كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۱۰۶,۳۹۲) کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۸,۷۴۶) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۷,۷۲۲) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۶۳,۱۰۲) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۸,۶۶۳) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۶,۷۱۲) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۸,۲۲۱) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۷,۹۳۲) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۲,۹۲۷) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۴۱,۰۳۸)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » متن و ترجمه کتاب غیبت
كتابخانه مهدوى

کتاب ها متن و ترجمه کتاب غیبت

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: شیخ طایفه محمد بن حسن طوسی الشخص محقق: مجتبی عزیزی تاريخ تاريخ: ۱۳ / ۳ / ۱۴۰۱ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۴۳۳۲ نظرات نظرات: ۰

متن و ترجمه کتاب غیبت

شیخ طایفه محمد بن حسن طوسی ۳۸۵-۴۶۰ق
ترجمه و تحقیق: مجتبی عزیزی
ناشر: قم - مسجد مقدس جمکران ۱۳۸۷

فهرست

مقدمه ناشر
مقدمه مترجم
گذری کوتاه بر زندگی شیخ طوسی (رحمه الله)
تولد تا هجرت به بغداد:
بغداد:
ورود شیخ طوسی به بغداد و زعامت شیخ مفید:
رحلت شیخ مفید و زعامت سیّد مرتضی:
رحلت سیّد مرتضی و زعامت شیخ طوسی:
حوادث تلخ بغداد:
هجرت شیخ به نجف:
شاگردان شیخ طوسی:
آثار قلمی شیخ:
فهرست موضوعی کتاب های شیخ:
الف: اصول اعتقاد و کلام:
ب: فقه:
ج: اصول فقه:

د: تفسیر:
ه: حدیث:
و: ادعیه:
ز: رجال:
ح: تاریخ:
ط: پاسخ به شبهات
چند سطری درباره کتاب حاضر:
چند نکته پیرامون این ترجمه:
مقدمه مؤلف
فصل اوّل: بحث در غیبت امام زمان (علیه السلام)
۱ - فصل فی الکلام فی الغیبة:
بحث در غیبت امام زمان (عجل الله فرجه):
اصل اوّل: «وجوب و لزوم امامت»:
اصل دوم: «عصمت امام»:
اصل سوم: خارج نبودن حقّ از میان امّت اسلامی:
ادله فساد اعتقاد کیسانیه ادله فساد اعتقاد کیسانیه:
شهادت حجرالاسود به امامت امام سجاد (علیه السلام):
ردّ اعتقاد ناووسیه:
ردّ اعتقاد واقفیه:
اخبار شهادت امام کاظم (علیه السلام):
تصریح امام کاظم بر امامت امام رضا (علیهما السلام):
ادله امامت امام کاظم (علیه السلام) و ردّ نظر واقفیه:
امّا آنچه که واقفیه روایت کرده اند:
عوامل پیدایش واقفیه:
بیان بعضی از معجزات امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام):
ایجاد شبهه توسط مخالفان در مورد ولادت امام زمان (علیه السلام):
رد سایر فرقه هایی که قائل به امامت غیر ولی عصر (علیه السلام) هستند:
فلسفه و حکمت غیبت:
بین امام غایب و امامی که وجود ندارد:
وضعیت اجرای حدود الهی در زمان غیبت:
ادعای دو تن از بزرگان اهل سنّت در مورد اجرای حدود:
چگونگی تشخیص اعتقاد حقّ در زمان غیبت:
علت غیبت حضرت از شیعیان و دوستداران:
«مخفی بودن ولادت حضرت صاحب الزمان امری غیر عادی نبوده است»:
«مخفی بودن مکان امام زمان (علیه السلام)»:
«چند مثال»:
«غیبت حضرت خضر (علیه السلام)»:
«غیبت حضرت موسی (علیه السلام)»:
«غیبت حضرت یوسف (علیه السلام)»:
«غیبت حضرت یونس (علیه السلام)»:
«غیبت اصحاب کهف»:
«غیبت صاحب حمار»
اخبار معمّرین [کهن سالان]:
«دجّال»:
«لقمان بن عاد»:
«ربیع بن ضبع»:
«مستوغر بن ربیعه»:
«اکثم بن صیفی»:
«ضبیرة بن سعید»:
«درید بن صمة»:
«محصن بن غسان»:
«عمرو بن حممّه دوسیّ»:
«حارث بن مضاض جرهمی»:
«عبد المسیح بن بُقیله غسّانی»:
«نابغة جعدی»:
«ابوطمحان قینیّ»:
«ذو الاصبع عدوانی»:
«زهیر بن جناب»:
«دوید بن نهد»:
«حارث بن کعب»:
«کهنسالان فارس و عجم»:
«یعرب بن قحطان»:
«عمرو بن عامر مزیقیا»:
«جلهمة بن أدد»:
«عمرو بن لُحیّ»:
«دلیل دیگر بر امامت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام)»:
«روایات عامه در این که ائمّه (علیهم السلام) دوازده نفرند»
«روایات خاصه [شیعه] در این که امامان، دوازده نفر هستند»
متن لوح فاطمه (علیها السلام) متن لوح فاطمه (علیها السلام):
«روایات ائمّه در مورد غیبت امام زمان (علیه السلام)»:
و امّا بنده صالح خداوند یعنی خضر (علیه السلام)؛
«روایاتی که بر خروج و قیام حضرت مهدی (علیه السلام) دلالت دارند»
مهدی (علیه السلام) از فرزندان علی و فاطمه (علیهما السلام):
مهدی (علیه السلام) از اولاد و نسل امام حسین (علیه السلام):
بطلان قول کسانی که معتقدند مهدی کسی غیر از فرزند امام حسن عسکری و ذریه امام حسین (علیه السلام) است:
در بطلان قول کیسانیه و بیان وفات محمّد بن حنفیه:
واقفیه و بطلان اعتقادشان:
ابطال قول محمدیه:
امامت امام حسن عسکری (علیه السلام):
فوت سیّد محمّد در زمان حیات پدرش امام هادی (علیه السلام):
معجزات امام حسن عسکری (علیه السلام):
«امّا در این که جعفر بن علی معصوم نبوده»:
فصل اوّل: بحث در غیبت امام زمان (علیه السلام)
زمان ظهور و خروج حضرت (علیه السلام):
فصل دوم: اثبات ولادت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام):
اثبات ولادت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام):
فصل سوم: اخبار کسانی که صاحب الزمان (علیه السلام) را زیارت کرده اند:
فصل چهارم: در معجزات صاحب الزمان (علیه السلام) در زمان غیبت:
معجزات حضرت در زمان غیبت:
توقیعات وارده از حضرت صاحب الزمان (علیه السلام):
فصل پنجم: عواملی که مانع از ظهور صاحب الامر (علیه السلام) شده است:
امتحان شیعه در زمان غیبت امام (علیه السلام):
فصل ششم: اخبار سفیران امام (علیه السلام) در زمان غیبت:
سفیران مورد تأیید:
حمران بن اعین:
مفضل بن عمر:
معلّی بن خنیس:
نصر بن قابوس لخمی:
عبد الله بن جندب بجلی:
محمّد بن سنان:
عبدالعزیز بن مهتدی قمی اشعری:
علی بن مهزیار اهوازی که مورد ستایش بود:
ایوب بن نوح بن درّاج:
علی بن جعفر همّانی:
ابو علی حسن بن راشد:
فارس بن حاتم بن ماهویه القزوینی:
احمد بن هلال عبرتائی:
نواب خاص حضرت:
عثمان بن سعید عمری:
ابوجعفر محمّد بن عثمان بن سعید العمریّ:
ابوالقاسم حسین بن روح:
نسخه طومار [اهالی قم] مسائل محمّد بن عبد الله بن جعفر حمیری خطاب به حضرت حجّت (علیه السلام):
ادامه بحث در مورد فضایل حسین بن روح:
ذکر مذمومین و سرزنش شدگان:
ابو محمّد معروف به شریعی:
محمّد بن نصیر نمیری:
احمد بن هلال کرخی:
ابو طاهر محمّد بن علی بن بلال:
حسین بن منصور حلاج:
ابن ابی عزاقر:
توقیعی که در طعن و لعن ابن ابی عزاقر خارج شد:
منصوبین نواب اربعه به سفارت حضرت:
فصل هفتم: در بیان عمر شریف حضرت (علیه السلام):
نشانه های پیش از قیام و ظهور امام زمان (علیه السلام):
فصل هشتم: در بیان پاره ای از صفات، سیره و اخلاق حضرت صاحب الزمان (علیه السلام):
فهرست منابع ترجمه غیبت شیخ طوسی

مقدمه ناشر

کتاب شریف غیبت شیخ طوسی (رحمه الله) از معتبرترین و قدیمی ترین آثار شیعه می باشد که از جهت نزدیک بودن به عصر غیبت صغری جزء معدود آثار برجای مانده از علمای سلف می باشد و پژوهشگران و محققان مباحث مهدویت و انتظار به عنوان چشمه ای زلال و ناب به آن نگریسته، از آن سیراب می گردند؛ لذا با بررسی ترجمه های قدیمی موجود، برآن شدیم تا این اثر گران بها را با قلمی نو و تحقیقی جدید، ترجمه و در اختیار فارسی زبانان مشتاق قرار دهیم.
در مدّت بیش از دو سال که برادر ارجمند حجّت الاسلام و المسلمین مجتبی عزیزی به ترجمه کتاب مشغول بودند، همزمان برادر گرامی احمد سعیدی کار اعراب گذاری و ویرایش متن عربی و فارسی آن را بر عهده داشتند و در این راستا برادران محترم سیّد حمید رضا موسوی، امیرسعید سعیدی، و... جهت آماده نمودن این اثر تلاش نمودند. در اینجا لازم می دانیم که از این عزیزان و به ویژه تولیت محترم مسجد مقدّس جمکران حضرت آیت الله وافی که با عنایت ویژه خود ما را در نشر این گونه آثار یاری می نمایند کمال تشکر را بنماییم.
امیدواریم که مقبول حضرت حقّ جلّ و علا واقع گردد.
در پایان امید است خوانندگان گرامی به ویژه عزیزان محقق و پژوهشگر ما را از راهنمایی های خود محروم نفرمایند.

مدیر مسؤول انتشارات
مسجد مقدّس جمکران
حسین احمدی

مقدمه مترجم

گذری کوتاه بر زندگی شیخ طوسی (رحمه الله):
شیخ الطایفه محمّد بن حسن طوسی از فقهای نامدار تشیع و از تأثیرگذارترین علمای اسلام در طول تاریخ است. شیخ طوسی، فقیهی متتبّع، اصولی ای محقق، مفسّری ژرف نگر، محدّثی موفق و متکلمی قدرتمند بوده و در بستر تاریخ نه تنها مورد فخر و مباهات جهان شیعه، بلکه از مفاخر اسلام و بشریت است.
ایشان در کلیه علوم اسلام در حدّ اعلای آگاهی قرار داشته است که گوناگونی تألیفات او گواه این مدعاست.
زندگی خاص و شرایط بسیار حساس عصر شیخ و حوادث سنگینی که در نوع خود کم نظیر بلکه بی نظیر بودند از او فرزانه ای بزرگ ساخت که مکتب پر بارش پس از قرن ها هنوز شهد شیرین تشنگان حیات علمی و معنوی است.
علامه حلی در مورد ایشان می فرماید: «شیخ الطائفه و رئیس الطائفه، جلیل القدر، عظیم المنزلة نقد عین، صدوق، عارف بالاخبار والرجال والفقه و الاصول والکلام والادب، و جمیع الفضائل تنسب الیه، و مصنف فی کل فنون الاسلام و هوالمهذب للعقائد فی الاصول و الفروع، الجامع لکمالات النفس فی العلم والعمل»؛ یعنی شیخ طوسی سرآمد دانشمندان شیعه و پیشوای آنهاست، جایگاهی بزرگ و مقامی با عظمت دارد. شیخ عالمی موثق و مورد استناد بوده و عالم به علومی؛ همچون اخبار، رجال، فقه، اصول، کلام و ادب بوده و تمامی فضایل را دارا بود، وی در تمامی فنون و علوم اسلامی کتاب نوشته است، او عقاید شیعه را در اصول و فروع تهذیب و تنظیم کرده و نیز کمالات نفسانی را در علم و عمل با هم جمع کرد.(۱)
و علامه بحر العلوم نیز می گوید: «محمّد بن الحسن بن علی الطوسی ابوجعفر شیخ الطائفة المحقه و رافع اعلام الشیعة الحقة، امام الفرقة بعد الائمة المعصومین و عماد الشریعة والامامیه فی کل ما یتعلق بالمذهب والدین محقق الاصول والفروع و مهذب فنون المعقول والمسموع شیخ الطائفه علی الاطلاق، و رئیسها الذی تلوی الیه الاعیان. صنف فی جمیع علوم الاسلام وکان القدوة فی ذلک والامام»؛ محمّد بن حسن بن علی طوسی ابوجعفر، از بزرگان مذهب به حقّ امامیه و به اهتزاز در آورنده پرچم حقّ شیعه است، پس از ائمه معصومین (علیهم السلام) پیشوای فرقه امامیه و ستون شریعت است. او محقق اصول و فروع و تهذیب کننده فنون و علوم معقول و منقول است. بی تردید وی شیخ و بزرگ طایفه شیعه است که همگان چشم به او دوخته اند. در تمامی علوم اسلامی کتاب نوشته و در تمامی آن ها توانمند و پیشوای علمای آن علم است.
تولد تا هجرت به بغداد:
ایشان در ماه مبارک رمضان سال ۳۸۵ ه.ق دقیقاً چهار سال پس از رحلت شیخ صدوق و آغاز زعامت شیخ مفید رحمهما الله دیده به جهان گشود.
ولادتش در «طوس» و در منطقه «نوقان» یا همان شهر مقدّس مشهد است که در آن زمان، مهد علم و ادب بوده و دانشمندان بزرگی را؛ همچون فردوسی شاعر بلند آوازه ایران و امثال او را پرورانیده. بنابراین مسلم است که در آن اعصار در منطقه طوس خاندانهای شیعی زندگی می کرده و به جهت قرابت و همجواری با حریم مقدّس رضوی و مضجع نورانی امام رضا (علیه السلام) و به برکت آن حضرت از حیث علم و عمل شدیداً فعال و مؤثر بوده اند. که وجود شیخ بزرگوار و حکیم ابوالقاسم فردوسی خود دلیل بر این مدعا است.
البته شیعیان، جمعیت غالب را به خود اختصاص نداده بودند؛ چرا که بیشتر مردم نواحی طوس در آن زمان شافعی مذهب بوده و علمایی چون خواجه نظام الملک و غزالی در آن منطقه متولد و رشد کرده اند. به هر حال شیخ در خانواده ای شیعه و عالم متولد شد. نام پدر ایشان حسن بن علی بن حسن بود که اطلاعات دقیق و جامعی از ایشان در دسترس ما نیست و شخصیت علمی او ناشناخته مانده است.
قاعدتاً شیخ طوسی در دورانی که در طوس حضور داشته است از محضر اساتیدی با فضل و علم و کمال استفاده و حظّ وافری برده است. با ورود به بغداد به حوزه درس زعیم تشیع جناب شیخ مفیدقدس سره که در آن زمان ملجأ و پناه شیعه بود، می رود و طولی نمی کشد که از شاگردان مبرّز شیخ و سید مرتضی می شود.
ناگفته نماند که شیخ در اثناء هجرت به بغداد از شهرهای نیشابور، ری و قم عبور کرده اند که احتمالاً در هر کدام از این بلاد که دارالعلم هم بودند مدتی اقامت داشته و از محضر بزرگان شیعه کسب فیض کرده اند.
بغداد:
شهر بغداد که در سال ۱۴۸ه.ق به دست ابوجعفر منصور دوانیقی، دومین خلیفه عباسی تأسیس و به مرکز حکومت عباسیان مبدل شده بود، به عنوان مرکز فعالیت های سیاسی جهان اسلام نیز بود؛ لذا به عنوان پایتخت خلافت عباسی بر قسمت اعظم دنیای اسلام از دریای سرخ و سواحل مدیترانه گرفته تا سرحد چین، تسلط و حکومت داشت و از نظر علمی نیز در اوج شهرت و ترقی و محل تلاقی و مجمع اندیشمندان کلیه مذاهب اسلامی بود.
دانشمندان چهار مذهب اهل تسنن [حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی] در این شهر حضور داشتند؛ لذا برای اهل سنّت مرکز بزرگی جهت تعلیم و تعلم بود تا آنجا که بزرگ ترین فقها و محدثان و مؤلفان و مورخان این مذاهب، مانند: محمّد بن اسحاق واقدی، ابن سعد کاتب واقدی، یعقوبی، مسعودی، طبری، بلاذری، ابن قتیبه دینوری، ابوالفرج اصفهانی، محمّد بن اسماعیل بخاری [صاحب صحیح بخاری] مسلم بن حجاج نیشابوری صاحب صحیح مسلم، ابو داوود سلیمان بن اشعث صاحب سنن ابی داوود، ابو عیسی محمّد بن عیسی ترمذی صاحب صحیح ترمذی، احمد بن علی شعیب نسائی صاحب سنن نسائی و ابو عبد الله محمّد بن یزید قزوینی صاحب سنن ابن ماجه، تمام و یا مقداری از عمر خود را در بغداد سپری کرده اند.
بنابراین علمای اهل سنّت تا زمان شیخ طوسی از پیشینه و ریشه ای قوی به مدت دو قرن برخوردار بوده و بغداد اصلی ترین محل فعالیت علمی ایشان بود.
از طرفی موقعیت شیعه هم در بغداد نه تنها کم تر از اهل سنّت نبوده بلکه از نظر کیفی و حتی کمی بسیار فعال و مؤثرتر از اهل سنّت بوده است.
امام کاظم و امام جواد (علیهما السلام) به اجبار حکام جور عباسی در این شهر سکونت داشته و به شهادت رسیده اند، امام هادی و امام عسکری (علیهما السلام) هم در عراق و منطقه سامرا حضور داشته اند که حوزه فعالیت علمی این دو امام همام، بغداد را هم قهراً در برگرفته است.
بنابراین بسیاری از علما و دانشمندان شیعه به برکت قدوم مبارک اهل بیت (علیهم السلام) از آغاز بنای بغداد در آنجا تردّد یا توطّن کرده اند؛ مانند: هشام بن حکم، محمّد بن ابی عمیر، علی بن یقطین و خاندانش، خاندان نوبختی، خاندان ابن قولویه، خاندان اسکافی، خاندان سیّد مرتضی و سید رضی، و شیخ بزرگوار مفید اعلی الله مقامهم.
هر قدر از عمر بغداد می گذشت تمرکز و تجمع شیعیان در این شهر بیشتر می شد، تا این که در قرن سوم و چهارم و پنجم، این شهر به مهم ترین مرکز علمی تشیع مبدل شد، چنان که نواب اربعه امام زمان (علیه السلام) در این شهر سکونت داشته و مرجعیت علمی و عملی شیعه در این خطّه استقرار داشت.
ورود شیخ طوسی به بغداد و زعامت شیخ مفید:
شیخ طوسی در سال ۴۰۸ ه.ق در حالی که ۲۳ سال از عمر با برکتش می گذشت، به بغداد آمده و در درس رئیس شیعه شیخ مفیدرحمه الله شرکت کرد. شیخ مفید علاوه بر مرجعیت جهان تشیع، شاگردان بسیار ارزنده ای را تربیت می کرد که همگی در شمار اعاظم علمای شیعه به شمار می روند، معروف ترین آن ها علم الهدی سیّد مرتضی، و برادر نابغه اش سیّد رضی، احمد بن علی بن عباس نجاشی، سعد بن عبد العزیز، ابوالفتح کراجکی هستند و هنگام ورود شیخ طوسی به بغداد به جز سیّد رضی که در سال ۴۰۶ ه.ق از دار دنیا رفته بود همگی در قید حیات بوده و در درس شیخ مفید شرکت می کردند.
دانشمند جوان خطّه طوس، مدت پنج سال؛ یعنی تا پایان عمر شیخ مفیدقدس سره مداوم از محضر پر فیض ایشان بهره مند بود.
شیخ طوسی در زمان حیات استاد بزرگوارش شیخ مفید اقدام به نوشتن شرح کتاب «المقنعه» ایشان با نام «تهذیب الاحکام» نمود که بهترین دلیل برای شناسایی مقام علمی و نبوغ کم نظیر وی است و طی ده قرن گذشته تاکنون مأخذ و مدرک پرارزش حدیث و فقه شیعه بوده و هست و نیز یکی از چهار کتاب اصلی شیعه به شمار می آید، البته این کتاب در دوران حیات شیخ مفید به پایان نرسید و پس از اتمام کتاب طهارت بود که شیخ مفید به ملکوت اعلی پیوست.
رحلت شیخ مفید و زعامت سیّد مرتضی:
نابغه بی نظیر شیعه و جهان بزرگ عالم تشیع، شیخ مفید در سال ۴۱۳ ه.ق به عالم ملکوت رحلت فرمود.
پس از رحلت شیخ مفید شیخ طوسی راه های ترقی و تکامل بیشتر را نزد جانشین شایسته شیخ مفید، جناب سیّد مرتضی (رحمه الله) طی کرد و مدت بیست و سه سال از محضر مبارک ایشان بهره مند شد.
شیخ طوسی در مورد ایشان می نویسد: وی در بسیاری از علوم؛ از جمله کلام فقه، اصول، ادب، شعر، نحو، معانی و لغت و غیره بر همه مقدم بوده، دیوان او شامل بیش از بیست هزار شعر است.
تصانیف و پاسخ ایشان به مسائل شهرها و کشورها، کتب زیادی را تشکیل می دهد.
شیخ طوسی در جای دیگر از کتاب فهرست، پس از شمارش ۳۸ کتاب بزرگ و مشهور از تألیفات سیّد مرتضی، می گوید: بیشتر این کتاب ها را نزد ایشان خواندم و بقیه را هنگامی که بر او قرائت می کردند من بودم.
شیخ طوسی در طول مدت زعامت سیّد مرتضی همواره در کنار او بوده و دیری نپایید که سرآمد شاگردان سیّد به شمار آمد و امید آینده شیعه محسوب شد.
رحلت سیّد مرتضی و زعامت شیخ طوسی:
سیّد مرتضی در سال ۴۲۶ ه.ق و در هشتاد سالگی به ملکوت اعلی پیوست و عالم تشیع را از فقدان خود داغدار نمود. پس از رحلت سیّد هنوز تعدادی از شاگردان مبرز شیخ مفید مانند «نجاشی» و «کراجکی» در قید حیات بودند و هر کدام از مفاخر علمای شیعه محسوب می شدند، ولی زعامت و مرجعیت علمی شیعه برعهده شیخ طوسی - اعلی الله مقامه الشریف - نهاده شد که نشانه جایگاه بلند علمی و عملی و شخصیت ممتاز و بی نظیر شیخ است.
شیخ طوسی در این برهه از تاریخ ۴۱ ساله بودند که مدت ۲۸ سال از این عمر با برکت را در حوزه درس شیخ مفید و سید مرتضی به کسب فضایل و مراتب علمی اشتغال داشت و به مدد تحقیق و تألیف و مطالعه و زحمات طاقت فرسا در کلیه علوم رایج عصر خود؛ اعم از معقول و منقول به عالی ترین سطح علمی نایل شد و در اهم موضوعات اسلامی هم دست به تألیف کتب متنوعی زد که در جای خود به آن اشاره می شود.
شهرت علمی و شخصیت والا و احاطه وسیع شیخ بر عقاید و مذاهب موجب گردید تا خلیفه وقت، القائم به امر الله که از خلفای عباسی و سنّی مذهب بود ناگزیر شود تا کرسی علم کلام راکه به سرآمد علمای عصر تعلق می گرفت در اختیار ایشان بگذارد. شیخ روی این کرسی می نشست وعلم کلام؛ یعنی بحث پیرامون عقاید و مذاهب را که رایجترین علوم آن روزگار بود، درس می گفت و به تمامی شبهات مخالفان با چیرگی و آگاهی مثال زدنی جواب محکم و مستدل می داد.
با توجّه به این که بغداد در آن زمان مرکز ثقل علمای اهل سنّت بوده و بسیاری از ایشان علناً با شیعه مخالفت و حتی دشمنی می کردند، بدست آوردن کرسی علم کلام توسط شیخ نشان می دهد که وی علاوه بر اعتدال و پرهیز از حساسیت زایی، از اعتقادات اهل بیت و شیعه چنان دفاع کرده است که حتی بین اهل تسنن کسی یافت نمی شده که سؤال بی پاسخی از ایشان کرده باشد و این امر چیزی جز تسلط فوق العاده ایشان بر علوم عصر خود نیست.
شیخ طوسی مدت دوازده سال؛ یعنی تا سال ۴۴۸ ه.ق با کمال عظمت و عزت در بغداد مشغول به تدریس، تألیف و پاسخگویی به مسائل وارده از بلاد مختلف اسلامی بود و مرجعیت و زعامت ایشان مورد پذیرش شیعیان عراق و ایران و شام قرار گرفته و در مسائل و مشکلات به ایشان مراجعه می کردند.
حوادث تلخ بغداد:
با کمال تأسف، تعصب های جاهلانه ای که از آغاز اسلام تاکنون مانع پیشرفت مسلمانان شده، در آن زمان هم مانع فعالیت خداپسندانه و اقامت شیخ در بغداد شد. وجود یک دانشمند ایرانی و شیعه در مرکز دنیای عرب و اهل تسنن آن هم به صورتی که به تنهایی تمام اعتبار علمی اسلام بوده و قوت و قدرت علمی او هر مخالفی را از رویارویی عالمانه با این ستاره درخشان آسمان علم و معرفت مأیوس می کرد، موجب شد تا گروهی از جاهلان عالم نما در مقابل منطق فوق العاده متین شیعه خلع سلاح شده از خلأ وجود شیخ مفید و سید مرتضی که هر دو عرب بودند استفاده کرده و شروع به تفرقه افکنی در جامعه اسلامی نمودند. البته حوادث تلخی که موجب هجرت شیخ از بغداد شد منحصر به زمان زعامت ایشان نبود، بلکه از سال ورود ایشان و در دوره زعامت شیخ مفید تا زمان شیخ طوسی ادامه داشت و این تعرضات حدود چهل سال به صورت پراکنده اتفاق می افتاد، امّا نفوذ شیخ مفید و سید مرتضی در میان اعراب اهل تسنن و حکومت های محلی وقت، مانع اوج گرفتن تعرض به شیعه می شد. ولی در زمان شیخ طوسی و در سال های ۴۴۸ - ۴۴۷ ه.ق حوادث بزرگی رخ داد؛ به گونه ای که اهل تسنن به طور دسته جمعی بر ضد شیعه شوریدند و بسیاری از ایشان که در محله شیعه نشین کرخ زندگی می کردند را به شهادت رسانیده، خانه هایشان را تصاحب کرده و دست به غارت اموالشان زدند و این حوادث درست در ماه های محرم و صفر که شیعیان مشغول عزاداری برای سیّد و سالار شهیدان، امام حسین (علیه السلام) و اصحاب و اهل بیت سرافرازش بودند به وقوع پیوست.
خلاصه ماجرا به این صورت بود که وقتی «طغرل بیک» حکمران سلجوقی که سنی متعصبی هم بود به تشویق «القائم به امر الله» بغداد را در سال ۴۴۷ ه.ق تصرف کرد و موجب انقراض حکومت «آل بویه» شد، عرصه را روز به روز بر شیعیان تنگ تر کرد، تا آنجا که گفتن حی علی خیر العمل را در اذان ممنوع کرده، دستور داد به جای آن به شیوه اهل تسنن در نماز صبح بگویند: الصلاة خیر من النوم و مأمورینی را مسؤول نظارت بر این عمل کرد.
بعلاوه تمام شعارها و کتیبه هایی که شیعیان بر دیوارها و دروازه های کرخ نوشته بودند؛ مانند: محمّد وعلی خیر البشر را به دستور او محو کردند.
سپس مداحان اهل سنّت، وارد کرخ شده و با صدای بلند اشعاری در مدح خلفای غاصب قرائت می کردند تا به این وسیله احساسات شیعیان را تحریک کنند که البته موفق به این عمل نشدند. سپس یکی از بزرگان و بازرگانان معروف شیعه «ابو عبد الله جلاب» را به جرم غلو در تشیع به قتل رسانیدند و بر در مغازه اش بر دار آویختند.
پس از این اعمال مغرضانه، متوجه خانه شیخ که بزرگ شیعیان بود شدند و چون به وی دسترسی پیدا نکردند کلیه دارایی ایشان را به غارت بردند و کتاب ها و کرسی تدریس اورا به محله کرخ و جلوی مسجد نصر آورده، سه پرچم سفید را که در قدیم شیعیان هنگام زیارت امام علی (علیه السلام) با خود حمل می کردند را روی آن ها نهاده و همه را یکجا به آتش کشیدند.
البته معترضین، به این اعمال بسنده نکردند بلکه یک سال بعد کتاب خانه شاهپور بن اردشیر وزیر بهاء الدوله دیلمی که مردی دانشمند و شیعه ای راسخ و خالص بود را با ده هزار و چهار صد جلد کتاب نفیس و بی نظیر به همراه یک صد قرآن مجید طعمه حریق کردند.
هجرت شیخ به نجف:
در مدت اقامت شیخ در بغداد، برخوردهای پراکنده و گاه عمومی بین اکثریت سنی و اقلیت شیعه رخ می داد و شیخ طوسی با نهایت متانت و بردباری با آن ها برخورد می کرد و در عین حال سخت مشغول تحصیل، تدریس و نوشتن کتاب بود. ولی سرانجام صبر آن مرد خدا به سر آمده و به سوی حریم مقدّس مولای متقیان امیرمؤمنان علی (علیه السلام) هجرت کرد که تا به امروز شیعه از نعم و برکات این هجرت متنعم است.
در آن زمان نجف روستایی بسیار کوچک و محقر بود که جمعی از شیعیان با شور و حال، ساکن این قریه کوچک بودند. شیخ دوازده سال آخر عمر با برکت خویش را در جوار امام علی (علیه السلام) سپری کرده و به تدریس، تحقیق و تألیفات خود ادامه داد. همین امر موجب رونق نجف و رفت آمد علما و فرهیختگان شیعه به این منطقه شد و گروه زیادی از شاگردان شیخ واهل فضل به منظور استفاده از محضر مبارک ایشان به نجف هجرت کرده و آن دیار به مرکز علمی شیعه مبدل شد و حوزه علمیه هزار ساله شیعه توسط شیخ طوسی پدید آمد. بنابراین مسلم است که مؤسس این حوزه قدیمی و پربرکت کسی نیست جز «شیخ الطائفه محمّد بن حسن طوسی» اعلی الله مقامه الشریف.
شیخ الطایفه در شب ۲۲محرم ۴۶۰ه.ق و در سن هفتاد و پنج سالگی از عالم ملک به ملکوت سیر کرد و برای همیشه در جوار حرم مطهر علی (علیه السلام) آرام گرفت. بدن مطهر شیخ توسط سه تن از شاگردانش به نام های «حسن بن مهدی سلیقی» «ابوالحسن محمّد بن عبد الواحد حسین زربی» و «شیخ ابوالحسن شوشتری» در همان شب غسل داده شد و لباس آخرت پوشید.
شیخ را در خانه مسکونی اش که در سمت شمالی حرم مطهر امام العارفین (علیه السلام) قرار داشت دفن کردند و خانه هم طبق وصیت شیخ تبدیل به مسجد شد و اکنون که درب صحن حضرت به سمت مقبره شیخ باز می شود به باب الطوسی معروف است.
پس از شیخ طوسی فرزندش شیخ ابوعلی و بعد از او نوه شیخ در نجف اشرف عهده دار زعامت و مرجعیت عالم تشیع شدند و این سنگر تازه بنا شده را حفظ کردند و با عنایات خاصه حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه حوزه علمیه نجف تا به امروز به عنوان پایگاه بزرگ علمی تشیع به حیات طیبه خود ادامه داده و فقیهان بزرگی را به عالم اسلام تحویل داده است که این همه از برکت هجرت آن عالم شکسته دل است. و سلام علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیاً.
شاگردان شیخ طوسی:
بسیاری از عالمان و فقیهان و مفسران و متکلمان عصر شیخ، خوشه چین خرمن پربار علم و عمل شیخ الطائفه بوده اند که هر کدام دارای خصوصیات و امتیازات خاصی هستند و در محضر آن خورشید عالم تاب زانوی تلمذ به زمین گذارده و شرف شاگردی شیخ را مدال افتخار خود می دانستند. مطابق بعضی از تحقیقات افزون بر سیصد مجتهد و عالم شیعه و سنی از فیض وجود ایشان مستفیض شده اند؛ بزرگانی مثل:
۱) شیخ ابوعلی؛ فرزند شیخ طوسی معروف به مفید ثانی.
۲) شیخ تقی بن نجم حلی که از بزرگان علمای امامیه است کنیه اش ابو صلاح بوده و از محضر سیّد مرتضی و شیخ طوسی کسب علم کرده است.
۳) ابوالفتح کراجکی صاحب کنز کراجکی.
۴) سلیمان بن حسن صهرشتی.
۵) شیخ عبدالعزیز بن نحریر بن براج؛ ایشان نماینده شیخ طوسی در بلاد شام بود و به مدت سی سال در طرابلس صاحب منصب قضاوت بود، لذا ملقب شد به «قاضی ابن براج».
۶) آدم بن یونس بن ابی المهاجر که از فقهای شیعه است.
۷) ابوبکر احمد بن حسین بن احمد نیشابوری که از مصنفین بزرگ شیعه است.
۸) شیخ ابو محمّد عبدالرحمن فرزند دیگر شیخ که طی مسافرت های متعدد، اخبار و روایات را از موافق و مخالف گرفته، در مناقب اهل بیت (علیهم السلام) کتبی نوشت.
۹) اسحاق بن محمّد قمی، نوه شیخ صدوق (رحمه الله) که عالمی ثقه و مورد اعتماد بود.
۱۰) ابو ابراهیم اسماعیل بن محمّد بن حسن قمی، نوه دیگر شیخ صدوق، این دو بزرگوار روایات بسیاری را از شیخ دریافت کردند.
۱۱) ابوالخیر برکة بن محمّد بن برکة اسلامی.
۱۲) شمس الاسلام ابو محمّد حسن بن حسین بن حسن بن حسین بن علی بن بابویه قمی. ایشان تمامی تصانیف شیخ را در نجف برای او خواند. جدّ شیخ منتجب الدین صاحب فهرست است.
۱۳) ابو محمّد حسن بن عبدالعزیز بن محسن فقیه وثقه مصر.
۱۴) محیی الدین ابو عبد الله حسین بن مظفر بن علی حمدانی، فقیه و شیخ قزوین.
۱۵) سید ابو الصمصام ذوالفقار بن محمّد بن سعید الحسینی، سیدی عالم و فقیه و از جمله مشایخ و اساتید قطب راوندی.
۱۶) سیّد ابو محمّد زید بن علی بن الحسین حسینی. ایشان فقیهی بزرگ و صاحب کتاب طب اهل بیت است.
۱۷) سیّد زین الدین بن داعی حسینی. عالمی فرزانه و فقیه بوده و از شیخ روایت کرده است.
۱۸) شهرآشوب مازندرانی جد ابن شهرآشوب صاحب مناقب است.
۱۹) صاعد بن ربیعة بن غانم که فقیه و محدث بوده است.
۲۰) شیخ ابوالصلت بن عبدالقادر، که فقیه بزرگواری بوده است.
۲۱) شیخ ابو الوفاء عبدالجبار بن عبد الله بن علی مقری، ایشان از فقهای ری بوده و کتبی هم در فقه به عربی و فارسی تصنیف کرده است.
۲۲) شیخ محمّد بن حسن بن علی فتال نیشابوری، صاحب روضة الواعظین.
۲۳) سیّد مرتضی ذو الفخرین ابوالحسن مطهر بن ابی القاسم علی بن ابی الفضل دیباچی، بزرگ سادات عراق و در علم اعلام از سردمداران زمان خویش بود.
۲۴) شیخ ابو عبد الله محمّد بن عبد الله بن جعفر، فقیه و ثقه و وجیه بوده و صاحب تصانیفی از جمله کتاب زهد.
۲۵) ابو ابراهیم ناصر بن رضا بن محمّد بن محمّد بن عبد الله علوی حسینی، ایشان فقیه و محدث و ادیبی عالی مقام بودند که کتبی در مناقب اهل بیت به رشته تحریر درآورده است.
در مورد شاگردان شیخ که پیرو مکتب اهل سنّت بودند هم در تحقیقات گوناگون به اثبات رسیده است که بسیاری از علما و دانشمندان عامه پای درس ایشان حاضر شده و از فیض وجودش بهره مند می شدند.
آثار قلمی شیخ:
بی گمان شیخ طوسی (رحمه الله) یکی از پرکارترین علمای عصر خود و حتی دوره های بعدی بوده است.
ایشان در کنار کارهای مختلفی که بسیار هم حائز اهمیت بودند، از نوشتن و تبیین شریعت مقدّس اسلام غافل نشده و در علوم مختلف و متناسب با نیاز جامعه اسلامی، تألیفات و تصانیف گران بهایی را به یادگار گذاشتند که پس از ایشان چراغ راه علما و فضلای جهان اسلام بوده و هست. کتبی که برای معرفی بعضی از آن ها مثل «تبیان» در تفسیر قرآن یا «تهذیب الاحکام» و «استبصار» در فقه که دو کتاب از کتب اربعه شیعه هستند، نیازمند تألیف مستقلی است که از حوصله این مختصر خارج است.
به طور کلی تألیفات شیخ به واسطه تسلط شگرف ایشان بر کلیه علوم معقول و منقول و احاطه کامل بر اعتقادات مذاهب مختلف و شناخت کافی از شرایط حاکم بر زمانه، دارای استدلالاتی محکم و براهین واضح و عالمانه است که به کتاب های ایشان استحکام کم نظیری داده است.
از طرفی دو کتاب خانه مهم آن زمان که دارای آوازه ای خاص در دنیای اسلام بود، در اختیار و دسترس شیخ بزرگوار قرار داشت. یکی کتاب خانه استادش «سیّد مرتضی» که به گفته مورخین هشتاد هزار جلد کتاب در فنون مختلف را در خود جای داده بود و دیگری کتابخانه «شاپور بن اردشیر» وزیر «بهاء الدوله دیلمی» که متجاوز از ده هزار عنوان کتاب داشت.
با این سرمایه بزرگ و نبوغ فوق العاده، شیخ طوسی بیش از پنجاه عنوان کتاب به رشته تحریر درآورد که احتمالاً در جریان حریق خانه اش و هجرت به نجف اشرف بعضی از این سرمایه های عالم اسلام را، مشتاقان فضیلت برای همیشه از دست دادند.
فهرست موضوعی کتاب های شیخ:
الف: اصول اعتقاد و کلام:
۱) أصول العقاید؛ این کتاب از توحید بحث کرده و قسمتی از مسئله عدل را نوشته است.
۲) الاقتصاد الهادی الی طریق الرشاد فیما یجب علی العباد من اصول العقاید و العبادات الشرعیة.
۳) تلخیص الشافی؛ خلاصه کتاب «شافی» اثر سیّد مرتضی که در دفاع از امامت و ولایت نوشته است.
۴) الغیبة؛ کتاب حاضر که به درخواست یکی از بزرگان شیعه نوشته است.
۵) الکافی، فی علم الکلام.
۶) المفصح؛ در بحث امامت بوده و ظاهراً تاکنون چاپ نشده است.
۷) المسائل فی الفرق بین النبی والامام.
۸) ما لا یسع المکلف الإِخلال به.
۹) ما یعلل و مالایعلل.
۱۰) مقدّمة فی المدخل الی علم الکلام؛ شیخ در فهرست درباره این کتاب آورده: مانندش تألیف نشده است.
۱۱) النقض علی ابن شاذان فی مسألة الغار.
۱۲) تمهید الاصول یا التمهید فی الاصول؛ شرح کلام «جمل العلم والعمل» سیّد مرتضی (رحمه الله).
۱۳) ریاضة العقول؛ شرح «مقدمة فی المدخل الی علم الکلام».
۱۴) شرح الشرح فی الاصول؛ شرحی است بر کتاب تمهید الاصول.
۱۵) مسألة فی الاصول.
۱۶) المسائل الرّازیة فی الوعید؛ این کتاب شامل پانزده مسئله است که از «ری» برای سیّد مرتضی ارسال شده و سیّد به همراه شیخ الطائفه به آن ها پاسخ دادند.
۱۷) مسائل اصول الدین؛ یا مسائل الطوسی، متن مختصری در عقاید است.
ب: فقه:
۱۸) النهایة؛ فی مجرد الفقه والفتوی، این کتاب را مطابق مذاق علمای حدیث نوشته اند.
و یک دوره فقه گرفته شده از اخبار و روایات است.
۱۹) المبسوط؛ شیخ در این کتاب تمام ابواب فقه را نوشته که از کتب بسیار نفیس شیعه است.
۲۰) الجمل و العقود فی العبادات؛ مرحوم شیخ این کتاب را به درخواست قاضی ابن براج نوشته است و شامل بحث های طهارت تا امر به معروف و نهی از منکر است.
۲۱) الخلاف فی الأحکام: در خصوص مسائل مورد اختلاف بین امامیه و اهل سنّت نوشته است.
۲۲) الإیجاز فی الفرائض: این کتاب متن مختصری در احکام ارث است.
۲۳) مناسک الحج فی مجرد العمل.
۲۴) المسائل الحلبیّة فی الفقه.
۲۵) المسائل الجنبلائیه فی الفقه: که شامل بیست و چهار مسئله فقهی است.
۲۶) المسائل الحائریه فی الفقه: که شامل حدود سیصد مسئله فقهی است.
۲۷) مسألة فی وجوب الجزیة علی الیهود و المنتمین الی الجبابرة.
۲۸) مسألة فی تحریم الفقاع.
ج: اصول فقه:
۲۹) العُدّة فی الأصول: این کتاب مسبوط ترین کتاب اصول نزد قدما است.
۳۰) مسئلة فی العمل بخبر الواحد و بیان حجیة الاخبار.
د: تفسیر:
۳۱) التبیان فی تفسیر القرآن: از جمله نفیس ترین کتب شیخ است که تا زمان شیخ مانند آن نوشته نشده بود و از تفاسیر بسیار معتبر شیعه است.
۳۲) المسائل الدمشقیه فی تفسیر القرآن: شامل دوازده مسئله راجع به تفسیر قرآن.
۳۳) المسائل الرجبیة فی تفسیر آیٍ من القرآن.
ه: حدیث:
۳۴) تهذیب الأَحکام: این کتاب یکی از چهار کتاب اصلی شیعه در حدیث است که شرح بر کتاب مقنعه شیخ مفید است و مشتمل بر تمامی ابواب فقه است.
۳۵) الاستبصار: یکی دیگر از کتب اربعه شیعه است که از اعتبار بسیار زیادی برخوردار است و شامل تمامی مباحث مهم فقه است.
۳۶) امالی: شامل چهل و پنج مجلس درس و املاء حدیث شیخ است.
و: ادعیه:
۳۷) مصباح المتهجد فی أعمال السنة: این کتاب شامل ادعیه و آداب و اعمال سال است و زیارات مهم نظیر زیارت عاشورا در این کتاب مضبوط است.
۳۸) مختصر المصباح: خلاصه کتاب مصباح المتهجد است که به دلیل استقبال گستره از مصباح به رشته تحریر در آمده است.
۳۹) مختصر فی عمل یوم و لیلة فی العبادات: این کتاب را که برخی به «یوم ولیلة» نامیده اند، راجع به فرایض و نوافل شبانه روزی است که به نحو اختصار نوشته شده است.
۴۰) أنس الوحید: احتمالاً در باب ادعیه و یا مجموعه ای کشکول مانند در این باب بوده است که اثری از آن در دست نیست.
۴۱) هدایة المسترشد و بصیرة المتعبد: در خصوص عبادات نوشته شده است.
ز: رجال:
۴۲) اختیار الرجال: این کتاب زبده ای از اصل «رجال کشی» است و چون اصل آن کتاب نامرتب و مغلوط بود، شیخ آن را مرتب کرده و اصلاحاتی در آن به وجود آورد و آن را «اختیار الرجال» نام نهاد.
۴۳) فهرست: شامل نام و شرح حال بیش از نهصد نفر از مصنفین شیعه و کتب ایشان است.
۴۴) رجال شیخ طوسی: شامل اسامی حدود ۹۸۰۰ نفر از راویان حدیث است.
ح: تاریخ:
۴۵) مختصر اخبار المختار بن ابی عبیدة الثقفی: در احوالات مختار نوشته شده و به نام «اخبار مختار» هم معروف است.
۴۶) مقتل الحسین (علیه السلام).
ط: پاسخ به شبهات:
۴۷) المسائل القمیه.
۴۸) مسائل ابن البرّاج: احتمالاً در پاسخ به شبهات در فقه است.
۴۹) المسائل الأساسیّة: پاسخ به یک صد شبهه در مسائل مختلف است.
چند سطری درباره کتاب حاضر:
زمانی که زعامت و مرجعیت شیعه به شیخ الطایفه محوّل شد، مذهب نورانی تشیع کاملاً در عالم اسلام معرفی شده و قوت استدلال علمای آن بر همگان معلوم گردید. لذا از دو جهت مورد توجّه جدی قرار گرفت؛ یکی از طرف مخالفان سرسخت و دیگری از طرف موافقان پژوهشگر، گاه سؤالات، شبهات و حتی ردودی بر مبانی کلامی تشیّع وارد می شد که تازگی نداشت و بزرگان قبل و حتی بعد از شیخ هم با این مسئله روبه رو شده اند، امّا زمان شیخ ویژگی خاصی داشت [در بخش زندگی نامه به آن اشاره شد] که موجب اوج گیری جریان های تخریبی علیه شیعه شد. بی شک یکی از مباحث مهم و مورد نیاز همه، همین مسئله غیبت حضرت ولی عصر - عج الله تعالی فرجه الشریف - بود که مخالفان با تمام توان به مقابله با آن پرداخته و سؤالات متعددی در این باره مطرح می کردند.
مرحوم شیخ (رحمه الله) در سال ۴۴۷ ه.ق اقدام به نگارش این کتاب کردند تا پاسخی قاطع باشد به ایرادات و شبهات مطرح شده در اطراف مسئله غیبت که خصوصیات این کتاب ارزشمند در مقدمه خودشان با اسلوبی مناسب بیان شده است. از نکات بسیار مهم در مورد این کتاب، این است که نگارش این اثر زمانی صورت گرفته است که شیخ تحت شدیدترین فشارها و شکنجه های روحی و روانی بوده است و مخالفان، اسباب آزار و اذیت ایشان را فراهم کرده بودند. بارها به خانه و کتابخانه اش حمله ور شدند که بالاخره در سال ۴۴۹ منجر به سوزاندن خانه و کتاب خانه و کرسی ایشان شد و به ناچار همان گونه که توضیح دادیم به نجف اشرف هجرت کردند.
امّا شیخ بزرگوار در آن وضعیت نابسامان و بحران های متعدد و اوضاع آشفته و خطرناک بغداد، این کتاب را با بهترین اسلوب و روش و استدلالات متین، به رشته تحریر درآوردند و مطالب ژرف و دقیقی؛ از جمله در موارد زیر:
۱) اثبات وجود حضرت امام زمان (علیه السلام)؛
۲) رد عقاید کیسانیّه، ناووسیّه، فطحیه، واقفیه، اسماعیلیه و... که از راه هدایت اهل بیت خارج شدند.
۳) اثبات غیبت و طول عمر امام (علیه السلام)؛
۴) فلسفه و حکمت غیبت؛
۵) ذکر کسانی که حضرت را دیده اند؛
۶) اخلاق و سیره عملی حضرت حجّت (علیه السلام)؛
و مطالب متنوع دیگری که هر کدام بابی از ابواب معرفت به حجّت حقّ است.
بی گمان کتاب غیبت شیخ طوسی - اعلی الله مقامه الشریف - یکی از مهم ترین و دقیق ترین کتب در موضوع مهم و حیاتی غیبت امام زمان (علیه السلام) است و لازم است حداکثر بهره از این اثر جاودان برده شود.
چند نکته پیرامون این ترجمه:
۱) غالب کتب حدیث و استدلالات علمی شیعه که یادگار علمای بزرگی؛ همچون: مفید، صدوق، طوسی، علامه حلی و دیگر بزرگان است، به زبان عربی نگاشته شده اند که یا به دلیل وقوع در جغرافیای خاص و زبان و گویش غالب عربی، ویا به دلیل رواج زبان عربی در مجامع علمی بوده است. بعلاوه این که در بین علمای اسلامی زبان عربی زبان علم بوده و کماکان همین گونه است.
به همین دلیل شیعیان پاک باخته اهل بیت (علیهم السلام) که تسلط به زبان عربی نداشته اند، امکان استفاده از ظرفیت های فوق العاده این زبان را نداشته و ندارند. فلذا بسیاری از معارف شیعی به دست مردم جهان؛ اعم از فارس و غیره نرسیده است.
در مواردی هم که کتبی ترجمه شده است به دلیل مرور زمان و تغییر گفتمان غالب در جامعه، کمتر مورد استفاده قرار می گیرند. ضمن آن که در برخی موارد متن ترجمه خود نیازمند ترجمه است و مترجمین محترم در ضمن زحمات فراوانی که متحمل شده اند از عباراتی استفاده کرده اند که مردم هرگز تسلط کافی به آن ها ندارند.
۲) با توجّه به نکته فوق بر آن شدیم که از کتاب غیبت شیخ ترجمه ای روان و قابل درک ارائه دهیم، بر همین اساس ابتدا متن عربی را به فارسی برگردان کرده و به عبارتی مفاهیم بلند مدّ نظر مرحوم شیخ طوسی را از قالب و کالبد الفاظ عربی در آورده و لباس الفاظ فارسی بر آن پوشانیدیم، سپس به گونه ای که مفاهیم دچار انقلاب و تغییر و تحول نشوند متن فارسی شده را روان سازی نمودیم. به عبارت واضحتر در دو مرحله ابتدا برگردان به فارسی و سپس روان سازی متن انجام شد تا درصد بیشتری از مشتاقان معارف اهل بیت (علیهم السلام) از این کتاب استفاده و فیض ببرند.
۳) هدف ما در ترجمه، رساندن کتاب غیبت به دست همه اقشار است، لذا به سادگی عبارات و در دسترس قرار دادن مباحث توجّه ویژه شده است.
۴) بسیاری از کلمات و عبارات دقیق علمی، در حیطه های کلام، فقه، اصول، تاریخ، رجال، حدیث و غیره به عنوان پی نوشت توضیح داده شده است.
۵) تعدادی از عبارات کتاب در همان متن توضیح داده شده اند که این توضیحات تماماً در کرو شه [ ] گنجانده شده اند.
۶) جهت سهولت تحقیق محققین محترم اقدام به اضافه کردن فهرست پی نوشته ها و راویان به فهرست های معمول؛ مثل فهرست آیات، اعلام و... نمودیم.
۷) از کلیه محققین و خوانندگان محترم، بابت کاستی های احتمالی کتاب که به نظر ما نرسیده، پیشاپیش عذرخواهی کرده و مستدعی هستیم با دیده رحمت و شفقت، ناصح همیشگی ما باشند.
در آخر از کلیه عزیزانی که در به ثمر رسیدن این ترجمه، دست ما را گرفته و یار و یاور ما بودند؛ خصوصاً واحد پژوهش انتشارات مسجد مقدّس جمکران و به ویژه برادر عزیز و سرور مکرم حضرت حجة الاسلام و المسلمین حسین احمدی دامت افاضاته تشکر و قدردانی می نمایم.
تردیدی نیست که این اثر با عنایت خاص حجّت بالغه حقّ ولی الله الاعظم امام زمان ارواحنا فداه به ثمر نشسته است و اگر نباشد نظر عنایت آن یوسف مصر بقا، هیچ عملی در جهت ترویج معارف الهی به ثمر نخواهد رسید.
لذا برای شادی قلب منور آن وجود مقدّس که قطب دایره امکان و خلیفه خدا در زمین است، ترجمه غیبت شیخ طوسی را به وجود قدس ملیکه ملک و ملکوت و اسوه حسنه امام زمان - عجل الله تعالی فرجه الشریف - حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) تقدیم می دارم، امید که آن بانو تحفه کوچک این کمترین را بپذیرد تا ذخیره قبر و قیامتم باشد.

والسلام علی عباد الله الصالحین

مجتبی عزیزی

مقدمه مؤلف

حمد و سپاس شایسته خداوندی است که ما را به سپاسگزاری از خود هدایت و اهل آن قرار داد، و توفیق چنگ زدن و دست توسل دراز کردن به طرف دینش و پذیرش و گردن نهادن به راهش [دستوراتش] را به ما کرامت فرمود و ما را از جمله انکار کنندگان نعمت هایش قرار نداد، کسانی که عنایت و فضل و کرم خداوند را انکار می کنند، و ما را از کسانی قرار نداد که [قرآن درباره آن ها می فرماید]:
«شیطان بر آنان مسلط شده و یاد خدا را از خاطر آن ها برده؛ آن ها حزب شیطانند.
بدانید حزب شیطان زیانکارانند».(۲)
و سلام و درود خداوند بر سیّد و سرور پیامبران الهی و آخرین برگزیدگان خداوند، محمّد (صلی الله علیه و آله) و درود و سلام بر خاندان پاک و طاهرش، ستارگان درخشان، و پرچم های برافراشته؛ همانانی که به ولایتشان چنگ زده و به ریسمان محکم پیروی شان تمسک کرده ایم و امیدواریم که به واسطه پیروی از ایشان به فیض ابدی برسیم.
أمّا بعد فإنّی مجیب إلی ما رسمه الشیخ الجلیل، أطال الله بقاءه من إملاء کلام فی غیبة صاحب الزمان، وسبب غیبته، والعلّة التی لأجلها طالت غیبته، وامتداد استتاره، مع شدّة الحاجة إلیه وانتشار الحیل، ووقوع الهرج والمرج، وکثرة الفساد فی الأرض، وظهوره فی البرّ والبحر، ولِمَ لم یظهر وما المانع منه، وما المحوج إلیه، والجواب عن کلّ ما یسأل فی ذلک من شبه المخالفین ومطاعن المعاندین.
وأنا مجیب إلی ما سأله، و ممتثل ما رسمه، مع ضیق الوقت، وشعث الفکر، وعوائق الزمان وصوارف الحدثان، وأتکلّم بجمل یزول معها الرّیب و تنحسم به الشبه ولا أطول الکلام فیه (فیملّ، فإنّ کتبی فی) الإمامة وکتب شیوخنا مبسوطة فی هذا المعنی فی غایة الاستقصاء، امّا بعد شیخ و استاد جلیل القدر و بزرگوارم(۳) که خداوند بر طول عمر مبارکش بیفزاید دستور داده تا کتابی به رشته تحریر درآید پیرامون مسئله غیبت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام)، و دلیل طولانی شدن آن، که علیرغم شدت نیاز بشریت به ظهور ایشان و فراگیر شدن حیله و نیرنگ و واقع شدن هرج و مرج بسیار و فساد در زمین که سراسر آن را فرا گرفته است و این که چرا حضرت ظاهر نشده اند و چه مانعی بر سر راه ظهور بوده و چه نیازی به وجود ایشان است، تا به کلیه سؤالات مطروحه در این زمینه ها و نیز شبهات مخالفان و نکوهش و طعنه بدخواهان جواب داده شود.
علیرغم کمی فرصت و پریشانی فکر و ناملایمات روزگار و حوادث دشوار و سخت، به این درخواست جواب داده و آنچه را که امر فرموده اند اطاعت کردم.
لذا مطالبی خواهم گفت تا به وسیله آن ها تمامی شک و شبهه و تردیدها از بین برود. اگرچه سخن را هم طولانی نمی کنم. چرا که هم در کتب خودم و هم کتب اساتید م، معمولاً این مسئله و در نهایت شرح و به طور مبسوط توضیح داده شده است.
وأتکلّم علی [کل ما یسأل فی هذا الباب من الأسئلة المختلفة، وأردف ذلک تأکیداً لما نذکره، و تأنیساً للمتمسکین بالأخبار، والمتعلقین بظواهر الأحوال، فإنّ کثیراً من الناس یخفی علیهم الکلام اللطیف الّذی یتعلّق بهذا الباب، وربّما لم یتبیّنه، وأجعل للفریقین طریقاً إلی ما نختاره ونلتمسه، ومن الله تعالی أستمد المعونة والتوفیق، فهما المرجوّان من جهته، والمطلوبان من قبله، وهو حسبی و نعم الوکیل.
در این کتاب به سؤالات مختلفی که درباره این موضوع طرح شده پاسخ می دهم و تعدادی از اخبار و روایات که بر صحت گفتار ما دلالت داشته باشد و تأکیدی باشد برآنچه که می گوییم را بر خواهیم شمرد، تا موجب آرامش کسانی شود که متمسک به اخبار می شوند و به ظواهر حال نگاه می کنند.
چون یقیناً نکات دقیق و لطیف این مسئله بر بسیاری از مردم پوشیده است و چه بسا نتوانند به درک آن دقایق نایل شوند.
بنابراین برای هر دو گروه و دسته راهی را به سمت آنچه که می خواهیم و خودمان اختیار کرده ایم قرار می دهم و از خداوند بزرگ مدد و توفیق استدعا می کنم که امید [هدایت به] هر دو راه، از ناحیه الهی و از درگاهش درخواست شدنی است.
و خداوند برای من کافی بوده و او بهترین وکیل است.

فصل اوّل: بحث در غیبت امام زمان (علیه السلام)

۱ - فصل فی الکلام فی الغیبة:
اعلم أنّ لنا فی الکلام فی غیبة صاحب الزّمان (علیه السلام) طریقین.
أحدهما: أن نقول: إذا ثبت وجوب الإمامة فی کلّ حال، وأنّ الخلق مع کونهم غیر معصومین لا یجوز أن یخلو من رئیس فی وقت من الأوقات، و أنّ من شرط الرئیس أن یکون مقطوعاً علی عصمته، فلا یخلو ذلک الرئیس من أن یکون ظاهراً معلوماً، أو غائباً مستوراً، فإذا علمنا أنّ کلّ من یدّعی له الإمامة ظاهراً لیس بمقطوع علی عصمته، بل ظاهر أفعالهم وأحوالهم ینافی العصمة، علمنا أنّ من یقطع علی عصمته غائب مستور.
بحث در غیبت امام زمان (عجل الله فرجه):
سخن پیرامون غیبت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) به دو طریق خواهد بود:
طریق اول:
وقتی ثابت شد که وجود امام و رهبر در هر حال لازم است و این که مردم به جهت معصوم نبودن شان در هیچ برهه ای از زمان نباید بدون رهبر و پیشوا بمانند، و شرط رهبر نیز این است که یقیناً دارای مقام عصمت باشد، پس این امام، یا ظاهر و معلوم است یا این که پنهان و در پس پرده غیبت می باشد.
و نیز وقتی که بدانیم آنان که [غیر از یازده امام شیعه (علیهم السلام) ظاهر بوده و بر ایشان ادعای امامت شده، نه تنها یقین به عصمت آن ها وجود ندارد، بلکه ظاهر اعمال و حالات شان با عصمت منافات دارد، در این صورت خواهیم دانست تنها کسی که به عصمتش قطع و یقین وجود دارد [ظاهر نیست بلکه] غایب و مستور است.
و إذا علمنا أنّ کلّ من یدعی له العصمة قطعاً ممّن هو غائب من الکیسانیّة و الناووسیّة والفطحیّة والواقفة وغیرهم قولهم باطل، علمنا بذلک صحّة إمامة ابن الحسن (علیه السلام) وصحة غیبته و ولایته، و لا نحتاج إلی تکلّف الکلام فی إثبات ولادته، و سبب غیبته، مع ثبوت ما ذکرناه، لأنّ الحق لا یجوز خروجه عن الأمة.
والطریق الثانی: أن نقول: الکلام فی غیبة ابن الحسن (علیه السلام) فرع علی ثبوت إمامته، و المخالف لنا إِما أن یسلّم لنا إمامته و یسأل عن سبب غیبته (علیه السلام) فنتکلّف جوابه،
أو لا یسلّم لنا إِمامته فلا معنی لسؤاله عن غیبة من لم یثبت إمامته، و متی نوزعنا فی ثبوت
و باز وقتی که دانستیم، اعتقاد کسانی که برای اشخاص دیگر ادعای عصمت و غیبت کرده اند؛ از جمله گروه های کیسانیّه، ناووسیّه، فطحیّه و واقفیّه، باطل است؛ از این رو صحّت امامت و ولایت فرزند برومند امام حسن عسکری (علیه السلام) برای ما ثابت و قطعی می شود، [چرا که معارض دیگری در میان امّت اسلامی نداریم].
و لذا نیازی به پیچیده کردن بحث در زمینه اثبات ولادت آن حضرت یا بیان سبب غیبت ایشان نخواهد بود، چرا که حرف حقّ و اعتقاد صحیح در میان امّت اسلامی است نه خارج آن.(۴)
طریق دوم:
سخن پیرامون غیبت حضرت ولی عصر، فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) فرع بر ثبوت امامت ایشان است. و مخالف آن از دو حال خارج نیست: یا امامت آن حضرت را پذیرفته و آن گاه دلیل غیبت آن مورد را جویا می شوند، در این صورت، پاسخگوی او خواهیم بود.
إمامته دلّلنا علیها بأن نقول: قد ثبت وجوب الإمامة مع بقاء التکلیف علی من لیس بمعصوم فی جمیع الأحوال و الأعصار بالأدلّة القاهرة، وثبت أیضاً أنّ من شرط الإمام أن یکون علی عصمته وعلمنا أیضاً أن الحقّ لا یخرج عن الأمة.
فإذا ثبت ذلک وجدنا الأمة بین أقوال:
بین قائل یقول: لا إمام، فما ثبت من وجوب الإمامة فی کلّ حال یفسد قوله.
یا این که امامت آن حضرت را نمی پذیرند، که در صورت عدم پذیرش امّت، پرسش از غیبت ایشان مفهوم نخواهد داشت و بایستی در آن صورت به بحث برخیزد و چنانچه در اصل امامت ایشان با ما نزاع کند ما نیز چنین استدلال خواهیم کرد:
وجوب امامت با بقای تکلیف در جمیع احوال و همیشه بر عهده کسانی که معصوم نیستند به وسیله ادله محکم و استوار اثبات شده،(۵) و باز ثابت شده است که شرط امام بودن این است که قطعاً معصوم باشد، [علاوه بر این می دانیم که حقّ از میان این امّت خارج نیست.
با توجّه به آنچه که گذشت، پیرامون این مسأله چند دیدگاه وجود دارد:
۱ - عدّه ای معتقدند که امامی در کار نیست. این اعتقاد فاسد و باطل است، چرا که ثابت شده که وجود امام در هر حالی واجب است.
وقائل یقول بإمامة من لیس بمقطوع علی عصمته، فقوله یبطل بما دلّلنا علیه من وجوب القطع علی عصمة الإمام (علیه السلام).
ومن ادّعی العصمة لبعض من یذهب إلی إمامته، فالشاهد یشهد بخلاف قوله، لأنّ أفعالهم الظاهرة وأحوالهم تنافی العصمة، فلا وجه لتکلّف القول فیما نعلم ضرورة خلافه.
و من ادّعیت له العصمة وذهب قوم إلی إمامته کالکیسانیّة القائلین بإمامة محمّد بن الحنفیّة، والناووسیّة القائلین بإمامة جعفر بن محمّد (علیه السلام)، وأنّه لم یمت والواقفیّة الّذین قالوا: إنّ موسی بن جعفر (علیه السلام) لم یمت، فقولهم باطل من وجوه سنذکرها.
۲ - گروهی به امامت کسی اعتقاد دارند که دارای مقام عصمت نیست، این قول هم با دلایل ما مبنی بر لزوم عصمت امام [که در آینده خواهد آمد] باطل می شود.
۳ - برخی دیگر هم برای افراد خاصی [نظیر خلفا و یا بعضی از صحابه] ادعای عصمت می کنند؛ در این مورد شواهد بسیاری وجود دارد که بر خلاف این مدعا شهادت می دهند؛ چرا که اعمال ظاهری و حالات آن ها با مقام عصمت منافات دارد، بنابراین پیچیده کردن مسأله و استدلال درباره موضوعی که ما خلاف آن را بدیهی می دانیم فایده ای ندارد
۴ - و اعتقاد همه کسانی که برای افراد خاصی مدعی عصمت و امامت شده اند، باطل است؛ همچون:
الف: کیسانیه که به امامت محمّد بن حنفیه اعتقاد دارند.
ب: ناووسیه، که اعتقاد به امامت امام صادق (علیه السلام) داشته و بنابراین عقیده اند که آن حضرت از دنیا نرفته و همان مهدی موعود است.
ج: واقفیه که می گویند: امام موسی بن جعفر (علیه السلام) از دنیا نرفته است و ما به زودی دلایل بطلان همه آن ها را بیان خواهیم کرد.
فصار الطریقان محتاجین إلی فساد قول هذه الفرق لیتمّ ما قصدناه ویفتقران إلی إثبات الأصول (الثلاثة) الّتی ذکرناها من وجوب الرئاسة، و وجوب القطع علی العصمة، و أنّ الحقّ لا یخرج عن الأمّة، ونحن ندلّ علی کلّ واحد من هذه الأقوال بموجز من القول لأنّ استیفاء ذلک موجود فی کتبی فی الإمامة علی وجه لا مزید علیه.
و الغرض بهذا الکتاب ما یختصّ الغیبة دون غیرها والله الموفّق لذلک بمنّه.
و الّذی یدلّ علی وجوب الرئاسة ما ثبت من کونها لطفاً فی الواجبات العقلیّة فصارت واجبة،
پس بنابراین هر دو طریق استدلال، متوقف بر دو امر هستند: اوّل بطلان اعتقاد این فرقه ها، تا آنچه را که قصد کرده ایم [اثبات غیر امام (علیه السلام)] تمام شده و به مقصود برسیم.
دوم نیازمند به اثبات اصول سه گانه ای هستند که ذکر کردیم؛ یعنی وجوب امامت، وجوب یقین بر عصمت امام، و این که اعتقاد حقّ و درست از امّت اسلامی خارج نیست.
ما هر کدام از این امور سه گانه و اقوال گوناگون آن را به شکل مختصر و کوتاه بحث خواهیم کرد؛ زیرا بحث مفصل و مشروح در این مورد در کتبی که پیرامون امامت نوشته ایم موجود است و هدف در این کتاب، پرداختن به موضوع اختصاصی غیبت است نه چیز دیگری و [امیدوارم که] خداوند منت گذارد و با کرمش در این مهم توفیق دهد.
اصل اوّل: «وجوب و لزوم امامت»:
آنچه که بر وجوب ریاست عالیه امام (علیه السلام) دلالت می کند، آن است که امامت، لطفی از ناحیه خداوند است.(۶) و از واجبات عقلیه است [که عقل به وجوب آن حکم می کند].
کالمعرفة التی لا یعری مکلّف من وجوبها علیه، أ لا تری أنّ من المعلوم أنّ من لیس بمعصوم من الخلق متی خلوا من رئیس مهیب یردع المعاند ویؤدّب الجانی، ویأخذ علی ید المتغلّب، ویمنع القویّ من الضعیف، و أمنوا ذلک، وقع الفساد، وانتشر الحیل، و کثر الفساد، وقلّ الصلاح، ومتی کان لهم رئیس هذه صفته کان الأمر بالعکس من ذلک، من شمول الصلاح وکثرته، و قلّة الفساد ونزارته.
مثل: مسأله معرفت، که مکلف از وجوب آن عاری نمی شود و همواره همراه اوست، [و همیشه معرفت بر مکلف واجب است].
آیا نمی بینید که اگر مردم از وجود پیشوایی با هیبت و مقتدر محروم باشند، که اهل عناد را منع، و خیانت کاران را ادب نماید، و دست مظلوم را گرفته، و گروهی را از آزار دادن ضعیف باز دارد و ضعیفان به برکت او اطمینان و آرامش یابند؛ فساد به وجود آمده و زیاد می شود؟ و حیله و نیرنگ همه جا منتشر شده و اصلاح کم می شود؟ و هر وقت پیشوا و امامی با آن خصوصیات [دفاع از مظلوم] در بین مردم باشد، اوضاع برگشته و صلاح و اصلاح امّت فراگیر شده و فساد کم می گردد؟
والعلم بذلک ضروریّ لا یخفی علی العقلاء، فمن دفعه لا یحسن مکالمته؛ وأجبنا عن کلّ ما یسأل علی ذلک مستوفی فی تلخیص الشافی و شرح الجمل لا نطوّل بذکره هاهنا.
و وجدت لبعض المتأخّرین کلاماً اعترض به کلام المرتضی (رحمه الله) فی الغیبة وظنّ أنّه ظفر بطائل فموّه به علی من لیس له قریحة ولا بصر بوجوه النظر و أنا أتکلّم علیه.
فقال: الکلام فی الغیبة والاعتراض علیها من ثلاثة أوجه.
أحدها: أنّا نلزم الإمامیّة ثبوت وجه قبح فیها أوفی التکلیف معها فیلزمهم أن یثبتوا أنّ الغیبة لیس فیها وجه قبح، لأنّ مع ثبوت وجه القبح تقبح الغیبة؛ وإن ثبت فیها وجه حسن.
این مطلب از جمله بدیهیات است که بر عقلا مخفی نیست، و اگر کسی این را انکار کند، قابلیت گفت و گو را ندارد و ما به همه اشکالاتی که به وجوب ریاست و امامت وارد ساخته اند، در کتاب «تلخیص شافی» و «شرح جمل» جواب داده ایم، لذا اینجا تکرار نمی کنیم.
یکی از متأخرین در همین باب به کلام سیّد مرتضی قدس سره اعتراض کرده، به گمانش که به ایشان غلبه نموده، و با همان اعتراض به افراد بی سلیقه و فاقد درک و شعور وانمود کرده که با دلیل، بیان سیّد را رد کرده است. که ذیلاً اشکال او را نقل و جواب می دهم.
اشکالات مخالفان امامت:
او می گوید: مسأله غیبت به سه اشکال و دلیل، مورد اعتراض و مردود است:
اشکال اول:
ما امامیه را ملزم کرده و ثابت می کنیم که یا در خود غیبت و یا تکلیف با وجود غیبت، جهت قُبح وجود دارد. بنابراین ایشان می بایست عدم لزوم قبح در غیبت، یا تکلیف با اعتقاد غیبت را اثبات کنند. چون با ثبوت وجه قبح، اعتقاد به غیبت زشت می باشد، هر چند که برای آن وجه حُسنی هم ثابت شود [مثلاً گفته شود که غیبت لطف است]کما نقول فی قبح تکلیف ما لا یطاق (أنّ فیه وجه قبح) و إن کان فیه وجه حسن بأن یکون لطفاً لغیره.
و الثانی: أنّ الغیبة تنقض طریق وجوب الإمامة فی کلّ زمان، لأنّ کون النّاس مع رئیس مهیب متصرّف أبعد من القبیح لو اقتضی کونه لطفاً واجباً فی کلّ حال، و قبح التکلیف مع فقده لانتقض بزمان الغیبة، لأنّا فی زمان الغیبة نکون مع رئیس هذه صفته أبعد من القبیح، وهو دلیل وجوب هذه الرئاسة، ولم یجب وجود رئیس هذه صفته فی زمان الغیبة ولا قبح التکلیف مع فقده، فقد وجد الدّلیل و لا مدلول وهذا نقض الدّلیل.
همان طور که ما در مورد قبح تکلیف به ما لا یطاق(۷) می گوییم: اگر چنانچه وجه حُسن و خوبی هم داشته باشد از جمله این که در حقّ بندگان لطف باشد در این صورت باز هم قبح و زشتی وجود دارد.
اشکال دوم:
اعتقاد به غیبت، موجب نقض مسئله لزوم وجود امام در همه زمان ها می شود، چرا که مردم به برکت وجود رهبر و امامی با هیبت، مقتدر و صاحب اختیار، که وجودش در هر حالی لطف و واجب الهی باشد از اعمال قبیح و زشت دور می شوند [به این معنا که وقتی امامی با اقتدار و قدرت، در صحنه زندگی مردم حضور داشته باشد، مردم توسط او از اعمال زشت نهی شده و مکلف به ترک آن ها می شوند، در نتیجه از ارتکاب به آن ها دور می شوند]. در حالی که به سبب اعتقاد به وجود امام در زمان غیبت و از طرفی با حاضر نبودن امام، قبح تکلیف به مالایطاق نقض می شود، به خاطر این که ما در زمان غیبت با وجود امامی با خصوصیات و ویژگی های بالا از اعمال زشت و قبیح دور می شویم و [از طرفی]وجود امام دلیل بر وجوب امامت و رهبری است.
و الثالث: أن یقال: إنّ الفائدة بالإمامة هی کونه مبعّداً من القبیح علی قولکم، و ذلک لا یحصل مع وجوده غائباً فلم ینفصل وجوده من عدمه، وإذا لم یختصّ وجوده غائباً بوجه الوجوب الّذی ذکروه لم یقتض دلیلکم وجوب وجوده مع الغیبة، فدلیلکم مع أنّه منتقض حیث وجد مع انبساط الید، ولم یجب انبساط الید مع الغیبة، فهو غیر متعلّق بوجود إمام غیر منبسط الید ولا هو حاصل فی هذه الحال.
و این در حالی است که وجود امام با این خصوصیات در زمان غیبت لازم نیست [چون که غایب است] و با نبودن او، تکلیف قبحی ندارد، بنابراین دلیل موجود است [که لزوم وجود امام و امامت است] امّا مدلول [که حضور و ظهور امام و قبیح بودن تکلیف در صورت فقدان او باشد] وجود ندارد، و این نقض دلیل است.
اشکال سوم:
این که گفته شود: به اعتقاد شما فایده امامت این است که وجود امام، مردم را از اعمال زشت و قبیح دور می کند، ولی این فایده با وجود امامی که غایب است حاصل نمی شود، لذا فرقی بین وجود امام غایب و عدم وجود امام نیست [و در هر دو صورت فایده ای ندارد.] پس دلیل شما [مبنی بر فایده امامت] با این که نقض شده امّا زمانی صحیح خواهد بود که همراه باز بودن دست امام باشد [یعنی امام حکومت داشته باشد] در حالی که با توجّه به غیبت، دست او باز نخواهد بود، بنابراین دلیل شما به وجود امامی که مبسوط الید نباشد تعلق نمی گیرد و در غیبت هم مبسوط الید بودن امام حاصل نشده است.
الکلام علیه أن نقول أمّا الفصل الأوّل من قوله: «إنّا نلزم الإمامیّة أن یکون فی الغیبة وجه قبح» وعید منه محض لا یقترن به حجّة، فکان ینبغی أن یتبیّن وجه القبح الّذی أراد إلزامه إیّاهم لننظر فیه و لم یفعل، فلا یتوجّه وعیده.
و إن قال ذلک سائلاً علی وجه: «ما أنکرتم أن یکون فیها وجه قبح».
فإنّا نقول: وجوه القبح معقولة من کون الشیء ظلماً وعبثاً وکذباً ومفسدة وجهلاً ولیس شیء من ذلک موجوداً هاهنا، فعلمنا بذلک انتفاء وجود القبح.
فإن قیل: وجه القبح أنّه لم یزح علّة المکلّف علی قولکم، لأنّ انبساط یده الّذی هو لطف.
جواب اشکال اول:
آنجا که گفت: ما امامیه را ملزم کرده و ثابت می کنیم که در اعتقاد به غیبت، جنبه قبح و زشتی وجود دارد، می گوییم: این حرف چیزی جز تهدید [بی جایی]نیست و هیچ گونه دلیل و مدرکی بر مدعای خودش ندارد. و اگر هم دلیل می داشت می بایست علّت این قبحی را که می خواهد بر امامیه ثابت کند روشن کرده و تبیین نماید تا ما هم دلیل آن ها را ببینیم و جوابی هم ارائه بدهیم، و این در حالی است که هرگز در تأیید ادعایش دلیل اقامه نکرده، بنابراین تهدید بیهوده او توجیهی ندارد.
سؤال:
حال اگر او از ما بپرسد: شما چه دلیلی دارید که قبح غیبت را انکار می کنید [به چه دلیل زشت بودن اعتقاد بر غیبت را انکار می کنید].
پاسخ:
خواهیم گفت: زشتی هر عملی [و یا اعتقادی] وقتی معقول است، که یا ظلم، یا بیهوده، یا دروغ و یا دارای مفسده، و یا از روی جهل باشد، در حالی که در این مبحث هیچ کدام از این موارد موجود نیست، بنابراین [به وضوح] یقین می کنیم که قبح و زشتی در این عمل [اعتقاد به غیبت] منتفی است.
اشکال:
دلیل قبح در اعتقاد به غیبت امام (علیه السلام) آن است که سختی و مانع را از مکلف فی الحقیقة والخوف من تأدیبه لم یحصل، فصار ذلک إخلالاً بلطف المکلّف فقبح لأجله.
قلنا: (قد) بیّنا فی باب وجوب الإمامة بحیث أشرنا إلیه أنّ انبساط یده (علیه السلام) و الخوف من تأدیبه إنّما فات المکلّفین لما یرجع إلیهم، لأنّهم أحوجوه إلی الاستتار بأن أخافوه ویمکّنوه فأتوا من قبل نفوسهم.
وجری ذلک مجری أن یقول قائل: «من لم یحصل له معرفة الله تعالی فی تکلیفه وجه قبح» لأنّه لم یحصل ما هو لطف له من المعرفة، فینبغی أن یقبح تکلیفه.
دور نمی کند، به این علّت که باز بودن دست امام که در حقیقت لطف خداوندی است و همچنین ترس مردم از تنبیه شدن توسط امام[در صورت ارتکاب معاصی]حاصل نشده است. [چون امام غایب است و امامی در کار نیست] پس در لطفی که بر مکلف شده است اختلال به وجود آمده، به همین دلیل اعتقاد به غیبت، قبیح و زشت است.
پاسخ:
می گوییم: در باب وجوب امامت اشاره کرده و روشن ساختیم، که علت عدم باز بودن دست امام و ترس مردم از تنبیه و تأدیب توسط حضرت که آن ها را از آن محروم ساخته، به خود آن ها برمی گردد، و خودشان مقصرند، چرا که آنان موجب ترس حضرت شده اند(۸) و موجبات پنهان شدن ایشان را فراهم کرده اند و حالا قدرتی بر دسترسی به امام (علیه السلام) ندارند، این معضل از جانب خود آن ها بوده است.
کلام این شخص که به غیبت اعتراض کرده، مثل سخن کسی است که بگوید: کسی که معرفت الله برایش حاصل نشده است تکلیف کردنش قبیح و زشت است. برخی جواب داده اند: اینکه کافر تحصیل معرفت نکرده است از جانب خودش بوده و مقصر است فما یقولونه هاهنا من أنّ الکافر أتی من قبل نفسه، لأنّ الله قد نصب له الدلالة علی معرفته ومکّنه من الوصول إلیها، فإذا لم ینظر ولم یعرف أتی فی ذلک من قبل نفسه ولم یقبح ذلک تکلیفه، فکذلک نقول: انبساط ید الإمام وإن فات المکلّف فإنّما أتی من قبل نفسه، ولو مکّنه لظهر وانبسطت یده فحصل لطفه فلم یقبح تکلیفه، لأنّ الحجة علیه لا له.
و قد استوفینا نظائر ذلک فی الموضع الّذی أشرنا إلیه و سنذکر فیما بعد إذا عرض ما یحتاج إلی ذکره.
و أمّا الکلام فی الفصل الثانی فهو مبنیّ علی المغالطة ولا نقول: إنّه لم یفهم ما.
چرا که خداوند متعال برای رسیدن او به معرفت، دلیل و راهنما قرار داده است و به او توان رسیدن به آن را کرامت فرموده است، حال اگر خودش [عمداً]دلیل را به دست نیاورد و در نتیجه معرفت هم کسب نکرد! این مشکل از جانب خود اوست، پس تکلیف کردنش [به کسب معرفت] قبیح و زشت نخواهد بود.
ما هم جواب می دهیم: بنابراین بسط ید و باز بودن دست امام [در اداره امور]از دست مکلفین رفته است و این درد و مشکلی است که از جانب خودشان به آن ها رسیده است، چرا که اگر امام می توانست [و برایش امکان داشت] حتماً ظاهر شده و دستش هم باز بود پس لطف هم حاصل می شد، لذا تکلیفشان در حال غیبت قبیح نیست [چون که خودشان باعث و بانی غیبت بوده اند] در این صورت حجّت و دلیل بر علیه آن ها است نه به نفعشان.
ما نظیر این مباحث را در همان مسأله وجوب امامت گفته ایم، و اگر چنانچه دوباره نیازی باشد ذکر می کنیم.
جواب اشکال دوم:
این اشکال در واقع مغالطه و به اشتباه انداختن است، البته ما نمی گوییم که وی نفهمیده، چون او بالاتر از این حرف ها است، امّا خواسته، حقّ را مخفی کرده و اشتباه جلوه دهد.
أورده، لأنّ الرجل کان فوق ذلک لکن أراد التلبیس والتمویه (فی قوله): إنّ دلیل وجوب الرئاسة ینتقض بحال الغیبة، لأنّ کون النّاس مع رئیس مهیب متصرّف أبعد من القبیح لو اقتضی کونه لطفاً واجباً علی کلّ حال وقبح التکلیف مع فقده لانتقض بزمان الغیبة [لأنا فی زمان الغیبة] فلم یقبح التکلیف مع فقده، فقد وجد الدلیل ولا مدلول و هذا نقض.
و إنّما قلنا: إنّه تمویه لأنّه ظنّ أنّا نقول: إنّ فی حال الغیبة دلیل وجوب الإمامة قائم ولا إمام فکان نقضاً، ولا نقول ذلک، بل دلیلنا فی حال وجود الإمام بعینه هو دلیل حال غیبته، فی أنّ فی الحالین الإمام لطف فلا نقول: إنّ زمان الغیبة خلا من وجوب رئیس، بل عندنا.
آنجا که می گوید: دلیل شیعه بر وجوب امامت، در زمان غیبت نقض می شود و مردم با بودن یک رهبر مقتدر و صاحب اختیار، که وجودش در هر حالی لطف الهی باشد، از اعمال قبیح و زشت دور می شوند؛ [یعنی با وجود اوست که مردم معصیت نمی کنند یا در صورت ارتکاب به گناهان تأدیب می شوند] و زشت بودن تکلیف با نبود امام و در زمان غیبت نقض می شود. پس در صورت نبودنش تکلیف قبیح نخواهد بود، و این نقض است که دلیل [یعنی لزوم وجود امام]یافت شود، اما مدلول [شخص امام] نباشد.
ما می گوییم: این شخص مطلب را به گونه دیگری گفته، به این دلیل که خیال کرده که ما معتقدیم در زمان غیبت، دلیل وجوب امامت موجود است ولی امامی در کار نیست و این نقض است، در حالی که ما هرگز چنین اعتقادی نداریم، بلکه دلیل ما در زمان حضور یا غیبت امام یکی است و فرقی ندارد. و در هر دو حال وجود مبارک امام (علیه السلام) لطف الهی است.
پس ما نمی گوییم که در زمان غیبت، امام وجود ندارد، [این تهمتی نارواست که دشمنان عنود آل الله به شیعه نسبت داده اند] بلکه در نظر ما وجود حضرت ثابت است،
أنّ الرئیس حاصل، و إنّما ارتفع انبساط یده لما یرجع إلی المکلّفین علی ما بیّناه لا لأنّ انبساط یده خرج من کونه لطفاً بل وجه اللطف به قائم، وإنّما لم یحصل لما یرجع إلی غیر الله.
فجری مجری أن یقول قائل: کیف یکون معرفة الله تعالی لطفاً مع أنّ الکافر لا یعرف الله، فلمّا کان التکلیف علی الکافر قائماً والمعرفة مرتفعة دلّ علی أنّ المعرفة لیست لطفاً علی کلّ حال لأنّها لو کانت کذلک لکان ذلک نقضاً.
وجوابنا فی الإمامة کجوابهم فی المعرفة من أنّ الکافر لطفه قائم بالمعرفة و إنّما فوّت نفسه بالتفریط فی النظر المؤدّی إلیها فلم یقبح تکلیفه، فکذلک نقول: الرئاسة لطف للمکلّف
منتهی دست حضرت در خصوص مکلفین باز نیست و این به آن معنا نیست که وجود مبارک آن حضرت از دایره لطف خارج باشد، بلکه لطف الهی به واسطه ایشان است [که به خلایق می رسد؛ یعنی علاوه بر این که ایشان خود لطف عظمای حقّ تعالی است، واسطه بین الطاف خداوندی و عالم نیز است] و حاصل نشدن این لطف، از جانب غیر خدا [مردم] است. [باید مردم خودشان به خدا رو کنند تا این که این لطف الهی هم در زندگی ایشان جریان یابد].
این بیان [اشکال و جواب] نظیر آن است که گفته شود: چگونه معرفت الله برای کافری که خدا را نمی شناسد، لطف است؟ و زمانی که کافر به معرفتی موظف شده که موجود نیست، دلیل بر این معنا است که معرفت در هر حالی لطف نباشد. برای این که اگر معرفت در هر حالی لطف باشد موجب تناقض می شود. [چون کافر موظف به کسب چیزی شده است که وجود ندارد و این نقض است].
لذا جواب ما در مورد امامت [و این که وجود امام (علیه السلام) در هر حالی برای مردم لطف است] نظیر جواب همین آقایان صاحب اشکال در باب معرفت است، بدین ترتیب که می گویند: لطف به کافر بستگی به معرفت او دارد، بنابراین اگر خودش به وسیله تفریط فی حال الغیبة، وما یتعلّق بالله من إیجاده حاصل وإنّما ارتفع تصرّفه وانبساط یده لأمر یرجع إلی المکلّفین فاستوی الأمران، والکلام فی هذا المعنی مستوفی أیضاً بحیث ذکرناه.
و أمّا الکلام فی الفصل الثالث من قوله: إنّ الفائدة بالإمامة هی کونه مبعّداً من القبیح علی قولکم، و ذلک لم یحصل مع غیبته، فلم ینفصل وجوده من عدمه، فإذا لم یختصّ وجوده غائباً بوجه الوجوب الّذی ذکروه لم یقتض دلیلکم وجوب وجوده مع الغیبة فدلیلکم مع أنّه منتقض حیث وجد مع انبساط الید، و لم یجب انبساط الید مع الغیبة، فهو غیر متعلّق بوجود إمام غیر منبسط الید و لا هو حاصل فی هذه الحال.
و کوتاهی، این معرفت و لطف را از دست داد، در نتیجه موظف کردن کافر به کسب «معرفت الله» قبیح و زشت نیست. ما هم به همین صورت می گوییم: امامت در زمان غیبت [همانند زمان حضور امام (علیه السلام)] برای مکلفین لطف الهی است، و آنچه که به خداوند بستگی دارد عبارت است از خلق و ایجاد امام که انجام شده است، امّا عدم تصرف [ظاهری] و باز نبودن دستشان و حکمرانی آن حضرت، به مکلفین و اعمالشان بر می گردد [که حاصل نشده است]. پس جواب ما، [در باب غیبت] مساوی جواب آن ها [در باب معرفت] است و هر چه در آنجا بود در این جا هم همان است، البته در این مورد به شکل کافی بحث کرده ایم.
جواب اشکال سوم:
این که گفته می شود به اعتقاد شما فایده امامت این است که وجود امام مردم را از اعمال زشت و قبیح دور می کند، این فایده با وجود امامی که غایب است حاصل نمی شود لذا فرقی بین وجود امام غایب و عدم وجود او نیست [چرا که در هر دو صورت فایده ای ندارد]. پس دلیل شما [مبنی بر فایده امامت] علاوه بر این که نقض شده، زمانی صحیح خواهد بود که همراه انبساط ید باشد؛ [یعنی دست امام در دخالت در امور باز باشد] در حالی که با توجّه به غیبت، دست امام باز نخواهد بود، بنابراین دلیل شما با وجود امامی که مبسوط الید نباشد تعلق نمی گیرد و در غیبت هم مبسوط الید بودن امام حاصل نشده است.
فإنّا نقول: إنّه لم یفعل فی هذا الفصل أکثر من تعقید القول علی طریقة المنطقیّین من قلب المقدّمات و ردّ بعضها علی بعض، ولا شکّ أنّه قصد بذلک التمویه والمغالطة، وإلّا فالأمر أوضح من أن یخفی.
و متی قالت الإمامیّة: إنّ انبساط ید الإمام لا یجب فی حال الغیبة حتّی یقول: دلیلکم لا یدلّ علی وجوب إمام غیر منبسط الید، لأنّ هذه حال الغیبة، بل الّذی صرّحنا به دفعة بعد أخری أنّ انبساط یده واجب فی الحالین (فی) حال ظهوره وحال غیبته، غیر أنّ حال ظهوره مکّن منه فانبسطت یده و حال الغیبة لم یمکّن فانقبضت یده، لا أنّ انبساط یده خرج من باب الوجوب، وبیّنا أنّ الحجة بذلک قائمه علی المکلّفین من حیث منعوه ولم یمکّنوه فأتوا من قبل نفوسهم، وشبّهنا ذلک بالمعرفة دفعة بعد أخری.
در جواب می گوییم: کسی که این اشکال را مطرح کرده، اعتراضش را طبق یک روند منطقی استوار نکرده است، به خاطر این که بعضی از مقدمات را وارونه کرده و بعد به وسیله مقدمات دیگری مقدمات وارونه را رد می کند. بی گمان قصد و غرض این شخص به اشتباه انداختن و شبهه افکنی و مغالطه بوده است، چرا که مسأله بسیار روشن تر از آن است که مخفی باشد.
چه وقت و کجا شیعه گفته است: باز بودن دست امام در زمان غیبت واجب نیست؟ که عنوان شود دلیل شما بر وجوب امامی که دستش باز نیست و تصرف در امور نمی کند دلالت ندارد؟!
بلکه آنچه را که ما بارها و با صراحت گفته ایم این است که باز بودن دست امام [به عبارت دیگر حاکمیت حضرت] چه در زمان غیبت و چه در زمان حضور، واجب است با این تفاوت که در زمان ظهور و حضور امام (علیه السلام) امکان و توان این امر [یعنی حاکمیت و باز بودن دست امام به واسطه فرمانبرداری مردم از ایشان و زمینه سازی توسط مردم فراهم است، دراین صورت امام مبسوط الید بوده و حاکمیت ظاهری دارد.
و أیضاً فإنّا نعلم أنّ نصب الرئیس واجب بعد الشّرع لما فی نصبه من اللطف لتحمّله للقیام بما لا یقوم به غیره، ومع هذا فلیس التمکین واقعاً لأهل الحلّ والعقد من نصب من یصلح لها خاصّة علی مذهب أهل العدل الّذین کلامنا معهم، ومع هذا لا یقول أحد: إنّ وجوب نصب الرئیس سقط الآن من حیث لم یقع التمکین منه.
امّا در زمان غیبت، این امکان، به دلیل عدم فرمانبرداری مردم فراهم نشده است و دست امام بسته است. و معنای این حرف این نیست که اگر امام مبسوط الید نبود، پس وجودش واجب نیست، و قبلاً بیان کردیم که حجّت خدا برای [هدایت] مردم آمده است، امّا از این جهت که آن ها نسبت به او فرمانبردار نبوده و از تصرف در امور عملاً منع اش کرده اند [گرفتار ضرر و خسران شده اند]و این خسارتی است که مردم به خودشان زده اند و دلیل و حجت بر علیه خودشان است و ما هم بارها آن را به مسأله معرفت تشبیه کرده ایم.
و همچنین ما می دانیم که پس از [صدور و مقرر کردن] شریعت و دین، تعیین و نصب امام بر خداوند متعال واجب است، و این انتصاب لطفی از ناحیه خداوند است چرا که امام به کارهایی می پردازد که دیگران توان انجام آن را ندارند.
با وجود این ها براساس اعتقاد اهل عدل [کسانی که به عدل خداوند اعتقاد دارند؛ یعنی شیعه و معتزله] که روی سخن ما با آن ها است، درصورتی که اهل حلّ و عقد(۹) از فجوابنا فی غیبة الإمام جوابهم فی منع أهل الحلّ والعقد من اختیار من یصلح
تنها کسی که دارای صلاحیت امامت است تمکین و فرمانبرداری نکنند، کسی نمی گوید چون اهل حل و عقد تمکین نکرده اند وجوب انتصاب امام و رهبر ساقط است [و دیگر لزومی ندارد که رهبری انتخاب شود.]
پس جواب ما در مورد غیبت امام (علیه السلام) مثل جواب آن ها در مورد منع کردن اهل حلّ و عقد است از انتخاب کسی که صلاحیت امامت داشته باشد [یعنی این دو فرق در جایی است که نخواهیم بین دو روش عقلی و نقلی جمع کنیم در حالی که اگر جمع کنیم، که راه درست هم همین است، دیگر فرقی وجود نخواهد داشت.(۱۰)] این دو جواب [جواب ما در غیبت و جواب آن ها در مورد اهل حل و عقد] فرقی با هم ندارند.
تنها فرق ممکن بین این دو جواب این است که ما این عقیده و جواب را از راه عقل فهمیده ایم [مثل قاعده لطف که از قواعد عقلی است] و آن ها از راه نقل فهمیده اند، [مثل لزوم انتخاب رهبر توسط اهل حل و عقد] و این فرق هم از غیر موضع جمع است.
للإمامة، ولا فرق بینهما فإنّما الخلاف بیننا أنّا قلنا: علمنا ذلک عقلاً، و قالوا ذلک معلوم شرعاً، وذلک فرق من غیر موضع الجمع.
فإن قیل: أهل الحلّ والعقد إذا لم یمکّنوا من اختیار من یصلح للإمامة فإنّ الله یفعل ما یقوم مقام ذلک من الألطاف فلا یجب إسقاط التکلیف، وفی الشیوخ من قال إنّ الإمام یجب نصبه فی الشرع لمصالح دنیاویّة، و ذلک غیر واجب أن یفعل لها اللطف.
قلنا: أما من قال: نصب الإمام لمصالح دنیاویّة قوله یفسد: لأنّه لو کان کذلک لما وجب إمامته، ولا خلاف بینهم فی أنّه یجب إقامة الإمام مع الاختیار.
اگر گفته شود: وقتی که اهل حل و عقد در مورد انتخاب کسی که صلاحیت امامت را دارد، به وظیفه عمل نکردند، پس خداوند متعال از الطاف بیکرانش چیز دیگری را جایگزین امامت می فرماید [و عدم تمکین اهل حل و عقد مانع از لطف خداوندی نمی شود] بنابراین تکلیف ساقط نیست. از طرفی یکی از بزرگان هم گفته است:
وجوب انتصاب امام در شرع مقدّس به خاطر مصالح دنیایی مردم است و لازم نیست که جهت تأمین مصالح دنیایی، این چنین لطفی صورت بگیرد [بنابراین قرار دادن امام، لطف واجب نیست].
در جواب می گوییم: امّا سخن کسی که گفته بود، تعیین امام فقط برای مصالح دنیایی است، باطل است، چرا که در این صورت نمی بایست امامتش واجب باشد، در حالی که همه [مذاهب و فِرَق معتقدند وجود امامی با اختیارات تام، واجب و لازم است، زیرا او باید اقداماتی را انجام دهد [که همگی] از مسائل و امور دینی بوده و ترک آن ها جایز نیست؛ از جمله جهاد، ولایت و سرپرستی حکّام و قضات، تقسیم بیت المال، اجرای حدود مجرمان و اقامه قصاص [که هر کدام از این ها علاوه بر فواید دنیوی در واقع امری معنوی و اخروی هستند].
علی أنّ ما یقوم به الإمام من الجهاد وتولیة الأمراء والقضاة وقسمة الفیء واستیفاء الحدود والقصاصات أمور دینیّة لا یجوز ترکها، ولو کان لمصلحة دنیاویّة لما وجب ذلک، فقوله ساقط بذلک.
و أمّا من قال: یفعل الله ما یقوم مقامه باطل، لأنّه لو کان کذلک لما وجب علیه إقامة الإمام مطلقاً علی کلّ حال، و لکان یکون ذلک من باب التخییر، کما نقول فی فروض الکفایات و فی علمنا بتعیین ذلک و وجوبه علی کلّ حال دلیل علی فساد ما قالوه.
علی أنّه یلزم علی الوجهین جمیعاً المعرفة:
حال اگر امامت فقط برای مصلحت دنیایی می بود نمی بایست اموری که در بالا گفته شد لازم و واجب باشد، پس ادعای این که امام فقط برای مصالح دنیایی است از درجه اعتبار ساقط است.
و امّا ادعای کسی که گفته بود: «خداوند به جای این لطف، لطف دیگری را مرحمت فرموده و جایگزین امامت می کند»، نیز باطل است. چون اگر چنین بود دیگر نصب و تعیین امام و رهبری در هر حال [و زمان] بر خداوند واجب نبود، بلکه می بایست از باب تخییر باشد [که خداوند بین آن دو لطف مخیر باشد]چنان که ما در باب واجبات کفایی می گوییم.(۱۱)
و به استناد آنچه که در مسأله وجوب تعیین امام در هر حال و هر زمان دانستیم، فساد و بطلان این قول و اعتقاد ضعیف، مشخص است.
بأن یقال: الکافر إذا لم یحصل له المعرفة یفعل الله له ما یقوم مقامها، فلا یجب علیه المعرفة علی کلّ حال.
أو یقال: إنّ ما یحصل من الإنزجار عن فعل الظلم عند المعرفة أمر دنیاوی لا یجب لها المعرفة، فیجب من ذلک إسقاط وجوب المعرفة، ومتی قیل: إنّه لا بدل للمعرفة، قلنا: و کذلک لا بدل للإمام علی ما مضی - وذکرناه فی تلخیص الشافی - و کذلک إن بیّنوا أنّ الإنزجار من القبیح عند المعرفة أمر دینیّ قلنا: مثل ذلک فی وجود الإمام سواء.
فإن قیل: لا یخلو وجود رئیس مطاع منبسط الید من أن یجب علی الله جمیع ذلک أو یجب علینا جمیعه أو یجب علی الله إیجاده وعلینا بسط یده.
علاوه بر آنچه که گفته شد لازمه پذیرش این قول آن است که در باب معرفت دو نکته ذکر شود:
نکته اوّل: گفتن این مطلب که وقتی برای کافر معرفت حاصل نشود، خداوند تبارک و تعالی می بایست به جای معرفت، امر دیگری را جایگزین آن فرماید، بنابراین کسب معرفت در هر حالی بر کافر واجب نیست.
نکته دوم: آنچه که در نتیجه معرفت حاصل می شود، انزجار از ظلم است و این هم یک امر دنیایی است که برای آن تحصیل معرفت واجب نیست، بنابراین وجوب تحصیل معرفت الله از کافر ساقط است.
اگر گفته شود: برای معرفت، بدلی وجود ندارد.
می گوییم: برای امام هم بدلی وجود ندارد. همچنان که درکتاب تلخیص شافی گفتیم.
و همچنین اگر گفته شود: انزجار از ظلم و کارهای زشت که در نتیجه معرفت ایجاد می شود، امری دینی است نه دنیایی.
خواهیم گفت: همین حرف را در مورد امام می گوییم که بسیاری از امور مربوط به امام، دینی است نه دنیایی.
فإن قلتم یجب جمیع ذلک علی الله، فإنّه ینتقض بحال الغیبة لأنّه لم یوجد إِمام منبسط الید، وإن وجب علینا جمیعه فذلک تکلیف ما لا یطاق، لأنّا لا نقدر علی إیجاده، وإن وجب علیه إیجاده وعلینا بسط یده و تمکینه فما دلیلکم علیه، مع أنّ فیه أنّه یجب علینا أن نفعل ما هو لطف للغیر، وکیف یجب علی زید بسط ید الإمام لتحصیل لطف عمرو، و هل ذلک إلّا نقض الأصول.
اشکال:
اگر گفته شود: وجود تعیین امام و رهبری مُطاع، آن هم با دست باز [که بتواند در کلیه امور تصرف نماید] از سه حال خارج نیست: یا بر خداوند واجب است، یا بر ما انسان ها، و یا این که ایجاد و انتصابش بر خداوند و باز گذاردن دستش بر ما واجب است؛
۱ - اگر شما بگویید که انتصاب و باز گذاشتن دست امام بر خداوند واجب است، پس این ادعای شما در زمان غیبت نقض می شود؛ چرا که در حال غیبت، امامی که مبسوط الید باشد موجود نیست [از یک طرف کسی به امامت منصوب شده است و از طرفی دیگر امام دستش باز نیست و نمی تواند در امور تصرف کند واین تناقض است].
۲ - و اگر بگویید بر ما واجب است، این هم تکلیف به مالایطاق است، چون ما قادر به بسط ید او نیستیم.
۳ - و اگر قائل شوید که ایجادش بر خداوند و باز گذاردن دستش و فرمانبرداری از او بر ما واجب است، شما چه دلیلی براین مدعا دارید؟ علاوه بر این اگر انتصاب و باز گذاردن دست امام بر ما واجب باشد، در واقع عهدی بر ما واجب شده است که برای دیگران لطف است نه خودمان. مثلاً، چگونه بر زید واجب است که دست امام را باز بگذارد تا این که لطفی در حقّ عمرو باشد؟ آیا این نقض اصول نیست؟(۱۲)
قلناالّذی نقوله أنّ وجود الإمام المنبسط الید إذا ثبت أنّه لطف لنا علی ما دلّلنا علیه ولم یکن إیجاده فی مقدورنا لم یحسن أن نکلّف إیجاده لأنّه تکلیف ما لا یطاق، وبسط یده وتقویة سلطانه قد یکون فی مقدورنا وفی مقدور الله، فإذا لم یفعل الله تعالی علمنا أنّه غیر واجب علیه وأنّه واجب علینا، لأنّه لا بد من أن یکون منبسط الید لیتمّ الغرض بالتکلیف، وبیّنا بذلک أنّ بسط یده لو کان من فعله تعالی لقهر الخلق علیه، والحیلولة بینه وبین أعدائه وتقویة أمره بالملائکة رُبما أدّی إلی سقوط الغرض بالتکلیف، وحصول الإلجاء، فإذاً یجب علینا بسط یده علی کلّ حال وإذا لم نفعله أتینا من قبل نفوسنا.
پاسخ:
آنچه که ما در مورد امام مبسوط الید می گوییم این است: وقتی که ثابت شده که وجود امام بر ما لطف بوده و از طرفی ما قادر به ایجاد و انتصاب امام نیستیم، چنین وظیفه ای برای ایجاد امام، امر درستی نیست، چرا که انجام این تکلیف از عهده ما خارج است، و از طرفی باز بودن دست امام و همچنین تقویت حاکمیت آن حضرت، هم برای ما و هم برای خداوند مقدور است، حال وقتی که خداوند متعال این کار را انجام نداده است حتماً خواهیم دانست که این امر بر خداوند واجب نیست بلکه بر ما واجب است. زیرا دست امام حتماً باید باز باشد تا این که غرض و هدف تکلیف تمام باشد.(۱۳)
و از طرفی روشن کردیم که اگر باز گذاردن دست امام، فعل خداوند تبارک و تعالی بوده و به کمک ملائکه بین او و دشمنانش حائل شده و حاکمیت او را تقویت کند، بنابراین مردم در مقابل نصّ خداوند مجبور و مقهورند، و چه بسا این عمل منجر به سقوط و از بین رفتن هدف تکلیف و نیز باعث به وجود آمدن اضطرار (و بی پناهی مردم) شود، بنابراین باز گذاردن دست امام در هر حال بر ما واجب است، و اگر ما به این وظیفه عمل نکنیم ضرر و خسارتی است که از خودمان بر ما رسیده است.
فأمّا قولهم فی ذلک ایجاب اللّطف علینا للغیر غیر صحیح.
لأنّا نقول: إنّ کلّ من یجب علیه نصرة الإمام وتقویة سلطانه له فی ذلک مصلحة تخصّه، وإن کانت فیه مصلحة یرجع إلی غیره کما نقوله فی أنّ الأنبیاء یجب علیهم تحمّل أعباء النبوّة والأداء إلی الخلق ما هو مصلحة لهم، لأنّ لهم فی القیام بذلک مصلحة تخصّهم وإن کانت فیها مصلحة لغیرهم. و یلزم المخالف فی أهل الحلّ والعقد بأن یقال: کیف یجب علیهم اختیار الإمام لمصلحة ترجع إلی جمیع الأمة، وهل ذلک إلّا إیجاب الفعل علیهم لما یرجع إلی مصلحة غیرهم، فأیّ شیء أجابوا به فهو جوابنا بعینه سواء.
و امّا این که گفتند: انتصاب و باز گذاردن دست امام بر ما واجب است [در حالی که این عمل] در حقّ دیگری لطف است، این سخن هم صحیح نیست. [که ما موجبات لطف برای دیگران را فراهم کنیم و خود ما بی بهره باشیم].
چون در جواب می گوییم: هر کسی که نصرت و یاری امام و نیز تقویت حاکمیت آن حضرت بر او واجب شده است، این وجوب مطابق مصلحتی بوده که اختصاص به او دارد. [و نفعش به خود او برمی گردد] اگر چه در این مسأله برای دیگران هم مصلحتی وجود داشته باشد. چنان که در مورد انبیاء هم می گوییم: در اشتغال و به دوش کشیدن بار نبوّت و رساندن آن به دست مردم برای آن ها مصلحتی وجود دارد، که به واسطه همین مصلحت در قیامت مخصوص می شوند، [و مورد عنایت خاص خداوند قرار می گیرند]اگر چه در این عمل، برای دیگران هم مصلحت وجود دارد.
علاوه بر این ما مخالف خودمان [اهل سنّت] را درباره اهل حل و عقد و با گفتن این که چگونه بر آن ها واجب است که امامی را برگزینند که مصلحتش متوجّه تمام امّت است ملزم [به پاسخگویی] می کنیم، آیا این کار غیر از این است که فعلی برایشان واجب شده است که مصلحت و لطف برای دیگران است؟ بنابراین هر پاسخی به سؤال ما بدهند ما هم همان را به خودشان در این مسأله می گوییم.
فإن قیل: لم زعمتم أنّه یجب إیجاده فی حال الغیبة وهلّا جاز أن یکون معدوماً.
قلنا: إنّما أوجبنا [ذلک من حیث إنّ تصرّفه الّذی هو لطفنا إذا لم یتمّ إلا بعد وجوده و إیجاده لم یکن فی مقدورنا، قلنا عند ذلک: أنّه یجب علی الله ذلک وإلّا أدّی إلی أن لا نکون مزاحی العلّة بفعل اللّطف فنکون أتینا من قبله تعالی لا من قبلنا وإذا أوجده ولم نمکّنه من انبساط یده أتینا من قبل نفوسنا فحسن التکلیف وفی الأوّل لم یحسن.
اشکال:
شما برای چه خیال می کنید که وجود امام در زمان غیبت هم واجب است؟ آیا بهتر نبود که اصلاً وجود نداشته باشند؟
پاسخ:
می گوییم: این که ما وجود امام را در هر حال و زمانی واجب و لازم می دانیم از آن جهت است که تصرف ایشان در امور برای ما لطف است و این لطف الهی در صورتی تمام است که آن حضرت وجود داشته باشد. البته ایجاد ایشان در حدّ توان و قدرت ما نیست بلکه بر خداوند واجب است، و اگر پروردگار عالم او را ایجاد نمی کرد منجر به این می شد که ما نتوانیم موانع تکلیف را برطرف کنیم، فلذا این ضرر و زیانی بود که از جانب خداوند به ما می رسید نه از جانب خودمان، امّا وقتی که خداوند امام را ایجاد فرماید و ما نسبت به ایشان تمکین نکرده و فرمانبردار آن حضرت نبوده و دست ایشان را باز نگذاریم، این ایراد و نقص از ناحیه خودمان است، در این صورت تکلیف [ما به اعتقاد به وجود امام آن هم در حال غیبت و همچنین به لزوم تمکین و فرمانبرداری از امام]خوب است [و هیچ جهت قبح و زشتی ندارد. چون ما خودمان باعث عدم استفاده از این لطف الهی شده ایم] امّا در صورت اوّل [که خداوند امام را ایجاد نکرده باشد]تکلیف ما بجا و درست نیست.
فإن قیل ماالّذی تریدون بتمکیننا إیّاه؟ أتریدون أن نقصده ونشافهه وذلک لا یتمّ إلّا مع وجوده.
قیل لکم: لا یصحّ جمیع ذلک إلّا مع ظهوره وعلمنا أوعلم بعضنا بمکانه.
وإن قلتم: نرید بتمکیننا أن نبخع لطاعته والشدّ علی یده، ونکفّ عن نصرة الظالمین، ونقوم علی نصرته متی دعانا إلی إمامته و دلّنا علیها بمعجزته.
قلنا لکم: فنحن یمکننا ذلک فی زمان الغیبة وإن لم یکن الإمام موجوداً فیه، فکیف قلتم لا یتمّ ما کلّفناه من ذلک إلّا مع وجود الإمام.
قلنا: الّذی نقوله فی هذا الباب ما ذکره المرتضی (رحمه الله) فی الذخیرة و ذکرناه فی تلخیص
اشکال:
منظور شما از تمکین در برابر امام چیست؟ اگر مقصود این است که به محضر او شرفیاب شده و کنار او باشیم، که این امر فقط با وجود ایشان ممکن است؛ به شما گفته شده که تمکین و فرمانبرداری از امام در صورتی صحیح است که ایشان ظاهر باشد و این که ما بدانیم یا حداقل بعضی از ما بدانیم که مکان ایشان کجا است.
و اگر منظور از فرمانبرداری از امام این باشد که مهیای اطاعت و آماده کمک به ایشان باشیم، و اهل ظلم و ستم را یاری نکنیم، و همچنین هر زمانی که آن حضرت ظهور فرموده و با دلیل و برهان و به وسیله معجزه، ما را به امامتش دعوت کرد، برای کمک به او آماده باشیم. به شما می گوییم که ما نیز ممکن است در آن زمان چنین آمادگی را داشته باشیم حتی اگر امامی هم در کار نباشد. پس چگونه است که می گویید: آنچه که ما موظف به انجام آن هستیم فقط با وجود امام کامل است؟
پاسخ:
آنچه را که، در این باب می گوییم همان مطلبی است که سیّد مرتضی (رحمه الله) در کتاب ذخیره فرموده اند و ما هم در تلخیص شافی ذکر کرده ایم که لطف خداوند در حقّ ما که همان تصرف امام [در اداره امور مردم] و مبسوط الید بودنشان می باشد، به الشافی أنّ الّذی هو لطفنا من تصرّف الإمام وانبساط یده لا یتمّ إلّا بأمور ثلاثة.
أحدها: یتعلّق بالله وهو إیجاده.
و الثانی: یتعلّق به من تحمّل أعباء الإمامة والقیام بها.
و الثالث: یتعلّق بنا من العزم علی نصرته، ومعاضدته، والانقیاد له، فوجوب تحمله علیه فرع علی وجوده، لأنّه لا یجوز أن یتناول التکلیف المعدوم، فصار إیجاد الله إیّاه أصلاً لوجوب قیامه، وصار وجوب نصرته علینا فرعاً لهذین الأصلین لأنّه إنّما یجب علینا طاعته إذا وجد، وتحمّل أعباء الإمامة وقام بها، فحینئذ یجب علینا طاعته، فمع هذا التحقیق کیف یقال: لم لا یکون معدوماً.
وسیله سه امر کامل می شود:
اوّل: امری که به خداوند تعلق دارد و عبارت است از ایجاد امام.
دوم: امری که به کسی که منصب امامت را عهده دار شده است، تعلق دارد.
سوم: امری که به ما مردم تعلق دارد و آن عبارت است از این که اراده و عزم بر یاری و کمک امام داشته و مطیع او باشیم.
بنابراین وجوب تحمل منصب امامت برای امام فرع وجود اوست، چرا که تکلیف کردن معدوم درست نیست؛ [یعنی کسی را که وجود ندارد، نمی توان موظف به انجام کاری کرد.] پس این که خداوند او را ایجاد می کند اصل و اساس وجوب قیام ایشان به انجام امور امامت است، همچنین وجوب یاری کردن او توسط ما فرع این دو مسأله است، زیرا زمانی اطاعتش بر ما واجب می شود که هم وجود داشته باشد، و هم در جایگاه و منصب امامت بوده و اقدام به کارهای امامت کند. بنابراین اطاعت از ایشان بر ما واجب است.
حال با توجّه به این استدلال چگونه گفته می شود که برای چه از ما انتظار دارند که ملتزم به عدم وجود او شده و بگوییم آن حضرت وجود ندارد.
فإن قیل: فما الفرق بین أن یکون موجوداً مستتراً (حتّی إذا علم الله منّا تمکینه أظهره، وبین أن یکون) معدوماً حتّی إذا علم منّا العزم علی تمکینه أوجده.
قلنا: لا یحسن من الله تعالی أن یوجب علینا تمکین من لیس بموجود لأنّه تکلیف ما لا یطاق، فإذاً لا بدّ من وجوده.
فإن قیل: یوجده الله تعالی إذا علم أنّا ننطوی علی تمکینه بزمان واحد کما أنّه یظهره عند مثل ذلک.
قلنا: وجوب تمکینه والإنطواء علی طاعته لازم فی جمیع أحوالنا، فیجب أن یکون التمکین من طاعته والمصیر إلی أمره ممکناً فی جمیع الأحوال و إلّا لم یحسن التکلیف
اشکال:
چه فرقی هست بین این که امام وجود داشته و غایب باشد تا زمانی که خداوند، فرمانبرداری ما از ایشان را ببیند و حضرت را آشکار فرماید، و بین این که اصلاً وجود نداشته باشد و هر وقت خداوند دانست که ما عزم و اراده برای تمکین واطاعت از ایشان را داریم، او را به وجود بیاورد؟
پاسخ:
شایسته نیست که خداوند تمکین و فرمانبری از کسی را بر ما واجب نماید که موجود نیست. چرا که این، امر به مالایطاق است. بنابراین حتماً باید وجود داشته باشد.
اشکال:
خداوند هر وقت بداند ما آمادگی فرمانبرداری از او را داریم او را ایجاد می کند. همانطور که طبق عقیده شما، ظهور او در چنین زمانی واقع می شود.
پاسخ:
فرمانبرداری از ایشان و اراده و قصد اطاعت از او به اعتقاد ما در جمیع احوال بر ما واجب است. پس لازم است که در تمام احوال، تکمین و فرمانبرداری از ایشان ممکن و مقدور و در حدّ توان باشد. چرا که در غیر این صورت تکلیف درست نخواهد بود و این اشکال در صورتی وارد است که ما در تمام احوال؛ چه غیبت و چه ظهور، مکلف بر اطاعت و فرمانبرداری از حضرت نباشیم؛ [یعنی در زمان غیبت، اطاعتش وإنّما کان یتمّ ذلک لو لم نکن مکلّفین فی کلّ حال لوجوب طاعته والانقیاد لأمره، بل کان یجب علینا ذلک عند ظهوره والأمر عندنا بخلافه.
ثمّ یقال: لمن خالفنا فی ذلک وألزمنا عدمه علی استتاره: لم لا یجوز أن یکلّف الله تعالی المعرفة ولا ینصب علیها دلالة إذا علم أنّا لا ننظر فیها، حتّی إذا علم من حالنا أنّا نقصد إلی النظر ونعزم علی ذلک أوجد الأدلّة ونصبها، فحینئذ ننظر ونقول ما الفرق بین دلالة منصوبة لا ننظر فیها وبین عدمها حتّی إذا عزمنا علی النظر فیها أوجدها الله تعالی.
و متی قالوا: نصب الأدلّة من جملة التمکین الّذی لا یحسن التکلیف من دونه کالقدرة والآلة.
واجب نباشد] و فقط بعد از ظهورش، تمکین نسبت به ایشان واجب باشد. در حالی که اعتقاد ما این گونه نیست.
و اینک از کسی که در وجود امام غایب، مخالف ما بوده و قصد دارد ما را ملزم به پذیرش عدم وجود ایشان کند، پرسیده می شود: چرا جایز نیست که خداوند معرفت را تکلیف کند و مادامی که می داند ما توجهی به معرفت نداریم، دلیل و راهنما برای رسیدن به معرفت نصب نکند؟ تا وقتی که بداند ما اراده و عزم به معرفت داریم [و در صدد آن هستیم که خدا را بشناسیم و کسب معرفت کنیم] آن وقت دلیل را ایجاد کرده و نصب فرماید؟
بنابراین می گوییم: چه فرقی است بین راهنمایی که خداوند برای هدایت مردم نصب فرموده و به آن توجّه نمی کنیم، و بین عدم نصب آن راهنما، تا در زمان عزم و اراده مردم برای کسب معرفت، آن را ایجاد کند؟
اگر در جواب ما بگویند: نصب دلیل توسط خداوند در مسأله معرفت از جمله شرایط و اجزا و مقدمات تمکین و اطاعت است که تکلیف بدون آن شایسته نیست؛ درست مثل قدرت و ابزار بر انجام کار [که اگر نباشد تکلیف درست نیست و نصب دلیل هم دقیقاً همین است].
قلنا: وکذلک وجود الإمام (علیه السلام) من جملة التمکین من وجوب طاعته، ومتی لم یکن موجوداً لم تمکّنا طاعته، کما أنّ الأدلّة إذا لم تکن موجودة لم یمکّنا النظر فیها فاستوی الأمران.
وبهذا التحقیق یسقط جمیع ما یورد فی هذا الباب من عبارات لا نرتضیها فی الجواب وأسئلة المخالف علیها، وهذا المعنی مستوفی فی کتبی وخاصّة فی تلخیص الشافی فلا نطوّل بذکره.
خواهیم گفت: به همین منوال وجود امام (علیه السلام) هم از جمله شرایط تمکین و توان بر وجوب اطاعت از اوست و اگر چنانچه امام وجود نداشته باشد ما هم قادر به اطاعت از او نیستیم. چنان که در مورد مسأله معرفت الله اگر ادلّه [و راهنمایی برای کسب معرفت الله] وجود نداشته باشد، نمی توانیم متوجّه آن ادله شده و معرفت کسب کنیم. بنابراین هر دو مسأله با هم مساوی هستند.(۱۴)
[تا به اینجا و] به وسیله تحقیقی که انجام شد، تمامی شبهات و اشکالاتی که در این باب ایراد شده بود از درجه اعتبار ساقط می شوند؛ از جمله عباراتی که ما به وسیله سؤال و جواب، مخالفان مسأله غیبت و وجود امام (علیه السلام) را قانع کردیم، و البته این مبحث را به شکل کافی در کتابهایم؛ خصوصاً «تلخیص شافی» آورده ام، پس با ذکر دوباره آن ها بحث را طولانی نمی کنیم.
والمثال الّذی ذکره من أنّه لو أوجب الله علینا أن نتوضّأ من ماء بئر معیّنة لم یکن لها حبل نستقی به، وقال لنا: إن دنوتم من البئر خلقت لکم حبلاً تستقون به [من]الماء، فإنّه یکون مزیحاً لعلّتنا، ومتی لم ندن من البئر کنّا قد أتینا من قبل نفوسنا لا من قبله تعالی.
وکذلک لو قال السیّد لعبده وهو بعید منه: اشتر لی لحماً من السوق، فقال: لا أتمکّن من ذلک لأنّه لیس معی ثمنه، فقال: إن دنوت أعطیتک ثمنه؛ فإنّه یکون مزیحاً لعلّته، ومتی لم یدن لأخذ الثمن یکون قد أتی من قبل نفسه لا من قبل سیّده، وهذه حال ظهور الإمام مع تمکیننا فیجب أن یکون عدم تمکیننا هو السبب فی أن لم یظهر فی هذه الأحوال لا عدمه إذ کنّا لو مکّنّاه (علیه السلام) لوجد وظهر.
سؤال:
اگر خداوند وضو گرفتن در آب چاهی را که ریسمان ندارد بر ما واجب کند و بفرماید: اگر نزدیک چاه بشوید، برای شما ریسمانی ایجاد می کنم، تا به وسیله آن آب از چاه بکشید. پس با این شرطی که گذاشته و وعده ای که داده است، آن مانع رسیدن به آب را که نبودن ریسمان است برطرف می کند. با این وصف که اگر ما نزدیک به چاه نشدیم خسارت آن از جانب خودمان به ما رسیده است نه از ناحیه حقّ تعالی.
مثال دیگر: اگر مولایی به نوکرش که از او دور است بگوید: برو و از بازار گوشت تهیه کن و نوکر بگوید: نمی توانم، چون پول همراه ندارم و مولا بگوید: اگر جلوتر بیایی پول در اختیارت می گذارم. این جمله مولا مانع تکلیف را [که نداشتن پول بود] از مکلف برطرف می کند. حالا اگر نوکر نزدیک مولایش نشود. این کوتاهی از ناحیه خودش است و از جانب مولایش نیست.
در مورد ظهور امام (علیه السلام) و تمکین ما نسبت به ایشان نیز به همین ترتیب است. در نتیجه عدم تمکین و فرمانبرداری نکردن ما مردم سبب شده است تا در این حال امام ظاهر نباشد، نه این که وجود نداشته باشد. چرا که اگر ما نسبت به ایشان تمکین و فرمانبرداری را پیش می گرفتیم حضرت شان ظهور می کردند.
قلنا: هذا کلام من یظنّ أنّه یجب علینا تمکینه إذا ظهر ولا یجب علینا ذلک فی کلّ حال، ورضینا بالمثال الّذی ذکره، لأنّه تعالی لو أوجب علینا الاستقاء فی الحال لوجب أن یکون الحبل حاصلاً فی الحال لأنّ به تزاح العلّة، لکن إذا قال: متی دنوتم من البئر خلقت لکم الحبل إنّما هو مکلّف للدنوّ لا للاستقاء فیکفی القدرة علی الدنوّ فی هذه الحال، لأنّه لیس بمکلّف للاستقاء منها، فإذا دنا من البئر صار حینئذ مکلّفاً للاستقاء، فیجب عند ذلک أن یخلق له الحبل، فنظیر ذلک أن لا یجب علینا فی کلّ حال طاعة الإمام وتمکینه
پاسخ:
این [نحوه مثال زدن نشان می دهد که این ادّعا و سخن] کلام کسی است که خیال کرده فرمانبرداری و اطاعت از امام فقط در زمان ظهور امام بر ما واجب است نه در همه حالات [از جمله در حال غیبت].
البته ما با مثالی که ذکر کرده، موافق هستیم [مثال خوبی برای اثبات حقانیت اعتقاد به امام غایب است] امّا با این حال به خود او اشکال می کنیم که اگر خداوند آب کشیدن از چاه را برای ما واجب می کرد می بایست که ریسمان حتماً وجود داشته باشد چرا که مانع آب کشیدن، به وسیله همین ریسمان مرتفع می شود، امّا وقتی که خداوند متعال بفرماید: هر وقت به نزدیکی چاه بروید ریسمان را برای شما خلق می کنم، در این صورت تکلیف متوجّه نزدیک شدن به چاه است نه آب کشیدن، پس در این صورت توان نزدیک شدن به چاه کفایت می کند. بنابراین مکلف، مأمور به آب کشیدن از چاه نیست بلکه (فعلاً مکلف به نزدیک شدن است و) هر زمانی که به چاه نزدیک شد آن وقت موظف به آب کشیدن می شود. و در این مرحله خداوند [مطابق وعده ای که داده] باید ریسمان را خلق کند.
این مثال را نظیر این مسأله قرار داده که بگوییم در هر حالی اطاعت از امام و تمکین نسبت به ایشان بر ما واجب نباشد. در این صورت وجود او هم واجب نخواهد بود. [به این معنا که در حال حاضر که امام غایب است و دسترسی به ایشان عادتاً مقدور نیست، فلا یجب عند ذلک وجوده، فلمّا کانت طاعته واجبة فی الحال ولم نقف علی شرطه ولا وقت منتظر وجب أن یکون موجوداً لتزاح العلة فی التکلیف ویحسن.
والجواب: عن مثال السیّد مع غلامه مثل ذلک لأنّه إنّما کلّفه الدنوّ منه لا الشراء، فإذا دنا منه وکلّفه الشراء وجب علیه إعطاء الثمن.
ولهذا قلنا: إنّ الله تعالی کلّف من یأتی إلی یوم القیامة ولا یجب أن یکونوا موجودین مزاحی العلّة لأنّه لم یکلّفهم الآن، فإذا أوجدهم وأزاح علّتهم فی التکلیف بالقدرة والآلة ونصب الأدلّة حینئذ تناولهم التکلیف، فسقط بذلک هذه المغالطة.
پیروی از امام واجب نیست؛ یعنی در صورتی که پیروی و اطاعت از او واجب نبود، وجودش هم واجب نخواهد بود.] پس اگر فرمانبرداری از امام آن هم در حالی که ما به شرط اطاعت و وقت ظهور ایشان آگاهی نداشته باشیم واجب بوده باشد، لاجرم وجود او هم لازم و واجب خواهد بود که مانع تکلیف را از بین ببرد و نتیجتاً تکلیف [به اطاعت از ایشان]صحیح و درست بشود.
و امّا جواب از مثال مولا و نوکرش، نظیر همان جواب مثال قبلی است، چرا که مولا غلام را به نزدیک شدن به خود مکلّف کرد، نه خرید و فروش. پس هر وقت نوکر به آقایش نزدیک شد و مولا او را به خرید مکلف کرد، بر مولا واجب است که پول در اختیارش بگذارد.
به همین جهت گفتیم: خداوند تبارک و تعالی تمام کسانی را که تا روز قیامت می آیند مکلف فرموده است، در حالی که لازم نیست همه آن ها الآن موجود بوده و مانع تکلیف هم از آن ها برداشته شود. به دلیل این که خداوند همه آن ها را الآن مکلف نکرده است، بلکه وقتی که ایشان را ایجاد کرد و مانع در تکلیفشان را به وسیله قدرت و اسباب انجام دادن آن و نیز مقرر کردن ادله [و راهنمایان] برطرف فرمود، آن وقت آن ها را مکلّف می کند. به این ترتیب مغالطه و اشکال مخالف ما در مورد وجود امام، ساقط شده و فاقد اعتبار است.
علی أنّ الإمام إذا کان مکلّفاً للقیام بالأمر وتحمّل أعباء الإمامة کیف یجوز أن یکون معدوماً وهل یصحّ تکلیف المعدوم عند عاقل، ولیس لتکلیفه ذلک تعلّق بتمکیننا أصلاً، بل وجوب التمکین علینا فرع علی تحمّله علی ما مضی القول فیه، وهذا واضح.
ثُمّ یقال لهم: أ لیس النبیّ (صلی الله علیه و آله) اختفی فی الشعب ثلاث سنین لم یصل إلیه أحد، واختفی فی الغار ثلاثة أیّام ولم یجز قیاساً علی ذلک أن یعدمه الله تعالی تلک المدّة مع بقاء التکلیف علی الخلق الّذین بعثه لطفاً لهم.
علاوه بر این امامی که مکلف است تا به امر امامت و رهبری قیام کرده و در آن منصب باشد چگونه ممکن است که معدوم بوده و وجود نداشته باشد، آیا عقلاً تکلیف کسی که اصلاً وجود ندارد و معدوم است صحیح است؟
و تکلیف امام به انجام امور امامت، اصلاً وابسته به اطاعت و فرمانبرداری ما از ایشان نیست. [و این گونه نیست که خداوند بفرماید که اگر شما او را اطاعت کنید من هم ایجادش کرده او را به امامت منصوب می کنم] بلکه وجوب فرمانبرداری ما از ایشان فرع بر این است که ایشان در جایگاه امامت باشد [نه این که امامت ایشان معلق به تمکین ما باشد بلکه فرمانبرداری ما فرع و معلق به امامت آن حضرت است. بنابراین، اصل، وجود و امامت اوست و فرع هم اطاعت ما از ایشان] و این هم واضح و روشن است.
بعد از این بحث به مخالفین گفته می شود: مگر نه این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سه سال در شعب ابی طالب مخفی شد، به گونه ای که احدی به ایشان دسترسی نداشت؟ و همچنین در غار [ثور] سه روز مخفی شدند؟ لذا نمی توان قیاس کرد و گفت که خداوند ایشان را در آن مدّت خاص معدوم فرموده و آن حضرت وجود نداشته است و با این حال وظیفه مردم در اطاعت از پیامبر که خداوند از سر لطف، او را برای هدایت آن ها مبعوث فرموده باقی و پا بر جا باشد [و به عبارت روشن تر، مردم مکلف باشند از پیامبری که موجود نیست، اطاعت کنند].
ومتی قالوا: إنّما اختفی بعد ما دعا إلی نفسه وأظهر نبوّته فلمّا أخافوه استتر.
قلنا: وکذلک الإمام لم یستتر إلّا وقد أظهر آباؤه موضعه وصفته، ودلّوا علیه، ثمّ لمّا خاف علیه أبوه الحسن بن علیّ (علیه السلام) أخفاه وستره، فالأمران إذاً سواء.
ثُمّ یقال لهم: خبّرونا لو علم الله من حال شخص أنّ من مصلحته أن یبعث الله إلیه نبیّاً معیّناً یؤدّی إلیه مصالحه وعلم أنّه لو بعثه لقتله هذا الشخص، ولو منع من قتله قهراً کان فیه مفسدة له أو لغیره، هل یحسن أن یکلّف هذا الشخص ولا یبعث إلیه ذلک النبیّ، أو لا یکلّف.
اگر در جواب ما بگویند: پیامبر زمانی مخفی شدند که مردم را به طرف خودشان دعوت کرده و نبوت شان را ظاهر کرده بودند. [و پنهان شدن او بعد از انجام دعوت و مأموریتش بوده] و بعد از آن که حضرت را ترسانیدند، ایشان هم مخفی شدند.
ما هم می گوییم: امام زمان (علیه السلام) هم همین گونه بودند، یعنی زمانی مخفی شدند که پدران و اجداد بزرگوارشان اوصاف و ویژگی های آن حضرت را بیان کرده و مردم را به سمت ایشان راهنمایی کرده بودند و بعد به جهت آن که پدر ایشان امام حسن عسکری (علیه السلام) برای جان حضرت ترسیدند، [به جهت احتیاط و حفظ جان امام] ایشان را پنهان کردند. پس در نتیجه این دو مسأله [یعنی مخفی شدن پیامبر و غیبت امام زمان (علیهما السلام)]نیز با هم مساوی هستند.
اینک به جهت روشن تر شدن مسأله به آن ها گفته می شود: بگویید ببینیم اگر خداوند از روی حالات شخصی بداند که مصلحتش در این است که پیامبر معینی را برای او مبعوث کند که مصالح شخصی او را تأمین کند و از طرفی هم بداند که چنانچه آن پیامبر را مبعوث کند، شخص مورد نظر، او را به قتل می رساند، حالا اگر خداوند به صورت قهری و جبری مانع این قتل شده و پیامبر را برای هدایت او مبعوث نکند، آیا این کار برای همان شخص، مفسده و ضرر دارد یا برای دیگری؟
آیا تکلیف کردن این شخص [به اطاعت از پیامبر] در حالی که هنوز پیامبری مبعوث نشده درست است یا نه؟
فإن قالوا: لا یکلّف.
قلنا: وما المانع منه، وله طریق إلی معرفة مصالحه بأن یمکّن النبیّ من الأداء إلیه.
وإن قلتم: یکلّفه ولا یبعث إلیه.
قلنا: وکیف یجوز أن یکلّفه ولم یفعل به ما هو لطف له مقدور.
فإن قالوا: أتی فی ذلک من قبل نفسه.
قلنا: هو لم یفعل شیئاً و إنّما علم أنّه لا یمکنه، وبالعلم لا یحسن تکلیفه مع ارتفاع اللطف، ولو جاز ذلک لجاز أن یکلّف ما لا دلیل علیه إذا علم أنّه لا ینظر فیه، وذلک باطل،
اگر گفتند: تکلیف نکردن او درست است.
می گوییم: با وجود این که راه برای شناخت مصالحش به وسیله اطاعت از پیامبر باز است، دیگر چه چیزی مانع تکلیف اوست؟
اگر بگویند: خداوند او را مکلّف کرده، ولی پیامبری برایش مبعوث نکند.
می گوییم: چگونه جایز است که خداوند کاری را که می تواند انجام دهد و در حقّش لطف است را انجام نداده [و پیامبری نفرستاده] ولی شخص مورد نظر را موظف به اطاعت از پیامبر کرده است؟
اگر گفتند: خود آن شخص سبب عدم بعثت پیامبر شده و مقصر است. می گوییم: او کاری نکرده است فقط خداوند می داند که او از پیامبر اطاعت نخواهد کرد و به صرف علم داشتن خداوند، تکلیف کردن او [به اطاعت از پیامبر] در حالی که لطفی در کار نیست [و هنوز پیامبری مبعوث نشده است]درست نیست، و چنانچه موظف کردن او به اطاعت از پیامبر درست می بود، می بایست تکلیف کردن افراد به امری که خداوند به صرف دانستن این که توجّه به آن نمی شود و راهنمایی برای آن قرار نداده است درست باشد و پر واضح است که این امر باطل است [به این معنا که خداوند به صرف این که می داند کسی به معرفت توجهی نمی کند دلیل و راهنما برای کسب معرفت هم قرار ندهد و بعد با این وجود، افراد را به کسب معرفت تکلیف کند و روشن است که این معنا باطل و فاسد است.] و لابدّ أن یقال: إنّه یبعث إلی ذلک الشخص ویوجب علیه الإنقیاد له لیکون مزیحاً لعلّته.
فإمّا أن یمنع منه بما لا ینافی التکلیف، أو یجعله بحیث لا یتمکّن من قتله، فیکون قد أتی من قبل نفسه فی عدم الوصول إلیه، وهذه حالنا مع الإمام فی حال الغیبة سواء.
فإن قال: لا بدّ أن یعلمه أنّ له مصلحة فی بعثة هذا الشخص إلیه علی لسان غیره لیعلم أنّه قد أتی من قبل نفسه.
قلنا: وکذلک أعلمنا الله علی لسان نبیّه (صلی الله علیه و آله) والأئمّة من آبائه (علیهم السلام) موضعه، وأوجب علینا طاعته، فإذا لم یظهر لنا علمنا أنّا أتینا من قبل نفوسنا فاستوی الأمران.
پس به ناچار باید گفت: خداوند برای آن شخص پیامبری مبعوث فرموده و اطاعت از آن پیامبر را هم واجب می کند تا به این وسیله موانع تکلیف برداشته شوند. در این حال پروردگار عالم یا به نحوی که با تکلیف شخص منافات نداشته باشد پیامبرش را از گزند او حفظ می کند و یا به گونه ای پیامبرش را محافظت می کند که آن شخص نتواند او را به قتل رسانده و از بین ببرد.
پس آنچه که بر سر شخص می آید؛ یعنی عدم حضور پیامبرش و این که محضر او را درک نمی کند، از ناحیه خودش می باشد. وضعیت ما هم با امام (علیه السلام) در زمان غیبت به همین صورت است، بنابراین هر دو مطلب مساوی هستند.
اگر گفته شود: می بایست توسط فرد دیگری به شخص آموزش داده شود که مبعوث شدن پیامبر به نفع و مصلحت اوست تا بداند [که در صورت عدم دسترسی او به پیامبر]ضررش متوجّه خود او است.
می گوییم: خداوند تبارک و تعالی به وسیله پیامبر اکرم و اهل بیت (علیهم السلام) امام زمان (علیه السلام) را به ما معرفی فرموده [و نسبت به مصلحت وجود ایشان آگاهی داده اند]و اطاعت از ایشان را بر ما واجب کرده است. حالا اگر آن حضرت برای ما ظاهر نیست [و به ایشان دسترسی نداریم] از ناحیه خودمان بوده و مقصریم، پس هر دو موضع مساوی اند.
وأمّا الّذی یدلّ علی الأصل الثانی:
وهو أنّ من شأن الإمام أن یکون مقطوعاً علی عصمته، فهو أنّ العلّة التی لأجلها احتجنا إلی الإمام ارتفاع العصمة، بدلالة أنّ الخلق متی کانوا معصومین لم یحتاجوا إلی إمام وإذا خلوا من کونهم معصومین احتاجوا إلیه، علمنا عند ذلک أنّ علّة الحاجة هی ارتفاع العصمة، کما نقوله فی علة حاجة الفعل إلی فاعل أنّها الحدوث، بدلالة أنّ ما یصحّ حدوثه یحتاج إلی فاعل فی حدوثه، وما لا یصحّ حدوثه یستغنی عن الفاعل، و حکمنا بذلک أنّ کلّ محدث یحتاج إلی محدث، فبمثل ذلک یجب الحکم بحاجة کلّ من لیس بمعصوم إلی إمام وإلّا انتقضت العلّة، فلو کان الإمام غیر معصوم.
اصل دوم: «عصمت امام»:
و امّا آنچه که بر اصل دوم دلالت دارد این است که شأن و جایگاه امام (علیه السلام) اقتضا می کند که نسبت به عصمت ایشان قطع و یقین حاصل شده باشد، و علّتی که موجب می شود ما به عصمت امام احتجاج کنیم این است که ما معصوم نیستیم، چرا که اگر همه مردم معصوم می بودند دیگر احتیاجی به امام نبود. امّا وقتی که مردم معصوم نباشند [که نیستند] پس محتاج به امام معصوم هستند و لذا یقین می کنیم که علّت نیاز مردم به امام معصوم این است که خودشان معصوم نیستند. مثل آنچه که در علّت نیاز فعل به فاعل می گوییم: علّت آن، حدوث و به وجود آمدن فعل است. به دلیل این که هر چیزی که به وجود آمدنش صحیح باشد، محتاج و نیازمند به فاعلی است که آن را به وجود آورد و آنچه که حدوثش صحیح نیست بی نیاز از فاعل است، به این ترتیب حکم می کنیم که هر به وجود آمده ای نیازمند به وجود آورنده ای است. پس مثل همین مسأله حکم می کنیم به لزوم این که هر کسی که معصوم نیست نیاز به امام دارد، در غیر این صورت حکم علّیت نقض می شود.
حال اگر امام هم غیر معصوم باشد علّت نیاز به امام معصوم شامل او هم می شود و او نیز محتاج امام دیگر است.
لکانت علّة الحاجة فیه قائمة واحتاج إلی إمام آخر، والکلام فی إمامه کالکلام فیه، فیؤدّی إلی إیجاب أئمّة لا نهایة لهم أو الانتهاء إلی معصوم وهو المراد.
وهذه الطریقة قد أحکمناها فی کتبنا فلا نطوّل بالأسئلة علیها لأنّ الغرض بهذا الکتاب غیر ذلک، وفی هذا القدر کفایة.
بنابراین کلام در مورد امام او هم عین کلام در مورد خود اوست؛ یعنی این امام هم اگر معصوم نباشد به امام نیازمند است و این امر منجر به وجود بی نهایت امام می شود مگر این که منتهی به یک امام معصوم بشود که مقصود ما هم همین است.
البته در این مورد در کتب دیگرمان توضیح داده ایم، لذا در اینجا بحث را طولانی نمی کنیم چرا که غرض ما در این کتاب غیر از این بحث است [یعنی بحث اصلی ما در غیبت است نه عصمت] و همین قدر کفایت می کند.(۱۵)
وأمّا الأصل الثالث وهو أنّ الحقّ لا یخرج عن الأمّة فهو متفّق علیه بیننا وبین خصومنا وإن اختلفنا فی علّة ذلک.
لأنّ عندنا أنّ الزّمان لا یخلو من إمام معصوم لا یجوز علیه الغلط علی ما قلناه، فإذاً الحقّ لا یخرج عن الأمّة لکون المعصوم فیهم.
وعند المخالف لقیام أدلّة یذکرونها دلّت علی أنّ الإجماع حجة، فلا وجه للتشاغل بذلک.
فإذا ثبتت هذه الأصول ثبت إمامة صاحب الزّمان (علیه السلام)، لأنّ کلّ من یقطع علی ثبوت العصمة للإمام قطع علی أنّه الإمام، ولیس فیهم من یقطع علی عصمة الإمام ویخالف فی إمامته إلّا قوم دلّ الدلیل علی بطلان قولهم کالکیسانیّة والناووسیّة والواقفة، فإذا أفسدنا أقوال هؤلاء ثبت إمامته (علیه السلام).
اصل سوم: خارج نبودن حقّ از میان امّت اسلامی:
این اصل هم مورد اتفاق ما است و هم مورد اجماع مخالفین ما؛ اگر چه در باب علّت آن با هم اختلاف نظر داریم. [که یک اختلاف فرعی است و در اصل وجود حقّ در میان همین امت هیچ اختلافی نیست.]
ما معتقدیم که هیچ زمانی از وجود امام معصوم خالی نیست، آن امامی که احتمال خطا در وی وجود ندارد، بنابراین حقّ از میان این امّت خارج نیست. چون امام معصوم در میان همین امّت است. مخالفین ما هم اجماع بر همین مطلب دارند و با استدلال به ادله و براهین، حجیت اجماع را ثابت می کنند. این مسأله مسلم است و هیچ دلیلی بر مشغول کردن فکر به این مسأله وجود ندارد.
با توجّه به اثبات این سه اصل، امامت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) هم ثابت می شود. چون هر کسی که به ثبوت عصمت برای امام یقین داشته باشد لاجرم یقین دارد که او امام است و کسی پیدا نمی شود که از یک طرف یقین به عصمت امام داشته باشد و از طرفی مخالف امامتش باشد، مگر کسانی که بر بطلان اعتقادشان، دلیل کافی اقامه شده است؛ مثل: کیسانیه، ناووسیه و واقفیه.
بنابراین وقتی نظریه آن ها را باطل کردیم، امامت حضرت حجّت (علیه السلام) ثابت می شود. [بر همین اساس و برای اثبات امامت حضرت، ابتدا ادله فساد و بطلان اعتقاد فرقه های فوق را بیان می کنیم].
[أقول: وأمّا الّذی یدلّ علی فساد قول الکیسانیة القائلین بإمامة محمّد بن الحنفیّة فأشیاء:
منها: أنّه لو کان إماماً مقطوعاً علی عصمته لوجب أن یکون منصوصاً علیه نصّاً صریحاً لأنّ العصمة لا تعلم إلّا بالنصّ، وهم لا یدّعون نصّاً صریحاً علیه وإنّما یتعلّقون بأمور ضعیفة دخلت علیهم فیها شبهة لا تدلّ علی النّص، نحو إعطاء أمیر المؤمنین (علیه السلام) إیّاه الرایة یوم البصرة، وقوله له «أنت ابنی حقّاً» مع کون الحسن والحسین (علیهما السلام) ابنیه ولیس فی ذلک دلالة علی إمامته علی وجه، وإنّما یدلّ علی فضیلته ومنزلته.
ادله فساد اعتقاد کیسانیه ادله فساد اعتقاد کیسانیه:
امّا ادله ای که دلالت بر فساد قول کیسانیه که به امامت محمّد بن حنفیه قائل هستند، چند دلیل است:
دلیل اول:
چنانچه محمّد بن حنفیه امام بوده و یقین بر عصمتش می بود، می بایست به وسیله نصّ صریح بیان می شد. به دلیل این که عصمت تنها به وسیله نصّ فهمیده می شود و این در حالی است که خود کیسانیه هم مدّعی وجود نصّ صریح بر عصمت محمّد بن حنفیه نشده اند، بلکه به ادله ضعیفی متوسل شده اند که موجب اشتباه و کج فهمی آن ها شده و هیچ دلالتی بر نصّ ندارد؛ از جمله تمسک کرده اند به این که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ جمل پرچم را به ایشان سپردند و خطاب به او فرمودند: حقیقتاً تو فرزند من هستی. علی (علیه السلام) این کار را در حالی انجام داد که حسن و حسین هم فرزندان ایشان هستند.
این واقعه [که به عنوان دلیل بر عصمت و امامت محمّد بن حنفیه مورد استفاده قرار گرفته است] هیچ دلالتی بر امامت وی ندارد، بلکه فقط دلیلی بر فضیلت و منزلت ایشان است.
علی أنّ الشیعة تروی أنّه جری بینه وبین علیّ بن الحسین (علیه السلام) کلام فی استحقاق الإمامة فتحاکما إلی الحجر فشهد الحجر لعلیّ بن الحسین (علیه السلام) بالإمامة؛ فکان ذلک معجزاً له فسلّم له الأمر وقال بإمامته.
۱ - وَالْخَبَرُ بِذلِکَ مَشْهُورٌ عِنْدَ الإِمامِیَّةِ لِأَنَّهُمْ رَوَوْا أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِیَةِ نازِعَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَینِ (علیه السلام) فِی الْإِمامَةِ وَادَّعی أَنَّ الْأَمْرَ أَفْضی إِلَیْهِ بَعْد أَخِیْهِ الْحُسَینِ (علیه السلام)، فَناظَرَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَینِ (علیه السلام) وَاحْتَجَّ عَلَیْهِ بِآی مِنَ الْقُرآنِ کَقَولِهِ «وَأُولُوا الأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ»
علاوه بر این، شیعه روایت می کند به این که بین او و امام زین العابدین (علیه السلام) در باب امامت که کدام امامند، بحث و گفت و گو در گرفت و حجرالاسود را بین خودشان حَکَم قرار دادند و حجرالاسود هم به امامت امام زین العابدین (علیه السلام) شهادت داد. که این امر خود معجزه و کرامت امام سجاد (علیه السلام) بود، و پس از این شهادت، محمّد بن حنفیه در برابر امامت حضرت تسلیم شده و اقرار بر امامت امام چهارم کرد.
شهادت حجرالاسود(۱۶) به امامت امام سجاد (علیه السلام):
۱ - ماجرای شهادت حجرالاسود به امامت امام سجاد (علیه السلام) از اخبار مشهور شیعه است، به این ترتیب که محمّد بن حنفیه با امام علی بن الحسین (علیهما السلام) در باب امامت بحث کردند. محمّد مدعی شد که پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) امامت به او واگذار شده است. امام سجاد (علیه السلام) هم در مباحثه با او به این آیه قرآن کریم احتجاج فرمودند که «صاحبان ارحام بعضی بر بعضی دیگر سزاوارترند».(۱۸)
وَ أَنَّ هذِهِ الآیَةَ جَرَتْ فِی عَلِیِ بْنَ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) وَ وُلْدِهِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: أُحاجُّکَ إِلَی الْحَجَرِ الأَسْوَدِ، فَقالَ لَهُ: کَیْفَ تُحاجَّنِی إِلی حَجَرٍ لا یَسْمَعُ وَلا یُجِیبُ؟ فَأَعَلَمَهُ أَنَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُما فَمَضَیا حَتّیَ انْتَهَیا إِلَی الْحَجَرِ، فَقالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَةِ: تَقَدَّمْ فَکَلِّمْهُ! فَتَقَدَّمَ إِلَیْهِ وَ وَقَفَ حِیالَهُ وَتَکَلَّمَ، ثُمَّ أَمْسَکَ، ثُمَّ تَقَدَّمَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَیْهِ، ثُمّ قالَ: «اللهمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْمَکْتُوبِ فِی سُرادِقِ الْعَظَمَةِ» ثُمَّ دَعا بَعْد ذلِکَ وَ قالَ: لَما أَنْطَقْتَ هذَا الْحَجَرَ، ثُمَّ قالَ: «أَسأَلُکَ بِالَّذِی جَعَلَ فِیکَ مَواثِیقَ الْعِبادِ وَالشَهادَةِ لِمَنْ وَافاکَ لِما
که این آیه کریمه در مورد امامت امام سجاد و فرزندان ایشان تأویل و تفسیر شده است و بعد فرمودند: با تو به وسیله حجرالاسود احتجاج می کنم [و حَکَمیت را به او واگذار می کنم] محمّد بن حنفیه گفت: چگونه به سنگی با من احتجاج می کنی که نه می شنود و نه جوابی می دهد؟ امام متذکر شده و به او آموختند که حجر می تواند بین ایشان حکم کند و لذا هر دو به کنار حجر الاسود رفتند.
امام زین العابدین (علیه السلام) به محمّد بن حنفیه فرمودند: شما جلوتر برو و با حجر صحبت کن. محمّد جلو رفت، کنار حجر ایستاد و با آن صحبت کرد، بعد ساکت شد ولی حجر جوابی به او نداد.
بعد علی بن الحسین (علیهما السلام) جلو رفته و دستش را بر حجر گذاشت و بعد عرضه داشت: «خدایا! به اسمی که در سرادق عظمت مکتوب فرمودی از تو می خواهم» حضرت دعا کرده و عرض کردند: «[خداوندا!] این سنگ را به نطق در بیاور» و بعد خطاب به حجر الاسود فرمودند: «تو را می خوانم به حقّ کسی که پیمان های بندگانش را در وجود تو قرار داد و تو را شاهد و گواهی کسانی قرار داد که کنارت می آیند، تو را قسم می دهم تا خبر بدهی که امامت و وصایت رسول خدا از آن کیست؟
أَخْبَرتَ لِمَنِ الْإِمامَةُ وَالْوَصِیَةُ؟» فَتَزَعْزَعَ الْحَجَرُ حَتّی کادَ أَنْ یَزُولَ، ثُمَّ أَنْطَقَهُ الله تَعالی فَقالَ: یامُحَمَّدُ سَلِمِ الْإِمامَةَ لِعَلِی بْنِ الْحُسَیْنِ، فَرَجَعَ مُحَمَّدُ عَنْ مُنازِعَتِهِ وَسَلَّمَها إِلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام).
و منها تواتر الشیعة الإمامیّة بالنصّ علیه من أبیه وجدّه وهی موجودة فی کتبهم فی الأخبار لا نطوّل بذکرها الکتاب.
و منها الأخبار الواردة عن النبی (صلی الله علیه و آله) من جهة الخاصّة والعامّة علی ما سنذکره فیما بعد بالنصّ علی إمامة الإثنی عشر، وکلّ من قال بإمامتهم قطع علی وفاة محمّد بن الحنفیّة وسیاقة الإمامة إلی صاحب الزّمان (علیه السلام).
پس از این سخن امام (علیه السلام) حجرالاسود چنان تکانی خورد که گویی از جا کنده شده باشد و بعد «به امر و قدرت قاهره خداوندی» به نطق آمد و گفت: ای محمّد! امامت علی بن الحسین (علیه السلام) را بپذیر. بعد از این ماجرا محمّد بن حنفیه از نظرش برگشته و تسلیم امامت و وصایت امام زین العابدین (علیه السلام) شد.
دلیل دوم:
از جمله ادله موجود در مورد ردّ اعتقاد کیسانیه و اثبات امامت امام سجاد (علیه السلام)، روایات متواتر و بسیار زیاد و صحیحی است که از جانب پدر و جدّ امام (علیه السلام) در تصریح به امامت ایشان در کتب متعدد شیعه وارد شده است که در این مقال مجال بیان آن ها نیست.(۱۹)
دلیل سوم:
اخبار و روایاتی است که از وجود مقدّس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به وسیله شیعه و سنی نقل شده است و ما به زودی آن ها را ذکر می کنیم. این روایات همگی متضمّن نصّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به ائمّه دوازده گانه است. و هر کسی که معتقد به امامت دوازده امام شده است، یقین بر فوت و رحلت محمّد بن حنفیه داشته و امامت را تا حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) جاری می داند.
و منها انقراض هذه الفرقة فإنّه لم یبق فی الدنیا فی وقتنا ولا قبله بزمان طویل قائل یقول به، ولو کان ذلک حقّاً لما جاز انقراضه.
فإن قیل: کیف یعلم انقراضهم وهلّا جاز أن یکون فی بعض البلاد البعیدة وجزائر البحر وأطراف الأرض أقوام یقولون بهذا القول کما یجوز أن یکون فی أطراف الأرض من یقول بمذهب الحسن فی أنّ مرتکب الکبیرة منافق فلا یمکن ادّعاء انقراض هذه الفرقة وإنّما کان یمکن العلم بذلک لو کان المسلمون فیهم قلّة والعلماء محصورین فأمّا وقد انتشر الإسلام وکثر العلماء فمن أین یعلم ذلک.
قلنا: هذا یؤدّی إلی أن لا یمکن العلم بإجماع الأمّة علی قول ولا مذهب بأن یقال: لعلّ فی أطراف الأرض من یخالف ذلک ویلزم أن یجوز أن یکون فی أطراف الأرض من یقول:
دلیل چهارم:
آن است که نسل فرقه کیسانیه منقرض شده؛ نه در این زمان و نه در زمان های گذشته هم معتقدی به این مرام در دنیا باقی نمانده است، بنابراین اگر این اعتقاد حق بود نمی بایست منقرض شده و از بین می رفت.
اشکال:
چگونه معلوم می شود که کیسانیه منقرض شده و از بین رفته است؛ در حالی که ممکن است در بعضی از شهرها و بلاد دوردست و جزایر دریاها و اطراف زمین کسانی باشند که به این امر معتقد باشند، چنان که ممکن است کسانی در اطراف و گوشه و کنار جهان یافت بشوند که گرایش به مذهب حسن بصری داشته باشند. وی معتقد بود کسی که مرتکب گناه کبیره شود منافق است. بنابراین نمی توان مدعی انقراض کیسانیه شد، مگر در صورتی که مسلمین کم جمعیت بوده و علما هم محصور در تعداد خاصّی باشند. در حالی که اسلام [به نقاط مختلف جهان] گسترش پیدا کرده و علما هم بسیار شده اند. پس از کجا می توان علم به انقراض آن ها پیدا کرد؟
پاسخ:
جواب ما این است که پذیرش این اشکال منتهی به این امر می شود [که بگوییم]: إنّ البرد لا ینقض الصوم وأنّه یجوز للصائم أن یأکل إلی طلوع الشمس، لأنّ الأوّل کان مذهب أبی طلحة الأنصاری، والثانی مذهب حذیفة والأعمش، وکذلک مسائل کثیرة من الفقه کان الخلف فیها (واقعاً) بین الصحابة والتابعین، ثمّ زال الخلف فیما بعد، واجتمع أهل الأعصار علی خلافه، فینبغی أن یشکّ فی ذلک ولا نثق بالإجماع علی مسألة سبق الخلاف فیها وهذا طعن من یقول أنّ الإجماع لا یمکن معرفته ولا التوصل إلیه، والکلام فی ذلک لا یختصّ هذه المسألة فلا وجه لإیراده هنا.
علم پیدا کردن به اجماع امّت بر هیچ قول یا مذهبی ممکن نیست! چرا که ممکن است در گوشه و کنار جهان مخالفی داشته باشد؛ مثلاً ممکن است که در گوشه ای از عالم کسی پیدا شود که بگوید: خوردن تگرگ روزه را باطل نمی کند چون این عقیده ابو طلحه انصاری است و یا این که روزه دار می تواند تا طلوع آفتاب غذا بخورد که این نیز نظریه حذیفه و اعمش است و به همین ترتیب مسائل زیادی در فقه موجود است که بین اصحاب و تابعین در مورد آن ها اختلاف نظر وجود داشته، ولی به مرور زمان این اختلاف از بین رفته و علمای عصرهای بعدی برخلاف آن اجماع کرده اند. بنابراین در صورت پذیرش اشکال فوق، لازم می آید که انسان نسبت به اجماع در مسأله ای که سابقاً مورد اختلاف بوده مشکوک شده، اعتماد نکند [به این معنا که پذیرش این اشکال مستلزم این است که به هیچ اجماعی نتوان اعتماد کرد، در حالی که این اعتقاد اصلاً صحیح نیست].
این بیان در واقع طعن و ایراد کسی است که می گوید شناخت اجماع و رسیدن به آن غیر ممکن است. البته بحث در این مورد مختصّ به این مسأله نیست بنابراین لزومی ندارد که در اینجا مبادرت به بیان آن کنیم.
ثُمّ إنّا نعلم أنّ الأنصار طلبت الإمرة ودفعهم المهاجرون عنها ثمّ رجعت الأنصار إلی قول المهاجرین علی قول المخالف، فلو أنّ قائلاً قال: یجوز عقد الإمامة لمن کان من الأنصار لأنّ الخلاف سبق فیه، ولعلّ فی أطراف الأرض من یقول به، فما کان یکون جوابهم فیه [فأیّ]شیء قالوه فهو جوابنا بعینه فلا نطوّل بذکره.
فإن قیل: إذا کان الإجماع عندکم إنّما یکون حجّة بکون المعصوم فیه، فمن أین تعلمون دخول قوله فی جملة أقوال الأمة؟ (وهلّا جاز أن یکون قوله منفرداً عنهم فلا تثقون بالإجماع؟).
علاوه براین ما می دانیم که براساس گفته مخالف ما [یعنی اهل سنّت] در ماجرای سقیفه بنی ساعده، گروه انصار امارت [و حکمرانی بر مسلمین] را از مهاجرین مطالبه کرده [و مدعی آن شدند] امّا مهاجرین دست رد به سینه آن ها زدند، بنابراین انصار از ادعای خود برگشتند و عقیده مهاجرین را پذیرفتند. حال اگر کسی بگوید: مقام امامت و حاکمیت از آن یکی از انصار است، به دلیل این که ابتدا بین انصار و مهاجرین اختلاف بود و ممکن است در گوشه ای از عالم کسی باشد که چنین عقیده ای داشته باشد [که حاکمیت حقّ یکی از انصار بوده است نه مهاجرین، بنابراین نمی توان گفت که وجود دارد چون ممکن است مخالفی داشته باشد، که البته دارد] پس هر چه که مخالفین ما در جواب این سؤال و شبهه بگویند، عیناً جواب ما به خود آن هاست؛ لذا کلام را طولانی نمی کنیم.
سؤال:
اگر اشکال شود به این که شما شیعیان اجماع را به این دلیل حجّت می دانید که قول امام معصوم در میان اجماع کنندگان است. شما از کجا می دانید که قول امام (علیه السلام) در میان اقوال امّت است؟ آیا این ممکن نیست که قول امام و نظر او منحصر به فرد و مخالف نظر اجماع باشد، یا حداقل بین اجماع کنندگان نباشد؟ بنابراین به اجماعی که واقع شده است نمی توان اعتماد کرد. [چون دلیلی بر حضور امام یا قول ایشان در میان اجماع کنندگان نداریم.]
قلنا: المعصوم إذا کان من جملة علماء الأمّة فلا بدّ [من أن یکون قوله موجوداً فی جملة أقوال العلماء، لأنّه لا یجوز أن یکون منفرداً مظهراً للکفر فإنّ ذلک لا یجوز علیه، فإذاً لا بدّ [من أن یکون قوله فی جملة الأقوال، وإن شککنا فی أنّه الإمام.
فإذا اعتبرنا أقوال الأمّة ووجدنا بعض العلماء یخالف فیه، فإن کنّا نعرفه ونعرف مولده ومنشأه لم نعتدّ بقوله لعلمنا أنّه لیس بإمام، وإن شککنا فی نسبه لم تکن المسألة إجماعاً.
فعلی هذا أقوال العلماء من الأمّة اعتبرناها فلم نجد فیهم قائلاً بهذا المذهب الّذی هو مذهب الکیسانیّة أو الواقفة، وإن وجدنا فرضاً واحداً أو اثنین فإنّا نعلم منشأه ومولده
پاسخ:
زمانی که خود معصوم (علیه السلام) از جمله علمای امّت باشد [که حتماً نیز همین طور است]پس می بایست قول و نظرش نیز در میان اقوال علما موجود باشد و جایز نیست [بلکه ممکن نیست] که او منفرد باشد. [به این ترتیب که همه علمای امّت یک نظریه داشته باشند و ایشان به تنهایی نظری در جهت خلاف این ها داشته باشد] پس مسلّماً قول او در میان اقوال علما است، حتّی اگر در امامت او شک داشته باشیم.
حال اگر چنانچه اقوال امّت را بررسی کردیم [و همگی یک نظر داشتند] ولی دریافتیم که یکی از علما با این اتّفاق نظر مخالف است؛ اگر او را شناختیم، به نحوی که محل تولّد و اصل و نسب او را پیدا کردیم که به مخالفت او اعتنا نمی کنیم چون می دانیم که او حتماً امام نیست، امّا اگر در نسب آن کسی که مخالف اجماع است شکّ کردیم و مشخصات او را به دست نیاوردیم، دیگر مسأله اجماعی نخواهد بود.
پس بنابراین اقوال علمای امّت را گشتیم و در بین آن ها کسی را پیدا نکردیم که معتقد به مذهب کیسانیه و یا حتّی واقفی باشد. حال اگر کسی یک یا دو نفر پیدا کرد که قائل به این اعتقاد بودند، چون ما حالات آن ها را می دانیم و می دانیم که زادگاه شان کجا است و کجا رشد و نمو کرده اند، به نظر آن ها [چون مخالف اجماع است] اعتنا نمی کنیم لا یعتدّ بقوله واعتبرنا أقوال الباقین الذین نقطع علی کون المعصوم فیهم، فسقطت هذه الشبهة علی هذا التحریر وبان وهنها.
فأمّا القائلون بإمامة جعفر بن محمّد (علیه السلام) من الناووسیّة وأنّه حیّ لم یمت وأنّه المهدی فالکلام علیهم ظاهر، لأنّا نعلم موت جعفر بن محمّد (علیه السلام) کما نعلم موت أبیه وجدّه (علیهما السلام)، و قتل علیّ (علیه السلام)، وموت النبیّ (صلی الله علیه و آله) فلو جاز الخلاف فیه لجاز الخلاف فی جمیع ذلک، ویؤدّی إلی قول الغلاة والمفوّضة الّذین جحدوا قتل علیّ والحسین (علیهما السلام) وذلک سفسطة.
وسنشبع الکلام فی ذلک عند الکلام علی الواقفة (والناووسیة) إن شاء الله تعالی.
و در مقابل، نظر دیگران را معتبر می دانیم و یقین داریم که معصوم در میان آن ها است. در نتیجه، با توضیحی که بیان شد، هم اصل شبهه ساقط گردید و هم سست بودن آن ظاهر شد.
ردّ اعتقاد ناووسیه:
امّا معتقدان به امامت جعفر بن محمّد(علیهما السلام)؛ یعنی ناووسیه که معتقدند امام صادق (علیه السلام) زنده بوده و از دنیا نرفته است و ایشان همان مهدی موعود است؛ ردّ این ها بسیار روشن است به دلیل این که همان گونه که ما از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و رحلت نبیّ اکرم (صلی الله علیه و آله) و پدر و جدّ امام صادق (علیهم السلام) اطّلاع داریم، از شهادت ایشان هم اطّلاع کامل داریم. حال اگر در شهادت امام صادق (علیه السلام) امکان خلاف باشد، می بایست در شهادت هر کدام از ائمّه (علیهم السلام) این امکان وجود داشته باشد.
[از طرفی] این اعتقاد [زنده بودن امام صادق (علیه السلام)] در نهایت منجر به غلو شده و به نظر غلات و مفوضه برمی گردد که شهادت امیرمؤمنان علی و امام حسین (علیهما السلام) را انکار کرده اند. بنابراین نظریه ناووسیّه سفسطه ای بیش نیست و البته ما هم به زودی در مسأله واقفیه و ناووسیه بحث خواهیم کرد و کلام را ان شاءالله کامل می کنیم.
الکلام علی الواقفة:
وأمّا الّذی یدلّ علی فساد مذهب الواقفة الّذین وقفوا فی إمامة أبی الحسن موسی (علیه السلام) وقالوا: «إنّه المهدیّ» فقولهم باطل بما ظهر من موته (علیه السلام)، واشتهر واستفاض، کما اشتهر موت أبیه وجدّه ومن تقدّم من آبائه (علیهم السلام).
ولو شککنا لم ننفصل من الناووسیّة والکیسانیّة والغلاة والمفوّضة الّذین خالفوا فی موت من تقدّم من آبائه (علیهم السلام).
علی أنّ موته اشتهر ما لم یشتهر موت أحد من آبائه (علیهم السلام)، لأنّه أظهر وأحضر والقضاة.
ردّ اعتقاد واقفیه:
واقفیه کسانی هستند که در امامت ابی الحسن موسی بن جعفر(علیهما السلام) توقّف کرده و معتقد بودند به این که امام کاظم (علیه السلام) همان مهدی موعود است. دلیلی که بر بطلان اعتقاد آن ها است این است که شهادت امام کاظم (علیه السلام) مسأله ای روشن و مشهور بوده واز روایات زیادی استفاده می شود و عیناً همان قدر مشهور است که شهادت پدر و اجداد ایشان مشهور و مسلّم است و اگر در شهادت ایشان تردیدی باشد تازه فرقی با ناووسیه و کیسانیه و غلات و مفوضه که هر کدام منکر شهادت یکی از ائمّه (علیهم السلام) هستند نمی کند. [و جواب همه هم یکی خواهد بود و آن هم قطعی بودن شهادت ائمّه اهل بیت از امام علی تا امام عسکری (علیهم السلام) است].
علاوه بر این که شهادت امام کاظم (علیه السلام) آن قدر مشهور و معروف شد که شهادت پدران ایشان به این حد از شهرت نرسید، به خاطر این که شهادت ایشان را [حکومت وقت]ظاهر و علنی کرد و قضات آن زمان را به همراه شهودی بر جسد مطهر امام (علیه السلام) حاضر کرده و در بالای پل بغداد(۲۰) ندا دادند: این جسد همان کسی است که رافضی ها والشهود، ونودی علیه ببغداد علی الجسر وقیل: «هذا الّذی تزعم الرافضة أنّه حیّ لا یموت مات حتف أنفه» وما جری هذا المجری لا یمکن الخلاف فیه.
۲ - فروی یونس بن عبد الرحمن قال: حضر الحسین بن علیّ الرواسی جنازة أبی إبراهیم (علیه السلام).
فلمّا وضع علی شفیر القبر، إذا رسول من سندی بن شاهک قد أتی أبا المضا خلیفته - وکان مع الجنازة - أن اکشف وجهه للناس قبل أن تدفنه حتّی یروه صحیحاً لم یحدث به حدث.
قال: وکشف عن وجه مولای حتّی رأیته وعرفته، ثمّ غطّی وجهه وأدخل قبره صلوات الله علیه.
گمان می کنند که زنده بوده و نمی میرد، حالا به مرگ طبیعی مرده و از دنیا رفته است. و هر چیزی که این گونه مشهور و معروف شود امکان ندارد که کسی در آن اختلاف یا شک و تردید کند.
اخبار شهادت امام کاظم (علیه السلام):
۱ / ۲ - یونس بن عبدالرحمن گفته است: حسین بن علی رواسی بر جنازه امام کاظم (علیه السلام) حاضر بوده [و می گوید]: وقتی که پیکر مطهر امام (علیه السلام) کنار قبر قرار داده شد، فرستاده سندی بن شاهک - لعنة الله علیه - آمد و به ابی المضا که جانشین [یا معاون] سندی و همراه جسد مطهر امام بود گفت: قبل از آن که او را دفن کنید صورت او را برای مردم باز کنید تا مردم ببینند که بدنش سالم است و حادثه مرگش در اثر اتفاق [شکنجه] نبوده است و به مرگ طبیعی مرده است. بعد کفن را باز کرد و از چهره مولایم کنار زد تا من سیمای نورانی ایشان دیده و شناختم. سپس صورت مبارک حضرت را پوشانید و امام را وارد قبر نمودند، درود بی پایان خدا بر امام کاظم (علیه السلام).(۲۱)
۳ - وروی محمّد بن عیسی بن عبید العبیدی قال: أخبرتنی رحیم أمّ ولد الحسین بن علیّ بن یقطین - وکانت امرأة حرّة فاضلة قد حجّت نیفاً وعشرین حجّة - عن سعید مولی أبی الحسن (علیه السلام) - وکان یخدمه فی الحبس ویختلف فی حوائجه - أنّه حضره حین مات کما یموت الناس من قوّة إلی ضعف إلی أن قضی (علیه السلام).
۴ - وروی محمّد بن خالد البرقی، عن محمّد بن عباد المهلّبی قال: لمّا حبس هارون الرشید أبا إبراهیم موسی (علیه السلام) وأظهر الدلائل والمعجزات وهو فی الحبس تحیّر الرشید، فدعا
۲ / ۳ - محمّد بن عیسی بن عبید عبیدی گفته است: رحیمه، مادر حسین بن علی بن یقطین که زنی محترمه و فاضله بوده و بالغ بر بیست و هفت مرتبه به حجّ بیت الله مشرف شده بود، از سعید خدمت کار امام کاظم (علیه السلام) که جهت رفع نیازهای ایشان به زندان رفت و آمد می کرد به ما خبر داد که [سعید] در زمان شهادت امام (علیه السلام) در محضر ایشان حاضر بوده و می گوید: به همان ترتیبی که مردم از حالت توانایی ضعیف شده و می میرند، امام (علیه السلام) هم ضعیف شد و از دنیا رفت.
۳ / ۴ - محمّد بن خالد برقی از محمّد بن عباد مهلّبی روایت کرده: وقتی هارون الرشید امام کاظم (علیه السلام) را زندانی کرد و حضرت هم دلایل و معجزاتی را در همان زندان و در حقانیت خودشان ظاهر فرمودند، هارون الرشید به شدت متحیر شد. تا این که یحیی بن خالد البرمکی فقال له: یا أبا علیّ أ ما تری ما نحن فیه من هذه العجائب،أ لا تدبّر فی أمر هذا الرجل تدبیراً یریحنا من غمّه؟ فقال له: یحیی بن خالد البرمکی: الّذی أراه لک یا أمیر المؤمنین أن تمننّ علیه وتصل رحمه، فقد - والله - أفسد علینا قلوب شیعتنا.
وکان یحیی یتولاه، وهارون لا یعلم ذلک.
فقال هارون: انطلق إلیه وأطلق عنه الحدید، وأبلغه عنّی السلام، وقل له: یقول لک ابن عمّک: إنّه قد سبق منّی فیک یمین أنّی لا أخلیک حتّی تقرّ لی بالإساءة، وتسألنی العفو عمّا سلف منک ولیس علیک فی إقرارک عار، و لا فی مسألتک إیّای منقصة. وهذا یحیی بن خالد (هو) ثقتی و وزیری، و صاحب أمری، فسله بقدر ما أخرج من یمینی وانصرف راشداً.
یحیی بن خالد برمکی را خواسته و به او گفت: ای ابا علی! مخمصه ای را که این عجایب برای ما ایجاد کرده و ما را در خود فرو برده نمی بینی؟ در مورد این موضوع فکر و تدبیری کن و ما را از غم و اندوه او راحت کن.
یحیی بن خالد برمکی به هارون الرّشید گفت: ای امیرمؤمنان!! آنچه که من برای تو صلاح می دانم این است که به او منّت بگذاری و به او صله رحم کنی. به خدا قسم، چون این موضوع دل هواداران ما را بدبین کرده است.
البته یحیی از دوست داران امام کاظم (علیه السلام) بود و هارون این مسأله را نمی دانست.
هارون خطاب به یحیی گفت: برو و زنجیر از گردن او باز کن، سلام مرا به او رسانده و بگو: پسر عمویت می گوید: من قبلاً قسم یاد کرده بودم که تا اقرار نکنی که درباره من بد کرده ای و تا درخواست بخشش از من نکنی رهایت نکنم، و در این که به گناهت اقرار کنی ننگی برای تو نیست و نیز در این که از من درخواست بخشش کنی هم منقصت و شکستی برای تو نیست. حال این یحیی بن خالد است که وزیر و مورد اعتماد و صاحب امر من است که نزد تو آمده است، پس چیز اندکی از او درخواست کن تا من از سوگندم آزاد شوم، و تو هم به صلاح و سلامت [به مدینه] برگرد.
۵ - قال محمّد بن عباد: فأخبرنی موسی بن یحیی بن خالد: أنّ أبا إبراهیم (علیه السلام) قال لیحیی: یا أباعلیّ أنا میّت، وإنّما بقی من أجلی أسبوع، اکتم موتی وائتنی یوم الجمعة عند الزوال، وصلّ علیّ أنت وأولیائی فرادی، وانظر إذا سار هذا الطاغیة إلی الرقة، وعاد إلی العراق لا یراک ولا تراه لنفسک، فإنّی رأیت فی نجمک ونجم ولدک ونجمه أنّه یأتی علیکم فاحذروه.
ثمّ قال: یا أباعلیّ أبلغه عنّی: یقول لک موسی بن جعفر: رسولی یأتیک یوم الجمعة فیخبرک بما تری، وستعلم غداً إذا جاثیتک بین یدی الله من الظالم والمعتدی علی صاحبه، والسلام.
۴ / ۵ - محمّد بن عباد گفته است: موسی بن یحیی بن خالد به من خبر داد: امام کاظم (علیه السلام) به یحیی فرمودند: ای ابا علی! من حتماً می میرم و از عمرم فقط یک هفته باقی مانده است. زمان مرگم را مخفی بدار و ظهر روز جمعه نزد من بیا و با دوستانت هر کدام فرادی بر من نماز بخوانید و مراقب باش که برای حفظ جانت، وقتی سفر کنی که این سرکش ظالم [هارون الرشید] به طرف [شهر] رقه(۲۲) رفته، تا وقتی به عراق [بغداد]برگشت او تو را نبیند و تو هم او را نبینی. چرا که من در ستاره تو و فرزندانت و همچنین در ستاره او دیده ام که او [با دشمنی] به سراغ شما خواهد آمد، بنابراین از هارون دوری کنید.
سپس حضرت فرمودند: ای ابا علی! از طرف من به او بگو: موسی بن جعفر به تو می گوید: روز جمعه فرستاده من نزد تو خواهد آمد و به آنچه که می بینی خبر می دهد و به زودی در فردای قیامت وقتی در مقابل خداوند به زانو درآمدی خواهی دانست که چه کسی ظالم بوده و به حقّ دوستش تجاوز کرده است. والسلام.
فخرج یحیی من عنده، واحمرّت عیناه من البکاء حتّی دخل علی هارون فأخبره بقصّته وما ردّ علیه، فقال [له هارون: إن لم یدّع النبوّة بعد أیّام فما أحسن حالنا.
فلمّا کان یوم الجمعة توفّی أبوإبراهیم (علیه السلام)، وقد خرج هارون إلی المدائن قبل ذلک، فأخرج إلی الناس حتی نظروا إلیه، ثمّ دفن (علیه السلام) و رجع النّاس.
فافترقوا فرقتین: فرقة تقول: مات؛ وفرقة تقول: لم یمت.
۶ - وأخبرنا أحمد بن عبدون سماعاً وقراءة علیه قال: أخبرنا أبوالفرج علیّ بن الحسین الأصبهانی، قال: حدّثنی أحمد بن عبید الله بن عمار قال: حدّثنا علیّ بن محمّد النوفلی، عن أبیه
یحیی در حالی که چشم هایش از گریه سرخ شده بود از محضر امام (علیه السلام) خارج شد، و نزد هارون رفته و جواب امام را به او ابلاغ کرد. هارون هم به یحیی گفت: اگر او بعد از چند روز ادعای نبوت نکند خیلی خوب است [این جمله هارون نشانه درماندگی بیش از حدّ او در مقابل امام است].
روز جمعه که فرا رسید، هارون به مدائن رفت و بعد امام (علیه السلام) به شهادت رسیدند. پیکر مطهر آن حضرت را بیرون آوردند تا مردم امام را زیارت کنند، سپس ایشان را به خاک سپردند و برگشتند.
بعد از آن واقعه مردم به دو فرقه تقسیم شدند: عدّه ای گفتند: حضرت از دنیا رفته است و برخی دیگر گفتند: آن حضرت از دنیا نرفته و زنده اند.(۲۳)
۵ / ۶ - احمد بن عبدون از قول ابوالفرج علی بن الحسین اصفهانی روایت می کند که احمد بن عبیدالله بن عمار از علی بن محمّد نوفلی و او هم از پدرش نقل کرده است. قال الأصبهانی: وحدّثنی أحمد بن محمّد بن سعید قال: حدّثنی یحیی بن الحسن العلوی؛ وحدّثنی غیرهما ببعض قصته، وجمعت ذلک بعضه إلی بعض قالوا:
کان السبب فی أخذ موسی بن جعفر (علیه السلام) أنّ الرشید جعل ابنه فی حجر جعفر بن محمّد بن الأشعث، فحسده یحیی بن خالد البرمکی وقال: إن أفضت الخلافة إلیه زالت دولتی و دولة ولدی.
فاحتال علی جعفر بن محمّد - وکان یقول بالإمامة - حتّی داخله وأنس إلیه. وکان یکثر غشیانه فی منزله، فیقف علی أمره، فیرفعه إلی الرشید ویزید علیه بما یقدح فی قلبه. ثمّ قال یوماً لبعض ثقاته: تعرفون لی رجلاً من آل أبی طالب لیس بواسع الحال یعرّفنی ما أحتاج [إلیه ؟ فدلّ علی علیّ بن إسماعیل بن جعفر بن محمّد، فحمل إلیه (یحیی بن خالد مالاً).
اصفهانی هم می گوید: احمد بن محمّد بن سعید نقل کرده که یحیی بن حسن علوی برای من نقل کرد و غیر از این دو نفر نیز بخشی از قصه را برایم گفته اند و من هم آنچه که این ها گفته اند، به این صورت جمع کردم که گفتند: ماجرای گرفتاری امام کاظم (علیه السلام) این بود که هارون الرشید فرزندش را برای تعلیم به جعفر بن محمّد بن اشعث سپرده بود، یحیی بن خالد برمکی به این امر حسادت کرد و پیش خودش گفت: اگر خلافت به پسر رشید برسد دولت و حکومت من و فرزندانم از بین می رود.
بنابراین بر ضد جعفر بن محمّد که به مسأله امامت معتقد بود حیله کرد، به این صورت که با او از در دوستی وارد شده، و به منزلش خیلی رفت و آمد می کرد تا این که به اسرارش دسترسی پیدا کرد و از شیعه بودنش مطّلع شد و [همزمان]اخبار او را به هارون الرشید می رساند و پشت سر او زیاد بدگویی می کرد. تا موقعیتش در دل رشید متزلزل شود.
[در همین راستا] روزی به بعضی از افراد مورد اطمینانش گفت: مردی از آل ابوطالب را به من معرفی کنید که در فقر و تنگ دستی باشد. پس به طرف علی بن اسماعیل بن جعفر بن محمّد راهنمایی شد. یحیی هم اموالی را برای او فرستاد.
وکان موسی (علیه السلام) یأنس إلیه ویصله، وربّما أفضی إلیه بأسراره کلّها.
فکتب لیشخص به، فأحسّ موسی (علیه السلام) بذلک فدعاه فقال: إلی أین یاابن أخی؟
قال: إلی بغداد. قال: ما تصنع؟ قال: علیّ دین وأنا مملق.
قال: فأنا أقضی دینک وأفعل بک وأصنع. فلم یلتفت إلی ذلک.
فقال له: انظر یا ابن أخی، لا تؤتم أولادی. وأمر له بثلاث مائة دینار وأربعة آلاف درهم. فلما قام من بین یدیه، قال أبو الحسن موسی (علیه السلام) لمن حضره: والله لیسعینّ فی دمی ویؤتمن أولادی.
این در حالی بود که امام کاظم (علیه السلام) با علی بن اسماعیل انس و الفتی داشت و به او صله می داد [و نیازهای مادی او را برآورده می کرد] و چه بسا امام (علیه السلام) اسرار خودش را به او می گفت.
یحیی به علی بن اسماعیل نوشت که تنها به نزدش [به بغداد] برود. امام (علیه السلام) توطئه را احساس کردند؛ بنابراین او را خواستند و فرمودند: برادر زاده کجا می روی؟
گفت: به بغداد.
امام فرمودند: برای چه کاری می روی؟
عرضه داشت: من مدیون و مقروض هستم و دستم خالی است.
امام فرمودند: من قرض تو را می پردازم، به تو کمک می کنم و مشکلات تو را حل می کنم.
ولی علی بن اسماعیل به ملاطفت امام توجّهی نکرد.
امام فرمودند: ای برادرزاده مراقب باش که اولاد من را یتیم نکنی.
بعد فرمودند که سیصد دینار و چهار هزار درهم به او دادند. وقتی علی بن اسماعیل از برابر امام (علیه السلام) بلند شد، امام به حضّار فرمودند: به خدا قسم که این در ریختن خون من سعایت و سخن چینی کرده و فرزندان من را یتیم خواهد کرد.
فقالوا له: جعلنا الله فداک، فأنت تعلم هذا من حاله وتعطیه وتصله؟! فقال لهم: نعم، حدّثنی أبی، عن آبائه، عن رسول الله (صلی الله علیه و آله) «إنّ الرحم إذا قطعت فوصلت قطعها الله».
فخرج علیّ بن إسماعیل حتّی أتی إلی یحیی بن خالد فتعرّف منه خبر موسی بن جعفر (علیه السلام) ورفعه إلی الرشید، وزاد علیه و قال له: إنّ الأموال تحمل إلیه من المشرق والمغرب وإنّ له بیوت أموال، وإنّه اشتری ضیعة بثلاثین ألف دینار فسمّاها «الیسیرة» وقال [له]صاحبها وقد أحضر المال: لا آخذ هذا النقد، ولا آخذ إلّا نقد کذا. فأمر بذلک المال فرد وأعطاه ثلاثین ألف دینار من النقد الّذی سأل بعینه؛ فرفع ذلک کلّه إلی الرشید، فأمر له بمائتی ألف درهم یسبّب له علی بعض النواحی فاختار کور المشرق، ومضت رسله لتقبض المال،
حضار عرضه داشتند: خدا ما را فدای شما کند، با وجودی که این ها را می دانید باز هم نسبت به او عطا کرده و به او صله می دهید؟!
حضرت فرمودند: بله. چون پدرم از پدرانش و ایشان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت کرده اند که پیامبر فرمودند: وقتی که رحم قطع شد و تو وصلش کردی خداوند آن را قطع می فرماید.
علی بن اسماعیل از محضر امام (علیه السلام) مرخّص شده، به نزد یحیی بن خالد رفت. یحیی از طریق علی بن اسماعیل خبرهای امام را به دست آورد و خودش هم به آن اضافه کرد و به هارون الرشید رسانید و گفت: اموالی از مشرق و مغرب به سمت او روانه می شود و خانه هایی از اموال دارد. ملکی را به قیمت سی هزار دینار خریده و آن ملک را مال کمی می داند و صاحبش که مال را برای او حاضر کرده بود گفت: این نقد را [و این مقدار را] نمی گیرم مگر فلان مقدار. او دستور داد مال را رد کند و سی هزار دینار هم از همان مالی که خواسته بود به او دادند. تمام این قبیل خبرها را برای رشید گفت. رشید هم دستور داد که دویست هزار درهم و حکومت بر بعضی از نواحی را برای او بنویسند. [ممکن است کنایه باشد از این که هارون الرشید مسؤولیت نواحی و گوشه ای از مملکت را که اهمّیت چندانی هم نداشته، برای او نوشته است] او هم روستاهای مشرق ودخل هو فی بعض الأیّام إلی الخلاء فزحر زحرة خرجت منها حشوته [کلها] فسقط، وجهدوا فی ردّها فلم یقدروا، فوقع لما به وجاءه المال وهو ینزع فقال: ما أصنع به وأنا فی الموت.
وحجّ الرشید فی تلک السنة فبدأ بقبر النبیّ (صلی الله علیه و آله) فقال: یا رسول الله إنّی أعتذر إلیک من شیء أرید أن أفعله، أرید أن أحبس موسی بن جعفر فإنّه یرید التشتیت بأمتک وسفک دمائها.
ثُمّ أمر به فأخذ من المسجد فأدخل إلیه فقیّده، وأخرج من داره بغلان علیهما قبّتان مغطّاتان هو (علیه السلام) فی إحداهما، ووجّه مع کلّ واحدة منهما خیلاً فأخذ بواحدة علی طریق البصرة، والأخری علی طریق الکوفة، لیعمی علی النّاس أمره، وکان فی التی مضت إلی البصرة.
را انتخاب کرد [و پس از استقرار در محل حاکمیتش] تعدادی را [به بغداد] فرستاد تا اموال را از رشید تحویل بگیرند. در همین اثنا روزی وارد مستراح شد و دچار اسهال خونی شدیدی شد که در اثر آن روده هایش بیرون زد. هر چه کردند روده ها برنگشت. در همان اثنا آن مال دویست هزار درهمی را برایش آوردند. او هم گفت: من در حال مرگم با این مال چه کنم؟
در همان سال هارون الرشید به حجّ رفت، ابتدا به زیارت قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله) رفته و عرضه داشت: یا رسول الله! من از شما به خاطر قصدی که دارم عذر می خواهم. می خواهم موسی بن جعفر را زندانی کنم. چون او می خواهد بین امّت تو تفرقه انداخته و خون مردم را بریزد.
هارون الرشید دستور دستگیری امام را صادر کرد و حضرت را از میان مسجد گرفتار کرده و با غل و زنجیر بستند. از خانه ایشان دو قاطر آوردند و روی هر کدام از آن ها جایگاهی درست کردند، امام را روی یکی از آن ها سوار کردند، بعد یک قاطر را به سمت بصره و دیگری را به طرف کوفه روانه کرد و با هر کدام سپاهی را فرستاد. این عمل به خاطر این بود که سرنوشت امام از مردم مخفی شود. در حالی که امام در محملی بود که به طرف بصره می رفت.
وأمر الرسول أن یسلّمه إلی عیسی بن جعفر بن المنصور، وکان علی البصرة حینئذ فمضی به، فحبسه عنده سنة.
ثُمّ کتب إلی الرشید أن خذه منّی وسلّمه إلی من شئت وإلّا خلّیت سبیله، فقد اجتهدت بأن أجد علیه حجّة، فما أقدر علی ذلک حتّی أنّی لأتسمّع علیه إذا دعا لعلّه یدعو علیّ أو علیک، فما أسمعه یدعو إلّا لنفسه یسأل الرحمة والمغفرة.
فوجّه من تسلّمه منه، وحبسه عند الفضل بن الربیع ببغداد فبقی عنده مدّة طویلة وأراد الرشید علی شیء من أمره فأبی.
فکتب بتسلیمه إلی الفضل بن یحیی فتسلّمه منه وأراد ذلک منه فلم یفعل.
هارون الرشید دستور داد که امام را تسلیم عیسی بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود کنند، او هم حضرت را یک سال در بصره زندانی کرد.
پس از گذشت یک سال به رشید نامه ای نوشت که او را از من تحویل بگیر و به هر که می خواهی بسپار، در غیر این صورت او را آزاد می کنم، من هر چه تلاش کردم که دلیل و مدرکی بر ضدّ او پیدا کنم نتوانستم، حتی مخفیانه به دعا کردن او گوش می دادم تا شاید علیه تو یا من دعایی کند، امّا آنچه شنیدم این است که برای خودش از خداوند طلب رحمت و مغفرت می کند.
هارون الرشید هم نماینده ای را فرستاد تا امام را از عیسی تحویل گرفت و نزد فضل بن ربیع در بغداد برد، او هم امام را حبس کرد. حضرت مدّت زیادی در این زندان بودند. رشید قصد کشتن امام را داشت امّا فضل از این عمر سرباز زد.
بعد رشید دستور داد که امام را تسلیم فضل بن یحیی کند، فضل بن یحیی هم امام را تحویل گرفت. این بار رشید قصد داشت به وسیله او حضرت را به قتل برساند. امّا او هم انجام نداد.
وبلغه أنّه عنده فی رفاهیة وسعة وهو حینئذ بالرقّة.
فأنفذ مسرور الخادم إلی بغداد علی البرید، وأمره أن یدخل من فوره إلی موسی بن جعفر (علیه السلام) فیعرف خبره، فإن کان الأمر علی ما بلغه أوصل کتاباً منه إلی العبّاس بن محمّد وأمره بامتثاله، وأوصل کتاباً منه آخر إلی السندی بن شاهک یأمره بطاعة العباس.
فقدم مسرور فنزل دار الفضل بن یحیی لا یدری أحد ما یرید، ثمّ دخل علی موسی بن جعفر (علیه السلام) فوجده علی ما بلغ الرشید، فمضی من فوره إلی العباس بن محمّد والسندی، فأوصل الکتابین إلیهما. فلم یلبث النّاس أن خرج الرسول یرکض إلی الفضل بن یحیی، فرکب معه وخرج مشدوهاً دهشاً، حتی دخل [علی العباس، فدعا بسیاط وعقابین.
به هارون خبر رسید که امام کاظم (علیه السلام) در زندان فضل در رفاه و آسایش است. در آن زمان هارون در «رقه» به سر می برد، لذا مسرور خادم را به عنوان پیک به بغداد فرستاد و به او دستور داد تا فوری نزد موسی بن جعفر (علیه السلام) رفته و از وضعش اطلاع حاصل نماید، و اگر حال امام به همان ترتیبی بود که به هارون خبر داده بودند، یک نامه به عباس بن محمّد برساند و [در این نامه] دستور داده بود که عباس فرمان او را عمل کند و نامه دیگری هم به سندی بن شاهک برساند، [در آن نامه] دستور داده بود که او تحت فرمان عباس باشد.
مسرور به منزل فضل بن یحیی رفت و کسی هم نمی دانست که نقشه او چیست. به محضر امام رسید و حضرت را در همان حالتی که به هارون خبر رسیده بود دید. پس از این ماجرا سریعاً نزد عباس و سندی رفته و نامه های آن ها را تسلیم آن دو نمود. طولی نکشید که فرستاده بیرون آمد و به سمت فضل دوید. فضل به همراه فرستاده، سوار مرکب شد و به سرعت و با وحشت بیرون آمد. تا این که نزد عباس رفت [تا فضل رسید]عباس مأمورین مجازات را صدا زد و متوجّه سندی شد و دستور به تنبیه فضل داد. فوجه ذلک الی السندی، وأمر بالفضل فجرّد ثمّ ضربه مائة سوط، وخرج متغیّر اللون خلاف ما دخل، فأذهبت نخوته، فجعل یسلّم علی النّاس یمیناً وشمالاً.
وکتب مسرور بالخبر إلی الرشید، فأمر بتسلیم موسی (علیه السلام) إلی السندی بن شاهک وجلس مجلساً حافلاً، وقال: أیّها النّاس إنّ الفضل بن یحیی قد عصانی وخالف طاعتی ورأیت أن ألعنه فالعنوه. فلعنه النّاس من کلّ ناحیة حتّی ارتجّ البیت والدار بلعنة.
و بلغ یحیی بن خالد فرکب إلی الرشید ودخل من غیر الباب الذی یدخل الناس منه حتّی جاءه من خلفه وهو لا یشعر، ثمّ قال له: التفت إلیّ یا أمیر المؤمنین. فأصغی إلیه فزعاً فقال له: إنّ الفضل حدث، وأنا أکفیک ما ترید. فانطلق وجهه وسرّ، وأقبل علی النّاس فقال:
سندی هم او را برهنه کرده و یک صد ضربه شلاق به او زد. فضل با رنگ پریده و خلاف حالتی که داخل شده بود از آنجا خارج شد، تکبر و غرورش هم از بین رفته بود و به مردم از هر طرف سلام می کرد.
مسرور ماجرا را برای هارون الرشید نوشت. او هم دستور داد تا امام کاظم (علیه السلام) را تسلیم سندی بن شاهک کردند، و در مجلسی مملوّ از جمعیت نشست و گفت: ای مردم! فضل بن یحیی نافرمانی کرد و از اطاعت من سرپیچی نمود، بنابراین صلاح دیدم که او را لعن کنم شما هم او را لعن کنید. مردم هم از هر طرف چنان او را لعن کردند که از صدای آنان، خانه لرزید.
خبر [این لعن] به گوش یحیی بن خالد رسید. سریع سوار شد و به طرف رشید آمد و از غیر دربی که برای مردم بود وارد شد، به گونه ای که پشت سر هارون آمد و هارون متوجّه او نبود. به هارون گفت: ای امیرمؤمنان! به من توجّه کن. هارون با ناراحتی رو به یحیی کرد، یحیی گفت: فضل جوان است، من هر آنچه که تو بخواهی کفایت و ضمانت می کنم. چهره هارون شکفت و خوشحال گردید. بعد رو به مردم کرده و گفت: فضل در إنّ الفضل کان عصانی فی شیء فلعنته، وقد تاب وأناب إلی طاعتی فتولّوه.
فقالوا له: نحن أولیاء من والیت وأعداء من عادیت وقد تولّیناه.
ثم خرج یحیی بن خالد بنفسه علی البرید حتّی أتی بغداد، فماج النّاس و أرجفوا بکل شیء. فأظهر أنّه ورد لتعدیل السواد والنظر فی أمر العمّال، وتشاغل ببعض ذلک و دعا السندی فأمره فیه بأمره، فامتثله.
وسأل موسی (علیه السلام) السندی عند وفاته أن یحضره مولی له ینزل عند دار العبّاس بن محمّد فی أصحاب القصب لیغسّله، ففعل ذلک.
امری از فرمانم سرپیچی کرد پس لعنش کردم ولی حالا توبه کرده و فرمانبردار شده است، بنابراین او را دوست داشته باشید.
جمعیت حاضر هم به هارون گفتند: ما دوست کسی هستیم که تو او را دوست داشته باشی و با کسی دشمن هستیم که تو با او دشمن باشی، پس فضل را حتماً دوست می داریم.(۲۴)
سپس یحیی بن خالد خودش به عنوان قاصد به بغداد آمد، مردم [با آمدنش] مضطرب شده و ترسیدند، هر کسی در این باره چیزی می گفت. معلوم شد که برای رسیدگی به امور سپاه و رسیدگی در کار عمّال دولتی آمده است. یحیی به بعضی از این امور مشغول شده، سندی را خواست درباره امام بنا به فرمان هارون دستورهایی داد و سندی هم اطاعت کرد.
امام (علیه السلام) در موقع شهادت از سندی درخواست کرد تا غلامش را که در محله نی فروشان و در خانه عباس بن محمّد سکونت دارد برای غسل دادن ایشان حاضر کند، سندی هم این کار را کرد.
قال: سألته أن یأذن لی أن أکفّنه فأبی وقال: إنّا أهل بیت مهور نسائنا وحجّ صرورتنا وأکفان موتانا من طهرة أموالنا، وعندی کفنی.
فلمّا مات أدخل علیه الفقهاء ووجوه أهل بغداد وفیهم: الهیثم بن عدی وغیره، فنظروا إلیه لا أثر به، وشهدوا علی ذلک، وأخرج فوضع علی الجسر ببغداد ونودی «هذا موسی بن جعفر قد مات فانطروا إلیه». فجعل النّاس یتفرّسون فی وجهه وهو میّت.
قال: وحدّثنی رجل من بعض الطالبیّین أنّه نودی علیه «هذا موسی بن جعفر الّذی تزعم الرافضة أنّه لا یموت فانظروا إلیه» فنظروا إلیه.
قالوا: وحمل فدفن فی مقابر قریش، فوقع قبره إلی جانب رجل من النوفلیین یقال له «عیسی بن عبد الله».
راوی می گوید: از حضرت درخواست کردم تا اجازه دهند ایشان را کفن کنم [یا کفن ایشان را من بدهم.
حضرت قبول نکرده، فرمودند: ما اهل بیت، مهریه زنان مان و هزینه حجّ مان و پول کفن اموات مان را از پاک ترین اموالمان می پردازیم و کفن من نیز نزد خودم هست.
وقتی که حضرت از دنیا رفتند، سندی فقها و افراد مشهور و معروف بغداد؛ از جمله: هیثم بن عدی و دیگران را حاضر کرد. آن ها هم امام را مشاهده کردند و دیدند که اثری از زخم و جراحت ندارد(۲۵) و به این مسأله شهادت دادند. بعد از آن پیکر پاک حضرت را خارج کرده و بالای جسر بغداد قرار داده و فریاد زدند: این موسی بن جعفر (علیه السلام) است که از دنیا رفته، به او نگاه کنید. مردم هم با دقت به صورت حضرت نظاره می کردند.
۷ - وروی محمّد بن یعقوب عن علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن الحسن بن محمّد بن بشار قال حدّثنی شیخ من أهل قطیعة الربیع من العامّة ممن کان یقبل قوله، قال: جمعنا السندی بن شاهک ثمانین رجلاً من الوجوه المنسوبین إلی الخیر فأدخلنا علی موسی بن جعفر (علیه السلام)، وقال لنا السندی: یا هؤلاء انظروا إلی هذا الرجل هل حدث به حدث؟ فإنّ أمیر المؤمنین لم یرد به سوء، وإنّما ننتظر به أن یقدم لیناظره و هو صحیح موسع علیه فی جمیع أموره فسلوه ولیس لنا همّ إلّا النظر إلی الرجل فی فضله و سمته.
راوی می گوید: یکی از اولاد ابوطالب به من گفت که ندا و فریاد سندی این گونه بود: این موسی بن جعفر است که رافضیه [شیعه] گمان می کنند نمی میرد، پس او را بنگرید [که مرده است] و مردم نیز چنین کردند.
راویان حدیث گفته اند: جسد مطهر حضرت، تشییع و در مقابر قریش [منطقه کاظمین] دفن شد و قبر ایشان کنار قبر مردی از اولاد نوفل بن عبدالمطلب به نام عیسی بن عبد الله قرار گرفت.
۶ / ۷ - محمّد بن یعقوب از علی بن ابراهیم و او از محمّد بن عیسی بن عبید و او از حسن بن محمّد بن بشار و او از پیرمردی از اهل قطیعة الربیع [یکی از محلات شهر بغداد] از اهل سنّت و البته از کسانی که مورد وثوق بوده و کلامش پذیرفته می شود، نقل کرده اند که گفته است:
سندی بن شاهک، ما را که هشتاد نفر از بزرگان و سرشناسان و اهل خیر بودیم جمع کرده و وارد بر موسی بن جعفر (علیه السلام) کرد و گفت: ای جماعت! به این مرد نگاه کنید آیا حادثه ای [صدمه ای – شکنجه ای] به او رسیده است؟ تحقیقاً امیرالمؤمنین [هارون!!]نسبت به او قصد سویی نداشته است و ما هنوز منتظریم تا او بیاید و [با موسی بن جعفر]بحث و گفت و گو کند. او هم صحیح و سالم بوده و تمام امورش در رفاه بوده است، خودتان از او بپرسید. [این در حالی بود که همه هم و غم ما هشتاد نفر دیدن فضل و کمال و مقام امام (علیه السلام) بود.
فقال موسی بن جعفر (علیه السلام): أما ما ذکره من التوسعة وما أشبهها فهو علی ما ذکر، غیر أنّی أخبرکم أیّها النفر إنّی قد سقیت السمّ فی سبع تمرات وأنا غداً أخضرّ وبعد غد أموت، فنظرت إلی السندی بن شاهک یضطرب ویرتعد مثل السعفة.
فموته (علیه السلام) أشهر من أن یحتاج إلی ذکر الروایة به، لأنّ المخالف فی ذلک یدفع الضرورات، والشکّ فی ذلک یؤدّی إلی الشکّ فی موت کلّ واحد من آبائه وغیرهم فلا یوثق بموت أحد.
علی أنّ المشهور عنه (علیه السلام) أنّه وصّی إلی ابنه علیّ بن موسی (علیه السلام) وأسند إلیه أمره بعد موته، والأخبار بذلک أکثر من أن تحصی، نذکر منها طرفاً ولو کان حیّاً باقیاً لما أحتاج إلیه.
سپس موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمودند: امّا این که گفت من در توسعه و رفاه نسبی هستم همین طور است [که می بینید.] فقط به شما افراد [مورد اطمینان] خبر می دهم که این ها در هفت دانه خرما به من سم و زهر خورانده اند. فردا بدنم سبز شده و روز بعد خواهم مرد. من [با شنیدن این کلام از امام (علیه السلام)] به سندی بن شاهک نگاه کردم، دیدم مضطرب بود و مثل شاخ و برگ خرما می لرزید.
بنابراین شهادت آن حضرت مشهورتر از آن است که نیاز به ذکر روایات باشد، چرا که انکار شهادت حضرت به معنای مخالفت با ضروریات و بدیهیات است و از طرفی شکّ در شهادت ایشان منجر می شود به شکّ و تردید در مرگ و شهادت یک یک پدران معصوم آن حضرت و حتی دیگران، بنابراین به مرگ هیچ کسی نمی توان مطمئن شد.
علاوه بر آنچه که گذشت این معروف است که آن حضرت به فرزندش علی بن موسی (علیه السلام) وصیت کرده و پس از شهادت، امر امامت را به او سپرده است و اخبار و روایات در این باب بیشتر از آن است که شماره شود و ما مقدار کمی از آن را ذکر می کنیم که اگر ایشان زنده می بود دیگر نیازی به این [وصیت کردن به امام رضا (علیه السلام)] نبود.
۸ - فمن ذلک ما رواه محمّد بن یعقوب الکلینی، عن محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن علیّ و عبیدالله بن المرزبان، عن ابن سنان قال:
دَخَلْتُ عَلی أَبِی الْحَسَنِ مُوسی (علیه السلام) مِنْ قَبْلِ أَنْ یَقْدُمَ الْعِراقَ بِسَنَةٍ وَعَلِیٌّ اِبْنُهُ جالِسٌ بَیْنَ یَدَیْهِ، فَنَظَرَ إِلیَّ وَ قالَ: یا مُحَمَّدُ [أَما إِنَّهُ سَیَکُونُ فِی هذِهِ السَّنَةِ حَرِکَةٌ فلا تَجْزَعْ لِذلِکَ.
قالَ: قُلْتُ: وَما یَکُونُ جَعَلَنِی الله فَدَاکَ فَقْدِ أَقْلَقْتَنِی؟ قالَ: أَصِیرُ إِلی هذِهِ الطّاغِیَةِ، أَمّا إِنَّهُ لا یَبْدَأَنِی مِنْهُ سُوءٌ وَمِنَ الَّذِی یَکُونُ بَعْدَهُ.
قالَ: قُلْتُ: وَما یَکُونُ جَعْلَنِی الله فِداکَ؟ قالَ: یُضِلُّ الله الظّالِمِینَ وَیَفْعَلُ الله ما یَشاءُ.
تصریح امام کاظم بر امامت امام رضا (علیهما السلام):
۱ / ۸ - از جمله روایات حدیثی است از محمّد بن سنان که گفته است: یک سال پیش از آن که ابوالحسن موسی (علیه السلام) به عراق برده شود، به محضرشان شرفیاب شدم و فرزندش، علی نیز در برابر ایشان نشسته بود.
امام (علیه السلام) رو به من کرده و فرمودند: ای محمّد! به زودی و در همین سال مسافرتی خواهم کرد، در آن سفر جزع و ناراحتی نکن.
گفتم: جانم به فدای شما! مرا آزرده خاطر کردید، چه اتفاقی می افتد؟
فرمودند: به طرف این طغیانگر سرکش(۲۶) برده می شوم، در اوایل کار از او، و از کسی که بعد از او می آید به من آزاری نمی رسد.
عرض کردم: خداوند مرا به قربان شما گرداند، بعد چه می شود؟
فرمودند: خداوند ظالمین را گمراه می کند، و هر چه خدا بخواهد انجام می دهد.
قالَ: قُلْتُ: وَما ذلِکَ جَعَلَنِی الله فِداکَ؟ قالَ: مَنْ ظَلَمَ إِبْنِی هذا حَقَّهُ وَجَحَدَهُ إِمامَتَهُ مِنْ بَعْدِی کانَ کَمَنْ ظَلَمَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طالِبٍ (علیه السلام) إِمامَتَهُ وَجَحَدَهُ حَقَّهُ بَعْدَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله).
قالَ: قُلْتُ: وَالله لَئِنْ مَدَّ الله لِی فِی الْعُمْرِ لَأُسَلِّمَنَّ لَهُ حَقَّهُ وَلَأُقِرَّنَّ بِإِمامَتِهِ.
قالَ: صَدَقْتَ یا مُحَمَّدُ یَمُدَّ الله فِی عُمْرِکَ وَتُسَلِّمَ لَهُ حَقَّهُ (علیه السلام) وَتُقِرَّ لَهُ بِإِمامَتِهِ وِإِمامَةِ مَنْ یَکُونُ بَعْدَهُ.
قالَ: قُلْتُ: وَمَنْ ذاکَ؟ قالَ: اِبْنُهُ مُحَمَّدُ.
قالَ: قُلْتُ: لَهُ الْرِّضا وَالتَّسْلِیمِ.
۹ - عنه، عن أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ بن محمّد بن سنان وإسماعیل بن عباد القصری جمیعاً، عن داود الرّقی، قال:
عرض کردم: خداوند مرا فدای شما کند [امر امامت] چگونه می شود؟
فرمودند: هر کس بعد از من در حقّ این فرزندم ستم کند و یا امامت او را انکار نماید، مثل کسی است که پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حقّ علی بن ابی طالب (علیه السلام) ظلم نموده و حقّ و امامت او را انکار کرده است.
عرض کردم: به خدا قسم اگر خداوند به من عمری عنایت کند، حقّ ایشان را پذیرفته و به امامتشان اقرار می کنم.
فرمودند: ای محمّد! راست گفتی، خداوند عمرت را طولانی می کند و تو هم حق او را پذیرفته و به امامت او و کسی که بعد از اوست اقرار خواهی کرد.
عرض کردم: او کیست؟
فرمودند: فرزندش محمّد.
عرض کردم: در برابر او هم تسلیم و بر امامتش راضی ام.
۲ / ۹ - داوود [بن کثیر] رقی روایت کرده که به محضر ابو ابراهیم [امام کاظم (علیه السلام)]قُلْتُ لِأَبِی إِبْراهِیمَ (علیه السلام): جُعِلْتُ فِداکَ إِنِّی قَدْ کَبُرَ سِنِّی فَخُذْ بِیَدِی (وَأَنْقِذْنِی) مِنَ النّارِ، (مَنْ صاحِبُنا بَعْدَکَ؟) فَأَشارَ إِلی إِبْنِهِ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) فَقالَ: هذا صاحِبُکُمْ مِنْ بَعْدِی.
۱۰ - عنه، عن الحسین بن محمّد، عن معلی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبد الله، عن الحسن، عن ابن أبی عمیر، عن محمّد بن إسحاق بن عمار، قال:
قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الأَوَّلِ (علیه السلام): أَلا تَدُلُّنِی عَلی مَنْ آخُذُ مِنْهُ دِینِی؟ فَقالَ: هذا اِبْنِی عَلِیُّ، إِنَّ أَبِی أَخَذَ بِیَدِی فَأَدْخَلَنِی إِلی قَبْرِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) وَقالَ: یا بُنَیَّ إِنَّ الله قالَ: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» وَ إِنَّ الله - عزّوجلّ - إِذا قالَ قَوْلاً وَفی بِهِ.
۱۱ - عنه، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن الحسین بن نُعیم الصحاف قال: کنت أنا وهشام بن الحکم وعلیّ بن یقطین ببغداد:
فَقالَ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینِ: کُنْتُ عِنْدَ الْعَبْدِ الصّالِحِ (علیه السلام) [جالِساً فَدَخَلَ عَلَیْهِ إِبْنُهُ عَلِیُ،
عرض کردم: جانم به فدای شما! سن من زیاد شده و پیرم، دستم را بگیر و از آتش جهنم نجاتم بده، بعد از شما صاحب ما چه کسی است؟
حضرت به فرزندشان ابی الحسن [امام رضا (علیه السلام)] اشاره کرده و فرمودند: بعد از من این شخص صاحب اختیار شماست.
۳ / ۱۰ - اسحاق بن عمار می گوید: خدمت ابی الحسن اوّل [امام کاظم (علیه السلام)]عرض کردم: مرا به کسی راهنمایی کنید که دینم را از او بگیرم.
فرمودند: این فرزندم علی است، همانا پدرم دستم را گرفت و به روضه منوره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برد و فرمود: پسرم! خداوند در قرآن فرموده: «من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد.» و خداوند اگر وعده ای دهد حتماً به آن وفا می کند [اشاره به این که امامت امام رضا (علیه السلام) از ناحیه خداوند متعال است].
۴ / ۱۱ - حسین بن نعیم گفته است: من و هشام بن حکم و علی بن یقطین در بغداد بودیم که علی بن یقطین گفت: من در محضر مبارک عبد صالح [امام کاظم (علیه السلام)]فَقَالَ لِی: یا عَلِیَّ بْنَ یَقْطِین هذا عَلِیٌ سَیِّدُ وُلْدِی، أَما إِنِّی [قَدْ] نَحَلْتُهُ کُنْیَتِی، فَضَرَبَ هِشامُ بِراحَتِهِ جَبْهَتَهُ، ثُمَّ قالَ: وَیْحَکَ! کَیْفَ قُلْتَ؟ فَقالَ عَلِیّ بْنُ یَقْطِین: سَمِعْتُهُ وَالله مِنْهُ کَما قُلْتُ.
فَقالَ هِشامُ: إِنَّ الْأَمْرَ (وَالله) فِیْهِ مِنْ بَعْدِهِ.
۱۲ - عنه، عن عدّة من أصحابنا، عَنْ أحمد بن محمّد بن عیسی، عن معاویة بن حکیم نعیم القابوسی، عن أبی الحسن موسی (علیه السلام) [أنّه قال:
إِبْنِی عَلِیٌّ أَکْبَرُ وُلْدِی وَآثَرُهُمْ عِنْدِی وَأَحْبُّهُمْ إِلَیَّ وَ هُوَ یَنْظُرُ مَعِی فِی الْجَفْرِ وَلَمْ یَنْظُرْ فِیهِ إِلّا نَبِیٌّ أَوْ وَصِیُّ نَبِیٍ.
نشسته بودم که فرزندش علی وارد شد، پس حضرت فرمودند: ای علی بن یقطین! این علی، سیّد و آقای فرزندان من است، و کنیه خودم را به او بخشیدم [کنیه مشترک امام کاظم و امام رضا(علیهما السلام) ابا الحسن است. بعد هشام با کف دستش به پیشانی اش زد و گفت: وای بر تو! چطور این حرف را زدی [و از این راز پرده برداشتی]؟ علی بن یقطین گفت: به خدا قسم، همان طور که گفتم از ایشان شنیدم. هشام گفت: آری به خدا قسم امر امامت پس از امام کاظم در وجود ایشان است.
۵ / ۱۲ - حکیم بن نعیم قابوسی نقل می کند که امام کاظم (علیه السلام) فرمودند:
پسرم علی از نظر من بزرگ ترین و برگزیده ترین فرزندان من و محبوب ترین آن ها است و اوست که با من کتاب جفر(۲۷) را نگاه می کند که فقط پیامبر و جانشینش می توانند در آن نگاه کنند.
۱۳ - عنه، عن أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن سنان وعلیّ بن الحکم جمیعاً، عن الحسین بن المختار، قال:
خَرَجَتْ إِلَیْنا أَلْواحٌ مِنْ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) - وَهُوَ فِی الْحَبْسِ -: عَهْدِی إِلی أَکْبَرِ وُلْدِی أَنْ یَفْعَلَ کَذا وَأَنْ یَفْعَلَ کَذا، وَفِلانٌ لا تَنَلْهُ شَیْئَاً حَتّی أَلْقاکَ أَوْ یَقْضِی الله عَلَیَّ الْمَوتَ.
۱۴ - عنه، عن أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن زیاد بن مروان القندیّ - [وکان من الواقفة] - قال:
دَخَلْتُ عَلی أَبِی إِبْراهِیمَ (علیه السلام) وَعِنْدَهُ أَبُوالْحَسَنِ إِبْنُهُ فَقالَ لِی: یا زِیادُ هذا إِبْنِی عَلِیٌّ، إِنَّ کِتابَهُ کِتابِی، وَکَلامَهُ کَلامِی، وَرَسُولَهُ رَسُولِی، وَما قالَ فَالْقَولُ قَولُهُ.
۱۵ - عنه، عن أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن الفضل، عن المخزومی - وکانت أمّه من ولد جعفر بن أبی طالب - قال:
۶ / ۱۳ - حسین بن مختار گفته است: در زمانی که امام کاظم (علیه السلام) در زندان بود، نوشته هایی از طرف ایشان [با این مضامین] به ما رسید که عهد [یا امامت] من با بزرگ فرزندان من است که چنین و چنان کند. به فلانی چیزی نده تا تو را ببینم و یا این که خداوند حکم به مرگ من کند.
۷ / ۱۴ - زیاد بن مروان قندی (که از پیروان مذهب واقفیه است) روایت کرده که به خدمت ابو ابراهیم امام کاظم (علیه السلام) رسیدم که فرزندشان ابو الحسن[رضا (علیه السلام)]هم در محضرشان بود، حضرت به من فرمودند: ای زیاد! این پسرم علی است، نوشته [و امر] او نوشته من و کلامش کلام من و فرستاده اش فرستاده من است و هر چه که بگوید، حرف حرف اوست.
۸ / ۱۵ - محمّد بن فضل از مخزومی(۲۸) - که مادرش از اولاد جعفر بن ابی طالب بَعَثَ إِلَیْنا أَبُو الْحَسَنِ مُوسی (علیه السلام) فَجَمَعْنا، ثُمَّ قالَ [لَنا]: أَ تَدْرُونَ لِمَ جَمَعْتُکُمْ؟ فَقُلْنا: لا، قالَ: «اشْهَدُوا أَنَّ إِبْنِی هذا وَصِیِّی وَالْقَیِّمُ بِأَمْرِی وَخَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی» مَنْ کانَ لَهُ عِنْدِی دَیْنٌ فَلْیَأُخُذْهُ مِنْ إِبْنِی هذا، وَ مَنْ کانَتْ لَهُ عِنْدِی عِدَةٌ فَلْیَتَنَجّزِها مِنْهُ وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ بُدٌّ مِنْ لِقائِی فلا یَلْقِنِی إِلّا بِکِتابِهِ.
۱۶ - عنه، عن أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عَن أبی علیّ الخزّاز، عَن داود بن سلیمان قال:
قُلْتُ لِأَبِی إِبْراهِیْمَ (علیه السلام): إِنِّی أَخافُ أَنْ یَحْدِثَ حَدَثٌ وَلا أَلْقاکَ، فَأَخْبِرْنِی عَنِ الإِمامِ بَعْدَکَ؟ فَقالَ: إِبْنِی فُلانٌ - یَعْنِی أَبَاالْحَسَنِ (علیه السلام).
بود - نقل کرده است: ابوالحسن موسی (علیه السلام) به دنبال ما فرستاد و ما را جمع کرده و فرمودند: آیا می دانید برای چه امری شما را جمع کردم؟
عرضه داشتیم: خیر.
فرمودند: گواهی بدهید که این فرزندم پس از من وصی و قیّم به امر من و خلیفه و جانشین من است، هر کس که دینی بر عهده من دارد از این فرزندم بگیرد، و هر کس که با او وعده ای دارم وفای به آن را از او بخواهد، و هر کسی که ناچار از دیدار من می باشد فقط با نوشته [و هماهنگی با] او مرا ببیند.(۲۹)
۹ / ۱۶ - داوود بن سلیمان روایت کرده که به محضر مبارک امام کاظم (علیه السلام) عرض کردم: من می ترسم که حادثه ای واقع شود و شما را نتوانم زیارت کنم، از امام و پیشوای پس از خودتان به من خبر بدهید.
حضرت فرمودند: فلان پسرم [یعنی اباالحسن رضا (علیه السلام)].
۱۷ - وبهذا الإسناد، عن ابن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن سعید بن أبی الجهم، عن نصر بن قابوس قال:
قُلْتُ لِأَبِی إِبْراهِیْمَ (علیه السلام): إِنِّی سَأَلْتُ أَباکَ (علیه السلام) مَنِ الَّذِی یَکُونُ بَعْدَکَ؟ فَأَخْبَرَنِی أَنَّکَ أَنْتَ هُوَ، فَلَمَّا تُوُفِیَ أَبُو عَبْدِ الله (علیه السلام) ذَهَبَ النَّاسُ یَمِیناً وَشِمالاً وَقُلْتُ بِکَ أَنَا وَأَصْحابِی فَأَخْبِرْنِی مَنِ الَّذِی یَکُونُ مِنْ بَعْدِکَ مِنْ وُلْدِک؟َ قالَ: إِبْنِی فُلانٌ.
۱۸ - عنه، عن أحمد، عن محمّد بن علیّ، عن الضحاک بن الأشعث، عن داود بن زربی قال: جئت إلی أبی إبراهیم (علیه السلام) بمال (قال): فَأَخَذَ بَعْضَهُ وَتَرَکَ بَعْضَهُ،
فَقُلتُ: أَصْلَحَکَ الله! لِأَیّ شَیْء تَرَکْتَهُ عِنْدِی؟ فَقالَ: إِنَّ صاحِبَ هذَا الْأَمْرِ یَطْلُبُهُ مِنْکَ،
۱۰ / ۱۷ - نصر بن قابوس(۳۰) گفته است: به محضر ابو ابراهیم [امام کاظم (علیه السلام) عرض کردم: من از پدرتان پرسیدم که چه کسی بعد از شما امام است. ایشان به من خبر دادند که شما امام هستید، پس وقتی که امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفتند، مردم به راست و چپ متمایل شدند امّا من و یاران و نزدیکانم، قائل به امامت شما شدیم. بفرمایید پس از شما چه کسی از فرزندانتان امام خواهد شد؟
حضرت فرمودند: فلان پسرم [یعنی امام رضا (علیه السلام)].
۱۱ / ۱۸ - داوود بن زربی(۳۱) گفته است: مقداری مال [سهم امام] به خدمت ابو ابراهیم [امام کاظم] (علیه السلام) آوردم، حضرت بخشی از آن را گرفتند و بقیه را رد کردند.
عرضه داشتم: خدا خیرتان بدهد. پس چرا مقداری از اموال را در دست من باقی گذاشتید؟ حضرت فرمودند: صاحب این امر [ولایت و امامت] آن را از تو مطالبه خواهد کرد.(۳۲)
فَلَمَّا جاءَ نَعْیُهُ بَعَثَ إِلَیَّ أَبُوالْحَسَنِ الرِّضا (علیه السلام)، فَسَأَلَنِی ذلِکَ الْمال، فَدَفَعْتُهُ إِلَیْهِ.
۱۹ - عنه، عن أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن علیّ بن الحکم، عن عبد الله بن إبراهیم بن علیّ بن عبد الله بن جعفر بن أبی طالب، عن یزید بن سلیط فی حدیث طویل:
عَنْ أَبِی إِبْراهِیمَ (علیه السلام) أَنَّه قالَ فِی السَّنَةِ الَّتِی قُبِضَ (علیه السلام) فِیها: إِنِّی أُؤخَذُ فِی هذِهِ السَّنَةِ، وَالْأَمْرُ [هُوَ] إِلی إِبْنِی عَلِیٌّ، سُمِّیَ عَلِیٌّ فَإِمّا عَلِیٌّ الأَوَّلُ، فَعَلِیُّ بْنُ أَبِی طالِبٍ وَأَمّا (عَلِیٌّ) الآخَرِ فَعَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْن (علیه السلام) أُعْطِیَ فَهْمُ الأَوَّلِ وَحَمْلُهُ وَنَصْرُهُ وَوُدُّهُ وَذِمَّتُه [وَمِحْنَتُهُ وَمِحْنَةُ الآخَرِ، وَصَبْرُهُ عَلی ما یُکْرَه، تمام الخبر.
بعد از آن که خبر فقدان آن حضرت به ما رسید، ابوالحسن رضا (علیه السلام) برای من پیغام فرستاد و باقی مانده اموال را درخواست فرمودند. من هم به خدمت ایشان تقدیم کردم.
۱۲ / ۱۹ - یزید بن سلیط(۳۳) در حدیثی طولانی نقل کرده است: امام کاظم (علیه السلام) در آن سال که گرفتار زندان شد، فرمودند: در همین سال من گرفتار [و زندانی]می شوم، و کار امامت با پسرم علی است. او هم علی نامیده شد، امّا علی اوّل، علی بن ابی طالب (علیه السلام) و علی دیگر علی بن الحسین (علیهما السلام) است.
فهم و حلم، یاری و نصرت، و دوستی و عهد علی اوّل و محنت و غم و صبر در برابر ناملایمات علی دیگر به او داده شده است.(۳۴)
۲۰ - وروی أبوالحسین محمّد بن جعفر الأسدی، عن سعد بن عبد الله، عن جماعة من أصحابنا منهم محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب والحسن بن موسی الخشاب ومحمّد بن عیسی بن عبید، عن محمّد بن سنان، عن الحسن بن الحسن - فی حدیث له - قال:
قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ مُوسی (علیه السلام): أَ سَأَلُکَ؟ فَقالَ: سَلْ إِمامَکَ.
فَقُلْتُ: مَنْ تَعْنِی؟ فَإِنِّی لا أَعْرِفُ إِماماً غَیْرَکَ؟ قالَ: هُوَ عَلِیٌّ إِبْنِی قَدْ نَحَلْتُهُ کُنْیَتِی.
قُلْتُ: سَیِّدِی اَنْقِذْنِی مِنَ النّارِ فَإِنَّ أبا عبد الله (علیه السلام) قالَ: إنَّکَ أَنْتَ الْقائِمُ بِهذَا الْأَمْرِ! قالَ: أَ وَلَمْ أَکُنْ قائِماً؟ ثُمَّ قالَ: یا حَسَنُ! ما مِنْ إِمامٍ یَکُونُ قائِماً فِی أُمَّةٍ إِلّا وَهُوَ قائِمُهُمْ، فَإِذا مَضَی عَنْهُمْ فَالَّذِی یَلِیهِ هُوَ الْقائِمُ وَالْحُجَّةُ حَتّی یَغِیبَ عَنْهُمْ، فَکُلُّنا قائِمٌ فَاَصْرِفْ جَمیعَ ما کُنْتَ
۱۳ / ۲۰ - حسن بن حسن گفته است: به محضر امام ابی الحسن موسی (علیه السلام) عرض کردم: [اجازه می فرمایید] از شما سؤالی بپرسم؟
حضرت فرمودند: از امامت بپرس.
عرض کردم: چه کسی [برای جانشینی] مدّ نظر شماست؟ من امامی غیر از شما نمی شناسم.
حضرت فرمودند: علی پسرم، که من کنیه خودم را به او بخشیده ام.
عرض کردم: آقای من! مرا از آتش جهنم نجات بده و خلاصم کن. چون امام صادق (علیه السلام) فرمودند که شما قائم به امر امامت هستید.
حضرت فرمودند: مگر من قائم به این امر نیستم؟ بعد فرمودند: ای حسن! هر امامی که در امّتی پیشوا و قائم به امر ولایت است او قائم ایشان است و هرگاه از دنیا برود، کسی که پس از اوست همان قائم به امر و حجّت خدا است، تا زمانی که قائم و حجّت از مردم غایب شود. بنابراین همه ما قائم هستیم، پس همان گونه که با من رفتار می کردی [و ولایت مرا پذیرفتی] با پسرم علی هم همان طور باش. به خدا قسم که من این کار تُعامِلُنِی بِهِ إِلَی ابْنِی عَلِیٌّ، [وَالله وَالله ما أَنَا فَعَلْتُ ذاک بِهِ، بَلِ الله فَعَلَ بِهِ ذاکَ حُبّاً.
۲۱ - وروی أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان النیشابوری، عن محمّد بن سنان و صفوان بن یحیی و عثمان بن عیسی، عن موسی بن بکر قال: کنت عند أبی إبراهیم (علیه السلام) فقال لی:
إِنَّ جَعْفَراً (علیه السلام) کانَ یَقُولُ: سَعَدَ امْرَؤٌ لَمْ یَمُتْ حَتّی یَری خَلْفَهُ مِنْ نَفْسِهِ، ثُمَّ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی ابْنِهِ عَلِیٌّ فَقالَ: هذا وَ قَدْ أَرانِیَ الله خَلْفِی مِنْ نَفْسِی.
۲۲ - عنه، عن سعد بن عبد الله، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن علیّ بن الحکم و علیّ بن الحسن بن نافع، عن هارون بن خارجة قال: قال لی هارون بن سعد العجلی: قد مات إسماعیل الّذی کنتم تمدُّون إلیه أعناقکم، و جعفر شیخ کبیر یموت غداً أو بعد غد، فتبقون بلا إمام.
[نصب امام بعد از خودم] را سر خود انجام نداده ام؛ بلکه خداوند به جهت محبوبیت او این کار را انجام داده است.(۳۵)
۱۴ / ۲۱ - موسی بن بکر گفته است: من در خدمت ابو ابراهیم امام کاظم (علیه السلام) بودم، حضرت به من فرمودند: همانا امام صادق (علیه السلام) می فرمودند: مردی که پیش از مردن، جانشینش را که از نسل او است ببیند سعادتمند است. سپس حضرت به پسرشان علی اشاره کرد و فرمودند: خداوند این فرزندم را که جانشین و از جان من است به من نشان داد.
۱۵ / ۲۲ - هارون بن خارجه می گوید: هارون بن سعد عجلی به من گفت: اسماعیلی که گردن های تان را به سوی او می کشیدید [و امید به امامتش داشتید] از دار دنیا رفت. جعفر [امام صادق] هم پیرمردی شده که همین روزها از دنیا رحلت خواهد کرد و شما بدون امام می مانید.
فلم أدر ما أقول، فأخبرت أبا عبد الله (علیه السلام) بمقالته، فقال:
هَیهاتَ هَیهاتَ أَبَی الله - وَالله - أَنْ یَنْقَطِعَ هذَا الْأَمْرَ حَتّی یَنْقَطِعَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، فَإِذا رَأَیْتَهُ فَقُلْ لَهُ: هذا مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ یَکْبُرُ وَ نُزَوِّجُهُ وَ یُولَدُ لَهُ فَیَکُونُ خَلْفاً إِن شآءَ الله تَعالی
۲۳ - و فی خبر آخر: قال أبو عبد الله (علیه السلام) فی حدیث طویل:
یَظْهَرُ صاحِبُنا وَهُوَ مِنْ صُلْبِ هذا وَأَوْمَأ بِیَدِهِ إِلی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ (علیه السلام) فَیَمْلَأُها عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْمَاً وَ تَصْفُو لَهُ الدُّنیا.
۲۴ - وروی أیّوب بن نوح، عن الحسن بن علیّ بن فضال قال: سمعت علیّ بن جعفر یقول: کنت عند أخی موسی بن جعفر (علیه السلام) - کان والله حجة [الله فی الأرض]بعد أبی صلوات الله علیه - إذ طلع إبنه علیّ فقال لی:
من نمی دانستم که چه جوابی به او بدهم. ماجرا را به عرض امام صادق (علیه السلام) رساندم.
حضرت فرمودند: هیهات، هرگز! به خدا قسم که خداوند امر امامت را تا زمانی که شب و روز باقی است قطع نخواهد کرد.
هر وقت او را دیدی بگو: این موسی بن جعفر بزرگ می شود و برای او ازدواجی برپا می کنیم و صاحب فرزندی می شود که خلیفه و جانشین اوست ان شاء الله.
۱۶ / ۲۳ - از امام صادق (علیه السلام) در یک حدیث طولانی آمده است که فرمودند: صاحب ما از صلب این ظاهر می شود. و با دست به موسی بن جعفر (علیه السلام) اشاره فرمودند. پس زمین را از عدل و داد پر می کند، چنان که از جور و ستم پر شده باشد و دنیا برای او صاف و هموار می شود.
۱۷ / ۲۴ - حسن بن علی بن فضال گفته است: از علی بن جعفر شنیدم که می گفت: من در محضر برادرم موسی بن جعفر (علیه السلام) بودم - که به خدا قسم بعد از پدرم حجّت خدا روی زمین بود - تا این که پسرش علی (علیه السلام) آمد. پس حضرت به من فرمودند:
یا عَلِیُّ هذا صاحِبُکَ وَ هُوَ مِنِّی بِمَنْزِلَتِی مِنْ أَبِی، فَثَبَّتَکَ الله عَلی دِینِهِ.
فَبَکَیْتُ، وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی: نَعی وَالله إِلیَّ نَفْسَهُ، فَقالَ: یا عَلِیُّ لا بُدَّ مِنْ أَنْ تَمْضِی مَقادِیرُ الله فِیَّ وَلِیَ بِرَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) أُسْوَةٌ، وَ بِأَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ (علیهم السلام)، وَ کانَ هذا قَبْلَ أَنْ یَحْمِلَهُ هارُونُ الرَّشِید فِی المَرَّةِ الثّانِیة بِثَلاثَةِ أَیّامٍ، تمام الخبر.
والأخبار فی هذا المعنی أکثر من أن تحصی، و هی موجودة فی کتب الإمامیّة معروفة و مشهورة من أرادها وقف علیها من هناک، و فی هذا القدر هاهنا کفایة إن شاء الله تعالی.
فإن قیل: کیف تعوّلون علی هذه الأخبار وتدّعون العلم بموته، والواقفة تروی أخباراً کثیرة
ای علی! این صاحب و امام توست، و منزلت او نسبت به من مانند مقام و منزلت من در نزد پدرم می باشد. پس خداوند تو را در دین او ثابت قدم بدارد.
بعد من گریه کردم و با خودم گفتم: حضرت می خواهد خبر شهادتش را به من بدهد که حضرت فرمودند: علی جان! چاره ای نیست جز این که مقدرات خداوند درباره من جاری شود و من به رسول خدا و امیرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) تأسّی می کنم.
این ماجرا سه روز پیش از آن بود که هارون در مرتبه دوم امام را دستگیر کرد.
اخبار و روایات در این باره بیشتر از آن است که شمارش شوند، و در کتب معروف و مشهور امامیه موجود هست و هر کسی که بخواهد اخبار و روایات را ببیند به آنجا مراجعه کند، همین مقدار که ما در اینجا نقل کردیم کافی است، ان شاء الله.(۳۶)
ادله امامت امام کاظم (علیه السلام) و ردّ نظر واقفیه:
سؤال:
شما با چه معیاری این اخبار را توجیه کرده و مدّعی می شوید که حضرت امام تتضمّن أنّه لم یمت، وأنّه القائم المشار إلیه، موجودة فی کتبهم و کتب أصحابکم، فکیف تجمعون بینها؟ و کیف تدعون العلم بموته مع ذلک؟
قلنا: لم نذکر هذه [الأخبار] إلّا علی جهة الاستظهار والتبرّع، لا لأنّا احتجنا إلیها فی العلم بموته لأنّ العلم بموته حاصل لا شکّ فیه کالعلم بموت آبائه (علیهم السلام)، والمشکّک فی موته کالمشکّک فی موتهم، و موت کلّ من علمنا بموته.
و إنّما استظهرنا بإیراد هذه الأخبار تأکیداً لهذا العلم، کما نروی أخباراً کثیرة فیما نعلم بالعقل والشرع وظاهر القرآن والإجماع وغیر ذلک، فنذکر فی ذلک أخباراً علی وجه التأکید.
کاظم (علیه السلام) از دنیا رفته است، در حالی که واقفیه هم اخبار زیادی را روایت می کنند که متضمن زنده بودن ایشان است و این که آن حضرت قائمی است که به او اشاره شده است. این روایات در کتب آن ها و حتی کتب علمای شما نیز موجود هستند. بنابراین چگونه بین این دو دسته روایات جمع می کنید؟ و با توجّه به این روایات چگونه مدعی علم به رحلت ایشان شده اید؟
پاسخ:
این روایات را به جهت استظهار و اطلاع ذکر کردیم نه به عنوان این که به وسیله آن ها برای علم به موت ایشان احتجاج کنیم، چرا که علم به شهادت ایشان وجود دارد [و از بدیهیات است] و تردیدی در آن نیست؛ مثل علم به شهادت پدران بزرگوار ایشان (علیهم السلام) و کسی که در شهادت امام کاظم (علیه السلام) شک دارد در شهادت پدران ایشان هم می تواند شک کند و حتی می تواند در مورد مرگ هر کسی که ما علم به مرگش داریم شک کند. و این که ما این روایات را ذکر کردیم تأکیدی بر این علم بود، چنان که اخبار زیادی را که به دلیل عقل و شرع و ظاهر قرآن، و نیز اجماع و ادله دیگر، این علم را برای ما ایجاد می کند بیان کردیم. پس در این باب اخباری را به جهت تأکید ذکر می کنیم.
فأمّا ما ترویه الواقفة، فکلّها أخبار آحاد لا یعضدها حجّة، و لا یمکن ادّعاء العلم بصحتها، و مع هذا فالرواة لها مطعون علیهم، لا یوثق بقولهم و روایاتهم و بعد هذا کلّه فهی متأوّلة.
و نحن نذکر جملاً ممّا رووه ونبیّن القول فیها، فمن ذلک أخبار ذکرها أبو محمّد علیّ بن أحمد العلوی الموسوی فی کتابه «فی نصرة الواقفة».
امّا آنچه که واقفیه روایت کرده اند:
(اولاً): همگی خبر واحد هستند که هیچ دلیل و حجّتی آن ها را تقویت نمی کند و ادعای علم به صحّت آن ها غیر ممکن است.(۳۷)
(ثانیاً): علاوه براین، راویان آن ها هم مورد طعن و غیر قابل اعتماد هستند و نمی توان به قول و روایت شان اعتماد کرد.
(ثالثاً): با همه این توضیحات تمام روایات آن ها قابل تأویل و توجیه هستند.
و ما تعدادی از آن ها را که ابو محمّد علی بن احمد علوی موسوی در کتابش «فی نصرة الواقفة» روایت کرده، نقل می کنیم و بحث در آن ها را روشن می کنیم.
۲۵ - قال: حدّثنی محمّد بن بشر قال: حدّثنی الحسن بن سماعة، عن أبان بن عثمان، عن الفضیل بن یسار قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: لا ینسجنی والقائم أب.
فهذا أوّلاً خبر واحد لا یدفع المعلوم لأجله، ولا یرجع إلی مثله، ولیس یخلو أن یکون المراد به أنّه لیس بینی وبین القائم أب أو أراد لایلدنی وإیّاه أب، فإن أراد الأوّل فلیس فیه تصریح بأنّ موسی هو القائم، ولم لا یجوز أن یکون المراد غیره کما قالت الفطحیّة:
إنّ الإمام بعد أبی عبد الله (علیه السلام) عبد الله الأفطح ابنه، وإذا احتمل ذلک سقط الاحتجاج به. علی أنّا قد بینّا أنّ کلّ إمام یقوم بعد الأوّل یسمّی قائماً فعلی هذا یسمّی موسی
۱ / ۲۵ - ابن یسار گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: من و حضرت قائم (علیه السلام) از یک پدر نخواهیم بود.
توضیح خبر:
(اوّلاً): این روایت، خبر واحد است و امر مسلّم و معلومی را که از راه دیگر ثابت شده به سبب آن نمی توان رد کرد و لذا به مثل این خبر واحد نمی توان رجوع و تمسک کرد.
(ثانیاً): ممکن است که مراد امام این بوده باشد که بین من و قائم ارتباط پدری و فرزندی نیست، یا این که من و او از یک پدر نیستیم. بنابراین اگر مقصود اولی باشد که هیچ تصریحی به این که موسی بن جعفر(علیهما السلام) قائم باشد نیست و اصلاً چرا درست نباشد که منظور امام غیر از امام کاظم بوده باشد [و ممکن است مقصود امام غیر از امام کاظم (علیه السلام) باشد.] چنان که فطحیه گفته اند: پس از امام صادق (علیه السلام) فرزندشان عبد الله افطح امام است و وقتی که این احتمال وجود داشته باشد، احتجاج به این روایت که امام کاظم (علیه السلام) قائم است، ساقط و باطل است.
(ثالثاً): ما قبلاً بیان کرده ایم که هر امامی که پس از امام قبلی مسؤولیت امامت را به قائماً ولا یجیء منه ما قالوه. علی أنّه لا یمتنع أن یکون أراد ردّاً علی الإسماعیلیّة الّذین ذهبوا إلی إمامة محمّد بن إسماعیل بعد أبی عبد الله (علیه السلام) فإنّ إسماعیل مات فی حیاته، فأراد: الّذی یقوم مقامی لیس بینی وبینه أب بخلاف ما قالوه، وإن أراد أنّه لم یلده وإیّاه أب نفیاً للإمامة، عن إخوته فإنّا نقول بذلک، مع أنّه لیس ذلک قولاً لأحد.
۲۶ - قال الموسوی: وأخبرنی علیّ بن خلف الأنماطی قال: حدّثنا عبد الله بن وضاح، عن یزید الصائغ قال: لمّا ولد لأبی عبد الله (علیه السلام) أبوالحسن (علیه السلام) عملت له أوضاحاً وأهدیتها
عهده بگیرد، قائم نامیده می شود. بنابراین قائم اسم امام موسی کاظم (علیه السلام) خواهد بود.(۳۸) بنابراین ادعای آن ها صحّت ندارد.
(رابعاً): علاوه بر این ها احتمال دارد مقصود حضرت، ردّ اسماعیلیه باشد که معتقد به امامت محمّد بن اسماعیل [نوه امام صادق] پس از امام صادق (علیه السلام) بودند. چرا که اسماعیل در زمان حیات [پدر بزرگوارش]امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفت. پس [با توجّه به این احتمال]مقصود امام این است که بین من و کسی که قائم مقام من است پدری فاصله نیست. به خلاف آنچه که اسماعیلیه می گویند.
و اگر چنانچه مقصود امام این بوده باشد که من و قائم از یک پدر نیستیم، در این صورت حضرت، امامت را از برادرانش نفی فرموده است. ما هم همین را می گوییم، با این که کسی این حرف را نزده است.
۲ / ۲۶ - یزید صائغ گفته است: زمانی که امام کاظم (علیه السلام) به دنیا آمد، برای امام صادق (علیه السلام) إلیه، فلمّا أتیت أبا عبد الله (علیه السلام) بها قال لی: یا یَزِیدُ أهْدَیْتَها وَالله لِقائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله).
فهو مع کونه خبراً واحداً رجاله غیر معروفین، ولو سلّم لکان الوجه فیه ما قلناه: من أنّه القائم من بعده بلا فصل علی ما مضی القول فیه.
۲۷ - قال الموسوی: وحدّثنی أحمد بن الحسن المیثمی، عن أبیه، عن أبی سعید المدائنی قال: سمعت أباجعفر (علیه السلام) یقول:
إِنَّ الله اسْتَنْقَذَ بَنِی إِسْرائِیلَ مِنْ فِرْعَونها بِمُوسَی بْنِ عِمْرانَ، وَإنَّ الله مُسْتَنْقِذٌ هذِهِ الأُمَّةَ مِنْ فِرْعَونِها بِسَمِیِّهِ.
زیوری از نقره ساختم و به ایشان هدیه دادم و وقتی که هدیه را به محضر امام صادق (علیه السلام) آوردم، حضرت به من فرمودند: ای یزید! به خدا قسم که تو این زینت را به قائم آل محمّد (صلی الله علیه و آله) هدیه دادی.
توضیح خبر: این خبر علاوه بر این که مثل خبر واحد است، راویان آن هم غیر معروف و مجهولند [و مدحی درباره آن ها نیامده است.(۳۹)] بر فرض این که رجالش را بپذیریم، در مورد این حدیث هم همان حرف قبلی را می گوییم که امام کاظم پس از امام صادق، امام و پیشوا است چنان که در این باره بحث کردیم. [که همه ائمّه قائم به امر هستند].
۳ / ۲۷ - ابن سعید مدائنی(۴۰) گفته است: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: خداوند بنی اسرائیل را به وسیله موسی (علیه السلام) از شر فرعون نجات داد و این امّت را هم به وسیله همنام موسی از فرعونش نجات می دهد.
فالوجه فیه: أیضاً مع أنّه خبر واحد أنّ الله استنقذهم بأن دلّهم علی إمامته والإبانة عن حقّه بخلاف ما ذهبت إلیه الواقفة.
۲۸ - قال: وحدّثنی حنّان بن سدیر قال: کان أبی جالساً وعنده عبد الله بن سلیمان الصیرفی وأبوالمراهف وسالم الأشل، فقال عبد الله بن سلیمان لأبی: یا أباالفضل أ علمت أنّه ولد لأبی عبد الله (علیه السلام) غلام فسمّاه فلاناً؟ - یسمّیه باسمه -.
فقال سالم: إنّ هذا لحقّ، فقال عبد الله: نعم، فقال سالم: والله لأن یکون حقّاً أحبّ إلی
توضیح خبر:
علاوه بر این که این خبر هم واحد است. منظور این است که خداوند امّت را با اعتقاد به امامت امام کاظم و دفاع از حقّ امام (علیه السلام) هدایت و ارشاد کرده و [آن ها را از انحراف] نجات داد. به خلاف آنچه که واقفیه اعتقاد دارند.(۴۱)
۴ / ۲۸ - حنّان بن سدیر می گوید: پدرم نشسته بود و عبد الله بن سلیمان صیرفی و ابو مراهف و سالم اشل نیز در کنار او بودند، عبد الله بن سلیمان به پدرم گفت: ای اباالفضل! آیا می دانی که برای امام صادق (علیه السلام) پسری متولد شده است و نامش را فلان [موسی]گذاشته است؟
سالم گفت: راست می گویی؟
عبد الله گفت: بله.
سالم گفت: به خدا قسم که اگر این خبر حقّ و راست باشد، برای من از این که پانصد من أن انقلب إلی أهلی بخمس مائة دینار، وإنّی محتاج إلی خمسة دراهم أعود بها علی نفسی وعیالی.
فقال له عبد الله بن سلیمان: ولم ذاک؟ قال: بلغنی فی الحدیث:
أَنَّ الله عَرَضَ سِیرَةَ قائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ عَلی مُوسَی بْنِ عِمرانَ، فقال:
«اللهمَّ اجْعَلْهُ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ».
فقالَ لَهُ: لَیْسَ إِلی ذلِکَ سَبِیل.
فَقالَ: «اللهمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصارِهِ» فَقِیلَ لَهُ: لَیْسَ إِلی ذلِکَ سَبِیلٌ، فَقالَ: «اللهمَّ اجْعَلْهُ سَمِیّی».
فَقِیلَ لَه: أَعْطَیْتُ ذلِکَ.
فلا أدری ما الشبهة فی هذا الخبر لأنّه لم یسنده إلی إمام، و قال: بلغنی فی الحدیث کذا،
دینار برای خانواده ام ببرم محبوب تر است، در حالی که به [تهیه] پنج درهم برای خود و خانواده ام محتاج هستم.
عبد الله بن سلیمان به او گفت: به چه دلیل [این قدر برایت مهم است]؟
سالم گفت: در حدیثی به من رسیده است که خداوند سیره و روش قائم آل محمّد را بر موسی بن عمران بیان کرد.
موسی عرضه داشت: خداوندا! او را از بنی اسرائیل قرار بده.
خداوند به او فرمود که راهی به این امر نیست [امکان ندارد].
بعد عرضه داشت: خداوندا! مرا از یارانش قرار بده.
به او وحی شد: راهی به این مهم نیست.
بعد عرضه داشت: خدایا او را هم نام من فرما.
وحی شد: آن را [یعنی هم نامی با قائم را] به تو عطا کردیم.
توضیح خبر:
من نمی دانم که در این خبر چه شبهه و مطلبی علیه ما وجود دارد. ولیس کلّما یبلغه یکون صحیحاً، وقد قلنا: إنّ من یقوم بعد الإمام الأوّل یسمّی قائماً أو یلزمه من السیرة مثل سیرة الأوّل سواء، فسقط القول به.
۲۹ - قال: وروی زید الشحام و غیره قال: سمعت سالماً یقول:
سَمِعْتُ أَباجَعْفَرٍ (علیه السلام) یَقُول: إِنَّ الله تَعالی عَرَضَ سِیرَةَ قائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ عَلی مُوسَی بْنِ عِمرانَ... وذکر الحدیث وقد تکلّمنا علیه مع تسلیمه.
۳۰ - قال: وحدّثنی بحر بن زیاد الطحان، عن محمّد بن مروان، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: قال رَجُلٌ:
جُعِلْتُ فِداکَ إنَّهُمْ یَروُونَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤمِنِینَ (علیه السلام) قالَ بِالْکُوفَةِ عَلَی الْمِنبَرِ:
به این دلیل که خبر را به هیچ یک از ائمّه مستند نکرده است و فقط گفته که به من چنین رسیده، [مقصود موسی است که اخبار را نقل کرده] و بنا نیست که هر چه خبر می رسد صحیح باشد و ما قبلاً گفتیم: هر کس بعد از امام قبلی عهده دار امر امامت بشود، او قائم نامیده می شود و این که برای او هم لازم است که روشش همانند امام قبلی باشد. بنابراین استناد به این خبر از درجه اعتبار ساقط است.
۵ / ۲۹ - زید شحّام روایت کرده است: از سالم(۴۲) شنیدم که می گفت: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: خداوند تعالی سیره قائم آل محمّد را بر موسی بن عمران عرضه کرد... که بقیه حدیث همان گونه که در بالا آمد، نقل شده است و ما هم در موردش بحث کردیم [این خبر را غیر از زید شحّام هم نقل کرده اند].
۶ / ۳۰ - محمّد بن مروان گفته است: مردی خطاب به امام باقر (علیه السلام) عرض کرد: جانم به قربان شما، مردم می گویند: امیرالمؤمنین (علیه السلام) در بالای منبر در کوفه فرموده اند: لَوْ لَمْ یَبْقِ مِنَ الدُّنْیا إِلّا یَوْمٌ لَطَوَّلَ الله ذلِکَ الْیَوْمَ حَتّی یَبْعَثَ الله رَجُلاً مِنّی یَمْلأَُها قِسْطَاً وَعَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً.
فَقالَ أَبُوجَعْفَرُ (علیه السلام): نَعَمْ.
قالَ: فَأَنْتَ هو؟ فَقالَ: لا، ذاکَ سَمِّی فالِقَ الْبَحْر.
فالوجه فیه: بعد کونه خبراً واحداً إنّ لسمیّ فالق البحر أن یقوم بالأمر ویملأها قسطاً وعدلاً إن مکّن من ذلک، وإنّما نفاه عن نفسه تقیّة من سلطان الوقت لا نفی استحقاقه للإمامة.
۳۱ - قال: وحدّثنی أبومحمّد الصیرفی، عن الحسین بن سلیمان، عن ضریس الکناسی، عن أبی خالد الکابلی قال:
اگر از عمر دنیا فقط یک روز باقی مانده باشد، خداوند تبارک و تعالی آن روز را آن قدر طولانی می کند تا مردی از نسل من را برانگیزاند، او زمین را از عدل و داد پر می کند همان طور که از ظلم و جور پر شده باشد.
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: بله، حضرت چنین فرموده اند.
عرض کرد: شما همان شخص هستید؟
حضرت فرمودند: نه، او همنام شکافنده دریا نامیده شده است.
توضیح خبر:
علاوه بر این که این خبر هم [مثل اخبار قبلی] خبر واحد است؛ علّت نام گذاری امام به شکافنده دریا این است که او به امر امامت قیام کرده و اگر چنانچه بر امور تسلّط یافته و برایشان مقدور باشد زمین را از عدل و داد پر می کند. [بنابراین شکافنده کنایه از تسلط و حاکمیت بر عالم است] و این که حضرت این اوصاف را از خودشان نفی کردند، معنای عدم استحقاق ایشان برای امر امامت و ولایت نیست، بلکه به جهت تقیّه از سلطان وقت است.
۷ / ۳۱ - ابوخالد کابلی گفته است:
سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) وهو یقول: إنَّ قارُونَ کانَ یَلْبِسُ الثِّیابَ الْحُمْرِ، وَإِنَّ فِرْعَونَ کانَ یَلْبِسُ السُّودَ وَیُرَخِّی الشُّعُورَ، فَبَعَثَ الله عَلَیْهِمْ مُوسی (علیه السلام) وَإنَّ بَنِی فُلانٍ لَبِسُوا السَّوادَ وَأَرخُوا الشُّعُورَ وَإنَّ الله تَعالی مُهْلِکُهُمْ بِسَمِیِّهِ.
۳۲ - قال: وبهذا الإسناد قال: تذاکرنا عنده القائم؛
فَقالَ: اِسْمُهُ اِسْمٌ لِحَدِیدَةِ الْحَلّاقِ.
فالوجه فیه: بعد کونه خبراً واحداً ما قدّمناه من أنّ موسی هو المستحق للقیام للأمر بعد أبیه، ویحتمل أیضاً أن یرید أنّ الّذی یفعل ما تضمّنه الخبر والّذی له العدل والقیام بالأمر یتمکّن منه من ولد موسی. ردّاً علی الّذین قالوا ذلک فی ولد إسماعیل و غیره؛
از امام زین العابدین (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: قارون لباس قرمز می پوشید، و فرعون ملبس به لباس سیاه بود و موهای سرش را باز می گذاشت وبه اطراف سرش می ریخت و خداوند موسی (علیه السلام) را به پیامبری فرستاد. و فرزندان فلانی [بنی عباس] هم لباس سیاه می پوشند و موهایشان را باز گذارده و به اطراف سرشان می ریزند و خداوند هم به وسیله همنام او [موسی] آنان را هلاک می کند.
۸ / ۳۲ - به همین سند ابوخالد کابلی گفته است: در محضر امام سجاد (علیه السلام) در مورد قائم، بحث و مذاکره می کردیم که حضرت فرمودند: اسم او اسم تیغ سر تراش است [یعنی موسی].
توضیح خبر:
ضمن آن که این خبر هم واحد است، جواب ما همان است که قبلاً گفتیم، به این که موسی بن جعفر (علیه السلام) پس از پدر بزرگوارش مستحق اقامه امر امامت است و باز احتمال دارد منظور حضرت این باشد: کسی که آنچه را در ضمن خبر آمده است انجام می دهد و عدالت را فراگیر می کند و جهت قیام به امر امامت، متمکّن و توانمند می شود، او از فرزندان موسی بن جعفر است. [این بیان] ردّی است بر کسانی که معتقدند: امام زمان (علیه السلام) از اولاد اسماعیل بن جعفر و یا دیگران است. بنابراین آن فأضافه إلی موسی (علیه السلام) لما کان ذلک فی ولده، کما یقال: الإمامة فی قریش، ویراد بذلک فی أولاد قریش وأولاد أولاد من ینسب إلیه.
۳۳ - قال: وروی جعفر بن سماعة، عن محمّد بن الحسن، عن أبیه الحسن بن هارون قال:
قالَ أبو عبد الله (علیه السلام): اِبْنِی هذا - یَعْنِی أَبَاالْحَسَنِ (علیه السلام) - هُوَ الْقائِمُ، وَهُوَ مِنَ الْمَحْتُومِ، وَهُوَ الَّذِی یَمْلأَُها قِسْطَاً وَعَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً.
فالوجه فیه: أیضاً ما قدّمناه فی غیره.
۳۴ - قال: وحدّثنی عبد الله بن سلام، عن عبد الله بن سنان قال:
سَمِعْتُ أبا عبد الله (علیه السلام) یَقُولُ: مِنَ الْمَحْتُومِ أَنَّ ابْنِی هذا قائِمُ هذِهِ الأُمَّةِ، وَصاحِبُ السَّیْفِ.
- وأشار بیده إلی أبی الحسن (علیه السلام) -.
حضرت اوصاف قائم (علیه السلام) را به امام کاظم (علیه السلام) نسبت داده، به جهت آن که او از اولاد امام کاظم (علیه السلام) است. چنان که گفته می شود: «امامت در میان قریش است» در حالی که مقصود از این جمله، اولاد و یا اولاد اولاد و کسی که از نسل قریش است می باشد.
۹ / ۳۳ - حسن بن هارون گفته است: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: این پسرم؛ یعنی ابوالحسن [موسی (علیه السلام)] قائم است و این از امور حتمی است و او زمین را پر از عدل و داد می کند چنان که پر از ظالم و جور شده باشد.
توضیح خبر:
جواب این خبر همان است که در اخبار گذشته گفتیم.
۱۰ / ۳۴ - سنان گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: از محتومات [و قضا و قدر حتمی] این است که این پسرم قائم این امّت و صاحب شمشیر است. و حضرت با دست به ابی الحسن موسی (علیه السلام) اشاره فرمودند.
فالوجه فیه: أیضاً ما قدّمنا[ه فی غیره سواء، من أنّ له ذلک استحقاقاً، أو یکون من ولده من یقوم بذلک فعلاً.
۳۵ - قال: وأخبرنی علیّ بن رزق الله، عن أبی الولید الطرائفی قال: کنت لیلة عند أبی عبد الله (علیه السلام) إذ نادی غلامه فقال:
اِنْطَلِقْ فَادْعُ لِی سَیِّدَ وُلْدِی.
فَقالَ لَهُ الغُلامُ: مَنْ هُوَ؟ فَقالَ: فُلانٌ؛ - یَعْنِی أَبَا الْحَسَنِ (علیه السلام) -.
[قالَ:] فَلَمْ أَلِبْثْ حَتّی جآءَ بِقَمِیصٍ بِغَیر رِداءٍ - إِلی أَنْ قالَ: - ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلی عَضُدِی وَقالَ: یا أَبَاالْوَلِیدِ کَأَنِّی بِالرّایَةِ السّوْداءِ صاحِبَةِ الرِّقْعَةِ الْخَضْراءِ تَخْفَقُ فَوْقَ رَأسِ هذَا الْجالِسِ وَمَعَهُ أَصْحابُهُ یَهدُّونَ جِبالَ الْحَدِیدِ هدّاً، لا یَأْتُونَ عَلی شَیْء إِلّا هَدُّوهُ.
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ، هذا؟
توضیح خبر:
قبلاً گفتیم که منظور، استحقاق این منصب الهی برای وی و یا کسی از فرزندان ایشان است که این عمل را انجام خواهد داد.
۱۱ / ۳۵ - ابو ولید طرائفی گفته است: شبی در خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم که حضرت غلامش را صدا زده، فرمودند: برو و آقای فرزندانم را صدا بزن.
غلام به حضرت عرض کرد: سیّد اولاد شما کیست؟
حضرت فرمودند: فلانی؛ یعنی ابا الحسن (علیه السلام).
هنوز مدتی نگذشته بود که ایشان با پیراهن و بدون رِدا آمد. تا آنجا که ابی ولید می گوید: حضرت با دستش به بازویم زده و فرمودند: ای ابا ولید! گویا می بینم پرچم سیاه را که در کنار عَلم سبز است و بالای سر همین پسر که نشسته، به اهتزاز در آمده است. یارانی او را همراهی می کنند که کوه های آهن را متلاشی می کنند، و به هر مانعی که می رسند آن را از سر راه برمی دارند.
عرض کردم: جان به فدای شما، همین پسر؟
قالَ: نَعَمْ هذا، یا أَبَاالْوَلِیدِ یَمْلأُها قِسْطَاً وَعَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَعُدْواناً، یَسِیرُ فِی أَهْلِ الْقِبْلَةِ بِسِیرَةِ عَلِیِ بْنِ أَبِی طالِبٍ (علیه السلام)، یَقْتُلُ أَعْداءَ الله حَتّی یَرْضَی الله.
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ، هذا؟
قالَ: هذا، ثُمَّ قالَ: فَاتَّبِعْهُ وَأَطِعْهُ وَصَدِّقْهُ وَأَعْطِهِ الرِّضا مِنْ نَفْسِکَ فَإِنَّکَ سَتُدْرِکُهُ إِن شآءَ الله.
فالوجه فیه: أیضاً أن یکون قوله: «کأنّی بالرایة علی رأس هذا» أی علی رأس من یکون من ولد هذا، بخلاف ما یقول الإسماعیلیّة وغیرهم، من أصناف الملل الّذین یزعمون أنّ المهدیّ منهم فأضافه إلیه مجازاً، علی ما مضی ذکر نظائره، ویکون أمره بطاعته وتصدیقه، وأنّه یدرک حال إمامته.
فرمودند: بله، ای ابا ولید! همین پسر، زمین را پر از عدل و داد می کند چنان که پر از ظلم و جور شده باشد. در مورد اهل قبله به سیره و روش علی بن ابی طالب (علیه السلام) عمل می کند و آن قدر از دشمنان خدا را می کشد تا خداوند راضی شود.
عرض کردم: جانم به فدای شما، همین پسر؟
حضرت فرمودند: همین پسر. سپس فرمودند: پس از او تبعیت کرده، مطیع او باش، او را تصدیق کن و او را از خودت راضی کن، به راستی که او را به زودی درک می کنی ان شاء الله.
توضیح خبر:
این که حضرت فرمودند: گویا پرچم را روی سر این پسر می بینم؛ یعنی بالای سر آن کسی است که از فرزندان اوست. به خلاف آنچه اسماعیلیه و دیگران از گروه های مختلف می گویند که گمان می کنند مهدی از آن ها است. بنابراین امام صادق (علیه السلام) مجازاً [و برای رفع این اشتباه] صفت قائمیت را به امام کاظم (علیه السلام) اضافه فرمودند، همچنان که نظایر این مجاز در اخبار قبلی گفته شد.
و این که امام (علیه السلام) امر فرمودند به اطاعت و تصدیق امام کاظم (علیه السلام) توسط ابی ولید، به این خاطر است که او دوران امامت امام کاظم (علیه السلام) را درک می کند.
۳۶ - قال: وحدّثنی عبد الله بن جمیل، عن صالح بن أبی سعید القمّاط، قال: حدّثنی عبد الله بن غالب.
قال: أنشدت أبا عبد الله (علیه السلام) هذه القصیدة:
فإن تک أنت المرتجی للذی نری
فتلک التی من ذی العلی فیک نطلب
فَقالَ: لَیْسَ أَنَا صاحِبُ هذِهِ الصِّفَةِ، وَلکِنَّ هذا صاحِبُها - وَأَشارَ بِیَدِهِ إِلی أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) -.
فالوجه فیه: أیضاً ما قلنا[ه فی الخبر الأوّل، من أنّ صاحب هذا من ولده دون غیره ممّن یدعی له ذلک.
۳۷ - قال: وحدّثنی أبو عبد الله لذاذ، عن صارم بن علوان الجوخی قال: دخلت أنا والمفضل ویونس بن ظبیان والفیض بن المختار والقاسم - شریک المفضل - علی
۱۲ / ۳۶ - عبد الله بن غالب می گوید: این قصیده(۴۳) را برای امام صادق (علیه السلام) سرودم:
اگر محمل و مایه امید ما شما هستید همچنان که می بینم [می دانیم]
پس این همان امری است که ما درمورد شما از خداوند درخواست می کنیم
حضرت فرمودند: من صاحب این صفت نیستم؛ بلکه این شخص صاحب این صفت است و با دستشان به ابی الحسن موسی (علیه السلام) اشاره فرمودند.
توضیح خبر:
ما در خبر اوّل اشاره کرده و گفتیم: مقصود این است که صاحب این مقام و منصب، فرزند اوست نه کسانی دیگر که مدعی این مقام هستند [مثل اسماعیلیه].
۱۳ / ۳۷ - صارم بن علوان جوخی گفته است: من و مفضل و یونس بن ظبیان و فیض بن مختار و قاسم - شریک مفضل - به خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدیم، أبی عبد الله (علیه السلام) وعنده إسماعیل إبنه، فقال الفیض: جعلت فداک نتقبّل من هؤلاء الضیاع فنقبلها بأکثر ممّا نتقبلها.
فَقَالَ: لا بَأْسَ بِهِ.
فقال له إسماعیل ابنه: لم تفهم یا أبه!
فَقالَ أبو عبد الله (علیه السلام): أَنَا لَمْ أَفْهَم، أَقُولُ لَکَ: اِلْزَمْنِی فَلا تَفْعَلُ.
فقام إسماعیل مغضباً.
فقال الفیض: إنّا نری أنّه صاحب هذا الأمر من بعدک.
فَقالَ أبو عبد الله (علیه السلام): لا وَالله ما هُوَ کَذلِکَ، ثُمَّ قالَ: هذا أَلْزِمُ لِی مِنْ ذلِکَ - وَأَشارَ إلی أَبِی
و پسرشان اسماعیل هم در محضر امام بود. فیض عرض کرد: جانم به فدای شما، ما اموالی را که در دست مردم هست [و به هر دلیلی توان به کارگیری و سود بردن شرعی از آن را ندارند] از آن ها قبول کرده و به پرداخت بیشتر از آنی که پذیرفته ایم، ضمانت می کنیم.(۴۴)
حضرت فرمودند: اشکالی ندارد.
اسماعیل به حضرت گفت: پدرجان! مسأله را متوجّه نشدید!
حضرت به اسماعیل فرمودند: من نفهمیدم؟! [بارها] به تو می گویم که همراه و ملازم من باش تا این مسائل را درک کنی و تو این کار را انجام نمی دهی.
اسماعیل با عصبانیت برخاست و رفت.
فیض به محضر امام عرض کرد: ما فکر می کردیم که بعد از شما ایشان صاحب منصب امامت است.
حضرت فرمودند: نه، به خدا قسم که این طور نیست. بعد فرمودند: این است که ملازم و همراه من در امر امامت است و اشاره به ابی الحسن (علیه السلام) کردند، که خوابیده بود. الْحَسَنِ (علیه السلام) - وَهُوَ نائِمٌ فَضَمَّهُ إِلَیْهِ فَنامَ عَلی صَدْرِهِ، فَلَمَّا انْتَبَهَ أَخَذَ أبو عبد الله (علیه السلام) بِساعِدِهِ، ثُمَّ قالَ: هذا وَالله اِبْنِی حَقّاً هُوَ وَالله یَمْلأَُها قِسْطَاً وَعَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً.
فقال له قاسم الثانیة: هذا جعلت فداک؟
قالَ: إِی وَالله اِبْنِی هذا لا یَخْرُجُ مِنَ الدُّنیا حَتّی یَمْلأَُ الله الأَرْضَ بِهِ قِسْطَاً وَعَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً، ثَلاثُ أَیْمانٍ یَحْلِفُ بِها.
فالوجه فیه: أیضاً ما قلناه، من أنّ الّذی یملأ الأرض قسطاً وعدلاً یکون من ولده دون ولد إسماعیل علی ما ذهب إلیه قوم، فلذلک قرنه بالأیمان علماً منه بأنّ قوماً یعتقدون فی ولد إسماعیل هذا، فنفاه وقرنه بالأیمان لتزول الشبهة والشکّ والریبة.
حضرت او را بغل کرد و روی سینه خود خوابانید. وقتی از خواب بیدار شد، امام صادق (علیه السلام) دست او را گرفته، فرمودند: به خدا قسم که حقیقتاً این پسرم [پس از من صاحب مقام امامت] است که به خدا قسم زمین را پر از عدل و داد می کند، همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد.
قاسم - شریک مفضل - عرضه داشت: جانم به فدای شما، همین پسر؟
حضرت فرمودند: بله، به خدا قسم این است و از دنیا نمی رود تا این که خداوند به وسیله او زمین را پر از قسط و عدل می کند، چنان که از ظلم و جور پر شده باشد و حضرت سه مرتبه قسم یاد کردند.
توضیح خبر:
همان طور که قبلاً گفتیم آن کسی که زمین را پر از عدل و داد می کند از اولاد امام کاظم (علیه السلام) است، نه اولاد اسماعیل، چنان که عدّه ای این گونه خیال کرده اند و این که امام صادق (علیه السلام) کلام خود را به قسم همراه کردند، به خاطر آن بوده که می دانستند عدّه ای معتقد خواهند شد که مهدی (علیه السلام) از اولاد اسماعیل است. بنابراین امام (علیه السلام) این گمان باطل را نفی فرموده، با قسم همراهش کرده است تا این که هر گونه شکّ و شبهه را در این مورد از بین ببرند.
۳۸ - قال: وحدّثنی حنّان بن سدیر، عن إسماعیل البزّاز قال:
قالَ أبو عبد الله (علیه السلام): إِنَّ صاحِبَ هذَا الْأَمْرِ یَلِی الْوَصِیَّةَ وَهُوَ ابْنُ عِشْرِینَ سَنَةً.
فَقالَ إسماعِیلُ: فَوَ الله ما وَلِیهَا أَحَدٌ قَطُّ کانَ أَحْدَثَ مِنْهُ، وَإنَّهُ لَفِی السِّنِ الَّذِی قالَ أبو عبد الله (علیه السلام).
فلیس فی هذا الخبر تصریح من الّذی یقوم بهذا الأمر، وإنّما قال: یکون ابن عشرین سنة، وحمله الراوی علی ما أراد، وقول الراوی لیس بحجّة، ولو حمل غیره علی غیره لکان [قد] ساواه فی التأویل، فبطل التعلق به.
۳۹ - قال: وحدّثنی إبراهیم بن محمّد بن حمران، عن یحیی بن القاسم الحذّاء وغیره، عن جمیل بن صالح، عن داود بن زربی، قال: بعث إلیّ العبد الصالح (علیه السلام) - وهو فی الحبس -.
فَقالَ: اِئْتِ هذَا الرَّجُل، - یَعْنِی یَحْیَی بْنَ خالِدِ - فَقُلْ لَهُ: یَقُولُ لَکَ أَبُوفُلانٍ: ما حَمَلَکَ
۱۴ / ۳۸ - اسماعیل [بن زیاد] بزاز می گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: تحقیقاً صاحب این امر [امامت] متولّی وصیت است در حالی که بیست سال دارد.
بعد اسماعیل می گوید: هیچ کسی متولی وصیت [امام صادق (علیه السلام)] نشد که از او جوان تر باشد، و امام کاظم (علیه السلام) در همان سن و سالی بود که امام صادق (علیه السلام) فرموده بودند.
توضیح خبر:
در این خبر هیچ تصریحی مبنی بر این که قائم چه کسی است وجود ندارد. فقط گفته است که او بیست ساله است و از طرفی راوی هم خبر را مطابق اعتقاد خودش حمل کرده است. گفته راوی هم که حجّت نیست. حال اگر کسی [با عقیده و گرایش دیگری] خبر را به غیر از امام کاظم (علیه السلام) حمل کند، با آنچه که راوی ادّعا کرده مساوی است. بنابراین تمسک به این خبر، باطل و بی فایده است.
۱۵ / ۳۹ - داوود بن زربی گفته است: وقتی که عبد صالح [امام کاظم (علیه السلام) در زندان بود سراغ من فرستاد و فرمود: برو به این مرد؛ یعنی یحیی بن خالد [برمکی بگو: عَلی ما صَنَعْتَ؟ أَخْرَجْتَنِی مِنْ بِلادِی وَفَرَّقْتَ بَیْنِی وَبَیْنَ عِیالِی.
فأتیته وأخبرته فقال: زبیدة طالق، وعلیه أغلظ الأیمان لوددت أنّه غرم الساعة ألفی ألف، وأنت خرجت.
فرجعت إلیه فأبلغته.
فَقالَ: اِرْجِعْ إِلَیْهِ، فَقُلْ لَهُ: یَقُولُ لَکَ: وَالله لَتَخْرُجَنِّی أَوْ لأََخْرُجَنَّ.
فلا أدری أیّ تعلّق فی هذا الخبر ودلالة علی أنّه القائم بالأمر، وإنّما فیه إخبار بأنّه إن لم یخرجه لیخرجنّ - یعنی من الحبس - ومع ذلک فقد قرنه بالیمین أنّه إن لم یفعل به لیفعلنّ، وکلاهما لم یوجد، فإذا لم یخرجه یحیی کان ینبغی أن یخرج وإلّا حنث فی یمینه وذلک لا یجوز علیه.
فلانی می گوید: چه چیزی باعث شد که با من این کار را بکنی؟ مرا از شهر و دیارم بیرون کردی و بین من و عیالم جدایی انداختی؟
من هم آمدم و به یحیی خبر دادم. یحیی هم گفت: زبیده [زن هارون] مطلقه بشود! قسم های زیادی یاد کرد و گفت: دوست می داشتم دو هزار هزار درهم [دو میلیون]غرامت می دادم و تو را آزاد می کردم.
به خدمت امام برگشتم و ماجرا را گفتم، امام فرمودند: برو و بگو: [فلانی]می گوید: به خدا قسم که تو حتماً مرا از زندان خارج می کنی یا این که من خودم می روم.
توضیح خبر:
من نمی دانم در این خبر چه دست آویزی هست و چه چیزی دلالت می کند به این که امام کاظم، قائم به امر است. فقط در این خبر این معنا وجود دارد که اگر مرا از حبس خارج نکنی من خودم خارج می شوم و این معنا را با قسم یاد کردن، کامل می کند که اگر او [یحیی] انجام ندهد، خودش [امام]انجام خواهد داد. در حالی که هیچ کدام انجام ندادند. بنابراین وقتی یحیی او را خارج نکرد سزاوار بود خودش بیرون می آمد در حالی که این نشد و خلاف قسم شد که جایز نیست [بنابراین نمی شود به این خبر تکیه کرد].
۴۰ - قال: وحدّثنی إبراهیم بن محمّد بن حمران، عن إسماعیل بن منصور الزبالی قال: سمعت شیخاً باذرعات - قد أتت علیه عشرون ومائة سنة - قال:
سَمِعْتُ عَلِیّاً (علیه السلام) یَقُولُ عَلی مِنْبَرِ الْکُوفَةِ: کَأَنِّی بِابْنِ حَمِیدَةَ قَدْ مَلأَها عَدْلاً وَقِسْطاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً.
فَقامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقالَ: أَ هُوَ مِنْکَ أَوْ مِنْ غَیْرِکَ؟ فَقالَ: لا، بَلْ هُوَ رَجُلٌ مِنِّی.
فالوجه فیه: أنّ صاحب (هذا) الأمر یکون من ولد حمیدة وهی أمّ موسی بن جعفر (علیه السلام) کما یقال: یکون من ولد فاطمة (علیها السلام) ولیس فیه أنّه یکون منها لصلبها دون نسلها، کما لا یکون کذلک إذا نسب إلی فاطمة (علیها السلام) وکما لا یلزم (أن یکون) ولده لصلبه وإن قال: إنّه یکون منّی، بل یکفی أن یکون من نسله.
۱۶ / ۴۰ - اسماعیل بن منصور زبالی گفته است: از پیرمردی در «اذرعات» [منطقه ای در سوریه] که ۱۲۰ سال از عمرش می گذشت، شنیدم که گفت: از علی (علیه السلام) شنیدم که بالای منبر مسجد کوفه می فرمودند: گویا پسر حمیده را می بینم که زمین را پر از عدل و داد کرده است، چنان که پر از ظلم و جور شده است.
در همین حین مردی برخاسته، عرض کرد: آیا از «نسل» شما است و یا از «نسل» غیر شماست؟
حضرت فرمودند: نه، بلکه او از نسل من است.
توضیح خبر:
آری صاحب این امر [امام زمان (علیه السلام)] از فرزندان حمیده، مادر موسی بن جعفر(علیهما السلام) است. و آن طور که گفته می شود، [ولیّ عصر (علیه السلام)] از اولاد فاطمه (علیها السلام) است. و در این خبر هیچ دلیلی دالّ بر این که حضرت صاحب الامر (علیه السلام) فرزند بدون واسطه حمیده باشد نیست. چنان که نسبت دادن ایشان به حضرت زهرا (علیها السلام) همین گونه است [یعنی از نسل فاطمه است، نه زاده فاطمه (علیها السلام) و در مورد حمیده هم همین مسأله جاری است]و این که امام علی (علیه السلام) فرمودند: او از من است، لازم نیست که از صلب ایشان باشد و همین که از نسل امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد، کفایت می کند.
۴۱ - قال: وحدّثنی أحمد بن الحسن قال: حدّثنی یحیی بن إسحاق العلوی، عن أبیه قال:
دَخَلْتُ عَلی أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) فَسَأَلْتُهُ عَنْ صاحِبِ هذَا الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِهِ.
قالَ: صاحِبُ الْبَهْمَةِ، وَأَبُوالْحَسَنِ فِی ناحِیَةِ الدّارِ وَمَعَهُ عناقٌ مَکِیّةٌ وَیَقُولُ لَها: اُسْجُدِی للَّهِ الَّذِی خَلَقَکِ.
ثُمَّ قالَ: أَما إنَّهُ الَّذِی یَمْلأُها قِسْطَاً وَعَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً.
فأوّل ما فیه: أنّه سأله عن مستحقّ (هذا) الأمر بعده فقال: «صاحب البهمة» وهذا نصّ علیه بالإمامة.
وقوله: «أَما إِنَّهُ یَمْلأُها قِسْطَاً وَعَدْلاً (کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً)». لا یمتنع أن یکون المراد أنّ من ولده من یملأها قسطاً وعدلاً، وإذا احتمل ذلک سقطت المعارضة.
۱۷ / ۴۱ - یحیی بن اسحاق علوی از پدرش نقل می کند که محضر امام صادق (علیه السلام) رسیدم و از صاحب امر امامت پس از ایشان سؤال کردم.
حضرت فرمودند: همان که همراه آن حیوان است. در همین حال ابوالحسن [کاظم (علیه السلام)] در گوشه ای از [حیاط] منزل همراه یک بزغاله مکی بود و به بزغاله می گفت: برای خدایی که تو را خلق کرده سجده کن.
بعد حضرت فرمودند: آگاه باش که او کسی است که زمین را پر از عدل و داد می کند همان طور که پر از ظلم و جور شده باشد.
توضیح خبر:
تأویل خبر این است که سائل در مورد کسی از حضرت سؤال کرده است که بعد از امام (علیه السلام) مستحق این مقام و منصب است و حضرت هم فرمودند: صاحب بهیمه [حیوان]، این جمله نصّ بر امامت امام کاظم (علیه السلام) است و امّا این که حضرت فرمود: بدان که او زمین را پر از عدل و داد می کند همان طور که پر از ظلم و جور شده است، مانع از این معنا نیست که مقصود حضرت این باشد که کسی از فرزندان او زمین را پر از عدل و داد می کند. وقتی که این احتمال درست باشد [که هست] دیگر اختلافی وجود ندارد.
۴۲ - قال: وحدّثنی الحسین بن علیّ بن معمّر، عن أبیه، عن عبد الله بن سنان قال:
سَمِعْتُ أبا عبد الله (علیه السلام) وَذَکَر الْبِداءَ للَّهِ فَقالَ: فَما أَخْرَجَ الله إِلَی الْمَلائِکَةِ وَأَخْرَجَهُ الْمَلائِکَةُ إِلَی الرُّسُلِ، فَأَخْرَجَهُ الرُّسُلُ إِلَی الآدَمِیِّینَ، فَلَیْسَ فِیه بِداءٌ.
وَإنَّ مِنَ الْمَحْتُومِ أَنَّ ابْنِی هذا هُوَ الْقائِمُ.
فما یتضمّن هذا الخبر من ذکر البداء معناه الظهور علی ما بیّناه فی غیر موضع وقوله: «إنّ المحتوم أنّ ابنه هو القائم» معناه القائم بعده فی موضع الإمامة والاستحقاق لها دون القیام بالسیف، علی ما مضی القول فیه.
۴۳ - قال: وروی بقباقة - أخو بنین الصیرفی - قال: حدّثنی الإصطخری،
أَنَّهُ سَمِعَ أبا عبد الله (علیه السلام) یَقُولُ: کَأَنِّی بِابْنِ حَمِیدَةَ عَلی أَعْوادِها قَدْ دانَتْ لَهُ شَرْقُ الأَرْضِ وَغَرْبُها.
۱۸ / ۴۲ - عبد الله بن سنان گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که در مورد بداء خداوند فرمودند: آنچه که خدا به ملائکه داده و ملائکه هم به انبیا داده اند، پس پیامبران هم به انسان ها ابلاغ کرده اند [که همان شرایع و دستورهای دین است]. بنابراین در این مورد بدایی نیست [لذا محتوم نامیده می شوند] و از جمله محتومات و حتمیات این است که این پسرم قائم است.
توضیح خبر:
آنچه که این خبر در مورد بداء در بر دارد این است که معنای بداء بنابر آنچه که در جای خودش بیان کردیم عبارت است از ظهور امری در غیر موضع قبلی، و این که حضرت فرمود: «از حتمیات این است که فرزندشان قائم است» معنایش این است که ایشان پس از پدر بزرگوارشان قائم به امر امامت است و استحقاق آن مقام را هم دارند بدون این که نیاز به قیام با شمشیر داشته باشند، چنان که بحث در موردش عنوان شد.
۱۹ / ۴۳ - بقباقه برادر فرزندان صیرفی گفته است: اصطخری گفت: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: گویا فرزند حمیده را می بینم که بر مسند امامت قرار گرفته و شرق و غرب زمین در مقابل او خاضع شده اند.
فالوجه فیه: أیضاً [أنّه یکون من نسلها علی ما مضی القول فیه.
۴۴ - قال: وحدّثنی محمّد بن عطاء ضرغامة، عن خلّاد اللؤلؤی قال: حدّثنی سعید المکّی عن أبی عبد الله (علیه السلام) - وکانت له منزلة منه - قال:
قالَ أبو عبد الله (علیه السلام): یا سَعِیدُ! [الأَئِمَّةُ] اثْنا عَشَرَ إِذا مَضی سِتَّةٌ فَتَحَ الله عَلَی السّابِعِ، وَیُمَلِّکُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ خَمْسَةٌ وَتَطْلُعُ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِها عَلی یَدِ السّادِسِ.
فهذا الخبر: فیه تصریح بأنّ الأئمّة اثنا عشر، وما قال بعد ذلک: من التفصیل یکون قول الراوی علی ما یذهب إلیه الإسماعیلیّة.
۴۵ - قال: وحدّثنی حنّان بن سدیر، عن أبی إسماعیل الأبرص، عن أبی بصیر قال:
قالَ أبو عبد الله (علیه السلام): عَلی رَأْسِ السّابِعِ مِنَّا الْفَرَجُ.
توضیح خبر:
همان طور که قبلاً گفته شد منظور از فرزند این است که از نسل حمیده است [نه فرزند بلافصل او].
۲۰ / ۴۴ - سعید مکی که در نزد امام صادق (علیه السلام) صاحب مقام و منزلتی بود، نقل می کند که حضرت فرمودند: ای سعید! امامان دوازده نفرند، زمانی که شش تن از آن ها از دنیا بروند خداوند تبارک و تعالی برای نفر هفتم گشایش ایجاد می کند، و پنج نفر از ما اهل بیت مالک [امام] می شوند و به دست ششمین نفر، خورشید از مغرب طلوع می کند.
توضیح خبر:
این روایت تصریح به این نکته دارد که ائمّه دوازده نفرند، و آنچه که بعد از آن گفته شد، تفصیل و توضیحی است که راوی مطابق با مذهب و مرام اسماعیلیه گفته است.
۲۱ / ۴۵ - ابو بصیر گفته است: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: فرج بر سر هفتمی ماست.
یحتمل أن یکون السابع منه، لأنّه الظاهر من قوله «منّا» إشارة إلی نفسه وکذلک نقول السابع منه [هو] القائم [بالأمر].
ولیس فی الخبر «السابع من أوّلنا» وإذا احتمل ما قلناه، سقطت المعارضة به.
۴۶ - قال: وحدّثنی عبد الله بن جبلّة، عن سلمة بن جناح، عن حازم بن حبیب قال:
قُلْتُ لأَبِی عبد الله (علیه السلام): إِنَّ أَبَوَیّ هَلَکا وَقَدْ أَنْعَمَ الله عَلَیَّ وَرَزَقَ أَ فَأَتَصَدَّقُ عَنْهُما وَأَحُجُّ؟ فَقالَ: نعم، ثُمَّ قالَ بِیَمِینِهِ: یا أَباحازِمُ مَنْ جاءَکَ یُخْبِرُکَ عَنْ صاحِبِ هذَا الْأَمْرِ أَنَّهُ غَسَّلَهُ وَکَفَّنَهُ وَنَفَضَ التُّرابَ مِنْ قَبْرِهِ فَلا تُصَدِّقْهُ.
توضیح خبر:
ممکن است که منظور هفتمین امام از نسل ایشان باشد؛ چرا که ظاهر کلامشان که فرمودند: «از ما»، اشاره به وجود مقدّس خود حضرت دارد و به همین ترتیب ما هم معتقدیم: هفتمین امام از امام صادق (علیه السلام) همان قائم به امر است و در خبر هم نیامده است که «هفتمین امام از ما... ». حال که احتمال می رود همین باشد، پس معارضه ای که در نقل این خبر ادّعا شده [که روایت با اعتقاد ما معارض است]ساقط می شود [چون این خبر عین اعتقاد ماست نه واقفیه.
۲۲ / ۴۶ - حازم بن حبیب می گوید: به محضر مبارک امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: پدر و مادرم از دار دنیا رفته اند و خداوند به من نعمت و رزق مرحمت فرموده است، آیا برای آن ها صدقه بدهم و حج به جا بیاورم؟
حضرت فرمودند: بله.
بعد از مدتی با قسم و جدیت فرمودند: ای ابا حازم! اگر کسی آمد و از صاحب این امر [ولایت و امامت] به تو خبر داد که او را غسل داده و کفن کرده و از خاک قبرش گرد گرفته، او را تصدیق نکن [چون دروغ می گوید].
فإنّما فیه: أنّ صاحب هذا الأمر لا یموت حتّی یقوم بالأمر ولم یذکر من هو؛ والفائدة فیه أنّ فی النّاس من اعتقد أنّه یموت ویبعثه الله ویحییه - علی ما سنبیّنه - فکان هذا ردّاً علیه ولا شبهة فیه.
۴۷ - قال: وحدّثنی أبومحمّد الصیرفی، عن عبد الکریم بن عمرو، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
سَمِعْتُهُ یَقُولُ: کَأَنِّی بِابْنِی هذا - یَعْنِی أَبَاالْحَسَنِ (علیه السلام) - قَدْ أَخَذَهُ بَنُو فُلانٍ فَمَکَثَ فِی أَیْدِیهِمْ حِیناً وَدَهْراً، ثُمَّ خَرَجَ مِنْ أَیْدِیهِمْ فَیَأْخُذُ بِیَدِ رَجُلٍ مِنْ وُلْدِهِ حَتّی یَنْتَهِی (بِهِ) إِلی جَبَلِ رِضْوی
فهذا الخبر: لو حمل علی ظاهره لکان کذباً، لأنّه حبس فی الأوّلة وخرج ولم یفعل ما تضمّنه، وفی الثانیة لم یخرج.
توضیح خبر
در این خبر می فرماید: صاحب این امر از دنیا نمی رود مگر پس از قیام بر امر امامت، و از طرفی ذکری هم از [نام] قائم نشده است. فایده این خبر همان گونه که به زودی خواهیم گفت، در این است که عدّه ای از مردم معتقدند که صاحب الامر رحلت کرده و وقت قیامش که فرا برسد خداوند او را زنده می کند. بنابراین روایت در صدد ردّ این گروه و دفع شبهه آن است.
۲۳ / ۴۷ - ابو بصیر می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: گویا این پسر؛ یعنی ابا الحسن را می بینم که به دست بنی فلان [بنی عباس] گرفتار و اسیر شده است و مدّتی در دست آن ها است، سپس از دست آن ها خارج شده [و آزاد می شود] و دست مردی از اولادش را می گیرد تا این که به کوه رضوی(۴۵) می رسند.
توضیح خبر:
اگر این خبر را به ظاهر آن حمل کنیم دروغ خواهد شد؛ چرا که امام کاظم (علیه السلام) در مرتبه اوّل زندانی شدند و [موقتاً] آزاد شدند. آنچه را که در ضمن این خبر آمده انجام نداد و در نوبت دوم هم که زندانی شدند، تا شهادت در زندان بودند و از آنجا خارج نشدند.
ثم لیس فیه أنّ من یأخذ بید رجل من ولده حتّی ینتهی إلی جبل رضوی أنّه یکون القائم وصاحب السیف الّذی یظهر علی الأرض فلا تعلّق بمثل ذلک.
۴۸ - قال: وحدّثنی جعفر بن سلیمان، عن داود الصرمی، عن علیّ بن أبی حمزة قال:
قالَ [لِی أبو عبد الله (علیه السلام): مَنْ جاءَکَ فَقالَ لَکَ: إنَّهُ مَرضَ اِبْنِی هذا، وَأَغْمَضُهُ وَغَسَّلَهُ وَوَضَعَهُ فِی لَحْدِهِ، وَنَفَضَ یَدَهُ مِنْ تُرابِ قَبْرِهِ، فَلا تُصَدِّقْهُ.
فهذا الخبر: رواه ابن أبی حمزة وهو مطعون علیه وهو واقفیّ وسنذکر ما دعاه إلی القول بالوقف.
علی أنّه لا یمتنع أن یکون المراد به الردّ علی من ربّما یدّعی أنّه تولّی تمریضه وغسله ویکون فی ذلک کاذباً، لأنّه مرض فی الحبس، ولم یصل إلیه من یفعل ذلک وتولّی بعض
از طرفی این خبر مشخص نکرده است که کسی که دست یکی از اولاد او را می گیرد و به کوه رضوی می رود، همان قائم و صاحب شمشیری است که بر [همه اهل] زمین پیروز می شود [یا کسی دیگری است] بنابراین استدلال و تمسّک به این خبر درست نیست.
۲۴ / ۴۸ - علی بن ابی حمزه گفته است: امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: اگر کسی آمد و به تو گفت این پسرم [امام کاظم] مریض شد و آن شخص چشم او را بسته و غسلش داده و در قبر قرار داده است و دستش را از خاک قبرش تکانده است، او را تصدیق نکن [چون دروغ می گوید].
توضیح خبر:
اولاً این خبر را ابن ابی حمزه روایت کرده که به علّت واقفی بودن مورد طعن است، و به زودی خواهیم گفت که چرا واقفی شد.
ثانیاً احتمال دارد که مقصود روایت ردّ بر کسی باشد که ادّعا کند که در ایام بیماری امام از ایشان پرستاری کرده و پس از شهادت حضرت، او را غسل داده است که ادعای کذب و دروغی است. به جهت این که آن حضرت در حبس بودند و کسی نمی توانست از موالیه - علی ما قدّمناه - غسله، وعند قوم من أصحابنا تولّاه ابنه.
فیکون قصد البیان عن بطلان قول من یدّعی ذلک.
۴۹ - قال: وروی عن سلیمان بن داود، عن علیّ بن أبی حمزة، عن أبی الحسن (علیه السلام) قال:
قالَ لِی: یا عَلِیُّ مَنْ أَخْبَرَکَ أَنَّهُ مَرّضَنِی وَغَمَّضَنِی وَغَسَّلَنِی وَوَضَعَنِی فِی لَحْدِی وَنَفَضَ یَدَهُ مِنْ تُرابِ قَبْرِی فَلا تُصَدِّقْهُ.
فالوجه فیه: أیضاً ما قلناه فی الخبر الأوّل سواء.
۵۰ - قال: وأخبرنی أعین بن عبد الرحمن بن أعین قال: بعثنی عبد الله بن بکیر إلی عبد الله الکاهلی سنة أخذ العبد الصالح (علیه السلام) زمن المهدی فقال: أقرئه السلام وسله أتاه خبر - إلی أن قال: - أقرئه السلام وقل له: حدّثنی أبوالعیزار فی مسجدکم منذ ثلاثین سنة وهو یقول:
ایشان پرستاری کند و یا همان طوری که قبلاً هم گفته شد آن حضرت را یکی از دوستان او غسل داده باشد. البته بسیاری از علمای ما معتقدند که فرزند ایشان [امام رضا] امور امام را انجام داده اند. [که کاملاً درست است]. بنابراین قصد روایت، بیان بطلان ادّعای دیگران بوده است.
۲۵ / ۴۹ - علی بن ابی حمزه نقل کرده است: امام کاظم (علیه السلام) به من فرمودند: ای علی! اگر کسی به تو خبر داد که در مریضی من بر بالینم بوده و پس از مرگ، چشمم را بسته و مرا در قبر گذاشته و از خاک قبرم گرد گرفته است، او را تصدیق نکن.
توضیح خبر:
سخن ما همان است که در خبر گذشته بحث کردیم.
۲۶ / ۵۰ - اعین بن عبدالرّحمن بن اعین گفته است: در همان سالی که امام کاظم (علیه السلام) در زمان مهدی عباسی دستگیر و روانه زندان شدند، عبد الله بن بکیر مرا به طرف عبد الله کاهلی فرستاد و گفت: سلام مرا به او رسانده از او بپرس که آیا خبر [دستگیری امام] به او رسیده است یا نه؟
[تا این که گفت] به او سلام برسان و [از طرف من به او بگو: ابوالعیزار سی سال پیش قالَ أبو عبد الله (علیه السلام): یَقْدُمُ لِصاحِبِ الأَمْرِ الْعراقَ مَرَّتَیْنِ؛ فَأَمّا الأُولی فَیَعْجُلُ سَراحُهُ وَیَحْسُنُ جائِزَتُهُ وَأَمّا الثّانِیَةُ فَیُحْبَسُ فَیَطُولُ حَبْسُهُ، ثُمَّ یَخْرُجُ مِنْ أَیْدِیهِمْ عَنْوَةً.
فهذا الخبر: مع أنّه خبر واحد، یحتمل أن یکون الوجه فیه أنّه یخرج من أیدیهم عنوة، بأن ینقله الله إلی دار کرامته، ولا یبقی فی أیدیهم یعذّبونه ویؤذونه علی أنّه لیس فیه من هو ذلک الشخص، وصاحب الأمر مشترک بینه وبین غیره، فلم حمل علیه دون غیره.
۵۱ - قال: وأخبرنی إبراهیم بن محمّد بن حمران وحمران والهیثم بن واقد الجزری، عن عبد الله الرجانی قال: کنت عند أبی عبد الله (علیه السلام) إذ دخل علیه العبد الصالح (علیه السلام) فقال:
یا أَحْمَدُ اِفْعَلْ کَذا.
در مسجد شما به ما می گفت: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: صاحب امر امامت دو مرتبه به عراق برده می شود. امّا اولین بار زود آزاد شده، جایزه خوبی هم به او داده می شود و امّا مرتبه دوم مدّت طولانی زندانی می شود و به شکل ناگهانی از دست آن ها خارج می شود.
توضیح خبر:
علاوه بر این که خبر واحد است، ممکن است منظور از این که به صورت ناگهانی از دست آن ها خارج می شود، این باشد که خداوند تبارک وتعالی آن حضرت را به عالم بقا منتقل می کند و دیگر در دست آن ها نمی ماند تا شکنجه و آزار ببیند.
از طرفی در این خبر نیامده است که صاحب امر مشخصاً چه کسی است. لذا لفظ صاحب امر مشترک بین امام کاظم و غیر ایشان است. پس به چه دلیل [وصف] صاحب الامر فقط بر او حمل بشود نه غیر او؟
۲۷ / ۵۱ - عبد الله بن رجانی گفته است: من در محضر امام صادق (علیه السلام) بودم که عبد صالح [امام کاظم (علیه السلام)] داخل شد و امام صادق (علیه السلام) خطاب به ایشان فرمودند: ای احمد! آن کار را انجام بده.
فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ! اِسْمُهُ فُلانٌ؟ فَقالَ: بَلْ اِسْمُهُ أَحْمَدُ وَمُحَمَّدُ، ثُمَّ قالَ لی: یا عَبْدَ الله إِنَّ صاحِبَ هذَا الْأَمْرِ یُؤْخَذُ، فَیُحْبَسُ، فَیَطُولُ حَبْسُهُ فَإِذا هَمُّوا بِهِ دَعا بِاسْمِ الله الأَعْظَمِ فَأَفلتهُ مِنْ أَیْدِیهِم.
فهذا أیضاً: من جنس الأوّل یحتمل أن یکون أراد بفلته الموت دون الحیاة.
۵۲ - قال: [و]روی بعض أصحابنا، عن أبی محمّد البزّاز قال: حدّثنا عمرو بن منهال القمّاط، عن حدید الساباطی، عن أبی عبد الله (علیه السلام):
قالَ: إِنَّ لأَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) غَیْبَتَیْنِ؛ إِحْداهُما تَقِلُّ وَالأُخْری تَطُولُ، حَتّی یَجِیئُکُمْ مَنْ یَزْعَمُ أَنَّهُ ماتَ وَصَلّی عَلَیْهِ وَدَفَنَهُ وَنَفَضَ تُرابَ الْقَبْرِ مِنْ یَدِهِ. فَهُوَ فِی ذلِکَ کاذِبٌ لَیْسَ یَمُوتُ وَصِیٌّ حَتّی یُقِیمُ وَصِیّاً وَلا یَلِی الْوَصِیُّ إِلَّا الْوَصِیَّ فَاِنَّ وَلِیَّهُ غَیْرُ وَصِیٍ عَمِیَ.
عرض کردم: جانم به فدای شما، اسم او فلان [موسی است!
حضرت فرمودند: بلکه اسم او احمد و محمّد است. بعد به من فرمودند: ای عبد الله! همانا صاحب این امر گرفتار شده و مدّتی طولانی زندان می شود. پس وقتی که آن ها تصمیم به [کشتن] او گرفتند به اسم اعظم خداوند دعا کرده، از دستشان رها می شود.
توضیح خبر:
این خبر هم از جنس خبر قبلی است، و احتمال می رود که مقصود از رها شدن این باشد که با مرگ رها می شود نه حیات و زندگی.
۲۸ / ۵۲ - حدید ساباطی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: ابی الحسن [کاظم (علیه السلام)] دو غیبت خواهد داشت، یکی کوتاه و دیگری طولانی خواهد بود. تا آنجا که کسی نزد شما آمده و خیال می کند که او از دنیا رفته و بر ایشان نماز خوانده و دفنش کرده و دستش را از خاک قبر او تکانده است. در این مورد آن شخص حتماً دروغگو و کاذب است. وصی من نمی میرد تا این که وظیفه وصایتش را انجام دهد و [امور] وصی را به جز وصی کسی به عهده نمی گیرد و اگر چنانچه کسی غیر از وصی، متولّی [امور غسل و کفن] وصی شود، کور خواهد شد.
وإنّما فیه: تکذیب من یدّعی موته قبل أن یقیم وصیّاً، وهذا لعمری باطل فأمّا إذا أوصی وأقام غیره مقامه فإنّه لیس فیه ذکره.
۵۳ - قال: وحدّثنا عبد الله بن سلام أبوهریرة، عن زرعة، عن مفضّل قال:
کُنْتُ جالِساً عِنْدَ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام)، إِذْ جاءَهُ أَبُوالْحَسَنِ وَمُحَمَّدٌ وَمَعَهُما عناقٌ یَتجاذَبانُها فَغَلَبُهُ مُحَمَّدٌ عَلَیْها، فَاسْتَحْیی أَبُوالْحَسَن فَجاءَ فَجَلَسَ إِلی جانِبی فَضَمَّمْتُه إِلَیَّ وَقَبَّلْتُهُ. فَقالَ أبو عبد الله (علیه السلام): أَما إِنَّهُ صاحِبُکُمْ مَعَ أَنَّ بَنِی الْعَبّاسِ یَأْخُذُونَهُ فَیُلْقی مِنْهُمْ عَنَتاً ثُمَّ یَفلتهُ الله مِنْ أَیْدِیهِمْ بِضَرْبٍ مِنَ الضُّروبِ، ثُمَّ یُعْمی عَلَی النَّاسِ أَمْرُهُ حَتّی تَفِیضُ عَلَیْهِ الْعُیُونُ، وَتَضْطَرِبُ فِیهِ الْقُلُوبُ کَما تَضْطَرِبُ السَّفِینَةُ فِی لُجَّةِ الْبَحْرِ وَعَواصِفِ الرِّیحِ، ثُمَّ یَأْتِی الله عَلی یَدَیْهِ بِفَرَجٍ لِهذِهِ الأُمَّةِ لِلدِّینِ وَالدُّنیا.
توضیح خبر:
این خبر در واقع تکذیب کسی است که مدّعی شده، امام کاظم (علیه السلام) قبل از وصیت کردن از دنیا رفته است. ولی به جان خودم قسم این ادّعا باطل و بیهوده است و امّا پس از زمانی امام وصیت کرده وصی قرار داد و وصی هم جانشین او شد (فقط برای حفظ جانش) نام او را ذکر نکرد.
۲۹ / ۵۳ - مفضل [بن عمر] گفته است: من در خدمت امام صادق (علیه السلام) نشسته بودم که ابوالحسن [موسی (علیه السلام)] به همراه محمّد [برادرشان] با یک بزغاله آمد و هر دو نفر بزغاله را سمت خودشان میکشاندند تا این که محمّد غلبه کرد و ابوالحسن حیا نموده، در کنار من نشست. من هم ایشان را بغل کرده و بوسیدم. بعد امام صادق (علیه السلام) فرمودند: ایشان صاحب [و امام] شماست با این که بنی عباس او را دستگیر می کنند و آسیب هایی از آن ها به او می رسد، امّا خداوند به هر نحوی که می خواهد او را از دست بنی عباس رها می کند. بعد امر ایشان بر مردم پنهان می شود تا آنجا که چشم ها برای او گریان خواهد شد و دل های مردم مثل کشتی که در گرداب دریا و مقابل بادهای سهمگین قرار گرفته باشد، لرزان و مضطرب خواهد شد. سپس خداوند متعال فرج این امّت را در دین و دنیا به دستش می آورد.
فما تضمن هذا الخبر: من أنّ بنی العباس یأخذونه صحیح جری الأمر فیه علی ذلک وأفلته الله منهم بالموت.
وقوله: «یعمی علی النّاس أمره» کذلک هو، لأنّه اختلف فیه هذا الاختلاف وفاضت علیه عیون عند موته.
وقوله: «ثمّ یأتی الله علی یدیه» یعنی علی یدی من یکون من ولده بفرج لهذه الأمة، وهو الحجّة (علیه السلام) وقد بیّنا ذلک فی نظائره.
۵۴ - قال: وحدّثنی حنّان، عن أبی عبد الرحمن المسعودی قال: حدّثنا المنهال بن عمرو، عن أبی عبد الله النعمان، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
صاحِبُ الْأَمْرِ یُسْجَنُ حِیناً وَیَمُوتُ [حیِناً] وَیَهْرَبُ حِیناً.
توضیح خبر:
این خبر متضمّن این مسأله است که بنی عباس ایشان را دستگیر می کنند که صحیح است و همین اتّفاق هم افتاد و خداوند نیز آن حضرت را به وسیله مرگ از دست بنی عباس رها فرمود.
و این که فرمودند: «امر ایشان بر مردم پنهان می شود» همین طور هم شد، به دلیل این که در مورد امام کاظم (علیه السلام) اختلافاتی شد و در زمان مرگ حضرت چشم ها برای او گریان شد.
و این که حضرت فرمودند: «خداوند فرج دین و دنیای این امّت را به دست او می آورد» به این معنا است که فرج دین امّت به دست کسی است که از اولاد ایشان است که عبارت است از حضرت حجّت (علیه السلام) و ما این مسأله را در موارد گوناگون بیان کرده ایم.
۳۰ / ۵۴ - ابی عبد الله نعمان از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: صاحب امر [امامت] زمانی زندانی می شود و زمانی هم می میرد و در زمانی دیگر می گریزد [و از زندان فرار می کند.]
فأوّل ما فیه: أنّه قال: «یموت حیناً وذلک خلاف مذهب الواقفة، فأمّا الهرب فإنّما صحّ ذلک فیمن ندّعیه نحن دون من یذهبون إلیه، لأنّ أباالحسن موسی (علیه السلام) ما علمنا أنّه هرب وإنّما هو شیء یدّعونه لا یوافقهم علیه أحد، ونحن یمکننا أن نتأوّل قوله «یموت حیناً» بأن نقول: یموت ذکره.
۵۵ - قال: وروی بحر بن زیاد، عن عبد الله الکاهلی، أنّه سمع أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
إِنْ جاءَکُمْ مَنْ یُخْبِرُکُمْ بِأَنَّهُ مَرِضَ ابْنِی هذا، وَهُوَ شَهِدَهُ وَهُوَ أَغْمَضَهُ وَغَسَّلَهُ وَأَدْرَجَهُ فِی أَکْفانِهِ وَصَلّی عَلَیْهِ وَوَضَعَهُ فِی قَبْرِهِ وَهُوَ حَثّا عَلَیْهِ التُّرابَ، فَلا تُصَدِّقُوهُ وَلابُدَّ مِنْ أَنْ یَکُونُ ذا.
توضیح خبر:
اولین اشکال این خبر این است که گفت: زمانی می میرد، این فقره از خبر با مذهب خود واقفیه [که به این خبر استدلال کرده اند] مخالف است.
و امّا [اشکال دوم در مورد] فرار، این قسمت خبر هم در چیزی که ما ادّعا می کنیم صحیح است [که به وسیله مرگ از دست بنی عباس رها شد] نه آنچه که [واقفیه] مدّعی هستند. به این دلیل که [در هیچ مدرک و نقلی] دیده نشده است که حضرت [از زندان]فرار کرده اند و این مطلبی است که این ها ادّعا کرده و هیچ کس با آن ها موافق نیست.
البته ما می توانیم این جمله که «زمانی می میرد» را به این تأویل کنیم که زمانی یاد و ذکر ایشان می میرد [نظیر آنچه که در مورد امام زمان (علیه السلام) خواهد شد].
۳۱ / ۵۵ - عبد الله کاهلی گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: اگر کسی آمد و به شما خبر داد که پسرم مریض شده است و او شاهد مرگش بوده و چشمش را بسته و غسلش داده و او را کفن کرده و بر بدنش نماز اقامه کرده و در قبر قرار داده و روی او خاک ریخته است، تصدیقش نکنید. چون چاره ای نیست و باید این امر امامت امام کاظم (علیه السلام) واقع شود.
فقال له محمّد بن زیاد تمیمی: - وکان حاضر الکلام بمکة - یا أبایحیی هذه والله فتنة عظیمة، فقال له الکاهلی: فسهم الله فیه أعظم، یغیب عنهم شیخ ویأتیهم شابّ فیه سنّة من یونس.
فلیس فیه أکثر من تکذیب من یدّعی أنّه فعل ذلک وتولّاه، لعلمه بأنّه ربّما ادّعی ذلک من هو کاذب، لأنّه لم یتولّ أمره إلّا ابنه عند قوم أو مولاه علی المشهور. فأمّا غیر ذلک، فمن إدّعاه کان کاذباً.
وأما ظهور صاحب هذا الأمر فلعمری یکون فی صورة شابّ ویظنّ قوم أنّه شاخ لأنّه فی سنّ شیخ قد هرم.
در همین حین محمّد بن زیاد تمیمی [از اصحاب امام صادق (علیه السلام)] که در مکه حاضر بود و این سخن را شنید، گفت: ای ابا یحیی! [کنیه عبد الله کاهلی] به خدا قسم که این فتنه بزرگ و عظیمی است.
کاهلی به او جواب داد: در این ماجرا سهم خدا بیشتر است؛ در حالی که پیرمردی است از [دیدگان] مردم پنهان می شود و در حال جوانی [به طرف مردم]می آید که در این کار او سنتی از سیره و روش یونس هست.
توضیح خبر:
حداکثر چیزی که در این خبر هست تکذیب کسی است که مدعی بشود، متصدی انجام امور مربوط به ایشان بوده، به این دلیل که امام صادق (علیه السلام) می دانست چه بسا شخص دروغگویی بیاید و مدعی این باشد، چون بنابر عقیده عدّه ای تنها کسی که این امور [مربوط به تجهیز بدن امام کاظم (علیه السلام)] را انجام داده، فرزندش [امام رضا (علیه السلام)]و بنابر نظریه مشهور، غلام آن حضرت بوده است.
پس هر کسی مدّعی غیر این امر شود دروغگو است.
اما در مورد ظهور صاحب امر [امامت و ولایت] به جان خودم قسم که در سیمای جوانی خواهد بود و البته عدّه ای خیال می کنند که ایشان پیرمرد شده، چرا که در سنّ پیری و کهولت است.
۵۶ - قال: وروی أحمد بن الحارث، رفعه إلی أبی عبد الله (علیه السلام) أنّه قال:
لَوْ قَدْ یَقُومُ الْقائِمُ لَقالَ النَّاسُ: أَنّی یَکُونُ هذا وَبُلِیَتْ عِظامُهُ.
فإنّما فیه: أنّ قوماً یقولون: إنّه بلیت عظامه لأنّهم ینکرون أن یبقی هذه المدّة الطویلة.
وقد ادّعی قوم أنّ صاحب الزمان مات وغیّبه الله فهذا ردّ علیهم.
۵۷ - قال: وروی سلیمان بن داود، عن علیّ بن أبی حمزة، عن أبی بصیر قال:
سَمِعْتُ أَباجَعْفَرِ (علیه السلام) یَقُولُ: فِی صاحِبِ هذَا الْأَمْرِ أَرْبَعُ سُنَنٍ مِنْ أَرْبَعَةِ أَنْبِیاءَ؛ سُنَّةٌ مِنْ مُوسی وَسُنَّةٌ مِنْ عِیسی وَسُنَّةٌ مِنْ یُوسُفَ، وَسُنَّةٌ مِنْ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله)؛ أَمّا [مِنْ مُوسی فَخائِفٌ یَتَرَقَّبُ، وَأَمّا [مِنْ یُوسُفَ فَالسِّجْنُ، وَأَمّا [مِنْ عِیسی فَیُقالُ: ماتَ وَلَمْ یَمُتْ وَأَمّا [مِنْ]مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) فَالسَّیْفُ.
۳۲ / ۵۶ - احمد بن حارث روایت کرده و سند حدیثش را به امام صادق (علیه السلام) رسانده که حضرت فرمودند: اگر چنانچه قائم (علیه السلام) قیام کند مردم خواهند گفت: از کجا این شخص همان قائم باشد؟ در حالی که استخوان های او هم پوسیده است.
توضیح خبر
این که عدّه ای می گویند «استخوان های او پوسیده» به این دلیل است که آن ها منکر بقای قائم (علیه السلام) در این مدّت طولانی هستند. عدّه ای هم مدعی شده اند که صاحب الزمان (علیه السلام) از دنیا رفته اند و خداوند ایشان را [از چشم مردم]پنهان کرده است. این خبر رد این دو دیدگاه است.
۳۳ / ۵۷ - ابو بصیر گفته است: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: در صاحب این امر [امامت] چهار سنّت از سنن انبیا وجود دارد؛ سنتی از موسی بن عمران (علیهما السلام)، سنتی از عیسی بن مریم (علیهما السلام)، سنتی از یوسف (علیه السلام) و سنتی هم از محمّد (صلی الله علیه و آله) می باشد. سنّت موسی عبارت است از خوف و انتظار. سنّت یوسف، زندان و سنت عیسی این است که درباره او گفته می شود که مرده است در حالی که آن حضرت زنده و حاضر است و سنتی که از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است، خروج و قیام [علیه ظلم] با شمشیر است.
فما تضمّن هذا الخبر من الخصال کلّها حاصلة فی صاحبنا.
فإن قیل: صاحبکم لم یسجن فی الحبس.
قلنا: لم یسجن فی الحبس وهو فی معنی المسجون لأنّه بحیث لا یوصل إلیه ولا یعرف شخصه علی التعیین فکأنّه مسجون.
۵۸ - قال: وروی علیّ بن عبد الله، عن زرعة بن محمّد، عن مفضل قال:
سَمِعْتُ أبا عبد الله (علیه السلام) یَقُولُ: إِنَّ بَنِی الْعَبّاسِ سَیُعْبَثُونَ بِابْنِی هذا وَلَنْ یَصِلُوا إِلَیْهِ، ثُمَّ قالَ: وَما صائِحَةٌ تَصِیحُ، وَما ساقَةٌ تَسِقُ، وَما مِیراثٌ یُقَسَّمُ وَما أُمّةٌ تُباعُ.
۵۹ - [قال: و روی أحمد بن علیّ، عن محمّد بن الحسین بن إسماعیل، عن عبد الرحمن بن الحجاج قال:
توضیح خبر
آنچه که این خبر متضمّن آن است از ویژگی ها و خصال مذکور، در مورد صاحب ما [امام زمان (علیه السلام)] حاصل شده و وجود دارد.
اگر گفته شود: صاحب شما زندانی نشده است.
می گوییم: [بله] ایشان [در یک چهار دیواری] زندانی نشده اند لکن در معنای زندانی است، چرا که کسی دسترسی به ایشان نداشته و آن حضرت را مشخصاً نمی شناسد. بنابراین مثل این است که ایشان در زندان می باشند.
۳۴ / ۵۸ - مفضل بن عمر گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: به زودی بنی عباس علیه این پسرم توطئه خواهند کرد و البته هرگز به او نمی رسند.
سپس فرمود: نه زنی که بر او صیحه زده و ناله کند و نه مأموری که او را ببرد و نه میراثی که از او بماند و تقسیم شود و همچنین کنیزی که واگذار شود نخواهد بود.
۳۵ / ۵۹ - عبدالرحمن بن حجاج گفته است: از ابا ابراهیم، امام کاظم (علیه السلام) شنیدم سَمِعْتُ أَباإبراهیم (علیه السلام) یقول: إِنَّ بَنِی فلان یَأْخُذُونَنِی وَیَحْبِسُونَنِی وَقالَ: وَذاکَ وَاِنْ طالَ فَإِلی سَلامَةٍ.
فالوجه فی الخبر الأوّل: أنّهم ما یصلون إلی دینه وفساد أمره، دون أن لا یصلوا إلی جسمه بالحبس، لأنّ الأمر جری علی خلافه.
وکذلک قوله: «وذاک وإن طال فإلی سلامة» معناه إلی سلامة من دینه.
۶۰ - قال: و روی إبراهیم بن المستنیر، عن المفضل قال:
سَمِعْتُ أبا عبد الله (علیه السلام) یَقُولُ: إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَیْبَتَیْنِ؛ إحْداهُما أَطْوَلُ [مِنَ الأُخْری حَتّی یُقالُ: ماتَ، وَبَعْضٌ یَقُولُ: قُتِلَ، فَلا یَبْقی عَلی أَمْرِهِ إِلّا نَفَرٌ یَسِیرٌ مِنْ أَصْحابِهِ، وَلا یَطَّلِعُ أَحَدٌ عَلی مَوْضِعِهِ وَأَمْرِهِ، وَلا غَیْرُهُ إِلّا الْمَوْلَی الَّذِی یَلِی أَمْرَهُ.
که می فرمودند: بنی فلان [بنی عباس] مرا دستگیر کرده و زندانی می کنند. بعد فرمودند: این امر اگر چه خیلی طولانی خواهد شد، امّا ختم به سلامت می شود.
توضیح دو خبر
این که بنی عباس به آن حضرت نمی رسند. به این معنا است که آن ها به دین حضرت و ایجاد فساد در امر امامتش نمی رسند، نه این که آن ها به جسم حضرت نمی رسند و ایشان را حبس نمی کنند. چرا که مسأله برخلاف این بوده است [یعنی آن ها به جسم حضرت رسیدند].
و امّا روایت دوم که فرمود: اگرچه [زندانی شدنم] خیلی طول خواهد کشید، امّا ختم به سلامت می شود؛ معنای کلام این است که ختم به سلامت دین حضرت می شود.
۳۶ / ۶۰ - مفضل بن عمر گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: برای صاحب این امر دو غیبت هست که یکی از آن ها طولانی تر از دیگری است. تا آنجا که گفته می شود: از دنیا رفته است و بعضی می گویند: کشته شده است. پس فقط عدّه کمی از یاران حضرت بر امر [امامت] او ثابت قدم باقی می مانند و هیچ کس به مکان و امور او مطلع و آگاه نخواهد شد؛ بجز غلامی که امور و کارهای حضرت را انجام می دهد.
فهذا الخبر: صریح فیما نذهب إلیه فی صاحبنا لأنّ له غیبتین:
الأولی کان یعرف فیها أخباره ومکاتباته.
والثانیة أطول؛ انقطع ذلک فیها، ولیس یطّلع علیه أحد إلّا من یختصّه، ولیس کذلک لأبی الحسن موسی (علیه السلام).
۶۱ - قال: و روی علیّ بن معاذ قال: قلت لصفوان بن یحیی: بأیّ شیء قطعت علی علیّ؟ قال: صلّیت ودعوت الله واستخرت (علیه) و قطعت علیه.
فهذا لیس فیه أکثر من التشنیع علی رجل بالتقلید، وإن صحّ ذلک فلیس فیه حجّة علی غیره، علی أنّ الرجل الّذی ذکر ذلک عنه فوق هذه المنزلة لموضعه وفضله وزهده ودینه،
توضیح خبر:
این خبر تصریح دارد به آنچه که ما به آن معتقدیم، در این که صاحب ما دو غیبت دارد؛ اوّلی که در آن دوره خبرها و مکاتبات حضرت شناخته می شد [غیبت صغری]و دومی که طولانی تر است و اخبار و مکاتبات ایشان قطع شد. و هیچ کس برایشان مطلع نمی شود، به جز کسی که فیض این مقام را پیدا کند. در حالی که برای امام کاظم (علیه السلام) به این صورت نبوده است.
۳۷ / ۶۱ - علی بن معاذ گفته است: به صفوان بن یحیی گفتم: به چه دلیلی یقین به [امامت] علی [بن موسی] پیدا کردی؟ گفت: اقامه نماز کردم و بعد از خداوند خواسته و استخاره کردم و [نتیجه این شد که به امامت او] قطع و یقین برایم حاصل شد.
توضیح خبر:
در این خبر فقط سرزنش کسی است که [در امر اعتقادات]تقلید کرده است. تازه اگر هم این عمل صحیح باشد هیچ دلیل و حجّتی برای دیگران نیست. علاوه بر این که این مطلب از کسی ذکر شده است [صفوان بن یحیی] که به خاطر فضل و زهدش، مقام و منزلتی فوق این گونه نسبت ها را دارد.
فکیف یستحسن أن یقول لخصمه فی مسألة علمیّة: أنّه قال فیها بالإستخارة؛ اللهمّ إلّا أن یعتقد فیه من البُلة والغفلة ما یخرجه عن التکلیف، فیسقط المعارضة لقوله.
۶۲ - ثم قال: و قال علیّ بقباقة: سألت صفوان بن یحیی وابن جندب وجماعة من مشیختهم
بنابراین چطور برای او درست است که در مسأله علمی [آن هم اهمّ مسائل]به مخالف بگوید که به خاطر استخاره به امامت ایشان معتقد شدم.
مگر این که [بگوییم] صفوان معتقد بوده که شخص سؤال کننده در درجه ای از بلاهت و نادانی است که ابلهی اش موجب خروج او از دایره تکلیف شده [مثل مجنون]اگر چنین باشد، معارضه و بحث ساقط است.
۳۸ / ۶۲ - علی بقباقه می گوید: از صفوان بن یحیی(۴۶) و ابن جندب و جمعی از - وکان الّذی بینه وبینهم عظیم - بأیّ شیء قطعتم علی هذا الرجل أ لشیء بان لکم فأقبل قولکم؟ قالوا کلّهم: لا والله إلّا أنّه قال فصدّقناه وأحالوا جمیعاً علی البزنطی، فقلت: سوءة لکم وأنتم مشیخة الشیعة، أ ترسلوننی إلی ذلک الصبیّ الکذّاب فأقبل منه وأدعکم أنتم؟
والکلام فی هذا الخبر: مثل ما قلناه فی الخبر الأوّل سواء.
۶۳ - قال: وسئل بعض أصحابنا عن علیّ بن رباط، هل سمع أحداً روی عن أبی الحسن (علیه السلام) أنّه قال:
مشایخ آن ها [شیعه] در حالی که بین او و آن جماعت بحث مهم و بزرگی در گرفته بود، سؤال کردم: به چه دلیل بر حقّانیّت این مرد [امام رضا] یقین کردید؟ آیا دلیلی دارید تا من هم حرف شما را بپذیرم؟
همگی در جواب گفتند: نه به خدا قسم [دلیلی نداریم] فقط او گفت، ما هم تصدیق کردیم [تقلید کورکورانه] و مرا به بزنطی(۴۷) حواله دادند. [کار که به اینجا کشید] گفتم: برای شما جماعت بزرگان شیعه زشت است که مرا به طرف آن کودک دروغگو می فرستید تا از او قبول نمایم و شما را رها کنم.
توضیح خبر:
سخن ما در مورد این خبر همان است که در خبر قبلی گفتیم.
۳۹ / ۶۳ - یکی از اصحاب ما [اصحاب و یاران موسوی و واقفیه] از علی بن رباط سؤال کرد: آیا کسی شنیده است که ابو الحسن موسی گفته باشد: پسرم علی عَلِیٌّ إِبْنِی وَصِیِّی أَوْ إِمامُ بَعْدِی أَوْ بِمَنْزِلَتِی مِنْ أَبِی أَوْ خَلِیفَتِی أَوْ مَعْنی هذا؟ قالَ: لا.
فلیس فیه أکثر من أنّ ابن رباط قال: إنّه لم یسمع أحداً یقول ذلک وإذا لم یسمع هو لا یدلّ علی أنّ غیره لم یسمعه، و[قد] قدّمنا طرفاً من الأخبار عمّن سمع ذلک، فسقط الاعتراض به.
۶۴ - قال: وسأل أبوبکر الأرمنی عبد الله بن المغیرة بأیّ شیء قطعت علی علیّ؟ قال أخبرتنی سلمی أنّه لم یکن عند أبیه أحد بمنزلته.
فالوجه فیه: أیضاً ما قلناه فی غیره سواء.
ومن طرائف الأمور: أن یتوصّل إلی الطعن علی قوم أجلاء فی الدین والعلم والورع
وصیّ من یا امام بعد از من است و یا گفته باشد منزلتش نسبت به من مثل مقام و منزلت من نسبت به پدرم می باشد، یا این که خلیفه و جانشین من است یا چیزی در این معنا و مضمون؟ گفت: نه.
توضیح خبر
حداکثر چیزی که در این خبر هست این است که ابن رباط گفته است: از کسی نشنیده است که امام کاظم (علیه السلام) آن مطالب را گفته باشد. حالا که او نشنیده دلیل نمی شود که دیگری هم نشنیده باشد. این در حالی است که ما قبلاً اخباری در این مورد از کسانی که شنیده بودند نقل کردیم. بنابراین اعتراض این آقایان وارد نیست.
۴۰ / ۶۴ - ابو بکر ارمنی از عبد الله بن مغیره سؤال کرد: به چه دلیل به [امامت]علی [بن موسی] یقین کردی؟ گفت: سلمی [از خدمت گزاران در خانه امام صادق (علیه السلام)]خبر داد که هیچ کسی نزد پدرش [امام کاظم (علیه السلام)] به اندازه او مقام و منزلت نداشت.
توضیح خبر
همان نکته که در دو خبر گذشته گفتیم اینجا هم می گوییم.
از عجیب ترین امور این است که واقفیه به وسیله نقل حکایات ساختگی از افراد مجهول الهویّه به تعداد کثیری از بزرگان دین و علم و تقوا طعن و تهمت می زنند. بالحکایات عن أقوام لا یعرفون، ثمّ لا یقنع بذلک حتّی یجعل ذلک دلیلاً علی فساد المذهب، إنّ هذه لعصبیة ظاهرة وتحامل عظیم، ولو لا أنّ رجلاً منسوباً إلی العلم له صیت وهو من وجوه المخالفین لنا، أورد هذه الأخبار وتعلّق بها، لم یحسن إیرادها، لأنّها کلّها ضعیفة رواها من لا یوثق بقوله.
فأوّل دلیل علی بطلانها أنّه لم یثق قائل بها - علی ما سنبیّنه - ولو لا صعوبة الکلام علی المتعلّق بها فی الغیبة بعد تسلیم الأصول وضیق الأمر علیه فیه وعجزه عن الاعتراض علیه، لما التجأ إلی هذه الخرافات فإنّ المتعلق بها یعتقد بطلانها کلّها.
وقد روی السبب الّذی دعا قوماً إلی القول بالوقف:
تازه به این تهمت ها[ی ناجوانمردانه] قانع نشده و این حکایات را دلیل فساد مذهب بزرگان قرار می دهند. این کار، تعصب جاهلی آشکار و روی گردانی از حقّ است.
و اگر یکی از مخالفین که منسوب به علم و دارای شهرت است، این اخبار را نقل نکرده و مورد استفاده قرار داده نبود به دلیل ضعف مفرطی که در تمام آن خبرها وجود دارد حتی ذکر این اخبار هم درست نبود، چون این اخبار را کسانی نقل کرده اند که مورد اعتماد نیستند.
اولین دلیل بر بطلان اخبار واقفیه این است که هیچ قائلی به آن ها اعتماد نکرده است [چه موافق و چه مخالف] چنان که به زودی بیان خواهیم کرد و اگر سختی بحث بر کسی که در باب غیبت به این اخبار [جعلی] استناد کرده نبود و عرصه بر او تنگ نمی شد و از اعتراض [با دلیل منطقی عاجز نمی شد، هرگز به این خرافات که خودش هم به بطلان آن ها اعتقاد دارد متوسّل نمی شد.
۶۵ - فروی الثقات أنّ أوّل من أظهر هذا الإعتقاد علیّ بن أبی حمزة البطائنی وزیاد بن مروان القندی وعثمان بن عیسی الرواسی طمعوا فی الدنیا، ومالوا إلی حطامها واستمالوا قوماً فبذلوا لهم شیئاً ممّا اختانوه من الأموال، نحو حمزة بن بزیع وابن المکاری وکرّام الخثعمی وأمثالهم.
۶۶ - فروی محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی العطّار، عن محمّد بن أحمد، عن محمّد بن جمهور، عن أحمد بن الفضل، عن یونس بن عبد الرحمن قال: مات أبو إبراهیم (علیه السلام) ولیس من قوّامه أحد إلّا وعنده المال الکثیر، وکان ذلک سبب وقفهم وجحدهم موته، طمعاً فی الأموال، کان عند زیاد بن مروان القندی سبعون ألف دینار، وعند علیّ بن أبی حمزة ثلاثون ألف دینار.
عوامل پیدایش واقفیه:
در مورد سببی که منجر شد عدّه ای معتقد به وقف شده و واقفیه ایجاد شد روایات و اخباری وجود دارد [از جمله]:
۱ / ۶۵ - از افراد مطمئن روایت شده است: اولین اشخاصی که این اعتقاد را اظهار کردند، «علی بن ابی حمزه بطائنی» و «زیاد بن مروان قندی» و «عثمان بن عیسی رواسی» بودند که به مال دنیا طمع کردند و نظر عدّه ای را هم به خود جلب نمودند؛ آن عدّه هم اموالی را در اختیارشان قرار دادند و ایشان هم مثل «حمزة بن بزیع» و «ابن مکاری» و «کرام خثعمی» و دیگران، در اموال مردم خیانت کردند.
۲ / ۶۶ - یونس بن عبد الرّحمن گفته است: [وقتی] ابو ابراهیم [امام کاظم (علیه السلام)]از دنیا رفت، نزد [بعضی از] وکلایش اموال بسیار زیادی بود و همین امر موجب وقف آن ها شد. لذا به دلیل طمع در اموال حضرت، شهادت و مرگ ایشان را انکار کردند. فقط نزد «زیاد بن مروان قندی» هفتاد هزار دینار و در دست «علی بن ابی حمزه» سی هزار دینار بود.
فلمّا رأیت ذلک وتبیّنت الحقّ وعرفت من أمر أبی الحسن الرضا (علیه السلام) ما علمت، تکلّمت ودعوت النّاس إلیه، فبعثا إلیّ وقالا ما یدعوک إلی هذا؟ إن کنت ترید المال فنحن نغنیک وضمنا لی عشرة آلاف دینار، وقالا [لی: کفّ.
فأبیت، وقلت لهما: إنّا روینا عن الصادقین (علیهم السلام) أنّهم قالوا:
«إِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَی الْعالِمِ أَنْ یُظْهِرَ عِلْمَهُ، فَإنْ لَمْ یَفْعَلْ سُلِبَ نُورُ الإِیمانِ».
وما کنت لأدع الجهاد وأمر الله علی کلّ حال، فناصبانی وأضمرا لی العداوة.
۶۷ - وروی محمّد بن الحسن بن الولید، عن الصفار وسعد بن عبد الله الأشعری جمیعاً، عن یعقوب بن یزید الأنباری، عن بعض أصحابه قال: مضی أبو إبراهیم (علیه السلام) وعند زیاد
وقتی که این جریانات را دیدم و حق برایم روشن شد، امر امامت ابی الحسن رضا (علیه السلام) را شناختم و آنچه را که می بایست آموختم، لذا سخنرانی کردم و مردم را به سمت امامت امام رضا (علیه السلام) دعوت کردم.
بعد آن دو نفر پیک فرستادند و گفتند: چه چیزی باعث شده که این کار را بکنی؟ اگر مال می خواهی ما بی نیازت می کنیم و تعهّد کردند که ده هزار دینار به من بدهند و گفتند: [از این کارها] دست بردار.
من خودداری کردم و به آن ها گفتم: ما روایتی از امام صادق و امام باقر (علیهما السلام) داریم که فرموده اند: هر وقت بدعت در دین ظاهر شد، عالم باید علمش را ظاهر کند و اگر این کار را [در مبارزه با بدعت] انجام ندهد نور ایمان از او دور می شود.
و من در هر حالی جهاد و اطاعت امر خدا را ترک نمی کنم. با بیان این مطالب آن ها با من بنای دشمنی گذاشتند و به مبارزه پرداختند.
۳ / ۶۷ - یعقوب بن یزید انباری از بعضی از یاران و دوستانش نقل می کند: وقتی ابو ابراهیم (علیه السلام) از دار دنیا رفت، نزد «زیاد قندی» هفتاد هزار دینار و نزد «عثمان القندی سبعون ألف دینار، وعند عثمان بن عیسی الرواسی ثلاثون ألف دینار وخمس جوار ومسکنه بمصر.
فَبَعَثَ إِلَیْهِمْ أَبُوالْحَسَنِ الرِّضا (علیه السلام) أَنْ اِحْمَلُوا ما قِبَلِکُمْ مِنَ الْمالِ وما کانَ اجْتُمِعَ لأِبِی عِنْدَکُمْ مِنْ أَثاثٍ وَجَوارٍ، فَإِنِّی وارِثُهُ وَقائِمٌ مَقامَهُ، وَقَدْ اقْتَسَمْنا مِیراثَهُ وَلا عُذْرَ لَکُمْ فِی حَبْسِ ما قَدْ اجْتُمِعَ لِی وَلِوارِثِهِ قَبْلَکُمْ وَکَلامٌ یُشْبَهُ هذا.
فأمّا ابن أبی حمزة فإنّه أنکره ولم یعترف بما عنده وکذلک زیاد القندی.
وأمّا عثمان بن عیسی فإنّه کتب إلیه أنّ أباک - صلوات الله علیه - لم یمت وهو حیّ قائم، ومن ذکر أنّه مات فهو مبطل، وأعمل علی أنّه قد مضی کما تقول، فلم یأمرنی بدفع شیء إلیک، وأمّا الجواری فقد أعتقهنّ وتزوّجت بهنّ.
بن عیسی رواسی» سی هزار دینار و پنج کنیز بود و محل سکونتش هم در مصر بود.
امام رضا (علیه السلام) برای آن ها پیک فرستادند: آنچه از اموال پدرم که جمع کرده و در دست شماست؛ اعم از اثاث و کنیز [و دیگر اموال] را برای من بفرستید. چرا که من وارث و جانشین ایشان هستم و میراث حضرت را هم تقسیم کرده ایم [اشاره به این که می دانیم چه مبالغی در دست شما است] و برای نگهداری اموال ایشان و آنچه که جمع شده و از آن من و وارث اوست هیچ عذری ندارید. و از این قبیل امور فرمودند.
امّا «ابن ابی حمزه» که اصلاً انکار کرد و به آنچه که در دست داشت اعتراف نکرد. «زیاد قندی» هم همین طور.
امّا «عثمان بن عیسی» به امام رضا (علیه السلام) نوشت: پدر تو - صلوات الله علیه - زنده و قائم است و هر کس که به مرگ او معتقد باشد اهل باطل است و اگر می گویی بر مبنای این که او مرده است عمل کنم [و مرگ او را بپذیرم] ایشان به من امر نکرده بودند که به تو چیزی بدهم [این در مورد اموال] و امّا کنیزان، آن ها را آزاد کرده و به عقد ازدواج خود در آوردم.
۶۸ - وروی أحمد بن محمّد بن سعید بن عقدة، عن محمّد بن أحمد بن نصر التیمی قال: سمعت حرب بن الحسن الطحان یحدّث یحیی بن الحسن العلوی أنّ یحیی بن المساور قال: حضرت جماعة من الشیعة، وکان فیهم علیّ بن أبی حمزة فسمعته یقول: دخل علیّ بن یقطین علی أبی الحسن موسی (علیه السلام) فسأله عن أشیاء فأجابه.
ثمّ قال أبوالحسن (علیه السلام):
یا عَلِیٌّ صاحِبُکَ یَقْتُلُنِی.
فَبَکی عَلِیُّ بْنُ یَقْطِین وَقالَ: یا سَیِّدِی! وَأَنَا مَعَهُ؟ قالَ: لا یا عَلِیُّ لا تَکُونُ مَعَهُ ولا تَشْهَدُ قَتْلِی.
قالَ عَلِیٌّ: فَمَنْ لَنا بَعْدَکَ یا سَیِّدِی؟ فَقالَ: عَلِیٌّ ابْنِی هذا هُوَ خَیْرٌ مَنْ أَخْلَفُ بَعْدِی، هُوَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ أَبِی، هُوَ لِشِیعَتِی عِنْدَهُ عِلْمُ ما یَحْتاجُونَ إِلَیْهِ، سَیِّدٌ فِی الدُّنیا وَسَیِّدٌ فِی الآخِرَةِ وَإنَّهُ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ.
۴ / ۶۸ - حرب بن حسن طحان برای یحیی بن حسن علوی حدیث نقل کرد که یحیی بن مساور گفته است: در میان جماعتی از شیعه حاضر شدم، از «علی بن ابی حمزه» که در بین آن ها بود شنیدم که می گفت: علی بن یقطین به محضر ابی الحسن موسی (علیه السلام) رسید و درباره مسائلی سؤال کرد، و امام هم جواب دادند.
سپس ابو الحسن (علیه السلام) فرمودند: ای علی! صاحب [مولای] تو مرا می کشد.
علی بن یقطین گریست و عرضه داشت: ای آقای من! من هم با او هستم؟
حضرت فرمودند: نه، تو با او نیستی و کشته شدنم را نمی بینی.
علی عرض کرد: مولای من! پس از شما چه کسی برای ما [امام] است؟
فرمودند: علی پسرم، او بهترین کسی است که بعد از من است. مقام و منزلت او در نزد من مثل منزلت من در نزد پدرم است و هر علمی که شیعه نیاز داشته باشد در نزد اوست [عالم به همه امور است]. در دنیا و آخرت سیّد و سرور است، و از مقرّبین درگاه خداوند است.
فقال یحیی بن الحسن لحرب: فما حمل علیّ بن أبی حمزة علی أن برء منه وحسده؟ قال: سألت یحیی بن المساور عن ذلک فقال: حمله ما کان عنده من ماله [الّذی اقتطعه لیشقیه الله فی الدنیا والآخرة، ثمّ دخل بعض بنی هاشم وانقطع الحدیث.
۶۹ - وروی علیّ بن حبشی بن قونی، عن الحسین بن أحمد بن الحسن بن علیّ بن فضّال قال: کنت أری عند عمّی علیّ بن الحسن بن فضّال شیخاً من أهل بغداد وکان یهازل عمّی.
فقال له یوماً: لیس فی الدنیا شرّ منکم یا معشر الشیعة - أو قال: الرافضة - فقال له عمّی: ولم لعنک الله؟
قال: أنا زوج بنت أحمد بن أبی بشر السراج قال لی لما حضرته الوفاة: إنّه کان عندی
یحیی بن حسن حرب گفت: پس چه چیزی باعث شد که «علی بن ابی حمزه» از او [امام رضا] دوری جسته و حسادت کند؟
حرب گفت: همین را از «یحیی بن مساور» پرسیدم و او هم گفت: آنچه که از اموال امام در دست او بود از حضرت منع کرده و دسترسی امام را به آن قطع کرد. همین مسأله موجب این امر شده و خداوند او را به دلیل عمل زشتی که مرتکب شد در دنیا و آخرت بدبخت قرار داد. بعد که یکی از بنی هاشم آمد، حرب سخن را قطع کرد و ادامه نداد.
۵ / ۶۹ - حسین بن احمد بن حسن بن علی بن فضّال گفته است: نزد عمویم علی بن الحسن بن فضال بودم که پیرمردی از اهل بغداد را دیدم که با عمویم مزاح می کرد. روزی پیرد مرد خطاب به عمویم گفت: در تمام دنیا بدتر از شما جماعت شیعه یا رافضی نیست.
عمویم به او گفت: برای چه، خدا تو را لعنت کند؟
گفت: من داماد احمد بن شبر سراج هستم. زمانی که وقت مرگش رسید به من گفت: عشرة آلاف دینار ودیعة لموسی بن جعفر (علیه السلام)، فدفعت ابنه عنها بعد موته، وشهدت أنّه لم یمت، فالله الله خلّصونی من النار وسلّموها إلی الرضا (علیه السلام).
فو الله ما أخرجنا حبّة، ولقد ترکناه یصلی [بها] فی نار جهنّم.
وإذا کان أصل هذا المذهب أمثال هؤلاء، کیف یوثق بروایاتهم أو یعوّل علیها!
وأمّا ما روی من الطعن علی رواة الواقفة، فأکثر من أن یحصی، وهو موجود فی کتب أصحابنا، نحن نذکر طرفاً منه.
۷۰ - روی محمّد بن أحمد بن یحیی الأشعری، عن عبد الله بن محمّد، عن الخشّاب عن أبی داود قال: کنت أنا وعیینة بیّاع القصب عند علیّ بن أبی حمزة البطائنی - وکان
ده هزار دینار از اموال موسی بن جعفر (علیه السلام) پیش من هست که پس از مرگش آن اموال را به فرزندش [رضا] ندادم و شهادت دادم که [موسی بن جعفر (علیه السلام)] نَمُرده است.
شما را به خدا قسم می دهم که مرا از آتش جهنّم خلاص کنید و اموال را به امام رضا (علیه السلام) بدهید.
به خدا قسم که ما هم حتّی دانه ای از اموال را بر نگرداندیم و او را رها کردیم تا به جهنم برود.
وقتی که پیشوایان مذهب خرافی واقفیه امثال این ها باشند، چگونه می توان به روایت آن ها اعتماد کرد و یا به آن ها اطمینان حاصل کرد.
روایاتی که در طعن راویان واقفه آمده است:
امّا آنچه در طعن و مذمّت راویان فرقه واقفیّه روایت شده و در کتب علمای ما موجود است بیشتر از آنی است که شماره شود؛ لذا ما تعداد اندکی از آن ها را ذکر می کنیم.
۱ / ۷۰ - ابو داوود گفته است: من و عیینه نی فروش نزد «علی بن ابی حمزه بطائنی» رئیس الواقفة - فسمعته یقول: قال لی أبو إبراهیم (علیه السلام):
إِنَّما أَنْتَ وَأَصْحابُکَ یا عَلِیٌّ أَشْباهُ الْحَمِیرِ.
فقال لی عیینة: أَ سَمِعْتَ؟ قُلْتُ: إِی وَالله لَقَدْ سَمِعْتُ.
فَقالَ: لا وَالله، لا أَنْقُل إِلَیْهِ قَدَمی ما حَیِیْتُ.
۷۱ - وروی ابن عقدة، عن علیّ بن الحسن بن فضّال، عن محمّد بن عمر بن یزید وعلیّ بن أسباط جمیعاً، قالا: قال لنا عثمان بن عیسی الرواسی: حدّثنی زیاد القندی وابن مسکان، قالا: کنّا عند أبی إبراهیم (علیه السلام) إذ قال:
یَدْخُلُ عَلَیْکُمُ السّاعَةَ خَیْرُ أَهْلِ الأَرْضِ.
فَدَخَلَ أَبُوالْحَسَن الرّضا (علیه السلام) - وَهُوَ صَبِیٌّ -.
فَقُلْنا خَیْرُ أَهْلِ الأَرْضِ! ثُمَّ دَنا فَضَمَّهُ إِلَیْهِ فَقَبَّلَهُ وَقالَ: یا بُنَیَّ تَدْرِی ما قالَ ذان؟
رئیس واقفیه بودیم، از او شنیدم که می گفت: ابو ابراهیم (علیه السلام) به من فرمود:
ای علی بن ابی حمزه! تو و یارانت شبیه به حمار هستید [احمقید].
عیینه به من گفت: شنیدی؟!
گفتم: بله، به خدا قسم که شنیدم.
بعد عیینه گفت: نه، به خدا قسم که تا زنده ام قدمی به طرف او بر نخواهم داشت.
۲ / ۷۱ - محمّد بن عمر بن یزید و علی بن اسباط گفته اند: «عثمان بن عیسی» در روایتی به ما گفت: زیاد قندی و ابن مسکان برای من گفتند: ما نزد ابو ابراهیم (علیه السلام) بودیم که حضرت فرمودند: در همین لحظه بهترین اهل زمین نزد شما می آید.
پس ابوالحسن رضا (علیه السلام) در حالی که هنوز کودک بود داخل شد.
ما گفتیم: بهترین اهل زمین؟! سپس ابوالحسن رضا (علیه السلام) نزدیک شد و امام کاظم (علیه السلام) او را به خود چسبانده و بوسید و فرمود: پسر جانم! می دانی که این دو نفر چه گفتند؟
قالَ: نَعَمْ یا سَیِّدِی هذانِ یَشُکّانِ فِیَّ.
قال علیّ بن أسباط: فحدثت بهذا الحدیث الحسن بن محبوب، فقال: بتر الحدیث، لا ولکن حدّثنی علیّ بن رئاب أنّ أباإبراهیم (علیه السلام) قال لهما:
إِنْ جَحَدْتُماهُ حَقَّهُ أَوْ خُنْتُماهُ فَعَلَیْکُما لَعْنَةُ الله وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، یا زِیادُ لا تَنْجَبْ أَنْتَ وَأَصْحابُکَ أَبَداً.
قال علیّ بن رئاب: فلقیت زیاد القندی فقلت له: بلغنی أنّ أبا إبراهیم (علیه السلام) قال لک: کذا وکذا، فقال: أحسبک قد خولطت. فمرّ وترکنی فلم أکلّمه ولا مررت به.
قال الحسن بن محبوب: فلم نزل نتوقّع لزیاد دعوة أبی إبراهیم (علیه السلام) حتّی ظهر منه أیّام الرضا (علیه السلام) ما ظهر، ومات زندیقاً.
گفت: بله مولای من! این دو نفر در مورد من شکّ و تردید دارند.
علی بن اسباط می گوید: این حدیث را به حسن بن محبوب گفتم و او هم گفت: حدیث را بریده است، این گونه نیست بلکه به این صورت است که علی بن رئاب به من گفت: ابو ابراهیم (علیه السلام) به آن دو نفر فرموده اند: اگر حقّ او را انکار کنید و یا به او خیانت نمایید، پس لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر شما باد. ای زیاد! تو و اصحابت هرگز گرامی و نجیب نخواهید شد. بعد علی بن رئاب گفت: زیاد قندی را ملاقات کردم و به او گفتم: به من خبر رسیده که ابا ابراهیم به شما چنین و چنان گفته است.
زیاد گفت: گمان می کنم که تو عقلت را از دست داده ای و بعد رفت و من را ترک کرد. من هم با او حرف نزدم و به طرفش هم نرفتم.
حسن بن محبوب گفته است: همیشه منتظر بودیم تا نفرین ابو ابراهیم (علیه السلام) در حقّ زیاد محقّق شود، تا این که در زمان امام رضا (علیه السلام) این اتّفاق افتاد و نفرین امام ظاهر شد و زیاد، زندیق و کافر از دنیا رفت.
۷۲ - وروی أحمد بن محمّد بن یحیی، عن أبیه، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب، عن صفوان بن یحیی، عن إبراهیم بن یحیی بن أبی البلاد قال: قال الرضا (علیه السلام):
ما فَعَلَ الشَّقِیُّ، حَمْزَة بْنِ بَزِیع؟ قُلْتُ: هُوَ ذا، هُوَ قَدْ قَدِمَ.
فَقالَ: یَزْعَمُ أَنَّ أَبِی حَیٌّ، هُمُ الْیَوْمُ شَکّاکٌ، وَلا یَمُوتُونَ غَداً إِلّا عَلَی الزَّنْدَقَةِ.
قال صفوان: فقلت فیما بینی وبین نفسی: شکّاکٌ قد عرفتهم، فکیف یموتون علی الزندقة؟ فما لبثنا إلّا قلیلاً حتّی بلغنا عن رجل منهم أنّه قال عند موته هو کافر بربّ أماته. قال صفوان: فقلت هذا تصدیق الحدیث.
۷۳ - وروی أبو علیّ محمّد بن همام، عن علیّ بن رباح قال: قلت للقاسم بن إسماعیل
۳ / ۷۲ - صفوان بن یحیی نقل می کند که ابراهیم بن یحیی بن ابی بلاد گفت: امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «حمزة بن بزیع» بدبخت چه کرد؟ عرض کردم: او هم آمده است. حضرت فرمودند: او خیال می کند که پدرم زنده است، آن ها [حمزه و یارانش] امروز شکّاک هستند و فردا نمی میرند مگر با مرام زندیق ها [یعنی ملحد و کافر می میرند].
صفوان می گوید: با خودم گفتم، شکاک بودن آن ها را می دانستم، امّا چگونه کافر و زندیق می میرند؟ قدری نگذشته بود که به ما خبر رسید، یکی از آن ها وقت مرگش، به پروردگاری که می خواهد او را بمیراند کافر شده است.
صفوان می گوید: گفتم این تصدیق همان حدیث [کلام امام] است.
۴ / ۷۳ - علی بن رباح گفته است: به قاسم بن اسماعیل قرشی که ممطور(۴۸) بود القرشی - وکان ممطوراً - أیّ شیء سمعت من محمّد بن أبی حمزة؟ قال: ما سمعت منه إلّا حدیثاً واحداً.
قال ابن رباح: ثمّ أخرج بعد ذلک حدیثاً کثیراً فرواه عن محمّد بن أبی حمزة.
قال ابن رباح: وسألت القاسم هذا: کم سمعت من حنّان؟
فقال: أربعة أحادیث أو خمسة.
قال: ثمّ أخرج بعد ذلک حدیثاً کثیراً فرواه عنه.
۷۴ - وروی أحمد بن محمّد بن عیسی، عن سعد بن سعد، عن أحمد بن عمر قال:
سَمِعْتُ الرّضا (علیه السلام) یَقُولُ فِی ابْنِ أَبِی حَمْزة: أَ لَیْسَ هُوَ الَّذِی یَرْوِی أَنَّ رَأْسَ الْمَهْدِیّ یُهْدی إِلی عِیسَی بْنِ مُوسی وَهُوَ صاحِبُ السُّفْیانِی؟
وَقالَ: إِنَّ أَبا إِبراهِیمَ (علیه السلام) یَعُودُ إِلی ثَمانِیةَ أَشْهُرٍ؛ فَمَا اسْتَبانَ لَهُمْ کِذْبُهُ؟
گفتم: از محمّد بن ابو حمزه چه چیزی شنیده ای؟ گفت: فقط یک حدیث شنیده ام. امّا بعداً احادیث بسیار زیادی از او صادر شد که همه را از محمّد بن ابی حمزه روایت می کرد.
باز ابن رباح می گوید: از قاسم پرسیدم: چه مقدار از حنّان حدیث شنیده ای؟
گفت: چهار یا پنج حدیث.
ولی بعداً احادیث زیادی از قاسم صادر شد که از حنان روایت می کرد.
۵ / ۷۴ - احمد بن عمر گفته است: از امام رضا (علیه السلام) شنیدم که در مورد ابن ابی حمزه می فرمودند: آیا او همان کسی نیست که روایت می کرد سر مهدی را برای عیسی بن موسی هدیه می برند که او از یاران سفیانی است؟
و می گفت: ابو ابراهیم (علیه السلام) تا هشت ماه دیگر بر می گردد. آیا برای آن ها [طرفدارانش]کذب [ابن ابو حمزه] معلوم و روشن نشده است؟
۷۵ - وروی محمّد بن أحمد بن یحیی، عن بعض أصحابنا، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن محمّد بن سنان قال:
ذُکِرَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی حَمْزَة عِنْدَ الرِّضا (علیه السلام) فَلَعَنَهُ، ثُمَّ قالَ: إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی حَمْزَةِ أَرادَ أَنْ لا یُعْبَدُ الله فِی سَمائِهِ وَأَرْضِهِ، فَأَبَی الله إِلّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ، وَلَوْ کَرِهَ اللَّعِینُ الْمُشْرِکُ.
قُلْتُ: اَلْمُشْرِکُ؟ قالَ: نَعَمْ وَالله وَإنْ رَغَمَ أَنْفَهُ کَذلِکَ [وَ] هُوَ فِی کِتابِ الله «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ الله بِأَفْواهِهِمْ» وَقَدْ جَرَتْ فِیهِ وَفِی أَمْثالِهِ أَنَّهُ أَرادَ أَنْ یُطْفِئَ نُورَ الله.
والطعون علی هذه الطائفة أکثر من أن تحصی لا نطوّل بذکرها الکتاب، فکیف یوثق بروایات هؤلاء القوم وهذه أحوالهم وأقوال السلف الصالح فیهم.
۶ / ۷۵ - محمّد بن سنان گفته است: در محضر امام رضا (علیه السلام) صحبت از «علی بن ابی حمزه» شد، امام او را لعن کرده و فرمودند: علی بن ابی حمزه می خواهد خداوند در آسمان و زمینش عبادت نشود. اما خداوند خواسته است که نور [هدایت] خودش را تمام کند؛ هر چند که برای مشرکان ملعون، خوش آیند نباشد.
عرض کردم: مشرک؟!
فرمودند: بله، به خدا قسم این گونه است و پوزه اش به خاک مالیده می شود. این [نکته] در کتاب خدا هست، آنجا که می فرماید: «می خواهند نور خدا را با پف کردن خاموش کنند.» (۴۹) این آیه درباره او و امثال او جریان دارد که اراده کردند نور خدا را خاموش کنند.
طعن ها و مذمّت های فرقه ضالّه واقفیه بیشتر از آن است که شمارش بشود. ما هم کتابمان را با بیان آن ها طولانی نمی کنیم. پس چگونه می توان به روایات این قوم اعتماد کرد آن هم با این احوال و خصوصاً با توجّه به کلام سلف صالح [مثل امام رضا و امام کاظم (علیهما السلام)] پیرامون آن ها.
ولو لا معاندة من تعلّق بهذه الأخبار التی ذکروها لما کان ینبغی أن یصغی إلی من یذکرها لأنّا قد بیّنا من النصوص علی الرضا (علیه السلام) ما فیه کفایة، ویبطل قولهم.
ویبطل ذلک أیضاً ما ظهر من المعجزات علی ید الرضا (علیه السلام) الدالّة علی صحّة إمامته، وهی مذکورة فی الکتب.
ولأجلها رجع جماعة من القول بالوقف مثل: عبد الرحمن بن الحجّاج، ورفاعة بن موسی، ویونس بن یعقوب، وجمیل بن دراج وحماد بن عیسی وغیرهم، وهؤلاء من أصحاب أبیه الّذین شکّوا فیه، ثمّ رجعوا.
وکذلک من کان فی عصره، مثل: أحمد بن محمّد بن أبی نصر، والحسن بن علیّ الوشاء وغیرهم
و اگر عناد و دشمنی کسانی که به این اخبار تمسّک کرده اند نبود، گوش دادن به حرف و صحبت این ها سزاوار نبود. به این دلیل که ما به قدر کافی، نصوصی بر [امامت] امام رضا (علیه السلام) بیان کردیم و همین مسأله قولشان را باطل می کند.
بیان بعضی از معجزات امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام):
معجزاتی که به دست مبارک امام رضا (علیه السلام) ظاهر شده و دلالت بر صحّت امامت آن حضرت می کند و در کتب شیعه آمده است نیز عقیده فرقه واقفیه را باطل می کند. به خاطر همین کرامات و معجزات بود که تعدادی از معتقدین به واقفیه؛ مثل: «عبدالرّحمن بن حجّاج» و «رفاعة بن موسی» و «یونس بن یعقوب» و «جمیل بن دارج» و «حماد بن عیسی» و دیگران از اعتقاد باطل شان برگشتند، این ها از اصحاب پدر امام رضا(علیهما السلام) بودند و در مورد امام رضا (علیه السلام) شکّ کرده و سپس توبه کردند.
همین طور کسانی که در زمان آن حضرت بودند، مثل: «احمد بن محمّد بن ابی نصر» و «حسن بن علی وشاء» و دیگران که قائل به وقف بودند، [با دیدن کرامات و دلایل ممّن (کان) قال بالوقف، فالتزموا الحجّة وقالوا بإمامته وإمامة من بعده من ولده.
۷۶ - فروی جعفر بن محمّد بن مالک، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب، عن محمّد بن أبی عمیر، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر - وهو من آل مهران - وکانوا یقولون بالوقف، وکان علی رأیهم،
فَکاتَبَ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضا (علیه السلام) وَتَعَنَّتْ فی الْمَسائِلِ فَقالَ: کَتَبْتُ إِلَیْهِ کِتاباً وَأَضْمَرْتُ فِی نَفْسِی أَنّی مَتی دَخَلْتُ عَلَیْهِ أَسْأَلُهُ عَنْ ثَلاثِ مَسائِلَ مِنَ الْقُرآن وَهِیَ قَوْلُهُ تَعالی «أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ» وَ قَوْلُهُ: «فَمَنْ یُرِدِ الله أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ»
امامت امام رضا (علیه السلام)] ولایت حجّت حق را پذیرفتند و ملتزم به آن شدند و قائل به امامت امام رضا و ائمّه پس از ایشان از فرزندانشان شدند.
۱ / ۷۶ - محمّد بن ابو عمیر، از احمد بن محمّد بن ابی نصر که از آل مهران بود و همگی قائل به وقف بودند، و او هم با بقیه آل مهران هم عقیده بود، نقل می کند که نامه ای به اباالحسن رضا (علیه السلام) نوشت و برای آزار دادن و به مشقت انداختن او سؤالات سختی را مطرح کرده و گفت: ابتدا برای او نامه ای نوشتم سپس با خودم گفتم هر وقت او را دیدم از سه مسأله مهم از مسائل قرآن از او سؤال می کنم؛ از جمله آیه [۴۰ سوره زخرف] که می فرماید: «ای پیامبر! آیا تو می توانی سخن خود را به گوش کران برسانی، یا کوران و کسانی را که در گمراهی آشکاری هستند هدایت کنی؟!»
و آیه [۱۲۵ سوره انعام که می فرماید:] «آن کسی را که خداوند بخواهد هدایت کند، سینه اش را برای [پذیرش] اسلام، گشاده می سازد و آن کس را که [به خاطر اعمال خلافش] بخواهد گمراه سازد، سینه اش را آن چنان تنگ می کند که گویا می خواهد به آسمان بالا برود، این گونه خداوند پلیدی را بر افرادی که ایمان نمی آورند قرار می دهد.»
وَ قَوْلُهُ: «إِنَّکَ لاتَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکِنَّ الله یَهْدِی مَنْ یَشاءُ».
قالَ أَحْمَدُ: فَأَجابَنِی عَنْ کِتابِی وَکَتَبَ فِی آخِرِهِ الآیاتِ الَّتِی أَضْمَرْتُها فِی نَفْسِی أَنْ أَسَأَلَهُ عَنْها وَلَمْ أَذْکُرْها فِی کِتابِی إِلَیْهِ، فَلَمَّا وَصَلَ الْجَوابُ أَنْسَیْتُ ما کُنْتُ أَضْمَرْتُهُ، فَقُلْتُ: أَیُّ شَیْء هذا مِنْ جَوابِی؟ ثمَّ ذَکَرْتُ أَنَّهُ ما أَضْمَرْتُهُ.
۷۷ - و کذلک الحسن بن علیّ الوشاء وکان یقول بالوقف فرجع وکان سببه أنّه قال: خرجت إلی خراسان فی تجارة (لی) فلمّا وردته بعث إلیّ أبوالحسن الرضا (علیه السلام) یطلب منّی حبرة - وکانت بین ثیابی قد خفی علیّ أمرها - فقلت: ما معی منها شیء، فردّ الرسول وذکر علامتها وأنّها فی سفط کذا، فطلبتها فکان کما قال، فبعثت بها إلیه.
و آیه [۵۶ سوره قصص که می فرماید:] «تو نمی توانی هر کسی را که دوست داری هدایت کنی، ولی خداوند هر کس را بخواهد هدایت می کند، و او به هدایت یافتگان آگاه تر است.»
احمد می گوید: ایشان جواب نامه ام را داد و در آخر نامه هم آیاتی را که خودم می خواستم از او بپرسم [و کسی از آن اطلاع نداشت و در نامه نیاورده بودم نوشته بود]. وقتی که جواب ایشان به دستم رسید، من فراموش کرده بودم که با خود چه گفته بودم، بنابراین گفتم: این چه جوابی است که به من داده [ربطی به بقیه نامه ندارد] بعداً به یادم آمد که این جواب همان سؤالاتی است که پیش خودم آماده کرده بودم.
۲ / ۷۷ - به همین ترتیب حسن بن علی وشّاء نیز که معتقد به وقف بود و سپس برگشت و توبه کرد، پیرامون سبب توبه اش می گوید: برای امر تجارت به خراسان سفر کردم، وقتی که وارد آنجا شدم ابوالحسن رضا (علیه السلام) کسی را فرستاد و از من بُرد یمنی خواست. بُرد در میان لباس های تجارتی من بود، امّا فراموش کرده بودم؛ لذا گفتم: من بردی ندارم. فرستاده امام رفت و برگشت و علامت آن را در بین اموالم داد و این که بُرد در فلان زنبیل اجناس [یا بار حیوان است، گشتم تا این که دیدم بُرد همان جاست که گفته بود. ثمّ کتبت مسائل أسأله عنها، فلمّا وردت بابه خرج إلیّ جواب تلک المسائل التی أردت أن أسأله عنها من غیر أن أظهرتها، فرجع عن القول بالوقف إلی القطع علی إمامته.
۷۸ - و قال أحمد بن محمّد بن أبی نصر: قال ابن النجاشی: من الإمام بعد صاحبکم؟
فَدَخَلْتُ عَلی أَبِی الْحَسَنِ الرّضا (علیه السلام) فَأَخْبَرْتُهُ فَقالَ: اَلإِمامُ بَعْدِی ابْنِی، ثُمَّ قالَ: هَلْ یَجْرَأُ أَحَدٌ أَنْ یَقُولَ اِبْنِی وَلَیْسَ لَهُ وَلَدٌ؟
من هم بُرد را برایش فرستادم، بعد چند سؤال نوشتم تا از ایشان بپرسم. همین که به درب منزلشان رسیدم، حضرت از خانه خارج شدند و جواب سؤالات را که من می خواستم از ایشان بپرسم و کسی هم خبر نداشت، بیان کردند.
حسن بن علی وشاء با دیدن این معجزه از اعتقاد به وقف برگشت و یقین به امامت امام رضا (علیه السلام) پیدا کرد.
۳ / ۷۸ - احمد بن محمّد بن ابی نصر گفته است: ابن نجاشی سؤال کرد: بعد از صاحب شما [امام رضا (علیه السلام)] چه کسی امام است؟ من هم محضر امام رضا (علیه السلام) رسیدم و ماجرا را عرض کردم.
حضرت فرمودند: امام بعد از من پسر من است. بعد فرمودند: آیا کسی که پسری ندارد، جرأت دارد که بگوید پسرم؟(۵۰)
۷۹ - و روی عبد الله بن جعفر الحمیری، عن محمّد بن عیسی الیقطینیّ قال: لمّا اختلف النّاس فی أمر أبی الحسن الرضا (علیه السلام) جمعت من مسائله ممّا سئل عنه وأجاب عنه خمس عشرة ألف مسألة.
۸۰ - وروی محمّد بن عبد الله بن الأفطس قال: دخلت علی المأمون فقرّبنی وحیّانی، ثمّ قال: رحم الله الرضا (علیه السلام) ما کان أعلمه، لقد أخبرنی بعجب سألته لیلة وقد بایع له النّاس.
فقلت: جعلت فداک أری لک أن تمضی إلی العراق وأکون خلیفتک بخراسان، فتبسّم، ثمّ قال:
لا لَعَمْرِی وَلکِنْ مِنْ دُونِ خُراسانَ بِدَرَجاتٍ، إِنَّ لَنا هُنا مَکْثاً وَلَسْتُ بِبارِحٍ حَتّی یَأْتِیَنِی الْمَوْتُ وَمِنْهَا الْمَحْشَرُ لا مُحالَةَ.
۴ / ۷۹ - محمّد بن عیسی یقطینی گفته است: وقتی مردم در مورد امامت ابو الحسن رضا (علیه السلام) دچار اختلاف شدند، سؤالاتی را که [برای امتحان و اطمینان از امامت شان] از ایشان پرسیده شده بود و حضرت هم به همگی پاسخ داده بودند، جمع کردم و تعدادشان به پانزده هزار مسأله رسید.
۵ / ۸۰ - محمّد بن عبد الله بن افطس می گوید: وارد بر [مجلس] مأمون شدم، او هم مرا نزدیک خودش جای داده و با من احوال پرسی کرد، بعد گفت: خدا رحمت کند رضا را که کسی عالم تر از او نبود. پس از آن که مردم با او بیعت کردند شبی از ایشان سؤالی پرسیدم و او در جواب امر عجیبی را به من خبر داد.
سؤال کردم: جانم به فدای شما، برای شما صلاح را در این می بینم که به عراق بروید و من در خراسان جانشین شما باشم.
حضرت تبسم کرده و فرمودند: نه به جان خودم قسم! قبل از [خروج از]خراسان نامه پیچیده می شود. [کنایه از این که مرگ خواهد رسید] برای ما در این جا توقفی است و این جا را ترک نمی کنم تا این که مرگ من فرا برسد، و حتماً حشر من از خراسان است.
فقلت له: جعلت فداک وما علمک بذلک؟ فقال:
عِلْمِی بِمَکانِی کَعِلْمِی بِمَکانِکَ.
قلت: وأین مکانی أصلحک الله؟ فقال:
لَقَدْ بَعُدَتِ الشِّقَّةُ بَیْنِی وَبَیْنَکَ، أَمُوتُ بِالْمَشْرِقِ وَتَمُوتُ بِالْمَغْرِبِ.
فقلت: صدقت، والله ورسوله أعلم وآل محمّد، فجهدت الجهد کلّه وأطمعته فی الخلافة وما سواها فما أطمعنی نفسه.
۸۱ - وروی محمّد بن عبد الله بن الحسن الأفطس قال: کنت [عند] المأمون یوماً ونحن علی شراب حتّی إذا أخذ منه الشراب مأخذه، صرف ندماءه واحتبسنی، ثمّ أخرج جواریه وضربن وتغنّین، فقال لبعضهنّ: بالله لمّا رثیت من بطوس قطنا، فأنشأت تقول:
به ایشان عرض کردم: جانم به فدای شما! چگونه به این امر علم دارید؟
فرمودند: علم من به مکان خودم، مثل علم من به مکان تو است [به همان اندازه که به مکان تو علم دارم؛ یعنی هر دو را می دانم].
عرض کردم: خدا تو را خیر دهد! مکان مرگ من کجاست؟
فرمودند: فاصله بین من و تو بسیار دور است، من در مشرق می میرم و تو در مغرب.
عرض کردم: راست می گویید، خداوند و پیامبرش و آل محمّد اعلم هستند.
بعد از آن تمام تلاشم را به کار بستم تا او را در خلافت و منصبها و مقامات دیگر تطمیع کنم. امّا او اصلاً طمع نکرده و نپذیرفت.
۶ / ۸۱ - محمّد بن عبد الله بن حسن افطس گفته است: روزی با مأمون مشغول شراب خوردن بودیم تا این که مأمون در اثر شراب مست شد، ندیمان او همگی رفتند ولی مرا نگه داشت. بعد کنیزان را بیرون آورد و آن ها هم به زدن و خواندن پرداختند. مأمون به یکی از آن ها گفت: تو را به خدا ای کاش برای کسی که در طوس ساکن شده، مرثیه ای می خواندی. کنیز هم به این ترتیب شروع به خواندن کرد:

سقیاً لطوس ومن أضحی بها قطنا * * * من عترة المصطفی أبقی لنا حزنا
أعنی أباحسن المأمون إنّ له * * * حقّاً علی کلّ من أضحی بها شجنا

قال محمّد بن عبد الله: فجعل یبکی حتّی أبکانی ثمّ قال (لی): ویلک یا محمّد أ یلزمنی أهل بیتی وأهل بیتک أن أنصب أباالحسن علماً، والله ان لو أخرجت من هذا الأمر ولأجلسته مجلسی غیر أنّه عوجل، فلعن الله عبد الله وحمزة إبنی الحسن فإنّهما قتلاه.
ثمّ قال لی: یا محمّد بن عبد الله والله لأحدثنّک بحدیث عجیب فاکتمه.
قلت: ما ذاک یا أمیر المؤمنین؟
۱ - سیراب باد زمین طوس و کسی که از عترت پیامبر در آنجا ساکن است که برای ما حزن و اندوه به جای گذاشته است.
۲ - مقصودم اباالحسن می باشد، آن که آرزوی همه است. بر هر کسی که برای او حزن و غم و اندوه خود را آشکار کند حقّ دارد.
محمّد بن عبد الله می گوید: مأمون آن قدر گریه کرد که مرا هم گریاند، بعد به من گفت: وای بر تو ای محمّد! آیا اهل بیت من و اهل بیت تو مرا ملزم می دانند که می بایست ابوالحسن را [به خلافت و امارت] منصوب می کردم؟ به خدا قسم اگر از این امر [مرگ]خارج می شد [نمی مرد] حتماً او را جای خودم می نشاندم [این در حالی است که مأمون خودش امام را به شهادت رسانده] امّا او زود از دنیا رفت. خدا لعنت کند دو پسر حسن؛ یعنی عبد الله و حمزه که او را کشتند.
سپس مأمون به من گفت: ای محمّد بن عبد الله! به خدا قسم حدیثی عجیب برای تو نقل می کنم، ولی تو آن را کتمان و مخفی کن.
گفتم: آن حدیث عجیب چیست ای امیرالمؤمنین!؟
قال: لمّا حملت زاهریّة ببدر أتیته فقلت له: جعلت فداک بلغنی أنّ أباالحسن موسی بن جعفر، وجعفر بن محمّد، ومحمّد بن علیّ، وعلیّ بن الحسین، والحسین بن علیّ (علیهم السلام) کانوا یزجرون الطیر ولا یخطئون، وأنت وصیّ القوم، وعندک علم ما کان عندهم، وزاهریّة حظیّتی ومن لا أقدّم علیها أحداً من جواریّ، وقد حملت غیر مرّة کلّ ذلک یسقط، فهل عندک فی ذلک شیء ننتفع به؟
فَقالَ: لا تَخْشَ مِنْ سَقَطِها فَسَتُسْلِمُ وَتَلِدُ غُلاماً صَحِیحاً مُسْلِماً، أَشْبَهُ النَّاسِ بِأَمِّهِ قَدْ زادَهُ الله فِی خَلْقِهِ مَرْتَبَتَیْنِ، فِی یَدِهِ الْیُمْنی خَنْصَرٌ وَفِی رِجْلِهِ الْیُمْنی خَنْصَرٌ.
گفت: وقتی که زاهریه به فرزندم «بدر» حامله بود، به خدمت ایشان [امام رضا (علیه السلام)]رفتم و گفتم: جانم به فدای شما! به من خبر رسیده است که موسی بن جعفر و جعفر بن محمّد و محمّد بن علی و علی بن الحسین و حسین بن علی (علیهم السلام) تفأل(۵۱) می زدند و خطا نمی کردند. شما وصی آن ها هستی و علم آن ها نزد شما است، از طرفی زاهریه را قلباً دوست دارم و هیچ کدام از کنیزانم را به او ترجیح نمی دهم، او بارها حامله شده، امّا بچه سقط می شود. آیا چیزی [علمی]نزد شما هست که ما از آن در این مورد نفعی ببینیم؟
امام رضا (علیه السلام) فرمودند: از سقط شدن بچه نترس، به زودی [زاهریه پسری صحیح و سالم به دنیا می آورد که از همه به مادرش شبیه تر است و خداوند در خلقت او دو چیز را اضافه گذارده است و آن این که در دست و پای راستش انگشت کوچکی است [شش انگشتی است].
فقلت فی نفسی: هذه والله فرصة إن لم یکن الأمر علی ما ذکر خلعته، فلم أزل أتوقّع أمرها حتّی أدرکها المخاض، فقلت للقیّمة: إذا وضعت فجیئینی بولدها، ذکراً کان أو أنثی فما شعرت إلّا بالقیّمة وقد أتتنی (بالغلام) کما وصفه زائد الید والرجل، کأنّه کوکب دریّ، فأردت أن أخرج من الأمر یومئذ وأسلم مایدی إلیه فلم تطاوعنی نفسی لکنی دفعت إلیه الخاتم.
فقلت: دبّر الأمر فلیس علیک منّی خلاف، وأنت المقدّم، (و) بالله أن لو فعل لفعلت.
۸۲ - وقصّته مع حبابة الوالبیّة صاحبة الحصاة التی طبع فیها أمیر المؤمنین (علیه السلام) وقال لها:
با خودم گفتم: به خدا قسم این فرصت خوبی است که اگر قضیه خلاف چیزی بود که او می گوید، از ولیعهدی بر کنارش می کنم. بنابراین همواره منتظر زایمان زاهریه بودم تا این که درد زایمان گرفت. به قابله گفتم: به محض وضع حمل، بچه را، پسر یا دختر برایم بیاور. [مدّتی گذشت] ناگهان دیدم قابله پسری را با همان مشخصات که امام گفته بود آورد و پسر مثل ماه می درخشید. [با دیدن این صحنه] قصد کردم که خلافت و همه زمام امور را به او واگذار کنم، امّا او از من نپذیرفت. فقط انگشتر م را به او دادم و عرض کردم: امور مملکت را شما تدبیر و سرپرستی کنید و شما مقدم هستید [در خلافت] من هم مخالفتی نمی کنم. به خدا قسم اگر می پذیرفت این کار را کرده بودم.(۵۲)
۷ / ۸۲ - داستان آن حضرت با حبابه والبیّه صاحب ریگ است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به آن ریگ مهر زده و به صاحب والبیّه فرمودند: هر کس به این ریگ مهر بزند امام است.
من طبع فیها فهو إمام وبقیت إلی أیّام الرضا (علیه السلام) فطبع فیها، وقد شهدت من تقدم من آبائه (علیهم السلام) وطبعوا فیه، وهو (علیه السلام) آخر من لقیتهم، وماتت بعد لقائها إیّاه وکفّنها فی قمیصه.
۸۳ - وکذلک قصّته مع أمّ غانم الأعرابیّة صاحبة الحصاة أیضاً - التی طبع فیها أمیر المؤمنین (علیه السلام) وطبع بعده سائر الأئمة إلی زمان أبی محمّد العسکری (علیه السلام) - معروفة مشهورة.
فلو لم یکن لمولانا أبی الحسن الرضا (علیه السلام) والأئمة من ولده (علیهم السلام) غیر هاتین الدلالتین فی نصّه من أمیر المؤمنین علی إمامتهم لکان فی ذلک کفایة لمن أنصف من نفسه.
حبابه تا زمان امامت امام رضا (علیه السلام) زنده بود، ایشان ریگ را مهر زد و حبابه شاهد مهر زدن پدران بزرگوار امام رضا(علیهم السلام) به ریگ بوده است و امام رضا (علیه السلام) آخرین امامی بود که حبابه با او ملاقات کرد. حبابه بعد از دیدار امام رضا (علیه السلام) از دنیا رفت و امام (علیه السلام) پیراهن خودشان را جهت کفن او عنایت فرمودند.
۸ / ۸۳ - به همین ترتیب داستان امام (علیه السلام) با ام غانم اعرابیه صاحب ریگ است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) آن ریگ را مهر زده بودند و سایر ائمّه تا امام حسن عسکری (علیهم السلام) آن را مهر زده اند. که داستان آن معروف و مشهور است.(۵۳)
اگر برای مولای ما ابی الحسن رضا (علیه السلام) و ائمّه بزرگوار از فرزندان ایشان (علیهم السلام) فقط همین دو دلیل و نصّ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بر امامتشان بود، برای کسی که وجدان بیدار و انصاف داشته باشد، کافی بود.
فإن قیل: قد مضی فی کلامکم أنّا نعلم موت موسی بن جعفر (علیه السلام) کما نعلم موت أبیه وجدّه (علیهما السلام)، فعلیکم لقائل أن یقول:
إنّا نعلم أنّه لم یکن للحسن بن علیّ ابن کما نعلم أنّه لم یکن له عشرة بنین، وکما نعلم أنّه لم یکن للنبیّ (صلی الله علیه و آله) ابن لصلبه عاش بعد موته.
فإن قلتم: لو علمنا أحدهما کما نعلم الآخر لما جاز أن یقع فیه خلاف کما لا یجوز أن یقع الخلاف فی الآخر.
قیل: لمخالفکم أن یقول: ولو علمنا موت محمّد بن الحنفیة، وجعفر بن محمّد
ایجاد شبهه توسط مخالفان در مورد ولادت امام زمان (علیه السلام):
شبهه:
اگر گفته شود: قبلاً در استدلال شما گذشت که می دانیم موسی بن جعفر(علیهما السلام) از دنیا رفته است، همان طور که به مرگ پدر و جدّ ایشان علم داریم، ممکن است کسی علیه شما بگوید: ما می دانیم که حسن بن علی [امام عسکری (علیهما السلام)] فرزندی نداشته، همان طور که می دانیم ایشان ده تا پسر نداشتند. به همان ترتیب که می دانیم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرزند پسری نداشتند که بعد از رحلت حضرت، زنده باشد. [به این معنا که ما یقین داریم که امام حسن عسکری فرزندی نداشته است.]
اگر به این صورت به شبهه پاسخ بدهید: اگر ما یکی از این ها را می دانستیم چنان که دیگری را می دانیم [یعنی اگر به همان ترتیبی که یقین داریم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پس از رحلت پسری نداشته اند اگر یقین می داشتیم که امام عسکری (علیه السلام) پسری نداشته است دیگر در پسر نداشتن ایشان] اختلافی نبود، همچنان که در مورد رسول خدا اختلافی نیست.
مخالفان شما [مثل کیسانیه، ناووسیه و واقفیه] می توانند همین حرف را به شما جواب دهند، به این صورت که چنانچه ما به مرگ محمّد بن حنفیه یا جعفر بن محمّد وموسی بن جعفر(علیهم السلام) کما نعلم موت محمّد بن علیّ بن الحسین (علیه السلام) لما وقع الخلاف فی أحدهما کما لم یجز أن یقع فی الآخر.
قلنا: نفی ولادة الأولاد من الباب الّذی لا یصحّ أن یعلم صدوره فی موضع من المواضع، ولا یمکن أحداً أن یدّعی فیمن لم یظهر له ولد أن یعلم أنّه لا ولد له، وإنّما یرجع فی ذلک الی غالب الظنّ والإمارة، بأنّه لو کان له ولد لظهر وعرف خبره، لأنّ العقلاء قد تدعوهم الدواعی إلی کتمان أولادهم لأغراض مختلفة.
فمن الملوک من یخفیه خوفاً علیه وإشفاقاً، وقد وجد من ذلک کثیر فی عادة الأکاسرة والملوک الأول وأخبارهم معروفة.
یا موسی بن جعفر(علیهم السلام) آگاهی و یقین داشتیم، همان طور که به مرگ محمّد بن علی بن الحسین [امام باقر] یقین داریم دیگر اختلافی واقع نمی شد و با شما موافق بودیم چنان که در مسأله امام باقر (علیه السلام) اختلافی نیست.
جواب شبهه:
صدور حکم نفی ولادت اولاد از مواردی است ابتدائاً و بدون یقین صحیح نیست، به عبارت دیگر ممکن نیست که کسی در مورد شخصی که ظاهراً فرزندی ندارد مدعی شود که حتماً فرزندی ندارد. بلکه در این موارد به باب غلبه ظن و امارات و علائم رجوع می شود [نه صرف خیال و گمان به این که فرزندی ندارد] به این که اگر برای او اولادی بود حتماً معلوم شده و خبرش می رسید. به جهت این که عقلا گاهی اوقات، به دلایلی و برای مقاصد مختلفی، وجود بعضی از اولادشان را کتمان می کنند.
از جمله سلاطین و پادشاهان که یا از جهت ترس و یا به جهت محبّت فراوان، فرزندشان را مخفی می کردند. این مسأله کراراً در روش پادشاهان ایران [کسری ها] بوده و خبر شان هم معروف است.
وفی النّاس من یولد له ولد من بعض سرایاه أو ممّن تزوّج بها سرّاً فیرمی به ویجحده خوفاً من وقوع الخصومة مع زوجته وأولاده الباقین، وذلک أیضاً یوجد کثیراً فی العادة.
وفی النّاس من یتزوّج بامرأة دنیة فی المنزلة والشرف وهو من ذوی الأقدار والمنازل، فیولد له، فیأنف من إلحاقه به فیجحده أصلاً.
وفیهم من یتحرّج فیعطیه شیئاً من ماله.
وفی النّاس من یکون من أدونهم نسباً، فیتزوّج بامرأة ذات شرف ومنزلة لهوی منها فیه بغیر علم من أهلها، إمّا بأن یزوّجه نفسها بغیر ولیّ علی مذهب کثیر من الفقهاء، أو تولّی أمرها الحاکم فیزوّجها علی ظاهر الحال، فیولد له، فیکون الولد صحیحاً، وتنتفی منه
در میان مردم نیز کسانی هستند که از کنیزی، یا در نتیجه ازدواج پنهانی، صاحب اولادی می شوند و از ترس وقوع دشمنی با همسر و یا بقیه اولادش، بچه را از خود دور کرده و یا حتی انکارش می کنند و این هم در میان مردم زیاد است.
و باز در میان مردم کسانی هستند که با وجود این که صاحب اقتدار و منزلت و شرف هستند، با زنی که از حیث شرف و منزلت پایین تر است ازدواج می کنند. بعد بچه ای برایشان به دنیا می آید و در اثر تکبّر و بالایی شأنی که احساس می کنند، از نسبت دادن بچه به خودش خودداری کرده، اصلاً او را انکار می کند. از میان همین دسته کسانی هستند که بخشی از مالشان را به آن بچه می دهند [تا او خودش را منتسب به این پدر نداند] و باز بین مردم کسانی هستند که از طبقه پایین و منزلت کمی برخوردارند امّا با زنی صاحب شرافت و منزلت، مخفیانه به خاطر میل و علاقه ای که به آن زن در وجود مرد هست، بدون اطلاع خانواده زن ازدواج می کنند، یا این که زن بدون اِذن ولی، آن طور که نظر بعضی از فقها است خودش را به ازدواج او در می آورد، یا این که حاکم شرع متولی امر شده و این کار را انجام می دهد. بعد بچه ای برای این ها متولد می شود و در اثر ترس از أنفه وخوفاً من أولیائها وأهلها وغیر ذلک من الأسباب التی لا نطوّل بذکرها الکتاب.
فلا یمکن ادّعاء نفی الولادة جملة، وإنّما نعلم ما نعلمه إذا کانت الأحوال سلیمة، ونعلم أنّه لا مانع من ذلک فحینئذ نعلم انتفاءه.
فأمّا علمنا بأنّه لم یکن للنبیّ (صلی الله علیه و آله) ابن عاش بعده فإنّما علمناه لما علمنا عصمته ونبوّته، ولو کان له ولد لأظهره، لأنّه لا مخافة علیه فی إظهاره، وعلمنا أیضاً بإجماع الأمّة علی أنّه لم یکن له ابن عاش بعده.
ومثل ذلک لا یمکن أن یدّعی العلم به فی ابن الحسن (علیه السلام) لأنّ الحسن (علیه السلام) کان کالمحجور علیه، وفی حکم المحبوس، وکان الولد یخاف علیه، لما علم وانتشر من مذهبهم
فامیل زن و دلایل دیگری که با ذکر آن ها بحث را طولانی نمی کنیم، فرزند را نفی می کند.
بنابراین، ادعای نفی ولادت فی الجمله ممکن نیست، یعنی در صورتی می توان آن را نفی کرد که ما از احوال افراد اطلاع داشته باشیم و مانعی هم [برای مخفی کردن اولاد]در کار نباشد، پس با این احوال است که خواهیم فهمید بچه ای وجود ندارد.
و امّا این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرزند پسری نداشتند که پس از رحلت حضرت زنده مانده باشد را از طریق عصمت و نبوت حضرت علم داریم و از طرفی اگر ایشان اولادی داشتند حتماً ظاهر می کردند، چون دلیلی بر ترس و عدم اظهارش نبود و همچنین از اجماع امّت می فهمیم که فرزند پسری که پس از ایشان زنده باشد برای حضرت نبوده است.
لکن در مورد فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) نمی توان این گونه ادّعا کرد. به دلیل این که امام عسکری (علیه السلام) از هر کاری ممنوع بودند و در واقع در حکم زندانی بودند.(۵۴) أنّ الثانی عشر هو القائم بالأمر (المؤمل) لإزالة الدول فهو مطلوب لا محالة وخاف أیضاً من أهله کجعفر أخیه الّذی طمع فی المیراث والأموال، فلذلک أخفاه ووقعت الشبهة فی ولادته.
ومثل ذلک لا یمکن ادّعاء العلم به فی موت من علم موته، لأنّ المیّت مشاهد معلوم یعرف بشاهد الحال موته، وبالإمارات الدالّة علیه یضطرّ من رآه إلی ذلک فإذا أخبر من لم یشاهده علمه واضطرّ إلیه وجری الفرق بین الموضعین.
مثل ما یقول الفقهاء فی الأحکام الشرعیّة من أنّ البیّنة إنّما یمکن أن تقوم علی إثبات
و برای فرزندشان می ترسیدند [که وجودش را آشکار کنند] و حضرت بنابر آنچه که می دانست و از دیدگاه اهل بیت مبنی بر این که دوازدهمین نفر همان امام قائم بالامر است که برای از بین بردن دولت های جائر و ظالم آرزویش کشیده می شود، بدون شکّ [برای حفظ جان امام زمان (علیه السلام)] ترسیدند [بنابراین پنهان کردنش] پسندیده و مطلوب است و به همین ترتیب امام حسن عسکری (علیه السلام) حتی از نزدیکانی مثل برادرش جعفر که نسبت به میراث و اموال حضرت طمع کرده بود می ترسیدند. بنابراین به ناچار حجّت خدا را مخفی کردند. نتیجتاً پیرامون میلاد حضرت صاحب، شبهه به وجود آمد.
و مثل این مورد را می توان نظیر آنچه در مرگ کسی که رحلتش معلوم شده ادّعا کرد. [ادعای نفی ولادت با ادعای مرگ کسی که مرگش معلوم است فرق می کند]، چرا که مرگ اشخاص در مقابل نظر بوده و معلوم است، همچنین با دیدن حال او و نشانه هایی که دلالت بر اضطرار کسی که میّت را می بیند دارد فهمیده می شود. پس اگر کسی که به با چشم مرگ او را ندید، بلکه به او خبر داده شد، و اظهار ناراحتی کرد، در این صورت علم به مرگ حاصل می شود. بنابراین بین این دو موضع [ولادت امام زمان و معلوم بودن مرگ افراد]الحقوق لا علی نفیها، لأنّ النفی لا یقوم علیه بیّنة إلّا إذا کان تحته إثبات فبان الفرق بین الموضعین لذلک.
فإن قیل: العادة تسوی بین الموضعین لأنّ الموت قد یشاهد الرجل یحتضر کما تشاهد القوابل الولادة، ولیس کلّ أحد یشاهد احتضار غیره، کما أنّه لیس کلّ أحد یشاهد ولادة غیره، ولکن أظهر ما یمکن فی علم الإنسان بموت غیره إذا لم یکن یشاهده أن یکون جاره ویعلم بمرضه ویتردّد فی عیادته، ثمّ یعلم بشدّة مرضه (ویشتّد الخوف من موته)،
تفاوت و فرق [زیادی] وجود دارد. مثل آنچه که فقها در احکام شرعیه می فرمایند: بینه و شهود برای اثبات حقوق اقامه می شود؛ نه نفی آن، چرا که برای نفی چیزی نمی توان اقامه دلیل کرد، مگر این که در ضمنش یک مسأله اثباتی باشد. بنابراین فرق این دو مورد مشخص شد.(۵۵)
شبهه:
اگر گفته شود: عادتاً بین این دو موضوع فرقی نیست، چون همان طور که انسان گاهی شاهد مرگ شخصی است، قابله ها هم شاهد ولادت فرزند می باشند. از طرفی این گونه نیست که همه، احتضار انسان را ببینند چنان که هر کسی هم شاهد ولادت فرزند نیست. لکن از ظاهرترین موارد علم انسان به مرگ شخصی، زمانی است که انسان شاهد مرگ او نبوده، امّا چون همسایه بوده اند و متوجّه مریضی او شده و به عیادتش می رفته، بعد متوجّه شدت مرضش می شود تا آنجا که خوف مرگش می رود، ثمّ یسمع الواعیة من داره [و] لا یکون فی الدّار مریض غیره، ویجلس أهله للعزاء وآثار الحزن والجزع علیهم ظاهرة، ثمّ یقسم میراثه، ثمّ یتمادی الزّمان ولا یشاهد ولا یعلم لأهله غرض فی إظهار موته وهو حیّ.
فهذه سبیل الولادة لأنّ النساء یشاهدن [الحمل ویتحدّثن بذلک سیّما إذا کانت حرمة رجل نبیه یتحدّث النّاس بأحوال مثله [و] إذا استسرّ بجاریة (فی بعض المواضع) لم یخف تردّده إلیها، ثمّ إذا ولد المولود ظهر البشر والسرور فی أهل الدار، وهنّأهم النّاس إذا کان المهنّأ جلیل القدر وانتشر ذلک، وتحدّث علی حسب جلالة قدره، ویعلم النّاس أنّه قد ولد مولود سیّما إذا علم أنّه لا غرض فی أن یظهر أنّه ولد له ولد ولم یولد له.
سپس صدای شیون و زاری که از خانه اش می شنود و از طرفی غیر از آن شخص، مریض دیگری در آن خانه نبوده است و اهل بیتش مجلس عزا گرفته اند و آثار حزن و اندوه در آن ها مشهود است، بعد میراثش را تقسیم می کنند، سپس مدّت ها می گذرد و او را نمی بیند و نه متوجّه غرضی می شود که به خاطر آن در حالی که او زنده است خانواده اش مدعی مرگش شوند، بنابراین یقین به مرگش پیدا می کند.
همین راه در مورد ولادت هم وجود دارد. به جهت این که، زن ها حمل را می بینند و بعد در موردش به همدیگر خبر می دهند؛ مخصوصاً اگر زن حامله همسر مرد شریف و عزیزی باشد، مردم هم در مورد احوال او گفت و گو می کنند. بعد وقتی که طفل متولد شد و سرور و شادی در اهل خانه پدیدار شده و مردم به اهل خانه تبریک می گویند، بویژه وقتی که پدرش جلیل القدر و بزرگ باشد، خبر این ماجرا زود می پیچید و مردم به جهت مقام و بزرگی پدر طفل، درباره اش صحبت می کنند و همه متوجّه می شوند که مولودی متولد شده است؛ خصوصاً زمانی که غرض و دلیلی ندارد که اگر بچه ای برایش متولد نشده، بگوید فرزند متولد شده است.
فمتی اعتبرنا العادة وجدناها فی الموضعین علی سواء، وإن نقض الله العادة فإنّه یمکن فی أحدهما مثل ما یمکن فی الآخر، فإنّه قد یجوز أن یمنع الله ببعض الشواغل عن مشاهدة الحامل وعن أن یحضر ولادتها إلّا عدد یؤمن مثلهم علی کتمان أمره، ثمّ ینقله الله من مکان الولادة إلی قلة جبل أو بریّة لا أحد فیها ولا یطّلع علی ذلک [الأمر] إلّا من لا یظهره (إلّا) علی المأمون مثله.
وکما یجوز ذلک فإنّه یجوز أن یمرض الإنسان ویتردّد إلیه عوّاده، فإذا اشتدّ (حاله) وتوقّع موته، وکان یؤیس من حیاته نقله الله إلی قلّة جبل وصیّر مکانه شخصاً میّتاً یشبهه کثیراً من الشبه، ثمّ یمنع بالشواغل وغیرها من مشاهدته إلّا لمن یوثق به، ثمّ یدفن الشخص ویحضر جنازته من کان یتوقّع موته ولا یرجو حیاته فیتوهم أنّ المدفون هو ذاک العلیل.
بنابراین اگر ما عادت را در هر دو مورد معتبر بدانیم هر دو با هم مساوی هستند؛ البته اگر خداوند متعال بخواهد عادت را نقض کند در هر دو مورد ممکن است. چون گاه ممکن است که خداوند به واسطه بعضی دلایل و جهات مختلف، از مشاهده حمل و حاضر بودن افراد، هنگام ولادت طفل، به جز عدّه معدودی که می توان به آن ها اطمینان داشت، مانع شود. سپس خداوند بچه را از محل ولادت به قله کوه یا بیابانی منتقل فرماید که احدی در آنجا نباشد و هیچ کس به آن مکان مطلع نباشد؛ مگر کسانی که مورد اطمینان باشند.
و چون که این امر در مورد ولادت ممکن است، در مسأله مرگ هم ممکن است. همان طور که ممکن است کسی مریض بشود و مردم هم به عیادتش بیایند، بعد زمانی که حالش وخیم شد و رو به موت شد و از زنده بودنش مأیوس شدند، خداوند متعال به قله کوهی منتقلش کند و مرده ای را که کاملاً شبیه اوست جای گزینش فرماید. سپس به جهاتی مانع شود که کسی او را ببیند، به جز افراد مورد اطمینان. بعد آن شخص بدلی دفن می شود و حتی آن شخصی که منتظر مرگش بودند و امید به حیاتش نبوده هم، به تشییع جنازه حاضر می شود. پس همه فکر می کنند این شخص که دفن شده همان فرد مریض است.
وقد یسکن نبض الإنسان وتنفسه، وینقض الله العادة ویغیبه عنهم وهو حیّ، لأنّ الحیّ منّا إنّما یحتاج إلیهما لإخراج البخارات المحترقة ممّا حول القلب بإدخال هواء بارد صاف لیروح عن القلب، وقد یمکن أن یفعل الله من البرودة فی الهواء المحدق بالقلب ما یجری مجری هواء بارد یدخلها بالتنفّس، فیکون الهواء المحدق بالقلب أبداً بارداً ولا یحترق منه شیء، لأنّ الحرارة التی تحصل فیه تقوّم بالبرودة.
والجواب أنا نقول: أوّلاً أنّه لا یلتجئ من یتکلّم فی الغیبة إلی مثل هذه الخرافات إلّا من کان مفلساً من الحجة عاجزاً عن إیراد شبهة قویّة (غیر متمکّن من الکلام علیها بما یرتضی مثله، فعند ذلک یلتجیء إلی مثل هذه التمویهات والتذلیقات).
ونحن نتکلّم علی ذلک علی ما به.
و گاهی هم ممکن است که نبض انسان از حرکت بایستد و خداوند جریان عادی را [که مردن او است] نقض فرماید و او را از دیدگان مردم پنهان کند، در حالی که زنده است؛ چرا که انسان زنده به نبض و تنفس نیازمند است، تا به وسیله داخل کردن هوای سرد و صاف به قلب، گازهای مسموم و سوزان که اطراف قلب هستند را خارج کرده و از بین ببرد. حال گاهی اوقات ممکن است که خداوند همان هوایی که اطراف قلب را گرفته [و گرم شده است] بدون نیاز به ورود هوای سرد به وسیله تنفس، خنک کند. بنابراین هوای اطراف قلب همیشه خنک می باشد و هرگز گرم نمی شود، به جهت این که حرارتی که در قلب حاصل شده است به وسیله برودت و سرما برطرف می شود.
جواب شبهه:
اولاً کسی که پیرامون غیبت بحث می کند، نمی بایست از این خرافات کمک بگیرد. مگر این که از حیث ارائه دلیل و ایراد شبهه قوی، دستش خالی باشد و نتواند دلیل و منطقی را بیان کند که راضی کننده باشد. به همین علّت متوسل به چرب زبانی و وارونه کردن حقایق می شود. ما هم به روش خودشان جواب شبهه را ارائه می کنیم.
فنقول: إنّ ما ذکر من الطریق الّذی به یعلم موت الإنسان لیس بصحیح علی کلّ وجه، لأنّه قد یتفّق جمیع ذلک وینکشف عن باطل بأن یکون لمن أظهر ذلک غرض حکمیّ، فیظهر التمارض ویتقدّم إلی أهله بإظهار جمیع ذلک لیختبر به أحوال غیره ممّن له علیه طاعة أو إمرة، وقد سبق الملوک کثیراً والحکماء إلی مثل ذلک، وقد یدخل علیهم أیضاً شبهة بأن یلحقه علّة سکتة، فیظهرون جمیع ذلک، ثمّ ینکشف عن باطل، وذلک أیضاً معلوم بالعادات، وإنّما یعلم الموت بالمشاهدة وارتفاع الحسّ وجمود النبض، ویستمرّ ذلک أوقاتاً کثیرة ربّما انضاف إلی ذلک أمارات معلومة بالعادة من جرّب المرضی ومارسهم یعلم ذلک.
بنابراین می گوییم: آنچه که در مورد شیوه پی بردن به مرگ انسان ذکر شده است در همه موارد صحیح نیست. به دلیل این که ممکن است تمام علایم مرگ از کسی ظاهر بشود ولی بعداً بطلان آن منکشف شود. به این صورت که برای غرض و هدفی اقدام به این کار کرده باشد؛ یعنی در مقابل نزدیکانش تظاهر به بیماری می کند تا به این وسیله متوجّه حالات دیگران و نزدیکانش از حیث اطاعت و ولایت آن ها نسبت به خودش بشود [و میزان علاقه آن ها را امتحان کند]. چنان که سابقاً پادشاهان و حکمای بسیاری این کارها را کرده اند.
و گاهی اوقات در اثر سکته که علایم مرگ را ظاهر می کند شبهه فوت فرد ایجاد شده؛ امّا بعداً خلاف آن معلوم شده است، در حالی که این از امور عادی و معمولی است [و همه علائم مرگ را دارا است] بنابراین مرگ انسان با مشاهده محتضر و از بین رفتن حس او و خشک شدن و از کار افتادن نبضش و استمرار طولانی این علائم واقع می شود. علاوه بر این اموری که گفتیم کسانی که تجربه مریض داری و ممارست زیاد با مریض دارند [مثل اطبا و پرستاران] علائم دیگری را به آنچه گفته شد اضافه می کنند که عادتاً برایشان معلوم است.
وهذه حالة موسی بن جعفر (علیه السلام)، فإنّه أظهر للخلق الکثیر الّذین لا یخفی علی مثلهم الحال، ولا یجوز علیهم دخول الشبهة فی مثله.
وقوله: «بأنّه (یجوز أن) یغیب الله الشخص ویحضر شخصاً علی شبهه» (علی) أصله لا یصحّ لأنّ هذا یسدّ باب الأدلّة ویؤدّی إلی الشکّ فی المشاهدات، وأنّ جمیع ما نراه لیس هو الّذی رأیناه بالأمس، ویلزم الشک فی موت جمیع الأموات، ویجیء منه مذهب الغلاة والمفوّضة الّذین نفوا القتل عن أمیر المؤمنین (علیه السلام) وعن الحسین (علیه السلام)، وما أدّی إلی ذلک یجب أن یکون باطلاً.
وما قاله «إنّ الله یفعل داخل الجوف حول القلب من البرودة ما ینوب مناب الهواء» ضرب من هوس الطب، ومع ذلک یؤدّی إلی الشکّ فی موت جمیع الأموات علی ما قلناه.
این حالت نیز برای موسی بن جعفر (علیه السلام) واقع شد، به جهت این که برای تعداد بسیاری از مردم علاماتی ظاهر شد که شهادت امام (علیه السلام) بر امثال آن مردم پنهان نماند. بنابراین ممکن نیست که در این مورد شبهه ای برای آن ها به وجود بیاید.
این که گفته است: «ممکن است خداوند شخص محتضر را از دیده ها غایب کند و کس دیگری را که شبیه او باشد حاضر کند» اصل این مسأله صحیح نیست؛ زیرا با این دیدگاه باب استدلال بسته خواهد شد و منجر به این مسأله می شود که در همه مشاهدات نیز شک کنیم. به این معنا که احتمال بدهیم هرچه می بینیم غیر از آن چیزی است که دیروز مشاهده کرده ایم و لازم می آید در مرگ جمیع اموات شکّ کنیم. مذهب اهل غلو و کسانی که کشته شدن امیرالمؤمنین و امام حسین (علیهما السلام) را نفی می کنند [و ادّعا می کنند که آن دو امام زنده هستند] نیز از همین ایده سرچشمه می گیرد که یقیناً باطل است.
و امّا آنچه که گفته شد: «خداوند در اطراف قلب انسان برودت و سرمایی ایجاد می کند تا جانشین هوای بیرون شود» نوعی طب و علاوه بر این منجر به شک در مرگ جمیع اموات می شود [که گفتیم باطل است].
علی أنّ علی قانون الطبّ حرکات النبض والشریانات من القلب وإنّما یبطل ببطلان الحرارة الغریزیّة، فإذا فقد حرکات النبض علم بطلان الحرارة وعلم عند ذلک موته، ولیس ذلک بموقوف علی التنفس، ولهذا یلتجئون إلی النبض عند انقطاع النفس أو ضعفه، فیبطل ما قالوه.
وحمله الولادة علی ذلک وما ادّعاه من ظهور الأمر فیه صحیح متی فرضنا الأمر علی ما قاله: من أنّه یکون الحمل لرجل نبیه، وقد علم إظهاره ولا مانع من ستره وکتمانه، ومتی فرضنا کتمانه وستره لبعض الأغراض التی قدّمنا بعضها لا یجب العلم به ولا اشتهاره.
علی أنّ الولادة فی الشرع قد استقرّ أن یثبت بقول القابلة و یحکم بقولها فی کونه
به علاوه اینجا بنابر قانون طب حرکت نبض و شریانها[ی موجود در وجود انسان]از قلب نشأت می گیرد و وقتی که حرارت غریزی و طبیعی بدن از بین رفت، نبض هم از بین می رود و هرگاه حرکت نبض متوقف شود نشانه نبود حرارت است و در نتیجه مرگ مشخص می شود. یعنی این عملیات متوقف بر تنفس نیست، به همین دلیل وقتی کسی تنفسش قطع یا بسیار ضعیف شود [فوری] متوجّه نبض می شوند [که اگر حرکت داشته باشد زنده والّا مرده است]. بنابراین آنچه که در اشکال گفته اند، باطل است.
و این که ولادت را «با این بیان که نقل مسأله حامله بودن زن توسط زنان دیگر و یا از سرور و خوشحالی اهل منزل در زمان تولد طفل می شود فهمید» با مردن مقایسه کردند، در صورتی درست است که همان طور که خود [اشکال کننده]گفته است ما فرض کنیم که خبر حاملگی برای یک مرد بزرگ، با نفوذ و شریف بوده و شادی اش را اظهار کرده، مانعی هم برای کتمان و اختفای ولادت نباشد. امّا اگر فرض کنیم به خاطر بعضی از مسائل و اهداف که قبلاً هم به آن ها اشاره شد، ولادت را پنهان نمایند، دیگر دانستن و شهرت این ولادت لازم نمی آید [بلکه در مواردی غیرممکن است].
علاوه بر این در شریعت اسلام، ولادت طفل؛ چه زنده و چه مرده با استناد به قول حیّاً أو میّتاً، فإذا جاز ذلک کیف لا یقبل قول جماعة نقلوا ولادة صاحب الأمر (علیه السلام) [وشاهدوه]وشاهدوا من شاهده من الثقات.
و نحن نورد الأخبار فی ذلک عمن رآه وحکی له.
وقد أجاز صاحب السؤال أن یعرض فی ذلک عارض یقتضی المصلحة، أنّه إذا ولد أن ینقله الله إلی قلّة جبل أو موضع یخفی فیه أمره ولا یطّلع علیه [أحد] وإنّما ألزم علی ذلک عارضاً فی الموت وقد بیّنا الفصل بین الموضعین.
وأمّا من خالف من الفرق الباقیة الّذین قالوا بإمامة غیره کالمحمّدیة الّذین قالوا بإمامة
قابله اثبات می شود و طبق گواهی او حکم صادر می شود. پس وقتی که این مسأله امکان داشته و برای حکم کردن کافی باشد، چگونه قول عدّه زیادی که ولادت حضرت صاحب الامر (علیه السلام) را نقل کرده و به آن شهادت داده اند و نیز تعدادی از افراد مورد اطمینان که دیدن دیگران را گواهی داده اند پذیرفته نشود!؟
و البته اخبار و روایاتی در این زمینه از کسانی که حضرت را دیده اند و حکایت شده را بیان خواهیم کرد.
همین اشکال کننده می گوید اگر در موردی مصلحت اقتضا کند، امکان دارد که مثلاً وقتی فرزندی متولد شد خداوند او را به قله کوه و یا مکان نامعلومی منتقل کند و هیچ کس از مکان او مطلع نباشد.
البته او در باب مرگ هم همین فرض را صحیح دانسته که ما فرق این دو موضع را بیان کردیم.
رد سایر فرقه هایی که قائل به امامت غیر ولی عصر (علیه السلام) هستند:
و امّا کسانی از فرقه های دیگر که، قائل به امامت غیر امام زمان (علیه السلام) شده اند؛ مثل محمّد بن علیّ بن محمّد بن علیّ الرضا(علیهم السلام)، والفطحیّة القائلة بإمامة عبد الله بن جعفر بن محمّد الصادق (علیهما السلام) وفی هذا الوقت بإمامة جعفر بن علیّ.
(و) کالفرقة القائلة إنّ صاحب الزّمان حمل لم یولد بعد.
وکالذین قالوا إنّه مات، ثمّ یعیش.
وکالذین قالوا بإمامة الحسن (علیه السلام) وقالوا هو الیقین، ولم یصحّ لنا ولادة ولده، فنحن فی فترة.
فقولهم ظاهر البطلان من وجوه:
أحدها: انقراضهم فإنّه لم یبق قائل یقول بشیء من هذه المقالات ولو کان حقّاً لما انقرض.
«محمّدیه» که اعتقاد به امامت «محمّد بن علی بن محمّد بن علی الرضا (علیه السلام)» (۵۶) [فرزند امام هادی (علیه السلام)] داشتند.
و فرقه فطحیه که قائل به امامت «عبد الله بن جعفر بن محمّد الصادق (علیه السلام)» [فرزند امام صادق (علیه السلام)] بوده و در زمان ما(۵۷) معتقد به امامت جعفر بن علی [جعفر کذّاب] هستند.
و فرقه ای که قائلند صاحب الزمان (علیه السلام) حمل بوده و هنوز متولد نشده است.
و فرقه ای که می گویند آن حضرت از دنیا رفته و بعداً زنده خواهد شد.
و فرقه ای که اعتقاد به امامت امام عسکری (علیه السلام) داشته و می گویند امامت خود آن حضرت یقینی است ولی ولادت فرزندشان از نظر ما، ثابت نیست [و ممکن است که ایشان فرزندی نداشته باشد] و ما فعلاً در دوران فترت هستیم [بنابراین تا ایشان بیاید توقف می کنیم.]
اعتقاد همه این فرقه ها باطل است و بطلان آن ها با توجّه به دلایلی روشن است:
از جمله این است که تمام این فرقه ها و هم چنین اعتقادشان منقرض شده و هیچ کس که قائل به این اعتقادات خرافی باشد، وجود ندارد پس اگر این فرق حقّ بودند منقرض نمی شدند.
ومنها أنّ محمّد بن علیّ العسکری مات فی حیاة أبیه موتاً ظاهراً والأخبار فی ذلک ظاهرة معروفة، من دفعه کمن دفع موت من تقدّم من آبائه (علیهم السلام).
۸۴ - فروی سعد بن عبد الله الأشعری، قال: حدّثنی أبوهاشم داود بن القاسم الجعفری، قال:
کُنْتُ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیّ (علیه السلام) وَقْتَ وَفاةِ ابْنِهِ أَبِی جَعْفَرٍ، وَقَدْ کانَ أَشارَ إِلَیْهِ وَدَلَّ عَلَیْهِ وَإِنِّی لأَُفَکِّرُ فِی نَفْسِی وَأَقُولُ هذِهِ قِصَّةُ [أَبِی] إِبراهِیمَ (علیه السلام) وَقِصَّةُ إِسْماعِیلَ. فَأَقْبَلَ عَلَیَّ أَبُوالْحَسَن (علیه السلام) وقالَ: نَعَمْ یا أَباهاشِم، بَدا للَّهِ فی أَبِی جَعْفَرٍ وَصَیَّرَ مَکانَهُ أَبامُحَمَّدٍ کَما بَدا لَهُ فِی
و از جمله این که «محمّد بن علی عسکری» در زمان حیات پدر بزرگوارش امام هادی (علیه السلام) علنی [و به صورتی که خیلی ها متوجّه شدند] از دنیا رفت و اخبار هم در این مورد، معروف و مشهور است و کسی که مرگ او را انکار کند مثل این است که مرگ پدران ایشان را انکار کند.
۱ / ۸۴ - ابو هاشم داوود بن قاسم جعفری گفته است: در محضر مبارک ابو الحسن عسکری [امام هادی](علیهما السلام) بودم، آن هم درست در زمانی که فرزندش ابی جعفر از دنیا می رفت، حضرت به او اشاره می کرد و راهنمایی به سمت او می فرمودند [تا فرزندشان را که از دنیا رفته ببینیم]. من با خودم گفتم این همان قصه ابو ابراهیم [امام کاظم (علیه السلام)]و اسماعیل [ابن جعفر] است [که وقتی اسماعیل از دنیا رفت امام صادق (علیه السلام) مرگ او را علنی اعلام کردند تا کسی نگوید اسماعیل و یا اولادش امام هستند].
پس امام هادی (علیه السلام) به من نزدیک شده و فرمودند: بله، ای ابا هاشم! برای خداوند در مورد ابی جعفر(۵۸) بداء حاصل شد و خداوند به جای او ابا محمّد را قرار داد؛ چنان که در مورد اسماعیل [پسر امام صادق (علیه السلام)] پس از آن که امام صادق (علیه السلام) به طرف او دلالت إِسْماعِیلَ بَعْد ما دَلَّ عَلَیْهِ أبو عبد الله (علیه السلام) وَنَصَبَهُ وَهُوَ کَما حَدَّثَتْکَ نَفْسَکَ وَإِنْ کَرِهَ الْمُبْطِلُونَ، أَبُومُحَمَّدٍ ابْنِی الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِی، عِنْدَهُ ما تَحْتاجُونَهُ إِلَیْهِ، وَمَعَهُ آلَةُ الْإِمامَةِ وَالْحَمْدُ لله.
و راهنمایی کرد و او را [به جانشینی نصب کرده بود چنین شد، همان طوری که تو با خودت گفتی، اگرچه برای اهل باطل ناخوشایند باشد، پسرم ابو محمّد جانشین من است و هرچه جامعه شیعه نیاز داشته باشد. در اختیار دارد و نشانه های امامت هم همراه او است. والحمد لله.(۵۹)
والأخبار بذلک کثیرة وبالنصّ من أبیه علی أبی محمّد (علیه السلام) لا نطوّل بذکرها الکتاب، وربما نذکر طرفاً منها فیما بعد إن شآء الله تعالی.
وأمّا ما تضمّنه الخبر من قوله: «بدا للَّه فیه» معناه بدا من الله فیه، وهکذا القول فی جمیع ما یروی من أنّه بدا للَّه فی إسماعیل، معناه أنّه بدا من الله، فإنّ النّاس کانوا یظنّون فی إسماعیل بن جعفر أنّه الإمام بعد أبیه، فلمّا مات علموا بطلان ذلک وتحقّقوا إمامة موسی (علیه السلام)، وهکذا کانوا یظنّون إمامة محمّد بن علیّ بعد أبیه، فلمّا مات فی حیاة أبیه علموا بطلان ما ظنّوه.
در این زمینه خصوصاً اخبار و روایات نصّ صریح از پدر امام حسن عسکری (علیهما السلام) برایشان بسیار زیاد است که کتاب را با ذکر آن روایات طولانی نمی کنیم. البته تعداد کمی از آن ها را بعداً ذکر خواهیم کرد ان شاء الله.
امّا آنچه که ضمن خبر آمده و گفته است: «بدا للَّه فیه» معنایش این است که «بداء» از جانب خداوند در آن امر به وجود آمده(۶۰) و همچنین در تمام مواردی که روایت شده است از این که [بدا للَّه فی اسماعیل] یعنی در مورد اسماعیل برای خدا بداء حاصل شد، معنایش این است که بداء از جانب خدا به وجود آمد. چرا که مردم در مورد «اسماعیل بن جعفر» گمان می کردند که او بعد از پدرش امام است، و وقتی که او از دنیا رفت متوجّه بطلان اعتقادشان شدند و امامت امام کاظم (علیه السلام) تحقق پیدا کرد. به همین ترتیب مردم گمان می کردند که پس از امام هادی، فرزندش «محمّد» امام است و زمانی که او در ایّام حیات پدرش از دنیا رفت، همه بطلان آنچه را که می پنداشتند را فهمیدند.
وأمّا من قال: (إنّه) لا ولد لأبی محمّد (علیه السلام) ولکن هاهنا حمل مشهور سیولد فقوله باطل، لأنّ هذا یؤدّی إلی خلوّ الزّمان من إمام یرجع إلیه، وقد بیّنا فساد ذلک، علی أنّا سندلّ علی أنّه قد ولد له ولد معروف، ونذکر الروایات فی ذلک فیبطل قول هؤلاء أیضاً.
وأما من قال: إنّ الأمر مشتبه فلا یدری هل للحسن (علیه السلام) ولد أم لا؟ وهو مستمسک بالأوّل حتّی یتحقّق ولادة ابنه، فقوله أیضاً یبطل بما قلناه: من أنّ الزّمان لا یخلو من إمام لأنّ موت الحسن (علیه السلام) قد علمناه کما علمنا موت غیره، وسنبیّن ولادة ولده فیبطل قولهم أیضاً.
و امّا قول کسی که گفته است: «برای امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندی متولد نشده است و لی حمل [و بارداری مادرش به] او مشهور است، و به زودی متولد خواهد شد» باطل است؛ چرا که این دیدگاه منجر می شود به این که زمان از وجود امامی که به او رجوع شود خالی باشد و ما فساد این نظریه را بیان کردیم. علاوه بر این به زودی دلیل می آوریم که برای امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندی متولد شده است که [ماجرایش]معروف است و روایات این باب را ذکر خواهیم کرد تا قولشان باطل شود.
و امّا کسی که گفته: امر مشتبه شده است؛ یعنی معلوم نیست که برای امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندی هست یا نه؟
این شخص به اوّلی تمسک می کند [یعنی بر امامت امام حسن عسکری باقی می ماند] تا این که ولادت پسرش برای او ثابت شود. این حرف هم بنابر آنچه که ما گفتیم: به این که زمان هرگز خالی از امام نمی ماند، باطل می شود به دلیل این که ما نسبت به مرگ امام حسن عسکری (علیه السلام) علم داریم، به همان اندازه که به مرگ دیگران علم و اطلاع داریم و به زودی ولادت فرزندش را ثابت می کنیم تا بطلان قول آنان هم معلوم شود.
وأمّا من قال: إنّه لا إمام بعد الحسن (علیه السلام)، فقوله باطل بما دلّلنا علیه من أنّ الزّمان لا یخلو من حجة للَّه عقلاً وشرعاً.
وأمّا من قال: إنّ أبامحمّد (علیه السلام) مات ویحیی بعد موته، فقوله باطل بمثل ما قلناه، لأنّه یؤدّی إلی خلوّ الخلق من إمام من وقت وفاته (علیه السلام) إلی حین یحییه الله تعالی.
واحتجاجهم بما روی «من أنّ صاحب هذا الأمر یحیی بعد ما یموت وأنّه سمّی قائماً لأنّه یقوم بعد ما یموت» باطل لأنّ ذلک یحتمل - لو صحّ الخبر - أن یکون أراد بعد أن مات ذکره حتّی لا یذکره إلّا من یعتقد إمامته، فیظهره الله لجمیع الخلق، علی أنّا قد بیّنا أنّ کلّ إمام یقوم بعد الإمام الأوّل یسمّی قائماً.
امّا کسی که گفته: بعد از امام عسکری (علیه السلام) امامت پایان یافته؛ این هم باطل است به همان دلیل که گفتیم: از نظر شرع و عقل، جهان بدون امام نخواهد بود.
امّا کسی که گفته: امام حسن عسکری (علیه السلام) از دنیا رفته و پس از مرگش زنده می شود؛ این گفته هم مثل آنچه که گذشت باطل است به جهت این که منجر می شود به این که خلقت و زمین از وقت وفات امام حسن (علیه السلام) از وجود امام خالی بوده تا زمانی که خداوند تبارک و تعالی ایشان را زنده کند.
و آن که احتجاج به روایتی کرده که می گوید: «صاحب این امر بعد از آن که می میرد زنده می شود و به همین دلیل قائم نامیده می شود که بعد از مرگش قیام می کند» [این نحوه استدلال به روایت] اشتباه است؛ چون به فرض که این خبر صحیح باشد احتمال دارد که منظور روایت بعد از مردن نام و یادش در دل ها باشد تا جایی که کسی به یاد او نخواهد بود. مگر کسانی که به امامت او ایمان دارند [که تعدادشان هم کم است] و پس از آن خداوند، حضرت را برای جمیع خلق ظاهر می فرماید.
علاوه بر این ما بیان کردیم که هر امامی که پس از امام قبلی بیاید، قائم نامیده می شود.
وأمّا القائلون بإمامة عبد الله بن جعفر من الفطحیّة وجعفر بن علیّ، فقولهم باطل بما دلّلنا علیه من وجوب عصمة الإمام، وهما لم یکونا معصومین، وأفعالهما الظاهرة التی تنافی العصمة معروفة نقلها العلماء، وهی موجودة فی الکتب فلا نطوّل بذکرها الکتاب.
علی أنّ المشهور الّذی لا مریة فیه بین الطّائفة أنّ الإمامة لا تکون فی أخوین بعد الحسن والحسین (علیهما السلام)، فالقول بإمامة جعفر بعد أخیه الحسن یبطل بذلک.
فإذا ثبت بطلان هذه الأقاویل کلّها لم یبق إلّا القول بإمامة ابن الحسن (علیه السلام)، وإلّا لأدّی إلی خروج الحق، عن الأمّة، وذلک باطل.
وإذا ثبتت إمامته بهذه السیاقة، ثمّ وجدناه غائباً عن الأبصار، علمنا أنّه لم یغب مع
امّا ادّعای طرفداران فرقه فطحیه که قائل به امامت «عبد الله بن جعفر» [عبد الله افطح]و «جعفر بن علی» [جعفر کذاب] شده اند؛ به واسطه ادلّه ای که پیرامون وجوب عصمت امام اقامه کردیم، باطل و فاسد است و این که آن دو نفر نه تنها معصوم نبودند بلکه افعال ظاهری آن ها هم که معروف است و علما نقل کرده اند با عصمت منافات دارد و در کتب تاریخی موجود است و لذا کتاب خود را به ذکر آن ها طولانی نمی کنیم.
به علاوه آنچه که بین طایفه شیعه امامیه معروف و مشهور است و تردیدی هم در آن نیست، این است که امامت بعد از حسن و حسین (علیهما السلام) در دو برادر جمع نخواهد شد. بنابراین اعتقاد به امامت «جعفر» پس از برادرش امام حسن عسکری (علیه السلام) باطل است.
حال که این سخنان پوچ و بی مغز ابطال شد اعتقادی باقی نمی ماند مگر امامت فرزند گرامی امام حسن عسکری (علیهما السلام) چرا که در غیر این صورت منجر به خروج حقّ از این امّت می شود و این هم همان طور که گفته شد، باطل است.
فلسفه و حکمت غیبت:
وقتی که امامت حضرت با بیانی که گذشت ثابت شد و متوجّه شدیم که ایشان از چشم ها پنهان است، اجمالاً آگاه می شویم که حضرت با وجود مقام عصمت و تعیّن عصمته وتعیّن فرض الإمامة فیه وعلیه إلّا لسبب سوّغه ذلک وضرورة ألجأته إلیه، وإن لم یعلم علی وجه التفصیل.
وجری ذلک مجری الکلام فی إیلام الأطفال والبهائم وخلق المؤذیات والصّور المشینات ومتشابه القرآن إذا سألنا عن وجهها بأن نقول: إذا علمنا أنّ الله تعالی حکیم لایجوز أن یفعل ما لیس بحکمه ولا صواب، علمنا أنّ هذه الأشیاء لها وجه حکمة وإن لم نعلمه معیّناً.
(و) کذلک نقول فی صاحب الزّمان (علیه السلام)، فإنّا نعلم أنّه لم یستتر إلّا لأمر حکمی یسوّغه ذلک وإن لم نعلمه مفصّلاً.
فإن قیل: نحن نعترض قولکم فی إمامته بغیبته بأن نقول: إذا لم یمکنکم بیان وجه
امامت در وجود مبارکشان غایب نشده اند مگر به دلیل سببی که موجب لزوم غیبت شده است، اگرچه جزئیات این سبب فهمیده نشود.
این موضوع [که به سبب غیبت را به تفصیل نمی دانیم] مانند مریضی اطفال و حیوانات و یا فلسفه خلق حیوانات موذی و صورت های کریه و زشت، و یا مثل آیات متشابه قرآن کریم است که هرگاه از دلیل و وجه این ها بپرسند، می گوییم: وقتی می دانیم که خداوند تبارک و تعالی حکیم است و عملی که مطابق حکمت نباشد انجام نمی دهد، می فهمیم که برای این امور هم حکمتی وجود دارد، اگر چه جزئیات آن ها را ندانیم.
همین حرف را در مورد صاحب الزمان (علیه السلام) می زنیم، ما می دانیم که پنهان شدن حضرت برای حکمتی است که مجوّز غیبت شده است اگر چه مفصّلاً نمی دانیم.
اشکال:
ما به بیان شما در مورد امامت و غیبت ایشان به ترتیب اعتراض داریم که همین که نمی توانید دلیلی برای علّت غیبت بیان کنید، دلیل بر بطلان اعتقاد شما به امامت اوست.
حسنها دلّ ذلک علی بطلان القول بإمامته، لأنّه لو صحّ لأمکنکم (بیان) وجه الحسن فیه.
قلنا: إن لزمنا ذلک لزم جمیع أهل العدل قول الملحدة إذا قالوا إنّا نتوصّل بهذه الأفعال الّتی لیست بظاهرة الحکمة، إلی أنّ فاعلها لیس بحکیم، لأنّه لو کان حکیماً لأمکنکم بیان وجه الحکمة فیها وإلّا فما الفصل؟
فإذا قلتم: نتکلّم أوّلاً فی إثبات حکمته، فإذا ثبت بدلیل منفصل، ثمّ وجدنا هذه الأفعال المشتبهة الظاهر حملناها علی ما یطابق ذلک، فلا یؤدّی إلی نقض ما علمنا؛
ومتی لم یسلّموا لنا حکمته انتقلت المسألة إلی الکلام فی حکمته.
چرا که اگر دیدگاه شما [در مورد امامت او] صحیح و درست بود می بایست بتوانید دلیلی برای آن بیان کنید.
پاسخ:
اگر چنانچه اشکال را بپذیریم لازم می آید که تمامی اهل عدل، قول ملحدین و کفار را بپذیرند که می گویند ما با توجّه به افعالی که ظاهراً مطابق با حکمت نیستند، متوجّه می شویم که فاعل این افعال [مثل غیبت] حکیم نیست. چرا که اگر حکیم بود می بایست شما بتوانید دلیل و وجه حکمت را بیان کنید. در غیر این صورت چه فرقی بین دو مورد هست [بین کار حکیمانه و غیر حکیمانه]؟
اگر بگویید: ابتدا حکمت خدا را اثبات می کنیم. وقتی با دلیل مجزی و مکفی ثابت شد که خدا حکیم است، بعد مواردی را پیدا کردیم که ظاهراً مشتبه بوده و با حکمت سازگار نیست، آن ها را هم بر همان حکمت حمل می کنیم، پس منجر به نقض اعتقاد ما که می گوییم خداوند حکیم است نمی شود و اگر حکمت خدا را از ما نپذیرند، مسأله را [بازهم] به بحث در حکمت خدا منتقل می کنیم!
قلنا: مثل ذلک هاهنا؛ من أنّ الکلام فی غیبته فرع علی إمامته، فإذا علمنا إمامته بدلیل، وعلمنا عصمته بدلیل آخر وعلمناه غاب، حملنا غیبته علی وجه یطابق عصمته، فلا فرق بین الموضعین.
ثم یقال للمخالف (فی الغیبة): أتجوز أن یکون للغیبة سبب صحیح اقتضاها، ووجه من الحکمة أوجبها أم لا تجوز ذلک.
فإن قال: یجوز ذلک.
قیل له: فإذا کان ذلک جائزاً، فکیف جعلت وجود الغیبة دلیلاً علی فقد الإمام فی الزّمان مع تجویزک لها سبباً لا ینافی وجود الإمام؟ وهل یجری ذلک إلّا مجری من توصّل بإیلام الأطفال إلی نفی حکمة الصانع تعالی وهو معترف بأنّه یجوز أن یکون فی إیلامهم وجه
می گوییم: ما هم مثل خود شما که این مسأله را جواب دادید، جواب می دهیم. به این ترتیب که بحث در مورد غیبت امام زمان (علیه السلام) فرع بر بحث در امامت ایشان است. وقتی با ادله مختلف به امامت و عصمت ایشان پی بردیم و دانستیم که ایشان غایب شده است، غیبت حضرت را هم طوری حمل و بیان می کنیم که با عصمت او مطابقت داشته باشد. بنابراین بین این دو مسأله فرقی نیست.
سپس به مخالفان غیبت گفته می شود: آیا [وجود] سبب صحیحی که مقتضی غیبت باشد و یا دلیلی از حکمت که آن را لازم کرده باشد، ممکن است یا نه؟
اگر بگوید: ممکن است.
به او گفته می شود: حال که این را ممکن می دانی، پس چرا غیبت را دلیل بر فقدان امام می دانی؟ در حالی که برای غیبت، وجود دلیل [یا حکمتی] که با وجود امام منافات نداشته باشد را ممکن و درست می دانی. آیا این اعتقاد شما دقیقاً عین کسی نیست که با برخورد به بیماری اطفال، حکمت خداوند تبارک و تعالی را نفی می کند؟ در حالی که صحیح لا ینافی الحکمة، أومن توصّل بظاهر الآیات المتشابهات إلی أنّه تعالی مشبه للأجسام وخالق لأفعال العباد مع تجویزه أن یکون لها وجوه صحیحة توافق [الحکمة و]العدل والتوحید ونفی التشبیه.
وإن قال: لا أجوّز ذلک.
قیل: هذا تحجّر شدید فیما لا یحاط بعلمه ولا یقطع علی مثله، فمن أین قلت: إنّ ذلک
همان شخص اعتراف می کند به این که در بیماری اطفال، دلیل صحیحی وجود دارد که با حکمت منافات ندارد. یا کسی که با رسیدن به ظاهر آیات متشابهات(۶۱) بگوید: خداوند تبارک و تعالی شبیه اجسام بوده و افعال عباد را خودش خلق می کند. با این که معتقد است که برای این آیات، توجیه صحیحی وجود دارد که با حکمت، عدل، توحید و شبیه به جسم نبودن خداوند، منافاتی ندارد.
و اگر بگوید: [حکمت داشتن غیبت را] درست نمی دانیم و ممکن نیست.
گفته می شود: [این که گفته است ممکن نیست، آن هم] در چیزی که به آن احاطه علمی ندارد [یعنی حکمت غیبت را نمی داند و درک نمی کند] و مسائل شبیه به آن را هم نفهمیده و یقین ندارد، تحجر و عقب ماندگی بسیار شدیدی است و این درحالی است که لا یجوز وانفصل ممّن قال: لا یجوز أن یکون للآیات المتشابهات وجوه صحیحة تطابق أدلّة العقل، ولا بدّ أن تکون علی ظواهرها.
ومتی قیل: نحن متمکّنون من ذکر وجوه الآیات المتشابهات (وأنتم لا تتمکّنون من ذکر سبب صحیح للغیبة.
قلنا: کلامنا علی من یقول لا أحتاج إلی العلم بوجوه الآیات المتشابهات) مفصّلاً.
بل یکفینی علم الجملة، ومتی تعاطیت ذلک کان تبرّعاً، وإن إقتنعتم لنفسکم بذلک، فنحن أیضاً نتمکّن من ذکر وجه صحّة الغیبة وغرض حکمی لا ینافی عصمته.
وسنذکر ذلک فیما بعد، وقد تکلّمنا علیه مستوفی فی کتاب الإمامة.
[همین شخص] با کسی که گفته است، امکان ندارد که برای آیات متشابه توجیه صحیحی مطابق با ادله عقلی وجود داشته باشد و ناچاراً باید به ظواهر آن ها [آیات متشابه] عمل کرد، مخالفت کرده است.
هرگاه گفته شود: ما توانایی بیان ادله و تفسیر آیات متشابه را داریم ولی شما نمی توانید دلیل صحیحی برای غیبت بیان کنید.
می گوییم: بحث با کسی بود که می گوید، نیازی نداریم که به صورت تفصیلی به دلیل و تفسیر آیات متشابه علم پیدا کنیم، بلکه همان علم اجمالی و مختصری که داریم کفایت می کند، و هرگاه در صدد فهمیدن وجوه تفصیلی آیات متشابه برآمدیم به این صورت نیست که وظیفه ما باشد بلکه حالت تبرعی و داوطلبانه خواهد داشت. حالا چنانچه شما خودتان را به آن قانع کرده و دلتان به آن خوش است، ما هم می توانیم دلیل صحّت غیبت و حکمت آن که با عصمت امام منافات ندارد را بیان کنیم [و ثابت کنیم که امکان دارد].
البته به زودی هدف و حکمت غیبت را در همین کتاب ذکر خواهیم کرد، همان طور که مفصّلاً در کتاب امامت در این باره گفت و گو کرده ایم.
ثمّ یقال: کیف یجوز أن یجتمع صحّة إمامة ابن الحسن (علیه السلام) بما بیّناه من سیاقة الأصول العقلیّة، مع القول، بأنّ الغیبة لا یجوز أن یکون لها سبب صحیح وهل هذا إلّا تناقض، ویجری مجری القول بصحّة التوحید والعدل، مع القطع، علی أنّه لا یجوز أن یکون للآیات المتشابهات وجه یطابق هذه الأصول.
ومتی قالوا: نحن لا نسلّم إمامة ابن الحسن (علیه السلام)، کان الکلام معهم فی ثبوت الإمامة دون الکلام فی سبب الغیبة، وقد تقدّمت الدلالة علی إمامته (علیه السلام) بما لا یحتاج إلی إعادته.
وإنّما قلنا ذلک: لأنّ الکلام فی سبب غیبة الإمام (علیه السلام) فرع علی ثبوت إمامته، فأمّا قبل ثبوتها، فلا وجه للکلام فی سبب غیبته، کما لا وجه للکلام فی وجوه الآیات المتشابهات وإیلام الأطفال وحسن التعبّد بالشرائع قبل ثبوت التوحید والعدل.
بعد در ادامه گفته می شود: چگونه ممکن است که [اعتقاد به] صحت امامت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) آن طور که با اصول و قواعد عقلیه اثبات کردیم با این قول که غیبت ایشان دارای سبب و حکمت صحیحی نمی باشد جمع شود؟ آیا این تناقض گویی نیست؟
[این تناقض گویی] دقیقاً مثل اعتقاد به صحّت توحید و عدل است همراه با یقین به این که آیات متشابه قرآنی، دلیلی را که مطابق با توحید و عدل باشد، ندارد.
هر وقت بگویند: ما امامت فرزند امام حسن عسکری را مسلم نمی دانیم، در این صورت بحث با آن ها در باب اثبات امامت حضرت است، نه در تعیین علّت غیبت، و دلیل اثبات امامت حضرت نیز قبلاً ذکر شده و نیازی به تکرار آن نیست.
این مطلب را به این جهت بیان کردیم که بحث در علّت غیبت امام (علیه السلام) فرع بر ثبوت امامت ایشان است، لذا قبل از اثبات امامت حضرت، دلیلی ندارد که در مورد علّت غیبت بحث کنیم، چنان که پیش از ثبوت توحید و عدل دلیلی ندارد که از وجوه و ادله آیات متشابه قرآنی یا حکمت بیماری اطفال و یا حُسن پذیرش دستورات دین و تعبد به شرایع بحث کنیم.
فإن قیل: إلّا کان السائل بالخیار بین الکلام فی إمامة ابن الحسن (علیه السلام) لیعرف صحّتها من فسادها، وبین أن یتکلّم فی سبب الغیبة.
قلنا: لا خیار فی ذلک لأنّ من شکّ فی إمامة ابن الحسن (علیه السلام) یجب أن یکون الکلام معه فی نصّ إمامته والتشاغل بالدلالة علیها، ولا یجوز مع الشکّ فیها أن نتکلّم فی سبب الغیبة، لأنّ الکلام فی الفروع لا یسوّغ إلّا بعد إحکام الأصول لها، کما لا یجوز أن یتکلّم فی سبب إیلام الأطفال قبل ثبوت حکمة القدیم تعالی وأنّه لا یفعل القبیح.
وإنّما رجحنا الکلام فی إمامته (علیه السلام) علی الکلام فی غیبته وسببها، لأنّ الکلام فی إمامته مبنیّ علی أمور عقلیّة لا یدخلها الإحتمال، وسبب الغیبة ربّما غمض واشتبه فصار الکلام
اگر گفته شود: کسی که سؤال می کند، مخیر است بین این که پیرامون امامت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) سؤال کند تا صحّت و فساد آن را بفهمد و بین این که در باب علّت و فلسفه غیبت سؤال کند.
خواهیم گفت: سائل چنین حقی ندارد؛ چرا که بحث با کسی که در امامت آن حضرت شکّ و تردید دارد، می بایست در مورد نصّ به امامت ایشان [متمرکز]باشد و مشغول دلایل این امر شد و اصلاً صحیح نیست با این شخص که در اصل امامت شک دارد، در فلسفه و علّت غیبت بحث کرد.
چون اقدام به مباحثه در فروع در صورتی درست است که اصول آن مستحکم و اثبات شده باشد. چنان که قبل از اثبات حکمت خداوند متعال و این که فعل قبیح از او صادر نمی شود، نمی توان از فلسفه و علّت بیماری اطفال [بی گناه]صحبت کرد.
بحث امامت حضرت ولی عصر (علیه السلام) را به این دلیل بر مسأله غیبت و علّت آن مقدم کرده و ترجیح دادیم که موضوع امامت حضرت بر امور و ادله عقلی بنا گذاشته شده است و احتمال و شک در آن راه ندارد، در حالی که مسأله علّت و فلسفه غیبت مشکل بوده و مورد شبهه و اشکال قرار گرفته است. بنابراین گفت و گو در مسائل واضح و روشن، فی الواضح الجلیّ أولی من الکلام فی المشتبه الغامض، کما فعلناه مع المخالفین للملّة، فرجّحنا الکلام فی نبوّة نبیّنا (صلی الله علیه و آله) علی الکلام علی ادّعائهم تأبید شرعهم، لظهور ذلک وغموض هذا، وهذا بعینه موجود هاهنا.
ومتی عادوا إلی أن یقولوا الغیبة فیها وجه من وجوه القبح، فقد مضی الکلام علیه، علی أنّ وجوه القبح معقولة وهی کونه ظلماً أو کذباً أو عبثاً أو جهلاً أو استفساداً، وکلّ ذلک لیس بحاصل هاهنا، فیجب أن لا یدّعی فیه وجه القبح.
فإن قیل: إلّا منع الله الخلق من الوصول إلیه وحال بینهم وبینه لیقوم بالأمر ویحصل ما
مقدم تر و سزاوارتر است تا بحث در مواردی که دارای شبهه و تردید است. چنان که به همین طریق با مخالفین اسلام هم عمل می کنیم؛ یعنی بحث در نبوت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را بر [ردّ] ادعای آن ها مبنی بر ابدی بودن دینشان [از جمله مسیحیّت و یهودیّت مقدّم داشته و ترجیح داده ایم. چرا که بحث در حقانیّت نبوت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) روشن و آشکار است حال آن که مسأله ردّ ادعای آن ها [و اثبات نسخ شدن شرعیّت آنان توسط قرآن]پیچیده است. همین مسأله در اینجا و موضوع بحث ما نیز جریان دارد.
چنانچه معترضین [و کسانی که اشکال به غیبت دارند] برگردند به این نکته که در اعتقاد به غیبت، وجه قبح و زشتی وجود دارد، [در جواب خواهیم گفت که]پاسخ به این اعتراض قبلاً [و در فصل اول] داده شد.
بعلاوه این که وجوه و امور قبیح، معقول [و قابل تشخیص] هستند به این که غیبت موجب دروغ، بیهودگی، جهل و فساد باشد و هیچ کدام از این موارد در اعتقاد به غیبت وجود ندارد، بنابراین نباید ادّعا کرد که در مورد غیبت وجه قبحی وجود دارد.
اگر گفته شود: چرا خداوند مانع از رسیدن آسیب خلق به ایشان نشده، و در عوض بین مردم و ایشان تا زمانی که قیام فرموده و لطف باری تعالی به واسطه حضور و ظهورش برای ما حاصل شود جدایی انداخت؟ چنان که در مورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هو لطف لنا، کما نقول فی النبی (صلی الله علیه و آله) إذ بعثه الله تعالی (فإنّ الله تعالی) یمنع منه ما لم یؤدّ فکان یجب أن یکون حکم الإمام مثله.
قلنا: المنع علی ضربین:
أحدهما: لا ینافی التکلیف بأن لا یلجأ إلی ترک القبیح.
والآخر: یؤدّی إلی ذلک.
فالأوّل قد فعله الله تعالی من حیث منع من ظلمه بالنّهی عنه والحثّ علی وجوب طاعته، والانقیاد لأمره ونهیه، وأن لا یعصی فی شیء من أوامره، وأن یساعد علی جمیع ما یقوّی أمره ویشیّد سلطانه، فإنّ جمیع ذلک لا ینافی التکلیف، فإذا عصی من عصی فی ذلک
می گوییم که خداوند تبارک و تعالی زمانی که ایشان را مبعوث فرمود و پیش از آن که وظیفه رسالت را ادا کند آسیب های مردم را از ایشان دور کرد، پس لازم است که امام هم مثل پیامبر باشد [و خداوند پیش از این که قیام کند، او را از گزند دیگران حفظ کند].
می گوییم: منع [خداوند] دو نوع است: یکی این که منافاتی با تکلیف نداشته باشد، به عبارت دیگر [مکلف را] وادار به ترک گناه نکند [چون لازمه تکلیف این است که مکلف مختار باشد]. و نوع دیگر این که منجر به منافات با تکلیف بشود [و با تکلیف منافات داشته باشد].
امّا نوع اول:
پروردگار این منع را انجام داده است، به این ترتیب که به وسیله نهی از ظلم به ایشان، مردم را از آزار حضرت منع کرده و نسبت به فرمانبرداری و فروتنی و پذیرش امر و نهی ایشان تشویق و ترغیب فرموده که مکلف در مورد هیچ کدام از اوامرش سرپیچی نکند و به هر چیزی که موجب تقویت و استحکام دستورهای ایشان و سلطنت حضرت [در قلوب مردم]می شود کمک کند؛ که هیچ کدام از این ها با تکلیف منافات ندارند.
بنابراین اگر کسی در این موارد سرپیچی کرده و کاری که غرض مطلوب [یعنی ولم یفعل ما یتمّ معه الغرض المطلوب، یکون قد أتی من قبل نفسه لا من قبل خالقه.
والضرب الآخر أن یحول بینهم وبینه بالقهر والعجز عن ظلمه وعصیانه، فذلک لا یصحّ اجتماعه مع التکلیف فیجب أن یکون ساقطاً.
فأمّا النبیّ (صلی الله علیه و آله) فإنّما نقول یجب أن یمنع الله منه حتّی یؤدّی الشرع، لأنّه لا یمکن أن یعلم ذلک إلّا من جهته، فلذلک وجب المنع منه.
ولیس کذلک الإمام، لأنّ علّة المکلّفین مزاحة فیما یتعلّق بالشرع، والأدلّة منصوبة علی ما یحتاجون إلیه، ولهم طریق إلی معرفتها من دون قوله، ولو فرضنا أنّه ینتهی الحال إلی حدّ
هدایت و سعادتمندی] با آن به دست می آید را انجام نداد، این از قِبَل خود اوست نه از طرف خالق جلّ جلاله.
امّا نوع دوم:
این که خداوند با قهر و غلبه بین خلق و امام حائل شود [و آن ها را از هم جدا کند] و خلق را از توان آزار رساندن و نافرمانی از او عاجز کند [به گونه ای که نتوانند از اوامرش سرپیچی کنند]؛ این امر با تکلیف [که باید در حال اختیار باشد] قابل جمع نیست و واضح است که این نوع مانع شدن خداوند از آسیب رساندن به پیامبر صحیح نیست.
امّا در مورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) لازم بود که خداوند تا زمان ابلاغ رسالت حضرت، مانع از آزار رسیدن به ایشان شود؛ به دلیل این که ابلاغ رسالت [به مردم] ممکن نیست مگر در صورت منع آسیب از ایشان [و در نتیجه سلامت آن حضرت].
امّا در مورد امام این طور نیست. به خاطر این که عذر مکلفین در آنچه که تعلق به شرع دارد مرتفع شده است(۶۲) و ادله هم بنابر نیازهای مکلفین نصب شده و راه شناخت لا یعرف الحقّ من الشرعیّات إلّا بقوله، لوجب أن یمنع الله تعالی منه ویظهره بحیث لا یوصل إلیه مثل النبیّ (صلی الله علیه و آله).
ونظیر مسألة الإمام أنّ النبی (صلی الله علیه و آله) إذا أدّی ثمّ عرض فیما بعد ما یوجب خوفه لا یجب علی الله تعالی المنع منه لأنّ علّة المکلّفین قد انزاحت بما أدّاه إلیهم فلهم طریق إلی معرفة لطفهم.
اللهمّ إلّا أن یتعلّق به أداء آخر فی المستقبل فإنّه یجب المنع منه کما یجب فی الإبتداء، فقد سوّینا بین النبیّ والإمام.
شریعت هم قبل از امام برای آن ها مشخص شده. اگر فرض کنیم که کار به جایی برسد که حقیقت شرع فقط از طریق امام شناخته می شود، در این صورت واجب است که خداوند مانع آسیب رسیدن به او شده و او را به گونه ای ظاهر کند که هیچ آزاری به او نرسد، مثل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله).
مسأله امام نظیر این است که وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسالتش را ابلاغ کرد و بعداً خطر جانی برای او به وجود بیاید که موجب ترس شود، دیگر بر خداوند واجب نیست که خطر را از ایشان دفع کند [به این معنا که باید مانع از خطر شود]؛ چرا که عذر مکلفین به وسیله آنچه که او آورده و ابلاغ کرده برطرف شده است و راه معرفت و شناخت لطف خداوند که متوجّه آن هاست برای ایشان ایجاد شده است و دیگر عذری ندارند.
مگر این که پیامبر (صلی الله علیه و آله) وظیفه دیگری داشته باشد که در آینده باید انجام دهد، در این صورت همان گونه که در ابتدای امر و قبل از انجام رسالت واجب بود که خداوند مانع بشود آسیب رسیدن به ایشان را، در اینجا هم واجب خواهد بود. بنابراین پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امام از این جهت مساوی بوده و فرقی با هم ندارند.
فإن قیل: بیّنوا علی (کلّ) حال - وإن لم یجب علیکم - وجه علّة الاستتار وما یمکن أن یکون علّة علی وجه لیکون أظهر فی الحجّة وأبلغ فی باب البرهان.
قلنا: ممّا یقطع علی أنّه سبب لغیبة الإمام هو خوفه علی نفسه بالقتل بإخافة الظالمین إیّاه، ومنعهم إیّاه من التصرّف فیما جعل إلیه التدبیر والتصرّف فیه فإذا حیل بینه وبین مراده، سقط فرض القیام بالإمامة، وإذا خاف علی نفسه وجبت غیبته، ولزم استتاره کما استتر النبیّ (صلی الله علیه و آله) تارة فی الشعب، وأخری فی الغار ولا وجه لذلک إلّا الخوف من المضارّ الواصلة إلیه.
اگر گفته شود: اگرچه بر شما لازم نیست که علّت و فلسفه غیبت امام یا آنچه که می تواند علّت آن باشد را بیان کنید، لکن برای این که دلیل و برهان شما روشن تر و بلیغ تر بشود، آن را بگویید.
می گوییم: از جمله عللی که یقیناً سبب غیبت امام (علیه السلام) شده، ترس حضرت برای حفظ جانشان بود. [قبلاً هم گذشت که حفظ جان امام بر همه حتی خود ایشان هم واجب است. چرا که واسطه فیض الهی است، پس نه به خاطر خودشان که به خاطر حفظ مصالح کلی دین، جانشان باید حفظ شود.] و این که ستمگران با ایجاد رعب و وحشت ایشان را از تصرف در آنچه که خداوند تدبیر و تصرف در آن را برای او قرار داده بود منع کردند [و اجازه انجام وظایف امامت را به ایشان ندادند]. بنابراین وقتی که بین حضرت و مقصود و هدفش [یعنی انجام مأموریت امامت] حائل شدند، وظیفه قیام به امر امامت هم از ایشان ساقط شد و وقتی که بر جان خودش ترسید، غیبتش واجب شد. درست مثل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که گاهی در شعب ابی طالب و گاهی در غار ثور که دلیلش هم فقط ترس از آزار رسیدن به جان آن حضرت بود، مخفی شدند.
ولیس لأحد أن یقول: إنّ النبی (صلی الله علیه و آله) ما استتر عن قومه إلّا بعد أدائه إلیهم ما وجب علیه أداؤه ولم یتعلّق بهم إلیه حاجة، وقولکم فی الإمام بخلاف ذلک، وأیضاً فإنّ استتار النبی (صلی الله علیه و آله) ما طال ولا تمادی، واستتار الإمام قد مضت علیه الدهور، وانقرضت علیه العصور.
وذلک أنّه لیس الأمر علی ما قالوه، لأنّ النبی (صلی الله علیه و آله) إنّما استتر فی الشعب والغار بمکّة قبل الهجرة وما کان أدّی جمیع الشریعة، فإنّ أکثر الأحکام ومعظم القرآن نزل بالمدینة، فکیف أوجبتم أنّه کان بعد الأداء، ولو کان الأمر علی ما قالوه من تکامل الأداء قبل الاستتار، لما کان ذلک رافعاً للحاجة إلی تدبیره وسیاسته وأمره ونهیه، فإنّ أحداً لا یقول إنّ النبی (صلی الله علیه و آله) بعد أداء الشرع غیر محتاج إلیه ولا مفتقر إلی تدبیره، ولا یقول ذلک معاند.
کسی نمی تواند بگوید: مخفی شدن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پس از انجام وظایف رسالت و ابلاغ آنچه که باید به مردم می رساندند بوده و مردم هم نیازی به ابلاغ رسالت ایشان نداشتند و آنچه که شما در مورد امام ادّعا می کنید خلاف این است.
و همچنین کسی نمی تواند بگوید: مخفی شدن پیامبر طولانی و متمادی نبود، در حالی که از استتار امام قرن ها و مدّت های مدیدی است که می گذرد.
چون اصلاً مسأله به این صورتی که ممکن است گفته شود، نیست. چرا که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در شعب ابی طالب و در غار ثور قبل از هجرت مخفی شدند که هنوز بسیاری از دستورهای شرع مقدّس را به مردم ابلاغ نکرده بودند و [همان طور که همه می دانند] اکثر احکام الهی و بیشتر آیات نورانی قرآن کریم در مدینه نازل شد. پس چگونه می گویید که مخفی شدن پیامبر بعد از انجام وظایف رسالتش بوده؟ بر فرض که مسأله به این ترتیبی که می گویند باشد و حضرت قبل از مخفی شدن، وظایف رسالت را انجام داده بود، این امر هرگز موجب نمی شود که مردم دیگر نیازی به تدبیر و سیاست و امر و نهی پیامبر نداشته باشند و کسی هم نگفته و نمی گوید که پس از انجام وظایف رسالت توسط حضرت، مردم به تدبیرات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیازی ندارند، حتی دشمن هم چنین ادعایی نکرده است.
وهو الجواب عن قول من قال: إنّ النبی (صلی الله علیه و آله) ما یتعلّق من مصلحتنا قد أدّاه وما یؤدّی فی المستقبل لم یکن فی الحال مصلحة للخلق، فجاز لذلک الاستتار ولیس کذلک الإمام عندکم لأنّ تصرّفه فی کلّ حال لطف للخلق، فلا یجوز له الإستتار علی وجه، ووجب تقویته والمنع منه لیظهر ویزاح علة المکلّف.
لأنّا قد بیّنا أنّ النبی (صلی الله علیه و آله) مع أنّه أدّی المصلحة الّتی تعلّقت بتلک الحال فلم یستغن عن أمره ونهیه وتدبیره بلا خلاف بین المحصّلین، ومع هذا جاز له الإستتار، فکذلک الإمام.
علی أن أمر الله تعالی له بالاستتار بالشعب تارة وفی الغار أخری ضرب من المنع منه،
مطلب بالا جواب این اشکال هم هست که کسی بگوید: رسول خدا آنچه [از احکام و دستورهای الهی] را که به مصلحت ما بوده ابلاغ فرموده است و دستورهایی را که در آینده قرار بود ابلاغ فرماید آن موقع به مصلحت مردم نبوده، بنابراین کاملاً صحیح است که [به خاطر این قسم دوم که هنوز ابلاغ نشده]مخفی شود.
امّا در مورد امام، طبق اعتقاد شما [شیعه] این گونه نیست چون در هر حالی تدبیر و تصرفش در امور، لطف خداوند بر مردم است، پس لزومی ندارد که مخفی شود [بلکه]می بایست تقویت شده و از مزاحمت های [احتمالی] نسبت به ایشان جلوگیری شود و موانع تکلیف [اطاعت از امام] از دوش مکلفین و مردم برداشته شود.
پاسخ:
ما قبلاً هم گفتیم: درست است که پیامبر همه احکام و دستورهای دینی که به مصلحت مردم بود را به آن ها ابلاغ کرد؛ امّا این مسأله هرگز موجب نشد که مردم نیازی به تدبیر و تصرف حضرت در امور نداشته باشند. فلذا خداوند به آن حضرت اجازه داد که مخفی شود. مسأله امام (علیه السلام) هم به همین ترتیب است [که مردم هرگز از تدبیر و سیاست ایشان بی نیاز نمی شوند].
بعلاوه همین که خداوند متعال امر می کند که ایشان گاهی در شعب ابی طالب و گاهی در غار مخفی شود، خود نوعی جلوگیری از آسیب رسیدن به حضرت است، چرا که لأنّه لیس کلّ المنع أن یحول بینهم وبینه بالعجز أو بتقویته بالملائکة، لأنّه لا یمتنع أن یفرض فی تقویته بذلک مفسدة فی الدّین فلا یحسن من الله تعالی فعله، ولوخالیاً من وجوه الفساد وعلم الله تعالی أنّه تقتضیه المصلحة لقوّاه بالملائکة، وحال بینهم وبینه، فلمّا لم یفعل ذلک مع ثبوت حکمته ووجوب إزاحة علّة المکلّفین، علمنا أنّه لم یتعلّق به مصلحة بل مفسدة.
وکذلک نقول فی الإمام (علیه السلام): إِنَّ الله تعالی منع من قتله بأمره بالإستتار والغیبة، ولو علم أنّ المصلحة تتعلّق بتقویته بالملائکة لفعل، فلمّا لم یفعل مع ثبوت حکمته ووجوه إزاحة علّة المکلّفین فی التکلیف، علمنا أنّه لم یتعلّق به مصلحة، بل ربما کان فیه مفسدة.
همیشه به این صورت نیست که به وسیله عجز و ناتوانی دشمن و یا به کمک ملائکه مانع از آزار دیدن پیامبر شود. زیرا اگر همواره به این ترتیب جان او را حفظ کند، ممکن است مفسده ای در دین به وجود بیاید، بنابراین انجام این کار [که با وسایل غیر عادی جان پیامبرش را حفظ کند] در تمام حالات و پیشامدها و همه موارد خطر، از خداوند شایسته نیست. لذا چنانچه این عمل مفسده ای در دین نداشته باشد، و خداوند تبارک و تعالی بداند که مصلحت اقتضا می کند، حتماً پیامبرش را به وسیله ملائکه تقویت کرده و بین ایشان و دشمنانش فاصله می اندازد. و اگر این امر را انجام نداد، با توجّه به این که حکمت خدا ثابت شده [که خداوند عملش مطابق با حکمت عالیه است و هر کاری را به مقتضای حکمت انجام می دهد] و نیز ثابت شده که بر خداوند لازم است تا موانع انجام تکلیف توسط مکلفین را بردارد، خواهیم دانست که حفظ جان پیامبر در آن مقطع و به آن روش مصلحت نبوده، بلکه مفسده ای داشته است.
به همین ترتیب در مورد امام (علیه السلام) هم می گوییم: خداوند تبارک و تعالی با امر به اختفا و غیبت امام، از کشته شدن حضرت جلوگیری کرده است، و اگر می دانست که مصلحت در تقویت ایشان به وسیله ملائکه است، این کار را حتماً انجام می داد، حال که خداوند چنین نکرده، با توجّه به ثبوت حکمت و لزوم رفع مانع از تکلیف مکلفین خواهیم دانست که این کار به مصلحت نبوده و چه بسا در آن مفسده ای هم وجود داشته است.
بل الّذی نقول: إنّ فی الجملة یجب علی الله تعالی تقویة ید الإمام بما یتمکّن معه من القیام، ویبسط یده، ویمکن ذلک بالملائکة وبالبشر فإذا لم یفعله بالملائکة علمنا أنّه لأجل أنّه تعلّق به مفسدة، فوجب أن یکون متعلّقاً بالبشر، فإذا لم یفعلوه أتوا من قبل نفوسهم لا من قبله تعالی، فیبطل بهذا التحریر جمیع ما یورد من هذا الجنس.
وإذا جاز فی النبی (صلی الله علیه و آله) أن یستتر مع الحاجة إلیه لخوف الضرر وکانت التبعة فی ذلک لازمة لمخیفیّة ومحوجیّة إلی الغیبة، فکذلک غیبة الإمام (علیه السلام) سواء.
فأمّا التفرقة بطول الغیبة وقصرها فغیر صحیحة، لأنّه لا فرق فی ذلک بین القصیر
خلاصه آنچه که ما در این مورد اعتقاد داریم این است که بر خداوند تبارک و تعالی لازم و واجب است که امام را به وسیله آنچه که بتواند قیام به امر امامت کند تقویت فرموده و دست او را [در تدبیر امور و مصالح مردم] باز بگذارد.
انجام این عمل نیز به وسیله ملائکه و امور غیر معمول و یا به وسیله انسان ها ممکن است، و وقتی که خداوند به وسیله ملائکه انجام نداد، خواهیم دانست که در این عمل مفسده ای وجود داشته است. در نتیجه انجام این عمل را به بشریت سپرده [تا انسان ها یاری دهندگان امام باشند]، و چنانچه جامعه بشری از یاری امامشان سر باز زدند، ضرری که از این جهت متوجّه آن ها می شود از ناحیه خودشان است نه خداوند تبارک و تعالی.
با توجّه به توضیحات فوق تمامی ایرادات و اشکالات از این قبیل ابطال می شود.
و زمانی که مخفی شدن برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) با وجود نیاز مردم به ایشان و به خاطر وجود ضرر جانی برای حضرت، صحیح باشد، به تبعیت از پیامبر، لزوم غیبت امام و این که ایشان مجبور به غیبت شدند، صحیح و درست است. لذا غیبت امام (علیه السلام) با مخفی شدن پیامبر [در فلسفه غیبت] فرقی ندارد.
امّا این که بخواهیم بین این دو [غیبت پیامبر و امام از نظر طولانی یا کوتاه بودن فرق المنقطع والطویل الممتدّ، لأنّه إذا لم یکن فی الإستتار لائمة علی المستتر إذا أحوج إلیه، بل الائمّة(اللّائمة)علی من أحوجه إلیها، جاز أن یتطاول سبب الاستتار کما جاز أن یقصر زمانه.
فإن قیل: إذا کان الخوف أحوجه إلی الإستتار فقد کان آباؤه (علیهم السلام) عندکم علی تقیّة وخوف من أعدائهم، فکیف لم یستتروا؟
قلنا: ما کان علی آبائه (علیهم السلام) خوف من أعدائهم، مع لزوم التقیّة والعدول عن التظاهر بالإمامة ونفیها عن نفوسهم، وإمام الزّمان (علیه السلام) کلّ الخوف علیه، لأنّه یظهر بالسیف، ویدعو
بگذاریم، صحیح نیست؛ چون غیبت بین این که کوتاه و منقطع، یا طولانی و ممتد باشد، هیچ تفاوتی و فرقی وجود ندارد. چرا که در مورد غیبت وقتی بر امام مستتری که او را مجبور به مخفی شدن کرده اند، ملامتی نیست، بلکه ملامت و سرزنش کسانی لازم است که امام را مجبور به این کار کرده اند، جایز است که سبب و علت غیبت در موردی طولانی باشد و یا این که کوتاه باشد. [در هر صورت و در اصل غیبت، فرقی ندارند].
اشکال:
چنانچه ترس، ایشان را مجبور به اختفا و غیبت کرده است، پس چرا پدران ایشان که از دشمنان در خوف بودند و به اعتقاد خود شما [امامیه] به تقیّه عمل می کردند غایب نشدند؟
پاسخ:
خوفی که پدران حضرت از دشمنانشان داشتند با [امکان و حتی]لزوم تقیّه و اظهار نکردن امامت در نزد دشمن و یا حتی [در مواردی] نفی امامت از خودشان همراه بود [در واقع ایشان این امکان را داشتند که تقیّه کنند به این که یا اظهار امامت نکنند و یا امامت را از خودشان نفی کنند]، امّا در مورد امام زمان (علیه السلام) چنین نیست چون تمام خوف و ترس متوجه ایشان است به این دلیل که [با توجّه به نصوص و روایات فراوان همه می دانستند] حضرت با شمشیر قیام کرده و مردم را به طرف [امامت و ولایت]خودش دعوت می کند و در مقابل مخالفینش جهاد خواهد کرد.
إلی نفسه، ویجاهد من خالفه علیه، فأیّ نسبة بین خوفه من الأعداء وخوف آبائه (علیهم السلام) لو لا قلّة التأمّل.
علی أنّ آباءه (علیهم السلام) متی قتلوا أو ماتوا کان هناک من یقوم مقامهم ویسدّ مسدّهم یصلح للإمامة من أولاده، وصاحب الأمر (علیه السلام) بالعکس من ذلک، لأنّ من المعلوم أنّه لا یقوم أحد مقامه، ولا یسدّ مسدّه، فبان الفرق بین الأمرین.
وقد بیّنا فیما تقدّم الفرق بین وجوده غائباً لا یصل إلیه أحد أو أکثرهم وبین عدمه حتّی إذا کان المعلوم التمکّن بالأمر یوجده.
بنابراین چه نسبتی بین خوف ایشان و پدرانش (علیهم السلام) وجود دارد؟ جز این که فقط از کم توجهی ایراد گیرنده سرچشمه گرفته است.
علاوه بر این پدران ایشان وقتی که به شهادت رسیده و از دنیا می رفتند، کسی از اولادشان بود که صلاحیت امامت و رهبری را دارا باشد و به امر امامت قیام کرده و جای او را بگیرد، امّا مسأله صاحب الامر (علیه السلام) عکس این است به جهت این که بی گمان در صورت شهادت آن حضرت، کسی جانشین و قائم مقام ایشان نمی شود. بنابراین بین این دو مسأله خیلی تفاوت وجود دارد.
بین امام غایب و امامی که وجود ندارد:
و یا در آسمان است چه تفاوتی وجود دارد؟
ما قبلاً گفتیم تفاوت زیادی وجود دارد بین این که امام وجود داشته باشد و غائب باشد و هیچ کسی یا اکثر مردم دسترسی به ایشان نداشته باشند، و بین این که وجود نداشته باشد تا زمانی که معلوم شود مردم نسبت به ایشان فرمانبردار خواهند بود آن وقت به وجود بیاید [که به صورت اشکال و جواب به بررسی آن می پردازیم].
وکذلک قولهم: ما الفرق بین وجوده بحیث لا یصل إلیه أحد وبین وجوده فی السماء.
بأن قلنا: إذا کان موجوداً فی السّماء بحیث لا یخفی علیه أخبار أهل الأرض فالسماء کالأرض، وإن کان یخفی علیه أمرهم، فذلک یجری مجری عدمه ثمّ نقلب علیهم فی النبی (صلی الله علیه و آله) بأن یقال: أیّ فرق بین وجوده مستتراً وبین عدمه وکونه فی السّماء فأیّ شیء قالوه قلنا مثله علی ما مضی القول فیه.
ولیس لهم أن یفرّقوا بین الأمرین بأنّ النبی (صلی الله علیه و آله) ما استتر من کلّ أحد وإنّما استتر من أعدائه، وإمام الزّمان مستتر عن الجمیع.
اشکال:
دیگر مخالفین غیبت این است که می گویند: بین وجود امام غائبی که کسی به او دسترسی ندارد، و بین وجود همان امام که در آسمان باشد [نظیر اعتقادی که مسیحیان دارند که عیسی (علیه السلام) در آسمان ها است و ظهور خواهد کرد]چه فرقی هست؟
پاسخ:
چنانچه امام در آسمان باشد و اخبار و اطلاعات اهل زمین از او مخفی نباشد [و همه اخبار ساکنان زمین در دسترس او باشد] در این صورت آسمان مثل زمین است و فرقی ندارد که در آسمان باشد یا در زمین و اگر در آسمان باشد و اخبار و اطلاعات اهل زمین از او مخفی باشد، که در این صورت به منزله عدم است [یعنی بود و نبودش یکی است. برای روشن تر شدن موضوع]مسأله را بر می گردانیم پیرامون نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) به این ترتیب که اگر گفته شود: بین این که پیامبر مستتر و مخفی باشد و یا این که اصلاً وجود نداشته باشد و یا در آسمان باشد، چه فرقی هست؟ هر جوابی که مخالفین در پاسخ این سؤال بدهند ما هم عین همان را در مورد امام غایب خواهیم گفت.
و [مخالفین ما] نمی توانند بین این دو مسأله تفاوت قائل شوند به این ترتیب که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از همه مخفی نشدند بلکه فقط از دشمنانش مخفی شدند در حالی که امام زمان (علیه السلام) از تمامی خلق پنهان شده اند.
لأنّا أوّلاً لا نقطع علی أنّه مستتر عن جمیع أولیائه والتجویز فی هذا الباب کاف.
علی أنّ النبی (صلی الله علیه و آله) لمّا استتر فی الغار کان مستتراً من أولیائه وأعدائه ولم یکن معه إلّا أبوبکر وحده، وقد کان یجوز أن یستتر بحیث لا یکون معه أحد من ولیّ ولا عدوّ إذا اقتضت المصلحة ذلک.
فإن قیل: فالحدود فی حال الغیبة ما حکمها؟ فإن سقطت عن الجانی علی ما یوجبها الشرع فهذا نسخ الشریعة، وإن کانت باقیة فمن یقیمها؟
قلنا: الحدود المستحقّة باقیة فی جنوب مستحقّیها، فإن ظهر الإمام ومستحقّوها باقون
چون در جواب آن ها خواهیم گفت: اولاً: ما یقین نداریم که امام از تمامی خلق پنهان شده اند، و همین که این معنا [که از همه مخفی نباشند] امکان داشته باشد [برای ردّ مخالفین غیبت] کافی است.
بعلاوه زمانی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در غار مخفی شده بودند از همه مخفی بودند؛ اعم از دوست و دشمن و کسی جز ابوبکر همراه ایشان نبود، و از طرفی اگر مصلحت الهی اقتضا می کرد، که ایشان به گونه ای مخفی شوند که هیچ کس اعم از دوست و دشمن با ایشان نباشد، ممکن و کاملاً صحیح بود.
وضعیت اجرای حدود الهی در زمان غیبت:
سؤال:
وقتی که امام غایب است تکلیف حدود الهی چه می شود؟ اگر حدود الهی که شارع مقدّس بر جانی و قاتل واجب کرده [با غیبت امام] ساقط شوند که مسلماً نسخ شریعت است [و باطل] و چنانچه حدّ همچنان واجب باشد، در این صورت [با توجّه به غیبت امام] چه کسی باید آن را اقامه و اجرا کند؟
پاسخ:
در زمان غیبت امام، حدود بر عهده مستحقان آن [مثل جانی، شارب خمر و... ]باقی است و چنانچه امام (علیه السلام) ظهور کرد و مستحقین حدود زنده بودند که امام با بیّنه أقامها علیهم بالبیّنة أو الإقرار، وإن کان فات ذلک بموته کان الإثم فی تفویتها علی من أخاف الإمام وألجأه إلی الغیبة، ولیس هذا نسخاً لإقامة الحدود، لأنّ الحدّ إنّما یجب إقامته مع التمکّن وزوال المنع، ویسقط مع الحیلولة، وإنّما یکون ذلک نسخاً لو سقط إقامتها مع الإمکان وزوال الموانع.
ویقال لهم: ما یقولون فی الحال الّتی لایتمکّن أهل الحلّ والعقد من إختیار الإمام، ما حکم الحدود؟
و اقرار مستحق، حدّ و حدود الهی را جاری می فرماید، و امّا اگر شخص [مثلاً، جانی]مرده باشد، گناه [عدم اجرای حدود الهی] برعهده کسانی است که موجب خوف امام شده و ایشان را مجبور به غیبت کرده اند و این نسخ اقامه حدود نیست، چرا که اقامه حدود زمانی واجب است که امام بتواند آن را اجرا کرده، مانعی هم وجود نداشته باشد.(۶۳)
بعلاوه به آن ها [مخالفین و اهل سنّت] گفته می شود: اگر اهل حل و عقد نتوانند امامی را انتخاب کنند، در این صورت حکم حدود الهی چه می شود؟ و شما در این باره چه جوابی دارید؟
فإن قلتم: سقطت، فهذا نسخ علی ما ألزمتمونا.
وإن قلتم: هی باقیة (فی) جنوب مستحقّیها فهو جوابنا بعینه.
فإن قیل: قد قال أبوعلیّ: إنّ فی الحال الّتی لا یتمکّن أهل الحلّ والعقد من نصب الإمام یفعل الله ما یقوم مقام إقامة الحدود ویزاح علّة المکلّف.
و قال أبوهاشم: إنّ إقامة الحدود دنیاویّة لا تعلّق لها بالدین.
قلنا: أمّا ما قاله أبوعلیّ فلو قلنا مثله ما ضرّنا لأنّ إقامة الحدود لیس هو الّذی لأجله
اگر بگویید: حدود در این صورت ساقط می شود، که این همان نسخ شریعت است که شما ما را به آن متهم کردید.
اگر بگویید: حدود بر عهده مستحق آن باقی است که این هم همان جوابی است که ما به شما دادیم.
ادعای دو تن از بزرگان اهل سنّت در مورد اجرای حدود:
اگر [در جواب ما] گفته شود: ابو علی(۶۴) گفته است: در زمانی که اهل حل و عقد نتوانند امامی را انتخاب کنند و قادر به نصب امام نباشند، خداوند تبارک و تعالی کاری می کند که جایگزین اقامه حدود باشد و مانع تکلیف را برطرف می فرماید.
و ابو هاشم(۶۵) گفته است: اجرای حدود مربوط به امور دنیایی است و ارتباطی به دین ندارد.
پاسخ به این دو ادّعا:
و امّا آنچه که ابو علی گفته بود: اگر [بر فرض] ما هم مثل همین حرف را زده و جواب أوجبنا الإمام حتّی إذا فات إقامته انتقض دلالة الإمامة، بل ذلک تابع للشرع، وقد قلنا: إنّه لا یمتنع أن یسقط فرض إقامتها فی حال انقباض ید الإمام أو تکون باقیة فی جنوب أصحابها، وکما جاز ذلک جاز أیضاً أن یکون هناک ما یقوم مقامها، فإذا صرنا إلی ما قاله لم ینتقض علینا أصل.
وأمّا ما قاله أبوهاشم: من أنّ ذلک لمصالح الدنیا فبعید، لأنّ ذلک عبادة واجبة، ولو کان لمصلحة دنیاویّة لما وجبت.
علی أنّ إقامة الحدود عنده علی وجه الجزاء والنکال جزء من العقاب وإنّما قدّم فی دار
بدهیم، به اعتقاد ما ضرری نمی رساند، چرا که ما وجود امام را به خاطر اجرای حدود الهی واجب و ضروری نمی دانیم [و این گونه نیست که بگوییم امام فقط به این دلیل باید باشد تا حدود الهی اجرا شود] که اگر اقامه حدود منتفی شد و امکان نداشت دلیلی هم بر امامت نداشته باشیم، بلکه اجرای حدود تابع شرع است. به همین دلیل گفتیم که اگر دست امام باز نبوده و اجرای حدود امکان نداشته باشد و علیرغم این که بر عهده مستحق حدود آن باقی است، مانعی ندارد که وجوب آن ساقط شود. بنابراین وقتی این امر که ما می گوییم ممکن شد به همین ترتیب ممکن است که امر دیگری جانشین حدود شود. بنابراین اگر کلام ابو علی را هم بپذیریم برای اعتقاد ما [که وجوب لزوم وجود امام است] ضرری نداشته و آن را نقض نمی کند.
امّا آنچه ابو هاشم گفت که اجرای حدود برای مصالح دنیایی است؛ این حرف، خیلی بعید است، به این دلیل که اجرای حدود از عبادات واجب است که اگر صرفاً برای مصالح دنیوی بود که واجب نمی شد.
بعلاوه بنابر اعتقاد خود ابو هاشم، حدود به عنوان جزا و کیفر و عبرت و بخشی از عذاب اخروی است که به جهت مصلحتی که دارد قسمتی از آن مقدم شده و در دنیا واقع می شود. الدنیا بعضه لما فیه من المصلحة، فکیف یقول مع ذلک أنّه لمصالح دنیاویّة، فبطل ما قالوه.
فإن قیل: کیف الطریق إلی إصابة الحقّ مع غیبة الإمام؟
فإن قلتم: لا سبیل إلیها.
جعلتم الخلق فی حیرة وضلالة وشکّ فی جمیع أمورهم.
وإن قلتم: یصاب الحقّ بأدلّته.
قیل لکم: هذا تصریح بالاستغناء عن الإمام بهذه الأدلّة.
قلنا: الحقّ علی ضربین عقلیّ وسمعیّ، فالعقلیّ یصاب بأدلّته، والسمعیّ علیه أدلّة
با این وصف چطور ابو هاشم می گوید حدّ[صرفاً] برای مصالح دنیایی است نه اخروی، بنابراین ادعای او باطل است.
چگونگی تشخیص اعتقاد حقّ در زمان غیبت:
سؤال:
با توجّه به غیبت امام، چگونه می توان به [اعتقاد] حقّ رسید؟
اگر بگویید راهی نیست؛ در این صورت خلق خدا را در تمام امورشان در حیرت و سرگردانی و گمراهی و شکّ قرار داده اید [که مسلماً اشتباه است].
اگر بگویید به وسیله ادله و براهین می توان به اعتقاد حقّ رسید؛ در این صورت به شما گفته می شود: این [اعتراف شما] تصریح به این است که با وجود این ادله نیازی به وجود امام زمان (علیه السلام) نیست.
پاسخ:
[رسیدن به اعتقاد] حقّ به دو طریق ممکن است: طریقه عقلی و طریقه سمعی [یا نقلی].
طریقه عقلی: عبارت است از این که به وسیله ادله و براهین به اعتقاد حقّ برسیم.
طریقه سمعی یا نقلی: آن است که به وسیله ادله ای که از بیانات و گفتار صریح پیامبر منصوبة من أقوال النبی (صلی الله علیه و آله)، ونصوصه، وأقوال الأئمّة (علیهم السلام) من ولده، وقد بیّنوا ذلک وأوضحوه، ولم یترکوا منه شیئاً لا دلیل علیه.
غیر أنّ هذا وإن کان علی ما قلناه، فالحاجة إلی الإمام قد بیّنا ثبوتها لأنّ جهة الحاجة إلیه المستمرّة فی کلّ حال و زمان کونه لطفاً لنا علی ما تقدّم القول فیه، ولا یقوم غیره مقامه، فالحاجة المتعلّقة بالسمع أیضاً ظاهرة، لأنّ النقل وإن کان وارداً عن الرسول (صلی الله علیه و آله)، وعن آباء الإمام (علیهم السلام) بجمیع ما یحتاج إلیه فی الشریعة، فجائز علی الناقلین العدول عنه، إمّا تعمّداً وإمّا لشبهة؛ فینقطع النقل، أو یبقی فیمن لا حجة فی نقله.
وقد استوفینا هذه الطریقة فی تلخیص الشافی فلا نطوّل بذکرها الکتاب.
اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمّه دین (علیهم السلام) که اولاد ایشان هستند [راه حقّ را] برای ما بیان کرده و توضیح داده اند و هیچ چیزی را بدون دلیل قاطع و محکم فروگذار نکرده اند.
علاوه بر این همان گونه که قبلاً نیاز به وجود امام را بیان کردیم، علّت این که ما در هر حال و زمان به وجود امام نیازمندیم این است که وجود ایشان در هر حالی برای ما لطف است، بنابراین هیچ کس و یا امر دیگری نمی تواند جانشین و جایگزین او باشد.
با این بیان طریقه سمعی و نقلی در رسیدن به حقّ هم روشن است. به خاطر این که اگرچه از طریق رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و پدران بزرگوار امام زمان (علیهم السلام) تمام نیازهای دینی مردم در شریعت و احکام و دستورها وارد شده است، امّا ممکن است ناقلین و راویان حدیث عمداً و یا از روی اشتباه از حقّ عدول کرده [و خبر را مخالف حقّ نقل کرده] باشند و این امر موجب قطع نقل خبر از معصوم شده باشد و یا این که راوی کسی باشد که دلیلی بر صحّت نقل او نبوده [و روایتش معتبر نیست بنابراین وجود امام زمان واجب و لازم است].
این مسأله را مفصّلاً و در کتاب تلخیص الشافی متذکر شده ایم. بنابراین نیازی نیست که با ذکر دوباره آن کتاب را طولانی کنیم.
فإن قیل: لو فرضنا أنّ الناقلین کتم بعض منهم بعض الشریعة واحتیج إلی بیان الإمام ولم یعلم الحقّ إلّا من جهته، وکان خوف القتل من أعدائه مستمرّاً کیف یکون الحال.
فإن قلتم: یظهر وإن خاف القتل، فیجب أن یکون خوف القتل غیر مبیح له الاستتار ویلزم ظهوره.
وإن قلتم: لا یظهر وسقط التکلیف فی ذلک الشیء المکتوم عن الأمّة، خرجتم من الإجماع، لأنّه منعقد علی أنّ کلّ شیء شرعه النبیّ (صلی الله علیه و آله) وأوضحه فهو لازم للأمّة إلی أن تقوم الساعة.
سؤال:
فرض کنیم که ناقلین اخبار بعضی از روایت ها و دستورهای شرعی را کتمان کرده باشند و اعتقاد حقّ هم فقط از طریق امام شناخته می شود، بنابراین نیاز مبرمی به بیان و روشنگری امام باشد، از طرفی هم ترس کشته شدن امام توسط دشمنانشان ادامه دارد، در این صورت چه می شود؟ و چه باید کرد؟
۱ - اگر بگویید: در این صورت امام باید ظاهر شود، حتی اگر خطر کشته شدن ایشان وجود داشته باشد.
در این صورت لازم می آید که خطر مرگ و شهادت، دلیل موجّهی برای غیبت ایشان نباشد. [بنابراین دلیل شما مبنی بر این که خوف از مرگ ایشان موجب غیبت شده موجه نخواهد و برای غیبت کافی نیست.] پس باید ظاهر شود.
۲ - اگر بگویید: امام ظاهر نمی شود و در مورد آن دسته از احکام که از امّت پوشیده شده است، تکلیف ساقط است.
در این صورت شما از اجماع امّت اسلامی خارج شده اید، چرا که همه امّت اجماع دارند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هر چه را که به عنوان شریعت بیان فرموده اند، تا روز قیامت لازم الاجرا است.
وإن قلتم: إنّ التکلیف لا یسقط، صرّحتم بتکلیف ما لا یطاق، وإیجاب العمل بما لا طریق إلیه.
قلنا: قد أجبنا عن هذا السؤال فی التلخیص مستوفی، وجملته إنّ الله تعالی لو علم أنّ النقل ببعض الشرع المفروض ینقطع فی حال یکون تقیّة الإمام فیها مستمرّة، وخوفه من الأعداء باقیاً، لأسقط ذلک عمن لا طریق له إلیه، فإذا علمنا بالإجماع أنّ تکلیف الشرع مستمرّ ثابت علی جمیع الأمّة إلی قیام الساعة، علمنا عند ذلک أنّه لو اتّفق انقطاع النقل بشیء من الشرع لما کان ذلک إلّا فی حال یتمکّن فیها الإمام (علیه السلام) من الظهور والبروز والإعلام والإنذار.
۳ - واگر بگویید: تکلیف ساقط نمی شود؛ در این صورت صراحتاً تکلیف غیر مقدور نموده و عملی را واجب کرده اید که راهی برای رسیدن آن وجود ندارد. [یعنی تکلیفی به عهده مردم گذاشته اید که انجام آن از توان آن ها خارج است.]
پاسخ:
ما در کتاب تلخیص مفصّلاً جواب این سؤال را بیان کرده ایم که خلاصه آن به این ترتیب است: اگر خداوند تبارک و تعالی بداند که امام در زمانی طولانی مجبور به تقیّه بوده و ترس از کشته شدن ایشان توسط دشمنانشان کماکان وجود دارد و طبق آنچه که در فرض سؤال آمد، نقل برخی از دستورهای شرع مقدّس قطع شود، آن دسته از احکام و تکالیف [که دچار کتمان و یا دست کاری عمدی یا سهوی شده اند] از عهده کسانی که راهی برای رسیدن به آن ندارند برداشته می شود.
از طرفی وقتی که به وسیله اجماع امّت دانستیم که دستورهای دینی بر تمام آحاد امّت تا روز قیامت مستمراً ثابت است و تغییر نمی کند، خواهیم دانست که اگر نقل بخشی از دستورهای شرع مقدّس [به هر دلیل] قطع شود و به دست ما نرسد، این اتفاق در زمانی خواهد بود که امام بتواند ظهور کرده و حقّ را اعلام نموده و مردم را از نافرمانی خداوند بترساند.
وکان المرتضی (رحمه الله) یقول أخیراً: لا یمتنع أن یکون هاهنا أمور کثیرة غیر واصلة إلینا هی مودعة عند الإمام (علیه السلام)، وإن کان قد کتمها الناقلون ولم ینقلوها ولم یلزم مع ذلک سقوط التکلیف عن الخلق، لأنّه إذا کان سبب الغیبة خوفه علی نفسه (من الّذین أخافوه، فمن أحوجه إلی الاستتار أتی من قبل نفسه) فی فوت ما یفوته من الشرع، کما أنّه أتی من قبل نفسه فیما یفوته من تأدیب الإمام وتصرّفه من حیث أحوجه إلی الاستتار، ولو زال خوفه لظهر، فیحصل له اللّطف بتصرّفه، وتبیّن له ما عنده مما انکتم عنه، فإذا لم یفعل وبقی مستتراً أتی من قبل نفسه فی الأمرین وهذا قویّ تقتضیه الأصول.
نظر سیّد مرتضی:
سیّد مرتضی (رحمه الله) فرموده اند: ممکن است احکام و دستورهای زیادی [در شرع مقدس] وجود داشته باشد که هنوز به ما نرسیده است و نزد امام (علیه السلام) به امانت گذارده شده باشند، مع ذلک این بدان معنا نیست که لزوماً تکلیف از دوش خلق برداشته شده باشد. به این دلیل که اگر علّت غیبت، خوف از کشته شدن حضرت توسط کسانی که موجب این ترس شده و ایشان را مجبور به استتار کرده اند باشد، ضرر این که بخشی از دستورهای دینی را از دست داده اند متوجّه خود آن هاست؛ چنان که از دست دادن تأدیب امام [و تحت تربیت امام بودن] و نعمت تصرف حضرت در امور از جانب خودشان است.
اگر این ترس و اجبار به غیبت از بین برود، حضرت ظاهر شده و به وسیله تصرف حضرت در امور، لطف خداوند حاصل می شود و آنچه را که از مردم کتمان شده برایشان روشن و آشکار می سازد و وقتی حضرت ظهور نکرده ودر پرده غیبت بمانند، ضرری است که از جانب خود شخص مکلف متوجه اش شده است؛ چه در کتمان احکام دین و چه در عدم ظهور امام (علیه السلام) و این استدلال قوی و محکمی است که بر پایه اصول مسلّم استوار است.
وفی أصحابنا من قال: إنّ علّة الإستتار عن أولیائه خوفه من أن یشیّعوا خبره، ویتحدّثوا باجتماعهم معه سروراً (به) فیؤدّی ذلک الی الخوف من الأعداء وإن کان غیر مقصود.
وهذا الجواب یضعف لأنّ عقلاء شیعته لا یجوز أن یخفی علیهم ما فی إظهار اجتماعهم معه من الضرر علیه وعلیهم، فکیف یخبرون بذلک [العامة] مع علمهم بما (علیه و) علیهم فیه من المضرّة العامّة، وإن جاز (هذا) علی الواحد والإثنین لا یجوز علی جماعة شیعته الّذین لا یظهر لهم.
علی أنّ هذا یلزم علیه أن یکون شیعته قد عدموا الإنتفاع به علی وجه لا یتمکّنون من
علت غیبت حضرت از شیعیان و دوستداران:
بعضی از علما گفته اند: علّت غیبت حضرت از دوستان و ارادتمندان ایشان، خوف و ترس از این مطلب است که اخبار [دیدار با] امام (علیه السلام) شایع شده و همه جا پخش شود و شیعیان از روی خوشحالی، اجتماعشان با حضرت را نقل کرده و مورد گفت و گو قرار دهند، و همین مسأله منجر به تشدید خوف آن حضرت از دشمنان بشود؛ اگر چه هدف آن ها [از انتشار خبر] تشدید خوف حضرت نبوده باشد.
این بیان ضعیف است؛ چه این که به اعتقاد شیعه اصولاً و به حکم عقل ممکن نیست ضرری که در پی افشای زیارت و دیدار با امام متوجه حضرت و یا خودشان می شود را ندانند و بر آن ها مخفی باشد. بنابراین چگونه همه را به اجتماع با امام و زیارت حضرت با مسرّت و خوشحالی خبردار می کنند، در حالی که از ضرر این عمل برای امام و خودشان آگاهی کامل دارند.
البته ممکن است یکی دو نفر این کار را بکنند ولی جماعت [شیعه این گونه نبوده واین عمل از آن ها سر نمی زند.
بعلاوه این حرف و ادّعا مستلزم این است که شیعیان حضرت، فیض بردن از وجود مبارک ایشان را آن گونه از دست بدهند که دیگر نتوانند تلافی کنند. چرا که اگر علّت تلافیه وإزالته، لأنّه إذا علّق الإستتار بما یعلم من حالهم أنّهم یفعلونه فلیس فی مقدورهم الآن ما یقتضی من ظهور الإمام (علیه السلام)، وهذا یقتضی سقوط التکلیف الّذی الإمام لطف فیه عنهم.
وفی أصحابنا من قال: علّة استتاره عن الأولیاء ما یرجع إلی الأعداء، لأنّ انتفاع جمیع الرعیّة من ولیّ وعدوّ بالإمام إنّما یکون بأن ینفذ أمره ببسط یده فیکون ظاهراً متصرّفاً بلا دافع ولا منازع، وهذا ممّا المعلوم أنّ الأعداء قد حالوا دونه ومنعوا منه.
قالوا: ولا فائدة فی ظهوره سرّاً لبعض أولیائه لأنّ النفع المبتغی من تدبیر الأمّة لا یتمّ إلّا
غیبت حضرت را عملی بدانیم که شیعیان مرتکب آن شده و این عمل را از حالشان بفهمیم [که خبر زیارت حضرت را شایع می کنند] لکن در حال حاضر نمی توانند عملی انجام دهند که مقتضی ظهور امام باشد [به عبارت دیگر نمی توانند از افشای زیارت امام خودداری کنند] این امر موجب برداشتن وظیفه ای خواهد شد که وجود امام را در آن لطف دانستیم.
برخی دیگر از علمای ما گفته اند: علّت غیبت حضرت از دوستدارانش، به دشمنان ایشان برمی گردد. به این دلیل که نفعی که همگی مردم اعم از دوست و دشمن به برکت امام می برند در صورتی است که امر حضرت نافذ و دست ایشان در امور باز باشد، و بدون مانع و مخالفتی بتواند ظاهر شده و در امور خلق تصرف کند و این از جمله مسائل روشن است که دشمنان بین ایشان و مردم حائل شده و مانع از تصرف ایشان در امور مردم شده اند.
و در ادامه هم گفته اند: این که حضرت تنها برای بعضی از محبّین و دوستدارانش بظهوره للکلّ ونفوذ الأمر، فقد صارت العلّة فی استتار الإمام علی الوجه الّذی هو لطف ومصلحة للجمیع واحدة.
ویمکن أن یعترض هذا الجواب بأن یقال: إنّ الأعداء وإن حالوا بینه وبین الظهور علی وجه التصرّف والتدبیر، فلم یحولوا بینه وبین لقاء من شاء من أولیائه علی سبیل الاختصاص، وهو یعتقد طاعته ویوجب اتّباع أوامره، فإن کان لا نفع فی هذا اللّقاء لأجل الاختصاص لأنّه غیر نافذ الأمر للکلّ، فهذا تصریح بأنّه لا انتفاع للشیعة الإمامیّة بلقاء أئمّتها من لدن وفاة أمیر المؤمنین إلی أیّام الحسن بن علیّ أبی القائم (علیهم السلام) لهذه العلّة.
ظاهر شود فایده ای ندارد، به جهت این که نفعی که می بایست از تدبیر امور امّت به دست بیاید، در صورتی تمام و کامل خواهد بود که برای همه مردم ظهور کرده و فرامینش نافذ باشد. بنابراین علّت و فلسفه غیبت امام برای تمام خلق [دوست و دشمن] یکپارچه لطف و مصلحت است [و فرقی نمی کند].
این جواب هم خالی از اشکال نیست و ممکن است که این گونه اعتراض شود: درست است که دشمن بین ایشان و ظهور و تصرف و تدبیر امور توسط ایشان حائل شده، اما بین ایشان و دیدار با هر کدام از محبّین امام که حضرت بنا بر خصوصیّتی اراده فرموده باشند حائل نشده اند؛ [آن هم از جمله] کسانی که به امامت و اطاعت ایشان معتقد و تبعیت از اوامر حضرت را واجب بدانند. پس اگر بنا باشد این دیدارهای اختصاصی به دلیل این که امر حضرت برای همه نافذ نیست [و حضرت در مقام حاکمیت بر جامعه نیست] هیچ نفعی نداشته باشد، این بیان تصریح دارد به این که پس از شهادت امیرمؤمنان (علیه السلام) تا ایام امامت امام حسن عسکری (علیه السلام) پدر امام زمان (علیه السلام) شیعیان به همین دلیل هیچ انتفاع و بهره ای از امامان شان نبرده اند [چون امرشان نافذ نبوده و حاکمیت جامعه به دستشان نبوده است].
ویوجب أیضاً أن یکون أولیاء أمیر المؤمنین (علیه السلام) وشیعته لم یکن لهم بلقائه إنتفاع قبل انتقال الأمر إلی تدبیره وحصوله فی یده، وهذا بلوغ من قائله إلی حدّ لا یبلغه متأمّل.
علی أنّه لو سلّم أنّ الانتفاع بالإمام لا یکون إلّا مع الظهور لجمیع الرعیّة ونفوذ أمره فیهم لبطل قولهم من وجه آخر، وهو أنّه یؤدّی إلی سقوط التکلیف الّذی الإمام لطف فیه عن شیعته، لأنّه إذا لم یظهر لهم لعلّة لا یرجع إلیهم ولا کان فی قدرتهم وإمکانهم إزالته، فلا بدّ من سقوط التکلیف عنهم، لأنّه لو جاز أن یمنع قوم من المکلّفین غیرهم لطفهم، ویکون التکلیف
و همچنین موجب این می شود که شیعیان و دوستداران امیرالمؤمنین (علیه السلام) قبل از انتقال امر خلافت ظاهری به ایشان و حصول تدبیر امّت به دست حضرت از زیارت و دیدار امام (علیه السلام) منتفع نشده و دیدار شان فایده ای نداشته باشد، این بیان از کسی صادر شده است که به حدّ بلوغ فکری و توان و دقت در امور نرسیده است.
علاوه بر آنچه که گذشت اگر این ادّعا پذیرفته شود که انتفاع از محضر امام (علیه السلام) فقط در صورتی ممکن است که حضرت برای همه ظهور کند و اوامرش در امور مردم نافذ باشد [به این معنا که حاکمیت داشته باشد]، از این جهت هم باطل است چون منجر به سقوط تکلیفی می شود که وجود امام در آن برای شیعیانش لطف خداوندی است [یعنی تکلیف فرمانبری شیعه از امام برداشته می شود چون حضرت ظهور نکرده و حاکمیت هم در دست او نیست] به این دلیل که وقتی امام برای شیعیان به علّتی که به آن ها مرتبط نباشد ظاهر نشود و از طرفی آن ها هم قدرت از بین بردن علّت غیبت را نداشته باشند، به ناچار باید تکلیف از شیعیان برداشته شده و ساقط شود. چرا که اگر صحیح باشد عدّه ای از مکلفین و مردم [مثل دشمنانی که موجب ترس امام شده اند] دسته دیگر را [که شیعیان و مریدان حضرت هستند] از لطفی که برای آن ها است منع کنند و از طرفی هم تکلیفی (همان فرمانبرداری از امام) که آن لطف [یعنی وجود امام] در آن لطف الهی است برجا الّذی ذلک اللّطف لطف فیه مستمرّاً علیهم، لجاز أن یمنع بعض المکلّفین غیره بقید وما أشبهه من المشی علی وجه لا یمکن من إزالته، ویکون تکلیف المشی مع ذلک مستمرّاً علی الحقیقة.
ولیس لهم أن یفرّقوا بین القید وبین اللّطف من حیث کان القید یتعذّر معه الفعل ولا یتوهّم وقوعه، ولیس کذلک فقد اللّطف، لأنّ أکثر أهل العدل علی أنّ فقد اللطف کفقد القدرة والآلة، (وأنّ التکلیف مع فقد اللّطف فیمن له لطف معلوم کالتکلیف مع فقد القدرة والآلة) ووجود الموانع، وأنّ من لم یفعل له اللطف ممّن له لطف معلوم غیر مزاح العلّة فی التکلیف، کما أنّ الممنوع غیر مزاح العلّة.
و مستمر باشد [به این معنا که از یک طرف مخالفین مانع از انتفاع و فیض بردن شیعه از وجود مبارک امام شوند و از طرفی تکلیف فرمانبرداری از امام که وجودش لطف الهی است بر عهده شیعه باقی باشد] این امر نظیر این است که بعضی از مکلفین پای دیگری را با زنجیر یا چیزی شبیه به آن به نحوی ببندند که او نتواند راه برود و قادر به باز کردن بند آن هم نباشد، و از طرفی هم تکلیف به راه رفتن در حقّ او استمرار داشته باشد.
آن ها نمی توانند بین قید و زنجیر و بین لطف فرقی بگذارند، از این جهت که قید و بند، انسان را از عمل متعذر می کند چون راه رفتن با قید محال است ولی فقدان لطف از این مقوله نیست. چون اکثر اهل عدل [شیعه و معتزله] بر این باورند که فقدان لطف مثل فقدان قدرت و وسیله است و این که تکلیف با نبودن لطف درباره کسی که لطف معلومی متوجّه او شده است؛ مثل تکلیف در صورت نبودن قدرت و نیز وجود مانع از انجام وظیفه است.
و باز عدلیه معتقدند: کسی که لطف برایش معلوم است ولی حاصل نشده، غیر از کسی است که مانع تکلیف از او برداشته شده است چنان که کسی که ممنوع از راه رفتن است، غیر از کسی است که مانعی در راه رفتن دارد.
والّذی ینبغی أن یجاب عن السؤال الّذی ذکرناه عن المخالف أن نقول: إنّا أوّلاً لا نقطع علی استتاره عن جمیع أولیائه، بل یجوز (أن یظهر) لأکثرهم ولا یعلم کلّ إنسان إلّا حال نفسه، فإن کان ظاهراً له فعلته مزاحه، وإن لم یکن ظاهراً له علم أنّه إنّما لم یظهر له لأمر یرجع إلیه وإن لم یعلمه مفصّلاً لتقصیر من جهته، وإلّا لم یحسن تکلیفه.
آنچه که شایسته است در جواب این سؤال که از جانب مخالفین ذکر کردیم ارائه شود، این است که بگوییم:
اولاً یقین نداریم که امام از تمامی دوستدارانش مخفی شده باشد، بلکه ممکن است برای اکثر شیعیانش ظاهر شده باشد، و هر انسانی فقط به وضع و حال خودش آگاه است [و از دیگران بی خبر است]. بنابراین اگر امام برای کسی ظاهر شود مانع تکلیف در حقّ او مرتفع شده واگر برای کسی ظاهر نشود آن شخص حتماً خواهد دانست که علّت این امر به عمل خود او بر می گردد، هر چند که تفصیلاً نداند که تقصیر از ناحیه او بوده است، در غیر این صورت تکلیف [به فرمانبرداری از امام درست نخواهد بود.(۶۶)
فإذا علم بقاء تکلیفه علیه واستتار الإمام عنه علم أنّه لأمر یرجع إلیه، کما تقوله جماعتنا فیمن لم ینظر فی طریق معرفة الله تعالی فلم یحصل له العلم، وجب أن یقطع علی أنّه إنّما لم یحصل لتقصیر یرجع إلیه، وإلّا وجب إسقاط تکلیفه وإن لم یعلم ما الّذی وقع تقصیره فیه.
فعلی هذا التقریر أقوی ما یعلّل به ذلک أنّ الإمام إذا ظهر ولا یعلم شخصه وعینه من حیث المشاهدة، فلا بدّ من أن یظهر علیه علم معجز یدلّ علی صدقه والعلم بکون الشیء معجزاً یحتاج إلی نظر یجوز أن یعترض فیه شبهه، فلا یمتنع أن یکون المعلوم من حال من
پس هرگاه بداند تکلیف برعهده او باقی است و امام هم از او مخفی است، خواهد دانست که مخفی شدن امام به خاطر امری است که به خود او بر می گردد. چنان که این حرف را جماعتی از ما در مورد کسی می گویند که در راه رسیدن به معرفت الله، دقت و تعقل نکرده نتیجتاً علم هم برای او حاصل نشده است یقیناً به خاطر تقصیری است که به خود او برمی گردد. در غیر این صورت تکلیف از او ساقط می شود؛ اگرچه معلوم نشود در چه امری مقصر است و کوتاهی کرده است.
بنابراین قوی ترین دلیلی که به آن استدلال می شود این است که وقتی امام ظهور کرد و شخص ایشان از نظر مشاهده و رؤیت شناخته نشد، به ناچار باید معجزاتی را بر مردم ظاهر و آشکار کند که دلالت بر صداقت امام کند و از طرفی علم به این که این عملی که از امام صادر شده معجزه هست یا نه، نیازمند به تأمل و دقت است و ممکن است که در آن هم شبهه وارد شود [تا جواب آن ارائه شود].
بنابراین احتمال دارد کسی که معجزه برای او ظاهر نشده وقتی که امام ظاهر شود لم یظهر له أنّه متی ظهر وأظهر المعجز لم ینعم النظر فیدخل [علیه فیه شبهة، فیعتقد أنّه کذّاب ویشیع خبره فیؤدّی إلی ما تقدّم القول فیه.
فإن قیل: أیّ تقصیر وقع من الولیّ الّذی لم یظهر له الإمام لأجل هذا المعلوم من حاله، وأیّ قدرة له علی النظر فیما یظهر له الإمام معه وإلی أیّ شیء یرجع فی تلافی ما یوجب غیبته.
قلنا: ما أحلّنا فی سبب الغیبة عن الأولیاء إلّا علی معلوم یظهر موضع التقصیر فیه وإمکان تلافیه، لأنّه غیر ممتنع أن یکون من المعلوم من حاله أنّه متی ظهر له الإمام قصّر فی النظر فی معجزه، فإنّما أتی فی ذلک لتقصیره الحاصل فی العلم بالفرق بین المعجز والممکن،
و معجزه آشکار کند با دقت و تعقل توجّه نکند و برایش در این امر شبهه ای ایجاد شود و معتقد شود [که امام] دروغ می گوید و خبرش را هم همه جا منتشر کند و این منجر شود به آنچه که گفتیم.
اگر گفته شود:
تقصیر دوستداران امام چیست که امام برای کسانی که حالشان چنین است امری و یا معجزه ای ظاهر نمی کند؟ و با چه قدرتی در آنچه که امام برای او ظاهر می کند با دیده تأمل و تعمّق بنگرد؟ و به چه وسیله ای آنچه را که موجب غیبت شده است، تلافی و جبران کند؟
جواب می گوییم:
دلیل غیبت امام (علیه السلام) از دوستداران و علاقمندانش به نظر ما معلوم است. [از طرفی] موضع تقصیر و همچین امکان و نحوه تلافی آن هم معلوم و مشخص است. چرا که ممکن است از حال او معلوم شود که وقتی امام برایش [معجزه ای]ظاهر کرد و او در تأمل و تعمق در آن کوتاهی کند، پس قطعاً کوتاهی او در دانستن فرق بین معجزه و امر ممکن و نیز آگاهی از فرق بین دلیل این امر و شبهه از جانب خود اوست. والدلیل من ذلک والشبهة، ولو کان من ذلک علی قاعدة صحیحة لم یجز أن یشتبه علیه معجز الإمام عند ظهوره له، فیجب علیه تلافی هذا التقصیر واستدراکه.
ولیس لأحد أن یقول: هذا تکلیف لما لا یطاق وحوالة علی غیب، لأنّ هذا الولیّ لیس یعرف ما قصّر فیه بعینه من النّظر والاستدلال فیستدرکه حتّی یتمهّد فی نفسه ویتقرّر، ونراکم تلزمونه ما لا یلزمه، وذلک إنّ ما یلزم فی التکلیف قد یتمیّز تارة ویشتبه أخری بغیره، وإن کان التمکّن من الأمرین ثابتاً حاصلاً.
فالولیّ علی هذا إذا حاسب نفسه ورأی أنّ الإمام لا یظهر له وأفسد أن یکون السبب فی الغیبة ما ذکرناه من الوجوه الباطلة وأجناسها، علم أنّه لا بدّ من سبب یرجع إلیه.
ولی اگر براساس یک قاعده و قانون صحیح عمل کند ممکن نیست که وقت ظاهر شدن معجزه امام برایش شبهه ای ایجاد شود. بنابراین باید کوتاهی خودش را تلافی و جبران کند.
و کسی نمی تواند بگوید: این [تلافی تقصیر] تکلیفی است که از حدّ توان او خارج است. چرا که دوستدار امام نمی داند در چه چیزی و کجای استدلال کوتاهی کرده تا این که آن را تدارک و تلافی و در وجود خودش آمادگی جبران را ایجاد کند و می بینیم که شما آن ها را به امری ملزم می کنید که لازم نیست و آن عبارت است از این که آنچه لازمه تکلیف است گاهی مشخص و معلوم است و گاهی با امر دیگری مشتبه می شود؛ اگرچه تمکن و توان از هر دو امر ثابت و حاصل باشد. [باز هم امر به مالا یطاق است]. پس علاقمند به حضرت زمانی که با خودش محاسبه کرده، ملاحظه کند که امام بر او ظاهر نمی شود و همچنین دریافته باشد که وجوه باطله ای که ذکر کردیم و امثال این ها نمی توانند سبب غیبت حضرت باشند، خواهد دانست که حتماً علّت غیبت به خودش برمی گردد.
وإذا علم أنّ أقوی العلل ما ذکرناه، علم أنّ التقصیر واقع من جهته فی صفات المعجز وشروطه، فعلیه معاودة النظر فی ذلک، عند ذلک وتخلیصه من الشوائب وما یوجب الالتباس، فإنّه من اجتهد فی ذلک حقّ الإجتهاد ووفّی النظر شروطه، فإنّه لا بدّ من وقوع العلم بالفرق بین الحقّ والباطل، وهذه المواضع الإنسان فیها علی نفسه بصیرة، ولیس یمکن أن یؤمر فیها بأکثر من التناهی فی الاجتهاد، والبحث والفحص والاستسلام للحقّ وقد بیّنا أنّ هذا نظیر ما نقول لمخالفینا، إذا نظروا فی أدلّتنا ولم یحصل لهم العلم سواء.
فإن قیل: لو کان الأمر علی ما قلتم لوجب أن لا یعلم شیئاً من المعجزات فی الحال،
و زمانی که بداند قوی ترین دلیل غیبت آن چیزی است که ما ذکر کردیم، آگاهی خواهد یافت که کوتاهی و تقصیر در مورد دقت نکردن در ویژگی ها و شرایط معجزه به خودش برمی گردد. بنابراین باید دوباره وقت ظهور معجزه با دقت و تأمّل در آن توجّه کند و آن را از شوائب و آنچه که موجب شبهه شده خالص کند؛ چون کسی که تلاش کند و با دقت و عمق، شروط معجزه را ملاحظه نماید علم به فرق بین حقّ و باطل برایش حاصل می شود و در این گونه موارد انسان بر نفس خودش بصیرت دارد. [که آیا حقیقتاً در شروط و ویژگی های معجزه دقت لازم را داشته، یا نه.]
و نمی توان او را در این مسأله به بیشتر از توان و تلاشش به بحث و جست و جو و تسلیم حقّ شدن امر کرد و قبلاً هم بیان کرده ایم که این نظیر آن چیزی است که ما به مخالفین خود می گوییم آن گاه که در ادله ما دقت کرده، ولی علم و معرفت برای آن ها حاصل نشده باشد.
اشکال:
اگر مسأله به همین ترتیب باشد که شما گفتید [که انسان در تشخیص معجزه امکان اشتباه دارد] پس نباید در حال حاضر هیچ یک از معجزات، تشخیص داده شوند. وهذا یؤدّی إلی أن لا یعلم النبوّة وصدق الرسول، وذلک یخرجه عن الإسلام فضلاً عن الإیمان.
قلنا: لا یلزم ذلک لأنّه لا یمتنع أن تدخل الشبهة فی نوع من المعجزات دون نوع، ولیس إذا دخلت الشبهة فی بعضها دخل فی سائرها، فلا یمتنع أن یکون المعجز الدالّ علی النبوّة لم تدخل علیه فیه شبهة، فحصل له العلم بکونه معجزاً وعلم عند ذلک نبوّة النبی (صلی الله علیه و آله)، والمعجز الّذی یظهر علی ید الإمام إذا ظهر یکون أمراً آخر یجوز أن یدخل علیه الشبهة فی کونه معجزاً، فیشکّ حینئذ فی إمامته وإن کان عالماً بالنبوّة.
وهذا کما نقول إنّ من علم نبوّة موسی (علیه السلام) بالمعجزات الدالّة علی نبوّته إذا لم ینعم النظر
لذا این امر غلط، منجر می شود به این که مردم به نبوت و صدق ادعای پیامبر پی نبرند و همین اعتقاد، انسان را از اسلام خارج می کند، چه رسد به خروج از ایمان.
پاسخ:
این گونه [که در اشکال عنوان شد] نیست، چرا که ممکن است در نوع و بخشی از معجزات شبهه وارد شود، امّا در نوع و برخی دیگر از معجزات هیچ شبهه و تردیدی راه نداشته باشد. به عبارت دیگر: به این ترتیب نیست که اگر در بعضی از معجزات شبهه ای داخل شد، در سایر معجزات هم وارد شود.
بنابراین ممکن است در معجزه ای که به نبوت مربوط می شود، هیچ گونه شبهه ای نباشد و برای مکلف و بیننده معجزه علم حاصل شود که این عمل معجزه است و به این واسطه به نبوت پیامبر (صلی الله علیه و آله) آگاه شود.
امّا وقتی معجزه ای به دست امام ظاهر می شود امر دیگری است و با معجزه پیامبر متفاوت است و ممکن است به معجزه بودن آن شبهه وارد شود اگرچه مکلف علم به نبوت داشته و به آن ایمان دارد، در عین حال امّا در امامت امام شکّ می کند.
این مسأله مثل این است که می گوییم: کسی که از طریق معجزات حضرت موسی (علیه السلام) بر نبوت ایشان علم پیدا کرده ولی در معجزاتی که توسط حضرت عیسی (علیه السلام) و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فی المعجزات الظاهرة علی عیسی و نبیّنا محمّد (صلی الله علیه و آله) لا یجب أن یقطع علی أنّه ما عرف تلک المعجزات، لأنّه لا یمتنع أن یکون عارفاً بها وبوجه دلالتها وإن لم یعلم هذه المعجزات واشتبه علیه وجه دلالتها.
فإن قیل: فیجب علی هذا أن یکون کلّ من لم یظهر له الإمام یقطع علی أنّه علی کبیرة یلحق بالکفر لأنّه مقصّر علی ما فرضتموه فیما یوجب غیبة الإمام عنه ویقتضی فوت مصلحته فقد لحق الولیّ علی هذا بالعدوّ.
قلنا: لیس یجب فی التقصیر الّذی أشرنا إلیه أن یکون کفراً ولا ذنباً عظیماً، لأنّه فی هذه الحال ما اعتقد فی الإمام أنّه لیس بإمام، ولا أخافه علی نفسه وإنّما قصّر فی بعض العلوم تقصیراً کان کالسبب فی أنّ علم من حاله أنّ ذلک الشکّ فی الإمامة یقع منه مستقبلاً،
ظاهر شد به دیده دقت توجّه نکرد، نمی توان یقین داشت که او معجزه موسی را هم نشناخته است. به این دلیل که ممکن است معجزات موسی و دلالت آن ها را [که دلالت بر نبوت موسی می کند] شناخته باشد ولی معجزات حضرت عیسی (علیه السلام) یا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را ندانسته و وجه دلالت آن ها به نبوت این دو بزرگوار برایش مشتبه شده باشد.
اشکال:
بنابراین هر کسی که امام برای او ظاهر نشده است می بایست یقیناً کبیره ای مرتکب شده باشد که او را ملحق به کفر کرده است. چون بنابر فرض شما در آنچه که موجب غیبت امام و فوت مصلحت وجود امام شده است او مقصر است. به این ترتیب دوست و محبّ امام، به دشمنان ایشان ملحق می شود!!
پاسخ:
لازم نیست آن تقصیری که به آن اشاره کردیم، کفر و یا گناه خیلی بزرگی باشد؛ زیرا این شخص در این حالت اعتقادش درباره امامت این نیست که حضرت (علیه السلام) امام نیست، و این گونه هم نیست که موجب خوف امام شده باشد، بلکه در بعضی از علوم [و مسائلی که باید می دانسته] به نحوی کوتاهی کرده است که سبب شده تا از حال او فهمیده شود که [احتمالاً] در آینده [و در ظهور امام] در امامت حضرت شکّ می کند، والآن فلیس بواقع، فغیر لازم أن یکون کافراً غیر أنّه وإن لم یلزم أن یکون کفراً ولا جاریاً مجری تکذیب الإمام والشکّ فی صدقه فهو ذنب وخطأ لا ینافیان الإیمان واستحقاق الثواب، ولو لم یلحق الولیّ بالعدوّ علی هذا التقدیر، لأنّ العدوّ فی الحال معتقد فی الإمام ما هو کفر وکبیرة، والولیّ بخلاف ذلک.
وإنّما قلنا: إنّ ما هو کالسّبب فی الکفر لا یجب أن یکون کفراً فی الحال أنّ أحداً لو اعتقد فی القادر منّا بقدرة أنّه یصحّ أن یفعل فی غیره من الأجسام مبتدئاً کان ذلک خطأ وجهلاً
امّا الآن او ایمان دارد، و این شکّ واقع نشده است. بنابراین لازم نمی آید که او الآن کافر باشد، مگر این که بگوییم کفر و تکذیب امام که مانند کفر است لازم نمی آید [و از او سر نزده] ولی خود شکّ در صدق ادعای امام گناه و خطایی است که البته با ایمان و استحقاق ثواب منافات ندارد. پس با این توضیح دوستدار و علاقمند امام به دشمن ملحق نمی شود؛ چرا که دشمن در مورد امامت اعتقادی دارد که کفر و گناه بسیار عظیمی است، امّا محب و دوستدار حضرت این چنین نیست [بلکه فقط ممکن است در هنگام ظهور برای او شکّ حاصل شود] و این خلاف اعتقاد دشمن است.
و آنچه که گفتیم مبنی بر این که [شکی که ممکن است بعداً حاصل شود] مثل سبب کفر است و به این معنا نیست که در حال حاضر او کافر باشد، [مثل این است که کسی معتقد باشد: شخصی توانایی خلق جسمی را دارد. این اعتقاد در واقع جهل و خطا است ولی کفر نیست.
و البته ممکن است از این حال و اعتقاد امروز این فرد معلوم شود که اگر پیامبری ظهور کرده و مردم را به نبوتش دعوت کند و خداوند هم به دست او معجزه ای را به وجود آورد که اسباب بشری قادر به انجام آن نیستند، او دعوت پیامبر را قبول نمی کند. [چون معتقد بوده که این عمل از دیگری هم که فردی عادی بوده سر می زند]همین لیس بکفر، ولا یمتنع أن یکون المعلوم من حال هذا المعتقد أنّه لو ظهر نبیّ یدعو إلی نبوّته وجعل معجزة أن یفعل الله تعالی علی یده فعلاً [بحیث لا یصل إلیه أسباب البشر (أنّه لا یقبله) وهذا لا محالة لو علم أنّه معجز کان یقبله وما سبق من اعتقاده فی مقدور القدر، کان کالسبب فی هذا، ولم یلزم أن یجری مجراه فی الکفر.
فإن قیل: إنّ هذا الجواب أیضاً لا یستمرّ علی أصلکم لأنّ الصحیح من مذهبکم أنّ من عرف الله تعالی بصفاته وعرف النبوّة والإمامة وحصل مؤمناً لا یجوز أن یقع منه کفر أصلاً، فإذا ثبت هذا فکیف یمکنکم أن تجعلوا علّة الاستتار عن الولیّ أنّ المعلوم من حاله أنّه إذا ظهر الإمام فظهر (علی یده) علم معجز شکّ فیه ولا یعرفه إماماً وإنّ الشکّ فی ذلک کفر، وذلک ینقض أصلکم الّذی صحّحتموه.
شخص اگر یقین کند این عمل پیامبر معجزه بوده، حتماً آن را خواهد پذیرفت. پس آن اعتقادی که داشت در این که این عمل در حیطه قدرت دیگران هم هست، در واقع مثل سبب در عدم پذیرش نبوت است و [مسلم است که این امر کفر نیست.
اشکال:
اگر گفته شود: این جواب در راستای اصول شما نیست. چه این که اعتقاد صحیح در مذهب شما [شیعیان] این است که اگر کسی خداوند تبارک و تعالی را به صفات عالیه اش و همچنین نبوت و امامت را شناخته باشد، او مؤمن است و ایمان برای او حاصل شده است، بنابراین امکان ندارد که کفری از او سر بزند. حال که این امر ثابت شد چگونه ممکن است شما علّت غیبت امام از دوستانش را این قرار دهید که از حال دوستداران امام معلوم و روشن است که وقتی در آینده حضرت ظهور کند و به دست مبارکش معجزه ای ظاهر شود آن ها در مورد حضرت شکّ کرده و او را به امامت نمی شناسند. در این صورت این شکّ کفر است و با اصول شما تناقض دارد [از طرفی می گویید کسی که خدا را بشناسد، نبوت و امامت را بشناسد، ممکن نیست که کافر شود قیل: هذا الّذی ذکرتموه لیس بصحیح، لأنّ الشکّ مع المعجز الّذی یظهر علی ید الإمام لیس بقادح فی معرفته لغیر الإمام علی طریق الجملة وإنّما یقدح فی أنّ ما علم علی طریق الجملة وصحّت معرفته هل هو هذا الشخص أم لا؟ والشکّ فی هذا لیس بکفر، لأنّه لو کان کفراً لوجب أن یکون کفراً وإن لم یظهر المعجز، فإنّه لا محالة قبل ظهور هذا المعجز فی یده شاکّ فیه، ویجوّز کونه إماماً وکون غیره کذلک، وإنّما یقدح فی العلم الحاصل له علی طریق الجملة أن لو شکّ فی المستقبل فی إمامته علی طریق الجملة، وذلک ممّا یمنع من وقوعه منه مستقبلاً.
و از طرفی می گویید ممکن است امام بیاید و معجزه ظاهر کند ولی شیعیانش به ایشان شکّ کرده و امامت او را نپذیرند. این تناقض گویی است].
پاسخ:
در مقام جواب به این اشکال گفته شده است: آنچه که شما در اشکال ذکر کردید درست نیست. چرا که شکّ کردن در معجزه ای که به دست امام ظاهر می شود، زیانی به معرفت اجمالی او نسبت به امامت غیر ایشان [ائمّه دیگر]نمی رساند. تنها زیانی که دارد این است که آنچه را که اجمالاً از امام دانسته و شناخت درستی هم بوده آیا این فرد [که معجزه آورده] همان شخص است یا نه؟ و شکّ در این کفر نیست؛ زیرا اگر این دیدگاه کفر می بود می بایست در صورت عدم ظهور معجزه از امام [و پیش از دیدن معجزه] هم این کفر وجود داشته باشد. در حالی که او قبل از ظهور معجزه به دست امام در تردید بود و احتمال می داد که ایشان امام باشد و یا این که دیگری امام باشد. البته این شکّ وقتی به ایمان و معرفت اجمالی او ضرر می رساند و کفر است که او اجمالاً امام را بشناسد و علم به امامت او داشته باشد، ولی در آینده در امامت آن امام شکّ کند [به این که امام همین شخص است که قبلاً شناخته است یا شخص دیگری است]البته این تردید و شکّ در آینده از شیعه و علاقمند به امام واقع نخواهد شد.
وکان المرتضی (رضی الله) یقول: سؤال المخالف لنا - لم لا یظهر الإمام للأولیاء؟ - غیر لازم لأنّه إن کان غرضه أنّ لطف الولیّ غیر حاصل، فلا یحصل تکلیفه فإنّه لا یتوجّه فإنّ لطف الولیّ حاصل، لأنّه إذا علم الولیّ أنّ له إماماً غائباً یتوقّع ظهوره (علیه السلام) ساعة (ساعة) ویجوّز انبساط یده فی کلّ حال، فإنّ خوفه من تأدیبه حاصل، وینزجر لمکانه عن المقبّحات، ویفعل کثیراً من الواجبات فیکون حال غیبته کحال کونه فی بلد آخر، بل ربّما کان فی حال الاستتار أبلغ، لأنّه مع غیبته یجوّز أن یکون معه فی بلده وفی جواره، ویشاهده
نظر مرحوم سیّد مرتضی:
سیّد مرتضی (رحمه الله) می فرماید: این سؤال مخالف - که چرا امام برای دوستدارانش ظاهر نمی شود - سؤال غیر لازم و بی موردی است؛ به دلیل این که اگر هدف سؤال کننده این باشد که [در زمان غیبت] برای محبّین امام لطف حاصل نشده، پس محب او تکلیفی [نسبت به امام] ندارد، و تکلیف [که فرمانبرداری از امام است]اصلاً متوجّه او نشده است.
[این سؤال درست نیست؛ چون] لطف در مورد شیعیان امام حاصل شده چرا که شیعه وقتی که می داند امام غایبی دارد که هر لحظه ممکن است ظهور کند، در هر حالی منتظر باز شدن دست امام است و نیز از تأدیب امام می ترسد، از زشتی ها و گناهان به خاطر بدی آن ها در نزد امام دوری می کند، بسیاری از واجبات را انجام می دهد. پس غیبت امام در نظرش مثل این است که او در شهری و امام در شهر دیگری است [در این جا لطف حاصل است که همه این ها اثر وجودی امام است] و چه بسا در زمان غیبت توجّه اش بیشتر است، چون علیرغم غیبت امام، احتمال می دهد که حضرت [هر لحظه] همراه او و در کنار او در شهر او باشد، او امام (علیه السلام) را ببیند و نشناسد واز حضرت اطلاع نداشته باشد. من حیث لا یعرفه ولا یقف علی أخباره، وإذا کان فی بلد آخر ربّما خفی خبره، فصار حال الغیبة [و] الانزجار حاصلاً عن القبیح علی ما قلناه.
وإذا لم یکن قد فاتهم اللّطف جاز استتاره عنهم وإن سلّم أنّه یحصل ما هو لطف لهم ومع ذلک یقال: لم لا یظهر لهم؟ قلنا: ذلک غیر واجب علی کلّ حال، فسقط السؤال من أصله.
علی أنّ لطفهم بمکانه حاصل من وجه آخر وهو أنّ لمکانه یثقون بوصول جمیع الشرع إلیهم، ولولاه لما وثقوا بذلک وجوّزوا أن یخفی علیهم کثیر من الشرع وینقطع دونهم، وإذا علموا وجوده فی الجملة أمنوا جمیع ذلک، فکان اللّطف بمکانه حاصلاً من هذا الوجه أیضاً.
در حالی که ممکن است امام در کنار او باشد و اگر [مثلاً] امام در شهر دیگری باشد ممکن است اخبار او از امام پوشیده بماند، بنابراین در حال غیبت، انزجار و دوری از اعمال زشت بنابر همین فرض [که امام ممکن است هر لحظه در کنار شیعه و همراه او باشد] حاصل می شود.
و اگر [هدف سؤال کننده این باشد که] لطف وجود امام از علاقمندان حضرت فوت نشده و ممکن است که امام در غیبت باشد، و حصول لطف را بپذیرد و بعد سؤال کند که چرا امام برای محبّین و شیعیانش ظهور نمی کند؟
می گوییم: در هر حالتی که لازم نیست امام ظاهر باشد، بنابراین [در هر صورت]سؤال از درجه اعتبار ساقط است و ارزشی ندارد.
علاوه براین لطف وجودی امام (علیه السلام) از طریق دیگری نیز حاصل شده است به این که به واسطه وجود مبارک حضرت، شیعیان ایشان به این که تمامی شریعت به آن ها رسیده است اعتماد می کنند، در غیر این صورت این اعتماد حاصل نمی شد و احتمال می دادند که بسیاری از احکام شریعت از آنان مخفی شده و یا از بین رفته باشد، ولی زمانی که فی الجمله می دانند وجود مبارک امام هست، به تمام شریعت و احکام دین ایمان می آورند. پس به واسطه وجود مبارک حضرت، از این نظر هم لطف حاصل است.
وقد ذکرنا فیما تقدّم أنّ ستر ولادة صاحب الزّمان (علیه السلام) لیس بخارق للعادات إذ جری أمثال ذلک فیما تقدّم من أخبار الملوک، وقد ذکره العلماء من الفرس ومن روی أخبار الدولتین.
من ذلک ما هو مشهور کقصّة کیخسرو و ما کان من ستر أمّه حملها وإخفاء ولادتها، وأمّه بنت ولد أفراسیاب ملک الترک، وکان جدّه کیقاوس أراد قتل ولده فسترته أمّه إلی أن ولدته، وکان من قصّته ما هو مشهور فی کتب التواریخ، ذکره الطبریّ.
وقد نطق القرآن بقصّة إبراهیم (علیه السلام) وأنّ أمّه ولدته خفیّاً وغیّبته فی المغارة حتّی بلغ، وکان من أمره ما کان.
«مخفی بودن ولادت حضرت صاحب الزمان امری غیر عادی نبوده است»:
قبلاً متذکر شدیم که مخفی بودن ولادت صاحب الزمان (علیه السلام) امری غیر عادی نیست، چرا که در گذشته هم [خصوصاً] در احوالات پادشاهان، نظایر آن اتفاق افتاده است و علمای ایرانی که اخبار دولت های فارس را نقل می کنند، مبادرت به ذکر آن ها کرده اند.
از مواردی که مشهور است، قصه کیخسرو است که مادرش حمل و ولادت او را مخفی کرد، چون مادر کیخسرو نوه افراسیاب پادشاه ترکستان بود، و جدّ پدری کیخسرو می خواست فرزندان افراسیاب را به قتل برساند. بنابراین مادر کیخسرو تا ولادت، او را مخفی کرده که قصه اش در کتب تاریخ مشهور است و طبری هم در تاریخش نقل کرده است.(۶۷)
و قرآن کریم قصه حضرت ابراهیم (علیه السلام) را بیان فرموده که مادرش او را پنهانی به دنیا آورد و تا به سن بلوغ رسید او را در غار مخفی کرد و بعد هم ماجرای او همان است که آمده است.(۶۸)
وما کان من قصّة موسی (علیه السلام) فإنّ أمّه ألقته فی البحر خوفاً علیه وإشفاقاً من فرعون علیه، وذلک مشهور نطق به القرآن.
ومثل ذلک قصّة صاحب الزّمان (علیه السلام) سواء فکیف یقال إنّ هذا خارج العادات.
ومن النّاس من یکون له ولد من جاریة یستتر بها من زوجته برهة من الزّمان حتّی إذا حضرته الوفاة أقرّ به. وفی النّاس من یستر أمر ولده خوفاً من أهله أن یقتلوه طمعاً فی میراثه قد جرت العادات بذلک.
فلا ینبغی أن یتعجّب من مثله فی صاحب الزّمان (علیه السلام) وقد شاهدنا من هذا الجنس کثیراً وسمعنا منه غیر قلیل، فلا نطوّل بذکره لأنّه معلوم بالعادات.
و باز قصه موسی (علیه السلام) است که مادرش او را مخفیانه به دنیا آورد و از ترس فرعون و نگرانی نسبت به فرزند، او را در سبدی به آب انداخت که در قرآن کریم مشهور است.(۶۹)
ماجرای ولادت امام زمان (علیه السلام) هم مثل همین ها است و فرقی نمی کند. پس به چه دلیل گفته می شود که این ولادت خارج از عادت بوده است؟
حتی از میان مردم عادی هم ممکن است کسی از جاریه و کنیزی صاحب اولاد شود و آن را از همسرش در برهه ای از زمان مخفی کند و وقتی که می خواهد از دنیا برود اقرار به آن نماید. یا ممکن است کسی تولد فرزندش را از ترس فامیلش مخفی کند که مبادا به طمع میراث او فرزندش را به قتل برسانند، چنان که این گونه موارد اتفاق افتاده است.
پس شایسته نیست چیزی که موارد زیادی داشته، در مورد صاحب الزمان (علیه السلام) تعجب کنیم، در حالی که از این نوع اتفاقات را شاهد بوده و بسیاری را هم شنیده ایم. بنابراین کلام را به ذکر و نقل آن ها طولانی نمی کنیم؛ چون این مطلبی است که به طور عادی معلوم و روشن است.
وکم وجدنا من ثبت نسبه بعد موت أبیه بدهر طویل ولم یکن أحد یعرفه إذا شهد بنسبه رجلان مسلمان، ویکون (الأب) أشهدهما علی نفسه ستراً عن أهله وخوفاً من زوجته وأهله، فوصّی به فشهدا بعد موته، أو شهدا بعقده علی امرأة عقداً صحیحاً فجاءت بولد یمکن أن یکون منه، فوجب بحکم الشرع إلحاقه به.
والخبر بولادة ابن الحسن (علیه السلام) وارد من جهات أکثر ممّا یثبت به الأنساب فی الشرع، ونحن نذکر طرفاً من ذلک فیما بعد إن شاء الله تعالی.
وأمّا إنکار جعفر بن علیّ - عمّ صاحب الزّمان (علیه السلام) - شهادة الإمامیّة بولد لأخیه الحسن بن علیّ ولد فی حیاته، ودفعه بذلک وجوده بعده، وأخذه ترکته وحوزه میراثه، وما کان منه فی حمل سلطان الوقت علی حبس جواری الحسن (علیه السلام) واستبدالهنّ بالاستبراء (لهنّ) من
چه بسیار شنیده ایم که کسی نسبت خودش را مدّت های مدیدی بعد از مرگ پدرش ثابت کرده است؛ [مثلاً] به این که دو مرد مسلمان به نسبش شهادت می دهند که پدر او آن ها را مخفیانه و به دور از اهل و عیالش و ترس از همسر و فامیلش شاهد قرار داده و نسبت به این فرزندش وصیت کرده و آن دو مرد مسلمان هم پس از مرگش شهادت داده اند، یا این که دو نفر شهادت دادند که شخصی [فلان میّت با فلان زن عقد شرعی صحیح داشته است و بعداً آن زن فرزندی را به دنیا بیاورد که ممکن است از آن او باشد، در این صورت و به حکم شرع، فرزند ملحق به آن پدر می شود.
خبر ولادت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) از طریق بسیار زیادی وارد شده، آن هم بیشتر از حدّ نیاز اثبات انتساب در شرع مقدّس که ما بعضی از آن ها را ان شاء الله ذکر می کنیم.
امّا این که جعفر عموی امام زمان (علیه السلام) شهادت امامیه مبنی بر این که امام حسن عسکری (علیه السلام) در زمان حیاتش صاحب فرزند بوده است را انکار کرد، و منکر وجود امام شد و اعتقاد به وجود حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) را دفع کرد و ارثیه حضرت را تصاحب کرده و حتی سلطان وقت را وادار کرد که کنیزان امام حسن را حبس کند تا معلوم شود الحمل لیتأکّد نفیه لولد أخیه وإباحته دماء شیعتهم بدعواهم خلفاً له بعده کان أحقّ بمقامه، فلیس بشبهة یعتمد علی مثلها أحد من المحصّلین، لاتّفاق الکلّ علی أنّ جعفراً لم یکن له عصمة کعصمة الأنبیاء فیمتنع علیه لذلک إنکار حقّ ودعوی باطل، بل الخطأ جائز علیه، والغلط غیر ممتنع منه.
وقد نطق القرآن بما کان من ولد یعقوب (علیه السلام) مع أخیهم یوسف (علیه السلام) وطرحهم إیّاه فی الجبّ، وبیعهم إیّاه بالثمن البخس، وهم أولاد الأنبیاء وفی النّاس من یقول کانوا أنبیاء.
فإذا جاز منهم مثل ذلک مع عظم الخطأ فیه فلم لا یجوز مثله من جعفر بن علیّ مع ابن أخیه وأن یفعل معه من الجحد طمعاً فی الدنیا ونیلها، وهل یمنع من ذلک أحد إلّا مکابر معاند؟
که آن ها حامله نیستند تا تأکیدی باشد بر این که برادرش امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزند ندارد و به این ترتیب ریختن خون شیعیان را به خاطر این که مدعی بودند امام فرزندی دارد که به جانشینی حضرت سزاوارتر است، مباح دانست، این انکار و شبهه و نظایر این نوع شبهات که مخالفین دست و پا کرده اند قابل بحث نبوده و ارزش ندارند. چرا که همه فرق و مذاهب متفق اند که جعفر مثل انبیا نبوده که دارای مقام عصمت باشد، بنابراین غیر ممکن نیست، بلکه ممکن بود که از او خطا هم سر بزند و کار غلطی انجام دهد. [چون مسلماً معصوم نبود.]
در قرآن کریم هم در مورد فرزندان یعقوب (علیه السلام) آمده است که با برادرشان یوسف چه کردند، او را در چاه انداختند، و بعد به مبلغ کمی فروختند، در حالی که این ها فرزندان پیامبر بودند و حتی بعضی از مردم بودند که گمان می کردند آن ها هم پیامبرند.
پس وقتی که از امثال برادران یوسف این چنین خطا و غلط بزرگی سر بزند، چرا مثل این عمل از جعفر کذّاب در حقّ فرزند برادرش آن هم به جهت طمع در مال دنیا و نیل به آن و انکار فرزند حضرت ممکن نباشد؟ آیا به جز دشمن لجباز و متکبر، کسی می تواند این مطلب را انکار کند؟
فإن قیل: کیف یجوز أن یکون للحسن بن علیّ (علیه السلام) ولد مع إسناده وصیّته فی مرضه الّذی توفّی فیه إلی والدته المسمّاة بحدیث، المکنّاة بأمّ الحسن بوقوفه وصدقاته، وأسند النظر إلیها فی ذلک، ولو کان له ولد لذکره فی الوصیّة.
قیل: إنّما فعل ذلک قصداً إلی تمام ما کان غرضه فی إخفاء ولادته، وستر حاله عن سلطان الوقت، ولو ذکر ولده أو أسند وصیّته إلیه لناقض غرضه خاصّة وهو احتاج إلی الإشهاد علیها وجوه الدّولة، وأسباب السلطان، وشهود القضاة لیتحرّس بذلک وقوفه، ویتحفّظ صدقاته، ویتمّ به الستر علی ولده بإهمال ذکره وحراسة مهجته بترک التنبیه علی وجوده، ومن ظنّ أنّ ذلک دلیل علی بطلان دعوی الإمامیّة فی وجود ولد للحسن (علیه السلام)، کان بعیداً من معرفة العادات.
اشکال:
چگونه ممکن است که امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندی داشته باشد، امّا در عین حال در مرضی که منجر به مرگ حضرت شد، مادرش که نامش حدیث و کنیه اش ام حسن بود را وصیّ موقوفات و صدقات خودش قرار دهد و نظارت بر اموال را به او بسپرد؟ بنابراین اگر ایشان فرزندی می داشتند می بایست در وصیت، نام او را می بردند. [در حالی که هیچ نامی از او به میان نیامده است.]
پاسخ:
در پاسخ به این اشکال گفته شده است: امام حسن (علیه السلام) با این عمل هدفشان را که پنهان کردن ولادت وجود امام زمان (علیه السلام) از سلطان وقت بود تکمیل کردند، واگر از فرزندشان یاد می کردند یا به او وصیت می فرمودند که هدفش را نقض کرده بود. خصوصاً این که حضرت [پیش از مرگ] رجال و بزرگان دولت و نزدیکان خلیفه و قضات را به شهادت طلبید و آن ها را شاهد قرار داد تا این که از موقوفات و صدقات شان نگهبانی شود و به این ترتیب مسأله مخفی نگهداشتن فرزندشان را با نیاوردن نامش تکمیل کرده و جانش را از خطر حتمی مرگ محافظت فرمودند.
و اگر کسی گمان کند که این امر دلیل بر بطلان ادعای شیعه امامیه در مورد وجود مبارک فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) است، از عرف و عادت به دور است.
وقد فعل نظیر ذلک الصادق جعفر بن محمّد (علیه السلام) حین أسند وصیّته إلی خمسة نفر أوّلهم المنصور إذ کان سلطان الوقت، ولم یفرّد ابنه موسی (علیه السلام) بها إبقاء علیه، وأشهد معه الرّبیع وقاضی الوقت وجاریته أمّ ولده حمیدة البربریّة وختمهم بذکر ابنه موسی بن جعفر (علیه السلام) لستر أمره وحراسة نفسه، ولم یذکر مع ولده موسی أحداً من أولاده الباقین لعلمه کان فیهم من یدّعی مقامه من بعده، ویتعلّق بإدخاله فی وصیّته، ولو لم یکن موسی (علیه السلام) ظاهراً مشهوراً فی أولاده معروف المکان منه، وصحّة نسبه واشتهار فضله وعلمه، وکان مستوراً لما ذکره فی وصیّته ولاقتصر علی ذکر غیره، کما فعل الحسن بن علیّ والد صاحب الزّمان (علیه السلام).
نظیر این عمل را امام صادق (علیه السلام) انجام دادند، به این ترتیب که به پنج نفر وصیّت کردند که نفر اوّل آنان منصور دوانیقی سلطان وقت بود و در بین این پنج نفر، فرزندشان موسی را هم نام بردند و به تنهایی نام او را به عنوان وصی ذکر نکردند تا جان امام کاظم (علیه السلام) محفوظ بماند.
لذا منصور را به همراه ربیع و قاضی وقت و مادر امام کاظم و موسی بن جعفر را به شهادت گرفتند، و وصیت را به نام فرزندشان موسی ختم کردند. تا این که امامت حضرت را مخفی نگه دارند.
و در کنار موسی، هیچ کدام از فرزندان دیگرشان را ذکر نفرمودند؛ زیرا آن حضرت می دانستند که در میان آن ها ممکن است کسانی باشند که پس از شهادت ایشان مدعی جانشینی حضرت بشوند و استدلال به این کنند که داخل در وصیّت پدر هستند.
و اگر امام کاظم (علیه السلام) در میان اولاد امام صادق (علیه السلام) در نظر امام، مشهور و دارای مکان و موقعیت نبود و همچین صحّت انتساب به امام و فضل و علم و دانش ایشان مشهور و معروف نبود، چه بسا حضرت نام ایشان را در وصیّت ذکر نمی کردند و به ذکر نام دیگران اکتفا می کردند چنان که امام حسن عسکری (علیه السلام) هم همین عمل را انجام دادند.
فإن قیل: قولکم أنّه منذ ولد صاحب الزّمان (علیه السلام) إلی وقتنا هذا مع طول المدّة لا یعرف أحد مکانه، ولا یعلم مستقرّه، ولا یأتی بخبره من یوثق بقوله، خارج عن العادة، لأنّ کلّ من اتّفق له الاستتار عن ظالم لخوف منه علی نفسه أو لغیر ذلک من الأغراض یکون مدّة استتاره قریبة ولا یبلغ عشرین سنة، ولا یخفی أیضاً علی الکلّ فی مدّة استتارة مکانه، ولا بدّ من أن یعرف فیه بعض أولیائه وأهل مکانه، أو یخبر بلقائه، وقولکم بخلاف ذلک.
قلنا: لیس الأمر علی ما قلتم لأنّ الإمامیّة تقول إنّ جماعة من أصحاب أبی محمّد الحسن بن علیّ (علیه السلام) قد شاهدوا وجوده فی حیاته - وکانوا أصحابه وخاصّته بعد وفاته، والوسائط بینه وبین شیعته معروفون ربّما ذکرناهم فیما بعد، ینقلون إلی شیعته معالم الدین،
«مخفی بودن مکان امام زمان (علیه السلام)»:
اشکال:
این گفته شما که از زمان ولادت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) تاکنون با توجّه به طولانی شدن مدّت غیبت، هیچ کسی از مکان ایشان اطلاع ندارد و حتی کسانی که مورد اطمینان هستند هم از محل ایشان خبری ندارند این [نوع مخفی بودن مکان ایشان]خارج از عرف و عادت است به خاطر این که هر کس را که به واسطه خوف از ظالم و برای حفظ جانش مخفی شده است مدتش کم بوده و بیشتر از بیست سال طول نکشیده است و این گونه هم نبوده که در زمان مخفی بودن مکانش، از همه پنهان بماند، بلکه حتماً بعضی از دوستان و نزدیکان ایشان از مکان او مطلع می شوند ولی اعتقاد شما [که هیچ کس از مکانش اطلاع ندارد] خلاف این عادت است.
پاسخ:
مسأله به این ترتیب که می گویید نیست، به این دلیل که شیعه معتقد است تعدادی از اصحاب امام حسن عسکری (علیه السلام) امام زمان (علیه السلام) را در حیات امام حسن زیارت کرده اند و پس از شهادت امام عسکری (علیه السلام) همین ها اصحاب خاص امام زمان (علیه السلام) بوده اند و بین حضرت و شیعیانشان واسطه بودند [که به نواب خاص معروف هستند]و بعداً در مورد آن ها بحث خواهیم کرد. این افراد معالم دین را به شیعیان حضرت ویخرجون إلیهم أجوبته فی مسائلهم فیه، ویقبضون منهم حقوقه، وهم جماعة کان الحسن بن علیّ (علیه السلام) عدّ لهم فی حیاته، واختصّهم أمناء له فی وقته، وجعل إلیهم النظر فی أملاکه، والقیام بأموره بأسمائهم وأنسابهم وأعیانهم، کأبی عمرو عثمان بن سعید السّمان، وابنه أبی جعفر محمّد بن عثمان بن سعید، وغیرهم ممّن سنذکر أخبارهم فیما بعد إن شاء الله تعالی، (وکانوا أهل عقل وأمانة، وثقة ظاهرة، ودرایة وفهم، وتحصیل ونباهة) وکانوا معظّمین عند سلطان الوقت لعظم أقدارهم وجلالة محلّهم، مکرّمین لظاهر أمانتهم واشتهار عدالتهم، حتّی أنّه کان یدفع عنهم ما یضیفه إلیهم خصومهم، وهذا یسقط قولهم إنّ صاحبکم لم یره أحد، ودعواهم خلافه.
منتقل می کردند و جواب های حضرت را در مسائل شیعیان به آن ها می رساندند و حقوق امام را [مثل خمس] از آن ها می گرفتند. این ها کسانی بودند که امام حسن عسکری (علیه السلام) در زمان حیات مبارکش آن ها را برای مردم معرفی کردند [که رابط بین امام با مردم باشند به دلیل این که امام در پادگان سامرا محبوس بودند] و آن ها را امنای امام زمان (علیه السلام) در وقت امامت حضرت قرار دادند و ناظر املاک و متصدیان امور خود [و فرزندشان امام زمان]قرار دادند. همچنین آن ها را با نام و نسب معیّن به شیعیان معرفی فرمودند؛ مثل: ابو عمرو عثمان بن سعید سمان [روغن فروش] و پسرش ابی جعفر محمّد بن عثمان بن سعید و دیگران که به زودی اخبار آن ها ذکر می شود، ان شاء الله.
همگی این ها اهل عقل، امانت و مورد اطمینان و صاحب درایت و فهم در دین و دارای بزرگی و عظمت بودند، و حتی نزد سلطان وقت هم به خاطر جلالت قدر شان و معروفیت در امانت داری و اشتهار در عدالت، مورد احترام و تکریم بودند، و تا آنجا مورد احترام سلطان بودند که اگر دشمنان آن ها را در مضیقه قرار می دادند خطر را از ایشان دفع می کردند. با این بیان، اشکال مطروحه که هیچ کسی صاحب شما را ندیده است از درجه اعتبار ساقط می شود، بلکه ادعای آن ها خلاف واقع است.
فأمّا بعد انقراض أصحاب أبیه فقد کان مدّة من الزمان أخباره واصلة من جهة السفراء الّذین بینه وبین شیعته، ویوثق بقولهم، ویرجع إلیهم لدینهم وأمانتهم وما اختصّوا به من الدین والنزاهة وربما ذکرنا طرفاً من أخبارهم فیما بعد.
وقد سبق الخبر عن آبائه (علیهم السلام) بأنّ القائم (علیه السلام) له غیبتان، أخراهما أطول من الأولی فالأولی یعرف فیها خبره، والأخری لا یعرف فیها خبره، فجاء ذلک موافقاً لهذه الأخبار، فکان ذلک دلیلاً ینضاف إلی ما ذکرناه، وسنوضح عن هذه الطریقة فیما بعد إن شاء الله تعالی.
فأمّا خروج ذلک عن العادات فلیس الأمر علی ما قالوه، ولو صحّ لجاز أن ینقض الله
امّا پس از فوت اصحاب امام عسکری (علیه السلام) نیز، اخبار امام زمان (علیه السلام) به وسیله سفرایی که مورد اطمینان بوده و مردم به واسطه امانت داری و دین داری و پاکی آن ها در امور دینی به ایشان مراجعه می کردند و واسطه بین امام و شیعیان بودند به شیعیان رسانده می شد. و ما در آینده تعدادی از اخبار این بزرگان را نقل خواهیم کرد.
قبلاً اخباری از پدران بزرگوار امام زمان (علیهم السلام) بیان شد که می فرمودند: قائم ما دو غیبت دارد که یکی طولانی تر از دیگری است. در غیبت اولی اخبار او شناخته می شود [یعنی خبرش به مردم می رسد] و در دومی خبرش شناخته نمی شود [و اخبار حضرت به مردم نمی رسد]. پس آنچه که تا به اینجا بیان شد با این گونه اخبار و روایات نیز موافق است و این دسته روایات هم دلیلی است که در مورد مخفی بودن مکان حضرت گفتیم و بعداً در این مورد توضیح بیشتری هم خواهیم داد، ان شاء الله.
و امّا این که اشکال کننده گفت: مخفی بودن مکان ایشان به این نحو خارج عادت است؛ خیر، به این صورت نیست که آن ها می گویند اگر فرض کنیم که این اعتراض درست باشد حتماً به این معنا خواهد بود که ممکن است خداوند متعالی در مورد پنهان تعالی العادة فی ستر شخص، ویخفی أمره لضرب من المصلحة وحسن التدبیر، لما یعرض من المانع من ظهوره.
وهذا الخضر (علیه السلام) موجود قبل زماننا من عهد موسی (علیه السلام) عند أکثر الأمّة وإلی وقتنا هذا باتّفاق أهل السیر لا یعرف مستقرّه ولا یعرف أحد له أصحاباً إلّا ما جاء به القرآن من قصّته مع موسی (علیه السلام).
وما یذکره بعض النّاس أنّه یظهر أحیاناً [ولا یعرف ویظنّ من یراه أنّه بعض الزهاد، فإذا
کردن شخصی، عادت و عرف را نقض کند و به خاطر پاره ای از مصالح و حسن تدبیر و به خاطر موانعی که در ظهورش می باشد وی را مخفی کند [و این هم برای خداوند ممکن و حتی آسان است.]
«چند مثال»:
«غیبت حضرت خضر (علیه السلام)»:
به عنوان نمونه وجود مبارک حضرت خضر است که به اعتقاد اکثر مسلمانان [قرن ها] قبل از زمان ما و در زمان موسی (علیه السلام) می زیسته و تا به حال هم وجود دارد و زنده است و به اتفاق اهل سیره و تاریخ، محل استقرار و زندگی او معلوم نشده و کسی هم اصحاب و یارانی برای آن حضرت معرفی نکرده است، غیر از آنچه که قرآن در مورد قصه او با موسی (علیه السلام) بیان فرموده است.(۷۰)
و آنچه توسط بعضی از مردم ذکر شده این است که احیاناً حضرت خضر بر مردم ظاهر می شود، ولی به صورتی که شناخته نمی شود و کسی که او را ببیند گمان می کند یکی از زهّاد را دیده است تا زمانی که از او جدا می شود آن گاه فکر می کند آن مرد زاهد، همان فارق مکانه توهّمه المسمّی بالخضر، ولم یکن عرفه بعینه فی الحال، ولا ظنّه فیها بل اعتقد أنّه بعض أهل الزمان.
وقد کان من غیبة موسی بن عمران (علیه السلام) من وطنه وهربه من فرعون ورهطه ما نطق به القرآن، ولم یظفر به أحد مدّة من الزّمان، ولا عرفه بعینه حتّی بعثه الله نبیّاً ودعا إلیه فعرفه الولیّ والعدوّ.
وقد کان من قصّة یوسف بن یعقوب (علیه السلام) ما جاء به سورة فی القرآن وتضمّنت استتار خبره عن أبیه وهو نبیّ الله یأتیه الوحی صباحاً [ومساء] وما یخفی علیه خبر ولده، وعن
خضر است، امّا در زمان ملاقات، شخص خضر را هرگز نشناخته و حتی ظن و گمان هم به این که خضر است نداشته است؛ بلکه معتقد بوده که یکی از مردم عادی اهل همان زمان است.
«غیبت حضرت موسی (علیه السلام)»:
حضرت موسی به خاطر ترس از فرعون و دار و دسته اش از وطنش گریخت. قرآن کریم هم قصه غیبت موسی (علیه السلام) را بیان فرموده(۷۱) و این که تا مدّتی از زمان هیچ کسی به او دسترسی نداشته و او را نمی شناخته است، تا این که خداوند ایشان را به پیامبری مبعوث فرمود و مردم را به پیروی از او دعوت کرد، آن وقت بود که دوست و دشمن او را شناختند.
«غیبت حضرت یوسف (علیه السلام)»:
قصه حضرت یوسف (علیه السلام) که یک سوره از قرآن به نام او و درباره او آمده است، متضمن این نکته است که خبر آن حضرت از پدرش که پیامبر خدا بود و صبح و شب برای او وحی می آمد، مخفی ماند و همچنین خبر احوال یوسف از فرزندان یعقوب هم ولده أیضاً حتّی أنّهم کانوا یدخلون علیه ویعاملونه ولا یعرفونه، وحتّی مضت علی ذلک السنون والأزمان، ثمّ کشف الله أمره وظهر خبره، وجمع بینه وبین أبیه وإخوته، وإن لم یکن ذلک فی عادتنا الیوم ولا سمعنا بمثله.
وکان من قصّة یونس بن متّی نبیّ الله (علیه السلام) مع قومه وفراره منهم حین تطاول خلافهم له، واستخفافهم بحقوقه، وغیبته عنهم وعن کلّ أحد حتّی لم یعلم أحد من الخلق مستقرّه، وستره الله تعالی فی جوف السمکة، وأمسک علیه رمقه بضرب من المصلحة، إلی أن انقضت تلک المدّة وردّه الله تعالی إلی قومه، وجمع بینهم وبینه، وهذا أیضاً خارج عن عادتنا وبعید من تعارفنا قد نطق به القرآن وأجمع علیه أهل الإسلام.
مخفی شد، تا آنجا که فرزندان یعقوب به نزد یوسف می رفتند و با او معامله می کردند ولی او را نمی شناختند، تا این که سال های زیادی گذشت، آن گاه خداوند تبارک و تعالی پرده از امر یوسف (علیه السلام) برداشت و خبر او را ظاهر ساخت و بین او و پدر و برادرانش جمع کرد. اگرچه این ماجرا عادی و عرف روزمره ما نبوده و ما نیست و مثل آن را نشنیده ایم.
«غیبت حضرت یونس (علیه السلام)»:
قصه یونس بن متّی (علیه السلام) پیامبر خدا با امّتش نمونه دیگری است، زمانی که آن ها کمر به مخالفت او بسته و حقّش را پایمال کردند، از آن ها به صورتی مخفی شد که حتی یک نفر هم جایگاه او را نمی دانست، چون خداوند تبارک و تعالی او را در شکم ماهی پنهان فرمود و به جهت مصالحی رمق و جان او را نگه داشت. تا این که آن مدّت سپری شد، آن گاه خداوند او را به مردم و قومش برگرداند و آن ها را دور هم جمع کرد. این ماجرا هم اگرچه از عادات و عرف ما خارج است و نسبت به معیار عادی که ما سر و کار داریم بسیار دور است، ولی قرآن به آن تصریح داشته و همه اهل اسلام بر صحّت آن اجماع دارند.(۷۲)
ومثل ما حکیناه أیضاً قصّة أصحاب الکهف وقد نطق بها القرآن وتضمّن شرح حالهم واستتارهم عن قومهم فراراً بدینهم.
ولو لا ما نطق القرآن به لکان مخالفونا یجحدونه دفعاً لغیبة صاحب الزّمان (علیه السلام)، وإلحاقهم به، لکن أخبر الله تعالی أنّهم بقوا ثلاثمائة سنة مثل ذلک مستترین خائفین، ثمّ أحیاهم الله تعالی فعادوا إلی قومهم، وقصّتهم مشهورة فی ذلک.
وقد کان من أمر صاحب الحمار الّذی نزل بقصّته القرآن وأهل الکتاب یزعمون أنّه کان
«غیبت اصحاب کهف»:
نمونه دیگر آنچه که [از باب غایب شدن طولانی] گفتیم، قصه اصحاب کهف است که قرآن کریم شرح حال آن ها را بیان فرموده؛ از جمله فرار ایشان به خاطر دینداری و مخفی شدن از مردمشان و اگر قرآن کریم ماجرای اصحاب کهف را بیان نکرده بود، مخالفین ما برای نپذیرفتن غیبت امام زمان (علیه السلام) قصه آن ها را به طور کلی انکار کرده و آن ها را هم به جریان امام زمان ملحق می کردند [و غیبت آن ها را هم نمی پذیرفتند]. امّا خداوند متعال خبر داده که ایشان سیصد سال باقی ماندند و مانند امام زمان (علیه السلام) خائف و در غیبت به سر می بردند، بعد از این همه سال، خداوند ایشان را زنده کرد [و از خواب بیدار کرد] و به طرف مردم و قوم شان برگشتند. قصه اصحاب کهف در این باب مشهور است.(۷۳)
«غیبت صاحب حمار»:
از جمله غیبت ها جریان شخصی(۷۴) است که قرآن داستان آن را به همراه الاغ او بیان کرده است.(۷۵)
نبیّاً فأماته الله تعالی مائة عام، ثمّ بعثه، وبقی طعامه وشرابه لم یتغیّر وکان ذلک خارقاً للعادة.
وإذا کان ما ذکرناه معروفاً کائناً کیف یمکن مع ذلک انکار غیبة صاحب الزّمان (علیه السلام)، اللهمّ إلّا أن یکون المخالف دهریّاً معطّلاً ینکر جمیع ذلک ویحیله، فلا نتکلم معه فی الغیبة، بل ننتقل معه إلی الکلام فی أصل التوحید، وأنّ ذلک مقدور، وإنّما نکلّم فی ذلک من أقرّ بالإسلام وجوّز (کون) ذلک مقدوراً للَّه تعالی فبیّن لهم نظائره فی العادات.
وأمثال ما قلناه کثیرة ممّا رواه أصحاب السیر والتواریخ من ملوک الفرس وغیبتهم عن
اهل کتاب وی را پیامبر می دانند، خداوند او را یکصد سال میراند، بعد او را زنده کرد، در حالی که [در طول این مدّت طولانی] غذا و آشامیدنی او سالم مانده بود و [مسلماً]این مسأله غیر عادی و معجزه بوده است؟
حال و با توجّه به آنچه که ذکر کردیم که همگی معروف بوده و واقع شده اند، چگونه ممکن است غیبت صاحب الزمان (علیه السلام) را انکار کرد.
خدایا! مگر این که مخالف را دهری معطِل باشد [یعنی مگر این که مخالف ما که از اهل سنّت است مادی گرا باشد و نظم حاکم بر همه خلقت را که مبتنی بر نظام الهی است تعطیل بداند] و تمام این ها را منکر شده و محال بداند که در این صورت در مورد غیبت امام زمان (علیه السلام) هیچ بحثی با او نداریم، بلکه ابتدا باید با او در اصل توحید و این که این امور در عالمِ امکان، در دست قدرت خداوند هستند، بحث کنیم.
چون در باب غیبت امام زمان (علیه السلام) با کسی وارد بحث و گفت و گو می شویم که به اصل اسلام اقرار کرده و همه مواردی که در بالا گفته شد را ممکن و مقدور خداوند تبارک وتعالی بداند و نظایر این امور برای وی روشن شده باشد.
همانند آنچه که گفتیم بسیار زیاد است که سیره نویسان و مورخان از پادشاهان ایران نقل کرده اند غیبت و ظهور آن ها که به خاطر تدبیر امور مدّت مدیدی از یارانشان أصحابهم مدّة لا یعرفون خبرهم، ثمّ عودهم وظهورهم لضرب من التدبیر؛ وإن لم ینطق به القرآن فهو مذکور فی التواریخ.
وکذلک جماعة من حکماء الروم والهند قد کانت لهم غیبات وأحوال خارجة عن العادات لا نذکرها لأنّ المخالف ربّما جحدها علی عادتهم جحد الأخبار وهو مذکور فی التواریخ.
فإن قیل: إدّعاؤکم طول عمر صاحبکم أمر خارق للعادات مع بقائه علی قولکم کامل العقل تام القوّة والشّباب، لأنّه علی قولکم [له فی هذا الوقت - الّذی هو سنة سبع وأربعین وأربعمائة - مائة وإحدی وتسعون سنة، لأنّ مولده علی قولکم سنة ستّ وخمسین ومائتین،
غایب می شدند، به نحوی که دیگر خبری از آن ها نبود و بعداً برگشته و ظاهر می شدند. اگرچه قرآن متذکر این قضایا نشده است، امّا در تاریخ آمده است.
همچنین جماعتی از حکمای روم و هند که غیبت ها و حالات خارج از عادت از آن ها سرزده و ما آن ها را ذکر نکردیم، به خاطر این که چه بسا مخالف ما [اهل سنّت]مطابق عادتی که دارد همه اخباری که در تاریخ آمده را انکار کند. [عادت مخالفین ما از مکتب اهل سنت این است که هر دلیلی که در مقابل آن ها قرار داشته باشد، هرچند هم از استحکام فوق العاده برخوردار بوده و بدیهی هم باشد را بدون دلیل منطقی انکار می کنند.]
اخبار معمّرین [کهن سالان]:
اشکال:
ادعای شما مبنی بر طول عمر و بقای صاحب تان [امام زمان (علیه السلام)] آن هم در حال کمال عقل و قوه جوانی، ادعایی است که عادت بشری را نقض می کند. به این دلیل که بنابر اعتقاد خود شما در زمان حاضر که سال ۴۴۷ ه.ق است، عمر ایشان ۱۹۱ سال است، چون که باز بنابر اعتقاد شما تولد او در سال ۲۵۶ ه.ق واقع شده است.
ولم تجر العادة بأن یبقی أحد من البشر هذه المدّة فکیف انتقضت العادة فیه، ولا یجوز انتقاضها إلّا علی ید الأنبیاء؟
قلنا: الجواب عن ذلک من وجهین:
أحدهما إنّا لا نسلّم أنّ ذلک خارق لجمیع العادات بل العادات فیما تقدّم قد جرت بمثلها وأکثر من ذلک، وقد ذکرنا بعضها کقصّة الخضر (علیه السلام)، وقصّة أصحاب الکهف، وغیر ذلک.
وقد أخبر الله تعالی عن نوح (علیه السلام) أنّه لبث فی قومه ألف سنة إلّا خمسین عاماً، وأصحاب السیر یقولون إنّه عاش أکثر من ذلک، وإنّما دعا قومه إلی الله تعالی هذه المدّة المذکورة بعد أن مضت علیه ستّون من عمره.
و عادت و عرفی بشری این گونه نیست که کسی از اَبنای بشر در این مدّت طولانی باقی باشد، پس چگونه در مورد او عادت نقض شده، در حالی که نقض عادت [یا همان معجزه] فقط به دست انبیا ممکن است؟
پاسخ:
جواب به این اشکال از دو راه ممکن است:
وجه اول:
ما قبول نداریم که این امر عمر امام زمان (علیه السلام) همه عادات را درهم می شکند [و مخالف عادت است] بلکه درگذشته عادت هایی مثل این امر واقع شده و بسیار زیاد هم هست که ما فقط برخی را ذکر کردیم؛ مثل قصه خضر (علیه السلام) و اصحاب کهف و غیره آن [بنابراین خلاف عادت نیست بلکه موافق عادت هایی است که قرآن تأیید کرده است]. [از باب مثال] خداوند تبارک و تعالی از نوح (علیه السلام) خبر داده است که ایشان در میان مردمش ۹۵۰ سال زندگی کرد.(۷۶)
و مورخان می گویند: بیش از این مقدار عمر کرده است [و معتقد هستند آن ۹۵۰ سال مدّت نبوت ایشان بوده] یعنی در تمام این مدّت و بعد از ۶۰ سالگی که به مقام نبوت رسید مردم را به خداوند تبارک وتعالی دعوت می کرد.
۸۵ - وروی أصحاب الأخبار أن سلمان الفارسی (رضی الله عنه) لقی عیسی ابن مریم (علیه السلام) وبقی إلی زمان نبینا (صلی الله علیه و آله) وخبره مشهور.
وأخبار المعمّرین من العرب والعجم معروفة مذکورة فی الکتب والتواریخ.
۸۶ - وروی أصحاب الحدیث أنّ الدجال موجود وأنّه کان فی عصر النبی (صلی الله علیه و آله) وأنّه باق إلی الوقت الّذی یخرج فیه وهو عدوّ الله.
فإذا جاز فی عدوّ الله لضرب من المصلحة، فکیف لا یجوز مثله فی ولیّ الله؟ إنّ هذا من العناد.
۱ / ۸۵ - بعضی اصحاب اخبار روایت کرده اند که سلمان فارسی (رحمه الله) حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) را زیارت کرده است و تا زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم باقی بوده است و خبرش هم مشهور است.(۷۷)
اخبار کهنسالان عرب و عجم که در کتب تاریخ از آن ها یاد شده است.
«دجّال»:
۲ / ۸۶ - اصحاب حدیث روایت کرده اند که دجّال در عصر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وجود داشته و تا زمانی که قیام کند باقی خواهد بود؛ در حالی که او دشمن خداست.
وقتی که امکان داشته باشد دشمن خداوند به خاطر مصلحتی [این مدّت طولانی]باقی باشد، چگونه برای ولی خدا ممکن نباشد؟ تحقیقاً انکار طول عمر امام زمان (علیه السلام) فقط از روی عناد و دشمنی است.
۸۷ - وروی من ذکر أخبار العرب أنّ لقمان بن عاد کان أطول النّاس عمراً وأنّه عاش ثلاثة آلاف سنة وخمسمائة سنة، ویقال: إنّه عاش عمر سبعة أنسر، وکان یأخذ فرخ النسر الذکر فیجعله فی الجبل فیعیش النسر ما عاش، فإذا مات أخذ آخر فربّاه حتّی کان آخرها لبد، وکان أطولها عمراً، فقیل: طال العمر علی لبد وفیه یقول الأعشی:

لنفسک إذ تختار سبعة أنسر * * * إذا ما مضی نسر خلدت إلی نسر
فعمّر حتّی خال أن نسوره * * * خلود وهل یبقی النفوس علی الدهر
وقال لأدناهن إذ حلّ ریشه * * * هلکت وأهلکت ابن عاد وما تدری

«لقمان بن عاد»:
۳ / ۸۷ - لقمان بن عاد طولانی ترین عمر را بین مردم داشته است و به مدّت ۳۵۰۰ سال زندگی کرده است. گفته شده که او به عمر هفت عقاب زندگی کرده است به این ترتیب که جوجه عقاب را گرفته و در کوه نگهداری می کرد تا این که عقاب پیر شده و میمرد، بعد جوجه عقاب دیگری می گرفت و تربیت می کرد [تا هفت عدد] تا آخرین عقاب که نامش «لَبَد» بود، و عمر لبد بیشتر از بقیه بود.
لذا در این مورد گفته می شود: عمر فلانی به اندازه لبد بسیار طولانی شد و اعشی [از شعرای عرب] نیز چنین سروده است:
۱ - زمانی که برای خودت هفت عقاب اختیار کردی - و هر وقت عقابی میمرد با عقاب بعدی جاودان می شدی.
۲ - تا آنجا عمر کرد که گمان کرد عقابها جاودان هستند. آیا جان ها در [گذر زمان]روزگار همیشه باقی می مانند؟
۳ - و به آخرین عقاب وقتی که از شدت پیری پر هایش می ریخت، گفت: هلاک شدی و ابن عاد را هم هلاک کردی و نمی دانی [چه کردی].
و منهم: ربیع بن ضبع بن وهب بن بغیض بن مالک بن سعد بن عیس بن فزارة، عاش ثلاثمائة سنة وأربعین سنة، فأدرک النبی (صلی الله علیه و آله) ولم یسلم.
وروی أنّه عاش إلی أیّام عبد الملک بن مروان، وخبره معروف، فإنّه قال له: فصل لی عمرک قال: عشت مائتی سنة فی فترة عیسی، وعشرین ومائة سنة فی الجاهلیّة وستّین فی الإسلام، فقال له: لقد طلبک جدّ غیر عاثر، وأخباره معروفة، وهو الّذی یقول وقد طعن فی ثلاثمائة سنة:

أصبح منّی الشباب قد حسرا * * * إن ینأ عنّی فقد ثوی عصرا

والأبیات معروفة، وهو الّذی یقول:

إذا کان الشتاء فأدفؤنی * * * فإنّ الشیخ یهدمه الشتاء

«ربیع بن ضبع»:
از جمله کسانی که عمر زیادی داشته ربیع بن ضبع است که ۳۴۰ سال زندگی کرد، و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را زیارت کرده ولی مسلمان نشد.
نقل شده که ربیع تا زمان زمامداری عبدالملک مروان زنده بوده و خبرش معروف است که مروان به او گفت: عمرت را توضیح بده. ربیع گفت: دویست سال در دوران عیسی بودم [ودر آرامش دین عیسی بودم] و ۱۲۰ سال در جاهلیت زندگی کردم و شصت سال در اسلام. بعد عبدالملک به او گفت: شانس همراه تو بوده است. اخبار ربیع معروف است. وقتی وارد سی صدمین سال عمرش شد، گفت:
امروز جوانی از من جدا شد، اگر امروز از من فرار می کند سال های درازی همراه من بوده است.
ابیات و اشعار وی معروف است، ربیع همان کسی است که می گوید:
۱ - وقتی که زمستان رسید مرا گرم کنید، چون تحقیقاً زمستان پیرمرد را از بین می برد.

فأمّا حین یذهب کلّ قرّ * * * فسربال خفیف أورداء
إذا عاش الفتی مائتین عاماً * * * فقد أودی المسرّة والفتاء

ومنهم: المستوغر بن ربیعة بن کعب بن زید (بن) مناة عاش ثلاثمائة وثلاثین سنة، حتّی قال:

ولقد سئمت من الحیاة وطولها * * * وعمّرت من بعد السنین سنینا
مائة أتت من بعدها مائتان لی * * * وعمرت من عدد الشهور سنینا
هل ما بقی إلّا کما قد فأتنا * * * یوم یکرّ ولیلة تحدونا

ومنهم: أکثم بن صیفی الأسدی عاش ثلاثمائة سنة وثلاثین سنة، وکان ممّن أدرک
۲ - امّا وقتی که هوای سرد رفت، پس شلوار نازک یا رداء کافی است.
۳ - زمانی که جوان دویست سال زندگی کرد، پس خوشحالی و لذایذ جوانی را از دست داده است.
«مستوغر بن ربیعه»:
و از جمله کسانی که عمر طولانی داشته، مستوغر بن ربیعه بن کعب بن زید بن مناة است که ۳۳۰ سال عمر کرده، تا آنجا که خودش گفته است:
۱ - از زندگی و طولانی شدن آن دل گیر شده ام چون بعد از سال ها، باز هم سال های زیادی عمر کردم.
۲ - بعد از دویست سال، صد سال دیگر هم آمد، به عدد ماه ها، سال ها عمر کردم.
۳ - آیا آنچه که باقی مانده غیر از این است که گذشته است؟ روزها تکرار می شود و شب [با تکرارش عمر ما را محدود می کند.
«اکثم بن صیفی»:
یکی دیگر از کهنسالان، اکثم بن صیفی اسدی است. او هم ۳۳۰ سال عمر کرد، و از کسانی بود که عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را درک کرده و ایمان هم آورده بود، ولی پیش از النبی (صلی الله علیه و آله) وآمن به، ومات قبل أن یلقاه، وله أخبار کثیرة، وحکم وأمثال و هو القائل:

وإنّ امرء قد عاش تسعین حجّة * * * إلی مائة لم یسأم العیش جاهل
خلت مائتان غیر ستّ و أربع * * * وذلک من عدّ اللیالی قلائل

و کان والده صیفی بن ریاح بن أکثم أیضاً من المعمّرین عاش مائتین وسبعین سنة لا ینکر من عقله شیء، وهو المعروف بذی الحلم الّذی قال فیه المتلمس الیشکری:

لذی الحلم قبل الیوم ما تُقرع العصا * * * وما علّم الإنسان إلّا لیعلما

ومنهم: ضبیرة بن سعید بن سعد بن سهم بن عمرو، عاش مائتی سنة وعشرین سنة ولم یشب قطّ، وأدرک الإسلام ولم یسلم.
آن که حضرت را زیارت کند از دنیا رفت. در مورد اکثم اخبار و حکمت ها و ضرب المثل های زیادی نقل شده، مثلاً گفته است:
۱ - همانا مردی که نود سال زندگی کند، وقتی به صد برسد و از زندگی دلگیر نشود جاهل است.
۲ - دویست سال به جز شش و چهار [۱۹۰ سال] از من گذشت، این عمر طولانی در برابر تعداد شب ها بسیار ناچیز است.
پدر این شخص؛ یعنی صیفی بن ریاح بن اکثم هم خیلی عمر کرد، او ۲۷۰ سال زندگی کرد و هیچ چیز از عقلش کم نشد، و معروف به حلم و بردباری بود که متلمّس شاعر در حقّ او گفته است:
صیفی بن ریاح که صاحب حلم است، پیشتر از این نرمی و ملایمت داشته و ایشان چیزی نمی دانست مگر این که به دیگران تعلیم داده است.
«ضبیرة بن سعید»:
نمونه دیگر ضبیرة بن سعید بن سعد بن سهم بن عمرو است که ۲۲۰ سال زندگی کرد واصلاً پیر نشد، اسلام را درک کرد امّا مسلمان نشد.
وروی أبوحاتم والریاشیّ عن العتبیّ عن أبیه قال: مات ضبیرة السهمی وله مائتا سنة وعشرون سنة، وکان أسود الشعر، صحیح الأسنان، ورثاه ابن عمّه قیس بن عدی فقال:

من یأمن الحدثان بعد * * * ضبیرة السهمیّ ماتا
سبقت منیّته المشیب * * * وکان میتته افتلاتا
فتزوّدوا لا تهلکوا * * * من دون أهلکم خفاتا

ومنهم: درید بن الصمة الجشمی، عاش مائتی سنة، وأدرک الإسلام فلم یسلم وکان أحد قوّاد المشرکین یوم حنین ومقدمتهم، حضر حرب النبی (صلی الله علیه و آله) فقتل یومئذ.
ومنهم: محصن بن غسّان بن ظالم الزبیدی، عاش مائتی سنة وستّاً وخمسین سنة.
ابوحاتم و ریاشی، از عتبی که او از پدرش نقل کرده: ضبیره سهمی در سن ۲۲۰ سالگی مرد، با این حال موهایش سیاه و دندان هایش صحیح و سالم بود.
قیس بن عدی پسر عمویش در رثای او گفته است:
۱ - چه کسی است که از حوادث زمان در امان باشد، بعد از ضبیرة بن سهمی که دویست سال عمر کرد.
۲ - او بر پیری سبقت گرفته، جوان ماند و مرگ او هم ناگهانی بود.
۳ - پس [ای مردم] توشه ای فراهم کنید که بدون اهل و عیال و فامیل تان ناگهانی بمیرید.
«درید بن صمة»:
از جمله این ها درید بن صمة جشمی است که ۲۰۰ سال زندگی کرد، او هم اسلام را درک کرد امّا مسلمان نشد و در جنگ حنین یکی از سران و پیشرو های مشرکین بود که به جنگ پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد و در همان روز حنین کشته شد.
«محصن بن غسان»:
از جمله کهنسالان، محصن بن غسّان بن ظالم زبیدی است او نیز ۲۵۶ سال عمر کرد.
ومنهم: عمرو بن حممة الدوسیّ، عاش أربعمائة سنة، وهو الّذی یقول:

کبرت وطال العمر حتّی کأنّنی * * * سلیم أفاع لیلة غیر مودع
فما الموت أفنانی ولکن تتابعت * * * علیّ سنون من مصیف ومربع
ثلاث مئات قد مررن کواملا * * * وها أنا هذا أرتجی منه أربع

ومنهم: الحارث بن مضاض الجرهمیّ، عاش أربعمائة سنة، وهو القائل:

کان لم یکن بین الحجون إلی الصفا * * * أنیس ولم یسمر بمکّة سامر
بلی نحن کنّا أهلها فأبادنا * * * صروف اللّیالی والجدود العواثر

«عمرو بن حممّه دوسیّ»:
او هم از جمله معمّرین است که چهارصد سال زندگی کرد و این شعر از خود او است که گفته است:
۱ - کهنسال شدم و عمرم آن قدر طولانی شد که گویی من مار گزیده شبی هستم که تمام نمی شود.
۲ - پس آیا مرگ مرا فنا نکرده و از بین نبرد؟ امّا سال ها از تابستان و بهار بر من پی در پی می گذرد.
۳ - سیصد سال را کاملاً پشت سر گذاردم و این من هستم که به چهار صدمین سال امیدوارم.
«حارث بن مضاض جرهمی»:
این شخص چهار صد سال زنده بود و این دو بیت را هم خودش سروده است:
۱ - گویا بین حجون [راه ورودی مکه از طریق کوهستان مشرف به مکه] تا صفا کسی نبوده و در مکه هم عابد و شب زنده داری نیست.
۲ - بله ما اهل شب زنده داری مکه بودیم، که گذر شب و روز، را فرتوت و پیر کرد.
ومنهم: عبد المسیح بن بُقیلة الغسّانیّ، ذکر الکلبیّ وأبوعبیدة وغیرهما أنّه عاش ثلاثمائة سنة وخمسین سنة، وأدرک الإسلام فلم یسلم، وکان نصرانیاً، وخبره مع خالد بن الولید - لما نزل علی الحیرة - معروف، حتّی قال له کم أتی لک؟ قال: خمسون وثلاثمائة سنة، قال: فما أدرکت؟ قال: أدرکت سفن البحر ترفأ إلینا فی هذا الجرف ورأیت المرأة من أهل الحیرة تضع مکتلها علی رأسها لا تزوّد إلّا رغیفاً واحداً حتّی تأتی الشام وقد أصبحت خراباً، وذلک دأب الله فی العباد والبلاد، وهو القائل:

والنّاس أبناء علّات فمن علموا * * * أن قد أقلّ فمجفوّ ومحقور
وهم بنون لأمّ إن رأوا نشباً * * * فذاک بالغیب محفوظ ومحصور

«عبد المسیح بن بُقیله غسّانی»:
کلبی و ابوعبیده و دیگران گفته اند: عبد المسیح بن بقیله غسّانی ۳۵۰ سال عمر کرد، و با وجود درک اسلام، ایمان نیاورده و به دین مسیحیت از دنیا رفته است. خبر این شخص با خالد بن ولید وقتی که به حیره آمده، معروف است. تا آنجا که خالد از او پرسید: چقدر عمر کرده ای؟ گفت: ۳۵۰ سال. خالد پرسید: در این مدّت چه دیده ای؟ گفت: اینجا [یعنی بیابان حیره روزی دریایی بود و] من کشتی ها را می دیدم که در ساحل آن دریا پهلو می گرفتند و دیده ام که زنی از اهل حیره، زنبیلش را روی سر می گذاشت و فقط یک تکه نان بر می داشت و تا شام می رفت، امّا حالا آن دریا بیابانی خشک و بی آب و علف شده است و این سنّت خداوند در مورد بندگان و شهرهاست. عبد المسیح این دو بیت را سروده:
۱ - مردم فرزندان پراکنده [ناتنی] هستند، و وقتی که بدانند کسی در سختی و تنگدستی است، او را کشته و تحقیر می کنند.
۲ - زمانی که از کسی مال و ثروتی ببینند، برادران تنی می شوند و این دورویی در عالم غیب، محفوظ و ثبت شده است.
ومنهم: النابغة الجعدی من بنی عامر بن صعصعة یکنّی أبالیلی.
قال أبوحاتم السجستانیّ: کان النابغة الجعدی أسنّ من النابغة الذّبیانی وروی أنّه کان یفتخر ویقول: أتیت النبی (صلی الله علیه و آله) فأنشدته:

بلغنا السماء مجدنا وجدودنا * * * وإنّا لنرجو فوق ذلک مظهرا

فقال النبی (صلی الله علیه و آله): أین المظهر یا أبالیلی؟
فقلت: الجنّة یا رسول الله، فقال: أجل إن شاء الله تعالی، ثمّ أنشدته:

ولا خیر فی حلم إذا لم یکن له * * * بوادر تحمی صفوه أن یکدّرا
ولا خیر فی جهل إذا لم یکن له * * * حلیم إذا ما أورد الأمر أصدرا

«نابغة جعدی»:
نابغه جعدی از قبیله بنی عامر بن صعصعه است و کنیه اش ابا لیلی است.
ابوحاتم سجستانی [که از بزرگان علمای لغت و شعر است] گفته است:
نابغه جعدی از نابغه ذبیانی پیرتر بوده است و روایت شده که او با افتخار می گفت: به محضر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسیدم و این سروده را به حضرت تقدیم کردم:
۱ - ما بزرگی و عظمت را به آسمان رساندیم و امیدواریم که از آن هم بالاتر برسیم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ای ابا لیلی! بالاتر و ظاهرتر از آسمان کجاست؟
و من عرض کردم: بهشت یا رسول الله.
حضرت فرمودند: بله، ان شاء الله.
و بعد این شعر را تقدیم به حضرت کردم و سرودم:
۱ - خیری در حلم و بردباری نیست وقتی که همراهش درشتی و غضب نباشد، تا صفا را زمان حلم یا زمان غضب آلوده و مکدر نکند.
۲ - و خیری هم در جهل نیست وقتی که همراهش حلم نباشد و شدّت، آن را با نرمی و مدارا جبران کند.
فقال له النبی (صلی الله علیه و آله): لا یفضض الله فاک.
وقیل: إنّه عاش مائة وعشرین سنة ولم یسقط من فیه سنّ ولا ضرس.
وقال بعضهم: رأیته وقد بلغ الثمانین تزفّ غروبه وکان کلّما سقطت له ثنیّة تنبت له أخری مکانها، وهو من أحسن النّاس ثغراً.
ومنهم: أبوالطمحان القینیّ من بنی کنانة بن القین.
قال أبوحاتم: عاش أبوالطمحان القینیّ من بنی کنانة مائتی سنة.
وقال فی ذلک:

حنتنی حانیات الدّهر حتّی * * * کأنّی خاتل أدنو لصید
قصیر الخطو یحسب من رآنی * * * ولست مقیّداً أنّی بقید

وأخباره وأشعاره معروفة.
آن گاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خطاب به او فرمودند: خدا خیرت دهد.
گفته شده که او ۱۲۰ سال عمرش بود، در عین حال هیچ کدام از دندان هایش نیفتاد.
شخصی گفته است: او را در سن هشتاد سالگی دیدم که دندان هایش سالم و محکم بود و هرگاه دندان جلویش می افتاد، دندان دیگری به جایش میرویید. او از جهت دندان، از بهترین مردم بود.
«ابوطمحان قینیّ»:
از جمله کهنسالان ابو طمحان قینی از طایفه بنی کنانة بن قین است.
ابوحاتم گفته است: وی ۲۰۰ سال زندگی کرده است و خود در این مورد گفته است:
۱ - ناملایمات و سختی های عمر آن چنان مرا خمیده کرد، که گویی برای صید و شکار خم شده ام.
۲ - از شدّت پیری، گام ها را آن قدر کوتاه بر می دارم که اگر مرا ببیند، گمان می کند که پای من با زنجیر بسته شده، در حالی که این چنین نیست. اخبار و اشعار وی معروف است.
ومنهم: ذوالإصبع العدوانیّ.
قال أبوحاتم: عاش ثلاثمائة سنة، وهو أحد حکّام العرب فی الجاهلیّة، وأخباره وأشعاره وحکمه معروفة.
ومنهم: زهیر بن جناب الحمیری، لم نذکر نسبه لطوله.
قال أبوحاتم: عاش زهیر بن جناب مائتی سنة وعشرین سنة، وواقع مائتی وقعة، وکان سیّداً مطاعاً عاش شریفاً فی قومه.
ویقال: کانت فیه عشر خصال لم یجتمعنّ فی غیره من أهل زمانه، کان سیّد قومه، وشریفهم، وخطیبهم، وشاعرهم، ووافدهم إلی الملوک وطبیبهم - والطبّ فی ذالک الزّمان شرف - وحازی قومه - وهو الکاهن - وکان فارس قومه، وله البیت فیهم، والعدد منهم، وأوصی إلی بنیه، فقال:
«ذو الاصبع عدوانی»:
ابو حاتم سجستانی گفته: ذوالاصبع ۳۰۰ سال زندگی کرد و در زمان جاهلیت یکی از حکام عرب بود، اخبار و اشعار و قضاوت هایش معروف است.
«زهیر بن جناب»:
زهیر بن جناب ۲۲۰ سال زندگی کرد و در دویست جنگ هم شرکت داشته است، و در بین طایفه خودش آقا و مورد اطاعت بود. گفته می شود: ده خصلت در او بوده که همه این ده خصلت در آن زمان با هم در دیگران وجود نداشته؛ او آقا، شریف، بزرگوار، سخنور و شاعر قومش بوده و در دربار پادشاهان، نماینده و بزرگ قوم خود بود و همچنین در آن زمان که طب از اهمیت و شرافت بسیار بالایی برخوردار بود، طبیب مردمش بوده، علاوه بر این منجم و پیش گو و یکّه تاز و شجاع ترین مردم خودش بوده، او در میان آن ها جایگاه خاصی داشته و عشیره متعدد داشته است و در وصیتش به پسرانش گفته است: یا بنیّ إنّی کبرت سنّی وبلغت حرساً من دهری. (أی دهراً) فأحکمتنی التجارب والأمور تجربة واختبار، فاحفظوا عنّی ما أقول وعوا، وإیّاکم والخور عند المصائب، والتواکل عند النوائب، فإنّ ذلک داعیة الغمّ، وشماتة العدوّ، وسوء الظنّ بالربّ، وإیّاکم أن تکونوا بالأحداث مغترّین ولها آمنین ومنها ساخرین، فإنّه ما سخر قوم قطّ إلّا ابتلوا، ولکن توقّعوها، فإنّما الإنسان [فی الدنیا] غرض تعاوره الزّمان فمقصّر دونه، ومجاوز موضعه، وواقع عن یمینه وشماله، ثمّ لا بدّ أن یصیبه.
وأقواله معروفة وکذلک أشعاره.
ومنهم: دوید بن نهد بن زید بن أسود بن أسلم، - بضمّ اللام - بن ألحاف بن قضاعة.
ای پسرانم! تحقیقاً من پیر شده ام، روزگار درازی را دیده ام، تجربه های خوبی یافته و خُبره شده ام، پس آنچه را که می گویم، حفظ کنید. مبادا وقت مصیبت خوار شوید، مبادا در پیشامدهای ناگوار کارها را به همدیگر واگذار کنید [و به امید دیگران انجام ندهید] چون این عمل برای شما غم و اندوه به بار می آورد و موجب سرزنش دشمنان و بدگمانی به خداوند می شود. مبادا در برابر حوادث مغرور شده و غافل شوید و فکر کنید که در امنیّت بوده و آن را مسخره کنید. هر ملّتی که حوادث را به مسخره گرفت، مبتلا شد. لذا حوادث را جدّی بگیرید که در دنیا انسان هدفی است که کمان داران حادثه ها او را نشانه گرفته و تیرها را به سمت و جایگاه او رها می کنند، تیرها از راست و چپ به سمت او رها می شوند و بالاخره تیر حوادث به او اصابت می کند. کلمات و اشعار زهیر نیز معروف است.
«دوید بن نهد»:
وی دوید بن نهد بن زید بن اسود بن اسلم بن حاف بن قضاعة است که ابو حاتم در قال أبوحاتم: عاش دوید بن زید أربعمائة وستّاً وخمسین سنة، ووصیّته معروفة، وأخباره مشهورة، ومن قوله:

ألقی علیّ الدهر رِجلاً ویداً * * * والدهر ما أصلح یوماً أفسدا
یُفسد ما أصلحه الیوم غدا

ومنهم: الحارث بن کعب بن عمرو بن وعلة المذحجی، ومذحج هی أمّ مالک بن أدد، وسمّیت مذحجاً لأنّها ولدت علی أکمة تسمّی مذحجاً.
قال أبوحاتم: جمع الحارث بن کعب بنیه لمّا حضرته الوفاة فقال:
یا بنیّ قد أتت علیّ ستّون ومائة سنة ما صافحت یمینی یمین غادر، ولا قنعت نفسی بحلة فاجر، ولا صبوت بابنة عمّ ولا کنّة، ولا طرحت عندی مومسة قناعها، ولا بحت
حقّ وی گفته: او ۴۵۶ سال عمر کرده است، وصیت و اخبار او مشهور و معروف است؛ از جمله اشعارش این است:
روزگار دست و پایم را از کار انداخته و این دهر هرچه را که روزی اصلاح کند روزی دیگر آن را فاسد خواهد کرد. لذا آنچه را که امروز اصلاح کرده، فردا نابود خواهد کرد.
«حارث بن کعب»:
از جمله معمّرین حارث بن کعب بن عمرو بن وعله مذحجی است؛ مذحج مادر مالک بن أدد بوده و علت نامیده شدنش به مذحج این است که روی تپه ای به نام مذحج به دنیا آمده است.
ابو حاتم درباره اش گفته است: وقتی که زمان مرگ حارث فرا رسید، فرزندانش را جمع کرده، به آن ها گفت: ای فرزندان من! از عمر من ۱۶۰ سال گذشته و در این مدّت هرگز دست در دست ستمگر غدّاری نگذاشته ام، هرگز به دوستی با کفار فاجر قانع و مایل نبوده ام، هیچ گاه با دختر عمو و دختران اقوام خلوت نکرده ام، هیچ زن بدکاره ای نزد من لصدیق بسرّ، وإنّی لعلی دین شعیب النبی (علیه السلام) وما علیه أحد من العرب غیری وغیر أسد بن خزیمة وتمیم بن مرّ، فاحفظوا وصیّتی، وموتوا علی شریعتی، إلهکم فاتّقوه یکفکم المهمّ من أمورکم ویصلح لکم أعمالکم، وإیّاکم ومعصیته، لا یحلّ بکم الدّمار، ویوحش منکم الدیار.
یا بنیّ کونوا جمیعاً ولا تتفرّقوا فتکونوا شیعاً، فإنّ موتاً فی عزّ خیر من حیاة فی ذلّ و عجز، وکلّ ما هو کائن کائن، وکلّ جمع إلی تبائن، الدهر ضربان فضرب رجاء، وضرب بلاء، والیوم یومان فیوم حبرة ویوم عبرة، والنّاس رجلان فرجل لک، و رجل علیک تزوّجوا الأکفاء، ولیستعملنّ فی طیبهنّ الماء، وتجنّبوا الحمقاء، فإنّ ولدها إلی أفن ما یکون، ألا إنّه لا راحة لقاطع القرابة.
حجابش را درنیاورده، و هرگز سرّ دوستم را افشا نکرده ام و دینم دین شعیب نبی (علیه السلام) است، که به جز من و اسد بن خزیمه و تمیم بن مرّ هیچ عربی بر این دین نیست. پس وصیّت مرا حفظ کنید و با شریعتی که من به آن معتقدم زندگی کرده و بمیرید.
از نافرمانی خداوند بپرهیزید که در مهمّات، شما را کفایت و حمایت کرده و اعمال بد شما را اصلاح می کند. گناه نکنید که شما را هلاک می کند و شهر و دیار تان از هلاکت شما وحشت زده می شود [کنایه از نزول عذاب است].
فرزندان من! با هم باشید و متفرق نشوید که تفرقه شما را پراکنده می کند. حقیقتاً مرگ باعزت، از زندگی با عجز و ناتوانی و ذلّت بهتر است. هر اتفاقی که بخواهد بیفتد واقع می شود، و هر جمعی آخر کار از هم پراکنده می شوند. روزگار دو گونه است: بخشی امیدواری و بخشی بلا است. روز هم دو نوع است: یک روز، روز خوشحالی و سرور است و یک روز هم روز عبرت گرفتن [از شکست و ناراحتی] است. مردم هم دو نوع هستند: یکی، برای تو سود دارد و دیگری ضرر.
با هم پایه های خودتان ازدواج کنید، نسل خود را در رحم پاک ترین آن ها قرار دهید، از زن های احمق دوری کنید، که فرزندان آن ها کم عقل هستند و بدانید کسی که قطع رحم کند، آرامش و آسایش نخواهد داشت.
وإذا اختلف القوم أمکنوا عدوّهم، وآفة العدد اختلاف الکلمة، والتفضّل بالحسنة یقی السیّئة، والمکافأة بالسیّئة الدخول فیها، والعمل بالسوء یزیل النعماء، وقطیعة الرحم تورث الهمّ، وانتهاک الحرمة یزیل النعمة، وعقوق الوالدین یورث النکد، ویمحق العدد، ویخرب البلد، والنصیحة تجرّ الفضیحة، والحقد یمنع الرفد، ولزوم الخطیئة یعقب البلیّة، وسوء الرّعة یقطع أسباب المنفعة، الضغائن تدعو إلی التبائن، ثمّ أنشأ یقول:

أکلت شبابی فأفنیته * * * وأفنیت بعد دهور دهورا
ثلاثة أهلین صاحبتهم * * * فبادوا فأصبحت شیخاً کبیرا
قلیل الطعام عسیر القیام * * * قد ترک الدهر خطوی قصیرا
أبیت أراعی نجوم السّماء * * * أقلّب أمری بطوناً ظهورا

بدانید وقتی قومی با یکدیگر اختلاف کنند دشمن خود را کمک کرده اند. آفت جمعیت زیاد، اختلاف است. بخشش و احسان، بدی را نابود می کند، پاسخ بدی را با بدی دادن، خود دخول در بدی هاست و عمل بد نعمت ها را زائل می کند. قطع رحم کردن، غم و اندوه را به ارث می گذارد، و حرمت شکنی، نعمت را از بین می برد.
نفرین پدر و مادر سیاه بختی را به جا گذارده، جمعیت را پراکنده و شهر را ویران می کند. خیرخواهی و نصیحت، رسوایی را می برد. کینه و حسد، مانع بخشندگی است، و ملتزم گناه شدن، بلا را به دنبال دارد، و رعایت نکردن حقّ دیگران، اسباب منفعت را قطع می کند. کج اندیشی و کینه توزی جدایی را به دنبال دارد. آن گاه این سروده را می گفت:
۱ - جوانی را صرف کردم و آن را تباه نمودم و روزگار را یکی پس از دیگری نابود ساختم.
۲ - سه همسر که با آن ها زندگی می کردم، همگی مردند و خودم پیرمردی فرتوت شدم.
۳ - غذایم کم و برخاستنم به سختی است و عمر طولانی روزگار، قدم هایم را کوتاه کرده است.
۴ - شب را بیدارم و به ستاره های آسمان نگاه می کنم و در ظاهر و باطن اَمر خودم اندیشه می کنم.
فهذا طرف من أخبار المعمّرین من العرب واستیفاؤه فی الکتب المصنّفة فی هذا المعنی موجود.
وأمّا الفرس: فإنّها تزعم أنّ فیما تقدّم من ملوکها جماعة طالت أعمارهم فیروون: أنّ الضحاک صاحب الحیّتین عاش ألف سنة ومائتی سنة، وإفریدون العادل عاش فوق ألف سنة، ویقولون: إنّ الملک الّذی أحدث المهرجان عاش ألفی سنة وخمسمائة سنة، استتر منها، عن قومه ستمائة سنة.
وغیر ذلک ممّا هو موجود فی تواریخهم وکتبهم لا نطوّل بذکرها، فکیف یقال: إنّ ما ذکرناه فی صاحب الزّمان خارج عن العادات؟
ومن المعمرین من العرب: یعرب بن قحطان، واسمه ربیعة أوّل من تکلّم بالعربیّة
این نمونه ای بود از اخبار کسانی که در عرب، عمر طولانی داشته اند و در کتب تاریخ موجود است.
«کهنسالان فارس و عجم»:
امّا فارس ها: آن ها گمان می کنند که در گذشته بعضی از پادشاهان شان بودند که عمر طولانی داشتند. بنابراین روایت کرده اند که ضحاک صاحب دو مار [که دو مار به دوش او بود] ۱۲۰۰ سال عمر داشته و یا فریدون عادل بیش از هزار سال زندگی کرده است. همچنین می گویند: پادشاهی که عید مهرگان [عید پاییزه] را به وجود آورد، ۲۵۰۰ سال زندگی کرد که ششصد سال آن را از قومش مخفی بود.
و غیر این ها از آنچه که در تاریخ ایرانیان و کتب آن ها موجود است و ما این کتاب را به نقل آن ها طولانی نمی کنیم.
پس [با توجّه به این همه انسان با عمرهای بسیار طولانی] چگونه گفته می شود که طولانی بودن عمر صاحب الزمان (علیه السلام) غیر عادی است؟
«یعرب بن قحطان»:
همچنین از جمله حکام کهنسال عرب، یعرب بن قحطان است. اسم او ربیعه بود ملک مائتی سنة علی ما ذکره أبوالحسن النسّابة الإصفهانیّ فی کتاب الفرع والشجر، وهو أبوالیمن کلّها، وهو منها کعدنان إلّا شاذاً نادراً.
ومنهم: عمرو بن عامر مزیقیا، روی الإصفهانیّ عن عبد المجید بن أبی عیس الأنصاری، والشرقی بن قطامی أنّه عاش ثمانمائة سنة، أربعمائة سنة سوقة فی حیاة أبیه، وأربعمائة سنة ملکاً، وکان فی سنی ملکه یلبس فی کلّ یوم حلّتین، فإذا کان بالعشی مزّقت الحلّتان عنه لئلّا یلبسهما غیره، فسمّی مزیقیا.
وقیل: إنّما سمی بذلک لأنّ علی عهده تمزّقت الأزد فصاروا إلی أقطار الأرض، وکان ملک أرض سبأ فحدّثته الکهّان بأنّ الله یهلکها بالسیل العرم، فاحتال حتّی باع ضیاعه
و اوّلین کسی است که به عربی صحبت کرد و بنابر آنچه که ابوالحسن نسّابه اصفهانی در کتاب «الفرع و الشجر» [ساقه و درخت گفته: او دویست سال حکمرانی کرده است. پدر تمامی اهل یمن است؛ یعنی نسبت به اهل یمن مثل عدنان [در حجاز]است با اندکی تفاوت.
«عمرو بن عامر مزیقیا»:
عمرو بن عامر مزیقیا هم از جمله کهنسالان عرب است که اصفهانی از عبدالمجید بن ابی عیس انصاری و شرقی بن قطامی روایت کرده: او هشت صد سال زندگی کرده است که چهارصد سال در زمان حیات پدرش و چهارصد سال هم پس از پدر حکمرانی کرده است. یکی از سنّت های او این بود که هر روز دو نوع لباس می پوشید، شب که فرا می رسید لباس ها را پاره می کرد تا کسی آن ها را نپوشد. به همین دلیل به مزیقیا [پاره کننده] معروف شد.
گفته شده است که عمرو به این دلیل مزیقیا نامیده شده که در زمان زمامداری او طایفه ازد از هم پاشیده و در اطراف زمین پراکنده شدند. عمرو پادشاه سرزمین سبأ بود و وقتی که پیشگویان سبأ به او خبر دادند که خداوند سبأ و اهل آن را به وسیله سیل ویرانگر از بین خواهد برد، حیله ای به کار بست و املاکش را فروخته و با اولاد و پیروان نزدیکش وخرج فیمن أطاعه من أولاده وأهله قبل السیل العرم، ومنه انتشرت الأزد کلّها والأنصار من ولده.
ومنهم: جلهمة بن أدد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان بن یعرب، ویقال: لجلهمة طییء، وإلیه تنسب طییء کلّها، وله خبر یطول شرحه وکان له ابن أخ یقال له یُحابر بن مالک بن أدد، وکان قد أتی علی کلّ واحد منهما خمسمائة سنة، وقع بینهما ملاحاة بسبب المرعی فخاف جلهمة هلاک عشیرته فرحل عنه، وطوی المنازل فسمّی طیئاً، وهو صاحب أجأ وسلمی - جبلین بطییء - ولذلک خبر یطول، معروف.
ومنهم: عمرو بن لحیّ، وهو ربیعة بن حارثة بن عمرو مزیقیا، فی قول علماء خزاعة،
پیش از آن که سیل بیاید آنجا را ترک کرد، لذا تمام قبایل ازد و انصار از اولاد او هستند.
«جلهمة بن أدد»:
یکی دیگر از فرمانروایان کهنسال عرب جلهمة بن أدد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان بن یعرب است و به او جلهمة طیئی هم گفته می شد و قبیله طی نیز به او منتسب هستند: خبرهای فراوانی درباره او هست که شرح آن به درازا می کشد.
او برادر زاده ای داشت که نامش جابر بن مالک بن أدد بود، پس از آن که هر کدام از آن دو، پانصد سال [بر نواحی خودشان حکومت کردند] به خاطر تصاحب چراگاه با هم جنگیدند. در این میان جلهمه از هلاک و نابودی عشیره خودش ترسید، لذا از آن ناحیه کوچ کرده، متواری شد و منازل را یکی پس از دیگری طی کرد، لذا به او طیئی گفتند.
او صاحب دو کوه اجأ و سلمی در منطقه طیی بوده است و خبر معروفی هم دارد که طولانی است.
«عمرو بن لُحیّ»:
از جمله آن ها عمرو بن لُحیّ است. به نظر علمای خزاعه وی همان ربیعة بن حارثة کان رئیس خزاعة فی حرب خزاعة وجرهم، وهو الّذی سنّ السائبة والوصیلة والحام، ونقل صنمین وهما هُبل ومناة من الشام إلی مکّة فوضعهما للعبادة فسلّم هبل إلی خزیمة بن مدرکة فقیل هبل خزیمة، وصعد علی أبی قبیس ووضع مناة بالمسلّل وقدم بالنرد، وهو أوّل من أدخلها مکّة فکانوا یلعبون بها فی الکعبة غدوة وعشیّة.
بن عمرو مزیقیاست. در جنگ بین خزاعه و جرهم او رئیس و فرمانده خزاعه بوده است. سه سنّت سائبه و وصیله و حام را او بنیانگذاری کرد.(۷۸) دو بت هبل و منات را از شام به مکه منتقل کرده، آن ها را معبود مردم قرار داد. هبل را به خزیمة بن مدرکه سپرد و لذا [بعدها] گفته شد: هبل خزیمه. از کوه ابوقبیس بالا رفته و منات را آنجا قرار داد. تخته نرد را که برای قمار است با خود آورد و ترویج کرد. او اوّلین کسی بود که نرد را وارد مکه کرد و بسیاری در کعبه و اطراف آن صبح و شب با تخته نرد، قمار بازی می کردند.
۸۸ - فروی عن النبی (صلی الله علیه و آله) أنّه قال:
رُفِعَتْ إِلَیَّ النّارُ فَرَأَیْتُ عَمْرِو بْنِ لُحِیّ رَجُلاً قَصِیراً أَحْمَرُ أَزْرَقُ یَجُرّ قصبة فِی النّارِ، فَقُلْتُ: مَنْ هذا؟ قِیلَ: عَمْرِو بْنِ لُحِیّ وَکانَ یَلِی مِنْ أَمْرِ الْکَعْبَةِ ما کانَ یَلِیهِ جَرْهُمْ قَبْلَهُ حَتّی هَلَکَ.
وهو ابن ثلاث مائة سنة وخمس وأربعین سنة، وبلغ ولده وأعقابهم ألف مقاتل فیما یذکرون.
فإن کان المخالف لنا فی ذلک من یحیل ذلک من المنجّمین وأصحاب الطبائع، فالکلام معهم فی أصل هذه المسألة وأنّ العالم مصنوع وله صانع أجری العادة بقصر الأعمار وطولها، وأنّه قادر علی إطالتها وعلی إفنائها، فإذا بین ذلک سهل الکلام.
۴ / ۸۸ - از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) روایت شده است که فرمودند: از بالای آتش، عمر و بن لحی را در میان جهنم دیدم که مردی کوتاه قد و چهره ای سرخ و چشمانی کبود داشت و روده هایش را در آتش به دنبال خودش می کشید. گفتم این مرد کیست؟
گفته شد: عمر و بن لحی است، او زمامدار و کلیددار کعبه بود، همان طور که پیش از او قبیله جرهم تا زمان هلاکت شان این کار را می کردند.
عمرو ۳۴۵ سال عمر کرد و بنابر آنچه که ذکر شده، اولاد و نسل او به هزار مرد جنگجو می رسیدند.
اگر مخالف ما [اهل سنّت] از کسانی است که این قبیل امور را مثل ستاره شناسان و طبیعیون محال می دانند، باید در اصل این مسأله با آن ها صحبت کرد به این که: این عالم مصنوع است و صانعی دارد که عادت را بر کوتاهی و طولانی بودن عمرها جاری کرده است و خداوند هم بر طولانی تر کردن عمر و هم بر از بین بردن آن قادر است. وقتی که این نکته روشن شد دیگر بحث ساده و آسان خواهد شد.
وإن کان المخالف فی ذلک من یسلّم ذلک غیر أنّه یقول: هذا خارج عن العادات، فقد بینّا أنّه لیس بخارج عن جمیع العادات.
ومتی قالوا: خارج عن عادتنا.
قلنا: وما المانع منه.
فإن قیل: ذلک لا یجوز إلّا فی زمن الأنبیاء.
قلنا: نحن ننازع فی ذلک وعندنا یجوز خرق العادات علی ید الأنبیاء والأئمّة والصالحین، وأکثر أصحاب الحدیث یجوّزون ذلک، وکثیر من المعتزلة والحشویّة، وإن سمّوا ذلک کرامات، کان ذلک خلافاً فی عبارة، وقد دلّلنا علی جواز ذلک فی کتبنا، وبیّنا أنّ المعجز إنّما یدلّ علی صدق من یظهر علی یده، ثمّ نعلمه نبیّاً أو إماماً أو صالحاً لقوله،
و اگر مخالف [از کسانی باشد که این عمرها را محال نداند و] بپذیرد و فقط به عنوان اعتراض بگوید: این خارج از عادت است، ما بیان کردیم که از همه عادت ها خارج نیست.
و اگر گفتند: خارج از عرف و عادت ماست.
می گوییم: چه مانعی دارد؟
اگر گفته شد: این امر فقط در زمان انبیا امکان داشته است.
می گوییم: ما در همین ادّعا هم حرف داریم [و موافق نیستیم]، ما معتقدیم امور خارق العاده، هم به دست انبیا و ائمّه و هم صالحین از امّت ممکن است و محال نیست و اکثر راویان و محدثین این را ممکن دانسته اند، حتی بسیاری از معتزله و حشویه، اگرچه نام این شکستن عادت را کرامت می گذارند، که این فقط اختلاف در تعبیر است و بر امکان این عمل در کتاب های مان استدلال کرده و نیز بیان کردیم که معجزه بر صدق ادعای کسی که معجزه به دستش ظاهر شده است دلالت می کند، بعد [با این معجزه]متوجّه می شویم که وی یا پیامبر یا امام و یا از صلحا است. ما تمام شبهات این ها وکلّما یذکرونه من شبههم قد بیّنا الوجه فی کتبنا لا نطوّل بذکره هاهنا.
۸۹ - ووجدت بخطّ الشریف الأجلّ الرضیّ أبی الحسن محمّد بن الحسین الموسوی (رضی الله عنه) تعلیقاً فی تقاویم جمعها مؤرّخاً بیوم الأحد الخامس عشر من المحرّم سنة إحدی وثمانین وثلاثمائة أنّه ذکر له حال شیخ فی باب الشام قد جاوز المائة وأربعین سنة، فرکبت إلیه حتّی تأمّلته وحملته إلی القرب من داری بالکرخ، وکان أعجوبة، شاهد الحسن بن علیّ بن محمّد بن علیّ الرضا(علیهم السلام) أباالقائم (علیه السلام) ووصف صفته إلی غیر ذلک من العجائب الّتی شاهدها، هذه حکایة خطّه بعینها.
فأمّا ما یعرض من الهرم بامتداد الزّمان وعلوّ السنّ، وتناقض بنیة الإنسان فلیس ممّا
را در کتاب های خود، بیان کردیم؛ لذا با ذکر دوباره آن ها کتاب را طولانی نمی کنیم.
۵ / ۸۹ - به خط ابی الحسن محمّد بن حسین موسوی (رحمه الله) مطلبی را دیدم که در حاشیه اش بر تقویم هایی که جمع آوری کرده بود، در تاریخ یک شنبه پانزدهم محرم سال ۳۳۱ ه.ق از حالات پیرمرد صد و چهل ساله ای بین راه شام برای او نقل شده بود [دیدم که نوشته بود:] سوار مرکبم شده و به طرف او رفتم. پس از جست و جوی فراوان پیدایش کردم، او را تا نزدیکی خانه ام در کرخ آوردم، مرد عجیبی بود و امام حسن عسکری پدر امام زمان (علیه السلام) را زیارت کرده بود. لذا اوصاف حمیده امام را بیان کرد، عجایبی که دیده بود حکایتی است که عیناً به خط خود اوست.(۷۹)
و امّا آنچه که از پیری و سستی به واسطه گذر زمان و بالا رفتن سن و از بین رفتن نیروی انسان عارض می شود، این گونه نیست که چاره نداشته باشد؛ یعنی پروردگار عالم لابدّ منه، وإنّما أجری الله العادة بأن یفعل ذلک عند تطاول الزّمان ولا إیجاب هناک، وهو تعالی قادر أن لا یفعل ما أجری العادة بفعله.
وإذا ثبتت هذه الجملة ثبت أنّ تطاول العمر ممکن غیر مستحیل، وقد ذکرنا فیما تقدّم عن جماعة أنّهم لم یتغیّروا مع تطاول أعمارهم وعلوّ سنّهم، وکیف ینکر ذلک من یقرّ بأنّ الله تعالی یخلّد المثابین فی الجنّة شباناً لایبلون، وإنّما یمکن أن ینازع فی ذلک من یجحد ذلک ویسنده إلی الطبیعة وتأثیر الکواکب الّذی قد دلّ الدلیل علی بطلان قولهم باتّفاق منّا وممّن خالفنا فی هذه المسألة من أهل الشرع فسقطت الشبهة من کلّ وجه.
عادت را بر این قرار داده است که در طول زمان این اتفاق بیفتد، امّا این امر را به صورتی واجب نکرده است [که اصلاً استثنایی نداشته باشد] لذا خداوند متعال قادر است که این عادت را در مواردی جاری نکند و عملی ننماید.
حال که این نکته ثابت شد، این هم اثبات می شود که طولانی شدن عمر ممکن است و اصلاً محال نیست، و ما قبلاً افرادی را نام بردیم که با طولانی شدن عمر و بالا رفتن سنّشان، تغییر ظاهری نکرده اند.
کسی که به این نکته اعتراف می کند که خداوند تعالی مؤمنین را در بهشت همیشه جاوید نگه می دارد و پیر نمی شوند، چگونه منکر این می شود [که خداوند می تواند کسی را سال ها و حتی قرن ها به شمایل جوانی حفظ کند]؟
کسانی می توانند با ما مخالفت کنند که این امور را منکرند و آن را به امور طبیعی و مادّی و نیز تأثیر ستارگان [در طول عمر] اسناد می دهند که در این صورت به اتفاق همگی ما و حتی کسانی که در این مسأله با ما مخالفند، ولی اهل شریعت اسلام هستند، با دلایل فراوان، ادعای شان باطل است. بنابراین همه وجوه و صور شبهه از اعتبار افتاد و معتبر نیستند.
دلیل آخر: وممّا یدلّ علی إمامة صاحب الزّمان ابن الحسن بن علیّ بن محمّد بن الرضا(علیهم السلام) وصحّة غیبته ما رواه الطائفتان المختلفتان، والفرقتان المتباینتان العامّة والإمامیّة أنّ الأئمّة(علیهم السلام) بعد النبی (صلی الله علیه و آله) اثنا عشر لا یزیدون ولا ینقصون، وإذا ثبت ذلک فکلّ من قال بذلک قطع علی الأئمّة الأثنی عشر الّذین نذهب إلی إمامتهم، وعلی وجود ابن الحسن (علیه السلام) وصحّة غیبته، لأنّ من خالفهم فی شیء من ذلک لا یقصر الإمامة علی هذا العدد، بل یجوّز الزیادة علیها، وإذا ثبت بالأخبار التی نذکرها هذا العدد المخصوص ثبت ما أردناه.
فنحن نذکر جملاً من ذلک، ونحیل الباقی علی الکتب المصنّفة فی هذا المعنی لئلّا یطول به الکتاب إن شاء الله تعالی.
«دلیل دیگر بر امامت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام)»:
از جمله ادله ای که بر امامت صاحب الزمان (علیه السلام) و صحّت امکان غیبت ایشان دلالت می کند، روایاتی است که دو طایفه مختلف و متفاوت، هم از اهل سنّت و هم از امامیه روایت کرده اند، مبنی بر این که ائمّه (علیهم السلام) بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) دوازده نفرند، نه یک نفر کم و نه یک نفر زیاد. وقتی که این دسته از روایات ثابت شد، هر کسی که قائل به این روایات باشد به امامت دوازده امام یقین پیدا می کند؛ چنان که ما به امامت آن ها معتقد هستیم و همچنین یقین پیدا می کند به وجود امام زمان (علیه السلام) و امکان غیبت ایشان، چرا که اگر کسی نسبت به بخشی از این عدد مخالفت کند، نمی تواند امامت را کمتر از این عدد قرار دهد. [مثلاً بگوید یازده امام هستند یا کمتر] بلکه می بایست به بیشتر از دوازده امام معتقد باشد [که این هم باطل است] و زمانی که به واسطه اخباری که ما نقل می کنیم ثابت شد که این عدد منحصر است و کم و زیاد نمی شود، آنچه را که مورد ادعای ماست [یعنی اعتقاد به امامت ائمّه اثنی عشر از امیرالمؤمنین تا امام زمان (علیهم السلام)] ثابت می شود.
بنابراین ما بخشی از این اخبار را ذکر می کنیم و بقیه را به کتاب های مربوطه حواله می دهیم تا این کتاب طولانی نشود. ان شاء الله.
فممّا روی فی ذلک من جهة مخالفی الشیعة:
۹۰ - ما أخبرنی به أبو عبد الله أحمد بن عبدون المعروف بابن الحاشر، قال: حدّثنی أبوالحسین محمّد بن علیّ الشجاعی الکاتب قال: أخبرنا أبو عبد الله محمّد بن إبراهیم المعروف بابن أبی زینب النعمانی الکاتب، قال: أخبرنا محمّد بن عثمان بن علّان الذهبی البغدادی بدمشق قال: حدّثنا أبوبکر بن أبی خیثمة قال: حدّثنی علیّ بن الجعد قال: حدّثنی زهیر بن معاویة، عن زیاد بن خیثمة، عن الأسود بن سعید الهمدانی قال:
سمعت جابر بن سمرة، یقول:
سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: یَکُونُ بَعْدِی اِثْنا عَشَرَ خَلِیفَةٌ کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْش.
قالَ: فَلَمَّا رَجَع إِلی مَنْزِلِهِ أَتَتْهُ قُرَیْشُ، فَقالُوا: ثُمَّ یَکُونُ ماذا؟ فَقالَ: ثُمَّ یَکُونُ الهَرج.
۹۱ - وبهذا الإسناد عن محمّد بن عثمان قال: حدّثنا ابن أبی خیثمة قال: حدّثنی زهیر بن معاویة، عن زیاد بن علاقة وسماک بن حرب وحصین بن عبد الرحمن کلهم، عن جابر بن سمرة:
أَنّ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) قالَ: یَکُونُ بَعْدِی اِثْنا عَشَرَ خَلِیفَةً.
ثُمَّ تَکَلَّمَ بِکَلامٍ لَمْ أَفْهِمْهُ.
«روایات عامه در این که ائمّه (علیهم السلام) دوازده نفرند»
۱ / ۹۰ - جابر بن سمرة می گوید: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمودند:
بعد از من دوازده خلیفه خواهد بود که همگی از قریش هستند.
وقتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به سمت منزلشان برمی گشتند، قریش آمده و خطاب به حضرت گفتند: بعد از آن چه می شود؟ حضرت فرمودند: هرج و مرج.
۲ / ۹۱ - باز هم از جابر بن سمرة است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: پس از من دوازده خلیفه خواهد بود. سپس پیامبر به کلامی سخن گفتند که من نفهمیدم.
فَقالَ بَعْضُهُمْ: سَأَلْتُ الْقَوْمَ، فَقالُوا [قالَ: کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْش.
۹۲ - وبهذا الإسناد عن محمّد بن عثمان قال: حدّثنا ابن عود، عن الشعبی، عن جابر بن سمرة قال:
ذَکَرَ أَنَّ النَّبی (صلی الله علیه و آله) قالَ: لایَزالُ أَهْلُ هذَا الدِّینِ یُنْصَرُونَ عَلی مَنْ ناواهُمْ إِلی اِثْنی عَشَرَ خَلِیفَةً فَجَعَلَ النَّاسُ یَقُومُونَ وَیَقْعُدُونَ وَتَکَلَّمَ بِکَلِمَةٍ لَمْ أَفْهِمْها، فَقُلْتُ لأَبِی أَوْ لأخِی: أَیّ شَیْء قالَ؟ فَقالَ: قالَ: کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْش.
۹۳ - وبهذا الإسناد عن محمّد بن عثمان قال: حدّثنا أحمد قال: حدّثنا عبید الله بن عمر قال: حدّثنا سلیمان بن أحمر قال: حدّثنا ابن عون، عن الشعبی، عن جابر بن سمرة قال:
[ذکر] إنّ النّبی (صلی الله علیه و آله) قال:
لا یَزالُ أَهْلُ [هذَا] الدِّینِ یُنْصَرُونَ عَلی مَنْ ناواهُمْ إِلی اِثْنَی عَشَرَ خَلِیفَةً فَجَعَلَ النَّاسُ یَقُومُونَ وَیَقْعُدُونَ.
یکی از آن جمع می گوید که از دیگران پرسیدم [رسول الله چه فرمودند؟]گفتند: حضرت فرمودند: همه آن ها از قریش هستند.
۳ / ۹۲ - جابر بن سمرة گفته است: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: همواره اهل این دین بر کسی که قصد سویی نسبت به آن ها داشته باشد یاری می شوند، تا دوازده خلیفه.
[در زمان سخن گفتن حضرت]مردم در رفت و آمد و نشست و برخاست بودند که رسول خدا کلماتی را فرمودند که من نفهمیدم، لذا از پدرم، یا برادرم پرسیدم: حضرت چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همه آن ها از قریش هستند.
۴ / ۹۳ - با همین اسناد از جابر بن سمرة است که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: همیشه اهل این دین [توسط خلیفه خدا] علیه کسی که قصد [نابودی]آن ها را کرده باشد یاری می شوند [این یاری] تا دوازده خلیفه به حق ادامه خواهد داشت. پس مردم در حال نشست و برخاست بودند [و نظم حاکم نبود، بنابراین]پیامبر کلماتی را ادا فرمود که من وَتَکَلَّمَ بِکَلِمَةٍ لَمْ أَفْهِمْها، فَقُلْتُ لأَبِی أَوْ لأخِی: أَیّ شَیْء قالَ؟ فَقالَ: قالَ: کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْش.
۹۴ - وبهذا الإسناد عن محمّد بن عثمان قال: حدّثنا أحمد بن أبی خیثمة قال: حدّثنا یحیی بن معین قال: حدّثنا عبد الله بن صالح قال: حدّثنا اللیث بن سعد، عن خالد بن یزید، عن سعید بن أبی هلال، عن ربیعة بن سیف قال: کنّا عند شفی الأصبحی، فقال: سمعت عبد الله بن عمر یقول:
سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: یَکُونُ خَلَفِی اِثْنا عَشَرَ خَلِیفَةً.
۹۵ - وبهذا الإسناد، عن محمّد بن عثمان قال: حدّثنا أحمد قال: حدّثنا عفّان ویحیی بن إسحاق السیلحینی قال: حدّثنا حماد بن سلمة قال: حدّثنا عبد الله بن عثمان عن أبی الطفیل قال: قال لی عبد الله بن عمر: یا أباالطفیل عدّ اثنی عشر من بنی کعب بن لؤی، ثمّ یکون النقف والنقاف.
آن ها را نفهمیدم. به پدر یا برادرم گفتم: حضرت چه فرمودند؟ او هم گفت: فرمودند: تمامی آن دوازده خلیفه از قریش هستند.
۵ / ۹۴ - با همان اسناد ربیعة بن سیف گفته که ما نزد شفی اصبحی بودیم که گفت: از عبد الله بن عمر شنیدم که می گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمودند: بعد از من دوازده خلیفه خواهد بود.
۶ / ۹۵ - و باز با همین سند از ابی طفیل [عامر بن وائله که گفته: عبد الله بن عمر به من گفت: ای ابا طفیل! دوازده نفر از فرزندان کعب بن لؤی(۸۰) را [به عنوان خلیفه رسول خداصلی الله علیه و آله] شماره کن که پس از آن زد و خورد ایجاد شده و مردم با شمشیر به سرهم می زنند [چون هر کسی دوازده نفر ذکر می کند و اختلاف شدید به وجود می آید].
۹۶ - وبهذا الإسناد عن محمّد بن عثمان قال: حدّثنا (أحمد) قال: حدّثنا المقدّمی، عن عاصم [بن عمر] بن علیّ بن مقدام أبویونس قال: حدّثنی أبی عن فطر خلیفة، عن أبی خالد الوالبی قال: حدّثنا جابر بن سمرة قال:
سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: لا یَزالُ هذَا الدِّین ظاهِراً لا یَضُرُّهُ مَنْ ناواهُ حَتّی یَقُومُ اِثْنا عَشَرَ خَلِیفَةً کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْش.
۹۷ - وبهذا الإسناد، عن محمّد بن عثمان قال: حدّثنا عبد الله بن جعفر الرقی قال: حدّثنا عیسی بن یونس، عن مجالد بن سعید، عن الشعبی، عن مسروق قال: کنّا عند ابن مسعود فقال له رجل: حدّثکم نبیّکم کم یکون بعده من الخلفاء؟ فقال: نعم، وما سألنی عنها أحد قبلک، وإنّک لأحدث القوم سنّأ، سمعته یقول:
یَکُونُ بَعْدِی عِدَّة نُقَباءِ مُوسی (علیه السلام) قالَ الله - عزّوجلّ -: «وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً».
۷ / ۹۶ - با همان اسناد از جابر بن سمرة است که گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمودند: همیشه این دین پیروز است و کسی که قصد نابودی آن را دارد به آن ضرر نمی زند، تا وقتی که دوازده خلیفه که همگی از قریش هستند قیام [به امامت] کنند.
۸ / ۹۷ - با همین اسناد از مسروق [بن اجدع بن مالک همدانی وفات ۶۳ه.ق]است که گفت: ما نزد ابن مسعود بودیم که مردی خطاب به او گفت: آیا پیامبر شما خبر داده است که چند نفر خلیفه او خواهند بود؟ ابن مسعود گفت: بله، با وجودی که تو جوان ترین قوم هستی امّا قبل از تو کسی از من این سؤال را نپرسیده بود. من از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیدم که همواره می فرمودند: پس از من به تعداد نقباء موسی (علیه السلام) [خلیفه خواهد بود. خداوند تبارک وتعالی فرمودند. «از میان ایشان دوازده نقیب را برانگیختیم».(۸۱)
۹۸ - و أخبرنی جماعة، عن أبی محمّد هارون بن موسی التلعکبری قال: أخبرنی أبوعلیّ أحمد بن علیّ المعروف بابن الخضیب الرازی قال: حدّثنی بعض أصحابنا، عن حنظلة بن زکریّا التمیمی، عن أحمد بن یحیی الطوسی، عن أبی بکر عبد الله بن أبی شیبة، عن محمّد بن فضیل، عن الأعمش، عن أبی صالح، عن ابن عباس قال:
نَزَلَ جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) بِصَحِیفَةٍ مِنْ عِنْدِ الله عَلی رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) فِیها اِثْنا عَشَرَ خاتَماً مِنْ ذَهَبٍ، فَقالَ لَهُ: إِنَّ الله تَعالی یَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلامَ وَیَأْمُرُکَ أَنْ تَدْفَعَ هذِهِ الصَّحِیفَةَ إِلَی النَّجِیبِ مِنْ أَهْلِکَ بَعْدَکَ، یَفُکُّ مِنْها أَوَّلَ خاتَمٍ وَیَعْمَلُ بِما فِیها، فَإِذا مَضی دَفَعَها إِلی وَصِیِّهِ بَعْدَهُ، وَکَذلِکَ الأَوَّلُ یَدْفَعُها إِلَی الآخَرِ واحِداً بَعْدَ واحِدٍ.
فَفَعَلَ النَّبِیُ (صلی الله علیه و آله) ما أَمَرَ بِهِ، فَفَکَّ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طالِبِ (علیه السلام) أَوَّلَها وَعَمِلَ بِما فیها، ثُمَّ دَفَعَها إِلَی الْحَسَنِ (علیه السلام) فَفَکَّ خاتَمَهُ وَعَمِلَ بما فِیها، وَدَفَعَها بَعْدَهُ إِلَی الْحُسَیْن (علیه السلام)، ثُمَّ دَفَعَها الْحُسَیْنُ إِلی عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام)، ثُمَّ واحِداً بَعْدَ واحِدٍ، حَتّی یَنْتَهِی إِلی آخِرِهِمْ (علیهم السلام).
۹ / ۹۸ - از ابن عباس است که گفت: جبرئیل (علیه السلام) با صحیفه و مکتوبی از جانب خداوند بر رسول الله (صلی الله علیه و آله) نازل شد که بر آن دوازده مهر از طلا وجود داشت.
جبرئیل به پیامبر عرض کرد: خداوند تبارک و تعالی به شما سلام می رساند و امر می کند که این مکتوب را به نجیب [و بهترین] اهلت پس از خود بسپار تا مُهر اوّل آن را باز کند و به آنچه که در آن نوشته شده، عمل کند.
پس هرگاه مرگش فرا رسید، مکتوب را به وصی بعد از خودش بسپارد و به همین ترتیب هر کس به وصی بعدی بسپارد یکی پس از دیگری.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم آنچه که مأمور بود انجام داد؛ علی بن ابی طالب اولین مهر را شکست و به آنچه در آن بود عمل کرد، بعد آن را به حسن (علیه السلام) سپرد، او هم مهر را باز نمود و به آنچه که در آن بود عمل کرد، سپس به حسین (علیه السلام) سپرد و بعداً حسین به علی بن الحسین [زین العابدین] سپرد. سپس یکی پس از دیگری تا منتهی شود به آخرین ایشان (علیهم السلام)
۹۹ - وبهذا الإسناد عن التلعکبری، عن أبی علیّ محمّد بن همام، عن الحسن بن علیّ القوهستانی، عن زید بن إسحاق، عن أبیه قال: سألت أبی عیسی بن موسی فقلت له: من أدرکت من التابعین؟ فقال: ما أدری ما تقول، ولکنی کنت بالکوفة فسمعت شیخاً فی جامعها یحدّث عن عبد خیر قال:
قالَ أَمِیرُ المُؤْمِنِینَ (علیه السلام): قالَ لِی رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله): یا عَلِیُّ! اَلأَئِمَّةُ الرّاشِدُونَ الْمَهْدِیُّونَ - الْمَغْصُوبُونَ حُقُوقَهُمْ - مِنْ وُلْدِکَ أَحَدَ عَشَرَ إماماً وَأَنْتَ. والحدیث مختصر.
۱۰۰ - وأخبرنی جماعة، عن أبی محمّد هارون بن موسی التلعکبری، عن محمّد بن أحمد بن عبد الله الهاشمی قال: حدّثنی أبوموسی عیسی بن أحمد بن عیسی بن المنصور قال:
حَدَّثَنِی أَبُوالْحَسَنِ عَلِیُّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِی، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍ ، عَنْ أَبِیهِ عَلِیِ بْنِ مُوسی عَنْ أَبِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍ ، عَنْ أَبِیهِ
۱۰ / ۹۹ - به همین سند از زید بن اسحاق، از پدرش که گفت: از عیسی بن موسی پرسیدم: آیا کسی از تابعین(۸۲) را دیده ای؟
گفت: من نمی دانم تو چه می گویی، لکن در کوفه بودم که شنیدم پیرمردی در مسجد جامع کوفه از عبد الخیر حدیث نقل می کند، او گفت: امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من فرمودند: علی جان! امامان هدایت گر هدایت شده که حقّ آن ها [ولایت و رهبری بر جامعه است] غصب می شود، از اولاد تو و یازده امام هستند و همچنین خود تو [که حقّت غصب می شود.] حدیث کوتاه و مختصر شده است.
۱۱ / ۱۰۰ - ابو موسی عیسی بن احمد بن عیسی بن منصور گفته است: ابوالحسن علی بن محمّد عسکری [امام هادی] از پدرش محمّد بن علی [امام جواد] از پدرش علی بن موسی [امام رضا] از پدرش موسی بن جعفر [امام کاظم]از پدرش جعفر بن محمّد [امام صادق] از پدرش محمّد بن علی [امام باقر] از پدرش علی بن الحسین عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍ (علیهم السلام) قالَ: قالَ [لی عَلِیّ (علیه السلام): قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله): مَنْ سَرَّهْ أَنْ یَلْقَی الله - عزّوجلّ - آمِناً مُطَهَّراً لا یَحْزُنُهُ الْفَزَعُ الأَکْبَرُ فَلْیَتَوَلَّکَ، وَلْیَتَوَلَّ بَنِیکَ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَعَلِیَّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَمُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَعَلِیَّ بْنَ مُوسی وَمُحَمَّداً وَعَلِیّاً وَالْحَسَنَ، ثُمَّ الْمَهْدِیَّ وَهُوَ خاتِمُهُمْ.
وَلْیَکُونَنَّ فِی آخِرِ الزَّمانِ قَومٌ یَتَولَّونَکَ یا عَلِیُّ یَشْنَأَهُمُ النَّاسُ، وَلَوْ أَحَبَّهُم کانَ خَیْراً لَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ، یُؤثِرُونَکَ وَوُلْدَکَ عَلَی الآباءِ وَالأُْمَّهاتِ وَالإِخْوَةِ وَالأَخَواتِ وَعَلی عَشائِرِهِمْ وَالْقُراباتِ صَلَواتُ الله عَلَیْهِمْ أَفْضَلَ الصَّلَواتِ، أُولئِکَ یُحْشَرُونَ تَحْتَ لِواءِ الْحَمْدِ یُتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئاتِهِم وَیُرْفَعُ دَرَجاتُهُمْ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ.
[امام سجاد]از پدرش حسین بن علی که سلام و صلوات خداوند نثار ایشان باد نقل می کند که امام علی (علیه السلام) به ایشان فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: هر که دوست دارد خداوند را [روز قیامت] در حالی ملاقات کند که در امان بوده، پاک و پاکیزه باشد و بزرگ ترین فزع و وحشت [روز قیامت] او را محزون و وحشت زده نکند، می بایست ولایت تو را بپذیرد و نیز ولایت فرزندان تو، حسن و حسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد وعلی وحسن و نهایتاً مهدی که آخرین آن هاست را بپذیرد.
علی جان! در آخر الزمان قومی خواهند بود که تو را دوست می دارند [اهل ولایت تو هستند]و مردم [عامه] با آنان بدرفتاری می کنند، که اگر ایشان را دوست بدارند برایشان بهتر خواهد بود، اگر آن ها [حق] را می دانستند. آنان تو و فرزندان تو را بر پدران و مادران و برادران، خواهران و بر طایفه و فامیل و نزدیکان خود مقدم می دارند، برترین درود و سلام خدا بر آن ها باد.
آنان در زیر پرچم حمد [لوای مخصوص رسول خدا در قیامت] محشور شده و خداوند از گناهانشان می گذرد و از پاداش آنچه که عمل کرده اند، درجاتشان بالا می رود.
فأمّا ما روی من جهة الخاصّة فأکثر من أن یحصی، غیر أنّا نذکر طرفاً منها.
روی محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری:
۱۰۱ - فیما أخبرنا به جماعة، عن أبی المفضّل الشیبانی (عنه)، عن أبیه، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن أبی عمیر.
وأخبرنا أیضاً جماعة، عن عدّة من أصحابنا، عن محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن أذینة، عن أبان بن أبی عیّاش، عن سلیم بن قیس قال: سمعت عبد الله بن جعفر الطیّار یقول: کنّا عند معاویة أنا والحسن والحسین (علیهما السلام) وعبد الله بن عباس وعمر بن أمّ سلمة وأسامة بن زید، فجری بینی وبین معاویة کلام فقلت لمعاویة:
سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: أَنَا أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، ثُمَّ أَخِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طالِبٍ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم، فَإِذا اسْتُشْهِدَ عَلِیٌّ فَالْحَسَنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، فَإِذا
«روایات خاصه [شیعه] در این که امامان، دوازده نفر هستند»
امّا آنچه که از طرف شیعه در این باب روایت شده است بیشتر از آن است که شمرده شود و ما فقط تعدادی از آن را ذکر می کنیم.
۱ / ۱۰۱ - محمّد بن عبد الله بن جعفر حمیری به اسنادش از دو طریق به ابن ابی عمیر و ایشان نیز سند می رساند به سلیم بن قیس که گفته است: از عبد الله بن جعفر طیار [همسر حضرت زینب (علیها السلام)] شنیدم که می گفت: من و حسن و حسین (علیهم السلام) و عبد الله بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زید نزد معاویه بودیم که بین من و معاویه بحثی در گرفت، به او گفتم: من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمودند: من به جان مؤمنین نسبت به خودشان اولی هستم [یعنی اختیار آن ها با من است و صلاح آنان را می دانم]سپس [بعد از من برادرم علی بن ابی طالب به مؤمنین از جانشان اولی و سزاوارتر است. مَضَی الْحَسَنُ فَالْحُسَیْنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، فَإِذا اسْتُشْهِدَ فَاِبْنُهُ عَلِیُّ بنُ الْحُسَیْنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَسَتُدْرِکُهُ یا عَلِیُّ، ثُمَّ اِبْنُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٌّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ یا عَلِیُّ، ثُمَّ یُکَمِّلُهُ اِثْنا عَشَرَ إماماً تِسْعَة مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ.
قال عبد الله بن جعفر: استشهدت الحسن والحسین وعبد الله بن عباس وعمر ابن أمّ سلمة وأسامة بن زید فشهدوا لی عند معاویة.
قال سلیم بن قیس: وقد سمعت ذلک من سلمان وأبی ذرّ والمقداد.
وذکروا أنّهم سمعوا ذلک من رسول الله (صلی الله علیه و آله).
۱۰۲ - وبهذا الإسناد عن محمّد بن عبد الله بن جعفر، عن أبیه، عن محمّد بن أحمد بن یحیی، [عن محمّد بن الحسین، عن أبی سعید العصفری ، عن عمرو بن ثابت، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
هر وقت علی شهید شد، حسن و بعد از او حسین اولی به مؤمنین هستند و زمانی که حسین به شهادت رسید، فرزندش علی بن الحسین اولی به مؤمنین است. علی جان! تو او را به زودی خواهی دید و درک می کنی. بعد از او فرزندش محمّد بن علی اولی به مؤمنین است.
آن گاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) امامت را تا دوازدهمین امام که نه نفر آن ها از فرزندان و نسل حسین هستند، تکمیل فرمودند.
عبد الله بن جعفر می گوید: من امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) و عبد الله بن عباس و عمر بن ام سلمة و اسامة بن زید را نزد معاویه به شهادت طلبیدم، آنان نیز به نفع من [و صداقتم در نقل حدیث] شهادت دادند.
سلیم بن قیس می گوید: من این روایت را از سلمان و ابی ذر و مقداد هم شنیده ام و همگی گفتند که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده اند.
۲ / ۱۰۲ - با همین اسناد و از ابی الجارود نقل می کند که امام باقر (علیه السلام) فرمود: قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله): إِنِّی وَأَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِی وَأَنْتَ یا عَلِیُّ زَرُّ الأَرْضِ - أَعْنِی أَوْتادُها وَجِبالُها - بِنا أَوْتَدَ الله الأَرْضَ أَنْ تَسِیخَ بِأَهْلِها، فَإِذا ذَهَبَ الإِثْنا عَشَرَ مِنْ وُلْدِی ساخَتِ الأَرْضُ بِأَهْلِها وَلَمْ یُنْظَرُوا.
۱۰۳ - عنه، عن أبیه، عن جعفر بن محمّد بن مالک، عن محمّد بن نعمة السلولیّ، عن وهیب بن حفص، عن عبد الله بن القاسم، عن عبد الله بن خالد، عن أبی السفاتج، عن جابر بن یزید، عن أبی جعفر (علیه السلام)، عن جابر بن عبد الله الأنصاری قال:
دَخَلْتُ عَلی فاطِمَةَ (علیها السلام) وَبَیْنَ یَدَیْها [لَوْحٌ فِیهِ أَسْماءُ الأَوْصِیاء مِنْ وُلْدِها، فَعَدَدْتُ اِثْنَی عَشَرَ اِسْماً آخِرُهُمُ الْقائِمُ، ثَلاثَةٌ مِنْهُمْ مُحَمَّدٌ وَثَلاثَةٌ مِنْهُمْ عَلِیٌّ.
۱۰۴ - وأخبرنی جماعة، عن عدّة من أصحابنا، عن محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن ابن عمیر، عن سعید بن غزوان، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
یَکُونُ تِسْعَةُ أَئِمَّةٍ بَعْدَ الْحُسَیْنِ، تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: علی جان! من، تو و یازده نفر از اولاد تو زرّ زمین هستیم؛ یعنی میخ ها و کوه های زمین هستیم. خداوند تبارک و تعالی به وسیله ما زمین را از این که اهلش را از بین ببرد محکم کرده است و وقتی که دوازده امام از اولاد من رفتند، زمین اهلش را فرو خواهد برد و به اهل زمین مهلت داده نمی شود.
۳ / ۱۰۳ - جابر بن یزید جعفی از امام باقر (علیه السلام) و ایشان از جابر بن عبد الله انصاری نقل فرمودند که گفت: به محضر مبارک حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) رسیدم، درحالی که مقابل ایشان لوح و صحیفه ای بود که اسامی اوصیای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از میان اولاد آن حضرت در آن بود. اسامی را شمردم، دوازده نام که آخر آن ها قائم بود، سه نام از آن ها محمّد و سه نام هم علی بود.
۴ / ۱۰۴ - ابو بصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: بعد از حسین (علیه السلام) امامان نه نفر هستند که نهمین آن ها قائم آن هاست.
۱۰۵ - محمّد بن عبد الله بن جعفر، عن أبیه، عن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزة، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
إِنَّ الله تَعالی أَرْسَلَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) إِلَی الْجِنِ وَالإِنْسِ عامَّةً، وَکانَ مِنْ بَعْدِهِ اِثْنا عَشَرَ وَصِیّاً، مِنْهُمْ مَنْ سَبَقَنا، وَمِنْهُمْ مَنْ بَقِیَ، وَکُلُّ وَصِیٍ جَرَتْ بِهِ السُّنَّةُ، وَالأَوْصِیاءُ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) عَلی سُنَّةِ أَوْصِیاءِ عِیسی إلی مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) وَکانُوا اِثْنَی عَشَرَ، وَکانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلی سُنَّةِ الْمَسِیح.
۱۰۶ - عنه عن أبی الحسین.
وأخبرنی جماعة، عن أبی محمّد التلعکبری، عن أبی الحسین محمّد بن جعفر الأسدی، عن سهل بن زیاد الآدمی، عن الحسن بن العبّاس بن الحریش الرازی، عن أبی جعفر الثّانِی (علیه السلام):
أَنَّ أمِیرَ الْمُؤمِنِینَ (علیه السلام) قالَ لاِبْنِ عَبّاسَ: إِنَّ لَیْلَةَ الْقَدْرِ فِی کُلِ سَنَةٍ، وَإِنَّهُ یَنْزِلُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ أَمْرَ السَّنَةِ، وَلِذلِکَ الأَمْرِ وُلاةٌ بَعْدَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله).
۵ / ۱۰۵ - ابو حمزه از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند که ایشان فرمودند: خداوند متعال محمد (صلی الله علیه و آله) را به سوی همه جن و انس [برای هدایت] فرستاد و بعد از ایشان دوازده وصی قرار داد، بعضی از ایشان قبل از ما بودند و بعضی دیگر هنوز نیامده اند. و به وسیله هر وصیی سنتی جریان می یابد و سنت اوصیایی که پس از محمّد (صلی الله علیه و آله) هستند، همانند سنّت اوصیای عیسی تا محمّد است که دوازده نفر بودند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر سنّت مسیح است.
۶ / ۱۰۶ - حسن بن عباس حریش رازی از امام جواد (علیه السلام) نقل کرده که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ابن عباس فرمودند: در هر سال شب قدری هست و در آن شب، امر سال نازل می شود، و برای این امر متولیانی پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وجود دارند.
فَقالَ ابنُ عَبّاس: مَنْ هُمْ؟ فَقالَ: أَنَا وَأَحَدَ عَشَرَ مِنْ صُلْبِی أَئِمَّةٌ مُحَدَّثُونَ.
۱۰۷ - محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری عن أبیه، عن أحمد بن هلال العبرتائی، عن ابن أبی عمیر، عن سعید بن غزوان، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) - فِی حدیث له -: إِنَّ الله اخْتارَ مِنَ النَّاسِ الأنْبِیاءَ [وَاخْتارَ مِنَ الأَنْبِیاءِ]الرُّسُلَ، وَاخْتارَنِی مِنَ الرُّسُلِ، وَاخْتارَ مِنِّی عَلِیّاً، وَاخْتارَ مِنْ عَلِیٍ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ، وَاخْتارَ مِنَ الْحُسَیْنِ الأوْصِیاءَ، تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ، وَهُوَ ظاهِرُهُمْ وَباطِنُهُمْ.
۱۰۸ - وأخبرنی جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفری، عن أبی علیّ أحمد بن إدریس وعبد الله بن جعفر الحمیری، عن أبی الخیر صالح بن أبی حماد الرازی والحسن بن ظریف جمیعاً، عن بکر بن صالح، عن عبد الرحمن بن سالم، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
قالَ أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍ (علیه السلام) لِجابِرِ بْنِ عَبْدِ الله الأَنْصارِیّ: إِنَّ لِی إِلَیْکَ حاجَةً فَمَتی یَخِفّ عَلَیْکَ أَنْ أَخْلُوَ بِکَ فَأَسْأَلُکَ عَنْها؟
ابن عباس عرض کرد: آن ها چه کسانی هستند؟
حضرت فرمودند: من و یازده نفر از نسل من که همگی محدث هستند [ملائکه با آن ها هم کلام شده و سخن می گویند].
۷ / ۱۰۷ - ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حدیثی فرمودند: خداوند متعال از میان مردم انبیاء و پیامبران و از میان ایشان مرا اختیار فرمود و از (برای) من علی را و از علی، حسن و حسین را و از حسین، جانشیان (مرا) اختیار و انتخاب فرمود که نهمین ایشان قائم آن ها است و او ظاهر و باطن آنان است.
۸ / ۱۰۸ - ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: پدرم محمّد بن علی امام باقر (علیهما السلام) به جابر بن عبد الله انصاری فرمودند: با شما در مسأله ای کاری دارم، هر وقت خلوت کردن با تو راحت شد، می خواهم از تو سؤالاتی بپرسم.
قالَ لَهُ جابِرٌ: فِی أَیِ الْأَوْقاتِ أَحْبَبْتَ فَخَلا بِهِ أَبِی فِی بَعْضِ الْأَوْقات.
فَقالَ لَه: یا جابِرُ! أَخْبِرْنِی عَنِ اللَّوحِ الَّذِی رَأَیْتَهُ فِی یَدِ أُمِّی فاطِمَةَ (علیها السلام) وَما أَخْبَرْتْکَ بِهِ أُمِّی أَنَّهُ فِی ذلِکَ اللَّوْحِ مَکْتُوبٌ.
فَقالَ جابِرُ: أَشْهَدُ بِالله إِنِّی دَخَلْتُ عَلی أُمِّکَ فاطِمَة (علیها السلام) فِی حَیاةِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) فَهَنَّأَتُها بِوِلادَةِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام)، وَرَأَیْتُ فِی یَدِها لَوْحاً أَخْضَر فَظَنَنْتُ أَنَّهُ زُمُرُّدٌ، وَرَأَیْتُ فِیهِ کِتاباً أَبْیَضَ شِبْهَ نُورِ الشَّمْسِ.
فَقُلْتُ لَها: بِأَبِی وَأُمِّی یَا ابْنَةَ رَسُولِ الله! ما هذَا اللَّوْحُ؟
فَقالَتْ: هذَا اللَّوْحُ أَهْداهُ الله - عزّوجلّ - إِلی رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله)، فِیهِ اِسْمُ أَبِی وَاسْمُ بَعْلِی وَاسْمُ ابْنَی وَأَسْماءُ الأَوْصِیاءِ مِنْ وُلْدِی، فَأَعْطانِیهِ أَبِی لِیَسُرَّنِی بِذلِکَ.
جابر عرض کرد: هر وقت که شما بخواهید. پس در وقت مقتضی پدرم با جابر خلوت کرده و فرمودند: ای جابر! از لوحی که در دست مادرم فاطمه (علیها السلام) دیده ای و آنچه را که مادرم در مورد محتویات آن لوح مکتوب به تو گفته، به من خبر بده؟
جابر عرض کرد: به خدا قسم در زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و زمان تولّد امام حسین (علیه السلام) برای عرض تبریک به محضر حضرت زهرا (علیها السلام) مشرف شدم، لوح سبز رنگی را در دست ایشان دیدم، گمان کردم زمرد است، دیدم در آن لوح نوشته سفیدی بود که مثل نور خورشید می درخشید.
عرض کردم: پدر و مادرم به فدای شما، ای دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! این لوح چیست؟ حضرت فرمودند: این لوحی است که خداوند عزّوجلّ به رسول الله (صلی الله علیه و آله) اهدا کرده است. در این لوح نام پدرم، همسرم، فرزندانم و نیز اسامی اوصیایی که از اولاد من هستند، وجود دارد، پدرم این لوح را به من عطا کرده است تا مسرور و خوشحال شوم.
قالَ جابِرُ: فَأَعْطَتْنِیهِ أُمُّکَ فاطِمَةُ (علیها السلام) فَقَرَأْتُهُ فَاسْتَنْسَخْتُهُ.
قالَ لَهُ أَبِی: فَهَلْ لَکَ یا جابِرُ أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَیَّ؟ قالَ: نَعَمْ.
فَمَشی مَعَهُ أَبِی حَتّی انْتَهی إِلی مَنْزِلِ جابِرَ فَأَخْرَجَ أَبِی صَحِیفَةً مِنْ رقّ وقالَ: یا جابِرُ! اُنْظُرْ فِی کِتابِکَ لأَقْرَأَ أَنَا عَلَیْکَ.
فَنَظَرَ جابِرُ فِی نُسْخَتِهِ وَقَرَأَهُ أَبِی فَما خالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً.
قالَ جابِرُ: فَأَشْهَدُ بِالله أَنِّی هکَذا رَأَیْتُ فِی اللَّوْحِ مَکْتُوباً:
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، هذا کِتابٌ مِنَ الله الْعَزِیزِ الْحَکِیم لِمُحَمَّدٍ نَبِیّهِ وَنُورِهِ وَسَفِیرِهِ وَحِجابِهِ وَدَلِیلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ مِنْ عِنْدِ رَبِ الْعالَمِینَ:
جابر به امام باقر (علیه السلام) عرض کرد: مادرتان آن لوح را به بنده دادند و پس از قرائت، از روی آن نسخه برداشتم.
پدرم امام باقر (علیه السلام) به جابر فرمودند: ممکن است آن را به من نشان بدهی؟
عرض کرد: بله. پدرم همراه او رفت تا به منزل جابر رسیدند. آن گاه پدرم صحیفه ای را که از پوست نازک بوده بیرون آورده و فرمودند: جابر! تو به نوشته ای که همراهت هست نگاه کن تا من برای تو بخوانم. پس جابر به نسخه خودش نگاه کرد و پدرم [نسخه خودش را] قرائت کرد. حتی یک حرف هم اختلاف نداشتند.
جابر گفت: به خدا قسم من همین گونه دیدم که در لوح نوشته شده بود.
متن لوح فاطمه (علیها السلام) متن لوح فاطمه (علیها السلام):
به نام خداوند بخشنده مهربان
این کتابی است از جانب خداوند عزیز و حکیم به محمّد که پیامبر و نور و سفیر و حجاب و دلیل اوست و روح الامین [جبرئیل] از طرف پروردگار عالمیان به او نازل کرده است:
عَظِّمْ یا مُحَمَّدُ أَسْمائِی وَاشْکُرْ نَعْمائِی وَلا تَجْحَدْ آلائِی، إِنِّی أَنَا الله لا إِلهَ إلاّ أَنَا قاصِمُ الْجَبّارِینَ وَمُدِیلُ الْمَظْلُومِینَ وَدَیّانُ الدِّینِ، إِنِّی أَنَا الله لا إلهَ إِلّا أَنَا، مَنْ رَجا غَیْرَ فَضْلِی أَوْ خافَ غَیْرَ عَدْلِی عَذَّبْتُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبَهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ، فَإِیّایَ فَاعْبُدْ وَعَلَیَّ فَتَوَکَّلْ.
إِنِّی لَمْ أَبْعَثْ نَبِیّاً فَکَمُلَتْ أَیّامُهُ وَانْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِیّاً وَإِنِّی فَضَّلْتُکَ عَلَی الأَنْبِیاءِ وَفَضَّلْتُ وَصِیَّکَ عَلِیّاً عَلَی الأَوْصِیاءِ وَأَکْرَمْتُکَ بِشِبْلَیْکَ بَعْدَهُ وَسِبْطَیْکَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ، فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِی بَعْدَ انْقَضاءِ مُدَّةِ أَبِیهِ وَجَعَلْتُ حُسَیْناً خازِنَ عِلْمِی وَأَکْرَمْتُهُ بِالشَّهادَةِ وَخَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ وَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ وَأَرْفَعُ الشُّهَداء دَرَجَةً،
ای محمّد! نام های مرا بزرگ بدار، و سپاس گزار نعمتهایم باش، و آن ها را انکار نکن، همانا فقط من خدایم که غیر از من خدایی نیست، در هم شکننده ستمگران و دادرس مظلومان، و پاداش دهنده روز قیامت می باشم.
من خداوندگاری هستم که خدایی جز من نیست، هر که امید به غیر فضل من دارد و از غیر من بترسد، او را چنان عذاب کنم که هیچ کسی از اهل عالم را این گونه عذاب نکرده باشم. پس فقط مرا عبادت کن و بر من توکّل نما.
من هیچ پیامبری را مبعوث نکردم که دورانش تکمیل و مدّت عمرش سپری شده باشد، مگر این که برای او وصی قرار دادم.
من خودت را بر تمام انبیا فضیلت و برتری دادم، و وصی تو، علی را هم بر تمام اوصیا برتری دادم و تو را به دو سبط و نوه ات حسن و حسین پس از علی گرامی داشتم. پس حسن را پس از زمان پدرش معدن علمم قرار دادم و حسین را خزانه دار علمم قرار داده و او را به وسیله شهادت گرامی داشتم و امر او را به رستگاری و سعادت ختم کردم، او بالاترین کسی است که به شهادت رسیده است و رفیع ترین و بلندترین درجه شهدا از جَعَلْتُ کَلِمَتِیَ التّامَةَ مَعَهُ وَحُجَّتِیَ الْبالِغَةَ عِنْدَهُ، بِعِتْرَتِهِ أُثِیبُ وَأُعاقِبُ؛
أَوَّلُهُمْ عَلِیٌّ سَیِّدُ الْعابِدِینَ وَزَیْنُ أَوْلِیاءِ الماضِینَ وَابْنُهُ شَبِیهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْباقِرُ باقِرُ عِلْمِی وَالْمَعْدِنُ لِحِکْمَتِی سَیُهْلَکُ الْمُرْتابُونَ فِی جَعْفَرٍ، الرّادُ عَلَیْهِ کَالرّادُ عَلَیَّ، حَقُّ الْقَوْلِ مِنِّی لأَکْرُمَنَّ مَثْوی جَعْفَرٍ وَلأُسَرّنَّهُ فِی أَشْیاعِهِ وَأَنْصارِهِ وَأَوْلِیائِهِ.
انْتَجَ بَعْدَهُ فِتْنَةً عَمْیاءَ حَنْدَس لِأَنَّ خیطَ فَرْضِی لا یَنْقَطِعُ وَحُجَّتِی لا تَخْفی وإنَّ أَوْلِیائِی لا یَشْقُونَ، أَلا وَمَنْ جَحَدَ واحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِی وَمَنْ غَیَّرَ آیَةً مِنْ کِتابِی فَقَدِ افْتَری عَلَیَّ وَوَیْلٌ لِلْمُفْتَرِینَ الْجاحِدِینَ عِنْدَ انْقِضآءِ مُدَّةِ عَبْدِی مُوسی وَحَبِیبِی وَخِیَرَتِی.
آن اوست، که کلمه تامه خودم را با او قرار دادم، وحجّت و دلیل آشکار خود را نزد او قرار دادم و به وسیله عترت و اهل بیت او ثواب داده و مجازات می کنم.
اوّل آن ها علی است، سرور عبادت کنندگان و زینت اولیای گذشته و فرزندش محمّد باقر (علیه السلام) شبیه به جدش محمود، شکافنده علم و معدن حکمت من است، به زودی شک کنندگان در امامت و ولایت جعفر هلاک می شوند؛ رد کننده بر او، رد کننده بر من است، قول حقّ از ناحیه من است، جعفر را گرامی می دارم و او را به شیعیان و یاران و دوستانش خوشحال می کنم. بعد از او فتنه ظلمانی به وجود می آید، امّا خط مشی دین من قطع نمی شود [اشاره به فتنه واقفیه و ناووسیه دارد که در همین کتاب بررسی شد]و حجّت من مخفی نمی ماند، و تحقیقاً اولیا و دوستان من شقی [و گمراه] نمی شوند. بدانید اگر کسی یکی از آن ها را انکار کند نعمت من را انکار کرده است، و اگر کسی یک آیه از کتابم را تغییر دهد بر من افترا زده است. وای بر افترا زنندگان و انکار کنندگان، وقتی که مدّت عمر بنده و حبیب و برگزیده من موسی، به اتمام می رسد.
إِنَّ الْمُکَذِّبَ بِالثّامِنِ مُکَذِّبٌ بِکُلِ أَوْلِیائِی وَعَلِیٌّ وَلِیّی وَناصِرِی وَمَنْ أَضَعُ عَلَیْهِ أَعْباءَ النُّبُوَّةِ وَأَمْتِعْهُ بِالإضْطِلاعِ بِها، یَقْتُلُهُ عِفْرِیتٌ مُسْتَکْبِرٌ یُدْفِنُ فِی الْمَدِینَةِ الَّتِی بَناهَا الْعَبْدُ الصّالِحِ إِلی جَنْبِ شَرِّ خَلْقِی.
حَقُّ الْقَوْلِ مِنِّی لأُقِرَّنَّ عَیْنَیْهِ بِمُحَمَّدٍ اِبْنِهِ وَخَلِیفَتِهِ وَوارِثِ عِلْمِهِ، فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمِی وَمَوْضِعُ سِرِّی وَحُجَّتِی عَلی خَلْقِی، جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْواهُ وَشَفَّعْتُهُ فِی سَبْعِینَ أَلْفَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ کُلُّهُمْ قَدْ اسْتَوْجَبُوا النّارَ وَأَخْتمُ بِالسَّعادَةِ لإِبْنِهِ عَلِیّ وَلِیِّی وَناصِرِی وَالشّاهِدَ فِی خَلْقِی وَأَمِینِی عَلی وَحْیِی أُخْرِجُ مِنْهُ الدّاعِی إِلی سَبِیلِی وَالْخازِنِ لِعِلْمِی الْحَسَنِ.
ثُمَّ أَکْمُلُ ذلِکَ بِابْنِهِ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ، عَلَیْهِ کَمالُ مُوسی وَبَهاءُ عِیسی وَصَبْرُ أَیُّوبَ،
همانا تکذیب کننده هشتمین آن ها، تکذیب کننده همه آن ها است. علی ولی و یاور دین من است، او کسی است که سنگینی بار نبوت و توان حمل آن را به او دادم. دیو متکبری او را می کشد، در شهری که بنده صالح آن را بنا کرده و کنار بدترین خلق من دفن می شود.
قول حقّ از من است، دو چشم او را به پسرش، خلیفه و وارث علمش محمّد، روشن می کنم. او معدن علم من و محل سرّ و حجّت من بر خلقم می باشد. بهشت را جایگاه او قرار داده و او را درباره هفتاد هزار نفر از اهل بیتش [ممکن است از ذراری حضرت و یا حتی از شیعیان ایشان باشد] که همگی مستحق آتش جهنم هستند، شفیع قرار دادم و برای پسرش علی عاقبت به خیری و سعادت را قرار دادم. او که ولی و یاور دین من است و شاهد در خلقم و امین بر وحیم است. دعوت کننده به راهم و خزانه دار علمم حسن را از او به وجود آوردم.
سپس این نعمت را به فرزند حسن که "رحمة للعالمین" است، کامل می کنم، برای او کمال موسی و جمال عیسی و صبر ایوب خواهد بود. سَیَذِلُّ أَوْلِیائِی فِی زَمانِهِ وَیُتَهادی رُءُوسُهُم کَما یُتَهادی رُءُوسُ التُّرْکِ وَالدِّیْلَمِ، فَیُقْتَلُونَ وَیُحْرَقُونَ وَیَکُونُونَ خائِفِینَ مَرْعُوبِینَ وَجِلِینَ، تُصْبَغُ الأَرْضُ بِدِمائِهِمْ وَیَفْشُو الْوَیْلُ وَالرِّنَةُ فِی نِسائِهِمْ، أُولئِکَ أَوْلِیائِی حَقّاً، بِهِمْ أَدْفَعُ کُلَّ فِتْنَةٍ عَمْیاءَ حَنْدَس وَبِهِمْ أَکْشِفُ الزَّلازِلَ وَأَرْفَعُ الآصارَ وَالأَغْلالَ، أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.
قال عبد الرحمن بن سالم: قال لی أبوبصیر: لو لم تسمع فی دهرک إلّا هذا الحدیث لکفاک، فصنه إلّا عن أهله.
۱۰۹ - وأخبرنا جماعة، عن التلعکبری، عن أبی علیّ أحمد بن علیّ الرازی الأیادی قال: أخبرنی الحسین بن علیّ، عن علیّ بن سنان الموصلی العدل، عن أحمد بن محمّد الخلیلی، عن محمّد بن صالح الهمدانی، عن سلیمان بن أحمد، عن زیاد بن مسلم وعبد الرحمن بن یزید بن جابر، عن سلام قال: سمعت أباسلمی راعی النبی (صلی الله علیه و آله) یقول:
به زودی اولیای من در زمان [غیبت] او خوار می شوند، سرهای آن ها را می کوبند؛ همچنان که سرهای ترک و دیلم را می کوبند. دائماً با کشتار و آتش و ترس و رعب و وحشت همراه هستند و زمین با خون آن ها رنگی می شود. در بین زن های آن ها ناله و گریه و زجّه ظاهر می شود. آنان حقیقتاً اولیای من هستند، به واسطه آن ها هر فتنه ظلمانی را دفع می کنم و به وسیله ایشان زلزله ها و دگرگونی ها را از بین می برم.
«آن ها کسانی هستند که صلوات و رحمت و مغفرت پروردگارشان برای آن ها است و ایشان هدایت شدگانند».(۸۳)
عبدالرحمن بن سالم گفته است: ابو بصیر به من گفت: اگر در زندگی دنیا هیچ حدیثی نشنیده ای به جز این حدیث، تو را کفایت می کند، پس آن را به جز از اهلش حفظ کن.
۹ / ۱۰۹ - سلام [بن ابی عمرة] گفته که از ابا سلمی چوپان پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیدم که سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: سَمِعْتُ لَیْلَةً أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّماءِ قالَ العَزِیزُ جَلَّ ثَناؤُهُ: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ قُلْتُ: وَ الْمُؤْمِنُونَ قالَ: صَدَقْتَ.
یا مُحَمَّدُ مَنْ خَلَّفْتَ لأُمَّتِکَ؟ قُلْتُ: خَیْرُها.
قالَ: عَلِیُّ بْنُ أَبِی طالِبِ (علیه السلام)؟ قُلْتُ: نَعَمْ، یا رَبِ.
قالَ: یا مُحَمَّد! إِنِّی اطَّلَعْتُ عَلَی الأَرْضِ اِطّلاعَةً فَاَخْتَرْتُکَ مِنْها فَشَقَقْتُ لَکَ اِسْماً مِنْ أَسْمائِی فَلا أُذْکَرُ فِی مَوْضِعٍ إِلّا وَذُکِرْتَ مَعِی، فَأَنَا الْمَحْمُودُ وَأَنْتَ مُحَمَّدٌ، ثُمَّ اطَّلَعْتُ الثّانِیَةَ فَاخْتَرْتُ مِنْها عَلِیّاً وَشَقَقْتُ لَهُ اِسْماً مِنْ أَسْمائِی، فَأَنَا الأَعْلی وَهُوْ عَلِیٌّ.
می گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرمودند: شبی که به آسمان برده شدم، خداوند تبارک و تعالی فرمود: «پیامبر به آنچه که پروردگارش به او نازل کرده است ایمان آورد».
عرض کردم: «و مؤمنان»؟(۸۴) فرمود: راست گفتی.
ای محمّد! چه کسی را برای امّتت جانشین خودت قرار دادی؟
عرض کردم: بهترین آن ها را.
فرمود: علی بن ابی طالب را؟
عرض کردم: بله، ای پروردگارم.
فرمود: ای محمّد! من به زمین [و اهل آن] توجّه [و عنایتی] کردم و از میانشان تو را انتخاب کردم و برای تو نامی از نام های خودم برگزیدم [نام تو را از نام خودم گرفتم] پس هر کجا من یاد شوم تو هم همراه من یاد می شوی، پس من محمودم و تو محمّد. سپس بار دیگر[به زمین و اهلش]توجّه کردم و از میان آن ها علی را اختیار کردم و برای او هم نامی از نام های خودم را برگزیدم، پس من اعلی هستم و او علی.
یا مُحَمَّدُ! إِنِّی خَلَقْتُکَ وَخَلَقْتُ عَلِیّاً وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنَ والْحُسَیْنَ مِنْ شَبَحِ نُورٍ مِنْ نُورِی وَعَرَضْتُ وِلایَتَکُمْ عَلی أَهْلِ السَّماواتِ وَالأَرْضِینَ، فَمَنْ قَبِلَها کانَ عِنْدِی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ جَحَدَها کانَ عِنْدِی مِنَ الْکافِرِینَ.
یا مُحَمَّدُ! لَوْ أَنَّ عَبْداً مِنْ عِبادِی عَبَدَنِی حَتّی یَنْقَطِعَ وَیَصِیرَ مِثْلَ الشِّنِ البالِی، ثُمَّ أَتانِی جاحِداً بِوِلایَتِکُمْ ما غَفَرْتُ لَهُ حَتّی یَقِرَّ بِوِلایَتِکُمْ.
یا مُحَمَّدُ! أَ تُحِبُّ أَنْ تَراهُمْ؟ قُلْتُ: نَعَمْ یا رَبِ. فَقالَ: إِلْتَفِتْ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ.
فَالْتَفَتُّ فَإِذا أَنَا بِعَلِیٍ وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَعَلِیٍ وَمُحَمَّدٍ وَجَعْفَرٍ وَمُوسی وَعَلِیٍ وَمُحَمَّدٍ وَعَلِیٍ وَالْحَسَنِ وَالْمَهْدِی (علیهم السلام) فی ضَحْضاحٍ مِنْ نُورٍ قیِامٌ یُصَلُّونَ وَالْمَهْدِیُّ فِی وَسَطِهِمْ کَأَنَّهُ کَوْکَبٌ دُرِّیٌ.
ای محمّد! من، تو و علی و فاطمه و حسن و حسین را از شبح و شمایل نور خودم خلق کردم و ولایت شما را بر اهل آسمان ها و زمین ها ارائه کردم، پس کسی که ولایت شما را پذیرفت در نظر من از مؤمنین است و کسی که ولایت شما را انکار کرد، در نظر من از کافران است.
ای محمّد! اگر بنده ای از بندگانم آن قدر عبادتم کند تا این که بند بندش از هم جدا شود و مثل مشک خشک و پوسیده بیابان شود، بعد [روز قیامت] در حالی [به محضر من] بیاید که منکر ولایت شما باشد، تا اقرار به ولایت شما نکند او را نخواهم بخشید.
ای محمّد! دوست داری آن ها را ببینی؟
عرض کردم: بله، ای پروردگارم.
فرمود: به سمت راست عرش توجّه کن. توجّه کردم و دیدم که علی و فاطمه و حسن و حسین و علی و محمّد و جعفر و موسی و علی و محمّد و علی و حسن و مهدی در دریای کم عمقی از نور ایستاده و نماز می خوانند، و مهدی در وسط آن هاست و مثل ستاره درخشان می ماند.
فَقالَ: یا مُحَمَّد! هؤُلاءِ الْحُجَجُ وَهذا الثّائِرُ مِنْ عِتْرَتِکَ.
یا مُحَمَّدُ! وَعِزَّتِی وَجَلالِی إنَّهُ الْحُجَّةُ الْواجِبَةُ لأُِولِیائِی وَالْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدائِی.
۱۱۰ - وروی جابر الجعفی قال: سألت أباجعفر (علیه السلام) عن تأویل قول الله - عزّوجلّ - «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ الله اثْنا عَشَرَ شَهْراً فی کِتابِ الله یَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ» قال: فَتَنَفَّسَ سَیِّدِی الصُّعَداء، ثمّ قال:
یا جابِرُ أَمَّا السَّنَةُ فَهِیَ جَدِّی رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) وَشُهُورُها اِثْنا عَشَرَ شَهْراً فَهُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَإِلَیَّ وَإِلی اِبْنِی جَعْفَرٍ وَابْنِهِ مُوسی وَابْنِهِ عَلِیٍ وَابْنِهِ مُحَمَّدٍ وَابْنِهِ عَلِیٍ وَإِلی ابْنِهِ الْحَسَنِ وَإِلی ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الْهادِی الْمَهْدِی، اِثْنا عَشَرَ إِماماً حُجَجُ الله فِی خَلْقِهِ وَأُمَناؤُهُ عَلی وَحْیِهِ وَعِلْمِهِ.
ای محمّد! اینان حجّت هایی خدایند واین منتقم از عترت تو می باشند.
فرمود: ای محمّد! به عزّت و جلالم قسم که او حجّت واجبه برای اولیای من است [اطاعتش برای اولیاء الله واجب است]و از دشمنانم انتقام خواهد گرفت.
۱۰ / ۱۱۰ - جابر جعفی گفته است: از امام باقر (علیه السلام) پیرامون تأویل این آیه قرآن سؤال کردم که می فرماید: «همانا عدد ماه ها نزد خدا [که به حساب حقّ و صلاح خلق است] در کتاب الهی دوازده ماه است، از آن روزی که خدا آسمان و زمین را آفرید، از آن دوازده ماه، چهار ماه آن حرام خواهد بود. این است دستور دین استوار و محکم، پس در آن ماه ها تعدی و ستم در حقّ خود و دیگران نکنید».(۸۵) آن گاه حضرت نفس عمیقی کشیدند [یا آه بلندی کشید] بعد فرمودند: ای جابر! امّا سال، پس جدّ ما رسول خداست و ماه های آن دوازده ماه هستند و عبارتند از: امیرالمؤمنین [امام حسن و امام حسین و امام سجاد]تا می رسد به من و می رسد به پسرم جعفر، و پسرش موسی و پسرش علی و پسرش محمّد و پسرش علی و پسرش حسن و به پسرش محمّد که هادی مهدی است، دوازده امام که حجّت های خدا در میان خلق خدا بوده و امین بر وحی و علم الهی هستند.
وَالأَرْبَعَةُ الْحُرُمُ الَّذِینَ هُمُ الدِّینُ الْقَیِّمُ، أَرْبَعَةُ مِنْهُمْ یَخْرُجُونَ بِاسْمٍ واحِدٍ: عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وأَبِی عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلِیِ بْنِ مُوسی وَعَلِیّ بْن مُحَمَّدٍ(علیهم السلام) فَالإِقْرارُ بِهؤُلاءِ هُوَ الدِّینُ القَیِّمُ «فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ» أَیَ قُولُوا بِهِمْ جَمِیعاً تَهْتَدُوا.
۱۱۱ - أخبرنا جماعة، عن أبی عبد الله الحسین بن علیّ بن سفیان البزوفری، عن علیّ بن سنان الموصلی العدل، عن علیّ بن الحسین، عن أحمد بن محمّد بن الخلیل، عن جعفر بن أحمد المصریّ، عن عمّه الحسن بن علیّ، عن أبیه، عن أبی عبد الله جعفر بن محمّد، عن أبیه الباقر، عن أبیه ذی الثفنات سیّد العابدین، عن أبیه الحسین الزّکیّ الشّهید، عن أبیه أمیرالمؤمنین (علیهم السلام) قال:
قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) - فِی اللَّیْلَةِ الَّتِی کانَتْ فِیها وَفاتُهُ - لِعَلِیٍ (علیه السلام):
یا أَبَاالْحَسَنِ أَحْضِرْ صَحِیفَةً وَدَواةً.
و چهار ماه محترم که دین مستحکم هستند، چهار تن از آن ها هستند که با یک نام خارج شده اند و عبارتند از: علی امیرالمؤمنین و پدرم علی بن الحسین و علی بن موسی و علی بن محمّد [امام هادی](علیهم السلام). پس اقرار به ولایت این چهار امام، همان دین مستحکم است. «پس در مورد ایشان بر خودتان ظلم نکنید» یعنی به همه آن ها معتقد باشید تا هدایت شوید.
۱۱ / ۱۱۱ - امام صادق از پدرش امام باقر، از پدرش صاحب پینه ها(۸۶) [امام سجاد]آقای عبادت کنندگان، از پدرش حسین شهید پاک و طاهر، از پدرش امیرالمؤمنین (علیهم السلام) نقل می فرماید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در شبی که از دنیا رفتند، به علی (علیه السلام) فرمودند: ای ابا الحسن! ورق و جوهری آماده کن.
فَأَمْلأَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) وَصِیَّتَهُ حَتّی اِنْتَهی إِلی هذَا الْمَوْضِعِ فَقالَ:
یا عَلِیُّ! إنَّهُ سَیَکُونُ بَعْدِی اثْنا عَشَرَ إِماماً وَمِنْ بَعْدِهِمْ اثْنا عَشَرَ مَهْدِیّاً.
فَأَنْتَ یا عَلِیُّ أَوَّلُ الإثْنی عَشَرَ إماماً، سَمّاکَ الله تَعالی فِی سَمائِهِ: عَلِیّاً الْمُرْتَضی وَأَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَالصِّدِّیقَ الأَکْبَرِ وَالْفارُوقَ الأَعْظَمِ وَالْمَأْمُونَ وَالْمَهْدِیَّ فَلا تَصِحُّ هذِهِ الأَسْماءُ لأِحَدٍ غَیْرکَ.
یا عَلِیُّ أَنْتَ وَصِیِّی عَلی أَهْلِ بَیْتِی، حَیِّهِمْ وَمَیِّتِهِمْ وَعَلی نِسائِی، فَمَنْ ثَبَّتَها لَقِیتُنِی غَداً وَمَنْ طَلَّقْتَها فَأَنا بَرِیء مِنْها، لَمْ تَرَنِی وَلَمْ أَرَها فِی عَرْصَةِ الْقِیامَةِ، وَأَنْتَ خَلِیفَتِی عَلی أُمَّتِی مِنْ بَعْدِی.
حضرت وصیتشان را به امیرالمؤمنین (علیه السلام) املا فرمودند، تا این که به اینجا رسید:
علی جان! به زودی پس از من دوازده امام خواهند بود و بعد از آن ها دوازده مهدی، و تو اولین نفر از دوازده امام هستی. خداوند تبارک و تعالی تو را در آسمانش، علی مرتضی و امیرمؤمنان و صدیق اکبر [تصدیق کننده بزرگ پیامبر] و فاروق اعظم [به وسیله تو، بین حقّ و باطل فرق گذاشته می شود] و مأمون و مهدی نامیده است و این اسامی برای احدی به جز تو صحیح نیست.
علی جان! تو وصی من و سرپرست اهل بیتم هستی چه زنده و چه مرده آنان و همچنین بر زنانم وصی من خواهی بود، پس هر کدام را که در عقد ازدواج من باقی گذاری فردای قیامت مرا ملاقات می کند، و هر کدام را که تو طلاق بدهی من از او بیزارم، و در قیامت نه مرا می بیند و نه من او را می بینم.(۸۷) تو پس از من جانشین و خلیفه ام بر امّتم فَإِذا حَضَرَتْکَ الْوَفاةُ فَسَلِّمْها إِلی ابْنِی الْحَسَنِ البَرِّ الْوصُولِ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلَی ابْنِی الْحُسَیْنِ الشَّهِیدِ الزَّکِیِ الْمَقْتُولِ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی ابْنِهِ سَیِّدِ الْعابِدِینَ ذِی الثَّفَناتِ عَلِیٍ ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ مُحَمَّدٍ الباقِرِ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ جَعْفَرٍ الصّادِقِ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ مُوسَی الْکاظِمِ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ عَلِیٍ الرِّضا، فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ مُحَمَّدٍ الثِّقَةِ التَّقِیِ ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ عَلِیٍ النّاصِح، فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ الْحَسَنِ الْفاضِلِ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ مُحَمَّدٍ الْمُسْتَحْفِظِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ(علیهم السلام).
فَذلِکَ اِثْنا عَشَرَ إماماً، ثُمَّ یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ اِثْنا عَشَرَ مَهْدِیّاً، (فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ) فَلْیُسَلِّمْها
هستی. زمانی که وفات تو رسید وصایت و جانشینی مرا به پسرم حسن که نیکوکار و رسیده به حقّ است تسلیم کن. زمان مرگ او که فرا رسید آن را به فرزندم حسین، پاک وشهید بسپارد، و وقتی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش آقا و سیّد عبادت کنندگان و صاحب ثفنات «علی» واگذار نماید، و هرگاه زمان فوت او رسید آن را به فرزندش محمّد باقر تسلیم کند، و زمانی که مرگ او رسید آن را به پسرش جعفر صادق بسپارد، و آن گاه که مرگ او فرا رسید به فرزندش موسی کاظم واگذار کند، و وقتی که مرگ او فرا رسید به فرزندش علی «رضا» تسلیم کند، و زمانی که وفات او رسید آن را به فرزندش محمّد ثقه «تقی» بسپارد و زمانی که مرگ او فرا رسید آن را به فرزندش علی «ناصح» واگذار نماید، و زمانی که مرگ او رسید آن را به پسرش حسن «فاضل» بسپارد، و زمانی که مرگ او فرا رسید آن را به فرزندش [محمد] که حافظ شریعت و آل محمد (صلی الله علیه و آله) است بسپارد.
این دوازده امام بود، بعد از ایشان دوازده مهدی خواهد بود، پس وقتی که زمان رحلت امام دوازدهم رسید، وصایت و جانشینی من را به فرزندش که اولین و برترین
إِلی اِبْنِهِ أَوَّلُ الْمُقَرَّبِینَ، لَهُ ثَلاثَةُ أَسامِی: اِسْمٌ کَاِسْمِی وَاِسْمُ أَبِی وَهُوَ عَبْدُ الله وَأَحْمَدُ وَالاِسْمُ الثّالِثِ الْمَهْدِیّ هُوَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ.
۱۱۲ - وأخبرنی جماعة، عن عدّة من أصحابنا، عن محمّد بن یعقوب، عن أبی علیّ الأشعری، عن الحسین بن عبد الله، عن الحسن عن موسی الخشّاب، عن الحسن بن سماعة، عن علیّ بن الحسن بن رباط، عن ابن أُذینة، عن زرارة قال:
سَمِعْتُ اَباجَعْفَرٍ (علیه السلام) یَقُولُ: الإِثْنا عَشَرَ الإِمامُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ کُلُّهُمْ مُحَدَّثٌ [مِنْ وُلْدِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) وَوُلْدِ عَلِیِ بْنِ أَبِی طالِبٍ (علیه السلام) فَرَسُولُ الله وَعَلِیٌ (علیهما السلام) هُمَا الوالِدانِ.
۱۱۳ - وبهذا الإسناد، عن محمّد بن یحیی، عن محمّد الحسین، عن مسعدة بن زیاد، عن أبی عبد الله (علیه السلام) ومحمّد بن الحسین، عن إبراهیم بن أبی یحیی المدنی، عن أبی هارون العبدی، عن أبی سعید الخدری قال: کنت حاضراً لمّا هلک أبوبکر واستخلف عمر أقبل یهودی من
مقربین است تسلیم نماید، و او سه نام دارد، یک نامش مانند نام من است، و نام دیگرش مثل نام پدر من است و آن عبد الله و احمد است و سومین نام او مهدی خواهد بود و او(۸۸) اولین مؤمنان است.
۱۲ / ۱۱۲ - زرارة [بن اعین گفته که از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: دوازده امام از آل محمّد همگی محدَّث بوده و از اولاد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و علی بن ابی طالب (علیه السلام) هستند. پس رسول خدا و علی (علیهم السلام) پدران آن ها هستند.
۱۳ / ۱۱۳ - مرحوم کلینی با دو سند متصل از امام صادق (علیه السلام) و سپس ابوسعید خدری(۸۹) نقل می کند که [ابوسعید] گفت: وقتی ابوبکر به هلاکت رسید و عمر عظماء یثرب یزعم یهود المدینة أنّه أعلم أهل زمانه حتّی رفع إلی عمر، فقال له: یا عمر إنّی جئتک أرید الإسلام، فإن خبّرتنی عمّا أسألک عنه فأنت أعلم أصحاب هذا الکتاب والسنّة، وجمیع ما أرید أن أسأل عنه قال: فقال (له): عمر إنّی لست هناک، لکنّی أرشدک إلی من هو أعلم أمّتنا بالکتاب والسنّة وجمیع ما قد تسأل عنه، وهو ذاک - وأومأ إلی علیّ (علیه السلام) -.
فقال له الیهودی: یا عمر إن کان هذا کما تقول فما لک وبیعة النّاس! وإنّما ذاک أعلمکم؟ فزبره عمر.
ثمّ إنّ الیهودی قام إلی علیّ (علیه السلام) فقال: أنت کما ذکر عمر؟ فقال: وما قال عمر؟ فأخبره،
جانشین او شد، من خودم حاضر و شاهد بودم که یکی از بزرگان یهود که یهودیان مدینه گمان می کردند او عالم ترین مردم عصر خودش هست آمد تا به عمر رسیده و به او گفت: ای عمر من آمده ام تا نزد تو مسلمان شوم! اگر تو از آنچه که می پرسم جواب دادی، پس معلوم می شود که تو عالم ترین اصحاب این کتاب [قرآن] و سنت [رسول الله (صلی الله علیه و آله)] هستی و تمامی آنچه را که می خواهم سؤال کنم می دانی. عمر به او گفت: من در این مقام [علمی] نیستم. امّا تو را راهنمایی می کنم به کسی که عالم ترین امّت ما به کتاب و سنت است و به هرچه که بپرسی عالم است، او آن مرد است. و اشاره به علی (علیه السلام) کرد. یهودی گفت: ای عمر! اگر این گونه است که تو می گویی، پس تو چه حقّی داری که مردم با تو بیعت کنند در حالی که آن مرد عالم ترین شماست؟ عمر او را از حرف زدن منع کرده و تهدیدش کرد.
بعد یهودی برخاست و به سمت علی (علیه السلام) رفت و خطاب به حضرت عرض کرد: تو آن گونه هستی که عمر گفت؟ حضرت فرمودند: عمر چه گفته؟ یهودی ماجرا را به
قال: فإن کنت کما قال عمر سألتک عن أشیاء أرید أن أعلم هل یعلمها أحد منکم فأعلم أنّکم فی دعواکم خیر الأمم وأعلمها صادقون، ومع ذلک أدخل فی دینکم الإسلام.
فقال أمیر المؤمنین علی (علیه السلام):
نَعَمْ، أَنَا کَما ذَکَرَ لَکَ عُمَرُ، سَلْ عَمّا بَدا لَکَ أُخْبِرُکَ عَنْهُ إِنْ شآءَ الله تَعالی
قالَ: أَخْبِرْنِی عَنْ ثَلاثَةٍ وَثَلاثَةٍ وَواحِدَةٍ.
قالَ لَهُ عَلِیٌ (علیه السلام): یا یَهُودِیُّ لِمَ لَمْ تَقُلْ أَخْبِرْنِی عَنْ سَبْعٍ؟
فَقالَ الْیَهُودِیُّ: إنَّکَ إِنْ أَخْبَرْتَنِی بِالثَّلاثِ سَأَلْتُکَ عَنِ الثَّلاثِ وَإلاّ کَفَفْتُ، وَإِنْ أَجَبْتَنِی فِی هذِهِ السَّبْعِ فَأَنْتَ أَعْلَمُ أَهْلِ الأَرْضِ وَأَفْضَلُهُمْ وَأَوْلَی النَّاسِ بِالنّاسِ.
حضرت خبر داده و گفت: اگر تو همان گونه هستی که عمر گفته، اموری را از تو می پرسم و می خواهم بدانم آیا کسی از شما آن مسائل را می داند؟ و این که ادّعا می کنید که بهترین و عالم ترین امّت ها هستید، راست می گویید؛ تا با توجّه به صدق شما در ادعای تان، به دین شما داخل شوم و مسلمان گردم.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: بله، من همان گونه هستم که عمر گفته است، از هر چیزی که برای تو پیش آمده بپرس تا ان شاء الله به تو جواب دهم.
یهودی عرض کرد: از سه و سه و یک به من خبر دهید.
حضرت فرمودند: ای یهودی چرا نگفتی از هفت به من خبر بده؟
یهودی گفت: اگر به سه تای اوّل خبردادی و جواب دادی سه تای دوم را از شما می پرسم در غیر این صورت [اگر سه تای اولی را جواب ندادی] ادامه نمی دهم و برای من کفایت می کند، و امّا اگر به هر هفت تا جواب دادی، پس شما عالم ترین وبرترین اهل زمین بوده و به مردم از خودشان سزاوارتر هستید. [یعنی نسبت به جان و مال مردم از خودشان بیشتر حقّ دارید.]
فَقالَ: سَلْ عَمّا بَدا لَکَ یا یَهُودِیُّ.
قالَ: أَخْبِرْنِی عَنْ أَوَّلِ حَجَرِ وَضَعَ عَلی وَجْهِ الأَرْضِ وَأَوَّلِ شَجَرَةٍ غُرِسَتْ عَلی وَجْهِ الأَرْضِ وَأَوَّلِ عَیْنٍ نُبِعَتْ عَلی وَجْهِ الأَرْضِ.
فَأَخْبَرَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام).
ثُمَّ قالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ هذِهِ الأُمَّةِ کَمْ لَها مِنْ إمامٍ هُدیً؟ وَأَخْبِرْنِی عَنْ نَبِیِّکُمْ مُحَمَّدٍ أَیْنَ مَنْزِلُهُ فِی الْجَنَّةِ؟ وَأَخْبِرْنِی مَنْ مَعَهُ فِی الْجَنَّةِ؟
فَقالَ لَه أَمِیرُ الْمُؤمِنِین (علیه السلام): إِنَّ لِهذِهِ الأُمَّةِ اثْنی عَشَرَ إِماماً هُدیً مِنْ ذُرِّیةِ نَبِیِّها وَهُمْ مِنِّی.
وَأَمّا مَنْزِلُ نَبِیِّنا (صلی الله علیه و آله) فِی الْجَنَّةِ فَهُوَ أَفْضَلُها وَأَشْرَفُها جَنَّةُ عَدْنٍ.

حضرت فرمودند: از آنچه که برای تو پیش آمده بپرس.
یهودی گفت: از اولین سنگی که بر روی زمین قرار داده شد، و اولین درختی که بر روی زمین کاشته شد، و اولین چشمه ای که بر روی زمین جاری شد به من خبر بده.
حضرت هر سه را بیان فرمودند.
بعد یهودی به حضرت عرض کرد: از این امّت به من خبر بدهید که چند امام هدایت گر دارد؟ و از پیامبرتان که جایگاهش در بهشت کجاست؟ و چه کسانی در بهشت همراه او هستند؟
امیرمؤمنان فرمودند: برای این امّت دوازده امام هدایت کننده است که از ذریه پیامبر این امّت و از نسل من هستند. امّا منزل پیامبر ما (صلی الله علیه و آله) در بهشت بالاترین و شریف ترین جای بهشت؛ یعنی همان بهشت عدن است.
وَأَمّا مَنْ مَعَهُ فِی مَنْزِلِهِ مِنْها فَهؤُلاءِ الاِثْنا عَشَرَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ وَأُمُّهُمْ وَجَدَّتُهُمْ - أُمّ أُمِّهِمْ - وَذَرارِیهِم، لا یَشْرِکُهُم فِیها أَحَدٌ.
۱۱۴ - و بهذا الإسناد، عن محمّد بن یعقوب، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقی، عن أبی هاشم داود بن القاسم الجعفری، عن أبی جعفر الثانی (علیه السلام) قال:
أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤمِنِینَ (علیه السلام) وَمَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍ (علیه السلام) وَهُوَ مُتَّکِئٍ عَلی یَدِ سَلْمانَ، فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرامِ، إِذْ أَقْبَل رَجُلٌ حَسَنُ الْهَیْئَةِ وَالِلّباسِ، فَسَلَّمَ عَلی أَمِیِر الْمُؤْمِنِینِ (علیه السلام) فَرَدَّ (علیه السلام) فَجَلَسَ، ثُمَّ قالَ:
یا أَمِیَر الْمُؤْمِنیِنَ! أَسْأَلُکَ عَنْ ثَلاث مَسائِلَ إِنْ أَخَبْرتَنِی بِهِنَّ عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ قَدْ رَکِبُوا مِنْ
و امّا کسانی که از این امّت در منزل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همراه اویند، همان دوازده نفر از ذریه ایشان و مادرشان و جده آن ها؛ یعنی مادر مادرشان و فرزندان آن ها می باشند و در این مقام هیچ کس با آن ها شریک نیست.
۱۴ / ۱۱۴ - ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری(۹۰) از امام جواد (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: امیرالمؤمنین (علیه السلام) همراه امام حسن مجتبی (علیه السلام) که به دست سلمان تکیه داده بود، وارد مسجد الحرام شدند، در همین حین مردی با چهره و لباسی مناسب و خیلی خوب جلو آمد و به امیرمؤمنان سلام کرد، امام جواب سلام او را داده و نشستند، بعد آن مرد عرض کرد: ای امیرمؤمنان! از شما سه مسأله می پرسم، اگر جواب آن ها را دادی می فهمم که مردم نسبت به ولایت و امر شما بر آنچه که از آن ها گذشته سوار شده اند [یعنی به دوره جاهلیت برگشته اند] و در دنیا و آخرت از عذاب الهی ایمن أَمْرِکَ ما قَضی عَلَیْهِمْ، وَإِنْ لَیْسُوا بِمَأْمُونِینَ فِی دُنْیاهُمْ وَآخِرَتِهِمْ، وَإِنْ تَکُنِ الأُخْری عَلِمْتُ أَنَّکَ وَهُمْ شَرْعٌ سِوآءٌ.
فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): سَلْنِی عَمّا بَدا لَکَ.
قالَ: أَخْبِرنِی عَنِ الرَّجُلِ إِذا نامَ أَیْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ وَعَنِ الرَّجلِ کَیْفَ یَذْکُرُ وَیَنْسِی وَعَنِ الرَّجُلِ یُشْبِهُ وَلَدَهُ الأَعْمامَ وَالأَخوالَ؟
فَالْتَفَتَ أَمِیر المُؤْمِنِینَ (علیه السلام) إِلیَ الْحَسَنِ (علیه السلام) فَقالَ: یا أَبامُحَمَّدٍ! أَجِبْهُ.
فَأَجابَهُ الْحَسَنُ (علیه السلام).
فَقالَ الرَّجُلُ: أَشَهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا الله وَلَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِها، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله وَلَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِذَلِکَ.
نخواهند بود، و امّا اگر به گونه ای دیگر بود [و جواب ندادی] می فهمم شما با آن ها شریعت مساوی دارید [و هیچ برتری نسبت به آن ها نداری.]
حضرت فرمودند: از آنچه که برایت پیش آمده بپرس.
آن مرد عرض کرد: به من خبر بده از مردی که می خوابد، روحش کجا می رود؟ و [بگو] انسان چگونه یاد می آورد و فراموش می کند؟ و [باز بگو] از مردی که فرزندش به عموها و دایی هایش شبیه می شود؟
امیرالمؤمنین (علیه السلام) متوجّه به حسن (علیه السلام) شده و فرمودند: ای ابا محمّد! جواب او را بده و امام حسن (علیه السلام) هم جواب او را داد.
مرد گفت: شهادت می دهم به این که خداوندی بجز خدای متعال نیست و پیوسته به آن شهادت می دهم.
و شهادت می دهم که محمّد (صلی الله علیه و آله) رسول خدا است و همیشه به آن شهادت می دهم.
وَأَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّ رَسُولِ الله وَالْقائِمُ بِحُجَّتِهِ - وَأَشارَ إِلی أَمِیر المُؤْمِنِینَ (علیه السلام) - وَلَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِها.
وَأَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّهُ وَالْقائِمُ بِحُجَّتِهِ - وَأَشارَ إِلیَ الْحَسَنِ -.
وَأَشَهْدُ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍ وَصِیُّ أَبِیهِ وَالْقائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَکَ.
وَأَشْهَدُ عَلی عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ أَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ الْحُسَیْنِ بَعْدَهُ.
وَأَشْهَدُ عَلی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِ أَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ.
وَأَشْهَدُ عَلی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍ.
وَأَشْهَدُ عَلی مُوسی أَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ جَعْفَرِ بِنْ مُحَمَّدٍ.
وَأَشْهَدُ عَلی عَلِیِ بْنِ مُوسی أَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ مُوسی بْنِ جَعْفَرٍ.
و شهادت می دهم که تو وصی رسول خدا و قیام کننده به حقّ و حجّت او هستی - اشاره به امیرالمؤمنین کرد - و همیشه به این شهادت می دهم.
و شهادت می دهم که تو وصی و قیام کننده و حجّت او هستی و اشاره به حسن کرد.
و شهادت می دهم که پس از تو، حسین بن علی وصی پدرش بوده و قائم به حقّ و حجّت خداست.
و شهادت می دهم که پس از حسین، علی بن الحسین قائم به امر امامت است.
و شهادت می دهم که پس از علی بن الحسین، محمّد بن علی قائم به امر امامت است.
و شهادت می دهم که پس از محمّد بن علی، جعفر بن محمّد قیام کننده به امر امامت است.
و شهادت می دهم که پس از جعفر بن محمّد، موسی قائم بر امر امامت است.
و شهادت می دهم که پس از موسی بن جعفر، علی بن موسی قائم به امر امامت است.
و شهادت می دهم که پس از علی بن موسی، محمّد بن علی قائم بر امر امامت است.
وَأَشْهَدُ عَلی مُحَمّدِ بْنِ عَلِیٍ أَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِ بْنِ مُوسی
وَأَشْهَدُ عَلی عَلِیِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِأَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ مُحَمّدِ بْنِ عَلِیٍ.
وَأَشْهَدُ عَلی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍ بَأَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِ بْنِ مُحَمَّدٍ.
وَأَشْهَدُ عَلی رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ لا یُکَنّی وَلا یُسَمّی حَتّی یَظْهَرَ أَمْرُهُ فَیَمْلأَهُا عَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً وَالسَّلامُ عَلَیکَ یا أَمِیرَ الْمُؤمِنِینَ وَرَحْمَةُ الله وَبَرکاتُهُ.
ثُمَّ قامَ فَمَضی
فَقالَ أَمَیرُ الْمُؤمِنِینَ (علیه السلام): یا أَبامُحَمَّدٍ! اِتَّبِعْهُ أُنْظُرْ أَیْنَ یَقْصُدَ؟
فَخَرَجَ الْحَسَنُ (علیه السلام) فَقالَ (لَهُ): ما کانَ إِلّا أَنْ وَضَعَ رِجْلَهُ خَارجاً مِنَ الْمَسْجِدِ فَما دُرِیتُ أَیْنَ
و شهادت می دهم که پس از محمّد بن علی، علی بن محمّد قائم به امر امامت است.
و شهادت می دهم بر پس از علی بن محمّد، حسن بن علی قائم به امر امامت است.
و شهادت می دهم بر [امامت] مردی از اولاد حسن(۹۱) که کنیه و اسمش برده نمی شود، تا این که امرش [قیام و ظهورش واقع شده] غلبه کند، و زمین را پر از عدل و داد کند همچنان که پر از ظلم و جور شده است، وسلام بر تو ای امیرمؤمنان و رحمت و برکات خداوند نثار شما باد.
بعد [از ادای این شهادت] برخاست و رفت.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به امام حسن (علیه السلام) فرمودند: ای ابا محمّد! او را دنبال کن ببین کجا می رود؟ امام حسن (علیه السلام) خارج شد [و خیلی زود برگشته] و فرمودند: تا پایش را از مسجد أخذَ مِنْ أَرْضِ الله فَرَجَعْتُ إِلی أَمِیرِ الْمُؤْمنِینَ (علیه السلام) فَأَعْلَمْتُهُ فَقالَ: یا أَبامُحَمَّدٍ! أَ تَعْرِفُهُ؟
فَقُلْتُ: الله وَرَسُولُهُ وَأَمِیرُ الْمُؤمِنِینَ أَعْلَمُ.
فَقالَ (علیه السلام): هُوَ الْخِضْرُ (علیه السلام).
فهذا طرف من الأخبار قد أوردناها، ولو شرعنا فی إیراد (ما) من جهة الخاصّة فی هذا المعنی لطال به الکتاب، وإنّما أوردنا ما أوردنا منها لیصحّ ما قلناه من نقل الطائفتین المختلفتین، ومن أراد الوقوف علی ذلک فعلیه بالکتب المصنّفة فی ذلک فإنّه یجد من ذلک شیئاً کثیراً حسب ما قلناه.
بیرون گذاشت نفهمیدم به کجای زمین خدا رفت؟ لذا به محضر امیرالمؤمنین (علیه السلام) برگشتم و [آنچه را که دیده بودم] اعلام کرده و گفتم.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: ای ابا محمّد! آیا او را شناختی؟
عرض کردم: خدا و رسول خدا و امیرالمؤمنین اعلم و دانا ترند.
حضرت فرمودند: او خضر پیامبر بود.
آنچه که ذکر شد فقط بخشی از اخبار [این موضوع] بود، واگر بخواهیم تمام روایاتی که از طریق خاصه [شیعه] در این باب آمده است را بیان کنیم حتماً کتاب خیلی طولانی می شود. و فقط همین مقدار روایات را از مجموع اخبار این باب بیان نمودیم تا بر گفته ما مبنی بر نقل روایات این باب توسط هر دو طایفه شیعه و سنی صحه بگذارد و اگر کسی بخواهد بر همه اخبار دسترسی پیدا کند، می بایست به کتبی که در این مورد نوشته شده است مراجعه کند(۹۲) که دراین صورت روایات بسیار زیادی بر [حقانیت] گفته ما پیدا می کند.
فإن قیل: دلّوا أوّلاً علی صحّة هذه الأخبار، فإنّها [أخبار] آحاد لا یعوّل علیها فیما طریقه العلم، وهذه مسألة علمیّة، ثمّ دلّوا علی أنّ المعنی بها من تذهبون إلی إمامته فإنّ الأخبار الّتی رویتموها عن مخالفیکم وأکثر ما رویتموها من جهة الخاصّة إذا سلّمت فلیس فیها صحّة ما تذهبون إلیه لأنّها تتضمّن (العدد فحسب، ولا تتضمّن) غیر ذلک، فمن أین لکم أنّ أئمّتکم هم المرادون بها دون غیرهم.
قلنا: أما الّذی یدلّ علی صحّتها فإنّ الشیعة الإمامیّة یروونها علی وجه التواتر خلفاً عن سلف، وطریقة تصحیح ذلک موجودة فی کتب الإمامیّة النصوص علی أمیر المؤمنین (علیه السلام) والطریقة واحدة
اشکال:
اولاً: بر صحّت این اخبار استدلال نموده و ثابت کنید که اخبار تان صحیح است، چرا که تمام این اخبار که روایت کردید، خبر واحد هستند، و در اموری که اثبات شان نیازمند به علم است، خبر واحد قابل اعتماد نیست. [چون خبر واحد علم آور نیست، بلکه حداکثر ظن آور است] و این مسأله هم یک مسأله علمی است.
ثانیاً: استدلال کرده و دلیل بیاورید مبنی بر این که معنای این اخبار همان کسی است که شما به امامتش معتقد هستید، چون اخباری که از مخالفین تان روایت کردید و نیز بیشتر روایاتی که از شیعه روایت کردید، با فرض این که آن ها را بپذیریم، در آن ها دلیلی بر صحّت اعتقاد شما نیست، چون این اخبار فقط بیانگر عدد هستند و چیزی غیر این را نمی گویند، پس شما از کجا می گویید که امامان تان همان ۱۲ عدد روایات است و امامان دیگر را شامل نمی شود؟
جواب اشکال:
امّا آنچه که بر صحّت این اخبار دلالت می کند این است که شیعه امامیه این موضوع و روایات آن را نسل به نسل به صورت تواتر نقل و روایت کرده اند و طریقه تصحیح این دسته از اخبار در کتب امامیه و [باب] نصوص و تصریحات بر ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) موجود می باشد و طریقه این روایات هم یکی است. [بنابراین اخبار این باب خبر واحد نیستند، بلکه متواتر هستند.]
وأیضاً فإنّ نقل الطائفتین المختلفتین المتباینتین فی الإعتقاد یدلّ علی صحّة ما قد اتّفقوا علی نقله لأنّ العادة جاریة أنّ کلّ من اعتقد مذهباً وکان الطریق إلی صحّة ذلک النقل، فإنّ دواعیه تتوفّر إلی نقله، وتتوفّر دواعی من خالفه إلی إبطال ما نقله أو الطعن علیه، والإنکار لراویته، بذلک جرت العادات فی مدائح الرجال وذمّهم وتعظیمهم والنقص منهم.
ومتی رأینا الفرقة المخالفة لهذه الفرقة قد نقلت مثل نقلها ولم تتعرّض للطعن علی نقله
علاوه بر این: دو طایفه ای که در اعتقادات مخالف هم هستند و هر کدام اعتقاداتش با دیگری فرق می کند وقتی خبری را در یک مورد نقل می کنند، دلالت بر صحّت امری دارد که [هر دو طایفه] بر آن اتفاق نظر دارند. [و می بینیم که در اینجا شیعه و سنی در نقل روایات در مورد دوازده امام اتفاق نظر دارند و این در حالی است که در مسأله امامت، دو اعتقاد کاملاً مجزا از همدیگر دارند] به این جهت که عادتاً چنین است که هر کسی که به مذهب و مرامی معتقد است و راه صحیح بودن اعتقادش همان اخبار باشد، مدعیان آن به نقل اخبار روی می آورند، مخالفان شان نیز برای ابطال آن اخبار و انکار روایاتشان به روایات دیگری مراجعه می کنند [نه این که همان اخبار را نقل کنند] عادت در مدح و ستایش افراد و مذمّت آن ها و بزرگ داشتن و یا کوچک شمردن آن ها به همین ترتیب جریان پیدا کرده و شکل گرفته است، که همه چیز در مورد رد یا تأیید افراد عادتاً اخباری است که درباره آن ها است.
با توجّه به این مقدمه، وقتی دیدیم کسانی که با فرقه تشیع مخالف هستند نیز مثل همین اخبار شیعه را نقل کرده و از طرفی متعرض طعن و ایراد گرفتن بر نقل شیعه نشده اند و مضمون خبر را که دلالت بر آن اعتقاد [مثل امامت دوازده امام] دارد را انکار ولم تنکر متضمّن الخبر دلّ ذلک علی أنّ الله تعالی قد تولّی نقله وسخرهم لروایته، وذلک دلیل علی صحّة ما تضمّنه الخبر.
وأمّا الدلیل علی أنّ المراد بالأخبار والمعنی بها أئمّتنا(علیهم السلام) فهو أنّه إذا ثبت بهذه الأخبار أنّ الإمامة محصورة فی الإثنی عشر إماماً، وأنّهم لا یزیدون ولا ینقصون، ثبت ما ذهبنا إلیه، لأنّ الأمّة بین قائلین: قائل یعتبر العدد الّذی ذکرناه فهو یقول:
إنّ المراد بها من یذهب إلی إمامته ومن خالف فی إمامتهم لا یعتبر هذا العدد، فالقول - مع اعتبار العدد - أنّ المراد غیرهم خروج عن الإجماع وما أدّی إلی ذلک وجب القول بفساده.
نکرده، بلکه خودشان هم مبادرت به نقل آن اخبار کرده اند، دلالت بر این امر می کند که خداوند تعالی خود متولی [و هادی] نقل آن اخبار شده و به روایت کردنش توسط مخالفان، ایشان را مسخره نموده [و حجّت را بر آن ها تمام کرده] است و همین دلیل محکمی بر صحّت مضمون خبر است.
امّا دلیل این که مقصود و مراد اخبار به دوازده امام، همان ائمّه ما (علیهم السلام) هستند این است که وقتی به واسطه این اخبار ثابت شد که امامت در دوازده امام محصور بوده و کم و زیاد هم نمی شود، اعتقاد ما ثابت می شود؛ چرا که امّت فقط دو نظریه دارند:
یکی این که همان طور که ما گفتیم عدد را معتبر بداند، چنین کسی می گوید: مراد از دوازده امام، همانی است که امامیه معتقد است.
دوم این که کسی که با امامت ایشان مخالف است این عدد را معتبر نمی داند. بنابراین با فرض معتبر بودن عدد [۱۲] اعتقاد به این که مراد از دوازده امام، کسانی غیر از ائمّه شیعه باشد، خروج از اجماع(۹۳) است و قولی که منجر به خروج از اجماع [مسلمین] شود فسادش ثابت است.
ویدلّ أیضاً علی إمامة ابن الحسن (علیه السلام) وصحّة غیبته ما ظهر وانتشر من الأخبار الشائعة الذائعة عن آبائه (علیهم السلام) قبل هذه الأوقات بزمان طویل من أنّ لصاحب هذا الأمر غیبة، وصفة غیبته وما یجری فیه من الاختلاف، ویحدث فیها من الحوادث، وأنّه یکون له غیبتان إحداهما أطول من الأخری، وأنّ الأولی یعرف فیها خبره، والثانیة لا یعرف فیها أخباره فوافق ذلک علی ما تضمنته الأخبار.
ولو لا صحّتها وصحّة إمامته لما وافق ذلک، لأنّ ذلک لا یکون إلّا بإعلام الله تعالی علی لسان نبیّه (صلی الله علیه و آله) وهذه أیضاً طریقة معتمدة اعتمدها الشیوخ قدیماً.
«روایات ائمّه در مورد غیبت امام زمان (علیه السلام)»:
اخباری که مدّت ها پیش از امامت و غیبت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) از ناحیه پدران بزرگوار ایشان (علیهم السلام) صادر شده و در جامعه اسلامی انتشار یافته است، همگی بر امامت و صحّت غیبت فرزند برومند امام حسن عسکری (علیه السلام) دلالت می کند.
از جمله این که برای صاحب این امر غیبتی است، و [روایاتی مبنی بر] نشانه های غیبت و آنچه که از اختلافات پیش می آید و حوادثی که در زمان غیبت به وقوع می پیوندند و این که ایشان دو غیبت دارد که یکی طولانی تر از دیگری است، در غیبت اوّل از ایشان اخباری در دست هست و خبر شان شناخته شده است، امّا در غیبت دوم اخبار ایشان شناخته نمی شود، و از ایشان خبری در دست نیست.(۹۴)
پس موضوع غیبت [با خصوصیاتی که گفتم] موافق مضمون اخبار و روایات است.
اگر صحّت غیبت و امامت ایشان نبود، موضوعات بالا، با مضمون اخبار موافق نمی شدند، چون این اخبار چیزهایی است که از طرف خداوند بر زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله) جاری شده است. و این راهی است که بزرگان ما از قدیم بر آن اعتماد داشته اند.
ونحن نذکر من الأخبار الّتی تضمّن ذلک طرفاً لیعلم صحّة ما قلناه، لأنّ استیفاء جمیع ما روی فی هذا المعنی یطول، وهو موجود فی کتب الأخبار، من أراده وقف علیه من هناک.
۱۱۵ - فمن ذلک: ما أخبرنا به جماعة، عن أبی محمّد التلعکبری، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن محمّد بن جعفر الأسدی، عن سعد بن عبد الله، عن موسی بن عمر بن یزید، عن علیّ بن أسباط، عن علیّ بن أبی حمزة، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ (علیه السلام) فی قول الله تعالی: «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ» قال:
نُزِلَتْ فِی الإِمامِ فَقالَ: (إِنْ) أَصْبَحَ إِمامُکُمْ غَائِباً عَنْکُمْ فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِإِمامٍ ظاهِرٍ یَأْتِیکُمْ بِأَخْبارِ السَّمآءِ وَالأَرْضِ وَبِحَلالِ الله تَعالی وَحَرامِهِ؟
ثُمَّ قالَ: أَما وَالله ما جاءَ تَأْوِیلُ هذِهِ الآیَةُ وَلابُدَّ أَنْ یَجِیءَ تَأْوِیلُها.
ما فقط بخش کوچکی از اخباری که شامل این مطالب هستند را برای این که صحّت ادعای ما معلوم شود، ذکر می کنیم. چون بیان و به دست آوردن تمامی آنچه که در این زمینه روایت شده و در کتب اخبار موجود است بسیار طولانی خواهد شد. لذا هرکه علاقمند است همه روایات را ببیند به کتب مفصل در این باب مراجعه کند.
۱ / ۱۱۵ - از آن جمله روایات این است که ابو بصیر از امام باقر (علیه السلام) در مورد این آیه کریمه قرآن که می فرماید: [به کافران]بگو اگر آب [که مایه حیات است] به زمین فرو برود، کیست که باز آب گوارا برایتان پدید آورد.» (۹۵) نقل می کند که حضرت فرمودند: این آیه پیرامون امامت نازل شده است، بعد فرمودند: هر وقت امام شما غایب شود و ندانید که در کجاست، پس چه کسی برای شما امامی می آورد که ظاهر بوده و اخبار آسمان و زمین و همچنین حلال و حرام خداوند را برایتان بیان کند؟
سپس فرمودند: بدان، به خدا قسم هنوز تأویل این آیه نیامده و حتماً تأویل آن [که مصداق عینی آن غیبت امام زمان (علیه السلام) است] خواهد آمد.
۱۱۶ - سعد بن عبد الله، عن الحسین بن عمر بن یزید، عن أبی الحسن بن أبی الربیع المدائنی، عن محمّد بن إسحاق، عن أسید بن ثعلبة، عن أمّ هانی قالت لقیت أباجعفر (علیه السلام) فسألته عن قول الله تعالی «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکُنَّسِ» فقال:
إِمامُ یُخْنَسُ فِی زَمانِهِ عِنْدَ انْقِطاعٍ مِنْ عِلْمِهِ عِنْدَ النَّاسِ سَنَةِ سِتِّینَ وَمِائَتَیْنِ، ثُمَّ یَبْدُو کَالشّهابِ الوَقّادِ، فَإِنْ أَدْرَکْتَ ذلِکَ قُرَّتْ عَیْنُکَ.
۱۱۷ - سعد بن عبد الله، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن موسی بن قاسم البجلی وأبی قتادة علیّ بن محمّد بن حفص، عن علیّ بن جعفر، عن أخیه موسی بن جعفر (علیه السلام) قال: قلت له: ما تأویل قول الله تعالی: «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ» فقال:
إِذا فَقَدْتُمْ إِمامُکُمْ فَلَمْ تَرَوْهُ فَماذا تَصْنَعُونَ؟
۲ / ۱۱۶ - امّ هانی گفته است: به محضر امام باقر (علیه السلام) رسیدم و از این آیه قرآن که می فرماید: «قسم به آن ستارگان که حرکت کرده و پنهان می شوند» (۹۶) پرسیدم، حضرت فرمودند: آن امامی است که در زمان خودش و زمانی که علم و آگاهی مردم نسبت به ایشان قطع می شود، او در سال ۲۶۰ه.ق غایب می شود، و بعداً مانند شهاب درخشان در تاریکی شب ظاهر می گردد، پس اگر آن [زمان ظهور] را درک کردی و دیدی، چشمت روشن!
۳ / ۱۱۷ - علی بن جعفر می گوید: از موسی بن جعفر(علیهما السلام) در مورد تأویل و تفسیر آیه کریمه «[به کافران] بگو اگر آب [که مایه حیات است] به زمین فرو رود، کیست که باز آب گوارا برایتان پدید آورد» (۹۷) پرسیدم، فرمودند: زمانی که امامتان را گم کنید و ایشان را نبینید، پس چه می کنید؟
۱۱۸ - و أخبرنی جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفری، عن أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن الشاذان، عن عبد الرحمن بن أبی نجران، عن صفوان بن یحیی، عن أبی أیوب، عن ابی بصیر قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام):
إِنْ بَلَغَکُمْ عَنْ صاحِبِکُمْ غَیْبَةٌ فَلا تُنْکِرُوها.
۱۱۹ - محمّد بن جعفر الأسدی، عن سعد بن عبد الله، عن جعفر بن محمّد بن مالک، عن إسحاق بن محمّد الصیرفی، عن یحیی بن المثنی العطار، عن عبد الله بن بکیر، عن عبید بن زرارة قال:
سَمِعْتُ أبا عبد الله (علیه السلام) یَقُولُ: یَفْقَدُ النَّاسُ إِمامَهُمْ فَیَشْهَدُ الْموسِمَ فَیَراهُمْ وَلا یَرَوْنَهُ.
۱۲۰ - أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد، عن الفضل بن شاذان، عن عبد الله بن جبلّة، عن عبد الله بن المستنیر، عن المفضل بن عمر قال:
۴ / ۱۱۸ - ابو بصیر گفته است: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: اگر زمانی غیبت صاحب تان را به شما خبر بدهند انکار نکنید.
۵ / ۱۱۹ - عبید بن زراره گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: مردم امامشان را گم می کنند، پس ایشان در موسم حجّ حاضر می شود و مردم را می بیند ولی آن ها امام را نمی بینند.
۶ / ۱۲۰ - مفضل بن عمر(۹۸) گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: سَمِعْتُ أبا عبد الله (علیه السلام) یَقُولُ: إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَیْبَتَیْنِ: إِحْداهُما تَطُولُ حَتّی یَقُولُ بَعْضُهُمْ: ماتَ، وَیَقُولُ بَعْضُهُمْ: قُتِلَ، وَیَقُولُ بَعْضُهُمْ: ذَهَبَ، حَتّی لا یَبْقی عَلی أَمْرِهِ مِنْ أَصْحابِهِ إِلاّ نَفَرٌ یَسِیرٌ لا یَطَّلِعُ عَلی مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِنْ وُلْدِهِ وَلا غَیْرِهِ إِلّا الْمَوْلَی الَّذِی یَلِی أَمْرَهُ.
۱۲۱ - وبهذا الإسناد، عن الفضل بن شاذان النیشابوری، عن عبد الرحمن بن أبی نجران، عن علیّ بن أبی حمزة، (عن أبی بصیر)، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
لا بُدَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ مِنْ عُزْلَةٍ، وَلا بُدَّ فِی عُزْلَتِهِ مِنْ قُوَّةٍ، وَما بِثَلاثِینَ مِنْ وَحْشَةٍ وَنِعْمَ الْمَنْزِلُ طَیبَة.
برای صاحب این امر دو غیبت است: یکی آن قدر طولانی خواهد شد، تا این که بعضی می گویند: امام مرده است و عدّه ای می گویند: کشته شده است و برخی می گویند: آمده و رفته است، تا آنجا که از اصحاب و یارانش عدّه بسیار کمی می مانند و هیچ کسی از اولاد حضرت و دیگران از مکان ایشان مطلع نخواهد بود بجز غلامی که کارهای ایشان را انجام می دهد.
۷ / ۱۲۱ - ابو بصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: صاحب این امر به ناچار کنار گیری کرده و در عزلت خواهد بود و می بایست در عزلت و تنهایی اش قوه و توانایی داشته باشد و با وجود سی نفر وحشت و ترس نیست، و طیبه خوب منزلی است.(۹۹)
۱۲۲ - سعد بن عبد الله، عن الحسن بن علیّ الزیتونی، عن الزهری الکوفی، عن بنان بن حمدویه قال: ذکر عند أبی الحسن العسکری (علیه السلام) مضیّ أبی جعفر (علیه السلام) فقال:
ذاکَ إِلَیَّ ما دُمْتُ حَیّاً باقِیاً وَلکِنْ کَیْفَ بِهِمْ إِذا فَقَدُوا مَنْ بَعْدِی.
۱۲۳ - وأخبرنا ابن أبی جید القمی، عن محمّد بن الحسن بن الولید، عن محمّد بن الحسن الصفّار، عن العبّاس بن معروف، عن عبد الله بن حمدویه بن البراء، عن ثابت، عن إسماعیل، عن عبد الأعلی مولی آل سام قال: خرجت مع أبی عبد الله (علیه السلام) فلمّا نزلنا الروحاء نظر إلی جبلها مطلاًّ علیها فقال لی:
تَری هذَا الْجَبَلَ؟ هذا جَبَلٌ یُدْعی رِضْوی مِنْ جِبالِ فارس، أَحَبَّنا فَنَقَلَهُ الله إِلَیْنا، أَما إِنَّ فِیهِ کُلَّ شَجَرَةٍ مُطْعَمٍ وَنِعْمَ أَمانٌ لِلْخائِفِ مَرَّتَیْنَ.
أَما إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ فِیهِ غَیْبَتَیْنِ؛ واحِدَةٌ قَصِیرَةٌ وَالأُخْری طَوِیلَةٌ.
۸ / ۱۲۲ - بنان بن حمدویه گفته است: در محضر امام هادی (علیه السلام) بحث از شهادت امام جواد (علیه السلام) به میان آمد، حضرت فرمودند: [پس از شهادت پدرم] امامت و ولایت بر مردم مادامی که من زنده هستم به من سپرده شده است. لکن حال مردم در زمانه ای که امام پس از من را گم کنند چگونه است.؟
۹ / ۱۲۳ - عبد الأعلی غلام آل سام گفته که در محضر امام صادق (علیه السلام) [از مدینه]خارج شدیم و وقتی که به منزل روحا رسیدیم، حضرت مدتی به کوه بزرگ آنجا نگاه کرده و به من فرمودند: این کوه را می بینی؟ این کوه از کوه های فارس است و نامش «رضوی» است، ما اهل بیت را بسیار دوست می داشت، خداوند هم آن را به طرف ما منتقل فرمود، در این کوه هر نوع درخت میوه داری یافت می شود و دو مرتبه فرمودند: برای خائف و ترسیده، خوب پناهگاهی است. [و فرمودند:] بدان برای صاحب این امر دو غیبت است، یکی کوتاه و دیگری طولانی.
۱۲۴ - أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد، عن الفضل بن شاذان، عن محمّد بن أبی عمیر، عن الحسین بن أبی العلاء، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
لَمّا دَخَلَ سَلْمانُ (رضی الله عنه) الْکُوفَةَ، وَنَظَرَ إلَیْها ذَکَرَ ما یَکُونُ مِنْ بَلائِها، حتی ذَکَرَ مُلْکَ بَنِی أُمَیَّةَ وَالَّذِین مِنْ بَعْدِهِمْ.
ثُمَّ قالَ: فَإِذا کانَ ذلِکَ فَالْزِمُوا أَحْلاسَ بُیُوتِکُمْ حَتّی یَظْهَرُ الطّاهِرُ ابْنُ الطّاهِرِ الْمُطَهَّرُ ذُوالْغَیْبَةِ الشَّرِیدِ الطَّرِیدِ.
۱۲۵ - وروی أبوبصیر، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
فِی الْقائِمِ شَبَهٌ مِنْ یِوسُفَ.
قُلْتُ: وَما هُوَ؟ قالَ: الْحَیْرَةُ وَالْغَیْبَةُ.
۱۰ / ۱۲۴ - ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: وقتی سلمان (رضی الله عنه) وارد کوفه شد، به آن نگاه کرده و بلاهای آنجا را [که پس از آن واقع می شود]متذکر شد، تا این که از حکومت بنی امیه و کسانی که بعد از آن ها حکومت می کنند [و جور و ستم آن ها]را یادآور شد. سپس گفت: وقتی که این گونه شد، روی گلیم خانه های تان بنشینید، تا آن پاکیزه فرزند پاکیزه و پاک طاهر کننده که صاحب غیبت و آواره و طرد شده است، ظهور کند.(۱۰۰)
۱۱ / ۱۲۵ - ابو بصیر از امام محمّد باقر (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: قائم شباهتی به یوسف (علیه السلام) دارد. عرض کردم: شباهت شان چیست؟ فرمودند: حیرت و غیبت.
۱۲۶ - وأخبرنی جماعة، عن أبی المفضل، عن محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری، عن أبیه، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب، عن موسی بن سعدان، عن عبد الله بن القاسم، عن المفضل بن عمر قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن تفسیر جابر فقال:
لا تُحَدِّثْ بِهِ السَّفَلَ فَیَذِیعُونَهُ، أَ ما تَقْرَأَ کِتابَ الله تَعالی «فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ» إِنَّ مِنَّا إماماً مُسْتَتَراً فَإِذا أَرادَ الله إِظْهارَ أَمْرِهِ نَکَتَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَةً فَظَهَرَ فَقامَ بِأَمْرِ الله تَعالی
۱۲۷ - وروی عبد الله بن محمّد بن خالد الکوفی، عن منذر عن محمّد بن قابوس، عن نصر بن السندی، عن أبی داود سلیمان بن سفیان المسترق، عن ثعلبة بن میمون، عن مالک الجهنی، عن الحارث بن المغیرة، عن الأصبغ بن نباتة.
ورواه سعد بن عبد الله، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب، عن الحسن بن علیّ بن فضّال، عن ثعلبة بن میمون، عن مالک الجهنی، عن الأصبغ بن نباتة قال:
أَتَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) فَوَجَدْتُهُ یَنْکُتُ فِی الأَرْضِ، فَقُلْتُ لَهُ:
۱۲ / ۱۲۶ - مفضل بن عمر گفته است: از امام صادق (علیه السلام) پیرامون تفسیر جابر پرسیدم، حضرت فرمودند: آن را برای افراد فرومایه و بی ارزش خبر نده، چون آن را فاش کرده و ضایع می کنند. آیا کتاب خداوند تبارک و تعالی را نخوانده ای که می فرماید: «پس آن زمانی که در صور دمیده شود» (۱۰۱) تحقیقاً امامی از ماست که از مردم مخفی و پنهان شده، پس هرگاه خداوند تبارک و تعالی اراده فرماید که امرش را ظاهر کند، در قلبش نکته ای ایجاد شده و به دلش می افتد که ظاهر شود، پس به امر الهی قیام می کند.
۱۳ / ۱۲۷ - این روایت از دو طریق از اصبغ بن نباته رسیده است که می گوید: خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسیدم، دیدم که ایشان در حال فکر کردن بوده، چوبی در دست گرفته و به زمین می زنند.
یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! ما لِی أَراکَ مُفَکِّراً تَنْکُتُ فِی الأَرْضِ؟ أَ رَغْبَةً مِنْکَ فِیها؟
قالَ: لا وَالله ما رَغِبْتُ فِیها وَلا فِی الدُّنْیا قَطُّ، وَلکِنِّی تَفَکَّرْتُ فِی مَوْلُودٍ یَکُونُ مِنْ ظَهْرِ الحادِی عَشَرَ مِنْ وُلْدِی، هُوَ الْمَهْدِیُّ الَّذِی یَمْلأَُها عَدْلاً وَقِسْطاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً، یَکُونُ لَهُ حَیْرَةٌ وَغَیْبَةٌ تَضِلُّ فِیها أَقْوامٌ وَیَهْتَدِی فِیها آخَرُونَ.
قُلْتُ: یا مَوْلایَ فَکَمْ تَکُونُ الْحَیْرَةُ وَالْغَیْبَةُ؟
قالَ: سِتَّةُ أَیّامٍ أَوْ سِتَّةُ أَشْهُرٍ أَوْ سِتُّ سِنِینَ.
به ایشان عرض کردم: ای امیرمؤمنان! چه شده است که به این صورت فکر می کنید و سر چوب را به زمین می زنید؟ این عمل شما از روی رغبت شما به زمین است؟ [یعنی مشغول فکر کردن در مورد زمین و دنیا و زخارف دنیا هستید، یا حادثه ای پیش آمده که شما را به فکر فرو برده است]؟
حضرت فرمودند: خیر، به خدا قسم که هیچ وقت رغبتی به زمین و دنیا نداشته ام، لکن در مورد مولودی فکر می کنم که یازدهمین اولاد از نسل من است. نامش مهدی است و زمین را از عدل و داد پر می کند، چنان که از ظلم و جور پر شده باشد. حیرت و غیبتی برای او پیش می آید که در آن بعضی از اقوام گمراه و بعضی دیگر هدایت می شوند.
عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! حیرت و غیبت چه مدتی خواهد بود؟
حضرت فرمودند: شش روز یا شش ماه، یا شش سال.(۱۰۲)
فَقُلْتُ: وَإِنَّ هذَا الْأَمْرَ لَکائِنٌ؟
فَقالَ: نَعَمْ، کَما أَنَّهُ مَخْلُوقٌ، وَأَنّی لَکَ بِهذَا الأَمْرِ یا أَصْبَغُ، أُولئِکَ خِیارُ هذِهِ الأُمَّةِ مَعَ أَبْرارِ هذِهِ الْعِتْرَةِ.
قالَ: قُلْتُ: ثُمَّ ما یَکُونُ بَعْدَ ذلِکَ؟
قالَ: ثُمَّ یَفْعَلُ الله ما یَشاءُ، فَإِنَّ لَهُ بِداءاتٍ وَإِراداتٍ وَغایاتٍ وَنِهایاتٍ.
۱۲۸ - وروی سعد بن عبد الله، عن أبی محمّد الحسن بن عیسی العلوی قال: حدّثنی أبی عیسی بن محمّد، عن أبیه محمّد بن علیّ بن جعفر، عن أبیه علیّ بن جعفر، عن أخیه موسی بن جعفر (علیه السلام) قال: قال لی:
یا بُنَیَّ إِذا فَقَدَ الْخامِسُ مِنْ وُلْدِ السّابِعِ مِنَ الأَئِمَّةِ فَالله الله فِی أَدْیانِکُمْ، فَإِنَّهُ لابُدَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْبَةٍ یَغِیبُها حَتّی یَرْجِعَ عَنْ هذَا الْأَمْرِ مَنْ کانَ یَقُولُ بِهِ.
عرض کردم: آیا این امر واقع می شود؟
فرمودند: بله، او خلق شده است و تو کجا علمت به این امور می رسد؟ ای اصبغ! آن ها [ائمّه]بهترین و برگزیدگان این امّت هستند که با خوبان و نیکوکاران این عترت خواهند بود.
عرض کردم: بعد از آن چه می شود؟
فرمودند: هرچه که خدا بخواهد انجام می دهد، و تحقیقاً خداوند اراده ها و غایات و نهایاتی دارد [که حتماً محقق می شود، چون اراده خدا است].
۱۴ / ۱۲۸ - علی بن جعفر از برادرش امام کاظم (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: پدرم [امام صادق (علیه السلام)] به من فرمودند:
پسرم! وقتی که پنجمین از فرزندان هفتمین [امام] غایب شد خدا را خدا را در مورد دینتان رعایت کنید. چون تحقیقاً و حتماً برای صاحب این امر غیبتی است که چنان غایب می شود که حتی بعضی از کسانی که معتقد به آمدن او هستند از اعتقادشان بر می گردند.
یا بُنَیَّ إِنَّما هِیَ مِحْنَةٌ مِنَ الله امْتَحَنَ بِها خَلْقَهُ، لَوْ عَلِمَ آباؤُکُمْ وَأَجْدادُکُمْ دِیناً أَصَحُّ مِنْ هذا الدِّینِ لَاتَّبعُوهُ.
قالَ أَبُوالْحَسَنِ: فَقُلْتُ لَهُ: یا سَیِّدِی مَنِ الْخامِسُ مِنْ وُلْدِ السّابِعِ؟
قال: یا بُنَیَّ عُقُولُکُمْ تَصْغُرُ عَنْ هذا، وَأَحْلامُکُمْ تَضِیقُ عَنْ حَمْلِهِ وَلکِنْ إِنْ تَعِیشُوا تُدْرِکُوهُ.
پسرم! مسأله غیبت او آزمایشی از طرف خداوند است که به وسیله آن خلقش را امتحان می کند، اگر پدران و اجداد شما دینی صحیح تر از این دین می یافتند حتماً از آن تبعیت می کردند.
علی بن جعفر می گوید: ابوالحسن [امام کاظم (علیه السلام)] پرسیده است: ای آقای من! پنجم از فرزندان هفتم چه کسی است؟ حضرت فرمودند: پسرم! عقل های شما کوچک تر از درک آن است و توان حمل آن را ندارید ولکن اگر زنده بمانید آن امر [غیبت] را می بینید.(۱۰۳)
۱۲۹ - أخبرنی جماعة، عن أبی المفضل محمّد بن عبد الله بن محمّد بن عبید الله بن المطلب (رحمه الله) قال: حدّثنا أبو الحسین محمّد بن بحر بن سهل الشیبانی الرهنی قال: أخبرنا علیّ بن الحارث، عن سعد بن المنصور الجواشنی قال: أخبرنا أحمد بن علیّ البدیلیّ قال: أخبرنی أبی، عن سدیر الصیرفی قال: دخلت أنا والمفضّل بن عمر و داود بن کثیر الرقی وأبوبصیر وأبان بن تغلب علی مولانا الصادق (علیه السلام) فرأیناه جالساً علی التراب، وعلیه مسح خیبریّ مطرّف بلا جیب مقصّر الکمین، وهو یبکی بکاء الوالهة الثکلی ذات الکبد الحرّی،
۱۵ / ۱۲۹ - سدیر صیرفی گفته است: من و مفضل بن عمر و داوود بن کثیر رقی و ابوبصیر و ابان بن تغلب(۱۰۴) به محضر مبارک مولایمان امام صادق (علیه السلام) رسیدیم. دیدیم که حضرت روی خاک نشسته و لباسی به نام مسح خیبری که گریبان نداشته و آستین هایش کوتاه بود، پوشیده بودند و مانند زنی که فرزندش مرده باشد، گریه می کردند و حزن قد نال الحزن من وجنتیه وشاع التغیّر فی عارضیه وأبلی الدمع محجریه وهو یقول:
[سَیِّدِی غَیْبَتُکَ نَفَتْ رِقادِی وَضَیَّقَتْ عَلَیَّ مِهادِی وَابْتَزَّتْ مِنّی راحَةَ فُؤادِی، سَیِّدِی غَیْبَتُکَ أَوْصَلَتْ مَصائِبِی بِفَجائِعِ الأَبَدِ وَفَقْدَ الْواحِدُ بَعْدَ الْواحِدِ بِفِناءِ الْجَمْعِ وَالْعَدَدِ، فَما أَحِسُّ بِدَمْعَةٍ تَرْقَأَ مِنْ عَیْنِی وَأَنِینٍ یَفْشا مِنْ صَدْرِی.
قال سدیر: فاستطارت عقولنا ولهاً، وتصدّعت قلوبنا جزعاً من ذلک الخطب الهائل والحادث الغائل، فظننّا أنّه سمت لمکروهة قارعة، أو حلّت به من الدهر بائقة، فقلنا: لا أبکی الله عینیک یا ابن خیر الوری من أیّة حادثة تستذرف دمعتک وتستمطر عبرتک؟ وأیّة حالة حتمت علیک هذا المأتم؟
واندوه از چهره و ظاهر و احوال ایشان معلوم می شد و اشک، کاسه چشم های ایشان را پر کرده بود و می فرمودند:
ای سیّد من! غیبت تو خواب را از من گرفته، و بستر استراحت را بر من تنگ کرده و راحتی و آسایش قلبم را گرفته است. آقای من! غیبت تو مصیبت های من را به اندوه ابدی رسانده و فقدان و از دست دادن یکی پس از دیگری، جماعت و عدد را از بین برده، از غم فراق تو اشک چشمانم بخشکیده و سوز دلم فرو ننشسته است.
سدیر می گوید: [با شنیدن این کلمات از امام صادق (علیه السلام)] از شدت حیرت، عقل از سرمان پرید و از این سخنان هولناک و مهلک امام قلبمان گویی پاره پاره شد. گمان کردیم که مصیبت بزرگی به حضرت وارد شده است، بنابراین عرض کردیم:
خداوند چشمان شما را گریان نکند، ای فرزند بهترین خلایق، از چه حادثه و پیش آمدی این گونه مثل باران از چشمتان اشک می آید؟ و چه حالتی شما را به این غم و اندوه انداخته است؟
قال: فزفر الصّادق (علیه السلام) زفرة انتفخ منها جوفه واشتد منها خوفه، فقال:
وَیْکُم إِنِّی نَظَرْتُ صَبِیحَةَ هذَا الْیَوْمِ فِی کِتابِ الْجَفْرِ الْمُشْتَمَلِ عَلی عِلْمِ الْبَلایا وَالْمَنایا وَعِلْمِ ما کانَ وما یَکُونُ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ الَّذِی خَصَّ الله تَقَدَّسَ اسْمُهُ بِهِ مُحَمَّداً وَالأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ (علیهم السلام) وَتَأَمَّلْتُ فِیهِ مَوْلِدَ قائِمِنا (علیه السلام) وَغَیْبَتَهُ وَإِبْطاءَهُ وَطُولَ عُمْرِهِ وَبَلْوَی الْمُؤْمِنِینَ (مِنْ) بَعْدِهِ فِی ذلِکَ الزَّمانِ، وَتَوَلُّدَ الشُّکُوکِ فی قُلُوبِ الشِّیعَةِ مِنْ طُولِ غَیْبَتِهِ، وَارْتِدادِ أَکْثَرِهِمْ عَنْ دِینِهِ، وَخَلْعِهِمْ رِبْقَةَ الإسْلامِ مِنْ أَعْناقِهِمُ الَّتِی قالَ الله - عزّوجلّ -: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ»؛ یَعْنِی الوِلایَةُ، فَأَخَذَتْنِی الرِّقَّةُ، وَ اسْتَوْلَتْ عَلَیَّ الأَحْزانُ.
فَقُلْنا: یَا ابْنَ رَسُولِ الله کَرِّمْنا وَ فَضِّلْنا بِإِشْراکِکَ إِیّانا فِی بَعْضِ ما أَنْتَ تَعْلَمُهُ مِنْ عِلْمِ ذلِکَ.
حضرت از عمق وجود آهی کشیدند که حزن شان بیشتر شد و فرمودند: خیر ببینید! امروز صبح در کتاب جفر که شامل علم بلاها و مرگها و نیز علم آنچه که انجام شده است و آنچه که تا روز قیامت انجام شدنی است و در آن کتاب است نگاه می کردم که خداوند متعال [علم به] آن را مختص به محمّد و ائمه پس از ایشان فرموده است، و با دقت و تأمل در آن قسمت که مربوط به تولد قائم ما و غیبت و طول عمر ایشان و امتحان مؤمنان در آن زمان است که به خاطر طولانی شدن غیبت در قلب های شیعه شک هایی پدید می آید، و بسیاری از آن ها از دین خود روگردان می شوند و ربقه اسلام را از گردن های خود خلع می کنند، و خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «و ما مقدرات و نتیجه اعمال نیک و بد هر انسانی را طوق گردن او ساختیم»؛(۱۰۵) یعنی ولایت که برگردن همه لازم می آید.
لذا حزن و اندوه بر من چیره شد.
پس عرض کردیم: ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به ما کرم فرما و تفضل نما و نسبت به بعضی از چیزهایی که می دانی ما را با خود شریک کن.
قالَ: إِنَّ الله تَعالی ذِکْرُهُ أَدارَ فِی الْقائِمِ مِنَّا ثَلاثَةٌ أَدارَها لِثَلاثَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، قَدَّرَ مَوْلِدَهُ تَقْدِیرَ مَوْلِدِ مُوسی (علیه السلام) وَقَدَّرَ غَیْبَتَهُ تَقْدِیرَ غَیْبَةِ عِیسی (علیه السلام) وَقَدَّرَ إِبْطاءَهُ تَقْدِیرَ إِبْطاءِ نُوحٍ (علیه السلام) وَجَعَلَ لَهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عُمْرَ الْعَبْدِ الصّالِحِ - أَعْنِی الْخِضْرَ (علیه السلام) - دَلِیلاً عَلی عُمْرِهِ.
فَقُلْنا: اِکْشِفْ لَنا یَا ابْنَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) عَنْ وُجُوهِ هذِهِ الْمَعانِی.
قالَ: أَمّا مَوْلِدُ مُوسی (علیه السلام) فَإِنَّ فِرْعَونَ لَمّا وَقَفَ عَلی أَنَّ زَوالَ مُلْکِهِ عَلی یَدِهِ، أَمَرَ بِإِحْضارِ الْکَهَنَةِ، فَدَلُّوا عَلی نَسَبِهِ وَأَنَّهُ یَکُونُ مِنْ بَنِی إِسْرائِیل، فَلَمْ یَزَلْ یَأْمُرُ أَصْحابَهُ بِشِقِ بُطُونِ الْحَوامِلِ مِنْ نِساءِ بَنِی إِسْرائِیلَ حَتّی قَتَلَ فِی طَلَبِهِ نَیِّفاً وَعِشْرُونَ أَلْفَ مَوْلُودٍ وَتَعَذَّرَ عَلَیْهِ الْوُصُولُ إِلی قَتْلِ مُوسی (علیه السلام) بِحِفْظِ الله تَعالی إِیّاهُ.
حضرت فرمودند: خداوند تبارک و تعالی در مورد قائم ما کاری خواهد کرد که در مورد سه تن از انبیا انجام داده است؛ تولد او را نظیر تولد موسی مقدر فرمود، غیبتش را مثل غیبت عیسی و عمر طولانی اش را مثل عمر طولانی نوح قرار داده است و عمر طولانی عبد صالح یعنی خضر (علیه السلام) را دلیل بر طول عمر ایشان قرار داده است.
عرض کردیم: ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این معانی را که فرمودید [اگر صلاح می دانید]برای ما روشن بفرمایید.
حضرت فرمودند: امّا تولد موسی (علیه السلام) وقتی که فرعون متوجّه شد که سلطنت و حکومتش به دست او از بین می رود، دستور داد کاهنان و ستاره شناسان را احضار کنند. آن ها نیز نسب موسی را به او گفتند که از بنی اسرائیل است. فرعون به مأموران و سربازان خود دستور داد که شکم زن های باردار بنی اسرائیل را بشکافند. برای پیدا کردن موسی بیش از بیست هزار طفل کشته شد، ولی از آنجا که خداوند موسی را در حفظ خود قرار داده بود فرعون نتوانست به او دسترسی پیدا کند.
کَذلِکَ بَنُو أُمَیَّةَ وَبَنُو الْعَباس لَمّا أَنْ وَقَفُوا عَلی أَنَّ [بِهِ زَوالَ مَمْلَکَةِ الأُمَراءِ وَالْجَبابِرَةِ مِنْهُمْ عَلی یَدی الْقائِمِ مِنَّا، ناصِبُونا لِلْعَداوَةِ، وَوَضَعُوا سُیُوفَهُمْ فی قَتْلِ أَهْلِ بَیْتِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) وَإِبادَةِ نَسْلِهِ طَمَعاً مِنْهُمْ فِی الوُصُولِ إِلی قَتْلِ القائِمِ (علیه السلام)، فَأَبَی الله أَنْ یَکْشِفَ أَمْرَهُ لِواحِدٍ مِنْ الظَّلَمَةِ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلُو کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.
وَأَمَّا غَیْبَةُ عِیسی (علیه السلام) فَإِنَّ الْیَهُودَ وَالْنَصاری اتَّفَقَتْ عَلی أَنَّهُ قُتِلَ فَکَذَّبَهُمُ الله - عزّوجلّ - بِقَوْلِهِ «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ».
کَذلِکَ غَیْبَةُ القائِمِ فَإِنَّ الأُمَّةَ سَتُنْکِرُها لِطُولِها فَمِنْ قائِلٍ یَقُولُ: إِنَّهُ لَمْ یُولَدْ، وَ قائِلٍ یَفْتَرِی بِقَولِهِ: إِنَّهُ وُلِدَ وَ ماتَ، وَقائِلٍ یَکْفُرُ بِقَولِهِ: إِنَّ حادِی عَشَرَنا کانَ عَقِیمَاً، وَقائِلٍ یمرقُ بِقَولِهِ: إِنَّهُ
همچنین است بنی امیّه و بنی عباس وقتی مطلع شدند که نابودی سلطنت آن ها و همه پادشاهان متکبر و ستمگر به دست قائم ما است، با ما دشمنی کردند و شمشیرهایشان را برای کشتن اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و از بین بردن نسل حضرت و به طمع یافتن و کشتن قائم (علیه السلام) کشیدند، امّا خداوند متعال اِبا دارد از این که امرش را برای احدی از این ستمگران ظاهر کند تا این که نورش را به اتمام [و اوج عزت] رساند، هرچند که مشرکان نخواهند.
و امّا در مورد غیبت عیسی (علیه السلام)، یهود و نصارا با هم متفق القول شدند که او کشته شده است. ولی خداوند تبارک و تعالی آن ها را تکذیب کرده و فرمود: «او [عیسی] را نه کشته اند و نه بر دار کشیده اند، لکن امر بر یهود و نصارا مشتبه شده است.» (۱۰۶)
غیبت قائم (علیه السلام) هم به همین منوال است؛ چرا که به زودی امّت، غیبت او را به خاطر طولانی بودنش انکار می کنند. بعضی ها می گویند: هنوز به دنیا نیامده است عدّه ای به افترا و دورغ می گویند: به دنیا آمده و مرده است، عدّه ای از سر کفر و الحاد می گویند: امام یازدهم ما عقیم بوده و بی اولاد است، برخی می گویند: تعداد ائمّه سیزده نفر یَتَعَدِّی إِلی ثالِثِ عَشَرَ فَصاعِداً، وَقائِلٍ یَعْصِی الله بِدَعْواهُ: إِنَّ رُوْحَ القائِمِ (علیه السلام) یَنْطِقُ فِی هِیْکَلِ غَیْرِهِ.
وَأَمّا إِبْطآءِ نُوحِ (علیه السلام) فَإِنَّهُ لَمّا اسْتَنْزَلَ العُقُوْبَةَ (مِنَ السّمآءِ) بَعَثَ الله إِلَیْهِ جِبْرَئِیلَ (علیه السلام) مَعْهُ سَبْعَ نَوَیاتٍ فَقالَ: یا نَبِیَّ الله إِنَّ الله جَلَّ اسْمُهُ یَقُولُ لَکَ: إِنَّ هؤُلآءِ خَلائِقِی وَعِبادِی لَسْتُ أَبِیدُهُمْ بِصاعِقَةٍ مِنْ صواعِقِی إِلَّا بَعْدَ تَأْکِیدٍ الدَّعْوَةِ، وَإِلْزامِ الْحُجَّةِ، فَعاوِدِ اجْتِهادَکَ فِی الدَّعَوَةِ لِقَوْمِکَ فَإِنِّی مُثِیبُکَ عَلَیْهِ، وَاَغْرِسْ هذا النَّوِی، فَإِنَّ لَکَ فِی نَباتِها وَبُلُوغِها وَإِدْراکِها إِذا أَثْمَرَتْ الفَرَجَ وَالخَلاصَ، وَبَشِّرْ بِذلِکَ مَنْ تَبِعَکَ مِنْ المُؤْمِنِینَ.
فَلَمَّا نَبَتَتِ الأَشْجارُ وَتَأَزَّرَتْ وَتَسَوَّقَتْ وَاَغْصَنَتْ وَزَهَا الثَمَرُ عَلَیها بَعْدَ زَمانٍ طَوِیلٍ اسْتَنْجَزَ مِنْ الله العِدَةَ فَأَمَرَهُ الله تَعالی أَنْ یَغْرِسَ مِنْ نَوی تَلْکَ الأَشْجارِ، وَیُعاوِدِ الصَبْرَ وَالإِجْتِهادَ،
و حتی بیشتر هم می باشد و عده ای از سر عصیان مدعی هستند که روح قائم (علیه السلام) در هیکل و بدن دیگری سخن می گوید.
و امّا طولانی بودن عمر نوح (علیه السلام)، زمانی که از خداوند متعال نزول عذاب آسمانی را طلب کرد، خداوند جبرئیل را فرستاد که با خود هفت [دانه یا هسته درخت] داشت و گفت: ای پیامبر خدا! خداوند متعال می فرماید: این ها بندگان و مخلوقات من هستند و من با صاعقه [یا عذاب فوری] آن ها را از بین نمی برم، مگر این که دعوت به حقّ شده و در حقّ آن ها اتمام حجّت شود. پس برگرد و همه تلاشت را در دعوت قومت [به توحید] به کار ببند و من در مقابل آن به تو ثواب خواهم داد. این دانه ها را بکار، پس وقتی رشد کرد و به حدّ کمال رسیدند [تنومند شدند] و میوه دادند، آن وقت زمان خلاصی و فرج است و مؤمنین و تابعینت را به آن بشارت بده.
وقتی که آن دانه ها رویید و درختانی با شاخ و برگ و تنومند شدند و میوه هم دادند، آن هم پس از مدّت زمانی بسیار طولانی، [نوح] از خداوند وعده خلاصی [از کفار] را مسألت کرد، پس خداوند تبارک و تعالی امر فرمود تا از هسته این درختان هم بکارد وَیُؤَکِّدُ الحُجَّةَ عَلی قَوْمِهِ، فَأَخْبَرَ بِذلِکَ الطَّوآئِفَ الَّتِی آمَنَتْ بِهِ فَارْتَدَّ مِنْهُمْ ثلاثُمائَةَ رَجُلٍ وَقالُوا: لَوْ کانَ ما یَدَّعِیهِ نُوحُ حَقّاً لَما وَقَعَ فِی عِدَتِهِ خُلْفٌ.
ثُمَّ إِنَّ الله تَعالی لَمْ یَزَلْ یَأمُرُهُ عِنْدَ إِدْراکِها کُلَّ مَرَّةٍ أَنْ یَغْرُسَ تارَةً بَعْدَ أُخْری إِلی أَنْ غَرَسَها سَبْعَ مَرّاتٍ، وَما زالَتْ تِلْکَ الطَوآئِفُ مِنَ المُؤمِنِینَ تَرْتَدُّ مِنْهُمْ طائِفَةٌ بَعْدَ طائِفَةٍ إِلی أَنْ عادُوا إِلی نَیِّفٍ وَسَبْعِینَ رَجُلاً، فَأَوْحَی الله - عزّوجلّ - عِنْدَ ذلِکَ إِلَیْهِ وَقالَ: اَلآنَ أَسْفَرَ الصُبْحُ عَنْ اللَّیلِ لِعَیْنِکَ حِیْنَ صَرَّحَ الحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ وَصَفَا الأَمْرُ للإِیمانِ مِنَ الکَدِرِ بِارْتِدَادِ کُلُّ مَنْ کانَتْ طِیْنَتُهُ خَبِیْثَةً.
فَلُو أَنِّی أَهْلَکْتَ الکُفّارَ وَأَبْقَیْتَ مَنِ ارْتَدَّ مِنْ الطَوآئِفِ الَّتِی کانَتْ آمَنَتْ بِکَ لَما کُنْتُ صَدَّقْتُ وَعْدِی السَّابِقَ لِلمُؤمِنِینَ الَّذِینَ أَخْلَصُوا لِی التَّوْحِیدَ مِنْ قَوْمِکَ وَاعْتَصَمُوا بِحَبْلِ
و باز صبر و تلاش را از سر گیرد، صبر کند و تلاش کند [تا شاید قوم هدایت شوند]و حجّت را بر مردمش تمام کند. نوح، این امر الهی را به افرادی که به او ایمان آورده بودند خبر داد. امّا سیصد نفر از آن ها مرتد شده و از ایمان خود برگشتند و گفتند: اگر آنچه نوح ادّعا می کند حقّ و درست بود نمی بایست که در وعده خودش تخلف کند.
خداوند تبارک و تعالی همواره او را امر می کرد که هسته درختان را بکارد تا هفت مرتبه نوح دانه درختان را کاشت [یا این که تا هفت نسل درختان این کار را کرد] در این مدّت گروه هایی از مؤمنین، دسته دسته [و در طول این زمان] از ایمان خود برگشتند تا این که فقط هفتاد و چند نفر از یاران نوح باقی ماندند، پس خداوند در این هنگام به نوح وحی فرستاده و فرمود: الآن سفیدی صبح از پس ظلمت شب در مقابل چشمان تو قرار گرفت، چرا که حقّ روشن شد و امر ایمان، صاف و بی غل و غش گردید، و به واسطه ارتداد و روگردانی همه کسانی که طینت خبیث و ناپاکی داشتند، از کدورت و ناصافی در آمد [قوم تو غربال شدند وکسانی ماندند که طینت پاک داشتند].
پس چنانچه این کفار را نابود کرده و کسانی که ظاهراً به تو ایمان آورده و سپس مرتد شدند را باقی می گذاشتم، وعده سابقم به مؤمنین، درست و صادق نبود، مبنی نُبُوَّتِکَ، بِأَنْ أَسْتَخْلِفَهُمْ فِی الأَرْضِ، وَأُمَکِّنَ لَهُمْ دِیْنَهُمْ، وَأُبَدِّلَ خُوفَهُمْ بِالأَمْنِ، لِکَی تَخْلُصُ العِبادَةُ لِی بِذِهابِ الشَّکِّ مِنْ قُلُوبِهِمْ.
وَکَیْفَ یَکُونُ الإِسْتِخْلافُ وَالتَمْکِینُ وَبَدَلُ الخَوْفِ بِالأَمْنِ مِنِّی لَهُمْ، مَعَ ما کُنْتُ أَعْلَمُ مِنْ ضَعْفِ یَقْینِ الَّذِینَ اَرْتَدُّوا وَخُبْثِ طِینَتِهِمْ، وَسُوءِ سَرآئِرهِم اَلَّتِی کانَتْ نَتائِجُ النِّفاقِ وَسُنُوخُ الضَلالَةِ، فَلَوْ أَنَّهُمْ تَنَسَّمُوا مِنْ المُلْکِ الَّذِی أُوتِیَ المُؤْمِنُونَ وَقْتَ الإِسْتِخْلافِ إِذا هَلَکَتْ أَعداؤهُمْ (لَنَشَقُوا) رَوآئِحَ صِفاتِهِ، وَلاَسْتَحْکَمَ (سَرآئِرَ) نَفاقَهُمْ، وَتَأَبَّدَ خَبالَ ضَلالَةِ قُلُوبِهِمْ وَلَکاشِفُوا إِخْوانَهُمْ بِالْعَداوَةِ، وَحارَبُوهُمْ عَلی طَلَبِ الرِئاسَةِ، وَالتَفَرُّدِ بِالأَمْرِ وَالنَهْیِ عَلَیهِمْ، وَکَیْفَ یَکُونُ التَّمْکِینُ فِی الدِّینِ وِانْتِشارُ الأَمْرِ فِی المُؤمِنِینَ مَعَ إِثارَةِ الفِتَنِ وَإِیقاعِ الحُرُوبِ کَلّا «وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا».
بر این که [اگر] خود را برای توحید، خالص کرده و به ریسمان نبوت تو چنگ زنند تا با زوال و نابودی شک و تردید در قلبشان عبادت من خالص شود؛ آن ها را در زمین جانشین گذشتگان قرار داده و حاکمیت بر دینشان را هم به آن ها می دهم و نیز ترسشان را به امنیت تبدیل می کنم.
در این حال چگونه می شد مؤمنین را خلیفه در زمین قرار دهم و آنان را تمکین بدهم و ترسشان را بدل به امنیت کنم، در حالی که ضعف ایمان مرتدان و خبث طینت و بدی باطنشان را که نتیجه نفاق و گمراهی آن ها بود می دانستم، پس اگر آن ها به خلافتی که بعد از هلاکت کافران به مؤمنین داده می شود می رسیدند، حتماً بدی باطنشان را مستحکم می کردند و با مؤمنین عداوت و دشمنی می کردند و برای رسیدن به ریاست با برادران مؤمن خود می جنگیدند، پس چگونه تمکّن در دین و انتشار [امر توحید] در میان مؤمنین با وجود این فتنه ها و جنگ قدرت ها به وجود می آمد. بلکه هرگز [تمکن در دین واقع نمی شد]پس اینک «کشتی را به کمک ما و وحی ما بساز».(۱۰۷)
قالَ الصادِقُ (علیه السلام): وَ کَذلِکَ القَائِمُ (علیه السلام) فَإِنَّهُ تَمْتَدُّ غِیْبَتُهُ لِیُصَرِّحَ الحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، وَیَصْفُو الإِیمانُ مِنَ الْکَدِرِ بِارْتِدادِ کُلِ مَنْ کانَتْ طِینَتُهُ خَبِیثَةً مِنَ الشِّیعَةِ الَّذِینَ یُخْشی عَلَیْهِمُ النِّفاقُ إِذا أَحَسُّوا بِالإِسْتِخْلافِ وَالتَّمْکِینِ وَالأَمْنِ المُنْتَشِرِ فِی عَهْدِ القائِمِ (علیه السلام).
قالَ المُفَضَّلُ: فَقُلْتُ: یَابْنَ رَسُولِ الله فَإِنَّ النَّوَاصِبَ تَزْعُمُ (أَنَّ) هَذِهِ الآیَةَ أُنْزِلَتْ فِی أَبِی بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ وَعَلِیٍ فَقالَ: لَا یَهْدیِ الله قُلُوبَ النَّاصِبَةِ مَتَی کَانَ الدِّینُ الَّذِی ارْتَضَاهُ [الله وَرَسُولُهُ مُتَمَکِّناً بِانْتِشَارِ الْأَمْنِ فِی الْأُمِّةِ، وَذَهَابِ الْخَوْفِ مِنْ قُلُوبِهَا، وَارْتِفَاعِ الشَّکِ مِنْ صُدُورِهَا فِی عَهْدِ وَاَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ أَو فِی عَهْدِ عَلِیٍ (علیه السلام)، مَعَ ارْتِدَادِ الْمُسْلِمِینَ وَالْفِتَنِ الَّتِی
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: وضعیت قائم ما هم همین طور است، ایام غیبتش آن قدر طولانی خواهد شد تا حقّ خالص مشخص شود و ایمان از کدورت و غبار [نفاق] با ارتداد و روگردانی تمامی کسانی که طینت و باطنی خبیث دارند از میان شیعیان ایشان که خوف آن می رود که با خلافت و تمکین مؤمنین و امنیت ایشان و در عهد قائم (علیه السلام) نفاق شان را آشکار کنند، جدا شوند.
مفضل گفت که عرض کردم: ناصبی ها خیال می کنند که این آیه [یعنی آیه ای که مشتمل بر تمکین و برقراری حکومت دینی و تبدیل خوف مؤمنین به امنیت باشد(۱۰۸) در شأن ابوبکر و عمر و عثمان و حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: خداوند دل های ناصبیان را هدایت نکند، کجا دینی که خدا و رسولش از آن راضی بوده به واسطه انتشار امنیت در میان امّت و رفتن ترس از قلب آن ها و زوال و نابودی شکّ از سینه های آن ها در عهد این سه نفر و یا در عهد علی (علیه السلام) بر قرار بوده و دین تمکن داشته است؟ آن هم با توجّه به این که بسیاری از مسلمین از دین روگردان شده و یا فتنه ها کَانَتْ تَثُورُ فِی أَیَّامِهِمْ، وَالْحُرُوبِ وَالْفِتَنِ الَّتِی کَانَتْ تَشْبُ بَیْنَ الْکُفَّارِ وَبَیْنَهُمْ، ثُمَّ تَلَا الصَّادِقُ (علیه السلام) هذِهِ الآیَةَ مَثلاً لِإِبْطآءِ الْقائِمِ (علیه السلام): «حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جآءَهُمْ نَصْرُنا» الآیة.
وَأَمَّا الْعَبْدُ الصَّالِحُ - أَعْنِی الْخَضِرَ (علیه السلام) - فَإِنَّ الله تَعالی مَا طَوَّلَ عُمُرَهُ لِنُبُوَّةٍ قَدَّرَهَا لَهُ وَلَا لِکِتَابٍ نَزَلَ عَلَیْهِ، وَلَا لِشَرِیعَةٍ یَنْسَخُ بِهَا شَرِیعَةَ مَنْ کَانَ قَبْلَهُ مِنَ الْأَنْبِیاءِ(علیهم السلام)، وَلَا لِإِمَامَةٍ یُلْزِمُ عِبَادَهُ الِاقْتِدَآءَ بِهَا، وَلَا لِطَاعَةٍ یَفْرِضُهَا، بَلَی إِنَّ الله تَعَالَی لَمَّا کَانَ فِی سَابِقِ عِلْمِهِ أَنْ یُقَدِّرَ مِنْ عُمُرِ الْقَائِمِ (علیه السلام) فِی أَیَّامِ غَیْبَتِهِ مَا یُقَدِّرُهُ، وَعَلِمَ مَا یَکُونُ مِنْ إِنْکَارِ عِبَادِهِ بِمِقْدَارِ ذَلِکَ الْعُمُرِ فِی
و انقلاباتی که در زمان آن ها و علی (علیه السلام) بود و نیز جنگ هایی که بین آن ها و کفار در می گرفت. سپس امام صادق (علیه السلام) از باب مثال و برای [فهم] طولانی شدن غیبت امام زمان (علیه السلام) این آیه را قرائت فرمودند: «وقتی که پیامبران از هدایت یافتن امّت مأیوس گردیدند و گمان کردند که امّت ایشان را تکذیب کردند، یاری ما به ایشان رسید».(۱۰۹)
و امّا بنده صالح خداوند یعنی خضر (علیه السلام)؛
خداوند تبارک و تعالی عمر او را به جهت نبوتی که به او داده شد، یا کتابی که به او نازل گردید، یا شریعتی که شرایع انبیا گذشته را نسخ کند و یا برای امامتی که دیگران به او اقتدا کنند و یا برای عبادتی که خداوند براو واجب فرماید، طولانی مقرر نفرمود؛
بلکه چون خداوند در علم ازلی اش گذشته بود که اندازه عمر قائم (علیه السلام) و ایام غیبت حضرت طولانی خواهد بود و این که می دانست بندگان، طولانی شدن عمر او را انکار خواهند کرد، بنابراین عمر خضر (علیه السلام) را بدون دلیل [از قبیل آنچه که گذشت]طولانی مقرر فرمود، تا به وسیله طول عمر ایشان بر طول عمر قائم (علیه السلام) استدلال کند الطُّولِ، طَوَّلَ عُمُرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ مِنْ غَیْرِ سَبَبٍ أَوْجَبَ ذَلِکَ إِلَّا لِعِلَّةِ الِاسْتِدْلَالِ بِهِ عَلَی عُمُرِ القَائِمِ (علیه السلام)، لِیَقْطَعَ بِذَلِکَ حُجَّةَ الْمُعَانِدِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی الله حُجَّةٌ.
والأخبار فی هذا المعنی أکثر من أن تحصی ذکرنا طرفاً منها لئلّا یطول به الکتاب.
فإن قیل: هذه کلّها أخبار آحاد لا یعول علی مثلها فی هذه المسألة لأنّها مسألة علمیّة.
قلنا: موضع الاستدلال من هذه الأخبار ما تضمّن الخبر بالشیء قبل کونه فکان کما تضمّنه، فکان ذلک دلالة علی صحة ما ذهبنا إلیه من إمامة ابن الحسن لأنّ العلم بما یکون لا یحصل إلّا من جهة علّام الغیوب، فلو لم یرو إلّا خبر واحد ووافق مخبره ما تضمّنه الخبر لکان ذلک کافیاً، ولذلک کان ما تضمّنه القرآن من الخبر بالشیء قبل کونه دلیلاً علی صدق
تا بدین وسیله حجّت و بهانه جویی معاندان و مخالفان قطع شود و در برابر خداوند عذر و بهانه ای نداشته باشند.
اخبار و روایات در این مورد بسیار زیاد است که ما فقط بخشی از آن ها را ذکر کردیم تا کتاب طولانی نشود.
اشکال:
تمام این اخبار و روایات خبر واحد هستند و در این مسأله نمی شود به مثل خبر واحد اعتماد کرد، چرا که این مسأله [غیبت] یک مسأله علمی است.
پاسخ:
آنچه که از این اخبار مورد استفاده و استدلال قرار گرفته، این است که روایات متضمن خبر دادن از چیزی قبل از وقوع آن هستند و بعداً هم که آن امر واقع شد دقیقاً مطابق با مضمون خبر بوده، همین امر دلالت دارد بر این که اعتقاد ما در مورد امامت فرزند عزیز امام حسن عسکری (علیهما السلام) صحیح و درست است. برای این که علم به چیزی که در آینده خواهد بود فقط از جهت خداوند متعال و عالم به غیب ها حاصل می شود. بنابراین اگر فقط یک خبر واحد [در مورد آینده] باشد و آن واقعه هم در آینده اتفاق افتاد و با مضمون همان یک خبر کاملاً موافق باشد، همین کافی است.
النبی (صلی الله علیه و آله) وأنّ القرآن من قبل الله تعالی، وإن کانت المواضع الّتی تضمّنت ذلک محصورة، ومع ذلک مسموعة من مخبر واحد، لکن دلّ علی صدقه من الجهة الّتی قلناها، علی أنّ هذه الأخبار متواتر بها لفظاً ومعنی.
فأمّا اللّفظ فإنّ الشیعة تواترت بکلّ خبر منه، و (أمّا) المعنی فإنّ کثرة الأخبار، واختلاف جهاتها وتباین طرقها، وتباعد رواتها، یدلّ علی صحتها، لأنّه لا یجوز أن یکون کلّها باطلة، ولذلک یستدلّ فی مواضع کثیرة علی معجزات النبیّ (صلی الله علیه و آله) الّتی هی سوی القرآن وأمور کثیرة فی الشرع تتواتر معنی، وإن کان کلّ لفظ منها منقولاً من جهة الآحاد، وذلک معتمد عند من
به همین جهت آنچه که قرآن پیش از وقوع امری، آن را خبر داده دلیل بر صدق پیامبر (صلی الله علیه و آله) است و این که قرآن کریم از جانب خداوند نازل شده است، هرچند مواضعی که متضمن خبر از آینده است محصور و محدود باشد، با این حال از یک مخبر واحد هم شنیده می شود لکن از جهتی که گفتیم [واقعه آینده با مضمون خبر مطابق باشد]بر صدق مخبر و خبر دهنده دلالت می کند.
علاوه برآنچه گفته شد این اخبار، هم از نظر لفظ و هم از نظر معنا متواتر هستند.
امّا از نظر لفظ؛ زیرا تحقیقاً شیعه بر هر خبری در این موضوع تواتر دارد [و از راه ها و اسناد و نقل های متفاوت، اخبار این باب را روایت کرده است].
امّا از نظر معنا؛ همین فراوانی اخبار و اختلاف جهات [به دست آمده و منابع مختلف] و متفاوت بودن طریقه نقل و رسیدن به آن ها، برصحّت اخبار دلالت می کند، به این دلیل که بطلان همه اخبار ممکن نیست، و لذا در مواضع فراوان برای معجزات پیامبر (صلی الله علیه و آله) که غیر از قرآن هستند و نیز بسیاری از مسائل شرع با تواتر معنوی استدلال می شود؛ اگرچه الفاظ این اخبار به صورت خبر واحد نقل شده باشد. و این مسأله مورد اعتماد مخالف ما هم هست، بنابراین هرگاه ما آن خبر را در باب امامت ذکر خالفنا فی هذه المسألة، فلا ینبغی أن یترکوه وینسوه إذا جئنا إلی الکلام فی الإمامة، والعصبیّة لا ینبغی أن تنتهی بالإنسان إلی حدّ یجحد الأمور المعلومة.
وهذا الّذی ذکرناه معتبر فی مدائح الرجال وفضائلهم، ولذلک استدلّ علی سخاء حاتم و شجاعة عمرو و غیر ذلک [بمثل ذلک]وإن کان کلّ واحد ممّا یروی من عطاء حاتم ووقوف عمرو فی موقف من المواقف من جهة الآحاد، وهذا واضح.
وممّا یدلّ أیضاً علی إمامة ابن الحسن (علیه السلام) زائداً علی ما مضی أنّه لا خلاف بین الأمّة أنّه سیخرج فی هذه الأمّة مهدیّ یملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً، وإذا بیّنا
می کنیم، دیگر سزاوار و شایسته نیست که مخالفین ما [یعنی اهل سنّت] این اعتماد خودشان را ترک کرده و فراموش کنند، و همچنین سزاوار نیست که تعصب جاهلی، انسان را به جایی برساند که امور بدیهی و معلوم را انکار کند.
این را که ما ذکر کردیم در مدایح و شمردن فضایل و برتری های مردان برجسته جاری و معتبر است، به همین جهت بر سخا و بخشندگی حاتم [طایی] و شجاعت عمرو [بن عبدودّ] و امثال این ها استدلال شده است، اگر چه هر یک از این روایات که از عطای حاتم و حضور عمرو در مبارزات و جنگاوری او رسیده، از طریق خبر واحد است و این مسأله واضح و روشن است.
«روایاتی که بر خروج و قیام حضرت مهدی (علیه السلام) دلالت دارند»
علاوه برآنچه که گذشت از ادله ای که بر امامت فرزند امام حسن عسکری (علیهما السلام) دلالت می کند، این است که در بین این امّت هیچ اختلافی نیست که به زودی در میان همین امّت، مهدی (علیه السلام) ظهور می کند و زمین را همان گونه که پر از ظلم و جور شده است مملّو از قسط و عدل می کند. وقتی بیان کردیم که مهدی (علیه السلام) از فرزندان حسین (علیه السلام) است، و گفتار کلیه کسانی را که مدعی شدند امام زمان (علیه السلام) فرزند امام حسین (علیه السلام) است، أنّ ذلک المهدیّ من ولد الحسین (علیه السلام)، وأفسدنا قول (کلّ) من یدّعی ذلک من ولد الحسین سوی ابن الحسن (علیه السلام) ثبت أنّ المراد به هو (علیه السلام).
والأخبار المرویّة فی ذلک أکثر [من أن تحصی، غیر أنّا نذکر طرفاً من ذلک.
۱۳۰ - فممّا روی من أنّه لا بدّ من خروج مهدیّ فی هذه الأمّة؛
روی إبراهیم بن سلمة، عن أحمد بن مالک الفزاری، عن حیدر بن محمّد الفزاری، عن عباد بن یعقوب، عن نصر بن مزاحم، عن محمّد بن مروان، عن الکلبیّ، عن أبی صالح، عن ابن عباس فی قوله تعالی: «وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ».
قالَ: هُوَ خُرُوجِ الْمَهْدِیّ (علیه السلام).
۱۳۱ - و بهذا الإسناد، عن ابن عباس فی قوله: «اعْلَمُوا أَنَّ الله یُحْیِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» یعنی یصلح الأرض بقائم آل محمّد من بعد موتها، یعنی من بعد جور أهل مملکتها
امّا فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) نیست را باطل کردیم و فسادش را [به وسیله اخبار و روایاتی که در گذشته نقل کردیم]روشن ساختیم، ثابت می شود که مراد و مقصود از «مهدی» امام زمان (علیه السلام) فرزند امام حسین، همین فرزند امام عسکری است.
اخباری که دراین مورد روایت شده است، بیش از آن است که شماره شود و ما فقط به بخشی از آن ها اشاره می کنیم:
۱ / ۱۳۰ - از جمله روایاتی که بر حتمی بودن قیام امام زمان (علیه السلام) دلالت دارد، این است که ابن عباس در مورد این آیه قرآن که می فرماید: «و روزی شما با همه وعده ها که به شما دادند، در آسمان است.» (۱۱۰) گفته است: مقصود از وعده، خروج مهدی (علیه السلام) است.
۲ / ۱۳۱ - باز از ابن عباس است که در مورد آیه مبارکه: «بدانید که البته خداوند زمین را پس از مردن آن زنده خواهد کرد».(۱۱۱) گفته است: یعنی خداوند به وسیله قائم آل محمّد(علیهم السلام) زمین را پس از آن که مرده باشد؛ یعنی بعد از ستم اهل آن مملکت اصلاح می کند. «قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الآیاتِ» - بقائم آل محمّد - «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ».
۱۳۲ - وأخبرنا الشریف أبومحمّد المحمدی (رحمه الله)، عن محمّد بن علیّ بن تمام، عن الحسین بن محمّد القطعیّ، عن علیّ بن أحمد بن حاتم البزاز، عن محمّد بن مروان الکلبیّ، عن أبی صالح، عن عبد الله بن العباس فی قول الله تعالی: «وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ»؛ قال: قیام القائم (علیه السلام)
ومثله «أَیْنَما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ الله جَمِیعاً» قال: أصحاب القائم (علیه السلام) یجمعهم الله فی یوم واحد.
۱۳۳ - محمّد بن إسحاق المقریّ، عن علیّ بن العبّاس المقانعی، عن بکّار بن احمد، عن الحسن بن الحسین، عن سفیان الجریری، عن عمرو بن هاشم الطائی، عن إسحاق بن عبد الله بن علیّ بن الحسین فی هذه الآیة «فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ»؛
قال: قیام القائم (علیه السلام) من آل محمّد (صلی الله علیه و آله).
[و آیه مبارکه:] «به تحقیق برای شما آیات را بیان کردیم»؛(۱۱۲) یعنی به وسیله قائم آل محمّد «شاید شما عاقل شده و تفکّر کنید».
۳ / ۱۳۲ - و باز هم از عبد الله بن عباس است که در مورد آیه شریفه «و روزی شما با همه وعده هایی که به شما دادند، در آسمان است، پس به پروردگار آسمان و زمین قسم که این مطلب حقّ است، همچنان که شما با یکدیگر سخن می گویید»؛(۱۱۳) گفت: [این آیه درباره] قیام قائم (علیه السلام) است و مثل آن است آیه «هر کجا که باشید، خداوند همه شما را خواهد آورد.» (۱۱۴) گفته است: خداوند اصحاب قائم را در یک روز جمع می کند.
۴ / ۱۳۳ - اسحاق بن عبد الله بن علی بن الحسین [از اصحاب امام صادق (علیه السلام)] در مورد آیه شریفه «به پروردگار آسمان و زمین قسم که این مطلب حقّ است، همچنان که با یکدیگر سخن می گویید»؛(۱۱۵) گفته است: مقصود قیام قائم از آل محمّد (صلی الله علیه و آله) است.
قال: و فیه نزلت «وَعَدَ الله الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَرْضِ کَما اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً»؛
قال: نزلت فی المهدی (علیه السلام).
۱۳۴ - وأخبرنا الحسین بن عبید الله، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفری، عن أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة النیشابوری، عن الفضل بن شاذان النیشابوری، عن الحسن بن علیّ بن فضّال، عن المثنّی الحنّاط، عن الحسن بن زیاد الصیقل قال: سمعت أبا عبد الله جعفر بن محمّد (علیه السلام) یقول:
إِنَّ الْقائِمَ لا یَقُومُ حتّی یُنادِی مُنادٍ مِنَ السَّمآءِ تَسْمَعُ الْفَتاةُ فی خَدرِها وَیَسْمَعُ أَهْلُ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَفِیهِ نُزِلَتْ هذِهِ الآیَةِ «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهمْ مِنَ السَّمآءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ».
و همچنین گفته که آیه مبارکه «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، وعده فرموده که در زمین خلافت دهد همچنان که امّت های صالح پیامبران گذشته را جانشین پیشینیان خود ساخته و دین پسندیده آنان را بر همه جا مسلّط و نافذ گرداند و بر همه مؤمنان پس از ترس و هراس از دشمنان ایمنی کامل عطا فرماید که مرا عبادت کرده و هیچ به من شرک نورزند.» (۱۱۶) نیز درباره مهدی (علیه السلام) نازل شده است.
۵ / ۱۳۴ - حسن بن زیاد صیقل گفته که از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: قائم قیام نمی کند مگر زمانی که منادی از آسمان به گونه ای ندا کند که دختران جوان در خلوت خانه، ندا را بشنوند و همچنین همه اهل مشرق و مغرب عالم می شنوند. و آیه کریمه «اگر بخواهیم از آسمان آیه ای برآنان نازل می کنیم، پس بر آن گردن نهند و در مقابل آن خاضع شوند»،(۱۱۷) در این مورد نازل شده است.
۱۳۵ - وأخبرنی جماعة، عن أبی محمّد هارون بن موسی التلعکبری، عن أبی علیّ الرازی، عن ابن أبی دارم، عن علیّ بن العبّاس السندی المقانعی، عن محمّد بن هاشم القیسی، عن سهل بن تمام البصری، عن عمران القطّان، عن قتادة، عن أبی نضرة، عن جابر بن عبد الله الأنصاری قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
اَلْمَهْدِیُّ یَخْرُجُ فِی آخِر الزَّمانِ.
۱۳۶ - محمّد بن إسحاق المقریّ، عن المقانعی، عن بکّار بن أحمد، عن الحسن بن الحسین، عن المعلّی بن زیاد، عن العلاء بن بشیر المرادی، عن أبی الصدیق النّاجی، عن أبی سعید الخدری قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
أُبَشِّرُکُمْ بِالْمَهْدِیّ یَبْعَثُ فِی أُمَّتِی عَلَی اخْتِلافٍ مِنَ النَّاسِ وَزِلْزالٍ یَمْلَأُ الأَرْضَ عَدْلاً وَقِسْطاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وظُلْمَاً، یَرْضی عَنْهُ ساکِنُ السَّمآءِ وَساکِنُ الأَرْضِ.
۱۳۷ - عنه، عن المقانعی، عن بکّار بن أحمد، عن الحسن بن الحسین، عن تلید، عن أبی الجحّاف، [عن خالد بن عبدالملک، عن مطر الورّاق، عن الناجی یعنی أباالصدیق، عن أبی سعید] قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
۶ / ۱۳۵ - جابر بن عبد الله انصاری گفته است: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: مهدی در آخر الزمان قیام می کند.
۷ / ۱۳۶ - ابو سعید خدری گفته است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: به شما بشارت می دهم که مهدی در حالتی مبعوث می شود [قیام می کند] که مردم در حال اختلاف و تزلزل هستند. زمین را چنان که از ظلم و جور پر شده، آن چنان مملو از عدل و قسط می کند که ساکنان اهل آسمان و زمین از او راضی می شوند.
۸ / ۱۳۷ - ابو سعید [خدری] گفته است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: بشارت باد برشما أَبْشِرُوا بِالْمَهْدِیّ - قالَ: ثَلاثاً - یَخْرُجُ عَلی حِینِ اخْتِلافٍ مِنَ النَّاسِ وَزِلْزالٍ شَدِیدٍ یَمْلَأُ الأَرْضَ قِسْطَاً وَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَ جَوْراً، یَمْلأ (قُلُوبَ) عِبادِهِ عِبادَةً وَیَسَعُهُمْ عَدْلُهُ.
۱۳۸ - محمّد بن إسحاق المقرّی، عن علیّ بن العبّاس المقانعی، عن بکّار بن أحمد، عن الحسن بن الحسین، عن سفیان الجریری، عن عبد المؤمن، عن الحارث بن حصیرة، عن عمارة بن جوین العبدی، عن أبی سعید الخدری قال: سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول علی المنبر:
إِنَّ الْمَهْدِیَّ مِنْ عِتْرَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یَخْرُجُ فِی آخِرِ الزَّمانِ.
یَنْزِلُ لَهُ (مِنَ) السَّمآءِ قَطْرَها، وَتَخْرُجُ لَهُ الأَرْضَ بَذْرَها، فَیَمْلأَُ الأَرْضُ عَدْلاً وقِسْطاً کَما مَلأَها الْقَوْمُ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً.
۱۳۹ - عنه، عن علیّ بن العبّاس المقانعی، عن بکّار بن أحمد، عن مصبح، عن قیس، عن أبی حصین، عن أبی صالح، عن أبی هریرة قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
لَوْ لَمْ یَبْقِ مِنَ الدُّنیا إِلّا یَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ الله ذلِکَ الْیَوْمَ حَتّی یَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یَمْلأُ الأَرْضَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً.
به وجود مهدی و این را سه بار تکرار فرمودند، در وقتی قیام می کند که مردم در اختلاف و تزلزل هستند، همچنان که زمین پر از ظلم و جور شده است آن را پر از عدل و داد می کند و دل های مردم را مملو از عبادت می گرداند، عدالت او همه مردم را فرا می گیرد.
۹ / ۱۳۸ - ابو سعید خدری گفته است: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که بالای منبر می فرمودند: مهدی از اولاد و اهل بیت من است. در آخر الزمان قیام می کند، آسمان برای او باران می بارد و زمین به یمن او دانه های خود را می رویاند. پس زمین را پر از عدل و داد می کند همچنان که دیگران آن را پر از ظلم و جور کرده باشند.
۱۰ / ۱۳۹ - ابو هریره گفته است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: اگر از عمر دنیا فقط یک روز باقی بماند، خداوند آن روز را آن قدر طولانی می کند تا این که مردی از اهل بیت من قیام کرده و زمین را مملو از عدل و داد کند، همان طور که از ظلم و جور پر شده باشد.
۱۴۰ - عنه، عن علیّ، عن بکّار، عن علیّ بن قادم، عن فطر، عن عاصم، عن زرّ بن حبیش، عن عبد الله بن مسعود قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
لَوْ لَمْ یَبْقِ مِنَ الدُّنْیا إِلّا یَوْمٌ لَطَوَّلَ الله تَعالی ذلِکَ الْیَوْمَ حَتّی یَبْعَثَ رَجُلاً مِنِّی یُواطِئُ اسْمُهُ اِسْمِی وَاسْمُ أَبِیهِ اِسْمُ أَبِی یَمْلأُ الأَرْضَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً.
۱۱ / ۱۴۰ - عبد الله بن مسعود (رضی الله عنه) گفته است: رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمودند: اگر از عمر دنیا فقط یک روز باقی بماند، خداوند آن روز را طولانی می کند تا این که مردی از [نسل] من مبعوث شده [قیام می کند] تا حکمرانی کند. نام او نام من است و نام پدر او نام پدر من است. همان گونه که زمین پر از ظلم و جور شده باشد، آن را مملو از عدل و داد می کند.(۱۱۸)
۱۴۱ - وعنه، عن المقانعی، عن جعفر بن محمّد الزهری، عن إسحاق بن منصور، عن قیس بن الربیع وغیره، عن عاصم، عن زرّ، عن عبد الله بن مسعود قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
لا تَذْهَبُ الدُّنیا حَتّی یَلِی أُمَّتِی رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یُقالُ لَهُ الْمَهْدِیُّ.
۱۴۲ - محمّد بن علیّ، عن عثمان بن احمد السمّاک، عن إبراهیم بن عبد الله الهاشمی، عن الحسن بن الفضل البوصرائی، عن سعد بن عبد الحمید الأنصاری، عن عبد الله بن زیاد الیمامی، عن عکرمة بن عمّار، عن إسحاق بن عبد الله بن أبی طلحة، عن أنس بن مالک قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
نَحْنُ بَنُو عَبْدِ الْمُطَلِّبِ سادَةُ أَهْلِ الْجَنَّةِ، أَنَا وَعَلِیٌّ وَحَمْزَةُ وَجَعْفَرُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ وَالْمَهْدِیُّ.
۱۴۳ - عنه، عن الحسین بن محمّد القطعی، عن علیّ بن حاتم، عن محمّد بن مروان، عن عبید بن یحیی الثوری، عن محمّد بن الحسین، عن أبیه، عن جدّه، عن علیّ (علیه السلام) فی قوله
۱۲ / ۱۴۱ - عبد الله بن مسعود گفته که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: دنیا تمام نمی شود تا این که مردی از اهل بیت من که به او مهدی گفته می شود، ولی و سرپرست امّتم شود.
۱۳ / ۱۴۲ - انس بن مالک گفته که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ما فرزندان عبدالمطلب [یعنی] من و علی و حمزه [سیّدالشهدا] و جعفر [طیار] و حسن و حسین و مهدی، سادات و آقایان اهل بهشتیم.
۱۴ / ۱۴۳ - محمّد بن حسین(۱۱۹) از پدرش از جدش از حضرت علی (علیه السلام) در مورد تعالی: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» قال:
هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ یَبْعَثُ الله مَهْدِیهِمْ بَعْدَ جُهْدِهِمْ فَیُعِزَّهُمْ وَیُذِلُّ عَدُوَّهُمْ.
والأخبار فی هذا المعنی أکثر من أن تحصی لا نطوّل بذکرها الکتاب.
فأمّا الّذی یدلّ علی أنّ المهدیّ یکون من ولد علیّ (علیه السلام)، ثمّ من ولد الحسین (علیه السلام):
۱۴۴ - [ما] أخبرنی جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفری، عن أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة النیشابوری، عن الفضل بن شاذان، عن نصر بن مزاحم، عن ابن لهیعة، عن أبی قبیل، عن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) فی حدیث طویل:
فَعِنْدَ ذلِکَ خُرُوجُ الْمَهْدِیُّ وَهُوَ مِنْ وُلْدِ هذا - وَأَشارَ بِیَدِهِ إِلی عَلِیّ بْنِ أَبِی طالِبٍ (علیه السلام) - بِهِ یَمْحَقُ الله الْکَذِبَ، وَیَذْهَبُ الزَّمانَ الْکَلِبَ، وَبِهِ یُخْرِجُ ذُلَّ الرِّقِ مِنْ أَعْناقِکُمْ.
این آیه که می فرماید: «و اراده کردیم بر کسانی که در زمین ضعیف شده اند منت گذاریم و آن ها را امامان و وارثان زمین قرار دهیم»؛(۱۲۰) نقل می کند که حضرت فرمودند: کسانی که ضعیف شده اند در روی زمین آل محمّد هستند، خدای متعال مهدی آل محمّد را مبعوث می فرماید، پس ایشان را [اهل بیت را] عزیز و دشمنانشان را ذلیل می کند.
و اخبار در این باب بیش از این هاست و ما هم به ذکر تمام آن ها کتاب را طولانی نمی کنیم.
مهدی (علیه السلام) از فرزندان علی و فاطمه (علیهما السلام):
۱ / ۱۴۴ - عبد الله بن عمرو بن عاص گفته است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثی طولانی فرمودند: در آن زمان مهدی (علیه السلام) قیام می کند، او مردی از اولاد ایشان است - و اشاره به علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمودند - به وسیله او خداوند، باطل و دروغ را مضمحل می فرماید و شدت و سختی روزگار را از بین می برد و به واسطه او ذلت بردگی از گردن های شما برداشته می شود.
ثُمَّ قالَ: أَنَا أَوَّلُ هذِهِ الأُمَّةِ وَالْمَهْدِیُّ أَوْسَطُها، وَعِیسی آخِرُها وبَیْنَ ذلِکَ شَیْخٌ أَعْوَج.
۱۴۵ - محمّد بن علیّ، عن عثمان بن أحمد السماک، عن إبراهیم بن عبد الله الهاشمی، عن إبراهیم بن هانی، عن نعیم بن حماد المروزی، عن بقیة بن الولید، عن أبی بکر بن أبی مریم، عن الفضل بن یعقوب الرخامی، عن عبد الله بن جعفر، عن أبی الملیح، عن زیاد بن بیان، عن علیّ بن نفیل، عن سعید بن المسیّب، عن أمّ سلمة قالت:
سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: اَلْمَهْدِیُّ مِنْ عِتْرَتِی مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ.
۱۴۶ - أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان، عن مصبح، عن أبی عبد الرحمن، عمّن سمع وهب بن منبّه یقول، عن ابن عبّاس فی حدیث طویل أنّه قال: یا وهب ثمّ یخرج المهدیّ، قلت: من ولدک؟
قال: لا والله ما هو من ولدی ولکن من ولد علیّ (علیه السلام)، وطوبی لمن أدرک زمانه، وبه یفرّج الله عن الأمّة حتّی یملأها قسطاً وعدلاً إلی آخر الخبر.
سپس فرمودند: من اوّل این امّت هستم، و مهدی (علیه السلام) وسط آن هاست و عیسی (علیه السلام) آخرشان است، در اثنای این حال [بین من، مهدی و عیسی] بلاها [از جمله هرج و مرج و حکّام بد اخلاق] به مردم رو می آورد.
۲ / ۱۴۵ - سعید بن مسیب از امّ سلمه نقل می کند که گفته است: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمودند: مهدی از عترت من و از اولاد فاطمه است.
۳ / ۱۴۶ - از وهب بن منیه شنیده شده که او از ابن عباس نقل می کرد که ابن عباس در ضمن حدیثی طولانی به من گفت: ای وهب! سپس مهدی قیام می کند.
گفتم: آیا از اولاد توست؟
گفت: به خدا قسم که از اولاد من نیست، بلکه از اولاد و نسل علی (علیه السلام) است. و خوش به حال کسی که زمان او را درک کند. خداوند متعال فرج و راحتی و خلاصی امّت را به وسیله او واقع می فرماید، تا آنجا که زمین را پر از عدل و داد می کند... تا آخر خبر.
۱۴۷ - أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان، عن محمّد بن سنان، عن عمار بن مروان، عن المنخل بن جمیل، عن جابر الجعفی، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
اَلْمَهْدِیُّ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ وَهُوَ رَجُلٌ آدِمٌ.
۱۴۸ - أخبرنا جماعة، عن التلعکبری، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن محمّد بن علیّ، عن عثمان بن أحمد السماک، عن إبراهیم بن العلاء الهاشمی، عن أبی الملیح، عن زیاد بن بیان، عن علیّ بن نفیل، عن سعید بن المسیّب، عن أمّ سلمة قالت: سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول:
اَلْمَهْدِیُّ مِنْ عِتْرَتِی مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ.
۱۴۹ - أحمد بن إدریس، عن علیّ بن الفضل، عن أحمد بن عثمان، عن أحمد بن رزق، عن یحیی بن العلاء الرازی قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
یَنْتِجُ الله تَعالی فِی هذِهِ الأُمَّةِ رَجُلاً مِنّی وَأَنَا مِنْهُ، یَسُوقُ الله تَعالی بِهِ بَرَکاتِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ، فَیُنْزِلُ السَّمآءُ قَطْرَها، وَیُخْرِجُ الأَرْضُ بَذْرَها، وَتَأْمَنُ وُحُوشُها وَسِباعُها وَیَمْلَأُ الأَرْضَ قِسْطَاً وَ عَدْلاً کَما
۴ / ۱۴۷ - جابر جعفی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: مهدی از اولاد و فرزندان فاطمه و مردی گندم گون است.
۵ / ۱۴۸ - سعید بن مسیب از ام سلمه نقل می کند که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمودند: مهدی از عترت من و از اولاد فاطمه است.
۶ / ۱۴۹ - یحیی بن علاء رازی گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: خداوند تبارک وتعالی در میان این امّت مردی را که از من است و من هم از او هستم بیرون می آورد و به واسطه او برکات آسمان و زمین را متوجّه خلایق می فرماید؛ بنابراین آسمان باران خود را می فرستد و زمین دانه و بذرش را می رویاند و از حیوانات وحشی و درندگان در امنیت خواهند بود، زمین را همچنان که پر از ظلم و ستم شده است مملو از عدل و داد می کند و [از دشمنان مستکبر و عنود] آن قدر می کشد که انسان مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَ جَوْراً، وَیَقْتُلُ حَتّی یَقُولَ الْجاهِلُ: لَوْ کانَ مِنْ ذُرِّیَةِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) لَرَحِمَ.
وأمّا الّذی یدلّ علی أنّه یکون من ولد الحسین (علیه السلام) فالأخبار الّتی أوردناها فی أنّ الأئمّة اثنا عشر، وذکر تفاصیلهم هی متضمّنة لذلک، ولأنّ کلّ من اعتبر العدد الّذی ذکرناه قال: المهدیّ من ولد الحسین (علیه السلام) وهو من أشرنا إلیه.
ویزید ذلک وضوحاً:
۱۵۰ - ما أخبرنی به جماعة، عن التلعکبری، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن محمّد بن إسحاق المقرئ، عن علیّ بن العباس المقانعی، عن بکّار بن أحمد، عن الحسن بن الحسین، عن سفیان الجریری، عن الفضیل بن الزبیر قال: سمعت زید بن علیّ (علیه السلام) یقول:
هذَا الْمُنْتَظِرُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍ فِی ذُرّیَةِ الْحُسَیْنِ وِفِی عَقَبِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) وَهُوَ المَظْلُومُ الَّذِی قالَ الله تَعالی «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ» - قالَ: وَلِیُّهُ رَجُلٌ مِنْ
جاهل و بی خرد می گوید: اگر این مرد از ذریه و نسل محمّد بود [به این ها] رحم می کرد.
مهدی (علیه السلام) از اولاد و نسل امام حسین (علیه السلام):
امّا اخباری که می گوید امام زمان از فرزندان امام حسین (علیه السلام) است روایاتی است که آوردیم، مبنی بر این که ائمّه دوازده نفر هستند و بیان توضیحات آن ها متضمن این معنا بود چون هر که عدد [دوازده امام] را که ما متذکر شدیم معتبر بداند، در واقع معتقد است که مهدی از فرزندان و نسل حسین (علیه السلام) است و این همان است که ما اشاره کردیم و به جهت واضح تر شدن مطلب و بیش از آنچه که گذشت این [روایات] است:
۱ / ۱۵۰ - فضیل بن زبیر گفته است: از زید بن علی (علیه السلام) شنیدم که می گفت: این منتظر [امام زمان (علیه السلام)] از اولاد حسین بن علی و ذریه و نسل حسین (علیه السلام) است و حسین آن مظلومی است که خداوند [در شأنش] فرموده است: «و هر آن که مظلوم کشته شود، ذُرِّیَّتِهِ مِنْ عَقِبِهِ، ثُمَّ قَرَأَ «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ» - «سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ».
قالَ: سُلْطانُهُ حُجَّتُهُ عَلی جَمِیعِ مَنْ خَلَقَ الله تَعالی حَتّی یَکُونَ لَهُ الْحُجَّةُ عَلَی النَّاسِ ولا یَکُونُ لِأَحَدٍ عَلَیْهِ حُجَّةٌ.
۱۵۱ - وبهذا الإسناد، عن سفیان الجریری قال: سمعت محمّد بن عبد الرحمن بن أبی لیلی یقول: والله لا یکون المهدی أبداً إلّا من ولد الحسین (علیه السلام).
۱۵۲ - وبهذا الإسناد، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان، عن إبراهیم بن الحکم بن ظهیر، عن إسماعیل بن عیّاش، عن الأعمش، عن أبی وائل قال: نظر أمیر المؤمنین (علیه السلام) إلی ابنه الحسین (علیه السلام) فقال:
پس البته که برای خون او ولیّ قرار دادیم»،(۱۲۱) گفت: ولیّ دم حسین (علیه السلام) مردی از ذریه و نسل اوست. سپس این آیه را قرائت کرد که می فرماید: «واین [خداپرستی و امامت خلق] را در ذریه و نسل خودش کلمه باقی گذاشت»،(۱۲۲) «و ولیّ او صاحب اختیار است پس مبادا در کشتن اسراف کند که او منصور است.» (۱۲۳)
پس از این آیات گفت: منظور از سلطان او حجّت اوست بر جمیع کسانی که خداوند خلق کرده، تا حجّت خدا بر خلق تمام شود و خلق حجّتی بر خدا نداشته باشند.
۲ / ۱۵۱ - سفیان جریری گفته که از محمّد بن عبدالرحمن بن ابی لیلی شنیدم که می گفت: به خدا قسم که مهدی فقط از اولاد حسین (علیه السلام) است.
۳ / ۱۵۲ - ابی وائل [شقیق بن سلمه اسدی] گفته است: امیرالمؤمنین (علیه السلام) به فرزندش حسین (علیه السلام) نگاه کرده و فرمودند: این پسرم سیّد است، همان گونه که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) إِنَّ ابْنَی هذا سَیِّدٌ کَما سَمّاهُ [رَسُولُ الله سَیِّداً، وَسَیَخْرُجُ الله تَعالی مِنْ صُلْبِهِ رَجُلاً بِاسْمِ نَبِیِّکُمْ، فَیُشْبِهُهُ فی الْخَلْقِ وَالْخُلْقِ، یَخْرُجُ (عَلی حِینِ غَفْلَةٍ مِنَ النَّاسِ، وَإِماتَةٍ مِنَ الْحَقِ وَإِظْهارٍ مِنَ الْجَوْرِ، وَالله لَوْ لَمْ یَخْرُجْ لَضَرَبَتْ عُنُقَهُ، یَفْرَحُ (لِخُرُوجِهِ) أَهْلُ السَّمآءِ وَسُکّانها، یَمْلأَُ الأَرْضَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْمَاً، تمام الخبر.
۱۵۳ - وبهذا الإسناد، عن أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان، عن عمرو بن عثمان، عن محمّد بن عذافر، عن عقبة بن یونس، عن عبد الله بن شریک فی حدیث له اختصرناه قال:
مَرَّ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) عَلی حَلْقَةٍ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ وَهُمْ جُلُوسٌ فِی مَسْجِدِ الرَّسُولِ (صلی الله علیه و آله) فَقالَ:
أَما وَالله لا تَذْهَبُ الدُّنْیا حَتّی یَبْعَثُ الله مِنّی رَجُلاً یَقْتُلُ مِنْکُمْ أَلْفاً وَمَعَ الأَلْفِ أَلْفاً وَمَعَ الأَلْفِ أَلْفاً.
فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ إِنَّ هؤُلآءِ أَوْلادِ کَذا وَکَذا لا یَبْلُغُونَ هذا.
او را سیّد نامیده است و به زودی خداوند تبارک وتعالی از صلب او مردی را که نامش نام پیامبر شماست و در خَلق و خُلق به او شبیه است بیرون می آورد. او در زمان غفلت مردم، اضمحلال حقّ و اظهار و پیروزی باطل و ستم، خروج می کند. به خدا قسم که اگر خروج نکند گردنش زده می شود، اهل آسمان از قیامش شاد می شوند، زمین را پر از عدل می کند همچنان که مملو از ظلم و جور شده باشد.
۴ / ۱۵۳ - عبد الله بن شریک حدیثی دارد که ما آن را مختصر کرده ایم، او گفته است: امام حسین (علیه السلام) بر گروهی از بنی امیه که در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشسته بودند عبور کرده و فرمودند: آگاه باشید! به خدا قسم دنیا تمام نمی شود تا این که خدا مردی از نسل مرا مبعوث می فرماید که هزار نفر از شما را خواهد کشت و با آن هزار، هزار نفر را و با آن هزار هم هزار نفر دیگر را می کشد.
عرض کردم: فدای شما شوم! اولاد بنی امیه این تعداد نمی شوند!
فَقالَ: وَیْحَکَ [إِنَ فِی ذلِکَ الزَّمانِ یَکُونُ لِلرَّجُلِ مِنْ صُلْبِهِ کَذا وَکَذا رَجُلاً وَإنَّ مَوْلَی الْقَوْمِ مِنْ أَنْفُسِهِمْ.
۱۵۴ - وبهذا الإسناد، عن أحمد بن إدریس، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید الأهوازی، عن الحسین بن علوان، عن أبی هارون العبدی، عن أبی سعید الخدری فی حدیث له طویل اختصرناه قال:
قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) لِفاطِمَةَ (علیها السلام): یا بُنَیَّةَ! إِنّا أُعْطِینا أَهْلَ الْبَیْتِ سَبْعاً لَمْ یُعْطِها أَحَدٌ قَبْلَنا؛ نَبِیُّنا خَیْرُ الأَنْبِیاءِ وَهُوَ أَبُوکَ، وَوَصِیُّنا خَیْرُ الأَوْصِیاءِ وَهُوَ بَعْلُکَ، وَشَهِیدُنا خَیْرُ الشُّهَداءِ وَهُوَ عَمُّ أَبِیکَ حَمْزَةُ، وَمِنّا مَنْ لَهُ جَناحانِ خَضِیبانِ یَطِیرُ بِهِما فِی الْجَنَّةِ، وَهُوَ ابْنُ عَمِّکَ جَعْفَرُ، وَمِنّا سِبْطا هذِهِ الأُمَّةِ، وَهُما اِبْناکَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ، وَمِنّا وَالله الَّذِی لا إِلهَ إِلّا هُوَ مَهْدِیُّ هذِهِ الأُمَّةِ الَّذِی یُصَلِّی خَلْفَهُ عِیسیَ ابنُ مَرْیَمَ.
ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلی مِنْکَبِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) فَقالَ: مِنْ هذا، ثَلاثاً.
حضرت فرمودند: وای بر تو! در آن زمان از صلب یک مرد، مردان زیادی خواهند بود و بزرگ این قوم [بنی امیه] از خودشان است.
۵ / ۱۵۴ - ابو سعید خدری در یک حدیث طولانی که ما آن را مختصر کرده ایم می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خطاب به فاطمه (علیها السلام) فرمودند: دخترم! به ما اهل بیت هفت چیز داده شده است که به هیچ کس پیش از ما داده نشده است؛ پیامبر ما بهترین پیامبران است که پدر توست، و وصی ما بهترین اوصیا است که شوهر توست، و شهید ما بهترین شهدا است که عموی پدر تو حمزه [سیّد الشهدا] است، و کسی که دو بال دارد و در بهشت با آن ها به پرواز در می آید از ماست که پسر عمویت جعفر است، و دو سبط این امّت از ما هستند که دو پسر تو حسن و حسین هستند و قسم به خداوندی که غیر از او خدایی نیست، مهدی این امّت که عیسی بن مریم پشت سرش نماز می گزارد از ماست.
آن گاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با دست مبارکشان به شانه حسین (علیه السلام) زده و سه مرتبه فرمودند: [مهدی] از نسل این است.
فإن قیل: أ لیس قد خالف جماعة، فیهم من قال: المهدیّ من ولد علیّ (علیه السلام) فقال: هو محمّد بن الحنفیة، وفیهم من قال: من السبائیة هو علیّ (علیه السلام) [لم یمت وفیهم من قال: جعفر بن محمّد لم یمت، وفیهم من قال: موسی بن جعفر لم یمت، وفیهم من قال: المهدی هو أخوه محمّد بن علیّ وهو حیّ باق لم یمت. ما الّذی یفسد قول هؤلاء.
قلت: هذه الأقوال کلّها أفسدناها بما دلّلنا علیه من موت من ذهبوا إلی حیاته.
بطلان قول کسانی که معتقدند مهدی کسی غیر از فرزند امام حسن عسکری و ذریه امام حسین (علیه السلام) است:
اشکال:
آیا غیر از این است که تعدادی با اعتقاد شما مخالفند؛ از جمله کسانی که معتقدند: مهدی از اولاد علی (علیه السلام) است، امّا نه از نسل حسین بلکه از نسل محمّد بن حنفیه است. در میان مخالفین شما سبائیه(۱۲۴) هستند که معتقدند: علی (علیه السلام) از دنیا نرفته و زنده است، و نیز کسانی هستند که می گویند: جعفر بن محمّد [امام صادق (علیه السلام)]از دنیا نرفته و همان مهدی است، و همچنین کسانی هستند که قائلند: موسی بن جعفر از دنیا نرفته و مهدی موعود است، و در بین آن ها کسانی هستند که معتقدند: مهدی همان محمّد بن علی [برادر امام حسن عسکری (علیه السلام)] است و او زنده است. شما چه دلیلی بر ردّ و ابطال این ها دارید؟
پاسخ:
همه این اقوال را [به چند دلیل] ابطال می کنیم: [اول] به وسیله ادله موت و از دنیا رفتن کسی که این ها معتقدند زنده است.
وبما بیّنا أنّ الأئمّة اثنا عشر.
وبما دلّلنا علی صحّة إمامة ابن الحسن (علیه السلام) من الاعتبار.
وبما سنذکره من صحّة ولادته وثبوت معجزاته الدالّة علی إمامته، غیر أنّا نشیر إلی إبطال هذه الأقوال بجمل من الأخبار ولا نطوّل بذکرها لئلّا یطول به الکتاب ویملّه القارئ.
فأمّا من خالف فی موت أمیر المؤمنین وذکر أنّه حیّ باق فهو مکابر، لأنّ العلم بموته وقتله أظهر وأشهر من قتل کلّ أحد وموت کلّ إنسان، والشکّ فی ذلک یؤدّی إلی الشکّ فی موت النبی (صلی الله علیه و آله) وجمیع أصحابه.
[دوم] به وسیله آنچه که بیان کردیم مبنی بر این که ائمّه دوازده نفر هستند.
[سوم] به وسیله ادله معتبری که بر صحّت امامت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) استدلال کردیم.
[چهارم] با دلایلی که به زودی ذکر می کنیم مبنی بر صحّت ولادت امام زمان (علیه السلام) و ثابت کردن معجزاتی که بر امامت ایشان دلالت می کند.
البته ما با بخشی از اخبار به ابطلال این اقوال و اعتقادات فقط اشاره می کنیم، و به جهت این که کتاب طولانی و برای خواننده ملال آور نباشد همه اخبار را ذکر نخواهیم کرد.
ردّ کسانی که مخالف از دنیا رفتن امیرالمؤمنین هستند [سبائیه
امّا کسی که در باب از دنیا رفتن امیرالمؤمنین (علیه السلام) با ما مخالفت کرده و معتقد است که حضرت زنده است، منکر و زورگو است؛ به این دلیل که مسأله موت و شهادت امیرمؤمنان (علیه السلام) مشهورتر از قتل یا مرگ هر انسان دیگری است، و شکّ در موت ایشان منجر به این می شود که انسان در موت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و حتی تمامی اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هم شکّ و تردید داشته باشد.
ثمّ ما ظهر من وصیّته وإخبار النبی (صلی الله علیه و آله) إیّاه أنّک تقتل وتخضب لحیتک من رأسک یفسد ذلک أیضاً، وذلک أشهر من أن یحتاج (إلی) أن یروی فیه الأخبار.
۱۵۵ - أخبرنا ابن أبی جیّد، عن محمّد بن الحسن بن الولید، عن محمّد بن أبی القاسم البرقی، عن محمّد بن علیّ أبی سمینة الکوفی، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر، عن أبان بن أبی عیّاش، عن سلیم بن قیس الهلالی، عن جابر بن عبد الله الأنصاری، عن عبد الله بن عباس قال:
قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) فِی وَصِیَّتِهِ لأمِیرِالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام):
یا عَلِیُّ إِنَّ قُرَیْشاً سَتُظاهِرُ عَلَیْکَ وَتَجْتَمِعُ کَلِمَتُهُمْ عَلی ظُلْمِکَ وَقَهْرِکَ، فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْواناً فَجاهِدْهُمْ، وَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْواناً فَکَفَّ یَدَکَ وَاحْقِنْ دَمَکَ، فَإِنَّ الشَّهادَةَ مِنْ وَرائِکَ لَعَنَ الله قاتِلَکَ.
۱۵۶ - أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبار، عن صفوان بن یحیی قال:
بعث إلیّ أبوالحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) بهذه الوصیّة مع الأخری.
علاوه بر این، وصیت و اخبار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به حضرت علی (علیه السلام) مبنی بر این که [علی جان!] تو کشته می شوی و محاسنت با خون سرت خضاب می شود، این قول خام را فاسد و باطل می کند. این مسأله آن قدر معروف و مشهور است که هیچ احتیاجی ندارد تا روایاتش را نقل کنیم. [لکن به نقل چند خبر اکتفا می کنیم].
۱ / ۱۵۵ - جابر بن عبد الله انصاری از عبد الله بن عباس نقل می کند که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در وصیتش به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
علی جان! به زودی قریش علیه تو پشت به پشت یکدیگر می دهند، برای ظلم به تو و شکست دادنت با هم متحد می شوند، پس اگر یارانی داشتی جهاد کن و اگر یاور و انصاری نداشتی دست نگهدار و خون خود را حفظ کن. چون شهادت در راه خدا در آینده نصیب تو خواهد شد. خداوند قاتل تو را لعنت کند.
۲ / ۱۵۶ - صفوان بن یحیی گفته است: امام کاظم (علیه السلام) این وصیت را[وصیت بالا را]با وصیت دیگری برای من ارسال فرمودند.
۱۵۷ - وأخبرنا أحمد بن عبدون، عن ابن أبی الزبیر القرشی، عن علیّ بن الحسن بن فضّال، عن محمّد بن عبد الله بن زرارة، عمّن رواه، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
هذِهِ وَصِیَّةُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) [إِلَی الْحَسَنِ (علیه السلام) وَهِیَ نُسْخَةُ کِتابِ سَلِیمِ بْنِ قِیْسِ الهِلالِی، رَفَعَها إِلی أَبانٍ وَقَرَأَها عَلَیْهِ، قالَ أَبانٌ: وَقَرَأْتُها عَلی عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام). فَقالَ: صَدَقَ سَلِیمُ (رحمه الله).
قالَ سَلِیمٌ: فَشَهِدْتُ وَصِیَّةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) حِینَ أَوْصی إِلَی ابْنِهِ الْحَسَنِ (علیه السلام)، وَأَشْهَدَ عَلی وَصِیَّتِهِ الْحُسَیْنَ (علیه السلام) وَمُحَمَّداً وَجَمِیعَ وُلْدِهِ وَرُؤَساءِ شِیعَتِهِ وَأَهْلَ بَیْتِهِ وَقالَ:
یا بُنَیَّ أَمَرَنِی رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) أَنْ أُوصِیَ إِلَیْکَ وَأَنْ أَدْفَعَ إِلَیْکَ کُتُبِی وَسِلاحِی، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْهِ فَقالَ:
یا بُنَیَّ أَنْتَ وَلِیُّ الْأَمْرِ وَوَلِیُّ الدَّمِ، فَإِنْ عَفَوْتَ فَلَکَ، وَإِنْ قُتِلْتُ فَضَرْبَةً مَکانَ ضَرْبَةٍ وَلا تَأْثَمْ.
۳ / ۱۵۷ - جابر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: این نسخه ای از وصیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به امام حسن مجتبی (علیه السلام) است و در کتاب سلیم بن قیس هلالی که به أبان داده و برای او خوانده، آمده است. أبان هم گفت: من این وصیت را برای علی بن الحسین (علیهما السلام) قرائت کردم، و امام زین العابدین (علیه السلام) فرمودند: سلیم راست گفته است خدا رحمتش کند.
[امام باقر (علیه السلام) فرمودند:] سلیم گفته است: زمانی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به پسرش امام حسن (علیه السلام) وصیت کرد، من شاهد بودم. حضرت، حسین (علیه السلام) و محمّد بن حنفیه و تمام فرزندانش و بزرگان شیعه واهل بیتش را بر این وصیت شاهد گرفته و خطاب به حسن فرمودند: پسرم! رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من دستور داده اند تا به تو وصیت کنم و کتاب ها و سلاحم را به تو بدهم.
سپس رو به امام حسن (علیه السلام) کرده و فرمود: پسرم تو جانشین و ولی خون من هستی، اگر بخواهی قاتل را ببخشی اختیار داری و اگر می خواهی او را بکشی پس یک ضربه در مقابل یک ضربه و گناه نکن.
ثُمَّ ذَکَرَ الْوَصِیَّةَ إِلی آخِرِها، فَلَمّا فَرِغَ مِنْ وَصِیَّتِهِ قالَ:
حَفِظَکُمُ الله وَحَفِظَ فِیکُمْ نَبِیَّکُمْ، أَسْتَوْدِعُکُمُ الله وَأَقْرَأَ عَلَیْکُمُ السَّلام وَرَحْمَةُ الله.
ثُمَّ لَمْ یَزَلْ یَقُولُ: لا إِلهَ إِلَّا الله.
حَتّی قُبِضَ لَیْلَةَ ثَلاثَ وَعِشْرِینَ مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ سَنَةَ أَرْبَعِینَ مِنَ الْهِجْرَةِ وَکانَ ضُرِبَ لَیْلَةَ إِحْدی وَعِشْرِینَ مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ.
۱۵۸ - وَفِی رِوایَةٍ أُخْری أَنَّهُ قُبِضَ لَیْلَةَ إِحْدی وَعِشْرِینَ وَضُرِبَ لَیْلَةَ تِسْعَ عَشَرَةَ.
وهی الأظهر.
وأمّا وفاة محمّد بن علیّ بن الحنفیّة وبطلان قول من ذهب إلی إمامته، فقد بیّناه فیما
پس بقیه وصیت را تا آخر فرمود. وقتی که وصیت حضرت تمام شد، فرمود: خداوند شما را حفظ نماید، و سیره پیامبرتان را در میان شما حفظ کند. شما را به خدا می سپارم و سلام و رحمت خداوند را برای شما درخواست می کنم.
بعد از این، مدام می فرمودند: لا اله إلّا الله. تا این که در شب بیست و سوم ماه رمضان در شب جمعه سال چهلم هجری از دنیا رفتند، در حالی که ضربت خوردن ایشان شب بیست و یکم ماه رمضان بود.
۴ / ۱۵۸ - در روایت دیگری آمده است: حضرت شب نوزدهم ضربت خوردند و شب بیست و یکم از دنیا رفتند.
ظاهراً این روایت دوم صحیح تر است.
در بطلان قول کیسانیه و بیان وفات محمّد بن حنفیه:
در این باره و بیان بطلان اعتقاد کسانی که قائل به امامت محمّد بن حنفیه هستند و همچنین توضیح وفات ایشان، قبلاً و در همین کتاب توضیح دادیم، بنابراین و به همان مضی من الکتاب، وعلی هذه الطریقة إذا بیّنا أنّ المهدیّ من ولد الحسین (علیه السلام) بطل قول المخالف فی إمامته (علیه السلام).
ویزیده بیاناً:
۱۵۹ - ما رواه الحسین بن سعید، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعی بن عبد الله عن الفضیل بن یسار قال: قال لی أبوجعفر (علیه السلام):
لَمّا تَوَجَّهَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) إِلَی الْعَراقَ دَفَعَ إِلی أُمِ سَلَمَةِ زَوْجِ النَّبِیّ (صلی الله علیه و آله) الوَصِیَّةَ وَالْکُتُبَ وَغَیْرَ ذلِکَ وقالَ لَها:
إِذا أَتاکَ أَکْبَرُ وُلْدِی فَادْفَعِی إِلَیْهِ ما [قَدْ] دَفَعْتُ إِلَیْکَ، فَلَمّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) أَتی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) أُمَّ سَلَمِةَ فَدَفَعَتْ إِلَیْهِ کُلَّ شَیْء أَعْطاهَا الْحُسَیْنُ (علیه السلام).
۱۶۰ - وروی سعد بن عبد الله، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن یونس بن عبد الرحمن عن الحسین بن ثویر بن أبی فاختة، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
طریقی که بیان کردیم مهدی (علیه السلام) از فرزندان حسین (علیه السلام) است، قول کسانی که در باب امامت ایشان مخالف هستند باطل می شود.
در اینجا دو روایت اضافه برآنچه که قبلاً گفتیم می آوریم:
۱ / ۱۵۹ - فضیل بن یسار می گوید: امام باقر (علیه السلام) به من فرمودند: وقتی که امام حسین (علیه السلام) به سمت عراق حرکت کردند، وصیت، کتاب ها و امور دیگر را به امّ سلمه همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سپردند و به ایشان فرمودند: آنچه را که به شما داده ام، زمانی که فرزند بزرگم نزد تو آمد به او بسپار. زمانی که حسین (علیه السلام) به شهادت رسید، علی بن الحسین امام زین العابدین (علیه السلام) نزد امّ سلمه آمدند، امّ سلمه هم هر آنچه امام حسین (علیه السلام) به او سپرده بود به ایشان تسلیم کرد.
۲ / ۱۶۰ - حسین بن ثویر بن ابی فاخته از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که حضرت فرمودند: لا تَعُودُ الْإِمامَةُ فِی أَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ (علیهما السلام) وَلا یَکُونُ بَعْدَ عَلِیِ بنِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) إِلّا فِی الأَعْقابِ وَأَعْقابِ الأَعْقابِ.
وما جری بین محمّد بن الحنفیة وعلیّ بن الحسین (علیه السلام) ومحاکمتهما إلی الحجر معروف لا نطوّل بذکره هاهنا.
وأما الناووسیّة الّذین وقفوا علی أبی عبد الله جعفر بن محمّد (علیه السلام) (وقالوا: هو المهدیّ).
قد بیّنا أیضاً فساد قولهم بما علمناه من موته واشتهار الأمر فیه، ولصحّة إمامة ابنه موسی بن جعفر (علیه السلام) وبما ثبت من إمامة الاثنی عشر(علیهم السلام)، ویؤکّد ذلک ما ثبت من صحّة وصیّته إلی من أوصی إلیه، وظهور الحال فی ذلک.
بعد از حسن و حسین (علیهما السلام) امامت به دو برادر نمی رسد، لذا بعد از علی بن الحسین (علیه السلام) امامت فقط پشت به پشت، در نسل اوست.
و ماجرایی هم که بین امام سجاد (علیه السلام) و محمّد بن حنفیه واقع شد و حکمیت خواستن آن ها از حجرالاسود معروف است، که قبلاً متذکر آن شدیم و با ذکر دوباره اش در اینجا کتاب را طولانی نمی کنیم.
ابطال قول کسانی که بر امام صادق (علیه السلام) توقف کرده و می گویند: ایشان مهدی موعود است
ما فساد اعتقاد این دسته را نیز قبلاً بیان کردیم؛ اوّل: با استدلال به علم و آگاهی که نسبت به از دنیا رفتن امام صادق (علیه السلام) داریم. دوم: این که مسأله فوت حضرت و صحّت امامت امام کاظم (علیه السلام) مشهور است. سوم: به وسیله ادله ای که ثابت کرد، امامت در دوازده امام معیّن است. چهارم: تأکید می کند این مطلب را صحّت و وصیت ایشان به کسی که به او وصیت کردند. پنجم: همان گونه که از ظواهر امر معلوم است.
۱۶۱ - أخبرنا جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفری، عن أحمد بن إدریس، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن جمیل بن صالح، عن هشام بن أحمر، عن سالمة مولاة أبی عبد الله (علیه السلام) قالت: کنت عند أبی عبد الله جعفر بن محمّد (علیه السلام) حین حضرته الوفاة وأغمی علیه فلمّا أفاق قال:
أعْطُوا الْحَسَنَ بْنَ عَلِیِ بْنِ عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ - وَهُوَ الأَفْطَسُ - سَبْعِینَ دیناراً، وَأعطُوا فُلاناً کَذا وَفُلاناً کَذا.
فَقُلْتُ: أَ تُعْطِی رَجُلاً حَمَلَ عَلَیْکَ بِالشَّفْرَةِ یُرِیدُ أَنْ یَقْتُلَکَ؟
قالَ: تُرِیدِینَ أَنْ لا أَکُونَ مِنَ الّذِینَ قالَ الله - عزّوجلّ -: «وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ الله بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»
۱ / ۱۶۱ - هشام بن احمر از سالمه کنیز امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که گفت: در هنگام رحلت و شهادت امام صادق (علیه السلام) در محضر حضرت بودم که به امام حالت غش دست داد، پس از آن که به حال عادی برگشت، فرمود: به حسن بن علی بن الحسین - یا همان حسن افطس - هفتاد دینار بدهید و به فلانی فلان مبلغ و فلان شخص فلان مبلغ بدهید.
عرض کردم: می خواهید به مردی مال عطا کنید که با دشنه به شما حمله کرده و قصد کشتن شما را داشت؟
فرمودند: می خواهید من از کسانی نباشم که خداوند درباره آن ها فرموده است:
«و کسانی که پیوندهایی را که خداوند به آن امر کرده بر قرار می دارند و از پروردگارشان می ترسند و از بدی و سختی حساب [روز قیامت] بیم دارند.» (۱۲۵)
نَعَمْ، یا سالِمَة! إِنَّ الله تَعالی خَلَقَ الْجَنَّةَ فَطَیَّبَها وَطَیَّبَ رِیحَها، وَإِنَّ رِیحَها لَیُوجَدُ مِنْ مَسِیرَةِ أَلْفَیْ عامٍ، وَلا یَجِدُ رِیحَها عاقٍ وَلا قاطِعِ رَحِمٍ.
۱۶۲ - وروی أبوأیّوب الخوزی قال: بعث إلیّ أبوجعفر المنصور فی جوف اللیل فدخلت علیه وهو جالس علی کرسیّ، وبین یدیه شمعة وفی یده کتاب، فلمّا سلّمت علیه رمی الکتاب إلیّ وهو یبکی وقال:
هذا کتاب محمّد بن سلیمان یخبرنا أنّ جعفر بن محمّد قد مات، فإنّا لله وإنّا إلیه راجعون - ثلاثاً - وأین مثل جعفر؟! ثمّ قال لی: اکتب فکتبت صدر الکتاب، ثمّ قال: أکتب إن کان (قد) أوصی إلی رجل بعینه فقدّمه واضرب عنقه.
قال: فرجع الجواب إلیه: إنّه قد أوصی إلی خمسة أحدهم أبو جعفر المنصور، ومحمّد بن سلیمان، وعبد الله وموسی ابنی جعفر، وحمیدة.
بله ای سالمه! خداوند عزّوجلّ بهشت را آفرید و آن را پاکیزه و خوشبو کرد، چنان که بوی بهشت از فاصله دو هزار سال به مشام می رسد، ولی این بوی خوش به مشام عاق والدین و قطع کننده رحم نمی رسد.
۲ / ۱۶۲ - ابوایوب خوزی گفته که ابو جعفر منصور دوانیقی در نیمه شب به دنبال من فرستاد، وقتی پیش او رسیدم، دیدم که روی تخت نشسته و جلویش شمعی روشن است و نامه ای هم در دستش می باشد. وقتی به او سلام کردم، نامه را به طرفم پرتاب کرده و در حالی که گریه می کرد، گفت: این نامه محمّد بن سلیمان است، به ما خبر داده که جعفر بن محمّد [امام صادق (علیه السلام)] از دنیا رفته است و سه مرتبه گفت: إنا للَّهِ و إنا إلیه راجعون، کجا مثل جعفر پیدا می شود!
بعد منصور به من گفت: بنویس، من هم صدر نامه را نوشتم. بعد گفت: بنویس اگر او به شخص معینی وصیت کرده و وصی خود قرار داده گردنش را بزن.
جواب نامه آمد که امام صادق (علیه السلام) به پنج نفر وصیت کرده است: یکی از آنان ابو جعفر منصور دوانیقی است، بعد محمّد بن سلیمان، و عبد الله و موسی دو پسرش، و حمیده همسرش.
فقال المنصور: لیس إلی قتل هؤلاء سبیل.
وأما الواقفة الّذین وقفوا علی موسی بن جعفر (علیه السلام) وقالوا هو المهدیّ؛
فقد أفسدنا أقوالهم بما دلّلنا علیه من موته، واشتهار الأمر فیه، وثبوت إمامة ابنه الرّضا (علیه السلام)، وفی ذلک کفایة لمن أنصف.
وأمّا المحمّدیّة الّذین قالوا بإمامة محمّد بن علیّ العسکری، وأنّه حیّ لم یمت؛
فقولهم باطل لما دلّلنا به علی إمامة أخیه الحسن بن علیّ أبی القائم (علیه السلام) وأیضاً فقد مات محمّد فی حیاة أبیه (علیه السلام) موتاً ظاهراً، کما مات أبوه وجدّه، فالمخالف فی ذلک مخالف فی الضرورات.
منصور با شنیدن جواب گفت: راهی برای کشتن این پنج نفر نیست.
واقفیه و بطلان اعتقادشان:
امّا در مورد واقفیه که بر امامت موسی بن جعفر(علیهما السلام) توقف کرده و معتقدند که ایشان همان مهدی است، به وسیله ادله ای که در اثبات شهادت و شهرت از دنیا رفتن امام کاظم (علیه السلام) و همچنین امامت فرزندشان امام رضا (علیه السلام) که به آن ها استدلال کردیم، فساد و بطلان اعتقادشان معلوم شد. و همین قدر هم برای کسی که انصاف داشته باشد کفایت می کند.
ابطال قول محمدیه:
فرقه محمدیه کسانی هستند که به امامت محمّد بن علی عسکری [فرزند امام هادی (علیه السلام) و برادر امام حسن عسکری] اعتقاد دارند و معتقدند ایشان زنده بوده و از دنیا نرفته است.
کلام این فرقه هم به وسیله ادله ای که بر امامت برادرش امام حسن عسکری فرزند امام هادی و پدر امام زمان (علیهم السلام) داریم، باطل و فاسد است. علاوه بر این، محمّد در زمان پدرش امام هادی (علیه السلام) از دنیا رفت(۱۲۶) و این مسأله هم ظاهر و آشکار است، همان گونه که مرگ پدر و جدش ظاهر و مسلّم است. بنابراین کسی که در این امر با ما مخالف است، در واقع مخالف یک امر ضروری و بدیهی است.
ویزید ذلک بیاناً:
۱۶۳ - ما رواه سعد بن عبد الله، عن جعفر بن محمّد بن مالک، عن سیّار بن محمّد البصری، عن علیّ بن عمر النوفلیّ قال:
کنت مع أبی الحسن العسکری (علیه السلام) فی داره فمرّ علیه أبوجعفر، فقلت له: هذا صاحبنا؟ فَقالَ: لا، صاحِبُکُمُ الْحَسَنُ.
۱۶۴ - وعنه، عن هارون بن مسلم بن سعدان، عن أحمد بن محمّد بن رجا صاحب الترک قال: قال أبوالحسن (علیه السلام):
الْحَسَنُ إِبْنِی الْقائِمُ مِنْ بَعْدِی.
۱۶۵ - عنه، عن أحمد بن عیسی العلویّ من ولد علیّ بن جعفر قال: دخلت علی أبی الحسن (علیه السلام) بصریا فسلّمنا علیه، فإذا نحن بأبی جعفر وأبی محمّد قد دخلا، فقمنا إلی أبی جعفر لنسلّم علیه، فقال أبوالحسن (علیه السلام):
بیشتر از آنچه که قبلاً گفته ایم روایاتی است که ذیلاً نقل می شود:
امامت امام حسن عسکری (علیه السلام):
۱ / ۱۶۳ - علی بن عمر نوفلی گفته است: در محضر ابی الحسن عسکری امام هادی (علیه السلام) و در منزل حضرت بودم که ابوجعفر عبور کرد. من عرض کردم: ایشان صاحب [و امام] ماست؟ حضرت فرمودند: نه، صاحب شما حسن است.
۲ / ۱۶۴ - احمد بن محمّد رجا صاحب ترک گفته است: امام هادی (علیه السلام) فرمودند: پسرم حسن پس از من قائم [به امر امامت] است.
۳ / ۱۶۵ - احمد بن عیسی علوی از فرزندان علی بن جعفر گفته است: در صریا(۱۲۷) به محضر مبارک امام هادی (علیه السلام) رسیدیم و به حضرت سلام کردیم. در همین حین ابوجعفر [محمّد] و ابومحمّد [امام حسن عسکری (علیه السلام)] داخل شدند، برخاستیم و جهت سلام دادن و عرض ارادت به طرف ابوجعفر رفتیم که ابوالحسن امام هادی (علیه السلام) فرمودند:
لَیْسَ هذا صاحِبُکُمْ، عَلَیْکُمْ بِصاحِبِکُمْ وَأَشارَ إِلی أَبِی مُحَمَّدٍ (علیه السلام).
۱۶۶ - وروی یحیی بن بشار القنبریّ قال:
أوصی أبوالحسن (علیه السلام) إلی ابنه الحسن (علیه السلام) قبل مضیّه بأربعة أشهر و أشهدنی علی ذلک وجماعة من الموالی.
وأمّا موت محمّد فی حیاة أبیه (علیه السلام):
۱۶۷ - فقد رواه سعد بن عبد الله الأشعری قال: حدّثنی أبوهاشم داود بن القاسم الجعفری قال: کنت عند أبی الحسن (علیه السلام) وقت وفاة ابنه أبی جعفر - وقد کان أشار إلیه ودلّ علیه - فإنّی لأفکّر فی نفسی وأقول: هذه قضیّة أبی إبراهیم وقضیّة إسماعیل، فأقبل علیّ أبوالحسن (علیه السلام) فقال:
نَعَمْ یا أَباهاشِم! بَدا للَّهِ تَعالی فِی أَبِی جَعْفَرٍ وَصَیَّرَ مَکانَهُ أَبامُحَمَّدٍ، کَما بَدا للَّهِ فِی إِسْماعِیلَ
ایشان صاحب و امام شما نیست، بر شما باد به صاحب تان، و اشاره به ابومحمّد (علیه السلام) فرمودند.
۴ / ۱۶۶ - یحیی بن بشار قنبری گفته است: ابوالحسن امام هادی (علیه السلام) چهار ماه پیش از آن که از دنیا برود به فرزندش حسن (علیه السلام) وصیت کرد و من و تعدادی از شیعیان را به شهادت گرفت.
فوت سیّد محمّد در زمان حیات پدرش امام هادی (علیه السلام):
۵ / ۱۶۷ - ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری گفته است: زمانی که ابی جعفر از دنیا رفت، من در محضر امام هادی (علیه السلام) بودم - که قبلاً امام هادی به ایشان اشاره و راهنمایی کرده بود - بنابراین با خود فکر کرده و گفتم: این قضیه مانند قضیه ابو ابراهیم [امام کاظم (علیه السلام)] و اسماعیل است. [در همین اثنا] امام هادی (علیه السلام) جلو آمده و به من فرمودند: بله، ای ابوهاشم! در مورد ابی جعفر[محمّد] «بداء» به وجود آمد و جای او را ابا محمّد گرفت، همان گونه که در مورد اسماعیل پس از آن که امام صادق (علیه السلام) به او بَعْدَ ما دَلَّ عَلَیْهِ أبو عبد الله وَنَصَبَهُ، وَهُوَ کَما حَدَّثْتَ بِهِ نَفْسَکَ وَإِنْ کَرِهَ الْمُبْطِلُونَ، أَبُومُحَمَّدٍ ابْنِی الخَلَفُ مِنْ بَعْدِی، عِنْدَهُ ما تَحْتاجُونَ إِلَیْهِ وَمَعَهُ آلَةُ الْإِمامَةِ وَالْحَمْدُ للَّهِ.
۱۶۸ - سعد، عن علیّ بن محمّد الکلینی، عن إسحاق بن محمّد النخعی، عن شاهویه بن عبد الله الجلاب قال: کنت رویت عن أبی الحسن العسکری (علیه السلام) فی أبی جعفر ابنه روایات تدلّ علیه، فلمّا مضی أبوجعفر قلقت لذلک، وبقیت متحیّراً لا أتقدّم ولا أتأخّر، وخفت أن أکتب إلیه فی ذلک، فلا أدری ما یکون.
فکتبت إلیه أسأله الدّعاء وأن یفرّج الله تعالی عنّا فی أسباب من قبل السلطان کنّا نغتمّ [بها] فی غلماننا. فرجع الجواب بالدعاء، وردّ الغلمان علینا.
وکتب فی آخر الکتاب:
دلالت و راهنمایی کرده بود «بداء» واقع شد و همان است که تو با خودت گفتی؛ اگرچه اهل باطل خوش نداشته باشند. پسرم ابومحمّد پس از من جانشین من است، هرچه که احتیاج داشته باشید نزد او هست و اسباب و مواریث امامت همراه اوست. الحمد لله.
۶ / ۱۶۸ - شاهویه بن عبد الله جلاب گفته که من قبلاً از امام هادی (علیه السلام) در مورد فرزندشان ابی جعفر روایاتی را نقل کردم که دلالت بر امامت او می کرد، امّا زمانی که ابوجعفر از دنیا رفت آن چنان شگفت زده و متحیر شدم که نمی دانستم چه کنم، نه راه پس داشتم و نه راه پیش و از طرفی هم می ترسیدم که در این مورد به حضرت نامه ای بنویسم و نمی دانستم چه می شود. [بالاخره] به حضرت نامه ای نوشتم که دعا کنند تا خداوند تعالی برای ما در مورد مزاحمت ها و تعرض سلطان که ما را در مورد غلامان و جوانانمان نگران کرده بود، فرجی ایجاد فرماید.
جواب نامه به همراه دعای حضرت آمد و مشکل جوانانمان نیز حل شد. حضرت در أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ عَنِ الْخَلَفِ بَعْدَ مُضِیِ أَبِی جَعْفَرٍ وَقَلَقْتَ لِذلِکَ، فَلا تَغْتَمَّ فَإِنَّ الله لا یُضِلُّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّی یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ.
صاحِبُکُمْ بَعْدِی أَبُومُحَمَّدٍ ابْنِی وَعِنْدَهُ ما تَحْتاجُونَ إِلَیْهِ، یُقَدِّمُ الله ما یَشاءُ وَیُؤَخِّرُ ما یَشاءُ «ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها» قَدْ کَتَبْتُ بِما فِیهِ بَیانٌ وَقِناعٌ لِذِی عَقْلٍ یَقْظان.
قال محمّد بن الحسن: ما تضمّن الخبر المتقدّم من قوله: «بدا للَّه فی محمّد کما بدا له فی إسماعیل» معناه ظهر من الله وأمره فی أخیه الحسن ما زال الریب والشکّ فی إمامته، فإنّ
آخرِ نامه نوشته بودند: قصد داشتی که از جانشین [من] پس از درگذشت ابی جعفر بپرسی و برای این مسأله متحیر و پریشان بودی؟ پس ناراحت نباشید؛ زیرا چنان نبوده که خداوند قومی را پس از هدایت و ایمان مجازات کند، مگر آنچه را که باید از آن ها بپرهیزند بیان نماید و آن ها مخالفت کنند.(۱۲۸) پس از من امام و صاحب اختیار شما، پسرم ابو محمّد است. هر چه که نیاز داشته باشید نزد او هست، و خداوند هر چه را که بخواهد مقدم می دارد و هر چه را بخواهد به تأخیر می اندازد، «هیچ حکمی را نسخ نمی کنیم و نسخ آن را به تأخیر نمی اندازیم مگر این که بهتر از آن یا مثل آن را جانشین آن می سازیم.» (۱۲۹) تحقیقاً چیزی را نوشتم که در آن بیان قانع کننده ای برای افراد عاقل و بیدار هست.
محمّد بن حسن [شیخ طوسی] می گوید: آنچه که در ضمن خبر قبلی آمده بود مبنی بر این که همان گونه که برای اسماعیل «بداء» حاصل شد، در مورد محمّد هم «بداء» حاصل شده، معنایش این است که در مورد برادر محمّد یعنی امام حسن عسکری (علیه السلام) از طرف خداوند متعال امری جدید ظاهر شد و این شکّ و شبهه را در مورد امامت او از جماعة من الشیعة کانوا یظنّون أنّ الأمر فی محمّد من حیث کان الأکبر، کما کان یظنّ جماعة أنّ الأمر فی إسماعیل بن جعفر دون موسی (علیه السلام) فلمّا مات محمّد ظهر من أمر الله فیه، وأنّه لم ینصبه إماماً، کما ظهر فی إسماعیل مثل ذلک لا أنّه کان نصّ علیه، ثمّ بدا له فی النصّ علی غیره، فإنّ ذلک لا یجوز علی الله تعالی العالم بالعواقب.
۱۶۹ - وروی سعد بن عبد الله، عن محمّد بن أحمد العلوی، عن أبی هاشم داود بن القاسم الجعفری قال: سمعت أباالحسن العسکری (علیه السلام) یقول:
اَلْخَلَفُ مِنْ بَعْدِی اَلْحَسَنُ. فَکَیْفَ لَکُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الْخَلَفِ؟ فَقُلْتُ: وَلِمَ جَعَلَنِی الله فِداکَ؟
فَقالَ: لِأَنَّکُمْ لا تَرَوْنَ شَخْصَهُ وَلا یَحِلُّ لَکُمْ ذِکْرَهُ بِاسْمِهِ.
بین برد. چون تعدادی از شیعیان گمان می کردند که امامت در وجود محمّد متعین است و او امام است چرا که از امام حسن عسکری (علیه السلام) بزرگ تر بود. همان طور که در مورد امامت اسماعیل بن جعفر و امام نبودن موسی بن جعفر (علیه السلام) این گونه گمان می کردند. بنابراین وقتی که محمّد از دنیا رفت، امر خداوند در مورد او ظاهر شد، به این که او امام نیست و به امامت نصب نشده است. چنان که در مورد اسماعیل هم مثل همین امر ظاهر شد. نه این که قبلاً نصّی مبنی بر امامت او شده باشد و پس از آن، در نصّ به دیگری برای خداوند «بداء» حاصل شده باشد، چرا که این معنا از خداوندی که عالم به عواقب امور است محال است.
۷ / ۱۶۹ - ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری گفته است: از امام هادی (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: خلف و جانشین بعد از من حسن است، پس با خلف بعد از خلف من چگونه خواهید بود؟
عرض کردم: جانم به فدای شما، برای چه؟
فرمودند: برای این که شما او را نخواهید دید و یاد کردن او با بردن نام او هم برای شما حلال نیست.
فَقُلْتُ: فَکَیْفَ نَذْکُرُهُ؟ فَقالَ: قُولُوا اَلْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله).
۱۷۰ - وروی محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن ابن أبی الصهبان قال: لمّا مات أبوجعفر محمّد بن علیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی (علیه السلام) وضع لأبی الحسن علیّ بن محمّد (علیه السلام) کرسیُّ فجلس علیه، وکان أبومحمّد الحسن بن علیّ (علیه السلام) قائماً فی ناحیة فلمّا فرغ من غسل أبی جعفر التفت أبوالحسن إلی أبی محمّد (علیه السلام) فقال:
یا بُنَیَّ أَحْدِثْ لله شُکْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِیکَ أَمْراً.
وأمّا معجزاته الدّالة علی إمامته فأکثر من أن تحصی، منها:
۱۷۱ - ما رواه سعد بن عبد الله الأشعری، عن أبی هاشم داود بن القاسم الجعفری قال: کنت عند أبی محمّد (علیه السلام) فاستؤذن لرجل من أهل الیمن، فدخل رجل طویل جسیم فسلّم
عرض کردم: پس چگونه از او یاد کنیم؟
فرمودند: بگویید: حجّت آل محمّد (صلی الله علیه و آله).
۸ / ۱۷۰ - ابن ابی صهبان گفته است: زمانی که ابوجعفر محمّد بن علی بن محمّد بن علی بن موسی (علیهم السلام) از دنیا رفت، برای امام هادی (علیه السلام) کرسی یا تختی قرار داده شد، و حضرت روی آن نشستند، ابو محمّد، امام حسن عسکری هم در کنار حضرت ایستاده بود. پس از آن که از غسل ابوجعفر فارغ شدند، امام هادی متوجّه ابی محمد(علیهما السلام) شده و فرمودند:
ای پسرم! شکر خدا را از نو به جا بیاور که امر در مورد تو واقع و حادث شد.
معجزات امام حسن عسکری (علیه السلام):
و امّا معجزات امام حسن عسکری (علیه السلام) که دلالت بر امامت آن حضرت می کند، بیش از آن است که شماره شود؛ از جمله:
۱ / ۱۷۱ - ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری گفته: در محضر امام حسن عسکری (علیه السلام) بودم که برای مردی از اهالی یمن اجازه ورود گرفته شد، آن مرد که بلند بالا و چاق بود، وارد شد و به عنوان ولایت به حضرت سلام کرد.
علیه بالولایة. فقلت فی نفسی: لیت شعری من هذا؟ فقال أبومحمّد (علیه السلام):
هذا مِنْ وُلْدِ الأَعْرابِیَّةِ صاحِبَةِ الحِصاةِ الَّتِی طُبِعَ فِیها آبائِی بِخَواتِیمَ فَانْطُبِعَتْ، ثُمَّ قالَ: هاتِها، فَأَخْرَجَ حِصاةً وَفِی جانِبٍ مِنْها مَوْضِعُ أَمْلَس فَطُبِعْ فِیها فَانطبع وَکَأَنِّی أَقْرَأُ نَقْشَ خاتَمِهِ السّاعَةَ «الحَسَنُ بْنُ عَلِیّ»، ثُمَّ نَهَضَ الرَّجُلُ وَهُوَ یَقُولُ:
رَحْمَةُ الله وَبَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ، أَشْهَدُ أَنَّ حَقَّکَ الْحَقُّ الْواجِبِ کَوُجُوبِ حَقِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَالأَئِمَّةِ(علیهم السلام) وَإِلَیْکَ انْتَهَتِ الْحِکْمَةُ وَالْوِلایَةُ وَأَنَّکَ وَلِیُّ الله الَّذِی لا عُذْرَ لأَِحَدٍ فِی الْجَهْلِ بِکَ.
فسألته عن اسمه، فقال: اسمی مهجع بن الصلت بن عقبة بن سمعان بن غانم بن أمّ غانم، وهی الأعرابیّة الیمانیة صاحبة الحصاة الّتی ختم فیها أمیر المؤمنین (علیه السلام) تمام الحدیث.
من با خودم گفتم: ای کاش می دانستم که این مرد کیست؟
امام (علیه السلام) فرمودند: این مرد از اولاد زن اعرابیه، صاحب سنگ است که پدرانم به آن سنگ مهر زدند و اثرشان باقی است. بعد حضرت (علیه السلام) فرمود: آن را بیاور، پس سنگ را بیرون آورد و ایشان در قسمتی که خالی بود مهر مبارکشان را به سنگ زدند. و گویا هنوز هم آن نقش انگشتری و مهر حضرت را می خوانم که «حسن بن علی» نوشته بود.
بعد مرد برخاسته و [در حال رفتن] می گفت: رحمت و برکات خدا بر شما اهل بیت، ذریه ای که بعضی از بعضی دیگر است، شهادت می دهم که حقّ تو مانند حقّ امیرالمؤمنین و ائمّه اطهار(علیهم السلام) حقّ واجب است، حکمت و ولایت منتهی به توست، تو ولی خدایی و برای هیچ کس در جهل به تو، عذر و بهانه ای نیست.
من از اسمش سؤال کردم، گفت: اسم من مهجع بن صلت بن عقبه بن سمعان بن غانم بن امّ غانم است، و او زن اعرابیه یمانیه، صاحب ریگی است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به آن مهر زده است.(۱۳۰)
۱۷۲ - وروی علیّ بن محمّد بن زیاد الصیمریّ قال: دخلت علی أبی أحمد عبید الله بن عبد الله بن طاهر وبین یدیه رقعة أبی محمّد (علیه السلام) فیها:
إِنِّی نازَلْتُ الله فِی هذَا الطّاغِی - یَعْنِی الْمُسْتَعِینُ - وَهُوَ آخِذُهُ بَعْدَ ثَلاثٍ، فَلَمَّا کانَ الْیَوْمُ الثّالِثِ خَلَعَ، وَکانَ مِنْ أَمْرِهِ ما کانَ إِلی أَنْ قُتِلَ.
۱۷۳ - وروی سعد بن عبد الله، عن أبی هاشم الجعفری قال: کنت محبوساً مع أبی محمّد (علیه السلام) فی حبس المهتدی بن الواثق فقال لی:
یا أَبا هاشِمُ إِنَّ هذَا الطّاغِی أَرادَ أَنْ یَعْبَثَ بِالله فِی هذِهِ اللَّیْلَةِ وَقَدْ بَتَّر الله عُمْرَهُ وَجَعَلَهُ لِلْقائِمِ مِنْ بَعْدِهِ وَلَمْ یَکُنْ لِی وَلَدٌ وَسَأُرْزَقُ وَلَداً.
۲ / ۱۷۲ - علی بن محمّد بن زیاد صیمری گفته است: بر ابواحمد عبیدالله بن عبد الله بن طاهر وارد شدم، در مقابل او نامه امام حسن عسکری (علیه السلام) بود و در آن نوشته شده بود: من در مورد [شکایت از] این سرکش طغیانگر - یعنی مستعین(۱۳۱) - از خداوند مسألت کرده ام و [غضب] خداوند متعال هم پس از سه روز او را می گیرد. روز سوم که شد، مستعین از خلافت خلع شد و همین بود تا این که کشته شد.
۳ / ۱۷۳ - ابوهاشم جعفری گفته است: من با امام حسن عسکری (علیه السلام) در حبس مهتدی بن واثق(۱۳۲) بودیم، امام (علیه السلام) به من فرمودند: ای ابا هاشم! این طغیانگر امشب می خواهد با [مشیت] خداوند بازی کند، امّا خداوند تبارک و تعالی عمر او را قطع کرده و حکومت را برای جانشین او قرار داده است. من فرزندی ندارم ولی به زودی فرزندی روزی من می شود.
قالَ أَبُوهاشِمُ: فَلَمَّا أَصْبَحْنا شَغبَ الأَتْراکُ عَلَی الْمُهْتَدِیّ فَقَتَلُوهُ وَوَلِیَ الْمُعْتَمدُ مَکانَهُ وَسَلَّمْنَا الله تَعالی
۱۷۴ - وأخبرنی جماعة، عن التلعکبری، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن الحسین بن علیّ، عن محمّد بن الحسن بن رزین قال: حدّثنی أبوالحسن الموسوی الخیبری قال: حدّثنی أبی أنّه کان یغشی أبامحمّد (علیه السلام) بسرّ من رأی کثیراً وأنّه أتاه یوماً فوجده وقد قدّمت إلیه دابّته لیرکب إلی دار السلطان، وهو متغیّر اللّون من الغضب، وکان یجیئه رجل من العامّة، فإذا رکب دعا له وجاء بأشیاء یشیع بها علیه، فکان (علیه السلام) یکره ذلک.
فلمّا کان ذلک الیوم زاد الرجل فی الکلام وألحّ فسار حتّی انتهی إلی مفرق الطریقین، وضاق علی الرجل أحدهما من الدوابّ فعدل إلی طریق یخرج منه ویلقاه فیه، فدعا (علیه السلام) ببعض خدمه وقال له: امض فکفّن هذا فتبعه الخادم.
ابوهاشم گفته: صبح که شد ترک ها به مهتدی حمله کرده، او را به قتل رسانیدند و معتمد جای او بر تخت حکومت نشست و خداوند هم ما را از دسیسه مهتدی به سلامت داشت.
۴ / ۱۷۴ - ابو الحسن موسوی خیبری گفته است: پدرم بسیاری از شب ها در سامرا با امام حسن عسکری (علیه السلام) بود. یک روز که به محضر امام (علیه السلام) رسید مرکبی برای ایشان آورده شد تا سوار شود و به خانه سلطان وقت برود. رنگ امام از شدت غضب تغییر کرده بود. مردی از عامه [برای بردن حضرت] به خدمت ایشان می رسید، وقتی که حضرت سوار می شدند او هم سوار شده با نکوهش و بی ادبی، حضرت را آزار می داد و امام (علیه السلام) هم از این عمل ناراحت می شدند. در آن روز مرد عامی [سنّی]نسبت به حضرت بیشتر بی ادبی کرده و در کلام، سخنان زشت تری به زبان راند، تا این که به یک دو راهی رسیدند. به دلیل تنگی راه و این که چهارپایان فراوانی عبور می کردند امکان تردّد برای هر دو نفر میسر نشد، بنابراین از جاده خارج شد [تا از طریق میان بر] به امام برسد. در همین حین امام (علیه السلام) یکی از خدمه خود را صدا زده و فرمودند: برو این مرد را کفن کن، خادم هم امر امام را اطاعت کرد.
فلمّا انتهی (علیه السلام) إلی السوق ونحن معه، خرج الرجل من الدرب لیعارضه، وکان فی الموضع بغل واقف، فضربه البغل فقتله، ووقف الغلام فکفّنه کما أمره، وسار (علیه السلام) وسرنا معه.
۱۷۵ - وروی سعد بن عبد الله، عن داود بن قاسم الجعفری قال: کنت عند أبی محمّد (علیه السلام) فقال:
إِذا قامَ الْقائِمُ یَهْدِمُ الْمِنارَ وَالْمَقاصِیرَ الَّتِی فِی الْمَساجِدِ.
فَقُلْتُ فِی نَفْسِی: لأِیِ مَعْنیً هذا؟ فَأَقْبَلَ عَلَیَّ فَقالَ:
مَعْنی هذا أَنَّها مُحْدَثَةٌ مُبْتَدِعَةٌ لَمْ یَبْنها نَبِیٌّ ولا حُجَّةٌ.
۱۷۶ - وبهذا الإسناد، عن أبی هاشم الجعفری قال: سمعت أبامحمّد (علیه السلام) یقول:
مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِی لا تُغْفَرُ، قَوْلَ الرَّجُل: لَیْتَنِی لا أُؤاخَذُ إِلّا بِهذا.
زمانی که امام (علیه السلام) به بازار رسیدند و ما هم همراه حضرت بودیم مرد وارد بر جاده شد تا با حضرت برخورد کرده و امام را با دشنام و بی ادبی آزار دهد. همان جایی که او وارد جاده شد قاطری ایستاده بود و با یک ضربه لگد او را کشت، و غلام امام هم همان گونه که حضرت امر فرموده بودند ماند و او را کفن کرد و حضرت راه را ادامه دادند، ما هم پشت سر امام رفتیم.
۵ / ۱۷۵ - داوود بن قاسم جعفری گفته: من در محضر امام حسن عسکری (علیه السلام) بودم، حضرت فرمودند: وقتی که قائم (علیه السلام) قیام کند به خراب نمودن مناره ها و قصر هایی که در مساجد ساخته شده است امر می فرماید.
من با خودم گفتم: حضرت برای چه به خراب کردن این ها امر می فرماید؟
حضرت [که می دانست در قلب من چه می گذرد] رو به من کرده و فرمودند: خراب کردن آن ها برای این است که احداث شان بدعت است، چون نه پیامبر آن ها را ساخته است و نه امام.
۶ / ۱۷۶ - ابوهاشم جعفری می گوید: از امام حسن عسکری (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: از جمله گناهانی که بخشیده نمی شود، این است که انسان بگوید: ای کاش مؤاخذه و مجازات نمی شدم مگر به خاطر همین یک گناه!
فَقُلْتُ فِی نَفْسِی: إِنَّ هذا لَهُوَ الدَّقِیقُ، یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ أَنْ یَتَفَقَّدَ مِنْ أَمْرِهِ وَمِنْ نَفْسِهِ کُلَّ شَیْء، فَأَقْبَلَ عَلَیَّ أَبُومُحَمَّد (علیه السلام) فَقالَ:
یا أَباهاشِم صَدَقْتَ فَالْزِمْ ما حَدَّثْتَ بِهِ نَفْسَکَ فَاِنَّ الإشراکَ فِی النَّاسِ أَخْفی مِنْ دَبِیبِ الذَّرِّ عَلَی الصَّفا فِی اللَّیْلَةِ الظَّلْماءِ وَمِنْ دَبِیبِ الذَّرِّ عَلَی الْمَسْحِ الأَسْوَدِ.
۱۷۷ - سعد بن عبد الله، عن أحمد بن الحسین بن عمر بن یزید قال: أخبرنی أبوالهیثم بن سیّابة أنّه کتب إلیه - لمّا أمر المعتزّ بدفعه إلی سعید الحاجب عند مضیّه إلی الکوفة وأن یحدث فیه ما یحدث به النّاس بقصر ابن هبیرة - جعلنی الله فداک بلغنا خبر قد أقلقنا وأبلغ منّا.
فَکَتَبَ (علیه السلام) إِلَیْهِ: بَعْدَ ثالِثٍ یَأْتِیکُمُ الْفَرَجُ. فخلع المعتزّ الیوم الثالث.
با خودم گفتم: این مسأله خیلی دقیقی است، و شایسته است که انسان در امر درونی خودش و در هر مسأله ای مراقب بوده و نفسش را تفتیش کند، در همین حال امام (علیه السلام) متوجّه من شده و فرمودند: ای ابا هاشم! درست فکر کردی، مواظب هر حادثه و عملی باش، چرا که شرک ورزیدن در میان مردم، از راه رفتن مورچه روی سنگ صاف در شب تار، و یا روی فرش سیاه مخفی تر است.
۷ / ۱۷۷ - احمد بن حسین بن عمر بن یزید گفته: آن گاه که معتزّ(۱۳۳) دستور داده بود: زمانی که حسن عسگری را از کوفه عبور می دهند به دست سعید حاجب بسپارند تا حضرت را به گونه ای به قصر ابن هبیره ببرند که مردم برای یکدیگر تعریف کنند. ابو هیثم بن سیّابه به امام نامه نوشت: خداوند مرا فدای شما کند، خبری به ما رسیده که موجب ناراحتی و شگفت ما شده است.
حضرت در جواب نوشتند: سه روز دیگر راحتی و خلاصی برای شما می آید.
و سه روز دیگر معتزّ از خلافت خلع شد.
۱۷۸ - أخبرنی جماعة، عن أبی المفضّل الشیبانی، عن أبی الحسین محمّد بن بحر بن سهل الشیبانی الرهنی قال: قال بشر بن سلیمان النخّاس - وهو من ولد أبی أیّوب الأنصاری أحد موالی أبی الحسن وأبی محمّد (علیه السلام) وجارهما بسرّ من رأی - أتانی کافور الخادم فقال: مولانا أبوالحسن علیّ بن محمّد العسکری (علیه السلام) یدعوک إلیه فأتیته فلمّا جلست بین یدیه قال لی:
یا بشر! إنَّکَ مِنْ وُلْدِ الأَنْصارِ وَهذِهِ الْمُوالاةُ لَمْ تَزَلْ فِیکُمْ یَرِثُها خَلَفٌ عَنْ سَلَفٍ، وَأَنْتُمْ ثِقاتُنا أَهْلَ الْبَیْتِ، وَإِنِّی مُزَکِّیکَ وَمُشَرِّفُکَ بِفَضِیلَةٍ تَسْبِقُ بِهَا الشِّیعَةُ فِی المُوالاةِ (بِها) بِسِرٍّ أَطَّلِعُکَ عَلَیْهِ وأَنْفِذُکَ فِی ابْتِیاعِ أَمَةٍ.
فَکَتَبَ کِتاباً لَطِیفاً بِخَطٍّ رُومِیٍّ وَلُغَةٍ رُومِیَّةٍ وَطَبَعَ عَلَیْهِ خاتَمَهُ وَأَخْرَجَ شَقِیقَةً صَفْرآءَ فِیها مِائَتانِ وَعِشْرُونَ دِیناراً فَقالَ: خُذْها وَتَوَجَّهْ بِها إِلی بَغْدادَ وَأَحْضِرْ مَعْبَرَ الْفُراتِ ضَحْوَةً یَوْم
۸ / ۱۷۸ – بشر بن سلیمان نخّاس(۱۳۴) که از اولاد ابوایوب انصاری و از اصحاب امام هادی و امام حسن عسکری (علیهما السلام) بود، در سرمن رأی [سامرا] همسایه این دو امام همام بود گفته است: روزی کافور خادم نزد من آمد وگفت: مولای ما ابوالحسن علی بن محمّد عسکری[امام هادی](علیهما السلام) با شما کار دارد. من هم محضر حضرت رسیدم، وقتی در مقابل ایشان نشستم، حضرت به من فرمودند:
ای بشر! تو از اولاد انصار هستی و علاقه و محبّت نسبت به ما همیشه و نسل به نسل در میان شما بوده است، شما مورد اعتماد ما اهل بیت هستید، اکنون من به تو فضیلت و شرافتی می دهم که تاکنون احدی از شیعه در آن به تو سبقت نگرفته است و تو را به رازی مطلع کرده و برای خرید کنیزی می فرستم.
بعد حضرت نامه ای را در نهایت لطافت و زیبایی و با خط رومی نوشتند و آن را مهر کردند و همیان زردی را بیرون آوردند که دویست و بیست دینار در آن بود و فرمودند: کَذا، فَإِذا وَصَلْتَ إِلی جانِبِکَ زَوارِیقَ السَّبایا وَتَریَ الْجَوارِی فِیها سَتَجِدُ طَوائِفَ الْمُبتاعِینَ مِنْ وُکَلاءِ قَوّادِ بَنِی الْعَبّاسِ وَشِرْذِمَةٌ مِنْ فُتَیانِ الْعَرَبِ، فَإِذا رَأَیْتَ ذلِکَ فَأَشْرِفْ مِنَ الْبُعْدِ عَلَی الْمُسَمّی عُمَرُ بْنُ یَزِیدِ النُّخاسُ عامَّةَ نِهارِکَ إِلی أَنْ تَبْرُزَ لِلْمُبتاعِینَ جارِیَةً صِفَتها کَذا وَکَذا، لابِسَةً حَرِیرَیْنِ صَفِیقَیْنِ تَمْتَنِعُ مِنَ الْعَرْضِ وَلَمْسِ الْمُعْتَرِضِ وَالإِنْقِیادِ لِمَنْ یُحاوِلُ لَمْسَها وَتَسْمَعُ صَرْخَةً رُومِیَّةً مِنْ وَراءِ سَتْرٍ رَقِیقٍ فَاعْلَمْ أَنَّها تَقُولُ وَا هَتْکَ سِتراهُ.
فَیَقُولُ بَعْضُ الْمُبْتاعِینَ: عَلی ثَلاثُمِائَةَ دِینارٍ فَقَدْ زادَنِی الْعِفافُ فِیها رَغْبَةً.
فَتَقُولُ لَهُ بِالْعَرَبِیَّةِ: لَوْ بَرَزْتَ فِی زِیِ سُلیمانِ بْنِ داوُدَ وَعَلی شِبْهِ مُلْکِهِ ما بَدَتْ لِی فِیکَ رَغْبَةً فَاشْفِقْ عَلی مالِکَ.
این را بگیر و برو بغداد و صبح فلان روز به محل پهلو گیری قایق های فرات حاضر شو و زمانی که لنج های حامل اسرا به نزدیک تو رسیدند، کنیزانی را در میان آن ها می بینی و همچنین گروه هایی از خریداران را می یابی که اکثر آن ها از نمایندگان و وکلای بنی عباس هستند و تعداد کمی هم از جوانان عرب آنجا حاضر می شوند. وقتی که این صحنه را دیدی تمام روز را از دور مراقب [آمدن] شخصی به نام عمر بن یزید نخّاس باش تا این که او کنیزی را با فلان اوصاف به مشتری ها نشان می دهد، دو لباس حریر پوشیده، از دیدن و دست زدن مشتری ها به او جلوگیری می کند و اجازه نمی دهد که کسی او را لمس کند. می شنوی که او پشت ستر و حجاب نازکی که دارد با صدای بلند و به زبان رومی ناله و فریاد می کند، بدان که او می گوید: وای از هتک آبروی من.
یکی از خریداران می گوید: پاکدامنی او رغبت مرا در خریدن او زیاد کرد، من سیصد دینار می دهم.
جاریه با لغت عربی به خریدار می گوید: اگر تو زر و زیور زندگی سلیمان بن داوود را داشته باشی و یا ملکی شبیه به او داشته باشی، من هیچ رغبتی به تو ندارم، بنابراین دلت برای مالت بسوزد [که با خریدن من مالت را تلف کرده ای].
فَیَقُولُ النُخّاسُ: فَمَا الحِیلَةُ وَلا بُدَّ مِنْ بَیْعِکَ؟
فَتَقُولُ الجارِیَةُ: وَمَا الْعَجَلَةُ وَلا بُدَّ مِنْ اختِیارِ مُبْتاعٍ یَسْکُنُ قَلْبِی إِلَیْهِ وَإِلی وَفائِهِ وَأَمانَتِهِ.
فَعِنْدَ ذلِکَ قُمْ إِلی عُمَر بْنِ یَزِیدِ النُّخاسِ وَقُلْ لَهُ: إِنَّ مَعَکَ کِتاباً مُلْصَقاً لِبَعْضِ الأَشرافِ کَتَبَهُ بِلُغَةٍ رُومِیَّةٍ وَخَطٍّ رُومِیٍ وَوَصَفَ فِیهِ کَرَمَهُ وَوَفاءَهُ وَنبلَهُ وَسَخاءَهُ، فَناوِلْها لِتَتأمَّلَ مِنْهُ أَخْلاقَ صاحِبِهِ، فَإِنْ مالَتْ إِلَیْهِ وَرَضِیَتْهُ فَأَنَا وَکِیلُهُ فِی ابْتِیاعِها مِنْکَ.
قالَ بشرُ بْنُ سُلَیمْانَ: فَامْتَثَلْتُ جَمِیعَ ما حَدَّهُ لِی مَوْلایَ أَبُوالْحَسَنِ (علیه السلام) فِی أَمْرِ الْجارِیَةِ.
فَلَمَّا نَظَرَتْ فِی الْکِتابِ بَکَتْ بُکاءً شَدِیداً وَقالَتْ لِعُمَرَ بْنِ یَزِیدَ:
بِعْنِی مِنْ صاحِبِ هذَا الْکِتابِ وَحَلَفَتْ بِالْمُحَرَّجَة وَالْمُغَلَّظَةِ إِنَّهُ مَتی امْتَنَعَ مِنْ بَیْعِها مِنْهُ قَتَلَتْ نَفْسَها، فَما زِلْتُ أُشاحَّهُ فِی ثَمَنِها حَتَّی اسْتَقَرَّ الْأَمْرُ فِیهِ عَلی مِقْدارِ ما کانَ أَصْحَبَنِیهِ
نخّاس به کنیز می گوید: پس چاره چیست، چون ناچارم که تو را بفروشم؟
جاریه در جواب می گوید: این چه عجله ای است که دارید [عجله نکنید] من خریداری را انتخاب می کنم که قلبم به او و وفاداری و امانت داری اش آرامش بگیرد.
همین موقع تو بلند شو و نزد عمر بن یزید نخاس رفته و به او بگو که همراهت کتاب و نامه ای است که یکی از اشراف و بزرگان به زبان رومی نوشته و در آن نامه اوصاف خودش را متذکر شده و کرم و وفا و بزرگواری و سخای خود را بیان داشته است. این نامه را به آن کنیز بده تا از طریق این نامه در اخلاق صاحب آن تأمل و دقت کند، اگر به صاحب نامه میل پیدا کرد و به او راضی شد، من در خرید این کنیز وکیل صاحب نامه هستم.
بشر بن سلیمان می گوید: آنچه که مولای بزرگوارم ابو الحسن (علیهما السلام) فرموده بودند، اطاعت کرده و انجام دادم. پس تا چشم کنیز به نامه افتاد شدیداً گریه کرد و گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش. و قسم شدید یاد کرد که اگر او را به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد کشت. در مورد قیمت کنیز آن قدر مذاکره کردیم تا این که قیمت به همان مقدار که مولای من امام هادی (علیه السلام) به من داده بودند رسید و مورد توافق مَوْلای (علیه السلام) مِنَ الدَّنانِیرَ فَاسْتَوفاهُ (مِنِّی) وَتَسَلَّمْتُ الجارِیَةَ ضاحِکَةً مُسْتَبْشِرَةً، وَانْصَرَفْتُ بِها إِلَی الْحَجِیرَةِ الَّتِی کُنْتُ آوِی إلَیْها بِبَغْدادَ، فَما أخذها القرار حتّی أخرجت کتاب مولانا (علیه السلام) من جیبها وهی تلثمه وتطبّقه علی جفنها وتضعه علی خدّها وتمسحه علی بدنها.
فقلت تعجّباً منها: تلثمین کتاباً لا تعرفین صاحبه؟
فقالت: أیّها العاجز الضّعیف المعرفة بمحلّ أولاد الأنبیاء أعرنی سمعک وفرّغ لی قلبک، أنا ملکیة بنت یشوعا بن قیصر ملک الروم، وأمّی من ولد الحواریّین تنسب إلی وصی المسیح شمعون، أنبّئک بالعجب:
إنّ جدّی قیصر أراد أن یزوّجنی