل از اسلام برمی گردد و خداوند متعال در ادیان قبل نیز حکومت صالحان بر زمین را وعده داده است.
تبین واژه ها:
فلسفه:
در کتاب المنجد، این واژه، چنین بیان شده است: «حکمت، دانش، توجه و غور در مسائل علمی و پرداختن به آنها، علم به مبدأ و علل نخستین اشیاء و آن یک کلمه یونانی است که در اصل، متشکل از «فیلیا» (محبت و عشق) و «صوفیا» (حکمت و دانش) می باشد»(۲۰).
در فرهنگ جامع نوین هم فلسفه چنین معنا شده است: «حکمت، علم به حقایق اشیاء و مبادی و علل آن به قدر طاقت بشری»(۲۱).
 در فرهنگ فارسی عمید هم فلسفه به معنای «حکمت، تفکر و تعمق و در مسائل علمیه، و نیز علمی که در مبادی و حقایق اشیاء و علل وجود آنها بحث می کند» آمده است(۲۲).
نتیجه:
با نگاهی به معنای مذکور از کتب لغت، فلسفه، علم مبادی و حقایق اشیاء و علت های بوجود آمدن آنهاست.
همانطور که اشاره شد، فلسفه به معنای حکمت هم آمده است و در روایات از حکمت و علت برای علل غیبت سخن به میان آمده است که به تفاوت بسیارکم این دو لغت اشاره دارد. از آنجا که فلسفه، علت و حکمت را شامل می شود، در نام این کتاب نیز از لفظ فلسفه استفاده شد.
حکمت:
جناب راغب در مفردات می گوید:
«اصل آن «حَکَمَ» است، یعنی مانع شدن از چیزی برای اصلاح، به همین خاطر به آن لجام هم گفته می شود، چون «حکمه الدابه» یعنی لجام کردم آن حیوان را، و به لجام کردن «حکمته و حکمت الدابه» هم گفته می شود که یعنی حیوان را به خاطر مصلحتی لجام کردم»(۲۳).
 در ادامه، جناب راغب، آیاتی را به عنوان شاهد می آورند و می فرمایند: «و قال تعالی: «و اذکرن ما یتلی فی بیوتکنّ من آیات الله و الحکمه(۲۴)؛ خداوند می فرمایند: و از آن همه حکمت و آیات الهی که در خانه های شما تلاوت می شود متذکر شوید». در تفسیر این آیه گفته شده است؛ «منظور، آنچه از حکمت ها و پندها است که در قرآن آمده است و(۲۵) «ان الله یحکم ما یرید» یعنی آنچه را که خداوند بخواهد حکمت قرار می دهد، و علت آن برانگیختن بندگان برای رضایت به قضای الهی است(۲۶). و در آیه «من آیات الله و الحکمه؛ از نشانه ها و حکمت های خدا»(۲۷)، آن حکمت، فهم حقائق قرآن است که مختص به پیامبران اولو العزم است و سایر انبیاء به تبع آن به حقایق و حکمت های الهی دست پیدا می کنند»(۲۸).
ابن فارس در رابطه با این واژه می گوید: «اصل حکم «حا» و «کاف» و «میم» است و به معنای منع است. و مصدر آن، «الحُکم» است و معنای حُکم منع از ظلم است و اینکه گفته شده: «حکمه الدابه»، یعنی جلوی حیوان را از کاری می گیرند، و این منع کردن به صورت «حکمت الدابه و أحکمتها» هم آمده است. و این حکمت عین همین موارد است، چون حکمت، منع از جهل می کند و می گویی: به شدت جلوی او را می گیرد تا آن چه را دوست دارد انجام ندهد و این به مصلحت او است»(۲۹). البته او را از چیزی منع می کند که بنا بر توضیح بالا مصلحت او در ندانستن آن است، نه اینکه او را خام کند، تا از او سوء استفاده شود.
نتیجه:
حاصل معنای این واژه در این کتب، منع شدن از حقیقت چیزی است که فراتر از فهم بشر عادی است؛ لذا راغب، در مفردات، آن را مختص انبیای اولوالعزم دانسته است و به نظر ما آن ادله ای که اشاره به مخفی بودن علت غیبت دارد در حقیقت حکمت غیبت را بیان می کند. یعنی اگرچه نزد اهل بیت (علیهم السلام) علت اصلی غیبت واضح و روشن است، ولی به مصالحی لازم است بر ما پوشیده باشد.
بنابراین ما هم در این کتاب علل ظاهری را به عنوان علل غیبت و سِرّ - که بر مردم پوشیده است - را به عنوان حکمت آوردیم؛ چنانکه آیت الله جوادی آملی هم در کتاب «امام مهدی موجود موعود» همین تقسیم بندی را انجام داده اند(۳۰) که در فصل آخر کتاب،در بخش «نظرات علما» مواردی خواهد آمد.
علت:
جناب آقای انوری علت را در زبان فارسی چنین معنا می کند: «سبب یا عامل پیدایش چیزی یا انجام گرفتن کاری، آنچه از وجود آن، چیز دیگری به وجود می آید و با نبودن علت، آن از بین می رود»(۳۱).
و در لسان العرب چنین آمده است(۳۲):
علت، کاری است که فاعل خود را از حاجت اصلی خود دور می کند، مثل اینکه آن علت شغل دوم فاعل شود و از کار اول منع کند. و در گفتار عاصم بن ثابت چنین آمده است: «ما علّتی و انا جلدٌ نابل؟؛ وقتی سخت کوش هستم عذری ندارم» یعنی با توجه به اینکه تمام ابراز و مقدمات جنگ را آماده دارم، عذری برای ترک جهاد ندارم؛ لذا علت را در مقام عذر آورده است.
و در ادامه، علت را به معنای سبب می آورد و استناد به کلام عایشه می کند که چون عبدالرحمن با شلاق شتر را زد، به پای من هم ضربه خورد؛ یعنی سبب ضربه خوردن به پای من، ضربه زدن به شتر بود. در المنجد هم در معنای علت آمده است: «آن چیزی است که وجود شئ به آن بستگی دارد و یک شئ خارج از موضوع است که تأثیر در آن می گذارد و «علّه الشئ» یعنی سبب آن چیز».
نتیجه:
با توجه به کتب موجود، معنای اول علت، نقص و مریضی است که شخص به خاطر آن علیل شده است و معنای دوم که به آن پرداخته شده است همان معنایی است که در بین فلاسفه و متکلمین مدّنظر است، یعنی عامل به جود آمدن چیزی دیگر.
و در این کتاب، منظور از «علت»، همین معنی است که در اصطلاح مهدوی به عواملی که باعث به وجود آمدن غیبت شده اند، اطلاق می شود و با از بین رفتن این علت، معلول که غیبت است پایان می پذیرد. لذا در این کتاب معنای دوم علت منظور نظر است که در بحث مهدویت از جایگاه خاصی برخوردار می باشد.
عزلت:
المنجد، عُزله را به «کناره گیری کردن» معنا می کند(۳۳).
این کلمه، در فرهنگ جامع نوین به معنای «گوشه نشینی و تنهایی» آمده است(۳۴).
و در لسان العرب چنین آمده است: «دور شد یک چیزی و «یعزله عزلاً» یعنی دور می کند او را دور کردنی، یعنی او را دور کرد از بین افراد به جانبی، پس او از آن ها دور شد(۳۵).
هم چنین گفته شده است: «عزله: رها کرد نفس خودش را. گفته می شود: عزله عبادت است، «اعتزلت القوم» یعنی جدا شدم از آن ها و از آن ها دور شدم»(۳۶).
جناب راغب می گوید «اعتزال، دور شدن از یک چیز به طور عملی است یا به صورت بیزاری فکری یا روحی یا به غیر این دو صورت. «خواه این دوری به وسیله اعضای بدن باشد یا قلبی باشد. و چه ثلاثی مجرد باشد یا مزید یا باب تفعّل یا افتعال، باز به همان معنی است»(۳۷).
در قرآن کریم نیز آمده است: «و اذ اعتزلتموهم و ما یعبدون الا الله(۳۸)؛ [اصحاب کهف به یکدیگر گفتند] شما از این مشرکین و خدایان باطل آن ها دوری جستید».
و نیز: «و أَعْتَزِلُکم و ماتَدْعونَ من دون اللهِ(۳۹)؛ [حضرت ابراهیم می فرماید] من از شما و بت هایی که به جای خداوند می پرستید دوری می گزینم».
نتیجه:
حاصل معنای این واژه، بنا برآنچه از کتب لغت بیان شده، کناره گیری کردن شخص از دیگران است و این به آن معنا نیست که شخص برود و دیگر دیده نشود، بلکه همانطور که از آیات، خصوصاً «فاعتزلوا النساء» فهمیده می شود، آن شخص بین مردم هست، ولی ارتباط با او بسیار محدود و سخت است؛ یعنی شوهر، آن صمیمیت و ارتباط پر شور را با همسر خود ندارد، بلکه یک حالت قهری بین آنها حاکم است. ولی زن در همان خانه و بین اعضای خانواده زندگی می کند. - البته مرحوم کلینی در همان روایتی که اشاره به غیبت و عزله حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دارد می فرمایند: «ما بثلاثین من وحشه؛ وقتی سی نفر در کنار حضرت هستند ایشان تنها نیستند - (۴۰) و این همان معنایی است که در چگونگی غیبت به آن اشاره می شود. و در بیان تفاوت غیبت حضرت با غیبت بسیاری از انبیاء از آن، سخن به میان می آید.
غیبت:
جناب ابن منظور در لسان العرب می فرماید: «به تمام آن چیزی که از تو پنهان می شود «غیب» می گویند، همچنین آن چه از دیدگان غایب می شود نیز غیب است؛ اگرچه در قلب ها وجودداشته باشد و گفته می شود: صدایی را از ورای غیب بالاتر از مکانی که می بینیم آن را شنیدم»(۴۱).
جناب راغب می گوید: «الغیب از غروب کردن خورشید و غیر آن گرفته شده است. یعنی وقتی خورشید از دیدگان پنهان شود، گفته می شود: این چنین از من غایب شد. خداوند می فرماید: «یا این که از غایبان است»(۴۲) و استمال شده در هر غایب از حس و آن چه از علم انسان غایب می شود. خداوند می فرماید: «و هیچ موجود پنهانی در آسمان و زمین نیست مگر این که در کتاب مبین (لوح محفوظ) ثبت است(۴۳).(۴۴)
جناب فراهیدی می گوید: «الغیبه من الغیبوبه و اغابتِ المرأهُ فهی مُغیبهٌ: اذا غاب زوجها(۴۵)؛ غیبت از پنهان بودن می آید و اغابت المرأه یعنی زن دور شد، هنگامی که از شوهر خود دور شود».
جناب ابن فارس می گوید: «غیب از «غین» و «یاء» و باء» گرفته شده است و بر پوشیدگی یک چیز از چشم ها دلالت می کند. سپس بر این قیاس گفته می شود غیب یعنی آنچه ما نمی بینیم، آن چیزی که جز خداوند آن را نمی داند و گفته می شود: مخفی شد خورشید یا مرد از شهر خودش و «وقعنا فی غیبته و غیابه» یعنی افتاد روی زمین و در آن پنهان شد، خداوند تعالی در داستان یوسف می فرمایند: «او را در نهانگاه چاه بیفکنید(۴۶)»(۴۷).
نتیجه:
بنابراین، طبق معنای لغوی و اصطلاحی غیبت، این واژه درباره کسی استفاده می شود که در قید حیات است ولی از دیدگان مخفی است. غیبت در بحث مهدویت درباره دو دوره غیبت صغری را (از سال ۲۶۰ هجری قمری تا ۳۲۹ هجری قمری) و غیبت کبری (از سال ۳۲۹ هجری قمری تا کنون) استعمال می شود. این واژه در این کتاب نیز در بحث چگونگی و حقیقت غیبت آمده است و بیان می کند که وضعیت حضرت در زمان غیبت چگونه است که به نظر می آید در توضیحات اهل لغت اشاره به این مطلب شد که فرد غایب در بین مردم قابل دیدن است اگرچه شناخته نمی شود.
توقیع:
ابن فارس می گوید: «التوقیع: ما یلحق بالکتاب بعد الفراغ منه(۴۸)؛ توقیع آن چیزی است که بعد از اتمام کتاب به آن ملحق می شود».
ابن منظور می گوید: «توقیع در کتاب، اضافات به آن پس از اتمام کتاب گفته می شود»(۴۹) ازهری نیز گفته است: «توقیع، الحاق نویسنده است برای زیباتر کردن نوشتار خود با قرار دادن مراد خودش در بین سطرهای ضعیف و حذف اضافی ها، و این کلمه توقیع از وارد کردن زخم بر پشت حیوانات سواری گرفته شده است، مثل این که کسی که با اضافه یا کم کردن مطالبی، در آن موضوعی که کتاب در رابطه با آن نوشته شده است تأثیر می گذارد، و یا کلامی را تأکید می کند یا تثبیت می نماید».
آقای انوری هم توقیع را چنین معنا می کند: «توقیع، معانی متعددی دارد. اول: مُهر یا امضای پادشاهان و بزرگان در ذیل یا بر پشت فرمان یا نامه. دوم: نوشته و یا دست خط پادشاهان و بزرگان در بالا یا کنار فرمان یا نامه. سوم: سخن پادشاهان و بزرگان در جواب نامه ها و دادخواهی ها، که معمولاً متضمن نکته ای حکمت آمیز بوده است»(۵۰).
نتیجه:
آنچه در این منابع مهم، مشترک است عبارت است از:
اول، توقیع، نوشته یک صاحب نظر و شخصیت بزرگی است، چرا که بنا بر کتب لغوی عرب هم توقیع به معنای حذف اضافی ها و تأثیر ثبت در متن بود.
دوم اینکه توقیع به اضافات و کتابت یک شخصیت بزرگ در کنار نامه یا نوشته دیگری است و اگر صرف این مطلب باشد، توقیع شامل نوشته های مستقل حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نمی شود.
البته بنا بر توضیح جناب آقای انوری، پاسخ به نامه افراد توسط پادشاه یا بزرگان را نیز توقیع می گویند؛ در این صورت، این واژه شامل تمام مکتوبات حضرت می شود.
و بنا بر معنای آقای انوری و همچنین بنا بر نقل «فرهنگ بندر ریگی»، به امضا یا مهر پادشاه در آخر نامه، توقیع می گویند(۵۱). در این صورت، توقیع به نوشته اطلاق نمی شود، بلکه مهر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در پشت یا پایان نامه ها است.
در این صورت هم اگر نامه های حضرت، همگی ممهور بوده باشد، باز شامل توقیعات می شود و قطعاً برای شناخته شدن نامه ها توسط عالمان شیعه، یک امضا یا علامت خاصی در انتهای نامه ها وجود داشته است.
در کتب علمای شیعه، به نامه ها و فرمان هایی که در زمان غیبت از طرف امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، به شیعیان رسیده، «توقیع» می گویند.
در کتاب کمال الدین، نوشته مرحوم صدوق و غیبت طوسی و بحار الانوار مرحوم مجلسی، حدود هشتاد توقیع که از ناحیه مقدسه صادر شده؛ ثبت شده است که به لحاظ محتوا، برخی خطاب به سفرا و نواب خاص، برخی خطاب به علما و فقها، بعضی در پاسخ سؤالات شیعیان و برخی در تکذیب و لعن مدعیان و دروغگویانی است که ادعای نیابت حضرت را داشته اند(۵۲).
سنت:
«سنت» در لغت به معنای راه و روش، خوی، عادت، طبیعت و سرشت آمده است(۵۳).
راغب اصفهانی در معنای سنت می نویسد:
«سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، یعنی راه و روشی که او برگزیده است. و سنت خدای تعالی، به راه و روش حکمت او و راه و روش طاعت او اطلاق می شود»(۵۴).
در این کتاب، منظور از سنت، روشی است که خداوند متعال در غایب کردن بعضی از انبیای الهی و امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دارد.
روش تحقیق:
در نگارش کتاب ها و مباحث علمی، دست یافتن به نتیجه ای درست و مطلوب، نیازمند به کارگیری روشی نظام مند و صحیح است. بررسی ها و کاوش های علمی به تناسب موضوع و جایگاه علمی آن، روش و راهکار ویژه خود را طلب می کند و با توجه به ساختار علمی این نوشته، از میان روش های متعدد، از روش کتابخانه ای به صورت غالب و برای استقراء کامل تر و دست یابی بهتر به متون کتب مهم، از نرم افزارهای اسلامی موجود استفاده شده است.

فصل دوم: حقیقت غیبت

مقدمه:
در این فصل به بررسی روایاتی که معنای غیبت را بیان کرده اند، می پردازیم. با توجه به این که روایات موجود در این موضوع، دو گروه هستند، در ابتدا تناقضی به نظر می آید، اما با دقت در متون روایات تناقض برطرف شده و شبهات، مشخص می شود. در ادامه فصل، به چگونگی غیبت از منظر دو گروه از فرق و مذاهب پرداخته و به شبهات آنان، پاسخ می دهیم.
این نکته قابل ذکر است که منظور از تواتر در مباحث این نوشتار، تواترمعنوی(۵۵) یا تواتر اجمالی(۵۶) می باشد. و سعی بر این بوده است که مباحث سندی طبق روش رایج علمای معاصر باشد تا مطالب، از جامعیت بهتری برخوردار شوند.
معنای غیبت:
معنای لغوی غیبت در فصل پیش ارائه شد؛ اما در روایات، معانی متعددی برای غیبت بیان شده است. در برخی روایات، غیبت به معنای «دیده نشدن» آمده است، بدین معنی که حضرت، مردم را می بینند ولی آنان نمی توانند حضرت را ببینند. البته این مورد مختص زمان و مکان خاصی می باشد(۵۷).
در برخی دیگر از روایات، غیبت به معنای «ندیدن جسم» آمده است(۵۸). در برخی روایات دیگر، غیبت به معنای «دیده شدن و شناخته نشدن» آمده است، بدین صورت که حضرت در بین افراد، حضور، و با آنها برخورد دارند و حتی سخنانی بین آنها رد و بدل می شود ولی آنها حضرت را به عنوان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نمی شناسند(۵۹).
در بخش بعد، به تفصیل به این معانی پرداخته شده و علت تعدد این معانی بیان گشته است.
چگونگی غیبت:
در متون روایی، چگونگی غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به دو صورت بیان شده است. در برخی، «غیبت شخص» مطرح است و در برخی «غیبت شخصیت».
غیبت شخص:
روایات:
روایاتی که این معنا از غیبت را بیان می کنند، در حد تواتر است؛ از این رو، جهت اختصار، فقط روایات کتاب شریف کافی را آورده و به ذکر آدرس روایات در منابع دیگر کفایت می کنیم. لازم به ذکر است که سعی شده از چهار منبع اصلی مهدویت، یعنی کافی، کمال الدین، غیبت نعمانی و غیبت طوسی به طور کامل استفاده شود. روایات کتاب شریف کافی عبارتند از:
۱. عده من اصحابنا عن جعفر بن محمد عن ابن فضال عن الریان بن الصلت قال: سمعت ابالحسن الرضا (علیه السلام) یقول -و سئل عن القائم - فقال: لا یری جسمه و لا یسمی اسمه(۶۰).
ریان بن صلت می گوید: از امام رضا (علیه السلام) درباره قائم سؤال شد. ایشان فرمودند: «جسمش دیده نمی شود و نام او برده نمی شود»(۶۱).
توضیح: مرحوم مجلسی در مرآه العقول این روایت را موثق می دانند(۶۲). البته این مسلّم است که به صرف یک نفر، از بررسی سند بی نیاز نمی شویم، ولی با توجه به روش خاص و دقیق مرحوم مجلسی در مرءآه ی العقول، هیچ یک از صاحب نظران، روایات توثیق شده این کتاب را تضعیف نکرده اند. به این دلیل، ما روایتی را که مرحوم مجلسی توثیق کند از بحث سندی بی نیاز می دانیم(۶۳).
۲. علی بن محمد عمن ذکره عن محمد بن احمد العلوی عن داوود بن القاسم قال: سمعت ابالحسن (علیه السلام) یقول: الخلف من بعدی الحسن فکیف لکم بالخلف من بعد الخلف؟ فقلت: و لم جعلنی الله فداک؟ فقال: انکم لا ترون شخصه ولا یحل لکم ذکره باسمه فقلت: فکیف نذکره؟ فقال: قولوا: الحجه من آل محمد (علیه السلام)(۶۴).
داود بن قاسم گوید: شنیدم امام هادی (علیه السلام) فرمود: «جانشین بعد از من، حسن است؛ چگونه خواهد بود حال شما نسبت به جانشین بعد از او؟ عرض کردم: «فدای شما شوم، از چه رو؟» فرمود: «زیرا خودش را نمی بینید و برای شما روا نیست نامش را ببرید». عرض کردم: «پس چگونه از او یاد کنیم؟» فرمود: «بگویید: حجت از آل محمد (علیهم السلام)»(۶۵).
توضیح: مرحوم مجلسی در مرآه العقول می فرمایند: «لاترونَ شخصه یعنی عموماً و در تمام اوقات نمی توان حضرت را شناخت»(۶۶). البته این عبارت، نیاز به توضیح دارد که در بحث بعدی می آید.
۳. علی بن محمد عن سهل بن زیاد و محمد بن یحیی و غیره عن احمد بن محمد و علی بن ابراهیم عن ابیه جمیعا عن ابن محبوب عن هشام بن سالم عن ابی حمزه عن ابی اسحاق السبیعی عن بعض اصحاب امیر المومنین (علیه السلام) ممن یوثق به ان امیرالمومنین (علیه السلام) تکلم.... اللهم انه لابد لک من حجج فی ارضک.... ظاهر غیر مطاع او مکتتم یترقب ان غاب عن الناس شخصهم فی حال هدنتهم فلم یغب عنهم قدیم مبثوث علمهم و آدابهم فی قلوب المومنین مثبته فهم بها عاملون...(۶۷).
یکی از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) که مورد اطمینان است گوید: امیرالمؤمنین (علیه السلام) چنین فرمود:
«... بار خدایا! همیشه حجت هایی از جانب تو، بر روی زمین هستند.... آن حجت یا ظاهر است و فرمانروایی نمی کند (فرمان او را اطاعت نمی کنند) و یا پنهان است و انتظارش را می کشند. اگر در حال صلح (متارکه جنگ میان مسلمین و کفار) شخص آن حجج از مردم نهان باشد، دانش دیرین و ثابت [منتشر] ایشان از مردم نهان نیست، و آدابشان در دل های مؤمنین پابرجاست و طبق آن عمل کنند...»(۶۸).
۴. محمد بن یحیی عن جعفر بن محمد عن اسحاق بن محمدعن یحیی بن المثنی عن عبد الله بن بکیر عن عبید بن زراره قال: سمعت ابا عبد الله (علیه السلام) یقول: یفقدالناس امامهم یشهد الموسم فیراهم ولا یرونه(۶۹).
عبید بن زراره می گوید: شنیدم امام صادق (علیه السلام) می فرمود: «مردم، امام خود را نیابند، امام در مراسم حج (واجب) حاضر شود و مردم را ببیند، ولی آن ها او را نبینند»(۷۰).
مرحوم مجلسی در مرآه العقول در توضیح این حدیث می فرمایند: «و موسم الحج» از نظر فیروز آبادی یعنی محل اجتماع مردم. شاید مراد از «فیراهم ولایرونه» این باشد که او مردم را می بیند و می شناسد ولی مردم او را نمی شناسند؛ همانطور که مرحوم صدوق از محمد بن عثمان عمری نقل می کند که او گفت: «و به خدا سوگند همانا صاحب این امر، هر سال در مراسم حج حاضر می شود. پس مردم را می بیند ومی شناسد وبعضی مردم او را نمی شناسند». بنابراین حدیث «رؤیه» به معنای شناختن است (حضرت را می بینند ولی نمی شناسند».(۷۱)
۵. الحسین بن محمد عن جعفر بن محمد عن القاسم بن اسماعیل الانباری عن یحیی بن المثنی عن عبد الله بن بکیر عن عبید الله بن زراره عن ابی عبد الله (علیه السلام) قال: للقائم غیبتان یشهد فی احداهما المواسم یری الناس و لا یرونه(۷۲).
امام صادق (علیه السلام) فرمود: «حضرت قائم (علیه السلام) دو غیبت دارد (غیبت صغری و کبری) در یکی از آن دو غیبت (کبری) در مواقف حج حاضر می شود، مردم را می بیند ولی مردم او را نمی بینند»(۷۳).
قابل ذکر است که روایات متعددی به همین مضمون در مهم ترین منابع مهدوی از جمله کتب شریف کمال الدین و تمام النعمه(۷۴)، الغیبه نعمانی(۷۵) و الغیبه طوسی(۷۶) آمده است.
بررسی سند روایات:
با توجه به تکثر روایات در این باب - که از حد استفاضه هم می گذرد - نیازی به بررسی سند یک به یک آنها نیست(۷۷)؛ چنانکه مرحوم آیت الله خویی (رحمه الله) در بحث رجالی درباره عمرو بن الحمق می فرمایند: «اگرچه روایات آمده، ضعیف هستند، ولی از حد استفاضه بالاتر است و بر مبنای همان، روایات و وثاقت ایشان، ثابت است»(۷۸). علاوه بر این که تمامی این روایات، اولاً از منابع اولیه مهدویت می باشند، ثانیاً مؤلفانی چون مرحوم کلینی و شیخ صدوق و شیخ طوسی آنها را گردآورده اند و ثالثاً وجود پنج روایت در کتاب شریف کافی و توثیق برخی از این روایات توسط علامه مجلسی (رحمه الله) در مرآه العقول که به سختی روایتی را قبول می کنند - ، خود گواه قطعی بر صحت استناد به این مجموعه روایات می باشد.
بررسی دلالت روایات:
با نگاه به متن روایات مذکور، به این الفاظ کلیدی برمی خوریم:
«لایری جسمه»(۷۹) (جسمش دیده نمی شود)
«یغیب عنهم شخصه»(۸۰) (شخص او از آن ها غایب می شود)
«لا ترونَ شخصه»(۸۱) (بدن و جسم حضرت را نمی بینند)
«غاب عن الناس شخصهم»(۸۲)، (شخص آن ها از نظر مردم غایب می شود)
«و لایرونه»(۸۳) (او را نمی بینند)
که تمامی این الفاظ، بر غیبت شخص، تصریح کامل دارد.
در نتیجه دلالت این روایات بر صورت اول از غیبت، واضح است؛ چون این الفاظ بر عدم دیدن جسم و شخص دلالت دارند، که در حقیقت، هر دو به یک معنی است.
یادآوری:
در اینجا این مسئله مطرح می شود که اگر معنای غیبت را غیبت شخص حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بدانیم، باید لازمه آن را هم بپذیریم؛ یعنی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هیچ گاه در مرآ و منظر انسان ها قرار نخواهند گرفت و حتی در مراسم حج هم به صورت نامرئی حاضر می شوند و کسی حضرت را نمی تواند ببیند، مگر خواص از انسان های پاک که لایق دیدار باشند؛ و این برداشت متعارض با روایات صورت دوم از معنای غیبت می باشد. که ا ن شاء الله بعد از بررسی روایات صورت دوم، مفصل به این مسئله پاسخ داده خواهد شد.
غیبت شخصیت:
در این قسمت، روایات بیانگر این معنا هستند که غیبت حضرت، در حقیقت. غیبت شخصیت است نه شخص؛ بدین صورت که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در بین مردم زندگی می کنند بدون این که مردم ایشان را بشناسند، مگر افراد خاصی که خداوند صلاح بداند. در نتیجه یا با روایات قسمت قبل متعارض هستند و یا غیبت حضرت را از بُعد دیگری معنا می کنند؛ یعنی در بعضی مواقع، مردم، حضرت را می بینند ولی نمی شناسند و در بعضی مواقع، اساساً ایشان دیده نمی شود.
روایات این باب عبارتند از:
۱. حدثنا أبی رضی الله عنه قال: حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری، عن أحمد بن هلال، عن عبد الرحمن بن أبی نجران، عن فضاله بن أیوب، عن سدیر قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: إن فی القائم شبه من یوسف (علیه السلام) قلت: کأنک تذکر خبره أو غیبته؟ فقال لی: ما تنکر من ذلک هذه الامه أشباه الخنازیر، إن إخوه یوسف کانوا أسباطا أولاد أنبیاء، تاجروا یوسف وبایعوه وهم إخوته وهو أخوهم فلم یعرفوه حتی قال لهم: «أنا یوسف» فما تنکر هذه الامه أنه یکون الله عزوجل فی وقت من الاوقات یرید أن یستر حجته، لقد کان یوسف (علیه السلام) إلیه ملک مصر، وکان بینه وبین والده مسیره ثمانیه عشر یوما فلو أراد الله عزوجل أن یعرفه مکانه لقدر علی ذلک، والله لقد سار یعقوب وولده عند البشاره مسیره تسعه أیام من بدوهم إلی مصر، فما تنکر هذه الامه أن یکون الله عزوجل یفعل بحجته ما فعل بیوسف أن یکون یسیر فی أسواقهم ویطأ بسطهم وهم لا یعرفونه، حتی یأذن الله عزوجل أن یعرفهم بنفسه کما أذن لیوسف حتی قال لهم «هل علمتم ما فعلتم بیوسف وأخیه إذ أنتم جاهلون قالوا إنک لانت یوسف * قال أنا یوسف وهذا أخی»(۸۴).
سدیر صیرفی گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: «در قائم (علیه السلام) شباهتی به یوسف (علیه السلام) وجود دارد». گفتم: «گویا از حیرت یا غیبت یاد می کنید». فرمود: «این امّت چگونه آن را انکار می کند؟ برادران یوسف، همه، اسباط و اولاد پیامبران بودند؛ اما با یوسف تجارت کردند و او را فروختند در حالی که او برادر آنها بود و [بعدها که با او مراجعه شدند] او را نشناختند تا آن که به آن ها گفت: من یوسف هستم. پس چگونه این امت انکار می کنند که خدای تعالی در وقتی از اوقات اراده فرماید که حجّتش را مستور کند؟ یوسف سلطان مصر بود و بین او و پدرش هجده روز راه بود و اگر خدای تعالی می خواست جای او را به وی نشان می داد و بر آن کار توانا بود. به خدا سوگند، وقتی مژده یوسف را به یعقوب و فرزندانش دادند، آن راه را در نه روز طی کردند و از بیابان و سرزمینی که بودند خود را به مصر رسانند، پس چگونه این امّت انکار می کنند که خدای تعالی با حجّتش همان کند که با یوسف کرد؟ او - حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - در بازارهایشان راه می رود و بر بساط آن ها پا می نهد، امّا آن ها او را نمی شناسند تا آنکه خدای تعالی اذن فرماید که خود را به آنان معرّفی نماید؛ هم چنان که به یوسف اذن داد و به آن ها گفت: آیا می دانید که در نادانی با یوسف و برادرش چه کردید؟
گفتند: آیا تو یوسفی؟ گفت: آری من یوسفم و این هم برادر من است».
بررسی سند روایت:
عبد الله بن جعفرالحمیری:
مرحوم آقای خویی می فرماید: «ایشان، بزرگ اهل قم و نزد آنها بسیار وجیه بود و ۷۵حدیث از او نقل شده است». همچنین ایشان او را ثقه می داند(۸۵).
احمد بن هلال:
توقیعی از ناحیه مقدسه در ذم او صادر شده است؛ اما مرحوم آقای خویی می فرماید: «فساد مذهب، ربطی به توثیق در روایت ندارد، علاوه بر اینکه مرحوم نجاشی هم ایشان را صالح الروایه می داند و در نهایت، ایشان را ثقه معرفی می کند»(۸۶). بنابراین ایشان از نظر عقیده، مردود و از نظر روایت، طبق نظر مذکور، توثیق شده است.
عبد الرحمان بن أبی نجران:
مرحوم آقای خویی می فرماید: «مرحوم نجاشی ایشان را توثیق کرده اند و او در سند ۲۲۰ روایت آمده است؛ لذا ایشان ثقه است»(۸۷). توثیق او از جانب مرحوم آقای خویی به استناد کلام مرحوم نجاشی می باشد، و اگرچه برخی عالمان رجال، او را ضعیف شمرده اند(۸۸)، وجود او در سند بسیاری از روایات، بر وثاقتش دلالت می کند.
فضاله بن أیوب:
مرحوم آقای خویی می فرماید: «مرحوم نجاشی و شیخ طوسی، ایشان را ثقه می دانند و جناب برقی نیز او را از اصحاب اجماع می داند، در نتیجه ایشان ثقه است. به علاوه اینکه او در سند۴۱۷ روایت آمده است»(۸۹).
سدیر:
مرحوم آقای خویی، روایات مدح و ذم او را نقل کرده، روایات ذم را ضعیف دانسته و در مقابل، بعضی از روایات مدح را صحیح و بدون معارض شمرده است؛ لذا ایشان، او را ثقه می داند(۹۰).
 نتیجه اینکه این حدیث شریف از نظر سند قابل خدشه نبوده و صحیح السند است. البته جای تأمل در رابطه با احمد بن هلال باقی است.
بررسی دلالت روایت:
این روایت، غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به ناشناس بودن حضرت یوسف (علیه السلام) تشبیه کرده است؛ یعنی برادران یوسف با برادر خود معامله کردند در حالی که او را نشناختند و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم بین مردم زندگی می کند و با آنها مراوده دارد ولی آنها حضرت را بما هو حجه الله نمی شناسند، تا زمانی که خداوند به او اجازه معرفی کردن خود را بدهد؛ همانطور که وقتی به یوسف (علیه السلام) چنین اجازه ای داده شد،خود را معرفی کرد و برادران، او را شناختند. نتیجه این که این روایت، هم از نظر سند و هم دلالت، تام است و بر معنای مورد نظر دلالت کامل دارد.
۲. أخبرنا محمد بن همام؛ ومحمد بن الحسن بن محمد بن جمهور جمیعا، عن الحسن بن محمد ابن جمهور، قال: حدثنا أبی، عن بعض رجاله، عن المفضل بن عمر قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام): «خبر تدریه خیر من عشر ترویه، إن لکل حق حقیقه، ولکل صواب نورا»، ثم قال: «إنا والله لا نعد الرجل من شیعتنا فقیها حتی یلحن له فیعرف اللحن، إن أمیر المؤمنین (علیه السلام) قال علی منبر الکوفه: إن من ورائکم فتنا مظلمه عمیاء منکسفه لا ینجو منها إلا النومه»، قیل: «یا أمیر المؤمنین وما النومه؟» قال: «الذی یعرف الناس ولا یعرفونه. واعلموا أن الارض لا تخلو من حجه لله عزوجل ولکن الله سیعمی خلقه عنها بظلمهم وجورهم وإسرافهم علی أنفسهم ولو خلت الارض ساعه واحده من حجه لله لساخت بأهلها ولکن الحجه یعرف الناس ولا یعرفونه کما کان یوسف یعرف الناس وهم له منکرون»، ثم تلا: «یا حسره علی العباد ما یأتیهم من رسول إلا کانوا به یستهزؤن»(۹۱).
مفضل بن عمر گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: «یک خبر که آن را درک می کنی بهتر است از ده خبر که صرفاً آن را روایت می کنی. همانا هر حقی دارای حقیقتی است و هر کار درستی را نوری است»، سپس فرمود: «و به خدا سوگند، کسی از شیعیان خود را فقیه نمی شماریم تا اینکه سخنی به او گفته شود و او رمز آن را دریابد، همانا امیرالؤمنین (علیه السلام) بر منبر کوفه فرمود: «به راستی که فتنه هایی ظلمانی و کدر و تاریک پشت سر دارید که جز نومه کسی از آن نجات نمی یابد». به آن حضرت عرض شد: «ای امیرمؤمنان! نومه چیست؟» فرمود: «کسی است که مردم را می شناسد ولی مردم او را نمی شناسند، و بدانید که زمین از حجّت خدای عزّوجل خالی نمی ماند، ولی خدای عزیز، به زودی، دیده خلقش را از او نابینا می کند به خاطر ظلم و جور و زیاده روی آنان نسبت به خودشان. و اگر زمین یک ساعت از حجت خدا خالی بماند، اهل خود را فرو می برد. لکن آن حجّت، مردم را می شناسد و آنان او را نمی شناسند، چنانکه یوسف، مردم را (برادرانش را) می شناخت و آن ها او را نمی شناختند». سپس آن حضرت، این آیه را تلاوت فرمود: «ای دریغ بر بندگان! پیامبری بر ایشان نیامد مگر این که او را به مسخره گرفتند»(۹۲).
بررسی سند روایت:
محمد بن همام:
مرحوم شیخ طوسی در فهرست می فرمایند: «او، محمد بن همام اسکافی، با کنیه أبا علی، از راویان جلیل القدر و ثقه می باشد. و او دارای روایات کثیر است»(۹۳).
حسن بن محمد بن جمهور:
مرحوم نجاشی ایشان را ثقه می دانند(۹۴). ابن داوود هم در رجال خود ایشان را ثقه معرفی کرده اند(۹۵).
محمد بن جمهور:
آیت الله خویی (رحمه الله) فقط کلام مرحوم شیخ طوسی را نقل می فرمایند، مبنی بر اینکه ایشان از اصحاب امام صادق (علیه السلام) است و می فرمایند: «در کتب رجالی، کلام دیگری در رابطه با مدح و ذم ایشان وجود ندارد»(۹۶). البته ایشان، او را با توجه به حضور در سند تفسیر قمی و کامل الزیارات، ثقه می داند(۹۷).
مرحوم تستری نیز در قاموس الرجال روایات خالی از غلو و تغلیظ ایشان را قبول می کند(۹۸).
عن بعض رجاله:
این مطلب مبهم است؛ لذا برای ما فرد یا افراد ناقل این حدیث، دقیقاً مشخص نیست؛ از این رو حدیث، مرسل است.
مفضل بن عمر:
مرحوم آقای خویی در رجال بعد از آوردن روایات مدح و ذم، و ثابت دانستن روایات مدح و رد روایات ذم و توثیق او توسط بزرگانی چون شیخ مفید و اعتماد شیخ طوسی بر ایشان، او را ثقه می دانند(۹۹).
نتیجه:
با توجه به این که در سند حدیث، افرادی مجهول باقی مانده اند، حدیث از نظر سند ضعیف است؛ ولی با توجه به اینکه روش عالمان دین چنین است که به صرف ضعف سند، حدیث را کنار نگذاشته و به متن حدیث رجوع می کنند، این حدیث قابل استناد است؛ چرا که مضمون حدیث، دال بر غیبت شخصیت است و مؤیداتی از روایات صحیح السند بر آن، وجود دارد. لذا با توجه به اینکه متن حدیث شبیه متن روایات دیگر است، قابل استناد می باشد. در صورتی که متن حدیث متفرد بود و حدیث دیگری در تأیید آن وجود نداشت، می توانستیم آن را کنار بگذاریم، و حال آنکه چنین نیست.
بررسی دلالت حدیث:
با توجه به وجود دو عبارت در متن حدیث، دلالت این حدیث بر معنای مورد نظر قطعی می باشد.
اول: «الذی یعرف الناس و لا یعرفونه؛ کسی که مردم را می شناسد و مردم او را نمی شناسند».
دوم: «ولکن الحجه یعرف الناس ولایعرفونه؛ ولیکن حجت خدا مردم را می شناسد ولی مردم او را نمی شناسند».
این دو عبارت، تصریح بر معنای مورد نظر دارد که امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در بین مردم می آیند و با آنها ارتباط فیزیکی دارند، ولی مردم، حضرت را دیده ولی نمی شناسند.
نتیجه: ما این حدیث را به خاطر وجود تأییداتی درباره متن آن، قابل استناد دانسته و دلالت آن بر مطلب را کامل می دانیم.
۳. أخبرنا أحمد بن محمد بن سعید ابن عقده الکوفی، قال: حدثنا أحمد بن محمد الدینوری، قال: حدثنا علی بن الحسن الکوفی، عن عمیره بنت أوس قالت: حدثنی جدی الحصین بن عبد الرحمن، عن أبیه، عن جده عمرو بن سعد (سعید)، عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) أنه قال یوما لحذیفه بن الیمان: «یا حذیفه لاتحدث الناس بما لا یعلمون فیطغوا ویکفروا... اللهم لا تخف عن علی شیئاً من الدنیا حتی تجلعها کلها بین عینیه مثل المائده الصغیره بین یدیه، اللهم أعظم جلاده موسی، و اجعل فی نسله شبیه عیسی (علیه السلام)... حتی إذا غاب المتغیب من ولدی عن عیون الناس، وماج الناس بفقده أو بقتله أو بموته، أطلعت الفتنه، ونزلت البلیه، والتحمت العصبیه»، و فی بعض النسخ - لا ینصرون وتدلهت وأکثرت فی قولها إن الحجه هالکه والامامه باطله، فورب علی، إن حجتها علیها قائمه ماشیه فی طرقها، داخله فی دورها وقصورها جواله فی شرق هذه الارض وغربها، تسمع الکلام، وتسلم علی الجماعه، تری ولا تری إلی الوقت والوعد، ونداء المنادی من السماء ألا ذلک یوم [فیه] سرور ولد علی وشیعته(۱۰۰).
عمرو بن سعد از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت کرده است: روزی حضرت به حذیفه ابن یمان فرمود: «ای حذیفه! با مردم آنچه را که نمی دانند (نمی فهمند) نگو که سرکشی می کنند و کفر می ورزند... تا آن زمان که غایب شونده از فرزندان من، از دیدگان مردم پنهان شود و مردم از مفقود شدن یا کشته شدن یا مرگش سخن بگویند. فتنه شدّت می گیرد، و بلا نازل می شود و آتش جنگ قبیله ای بر افروخته می گردد [و در برخی نسخ ها چنین اضافه شده است:]... و یاری نمی شود و این سخن که حجّت از میان رفته و امامت باطل شده است، فراوان می شود (بر سر زبان ها می افتد). به خدای علی قسم که حجّت امت، همان هنگام ایستاده و در راه آنان گام بر می دارد به خانه ها و کاخ هایشان داخل می شود، در شرق و غرب زمین در گردش است، گفته ها را می شنود و بر جماعت آنان سلام می کند؛ او می بیند اما دیده نمی شود تا زمان و وعده اش فرا رسد و منادی از آسمان آواز دهد که «هلا! امروز روز شادی فرزندان علی و شیعیان او است»(۱۰۱).
بررسی سند حدیث:
احمد بن محمد بن سعید:
مرحوم آیت الله خویی، ایشان را ثقه می دانند و برای اثبات کلام خود، به نظر مرحوم نجاشی و برخی علمای رجال استناد می کنند(۱۰۲).
احمد بن محمد الدینوری:
مرحوم آیت الله خویی ایشان را از مشایخ مرحوم صدوق می دانند و نام ایشان را همراه با «رضی الله عنه» ذکر کرده اند(۱۰۳). وثاقت ایشان به مبانی علما در وثاقت شیوخ اجازه بر می گردد(۱۰۴)؛ اگر چه صرف ترضّی دلالت بر مدح ندارد.
الحصین (الخضر) بن عبد الرحمن:
مرحوم آیت الله خویی، آن جناب را حسن می دانند و تصریح می کنند که وی نزد نجاشی وجاهت خاصی داشته است(۱۰۵). در کتب رجالی نامی از این شخص، با عنوان «الخضر بن عبدالرحمن» که علامه مجلسی نقل کرده است، یافت نشد؛ لذا به نظر می آید، ایشان همان «الحصین بن عبدالرحمن» باشند(۱۰۶).
عمرو بن سعد (سعید):
 در کتب رجالی شخصی به اسم «عمرو بن سعد» از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) یافت نشد، وی با عنوان «عمرو بن سعد بن العاص» درکلام آیت الله خویی وجود دارد که تبحر ایشان را می رساند. مرحوم خویی می فرماید: «در توضیح و شخصیت شناسی برادرش، جناب أبان، گفته شد که عمرو بن سعید» از بیعت با ابوبکر سرباز زد تا آنجا که اهل بیت (علیهم السلام) به خاطر حفظ جان عمرو او را ابو بیعت فرا خواندند. البته از پایبندی به بیعت در ادامه زندگی او اطلاعی یافت نشد(۱۰۷). بنابراین وثاقت راوی، متزلزل است.
اما درباره باقی روایت کنندگان حدیث - که اسامی آن ها نیامد - مدح و ذمی وجود ندارند و مجهول می باشند. لذا سند روایت ضعیف است؛ اگرچه ضعف سند با وجود روایات صحیح دال بر صحت متن، مشکلی برای متن حدیث ایجاد نمی کند.
بررسی دلالت روایت:
اشاره به چند نکته در متن حدیث برای بررسی بهتر آن، لازم است.
۱. در قسمتی از روایت حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرمایند: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حق من دعا کردند که خداوند متعال در نسل من شخصی را همانند حضرت عیسی (علیه السلام) قرار دهد»(۱۰۸). دو نکته مهم در زندگی حضرت عیسی (علیه السلام) مد نظر است؛ اول: حفظ جان حضرت توسط خداوند از دست دشمنان و دوم: انتقال ایشان به مکانی خاص. (البته نوع این مکان ها متفاوت است؛ همان طور که در ادامه خواهد آمد)
۲. تصریح حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به این نکته که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در کوچه ها قدم می زند و در قصرها و خانه های مردم داخل می شود و در شرق و غرب زمین گردش می کند، برای اثبات وجود حضرت در بین مردم کفایت می کند.
۳. این جمله امیرالمؤمنین (علیه السلام): «تسمع الکلام، و تسلم علی الجماعه؛ صدای آنها را می شنود و بر آن ها سلام می کند» اشاره بر این مطلب دارد که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مردم را می بینند و چون مردم را می بینند بر آن ها سلام می کنند. لذا عبارت بعد که فرمود: «تری و لا یُری؛ می بیند و دیده نمی شود» اشاره بر عدم معرفت نسبت به ایشان دارد، چرا که آنها قطعاً حضرت را می بینند، چون حضرت بر آنها سلام می کنند. از این رو، معنای «لایُری» یعنی اینکه حضرت شناخته نمی شوند. البته توضیح کامل تر در آخر روایات می آید. در نتیجه دلالت این حدیث بر معنای مورد نظر قطعی و کامل است.
۴. علی بن ابراهیم عن محمد بن الحسین عن ابن ابی نجران عن فضاله بن ایوب عن سدیر الصیرفی قال: سمعت ابا عبد الله (علیه السلام) یقول: ان فی صاحب هذا الامر شبها من یوسف (علیه السلام) قال: قلت له: کانک تذکره حیاته او غیبته(۱۰۹)؟ الی آخر حدیث
بررسی سند حدیث:
با وجود روش خاص و دقیق مرحوم مجلسی در مرآه العقول در رابطه با نقد روایات کتاب شریف کافی، ایشان این روایت را «حسن» معرفی می کند و ما همین کلام ایشان را برای اثبات صحت سند روایت کافی دانسته و به بحث سندی این روایت نمی پردازیم(۱۱۰).
البته این نکته قابل ذکر است که مرحوم محمد باقر مجلسی می فرمایند: «عمل به تمام روایات کتاب کافی در صورت عدم تعارض با روایات صحیح تر جایز است، ولی از باب ترجیح راجح بر مرجوح، اسانید روایات کافی را بررسی می کنم و اعتبار تمام روایات کافی، منافاتی با اقوی بودن برخی از روایات نسبت به برخی دیگر ندارد»(۱۱۱).
بررسی دلالت حدیث:
این روایت هم دلالت بر غیبت شخصیت می کند؛ چرا که اشاره به عدم شناخت حضرت یوسف (علیه السلام) از سوی مردم دارد. کلمه «خاطبوه» دلالت بر این مطلب دارد که مردم حضرت یوسف (علیه السلام) را می دیدند و ایشان را مورد خطاب هم قرار می دادند ولی نمی شناختند و نمی دانستند که ایشان، همان پیامبر موعود است. این روایت، همچنین اشاره دارد بر این که برادران یوسف از او خرید می کردند در حالی که او را نمی شناختند و این همان معنایی است که در صورت دوم به آن می پردازیم.
۵. وروی ان محمد بن عثمان العمری- رضی الله عنه- انه قال: والله ان صاحب هذاالامر لیحضر الموسم کل سنه یری الناس ویعرفهم ویرونه ولا یعرفونه(۱۱۲).
به خدا قسم، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هر سال در مراسم حج حاضر شوند و مردم را می بینند و می شناسند ولی مردم ایشان را می بینند و نمی شناسند.
بررسی سند حدیث:
مرحوم صدوق و محمد بن عثمان عمری از اجلّاء و بزرگان شخصیت های شیعه می باشند، البته این روایت در کتاب کمال الدین هم آمده که محمد بن موسی بن متوکل نیز در سند آن روایت است. مرحوم آیت الله خویی ایشان را ثقه می دانند و توثیق خود را مستند به توثیق بزرگانی چون مرحوم صدوق، علامه حلی، ابن داود و سید بن طاووس کرده اند(۱۱۳).
علاوه بر اینکه مرحوم محمد تقی مجلسی، پدر علامه مجلسی هم می فرمایند: «روی عن محمد بن عثمان العمری فی الصحیح»(۱۱۴).
در نتیجه حدیث از نظر سند صحیحه می باشد.
بررسی دلالت حدیث:
از این حدیث نیز دقیقاً معنای دوم غیبت به دست می آید؛ لذا دلالت متن روایت بر معنای مورد نظر کامل می باشد.
۶. حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود، عن أبیه محمد بن مسعود العیاشی قال: حدثنا علی بن محمد بن شجاع، عن محمد بن عیسی، عن یونس، عن علی بن ابی حمزه، عن ابی بصیر قال: «قال ابوعبد الله (علیه السلام) انّ فی صاحب هذا الامر سننٌ من الانبیاء (علیهم السلام)، سنهٌ من موسی بن عمران، و سنهٌ من عیسی و سنهٌ من یوسف و سنهٌ من محمد صلوات الله علیهم فأمّا سنهٌ من موسی بن عمران فخائف یترقّب، و اما سنهٌ من عیسی فیقال فیه ما قیل فی عیسی، و اما سنهٌ من یوسف فالستر یجعلُ الله بینه و بین الخلق حجاباً، یرونه ولا یعرفونه، و اما سنهٌ من محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فَیهتَدی بهداه و یسیر بسیرته»(۱۱۵).
ابوبصیر گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: «در صاحب این امر، سنت هایی از انبیاء وجود دارد؛ سنتی از موسی بن عمران، سنتی از عیسی، سنتی از یوسف و سنتی از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم).
اما سنّت او از موسی بن عمران آن است که او نیز خائف و منتظر است، اما سنّت او از عیسی آن است که در حق او نیز همان می گویند که درباره ی عیسی گفتند، اما سنت او از یوسف مستور بودن است، خداوند بین او و خلق حجابی قرار می دهد، مردم او را می بینند و نمی شناسند، و اما سنت او از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آن است که به هدایت او مهتدی می شود و به سیره او حرکت می کند»(۱۱۶).
سند حدیث:
راویان حدیث، همه ثقه هستند؛ غیر از علی بن محمد بن شجاع که مرحوم آیت الله خویی درباره او می فرمایند: «ایشان مجهول هستند»(۱۱۷).
اما درباره علی بن ابی حمزه بین رجالیون، خصوصاً رجالیون معاصر اختلاف وجود دارد؛ اما به نظر می آ ید که می توان مشکل سند را از ناحیه ایشان حل کرد. چرا که اولاً روایات صحیحی که متن این روایت را تأکید می کند، وجود دارد و ثانیاً شخصیتی مثل یونس بن عبدالرحمن- که در عظمت او همین بس که واقفه با مال فراوان هم نتوانستند او را به سمت خودشان سوق دهند(۱۱۸)- از او نقل حدیث کرده است و این، دلالت بر این مطلب دارد که حدیث قبل از انحراف علی بن ابی حمزه صادر شده است و الا بعد از انحراف، بعید است که یونس بن عبدالرحمن از او روایت نقل کند.
نتیجه: حدیث از ناحیه علی بن محمد شجاع ضعف دارد، ولی به علت وجود روایات صحیح دیگر، می توان به آن استناد کرد.
بررسی دلالت حدیث:
در این روایت، به وجود اوصافی از انبیاء الهی در حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره شده است. وصفی که از حضرت عیسی (علیه السلام) در امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد، این است که مردم، ایشان را می بینند ولی نمی شناسند و قبلاً در رابطه با حضرت یوسف (علیه السلام) این مطلب گفته شد که مردم، جسم حضرت یوسف را می دیدند و با او معامله می کردند ولی ایشان را نمی شناختند. و این همان معنای مورد نظر از صورت دوم است؛ لذا دلالت روایت بر معنای مورد نظر تمام است.
بررسی یک سؤال:
در این مرحله پاسخ به این سؤال لازم به نظر می رسد که روایات گروه اول، عدم رؤیت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و روایات گروه دوم رؤیت حضرت و عدم شناخت ایشان از سوی مردم را بیان می کنند؛ آیا این دو دسته از روایات با هم تناقض ندارند؟
می توان به دو صورت پاسخ این سؤال را بیان کرد. اول، از طریق توضیح واژگان احادیث و دوم، بیان نظر عالمان شیعه در رابطه با غیبت.
پاسخ اول:
صورت اول: با نگاه به روایات گروه اول، به چند واژه کلیدی برخورد می کنیم که اگر معانی این را به خوبی مشخص کنیم، تناقضی در بین این روایات به چشم نخواهد خورد.
عبارت اول: «فیراهم و لا یرونه» این عبارت، در شش روایت آمده و در دو روایت نیز عبارت «یری الناس و لایرونه» آمده است. به نظر می آید که روایات گروه دوم برای ما واژه «ولایرونه» را معنا می کنند و آن هم به دو صورت صریح و غیر صریح.
مرحوم صدوق در کمال الدین و تمام النعمه و من لا یحضره الفقیه(۱۱۹) و شیخ طوسی در الغیبه(۱۲۰) از جناب محمد بن عثمان عمری روایت کرده اند که ایشان فرموده است: «به خدا قسم، امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در هر سال در مراسم حج حضور می یابند. یری الناس و یعرفهم و یرونه و لا یعرفونه». با این بیان، در حقیقت، واژه «یری الناس و لا یرونه» - که در روایات قبل بود - به دیدن و نشناختن معنی می شود. با این تفسیر و تبیین، هشت روایت از گروه اول، هم معنا با روایات گروه دوم خواهد شد که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان غیبت دیده می شوند ولی شناخته نمی شوند.
 از لحاظ سند هم، این حدیث، در بالاترین مرتبه قراردارد ومرحوم مجلسی اول تعبیر«فی الصحیح» از این روایت داشته اند(۱۲۱).
اما به صورت تلویحی نیز بعضی از روایت گروه اول، معنای گروه دوم را به ذهن متبادر می کندد. مثلاً بعضی روایات، چگونگی غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را همانند غیبت حضرت یوسف معنی کرده اند؛ به این معنا که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم مانند حضرت یوسف (علیه السلام) بین مردم رفت و آمد دارند و با آنها خرید و فروش می کنند، لذا در زمان غیبت هم انسان ها حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را می بینند ولی نمی شناسند. از طرف دیگر، این گونه روایات معنای غیبت را در تمام زمان ها و مکان ها بیان می کند، نه خصوص زمان حج؛ لذا در غیر زمان حج هم حضرت دیده می شود ولی شناخته نمی شود.
نتیجه:
آن چنانکه از متن احادیث معتبر - به خصوص حدیث نایب خاص حضرت - به دست آمد، عدم «رؤیت» که در برخی از روایات بیان شده است، به معنای عدم شناخته شدن است. با این توصیف، هشت روایت از تناقض احتمالی خارج شدند و با توجه به وجود پانزده روایت در قسمت اول، هفت روایت دیگر باقی ماندند.
عبارت دوم: «لاترون شخصه»
 در برخی روایات، این عبارت و در برخی روایات دیگر، عبارت «یغیب عنکم شخصه» آمده است.
در رابطه با این واژه دو پاسخ به نظر می رسد.
یک: به نظر می آید معنای واژه «لاترون شخصه» با واژه «لایرونه» تفاوتی نداشته باشد و هر دو از یک مطلب خبر می دهند و آن، عدم دیده شدن حضرت توسط انسان ها است، که پاسخ آن داده شد.
دو: این واژه در پنج روایت ذکر شده، که یکی از آن روایات، از وجود مقدس امیر المؤمنین علی (علیه السلام) صادر شده است و این روایت، خود، راه گشا برای معنای مطلوب است؛ چرا که حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ضمیر را به صورت جمع به کار برده اند. آنجا که می فرمایند: «... ان غاب عن الناس شخصهم فی حال هدنتهم..». و این، در حالی است که غیبت، مختص حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد. پس با توجه به استمعال ضمیر جمع در کلام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، واضح است که معنای این لفظ، فرا تر از ندیدن جسم و غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بوده و بلکه خانه نشین بودن امامان دیگر را هم شامل می شود. خانه نشینی امامانی چون امام هادی (علیه السلام) و امام حسن عسکری (علیه السلام) که برای بسیاری از شیعیان چیزی کمتر از غیبت نبوده است.
همچنین مرحوم مجلسی در توضیح «لاترون شخصه» می فرمایند: «یعنی همیشه و در تمام اوقات نمی توان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دید»(۱۲۲). یعنی یک شیعه نمی تواند در طول عمر خود، دائم حضرت را ببیند، ولی اگر موفق به دیدار ایشان بشود، ولو فقط یکبار، نمی تواند ایشان را بشناسد. لذا این ضمیر جمع در کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) معنای غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از «دیده نشدن» خارج می کند و به «دیده شدن و شناخته نشدن» توسعه می دهد.
نتیجه: این پنج روایت هم تعارضی با روایات گروه دوم ندارند و در حقیقت به عدم دسترسی شیعیان به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره دارد، چرا که نمی توانند در کنار امام زمان خود بنشینند و گفتگو کنند.
عبارت سوم: «لایری جسمه»
این واژه فقط در دو روایت آمده است.
به نظر می آید دو پاسخ مذکور در واژه قبل برای این واژه هم کار برد داشته باشد؛ چرا که اولاً معنای «لایری جسمه» فراتر از «لایرونه» و «لاترون شخصه» نیست و در حقیقت یک چیز را بیان می کنند و آن، عدم حضور دائمی در کنار شیعیان است. در این صورت، پاسخ واضح است.
ثانیاً «شخص» به معنای «جسم» است؛ چنانکه معنای غیبت یک شخص را گاهی به جسم نسبت می دهند و گاهی شخصیت، از آن جا که شخص به معنای جسم است و در صورت عدم حضور جسم یک شخص او را غایب می نامند؛ در تعریف غیبت عدم وجود شخص و جسم در شخص غایب به یک معنا است که در حقیقت، غیبت شخص به غیبت جسم اطلاق می شود و غیبت شخصیت به عدم شناخت شخص، لذا پاسخ دوم قسمت قبل، شامل این واژه هم می شود. در حقیقت جسمیت و شخصیت به بُعد مادی انسان اطلاق می شود.
نتیجه:
یک: روایات دسته اول و دوم با هم تناقض ندارند و قابل جمع هستند.
دو: روایات گروه اول از فراق طولانی بین شیعیان و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سخن می گویند و روایات گروه دوم، سخن از شناخته نشدن دارند، که باعث امیدواری در شیعیان می شوند. بنابراین هر دو گروه از روایات بر غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قابل تطبیق است.
پاسخ دوم:
معنای غیبت و چگونگی آن در کلام عالمان شیعه نیز بیانگر همین توجیهات می باشد، که در اینجا کلام برخی از بزرگان شیعه را مرور می کنیم.
شیخ صدوق (رحمه الله): ایشان در مقدمه کتاب شریف کمال الدین و تمام النعمه در احتجاج بر خصم می فرماید: «چگونه غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشابه غیبت حضرت موسی نباشد که در دامان فرعون پرورش یافت و حال آنکه ایشان را نشناخت؟ امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم چنین است که بین مردم رفت و آمد دارد و در مجالس آنها شرکت می کند و با آنها مراوده دارد، ولی شناخته نمی شود»(۱۲۳).
محمد بن ابراهیم نعمانی (رحمه الله): ایشان در کتاب «غیبت» خود می فرمایند: «حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در غیبت «موجود العین و الشخص» است، یعنی جسم حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قابل دیدن است ولی قابل شناخت نیست»(۱۲۴).
شیخ مفید: ایشان فرموده اند: «چگونگی غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مانند زندگی حضرت یوسف می باشد»(۱۲۵).
شیخ طوسی (رحمه الله): ایشان در کتاب الغیبه مطلب را از سید مرتضی نقل می کند، که بیانگر نظرت خود ایشان نیز است. ایشان می فرمایند:
«حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان غیبت کبری، قابل دیدن است ولی شناخته نمی شوند و شیعیان بر احوالات آن جناب با خبر نیستند. البته این دیدن و نشناختن برای هر کسی مقدور نیست بلکه برای انسان های پاک مقدور است»(۱۲۶).
ملا صالح مازندرانی (رحمه الله): ایشان می فرمایند: «منظور از عدم رؤیت، عدم شناخت است؛ چرا که در غیبت صغری، رؤیت با شناخت حاصل بوده است و در غیبت کبری هم اصل رؤیت ثابت است، ولی این رؤیت بدون شناخت است»(۱۲۷).
علامه مجلسی (رحمه الله): ایشان در کتاب مرآه العقول چگونگی غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را چنین بیان می کند: «فیراهم ولایرونه یعنی یعرفهم و لایعرفونه» و بیان خود را مستند به کلام شیخ صدوق (رحمه الله) ذیل روایت معروف جناب محمد بن عثمان می نمایند، مبنی بر امکان رؤیت همراه با عدم شناخت. البته علامه مجلسی (رحمه الله) رؤیت بدون شناخت را مختص غیبت کبری می دانند؛ چرا که می فرمایند: «در غیبت صغری عده ای اگر چه بسیار کم، حضرت را می شناختند و این، برای جان شریف حضرت خطرناک بود»(۱۲۸) لذا دیده شدن و نشناخته شدن را مختص غیبت کبری می دانند. تا جان حضرت محفوظ بماند.
غیبت شخص و شخصیت:
اهمیت این قسمت در این است که اولاً: گروهی که خود را جزو شیعیان اثنا عشری می دانند، غیبتی بسیار متفاوت با آنچه در روایات آمده را برای حضرت قائل هستند. بدین صورت که اعتقاد دارند حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خارج از عالم ماده و در عالم مثال به نام «هور قلیا» حضور دارد، که اگر چنین باشد، تمام روایات قبل، مخدوش خواهد بود و یک نظر جدید در باب چگونگی غیبت ارائه می شود. پوشالی بودن این نظریه در ادامه این مبحث خواهد آمد.
ثانیاً: در این قسمت به این مطلب اشاره می شود که آیا اهل سنت غیبت را قبول دارند یا خیر؟ و اگر قبول ندارند پاسخ ما به آنها چیست؟ البته این مباحث بسیار مختصر و در اندازه این نوشتار بررسی می شود. امید است که در عین اختصار پاسخگوی سؤالات باشد.
غیبت از منظر فرق و مذاهب:
شیخیه و غیبت:
بیان این نکته لازم است که نظر یک فرقه انحرافی در یک مذهب به مثابه عقیده آن مذهب نیست؛ کما اینکه نظر اهل حدیث (از فرق اهل سنت) که قائل به جسمانیت خداوند هستند به مثابه اعتقاد اهل سنت نمی باشد، علاوه بر آن، ردّ نظرات فرقه شیخیه، در حقیقت، دفاع از اسلام ناب محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) و به نفع جهان اسلام است؛ چرا که بهائیت، دنباله شیخیه است و آنها هم قرآن را منسوخ می دانند و هم از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) عبور کرده اند و قایل به پیامبران دروغین شده اند. پس به دور از انصاف است که عده ای، عقاید انحرافی این فرقه را به پای شیعیان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بنویسند.
توضیح:
عده ای از سران شیخیه می گویند امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عالمی غیر از این عالم، به نام «هور قلیا» زندگی می کند. در این نوشتار سعی شده که عقیده شیخیه در رابطه با چگونگی غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از زبان مؤسس این فرقه، یعنی احمد بن زین الدین معروف به «شیخ احمد احسائی» پی گیری شد.
شیخ احمد احسایی معتقد است که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان غیبت با بدنی غیر عنصری بلکه هور قلیایی در وادی «شمروخ» - که قریه ای در عالم «هور قلیا» می باشد - زندگی می کند(۱۲۹). هور قلیا از دو کلمه عبری «هبل» به معنای «هوای گرم، تنفس و بخار» و «قرنئیم» به معنای «درخشش و شعاع» گرفته شده و این دو لفظ با هم به معنای «تشعشع بخار»(۱۳۰).
البته شیخ احمد احسایی معتقد است که هورقلیا لغتی سریانی است که از زبان صابئین گرفته شده است(۱۳۱). ظاهراً اولین کسی که اصطلاح «عالم هور قلیایی» را مطرح کرد، سهروردی است. لذا به نظر می آید با توجه به تفکر فلسفی شیخ احمد احسایی، وی این واژه و واژه های «جابلقا و جابرسا» - که بسیار با هم مرتبط هستند - را از شیخ اشراق، سهروردی گرفته(۱۳۲)، و با گرایش فلسفی و اخباری خود، به تلفیق و ترکیب آنها پرداخته است.
سهروردی در فلسفه اشراق و در بحث از «احوال السالکین» پس از توضیح انوار قاهره و انوار معلقه، می گوید: «آنچه ذکر شد احکام اقلیم هشتم است که جابلق و جابرص و هور قلیای شگفت در آن قرار دارد»(۱۳۳).
شیخ احمد احسایی نظر خود را چنین بیان می کند:
«هور قلیا ملک آخر است که دارای دو شهر جابرسا (جابلسا) - که در مغرب قرار دارد - و جابلقا - که در مشرق واقع است - می باشد. پس حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در دنیا در عالم مثال نیست؛ اما تصرفش به گونه ای است که به صورت هیکل عنصری می باشد و با مثالش در مثال، با جسدش در اجساد و با جسمش در اجسام، با نفس خود در نفوس و با روحش در ارواح است»(۱۳۴).
همچنین می گوید: «امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هنگام غیبت در عالم هور قلیا است و هر گاه بخواهد به «اقالیم سبعه» تشریف بیاورد، صورتی از صورت های اهل این اقالیم را می پوشد و کسی او را نمی شناسد. جسم، زمان و مکان ایشان لطیف تر از عالم اجسام بوده و از عالم مثال است»(۱۳۵). جهت رعایت اختصار به همین میزان بسنده می شود.
نقد و بررسی:
اول: همانطور که بیان شد چنین عالمی در هیچ روایتی نیامده است و در اصل، لغتی سریانی و در زبان صابئیان است و از فلسفه اشراق گرفته شده است.
دوم: روایات متواتری که در بخش های قبل ذکر شد، نوع غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بر خلاف این نظریه بیان کرده اند و حتی برخی از آن روایات با تشبیه غیبت حضرت به زندگی برخی انبیای الهی، بر حیات بشری حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر روی همین زمین خاکی تصریح نموده اند.
سوم: این نظریه در حقیقت موجب انکار حیات مادی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر روی زمین می شود و این در تناقض با احادیثی، چون حدیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) (لولاالحجه لساخت الارض بأهلها) یا امام حسین (علیه السلام) (لو لم یبق من عمر الدنیا...) می باشد.
چهارم: مرحوم صدوق (رحمه الله) در کتاب شریف کمال الدین و تمام النعمه غیبت انبیای الهی را از متون اسلامی استخراج، و گردآوری کرده اند. با دقت در احوالات آنان درمی یابیم که غالب آن بزرگواران در زمان غیبت خود روی همین کره خاکی بوده اند؛ حتی حضرت یونس هم که غیبت متفاوت داشته، در شکم ماهی و بر روی زمین بوده است. پس به چه دلیل عقلی و نقلی، جناب شیخ احمد احسایی زندگی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در زمان غیبت جسمانی نمی دانند؟
پنجم: غیبت صغری و ارتباط نواب اربعه با حضرت و اثبات حداقل یک ملاقات با ایشان در دوران غیبت کبری، کذب بودن این ادعا را می رساند(۱۳۶). علاوه بر آن که در غیبت صغری ملاقات ها منحصر به نواب اربعه نبوده است؛ بلکه افراد دیگری هم خدمت حضرت شرفیاب شده اند.
 جهت اختصار به همین مقدار کفایت می شود.
اهل سنت و غیبت:
غالب علمای اهل سنت، معتقدند که امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندی نداشته، و اگر هم داشته از دنیا رفته و مهدی منتظَر نبوده است. لذا آنها اصل غیبت را قبول ندارند تا از چگونگی آن سخن بگویند. ولی به همین مقدار بسنده نکرده اند و متأسفانه در طول تاریخ، کتب متعددی برای به چالش کشیدن این اعتقاد راسخ شیعه به رشته تحریر در آورده اند. در عصر حاضر، شخصیت های وهابی مثل احمد الکاتب، ناصر القفاری و محمد امین شبهات متعددی در اصل وجود حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مطرح کرده اند که هم چون کتاب الغدیر، نوشته علامه امینی یا المراجعات نوشته علامه شعرانی عالمان دین و پرچمداران مکتب تشیع، جواب های متعدد و روشنگرانه ای به آنان داده اند، تا نااهلان بدانند که خورشید عالم تاب را نتوان منکر شد، چرا که حتی اگر پلک ها را روی هم بگذارند، نور آن خورشید قابل انکار نیست.
توضیح:
به عنوان مثال و برای رعایت اختصار، چند سطری از نوشته های ناصر القفاری در رساله دکترایش با عنوان «اصول مذهب الشیعه الامامیه الاثنی عشریه»(۱۳۷) ذکر می شود:
«اما اندیشه غیبت در باور شیعیان دوازده امامی با اندیشه غیبت در میان دیگر فرقه ها تفاوت دارد؛ چرا که آنان به غیبت شخصیتی خیالی معتقد هستند؛ شخصیتی که حتی به باور بیشتر فرقه ها، وجود خارجی ندارد. این شخصیت نزد طرفدارانش شخصی رمزی است که مردم او را ندیده اند و او را نشناخته اند و از مکانش آگاهی ندارند. به ادعای آنان، وی پس از ولادتش غایب شده... و برای شیعه که مدعی وجود این شخصیت هستند، جز از طریق نایبانی که ادعای ارتباط با وی را می کرده اند، آشکار نشده است.
چنین شخصیتی، مهدی منتظَر شیعیان است و ایمان به او پایه و زیر بنای مذهبشان را تشکیل می دهد و اساس تشیع بر آن استوار است؛ چرا که پس از پایان یافتن سلسله امامان شیعه با دخالت حسن عسکری (علیه السلام) ایمان به غیبت فرزند پنداری او محوری برای دیگر باورهایشان شد و تبدیل به ستونی گشت که از فرو ریختن بنیان تشیع جلوگیری کرد»(۱۳۸).
نقد و بررسی:
مقدمه:
با مرور کوتاهی در کتاب اصول مذهب الشیعه به آسانی می توان فهمید که سراسر وجود افرادی چون احمد الکاتب و ناصر القفاری و... تعصب و کینه توزی است. عصبانیت آنها از مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست، بلکه از خداوند گلایه دارند که چرا با دست خود نگهبان مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شده است! اسلاف آنها زیر خروارها خاک اند؛ ولی مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیش از هزار و صد سال و اندی عمر کرده و اگر چه در غیبت است، ولی خار چشم آنها است و نمی گذارد آسوده بخوابند.
از طرف دیگر، خداوند در وعده ی خود جدی است و اولیای او فرموده اند: وقتی مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیاید در دست او ذوالفقار است و این باعث شعله ور شدن کینه ی آنها شده است؛ چرا که ذوالفقار، «طامس آثار الزیغ و الاهواء»(۱۳۹) است و «قاطع حبائل الکذب و الافتراء»(۱۴۰) و «قاطع دابر الظلمه»(۱۴۱) پس حق دارند که وحشت کنند و بهترین راه برای آنها انکار اوست تا چند روز باقیمانده دنیا را کمی در آرامش بگذارنند.
پاسخ ما به این شبهات متعدد است:
یک: در بحث شیخیه عرض شد که فرقه های انحرافی به وجود آمده در یک مذهب مورد تأیید آن مذهب نیست و خود اهل سنت نیز فرقه های فراوانی چون هندیلیه، نظامیه، بشریه، معمریه، مرداریه، ثمامیه و...(۱۴۲) را در خود دارند. در طول تاریخ، برخی فرقه ها قائل به غیبت اشخاص بوده اند که پس از مدتی از دنیا رفته اند و این مسئله، واهی بودن ادعای آنان را ثابت کرده است. اگرچه بعضی از آن ها قائل به غیبت افرادی هم چون امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، محمد حنفیه، اسماعیل فرزند امام صادق (علیه السلام)، امام کاظم (علیه السلام) و امام حسن عسکری (علیه السلام) بوده اند، ولی خود آنان مدعی چنین مقامی نبوده اند؛ علاوه بر اینکه تمام آنها این دنیا را ترک کرده اند، و حال آنکه اولین و ابتدایی ترین معنای غیبت، زنده بودن شخص غائب است. در ضمن جز برخی از آن فرقه ها، اثری از آنها در جهان امروز نیست. علاوه بر این مطالب، اولین شخصی که غیبت را مطرح کرد، خلیفه دوم بود؛ او گفت: «برخی از منافقان گمان می کنند که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رحلت کرده است؛ ولی به خدا سوگند، او نمرده است، بلکه به سوی پروردگارش رفته است. به خدا سوگند، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر می گردد و دست و پای کسانی را که گمان می کنند او رحلت کرده است، قطع می کند»(۱۴۳).
دو: این مسئله که ولادت یا مکان یک شخصیت الهی، مخفیانه باشد، آنقدر دور از ذهن نیست که جناب قفاری از آن تعبیر به شخصیت خیالی کنند؛ چرا که هم جناب ابراهیم خلیل چنین بود؛ همان طور که شیخ مفید (رحمه الله) می فرماید: «وقد اجمع العلماء الملل علی ما کان من ستر ولاده ابی ابراهیم الخلیل (علیه السلام)..»(۱۴۴). و این مطلب از موارد مُسلّم و مورد پذیرش شیعه و اهل سنت است - و هم جناب موسی (علیه السلام) ولادت مخفیانه و مکان سرّی داشته است که قرآن کریم نیز شرح زندگی ایشان را مفصل بیان می فرماید. بله، اگر بدون دلیل این غیبت ها اتفاق می افتاد عجیب بود، ولی وقتی هر سه مورد، علت و فلسفه دارد که از مهمترین آن ها، ترس از حکومت و حاکمان ظالم آن عصر است که قصد جان آنان را کرده اند، باور و قبول آن عقلایی می شود.
سه: در پاسخی دیگر به جناب قفاری در اثبات خیالی نبودن شخصیت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره به نظرات بعضی عالمان اهل سنت دال بر ولادت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می کنیم:
۱. ابن اثیر جزری عزالدین (م۶۳۰ هجری) در نقل حوادث سال ۲۶۰ هجری چنین می نویسد:
«در این سال ابومحمد علوی عسکری وفات یافت. او یکی از امامان دوازده گانه طبق مذهب شیعی است و پدر «محمد» است که شیعیان معتقدند منتظَر موعود است»(۱۴۵).
علاوه بر این که قطعاً نمی شود پدری از دنیا برود و قرن ها بعد، فرزندی از او متولد شود.
۲. ابن خلکان (م۶۸۱ هجری) نیز می نویسد:
«ابالقاسم، محمد بن حسن عسکری بن علی هادی بن محمد جواد، دوازدهمین امام از ائمه دوازده گانه شیعیان است که لقب معروف وی «حجت» است... ولادت وی در روز نیمه شعبان سال ۲۵۵ هجری واقع گشته است»(۱۴۶).
علاوه بر تصریح به ولادت، ذکر دوازده امام دال بر وجود آن حضرت است؛ چرا که در اعتقاد شیعه، امام دوازدهم، فرزند امام یازدهم است و باید قبل از شهادت ایشان و یا حداکثر نُه ماه بعد ولادت یافته باشد.
۳. ذهبی (م۷۴۸هجری)، هم در کتاب العبر و هم در کتاب تاریخ دول الاسلام به این مطلب اشاره کرده است.
وی در کتاب العبر می گوید: «در این سال (۲۵۶ هجری) محمد بن حسن بن علی الهادی... علوی حسینی ولادت یافت. وی همان «ابوالقاسمی» است که رافضیان وی را «خلف و حجت» می خوانند و لقبش «مهدی»، «منتظَر» و «صاحب الزمان» است. همو پایان بخش ائمه دوازده گانه است»(۱۴۷).
او در تاریخ دول الاسلام نیز می گوید: «او (امام حسن عسکری (علیه السلام)) پدر «منتظَر» رافضیان است و در سامرا به تاریخ هشتم ربیع الاول سال ۲۶۰، در سن ۲۹ سالگی به جوار رحمت حق شتافت و فرزندش محمد بن حسن - که امامیه او را «قائم» و «خلف الحجه» می نامند- در سال ۲۵۸ هجری ولادت یافت و البته گفته شده به سال ۲۶۰ ولادت یافته است»(۱۴۸).
۴. احمد بن حجر هیثمی شافعی (م۹۷۴هجری) نیز می گوید:
«ایشان (امام حسن عسکری (علیه السلام)) به جز پسرش ابوالقاسم، محمد الحجه- که به هنگام رحلت پدرش، تنها پنج سال داشت- فرزند دیگری از خود به جای نگذاشت. او در مدینه از نظرها پنهان گشت و مشخص نشد که به کجا عزیمت کرد»(۱۴۹).
۵. شبراوی شافعی (م۱۱۷۱ هجری)(۱۵۰).
۶. مؤمن بن حسن شبلنجی (م۱۳۰۸ هجری)(۱۵۱).
۷. خیرالدین زرکلی (م۱۳۹۶ هجری)(۱۵۲).
البته جناب ثامر هاشم العمیدی، اسامی دیگری را نیز ذکر کرده است(۱۵۳). با تتبع در کتب اهل سنت موارد جدید دیگری را هم می توان یافت، ولی باید گفت: در خانه اگر کس است، یک حرف بس است!
چهار: وکلای دروغینی که در عصر غیبت صغری ادعای ارتباط با حضرت را داشتند، هیچکدام- حتی کسانی مثل شلمغانی که در حکومت عباسی صاحب جایگاه بودند- منکر ولادت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نشدند؛ بلکه خود را نایب و وکیل حضرت معرفی می کردند. جو حاکم بر زمان شهادت امام عسکری (علیه السلام) و عکس العمل حکومت نیز بیانگر اعتقاد آنها به وجود مبارک امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است؛ چرا که معتمد، حاکم عباسی، بلافاصله پس از شهادت امام، عُمال خود را به منزل آن حضرت فرستاد و دستور به تفتیش تمام منزل داد. تا جایی که شیخ مفید (رحمه الله) می فرمایند: «بلا و مصیبتی نبود که بر بازماندگان امام عسکری (علیه السلام) وارد نشود»(۱۵۴).
اینکه حکومت به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دست نیافت، دلیل بر عدم وجود حضرت نیست، چرا که حافظ حضرت آن دستی بود که موسی (علیه السلام) را در دل نیل نگهداری کرد و در دامان فرعون پرورش داد. چون خواست خداوند بر محافظت ولیّ خود تعلق گرفت، و آنها بر حضرت دست نیافتند و در نهایت حکومت بعد از ۳ سال از تعقیب و جستجو دست برداشت.
پنج: باید به جناب آقای قفاری و هم فکران او گفت: بر استدلال های قبل بیفزایند کلام نورانی و متواتر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مبنی بر این که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) منتسب به پیامبر ایشان و اهل بیت (علیه السلام) هستند.
۱.ابن ماجه در سنن خود از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند: «المهدی منّا اهل البیت یصلحه الله عزوجل فی لیله(۱۵۵)؛ مهدی از اهل بیت است و خداوند امر او را در یک شب اصلاح می کند».
۲. خوارزمی در مقتل الحسین (علیه السلام) در حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نهمین فرزند امام حسین (علیه السلام) می داند(۱۵۶). قندوزی در ینابیع الموده هم این حدیث را آورده است(۱۵۷).
۳. حموئی جوینی از عبد الله بن عباس نقل کرده است: سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول: «أنا و علی و الحسن و الحسین و تسعه من ولد الحسین مطهرون معصومون»(۱۵۸). البته این دسته از احادیث، بسیار است و در این مختصر نمی گنجد.
نکته اینجاست که در روایاتی که در منابع اهل سنت آمده امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نهمین فرزندان امام حسین (علیه السلام) خوانده شده است و به انضمام احادیث «اثنا عشر خلیفه» - که فراوان در کتب اهل سنت وجود دارد - تمام اهل بیت (علیهم السلام)، پشت سر هم می آیند؛ یعنی هیچ دلیل نقلی وجود ندارد که بین هشتمین فرزند امام حسین (علیه السلام) و نهمین فرزند ایشان قرن ها فاصله باشد. در احادیث متعددی از جمله حدیث معروف دعبل - که در کتب اهل سنت هم آمده - حضرت رضا (علیه السلام) تصریح می فرمایند که او فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) و فرزند چهارم خودشان است»(۱۵۹).
با توجه به این روایات که از منابع اهل سنت نقل شده فرزند امام عسکری (علیه السلام) که نهمین فرزند امام حسین (علیه السلام) و چهارمین فرزند امام رضا (علیه السلام) است ناگزیر باید متولد شده باشد، چون نمی توان گفت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) بعد از چند قرن متولد می شود(۱۶۰). پاسخ های دیگری هم چون ملاقات هایی که در زمان غیبت صغری و غیبت کبری با ایشان صورت گرفته نیز، ولادت آن حضرت را اثبات می کند که حداقل ارتباط نواب خاص از مسلمات است و موارد دیگر وجود دارد که جهت اختصار به همین مقدار اکتفا می شود.

فصل سوم: فلسفه غیبت از دیدگاه روایات

مقدمه:
در این فصل طی چهار گفتار به فلسفه غیبت پرداخته می شود. روش پیش روی، پرداختن به روایات و بررسی سند و دلالت آنان بر معنای مورد نظر می باشد. دسته بندی موجود، برای سهولت بررسی روایات و قابل فهم تر شدن مطالب است و عادتاً ذوقی می باشد. علت های غیبت به ظاهری وحقیقی تقسیم شده است که به نظر می آید علت حقیقی، همان حکمتی است که بر ما پوشیده است.
گفتار اول: علل مرتبط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
روایات موجود علت هایی را بیان می کنند که در ظاهر ربطی به مردم ندارد و به خود حضرت و آن برنامه کامل الهی برمی گردد. از این رو، در ابتدای گفتار لازم است به نکاتی اشاره شود:
اول: میزان تأثیر این علل در تحقق غیبت:
اول: میزان تأثیر این علل در تحقق غیبت، بعد از روایات بحث خواهد شد، اما باید گفت که در انبیای سابق هم غیبت یکی از برنامه ها و بایدهای زندگی آنان نبوده است؛ بلکه انسان های ظالم و منکر فرستادگان الهی، در مسیر دشمنی با آنان این بستر را فراهم می کردند.
دوم: فقط غیبت نیست که از انبیای الهی به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به ارث رسیده باشد، بلکه سنت های دیگری هم هست که در پایان اجمالاً به آنها اشاره خواهد شد.
اول: اجرای سنت غیبت انبیاء (علیهم السلام) در رابطه با حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
روایات:
۱. حدثنا علی بن أحمد بن محمد بن عمران رضی الله عنه قال: حدثنا محمد بن عبد الله الکوفی قال: حدثنا موسی بن عمران النخعی، عن عمه الحسین بن یزید النوفلی، عن الحسن بن علی بن أبی حمزه، عن أبیه، عن أبی بصیر قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: إن سنن الانبیاء (علیهم السلام) بما وقع بهم من الغیبات حادثه فی القائم منا أهل البیت حذو النعل بالنعل والقذه بالقذه. قال أبو بصیر: فقلت:
یا بن رسول الله ومن القائم منکم أهل البیت؟ فقال: یا أبا بصیر هو الخامس من ولد ابنی موسی، ذلک ابن سیده الاماء، یغیب غیبه یرتاب فیها المبطلون، ثم یظهره الله عز وجل فیفتح الله علی یده مشارق الارض ومغاربها، وینزل روح الله عیسی بن مریم (علیه السلام) فیصلی خلفه وتشرق الارض بنور ربها، ولا تبقی فی الارض بقعه عبد فیها غیر الله عزوجل إلا عبد الله فیها، ویکون الدین کله لله ولو کره المشرکون(۱۶۱).
ابو بصیر گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: «سنّت های انبیاء با غیبت هایی که بر آنان واقع شده است، همه در قائم ما اهل البیت، مو به مو پدیدار می شود».
من: گفتم: «یا ابن رسول الله! قائم شما اهل البیت کیست؟» فرمود: «ای ابوبصیر! او پنجمین از فرزندان پسر موسی است. او فرزند سیده کنیزان است و غیبتی کند که باطل در آن شک کنند. سپس خدای تعالی او را آشکار کند و به دست او شرق و غرب عالم را بگشاید و روح الله عیسی بن مریم (علیه السلام) فرود آید و پشت سر او نماز گزارد و زمین به نور پروردگارش روشن گردد و در زمین بقعه ای نباشد که غیر خدای تعالی در آن پرستش شود که خدا را بپرستند و همه دین از آنِ خدای تعالی گردد، گرچه مشرکان را خوش نیاید»(۱۶۲).
بررسی سند حدیث:
علی بن احمد بن محمد بن عمران:
مرحوم تستری در قاموس الرجال ایشان را با علی بن احمد بن محمد بن عمران الدقاق و ایشان را با علی بن احمد بن موسی الدقاق یکی می داند و این دو شخص از مشایخ مرحوم صدوق بوده اند و اسم ایشان را همراه با رضی الله عنه و (رحمه الله) علیه می آورده است(۱۶۳). همچنین جناب نمازی می فرماید: «ایشان از شاگردان مرحوم کلینی و از مشایخ مرحوم صدوق بوده اند»(۱۶۴). بنابراین، حداقل، اعتماد مرحوم صدوق (رحمه الله) به استاد ثابت است. اگر چه چنین الفاظی (ترضّی و ترحم) دلالت بر وثاقت راوی نمی کند؛ اما تجلیل اجلّا همچون مرحوم کلینی و صدوق از این شخصیت و عدم ذم در رابطه با او دال بر حسن بودن است و بنا بر نظر کسانی که شیخوخیت را باعث توثیق راوی می دانند(۱۶۵) هم وثاقت راوی را می توان ثابت دانست؛ اگر چه بسیاری از بزرگان ملتزم به این دو امر نیستند.
محمد بن عبد الله الکوفی:
 مرحوم آیت الله خویی می فرمایند: «ایشان خادم نایب سوم، جناب حسین بن روح بودند». ایشان، وی را یکی از مشایخ مرحوم کلینی (رحمه الله) و از ثقات راویان شیعه می دانند(۱۶۶).
موسی بن عمران النخعی:
مرحوم آیت الله خویی ایشان را با توجه به اینکه از راویان تفسیر قمی است، از ثقات می دانند(۱۶۷). همچنین نقل علمایی همچون مرحوم کلینی، صدوق و علی بن ابراهیم، خود می تواند مؤید دیگری بر وثاقت ایشان باشد.
حسین بن یزید النوفلی:
آیت الله خویی می فرمایند: «با توجه به اینکه ایشان از راویان تفسیر قمی می باشند و توثیق ایشان بدون معارض است، ایشان موثق می باشند»(۱۶۸).
حسن بن علی بن ابی حمزه و پدرش، علی بن ابی حمزه:
مهم ترین ضعف این پدر و پسر، توقف بر امام کاظم (علیه السلام) و عدم قبول امامت حضرت رضا (علیه السلام) می باشدکه البته همین دلیل، بر طرد و اسقاط آنها از درجه وثاقت کفایت می کند؛ اما نکاتی قابل ذکر است:
یک: آیت الله زنجانی می فرمایند: «چنانچه روایت، متعلق به قبل از توقف واقفه باشد، روایت، صحیح است و هیچ ایرادی بر آن وارد نیست.چراکه شخصی مثل علی ابن ابی حمزه، از وکلا و نزدیکان امام کاظم (علیه السلام) به شمار می رفت. البته احادیث بعد از توقف، نیاز به بررسی دارد»(۱۶۹). جناب نمازی هم چنین نظری دارند(۱۷۰).
دو: عده ای قائل به رجوع و توبه علی بن ابی حمزه هستند و دلیل آنها روایاتی از او در رابطه با امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - همانند همین روایت مذکور - است(۱۷۱).
سه: بعضی دیگر، کثرت روایات علی بن ابی حمزه را دال بر وثاقت او می دانند.به عنوان نمونه، مرحوم آیت الله خویی می فرمایند: «علی ابن ابی حمزه، ۵۴۵ روایت دارد»(۱۷۲)، این روایات، معمولاً در مهمترین منابع شیعه می باشد.
چهار: این روایت از نظر دلالت، تصریح بر امامت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دارد؛ در نتیجه یا قبل از توقف آنها بوده - که با مبنای آیت الله زنجانی تطبیق دارد - یا متعلق به بعد از توقف است - که در این صورت موافق با نظر دوم است، یعنی توجه و اعتقاد به امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - . لذا در هر صورت این روایت از جهت پدر مشکلی ندارد؛ ولی ضعف پسر، یعنی حسن بن علی بن أبی حمزه به قوت خود باقی است.لذا اگر راویان دیگر ثقه باشند روایت به جهت وجود او، ضعیف می باشد.
أبی بصیر:
مرحوم آیت الله خویی در ترجمه جناب «لیث بن البختری» به طور مفصل راجع به این شخصیت بحث می کنند و در نهایت ایشان را ثقه می دانند(۱۷۳).
نتیجه:
با توجه به مطالبی که گفته شد، چه بسا علی بن احمد بن محمد عمران از جهالت خارج شده باشد، ولی روایت موجود از نظر حسن بن علی بن ابی حمزه ضعیف است و استناد به این روایت در رابطه با غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشکل دارد؛ ولی اگر متن با روایات صحیح مطابق باشد می توان به آن استناد کرد. البته بحث دلالی روایت پابرجاست که در آخر احادیث به آن پرداخته خواهد شد.
۲- حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی رضی الله عنه قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود، وحیدر بن محمد السمرقندی جمیعا قالا: حدثنا محمد بن مسعود قال: حدثنا جبرئیل بن أحمد، عن موسی بن جعفر البغدادی قال:
حدثنی الحسن بن محمد الصیرفی، عن حنان بن سدیر، عن أبیه، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: إن للقائم منا غیبه یطول أمدها، فقلت له، یا ابن رسول الله ولم ذلک؟ قال: لان الله عزوجل أبی إلا أن یجری فیه سنن الانبیاء (علیهم السلام) فی غیباتهم، وإنه لا بد له یا سدیر من استیفاء مدد غیباتهم، قال الله تعالی: لترکبن طبقا عن طبق ای سنن من کان قبلکم(۱۷۴).
حنان بن سدیر از پدرش از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که ایشان فرمود: «برای قائم ما غیبتی است که مدت آن به طول می انجامد» گفتم: «ای فرزند رسول خدا! آن برای چیست؟» فرمود: «برای آنکه خدای تعالی می خواهد در او سنتّ های پیامبران (علیهم السلام) را در غیبت هایشان جاری کند. ای سدیر! گریزی از آن نیست که مدت غیبت های آن ها به سر آید. خدای تعالی فرمود: «سنت های پیشینیان در شما جاری است»(۱۷۵).
بررسی سند حدیث:
مظفر بن جعفر علوی:
مرحوم آیت الله خویی درباره وی ساکت است(۱۷۶)؛ ولی مرحوم مامقانی می گویند: «در اینکه ایشان شیعه است، شکی وجود ندارد؛ علاوه بر اینکه ایشان استاد اجازه شیخ صدوق (رحمه الله) می باشد و همین مقام، برای وثاقت او کفایت می کند»(۱۷۷).
اگرچه مرحوم مامقانی مبنای خود را فرمود، ولی به نظر می آید حسن بودن راوی مسلم باشد.
جعفربن محمد بن مسعود:
شیخ طوسی (رحمه الله) می فرمایند: «این شخص فاضل است»(۱۷۸). علامه مجلسی نیز در کتاب وجیزه و بلغه گفته اند: «وی ممدوح است»(۱۷۹). مرحوم مامقانی با توجه به مطالب شیخ طوسی (رحمه الله) او را از حسان به شمار آورده وروایتش را حسن می داند(۱۸۰).
حیدر بن محمد السمرقندی:
شیخ طوسی (رحمه الله) می فرمایند: «این شخص، جلیل القدر و فاضل است». مرحوم شیخ، هم در فهرست این مطلب را دارند و هم در رجال، او را جلیل القدر می دانند(۱۸۱). علامه حلی نیز در بخش نخست خلاصه الاقوال نام ایشان را آورده و می گوید: «عالم جلیل القدر و ثقه است»(۱۸۲). در نتیجه راوی ثقه است.
محمد بن مسعود:
وی صاحب تفسیر عیاشی است و در آغاز از علمای عامه به شمار می آمد؛ولی شیعه شد و خدمات زیادی به مذهب شیعه نمود. مرحوم نجاشی می گوید: «اوثقه، راستگو و یکی از شخصیت های برجسته این طایفه است.ابتدا، پیرو مذهب عامه بود، ولی بعد مستبصر و شیعه شد»(۱۸۳). مرحوم شیخ طوسی نیز او را جلیل القدر دانسته و می گوید: «وی از نظر علم، فضل، أدب، فهم وهوشیاری بیشترین بهره را نسبت به اهل زمان خود در مشرق(اطراف خراسان) داشت»(۱۸۴).
جبرئیل بن أحمد(فارابی):
شیخ طوسی (رحمه الله) می فرماید: «او مقیم کش بود و روایات زیادی از علمای عراق، قم و خراسان نقل کرده است»(۱۸۵). مرحوم مامقانی، از وجیزه علامه مجلسی نقل می کند که او ممدوح است و می افزاید: «مرحوم وحید بهبهانی در حواشی خود می گوید: علامه مجلسی (رحمه الله) جبرئیل بن أحمد را ممدوح دانسته است». مرحوم مامقانی معتقد است که ریشه مبنای علامه به کلام شیخ طوسی (رحمه الله) بر می گردد که جبرئیل بن أحمد کثیر الروایه و مورد وثوق تام کشی بوده است، به گونه ای که هر جا دست خط و نوشته او را می دید، به آن اعتماد کرده و آن چه را از دست خط او می یافت به آن اعتماد می کرد و بی درنگ به نقل آن می پرداخت. و از کثرت روایت و اعتماد کشی است که مرحوم بهبهانی وثاقت راوی را نتیجه گرفته است.
مرحوم مامقانی نظر نهایی خود را چنین بیان می دارد: «روایات جبرئیل بن أحمد را اگر در زمره روایات موثق ندانیم، حداقل، از روایات حسان به شمار می آیند»(۱۸۶).
مرحوم شوشتری –که شخصی نقاد بوده و به سختی وثاقت یک راوی را می پذیرفت- می گوید: «تحقیق این است که او استاد جناب عیاشی و مورد پذیرش مطلق کشی بوده است»(۱۸۷) و با این استدلال روایات او را موثق می دانند.
موسی بن جعفر البغدادی:
مرحوم مامقانی سخن خود را، در رابطه با این شخص با تأمل بیان کرده و می گوید: «بر حسب ظاهر، وی امامی مذهب و شیعه است؛ اما وضعیت او مجهول بوده و نمی دانیم چگونه شخصیتی است؛ مگر اینکه با ابن وهب بغدادی یکی باشد.اما ابن وهب بغدادی را می توان از مجهول بودن خارج کرد؛ زیرا ابن داود، او را در باب راویان مورد اعتماد آورده است؛ لذا حداقل جزو راویان حسان به شمار می آید. امکان دارد ابن وهب، همان موسی بن جعفر بغدادی باشد(۱۸۸) در این صورت، او در زمره مستثنیات محمد بن احمد بن یحیی در کتاب نوادر الحکمه نخواهد بود؛ چرا که او هر فردی را در این کتاب استثنا کرده، ضعیف بوده است. از این رو، در کتاب الذخیره پس از نقل روایت، گفته است: در طریق آن موسی بن جعفر البغدادی است که فردی موثق نیست؛ ولی در زمره مستثنیات نوادرالحکمه نیز نمی باشد. چه بسا این کلام بر مقام والای او دلالت داشته باشد»(۱۸۹).
از سویی مرحوم وحید بهبهانی نیز می گوید: «محمد بن احمد بن یحیی(صاحب نوادر الحکمه)او را استثنا نکرده و از او روایت نقل کرده است و این دلالت بر عدالت او دارد...»(۱۹۰).
مرحوم آیت الله خویی نظر خاصی نمی دهند؛ ولی به نقل روایت از وی در کافی و کمال الدین و تمام النعمه و حتی کامل الزیارات اشاره دارند(۱۹۱). با وجود این بیانات، به طور قطع وی از راویان ممدوح است.
حسن بن محمد الصیرفی:
شیخ طوسی و علامه حلی می فرمایند: «حسن بن محمد بن سماعه، ابو محمد کندی صیرفی کوفی، واقفی مذهب است؛اما دارای تألیفاتی ارزشمند است و از فقه و دانش پاکی برخوردار بوده(انحراف سلیقه ندارد)و حسن انتقاد(در نقد یا انتخاب حدیث) داشته و روایات زیادی را می دانسته است»(۱۹۲). نجاشی و علامه در کلامی دیگر می فرمایند: «وی فقیه و ثقه است»(۱۹۳).
مرحوم آیت الله خویی می فرمایند: «او از بزرگان واقفی مذهب شمرده می شد و روایات فراوانی نقل می کرد.وی فقیه و ثقه است»(۱۹۴). بنابر این وثاقت راوی ثابت است.
حنان بن سدیر:
مرحوم آیت الله خویی اشاره به تصریح شیخ طوسی (رحمه الله) بر وثاقت وی نموده و حنان بن سدیر را از راویان تفسیر قمی می دانند؛ در ادامه، روایات متعددی در تأیید او آورده و بیان می کنند که در سند ۱۲۷روایت آمده است(۱۹۵). به نظر می آید آیت الله خویی به تصریح شیخ طوسی (رحمه الله) بر وثافت او کفایت نموده اند.مرحوم مامقانی هم به دو نکته اشاره می کنندکه می تواند مؤید توثیق شیخ طوسی (رحمه الله) باشد: نقل اجلا (اصحاب اجماع)از وی، مثل جناب حسن بن محبوب وغیره، و نیز کثرت روایت او(۱۹۶).
سدیر:
ایشان سدیر بن حکیم بن صهیب صیرفی می باشند.مرحوم آیت الله خویی بعد از بحثی مفصل درباره این شخصیت می فرماید: «ابن قولویه در کامل الزیارت و علی بن ابراهیم در تفسیر خود (به خاطر وجود او در سند این دو کتاب)وی را توثیق نموده اند؛در نتیجه او ثقه است»(۱۹۷). همچنین مرحوم خویی به وجود روایات مدح و ذم اشاره کرده، روایات ذم و یکی از روایات مدح را ضعیف دانسته است روایت دیگری که دال بر مدح او هست را نیز مورد قبول ندانسته اند؛ در حالی که علامه حلی این روایت را معتبر دانسته ومی فرماید: «این روایت بر علو مرتبه سدیر دلالت دارد»(۱۹۸).
برای واضح تر شدن مطلب متن حدیث آورده می شود:
زید شحام می گوید: در حالی که دستم در دست امام صادق (علیه السلام) بود، مشغول طواف بودم و می دیدم که اشک امام بر گونه هایش جاری است. امام فرمود: «ای شحام! ندیدی خدا چه عنایتی در حق من نمود؟»آن گاه گریست و دعا کرد و بار دیگر فرمود: «ای شحام! من، از خدای عزوجل، آزادی سدیر و عبد السلام را خواستم و خداوند، آن دو را به من بخشید و آزادشان ساخت»(۱۹۹).
بله اگر راوی این روایت، شخص سدیر بود، بنا بر مبنای امام خمینی (رحمه الله) و آیت الله خویی (رحمه الله) نه تنها دلالت بر مدح نداشت، بلکه دلالت بر ذم می کرد؛ اما با توجه به این که راوی، شخصی غیر از سدیر است، در دلالت این حدیث بر مدح و علو سدیر مانعی نیست. لذا راوی ثقه است.
نتیجه:
این روایت از نظر سند صحیح می باشد، و استناد به این روایت امکان پذیر است. و می توان غیبت انبیای الهی - که یک سنت است - در حضرت جاری دانست. البته این مطلب جدای از روایات دیگری است که می توانند مؤید متن این روایت شریف باشند. بحث دلالی در آخر روایات می آید.
۳- حدثنا محمد بن علی بن بشار القزوینی رضی الله عنه قال: حدثنا أبو الفرج المظفر بن أحمد قال: حدثنا محمد بن جعفر الکوفی قال: حدثنا محمد بن إسماعیل البرمکی قال: حدثنا الحسن بن محمد بن صالح البزاز قال: سمعت الحسن بن علی العسکری (علیهما السلام) یقول: إن ابنی هو القائم من بعدی وهو الذی یجری فیه سنن الانبیاء (علیهم السلام) بالتعمیر والغیبه حتی تقسو القلوب لطول الامد فلا یثبت علی القول به إلا من کتب الله عزوجل فی قلبه الایمان وأیده بروح منه(۲۰۰).
حسن بن محمد بن صالح گوید: از امام حسن بن علی عسگری (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: «فرزندم، قائم پس از من است و او همان کسی است که سنّت های انبیاء (علیهم السلام) از طول عمر و غیبت در او جاری است تا به غایتی که دل ها به واسطه طول مدت غیبت او سخت گردد؛ پس هیچ کس بر امامت او باقی نمی ماند جز کسی که خدای تعالی ایمان را در دلش نقش کرده و وی را با روحی از جانب خود مؤید ساخته است»(۲۰۱).
بررسی سند حدیث:
محمد بن علی بن بشار قزوینی:
مرحوم آقای خویی (رحمه الله) می فرمایند: «ایشان از مشایخ مرحوم صدوق هستند که جناب صدوق، اسم ایشان را همراه با «رضی الله عنه» می آوردند(۲۰۲). شیخ اجازه بودن او نیز بنا بر نظر مرحوم مامقانی خود دال بر توثیق او است(۲۰۳).
ابوالفرج المظفر بن احمد:
مرحوم آیت الله خویی می فرماید: «شیخ طوسی (رحمه الله) در قسمت «من لم یرو عنهم (علیهم السلام)» ایشان را ذکر کرده است. لذا ایشان مدح و ذمی ندارد»(۲۰۴).
محمد بن جعفر الکوفی:
مرحوم آقای خویی ایشان را در برخی موارد با محمد بن جعفر الاسدی، و در بعضی موارد با محمد بن جعفر الرزاز، متحد می دانند(۲۰۵). حال، اگر ایشان محمد بن جعفر الرزاز باشند، مورد اعتماد صاحب تفسیر قمی بوده و ثقه هستند(۲۰۶). و اگر ایشان محمد بن جعفر الاسدی باشند باز هم ثقه می باشند(۲۰۷). گویی در این قسمت، مرحوم آقای خویی این روایت را جزو روایات محمد بن جعفر الاسدی دانسته است و او ثقه می باشد.
محمد بن اسماعیل برمکی:
مرحوم آقای خویی می فرمایند: «ایشان از مشایخ مرحوم صدوق و همان محمد بن اسماعیل بن احمد بن بشیر برمکی اند که جناب نجاشی او را توثیق نموده است»(۲۰۸). بنابراین، این شخصیت از اجلای رجال شیعه وثقه می باشند. جناب آقای نمازی هم ایشان را توثیق نموده اند(۲۰۹).
حسن بن محمد بن صالح البزاز:
شخصیت ایشان، مجهول است و به نظر می آید فقط جناب نمازی اسم ایشان را ذکر کرده باشند(۲۱۰). ولی نکته اینجا است که جناب محمد بن اسماعیل برمکی که شخصیت ثقه ای می باشد، از او روایت نقل کرده است؛ یعنی اگرچه ایشان مجهول است، ولی متن حدیث آنقدر مشهور و مورد پذیرش بوده است که جناب محمد بن اسماعیل، تلقی به قبول نموده و این حدیث را نقل می نماید. ولی به هر حال، روایت از جانب ایشان دچار ضعف است و راوی توثیق نشده است.
نتیجه:
این حدیث از ناحیه مظفر بن احمد و حسن بن محمد بن صالح، ضعیف است و قابل استناد نیست و بر فرض توجیه آخرین راوی، حدیث، هم چنان، از ناحیه مظفر بن احمد ضعیف و غیرقابل استناد است.
اما با توجه به اینکه سند حدیث قبل، صحیح بود، ضعف سند این حدیث را جبران می کند؛ لذا متن حدیث قابل استناد می باشد. البته این بدین معنی نیست که شخصیت جناب مظفر بن احمد و حسن بن محمد بن صالح توثیق شده باشند، بلکه مجهول بودن شخصیت آنها به قوت خود باقی است. بحث دلالت حدیث در آخر می آید.
۴. حدثنا ابوطالب المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن عمرو بن شمر عن جابر بن یزیدی الجعفی عن جابر بن عبد الله الأنصاری قال سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول: إن ذاالقرنین کان عبداً صالحاً جعله الله عزوجل حجه علی عباده فدعا قومه الی الله و أمرهم بتقواه فضربوه علی قرنه فغائب عنهم زمانآً... حتی قیل: مات أوهلک بأی وادء سلک، ثم ظهر و رجع الی قومه فضربوه علی قرنه الآخر و فیکم من هو علی سنته و انّ الله عز و جل مکّن لِذی القرنین فی الارض... و جعل له من کل شیء سبیاً، و بلغ المغرب و المشرق و انّ الله تبارک و تعالی سیجری سنته فی القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) من ولدی...(۲۱۱).
جابر بن عبد الله انصاری گوید: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می فرمود: «ذوالقرنین بنده صالحی بود که خدای تعالی او را بر بندگانش حجّت قرار داد و او قومش را به خدای تعالی فراخواند و آن ها را به تقوای الهی فرمان داد، ولی آن ها ضربتی بر سر او زدند و او زمانی از دیدگان آن ها غایب شد تا به غایتی که گفتند او در سرزمینی مرده یا هلاک شده است! سپس آشکار گردید و به نزد قومش بازگشت و آن ها ضربتی دیگر به طرف دیگر سر او زدند و در میان شما کسی هست که بر سنّت او باشد. خدای تعالی ذوالقرنین را در زمین مقتدر کرد و وسیله هر کاری را به او داد و او به مغرب و مشرق رسید و خدای تعالی روش او را در قائم (علیه السلام) از فرزندان من جاری می سازد...»(۲۱۲).
بررسی سند:
مظفر بن جعفر بن المظفر:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرمایند: «ایشان از مشایخ مرحوم صدوق است و نام ایشان را با «رضی الله عنه» یا «رضوان الله تعالی علیه» همراه می کرده است»(۲۱۳). جناب آقای نمازی نیز در مستدرکات می گوید: «به احتمال قوی، ایشان با مظفر بن جعفر بن محمد یکی است؛ در این صورت او شیخ اجازه تلعکبری است» و آن را مساوی با وثاقت ایشان می داند(۲۱۴). جناب مازندرانی هم در منتهی المقال به کثرت نقل مرحوم صدوق از ایشان اشاره دارد و همانند جناب آقای نمازی دو شخصیت را یکی می داند(۲۱۵).
نتیجه:
شیخ اجازه بودن برای تلعکبری که استاد شیخ مفید (رحمه الله) بوده و کثرت روایت مرحوم صدوق از او - که در دقت نقل کم نظیر است - و این که او از مشایخ اجازه شیخ مفید است، کمتر از وثاقت نیست؛ پس وثاقت ایشان ثابت است. لذا روایت از نظر ایشان بدون ایراد می باشد.
جعفر بن محمد بن مسعود:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرماید: «شیخ طوسی در رجال، ایشان را فاضل قلمداد نموده و هم چنین ابن قولویه از ایشان روایت نقل می کند و شیخ طوسی (رحمه الله) ایشان را جزء «من لم یرو عنهم (علیهم السلام)» آورده است»(۲۱۶).
با توجه به تصریح شیخ طوسی (رحمه الله) - که او را فاضل دانسته است - و توثیق ابن قولویه به نظر می آید که راوی جزء ممدوحین باشد، و در این صورت، روایت از جانب ایشان ایراد ندارد؛ ولی اگر فاضل بودن و توثیق ابن قولویه را قبول نکنیم و این عبارت را مثل مرحوم خویی دال بر توثیق ندانیم، ایراد باقی است.
عمرو بن شمر:
مرحوم تستری در قاموس الرجال(۲۱۷) و مرحوم آیت الله خویی تضعیف مرحوم نجاشی را قبول و دفاعی از این شخصیت نمی کنند. ولی تأییداتی که مرحوم آقای خویی می آورند هم قابل توجه است. این تأییدات عبارتند از:
اول: اعتماد شیخ مفید (رحمه الله) به روایات ایشان.
دوم: توثیق ابن قولویه بر او، به خاطر نقل روایت از ایشان.
سوم: نقل علی بن جعفر در تفسیر قمی از ایشان.
چهارم: توثیق محدث نوری در جلد سوم مستدرک.
پنجم: نقل اجلاء از ایشان که پنج نفر از اصحاب اجماع باشند.
ششم: کثرت روایات ایشان در کتب روایی که بالغ بر ۱۶۷ روایت می باشد(۲۱۸).
به نظر می آید اگر توثیقات شیخ مفید، ابن قولویه و علی بن جعفر را معارض با تضعیف نجاشی بدانیم، کثرت روایات و نقل اجلاء از او، در وثاقت ایشان کفایت کند و برخی از رجالیون(۲۱۹) همین مقدار را در وثاقت یک راوی کافی می دانند.
جابر بن یزید جعفی:
مرحوم تستری در قاموس الرجال، بعد از آوردن بحث های مفصلی راجع به شخصیت ایشان؛ قائل به وثاقت او شده و او را از اجلا دانسته است(۲۲۰). همچنین آیت الله خویی (رحمه الله) ایشان را توثیق نموده اند(۲۲۱).
جابر بن عبد الله انصاری:
آیت الله خویی (رحمه الله) در رابطه با ایشان می فرمایند: «جلالت مقام جابر آن قدر واضح و معلوم است که نیازی به بررسی حواشی در رابطه با ایشان نیست»(۲۲۲).
نتیجه:
این روایت هم از نظر سند، موثق و قابل استناد برای بحث مورد نظر می باشد و بحث دلالی در آخر می آید.
۵. حدثنا الشریف ابوالحسن علی بن موسی بن احمد العلوی قال: حدثنا ابوعلی محمد بن همام، قال: حدثنا احمد بن محمد النوفلی، قال: حدثنا احمد بن هلال عن عثمان بن عیسی الکلابی، عن خالد بن نجیح، عن حمزه بن حمران، عن ابیه (حمران بن اعین) عن سعید بن جبیر قال سمعت سید العابدین علی بن الحسین (علیه السلام) یقول: فی القائم منّا سننٌ من الانبیاء سنه من أبینا آدم و سنه من نوح و سنه من ابراهیم و سنه من موسی و سنه من عیسی و سنه من ایوب و سنه من محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ فأمّا من آدم و نوح طول العمر، و اما من ابراهیم فخفاء الولاده و اعتزال الناس و اما من موسی فالخوف و الغیبه...(۲۲۳).
سعید بن جبیر گوید: از امام زین العابدین (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: «در قائم ما سنت هایی از انبیاء وجود دارد؛ سنتی از پدرمان آدم (علیه السلام)، سنتی از نوح، سنتی از ابراهیم، سنتی از موسی، سنتی از عیسی، سنتی از ایوب و سنتی از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم). اما از آدم و نوح، طول عمر؛ از ابراهیم، پنهانی ولادت و کناره گیری از مردم، و اما از موسی، خوف و غیبت...(۲۲۴).
بررسی سند حدیث:
علی بن موسی بن احمد بن ابراهیم:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرمایند: «ایشان از مشایخ مرحوم صدوق می باشند»(۲۲۵).
در اینکه آیا صرف مشایخ اجازه بودن دلالت بر وثاقت راوی می کند یا خیر،اقوال مختلف است.
اول: مرحوم امام (رحمه الله) و مرحوم خویی (رحمه الله) می فرمایند: هیچ اثری بر شیخ اجازه بودن مترتب نیست و نیاز به بررسی دارد.
دوم: مرحوم محمد تقی مجلسی، بهبهانی، محدث بحرانی و مرحوم مامقانی(۲۲۶) قائل به وثاقت مشایخ اجازه هستند.
سوم: برخی علما، مشایخ اجازه معروف را ثقه می دانند؛ همانند: شهید ثانی، صاحب معالم، شیخ بهایی، مرحوم میرداماد، سید بحرالعلوم و سید حسن صدر.
چهارم: علامه مجلسی و سید حسن صدر شیخ اجازه بودن را نشانه حسن حال و دال بر مدح می دانند(۲۲۷).
در نتیجه، اعتماد یا عدم اعتماد بر مشایخ اجازات، بستگی به مبنا دارد. در ضمن کلمه «الشریف» در ابتدای روایت می تواند دلالت بر اعتماد بیشتر مرحوم صدوق بر راوی داشته باشد. والله العالم.
محمد بن همام:
آیت الله خویی (رحمه الله) جناب محمد بن همام را با محمد بن ابی بکر همام بن سهیل متحد می دانند(۲۲۸) و در رابطه با شخصیت محمد بن ابی بکر همام بن سهیل می گویند: «جناب نجاشی (رحمه الله) او را از بزرگان اصحاب و متقدمین آنان می داند. همچنین ایشان دارای منزلتی عظیم و کثیر الحدیث است؛ علاوه بر آن، شیخ طوسی (رحمه الله) تصریح بر وثاقت ایشان دارند»(۲۲۹).
احمد بن محمد النوفلی:
شخصیت ایشان در کتب رجالی مهم آمده؛ ولی در رابطه با او هیچ مدح یا ذمی وارد نشده است(۲۳۰). در نتیجه ایشان مجهول می باشند.
احمد بن هلال:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرمایند: «در اینکه ایشان فاسد العقیده بوده، شکی نیست؛ ولی فساد عقیده، ضرری به حجیت خبر نمی زند. لذا وثاقت او بعد از صالح الروایه خواندن نجاشی نسبت به او فی نفسه ثابت است، علاوه بر اینکه در سند کامل الزیارات و تفسیر قمی هم آمده است. در نتیجه ظاهراً احمد بن هلال ثقه است(۲۳۱). ولی نظر محققان درباره او به خاطر لعن و نفرین حضرت، هم چنان منفی است؛ اگرچه کلام او را قبول کنند.
عثمان بن عیسی:
آیت الله خویی می فرمایند: «جناب نجاشی، ایشان را از بزرگان واقفه بر امام کاظم (علیه السلام) می داند که بعداً توبه کرده و اموال را به امام رضا (علیه السلام) تسلیم نموده است».
ایشان توقف او را قبول کرده ولی درباره توبه کردن او مردد است؛ چون روایت آن ضعیف می باشد با این حال، ایشان فساد عقیده را باعث عدم حجیت روایت نمی دانند؛ به علاوه اینکه وجود او در سند کامل الزیارات و تفسیر قمی و اعتماد شیخ طوسی به او و قول ابن شهر آشوب مبنی براینکه او از اصحاب اجماع است، بر وثاقت او کفایت می کند(۲۳۲). در نتیجه از ناحیه ایشان هم ایرادی به سند روایت وارد نیست.
خالد بن نجیح:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرمایند: «وثاقت او ثابت نیست». اما اشاره به چند تأیید دارند که ذکر آنها مهم است؛ از جمله نقل اجلا از او، همانند: ابن ابی عمیر و صفوان. دیگری کتاب او که جزء منابع من لایحضره الفقیه است و مرحوم صدوق فرموده اند: «از کتبی که اعتماد کامل بر آنها داشتم استفاده کردم»(۲۳۳). پس با نقل اجلا و اعتماد مرحوم صدوق به او - که توثیق ایشان بلامعارض است - وثاقت او را ثابت می کند.
جناب آقای نمازی در مستدرکات روایاتی غیر از آنچه آیت الله خویی در معجم اشاره کرده، آورده و ممدوح بودن و جلالت خالد بن نجیح را ثابت نموده اند(۲۳۴). در نتیجه با دو نکته مرحوم خویی و کلام جناب نمازی، وثاقت راوی ثابت است و روایت از ناحیه ایشان بلا اشکال می باشد.
حمزه بن حمران:
آیت الله خویی (رحمه الله) می گویند: «شیخ طوسی (رحمه الله) در رجال، ایشان را از اصحاب امامان صادقین (علیهما السلام) می دانند و با توجه به نقل اجلا، چون صفوان و ابن ابی عمیر از او و اعتماد شیخ صدوق بر او، برخی قائل به وثاقت حمزه بن حمران شده اند». اما بنابر مبنای مرحوم آقای خویی، این شرایط برای توثیق کفایت نمی کند(۲۳۵)؛ ولی جناب آقای نمازی در مستدرکات ایشان را ممدوح می دانند(۲۳۶) و جناب مازندرانی نیز به خاطر نقل اجلا از حمزه بن حمران، ایشان را ثقه می دانند و به صحیح دانستتن روایات ایشان توسط علامه به عنوان مؤید دیگری اشاره می کنند(۲۳۷). در نتیجه به نظر می آید نقل اجلا و اعتماد مرحوم صدوق و علامه دال بر وثاقت جناب حمزه بن حمران باشد.
حمران بن اعین:
آیت الله خویی (رحمه الله) روایات متعددی در وصف ایشان می آورند و در آخر می گویند: «اگرچه بسیاری از آنها ضعیف است، ولی همان مقدار کمِ باقی مانده برای اثبات وثاقت ایشان کفایت می کند. علاوه بر اینکه ایشان حواری صادقین (علیهما السلام) می باشد. سید بحرالعلوم در فوائد الرجالیه هم ایشان را از فضلا و بزرگان شیعه و از حاملین قرآن می دانند»(۲۳۸).
در نتیجه جناب حمران بن اعین ثقه است.
سعید بن جبیر:
آیت الله خویی (رحمه الله) ایشان را از بهترین یاران امام سجاد (علیه السلام) می دانند و از کشی نقل می کنند که در ابتدای امامت امام سجاد (علیه السلام) ایشان جزء پنج یاور باقی مانده برای آن حضرت بودند و شدت عشق او به اهل بیت (علیهم السلام) آن قدر عمیق بود که در مجلس حجاج بن یوسف، وقتی از او درباره فضیلت خلفا سؤال شد، چنان کوبنده و زیبا جواب داد که هر کور دلی، عشق او به علی بن حسین (علیه السلام) را فهمید و همین کلمات نورانی شهادت او را رقم زد(۲۳۹).
برای همین سعید بن جبیر نزد رجالیون آنقدر عظمت دارد که بدون حاشیه از کنار آن گذشته و او را از بهترین شیعیان در دوره اختناق سفّاکی چون حجاج بن یوسف دانسته اند. لذا ایشان هم از روات بزرگ شیعه به شمار می آیند.
نتیجه:
اولاً به نظر می آید در سندی که نُه راوی دارد، وجود یک راوی مجهول که هیچ ذمی درباره او نشده است قابل جبران باشد؛ چرا که ناقل روایت از او محمد بن همام است که شخصیت معروف و بزرگی است. ثانیاً بر فرض عدم قبول این توجیه، با توجه به یکی بودن مضمون این روایت با چهار روایت دیگر قطعاً این ضعف، قابل جبران و متن حدیث قابل استناد می باشد.
با بررسی سند روایات ذکر شده، تقریباً مشکل سندی حل شد و از سویی، با قطع نظر از سند آنان، روایات دیگری از اهل بیت (علیهم السلام) وارد شده که مضمون آن ها با مضمون این روایات، مطابقت دارد و متن این روایات را تأیید و تقویت می کند.
اگرچه آن روایات، شباهت ها و سنت هایی غیر از غیبت در انبیاء را برای امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیان کنند.
بعضی از این منابع عبارت اند از: ۱. کمال الدین(۲۴۰)، الامامه و التبصره(۲۴۱)، الغیبه نعمانی(۲۴۲)، الدلائل الامامه(۲۴۳)، الغیبه شیخ طوسی (رحمه الله)(۲۴۴).
نتیجه:
با توجه به تواتر روایات و مضمون واحد در تمامی آنها و تکیه بر اجرای سنت انبیای الهی در زندگی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به سراغ بحث دلالت روایات می رویم.
سنت در قرآن کریم، با الفاظ و صیغه های مختلفی وارد شده که عبارت است از: «سنن»، «سنه»، «سنَّتُنا»، «سنه الاولین»، «سنه الله».
سنت یعنی طریق و روشی که غالباً یا دائماً جریان دارد. این طریق معمول و مسلوک، گاهی طریق و روش گذشتگان و گاهی طریق و سنت الهی است.
طریق گذشتگان را قرآن این گونه بیان کرده است: «لایؤمنونَ به و قد خلت سنه الاولین(۲۴۵)؛ کافران، [به قرآن] ایمان نمی آورند؛ سنت و طریق گذشتگان نیز چنین بوده است»(۲۴۶).
قرآن کریم، طریق و سنت الهی را نیز به دو صورت آورده و گاهی درباره مخالفان و مشرکان و گاهی درباره پیامبران و صالحان جاری دانسته است. گروه اول، مانند «الّا ان تأتیهم سنه الاولین» و(۲۴۷) گروه دوم، مانند «سنه اللهِ فی الذین خلوا من قبل»(۲۴۸) که مقصود، پیامبران و رسولان گذشته است.
در روایات مذکور به نظر می آید منظور از «سنن الأنبیا» همین معنا باشد؛ یعنی شیوه، راه و روش زندگی پیامبران سابق که یکی از آن ها، غیبت و پنهان شدن از دیدگان مردم است. این غیبت ها، یا به دستور خدای عزوجل بوده و یا به جهت ترس از دشمنان خدا انجام گرفته است و این گونه غیبت ها، برای برخی پیامبران هم به وقوع پیوسته است.
در چهار روایت از پنج روایت مذکور، اشاره به مطلق انبیای الهی است؛ لذا هر پیامبری که غیبت داشته را در هر صورتی که بوده است، شامل می شود. اما روایت چهارم و روایات دیگری که نشانی آن داده شد، اشاره به پیامبر خاصی دارد؛ مانند ذالقرنین، موسی، عیسی و یوسف که هر کدام در دورانی از امت خود غیبت داشته اند؛ و حضرت این ویژگی را به همراه خواهد داشت.
بدین ترتیب، مقصود از سنن انبیا یا سنت پیامبر خاصی که در حق حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) جاری می شود، غیبت های طولانی و دوری از مؤمنان، بلکه همگان است؛ که مرحوم صدوق به پاره ای از آنان به خوبی اشاره نموده اند(۲۴۹).
نتیجه:
به نظر ما اجرای سنن انبیا در رابطه با حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) علت تام برای غیبت نیست؛ چرا که در این صورت، جبر به نظر می آید، یعنی وقتی خداوند تصمیم به اجرای این سنت در امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گرفته است، دیگر انسان ها چه نقشی در به وجود آمدن غیبت داشته اند و حال آنکه علت غیبت امام زمان، انسان ها و عملکرد آنها بوده است.
اگر گفته شود روایت دوم، تصریح بر علت بودن دارد، عرض می شود که این روایت در حقیقت، بیانگر فایده غیبت است نه علت آن و پاسخ امام صادق (علیه السلام) برای قانع شدن سدیر و فطرت پرسشگر شیعیانی است که بعدها می آیند و چنین سؤالی دارند تا بدانند غیبت یک سنت الهی بوده است، و مختص امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست.
سخن آخر اینکه انبیای الهی در موقع خطر و حفظ جان غیبت کرده اند؛ امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم، چنین است و در حقیقت، علت غیبت، حفظ جان است. پس علت غیبت، اجرای سنن انبیای الهی نیست؛ بلکه خوف از قتل است. مثل حضرت موسی و ابراهیم که خانه به خانه دنبال آنان بودند تا در خردسالی یا در شکم مادر آنان را به قتل برسانند؛ ولی خداوند متعال با غیبت (یعنی بودن در بین مردم و شناخته نشدن) آنها را حفظ کرد. البته در این باب استثناء هم وجود دارد؛ مثلاً غیبت جناب یونس (علیه السلام) که برای خوف از قتل نبوده، بلکه برای دوری از مردم و عذاب الهی بوده است.
پاسخ به دو سؤال:
۱.علت غیبت، خواست خداوند است یا عمل مردم؟
می توان به این پرسش، دو پاسخ داد:
اول: ابتدا اشاره ای مختصر به نحوه خلقت پروردگار عالم می شود، تا پاسخ مناسبی ارائه شده باشد. برای این قسمت، بهتر دیدم که از کلمات نورانی حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در نهج البلاغه استفاده کنم، آنجا که حضرت می فرمایند:
«... عالماً بها قبل ابتدائها، محیطاً بحدودها و انتهائها، عارفاً بقرائنها و أضائها (اجنائها)(۲۵۰)؛
خداوند پیش از آنکه موجودات را بیافریند، از تمام جزئیات و جوانب آنها آگاهی داشت؛ حدود و پایان آنها را می دانست و از اسرار درون و بیرون پدیده ها با خبر بود».
با توجه به این مقدمه، فهم این مطلب آسان به نظر می آید که خداوند متعال مسیر حرکت موجودات عالم را از اول خلقت تا روز قیامت با تمام جوانب آن دانسته است. یکی از مهم ترین اتفاقاتی که قرار است در مسیر حرکت موجودات محقق شود، برخورد آنان با فرستادگان الهی است. البته خداوند رحمان و رحیم، بهترین را ه ها را برای به مقصد رسیدن انسان ها قرار داده است، اگر چه به آزار و اذیت و شهادت فرستادگان او تمام شود.
همچنین روایاتی که اهل بیت (علیهم السلام) در رابطه با غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیان کرده اند برگرفته از همان علم خداوند به حرکت بشر می باشد، و این طور نیست که اراده الهی به اجباری بودن غیبت تعلق گرفته باشد و انسان ها مستحق آن نبوده باشند. منتهی لطف خداوند ایجاب می کند که ما را از نتیجه کردار خودمان با خبر کند تا ما علاوه بر اصلاح مسیر حرکت، ایمان خود را مستحکم کنیم و در این برهه، دچار تزلزل و سردرگمی نشویم.
این دور اندیشی اهل بیت (علیهم السلام) برای این است که دشمنان ما نگویند غیبت حضرت جزء اسلام نیست و شیعیان، آن را به وجود آورده اند و ما بتوانیم در پاسخ بگوییم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان از ابتدای اسلام به آن خبر داده اند. لذا اهل بیت (علیهم السلام) با این روایات، ما را از شبهات فراوان رهایی دادند و این، خود، چراغ هدایت و مسیر حقیقت شد. در نتیجه مشخص گشت که نه تنها خداوند متعال عامل غیبت نیست، بلکه یادآوری های خداوند، راه نجات و لطف او به شیعیان بوده است تا خود را برای ایام غیبت، آماده کنند.
دوم: خداوند متعال بهترین انسان ها را به عنوان فرستادگان خود قرار داد و از آنجا که فرموده است: «لَتُبْلَونَّ فی اموالکم و انفسکم...(۲۵۱)؛ قطعاً در مال و جانتان آزمایش خواهید شد».، بالاترین آزمایش ها را برای اولیای خود قرار داده، که در قرآن به دو صورت بیان شده است. در برخی موارد، خداوند می خواهد پیامبران الهی را آزمایش کند، همانند ابراهیم (علیه السلام) که خداوند درباره ماجرای ذبح اسماعیل می فرماید: «انّ هذا لهو البلاءُ المبین(۲۵۲)؛ این ابتلاء، همان امتحان آشکار بود». در مواردی دیگر چنین نیست، بلکه این انسان ها هستند که شرایطی سخت و دشوار را برای انبیای الهی آماده می کنند، و این شرایط، بستری می شود برای امتحان الهی و صبر و تحمل پیامبران. لذا وقتی قوم ابراهیم گفتند: «حرّقوه و انصروا آلهتکم ان کنتم فاعلین(۲۵۳)؛ ابراهیم را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید، اگر بر رضای خدایان کاری خواهید کرد» واضح است که آتش را خداوند برای ابراهیم فراهم نکرد، بلکه مردم ظالم چنین کاری کردند؛ ولی همان، بستری برای سنجش ابراهیم شد و در قبولی ابراهیم (علیه السلام) همین بس که آتش برای او به گلستان تبدیل شد: «قلنا یا نارُ کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم»(۲۵۴). در رابطه با حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم امتحان از نوع دوم است؛ یعنی وقتی انسان های ظالم تصمیم بر قتل آخرین ذخیره الهی گرفتند و او هیچ یاوری برای مبارزه نداشت و کودکی بیش نبود، خود خداوند دست به کار شد و آخرین ذخیره خود را نگهداری کرد. پس اگر چه خداوند، با غیبت، امام را محافظت می کند، ولی این بستر را ظالمان و حاکمان به وجود آوردند، و خداوند، آن را محل آزمایش ولیّ خودش و دیگر مؤمنین قرار داد.
نتیجه:
خداوند، عامل غیبت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست؛ بلکه وقتی جان آخرین ذخیره خود را در خطر دید با غیبت، او را محافظت کرد، و این غیبت سنتی از انبیای پیشین است که باعث امتحان پیامبران الهی و مؤمنین بوده است.
البته منظور از امتحان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) این است که ایشان هر چقدر هم که غیبتشان طولانی شود، راضی به رضای خداوند هستند و هیچ گاه زودتر از زمانی که خداوند بخواهد، درخواست ظهور نمی کند.
۲. فرق غیبت انبیاء وحضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چیست؟
در پاسخ به این پرسش، باید به دو نکته اشاره نمود:
اول: وجود چندین روایت مبنی بر اجرای غیبت انبیای الهی در زندگی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بدین معنی نیست که غیبت ایشان از هر لحاظ شبیه غیبت انبیاء است، بلکه همان طور که توضیح داده شد، به منظور آگاهی دادن به شیعیان است تا بدانند برای انبیای الهی نیز غیبت هایی بوده است و غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را غیر قابل تصور فرض نکنند و گمان نکنند که فقط آنها با غیبت، امتحان می شوند؛ بلکه امت های قبل هم چنین امتحاناتی را پشت سر گذرانده اند.
شباهت دیگر، در چگونگی زندگی حضرت در غیبت است، که در روایات آمده همانند حضرت یوسف زندگی می کنند. یعنی شیعیان باید بدانندکه امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مانند حضرت عیسی عروج نکرده؛ بلکه در بین مردم است و با آنها زندگی می کند، ولی شناخته نمی شود.
دوم: درباره تفاوت غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با غیبت انبیای الهی به مواردی می توان اشاره کرد که عبارت اند از:
۱. مدت زمان و طولانی بودن غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که در تاریخ بشر بی سابقه است.
۲. در تمام عالم، غیر از وجود مقدس امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هیچ پیامبر یا حجّت دیگری از طرف خداوند وجود ندارد؛ ولی اقوامی که انبیای آنها دچار غیبت شدند، عادتاً از انبیای اقوام دیگر بهره می بردند و یا همان قومی که پیامبرشان غایب بوده است از اوصیای آن پیامبران برخوردار بوده اند. ولی در غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چنین نیست، چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آخرین پیامبر و حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم آخرین وصی می باشند.
۳. حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آخرین ذخیره الهی است و باید برای محقق شدن وعده الهی باقی بماند؛ لذا تا زمانی که یاران ایشان تکمیل نشود و آمادگی عمومی در مردم به وجود نیاید، ظهوری در کار نیست. ولی در رابطه با انبیای الهی، وقتی مردم از کردار خود پشیمان می شدند - اگرچه دوباره ناسپاسی می کردند، مانند بنی اسرائیل- خداوند ولیّ خود را به میان آنها باز می گرداند.
۴. انبیای الهی به صورت عادی با مردم دیگر زندگی می کردند و گاهی ازدواج کرده و تشکیل زندگی می دادند؛ ولی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چنین نیست. لذا فرمودند: «لابد له فی غیبته من عزله... و ما بثلاثین من وحشه(۲۵۵)؛ در غیبت حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از گوشه نشینی و تنهایی گریزی نیست و سی نفر از ابدال همراه حضرت هستند وحشت و تنهایی را از او دور می کنند». یعنی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) همانند حضرت موسی (علیه السلام) در میان قوم دیگری قرار نگرفته است تا بتواند به راحتی به زندگی خود ادامه دهد.
در رابطه با این حدیث، شاید این سؤال مطرح شود که مگر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از تنهایی وحشت دارند؟
ابتدا از کلمات نورانی خود حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پاسخ می دهیم. آنجا که فرمود: «غم و اندوه و ناراحتی ما برای شما است نه خودمان، چون که خداوند با ما است و ما نیازی به غیر از او نداریم، و حق نیز با ماست و وحشتی از توقف دیگران و تنهایی نداریم»(۲۵۶). بنابراین وحشت گفته شده، وحشتی است که ما انسان ها در تنهایی برای خودمان تصور می کنیم و روایت می فرماید با وجود این افراد، آن وحشت هم موجود نیست، اگرچه در نزد حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اصلاً چنین وحشتی قابل تصور نمی باشد. در حقیقت، این روایت به این سؤال پاسخ می دهد که آیا در این مدت طولانی، حضرت از تنهایی وحشت نمی کند؟ و پاسخ این است که خیر؛ با وجود آن سی نفر در کنار حضرت، ایشان تنها نیستند.
اگر چه ما در مقام بحث از مکان زندگی حضرت و ازدواج ایشان نیستیم، ولی کسانی که از علم رجال و حدیث اطلاع دارند و متون برآمده ازسخنان اهل بیت (علیهم السلام) را می دانند، تردیدی در پوشالی بودن داستان جزیره خضراء نمی کنند. همچنین در زمان غیبت صغری که نواب اربعه با حضرت ارتباط فراوان داشتند، سخنی در این باره وجود نداشت و حال آنکه اگر چنین امر مهمی محقق شده بود، قطعاً در این شصت و نه سال باید ذکری به میان می آمد؛ در حالی که برعکس، فقط سخن از خفا و پنهانی و تنهایی حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
۵. غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دارای دو مرحله است، غیبت صغری وغیبت کبری، در حالی که غیبت انبیای الهی، فقط یک مرحله داشته است. علاوه بر آن، از روایات برمی آید که غیبت کبری از نظر سختی و سرگردانی، هم برای امام معصوم (علیه السلام) و هم شیعیان، منحصر به فرد می باشد و هیچگاه فرستادگان الهی این چنین دست نیافتنی نبوده اند.
نتیجه:
غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در اصل وقوع با غیبت انبیای الهی شباهت دارد، ولی از نظر خصوصیات و ویژگی ها با آنها متفاوت است. اجرای سنن، علت حدوثی نیست؛ بلکه فایده غیبت وعلت غایی است. اما اگر این توجیه را در مقابل تصریح روایت دوم نپذیریم و علت بودن اجرای سنن را قبول کنیم، این سؤال باقی ماند که این سنت بعد از چند سال، اجرا شده؛ پس چرا حضرت هم چنان ظهور نمی کند در نتیجه با این فرض هم این علت محدثه می باشد، ولی علت مبقیه نیست؛ یعنی طولانی شدن غیبت، دلیل یا دلایل دیگری دارد.
دوم: عهده دار نبودن بیعت:
روایات:
با توجه به اینکه روایات این باب فراتر از حد استفاضه است و روایات صحیح السند هم در میان آنان فراوان است، از بحث سندی تک تک روایات بی نیاز هستیم(۲۵۷)؛ ولی برای اثبات وجود روایات صحیح السند در بین این روایات، به سه روایت پرداخته می شود، تا با اطمینان بیشتر به توضیح دلیل دوم بپردازیم.
۱. حدثنا محمد بن أحمد الشیبانی رضی الله عنه قال: حدثنا محمد بن جعفر الکوفی قال: حدثنا سهل بن زیاد الآدمی قال: حدثنا عبد العظیم بن عبد الله الحسنی رضی الله عنه، عن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبیطالب (علیهم السلام)، عن أبیه، عن آبائه، عن أمیر المؤمنین (علیهم السلام) قال: للقائم منا غیبه أمدها طویل کأنی بالشیعه یجولون جولان النعم فی غیبته، یطلبون المرعی فلا یجدونه، ألا فمن ثبت منهم علی دینه ولم یقس قلبه لطول أمد غیبه إمامه فهو معی فی درجتی یوم القیامه ثم قال (علیه السلام): إن القائم منا إذا قام لم یکن لاحد فی عنقه بیعه فلذلک تخفی ولادته و یغیب شخصه(۲۵۸).
عبدالعظیم حسنی از امام جواد (علیه السلام) و ایشان از آباء بزرگوارشان و آنان از امیرالمؤمنین (علیه السلام) چنین کرده اند: «برای قائم ما غیبتی است که مدّتش طولانی است. گویا شیعه را در دوران غیبت او می بینم که جولان می دهند مانند جولان چهار پایان، چرا گاه را می جویند اما آن را نمی یابند. بدانید هر که در آن دوران در دینش استوار باشد و قلبش به واسطه طول غیبت امامش سخت نشود، در روز قیامت هم درجه من است». سپس فرمود: «هنگامی که قائم ما قیام کند بیعت احدی بر گردن او نیست و به این دلیل است که ولادتش پنهان است و شخص او غایب می شود»(۲۵۹).
بررسی سند حدیث:
محمد بن احمد شیبانی:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرماید: «ایشان از مشایخ مرحوم صدوق بوده و هنگام روایت کردن، مرحوم صدوق درباره او چنین می فرمایند: «روی عنه مترضیاً علیه»(۲۶۰).
با توجه به مطالب گذشته صرف ترضّی ارزش ندارد. ولی اگر شیخ اجازه مرحوم صدوق باشد طبق مبنا ثقه است(۲۶۱) «و الا ایشان ضعیف هستند».
محمد بن جعفر الکوفی:
همان طور که در حدیث سوم از اجرای سنن انبیاء آمد ایشان توثیق شده اند.
سهل بن زیاد الآدمی:
در رابطه با این شخصیت اختلاف نظر است؛ بعضی او را تضعیف کرده اند و بعضی دیگر توثیق(۲۶۲)؛ البته تصریح بر تضعیف بیش از تصریح بر توثیق است؛ ولی طبق مبنای کثرت حدیث می توان امید به وثاقت جناب سهل بن زیاد داشت(۲۶۳). جناب آقای نمازی در مستدرکات مطالب کامل تری برای اثبات توثیق سهل بن زیاد می آورند که عبارتند از:
۱. کثرت روایت مشایخ ثلاث در کتب اربعه از ایشان، خصوصاً مرحوم کلینی (رحمه الله) با تمام دقت نظری که داشته اند، در کتب اربعه بیش از دو هزار روایت از ایشان آورده است.
۲. علامه مجلسی در وجیزه فرموده اند: «چون ایشان از مشایخ اجازه است، از نظر من ضعفی ندارد».
۳. ایشان از مشایخ اجازه کتاب أیوب است که از منابع کتب اربعه است.
۴. روایات متعدد مرحوم کلینی از ایشان بدون واسطه.
۵. بنا بر احادیث ایشان، عده ای از اصحاب فتوی داده اند.
۶. ضعفی در احادیث ایشان و غلوی در اعتقاد ایشان یافت نمی شود.
۷. مرحوم مامقانی ایشان را حسن دانسته و محدث نوری بر وثاقت ایشان تصریح کرده است(۲۶۴).
نکته:
مهمترین عامل ضعف جناب سهل بن زیاد، تضعیف مرحوم نجاشی است که مستند به اخراج سهل بن زیاد توسط احمد بن محمد بن عیسی از قم می باشد، و دلیل آن اتهام غلو و کذب است؛ معنای غلو نزد علمای متأخر متفاوت از علمای متقدم است و این از واضحات است. در این باره اشاره ای به توضیحات آیت الله سبحانی در کتاب «علم الرجال» داریم که می فرمایند:
جناب وحید بهبهانی در رابطه با این مسئله می گوید: «بدان بسیاری از قدما خصوصاً قمی ها و ابن غضائری در تعریف ائمه (علیهم السلام) و شأن و منزلت و عصمت و کمالات آنها نظرات خاصی داشتند که تعّدی از آن را غلو و ارتفاع از عقیده قلمداد می کردند. حتی آنها نفی سهو از اهل بیت (علیهم السلام) را غلو می دانستند و مطلق تفویض امور از سوی خداوند به آنها و اعتقاد به اعمال خارق العاده قدرت عظیم اهل بیت و... را ارتفاع در عقیده و غلو می دانستند. در حالی که از مسلمات نزد علمای معاصر است»(۲۶۵). با این توضیحات مهمترین عامل تضعیف جناب سهل بن زیاد متزلزل است.
نتیجه:
از آنجا که مهم ترین دلیل تضعیف ایشان، اخراج از قم توسط قمی ها است و معنای غلو نزد قدماء با متأخرین متفاوت است و نیز وجود مؤیدات فراوانی که ذکر شد، به نظر می آید وثاقت جناب سهل بن زیاد ثابت باشد و این حدیث از ناحیه ایشان ایرادی ندارد.
جناب عبدالعظیم حسنی هم از بزرگترین شیعیان است و قبر او آشیانه شیعیان حقیقی بوده است.
این روایت از نظر سند در صورت ثقه بودن شیبانی که اولین راوی حدیث است مشکلی ندارد. بحث دلالی بعد از اتمام سند احادیث در ادامه می آید.
۲. محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن الحسین بن سعید عن ابن ابی عمیر عن هشام بن سالم عن ابی عبد الله (علیه السلام) قال: یقوم القائم ولیس لاحد فی عنقه عهد ولا عقد ولا بیعه(۲۶۶).
هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که آن حضرت فرمود: «قائم قیام خواهد کرد در حالی که از هیچ کس بر گردن او قرار داد و پیمان و بیعتی نیست»(۲۶۷).
سند:
محمد بن یحیی:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرماید: «از محمد بن یحیی ۵۹۸۵ حدیث نقل شده است. البته تمییز آنها به راوی و مروی عنه است. وایشان را محمد بن یحیی ابوجعفر، شیخِ مرحوم کلینی می دانند، که همان محمد بن یحیی العطار است که مرحوم نجاشی هم ایشان را توثیق نموده اند»(۲۶۸).
احمد بن محمد:
آیت الله خویی می فرمایند: «به این عنوان ۷۱۶۴ روایت است که تمییز آنها به راوی و مروی عنه است»(۲۶۹). ایشان، او را احمد بن محمد بن عیسی الاشعری دانسته که یکی از عالمان بزرگ شیعه و از ثقات می باشند.
حسین بن سعید:
آیت الله خویی (رحمه الله) ایشان را حسین بن سعید بن حماد، اهل اهواز و از موالیان علی بن الحسین (علیه السلام) می دانند که ثقه می باشد. همچنین بنا بر نظر شیخ طوسی در رجال، در ۵۰۲۶ روایت، عنوان حسین بن سعید آمده است، البته نیاز به بررسی دارد که چند مورد برای جناب حسین بن سعید بن حماد است(۲۷۰). که تمییز آن به راوی و مروی عنه است(۲۷۱).
ابن ابی عمیر:
ایشان از اصحاب اجماع و از مشایخ ثقات هستند.
هشام بن سالم:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرمایند: «جناب نجاشی در رابطه با هشام بن سالم می گوید: ثقه ثقه و شیخ مفید می فرمایند: او از رؤسا و اعلام شیعه است که حلال و حرام از او گرفته می شد و هیچ طعنی در رابطه با او نیست»(۲۷۲) لذا وثاقت ایشان - همان طور که رجالیون دیگر هم تصریح دارند - از واضحات است و بر آن اضافه کنیم کثرت روایت او را که ۶۶۳ روایت است و نقل اجلا هم چون ابن ابی عمیر و صفوان که وثاقت بالاتری را برای ایشان بیان می نماید.
نتیجه:
این حدیث از احادیث صحیح است و علامه مجلسی در مرآه العقول به این حدیث که می رسد می فرماید: «صحیح» یعنی در سند حدیث، بهترین ها هستند(۲۷۳). بنابراین روایت از نظر سند صحیح و بحث دلالی آن در ادامه خواهد آمد.
۳. وأخبرنی جماعه، عن جعفر بن محمد بن قولویه وأبی غالب الزراری (وغیرهما) عن محمد بن یعقوب الکلینی، عن إسحاق بن یعقوب قال: سألت محمد بن عثمان العمری رحمه الله أن یوصل لی کتابا قد سئلت فیه عن مسائل أشکلت علی، فورد التوقیع بخط مولینا صاحب الدار (علیه السلام) أما ما سألت عنه أرشد الله وثبتک من أمر المنکرین لی من أهل بیتنا وبنی عمنا، فاعلم أنه لیس بین الله عزوجل وبین أحد قرابه، ومن أنکرنی فلیس منی، وسبیله سبیل ابن نوح (علیه السلام). وأما سبیل عمی جعفر وولده، فسبیل إخوه یوسف علی نبینا وآله و(علیه السلام)... إنه لم یکن أحد من آبائی إلا وقد وقعت فی عنقه بیعه لطاغیه زمانه، وإنی أخرج حین أخرج ولا بیعه لاحد من الطواغیت فی عنقی...(۲۷۴).
اسحاق بن یعقوب گفته است: از محمد بن عثمان بن عمری (رحمه الله) درخواست کردم تا نامه ای را - که در آن مسائلی که مورد اشکال من بود پرسیده بودم - به حضرت حجت (علیه السلام) برساند. پس توقیع شریف به خط مولا صاحب الزمان، وارد شد، به این ترتیب که: «اما آنچه را که پیرامون اشخاصی از اهل بیت ما و پسر عموهایی که منکر امامت من هستند، سؤال کردی - خداوند تو را ارشاد کرده و ثابت قدم بفرماید - بدان که بین خداوند عزوجل و احدی قرابت و نزدیکی و فامیلی وجود ندارد و کسی که منکر [ولایت و امامت] من باشد، از ما نیست و راهش همان راه و روش پسر نوح (علیه السلام) است. و اما راه و روش عمویم جعفر و فرزندانش، همان راه و روش برادران یوسف (علیه السلام) است.....هیچ کدام از پدران من نبوده اند مگر این که در گردنشان بیعت طاغوت زمانشان بوده است [به جهت این که ایشان مأمور به تقیه بوده اند] ولی من وقتی قیام کنم، بیعت هیچ یک از طواغیت به عهده ام نیست...»(۲۷۵).
سند:
أخبرنی جماعه:
با صرف نظر از بحث طولانی درباره «جماعت» که چه کسانی هستند، جهت رعایت اختصار فقط به این نکته اشاره می شود که قطعاً در جماعت مذکور جناب محمد بن محمد بن النعمان وجود دارند(۲۷۶). و تمام اصحاب رجال، ایشان را توثیق نموده اند(۲۷۷). لذا یقیناً جماعتی که شیخ طوسی (رحمه الله) از آنان روایت نقل می کند، نه تنها ایرادی به سند روایت وارد نمی کنند، بلکه نشانه ی قوت حدیث هستند؛ چرا که حداقل بعضی افراد آن ثقه اند.
جعفر بن محمد بن قولویه: ایشان از ثقات و بزرگان اصحاب امامیه می باشند(۲۷۸).
ابی غالب زراری: ایشان هم مورد توثیق علمای رجال می باشند(۲۷۹).
محمد بن یعقوب کلینی: ایشان مؤلف کتاب شریف کافی است که اهمیت کتاب و اهتمام عالمان دین به آن، نشانه عظمت و وثاقت کامل ایشان می باشد.
اسحاق بن یعقوب: مرحوم تستری اشاره به مطلبی زیبا و جالب دارند که ما هم به همان اکتفا می کنیم. ایشان می فرمایند: «اسحاق بن یعقوب از محمد بن عثمان عمری می خواهد که سؤالات و مشکلات ایشان را به محضر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برسانند، و از ناحیه حضرت توقیعی در جواب سؤالات ایشان می آید، که در آخر آن آمده است: «والسلام علیک یا اسحاق بن یعقوب، و علی من اتبع الهدی».
مرحوم تستری جلد اول از قاموس را با همین سلام از کمال الدین تمام می کنند. که قطعاً این جمله دلالت بر وثاقت و عدالت تام او می کند.
نتیجه:
این حدیث هم از سندی عالی برخوردار می باشند.
۴. وبهذا الاسناد (الدقاق و الشیبانی معا، عن الأسدی، عن النخعی، عن النوفلی عن حمزه بن حمران، عن ابیه، عن سعید بن جبیر) قال: قال علی بن الحسین سید العابدین (علیهما السلام): القائم منا تخفی ولادته علی الناس حتی یقولوا: لم یولد بعد، لیخرج حین یخرج ولیس لاحد فی عنقه بیعه(۲۸۰).
از امام زین العابدین (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند: «ولادت قائم ما بر مردم پنهان است تا جایی که بگویند: هنوز متولد نشده است و آن برای این است که وقتی ظهور کند، بیعت کسی بر گردنش نباشد»(۲۸۱).
۵. حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل رضی الله عنه قال: حدثنا محمد بن یحیی العطار، عن محمد بن عیسی بن عبید، عن محمد بن أبی عمیر، عن سعید بن غزوان، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: صاحب هذا الامر تعمی ولادته علی (هذا) الخلق لئلا یکون لاحد فی عنقه بیعه إذا خرج(۲۸۲).
ابوصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت کرد که آن حضرت فرمود: «ولادت صاحب الأمر بر این خلق پوشیده است؛ برای اینکه وقتی ظهور کند بیعت احدی بر گردنش نباشد»(۲۸۳).
۶. حدثنا أبی رحمه الله قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن یعقوب بن یزید، والحسن بن ظریف جمیعا، عن محمد بن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: یقوم القائم (علیه السلام) ولیس لاحد فی عنقه بیعه(۲۸۴).
هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که ایشان فرمود: «قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام کند و بیعت هیچ کس بر گردنش نباشد»(۲۸۵).
۷. حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق رضی الله عنه قال: حدثنا أحمد بن محمد الهمدانی قال: حدثنا علی بن الحسن بن علی بن فضال، عن أبیه، عن أبی الحسن علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) أنه قال: کأنی بالشیعه عند فقدهم الثالث من ولدی کالنعم یطلبون المرعی فلا یجدونه، قلت له: ولم ذاک یا ابن رسول الله؟ قال: لان إمامهم یغیب عنهم، فقلت: ولم؟ قال: لئلا یکون لاحد فی عنقه بیعه إذا قام بالسیف(۲۸۶).
حسن بن علی بن فضال از امام رضا (علیه السلام) روایت می کند که ایشان فرمودند: «گویا شیعیان را می بینم که در فقدان سومین نفر از فرزندانم مانند چهارپایان در طلب چراگاه برآیند، اما آن را نیابند». گفتم: «ای فرزند رسول خدا! برای چه؟» فرمود: «برای آن که امامشان از آن ها نهان شود». گفتم: «برای چه؟» فرمود: «برای آن که چون با شمشیر قیام کند، بیعت هیچ کس بر گردنش نباشد»(۲۸۷).
۸. حدثنا أحمد بن محمد بن سعید قال: حدثنا علی بن الحسن، قال: حدثنا عبد الرحمن بن أبی نجران، عن علی بن مهزیار، عن حماد بن عیسی، عن إبراهیم ابن عمر الیمانی قال: سمعت أبا جعفر (علیه السلام) یقول: «إن لصاحب هذا الامر غیبتین وسمعته یقول: لا یقوم القائم ولاحد فی عنقه بیعه»(۲۸۸).
ابراهیم بن عمر یمانی گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرماید: «همانا صاحب این امر را دو غیبت است» و نیز شنیدم می فرماید: «قائم قیام نمی کند در حالی که برای کسی بر گردن او بیعتی باشد»(۲۸۹).
۹. حدثنا علی بن الحسین قال: حدثنا محمد بن یحیی العطار، قال: حدثنا محمد بن حسان الرازی، قال: حدثنا محمد بن علی الکوفی، عن إبراهیم بن هاشم، عن حماد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانی، عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنه قال: «یقوم القائم ولیس فی عنقه بیعه لاحد»(۲۹۰).
ابراهیم بن عمر یمانی از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که آن حضرت فرمود: «قائم در حالی قیام می کند که بیعت هیچ کس بر گردن او نیست»(۲۹۱).
۱۰. حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی رضی الله عنه قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود، عن ابیه قال: حدثنا جبرئیل بن احمد، عن موسی ابن جعفر البغدادی قال: حدثنی الحسن بن محمد الصیرفی، عن حنان بن سدیر، عن ابیه سدیر بن حکیم، عن أبیه، عن ابی سعید عقیصا قال: لما صالح الحسن بن علی (علیه السلام) معاویه بن ابی سفیان دخل علیه الناس... اما علمتم انَّ الخضر (علیه السلام) لما خرق السفینهَ و اقام الجدار و قتل الغلام کان ذلک سخطاً لموسی بن عمران اذ خفی علیه وجه الحکمه فی ذلک، و کان ذلک عند الله تعالی ذکره حکمه و صواباً، اما علمتم انّه ما منّا احد الا و یقع فی عنقه بیعه لطاغیه زمانه الا القائم الذی یصلی روح الله عیسی بن مریم (علیه السلام) خلفه، فانّ الله عزوجل یخفی ولادته، و یغیب شخصه لئلا یکونَ لأحد فی عنقه بیعه اذا خرج، ذلک التاسع من ولد أخی الحسین بن سیده الإماء، یطیل الله عمره فی غیبته ثم یظهره بقدرته فی صوره شاب دون أربعین سنه ذلک لیعلم ان الله علی کل شیء قدیر»(۲۹۲).
ابو سعید عقیصا گوید: وقتی امام حسن (علیه السلام) با معاویه مصالحه کرد، مردم به نزد او آمدند و بعضی از آن ها امام را به واسطه بیعتش مورد سرزنش قرار دادند. امام (علیه السلام) فرمود: «وای بر شما، چه می دانید که من چه کردم؟ به خدا سوگند این عمل برای شیعیانم از آن چه که آفتاب بر آن بتابد و غروب کند بهتر است. آیا نمی دانید که من امام مفترض الطاعه شما هستم و به نص رسول خدا (علیه السلام) یکی از دو سرواران جوانان بهشتم؟» گفتند: آری، فرمود: «آیا می دانید که وقتی خضر (علیه السلام) کشتی را سوراخ کرد و دیوار را بپا داشت و آن جوان را کشت، این اعمال موجب خشم موسی بن عمران گردید، چون حکمت آن ها بر وی پوشیده بود؟ اما آن اعمال نزد خدای تعالی عین حکمت و صواب بود؟ آیا می دانید که هیچ یک از ما ائمه نیست جز آن که بیعت سرکش زمانش بر گردن اوست مگر قائمی که روح الله عیسی بن مریم پشت سر او نماز می خواند؟ خداوند ولادت او را مخفی می سازد و شخص او نهان می شود تا آنگاه که خروج کند بیعت احدی بر گردن او نباشد. او از فرزندان برادرم حسین است و فرزند سرور کنیزان. خداوند عمر او را در دوران غیبتش طولانی می گرداند، سپس با قدرت خود او را در صورت جوانی که کمتر از چهل سال دارد، ظاهر می سازد تا بدانند که خداوند بر هر کاری توانا است»(۲۹۳).
توضیح:
همانطور که عرض شد، احادیث از حد استفاضه بیشتر است، ولی جهت اعتماد کامل تر به این احادیث، سه مورد را بررسی سندی کردیم تا اگر راویان ضعیفی در احادیث دیگر باشد با این سه روایت، حداقل متن آنان مورد پذیرش واقع شود. جهت پژوهش بهتر، متن روایات را آوردیم ولی آن روایاتی که از نظر سند و متن خیلی شباهت داشتند را آدرس داده، و به یک مورد اکتفا کردیم.
بررسی دلالت:
معنای لغوی و شرعی بیعت:
بیعت و مبایعت، به معنای هم عهدی و عقد بستن با یکدیگر به کار می رود. چنانکه در مجمع البحرین آمده است: «مبایعت، معاقده و معاهده است، گویا هر کدام از دو طرف بیعت، آنچه نزدش هست را به دیگری واگذار کرده، و خود را کاملاً در اختیار طرف مقابل قرار می دهد»(۲۹۴).
و جناب فراهیدی می گوید: «والبَیْعه: الصَّفقه علی ایجاب البیع و علی المبایعهِ والطاعه (وقد) تبایعوا علی کذا(۲۹۵)؛ بیعت یعنی دست روی دست گذاشتن به انگیزه بیعت و اطاعت و پیروی از یک چیز خاص».
جناب موسوی می گوید: «با توجه به این معنا، بیعت کننده ملتزم شده و عهد محکم و پیمان استوار بسته است به اینکه شخصی را که با وی بیعت نموده با جان و مال خود یاری کند و از هیچ چیز در راه یاری و نصرت او دریغ ننماید»(۲۹۶).
در این صورت اگر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) غایب باشند، کسی بر گردن ایشان حقی نخواهد داشت که به پاس آن ملزم به رعایت او باشد، چنانکه فرعون به حضرت موسی (علیه السلام) گفت: «ألم نُربِّک فینا ولیداً ولَبِثت فینا من عُمُرک سنین؟(۲۹۷)؛ آیا ما تو را میان خودمان از بچگی تربیت نکردیم و تو مقداری از عمر خود را میان ما نگذراندی؟» مشکل بیعت برای پیامبر (ص) هم وجود داشت؛ لذا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: «اگر ترس از آن نبود که بگویند: محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قوم خود را دعوت کرد و ایشان او را خدمت و نصرت کردند، و چون ظفر یافت و به مقصود رسید ایشان را از میان برداشت، هر آینه بسیاری را به هلاکت می رساندم»(۲۹۸). از این رو، دشمنان نمی توانند با زور و تهدید، امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را همانند امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و امام حسن مجتبی (علیه السلام) بیعت وادارند. چنانکه امام حسن (علیه السلام) فرمودند: «هیچ یک از ما نیست، مگر آنکه در گردن او بیعتی است برای طاغی زمان خود، مگر آن قائمی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می گذارد»(۲۹۹).
به نظر می آید «لم یکن لأحد فی عنقه بیعه» در تمام روایات به این معنا باشد که التزام به بیعت با کفار، با قیام حضرت و گستراندن عدالت در تمام جهان منافات دارد و در آن صورت، دست حضرت برای اقدامات کامل و نتیجه ای که وعده حتمی الهی است باز نخواهد بود و باید با عده ای از ظالمان سازش داشته باشد. لذا غیبت بهترین راهکار برای این آسیب است؛ چرا که وقتی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در غیبت است، نیازی به بیعت با حاکمان ظالم نخواهد داشت.
نتیجه:
دلالت تمام روایات بر معنای مورد نظر، تام می باشد. در قسمت بعد به این مطلب پرداخته می شود که تأثیر این موضوع در به وجود آمدن غیبت به چه میزان است؟ به عبارت دیگر، آیا این مسئله باعث تحقق و ادامه دار شدن غیبت شده است تا موظف به رفع آن باشیم یا عوامل دیگری در تحقق غیبت تأثیر داشته و هم آن ها مانع ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشند؟
نقد و نظر:
در این قسمت به میزان تأثیر این عامل در غیبت پرداخته می شود. البته این نکته لازم به ذکر است که قصد ما عرضه نظرات بزرگان دین و محققان معاصر می باشد و اگر نتیجه ای را هم ذکر می کنیم، برداشت شخصی از نظرات عالمان دین است و قصد ما آغاز سرشاخه هایی برای پژوهش های جدید با نگاه های جدیدتر می باشد.
در میزان تأثیر این عامل به مواردی چند اشاره می شود:
۱. در مرحله اول برای فهم معنای بیعت، دقت در متون روایات، ما را بهترین راهنما است.
روایات سه دسته هستند؛ گروه اول فقط اشاره به عدم وجود بیعتی بر عهده حضرت در هنگام ظهور و قیام دارند(۳۰۰). گروه دوم اشاره به اختفاء ولادت دارد تا بیعتی بر عهده حضرت نباشد و(۳۰۱) گروه سوم، روایاتی هستند که تصریح بر علت بودن این عامل برای غیبت دارند(۳۰۲).
۲. آنچه از اکثر روایات به دست می آید، این است که وقتی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور می نمایند، بیعت هیچ حاکم ستمگری را بر عهده ایشان ندارد. در بیان عالمان دین در معنای بیعت گذشت که وجود بیعت، حرکت جهانی و عدالت گستر حضرت را با مشکلاتی همراه می کند و غیبت، بهترین راه برای عدم بیعت با حاکمان ظالم است. و البته روایاتی هم تصریح بر علت بودن این مسئله برای غیبت دارند. این موارد درحقیقت برای باور داشت دوران سخت و غیرقابل تحمل غیبت است تا برای دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) پاسخ های معقول و مورد پسند برای آنان وجود داشته باشد و از فتنه ها و سرگردانی ها نجات یابند. البته نظر کامل تر بعد از ارائه سخنان دانشمندان و عالمان خواهد آمد.
۳. نظر عالمان: در این زمینه نیز کارگشا می باشد:
 ۳ - ۱. مرحوم کلینی با ذکر تنها یک روایت، به سرعت از این عامل عبور می کند و حاصل آن روایت هم خبر دادن از عدم بیعت بر عهده حضرت در هنگام ظهور است. پس تصریحی بر علت بودن این عامل ندارند؛ بلکه اگر بگوییم این عامل را از فواید غیبت می دانند، شاید سخن گزافی نباشد؛ چرا که لازمه عدم بیعت، وجود غیبت است.
۳ - ۲. جناب محمد بن ابراهیم نعمانی در کتاب ارزشمند غیبت، فقط به دو روایت اشاره دارند و در حالی که به عواملی چون «خوف از قتل» و «امتحان شیعیان» به عنوان دلیل غیبت می پردازند، بدون هیچ سخنی از کنار این دو روایت مرتبط با عدم بیعت عبور می کنند. مضمون این دو روایت نیز خبر از عدم عهد و پیمان بر عهده حضرت در هنگام ظهور است. لذا اگر که این عوامل را دلیل بدانند، خیلی جزئی و فرعی به آن نظر دارند. بنابراین ایشان برای غیبت علل متعدد آورده اند که یکی از آن ها عدم بیعت است.
۳ - ۳. مرحوم صدوق در کتاب شریف کمال الدین و تمام النعمه بیش ترین روایات از بحث «عدم بیعت» را آورده اند. روایات مرحوم صدوق، هم حالت خبر دارند و هم تصریح به علت بودن این عامل. به نظر می آید که شیخ صدوق این عامل را علت غیبت می دانند؛ اگر چه جناب آقای غروی، از محققین معاصر به بیانات مرحوم صدوق، عنوان «حکمت غیبت» داده اند و آن را حکمت ثانوی و تنزیلی دانسته و علت اصلی را از نظر مرحوم صدوق، خوف از قتل بیان کرده اند(۳۰۳). ولی به نظر ما صرف آوردن روایات در نزد مرحوم صدوق (رحمه الله) دال بر علت دانستن این مورد است؛ چنان که مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی چنین روشی را دنبال کرده است.
۴. شیخ مفید و سید مرتضی به این علت اشاره ندارند و شیخ طوسی هم در کتاب الغیبه فقط یک روایت با این مضمون آورده است و اگرچه آن روایت، تصریح بر علت بودن این عامل دارد، ولی خود شیخ طوسی (رحمه الله) تصریح کرده اند که هیچ علتی جز ترس از قتل، مانع ظهور نیست؛واین علل را فرعی و زیر مجموعه علت اصلی می دانند(۳۰۴). لذا اگر هم این علت را مؤثر در غیبت بدانند، به اصل غیبت ربطی نمی دهد، چون غیبت بر اثر خوف از قتل به وجود آمده است و به نظر می آید از این بیان، فایده بودن این عامل، ظاهر باشد؛ اگر چه قرار نیست جای مرحوم شیخ طوسی (رحمه الله) تصمیم بگیریم.
۵. علامه مجلسی در شرح روایت از کافی می فرماید: «گویی این روایت اشاره به علل غیبت و فواید آن دارد» و با توضیحی که قبل از این بحث، در رابطه با بیعت داده اند، واضح است که ایشان، این عامل را فایده غیبت می دانند و مباحث قبل - که در رابطه با خوف از قتل بود - را علت می شمرند(۳۰۵).
۶. جناب ملاصالح مازندرانی هم در شرح این روایت، این عامل را سببی از اسباب یا مصلحتی از مصالح غیبت می دانند که تعبیر ما از مصلحت، همان فایده غیبت است. البته، ما هم با اینکه فایده، اثری در غیبت داشته است، موافق هستیم؛ ولی بحث در این است که ما قائل به این هستیم که عوامل خاصی باعث غیبت شده اند و حالا که غیبت ایجاد شده است، فوایدی بر آن مترتب شده است که بسیار معقول و مورد پذیرش است و سختی غیبت را بر انسان مؤمن آسان می نماید(۳۰۶).
۷. جناب دکتر حبیب الله طاهری بر فایده غیبت بودن این عامل تصریح دارند و می گویند: «در امان بودن حضرت از بیعت با حاکمان ظالم و اینکه در هنگام ظهور با احدی پیمان همراهی نبسته باشند، از فواید غیبت است»(۳۰۷).
۸. جناب آقای محمد فاکر میبدی نیز این عامل را علت اصلی غیبت نمی داند و می گوید: «این علت عدم حضور حضرت است و بین عدم حضور و عدم ظهور فرق است و علل غیبت، علت عدم ظهورند نه حضور»(۳۰۸). به نظر می آید ایشان ظهور را مساوی قیام دانسته که نتیجه آن عدم بیعت است؛ ولی صرف حضور که قیامی به همراه نداشته باشد، منافات با عدم بیعت ندارد. اما باید توجه داشت که سیره حاکمان ظالم غیر از این بوده است، یعنی حتی حضور بدون قیام اهل بیت (علیهم السلام) را هم تحمل نمی کردند.
نتیجه:
به نظر ما اگر این عامل را فایده غیبت بدانیم بهتر است و اگر هم که آن را عامل بدانیم، قطعاً علت محدثه و مبقیه غیبت نخواهد بود؛ زیرا لازمه عدم بیعت، خوف از قتل است و در حقیقت، به خاطر آن حضرت مجبور به بیعت خواهد شد. لذا عدم بیعت دلیل جزئی و فرعی خواهد است.
گفتار دوم: علل مرتبط با کفار و ظالمان:
اول: خوف و ترس از قتل:
این علت نزد عموم عالمان و بزرگان به عنوان علت غیبت پذیرفته شده،و در علت بودن آن کسی شک نکرده است و حتی کسانی که «امتحان مردم» را دلیل بسیار مهم غیبت دانسته یا حکمت الهی را راز اصلی غیبت عنوان کرده اند، در علت بودن این عامل برای غیبت تردید ندارند. منتهی در اصلی یا فرعی بودن آن اختلاف است که در پایان روایات مورد بررسی قرار می گیرد.
طبق روال بحث، نخست چند روایت را بررسی کامل کرده و متن روایات دیگر را ذکر می کنیم و روایات مشابه را در پاورقی آدرس می دهیم. در نتیجه هر روایتی که ذکر می شود، به یک نکته جدید اشاره دارد و همان باعث ذکر روایات متعدد شده است. لازم به ذکر است که روایات کافی شریف بر روایات کتب دیگر مقدم دانسته شد، مگر آنکه سند کتاب های دیگر صحیح تر باشد.
روایات:
۱. الحسین بن احمد عن احمد بن هلال قال: حدثنا عثمان بن عیسی عن خالد بن نجیح عن زراره بن اعین قال: قال ابوعبد الله (علیه السلام): لابد للغلام من غیبه قلت: و لم؟ قال: یخاف –و اوما بیده الی بطنه – و هو المنتظر و هو الذی یشک الناس فی ولادته فمنهم من یقول: مات ابوه و لم یخلف و منهم من یقول: ولد قبل موت ابیه بسنتین قال زراره:فقلت: و ما تامرنی لو ادرکت ذلک الزمان؟ قال: ادع الله بهذا الدعاء: «اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک اللهم عرفنی نبیک فانک ان لم تعرفنی نبیک لم اعرفه قط اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی» قال احمد بن الهلال: سمعت هذا الحدیث منذ ست و خمسین سنه(۳۰۹).
زراره بن اعین گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: «آن جوان، به ناچار باید غیبت کند». گفتم: برای چه؟ فرمود: «می ترسد» و با دستش اشاره به شکمش کرد. سپس فرمود: «اوست منتظَر و اوست که مردم در ولادت او شک دارند. برخی گویند در شکم مادر است (در هنگام وفات پدرش)، برخی گویند پدرش مرده و جانشنی ندارد و برخی گویند دو سال پیش از مرگ پدرش به دنیا آمده است».
پس من گفتم: اگر من این زمان را درک کردم چه دستوری به من می دهید؟ فرمود: «به درگاه خدا این دعا را بخوان: «خدایا! خود را به من بشناسان، زیرا اگر تو خود را به من نشناسانی تو را نخواهم شناخت. بار خدایا پیغمبرت را به ما بشناسان، زیرا اگر تو پیغمبر خود را به من نشناسانی من او را نخواهم شناخت. بار خدایا! حجت خود را به من بشناسان، زیرا اگر تو حجتت را به من نشناسانی، من در دینم گمراه می شوم».
احمد بن هلال گوید: من حدود سال ۵۶ این حدیث را شنیده ام(۳۱۰).
بررسی سند حدیث:
این حدیث از هفت طریق نقل شده است؛ منتهی به علت اینکه این حدیث از نظر متن، اضافات حدیث سوم را ندارد، هر دو صورت آورده شده است تا بررسی کامل تری صورت پذیرفته باشد. ما در این قسمت سند حدیث اول را بررسی می کنیم.
حسین بن احمد:
با توجه به اینکه آیت الله خویی (رحمه الله) حسین بن احمد را مشترک بین چند نفر دانسته و شناخت ایشان را مبتنی بر شناخت راوی و مروی عنه کرده است(۳۱۱)، به نظر می آید، ایشان فرزند احمد بن هلال باشد و در رابطه با این شخصیت در کتب رجالی بحث خاصی نیامده است(۳۱۲)، مگر نقل شخصیتی چون مرحوم کلینی از ایشان، که آن هم بسیار محدود می باشد. مرحوم آقای خویی هم بحث خاصی در رابطه با حسین بن احمد بن هلال ندارند و دلیل ما بر ابن احمد دانستن او کلام آیت الله خویی (رحمه الله) است که حسین بن احمد از احمد بن هلال، روایت نقل می کند(۳۱۳) و با بررسی کتب رجال دیگر، چنین ویژگی در هیچ شخص دیگری یافت نشد و البته تنها مؤید ما، نقل اجلّا هم چون مرحوم کلینی و ابن ابی عمیر از حسین بن احمد است که با توجه به عدم تضعیف راوی چه بسا دال بر وثاقت باشد. البته عالمانی چون امام خمینی (رحمه الله) و مرحوم بهبهانی کثرت روایت ثقه از فردی را دال بر وثاقت او می دانند(۳۱۴)، که در این مورد کارایی ندارد چون تعداد روایات او اندک است. بنابراین وثاقت راوی ثابت نیست.
احمد بن هلال:
ترجمه این شخصیت قبلاً گذشت و سعی شد که ضعف از او برداشته شود، مگر آنکه انحراف او از زمان امام عسگری (علیه السلام) ثابت باشد که در این صورت او از گمراه ترین انسان ها می باشد(۳۱۵). ولی چون متن روایت متعدد است، صحت متن روایت کماکان پابرجا است.
عثمان بن عیسی:
اگر چه ایشان از بزرگان واقفیه است، ولی مرحوم آیت آلله خویی وثاقت ایشان را ثابت می دانند که تفصیل این بحث در ذیل روایات گذشته آمد(۳۱۶).
خالد بن نجیح:
آیت الله خویی (رحمه الله) ارتفاع در عقیده را که به ایشان نسبت داده شده، با استناد به روایات نمی پذیرند؛ اما وثاقت او را هم - اگر چه به نقل اجلا، هم چون ابن ابی عمیر و صفوان و عثمان بن عیسی از او تصریح می کنند - بنابر مبنای خود، حتی دال بر حسن بودن هم نمی دانند تا چه رسد به وثاقت. در نتیجه بنابر مبنای مرحوم آقای خویی، ایشان ثقه نیستند(۳۱۷).
اما بنابر مبنای کسانی که نقل اجلا را دال بر وثاقت راوی می دانند، ایشان ثقه است(۳۱۸) و به روایت از جهت ایشان، ایرادی وارد نیست.
زراره بن اعین:
به وثاقت و جلالت ایشان در عموم کتب رجالی تصریح شده است(۳۱۹).
نتیجه:
به نظر ما می توان به سند این روایت اعتماد کرد؛ چون مرحوم کلینی به آن اعتماد نموده است. ولی برفرض تضعیف سند این حدیث، با وجود روایات صحیح دیگر اعتماد به متن حدیث بلامانع است. لذا در استناد به این حدیث مانعی برسر راه نیست. واگر چه مرحوم علامه مجلسی در مرآه العقول این روایت را ضعیف شمرده است(۳۲۰)، ولی تضعیف ایشان راجع به وجود روایت قوی تر است نه ضعف و ساقط شدن این روایت. بنابراین متن موثوقٌ به است(۳۲۱).
۲- و بهذا الاسناد عن احمد بن محمد عن ابیه محمد بن عیسی عن ابی بکیر عن زراره قال: سمعت ابا عبد الله (علیه السلام) یقول: ان للقائم غیبه قبل ان یقوم انه یخاف – و او ما بیده الی بطنه – یعنی القتل(۳۲۲).
زراره گوید: شنیدم امام صادق (علیه السلام) می فرمود: «به راستی قائم (علیه السلام) پیش از آن که قیام کند غیبتی دارد، زیرا او می ترسد» - و با دستش، اشاره به شکمش کرد و فرمود - یعنی از کشته شدن»(۳۲۳).
بررسی سند حدیث:
وقتی به دو روایت قبل برگردیم، مقصود از «بهذالاسناد» را پیدا می کنیم، که آن، «عده من اصحابنا» است و جناب نجاشی در شرح حال مرحوم کلینی می فرماید: «کل ما کان فی کتابی عده من اصحابنا عن احمد بن محمد بن عیسی، فهم محمد بن یحیی و علی بن موسی الکمیذانی و داوود بن کوره و احمد بن ادریس و علی بن ابراهیم بن هاشم»(۳۲۴). و کسی در وثاقت «محمد بن یحیی» و «احمد بن ادریس» و «علی بن ابراهیم» شک ندارد(۳۲۵). با توجه به مطالب ذکر شده، به این نتیجه می رسیم که اطمینان کامل به «عده من اصحابنا» در کتاب شریف کافی حاصل است.
احمد بن محمد بن عیسی الاشعری:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرماید: «به وثاقت و عظمت ایشان تمام علمای بزرگ رجال تصریح دارند»(۳۲۶).
محمد بن عیسی:
آیت الله خویی (رحمه الله) ایشان را توثیق کرده و کثیر الروایه می دانند که ۱۰۹۲ روایت از ایشان نقل شده است(۳۲۷).
عبد الله بن بکیر:
آیت الله خویی (رحمه الله) در کتاب معجم، ایشان را توثیق کرده و کثیر الروایه می دانند. از ایشان ۳۳۴ روایت آمده است. البته این وثاقت را به استناد توثیق بزرگانی چون شیخ طوسی و شیخ مفید و علی بن ابراهیم و کشی بیان می کنند(۳۲۸). ترجمه زراره نیز در حدیث اول گذشت.
نتیجه:
تمام راویان این حدیث شریف، از ثقات و اجلاء می باشند و استناد به این روایت از نظر سند مانعی ندارد. البته نقل این نکته بجا است که مرحوم علامه مجلسی در مرآه العقول این حدیث را «موثق کالصحیح» می دانند(۳۲۹) و این مطلب، بر اطمینان ما به این روایت می افزاید.
۳- علی بن ابراهیم عن الحسن بن موسی الخشاب عن عبد الله بن موسی عن عبد الله بن بکیر عن زراره قال: سمعت ابا عبد الله (علیه السلام) یقول: ان للغلام غیبه فبل ان یقوم: قال: قلت: و لم؟ قال: یخاف – و او ما بیده الی بطنه – ثم قال: یا زراره و هو المنتظر و هو الذی یشک فی ولادته منهم من یقول: مات ابوه بلا خلف و منهم من یقول: حمل و منهم من یقول: انه ولد قبل موت ابیه بسنتین و هو المنتظر غیر ان الله عزو جل یحب ان یمتحن الشیعه فعند ذلک یرتاب المبطلون قال: قلت: جعلت فداک ان ادرکت الزمان ای شیء اعمل؟ قال: یا زراره اذا ادرکت هذا الزمان فادع بهذا الدعاء «اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی» ثم قال: یا زراره لابد من قتل غلام بالمدینه قلت: جعلت فداک ألیس یقتله جیش السفیانی؟ قال: لا ولکن یقتله جیش آل بنی فلان یجییء حتی یدخل المدینه فیاخذ الغلام فیقتله فاذا قتله بغیا و عدوانا و ظلما لا یمهلون فعند ذلک توقع الفرج ان شاء الله(۳۳۰).
زراره گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: «برای آن جوان، پیش از قیام و ظهورش غیبتی حتمی است» گفتم: چرا؟ فرمود: «بیم دارد»، و به شکم خود اشاره کرد، سپس فرمود: «ای! زراره اوست که انتظارش را باید کشید، اوست که در ولادتش تردید شود، برخی گویند پدرش بی جانشین از دنیا رفت، برخی گویند در شکم مادر بود که پدرش را از دست داد و برخی گویند دو سال پیش از مرگ پدر به دنیا آمد. اوست منتظَر. خداوند عزوجل دوست دارد شیعه را بیازماید. در این جا است ای زراره که باطل خواهان مردد شوند» گفتم: قربانت شوم، اگر به این دوره رسیدم چه باید انجام دهم؟ فرمود: «ای زراره! وقتی به این دوره رسیدی، این دعا را بخوان: «بار خدایا! خودت را به من بشناسان، زیرا اگر تو خود را به من نشناسانی، من رسول تو را نخواهم شناخت بار خدایا! رسول خود را به من بشناسان، زیرا اگر رسول خود را به من نشناسانی، حجت تو را نخواهم شناخت. بار خدایا! حجت خود را به من بنشاسان، زیرا اگر تو حجت خود را به من نشناسانی در دینم گمراه گردم».
سپس فرمود: «ای زراره! به ناچار باید در مدینه پسر بچه ای کشته شود». گفتم: قربانت شوم، همان نیست که لشکر سفیانی او را بکشند؟» فرمود: «نه، به خدا قسم او را آل فلانی می کشند. بیاید تا وارد مدینه شود و آن پسر بچه را بگیرد و به قتل رساند، چون از راه خود سری و دشمنی و ستم او را به قتل رساند، دیگر مهلت آنان به سر آید. در این هنگام توقع فرج داشته باش ان شاء الله»(۳۳۱).
بررسی سند حدیث:
علی بن ابراهیم:
نه تنها ایشان ثقه هستند، بلکه بزرگانی هم چون آیت الله خویی، رجال در اسناد کتاب تفسیر ایشان را نیز ثقه می دانند، مگر افراد شاذی از آنها که رجالیون بزرگ بر تضعیف آنان تصریح کرده باشند.
حسن بن موسی الخشاب:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرمایند: «مرحوم نجاشی، ایشان را از اصحاب امامیه و مشهور و کثیر العلم می دانند و علاوه بر آن، وجود ایشان در اسناد تفسیر قمی دلالت بر وثاقت جناب حسن بن موسی می نماید»(۳۳۲). جناب نمازی در مستدرکات نیز بنابر نقل مرحوم ما مقانی بر این وثاقت اشاره دارند(۳۳۳).
عبد الله بن موسی:
این شخصیت را آیت الله خویی (رحمه الله) موثق می دانند، چون در اسناد تفسیر قمی وجود دارد(۳۳۴).
ولی اگر «عبد الله بن موسی بن جعفر (علیه السلام)» باشند - کما اینکه چنین احتمالی را مرحوم خویی داده اند - اگر چه شیخ مفید در ارشاد، کلامی دال برعظمت و بزرگی فرزندان امام کاظم (علیه السلام) آورده است، ولی آیت الله خویی آن را دال بر وثاقت راوی نمی دانند(۳۳۵). ایشان، هم چنین کلام شیخ مفید در اختصاص - مبنی بر عظمت عبد الله بن موسی - به خاطر اشکال در انتساب اختصاص به شیخ مفید نمی پذیرند.
اما باید گفت که آقا بزرگ تهرانی (رحمه الله) در الذریعه، اختصاص را تألیف شیخ مفید دانسته و مستنداتی از نسخ اصلی این کتاب را آورده است(۳۳۶). البته جناب نمازی در مستدرکات، کلام شیخ مفید را قبول کرده و آن را دال بر جلالت و وثاقت ایشان دانسته است(۳۳۷).
نتیجه:
با توجه به اینکه در سند روایت مورد بحث، عبد الله بن موسی وجود دارد، ما مشکلی از ناحیه ایشان نداریم، چون در سند تفسیر قمی نیز موجود است و بر فرض اینکه ایشان، عبد الله بن موسی بن جعفر باشد، با توجه به کلام آقا بزرگ تهرانی و مستندات ایشان مبنی بر وجود نسخه اصلی این کتاب به خط شیخ مفید و تصریح شیخ مفید (رحمه الله) بر وثاقت و عظمت جناب عبد الله بن موسی بن جعفر (علیه السلام)، باز وثاقت راوی ثابت است و روایت از ناحیه ایشان قابل استناد است.
عبد الله بن بکیر و زراره بن اعین:
ترجمه این دو شخصیت در مباحث قبلی گذشت و گفته شد هر دو از بزرگان و اجلای راویان احادیث امامیه می باشند.
نتیجه: سند این حدیث بلا اشکال است؛ چون تمام شخصیت ها ثقه هستند و استناد به آن بلا مانع است؛ علاوه بر آنکه طریق مرحوم صدوق در کمال الدین در رابطه با این حدیث صحیح است و آن روایت که از نظر متن، شبیه این روایت است از سندی بسیار عالی برخوردار می باشد و افرادی چون احمد بن محمد بن یحیی العطار، سعد بن عبد الله، احمد بن محمد بن عیسی، عثمان بن عیسی الکلابی، خالدبن نجیح و زراره بن اعین که همگی از ثقات رواه شیعه می باشند، در آن حضور دارند. پس استناد به این روایت که دو سند صحیح دارد بلا مانع می باشد.
۴- الحسین بن محمد و غیره عن جعفر بن محمد عن علی بن العباس بن عامر عن موسی بن هلال الکندی عن عبد الله بن عطاء عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: قلت له: ان شیعتک بالعراق کثیره و الله ما فی اهل بیتک مثلک فکیف لا تخرج؟ قال: فقال: یا عبد الله بن عطاء قد اخذت تفرش أذنیک للنوکی ای والله ما انا بصاحبکم قال:قلت له: فمن صاحبنا؟ قال: انظروا من عمی الناس ولادته فذاک صاحبکم انه لیس منا احد یشار الیه بالاصبع و یمضغ بالالسن الا مات غیظا او رغم انفه(۳۳۸).
عبد الله بن عطا گوید: به امام باقر (علیه السلام) گفتم: در شیعیان شما در عراق بسیارند و به خدا قسم، در خاندان خودتان همانندی برای شما نیست. پس چرا خروج نمی کنید؟ فرمود: «ای عبد الله بن عطا! تو گوش خود را به اختیار احمق ها نهادی؟ آری به خدا، من صاحب الامر شما نیستم» گفتم: پس صاحب الامر ما کیست؟ فرمود: «ببینید چه کسی ولادتش از مردم نهان است؛ پس او صاحب الامر شما است. حقیقت مطلب این است که از ما ائمه کسی نیست که انگشت نما شود و بر زبان ها بیفتد، جز آن که در حال ناراحتی یا به ناحق بمیرد»(۳۳۹).
به نظر می آید معنای جمله آخر چنین باشد: «جز آن که یا از روی ظلم کشته شود و یا به واسطه زهر به شهادت برسد».
الحسین بن محمد:
ایشان، حسین بن محمد الاشعری، از مشایخ مرحوم کلینی می باشند و حدود ۸۵۹ حدیث از او نقل شده است(۳۴۰). آیت الله خویی در ترجمه ابن عامر، ایشان را توثیق می نماید(۳۴۱). در نتیجه ایشان از مشایخ مرحوم کلینی و از ثقات راویان احادیث شیعه به شمار می روند. این نکته لازم به ذکر است که وقتی وثاقت ایشان ثابت باشد، نیاز به بررسی عبارت «و غیره» نیست.
جعفر بن محمد:
با توجه به اینکه جعفر بن محمد، مشترک بین افراد متعددی است باید رجوع به راوی و مروی عنه کرد. آیت الله خویی در ترجمه «حسین بن محمد بن عامر» - که شخصیت قبل است - ، می فرماید: «روی عنه جعفر بن محمد بن قولویه ابوالقاسم»(۳۴۲). بنابر این جناب «جعفر بن محمد» در سند این حدیث «ابن قولویه ابوالقاسم» می باشد، که مرحوم آیت الله خویی در ذیل «جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی» ایشان را از عالمان بزرگ شیعه و صاحب تصانیف متعدد، از جمله کامل الزیارات می داند و نه تنها مؤلف، بلکه رجال واقع در سند این کتاب را هم به شهادت ابن قولویه ثقه معرفی می کنند(۳۴۳) (البته در استناد این سخن به مرحوم خویی (رحمه الله) تزلزل وجود دارد).
علی بن العباس بن عامر:
آیت الله خویی (رحمه الله) اتحاد ایشان را با «علی بن العباس» و او با «علی بن العباس الجراذینی» را بعید نمی دانند. ایشان، جراذینی را به استناد کلام مرحوم نجاشی ضعیف و اهل غلو می داند. (البته قبلاً بحث شد که غلو نزد متقدمین و متأخرین متفاوت است) و بعد اشاره به تضعیف ابن غضائری می کنند و آن را نمی پذیرند(۳۴۴).
لذا اگر این اتحاد را نپذیریم هیچ ذم و مدحی در رابطه با ایشان نیست، ولی یک مؤید وجود دارد و آن، نقل ابن قولویه از اوست و نقل اجلا حداقل دلالت بر حسن بودن او دارد در دیگر کتب رجالی هیچ اشاره ای به اتحاد ایشان با «الجراذینی» یا «الخراذینی» نشده است(۳۴۵).
نتیجه: بنابر این اگر متحد نباشد، مدح و ذمی ندارد، ولی اگر متحد باشد قطعاً ضعیف است.
موسی بن هلال الکندی:
آیت الله خویی (رحمه الله) فقط از ایشان همین یک روایت را نقل می کنند(۳۴۶). در کتب رجالی دیگر هم اسم ایشان نیامده است. فقط جناب نمازی از او به اسم «موسی بن هلال الضبی» نام آورده و اشاره به همین یک حدیث کرده است(۳۴۷).
نتیجه: روایت از جانب این شخص هم دچار اشکال است.
عبد الله بن عطاء:
آیت الله خویی (رحمه الله) عبد الله بن عطاء را مشترک بین چند نفر می داند(۳۴۸). ایشان،«عبد الله بن عطاء بن ابی رباح» را از اصحاب امام باقر (علیه السلام) دانسته و او را با «عبد الله بن عطاء المکی» متحد دانسته است که او هم از اصحاب امام باقر (علیه السلام) می باشد. با این حال، او را توثیق نمی کنند(۳۴۹). اما به نظر می آید مدح جناب کشی در اینکه او عارف، نجیب و از اصحاب امام باقر (علیه السلام) بوده است و اینکه شیخ طوسی (رحمه الله) ایشان را از اصحاب امام سجاد (علیه السلام) می داند، حسن بودن عبد الله بن عطاء را ثابت می کند(۳۵۰).
جناب تستری (رحمه الله) «عبد الله بن عطا بن ابی ریاح» را توثیق می کنند و دلیل ایشان، کلام مرحوم کشی و روایت او از امام باقر (علیه السلام) است(۳۵۱). به نظر می رسد که ایشان «عبد الله بن عطاء التمیمی» را می گویند. احتمالاً «التمیمی»، «المکی» و «ابی الریاح» اشتباه شده است؛ لذا او را با «عبد الله بن عطاء ابی ریاح» و «عبد الله بن عطاء المکی» یکی، و همه را در صحابی امام باقر (علیه السلام) بودن مشترک می دانند(۳۵۲). و همچنین، مرحوم تستری «عبد الله بن عطاء الهاشمی» را با موارد سابق یکی دانسته و او را از خواص اصحاب امام باقر (علیه السلام) می داند که بعد از شهادت امام باقر (علیه السلام) متواری شد و بعد جنازه او را پیدا کردند که توسط دشمنان اهل بیت (علیه السلام) به صلیب کشیده شد(۳۵۳).
نتیجه: جناب عبد الله بن عطا با توضیحات کامل علامه تستری از اصحاب خاص امام باقر (علیه السلام) و از اصحاب امام صادق (علیه السلام) بوده و مورد تأیید اهل بیت است، و این در وثاقت ایشان کفایت می کند. البته رحلت ایشان بنا بر کلام مرحوم تستری در زمان جعفر بن سلیمان بوده است؛ یعنی در زمان امام صادق (علیه السلام)، که منافاتی با متواری شدن ایشان بعد از شهادت امام باقر(علیه السلام) ندارد.
نتیجه:
در این روایت دو راوی مجهول وجود دارد؛ اما تشابه متن حدیث با احادیث دیگر، دال بر خوف از قتل، ضعف سند را جبران می کند(۳۵۴)؛ ولی اگر فقط همین روایت بود قطعاً آن را کنار می گذاشتیم، مگر آنکه هم چون مرحوم علامه مجلسی، تمام روایات کافی را قبول داشته باشیم(۳۵۵).
۵. حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی رضی الله عنه قال: حدثنا علی ابن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن صالح بن السندی، عن یونس بن عبد الرحمن قال: دخلت علی موسی بن جعفر (علیهما السلام) فقلت له: یا ابن رسول الله أنت القائم بالحق؟ فقال: أنا القائم بالحق ولکن القائم الذی یطهر الارض من أعداء الله عزوجل ویملاها عدلا کما ملئت جورا وظلما هو الخامس من ولدی له غیبه یطول أمدها خوفا علی نفسه، یرتد فیها أقوام ویثبت فیها آخرون. ثم قال: طوبی لشیعتنا، المتمسکین بحبلنا فی غیبه قائمنا، الثابتین علی موالاتنا والبراءه من أعدائنا، أولئک منا ونحن منهم، قد رضوا بنا أئمه، ورضینا بهم شیعه، فطوبی لهم، ثم طوبی لهم، وهم والله معنا فی درجاتنا یوم القیامه(۳۵۶).
یونس بن عبدالرحمن گوید: بر موسی بن جعفر وارد شدم و گفتم: ای فرزند رسول خدا! آیا شما قائم به حق هستید؟ فرمود: «من قائم به حق هستم، ولیکن نه آن قائمی که زمین را از دشمنان خدا پاک سازد و آن را از عدل و داد آکنده سازد، چنانکه پر از ظلم و جور شده باشد. او پنجمین نفر از فرزندان من است و او را غیبتی طولانی است؛ زیرا بر نفس خود می هراسد و اقوامی در آن غیبت مرتد شده و اقوامی دیگر در آن ثابت قدم خواهند بود».
سپس فرمود: «خوشا بر احوال شیعیان ما که در غیبت قائم ما به رشته ما متمّسک، و بر دوستی ما و بیزاری از دشمنان ما ثابت قدم هستند. آن ها از ما و ما از آنهاییم. آن ها ما را به امامت و ما نیز آنان را به عنوان شیعیان خود پذیرفته ایم. پس خوشا بر احوال آن ها و خوشا بر احوال آن ها. به خدا سوگند، آنان در روز قیامت هم درجه ما هستند»(۳۵۷).
۶. وبهذا الاسناد، عن محمد بن مسعود قال: حدثنی عبد الله بن محمد بن خالد قال: حدثنی أحمد بن هلال، عن عثمان بن عیسی الرواسی، عن خالد بن نجیح الجواز، عن زراره قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام)، یا زراره لا بد للقائم من غیبه؟ قلت: ولم، قال: یخاف علی نفسه - وأومأ بیده إلی بطنه -(۳۵۸).
زراره گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ای زراره! گریزی از غیبت قائم نیست». گفتم: برای چه؟ فرمود: «بر جان خود می ترسد» و با دست به شکمش اشاره کرد(۳۵۹).
۷. وبهذا الاسناد، عن محمد بن مسعود قال: حدثنی محمد بن إبراهیم الوراق قال: حدثنا حمدان بن أحمد القلانسی، عن أیوب بن نوح، عن صفوان بن یحیی، عن ابن بکیر، عن زراره قال: سمعت أبا جعفر (علیه السلام) یقول: إن للقائم غیبه قبل أن یقوم، قال: قلت: ولم؟ قال: یخاف - وأومأ بیده إلی بطنه-(۳۶۰).
زراره گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: «برای قائم، پیش از قیامش غیبتی است». گفتم: برای چه؟ فرمود: «می ترسد» و با دست به شکمش اشاره کرد(۳۶۱). و در حدیث دیگری اضافه دارد و زراره می گوید منظور حضرت، ترس از قتل است.
۸. حدثنا محمد بن علی ماجیلویه رضی الله عنه قال: حدثنی عمی محمد بن أبی القاسم، عن أحمد بن أبی عبد الله البرقی، عن أیوب بن نوح، عن صفوان بن یحیی عن ابن بکیر، عن زراره، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: للقائم غیبه قبل قیامه، قلت: ولم؟ قال: یخاف علی نفسه الذبح(۳۶۲).
زراره از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که ایشان فرمود: «برای قائم پیش از قیامش غیبتی است». گفتم: برای چه؟ فرمود: «می ترسد ذبحش کنند»(۳۶۳).
۹. وروی أن فی صاحب الامر (علیه السلام) سنه من موسی (علیه السلام)، قلت وما هی؟ قال: دام خوفه وغیبته مع الولاه إلی أن أذن الله تعالی بنصره.(ولمثل ذلک اختفی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم فی الشعب تاره، وأخری فی الغار، وقعد أمیر المؤمنین (علیه السلام) عن المطالبه بحقه)(۳۶۴).
روایت شده که امام (علیه السلام) فرمودند: «سنتی از موسی (علیه السلام) در وجود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است» عرض کردم: آن سنّت چیست؟ فرمودند: «ادامه دار بودن ترس و پنهان شدنش از دشمنان و سلاطین تا زمانی که خداوند به ایشان اجازه قیام بدهد و او را نصرت و یاری فرماید. به همین دلیل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شعب ابی طالب و غار پنهان شد و نیز خانه نشینی امیرالمؤمنین (علیه السلام) از مطالبه حق مسلم خود به همین علّت بود»(۳۶۵).
البته روایت دیگری را هم مرحوم شیخ طوسی ذکر کرده است که پاسخ مناسبی به علت ترس حضرت مهدی (علیه السلام) از مرگ می باشد و روایت چنین است:
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پنج سال تمام، رسالتش را کتمان کرد و به خاطر ترس پنهان شد و رسالتش را ظاهر نکرد. در حالی که علی (علیه السلام) و خدیجه (علیها السلام) در محضر ایشان بودند. تا آنکه خداوند متعال به ایشان دستور داد تا آنچه را که مأمور شده، اعلان کند. آنگاه ظاهر شد و رسالتش را آشکار فرمود»(۳۶۶).
۱۰. وروی أحمد بن محمد بن عیسی الاشعری، عن محمد بن سنان، عن محمد بن یحیی الخثعمی، عن ضریس الکناسی، عن أبی خالد الکابلی فی حدیث له اختصرناه قال: سألت أبا جعفر (علیه السلام) أن یسمی القائم حتی أعرفه باسمه، فقال: یا أبا خالد ! سألتنی عن أمر لو أن بنی فاطمه عرفوه لحرصوا علی أن یقطعوه بضعه بضعه(۳۶۷).
أبوخالد کابلی حدیثی دارد که ما مختصرش کردیم، او گفته است: «از امام باقر (علیه السلام) خواهش کردم که نام قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ببرد تا من آن حضرت را به نام مبارکشان بشناسم. حضرت فرمودند:ای ابا خالد! اگر حتی اولادش هم ایشان را بشناسند، نسبت به او حریص شده و وی را پاره پاره می کنند»(۳۶۸).
این خبر دلالت دارد بر احاطه علمی امام (علیه السلام) بر حوادث و اعتقادات مردم در آینده که اکثر مردم نسبت به حضرت، بغض و کینه خواهند داشت؛ آن چنان که حتی بسیاری از اولاد و ذراری فاطمه (علیها السلام) نسبت به ایشان بغض دارند.
۱۱. وبهذا الاسناد، عن محمد بن علی، عن أبیه، قال: حدثنا علی بن سلیمان الزراری، عن علی بن صدقه القمی رحمه الله قال: خرج إلی محمد بن عثمان العمری رضی الله عنه ابتداء من غیر مسأله لیخبر الذین یسألون عن الاسم: إما السکوت والجنه، وإما الکلام والنار، فإنهم إن وقفوا علی الاسم أذاعوه، وإن وقفوا علی المکان دلوا علیه(۳۶۹).
علی بن صدقه قمی گفته است: بدون آنکه سؤالی پرسیده شده باشد، توقیعی از ناحیه مبارکه حضرت برای محمد بن عثمان عمری (رحمه الله) صادر شد که در آن به کسانی که از اسم حضرت سؤال کرده بودند، هشدار داده شده بود. مضمون آن توقیع این است: «یا سکوت و بهشت، یا کلام و جهنم»(۳۷۰) یعنی یا سکوت کنند و نام ایشان را نپرسند و وارد بهشت شوند و یا اینکه بپرسند و اسم شریف حضرت را بر سر زبان ها بیاورند و وارد جهنم شوند. چون اگر آن ها بر اسم حضرت آگاه شوند آن را شایع کرده و منتشر می سازند و اگر چنانچه به مکان او دسترسی پیدا کنند، مردم را به آنجا راهنمایی می کنند.
۱۲. وروی محمد بن عبد الله الحمیری، عن أبیه، عن محمد بن عیسی، عن سلیمان بن داود المنقری، عن أبی بصیر قال: سمعت أبا جعفر (علیه السلام) یقول: فی صاحب هذا الامر [أربع] سنن من أربعه أنبیاء: سنه من موسی (علیه السلام)، وسنه من عیسی (علیه السلام)، وسنه من یوسف (علیه السلام). وسنه من محمد صلی الله علیه وآله، فأما سنه من موسی (علیه السلام) فخائف یترقب، وأما سنه من یوسف (علیه السلام) فالغیبه، وأما سنه من عیسی (علیه السلام) فیقال: مات ولم یمت، وأما سنه من محمد صلی الله علیه وآله وسلم فالسیف(۳۷۱).
ابی بصیر گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: «در وجود صاحب این امر، چهار سنّت از سنت های انبیاء وجود دارد: سنّتی از موسی (علیه السلام)، سنّتی از عیسی (علیه السلام)، سنّتی از یوسف (علیه السلام) و سنّتی از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و اما سنّت و ویژگی موسی (علیه السلام) این است که او ترسیده و منتظَر است، اما سنّت و ویژگی یوسف (علیه السلام) عبارت است از غیبت و پنهان شدن، اما سنّت و ویژگی عیسی (علیه السلام) این است که گفته می شود او مرده است در حالی که نمرده و زنده می باشد و امّا سنّتی که از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است، قیام با شمشیر است»(۳۷۲).
۱۳. حدثنا عبد الواحد بن عبد الله بن یونس، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن رباح، قال: حدثنی أحمد بن علی الحمیری، عن الحسن بن أیوب، عن عبد الکریم ابن عمرو الخثعمی، عن أحمد بن الحارث، عن المفضل بن عمر قال: سمعته یقول - یعنی أبا عبد الله (علیه السلام) -: قال أبو جعفر محمد بن علی الباقر (علیهما السلام): إذا قام القائم [(علیه السلام)] قال: ففررت منکم لما خفتکم فوهب لی ربی حکما وجعلنی من المرسلین. هذه الاحادیث مصداق قوله: إن فیه سنه من موسی، وإنه خائف یترقب(۳۷۳).
از مفضل بن عمر روایت شده است که شنیدم - امام صادق (علیه السلام) - می فرمود: «امام باقر (علیه السلام) فرموده است: «چون قائم (علیه السلام) قیام کند گوید: از نزدتان گریختم چون از شما بیمناک بودم. پس پروردگارم به من حکومت ارزانی داشت و مرا از مرسلین قرار داد». این احادیث مصداق فرمایش آن حضرت است که: «همانا در او شیوه ای از موسی است که آن عبارت است از نگران بودن و گوش به زنگ داشتن»(۳۷۴).
۱۴. حدثنا علی بن أحمد البندنیجی، عن عبید الله بن موسی العلوی العباسی عن محمد بن أحمد القلانسی، عن أیوب بن نوح، عن صفوان بن یحیی، عن عبد الله ابن بکیر، عن زراره قال: سمعت أبا جعفر (علیه السلام) یقول: إن للقائم - (علیه السلام) - غیبه، ویجحده أهله، قلت: ولم ذلک؟ قال: یخاف - وأومأ بیده إلی بطنه -(۳۷۵).
زراره گوید: شنیدم امام باقر (علیه السلام) می فرماید: «همانا قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را غیبتی است، و خاندانش او را (به علّت ترس از کشته شدنش) انکار می کنند». عرض کردم: آن (غیبت) به چه منظوری است؟ فرمود: «می ترسد» و در این حال، آن حضرت با دست خود به شکمش اشاره فرمود(۳۷۶).
۱۵. وأخبرنا أحمد بن محمد بن سعید قال: حدثنا علی بن الحسن التیملی، عن العباس بن عامر بن رباح، عن ابن بکیر، عن زراره قال: سمعت أبا جعفر الباقر (علیه السلام) یقول: إن للغلام غیبه قبل أن یقوم، وهو المطلوب تراثه، قلت: ولم ذلک؟ قال: یخاف - وأومأ بیده إلی بطنه - یعنی القتل(۳۷۷).
زراره گوید: شنیدم امام باقر (علیه السلام) می فرمود: «همانا آن جوان (قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)) را پیش از آن که قیام کند غیبتی خواهد بود و او کسی است که میراث او مطالبه می شود». (شاید به گمان این که از دنیا رفته است) عرض کردم: آن (غیبت) برای چیست؟ فرمود: «می ترسد» و با دست خود به شکم خویش اشاره فرمود، یعنی از کشته شدن(۳۷۸).
روایات دیگر، همین خوف را با عباراتی همانند: «همانا آن آواره رانده شده یکه و تنها و جدا از خانواده که خونِ پدرش خواسته و ستانده نشده است»(۳۷۹) و «صاحب این امر، همان رانده شده آواره است که خون خواهی پدرش نشده و کینه عمویش را دارد و جدا از خانواده خویش است» بیان کرده اید(۳۸۰).
بررسی دلالت حدیث:
در ابتدا یادآوری این نکته لازم به نظر می رسد، که از منظر عقل و شرع، حفظ جان واجب است و این مطلب از بدیهیات احکام اسلام است. خداوند می فرمایند: «و انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه و احسنوا ان الله یحب المحسنین(۳۸۱)؛ و از مال خود در راه خدا انفاق کنید (لیکن نه به حد اسراف) و خود را در مهلکه و خطر نیفکنید و نیکویی کنید که خدا نیکوکاران را دوست می دارد».
لذا اگر زندگانی تمامی انبیای الهی و اهل بیت (علیهم السلام) را مطالعه کنیم، خواهیم دید که حتی یک نفر از آن بزرگواران، برای کشته شدن، خود را در اختیار دشمن قرار نداده است، مگر در صورت اجبار و قبول مرگ با عزت و دوری از ذلت، که نمونه های فراوان دارد.
پس حفظ جان از واجبات عقلی و شرعی اسلام است و در شرح غیبت، بعضی بزرگان بر این امر تصریح کرده اند که حفظ جان واجب است برای مثال، جناب سید مرتضی در المقنع فی الغیبه می فرمایند: «دوری جستن از ضررها بر هر کس عقلاً و شرعاً واجب است»(۳۸۲). و شیخ طوسی (رحمه الله) در کتاب الغیبه می فرمایند: «در صورت ترس از قتل، غیبت بر حضرت واجب است»(۳۸۳).
جهت رعایت اختصار به همین مقدار از نظرات بزرگان بسنده می شود.
اما دلالت روایات در بیان اینکه ترس از قتل، عامل اصلی غیبت باشد، کامل و واضح است که به مواردی از آنها اشاره می شود.
۱- در روایات متعددی، وقتی از علت غیبت حضرت سؤال می شود، اهل بیت (علیهم السلام) فرمودند: «یخاف- و اشار بیده الی بطنه و عنقه». در تمام کتب روایی این جمله به خطر کشته شدن ترجمه شده است. به عنوان مثال، علامه مجلسی (رحمه الله) می فرماید: «یعنی اگر ظاهر شود شکم او را پاره می کنند». بنابر این دلالت اکثر روایات بر «خوف از قتل»، تام و کامل است(۳۸۴).
۲- در عبارت «یخاف علی نفسه الذبح»(۳۸۵)، دلالت کلمه «ذبح» برکشته شدن بسیار ظاهر است و بیان آن این است که حضرت از ذبح شدن توسط دشمنان می ترسند.
۳- عبارت «لوان بنی فاطمه عرفوه لحرصوا علی ان یقطعوه بضعه بضعه»(۳۸۶) اشاره به شدت بغض و کینه افراد بسیاری دارد که اگر دست آنها به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برسد او را تکه تکه می کنند. بنابر این دلالت این روایت هم کامل است.
۴- در چند روایت، عبارت «ففررت منکم لما خفتکم»(۳۸۷) آمده و این جمله را حضرت موسی (علیه السلام) بعد از آگاهی یافتن از نقشه فرعونیان در بر قتل رساندن ایشان فرموده اند. لذا وقتی حضرت موسی (علیه السلام) یقین پیدا کرد که فرعونیان قصد دارند ایشان را به قتل برسانند، از میان آنان فرار کرد. این روایات می فرمایند که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) غایب می شود در حالیکه جمله حضرت موسی را زمزمه می کند. بنابراین دلالت این روایات بر خوف از قتل کامل است(۳۸۸).
بعضی اصطلاحات کنایی هم در روایات آمده است که دلالت برخوف از قتل دارند:
۱- «ان وقفوا علی الاسم اذاعوه، و ان وقفوا علی المکان دلواعلیه(۳۸۹)؛
اگر مردم بر اسم حضرت اطلاع پیدا کنند، اسم ایشان را در جامعه منتشر، و دشمن را به مکان حضرت راهنمایی می کنند. در نتیجه دشمنان به مکان حضرت دست پیدا می کند. «دلواعلیه» یعنی بر حضرت تسلط پیدا می کنند. لذا در کتب لغت آمده است: «کالبازی یدل علی صیده»(۳۹۰) یعنی دشمنان به گونه ای بر حضرت تسلط پیدا می کنند که ایشان کاملاً در چنگال خونین آنان قرار می گیرد. و تاریخ اهل بیت (علیهم السلام) نشان داده است که وقتی آن سفّاکان بر یک امام دست پیدا می کردند از هیچ جنایتی کوتاهی نمی کردند.
۲- «انه لیس منا احد یشارالیه بالاصبع و یمضغ بالالسن الامات غیظاً اورغم أنفه»(۳۹۱).
در این روایت هم اهل بیت (علیهم السلام) فرموده اند: هیچ یک از ما اهل بیت نیست، مگر اینکه وقتی مورد توجه قرار گرفت و روی زبان ها افتاد، قتل او رقم می خورد، آن هم یا به کشتن با کینه و نفرت (مثل امام حسین (علیه السلام)) یا با مسمومیت».
۳- «دام خوفه و غیبته مع الولاه الی ان اذن الله تعالی بنصره»(۳۹۲).
این حدیث شریف استمرار غیبت را در صورت استمرار خوف بیان می کند. با توجه به اینکه مرحوم شیخ طوسی در ذیل این روایت، برای بیان علت ترس، اشاره به مخفی شدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در غار ثور می کنند، مشخص می شود که این خوف یعنی خوف از قتل؛ چرا که وقتی مشرکان تصمیم بر قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گرفتند، حضرت به غار ثور پناه بردند. بنا براین دلالت این عبارت هم بر خوف از قتل، تمام است.
نتیجه:
با بررسی متن روایات مشخص شد که تمام روایات از نظر دلالت کامل هستند، منتهی بعضی روایات تصریح بر این مطلب دارند و در برخی روایات از کنایه استفاده شده است.
نقد و نظر:
اکنون نوبت پرداختن به این سؤال است که تأثیر این علت در غیبت چقدر است؟ و نظر عالمان دین در رابطه با این علت چیست؟
در رابطه با قسمت اول باید گفت: از توضیحات دلالی روایات این نتیجه حاصل شد که ترس از مرگ، هم علت محدثه و هم علت مبقیه برای غیبت است.
این که در روایات می فرماید: «ان للغلام غیبه»(۳۹۳) اشاره به این دارد که برای جوان غیبتی است و علت آن خوف از قتل است و این علت از همان ابتدا به سراغ حضرت می آید. صریح تر از این کلام، روایاتی است که می فرماید: «به محض شنیدن اسم و سرزبان افتادن نام ایشان، دشمنان با بغض و کینه ایشان را به قتل می رسانند»(۳۹۴).
بنابراین، روایات، ترس از قتل از آغاز ولادت عامل به وجود آمدن اختفا و سپس غیبت را حاصل تداوم این علت بیان می کنند و در ادامه روایاتی است که استمرار این علت را برای امتداد غیبت بیان می نماید. آنجا که آمده است: «یطول امدها خوفاً علی نفسه»(۳۹۵) و همچنین عبارت: «دام خوفه و غیبته مع الولاه»(۳۹۶).
همانطور که از ظاهر کلمات مشخص است، این روایات به استمرار این علت برای غیبت و در نتیجه استمرار غیبت دلالت می کنند؛ یعنی زمانی حضرت ظهور می کنند که این علت نباشد.
در این میان، روایاتی وجود دارد که از بیان علت غیبت توسط حضرت حکایت می کنند؛ منتهی آن در هنگام ظهور است؛ آنجا که می فرمایند: «ففررت منکم لما خفتکم»(۳۹۷). گویا حضرت بعد از ظهور و هنگام قیام، این آیه را تلاوت می کنند و این حکایت از پایان غیبت در هنگام پایان این علت دارد. از آنجا که تا زمان ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) این علت استمرار دارد، این روایات، پایان این علت را هم بیان می کنند.
اما قسمت دوم سؤال: تقریباً تمام علما از این عامل به عنوان علت غیبت نام برده اند و حتی کسانی مثل مرحوم کلینی و نعمانی - که علت غیبت را بیشتر آزمایش مردم می دانند - روایات متعددی آورده و تصریح کرده اند که این عامل، علت غیبت است هم چنین در همه کتاب هایی که از علل غیبت، سخن به میان آمده است، اگر این عامل از مهم ترین ادّله شمرده نشده، به عنوان یک دلیل، مورد بحث واقع شده است. بنده با جستجویی که در کتب قدیم و جدید انجام دادم، کتابی را نیافتم که از این علت، سخن به میان نیاورده باشد. در پایان به سخنان چندی از بزرگان دین اشاره می کنیم:
۱- اگر چه مرحوم کلینی در کافی، باب مستقلی را به روایاتی اختصاص داده است که غیبت را آزمایش الهی می دانند، اما به روایاتی که به خوف از قتل اشاره کرده اند نیز پرداخته است؛ یعنی از پنج روایت، سه روایت بیانگر این مطلب است(۳۹۸).
۲- مرحوم نعمانی روایات متعددی را در این باب آورده اند که بیانگر اهمیت این علت از نظر ایشان است و علاوه بر روایاتی از کتاب کافی که خوف از قتل را علت غیبت می دانند؛ سه روایت جدید آورده اند که بعد از ظهور، خود امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) علت غیبت را ترس از قتل بیان می کنند و می فرمایند: «وقتی بر جانم از شما ترسیدم، از میان شما فرار کردم» این در نوع خود بی نظیر است(۳۹۹).
۳- مرحوم صدوق ذیل حدیث یونس بن عبدالرحمن اشاره کرده اند که ترس از مرگ یکی از دلایل غیبت است. و ایشان به زمان امام کاظم (علیه السلام) اشاره کرده و توضیح داده اند که وقتی از هشام بن حکم سؤال شد که امام تو کیست؟ گفت: صاحب این قصر، امیر المؤمنین است. اما با این حال، او را تعقیب کردند تا به امام او دست پیدا کنند و تا وقتی که جنازه بی جان او را در بازار کوفه یافتند، دست از او بر نداشتند. یعنی می خواستند امام او را پیدا کنند و به شهادت برسانند. البته مرحوم صدوق این علت را علت تام نمی دانند؛ بلکه آن را یکی از علل غیبت بر می شمرند(۴۰۰).
۴- شیخ مفید در کتاب فصول العشره - که در حقیقت، جواب ده شبهه در زمینه مهدویت - است به این سؤال اشاره کرده اند که چرا امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) غایب شدند؟ و می فرمایند: «غیبت، فعل خداوند نیست؛ بلکه فعل ظالمین است و چون برای جان حجت خدا تهدید بودند، خداوند، برای حفظ آخرین ذخیره خود، لاجرم او را با غیبت محافظت نمود»(۴۰۱).
۵- سید مرتضی می فرماید: «کارهای خداوند، همه دارای حکمت است، اگر چه بر ما پوشیده باشد و هم چنین، دوری جستن از ضررها بر هر فردی عقلاً و شرعاً واجب است و چون جان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در خطر بود و حاکمان ظالم، قصد جان حضرت را داشتند، غیبت برای ایشان شرعاً لازم بود»(۴۰۲).
۶- شیخ طوسی (رحمه الله) می فرمایند: «غیر از ترس از کشته شدن، هیچ علتی مانع از ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست» و روایات فراوانی را در بیان این علت می آورند(۴۰۳). ایشان در ذیل روایتی، استمرار غیبت را به استمرار خوف از قتل وابسته می دانند و عنوان می کنند که در صورت ترس از قتل، غیبت بر حضرت واجب است و سخن خود را به عمل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در شعب ابی طالب و پناه بردن به غار مستدرک می کنند(۴۰۴).
نتیجه:
در اینکه این عامل یکی از علل غیبت، است اتفاق نظر وجود دارد؛ منتهی در میزان تأثیر آن اختلاف است و به نظر می آید تنها شیخ طوسی (رحمه الله) است که این عامل را علت تام غیبت می دانند و برخی عالمان، مانند شیخ مفید و سید مرتضی آن را یکی از علل مهم غیبت برمی شمرند.
به نظر ما هم ترس از قتل یکی از دلایل مهم غیبت است؛ البته بعضی از علل دیگر هم همین اهمیت را دارند. از طرف دیگر اگر خوف از قتل برای حضرت وجود نداشت، وجوب غیبت از این نظر مطرح نبود؛ ولی علت های دیگر غیبت هم چنان پابرجا است و به همان خاطر، حضرت مجبور به غیبت بود، مثل آزمایش مردم یا عدم بیعت با حاکم جائر که از اهمیت خاصی برخوردارند.البته نبودن زمینه پذیرش حکومت الهی در سراسر عالم هم به عنوان یک علت مهم مطرح است و این موارد ربطی به خوف از قتل ندارد؛ به عنوان نمونه برای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و بعضی انبیای الهی، ترس از قتل وجود نداشت، ولی آنها هم موفق به گسترش عدالت بر سرتاسر عالم نشدند، لذا این تنها علت غیبت نمی تواند باشد، بلکه علل دیگری هم در ایجاد غیبت مؤثر است.
پاسخ به سوال:
امام از چه چیزی می ترسد؟
از آنجا که مخفی شدن از ترس قتل، نمونه های متعددی در میان انبیای الهی و اهل بیت (علیهم السلام) دارد، برای پاسخ به این سؤال با مانع مواجه نخواهیم بود. مرحوم صدوق در این باره می فرمایند: «پس از مطالعه تاریخ زندگی حجت های خدا به این مطلب می رسیم که بعضی از انبیای الهی، رسالتی آشکار و برخی رسالت پنهان داشته اند، چنانکه امام صادق (علیه السلام) به عبدالحمید می فرمایند: «ای عبدالحمید! برای خدا رسولانی آشکار و رسولانی پنهان است. زمانی که از خدا به حق رسولان آشکار، چیزی خواستی، از او به حق رسولان پنهان نیز بخواه». ایشان در ادامه به ولادت و زندگی مخفی حضرت ابراهیم و حضرت موسی (علیه السلام) اشاره کرده، فلسفه این پنهان شدن را ترس از کشته شدن قبل از انجام رسالت معرفی نموده و این حکمت را در طول رسالت انبیای الهی تا زمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پایدار دانسته است(۴۰۵).
هم چنین سید مرتضی (رحمه الله) در پاسخ این سؤال می فرماید: «از آنجا که مبارزه با طغیانگران و ستمگران و اجرای حدود الهی یکی از مهم ترین وظایف امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و این کار، با تمکن و قدرت ایشان در جامعه امکان پذیر می باشد، لذا دشمنان حضرت در مقابل او ایستادگی می کنند و وقتی حضرت بر جان خود ترسید، غیبت بر او واجب می شود و پنهان شدنش لازم است، همانطور که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای حفظ جان مبارکش، یک بار در شعب ابی طالب با وجود سختی های بسیار پنهان گشت و یک بار نیز در غار مخفی شد. علاوه بر اینکه مسئولیت این پنهان شدن و غیبت بر عهده کسانی است که او را مجبور به اختفا و استتار نموده اند. و اینکه پدران آن بزرگوار چنین عملی نکردند، از این رو بود که آنان همواره در تقیه بوده و از تظاهر به امام بودن سرباز می زدند و امامت و پیشوایی را از خود نفی می کردند. در حالی که وقتی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور کنند، مأمور به قیام با شمشیر هستند و همه را به امامت خویش فرا می خوانند و با مخالفان به مبارزه برمی خیزند»(۴۰۶) استدلال شیخ طوسی (رحمه الله) نیز تقریباً شبیه همین کلام سید مرتضی (رحمه الله) است(۴۰۷).
تا اینجا مشخص شد که اولاً پنهان شدن از خوف قتل، مختص امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست. ثانیاً: اینکه انسان خودش را در معرض قتل قرار ندهد مورد پسند عقل و شرع، و بلکه از نظر اسلام واجب است و ثالثاً: این خوف با ترس ظاهری متفاوت است؛ چرا که به بیان حضرت آیت الله جوادی آملی (زید عزه)، «ترس برخاسته از بستر خود دوستی، که سبب گریز از خطر در مسیر حفظ دین و مکتب گردد، ضعف نفسانی و صفتی ناپسند و در مقابل شجاعت است، اما خوفی که سبب حفظ جان آدمی و هدر نشدن و بی اثر نمردن شود، ممدوح و عاقلانه، بلکه واجب است، زیرا مهم آن است که نثار خون نتیجه دهد و به ثمر بنشیند»(۴۰۸).
ایشان همچنین می فرمایند: «ترس امام زمان از کشته شدن، به مثابه ترس از مردن نیست. چنانکه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) یک بار بدون هیچ هراسی در بستر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خوابید، با آنکه می دانست چهل مرد مسلح قصد حمله به خانه پیامبر دارند و چگونه از مرگ بهراسد، که خود به عثمان بن حنیف نگاشت: «لو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولیت عنها؛ اگر تمام عرب در صفی یگانه به جنگم آیند، هرگز به آنها پشت نخواهم کرد. ولی همین علی (علیه السلام) در اوضاع خاصی از خطر کردن و هدر دادن جان خویش وخاندان مکرم و یاران اندکش حذر کرد».
بسیاری از بزرگان معاصر که به چرایی خوف از قتل پرداخته اند نیز چنین عقیده هستد؛ از جمله آیت الله صافی گلپایگانی(۴۰۹) آیت الله مصباح(۴۱۰)، و بزرگان دیگر که ترس امام زمان از کشته شدن را به خاطر مسئولیت عظیم ایشان می دانند و اینکه خوف حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از به ثمر نرسیدن این رسالت عظیم است که منحصراً به وجود ایشان بستگی دارد.
در آخر پاسخی دیگر را جهت فصل الخطاب بیان می کنیم.
خداوند در قرآن از غیبت بعضی انبیای الهی سخن به میان آورده است، مثل جناب موسی (علیه السلام) که خداوند می فرماید: «و جاء رجل من أقصی المدینه یسعی قال یا موسی ان الملأ یاتمرون بک لیقتلوک فاخرج انی لک من الناصحین؛ و در این حال مردی (مؤمن) از دورترین نقطه شهر آمد و گفت: ای موسی! رجال دربار فرعون در کار تو مشورت می کنند که تو را به قتل رسانند. به سرعت از شهر بگریز که من درباره تو بسیار مشفق و مهربانم»(۴۱۱) و همچنین می فرماید: «فخرج منها خائفاً یترقب»(۴۱۲) و نیز در رابطه با حضرت یوسف می فرماید: «اقتلوا یوسف او اطرحوه أرضا(۴۱۳)؛ یوسف را بکشید یا در دیاری دور از پدر بیفکنید» که خداوند، همگی آنها را با پنهان کردن (غیبت) از خطر مرگ نجات داده است؛ لذا در امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) - که ولی الله و خلیفه او بر زمین است - آن خوف و ترسی که عموم انسان ها در حوادث هولناک پیدا می کنند، راه ندارد و از طرف دیگر، از آنجا که بناست، کار عالم به طور عادی و معمول حرکت کند، نه به صورت غیرعادی و معجزه آسا - چنانکه امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «جابجا کردن یک کوه از مکانش آسان تر است از برچیده شدن حکومتی که پایان آن نرسیده باشد»(۴۱۴) - و از سویی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کسی است که تحقق وعده تمام انبیای الهی به وجود اوست(۴۱۵) و وعده حتمی خداوند، با وجود او به تحقق خواهد پیوست(۴۱۶). و خداوند هرگز از وعده خود تخلف نخواهد کرد(۴۱۷). پس چاره ای جزء زنده ماندن او تا زمان مشخص نیست.
نتیجه:
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از مرگ عادی نمی هراسد؛ بلکه خوف حضرت از به ثمر نرسیدن رسالت خویش است؛ چنانکه امیر المومنین علی (علیه السلام) در رابطه با این آیه شریفه: «فأوجس فی نفسه خیفه موسی(۴۱۸)؛ موسی (علیه السلام) خویشتن را ترسان یافت». فرمود: «او از جان خودش نترسید، بلکه از غلبه جهّال و حاکمان ظالم بر زمین و مغلوبیت مظلومین ترسید»(۴۱۹).
دوم: سلب نعمت امام از قوم ستمگر:
در برخی روایات به ظلم و جور ظالمان و رواج ستم بر مظلومان و رضایت بسیاری از مردم به آن اشاره شده، و گفته شده است که وقتی در بین مردم جایگاهی برای امام باقی نمی ماند، امام مأمور به غیبت می شود و این به عهده آنانی است که این ظلم و جور را در جامعه رواج داده اند و باعث استضعاف امام معصوم (علیه السلام) شده اند. چنانکه مرحوم صدوق می فرمایند: «اگر امام معصوم هیچ امکان مناسبی برای تدبیر و رهبری نداشته باشد، خداوند او را در پشت پرده غیبت پنهان می کند تا اینکه مدتی بگذرد»(۴۲۰).
در بیان این علت، چهار روایت وجود دارد که پس از نقل آنها به بررسی سندی و دلالی آنها خواهیم پرداخت.
۱. أخبرنا محمد بن همام ومحمد بن الحسن بن محمد بن جمهور جمیعا، عن الحسن بن محمد ابن جمهور، قال: حدثنا أبی، عن بعض رجاله، عن المفضل بن عمر قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام): خبر تدریه خیر من عشر ترویه، إن لکل حق حقیقه، ولکل صواب نورا، ثم قال: إنا والله لا نعد الرجل من شیعتنا فقیها حتی یلحن له فیعرف اللحن، إن أمیر المؤمنین (علیه السلام) قال علی منبر الکوفه:» إن من ورائکم فتنا مظلمه عمیاء منکسفه لا ینجو منها إلا النومه، قیل: یا أمیر المؤمنین وما النومه؟ قال: الذی یعرف الناس ولا یعرفونه. واعلموا أن الارض لا تخلو من حجه لله عزوجل ولکن الله سیعمی خلقه عنها بظلمهم وجورهم وإسرافهم علی أنفسهم ولو خلت الارض ساعه واحده من حجه لله لساخت بأهلها ولکن الحجه یعرف الناس ولا یعرفونه کما کان یوسف یعرف الناس وهم له منکرون، ثم تلا: «یا حسره علی العباد ما یأتیهم من رسول إلا کانوا به یستهزؤن»(۴۲۱).
ترجمه روایت و بررسی سند آن در ابتدای فصل دوم بحث شد(۴۲۲).
۲. محمد بن یحیی عن جعفر بن محمد عن احمد بن الحسین عن محمد بن عبد الله عن محمد بن الفرج قال: کتب الیّ ابو جعفر (علیه السلام) اذا غضب الله تبارک و تعالی علی خلقه نحّانا عن جوارهم(۴۲۳).
محمد بن فرج گوید: امام باقر (علیه السلام) به من نوشت: «چون خداوند تبارک و تعالی بر خلقش خشم کند، ما را از کنار آن ها دور می کند»(۴۲۴).
بررسی سند حدیث:
محمد بن یحیی:
قبلاً درباره ایشان بحثی ارائه شد و مشخص گردید که ایشان ثقه می باشند.
جعفر بن محمد:
آیت الله خویی به خاطر وجود او در سند تفسیر قمی و کامل الزیارات، وی را توثیق می کنند(۴۲۵).
احمد بن الحسین:
آیت الله خویی، ایشان را با توجه به وجود حضور در سند تفسیر قمی، ثقه می دانند(۴۲۶). مرحوم صدوق در علل الشرایع(۴۲۷)، ایشان را «احمد بن الحسین بن عمر» می دانند که آیت الله خویی وی را نیز ثقه و جلیل القدر معرفی می کنند(۴۲۸).
محمد بن عبد الله:
آیت الله خویی می فرمایند: «با توجه به وجود محمد بن عبد الله در سند تفسیر قمی، ایشان ثقه است»(۴۲۹). البته از ایشان، نود روایت در کتب اربعه موجود است که خود، می تواند مؤید دیگری برای وثاقت وی باشد. نقل افرادی چون صفوان و محمد بن یعقوب از او نیز مؤید دیگری برای وثاقت او است.
محمد بن الفرج:
آیت الله خویی می فرمایند: «مرحوم شیخ طوسی (رحمه الله) تصریح بر وثاقت ایشان دارد و در کتب رجالی دیگر هم از ایشان بسیار تجلیل شده است. بنابراین ایشان ثقه می باشد»(۴۳۰).
نتیجه:
راویان این حدیث، همگی ثقه هستند و استناد به این حدیث، صحیح می باشد. بنابر این، متن حدیث در خصوص دلالت بر مطلب مورد نظر، مطابق روایت قبل می باشد و چه بسا ضعف سند آن روایت را جبران کند. در نتیجه به هر دو روایت می توان استناد کرد.
۳. سعد، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن محمد بن خالد البرقی، عمن حدثه، عن المفضل بن عمر الجعفی قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام): أقرب ما یکون العباد من الله وأرضی ما یکون عنهم إذا افتقدوا حجه الله فلم یظهر لهم ولم یعلموا بمکانه، وهم فی ذلک یعلمون أنه لم تبطل حجه الله ولا میثاقه، فعندها توقعواالفرج صباحا ومساء، فإن أشد ما یکون غضب الله علی أعدائه إذا افتقدوا حجته، فلم یظهر لهم. وقد علم أن أولیاءه لا یرتابون، ولو علم أنهم یرتابون ما غیب (عنهم) حجته طرفه عین، ولا یکون ذلک إلا علی رأس أشرار الناس(۴۳۱).
مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که ایشان فرمود: «نزدیک ترین و پسندیده ترین حالت بندگان به خدای تعالی آنگاه است که حجت خدا مفقود گردد و بر بندگان آشکار نباشد و آنها مکانش را ندانند، اما به این مسئله واقف باشند که حجّت ها و بینات الهی باطل نمی شود. در چنین زمانی صبح و شام متوقع فرج باشید. اما سخت ترین خشم خدای تعالی بر دشمنانش آنگاه است که حجت خدا مفقود گردد و بر بندگان آشکار نباشد، و خدای تعالی می داند که اولیایش شک نمی کنند و اگر می دانست که آنان شک می کنند، حجّتش را چشم بر هم زدنی از آن ها غایب نمی کرد و این امر نمی باشد مگر به خاطر شریرترین افراد از مردم»(۴۳۲).
بررسی سند حدیث:
سعد:
ایشان سعد بن عبد الله است که آیت الله خویی به استناد کلام مرحوم نجاشی، ایشان را ثقه می دانند(۴۳۳).
احمد بن محمد بن عیسی:
ایشان هم از اجلای علمای شیعه است و در رابطه با ایشان فرموده اند: «لایروی الا عن ثقه». یعنی نه تنها خودش ثقه است، بلکه تنها از ثقه روایت نقل می کند؛ از این روکسی که او از وی نقل روایت کند هم توثیق می شود(۴۳۴).
محمد بن خالد البرقی:
آیت الله خویی ایشان را ذیل ترجمه «محمد بن خالد بن عبدالرحمن» آورده و بعد از بحث مفصل راجع به او، وی را به خاطر توثیق صریح شیخ طوسی (رحمه الله) و وثاقت راوی پذیرفته اند(۴۳۵).
عمن حدثه:
هویت این شخصیت مشخص نیست و این راوی مجهول است. لذا سند روایت از ناحیه او با مشکل مواجه است.
مفضل بن عمر الجعفی:
ایشان در روایات قبل، بحث و بررسی شد و گفته شد که آیت الله خویی بعد از مباحث طولانی ایشان را توثیق نموده اند(۴۳۶).
نتیجه:
سند حدیث ظاهراً از ناحیه «عمن حدثه» ضعیف است؛ ولی مرحوم مجلسی این حدیث را به دو سند دیگر آورده است؛ یکی از کمال الدین به سند: «ابی و ابن ولید معاً، عن سعد و الحمیری معاً، عن ابن عیسی عن ابن محبوب، عن محمد بن النعمان»(۴۳۷) و این افراد از اجلا و ثقات راویان شیعه هستند؛ لذا این سند بالاترین درجات برخوردار است. اما سند دیگر ایشان، اشکال سند فعلی را دارد، منتهی به این شرح است: «محمد بن عیسی عن بعض رجاله، عن المفضل بن عمر» و اگر چه، خود محمد بن عیسی ثقه می باشند، ولی «عن بعض رجاله» ضعف دارد.
علامه مجلسی سند دیگری از کمال الدین می آوردند که آن هم کامل است و این چنین می باشد: «ابی و ابن الولید معاً، عن سعد و الحمیری معاً، عن ابراهیم بن هاشم، عن محمد بن خالد، عن محمد بن سنان، عن المفضل بن عمر»(۴۳۸). راویان، این حدیث هم از ثقات به نظر می آیند. چون اکثر راویان، قبلاً بحث شده اند و ابراهیم بن هاشم و محمد بن سنان را هم آیت الله خویی (رحمه الله) توثیق نموده اند.
لذا چون سند این حدیث طرق متعدد دارد که دو طریق آن، صحیح هستند، هیچ مشکلی برای استناد ندارد.
۴- حدثنا احمد بن محمد بن یحیی العطار، عن ابیه، عن محمد بن احمد بن یحیی الاشعری، عن احمد بن الحسین بن عمر، عن محمد بن عبد الله، عن مروان الانباری، قال: خرج من ابی جعفر (علیه السلام): ان الله اذا کره لنا جوار قوم نزعنا من بین اظهُرهم(۴۳۹).
مروان انباری می گوید: از امام باقر (علیه السلام) این کلام صادر شد: «خداوند وقتی همسایگی طائفه ای را برای ما خوش نداشته باشد، از بین آشکارترین آن ها ما را بیرون می کشد»(۴۴۰).
بررسی سند حدیث:
احمد بن محمد بن یحیی و محمد بن یحیی:
این دو شخصیت، قبلاً بحث و توثیق شده اند.
محمد بن احمد بن یحیی الاشعری:
ایشان هم از بزرگان راویان شیعه و بسیار جلیل القدر هستند(۴۴۱).
احمد بن الحسین بن عمر:
ایشان هم از ثقات هستند که قبلاً درباره وی بحث شد.
محمد بن عبد الله:
ایشان هم به بحث گذاشته شد و مشخص گشت که مرحوم آقای خویی ایشان را موثق می دانند.
مروان الانباری:
ایشان، محمد بن مروان الانباری است. مرحوم وحید بهبهانی می گوید: «روایت اشعری از او و عدم استثناء او، دلالت بر رضایت اشعری از او دارد که دال بر حسن ظاهر او است»(۴۴۲). مرحوم آقای خویی نیز اگر چه «مروان الانباری» را ترجمه کرده(۴۴۳)، ولی نظر خاصی درباره او نداده اند.
نتیجه:
اگر تأیید مرحوم وحید بهبهانی را به عنوان حسن ظاهر مروان الانباری قبول کنیم، روایت مشکل سندی ندارد و الا از نظر سند، ضعف دارد که در این صورت با متن روایات صحیح، جبران می شود. بنابر این استناد به این متن هم بلا مانع است.
بررسی دلالت حدیث:
با توجه به اینکه امام معصوم (علیه السلام) به عنوان جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و بزرگ ترین نعمت برای بشر است، پنهان بودن او از دیدگان و عدم حضور او در بین مردم، در حقیقت سلب بزرگ ترین نعمت از مردم است. چنانکه علامه مجلسی (رحمه الله) هم می فرمایند: «غیبت امام، در حقیقت غضب خداوند بر خلق خود است». البته نه تمام مردم، بلکه گروهی که با امام دشمنی کرده اند؛ لذا ایشان می فرمایند: «این غضب الهی برای اکثر انسان ها است»(۴۴۴). و با نگاهی به تاریخ غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشخص می شود که گروه قلیلی از شیعیان در سامرا وجود داشتند، اما دستگاه و حاکم و تمام نظامیان و اکثر مردم از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) بودند که ظلم به اهل بیت (علیهم السلام) در طبیعت آنها بود به این اعمال شنیع، افتخار می کردند. بنابراین واضح است که غضب خداوند به مردمی است که همراه و یاور حاکم ظالم و دشمن اهل بیت (علیهم السلام) هستند. لذا هم عبارت روایت اول: «و لکن الله سیعمی خلقه عنها بظلمهم و جورهم و اسرافهم علی انفسهم» و هم عبارت روایت دوم: «اذا غضب الله تبارک و تعالی علی خلقه نحانا عن جوارهم» تصریح بر این مطلب دارد. اما متن روایت سوم: «فان اشد مایکون غضب الله علی اعدائهم اذا افتقدوا حجته» اشاره به این مطلب دارد که در زمان غیبت حجت الهی، شدیدترین غضب خداوند بر دشمنانش واقع می شود و این قطعاً به خاطر اعمال و رفتار آن ها است که باعث غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شده اند و الا دلیلی ندارد که خداوند در عصر غیبت بر دشمنانش غضب بسیار داشته باشد.
روایت چهارم نیز شبیه روایت دوم است و استاد بزرگوار ما، حاج آقای طبسی در کتاب تاظهور این روایت را ذیل این بحث آورده اند که خدا نمی خواهد امام در میان قوم ستمگر باشد(۴۴۵). بنابر این دلالت این روایت هم تام و کامل است.
نتیجه:
مشخص شد که یکی از دلایل پنهان شدن امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) طبق این روایات، رفتار و کردار ستمگران و حاکمان جور است و علت خشم خداوند بر آنان، قدر ندانستن وجود امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از سوی ایشان می باشد.
نقد و نظر:
در این قسمت به اهمیت این علت نزد عالمان دین و میزان تأثیر این علت در پیدایش غیبت پرداخته می شود.
اگر نیم نگاهی به تاریخ زندگی فرستادگان الهی و اوصیای بزرگوار آنان داشته باشیم، خواهیم دید که وقتی آنان توسط ستمگران به انزوا کشیده می شدند و جز ملامت و رنجش از اعمال ناشایست جاهلان چیز دیگری نصیب آنان نمی شد؛ متمایل به هجرت می شدند، و گاهی نیز مأمور به سکوت و ترک رسالت تا زمان مقرر می گشتند.
مثلاً حضرت نوح می فرمایند: «فافتح بینی و بینهم فتحاً ونجنی و من معی من المؤمنین(۴۴۶)؛ بار الها! بین من و قوم حکم فرما و به ما گشایشی عطا کن و من و مؤمنانی که با من همراه هستند را از شر قوم نجات بده».
هم چنین حضرت موسی می فرمایند: «رب نجنی من القوم الظالمین(۴۴۷)» بنابراین دور نمودن فرستادگان از قوم ستمگر، سنت خداوند است.
نکته بعدی میزان تأثیر این عامل در تحقق غیبت است که کسی متعرض این قسمت نشده است. فقط بعضی از معاصرین به این عامل پرداخته اند و صرفاً به برخی از این روایات اشاره کرده اند، همانند استاد نجم الدین طبسی (زید عزه)(۴۴۸) و شیخ جواد خراسانی که در این قسمت از مطالب ایشان هم استفاده شده است(۴۴۹). با این حال، در اینکه این روایات، صحیح السند هستند و تصریح به تأثیر این عامل در غیبت دارند، سخنی نیست؛ لذا می توان گفت که این علت از علل اصلی غیبت نیست، بلکه به عنوان یک علت فرعی محسوب می شود.
نکته سوم، در بیان نظر عالمان دین این است که - همانطور که عرض شد - از قدما مرحوم کلینی در کافی، مرحوم صدوق در کمال الدین، شیخ طوسی (رحمه الله) در الغیبه و مرحوم نعمانی در الغیبه، صرفاً اشاره ای به روایات کرده و هیچ توضیحی در رابطه با آن نداد ه اند. و برخی علمای معاصر(۴۵۰) هم این عامل را به عنوان یکی از علل غیبت بحث کردند، منتهی در مقام بیان میزان تأثیر هر عامل نبوده اند تا از نظر آنان اگاه شویم؛ بلکه به آوردن روایات اکتفا نموده اند.
نتیجه:
در اینکه این عامل در غیبت مؤثر است، شکی نیست؛ ولی در میزان تأثیر آن و اینکه آیا دلیل محدثه است یا مبقیه یا هر دو، جای بحث باقی می ماند.
سوم: خالی شدن صلب کافران از مؤمنان:
در این قسمت سه روایت وجود دارد که اول سند روایات مورد بحث واقع می شود، سپس دلالت روایات مورد ارزیابی قرار می گیرد.
روایات:
۱- حدثنا جعفر بن محمد بن مسرور، قال حدثنا الحسین بن محمد بن عامر عن عبد الله بن عامر عن محمد بن ابی عمیر عمن ذکره عن ابی عبد الله (علیه السلام) قال: قلت له مابال امیر المؤمنین (علیه السلام) لم یقاتل مخالفیه فی الاول، قال: لایه فی کتاب الله تعالی «لو تزیلوا لعذبنا الذین کفروا منهم عذاباً الیما»(۴۵۱) قال: قلت و ما معنی بتزایلهم؟ قال (علیه السلام): و دائعٌ مومنون فی اصلاب قوم کافرین و کذلک القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لهم یظهر ابداً حتی تخرج ودائع الله عزوجل فادا خرجت ظهر علی من ظهر من اعداء الله عزوجل فقتلهم(۴۵۲).
روای گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: چرا امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ابتدا با مخالفین خود جنگ نکرد؟ فرمود: «به دلیل آیه ای که در قرآن کریم آمده و آن، این است: «اگر جدا می شدند کافران را به سختی عذاب می کردیم». گوید: گفتم: مقصود از جدا شدن ایشان چیست؟ فرمود: «جدا شدن وَدایع مؤمنی که در اصلاب قوم کافر وجود دارد. قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز چنین است، او ظهور نمی کند تا آن که ودایع خدای تعالی خارج شوند و چون خارج شدند، قائم (علیه السلام) بر دشمنان آشکار خدای تعالی چیره می شود و آن ها را نابود می سازد»(۴۵۳).
جعفر بن محمد بن مسرور:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرماید: «ایشان از مشایخ مرحوم صدوق بوده و بعد از اسم او «(رحمه الله) علیه» و گاهی «رضوان الله علیه» می آورده است»(۴۵۴). ولی ایشان این مطلب را دال بر توثیق راوی نمی داند.
مرحوم علامه تستری نیز می فرماید: «شیخ صدوق از ایشان بسیار روایت نقل کرده است و از او با عنوان «رضوان الله علیه» یاد کرده است(۴۵۵).
مرحوم مامقانی «ترضی» و «ترحم» را دال بر وثاقت می داند. بنابراین، ایشان تنها بر مبنای قبول وثاقت مشایخ اجازه(۴۵۶)، توثیق می شوند. اگر این مبنا مورد پذیرش قرار نگیرد، نقل مرحوم صدوق از او می تواند به عنوان حسن حال راوی مورد پذیرش قرار گیرد. در غیر این صورت، راوی توثیق ندارد. و سند از ناحیه او دچار ضعف است.
الحسن بن محمد بن عامر:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرمایند: «ایشان همان «حسین بن محمد بن عمران بن ابی بکر الاشعری القمی» هستند که مورد توثیق رجالیون هستند»(۴۵۷).
عبد الله بن عامر:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرمایند: «ایشان عبد الله بن عامر بن عمران است و نجاشی او را از وجوه اصحاب امامیه و ثقه معرفی می کنند». بنابر این ایشان ثقه هستند(۴۵۸).
محمد بن ابی عمیر:
ابن ابی عمیر هم یکی از مشایخ ثلاث هستند که نه تنها خود، ثقه است، بلکه از هر کس که بلاواسطه نقل حدیث کند، او نیز قطعاً ثقه می باشد.
نتیجه:
به نظر می رسد سند حدیث، موثق است و استناد به آن اشکالی ندارد.
۲- حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی قال، حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن ابیه عن علی بن محمد عن احمد بن محمد عن الحسن بن محبوب عن ابراهیم الکوفی (کرخی) قال قلت لأبی عبد الله (علیه السلام) – او قال له رجل- اصلحک الله الم یکن علی (علیه السلام) قویاً فی دین الله عزوجل؟ قال (علیه السلام) بلی؟ قال فکیف ظهر علیه القوم و کیف لم یدفعهم و مایمنعه من ذلک؟ قال آیه فی کتاب الله عزوجل منعته؟ قال قلت و أیّه آیه هی؟ قال قوله عزوجل «لوتزیلوا..»(۴۵۹). انه کان لله عزوجل ودائع مومنون فی اصلاب قوم کافرین و منافقین فلم یکن علی (علیه السلام) لیقتل الاباء حتی یخرج الوادئع فلما خرجت الوادئع ظهر علی من ظهر فقاتله و کذلک قائمنا اهل البیت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لن یظهر ابداً حتی تظهر و دائع الله عزوجل فاذاظهرت ظهر علی من یظهر فقتله(۴۶۰).
ابراهیم کوفی (کرخی) گوید: مردی به امام صادق (علیه السلام) گفت: آیا علی (علیه السلام) در دین خدای تعالی نیرومند نبود؟
فرمود: «آری، نیرومند بود». گفت: پس چرا آن قوم بر او غلبه کردند و چرا آن ها را دفع نفرمود و مانع کارهای ایشان نشد؟ فرمود: «آیه ای در کتاب خدای تعالی او را بازداشت، این سخن خدای تعالی که می فرماید: «اگر جدا می شدند، کافران را به سختی عذاب می کردیم». زیرا برای خدای تعالی، ودایع مؤمنی در اصلاب قوم کافر و منافق وجود دارد و علی (علیه السلام) پدران را نمی کشت تا آن که آن ودایع خارج شوند و چون آن ودایع خارج شدند بر آن ها غلبه فرمود و با ایشان کار زار کرد. و قائم ما اهل البیت نیز چنین است، ظهور نمی کند تا آن که ودایع خدای تعالی ظاهر شود و چون آن ها ظاهر شدند بر آنان که بایست، غلبه می کند و آنان را نابود می سازد»(۴۶۱).
بررسی سند حدیث:
المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی، جعفربن محمد بن مسعود و محمد بن مسعود که بحث گذاشته شدند و مشخص شد که وثاقت مظفر بن جعفر به دلیل شیخ اجازه بودن برای مرحوم صدوق (رحمه الله) است(۴۶۲) و جعفر بن محمد بن مسعود را نیز عیاشی فاضل دانسته و اگر چه کسی او را ذم نکرده، ولی کسی هم او را توثیق نکرده است(۴۶۳).
علی بن محمد:
با توجه به اینکه علی بن محمد بین افراد متعددی مشترک است، با استقراء فراوان این نتیجه به دست می آید که ایشان، علی بن محمد فیروزان قمی است که کثیر الروایه می باشند و گفته شده که در علم رجال تبحر داشته است(۴۶۴). از آنجا که قبلاً گفته شد کثیر الروایه بودن در صورت عدم ذم، دال بر وثاقت راوی است(۴۶۵)، بنابر این راوی مشکلی ندارد.
احمد بن محمد:
به نظر می آید ایشان «احمد بن محمد بن عیسی» باشند که از حسن بن محبوب روایات بسیاری دارند. اما آیت الله خویی می فرمایند: «علی بن محمد فیروزان از «احمد بن محمد بن خالد البرقی» روایت نقل می کرد». در هر صورت هر دو بزرگوار ثقه هستند و این شخصیت ضرری به روایت نمی زند.
حسن بن محبوب:
ایشان عالمی جلیل القدر و ثقه بوده است؛ تا جایی که جناب کشی می فرماید: «من الفقها، الذین اجمع اصحابنا علی تصحیح ما یصحح عنه»(۴۶۶).
ابراهیم الکوفی (الکرخی):
چون اجلایی همچون صفوان، ابن ابی عمیر و حسن بن محبوب از ایشان نقل حدیث کرده اند بنابر نظر بعضی رجالیون، همین دلالت بر وثاقت راوی می کند؛ خصوصاً اینکه الله خویی می فرمایند: «اکثر روایات ایشان از ثقات واصحاب امامیه است»(۴۶۷). لذا با توجه به اینکه نه تنها ذم ندارد، بلکه مدح هم دارد، نقل اجلا دال بر وثاقت او می باشد.
نتیجه:
این حدیث از نظر سند ایراد ندارد و استناد به آن - اگر از جعفر بن محمد بن مسعود بگذریم - بلامانع است. در تفسیر قمی هم این حدیث با سند متفاوت آمده که البته سند آن، ضعیف است ولی از باب قوت متن می توانیم به این حدیث تمسک کنیم.
۳- قال: حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمر قندی (رحمه الله)، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن ابیه قال: حدثنا جبرئیل بن احمد قال: حدثنا محمد بن عیسی بن عبید: حسن بن یونس بن عبدالرحمن عن منصور بن حازم عن ابی عبد الله (علیه السلام): قال فی قول الله عزوجل: «لوتزیلوا لعذبنا الذین کفروامنهم عذاباً ألیما»: «لو أخرج الله عزوجل ما فی اصلاب المومنین من الکافرین، و ما فی اصلاب الکافرین من المومنین، لعذب الذین کفروا»(۴۶۸).
منصور بن حازم از امام صادق (علیه السلام) درباره تفسیر این آیه: «لو تزیلوا لعذبنا الذین کفروا منم عذابا الیماً»(۴۶۹) سؤال کرد. ایشان فرمود: «اگر خداوند کافران را از اصلاب مؤمنان و مؤمنان را از اصلاب کافران خارج می کرد، هر آینه کافران را عذاب می نمود»(۴۷۰).
بررسی سند حدیث:
جبرئیل بن احمد:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرماید: «شیخ طوسی تصریح به کثرت روایت ایشان از بزرگان دارد و کشی هم از او خیلی روایت نقل کرده و اعتماد بر او دارد، ولی اعتماد قدما دلالت بر وثاقت یا حسن حال راوی ندارد، چون شاید بر مبنای اصاله العداله باشد»(۴۷۱). مرحوم علامه تستری نیز می فرماید: «به طور قطع ایشان از مشایخ عیاشی می باشند»(۴۷۲). لذا اعتماد قدما و شیخ اجازه بودن در وثاقت ایشان کفایت می کند.
محمد بن عیسی بن عبید:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرماید: «ایشان را جناب نجاشی توثیق نموده اند». ایشان، هم چنین، نسبت ضعف برخی رجالیون به او را صحیح ندانسته اند. البته چون ایشان را با محمد بن عیسی بن عبید بن یقطین متحد می دانند، این موارد را در ذیل ابن یقطین آورده اند(۴۷۳).
یونس بن عبدالرحمن:
آیت الله خویی (رحمه الله) برای پاسخ به بعضی تضعیف ها و روایات ذامه، بیست و پنج صفحه راجع به ایشان بحث می کنند؛ در حالی که وثاقت راوی برای ایشان قطعی بوده است؛ به خاطر تصریح شیخ طوسی (رحمه الله) و کلام نجاشی (رحمه الله) که می گوید: «کان وجهاً فی اصحابنا متقدماً، عظیم المنزله». لذا جناب یونس بن عبدالرحمن بدون شک از ثقات هستند(۴۷۴).
منصور بن حازم:
آیت الله خویی (رحمه الله) می فرمایند: «جناب نجاشی می گوید: «منصور بن حازم ابو ایوب البجلی، کوفی، ثقه، عین، صدوق، من جمله اصحابنا و فقهائهم». بنابر این وثاقت راوی در حد اعلی ثابت است(۴۷۵).
نتیجه:
سند حدیث، صحیح و قابل استناد است. علاوه بر آن، متن این حدیث را احادیث صحیح السند دیگر تأیید می کنند.
بررسی دلالت حدیث:
از آنجا که خداوند، نطفه برخی مؤمنان را در اصلاب کفار قرار داده است، این مؤمنان باید از اصلاب کفار خارج شوند.
در تفسیر نمونه درباره آیه ۲۵ سوره فتح(۴۷۶) آمده است: «از روایات متعددی که از طرق شیعه و عامه ذیل آیه نقل شده است استفاده می شود که منظور از آن افراد با ایمانی بودند که در صلب کفار قرار داشتند. خداوند به خاطر آنها، این گروه از کفار را مجازات نکرد، یعنی خدا می داند که گروهی از فرزندان آنها در آینده با اراده و اختیار خود ایمان می آورند»(۴۷۷).
نمونه بارز مصادیق این آیه کریمه را در تاریخ به آسانی می توان یافت. آیت الله صافی (زیدعزه) در این باره می فرمایند: «چه کسی پیش بینی می کرد که از صلب حجاج بن یوسف ثقفی، آن خونخوار ستمکار که نمونه او در بغض و کینه به اهل بیت (علیهم السلام) و کشتار وحشیانه شیعیان نادر است، فرزندی به نام حسین بن احمد بن الحجاج، معروف به ابن حجاج شاعر و سخنور معروف شیعه و دوستار اهل بیت (علیهم السلام) پرورش یابد؟ آیا کسی چنین می پنداشت که از صلب سندی بن شاهک که قاتل موسی بن جعفر (علیه السلام) است، فرزندی (کشاجم) پدید آید که عمرش را به و مدیحه سرایی برای فضائل امیر المومنین علی (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) صرف کند؟(۴۷۸)» بنابر این خروج مؤمنین از صلب کفار امری مهم و ضروری به نظر می رسد و هر سه روایت بر اهمیت خروج مؤمنین از صلب کفار اشاره دارد. برداشت مفسرین گرامی و توجه به این معنا در ذیل آیه شریفه، مؤید استدلال ما به روایات می باشد.
نقد و نظر:
در این قسمت به میزان تأثیر این عامل در به وجود آمدن غیبت و نظر عالمان دین به آن می پردازیم.
در رابطه با مورد اول، متاسفانه کسی از قدماء به این علت نپرداخته و بیانی در میزان تأثیر آن در ایجاد غیبت نداشته است؛ اما وجود آیه شریفه سوره فتح و روایات صحیح السند، دخیل بودن قطعی آن را در غیبت ثابت می کند.
خصوصاً عبارت «لن یظهر ابداً» بر این مطلب دلالت می کند که حضرت اصلاً ظهور نمی کند تا زمانی که این ودایع الهی در صلب کفار هستند. با این حال، اگر علت اصلی غیبت بود، قطعاً در کتب متعدد به آن پرداخته می شد. بنابراین این علت را می توان از علل فرعی و مؤثر در ایجاد غیبت دانست.
در رابطه با نظر عالمان می توان گفت که در برخی از تفسیرها خصوصاً تفاسیر روایی چون البرهان و تفسیر قمی به این روایات پرداخته شده است. منتهی جناب بحرانی روایات خود را از کمال الدین و تفسیر قمی بیان می کند و به نظر می آید مؤلفین این کتب این عامل را علت غیبت می دانند، چون در بین قدما صرف آوردن روایت، مؤید نظر آن شخصیت می باشد. خصوصاً جناب بحرانی که سه روایت در این خصوص آورده اند و این، اهمیت بیشتر این علت نزد ایشان را می رساند.
نتیجه:
روایات مذکور، تأثیر این عامل را ثابت می دانند و تأکید به آن دارند؛ با توجه به عبارت «لن یظهر ابداً» که بر عدم ظهور تا خروج این ودایع تأکید دارد و توجه مفسرین و شخصیتی چون مرحوم صدوق - که تمام روایات را ایشان نقل کرده است - نظر ما را تقویت می کند.
نکته پایانی گفتار:
مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی در تجرید جمله ای دارد که بسیار معروف و مشهور شده است و ما نسبت به آن نقدی داریم که خالی از لطف نیست و آن عبارت چنین است:
«وجوده لطف و تصرفه لطف آخر، و عدمه منا»(۴۷۹).
اشکال اول به عبارت «عدمه منا» است که چنانکه در فصل اول بحث شد - با روایات متواتر اثبات می شود که حضرت در بین مردم وجود دارند، ولی شناخته نمی شوند و این با «عدم» نمی سازد. اما برخی کتب، این عبارت را به صورت «و غیبته منا» آورده اند که(۴۸۰) این عبارت، صحیح به نظر می رسد؛ چرا که حضرت وجود دارند ولی در غیبت به سر می برند. احتمالاً آن بزرگوار «غیبته منا» گفته باشند، ولی تصرف و خطا در نوشتار باعث تغییر آن شده باشد.
اشکال دوم هم به عبارت «عدمه (غیبته) منا» است که ما چنین نسبتی را به شیعیان قبول نداریم. چنانکه امام خمینی (ره) نیز بر این نظر است. در تقریرات اصول آیت الله سبحانی از قول امام خمینی (رحمه الله) در نقد کلام خواجه نصیر طوسی چنین آمده است: «اگر چه وجود امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لطف است، ولی غیبت ایشان به خاطر مصالحی است که خداوند به آن آگاه است و به خاطر تقصیر ما نیست؛چرا که شیعه در اقصی نقاط عالم، با مناجات با پروردگار عالم و تقاضا از خداوند، استدعای تعجیل در ظهور ایشان را دارند. پس آنها در به وجود آمدن غیبت تقصیری ندارند تا اینکه غیبت از ناحیه آنها باشد»(۴۸۱). ایشان روایات فراوان در لزوم حفظ شأن و احترام علمای شیعه را دلیل کلام خود می دانند.
دلایل دیگری هم وجود دارد؛ از جمله روایات فراوان درباره خوف از قتل و کلمات بزرگان دین در ذیل آن روایت که به اتفاق اشاره داشتند که این خوف برای امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از جانب حاکمان ظالم و دشمنان سرسخت حضرت بوده است که همیشه در طول تاریخ بوده اند. لذا همانطور که گذشت شیخ صدوق در ذیل یکی از روایات فرمودند که هشام بن حکم بعد از معرفی اسم حاکم به عنوان امام از سوی حاکم عباسی مورد تعقیب قرار گرفت و هم شیخ طوسی (رحمه الله) فرمودند: «غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) همانند پنهان شدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در شعب ابی طالب و غار حرا است که هر دو به خاطر ترس از دشمنان بوده است». هم چنین شیخ مفید (رحمه الله)، آن فقیه بزرگ، در فصول العشره پاسخ شبهه غیبت را چنین می فرمایند:
«و خوفه علی نفسه من القوم الظالمین(۴۸۲)؛ علت غیبت به خاطر فعل ظالمین است نه فعل خداوند،». همانطور که بیان شد، تمام تقصیر به ظالمین و دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) برمی گردد و ربطی به شیعیان ندارد که بعد از غیبت در سرگردانی و حیرت و اندوه به سر می برند. مصائبی که شیعه در طول تاریخ غیبت کشیده است، آن هم به خاطر اعتقاد به غیبت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، گویای این مطلب می باشد.
در زمان غیبت صغری و خصوصاً زمان شیخ مفید تا شیخ طوسی (رحمه الله)، بنابه نقل این بزرگان، روزی نبوده است که مصیبتی از جانب دشمنان اهل البیت (علیهم السلام) برای شیعیان طراحی نشده باشد. تا جایی که وقتی شیخ مفید رحلت می کند، بعضی از آنها ابراز شادی می کنند و بساط فقاهت شیخ طوسی را از بغداد جمع می کنند و خانه و کتابخانه ایشان را آتش می زنند.
سؤال این جا است آیا این به خاک و خون کشیده شدگان در غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مقصر هستند که تا پای جان هم در ولایت امام خود باقی ماندند؟
تأیید سخن خود را کلام نورانی امام صادق (علیه السلام) قرار می دهم که چنین می فرمایند: «... فان اشد مایکون غضب الله علی اعدائه اذا افتقدوا حجته، فلم یظهر لهم. وقد علم ان اولیاءه لا یرتابون، ولو علم انهم یرتابون ماغیب (عنهم) حجته طرفه عین، و لایکون ذلک الا علی راس اشرار الناس»(۴۸۳).
آیا نوید از این بالاتر که غضب خداوند در غیبت برای دشمنان خداست که باعث غیبت حضرت شدند و خداوند می داند که مؤمنین پابرجا هستند و اگر تنها آنان بودند، خداوند، حتی یک لحظه هم ولیّ خود را غایب نمی کرد. بلکه این غضب یا غیبت فقط به خاطر تأدیب انسان های شرور و دشمنان خداوند است. این حدیث نورانی در اکثر کتب معتبر آمده است، آن هم با دو سند صحیح که هیچ ایرادی بر آن وارد نیست.
اما اگر علت غیبت ما هستیم، پس چرا روایات فراوانی از اهل بیت (علیهم السلام) بیانگر پاداش عظیمی برای شیعیان عصر غیبت است؟ آیا به صرف اعتقاد و باور به امام غایب و اطاعت از او باید بالاترین پاداش ها را شیعیان بدهند؟ اگر ما مقصر هستیم، پس این همه پاداش چه معنایی می تواند داشته باشد؟
برای اثبات این ادعا، بیان بعضی از روایات را لازم می دانم:
۱- پیامبر اکرم(ص): «... اولئک رفقانی و اکرم امتی علی(۴۸۴)؛ ایشان (شیعیان و معتقدین به امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)) رفقای من و گرامی ترین امت نزد من هستند»
۲- امام سجاد (علیه السلام): «ان اهل زمان غیبته والقائلین بامامته و المنتظرین لظهوره افضل من اهل کل زمان لان الله تعالی ذکره اعطاهم من العقول و الافهام و المعرفه ما صارت به الغیبه عنهم بمنزله المشاهده...(۴۸۵)؛ مردم زمان غیبت آن امام، که به امامت او اعتقاد دارند و منتظر ظهور او هستند، از مردم هر زمانی برترند؛ زیرا خداوند، عقل و فهم و معرفتی به آن ها داده است که غیبت نزد آنان به منزله مشاهده است».
۳- امام صادق (علیه السلام): «من مات منکم علی هذا الامر منتظراً کان کمن هو فی الفسطاط الذی للقائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(۴۸۶)؛ هرکس از شما از دنیا برود، در حالی که منتظر این امر (امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)) است، مانند کسی است که در خیمه گاه آن حضرت باشد».
بنابراین غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از جانب شیعیان دل سوخته نیست؛ بلکه از ناحیه دیگران است.
نتیجه:
اگر چه غیبت حضرت از جانب شیعیان نیست، ولی نباید دست روی دست بگذاریم و شادی کنیم، بلکه همانطور که امام خمینی (رحمه الله) این نظر را داشتند و انقلاب کردند و صدای عدالت خواه امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به جهانیان رساندند، ما هم باید با تلاش فراوان، آن راه را ادامه دهیم تا تمام مردم عالم پذیرای ولی الله الاعظم شوند.
البته گاهی کوتاهی از ناحیه شیعه بوده است و کسی منکر آن نیست؛ ولی این کوتاهی های جزئی باعث اصل غیبت نبوده است. و پیشنهاد ما این است که جمله مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی این چنین تغییر کند:
«وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و غیبته منهم».
گفتار سوم: علل مرتبط با مردم:
اول: امتحان الهی:
در رابطه با این عامل، روایات در حد تواتر است و در تمام منابع اولیه مهدویت روایات متعددی وجود دارد. طبق گذشته، سند دو الی سه روایت را از کتاب شریف کافی بررسی می کنیم و اگر روایات باقیمانده دارای متن یا سند متفاوت باشند می آوریم و در غیر این صورت، صرفاً آدرس می دهیم تا از اطاله کلام جلوگیری شود.
با توجه به وجود پیچیدگی دلالت بعضی روایات، ناگزیر، دلالت اکثر روایات ذیل آن ها آورده می شود، تا در دقت و اتقان این پژوهش، کاستی به وجود نیاید. در آخر فصل هم نتیجه گیری کامل انجام خواهد شد.
روایات:
۱- علی بن ابراهیم عن ابیه عن محمد بن خالد عمن حدثه عن المفضل بن عمر و محمد بن یحیی عن عبد الله بن محمد بن عیسی عن ابیه عن بعض اصحابه عن المفضل بن عمرعن ابی عبد الله (علیه السلام) قال: أقرب ما یکون العباد من الله جل ذکره و أرضی ما یکون عنهم إذا افتقدوا حجه الله جل و عز و لم یظهر لهم و لم یعلموا مکانه و هم فی ذلک یعلمون انه لم تبطل حجه الله جل ذکره و لا میثاقه فعندها فتوقعوا الفرج صباحا و مساء فان أشد ما یکون غضب الله علی اعدائه إذا افتقدوا حجته و لم یظهر لهم و قد علم ان أولیاه لا یرتابون و لو علم انهم یرتابون ما غیب حجته عنهم طرفه عین و لا یکون ذلک إلا علی راس شرار الناس(۴۸۷).
امام صادق فرمود:
«امام صادق (علیه السلام) فرمود: نزدیک ترین و پسندیده ترین حالت بندگان به خدای تعالی آنگاه است که حجت خدا مفقود گردد و بر بندگان آشکار نباشد و مکانش را ندانند و در آن حال بدانند که حجت ها و بینات الهی باطل نمی شود. در چنین زمانی صبح و شام متوقع فرج باشید. و سخت ترین خشم خدای تعالی بر دشمنانش آنگاه است که حجت خدا مفقود گردد و به بندگان آشکار نباشد، و خدای تعالی می داند که اولیایش شک نمی کنند و اگر می دانست که آنان شک می کنند حجتش را چشم بر هم زدنی از آنها غایب نمی کرد و آن –خشم و غضب الهی - بر سر بدترین مردم واقع می شود»(۴۸۸).
بررسی سند حدیث:
سند این روایت در گفتار سوم به صورت کامل بررسی و مشخص شد و تمام راویان حدیث ثقه بودند که در گفتار سوم ذیل قسمت «سلب نعمت امام از بین قوم ستمگر» آمد.
بررسی دلالت حدیث:
چنانکه از معنای روایت بر می آید و علامه مجلسی در مرآه العقول فرموده اند، معرفت به عدم بطلان حجت حق، این است که شخص، علی رغم وسوسه های شیطان، بر اعتقاد به وجود حضرت در زمان غیبت استوار بوده و اجازه کوچک ترین اشکالی در اعتقاد به وجود امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به خود راه ندهد. «و لامیثاقه» را هم همان امتحانات دوران غیبت می دانند که بایستی با وجود سختی حفظ ایمان، وجود شبهات متعدد و عدم دیدن امام زمان برمیثاق الهی پایبند باشند.«فعندها» در این صورت (استواری در اعتقاد به امام زمان) شبانه روز منتظر فرج باشید. علامه مجلسی چند وجه برای عبارت «مایکون غضب الله علی اعدائه..». آورده اند:
۱- وقتی مورد غضب الهی باشند، لاجرم در معرض انتقام امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان ظهور قرار خواهند گرفت.
۲- حصر غضب بر دشمنان و نه دوستان است؛ بلکه غیبت از جهت حفظ امام، برای دوستان، رحمت است و علاوه بر آن، أجر و پاداش بسیاری خواهند داشت.
۳- شدت غضب برای دشمنان به خاطر این است که آنها عاملِ به وجود آمدن غیبت شده اند و یا به این دلیل است که در غیبت، غضب الهی مخصوص اشرار است، چون غضب بر اعداء مورد تأکید واقع شده است(۴۸۹).
نتیجه:
از ترجمه و شرح اصطلاحات چنین به دست آمد که اوصاف وارده در روایت برای اولیای خدا، به مناسبت قبولی آنها در امتحان غیبت با وجود سختی های فراوان آن، وغضب برای ظالمان به دلیل فراهم آوردن مقدمات عدم حضور ولی خدا در بین مردم و ایجاد وقفه در انجام رسالتی که بر عهده دارد، می باشد.
۲. محمد بن یحیی والحسن بن محمد عن جعفربن محمد عن الحسن بن محمد الصیرفی عن جعفربن محمد الصیقل عن ابیه عن منصور قال: قال لی ابو عبد الله (علیه السلام) یا منصور ان هذا الامر لایاتیکم الا بعد ایاس و لا و الله حتی تمیزوا و لا و الله حتی تمحصوا و لا والله حتی یشقی من یشقی و یسعد من یسعد(۴۹۰).
از منصور نقل شده است که امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: «ای منصور! به راستی که این امر برای شما نیاید مگر پس از ناامیدی و نه به خدا تا ممتاز شوید و نه به خدا تا بازرسی کامل گردید و نه به خدا تا هر که باید بدبخت شود و هر که شایسته است سعادتمند گردد»(۴۹۱).
سند:
محمد بن یحیی و جعفر بن محمد:
بحث رجالی درباره این دو شخصیت، در گذشته آمد و مشخص شد که هر دو ثقه هستند.
الحسن بن محمد الصیرفی:
ایشان در کتب رجالی مدح و ذمی ندارد، بنابر این مجهول است.
جعفر بن محمد الصیقل و محمد الصقیل:
این پدر و پسر هم مجهول هستند.
منصور:
ایشان منصور الصیقل است که آیت الله خویی درباره او می فرماید: «کان من الشیعه الخلص» که دلالت بر وثاقت او دارد(۴۹۲).
نتیجه:
حدیث از نظر سند بسیار ضعیف است. اما همین حدیث را شیخ صدوق در کمال الدین و تمام النعمه با سندی دیگر آورده اند. در آن حدیث، علی بن ابراهیم از پدرش، او از محمد بن الفضیل، او از پدرش و او از منصور این روایت را نقل می کنند. رجال این حدیث از ثقات هستند، مگر محمد بن الفضیل و پدرش که باید بحث رجالی شود.
محمد بن الفضیل:
آیت الله خویی بعد از طرح مباحث مفصل، ایشان را توثیق می کنند، که از جمله دلایل ایشان، توثیق شیخ مفید، وجود او در سند کامل الزیارات و تفسیر قمی، کثرت روایات اوست که به ۳۹۰ روایت می رسد(۴۹۳).
فضیل:
فضیل، ابو محمد، در سند تفسیر قمی وجود دارد و از این رو، آیت الله خویی (رحمه الله) ایشان را توثیق نموده اند(۴۹۴).
بنابراین طبق سند مرحوم صدوق در کمال الدین و تمام النعمه(۴۹۵)، این حدیث، صحیح و روایت از نظر سند قابل استناد می باشد.
بررسی دلالت حدیث:
این حدیث شریف در بیان امتحان بودن غیبت، تام است و از تصریح و تکرار لفظ «والله» تأکید بر ضرورت وجود امتحان الهی برای مؤمنین در زمان غیبت استفاده می شود.
بنابراین لفظ «تمیزوا» و «تمحصوا» دلالت کامل بر وجود امتحانات سخت دارد که باعث جدا شدن مؤمنین از اهل شک و افراد سست ایمان می شود و عبارات «یشقی و یسعد» نتیجه این امتحانات را بیان می نماید.
۳- عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن معمربن خلاد قال: سمعت اباالحسن (علیه السلام) یقول: «الم، احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون»(۴۹۶) ثم قال لی: ما الفتنه؟ قلت: جعلت فداک الذی عند نا الفتنه فی الدین فقال: یفتنون کما یفتن الذهب ثم قال: یخلصون کما یخلص الذهب(۴۹۷).
معمر بن خلاد گوید: شنیدم امام صادق (علیه السلام)، (بعد از تلاوت آیات ۱ و ۲ سوره عنکبوت: «الم، آیا گمان برند که به مجرد اظهار ایمان واگذار شوند و آزمایش نگردند؟» به من فرمود: «آزمایش چیست؟» گفتم: قربانت شوم، آن که ما می دانیم آزمایش در دین است. فرمود: «آزمایش شوند چنانکه طلا آبدیده می شود و پاک گردند چونانکه طلا پاک گردد»(۴۹۸).
سند:
مرحوم علامه مجلسی (رحمه الله) در مرآه العقول این حدیث را صحیح می دانند و از آنجا که ایشان بسیار دقیق و موشکافانه عمل کرده است؛ اگر کوچکترین ایرادی به سند حدیث وارد بود، ایشان این عبارت را با یک تعریض می آوردند(۴۹۹)، مانند: کالموثق؛ اما این طور نشده است. جناب آقای نجفی هم در موسوعه احادیث اهل بیت (علیهم السلام) وقتی این روایت را می آورد، می فرماید: «الروایه معتبره الاسناد»(۵۰۰). البته تکرار می شود که چون روایات صحیح مرآه العقول مورد قبول غالب بزرگان است، ما هم اعتماد آنان را قبول کردیم و إلا روش ما بحث سندی است.
بررسی دلالت حدیث:
همانطور که از آیه دوم سوره عنکبوت استفاده می شود، امت ها همیشه مورد امتحان قرار می گرفتند و امت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هم از این سنت الهی مستثنا نیست و به نظر می آید که یکی از بزرگ ترین امتحانات برای امت ها، در رابطه با فرستادگان خدا بوده است. در زمان اهل بیت (علیهم السلام) مردم نسبت به امام خود امتحانات سختی را پشت سر گذاشتند، و امتحان این امت هم غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد.
عمومیت امتحان از آیه شریفه و متن روایت به دست می آید که با مثال زیبایی بیان کرده است که همان طور که از بین فلزهای ناخالص بسیار، کیمیاگران طلای ناب را استخراج می کنند، که خداوند هم، چنین است و بندگان خالص را از بین بندگان ناسپاس بسیار - «أنّ الانسانَ لفی خسر» - جدا می کند. اما خصوص غیبت را از متن روایت قبل و روایاتی که در آینده می آید اثبات می کنیم که در روایت قبل تصریح شد، ظهور حضرت محقق نمی شود مگر بعد از امتحان سخت از سوی خداوند؛ لذا یکی از مصادیق این حدیث شریف، امتحان شیعیان در عصر غیبت است.
نکته:
با توجه به تواتر احادیث وجود امتحان برای انسان ها در زمان غیبت، به همین سه روایت - که بحث سندی آنها، ارائه شد - اکتفا می کنیم و در ادامه فقط به بررسی دلالی روایات بعدی در حد مقدور می پردازیم.
۴. علی بن ابراهیم عن محمد بن عیسی عن یونس، عن سلیمان بن صالح رفعه عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: قال ان حدیثکم هذا لتشمئز منه قلوب الرجال فمن اقربه فزیدوه و من انکره فذروه انه لا بد من ان یکون فتنه یسقط فیها کل بطانه و ولیجه حتی یسقط فیها من یشق الشعر بشعرتین حتی لا یبقی الا نحن و شیعتنا(۵۰۱).
امام باقر (علیه السلام) می فرمایند:«به درستی که از این گفتار شما، دل های مردم به تکاپو می افتد؛ پس کمی از سخن خود را در اختیار آنها بگذارید، هر کسی که آن را پذیرفت، زیادش کنید و هر کس منکر آن شد، رهایش کنید که ناگزیر فتنه ای به وجود می آید که همه دوستان و آشنایان در آن باز می مانند، حتی موشکافان هم باز می مانند تا جایی که به جز ما و شیعیان ما کسی باقی نمی ماند».
بررسی دلالت حدیث:
از گفتار امام باقر (علیه السلام) و اشاره به آخرین امتحان سخت و طولانی شیعیان، غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فهمیده می شود. علامه مجلسی (رحمه الله) در مرآههم اشاره فرموده اند: «مراد، سختی های عجیب و غریب و احوالات مردم است که یکی از آن ها غیبت و امتداد آن و وقوع مسائل جدید در آن است و ظاهراً مراد از فتنه، غیبت است که در امتداد آن، عده ای ساقط می شوند و «یشق الشعر بشعرتین» کنایه ای شایع بین عرب و عجم است که حاکی از دقت نظر بسیار بالا است»(۵۰۲).
بنابراین از ترجمه و شرح علامه مجلسی (رحمه الله)، دلالت روایت بر امتحان انسان ها در زمان غیبت کبری ظاهر است و معونه ای نمی طلبد. لذا طبق این حدیث شریف، گریزی از امتحانات سخت الهی در زمان غیبت نیست.
۵. محمد بن الحسن و علی بن محمد عن سهل بن زیاد عن محمد بن سنان عن محمد بن منصور الصیقل عن ابیه قال: کنت انا و الحارث بن المغیره و جماعه من اصحابنا جلوسا و ابو عبد الله (علیه السلام) یسمع کلامنا فقال لنا: فی ای شئ أنتم؟هیهات هیهات!! لا والله لا یکون ما تمدون الیه اعینکم حتی تغربلوا لا والله لا یکون ما تمدون الیه اعینکم حتی تمحصوا لا والله لا یکون ما تمدون الیه اعینکم حتی تمیزوا لا والله لا یکون ما تمدون الیه اعینکم الا بعد ایاس لا والله لا یکون ما تمدون الیه اعینکم حتی یشقی من یشقی و یسعد من یسعد(۵۰۳).
پدر منصور صیقل می گوید: من و حارث بن مغیره و جماعتی از شیعیان در حالی نشسته و گفتگو می کردیم که امام صادق (علیه السلام) کلام ما را می شنیدند، ناگهان متوجه ما شدند و فرمودند: «شما در چه موردی سخن می گویید؟ هرگز! هرگز! آنچه به آن گردن کشیده اید، نخواهد شد تا پاکیزه شوید و آنچه به آن گردن کشیده اید، نخواهید شد تا تمییز شوید، و آنچه به آن گردن کشیده اید، نخواهد شد تا کسی که بدبخت است، به بدبختی برسد و آن کسی که خوشبخت است، به خوشبختی رسد»(۵۰۴).
بررسی دلالت حدیث:
چنانچه مرحوم مجلسی هم به آن اشاره دارند علی الظاهر کلام منصور صیقل و دوستانش در رابطه با ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بوده است و اینکه حضرت می فرماید: «ما تمدون الیه اعینکم» در حقیقت بیان می کند که دل خود را به این چیزها خوش نکنید؛ راه تا ظهور بسیار است و غربال های متعدد الهی محقق نشده است(۵۰۵).
در نتیجه، این حدیث هم بر امتحانات سخت الهی در غیبت و قبل از ظهور حضرت تصریح دارند و ناچار قبل از ظهور باید شیعیان خالص از ناخالص تمییز داده شوند.
۶. محمد بن یحیی و الحسن بن محمد عن جعفر بن محمدعن القاسم بن اسماعیل الانباری عن الحسین بن علی عن ابی المغرا عن ابن ابی یعفور قال سمعت ابا عبد الله (علیه السلام) یقول: ویل لطغاه العرب من امر قد اقترب قلت: جعلت فداک کم مع القائم من العرب؟ قال: نفر یسیر قلت: و الله ان من یصف هذاالامر منهم لکثیر قال: لابد للناس من ان یمحصوا و یمیزوا و یغربلوا و یستخرج فی الغربال خلق کثیر(۵۰۶).
ابن ابی یعفور گوید: شنیدم که امام صادق (علیه السلام) می فرمود: «وای بر سرکشان عرب، از امری که محققاً نزدیک است». گفتم: قربانت، چند نفر از عرب با قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند؟ فرمود: «اندکی». گفتم: به خدا، از عرب ها افراد بسیاری اظهار علاقه به این امر می کنند. فرمود: «باید مردم امتحان شوند و آزمایش گردند و غربال شوند و از این غربال، خلق بسیاری خارج شوند»(۵۰۷).
بررسی دلالت حدیث:
عبارت «من امرقد اقترب» را علامه مجلسی در مرآه(۵۰۸) و ملاصالح مازندرانی در شرح کافی(۵۰۹) به ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) معنی نموده اند. در آخر روایت، علت کم بودن عرب ها بر این امر، امتحانات سخت الهی در دوران غیبت بیان شده است.
نکته:
دو مطلب در ذیل این روایت لازم به توضیح است:
یک: همانطور که در روایات قبل ذکر شد، این امتحان و سختی آن برای عموم قبایل و گروه ها است و خصوص قوم عرب نیست؛ لذا از اینکه در این روایت، قوم عرب ذکر شد، دلیل نمی شود که قوم فارس و ترک و... شامل آن نشوند، بلکه تمام آنها، این امتحانات را پشت سرمی گذارند. لذا در روایت چهارم فرمود، فقط ما و شیعیان خالص ما باقی می مانند و اشاره به گروه خاصی نکرد.
دو: روایات در رابطه با قوم عرب دو گروه است؛ گروهی وجود آنها را در کنار حضرت اندک می داند و گروه دیگر از آنها به بزرگی یاد می کند و تعداد آنها را در کنار حضرت را بسیار می شمرد.
گروه اول مانند همین روایت و یک روایت دیگر است که در کتاب غیبت مرحوم نعمانی وجود دارد(۵۱۰).
گروه دوم نیز مانند روایتی از رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است که می فرمایند: «بزرگان و انسان های شریفی از سرزمین شام به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می پیوندند»(۵۱۱). و همچنین امام باقر (علیه السلام) می فرمایند: «سیصد و سیزده نفر، به عددِ یاران جنگ بدر، در میان رکن و مقام با حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیعت می کنند. در میان آنان برزگانی از مردم مصر و نیکانی از شام و نیکانی از مردم عراق به چشم می خورند»(۵۱۲). لذا روایات اول از پیچیدگی ها و سختی امتحانات و ریزش افراد سخن می گوید و ما را ترغیب به مواظبت در دین می نماید.
در نتیجه، چون امتحان به وجود اهل بیت، بیشتر در سرزمین عرب ها بوده و آنجا محل سکونت اهل بیت (علیهم السلام) است، در روایت به عرب ها مثال زده شده است.
نتیجه:
این روایت هم بر معنای مورد نظر تأکید دارد و علت غیبت را وجود امتحانات سخت برای تمییز انسان های خالص از انسان های ضعیف الایمان و سست اعتقاد می داند.
۷. علی بن محمد عن الحسن بن عیسی بن محمد بن علی بن جعفر عن ابیه عن جده عن علی بن جعفر عن اخیه موسی بن جعفر (علیه السلام) قال: اذا فقد الخامس من ولد السابع فالله الله فی ادیانکم لا یزیلکم عنها احد یابنی انه لابد لصاحب هذا الامر من غیبه حتی یرجع عن هذا الامر من کان یقول به انما هی محنه من الله عزوجل امتحن بها خلقه لو علم آباؤکم واجدادکم دینا اصلح من هذا لاتبعوه قال:فقلت: یا سیدی من الخامس من ولد السابع؟ فقال: یابنی! عقولکم تصغر عن هذا و احلامکم تضیق عن حمله ولکن إن تعیشوا فسوف تدرکونه(۵۱۳).
امام کاظم (علیه السلام) می فرمایند: «هرگاه پنجمین فرزند پیشوای هفتم از دیده ها پنهان گردید، بر شما باد به حفظ دین خویش؛ زیرا صاحب الامر دارای غیبتی است که وی را از دیده ها نهان می گرداند، به گونه ای که معتقدین به امامت وی، به انکار غیبت خواهند پرداخت. فرزندم! این غیبت آزمونی الهی است که مخلوقاتش را با آن می آزماید. اگر پدران و اجداد شما دین و آیینی صحیح تر از این دین سراغ داشتند، از آن پیروی می کردند». راوی می گوید: گفتم: ای سید من، پنجمین فرزند از نسل امام هفتم کیست؟ فرمود: «فرزندم! عقل های شما کوچک تر و خیال ها وپندارهای شما پایین تر از فهم و تحمل این امر هستند؛ و لکن اگر زنده بمانید وی را درک خواهید کرد».
بررسی دلالت حدیث:
آنچنان که از ظاهر روایت بر می آید، دلالت روایت شریف بر امتحان بودن غیبت برای شیعیان واضح است و اینکه لازمه این امتحان، غیبت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد.
لازم به ذکر است که مرحوم فیض کاشانی در الوافی می فرماید: «منظور از «الخامس» امام مهدی (علیه السلام) است و اینکه می فرماید عقول شما کوچک است و ادراک شما تحمل آن را ندارد، اشاره به عظمت و بزرگی سرّ غیبت و ضیق صدر افراد از حمل حکمت مخفی غیبت می کند و اینکه بر کتمان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، صبر ندارند»(۵۱۴).
۸- محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن ابی نجران عن محمد بن المساور عن المفضل بن عمر قال: سمعت ابا عبد الله (علیه السلام) یقول: ایاکم و التنویه اما والله لیغیبن امامکم سنینا من دهرکم ولتمحصن حتی یقال: مات او هلک بای واد سلک؟ ولتدمعنّ علیه عیون المومنین ولتکفأنّ کما تکفاً السّفن فی امواج البحر فلا ینجو الا من اخذالله میثاقه وکتب فی قلبه الایمان وایده بروح منه، ولترفعنّ اثنتاعشره رایه مشتبهه، لایدری ای من ای، قال:فبکیت ثم قلت: فکیف نصنع؟ قال:فنظر الی شمسٍ داخلهٍ فی الصّغَّهِ، فقال:یا ابا عبد الله: تری هذه الشمس؟ قلت: نعم، فقال: والله لامر نا اَبین من هذه الشّمس(۵۱۵).
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «فریاد نکنید؛ به خدا سوگند، امام شما سالیانی از روزگارتان غیبت کند و حتماً مورد آزمایش واقع شوید تا به غایتی که گفته شد: او مرده یا هلاک شده و جستجو کنند که به کدام وادی رفته است و چشمان مؤمنان بر او شوند چنانکه کشتی در امواج واژگون شود، و تنها کسی نجات یابد که خدای تعالی از او میثاق گرفته و در قلبش ایمان را نقش کرده و او را به روحی از جانب خود موید کرده باشد، و دوازده پرچم مشتبه برافراشته شود که هیچ یک از دیگری باز شناخته نشود» راوی گوید: من گریستم، آنگاه فرمود: «ای ابا عبد الله! چرا گریه می کنی؟» گفتم: چگونه نگریم در حالی که شما می گویید:
دوازده پرچم مشتبه که هیچ یک از دیگری باز شناخته نشود، برافراشته گردد. پس ما چه کنیم؟ امام (علیه السلام) به پوتو آفتاب که به داخل ایوان تابیده بود نگریست و فرمود: «ای ابا عبد الله! آیا این آفتاب را می بینی؟» گفتم: آری، فرمود: «به خدا سوگند، امر ما از این آفتاب روشن تر است».
بررسی دلالت حدیث:
 متن روایت، هم حتمی بودن غیبت را بیان می نماید و هم از حتمی بودن آزمایش الهی سخن به میان آورده است و از توصیفی که از غیبت شده است برمی آید که این امتحان سخت در درون غیبت نهفته است و عدم ظهور شناخت امام است که این دوران را برای شیعیان بسیار سخت کرده است. البته مرحوم علامه مجلسی، «التنویه» را ذکر نام و اوصاف امام توسط شیعیان دانسته و می فرماید: «در حقیقت امام کاظم (علیه السلام) شیعیان را از اشاعه نام و اوصاف حضرت منع کرده اند تا دست دشمنان کینه توز به وجود مقدس امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نرسد». و عبارت «و لتمحصن» را چنین توضیح می دهند: و آن، ابتلاء و امتحان است و غیبت، امتحان برای شیعه است و تکالیف آنان در این زمان سخت است»(۵۱۶).
۹. حدثنا أبی رضی الله عنه قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن محمد بن الحسین ابن أبی الخطاب، عن محمد بن إسماعیل بن بزیع، عن عبد الله بن عبد الرحمن الاصم، عن الحسین بن المختار القلانسی، عن عبد الرحمن بن سیابه، عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنه قال: کیف أنتم إذا بقیتم بلا إمام هدی ولا علم، یتبرأ بعضکم من بعض فعند ذلک تمیزون وتمحصون وتغربلون، وعند ذلک اختلاف السیفین وإماره من أول النهار وقتل وخلع من آخر النهار(۵۱۷).
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «حال شما چگونه است آنگاه که بی امام و نشانه هدایت باقی بمانید و بعضی از شما از بعضی دیگر برائت جویند؟ بدانید که در آن زمان از یکدیگر ممتاز شوید، و مورد آزمایش واقع گردید و غربال شوید، و در آن زمان شمشیرها رفت و آمد کنند و در اول روز، کسی به امارت رسد، اما در پایان روز خلع و کشته شود».
بررسی دلالت حدیث:
از آنجا که مرحوم شیخ صدوق، این روایت را در رابطه با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آوردند، برداشت می شود که دوران مورد نظر درروایت، دوران غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد که همراه با آزمایش و غربال است؛ علاوه بر آن، از صدر روایت هم این معنی واضح است، چون به طور یقین در عصر غیبت، شیعیان بی امام و نشانه هدایت قرار گرفته اند. بنابراین، معنای مورد نظر مبنی بر لزوم امتحان در عصر غیبت، در این روایت آشکار می باشد.
۱۰- أحمد بن إدریس، عن علی بن محمد بن قتیبه، عن الفضل بن شاذان، عن أحمد بن محمد بن أبی نصر قال: قال أبو الحسن (علیه السلام): أما والله لا یکون الذی تمدون إلیه أعینکم حتی تمیزوا أو تمحصوا، حتی لا یبقی منکم إلا الاندر، ثم تلا «أم حسبتم أن تترکوا ولما یعلم الله الذین جاهدوا منکم»(۵۱۸) «ویعلم الصابرین»(۵۱۹).(۵۲۰)
امام رضا (علیه السلام) می فرمایند: «به خدا سوگند! آنچه چشم به آن دارید نمی شود، تا آنکه پاک و خالص شوید و از شما به جز کمتر و باز هم کمتر نماند»(۵۲۱).
بررسی دلالت حدیث:
از آنجا که مرحوم نعمانی، روایت را در باب امتحان و آزمایش، و مرحوم شیخ طوسی هم این روایت را در جمع روایات امتحان مردم در عصر غیبت آورده اند، هیچ تردیدی نیست که این امتحان سخت و طولانی در عصر غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد و آنچه مردم، چشم انتظار آن هستند، ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است بنابراین از نظر ما دلالت این روایت برمعنای مطلوب که لزوم امتحان الهی در عصر غیبت باشد، آشکار است و نیاز به تفصیل در این باب نیست.
این نکته قابل ذکر است که در آخر این روایت، دو آیه از سوره توبه و آل عمران با هم مخلوط شده است؛ چرا که در آخر آیه شریفه سوره توبه «و یعلم الصابرین» وجود ندارد و آیه ۱۴۲ آل عمران چنین است:
«ام حسبتم ان تدخلوا الجنه و لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم و یعلم الصابرین». البته به نظر می آید که هر دو آیه، اشاره به امتحانات الهی در اعصار مختلف برای انسان ها دارد.
۱۱. وروی عن جابر الجعفی قال: قلت لابی جعفر (علیه السلام) متی یکون فرجکم؟ فقال: هیهات هیهات لا یکون فرجنا حتی تغربلوا ثم تغربلوا ثم تغربلوا، یقولها ثلاثا، حتی یذهب (الله تعالی) الکدر ویبقی الصفو(۵۲۲).
 امام باقر (علیه السلام) در پاسخ سؤال جابر جعفی درباره فرج امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمودند:«هیهات، هیهات، فرج ما نمی رسد تا زمانی که شما غربال شوید» و آن را سه بار تکرار کرد و فرمود: «تا خداوند ناخالصی ها را محو و نابود گرداند و آن چه را خالص و زلال است باقی نهد».
بررسی دلالت حدیث:
اگر فرج را به معنای صرف گشایش بدانیم، این روایت مخصوص غیبت نخواهد بود و عموم زمان ها را شامل می شود؛ اما با توجه به اینکه شیخ طوسی (رحمه الله) این روایت را در باب «موانع ظهور» آورده است و دو قرینه «فرج و غربال شدید» - که درروایات متعدد به زمان غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تفسیر شده است - در آن وجود دارد، به نظر می آید که این حدیث شریف بر معنای مطلوب دلالت کرده و به لزوم امتحان در دوران غیبت اشاره دارد.
۱۲. وعنه، عن أبیه، عن أیوب بن نوح، عن العباس بن عامر، عن الربیع بن محمد المسلی قال: قال (لی) أبو عبد الله (علیه السلام): والله لتکسرن کسر الزجاج وإن الزجاج یعاد فیعود کما کان، والله لتکسرن کسر الفخار، وإن الفخار لا یعود کما کان، (والله لتمیزن) والله لتمحصن والله لتغربلن کما یغربل الزؤان من القمح(۵۲۳).
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «به خدا سوگند! می شکنید، همچون شیشه که می شکند. به درستی که اگر بخواهند شیشه را به شکل اولش باز گردانند، باز می گردد. به خدا سوگند، همانند سفال باید شکسته شوید. به حقیقت که سفال شکسته شده به حالت اولش باز نمی گردد. به خدا سوگند، باید تمییز داده شوید. به خدا سوگند، باید خالص شوید و همانند جدا شدن کاه (تلخه گندم) از دانه گندم غربال می شوید».
بررسی دلالت حدیث:
همانطور که مکرر عرض شد، فضای متن روایت، همتراز با روایات متعدد دیگر است که سخن از امتحانات سخت الهی در عصر غیبت دارد. لذا مرحوم نعمانی وقتی این روایت را نقل می نماید، سخنان ناصحانه و دلسوزانه ای را مطرح می کند و این بیانگر غم و اندوه او از شیعیان غفلت زده است:
«ای گروه شیعه! در این احادیثی که از امیر المؤمنین (علیه السلام) و امامان (علیهم السلام) آمده است، به خوبی تأمل کنید، و به آن فکر کنید، فکری که از آن بهرمند شوید. اهل بیت (علیهم السلام) در این روایات، خطر خروج از دین را می دهند و راهنمایی می کنند که توبه کنید که خداوند توبه پذیر و مهربان است و این همانند شیشه شکسته است که باز می گردد و اگر در غفلت غرق شوید و بمیرید، همانند سفال خرد شده خواهید بود که دیگر به حالت اول بر نمی گردد(۵۲۴).
۱۳. حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل - رضی الله عنه - قال: حدثنا محمد بن أبی عبد الله الکوفی قال: حدثنا محمد بن اسماعیل البرمکی، عن علی بن عثمان، عن محمد بن الفرات، عن ثابت بن دینار، عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس «قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): ان علی بن ابی طالب (علیه السلام) عدلاً و قسطاً کما ملت جوراً و ظلماً، والّذی بعثنی بالحقّ بشیراً و نذیراً انّ الثابتین علی القول به فی زمان غیبته لأعزّ من الکبریت الأحمر، فقام الیه جابر بن عبد الله الانصاری فقال: یا رسول الله و للقائم من ولدک غیبه؟ قال: أی و ربّی، و لیمحّص الله الذّین آمنوا و یمحق الکافرین، یا جابر انّ هذا الامر [امرٌ] من امر الله و سرٌّ من سر الله، مطوی عن عباد الله، فأیاک و الشک فیه، فانّ الشّک فی أمر الله عزوجلّ کفرٌ».
ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کره است که فرمود: «علی بن ابی طالب پس از من امام امّت و خلیفه من بر آن ها خواهد بود و قائم منتظَری که زمین را پر از عدل و داد می کند همان گونه که پر از ظلم و جور شده باشد، از فرزندان او است. قسم به خدایی که مرا بشیر و نذیر مبعوث فرمود، کسانی که در دوران غیبتش بر اعتقاد به او ثابت باشند از کبریت احمر کمیاب تر هستند». آن گاه جابر بن عبد الله انصاری برخاست و پیش آمد و گفت: آیا قائمی که از فرزندان شما است غیبت دارد؟ فرمود: «به خدا چنین است، تا در آن غیبت مؤمنان باز شناخته شوند و کافران نابود گردند. ای جابر! این امر از امور الهی و سرّی از اسرار ربوبی و مستور از بندگان خدا است. مبادا در آن شک کنی که شک در امر خدای تعالی کفر است»(۵۲۵).
نکته:
البته روایات دیگری در این زمینه وجود دارد که جهت اختصار از ذکر آنها خودداری می کنیم(۵۲۶). بنابر این در تواتر احادیث لزوم امتحان در عصر غیبت هیچ تردیدی نیست و بحث سندی ما صرفاً جهت اثبات وجود احادیث صحیح در این مجموعه بوده است.
بررسی و دلالت:
در ابتدا تذکر داده می شود که بحث دلالی در ذیل روایات به طور خاص ذکر شد، اما برای مشخص شدن معنای امتحان که مد نظر است و نتیجه دلالی روایات به ناچار به نکاتی اشاره می شود.
۱- علاوه بر وجود روایات متواتر دال برضرورت امتحان برای انسان ها در تمام دوره ها خصوصاً عصر غیبت، آیات متعدد قرآن هم به این ضرورت اشاره دارد، که برای تبیین بهتر به دو آیه اشاره می شود:
«وَلَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ(۵۲۷)؛
البته شما را به ترس و گرسنگی و بینوایی و بیماری و نقصان در محصول می آزماییم و شکیبایان را بشارت ده».
«لِیَعْلَمَ اللّهُ مَن یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ(۵۲۸)؛
خداوند آنها را می آزماید تا بداند چه کسی در نهان از او می ترسد».
در آیه اول اشاره به امتحان قطعی مردم و در آیه دوم اشاره به شناخته شدن افرادی است که بدون دیدن آیات، خداوند، انبیای الهی را یاری کنند و علاوه بر آن خدا ترس نیز هستند. بنابراین هر دو آیه و آیات دیگر اشاره به ضرورت وجود امتحان برای تمام انسان ها تا قیامت دارد.
۲- معنایی که ما از امتحان مد نظر داریم، معنایی اعم است که کلماتی چون تمییز، تمحیص، غربال و خود امتحان را شامل می شود. از این رو، روایات متعدد و متفاوت آورده شد، اما روایاتی که غیر این معانی را در برگرفته بود آورده نشد.
۳- آنچه از بررسی دلالت متون روایات، مدنظر است، مورد توجه قرار گرفتن ضرورت امتحان در عصر غیبت می باشد که این معنی توسط سه گروه از روایات به دست می آید:
الف: روایاتی که اصل امتحان را بیان می فرمایند، همانند: «و الله لتمحصن یامعشر الشیعه شیعه آل محمد کمخیض الکحل فی العین»(۵۲۹).
ب: روایاتی که از شدت سختی و امتحان در زمان غیبت سخن به میان آورده اند، مانند:.«کیف انتم اذا بقیتم بلا امام هدی و لا علم، یتبرأ بعضکم بعضاً فعند ذلک تمیزون و تمحصون و تغربلون...»(۵۳۰). همچنان که از متن روایت ظاهر است، در زمان غیبت سه امتحان بزرگ و یا یک امتحان بزرگ با سه مرحله اتفاق خواهد افتاد که اولین مرحله تمییز، دومین مرحله تمحیص و سومین مرحله غربال است. علاوه بر آن به نظر می آید که هر مرحله از مرحله قبلی شدید تر و سخت تر باشد؛ چرا که امام کاظم (علیه السلام) می فرمایند: «لو میزت شیعتی لم أجدهم الا واصفه... و لو تمحصتهم لما خلص من الالف واحد ولو غربلتهم غربله لم یبق منهم الا ماکان لی...(۵۳۱)؛
اگر شیعیان خود را بررسی کنم مردمی نخواهم یافت مگر زیان آور، و چون بیازمایم آنها را نخواهم یافت مگر از دین برگشته، اگر در بوته آزمایش گذارم از هزار نفر، یک نفر سالم بیرون نیاید و اگر آنها را غربال کنم چیزی جز آنچه از من است در غربال نماند»(۵۳۲).
ج. روایاتی که می فرماید ظهوری در کار نیست مگر بعد از امتحان و آزمایش شیعیان در عصر غیبت؛ چنانکه امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «یا منصور ان هذا الامر لا یأتیکم الابعد ایاس و لاوالله حتی تمیزوا و لاو لله حتی تمحصوا و لاوالله حتی یشقی من یشقی و یسعد من یسعد(۵۳۳)؛ ای منصور! به راستی این امر برای شما نیامد مگر پس از ناامیدی. نه به خدا تا ممتاز شوید و نه به خدا تا هر که باید بدبخت شود و هر که شایسته است سعادتمند گردد». و در حدیثی دیگر می فرمایند: «لا والله لا یکون ما تمدون الیه اعنیکم حتی تغربلواو...»(۵۳۴).
۴- باتوجه به تواتر روایات، این دلیل از نظر سند کامل است و از نظر دلالت نیز ضرورت وجود امتحان در عصر غیبت از متن این روایات به دست می آید. البته اگر چه بعضی از روایات، عموم امتحان را بیان می کنند، ولی با توجه به اینکه یکی از مصادیق روایات، خصوص امتحان در غیبت است، تأثیر چندانی در اصل موضوع ندارد.
نقد و نظر:
در اینجا به دو مطلب پرداخته می شود: اول، میزان تأثیر این عامل در به وجود آمدن غیبت و استمرار آن، دوم، دیدگاه عالمان دین در رابطه با امتحان و بررسی نظرات آنان.
تفصیل بحث:
تقریباً می توان گفت گستره این بحث مثل خوف از قتل بسیار وسیع است و کمتر کسی است که سخن از علل غیبت گفته باشد و این دلیل را نیاورده باشد؛ بنابر این در نقش داشتن این عامل در غیبت شکی وجود ندارد، ولی بحث در این است که آیا این عامل از علل محدثه و مبقیه غیبت است یا خیر؟
اگر چه تعدادی از روایات اشاره به علت بودن این عامل ندارند، ولی از بعضی روایات که اشاره به علت بودن آن دارد نیز نمی توان به آسانی عبور کرد. به بعضی از این عبارات اشاره می شود:
۱- زراره از امام صادق (علیه السلام): ان للقائم غیبه قبل أن یقوم، قلت له: و لم؟ قال (علیه السلام): «(الی ان یقول) ان الله تبارک و تعالی یحب ان یمتحن الشیعه فعند ذلک یرتاب المبطلون»(۵۳۵).
۲- امام صادق (علیه السلام): «یا منصور ان هذا الامر لا یاتیکم الا بعد ایاس...»(۵۳۶).
۳- امام صادق (علیه السلام): «لا والله لایکون ما تمدون الیه اعینکم حتی تغربلوا...»(۵۳۷).
۴- امام کاظم (علیه السلام): «لابدلصاحب هذا الأمر من غیبه (الی ان قال) انما هی محنه من الله عزوجل امتحن بها خلقه...»(۵۳۸).
در این که امتحان و آزمایش، آمیخته با غیبت است شکی نیست؛ ولی در این که صرف امتحان و آزمایش علت اصلی غیبت باشد و استمرار غیبت به وجود امتحان و آزمایش باشد جای بحث است.
بعد از نافرمانی ابلیس و اخراج او از بهشت، خداوند، همین ابلیس را وسیله امتحان انسان ها قرار داد و از این بر می آید که وقایعی می تواند اتفاق بیفتد که باعث امتحان عالمیان باشد. از این رو، امتحان و آزمایش و اجر و پاداش عظیم در موفقیت و گذر از این امتحان را فایده بودن غیبت می دانیم و چنین می گوییم که علل دیگری باعث به وجود آمدن غیبت شده است و بستر یک امتحان بزرگ الهی از شیعیان را رقم زده است. در نتیجه اگر چه امتحان و آزمایش هم استمرار خواهد داشت، امّا جای بحث برای علت یا فایده دانستن امتحان و آزمایش باقی مانده است.
نظرات بزرگان:
۱- مرحوم علی بن بابویه در کتاب شریف الامامه و التبصره فقط به چند روایت در این باب اشاره می کنند، اما از آن، به عنوان علت نام نمی برند و باب مستقلی به این عنوان ذکر نمی کنند، بلکه در دو باب «فی الغیبه» و «ما یضع الناس فی الغیبه» به صورت پراکنده این روایات را آورده اند(۵۳۹).
۲- مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی، اگر چه اشاره به علت بودن این عامل ندارند، ولی از بین تمام علل فقط به این علت، عنوان خاص «التمحیص و الامتحان» داده اند و گویی مهم ترین علت غیبت نزد ایشان، تمحیص و امتحان شیعیان می باشد. البته بر این ادعا، تصریحی از جانب مرحوم کلینی وجود ندارد، بلکه توجه خاص مرحوم کلینی به این عامل و آوردن روایات متعدد، شاهد این ادعا است(۵۴۰).
نکته: عالمانی چون شیخ کلینی، شیخ صدوق، علی بن بابویه وحتی نعمانی، عقیده خود را با آوردن روایات بیان می کنند. لذا صرف آوردن روایت در این باب، حاکی از علت دانستن آن برای غیبت است.
۳- مرحوم نعمانی هم در انتهای باب دهم و در برداشت از روایات باب، تصریح به علت بودن امتحان برای غیبت دارند(۵۴۱)؛ و در باب دوازدهم که اختصاص به این عامل مهم دارد، سخن از اهمیت و جایگاه این آزمایش بزرگ الهی کرده اند(۵۴۲). بنابر این مرحوم نعمانی تصریح برعلت بودن این عامل مهم دارند.
۴- مرحوم صدوق در کمال الدین روایات فراوانی دال بر امتحان و آزمایش الهی بودن غیبت می آورند، ولی در باب «علت غیبت» که یازده روایت را در ذکر کرده است، فقط روایت یازدهم اشاره ای به سخت بودن حفظ دین در دوران غیبت دارد و بابی مستقل در این مورد نیاورده اند. با این حال، از آنجا که مرحوم صدوق بیش از بیست روایت در رابطه با امتحان آورده اند، به نظر می رسد که ایشان، این عامل را به عنوان علت غیبت قبول دارند. و الله العالم.
۵- از آنجا که شیخ مفید کتاب مستقلی در باب غیبت ندارد و فصول العشره هم در حقیقت پاسخ چند شبهه است، اشاره ای به آزمایش الهی ندارند و با توجه به این که امتحان، شبهه برانگیز و دستاویز دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) نبوده، لذا شیخ مفید به آن نپرداخته است.
۶- سید مرتضی هم در کتاب - المقنع فی الغیبه - که شاید مهم ترین اثر او در باب غیبت باشد - اشاره ای به این عامل نکرده است، ولی از آنجا که روش این استاد و شاگرد، پاسخ گفتن به شبهات موجود در آن زمان بوده است و در مقام بیان علل غیبت نبوده اند، بنابراین به طور قطع نمی توان گفت این بزرگوار امتحان را علت می داند یا خیر. مگر اینکه بگوئیم استنباط شیخ طوسی برگرفته از کلام این دو بزرگوار است؛ چرا که در بحث های کلامی، نظرات شیخ طوسی بسیار شبیه نظرات این دو بزرگوار است. والله العالم.
۷- شیخ طوسی (رحمه الله) در کتاب شریف الغیبه تصریح بر علت نبودن این عامل دارند و آن را برای سنجش میزان اعتقاد شیعیان و آزمایش تحمل صبر آنان می دانند و علت را همان خوف از قتل عنوان می کنند. و این علت را فایده غیبت می دانند(۵۴۳).
۸- مرحوم مجلسی هم غیبت را محل آزمایش و امتحان شیعیان می دانند، ولی آن را علت محدثه بیان نمی کنند؛ بنابراین از توضیحات ایشان ذیل احادیث کافی به نظر می آید که ایشان، هم عقیده با نظر ما باشند که این عامل برای سنجش شیعیان می باشد(۵۴۴) و در حقیقت، فایده وعلت مبقیه برای غیبت است.
۹- علمای معاصر، هم چون آیت الله مکارم در کتاب حکومت جهانی مهدی و آیت الله جوادی آملی در کتاب امام مهدی موجود موعود و آیت الله مصباح یزدی در کتاب آفتاب ولایت هیچ اشاره ی به این مسئله به عنوان دلیل غیبت نکرده اند؛ البته به نظر می آید موافق با فایده بودن امتحان باشند؛ چرا که از این بزرگواران در رابطه با آزمایش بودن زمان غیبت برای شیعیان مطالب فراوان شنیده شده است و چه بسا در این کتاب ها مجالی برای پرداختن به آن نبوده باشد.
۱۰- آیت الله صافی نیز در کتاب امامت و مهدویت به عنوان حکمت غیبت به آن اشاره دارند که به نظر می آید استنباط ایشان هم این است که امتحان، فایده غیبت است، نه علت بوجود آمدن آن، البته بر این مطلب تصریح نفرموده اند. از طرفی با توجه به اینکه ایشان عامل را تحت عنوان علل آورده اند، استنباط علت بودن آن قوی تر می باشد(۵۴۵).
نتیجه:
از مجموع روایات و سخنان عالمان دین، نقش مهم امتحان و آزمایش در زمان غیبت فهمیده شد، اما این سؤال همچنان باقی ماند که آیا امتحان و آزمایش، علت غیبت است یا فایده غیبت؟ در حقیقت می توان گفت دو نظر وجود دارد که ما نظر فایده بودن آن را برای غیبت با توضیحات ارائه شده اختیار کردیم.
پاسخ به سؤال:
۱- آیا این امتحان به امت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اختصاص دارد؟
پاسخ این سؤال را در چند مرحله بیان می کنیم:
یک: با استناد به آیات کلام الله مجید و روایات متواتر، وجود امتحان و آزمایش برای تمام امت ها از خلقت آدم (علیه السلام) تا زمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ثابت گردید.
دو: در این بخش، پرداختن به روایت مفضل بن عمر را شایسته می دانیم؛ چرا که امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «بالاترین رضایت و لطف خداوند به شیعیان در عصر غیبت و شدیدترین غضب خداوند بر دشمنان خود در همین زمان است». لذا علامه مجلسی (رحمه الله) ذیل این روایت، به این نکته اشاره فرموده اند: که غیبت، برای مومنین رحمت و برای دشمنان اهل بیت (علیه السلام) و کفار، نقمت است؛ چرا که آنها باعث و به وجود آورنده غیبت هستند(۵۴۶).
علاوه برآن، اعتقاد به غیبت امام، طبق تصریح بزرگان، مختص شیعه اثناعشری است و به نظر می آید حتی عامه از این قاعده مستثنی هستند، چون قائل به ولادت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نمی باشند.
سه: متن غالب روایات تصریح دارد که امام مهدی (علیه السلام) غایب می شود و انتظار ظهور حضرت بی فایده است تا زمانی که امتحان کامل شود و این خطاب از سوی امام معصوم به همه شیعیان است. بنابر این از متن روایات، اختصاص این امتحان به معتقدین به امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) استشمام می شود.
چهار: بزرگان نیز بر این مطلب تصریح کرده اند که این دوران، برای شیعیان، آزمایش است؛ هم چون شیخ طوسی (رحمه الله) که تصریح کرده اند این امتحان در خصوص شیعیان است(۵۴۷). و علامه مجلسی (رحمه الله) که تصریح کرده اند: «فان الغیبه امتحان للشیعه»(۵۴۸) و مرحوم نعمانی که درباب دوازده، به شیعیان توصیه اکید کرده اند برشیعیان که مواظب باشید مبادا از ولایت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با وجود امتحان سخت خارج شوید(۵۴۹).
۲- راه گذر از این امتحان چیست؟
با توجه به اینکه موضوع این نوشتار، بررسی روایی می باشد، در پاسخ این سؤال هم سعی می شود از اطراف روایات فراتر نرفته و به کلام اهل بیت (علیهم السلام) در این زمینه اکتفا شود.
الف) معرفت:
مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی پس از پرداختن به روایات باب تمحیص و امتحان، بابی را با عنوان «انه من عرف امامه لم تضره، تقدم هذا الأمرا و تأخّر» شروع می کند، که در حقیقت، راه عبور کردن با سلامت از این دوره پر مخاطره است. این باب دارای هفت روایت می باشد و این روایات، کیمیای سعادت شیعیان و رمز پیروزی در این امتحان را «معرفت به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)» می دانند.
چنانکه امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:«اعرف اما مک فانک اذا عرفته لم یضرک تقدم هذا الامر او تاخر»(۵۵۰). اگر شخصی به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) معرفت پیدا کند، هر اندازه غیبت طولانی شود، به او آسیبی نخواهد زد.
ب) خواندن دعا:
دو دعا برای زمان غیبت سفارش شده است. دعای اول زمانی سفارش شد که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «خداوند دوست دارد که در غیبت، شیعیان خود را امتحان کند» در این زمان زراره پرسید: «اگر آن زمان را دریافتم، چه عملی انجام دهم؟» امام صادق (علیه السلام) هم دعای معروف «اللهم عرفنی نفسک (الی آخر)» را به جناب زراره انشاء فرمودند(۵۵۱).
دعای دوم نیز دعای غریق است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «ولاینجومنها الا من دعا دعاء الغریق(۵۵۲)؛ هیچ کس از امتحانات دوران غیبت نجات پیدا نمی کند مگر با دعای غریق». و آن دعا چنین است: «یاالله و یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک»
ج) باقی ماندن بر اعتقاد به امامت اهل بیت (علیهم السلام):
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «تمسکوا بالامر الاول حتی یستبین لکم» و در روایت دیگر می فرمایند: «فتمسکوا بما فی ایدیکم حتی یتضح لکم الامر»(۵۵۳). در این روایات، امام صادق (علیه السلام) می فرمایند، در هرزمان اطاعت از اهل بیعت (علیهم السلام) تمسک کنید، چه امام، حاضر باشد و چه غایب و مواظب باشید که غیبت، این اعتقاد عمیق را دچار تزلزل و تردید نکند.
هم چنین مرحوم صدوق، از امام صادق (علیه السلام) نقل می کنند که حضرت ایشان فرمود: «در زمان غیبت، آن را که دوست می داشتی دوست بدار وآن را که دشمن می داشتی دشمن بدار تا خدای تعالی او را آشکار کند».
نکته:
باتوجه به وجود عبارت «أمر» در متن دو روایت و اهمیت این واژه، لازم است به شرح این واژه پرداخته شود:
معانی امر در قرآن و روایات:
الف. قرآن:
با توجه به این که در قرآن، معانی بسیاری برای امر آمده است، به برخی از آن موارد جهت درک بهتر روایت مورد نظر اشاره می شود:
۱. «امره إلی الله(۵۵۴)؛ نتیجه عمل به دست خداوند است».
۲. «و ما امرنا الا واحده(۵۵۵)؛ فرمان و دستور الهی یکی است».
۳. «و أمرنا مترفیها(۵۵۶)؛ امر کردیم به متنعمان و پیشوایان آنان».
در بسیاری از آیات، امر به همین معنی آمده است.
ب. روایات:
۱. «رحم الله من أحیی امرنا»(۵۵۷) دراین روایت، امر به معنای ذکر احادیث و فضایل اهل بیت (علیهم السلام) است و در حدیثی دیگر همین امر به معنای عمل به دستورات اهل بیت (علیهم السلام) و احکام الهی آمده است(۵۵۸).
۲. «الا تری انک تفرط فی امرنا»(۵۵۹). در این روایت امر به معنای امامت آمده است.
۳. «یا معلی اکتم امرنا و لاتدعه»(۵۶۰). در این حدیث، امر به معنای فضایل اهل بیت (علیهم السلام) آمده است و هم می تواند به معنای امامت باشد.
بنابراین منظور از امر در روایات مذکور، منظور سفارش به بقاء بر امامت، ذکر فضایل و عمل به احادیث اهل بیت (علیهم السلام) می باشد.
۴. منتظر حقیقی و مطیع حضرت بودن:
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «المنتظرین لظهوره فی غیبته و المطیعین له فی ظهوره، اولئک اولیاء الله الذین لا خوف علیهم ولا هم یحزنون(۵۶۱)؛
ای ابا بصیر! خوشا به حال شیعیان قائم ما، کسانی که در غیبتش منتظر ظهور او هستند و در حال ظهورش نیز فرمانبردار اویند. آنان اولیای خدا هستند که نه خوفی بر آنهاست و نه اندوهگین می شوند».
در حدیث دیگری نیز حضرت صادق (علیه السلام) می فرمایند: «طوبی لمن تمسک بأمرنا فی غیبه قائمنا فلم یزغ قلبه بعد الهدایه؛ خوشا به حال کسی که در غیبت قائم ما به امر ما تمسک جوید و قلبش پس از هدایت منحرف نشود».
نتیجه: این سفارشارت چهارگانه، بهترین راه برای عبور از دوره غیبت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نجات از گزند فتنه ها و امتحانات می باشد.
دوم: اختلاف مردم:
روایات:
۱. وعن ابی جعفر (علیه السلام) قال:.... و امّا علمنا فظاهرٌ و اما أبان اجلنا الذی یظهر فیه الدین منا حتی لا یکون بین الناس اختلاف، فان له اجلا من ممر اللیالی والایام، اذا اتی ظهر، وکان الامر واحدا. وایم الله لقد قضی الامر ان یکون بین المؤمنین اختلاف، و کذلک جعلهم شهداء علی الناس لیشهد محمد صلی الله علیه و آله علینا، و لنشهد علی شیعتنا، و لتشهد شیعتنا علی الناس...(۵۶۲).
از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است: «دانش ما که آشکار است و اما آغاز مدت ما که از طرف ما دین ظاهر شود تا اختلافی میان مردم نباشد او را مدتی است که با گذشت شب ها و روزها بسر آید و چون وقت آید ظاهر شود و امر یکی باشد. و به حق خدا که مقرر شده است که میان مؤمنان اختلافی نباشد و از این رو آن ها را گواهان مردم مقرر داشته تا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بر ما گواه شود و ما بر شیعیان خود گواه باشیم و شیعیان ما بر مردم گواه شوند...(۵۶۳).
سند:
با رجوع به کتاب کافی، سند این حدیث را در چند روایت قبل آن، می توان یافت که از این قرار است:
«محمد بن ابی عبد الله و محمد بن الحسن، عن سهل بن زیاد و محمد بن یحیی عن احمد بن محمد جمیعاً، عن الحسن بن العباس بن الحریش عن ابی جعفر الثانی (علیه السلام)»
محمد بن ابی عبد الله:
مرحوم آیت الله خویی ایشان را با «محمد بن ابی عبد الله الاسدی» متحد دانسته و می فرمایند: «قطعاً ایشان از مشایخ مرحوم کلینی هستند و ثقه می باشند»(۵۶۴). (البته توثیق ایشان ذیل ترجمه محمد بن عبد الله الاسدی آمده است)
الحسن بن العباس بن الحریش:
مرحوم آیت الله خویی به استناد کلام مرحوم نجاشی، ایشان را تضعیف کرده و می فرمایند: «حتی وجود ایشان در اسناد تفسیر قمی، جابر این ضعیف نیست»(۵۶۵).
باقی سند هم مشکلی ندارد و افراد باقی مانده توثیق شده اند.
نتیجه: سند این حدیث از نظر ابن الحریش، دچار ضعف و غیر قابل استناد است؛ اما در مقابل، متن آن بسیار قوی است و بعید به نظر می رسد که از غیر معصوم صادر شده است و به نظر ما اعتماد مرحوم کلینی به این حدیث به خاطر متن آن باشد و بزرگان دین هم به صرف ضعف سند، یک حدیث را رها نمی کنند، بلکه خود متن را هم مورد ارزیابی قرار می دهند و بعید است چنین متن پر معنی را کنار بگذارند.
۲. علی بن ابراهیم عن ابیه عن حنان بن سدیر عن معروف بن خرّبوذ عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: انما نحن کنجوم السماء کلما غاب نجم طلع نجم حتی اذا اشرتم باصابعکم وملتم باعناقکم غیب الله عنکم نجمکم فاستوت بنو عبدالمطلب فلم یعرف ای من ای فاذا طلع نجمکم فاحمدوا ربکم(۵۶۶)؛ همانا ما ستارگان آسمان می باشیم. هر ستاره ای که غایب شود، ستاره ای دیگری می درخشد تا آنکه شما انگشت ها خود [به او] اشاره کنید و گردن هایتان [به سوی] مایل شود. پس هنگامی که ستاره شما طلوع کرد، پروردگارتان را حمد کنید».
من آن را از عبد الله - رابط در راه او - به الهام شده حق و دلیل او؛ استنساخ کردم.
سند:
مرحوم مجلسی (رحمه الله) از این حدیث به «موثق حسن» تعبیر نموده است(۵۶۷). وثاقت راویان این حدیث، در بررسی سند احادیث پیشین اثبات شد و تنها معروف بن خربوذ باقی می ماند که جناب نمازی درباره او می فرماید:
«ثقه، أجمعت العصابه علی تصحیح ما یصح عنه، کما فی الوجیزه و غیره و روی الکشی فی حقه روایات مادحه و نقلها العلامه المامقانی واجاب عن الخبر الذام باحسن جواب(۵۶۸)؛ وی ثقه است و علمای شیعه نقل او را صحیح می دانند، همانطور که در کتاب وجیزه و غیر آن آمده و کشّی روایاتی در مدح او آورده و روایات ذم او را مامقانی پاسخ جامعی داده است».
نتیجه: این حدیث از نظر سند، تمام و صحیح می باشد.
بررسی دلالت حدیث:
برای بررسی و دلالت روایت اول، ناگزیر باید ترجمه این قسمت از روایت آورده شود.
«اما زمانی که دین خدا به وسیله ما ظاهر گردد، بطوری که میان مردم هیچ اختلافی نباشد، آن را مدتی است که با گذشت شبانه روزها سپری شود، و چون وقتش رسد آشکار گردد و امر یکی شود(اختلاف از میان مردم رخت بر بندد) به خدا سوگند فرمان خدا جاری شده که میان مومنین اختلافی نباشد و به همین جهت ایشان را گواه مردم قرار داده است...»(۵۶۹).
با توجه به این بیان، متن روایت، اختلاف بین مؤمنین را کاری ناشایست معرفی، و یکی از ثمرات حکومت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از بین بردن این اختلافات بیان می کند و هیچ تصریح یا تعریضی بر علت بودن آن برای غیبت یا اینکه این عامل در غیبت تأثیری داشته باشد ندارد.
البته ممکن است فردی بگوید، اختلاف مؤمنین باعث غضب خداوند و دور شدن رحمت خدا از آنان می شود، همان طور که در روایات آمده است اگر خداوند بر قومی غضب کند فرستاده خودش را از میان آنان برمی دارد. اما این کلام در این جا ثابت نیست، چون سند روایت ضعیف است و تنها با کمک مجموعه ای از روایات دیگر می توان آن را اثبات کرد که باعث خروج از موضوع می شود.
اما روایت دوم اشاره به اختلاف فرزندان عبد المطلب (علیه السلام) دارد و اینکه آنها در امامت اهل بیت (علیهم السلام) تشکیک می کنند و عده ای از مردم - که کم هم نیستند - به حرف ناحق آنان؛ مبنی بر این که خود را مستحق خلافت می بینند، گردن می نهند.
البته در متن روایت، اشاره ای به علت بودن این مسئله برای غیبت نیست؛ اما چه کسی منکر این است که همین اختلافات باعث کینه ها و در نتیجه شهادت امامان معصوم (علیهم السلام) در طول تاریخ بوده؛ و این، یکی از علل مهم غیبت است.
بنابر این، هر دو حدیث، اگر چه تصریحی بر علت در متن غیبت ندارد؛ ولی به اختلافی اشاره می کنند که غیر مستقیم در تحقیق و یا حداقل در استمرار غیبت نقش داشته و دارد.
۳- در اینجا به کلام نورانی و دلسوزانه مهربان ترین مخلوق خداوند در عالم امکان بر بندگانش و محبوب ترین خلق در قرون متمادی نزد پروردگارش اشاره می شود.
این توقیع شریف از ناحیه مقدسه خطاب به شیخ مفید (رحمه الله) است که در روز پنج شنبه، بیست و سوم ذی الحجه سال چهار صد و دوازده قمری، به دست او رسید. و متن آن چنین است:
«من عبد الله المرابط فی سبیله الی الملهم الحق و دلیله
بسم الله الرحمن الرحیم - السلام علیک ایها العبد الصالح الناصر للحق الداعی الیه بکلمه الصدق فانا نحمدالله الیک الذی لا اله الا هو الهنا و اله آبائنا الاولین و نساله الصلاه علی نبینا و سیدنا و مولانا محمد خاتم النبین و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و بعد فقد کنا نظرنا مناجاتک، عصمک الله تعالی بالسبب الذی وهبه لک من اولیائه و حرسک به من کید اعدائه و (الی ان قال روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) و لوان اشیاعنا وفقهم الله لطاعته علی اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم، لماتاخر عنهم الیمن بلقائنا، لتعجلت لهم السعاده بمشاهدتنا علی حق المعرفه و صدقها منهم بنا، فما یحبسناعنهم الاما یتصل بنا مما نکرهه و لانوثره منهم و الله المستعان و هو حسبنا و نعم الوکیل و صلواته علی سیدنا البشیر النذیر محمد واله الطاهرین و سلامه.
«بسم الله الرحمن الرحیم سلام خدا بر تو باد ای یاری کننده حق و ای دعوتگر به سوی او با صدق گفتار. پس ما با تو حمد و ثنای خدایی را گوییم که جز او معبودی نیست. او پروردگار ما و پدران نخستین ما است، و از او درخواست صلوات بر پیامبر و آقا و مولایمان، محمد خاتم الانبیاء و اهل بیت پاک و طاهرش را داریم.
و اما بعد؛ ما نظر به مناجات تو نمودیم. خدا وسیله چیزی که به اولیای خود بخشیده، تو را حفظ فرماید و از کید دشمنان خود حراست نماید - تا آنجا که حضرت مهدی، روحی و ارواح عالمیان فدای او، فرمود - و چنانچه شیعیان ما، که خداوند به طاعت خود موفقشان بدارد، قلباً در وفای به عهدشان اجتماع می کردند، نه تنها سعادت لقای ما از ایشان به تأخیر نمی افتاد، که سعادت مشاهده ما با شتاب به ایشان می رسید و این ها همه در پرتو شناخت کامل ما و صداقت محض نسبت به ما می باشد. بنابراین هیچ چیز ما را از ایشان محبوس نمی دارد جز اخباری که از ایشان به ما می رسد و ما را و ناراحت می سازد و از ایشان انتظار نداریم، و تنها از خدا باید یاری خواست و او برای ما کافی و بهترین وکیل و پشتیبان است، و صلوات و سلام خداوند بر آقا و سرورمان، بشیر و نذیر، محمد و آل پاکش باد!(۵۷۰)»
توضیح:
این توقیع، از نظر سند نیاز به بحث ندارد(۵۷۱)؛ چرا که ناقل آن، شیخ طبرسی (رحمه الله) است که اوثق الثقات است و علما در بیان خود از ایشان به بزرگی یاد کرده اند، به عنوان نمونه، مرحوم شیخ حر عاملی می فرماید: «أبومنصور، احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی عالم، فاضل، فقیه، محدث، ثقه»(۵۷۲) و ابن شهر آشوب می گوید: «شیخی أحمد بن أبی طالب الطبرسی له الاحتجاج مفاخر الطالبیه»(۵۷۳) و شیخ علی نمازی می گوید: «او عالم، فقیه، محدث، ثقه، و جلیل است»(۵۷۴) ومرحوم آیت الله خویی هم در عظمت ایشان به کلمات مرحوم شیخ حر عاملی و ابن شهرآشوب اشاره می نمایند(۵۷۵). البته پشتوانه دیگر ما اعتماد بزرگان به کتاب شریف احتجاج و استناد به احادیث آن و صحیح دانستن توقیعات شریف این کتاب می باشد. اما در اینجا این سؤال مطرح است که آیا توقیع به شیخ مفید قابل قبول است؟
در پاسخ می گوییم، اولاً در عصر غیبت صغری افراد بسیاری چون محمد بن ابراهیم بن مهزیار و غیره وجود دارند که شخصاً به حضرت نامه نوشته اند و حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز در توقیعی مستقل خطاب به آنها پاسخ فرمودند؛ بنابراین توقیع بر غیر نواب اربعه جایز است.
ثانیاً کسی قائل به قطع ارتباط کامل حضرت با مردم در دوران غیبت نشده است و شیخ مفید هم ادعای نیابت نفرموده اند و هیچ یک از شیعیان هم چنین ادعایی ندارد(۵۷۶).
بنابراین به نظر می رسد، توقیعات وارده بر شیخ مفید طبق مبانی بوده و ایرادی به آن وارد نیست.
اما دلالت متن بر معنای مطلوب، بسیار ظاهر است و اگر چه مختص شیعیان است، ولی آن معنی نیست که علت غیبت، شیعیان باشند، بلکه حضرت دوست دارند شیعیان، غیبت را - که دیگران باعث آن شده اند - با یک دل شدن به پایان ببرند و در مقابل کید آن ظالمان ایستادگی کنند، والا علت غیبت استمرار خواهد داشت و از شیعه انتظار می رود که این علت را رفع کنند. به هرحال این اختلافات در استمرار غیبت مؤثر است ولی نمی توان گفت که شیعه باعث غیبت است.
سوم: ادبار به حق و استقبال از باطل:
أحمد بن محمد الکوفی، عن جعفر بن عبد الله المحمدی، عن أبی روح فرج بن قره، عن جعفر بن عبد الله، عن مسعده بن صدقه، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: خطب أمیر المؤمنین (علیه السلام) بالمدینه فحمد الله وأثنی علیه وصلی علی النبی وآله ثم قال: أما بعد فإن الله تبارک وتعالی..... ولعمری لیضاعفن علیکم التیه من بعدی أضعاف ما تاهت بنو اسرائیل ولعمری أن لو قد استکملتم من بعدی مده سلطان بنی امیه لقد اجتمعتم علی سلطان الداعی إلی الضلاله وأحییتم الباطل وخلّفتم الحق وراء ظهورکم وقطعتم الادنی من أهل بدر ووصلتم الأبعد من أبناء الحرب لرسول الله (صلی الله علیه وآله) ولعمری أن لو قد ذاب ما فی أیدیهم لدنا التمحیص للجزاء وقرب الوعد وانقضت المده وبدا لکم النجم ذو الذنب من قبل المشرق ولاح لکم القمر المنیر، فإذا کان ذلک فراجعوا التوبه واعلموا أنکم إن اتبعتم طالع المشرق سلک بکم مناهج الرسول (صلی الله علیه وآله) فتداویتم من العمی والصم والبکم وکفیتم مؤونه الطلب والتعسف ونبذتم الثقل الفادح عن الاعناق ولا یبعد الله إلا من أبی وظلم واعتسف وأخذ ما لیس له «وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون»(۵۷۷).
امام صادق (علیه السلام) فرمود: امیرمؤمنان (علیه السلام) در مدینه خطبه ای ایراد کرد و پس از اینکه خدای را ستایش و ثنا نمود و بر پیغمبر و آلش درود فرستاد، فرمود: «اما بعد، به جانم سوگند،... سرگردانی شما پس از من چند برابر سرگردانی بنی اسرائیل خواهد بود و اگر پس از من، دوران سلطنت بنی امیه را نیز به پایان رسانید، باز هم اطراف سلطان دیگری را که به گمراهی دعوت کند بگیرید و باطل را زنده کنید و حق را پشت سر اندازید و از نزدیک ترین جنگجویان (با افتخار) بدر بریده شوید، و به دورترین فرزندان جنگ کنندگان با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) (یعنی فرزندان عباس که در جنگ بدر در زمره لشکر مشرکین به جنگ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده بودند) بپیوندید.
و به جانم سوگند اگر آب شود آن چه در دست آنها (بنی عباس) است (و قدرت آنها از بین رود) امتحان برای پاداش نزدیک شود، و وعده حق و وعده فرج آل محمد نزدیک گردد و دوران (ظلم و ستم و حکومت اهل باطل) سپری گردد، و ستاره دنباله دار از سمت مشرق ظاهر گردد، و ماه تابان برای شما آشکار شود و چون چنین شد، توبه کنید، و بدانید که اگر از کسی که از مشرق طلوع می کند و شما را به راه پیامبر هدایت می نماید، پیروی کنید از کوری و کری و گنگی بهبودی یابید، و از زحمت طلب روزی و رنج کشیدن آسوده شوید، و بار سنگین و کمرشکن (اطاعت زورمندان و زمامداران ستم پیشه) را از دوش خود بردارید، و خدا از رحمت خود دور نسازد جز کسی را که سر باز زند و ستم کند و زور گوید و آنچه را حق ندارد بگیرد، و آنان که ستم کردند به زودی خواهند دانست که به چه جایگاهی باز می گردند»(۵۷۸).
بررسی سند حدیث:
احمد بن محمد الکوفی:
ایشان از مشایخ مرحوم کلینی است و حداقل از باب مشایخ الثقات بودن، توثیق عام شامل ایشان می شود. ترجمه کامل ایشان قبلاً آمده است.
جعفر بن عبد الله المحمدی:
آیت الله خویی (رحمه الله) ایشان را با «جعفر بن عبد الله راس المدری» متحد می دانند و مرحوم نجاشی در رابطه با این شخص می فرماید:«اوثق الناس فی حدیثه(۵۷۹)؛ موثق ترین مردم در حدیث است».
ابی روح فرج بن قره و جعفربن عبد الله:
ایشان مجهول هستند و توثیق خاص ندارند. از این رو، پرداختن به ادامه سند صرف نظر می شود.
بنابراین خطبه شریف از نظر سند ضعیف می باشد. ولی همانطور که قبلاً عرض شد، متن هم باید مورد توجه واقع شود و به نظر می آید، متن این خطبه شبیه دیگر خطبه های امیرالمؤمنین است و از بلاغت و معنای بسیار بالایی برخوردار می باشد و بعید به نظر می رسد که از غیر معصوم صادر شده باشد(۵۸۰).
دلالت:
حضرت امیر المومنین (علیه السلام) در این خطبه از مردم گلایه دارند که شما با بنی امیه کنار می آیند و پس از آنها اطراف سلاطین دیگر (بنی عباس) را می گیرند و باطل را زنده می کنید، و حق را پشت سر می اندازند. سپس اعلام می کنند که بعد از آنها (بنی عباس) امتحان برای پاداش نزدیک می شود، و وعده حق (خروج آل محمد) نزدیک می گردد و دوران (ظلم و ستم و حکومت باطل) سپری می شود(۵۸۱) در حقیقت، امیر المومنین (علیه السلام)، سازش مردم با بنی امیه و بنی عباس و پشت به حق کردن از سوی آنها را عامل تأخیر در ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می دانند.
همانطور که حضرت امیر (علیه السلام) پیش بینی کردند، این دو حکومت، حدود ششصد سال طول کشید و مردم تا آخر آنها را همراهی کردند و تا این همراهی با غاصبین تمام نشود، ظهوری در کار نخواهد بود.
نتیجه: سند خطبه ضعیف، ولی متن قوی است و بعید است از غیرمعصوم صادر شده باشد در متن خطبه تصریحی بر علت غیبت نیست مگر اینکه از فحوای متن چنین مطلبی برداشت شود.
نقد و نظر:
یک: متن خطبه اشاره خاصی به این عامل به عنوان علت ندارد، نه علت محدثه و نه مبقیه؛ بنابر این می توان گفت که این خطبه در این باره ساکت است. البته فحوای متن یعنی رضایت به حکومت بنی عباس و در کنار آنها بودن، به این مسئله اشاره دارد؛ چرا که وقتی مردم از ولی خدا برحذر باشند، به دشمنی او به پا می خیزند و جایی برای بودن امام در کنار خودشان باقی نمی گذارند و در این صورت، در ایجاد غیبت تأثیر خواهند داشت. مگر اینکه از حکومت سلاطین جور، دوری و توبه کنند و خود را برای ظهور ولی خدا آماده نمایند.
دو: هیچ یک از عالمان دین به این علت اشاره نفرموده اند و علی رغم جستجوی بسیار، منبعی در خور توجه که به این عامل پرداخته باشد یافت نشد.
چهارم: اتمام حجت بر مردم:
عنه (فضل بن شاذان) عن علی بن الحکم عن سفیان الجریری عن ابی عبد الله الصادق (علیه السلام) عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: دولتنا آخر الدول و لن یبق اهل بیت لهم دوله الاهلکوا قبلنا لئلا یقولوا اذا راوا سیرتنا: اذا (اذ) ملکنا سرنا مثل سیره هولاء، و هو قول الله عزوجل: «و العاقبه للمتقین»(۵۸۲).(۵۸۳)
ابی صادق [کلیسا بن کلیب] از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: «دولت ما آخرین دولت ها است. هیچ گروهی باقی نمی ماند مگر این که قبل از دولت ما به حکومت می رسد تا این که وقتی رفتار ما را با مردم می بینند، نگویند که اگر ما هم به سلطنت می رسیدیم مثل این ها عمل می کردیم و این معنای قول خداوند است که می فرماید «و عاقبت برای پرهیزکاران است»(۵۸۴).
سند:
به خاطر اختصار فقط شخصیت های جدید ترجمه می شوند.
علی بن الحکم:
آیت الله خویی (رحمه الله) ایشان را با «علی بن الحکم بن الزبیر» متحد دانسته و با استناد به کلام شیخ طوسی و ابن قولویه، ایشان را توثیق کرده اند. هم چنین از ایشان هزارو چهارصد روایت نقل شده است(۵۸۵).
سفیان الجریری:
شخصیت ایشان مجهول است. فقط شیخ علی نمازی در مستدرکات می گوید: «ابن فضال حدیثی را نقل می کند که دلالت برحسن عقیده او دارد». اما روایت را نمی آورد و حسن عقیده هم دال بر وثاقت نیست.
توضیح:
سند حدیث به خاطر وجود سفیان الجریری، اما مضمون حدیث متن در حدیثی دیگر که در کتاب شریف کافی و که سند آن صحیح می باشد، تکرار شده است. در آن حدیث، امام باقر (علیه السلام) در پاسخ ابو جعفر عبد الله الدوانیقی می فرمایند: «یا اباجعفر دولتکم قبل دولتنا و سطانکم قبل سلطاتنا»(۵۸۶). بنابر این شاید بتوان متن روایت را به پشتوانه متن این حدیث و قوت آن دانست.
بررسی دلالت حدیث:
متن حدیث دلالت کامل بر این دارد که علت وجود غیبت و طولانی بودن آن این است که هر گروهی (مذهبی) به حکومت برسد و عقاید خود را بیان کند تا وقتی حکومت به اهل بیت (علیهم السلام) رسید و آن عظمت و عدالت فراگیر شد، نگویند ما هم اگر حکومت را می گرفتیم، چنین کاری را انجام می دادیم.
نقد و نظر:
یک. ابتدا باید عرض شود که سند حدیث ضعیف است ولی متن آن، تأییدی از کافی دارد، که مؤید متن آن است. این روایت، علت بودن این عامل را برای غیبت، اگر چه بسیار جزئی، بیان می کند.
دو. هیچ یک از بزرگان به این علت اشاره نکرده اند و اگر هم مثل مرحوم شیخ طوسی این علت را بیان نموده اند، فقط صرف نقل روایت بوده است و از آن به عنوان علت غیبت بحث نکرده اند.
بنابراین، این علت، به صرف وجود روایت مذکور، قابل بررسی است و اگرچه ضعیف است، از درجه اعتبار ساقط نیست، چون مقام این تحقیق پرداختن به علل غیبت در روایات است.
گفتار چهارم: حکمت الهی
مقدمه:
ابتدا پرداختن به دو نکته ضروری به نظر می رسد. اول: در معنای لغوی و اصطلاحی حکمت - که همان طور که در فصل اول گفته شد - حکمت آن چیزی است که برای مصالحی که به نفع مردم است، ازآن ها پوشیده شده، ولی برای انبیای الهی و اهل بیت (علیهم السلام) ظاهر است. دوم: خداوند هم در قرآن کریم بر این اصل اشاره دارد و می فرماید: «و ماکان الله لیطلعکم علی الغیب و لکن الله یجتبی من رسله من یشاء(۵۸۷)؛ خداوند شما را بر غیب آگاه نمی سازد، ولی از بین انبیا هر که را خواهد گزیند [و او را آگاهی سازد]». از این آیه شریفه چنین برداشت می شود که حکمت های الهی نزد انبیا می باشد. بنابراین حکمت غیبت برای عموم مردم پوشیده است، و درباره این که چرا پوشیده است گاهی فرمودند: ندانستن آن بهتر از دانستن است و گاهی فرمودند: اجازه گفتن آن را نداریم و بعد از ظهور از آن اطلاع پیدا می کنید. البته ما در این تحقیق، حکمت را دلیل حقیقی غیبت و ادله قبل را دلایل ظاهری می دانیم؛ همان طور که آیت الله جوادی آملی(۵۸۸) و آیت الله شیخ جواد خراسانی(۵۸۹) و حجت اسلام علی دوانی(۵۹۰). بر این نظر می باشند.
اول: اجازه نداشتن در بیان علت:
روایت:
۱. حدثنا عبد الواحد بن محمد بن عبدوس العطار رضی الله عنه قال: حدثنی علی بن محمد بن قتیبه النیسابوری قال: حدثنا حمدان بن سلیمان النیسابوری قال: حدثنی أحمد بن عبد الله بن جعفر المدائنی، عن عبد الله بن الفضل الهاشمی قال: سمعت الصادق جعفر بن محمد (علیهما السلام) یقول: إن لصاحب هذا الامر غیبه لا بد منها یرتاب فیها کل مبطل، فقلت: ولم جعلت فداک؟ قال: لامر لم یؤذن لنا فی کشفه لکم؟ قلت: فما وجه الحکمه فی غیبته؟ قال: وجه الحکمه فی غیبته وجه الحکمه فی غیبات من تقدمه من حجج الله تعالی ذکره، إن وجه الحکمه فی ذلک لا ینکشف إلا بعد ظهوره کما لم ینکشف وجه الحکمه فیما أتاه الخضر (علیه السلام) من خرق السفینه، وقتل الغلام، وإقامه الجدار لموسی (علیه السلام) إلی وقت افتراقهما. یا ابن الفضل: إن هذا الامر أمر من (أمر) الله تعالی وسر من سر الله، وغیب من غیب الله، ومتی علمنا أنه عزوجل حکیم صدقنا بأن أفعاله کلها حکمه وإن کان وجهها غیر منکشف(۵۹۱).
عبد الله بن فضل هاشمی گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: «ناگریز، برای صاحب الامر (علیه السلام) غیبتی است که هر باطل جویی در آن به شک می افتد». گفتم: فدای شما شوم، برای چه؟ فرمود: «به خاطر امری که ما اجازه نداریم آن را هویدا کنیم» گفتم: در آن غیبت چه حکمتی وجود دارد؟ فرمود: «حکمت غیبت او پس از ظهورش آشکار گردد، هم چنان که وجه حکمت کارهای خضر (علیه السلام) از شکستن کشتی و کشتن پسر و به پا داشتن دیوار بر موسی (علیه السلام) روشن نبود تا آن که وقت جدایی آن ها فرا رسید.ای پسر فضل این امر، امری از امور الهی و سرّی از اسرار خدا و غیبی از غیوب پروردگار است و چون دانستیم که خدای تعالی حکیم است، تصدیق می کنیم که همه افعال او حکیمانه است اگرچه وجه آن آشکار نباشد»(۵۹۲).
بررسی سند حدیث:
عبدالواحد بن محمد بن عبدوس العطار: ایشان از مشایخ شیخ صدوق می باشد.
علی بن محمد بن قتیبه النیشابوری:
 آیت الله خویی، اقوالی دال بر توثیق و مدح و ذم ایشان می آورند و در آخر می فرمایند: والله العالم(۵۹۳). یکی از استنادات آیت الله خویی در ضعف او، کلام مرحوم نجاشی مبنی بر کثرت نقل از ضعفا است و اینکه مرحوم نجاشی فرموده است: «له کتب کتاب یشتمل علی ذکر مجالس الفضل مع اهل الخلاف و مسائل اهل البلدان» را دال بر ضعف علی بن محمد دانسته اند. غیر از این مورد، کلام دیگری که دال بر ضعف علی بن محمد باشد در کلام مرحوم نجاشی نیست(۵۹۴). اگر کلام مرحوم نجاشی دال بر ضعف او نباشد، اعتماد کشی به روایات او و این که ابن داود در قسم اول نام ایشان را آورده است، برای حسن بودن ایشان کفایت می کند.
حمدان بن سلیمان نیشابوری:
نجاشی می فرماید: «ثقه من وجوه اصحابنا(۵۹۵)؛ از اصحاب آبرومند و ثقه در بین شیعه است».
احمد بن عبد الله بن جعفر المدائنی:
ایشان مجهول است.
عبد الله بن الفضل الهاشمی:
آیت الله خویی ایشان را به استناد کلام مرحوم نجاشی ثقه می دانند(۵۹۶).
نتیجه:
حدیث از جانب علی بن محمد و احمد بن عبد الله بن جعفر المدائنی دچار ضعف است. البته قسمت هایی از متن حدیث در احادیث دیگری آمده است ولی عبارت خاصی که این قسمت بر محور آن نام گذاری شده، تنها در همین حدیث آمده است. اما روایات بعدی هم از نظر متن شباهت بسیار با این متن دارند. به هر حال اگر متن، موثق، و با احادیث صحیح السند دیگر مطابق باشد، می توان ضعف سند را ندیده گرفت و الا ضعف حدیث حتمی است.
بررسی دلالت حدیث:
متن روایت حاوی جملاتی است که دقیقاً معنای مورد نظر را بیان می فرماید؛ چرا که حضرت از اطاعت محض اهل بیت از خداوند سخن می گویند، مبنی بر این که در گفتن علت غیبت از سوی خداوند اجازه ندارند. علاوه بر آن چنین استفاده می شود که اهل بیت علت را می دانند؛ لذا بعد از اصرار ابن فضل، حضرت صادق درپاسخ می فرمایند: «حکمت غیبت مانند حکمت غیبت انبیای دیگر بعد از ظهور مشخص می شود».
نکته:
در رابطه با میزان تأثیر این عامل در غیبت و نظر عالمان دین، ان شاء الله بحث کاملی در آخرگفتار خواهد آمد.
دوم: ندانستن، بهتر از دانستن:
۲. حدثنا محمد بن محمد بن عصام الکلینی رضی الله عنه قال: حدثنا محمد بن یعقوب الکلینی، عن إسحاق بن یعقوب قال: سألت محمد بن عثمان العمری رضی الله عنه أن یوصل لی کتابا قد سألت فیه عن مسائل أشکلت علی فورد لتوقیع بخط مولانا صاحب الزمان (علیه السلام): أما سألت عنه - أرشدک الله وثبتک - من أمر المنکرین لی من أهل بیتنا وبنی عمنا، فاعلم أنه لیس بین الله عزوجل وبین أحد قرابه، ومن أنکرنی فلیس منی وسبیله سبیل ابن نوح (علیه السلام). أما سبیل عمی جعفر وولده فسبیل إخوه یوسف (علیه السلام). أما الفقاع فشربه حرام، ولا بأس بالشلماب، وأما أموالکم فلا نقبلها إلا لتطهروا، فمن شاء فلیصل ومن شاء فلیقطع فما آتانی الله خیر مما آتاکم. وأما ظهور الفرج فإنه إلی الله تعالی ذکره، وکذب الوقاتون. وأما قول من زعم أن الحسین (علیه السلام) لم یقتل فکفر وتکذیب وضلال. وأما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها إلی رواه حدیثنا فانهم حجتی علیکم وأنا حجه الله علیهم (الی ان قال) وأما عله ما وقع من الغیبه فإن الله عزوجل یقول:
«یا أیها الذین آمنوا لا تسئلوا عن أشیاء إن تبد لکم تسؤکم»(۵۹۷) إنه لم یکن لاحد من آبائی (علیهم السلام) إلا وقد وقعت فی عنقه بیعه لطاغیه زمانه، وإنی أخرج حین أخرج، ولا بیعه لاحد من الطواغیت فی عنقی. وأما وجه الانتفاع بی فی غیبتی فکالانتفاع بالشمس إذا غیبتها عن الابصار السحاب، وإنی لامان لاهل الارض کما أن النجوم أمان لاهل السماء، فأغلقوا باب السؤال عما لا یعنیکم، ولا تتکلفوا علم ما قد کفیتم، وأکثروا الدعاء بتعجیل الفرج، فإن ذلک فرجکم والسلام علیک یا إسحاق بن یعقوب من اتبع الهدی(۵۹۸).
اسحاق بن یعقوب گوید: از محمد بن عثمان درخواست کردم نامه ای را که مشتمل بر مسائل دشوار بود به امام عصر برساند و توقیعی به خط مولای ما صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چنین صادر شد: «خداوند تو را ارشاد کند و پایدار بدارد، اما سؤالی که درباره منکران از خاندان و عموزادگان ما کردی، بدان که بین خدای تعالی و هیچ کس خویشاوندی نیست و کسی که مرا انکار کند از من نیست و راه او مانند پسر نوح است، اما راه عمویم جعفر و فرزندانش راه برادران یوسف است.
اما نوشیدن آب جو حرام است، و نوشیدن شلماب - که نوعی شربت است - مانعی ندارد و اما اموال شما را نمی پذیریم مگر آن که آن را طاهر سازید، هر که خواهد بفرستد و هر که خواهد قطع کند که آن چه خدای تعالی به من داده است بهتر از آن است که به شما داده است.
و اما ظهور فرج، آن با خدای تعالی است و تعیین کنندگان وقت دورغ می گویند.
و اما اعتقاد کسی که می گوید حسین (علیه السلام) کشته نشده است، آن کفر و تکذیب و گمراهی است.
اما حوادث واقعه، درباره آن مسایل به راویان حدیث ما رجوع کنید که آنان حجّت من بر شما هستند و من نیز حجّت خدا بر آنها هستم.
- تا آن جا که فرمود - و اما علت وقوع غیبت، خدای تعالی می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، از چیزهایی سؤال نکنید که وقتی مشخص شد به ضرر شما باشد». بر گردن همه پدرانم، بیعت سرکشان زمانه بود، اما من وقتی خروج نمایم بیعت هیچ کس بر گردنم نیست.
اما وجه انتفاع از من در زمان غیبتم، مانند انتفاع از خورشید است وقتی که ابر آن را از دیدگان پنهان سازد. و من امان اهل زمین هستم، هم چنان که ستارگان، امان اهل آسمان ها هستند. و از اموری که سودی برایتان ندارد پرسش نکنید و خود را در آموختن آن چه از شما نخواسته اند به زحمت نیفکنید و برای تعجیل فرج بسیار دعا کنید که همانا فرج شما است و ای اسحاق بن یعقوب! درود بر تو و بر پیروان هدایت باد»(۵۹۹).
بررسی سند حدیث:
محمد بن محمد بن عصام الکلینی:
مرحوم آیت الله خویی، ایشان را از مشایخ مرحوم صدوق می دانند؛ ولی چون مبنای ایشان، عدم وثاقت مشایخ ثقه است، مطلبی در توثیق ایشان ندارند(۶۰۰). اما بنا بر نظر برخی دیگر از علما، شیخ اجازه، توثیق عام است(۶۰۱).
باقی سند هم شامل افرادی مثل مرحوم کلینی و اسحاق بن یعقوب است که اوثق الثقات هستند.
نکته:
این حدیث در کتاب الغیبه شیخ طوسی سند دیگری دارد که نام رجال آن از شخصیت بسیار بزرگ شیعه هستند، از جمله: ابن قولویه، أبی غالب زراری و مرحوم کلینی. بنابراین سند حدیث در مرتبه بسیار بالا قرار دارد و این توفیع شریف، نصب العین تمام شیعیان راستین خواهد بود(۶۰۲).
بررسی دلالت حدیث:
این عنوان بحمدالله قرائن و شواهد محکمی از قرآن کریم دارد که به مواردی اشاره می شود:
۱. «یا ایها الذین آمنوا لا تسئلو عن أشیاء ان تبدلکم تسئوکم(۶۰۳)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از چیزهایی که اگر بدانید به ضرر شما است سؤال نکنید».
۲. «و ما کان الله لیطلعکم علی الغیب(۶۰۴)؛
خداوند، شما را بر غیبت آگاه نخواهد کرد».
۳. «لو اطلعت علیکم لولیت منهم فرارا(۶۰۵)؛ اگر حقیقت به شما روشن شود [تحمل قدرت آن را ندارید] و از دین گریزان می شوید».
۴. «وعسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم والله یعلم و انتم لا تعلمون(۶۰۶)؛
چه بسیار چیزی را در دوست می دارید و آن برای شما بد است و خدا می داند و شما می دانید».
لذا حکمت الهی در خصوص علت غیبت نیست، بلکه شامل مواردی می شود که بعضی از آنها در قرآن و روایات آمده است. لذا در قرآن می بینیم حضرت خضر از چیزهایی اطلاع دارند که حضرت موسی آن را نمی دانند. البته در این آیات، این نکته زیبا به نظر می آید که اگر انسان صبر کند تا زمان آن فرا برسد، این سختی و عدم تحمل از بین رفته و انسان با جان و دل پذیرای حکمت الهی می شود.
نتیجه:
امام عصر (علیه السلام) بااستناد به این آیه شریفه، پنهان بودن علت غیبت را به نفع ما شیعیان دانسته است و امام رضا (علیه السلام) در توصیف امام چنین می فرمایند:«الامام... الام البرّه بالولده الصغیر(۶۰۷)؛ او مانند مادری مهربان نسبت به فرزند خردسال خود به است». روایت مذکور تصریح بر این معنا داشته و دلالت آن تمام است. بنابر این روایت، هم از نظر سند و هم دلالت قابل استناد است.
سوم: سر الهی:
۳. حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل رضی الله عنه قال: حدثنا محمد بن أبی عبد الله الکوفی قال: حدثنا محمد بن إسماعیل البرمکی، عن علی بن عثمان، عن محمد بن الفرات، عن ثابت بن دینار، عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إن علی بن أبی طالب (علیه السلام) إمام أمتی وخلیفتی علیها من بعدی، ومن ولده القائم المنتظر الذی یملا الله به الارض عدلا وقسطا کما ملئت جورا وظلما، والذی بعثنی بالحق بشیرا إن الثابتین علی القول به فی زمان غیبته لاعز من الکبریت الاحمر، فقام إلیه جابر بن عبد الله الانصاری فقال: یا رسول الله وللقائم من ولدک غیبه؟ قال: ای وربی، ولیمحص الله الذین آمنوا ویمحق الکافرین، یا جابر إن هذا الامر (أمر) من أمر الله وسر من سر الله، مطوی عن عباد الله، فإیاک والشک فیه فإن الشک فی أمر الله عزوجل کفر(۶۰۸).
بررسی سند حدیث:
محمد بن موسی بن المتوکل:
علامه حلی می فرمایند: «ایشان ثقه است»(۶۰۹). جناب نمازی در مستدرکات می گوید: «ایشان در خلاصه الاقوال و وجیزه علامه حلی توثیق شده است و از مشایخ مرحوم صدوق است لذا در کل، او ثقه است»(۶۱۰).
محمد بن عبد الله الکوفی:
آیت الله خوئی، ایشان را با «محمد بن ابی عبد الله اسدی» و «محمد بن جعفر الاسدی» متحد دانسته است که ایشان توثیق خاص دارند. بنابراین محمد بن عبد الله الکوفی ثقه است(۶۱۱).
محمد بن اسماعیل البرمکی:
آیت الله خوئی می فرمایند: «ایشان همان محمد بن اسماعیل بن احمد بن بشیر البرمکی هستند» و به استناد کلام مرحوم نجاشی ایشان را ثقه می دانند(۶۱۲).
علی بن عثمان:
شخصیت ایشان مجهول است.
محمد بن الفرات:
او بسیار ضعیف است.
ثابت بن دینار:
آیت الله خوئی می فرمایند: «کنیه ایشان ابا حمزه ثمالی و ثقه است»(۶۱۳).
توثیق سعیدبن جبیر هم گذشت(۶۱۴).
در نتیجه، سند حدیث ضعیف است؛ ولی اکثر متن حدیث را روایات متعددی تأیید می کند، و روایت بعدی تأیید می شود؛ لذا اگرچه سند ضعیف است، ولی متن، موثوق به و قابل اعتماد می باشد.
۴. حدثنا علی بن عبد الله الوراق قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد ابن إسحاق بن سعد الاشعری قال: دخلت علی أبی محمد الحسن بن علی (علیهما السلام) وأنا أرید أن أسأله عن الخلف [من] بعده، فقال لی مبتدئا: یا أحمد بن إسحاق إن الله تبارک وتعالی لم یخل الارض منذ خلق آدم (علیه السلام) ولا یخلیها إلی أن تقوم الساعه من حجه لله علی خلقه، به یدفع البلاء عن أهل الارض، وبه ینزل الغیث، وبه یخرج برکات الارض. قال: فقلت له: یا ابن رسول الله فمن الامام والخلیفه بعدک؟ فنهض (علیه السلام) مسرعا فدخل البیت، ثم خرج وعلی عاتقه غلام کان وجهه القمر لیله البدر من أبناء الثلاث سنین، فقال: یا أحمد بن إسحاق لو لا کرامتک علی الله عزوجل وعلی حججه ما عرضت علیک ابنی هذا، إنه سمی رسول الله صلی الله علیه وآله وکنیه، الذی یملا الارض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما. یا أحمد بن إسحاق مثله فی هذه الامه مثل الخضر (علیه السلام)، ومثله مثل ذی القرنین، والله لیغیبن غیبه لا ینجو فیها من الهلکه إلا من ثبته الله عزوجل علی القول بإمامته وفّقه [فیها] للدعاء بتعجیل فرجه. فقال أحمد بن إسحاق: فقلت له: یا مولای فهل من علامه یطمئن إلیها قلبی؟ فنطق الغلام (علیه السلام) بلسان عربی فصیح فقال: أنا بقیه الله فی أرضه، والمنتقم من أعدائه، فلا تطلب أثرا بعد عین یا أحمد بن إسحاق. فقال أحمد بن إسحاق: فخرجت مسرورا فرحا، فلما کان من الغد عدت إلیه فقلت له: یا ابن رسول الله لقد عظم سروری بما مننت [به] علی فما السنه الجاریه فیه من الخضر وذی القرنین؟ فقال: طول الغیبه یا أحمد، قلت: یا ابن رسول الله وإن غیبته لتطول؟ قال: ای وربی حتی یرجع عن هذا الامر أکثر القائلین به ولا یبقی إلا من أخذ الله عزوجل عهده لولایتنا، وکتب فی قلبه الایمان وأیده بروح منه یا أحمد بن إسحاق: هذا أمر من أمر الله، وسر من سر الله، وغیب من غیب الله، فخذ ما آتیتک واکتمه وکن من الشاکرین تکن معنا غدا فی علیین.
قال مصنف هذا الکتاب رضی الله عنه: لم أسمع بهذا الحدیث إلا من علی بن - عبد الله الوراق وجدت بخطه مثبتا فسألته عنه فرواه لی عن سعد بن عبد الله، عن أحمد ابن إسحاق رضی الله عنه کما ذکرته(۶۱۵).
احمد بن اسحاق گوید: بر امام عسکری (علیه السلام) وارد شدم و می خواستم از جانشین پس از وی پرسش کنم، اما او آغاز سخن کرد و فرمود: «ای احمد بن اسحاق! خدای تعالی از زمان آدم (علیه السلام) زمین را خالی از حجّت نگذاشته است و تا روز قیامت نیز خالی از حجّت نخواهد گذاشت. به واسطه اوست که بلا را از اهل زمین دفع می کند و به خاطر اوست که باران می فرستد و برکات زمین را بیرون می آورد». گفتم: ای فرزند رسول خدا! امام و جانشین پس از شما کیست؟
حضرت شتابان برخاست و داخل خانه شد و سپس برگشت، در حالی که بر شانه اش، کودکی سه ساله بود که صورتش مانند ماه شب چهارده می درخشید. سپس فرمود: «ای احمد بن اسحاق! اگر نزد خدای تعالی و حجّت های او گرامی نبودی، این فرزندم را به تو نشان نمی دادم، او همنام و هم کنیه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. کسی است که زمین را پر از عدل و داد می کند همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد.
ای احمد بن اسحاق! مَثَل او در این امّت، مثل خضر و ذوالقرنین است. او غیبتی طولانی خواهد داشت که هیچ کس در آن نجات نمی یابد مگر کسی که خدای تعالی او را در اعتقاد به امامت ثابت بدارد و در دعا به تعجیل فرج موفّق سازد.
 گفتم: ای مولای من! آیا نشانه ای هست که قلبم بدان مطمئن شود؟ آن کودک به زبان عربی فصیح به سخن در آمد و فرمود: «أنا بقیه الله فی أرضه و المنتقم من أعدائه. ای احمد بن اسحاق! پس از مشاهده جستجوی نشانه مکن!»
احمد بن اسحاق گوید: من شاد و خرّم بیرون آمدم و فردای آن روز به نزد امام عسکری (علیه السلام) بازگشتم و گفتم:ای فرزند رسول خدا! شادی من به واسطه منتّی که بر من نهادید بسیار است. بفرمائید آن سنّتی که از خضر و ذوالقرنین دارد چیست؟ فرمود: «ای احمد! غیبت طولانی» گفتم:ای فرزند رسول خدا! آیا غیبت او به طول خواهد انجامید؟ فرمود: «به خدا سوگند، چنین است؛ تا به غایتی که اکثر معتقدین به او باز گردند و باقی نماند مگر کسی که خدای تعالی عهد و پیمان ولایت ما را از او گرفته و ایمان را در دلش نگاه داشته و با روحی از جانب خود مؤید کرده باشد.
ای احمد بن اسحاق! این امری از امور الهی و سری از اسرار ربوبی و غیبی از غیوب پروردگار است. آنچه به تو عطا کردم بگیر و پنهان کن و از شاکرین باش تا فردا با ما در علّیین باشی».
مصنف این کتاب گوید: این حدیث را فقط از علی بن عبد الله ورّاق شنیدم آن را به خطّ او یافتم و از وی پرسش کردم. او نیز آن را از سعد بن عبد الله از احمد بن اسحاق هم چنان که ذکر کردم روایت نمود(۶۱۶).
بررسی سند حدیث:
علی بن عبد الله الوارق:
ایشان از مشایخ مرحوم صدوق هستند(۶۱۷). توثیق عام شامل این شخصیت می شود و این که مرحوم صدوق می فرماید: هم خط او را دیدم و هم دوباره از او سوال کردم، بر اعتماد او بر علی بن عبد الله دلالت می کند. سعد بن عبد الله و احمد بن اسحاق هم از اجلا و بزرگان روات شیعه می باشند.
بنابراین سند این حدیث در سطح عالی و قابل استناد می باشد.
بررسی دلالت حدیث:
قبل از پرداختن به دلالت این دو روایت، مصادیقی از سرالله در روایات بیان می شود.
۱. در برخی موارد، سرالله به شب قدر اطلاق شده است(۶۱۸).
۲. در برخی موارد به اهل بیت (علیهم السلام) سرالله گفته شده است(۶۱۹).
۳. گاهی به علوم خاص نزد اهل بیت (علیهم السلام) اطلاق شده است(۶۲۰).
۴. در برخی موارد هم به غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اطلاق شده است.
متن دو روایت، در دلالت بر معنای مورد نظر، مشترک است. البته سند و متن دو روایت بسیار شبیه هم هستند و هردو روایت بیانگر این است که علت غیبت از اسرار و امور الهی است و فقط اهل بیت (علیهم السلام) از اسرار آن آگاه هستند.
اگر سؤال شود که سر الهی، خود حضرت هستند، عرض می کنیم چنین نیست؛ چرا که هم از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اسم امام عصر (علیه السلام) و خصوصیات او برای شیعیان مکرر بیان شده است و هم امام عسکری (علیه السلام) در موارد متعدد امام عصر (علیه السلام) را به خواص از شیعیان نشان دادند تا مردم، در دوره غیبت در اصل اعتقاد به حضرت دچار حیرت و سرگردانی نشوند.
اگر گفته شود منظور، خود غیبت است، گفته می شود که اصل غیبت و ویژگی های آن، حتی تعدد غیبت هم در روایات ذکر شده؛ لذا اصل غیبت مبهم نبوده است.
بنابراین دلالت این دو روایت بر سرالهی بودن علت غیبت تمام است.
نقد و نظر:
یک: در رابطه با پوشیده بودن علت غیبت، چهار حدیث وجود داشت که دو حدیث، صحیح و دو حدیث، ضعیف بود و از آنجا که همگی با زبان های مختلف یک مضمون - یعنی پوشیده بودن علت غیبت - را بیان می کردند، ما تمام این روایات را پذیرفتیم. اما در این جا نمی توان سخن از علت محدثه و مبقیه کرد؛ چون سخن از پوشیده بودن علت است و درباره چیزی که نمی دانیم، قضاوتی هم نداریم.
دو: در رابطه با بیان عالمان دین باید عرض کنم با تحقیق وسیعی که این جانب در تمام منابع و کتب غیبت داشتم، تمام عالمان دین به اتفاق، حکمت را مهم ترین دلیل حقیقی غیبت می دانند، به استثنای مرحوم کلینی و مرحوم نعمانی که بنده در این رابطه از آن بزرگواران به مطلبی دست پیدا نکردم.
در این جا به خاطر اهمیت این دلیل، به نظر علمای بزرگ اسلام در رابطه با پوشیده بودن حکمت الهی غیبت حضرت مهدی (علیه السلام) اشاره می شود.
۱. شیخ صدوق در کمال الدین وتمام النعمه با آوردن یکی از روایات حکمت در باب علت غیبت، در حقیقت، تصریح بر پوشیده بودن علت غیبت دارند و جناب یوسفی غروی می فرمایند: «مرحوم صدوق این حکمت را بر سایر حکمت ها مقدم داشته اند»(۶۲۱).
۲. شیخ مفید در فصول العشره می فرمایند: «خداوند غیبت را برای مصالح خلقش قرار داد و علت آن را کسی جز خودش نمی داند»(۶۲۲).
۳. سید مرتضی در المقنع فی الغیبه می فرمایند: «اگرچه علت برای ما مشخص نیست، ولی علم به این که خداوند حکیم است و افعال او قطعاً دارای حکمت است برای ما کفایت می کند. می دانیم که حتماً برای غیبت حکمت هایی است، اگر چه بر ما پوشیده باشد»(۶۲۳).
۴. شیخ طوسی در کتاب الغیبه می فرمایند: «ما می دانیم که غیبت حضرت مهدی (علیه السلام) حکمتی دارد که باعث غیبت ایشان شده است، اگرچه آن را مفصل ندانیم»(۶۲۴). و همچنین می گویند: «علت غیبت، مشتبه و دارای اغماض است»(۶۲۵). همان طور که ظاهر است ایشان هم عامل اصلی و حقیقی غیبت را پوشیده می دانند، ولی علت ظاهری را خوف از قتل، عنوان می کنند و اگر گفته شود ایشان حکمت را قبول ندارند صحیح نیست.
۵. مرحوم فیض کاشانی می فرمایند: «علت غیبت از اسرار الهی است که برای مؤمنین بسیار سنگین است و تحمل کتمان آن را ندارند و به همین جهت بر آن ها پوشیده ماند»(۶۲۶).
۶. امام خمینی قدس سرّه فرمودند: «علت غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مصالحی است که خداوند به آن آگاه است»(۶۲۷).
۷. آیت الله صافی می فرمایند: «علت بزرگ و حقیقی غیبت، سرالهی و برما پوشیده است»(۶۲۸). جالب این که ایشان برای دفع شبهات موجود در اطراف این علت، حدود بیست صفحه به شرح و تفسیر آن می پردازند.
۸. آیت الله جوادی آملی می فرمایند: «به علت حقیقی و اصلی نمی توان دست پیدا کرد، ولی از باب بهتر عمل کردن به وظیفه و عوامل ظاهری به آن پرداخته می شود»(۶۲۹).
۹. آیت الله شیخ جواد خراسانی می فرمایند: «علت عمده و اصلی برای همه لازم نیست معلوم باشد، ولی علل ظاهری را همگان درک می کنند»(۶۳۰).
۱۰. مرحوم آقای دوانی، در اول بحث از فلسفه غیبت، در چند صفحه اشاره به عدم دسترسی به علت حقیقی غیبت می کنند و بعد به علل ظاهری می پردازند(۶۳۱).
۱۱. حبیب اله طاهری: نیز در کتاب سیمای آفتاب، در ابتدای بحث فلسفه غیبت می گوید: «علت اصلی غیبت از اسرار الهی و بر ما پوشیده است و جز ائمه اطهار (علیهم السلام) کسی از آن اطلاع ندارد»(۶۳۲).
پاسخ به سؤال:
چرا علت اصلی بر ما پوشیده است و آیا این مسئله با روایات مذکور که اشاره به موارد خاصی به عنوان علت کرده بودند، در تعارض نیست؟
الف) با توجه به این که اهل بیت (علیه السلام) فرمودند: «تحمل اسرار الهی برای غیر ما بسیار مشکل است» قطعا بازگو کردن این سر الهی به نفع شیعیان نبوده است و این مهم از روایات فهمیده می شود. برخی از آن موارد عبارت اند از:
۱. جابر جعفی می گوید: من خدمت امام باقر (علیه السلام) رسیدم و عرض کردم: برای طلب علم، نزد شما آمده ام. حضرت دو نوشته به من داد و فرمود: «این را تا زمانی که بنی امیه زنده هستند، حق نداری به احدی بگویی، و وقتی حکومت آن ها برچیده شد، حق نداری بر کسی پوشیده داری و الا لعنت من و اجدادم بر تو باد. و نامه دوم را تا آخر عمر حق نداری برای هیچ کس بازگو کنی. و الا لعنت من و اجدادم بر تو باد». در روایتی دیگر جابر می گوید: «از سنگینی این اسرار الهی که حق نداشتم به کسی بگویم؛ به تنگ آمدم. خدمت امام باقر (علیه السلام) رسیدم و عرض کردم:ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) من تحمل این بار سنگینی که بر دوش من نهادی، ندارم. حضرت فرمود: «تنها راه تو این است که چاهی حفر کنی و سرخود را داخل آن قرار دهی و فریاد بزنی و این اسرار را به چاه بگویی»(۶۳۳).
امام باقر (علیه السلام) جابر جعفی را برای این امر انتخاب کرده و او تحمل ندارد، پس عموم شیعیان چگونه تحمل أسرار را دارند؟ بنابر این به نظر می رسد همان استدلال امام صادق (علیه السلام) برای ما کافی است که بدانیم که هیچ کار خداوند بدون حکمت نیست.
۲. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «عَلِم سلمان عِلماً لوعَلمهُ ابوذر کفَر(۶۳۴)؛ سلمان علمی را می دانست که اگر ابوذر از آن آگاه می شد، کافر می گشت».
بنا بر این حدیث شریف به نظر می آیدکه اسرار الهی را حتی تمام اولیای خدا نمی توانند تحمل کنند، تا چه رسد به عموم شیعیان که در بعضی مواقع، غیر اسرار هم برای آن ها قابل تحمل نیست.
ب. بر فرض پذیرش حکمت الهی به عنوان علت اصلی غیبت و پوشیده بودن آن بر مردم، تعارضی با احادیث دیگر به وجود نخواهد آمد؛ چرا که مصالحی در کار است که ذکر آن روایات را ضروری نشان می دهد، از جمله:
۱. اگر در طی حدود دوازده قرن، بزرگان دین در پاسخ به چرایی غیبت فقط می گفتند: نمی دانیم، چه تأثیر جبران ناپذیری برای شیعیان داشت؟
۲. وقتی خداوند در نهان و فطرت انسان، خواسته ای قرار می دهد، پاسخ مناسبی هم برای آن در خارج قرار می دهد، به عنوان مثال وقتی خداوند نیاز گرسنگی را در انسان قرار داده است، قبل از آن غذاهای متنوع را آفریده تا پاسخ گوی این نیاز باشد. انسان فطرتاً دنبال حقیقت است تا به آرامش برسد، لذا انسان ذاتا پرسشگر است و اهل بیت (علیهم السلام) هم در روایات فراوانی که ذکر شد، در حقیقت این نیاز فطری انسان را - البته در حد تحمل او - پاسخی داده اند که برای هر شخص عادی، قابل پذیرش باشد و آنها را از حیرت در آورد.
۳. در هیچ کدام از روایات، اهل بیت (علیهم السلام) نفرموده اند تنها این علت باعث غیبت است و لاغیر؛ بلکه در روایات متعدد به ادله گوناگون اشاره نموده اند تا به افکار و پرسش های متعدد پاسخ گو بوده باشند.
شاید از این روی باشد که شیخ طوسی که در زمان قتل عام شیعیان واقع شده و خوف از قتل را لمس کرده است، آن را علت اصلی غیبت می داند و مرحوم کلینی و شیخ صدوق که با عده ای از شیعیان مواجه بودند که دچار شبهه و تردید شده بودند، امتحان را عامل اصلی غیبت می دانند.
نتیجه:
به نظر می آید علل غیبت دو نوع باشد، ظاهری و حقیقی. علت مهم ظاهری همان خوف از قتل و امتحان است و علل دیگر نقش فرعی در غیبت داشته اند. اما حکمت، علت حقیقی غیبت است که بر ما پوشیده است و تناقضی هم در کار نیست؛ کما اینکه بعضی علمای بزرگ بر این مطلب، تصریح کرده اند که به علت حقیقی غیبت نمی توان دست پیدا کرد و برای بهتر عمل کردن به وظیفه، به علل ظاهری پرداخته می شود(۶۳۵).

خاتمه

اکنون می بایست بعد از بررسی قریب به صد روایت در علل غیبت، یک جمع بندی داشته باشیم.
بنا بر آنچه در این کتاب به دست آمد، علت حقیقی غیبت، سری از اسرار الهی است، که هم روایات آن را تأیید می کند - چنانکه امام (علیه السلام) می فرماید: «ما مجاز به بیان علت حقیقی نیستیم» -(۶۳۶) و هم بیانات عالمان بزرگ هم چون شیخ مفید (رحمه الله)(۶۳۷)، سیدمرتضی (رحمه الله)(۶۳۸)، شیخ طوسی (رحمه الله)(۶۳۹)، امام خمینی (رحمه الله)(۶۴۰) و غیره مؤید این مطلب می باشد؛ و در واقع می توان از آن به عنوان دلیل حقیقی غیبت نام برد.
۲. دلایل دیگری که توسط اهل بیت (علیهم السلام) در روایات آمده است، دلایل ظاهری غیبت بوده است که انجام بهتر وظایف از سوی شیعیان را در به دنبال داشته است.به نحوی که آنان در پاسخ افراد متعدد به دلایل متعدد اشاره نموده اند، که از قرار معلوم برای پاسخ گویی به شیعیان تمام جهان بوده است. لذا با توجه به شرایط بسیار متفاوت در نقاط مختلف جهان، پاسخ اهل بیت (علیهم السلام) هم متفاوت بوده است، تا باعث برطرف شدن حیرت و سرگردانی آنان در طی دوران غیبت باشد.
زندگی امیرالمؤمنین شاید مثال خوبی برای مبحث ما باشد؛ چرا که ایشان علت سکوت و خانه نشینی خود بعد از پیامبر(ص) راحفظ اسلام بیان می کردند، ولی بعد از بیست و پنج سال خانه نشینی، وقتی با هجوم درخواست کنندگان مواجه شدند، حکومت را پذیرفتند. ولی بعد از شروع به کار، علت حقیقی عیان گشت، زیرا مردم نتوانستند بیش از پنج سال، حکومت آن جناب را تاب بیاوردند.اگر چه همان دلیل اول، برای شیعیان دلیل قانع کننده ای بود، ولی سِر حقیقی سکوت بر عموم پوشیده بود؛ چرا که اگر حضرت امیر (علیه السلام) همان روز اول در مقابل مخالفان شمشیر به دست می گرفتند، مردم تحمل آن را نداشتند. البته در بحث ما نباید فراموش شود که امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آخرین ذخیره الهی است.
۳. همانطور که گذشت در میان علل غیبت، دلیل خوف از قتل، مهم ترین دلیل ظاهری غیبت است که مورد تأیید برخی بزرگان هم می باشد. بعد از آن، امتحان الهی بیشترین روایات و نظرات علما را به خود اختصاص داده است. در روایات به عللی دیگر نیز اشاره شده است که می توان از آنان به دلایل فرعی غیبت نام برد.
۴. حاصل روایات علل غیبت این است که اگر چه شیعیان باعث به وجود آمدن علل غیبت نبوده اند - چرا که بیشترین آسیب ها در طول غیبت متوجه آنان بوده است - ولی به هر حال امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باید پرده غیبت را کنار بزنند تا خورشید عالم تاب وجود ایشان بر عالمیان بتابد. ولی این سؤالات همچنان باقی است که اگر علت اصلی غیبت بر ما پوشیده است، چگونه از آن اطلاع پیدا کنیم تا آن را برطرف کنیم؟ و آیا برطرف کردن علل ظاهری کفایت می کند؟وآیا تمام آنها باید بر طرف شود یا بر طرف شدن علل اصلی کافی است؟ و یا اینکه آیا وجود شرایط ظهور برای پایان یافتن غیبت، کفایت می کند. اگر چه علل غیبت باقی باشد؟
در آخر خداوند را سپاسگذارم که به بنده توفیق زندگی در کنار عاشقان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را داده تا بتوانم مقداری از عمر ناقابل خودم را در عرصه مهدویت بگذرانم و این کتاب را به پایان برسانم.

بنفسی أنت من مغیب لم یخل منا
والسلام علیکم و(رحمه الله) و برکاته

۱۰/۹/۱۳۸۹
۲۴ذی الحجه۱۴۳۱ق
قم- در جوار حرم ملکوتی حضرت معصومه(س)

کتابنامه

۱. قرآن کریم.
۲. مفاتیح الجنان.
۳. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمدابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، داراحیاء الکتب العربیه، بی جا، ۱۳۷۸ق.
۴. ابن الأثیر، الکامل فی التاریخ، دار بیروت لطباعه و النشر، بیروت، ۱۳۸۶ق.
۵. ابن الصباغ، الفصول المهمه فی معرفه الائمه، تحقیق: سامی الغریری، چاپ اول، دارالحدیث للطباعه و النشر، قم، ۱۴۲۲ق.
۶. ابن بابویه قمی، علی، الامامه و التبصره، چاپ اول، مدرسه الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، قم، ۱۳۶۳ش.
۷. ابن خلکان، وفیات الأعیان و أبناء الزمان، دارالثقافه، بیروت، بی تا.
۸. إبن فارسی، أبی الحسین احمد، مقاییس اللغه، چاپ اول، دار أحیاء التراث العربی، بیروت، ۱۴۲۲ق.
۹. ابن منظور، جمال الدین محمد بن مکرم، لسان العرب، نشر أدب الحوزه، قم، ۱۳۶۳ش.
۱۰. اصفهانی، الراغب، مفردات الفاظ قرآن، تحقیق: صفوان عدنان داودی، چاپ اول، دارالقلم، دمشق، ۱۴۱۲ق.
۱۱. اصفهانی، میرزا محمدتقی، مکیال المکارم، تحقیق: سیدعلی عاشور، چاپ اول، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت، ۱۴۲۱ق.
۱۲. امیدیان، سعید، رساله سطح ۳، موجود در کتابخانه مرکز تخصصی مهدویت، قم.
۱۳. أنوری، حسن، فرهنگ فشرده سخن، چاپ دوم، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۸۵ش.
۱۴. بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، چاپ اول، مؤسسه الأعملی للمطبوعات، بیروت، ۱۴۱۹ق.
۱۵. بندرریگی، محمد، فرهنگ بندرریگی، چاپ اول، انتشارات علمی، تهران، ۱۳۷۸ش.
۱۶. بهبهانی، وحید، تعلیقه علی منهج المقال، بی نا، بی جا، بی تا.
۱۷. ترابی، اکبر، پژوهشی در علم رجال، چاپ اول، اسوه، قم، ۱۳۸۷ش.
۱۸. تستری، علامه محمدتقی، قاموس الرجال، چاپ دوم، مؤسسه نشر اسلامی، قم، ۱۴۱۰ق.
۱۹. تونه ای، مجتبی، موعودنامه، چاپ اول، انتشارات مشهور، قم، ۱۳۸۳ش.
۲۰. جمعی از نویسندگان، نور مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چاپ دوم، نشر آفاق، تهران، ۱۴۰۱ق.
۲۱. جوادی آملی، عبد الله، امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) موجود موعود، چاپ دوم، مرکز نشر إسراء، قم، ۱۳۸۷ش.
۲۲. جوینی شافعی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین، تحقیق: شیخ محمدباقر محمودی، چاپ اول، مؤسسه المحمودی للطباعه و النشر، بیروت، ۱۳۹۸ق.
۲۳. حسین جاسم، تاریخ سیاسی امام دوازدهم، ترجمه محمدتقی آیت اللهی، چاپ سوم، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۸۵ش.
۲۴. حسینی تفرشی، مصطفی، نقد الرجال، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لأحیاء التراث، بیروت، ۱۴۱۹ق.
۲۵. حکیم، عادل، پایان نامه سطح ۳، موجود در مرکز تخصصی مهدویت (کتابخانه)، قم.
۲۶. حلی، ابن داود، رجال، تحقیق: سیدمحمدصادق آل بحرالعلوم، منشورات مطبعه الحیدریه، نجف، ۱۳۹۲ق.
۲۷. حلی، علامه، خلاصه الاقوال، تحقیق: جواد قیومی، چاپ اول، مؤسسه نشر الفقاهه، قم، ۱۴۱۷ق.
۲۸. حنفی قندوزی، حافظ سلیمان، ینابیع الموده لذوی القربی، تحقیق: سیدعلی جمال اشرف حسینی، چاپ اول، دارالأسوه للطباعه و النشر، بی جا، ۱۴۱۶ق.
۲۹. خراسانی، محمدجواد، مهدی منتظر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، تحقیق، جواد میرشفیعی، چاپ سیزدهم، مؤسسه انتشاراتی لاهوت، تهران، ۱۳۸۴ش.
۳۰. خوارزمی، ابوالمؤید الموفق بن احمد المکی، مقتل الحسین (علیه السلام)، تحقیق: محمد السماوی، بی نا، نجف اشرف، ۱۳۶۷ق.
۳۱. خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، چاپ سوم، دارالزهراء، بیروت، ۱۴۰۳ق.
۳۲.دوانی، علی، موعودی که جهان در انتظار اوست، چاپ چهارم، دبیرخانه دائمی اجلاس حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، قم، ۱۳۸۵ش.
۳۳.ذهبی، الحافظ، العبر فی خبر من غبره، تحقیق: محمد سعید سیونی، دارالکتب العلمیه، بیروت، بی تا.
۳۴.ذهبی، تاریخ الاسلام، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمری، چاپ اول، دارالکتب العربی، بیروت، ۱۴۰۷ق.
۳۵.زرکلی، خیرالدین، الأعلام، چاپ پنجم، دارالعلم للملایین، بیروت، ۱۹۸۰م.
۳۶.سبحانی، جعفر، تقریرات بحث السید الخمینی، چاپ سوم، انتشارات دارالفکر، قم، ۱۳۶۷ش.
۳۷.سبحانی، جعفر، علم الرجال، چاپ چهارم، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، ۱۴۲۱ق.
۳۸.سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت، چاپ اول، بنیاد فرهنگی مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، قم، ۱۳۸۵ش.
۳۹.سیاح، احمد، فرهنگ بزرگ جامع نوین، ترجمه المنجد، انتشارات اسلام، تهران، بی تا.
۴۰.سیدرضی، نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، چاپ دوم، انتشارات امیرالمؤمنین (علیه السلام)، قم، ۱۳۸۶ش.
۴۱.شبلنجی، مؤمن بن حسن، نور الأبصار، دارالفکر الاسلامیه، بیروت، بی تا.
۴۲.شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، دارالمکتبه الهلال، بیروت، ۲۰۰۳م.
۴۳.شیخ صدوق، ابوجعفر محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه چاپ دوم، مؤسسه النشر الاسلامی التابعه لجماعه المدرسین، قم، بی تا.
۴۴. - - - - - - - ، کمال الدین و تمام النعمه، تصحیح: منصور پهلوان، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ اول، دار الحدیث، قم، ۱۳۸۰ش.
۴۵.شیخ طوسی، ابوجعفر محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال، تصحیح: میرداماد استرآبادی، تحقیق: مهدی رجالی، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لأحیاء التراث، قم، ۱۴۰۴ق.
۴۶. - - - - - - - - ، الفهرست، چاپ اول، نشر اسلامی، بی جا، ۱۴۱۷ق.
۴۷. - - - - - - - - - - - ، الغیبه، تحقیق: عبادالله تهرانی وعلی احمد ناصح، چاپ سوم، مؤسسه المعارف الاسلامیه، قم، ۱۳۸۳ش.
۴۸. - - - - - - - - - - - ، الغیبه، ترجمه و تحقیق: مجتبی عزیزی، چاپ دوم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، قم، ۱۳۸۷ش.
۴۹. - - - - - - - - - - - ، رجال، تحقیق: جواد قیومی اصفهانی، چاپ دوم، مؤسسه نشر اسلامی، قم، ۱۴۲۰ق.
۵۰.شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، مترجم: سیدجواد مصطفوی، چاپ اول، انتشارات علمیه اسلامی، تهران، بی تا.
۵۱. - - - - - - - - - - ، روضه کافی، مترجم: سیدهاشم رسول محلاتی، چاپ اول، انتشارات علمیه اسلامی، تهران، بی تا.
۵۲.شیخ مفید، محمد بن محمد النعمان، الاختصاص، تحقیق: علی اکبر غفاری، سیدمحمود زرندی، دارالمفید للطباعه و النشر و التوزیع، بیروت، ۱۴۱۴ق.
۵۳. - - - - - - - - ، الأرشاد، تحقیق مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، چاپ دوم، دارالمفید للطباعه و النشر و التوزیع، بیروت، ۱۴۱۴ق.
۵۴. - - - - - - - - ، الفصول العشره، تحقیق: فارس الحسون، چاپ دوم، دارالمفید للطباعه و النشر و التوزیع، بیروت، ۱۴۱۴ق.
۵۵. - - - - - - - - ، الکافی، چاپ پنجم، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۶۳ش.
۵۶.صافی گلپایگانی، لطف الله، امامت و مهدویت، چاپ سوم، مؤسسه انتشارات حضرت معصومه (علیها السلام)، قم، ۱۳۷۸ش.
۵۷.طاهری، حبیب الله، سیمای آفتاب، چاپ اول، انتشارات زائر، قم، ۱۳۸۰ش.
۵۸.طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، مترجم: بهراد جعفری، چاپ دوم، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۸۵ش.
۵۹.طبری، محمد بن جریر(سُنی)، تاریخ طبری، تصحیح: نخبه من العلماء الأجلاء، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت، بی تا.
۶۰.طبری، محمد بن جریر (شیعی)، دلائل الإمامه، تحقیق: مؤسسه البعثه، چاپ اول، مرکز الطباعه و النشر فی مؤسسه البعثه، قم، ۱۴۱۳ق.
۶۱.طبسی، نجم الدین، تا ظهور، چاپ اول، بنیاد فرهنگی مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، قم، ۱۳۸۸ش.
۶۲.طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تحقیق: احمد الحسینی، چاپ دوم، مؤسسه الوفاء، بیروت، ۱۴۰۳ق.
۶۳.طهرانی، شیخ آقابزرگ، الذریعه، دار الأضواء، بیروت، بی تا.
۶۴.عاملی، شیخ حر محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، چاپ دوم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، قم، ۱۴۱۴ق.
۶۵.علم الهدی، سیدمرتضی، المقنع، ترجمه: (امامت و غیبت از دیدگاه علم کلام)، چاپ سوم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، قم، ۱۳۸۳ش.
۶۶.عمیدی، ثامر هاشم، در انتظار ققنوس، ترجمه: مهدی علیزاده، چاپ دوم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم، ۱۳۸۲ش.
۶۷.فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، تصحیح: اسعد الطیب، چاپ اول، انتشارات اسوه، قم، ۱۴۱۴ق.
۶۸.فصلنامه علمی - تخصصی انتظار، مرکز تخصصی مهدویت، قم، ۱۳۸۱ش.
۶۹.فضلی، نادر، راز غیبت، چاپ اول، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، تهران، ۱۳۸۴ش.
۷۰.قریشی، سیدعلی اکبر، اتفاق در مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چاپ پنجم، انتشارات اسلامی، قم، ۱۳۷۶ش.
۷۱.قمی، الخزاز، کفایه الاثر، تحقیق: عبداللطیف حسینی، انتشارات بیدار، قم، ۱۴۰۱ق.
۷۲.کاشانی، ملامحسن فیض، الوافی، چاپ اول، کتابخانه امیرالمؤمنین (علیه السلام)، اصفهان، ۱۴۰۶ق.
۷۳.مازندرانی، محمد بن اسماعیل، منتهی المقال فی احوال الرجال، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لأحیاء التراث، بیروت، ۱۴۱۹ق.
۷۴.المازندرانی، مولی محمدصالح، شرح اصول کافی، تحقیق: ابوالحسن شعرانی، تصحیح: علی عاشورا، چاپ اول، دارالإحیاء التراث العربی للطباعه و النشر و التوزیع، بیروت، ۱۴۲۱ق.
۷۵.مامقانی، تنقیح المقال، مرتضویه، نجف أشرف، بی تا.
۷۶.مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، چاپ دوم، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ۱۴۰۳ق.
۷۷. - - - - - - - - ، مرآه العقول فی شرح اخبار آل الرسول، تصحیح: سیدهاشم رسول محلاتی، چاپ چهارم، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۷۹ش.
۷۸.مجلسی، محمدتقی، روضه المتقین، فی شرح من لایحضره الفقیه، ترجمه: محمدحسین کوشانپور، بنیاد فرهنگی اسلامی، قم، ۱۴۰۶ق.
۷۹.مشرق موعود، فصل نامه علمی - پژوهشی، پژوهشکده مهدویت، قم.
۸۰.مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، چاپ پنجم، آستان قدس رضوی، مشهد، ۱۳۸۶ش.
۸۱.مصباح یزدی، محمدتقی، آفتاب ولایت، چاپ سوم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم، ۱۳۸۳ش.
۸۲.معلوف، لویس، المنجد، ترجمه: قاسم بوستانی، چاپ سوم، انتشارات الوفا، تهران، ۱۳۸۷ش.
۸۳.مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، جمعی از نویسندگان، بیستم، دارالکتب الاسلامیه، قم، ۱۳۸۰ش.
۸۴. - - - - - - - - - - ، حکومت جهانی مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چاپ سوم، انتشارات نسل جوان، قم، ۱۳۸۴ش.
۸۵.نجاشی، احمد بن علی الاسدی الکوفی، رجال، چاپ پنجم، مؤسسه نشر اسلامی التابعه لجماعه المدرسین، قم، ۱۴۱۶ق.
۸۶.نجفی، شیخ هادی، موسوعه احادیث اهل البیت (علیهم السلام)، چاپ اول، دار احیاء التراث العربی للطباعه و النشر و التوزیع، بیروت، ۱۴۲۳ق.
۸۷.نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، تحقیق: فارس حسون، چاپ اول، انوار الهدی، قم، ۱۴۲۲ق.
۸۸. - - - - - - ، غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مترجم: عبدالرسول هاشمیان آدریانی، چاپ اول، آرموس، قم، بی تا.
۸۹.نمازی، علی، مستدرکات علم الرجال الحدیث، چاپ اول، حیدری، تهران، بی تا.
۹۰.الهیتمی المکی، احمد بن حجر (ابن حجر)، الصواعق المحرقه فی الرد علی أهل البدع و الزندقه، چاپ دوم، بی نا، قاهره، ۱۳۸۰ق.

پاورقی:

-----------------

(۱) کمال الدین، ص۴۸۱؛ غیبت طوسی، ص۲۹۰، ح۲۴۷.
(۲) ذاریات(۵۱)، آیه ۵۶.
(۳) اعراف(۷)، آیه ۱۶.
(۴) اصول کافی، ج۱، ص۱۹۱.
(۵) اصول کافی، ج۱، ص۲۳۹.
(۶) مفاتیح الجنان، دعای ندبه.
(۷) بقره (۲)، آیه ۱۷۱.
(۸) احتجاج، ج۲، ص۶۵۰.
(۹) کمال الدین، مقدمه مؤلف، ص۶.
(۱۰) کمال الدین، ج۱، ص۲۵۴ به بعد.
(۱۱) کمال الدین، ج۱، ص۴۰۳.
(۱۲) نور مهدی، مقاله آیت الله سید محمد باقر صدر، ص۳۷.
(۱۳) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۴۸۲.
(۱۴) رجال، نجاشی، ص۱۹۳؛ رجال، شیخ طوسی، ص۳۵۷.
(۱۵) رجال، نجاشی، ص۱۹۴.
(۱۶) رجال، نجاشی، ص۲۱۵؛ رجال، شیخ طوسی، ص۳۸۴.
(۱۷) رجال، نجاشی، ص۲۳۵؛ رجال، شیخ طوسی، ص۴۲۰ و ۴۳۴.
(۱۸) جهت اطلاعات بیشتر، ر.ک: نور مهدی، مقاله آیت الله امینی، ص۸۱ و در انتظار ققنوس، ترجمه مهدی علیزاده، مقدمه، ص۱۶.
(۱۹) انبیاء (۲۱)، آیه ۱۰۵.
(۲۰) المنجد، ج۲، ص۱۳۱۹، ذیل واژه فلسفه؛ مجمع البحرین، ج۵، ص۱۰۷.
(۲۱) فرهنگ بزرگ جامع نوین، ترجمه احمد سیاح، ج۲، ص۱۵۱۶، ذیل واژه فلسفه.
(۲۲) فرهنگ فارسی عمید، ص۹۵۹، واژه فلسفه.
(۲۳) حَکمَ اصله: منع منعاً لإصلاح، و منه سمیت اللِّجام، حَکمهُ الدابّه، فقیل حکمْته و حکمْت الدابه: منعتها بالحکمه. مفردات الفاظ القرآن، صص۲۵۱ _ ۲۴۸، ذیل واژه حکم.
(۲۴) احزاب (۳۳)، آیه ۳۴.
(۲۵) مائده (۵)، آیه ۱. قیل تفسیر القرآن، و یعنی مانبّه علیه القرآن من ذلک «ان الله یحکم ما یرید.
(۲۶) أیِ: ما یریده یجعله حکمه، و ذلک حثّ للعباد علی الرضی بما یقضیه.
(۲۷) احزاب (۳۳)، آیه۳۴؛ از قول سُدی می گوید: هی النبوه یعنی حکمت نبوت است، و قیل: فهم حقائق القرآن و ذلک اشاره الی أبعاضها التی تختص بأولی العزم من الرسل و یکون سائر الانبیاء تبعاًلهم فی ذلک.
(۲۸) مفردات الفاظ القرآن، صص۲۵۱ _ ۱۴۸، ذیل واژه حکم.
(۲۹) «حکم، الحاء و الکاف و المیم اصل واحد، و هو المنع. و أوّل ذلک الحُکم، و هو المنع من الظلم و سمّیت حَکمه الدابه لانها تَمْنَعُها، یقال: حکمت الدابه و أحْکمتُها... و الحِکمَهُ هذا قیاسُها، لانّها تمنع من الجهل و تقول: حکمت فلاناً تحکیماً: منعُته عمّا یرید» (مقاییس اللغه، ص۲۵۸، ذیل واژ ه حکم).
(۳۰) امام مهدی، موجود موعود، ص۱۲۸.
(۳۱) فرهنگ فشرده سخن، ج۲، ص۱۵۶۹، ذیل واژه عل.
(۳۲) و العِلّه: الحدث یشغل صاحبه عن حاجته، کانّ تلک العلّه صارت شُغُلاً ثانیاً مَنَعهُ عن شُغلِهِ الاول. و فی حدیث عاصم بن ثابت: ما علّتی و أنا جلدٌ نابل؟ای ما عذری فی ترک الجهاد و معی أُهْبَه القتال، فوضع العِلّه موضع العُذر ( لسان العرب، ج۱۱، ص۴۷۱، ذیل واژه علل).
(۳۳) المنجد، ترجمه احمد سیاح، ج۲، ص۱۱۹۷، ذیل واژه: عُزله.
(۳۴) فرهنگ جامع نوین، ج۲، ص۱۲۷۱، ذیل واژه عُزله.
(۳۵) «عَزَل الشیءُ یعزله عزلاً و عزّله فاعتزل و انعزل و تَعَزَّل: نحاه جانباً فتنحی». ( لسان العرب، ج۱۱، ص۴۴۰، ذیل واژه عزل).
(۳۶) «و العُزله: انعزال نفسُه، یقال: العُزله عبادهُ. و کنتُ بِمَعْزَلٍ عن کذا و کذا ای کنت بموضع عزلهٍ منه. و اعتزلتُ القومَ ای فارقتهم و تنحَّیت عنهم». (لسان العرب، ج۱۱، ص۴۴۰، ذیل واژه عزل).
(۳۷) «الاعتزال: تجنّبُ الشیء عماله کانت أو براءه او غیرهما، بالبدن کانَ ذلک أو بالقلب، یقال: عزلتُهُ و اعتزَلْتُهُ، و تَعَزّلتُهُ فاعتزل» (راغب اصفهانی، «مفردات الفاظ قرآن»، ص۵۶۴).
(۳۸) کهف (۱۸)، آیه ۱۶.
(۳۹) مریم (۱۹)، آیه۱۴۸.
(۴۰) کافی، ج۱، ص۳۴۰.
(۴۱) و الغیب کل ما غاب عنک، قال: و الغیب ایضاً ما غاب عن العیون، و ان کان محصلا فی القلوب و یُقال: سمعت صوتاً من وراء الغیب ای من موضعٍ أراه. و غابَ الرجل غیباً و مَغیباً و تَغَیَّبَ؛ سافر أو بانَ. ( لسان العرب، ج۱، ص۶۵۴، ذیل واژه غیب).
(۴۲) نحل (۲۷)، آیه۲۰.
(۴۳) نمل (۲۷)، آیه۷۵.
(۴۴) الغیب: مصدرُ غابت الشمس و غیرها: اذا استترتْ عن العین، یقال: غاب عنّی کذا. قال تعالی: «ام کانَ من الغائبین» (نمل (۲۷)، آیه۲۰) و استُعمل فی کل غائب عن الحاسهو عما یغِیبُ عن علم الانسانِ بمعنی الغائب قال: «و ما من غائِبهٍ فی السماء و الارضِ الا فی کتابٍ مبینٍ» (نمل (۲۷)، آیه۷۵.)؛ ( مفردات، ص۶۱۶، ذیل واژه غیب).
(۴۵) کتاب العین، ج۲، ص۱۳۶۳، واژه غیب.
(۴۶) یوسف (۱۲)، آیه ۱۰.
(۴۷) غیب: الغین و الیاء و الباء اصل صحیح یدلُّ علی ستر الشیء عن العیون، ثم یقاس من ذلک الغیب ما غاب، مما لا یعلمه الا الله و یقال: غابت الشمس و غاب الرجل عن بلده وَ وَقَعْنا فی غیبهٍ و غیابهٍ، ای هبطه من الارض یُغابُ فیها، قال الله تعالی فی قصه یوسف (علیه السلام) «و ألقوه فی غَیَابهِ الجُبِّ». ( مقاییس اللغه، ص۷۷۹، واژه غیب).
(۴۸) مقاییس اللغه، ص۱۰۶۲، ذیل واژه وقع.
(۴۹) و التوقیع فی الکتاب: الحاق شیء فیه بعد الفراغ منه؛ قال الازهری: توقیع الکاتب فی الکتاب المکتوب أن یُجمِلَ بینَ تضاعیف سطوره مقاصد الحاجه و یحذفَ الفضول، و هو مأخوذ من توقیع الدّبَرِ ظهر البعیر، فکانّ الموقَّع فی الکتاب یؤَثّر فی الامر الذی کتِبَ الکتاب فیه ما یؤکده و یوجبه، ( لسان العرب، ج۸، ص۴۰۶، ذیل واژه وقع.
(۵۰) فرهنگ فشرده سخن، ج۱، ص۶۸۸، ذیل واژه توقیع.
(۵۱) فرهنگ بندر ریگی، ج۲، ص۲۴۰۰، ذیل واژه وقع.
(۵۲) موعود نامه، ص۲۳۲، ذیل واژه توقیع.
(۵۳) فرهنگ لاروس، ترجمه سید حمید طیبیان، ج۲، ص۱۲۲۱.
(۵۴) معجم مفردات الفاظ قرآن، ص۲۵۱.
(۵۵) تواتر اجمالی در اخبار زیادی به دست می آید که درباره موضوعی واحد اما با الفاظ و مضامین مختلف هستند که در قدر متقین با هم اشتراک دارند و موجب علم اجمالی به صورت حدقل، یکی از این اخبار می شوند. (به نقل از اصول الحدیث و احکام، آیت ا... سبحانی، ص۲۵).
(۵۶) تواتر معنوی در مورد اخباری به کار می رود که در عین فراوانی، در معنی و مفهوم، هماهنگ باشند، هرچند اتحادی در الفاظ نداشته باشند. فرقی نمی کند که اتحاد در معنای مطابقی، تضمنی یا التزامی می باشد یا در مخلوطی از همه آنها، (به نقل از پژوهشی در علم رجال، اکبر ترابی، ص۴۴۴).
(۵۷) کمال الدین و تمام النعمه، ص۱۳۳، ۳۴۵، ۳۵۱؛ الغیبه، ص۱۷۵ و کافی، ج۱، ص۳۹۸.
(۵۸) کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۷۰، ۳۸۱، ۴۱۰؛ الغیبه، شیخ طوسی، ص۲۰۲.
(۵۹) کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۴۱، ۴۴۰، الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۶۳، الغیبه، نعمانی، ص۱۴۱ و کافی، ج۱، ص۳۹۷.
(۶۰) کافی، ج۱، ص۳۹۴ و ۳۹۳.
(۶۱) اصول کافی، ترجمه جواد مصطفوی، ج۲، ص۱۲۶.
(۶۲) ر.ک: ج۴، ص۱۸.
(۶۳) ر.ک: مرآه العقولج۱، مقدمه، ص۲۲.
(۶۴) کافی، ج۱، ص۳۹۸.
(۶۵) اصول کافی، ترجمه جواد مصطفوی، ج۲، ص۱۱۷، ح۱۳.
(۶۶) مرآه العقول، ج۳، ص۳۹۳.
(۶۷) کافی، ج۱، ص۴۰۰.
(۶۸) اصول کافی، ترجمه جواد مصطفوی، ج۲، ص۱۳۹.
(۶۹) کافی، ج۱، ص۳۹۸.
(۷۰) اصول کافی، ترجمه جواد مصطفوی، ج۲، ص۱۳۶.
(۷۱) مرآه العقول، ج۲، ص۴۲.
(۷۲) کافی، ج۱، ص۴۰۰.
(۷۳) اصول کافی، ترجمه جواد مصطفوی، ج۲، ص۱۳۸، ح۱۲.
(۷۴) ر.ک: کمال الدین، ص۱۳۲، ۳۴۵، ۳۵۱، ۳۷۰، ۳۸۱، ۴۱۰، ۴۱۱ و ۴۴۰. (لازم به ذکر است این آدرس ها متعلق به کمال الدین تک جلدی می باشد).
(۷۵) الغیبه، نعمانی، ص۱۷۵ (سه روایت) و ص۱۷۶.
(۷۶) الغیبه، شیخ طوسی، ص۱۶۱، ح۱۱۹ و ص۲۰۲، ح۱۶۹.
(۷۷) ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۲۵۰، ذیل ترجمه عبد الله بن العباس.
(۷۸) معجم رجال الحدیث، ج۱۳، ص۸۷، ش۸۸۸۶.
(۷۹) کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۷۰، کافی، ج۱، ص۳۹۴.
(۸۰) کمال الدین و تمام النعمه، ص۴۱۰ و ۴۱۱.
(۸۱) الغیبه، شیخ طوسی،ص۲۰۲ و کافی، ج۱، ص۳۹۸.
(۸۲) کافی، ج۱، ص۴۰۰.
(۸۳) کافی، ج۱، ص۳۹۸، ۴۰۰، ح۱۲؛ کمال الدین و تمام النعمه، ص۱۳۳،۴۴۰؛ الغیبه، ص۱۷۵.
(۸۴) کمال الدین وتمام النعمه، ج۲، ص۱۴.
(۸۵) معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۱۴۸.
(۸۶) معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۱۵۲.
(۸۷) معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۳۲۵.
(۸۸) تنقیح المقال، ج۱۴، ص۲۱۳.
(۸۹) معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۲۹۱.
(۹۰) معجم رجال الحدیث، ج۹، ص۳۶.
(۹۱) الغیبه، نعمانی، ص۱۴۱.
(۹۲) الغیبه، ترجمه محمد جواد غفاری، ص۱۹۸.
(۹۳) فهرست، شیخ طوسی، ص۲۱۷، رقم ۶۱۲. مرحوم آیت الله خویی ذیل عنوان «محمد بن ابی بکر همام» بنا بر نقل بزرگان رجال، هم چون مرحوم نجاشی و شیخ طوسی در فهرست و رجال، ایشان را از اعاظم و ثقات راویان می دانند. (ر.ک: معجم رجا ل الحدیث، ج۱۵، ص۲۴۵، رقم ۹۹۹۲).
(۹۴) رجال، نجاشی، ص۶۲، رقم ۱۴۴.
(۹۵) رجال، ابن داوود، ص۷۷، رقم ۴۵۵.
(۹۶) معجم رجال الحدیث، ج۵، ص۱۱۷، رقم ۲۲۶۵.
(۹۷) معجم رجال الحدیث، ج۱۵، ص۱۷۹، ش۱۰۴۱۲.
(۹۸) قاموس الرجال، ج۹، ص۱۷۷، ش۶۵۴۳.
(۹۹) معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۳۱۵، رقم ۱۲۶۱۴.
(۱۰۰) الغیبه، نعمانی، صص ۱۴۶-۱۴۱.
(۱۰۱) الغیبه، ترجمه محمدجواد غفاری، ص۱۹۹.
(۱۰۲) معجم رجال الحدیث، ج۲، ص۲۷۴، رقم۸۶۸.
(۱۰۳) رک: معجم رجال الحدیث، ج۲، ص۲۹۴ و۲۵۰، ش ۲۸۵.
(۱۰۴) تنقیح المقال، ج۳، ص۹۶.
(۱۰۵) معجم رجال الحدیث، ج۶، ص۱۲۴، ش ۳۷۴۶
(۱۰۶) بحار الانوار، ج۲، ص۷۸، ح۶۵.
(۱۰۷) معجم رجال الحدیث، ج۱۳، ص۱۰۱، شماره ۸۹۱۱.
(۱۰۸) نعمانی، الغیبه، ص۱۴۴، ح۳. و اجعل فی نسله شبیه عیسی (علیه السلام).
(۱۰۹) کافی، ج۱، ص۳۹۷. متن کامل روایت و ترجمه، در صفحه ۵۹ و ۶۰ آمده است.
(۱۱۰) مرآه العقول، ج۴، ص۳۸.
(۱۱۱) مرآه العقول، ج۱، مقدمه، ص۲۲.
(۱۱۲) من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۵۲۰.
(۱۱۳) معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۲۹۹.
(۱۱۴) روضه المتقین، ج۵، ص۳۶۲.
(۱۱۵) کمال الدین و تمام النعمه، باب ۳۳، ح۴۶.
(۱۱۶) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۲۸، ح۴۶.
(۱۱۷) معجم رجال الحدیث، ج۱۲، ص۱۴۷.
(۱۱۸) معجم رجال الحدیث، ج۲۱، ص۲۰۹.
(۱۱۹) کمال الدین و تمام النعمه، ص۴۴۰؛ من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۵۲۰.
(۱۲۰) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۶۳.
(۱۲۱) ر.ک: روضه المتقین، ج۵، ص۳۶۲.
(۱۲۲) مرآه العقول، ج۳، ص۳۹۳.
(۱۲۳) کمال الدین، مقدمه، ص۵۶.
(۱۲۴) الغیبه، نعمانی، صص۱۴۶-۱۴۱.
(۱۲۵) فصول العشره، ص۸۴.
(۱۲۶) الغیبه، شیخ طوسی، ح۶۰، ص۱۰۴.
(۱۲۷) شرح کافی، ملاصالح مازندرانی، ج۶، ص۲۶۲، ح۱۲.
(۱۲۸) مرءآه العقول، ج۴، ص۴۲ و ۴۷.
(۱۲۹) اسرار الامام المهدی، ص۱۰۹، به نقل از جوامع الکلم، رساله توبلیه. به نقل از متن درسی فرق انحرافی، مرکز تخصصی مهدویّت.
(۱۳۰) برهان قاطع، ج۴، ص۲۳۹۱. به نقل از فصلنامه انتظار موعود، شماره۲، مقاله احمد عابدی.
(۱۳۱) جوامع الکلم، قسمت سوم، رساله ۹، ص۱. به نقل از متن درسی فرق انحرافی، مرکز تخصصی مهدویت.
(۱۳۲) فرهنگ فرق اسلامی، ص۲۶۶.
(۱۳۳) مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج۲، ص۲۵۴. به نقل از، فصلنامه انتظار موعود، شماره۲، مقاله احمد عابدی.
(۱۳۴) جوامع الکلم، رساله دمشقیه، قسمت دوم، ص۱۰۳. به نقل از فصلنامه انتظار موعود، شماره۲، مقاله احمد عابدی.
(۱۳۵) جوامع الکلم، رساله شیخیه، قسمت سوم، ص۱۰۰. به نقل از همان.
(۱۳۶) برای مطالعه بیشتر، رک: مجله انتظار موعود، شماره دوم، مقاله استاد ارجمند حجه الاسلام و المسلمین عابدی و جزوه درسی فرق انحرافی، تألیف استاد حجت حیدری چراتی، متن درسی مرکز تخصصی مهدویت.
(۱۳۷) کتاب اصول مذهب الشیعه الامامیه الاثنی عشریه از جدیدترین کتاب ها به شمار می رود که به ظاهر برای ایجاد فضای گفتگوی سازنده و نقد و بررسی منصفانه مذهب تشیع نوشته شده است. نویسنده این کتاب، دکتر ناصر بن عبد الله بن علی القفاری، دانش آموخته دانشگاه قصیم و عضو هیأت علمی و مدیر گروه الهیات و مذاهب معاصر دانشگاه مذکور است. رساله کارشناسی ارشد او مسئله التقریب بین السنه و الشیعه نام دارد و کتاب اصول مذهب الشیعه رساله دکترای وی به شمار می رود که در سه جلد منتشر شده است. او برای دست یافتن به منابع شیعی و نگارش رساله اش به مصر، عراق، بحرین، کویت و پاکستان سفر کرده است. (به نقل از مشرق موعود، پژوهشکده مهدویت، شماره ۸، ص۲۷، مقاله حجت الاسلام نصرت الله آیتی).
(۱۳۸) اصول مذهب الشیعه، صص۱۰۰۰-۱۰۰۳. به نقل از مجله مشرق موعود، پژوهشکده مهدویّت، شماره ۸.
(۱۳۹) «محو کننده آثار کجروی و هوا و هوس ها». دعای ندبه.
(۱۴۰) «پاره کننده دامهای دروغ و بهتان». دعای ندبه.
(۱۴۱) «ریشه کن کننده ظالمان است». دعای ندبه.
(۱۴۲) ر.ک: ملل و نحل.
(۱۴۳) عن عائشه: «ان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مات و ابوبکر بالسنح قال اسماعیل یعنی بالعالیه فقام عمر یقول و الله ما مات رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قالت و قال عمر و الله ما کان یقع فی نفسی الاذاک و لیبعثتّه الله فلیقطعن ایدی رجال و أرجلهم». چه بسا این کلمات، برگرفته از کلمات رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در رابطه با غیبت فرزندش حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد. صحیح بخاری، ج۴، ص۱۹۴؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۲؛ سن ابن ماجه، ج۱، ص۵۲۰.
(۱۴۴) فصول العشره، ص۵۸.
(۱۴۵) الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۷۴.
(۱۴۶) وفیات الاعیان، ج۴، ص۱۷۶.
(۱۴۷) العبر فی خبر من غبره، ج۳، ص۳۱.
(۱۴۸) تاریخ الاسلام، حوادث سال های ۲۵۱- ۲۶۰، ص۱۱۳، ش۱۵۹.
(۱۴۹) الصواعق المحرقه، چاپ اول، ص۲۰۷،.
(۱۵۰) الاتحاف بحُب الاشراف، شبراوی، ص۶۸. به نقل از در انتظار ققنوس، ص۱۶۶.
(۱۵۱) نورالابصار، ص۱۶۸.
(۱۵۲) الأعلام، ج۶، ص۸۰.
(۱۵۳) در انتظار ققنوس، ص۱۶۶، ترجمه مهدی علیزاده.
(۱۵۴) الارشاد، ج۲، ص۳۳۶.
(۱۵۵) سنن، ابن ماجه، ج۲، ح۴۰۸۵. به نقل از درسنامه مهدویّت، ج۱، ص۸۸.
(۱۵۶) مقتل الحسین، ج۱، فصل ۷، ص۱۲۶.
(۱۵۷) ینابیع الموده، باب ۵۴، ص۱۶۸.
(۱۵۸) فرائد السمطین، ج۲، ص۱۳۲، ح۴۳۰.
(۱۵۹) فصول المهمه، فصل ۸، ص۲۶۵؛ فرائد السمطین، ج۲، ص۳۳۷، ح۵۹۱؛ ینابیع الموده، باب ۸۰، ص۲۵۲.
(۱۶۰) برای مطالعه بیشتر رک: اتفاق در مهدی موعود، بخش سوم و چهارم.
(۱۶۱) کمال الدین وتمام النعمه، ص۳۴۵
(۱۶۲) کمال الدین وتمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۲۱، ح۳۱.
(۱۶۳) قاموس الرجال، ج۷، ص۳۶۲، شماره های ۵۰۳۰، ۵۰۲۹، ۵۰۲۸.
(۱۶۴) مستدرک علم رجال الحدیث، ج۵، ص۳۰۰، شماره های ۹۶۷۲، ۹۶۷۳ و ۹۶۸۲.
(۱۶۵) تنقیح المقال، ج۳، ص۹۶ و ج۲۴، ص۳۲۷.
(۱۶۶) معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۴۱۶ و ج۱۵، ص۲۸۵.
(۱۶۷) معجم رجال الحدیث، ج۲۰، ص۶۶
(۱۶۸) معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۱۲۲
(۱۶۹) رجال، جناب آقای حسینی قزوینی، مرکز تخصصی مهدویت.
(۱۷۰) مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۱، ص۲.
(۱۷۱) معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۲۲، ش۷۸۳۲ شرح حال علی بن ابی حمزه.
(۱۷۲) معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۲۴۳؛ تنقیح المقا ل، ج۱۴، ص۲۱۳.
(۱۷۳) معجم رجال الحدیث، ج۱۵، ص۱۴۵. روایات ذم و مدح را آورده اند و روایات ذم را ضعیف دانسته اند ولی بعضی روایات مدح را صحیح شمرده اند و در نهایت رأی به وثاقت ابی بصیر داده اند.
(۱۷۴) کمال الدین و تمام النعمه، ص۴۸۰و۴۸۱
(۱۷۵) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۲۳۳، ح۶.
(۱۷۶) معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۱۸۹.
(۱۷۷) تنقیح المقال، ج۳، ص۹۶. «لا شبهه فی کونه امامیا وکونه شیخ اجازه یغنیه عن التوثیق، فهو بحکم الثقه».
(۱۷۸) رجال، شیخ طوسی، ص۴۱۸، ش۶۰۴۳.
(۱۷۹) این کتاب به نام «رجال المجلسی» منتشر شده و این مطلب درص۱۷۷آن به شماره ۳۷۵آمده است.
(۱۸۰) تنقیح المقال، ج۱۶، ص۵۹.
(۱۸۱) فهرست، ص۱۲۰، ش ۲۵۹؛ رجال، شیخ طوسی، ص۴۶۳.
(۱۸۲) خلاصه الاقوال، ص۱۲۷، ش ۳۳۱.
(۱۸۳) رجال، نجاشی، ص۳۵.
(۱۸۴) فهرست، ص۲۱۲، ش۶۰۴؛ رجال، شیخ طوسی، ص۴۹۷.
(۱۸۵) رجال، شیخ طوسی، ص۴۵۸.
(۱۸۶) تنقیح المقال، ج۱۴، ص۲۱۳.
(۱۸۷) قاموس الرجال، ج۲، ص۵۶۵.
(۱۸۸) مرحوم آیت الله خویی تصریح بر اتحاد دو راوی داشته واین مطلب را مسلّم دانسته است. رک: معجم رجال الحدیث، ج۲۰، ص۳۹-۳۷.
(۱۸۹) تنقیح المقال، ج۳، ص۲۵۵.
(۱۹۰) تعلیقه علی منهج المقال، ص۳۴۵.
(۱۹۱) معجم رجال الحدیث، ج۲۰، ص۳۹-۳۷.
(۱۹۲) «واقفی المذهب، الا انه جید التصانیف، نقی الفقه، حسن الانتقاد(الانتقاء)کثیر الحدیث» (فهرست، ص۵۱؛ خلاصه الاقوال، ص۲۱۲).
(۱۹۳) وسایل الشیعه، ج۳۰، ص۳۴۷.
(۱۹۴) معجم رجال الحدیث، ج۵، ص۱۱۷.
(۱۹۵) معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۳۱۶
(۱۹۶) تنقیح المقال، ج۲۴، ص۳۲۷.
(۱۹۷) معجم رجال الحدیث، ج۹، ص۳۶.
(۱۹۸) خلاصه الاقوال، ص۱۶۵.
(۱۹۹) قال الشحام عن الصادق (علیه السلام): «انی لأطوف حول الکعبه و کفی فی کف أبی عبد الله (علیه السلام)» و دموعه تجری علی خدیه، فقال: یا شحام! ما رأیت ما صنع ربی إلی. ثم بکی و دعا، ثم قال لی: یا شحام! انی طلبت إلی الهی فی سدیر و عبدالسلام بن عبد الرحمان- و کانا فی السجن-فوهبهما لی و خلی سبیلهما» (إختیار معرفه الرجال، ص۲۱۰).
(۲۰۰) کمال الدین وتمام النعمه، ص۵۲۴.
(۲۰۱) کمال الدین وتمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۳۰۹، ح۴.
(۲۰۲) معجم رجال الحدیث، ج۱۶، ص۳۰۸، ش۱۱۲۷۷.
(۲۰۳) تنقیح المقال، ج۳، ص۹۶.
(۲۰۴) معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۱۷۴۰۲.
(۲۰۵) معجم رجال الحدیث، ج۱۶، ص۱۸۷.
(۲۰۶) معجم رجال الحدیث، ج۱۶، ص۱۸۳.
(۲۰۷) معجم رجال الحدیث، ج۱۵، ص۳۸۳.
(۲۰۸) معجم رجال الحدیث، ج۱۶، ص۹۹ و۱۰۲.
(۲۰۹) مستدرک علم الرجال، ج۳، ص۴۳.
(۲۱۰) همان، شماره ۳۹۶۲.
(۲۱۱) کمال الدین و تمام النعمه، ص۴۹۴، ح۴؛ بحار الانوار، ج۵۲، ح۳۱، ص۳۲۲.
(۲۱۲) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۹۴، ح۴.
(۲۱۳) معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۱۷۸، ش۱۲۴۰۴.
(۲۱۴) مستدرک علم الرجال، ج۷، ص۴۳۴، ش۱۴۹۹۱ و ۱۴۹۹۲.
(۲۱۵) منتهی المقال، ج۶، ص۲۶۸، ش۲۹۹۰.
(۲۱۶) معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۱۲۱، ش۲۲۸۲.
(۲۱۷) قاموس الرجال، ج۸، ص۱۰۸، ش۵۴۹۵.
(۲۱۸) معجم رجال الحدیث، ج۱۳، ص۱۰۶، ش۸۹۲۲.
(۲۱۹) تنقیح المقال، ج۱۴، ص۲۱۳.
(۲۲۰) قاموس الرجال، ج۲، ص۵۳۲، ش۱۳۴۶.
(۲۲۱) معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۲۵، ش۲۰۲۵.
(۲۲۲) معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۱۵، ش۲۰۱۸.
(۲۲۳) کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۲۱؛ بحار الانوار، ج۵۱، ح۴، ص۲۱۶.
(۲۲۴) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۱، ص۵۹۰، ح۳.
(۲۲۵) معجم رجال الحدیث، ج۱۲، ص۱۸۷، ش۸۵۲۹.
(۲۲۶) تنقیح المقال، ج۳، ص۹۶.
(۲۲۷) پژوهشی در علم رجال، ص۳۶۳.
(۲۲۸) معجم رجال الحدیث، ج۱۷، ص۳۲۳، ش۱۱۹۶۰.
(۲۲۹) معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۲۳۲، ش۹۹۶۷.
(۲۳۰) معجم رجال الحدیث، ج۲، ص۳۲۲، ش۹۱۶؛ قاموس الرجال، ج۱، ص۶۴۹، ش۵۸۶.
(۲۳۱) معجم رجال الحدیث، ج۲، ص۳۵۸، ش۱۰۰۵ و در بعضی نسخ ج۳، ش۱۰۰۸.
(۲۳۲) معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۱۲۰، ش۷۶۱۰.
(۲۳۳) معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۳۶، ش۴۲۱۷.
(۲۳۴) مستدرکات علم الرجال، ج۳، ص۳۱۸، ش۵۲۷۳.
(۲۳۵) معجم رجال الحدیث، ج۶، ص۲۶۶، ش۵۰۳۷.
(۲۳۶) مستدرکات علم الرجال، ج۳، ص۲۷۲، ش۵۰۳۷.
(۲۳۷) منتهی المقال، ج۳، ص۱۲، ش۱۰۱۱.
(۲۳۸) معجم رجال الحدیث، ج۶، ص۲۶۰، ش۴۰۱۷.
(۲۳۹) معجم رجال الحدیث، ج۸، ص۱۱۵، ش ۵۱۱۹.
(۲۴۰) کمال الدین و تمام النعمه، ص۲۸؛ ص۱۴۴؛ ح۱۱، ص۱۵۲، ح۱۴؛ ص۳۱۷ ح۱ و۴؛ ص۳۲۶، ح۶؛ ص۳۲۹، ح۱۱ و ص۳۵۰، ح۴۶.
(۲۴۱) الامامه و التبصره، ص۹۴، ح۸۴ و ص۱۰۹، ح۹۵.
(۲۴۲) الغیبه، نعمانی، ص۱۶۸، ح۵ و ص۱۸۰، ح۱۲.
(۲۴۳) دلائل الامامه، ص۴۷۰، ح۴۶۰ و ص۵۳۱ ح۵۱۰ و ۵۱۱.
(۲۴۴) الغیبه، شیخ طوسی، ص۵۹ ح۵۵؛ ص۶۰ ح۵۷؛ ص۳۲۲ ح۲۷۵ و ص۴۲۶ ح۴۰۸.
(۲۴۵) حجر(۱۵)، آیه ۱۳.
(۲۴۶) المیزان، ج۱۲، ص۱۴۱.
(۲۴۷) کهف (۱۸)، آیه ۵۵.
(۲۴۸) احزاب (۳۳)، آیه ۱۷.
(۲۴۹) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۵۴؛ تا ظهور، ج۱، علل غیبت.
(۲۵۰) نهج البلاغه، خطبه اول.
(۲۵۱) آل عمران (۳)، آیه ۱۸۶.
(۲۵۲) صافات (۳۷)، آیه ۱۰۶.
(۲۵۳) انبیاء (۲۱)، آیه ۶۸.
(۲۵۴) انبیاء (۲۱)، آیه ۶۹.
(۲۵۵) کافی، ج۱، ص۳۴۰، ح۱۶.
(۲۵۶) الغیبه، شیخ طوسی، ص۲۸۵، ح۲۴۵.
(۲۵۷) معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۲۵۰.
(۲۵۸) کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۰۳، ح۱۴.
(۲۵۹) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۱، ص۵۶۳.
(۲۶۰) معجم رجال الحدیث، ج۱۶، ص۵۸، ش۱۰۱۹۲.
(۲۶۱) تنقیح المقال، ج۳، ص۶۸ و ۹۶.
(۲۶۲) آیت الله خویی (رحمه الله) بعد از مباحث طولانی در ترجمه این شخصیت و قبول مؤیدات توثیق، هم چون توثیق، ایشان توسط شیخ طوسی در رجال، قسمت اصحاب امام هادی (علیه السلام)؛ تصریح وحید بهبهانی به توثیق او؛ کثرت روایات که ۲۳۰۴ روایت از ایشان نقل شده و اکثر آنها در کتب اربعه است؛ روایت اجلّا هم چون مرحوم کلینی، صدوق، ابن قولویه و شیخ طوسی... از او؛ با شیخ اجازه بودن برای بعضی از بزرگان هم چون مرحوم کلینی و صدوق؛ بودن او در اسناد کامل الزیارات و تفسیر علی بن ابراهیم، به جهت آنکه از نظر مبنایی این توثیقات مگر دو مورد اخیر را قبول ندارند، هیچ کدام از این توثیقات را نمی پذیرند و تضعیف مرحوم نجاشی را معارض با توثیق ابن قولویه و علی بن ابراهیم می دانند.( معجم رجال الحدیث، ج۸، ص۳۳۷).
(۲۶۳) تنقیح المقال، ج۱۴، ص۲۱۳.
(۲۶۴) مستدرک علم الرجال، ج، ص۱۷۵، ش۶۷۲۱.
(۲۶۵) علم الرجال، ص۴۲۹.
(۲۶۶) کافی، ج۱، ص۴۰۳؛ الغیبه، نعمانی، ص۱۵۱، ح۴.
(۲۶۷) الغیبه، نعمانی، ص۲۷۲، ح۴۶.
(۲۶۸) معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۷، ش۱۱۹۷۷ و ص۳۰، ش۱۱۹۸۲. ایشان را از موالیان امام سجاد (علیه السلام) و ثقه می داند و می فرماید: «ایشان از امام رضا (علیه السلام) واز امام جواد (علیه السلام) روایت نقل کرده است». رک: الفهرست، ص۱۱۳.
(۲۶۹) معجم رجال الحدیث، ج۲، ص۱۹۴، ش۷۷۷.
(۲۷۰) معجم رجال الحدیث، ج۸، ص۲۴۳، ش۳۴۱۵.
(۲۷۱) ممکن است این سؤال به ذهن بیاید که چگونه حسین بن سعید که از اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جواد (علیه السلام) است از موالیان امام سجاد (علیه السلام) می باشد؟ در پاسخ عرض می شود جناب کلباسی در سماء المقال در ترجمه «محمد بن عمر بن عبدالعزیز» معروف به «الکشی» می گوید: «حسن و حسین دو پسر سعید بن حماد بن سعید موالی علی بن الحسین (علیه السلام) هستند». اما به نظر می آید که باید می گفت «من موالی علی بن الحسین (علیه السلام)» چون در ترجمه حسن و حسین بن سعید _ که جداگانه در کتب رجال آمده _ هر دو را از موالیان امام سجاد (علیه السلام) نامیده اند و از این رو عبارت کشی صحیح نیست. یعنی عبارت صحیح این است: «انهما ابن سعید بن حماد بن سعید من موالی علی بن الحسین (علیهما السلام)» مرحوم کلباسی در پاسخ می گوید: «به احتمال قوی این نسبت در کلام کشی که گفت «موالی علی بن الحسین (علیهما السلام)» از باب نسبت دادن لقب پدر و جد به پسر و نوه می باشد که در کلام عرب چیز غریبی نیست». بنابراین اجداد آنها از موالیان امام سجاد (علیه السلام) هستند و به همین خاطر این اسم روی نسل آنها باقی مانده است و حسین بن سعید را هم، در کتب رجال به عنوان موالی امام سجاد (علیه السلام) نام برده اند. رک: سماء المقال فی علم الرجال، ابوالهدی کلباسی، ج۱، ص۶۹، ص۸۶.
(۲۷۲) معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۲۹۷، ش۱۳۳۳۲.
(۲۷۳) مرآه العقول، ج۴، ص۵۷.
(۲۷۴) الغیبه، شیخ طوسی، ص۲۹۲، ح۲۴۷.
(۲۷۵) الغیبه، ترجمه مجتبی عزیزی، ص۵۱۵، ح۲۴۷.
(۲۷۶) پژوهشی در علم رجال، ص۴۰۸.
(۲۷۷) قاموس الرجال، ج۹، ص۵۵۲، ش۷۲۴۴.
(۲۷۸) فهرست، ص۹۱، ش۱۴۱.
(۲۷۹) معجم رجال الحدیث، ج۵، ص۷۶، ش۲۲۶۳.
(۲۸۰) کمال الدین وتمام النعمه، ص۳۲۲، ح۶.
(۲۸۱) کمال الدین وتمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۱، ص۵۹۲، ح۵.
(۲۸۲) کمال الدین وتمام النعمه، ص۴۷۹، ح۱، و ص۴۸۰، ح۵.
(۲۸۳) کمال الدین وتمام النعمه، تر جمه منصور پهلوان، ج۲، ص۲۳۱، ح۱.
(۲۸۴) کمال الدین و تمام النعمه، ص۴۸۰، ح۳؛ الامامه و التبصره، ص۱۱۶، ح۱۰۷ و ۱۰۶.
(۲۸۵) کمال الدین وتمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۲۳۱، ح۳ و ۲.
(۲۸۶) الامامه و البقره، ص۴۸۰، ح۴ و شیخ صدوق. علل الشرایع، ج۱، ح۶، ص۲۴۵.
(۲۸۷) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۲۳۲.
(۲۸۸) الغیبه، نعمانی، ص۱۷۱.
(۲۸۹) الغیبه، ترجمه محمدجواد غفاری، ص۲۴۵، ح۳.
(۲۹۰) الغیبه، نعمانی، ص۱۹۱.
(۲۹۱) الغیبه، ترجمه محمدجواد غفاری، ص۲۷۱، ح۴۵.
(۲۹۲) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۳۱۵.
(۲۹۳) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۱، ص۵۸۱، ح۲.
(۲۹۴) مجمع البحرین، ج۲، ص۳۴۵، ذیل بیع.
(۲۹۵) کتاب العین، ج۱، ص۲۰۸، ذیل بیع.
(۲۹۶) مکیال المکارم، ج۲، ص۳۳۲.
(۲۹۷) شعراء (۲۶)، آیه ۱۸.
(۲۹۸) بحار الانوار، ج۲۲، ص۱۴۱، ح۱۲۳.
(۲۹۹) کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۱۶؛ بحار الانوار، ج۵۱، ص۱۳۲، ح۱.
(۳۰۰) کمال الدین و تمام النعمه، ص۴۸۰.
(۳۰۱) کمال الدین وتمام النعمه، ص۳۱۶، ۳۲۲ و ۴۷۹.
(۳۰۲) کمال الدین وتمام النعمه، ص۴۸۰، ح۴.
(۳۰۳) مجله انتظار موعود، مرکز تخصصی مهدویت، ش۷، مقاله محمد هادی یوسفی غروی.
(۳۰۴) مجله انتظار موعود، مرکز تخصصی مهدویت، ش۷، مقاله محمد هادی یوسفی غروی.
(۳۰۵) مرآه العقول، ج۴، ص۵۷.
(۳۰۶) شرح کافی، ملاصالح مازندرانی، ج۶، ص۲۷۰.
(۳۰۷) سیمای آفتاب، ص۹۰.
(۳۰۸) مجله انتظار موعود، ش۱۱ و ۱۲، مقاله محمد فاکر میبدی.
(۳۰۹) کافی، ج۱، ص۴۰۳.
(۳۱۰) اصول کافی، ترجمه محمدباقر کمره ای، ج۲، ص۵۸۱، ح۲۹.
(۳۱۱) معجم رجال الحدیث، ج۵، ص۱۸۸، ش۳۲۷۸.
(۳۱۲) معجم رجال الحدیث، ج۵، ص۱۹۴، ش ۳۲۹۹.
(۳۱۳) معجم رجال الحدیث، ج۵، ص۱۸۸، ش۳۲۷۸.
(۳۱۴) پژوهشی در علم رجال، ص۳۹۰.
(۳۱۵) تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ص۱۶۳.
(۳۱۶) معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۱۲۰، ش۷۶۱۰.
(۳۱۷) معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۳۵، ش۴۲۱۲.
(۳۱۸) پژوهشی در علم رجال، ص۳۹۰.
(۳۱۹) معجم رجال الحدیث، ص۲۱۸، ش۴۶۶۲.
(۳۲۰) علامه مجلسی می فرماید: «همین که احمد بن هلال می گوید این کلام را خودم شنیدم، یعنی قطعاً این حدیث از نظر او صحیح است و کذب و خطایی در آن راه ندارد و ثانیاً می گوید این حدیث را حدود سال ۵۶ شنیدم، یعنی حتی قبل از ولادت امام عسکری (علیه السلام) و این دلالت بر عدم وضع حدیث دارد». مرآه العقول، ج۴، ص۵۹.
(۳۲۱) مرآه العقول، ج۱، مقدمه، ص۲۲.
(۳۲۲) کافی، ج۱، ص۴۰۱.
(۳۲۳) اصول کافی، ترجمه محمدباقر کمره ای، ج۲، ص۵۷۵، ح۱۸.
(۳۲۴) رجال نجاشی، ص۳۷۸، رقم ۱۰۲۶.
(۳۲۵) پژوهشی در علم رجال ص۴۰۴.
(۳۲۶) معجم رجال الحدیث، ج۲، ص۲۹۶، ش۸۹۸.
(۳۲۷) معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۸۶، ش۱۱۵۰۰.
(۳۲۸) معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۱۲۲، ش۶۷۳۴.
(۳۲۹) مراه العقول، ج۴، ص۵۲.
(۳۳۰) کافی، ج۱، ص۳۹۸.
(۳۳۱) اصول کافی، ترجمه محمدباقر کمره ای، ج۲، ص۵۶۳، ح۵.
(۳۳۲) معجم رجال الحدیث، ج۶، ص۱۵۷، ش۳۱۶۸.
(۳۳۳) مستدرکات علم الرجال، ج۳، ص۶۰.
(۳۳۴) معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۳۵۱، ش۷۱۷۹.
(۳۳۵) معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۳۵۱، ش۷۱۸۰.
(۳۳۶) الذریعه، ج۱، ص۳۵۸، ش۱۸۹۰.
(۳۳۷) مستدرکات علم الرجال، ج۵، ص۱۱۷، ش۸۷۹۲.
(۳۳۸) کافی، ج۱، ح۲۶، ص۴۰۳؛ کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۴۲؛ الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۳؛ الغیبه، نعمانی، ص۱۶۶.
(۳۳۹) اصول کافی، ترجمه محمدباقر کمره ای، ج۲، ص۵۸۱، ح۲۸.
(۳۴۰) معجم رجال الحدیث، ج۶، ص۷۲، ش۳۶۰۱.
(۳۴۱) معجم رجال الحدیث، ج۶، ص۷۶، ش۳۶۱۵.
(۳۴۲) معجم رجال الحدیث، ج۶، ص۷۷، ش۳۶۱۵.
(۳۴۳) معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۱۰۶، ش۲۲۵۴.
(۳۴۴) معجم رجال الحدیث، ج۱۲، ص۶۸، ش۸۲۲۳ و ۸۲۲۴.
(۳۴۵) قاموس الرجال، ج۷، ص۴۹۸، ش۵۱۸۱؛ مستدرکات علم الرجال، ج۵، ص۳۹۳، ش۱۰۱۱۹.
(۳۴۶) معجم رجال الحدیث، ج۹، ص۷۸، ش۱۲۸۵۶.
(۳۴۷) مستدرکات علم الرجال، ج۸، ص۳۵، ش ۱۵۴۱۰.
(۳۴۸) معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۲۵۴، ش۶۹۸۹.
(۳۴۹) معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۲۵۵، ش۶۹۹۱ و ص۲۵۷، ش۶۹۹۴.
(۳۵۰) معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۲۵۵.
(۳۵۱) قاموس الرجال، ج۶، ص۵۱۵، ش۴۴۱۵.
(۳۵۲) قاموس الرجال، ج۶، ص۵۱۷، ش۴۴۱۶ و ص۵۱۸، ش۴۴۱۹.
(۳۵۳) قاموس الرجال، ج۶، ص۵۱۱، ش۴۴۲.
(۳۵۴) البته منظور، عمل به متن حدیث است نه توثیق رجال موجود در سند حدیث و شکی نیست که آنها در ضعف خود باقی می مانند.
(۳۵۵) مرآه العقول، ج۱، ص۲۲.
(۳۵۶) کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۶۱، ح۵.
(۳۵۷) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۴۳، ح۵.
(۳۵۸) کمال الدین و تمام النعمه، ص۴۸۱، ح۷.
(۳۵۹) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۲۳۳، ح۷.
(۳۶۰) کمال الدین و تمام النعمه، ص۴۸۱، ح۸ و۹؛ الغیبه، نعمانی، ص۱۷۶.
(۳۶۱) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۲۳۳، ح۸.
(۳۶۲) کمال الدین و تمام النعمه، ص۴۸۱؛ الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۲.
(۳۶۳) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۲۳۴، ح۱۰.
(۳۶۴) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۲.
(۳۶۵) الغیبه، ترجمه مجتبی عزیزی، ص۵۸۳، ح۲۷۵.
(۳۶۶) الغیبه، ترجمه مجتبی عزیزی، ص۵۸۳، ح۲۷۶.
(۳۶۷) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۳.
(۳۶۸) الغیبه، ترجمه مجتبی عزیزی، ص۵۸۴، ح۲۷۸.
(۳۶۹) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۶۴.
(۳۷۰) الغیبه، شیخ طوسی، ص۶۳۳.
(۳۷۱) الغیبه، شیخ طوسی، ص۴۲۴.
(۳۷۲) الغیبه، ترجمه مجتبی عزیزی، ص۷۳۳، ح۴۰۸.
(۳۷۳) الغیبه، نعمانی، ص۱۷۴.
(۳۷۴) الغیبه،ترجمه محمدجواد غفاری، ص۲۵۰، ح۱۲.
(۳۷۵) الغیبه، نعمانی، ص۱۷۶.
(۳۷۶) الغیبه، ترجمه محمدجواد غفاری، ص۲۵۲، ح۱۸.
(۳۷۷) الغیبه، نعمانی، ص۱۷۷.
(۳۷۸) الغیبه، ترجمه محمدجواد غفاری، ص۲۵۳، ح۲۰.
(۳۷۹) الغیبه، ترجمه محمدجواد غفاری، ص۲۵۳، ح۲۲ و ۲۳.
(۳۸۰) الغیبه، ترجمه محمدجواد غفاری، ص۲۵۳، ح۲۴.
(۳۸۱) بقره(۲)، آیه ۱۹۵.
(۳۸۲) امامت و غیبت در دیدگاه علم کلام، ترجمه المقنع فی الغیبه، ص۵۶.
(۳۸۳) الغیبه، شیخ طوسی، ص۹۰.
(۳۸۴) مرآه العقول، ج۴، ص۳۹، ح۵.
(۳۸۵) کمال الدین و تمام النعمه، ص۴۸۱.
(۳۸۶) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۳.
(۳۸۷) شعرا (۲۶)، آیه ۲۱.
(۳۸۸) الغیبه، نعمانی، ص۱۷۴.
(۳۸۹) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۶۴، ج۳۳۱.
(۳۹۰) معجم مقاییس اللغه، ج۲، ص۲۵۹.
(۳۹۱) کافی، ج۱، ص۴۰۳.
(۳۹۲) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۲.
(۳۹۳) کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۴۵.
(۳۹۴) کافی، ج۱، ص۴۰۳، ح۲۶.
(۳۹۵) کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۶۱.
(۳۹۶) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۲.
(۳۹۷) الغیبه، نعمانی، ص۱۷۴.
(۳۹۸) کافی، ص۳۷۶.
(۳۹۹) الغیبه، نعمانی، ص۱۷۹-۱۸۰.
(۴۰۰) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۲۳۳، ح۷-۱۰ و همان، ص۴۶، جریان هشام بن حکم.
(۴۰۱) فصول العشره، ص۱۰۷.
(۴۰۲) امامت و غیبت از دیدگاه علم کلام، ترجمه المقنع، ص۵۶.
(۴۰۳) الغیبه، شیخ طوسی، ص۹۰.
(۴۰۴) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۲، ح۲۷۵.
(۴۰۵) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۴۱، عنوان اثبات غیبت و حکمت آن.
(۴۰۶) امامت و غیبت از دیدگاه کلام، ترجمه المقنع، ص۵۵ و ۶۰.
(۴۰۷) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۲، ص۲۷.
(۴۰۸) امام مهدی موجود موعود، ص۱۲۸.
(۴۰۹) امامت و مهدویت، ج۳، ص۱۲۵.
(۴۱۰) آفتاب ولایت، ص۱۲۱.
(۴۱۱) قصص (۲۸)، آیه ۲۰.
(۴۱۲) قصص (۲۸)، ۲۱.
(۴۱۳) یوسف (۱۲)، آیه ۹.
(۴۱۴) کافی، ج۸، ح۴۱۲، ص۲۲۹.
(۴۱۵) «لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الأرض یرثها عبادی الصالحون؛ و به تحقیق، ما بعد از تورات در زبور (داود) نوشتیم که البته بندگان صالح من ملک زمین را وارث و متصرف خواهند شد» (انبیاء (۲۱)، آیه ۱۰۵).
(۴۱۶) «و عد الله الذین آمنوا منکم و عملوالصالحات لیستخلفنهم فی الارض...؛ خداوند به کسانی از شما که ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، وعده فرموده که قطعاً خلافت زمین به آنها داده خواهد شد» (نور (۲۴)، آیه ۵۵).
(۴۱۷) «و لن یخلف الله وعده...؛ خداوند هرگز از وعده خود تخلف نمی کند» (حج(۲۲)، آیه ۴۷).
(۴۱۸) طه (۲۰)، آیه ۶۷.
(۴۱۹) نهج البلاغه، خ ۴، ص۳۲.
(۴۲۰) مجله انتظار موعود، شماره ۷، مقاله محمدهادی یوسفی غروی، ص۱۸۷.
(۴۲۱) الغیبه، نعمانی، ص۱۴۱.
(۴۲۲) ر.ک: کتاب حاضر، فصل دوم، ص۶۴، ح۲.
(۴۲۳) کافی، ج۱، ح۳۱، ص۳۴۳.
(۴۲۴) اصول کافی، ترجمه محمدباقر کمره ای، ج۲، ص۵۸۳، ح۳۱.
(۴۲۵) معجم رجال الحدیث، ج۵، ص۶۴، ش ۲۲۴۱.
(۴۲۶) معجم رجال الحدیث، ج۲، ص۹۶.
(۴۲۷) علل الشرایع، ج۱، ص۲۴۴.
(۴۲۸) معجم رجال الحدیث، ج۲، ص۱۰۶، ش۵۳۲.
(۴۲۹) معجم رجال الحدیث، ج۱۷، ص۲۳۹، ش۱۱۰۹۳.
(۴۳۰) معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۱۲۷، ش۱۱۵۶۴.
(۴۳۱) الغیبه، شیخ طوسی، ص۴۵۷؛ الامامه و التبصره، ص۱۲۳؛ کافی، ج۱، ص۲۳۳؛ کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۱۰، ح۱۰، و ص۲، ح۱۶.
(۴۳۲) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۱۰، ح۱۰.
(۴۳۳) «قال النجاشی، سعد بن عبد الله بن أبی خلف الأشعری القمی أبوالقاسم، شیخ هذه الطائفه و فقیها و وجهها» ( معجم رجال الحدیث، ج۹، ص۷۷، ش۵۰۵۸).
(۴۳۴) معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۶۶.
(۴۳۵) معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۷۱، ش۱۰۷۱۵.
(۴۳۶) معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۳۰۳، ش۱۲۵۸۵.
(۴۳۷) بحارالانوار، ج۵۲، ص۹۵.
(۴۳۸) بحارالانوار، ج۵۲، ص۱۴۶.
(۴۳۹) علل الشرایع، ج۱، ص۲۴۴.
(۴۴۰) علل الشرایع، ترجمه محمدجواد ذهنی، ج۱، ص۷۷۹، ح۲.
(۴۴۱) معجم رجال الحدیث، ج۱۶، ص۴۸، ش۱۰۱۸۱ و ۱۰۱۸۲.
(۴۴۲) معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۲۳۰، ش۱۱۷۶۹.
(۴۴۳) معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۱۳۰، ش۱۲۲۵۱.
(۴۴۴) مرآه العقول، ج۴، ص۶۱.
(۴۴۵) تاظهور، ج۱، ص۱۴.
(۴۴۶) شعراء (۲۶)، آیه ۱۱۸.
(۴۴۷) قصص (۲۸)، آیه ۲۱.
(۴۴۸) تا ظهور، ج۱، ص۱۴.
(۴۴۹) مهدی منتظر، ص۷۷.
(۴۵۰) تا ظهور، ج۱، ص۱۴؛ مهدی منتظر، ص۷۷.
(۴۵۱) فتح (۴۸)، آیه ۲۵.
(۴۵۲) کمال الدین و تمام النعمه، ص۶۴۱؛ بحار الانوار، ج۵۲، ص۹۷.
(۴۵۳) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۵۴۱.
(۴۵۴) معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۱۲۰، ش۲۲۸۱.
(۴۵۵) قاموس الرجال، ج۲، ص۶۸۴، ش۱۵۳۶.
(۴۵۶) تنقیح المقال، ج۳، ص۹۶.
(۴۵۷) معجم رجال الحدیث، ج۶، ص۷۶، ش۳۶۱۵.
(۴۵۸) معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۲۲۸، ش۶۹۳۸و ۶۹۴۱.
(۴۵۹) فتح (۴۸)، آیه ۲۵.
(۴۶۰) کمال الدین و تمام النعمه، ص۶۴۱؛ تفسیر قمی، ج۲، ص۲۹۲.
(۴۶۱) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۵۴۲.
(۴۶۲) معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۱۷۸، ش۱۲۴۰۴.
(۴۶۳) معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۱۲۱، ش۲۲۸۲.
(۴۶۴) معجم رجال الحدیث، ج۱۲، ص۱۵۸، ش۸۴۵۱.
(۴۶۵) تنقیح المقال، ج۱۴، ص۲۱۳.
(۴۶۶) معجم رجال الحدیث، ج۵، ص۸۹، ش۳۰۷۰.
(۴۶۷) معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۲۲۴، ش۱۵۸و ص۳۶۱، ش۳۶۳.
(۴۶۸) البرهان، ج۷، ص۲۴۲ به نقل از کمال الدین و تمام النعمه، ص۵۸.
(۴۶۹) فتح (۴۸)، آیه ۲۵.
(۴۷۰) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۵۴۳.
(۴۷۱) معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۳۲، ش۲۰۴۶.
(۴۷۲) قاموس الرجال، ج۲، ص۵۶۴، ش۱۳۶۱.
(۴۷۳) معجم رجال الحدیث، ج۱۷، ص۱۱۰، ش۱۱۵۰۸ و ص۱۱۳، ش۱۱۵۰۹.
(۴۷۴) معجم رجال الحدیث، ج۲۰، ص۱۹۸، ش۱۳۸۳۴.
(۴۷۵) معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۳۴۵، ش۱۲۶۷۲.
(۴۷۶) «هم الذین کفروا و صدّوکم عن المسجد الحرام و الهدی معکوفاً ان یبلغ محله و لو لارجال مؤمنون و نساءٌ مومنات لم تعلموهم ان تطؤهم فتصیبکم منهم معره بغیر علم لیدخل الله فی رحمته من یشاء لوتزیلوا لعذبنا الذین کفروا منهم عذاباً الیما؛ آنها کسانی هستند که کافر شدند و شما را از مسجد الحرام باز داشتند، و مانع از رسیدن قربانی های شما به محل قربانگاه شدند، و اگر مردان و زنان مؤمن ناشناسی در میان مکه نبودند که جنگ شما سبب کشته شدن آنها شود و در نتیجه امر مکروهی گریبانگیر شما شود، (خداوند هرگز مانع این جنگ نمی شد). هدف این بود که خدا هر کسی را می خواهد در رحمت خود وارد سازد و اگر مومنان و کفار از هم جدا می شدند کافران را عذاب دردناکی می کردیم».
(۴۷۷) تفسیر نمونه، ج۲۳، ص۹۳.
(۴۷۸) امامت و مهدویت، ج۳، ص۱۴۶.
(۴۷۹) عوائد الامام، ص۷۰۸.
(۴۸۰) تهذیب الاصول، ج۳، ص۱۴۶.
(۴۸۱) تهذیب الاصول، ج۳، ص۱۴۶.
(۴۸۲) فصول العشره، ص۱۰۷.
(۴۸۳) کافی، ج۱، ص۳۳۳.
(۴۸۴) کافی، ج۱، ص۱۸۶، ج۳.
(۴۸۵) کمال الدین و تمام النعمه، جا، ص۳۱۹، ح۲.
(۴۸۶) کافی، ج۵، ص۲۲، ح۲.
(۴۸۷) کافی، ج۱، ص۳۹۴؛ الغیبه، نعمانی، ص۱۶۲؛ کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۳۷، شیخ صدوق.
(۴۸۸) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۱۰.
(۴۸۹) مرآه العقول، ج۴، ص۱۸.
(۴۹۰) کافی، ج۱، باب ۸۳، ح۳، ص۴۳۱.
(۴۹۱) اصول کافی، ترجمه محمد باقر کمره ای، ج۳، ص۱۹، ح۳.
(۴۹۲) معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۳۸۴، ش۱۲۷۱۸.
(۴۹۳) معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۱۴۸، ش۱۱۵۸۸و ص۱۵۱، ش۱۱۵۹۱.
(۴۹۴) معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۳۴۴، ش۹۴۲۵.
(۴۹۵) کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۴۵.
(۴۹۶) عنکبوت (۲۹)، آیه ۱و۲.
(۴۹۷) کافی، ص۴۳۱.
(۴۹۸) اصول کافی، ترجمه محمدباقر کمره ای، ج۳، ص۱۹، ح۴.
(۴۹۹) مرآه العقول، ج۴، ص۱۸۴.
(۵۰۰) موسسه احادیث اهل البیت (علیهم السلام)، شیخ هادی نجفی، ج۱، ص۴۲۸.
(۵۰۱) کافی، ج۱، ص۴۳۲.
(۵۰۲) مرآه العقول، ج۴، ص۱۸۵.
(۵۰۳) کافی، ج۱، ص۴۳۲؛ الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۵؛ الغیبه، نعمانی، ص۲۰۸ و ۲۹.
(۵۰۴) اصول کافی، ترجمه مصطفوی، ج۲، ص۱۹۶.
(۵۰۵) مرآه العقول، ج۴ ص۱۸۵.
(۵۰۶) کافی، ج۱، ص۴۳۱؛ الغیبه، ص۲۰۴.
(۵۰۷) اصول کافی، ترجمه محمدباقر کمره ای، ج۳، ص۱۷، ح۲.
(۵۰۸) مرآه العقول، ج۴، ص۱۸۲.
(۵۰۹) شرح اصول کافی، ج۶، ص۳۳۹.
(۵۱۰) الغیبه، ص۲۰۴.
(۵۱۱) بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۰۴.
(۵۱۲) الغیبه، شیخ طوسی، ص۴۷۷؛ بحار الانوار، ج۵۲، ص۳۳۴.
(۵۱۳) کافی، ج۱، ص۳۹۶؛ الغیبه، نعمانی، ص۱۵۴؛ کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۵۹؛ الغیبه، شیخ طوسی، ص۱۶۶و ۳۶۷.
(۵۱۴) وافی، ج۲، ص۴۰۶.
(۵۱۵) کافی، ج۱، ص۳۹۷؛ کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۴۷؛ الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۷.
(۵۱۶) مرآه العقول، ج۴، ص۳۵.
(۵۱۷) کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۴۷؛ الامامه و التبصره، ص۱۳۰.
(۵۱۸) توبه(۹)، آیه ۱۶.
(۵۱۹) آل عمران (۳)، آیه ۱۴۲.
(۵۲۰) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۶؛ الغیبه، نعمانی، ص۲۱۶.
(۵۲۱) الغیبه، ترجمه عبدالرسول هاشمیان، ص۲۴۸.
(۵۲۲) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۹؛ الغیبه، نعمانی، ص۲۰۶.
(۵۲۳) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۴۰؛ الغیبه، نعمانی، ص۲۱۵.
(۵۲۴) الغیبه، ترجمه عبدالرسول هاشمیان، ص۲۴۶.
(۵۲۵) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۱، ص۵۳۷، ح۷.
(۵۲۶) برای مطالعه بیشتر، رک: الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۳، ح۲۷۹؛ ص۳۳۶، ح۲۸۲؛ ص۳۳۹، ح۲۸۶؛ ص۳۴۰، ح۲۹۰و۲۹۱؛ الغیبه، نعمانی، ص۲۰۹، ح۱؛ ص۲۱۰، ح۴، ص۲۱۳، ح۱۰؛ ص۲۱۶، ح۱۴؛ ص۲۱۷، ح۱۷؛ ص۲۱۸، ح۱۸ و ص۲۱۹، ح۱۹ و ۲۰؛ کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۱۸ ح۵۱، ص۳۲۰، ح۱؛ ص۳۳۵، ح۹و ۱۵؛ ص۳۵۰، ح۳؛ ص۳۶۲، ح۱۴ و ۱۵؛ ص۳۷۵، ح۲۲ و ص۳۸۶، ح۵۰.
(۵۲۷) بقره (۲)، آیه۱۵۵.
(۵۲۸) مائده (۵)، آیه ۹۴.
(۵۲۹) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۴۰؛ الغیبه، نعمانی، ص۲۰۴.
(۵۳۰) کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۷۴.
(۵۳۱) کافی، ج۸، ح۲۹۰.
(۵۳۲) بهشت کافی، حمید رضا آژیر، ص۲۷۴.
(۵۳۳) کافی، ج۱، باب ۸۳، ج۳، ص۲۳۱.
(۵۳۴) کافی، ج۵، ص۴۳۲.
(۵۳۵) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۳۴۲.
(۵۳۶) کافی، ج۱، باب ۸۳، ح۳، ص۴۳۱.
(۵۳۷) کافی، ج۵، ص۴۳۲.
(۵۳۸) کافی، ج۶، ص۲ و ۴.
(۵۳۹) الامامه و التبصره، ص۱۱۹.
(۵۴۰) کافی، ج۲، ص۴۱۷.
(۵۴۱) الغیبه، نعمانی، ص۲۲۴.
(۵۴۲) الغیبه، نعمانی، ص۲۴۶.
(۵۴۳) الغیبه، شیخ طوسی، ذیل ح۲۸۰، ص۳۳۴.
(۵۴۴) مرآه العقول، ج۴، ص۳۵.
(۵۴۵) امامت و مهدویت، ج۳، ص۱۳۹.
(۵۴۶) مرآه العقول، ج۴، ص۱۸.
(۵۴۷) الغیبه، شیخ طوسی، ص۳۳۴.
(۵۴۸) مرآه العقول، ج۴، ص۳۵.
(۵۴۹) الغیبه، نعمانی، ترجمه عبدالرسول هاشمیان، ص۲۴۶.
(۵۵۰) کافی، ج۱، ص۴۱۸.
(۵۵۱) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۳۷۶.
(۵۵۲) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۳۷۶. ح۴۰و ۴۹.
(۵۵۳) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۲۵، ح۳۹ و صص۲۸ و ۲۹، ح۴۴ و ۴۷.
(۵۵۴) بقره، (۲)، آیه۲۷۵.
(۵۵۵) قمر، (۵۴)، آیه۵۰.
(۵۵۶) اسراء (۱۷)، آیه ۱۶.
(۵۵۷) وسایل الشیعه، ج۱۲، ص۲۰، ح۱۵۵۳۲.
(۵۵۸) وسایل الشیعه، ج۱۴، ص۵۸۷، ح۱۹۸۷۲.
(۵۵۹) کافی، ج۲، ص۱۸۰.
(۵۶۰) کافی، ج۲، ص۲۲۳.
(۵۶۱) کافی، ج۲، ح۵۴، ص۳۹۱.
(۵۶۲) کافی، ص۳۰۸
(۵۶۳) اصول کافی، ترجمه محمد باقر کمره ای، ج۲، ص۲۷۱، ح۷.
(۵۶۴) معجم رجال الحدیث، ج۱۵، ص۲۷۹، ش۱۰۰۲۷ و ص۲۸۳ ش۱۰۰۲۹.
(۵۶۵) معجم رجال الحدیث، ج۵، ص۳۶۱، ش۲۸۹۳.
(۵۶۶) کافی، ج۱، ح۸، ص۳۹۹
(۵۶۷) مرآه العقول، ج۴، ص۴۵.
(۵۶۸) مستدرکات علم رجال، ج۷، ص۴۵۳، ش۱۵۰۶۳.
(۵۶۹) اصول کافی، ترجمه سید جواد مصطفوی، ج۱، ص۳۶۷.
(۵۷۰) احتجاج، مترجم بهراد جعفری، ج۲، ص۶۵۳، ح۳۶۰.
(۵۷۱) مرحوم طبرسی می فرماید: اسناد بسیاری از اخبار را به دلایلی چون اجماع، عقل، تواتر در کتب فریقین نیاوردم. احتجاج، ترجمه بهراد جعفری، مقدمه، ص۴ و این کلام مرحوم طبرسی مورد قبول واقع شده است.
(۵۷۲) أمل الآمال، ج۲، ص۱۷.
(۵۷۳) معالم العلماء، ص۱۲.
(۵۷۴) مستدرکات علم رجال، ج۱، ص۳۶۹.
(۵۷۵) أمل الآمال، ج۲، ص۱۷؛ معالم العلما، ص۱۲؛ مستدرکات علم رجال، ج۱، ص۳۶۹، شماره۱۱۹۲؛ معجم رجال الحدیث، ج۲، ص۱۶۴، شماره۶۸۱.
(۵۷۶) به نقل از: رساله سطح۳، سعید امیدیان، موجود در مرکز تخصصی مهدویّت.
(۵۷۷) کافی، ج۸، ح۲۲.
(۵۷۸) روضه کافی، ترجمه رسولی محلاتی، ص۹۵.
(۵۷۹) معجم رجال الحدیث، ج۵، ص۴۳، ش۲۱۸۸ و ص۴۵، ش۲۱۹۲.
(۵۸۰) برای مطالعه بیشتر درباره اعتماد علما به متن حدیث _ که تعبیر به موثوق به می شود _ رک: فوائد الحاثریه، وحید بهبهانی، ص۱۴۱ _ ۱۴۳؛ مقدمه معتبر، محقق حلی، ج۱، ص۲۸؛ مصباح الفقیه، محقق همدانی، ص۱۲ و مقالات استاد مهدی حسینیان قمی، مجله تخصصی انتظار موعود، شماره های ۸ و ۹، ۱۰، ۱۱ و ۱۲.
(۵۸۱) ترجمه روضه کافی، رسول محلاتی، ج۱، ص۹۴.
(۵۸۲) اعراف (۷)، آیه ۱۲۸.
(۵۸۳) الغیبه، شیخ طوسی، ص۴۷۳.
(۵۸۴) الغیبه، ترجمه مجتبی عزیزی، ص۷۸۸.
(۵۸۵) معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۳۸۱، ش۸۰۸۶، و ص۳۹۴، ش۸۰۸۸.
(۵۸۶) کافی، ج۸، ح۲۵۶، ص۲۱۰.
(۵۸۷) آل عمران (۳)، آیه ۱۷۹.
(۵۸۸) امام مهدی موجود موعود، ص۱۲۸.
(۵۸۹) مهدی منتظر، ص۷۲.
(۵۹۰) موعودی جهانی که جهان در انتظار اوست، ص۲۱۲.
(۵۹۱) کمال الدین و تمام النعمه، ص۴۸۱؛ الغیبه، شیخ طوسی، ص۲۹۰، ج۲۴۷.
(۵۹۲) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۲۳۴، ح۱۱.
(۵۹۳) معجم رجال الحدیث، ج۱۳، ص۱۷۱، ش۸۴۷۵.
(۵۹۴) رجال، نجاشی، ص۲۵۹، ش۶۷۸.
(۵۹۵) رجال، نجاشی، ص۱۳۸، ش۳۵۷.
(۵۹۶) معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۲۹۶، ش۷۰۶۴.
(۵۹۷) مائده (۵)، آیه ۱۰۱.
(۵۹۸) کمال الدین و تمام النعمه، ص۴۸۲.
(۵۹۹) کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۲۳۷، ح۴.
(۶۰۰) معجم رجال الحدیث، ج،۱۸ ص۱۹۵، ش۱۱۷۳۰.
(۶۰۱) تنقیح المقال، ج۳، ص۹۶.«لا شبهه شیخ اجازه یغنیه عن التوثیق، فهو بحکم الثقه».
(۶۰۲) الغیبه، شیخ طوسی، ص،۲۹۰ ح۲۴۷.
(۶۰۳) مائده (۵)، آیه ۱۰۱.
(۶۰۴) آل عمران (۳)، آیه ۱۷۹.
(۶۰۵) کهف (۱۸)، آیه ۱۸.
(۶۰۶) بقره (۲)، آیه ۲۱۶.
(۶۰۷) کافی، ج۱، ص۲۲۲.
(۶۰۸) کمال الدین و تمام النعمه، ص۲۸۷. ترجمه حدیث در باب امتحان، ح۱۳ گذشت.
(۶۰۹) خلاصه الاقوال، ص۲۵۱، ص۵۹.
(۶۱۰) مستدرکات علم رجال، ج۷، ص۳۴۴، ش۱۴۵۷۴.
(۶۱۱) علم رجال الحدیث، ج۱۵، ص۲۳۸، ص۲۸۵ ش ۱۰۰۳۲.
(۶۱۲) علم رجال الحدیث، ج۱۶، ص۹۱، ش۱۰۲۷۱.
(۶۱۳) علم رجال الحدیث، ح۴، ص۲۹۲، ش۱۹۶۰.
(۶۱۴) معجم رجال الحدیث، ج۹، ص۱۱۸، ش۵۱۲.
(۶۱۵) کمال الدین، ص۳۸۴.
(۶۱۶) کمال الدین و تمام الغمه، ترجمه منصور پهلوان، ج۲، ص۸۰، ح۱.
(۶۱۷) علم رجال الحدیث، ج۱۳، ص۹۱، ش۸۳۰۴.؛ تنقیح المقال، ج۳، ص۹۶.
(۶۱۸) الاعتقادات فی دین الامامیه، باب هفتم، ص۳۴.
(۶۱۹) کافی، ج۱، ص۲۲۱، ح۳.
(۶۲۰) کافی، ج۱، ص۴۰۲، ح۵.
(۶۲۱) فصلنامه انتظار موعود، محمد یوسفی غروی،، ش۷، ص۱۷۸.
(۶۲۲) فصول العشره، ص۸۳.
(۶۲۳) امامت و غیبت، ترجمه: المقنع، ص۳۸.
(۶۲۴) الغیبه، شیخ طوسی، ص۸۵، ح۸۴.
(۶۲۵) الغیبه، شیخ طوسی، ص۸۸.
(۶۲۶) الوافی، ج۲، ص۴۰۶.
(۶۲۷) تهذیب الاصول، ج۳، ص۱۴۶.
(۶۲۸) امامت و مهدویت، ج۳، ص۱۱۷.
(۶۲۹) امام مهدی موجود موعود، ص۱۲۸.
(۶۳۰) مهدی منتظر، ص۷۲.
(۶۳۱) موعودی جهانی که جهان در انتظار اوست، ص۲۱۲.
(۶۳۲) سیمای آفتاب، ص۸۹.
(۶۳۳) الغیبه، شیخ طوسی، ح۲۴۷، ص۲۹۰.
(۶۳۴) الاختصاص، ص۱۲.
(۶۳۵) امام مهدی، موجود موعود، ص۱۲۸.
(۶۳۶) کمال الدین و تمام النعمه، ص۴۸۱؛ الغیبه، شیخ طوسی،ص۲۹۰، ص۲۴۷.
(۶۳۷) فصول العشره، ص۸۳.
(۶۳۸) امامت و غیبت، ترجمه المقنع، ص۳۸.
(۶۳۹) الغیبه، شیخ طوسی، ص۸۵، ح۸۴ و ص۸۸.
(۶۴۰) تهذیب الاصول، ج۳، ص۱۴۶.

دانلودها دانلودها:
رتبه رتبه:
  ۰ / ۰.۰
نظرات
بدون نظرات

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم