كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۹۷,۱۹۰) کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۶,۷۶۹) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۳,۵۳۱) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۶۰,۰۷۲) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۴,۷۳۵) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۴,۰۳۷) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۵,۴۳۶) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۴,۶۱۰) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۱,۱۴۴) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۳۸,۷۱۰)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » متن و ترجمه کتاب غیبت
كتابخانه مهدوى

کتاب ها متن و ترجمه کتاب غیبت

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: شیخ طایفه محمد بن حسن طوسی الشخص محقق: مجتبی عزیزی تاريخ تاريخ: ۱۳ / ۳ / ۱۴۰۱ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۲۰۵۶ نظرات نظرات: ۰

متن و ترجمه کتاب غیبت

شیخ طایفه محمد بن حسن طوسی ۳۸۵-۴۶۰ق
ترجمه و تحقیق: مجتبی عزیزی
ناشر: قم - مسجد مقدس جمکران ۱۳۸۷

فهرست

مقدمه ناشر
مقدمه مترجم
گذری کوتاه بر زندگی شیخ طوسی (رحمه الله)
تولد تا هجرت به بغداد:
بغداد:
ورود شیخ طوسی به بغداد و زعامت شیخ مفید:
رحلت شیخ مفید و زعامت سیّد مرتضی:
رحلت سیّد مرتضی و زعامت شیخ طوسی:
حوادث تلخ بغداد:
هجرت شیخ به نجف:
شاگردان شیخ طوسی:
آثار قلمی شیخ:
فهرست موضوعی کتاب های شیخ:
الف: اصول اعتقاد و کلام:
ب: فقه:
ج: اصول فقه:

د: تفسیر:
ه: حدیث:
و: ادعیه:
ز: رجال:
ح: تاریخ:
ط: پاسخ به شبهات
چند سطری درباره کتاب حاضر:
چند نکته پیرامون این ترجمه:
مقدمه مؤلف
فصل اوّل: بحث در غیبت امام زمان (علیه السلام)
۱ - فصل فی الکلام فی الغیبة:
بحث در غیبت امام زمان (عجل الله فرجه):
اصل اوّل: «وجوب و لزوم امامت»:
اصل دوم: «عصمت امام»:
اصل سوم: خارج نبودن حقّ از میان امّت اسلامی:
ادله فساد اعتقاد کیسانیه ادله فساد اعتقاد کیسانیه:
شهادت حجرالاسود به امامت امام سجاد (علیه السلام):
ردّ اعتقاد ناووسیه:
ردّ اعتقاد واقفیه:
اخبار شهادت امام کاظم (علیه السلام):
تصریح امام کاظم بر امامت امام رضا (علیهما السلام):
ادله امامت امام کاظم (علیه السلام) و ردّ نظر واقفیه:
امّا آنچه که واقفیه روایت کرده اند:
عوامل پیدایش واقفیه:
بیان بعضی از معجزات امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام):
ایجاد شبهه توسط مخالفان در مورد ولادت امام زمان (علیه السلام):
رد سایر فرقه هایی که قائل به امامت غیر ولی عصر (علیه السلام) هستند:
فلسفه و حکمت غیبت:
بین امام غایب و امامی که وجود ندارد:
وضعیت اجرای حدود الهی در زمان غیبت:
ادعای دو تن از بزرگان اهل سنّت در مورد اجرای حدود:
چگونگی تشخیص اعتقاد حقّ در زمان غیبت:
علت غیبت حضرت از شیعیان و دوستداران:
«مخفی بودن ولادت حضرت صاحب الزمان امری غیر عادی نبوده است»:
«مخفی بودن مکان امام زمان (علیه السلام)»:
«چند مثال»:
«غیبت حضرت خضر (علیه السلام)»:
«غیبت حضرت موسی (علیه السلام)»:
«غیبت حضرت یوسف (علیه السلام)»:
«غیبت حضرت یونس (علیه السلام)»:
«غیبت اصحاب کهف»:
«غیبت صاحب حمار»
اخبار معمّرین [کهن سالان]:
«دجّال»:
«لقمان بن عاد»:
«ربیع بن ضبع»:
«مستوغر بن ربیعه»:
«اکثم بن صیفی»:
«ضبیرة بن سعید»:
«درید بن صمة»:
«محصن بن غسان»:
«عمرو بن حممّه دوسیّ»:
«حارث بن مضاض جرهمی»:
«عبد المسیح بن بُقیله غسّانی»:
«نابغة جعدی»:
«ابوطمحان قینیّ»:
«ذو الاصبع عدوانی»:
«زهیر بن جناب»:
«دوید بن نهد»:
«حارث بن کعب»:
«کهنسالان فارس و عجم»:
«یعرب بن قحطان»:
«عمرو بن عامر مزیقیا»:
«جلهمة بن أدد»:
«عمرو بن لُحیّ»:
«دلیل دیگر بر امامت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام)»:
«روایات عامه در این که ائمّه (علیهم السلام) دوازده نفرند»
«روایات خاصه [شیعه] در این که امامان، دوازده نفر هستند»
متن لوح فاطمه (علیها السلام) متن لوح فاطمه (علیها السلام):
«روایات ائمّه در مورد غیبت امام زمان (علیه السلام)»:
و امّا بنده صالح خداوند یعنی خضر (علیه السلام)؛
«روایاتی که بر خروج و قیام حضرت مهدی (علیه السلام) دلالت دارند»
مهدی (علیه السلام) از فرزندان علی و فاطمه (علیهما السلام):
مهدی (علیه السلام) از اولاد و نسل امام حسین (علیه السلام):
بطلان قول کسانی که معتقدند مهدی کسی غیر از فرزند امام حسن عسکری و ذریه امام حسین (علیه السلام) است:
در بطلان قول کیسانیه و بیان وفات محمّد بن حنفیه:
واقفیه و بطلان اعتقادشان:
ابطال قول محمدیه:
امامت امام حسن عسکری (علیه السلام):
فوت سیّد محمّد در زمان حیات پدرش امام هادی (علیه السلام):
معجزات امام حسن عسکری (علیه السلام):
«امّا در این که جعفر بن علی معصوم نبوده»:
فصل اوّل: بحث در غیبت امام زمان (علیه السلام)
زمان ظهور و خروج حضرت (علیه السلام):
فصل دوم: اثبات ولادت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام):
اثبات ولادت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام):
فصل سوم: اخبار کسانی که صاحب الزمان (علیه السلام) را زیارت کرده اند:
فصل چهارم: در معجزات صاحب الزمان (علیه السلام) در زمان غیبت:
معجزات حضرت در زمان غیبت:
توقیعات وارده از حضرت صاحب الزمان (علیه السلام):
فصل پنجم: عواملی که مانع از ظهور صاحب الامر (علیه السلام) شده است:
امتحان شیعه در زمان غیبت امام (علیه السلام):
فصل ششم: اخبار سفیران امام (علیه السلام) در زمان غیبت:
سفیران مورد تأیید:
حمران بن اعین:
مفضل بن عمر:
معلّی بن خنیس:
نصر بن قابوس لخمی:
عبد الله بن جندب بجلی:
محمّد بن سنان:
عبدالعزیز بن مهتدی قمی اشعری:
علی بن مهزیار اهوازی که مورد ستایش بود:
ایوب بن نوح بن درّاج:
علی بن جعفر همّانی:
ابو علی حسن بن راشد:
فارس بن حاتم بن ماهویه القزوینی:
احمد بن هلال عبرتائی:
نواب خاص حضرت:
عثمان بن سعید عمری:
ابوجعفر محمّد بن عثمان بن سعید العمریّ:
ابوالقاسم حسین بن روح:
نسخه طومار [اهالی قم] مسائل محمّد بن عبد الله بن جعفر حمیری خطاب به حضرت حجّت (علیه السلام):
ادامه بحث در مورد فضایل حسین بن روح:
ذکر مذمومین و سرزنش شدگان:
ابو محمّد معروف به شریعی:
محمّد بن نصیر نمیری:
احمد بن هلال کرخی:
ابو طاهر محمّد بن علی بن بلال:
حسین بن منصور حلاج:
ابن ابی عزاقر:
توقیعی که در طعن و لعن ابن ابی عزاقر خارج شد:
منصوبین نواب اربعه به سفارت حضرت:
فصل هفتم: در بیان عمر شریف حضرت (علیه السلام):
نشانه های پیش از قیام و ظهور امام زمان (علیه السلام):
فصل هشتم: در بیان پاره ای از صفات، سیره و اخلاق حضرت صاحب الزمان (علیه السلام):
فهرست منابع ترجمه غیبت شیخ طوسی

مقدمه ناشر

کتاب شریف غیبت شیخ طوسی (رحمه الله) از معتبرترین و قدیمی ترین آثار شیعه می باشد که از جهت نزدیک بودن به عصر غیبت صغری جزء معدود آثار برجای مانده از علمای سلف می باشد و پژوهشگران و محققان مباحث مهدویت و انتظار به عنوان چشمه ای زلال و ناب به آن نگریسته، از آن سیراب می گردند؛ لذا با بررسی ترجمه های قدیمی موجود، برآن شدیم تا این اثر گران بها را با قلمی نو و تحقیقی جدید، ترجمه و در اختیار فارسی زبانان مشتاق قرار دهیم.
در مدّت بیش از دو سال که برادر ارجمند حجّت الاسلام و المسلمین مجتبی عزیزی به ترجمه کتاب مشغول بودند، همزمان برادر گرامی احمد سعیدی کار اعراب گذاری و ویرایش متن عربی و فارسی آن را بر عهده داشتند و در این راستا برادران محترم سیّد حمید رضا موسوی، امیرسعید سعیدی، و... جهت آماده نمودن این اثر تلاش نمودند. در اینجا لازم می دانیم که از این عزیزان و به ویژه تولیت محترم مسجد مقدّس جمکران حضرت آیت الله وافی که با عنایت ویژه خود ما را در نشر این گونه آثار یاری می نمایند کمال تشکر را بنماییم.
امیدواریم که مقبول حضرت حقّ جلّ و علا واقع گردد.
در پایان امید است خوانندگان گرامی به ویژه عزیزان محقق و پژوهشگر ما را از راهنمایی های خود محروم نفرمایند.

مدیر مسؤول انتشارات
مسجد مقدّس جمکران
حسین احمدی

مقدمه مترجم

گذری کوتاه بر زندگی شیخ طوسی (رحمه الله):
شیخ الطایفه محمّد بن حسن طوسی از فقهای نامدار تشیع و از تأثیرگذارترین علمای اسلام در طول تاریخ است. شیخ طوسی، فقیهی متتبّع، اصولی ای محقق، مفسّری ژرف نگر، محدّثی موفق و متکلمی قدرتمند بوده و در بستر تاریخ نه تنها مورد فخر و مباهات جهان شیعه، بلکه از مفاخر اسلام و بشریت است.
ایشان در کلیه علوم اسلام در حدّ اعلای آگاهی قرار داشته است که گوناگونی تألیفات او گواه این مدعاست.
زندگی خاص و شرایط بسیار حساس عصر شیخ و حوادث سنگینی که در نوع خود کم نظیر بلکه بی نظیر بودند از او فرزانه ای بزرگ ساخت که مکتب پر بارش پس از قرن ها هنوز شهد شیرین تشنگان حیات علمی و معنوی است.
علامه حلی در مورد ایشان می فرماید: «شیخ الطائفه و رئیس الطائفه، جلیل القدر، عظیم المنزلة نقد عین، صدوق، عارف بالاخبار والرجال والفقه و الاصول والکلام والادب، و جمیع الفضائل تنسب الیه، و مصنف فی کل فنون الاسلام و هوالمهذب للعقائد فی الاصول و الفروع، الجامع لکمالات النفس فی العلم والعمل»؛ یعنی شیخ طوسی سرآمد دانشمندان شیعه و پیشوای آنهاست، جایگاهی بزرگ و مقامی با عظمت دارد. شیخ عالمی موثق و مورد استناد بوده و عالم به علومی؛ همچون اخبار، رجال، فقه، اصول، کلام و ادب بوده و تمامی فضایل را دارا بود، وی در تمامی فنون و علوم اسلامی کتاب نوشته است، او عقاید شیعه را در اصول و فروع تهذیب و تنظیم کرده و نیز کمالات نفسانی را در علم و عمل با هم جمع کرد.(۱)
و علامه بحر العلوم نیز می گوید: «محمّد بن الحسن بن علی الطوسی ابوجعفر شیخ الطائفة المحقه و رافع اعلام الشیعة الحقة، امام الفرقة بعد الائمة المعصومین و عماد الشریعة والامامیه فی کل ما یتعلق بالمذهب والدین محقق الاصول والفروع و مهذب فنون المعقول والمسموع شیخ الطائفه علی الاطلاق، و رئیسها الذی تلوی الیه الاعیان. صنف فی جمیع علوم الاسلام وکان القدوة فی ذلک والامام»؛ محمّد بن حسن بن علی طوسی ابوجعفر، از بزرگان مذهب به حقّ امامیه و به اهتزاز در آورنده پرچم حقّ شیعه است، پس از ائمه معصومین (علیهم السلام) پیشوای فرقه امامیه و ستون شریعت است. او محقق اصول و فروع و تهذیب کننده فنون و علوم معقول و منقول است. بی تردید وی شیخ و بزرگ طایفه شیعه است که همگان چشم به او دوخته اند. در تمامی علوم اسلامی کتاب نوشته و در تمامی آن ها توانمند و پیشوای علمای آن علم است.
تولد تا هجرت به بغداد:
ایشان در ماه مبارک رمضان سال ۳۸۵ ه.ق دقیقاً چهار سال پس از رحلت شیخ صدوق و آغاز زعامت شیخ مفید رحمهما الله دیده به جهان گشود.
ولادتش در «طوس» و در منطقه «نوقان» یا همان شهر مقدّس مشهد است که در آن زمان، مهد علم و ادب بوده و دانشمندان بزرگی را؛ همچون فردوسی شاعر بلند آوازه ایران و امثال او را پرورانیده. بنابراین مسلم است که در آن اعصار در منطقه طوس خاندانهای شیعی زندگی می کرده و به جهت قرابت و همجواری با حریم مقدّس رضوی و مضجع نورانی امام رضا (علیه السلام) و به برکت آن حضرت از حیث علم و عمل شدیداً فعال و مؤثر بوده اند. که وجود شیخ بزرگوار و حکیم ابوالقاسم فردوسی خود دلیل بر این مدعا است.
البته شیعیان، جمعیت غالب را به خود اختصاص نداده بودند؛ چرا که بیشتر مردم نواحی طوس در آن زمان شافعی مذهب بوده و علمایی چون خواجه نظام الملک و غزالی در آن منطقه متولد و رشد کرده اند. به هر حال شیخ در خانواده ای شیعه و عالم متولد شد. نام پدر ایشان حسن بن علی بن حسن بود که اطلاعات دقیق و جامعی از ایشان در دسترس ما نیست و شخصیت علمی او ناشناخته مانده است.
قاعدتاً شیخ طوسی در دورانی که در طوس حضور داشته است از محضر اساتیدی با فضل و علم و کمال استفاده و حظّ وافری برده است. با ورود به بغداد به حوزه درس زعیم تشیع جناب شیخ مفیدقدس سره که در آن زمان ملجأ و پناه شیعه بود، می رود و طولی نمی کشد که از شاگردان مبرّز شیخ و سید مرتضی می شود.
ناگفته نماند که شیخ در اثناء هجرت به بغداد از شهرهای نیشابور، ری و قم عبور کرده اند که احتمالاً در هر کدام از این بلاد که دارالعلم هم بودند مدتی اقامت داشته و از محضر بزرگان شیعه کسب فیض کرده اند.
بغداد:
شهر بغداد که در سال ۱۴۸ه.ق به دست ابوجعفر منصور دوانیقی، دومین خلیفه عباسی تأسیس و به مرکز حکومت عباسیان مبدل شده بود، به عنوان مرکز فعالیت های سیاسی جهان اسلام نیز بود؛ لذا به عنوان پایتخت خلافت عباسی بر قسمت اعظم دنیای اسلام از دریای سرخ و سواحل مدیترانه گرفته تا سرحد چین، تسلط و حکومت داشت و از نظر علمی نیز در اوج شهرت و ترقی و محل تلاقی و مجمع اندیشمندان کلیه مذاهب اسلامی بود.
دانشمندان چهار مذهب اهل تسنن [حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی] در این شهر حضور داشتند؛ لذا برای اهل سنّت مرکز بزرگی جهت تعلیم و تعلم بود تا آنجا که بزرگ ترین فقها و محدثان و مؤلفان و مورخان این مذاهب، مانند: محمّد بن اسحاق واقدی، ابن سعد کاتب واقدی، یعقوبی، مسعودی، طبری، بلاذری، ابن قتیبه دینوری، ابوالفرج اصفهانی، محمّد بن اسماعیل بخاری [صاحب صحیح بخاری] مسلم بن حجاج نیشابوری صاحب صحیح مسلم، ابو داوود سلیمان بن اشعث صاحب سنن ابی داوود، ابو عیسی محمّد بن عیسی ترمذی صاحب صحیح ترمذی، احمد بن علی شعیب نسائی صاحب سنن نسائی و ابو عبد الله محمّد بن یزید قزوینی صاحب سنن ابن ماجه، تمام و یا مقداری از عمر خود را در بغداد سپری کرده اند.
بنابراین علمای اهل سنّت تا زمان شیخ طوسی از پیشینه و ریشه ای قوی به مدت دو قرن برخوردار بوده و بغداد اصلی ترین محل فعالیت علمی ایشان بود.
از طرفی موقعیت شیعه هم در بغداد نه تنها کم تر از اهل سنّت نبوده بلکه از نظر کیفی و حتی کمی بسیار فعال و مؤثرتر از اهل سنّت بوده است.
امام کاظم و امام جواد (علیهما السلام) به اجبار حکام جور عباسی در این شهر سکونت داشته و به شهادت رسیده اند، امام هادی و امام عسکری (علیهما السلام) هم در عراق و منطقه سامرا حضور داشته اند که حوزه فعالیت علمی این دو امام همام، بغداد را هم قهراً در برگرفته است.
بنابراین بسیاری از علما و دانشمندان شیعه به برکت قدوم مبارک اهل بیت (علیهم السلام) از آغاز بنای بغداد در آنجا تردّد یا توطّن کرده اند؛ مانند: هشام بن حکم، محمّد بن ابی عمیر، علی بن یقطین و خاندانش، خاندان نوبختی، خاندان ابن قولویه، خاندان اسکافی، خاندان سیّد مرتضی و سید رضی، و شیخ بزرگوار مفید اعلی الله مقامهم.
هر قدر از عمر بغداد می گذشت تمرکز و تجمع شیعیان در این شهر بیشتر می شد، تا این که در قرن سوم و چهارم و پنجم، این شهر به مهم ترین مرکز علمی تشیع مبدل شد، چنان که نواب اربعه امام زمان (علیه السلام) در این شهر سکونت داشته و مرجعیت علمی و عملی شیعه در این خطّه استقرار داشت.
ورود شیخ طوسی به بغداد و زعامت شیخ مفید:
شیخ طوسی در سال ۴۰۸ ه.ق در حالی که ۲۳ سال از عمر با برکتش می گذشت، به بغداد آمده و در درس رئیس شیعه شیخ مفیدرحمه الله شرکت کرد. شیخ مفید علاوه بر مرجعیت جهان تشیع، شاگردان بسیار ارزنده ای را تربیت می کرد که همگی در شمار اعاظم علمای شیعه به شمار می روند، معروف ترین آن ها علم الهدی سیّد مرتضی، و برادر نابغه اش سیّد رضی، احمد بن علی بن عباس نجاشی، سعد بن عبد العزیز، ابوالفتح کراجکی هستند و هنگام ورود شیخ طوسی به بغداد به جز سیّد رضی که در سال ۴۰۶ ه.ق از دار دنیا رفته بود همگی در قید حیات بوده و در درس شیخ مفید شرکت می کردند.
دانشمند جوان خطّه طوس، مدت پنج سال؛ یعنی تا پایان عمر شیخ مفیدقدس سره مداوم از محضر پر فیض ایشان بهره مند بود.
شیخ طوسی در زمان حیات استاد بزرگوارش شیخ مفید اقدام به نوشتن شرح کتاب «المقنعه» ایشان با نام «تهذیب الاحکام» نمود که بهترین دلیل برای شناسایی مقام علمی و نبوغ کم نظیر وی است و طی ده قرن گذشته تاکنون مأخذ و مدرک پرارزش حدیث و فقه شیعه بوده و هست و نیز یکی از چهار کتاب اصلی شیعه به شمار می آید، البته این کتاب در دوران حیات شیخ مفید به پایان نرسید و پس از اتمام کتاب طهارت بود که شیخ مفید به ملکوت اعلی پیوست.
رحلت شیخ مفید و زعامت سیّد مرتضی:
نابغه بی نظیر شیعه و جهان بزرگ عالم تشیع، شیخ مفید در سال ۴۱۳ ه.ق به عالم ملکوت رحلت فرمود.
پس از رحلت شیخ مفید شیخ طوسی راه های ترقی و تکامل بیشتر را نزد جانشین شایسته شیخ مفید، جناب سیّد مرتضی (رحمه الله) طی کرد و مدت بیست و سه سال از محضر مبارک ایشان بهره مند شد.
شیخ طوسی در مورد ایشان می نویسد: وی در بسیاری از علوم؛ از جمله کلام فقه، اصول، ادب، شعر، نحو، معانی و لغت و غیره بر همه مقدم بوده، دیوان او شامل بیش از بیست هزار شعر است.
تصانیف و پاسخ ایشان به مسائل شهرها و کشورها، کتب زیادی را تشکیل می دهد.
شیخ طوسی در جای دیگر از کتاب فهرست، پس از شمارش ۳۸ کتاب بزرگ و مشهور از تألیفات سیّد مرتضی، می گوید: بیشتر این کتاب ها را نزد ایشان خواندم و بقیه را هنگامی که بر او قرائت می کردند من بودم.
شیخ طوسی در طول مدت زعامت سیّد مرتضی همواره در کنار او بوده و دیری نپایید که سرآمد شاگردان سیّد به شمار آمد و امید آینده شیعه محسوب شد.
رحلت سیّد مرتضی و زعامت شیخ طوسی:
سیّد مرتضی در سال ۴۲۶ ه.ق و در هشتاد سالگی به ملکوت اعلی پیوست و عالم تشیع را از فقدان خود داغدار نمود. پس از رحلت سیّد هنوز تعدادی از شاگردان مبرز شیخ مفید مانند «نجاشی» و «کراجکی» در قید حیات بودند و هر کدام از مفاخر علمای شیعه محسوب می شدند، ولی زعامت و مرجعیت علمی شیعه برعهده شیخ طوسی - اعلی الله مقامه الشریف - نهاده شد که نشانه جایگاه بلند علمی و عملی و شخصیت ممتاز و بی نظیر شیخ است.
شیخ طوسی در این برهه از تاریخ ۴۱ ساله بودند که مدت ۲۸ سال از این عمر با برکت را در حوزه درس شیخ مفید و سید مرتضی به کسب فضایل و مراتب علمی اشتغال داشت و به مدد تحقیق و تألیف و مطالعه و زحمات طاقت فرسا در کلیه علوم رایج عصر خود؛ اعم از معقول و منقول به عالی ترین سطح علمی نایل شد و در اهم موضوعات اسلامی هم دست به تألیف کتب متنوعی زد که در جای خود به آن اشاره می شود.
شهرت علمی و شخصیت والا و احاطه وسیع شیخ بر عقاید و مذاهب موجب گردید تا خلیفه وقت، القائم به امر الله که از خلفای عباسی و سنّی مذهب بود ناگزیر شود تا کرسی علم کلام راکه به سرآمد علمای عصر تعلق می گرفت در اختیار ایشان بگذارد. شیخ روی این کرسی می نشست وعلم کلام؛ یعنی بحث پیرامون عقاید و مذاهب را که رایجترین علوم آن روزگار بود، درس می گفت و به تمامی شبهات مخالفان با چیرگی و آگاهی مثال زدنی جواب محکم و مستدل می داد.
با توجّه به این که بغداد در آن زمان مرکز ثقل علمای اهل سنّت بوده و بسیاری از ایشان علناً با شیعه مخالفت و حتی دشمنی می کردند، بدست آوردن کرسی علم کلام توسط شیخ نشان می دهد که وی علاوه بر اعتدال و پرهیز از حساسیت زایی، از اعتقادات اهل بیت و شیعه چنان دفاع کرده است که حتی بین اهل تسنن کسی یافت نمی شده که سؤال بی پاسخی از ایشان کرده باشد و این امر چیزی جز تسلط فوق العاده ایشان بر علوم عصر خود نیست.
شیخ طوسی مدت دوازده سال؛ یعنی تا سال ۴۴۸ ه.ق با کمال عظمت و عزت در بغداد مشغول به تدریس، تألیف و پاسخگویی به مسائل وارده از بلاد مختلف اسلامی بود و مرجعیت و زعامت ایشان مورد پذیرش شیعیان عراق و ایران و شام قرار گرفته و در مسائل و مشکلات به ایشان مراجعه می کردند.
حوادث تلخ بغداد:
با کمال تأسف، تعصب های جاهلانه ای که از آغاز اسلام تاکنون مانع پیشرفت مسلمانان شده، در آن زمان هم مانع فعالیت خداپسندانه و اقامت شیخ در بغداد شد. وجود یک دانشمند ایرانی و شیعه در مرکز دنیای عرب و اهل تسنن آن هم به صورتی که به تنهایی تمام اعتبار علمی اسلام بوده و قوت و قدرت علمی او هر مخالفی را از رویارویی عالمانه با این ستاره درخشان آسمان علم و معرفت مأیوس می کرد، موجب شد تا گروهی از جاهلان عالم نما در مقابل منطق فوق العاده متین شیعه خلع سلاح شده از خلأ وجود شیخ مفید و سید مرتضی که هر دو عرب بودند استفاده کرده و شروع به تفرقه افکنی در جامعه اسلامی نمودند. البته حوادث تلخی که موجب هجرت شیخ از بغداد شد منحصر به زمان زعامت ایشان نبود، بلکه از سال ورود ایشان و در دوره زعامت شیخ مفید تا زمان شیخ طوسی ادامه داشت و این تعرضات حدود چهل سال به صورت پراکنده اتفاق می افتاد، امّا نفوذ شیخ مفید و سید مرتضی در میان اعراب اهل تسنن و حکومت های محلی وقت، مانع اوج گرفتن تعرض به شیعه می شد. ولی در زمان شیخ طوسی و در سال های ۴۴۸ - ۴۴۷ ه.ق حوادث بزرگی رخ داد؛ به گونه ای که اهل تسنن به طور دسته جمعی بر ضد شیعه شوریدند و بسیاری از ایشان که در محله شیعه نشین کرخ زندگی می کردند را به شهادت رسانیده، خانه هایشان را تصاحب کرده و دست به غارت اموالشان زدند و این حوادث درست در ماه های محرم و صفر که شیعیان مشغول عزاداری برای سیّد و سالار شهیدان، امام حسین (علیه السلام) و اصحاب و اهل بیت سرافرازش بودند به وقوع پیوست.
خلاصه ماجرا به این صورت بود که وقتی «طغرل بیک» حکمران سلجوقی که سنی متعصبی هم بود به تشویق «القائم به امر الله» بغداد را در سال ۴۴۷ ه.ق تصرف کرد و موجب انقراض حکومت «آل بویه» شد، عرصه را روز به روز بر شیعیان تنگ تر کرد، تا آنجا که گفتن حی علی خیر العمل را در اذان ممنوع کرده، دستور داد به جای آن به شیوه اهل تسنن در نماز صبح بگویند: الصلاة خیر من النوم و مأمورینی را مسؤول نظارت بر این عمل کرد.
بعلاوه تمام شعارها و کتیبه هایی که شیعیان بر دیوارها و دروازه های کرخ نوشته بودند؛ مانند: محمّد وعلی خیر البشر را به دستور او محو کردند.
سپس مداحان اهل سنّت، وارد کرخ شده و با صدای بلند اشعاری در مدح خلفای غاصب قرائت می کردند تا به این وسیله احساسات شیعیان را تحریک کنند که البته موفق به این عمل نشدند. سپس یکی از بزرگان و بازرگانان معروف شیعه «ابو عبد الله جلاب» را به جرم غلو در تشیع به قتل رسانیدند و بر در مغازه اش بر دار آویختند.
پس از این اعمال مغرضانه، متوجه خانه شیخ که بزرگ شیعیان بود شدند و چون به وی دسترسی پیدا نکردند کلیه دارایی ایشان را به غارت بردند و کتاب ها و کرسی تدریس اورا به محله کرخ و جلوی مسجد نصر آورده، سه پرچم سفید را که در قدیم شیعیان هنگام زیارت امام علی (علیه السلام) با خود حمل می کردند را روی آن ها نهاده و همه را یکجا به آتش کشیدند.
البته معترضین، به این اعمال بسنده نکردند بلکه یک سال بعد کتاب خانه شاهپور بن اردشیر وزیر بهاء الدوله دیلمی که مردی دانشمند و شیعه ای راسخ و خالص بود را با ده هزار و چهار صد جلد کتاب نفیس و بی نظیر به همراه یک صد قرآن مجید طعمه حریق کردند.
هجرت شیخ به نجف:
در مدت اقامت شیخ در بغداد، برخوردهای پراکنده و گاه عمومی بین اکثریت سنی و اقلیت شیعه رخ می داد و شیخ طوسی با نهایت متانت و بردباری با آن ها برخورد می کرد و در عین حال سخت مشغول تحصیل، تدریس و نوشتن کتاب بود. ولی سرانجام صبر آن مرد خدا به سر آمده و به سوی حریم مقدّس مولای متقیان امیرمؤمنان علی (علیه السلام) هجرت کرد که تا به امروز شیعه از نعم و برکات این هجرت متنعم است.
در آن زمان نجف روستایی بسیار کوچک و محقر بود که جمعی از شیعیان با شور و حال، ساکن این قریه کوچک بودند. شیخ دوازده سال آخر عمر با برکت خویش را در جوار امام علی (علیه السلام) سپری کرده و به تدریس، تحقیق و تألیفات خود ادامه داد. همین امر موجب رونق نجف و رفت آمد علما و فرهیختگان شیعه به این منطقه شد و گروه زیادی از شاگردان شیخ واهل فضل به منظور استفاده از محضر مبارک ایشان به نجف هجرت کرده و آن دیار به مرکز علمی شیعه مبدل شد و حوزه علمیه هزار ساله شیعه توسط شیخ طوسی پدید آمد. بنابراین مسلم است که مؤسس این حوزه قدیمی و پربرکت کسی نیست جز «شیخ الطائفه محمّد بن حسن طوسی» اعلی الله مقامه الشریف.
شیخ الطایفه در شب ۲۲محرم ۴۶۰ه.ق و در سن هفتاد و پنج سالگی از عالم ملک به ملکوت سیر کرد و برای همیشه در جوار حرم مطهر علی (علیه السلام) آرام گرفت. بدن مطهر شیخ توسط سه تن از شاگردانش به نام های «حسن بن مهدی سلیقی» «ابوالحسن محمّد بن عبد الواحد حسین زربی» و «شیخ ابوالحسن شوشتری» در همان شب غسل داده شد و لباس آخرت پوشید.
شیخ را در خانه مسکونی اش که در سمت شمالی حرم مطهر امام العارفین (علیه السلام) قرار داشت دفن کردند و خانه هم طبق وصیت شیخ تبدیل به مسجد شد و اکنون که درب صحن حضرت به سمت مقبره شیخ باز می شود به باب الطوسی معروف است.
پس از شیخ طوسی فرزندش شیخ ابوعلی و بعد از او نوه شیخ در نجف اشرف عهده دار زعامت و مرجعیت عالم تشیع شدند و این سنگر تازه بنا شده را حفظ کردند و با عنایات خاصه حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه حوزه علمیه نجف تا به امروز به عنوان پایگاه بزرگ علمی تشیع به حیات طیبه خود ادامه داده و فقیهان بزرگی را به عالم اسلام تحویل داده است که این همه از برکت هجرت آن عالم شکسته دل است. و سلام علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیاً.
شاگردان شیخ طوسی:
بسیاری از عالمان و فقیهان و مفسران و متکلمان عصر شیخ، خوشه چین خرمن پربار علم و عمل شیخ الطائفه بوده اند که هر کدام دارای خصوصیات و امتیازات خاصی هستند و در محضر آن خورشید عالم تاب زانوی تلمذ به زمین گذارده و شرف شاگردی شیخ را مدال افتخار خود می دانستند. مطابق بعضی از تحقیقات افزون بر سیصد مجتهد و عالم شیعه و سنی از فیض وجود ایشان مستفیض شده اند؛ بزرگانی مثل:
۱) شیخ ابوعلی؛ فرزند شیخ طوسی معروف به مفید ثانی.
۲) شیخ تقی بن نجم حلی که از بزرگان علمای امامیه است کنیه اش ابو صلاح بوده و از محضر سیّد مرتضی و شیخ طوسی کسب علم کرده است.
۳) ابوالفتح کراجکی صاحب کنز کراجکی.
۴) سلیمان بن حسن صهرشتی.
۵) شیخ عبدالعزیز بن نحریر بن براج؛ ایشان نماینده شیخ طوسی در بلاد شام بود و به مدت سی سال در طرابلس صاحب منصب قضاوت بود، لذا ملقب شد به «قاضی ابن براج».
۶) آدم بن یونس بن ابی المهاجر که از فقهای شیعه است.
۷) ابوبکر احمد بن حسین بن احمد نیشابوری که از مصنفین بزرگ شیعه است.
۸) شیخ ابو محمّد عبدالرحمن فرزند دیگر شیخ که طی مسافرت های متعدد، اخبار و روایات را از موافق و مخالف گرفته، در مناقب اهل بیت (علیهم السلام) کتبی نوشت.
۹) اسحاق بن محمّد قمی، نوه شیخ صدوق (رحمه الله) که عالمی ثقه و مورد اعتماد بود.
۱۰) ابو ابراهیم اسماعیل بن محمّد بن حسن قمی، نوه دیگر شیخ صدوق، این دو بزرگوار روایات بسیاری را از شیخ دریافت کردند.
۱۱) ابوالخیر برکة بن محمّد بن برکة اسلامی.
۱۲) شمس الاسلام ابو محمّد حسن بن حسین بن حسن بن حسین بن علی بن بابویه قمی. ایشان تمامی تصانیف شیخ را در نجف برای او خواند. جدّ شیخ منتجب الدین صاحب فهرست است.
۱۳) ابو محمّد حسن بن عبدالعزیز بن محسن فقیه وثقه مصر.
۱۴) محیی الدین ابو عبد الله حسین بن مظفر بن علی حمدانی، فقیه و شیخ قزوین.
۱۵) سید ابو الصمصام ذوالفقار بن محمّد بن سعید الحسینی، سیدی عالم و فقیه و از جمله مشایخ و اساتید قطب راوندی.
۱۶) سیّد ابو محمّد زید بن علی بن الحسین حسینی. ایشان فقیهی بزرگ و صاحب کتاب طب اهل بیت است.
۱۷) سیّد زین الدین بن داعی حسینی. عالمی فرزانه و فقیه بوده و از شیخ روایت کرده است.
۱۸) شهرآشوب مازندرانی جد ابن شهرآشوب صاحب مناقب است.
۱۹) صاعد بن ربیعة بن غانم که فقیه و محدث بوده است.
۲۰) شیخ ابوالصلت بن عبدالقادر، که فقیه بزرگواری بوده است.
۲۱) شیخ ابو الوفاء عبدالجبار بن عبد الله بن علی مقری، ایشان از فقهای ری بوده و کتبی هم در فقه به عربی و فارسی تصنیف کرده است.
۲۲) شیخ محمّد بن حسن بن علی فتال نیشابوری، صاحب روضة الواعظین.
۲۳) سیّد مرتضی ذو الفخرین ابوالحسن مطهر بن ابی القاسم علی بن ابی الفضل دیباچی، بزرگ سادات عراق و در علم اعلام از سردمداران زمان خویش بود.
۲۴) شیخ ابو عبد الله محمّد بن عبد الله بن جعفر، فقیه و ثقه و وجیه بوده و صاحب تصانیفی از جمله کتاب زهد.
۲۵) ابو ابراهیم ناصر بن رضا بن محمّد بن محمّد بن عبد الله علوی حسینی، ایشان فقیه و محدث و ادیبی عالی مقام بودند که کتبی در مناقب اهل بیت به رشته تحریر درآورده است.
در مورد شاگردان شیخ که پیرو مکتب اهل سنّت بودند هم در تحقیقات گوناگون به اثبات رسیده است که بسیاری از علما و دانشمندان عامه پای درس ایشان حاضر شده و از فیض وجودش بهره مند می شدند.
آثار قلمی شیخ:
بی گمان شیخ طوسی (رحمه الله) یکی از پرکارترین علمای عصر خود و حتی دوره های بعدی بوده است.
ایشان در کنار کارهای مختلفی که بسیار هم حائز اهمیت بودند، از نوشتن و تبیین شریعت مقدّس اسلام غافل نشده و در علوم مختلف و متناسب با نیاز جامعه اسلامی، تألیفات و تصانیف گران بهایی را به یادگار گذاشتند که پس از ایشان چراغ راه علما و فضلای جهان اسلام بوده و هست. کتبی که برای معرفی بعضی از آن ها مثل «تبیان» در تفسیر قرآن یا «تهذیب الاحکام» و «استبصار» در فقه که دو کتاب از کتب اربعه شیعه هستند، نیازمند تألیف مستقلی است که از حوصله این مختصر خارج است.
به طور کلی تألیفات شیخ به واسطه تسلط شگرف ایشان بر کلیه علوم معقول و منقول و احاطه کامل بر اعتقادات مذاهب مختلف و شناخت کافی از شرایط حاکم بر زمانه، دارای استدلالاتی محکم و براهین واضح و عالمانه است که به کتاب های ایشان استحکام کم نظیری داده است.
از طرفی دو کتاب خانه مهم آن زمان که دارای آوازه ای خاص در دنیای اسلام بود، در اختیار و دسترس شیخ بزرگوار قرار داشت. یکی کتاب خانه استادش «سیّد مرتضی» که به گفته مورخین هشتاد هزار جلد کتاب در فنون مختلف را در خود جای داده بود و دیگری کتابخانه «شاپور بن اردشیر» وزیر «بهاء الدوله دیلمی» که متجاوز از ده هزار عنوان کتاب داشت.
با این سرمایه بزرگ و نبوغ فوق العاده، شیخ طوسی بیش از پنجاه عنوان کتاب به رشته تحریر درآورد که احتمالاً در جریان حریق خانه اش و هجرت به نجف اشرف بعضی از این سرمایه های عالم اسلام را، مشتاقان فضیلت برای همیشه از دست دادند.
فهرست موضوعی کتاب های شیخ:
الف: اصول اعتقاد و کلام:
۱) أصول العقاید؛ این کتاب از توحید بحث کرده و قسمتی از مسئله عدل را نوشته است.
۲) الاقتصاد الهادی الی طریق الرشاد فیما یجب علی العباد من اصول العقاید و العبادات الشرعیة.
۳) تلخیص الشافی؛ خلاصه کتاب «شافی» اثر سیّد مرتضی که در دفاع از امامت و ولایت نوشته است.
۴) الغیبة؛ کتاب حاضر که به درخواست یکی از بزرگان شیعه نوشته است.
۵) الکافی، فی علم الکلام.
۶) المفصح؛ در بحث امامت بوده و ظاهراً تاکنون چاپ نشده است.
۷) المسائل فی الفرق بین النبی والامام.
۸) ما لا یسع المکلف الإِخلال به.
۹) ما یعلل و مالایعلل.
۱۰) مقدّمة فی المدخل الی علم الکلام؛ شیخ در فهرست درباره این کتاب آورده: مانندش تألیف نشده است.
۱۱) النقض علی ابن شاذان فی مسألة الغار.
۱۲) تمهید الاصول یا التمهید فی الاصول؛ شرح کلام «جمل العلم والعمل» سیّد مرتضی (رحمه الله).
۱۳) ریاضة العقول؛ شرح «مقدمة فی المدخل الی علم الکلام».
۱۴) شرح الشرح فی الاصول؛ شرحی است بر کتاب تمهید الاصول.
۱۵) مسألة فی الاصول.
۱۶) المسائل الرّازیة فی الوعید؛ این کتاب شامل پانزده مسئله است که از «ری» برای سیّد مرتضی ارسال شده و سیّد به همراه شیخ الطائفه به آن ها پاسخ دادند.
۱۷) مسائل اصول الدین؛ یا مسائل الطوسی، متن مختصری در عقاید است.
ب: فقه:
۱۸) النهایة؛ فی مجرد الفقه والفتوی، این کتاب را مطابق مذاق علمای حدیث نوشته اند.
و یک دوره فقه گرفته شده از اخبار و روایات است.
۱۹) المبسوط؛ شیخ در این کتاب تمام ابواب فقه را نوشته که از کتب بسیار نفیس شیعه است.
۲۰) الجمل و العقود فی العبادات؛ مرحوم شیخ این کتاب را به درخواست قاضی ابن براج نوشته است و شامل بحث های طهارت تا امر به معروف و نهی از منکر است.
۲۱) الخلاف فی الأحکام: در خصوص مسائل مورد اختلاف بین امامیه و اهل سنّت نوشته است.
۲۲) الإیجاز فی الفرائض: این کتاب متن مختصری در احکام ارث است.
۲۳) مناسک الحج فی مجرد العمل.
۲۴) المسائل الحلبیّة فی الفقه.
۲۵) المسائل الجنبلائیه فی الفقه: که شامل بیست و چهار مسئله فقهی است.
۲۶) المسائل الحائریه فی الفقه: که شامل حدود سیصد مسئله فقهی است.
۲۷) مسألة فی وجوب الجزیة علی الیهود و المنتمین الی الجبابرة.
۲۸) مسألة فی تحریم الفقاع.
ج: اصول فقه:
۲۹) العُدّة فی الأصول: این کتاب مسبوط ترین کتاب اصول نزد قدما است.
۳۰) مسئلة فی العمل بخبر الواحد و بیان حجیة الاخبار.
د: تفسیر:
۳۱) التبیان فی تفسیر القرآن: از جمله نفیس ترین کتب شیخ است که تا زمان شیخ مانند آن نوشته نشده بود و از تفاسیر بسیار معتبر شیعه است.
۳۲) المسائل الدمشقیه فی تفسیر القرآن: شامل دوازده مسئله راجع به تفسیر قرآن.
۳۳) المسائل الرجبیة فی تفسیر آیٍ من القرآن.
ه: حدیث:
۳۴) تهذیب الأَحکام: این کتاب یکی از چهار کتاب اصلی شیعه در حدیث است که شرح بر کتاب مقنعه شیخ مفید است و مشتمل بر تمامی ابواب فقه است.
۳۵) الاستبصار: یکی دیگر از کتب اربعه شیعه است که از اعتبار بسیار زیادی برخوردار است و شامل تمامی مباحث مهم فقه است.
۳۶) امالی: شامل چهل و پنج مجلس درس و املاء حدیث شیخ است.
و: ادعیه:
۳۷) مصباح المتهجد فی أعمال السنة: این کتاب شامل ادعیه و آداب و اعمال سال است و زیارات مهم نظیر زیارت عاشورا در این کتاب مضبوط است.
۳۸) مختصر المصباح: خلاصه کتاب مصباح المتهجد است که به دلیل استقبال گستره از مصباح به رشته تحریر در آمده است.
۳۹) مختصر فی عمل یوم و لیلة فی العبادات: این کتاب را که برخی به «یوم ولیلة» نامیده اند، راجع به فرایض و نوافل شبانه روزی است که به نحو اختصار نوشته شده است.
۴۰) أنس الوحید: احتمالاً در باب ادعیه و یا مجموعه ای کشکول مانند در این باب بوده است که اثری از آن در دست نیست.
۴۱) هدایة المسترشد و بصیرة المتعبد: در خصوص عبادات نوشته شده است.
ز: رجال:
۴۲) اختیار الرجال: این کتاب زبده ای از اصل «رجال کشی» است و چون اصل آن کتاب نامرتب و مغلوط بود، شیخ آن را مرتب کرده و اصلاحاتی در آن به وجود آورد و آن را «اختیار الرجال» نام نهاد.
۴۳) فهرست: شامل نام و شرح حال بیش از نهصد نفر از مصنفین شیعه و کتب ایشان است.
۴۴) رجال شیخ طوسی: شامل اسامی حدود ۹۸۰۰ نفر از راویان حدیث است.
ح: تاریخ:
۴۵) مختصر اخبار المختار بن ابی عبیدة الثقفی: در احوالات مختار نوشته شده و به نام «اخبار مختار» هم معروف است.
۴۶) مقتل الحسین (علیه السلام).
ط: پاسخ به شبهات:
۴۷) المسائل القمیه.
۴۸) مسائل ابن البرّاج: احتمالاً در پاسخ به شبهات در فقه است.
۴۹) المسائل الأساسیّة: پاسخ به یک صد شبهه در مسائل مختلف است.
چند سطری درباره کتاب حاضر:
زمانی که زعامت و مرجعیت شیعه به شیخ الطایفه محوّل شد، مذهب نورانی تشیع کاملاً در عالم اسلام معرفی شده و قوت استدلال علمای آن بر همگان معلوم گردید. لذا از دو جهت مورد توجّه جدی قرار گرفت؛ یکی از طرف مخالفان سرسخت و دیگری از طرف موافقان پژوهشگر، گاه سؤالات، شبهات و حتی ردودی بر مبانی کلامی تشیّع وارد می شد که تازگی نداشت و بزرگان قبل و حتی بعد از شیخ هم با این مسئله روبه رو شده اند، امّا زمان شیخ ویژگی خاصی داشت [در بخش زندگی نامه به آن اشاره شد] که موجب اوج گیری جریان های تخریبی علیه شیعه شد. بی شک یکی از مباحث مهم و مورد نیاز همه، همین مسئله غیبت حضرت ولی عصر - عج الله تعالی فرجه الشریف - بود که مخالفان با تمام توان به مقابله با آن پرداخته و سؤالات متعددی در این باره مطرح می کردند.
مرحوم شیخ (رحمه الله) در سال ۴۴۷ ه.ق اقدام به نگارش این کتاب کردند تا پاسخی قاطع باشد به ایرادات و شبهات مطرح شده در اطراف مسئله غیبت که خصوصیات این کتاب ارزشمند در مقدمه خودشان با اسلوبی مناسب بیان شده است. از نکات بسیار مهم در مورد این کتاب، این است که نگارش این اثر زمانی صورت گرفته است که شیخ تحت شدیدترین فشارها و شکنجه های روحی و روانی بوده است و مخالفان، اسباب آزار و اذیت ایشان را فراهم کرده بودند. بارها به خانه و کتابخانه اش حمله ور شدند که بالاخره در سال ۴۴۹ منجر به سوزاندن خانه و کتاب خانه و کرسی ایشان شد و به ناچار همان گونه که توضیح دادیم به نجف اشرف هجرت کردند.
امّا شیخ بزرگوار در آن وضعیت نابسامان و بحران های متعدد و اوضاع آشفته و خطرناک بغداد، این کتاب را با بهترین اسلوب و روش و استدلالات متین، به رشته تحریر درآوردند و مطالب ژرف و دقیقی؛ از جمله در موارد زیر:
۱) اثبات وجود حضرت امام زمان (علیه السلام)؛
۲) رد عقاید کیسانیّه، ناووسیّه، فطحیه، واقفیه، اسماعیلیه و... که از راه هدایت اهل بیت خارج شدند.
۳) اثبات غیبت و طول عمر امام (علیه السلام)؛
۴) فلسفه و حکمت غیبت؛
۵) ذکر کسانی که حضرت را دیده اند؛
۶) اخلاق و سیره عملی حضرت حجّت (علیه السلام)؛
و مطالب متنوع دیگری که هر کدام بابی از ابواب معرفت به حجّت حقّ است.
بی گمان کتاب غیبت شیخ طوسی - اعلی الله مقامه الشریف - یکی از مهم ترین و دقیق ترین کتب در موضوع مهم و حیاتی غیبت امام زمان (علیه السلام) است و لازم است حداکثر بهره از این اثر جاودان برده شود.
چند نکته پیرامون این ترجمه:
۱) غالب کتب حدیث و استدلالات علمی شیعه که یادگار علمای بزرگی؛ همچون: مفید، صدوق، طوسی، علامه حلی و دیگر بزرگان است، به زبان عربی نگاشته شده اند که یا به دلیل وقوع در جغرافیای خاص و زبان و گویش غالب عربی، ویا به دلیل رواج زبان عربی در مجامع علمی بوده است. بعلاوه این که در بین علمای اسلامی زبان عربی زبان علم بوده و کماکان همین گونه است.
به همین دلیل شیعیان پاک باخته اهل بیت (علیهم السلام) که تسلط به زبان عربی نداشته اند، امکان استفاده از ظرفیت های فوق العاده این زبان را نداشته و ندارند. فلذا بسیاری از معارف شیعی به دست مردم جهان؛ اعم از فارس و غیره نرسیده است.
در مواردی هم که کتبی ترجمه شده است به دلیل مرور زمان و تغییر گفتمان غالب در جامعه، کمتر مورد استفاده قرار می گیرند. ضمن آن که در برخی موارد متن ترجمه خود نیازمند ترجمه است و مترجمین محترم در ضمن زحمات فراوانی که متحمل شده اند از عباراتی استفاده کرده اند که مردم هرگز تسلط کافی به آن ها ندارند.
۲) با توجّه به نکته فوق بر آن شدیم که از کتاب غیبت شیخ ترجمه ای روان و قابل درک ارائه دهیم، بر همین اساس ابتدا متن عربی را به فارسی برگردان کرده و به عبارتی مفاهیم بلند مدّ نظر مرحوم شیخ طوسی را از قالب و کالبد الفاظ عربی در آورده و لباس الفاظ فارسی بر آن پوشانیدیم، سپس به گونه ای که مفاهیم دچار انقلاب و تغییر و تحول نشوند متن فارسی شده را روان سازی نمودیم. به عبارت واضحتر در دو مرحله ابتدا برگردان به فارسی و سپس روان سازی متن انجام شد تا درصد بیشتری از مشتاقان معارف اهل بیت (علیهم السلام) از این کتاب استفاده و فیض ببرند.
۳) هدف ما در ترجمه، رساندن کتاب غیبت به دست همه اقشار است، لذا به سادگی عبارات و در دسترس قرار دادن مباحث توجّه ویژه شده است.
۴) بسیاری از کلمات و عبارات دقیق علمی، در حیطه های کلام، فقه، اصول، تاریخ، رجال، حدیث و غیره به عنوان پی نوشت توضیح داده شده است.
۵) تعدادی از عبارات کتاب در همان متن توضیح داده شده اند که این توضیحات تماماً در کرو شه [ ] گنجانده شده اند.
۶) جهت سهولت تحقیق محققین محترم اقدام به اضافه کردن فهرست پی نوشته ها و راویان به فهرست های معمول؛ مثل فهرست آیات، اعلام و... نمودیم.
۷) از کلیه محققین و خوانندگان محترم، بابت کاستی های احتمالی کتاب که به نظر ما نرسیده، پیشاپیش عذرخواهی کرده و مستدعی هستیم با دیده رحمت و شفقت، ناصح همیشگی ما باشند.
در آخر از کلیه عزیزانی که در به ثمر رسیدن این ترجمه، دست ما را گرفته و یار و یاور ما بودند؛ خصوصاً واحد پژوهش انتشارات مسجد مقدّس جمکران و به ویژه برادر عزیز و سرور مکرم حضرت حجة الاسلام و المسلمین حسین احمدی دامت افاضاته تشکر و قدردانی می نمایم.
تردیدی نیست که این اثر با عنایت خاص حجّت بالغه حقّ ولی الله الاعظم امام زمان ارواحنا فداه به ثمر نشسته است و اگر نباشد نظر عنایت آن یوسف مصر بقا، هیچ عملی در جهت ترویج معارف الهی به ثمر نخواهد رسید.
لذا برای شادی قلب منور آن وجود مقدّس که قطب دایره امکان و خلیفه خدا در زمین است، ترجمه غیبت شیخ طوسی را به وجود قدس ملیکه ملک و ملکوت و اسوه حسنه امام زمان - عجل الله تعالی فرجه الشریف - حضرت صدیقه طاهره (علیها السلام) تقدیم می دارم، امید که آن بانو تحفه کوچک این کمترین را بپذیرد تا ذخیره قبر و قیامتم باشد.

والسلام علی عباد الله الصالحین

مجتبی عزیزی

مقدمه مؤلف

حمد و سپاس شایسته خداوندی است که ما را به سپاسگزاری از خود هدایت و اهل آن قرار داد، و توفیق چنگ زدن و دست توسل دراز کردن به طرف دینش و پذیرش و گردن نهادن به راهش [دستوراتش] را به ما کرامت فرمود و ما را از جمله انکار کنندگان نعمت هایش قرار نداد، کسانی که عنایت و فضل و کرم خداوند را انکار می کنند، و ما را از کسانی قرار نداد که [قرآن درباره آن ها می فرماید]:
«شیطان بر آنان مسلط شده و یاد خدا را از خاطر آن ها برده؛ آن ها حزب شیطانند.
بدانید حزب شیطان زیانکارانند».(۲)
و سلام و درود خداوند بر سیّد و سرور پیامبران الهی و آخرین برگزیدگان خداوند، محمّد (صلی الله علیه و آله) و درود و سلام بر خاندان پاک و طاهرش، ستارگان درخشان، و پرچم های برافراشته؛ همانانی که به ولایتشان چنگ زده و به ریسمان محکم پیروی شان تمسک کرده ایم و امیدواریم که به واسطه پیروی از ایشان به فیض ابدی برسیم.
أمّا بعد فإنّی مجیب إلی ما رسمه الشیخ الجلیل، أطال الله بقاءه من إملاء کلام فی غیبة صاحب الزمان، وسبب غیبته، والعلّة التی لأجلها طالت غیبته، وامتداد استتاره، مع شدّة الحاجة إلیه وانتشار الحیل، ووقوع الهرج والمرج، وکثرة الفساد فی الأرض، وظهوره فی البرّ والبحر، ولِمَ لم یظهر وما المانع منه، وما المحوج إلیه، والجواب عن کلّ ما یسأل فی ذلک من شبه المخالفین ومطاعن المعاندین.
وأنا مجیب إلی ما سأله، و ممتثل ما رسمه، مع ضیق الوقت، وشعث الفکر، وعوائق الزمان وصوارف الحدثان، وأتکلّم بجمل یزول معها الرّیب و تنحسم به الشبه ولا أطول الکلام فیه (فیملّ، فإنّ کتبی فی) الإمامة وکتب شیوخنا مبسوطة فی هذا المعنی فی غایة الاستقصاء، امّا بعد شیخ و استاد جلیل القدر و بزرگوارم(۳) که خداوند بر طول عمر مبارکش بیفزاید دستور داده تا کتابی به رشته تحریر درآید پیرامون مسئله غیبت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام)، و دلیل طولانی شدن آن، که علیرغم شدت نیاز بشریت به ظهور ایشان و فراگیر شدن حیله و نیرنگ و واقع شدن هرج و مرج بسیار و فساد در زمین که سراسر آن را فرا گرفته است و این که چرا حضرت ظاهر نشده اند و چه مانعی بر سر راه ظهور بوده و چه نیازی به وجود ایشان است، تا به کلیه سؤالات مطروحه در این زمینه ها و نیز شبهات مخالفان و نکوهش و طعنه بدخواهان جواب داده شود.
علیرغم کمی فرصت و پریشانی فکر و ناملایمات روزگار و حوادث دشوار و سخت، به این درخواست جواب داده و آنچه را که امر فرموده اند اطاعت کردم.
لذا مطالبی خواهم گفت تا به وسیله آن ها تمامی شک و شبهه و تردیدها از بین برود. اگرچه سخن را هم طولانی نمی کنم. چرا که هم در کتب خودم و هم کتب اساتید م، معمولاً این مسئله و در نهایت شرح و به طور مبسوط توضیح داده شده است.
وأتکلّم علی [کل ما یسأل فی هذا الباب من الأسئلة المختلفة، وأردف ذلک تأکیداً لما نذکره، و تأنیساً للمتمسکین بالأخبار، والمتعلقین بظواهر الأحوال، فإنّ کثیراً من الناس یخفی علیهم الکلام اللطیف الّذی یتعلّق بهذا الباب، وربّما لم یتبیّنه، وأجعل للفریقین طریقاً إلی ما نختاره ونلتمسه، ومن الله تعالی أستمد المعونة والتوفیق، فهما المرجوّان من جهته، والمطلوبان من قبله، وهو حسبی و نعم الوکیل.
در این کتاب به سؤالات مختلفی که درباره این موضوع طرح شده پاسخ می دهم و تعدادی از اخبار و روایات که بر صحت گفتار ما دلالت داشته باشد و تأکیدی باشد برآنچه که می گوییم را بر خواهیم شمرد، تا موجب آرامش کسانی شود که متمسک به اخبار می شوند و به ظواهر حال نگاه می کنند.
چون یقیناً نکات دقیق و لطیف این مسئله بر بسیاری از مردم پوشیده است و چه بسا نتوانند به درک آن دقایق نایل شوند.
بنابراین برای هر دو گروه و دسته راهی را به سمت آنچه که می خواهیم و خودمان اختیار کرده ایم قرار می دهم و از خداوند بزرگ مدد و توفیق استدعا می کنم که امید [هدایت به] هر دو راه، از ناحیه الهی و از درگاهش درخواست شدنی است.
و خداوند برای من کافی بوده و او بهترین وکیل است.

فصل اوّل: بحث در غیبت امام زمان (علیه السلام)

۱ - فصل فی الکلام فی الغیبة:
اعلم أنّ لنا فی الکلام فی غیبة صاحب الزّمان (علیه السلام) طریقین.
أحدهما: أن نقول: إذا ثبت وجوب الإمامة فی کلّ حال، وأنّ الخلق مع کونهم غیر معصومین لا یجوز أن یخلو من رئیس فی وقت من الأوقات، و أنّ من شرط الرئیس أن یکون مقطوعاً علی عصمته، فلا یخلو ذلک الرئیس من أن یکون ظاهراً معلوماً، أو غائباً مستوراً، فإذا علمنا أنّ کلّ من یدّعی له الإمامة ظاهراً لیس بمقطوع علی عصمته، بل ظاهر أفعالهم وأحوالهم ینافی العصمة، علمنا أنّ من یقطع علی عصمته غائب مستور.
بحث در غیبت امام زمان (عجل الله فرجه):
سخن پیرامون غیبت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) به دو طریق خواهد بود:
طریق اول:
وقتی ثابت شد که وجود امام و رهبر در هر حال لازم است و این که مردم به جهت معصوم نبودن شان در هیچ برهه ای از زمان نباید بدون رهبر و پیشوا بمانند، و شرط رهبر نیز این است که یقیناً دارای مقام عصمت باشد، پس این امام، یا ظاهر و معلوم است یا این که پنهان و در پس پرده غیبت می باشد.
و نیز وقتی که بدانیم آنان که [غیر از یازده امام شیعه (علیهم السلام) ظاهر بوده و بر ایشان ادعای امامت شده، نه تنها یقین به عصمت آن ها وجود ندارد، بلکه ظاهر اعمال و حالات شان با عصمت منافات دارد، در این صورت خواهیم دانست تنها کسی که به عصمتش قطع و یقین وجود دارد [ظاهر نیست بلکه] غایب و مستور است.
و إذا علمنا أنّ کلّ من یدعی له العصمة قطعاً ممّن هو غائب من الکیسانیّة و الناووسیّة والفطحیّة والواقفة وغیرهم قولهم باطل، علمنا بذلک صحّة إمامة ابن الحسن (علیه السلام) وصحة غیبته و ولایته، و لا نحتاج إلی تکلّف الکلام فی إثبات ولادته، و سبب غیبته، مع ثبوت ما ذکرناه، لأنّ الحق لا یجوز خروجه عن الأمة.
والطریق الثانی: أن نقول: الکلام فی غیبة ابن الحسن (علیه السلام) فرع علی ثبوت إمامته، و المخالف لنا إِما أن یسلّم لنا إمامته و یسأل عن سبب غیبته (علیه السلام) فنتکلّف جوابه،
أو لا یسلّم لنا إِمامته فلا معنی لسؤاله عن غیبة من لم یثبت إمامته، و متی نوزعنا فی ثبوت
و باز وقتی که دانستیم، اعتقاد کسانی که برای اشخاص دیگر ادعای عصمت و غیبت کرده اند؛ از جمله گروه های کیسانیّه، ناووسیّه، فطحیّه و واقفیّه، باطل است؛ از این رو صحّت امامت و ولایت فرزند برومند امام حسن عسکری (علیه السلام) برای ما ثابت و قطعی می شود، [چرا که معارض دیگری در میان امّت اسلامی نداریم].
و لذا نیازی به پیچیده کردن بحث در زمینه اثبات ولادت آن حضرت یا بیان سبب غیبت ایشان نخواهد بود، چرا که حرف حقّ و اعتقاد صحیح در میان امّت اسلامی است نه خارج آن.(۴)
طریق دوم:
سخن پیرامون غیبت حضرت ولی عصر، فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) فرع بر ثبوت امامت ایشان است. و مخالف آن از دو حال خارج نیست: یا امامت آن حضرت را پذیرفته و آن گاه دلیل غیبت آن مورد را جویا می شوند، در این صورت، پاسخگوی او خواهیم بود.
إمامته دلّلنا علیها بأن نقول: قد ثبت وجوب الإمامة مع بقاء التکلیف علی من لیس بمعصوم فی جمیع الأحوال و الأعصار بالأدلّة القاهرة، وثبت أیضاً أنّ من شرط الإمام أن یکون علی عصمته وعلمنا أیضاً أن الحقّ لا یخرج عن الأمة.
فإذا ثبت ذلک وجدنا الأمة بین أقوال:
بین قائل یقول: لا إمام، فما ثبت من وجوب الإمامة فی کلّ حال یفسد قوله.
یا این که امامت آن حضرت را نمی پذیرند، که در صورت عدم پذیرش امّت، پرسش از غیبت ایشان مفهوم نخواهد داشت و بایستی در آن صورت به بحث برخیزد و چنانچه در اصل امامت ایشان با ما نزاع کند ما نیز چنین استدلال خواهیم کرد:
وجوب امامت با بقای تکلیف در جمیع احوال و همیشه بر عهده کسانی که معصوم نیستند به وسیله ادله محکم و استوار اثبات شده،(۵) و باز ثابت شده است که شرط امام بودن این است که قطعاً معصوم باشد، [علاوه بر این می دانیم که حقّ از میان این امّت خارج نیست.
با توجّه به آنچه که گذشت، پیرامون این مسأله چند دیدگاه وجود دارد:
۱ - عدّه ای معتقدند که امامی در کار نیست. این اعتقاد فاسد و باطل است، چرا که ثابت شده که وجود امام در هر حالی واجب است.
وقائل یقول بإمامة من لیس بمقطوع علی عصمته، فقوله یبطل بما دلّلنا علیه من وجوب القطع علی عصمة الإمام (علیه السلام).
ومن ادّعی العصمة لبعض من یذهب إلی إمامته، فالشاهد یشهد بخلاف قوله، لأنّ أفعالهم الظاهرة وأحوالهم تنافی العصمة، فلا وجه لتکلّف القول فیما نعلم ضرورة خلافه.
و من ادّعیت له العصمة وذهب قوم إلی إمامته کالکیسانیّة القائلین بإمامة محمّد بن الحنفیّة، والناووسیّة القائلین بإمامة جعفر بن محمّد (علیه السلام)، وأنّه لم یمت والواقفیّة الّذین قالوا: إنّ موسی بن جعفر (علیه السلام) لم یمت، فقولهم باطل من وجوه سنذکرها.
۲ - گروهی به امامت کسی اعتقاد دارند که دارای مقام عصمت نیست، این قول هم با دلایل ما مبنی بر لزوم عصمت امام [که در آینده خواهد آمد] باطل می شود.
۳ - برخی دیگر هم برای افراد خاصی [نظیر خلفا و یا بعضی از صحابه] ادعای عصمت می کنند؛ در این مورد شواهد بسیاری وجود دارد که بر خلاف این مدعا شهادت می دهند؛ چرا که اعمال ظاهری و حالات آن ها با مقام عصمت منافات دارد، بنابراین پیچیده کردن مسأله و استدلال درباره موضوعی که ما خلاف آن را بدیهی می دانیم فایده ای ندارد
۴ - و اعتقاد همه کسانی که برای افراد خاصی مدعی عصمت و امامت شده اند، باطل است؛ همچون:
الف: کیسانیه که به امامت محمّد بن حنفیه اعتقاد دارند.
ب: ناووسیه، که اعتقاد به امامت امام صادق (علیه السلام) داشته و بنابراین عقیده اند که آن حضرت از دنیا نرفته و همان مهدی موعود است.
ج: واقفیه که می گویند: امام موسی بن جعفر (علیه السلام) از دنیا نرفته است و ما به زودی دلایل بطلان همه آن ها را بیان خواهیم کرد.
فصار الطریقان محتاجین إلی فساد قول هذه الفرق لیتمّ ما قصدناه ویفتقران إلی إثبات الأصول (الثلاثة) الّتی ذکرناها من وجوب الرئاسة، و وجوب القطع علی العصمة، و أنّ الحقّ لا یخرج عن الأمّة، ونحن ندلّ علی کلّ واحد من هذه الأقوال بموجز من القول لأنّ استیفاء ذلک موجود فی کتبی فی الإمامة علی وجه لا مزید علیه.
و الغرض بهذا الکتاب ما یختصّ الغیبة دون غیرها والله الموفّق لذلک بمنّه.
و الّذی یدلّ علی وجوب الرئاسة ما ثبت من کونها لطفاً فی الواجبات العقلیّة فصارت واجبة،
پس بنابراین هر دو طریق استدلال، متوقف بر دو امر هستند: اوّل بطلان اعتقاد این فرقه ها، تا آنچه را که قصد کرده ایم [اثبات غیر امام (علیه السلام)] تمام شده و به مقصود برسیم.
دوم نیازمند به اثبات اصول سه گانه ای هستند که ذکر کردیم؛ یعنی وجوب امامت، وجوب یقین بر عصمت امام، و این که اعتقاد حقّ و درست از امّت اسلامی خارج نیست.
ما هر کدام از این امور سه گانه و اقوال گوناگون آن را به شکل مختصر و کوتاه بحث خواهیم کرد؛ زیرا بحث مفصل و مشروح در این مورد در کتبی که پیرامون امامت نوشته ایم موجود است و هدف در این کتاب، پرداختن به موضوع اختصاصی غیبت است نه چیز دیگری و [امیدوارم که] خداوند منت گذارد و با کرمش در این مهم توفیق دهد.
اصل اوّل: «وجوب و لزوم امامت»:
آنچه که بر وجوب ریاست عالیه امام (علیه السلام) دلالت می کند، آن است که امامت، لطفی از ناحیه خداوند است.(۶) و از واجبات عقلیه است [که عقل به وجوب آن حکم می کند].
کالمعرفة التی لا یعری مکلّف من وجوبها علیه، أ لا تری أنّ من المعلوم أنّ من لیس بمعصوم من الخلق متی خلوا من رئیس مهیب یردع المعاند ویؤدّب الجانی، ویأخذ علی ید المتغلّب، ویمنع القویّ من الضعیف، و أمنوا ذلک، وقع الفساد، وانتشر الحیل، و کثر الفساد، وقلّ الصلاح، ومتی کان لهم رئیس هذه صفته کان الأمر بالعکس من ذلک، من شمول الصلاح وکثرته، و قلّة الفساد ونزارته.
مثل: مسأله معرفت، که مکلف از وجوب آن عاری نمی شود و همواره همراه اوست، [و همیشه معرفت بر مکلف واجب است].
آیا نمی بینید که اگر مردم از وجود پیشوایی با هیبت و مقتدر محروم باشند، که اهل عناد را منع، و خیانت کاران را ادب نماید، و دست مظلوم را گرفته، و گروهی را از آزار دادن ضعیف باز دارد و ضعیفان به برکت او اطمینان و آرامش یابند؛ فساد به وجود آمده و زیاد می شود؟ و حیله و نیرنگ همه جا منتشر شده و اصلاح کم می شود؟ و هر وقت پیشوا و امامی با آن خصوصیات [دفاع از مظلوم] در بین مردم باشد، اوضاع برگشته و صلاح و اصلاح امّت فراگیر شده و فساد کم می گردد؟
والعلم بذلک ضروریّ لا یخفی علی العقلاء، فمن دفعه لا یحسن مکالمته؛ وأجبنا عن کلّ ما یسأل علی ذلک مستوفی فی تلخیص الشافی و شرح الجمل لا نطوّل بذکره هاهنا.
و وجدت لبعض المتأخّرین کلاماً اعترض به کلام المرتضی (رحمه الله) فی الغیبة وظنّ أنّه ظفر بطائل فموّه به علی من لیس له قریحة ولا بصر بوجوه النظر و أنا أتکلّم علیه.
فقال: الکلام فی الغیبة والاعتراض علیها من ثلاثة أوجه.
أحدها: أنّا نلزم الإمامیّة ثبوت وجه قبح فیها أوفی التکلیف معها فیلزمهم أن یثبتوا أنّ الغیبة لیس فیها وجه قبح، لأنّ مع ثبوت وجه القبح تقبح الغیبة؛ وإن ثبت فیها وجه حسن.
این مطلب از جمله بدیهیات است که بر عقلا مخفی نیست، و اگر کسی این را انکار کند، قابلیت گفت و گو را ندارد و ما به همه اشکالاتی که به وجوب ریاست و امامت وارد ساخته اند، در کتاب «تلخیص شافی» و «شرح جمل» جواب داده ایم، لذا اینجا تکرار نمی کنیم.
یکی از متأخرین در همین باب به کلام سیّد مرتضی قدس سره اعتراض کرده، به گمانش که به ایشان غلبه نموده، و با همان اعتراض به افراد بی سلیقه و فاقد درک و شعور وانمود کرده که با دلیل، بیان سیّد را رد کرده است. که ذیلاً اشکال او را نقل و جواب می دهم.
اشکالات مخالفان امامت:
او می گوید: مسأله غیبت به سه اشکال و دلیل، مورد اعتراض و مردود است:
اشکال اول:
ما امامیه را ملزم کرده و ثابت می کنیم که یا در خود غیبت و یا تکلیف با وجود غیبت، جهت قُبح وجود دارد. بنابراین ایشان می بایست عدم لزوم قبح در غیبت، یا تکلیف با اعتقاد غیبت را اثبات کنند. چون با ثبوت وجه قبح، اعتقاد به غیبت زشت می باشد، هر چند که برای آن وجه حُسنی هم ثابت شود [مثلاً گفته شود که غیبت لطف است]کما نقول فی قبح تکلیف ما لا یطاق (أنّ فیه وجه قبح) و إن کان فیه وجه حسن بأن یکون لطفاً لغیره.
و الثانی: أنّ الغیبة تنقض طریق وجوب الإمامة فی کلّ زمان، لأنّ کون النّاس مع رئیس مهیب متصرّف أبعد من القبیح لو اقتضی کونه لطفاً واجباً فی کلّ حال، و قبح التکلیف مع فقده لانتقض بزمان الغیبة، لأنّا فی زمان الغیبة نکون مع رئیس هذه صفته أبعد من القبیح، وهو دلیل وجوب هذه الرئاسة، ولم یجب وجود رئیس هذه صفته فی زمان الغیبة ولا قبح التکلیف مع فقده، فقد وجد الدّلیل و لا مدلول وهذا نقض الدّلیل.
همان طور که ما در مورد قبح تکلیف به ما لا یطاق(۷) می گوییم: اگر چنانچه وجه حُسن و خوبی هم داشته باشد از جمله این که در حقّ بندگان لطف باشد در این صورت باز هم قبح و زشتی وجود دارد.
اشکال دوم:
اعتقاد به غیبت، موجب نقض مسئله لزوم وجود امام در همه زمان ها می شود، چرا که مردم به برکت وجود رهبر و امامی با هیبت، مقتدر و صاحب اختیار، که وجودش در هر حالی لطف و واجب الهی باشد از اعمال قبیح و زشت دور می شوند [به این معنا که وقتی امامی با اقتدار و قدرت، در صحنه زندگی مردم حضور داشته باشد، مردم توسط او از اعمال زشت نهی شده و مکلف به ترک آن ها می شوند، در نتیجه از ارتکاب به آن ها دور می شوند]. در حالی که به سبب اعتقاد به وجود امام در زمان غیبت و از طرفی با حاضر نبودن امام، قبح تکلیف به مالایطاق نقض می شود، به خاطر این که ما در زمان غیبت با وجود امامی با خصوصیات و ویژگی های بالا از اعمال زشت و قبیح دور می شویم و [از طرفی]وجود امام دلیل بر وجوب امامت و رهبری است.
و الثالث: أن یقال: إنّ الفائدة بالإمامة هی کونه مبعّداً من القبیح علی قولکم، و ذلک لا یحصل مع وجوده غائباً فلم ینفصل وجوده من عدمه، وإذا لم یختصّ وجوده غائباً بوجه الوجوب الّذی ذکروه لم یقتض دلیلکم وجوب وجوده مع الغیبة، فدلیلکم مع أنّه منتقض حیث وجد مع انبساط الید، ولم یجب انبساط الید مع الغیبة، فهو غیر متعلّق بوجود إمام غیر منبسط الید ولا هو حاصل فی هذه الحال.
و این در حالی است که وجود امام با این خصوصیات در زمان غیبت لازم نیست [چون که غایب است] و با نبودن او، تکلیف قبحی ندارد، بنابراین دلیل موجود است [که لزوم وجود امام و امامت است] امّا مدلول [که حضور و ظهور امام و قبیح بودن تکلیف در صورت فقدان او باشد] وجود ندارد، و این نقض دلیل است.
اشکال سوم:
این که گفته شود: به اعتقاد شما فایده امامت این است که وجود امام، مردم را از اعمال زشت و قبیح دور می کند، ولی این فایده با وجود امامی که غایب است حاصل نمی شود، لذا فرقی بین وجود امام غایب و عدم وجود امام نیست [و در هر دو صورت فایده ای ندارد.] پس دلیل شما [مبنی بر فایده امامت] با این که نقض شده امّا زمانی صحیح خواهد بود که همراه باز بودن دست امام باشد [یعنی امام حکومت داشته باشد] در حالی که با توجّه به غیبت، دست او باز نخواهد بود، بنابراین دلیل شما به وجود امامی که مبسوط الید نباشد تعلق نمی گیرد و در غیبت هم مبسوط الید بودن امام حاصل نشده است.
الکلام علیه أن نقول أمّا الفصل الأوّل من قوله: «إنّا نلزم الإمامیّة أن یکون فی الغیبة وجه قبح» وعید منه محض لا یقترن به حجّة، فکان ینبغی أن یتبیّن وجه القبح الّذی أراد إلزامه إیّاهم لننظر فیه و لم یفعل، فلا یتوجّه وعیده.
و إن قال ذلک سائلاً علی وجه: «ما أنکرتم أن یکون فیها وجه قبح».
فإنّا نقول: وجوه القبح معقولة من کون الشیء ظلماً وعبثاً وکذباً ومفسدة وجهلاً ولیس شیء من ذلک موجوداً هاهنا، فعلمنا بذلک انتفاء وجود القبح.
فإن قیل: وجه القبح أنّه لم یزح علّة المکلّف علی قولکم، لأنّ انبساط یده الّذی هو لطف.
جواب اشکال اول:
آنجا که گفت: ما امامیه را ملزم کرده و ثابت می کنیم که در اعتقاد به غیبت، جنبه قبح و زشتی وجود دارد، می گوییم: این حرف چیزی جز تهدید [بی جایی]نیست و هیچ گونه دلیل و مدرکی بر مدعای خودش ندارد. و اگر هم دلیل می داشت می بایست علّت این قبحی را که می خواهد بر امامیه ثابت کند روشن کرده و تبیین نماید تا ما هم دلیل آن ها را ببینیم و جوابی هم ارائه بدهیم، و این در حالی است که هرگز در تأیید ادعایش دلیل اقامه نکرده، بنابراین تهدید بیهوده او توجیهی ندارد.
سؤال:
حال اگر او از ما بپرسد: شما چه دلیلی دارید که قبح غیبت را انکار می کنید [به چه دلیل زشت بودن اعتقاد بر غیبت را انکار می کنید].
پاسخ:
خواهیم گفت: زشتی هر عملی [و یا اعتقادی] وقتی معقول است، که یا ظلم، یا بیهوده، یا دروغ و یا دارای مفسده، و یا از روی جهل باشد، در حالی که در این مبحث هیچ کدام از این موارد موجود نیست، بنابراین [به وضوح] یقین می کنیم که قبح و زشتی در این عمل [اعتقاد به غیبت] منتفی است.
اشکال:
دلیل قبح در اعتقاد به غیبت امام (علیه السلام) آن است که سختی و مانع را از مکلف فی الحقیقة والخوف من تأدیبه لم یحصل، فصار ذلک إخلالاً بلطف المکلّف فقبح لأجله.
قلنا: (قد) بیّنا فی باب وجوب الإمامة بحیث أشرنا إلیه أنّ انبساط یده (علیه السلام) و الخوف من تأدیبه إنّما فات المکلّفین لما یرجع إلیهم، لأنّهم أحوجوه إلی الاستتار بأن أخافوه ویمکّنوه فأتوا من قبل نفوسهم.
وجری ذلک مجری أن یقول قائل: «من لم یحصل له معرفة الله تعالی فی تکلیفه وجه قبح» لأنّه لم یحصل ما هو لطف له من المعرفة، فینبغی أن یقبح تکلیفه.
دور نمی کند، به این علّت که باز بودن دست امام که در حقیقت لطف خداوندی است و همچنین ترس مردم از تنبیه شدن توسط امام[در صورت ارتکاب معاصی]حاصل نشده است. [چون امام غایب است و امامی در کار نیست] پس در لطفی که بر مکلف شده است اختلال به وجود آمده، به همین دلیل اعتقاد به غیبت، قبیح و زشت است.
پاسخ:
می گوییم: در باب وجوب امامت اشاره کرده و روشن ساختیم، که علت عدم باز بودن دست امام و ترس مردم از تنبیه و تأدیب توسط حضرت که آن ها را از آن محروم ساخته، به خود آن ها برمی گردد، و خودشان مقصرند، چرا که آنان موجب ترس حضرت شده اند(۸) و موجبات پنهان شدن ایشان را فراهم کرده اند و حالا قدرتی بر دسترسی به امام (علیه السلام) ندارند، این معضل از جانب خود آن ها بوده است.
کلام این شخص که به غیبت اعتراض کرده، مثل سخن کسی است که بگوید: کسی که معرفت الله برایش حاصل نشده است تکلیف کردنش قبیح و زشت است. برخی جواب داده اند: اینکه کافر تحصیل معرفت نکرده است از جانب خودش بوده و مقصر است فما یقولونه هاهنا من أنّ الکافر أتی من قبل نفسه، لأنّ الله قد نصب له الدلالة علی معرفته ومکّنه من الوصول إلیها، فإذا لم ینظر ولم یعرف أتی فی ذلک من قبل نفسه ولم یقبح ذلک تکلیفه، فکذلک نقول: انبساط ید الإمام وإن فات المکلّف فإنّما أتی من قبل نفسه، ولو مکّنه لظهر وانبسطت یده فحصل لطفه فلم یقبح تکلیفه، لأنّ الحجة علیه لا له.
و قد استوفینا نظائر ذلک فی الموضع الّذی أشرنا إلیه و سنذکر فیما بعد إذا عرض ما یحتاج إلی ذکره.
و أمّا الکلام فی الفصل الثانی فهو مبنیّ علی المغالطة ولا نقول: إنّه لم یفهم ما.
چرا که خداوند متعال برای رسیدن او به معرفت، دلیل و راهنما قرار داده است و به او توان رسیدن به آن را کرامت فرموده است، حال اگر خودش [عمداً]دلیل را به دست نیاورد و در نتیجه معرفت هم کسب نکرد! این مشکل از جانب خود اوست، پس تکلیف کردنش [به کسب معرفت] قبیح و زشت نخواهد بود.
ما هم جواب می دهیم: بنابراین بسط ید و باز بودن دست امام [در اداره امور]از دست مکلفین رفته است و این درد و مشکلی است که از جانب خودشان به آن ها رسیده است، چرا که اگر امام می توانست [و برایش امکان داشت] حتماً ظاهر شده و دستش هم باز بود پس لطف هم حاصل می شد، لذا تکلیفشان در حال غیبت قبیح نیست [چون که خودشان باعث و بانی غیبت بوده اند] در این صورت حجّت و دلیل بر علیه آن ها است نه به نفعشان.
ما نظیر این مباحث را در همان مسأله وجوب امامت گفته ایم، و اگر چنانچه دوباره نیازی باشد ذکر می کنیم.
جواب اشکال دوم:
این اشکال در واقع مغالطه و به اشتباه انداختن است، البته ما نمی گوییم که وی نفهمیده، چون او بالاتر از این حرف ها است، امّا خواسته، حقّ را مخفی کرده و اشتباه جلوه دهد.
أورده، لأنّ الرجل کان فوق ذلک لکن أراد التلبیس والتمویه (فی قوله): إنّ دلیل وجوب الرئاسة ینتقض بحال الغیبة، لأنّ کون النّاس مع رئیس مهیب متصرّف أبعد من القبیح لو اقتضی کونه لطفاً واجباً علی کلّ حال وقبح التکلیف مع فقده لانتقض بزمان الغیبة [لأنا فی زمان الغیبة] فلم یقبح التکلیف مع فقده، فقد وجد الدلیل ولا مدلول و هذا نقض.
و إنّما قلنا: إنّه تمویه لأنّه ظنّ أنّا نقول: إنّ فی حال الغیبة دلیل وجوب الإمامة قائم ولا إمام فکان نقضاً، ولا نقول ذلک، بل دلیلنا فی حال وجود الإمام بعینه هو دلیل حال غیبته، فی أنّ فی الحالین الإمام لطف فلا نقول: إنّ زمان الغیبة خلا من وجوب رئیس، بل عندنا.
آنجا که می گوید: دلیل شیعه بر وجوب امامت، در زمان غیبت نقض می شود و مردم با بودن یک رهبر مقتدر و صاحب اختیار، که وجودش در هر حالی لطف الهی باشد، از اعمال قبیح و زشت دور می شوند؛ [یعنی با وجود اوست که مردم معصیت نمی کنند یا در صورت ارتکاب به گناهان تأدیب می شوند] و زشت بودن تکلیف با نبود امام و در زمان غیبت نقض می شود. پس در صورت نبودنش تکلیف قبیح نخواهد بود، و این نقض است که دلیل [یعنی لزوم وجود امام]یافت شود، اما مدلول [شخص امام] نباشد.
ما می گوییم: این شخص مطلب را به گونه دیگری گفته، به این دلیل که خیال کرده که ما معتقدیم در زمان غیبت، دلیل وجوب امامت موجود است ولی امامی در کار نیست و این نقض است، در حالی که ما هرگز چنین اعتقادی نداریم، بلکه دلیل ما در زمان حضور یا غیبت امام یکی است و فرقی ندارد. و در هر دو حال وجود مبارک امام (علیه السلام) لطف الهی است.
پس ما نمی گوییم که در زمان غیبت، امام وجود ندارد، [این تهمتی نارواست که دشمنان عنود آل الله به شیعه نسبت داده اند] بلکه در نظر ما وجود حضرت ثابت است،
أنّ الرئیس حاصل، و إنّما ارتفع انبساط یده لما یرجع إلی المکلّفین علی ما بیّناه لا لأنّ انبساط یده خرج من کونه لطفاً بل وجه اللطف به قائم، وإنّما لم یحصل لما یرجع إلی غیر الله.
فجری مجری أن یقول قائل: کیف یکون معرفة الله تعالی لطفاً مع أنّ الکافر لا یعرف الله، فلمّا کان التکلیف علی الکافر قائماً والمعرفة مرتفعة دلّ علی أنّ المعرفة لیست لطفاً علی کلّ حال لأنّها لو کانت کذلک لکان ذلک نقضاً.
وجوابنا فی الإمامة کجوابهم فی المعرفة من أنّ الکافر لطفه قائم بالمعرفة و إنّما فوّت نفسه بالتفریط فی النظر المؤدّی إلیها فلم یقبح تکلیفه، فکذلک نقول: الرئاسة لطف للمکلّف
منتهی دست حضرت در خصوص مکلفین باز نیست و این به آن معنا نیست که وجود مبارک آن حضرت از دایره لطف خارج باشد، بلکه لطف الهی به واسطه ایشان است [که به خلایق می رسد؛ یعنی علاوه بر این که ایشان خود لطف عظمای حقّ تعالی است، واسطه بین الطاف خداوندی و عالم نیز است] و حاصل نشدن این لطف، از جانب غیر خدا [مردم] است. [باید مردم خودشان به خدا رو کنند تا این که این لطف الهی هم در زندگی ایشان جریان یابد].
این بیان [اشکال و جواب] نظیر آن است که گفته شود: چگونه معرفت الله برای کافری که خدا را نمی شناسد، لطف است؟ و زمانی که کافر به معرفتی موظف شده که موجود نیست، دلیل بر این معنا است که معرفت در هر حالی لطف نباشد. برای این که اگر معرفت در هر حالی لطف باشد موجب تناقض می شود. [چون کافر موظف به کسب چیزی شده است که وجود ندارد و این نقض است].
لذا جواب ما در مورد امامت [و این که وجود امام (علیه السلام) در هر حالی برای مردم لطف است] نظیر جواب همین آقایان صاحب اشکال در باب معرفت است، بدین ترتیب که می گویند: لطف به کافر بستگی به معرفت او دارد، بنابراین اگر خودش به وسیله تفریط فی حال الغیبة، وما یتعلّق بالله من إیجاده حاصل وإنّما ارتفع تصرّفه وانبساط یده لأمر یرجع إلی المکلّفین فاستوی الأمران، والکلام فی هذا المعنی مستوفی أیضاً بحیث ذکرناه.
و أمّا الکلام فی الفصل الثالث من قوله: إنّ الفائدة بالإمامة هی کونه مبعّداً من القبیح علی قولکم، و ذلک لم یحصل مع غیبته، فلم ینفصل وجوده من عدمه، فإذا لم یختصّ وجوده غائباً بوجه الوجوب الّذی ذکروه لم یقتض دلیلکم وجوب وجوده مع الغیبة فدلیلکم مع أنّه منتقض حیث وجد مع انبساط الید، و لم یجب انبساط الید مع الغیبة، فهو غیر متعلّق بوجود إمام غیر منبسط الید و لا هو حاصل فی هذه الحال.
و کوتاهی، این معرفت و لطف را از دست داد، در نتیجه موظف کردن کافر به کسب «معرفت الله» قبیح و زشت نیست. ما هم به همین صورت می گوییم: امامت در زمان غیبت [همانند زمان حضور امام (علیه السلام)] برای مکلفین لطف الهی است، و آنچه که به خداوند بستگی دارد عبارت است از خلق و ایجاد امام که انجام شده است، امّا عدم تصرف [ظاهری] و باز نبودن دستشان و حکمرانی آن حضرت، به مکلفین و اعمالشان بر می گردد [که حاصل نشده است]. پس جواب ما، [در باب غیبت] مساوی جواب آن ها [در باب معرفت] است و هر چه در آنجا بود در این جا هم همان است، البته در این مورد به شکل کافی بحث کرده ایم.
جواب اشکال سوم:
این که گفته می شود به اعتقاد شما فایده امامت این است که وجود امام مردم را از اعمال زشت و قبیح دور می کند، این فایده با وجود امامی که غایب است حاصل نمی شود لذا فرقی بین وجود امام غایب و عدم وجود او نیست [چرا که در هر دو صورت فایده ای ندارد]. پس دلیل شما [مبنی بر فایده امامت] علاوه بر این که نقض شده، زمانی صحیح خواهد بود که همراه انبساط ید باشد؛ [یعنی دست امام در دخالت در امور باز باشد] در حالی که با توجّه به غیبت، دست امام باز نخواهد بود، بنابراین دلیل شما با وجود امامی که مبسوط الید نباشد تعلق نمی گیرد و در غیبت هم مبسوط الید بودن امام حاصل نشده است.
فإنّا نقول: إنّه لم یفعل فی هذا الفصل أکثر من تعقید القول علی طریقة المنطقیّین من قلب المقدّمات و ردّ بعضها علی بعض، ولا شکّ أنّه قصد بذلک التمویه والمغالطة، وإلّا فالأمر أوضح من أن یخفی.
و متی قالت الإمامیّة: إنّ انبساط ید الإمام لا یجب فی حال الغیبة حتّی یقول: دلیلکم لا یدلّ علی وجوب إمام غیر منبسط الید، لأنّ هذه حال الغیبة، بل الّذی صرّحنا به دفعة بعد أخری أنّ انبساط یده واجب فی الحالین (فی) حال ظهوره وحال غیبته، غیر أنّ حال ظهوره مکّن منه فانبسطت یده و حال الغیبة لم یمکّن فانقبضت یده، لا أنّ انبساط یده خرج من باب الوجوب، وبیّنا أنّ الحجة بذلک قائمه علی المکلّفین من حیث منعوه ولم یمکّنوه فأتوا من قبل نفوسهم، وشبّهنا ذلک بالمعرفة دفعة بعد أخری.
در جواب می گوییم: کسی که این اشکال را مطرح کرده، اعتراضش را طبق یک روند منطقی استوار نکرده است، به خاطر این که بعضی از مقدمات را وارونه کرده و بعد به وسیله مقدمات دیگری مقدمات وارونه را رد می کند. بی گمان قصد و غرض این شخص به اشتباه انداختن و شبهه افکنی و مغالطه بوده است، چرا که مسأله بسیار روشن تر از آن است که مخفی باشد.
چه وقت و کجا شیعه گفته است: باز بودن دست امام در زمان غیبت واجب نیست؟ که عنوان شود دلیل شما بر وجوب امامی که دستش باز نیست و تصرف در امور نمی کند دلالت ندارد؟!
بلکه آنچه را که ما بارها و با صراحت گفته ایم این است که باز بودن دست امام [به عبارت دیگر حاکمیت حضرت] چه در زمان غیبت و چه در زمان حضور، واجب است با این تفاوت که در زمان ظهور و حضور امام (علیه السلام) امکان و توان این امر [یعنی حاکمیت و باز بودن دست امام به واسطه فرمانبرداری مردم از ایشان و زمینه سازی توسط مردم فراهم است، دراین صورت امام مبسوط الید بوده و حاکمیت ظاهری دارد.
و أیضاً فإنّا نعلم أنّ نصب الرئیس واجب بعد الشّرع لما فی نصبه من اللطف لتحمّله للقیام بما لا یقوم به غیره، ومع هذا فلیس التمکین واقعاً لأهل الحلّ والعقد من نصب من یصلح لها خاصّة علی مذهب أهل العدل الّذین کلامنا معهم، ومع هذا لا یقول أحد: إنّ وجوب نصب الرئیس سقط الآن من حیث لم یقع التمکین منه.
امّا در زمان غیبت، این امکان، به دلیل عدم فرمانبرداری مردم فراهم نشده است و دست امام بسته است. و معنای این حرف این نیست که اگر امام مبسوط الید نبود، پس وجودش واجب نیست، و قبلاً بیان کردیم که حجّت خدا برای [هدایت] مردم آمده است، امّا از این جهت که آن ها نسبت به او فرمانبردار نبوده و از تصرف در امور عملاً منع اش کرده اند [گرفتار ضرر و خسران شده اند]و این خسارتی است که مردم به خودشان زده اند و دلیل و حجت بر علیه خودشان است و ما هم بارها آن را به مسأله معرفت تشبیه کرده ایم.
و همچنین ما می دانیم که پس از [صدور و مقرر کردن] شریعت و دین، تعیین و نصب امام بر خداوند متعال واجب است، و این انتصاب لطفی از ناحیه خداوند است چرا که امام به کارهایی می پردازد که دیگران توان انجام آن را ندارند.
با وجود این ها براساس اعتقاد اهل عدل [کسانی که به عدل خداوند اعتقاد دارند؛ یعنی شیعه و معتزله] که روی سخن ما با آن ها است، درصورتی که اهل حلّ و عقد(۹) از فجوابنا فی غیبة الإمام جوابهم فی منع أهل الحلّ والعقد من اختیار من یصلح
تنها کسی که دارای صلاحیت امامت است تمکین و فرمانبرداری نکنند، کسی نمی گوید چون اهل حل و عقد تمکین نکرده اند وجوب انتصاب امام و رهبر ساقط است [و دیگر لزومی ندارد که رهبری انتخاب شود.]
پس جواب ما در مورد غیبت امام (علیه السلام) مثل جواب آن ها در مورد منع کردن اهل حلّ و عقد است از انتخاب کسی که صلاحیت امامت داشته باشد [یعنی این دو فرق در جایی است که نخواهیم بین دو روش عقلی و نقلی جمع کنیم در حالی که اگر جمع کنیم، که راه درست هم همین است، دیگر فرقی وجود نخواهد داشت.(۱۰)] این دو جواب [جواب ما در غیبت و جواب آن ها در مورد اهل حل و عقد] فرقی با هم ندارند.
تنها فرق ممکن بین این دو جواب این است که ما این عقیده و جواب را از راه عقل فهمیده ایم [مثل قاعده لطف که از قواعد عقلی است] و آن ها از راه نقل فهمیده اند، [مثل لزوم انتخاب رهبر توسط اهل حل و عقد] و این فرق هم از غیر موضع جمع است.
للإمامة، ولا فرق بینهما فإنّما الخلاف بیننا أنّا قلنا: علمنا ذلک عقلاً، و قالوا ذلک معلوم شرعاً، وذلک فرق من غیر موضع الجمع.
فإن قیل: أهل الحلّ والعقد إذا لم یمکّنوا من اختیار من یصلح للإمامة فإنّ الله یفعل ما یقوم مقام ذلک من الألطاف فلا یجب إسقاط التکلیف، وفی الشیوخ من قال إنّ الإمام یجب نصبه فی الشرع لمصالح دنیاویّة، و ذلک غیر واجب أن یفعل لها اللطف.
قلنا: أما من قال: نصب الإمام لمصالح دنیاویّة قوله یفسد: لأنّه لو کان کذلک لما وجب إمامته، ولا خلاف بینهم فی أنّه یجب إقامة الإمام مع الاختیار.
اگر گفته شود: وقتی که اهل حل و عقد در مورد انتخاب کسی که صلاحیت امامت را دارد، به وظیفه عمل نکردند، پس خداوند متعال از الطاف بیکرانش چیز دیگری را جایگزین امامت می فرماید [و عدم تمکین اهل حل و عقد مانع از لطف خداوندی نمی شود] بنابراین تکلیف ساقط نیست. از طرفی یکی از بزرگان هم گفته است:
وجوب انتصاب امام در شرع مقدّس به خاطر مصالح دنیایی مردم است و لازم نیست که جهت تأمین مصالح دنیایی، این چنین لطفی صورت بگیرد [بنابراین قرار دادن امام، لطف واجب نیست].
در جواب می گوییم: امّا سخن کسی که گفته بود، تعیین امام فقط برای مصالح دنیایی است، باطل است، چرا که در این صورت نمی بایست امامتش واجب باشد، در حالی که همه [مذاهب و فِرَق معتقدند وجود امامی با اختیارات تام، واجب و لازم است، زیرا او باید اقداماتی را انجام دهد [که همگی] از مسائل و امور دینی بوده و ترک آن ها جایز نیست؛ از جمله جهاد، ولایت و سرپرستی حکّام و قضات، تقسیم بیت المال، اجرای حدود مجرمان و اقامه قصاص [که هر کدام از این ها علاوه بر فواید دنیوی در واقع امری معنوی و اخروی هستند].
علی أنّ ما یقوم به الإمام من الجهاد وتولیة الأمراء والقضاة وقسمة الفیء واستیفاء الحدود والقصاصات أمور دینیّة لا یجوز ترکها، ولو کان لمصلحة دنیاویّة لما وجب ذلک، فقوله ساقط بذلک.
و أمّا من قال: یفعل الله ما یقوم مقامه باطل، لأنّه لو کان کذلک لما وجب علیه إقامة الإمام مطلقاً علی کلّ حال، و لکان یکون ذلک من باب التخییر، کما نقول فی فروض الکفایات و فی علمنا بتعیین ذلک و وجوبه علی کلّ حال دلیل علی فساد ما قالوه.
علی أنّه یلزم علی الوجهین جمیعاً المعرفة:
حال اگر امامت فقط برای مصلحت دنیایی می بود نمی بایست اموری که در بالا گفته شد لازم و واجب باشد، پس ادعای این که امام فقط برای مصالح دنیایی است از درجه اعتبار ساقط است.
و امّا ادعای کسی که گفته بود: «خداوند به جای این لطف، لطف دیگری را مرحمت فرموده و جایگزین امامت می کند»، نیز باطل است. چون اگر چنین بود دیگر نصب و تعیین امام و رهبری در هر حال [و زمان] بر خداوند واجب نبود، بلکه می بایست از باب تخییر باشد [که خداوند بین آن دو لطف مخیر باشد]چنان که ما در باب واجبات کفایی می گوییم.(۱۱)
و به استناد آنچه که در مسأله وجوب تعیین امام در هر حال و هر زمان دانستیم، فساد و بطلان این قول و اعتقاد ضعیف، مشخص است.
بأن یقال: الکافر إذا لم یحصل له المعرفة یفعل الله له ما یقوم مقامها، فلا یجب علیه المعرفة علی کلّ حال.
أو یقال: إنّ ما یحصل من الإنزجار عن فعل الظلم عند المعرفة أمر دنیاوی لا یجب لها المعرفة، فیجب من ذلک إسقاط وجوب المعرفة، ومتی قیل: إنّه لا بدل للمعرفة، قلنا: و کذلک لا بدل للإمام علی ما مضی - وذکرناه فی تلخیص الشافی - و کذلک إن بیّنوا أنّ الإنزجار من القبیح عند المعرفة أمر دینیّ قلنا: مثل ذلک فی وجود الإمام سواء.
فإن قیل: لا یخلو وجود رئیس مطاع منبسط الید من أن یجب علی الله جمیع ذلک أو یجب علینا جمیعه أو یجب علی الله إیجاده وعلینا بسط یده.
علاوه بر آنچه که گفته شد لازمه پذیرش این قول آن است که در باب معرفت دو نکته ذکر شود:
نکته اوّل: گفتن این مطلب که وقتی برای کافر معرفت حاصل نشود، خداوند تبارک و تعالی می بایست به جای معرفت، امر دیگری را جایگزین آن فرماید، بنابراین کسب معرفت در هر حالی بر کافر واجب نیست.
نکته دوم: آنچه که در نتیجه معرفت حاصل می شود، انزجار از ظلم است و این هم یک امر دنیایی است که برای آن تحصیل معرفت واجب نیست، بنابراین وجوب تحصیل معرفت الله از کافر ساقط است.
اگر گفته شود: برای معرفت، بدلی وجود ندارد.
می گوییم: برای امام هم بدلی وجود ندارد. همچنان که درکتاب تلخیص شافی گفتیم.
و همچنین اگر گفته شود: انزجار از ظلم و کارهای زشت که در نتیجه معرفت ایجاد می شود، امری دینی است نه دنیایی.
خواهیم گفت: همین حرف را در مورد امام می گوییم که بسیاری از امور مربوط به امام، دینی است نه دنیایی.
فإن قلتم یجب جمیع ذلک علی الله، فإنّه ینتقض بحال الغیبة لأنّه لم یوجد إِمام منبسط الید، وإن وجب علینا جمیعه فذلک تکلیف ما لا یطاق، لأنّا لا نقدر علی إیجاده، وإن وجب علیه إیجاده وعلینا بسط یده و تمکینه فما دلیلکم علیه، مع أنّ فیه أنّه یجب علینا أن نفعل ما هو لطف للغیر، وکیف یجب علی زید بسط ید الإمام لتحصیل لطف عمرو، و هل ذلک إلّا نقض الأصول.
اشکال:
اگر گفته شود: وجود تعیین امام و رهبری مُطاع، آن هم با دست باز [که بتواند در کلیه امور تصرف نماید] از سه حال خارج نیست: یا بر خداوند واجب است، یا بر ما انسان ها، و یا این که ایجاد و انتصابش بر خداوند و باز گذاردن دستش بر ما واجب است؛
۱ - اگر شما بگویید که انتصاب و باز گذاشتن دست امام بر خداوند واجب است، پس این ادعای شما در زمان غیبت نقض می شود؛ چرا که در حال غیبت، امامی که مبسوط الید باشد موجود نیست [از یک طرف کسی به امامت منصوب شده است و از طرفی دیگر امام دستش باز نیست و نمی تواند در امور تصرف کند واین تناقض است].
۲ - و اگر بگویید بر ما واجب است، این هم تکلیف به مالایطاق است، چون ما قادر به بسط ید او نیستیم.
۳ - و اگر قائل شوید که ایجادش بر خداوند و باز گذاردن دستش و فرمانبرداری از او بر ما واجب است، شما چه دلیلی براین مدعا دارید؟ علاوه بر این اگر انتصاب و باز گذاردن دست امام بر ما واجب باشد، در واقع عهدی بر ما واجب شده است که برای دیگران لطف است نه خودمان. مثلاً، چگونه بر زید واجب است که دست امام را باز بگذارد تا این که لطفی در حقّ عمرو باشد؟ آیا این نقض اصول نیست؟(۱۲)
قلناالّذی نقوله أنّ وجود الإمام المنبسط الید إذا ثبت أنّه لطف لنا علی ما دلّلنا علیه ولم یکن إیجاده فی مقدورنا لم یحسن أن نکلّف إیجاده لأنّه تکلیف ما لا یطاق، وبسط یده وتقویة سلطانه قد یکون فی مقدورنا وفی مقدور الله، فإذا لم یفعل الله تعالی علمنا أنّه غیر واجب علیه وأنّه واجب علینا، لأنّه لا بد من أن یکون منبسط الید لیتمّ الغرض بالتکلیف، وبیّنا بذلک أنّ بسط یده لو کان من فعله تعالی لقهر الخلق علیه، والحیلولة بینه وبین أعدائه وتقویة أمره بالملائکة رُبما أدّی إلی سقوط الغرض بالتکلیف، وحصول الإلجاء، فإذاً یجب علینا بسط یده علی کلّ حال وإذا لم نفعله أتینا من قبل نفوسنا.
پاسخ:
آنچه که ما در مورد امام مبسوط الید می گوییم این است: وقتی که ثابت شده که وجود امام بر ما لطف بوده و از طرفی ما قادر به ایجاد و انتصاب امام نیستیم، چنین وظیفه ای برای ایجاد امام، امر درستی نیست، چرا که انجام این تکلیف از عهده ما خارج است، و از طرفی باز بودن دست امام و همچنین تقویت حاکمیت آن حضرت، هم برای ما و هم برای خداوند مقدور است، حال وقتی که خداوند متعال این کار را انجام نداده است حتماً خواهیم دانست که این امر بر خداوند واجب نیست بلکه بر ما واجب است. زیرا دست امام حتماً باید باز باشد تا این که غرض و هدف تکلیف تمام باشد.(۱۳)
و از طرفی روشن کردیم که اگر باز گذاردن دست امام، فعل خداوند تبارک و تعالی بوده و به کمک ملائکه بین او و دشمنانش حائل شده و حاکمیت او را تقویت کند، بنابراین مردم در مقابل نصّ خداوند مجبور و مقهورند، و چه بسا این عمل منجر به سقوط و از بین رفتن هدف تکلیف و نیز باعث به وجود آمدن اضطرار (و بی پناهی مردم) شود، بنابراین باز گذاردن دست امام در هر حال بر ما واجب است، و اگر ما به این وظیفه عمل نکنیم ضرر و خسارتی است که از خودمان بر ما رسیده است.
فأمّا قولهم فی ذلک ایجاب اللّطف علینا للغیر غیر صحیح.
لأنّا نقول: إنّ کلّ من یجب علیه نصرة الإمام وتقویة سلطانه له فی ذلک مصلحة تخصّه، وإن کانت فیه مصلحة یرجع إلی غیره کما نقوله فی أنّ الأنبیاء یجب علیهم تحمّل أعباء النبوّة والأداء إلی الخلق ما هو مصلحة لهم، لأنّ لهم فی القیام بذلک مصلحة تخصّهم وإن کانت فیها مصلحة لغیرهم. و یلزم المخالف فی أهل الحلّ والعقد بأن یقال: کیف یجب علیهم اختیار الإمام لمصلحة ترجع إلی جمیع الأمة، وهل ذلک إلّا إیجاب الفعل علیهم لما یرجع إلی مصلحة غیرهم، فأیّ شیء أجابوا به فهو جوابنا بعینه سواء.
و امّا این که گفتند: انتصاب و باز گذاردن دست امام بر ما واجب است [در حالی که این عمل] در حقّ دیگری لطف است، این سخن هم صحیح نیست. [که ما موجبات لطف برای دیگران را فراهم کنیم و خود ما بی بهره باشیم].
چون در جواب می گوییم: هر کسی که نصرت و یاری امام و نیز تقویت حاکمیت آن حضرت بر او واجب شده است، این وجوب مطابق مصلحتی بوده که اختصاص به او دارد. [و نفعش به خود او برمی گردد] اگر چه در این مسأله برای دیگران هم مصلحتی وجود داشته باشد. چنان که در مورد انبیاء هم می گوییم: در اشتغال و به دوش کشیدن بار نبوّت و رساندن آن به دست مردم برای آن ها مصلحتی وجود دارد، که به واسطه همین مصلحت در قیامت مخصوص می شوند، [و مورد عنایت خاص خداوند قرار می گیرند]اگر چه در این عمل، برای دیگران هم مصلحت وجود دارد.
علاوه بر این ما مخالف خودمان [اهل سنّت] را درباره اهل حل و عقد و با گفتن این که چگونه بر آن ها واجب است که امامی را برگزینند که مصلحتش متوجّه تمام امّت است ملزم [به پاسخگویی] می کنیم، آیا این کار غیر از این است که فعلی برایشان واجب شده است که مصلحت و لطف برای دیگران است؟ بنابراین هر پاسخی به سؤال ما بدهند ما هم همان را به خودشان در این مسأله می گوییم.
فإن قیل: لم زعمتم أنّه یجب إیجاده فی حال الغیبة وهلّا جاز أن یکون معدوماً.
قلنا: إنّما أوجبنا [ذلک من حیث إنّ تصرّفه الّذی هو لطفنا إذا لم یتمّ إلا بعد وجوده و إیجاده لم یکن فی مقدورنا، قلنا عند ذلک: أنّه یجب علی الله ذلک وإلّا أدّی إلی أن لا نکون مزاحی العلّة بفعل اللّطف فنکون أتینا من قبله تعالی لا من قبلنا وإذا أوجده ولم نمکّنه من انبساط یده أتینا من قبل نفوسنا فحسن التکلیف وفی الأوّل لم یحسن.
اشکال:
شما برای چه خیال می کنید که وجود امام در زمان غیبت هم واجب است؟ آیا بهتر نبود که اصلاً وجود نداشته باشند؟
پاسخ:
می گوییم: این که ما وجود امام را در هر حال و زمانی واجب و لازم می دانیم از آن جهت است که تصرف ایشان در امور برای ما لطف است و این لطف الهی در صورتی تمام است که آن حضرت وجود داشته باشد. البته ایجاد ایشان در حدّ توان و قدرت ما نیست بلکه بر خداوند واجب است، و اگر پروردگار عالم او را ایجاد نمی کرد منجر به این می شد که ما نتوانیم موانع تکلیف را برطرف کنیم، فلذا این ضرر و زیانی بود که از جانب خداوند به ما می رسید نه از جانب خودمان، امّا وقتی که خداوند امام را ایجاد فرماید و ما نسبت به ایشان تمکین نکرده و فرمانبردار آن حضرت نبوده و دست ایشان را باز نگذاریم، این ایراد و نقص از ناحیه خودمان است، در این صورت تکلیف [ما به اعتقاد به وجود امام آن هم در حال غیبت و همچنین به لزوم تمکین و فرمانبرداری از امام]خوب است [و هیچ جهت قبح و زشتی ندارد. چون ما خودمان باعث عدم استفاده از این لطف الهی شده ایم] امّا در صورت اوّل [که خداوند امام را ایجاد نکرده باشد]تکلیف ما بجا و درست نیست.
فإن قیل ماالّذی تریدون بتمکیننا إیّاه؟ أتریدون أن نقصده ونشافهه وذلک لا یتمّ إلّا مع وجوده.
قیل لکم: لا یصحّ جمیع ذلک إلّا مع ظهوره وعلمنا أوعلم بعضنا بمکانه.
وإن قلتم: نرید بتمکیننا أن نبخع لطاعته والشدّ علی یده، ونکفّ عن نصرة الظالمین، ونقوم علی نصرته متی دعانا إلی إمامته و دلّنا علیها بمعجزته.
قلنا لکم: فنحن یمکننا ذلک فی زمان الغیبة وإن لم یکن الإمام موجوداً فیه، فکیف قلتم لا یتمّ ما کلّفناه من ذلک إلّا مع وجود الإمام.
قلنا: الّذی نقوله فی هذا الباب ما ذکره المرتضی (رحمه الله) فی الذخیرة و ذکرناه فی تلخیص
اشکال:
منظور شما از تمکین در برابر امام چیست؟ اگر مقصود این است که به محضر او شرفیاب شده و کنار او باشیم، که این امر فقط با وجود ایشان ممکن است؛ به شما گفته شده که تمکین و فرمانبرداری از امام در صورتی صحیح است که ایشان ظاهر باشد و این که ما بدانیم یا حداقل بعضی از ما بدانیم که مکان ایشان کجا است.
و اگر منظور از فرمانبرداری از امام این باشد که مهیای اطاعت و آماده کمک به ایشان باشیم، و اهل ظلم و ستم را یاری نکنیم، و همچنین هر زمانی که آن حضرت ظهور فرموده و با دلیل و برهان و به وسیله معجزه، ما را به امامتش دعوت کرد، برای کمک به او آماده باشیم. به شما می گوییم که ما نیز ممکن است در آن زمان چنین آمادگی را داشته باشیم حتی اگر امامی هم در کار نباشد. پس چگونه است که می گویید: آنچه که ما موظف به انجام آن هستیم فقط با وجود امام کامل است؟
پاسخ:
آنچه را که، در این باب می گوییم همان مطلبی است که سیّد مرتضی (رحمه الله) در کتاب ذخیره فرموده اند و ما هم در تلخیص شافی ذکر کرده ایم که لطف خداوند در حقّ ما که همان تصرف امام [در اداره امور مردم] و مبسوط الید بودنشان می باشد، به الشافی أنّ الّذی هو لطفنا من تصرّف الإمام وانبساط یده لا یتمّ إلّا بأمور ثلاثة.
أحدها: یتعلّق بالله وهو إیجاده.
و الثانی: یتعلّق به من تحمّل أعباء الإمامة والقیام بها.
و الثالث: یتعلّق بنا من العزم علی نصرته، ومعاضدته، والانقیاد له، فوجوب تحمله علیه فرع علی وجوده، لأنّه لا یجوز أن یتناول التکلیف المعدوم، فصار إیجاد الله إیّاه أصلاً لوجوب قیامه، وصار وجوب نصرته علینا فرعاً لهذین الأصلین لأنّه إنّما یجب علینا طاعته إذا وجد، وتحمّل أعباء الإمامة وقام بها، فحینئذ یجب علینا طاعته، فمع هذا التحقیق کیف یقال: لم لا یکون معدوماً.
وسیله سه امر کامل می شود:
اوّل: امری که به خداوند تعلق دارد و عبارت است از ایجاد امام.
دوم: امری که به کسی که منصب امامت را عهده دار شده است، تعلق دارد.
سوم: امری که به ما مردم تعلق دارد و آن عبارت است از این که اراده و عزم بر یاری و کمک امام داشته و مطیع او باشیم.
بنابراین وجوب تحمل منصب امامت برای امام فرع وجود اوست، چرا که تکلیف کردن معدوم درست نیست؛ [یعنی کسی را که وجود ندارد، نمی توان موظف به انجام کاری کرد.] پس این که خداوند او را ایجاد می کند اصل و اساس وجوب قیام ایشان به انجام امور امامت است، همچنین وجوب یاری کردن او توسط ما فرع این دو مسأله است، زیرا زمانی اطاعتش بر ما واجب می شود که هم وجود داشته باشد، و هم در جایگاه و منصب امامت بوده و اقدام به کارهای امامت کند. بنابراین اطاعت از ایشان بر ما واجب است.
حال با توجّه به این استدلال چگونه گفته می شود که برای چه از ما انتظار دارند که ملتزم به عدم وجود او شده و بگوییم آن حضرت وجود ندارد.
فإن قیل: فما الفرق بین أن یکون موجوداً مستتراً (حتّی إذا علم الله منّا تمکینه أظهره، وبین أن یکون) معدوماً حتّی إذا علم منّا العزم علی تمکینه أوجده.
قلنا: لا یحسن من الله تعالی أن یوجب علینا تمکین من لیس بموجود لأنّه تکلیف ما لا یطاق، فإذاً لا بدّ من وجوده.
فإن قیل: یوجده الله تعالی إذا علم أنّا ننطوی علی تمکینه بزمان واحد کما أنّه یظهره عند مثل ذلک.
قلنا: وجوب تمکینه والإنطواء علی طاعته لازم فی جمیع أحوالنا، فیجب أن یکون التمکین من طاعته والمصیر إلی أمره ممکناً فی جمیع الأحوال و إلّا لم یحسن التکلیف
اشکال:
چه فرقی هست بین این که امام وجود داشته و غایب باشد تا زمانی که خداوند، فرمانبرداری ما از ایشان را ببیند و حضرت را آشکار فرماید، و بین این که اصلاً وجود نداشته باشد و هر وقت خداوند دانست که ما عزم و اراده برای تمکین واطاعت از ایشان را داریم، او را به وجود بیاورد؟
پاسخ:
شایسته نیست که خداوند تمکین و فرمانبری از کسی را بر ما واجب نماید که موجود نیست. چرا که این، امر به مالایطاق است. بنابراین حتماً باید وجود داشته باشد.
اشکال:
خداوند هر وقت بداند ما آمادگی فرمانبرداری از او را داریم او را ایجاد می کند. همانطور که طبق عقیده شما، ظهور او در چنین زمانی واقع می شود.
پاسخ:
فرمانبرداری از ایشان و اراده و قصد اطاعت از او به اعتقاد ما در جمیع احوال بر ما واجب است. پس لازم است که در تمام احوال، تکمین و فرمانبرداری از ایشان ممکن و مقدور و در حدّ توان باشد. چرا که در غیر این صورت تکلیف درست نخواهد بود و این اشکال در صورتی وارد است که ما در تمام احوال؛ چه غیبت و چه ظهور، مکلف بر اطاعت و فرمانبرداری از حضرت نباشیم؛ [یعنی در زمان غیبت، اطاعتش وإنّما کان یتمّ ذلک لو لم نکن مکلّفین فی کلّ حال لوجوب طاعته والانقیاد لأمره، بل کان یجب علینا ذلک عند ظهوره والأمر عندنا بخلافه.
ثمّ یقال: لمن خالفنا فی ذلک وألزمنا عدمه علی استتاره: لم لا یجوز أن یکلّف الله تعالی المعرفة ولا ینصب علیها دلالة إذا علم أنّا لا ننظر فیها، حتّی إذا علم من حالنا أنّا نقصد إلی النظر ونعزم علی ذلک أوجد الأدلّة ونصبها، فحینئذ ننظر ونقول ما الفرق بین دلالة منصوبة لا ننظر فیها وبین عدمها حتّی إذا عزمنا علی النظر فیها أوجدها الله تعالی.
و متی قالوا: نصب الأدلّة من جملة التمکین الّذی لا یحسن التکلیف من دونه کالقدرة والآلة.
واجب نباشد] و فقط بعد از ظهورش، تمکین نسبت به ایشان واجب باشد. در حالی که اعتقاد ما این گونه نیست.
و اینک از کسی که در وجود امام غایب، مخالف ما بوده و قصد دارد ما را ملزم به پذیرش عدم وجود ایشان کند، پرسیده می شود: چرا جایز نیست که خداوند معرفت را تکلیف کند و مادامی که می داند ما توجهی به معرفت نداریم، دلیل و راهنما برای رسیدن به معرفت نصب نکند؟ تا وقتی که بداند ما اراده و عزم به معرفت داریم [و در صدد آن هستیم که خدا را بشناسیم و کسب معرفت کنیم] آن وقت دلیل را ایجاد کرده و نصب فرماید؟
بنابراین می گوییم: چه فرقی است بین راهنمایی که خداوند برای هدایت مردم نصب فرموده و به آن توجّه نمی کنیم، و بین عدم نصب آن راهنما، تا در زمان عزم و اراده مردم برای کسب معرفت، آن را ایجاد کند؟
اگر در جواب ما بگویند: نصب دلیل توسط خداوند در مسأله معرفت از جمله شرایط و اجزا و مقدمات تمکین و اطاعت است که تکلیف بدون آن شایسته نیست؛ درست مثل قدرت و ابزار بر انجام کار [که اگر نباشد تکلیف درست نیست و نصب دلیل هم دقیقاً همین است].
قلنا: وکذلک وجود الإمام (علیه السلام) من جملة التمکین من وجوب طاعته، ومتی لم یکن موجوداً لم تمکّنا طاعته، کما أنّ الأدلّة إذا لم تکن موجودة لم یمکّنا النظر فیها فاستوی الأمران.
وبهذا التحقیق یسقط جمیع ما یورد فی هذا الباب من عبارات لا نرتضیها فی الجواب وأسئلة المخالف علیها، وهذا المعنی مستوفی فی کتبی وخاصّة فی تلخیص الشافی فلا نطوّل بذکره.
خواهیم گفت: به همین منوال وجود امام (علیه السلام) هم از جمله شرایط تمکین و توان بر وجوب اطاعت از اوست و اگر چنانچه امام وجود نداشته باشد ما هم قادر به اطاعت از او نیستیم. چنان که در مورد مسأله معرفت الله اگر ادلّه [و راهنمایی برای کسب معرفت الله] وجود نداشته باشد، نمی توانیم متوجّه آن ادله شده و معرفت کسب کنیم. بنابراین هر دو مسأله با هم مساوی هستند.(۱۴)
[تا به اینجا و] به وسیله تحقیقی که انجام شد، تمامی شبهات و اشکالاتی که در این باب ایراد شده بود از درجه اعتبار ساقط می شوند؛ از جمله عباراتی که ما به وسیله سؤال و جواب، مخالفان مسأله غیبت و وجود امام (علیه السلام) را قانع کردیم، و البته این مبحث را به شکل کافی در کتابهایم؛ خصوصاً «تلخیص شافی» آورده ام، پس با ذکر دوباره آن ها بحث را طولانی نمی کنیم.
والمثال الّذی ذکره من أنّه لو أوجب الله علینا أن نتوضّأ من ماء بئر معیّنة لم یکن لها حبل نستقی به، وقال لنا: إن دنوتم من البئر خلقت لکم حبلاً تستقون به [من]الماء، فإنّه یکون مزیحاً لعلّتنا، ومتی لم ندن من البئر کنّا قد أتینا من قبل نفوسنا لا من قبله تعالی.
وکذلک لو قال السیّد لعبده وهو بعید منه: اشتر لی لحماً من السوق، فقال: لا أتمکّن من ذلک لأنّه لیس معی ثمنه، فقال: إن دنوت أعطیتک ثمنه؛ فإنّه یکون مزیحاً لعلّته، ومتی لم یدن لأخذ الثمن یکون قد أتی من قبل نفسه لا من قبل سیّده، وهذه حال ظهور الإمام مع تمکیننا فیجب أن یکون عدم تمکیننا هو السبب فی أن لم یظهر فی هذه الأحوال لا عدمه إذ کنّا لو مکّنّاه (علیه السلام) لوجد وظهر.
سؤال:
اگر خداوند وضو گرفتن در آب چاهی را که ریسمان ندارد بر ما واجب کند و بفرماید: اگر نزدیک چاه بشوید، برای شما ریسمانی ایجاد می کنم، تا به وسیله آن آب از چاه بکشید. پس با این شرطی که گذاشته و وعده ای که داده است، آن مانع رسیدن به آب را که نبودن ریسمان است برطرف می کند. با این وصف که اگر ما نزدیک به چاه نشدیم خسارت آن از جانب خودمان به ما رسیده است نه از ناحیه حقّ تعالی.
مثال دیگر: اگر مولایی به نوکرش که از او دور است بگوید: برو و از بازار گوشت تهیه کن و نوکر بگوید: نمی توانم، چون پول همراه ندارم و مولا بگوید: اگر جلوتر بیایی پول در اختیارت می گذارم. این جمله مولا مانع تکلیف را [که نداشتن پول بود] از مکلف برطرف می کند. حالا اگر نوکر نزدیک مولایش نشود. این کوتاهی از ناحیه خودش است و از جانب مولایش نیست.
در مورد ظهور امام (علیه السلام) و تمکین ما نسبت به ایشان نیز به همین ترتیب است. در نتیجه عدم تمکین و فرمانبرداری نکردن ما مردم سبب شده است تا در این حال امام ظاهر نباشد، نه این که وجود نداشته باشد. چرا که اگر ما نسبت به ایشان تمکین و فرمانبرداری را پیش می گرفتیم حضرت شان ظهور می کردند.
قلنا: هذا کلام من یظنّ أنّه یجب علینا تمکینه إذا ظهر ولا یجب علینا ذلک فی کلّ حال، ورضینا بالمثال الّذی ذکره، لأنّه تعالی لو أوجب علینا الاستقاء فی الحال لوجب أن یکون الحبل حاصلاً فی الحال لأنّ به تزاح العلّة، لکن إذا قال: متی دنوتم من البئر خلقت لکم الحبل إنّما هو مکلّف للدنوّ لا للاستقاء فیکفی القدرة علی الدنوّ فی هذه الحال، لأنّه لیس بمکلّف للاستقاء منها، فإذا دنا من البئر صار حینئذ مکلّفاً للاستقاء، فیجب عند ذلک أن یخلق له الحبل، فنظیر ذلک أن لا یجب علینا فی کلّ حال طاعة الإمام وتمکینه
پاسخ:
این [نحوه مثال زدن نشان می دهد که این ادّعا و سخن] کلام کسی است که خیال کرده فرمانبرداری و اطاعت از امام فقط در زمان ظهور امام بر ما واجب است نه در همه حالات [از جمله در حال غیبت].
البته ما با مثالی که ذکر کرده، موافق هستیم [مثال خوبی برای اثبات حقانیت اعتقاد به امام غایب است] امّا با این حال به خود او اشکال می کنیم که اگر خداوند آب کشیدن از چاه را برای ما واجب می کرد می بایست که ریسمان حتماً وجود داشته باشد چرا که مانع آب کشیدن، به وسیله همین ریسمان مرتفع می شود، امّا وقتی که خداوند متعال بفرماید: هر وقت به نزدیکی چاه بروید ریسمان را برای شما خلق می کنم، در این صورت تکلیف متوجّه نزدیک شدن به چاه است نه آب کشیدن، پس در این صورت توان نزدیک شدن به چاه کفایت می کند. بنابراین مکلف، مأمور به آب کشیدن از چاه نیست بلکه (فعلاً مکلف به نزدیک شدن است و) هر زمانی که به چاه نزدیک شد آن وقت موظف به آب کشیدن می شود. و در این مرحله خداوند [مطابق وعده ای که داده] باید ریسمان را خلق کند.
این مثال را نظیر این مسأله قرار داده که بگوییم در هر حالی اطاعت از امام و تمکین نسبت به ایشان بر ما واجب نباشد. در این صورت وجود او هم واجب نخواهد بود. [به این معنا که در حال حاضر که امام غایب است و دسترسی به ایشان عادتاً مقدور نیست، فلا یجب عند ذلک وجوده، فلمّا کانت طاعته واجبة فی الحال ولم نقف علی شرطه ولا وقت منتظر وجب أن یکون موجوداً لتزاح العلة فی التکلیف ویحسن.
والجواب: عن مثال السیّد مع غلامه مثل ذلک لأنّه إنّما کلّفه الدنوّ منه لا الشراء، فإذا دنا منه وکلّفه الشراء وجب علیه إعطاء الثمن.
ولهذا قلنا: إنّ الله تعالی کلّف من یأتی إلی یوم القیامة ولا یجب أن یکونوا موجودین مزاحی العلّة لأنّه لم یکلّفهم الآن، فإذا أوجدهم وأزاح علّتهم فی التکلیف بالقدرة والآلة ونصب الأدلّة حینئذ تناولهم التکلیف، فسقط بذلک هذه المغالطة.
پیروی از امام واجب نیست؛ یعنی در صورتی که پیروی و اطاعت از او واجب نبود، وجودش هم واجب نخواهد بود.] پس اگر فرمانبرداری از امام آن هم در حالی که ما به شرط اطاعت و وقت ظهور ایشان آگاهی نداشته باشیم واجب بوده باشد، لاجرم وجود او هم لازم و واجب خواهد بود که مانع تکلیف را از بین ببرد و نتیجتاً تکلیف [به اطاعت از ایشان]صحیح و درست بشود.
و امّا جواب از مثال مولا و نوکرش، نظیر همان جواب مثال قبلی است، چرا که مولا غلام را به نزدیک شدن به خود مکلّف کرد، نه خرید و فروش. پس هر وقت نوکر به آقایش نزدیک شد و مولا او را به خرید مکلف کرد، بر مولا واجب است که پول در اختیارش بگذارد.
به همین جهت گفتیم: خداوند تبارک و تعالی تمام کسانی را که تا روز قیامت می آیند مکلف فرموده است، در حالی که لازم نیست همه آن ها الآن موجود بوده و مانع تکلیف هم از آن ها برداشته شود. به دلیل این که خداوند همه آن ها را الآن مکلف نکرده است، بلکه وقتی که ایشان را ایجاد کرد و مانع در تکلیفشان را به وسیله قدرت و اسباب انجام دادن آن و نیز مقرر کردن ادله [و راهنمایان] برطرف فرمود، آن وقت آن ها را مکلّف می کند. به این ترتیب مغالطه و اشکال مخالف ما در مورد وجود امام، ساقط شده و فاقد اعتبار است.
علی أنّ الإمام إذا کان مکلّفاً للقیام بالأمر وتحمّل أعباء الإمامة کیف یجوز أن یکون معدوماً وهل یصحّ تکلیف المعدوم عند عاقل، ولیس لتکلیفه ذلک تعلّق بتمکیننا أصلاً، بل وجوب التمکین علینا فرع علی تحمّله علی ما مضی القول فیه، وهذا واضح.
ثُمّ یقال لهم: أ لیس النبیّ (صلی الله علیه و آله) اختفی فی الشعب ثلاث سنین لم یصل إلیه أحد، واختفی فی الغار ثلاثة أیّام ولم یجز قیاساً علی ذلک أن یعدمه الله تعالی تلک المدّة مع بقاء التکلیف علی الخلق الّذین بعثه لطفاً لهم.
علاوه بر این امامی که مکلف است تا به امر امامت و رهبری قیام کرده و در آن منصب باشد چگونه ممکن است که معدوم بوده و وجود نداشته باشد، آیا عقلاً تکلیف کسی که اصلاً وجود ندارد و معدوم است صحیح است؟
و تکلیف امام به انجام امور امامت، اصلاً وابسته به اطاعت و فرمانبرداری ما از ایشان نیست. [و این گونه نیست که خداوند بفرماید که اگر شما او را اطاعت کنید من هم ایجادش کرده او را به امامت منصوب می کنم] بلکه وجوب فرمانبرداری ما از ایشان فرع بر این است که ایشان در جایگاه امامت باشد [نه این که امامت ایشان معلق به تمکین ما باشد بلکه فرمانبرداری ما فرع و معلق به امامت آن حضرت است. بنابراین، اصل، وجود و امامت اوست و فرع هم اطاعت ما از ایشان] و این هم واضح و روشن است.
بعد از این بحث به مخالفین گفته می شود: مگر نه این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سه سال در شعب ابی طالب مخفی شد، به گونه ای که احدی به ایشان دسترسی نداشت؟ و همچنین در غار [ثور] سه روز مخفی شدند؟ لذا نمی توان قیاس کرد و گفت که خداوند ایشان را در آن مدّت خاص معدوم فرموده و آن حضرت وجود نداشته است و با این حال وظیفه مردم در اطاعت از پیامبر که خداوند از سر لطف، او را برای هدایت آن ها مبعوث فرموده باقی و پا بر جا باشد [و به عبارت روشن تر، مردم مکلف باشند از پیامبری که موجود نیست، اطاعت کنند].
ومتی قالوا: إنّما اختفی بعد ما دعا إلی نفسه وأظهر نبوّته فلمّا أخافوه استتر.
قلنا: وکذلک الإمام لم یستتر إلّا وقد أظهر آباؤه موضعه وصفته، ودلّوا علیه، ثمّ لمّا خاف علیه أبوه الحسن بن علیّ (علیه السلام) أخفاه وستره، فالأمران إذاً سواء.
ثُمّ یقال لهم: خبّرونا لو علم الله من حال شخص أنّ من مصلحته أن یبعث الله إلیه نبیّاً معیّناً یؤدّی إلیه مصالحه وعلم أنّه لو بعثه لقتله هذا الشخص، ولو منع من قتله قهراً کان فیه مفسدة له أو لغیره، هل یحسن أن یکلّف هذا الشخص ولا یبعث إلیه ذلک النبیّ، أو لا یکلّف.
اگر در جواب ما بگویند: پیامبر زمانی مخفی شدند که مردم را به طرف خودشان دعوت کرده و نبوت شان را ظاهر کرده بودند. [و پنهان شدن او بعد از انجام دعوت و مأموریتش بوده] و بعد از آن که حضرت را ترسانیدند، ایشان هم مخفی شدند.
ما هم می گوییم: امام زمان (علیه السلام) هم همین گونه بودند، یعنی زمانی مخفی شدند که پدران و اجداد بزرگوارشان اوصاف و ویژگی های آن حضرت را بیان کرده و مردم را به سمت ایشان راهنمایی کرده بودند و بعد به جهت آن که پدر ایشان امام حسن عسکری (علیه السلام) برای جان حضرت ترسیدند، [به جهت احتیاط و حفظ جان امام] ایشان را پنهان کردند. پس در نتیجه این دو مسأله [یعنی مخفی شدن پیامبر و غیبت امام زمان (علیهما السلام)]نیز با هم مساوی هستند.
اینک به جهت روشن تر شدن مسأله به آن ها گفته می شود: بگویید ببینیم اگر خداوند از روی حالات شخصی بداند که مصلحتش در این است که پیامبر معینی را برای او مبعوث کند که مصالح شخصی او را تأمین کند و از طرفی هم بداند که چنانچه آن پیامبر را مبعوث کند، شخص مورد نظر، او را به قتل می رساند، حالا اگر خداوند به صورت قهری و جبری مانع این قتل شده و پیامبر را برای هدایت او مبعوث نکند، آیا این کار برای همان شخص، مفسده و ضرر دارد یا برای دیگری؟
آیا تکلیف کردن این شخص [به اطاعت از پیامبر] در حالی که هنوز پیامبری مبعوث نشده درست است یا نه؟
فإن قالوا: لا یکلّف.
قلنا: وما المانع منه، وله طریق إلی معرفة مصالحه بأن یمکّن النبیّ من الأداء إلیه.
وإن قلتم: یکلّفه ولا یبعث إلیه.
قلنا: وکیف یجوز أن یکلّفه ولم یفعل به ما هو لطف له مقدور.
فإن قالوا: أتی فی ذلک من قبل نفسه.
قلنا: هو لم یفعل شیئاً و إنّما علم أنّه لا یمکنه، وبالعلم لا یحسن تکلیفه مع ارتفاع اللطف، ولو جاز ذلک لجاز أن یکلّف ما لا دلیل علیه إذا علم أنّه لا ینظر فیه، وذلک باطل،
اگر گفتند: تکلیف نکردن او درست است.
می گوییم: با وجود این که راه برای شناخت مصالحش به وسیله اطاعت از پیامبر باز است، دیگر چه چیزی مانع تکلیف اوست؟
اگر بگویند: خداوند او را مکلّف کرده، ولی پیامبری برایش مبعوث نکند.
می گوییم: چگونه جایز است که خداوند کاری را که می تواند انجام دهد و در حقّش لطف است را انجام نداده [و پیامبری نفرستاده] ولی شخص مورد نظر را موظف به اطاعت از پیامبر کرده است؟
اگر گفتند: خود آن شخص سبب عدم بعثت پیامبر شده و مقصر است. می گوییم: او کاری نکرده است فقط خداوند می داند که او از پیامبر اطاعت نخواهد کرد و به صرف علم داشتن خداوند، تکلیف کردن او [به اطاعت از پیامبر] در حالی که لطفی در کار نیست [و هنوز پیامبری مبعوث نشده است]درست نیست، و چنانچه موظف کردن او به اطاعت از پیامبر درست می بود، می بایست تکلیف کردن افراد به امری که خداوند به صرف دانستن این که توجّه به آن نمی شود و راهنمایی برای آن قرار نداده است درست باشد و پر واضح است که این امر باطل است [به این معنا که خداوند به صرف این که می داند کسی به معرفت توجهی نمی کند دلیل و راهنما برای کسب معرفت هم قرار ندهد و بعد با این وجود، افراد را به کسب معرفت تکلیف کند و روشن است که این معنا باطل و فاسد است.] و لابدّ أن یقال: إنّه یبعث إلی ذلک الشخص ویوجب علیه الإنقیاد له لیکون مزیحاً لعلّته.
فإمّا أن یمنع منه بما لا ینافی التکلیف، أو یجعله بحیث لا یتمکّن من قتله، فیکون قد أتی من قبل نفسه فی عدم الوصول إلیه، وهذه حالنا مع الإمام فی حال الغیبة سواء.
فإن قال: لا بدّ أن یعلمه أنّ له مصلحة فی بعثة هذا الشخص إلیه علی لسان غیره لیعلم أنّه قد أتی من قبل نفسه.
قلنا: وکذلک أعلمنا الله علی لسان نبیّه (صلی الله علیه و آله) والأئمّة من آبائه (علیهم السلام) موضعه، وأوجب علینا طاعته، فإذا لم یظهر لنا علمنا أنّا أتینا من قبل نفوسنا فاستوی الأمران.
پس به ناچار باید گفت: خداوند برای آن شخص پیامبری مبعوث فرموده و اطاعت از آن پیامبر را هم واجب می کند تا به این وسیله موانع تکلیف برداشته شوند. در این حال پروردگار عالم یا به نحوی که با تکلیف شخص منافات نداشته باشد پیامبرش را از گزند او حفظ می کند و یا به گونه ای پیامبرش را محافظت می کند که آن شخص نتواند او را به قتل رسانده و از بین ببرد.
پس آنچه که بر سر شخص می آید؛ یعنی عدم حضور پیامبرش و این که محضر او را درک نمی کند، از ناحیه خودش می باشد. وضعیت ما هم با امام (علیه السلام) در زمان غیبت به همین صورت است، بنابراین هر دو مطلب مساوی هستند.
اگر گفته شود: می بایست توسط فرد دیگری به شخص آموزش داده شود که مبعوث شدن پیامبر به نفع و مصلحت اوست تا بداند [که در صورت عدم دسترسی او به پیامبر]ضررش متوجّه خود او است.
می گوییم: خداوند تبارک و تعالی به وسیله پیامبر اکرم و اهل بیت (علیهم السلام) امام زمان (علیه السلام) را به ما معرفی فرموده [و نسبت به مصلحت وجود ایشان آگاهی داده اند]و اطاعت از ایشان را بر ما واجب کرده است. حالا اگر آن حضرت برای ما ظاهر نیست [و به ایشان دسترسی نداریم] از ناحیه خودمان بوده و مقصریم، پس هر دو موضع مساوی اند.
وأمّا الّذی یدلّ علی الأصل الثانی:
وهو أنّ من شأن الإمام أن یکون مقطوعاً علی عصمته، فهو أنّ العلّة التی لأجلها احتجنا إلی الإمام ارتفاع العصمة، بدلالة أنّ الخلق متی کانوا معصومین لم یحتاجوا إلی إمام وإذا خلوا من کونهم معصومین احتاجوا إلیه، علمنا عند ذلک أنّ علّة الحاجة هی ارتفاع العصمة، کما نقوله فی علة حاجة الفعل إلی فاعل أنّها الحدوث، بدلالة أنّ ما یصحّ حدوثه یحتاج إلی فاعل فی حدوثه، وما لا یصحّ حدوثه یستغنی عن الفاعل، و حکمنا بذلک أنّ کلّ محدث یحتاج إلی محدث، فبمثل ذلک یجب الحکم بحاجة کلّ من لیس بمعصوم إلی إمام وإلّا انتقضت العلّة، فلو کان الإمام غیر معصوم.
اصل دوم: «عصمت امام»:
و امّا آنچه که بر اصل دوم دلالت دارد این است که شأن و جایگاه امام (علیه السلام) اقتضا می کند که نسبت به عصمت ایشان قطع و یقین حاصل شده باشد، و علّتی که موجب می شود ما به عصمت امام احتجاج کنیم این است که ما معصوم نیستیم، چرا که اگر همه مردم معصوم می بودند دیگر احتیاجی به امام نبود. امّا وقتی که مردم معصوم نباشند [که نیستند] پس محتاج به امام معصوم هستند و لذا یقین می کنیم که علّت نیاز مردم به امام معصوم این است که خودشان معصوم نیستند. مثل آنچه که در علّت نیاز فعل به فاعل می گوییم: علّت آن، حدوث و به وجود آمدن فعل است. به دلیل این که هر چیزی که به وجود آمدنش صحیح باشد، محتاج و نیازمند به فاعلی است که آن را به وجود آورد و آنچه که حدوثش صحیح نیست بی نیاز از فاعل است، به این ترتیب حکم می کنیم که هر به وجود آمده ای نیازمند به وجود آورنده ای است. پس مثل همین مسأله حکم می کنیم به لزوم این که هر کسی که معصوم نیست نیاز به امام دارد، در غیر این صورت حکم علّیت نقض می شود.
حال اگر امام هم غیر معصوم باشد علّت نیاز به امام معصوم شامل او هم می شود و او نیز محتاج امام دیگر است.
لکانت علّة الحاجة فیه قائمة واحتاج إلی إمام آخر، والکلام فی إمامه کالکلام فیه، فیؤدّی إلی إیجاب أئمّة لا نهایة لهم أو الانتهاء إلی معصوم وهو المراد.
وهذه الطریقة قد أحکمناها فی کتبنا فلا نطوّل بالأسئلة علیها لأنّ الغرض بهذا الکتاب غیر ذلک، وفی هذا القدر کفایة.
بنابراین کلام در مورد امام او هم عین کلام در مورد خود اوست؛ یعنی این امام هم اگر معصوم نباشد به امام نیازمند است و این امر منجر به وجود بی نهایت امام می شود مگر این که منتهی به یک امام معصوم بشود که مقصود ما هم همین است.
البته در این مورد در کتب دیگرمان توضیح داده ایم، لذا در اینجا بحث را طولانی نمی کنیم چرا که غرض ما در این کتاب غیر از این بحث است [یعنی بحث اصلی ما در غیبت است نه عصمت] و همین قدر کفایت می کند.(۱۵)
وأمّا الأصل الثالث وهو أنّ الحقّ لا یخرج عن الأمّة فهو متفّق علیه بیننا وبین خصومنا وإن اختلفنا فی علّة ذلک.
لأنّ عندنا أنّ الزّمان لا یخلو من إمام معصوم لا یجوز علیه الغلط علی ما قلناه، فإذاً الحقّ لا یخرج عن الأمّة لکون المعصوم فیهم.
وعند المخالف لقیام أدلّة یذکرونها دلّت علی أنّ الإجماع حجة، فلا وجه للتشاغل بذلک.
فإذا ثبتت هذه الأصول ثبت إمامة صاحب الزّمان (علیه السلام)، لأنّ کلّ من یقطع علی ثبوت العصمة للإمام قطع علی أنّه الإمام، ولیس فیهم من یقطع علی عصمة الإمام ویخالف فی إمامته إلّا قوم دلّ الدلیل علی بطلان قولهم کالکیسانیّة والناووسیّة والواقفة، فإذا أفسدنا أقوال هؤلاء ثبت إمامته (علیه السلام).
اصل سوم: خارج نبودن حقّ از میان امّت اسلامی:
این اصل هم مورد اتفاق ما است و هم مورد اجماع مخالفین ما؛ اگر چه در باب علّت آن با هم اختلاف نظر داریم. [که یک اختلاف فرعی است و در اصل وجود حقّ در میان همین امت هیچ اختلافی نیست.]
ما معتقدیم که هیچ زمانی از وجود امام معصوم خالی نیست، آن امامی که احتمال خطا در وی وجود ندارد، بنابراین حقّ از میان این امّت خارج نیست. چون امام معصوم در میان همین امّت است. مخالفین ما هم اجماع بر همین مطلب دارند و با استدلال به ادله و براهین، حجیت اجماع را ثابت می کنند. این مسأله مسلم است و هیچ دلیلی بر مشغول کردن فکر به این مسأله وجود ندارد.
با توجّه به اثبات این سه اصل، امامت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) هم ثابت می شود. چون هر کسی که به ثبوت عصمت برای امام یقین داشته باشد لاجرم یقین دارد که او امام است و کسی پیدا نمی شود که از یک طرف یقین به عصمت امام داشته باشد و از طرفی مخالف امامتش باشد، مگر کسانی که بر بطلان اعتقادشان، دلیل کافی اقامه شده است؛ مثل: کیسانیه، ناووسیه و واقفیه.
بنابراین وقتی نظریه آن ها را باطل کردیم، امامت حضرت حجّت (علیه السلام) ثابت می شود. [بر همین اساس و برای اثبات امامت حضرت، ابتدا ادله فساد و بطلان اعتقاد فرقه های فوق را بیان می کنیم].
[أقول: وأمّا الّذی یدلّ علی فساد قول الکیسانیة القائلین بإمامة محمّد بن الحنفیّة فأشیاء:
منها: أنّه لو کان إماماً مقطوعاً علی عصمته لوجب أن یکون منصوصاً علیه نصّاً صریحاً لأنّ العصمة لا تعلم إلّا بالنصّ، وهم لا یدّعون نصّاً صریحاً علیه وإنّما یتعلّقون بأمور ضعیفة دخلت علیهم فیها شبهة لا تدلّ علی النّص، نحو إعطاء أمیر المؤمنین (علیه السلام) إیّاه الرایة یوم البصرة، وقوله له «أنت ابنی حقّاً» مع کون الحسن والحسین (علیهما السلام) ابنیه ولیس فی ذلک دلالة علی إمامته علی وجه، وإنّما یدلّ علی فضیلته ومنزلته.
ادله فساد اعتقاد کیسانیه ادله فساد اعتقاد کیسانیه:
امّا ادله ای که دلالت بر فساد قول کیسانیه که به امامت محمّد بن حنفیه قائل هستند، چند دلیل است:
دلیل اول:
چنانچه محمّد بن حنفیه امام بوده و یقین بر عصمتش می بود، می بایست به وسیله نصّ صریح بیان می شد. به دلیل این که عصمت تنها به وسیله نصّ فهمیده می شود و این در حالی است که خود کیسانیه هم مدّعی وجود نصّ صریح بر عصمت محمّد بن حنفیه نشده اند، بلکه به ادله ضعیفی متوسل شده اند که موجب اشتباه و کج فهمی آن ها شده و هیچ دلالتی بر نصّ ندارد؛ از جمله تمسک کرده اند به این که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ جمل پرچم را به ایشان سپردند و خطاب به او فرمودند: حقیقتاً تو فرزند من هستی. علی (علیه السلام) این کار را در حالی انجام داد که حسن و حسین هم فرزندان ایشان هستند.
این واقعه [که به عنوان دلیل بر عصمت و امامت محمّد بن حنفیه مورد استفاده قرار گرفته است] هیچ دلالتی بر امامت وی ندارد، بلکه فقط دلیلی بر فضیلت و منزلت ایشان است.
علی أنّ الشیعة تروی أنّه جری بینه وبین علیّ بن الحسین (علیه السلام) کلام فی استحقاق الإمامة فتحاکما إلی الحجر فشهد الحجر لعلیّ بن الحسین (علیه السلام) بالإمامة؛ فکان ذلک معجزاً له فسلّم له الأمر وقال بإمامته.
۱ - وَالْخَبَرُ بِذلِکَ مَشْهُورٌ عِنْدَ الإِمامِیَّةِ لِأَنَّهُمْ رَوَوْا أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِیَةِ نازِعَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَینِ (علیه السلام) فِی الْإِمامَةِ وَادَّعی أَنَّ الْأَمْرَ أَفْضی إِلَیْهِ بَعْد أَخِیْهِ الْحُسَینِ (علیه السلام)، فَناظَرَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَینِ (علیه السلام) وَاحْتَجَّ عَلَیْهِ بِآی مِنَ الْقُرآنِ کَقَولِهِ «وَأُولُوا الأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ»
علاوه بر این، شیعه روایت می کند به این که بین او و امام زین العابدین (علیه السلام) در باب امامت که کدام امامند، بحث و گفت و گو در گرفت و حجرالاسود را بین خودشان حَکَم قرار دادند و حجرالاسود هم به امامت امام زین العابدین (علیه السلام) شهادت داد. که این امر خود معجزه و کرامت امام سجاد (علیه السلام) بود، و پس از این شهادت، محمّد بن حنفیه در برابر امامت حضرت تسلیم شده و اقرار بر امامت امام چهارم کرد.
شهادت حجرالاسود(۱۶) به امامت امام سجاد (علیه السلام):
۱ - ماجرای شهادت حجرالاسود به امامت امام سجاد (علیه السلام) از اخبار مشهور شیعه است، به این ترتیب که محمّد بن حنفیه با امام علی بن الحسین (علیهما السلام) در باب امامت بحث کردند. محمّد مدعی شد که پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) امامت به او واگذار شده است. امام سجاد (علیه السلام) هم در مباحثه با او به این آیه قرآن کریم احتجاج فرمودند که «صاحبان ارحام بعضی بر بعضی دیگر سزاوارترند».(۱۸)
وَ أَنَّ هذِهِ الآیَةَ جَرَتْ فِی عَلِیِ بْنَ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) وَ وُلْدِهِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: أُحاجُّکَ إِلَی الْحَجَرِ الأَسْوَدِ، فَقالَ لَهُ: کَیْفَ تُحاجَّنِی إِلی حَجَرٍ لا یَسْمَعُ وَلا یُجِیبُ؟ فَأَعَلَمَهُ أَنَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُما فَمَضَیا حَتّیَ انْتَهَیا إِلَی الْحَجَرِ، فَقالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَةِ: تَقَدَّمْ فَکَلِّمْهُ! فَتَقَدَّمَ إِلَیْهِ وَ وَقَفَ حِیالَهُ وَتَکَلَّمَ، ثُمَّ أَمْسَکَ، ثُمَّ تَقَدَّمَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَیْهِ، ثُمّ قالَ: «اللهمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْمَکْتُوبِ فِی سُرادِقِ الْعَظَمَةِ» ثُمَّ دَعا بَعْد ذلِکَ وَ قالَ: لَما أَنْطَقْتَ هذَا الْحَجَرَ، ثُمَّ قالَ: «أَسأَلُکَ بِالَّذِی جَعَلَ فِیکَ مَواثِیقَ الْعِبادِ وَالشَهادَةِ لِمَنْ وَافاکَ لِما
که این آیه کریمه در مورد امامت امام سجاد و فرزندان ایشان تأویل و تفسیر شده است و بعد فرمودند: با تو به وسیله حجرالاسود احتجاج می کنم [و حَکَمیت را به او واگذار می کنم] محمّد بن حنفیه گفت: چگونه به سنگی با من احتجاج می کنی که نه می شنود و نه جوابی می دهد؟ امام متذکر شده و به او آموختند که حجر می تواند بین ایشان حکم کند و لذا هر دو به کنار حجر الاسود رفتند.
امام زین العابدین (علیه السلام) به محمّد بن حنفیه فرمودند: شما جلوتر برو و با حجر صحبت کن. محمّد جلو رفت، کنار حجر ایستاد و با آن صحبت کرد، بعد ساکت شد ولی حجر جوابی به او نداد.
بعد علی بن الحسین (علیهما السلام) جلو رفته و دستش را بر حجر گذاشت و بعد عرضه داشت: «خدایا! به اسمی که در سرادق عظمت مکتوب فرمودی از تو می خواهم» حضرت دعا کرده و عرض کردند: «[خداوندا!] این سنگ را به نطق در بیاور» و بعد خطاب به حجر الاسود فرمودند: «تو را می خوانم به حقّ کسی که پیمان های بندگانش را در وجود تو قرار داد و تو را شاهد و گواهی کسانی قرار داد که کنارت می آیند، تو را قسم می دهم تا خبر بدهی که امامت و وصایت رسول خدا از آن کیست؟
أَخْبَرتَ لِمَنِ الْإِمامَةُ وَالْوَصِیَةُ؟» فَتَزَعْزَعَ الْحَجَرُ حَتّی کادَ أَنْ یَزُولَ، ثُمَّ أَنْطَقَهُ الله تَعالی فَقالَ: یامُحَمَّدُ سَلِمِ الْإِمامَةَ لِعَلِی بْنِ الْحُسَیْنِ، فَرَجَعَ مُحَمَّدُ عَنْ مُنازِعَتِهِ وَسَلَّمَها إِلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام).
و منها تواتر الشیعة الإمامیّة بالنصّ علیه من أبیه وجدّه وهی موجودة فی کتبهم فی الأخبار لا نطوّل بذکرها الکتاب.
و منها الأخبار الواردة عن النبی (صلی الله علیه و آله) من جهة الخاصّة والعامّة علی ما سنذکره فیما بعد بالنصّ علی إمامة الإثنی عشر، وکلّ من قال بإمامتهم قطع علی وفاة محمّد بن الحنفیّة وسیاقة الإمامة إلی صاحب الزّمان (علیه السلام).
پس از این سخن امام (علیه السلام) حجرالاسود چنان تکانی خورد که گویی از جا کنده شده باشد و بعد «به امر و قدرت قاهره خداوندی» به نطق آمد و گفت: ای محمّد! امامت علی بن الحسین (علیه السلام) را بپذیر. بعد از این ماجرا محمّد بن حنفیه از نظرش برگشته و تسلیم امامت و وصایت امام زین العابدین (علیه السلام) شد.
دلیل دوم:
از جمله ادله موجود در مورد ردّ اعتقاد کیسانیه و اثبات امامت امام سجاد (علیه السلام)، روایات متواتر و بسیار زیاد و صحیحی است که از جانب پدر و جدّ امام (علیه السلام) در تصریح به امامت ایشان در کتب متعدد شیعه وارد شده است که در این مقال مجال بیان آن ها نیست.(۱۹)
دلیل سوم:
اخبار و روایاتی است که از وجود مقدّس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به وسیله شیعه و سنی نقل شده است و ما به زودی آن ها را ذکر می کنیم. این روایات همگی متضمّن نصّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به ائمّه دوازده گانه است. و هر کسی که معتقد به امامت دوازده امام شده است، یقین بر فوت و رحلت محمّد بن حنفیه داشته و امامت را تا حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) جاری می داند.
و منها انقراض هذه الفرقة فإنّه لم یبق فی الدنیا فی وقتنا ولا قبله بزمان طویل قائل یقول به، ولو کان ذلک حقّاً لما جاز انقراضه.
فإن قیل: کیف یعلم انقراضهم وهلّا جاز أن یکون فی بعض البلاد البعیدة وجزائر البحر وأطراف الأرض أقوام یقولون بهذا القول کما یجوز أن یکون فی أطراف الأرض من یقول بمذهب الحسن فی أنّ مرتکب الکبیرة منافق فلا یمکن ادّعاء انقراض هذه الفرقة وإنّما کان یمکن العلم بذلک لو کان المسلمون فیهم قلّة والعلماء محصورین فأمّا وقد انتشر الإسلام وکثر العلماء فمن أین یعلم ذلک.
قلنا: هذا یؤدّی إلی أن لا یمکن العلم بإجماع الأمّة علی قول ولا مذهب بأن یقال: لعلّ فی أطراف الأرض من یخالف ذلک ویلزم أن یجوز أن یکون فی أطراف الأرض من یقول:
دلیل چهارم:
آن است که نسل فرقه کیسانیه منقرض شده؛ نه در این زمان و نه در زمان های گذشته هم معتقدی به این مرام در دنیا باقی نمانده است، بنابراین اگر این اعتقاد حق بود نمی بایست منقرض شده و از بین می رفت.
اشکال:
چگونه معلوم می شود که کیسانیه منقرض شده و از بین رفته است؛ در حالی که ممکن است در بعضی از شهرها و بلاد دوردست و جزایر دریاها و اطراف زمین کسانی باشند که به این امر معتقد باشند، چنان که ممکن است کسانی در اطراف و گوشه و کنار جهان یافت بشوند که گرایش به مذهب حسن بصری داشته باشند. وی معتقد بود کسی که مرتکب گناه کبیره شود منافق است. بنابراین نمی توان مدعی انقراض کیسانیه شد، مگر در صورتی که مسلمین کم جمعیت بوده و علما هم محصور در تعداد خاصّی باشند. در حالی که اسلام [به نقاط مختلف جهان] گسترش پیدا کرده و علما هم بسیار شده اند. پس از کجا می توان علم به انقراض آن ها پیدا کرد؟
پاسخ:
جواب ما این است که پذیرش این اشکال منتهی به این امر می شود [که بگوییم]: إنّ البرد لا ینقض الصوم وأنّه یجوز للصائم أن یأکل إلی طلوع الشمس، لأنّ الأوّل کان مذهب أبی طلحة الأنصاری، والثانی مذهب حذیفة والأعمش، وکذلک مسائل کثیرة من الفقه کان الخلف فیها (واقعاً) بین الصحابة والتابعین، ثمّ زال الخلف فیما بعد، واجتمع أهل الأعصار علی خلافه، فینبغی أن یشکّ فی ذلک ولا نثق بالإجماع علی مسألة سبق الخلاف فیها وهذا طعن من یقول أنّ الإجماع لا یمکن معرفته ولا التوصل إلیه، والکلام فی ذلک لا یختصّ هذه المسألة فلا وجه لإیراده هنا.
علم پیدا کردن به اجماع امّت بر هیچ قول یا مذهبی ممکن نیست! چرا که ممکن است در گوشه و کنار جهان مخالفی داشته باشد؛ مثلاً ممکن است که در گوشه ای از عالم کسی پیدا شود که بگوید: خوردن تگرگ روزه را باطل نمی کند چون این عقیده ابو طلحه انصاری است و یا این که روزه دار می تواند تا طلوع آفتاب غذا بخورد که این نیز نظریه حذیفه و اعمش است و به همین ترتیب مسائل زیادی در فقه موجود است که بین اصحاب و تابعین در مورد آن ها اختلاف نظر وجود داشته، ولی به مرور زمان این اختلاف از بین رفته و علمای عصرهای بعدی برخلاف آن اجماع کرده اند. بنابراین در صورت پذیرش اشکال فوق، لازم می آید که انسان نسبت به اجماع در مسأله ای که سابقاً مورد اختلاف بوده مشکوک شده، اعتماد نکند [به این معنا که پذیرش این اشکال مستلزم این است که به هیچ اجماعی نتوان اعتماد کرد، در حالی که این اعتقاد اصلاً صحیح نیست].
این بیان در واقع طعن و ایراد کسی است که می گوید شناخت اجماع و رسیدن به آن غیر ممکن است. البته بحث در این مورد مختصّ به این مسأله نیست بنابراین لزومی ندارد که در اینجا مبادرت به بیان آن کنیم.
ثُمّ إنّا نعلم أنّ الأنصار طلبت الإمرة ودفعهم المهاجرون عنها ثمّ رجعت الأنصار إلی قول المهاجرین علی قول المخالف، فلو أنّ قائلاً قال: یجوز عقد الإمامة لمن کان من الأنصار لأنّ الخلاف سبق فیه، ولعلّ فی أطراف الأرض من یقول به، فما کان یکون جوابهم فیه [فأیّ]شیء قالوه فهو جوابنا بعینه فلا نطوّل بذکره.
فإن قیل: إذا کان الإجماع عندکم إنّما یکون حجّة بکون المعصوم فیه، فمن أین تعلمون دخول قوله فی جملة أقوال الأمة؟ (وهلّا جاز أن یکون قوله منفرداً عنهم فلا تثقون بالإجماع؟).
علاوه براین ما می دانیم که براساس گفته مخالف ما [یعنی اهل سنّت] در ماجرای سقیفه بنی ساعده، گروه انصار امارت [و حکمرانی بر مسلمین] را از مهاجرین مطالبه کرده [و مدعی آن شدند] امّا مهاجرین دست رد به سینه آن ها زدند، بنابراین انصار از ادعای خود برگشتند و عقیده مهاجرین را پذیرفتند. حال اگر کسی بگوید: مقام امامت و حاکمیت از آن یکی از انصار است، به دلیل این که ابتدا بین انصار و مهاجرین اختلاف بود و ممکن است در گوشه ای از عالم کسی باشد که چنین عقیده ای داشته باشد [که حاکمیت حقّ یکی از انصار بوده است نه مهاجرین، بنابراین نمی توان گفت که وجود دارد چون ممکن است مخالفی داشته باشد، که البته دارد] پس هر چه که مخالفین ما در جواب این سؤال و شبهه بگویند، عیناً جواب ما به خود آن هاست؛ لذا کلام را طولانی نمی کنیم.
سؤال:
اگر اشکال شود به این که شما شیعیان اجماع را به این دلیل حجّت می دانید که قول امام معصوم در میان اجماع کنندگان است. شما از کجا می دانید که قول امام (علیه السلام) در میان اقوال امّت است؟ آیا این ممکن نیست که قول امام و نظر او منحصر به فرد و مخالف نظر اجماع باشد، یا حداقل بین اجماع کنندگان نباشد؟ بنابراین به اجماعی که واقع شده است نمی توان اعتماد کرد. [چون دلیلی بر حضور امام یا قول ایشان در میان اجماع کنندگان نداریم.]
قلنا: المعصوم إذا کان من جملة علماء الأمّة فلا بدّ [من أن یکون قوله موجوداً فی جملة أقوال العلماء، لأنّه لا یجوز أن یکون منفرداً مظهراً للکفر فإنّ ذلک لا یجوز علیه، فإذاً لا بدّ [من أن یکون قوله فی جملة الأقوال، وإن شککنا فی أنّه الإمام.
فإذا اعتبرنا أقوال الأمّة ووجدنا بعض العلماء یخالف فیه، فإن کنّا نعرفه ونعرف مولده ومنشأه لم نعتدّ بقوله لعلمنا أنّه لیس بإمام، وإن شککنا فی نسبه لم تکن المسألة إجماعاً.
فعلی هذا أقوال العلماء من الأمّة اعتبرناها فلم نجد فیهم قائلاً بهذا المذهب الّذی هو مذهب الکیسانیّة أو الواقفة، وإن وجدنا فرضاً واحداً أو اثنین فإنّا نعلم منشأه ومولده
پاسخ:
زمانی که خود معصوم (علیه السلام) از جمله علمای امّت باشد [که حتماً نیز همین طور است]پس می بایست قول و نظرش نیز در میان اقوال علما موجود باشد و جایز نیست [بلکه ممکن نیست] که او منفرد باشد. [به این ترتیب که همه علمای امّت یک نظریه داشته باشند و ایشان به تنهایی نظری در جهت خلاف این ها داشته باشد] پس مسلّماً قول او در میان اقوال علما است، حتّی اگر در امامت او شک داشته باشیم.
حال اگر چنانچه اقوال امّت را بررسی کردیم [و همگی یک نظر داشتند] ولی دریافتیم که یکی از علما با این اتّفاق نظر مخالف است؛ اگر او را شناختیم، به نحوی که محل تولّد و اصل و نسب او را پیدا کردیم که به مخالفت او اعتنا نمی کنیم چون می دانیم که او حتماً امام نیست، امّا اگر در نسب آن کسی که مخالف اجماع است شکّ کردیم و مشخصات او را به دست نیاوردیم، دیگر مسأله اجماعی نخواهد بود.
پس بنابراین اقوال علمای امّت را گشتیم و در بین آن ها کسی را پیدا نکردیم که معتقد به مذهب کیسانیه و یا حتّی واقفی باشد. حال اگر کسی یک یا دو نفر پیدا کرد که قائل به این اعتقاد بودند، چون ما حالات آن ها را می دانیم و می دانیم که زادگاه شان کجا است و کجا رشد و نمو کرده اند، به نظر آن ها [چون مخالف اجماع است] اعتنا نمی کنیم لا یعتدّ بقوله واعتبرنا أقوال الباقین الذین نقطع علی کون المعصوم فیهم، فسقطت هذه الشبهة علی هذا التحریر وبان وهنها.
فأمّا القائلون بإمامة جعفر بن محمّد (علیه السلام) من الناووسیّة وأنّه حیّ لم یمت وأنّه المهدی فالکلام علیهم ظاهر، لأنّا نعلم موت جعفر بن محمّد (علیه السلام) کما نعلم موت أبیه وجدّه (علیهما السلام)، و قتل علیّ (علیه السلام)، وموت النبیّ (صلی الله علیه و آله) فلو جاز الخلاف فیه لجاز الخلاف فی جمیع ذلک، ویؤدّی إلی قول الغلاة والمفوّضة الّذین جحدوا قتل علیّ والحسین (علیهما السلام) وذلک سفسطة.
وسنشبع الکلام فی ذلک عند الکلام علی الواقفة (والناووسیة) إن شاء الله تعالی.
و در مقابل، نظر دیگران را معتبر می دانیم و یقین داریم که معصوم در میان آن ها است. در نتیجه، با توضیحی که بیان شد، هم اصل شبهه ساقط گردید و هم سست بودن آن ظاهر شد.
ردّ اعتقاد ناووسیه:
امّا معتقدان به امامت جعفر بن محمّد(علیهما السلام)؛ یعنی ناووسیه که معتقدند امام صادق (علیه السلام) زنده بوده و از دنیا نرفته است و ایشان همان مهدی موعود است؛ ردّ این ها بسیار روشن است به دلیل این که همان گونه که ما از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و رحلت نبیّ اکرم (صلی الله علیه و آله) و پدر و جدّ امام صادق (علیهم السلام) اطّلاع داریم، از شهادت ایشان هم اطّلاع کامل داریم. حال اگر در شهادت امام صادق (علیه السلام) امکان خلاف باشد، می بایست در شهادت هر کدام از ائمّه (علیهم السلام) این امکان وجود داشته باشد.
[از طرفی] این اعتقاد [زنده بودن امام صادق (علیه السلام)] در نهایت منجر به غلو شده و به نظر غلات و مفوضه برمی گردد که شهادت امیرمؤمنان علی و امام حسین (علیهما السلام) را انکار کرده اند. بنابراین نظریه ناووسیّه سفسطه ای بیش نیست و البته ما هم به زودی در مسأله واقفیه و ناووسیه بحث خواهیم کرد و کلام را ان شاءالله کامل می کنیم.
الکلام علی الواقفة:
وأمّا الّذی یدلّ علی فساد مذهب الواقفة الّذین وقفوا فی إمامة أبی الحسن موسی (علیه السلام) وقالوا: «إنّه المهدیّ» فقولهم باطل بما ظهر من موته (علیه السلام)، واشتهر واستفاض، کما اشتهر موت أبیه وجدّه ومن تقدّم من آبائه (علیهم السلام).
ولو شککنا لم ننفصل من الناووسیّة والکیسانیّة والغلاة والمفوّضة الّذین خالفوا فی موت من تقدّم من آبائه (علیهم السلام).
علی أنّ موته اشتهر ما لم یشتهر موت أحد من آبائه (علیهم السلام)، لأنّه أظهر وأحضر والقضاة.
ردّ اعتقاد واقفیه:
واقفیه کسانی هستند که در امامت ابی الحسن موسی بن جعفر(علیهما السلام) توقّف کرده و معتقد بودند به این که امام کاظم (علیه السلام) همان مهدی موعود است. دلیلی که بر بطلان اعتقاد آن ها است این است که شهادت امام کاظم (علیه السلام) مسأله ای روشن و مشهور بوده واز روایات زیادی استفاده می شود و عیناً همان قدر مشهور است که شهادت پدر و اجداد ایشان مشهور و مسلّم است و اگر در شهادت ایشان تردیدی باشد تازه فرقی با ناووسیه و کیسانیه و غلات و مفوضه که هر کدام منکر شهادت یکی از ائمّه (علیهم السلام) هستند نمی کند. [و جواب همه هم یکی خواهد بود و آن هم قطعی بودن شهادت ائمّه اهل بیت از امام علی تا امام عسکری (علیهم السلام) است].
علاوه بر این که شهادت امام کاظم (علیه السلام) آن قدر مشهور و معروف شد که شهادت پدران ایشان به این حد از شهرت نرسید، به خاطر این که شهادت ایشان را [حکومت وقت]ظاهر و علنی کرد و قضات آن زمان را به همراه شهودی بر جسد مطهر امام (علیه السلام) حاضر کرده و در بالای پل بغداد(۲۰) ندا دادند: این جسد همان کسی است که رافضی ها والشهود، ونودی علیه ببغداد علی الجسر وقیل: «هذا الّذی تزعم الرافضة أنّه حیّ لا یموت مات حتف أنفه» وما جری هذا المجری لا یمکن الخلاف فیه.
۲ - فروی یونس بن عبد الرحمن قال: حضر الحسین بن علیّ الرواسی جنازة أبی إبراهیم (علیه السلام).
فلمّا وضع علی شفیر القبر، إذا رسول من سندی بن شاهک قد أتی أبا المضا خلیفته - وکان مع الجنازة - أن اکشف وجهه للناس قبل أن تدفنه حتّی یروه صحیحاً لم یحدث به حدث.
قال: وکشف عن وجه مولای حتّی رأیته وعرفته، ثمّ غطّی وجهه وأدخل قبره صلوات الله علیه.
گمان می کنند که زنده بوده و نمی میرد، حالا به مرگ طبیعی مرده و از دنیا رفته است. و هر چیزی که این گونه مشهور و معروف شود امکان ندارد که کسی در آن اختلاف یا شک و تردید کند.
اخبار شهادت امام کاظم (علیه السلام):
۱ / ۲ - یونس بن عبدالرحمن گفته است: حسین بن علی رواسی بر جنازه امام کاظم (علیه السلام) حاضر بوده [و می گوید]: وقتی که پیکر مطهر امام (علیه السلام) کنار قبر قرار داده شد، فرستاده سندی بن شاهک - لعنة الله علیه - آمد و به ابی المضا که جانشین [یا معاون] سندی و همراه جسد مطهر امام بود گفت: قبل از آن که او را دفن کنید صورت او را برای مردم باز کنید تا مردم ببینند که بدنش سالم است و حادثه مرگش در اثر اتفاق [شکنجه] نبوده است و به مرگ طبیعی مرده است. بعد کفن را باز کرد و از چهره مولایم کنار زد تا من سیمای نورانی ایشان دیده و شناختم. سپس صورت مبارک حضرت را پوشانید و امام را وارد قبر نمودند، درود بی پایان خدا بر امام کاظم (علیه السلام).(۲۱)
۳ - وروی محمّد بن عیسی بن عبید العبیدی قال: أخبرتنی رحیم أمّ ولد الحسین بن علیّ بن یقطین - وکانت امرأة حرّة فاضلة قد حجّت نیفاً وعشرین حجّة - عن سعید مولی أبی الحسن (علیه السلام) - وکان یخدمه فی الحبس ویختلف فی حوائجه - أنّه حضره حین مات کما یموت الناس من قوّة إلی ضعف إلی أن قضی (علیه السلام).
۴ - وروی محمّد بن خالد البرقی، عن محمّد بن عباد المهلّبی قال: لمّا حبس هارون الرشید أبا إبراهیم موسی (علیه السلام) وأظهر الدلائل والمعجزات وهو فی الحبس تحیّر الرشید، فدعا
۲ / ۳ - محمّد بن عیسی بن عبید عبیدی گفته است: رحیمه، مادر حسین بن علی بن یقطین که زنی محترمه و فاضله بوده و بالغ بر بیست و هفت مرتبه به حجّ بیت الله مشرف شده بود، از سعید خدمت کار امام کاظم (علیه السلام) که جهت رفع نیازهای ایشان به زندان رفت و آمد می کرد به ما خبر داد که [سعید] در زمان شهادت امام (علیه السلام) در محضر ایشان حاضر بوده و می گوید: به همان ترتیبی که مردم از حالت توانایی ضعیف شده و می میرند، امام (علیه السلام) هم ضعیف شد و از دنیا رفت.
۳ / ۴ - محمّد بن خالد برقی از محمّد بن عباد مهلّبی روایت کرده: وقتی هارون الرشید امام کاظم (علیه السلام) را زندانی کرد و حضرت هم دلایل و معجزاتی را در همان زندان و در حقانیت خودشان ظاهر فرمودند، هارون الرشید به شدت متحیر شد. تا این که یحیی بن خالد البرمکی فقال له: یا أبا علیّ أ ما تری ما نحن فیه من هذه العجائب،أ لا تدبّر فی أمر هذا الرجل تدبیراً یریحنا من غمّه؟ فقال له: یحیی بن خالد البرمکی: الّذی أراه لک یا أمیر المؤمنین أن تمننّ علیه وتصل رحمه، فقد - والله - أفسد علینا قلوب شیعتنا.
وکان یحیی یتولاه، وهارون لا یعلم ذلک.
فقال هارون: انطلق إلیه وأطلق عنه الحدید، وأبلغه عنّی السلام، وقل له: یقول لک ابن عمّک: إنّه قد سبق منّی فیک یمین أنّی لا أخلیک حتّی تقرّ لی بالإساءة، وتسألنی العفو عمّا سلف منک ولیس علیک فی إقرارک عار، و لا فی مسألتک إیّای منقصة. وهذا یحیی بن خالد (هو) ثقتی و وزیری، و صاحب أمری، فسله بقدر ما أخرج من یمینی وانصرف راشداً.
یحیی بن خالد برمکی را خواسته و به او گفت: ای ابا علی! مخمصه ای را که این عجایب برای ما ایجاد کرده و ما را در خود فرو برده نمی بینی؟ در مورد این موضوع فکر و تدبیری کن و ما را از غم و اندوه او راحت کن.
یحیی بن خالد برمکی به هارون الرّشید گفت: ای امیرمؤمنان!! آنچه که من برای تو صلاح می دانم این است که به او منّت بگذاری و به او صله رحم کنی. به خدا قسم، چون این موضوع دل هواداران ما را بدبین کرده است.
البته یحیی از دوست داران امام کاظم (علیه السلام) بود و هارون این مسأله را نمی دانست.
هارون خطاب به یحیی گفت: برو و زنجیر از گردن او باز کن، سلام مرا به او رسانده و بگو: پسر عمویت می گوید: من قبلاً قسم یاد کرده بودم که تا اقرار نکنی که درباره من بد کرده ای و تا درخواست بخشش از من نکنی رهایت نکنم، و در این که به گناهت اقرار کنی ننگی برای تو نیست و نیز در این که از من درخواست بخشش کنی هم منقصت و شکستی برای تو نیست. حال این یحیی بن خالد است که وزیر و مورد اعتماد و صاحب امر من است که نزد تو آمده است، پس چیز اندکی از او درخواست کن تا من از سوگندم آزاد شوم، و تو هم به صلاح و سلامت [به مدینه] برگرد.
۵ - قال محمّد بن عباد: فأخبرنی موسی بن یحیی بن خالد: أنّ أبا إبراهیم (علیه السلام) قال لیحیی: یا أباعلیّ أنا میّت، وإنّما بقی من أجلی أسبوع، اکتم موتی وائتنی یوم الجمعة عند الزوال، وصلّ علیّ أنت وأولیائی فرادی، وانظر إذا سار هذا الطاغیة إلی الرقة، وعاد إلی العراق لا یراک ولا تراه لنفسک، فإنّی رأیت فی نجمک ونجم ولدک ونجمه أنّه یأتی علیکم فاحذروه.
ثمّ قال: یا أباعلیّ أبلغه عنّی: یقول لک موسی بن جعفر: رسولی یأتیک یوم الجمعة فیخبرک بما تری، وستعلم غداً إذا جاثیتک بین یدی الله من الظالم والمعتدی علی صاحبه، والسلام.
۴ / ۵ - محمّد بن عباد گفته است: موسی بن یحیی بن خالد به من خبر داد: امام کاظم (علیه السلام) به یحیی فرمودند: ای ابا علی! من حتماً می میرم و از عمرم فقط یک هفته باقی مانده است. زمان مرگم را مخفی بدار و ظهر روز جمعه نزد من بیا و با دوستانت هر کدام فرادی بر من نماز بخوانید و مراقب باش که برای حفظ جانت، وقتی سفر کنی که این سرکش ظالم [هارون الرشید] به طرف [شهر] رقه(۲۲) رفته، تا وقتی به عراق [بغداد]برگشت او تو را نبیند و تو هم او را نبینی. چرا که من در ستاره تو و فرزندانت و همچنین در ستاره او دیده ام که او [با دشمنی] به سراغ شما خواهد آمد، بنابراین از هارون دوری کنید.
سپس حضرت فرمودند: ای ابا علی! از طرف من به او بگو: موسی بن جعفر به تو می گوید: روز جمعه فرستاده من نزد تو خواهد آمد و به آنچه که می بینی خبر می دهد و به زودی در فردای قیامت وقتی در مقابل خداوند به زانو درآمدی خواهی دانست که چه کسی ظالم بوده و به حقّ دوستش تجاوز کرده است. والسلام.
فخرج یحیی من عنده، واحمرّت عیناه من البکاء حتّی دخل علی هارون فأخبره بقصّته وما ردّ علیه، فقال [له هارون: إن لم یدّع النبوّة بعد أیّام فما أحسن حالنا.
فلمّا کان یوم الجمعة توفّی أبوإبراهیم (علیه السلام)، وقد خرج هارون إلی المدائن قبل ذلک، فأخرج إلی الناس حتی نظروا إلیه، ثمّ دفن (علیه السلام) و رجع النّاس.
فافترقوا فرقتین: فرقة تقول: مات؛ وفرقة تقول: لم یمت.
۶ - وأخبرنا أحمد بن عبدون سماعاً وقراءة علیه قال: أخبرنا أبوالفرج علیّ بن الحسین الأصبهانی، قال: حدّثنی أحمد بن عبید الله بن عمار قال: حدّثنا علیّ بن محمّد النوفلی، عن أبیه
یحیی در حالی که چشم هایش از گریه سرخ شده بود از محضر امام (علیه السلام) خارج شد، و نزد هارون رفته و جواب امام را به او ابلاغ کرد. هارون هم به یحیی گفت: اگر او بعد از چند روز ادعای نبوت نکند خیلی خوب است [این جمله هارون نشانه درماندگی بیش از حدّ او در مقابل امام است].
روز جمعه که فرا رسید، هارون به مدائن رفت و بعد امام (علیه السلام) به شهادت رسیدند. پیکر مطهر آن حضرت را بیرون آوردند تا مردم امام را زیارت کنند، سپس ایشان را به خاک سپردند و برگشتند.
بعد از آن واقعه مردم به دو فرقه تقسیم شدند: عدّه ای گفتند: حضرت از دنیا رفته است و برخی دیگر گفتند: آن حضرت از دنیا نرفته و زنده اند.(۲۳)
۵ / ۶ - احمد بن عبدون از قول ابوالفرج علی بن الحسین اصفهانی روایت می کند که احمد بن عبیدالله بن عمار از علی بن محمّد نوفلی و او هم از پدرش نقل کرده است. قال الأصبهانی: وحدّثنی أحمد بن محمّد بن سعید قال: حدّثنی یحیی بن الحسن العلوی؛ وحدّثنی غیرهما ببعض قصته، وجمعت ذلک بعضه إلی بعض قالوا:
کان السبب فی أخذ موسی بن جعفر (علیه السلام) أنّ الرشید جعل ابنه فی حجر جعفر بن محمّد بن الأشعث، فحسده یحیی بن خالد البرمکی وقال: إن أفضت الخلافة إلیه زالت دولتی و دولة ولدی.
فاحتال علی جعفر بن محمّد - وکان یقول بالإمامة - حتّی داخله وأنس إلیه. وکان یکثر غشیانه فی منزله، فیقف علی أمره، فیرفعه إلی الرشید ویزید علیه بما یقدح فی قلبه. ثمّ قال یوماً لبعض ثقاته: تعرفون لی رجلاً من آل أبی طالب لیس بواسع الحال یعرّفنی ما أحتاج [إلیه ؟ فدلّ علی علیّ بن إسماعیل بن جعفر بن محمّد، فحمل إلیه (یحیی بن خالد مالاً).
اصفهانی هم می گوید: احمد بن محمّد بن سعید نقل کرده که یحیی بن حسن علوی برای من نقل کرد و غیر از این دو نفر نیز بخشی از قصه را برایم گفته اند و من هم آنچه که این ها گفته اند، به این صورت جمع کردم که گفتند: ماجرای گرفتاری امام کاظم (علیه السلام) این بود که هارون الرشید فرزندش را برای تعلیم به جعفر بن محمّد بن اشعث سپرده بود، یحیی بن خالد برمکی به این امر حسادت کرد و پیش خودش گفت: اگر خلافت به پسر رشید برسد دولت و حکومت من و فرزندانم از بین می رود.
بنابراین بر ضد جعفر بن محمّد که به مسأله امامت معتقد بود حیله کرد، به این صورت که با او از در دوستی وارد شده، و به منزلش خیلی رفت و آمد می کرد تا این که به اسرارش دسترسی پیدا کرد و از شیعه بودنش مطّلع شد و [همزمان]اخبار او را به هارون الرشید می رساند و پشت سر او زیاد بدگویی می کرد. تا موقعیتش در دل رشید متزلزل شود.
[در همین راستا] روزی به بعضی از افراد مورد اطمینانش گفت: مردی از آل ابوطالب را به من معرفی کنید که در فقر و تنگ دستی باشد. پس به طرف علی بن اسماعیل بن جعفر بن محمّد راهنمایی شد. یحیی هم اموالی را برای او فرستاد.
وکان موسی (علیه السلام) یأنس إلیه ویصله، وربّما أفضی إلیه بأسراره کلّها.
فکتب لیشخص به، فأحسّ موسی (علیه السلام) بذلک فدعاه فقال: إلی أین یاابن أخی؟
قال: إلی بغداد. قال: ما تصنع؟ قال: علیّ دین وأنا مملق.
قال: فأنا أقضی دینک وأفعل بک وأصنع. فلم یلتفت إلی ذلک.
فقال له: انظر یا ابن أخی، لا تؤتم أولادی. وأمر له بثلاث مائة دینار وأربعة آلاف درهم. فلما قام من بین یدیه، قال أبو الحسن موسی (علیه السلام) لمن حضره: والله لیسعینّ فی دمی ویؤتمن أولادی.
این در حالی بود که امام کاظم (علیه السلام) با علی بن اسماعیل انس و الفتی داشت و به او صله می داد [و نیازهای مادی او را برآورده می کرد] و چه بسا امام (علیه السلام) اسرار خودش را به او می گفت.
یحیی به علی بن اسماعیل نوشت که تنها به نزدش [به بغداد] برود. امام (علیه السلام) توطئه را احساس کردند؛ بنابراین او را خواستند و فرمودند: برادر زاده کجا می روی؟
گفت: به بغداد.
امام فرمودند: برای چه کاری می روی؟
عرضه داشت: من مدیون و مقروض هستم و دستم خالی است.
امام فرمودند: من قرض تو را می پردازم، به تو کمک می کنم و مشکلات تو را حل می کنم.
ولی علی بن اسماعیل به ملاطفت امام توجّهی نکرد.
امام فرمودند: ای برادرزاده مراقب باش که اولاد من را یتیم نکنی.
بعد فرمودند که سیصد دینار و چهار هزار درهم به او دادند. وقتی علی بن اسماعیل از برابر امام (علیه السلام) بلند شد، امام به حضّار فرمودند: به خدا قسم که این در ریختن خون من سعایت و سخن چینی کرده و فرزندان من را یتیم خواهد کرد.
فقالوا له: جعلنا الله فداک، فأنت تعلم هذا من حاله وتعطیه وتصله؟! فقال لهم: نعم، حدّثنی أبی، عن آبائه، عن رسول الله (صلی الله علیه و آله) «إنّ الرحم إذا قطعت فوصلت قطعها الله».
فخرج علیّ بن إسماعیل حتّی أتی إلی یحیی بن خالد فتعرّف منه خبر موسی بن جعفر (علیه السلام) ورفعه إلی الرشید، وزاد علیه و قال له: إنّ الأموال تحمل إلیه من المشرق والمغرب وإنّ له بیوت أموال، وإنّه اشتری ضیعة بثلاثین ألف دینار فسمّاها «الیسیرة» وقال [له]صاحبها وقد أحضر المال: لا آخذ هذا النقد، ولا آخذ إلّا نقد کذا. فأمر بذلک المال فرد وأعطاه ثلاثین ألف دینار من النقد الّذی سأل بعینه؛ فرفع ذلک کلّه إلی الرشید، فأمر له بمائتی ألف درهم یسبّب له علی بعض النواحی فاختار کور المشرق، ومضت رسله لتقبض المال،
حضار عرضه داشتند: خدا ما را فدای شما کند، با وجودی که این ها را می دانید باز هم نسبت به او عطا کرده و به او صله می دهید؟!
حضرت فرمودند: بله. چون پدرم از پدرانش و ایشان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت کرده اند که پیامبر فرمودند: وقتی که رحم قطع شد و تو وصلش کردی خداوند آن را قطع می فرماید.
علی بن اسماعیل از محضر امام (علیه السلام) مرخّص شده، به نزد یحیی بن خالد رفت. یحیی از طریق علی بن اسماعیل خبرهای امام را به دست آورد و خودش هم به آن اضافه کرد و به هارون الرشید رسانید و گفت: اموالی از مشرق و مغرب به سمت او روانه می شود و خانه هایی از اموال دارد. ملکی را به قیمت سی هزار دینار خریده و آن ملک را مال کمی می داند و صاحبش که مال را برای او حاضر کرده بود گفت: این نقد را [و این مقدار را] نمی گیرم مگر فلان مقدار. او دستور داد مال را رد کند و سی هزار دینار هم از همان مالی که خواسته بود به او دادند. تمام این قبیل خبرها را برای رشید گفت. رشید هم دستور داد که دویست هزار درهم و حکومت بر بعضی از نواحی را برای او بنویسند. [ممکن است کنایه باشد از این که هارون الرشید مسؤولیت نواحی و گوشه ای از مملکت را که اهمّیت چندانی هم نداشته، برای او نوشته است] او هم روستاهای مشرق ودخل هو فی بعض الأیّام إلی الخلاء فزحر زحرة خرجت منها حشوته [کلها] فسقط، وجهدوا فی ردّها فلم یقدروا، فوقع لما به وجاءه المال وهو ینزع فقال: ما أصنع به وأنا فی الموت.
وحجّ الرشید فی تلک السنة فبدأ بقبر النبیّ (صلی الله علیه و آله) فقال: یا رسول الله إنّی أعتذر إلیک من شیء أرید أن أفعله، أرید أن أحبس موسی بن جعفر فإنّه یرید التشتیت بأمتک وسفک دمائها.
ثُمّ أمر به فأخذ من المسجد فأدخل إلیه فقیّده، وأخرج من داره بغلان علیهما قبّتان مغطّاتان هو (علیه السلام) فی إحداهما، ووجّه مع کلّ واحدة منهما خیلاً فأخذ بواحدة علی طریق البصرة، والأخری علی طریق الکوفة، لیعمی علی النّاس أمره، وکان فی التی مضت إلی البصرة.
را انتخاب کرد [و پس از استقرار در محل حاکمیتش] تعدادی را [به بغداد] فرستاد تا اموال را از رشید تحویل بگیرند. در همین اثنا روزی وارد مستراح شد و دچار اسهال خونی شدیدی شد که در اثر آن روده هایش بیرون زد. هر چه کردند روده ها برنگشت. در همان اثنا آن مال دویست هزار درهمی را برایش آوردند. او هم گفت: من در حال مرگم با این مال چه کنم؟
در همان سال هارون الرشید به حجّ رفت، ابتدا به زیارت قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله) رفته و عرضه داشت: یا رسول الله! من از شما به خاطر قصدی که دارم عذر می خواهم. می خواهم موسی بن جعفر را زندانی کنم. چون او می خواهد بین امّت تو تفرقه انداخته و خون مردم را بریزد.
هارون الرشید دستور دستگیری امام را صادر کرد و حضرت را از میان مسجد گرفتار کرده و با غل و زنجیر بستند. از خانه ایشان دو قاطر آوردند و روی هر کدام از آن ها جایگاهی درست کردند، امام را روی یکی از آن ها سوار کردند، بعد یک قاطر را به سمت بصره و دیگری را به طرف کوفه روانه کرد و با هر کدام سپاهی را فرستاد. این عمل به خاطر این بود که سرنوشت امام از مردم مخفی شود. در حالی که امام در محملی بود که به طرف بصره می رفت.
وأمر الرسول أن یسلّمه إلی عیسی بن جعفر بن المنصور، وکان علی البصرة حینئذ فمضی به، فحبسه عنده سنة.
ثُمّ کتب إلی الرشید أن خذه منّی وسلّمه إلی من شئت وإلّا خلّیت سبیله، فقد اجتهدت بأن أجد علیه حجّة، فما أقدر علی ذلک حتّی أنّی لأتسمّع علیه إذا دعا لعلّه یدعو علیّ أو علیک، فما أسمعه یدعو إلّا لنفسه یسأل الرحمة والمغفرة.
فوجّه من تسلّمه منه، وحبسه عند الفضل بن الربیع ببغداد فبقی عنده مدّة طویلة وأراد الرشید علی شیء من أمره فأبی.
فکتب بتسلیمه إلی الفضل بن یحیی فتسلّمه منه وأراد ذلک منه فلم یفعل.
هارون الرشید دستور داد که امام را تسلیم عیسی بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود کنند، او هم حضرت را یک سال در بصره زندانی کرد.
پس از گذشت یک سال به رشید نامه ای نوشت که او را از من تحویل بگیر و به هر که می خواهی بسپار، در غیر این صورت او را آزاد می کنم، من هر چه تلاش کردم که دلیل و مدرکی بر ضدّ او پیدا کنم نتوانستم، حتی مخفیانه به دعا کردن او گوش می دادم تا شاید علیه تو یا من دعایی کند، امّا آنچه شنیدم این است که برای خودش از خداوند طلب رحمت و مغفرت می کند.
هارون الرشید هم نماینده ای را فرستاد تا امام را از عیسی تحویل گرفت و نزد فضل بن ربیع در بغداد برد، او هم امام را حبس کرد. حضرت مدّت زیادی در این زندان بودند. رشید قصد کشتن امام را داشت امّا فضل از این عمر سرباز زد.
بعد رشید دستور داد که امام را تسلیم فضل بن یحیی کند، فضل بن یحیی هم امام را تحویل گرفت. این بار رشید قصد داشت به وسیله او حضرت را به قتل برساند. امّا او هم انجام نداد.
وبلغه أنّه عنده فی رفاهیة وسعة وهو حینئذ بالرقّة.
فأنفذ مسرور الخادم إلی بغداد علی البرید، وأمره أن یدخل من فوره إلی موسی بن جعفر (علیه السلام) فیعرف خبره، فإن کان الأمر علی ما بلغه أوصل کتاباً منه إلی العبّاس بن محمّد وأمره بامتثاله، وأوصل کتاباً منه آخر إلی السندی بن شاهک یأمره بطاعة العباس.
فقدم مسرور فنزل دار الفضل بن یحیی لا یدری أحد ما یرید، ثمّ دخل علی موسی بن جعفر (علیه السلام) فوجده علی ما بلغ الرشید، فمضی من فوره إلی العباس بن محمّد والسندی، فأوصل الکتابین إلیهما. فلم یلبث النّاس أن خرج الرسول یرکض إلی الفضل بن یحیی، فرکب معه وخرج مشدوهاً دهشاً، حتی دخل [علی العباس، فدعا بسیاط وعقابین.
به هارون خبر رسید که امام کاظم (علیه السلام) در زندان فضل در رفاه و آسایش است. در آن زمان هارون در «رقه» به سر می برد، لذا مسرور خادم را به عنوان پیک به بغداد فرستاد و به او دستور داد تا فوری نزد موسی بن جعفر (علیه السلام) رفته و از وضعش اطلاع حاصل نماید، و اگر حال امام به همان ترتیبی بود که به هارون خبر داده بودند، یک نامه به عباس بن محمّد برساند و [در این نامه] دستور داده بود که عباس فرمان او را عمل کند و نامه دیگری هم به سندی بن شاهک برساند، [در آن نامه] دستور داده بود که او تحت فرمان عباس باشد.
مسرور به منزل فضل بن یحیی رفت و کسی هم نمی دانست که نقشه او چیست. به محضر امام رسید و حضرت را در همان حالتی که به هارون خبر رسیده بود دید. پس از این ماجرا سریعاً نزد عباس و سندی رفته و نامه های آن ها را تسلیم آن دو نمود. طولی نکشید که فرستاده بیرون آمد و به سمت فضل دوید. فضل به همراه فرستاده، سوار مرکب شد و به سرعت و با وحشت بیرون آمد. تا این که نزد عباس رفت [تا فضل رسید]عباس مأمورین مجازات را صدا زد و متوجّه سندی شد و دستور به تنبیه فضل داد. فوجه ذلک الی السندی، وأمر بالفضل فجرّد ثمّ ضربه مائة سوط، وخرج متغیّر اللون خلاف ما دخل، فأذهبت نخوته، فجعل یسلّم علی النّاس یمیناً وشمالاً.
وکتب مسرور بالخبر إلی الرشید، فأمر بتسلیم موسی (علیه السلام) إلی السندی بن شاهک وجلس مجلساً حافلاً، وقال: أیّها النّاس إنّ الفضل بن یحیی قد عصانی وخالف طاعتی ورأیت أن ألعنه فالعنوه. فلعنه النّاس من کلّ ناحیة حتّی ارتجّ البیت والدار بلعنة.
و بلغ یحیی بن خالد فرکب إلی الرشید ودخل من غیر الباب الذی یدخل الناس منه حتّی جاءه من خلفه وهو لا یشعر، ثمّ قال له: التفت إلیّ یا أمیر المؤمنین. فأصغی إلیه فزعاً فقال له: إنّ الفضل حدث، وأنا أکفیک ما ترید. فانطلق وجهه وسرّ، وأقبل علی النّاس فقال:
سندی هم او را برهنه کرده و یک صد ضربه شلاق به او زد. فضل با رنگ پریده و خلاف حالتی که داخل شده بود از آنجا خارج شد، تکبر و غرورش هم از بین رفته بود و به مردم از هر طرف سلام می کرد.
مسرور ماجرا را برای هارون الرشید نوشت. او هم دستور داد تا امام کاظم (علیه السلام) را تسلیم سندی بن شاهک کردند، و در مجلسی مملوّ از جمعیت نشست و گفت: ای مردم! فضل بن یحیی نافرمانی کرد و از اطاعت من سرپیچی نمود، بنابراین صلاح دیدم که او را لعن کنم شما هم او را لعن کنید. مردم هم از هر طرف چنان او را لعن کردند که از صدای آنان، خانه لرزید.
خبر [این لعن] به گوش یحیی بن خالد رسید. سریع سوار شد و به طرف رشید آمد و از غیر دربی که برای مردم بود وارد شد، به گونه ای که پشت سر هارون آمد و هارون متوجّه او نبود. به هارون گفت: ای امیرمؤمنان! به من توجّه کن. هارون با ناراحتی رو به یحیی کرد، یحیی گفت: فضل جوان است، من هر آنچه که تو بخواهی کفایت و ضمانت می کنم. چهره هارون شکفت و خوشحال گردید. بعد رو به مردم کرده و گفت: فضل در إنّ الفضل کان عصانی فی شیء فلعنته، وقد تاب وأناب إلی طاعتی فتولّوه.
فقالوا له: نحن أولیاء من والیت وأعداء من عادیت وقد تولّیناه.
ثم خرج یحیی بن خالد بنفسه علی البرید حتّی أتی بغداد، فماج النّاس و أرجفوا بکل شیء. فأظهر أنّه ورد لتعدیل السواد والنظر فی أمر العمّال، وتشاغل ببعض ذلک و دعا السندی فأمره فیه بأمره، فامتثله.
وسأل موسی (علیه السلام) السندی عند وفاته أن یحضره مولی له ینزل عند دار العبّاس بن محمّد فی أصحاب القصب لیغسّله، ففعل ذلک.
امری از فرمانم سرپیچی کرد پس لعنش کردم ولی حالا توبه کرده و فرمانبردار شده است، بنابراین او را دوست داشته باشید.
جمعیت حاضر هم به هارون گفتند: ما دوست کسی هستیم که تو او را دوست داشته باشی و با کسی دشمن هستیم که تو با او دشمن باشی، پس فضل را حتماً دوست می داریم.(۲۴)
سپس یحیی بن خالد خودش به عنوان قاصد به بغداد آمد، مردم [با آمدنش] مضطرب شده و ترسیدند، هر کسی در این باره چیزی می گفت. معلوم شد که برای رسیدگی به امور سپاه و رسیدگی در کار عمّال دولتی آمده است. یحیی به بعضی از این امور مشغول شده، سندی را خواست درباره امام بنا به فرمان هارون دستورهایی داد و سندی هم اطاعت کرد.
امام (علیه السلام) در موقع شهادت از سندی درخواست کرد تا غلامش را که در محله نی فروشان و در خانه عباس بن محمّد سکونت دارد برای غسل دادن ایشان حاضر کند، سندی هم این کار را کرد.
قال: سألته أن یأذن لی أن أکفّنه فأبی وقال: إنّا أهل بیت مهور نسائنا وحجّ صرورتنا وأکفان موتانا من طهرة أموالنا، وعندی کفنی.
فلمّا مات أدخل علیه الفقهاء ووجوه أهل بغداد وفیهم: الهیثم بن عدی وغیره، فنظروا إلیه لا أثر به، وشهدوا علی ذلک، وأخرج فوضع علی الجسر ببغداد ونودی «هذا موسی بن جعفر قد مات فانطروا إلیه». فجعل النّاس یتفرّسون فی وجهه وهو میّت.
قال: وحدّثنی رجل من بعض الطالبیّین أنّه نودی علیه «هذا موسی بن جعفر الّذی تزعم الرافضة أنّه لا یموت فانظروا إلیه» فنظروا إلیه.
قالوا: وحمل فدفن فی مقابر قریش، فوقع قبره إلی جانب رجل من النوفلیین یقال له «عیسی بن عبد الله».
راوی می گوید: از حضرت درخواست کردم تا اجازه دهند ایشان را کفن کنم [یا کفن ایشان را من بدهم.
حضرت قبول نکرده، فرمودند: ما اهل بیت، مهریه زنان مان و هزینه حجّ مان و پول کفن اموات مان را از پاک ترین اموالمان می پردازیم و کفن من نیز نزد خودم هست.
وقتی که حضرت از دنیا رفتند، سندی فقها و افراد مشهور و معروف بغداد؛ از جمله: هیثم بن عدی و دیگران را حاضر کرد. آن ها هم امام را مشاهده کردند و دیدند که اثری از زخم و جراحت ندارد(۲۵) و به این مسأله شهادت دادند. بعد از آن پیکر پاک حضرت را خارج کرده و بالای جسر بغداد قرار داده و فریاد زدند: این موسی بن جعفر (علیه السلام) است که از دنیا رفته، به او نگاه کنید. مردم هم با دقت به صورت حضرت نظاره می کردند.
۷ - وروی محمّد بن یعقوب عن علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن الحسن بن محمّد بن بشار قال حدّثنی شیخ من أهل قطیعة الربیع من العامّة ممن کان یقبل قوله، قال: جمعنا السندی بن شاهک ثمانین رجلاً من الوجوه المنسوبین إلی الخیر فأدخلنا علی موسی بن جعفر (علیه السلام)، وقال لنا السندی: یا هؤلاء انظروا إلی هذا الرجل هل حدث به حدث؟ فإنّ أمیر المؤمنین لم یرد به سوء، وإنّما ننتظر به أن یقدم لیناظره و هو صحیح موسع علیه فی جمیع أموره فسلوه ولیس لنا همّ إلّا النظر إلی الرجل فی فضله و سمته.
راوی می گوید: یکی از اولاد ابوطالب به من گفت که ندا و فریاد سندی این گونه بود: این موسی بن جعفر است که رافضیه [شیعه] گمان می کنند نمی میرد، پس او را بنگرید [که مرده است] و مردم نیز چنین کردند.
راویان حدیث گفته اند: جسد مطهر حضرت، تشییع و در مقابر قریش [منطقه کاظمین] دفن شد و قبر ایشان کنار قبر مردی از اولاد نوفل بن عبدالمطلب به نام عیسی بن عبد الله قرار گرفت.
۶ / ۷ - محمّد بن یعقوب از علی بن ابراهیم و او از محمّد بن عیسی بن عبید و او از حسن بن محمّد بن بشار و او از پیرمردی از اهل قطیعة الربیع [یکی از محلات شهر بغداد] از اهل سنّت و البته از کسانی که مورد وثوق بوده و کلامش پذیرفته می شود، نقل کرده اند که گفته است:
سندی بن شاهک، ما را که هشتاد نفر از بزرگان و سرشناسان و اهل خیر بودیم جمع کرده و وارد بر موسی بن جعفر (علیه السلام) کرد و گفت: ای جماعت! به این مرد نگاه کنید آیا حادثه ای [صدمه ای – شکنجه ای] به او رسیده است؟ تحقیقاً امیرالمؤمنین [هارون!!]نسبت به او قصد سویی نداشته است و ما هنوز منتظریم تا او بیاید و [با موسی بن جعفر]بحث و گفت و گو کند. او هم صحیح و سالم بوده و تمام امورش در رفاه بوده است، خودتان از او بپرسید. [این در حالی بود که همه هم و غم ما هشتاد نفر دیدن فضل و کمال و مقام امام (علیه السلام) بود.
فقال موسی بن جعفر (علیه السلام): أما ما ذکره من التوسعة وما أشبهها فهو علی ما ذکر، غیر أنّی أخبرکم أیّها النفر إنّی قد سقیت السمّ فی سبع تمرات وأنا غداً أخضرّ وبعد غد أموت، فنظرت إلی السندی بن شاهک یضطرب ویرتعد مثل السعفة.
فموته (علیه السلام) أشهر من أن یحتاج إلی ذکر الروایة به، لأنّ المخالف فی ذلک یدفع الضرورات، والشکّ فی ذلک یؤدّی إلی الشکّ فی موت کلّ واحد من آبائه وغیرهم فلا یوثق بموت أحد.
علی أنّ المشهور عنه (علیه السلام) أنّه وصّی إلی ابنه علیّ بن موسی (علیه السلام) وأسند إلیه أمره بعد موته، والأخبار بذلک أکثر من أن تحصی، نذکر منها طرفاً ولو کان حیّاً باقیاً لما أحتاج إلیه.
سپس موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمودند: امّا این که گفت من در توسعه و رفاه نسبی هستم همین طور است [که می بینید.] فقط به شما افراد [مورد اطمینان] خبر می دهم که این ها در هفت دانه خرما به من سم و زهر خورانده اند. فردا بدنم سبز شده و روز بعد خواهم مرد. من [با شنیدن این کلام از امام (علیه السلام)] به سندی بن شاهک نگاه کردم، دیدم مضطرب بود و مثل شاخ و برگ خرما می لرزید.
بنابراین شهادت آن حضرت مشهورتر از آن است که نیاز به ذکر روایات باشد، چرا که انکار شهادت حضرت به معنای مخالفت با ضروریات و بدیهیات است و از طرفی شکّ در شهادت ایشان منجر می شود به شکّ و تردید در مرگ و شهادت یک یک پدران معصوم آن حضرت و حتی دیگران، بنابراین به مرگ هیچ کسی نمی توان مطمئن شد.
علاوه بر آنچه که گذشت این معروف است که آن حضرت به فرزندش علی بن موسی (علیه السلام) وصیت کرده و پس از شهادت، امر امامت را به او سپرده است و اخبار و روایات در این باب بیشتر از آن است که شماره شود و ما مقدار کمی از آن را ذکر می کنیم که اگر ایشان زنده می بود دیگر نیازی به این [وصیت کردن به امام رضا (علیه السلام)] نبود.
۸ - فمن ذلک ما رواه محمّد بن یعقوب الکلینی، عن محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن علیّ و عبیدالله بن المرزبان، عن ابن سنان قال:
دَخَلْتُ عَلی أَبِی الْحَسَنِ مُوسی (علیه السلام) مِنْ قَبْلِ أَنْ یَقْدُمَ الْعِراقَ بِسَنَةٍ وَعَلِیٌّ اِبْنُهُ جالِسٌ بَیْنَ یَدَیْهِ، فَنَظَرَ إِلیَّ وَ قالَ: یا مُحَمَّدُ [أَما إِنَّهُ سَیَکُونُ فِی هذِهِ السَّنَةِ حَرِکَةٌ فلا تَجْزَعْ لِذلِکَ.
قالَ: قُلْتُ: وَما یَکُونُ جَعَلَنِی الله فَدَاکَ فَقْدِ أَقْلَقْتَنِی؟ قالَ: أَصِیرُ إِلی هذِهِ الطّاغِیَةِ، أَمّا إِنَّهُ لا یَبْدَأَنِی مِنْهُ سُوءٌ وَمِنَ الَّذِی یَکُونُ بَعْدَهُ.
قالَ: قُلْتُ: وَما یَکُونُ جَعْلَنِی الله فِداکَ؟ قالَ: یُضِلُّ الله الظّالِمِینَ وَیَفْعَلُ الله ما یَشاءُ.
تصریح امام کاظم بر امامت امام رضا (علیهما السلام):
۱ / ۸ - از جمله روایات حدیثی است از محمّد بن سنان که گفته است: یک سال پیش از آن که ابوالحسن موسی (علیه السلام) به عراق برده شود، به محضرشان شرفیاب شدم و فرزندش، علی نیز در برابر ایشان نشسته بود.
امام (علیه السلام) رو به من کرده و فرمودند: ای محمّد! به زودی و در همین سال مسافرتی خواهم کرد، در آن سفر جزع و ناراحتی نکن.
گفتم: جانم به فدای شما! مرا آزرده خاطر کردید، چه اتفاقی می افتد؟
فرمودند: به طرف این طغیانگر سرکش(۲۶) برده می شوم، در اوایل کار از او، و از کسی که بعد از او می آید به من آزاری نمی رسد.
عرض کردم: خداوند مرا به قربان شما گرداند، بعد چه می شود؟
فرمودند: خداوند ظالمین را گمراه می کند، و هر چه خدا بخواهد انجام می دهد.
قالَ: قُلْتُ: وَما ذلِکَ جَعَلَنِی الله فِداکَ؟ قالَ: مَنْ ظَلَمَ إِبْنِی هذا حَقَّهُ وَجَحَدَهُ إِمامَتَهُ مِنْ بَعْدِی کانَ کَمَنْ ظَلَمَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طالِبٍ (علیه السلام) إِمامَتَهُ وَجَحَدَهُ حَقَّهُ بَعْدَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله).
قالَ: قُلْتُ: وَالله لَئِنْ مَدَّ الله لِی فِی الْعُمْرِ لَأُسَلِّمَنَّ لَهُ حَقَّهُ وَلَأُقِرَّنَّ بِإِمامَتِهِ.
قالَ: صَدَقْتَ یا مُحَمَّدُ یَمُدَّ الله فِی عُمْرِکَ وَتُسَلِّمَ لَهُ حَقَّهُ (علیه السلام) وَتُقِرَّ لَهُ بِإِمامَتِهِ وِإِمامَةِ مَنْ یَکُونُ بَعْدَهُ.
قالَ: قُلْتُ: وَمَنْ ذاکَ؟ قالَ: اِبْنُهُ مُحَمَّدُ.
قالَ: قُلْتُ: لَهُ الْرِّضا وَالتَّسْلِیمِ.
۹ - عنه، عن أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ بن محمّد بن سنان وإسماعیل بن عباد القصری جمیعاً، عن داود الرّقی، قال:
عرض کردم: خداوند مرا فدای شما کند [امر امامت] چگونه می شود؟
فرمودند: هر کس بعد از من در حقّ این فرزندم ستم کند و یا امامت او را انکار نماید، مثل کسی است که پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حقّ علی بن ابی طالب (علیه السلام) ظلم نموده و حقّ و امامت او را انکار کرده است.
عرض کردم: به خدا قسم اگر خداوند به من عمری عنایت کند، حقّ ایشان را پذیرفته و به امامتشان اقرار می کنم.
فرمودند: ای محمّد! راست گفتی، خداوند عمرت را طولانی می کند و تو هم حق او را پذیرفته و به امامت او و کسی که بعد از اوست اقرار خواهی کرد.
عرض کردم: او کیست؟
فرمودند: فرزندش محمّد.
عرض کردم: در برابر او هم تسلیم و بر امامتش راضی ام.
۲ / ۹ - داوود [بن کثیر] رقی روایت کرده که به محضر ابو ابراهیم [امام کاظم (علیه السلام)]قُلْتُ لِأَبِی إِبْراهِیمَ (علیه السلام): جُعِلْتُ فِداکَ إِنِّی قَدْ کَبُرَ سِنِّی فَخُذْ بِیَدِی (وَأَنْقِذْنِی) مِنَ النّارِ، (مَنْ صاحِبُنا بَعْدَکَ؟) فَأَشارَ إِلی إِبْنِهِ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) فَقالَ: هذا صاحِبُکُمْ مِنْ بَعْدِی.
۱۰ - عنه، عن الحسین بن محمّد، عن معلی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبد الله، عن الحسن، عن ابن أبی عمیر، عن محمّد بن إسحاق بن عمار، قال:
قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الأَوَّلِ (علیه السلام): أَلا تَدُلُّنِی عَلی مَنْ آخُذُ مِنْهُ دِینِی؟ فَقالَ: هذا اِبْنِی عَلِیُّ، إِنَّ أَبِی أَخَذَ بِیَدِی فَأَدْخَلَنِی إِلی قَبْرِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) وَقالَ: یا بُنَیَّ إِنَّ الله قالَ: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» وَ إِنَّ الله - عزّوجلّ - إِذا قالَ قَوْلاً وَفی بِهِ.
۱۱ - عنه، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن الحسین بن نُعیم الصحاف قال: کنت أنا وهشام بن الحکم وعلیّ بن یقطین ببغداد:
فَقالَ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینِ: کُنْتُ عِنْدَ الْعَبْدِ الصّالِحِ (علیه السلام) [جالِساً فَدَخَلَ عَلَیْهِ إِبْنُهُ عَلِیُ،
عرض کردم: جانم به فدای شما! سن من زیاد شده و پیرم، دستم را بگیر و از آتش جهنم نجاتم بده، بعد از شما صاحب ما چه کسی است؟
حضرت به فرزندشان ابی الحسن [امام رضا (علیه السلام)] اشاره کرده و فرمودند: بعد از من این شخص صاحب اختیار شماست.
۳ / ۱۰ - اسحاق بن عمار می گوید: خدمت ابی الحسن اوّل [امام کاظم (علیه السلام)]عرض کردم: مرا به کسی راهنمایی کنید که دینم را از او بگیرم.
فرمودند: این فرزندم علی است، همانا پدرم دستم را گرفت و به روضه منوره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برد و فرمود: پسرم! خداوند در قرآن فرموده: «من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد.» و خداوند اگر وعده ای دهد حتماً به آن وفا می کند [اشاره به این که امامت امام رضا (علیه السلام) از ناحیه خداوند متعال است].
۴ / ۱۱ - حسین بن نعیم گفته است: من و هشام بن حکم و علی بن یقطین در بغداد بودیم که علی بن یقطین گفت: من در محضر مبارک عبد صالح [امام کاظم (علیه السلام)]فَقَالَ لِی: یا عَلِیَّ بْنَ یَقْطِین هذا عَلِیٌ سَیِّدُ وُلْدِی، أَما إِنِّی [قَدْ] نَحَلْتُهُ کُنْیَتِی، فَضَرَبَ هِشامُ بِراحَتِهِ جَبْهَتَهُ، ثُمَّ قالَ: وَیْحَکَ! کَیْفَ قُلْتَ؟ فَقالَ عَلِیّ بْنُ یَقْطِین: سَمِعْتُهُ وَالله مِنْهُ کَما قُلْتُ.
فَقالَ هِشامُ: إِنَّ الْأَمْرَ (وَالله) فِیْهِ مِنْ بَعْدِهِ.
۱۲ - عنه، عن عدّة من أصحابنا، عَنْ أحمد بن محمّد بن عیسی، عن معاویة بن حکیم نعیم القابوسی، عن أبی الحسن موسی (علیه السلام) [أنّه قال:
إِبْنِی عَلِیٌّ أَکْبَرُ وُلْدِی وَآثَرُهُمْ عِنْدِی وَأَحْبُّهُمْ إِلَیَّ وَ هُوَ یَنْظُرُ مَعِی فِی الْجَفْرِ وَلَمْ یَنْظُرْ فِیهِ إِلّا نَبِیٌّ أَوْ وَصِیُّ نَبِیٍ.
نشسته بودم که فرزندش علی وارد شد، پس حضرت فرمودند: ای علی بن یقطین! این علی، سیّد و آقای فرزندان من است، و کنیه خودم را به او بخشیدم [کنیه مشترک امام کاظم و امام رضا(علیهما السلام) ابا الحسن است. بعد هشام با کف دستش به پیشانی اش زد و گفت: وای بر تو! چطور این حرف را زدی [و از این راز پرده برداشتی]؟ علی بن یقطین گفت: به خدا قسم، همان طور که گفتم از ایشان شنیدم. هشام گفت: آری به خدا قسم امر امامت پس از امام کاظم در وجود ایشان است.
۵ / ۱۲ - حکیم بن نعیم قابوسی نقل می کند که امام کاظم (علیه السلام) فرمودند:
پسرم علی از نظر من بزرگ ترین و برگزیده ترین فرزندان من و محبوب ترین آن ها است و اوست که با من کتاب جفر(۲۷) را نگاه می کند که فقط پیامبر و جانشینش می توانند در آن نگاه کنند.
۱۳ - عنه، عن أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن سنان وعلیّ بن الحکم جمیعاً، عن الحسین بن المختار، قال:
خَرَجَتْ إِلَیْنا أَلْواحٌ مِنْ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) - وَهُوَ فِی الْحَبْسِ -: عَهْدِی إِلی أَکْبَرِ وُلْدِی أَنْ یَفْعَلَ کَذا وَأَنْ یَفْعَلَ کَذا، وَفِلانٌ لا تَنَلْهُ شَیْئَاً حَتّی أَلْقاکَ أَوْ یَقْضِی الله عَلَیَّ الْمَوتَ.
۱۴ - عنه، عن أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن زیاد بن مروان القندیّ - [وکان من الواقفة] - قال:
دَخَلْتُ عَلی أَبِی إِبْراهِیمَ (علیه السلام) وَعِنْدَهُ أَبُوالْحَسَنِ إِبْنُهُ فَقالَ لِی: یا زِیادُ هذا إِبْنِی عَلِیٌّ، إِنَّ کِتابَهُ کِتابِی، وَکَلامَهُ کَلامِی، وَرَسُولَهُ رَسُولِی، وَما قالَ فَالْقَولُ قَولُهُ.
۱۵ - عنه، عن أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن الفضل، عن المخزومی - وکانت أمّه من ولد جعفر بن أبی طالب - قال:
۶ / ۱۳ - حسین بن مختار گفته است: در زمانی که امام کاظم (علیه السلام) در زندان بود، نوشته هایی از طرف ایشان [با این مضامین] به ما رسید که عهد [یا امامت] من با بزرگ فرزندان من است که چنین و چنان کند. به فلانی چیزی نده تا تو را ببینم و یا این که خداوند حکم به مرگ من کند.
۷ / ۱۴ - زیاد بن مروان قندی (که از پیروان مذهب واقفیه است) روایت کرده که به خدمت ابو ابراهیم امام کاظم (علیه السلام) رسیدم که فرزندشان ابو الحسن[رضا (علیه السلام)]هم در محضرشان بود، حضرت به من فرمودند: ای زیاد! این پسرم علی است، نوشته [و امر] او نوشته من و کلامش کلام من و فرستاده اش فرستاده من است و هر چه که بگوید، حرف حرف اوست.
۸ / ۱۵ - محمّد بن فضل از مخزومی(۲۸) - که مادرش از اولاد جعفر بن ابی طالب بَعَثَ إِلَیْنا أَبُو الْحَسَنِ مُوسی (علیه السلام) فَجَمَعْنا، ثُمَّ قالَ [لَنا]: أَ تَدْرُونَ لِمَ جَمَعْتُکُمْ؟ فَقُلْنا: لا، قالَ: «اشْهَدُوا أَنَّ إِبْنِی هذا وَصِیِّی وَالْقَیِّمُ بِأَمْرِی وَخَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی» مَنْ کانَ لَهُ عِنْدِی دَیْنٌ فَلْیَأُخُذْهُ مِنْ إِبْنِی هذا، وَ مَنْ کانَتْ لَهُ عِنْدِی عِدَةٌ فَلْیَتَنَجّزِها مِنْهُ وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ بُدٌّ مِنْ لِقائِی فلا یَلْقِنِی إِلّا بِکِتابِهِ.
۱۶ - عنه، عن أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عَن أبی علیّ الخزّاز، عَن داود بن سلیمان قال:
قُلْتُ لِأَبِی إِبْراهِیْمَ (علیه السلام): إِنِّی أَخافُ أَنْ یَحْدِثَ حَدَثٌ وَلا أَلْقاکَ، فَأَخْبِرْنِی عَنِ الإِمامِ بَعْدَکَ؟ فَقالَ: إِبْنِی فُلانٌ - یَعْنِی أَبَاالْحَسَنِ (علیه السلام).
بود - نقل کرده است: ابوالحسن موسی (علیه السلام) به دنبال ما فرستاد و ما را جمع کرده و فرمودند: آیا می دانید برای چه امری شما را جمع کردم؟
عرضه داشتیم: خیر.
فرمودند: گواهی بدهید که این فرزندم پس از من وصی و قیّم به امر من و خلیفه و جانشین من است، هر کس که دینی بر عهده من دارد از این فرزندم بگیرد، و هر کس که با او وعده ای دارم وفای به آن را از او بخواهد، و هر کسی که ناچار از دیدار من می باشد فقط با نوشته [و هماهنگی با] او مرا ببیند.(۲۹)
۹ / ۱۶ - داوود بن سلیمان روایت کرده که به محضر مبارک امام کاظم (علیه السلام) عرض کردم: من می ترسم که حادثه ای واقع شود و شما را نتوانم زیارت کنم، از امام و پیشوای پس از خودتان به من خبر بدهید.
حضرت فرمودند: فلان پسرم [یعنی اباالحسن رضا (علیه السلام)].
۱۷ - وبهذا الإسناد، عن ابن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن سعید بن أبی الجهم، عن نصر بن قابوس قال:
قُلْتُ لِأَبِی إِبْراهِیْمَ (علیه السلام): إِنِّی سَأَلْتُ أَباکَ (علیه السلام) مَنِ الَّذِی یَکُونُ بَعْدَکَ؟ فَأَخْبَرَنِی أَنَّکَ أَنْتَ هُوَ، فَلَمَّا تُوُفِیَ أَبُو عَبْدِ الله (علیه السلام) ذَهَبَ النَّاسُ یَمِیناً وَشِمالاً وَقُلْتُ بِکَ أَنَا وَأَصْحابِی فَأَخْبِرْنِی مَنِ الَّذِی یَکُونُ مِنْ بَعْدِکَ مِنْ وُلْدِک؟َ قالَ: إِبْنِی فُلانٌ.
۱۸ - عنه، عن أحمد، عن محمّد بن علیّ، عن الضحاک بن الأشعث، عن داود بن زربی قال: جئت إلی أبی إبراهیم (علیه السلام) بمال (قال): فَأَخَذَ بَعْضَهُ وَتَرَکَ بَعْضَهُ،
فَقُلتُ: أَصْلَحَکَ الله! لِأَیّ شَیْء تَرَکْتَهُ عِنْدِی؟ فَقالَ: إِنَّ صاحِبَ هذَا الْأَمْرِ یَطْلُبُهُ مِنْکَ،
۱۰ / ۱۷ - نصر بن قابوس(۳۰) گفته است: به محضر ابو ابراهیم [امام کاظم (علیه السلام) عرض کردم: من از پدرتان پرسیدم که چه کسی بعد از شما امام است. ایشان به من خبر دادند که شما امام هستید، پس وقتی که امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفتند، مردم به راست و چپ متمایل شدند امّا من و یاران و نزدیکانم، قائل به امامت شما شدیم. بفرمایید پس از شما چه کسی از فرزندانتان امام خواهد شد؟
حضرت فرمودند: فلان پسرم [یعنی امام رضا (علیه السلام)].
۱۱ / ۱۸ - داوود بن زربی(۳۱) گفته است: مقداری مال [سهم امام] به خدمت ابو ابراهیم [امام کاظم] (علیه السلام) آوردم، حضرت بخشی از آن را گرفتند و بقیه را رد کردند.
عرضه داشتم: خدا خیرتان بدهد. پس چرا مقداری از اموال را در دست من باقی گذاشتید؟ حضرت فرمودند: صاحب این امر [ولایت و امامت] آن را از تو مطالبه خواهد کرد.(۳۲)
فَلَمَّا جاءَ نَعْیُهُ بَعَثَ إِلَیَّ أَبُوالْحَسَنِ الرِّضا (علیه السلام)، فَسَأَلَنِی ذلِکَ الْمال، فَدَفَعْتُهُ إِلَیْهِ.
۱۹ - عنه، عن أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن علیّ بن الحکم، عن عبد الله بن إبراهیم بن علیّ بن عبد الله بن جعفر بن أبی طالب، عن یزید بن سلیط فی حدیث طویل:
عَنْ أَبِی إِبْراهِیمَ (علیه السلام) أَنَّه قالَ فِی السَّنَةِ الَّتِی قُبِضَ (علیه السلام) فِیها: إِنِّی أُؤخَذُ فِی هذِهِ السَّنَةِ، وَالْأَمْرُ [هُوَ] إِلی إِبْنِی عَلِیٌّ، سُمِّیَ عَلِیٌّ فَإِمّا عَلِیٌّ الأَوَّلُ، فَعَلِیُّ بْنُ أَبِی طالِبٍ وَأَمّا (عَلِیٌّ) الآخَرِ فَعَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْن (علیه السلام) أُعْطِیَ فَهْمُ الأَوَّلِ وَحَمْلُهُ وَنَصْرُهُ وَوُدُّهُ وَذِمَّتُه [وَمِحْنَتُهُ وَمِحْنَةُ الآخَرِ، وَصَبْرُهُ عَلی ما یُکْرَه، تمام الخبر.
بعد از آن که خبر فقدان آن حضرت به ما رسید، ابوالحسن رضا (علیه السلام) برای من پیغام فرستاد و باقی مانده اموال را درخواست فرمودند. من هم به خدمت ایشان تقدیم کردم.
۱۲ / ۱۹ - یزید بن سلیط(۳۳) در حدیثی طولانی نقل کرده است: امام کاظم (علیه السلام) در آن سال که گرفتار زندان شد، فرمودند: در همین سال من گرفتار [و زندانی]می شوم، و کار امامت با پسرم علی است. او هم علی نامیده شد، امّا علی اوّل، علی بن ابی طالب (علیه السلام) و علی دیگر علی بن الحسین (علیهما السلام) است.
فهم و حلم، یاری و نصرت، و دوستی و عهد علی اوّل و محنت و غم و صبر در برابر ناملایمات علی دیگر به او داده شده است.(۳۴)
۲۰ - وروی أبوالحسین محمّد بن جعفر الأسدی، عن سعد بن عبد الله، عن جماعة من أصحابنا منهم محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب والحسن بن موسی الخشاب ومحمّد بن عیسی بن عبید، عن محمّد بن سنان، عن الحسن بن الحسن - فی حدیث له - قال:
قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ مُوسی (علیه السلام): أَ سَأَلُکَ؟ فَقالَ: سَلْ إِمامَکَ.
فَقُلْتُ: مَنْ تَعْنِی؟ فَإِنِّی لا أَعْرِفُ إِماماً غَیْرَکَ؟ قالَ: هُوَ عَلِیٌّ إِبْنِی قَدْ نَحَلْتُهُ کُنْیَتِی.
قُلْتُ: سَیِّدِی اَنْقِذْنِی مِنَ النّارِ فَإِنَّ أبا عبد الله (علیه السلام) قالَ: إنَّکَ أَنْتَ الْقائِمُ بِهذَا الْأَمْرِ! قالَ: أَ وَلَمْ أَکُنْ قائِماً؟ ثُمَّ قالَ: یا حَسَنُ! ما مِنْ إِمامٍ یَکُونُ قائِماً فِی أُمَّةٍ إِلّا وَهُوَ قائِمُهُمْ، فَإِذا مَضَی عَنْهُمْ فَالَّذِی یَلِیهِ هُوَ الْقائِمُ وَالْحُجَّةُ حَتّی یَغِیبَ عَنْهُمْ، فَکُلُّنا قائِمٌ فَاَصْرِفْ جَمیعَ ما کُنْتَ
۱۳ / ۲۰ - حسن بن حسن گفته است: به محضر امام ابی الحسن موسی (علیه السلام) عرض کردم: [اجازه می فرمایید] از شما سؤالی بپرسم؟
حضرت فرمودند: از امامت بپرس.
عرض کردم: چه کسی [برای جانشینی] مدّ نظر شماست؟ من امامی غیر از شما نمی شناسم.
حضرت فرمودند: علی پسرم، که من کنیه خودم را به او بخشیده ام.
عرض کردم: آقای من! مرا از آتش جهنم نجات بده و خلاصم کن. چون امام صادق (علیه السلام) فرمودند که شما قائم به امر امامت هستید.
حضرت فرمودند: مگر من قائم به این امر نیستم؟ بعد فرمودند: ای حسن! هر امامی که در امّتی پیشوا و قائم به امر ولایت است او قائم ایشان است و هرگاه از دنیا برود، کسی که پس از اوست همان قائم به امر و حجّت خدا است، تا زمانی که قائم و حجّت از مردم غایب شود. بنابراین همه ما قائم هستیم، پس همان گونه که با من رفتار می کردی [و ولایت مرا پذیرفتی] با پسرم علی هم همان طور باش. به خدا قسم که من این کار تُعامِلُنِی بِهِ إِلَی ابْنِی عَلِیٌّ، [وَالله وَالله ما أَنَا فَعَلْتُ ذاک بِهِ، بَلِ الله فَعَلَ بِهِ ذاکَ حُبّاً.
۲۱ - وروی أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان النیشابوری، عن محمّد بن سنان و صفوان بن یحیی و عثمان بن عیسی، عن موسی بن بکر قال: کنت عند أبی إبراهیم (علیه السلام) فقال لی:
إِنَّ جَعْفَراً (علیه السلام) کانَ یَقُولُ: سَعَدَ امْرَؤٌ لَمْ یَمُتْ حَتّی یَری خَلْفَهُ مِنْ نَفْسِهِ، ثُمَّ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی ابْنِهِ عَلِیٌّ فَقالَ: هذا وَ قَدْ أَرانِیَ الله خَلْفِی مِنْ نَفْسِی.
۲۲ - عنه، عن سعد بن عبد الله، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن علیّ بن الحکم و علیّ بن الحسن بن نافع، عن هارون بن خارجة قال: قال لی هارون بن سعد العجلی: قد مات إسماعیل الّذی کنتم تمدُّون إلیه أعناقکم، و جعفر شیخ کبیر یموت غداً أو بعد غد، فتبقون بلا إمام.
[نصب امام بعد از خودم] را سر خود انجام نداده ام؛ بلکه خداوند به جهت محبوبیت او این کار را انجام داده است.(۳۵)
۱۴ / ۲۱ - موسی بن بکر گفته است: من در خدمت ابو ابراهیم امام کاظم (علیه السلام) بودم، حضرت به من فرمودند: همانا امام صادق (علیه السلام) می فرمودند: مردی که پیش از مردن، جانشینش را که از نسل او است ببیند سعادتمند است. سپس حضرت به پسرشان علی اشاره کرد و فرمودند: خداوند این فرزندم را که جانشین و از جان من است به من نشان داد.
۱۵ / ۲۲ - هارون بن خارجه می گوید: هارون بن سعد عجلی به من گفت: اسماعیلی که گردن های تان را به سوی او می کشیدید [و امید به امامتش داشتید] از دار دنیا رفت. جعفر [امام صادق] هم پیرمردی شده که همین روزها از دنیا رحلت خواهد کرد و شما بدون امام می مانید.
فلم أدر ما أقول، فأخبرت أبا عبد الله (علیه السلام) بمقالته، فقال:
هَیهاتَ هَیهاتَ أَبَی الله - وَالله - أَنْ یَنْقَطِعَ هذَا الْأَمْرَ حَتّی یَنْقَطِعَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، فَإِذا رَأَیْتَهُ فَقُلْ لَهُ: هذا مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ یَکْبُرُ وَ نُزَوِّجُهُ وَ یُولَدُ لَهُ فَیَکُونُ خَلْفاً إِن شآءَ الله تَعالی
۲۳ - و فی خبر آخر: قال أبو عبد الله (علیه السلام) فی حدیث طویل:
یَظْهَرُ صاحِبُنا وَهُوَ مِنْ صُلْبِ هذا وَأَوْمَأ بِیَدِهِ إِلی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ (علیه السلام) فَیَمْلَأُها عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْمَاً وَ تَصْفُو لَهُ الدُّنیا.
۲۴ - وروی أیّوب بن نوح، عن الحسن بن علیّ بن فضال قال: سمعت علیّ بن جعفر یقول: کنت عند أخی موسی بن جعفر (علیه السلام) - کان والله حجة [الله فی الأرض]بعد أبی صلوات الله علیه - إذ طلع إبنه علیّ فقال لی:
من نمی دانستم که چه جوابی به او بدهم. ماجرا را به عرض امام صادق (علیه السلام) رساندم.
حضرت فرمودند: هیهات، هرگز! به خدا قسم که خداوند امر امامت را تا زمانی که شب و روز باقی است قطع نخواهد کرد.
هر وقت او را دیدی بگو: این موسی بن جعفر بزرگ می شود و برای او ازدواجی برپا می کنیم و صاحب فرزندی می شود که خلیفه و جانشین اوست ان شاء الله.
۱۶ / ۲۳ - از امام صادق (علیه السلام) در یک حدیث طولانی آمده است که فرمودند: صاحب ما از صلب این ظاهر می شود. و با دست به موسی بن جعفر (علیه السلام) اشاره فرمودند. پس زمین را از عدل و داد پر می کند، چنان که از جور و ستم پر شده باشد و دنیا برای او صاف و هموار می شود.
۱۷ / ۲۴ - حسن بن علی بن فضال گفته است: از علی بن جعفر شنیدم که می گفت: من در محضر برادرم موسی بن جعفر (علیه السلام) بودم - که به خدا قسم بعد از پدرم حجّت خدا روی زمین بود - تا این که پسرش علی (علیه السلام) آمد. پس حضرت به من فرمودند:
یا عَلِیُّ هذا صاحِبُکَ وَ هُوَ مِنِّی بِمَنْزِلَتِی مِنْ أَبِی، فَثَبَّتَکَ الله عَلی دِینِهِ.
فَبَکَیْتُ، وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی: نَعی وَالله إِلیَّ نَفْسَهُ، فَقالَ: یا عَلِیُّ لا بُدَّ مِنْ أَنْ تَمْضِی مَقادِیرُ الله فِیَّ وَلِیَ بِرَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) أُسْوَةٌ، وَ بِأَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ (علیهم السلام)، وَ کانَ هذا قَبْلَ أَنْ یَحْمِلَهُ هارُونُ الرَّشِید فِی المَرَّةِ الثّانِیة بِثَلاثَةِ أَیّامٍ، تمام الخبر.
والأخبار فی هذا المعنی أکثر من أن تحصی، و هی موجودة فی کتب الإمامیّة معروفة و مشهورة من أرادها وقف علیها من هناک، و فی هذا القدر هاهنا کفایة إن شاء الله تعالی.
فإن قیل: کیف تعوّلون علی هذه الأخبار وتدّعون العلم بموته، والواقفة تروی أخباراً کثیرة
ای علی! این صاحب و امام توست، و منزلت او نسبت به من مانند مقام و منزلت من در نزد پدرم می باشد. پس خداوند تو را در دین او ثابت قدم بدارد.
بعد من گریه کردم و با خودم گفتم: حضرت می خواهد خبر شهادتش را به من بدهد که حضرت فرمودند: علی جان! چاره ای نیست جز این که مقدرات خداوند درباره من جاری شود و من به رسول خدا و امیرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) تأسّی می کنم.
این ماجرا سه روز پیش از آن بود که هارون در مرتبه دوم امام را دستگیر کرد.
اخبار و روایات در این باره بیشتر از آن است که شمارش شوند، و در کتب معروف و مشهور امامیه موجود هست و هر کسی که بخواهد اخبار و روایات را ببیند به آنجا مراجعه کند، همین مقدار که ما در اینجا نقل کردیم کافی است، ان شاء الله.(۳۶)
ادله امامت امام کاظم (علیه السلام) و ردّ نظر واقفیه:
سؤال:
شما با چه معیاری این اخبار را توجیه کرده و مدّعی می شوید که حضرت امام تتضمّن أنّه لم یمت، وأنّه القائم المشار إلیه، موجودة فی کتبهم و کتب أصحابکم، فکیف تجمعون بینها؟ و کیف تدعون العلم بموته مع ذلک؟
قلنا: لم نذکر هذه [الأخبار] إلّا علی جهة الاستظهار والتبرّع، لا لأنّا احتجنا إلیها فی العلم بموته لأنّ العلم بموته حاصل لا شکّ فیه کالعلم بموت آبائه (علیهم السلام)، والمشکّک فی موته کالمشکّک فی موتهم، و موت کلّ من علمنا بموته.
و إنّما استظهرنا بإیراد هذه الأخبار تأکیداً لهذا العلم، کما نروی أخباراً کثیرة فیما نعلم بالعقل والشرع وظاهر القرآن والإجماع وغیر ذلک، فنذکر فی ذلک أخباراً علی وجه التأکید.
کاظم (علیه السلام) از دنیا رفته است، در حالی که واقفیه هم اخبار زیادی را روایت می کنند که متضمن زنده بودن ایشان است و این که آن حضرت قائمی است که به او اشاره شده است. این روایات در کتب آن ها و حتی کتب علمای شما نیز موجود هستند. بنابراین چگونه بین این دو دسته روایات جمع می کنید؟ و با توجّه به این روایات چگونه مدعی علم به رحلت ایشان شده اید؟
پاسخ:
این روایات را به جهت استظهار و اطلاع ذکر کردیم نه به عنوان این که به وسیله آن ها برای علم به موت ایشان احتجاج کنیم، چرا که علم به شهادت ایشان وجود دارد [و از بدیهیات است] و تردیدی در آن نیست؛ مثل علم به شهادت پدران بزرگوار ایشان (علیهم السلام) و کسی که در شهادت امام کاظم (علیه السلام) شک دارد در شهادت پدران ایشان هم می تواند شک کند و حتی می تواند در مورد مرگ هر کسی که ما علم به مرگش داریم شک کند. و این که ما این روایات را ذکر کردیم تأکیدی بر این علم بود، چنان که اخبار زیادی را که به دلیل عقل و شرع و ظاهر قرآن، و نیز اجماع و ادله دیگر، این علم را برای ما ایجاد می کند بیان کردیم. پس در این باب اخباری را به جهت تأکید ذکر می کنیم.
فأمّا ما ترویه الواقفة، فکلّها أخبار آحاد لا یعضدها حجّة، و لا یمکن ادّعاء العلم بصحتها، و مع هذا فالرواة لها مطعون علیهم، لا یوثق بقولهم و روایاتهم و بعد هذا کلّه فهی متأوّلة.
و نحن نذکر جملاً ممّا رووه ونبیّن القول فیها، فمن ذلک أخبار ذکرها أبو محمّد علیّ بن أحمد العلوی الموسوی فی کتابه «فی نصرة الواقفة».
امّا آنچه که واقفیه روایت کرده اند:
(اولاً): همگی خبر واحد هستند که هیچ دلیل و حجّتی آن ها را تقویت نمی کند و ادعای علم به صحّت آن ها غیر ممکن است.(۳۷)
(ثانیاً): علاوه براین، راویان آن ها هم مورد طعن و غیر قابل اعتماد هستند و نمی توان به قول و روایت شان اعتماد کرد.
(ثالثاً): با همه این توضیحات تمام روایات آن ها قابل تأویل و توجیه هستند.
و ما تعدادی از آن ها را که ابو محمّد علی بن احمد علوی موسوی در کتابش «فی نصرة الواقفة» روایت کرده، نقل می کنیم و بحث در آن ها را روشن می کنیم.
۲۵ - قال: حدّثنی محمّد بن بشر قال: حدّثنی الحسن بن سماعة، عن أبان بن عثمان، عن الفضیل بن یسار قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: لا ینسجنی والقائم أب.
فهذا أوّلاً خبر واحد لا یدفع المعلوم لأجله، ولا یرجع إلی مثله، ولیس یخلو أن یکون المراد به أنّه لیس بینی وبین القائم أب أو أراد لایلدنی وإیّاه أب، فإن أراد الأوّل فلیس فیه تصریح بأنّ موسی هو القائم، ولم لا یجوز أن یکون المراد غیره کما قالت الفطحیّة:
إنّ الإمام بعد أبی عبد الله (علیه السلام) عبد الله الأفطح ابنه، وإذا احتمل ذلک سقط الاحتجاج به. علی أنّا قد بینّا أنّ کلّ إمام یقوم بعد الأوّل یسمّی قائماً فعلی هذا یسمّی موسی
۱ / ۲۵ - ابن یسار گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: من و حضرت قائم (علیه السلام) از یک پدر نخواهیم بود.
توضیح خبر:
(اوّلاً): این روایت، خبر واحد است و امر مسلّم و معلومی را که از راه دیگر ثابت شده به سبب آن نمی توان رد کرد و لذا به مثل این خبر واحد نمی توان رجوع و تمسک کرد.
(ثانیاً): ممکن است که مراد امام این بوده باشد که بین من و قائم ارتباط پدری و فرزندی نیست، یا این که من و او از یک پدر نیستیم. بنابراین اگر مقصود اولی باشد که هیچ تصریحی به این که موسی بن جعفر(علیهما السلام) قائم باشد نیست و اصلاً چرا درست نباشد که منظور امام غیر از امام کاظم بوده باشد [و ممکن است مقصود امام غیر از امام کاظم (علیه السلام) باشد.] چنان که فطحیه گفته اند: پس از امام صادق (علیه السلام) فرزندشان عبد الله افطح امام است و وقتی که این احتمال وجود داشته باشد، احتجاج به این روایت که امام کاظم (علیه السلام) قائم است، ساقط و باطل است.
(ثالثاً): ما قبلاً بیان کرده ایم که هر امامی که پس از امام قبلی مسؤولیت امامت را به قائماً ولا یجیء منه ما قالوه. علی أنّه لا یمتنع أن یکون أراد ردّاً علی الإسماعیلیّة الّذین ذهبوا إلی إمامة محمّد بن إسماعیل بعد أبی عبد الله (علیه السلام) فإنّ إسماعیل مات فی حیاته، فأراد: الّذی یقوم مقامی لیس بینی وبینه أب بخلاف ما قالوه، وإن أراد أنّه لم یلده وإیّاه أب نفیاً للإمامة، عن إخوته فإنّا نقول بذلک، مع أنّه لیس ذلک قولاً لأحد.
۲۶ - قال الموسوی: وأخبرنی علیّ بن خلف الأنماطی قال: حدّثنا عبد الله بن وضاح، عن یزید الصائغ قال: لمّا ولد لأبی عبد الله (علیه السلام) أبوالحسن (علیه السلام) عملت له أوضاحاً وأهدیتها
عهده بگیرد، قائم نامیده می شود. بنابراین قائم اسم امام موسی کاظم (علیه السلام) خواهد بود.(۳۸) بنابراین ادعای آن ها صحّت ندارد.
(رابعاً): علاوه بر این ها احتمال دارد مقصود حضرت، ردّ اسماعیلیه باشد که معتقد به امامت محمّد بن اسماعیل [نوه امام صادق] پس از امام صادق (علیه السلام) بودند. چرا که اسماعیل در زمان حیات [پدر بزرگوارش]امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفت. پس [با توجّه به این احتمال]مقصود امام این است که بین من و کسی که قائم مقام من است پدری فاصله نیست. به خلاف آنچه که اسماعیلیه می گویند.
و اگر چنانچه مقصود امام این بوده باشد که من و قائم از یک پدر نیستیم، در این صورت حضرت، امامت را از برادرانش نفی فرموده است. ما هم همین را می گوییم، با این که کسی این حرف را نزده است.
۲ / ۲۶ - یزید صائغ گفته است: زمانی که امام کاظم (علیه السلام) به دنیا آمد، برای امام صادق (علیه السلام) إلیه، فلمّا أتیت أبا عبد الله (علیه السلام) بها قال لی: یا یَزِیدُ أهْدَیْتَها وَالله لِقائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله).
فهو مع کونه خبراً واحداً رجاله غیر معروفین، ولو سلّم لکان الوجه فیه ما قلناه: من أنّه القائم من بعده بلا فصل علی ما مضی القول فیه.
۲۷ - قال الموسوی: وحدّثنی أحمد بن الحسن المیثمی، عن أبیه، عن أبی سعید المدائنی قال: سمعت أباجعفر (علیه السلام) یقول:
إِنَّ الله اسْتَنْقَذَ بَنِی إِسْرائِیلَ مِنْ فِرْعَونها بِمُوسَی بْنِ عِمْرانَ، وَإنَّ الله مُسْتَنْقِذٌ هذِهِ الأُمَّةَ مِنْ فِرْعَونِها بِسَمِیِّهِ.
زیوری از نقره ساختم و به ایشان هدیه دادم و وقتی که هدیه را به محضر امام صادق (علیه السلام) آوردم، حضرت به من فرمودند: ای یزید! به خدا قسم که تو این زینت را به قائم آل محمّد (صلی الله علیه و آله) هدیه دادی.
توضیح خبر: این خبر علاوه بر این که مثل خبر واحد است، راویان آن هم غیر معروف و مجهولند [و مدحی درباره آن ها نیامده است.(۳۹)] بر فرض این که رجالش را بپذیریم، در مورد این حدیث هم همان حرف قبلی را می گوییم که امام کاظم پس از امام صادق، امام و پیشوا است چنان که در این باره بحث کردیم. [که همه ائمّه قائم به امر هستند].
۳ / ۲۷ - ابن سعید مدائنی(۴۰) گفته است: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: خداوند بنی اسرائیل را به وسیله موسی (علیه السلام) از شر فرعون نجات داد و این امّت را هم به وسیله همنام موسی از فرعونش نجات می دهد.
فالوجه فیه: أیضاً مع أنّه خبر واحد أنّ الله استنقذهم بأن دلّهم علی إمامته والإبانة عن حقّه بخلاف ما ذهبت إلیه الواقفة.
۲۸ - قال: وحدّثنی حنّان بن سدیر قال: کان أبی جالساً وعنده عبد الله بن سلیمان الصیرفی وأبوالمراهف وسالم الأشل، فقال عبد الله بن سلیمان لأبی: یا أباالفضل أ علمت أنّه ولد لأبی عبد الله (علیه السلام) غلام فسمّاه فلاناً؟ - یسمّیه باسمه -.
فقال سالم: إنّ هذا لحقّ، فقال عبد الله: نعم، فقال سالم: والله لأن یکون حقّاً أحبّ إلی
توضیح خبر:
علاوه بر این که این خبر هم واحد است. منظور این است که خداوند امّت را با اعتقاد به امامت امام کاظم و دفاع از حقّ امام (علیه السلام) هدایت و ارشاد کرده و [آن ها را از انحراف] نجات داد. به خلاف آنچه که واقفیه اعتقاد دارند.(۴۱)
۴ / ۲۸ - حنّان بن سدیر می گوید: پدرم نشسته بود و عبد الله بن سلیمان صیرفی و ابو مراهف و سالم اشل نیز در کنار او بودند، عبد الله بن سلیمان به پدرم گفت: ای اباالفضل! آیا می دانی که برای امام صادق (علیه السلام) پسری متولد شده است و نامش را فلان [موسی]گذاشته است؟
سالم گفت: راست می گویی؟
عبد الله گفت: بله.
سالم گفت: به خدا قسم که اگر این خبر حقّ و راست باشد، برای من از این که پانصد من أن انقلب إلی أهلی بخمس مائة دینار، وإنّی محتاج إلی خمسة دراهم أعود بها علی نفسی وعیالی.
فقال له عبد الله بن سلیمان: ولم ذاک؟ قال: بلغنی فی الحدیث:
أَنَّ الله عَرَضَ سِیرَةَ قائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ عَلی مُوسَی بْنِ عِمرانَ، فقال:
«اللهمَّ اجْعَلْهُ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ».
فقالَ لَهُ: لَیْسَ إِلی ذلِکَ سَبِیل.
فَقالَ: «اللهمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصارِهِ» فَقِیلَ لَهُ: لَیْسَ إِلی ذلِکَ سَبِیلٌ، فَقالَ: «اللهمَّ اجْعَلْهُ سَمِیّی».
فَقِیلَ لَه: أَعْطَیْتُ ذلِکَ.
فلا أدری ما الشبهة فی هذا الخبر لأنّه لم یسنده إلی إمام، و قال: بلغنی فی الحدیث کذا،
دینار برای خانواده ام ببرم محبوب تر است، در حالی که به [تهیه] پنج درهم برای خود و خانواده ام محتاج هستم.
عبد الله بن سلیمان به او گفت: به چه دلیل [این قدر برایت مهم است]؟
سالم گفت: در حدیثی به من رسیده است که خداوند سیره و روش قائم آل محمّد را بر موسی بن عمران بیان کرد.
موسی عرضه داشت: خداوندا! او را از بنی اسرائیل قرار بده.
خداوند به او فرمود که راهی به این امر نیست [امکان ندارد].
بعد عرضه داشت: خداوندا! مرا از یارانش قرار بده.
به او وحی شد: راهی به این مهم نیست.
بعد عرضه داشت: خدایا او را هم نام من فرما.
وحی شد: آن را [یعنی هم نامی با قائم را] به تو عطا کردیم.
توضیح خبر:
من نمی دانم که در این خبر چه شبهه و مطلبی علیه ما وجود دارد. ولیس کلّما یبلغه یکون صحیحاً، وقد قلنا: إنّ من یقوم بعد الإمام الأوّل یسمّی قائماً أو یلزمه من السیرة مثل سیرة الأوّل سواء، فسقط القول به.
۲۹ - قال: وروی زید الشحام و غیره قال: سمعت سالماً یقول:
سَمِعْتُ أَباجَعْفَرٍ (علیه السلام) یَقُول: إِنَّ الله تَعالی عَرَضَ سِیرَةَ قائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ عَلی مُوسَی بْنِ عِمرانَ... وذکر الحدیث وقد تکلّمنا علیه مع تسلیمه.
۳۰ - قال: وحدّثنی بحر بن زیاد الطحان، عن محمّد بن مروان، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: قال رَجُلٌ:
جُعِلْتُ فِداکَ إنَّهُمْ یَروُونَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤمِنِینَ (علیه السلام) قالَ بِالْکُوفَةِ عَلَی الْمِنبَرِ:
به این دلیل که خبر را به هیچ یک از ائمّه مستند نکرده است و فقط گفته که به من چنین رسیده، [مقصود موسی است که اخبار را نقل کرده] و بنا نیست که هر چه خبر می رسد صحیح باشد و ما قبلاً گفتیم: هر کس بعد از امام قبلی عهده دار امر امامت بشود، او قائم نامیده می شود و این که برای او هم لازم است که روشش همانند امام قبلی باشد. بنابراین استناد به این خبر از درجه اعتبار ساقط است.
۵ / ۲۹ - زید شحّام روایت کرده است: از سالم(۴۲) شنیدم که می گفت: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: خداوند تعالی سیره قائم آل محمّد را بر موسی بن عمران عرضه کرد... که بقیه حدیث همان گونه که در بالا آمد، نقل شده است و ما هم در موردش بحث کردیم [این خبر را غیر از زید شحّام هم نقل کرده اند].
۶ / ۳۰ - محمّد بن مروان گفته است: مردی خطاب به امام باقر (علیه السلام) عرض کرد: جانم به قربان شما، مردم می گویند: امیرالمؤمنین (علیه السلام) در بالای منبر در کوفه فرموده اند: لَوْ لَمْ یَبْقِ مِنَ الدُّنْیا إِلّا یَوْمٌ لَطَوَّلَ الله ذلِکَ الْیَوْمَ حَتّی یَبْعَثَ الله رَجُلاً مِنّی یَمْلأَُها قِسْطَاً وَعَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً.
فَقالَ أَبُوجَعْفَرُ (علیه السلام): نَعَمْ.
قالَ: فَأَنْتَ هو؟ فَقالَ: لا، ذاکَ سَمِّی فالِقَ الْبَحْر.
فالوجه فیه: بعد کونه خبراً واحداً إنّ لسمیّ فالق البحر أن یقوم بالأمر ویملأها قسطاً وعدلاً إن مکّن من ذلک، وإنّما نفاه عن نفسه تقیّة من سلطان الوقت لا نفی استحقاقه للإمامة.
۳۱ - قال: وحدّثنی أبومحمّد الصیرفی، عن الحسین بن سلیمان، عن ضریس الکناسی، عن أبی خالد الکابلی قال:
اگر از عمر دنیا فقط یک روز باقی مانده باشد، خداوند تبارک و تعالی آن روز را آن قدر طولانی می کند تا مردی از نسل من را برانگیزاند، او زمین را از عدل و داد پر می کند همان طور که از ظلم و جور پر شده باشد.
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: بله، حضرت چنین فرموده اند.
عرض کرد: شما همان شخص هستید؟
حضرت فرمودند: نه، او همنام شکافنده دریا نامیده شده است.
توضیح خبر:
علاوه بر این که این خبر هم [مثل اخبار قبلی] خبر واحد است؛ علّت نام گذاری امام به شکافنده دریا این است که او به امر امامت قیام کرده و اگر چنانچه بر امور تسلّط یافته و برایشان مقدور باشد زمین را از عدل و داد پر می کند. [بنابراین شکافنده کنایه از تسلط و حاکمیت بر عالم است] و این که حضرت این اوصاف را از خودشان نفی کردند، معنای عدم استحقاق ایشان برای امر امامت و ولایت نیست، بلکه به جهت تقیّه از سلطان وقت است.
۷ / ۳۱ - ابوخالد کابلی گفته است:
سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) وهو یقول: إنَّ قارُونَ کانَ یَلْبِسُ الثِّیابَ الْحُمْرِ، وَإِنَّ فِرْعَونَ کانَ یَلْبِسُ السُّودَ وَیُرَخِّی الشُّعُورَ، فَبَعَثَ الله عَلَیْهِمْ مُوسی (علیه السلام) وَإنَّ بَنِی فُلانٍ لَبِسُوا السَّوادَ وَأَرخُوا الشُّعُورَ وَإنَّ الله تَعالی مُهْلِکُهُمْ بِسَمِیِّهِ.
۳۲ - قال: وبهذا الإسناد قال: تذاکرنا عنده القائم؛
فَقالَ: اِسْمُهُ اِسْمٌ لِحَدِیدَةِ الْحَلّاقِ.
فالوجه فیه: بعد کونه خبراً واحداً ما قدّمناه من أنّ موسی هو المستحق للقیام للأمر بعد أبیه، ویحتمل أیضاً أن یرید أنّ الّذی یفعل ما تضمّنه الخبر والّذی له العدل والقیام بالأمر یتمکّن منه من ولد موسی. ردّاً علی الّذین قالوا ذلک فی ولد إسماعیل و غیره؛
از امام زین العابدین (علیه السلام) شنیدم که فرمودند: قارون لباس قرمز می پوشید، و فرعون ملبس به لباس سیاه بود و موهای سرش را باز می گذاشت وبه اطراف سرش می ریخت و خداوند موسی (علیه السلام) را به پیامبری فرستاد. و فرزندان فلانی [بنی عباس] هم لباس سیاه می پوشند و موهایشان را باز گذارده و به اطراف سرشان می ریزند و خداوند هم به وسیله همنام او [موسی] آنان را هلاک می کند.
۸ / ۳۲ - به همین سند ابوخالد کابلی گفته است: در محضر امام سجاد (علیه السلام) در مورد قائم، بحث و مذاکره می کردیم که حضرت فرمودند: اسم او اسم تیغ سر تراش است [یعنی موسی].
توضیح خبر:
ضمن آن که این خبر هم واحد است، جواب ما همان است که قبلاً گفتیم، به این که موسی بن جعفر (علیه السلام) پس از پدر بزرگوارش مستحق اقامه امر امامت است و باز احتمال دارد منظور حضرت این باشد: کسی که آنچه را در ضمن خبر آمده است انجام می دهد و عدالت را فراگیر می کند و جهت قیام به امر امامت، متمکّن و توانمند می شود، او از فرزندان موسی بن جعفر است. [این بیان] ردّی است بر کسانی که معتقدند: امام زمان (علیه السلام) از اولاد اسماعیل بن جعفر و یا دیگران است. بنابراین آن فأضافه إلی موسی (علیه السلام) لما کان ذلک فی ولده، کما یقال: الإمامة فی قریش، ویراد بذلک فی أولاد قریش وأولاد أولاد من ینسب إلیه.
۳۳ - قال: وروی جعفر بن سماعة، عن محمّد بن الحسن، عن أبیه الحسن بن هارون قال:
قالَ أبو عبد الله (علیه السلام): اِبْنِی هذا - یَعْنِی أَبَاالْحَسَنِ (علیه السلام) - هُوَ الْقائِمُ، وَهُوَ مِنَ الْمَحْتُومِ، وَهُوَ الَّذِی یَمْلأَُها قِسْطَاً وَعَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً.
فالوجه فیه: أیضاً ما قدّمناه فی غیره.
۳۴ - قال: وحدّثنی عبد الله بن سلام، عن عبد الله بن سنان قال:
سَمِعْتُ أبا عبد الله (علیه السلام) یَقُولُ: مِنَ الْمَحْتُومِ أَنَّ ابْنِی هذا قائِمُ هذِهِ الأُمَّةِ، وَصاحِبُ السَّیْفِ.
- وأشار بیده إلی أبی الحسن (علیه السلام) -.
حضرت اوصاف قائم (علیه السلام) را به امام کاظم (علیه السلام) نسبت داده، به جهت آن که او از اولاد امام کاظم (علیه السلام) است. چنان که گفته می شود: «امامت در میان قریش است» در حالی که مقصود از این جمله، اولاد و یا اولاد اولاد و کسی که از نسل قریش است می باشد.
۹ / ۳۳ - حسن بن هارون گفته است: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: این پسرم؛ یعنی ابوالحسن [موسی (علیه السلام)] قائم است و این از امور حتمی است و او زمین را پر از عدل و داد می کند چنان که پر از ظالم و جور شده باشد.
توضیح خبر:
جواب این خبر همان است که در اخبار گذشته گفتیم.
۱۰ / ۳۴ - سنان گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: از محتومات [و قضا و قدر حتمی] این است که این پسرم قائم این امّت و صاحب شمشیر است. و حضرت با دست به ابی الحسن موسی (علیه السلام) اشاره فرمودند.
فالوجه فیه: أیضاً ما قدّمنا[ه فی غیره سواء، من أنّ له ذلک استحقاقاً، أو یکون من ولده من یقوم بذلک فعلاً.
۳۵ - قال: وأخبرنی علیّ بن رزق الله، عن أبی الولید الطرائفی قال: کنت لیلة عند أبی عبد الله (علیه السلام) إذ نادی غلامه فقال:
اِنْطَلِقْ فَادْعُ لِی سَیِّدَ وُلْدِی.
فَقالَ لَهُ الغُلامُ: مَنْ هُوَ؟ فَقالَ: فُلانٌ؛ - یَعْنِی أَبَا الْحَسَنِ (علیه السلام) -.
[قالَ:] فَلَمْ أَلِبْثْ حَتّی جآءَ بِقَمِیصٍ بِغَیر رِداءٍ - إِلی أَنْ قالَ: - ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلی عَضُدِی وَقالَ: یا أَبَاالْوَلِیدِ کَأَنِّی بِالرّایَةِ السّوْداءِ صاحِبَةِ الرِّقْعَةِ الْخَضْراءِ تَخْفَقُ فَوْقَ رَأسِ هذَا الْجالِسِ وَمَعَهُ أَصْحابُهُ یَهدُّونَ جِبالَ الْحَدِیدِ هدّاً، لا یَأْتُونَ عَلی شَیْء إِلّا هَدُّوهُ.
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ، هذا؟
توضیح خبر:
قبلاً گفتیم که منظور، استحقاق این منصب الهی برای وی و یا کسی از فرزندان ایشان است که این عمل را انجام خواهد داد.
۱۱ / ۳۵ - ابو ولید طرائفی گفته است: شبی در خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم که حضرت غلامش را صدا زده، فرمودند: برو و آقای فرزندانم را صدا بزن.
غلام به حضرت عرض کرد: سیّد اولاد شما کیست؟
حضرت فرمودند: فلانی؛ یعنی ابا الحسن (علیه السلام).
هنوز مدتی نگذشته بود که ایشان با پیراهن و بدون رِدا آمد. تا آنجا که ابی ولید می گوید: حضرت با دستش به بازویم زده و فرمودند: ای ابا ولید! گویا می بینم پرچم سیاه را که در کنار عَلم سبز است و بالای سر همین پسر که نشسته، به اهتزاز در آمده است. یارانی او را همراهی می کنند که کوه های آهن را متلاشی می کنند، و به هر مانعی که می رسند آن را از سر راه برمی دارند.
عرض کردم: جان به فدای شما، همین پسر؟
قالَ: نَعَمْ هذا، یا أَبَاالْوَلِیدِ یَمْلأُها قِسْطَاً وَعَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَعُدْواناً، یَسِیرُ فِی أَهْلِ الْقِبْلَةِ بِسِیرَةِ عَلِیِ بْنِ أَبِی طالِبٍ (علیه السلام)، یَقْتُلُ أَعْداءَ الله حَتّی یَرْضَی الله.
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ، هذا؟
قالَ: هذا، ثُمَّ قالَ: فَاتَّبِعْهُ وَأَطِعْهُ وَصَدِّقْهُ وَأَعْطِهِ الرِّضا مِنْ نَفْسِکَ فَإِنَّکَ سَتُدْرِکُهُ إِن شآءَ الله.
فالوجه فیه: أیضاً أن یکون قوله: «کأنّی بالرایة علی رأس هذا» أی علی رأس من یکون من ولد هذا، بخلاف ما یقول الإسماعیلیّة وغیرهم، من أصناف الملل الّذین یزعمون أنّ المهدیّ منهم فأضافه إلیه مجازاً، علی ما مضی ذکر نظائره، ویکون أمره بطاعته وتصدیقه، وأنّه یدرک حال إمامته.
فرمودند: بله، ای ابا ولید! همین پسر، زمین را پر از عدل و داد می کند چنان که پر از ظلم و جور شده باشد. در مورد اهل قبله به سیره و روش علی بن ابی طالب (علیه السلام) عمل می کند و آن قدر از دشمنان خدا را می کشد تا خداوند راضی شود.
عرض کردم: جانم به فدای شما، همین پسر؟
حضرت فرمودند: همین پسر. سپس فرمودند: پس از او تبعیت کرده، مطیع او باش، او را تصدیق کن و او را از خودت راضی کن، به راستی که او را به زودی درک می کنی ان شاء الله.
توضیح خبر:
این که حضرت فرمودند: گویا پرچم را روی سر این پسر می بینم؛ یعنی بالای سر آن کسی است که از فرزندان اوست. به خلاف آنچه اسماعیلیه و دیگران از گروه های مختلف می گویند که گمان می کنند مهدی از آن ها است. بنابراین امام صادق (علیه السلام) مجازاً [و برای رفع این اشتباه] صفت قائمیت را به امام کاظم (علیه السلام) اضافه فرمودند، همچنان که نظایر این مجاز در اخبار قبلی گفته شد.
و این که امام (علیه السلام) امر فرمودند به اطاعت و تصدیق امام کاظم (علیه السلام) توسط ابی ولید، به این خاطر است که او دوران امامت امام کاظم (علیه السلام) را درک می کند.
۳۶ - قال: وحدّثنی عبد الله بن جمیل، عن صالح بن أبی سعید القمّاط، قال: حدّثنی عبد الله بن غالب.
قال: أنشدت أبا عبد الله (علیه السلام) هذه القصیدة:
فإن تک أنت المرتجی للذی نری
فتلک التی من ذی العلی فیک نطلب
فَقالَ: لَیْسَ أَنَا صاحِبُ هذِهِ الصِّفَةِ، وَلکِنَّ هذا صاحِبُها - وَأَشارَ بِیَدِهِ إِلی أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) -.
فالوجه فیه: أیضاً ما قلنا[ه فی الخبر الأوّل، من أنّ صاحب هذا من ولده دون غیره ممّن یدعی له ذلک.
۳۷ - قال: وحدّثنی أبو عبد الله لذاذ، عن صارم بن علوان الجوخی قال: دخلت أنا والمفضل ویونس بن ظبیان والفیض بن المختار والقاسم - شریک المفضل - علی
۱۲ / ۳۶ - عبد الله بن غالب می گوید: این قصیده(۴۳) را برای امام صادق (علیه السلام) سرودم:
اگر محمل و مایه امید ما شما هستید همچنان که می بینم [می دانیم]
پس این همان امری است که ما درمورد شما از خداوند درخواست می کنیم
حضرت فرمودند: من صاحب این صفت نیستم؛ بلکه این شخص صاحب این صفت است و با دستشان به ابی الحسن موسی (علیه السلام) اشاره فرمودند.
توضیح خبر:
ما در خبر اوّل اشاره کرده و گفتیم: مقصود این است که صاحب این مقام و منصب، فرزند اوست نه کسانی دیگر که مدعی این مقام هستند [مثل اسماعیلیه].
۱۳ / ۳۷ - صارم بن علوان جوخی گفته است: من و مفضل و یونس بن ظبیان و فیض بن مختار و قاسم - شریک مفضل - به خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدیم، أبی عبد الله (علیه السلام) وعنده إسماعیل إبنه، فقال الفیض: جعلت فداک نتقبّل من هؤلاء الضیاع فنقبلها بأکثر ممّا نتقبلها.
فَقَالَ: لا بَأْسَ بِهِ.
فقال له إسماعیل ابنه: لم تفهم یا أبه!
فَقالَ أبو عبد الله (علیه السلام): أَنَا لَمْ أَفْهَم، أَقُولُ لَکَ: اِلْزَمْنِی فَلا تَفْعَلُ.
فقام إسماعیل مغضباً.
فقال الفیض: إنّا نری أنّه صاحب هذا الأمر من بعدک.
فَقالَ أبو عبد الله (علیه السلام): لا وَالله ما هُوَ کَذلِکَ، ثُمَّ قالَ: هذا أَلْزِمُ لِی مِنْ ذلِکَ - وَأَشارَ إلی أَبِی
و پسرشان اسماعیل هم در محضر امام بود. فیض عرض کرد: جانم به فدای شما، ما اموالی را که در دست مردم هست [و به هر دلیلی توان به کارگیری و سود بردن شرعی از آن را ندارند] از آن ها قبول کرده و به پرداخت بیشتر از آنی که پذیرفته ایم، ضمانت می کنیم.(۴۴)
حضرت فرمودند: اشکالی ندارد.
اسماعیل به حضرت گفت: پدرجان! مسأله را متوجّه نشدید!
حضرت به اسماعیل فرمودند: من نفهمیدم؟! [بارها] به تو می گویم که همراه و ملازم من باش تا این مسائل را درک کنی و تو این کار را انجام نمی دهی.
اسماعیل با عصبانیت برخاست و رفت.
فیض به محضر امام عرض کرد: ما فکر می کردیم که بعد از شما ایشان صاحب منصب امامت است.
حضرت فرمودند: نه، به خدا قسم که این طور نیست. بعد فرمودند: این است که ملازم و همراه من در امر امامت است و اشاره به ابی الحسن (علیه السلام) کردند، که خوابیده بود. الْحَسَنِ (علیه السلام) - وَهُوَ نائِمٌ فَضَمَّهُ إِلَیْهِ فَنامَ عَلی صَدْرِهِ، فَلَمَّا انْتَبَهَ أَخَذَ أبو عبد الله (علیه السلام) بِساعِدِهِ، ثُمَّ قالَ: هذا وَالله اِبْنِی حَقّاً هُوَ وَالله یَمْلأَُها قِسْطَاً وَعَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً.
فقال له قاسم الثانیة: هذا جعلت فداک؟
قالَ: إِی وَالله اِبْنِی هذا لا یَخْرُجُ مِنَ الدُّنیا حَتّی یَمْلأَُ الله الأَرْضَ بِهِ قِسْطَاً وَعَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً، ثَلاثُ أَیْمانٍ یَحْلِفُ بِها.
فالوجه فیه: أیضاً ما قلناه، من أنّ الّذی یملأ الأرض قسطاً وعدلاً یکون من ولده دون ولد إسماعیل علی ما ذهب إلیه قوم، فلذلک قرنه بالأیمان علماً منه بأنّ قوماً یعتقدون فی ولد إسماعیل هذا، فنفاه وقرنه بالأیمان لتزول الشبهة والشکّ والریبة.
حضرت او را بغل کرد و روی سینه خود خوابانید. وقتی از خواب بیدار شد، امام صادق (علیه السلام) دست او را گرفته، فرمودند: به خدا قسم که حقیقتاً این پسرم [پس از من صاحب مقام امامت] است که به خدا قسم زمین را پر از عدل و داد می کند، همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد.
قاسم - شریک مفضل - عرضه داشت: جانم به فدای شما، همین پسر؟
حضرت فرمودند: بله، به خدا قسم این است و از دنیا نمی رود تا این که خداوند به وسیله او زمین را پر از قسط و عدل می کند، چنان که از ظلم و جور پر شده باشد و حضرت سه مرتبه قسم یاد کردند.
توضیح خبر:
همان طور که قبلاً گفتیم آن کسی که زمین را پر از عدل و داد می کند از اولاد امام کاظم (علیه السلام) است، نه اولاد اسماعیل، چنان که عدّه ای این گونه خیال کرده اند و این که امام صادق (علیه السلام) کلام خود را به قسم همراه کردند، به خاطر آن بوده که می دانستند عدّه ای معتقد خواهند شد که مهدی (علیه السلام) از اولاد اسماعیل است. بنابراین امام (علیه السلام) این گمان باطل را نفی فرموده، با قسم همراهش کرده است تا این که هر گونه شکّ و شبهه را در این مورد از بین ببرند.
۳۸ - قال: وحدّثنی حنّان بن سدیر، عن إسماعیل البزّاز قال:
قالَ أبو عبد الله (علیه السلام): إِنَّ صاحِبَ هذَا الْأَمْرِ یَلِی الْوَصِیَّةَ وَهُوَ ابْنُ عِشْرِینَ سَنَةً.
فَقالَ إسماعِیلُ: فَوَ الله ما وَلِیهَا أَحَدٌ قَطُّ کانَ أَحْدَثَ مِنْهُ، وَإنَّهُ لَفِی السِّنِ الَّذِی قالَ أبو عبد الله (علیه السلام).
فلیس فی هذا الخبر تصریح من الّذی یقوم بهذا الأمر، وإنّما قال: یکون ابن عشرین سنة، وحمله الراوی علی ما أراد، وقول الراوی لیس بحجّة، ولو حمل غیره علی غیره لکان [قد] ساواه فی التأویل، فبطل التعلق به.
۳۹ - قال: وحدّثنی إبراهیم بن محمّد بن حمران، عن یحیی بن القاسم الحذّاء وغیره، عن جمیل بن صالح، عن داود بن زربی، قال: بعث إلیّ العبد الصالح (علیه السلام) - وهو فی الحبس -.
فَقالَ: اِئْتِ هذَا الرَّجُل، - یَعْنِی یَحْیَی بْنَ خالِدِ - فَقُلْ لَهُ: یَقُولُ لَکَ أَبُوفُلانٍ: ما حَمَلَکَ
۱۴ / ۳۸ - اسماعیل [بن زیاد] بزاز می گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: تحقیقاً صاحب این امر [امامت] متولّی وصیت است در حالی که بیست سال دارد.
بعد اسماعیل می گوید: هیچ کسی متولی وصیت [امام صادق (علیه السلام)] نشد که از او جوان تر باشد، و امام کاظم (علیه السلام) در همان سن و سالی بود که امام صادق (علیه السلام) فرموده بودند.
توضیح خبر:
در این خبر هیچ تصریحی مبنی بر این که قائم چه کسی است وجود ندارد. فقط گفته است که او بیست ساله است و از طرفی راوی هم خبر را مطابق اعتقاد خودش حمل کرده است. گفته راوی هم که حجّت نیست. حال اگر کسی [با عقیده و گرایش دیگری] خبر را به غیر از امام کاظم (علیه السلام) حمل کند، با آنچه که راوی ادّعا کرده مساوی است. بنابراین تمسک به این خبر، باطل و بی فایده است.
۱۵ / ۳۹ - داوود بن زربی گفته است: وقتی که عبد صالح [امام کاظم (علیه السلام) در زندان بود سراغ من فرستاد و فرمود: برو به این مرد؛ یعنی یحیی بن خالد [برمکی بگو: عَلی ما صَنَعْتَ؟ أَخْرَجْتَنِی مِنْ بِلادِی وَفَرَّقْتَ بَیْنِی وَبَیْنَ عِیالِی.
فأتیته وأخبرته فقال: زبیدة طالق، وعلیه أغلظ الأیمان لوددت أنّه غرم الساعة ألفی ألف، وأنت خرجت.
فرجعت إلیه فأبلغته.
فَقالَ: اِرْجِعْ إِلَیْهِ، فَقُلْ لَهُ: یَقُولُ لَکَ: وَالله لَتَخْرُجَنِّی أَوْ لأََخْرُجَنَّ.
فلا أدری أیّ تعلّق فی هذا الخبر ودلالة علی أنّه القائم بالأمر، وإنّما فیه إخبار بأنّه إن لم یخرجه لیخرجنّ - یعنی من الحبس - ومع ذلک فقد قرنه بالیمین أنّه إن لم یفعل به لیفعلنّ، وکلاهما لم یوجد، فإذا لم یخرجه یحیی کان ینبغی أن یخرج وإلّا حنث فی یمینه وذلک لا یجوز علیه.
فلانی می گوید: چه چیزی باعث شد که با من این کار را بکنی؟ مرا از شهر و دیارم بیرون کردی و بین من و عیالم جدایی انداختی؟
من هم آمدم و به یحیی خبر دادم. یحیی هم گفت: زبیده [زن هارون] مطلقه بشود! قسم های زیادی یاد کرد و گفت: دوست می داشتم دو هزار هزار درهم [دو میلیون]غرامت می دادم و تو را آزاد می کردم.
به خدمت امام برگشتم و ماجرا را گفتم، امام فرمودند: برو و بگو: [فلانی]می گوید: به خدا قسم که تو حتماً مرا از زندان خارج می کنی یا این که من خودم می روم.
توضیح خبر:
من نمی دانم در این خبر چه دست آویزی هست و چه چیزی دلالت می کند به این که امام کاظم، قائم به امر است. فقط در این خبر این معنا وجود دارد که اگر مرا از حبس خارج نکنی من خودم خارج می شوم و این معنا را با قسم یاد کردن، کامل می کند که اگر او [یحیی] انجام ندهد، خودش [امام]انجام خواهد داد. در حالی که هیچ کدام انجام ندادند. بنابراین وقتی یحیی او را خارج نکرد سزاوار بود خودش بیرون می آمد در حالی که این نشد و خلاف قسم شد که جایز نیست [بنابراین نمی شود به این خبر تکیه کرد].
۴۰ - قال: وحدّثنی إبراهیم بن محمّد بن حمران، عن إسماعیل بن منصور الزبالی قال: سمعت شیخاً باذرعات - قد أتت علیه عشرون ومائة سنة - قال:
سَمِعْتُ عَلِیّاً (علیه السلام) یَقُولُ عَلی مِنْبَرِ الْکُوفَةِ: کَأَنِّی بِابْنِ حَمِیدَةَ قَدْ مَلأَها عَدْلاً وَقِسْطاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً.
فَقامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقالَ: أَ هُوَ مِنْکَ أَوْ مِنْ غَیْرِکَ؟ فَقالَ: لا، بَلْ هُوَ رَجُلٌ مِنِّی.
فالوجه فیه: أنّ صاحب (هذا) الأمر یکون من ولد حمیدة وهی أمّ موسی بن جعفر (علیه السلام) کما یقال: یکون من ولد فاطمة (علیها السلام) ولیس فیه أنّه یکون منها لصلبها دون نسلها، کما لا یکون کذلک إذا نسب إلی فاطمة (علیها السلام) وکما لا یلزم (أن یکون) ولده لصلبه وإن قال: إنّه یکون منّی، بل یکفی أن یکون من نسله.
۱۶ / ۴۰ - اسماعیل بن منصور زبالی گفته است: از پیرمردی در «اذرعات» [منطقه ای در سوریه] که ۱۲۰ سال از عمرش می گذشت، شنیدم که گفت: از علی (علیه السلام) شنیدم که بالای منبر مسجد کوفه می فرمودند: گویا پسر حمیده را می بینم که زمین را پر از عدل و داد کرده است، چنان که پر از ظلم و جور شده است.
در همین حین مردی برخاسته، عرض کرد: آیا از «نسل» شما است و یا از «نسل» غیر شماست؟
حضرت فرمودند: نه، بلکه او از نسل من است.
توضیح خبر:
آری صاحب این امر [امام زمان (علیه السلام)] از فرزندان حمیده، مادر موسی بن جعفر(علیهما السلام) است. و آن طور که گفته می شود، [ولیّ عصر (علیه السلام)] از اولاد فاطمه (علیها السلام) است. و در این خبر هیچ دلیلی دالّ بر این که حضرت صاحب الامر (علیه السلام) فرزند بدون واسطه حمیده باشد نیست. چنان که نسبت دادن ایشان به حضرت زهرا (علیها السلام) همین گونه است [یعنی از نسل فاطمه است، نه زاده فاطمه (علیها السلام) و در مورد حمیده هم همین مسأله جاری است]و این که امام علی (علیه السلام) فرمودند: او از من است، لازم نیست که از صلب ایشان باشد و همین که از نسل امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد، کفایت می کند.
۴۱ - قال: وحدّثنی أحمد بن الحسن قال: حدّثنی یحیی بن إسحاق العلوی، عن أبیه قال:
دَخَلْتُ عَلی أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) فَسَأَلْتُهُ عَنْ صاحِبِ هذَا الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِهِ.
قالَ: صاحِبُ الْبَهْمَةِ، وَأَبُوالْحَسَنِ فِی ناحِیَةِ الدّارِ وَمَعَهُ عناقٌ مَکِیّةٌ وَیَقُولُ لَها: اُسْجُدِی للَّهِ الَّذِی خَلَقَکِ.
ثُمَّ قالَ: أَما إنَّهُ الَّذِی یَمْلأُها قِسْطَاً وَعَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً.
فأوّل ما فیه: أنّه سأله عن مستحقّ (هذا) الأمر بعده فقال: «صاحب البهمة» وهذا نصّ علیه بالإمامة.
وقوله: «أَما إِنَّهُ یَمْلأُها قِسْطَاً وَعَدْلاً (کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً)». لا یمتنع أن یکون المراد أنّ من ولده من یملأها قسطاً وعدلاً، وإذا احتمل ذلک سقطت المعارضة.
۱۷ / ۴۱ - یحیی بن اسحاق علوی از پدرش نقل می کند که محضر امام صادق (علیه السلام) رسیدم و از صاحب امر امامت پس از ایشان سؤال کردم.
حضرت فرمودند: همان که همراه آن حیوان است. در همین حال ابوالحسن [کاظم (علیه السلام)] در گوشه ای از [حیاط] منزل همراه یک بزغاله مکی بود و به بزغاله می گفت: برای خدایی که تو را خلق کرده سجده کن.
بعد حضرت فرمودند: آگاه باش که او کسی است که زمین را پر از عدل و داد می کند همان طور که پر از ظلم و جور شده باشد.
توضیح خبر:
تأویل خبر این است که سائل در مورد کسی از حضرت سؤال کرده است که بعد از امام (علیه السلام) مستحق این مقام و منصب است و حضرت هم فرمودند: صاحب بهیمه [حیوان]، این جمله نصّ بر امامت امام کاظم (علیه السلام) است و امّا این که حضرت فرمود: بدان که او زمین را پر از عدل و داد می کند همان طور که پر از ظلم و جور شده است، مانع از این معنا نیست که مقصود حضرت این باشد که کسی از فرزندان او زمین را پر از عدل و داد می کند. وقتی که این احتمال درست باشد [که هست] دیگر اختلافی وجود ندارد.
۴۲ - قال: وحدّثنی الحسین بن علیّ بن معمّر، عن أبیه، عن عبد الله بن سنان قال:
سَمِعْتُ أبا عبد الله (علیه السلام) وَذَکَر الْبِداءَ للَّهِ فَقالَ: فَما أَخْرَجَ الله إِلَی الْمَلائِکَةِ وَأَخْرَجَهُ الْمَلائِکَةُ إِلَی الرُّسُلِ، فَأَخْرَجَهُ الرُّسُلُ إِلَی الآدَمِیِّینَ، فَلَیْسَ فِیه بِداءٌ.
وَإنَّ مِنَ الْمَحْتُومِ أَنَّ ابْنِی هذا هُوَ الْقائِمُ.
فما یتضمّن هذا الخبر من ذکر البداء معناه الظهور علی ما بیّناه فی غیر موضع وقوله: «إنّ المحتوم أنّ ابنه هو القائم» معناه القائم بعده فی موضع الإمامة والاستحقاق لها دون القیام بالسیف، علی ما مضی القول فیه.
۴۳ - قال: وروی بقباقة - أخو بنین الصیرفی - قال: حدّثنی الإصطخری،
أَنَّهُ سَمِعَ أبا عبد الله (علیه السلام) یَقُولُ: کَأَنِّی بِابْنِ حَمِیدَةَ عَلی أَعْوادِها قَدْ دانَتْ لَهُ شَرْقُ الأَرْضِ وَغَرْبُها.
۱۸ / ۴۲ - عبد الله بن سنان گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که در مورد بداء خداوند فرمودند: آنچه که خدا به ملائکه داده و ملائکه هم به انبیا داده اند، پس پیامبران هم به انسان ها ابلاغ کرده اند [که همان شرایع و دستورهای دین است]. بنابراین در این مورد بدایی نیست [لذا محتوم نامیده می شوند] و از جمله محتومات و حتمیات این است که این پسرم قائم است.
توضیح خبر:
آنچه که این خبر در مورد بداء در بر دارد این است که معنای بداء بنابر آنچه که در جای خودش بیان کردیم عبارت است از ظهور امری در غیر موضع قبلی، و این که حضرت فرمود: «از حتمیات این است که فرزندشان قائم است» معنایش این است که ایشان پس از پدر بزرگوارشان قائم به امر امامت است و استحقاق آن مقام را هم دارند بدون این که نیاز به قیام با شمشیر داشته باشند، چنان که بحث در موردش عنوان شد.
۱۹ / ۴۳ - بقباقه برادر فرزندان صیرفی گفته است: اصطخری گفت: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: گویا فرزند حمیده را می بینم که بر مسند امامت قرار گرفته و شرق و غرب زمین در مقابل او خاضع شده اند.
فالوجه فیه: أیضاً [أنّه یکون من نسلها علی ما مضی القول فیه.
۴۴ - قال: وحدّثنی محمّد بن عطاء ضرغامة، عن خلّاد اللؤلؤی قال: حدّثنی سعید المکّی عن أبی عبد الله (علیه السلام) - وکانت له منزلة منه - قال:
قالَ أبو عبد الله (علیه السلام): یا سَعِیدُ! [الأَئِمَّةُ] اثْنا عَشَرَ إِذا مَضی سِتَّةٌ فَتَحَ الله عَلَی السّابِعِ، وَیُمَلِّکُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ خَمْسَةٌ وَتَطْلُعُ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِها عَلی یَدِ السّادِسِ.
فهذا الخبر: فیه تصریح بأنّ الأئمّة اثنا عشر، وما قال بعد ذلک: من التفصیل یکون قول الراوی علی ما یذهب إلیه الإسماعیلیّة.
۴۵ - قال: وحدّثنی حنّان بن سدیر، عن أبی إسماعیل الأبرص، عن أبی بصیر قال:
قالَ أبو عبد الله (علیه السلام): عَلی رَأْسِ السّابِعِ مِنَّا الْفَرَجُ.
توضیح خبر:
همان طور که قبلاً گفته شد منظور از فرزند این است که از نسل حمیده است [نه فرزند بلافصل او].
۲۰ / ۴۴ - سعید مکی که در نزد امام صادق (علیه السلام) صاحب مقام و منزلتی بود، نقل می کند که حضرت فرمودند: ای سعید! امامان دوازده نفرند، زمانی که شش تن از آن ها از دنیا بروند خداوند تبارک و تعالی برای نفر هفتم گشایش ایجاد می کند، و پنج نفر از ما اهل بیت مالک [امام] می شوند و به دست ششمین نفر، خورشید از مغرب طلوع می کند.
توضیح خبر:
این روایت تصریح به این نکته دارد که ائمّه دوازده نفرند، و آنچه که بعد از آن گفته شد، تفصیل و توضیحی است که راوی مطابق با مذهب و مرام اسماعیلیه گفته است.
۲۱ / ۴۵ - ابو بصیر گفته است: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: فرج بر سر هفتمی ماست.
یحتمل أن یکون السابع منه، لأنّه الظاهر من قوله «منّا» إشارة إلی نفسه وکذلک نقول السابع منه [هو] القائم [بالأمر].
ولیس فی الخبر «السابع من أوّلنا» وإذا احتمل ما قلناه، سقطت المعارضة به.
۴۶ - قال: وحدّثنی عبد الله بن جبلّة، عن سلمة بن جناح، عن حازم بن حبیب قال:
قُلْتُ لأَبِی عبد الله (علیه السلام): إِنَّ أَبَوَیّ هَلَکا وَقَدْ أَنْعَمَ الله عَلَیَّ وَرَزَقَ أَ فَأَتَصَدَّقُ عَنْهُما وَأَحُجُّ؟ فَقالَ: نعم، ثُمَّ قالَ بِیَمِینِهِ: یا أَباحازِمُ مَنْ جاءَکَ یُخْبِرُکَ عَنْ صاحِبِ هذَا الْأَمْرِ أَنَّهُ غَسَّلَهُ وَکَفَّنَهُ وَنَفَضَ التُّرابَ مِنْ قَبْرِهِ فَلا تُصَدِّقْهُ.
توضیح خبر:
ممکن است که منظور هفتمین امام از نسل ایشان باشد؛ چرا که ظاهر کلامشان که فرمودند: «از ما»، اشاره به وجود مقدّس خود حضرت دارد و به همین ترتیب ما هم معتقدیم: هفتمین امام از امام صادق (علیه السلام) همان قائم به امر است و در خبر هم نیامده است که «هفتمین امام از ما... ». حال که احتمال می رود همین باشد، پس معارضه ای که در نقل این خبر ادّعا شده [که روایت با اعتقاد ما معارض است]ساقط می شود [چون این خبر عین اعتقاد ماست نه واقفیه.
۲۲ / ۴۶ - حازم بن حبیب می گوید: به محضر مبارک امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: پدر و مادرم از دار دنیا رفته اند و خداوند به من نعمت و رزق مرحمت فرموده است، آیا برای آن ها صدقه بدهم و حج به جا بیاورم؟
حضرت فرمودند: بله.
بعد از مدتی با قسم و جدیت فرمودند: ای ابا حازم! اگر کسی آمد و از صاحب این امر [ولایت و امامت] به تو خبر داد که او را غسل داده و کفن کرده و از خاک قبرش گرد گرفته، او را تصدیق نکن [چون دروغ می گوید].
فإنّما فیه: أنّ صاحب هذا الأمر لا یموت حتّی یقوم بالأمر ولم یذکر من هو؛ والفائدة فیه أنّ فی النّاس من اعتقد أنّه یموت ویبعثه الله ویحییه - علی ما سنبیّنه - فکان هذا ردّاً علیه ولا شبهة فیه.
۴۷ - قال: وحدّثنی أبومحمّد الصیرفی، عن عبد الکریم بن عمرو، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
سَمِعْتُهُ یَقُولُ: کَأَنِّی بِابْنِی هذا - یَعْنِی أَبَاالْحَسَنِ (علیه السلام) - قَدْ أَخَذَهُ بَنُو فُلانٍ فَمَکَثَ فِی أَیْدِیهِمْ حِیناً وَدَهْراً، ثُمَّ خَرَجَ مِنْ أَیْدِیهِمْ فَیَأْخُذُ بِیَدِ رَجُلٍ مِنْ وُلْدِهِ حَتّی یَنْتَهِی (بِهِ) إِلی جَبَلِ رِضْوی
فهذا الخبر: لو حمل علی ظاهره لکان کذباً، لأنّه حبس فی الأوّلة وخرج ولم یفعل ما تضمّنه، وفی الثانیة لم یخرج.
توضیح خبر
در این خبر می فرماید: صاحب این امر از دنیا نمی رود مگر پس از قیام بر امر امامت، و از طرفی ذکری هم از [نام] قائم نشده است. فایده این خبر همان گونه که به زودی خواهیم گفت، در این است که عدّه ای از مردم معتقدند که صاحب الامر رحلت کرده و وقت قیامش که فرا برسد خداوند او را زنده می کند. بنابراین روایت در صدد ردّ این گروه و دفع شبهه آن است.
۲۳ / ۴۷ - ابو بصیر می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: گویا این پسر؛ یعنی ابا الحسن را می بینم که به دست بنی فلان [بنی عباس] گرفتار و اسیر شده است و مدّتی در دست آن ها است، سپس از دست آن ها خارج شده [و آزاد می شود] و دست مردی از اولادش را می گیرد تا این که به کوه رضوی(۴۵) می رسند.
توضیح خبر:
اگر این خبر را به ظاهر آن حمل کنیم دروغ خواهد شد؛ چرا که امام کاظم (علیه السلام) در مرتبه اوّل زندانی شدند و [موقتاً] آزاد شدند. آنچه را که در ضمن این خبر آمده انجام نداد و در نوبت دوم هم که زندانی شدند، تا شهادت در زندان بودند و از آنجا خارج نشدند.
ثم لیس فیه أنّ من یأخذ بید رجل من ولده حتّی ینتهی إلی جبل رضوی أنّه یکون القائم وصاحب السیف الّذی یظهر علی الأرض فلا تعلّق بمثل ذلک.
۴۸ - قال: وحدّثنی جعفر بن سلیمان، عن داود الصرمی، عن علیّ بن أبی حمزة قال:
قالَ [لِی أبو عبد الله (علیه السلام): مَنْ جاءَکَ فَقالَ لَکَ: إنَّهُ مَرضَ اِبْنِی هذا، وَأَغْمَضُهُ وَغَسَّلَهُ وَوَضَعَهُ فِی لَحْدِهِ، وَنَفَضَ یَدَهُ مِنْ تُرابِ قَبْرِهِ، فَلا تُصَدِّقْهُ.
فهذا الخبر: رواه ابن أبی حمزة وهو مطعون علیه وهو واقفیّ وسنذکر ما دعاه إلی القول بالوقف.
علی أنّه لا یمتنع أن یکون المراد به الردّ علی من ربّما یدّعی أنّه تولّی تمریضه وغسله ویکون فی ذلک کاذباً، لأنّه مرض فی الحبس، ولم یصل إلیه من یفعل ذلک وتولّی بعض
از طرفی این خبر مشخص نکرده است که کسی که دست یکی از اولاد او را می گیرد و به کوه رضوی می رود، همان قائم و صاحب شمشیری است که بر [همه اهل] زمین پیروز می شود [یا کسی دیگری است] بنابراین استدلال و تمسّک به این خبر درست نیست.
۲۴ / ۴۸ - علی بن ابی حمزه گفته است: امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: اگر کسی آمد و به تو گفت این پسرم [امام کاظم] مریض شد و آن شخص چشم او را بسته و غسلش داده و در قبر قرار داده است و دستش را از خاک قبرش تکانده است، او را تصدیق نکن [چون دروغ می گوید].
توضیح خبر:
اولاً این خبر را ابن ابی حمزه روایت کرده که به علّت واقفی بودن مورد طعن است، و به زودی خواهیم گفت که چرا واقفی شد.
ثانیاً احتمال دارد که مقصود روایت ردّ بر کسی باشد که ادّعا کند که در ایام بیماری امام از ایشان پرستاری کرده و پس از شهادت حضرت، او را غسل داده است که ادعای کذب و دروغی است. به جهت این که آن حضرت در حبس بودند و کسی نمی توانست از موالیه - علی ما قدّمناه - غسله، وعند قوم من أصحابنا تولّاه ابنه.
فیکون قصد البیان عن بطلان قول من یدّعی ذلک.
۴۹ - قال: وروی عن سلیمان بن داود، عن علیّ بن أبی حمزة، عن أبی الحسن (علیه السلام) قال:
قالَ لِی: یا عَلِیُّ مَنْ أَخْبَرَکَ أَنَّهُ مَرّضَنِی وَغَمَّضَنِی وَغَسَّلَنِی وَوَضَعَنِی فِی لَحْدِی وَنَفَضَ یَدَهُ مِنْ تُرابِ قَبْرِی فَلا تُصَدِّقْهُ.
فالوجه فیه: أیضاً ما قلناه فی الخبر الأوّل سواء.
۵۰ - قال: وأخبرنی أعین بن عبد الرحمن بن أعین قال: بعثنی عبد الله بن بکیر إلی عبد الله الکاهلی سنة أخذ العبد الصالح (علیه السلام) زمن المهدی فقال: أقرئه السلام وسله أتاه خبر - إلی أن قال: - أقرئه السلام وقل له: حدّثنی أبوالعیزار فی مسجدکم منذ ثلاثین سنة وهو یقول:
ایشان پرستاری کند و یا همان طوری که قبلاً هم گفته شد آن حضرت را یکی از دوستان او غسل داده باشد. البته بسیاری از علمای ما معتقدند که فرزند ایشان [امام رضا] امور امام را انجام داده اند. [که کاملاً درست است]. بنابراین قصد روایت، بیان بطلان ادّعای دیگران بوده است.
۲۵ / ۴۹ - علی بن ابی حمزه نقل کرده است: امام کاظم (علیه السلام) به من فرمودند: ای علی! اگر کسی به تو خبر داد که در مریضی من بر بالینم بوده و پس از مرگ، چشمم را بسته و مرا در قبر گذاشته و از خاک قبرم گرد گرفته است، او را تصدیق نکن.
توضیح خبر:
سخن ما همان است که در خبر گذشته بحث کردیم.
۲۶ / ۵۰ - اعین بن عبدالرّحمن بن اعین گفته است: در همان سالی که امام کاظم (علیه السلام) در زمان مهدی عباسی دستگیر و روانه زندان شدند، عبد الله بن بکیر مرا به طرف عبد الله کاهلی فرستاد و گفت: سلام مرا به او رسانده از او بپرس که آیا خبر [دستگیری امام] به او رسیده است یا نه؟
[تا این که گفت] به او سلام برسان و [از طرف من به او بگو: ابوالعیزار سی سال پیش قالَ أبو عبد الله (علیه السلام): یَقْدُمُ لِصاحِبِ الأَمْرِ الْعراقَ مَرَّتَیْنِ؛ فَأَمّا الأُولی فَیَعْجُلُ سَراحُهُ وَیَحْسُنُ جائِزَتُهُ وَأَمّا الثّانِیَةُ فَیُحْبَسُ فَیَطُولُ حَبْسُهُ، ثُمَّ یَخْرُجُ مِنْ أَیْدِیهِمْ عَنْوَةً.
فهذا الخبر: مع أنّه خبر واحد، یحتمل أن یکون الوجه فیه أنّه یخرج من أیدیهم عنوة، بأن ینقله الله إلی دار کرامته، ولا یبقی فی أیدیهم یعذّبونه ویؤذونه علی أنّه لیس فیه من هو ذلک الشخص، وصاحب الأمر مشترک بینه وبین غیره، فلم حمل علیه دون غیره.
۵۱ - قال: وأخبرنی إبراهیم بن محمّد بن حمران وحمران والهیثم بن واقد الجزری، عن عبد الله الرجانی قال: کنت عند أبی عبد الله (علیه السلام) إذ دخل علیه العبد الصالح (علیه السلام) فقال:
یا أَحْمَدُ اِفْعَلْ کَذا.
در مسجد شما به ما می گفت: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: صاحب امر امامت دو مرتبه به عراق برده می شود. امّا اولین بار زود آزاد شده، جایزه خوبی هم به او داده می شود و امّا مرتبه دوم مدّت طولانی زندانی می شود و به شکل ناگهانی از دست آن ها خارج می شود.
توضیح خبر:
علاوه بر این که خبر واحد است، ممکن است منظور از این که به صورت ناگهانی از دست آن ها خارج می شود، این باشد که خداوند تبارک وتعالی آن حضرت را به عالم بقا منتقل می کند و دیگر در دست آن ها نمی ماند تا شکنجه و آزار ببیند.
از طرفی در این خبر نیامده است که صاحب امر مشخصاً چه کسی است. لذا لفظ صاحب امر مشترک بین امام کاظم و غیر ایشان است. پس به چه دلیل [وصف] صاحب الامر فقط بر او حمل بشود نه غیر او؟
۲۷ / ۵۱ - عبد الله بن رجانی گفته است: من در محضر امام صادق (علیه السلام) بودم که عبد صالح [امام کاظم (علیه السلام)] داخل شد و امام صادق (علیه السلام) خطاب به ایشان فرمودند: ای احمد! آن کار را انجام بده.
فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ! اِسْمُهُ فُلانٌ؟ فَقالَ: بَلْ اِسْمُهُ أَحْمَدُ وَمُحَمَّدُ، ثُمَّ قالَ لی: یا عَبْدَ الله إِنَّ صاحِبَ هذَا الْأَمْرِ یُؤْخَذُ، فَیُحْبَسُ، فَیَطُولُ حَبْسُهُ فَإِذا هَمُّوا بِهِ دَعا بِاسْمِ الله الأَعْظَمِ فَأَفلتهُ مِنْ أَیْدِیهِم.
فهذا أیضاً: من جنس الأوّل یحتمل أن یکون أراد بفلته الموت دون الحیاة.
۵۲ - قال: [و]روی بعض أصحابنا، عن أبی محمّد البزّاز قال: حدّثنا عمرو بن منهال القمّاط، عن حدید الساباطی، عن أبی عبد الله (علیه السلام):
قالَ: إِنَّ لأَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) غَیْبَتَیْنِ؛ إِحْداهُما تَقِلُّ وَالأُخْری تَطُولُ، حَتّی یَجِیئُکُمْ مَنْ یَزْعَمُ أَنَّهُ ماتَ وَصَلّی عَلَیْهِ وَدَفَنَهُ وَنَفَضَ تُرابَ الْقَبْرِ مِنْ یَدِهِ. فَهُوَ فِی ذلِکَ کاذِبٌ لَیْسَ یَمُوتُ وَصِیٌّ حَتّی یُقِیمُ وَصِیّاً وَلا یَلِی الْوَصِیُّ إِلَّا الْوَصِیَّ فَاِنَّ وَلِیَّهُ غَیْرُ وَصِیٍ عَمِیَ.
عرض کردم: جانم به فدای شما، اسم او فلان [موسی است!
حضرت فرمودند: بلکه اسم او احمد و محمّد است. بعد به من فرمودند: ای عبد الله! همانا صاحب این امر گرفتار شده و مدّتی طولانی زندان می شود. پس وقتی که آن ها تصمیم به [کشتن] او گرفتند به اسم اعظم خداوند دعا کرده، از دستشان رها می شود.
توضیح خبر:
این خبر هم از جنس خبر قبلی است، و احتمال می رود که مقصود از رها شدن این باشد که با مرگ رها می شود نه حیات و زندگی.
۲۸ / ۵۲ - حدید ساباطی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: ابی الحسن [کاظم (علیه السلام)] دو غیبت خواهد داشت، یکی کوتاه و دیگری طولانی خواهد بود. تا آنجا که کسی نزد شما آمده و خیال می کند که او از دنیا رفته و بر ایشان نماز خوانده و دفنش کرده و دستش را از خاک قبر او تکانده است. در این مورد آن شخص حتماً دروغگو و کاذب است. وصی من نمی میرد تا این که وظیفه وصایتش را انجام دهد و [امور] وصی را به جز وصی کسی به عهده نمی گیرد و اگر چنانچه کسی غیر از وصی، متولّی [امور غسل و کفن] وصی شود، کور خواهد شد.
وإنّما فیه: تکذیب من یدّعی موته قبل أن یقیم وصیّاً، وهذا لعمری باطل فأمّا إذا أوصی وأقام غیره مقامه فإنّه لیس فیه ذکره.
۵۳ - قال: وحدّثنا عبد الله بن سلام أبوهریرة، عن زرعة، عن مفضّل قال:
کُنْتُ جالِساً عِنْدَ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام)، إِذْ جاءَهُ أَبُوالْحَسَنِ وَمُحَمَّدٌ وَمَعَهُما عناقٌ یَتجاذَبانُها فَغَلَبُهُ مُحَمَّدٌ عَلَیْها، فَاسْتَحْیی أَبُوالْحَسَن فَجاءَ فَجَلَسَ إِلی جانِبی فَضَمَّمْتُه إِلَیَّ وَقَبَّلْتُهُ. فَقالَ أبو عبد الله (علیه السلام): أَما إِنَّهُ صاحِبُکُمْ مَعَ أَنَّ بَنِی الْعَبّاسِ یَأْخُذُونَهُ فَیُلْقی مِنْهُمْ عَنَتاً ثُمَّ یَفلتهُ الله مِنْ أَیْدِیهِمْ بِضَرْبٍ مِنَ الضُّروبِ، ثُمَّ یُعْمی عَلَی النَّاسِ أَمْرُهُ حَتّی تَفِیضُ عَلَیْهِ الْعُیُونُ، وَتَضْطَرِبُ فِیهِ الْقُلُوبُ کَما تَضْطَرِبُ السَّفِینَةُ فِی لُجَّةِ الْبَحْرِ وَعَواصِفِ الرِّیحِ، ثُمَّ یَأْتِی الله عَلی یَدَیْهِ بِفَرَجٍ لِهذِهِ الأُمَّةِ لِلدِّینِ وَالدُّنیا.
توضیح خبر:
این خبر در واقع تکذیب کسی است که مدّعی شده، امام کاظم (علیه السلام) قبل از وصیت کردن از دنیا رفته است. ولی به جان خودم قسم این ادّعا باطل و بیهوده است و امّا پس از زمانی امام وصیت کرده وصی قرار داد و وصی هم جانشین او شد (فقط برای حفظ جانش) نام او را ذکر نکرد.
۲۹ / ۵۳ - مفضل [بن عمر] گفته است: من در خدمت امام صادق (علیه السلام) نشسته بودم که ابوالحسن [موسی (علیه السلام)] به همراه محمّد [برادرشان] با یک بزغاله آمد و هر دو نفر بزغاله را سمت خودشان میکشاندند تا این که محمّد غلبه کرد و ابوالحسن حیا نموده، در کنار من نشست. من هم ایشان را بغل کرده و بوسیدم. بعد امام صادق (علیه السلام) فرمودند: ایشان صاحب [و امام] شماست با این که بنی عباس او را دستگیر می کنند و آسیب هایی از آن ها به او می رسد، امّا خداوند به هر نحوی که می خواهد او را از دست بنی عباس رها می کند. بعد امر ایشان بر مردم پنهان می شود تا آنجا که چشم ها برای او گریان خواهد شد و دل های مردم مثل کشتی که در گرداب دریا و مقابل بادهای سهمگین قرار گرفته باشد، لرزان و مضطرب خواهد شد. سپس خداوند متعال فرج این امّت را در دین و دنیا به دستش می آورد.
فما تضمن هذا الخبر: من أنّ بنی العباس یأخذونه صحیح جری الأمر فیه علی ذلک وأفلته الله منهم بالموت.
وقوله: «یعمی علی النّاس أمره» کذلک هو، لأنّه اختلف فیه هذا الاختلاف وفاضت علیه عیون عند موته.
وقوله: «ثمّ یأتی الله علی یدیه» یعنی علی یدی من یکون من ولده بفرج لهذه الأمة، وهو الحجّة (علیه السلام) وقد بیّنا ذلک فی نظائره.
۵۴ - قال: وحدّثنی حنّان، عن أبی عبد الرحمن المسعودی قال: حدّثنا المنهال بن عمرو، عن أبی عبد الله النعمان، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
صاحِبُ الْأَمْرِ یُسْجَنُ حِیناً وَیَمُوتُ [حیِناً] وَیَهْرَبُ حِیناً.
توضیح خبر:
این خبر متضمّن این مسأله است که بنی عباس ایشان را دستگیر می کنند که صحیح است و همین اتّفاق هم افتاد و خداوند نیز آن حضرت را به وسیله مرگ از دست بنی عباس رها فرمود.
و این که فرمودند: «امر ایشان بر مردم پنهان می شود» همین طور هم شد، به دلیل این که در مورد امام کاظم (علیه السلام) اختلافاتی شد و در زمان مرگ حضرت چشم ها برای او گریان شد.
و این که حضرت فرمودند: «خداوند فرج دین و دنیای این امّت را به دست او می آورد» به این معنا است که فرج دین امّت به دست کسی است که از اولاد ایشان است که عبارت است از حضرت حجّت (علیه السلام) و ما این مسأله را در موارد گوناگون بیان کرده ایم.
۳۰ / ۵۴ - ابی عبد الله نعمان از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: صاحب امر [امامت] زمانی زندانی می شود و زمانی هم می میرد و در زمانی دیگر می گریزد [و از زندان فرار می کند.]
فأوّل ما فیه: أنّه قال: «یموت حیناً وذلک خلاف مذهب الواقفة، فأمّا الهرب فإنّما صحّ ذلک فیمن ندّعیه نحن دون من یذهبون إلیه، لأنّ أباالحسن موسی (علیه السلام) ما علمنا أنّه هرب وإنّما هو شیء یدّعونه لا یوافقهم علیه أحد، ونحن یمکننا أن نتأوّل قوله «یموت حیناً» بأن نقول: یموت ذکره.
۵۵ - قال: وروی بحر بن زیاد، عن عبد الله الکاهلی، أنّه سمع أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
إِنْ جاءَکُمْ مَنْ یُخْبِرُکُمْ بِأَنَّهُ مَرِضَ ابْنِی هذا، وَهُوَ شَهِدَهُ وَهُوَ أَغْمَضَهُ وَغَسَّلَهُ وَأَدْرَجَهُ فِی أَکْفانِهِ وَصَلّی عَلَیْهِ وَوَضَعَهُ فِی قَبْرِهِ وَهُوَ حَثّا عَلَیْهِ التُّرابَ، فَلا تُصَدِّقُوهُ وَلابُدَّ مِنْ أَنْ یَکُونُ ذا.
توضیح خبر:
اولین اشکال این خبر این است که گفت: زمانی می میرد، این فقره از خبر با مذهب خود واقفیه [که به این خبر استدلال کرده اند] مخالف است.
و امّا [اشکال دوم در مورد] فرار، این قسمت خبر هم در چیزی که ما ادّعا می کنیم صحیح است [که به وسیله مرگ از دست بنی عباس رها شد] نه آنچه که [واقفیه] مدّعی هستند. به این دلیل که [در هیچ مدرک و نقلی] دیده نشده است که حضرت [از زندان]فرار کرده اند و این مطلبی است که این ها ادّعا کرده و هیچ کس با آن ها موافق نیست.
البته ما می توانیم این جمله که «زمانی می میرد» را به این تأویل کنیم که زمانی یاد و ذکر ایشان می میرد [نظیر آنچه که در مورد امام زمان (علیه السلام) خواهد شد].
۳۱ / ۵۵ - عبد الله کاهلی گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: اگر کسی آمد و به شما خبر داد که پسرم مریض شده است و او شاهد مرگش بوده و چشمش را بسته و غسلش داده و او را کفن کرده و بر بدنش نماز اقامه کرده و در قبر قرار داده و روی او خاک ریخته است، تصدیقش نکنید. چون چاره ای نیست و باید این امر امامت امام کاظم (علیه السلام) واقع شود.
فقال له محمّد بن زیاد تمیمی: - وکان حاضر الکلام بمکة - یا أبایحیی هذه والله فتنة عظیمة، فقال له الکاهلی: فسهم الله فیه أعظم، یغیب عنهم شیخ ویأتیهم شابّ فیه سنّة من یونس.
فلیس فیه أکثر من تکذیب من یدّعی أنّه فعل ذلک وتولّاه، لعلمه بأنّه ربّما ادّعی ذلک من هو کاذب، لأنّه لم یتولّ أمره إلّا ابنه عند قوم أو مولاه علی المشهور. فأمّا غیر ذلک، فمن إدّعاه کان کاذباً.
وأما ظهور صاحب هذا الأمر فلعمری یکون فی صورة شابّ ویظنّ قوم أنّه شاخ لأنّه فی سنّ شیخ قد هرم.
در همین حین محمّد بن زیاد تمیمی [از اصحاب امام صادق (علیه السلام)] که در مکه حاضر بود و این سخن را شنید، گفت: ای ابا یحیی! [کنیه عبد الله کاهلی] به خدا قسم که این فتنه بزرگ و عظیمی است.
کاهلی به او جواب داد: در این ماجرا سهم خدا بیشتر است؛ در حالی که پیرمردی است از [دیدگان] مردم پنهان می شود و در حال جوانی [به طرف مردم]می آید که در این کار او سنتی از سیره و روش یونس هست.
توضیح خبر:
حداکثر چیزی که در این خبر هست تکذیب کسی است که مدعی بشود، متصدی انجام امور مربوط به ایشان بوده، به این دلیل که امام صادق (علیه السلام) می دانست چه بسا شخص دروغگویی بیاید و مدعی این باشد، چون بنابر عقیده عدّه ای تنها کسی که این امور [مربوط به تجهیز بدن امام کاظم (علیه السلام)] را انجام داده، فرزندش [امام رضا (علیه السلام)]و بنابر نظریه مشهور، غلام آن حضرت بوده است.
پس هر کسی مدّعی غیر این امر شود دروغگو است.
اما در مورد ظهور صاحب امر [امامت و ولایت] به جان خودم قسم که در سیمای جوانی خواهد بود و البته عدّه ای خیال می کنند که ایشان پیرمرد شده، چرا که در سنّ پیری و کهولت است.
۵۶ - قال: وروی أحمد بن الحارث، رفعه إلی أبی عبد الله (علیه السلام) أنّه قال:
لَوْ قَدْ یَقُومُ الْقائِمُ لَقالَ النَّاسُ: أَنّی یَکُونُ هذا وَبُلِیَتْ عِظامُهُ.
فإنّما فیه: أنّ قوماً یقولون: إنّه بلیت عظامه لأنّهم ینکرون أن یبقی هذه المدّة الطویلة.
وقد ادّعی قوم أنّ صاحب الزمان مات وغیّبه الله فهذا ردّ علیهم.
۵۷ - قال: وروی سلیمان بن داود، عن علیّ بن أبی حمزة، عن أبی بصیر قال:
سَمِعْتُ أَباجَعْفَرِ (علیه السلام) یَقُولُ: فِی صاحِبِ هذَا الْأَمْرِ أَرْبَعُ سُنَنٍ مِنْ أَرْبَعَةِ أَنْبِیاءَ؛ سُنَّةٌ مِنْ مُوسی وَسُنَّةٌ مِنْ عِیسی وَسُنَّةٌ مِنْ یُوسُفَ، وَسُنَّةٌ مِنْ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله)؛ أَمّا [مِنْ مُوسی فَخائِفٌ یَتَرَقَّبُ، وَأَمّا [مِنْ یُوسُفَ فَالسِّجْنُ، وَأَمّا [مِنْ عِیسی فَیُقالُ: ماتَ وَلَمْ یَمُتْ وَأَمّا [مِنْ]مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) فَالسَّیْفُ.
۳۲ / ۵۶ - احمد بن حارث روایت کرده و سند حدیثش را به امام صادق (علیه السلام) رسانده که حضرت فرمودند: اگر چنانچه قائم (علیه السلام) قیام کند مردم خواهند گفت: از کجا این شخص همان قائم باشد؟ در حالی که استخوان های او هم پوسیده است.
توضیح خبر
این که عدّه ای می گویند «استخوان های او پوسیده» به این دلیل است که آن ها منکر بقای قائم (علیه السلام) در این مدّت طولانی هستند. عدّه ای هم مدعی شده اند که صاحب الزمان (علیه السلام) از دنیا رفته اند و خداوند ایشان را [از چشم مردم]پنهان کرده است. این خبر رد این دو دیدگاه است.
۳۳ / ۵۷ - ابو بصیر گفته است: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: در صاحب این امر [امامت] چهار سنّت از سنن انبیا وجود دارد؛ سنتی از موسی بن عمران (علیهما السلام)، سنتی از عیسی بن مریم (علیهما السلام)، سنتی از یوسف (علیه السلام) و سنتی هم از محمّد (صلی الله علیه و آله) می باشد. سنّت موسی عبارت است از خوف و انتظار. سنّت یوسف، زندان و سنت عیسی این است که درباره او گفته می شود که مرده است در حالی که آن حضرت زنده و حاضر است و سنتی که از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است، خروج و قیام [علیه ظلم] با شمشیر است.
فما تضمّن هذا الخبر من الخصال کلّها حاصلة فی صاحبنا.
فإن قیل: صاحبکم لم یسجن فی الحبس.
قلنا: لم یسجن فی الحبس وهو فی معنی المسجون لأنّه بحیث لا یوصل إلیه ولا یعرف شخصه علی التعیین فکأنّه مسجون.
۵۸ - قال: وروی علیّ بن عبد الله، عن زرعة بن محمّد، عن مفضل قال:
سَمِعْتُ أبا عبد الله (علیه السلام) یَقُولُ: إِنَّ بَنِی الْعَبّاسِ سَیُعْبَثُونَ بِابْنِی هذا وَلَنْ یَصِلُوا إِلَیْهِ، ثُمَّ قالَ: وَما صائِحَةٌ تَصِیحُ، وَما ساقَةٌ تَسِقُ، وَما مِیراثٌ یُقَسَّمُ وَما أُمّةٌ تُباعُ.
۵۹ - [قال: و روی أحمد بن علیّ، عن محمّد بن الحسین بن إسماعیل، عن عبد الرحمن بن الحجاج قال:
توضیح خبر
آنچه که این خبر متضمّن آن است از ویژگی ها و خصال مذکور، در مورد صاحب ما [امام زمان (علیه السلام)] حاصل شده و وجود دارد.
اگر گفته شود: صاحب شما زندانی نشده است.
می گوییم: [بله] ایشان [در یک چهار دیواری] زندانی نشده اند لکن در معنای زندانی است، چرا که کسی دسترسی به ایشان نداشته و آن حضرت را مشخصاً نمی شناسد. بنابراین مثل این است که ایشان در زندان می باشند.
۳۴ / ۵۸ - مفضل بن عمر گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: به زودی بنی عباس علیه این پسرم توطئه خواهند کرد و البته هرگز به او نمی رسند.
سپس فرمود: نه زنی که بر او صیحه زده و ناله کند و نه مأموری که او را ببرد و نه میراثی که از او بماند و تقسیم شود و همچنین کنیزی که واگذار شود نخواهد بود.
۳۵ / ۵۹ - عبدالرحمن بن حجاج گفته است: از ابا ابراهیم، امام کاظم (علیه السلام) شنیدم سَمِعْتُ أَباإبراهیم (علیه السلام) یقول: إِنَّ بَنِی فلان یَأْخُذُونَنِی وَیَحْبِسُونَنِی وَقالَ: وَذاکَ وَاِنْ طالَ فَإِلی سَلامَةٍ.
فالوجه فی الخبر الأوّل: أنّهم ما یصلون إلی دینه وفساد أمره، دون أن لا یصلوا إلی جسمه بالحبس، لأنّ الأمر جری علی خلافه.
وکذلک قوله: «وذاک وإن طال فإلی سلامة» معناه إلی سلامة من دینه.
۶۰ - قال: و روی إبراهیم بن المستنیر، عن المفضل قال:
سَمِعْتُ أبا عبد الله (علیه السلام) یَقُولُ: إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَیْبَتَیْنِ؛ إحْداهُما أَطْوَلُ [مِنَ الأُخْری حَتّی یُقالُ: ماتَ، وَبَعْضٌ یَقُولُ: قُتِلَ، فَلا یَبْقی عَلی أَمْرِهِ إِلّا نَفَرٌ یَسِیرٌ مِنْ أَصْحابِهِ، وَلا یَطَّلِعُ أَحَدٌ عَلی مَوْضِعِهِ وَأَمْرِهِ، وَلا غَیْرُهُ إِلّا الْمَوْلَی الَّذِی یَلِی أَمْرَهُ.
که می فرمودند: بنی فلان [بنی عباس] مرا دستگیر کرده و زندانی می کنند. بعد فرمودند: این امر اگر چه خیلی طولانی خواهد شد، امّا ختم به سلامت می شود.
توضیح دو خبر
این که بنی عباس به آن حضرت نمی رسند. به این معنا است که آن ها به دین حضرت و ایجاد فساد در امر امامتش نمی رسند، نه این که آن ها به جسم حضرت نمی رسند و ایشان را حبس نمی کنند. چرا که مسأله برخلاف این بوده است [یعنی آن ها به جسم حضرت رسیدند].
و امّا روایت دوم که فرمود: اگرچه [زندانی شدنم] خیلی طول خواهد کشید، امّا ختم به سلامت می شود؛ معنای کلام این است که ختم به سلامت دین حضرت می شود.
۳۶ / ۶۰ - مفضل بن عمر گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: برای صاحب این امر دو غیبت هست که یکی از آن ها طولانی تر از دیگری است. تا آنجا که گفته می شود: از دنیا رفته است و بعضی می گویند: کشته شده است. پس فقط عدّه کمی از یاران حضرت بر امر [امامت] او ثابت قدم باقی می مانند و هیچ کس به مکان و امور او مطلع و آگاه نخواهد شد؛ بجز غلامی که امور و کارهای حضرت را انجام می دهد.
فهذا الخبر: صریح فیما نذهب إلیه فی صاحبنا لأنّ له غیبتین:
الأولی کان یعرف فیها أخباره ومکاتباته.
والثانیة أطول؛ انقطع ذلک فیها، ولیس یطّلع علیه أحد إلّا من یختصّه، ولیس کذلک لأبی الحسن موسی (علیه السلام).
۶۱ - قال: و روی علیّ بن معاذ قال: قلت لصفوان بن یحیی: بأیّ شیء قطعت علی علیّ؟ قال: صلّیت ودعوت الله واستخرت (علیه) و قطعت علیه.
فهذا لیس فیه أکثر من التشنیع علی رجل بالتقلید، وإن صحّ ذلک فلیس فیه حجّة علی غیره، علی أنّ الرجل الّذی ذکر ذلک عنه فوق هذه المنزلة لموضعه وفضله وزهده ودینه،
توضیح خبر:
این خبر تصریح دارد به آنچه که ما به آن معتقدیم، در این که صاحب ما دو غیبت دارد؛ اوّلی که در آن دوره خبرها و مکاتبات حضرت شناخته می شد [غیبت صغری]و دومی که طولانی تر است و اخبار و مکاتبات ایشان قطع شد. و هیچ کس برایشان مطلع نمی شود، به جز کسی که فیض این مقام را پیدا کند. در حالی که برای امام کاظم (علیه السلام) به این صورت نبوده است.
۳۷ / ۶۱ - علی بن معاذ گفته است: به صفوان بن یحیی گفتم: به چه دلیلی یقین به [امامت] علی [بن موسی] پیدا کردی؟ گفت: اقامه نماز کردم و بعد از خداوند خواسته و استخاره کردم و [نتیجه این شد که به امامت او] قطع و یقین برایم حاصل شد.
توضیح خبر:
در این خبر فقط سرزنش کسی است که [در امر اعتقادات]تقلید کرده است. تازه اگر هم این عمل صحیح باشد هیچ دلیل و حجّتی برای دیگران نیست. علاوه بر این که این مطلب از کسی ذکر شده است [صفوان بن یحیی] که به خاطر فضل و زهدش، مقام و منزلتی فوق این گونه نسبت ها را دارد.
فکیف یستحسن أن یقول لخصمه فی مسألة علمیّة: أنّه قال فیها بالإستخارة؛ اللهمّ إلّا أن یعتقد فیه من البُلة والغفلة ما یخرجه عن التکلیف، فیسقط المعارضة لقوله.
۶۲ - ثم قال: و قال علیّ بقباقة: سألت صفوان بن یحیی وابن جندب وجماعة من مشیختهم
بنابراین چطور برای او درست است که در مسأله علمی [آن هم اهمّ مسائل]به مخالف بگوید که به خاطر استخاره به امامت ایشان معتقد شدم.
مگر این که [بگوییم] صفوان معتقد بوده که شخص سؤال کننده در درجه ای از بلاهت و نادانی است که ابلهی اش موجب خروج او از دایره تکلیف شده [مثل مجنون]اگر چنین باشد، معارضه و بحث ساقط است.
۳۸ / ۶۲ - علی بقباقه می گوید: از صفوان بن یحیی(۴۶) و ابن جندب و جمعی از - وکان الّذی بینه وبینهم عظیم - بأیّ شیء قطعتم علی هذا الرجل أ لشیء بان لکم فأقبل قولکم؟ قالوا کلّهم: لا والله إلّا أنّه قال فصدّقناه وأحالوا جمیعاً علی البزنطی، فقلت: سوءة لکم وأنتم مشیخة الشیعة، أ ترسلوننی إلی ذلک الصبیّ الکذّاب فأقبل منه وأدعکم أنتم؟
والکلام فی هذا الخبر: مثل ما قلناه فی الخبر الأوّل سواء.
۶۳ - قال: وسئل بعض أصحابنا عن علیّ بن رباط، هل سمع أحداً روی عن أبی الحسن (علیه السلام) أنّه قال:
مشایخ آن ها [شیعه] در حالی که بین او و آن جماعت بحث مهم و بزرگی در گرفته بود، سؤال کردم: به چه دلیل بر حقّانیّت این مرد [امام رضا] یقین کردید؟ آیا دلیلی دارید تا من هم حرف شما را بپذیرم؟
همگی در جواب گفتند: نه به خدا قسم [دلیلی نداریم] فقط او گفت، ما هم تصدیق کردیم [تقلید کورکورانه] و مرا به بزنطی(۴۷) حواله دادند. [کار که به اینجا کشید] گفتم: برای شما جماعت بزرگان شیعه زشت است که مرا به طرف آن کودک دروغگو می فرستید تا از او قبول نمایم و شما را رها کنم.
توضیح خبر:
سخن ما در مورد این خبر همان است که در خبر قبلی گفتیم.
۳۹ / ۶۳ - یکی از اصحاب ما [اصحاب و یاران موسوی و واقفیه] از علی بن رباط سؤال کرد: آیا کسی شنیده است که ابو الحسن موسی گفته باشد: پسرم علی عَلِیٌّ إِبْنِی وَصِیِّی أَوْ إِمامُ بَعْدِی أَوْ بِمَنْزِلَتِی مِنْ أَبِی أَوْ خَلِیفَتِی أَوْ مَعْنی هذا؟ قالَ: لا.
فلیس فیه أکثر من أنّ ابن رباط قال: إنّه لم یسمع أحداً یقول ذلک وإذا لم یسمع هو لا یدلّ علی أنّ غیره لم یسمعه، و[قد] قدّمنا طرفاً من الأخبار عمّن سمع ذلک، فسقط الاعتراض به.
۶۴ - قال: وسأل أبوبکر الأرمنی عبد الله بن المغیرة بأیّ شیء قطعت علی علیّ؟ قال أخبرتنی سلمی أنّه لم یکن عند أبیه أحد بمنزلته.
فالوجه فیه: أیضاً ما قلناه فی غیره سواء.
ومن طرائف الأمور: أن یتوصّل إلی الطعن علی قوم أجلاء فی الدین والعلم والورع
وصیّ من یا امام بعد از من است و یا گفته باشد منزلتش نسبت به من مثل مقام و منزلت من نسبت به پدرم می باشد، یا این که خلیفه و جانشین من است یا چیزی در این معنا و مضمون؟ گفت: نه.
توضیح خبر
حداکثر چیزی که در این خبر هست این است که ابن رباط گفته است: از کسی نشنیده است که امام کاظم (علیه السلام) آن مطالب را گفته باشد. حالا که او نشنیده دلیل نمی شود که دیگری هم نشنیده باشد. این در حالی است که ما قبلاً اخباری در این مورد از کسانی که شنیده بودند نقل کردیم. بنابراین اعتراض این آقایان وارد نیست.
۴۰ / ۶۴ - ابو بکر ارمنی از عبد الله بن مغیره سؤال کرد: به چه دلیل به [امامت]علی [بن موسی] یقین کردی؟ گفت: سلمی [از خدمت گزاران در خانه امام صادق (علیه السلام)]خبر داد که هیچ کسی نزد پدرش [امام کاظم (علیه السلام)] به اندازه او مقام و منزلت نداشت.
توضیح خبر
همان نکته که در دو خبر گذشته گفتیم اینجا هم می گوییم.
از عجیب ترین امور این است که واقفیه به وسیله نقل حکایات ساختگی از افراد مجهول الهویّه به تعداد کثیری از بزرگان دین و علم و تقوا طعن و تهمت می زنند. بالحکایات عن أقوام لا یعرفون، ثمّ لا یقنع بذلک حتّی یجعل ذلک دلیلاً علی فساد المذهب، إنّ هذه لعصبیة ظاهرة وتحامل عظیم، ولو لا أنّ رجلاً منسوباً إلی العلم له صیت وهو من وجوه المخالفین لنا، أورد هذه الأخبار وتعلّق بها، لم یحسن إیرادها، لأنّها کلّها ضعیفة رواها من لا یوثق بقوله.
فأوّل دلیل علی بطلانها أنّه لم یثق قائل بها - علی ما سنبیّنه - ولو لا صعوبة الکلام علی المتعلّق بها فی الغیبة بعد تسلیم الأصول وضیق الأمر علیه فیه وعجزه عن الاعتراض علیه، لما التجأ إلی هذه الخرافات فإنّ المتعلق بها یعتقد بطلانها کلّها.
وقد روی السبب الّذی دعا قوماً إلی القول بالوقف:
تازه به این تهمت ها[ی ناجوانمردانه] قانع نشده و این حکایات را دلیل فساد مذهب بزرگان قرار می دهند. این کار، تعصب جاهلی آشکار و روی گردانی از حقّ است.
و اگر یکی از مخالفین که منسوب به علم و دارای شهرت است، این اخبار را نقل نکرده و مورد استفاده قرار داده نبود به دلیل ضعف مفرطی که در تمام آن خبرها وجود دارد حتی ذکر این اخبار هم درست نبود، چون این اخبار را کسانی نقل کرده اند که مورد اعتماد نیستند.
اولین دلیل بر بطلان اخبار واقفیه این است که هیچ قائلی به آن ها اعتماد نکرده است [چه موافق و چه مخالف] چنان که به زودی بیان خواهیم کرد و اگر سختی بحث بر کسی که در باب غیبت به این اخبار [جعلی] استناد کرده نبود و عرصه بر او تنگ نمی شد و از اعتراض [با دلیل منطقی عاجز نمی شد، هرگز به این خرافات که خودش هم به بطلان آن ها اعتقاد دارد متوسّل نمی شد.
۶۵ - فروی الثقات أنّ أوّل من أظهر هذا الإعتقاد علیّ بن أبی حمزة البطائنی وزیاد بن مروان القندی وعثمان بن عیسی الرواسی طمعوا فی الدنیا، ومالوا إلی حطامها واستمالوا قوماً فبذلوا لهم شیئاً ممّا اختانوه من الأموال، نحو حمزة بن بزیع وابن المکاری وکرّام الخثعمی وأمثالهم.
۶۶ - فروی محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی العطّار، عن محمّد بن أحمد، عن محمّد بن جمهور، عن أحمد بن الفضل، عن یونس بن عبد الرحمن قال: مات أبو إبراهیم (علیه السلام) ولیس من قوّامه أحد إلّا وعنده المال الکثیر، وکان ذلک سبب وقفهم وجحدهم موته، طمعاً فی الأموال، کان عند زیاد بن مروان القندی سبعون ألف دینار، وعند علیّ بن أبی حمزة ثلاثون ألف دینار.
عوامل پیدایش واقفیه:
در مورد سببی که منجر شد عدّه ای معتقد به وقف شده و واقفیه ایجاد شد روایات و اخباری وجود دارد [از جمله]:
۱ / ۶۵ - از افراد مطمئن روایت شده است: اولین اشخاصی که این اعتقاد را اظهار کردند، «علی بن ابی حمزه بطائنی» و «زیاد بن مروان قندی» و «عثمان بن عیسی رواسی» بودند که به مال دنیا طمع کردند و نظر عدّه ای را هم به خود جلب نمودند؛ آن عدّه هم اموالی را در اختیارشان قرار دادند و ایشان هم مثل «حمزة بن بزیع» و «ابن مکاری» و «کرام خثعمی» و دیگران، در اموال مردم خیانت کردند.
۲ / ۶۶ - یونس بن عبد الرّحمن گفته است: [وقتی] ابو ابراهیم [امام کاظم (علیه السلام)]از دنیا رفت، نزد [بعضی از] وکلایش اموال بسیار زیادی بود و همین امر موجب وقف آن ها شد. لذا به دلیل طمع در اموال حضرت، شهادت و مرگ ایشان را انکار کردند. فقط نزد «زیاد بن مروان قندی» هفتاد هزار دینار و در دست «علی بن ابی حمزه» سی هزار دینار بود.
فلمّا رأیت ذلک وتبیّنت الحقّ وعرفت من أمر أبی الحسن الرضا (علیه السلام) ما علمت، تکلّمت ودعوت النّاس إلیه، فبعثا إلیّ وقالا ما یدعوک إلی هذا؟ إن کنت ترید المال فنحن نغنیک وضمنا لی عشرة آلاف دینار، وقالا [لی: کفّ.
فأبیت، وقلت لهما: إنّا روینا عن الصادقین (علیهم السلام) أنّهم قالوا:
«إِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَی الْعالِمِ أَنْ یُظْهِرَ عِلْمَهُ، فَإنْ لَمْ یَفْعَلْ سُلِبَ نُورُ الإِیمانِ».
وما کنت لأدع الجهاد وأمر الله علی کلّ حال، فناصبانی وأضمرا لی العداوة.
۶۷ - وروی محمّد بن الحسن بن الولید، عن الصفار وسعد بن عبد الله الأشعری جمیعاً، عن یعقوب بن یزید الأنباری، عن بعض أصحابه قال: مضی أبو إبراهیم (علیه السلام) وعند زیاد
وقتی که این جریانات را دیدم و حق برایم روشن شد، امر امامت ابی الحسن رضا (علیه السلام) را شناختم و آنچه را که می بایست آموختم، لذا سخنرانی کردم و مردم را به سمت امامت امام رضا (علیه السلام) دعوت کردم.
بعد آن دو نفر پیک فرستادند و گفتند: چه چیزی باعث شده که این کار را بکنی؟ اگر مال می خواهی ما بی نیازت می کنیم و تعهّد کردند که ده هزار دینار به من بدهند و گفتند: [از این کارها] دست بردار.
من خودداری کردم و به آن ها گفتم: ما روایتی از امام صادق و امام باقر (علیهما السلام) داریم که فرموده اند: هر وقت بدعت در دین ظاهر شد، عالم باید علمش را ظاهر کند و اگر این کار را [در مبارزه با بدعت] انجام ندهد نور ایمان از او دور می شود.
و من در هر حالی جهاد و اطاعت امر خدا را ترک نمی کنم. با بیان این مطالب آن ها با من بنای دشمنی گذاشتند و به مبارزه پرداختند.
۳ / ۶۷ - یعقوب بن یزید انباری از بعضی از یاران و دوستانش نقل می کند: وقتی ابو ابراهیم (علیه السلام) از دار دنیا رفت، نزد «زیاد قندی» هفتاد هزار دینار و نزد «عثمان القندی سبعون ألف دینار، وعند عثمان بن عیسی الرواسی ثلاثون ألف دینار وخمس جوار ومسکنه بمصر.
فَبَعَثَ إِلَیْهِمْ أَبُوالْحَسَنِ الرِّضا (علیه السلام) أَنْ اِحْمَلُوا ما قِبَلِکُمْ مِنَ الْمالِ وما کانَ اجْتُمِعَ لأِبِی عِنْدَکُمْ مِنْ أَثاثٍ وَجَوارٍ، فَإِنِّی وارِثُهُ وَقائِمٌ مَقامَهُ، وَقَدْ اقْتَسَمْنا مِیراثَهُ وَلا عُذْرَ لَکُمْ فِی حَبْسِ ما قَدْ اجْتُمِعَ لِی وَلِوارِثِهِ قَبْلَکُمْ وَکَلامٌ یُشْبَهُ هذا.
فأمّا ابن أبی حمزة فإنّه أنکره ولم یعترف بما عنده وکذلک زیاد القندی.
وأمّا عثمان بن عیسی فإنّه کتب إلیه أنّ أباک - صلوات الله علیه - لم یمت وهو حیّ قائم، ومن ذکر أنّه مات فهو مبطل، وأعمل علی أنّه قد مضی کما تقول، فلم یأمرنی بدفع شیء إلیک، وأمّا الجواری فقد أعتقهنّ وتزوّجت بهنّ.
بن عیسی رواسی» سی هزار دینار و پنج کنیز بود و محل سکونتش هم در مصر بود.
امام رضا (علیه السلام) برای آن ها پیک فرستادند: آنچه از اموال پدرم که جمع کرده و در دست شماست؛ اعم از اثاث و کنیز [و دیگر اموال] را برای من بفرستید. چرا که من وارث و جانشین ایشان هستم و میراث حضرت را هم تقسیم کرده ایم [اشاره به این که می دانیم چه مبالغی در دست شما است] و برای نگهداری اموال ایشان و آنچه که جمع شده و از آن من و وارث اوست هیچ عذری ندارید. و از این قبیل امور فرمودند.
امّا «ابن ابی حمزه» که اصلاً انکار کرد و به آنچه که در دست داشت اعتراف نکرد. «زیاد قندی» هم همین طور.
امّا «عثمان بن عیسی» به امام رضا (علیه السلام) نوشت: پدر تو - صلوات الله علیه - زنده و قائم است و هر کس که به مرگ او معتقد باشد اهل باطل است و اگر می گویی بر مبنای این که او مرده است عمل کنم [و مرگ او را بپذیرم] ایشان به من امر نکرده بودند که به تو چیزی بدهم [این در مورد اموال] و امّا کنیزان، آن ها را آزاد کرده و به عقد ازدواج خود در آوردم.
۶۸ - وروی أحمد بن محمّد بن سعید بن عقدة، عن محمّد بن أحمد بن نصر التیمی قال: سمعت حرب بن الحسن الطحان یحدّث یحیی بن الحسن العلوی أنّ یحیی بن المساور قال: حضرت جماعة من الشیعة، وکان فیهم علیّ بن أبی حمزة فسمعته یقول: دخل علیّ بن یقطین علی أبی الحسن موسی (علیه السلام) فسأله عن أشیاء فأجابه.
ثمّ قال أبوالحسن (علیه السلام):
یا عَلِیٌّ صاحِبُکَ یَقْتُلُنِی.
فَبَکی عَلِیُّ بْنُ یَقْطِین وَقالَ: یا سَیِّدِی! وَأَنَا مَعَهُ؟ قالَ: لا یا عَلِیُّ لا تَکُونُ مَعَهُ ولا تَشْهَدُ قَتْلِی.
قالَ عَلِیٌّ: فَمَنْ لَنا بَعْدَکَ یا سَیِّدِی؟ فَقالَ: عَلِیٌّ ابْنِی هذا هُوَ خَیْرٌ مَنْ أَخْلَفُ بَعْدِی، هُوَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ أَبِی، هُوَ لِشِیعَتِی عِنْدَهُ عِلْمُ ما یَحْتاجُونَ إِلَیْهِ، سَیِّدٌ فِی الدُّنیا وَسَیِّدٌ فِی الآخِرَةِ وَإنَّهُ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ.
۴ / ۶۸ - حرب بن حسن طحان برای یحیی بن حسن علوی حدیث نقل کرد که یحیی بن مساور گفته است: در میان جماعتی از شیعه حاضر شدم، از «علی بن ابی حمزه» که در بین آن ها بود شنیدم که می گفت: علی بن یقطین به محضر ابی الحسن موسی (علیه السلام) رسید و درباره مسائلی سؤال کرد، و امام هم جواب دادند.
سپس ابو الحسن (علیه السلام) فرمودند: ای علی! صاحب [مولای] تو مرا می کشد.
علی بن یقطین گریست و عرضه داشت: ای آقای من! من هم با او هستم؟
حضرت فرمودند: نه، تو با او نیستی و کشته شدنم را نمی بینی.
علی عرض کرد: مولای من! پس از شما چه کسی برای ما [امام] است؟
فرمودند: علی پسرم، او بهترین کسی است که بعد از من است. مقام و منزلت او در نزد من مثل منزلت من در نزد پدرم است و هر علمی که شیعه نیاز داشته باشد در نزد اوست [عالم به همه امور است]. در دنیا و آخرت سیّد و سرور است، و از مقرّبین درگاه خداوند است.
فقال یحیی بن الحسن لحرب: فما حمل علیّ بن أبی حمزة علی أن برء منه وحسده؟ قال: سألت یحیی بن المساور عن ذلک فقال: حمله ما کان عنده من ماله [الّذی اقتطعه لیشقیه الله فی الدنیا والآخرة، ثمّ دخل بعض بنی هاشم وانقطع الحدیث.
۶۹ - وروی علیّ بن حبشی بن قونی، عن الحسین بن أحمد بن الحسن بن علیّ بن فضّال قال: کنت أری عند عمّی علیّ بن الحسن بن فضّال شیخاً من أهل بغداد وکان یهازل عمّی.
فقال له یوماً: لیس فی الدنیا شرّ منکم یا معشر الشیعة - أو قال: الرافضة - فقال له عمّی: ولم لعنک الله؟
قال: أنا زوج بنت أحمد بن أبی بشر السراج قال لی لما حضرته الوفاة: إنّه کان عندی
یحیی بن حسن حرب گفت: پس چه چیزی باعث شد که «علی بن ابی حمزه» از او [امام رضا] دوری جسته و حسادت کند؟
حرب گفت: همین را از «یحیی بن مساور» پرسیدم و او هم گفت: آنچه که از اموال امام در دست او بود از حضرت منع کرده و دسترسی امام را به آن قطع کرد. همین مسأله موجب این امر شده و خداوند او را به دلیل عمل زشتی که مرتکب شد در دنیا و آخرت بدبخت قرار داد. بعد که یکی از بنی هاشم آمد، حرب سخن را قطع کرد و ادامه نداد.
۵ / ۶۹ - حسین بن احمد بن حسن بن علی بن فضّال گفته است: نزد عمویم علی بن الحسن بن فضال بودم که پیرمردی از اهل بغداد را دیدم که با عمویم مزاح می کرد. روزی پیرد مرد خطاب به عمویم گفت: در تمام دنیا بدتر از شما جماعت شیعه یا رافضی نیست.
عمویم به او گفت: برای چه، خدا تو را لعنت کند؟
گفت: من داماد احمد بن شبر سراج هستم. زمانی که وقت مرگش رسید به من گفت: عشرة آلاف دینار ودیعة لموسی بن جعفر (علیه السلام)، فدفعت ابنه عنها بعد موته، وشهدت أنّه لم یمت، فالله الله خلّصونی من النار وسلّموها إلی الرضا (علیه السلام).
فو الله ما أخرجنا حبّة، ولقد ترکناه یصلی [بها] فی نار جهنّم.
وإذا کان أصل هذا المذهب أمثال هؤلاء، کیف یوثق بروایاتهم أو یعوّل علیها!
وأمّا ما روی من الطعن علی رواة الواقفة، فأکثر من أن یحصی، وهو موجود فی کتب أصحابنا، نحن نذکر طرفاً منه.
۷۰ - روی محمّد بن أحمد بن یحیی الأشعری، عن عبد الله بن محمّد، عن الخشّاب عن أبی داود قال: کنت أنا وعیینة بیّاع القصب عند علیّ بن أبی حمزة البطائنی - وکان
ده هزار دینار از اموال موسی بن جعفر (علیه السلام) پیش من هست که پس از مرگش آن اموال را به فرزندش [رضا] ندادم و شهادت دادم که [موسی بن جعفر (علیه السلام)] نَمُرده است.
شما را به خدا قسم می دهم که مرا از آتش جهنّم خلاص کنید و اموال را به امام رضا (علیه السلام) بدهید.
به خدا قسم که ما هم حتّی دانه ای از اموال را بر نگرداندیم و او را رها کردیم تا به جهنم برود.
وقتی که پیشوایان مذهب خرافی واقفیه امثال این ها باشند، چگونه می توان به روایت آن ها اعتماد کرد و یا به آن ها اطمینان حاصل کرد.
روایاتی که در طعن راویان واقفه آمده است:
امّا آنچه در طعن و مذمّت راویان فرقه واقفیّه روایت شده و در کتب علمای ما موجود است بیشتر از آنی است که شماره شود؛ لذا ما تعداد اندکی از آن ها را ذکر می کنیم.
۱ / ۷۰ - ابو داوود گفته است: من و عیینه نی فروش نزد «علی بن ابی حمزه بطائنی» رئیس الواقفة - فسمعته یقول: قال لی أبو إبراهیم (علیه السلام):
إِنَّما أَنْتَ وَأَصْحابُکَ یا عَلِیٌّ أَشْباهُ الْحَمِیرِ.
فقال لی عیینة: أَ سَمِعْتَ؟ قُلْتُ: إِی وَالله لَقَدْ سَمِعْتُ.
فَقالَ: لا وَالله، لا أَنْقُل إِلَیْهِ قَدَمی ما حَیِیْتُ.
۷۱ - وروی ابن عقدة، عن علیّ بن الحسن بن فضّال، عن محمّد بن عمر بن یزید وعلیّ بن أسباط جمیعاً، قالا: قال لنا عثمان بن عیسی الرواسی: حدّثنی زیاد القندی وابن مسکان، قالا: کنّا عند أبی إبراهیم (علیه السلام) إذ قال:
یَدْخُلُ عَلَیْکُمُ السّاعَةَ خَیْرُ أَهْلِ الأَرْضِ.
فَدَخَلَ أَبُوالْحَسَن الرّضا (علیه السلام) - وَهُوَ صَبِیٌّ -.
فَقُلْنا خَیْرُ أَهْلِ الأَرْضِ! ثُمَّ دَنا فَضَمَّهُ إِلَیْهِ فَقَبَّلَهُ وَقالَ: یا بُنَیَّ تَدْرِی ما قالَ ذان؟
رئیس واقفیه بودیم، از او شنیدم که می گفت: ابو ابراهیم (علیه السلام) به من فرمود:
ای علی بن ابی حمزه! تو و یارانت شبیه به حمار هستید [احمقید].
عیینه به من گفت: شنیدی؟!
گفتم: بله، به خدا قسم که شنیدم.
بعد عیینه گفت: نه، به خدا قسم که تا زنده ام قدمی به طرف او بر نخواهم داشت.
۲ / ۷۱ - محمّد بن عمر بن یزید و علی بن اسباط گفته اند: «عثمان بن عیسی» در روایتی به ما گفت: زیاد قندی و ابن مسکان برای من گفتند: ما نزد ابو ابراهیم (علیه السلام) بودیم که حضرت فرمودند: در همین لحظه بهترین اهل زمین نزد شما می آید.
پس ابوالحسن رضا (علیه السلام) در حالی که هنوز کودک بود داخل شد.
ما گفتیم: بهترین اهل زمین؟! سپس ابوالحسن رضا (علیه السلام) نزدیک شد و امام کاظم (علیه السلام) او را به خود چسبانده و بوسید و فرمود: پسر جانم! می دانی که این دو نفر چه گفتند؟
قالَ: نَعَمْ یا سَیِّدِی هذانِ یَشُکّانِ فِیَّ.
قال علیّ بن أسباط: فحدثت بهذا الحدیث الحسن بن محبوب، فقال: بتر الحدیث، لا ولکن حدّثنی علیّ بن رئاب أنّ أباإبراهیم (علیه السلام) قال لهما:
إِنْ جَحَدْتُماهُ حَقَّهُ أَوْ خُنْتُماهُ فَعَلَیْکُما لَعْنَةُ الله وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، یا زِیادُ لا تَنْجَبْ أَنْتَ وَأَصْحابُکَ أَبَداً.
قال علیّ بن رئاب: فلقیت زیاد القندی فقلت له: بلغنی أنّ أبا إبراهیم (علیه السلام) قال لک: کذا وکذا، فقال: أحسبک قد خولطت. فمرّ وترکنی فلم أکلّمه ولا مررت به.
قال الحسن بن محبوب: فلم نزل نتوقّع لزیاد دعوة أبی إبراهیم (علیه السلام) حتّی ظهر منه أیّام الرضا (علیه السلام) ما ظهر، ومات زندیقاً.
گفت: بله مولای من! این دو نفر در مورد من شکّ و تردید دارند.
علی بن اسباط می گوید: این حدیث را به حسن بن محبوب گفتم و او هم گفت: حدیث را بریده است، این گونه نیست بلکه به این صورت است که علی بن رئاب به من گفت: ابو ابراهیم (علیه السلام) به آن دو نفر فرموده اند: اگر حقّ او را انکار کنید و یا به او خیانت نمایید، پس لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر شما باد. ای زیاد! تو و اصحابت هرگز گرامی و نجیب نخواهید شد. بعد علی بن رئاب گفت: زیاد قندی را ملاقات کردم و به او گفتم: به من خبر رسیده که ابا ابراهیم به شما چنین و چنان گفته است.
زیاد گفت: گمان می کنم که تو عقلت را از دست داده ای و بعد رفت و من را ترک کرد. من هم با او حرف نزدم و به طرفش هم نرفتم.
حسن بن محبوب گفته است: همیشه منتظر بودیم تا نفرین ابو ابراهیم (علیه السلام) در حقّ زیاد محقّق شود، تا این که در زمان امام رضا (علیه السلام) این اتّفاق افتاد و نفرین امام ظاهر شد و زیاد، زندیق و کافر از دنیا رفت.
۷۲ - وروی أحمد بن محمّد بن یحیی، عن أبیه، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب، عن صفوان بن یحیی، عن إبراهیم بن یحیی بن أبی البلاد قال: قال الرضا (علیه السلام):
ما فَعَلَ الشَّقِیُّ، حَمْزَة بْنِ بَزِیع؟ قُلْتُ: هُوَ ذا، هُوَ قَدْ قَدِمَ.
فَقالَ: یَزْعَمُ أَنَّ أَبِی حَیٌّ، هُمُ الْیَوْمُ شَکّاکٌ، وَلا یَمُوتُونَ غَداً إِلّا عَلَی الزَّنْدَقَةِ.
قال صفوان: فقلت فیما بینی وبین نفسی: شکّاکٌ قد عرفتهم، فکیف یموتون علی الزندقة؟ فما لبثنا إلّا قلیلاً حتّی بلغنا عن رجل منهم أنّه قال عند موته هو کافر بربّ أماته. قال صفوان: فقلت هذا تصدیق الحدیث.
۷۳ - وروی أبو علیّ محمّد بن همام، عن علیّ بن رباح قال: قلت للقاسم بن إسماعیل
۳ / ۷۲ - صفوان بن یحیی نقل می کند که ابراهیم بن یحیی بن ابی بلاد گفت: امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «حمزة بن بزیع» بدبخت چه کرد؟ عرض کردم: او هم آمده است. حضرت فرمودند: او خیال می کند که پدرم زنده است، آن ها [حمزه و یارانش] امروز شکّاک هستند و فردا نمی میرند مگر با مرام زندیق ها [یعنی ملحد و کافر می میرند].
صفوان می گوید: با خودم گفتم، شکاک بودن آن ها را می دانستم، امّا چگونه کافر و زندیق می میرند؟ قدری نگذشته بود که به ما خبر رسید، یکی از آن ها وقت مرگش، به پروردگاری که می خواهد او را بمیراند کافر شده است.
صفوان می گوید: گفتم این تصدیق همان حدیث [کلام امام] است.
۴ / ۷۳ - علی بن رباح گفته است: به قاسم بن اسماعیل قرشی که ممطور(۴۸) بود القرشی - وکان ممطوراً - أیّ شیء سمعت من محمّد بن أبی حمزة؟ قال: ما سمعت منه إلّا حدیثاً واحداً.
قال ابن رباح: ثمّ أخرج بعد ذلک حدیثاً کثیراً فرواه عن محمّد بن أبی حمزة.
قال ابن رباح: وسألت القاسم هذا: کم سمعت من حنّان؟
فقال: أربعة أحادیث أو خمسة.
قال: ثمّ أخرج بعد ذلک حدیثاً کثیراً فرواه عنه.
۷۴ - وروی أحمد بن محمّد بن عیسی، عن سعد بن سعد، عن أحمد بن عمر قال:
سَمِعْتُ الرّضا (علیه السلام) یَقُولُ فِی ابْنِ أَبِی حَمْزة: أَ لَیْسَ هُوَ الَّذِی یَرْوِی أَنَّ رَأْسَ الْمَهْدِیّ یُهْدی إِلی عِیسَی بْنِ مُوسی وَهُوَ صاحِبُ السُّفْیانِی؟
وَقالَ: إِنَّ أَبا إِبراهِیمَ (علیه السلام) یَعُودُ إِلی ثَمانِیةَ أَشْهُرٍ؛ فَمَا اسْتَبانَ لَهُمْ کِذْبُهُ؟
گفتم: از محمّد بن ابو حمزه چه چیزی شنیده ای؟ گفت: فقط یک حدیث شنیده ام. امّا بعداً احادیث بسیار زیادی از او صادر شد که همه را از محمّد بن ابی حمزه روایت می کرد.
باز ابن رباح می گوید: از قاسم پرسیدم: چه مقدار از حنّان حدیث شنیده ای؟
گفت: چهار یا پنج حدیث.
ولی بعداً احادیث زیادی از قاسم صادر شد که از حنان روایت می کرد.
۵ / ۷۴ - احمد بن عمر گفته است: از امام رضا (علیه السلام) شنیدم که در مورد ابن ابی حمزه می فرمودند: آیا او همان کسی نیست که روایت می کرد سر مهدی را برای عیسی بن موسی هدیه می برند که او از یاران سفیانی است؟
و می گفت: ابو ابراهیم (علیه السلام) تا هشت ماه دیگر بر می گردد. آیا برای آن ها [طرفدارانش]کذب [ابن ابو حمزه] معلوم و روشن نشده است؟
۷۵ - وروی محمّد بن أحمد بن یحیی، عن بعض أصحابنا، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن محمّد بن سنان قال:
ذُکِرَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی حَمْزَة عِنْدَ الرِّضا (علیه السلام) فَلَعَنَهُ، ثُمَّ قالَ: إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی حَمْزَةِ أَرادَ أَنْ لا یُعْبَدُ الله فِی سَمائِهِ وَأَرْضِهِ، فَأَبَی الله إِلّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ، وَلَوْ کَرِهَ اللَّعِینُ الْمُشْرِکُ.
قُلْتُ: اَلْمُشْرِکُ؟ قالَ: نَعَمْ وَالله وَإنْ رَغَمَ أَنْفَهُ کَذلِکَ [وَ] هُوَ فِی کِتابِ الله «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ الله بِأَفْواهِهِمْ» وَقَدْ جَرَتْ فِیهِ وَفِی أَمْثالِهِ أَنَّهُ أَرادَ أَنْ یُطْفِئَ نُورَ الله.
والطعون علی هذه الطائفة أکثر من أن تحصی لا نطوّل بذکرها الکتاب، فکیف یوثق بروایات هؤلاء القوم وهذه أحوالهم وأقوال السلف الصالح فیهم.
۶ / ۷۵ - محمّد بن سنان گفته است: در محضر امام رضا (علیه السلام) صحبت از «علی بن ابی حمزه» شد، امام او را لعن کرده و فرمودند: علی بن ابی حمزه می خواهد خداوند در آسمان و زمینش عبادت نشود. اما خداوند خواسته است که نور [هدایت] خودش را تمام کند؛ هر چند که برای مشرکان ملعون، خوش آیند نباشد.
عرض کردم: مشرک؟!
فرمودند: بله، به خدا قسم این گونه است و پوزه اش به خاک مالیده می شود. این [نکته] در کتاب خدا هست، آنجا که می فرماید: «می خواهند نور خدا را با پف کردن خاموش کنند.» (۴۹) این آیه درباره او و امثال او جریان دارد که اراده کردند نور خدا را خاموش کنند.
طعن ها و مذمّت های فرقه ضالّه واقفیه بیشتر از آن است که شمارش بشود. ما هم کتابمان را با بیان آن ها طولانی نمی کنیم. پس چگونه می توان به روایات این قوم اعتماد کرد آن هم با این احوال و خصوصاً با توجّه به کلام سلف صالح [مثل امام رضا و امام کاظم (علیهما السلام)] پیرامون آن ها.
ولو لا معاندة من تعلّق بهذه الأخبار التی ذکروها لما کان ینبغی أن یصغی إلی من یذکرها لأنّا قد بیّنا من النصوص علی الرضا (علیه السلام) ما فیه کفایة، ویبطل قولهم.
ویبطل ذلک أیضاً ما ظهر من المعجزات علی ید الرضا (علیه السلام) الدالّة علی صحّة إمامته، وهی مذکورة فی الکتب.
ولأجلها رجع جماعة من القول بالوقف مثل: عبد الرحمن بن الحجّاج، ورفاعة بن موسی، ویونس بن یعقوب، وجمیل بن دراج وحماد بن عیسی وغیرهم، وهؤلاء من أصحاب أبیه الّذین شکّوا فیه، ثمّ رجعوا.
وکذلک من کان فی عصره، مثل: أحمد بن محمّد بن أبی نصر، والحسن بن علیّ الوشاء وغیرهم
و اگر عناد و دشمنی کسانی که به این اخبار تمسّک کرده اند نبود، گوش دادن به حرف و صحبت این ها سزاوار نبود. به این دلیل که ما به قدر کافی، نصوصی بر [امامت] امام رضا (علیه السلام) بیان کردیم و همین مسأله قولشان را باطل می کند.
بیان بعضی از معجزات امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام):
معجزاتی که به دست مبارک امام رضا (علیه السلام) ظاهر شده و دلالت بر صحّت امامت آن حضرت می کند و در کتب شیعه آمده است نیز عقیده فرقه واقفیه را باطل می کند. به خاطر همین کرامات و معجزات بود که تعدادی از معتقدین به واقفیه؛ مثل: «عبدالرّحمن بن حجّاج» و «رفاعة بن موسی» و «یونس بن یعقوب» و «جمیل بن دارج» و «حماد بن عیسی» و دیگران از اعتقاد باطل شان برگشتند، این ها از اصحاب پدر امام رضا(علیهما السلام) بودند و در مورد امام رضا (علیه السلام) شکّ کرده و سپس توبه کردند.
همین طور کسانی که در زمان آن حضرت بودند، مثل: «احمد بن محمّد بن ابی نصر» و «حسن بن علی وشاء» و دیگران که قائل به وقف بودند، [با دیدن کرامات و دلایل ممّن (کان) قال بالوقف، فالتزموا الحجّة وقالوا بإمامته وإمامة من بعده من ولده.
۷۶ - فروی جعفر بن محمّد بن مالک، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب، عن محمّد بن أبی عمیر، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر - وهو من آل مهران - وکانوا یقولون بالوقف، وکان علی رأیهم،
فَکاتَبَ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضا (علیه السلام) وَتَعَنَّتْ فی الْمَسائِلِ فَقالَ: کَتَبْتُ إِلَیْهِ کِتاباً وَأَضْمَرْتُ فِی نَفْسِی أَنّی مَتی دَخَلْتُ عَلَیْهِ أَسْأَلُهُ عَنْ ثَلاثِ مَسائِلَ مِنَ الْقُرآن وَهِیَ قَوْلُهُ تَعالی «أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ» وَ قَوْلُهُ: «فَمَنْ یُرِدِ الله أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ»
امامت امام رضا (علیه السلام)] ولایت حجّت حق را پذیرفتند و ملتزم به آن شدند و قائل به امامت امام رضا و ائمّه پس از ایشان از فرزندانشان شدند.
۱ / ۷۶ - محمّد بن ابو عمیر، از احمد بن محمّد بن ابی نصر که از آل مهران بود و همگی قائل به وقف بودند، و او هم با بقیه آل مهران هم عقیده بود، نقل می کند که نامه ای به اباالحسن رضا (علیه السلام) نوشت و برای آزار دادن و به مشقت انداختن او سؤالات سختی را مطرح کرده و گفت: ابتدا برای او نامه ای نوشتم سپس با خودم گفتم هر وقت او را دیدم از سه مسأله مهم از مسائل قرآن از او سؤال می کنم؛ از جمله آیه [۴۰ سوره زخرف] که می فرماید: «ای پیامبر! آیا تو می توانی سخن خود را به گوش کران برسانی، یا کوران و کسانی را که در گمراهی آشکاری هستند هدایت کنی؟!»
و آیه [۱۲۵ سوره انعام که می فرماید:] «آن کسی را که خداوند بخواهد هدایت کند، سینه اش را برای [پذیرش] اسلام، گشاده می سازد و آن کس را که [به خاطر اعمال خلافش] بخواهد گمراه سازد، سینه اش را آن چنان تنگ می کند که گویا می خواهد به آسمان بالا برود، این گونه خداوند پلیدی را بر افرادی که ایمان نمی آورند قرار می دهد.»
وَ قَوْلُهُ: «إِنَّکَ لاتَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکِنَّ الله یَهْدِی مَنْ یَشاءُ».
قالَ أَحْمَدُ: فَأَجابَنِی عَنْ کِتابِی وَکَتَبَ فِی آخِرِهِ الآیاتِ الَّتِی أَضْمَرْتُها فِی نَفْسِی أَنْ أَسَأَلَهُ عَنْها وَلَمْ أَذْکُرْها فِی کِتابِی إِلَیْهِ، فَلَمَّا وَصَلَ الْجَوابُ أَنْسَیْتُ ما کُنْتُ أَضْمَرْتُهُ، فَقُلْتُ: أَیُّ شَیْء هذا مِنْ جَوابِی؟ ثمَّ ذَکَرْتُ أَنَّهُ ما أَضْمَرْتُهُ.
۷۷ - و کذلک الحسن بن علیّ الوشاء وکان یقول بالوقف فرجع وکان سببه أنّه قال: خرجت إلی خراسان فی تجارة (لی) فلمّا وردته بعث إلیّ أبوالحسن الرضا (علیه السلام) یطلب منّی حبرة - وکانت بین ثیابی قد خفی علیّ أمرها - فقلت: ما معی منها شیء، فردّ الرسول وذکر علامتها وأنّها فی سفط کذا، فطلبتها فکان کما قال، فبعثت بها إلیه.
و آیه [۵۶ سوره قصص که می فرماید:] «تو نمی توانی هر کسی را که دوست داری هدایت کنی، ولی خداوند هر کس را بخواهد هدایت می کند، و او به هدایت یافتگان آگاه تر است.»
احمد می گوید: ایشان جواب نامه ام را داد و در آخر نامه هم آیاتی را که خودم می خواستم از او بپرسم [و کسی از آن اطلاع نداشت و در نامه نیاورده بودم نوشته بود]. وقتی که جواب ایشان به دستم رسید، من فراموش کرده بودم که با خود چه گفته بودم، بنابراین گفتم: این چه جوابی است که به من داده [ربطی به بقیه نامه ندارد] بعداً به یادم آمد که این جواب همان سؤالاتی است که پیش خودم آماده کرده بودم.
۲ / ۷۷ - به همین ترتیب حسن بن علی وشّاء نیز که معتقد به وقف بود و سپس برگشت و توبه کرد، پیرامون سبب توبه اش می گوید: برای امر تجارت به خراسان سفر کردم، وقتی که وارد آنجا شدم ابوالحسن رضا (علیه السلام) کسی را فرستاد و از من بُرد یمنی خواست. بُرد در میان لباس های تجارتی من بود، امّا فراموش کرده بودم؛ لذا گفتم: من بردی ندارم. فرستاده امام رفت و برگشت و علامت آن را در بین اموالم داد و این که بُرد در فلان زنبیل اجناس [یا بار حیوان است، گشتم تا این که دیدم بُرد همان جاست که گفته بود. ثمّ کتبت مسائل أسأله عنها، فلمّا وردت بابه خرج إلیّ جواب تلک المسائل التی أردت أن أسأله عنها من غیر أن أظهرتها، فرجع عن القول بالوقف إلی القطع علی إمامته.
۷۸ - و قال أحمد بن محمّد بن أبی نصر: قال ابن النجاشی: من الإمام بعد صاحبکم؟
فَدَخَلْتُ عَلی أَبِی الْحَسَنِ الرّضا (علیه السلام) فَأَخْبَرْتُهُ فَقالَ: اَلإِمامُ بَعْدِی ابْنِی، ثُمَّ قالَ: هَلْ یَجْرَأُ أَحَدٌ أَنْ یَقُولَ اِبْنِی وَلَیْسَ لَهُ وَلَدٌ؟
من هم بُرد را برایش فرستادم، بعد چند سؤال نوشتم تا از ایشان بپرسم. همین که به درب منزلشان رسیدم، حضرت از خانه خارج شدند و جواب سؤالات را که من می خواستم از ایشان بپرسم و کسی هم خبر نداشت، بیان کردند.
حسن بن علی وشاء با دیدن این معجزه از اعتقاد به وقف برگشت و یقین به امامت امام رضا (علیه السلام) پیدا کرد.
۳ / ۷۸ - احمد بن محمّد بن ابی نصر گفته است: ابن نجاشی سؤال کرد: بعد از صاحب شما [امام رضا (علیه السلام)] چه کسی امام است؟ من هم محضر امام رضا (علیه السلام) رسیدم و ماجرا را عرض کردم.
حضرت فرمودند: امام بعد از من پسر من است. بعد فرمودند: آیا کسی که پسری ندارد، جرأت دارد که بگوید پسرم؟(۵۰)
۷۹ - و روی عبد الله بن جعفر الحمیری، عن محمّد بن عیسی الیقطینیّ قال: لمّا اختلف النّاس فی أمر أبی الحسن الرضا (علیه السلام) جمعت من مسائله ممّا سئل عنه وأجاب عنه خمس عشرة ألف مسألة.
۸۰ - وروی محمّد بن عبد الله بن الأفطس قال: دخلت علی المأمون فقرّبنی وحیّانی، ثمّ قال: رحم الله الرضا (علیه السلام) ما کان أعلمه، لقد أخبرنی بعجب سألته لیلة وقد بایع له النّاس.
فقلت: جعلت فداک أری لک أن تمضی إلی العراق وأکون خلیفتک بخراسان، فتبسّم، ثمّ قال:
لا لَعَمْرِی وَلکِنْ مِنْ دُونِ خُراسانَ بِدَرَجاتٍ، إِنَّ لَنا هُنا مَکْثاً وَلَسْتُ بِبارِحٍ حَتّی یَأْتِیَنِی الْمَوْتُ وَمِنْهَا الْمَحْشَرُ لا مُحالَةَ.
۴ / ۷۹ - محمّد بن عیسی یقطینی گفته است: وقتی مردم در مورد امامت ابو الحسن رضا (علیه السلام) دچار اختلاف شدند، سؤالاتی را که [برای امتحان و اطمینان از امامت شان] از ایشان پرسیده شده بود و حضرت هم به همگی پاسخ داده بودند، جمع کردم و تعدادشان به پانزده هزار مسأله رسید.
۵ / ۸۰ - محمّد بن عبد الله بن افطس می گوید: وارد بر [مجلس] مأمون شدم، او هم مرا نزدیک خودش جای داده و با من احوال پرسی کرد، بعد گفت: خدا رحمت کند رضا را که کسی عالم تر از او نبود. پس از آن که مردم با او بیعت کردند شبی از ایشان سؤالی پرسیدم و او در جواب امر عجیبی را به من خبر داد.
سؤال کردم: جانم به فدای شما، برای شما صلاح را در این می بینم که به عراق بروید و من در خراسان جانشین شما باشم.
حضرت تبسم کرده و فرمودند: نه به جان خودم قسم! قبل از [خروج از]خراسان نامه پیچیده می شود. [کنایه از این که مرگ خواهد رسید] برای ما در این جا توقفی است و این جا را ترک نمی کنم تا این که مرگ من فرا برسد، و حتماً حشر من از خراسان است.
فقلت له: جعلت فداک وما علمک بذلک؟ فقال:
عِلْمِی بِمَکانِی کَعِلْمِی بِمَکانِکَ.
قلت: وأین مکانی أصلحک الله؟ فقال:
لَقَدْ بَعُدَتِ الشِّقَّةُ بَیْنِی وَبَیْنَکَ، أَمُوتُ بِالْمَشْرِقِ وَتَمُوتُ بِالْمَغْرِبِ.
فقلت: صدقت، والله ورسوله أعلم وآل محمّد، فجهدت الجهد کلّه وأطمعته فی الخلافة وما سواها فما أطمعنی نفسه.
۸۱ - وروی محمّد بن عبد الله بن الحسن الأفطس قال: کنت [عند] المأمون یوماً ونحن علی شراب حتّی إذا أخذ منه الشراب مأخذه، صرف ندماءه واحتبسنی، ثمّ أخرج جواریه وضربن وتغنّین، فقال لبعضهنّ: بالله لمّا رثیت من بطوس قطنا، فأنشأت تقول:
به ایشان عرض کردم: جانم به فدای شما! چگونه به این امر علم دارید؟
فرمودند: علم من به مکان خودم، مثل علم من به مکان تو است [به همان اندازه که به مکان تو علم دارم؛ یعنی هر دو را می دانم].
عرض کردم: خدا تو را خیر دهد! مکان مرگ من کجاست؟
فرمودند: فاصله بین من و تو بسیار دور است، من در مشرق می میرم و تو در مغرب.
عرض کردم: راست می گویید، خداوند و پیامبرش و آل محمّد اعلم هستند.
بعد از آن تمام تلاشم را به کار بستم تا او را در خلافت و منصبها و مقامات دیگر تطمیع کنم. امّا او اصلاً طمع نکرده و نپذیرفت.
۶ / ۸۱ - محمّد بن عبد الله بن حسن افطس گفته است: روزی با مأمون مشغول شراب خوردن بودیم تا این که مأمون در اثر شراب مست شد، ندیمان او همگی رفتند ولی مرا نگه داشت. بعد کنیزان را بیرون آورد و آن ها هم به زدن و خواندن پرداختند. مأمون به یکی از آن ها گفت: تو را به خدا ای کاش برای کسی که در طوس ساکن شده، مرثیه ای می خواندی. کنیز هم به این ترتیب شروع به خواندن کرد:

سقیاً لطوس ومن أضحی بها قطنا * * * من عترة المصطفی أبقی لنا حزنا
أعنی أباحسن المأمون إنّ له * * * حقّاً علی کلّ من أضحی بها شجنا

قال محمّد بن عبد الله: فجعل یبکی حتّی أبکانی ثمّ قال (لی): ویلک یا محمّد أ یلزمنی أهل بیتی وأهل بیتک أن أنصب أباالحسن علماً، والله ان لو أخرجت من هذا الأمر ولأجلسته مجلسی غیر أنّه عوجل، فلعن الله عبد الله وحمزة إبنی الحسن فإنّهما قتلاه.
ثمّ قال لی: یا محمّد بن عبد الله والله لأحدثنّک بحدیث عجیب فاکتمه.
قلت: ما ذاک یا أمیر المؤمنین؟
۱ - سیراب باد زمین طوس و کسی که از عترت پیامبر در آنجا ساکن است که برای ما حزن و اندوه به جای گذاشته است.
۲ - مقصودم اباالحسن می باشد، آن که آرزوی همه است. بر هر کسی که برای او حزن و غم و اندوه خود را آشکار کند حقّ دارد.
محمّد بن عبد الله می گوید: مأمون آن قدر گریه کرد که مرا هم گریاند، بعد به من گفت: وای بر تو ای محمّد! آیا اهل بیت من و اهل بیت تو مرا ملزم می دانند که می بایست ابوالحسن را [به خلافت و امارت] منصوب می کردم؟ به خدا قسم اگر از این امر [مرگ]خارج می شد [نمی مرد] حتماً او را جای خودم می نشاندم [این در حالی است که مأمون خودش امام را به شهادت رسانده] امّا او زود از دنیا رفت. خدا لعنت کند دو پسر حسن؛ یعنی عبد الله و حمزه که او را کشتند.
سپس مأمون به من گفت: ای محمّد بن عبد الله! به خدا قسم حدیثی عجیب برای تو نقل می کنم، ولی تو آن را کتمان و مخفی کن.
گفتم: آن حدیث عجیب چیست ای امیرالمؤمنین!؟
قال: لمّا حملت زاهریّة ببدر أتیته فقلت له: جعلت فداک بلغنی أنّ أباالحسن موسی بن جعفر، وجعفر بن محمّد، ومحمّد بن علیّ، وعلیّ بن الحسین، والحسین بن علیّ (علیهم السلام) کانوا یزجرون الطیر ولا یخطئون، وأنت وصیّ القوم، وعندک علم ما کان عندهم، وزاهریّة حظیّتی ومن لا أقدّم علیها أحداً من جواریّ، وقد حملت غیر مرّة کلّ ذلک یسقط، فهل عندک فی ذلک شیء ننتفع به؟
فَقالَ: لا تَخْشَ مِنْ سَقَطِها فَسَتُسْلِمُ وَتَلِدُ غُلاماً صَحِیحاً مُسْلِماً، أَشْبَهُ النَّاسِ بِأَمِّهِ قَدْ زادَهُ الله فِی خَلْقِهِ مَرْتَبَتَیْنِ، فِی یَدِهِ الْیُمْنی خَنْصَرٌ وَفِی رِجْلِهِ الْیُمْنی خَنْصَرٌ.
گفت: وقتی که زاهریه به فرزندم «بدر» حامله بود، به خدمت ایشان [امام رضا (علیه السلام)]رفتم و گفتم: جانم به فدای شما! به من خبر رسیده است که موسی بن جعفر و جعفر بن محمّد و محمّد بن علی و علی بن الحسین و حسین بن علی (علیهم السلام) تفأل(۵۱) می زدند و خطا نمی کردند. شما وصی آن ها هستی و علم آن ها نزد شما است، از طرفی زاهریه را قلباً دوست دارم و هیچ کدام از کنیزانم را به او ترجیح نمی دهم، او بارها حامله شده، امّا بچه سقط می شود. آیا چیزی [علمی]نزد شما هست که ما از آن در این مورد نفعی ببینیم؟
امام رضا (علیه السلام) فرمودند: از سقط شدن بچه نترس، به زودی [زاهریه پسری صحیح و سالم به دنیا می آورد که از همه به مادرش شبیه تر است و خداوند در خلقت او دو چیز را اضافه گذارده است و آن این که در دست و پای راستش انگشت کوچکی است [شش انگشتی است].
فقلت فی نفسی: هذه والله فرصة إن لم یکن الأمر علی ما ذکر خلعته، فلم أزل أتوقّع أمرها حتّی أدرکها المخاض، فقلت للقیّمة: إذا وضعت فجیئینی بولدها، ذکراً کان أو أنثی فما شعرت إلّا بالقیّمة وقد أتتنی (بالغلام) کما وصفه زائد الید والرجل، کأنّه کوکب دریّ، فأردت أن أخرج من الأمر یومئذ وأسلم مایدی إلیه فلم تطاوعنی نفسی لکنی دفعت إلیه الخاتم.
فقلت: دبّر الأمر فلیس علیک منّی خلاف، وأنت المقدّم، (و) بالله أن لو فعل لفعلت.
۸۲ - وقصّته مع حبابة الوالبیّة صاحبة الحصاة التی طبع فیها أمیر المؤمنین (علیه السلام) وقال لها:
با خودم گفتم: به خدا قسم این فرصت خوبی است که اگر قضیه خلاف چیزی بود که او می گوید، از ولیعهدی بر کنارش می کنم. بنابراین همواره منتظر زایمان زاهریه بودم تا این که درد زایمان گرفت. به قابله گفتم: به محض وضع حمل، بچه را، پسر یا دختر برایم بیاور. [مدّتی گذشت] ناگهان دیدم قابله پسری را با همان مشخصات که امام گفته بود آورد و پسر مثل ماه می درخشید. [با دیدن این صحنه] قصد کردم که خلافت و همه زمام امور را به او واگذار کنم، امّا او از من نپذیرفت. فقط انگشتر م را به او دادم و عرض کردم: امور مملکت را شما تدبیر و سرپرستی کنید و شما مقدم هستید [در خلافت] من هم مخالفتی نمی کنم. به خدا قسم اگر می پذیرفت این کار را کرده بودم.(۵۲)
۷ / ۸۲ - داستان آن حضرت با حبابه والبیّه صاحب ریگ است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به آن ریگ مهر زده و به صاحب والبیّه فرمودند: هر کس به این ریگ مهر بزند امام است.
من طبع فیها فهو إمام وبقیت إلی أیّام الرضا (علیه السلام) فطبع فیها، وقد شهدت من تقدم من آبائه (علیهم السلام) وطبعوا فیه، وهو (علیه السلام) آخر من لقیتهم، وماتت بعد لقائها إیّاه وکفّنها فی قمیصه.
۸۳ - وکذلک قصّته مع أمّ غانم الأعرابیّة صاحبة الحصاة أیضاً - التی طبع فیها أمیر المؤمنین (علیه السلام) وطبع بعده سائر الأئمة إلی زمان أبی محمّد العسکری (علیه السلام) - معروفة مشهورة.
فلو لم یکن لمولانا أبی الحسن الرضا (علیه السلام) والأئمة من ولده (علیهم السلام) غیر هاتین الدلالتین فی نصّه من أمیر المؤمنین علی إمامتهم لکان فی ذلک کفایة لمن أنصف من نفسه.
حبابه تا زمان امامت امام رضا (علیه السلام) زنده بود، ایشان ریگ را مهر زد و حبابه شاهد مهر زدن پدران بزرگوار امام رضا(علیهم السلام) به ریگ بوده است و امام رضا (علیه السلام) آخرین امامی بود که حبابه با او ملاقات کرد. حبابه بعد از دیدار امام رضا (علیه السلام) از دنیا رفت و امام (علیه السلام) پیراهن خودشان را جهت کفن او عنایت فرمودند.
۸ / ۸۳ - به همین ترتیب داستان امام (علیه السلام) با ام غانم اعرابیه صاحب ریگ است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) آن ریگ را مهر زده بودند و سایر ائمّه تا امام حسن عسکری (علیهم السلام) آن را مهر زده اند. که داستان آن معروف و مشهور است.(۵۳)
اگر برای مولای ما ابی الحسن رضا (علیه السلام) و ائمّه بزرگوار از فرزندان ایشان (علیهم السلام) فقط همین دو دلیل و نصّ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بر امامتشان بود، برای کسی که وجدان بیدار و انصاف داشته باشد، کافی بود.
فإن قیل: قد مضی فی کلامکم أنّا نعلم موت موسی بن جعفر (علیه السلام) کما نعلم موت أبیه وجدّه (علیهما السلام)، فعلیکم لقائل أن یقول:
إنّا نعلم أنّه لم یکن للحسن بن علیّ ابن کما نعلم أنّه لم یکن له عشرة بنین، وکما نعلم أنّه لم یکن للنبیّ (صلی الله علیه و آله) ابن لصلبه عاش بعد موته.
فإن قلتم: لو علمنا أحدهما کما نعلم الآخر لما جاز أن یقع فیه خلاف کما لا یجوز أن یقع الخلاف فی الآخر.
قیل: لمخالفکم أن یقول: ولو علمنا موت محمّد بن الحنفیة، وجعفر بن محمّد
ایجاد شبهه توسط مخالفان در مورد ولادت امام زمان (علیه السلام):
شبهه:
اگر گفته شود: قبلاً در استدلال شما گذشت که می دانیم موسی بن جعفر(علیهما السلام) از دنیا رفته است، همان طور که به مرگ پدر و جدّ ایشان علم داریم، ممکن است کسی علیه شما بگوید: ما می دانیم که حسن بن علی [امام عسکری (علیهما السلام)] فرزندی نداشته، همان طور که می دانیم ایشان ده تا پسر نداشتند. به همان ترتیب که می دانیم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرزند پسری نداشتند که بعد از رحلت حضرت، زنده باشد. [به این معنا که ما یقین داریم که امام حسن عسکری فرزندی نداشته است.]
اگر به این صورت به شبهه پاسخ بدهید: اگر ما یکی از این ها را می دانستیم چنان که دیگری را می دانیم [یعنی اگر به همان ترتیبی که یقین داریم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پس از رحلت پسری نداشته اند اگر یقین می داشتیم که امام عسکری (علیه السلام) پسری نداشته است دیگر در پسر نداشتن ایشان] اختلافی نبود، همچنان که در مورد رسول خدا اختلافی نیست.
مخالفان شما [مثل کیسانیه، ناووسیه و واقفیه] می توانند همین حرف را به شما جواب دهند، به این صورت که چنانچه ما به مرگ محمّد بن حنفیه یا جعفر بن محمّد وموسی بن جعفر(علیهم السلام) کما نعلم موت محمّد بن علیّ بن الحسین (علیه السلام) لما وقع الخلاف فی أحدهما کما لم یجز أن یقع فی الآخر.
قلنا: نفی ولادة الأولاد من الباب الّذی لا یصحّ أن یعلم صدوره فی موضع من المواضع، ولا یمکن أحداً أن یدّعی فیمن لم یظهر له ولد أن یعلم أنّه لا ولد له، وإنّما یرجع فی ذلک الی غالب الظنّ والإمارة، بأنّه لو کان له ولد لظهر وعرف خبره، لأنّ العقلاء قد تدعوهم الدواعی إلی کتمان أولادهم لأغراض مختلفة.
فمن الملوک من یخفیه خوفاً علیه وإشفاقاً، وقد وجد من ذلک کثیر فی عادة الأکاسرة والملوک الأول وأخبارهم معروفة.
یا موسی بن جعفر(علیهم السلام) آگاهی و یقین داشتیم، همان طور که به مرگ محمّد بن علی بن الحسین [امام باقر] یقین داریم دیگر اختلافی واقع نمی شد و با شما موافق بودیم چنان که در مسأله امام باقر (علیه السلام) اختلافی نیست.
جواب شبهه:
صدور حکم نفی ولادت اولاد از مواردی است ابتدائاً و بدون یقین صحیح نیست، به عبارت دیگر ممکن نیست که کسی در مورد شخصی که ظاهراً فرزندی ندارد مدعی شود که حتماً فرزندی ندارد. بلکه در این موارد به باب غلبه ظن و امارات و علائم رجوع می شود [نه صرف خیال و گمان به این که فرزندی ندارد] به این که اگر برای او اولادی بود حتماً معلوم شده و خبرش می رسید. به جهت این که عقلا گاهی اوقات، به دلایلی و برای مقاصد مختلفی، وجود بعضی از اولادشان را کتمان می کنند.
از جمله سلاطین و پادشاهان که یا از جهت ترس و یا به جهت محبّت فراوان، فرزندشان را مخفی می کردند. این مسأله کراراً در روش پادشاهان ایران [کسری ها] بوده و خبر شان هم معروف است.
وفی النّاس من یولد له ولد من بعض سرایاه أو ممّن تزوّج بها سرّاً فیرمی به ویجحده خوفاً من وقوع الخصومة مع زوجته وأولاده الباقین، وذلک أیضاً یوجد کثیراً فی العادة.
وفی النّاس من یتزوّج بامرأة دنیة فی المنزلة والشرف وهو من ذوی الأقدار والمنازل، فیولد له، فیأنف من إلحاقه به فیجحده أصلاً.
وفیهم من یتحرّج فیعطیه شیئاً من ماله.
وفی النّاس من یکون من أدونهم نسباً، فیتزوّج بامرأة ذات شرف ومنزلة لهوی منها فیه بغیر علم من أهلها، إمّا بأن یزوّجه نفسها بغیر ولیّ علی مذهب کثیر من الفقهاء، أو تولّی أمرها الحاکم فیزوّجها علی ظاهر الحال، فیولد له، فیکون الولد صحیحاً، وتنتفی منه
در میان مردم نیز کسانی هستند که از کنیزی، یا در نتیجه ازدواج پنهانی، صاحب اولادی می شوند و از ترس وقوع دشمنی با همسر و یا بقیه اولادش، بچه را از خود دور کرده و یا حتی انکارش می کنند و این هم در میان مردم زیاد است.
و باز در میان مردم کسانی هستند که با وجود این که صاحب اقتدار و منزلت و شرف هستند، با زنی که از حیث شرف و منزلت پایین تر است ازدواج می کنند. بعد بچه ای برایشان به دنیا می آید و در اثر تکبّر و بالایی شأنی که احساس می کنند، از نسبت دادن بچه به خودش خودداری کرده، اصلاً او را انکار می کند. از میان همین دسته کسانی هستند که بخشی از مالشان را به آن بچه می دهند [تا او خودش را منتسب به این پدر نداند] و باز بین مردم کسانی هستند که از طبقه پایین و منزلت کمی برخوردارند امّا با زنی صاحب شرافت و منزلت، مخفیانه به خاطر میل و علاقه ای که به آن زن در وجود مرد هست، بدون اطلاع خانواده زن ازدواج می کنند، یا این که زن بدون اِذن ولی، آن طور که نظر بعضی از فقها است خودش را به ازدواج او در می آورد، یا این که حاکم شرع متولی امر شده و این کار را انجام می دهد. بعد بچه ای برای این ها متولد می شود و در اثر ترس از أنفه وخوفاً من أولیائها وأهلها وغیر ذلک من الأسباب التی لا نطوّل بذکرها الکتاب.
فلا یمکن ادّعاء نفی الولادة جملة، وإنّما نعلم ما نعلمه إذا کانت الأحوال سلیمة، ونعلم أنّه لا مانع من ذلک فحینئذ نعلم انتفاءه.
فأمّا علمنا بأنّه لم یکن للنبیّ (صلی الله علیه و آله) ابن عاش بعده فإنّما علمناه لما علمنا عصمته ونبوّته، ولو کان له ولد لأظهره، لأنّه لا مخافة علیه فی إظهاره، وعلمنا أیضاً بإجماع الأمّة علی أنّه لم یکن له ابن عاش بعده.
ومثل ذلک لا یمکن أن یدّعی العلم به فی ابن الحسن (علیه السلام) لأنّ الحسن (علیه السلام) کان کالمحجور علیه، وفی حکم المحبوس، وکان الولد یخاف علیه، لما علم وانتشر من مذهبهم
فامیل زن و دلایل دیگری که با ذکر آن ها بحث را طولانی نمی کنیم، فرزند را نفی می کند.
بنابراین، ادعای نفی ولادت فی الجمله ممکن نیست، یعنی در صورتی می توان آن را نفی کرد که ما از احوال افراد اطلاع داشته باشیم و مانعی هم [برای مخفی کردن اولاد]در کار نباشد، پس با این احوال است که خواهیم فهمید بچه ای وجود ندارد.
و امّا این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرزند پسری نداشتند که پس از رحلت حضرت زنده مانده باشد را از طریق عصمت و نبوت حضرت علم داریم و از طرفی اگر ایشان اولادی داشتند حتماً ظاهر می کردند، چون دلیلی بر ترس و عدم اظهارش نبود و همچنین از اجماع امّت می فهمیم که فرزند پسری که پس از ایشان زنده باشد برای حضرت نبوده است.
لکن در مورد فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) نمی توان این گونه ادّعا کرد. به دلیل این که امام عسکری (علیه السلام) از هر کاری ممنوع بودند و در واقع در حکم زندانی بودند.(۵۴) أنّ الثانی عشر هو القائم بالأمر (المؤمل) لإزالة الدول فهو مطلوب لا محالة وخاف أیضاً من أهله کجعفر أخیه الّذی طمع فی المیراث والأموال، فلذلک أخفاه ووقعت الشبهة فی ولادته.
ومثل ذلک لا یمکن ادّعاء العلم به فی موت من علم موته، لأنّ المیّت مشاهد معلوم یعرف بشاهد الحال موته، وبالإمارات الدالّة علیه یضطرّ من رآه إلی ذلک فإذا أخبر من لم یشاهده علمه واضطرّ إلیه وجری الفرق بین الموضعین.
مثل ما یقول الفقهاء فی الأحکام الشرعیّة من أنّ البیّنة إنّما یمکن أن تقوم علی إثبات
و برای فرزندشان می ترسیدند [که وجودش را آشکار کنند] و حضرت بنابر آنچه که می دانست و از دیدگاه اهل بیت مبنی بر این که دوازدهمین نفر همان امام قائم بالامر است که برای از بین بردن دولت های جائر و ظالم آرزویش کشیده می شود، بدون شکّ [برای حفظ جان امام زمان (علیه السلام)] ترسیدند [بنابراین پنهان کردنش] پسندیده و مطلوب است و به همین ترتیب امام حسن عسکری (علیه السلام) حتی از نزدیکانی مثل برادرش جعفر که نسبت به میراث و اموال حضرت طمع کرده بود می ترسیدند. بنابراین به ناچار حجّت خدا را مخفی کردند. نتیجتاً پیرامون میلاد حضرت صاحب، شبهه به وجود آمد.
و مثل این مورد را می توان نظیر آنچه در مرگ کسی که رحلتش معلوم شده ادّعا کرد. [ادعای نفی ولادت با ادعای مرگ کسی که مرگش معلوم است فرق می کند]، چرا که مرگ اشخاص در مقابل نظر بوده و معلوم است، همچنین با دیدن حال او و نشانه هایی که دلالت بر اضطرار کسی که میّت را می بیند دارد فهمیده می شود. پس اگر کسی که به با چشم مرگ او را ندید، بلکه به او خبر داده شد، و اظهار ناراحتی کرد، در این صورت علم به مرگ حاصل می شود. بنابراین بین این دو موضع [ولادت امام زمان و معلوم بودن مرگ افراد]الحقوق لا علی نفیها، لأنّ النفی لا یقوم علیه بیّنة إلّا إذا کان تحته إثبات فبان الفرق بین الموضعین لذلک.
فإن قیل: العادة تسوی بین الموضعین لأنّ الموت قد یشاهد الرجل یحتضر کما تشاهد القوابل الولادة، ولیس کلّ أحد یشاهد احتضار غیره، کما أنّه لیس کلّ أحد یشاهد ولادة غیره، ولکن أظهر ما یمکن فی علم الإنسان بموت غیره إذا لم یکن یشاهده أن یکون جاره ویعلم بمرضه ویتردّد فی عیادته، ثمّ یعلم بشدّة مرضه (ویشتّد الخوف من موته)،
تفاوت و فرق [زیادی] وجود دارد. مثل آنچه که فقها در احکام شرعیه می فرمایند: بینه و شهود برای اثبات حقوق اقامه می شود؛ نه نفی آن، چرا که برای نفی چیزی نمی توان اقامه دلیل کرد، مگر این که در ضمنش یک مسأله اثباتی باشد. بنابراین فرق این دو مورد مشخص شد.(۵۵)
شبهه:
اگر گفته شود: عادتاً بین این دو موضوع فرقی نیست، چون همان طور که انسان گاهی شاهد مرگ شخصی است، قابله ها هم شاهد ولادت فرزند می باشند. از طرفی این گونه نیست که همه، احتضار انسان را ببینند چنان که هر کسی هم شاهد ولادت فرزند نیست. لکن از ظاهرترین موارد علم انسان به مرگ شخصی، زمانی است که انسان شاهد مرگ او نبوده، امّا چون همسایه بوده اند و متوجّه مریضی او شده و به عیادتش می رفته، بعد متوجّه شدت مرضش می شود تا آنجا که خوف مرگش می رود، ثمّ یسمع الواعیة من داره [و] لا یکون فی الدّار مریض غیره، ویجلس أهله للعزاء وآثار الحزن والجزع علیهم ظاهرة، ثمّ یقسم میراثه، ثمّ یتمادی الزّمان ولا یشاهد ولا یعلم لأهله غرض فی إظهار موته وهو حیّ.
فهذه سبیل الولادة لأنّ النساء یشاهدن [الحمل ویتحدّثن بذلک سیّما إذا کانت حرمة رجل نبیه یتحدّث النّاس بأحوال مثله [و] إذا استسرّ بجاریة (فی بعض المواضع) لم یخف تردّده إلیها، ثمّ إذا ولد المولود ظهر البشر والسرور فی أهل الدار، وهنّأهم النّاس إذا کان المهنّأ جلیل القدر وانتشر ذلک، وتحدّث علی حسب جلالة قدره، ویعلم النّاس أنّه قد ولد مولود سیّما إذا علم أنّه لا غرض فی أن یظهر أنّه ولد له ولد ولم یولد له.
سپس صدای شیون و زاری که از خانه اش می شنود و از طرفی غیر از آن شخص، مریض دیگری در آن خانه نبوده است و اهل بیتش مجلس عزا گرفته اند و آثار حزن و اندوه در آن ها مشهود است، بعد میراثش را تقسیم می کنند، سپس مدّت ها می گذرد و او را نمی بیند و نه متوجّه غرضی می شود که به خاطر آن در حالی که او زنده است خانواده اش مدعی مرگش شوند، بنابراین یقین به مرگش پیدا می کند.
همین راه در مورد ولادت هم وجود دارد. به جهت این که، زن ها حمل را می بینند و بعد در موردش به همدیگر خبر می دهند؛ مخصوصاً اگر زن حامله همسر مرد شریف و عزیزی باشد، مردم هم در مورد احوال او گفت و گو می کنند. بعد وقتی که طفل متولد شد و سرور و شادی در اهل خانه پدیدار شده و مردم به اهل خانه تبریک می گویند، بویژه وقتی که پدرش جلیل القدر و بزرگ باشد، خبر این ماجرا زود می پیچید و مردم به جهت مقام و بزرگی پدر طفل، درباره اش صحبت می کنند و همه متوجّه می شوند که مولودی متولد شده است؛ خصوصاً زمانی که غرض و دلیلی ندارد که اگر بچه ای برایش متولد نشده، بگوید فرزند متولد شده است.
فمتی اعتبرنا العادة وجدناها فی الموضعین علی سواء، وإن نقض الله العادة فإنّه یمکن فی أحدهما مثل ما یمکن فی الآخر، فإنّه قد یجوز أن یمنع الله ببعض الشواغل عن مشاهدة الحامل وعن أن یحضر ولادتها إلّا عدد یؤمن مثلهم علی کتمان أمره، ثمّ ینقله الله من مکان الولادة إلی قلة جبل أو بریّة لا أحد فیها ولا یطّلع علی ذلک [الأمر] إلّا من لا یظهره (إلّا) علی المأمون مثله.
وکما یجوز ذلک فإنّه یجوز أن یمرض الإنسان ویتردّد إلیه عوّاده، فإذا اشتدّ (حاله) وتوقّع موته، وکان یؤیس من حیاته نقله الله إلی قلّة جبل وصیّر مکانه شخصاً میّتاً یشبهه کثیراً من الشبه، ثمّ یمنع بالشواغل وغیرها من مشاهدته إلّا لمن یوثق به، ثمّ یدفن الشخص ویحضر جنازته من کان یتوقّع موته ولا یرجو حیاته فیتوهم أنّ المدفون هو ذاک العلیل.
بنابراین اگر ما عادت را در هر دو مورد معتبر بدانیم هر دو با هم مساوی هستند؛ البته اگر خداوند متعال بخواهد عادت را نقض کند در هر دو مورد ممکن است. چون گاه ممکن است که خداوند به واسطه بعضی دلایل و جهات مختلف، از مشاهده حمل و حاضر بودن افراد، هنگام ولادت طفل، به جز عدّه معدودی که می توان به آن ها اطمینان داشت، مانع شود. سپس خداوند بچه را از محل ولادت به قله کوه یا بیابانی منتقل فرماید که احدی در آنجا نباشد و هیچ کس به آن مکان مطلع نباشد؛ مگر کسانی که مورد اطمینان باشند.
و چون که این امر در مورد ولادت ممکن است، در مسأله مرگ هم ممکن است. همان طور که ممکن است کسی مریض بشود و مردم هم به عیادتش بیایند، بعد زمانی که حالش وخیم شد و رو به موت شد و از زنده بودنش مأیوس شدند، خداوند متعال به قله کوهی منتقلش کند و مرده ای را که کاملاً شبیه اوست جای گزینش فرماید. سپس به جهاتی مانع شود که کسی او را ببیند، به جز افراد مورد اطمینان. بعد آن شخص بدلی دفن می شود و حتی آن شخصی که منتظر مرگش بودند و امید به حیاتش نبوده هم، به تشییع جنازه حاضر می شود. پس همه فکر می کنند این شخص که دفن شده همان فرد مریض است.
وقد یسکن نبض الإنسان وتنفسه، وینقض الله العادة ویغیبه عنهم وهو حیّ، لأنّ الحیّ منّا إنّما یحتاج إلیهما لإخراج البخارات المحترقة ممّا حول القلب بإدخال هواء بارد صاف لیروح عن القلب، وقد یمکن أن یفعل الله من البرودة فی الهواء المحدق بالقلب ما یجری مجری هواء بارد یدخلها بالتنفّس، فیکون الهواء المحدق بالقلب أبداً بارداً ولا یحترق منه شیء، لأنّ الحرارة التی تحصل فیه تقوّم بالبرودة.
والجواب أنا نقول: أوّلاً أنّه لا یلتجئ من یتکلّم فی الغیبة إلی مثل هذه الخرافات إلّا من کان مفلساً من الحجة عاجزاً عن إیراد شبهة قویّة (غیر متمکّن من الکلام علیها بما یرتضی مثله، فعند ذلک یلتجیء إلی مثل هذه التمویهات والتذلیقات).
ونحن نتکلّم علی ذلک علی ما به.
و گاهی هم ممکن است که نبض انسان از حرکت بایستد و خداوند جریان عادی را [که مردن او است] نقض فرماید و او را از دیدگان مردم پنهان کند، در حالی که زنده است؛ چرا که انسان زنده به نبض و تنفس نیازمند است، تا به وسیله داخل کردن هوای سرد و صاف به قلب، گازهای مسموم و سوزان که اطراف قلب هستند را خارج کرده و از بین ببرد. حال گاهی اوقات ممکن است که خداوند همان هوایی که اطراف قلب را گرفته [و گرم شده است] بدون نیاز به ورود هوای سرد به وسیله تنفس، خنک کند. بنابراین هوای اطراف قلب همیشه خنک می باشد و هرگز گرم نمی شود، به جهت این که حرارتی که در قلب حاصل شده است به وسیله برودت و سرما برطرف می شود.
جواب شبهه:
اولاً کسی که پیرامون غیبت بحث می کند، نمی بایست از این خرافات کمک بگیرد. مگر این که از حیث ارائه دلیل و ایراد شبهه قوی، دستش خالی باشد و نتواند دلیل و منطقی را بیان کند که راضی کننده باشد. به همین علّت متوسل به چرب زبانی و وارونه کردن حقایق می شود. ما هم به روش خودشان جواب شبهه را ارائه می کنیم.
فنقول: إنّ ما ذکر من الطریق الّذی به یعلم موت الإنسان لیس بصحیح علی کلّ وجه، لأنّه قد یتفّق جمیع ذلک وینکشف عن باطل بأن یکون لمن أظهر ذلک غرض حکمیّ، فیظهر التمارض ویتقدّم إلی أهله بإظهار جمیع ذلک لیختبر به أحوال غیره ممّن له علیه طاعة أو إمرة، وقد سبق الملوک کثیراً والحکماء إلی مثل ذلک، وقد یدخل علیهم أیضاً شبهة بأن یلحقه علّة سکتة، فیظهرون جمیع ذلک، ثمّ ینکشف عن باطل، وذلک أیضاً معلوم بالعادات، وإنّما یعلم الموت بالمشاهدة وارتفاع الحسّ وجمود النبض، ویستمرّ ذلک أوقاتاً کثیرة ربّما انضاف إلی ذلک أمارات معلومة بالعادة من جرّب المرضی ومارسهم یعلم ذلک.
بنابراین می گوییم: آنچه که در مورد شیوه پی بردن به مرگ انسان ذکر شده است در همه موارد صحیح نیست. به دلیل این که ممکن است تمام علایم مرگ از کسی ظاهر بشود ولی بعداً بطلان آن منکشف شود. به این صورت که برای غرض و هدفی اقدام به این کار کرده باشد؛ یعنی در مقابل نزدیکانش تظاهر به بیماری می کند تا به این وسیله متوجّه حالات دیگران و نزدیکانش از حیث اطاعت و ولایت آن ها نسبت به خودش بشود [و میزان علاقه آن ها را امتحان کند]. چنان که سابقاً پادشاهان و حکمای بسیاری این کارها را کرده اند.
و گاهی اوقات در اثر سکته که علایم مرگ را ظاهر می کند شبهه فوت فرد ایجاد شده؛ امّا بعداً خلاف آن معلوم شده است، در حالی که این از امور عادی و معمولی است [و همه علائم مرگ را دارا است] بنابراین مرگ انسان با مشاهده محتضر و از بین رفتن حس او و خشک شدن و از کار افتادن نبضش و استمرار طولانی این علائم واقع می شود. علاوه بر این اموری که گفتیم کسانی که تجربه مریض داری و ممارست زیاد با مریض دارند [مثل اطبا و پرستاران] علائم دیگری را به آنچه گفته شد اضافه می کنند که عادتاً برایشان معلوم است.
وهذه حالة موسی بن جعفر (علیه السلام)، فإنّه أظهر للخلق الکثیر الّذین لا یخفی علی مثلهم الحال، ولا یجوز علیهم دخول الشبهة فی مثله.
وقوله: «بأنّه (یجوز أن) یغیب الله الشخص ویحضر شخصاً علی شبهه» (علی) أصله لا یصحّ لأنّ هذا یسدّ باب الأدلّة ویؤدّی إلی الشکّ فی المشاهدات، وأنّ جمیع ما نراه لیس هو الّذی رأیناه بالأمس، ویلزم الشک فی موت جمیع الأموات، ویجیء منه مذهب الغلاة والمفوّضة الّذین نفوا القتل عن أمیر المؤمنین (علیه السلام) وعن الحسین (علیه السلام)، وما أدّی إلی ذلک یجب أن یکون باطلاً.
وما قاله «إنّ الله یفعل داخل الجوف حول القلب من البرودة ما ینوب مناب الهواء» ضرب من هوس الطب، ومع ذلک یؤدّی إلی الشکّ فی موت جمیع الأموات علی ما قلناه.
این حالت نیز برای موسی بن جعفر (علیه السلام) واقع شد، به جهت این که برای تعداد بسیاری از مردم علاماتی ظاهر شد که شهادت امام (علیه السلام) بر امثال آن مردم پنهان نماند. بنابراین ممکن نیست که در این مورد شبهه ای برای آن ها به وجود بیاید.
این که گفته است: «ممکن است خداوند شخص محتضر را از دیده ها غایب کند و کس دیگری را که شبیه او باشد حاضر کند» اصل این مسأله صحیح نیست؛ زیرا با این دیدگاه باب استدلال بسته خواهد شد و منجر به این مسأله می شود که در همه مشاهدات نیز شک کنیم. به این معنا که احتمال بدهیم هرچه می بینیم غیر از آن چیزی است که دیروز مشاهده کرده ایم و لازم می آید در مرگ جمیع اموات شکّ کنیم. مذهب اهل غلو و کسانی که کشته شدن امیرالمؤمنین و امام حسین (علیهما السلام) را نفی می کنند [و ادّعا می کنند که آن دو امام زنده هستند] نیز از همین ایده سرچشمه می گیرد که یقیناً باطل است.
و امّا آنچه که گفته شد: «خداوند در اطراف قلب انسان برودت و سرمایی ایجاد می کند تا جانشین هوای بیرون شود» نوعی طب و علاوه بر این منجر به شک در مرگ جمیع اموات می شود [که گفتیم باطل است].
علی أنّ علی قانون الطبّ حرکات النبض والشریانات من القلب وإنّما یبطل ببطلان الحرارة الغریزیّة، فإذا فقد حرکات النبض علم بطلان الحرارة وعلم عند ذلک موته، ولیس ذلک بموقوف علی التنفس، ولهذا یلتجئون إلی النبض عند انقطاع النفس أو ضعفه، فیبطل ما قالوه.
وحمله الولادة علی ذلک وما ادّعاه من ظهور الأمر فیه صحیح متی فرضنا الأمر علی ما قاله: من أنّه یکون الحمل لرجل نبیه، وقد علم إظهاره ولا مانع من ستره وکتمانه، ومتی فرضنا کتمانه وستره لبعض الأغراض التی قدّمنا بعضها لا یجب العلم به ولا اشتهاره.
علی أنّ الولادة فی الشرع قد استقرّ أن یثبت بقول القابلة و یحکم بقولها فی کونه
به علاوه اینجا بنابر قانون طب حرکت نبض و شریانها[ی موجود در وجود انسان]از قلب نشأت می گیرد و وقتی که حرارت غریزی و طبیعی بدن از بین رفت، نبض هم از بین می رود و هرگاه حرکت نبض متوقف شود نشانه نبود حرارت است و در نتیجه مرگ مشخص می شود. یعنی این عملیات متوقف بر تنفس نیست، به همین دلیل وقتی کسی تنفسش قطع یا بسیار ضعیف شود [فوری] متوجّه نبض می شوند [که اگر حرکت داشته باشد زنده والّا مرده است]. بنابراین آنچه که در اشکال گفته اند، باطل است.
و این که ولادت را «با این بیان که نقل مسأله حامله بودن زن توسط زنان دیگر و یا از سرور و خوشحالی اهل منزل در زمان تولد طفل می شود فهمید» با مردن مقایسه کردند، در صورتی درست است که همان طور که خود [اشکال کننده]گفته است ما فرض کنیم که خبر حاملگی برای یک مرد بزرگ، با نفوذ و شریف بوده و شادی اش را اظهار کرده، مانعی هم برای کتمان و اختفای ولادت نباشد. امّا اگر فرض کنیم به خاطر بعضی از مسائل و اهداف که قبلاً هم به آن ها اشاره شد، ولادت را پنهان نمایند، دیگر دانستن و شهرت این ولادت لازم نمی آید [بلکه در مواردی غیرممکن است].
علاوه بر این در شریعت اسلام، ولادت طفل؛ چه زنده و چه مرده با استناد به قول حیّاً أو میّتاً، فإذا جاز ذلک کیف لا یقبل قول جماعة نقلوا ولادة صاحب الأمر (علیه السلام) [وشاهدوه]وشاهدوا من شاهده من الثقات.
و نحن نورد الأخبار فی ذلک عمن رآه وحکی له.
وقد أجاز صاحب السؤال أن یعرض فی ذلک عارض یقتضی المصلحة، أنّه إذا ولد أن ینقله الله إلی قلّة جبل أو موضع یخفی فیه أمره ولا یطّلع علیه [أحد] وإنّما ألزم علی ذلک عارضاً فی الموت وقد بیّنا الفصل بین الموضعین.
وأمّا من خالف من الفرق الباقیة الّذین قالوا بإمامة غیره کالمحمّدیة الّذین قالوا بإمامة
قابله اثبات می شود و طبق گواهی او حکم صادر می شود. پس وقتی که این مسأله امکان داشته و برای حکم کردن کافی باشد، چگونه قول عدّه زیادی که ولادت حضرت صاحب الامر (علیه السلام) را نقل کرده و به آن شهادت داده اند و نیز تعدادی از افراد مورد اطمینان که دیدن دیگران را گواهی داده اند پذیرفته نشود!؟
و البته اخبار و روایاتی در این زمینه از کسانی که حضرت را دیده اند و حکایت شده را بیان خواهیم کرد.
همین اشکال کننده می گوید اگر در موردی مصلحت اقتضا کند، امکان دارد که مثلاً وقتی فرزندی متولد شد خداوند او را به قله کوه و یا مکان نامعلومی منتقل کند و هیچ کس از مکان او مطلع نباشد.
البته او در باب مرگ هم همین فرض را صحیح دانسته که ما فرق این دو موضع را بیان کردیم.
رد سایر فرقه هایی که قائل به امامت غیر ولی عصر (علیه السلام) هستند:
و امّا کسانی از فرقه های دیگر که، قائل به امامت غیر امام زمان (علیه السلام) شده اند؛ مثل محمّد بن علیّ بن محمّد بن علیّ الرضا(علیهم السلام)، والفطحیّة القائلة بإمامة عبد الله بن جعفر بن محمّد الصادق (علیهما السلام) وفی هذا الوقت بإمامة جعفر بن علیّ.
(و) کالفرقة القائلة إنّ صاحب الزّمان حمل لم یولد بعد.
وکالذین قالوا إنّه مات، ثمّ یعیش.
وکالذین قالوا بإمامة الحسن (علیه السلام) وقالوا هو الیقین، ولم یصحّ لنا ولادة ولده، فنحن فی فترة.
فقولهم ظاهر البطلان من وجوه:
أحدها: انقراضهم فإنّه لم یبق قائل یقول بشیء من هذه المقالات ولو کان حقّاً لما انقرض.
«محمّدیه» که اعتقاد به امامت «محمّد بن علی بن محمّد بن علی الرضا (علیه السلام)» (۵۶) [فرزند امام هادی (علیه السلام)] داشتند.
و فرقه فطحیه که قائل به امامت «عبد الله بن جعفر بن محمّد الصادق (علیه السلام)» [فرزند امام صادق (علیه السلام)] بوده و در زمان ما(۵۷) معتقد به امامت جعفر بن علی [جعفر کذّاب] هستند.
و فرقه ای که قائلند صاحب الزمان (علیه السلام) حمل بوده و هنوز متولد نشده است.
و فرقه ای که می گویند آن حضرت از دنیا رفته و بعداً زنده خواهد شد.
و فرقه ای که اعتقاد به امامت امام عسکری (علیه السلام) داشته و می گویند امامت خود آن حضرت یقینی است ولی ولادت فرزندشان از نظر ما، ثابت نیست [و ممکن است که ایشان فرزندی نداشته باشد] و ما فعلاً در دوران فترت هستیم [بنابراین تا ایشان بیاید توقف می کنیم.]
اعتقاد همه این فرقه ها باطل است و بطلان آن ها با توجّه به دلایلی روشن است:
از جمله این است که تمام این فرقه ها و هم چنین اعتقادشان منقرض شده و هیچ کس که قائل به این اعتقادات خرافی باشد، وجود ندارد پس اگر این فرق حقّ بودند منقرض نمی شدند.
ومنها أنّ محمّد بن علیّ العسکری مات فی حیاة أبیه موتاً ظاهراً والأخبار فی ذلک ظاهرة معروفة، من دفعه کمن دفع موت من تقدّم من آبائه (علیهم السلام).
۸۴ - فروی سعد بن عبد الله الأشعری، قال: حدّثنی أبوهاشم داود بن القاسم الجعفری، قال:
کُنْتُ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیّ (علیه السلام) وَقْتَ وَفاةِ ابْنِهِ أَبِی جَعْفَرٍ، وَقَدْ کانَ أَشارَ إِلَیْهِ وَدَلَّ عَلَیْهِ وَإِنِّی لأَُفَکِّرُ فِی نَفْسِی وَأَقُولُ هذِهِ قِصَّةُ [أَبِی] إِبراهِیمَ (علیه السلام) وَقِصَّةُ إِسْماعِیلَ. فَأَقْبَلَ عَلَیَّ أَبُوالْحَسَن (علیه السلام) وقالَ: نَعَمْ یا أَباهاشِم، بَدا للَّهِ فی أَبِی جَعْفَرٍ وَصَیَّرَ مَکانَهُ أَبامُحَمَّدٍ کَما بَدا لَهُ فِی
و از جمله این که «محمّد بن علی عسکری» در زمان حیات پدر بزرگوارش امام هادی (علیه السلام) علنی [و به صورتی که خیلی ها متوجّه شدند] از دنیا رفت و اخبار هم در این مورد، معروف و مشهور است و کسی که مرگ او را انکار کند مثل این است که مرگ پدران ایشان را انکار کند.
۱ / ۸۴ - ابو هاشم داوود بن قاسم جعفری گفته است: در محضر مبارک ابو الحسن عسکری [امام هادی](علیهما السلام) بودم، آن هم درست در زمانی که فرزندش ابی جعفر از دنیا می رفت، حضرت به او اشاره می کرد و راهنمایی به سمت او می فرمودند [تا فرزندشان را که از دنیا رفته ببینیم]. من با خودم گفتم این همان قصه ابو ابراهیم [امام کاظم (علیه السلام)]و اسماعیل [ابن جعفر] است [که وقتی اسماعیل از دنیا رفت امام صادق (علیه السلام) مرگ او را علنی اعلام کردند تا کسی نگوید اسماعیل و یا اولادش امام هستند].
پس امام هادی (علیه السلام) به من نزدیک شده و فرمودند: بله، ای ابا هاشم! برای خداوند در مورد ابی جعفر(۵۸) بداء حاصل شد و خداوند به جای او ابا محمّد را قرار داد؛ چنان که در مورد اسماعیل [پسر امام صادق (علیه السلام)] پس از آن که امام صادق (علیه السلام) به طرف او دلالت إِسْماعِیلَ بَعْد ما دَلَّ عَلَیْهِ أبو عبد الله (علیه السلام) وَنَصَبَهُ وَهُوَ کَما حَدَّثَتْکَ نَفْسَکَ وَإِنْ کَرِهَ الْمُبْطِلُونَ، أَبُومُحَمَّدٍ ابْنِی الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِی، عِنْدَهُ ما تَحْتاجُونَهُ إِلَیْهِ، وَمَعَهُ آلَةُ الْإِمامَةِ وَالْحَمْدُ لله.
و راهنمایی کرد و او را [به جانشینی نصب کرده بود چنین شد، همان طوری که تو با خودت گفتی، اگرچه برای اهل باطل ناخوشایند باشد، پسرم ابو محمّد جانشین من است و هرچه جامعه شیعه نیاز داشته باشد. در اختیار دارد و نشانه های امامت هم همراه او است. والحمد لله.(۵۹)
والأخبار بذلک کثیرة وبالنصّ من أبیه علی أبی محمّد (علیه السلام) لا نطوّل بذکرها الکتاب، وربما نذکر طرفاً منها فیما بعد إن شآء الله تعالی.
وأمّا ما تضمّنه الخبر من قوله: «بدا للَّه فیه» معناه بدا من الله فیه، وهکذا القول فی جمیع ما یروی من أنّه بدا للَّه فی إسماعیل، معناه أنّه بدا من الله، فإنّ النّاس کانوا یظنّون فی إسماعیل بن جعفر أنّه الإمام بعد أبیه، فلمّا مات علموا بطلان ذلک وتحقّقوا إمامة موسی (علیه السلام)، وهکذا کانوا یظنّون إمامة محمّد بن علیّ بعد أبیه، فلمّا مات فی حیاة أبیه علموا بطلان ما ظنّوه.
در این زمینه خصوصاً اخبار و روایات نصّ صریح از پدر امام حسن عسکری (علیهما السلام) برایشان بسیار زیاد است که کتاب را با ذکر آن روایات طولانی نمی کنیم. البته تعداد کمی از آن ها را بعداً ذکر خواهیم کرد ان شاء الله.
امّا آنچه که ضمن خبر آمده و گفته است: «بدا للَّه فیه» معنایش این است که «بداء» از جانب خداوند در آن امر به وجود آمده(۶۰) و همچنین در تمام مواردی که روایت شده است از این که [بدا للَّه فی اسماعیل] یعنی در مورد اسماعیل برای خدا بداء حاصل شد، معنایش این است که بداء از جانب خدا به وجود آمد. چرا که مردم در مورد «اسماعیل بن جعفر» گمان می کردند که او بعد از پدرش امام است، و وقتی که او از دنیا رفت متوجّه بطلان اعتقادشان شدند و امامت امام کاظم (علیه السلام) تحقق پیدا کرد. به همین ترتیب مردم گمان می کردند که پس از امام هادی، فرزندش «محمّد» امام است و زمانی که او در ایّام حیات پدرش از دنیا رفت، همه بطلان آنچه را که می پنداشتند را فهمیدند.
وأمّا من قال: (إنّه) لا ولد لأبی محمّد (علیه السلام) ولکن هاهنا حمل مشهور سیولد فقوله باطل، لأنّ هذا یؤدّی إلی خلوّ الزّمان من إمام یرجع إلیه، وقد بیّنا فساد ذلک، علی أنّا سندلّ علی أنّه قد ولد له ولد معروف، ونذکر الروایات فی ذلک فیبطل قول هؤلاء أیضاً.
وأما من قال: إنّ الأمر مشتبه فلا یدری هل للحسن (علیه السلام) ولد أم لا؟ وهو مستمسک بالأوّل حتّی یتحقّق ولادة ابنه، فقوله أیضاً یبطل بما قلناه: من أنّ الزّمان لا یخلو من إمام لأنّ موت الحسن (علیه السلام) قد علمناه کما علمنا موت غیره، وسنبیّن ولادة ولده فیبطل قولهم أیضاً.
و امّا قول کسی که گفته است: «برای امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندی متولد نشده است و لی حمل [و بارداری مادرش به] او مشهور است، و به زودی متولد خواهد شد» باطل است؛ چرا که این دیدگاه منجر می شود به این که زمان از وجود امامی که به او رجوع شود خالی باشد و ما فساد این نظریه را بیان کردیم. علاوه بر این به زودی دلیل می آوریم که برای امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندی متولد شده است که [ماجرایش]معروف است و روایات این باب را ذکر خواهیم کرد تا قولشان باطل شود.
و امّا کسی که گفته: امر مشتبه شده است؛ یعنی معلوم نیست که برای امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندی هست یا نه؟
این شخص به اوّلی تمسک می کند [یعنی بر امامت امام حسن عسکری باقی می ماند] تا این که ولادت پسرش برای او ثابت شود. این حرف هم بنابر آنچه که ما گفتیم: به این که زمان هرگز خالی از امام نمی ماند، باطل می شود به دلیل این که ما نسبت به مرگ امام حسن عسکری (علیه السلام) علم داریم، به همان اندازه که به مرگ دیگران علم و اطلاع داریم و به زودی ولادت فرزندش را ثابت می کنیم تا بطلان قول آنان هم معلوم شود.
وأمّا من قال: إنّه لا إمام بعد الحسن (علیه السلام)، فقوله باطل بما دلّلنا علیه من أنّ الزّمان لا یخلو من حجة للَّه عقلاً وشرعاً.
وأمّا من قال: إنّ أبامحمّد (علیه السلام) مات ویحیی بعد موته، فقوله باطل بمثل ما قلناه، لأنّه یؤدّی إلی خلوّ الخلق من إمام من وقت وفاته (علیه السلام) إلی حین یحییه الله تعالی.
واحتجاجهم بما روی «من أنّ صاحب هذا الأمر یحیی بعد ما یموت وأنّه سمّی قائماً لأنّه یقوم بعد ما یموت» باطل لأنّ ذلک یحتمل - لو صحّ الخبر - أن یکون أراد بعد أن مات ذکره حتّی لا یذکره إلّا من یعتقد إمامته، فیظهره الله لجمیع الخلق، علی أنّا قد بیّنا أنّ کلّ إمام یقوم بعد الإمام الأوّل یسمّی قائماً.
امّا کسی که گفته: بعد از امام عسکری (علیه السلام) امامت پایان یافته؛ این هم باطل است به همان دلیل که گفتیم: از نظر شرع و عقل، جهان بدون امام نخواهد بود.
امّا کسی که گفته: امام حسن عسکری (علیه السلام) از دنیا رفته و پس از مرگش زنده می شود؛ این گفته هم مثل آنچه که گذشت باطل است به جهت این که منجر می شود به این که خلقت و زمین از وقت وفات امام حسن (علیه السلام) از وجود امام خالی بوده تا زمانی که خداوند تبارک و تعالی ایشان را زنده کند.
و آن که احتجاج به روایتی کرده که می گوید: «صاحب این امر بعد از آن که می میرد زنده می شود و به همین دلیل قائم نامیده می شود که بعد از مرگش قیام می کند» [این نحوه استدلال به روایت] اشتباه است؛ چون به فرض که این خبر صحیح باشد احتمال دارد که منظور روایت بعد از مردن نام و یادش در دل ها باشد تا جایی که کسی به یاد او نخواهد بود. مگر کسانی که به امامت او ایمان دارند [که تعدادشان هم کم است] و پس از آن خداوند، حضرت را برای جمیع خلق ظاهر می فرماید.
علاوه بر این ما بیان کردیم که هر امامی که پس از امام قبلی بیاید، قائم نامیده می شود.
وأمّا القائلون بإمامة عبد الله بن جعفر من الفطحیّة وجعفر بن علیّ، فقولهم باطل بما دلّلنا علیه من وجوب عصمة الإمام، وهما لم یکونا معصومین، وأفعالهما الظاهرة التی تنافی العصمة معروفة نقلها العلماء، وهی موجودة فی الکتب فلا نطوّل بذکرها الکتاب.
علی أنّ المشهور الّذی لا مریة فیه بین الطّائفة أنّ الإمامة لا تکون فی أخوین بعد الحسن والحسین (علیهما السلام)، فالقول بإمامة جعفر بعد أخیه الحسن یبطل بذلک.
فإذا ثبت بطلان هذه الأقاویل کلّها لم یبق إلّا القول بإمامة ابن الحسن (علیه السلام)، وإلّا لأدّی إلی خروج الحق، عن الأمّة، وذلک باطل.
وإذا ثبتت إمامته بهذه السیاقة، ثمّ وجدناه غائباً عن الأبصار، علمنا أنّه لم یغب مع
امّا ادّعای طرفداران فرقه فطحیه که قائل به امامت «عبد الله بن جعفر» [عبد الله افطح]و «جعفر بن علی» [جعفر کذاب] شده اند؛ به واسطه ادلّه ای که پیرامون وجوب عصمت امام اقامه کردیم، باطل و فاسد است و این که آن دو نفر نه تنها معصوم نبودند بلکه افعال ظاهری آن ها هم که معروف است و علما نقل کرده اند با عصمت منافات دارد و در کتب تاریخی موجود است و لذا کتاب خود را به ذکر آن ها طولانی نمی کنیم.
به علاوه آنچه که بین طایفه شیعه امامیه معروف و مشهور است و تردیدی هم در آن نیست، این است که امامت بعد از حسن و حسین (علیهما السلام) در دو برادر جمع نخواهد شد. بنابراین اعتقاد به امامت «جعفر» پس از برادرش امام حسن عسکری (علیه السلام) باطل است.
حال که این سخنان پوچ و بی مغز ابطال شد اعتقادی باقی نمی ماند مگر امامت فرزند گرامی امام حسن عسکری (علیهما السلام) چرا که در غیر این صورت منجر به خروج حقّ از این امّت می شود و این هم همان طور که گفته شد، باطل است.
فلسفه و حکمت غیبت:
وقتی که امامت حضرت با بیانی که گذشت ثابت شد و متوجّه شدیم که ایشان از چشم ها پنهان است، اجمالاً آگاه می شویم که حضرت با وجود مقام عصمت و تعیّن عصمته وتعیّن فرض الإمامة فیه وعلیه إلّا لسبب سوّغه ذلک وضرورة ألجأته إلیه، وإن لم یعلم علی وجه التفصیل.
وجری ذلک مجری الکلام فی إیلام الأطفال والبهائم وخلق المؤذیات والصّور المشینات ومتشابه القرآن إذا سألنا عن وجهها بأن نقول: إذا علمنا أنّ الله تعالی حکیم لایجوز أن یفعل ما لیس بحکمه ولا صواب، علمنا أنّ هذه الأشیاء لها وجه حکمة وإن لم نعلمه معیّناً.
(و) کذلک نقول فی صاحب الزّمان (علیه السلام)، فإنّا نعلم أنّه لم یستتر إلّا لأمر حکمی یسوّغه ذلک وإن لم نعلمه مفصّلاً.
فإن قیل: نحن نعترض قولکم فی إمامته بغیبته بأن نقول: إذا لم یمکنکم بیان وجه
امامت در وجود مبارکشان غایب نشده اند مگر به دلیل سببی که موجب لزوم غیبت شده است، اگرچه جزئیات این سبب فهمیده نشود.
این موضوع [که به سبب غیبت را به تفصیل نمی دانیم] مانند مریضی اطفال و حیوانات و یا فلسفه خلق حیوانات موذی و صورت های کریه و زشت، و یا مثل آیات متشابه قرآن کریم است که هرگاه از دلیل و وجه این ها بپرسند، می گوییم: وقتی می دانیم که خداوند تبارک و تعالی حکیم است و عملی که مطابق حکمت نباشد انجام نمی دهد، می فهمیم که برای این امور هم حکمتی وجود دارد، اگر چه جزئیات آن ها را ندانیم.
همین حرف را در مورد صاحب الزمان (علیه السلام) می زنیم، ما می دانیم که پنهان شدن حضرت برای حکمتی است که مجوّز غیبت شده است اگر چه مفصّلاً نمی دانیم.
اشکال:
ما به بیان شما در مورد امامت و غیبت ایشان به ترتیب اعتراض داریم که همین که نمی توانید دلیلی برای علّت غیبت بیان کنید، دلیل بر بطلان اعتقاد شما به امامت اوست.
حسنها دلّ ذلک علی بطلان القول بإمامته، لأنّه لو صحّ لأمکنکم (بیان) وجه الحسن فیه.
قلنا: إن لزمنا ذلک لزم جمیع أهل العدل قول الملحدة إذا قالوا إنّا نتوصّل بهذه الأفعال الّتی لیست بظاهرة الحکمة، إلی أنّ فاعلها لیس بحکیم، لأنّه لو کان حکیماً لأمکنکم بیان وجه الحکمة فیها وإلّا فما الفصل؟
فإذا قلتم: نتکلّم أوّلاً فی إثبات حکمته، فإذا ثبت بدلیل منفصل، ثمّ وجدنا هذه الأفعال المشتبهة الظاهر حملناها علی ما یطابق ذلک، فلا یؤدّی إلی نقض ما علمنا؛
ومتی لم یسلّموا لنا حکمته انتقلت المسألة إلی الکلام فی حکمته.
چرا که اگر دیدگاه شما [در مورد امامت او] صحیح و درست بود می بایست بتوانید دلیلی برای آن بیان کنید.
پاسخ:
اگر چنانچه اشکال را بپذیریم لازم می آید که تمامی اهل عدل، قول ملحدین و کفار را بپذیرند که می گویند ما با توجّه به افعالی که ظاهراً مطابق با حکمت نیستند، متوجّه می شویم که فاعل این افعال [مثل غیبت] حکیم نیست. چرا که اگر حکیم بود می بایست شما بتوانید دلیل و وجه حکمت را بیان کنید. در غیر این صورت چه فرقی بین دو مورد هست [بین کار حکیمانه و غیر حکیمانه]؟
اگر بگویید: ابتدا حکمت خدا را اثبات می کنیم. وقتی با دلیل مجزی و مکفی ثابت شد که خدا حکیم است، بعد مواردی را پیدا کردیم که ظاهراً مشتبه بوده و با حکمت سازگار نیست، آن ها را هم بر همان حکمت حمل می کنیم، پس منجر به نقض اعتقاد ما که می گوییم خداوند حکیم است نمی شود و اگر حکمت خدا را از ما نپذیرند، مسأله را [بازهم] به بحث در حکمت خدا منتقل می کنیم!
قلنا: مثل ذلک هاهنا؛ من أنّ الکلام فی غیبته فرع علی إمامته، فإذا علمنا إمامته بدلیل، وعلمنا عصمته بدلیل آخر وعلمناه غاب، حملنا غیبته علی وجه یطابق عصمته، فلا فرق بین الموضعین.
ثم یقال للمخالف (فی الغیبة): أتجوز أن یکون للغیبة سبب صحیح اقتضاها، ووجه من الحکمة أوجبها أم لا تجوز ذلک.
فإن قال: یجوز ذلک.
قیل له: فإذا کان ذلک جائزاً، فکیف جعلت وجود الغیبة دلیلاً علی فقد الإمام فی الزّمان مع تجویزک لها سبباً لا ینافی وجود الإمام؟ وهل یجری ذلک إلّا مجری من توصّل بإیلام الأطفال إلی نفی حکمة الصانع تعالی وهو معترف بأنّه یجوز أن یکون فی إیلامهم وجه
می گوییم: ما هم مثل خود شما که این مسأله را جواب دادید، جواب می دهیم. به این ترتیب که بحث در مورد غیبت امام زمان (علیه السلام) فرع بر بحث در امامت ایشان است. وقتی با ادله مختلف به امامت و عصمت ایشان پی بردیم و دانستیم که ایشان غایب شده است، غیبت حضرت را هم طوری حمل و بیان می کنیم که با عصمت او مطابقت داشته باشد. بنابراین بین این دو مسأله فرقی نیست.
سپس به مخالفان غیبت گفته می شود: آیا [وجود] سبب صحیحی که مقتضی غیبت باشد و یا دلیلی از حکمت که آن را لازم کرده باشد، ممکن است یا نه؟
اگر بگوید: ممکن است.
به او گفته می شود: حال که این را ممکن می دانی، پس چرا غیبت را دلیل بر فقدان امام می دانی؟ در حالی که برای غیبت، وجود دلیل [یا حکمتی] که با وجود امام منافات نداشته باشد را ممکن و درست می دانی. آیا این اعتقاد شما دقیقاً عین کسی نیست که با برخورد به بیماری اطفال، حکمت خداوند تبارک و تعالی را نفی می کند؟ در حالی که صحیح لا ینافی الحکمة، أومن توصّل بظاهر الآیات المتشابهات إلی أنّه تعالی مشبه للأجسام وخالق لأفعال العباد مع تجویزه أن یکون لها وجوه صحیحة توافق [الحکمة و]العدل والتوحید ونفی التشبیه.
وإن قال: لا أجوّز ذلک.
قیل: هذا تحجّر شدید فیما لا یحاط بعلمه ولا یقطع علی مثله، فمن أین قلت: إنّ ذلک
همان شخص اعتراف می کند به این که در بیماری اطفال، دلیل صحیحی وجود دارد که با حکمت منافات ندارد. یا کسی که با رسیدن به ظاهر آیات متشابهات(۶۱) بگوید: خداوند تبارک و تعالی شبیه اجسام بوده و افعال عباد را خودش خلق می کند. با این که معتقد است که برای این آیات، توجیه صحیحی وجود دارد که با حکمت، عدل، توحید و شبیه به جسم نبودن خداوند، منافاتی ندارد.
و اگر بگوید: [حکمت داشتن غیبت را] درست نمی دانیم و ممکن نیست.
گفته می شود: [این که گفته است ممکن نیست، آن هم] در چیزی که به آن احاطه علمی ندارد [یعنی حکمت غیبت را نمی داند و درک نمی کند] و مسائل شبیه به آن را هم نفهمیده و یقین ندارد، تحجر و عقب ماندگی بسیار شدیدی است و این درحالی است که لا یجوز وانفصل ممّن قال: لا یجوز أن یکون للآیات المتشابهات وجوه صحیحة تطابق أدلّة العقل، ولا بدّ أن تکون علی ظواهرها.
ومتی قیل: نحن متمکّنون من ذکر وجوه الآیات المتشابهات (وأنتم لا تتمکّنون من ذکر سبب صحیح للغیبة.
قلنا: کلامنا علی من یقول لا أحتاج إلی العلم بوجوه الآیات المتشابهات) مفصّلاً.
بل یکفینی علم الجملة، ومتی تعاطیت ذلک کان تبرّعاً، وإن إقتنعتم لنفسکم بذلک، فنحن أیضاً نتمکّن من ذکر وجه صحّة الغیبة وغرض حکمی لا ینافی عصمته.
وسنذکر ذلک فیما بعد، وقد تکلّمنا علیه مستوفی فی کتاب الإمامة.
[همین شخص] با کسی که گفته است، امکان ندارد که برای آیات متشابه توجیه صحیحی مطابق با ادله عقلی وجود داشته باشد و ناچاراً باید به ظواهر آن ها [آیات متشابه] عمل کرد، مخالفت کرده است.
هرگاه گفته شود: ما توانایی بیان ادله و تفسیر آیات متشابه را داریم ولی شما نمی توانید دلیل صحیحی برای غیبت بیان کنید.
می گوییم: بحث با کسی بود که می گوید، نیازی نداریم که به صورت تفصیلی به دلیل و تفسیر آیات متشابه علم پیدا کنیم، بلکه همان علم اجمالی و مختصری که داریم کفایت می کند، و هرگاه در صدد فهمیدن وجوه تفصیلی آیات متشابه برآمدیم به این صورت نیست که وظیفه ما باشد بلکه حالت تبرعی و داوطلبانه خواهد داشت. حالا چنانچه شما خودتان را به آن قانع کرده و دلتان به آن خوش است، ما هم می توانیم دلیل صحّت غیبت و حکمت آن که با عصمت امام منافات ندارد را بیان کنیم [و ثابت کنیم که امکان دارد].
البته به زودی هدف و حکمت غیبت را در همین کتاب ذکر خواهیم کرد، همان طور که مفصّلاً در کتاب امامت در این باره گفت و گو کرده ایم.
ثمّ یقال: کیف یجوز أن یجتمع صحّة إمامة ابن الحسن (علیه السلام) بما بیّناه من سیاقة الأصول العقلیّة، مع القول، بأنّ الغیبة لا یجوز أن یکون لها سبب صحیح وهل هذا إلّا تناقض، ویجری مجری القول بصحّة التوحید والعدل، مع القطع، علی أنّه لا یجوز أن یکون للآیات المتشابهات وجه یطابق هذه الأصول.
ومتی قالوا: نحن لا نسلّم إمامة ابن الحسن (علیه السلام)، کان الکلام معهم فی ثبوت الإمامة دون الکلام فی سبب الغیبة، وقد تقدّمت الدلالة علی إمامته (علیه السلام) بما لا یحتاج إلی إعادته.
وإنّما قلنا ذلک: لأنّ الکلام فی سبب غیبة الإمام (علیه السلام) فرع علی ثبوت إمامته، فأمّا قبل ثبوتها، فلا وجه للکلام فی سبب غیبته، کما لا وجه للکلام فی وجوه الآیات المتشابهات وإیلام الأطفال وحسن التعبّد بالشرائع قبل ثبوت التوحید والعدل.
بعد در ادامه گفته می شود: چگونه ممکن است که [اعتقاد به] صحت امامت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) آن طور که با اصول و قواعد عقلیه اثبات کردیم با این قول که غیبت ایشان دارای سبب و حکمت صحیحی نمی باشد جمع شود؟ آیا این تناقض گویی نیست؟
[این تناقض گویی] دقیقاً مثل اعتقاد به صحّت توحید و عدل است همراه با یقین به این که آیات متشابه قرآنی، دلیلی را که مطابق با توحید و عدل باشد، ندارد.
هر وقت بگویند: ما امامت فرزند امام حسن عسکری را مسلم نمی دانیم، در این صورت بحث با آن ها در باب اثبات امامت حضرت است، نه در تعیین علّت غیبت، و دلیل اثبات امامت حضرت نیز قبلاً ذکر شده و نیازی به تکرار آن نیست.
این مطلب را به این جهت بیان کردیم که بحث در علّت غیبت امام (علیه السلام) فرع بر ثبوت امامت ایشان است، لذا قبل از اثبات امامت حضرت، دلیلی ندارد که در مورد علّت غیبت بحث کنیم، چنان که پیش از ثبوت توحید و عدل دلیلی ندارد که از وجوه و ادله آیات متشابه قرآنی یا حکمت بیماری اطفال و یا حُسن پذیرش دستورات دین و تعبد به شرایع بحث کنیم.
فإن قیل: إلّا کان السائل بالخیار بین الکلام فی إمامة ابن الحسن (علیه السلام) لیعرف صحّتها من فسادها، وبین أن یتکلّم فی سبب الغیبة.
قلنا: لا خیار فی ذلک لأنّ من شکّ فی إمامة ابن الحسن (علیه السلام) یجب أن یکون الکلام معه فی نصّ إمامته والتشاغل بالدلالة علیها، ولا یجوز مع الشکّ فیها أن نتکلّم فی سبب الغیبة، لأنّ الکلام فی الفروع لا یسوّغ إلّا بعد إحکام الأصول لها، کما لا یجوز أن یتکلّم فی سبب إیلام الأطفال قبل ثبوت حکمة القدیم تعالی وأنّه لا یفعل القبیح.
وإنّما رجحنا الکلام فی إمامته (علیه السلام) علی الکلام فی غیبته وسببها، لأنّ الکلام فی إمامته مبنیّ علی أمور عقلیّة لا یدخلها الإحتمال، وسبب الغیبة ربّما غمض واشتبه فصار الکلام
اگر گفته شود: کسی که سؤال می کند، مخیر است بین این که پیرامون امامت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) سؤال کند تا صحّت و فساد آن را بفهمد و بین این که در باب علّت و فلسفه غیبت سؤال کند.
خواهیم گفت: سائل چنین حقی ندارد؛ چرا که بحث با کسی که در امامت آن حضرت شکّ و تردید دارد، می بایست در مورد نصّ به امامت ایشان [متمرکز]باشد و مشغول دلایل این امر شد و اصلاً صحیح نیست با این شخص که در اصل امامت شک دارد، در فلسفه و علّت غیبت بحث کرد.
چون اقدام به مباحثه در فروع در صورتی درست است که اصول آن مستحکم و اثبات شده باشد. چنان که قبل از اثبات حکمت خداوند متعال و این که فعل قبیح از او صادر نمی شود، نمی توان از فلسفه و علّت بیماری اطفال [بی گناه]صحبت کرد.
بحث امامت حضرت ولی عصر (علیه السلام) را به این دلیل بر مسأله غیبت و علّت آن مقدم کرده و ترجیح دادیم که موضوع امامت حضرت بر امور و ادله عقلی بنا گذاشته شده است و احتمال و شک در آن راه ندارد، در حالی که مسأله علّت و فلسفه غیبت مشکل بوده و مورد شبهه و اشکال قرار گرفته است. بنابراین گفت و گو در مسائل واضح و روشن، فی الواضح الجلیّ أولی من الکلام فی المشتبه الغامض، کما فعلناه مع المخالفین للملّة، فرجّحنا الکلام فی نبوّة نبیّنا (صلی الله علیه و آله) علی الکلام علی ادّعائهم تأبید شرعهم، لظهور ذلک وغموض هذا، وهذا بعینه موجود هاهنا.
ومتی عادوا إلی أن یقولوا الغیبة فیها وجه من وجوه القبح، فقد مضی الکلام علیه، علی أنّ وجوه القبح معقولة وهی کونه ظلماً أو کذباً أو عبثاً أو جهلاً أو استفساداً، وکلّ ذلک لیس بحاصل هاهنا، فیجب أن لا یدّعی فیه وجه القبح.
فإن قیل: إلّا منع الله الخلق من الوصول إلیه وحال بینهم وبینه لیقوم بالأمر ویحصل ما
مقدم تر و سزاوارتر است تا بحث در مواردی که دارای شبهه و تردید است. چنان که به همین طریق با مخالفین اسلام هم عمل می کنیم؛ یعنی بحث در نبوت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را بر [ردّ] ادعای آن ها مبنی بر ابدی بودن دینشان [از جمله مسیحیّت و یهودیّت مقدّم داشته و ترجیح داده ایم. چرا که بحث در حقانیّت نبوت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) روشن و آشکار است حال آن که مسأله ردّ ادعای آن ها [و اثبات نسخ شدن شرعیّت آنان توسط قرآن]پیچیده است. همین مسأله در اینجا و موضوع بحث ما نیز جریان دارد.
چنانچه معترضین [و کسانی که اشکال به غیبت دارند] برگردند به این نکته که در اعتقاد به غیبت، وجه قبح و زشتی وجود دارد، [در جواب خواهیم گفت که]پاسخ به این اعتراض قبلاً [و در فصل اول] داده شد.
بعلاوه این که وجوه و امور قبیح، معقول [و قابل تشخیص] هستند به این که غیبت موجب دروغ، بیهودگی، جهل و فساد باشد و هیچ کدام از این موارد در اعتقاد به غیبت وجود ندارد، بنابراین نباید ادّعا کرد که در مورد غیبت وجه قبحی وجود دارد.
اگر گفته شود: چرا خداوند مانع از رسیدن آسیب خلق به ایشان نشده، و در عوض بین مردم و ایشان تا زمانی که قیام فرموده و لطف باری تعالی به واسطه حضور و ظهورش برای ما حاصل شود جدایی انداخت؟ چنان که در مورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هو لطف لنا، کما نقول فی النبی (صلی الله علیه و آله) إذ بعثه الله تعالی (فإنّ الله تعالی) یمنع منه ما لم یؤدّ فکان یجب أن یکون حکم الإمام مثله.
قلنا: المنع علی ضربین:
أحدهما: لا ینافی التکلیف بأن لا یلجأ إلی ترک القبیح.
والآخر: یؤدّی إلی ذلک.
فالأوّل قد فعله الله تعالی من حیث منع من ظلمه بالنّهی عنه والحثّ علی وجوب طاعته، والانقیاد لأمره ونهیه، وأن لا یعصی فی شیء من أوامره، وأن یساعد علی جمیع ما یقوّی أمره ویشیّد سلطانه، فإنّ جمیع ذلک لا ینافی التکلیف، فإذا عصی من عصی فی ذلک
می گوییم که خداوند تبارک و تعالی زمانی که ایشان را مبعوث فرمود و پیش از آن که وظیفه رسالت را ادا کند آسیب های مردم را از ایشان دور کرد، پس لازم است که امام هم مثل پیامبر باشد [و خداوند پیش از این که قیام کند، او را از گزند دیگران حفظ کند].
می گوییم: منع [خداوند] دو نوع است: یکی این که منافاتی با تکلیف نداشته باشد، به عبارت دیگر [مکلف را] وادار به ترک گناه نکند [چون لازمه تکلیف این است که مکلف مختار باشد]. و نوع دیگر این که منجر به منافات با تکلیف بشود [و با تکلیف منافات داشته باشد].
امّا نوع اول:
پروردگار این منع را انجام داده است، به این ترتیب که به وسیله نهی از ظلم به ایشان، مردم را از آزار حضرت منع کرده و نسبت به فرمانبرداری و فروتنی و پذیرش امر و نهی ایشان تشویق و ترغیب فرموده که مکلف در مورد هیچ کدام از اوامرش سرپیچی نکند و به هر چیزی که موجب تقویت و استحکام دستورهای ایشان و سلطنت حضرت [در قلوب مردم]می شود کمک کند؛ که هیچ کدام از این ها با تکلیف منافات ندارند.
بنابراین اگر کسی در این موارد سرپیچی کرده و کاری که غرض مطلوب [یعنی ولم یفعل ما یتمّ معه الغرض المطلوب، یکون قد أتی من قبل نفسه لا من قبل خالقه.
والضرب الآخر أن یحول بینهم وبینه بالقهر والعجز عن ظلمه وعصیانه، فذلک لا یصحّ اجتماعه مع التکلیف فیجب أن یکون ساقطاً.
فأمّا النبیّ (صلی الله علیه و آله) فإنّما نقول یجب أن یمنع الله منه حتّی یؤدّی الشرع، لأنّه لا یمکن أن یعلم ذلک إلّا من جهته، فلذلک وجب المنع منه.
ولیس کذلک الإمام، لأنّ علّة المکلّفین مزاحة فیما یتعلّق بالشرع، والأدلّة منصوبة علی ما یحتاجون إلیه، ولهم طریق إلی معرفتها من دون قوله، ولو فرضنا أنّه ینتهی الحال إلی حدّ
هدایت و سعادتمندی] با آن به دست می آید را انجام نداد، این از قِبَل خود اوست نه از طرف خالق جلّ جلاله.
امّا نوع دوم:
این که خداوند با قهر و غلبه بین خلق و امام حائل شود [و آن ها را از هم جدا کند] و خلق را از توان آزار رساندن و نافرمانی از او عاجز کند [به گونه ای که نتوانند از اوامرش سرپیچی کنند]؛ این امر با تکلیف [که باید در حال اختیار باشد] قابل جمع نیست و واضح است که این نوع مانع شدن خداوند از آسیب رساندن به پیامبر صحیح نیست.
امّا در مورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) لازم بود که خداوند تا زمان ابلاغ رسالت حضرت، مانع از آزار رسیدن به ایشان شود؛ به دلیل این که ابلاغ رسالت [به مردم] ممکن نیست مگر در صورت منع آسیب از ایشان [و در نتیجه سلامت آن حضرت].
امّا در مورد امام این طور نیست. به خاطر این که عذر مکلفین در آنچه که تعلق به شرع دارد مرتفع شده است(۶۲) و ادله هم بنابر نیازهای مکلفین نصب شده و راه شناخت لا یعرف الحقّ من الشرعیّات إلّا بقوله، لوجب أن یمنع الله تعالی منه ویظهره بحیث لا یوصل إلیه مثل النبیّ (صلی الله علیه و آله).
ونظیر مسألة الإمام أنّ النبی (صلی الله علیه و آله) إذا أدّی ثمّ عرض فیما بعد ما یوجب خوفه لا یجب علی الله تعالی المنع منه لأنّ علّة المکلّفین قد انزاحت بما أدّاه إلیهم فلهم طریق إلی معرفة لطفهم.
اللهمّ إلّا أن یتعلّق به أداء آخر فی المستقبل فإنّه یجب المنع منه کما یجب فی الإبتداء، فقد سوّینا بین النبیّ والإمام.
شریعت هم قبل از امام برای آن ها مشخص شده. اگر فرض کنیم که کار به جایی برسد که حقیقت شرع فقط از طریق امام شناخته می شود، در این صورت واجب است که خداوند مانع آسیب رسیدن به او شده و او را به گونه ای ظاهر کند که هیچ آزاری به او نرسد، مثل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله).
مسأله امام نظیر این است که وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسالتش را ابلاغ کرد و بعداً خطر جانی برای او به وجود بیاید که موجب ترس شود، دیگر بر خداوند واجب نیست که خطر را از ایشان دفع کند [به این معنا که باید مانع از خطر شود]؛ چرا که عذر مکلفین به وسیله آنچه که او آورده و ابلاغ کرده برطرف شده است و راه معرفت و شناخت لطف خداوند که متوجّه آن هاست برای ایشان ایجاد شده است و دیگر عذری ندارند.
مگر این که پیامبر (صلی الله علیه و آله) وظیفه دیگری داشته باشد که در آینده باید انجام دهد، در این صورت همان گونه که در ابتدای امر و قبل از انجام رسالت واجب بود که خداوند مانع بشود آسیب رسیدن به ایشان را، در اینجا هم واجب خواهد بود. بنابراین پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امام از این جهت مساوی بوده و فرقی با هم ندارند.
فإن قیل: بیّنوا علی (کلّ) حال - وإن لم یجب علیکم - وجه علّة الاستتار وما یمکن أن یکون علّة علی وجه لیکون أظهر فی الحجّة وأبلغ فی باب البرهان.
قلنا: ممّا یقطع علی أنّه سبب لغیبة الإمام هو خوفه علی نفسه بالقتل بإخافة الظالمین إیّاه، ومنعهم إیّاه من التصرّف فیما جعل إلیه التدبیر والتصرّف فیه فإذا حیل بینه وبین مراده، سقط فرض القیام بالإمامة، وإذا خاف علی نفسه وجبت غیبته، ولزم استتاره کما استتر النبیّ (صلی الله علیه و آله) تارة فی الشعب، وأخری فی الغار ولا وجه لذلک إلّا الخوف من المضارّ الواصلة إلیه.
اگر گفته شود: اگرچه بر شما لازم نیست که علّت و فلسفه غیبت امام یا آنچه که می تواند علّت آن باشد را بیان کنید، لکن برای این که دلیل و برهان شما روشن تر و بلیغ تر بشود، آن را بگویید.
می گوییم: از جمله عللی که یقیناً سبب غیبت امام (علیه السلام) شده، ترس حضرت برای حفظ جانشان بود. [قبلاً هم گذشت که حفظ جان امام بر همه حتی خود ایشان هم واجب است. چرا که واسطه فیض الهی است، پس نه به خاطر خودشان که به خاطر حفظ مصالح کلی دین، جانشان باید حفظ شود.] و این که ستمگران با ایجاد رعب و وحشت ایشان را از تصرف در آنچه که خداوند تدبیر و تصرف در آن را برای او قرار داده بود منع کردند [و اجازه انجام وظایف امامت را به ایشان ندادند]. بنابراین وقتی که بین حضرت و مقصود و هدفش [یعنی انجام مأموریت امامت] حائل شدند، وظیفه قیام به امر امامت هم از ایشان ساقط شد و وقتی که بر جان خودش ترسید، غیبتش واجب شد. درست مثل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که گاهی در شعب ابی طالب و گاهی در غار ثور که دلیلش هم فقط ترس از آزار رسیدن به جان آن حضرت بود، مخفی شدند.
ولیس لأحد أن یقول: إنّ النبی (صلی الله علیه و آله) ما استتر عن قومه إلّا بعد أدائه إلیهم ما وجب علیه أداؤه ولم یتعلّق بهم إلیه حاجة، وقولکم فی الإمام بخلاف ذلک، وأیضاً فإنّ استتار النبی (صلی الله علیه و آله) ما طال ولا تمادی، واستتار الإمام قد مضت علیه الدهور، وانقرضت علیه العصور.
وذلک أنّه لیس الأمر علی ما قالوه، لأنّ النبی (صلی الله علیه و آله) إنّما استتر فی الشعب والغار بمکّة قبل الهجرة وما کان أدّی جمیع الشریعة، فإنّ أکثر الأحکام ومعظم القرآن نزل بالمدینة، فکیف أوجبتم أنّه کان بعد الأداء، ولو کان الأمر علی ما قالوه من تکامل الأداء قبل الاستتار، لما کان ذلک رافعاً للحاجة إلی تدبیره وسیاسته وأمره ونهیه، فإنّ أحداً لا یقول إنّ النبی (صلی الله علیه و آله) بعد أداء الشرع غیر محتاج إلیه ولا مفتقر إلی تدبیره، ولا یقول ذلک معاند.
کسی نمی تواند بگوید: مخفی شدن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پس از انجام وظایف رسالت و ابلاغ آنچه که باید به مردم می رساندند بوده و مردم هم نیازی به ابلاغ رسالت ایشان نداشتند و آنچه که شما در مورد امام ادّعا می کنید خلاف این است.
و همچنین کسی نمی تواند بگوید: مخفی شدن پیامبر طولانی و متمادی نبود، در حالی که از استتار امام قرن ها و مدّت های مدیدی است که می گذرد.
چون اصلاً مسأله به این صورتی که ممکن است گفته شود، نیست. چرا که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در شعب ابی طالب و در غار ثور قبل از هجرت مخفی شدند که هنوز بسیاری از دستورهای شرع مقدّس را به مردم ابلاغ نکرده بودند و [همان طور که همه می دانند] اکثر احکام الهی و بیشتر آیات نورانی قرآن کریم در مدینه نازل شد. پس چگونه می گویید که مخفی شدن پیامبر بعد از انجام وظایف رسالتش بوده؟ بر فرض که مسأله به این ترتیبی که می گویند باشد و حضرت قبل از مخفی شدن، وظایف رسالت را انجام داده بود، این امر هرگز موجب نمی شود که مردم دیگر نیازی به تدبیر و سیاست و امر و نهی پیامبر نداشته باشند و کسی هم نگفته و نمی گوید که پس از انجام وظایف رسالت توسط حضرت، مردم به تدبیرات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیازی ندارند، حتی دشمن هم چنین ادعایی نکرده است.
وهو الجواب عن قول من قال: إنّ النبی (صلی الله علیه و آله) ما یتعلّق من مصلحتنا قد أدّاه وما یؤدّی فی المستقبل لم یکن فی الحال مصلحة للخلق، فجاز لذلک الاستتار ولیس کذلک الإمام عندکم لأنّ تصرّفه فی کلّ حال لطف للخلق، فلا یجوز له الإستتار علی وجه، ووجب تقویته والمنع منه لیظهر ویزاح علة المکلّف.
لأنّا قد بیّنا أنّ النبی (صلی الله علیه و آله) مع أنّه أدّی المصلحة الّتی تعلّقت بتلک الحال فلم یستغن عن أمره ونهیه وتدبیره بلا خلاف بین المحصّلین، ومع هذا جاز له الإستتار، فکذلک الإمام.
علی أن أمر الله تعالی له بالاستتار بالشعب تارة وفی الغار أخری ضرب من المنع منه،
مطلب بالا جواب این اشکال هم هست که کسی بگوید: رسول خدا آنچه [از احکام و دستورهای الهی] را که به مصلحت ما بوده ابلاغ فرموده است و دستورهایی را که در آینده قرار بود ابلاغ فرماید آن موقع به مصلحت مردم نبوده، بنابراین کاملاً صحیح است که [به خاطر این قسم دوم که هنوز ابلاغ نشده]مخفی شود.
امّا در مورد امام، طبق اعتقاد شما [شیعه] این گونه نیست چون در هر حالی تدبیر و تصرفش در امور، لطف خداوند بر مردم است، پس لزومی ندارد که مخفی شود [بلکه]می بایست تقویت شده و از مزاحمت های [احتمالی] نسبت به ایشان جلوگیری شود و موانع تکلیف [اطاعت از امام] از دوش مکلفین و مردم برداشته شود.
پاسخ:
ما قبلاً هم گفتیم: درست است که پیامبر همه احکام و دستورهای دینی که به مصلحت مردم بود را به آن ها ابلاغ کرد؛ امّا این مسأله هرگز موجب نشد که مردم نیازی به تدبیر و تصرف حضرت در امور نداشته باشند. فلذا خداوند به آن حضرت اجازه داد که مخفی شود. مسأله امام (علیه السلام) هم به همین ترتیب است [که مردم هرگز از تدبیر و سیاست ایشان بی نیاز نمی شوند].
بعلاوه همین که خداوند متعال امر می کند که ایشان گاهی در شعب ابی طالب و گاهی در غار مخفی شود، خود نوعی جلوگیری از آسیب رسیدن به حضرت است، چرا که لأنّه لیس کلّ المنع أن یحول بینهم وبینه بالعجز أو بتقویته بالملائکة، لأنّه لا یمتنع أن یفرض فی تقویته بذلک مفسدة فی الدّین فلا یحسن من الله تعالی فعله، ولوخالیاً من وجوه الفساد وعلم الله تعالی أنّه تقتضیه المصلحة لقوّاه بالملائکة، وحال بینهم وبینه، فلمّا لم یفعل ذلک مع ثبوت حکمته ووجوب إزاحة علّة المکلّفین، علمنا أنّه لم یتعلّق به مصلحة بل مفسدة.
وکذلک نقول فی الإمام (علیه السلام): إِنَّ الله تعالی منع من قتله بأمره بالإستتار والغیبة، ولو علم أنّ المصلحة تتعلّق بتقویته بالملائکة لفعل، فلمّا لم یفعل مع ثبوت حکمته ووجوه إزاحة علّة المکلّفین فی التکلیف، علمنا أنّه لم یتعلّق به مصلحة، بل ربما کان فیه مفسدة.
همیشه به این صورت نیست که به وسیله عجز و ناتوانی دشمن و یا به کمک ملائکه مانع از آزار دیدن پیامبر شود. زیرا اگر همواره به این ترتیب جان او را حفظ کند، ممکن است مفسده ای در دین به وجود بیاید، بنابراین انجام این کار [که با وسایل غیر عادی جان پیامبرش را حفظ کند] در تمام حالات و پیشامدها و همه موارد خطر، از خداوند شایسته نیست. لذا چنانچه این عمل مفسده ای در دین نداشته باشد، و خداوند تبارک و تعالی بداند که مصلحت اقتضا می کند، حتماً پیامبرش را به وسیله ملائکه تقویت کرده و بین ایشان و دشمنانش فاصله می اندازد. و اگر این امر را انجام نداد، با توجّه به این که حکمت خدا ثابت شده [که خداوند عملش مطابق با حکمت عالیه است و هر کاری را به مقتضای حکمت انجام می دهد] و نیز ثابت شده که بر خداوند لازم است تا موانع انجام تکلیف توسط مکلفین را بردارد، خواهیم دانست که حفظ جان پیامبر در آن مقطع و به آن روش مصلحت نبوده، بلکه مفسده ای داشته است.
به همین ترتیب در مورد امام (علیه السلام) هم می گوییم: خداوند تبارک و تعالی با امر به اختفا و غیبت امام، از کشته شدن حضرت جلوگیری کرده است، و اگر می دانست که مصلحت در تقویت ایشان به وسیله ملائکه است، این کار را حتماً انجام می داد، حال که خداوند چنین نکرده، با توجّه به ثبوت حکمت و لزوم رفع مانع از تکلیف مکلفین خواهیم دانست که این کار به مصلحت نبوده و چه بسا در آن مفسده ای هم وجود داشته است.
بل الّذی نقول: إنّ فی الجملة یجب علی الله تعالی تقویة ید الإمام بما یتمکّن معه من القیام، ویبسط یده، ویمکن ذلک بالملائکة وبالبشر فإذا لم یفعله بالملائکة علمنا أنّه لأجل أنّه تعلّق به مفسدة، فوجب أن یکون متعلّقاً بالبشر، فإذا لم یفعلوه أتوا من قبل نفوسهم لا من قبله تعالی، فیبطل بهذا التحریر جمیع ما یورد من هذا الجنس.
وإذا جاز فی النبی (صلی الله علیه و آله) أن یستتر مع الحاجة إلیه لخوف الضرر وکانت التبعة فی ذلک لازمة لمخیفیّة ومحوجیّة إلی الغیبة، فکذلک غیبة الإمام (علیه السلام) سواء.
فأمّا التفرقة بطول الغیبة وقصرها فغیر صحیحة، لأنّه لا فرق فی ذلک بین القصیر
خلاصه آنچه که ما در این مورد اعتقاد داریم این است که بر خداوند تبارک و تعالی لازم و واجب است که امام را به وسیله آنچه که بتواند قیام به امر امامت کند تقویت فرموده و دست او را [در تدبیر امور و مصالح مردم] باز بگذارد.
انجام این عمل نیز به وسیله ملائکه و امور غیر معمول و یا به وسیله انسان ها ممکن است، و وقتی که خداوند به وسیله ملائکه انجام نداد، خواهیم دانست که در این عمل مفسده ای وجود داشته است. در نتیجه انجام این عمل را به بشریت سپرده [تا انسان ها یاری دهندگان امام باشند]، و چنانچه جامعه بشری از یاری امامشان سر باز زدند، ضرری که از این جهت متوجّه آن ها می شود از ناحیه خودشان است نه خداوند تبارک و تعالی.
با توجّه به توضیحات فوق تمامی ایرادات و اشکالات از این قبیل ابطال می شود.
و زمانی که مخفی شدن برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) با وجود نیاز مردم به ایشان و به خاطر وجود ضرر جانی برای حضرت، صحیح باشد، به تبعیت از پیامبر، لزوم غیبت امام و این که ایشان مجبور به غیبت شدند، صحیح و درست است. لذا غیبت امام (علیه السلام) با مخفی شدن پیامبر [در فلسفه غیبت] فرقی ندارد.
امّا این که بخواهیم بین این دو [غیبت پیامبر و امام از نظر طولانی یا کوتاه بودن فرق المنقطع والطویل الممتدّ، لأنّه إذا لم یکن فی الإستتار لائمة علی المستتر إذا أحوج إلیه، بل الائمّة(اللّائمة)علی من أحوجه إلیها، جاز أن یتطاول سبب الاستتار کما جاز أن یقصر زمانه.
فإن قیل: إذا کان الخوف أحوجه إلی الإستتار فقد کان آباؤه (علیهم السلام) عندکم علی تقیّة وخوف من أعدائهم، فکیف لم یستتروا؟
قلنا: ما کان علی آبائه (علیهم السلام) خوف من أعدائهم، مع لزوم التقیّة والعدول عن التظاهر بالإمامة ونفیها عن نفوسهم، وإمام الزّمان (علیه السلام) کلّ الخوف علیه، لأنّه یظهر بالسیف، ویدعو
بگذاریم، صحیح نیست؛ چون غیبت بین این که کوتاه و منقطع، یا طولانی و ممتد باشد، هیچ تفاوتی و فرقی وجود ندارد. چرا که در مورد غیبت وقتی بر امام مستتری که او را مجبور به مخفی شدن کرده اند، ملامتی نیست، بلکه ملامت و سرزنش کسانی لازم است که امام را مجبور به این کار کرده اند، جایز است که سبب و علت غیبت در موردی طولانی باشد و یا این که کوتاه باشد. [در هر صورت و در اصل غیبت، فرقی ندارند].
اشکال:
چنانچه ترس، ایشان را مجبور به اختفا و غیبت کرده است، پس چرا پدران ایشان که از دشمنان در خوف بودند و به اعتقاد خود شما [امامیه] به تقیّه عمل می کردند غایب نشدند؟
پاسخ:
خوفی که پدران حضرت از دشمنانشان داشتند با [امکان و حتی]لزوم تقیّه و اظهار نکردن امامت در نزد دشمن و یا حتی [در مواردی] نفی امامت از خودشان همراه بود [در واقع ایشان این امکان را داشتند که تقیّه کنند به این که یا اظهار امامت نکنند و یا امامت را از خودشان نفی کنند]، امّا در مورد امام زمان (علیه السلام) چنین نیست چون تمام خوف و ترس متوجه ایشان است به این دلیل که [با توجّه به نصوص و روایات فراوان همه می دانستند] حضرت با شمشیر قیام کرده و مردم را به طرف [امامت و ولایت]خودش دعوت می کند و در مقابل مخالفینش جهاد خواهد کرد.
إلی نفسه، ویجاهد من خالفه علیه، فأیّ نسبة بین خوفه من الأعداء وخوف آبائه (علیهم السلام) لو لا قلّة التأمّل.
علی أنّ آباءه (علیهم السلام) متی قتلوا أو ماتوا کان هناک من یقوم مقامهم ویسدّ مسدّهم یصلح للإمامة من أولاده، وصاحب الأمر (علیه السلام) بالعکس من ذلک، لأنّ من المعلوم أنّه لا یقوم أحد مقامه، ولا یسدّ مسدّه، فبان الفرق بین الأمرین.
وقد بیّنا فیما تقدّم الفرق بین وجوده غائباً لا یصل إلیه أحد أو أکثرهم وبین عدمه حتّی إذا کان المعلوم التمکّن بالأمر یوجده.
بنابراین چه نسبتی بین خوف ایشان و پدرانش (علیهم السلام) وجود دارد؟ جز این که فقط از کم توجهی ایراد گیرنده سرچشمه گرفته است.
علاوه بر این پدران ایشان وقتی که به شهادت رسیده و از دنیا می رفتند، کسی از اولادشان بود که صلاحیت امامت و رهبری را دارا باشد و به امر امامت قیام کرده و جای او را بگیرد، امّا مسأله صاحب الامر (علیه السلام) عکس این است به جهت این که بی گمان در صورت شهادت آن حضرت، کسی جانشین و قائم مقام ایشان نمی شود. بنابراین بین این دو مسأله خیلی تفاوت وجود دارد.
بین امام غایب و امامی که وجود ندارد:
و یا در آسمان است چه تفاوتی وجود دارد؟
ما قبلاً گفتیم تفاوت زیادی وجود دارد بین این که امام وجود داشته باشد و غائب باشد و هیچ کسی یا اکثر مردم دسترسی به ایشان نداشته باشند، و بین این که وجود نداشته باشد تا زمانی که معلوم شود مردم نسبت به ایشان فرمانبردار خواهند بود آن وقت به وجود بیاید [که به صورت اشکال و جواب به بررسی آن می پردازیم].
وکذلک قولهم: ما الفرق بین وجوده بحیث لا یصل إلیه أحد وبین وجوده فی السماء.
بأن قلنا: إذا کان موجوداً فی السّماء بحیث لا یخفی علیه أخبار أهل الأرض فالسماء کالأرض، وإن کان یخفی علیه أمرهم، فذلک یجری مجری عدمه ثمّ نقلب علیهم فی النبی (صلی الله علیه و آله) بأن یقال: أیّ فرق بین وجوده مستتراً وبین عدمه وکونه فی السّماء فأیّ شیء قالوه قلنا مثله علی ما مضی القول فیه.
ولیس لهم أن یفرّقوا بین الأمرین بأنّ النبی (صلی الله علیه و آله) ما استتر من کلّ أحد وإنّما استتر من أعدائه، وإمام الزّمان مستتر عن الجمیع.
اشکال:
دیگر مخالفین غیبت این است که می گویند: بین وجود امام غائبی که کسی به او دسترسی ندارد، و بین وجود همان امام که در آسمان باشد [نظیر اعتقادی که مسیحیان دارند که عیسی (علیه السلام) در آسمان ها است و ظهور خواهد کرد]چه فرقی هست؟
پاسخ:
چنانچه امام در آسمان باشد و اخبار و اطلاعات اهل زمین از او مخفی نباشد [و همه اخبار ساکنان زمین در دسترس او باشد] در این صورت آسمان مثل زمین است و فرقی ندارد که در آسمان باشد یا در زمین و اگر در آسمان باشد و اخبار و اطلاعات اهل زمین از او مخفی باشد، که در این صورت به منزله عدم است [یعنی بود و نبودش یکی است. برای روشن تر شدن موضوع]مسأله را بر می گردانیم پیرامون نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) به این ترتیب که اگر گفته شود: بین این که پیامبر مستتر و مخفی باشد و یا این که اصلاً وجود نداشته باشد و یا در آسمان باشد، چه فرقی هست؟ هر جوابی که مخالفین در پاسخ این سؤال بدهند ما هم عین همان را در مورد امام غایب خواهیم گفت.
و [مخالفین ما] نمی توانند بین این دو مسأله تفاوت قائل شوند به این ترتیب که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از همه مخفی نشدند بلکه فقط از دشمنانش مخفی شدند در حالی که امام زمان (علیه السلام) از تمامی خلق پنهان شده اند.
لأنّا أوّلاً لا نقطع علی أنّه مستتر عن جمیع أولیائه والتجویز فی هذا الباب کاف.
علی أنّ النبی (صلی الله علیه و آله) لمّا استتر فی الغار کان مستتراً من أولیائه وأعدائه ولم یکن معه إلّا أبوبکر وحده، وقد کان یجوز أن یستتر بحیث لا یکون معه أحد من ولیّ ولا عدوّ إذا اقتضت المصلحة ذلک.
فإن قیل: فالحدود فی حال الغیبة ما حکمها؟ فإن سقطت عن الجانی علی ما یوجبها الشرع فهذا نسخ الشریعة، وإن کانت باقیة فمن یقیمها؟
قلنا: الحدود المستحقّة باقیة فی جنوب مستحقّیها، فإن ظهر الإمام ومستحقّوها باقون
چون در جواب آن ها خواهیم گفت: اولاً: ما یقین نداریم که امام از تمامی خلق پنهان شده اند، و همین که این معنا [که از همه مخفی نباشند] امکان داشته باشد [برای ردّ مخالفین غیبت] کافی است.
بعلاوه زمانی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در غار مخفی شده بودند از همه مخفی بودند؛ اعم از دوست و دشمن و کسی جز ابوبکر همراه ایشان نبود، و از طرفی اگر مصلحت الهی اقتضا می کرد، که ایشان به گونه ای مخفی شوند که هیچ کس اعم از دوست و دشمن با ایشان نباشد، ممکن و کاملاً صحیح بود.
وضعیت اجرای حدود الهی در زمان غیبت:
سؤال:
وقتی که امام غایب است تکلیف حدود الهی چه می شود؟ اگر حدود الهی که شارع مقدّس بر جانی و قاتل واجب کرده [با غیبت امام] ساقط شوند که مسلماً نسخ شریعت است [و باطل] و چنانچه حدّ همچنان واجب باشد، در این صورت [با توجّه به غیبت امام] چه کسی باید آن را اقامه و اجرا کند؟
پاسخ:
در زمان غیبت امام، حدود بر عهده مستحقان آن [مثل جانی، شارب خمر و... ]باقی است و چنانچه امام (علیه السلام) ظهور کرد و مستحقین حدود زنده بودند که امام با بیّنه أقامها علیهم بالبیّنة أو الإقرار، وإن کان فات ذلک بموته کان الإثم فی تفویتها علی من أخاف الإمام وألجأه إلی الغیبة، ولیس هذا نسخاً لإقامة الحدود، لأنّ الحدّ إنّما یجب إقامته مع التمکّن وزوال المنع، ویسقط مع الحیلولة، وإنّما یکون ذلک نسخاً لو سقط إقامتها مع الإمکان وزوال الموانع.
ویقال لهم: ما یقولون فی الحال الّتی لایتمکّن أهل الحلّ والعقد من إختیار الإمام، ما حکم الحدود؟
و اقرار مستحق، حدّ و حدود الهی را جاری می فرماید، و امّا اگر شخص [مثلاً، جانی]مرده باشد، گناه [عدم اجرای حدود الهی] برعهده کسانی است که موجب خوف امام شده و ایشان را مجبور به غیبت کرده اند و این نسخ اقامه حدود نیست، چرا که اقامه حدود زمانی واجب است که امام بتواند آن را اجرا کرده، مانعی هم وجود نداشته باشد.(۶۳)
بعلاوه به آن ها [مخالفین و اهل سنّت] گفته می شود: اگر اهل حل و عقد نتوانند امامی را انتخاب کنند، در این صورت حکم حدود الهی چه می شود؟ و شما در این باره چه جوابی دارید؟
فإن قلتم: سقطت، فهذا نسخ علی ما ألزمتمونا.
وإن قلتم: هی باقیة (فی) جنوب مستحقّیها فهو جوابنا بعینه.
فإن قیل: قد قال أبوعلیّ: إنّ فی الحال الّتی لا یتمکّن أهل الحلّ والعقد من نصب الإمام یفعل الله ما یقوم مقام إقامة الحدود ویزاح علّة المکلّف.
و قال أبوهاشم: إنّ إقامة الحدود دنیاویّة لا تعلّق لها بالدین.
قلنا: أمّا ما قاله أبوعلیّ فلو قلنا مثله ما ضرّنا لأنّ إقامة الحدود لیس هو الّذی لأجله
اگر بگویید: حدود در این صورت ساقط می شود، که این همان نسخ شریعت است که شما ما را به آن متهم کردید.
اگر بگویید: حدود بر عهده مستحق آن باقی است که این هم همان جوابی است که ما به شما دادیم.
ادعای دو تن از بزرگان اهل سنّت در مورد اجرای حدود:
اگر [در جواب ما] گفته شود: ابو علی(۶۴) گفته است: در زمانی که اهل حل و عقد نتوانند امامی را انتخاب کنند و قادر به نصب امام نباشند، خداوند تبارک و تعالی کاری می کند که جایگزین اقامه حدود باشد و مانع تکلیف را برطرف می فرماید.
و ابو هاشم(۶۵) گفته است: اجرای حدود مربوط به امور دنیایی است و ارتباطی به دین ندارد.
پاسخ به این دو ادّعا:
و امّا آنچه که ابو علی گفته بود: اگر [بر فرض] ما هم مثل همین حرف را زده و جواب أوجبنا الإمام حتّی إذا فات إقامته انتقض دلالة الإمامة، بل ذلک تابع للشرع، وقد قلنا: إنّه لا یمتنع أن یسقط فرض إقامتها فی حال انقباض ید الإمام أو تکون باقیة فی جنوب أصحابها، وکما جاز ذلک جاز أیضاً أن یکون هناک ما یقوم مقامها، فإذا صرنا إلی ما قاله لم ینتقض علینا أصل.
وأمّا ما قاله أبوهاشم: من أنّ ذلک لمصالح الدنیا فبعید، لأنّ ذلک عبادة واجبة، ولو کان لمصلحة دنیاویّة لما وجبت.
علی أنّ إقامة الحدود عنده علی وجه الجزاء والنکال جزء من العقاب وإنّما قدّم فی دار
بدهیم، به اعتقاد ما ضرری نمی رساند، چرا که ما وجود امام را به خاطر اجرای حدود الهی واجب و ضروری نمی دانیم [و این گونه نیست که بگوییم امام فقط به این دلیل باید باشد تا حدود الهی اجرا شود] که اگر اقامه حدود منتفی شد و امکان نداشت دلیلی هم بر امامت نداشته باشیم، بلکه اجرای حدود تابع شرع است. به همین دلیل گفتیم که اگر دست امام باز نبوده و اجرای حدود امکان نداشته باشد و علیرغم این که بر عهده مستحق حدود آن باقی است، مانعی ندارد که وجوب آن ساقط شود. بنابراین وقتی این امر که ما می گوییم ممکن شد به همین ترتیب ممکن است که امر دیگری جانشین حدود شود. بنابراین اگر کلام ابو علی را هم بپذیریم برای اعتقاد ما [که وجوب لزوم وجود امام است] ضرری نداشته و آن را نقض نمی کند.
امّا آنچه ابو هاشم گفت که اجرای حدود برای مصالح دنیایی است؛ این حرف، خیلی بعید است، به این دلیل که اجرای حدود از عبادات واجب است که اگر صرفاً برای مصالح دنیوی بود که واجب نمی شد.
بعلاوه بنابر اعتقاد خود ابو هاشم، حدود به عنوان جزا و کیفر و عبرت و بخشی از عذاب اخروی است که به جهت مصلحتی که دارد قسمتی از آن مقدم شده و در دنیا واقع می شود. الدنیا بعضه لما فیه من المصلحة، فکیف یقول مع ذلک أنّه لمصالح دنیاویّة، فبطل ما قالوه.
فإن قیل: کیف الطریق إلی إصابة الحقّ مع غیبة الإمام؟
فإن قلتم: لا سبیل إلیها.
جعلتم الخلق فی حیرة وضلالة وشکّ فی جمیع أمورهم.
وإن قلتم: یصاب الحقّ بأدلّته.
قیل لکم: هذا تصریح بالاستغناء عن الإمام بهذه الأدلّة.
قلنا: الحقّ علی ضربین عقلیّ وسمعیّ، فالعقلیّ یصاب بأدلّته، والسمعیّ علیه أدلّة
با این وصف چطور ابو هاشم می گوید حدّ[صرفاً] برای مصالح دنیایی است نه اخروی، بنابراین ادعای او باطل است.
چگونگی تشخیص اعتقاد حقّ در زمان غیبت:
سؤال:
با توجّه به غیبت امام، چگونه می توان به [اعتقاد] حقّ رسید؟
اگر بگویید راهی نیست؛ در این صورت خلق خدا را در تمام امورشان در حیرت و سرگردانی و گمراهی و شکّ قرار داده اید [که مسلماً اشتباه است].
اگر بگویید به وسیله ادله و براهین می توان به اعتقاد حقّ رسید؛ در این صورت به شما گفته می شود: این [اعتراف شما] تصریح به این است که با وجود این ادله نیازی به وجود امام زمان (علیه السلام) نیست.
پاسخ:
[رسیدن به اعتقاد] حقّ به دو طریق ممکن است: طریقه عقلی و طریقه سمعی [یا نقلی].
طریقه عقلی: عبارت است از این که به وسیله ادله و براهین به اعتقاد حقّ برسیم.
طریقه سمعی یا نقلی: آن است که به وسیله ادله ای که از بیانات و گفتار صریح پیامبر منصوبة من أقوال النبی (صلی الله علیه و آله)، ونصوصه، وأقوال الأئمّة (علیهم السلام) من ولده، وقد بیّنوا ذلک وأوضحوه، ولم یترکوا منه شیئاً لا دلیل علیه.
غیر أنّ هذا وإن کان علی ما قلناه، فالحاجة إلی الإمام قد بیّنا ثبوتها لأنّ جهة الحاجة إلیه المستمرّة فی کلّ حال و زمان کونه لطفاً لنا علی ما تقدّم القول فیه، ولا یقوم غیره مقامه، فالحاجة المتعلّقة بالسمع أیضاً ظاهرة، لأنّ النقل وإن کان وارداً عن الرسول (صلی الله علیه و آله)، وعن آباء الإمام (علیهم السلام) بجمیع ما یحتاج إلیه فی الشریعة، فجائز علی الناقلین العدول عنه، إمّا تعمّداً وإمّا لشبهة؛ فینقطع النقل، أو یبقی فیمن لا حجة فی نقله.
وقد استوفینا هذه الطریقة فی تلخیص الشافی فلا نطوّل بذکرها الکتاب.
اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمّه دین (علیهم السلام) که اولاد ایشان هستند [راه حقّ را] برای ما بیان کرده و توضیح داده اند و هیچ چیزی را بدون دلیل قاطع و محکم فروگذار نکرده اند.
علاوه بر این همان گونه که قبلاً نیاز به وجود امام را بیان کردیم، علّت این که ما در هر حال و زمان به وجود امام نیازمندیم این است که وجود ایشان در هر حالی برای ما لطف است، بنابراین هیچ کس و یا امر دیگری نمی تواند جانشین و جایگزین او باشد.
با این بیان طریقه سمعی و نقلی در رسیدن به حقّ هم روشن است. به خاطر این که اگرچه از طریق رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و پدران بزرگوار امام زمان (علیهم السلام) تمام نیازهای دینی مردم در شریعت و احکام و دستورها وارد شده است، امّا ممکن است ناقلین و راویان حدیث عمداً و یا از روی اشتباه از حقّ عدول کرده [و خبر را مخالف حقّ نقل کرده] باشند و این امر موجب قطع نقل خبر از معصوم شده باشد و یا این که راوی کسی باشد که دلیلی بر صحّت نقل او نبوده [و روایتش معتبر نیست بنابراین وجود امام زمان واجب و لازم است].
این مسأله را مفصّلاً و در کتاب تلخیص الشافی متذکر شده ایم. بنابراین نیازی نیست که با ذکر دوباره آن کتاب را طولانی کنیم.
فإن قیل: لو فرضنا أنّ الناقلین کتم بعض منهم بعض الشریعة واحتیج إلی بیان الإمام ولم یعلم الحقّ إلّا من جهته، وکان خوف القتل من أعدائه مستمرّاً کیف یکون الحال.
فإن قلتم: یظهر وإن خاف القتل، فیجب أن یکون خوف القتل غیر مبیح له الاستتار ویلزم ظهوره.
وإن قلتم: لا یظهر وسقط التکلیف فی ذلک الشیء المکتوم عن الأمّة، خرجتم من الإجماع، لأنّه منعقد علی أنّ کلّ شیء شرعه النبیّ (صلی الله علیه و آله) وأوضحه فهو لازم للأمّة إلی أن تقوم الساعة.
سؤال:
فرض کنیم که ناقلین اخبار بعضی از روایت ها و دستورهای شرعی را کتمان کرده باشند و اعتقاد حقّ هم فقط از طریق امام شناخته می شود، بنابراین نیاز مبرمی به بیان و روشنگری امام باشد، از طرفی هم ترس کشته شدن امام توسط دشمنانشان ادامه دارد، در این صورت چه می شود؟ و چه باید کرد؟
۱ - اگر بگویید: در این صورت امام باید ظاهر شود، حتی اگر خطر کشته شدن ایشان وجود داشته باشد.
در این صورت لازم می آید که خطر مرگ و شهادت، دلیل موجّهی برای غیبت ایشان نباشد. [بنابراین دلیل شما مبنی بر این که خوف از مرگ ایشان موجب غیبت شده موجه نخواهد و برای غیبت کافی نیست.] پس باید ظاهر شود.
۲ - اگر بگویید: امام ظاهر نمی شود و در مورد آن دسته از احکام که از امّت پوشیده شده است، تکلیف ساقط است.
در این صورت شما از اجماع امّت اسلامی خارج شده اید، چرا که همه امّت اجماع دارند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هر چه را که به عنوان شریعت بیان فرموده اند، تا روز قیامت لازم الاجرا است.
وإن قلتم: إنّ التکلیف لا یسقط، صرّحتم بتکلیف ما لا یطاق، وإیجاب العمل بما لا طریق إلیه.
قلنا: قد أجبنا عن هذا السؤال فی التلخیص مستوفی، وجملته إنّ الله تعالی لو علم أنّ النقل ببعض الشرع المفروض ینقطع فی حال یکون تقیّة الإمام فیها مستمرّة، وخوفه من الأعداء باقیاً، لأسقط ذلک عمن لا طریق له إلیه، فإذا علمنا بالإجماع أنّ تکلیف الشرع مستمرّ ثابت علی جمیع الأمّة إلی قیام الساعة، علمنا عند ذلک أنّه لو اتّفق انقطاع النقل بشیء من الشرع لما کان ذلک إلّا فی حال یتمکّن فیها الإمام (علیه السلام) من الظهور والبروز والإعلام والإنذار.
۳ - واگر بگویید: تکلیف ساقط نمی شود؛ در این صورت صراحتاً تکلیف غیر مقدور نموده و عملی را واجب کرده اید که راهی برای رسیدن آن وجود ندارد. [یعنی تکلیفی به عهده مردم گذاشته اید که انجام آن از توان آن ها خارج است.]
پاسخ:
ما در کتاب تلخیص مفصّلاً جواب این سؤال را بیان کرده ایم که خلاصه آن به این ترتیب است: اگر خداوند تبارک و تعالی بداند که امام در زمانی طولانی مجبور به تقیّه بوده و ترس از کشته شدن ایشان توسط دشمنانشان کماکان وجود دارد و طبق آنچه که در فرض سؤال آمد، نقل برخی از دستورهای شرع مقدّس قطع شود، آن دسته از احکام و تکالیف [که دچار کتمان و یا دست کاری عمدی یا سهوی شده اند] از عهده کسانی که راهی برای رسیدن به آن ندارند برداشته می شود.
از طرفی وقتی که به وسیله اجماع امّت دانستیم که دستورهای دینی بر تمام آحاد امّت تا روز قیامت مستمراً ثابت است و تغییر نمی کند، خواهیم دانست که اگر نقل بخشی از دستورهای شرع مقدّس [به هر دلیل] قطع شود و به دست ما نرسد، این اتفاق در زمانی خواهد بود که امام بتواند ظهور کرده و حقّ را اعلام نموده و مردم را از نافرمانی خداوند بترساند.
وکان المرتضی (رحمه الله) یقول أخیراً: لا یمتنع أن یکون هاهنا أمور کثیرة غیر واصلة إلینا هی مودعة عند الإمام (علیه السلام)، وإن کان قد کتمها الناقلون ولم ینقلوها ولم یلزم مع ذلک سقوط التکلیف عن الخلق، لأنّه إذا کان سبب الغیبة خوفه علی نفسه (من الّذین أخافوه، فمن أحوجه إلی الاستتار أتی من قبل نفسه) فی فوت ما یفوته من الشرع، کما أنّه أتی من قبل نفسه فیما یفوته من تأدیب الإمام وتصرّفه من حیث أحوجه إلی الاستتار، ولو زال خوفه لظهر، فیحصل له اللّطف بتصرّفه، وتبیّن له ما عنده مما انکتم عنه، فإذا لم یفعل وبقی مستتراً أتی من قبل نفسه فی الأمرین وهذا قویّ تقتضیه الأصول.
نظر سیّد مرتضی:
سیّد مرتضی (رحمه الله) فرموده اند: ممکن است احکام و دستورهای زیادی [در شرع مقدس] وجود داشته باشد که هنوز به ما نرسیده است و نزد امام (علیه السلام) به امانت گذارده شده باشند، مع ذلک این بدان معنا نیست که لزوماً تکلیف از دوش خلق برداشته شده باشد. به این دلیل که اگر علّت غیبت، خوف از کشته شدن حضرت توسط کسانی که موجب این ترس شده و ایشان را مجبور به استتار کرده اند باشد، ضرر این که بخشی از دستورهای دینی را از دست داده اند متوجّه خود آن هاست؛ چنان که از دست دادن تأدیب امام [و تحت تربیت امام بودن] و نعمت تصرف حضرت در امور از جانب خودشان است.
اگر این ترس و اجبار به غیبت از بین برود، حضرت ظاهر شده و به وسیله تصرف حضرت در امور، لطف خداوند حاصل می شود و آنچه را که از مردم کتمان شده برایشان روشن و آشکار می سازد و وقتی حضرت ظهور نکرده ودر پرده غیبت بمانند، ضرری است که از جانب خود شخص مکلف متوجه اش شده است؛ چه در کتمان احکام دین و چه در عدم ظهور امام (علیه السلام) و این استدلال قوی و محکمی است که بر پایه اصول مسلّم استوار است.
وفی أصحابنا من قال: إنّ علّة الإستتار عن أولیائه خوفه من أن یشیّعوا خبره، ویتحدّثوا باجتماعهم معه سروراً (به) فیؤدّی ذلک الی الخوف من الأعداء وإن کان غیر مقصود.
وهذا الجواب یضعف لأنّ عقلاء شیعته لا یجوز أن یخفی علیهم ما فی إظهار اجتماعهم معه من الضرر علیه وعلیهم، فکیف یخبرون بذلک [العامة] مع علمهم بما (علیه و) علیهم فیه من المضرّة العامّة، وإن جاز (هذا) علی الواحد والإثنین لا یجوز علی جماعة شیعته الّذین لا یظهر لهم.
علی أنّ هذا یلزم علیه أن یکون شیعته قد عدموا الإنتفاع به علی وجه لا یتمکّنون من
علت غیبت حضرت از شیعیان و دوستداران:
بعضی از علما گفته اند: علّت غیبت حضرت از دوستان و ارادتمندان ایشان، خوف و ترس از این مطلب است که اخبار [دیدار با] امام (علیه السلام) شایع شده و همه جا پخش شود و شیعیان از روی خوشحالی، اجتماعشان با حضرت را نقل کرده و مورد گفت و گو قرار دهند، و همین مسأله منجر به تشدید خوف آن حضرت از دشمنان بشود؛ اگر چه هدف آن ها [از انتشار خبر] تشدید خوف حضرت نبوده باشد.
این بیان ضعیف است؛ چه این که به اعتقاد شیعه اصولاً و به حکم عقل ممکن نیست ضرری که در پی افشای زیارت و دیدار با امام متوجه حضرت و یا خودشان می شود را ندانند و بر آن ها مخفی باشد. بنابراین چگونه همه را به اجتماع با امام و زیارت حضرت با مسرّت و خوشحالی خبردار می کنند، در حالی که از ضرر این عمل برای امام و خودشان آگاهی کامل دارند.
البته ممکن است یکی دو نفر این کار را بکنند ولی جماعت [شیعه این گونه نبوده واین عمل از آن ها سر نمی زند.
بعلاوه این حرف و ادّعا مستلزم این است که شیعیان حضرت، فیض بردن از وجود مبارک ایشان را آن گونه از دست بدهند که دیگر نتوانند تلافی کنند. چرا که اگر علّت تلافیه وإزالته، لأنّه إذا علّق الإستتار بما یعلم من حالهم أنّهم یفعلونه فلیس فی مقدورهم الآن ما یقتضی من ظهور الإمام (علیه السلام)، وهذا یقتضی سقوط التکلیف الّذی الإمام لطف فیه عنهم.
وفی أصحابنا من قال: علّة استتاره عن الأولیاء ما یرجع إلی الأعداء، لأنّ انتفاع جمیع الرعیّة من ولیّ وعدوّ بالإمام إنّما یکون بأن ینفذ أمره ببسط یده فیکون ظاهراً متصرّفاً بلا دافع ولا منازع، وهذا ممّا المعلوم أنّ الأعداء قد حالوا دونه ومنعوا منه.
قالوا: ولا فائدة فی ظهوره سرّاً لبعض أولیائه لأنّ النفع المبتغی من تدبیر الأمّة لا یتمّ إلّا
غیبت حضرت را عملی بدانیم که شیعیان مرتکب آن شده و این عمل را از حالشان بفهمیم [که خبر زیارت حضرت را شایع می کنند] لکن در حال حاضر نمی توانند عملی انجام دهند که مقتضی ظهور امام باشد [به عبارت دیگر نمی توانند از افشای زیارت امام خودداری کنند] این امر موجب برداشتن وظیفه ای خواهد شد که وجود امام را در آن لطف دانستیم.
برخی دیگر از علمای ما گفته اند: علّت غیبت حضرت از دوستدارانش، به دشمنان ایشان برمی گردد. به این دلیل که نفعی که همگی مردم اعم از دوست و دشمن به برکت امام می برند در صورتی است که امر حضرت نافذ و دست ایشان در امور باز باشد، و بدون مانع و مخالفتی بتواند ظاهر شده و در امور خلق تصرف کند و این از جمله مسائل روشن است که دشمنان بین ایشان و مردم حائل شده و مانع از تصرف ایشان در امور مردم شده اند.
و در ادامه هم گفته اند: این که حضرت تنها برای بعضی از محبّین و دوستدارانش بظهوره للکلّ ونفوذ الأمر، فقد صارت العلّة فی استتار الإمام علی الوجه الّذی هو لطف ومصلحة للجمیع واحدة.
ویمکن أن یعترض هذا الجواب بأن یقال: إنّ الأعداء وإن حالوا بینه وبین الظهور علی وجه التصرّف والتدبیر، فلم یحولوا بینه وبین لقاء من شاء من أولیائه علی سبیل الاختصاص، وهو یعتقد طاعته ویوجب اتّباع أوامره، فإن کان لا نفع فی هذا اللّقاء لأجل الاختصاص لأنّه غیر نافذ الأمر للکلّ، فهذا تصریح بأنّه لا انتفاع للشیعة الإمامیّة بلقاء أئمّتها من لدن وفاة أمیر المؤمنین إلی أیّام الحسن بن علیّ أبی القائم (علیهم السلام) لهذه العلّة.
ظاهر شود فایده ای ندارد، به جهت این که نفعی که می بایست از تدبیر امور امّت به دست بیاید، در صورتی تمام و کامل خواهد بود که برای همه مردم ظهور کرده و فرامینش نافذ باشد. بنابراین علّت و فلسفه غیبت امام برای تمام خلق [دوست و دشمن] یکپارچه لطف و مصلحت است [و فرقی نمی کند].
این جواب هم خالی از اشکال نیست و ممکن است که این گونه اعتراض شود: درست است که دشمن بین ایشان و ظهور و تصرف و تدبیر امور توسط ایشان حائل شده، اما بین ایشان و دیدار با هر کدام از محبّین امام که حضرت بنا بر خصوصیّتی اراده فرموده باشند حائل نشده اند؛ [آن هم از جمله] کسانی که به امامت و اطاعت ایشان معتقد و تبعیت از اوامر حضرت را واجب بدانند. پس اگر بنا باشد این دیدارهای اختصاصی به دلیل این که امر حضرت برای همه نافذ نیست [و حضرت در مقام حاکمیت بر جامعه نیست] هیچ نفعی نداشته باشد، این بیان تصریح دارد به این که پس از شهادت امیرمؤمنان (علیه السلام) تا ایام امامت امام حسن عسکری (علیه السلام) پدر امام زمان (علیه السلام) شیعیان به همین دلیل هیچ انتفاع و بهره ای از امامان شان نبرده اند [چون امرشان نافذ نبوده و حاکمیت جامعه به دستشان نبوده است].
ویوجب أیضاً أن یکون أولیاء أمیر المؤمنین (علیه السلام) وشیعته لم یکن لهم بلقائه إنتفاع قبل انتقال الأمر إلی تدبیره وحصوله فی یده، وهذا بلوغ من قائله إلی حدّ لا یبلغه متأمّل.
علی أنّه لو سلّم أنّ الانتفاع بالإمام لا یکون إلّا مع الظهور لجمیع الرعیّة ونفوذ أمره فیهم لبطل قولهم من وجه آخر، وهو أنّه یؤدّی إلی سقوط التکلیف الّذی الإمام لطف فیه عن شیعته، لأنّه إذا لم یظهر لهم لعلّة لا یرجع إلیهم ولا کان فی قدرتهم وإمکانهم إزالته، فلا بدّ من سقوط التکلیف عنهم، لأنّه لو جاز أن یمنع قوم من المکلّفین غیرهم لطفهم، ویکون التکلیف
و همچنین موجب این می شود که شیعیان و دوستداران امیرالمؤمنین (علیه السلام) قبل از انتقال امر خلافت ظاهری به ایشان و حصول تدبیر امّت به دست حضرت از زیارت و دیدار امام (علیه السلام) منتفع نشده و دیدار شان فایده ای نداشته باشد، این بیان از کسی صادر شده است که به حدّ بلوغ فکری و توان و دقت در امور نرسیده است.
علاوه بر آنچه که گذشت اگر این ادّعا پذیرفته شود که انتفاع از محضر امام (علیه السلام) فقط در صورتی ممکن است که حضرت برای همه ظهور کند و اوامرش در امور مردم نافذ باشد [به این معنا که حاکمیت داشته باشد]، از این جهت هم باطل است چون منجر به سقوط تکلیفی می شود که وجود امام در آن برای شیعیانش لطف خداوندی است [یعنی تکلیف فرمانبری شیعه از امام برداشته می شود چون حضرت ظهور نکرده و حاکمیت هم در دست او نیست] به این دلیل که وقتی امام برای شیعیان به علّتی که به آن ها مرتبط نباشد ظاهر نشود و از طرفی آن ها هم قدرت از بین بردن علّت غیبت را نداشته باشند، به ناچار باید تکلیف از شیعیان برداشته شده و ساقط شود. چرا که اگر صحیح باشد عدّه ای از مکلفین و مردم [مثل دشمنانی که موجب ترس امام شده اند] دسته دیگر را [که شیعیان و مریدان حضرت هستند] از لطفی که برای آن ها است منع کنند و از طرفی هم تکلیفی (همان فرمانبرداری از امام) که آن لطف [یعنی وجود امام] در آن لطف الهی است برجا الّذی ذلک اللّطف لطف فیه مستمرّاً علیهم، لجاز أن یمنع بعض المکلّفین غیره بقید وما أشبهه من المشی علی وجه لا یمکن من إزالته، ویکون تکلیف المشی مع ذلک مستمرّاً علی الحقیقة.
ولیس لهم أن یفرّقوا بین القید وبین اللّطف من حیث کان القید یتعذّر معه الفعل ولا یتوهّم وقوعه، ولیس کذلک فقد اللّطف، لأنّ أکثر أهل العدل علی أنّ فقد اللطف کفقد القدرة والآلة، (وأنّ التکلیف مع فقد اللّطف فیمن له لطف معلوم کالتکلیف مع فقد القدرة والآلة) ووجود الموانع، وأنّ من لم یفعل له اللطف ممّن له لطف معلوم غیر مزاح العلّة فی التکلیف، کما أنّ الممنوع غیر مزاح العلّة.
و مستمر باشد [به این معنا که از یک طرف مخالفین مانع از انتفاع و فیض بردن شیعه از وجود مبارک امام شوند و از طرفی تکلیف فرمانبرداری از امام که وجودش لطف الهی است بر عهده شیعه باقی باشد] این امر نظیر این است که بعضی از مکلفین پای دیگری را با زنجیر یا چیزی شبیه به آن به نحوی ببندند که او نتواند راه برود و قادر به باز کردن بند آن هم نباشد، و از طرفی هم تکلیف به راه رفتن در حقّ او استمرار داشته باشد.
آن ها نمی توانند بین قید و زنجیر و بین لطف فرقی بگذارند، از این جهت که قید و بند، انسان را از عمل متعذر می کند چون راه رفتن با قید محال است ولی فقدان لطف از این مقوله نیست. چون اکثر اهل عدل [شیعه و معتزله] بر این باورند که فقدان لطف مثل فقدان قدرت و وسیله است و این که تکلیف با نبودن لطف درباره کسی که لطف معلومی متوجّه او شده است؛ مثل تکلیف در صورت نبودن قدرت و نیز وجود مانع از انجام وظیفه است.
و باز عدلیه معتقدند: کسی که لطف برایش معلوم است ولی حاصل نشده، غیر از کسی است که مانع تکلیف از او برداشته شده است چنان که کسی که ممنوع از راه رفتن است، غیر از کسی است که مانعی در راه رفتن دارد.
والّذی ینبغی أن یجاب عن السؤال الّذی ذکرناه عن المخالف أن نقول: إنّا أوّلاً لا نقطع علی استتاره عن جمیع أولیائه، بل یجوز (أن یظهر) لأکثرهم ولا یعلم کلّ إنسان إلّا حال نفسه، فإن کان ظاهراً له فعلته مزاحه، وإن لم یکن ظاهراً له علم أنّه إنّما لم یظهر له لأمر یرجع إلیه وإن لم یعلمه مفصّلاً لتقصیر من جهته، وإلّا لم یحسن تکلیفه.
آنچه که شایسته است در جواب این سؤال که از جانب مخالفین ذکر کردیم ارائه شود، این است که بگوییم:
اولاً یقین نداریم که امام از تمامی دوستدارانش مخفی شده باشد، بلکه ممکن است برای اکثر شیعیانش ظاهر شده باشد، و هر انسانی فقط به وضع و حال خودش آگاه است [و از دیگران بی خبر است]. بنابراین اگر امام برای کسی ظاهر شود مانع تکلیف در حقّ او مرتفع شده واگر برای کسی ظاهر نشود آن شخص حتماً خواهد دانست که علّت این امر به عمل خود او بر می گردد، هر چند که تفصیلاً نداند که تقصیر از ناحیه او بوده است، در غیر این صورت تکلیف [به فرمانبرداری از امام درست نخواهد بود.(۶۶)
فإذا علم بقاء تکلیفه علیه واستتار الإمام عنه علم أنّه لأمر یرجع إلیه، کما تقوله جماعتنا فیمن لم ینظر فی طریق معرفة الله تعالی فلم یحصل له العلم، وجب أن یقطع علی أنّه إنّما لم یحصل لتقصیر یرجع إلیه، وإلّا وجب إسقاط تکلیفه وإن لم یعلم ما الّذی وقع تقصیره فیه.
فعلی هذا التقریر أقوی ما یعلّل به ذلک أنّ الإمام إذا ظهر ولا یعلم شخصه وعینه من حیث المشاهدة، فلا بدّ من أن یظهر علیه علم معجز یدلّ علی صدقه والعلم بکون الشیء معجزاً یحتاج إلی نظر یجوز أن یعترض فیه شبهه، فلا یمتنع أن یکون المعلوم من حال من
پس هرگاه بداند تکلیف برعهده او باقی است و امام هم از او مخفی است، خواهد دانست که مخفی شدن امام به خاطر امری است که به خود او بر می گردد. چنان که این حرف را جماعتی از ما در مورد کسی می گویند که در راه رسیدن به معرفت الله، دقت و تعقل نکرده نتیجتاً علم هم برای او حاصل نشده است یقیناً به خاطر تقصیری است که به خود او برمی گردد. در غیر این صورت تکلیف از او ساقط می شود؛ اگرچه معلوم نشود در چه امری مقصر است و کوتاهی کرده است.
بنابراین قوی ترین دلیلی که به آن استدلال می شود این است که وقتی امام ظهور کرد و شخص ایشان از نظر مشاهده و رؤیت شناخته نشد، به ناچار باید معجزاتی را بر مردم ظاهر و آشکار کند که دلالت بر صداقت امام کند و از طرفی علم به این که این عملی که از امام صادر شده معجزه هست یا نه، نیازمند به تأمل و دقت است و ممکن است که در آن هم شبهه وارد شود [تا جواب آن ارائه شود].
بنابراین احتمال دارد کسی که معجزه برای او ظاهر نشده وقتی که امام ظاهر شود لم یظهر له أنّه متی ظهر وأظهر المعجز لم ینعم النظر فیدخل [علیه فیه شبهة، فیعتقد أنّه کذّاب ویشیع خبره فیؤدّی إلی ما تقدّم القول فیه.
فإن قیل: أیّ تقصیر وقع من الولیّ الّذی لم یظهر له الإمام لأجل هذا المعلوم من حاله، وأیّ قدرة له علی النظر فیما یظهر له الإمام معه وإلی أیّ شیء یرجع فی تلافی ما یوجب غیبته.
قلنا: ما أحلّنا فی سبب الغیبة عن الأولیاء إلّا علی معلوم یظهر موضع التقصیر فیه وإمکان تلافیه، لأنّه غیر ممتنع أن یکون من المعلوم من حاله أنّه متی ظهر له الإمام قصّر فی النظر فی معجزه، فإنّما أتی فی ذلک لتقصیره الحاصل فی العلم بالفرق بین المعجز والممکن،
و معجزه آشکار کند با دقت و تعقل توجّه نکند و برایش در این امر شبهه ای ایجاد شود و معتقد شود [که امام] دروغ می گوید و خبرش را هم همه جا منتشر کند و این منجر شود به آنچه که گفتیم.
اگر گفته شود:
تقصیر دوستداران امام چیست که امام برای کسانی که حالشان چنین است امری و یا معجزه ای ظاهر نمی کند؟ و با چه قدرتی در آنچه که امام برای او ظاهر می کند با دیده تأمل و تعمّق بنگرد؟ و به چه وسیله ای آنچه را که موجب غیبت شده است، تلافی و جبران کند؟
جواب می گوییم:
دلیل غیبت امام (علیه السلام) از دوستداران و علاقمندانش به نظر ما معلوم است. [از طرفی] موضع تقصیر و همچین امکان و نحوه تلافی آن هم معلوم و مشخص است. چرا که ممکن است از حال او معلوم شود که وقتی امام برایش [معجزه ای]ظاهر کرد و او در تأمل و تعمق در آن کوتاهی کند، پس قطعاً کوتاهی او در دانستن فرق بین معجزه و امر ممکن و نیز آگاهی از فرق بین دلیل این امر و شبهه از جانب خود اوست. والدلیل من ذلک والشبهة، ولو کان من ذلک علی قاعدة صحیحة لم یجز أن یشتبه علیه معجز الإمام عند ظهوره له، فیجب علیه تلافی هذا التقصیر واستدراکه.
ولیس لأحد أن یقول: هذا تکلیف لما لا یطاق وحوالة علی غیب، لأنّ هذا الولیّ لیس یعرف ما قصّر فیه بعینه من النّظر والاستدلال فیستدرکه حتّی یتمهّد فی نفسه ویتقرّر، ونراکم تلزمونه ما لا یلزمه، وذلک إنّ ما یلزم فی التکلیف قد یتمیّز تارة ویشتبه أخری بغیره، وإن کان التمکّن من الأمرین ثابتاً حاصلاً.
فالولیّ علی هذا إذا حاسب نفسه ورأی أنّ الإمام لا یظهر له وأفسد أن یکون السبب فی الغیبة ما ذکرناه من الوجوه الباطلة وأجناسها، علم أنّه لا بدّ من سبب یرجع إلیه.
ولی اگر براساس یک قاعده و قانون صحیح عمل کند ممکن نیست که وقت ظاهر شدن معجزه امام برایش شبهه ای ایجاد شود. بنابراین باید کوتاهی خودش را تلافی و جبران کند.
و کسی نمی تواند بگوید: این [تلافی تقصیر] تکلیفی است که از حدّ توان او خارج است. چرا که دوستدار امام نمی داند در چه چیزی و کجای استدلال کوتاهی کرده تا این که آن را تدارک و تلافی و در وجود خودش آمادگی جبران را ایجاد کند و می بینیم که شما آن ها را به امری ملزم می کنید که لازم نیست و آن عبارت است از این که آنچه لازمه تکلیف است گاهی مشخص و معلوم است و گاهی با امر دیگری مشتبه می شود؛ اگرچه تمکن و توان از هر دو امر ثابت و حاصل باشد. [باز هم امر به مالا یطاق است]. پس علاقمند به حضرت زمانی که با خودش محاسبه کرده، ملاحظه کند که امام بر او ظاهر نمی شود و همچنین دریافته باشد که وجوه باطله ای که ذکر کردیم و امثال این ها نمی توانند سبب غیبت حضرت باشند، خواهد دانست که حتماً علّت غیبت به خودش برمی گردد.
وإذا علم أنّ أقوی العلل ما ذکرناه، علم أنّ التقصیر واقع من جهته فی صفات المعجز وشروطه، فعلیه معاودة النظر فی ذلک، عند ذلک وتخلیصه من الشوائب وما یوجب الالتباس، فإنّه من اجتهد فی ذلک حقّ الإجتهاد ووفّی النظر شروطه، فإنّه لا بدّ من وقوع العلم بالفرق بین الحقّ والباطل، وهذه المواضع الإنسان فیها علی نفسه بصیرة، ولیس یمکن أن یؤمر فیها بأکثر من التناهی فی الاجتهاد، والبحث والفحص والاستسلام للحقّ وقد بیّنا أنّ هذا نظیر ما نقول لمخالفینا، إذا نظروا فی أدلّتنا ولم یحصل لهم العلم سواء.
فإن قیل: لو کان الأمر علی ما قلتم لوجب أن لا یعلم شیئاً من المعجزات فی الحال،
و زمانی که بداند قوی ترین دلیل غیبت آن چیزی است که ما ذکر کردیم، آگاهی خواهد یافت که کوتاهی و تقصیر در مورد دقت نکردن در ویژگی ها و شرایط معجزه به خودش برمی گردد. بنابراین باید دوباره وقت ظهور معجزه با دقت و تأمّل در آن توجّه کند و آن را از شوائب و آنچه که موجب شبهه شده خالص کند؛ چون کسی که تلاش کند و با دقت و عمق، شروط معجزه را ملاحظه نماید علم به فرق بین حقّ و باطل برایش حاصل می شود و در این گونه موارد انسان بر نفس خودش بصیرت دارد. [که آیا حقیقتاً در شروط و ویژگی های معجزه دقت لازم را داشته، یا نه.]
و نمی توان او را در این مسأله به بیشتر از توان و تلاشش به بحث و جست و جو و تسلیم حقّ شدن امر کرد و قبلاً هم بیان کرده ایم که این نظیر آن چیزی است که ما به مخالفین خود می گوییم آن گاه که در ادله ما دقت کرده، ولی علم و معرفت برای آن ها حاصل نشده باشد.
اشکال:
اگر مسأله به همین ترتیب باشد که شما گفتید [که انسان در تشخیص معجزه امکان اشتباه دارد] پس نباید در حال حاضر هیچ یک از معجزات، تشخیص داده شوند. وهذا یؤدّی إلی أن لا یعلم النبوّة وصدق الرسول، وذلک یخرجه عن الإسلام فضلاً عن الإیمان.
قلنا: لا یلزم ذلک لأنّه لا یمتنع أن تدخل الشبهة فی نوع من المعجزات دون نوع، ولیس إذا دخلت الشبهة فی بعضها دخل فی سائرها، فلا یمتنع أن یکون المعجز الدالّ علی النبوّة لم تدخل علیه فیه شبهة، فحصل له العلم بکونه معجزاً وعلم عند ذلک نبوّة النبی (صلی الله علیه و آله)، والمعجز الّذی یظهر علی ید الإمام إذا ظهر یکون أمراً آخر یجوز أن یدخل علیه الشبهة فی کونه معجزاً، فیشکّ حینئذ فی إمامته وإن کان عالماً بالنبوّة.
وهذا کما نقول إنّ من علم نبوّة موسی (علیه السلام) بالمعجزات الدالّة علی نبوّته إذا لم ینعم النظر
لذا این امر غلط، منجر می شود به این که مردم به نبوت و صدق ادعای پیامبر پی نبرند و همین اعتقاد، انسان را از اسلام خارج می کند، چه رسد به خروج از ایمان.
پاسخ:
این گونه [که در اشکال عنوان شد] نیست، چرا که ممکن است در نوع و بخشی از معجزات شبهه وارد شود، امّا در نوع و برخی دیگر از معجزات هیچ شبهه و تردیدی راه نداشته باشد. به عبارت دیگر: به این ترتیب نیست که اگر در بعضی از معجزات شبهه ای داخل شد، در سایر معجزات هم وارد شود.
بنابراین ممکن است در معجزه ای که به نبوت مربوط می شود، هیچ گونه شبهه ای نباشد و برای مکلف و بیننده معجزه علم حاصل شود که این عمل معجزه است و به این واسطه به نبوت پیامبر (صلی الله علیه و آله) آگاه شود.
امّا وقتی معجزه ای به دست امام ظاهر می شود امر دیگری است و با معجزه پیامبر متفاوت است و ممکن است به معجزه بودن آن شبهه وارد شود اگرچه مکلف علم به نبوت داشته و به آن ایمان دارد، در عین حال امّا در امامت امام شکّ می کند.
این مسأله مثل این است که می گوییم: کسی که از طریق معجزات حضرت موسی (علیه السلام) بر نبوت ایشان علم پیدا کرده ولی در معجزاتی که توسط حضرت عیسی (علیه السلام) و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فی المعجزات الظاهرة علی عیسی و نبیّنا محمّد (صلی الله علیه و آله) لا یجب أن یقطع علی أنّه ما عرف تلک المعجزات، لأنّه لا یمتنع أن یکون عارفاً بها وبوجه دلالتها وإن لم یعلم هذه المعجزات واشتبه علیه وجه دلالتها.
فإن قیل: فیجب علی هذا أن یکون کلّ من لم یظهر له الإمام یقطع علی أنّه علی کبیرة یلحق بالکفر لأنّه مقصّر علی ما فرضتموه فیما یوجب غیبة الإمام عنه ویقتضی فوت مصلحته فقد لحق الولیّ علی هذا بالعدوّ.
قلنا: لیس یجب فی التقصیر الّذی أشرنا إلیه أن یکون کفراً ولا ذنباً عظیماً، لأنّه فی هذه الحال ما اعتقد فی الإمام أنّه لیس بإمام، ولا أخافه علی نفسه وإنّما قصّر فی بعض العلوم تقصیراً کان کالسبب فی أنّ علم من حاله أنّ ذلک الشکّ فی الإمامة یقع منه مستقبلاً،
ظاهر شد به دیده دقت توجّه نکرد، نمی توان یقین داشت که او معجزه موسی را هم نشناخته است. به این دلیل که ممکن است معجزات موسی و دلالت آن ها را [که دلالت بر نبوت موسی می کند] شناخته باشد ولی معجزات حضرت عیسی (علیه السلام) یا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را ندانسته و وجه دلالت آن ها به نبوت این دو بزرگوار برایش مشتبه شده باشد.
اشکال:
بنابراین هر کسی که امام برای او ظاهر نشده است می بایست یقیناً کبیره ای مرتکب شده باشد که او را ملحق به کفر کرده است. چون بنابر فرض شما در آنچه که موجب غیبت امام و فوت مصلحت وجود امام شده است او مقصر است. به این ترتیب دوست و محبّ امام، به دشمنان ایشان ملحق می شود!!
پاسخ:
لازم نیست آن تقصیری که به آن اشاره کردیم، کفر و یا گناه خیلی بزرگی باشد؛ زیرا این شخص در این حالت اعتقادش درباره امامت این نیست که حضرت (علیه السلام) امام نیست، و این گونه هم نیست که موجب خوف امام شده باشد، بلکه در بعضی از علوم [و مسائلی که باید می دانسته] به نحوی کوتاهی کرده است که سبب شده تا از حال او فهمیده شود که [احتمالاً] در آینده [و در ظهور امام] در امامت حضرت شکّ می کند، والآن فلیس بواقع، فغیر لازم أن یکون کافراً غیر أنّه وإن لم یلزم أن یکون کفراً ولا جاریاً مجری تکذیب الإمام والشکّ فی صدقه فهو ذنب وخطأ لا ینافیان الإیمان واستحقاق الثواب، ولو لم یلحق الولیّ بالعدوّ علی هذا التقدیر، لأنّ العدوّ فی الحال معتقد فی الإمام ما هو کفر وکبیرة، والولیّ بخلاف ذلک.
وإنّما قلنا: إنّ ما هو کالسّبب فی الکفر لا یجب أن یکون کفراً فی الحال أنّ أحداً لو اعتقد فی القادر منّا بقدرة أنّه یصحّ أن یفعل فی غیره من الأجسام مبتدئاً کان ذلک خطأ وجهلاً
امّا الآن او ایمان دارد، و این شکّ واقع نشده است. بنابراین لازم نمی آید که او الآن کافر باشد، مگر این که بگوییم کفر و تکذیب امام که مانند کفر است لازم نمی آید [و از او سر نزده] ولی خود شکّ در صدق ادعای امام گناه و خطایی است که البته با ایمان و استحقاق ثواب منافات ندارد. پس با این توضیح دوستدار و علاقمند امام به دشمن ملحق نمی شود؛ چرا که دشمن در مورد امامت اعتقادی دارد که کفر و گناه بسیار عظیمی است، امّا محب و دوستدار حضرت این چنین نیست [بلکه فقط ممکن است در هنگام ظهور برای او شکّ حاصل شود] و این خلاف اعتقاد دشمن است.
و آنچه که گفتیم مبنی بر این که [شکی که ممکن است بعداً حاصل شود] مثل سبب کفر است و به این معنا نیست که در حال حاضر او کافر باشد، [مثل این است که کسی معتقد باشد: شخصی توانایی خلق جسمی را دارد. این اعتقاد در واقع جهل و خطا است ولی کفر نیست.
و البته ممکن است از این حال و اعتقاد امروز این فرد معلوم شود که اگر پیامبری ظهور کرده و مردم را به نبوتش دعوت کند و خداوند هم به دست او معجزه ای را به وجود آورد که اسباب بشری قادر به انجام آن نیستند، او دعوت پیامبر را قبول نمی کند. [چون معتقد بوده که این عمل از دیگری هم که فردی عادی بوده سر می زند]همین لیس بکفر، ولا یمتنع أن یکون المعلوم من حال هذا المعتقد أنّه لو ظهر نبیّ یدعو إلی نبوّته وجعل معجزة أن یفعل الله تعالی علی یده فعلاً [بحیث لا یصل إلیه أسباب البشر (أنّه لا یقبله) وهذا لا محالة لو علم أنّه معجز کان یقبله وما سبق من اعتقاده فی مقدور القدر، کان کالسبب فی هذا، ولم یلزم أن یجری مجراه فی الکفر.
فإن قیل: إنّ هذا الجواب أیضاً لا یستمرّ علی أصلکم لأنّ الصحیح من مذهبکم أنّ من عرف الله تعالی بصفاته وعرف النبوّة والإمامة وحصل مؤمناً لا یجوز أن یقع منه کفر أصلاً، فإذا ثبت هذا فکیف یمکنکم أن تجعلوا علّة الاستتار عن الولیّ أنّ المعلوم من حاله أنّه إذا ظهر الإمام فظهر (علی یده) علم معجز شکّ فیه ولا یعرفه إماماً وإنّ الشکّ فی ذلک کفر، وذلک ینقض أصلکم الّذی صحّحتموه.
شخص اگر یقین کند این عمل پیامبر معجزه بوده، حتماً آن را خواهد پذیرفت. پس آن اعتقادی که داشت در این که این عمل در حیطه قدرت دیگران هم هست، در واقع مثل سبب در عدم پذیرش نبوت است و [مسلم است که این امر کفر نیست.
اشکال:
اگر گفته شود: این جواب در راستای اصول شما نیست. چه این که اعتقاد صحیح در مذهب شما [شیعیان] این است که اگر کسی خداوند تبارک و تعالی را به صفات عالیه اش و همچنین نبوت و امامت را شناخته باشد، او مؤمن است و ایمان برای او حاصل شده است، بنابراین امکان ندارد که کفری از او سر بزند. حال که این امر ثابت شد چگونه ممکن است شما علّت غیبت امام از دوستانش را این قرار دهید که از حال دوستداران امام معلوم و روشن است که وقتی در آینده حضرت ظهور کند و به دست مبارکش معجزه ای ظاهر شود آن ها در مورد حضرت شکّ کرده و او را به امامت نمی شناسند. در این صورت این شکّ کفر است و با اصول شما تناقض دارد [از طرفی می گویید کسی که خدا را بشناسد، نبوت و امامت را بشناسد، ممکن نیست که کافر شود قیل: هذا الّذی ذکرتموه لیس بصحیح، لأنّ الشکّ مع المعجز الّذی یظهر علی ید الإمام لیس بقادح فی معرفته لغیر الإمام علی طریق الجملة وإنّما یقدح فی أنّ ما علم علی طریق الجملة وصحّت معرفته هل هو هذا الشخص أم لا؟ والشکّ فی هذا لیس بکفر، لأنّه لو کان کفراً لوجب أن یکون کفراً وإن لم یظهر المعجز، فإنّه لا محالة قبل ظهور هذا المعجز فی یده شاکّ فیه، ویجوّز کونه إماماً وکون غیره کذلک، وإنّما یقدح فی العلم الحاصل له علی طریق الجملة أن لو شکّ فی المستقبل فی إمامته علی طریق الجملة، وذلک ممّا یمنع من وقوعه منه مستقبلاً.
و از طرفی می گویید ممکن است امام بیاید و معجزه ظاهر کند ولی شیعیانش به ایشان شکّ کرده و امامت او را نپذیرند. این تناقض گویی است].
پاسخ:
در مقام جواب به این اشکال گفته شده است: آنچه که شما در اشکال ذکر کردید درست نیست. چرا که شکّ کردن در معجزه ای که به دست امام ظاهر می شود، زیانی به معرفت اجمالی او نسبت به امامت غیر ایشان [ائمّه دیگر]نمی رساند. تنها زیانی که دارد این است که آنچه را که اجمالاً از امام دانسته و شناخت درستی هم بوده آیا این فرد [که معجزه آورده] همان شخص است یا نه؟ و شکّ در این کفر نیست؛ زیرا اگر این دیدگاه کفر می بود می بایست در صورت عدم ظهور معجزه از امام [و پیش از دیدن معجزه] هم این کفر وجود داشته باشد. در حالی که او قبل از ظهور معجزه به دست امام در تردید بود و احتمال می داد که ایشان امام باشد و یا این که دیگری امام باشد. البته این شکّ وقتی به ایمان و معرفت اجمالی او ضرر می رساند و کفر است که او اجمالاً امام را بشناسد و علم به امامت او داشته باشد، ولی در آینده در امامت آن امام شکّ کند [به این که امام همین شخص است که قبلاً شناخته است یا شخص دیگری است]البته این تردید و شکّ در آینده از شیعه و علاقمند به امام واقع نخواهد شد.
وکان المرتضی (رضی الله) یقول: سؤال المخالف لنا - لم لا یظهر الإمام للأولیاء؟ - غیر لازم لأنّه إن کان غرضه أنّ لطف الولیّ غیر حاصل، فلا یحصل تکلیفه فإنّه لا یتوجّه فإنّ لطف الولیّ حاصل، لأنّه إذا علم الولیّ أنّ له إماماً غائباً یتوقّع ظهوره (علیه السلام) ساعة (ساعة) ویجوّز انبساط یده فی کلّ حال، فإنّ خوفه من تأدیبه حاصل، وینزجر لمکانه عن المقبّحات، ویفعل کثیراً من الواجبات فیکون حال غیبته کحال کونه فی بلد آخر، بل ربّما کان فی حال الاستتار أبلغ، لأنّه مع غیبته یجوّز أن یکون معه فی بلده وفی جواره، ویشاهده
نظر مرحوم سیّد مرتضی:
سیّد مرتضی (رحمه الله) می فرماید: این سؤال مخالف - که چرا امام برای دوستدارانش ظاهر نمی شود - سؤال غیر لازم و بی موردی است؛ به دلیل این که اگر هدف سؤال کننده این باشد که [در زمان غیبت] برای محبّین امام لطف حاصل نشده، پس محب او تکلیفی [نسبت به امام] ندارد، و تکلیف [که فرمانبرداری از امام است]اصلاً متوجّه او نشده است.
[این سؤال درست نیست؛ چون] لطف در مورد شیعیان امام حاصل شده چرا که شیعه وقتی که می داند امام غایبی دارد که هر لحظه ممکن است ظهور کند، در هر حالی منتظر باز شدن دست امام است و نیز از تأدیب امام می ترسد، از زشتی ها و گناهان به خاطر بدی آن ها در نزد امام دوری می کند، بسیاری از واجبات را انجام می دهد. پس غیبت امام در نظرش مثل این است که او در شهری و امام در شهر دیگری است [در این جا لطف حاصل است که همه این ها اثر وجودی امام است] و چه بسا در زمان غیبت توجّه اش بیشتر است، چون علیرغم غیبت امام، احتمال می دهد که حضرت [هر لحظه] همراه او و در کنار او در شهر او باشد، او امام (علیه السلام) را ببیند و نشناسد واز حضرت اطلاع نداشته باشد. من حیث لا یعرفه ولا یقف علی أخباره، وإذا کان فی بلد آخر ربّما خفی خبره، فصار حال الغیبة [و] الانزجار حاصلاً عن القبیح علی ما قلناه.
وإذا لم یکن قد فاتهم اللّطف جاز استتاره عنهم وإن سلّم أنّه یحصل ما هو لطف لهم ومع ذلک یقال: لم لا یظهر لهم؟ قلنا: ذلک غیر واجب علی کلّ حال، فسقط السؤال من أصله.
علی أنّ لطفهم بمکانه حاصل من وجه آخر وهو أنّ لمکانه یثقون بوصول جمیع الشرع إلیهم، ولولاه لما وثقوا بذلک وجوّزوا أن یخفی علیهم کثیر من الشرع وینقطع دونهم، وإذا علموا وجوده فی الجملة أمنوا جمیع ذلک، فکان اللّطف بمکانه حاصلاً من هذا الوجه أیضاً.
در حالی که ممکن است امام در کنار او باشد و اگر [مثلاً] امام در شهر دیگری باشد ممکن است اخبار او از امام پوشیده بماند، بنابراین در حال غیبت، انزجار و دوری از اعمال زشت بنابر همین فرض [که امام ممکن است هر لحظه در کنار شیعه و همراه او باشد] حاصل می شود.
و اگر [هدف سؤال کننده این باشد که] لطف وجود امام از علاقمندان حضرت فوت نشده و ممکن است که امام در غیبت باشد، و حصول لطف را بپذیرد و بعد سؤال کند که چرا امام برای محبّین و شیعیانش ظهور نمی کند؟
می گوییم: در هر حالتی که لازم نیست امام ظاهر باشد، بنابراین [در هر صورت]سؤال از درجه اعتبار ساقط است و ارزشی ندارد.
علاوه براین لطف وجودی امام (علیه السلام) از طریق دیگری نیز حاصل شده است به این که به واسطه وجود مبارک حضرت، شیعیان ایشان به این که تمامی شریعت به آن ها رسیده است اعتماد می کنند، در غیر این صورت این اعتماد حاصل نمی شد و احتمال می دادند که بسیاری از احکام شریعت از آنان مخفی شده و یا از بین رفته باشد، ولی زمانی که فی الجمله می دانند وجود مبارک امام هست، به تمام شریعت و احکام دین ایمان می آورند. پس به واسطه وجود مبارک حضرت، از این نظر هم لطف حاصل است.
وقد ذکرنا فیما تقدّم أنّ ستر ولادة صاحب الزّمان (علیه السلام) لیس بخارق للعادات إذ جری أمثال ذلک فیما تقدّم من أخبار الملوک، وقد ذکره العلماء من الفرس ومن روی أخبار الدولتین.
من ذلک ما هو مشهور کقصّة کیخسرو و ما کان من ستر أمّه حملها وإخفاء ولادتها، وأمّه بنت ولد أفراسیاب ملک الترک، وکان جدّه کیقاوس أراد قتل ولده فسترته أمّه إلی أن ولدته، وکان من قصّته ما هو مشهور فی کتب التواریخ، ذکره الطبریّ.
وقد نطق القرآن بقصّة إبراهیم (علیه السلام) وأنّ أمّه ولدته خفیّاً وغیّبته فی المغارة حتّی بلغ، وکان من أمره ما کان.
«مخفی بودن ولادت حضرت صاحب الزمان امری غیر عادی نبوده است»:
قبلاً متذکر شدیم که مخفی بودن ولادت صاحب الزمان (علیه السلام) امری غیر عادی نیست، چرا که در گذشته هم [خصوصاً] در احوالات پادشاهان، نظایر آن اتفاق افتاده است و علمای ایرانی که اخبار دولت های فارس را نقل می کنند، مبادرت به ذکر آن ها کرده اند.
از مواردی که مشهور است، قصه کیخسرو است که مادرش حمل و ولادت او را مخفی کرد، چون مادر کیخسرو نوه افراسیاب پادشاه ترکستان بود، و جدّ پدری کیخسرو می خواست فرزندان افراسیاب را به قتل برساند. بنابراین مادر کیخسرو تا ولادت، او را مخفی کرده که قصه اش در کتب تاریخ مشهور است و طبری هم در تاریخش نقل کرده است.(۶۷)
و قرآن کریم قصه حضرت ابراهیم (علیه السلام) را بیان فرموده که مادرش او را پنهانی به دنیا آورد و تا به سن بلوغ رسید او را در غار مخفی کرد و بعد هم ماجرای او همان است که آمده است.(۶۸)
وما کان من قصّة موسی (علیه السلام) فإنّ أمّه ألقته فی البحر خوفاً علیه وإشفاقاً من فرعون علیه، وذلک مشهور نطق به القرآن.
ومثل ذلک قصّة صاحب الزّمان (علیه السلام) سواء فکیف یقال إنّ هذا خارج العادات.
ومن النّاس من یکون له ولد من جاریة یستتر بها من زوجته برهة من الزّمان حتّی إذا حضرته الوفاة أقرّ به. وفی النّاس من یستر أمر ولده خوفاً من أهله أن یقتلوه طمعاً فی میراثه قد جرت العادات بذلک.
فلا ینبغی أن یتعجّب من مثله فی صاحب الزّمان (علیه السلام) وقد شاهدنا من هذا الجنس کثیراً وسمعنا منه غیر قلیل، فلا نطوّل بذکره لأنّه معلوم بالعادات.
و باز قصه موسی (علیه السلام) است که مادرش او را مخفیانه به دنیا آورد و از ترس فرعون و نگرانی نسبت به فرزند، او را در سبدی به آب انداخت که در قرآن کریم مشهور است.(۶۹)
ماجرای ولادت امام زمان (علیه السلام) هم مثل همین ها است و فرقی نمی کند. پس به چه دلیل گفته می شود که این ولادت خارج از عادت بوده است؟
حتی از میان مردم عادی هم ممکن است کسی از جاریه و کنیزی صاحب اولاد شود و آن را از همسرش در برهه ای از زمان مخفی کند و وقتی که می خواهد از دنیا برود اقرار به آن نماید. یا ممکن است کسی تولد فرزندش را از ترس فامیلش مخفی کند که مبادا به طمع میراث او فرزندش را به قتل برسانند، چنان که این گونه موارد اتفاق افتاده است.
پس شایسته نیست چیزی که موارد زیادی داشته، در مورد صاحب الزمان (علیه السلام) تعجب کنیم، در حالی که از این نوع اتفاقات را شاهد بوده و بسیاری را هم شنیده ایم. بنابراین کلام را به ذکر و نقل آن ها طولانی نمی کنیم؛ چون این مطلبی است که به طور عادی معلوم و روشن است.
وکم وجدنا من ثبت نسبه بعد موت أبیه بدهر طویل ولم یکن أحد یعرفه إذا شهد بنسبه رجلان مسلمان، ویکون (الأب) أشهدهما علی نفسه ستراً عن أهله وخوفاً من زوجته وأهله، فوصّی به فشهدا بعد موته، أو شهدا بعقده علی امرأة عقداً صحیحاً فجاءت بولد یمکن أن یکون منه، فوجب بحکم الشرع إلحاقه به.
والخبر بولادة ابن الحسن (علیه السلام) وارد من جهات أکثر ممّا یثبت به الأنساب فی الشرع، ونحن نذکر طرفاً من ذلک فیما بعد إن شاء الله تعالی.
وأمّا إنکار جعفر بن علیّ - عمّ صاحب الزّمان (علیه السلام) - شهادة الإمامیّة بولد لأخیه الحسن بن علیّ ولد فی حیاته، ودفعه بذلک وجوده بعده، وأخذه ترکته وحوزه میراثه، وما کان منه فی حمل سلطان الوقت علی حبس جواری الحسن (علیه السلام) واستبدالهنّ بالاستبراء (لهنّ) من
چه بسیار شنیده ایم که کسی نسبت خودش را مدّت های مدیدی بعد از مرگ پدرش ثابت کرده است؛ [مثلاً] به این که دو مرد مسلمان به نسبش شهادت می دهند که پدر او آن ها را مخفیانه و به دور از اهل و عیالش و ترس از همسر و فامیلش شاهد قرار داده و نسبت به این فرزندش وصیت کرده و آن دو مرد مسلمان هم پس از مرگش شهادت داده اند، یا این که دو نفر شهادت دادند که شخصی [فلان میّت با فلان زن عقد شرعی صحیح داشته است و بعداً آن زن فرزندی را به دنیا بیاورد که ممکن است از آن او باشد، در این صورت و به حکم شرع، فرزند ملحق به آن پدر می شود.
خبر ولادت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) از طریق بسیار زیادی وارد شده، آن هم بیشتر از حدّ نیاز اثبات انتساب در شرع مقدّس که ما بعضی از آن ها را ان شاء الله ذکر می کنیم.
امّا این که جعفر عموی امام زمان (علیه السلام) شهادت امامیه مبنی بر این که امام حسن عسکری (علیه السلام) در زمان حیاتش صاحب فرزند بوده است را انکار کرد، و منکر وجود امام شد و اعتقاد به وجود حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) را دفع کرد و ارثیه حضرت را تصاحب کرده و حتی سلطان وقت را وادار کرد که کنیزان امام حسن را حبس کند تا معلوم شود الحمل لیتأکّد نفیه لولد أخیه وإباحته دماء شیعتهم بدعواهم خلفاً له بعده کان أحقّ بمقامه، فلیس بشبهة یعتمد علی مثلها أحد من المحصّلین، لاتّفاق الکلّ علی أنّ جعفراً لم یکن له عصمة کعصمة الأنبیاء فیمتنع علیه لذلک إنکار حقّ ودعوی باطل، بل الخطأ جائز علیه، والغلط غیر ممتنع منه.
وقد نطق القرآن بما کان من ولد یعقوب (علیه السلام) مع أخیهم یوسف (علیه السلام) وطرحهم إیّاه فی الجبّ، وبیعهم إیّاه بالثمن البخس، وهم أولاد الأنبیاء وفی النّاس من یقول کانوا أنبیاء.
فإذا جاز منهم مثل ذلک مع عظم الخطأ فیه فلم لا یجوز مثله من جعفر بن علیّ مع ابن أخیه وأن یفعل معه من الجحد طمعاً فی الدنیا ونیلها، وهل یمنع من ذلک أحد إلّا مکابر معاند؟
که آن ها حامله نیستند تا تأکیدی باشد بر این که برادرش امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزند ندارد و به این ترتیب ریختن خون شیعیان را به خاطر این که مدعی بودند امام فرزندی دارد که به جانشینی حضرت سزاوارتر است، مباح دانست، این انکار و شبهه و نظایر این نوع شبهات که مخالفین دست و پا کرده اند قابل بحث نبوده و ارزش ندارند. چرا که همه فرق و مذاهب متفق اند که جعفر مثل انبیا نبوده که دارای مقام عصمت باشد، بنابراین غیر ممکن نیست، بلکه ممکن بود که از او خطا هم سر بزند و کار غلطی انجام دهد. [چون مسلماً معصوم نبود.]
در قرآن کریم هم در مورد فرزندان یعقوب (علیه السلام) آمده است که با برادرشان یوسف چه کردند، او را در چاه انداختند، و بعد به مبلغ کمی فروختند، در حالی که این ها فرزندان پیامبر بودند و حتی بعضی از مردم بودند که گمان می کردند آن ها هم پیامبرند.
پس وقتی که از امثال برادران یوسف این چنین خطا و غلط بزرگی سر بزند، چرا مثل این عمل از جعفر کذّاب در حقّ فرزند برادرش آن هم به جهت طمع در مال دنیا و نیل به آن و انکار فرزند حضرت ممکن نباشد؟ آیا به جز دشمن لجباز و متکبر، کسی می تواند این مطلب را انکار کند؟
فإن قیل: کیف یجوز أن یکون للحسن بن علیّ (علیه السلام) ولد مع إسناده وصیّته فی مرضه الّذی توفّی فیه إلی والدته المسمّاة بحدیث، المکنّاة بأمّ الحسن بوقوفه وصدقاته، وأسند النظر إلیها فی ذلک، ولو کان له ولد لذکره فی الوصیّة.
قیل: إنّما فعل ذلک قصداً إلی تمام ما کان غرضه فی إخفاء ولادته، وستر حاله عن سلطان الوقت، ولو ذکر ولده أو أسند وصیّته إلیه لناقض غرضه خاصّة وهو احتاج إلی الإشهاد علیها وجوه الدّولة، وأسباب السلطان، وشهود القضاة لیتحرّس بذلک وقوفه، ویتحفّظ صدقاته، ویتمّ به الستر علی ولده بإهمال ذکره وحراسة مهجته بترک التنبیه علی وجوده، ومن ظنّ أنّ ذلک دلیل علی بطلان دعوی الإمامیّة فی وجود ولد للحسن (علیه السلام)، کان بعیداً من معرفة العادات.
اشکال:
چگونه ممکن است که امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندی داشته باشد، امّا در عین حال در مرضی که منجر به مرگ حضرت شد، مادرش که نامش حدیث و کنیه اش ام حسن بود را وصیّ موقوفات و صدقات خودش قرار دهد و نظارت بر اموال را به او بسپرد؟ بنابراین اگر ایشان فرزندی می داشتند می بایست در وصیت، نام او را می بردند. [در حالی که هیچ نامی از او به میان نیامده است.]
پاسخ:
در پاسخ به این اشکال گفته شده است: امام حسن (علیه السلام) با این عمل هدفشان را که پنهان کردن ولادت وجود امام زمان (علیه السلام) از سلطان وقت بود تکمیل کردند، واگر از فرزندشان یاد می کردند یا به او وصیت می فرمودند که هدفش را نقض کرده بود. خصوصاً این که حضرت [پیش از مرگ] رجال و بزرگان دولت و نزدیکان خلیفه و قضات را به شهادت طلبید و آن ها را شاهد قرار داد تا این که از موقوفات و صدقات شان نگهبانی شود و به این ترتیب مسأله مخفی نگهداشتن فرزندشان را با نیاوردن نامش تکمیل کرده و جانش را از خطر حتمی مرگ محافظت فرمودند.
و اگر کسی گمان کند که این امر دلیل بر بطلان ادعای شیعه امامیه در مورد وجود مبارک فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) است، از عرف و عادت به دور است.
وقد فعل نظیر ذلک الصادق جعفر بن محمّد (علیه السلام) حین أسند وصیّته إلی خمسة نفر أوّلهم المنصور إذ کان سلطان الوقت، ولم یفرّد ابنه موسی (علیه السلام) بها إبقاء علیه، وأشهد معه الرّبیع وقاضی الوقت وجاریته أمّ ولده حمیدة البربریّة وختمهم بذکر ابنه موسی بن جعفر (علیه السلام) لستر أمره وحراسة نفسه، ولم یذکر مع ولده موسی أحداً من أولاده الباقین لعلمه کان فیهم من یدّعی مقامه من بعده، ویتعلّق بإدخاله فی وصیّته، ولو لم یکن موسی (علیه السلام) ظاهراً مشهوراً فی أولاده معروف المکان منه، وصحّة نسبه واشتهار فضله وعلمه، وکان مستوراً لما ذکره فی وصیّته ولاقتصر علی ذکر غیره، کما فعل الحسن بن علیّ والد صاحب الزّمان (علیه السلام).
نظیر این عمل را امام صادق (علیه السلام) انجام دادند، به این ترتیب که به پنج نفر وصیّت کردند که نفر اوّل آنان منصور دوانیقی سلطان وقت بود و در بین این پنج نفر، فرزندشان موسی را هم نام بردند و به تنهایی نام او را به عنوان وصی ذکر نکردند تا جان امام کاظم (علیه السلام) محفوظ بماند.
لذا منصور را به همراه ربیع و قاضی وقت و مادر امام کاظم و موسی بن جعفر را به شهادت گرفتند، و وصیت را به نام فرزندشان موسی ختم کردند. تا این که امامت حضرت را مخفی نگه دارند.
و در کنار موسی، هیچ کدام از فرزندان دیگرشان را ذکر نفرمودند؛ زیرا آن حضرت می دانستند که در میان آن ها ممکن است کسانی باشند که پس از شهادت ایشان مدعی جانشینی حضرت بشوند و استدلال به این کنند که داخل در وصیّت پدر هستند.
و اگر امام کاظم (علیه السلام) در میان اولاد امام صادق (علیه السلام) در نظر امام، مشهور و دارای مکان و موقعیت نبود و همچین صحّت انتساب به امام و فضل و علم و دانش ایشان مشهور و معروف نبود، چه بسا حضرت نام ایشان را در وصیّت ذکر نمی کردند و به ذکر نام دیگران اکتفا می کردند چنان که امام حسن عسکری (علیه السلام) هم همین عمل را انجام دادند.
فإن قیل: قولکم أنّه منذ ولد صاحب الزّمان (علیه السلام) إلی وقتنا هذا مع طول المدّة لا یعرف أحد مکانه، ولا یعلم مستقرّه، ولا یأتی بخبره من یوثق بقوله، خارج عن العادة، لأنّ کلّ من اتّفق له الاستتار عن ظالم لخوف منه علی نفسه أو لغیر ذلک من الأغراض یکون مدّة استتاره قریبة ولا یبلغ عشرین سنة، ولا یخفی أیضاً علی الکلّ فی مدّة استتارة مکانه، ولا بدّ من أن یعرف فیه بعض أولیائه وأهل مکانه، أو یخبر بلقائه، وقولکم بخلاف ذلک.
قلنا: لیس الأمر علی ما قلتم لأنّ الإمامیّة تقول إنّ جماعة من أصحاب أبی محمّد الحسن بن علیّ (علیه السلام) قد شاهدوا وجوده فی حیاته - وکانوا أصحابه وخاصّته بعد وفاته، والوسائط بینه وبین شیعته معروفون ربّما ذکرناهم فیما بعد، ینقلون إلی شیعته معالم الدین،
«مخفی بودن مکان امام زمان (علیه السلام)»:
اشکال:
این گفته شما که از زمان ولادت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) تاکنون با توجّه به طولانی شدن مدّت غیبت، هیچ کسی از مکان ایشان اطلاع ندارد و حتی کسانی که مورد اطمینان هستند هم از محل ایشان خبری ندارند این [نوع مخفی بودن مکان ایشان]خارج از عرف و عادت است به خاطر این که هر کس را که به واسطه خوف از ظالم و برای حفظ جانش مخفی شده است مدتش کم بوده و بیشتر از بیست سال طول نکشیده است و این گونه هم نبوده که در زمان مخفی بودن مکانش، از همه پنهان بماند، بلکه حتماً بعضی از دوستان و نزدیکان ایشان از مکان او مطلع می شوند ولی اعتقاد شما [که هیچ کس از مکانش اطلاع ندارد] خلاف این عادت است.
پاسخ:
مسأله به این ترتیب که می گویید نیست، به این دلیل که شیعه معتقد است تعدادی از اصحاب امام حسن عسکری (علیه السلام) امام زمان (علیه السلام) را در حیات امام حسن زیارت کرده اند و پس از شهادت امام عسکری (علیه السلام) همین ها اصحاب خاص امام زمان (علیه السلام) بوده اند و بین حضرت و شیعیانشان واسطه بودند [که به نواب خاص معروف هستند]و بعداً در مورد آن ها بحث خواهیم کرد. این افراد معالم دین را به شیعیان حضرت ویخرجون إلیهم أجوبته فی مسائلهم فیه، ویقبضون منهم حقوقه، وهم جماعة کان الحسن بن علیّ (علیه السلام) عدّ لهم فی حیاته، واختصّهم أمناء له فی وقته، وجعل إلیهم النظر فی أملاکه، والقیام بأموره بأسمائهم وأنسابهم وأعیانهم، کأبی عمرو عثمان بن سعید السّمان، وابنه أبی جعفر محمّد بن عثمان بن سعید، وغیرهم ممّن سنذکر أخبارهم فیما بعد إن شاء الله تعالی، (وکانوا أهل عقل وأمانة، وثقة ظاهرة، ودرایة وفهم، وتحصیل ونباهة) وکانوا معظّمین عند سلطان الوقت لعظم أقدارهم وجلالة محلّهم، مکرّمین لظاهر أمانتهم واشتهار عدالتهم، حتّی أنّه کان یدفع عنهم ما یضیفه إلیهم خصومهم، وهذا یسقط قولهم إنّ صاحبکم لم یره أحد، ودعواهم خلافه.
منتقل می کردند و جواب های حضرت را در مسائل شیعیان به آن ها می رساندند و حقوق امام را [مثل خمس] از آن ها می گرفتند. این ها کسانی بودند که امام حسن عسکری (علیه السلام) در زمان حیات مبارکش آن ها را برای مردم معرفی کردند [که رابط بین امام با مردم باشند به دلیل این که امام در پادگان سامرا محبوس بودند] و آن ها را امنای امام زمان (علیه السلام) در وقت امامت حضرت قرار دادند و ناظر املاک و متصدیان امور خود [و فرزندشان امام زمان]قرار دادند. همچنین آن ها را با نام و نسب معیّن به شیعیان معرفی فرمودند؛ مثل: ابو عمرو عثمان بن سعید سمان [روغن فروش] و پسرش ابی جعفر محمّد بن عثمان بن سعید و دیگران که به زودی اخبار آن ها ذکر می شود، ان شاء الله.
همگی این ها اهل عقل، امانت و مورد اطمینان و صاحب درایت و فهم در دین و دارای بزرگی و عظمت بودند، و حتی نزد سلطان وقت هم به خاطر جلالت قدر شان و معروفیت در امانت داری و اشتهار در عدالت، مورد احترام و تکریم بودند، و تا آنجا مورد احترام سلطان بودند که اگر دشمنان آن ها را در مضیقه قرار می دادند خطر را از ایشان دفع می کردند. با این بیان، اشکال مطروحه که هیچ کسی صاحب شما را ندیده است از درجه اعتبار ساقط می شود، بلکه ادعای آن ها خلاف واقع است.
فأمّا بعد انقراض أصحاب أبیه فقد کان مدّة من الزمان أخباره واصلة من جهة السفراء الّذین بینه وبین شیعته، ویوثق بقولهم، ویرجع إلیهم لدینهم وأمانتهم وما اختصّوا به من الدین والنزاهة وربما ذکرنا طرفاً من أخبارهم فیما بعد.
وقد سبق الخبر عن آبائه (علیهم السلام) بأنّ القائم (علیه السلام) له غیبتان، أخراهما أطول من الأولی فالأولی یعرف فیها خبره، والأخری لا یعرف فیها خبره، فجاء ذلک موافقاً لهذه الأخبار، فکان ذلک دلیلاً ینضاف إلی ما ذکرناه، وسنوضح عن هذه الطریقة فیما بعد إن شاء الله تعالی.
فأمّا خروج ذلک عن العادات فلیس الأمر علی ما قالوه، ولو صحّ لجاز أن ینقض الله
امّا پس از فوت اصحاب امام عسکری (علیه السلام) نیز، اخبار امام زمان (علیه السلام) به وسیله سفرایی که مورد اطمینان بوده و مردم به واسطه امانت داری و دین داری و پاکی آن ها در امور دینی به ایشان مراجعه می کردند و واسطه بین امام و شیعیان بودند به شیعیان رسانده می شد. و ما در آینده تعدادی از اخبار این بزرگان را نقل خواهیم کرد.
قبلاً اخباری از پدران بزرگوار امام زمان (علیهم السلام) بیان شد که می فرمودند: قائم ما دو غیبت دارد که یکی طولانی تر از دیگری است. در غیبت اولی اخبار او شناخته می شود [یعنی خبرش به مردم می رسد] و در دومی خبرش شناخته نمی شود [و اخبار حضرت به مردم نمی رسد]. پس آنچه که تا به اینجا بیان شد با این گونه اخبار و روایات نیز موافق است و این دسته روایات هم دلیلی است که در مورد مخفی بودن مکان حضرت گفتیم و بعداً در این مورد توضیح بیشتری هم خواهیم داد، ان شاء الله.
و امّا این که اشکال کننده گفت: مخفی بودن مکان ایشان به این نحو خارج عادت است؛ خیر، به این صورت نیست که آن ها می گویند اگر فرض کنیم که این اعتراض درست باشد حتماً به این معنا خواهد بود که ممکن است خداوند متعالی در مورد پنهان تعالی العادة فی ستر شخص، ویخفی أمره لضرب من المصلحة وحسن التدبیر، لما یعرض من المانع من ظهوره.
وهذا الخضر (علیه السلام) موجود قبل زماننا من عهد موسی (علیه السلام) عند أکثر الأمّة وإلی وقتنا هذا باتّفاق أهل السیر لا یعرف مستقرّه ولا یعرف أحد له أصحاباً إلّا ما جاء به القرآن من قصّته مع موسی (علیه السلام).
وما یذکره بعض النّاس أنّه یظهر أحیاناً [ولا یعرف ویظنّ من یراه أنّه بعض الزهاد، فإذا
کردن شخصی، عادت و عرف را نقض کند و به خاطر پاره ای از مصالح و حسن تدبیر و به خاطر موانعی که در ظهورش می باشد وی را مخفی کند [و این هم برای خداوند ممکن و حتی آسان است.]
«چند مثال»:
«غیبت حضرت خضر (علیه السلام)»:
به عنوان نمونه وجود مبارک حضرت خضر است که به اعتقاد اکثر مسلمانان [قرن ها] قبل از زمان ما و در زمان موسی (علیه السلام) می زیسته و تا به حال هم وجود دارد و زنده است و به اتفاق اهل سیره و تاریخ، محل استقرار و زندگی او معلوم نشده و کسی هم اصحاب و یارانی برای آن حضرت معرفی نکرده است، غیر از آنچه که قرآن در مورد قصه او با موسی (علیه السلام) بیان فرموده است.(۷۰)
و آنچه توسط بعضی از مردم ذکر شده این است که احیاناً حضرت خضر بر مردم ظاهر می شود، ولی به صورتی که شناخته نمی شود و کسی که او را ببیند گمان می کند یکی از زهّاد را دیده است تا زمانی که از او جدا می شود آن گاه فکر می کند آن مرد زاهد، همان فارق مکانه توهّمه المسمّی بالخضر، ولم یکن عرفه بعینه فی الحال، ولا ظنّه فیها بل اعتقد أنّه بعض أهل الزمان.
وقد کان من غیبة موسی بن عمران (علیه السلام) من وطنه وهربه من فرعون ورهطه ما نطق به القرآن، ولم یظفر به أحد مدّة من الزّمان، ولا عرفه بعینه حتّی بعثه الله نبیّاً ودعا إلیه فعرفه الولیّ والعدوّ.
وقد کان من قصّة یوسف بن یعقوب (علیه السلام) ما جاء به سورة فی القرآن وتضمّنت استتار خبره عن أبیه وهو نبیّ الله یأتیه الوحی صباحاً [ومساء] وما یخفی علیه خبر ولده، وعن
خضر است، امّا در زمان ملاقات، شخص خضر را هرگز نشناخته و حتی ظن و گمان هم به این که خضر است نداشته است؛ بلکه معتقد بوده که یکی از مردم عادی اهل همان زمان است.
«غیبت حضرت موسی (علیه السلام)»:
حضرت موسی به خاطر ترس از فرعون و دار و دسته اش از وطنش گریخت. قرآن کریم هم قصه غیبت موسی (علیه السلام) را بیان فرموده(۷۱) و این که تا مدّتی از زمان هیچ کسی به او دسترسی نداشته و او را نمی شناخته است، تا این که خداوند ایشان را به پیامبری مبعوث فرمود و مردم را به پیروی از او دعوت کرد، آن وقت بود که دوست و دشمن او را شناختند.
«غیبت حضرت یوسف (علیه السلام)»:
قصه حضرت یوسف (علیه السلام) که یک سوره از قرآن به نام او و درباره او آمده است، متضمن این نکته است که خبر آن حضرت از پدرش که پیامبر خدا بود و صبح و شب برای او وحی می آمد، مخفی ماند و همچنین خبر احوال یوسف از فرزندان یعقوب هم ولده أیضاً حتّی أنّهم کانوا یدخلون علیه ویعاملونه ولا یعرفونه، وحتّی مضت علی ذلک السنون والأزمان، ثمّ کشف الله أمره وظهر خبره، وجمع بینه وبین أبیه وإخوته، وإن لم یکن ذلک فی عادتنا الیوم ولا سمعنا بمثله.
وکان من قصّة یونس بن متّی نبیّ الله (علیه السلام) مع قومه وفراره منهم حین تطاول خلافهم له، واستخفافهم بحقوقه، وغیبته عنهم وعن کلّ أحد حتّی لم یعلم أحد من الخلق مستقرّه، وستره الله تعالی فی جوف السمکة، وأمسک علیه رمقه بضرب من المصلحة، إلی أن انقضت تلک المدّة وردّه الله تعالی إلی قومه، وجمع بینهم وبینه، وهذا أیضاً خارج عن عادتنا وبعید من تعارفنا قد نطق به القرآن وأجمع علیه أهل الإسلام.
مخفی شد، تا آنجا که فرزندان یعقوب به نزد یوسف می رفتند و با او معامله می کردند ولی او را نمی شناختند، تا این که سال های زیادی گذشت، آن گاه خداوند تبارک و تعالی پرده از امر یوسف (علیه السلام) برداشت و خبر او را ظاهر ساخت و بین او و پدر و برادرانش جمع کرد. اگرچه این ماجرا عادی و عرف روزمره ما نبوده و ما نیست و مثل آن را نشنیده ایم.
«غیبت حضرت یونس (علیه السلام)»:
قصه یونس بن متّی (علیه السلام) پیامبر خدا با امّتش نمونه دیگری است، زمانی که آن ها کمر به مخالفت او بسته و حقّش را پایمال کردند، از آن ها به صورتی مخفی شد که حتی یک نفر هم جایگاه او را نمی دانست، چون خداوند تبارک و تعالی او را در شکم ماهی پنهان فرمود و به جهت مصالحی رمق و جان او را نگه داشت. تا این که آن مدّت سپری شد، آن گاه خداوند او را به مردم و قومش برگرداند و آن ها را دور هم جمع کرد. این ماجرا هم اگرچه از عادات و عرف ما خارج است و نسبت به معیار عادی که ما سر و کار داریم بسیار دور است، ولی قرآن به آن تصریح داشته و همه اهل اسلام بر صحّت آن اجماع دارند.(۷۲)
ومثل ما حکیناه أیضاً قصّة أصحاب الکهف وقد نطق بها القرآن وتضمّن شرح حالهم واستتارهم عن قومهم فراراً بدینهم.
ولو لا ما نطق القرآن به لکان مخالفونا یجحدونه دفعاً لغیبة صاحب الزّمان (علیه السلام)، وإلحاقهم به، لکن أخبر الله تعالی أنّهم بقوا ثلاثمائة سنة مثل ذلک مستترین خائفین، ثمّ أحیاهم الله تعالی فعادوا إلی قومهم، وقصّتهم مشهورة فی ذلک.
وقد کان من أمر صاحب الحمار الّذی نزل بقصّته القرآن وأهل الکتاب یزعمون أنّه کان
«غیبت اصحاب کهف»:
نمونه دیگر آنچه که [از باب غایب شدن طولانی] گفتیم، قصه اصحاب کهف است که قرآن کریم شرح حال آن ها را بیان فرموده؛ از جمله فرار ایشان به خاطر دینداری و مخفی شدن از مردمشان و اگر قرآن کریم ماجرای اصحاب کهف را بیان نکرده بود، مخالفین ما برای نپذیرفتن غیبت امام زمان (علیه السلام) قصه آن ها را به طور کلی انکار کرده و آن ها را هم به جریان امام زمان ملحق می کردند [و غیبت آن ها را هم نمی پذیرفتند]. امّا خداوند متعال خبر داده که ایشان سیصد سال باقی ماندند و مانند امام زمان (علیه السلام) خائف و در غیبت به سر می بردند، بعد از این همه سال، خداوند ایشان را زنده کرد [و از خواب بیدار کرد] و به طرف مردم و قوم شان برگشتند. قصه اصحاب کهف در این باب مشهور است.(۷۳)
«غیبت صاحب حمار»:
از جمله غیبت ها جریان شخصی(۷۴) است که قرآن داستان آن را به همراه الاغ او بیان کرده است.(۷۵)
نبیّاً فأماته الله تعالی مائة عام، ثمّ بعثه، وبقی طعامه وشرابه لم یتغیّر وکان ذلک خارقاً للعادة.
وإذا کان ما ذکرناه معروفاً کائناً کیف یمکن مع ذلک انکار غیبة صاحب الزّمان (علیه السلام)، اللهمّ إلّا أن یکون المخالف دهریّاً معطّلاً ینکر جمیع ذلک ویحیله، فلا نتکلم معه فی الغیبة، بل ننتقل معه إلی الکلام فی أصل التوحید، وأنّ ذلک مقدور، وإنّما نکلّم فی ذلک من أقرّ بالإسلام وجوّز (کون) ذلک مقدوراً للَّه تعالی فبیّن لهم نظائره فی العادات.
وأمثال ما قلناه کثیرة ممّا رواه أصحاب السیر والتواریخ من ملوک الفرس وغیبتهم عن
اهل کتاب وی را پیامبر می دانند، خداوند او را یکصد سال میراند، بعد او را زنده کرد، در حالی که [در طول این مدّت طولانی] غذا و آشامیدنی او سالم مانده بود و [مسلماً]این مسأله غیر عادی و معجزه بوده است؟
حال و با توجّه به آنچه که ذکر کردیم که همگی معروف بوده و واقع شده اند، چگونه ممکن است غیبت صاحب الزمان (علیه السلام) را انکار کرد.
خدایا! مگر این که مخالف را دهری معطِل باشد [یعنی مگر این که مخالف ما که از اهل سنّت است مادی گرا باشد و نظم حاکم بر همه خلقت را که مبتنی بر نظام الهی است تعطیل بداند] و تمام این ها را منکر شده و محال بداند که در این صورت در مورد غیبت امام زمان (علیه السلام) هیچ بحثی با او نداریم، بلکه ابتدا باید با او در اصل توحید و این که این امور در عالمِ امکان، در دست قدرت خداوند هستند، بحث کنیم.
چون در باب غیبت امام زمان (علیه السلام) با کسی وارد بحث و گفت و گو می شویم که به اصل اسلام اقرار کرده و همه مواردی که در بالا گفته شد را ممکن و مقدور خداوند تبارک وتعالی بداند و نظایر این امور برای وی روشن شده باشد.
همانند آنچه که گفتیم بسیار زیاد است که سیره نویسان و مورخان از پادشاهان ایران نقل کرده اند غیبت و ظهور آن ها که به خاطر تدبیر امور مدّت مدیدی از یارانشان أصحابهم مدّة لا یعرفون خبرهم، ثمّ عودهم وظهورهم لضرب من التدبیر؛ وإن لم ینطق به القرآن فهو مذکور فی التواریخ.
وکذلک جماعة من حکماء الروم والهند قد کانت لهم غیبات وأحوال خارجة عن العادات لا نذکرها لأنّ المخالف ربّما جحدها علی عادتهم جحد الأخبار وهو مذکور فی التواریخ.
فإن قیل: إدّعاؤکم طول عمر صاحبکم أمر خارق للعادات مع بقائه علی قولکم کامل العقل تام القوّة والشّباب، لأنّه علی قولکم [له فی هذا الوقت - الّذی هو سنة سبع وأربعین وأربعمائة - مائة وإحدی وتسعون سنة، لأنّ مولده علی قولکم سنة ستّ وخمسین ومائتین،
غایب می شدند، به نحوی که دیگر خبری از آن ها نبود و بعداً برگشته و ظاهر می شدند. اگرچه قرآن متذکر این قضایا نشده است، امّا در تاریخ آمده است.
همچنین جماعتی از حکمای روم و هند که غیبت ها و حالات خارج از عادت از آن ها سرزده و ما آن ها را ذکر نکردیم، به خاطر این که چه بسا مخالف ما [اهل سنّت]مطابق عادتی که دارد همه اخباری که در تاریخ آمده را انکار کند. [عادت مخالفین ما از مکتب اهل سنت این است که هر دلیلی که در مقابل آن ها قرار داشته باشد، هرچند هم از استحکام فوق العاده برخوردار بوده و بدیهی هم باشد را بدون دلیل منطقی انکار می کنند.]
اخبار معمّرین [کهن سالان]:
اشکال:
ادعای شما مبنی بر طول عمر و بقای صاحب تان [امام زمان (علیه السلام)] آن هم در حال کمال عقل و قوه جوانی، ادعایی است که عادت بشری را نقض می کند. به این دلیل که بنابر اعتقاد خود شما در زمان حاضر که سال ۴۴۷ ه.ق است، عمر ایشان ۱۹۱ سال است، چون که باز بنابر اعتقاد شما تولد او در سال ۲۵۶ ه.ق واقع شده است.
ولم تجر العادة بأن یبقی أحد من البشر هذه المدّة فکیف انتقضت العادة فیه، ولا یجوز انتقاضها إلّا علی ید الأنبیاء؟
قلنا: الجواب عن ذلک من وجهین:
أحدهما إنّا لا نسلّم أنّ ذلک خارق لجمیع العادات بل العادات فیما تقدّم قد جرت بمثلها وأکثر من ذلک، وقد ذکرنا بعضها کقصّة الخضر (علیه السلام)، وقصّة أصحاب الکهف، وغیر ذلک.
وقد أخبر الله تعالی عن نوح (علیه السلام) أنّه لبث فی قومه ألف سنة إلّا خمسین عاماً، وأصحاب السیر یقولون إنّه عاش أکثر من ذلک، وإنّما دعا قومه إلی الله تعالی هذه المدّة المذکورة بعد أن مضت علیه ستّون من عمره.
و عادت و عرفی بشری این گونه نیست که کسی از اَبنای بشر در این مدّت طولانی باقی باشد، پس چگونه در مورد او عادت نقض شده، در حالی که نقض عادت [یا همان معجزه] فقط به دست انبیا ممکن است؟
پاسخ:
جواب به این اشکال از دو راه ممکن است:
وجه اول:
ما قبول نداریم که این امر عمر امام زمان (علیه السلام) همه عادات را درهم می شکند [و مخالف عادت است] بلکه درگذشته عادت هایی مثل این امر واقع شده و بسیار زیاد هم هست که ما فقط برخی را ذکر کردیم؛ مثل قصه خضر (علیه السلام) و اصحاب کهف و غیره آن [بنابراین خلاف عادت نیست بلکه موافق عادت هایی است که قرآن تأیید کرده است]. [از باب مثال] خداوند تبارک و تعالی از نوح (علیه السلام) خبر داده است که ایشان در میان مردمش ۹۵۰ سال زندگی کرد.(۷۶)
و مورخان می گویند: بیش از این مقدار عمر کرده است [و معتقد هستند آن ۹۵۰ سال مدّت نبوت ایشان بوده] یعنی در تمام این مدّت و بعد از ۶۰ سالگی که به مقام نبوت رسید مردم را به خداوند تبارک وتعالی دعوت می کرد.
۸۵ - وروی أصحاب الأخبار أن سلمان الفارسی (رضی الله عنه) لقی عیسی ابن مریم (علیه السلام) وبقی إلی زمان نبینا (صلی الله علیه و آله) وخبره مشهور.
وأخبار المعمّرین من العرب والعجم معروفة مذکورة فی الکتب والتواریخ.
۸۶ - وروی أصحاب الحدیث أنّ الدجال موجود وأنّه کان فی عصر النبی (صلی الله علیه و آله) وأنّه باق إلی الوقت الّذی یخرج فیه وهو عدوّ الله.
فإذا جاز فی عدوّ الله لضرب من المصلحة، فکیف لا یجوز مثله فی ولیّ الله؟ إنّ هذا من العناد.
۱ / ۸۵ - بعضی اصحاب اخبار روایت کرده اند که سلمان فارسی (رحمه الله) حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) را زیارت کرده است و تا زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم باقی بوده است و خبرش هم مشهور است.(۷۷)
اخبار کهنسالان عرب و عجم که در کتب تاریخ از آن ها یاد شده است.
«دجّال»:
۲ / ۸۶ - اصحاب حدیث روایت کرده اند که دجّال در عصر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وجود داشته و تا زمانی که قیام کند باقی خواهد بود؛ در حالی که او دشمن خداست.
وقتی که امکان داشته باشد دشمن خداوند به خاطر مصلحتی [این مدّت طولانی]باقی باشد، چگونه برای ولی خدا ممکن نباشد؟ تحقیقاً انکار طول عمر امام زمان (علیه السلام) فقط از روی عناد و دشمنی است.
۸۷ - وروی من ذکر أخبار العرب أنّ لقمان بن عاد کان أطول النّاس عمراً وأنّه عاش ثلاثة آلاف سنة وخمسمائة سنة، ویقال: إنّه عاش عمر سبعة أنسر، وکان یأخذ فرخ النسر الذکر فیجعله فی الجبل فیعیش النسر ما عاش، فإذا مات أخذ آخر فربّاه حتّی کان آخرها لبد، وکان أطولها عمراً، فقیل: طال العمر علی لبد وفیه یقول الأعشی:

لنفسک إذ تختار سبعة أنسر * * * إذا ما مضی نسر خلدت إلی نسر
فعمّر حتّی خال أن نسوره * * * خلود وهل یبقی النفوس علی الدهر
وقال لأدناهن إذ حلّ ریشه * * * هلکت وأهلکت ابن عاد وما تدری

«لقمان بن عاد»:
۳ / ۸۷ - لقمان بن عاد طولانی ترین عمر را بین مردم داشته است و به مدّت ۳۵۰۰ سال زندگی کرده است. گفته شده که او به عمر هفت عقاب زندگی کرده است به این ترتیب که جوجه عقاب را گرفته و در کوه نگهداری می کرد تا این که عقاب پیر شده و میمرد، بعد جوجه عقاب دیگری می گرفت و تربیت می کرد [تا هفت عدد] تا آخرین عقاب که نامش «لَبَد» بود، و عمر لبد بیشتر از بقیه بود.
لذا در این مورد گفته می شود: عمر فلانی به اندازه لبد بسیار طولانی شد و اعشی [از شعرای عرب] نیز چنین سروده است:
۱ - زمانی که برای خودت هفت عقاب اختیار کردی - و هر وقت عقابی میمرد با عقاب بعدی جاودان می شدی.
۲ - تا آنجا عمر کرد که گمان کرد عقابها جاودان هستند. آیا جان ها در [گذر زمان]روزگار همیشه باقی می مانند؟
۳ - و به آخرین عقاب وقتی که از شدت پیری پر هایش می ریخت، گفت: هلاک شدی و ابن عاد را هم هلاک کردی و نمی دانی [چه کردی].
و منهم: ربیع بن ضبع بن وهب بن بغیض بن مالک بن سعد بن عیس بن فزارة، عاش ثلاثمائة سنة وأربعین سنة، فأدرک النبی (صلی الله علیه و آله) ولم یسلم.
وروی أنّه عاش إلی أیّام عبد الملک بن مروان، وخبره معروف، فإنّه قال له: فصل لی عمرک قال: عشت مائتی سنة فی فترة عیسی، وعشرین ومائة سنة فی الجاهلیّة وستّین فی الإسلام، فقال له: لقد طلبک جدّ غیر عاثر، وأخباره معروفة، وهو الّذی یقول وقد طعن فی ثلاثمائة سنة:

أصبح منّی الشباب قد حسرا * * * إن ینأ عنّی فقد ثوی عصرا

والأبیات معروفة، وهو الّذی یقول:

إذا کان الشتاء فأدفؤنی * * * فإنّ الشیخ یهدمه الشتاء

«ربیع بن ضبع»:
از جمله کسانی که عمر زیادی داشته ربیع بن ضبع است که ۳۴۰ سال زندگی کرد، و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را زیارت کرده ولی مسلمان نشد.
نقل شده که ربیع تا زمان زمامداری عبدالملک مروان زنده بوده و خبرش معروف است که مروان به او گفت: عمرت را توضیح بده. ربیع گفت: دویست سال در دوران عیسی بودم [ودر آرامش دین عیسی بودم] و ۱۲۰ سال در جاهلیت زندگی کردم و شصت سال در اسلام. بعد عبدالملک به او گفت: شانس همراه تو بوده است. اخبار ربیع معروف است. وقتی وارد سی صدمین سال عمرش شد، گفت:
امروز جوانی از من جدا شد، اگر امروز از من فرار می کند سال های درازی همراه من بوده است.
ابیات و اشعار وی معروف است، ربیع همان کسی است که می گوید:
۱ - وقتی که زمستان رسید مرا گرم کنید، چون تحقیقاً زمستان پیرمرد را از بین می برد.

فأمّا حین یذهب کلّ قرّ * * * فسربال خفیف أورداء
إذا عاش الفتی مائتین عاماً * * * فقد أودی المسرّة والفتاء

ومنهم: المستوغر بن ربیعة بن کعب بن زید (بن) مناة عاش ثلاثمائة وثلاثین سنة، حتّی قال:

ولقد سئمت من الحیاة وطولها * * * وعمّرت من بعد السنین سنینا
مائة أتت من بعدها مائتان لی * * * وعمرت من عدد الشهور سنینا
هل ما بقی إلّا کما قد فأتنا * * * یوم یکرّ ولیلة تحدونا

ومنهم: أکثم بن صیفی الأسدی عاش ثلاثمائة سنة وثلاثین سنة، وکان ممّن أدرک
۲ - امّا وقتی که هوای سرد رفت، پس شلوار نازک یا رداء کافی است.
۳ - زمانی که جوان دویست سال زندگی کرد، پس خوشحالی و لذایذ جوانی را از دست داده است.
«مستوغر بن ربیعه»:
و از جمله کسانی که عمر طولانی داشته، مستوغر بن ربیعه بن کعب بن زید بن مناة است که ۳۳۰ سال عمر کرده، تا آنجا که خودش گفته است:
۱ - از زندگی و طولانی شدن آن دل گیر شده ام چون بعد از سال ها، باز هم سال های زیادی عمر کردم.
۲ - بعد از دویست سال، صد سال دیگر هم آمد، به عدد ماه ها، سال ها عمر کردم.
۳ - آیا آنچه که باقی مانده غیر از این است که گذشته است؟ روزها تکرار می شود و شب [با تکرارش عمر ما را محدود می کند.
«اکثم بن صیفی»:
یکی دیگر از کهنسالان، اکثم بن صیفی اسدی است. او هم ۳۳۰ سال عمر کرد، و از کسانی بود که عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را درک کرده و ایمان هم آورده بود، ولی پیش از النبی (صلی الله علیه و آله) وآمن به، ومات قبل أن یلقاه، وله أخبار کثیرة، وحکم وأمثال و هو القائل:

وإنّ امرء قد عاش تسعین حجّة * * * إلی مائة لم یسأم العیش جاهل
خلت مائتان غیر ستّ و أربع * * * وذلک من عدّ اللیالی قلائل

و کان والده صیفی بن ریاح بن أکثم أیضاً من المعمّرین عاش مائتین وسبعین سنة لا ینکر من عقله شیء، وهو المعروف بذی الحلم الّذی قال فیه المتلمس الیشکری:

لذی الحلم قبل الیوم ما تُقرع العصا * * * وما علّم الإنسان إلّا لیعلما

ومنهم: ضبیرة بن سعید بن سعد بن سهم بن عمرو، عاش مائتی سنة وعشرین سنة ولم یشب قطّ، وأدرک الإسلام ولم یسلم.
آن که حضرت را زیارت کند از دنیا رفت. در مورد اکثم اخبار و حکمت ها و ضرب المثل های زیادی نقل شده، مثلاً گفته است:
۱ - همانا مردی که نود سال زندگی کند، وقتی به صد برسد و از زندگی دلگیر نشود جاهل است.
۲ - دویست سال به جز شش و چهار [۱۹۰ سال] از من گذشت، این عمر طولانی در برابر تعداد شب ها بسیار ناچیز است.
پدر این شخص؛ یعنی صیفی بن ریاح بن اکثم هم خیلی عمر کرد، او ۲۷۰ سال زندگی کرد و هیچ چیز از عقلش کم نشد، و معروف به حلم و بردباری بود که متلمّس شاعر در حقّ او گفته است:
صیفی بن ریاح که صاحب حلم است، پیشتر از این نرمی و ملایمت داشته و ایشان چیزی نمی دانست مگر این که به دیگران تعلیم داده است.
«ضبیرة بن سعید»:
نمونه دیگر ضبیرة بن سعید بن سعد بن سهم بن عمرو است که ۲۲۰ سال زندگی کرد واصلاً پیر نشد، اسلام را درک کرد امّا مسلمان نشد.
وروی أبوحاتم والریاشیّ عن العتبیّ عن أبیه قال: مات ضبیرة السهمی وله مائتا سنة وعشرون سنة، وکان أسود الشعر، صحیح الأسنان، ورثاه ابن عمّه قیس بن عدی فقال:

من یأمن الحدثان بعد * * * ضبیرة السهمیّ ماتا
سبقت منیّته المشیب * * * وکان میتته افتلاتا
فتزوّدوا لا تهلکوا * * * من دون أهلکم خفاتا

ومنهم: درید بن الصمة الجشمی، عاش مائتی سنة، وأدرک الإسلام فلم یسلم وکان أحد قوّاد المشرکین یوم حنین ومقدمتهم، حضر حرب النبی (صلی الله علیه و آله) فقتل یومئذ.
ومنهم: محصن بن غسّان بن ظالم الزبیدی، عاش مائتی سنة وستّاً وخمسین سنة.
ابوحاتم و ریاشی، از عتبی که او از پدرش نقل کرده: ضبیره سهمی در سن ۲۲۰ سالگی مرد، با این حال موهایش سیاه و دندان هایش صحیح و سالم بود.
قیس بن عدی پسر عمویش در رثای او گفته است:
۱ - چه کسی است که از حوادث زمان در امان باشد، بعد از ضبیرة بن سهمی که دویست سال عمر کرد.
۲ - او بر پیری سبقت گرفته، جوان ماند و مرگ او هم ناگهانی بود.
۳ - پس [ای مردم] توشه ای فراهم کنید که بدون اهل و عیال و فامیل تان ناگهانی بمیرید.
«درید بن صمة»:
از جمله این ها درید بن صمة جشمی است که ۲۰۰ سال زندگی کرد، او هم اسلام را درک کرد امّا مسلمان نشد و در جنگ حنین یکی از سران و پیشرو های مشرکین بود که به جنگ پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد و در همان روز حنین کشته شد.
«محصن بن غسان»:
از جمله کهنسالان، محصن بن غسّان بن ظالم زبیدی است او نیز ۲۵۶ سال عمر کرد.
ومنهم: عمرو بن حممة الدوسیّ، عاش أربعمائة سنة، وهو الّذی یقول:

کبرت وطال العمر حتّی کأنّنی * * * سلیم أفاع لیلة غیر مودع
فما الموت أفنانی ولکن تتابعت * * * علیّ سنون من مصیف ومربع
ثلاث مئات قد مررن کواملا * * * وها أنا هذا أرتجی منه أربع

ومنهم: الحارث بن مضاض الجرهمیّ، عاش أربعمائة سنة، وهو القائل:

کان لم یکن بین الحجون إلی الصفا * * * أنیس ولم یسمر بمکّة سامر
بلی نحن کنّا أهلها فأبادنا * * * صروف اللّیالی والجدود العواثر

«عمرو بن حممّه دوسیّ»:
او هم از جمله معمّرین است که چهارصد سال زندگی کرد و این شعر از خود او است که گفته است:
۱ - کهنسال شدم و عمرم آن قدر طولانی شد که گویی من مار گزیده شبی هستم که تمام نمی شود.
۲ - پس آیا مرگ مرا فنا نکرده و از بین نبرد؟ امّا سال ها از تابستان و بهار بر من پی در پی می گذرد.
۳ - سیصد سال را کاملاً پشت سر گذاردم و این من هستم که به چهار صدمین سال امیدوارم.
«حارث بن مضاض جرهمی»:
این شخص چهار صد سال زنده بود و این دو بیت را هم خودش سروده است:
۱ - گویا بین حجون [راه ورودی مکه از طریق کوهستان مشرف به مکه] تا صفا کسی نبوده و در مکه هم عابد و شب زنده داری نیست.
۲ - بله ما اهل شب زنده داری مکه بودیم، که گذر شب و روز، را فرتوت و پیر کرد.
ومنهم: عبد المسیح بن بُقیلة الغسّانیّ، ذکر الکلبیّ وأبوعبیدة وغیرهما أنّه عاش ثلاثمائة سنة وخمسین سنة، وأدرک الإسلام فلم یسلم، وکان نصرانیاً، وخبره مع خالد بن الولید - لما نزل علی الحیرة - معروف، حتّی قال له کم أتی لک؟ قال: خمسون وثلاثمائة سنة، قال: فما أدرکت؟ قال: أدرکت سفن البحر ترفأ إلینا فی هذا الجرف ورأیت المرأة من أهل الحیرة تضع مکتلها علی رأسها لا تزوّد إلّا رغیفاً واحداً حتّی تأتی الشام وقد أصبحت خراباً، وذلک دأب الله فی العباد والبلاد، وهو القائل:

والنّاس أبناء علّات فمن علموا * * * أن قد أقلّ فمجفوّ ومحقور
وهم بنون لأمّ إن رأوا نشباً * * * فذاک بالغیب محفوظ ومحصور

«عبد المسیح بن بُقیله غسّانی»:
کلبی و ابوعبیده و دیگران گفته اند: عبد المسیح بن بقیله غسّانی ۳۵۰ سال عمر کرد، و با وجود درک اسلام، ایمان نیاورده و به دین مسیحیت از دنیا رفته است. خبر این شخص با خالد بن ولید وقتی که به حیره آمده، معروف است. تا آنجا که خالد از او پرسید: چقدر عمر کرده ای؟ گفت: ۳۵۰ سال. خالد پرسید: در این مدّت چه دیده ای؟ گفت: اینجا [یعنی بیابان حیره روزی دریایی بود و] من کشتی ها را می دیدم که در ساحل آن دریا پهلو می گرفتند و دیده ام که زنی از اهل حیره، زنبیلش را روی سر می گذاشت و فقط یک تکه نان بر می داشت و تا شام می رفت، امّا حالا آن دریا بیابانی خشک و بی آب و علف شده است و این سنّت خداوند در مورد بندگان و شهرهاست. عبد المسیح این دو بیت را سروده:
۱ - مردم فرزندان پراکنده [ناتنی] هستند، و وقتی که بدانند کسی در سختی و تنگدستی است، او را کشته و تحقیر می کنند.
۲ - زمانی که از کسی مال و ثروتی ببینند، برادران تنی می شوند و این دورویی در عالم غیب، محفوظ و ثبت شده است.
ومنهم: النابغة الجعدی من بنی عامر بن صعصعة یکنّی أبالیلی.
قال أبوحاتم السجستانیّ: کان النابغة الجعدی أسنّ من النابغة الذّبیانی وروی أنّه کان یفتخر ویقول: أتیت النبی (صلی الله علیه و آله) فأنشدته:

بلغنا السماء مجدنا وجدودنا * * * وإنّا لنرجو فوق ذلک مظهرا

فقال النبی (صلی الله علیه و آله): أین المظهر یا أبالیلی؟
فقلت: الجنّة یا رسول الله، فقال: أجل إن شاء الله تعالی، ثمّ أنشدته:

ولا خیر فی حلم إذا لم یکن له * * * بوادر تحمی صفوه أن یکدّرا
ولا خیر فی جهل إذا لم یکن له * * * حلیم إذا ما أورد الأمر أصدرا

«نابغة جعدی»:
نابغه جعدی از قبیله بنی عامر بن صعصعه است و کنیه اش ابا لیلی است.
ابوحاتم سجستانی [که از بزرگان علمای لغت و شعر است] گفته است:
نابغه جعدی از نابغه ذبیانی پیرتر بوده است و روایت شده که او با افتخار می گفت: به محضر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسیدم و این سروده را به حضرت تقدیم کردم:
۱ - ما بزرگی و عظمت را به آسمان رساندیم و امیدواریم که از آن هم بالاتر برسیم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ای ابا لیلی! بالاتر و ظاهرتر از آسمان کجاست؟
و من عرض کردم: بهشت یا رسول الله.
حضرت فرمودند: بله، ان شاء الله.
و بعد این شعر را تقدیم به حضرت کردم و سرودم:
۱ - خیری در حلم و بردباری نیست وقتی که همراهش درشتی و غضب نباشد، تا صفا را زمان حلم یا زمان غضب آلوده و مکدر نکند.
۲ - و خیری هم در جهل نیست وقتی که همراهش حلم نباشد و شدّت، آن را با نرمی و مدارا جبران کند.
فقال له النبی (صلی الله علیه و آله): لا یفضض الله فاک.
وقیل: إنّه عاش مائة وعشرین سنة ولم یسقط من فیه سنّ ولا ضرس.
وقال بعضهم: رأیته وقد بلغ الثمانین تزفّ غروبه وکان کلّما سقطت له ثنیّة تنبت له أخری مکانها، وهو من أحسن النّاس ثغراً.
ومنهم: أبوالطمحان القینیّ من بنی کنانة بن القین.
قال أبوحاتم: عاش أبوالطمحان القینیّ من بنی کنانة مائتی سنة.
وقال فی ذلک:

حنتنی حانیات الدّهر حتّی * * * کأنّی خاتل أدنو لصید
قصیر الخطو یحسب من رآنی * * * ولست مقیّداً أنّی بقید

وأخباره وأشعاره معروفة.
آن گاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خطاب به او فرمودند: خدا خیرت دهد.
گفته شده که او ۱۲۰ سال عمرش بود، در عین حال هیچ کدام از دندان هایش نیفتاد.
شخصی گفته است: او را در سن هشتاد سالگی دیدم که دندان هایش سالم و محکم بود و هرگاه دندان جلویش می افتاد، دندان دیگری به جایش میرویید. او از جهت دندان، از بهترین مردم بود.
«ابوطمحان قینیّ»:
از جمله کهنسالان ابو طمحان قینی از طایفه بنی کنانة بن قین است.
ابوحاتم گفته است: وی ۲۰۰ سال زندگی کرده است و خود در این مورد گفته است:
۱ - ناملایمات و سختی های عمر آن چنان مرا خمیده کرد، که گویی برای صید و شکار خم شده ام.
۲ - از شدّت پیری، گام ها را آن قدر کوتاه بر می دارم که اگر مرا ببیند، گمان می کند که پای من با زنجیر بسته شده، در حالی که این چنین نیست. اخبار و اشعار وی معروف است.
ومنهم: ذوالإصبع العدوانیّ.
قال أبوحاتم: عاش ثلاثمائة سنة، وهو أحد حکّام العرب فی الجاهلیّة، وأخباره وأشعاره وحکمه معروفة.
ومنهم: زهیر بن جناب الحمیری، لم نذکر نسبه لطوله.
قال أبوحاتم: عاش زهیر بن جناب مائتی سنة وعشرین سنة، وواقع مائتی وقعة، وکان سیّداً مطاعاً عاش شریفاً فی قومه.
ویقال: کانت فیه عشر خصال لم یجتمعنّ فی غیره من أهل زمانه، کان سیّد قومه، وشریفهم، وخطیبهم، وشاعرهم، ووافدهم إلی الملوک وطبیبهم - والطبّ فی ذالک الزّمان شرف - وحازی قومه - وهو الکاهن - وکان فارس قومه، وله البیت فیهم، والعدد منهم، وأوصی إلی بنیه، فقال:
«ذو الاصبع عدوانی»:
ابو حاتم سجستانی گفته: ذوالاصبع ۳۰۰ سال زندگی کرد و در زمان جاهلیت یکی از حکام عرب بود، اخبار و اشعار و قضاوت هایش معروف است.
«زهیر بن جناب»:
زهیر بن جناب ۲۲۰ سال زندگی کرد و در دویست جنگ هم شرکت داشته است، و در بین طایفه خودش آقا و مورد اطاعت بود. گفته می شود: ده خصلت در او بوده که همه این ده خصلت در آن زمان با هم در دیگران وجود نداشته؛ او آقا، شریف، بزرگوار، سخنور و شاعر قومش بوده و در دربار پادشاهان، نماینده و بزرگ قوم خود بود و همچنین در آن زمان که طب از اهمیت و شرافت بسیار بالایی برخوردار بود، طبیب مردمش بوده، علاوه بر این منجم و پیش گو و یکّه تاز و شجاع ترین مردم خودش بوده، او در میان آن ها جایگاه خاصی داشته و عشیره متعدد داشته است و در وصیتش به پسرانش گفته است: یا بنیّ إنّی کبرت سنّی وبلغت حرساً من دهری. (أی دهراً) فأحکمتنی التجارب والأمور تجربة واختبار، فاحفظوا عنّی ما أقول وعوا، وإیّاکم والخور عند المصائب، والتواکل عند النوائب، فإنّ ذلک داعیة الغمّ، وشماتة العدوّ، وسوء الظنّ بالربّ، وإیّاکم أن تکونوا بالأحداث مغترّین ولها آمنین ومنها ساخرین، فإنّه ما سخر قوم قطّ إلّا ابتلوا، ولکن توقّعوها، فإنّما الإنسان [فی الدنیا] غرض تعاوره الزّمان فمقصّر دونه، ومجاوز موضعه، وواقع عن یمینه وشماله، ثمّ لا بدّ أن یصیبه.
وأقواله معروفة وکذلک أشعاره.
ومنهم: دوید بن نهد بن زید بن أسود بن أسلم، - بضمّ اللام - بن ألحاف بن قضاعة.
ای پسرانم! تحقیقاً من پیر شده ام، روزگار درازی را دیده ام، تجربه های خوبی یافته و خُبره شده ام، پس آنچه را که می گویم، حفظ کنید. مبادا وقت مصیبت خوار شوید، مبادا در پیشامدهای ناگوار کارها را به همدیگر واگذار کنید [و به امید دیگران انجام ندهید] چون این عمل برای شما غم و اندوه به بار می آورد و موجب سرزنش دشمنان و بدگمانی به خداوند می شود. مبادا در برابر حوادث مغرور شده و غافل شوید و فکر کنید که در امنیّت بوده و آن را مسخره کنید. هر ملّتی که حوادث را به مسخره گرفت، مبتلا شد. لذا حوادث را جدّی بگیرید که در دنیا انسان هدفی است که کمان داران حادثه ها او را نشانه گرفته و تیرها را به سمت و جایگاه او رها می کنند، تیرها از راست و چپ به سمت او رها می شوند و بالاخره تیر حوادث به او اصابت می کند. کلمات و اشعار زهیر نیز معروف است.
«دوید بن نهد»:
وی دوید بن نهد بن زید بن اسود بن اسلم بن حاف بن قضاعة است که ابو حاتم در قال أبوحاتم: عاش دوید بن زید أربعمائة وستّاً وخمسین سنة، ووصیّته معروفة، وأخباره مشهورة، ومن قوله:

ألقی علیّ الدهر رِجلاً ویداً * * * والدهر ما أصلح یوماً أفسدا
یُفسد ما أصلحه الیوم غدا

ومنهم: الحارث بن کعب بن عمرو بن وعلة المذحجی، ومذحج هی أمّ مالک بن أدد، وسمّیت مذحجاً لأنّها ولدت علی أکمة تسمّی مذحجاً.
قال أبوحاتم: جمع الحارث بن کعب بنیه لمّا حضرته الوفاة فقال:
یا بنیّ قد أتت علیّ ستّون ومائة سنة ما صافحت یمینی یمین غادر، ولا قنعت نفسی بحلة فاجر، ولا صبوت بابنة عمّ ولا کنّة، ولا طرحت عندی مومسة قناعها، ولا بحت
حقّ وی گفته: او ۴۵۶ سال عمر کرده است، وصیت و اخبار او مشهور و معروف است؛ از جمله اشعارش این است:
روزگار دست و پایم را از کار انداخته و این دهر هرچه را که روزی اصلاح کند روزی دیگر آن را فاسد خواهد کرد. لذا آنچه را که امروز اصلاح کرده، فردا نابود خواهد کرد.
«حارث بن کعب»:
از جمله معمّرین حارث بن کعب بن عمرو بن وعله مذحجی است؛ مذحج مادر مالک بن أدد بوده و علت نامیده شدنش به مذحج این است که روی تپه ای به نام مذحج به دنیا آمده است.
ابو حاتم درباره اش گفته است: وقتی که زمان مرگ حارث فرا رسید، فرزندانش را جمع کرده، به آن ها گفت: ای فرزندان من! از عمر من ۱۶۰ سال گذشته و در این مدّت هرگز دست در دست ستمگر غدّاری نگذاشته ام، هرگز به دوستی با کفار فاجر قانع و مایل نبوده ام، هیچ گاه با دختر عمو و دختران اقوام خلوت نکرده ام، هیچ زن بدکاره ای نزد من لصدیق بسرّ، وإنّی لعلی دین شعیب النبی (علیه السلام) وما علیه أحد من العرب غیری وغیر أسد بن خزیمة وتمیم بن مرّ، فاحفظوا وصیّتی، وموتوا علی شریعتی، إلهکم فاتّقوه یکفکم المهمّ من أمورکم ویصلح لکم أعمالکم، وإیّاکم ومعصیته، لا یحلّ بکم الدّمار، ویوحش منکم الدیار.
یا بنیّ کونوا جمیعاً ولا تتفرّقوا فتکونوا شیعاً، فإنّ موتاً فی عزّ خیر من حیاة فی ذلّ و عجز، وکلّ ما هو کائن کائن، وکلّ جمع إلی تبائن، الدهر ضربان فضرب رجاء، وضرب بلاء، والیوم یومان فیوم حبرة ویوم عبرة، والنّاس رجلان فرجل لک، و رجل علیک تزوّجوا الأکفاء، ولیستعملنّ فی طیبهنّ الماء، وتجنّبوا الحمقاء، فإنّ ولدها إلی أفن ما یکون، ألا إنّه لا راحة لقاطع القرابة.
حجابش را درنیاورده، و هرگز سرّ دوستم را افشا نکرده ام و دینم دین شعیب نبی (علیه السلام) است، که به جز من و اسد بن خزیمه و تمیم بن مرّ هیچ عربی بر این دین نیست. پس وصیّت مرا حفظ کنید و با شریعتی که من به آن معتقدم زندگی کرده و بمیرید.
از نافرمانی خداوند بپرهیزید که در مهمّات، شما را کفایت و حمایت کرده و اعمال بد شما را اصلاح می کند. گناه نکنید که شما را هلاک می کند و شهر و دیار تان از هلاکت شما وحشت زده می شود [کنایه از نزول عذاب است].
فرزندان من! با هم باشید و متفرق نشوید که تفرقه شما را پراکنده می کند. حقیقتاً مرگ باعزت، از زندگی با عجز و ناتوانی و ذلّت بهتر است. هر اتفاقی که بخواهد بیفتد واقع می شود، و هر جمعی آخر کار از هم پراکنده می شوند. روزگار دو گونه است: بخشی امیدواری و بخشی بلا است. روز هم دو نوع است: یک روز، روز خوشحالی و سرور است و یک روز هم روز عبرت گرفتن [از شکست و ناراحتی] است. مردم هم دو نوع هستند: یکی، برای تو سود دارد و دیگری ضرر.
با هم پایه های خودتان ازدواج کنید، نسل خود را در رحم پاک ترین آن ها قرار دهید، از زن های احمق دوری کنید، که فرزندان آن ها کم عقل هستند و بدانید کسی که قطع رحم کند، آرامش و آسایش نخواهد داشت.
وإذا اختلف القوم أمکنوا عدوّهم، وآفة العدد اختلاف الکلمة، والتفضّل بالحسنة یقی السیّئة، والمکافأة بالسیّئة الدخول فیها، والعمل بالسوء یزیل النعماء، وقطیعة الرحم تورث الهمّ، وانتهاک الحرمة یزیل النعمة، وعقوق الوالدین یورث النکد، ویمحق العدد، ویخرب البلد، والنصیحة تجرّ الفضیحة، والحقد یمنع الرفد، ولزوم الخطیئة یعقب البلیّة، وسوء الرّعة یقطع أسباب المنفعة، الضغائن تدعو إلی التبائن، ثمّ أنشأ یقول:

أکلت شبابی فأفنیته * * * وأفنیت بعد دهور دهورا
ثلاثة أهلین صاحبتهم * * * فبادوا فأصبحت شیخاً کبیرا
قلیل الطعام عسیر القیام * * * قد ترک الدهر خطوی قصیرا
أبیت أراعی نجوم السّماء * * * أقلّب أمری بطوناً ظهورا

بدانید وقتی قومی با یکدیگر اختلاف کنند دشمن خود را کمک کرده اند. آفت جمعیت زیاد، اختلاف است. بخشش و احسان، بدی را نابود می کند، پاسخ بدی را با بدی دادن، خود دخول در بدی هاست و عمل بد نعمت ها را زائل می کند. قطع رحم کردن، غم و اندوه را به ارث می گذارد، و حرمت شکنی، نعمت را از بین می برد.
نفرین پدر و مادر سیاه بختی را به جا گذارده، جمعیت را پراکنده و شهر را ویران می کند. خیرخواهی و نصیحت، رسوایی را می برد. کینه و حسد، مانع بخشندگی است، و ملتزم گناه شدن، بلا را به دنبال دارد، و رعایت نکردن حقّ دیگران، اسباب منفعت را قطع می کند. کج اندیشی و کینه توزی جدایی را به دنبال دارد. آن گاه این سروده را می گفت:
۱ - جوانی را صرف کردم و آن را تباه نمودم و روزگار را یکی پس از دیگری نابود ساختم.
۲ - سه همسر که با آن ها زندگی می کردم، همگی مردند و خودم پیرمردی فرتوت شدم.
۳ - غذایم کم و برخاستنم به سختی است و عمر طولانی روزگار، قدم هایم را کوتاه کرده است.
۴ - شب را بیدارم و به ستاره های آسمان نگاه می کنم و در ظاهر و باطن اَمر خودم اندیشه می کنم.
فهذا طرف من أخبار المعمّرین من العرب واستیفاؤه فی الکتب المصنّفة فی هذا المعنی موجود.
وأمّا الفرس: فإنّها تزعم أنّ فیما تقدّم من ملوکها جماعة طالت أعمارهم فیروون: أنّ الضحاک صاحب الحیّتین عاش ألف سنة ومائتی سنة، وإفریدون العادل عاش فوق ألف سنة، ویقولون: إنّ الملک الّذی أحدث المهرجان عاش ألفی سنة وخمسمائة سنة، استتر منها، عن قومه ستمائة سنة.
وغیر ذلک ممّا هو موجود فی تواریخهم وکتبهم لا نطوّل بذکرها، فکیف یقال: إنّ ما ذکرناه فی صاحب الزّمان خارج عن العادات؟
ومن المعمرین من العرب: یعرب بن قحطان، واسمه ربیعة أوّل من تکلّم بالعربیّة
این نمونه ای بود از اخبار کسانی که در عرب، عمر طولانی داشته اند و در کتب تاریخ موجود است.
«کهنسالان فارس و عجم»:
امّا فارس ها: آن ها گمان می کنند که در گذشته بعضی از پادشاهان شان بودند که عمر طولانی داشتند. بنابراین روایت کرده اند که ضحاک صاحب دو مار [که دو مار به دوش او بود] ۱۲۰۰ سال عمر داشته و یا فریدون عادل بیش از هزار سال زندگی کرده است. همچنین می گویند: پادشاهی که عید مهرگان [عید پاییزه] را به وجود آورد، ۲۵۰۰ سال زندگی کرد که ششصد سال آن را از قومش مخفی بود.
و غیر این ها از آنچه که در تاریخ ایرانیان و کتب آن ها موجود است و ما این کتاب را به نقل آن ها طولانی نمی کنیم.
پس [با توجّه به این همه انسان با عمرهای بسیار طولانی] چگونه گفته می شود که طولانی بودن عمر صاحب الزمان (علیه السلام) غیر عادی است؟
«یعرب بن قحطان»:
همچنین از جمله حکام کهنسال عرب، یعرب بن قحطان است. اسم او ربیعه بود ملک مائتی سنة علی ما ذکره أبوالحسن النسّابة الإصفهانیّ فی کتاب الفرع والشجر، وهو أبوالیمن کلّها، وهو منها کعدنان إلّا شاذاً نادراً.
ومنهم: عمرو بن عامر مزیقیا، روی الإصفهانیّ عن عبد المجید بن أبی عیس الأنصاری، والشرقی بن قطامی أنّه عاش ثمانمائة سنة، أربعمائة سنة سوقة فی حیاة أبیه، وأربعمائة سنة ملکاً، وکان فی سنی ملکه یلبس فی کلّ یوم حلّتین، فإذا کان بالعشی مزّقت الحلّتان عنه لئلّا یلبسهما غیره، فسمّی مزیقیا.
وقیل: إنّما سمی بذلک لأنّ علی عهده تمزّقت الأزد فصاروا إلی أقطار الأرض، وکان ملک أرض سبأ فحدّثته الکهّان بأنّ الله یهلکها بالسیل العرم، فاحتال حتّی باع ضیاعه
و اوّلین کسی است که به عربی صحبت کرد و بنابر آنچه که ابوالحسن نسّابه اصفهانی در کتاب «الفرع و الشجر» [ساقه و درخت گفته: او دویست سال حکمرانی کرده است. پدر تمامی اهل یمن است؛ یعنی نسبت به اهل یمن مثل عدنان [در حجاز]است با اندکی تفاوت.
«عمرو بن عامر مزیقیا»:
عمرو بن عامر مزیقیا هم از جمله کهنسالان عرب است که اصفهانی از عبدالمجید بن ابی عیس انصاری و شرقی بن قطامی روایت کرده: او هشت صد سال زندگی کرده است که چهارصد سال در زمان حیات پدرش و چهارصد سال هم پس از پدر حکمرانی کرده است. یکی از سنّت های او این بود که هر روز دو نوع لباس می پوشید، شب که فرا می رسید لباس ها را پاره می کرد تا کسی آن ها را نپوشد. به همین دلیل به مزیقیا [پاره کننده] معروف شد.
گفته شده است که عمرو به این دلیل مزیقیا نامیده شده که در زمان زمامداری او طایفه ازد از هم پاشیده و در اطراف زمین پراکنده شدند. عمرو پادشاه سرزمین سبأ بود و وقتی که پیشگویان سبأ به او خبر دادند که خداوند سبأ و اهل آن را به وسیله سیل ویرانگر از بین خواهد برد، حیله ای به کار بست و املاکش را فروخته و با اولاد و پیروان نزدیکش وخرج فیمن أطاعه من أولاده وأهله قبل السیل العرم، ومنه انتشرت الأزد کلّها والأنصار من ولده.
ومنهم: جلهمة بن أدد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان بن یعرب، ویقال: لجلهمة طییء، وإلیه تنسب طییء کلّها، وله خبر یطول شرحه وکان له ابن أخ یقال له یُحابر بن مالک بن أدد، وکان قد أتی علی کلّ واحد منهما خمسمائة سنة، وقع بینهما ملاحاة بسبب المرعی فخاف جلهمة هلاک عشیرته فرحل عنه، وطوی المنازل فسمّی طیئاً، وهو صاحب أجأ وسلمی - جبلین بطییء - ولذلک خبر یطول، معروف.
ومنهم: عمرو بن لحیّ، وهو ربیعة بن حارثة بن عمرو مزیقیا، فی قول علماء خزاعة،
پیش از آن که سیل بیاید آنجا را ترک کرد، لذا تمام قبایل ازد و انصار از اولاد او هستند.
«جلهمة بن أدد»:
یکی دیگر از فرمانروایان کهنسال عرب جلهمة بن أدد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان بن یعرب است و به او جلهمة طیئی هم گفته می شد و قبیله طی نیز به او منتسب هستند: خبرهای فراوانی درباره او هست که شرح آن به درازا می کشد.
او برادر زاده ای داشت که نامش جابر بن مالک بن أدد بود، پس از آن که هر کدام از آن دو، پانصد سال [بر نواحی خودشان حکومت کردند] به خاطر تصاحب چراگاه با هم جنگیدند. در این میان جلهمه از هلاک و نابودی عشیره خودش ترسید، لذا از آن ناحیه کوچ کرده، متواری شد و منازل را یکی پس از دیگری طی کرد، لذا به او طیئی گفتند.
او صاحب دو کوه اجأ و سلمی در منطقه طیی بوده است و خبر معروفی هم دارد که طولانی است.
«عمرو بن لُحیّ»:
از جمله آن ها عمرو بن لُحیّ است. به نظر علمای خزاعه وی همان ربیعة بن حارثة کان رئیس خزاعة فی حرب خزاعة وجرهم، وهو الّذی سنّ السائبة والوصیلة والحام، ونقل صنمین وهما هُبل ومناة من الشام إلی مکّة فوضعهما للعبادة فسلّم هبل إلی خزیمة بن مدرکة فقیل هبل خزیمة، وصعد علی أبی قبیس ووضع مناة بالمسلّل وقدم بالنرد، وهو أوّل من أدخلها مکّة فکانوا یلعبون بها فی الکعبة غدوة وعشیّة.
بن عمرو مزیقیاست. در جنگ بین خزاعه و جرهم او رئیس و فرمانده خزاعه بوده است. سه سنّت سائبه و وصیله و حام را او بنیانگذاری کرد.(۷۸) دو بت هبل و منات را از شام به مکه منتقل کرده، آن ها را معبود مردم قرار داد. هبل را به خزیمة بن مدرکه سپرد و لذا [بعدها] گفته شد: هبل خزیمه. از کوه ابوقبیس بالا رفته و منات را آنجا قرار داد. تخته نرد را که برای قمار است با خود آورد و ترویج کرد. او اوّلین کسی بود که نرد را وارد مکه کرد و بسیاری در کعبه و اطراف آن صبح و شب با تخته نرد، قمار بازی می کردند.
۸۸ - فروی عن النبی (صلی الله علیه و آله) أنّه قال:
رُفِعَتْ إِلَیَّ النّارُ فَرَأَیْتُ عَمْرِو بْنِ لُحِیّ رَجُلاً قَصِیراً أَحْمَرُ أَزْرَقُ یَجُرّ قصبة فِی النّارِ، فَقُلْتُ: مَنْ هذا؟ قِیلَ: عَمْرِو بْنِ لُحِیّ وَکانَ یَلِی مِنْ أَمْرِ الْکَعْبَةِ ما کانَ یَلِیهِ جَرْهُمْ قَبْلَهُ حَتّی هَلَکَ.
وهو ابن ثلاث مائة سنة وخمس وأربعین سنة، وبلغ ولده وأعقابهم ألف مقاتل فیما یذکرون.
فإن کان المخالف لنا فی ذلک من یحیل ذلک من المنجّمین وأصحاب الطبائع، فالکلام معهم فی أصل هذه المسألة وأنّ العالم مصنوع وله صانع أجری العادة بقصر الأعمار وطولها، وأنّه قادر علی إطالتها وعلی إفنائها، فإذا بین ذلک سهل الکلام.
۴ / ۸۸ - از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) روایت شده است که فرمودند: از بالای آتش، عمر و بن لحی را در میان جهنم دیدم که مردی کوتاه قد و چهره ای سرخ و چشمانی کبود داشت و روده هایش را در آتش به دنبال خودش می کشید. گفتم این مرد کیست؟
گفته شد: عمر و بن لحی است، او زمامدار و کلیددار کعبه بود، همان طور که پیش از او قبیله جرهم تا زمان هلاکت شان این کار را می کردند.
عمرو ۳۴۵ سال عمر کرد و بنابر آنچه که ذکر شده، اولاد و نسل او به هزار مرد جنگجو می رسیدند.
اگر مخالف ما [اهل سنّت] از کسانی است که این قبیل امور را مثل ستاره شناسان و طبیعیون محال می دانند، باید در اصل این مسأله با آن ها صحبت کرد به این که: این عالم مصنوع است و صانعی دارد که عادت را بر کوتاهی و طولانی بودن عمرها جاری کرده است و خداوند هم بر طولانی تر کردن عمر و هم بر از بین بردن آن قادر است. وقتی که این نکته روشن شد دیگر بحث ساده و آسان خواهد شد.
وإن کان المخالف فی ذلک من یسلّم ذلک غیر أنّه یقول: هذا خارج عن العادات، فقد بینّا أنّه لیس بخارج عن جمیع العادات.
ومتی قالوا: خارج عن عادتنا.
قلنا: وما المانع منه.
فإن قیل: ذلک لا یجوز إلّا فی زمن الأنبیاء.
قلنا: نحن ننازع فی ذلک وعندنا یجوز خرق العادات علی ید الأنبیاء والأئمّة والصالحین، وأکثر أصحاب الحدیث یجوّزون ذلک، وکثیر من المعتزلة والحشویّة، وإن سمّوا ذلک کرامات، کان ذلک خلافاً فی عبارة، وقد دلّلنا علی جواز ذلک فی کتبنا، وبیّنا أنّ المعجز إنّما یدلّ علی صدق من یظهر علی یده، ثمّ نعلمه نبیّاً أو إماماً أو صالحاً لقوله،
و اگر مخالف [از کسانی باشد که این عمرها را محال نداند و] بپذیرد و فقط به عنوان اعتراض بگوید: این خارج از عادت است، ما بیان کردیم که از همه عادت ها خارج نیست.
و اگر گفتند: خارج از عرف و عادت ماست.
می گوییم: چه مانعی دارد؟
اگر گفته شد: این امر فقط در زمان انبیا امکان داشته است.
می گوییم: ما در همین ادّعا هم حرف داریم [و موافق نیستیم]، ما معتقدیم امور خارق العاده، هم به دست انبیا و ائمّه و هم صالحین از امّت ممکن است و محال نیست و اکثر راویان و محدثین این را ممکن دانسته اند، حتی بسیاری از معتزله و حشویه، اگرچه نام این شکستن عادت را کرامت می گذارند، که این فقط اختلاف در تعبیر است و بر امکان این عمل در کتاب های مان استدلال کرده و نیز بیان کردیم که معجزه بر صدق ادعای کسی که معجزه به دستش ظاهر شده است دلالت می کند، بعد [با این معجزه]متوجّه می شویم که وی یا پیامبر یا امام و یا از صلحا است. ما تمام شبهات این ها وکلّما یذکرونه من شبههم قد بیّنا الوجه فی کتبنا لا نطوّل بذکره هاهنا.
۸۹ - ووجدت بخطّ الشریف الأجلّ الرضیّ أبی الحسن محمّد بن الحسین الموسوی (رضی الله عنه) تعلیقاً فی تقاویم جمعها مؤرّخاً بیوم الأحد الخامس عشر من المحرّم سنة إحدی وثمانین وثلاثمائة أنّه ذکر له حال شیخ فی باب الشام قد جاوز المائة وأربعین سنة، فرکبت إلیه حتّی تأمّلته وحملته إلی القرب من داری بالکرخ، وکان أعجوبة، شاهد الحسن بن علیّ بن محمّد بن علیّ الرضا(علیهم السلام) أباالقائم (علیه السلام) ووصف صفته إلی غیر ذلک من العجائب الّتی شاهدها، هذه حکایة خطّه بعینها.
فأمّا ما یعرض من الهرم بامتداد الزّمان وعلوّ السنّ، وتناقض بنیة الإنسان فلیس ممّا
را در کتاب های خود، بیان کردیم؛ لذا با ذکر دوباره آن ها کتاب را طولانی نمی کنیم.
۵ / ۸۹ - به خط ابی الحسن محمّد بن حسین موسوی (رحمه الله) مطلبی را دیدم که در حاشیه اش بر تقویم هایی که جمع آوری کرده بود، در تاریخ یک شنبه پانزدهم محرم سال ۳۳۱ ه.ق از حالات پیرمرد صد و چهل ساله ای بین راه شام برای او نقل شده بود [دیدم که نوشته بود:] سوار مرکبم شده و به طرف او رفتم. پس از جست و جوی فراوان پیدایش کردم، او را تا نزدیکی خانه ام در کرخ آوردم، مرد عجیبی بود و امام حسن عسکری پدر امام زمان (علیه السلام) را زیارت کرده بود. لذا اوصاف حمیده امام را بیان کرد، عجایبی که دیده بود حکایتی است که عیناً به خط خود اوست.(۷۹)
و امّا آنچه که از پیری و سستی به واسطه گذر زمان و بالا رفتن سن و از بین رفتن نیروی انسان عارض می شود، این گونه نیست که چاره نداشته باشد؛ یعنی پروردگار عالم لابدّ منه، وإنّما أجری الله العادة بأن یفعل ذلک عند تطاول الزّمان ولا إیجاب هناک، وهو تعالی قادر أن لا یفعل ما أجری العادة بفعله.
وإذا ثبتت هذه الجملة ثبت أنّ تطاول العمر ممکن غیر مستحیل، وقد ذکرنا فیما تقدّم عن جماعة أنّهم لم یتغیّروا مع تطاول أعمارهم وعلوّ سنّهم، وکیف ینکر ذلک من یقرّ بأنّ الله تعالی یخلّد المثابین فی الجنّة شباناً لایبلون، وإنّما یمکن أن ینازع فی ذلک من یجحد ذلک ویسنده إلی الطبیعة وتأثیر الکواکب الّذی قد دلّ الدلیل علی بطلان قولهم باتّفاق منّا وممّن خالفنا فی هذه المسألة من أهل الشرع فسقطت الشبهة من کلّ وجه.
عادت را بر این قرار داده است که در طول زمان این اتفاق بیفتد، امّا این امر را به صورتی واجب نکرده است [که اصلاً استثنایی نداشته باشد] لذا خداوند متعال قادر است که این عادت را در مواردی جاری نکند و عملی ننماید.
حال که این نکته ثابت شد، این هم اثبات می شود که طولانی شدن عمر ممکن است و اصلاً محال نیست، و ما قبلاً افرادی را نام بردیم که با طولانی شدن عمر و بالا رفتن سنّشان، تغییر ظاهری نکرده اند.
کسی که به این نکته اعتراف می کند که خداوند تعالی مؤمنین را در بهشت همیشه جاوید نگه می دارد و پیر نمی شوند، چگونه منکر این می شود [که خداوند می تواند کسی را سال ها و حتی قرن ها به شمایل جوانی حفظ کند]؟
کسانی می توانند با ما مخالفت کنند که این امور را منکرند و آن را به امور طبیعی و مادّی و نیز تأثیر ستارگان [در طول عمر] اسناد می دهند که در این صورت به اتفاق همگی ما و حتی کسانی که در این مسأله با ما مخالفند، ولی اهل شریعت اسلام هستند، با دلایل فراوان، ادعای شان باطل است. بنابراین همه وجوه و صور شبهه از اعتبار افتاد و معتبر نیستند.
دلیل آخر: وممّا یدلّ علی إمامة صاحب الزّمان ابن الحسن بن علیّ بن محمّد بن الرضا(علیهم السلام) وصحّة غیبته ما رواه الطائفتان المختلفتان، والفرقتان المتباینتان العامّة والإمامیّة أنّ الأئمّة(علیهم السلام) بعد النبی (صلی الله علیه و آله) اثنا عشر لا یزیدون ولا ینقصون، وإذا ثبت ذلک فکلّ من قال بذلک قطع علی الأئمّة الأثنی عشر الّذین نذهب إلی إمامتهم، وعلی وجود ابن الحسن (علیه السلام) وصحّة غیبته، لأنّ من خالفهم فی شیء من ذلک لا یقصر الإمامة علی هذا العدد، بل یجوّز الزیادة علیها، وإذا ثبت بالأخبار التی نذکرها هذا العدد المخصوص ثبت ما أردناه.
فنحن نذکر جملاً من ذلک، ونحیل الباقی علی الکتب المصنّفة فی هذا المعنی لئلّا یطول به الکتاب إن شاء الله تعالی.
«دلیل دیگر بر امامت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام)»:
از جمله ادله ای که بر امامت صاحب الزمان (علیه السلام) و صحّت امکان غیبت ایشان دلالت می کند، روایاتی است که دو طایفه مختلف و متفاوت، هم از اهل سنّت و هم از امامیه روایت کرده اند، مبنی بر این که ائمّه (علیهم السلام) بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) دوازده نفرند، نه یک نفر کم و نه یک نفر زیاد. وقتی که این دسته از روایات ثابت شد، هر کسی که قائل به این روایات باشد به امامت دوازده امام یقین پیدا می کند؛ چنان که ما به امامت آن ها معتقد هستیم و همچنین یقین پیدا می کند به وجود امام زمان (علیه السلام) و امکان غیبت ایشان، چرا که اگر کسی نسبت به بخشی از این عدد مخالفت کند، نمی تواند امامت را کمتر از این عدد قرار دهد. [مثلاً بگوید یازده امام هستند یا کمتر] بلکه می بایست به بیشتر از دوازده امام معتقد باشد [که این هم باطل است] و زمانی که به واسطه اخباری که ما نقل می کنیم ثابت شد که این عدد منحصر است و کم و زیاد نمی شود، آنچه را که مورد ادعای ماست [یعنی اعتقاد به امامت ائمّه اثنی عشر از امیرالمؤمنین تا امام زمان (علیهم السلام)] ثابت می شود.
بنابراین ما بخشی از این اخبار را ذکر می کنیم و بقیه را به کتاب های مربوطه حواله می دهیم تا این کتاب طولانی نشود. ان شاء الله.
فممّا روی فی ذلک من جهة مخالفی الشیعة:
۹۰ - ما أخبرنی به أبو عبد الله أحمد بن عبدون المعروف بابن الحاشر، قال: حدّثنی أبوالحسین محمّد بن علیّ الشجاعی الکاتب قال: أخبرنا أبو عبد الله محمّد بن إبراهیم المعروف بابن أبی زینب النعمانی الکاتب، قال: أخبرنا محمّد بن عثمان بن علّان الذهبی البغدادی بدمشق قال: حدّثنا أبوبکر بن أبی خیثمة قال: حدّثنی علیّ بن الجعد قال: حدّثنی زهیر بن معاویة، عن زیاد بن خیثمة، عن الأسود بن سعید الهمدانی قال:
سمعت جابر بن سمرة، یقول:
سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: یَکُونُ بَعْدِی اِثْنا عَشَرَ خَلِیفَةٌ کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْش.
قالَ: فَلَمَّا رَجَع إِلی مَنْزِلِهِ أَتَتْهُ قُرَیْشُ، فَقالُوا: ثُمَّ یَکُونُ ماذا؟ فَقالَ: ثُمَّ یَکُونُ الهَرج.
۹۱ - وبهذا الإسناد عن محمّد بن عثمان قال: حدّثنا ابن أبی خیثمة قال: حدّثنی زهیر بن معاویة، عن زیاد بن علاقة وسماک بن حرب وحصین بن عبد الرحمن کلهم، عن جابر بن سمرة:
أَنّ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) قالَ: یَکُونُ بَعْدِی اِثْنا عَشَرَ خَلِیفَةً.
ثُمَّ تَکَلَّمَ بِکَلامٍ لَمْ أَفْهِمْهُ.
«روایات عامه در این که ائمّه (علیهم السلام) دوازده نفرند»
۱ / ۹۰ - جابر بن سمرة می گوید: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمودند:
بعد از من دوازده خلیفه خواهد بود که همگی از قریش هستند.
وقتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به سمت منزلشان برمی گشتند، قریش آمده و خطاب به حضرت گفتند: بعد از آن چه می شود؟ حضرت فرمودند: هرج و مرج.
۲ / ۹۱ - باز هم از جابر بن سمرة است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: پس از من دوازده خلیفه خواهد بود. سپس پیامبر به کلامی سخن گفتند که من نفهمیدم.
فَقالَ بَعْضُهُمْ: سَأَلْتُ الْقَوْمَ، فَقالُوا [قالَ: کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْش.
۹۲ - وبهذا الإسناد عن محمّد بن عثمان قال: حدّثنا ابن عود، عن الشعبی، عن جابر بن سمرة قال:
ذَکَرَ أَنَّ النَّبی (صلی الله علیه و آله) قالَ: لایَزالُ أَهْلُ هذَا الدِّینِ یُنْصَرُونَ عَلی مَنْ ناواهُمْ إِلی اِثْنی عَشَرَ خَلِیفَةً فَجَعَلَ النَّاسُ یَقُومُونَ وَیَقْعُدُونَ وَتَکَلَّمَ بِکَلِمَةٍ لَمْ أَفْهِمْها، فَقُلْتُ لأَبِی أَوْ لأخِی: أَیّ شَیْء قالَ؟ فَقالَ: قالَ: کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْش.
۹۳ - وبهذا الإسناد عن محمّد بن عثمان قال: حدّثنا أحمد قال: حدّثنا عبید الله بن عمر قال: حدّثنا سلیمان بن أحمر قال: حدّثنا ابن عون، عن الشعبی، عن جابر بن سمرة قال:
[ذکر] إنّ النّبی (صلی الله علیه و آله) قال:
لا یَزالُ أَهْلُ [هذَا] الدِّینِ یُنْصَرُونَ عَلی مَنْ ناواهُمْ إِلی اِثْنَی عَشَرَ خَلِیفَةً فَجَعَلَ النَّاسُ یَقُومُونَ وَیَقْعُدُونَ.
یکی از آن جمع می گوید که از دیگران پرسیدم [رسول الله چه فرمودند؟]گفتند: حضرت فرمودند: همه آن ها از قریش هستند.
۳ / ۹۲ - جابر بن سمرة گفته است: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: همواره اهل این دین بر کسی که قصد سویی نسبت به آن ها داشته باشد یاری می شوند، تا دوازده خلیفه.
[در زمان سخن گفتن حضرت]مردم در رفت و آمد و نشست و برخاست بودند که رسول خدا کلماتی را فرمودند که من نفهمیدم، لذا از پدرم، یا برادرم پرسیدم: حضرت چه فرمودند؟ گفت: فرمودند: همه آن ها از قریش هستند.
۴ / ۹۳ - با همین اسناد از جابر بن سمرة است که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: همیشه اهل این دین [توسط خلیفه خدا] علیه کسی که قصد [نابودی]آن ها را کرده باشد یاری می شوند [این یاری] تا دوازده خلیفه به حق ادامه خواهد داشت. پس مردم در حال نشست و برخاست بودند [و نظم حاکم نبود، بنابراین]پیامبر کلماتی را ادا فرمود که من وَتَکَلَّمَ بِکَلِمَةٍ لَمْ أَفْهِمْها، فَقُلْتُ لأَبِی أَوْ لأخِی: أَیّ شَیْء قالَ؟ فَقالَ: قالَ: کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْش.
۹۴ - وبهذا الإسناد عن محمّد بن عثمان قال: حدّثنا أحمد بن أبی خیثمة قال: حدّثنا یحیی بن معین قال: حدّثنا عبد الله بن صالح قال: حدّثنا اللیث بن سعد، عن خالد بن یزید، عن سعید بن أبی هلال، عن ربیعة بن سیف قال: کنّا عند شفی الأصبحی، فقال: سمعت عبد الله بن عمر یقول:
سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: یَکُونُ خَلَفِی اِثْنا عَشَرَ خَلِیفَةً.
۹۵ - وبهذا الإسناد، عن محمّد بن عثمان قال: حدّثنا أحمد قال: حدّثنا عفّان ویحیی بن إسحاق السیلحینی قال: حدّثنا حماد بن سلمة قال: حدّثنا عبد الله بن عثمان عن أبی الطفیل قال: قال لی عبد الله بن عمر: یا أباالطفیل عدّ اثنی عشر من بنی کعب بن لؤی، ثمّ یکون النقف والنقاف.
آن ها را نفهمیدم. به پدر یا برادرم گفتم: حضرت چه فرمودند؟ او هم گفت: فرمودند: تمامی آن دوازده خلیفه از قریش هستند.
۵ / ۹۴ - با همان اسناد ربیعة بن سیف گفته که ما نزد شفی اصبحی بودیم که گفت: از عبد الله بن عمر شنیدم که می گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمودند: بعد از من دوازده خلیفه خواهد بود.
۶ / ۹۵ - و باز با همین سند از ابی طفیل [عامر بن وائله که گفته: عبد الله بن عمر به من گفت: ای ابا طفیل! دوازده نفر از فرزندان کعب بن لؤی(۸۰) را [به عنوان خلیفه رسول خداصلی الله علیه و آله] شماره کن که پس از آن زد و خورد ایجاد شده و مردم با شمشیر به سرهم می زنند [چون هر کسی دوازده نفر ذکر می کند و اختلاف شدید به وجود می آید].
۹۶ - وبهذا الإسناد عن محمّد بن عثمان قال: حدّثنا (أحمد) قال: حدّثنا المقدّمی، عن عاصم [بن عمر] بن علیّ بن مقدام أبویونس قال: حدّثنی أبی عن فطر خلیفة، عن أبی خالد الوالبی قال: حدّثنا جابر بن سمرة قال:
سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: لا یَزالُ هذَا الدِّین ظاهِراً لا یَضُرُّهُ مَنْ ناواهُ حَتّی یَقُومُ اِثْنا عَشَرَ خَلِیفَةً کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْش.
۹۷ - وبهذا الإسناد، عن محمّد بن عثمان قال: حدّثنا عبد الله بن جعفر الرقی قال: حدّثنا عیسی بن یونس، عن مجالد بن سعید، عن الشعبی، عن مسروق قال: کنّا عند ابن مسعود فقال له رجل: حدّثکم نبیّکم کم یکون بعده من الخلفاء؟ فقال: نعم، وما سألنی عنها أحد قبلک، وإنّک لأحدث القوم سنّأ، سمعته یقول:
یَکُونُ بَعْدِی عِدَّة نُقَباءِ مُوسی (علیه السلام) قالَ الله - عزّوجلّ -: «وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً».
۷ / ۹۶ - با همان اسناد از جابر بن سمرة است که گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمودند: همیشه این دین پیروز است و کسی که قصد نابودی آن را دارد به آن ضرر نمی زند، تا وقتی که دوازده خلیفه که همگی از قریش هستند قیام [به امامت] کنند.
۸ / ۹۷ - با همین اسناد از مسروق [بن اجدع بن مالک همدانی وفات ۶۳ه.ق]است که گفت: ما نزد ابن مسعود بودیم که مردی خطاب به او گفت: آیا پیامبر شما خبر داده است که چند نفر خلیفه او خواهند بود؟ ابن مسعود گفت: بله، با وجودی که تو جوان ترین قوم هستی امّا قبل از تو کسی از من این سؤال را نپرسیده بود. من از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیدم که همواره می فرمودند: پس از من به تعداد نقباء موسی (علیه السلام) [خلیفه خواهد بود. خداوند تبارک وتعالی فرمودند. «از میان ایشان دوازده نقیب را برانگیختیم».(۸۱)
۹۸ - و أخبرنی جماعة، عن أبی محمّد هارون بن موسی التلعکبری قال: أخبرنی أبوعلیّ أحمد بن علیّ المعروف بابن الخضیب الرازی قال: حدّثنی بعض أصحابنا، عن حنظلة بن زکریّا التمیمی، عن أحمد بن یحیی الطوسی، عن أبی بکر عبد الله بن أبی شیبة، عن محمّد بن فضیل، عن الأعمش، عن أبی صالح، عن ابن عباس قال:
نَزَلَ جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) بِصَحِیفَةٍ مِنْ عِنْدِ الله عَلی رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) فِیها اِثْنا عَشَرَ خاتَماً مِنْ ذَهَبٍ، فَقالَ لَهُ: إِنَّ الله تَعالی یَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلامَ وَیَأْمُرُکَ أَنْ تَدْفَعَ هذِهِ الصَّحِیفَةَ إِلَی النَّجِیبِ مِنْ أَهْلِکَ بَعْدَکَ، یَفُکُّ مِنْها أَوَّلَ خاتَمٍ وَیَعْمَلُ بِما فِیها، فَإِذا مَضی دَفَعَها إِلی وَصِیِّهِ بَعْدَهُ، وَکَذلِکَ الأَوَّلُ یَدْفَعُها إِلَی الآخَرِ واحِداً بَعْدَ واحِدٍ.
فَفَعَلَ النَّبِیُ (صلی الله علیه و آله) ما أَمَرَ بِهِ، فَفَکَّ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طالِبِ (علیه السلام) أَوَّلَها وَعَمِلَ بِما فیها، ثُمَّ دَفَعَها إِلَی الْحَسَنِ (علیه السلام) فَفَکَّ خاتَمَهُ وَعَمِلَ بما فِیها، وَدَفَعَها بَعْدَهُ إِلَی الْحُسَیْن (علیه السلام)، ثُمَّ دَفَعَها الْحُسَیْنُ إِلی عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام)، ثُمَّ واحِداً بَعْدَ واحِدٍ، حَتّی یَنْتَهِی إِلی آخِرِهِمْ (علیهم السلام).
۹ / ۹۸ - از ابن عباس است که گفت: جبرئیل (علیه السلام) با صحیفه و مکتوبی از جانب خداوند بر رسول الله (صلی الله علیه و آله) نازل شد که بر آن دوازده مهر از طلا وجود داشت.
جبرئیل به پیامبر عرض کرد: خداوند تبارک و تعالی به شما سلام می رساند و امر می کند که این مکتوب را به نجیب [و بهترین] اهلت پس از خود بسپار تا مُهر اوّل آن را باز کند و به آنچه که در آن نوشته شده، عمل کند.
پس هرگاه مرگش فرا رسید، مکتوب را به وصی بعد از خودش بسپارد و به همین ترتیب هر کس به وصی بعدی بسپارد یکی پس از دیگری.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم آنچه که مأمور بود انجام داد؛ علی بن ابی طالب اولین مهر را شکست و به آنچه در آن بود عمل کرد، بعد آن را به حسن (علیه السلام) سپرد، او هم مهر را باز نمود و به آنچه که در آن بود عمل کرد، سپس به حسین (علیه السلام) سپرد و بعداً حسین به علی بن الحسین [زین العابدین] سپرد. سپس یکی پس از دیگری تا منتهی شود به آخرین ایشان (علیهم السلام)
۹۹ - وبهذا الإسناد عن التلعکبری، عن أبی علیّ محمّد بن همام، عن الحسن بن علیّ القوهستانی، عن زید بن إسحاق، عن أبیه قال: سألت أبی عیسی بن موسی فقلت له: من أدرکت من التابعین؟ فقال: ما أدری ما تقول، ولکنی کنت بالکوفة فسمعت شیخاً فی جامعها یحدّث عن عبد خیر قال:
قالَ أَمِیرُ المُؤْمِنِینَ (علیه السلام): قالَ لِی رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله): یا عَلِیُّ! اَلأَئِمَّةُ الرّاشِدُونَ الْمَهْدِیُّونَ - الْمَغْصُوبُونَ حُقُوقَهُمْ - مِنْ وُلْدِکَ أَحَدَ عَشَرَ إماماً وَأَنْتَ. والحدیث مختصر.
۱۰۰ - وأخبرنی جماعة، عن أبی محمّد هارون بن موسی التلعکبری، عن محمّد بن أحمد بن عبد الله الهاشمی قال: حدّثنی أبوموسی عیسی بن أحمد بن عیسی بن المنصور قال:
حَدَّثَنِی أَبُوالْحَسَنِ عَلِیُّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِی، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍ ، عَنْ أَبِیهِ عَلِیِ بْنِ مُوسی عَنْ أَبِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍ ، عَنْ أَبِیهِ
۱۰ / ۹۹ - به همین سند از زید بن اسحاق، از پدرش که گفت: از عیسی بن موسی پرسیدم: آیا کسی از تابعین(۸۲) را دیده ای؟
گفت: من نمی دانم تو چه می گویی، لکن در کوفه بودم که شنیدم پیرمردی در مسجد جامع کوفه از عبد الخیر حدیث نقل می کند، او گفت: امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من فرمودند: علی جان! امامان هدایت گر هدایت شده که حقّ آن ها [ولایت و رهبری بر جامعه است] غصب می شود، از اولاد تو و یازده امام هستند و همچنین خود تو [که حقّت غصب می شود.] حدیث کوتاه و مختصر شده است.
۱۱ / ۱۰۰ - ابو موسی عیسی بن احمد بن عیسی بن منصور گفته است: ابوالحسن علی بن محمّد عسکری [امام هادی] از پدرش محمّد بن علی [امام جواد] از پدرش علی بن موسی [امام رضا] از پدرش موسی بن جعفر [امام کاظم]از پدرش جعفر بن محمّد [امام صادق] از پدرش محمّد بن علی [امام باقر] از پدرش علی بن الحسین عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍ (علیهم السلام) قالَ: قالَ [لی عَلِیّ (علیه السلام): قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله): مَنْ سَرَّهْ أَنْ یَلْقَی الله - عزّوجلّ - آمِناً مُطَهَّراً لا یَحْزُنُهُ الْفَزَعُ الأَکْبَرُ فَلْیَتَوَلَّکَ، وَلْیَتَوَلَّ بَنِیکَ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَعَلِیَّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍ وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَمُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ وَعَلِیَّ بْنَ مُوسی وَمُحَمَّداً وَعَلِیّاً وَالْحَسَنَ، ثُمَّ الْمَهْدِیَّ وَهُوَ خاتِمُهُمْ.
وَلْیَکُونَنَّ فِی آخِرِ الزَّمانِ قَومٌ یَتَولَّونَکَ یا عَلِیُّ یَشْنَأَهُمُ النَّاسُ، وَلَوْ أَحَبَّهُم کانَ خَیْراً لَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ، یُؤثِرُونَکَ وَوُلْدَکَ عَلَی الآباءِ وَالأُْمَّهاتِ وَالإِخْوَةِ وَالأَخَواتِ وَعَلی عَشائِرِهِمْ وَالْقُراباتِ صَلَواتُ الله عَلَیْهِمْ أَفْضَلَ الصَّلَواتِ، أُولئِکَ یُحْشَرُونَ تَحْتَ لِواءِ الْحَمْدِ یُتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئاتِهِم وَیُرْفَعُ دَرَجاتُهُمْ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ.
[امام سجاد]از پدرش حسین بن علی که سلام و صلوات خداوند نثار ایشان باد نقل می کند که امام علی (علیه السلام) به ایشان فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: هر که دوست دارد خداوند را [روز قیامت] در حالی ملاقات کند که در امان بوده، پاک و پاکیزه باشد و بزرگ ترین فزع و وحشت [روز قیامت] او را محزون و وحشت زده نکند، می بایست ولایت تو را بپذیرد و نیز ولایت فرزندان تو، حسن و حسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد وعلی وحسن و نهایتاً مهدی که آخرین آن هاست را بپذیرد.
علی جان! در آخر الزمان قومی خواهند بود که تو را دوست می دارند [اهل ولایت تو هستند]و مردم [عامه] با آنان بدرفتاری می کنند، که اگر ایشان را دوست بدارند برایشان بهتر خواهد بود، اگر آن ها [حق] را می دانستند. آنان تو و فرزندان تو را بر پدران و مادران و برادران، خواهران و بر طایفه و فامیل و نزدیکان خود مقدم می دارند، برترین درود و سلام خدا بر آن ها باد.
آنان در زیر پرچم حمد [لوای مخصوص رسول خدا در قیامت] محشور شده و خداوند از گناهانشان می گذرد و از پاداش آنچه که عمل کرده اند، درجاتشان بالا می رود.
فأمّا ما روی من جهة الخاصّة فأکثر من أن یحصی، غیر أنّا نذکر طرفاً منها.
روی محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری:
۱۰۱ - فیما أخبرنا به جماعة، عن أبی المفضّل الشیبانی (عنه)، عن أبیه، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن أبی عمیر.
وأخبرنا أیضاً جماعة، عن عدّة من أصحابنا، عن محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن أذینة، عن أبان بن أبی عیّاش، عن سلیم بن قیس قال: سمعت عبد الله بن جعفر الطیّار یقول: کنّا عند معاویة أنا والحسن والحسین (علیهما السلام) وعبد الله بن عباس وعمر بن أمّ سلمة وأسامة بن زید، فجری بینی وبین معاویة کلام فقلت لمعاویة:
سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: أَنَا أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، ثُمَّ أَخِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طالِبٍ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم، فَإِذا اسْتُشْهِدَ عَلِیٌّ فَالْحَسَنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، فَإِذا
«روایات خاصه [شیعه] در این که امامان، دوازده نفر هستند»
امّا آنچه که از طرف شیعه در این باب روایت شده است بیشتر از آن است که شمرده شود و ما فقط تعدادی از آن را ذکر می کنیم.
۱ / ۱۰۱ - محمّد بن عبد الله بن جعفر حمیری به اسنادش از دو طریق به ابن ابی عمیر و ایشان نیز سند می رساند به سلیم بن قیس که گفته است: از عبد الله بن جعفر طیار [همسر حضرت زینب (علیها السلام)] شنیدم که می گفت: من و حسن و حسین (علیهم السلام) و عبد الله بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زید نزد معاویه بودیم که بین من و معاویه بحثی در گرفت، به او گفتم: من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمودند: من به جان مؤمنین نسبت به خودشان اولی هستم [یعنی اختیار آن ها با من است و صلاح آنان را می دانم]سپس [بعد از من برادرم علی بن ابی طالب به مؤمنین از جانشان اولی و سزاوارتر است. مَضَی الْحَسَنُ فَالْحُسَیْنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، فَإِذا اسْتُشْهِدَ فَاِبْنُهُ عَلِیُّ بنُ الْحُسَیْنُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَسَتُدْرِکُهُ یا عَلِیُّ، ثُمَّ اِبْنُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٌّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ یا عَلِیُّ، ثُمَّ یُکَمِّلُهُ اِثْنا عَشَرَ إماماً تِسْعَة مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ.
قال عبد الله بن جعفر: استشهدت الحسن والحسین وعبد الله بن عباس وعمر ابن أمّ سلمة وأسامة بن زید فشهدوا لی عند معاویة.
قال سلیم بن قیس: وقد سمعت ذلک من سلمان وأبی ذرّ والمقداد.
وذکروا أنّهم سمعوا ذلک من رسول الله (صلی الله علیه و آله).
۱۰۲ - وبهذا الإسناد عن محمّد بن عبد الله بن جعفر، عن أبیه، عن محمّد بن أحمد بن یحیی، [عن محمّد بن الحسین، عن أبی سعید العصفری ، عن عمرو بن ثابت، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
هر وقت علی شهید شد، حسن و بعد از او حسین اولی به مؤمنین هستند و زمانی که حسین به شهادت رسید، فرزندش علی بن الحسین اولی به مؤمنین است. علی جان! تو او را به زودی خواهی دید و درک می کنی. بعد از او فرزندش محمّد بن علی اولی به مؤمنین است.
آن گاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) امامت را تا دوازدهمین امام که نه نفر آن ها از فرزندان و نسل حسین هستند، تکمیل فرمودند.
عبد الله بن جعفر می گوید: من امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) و عبد الله بن عباس و عمر بن ام سلمة و اسامة بن زید را نزد معاویه به شهادت طلبیدم، آنان نیز به نفع من [و صداقتم در نقل حدیث] شهادت دادند.
سلیم بن قیس می گوید: من این روایت را از سلمان و ابی ذر و مقداد هم شنیده ام و همگی گفتند که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده اند.
۲ / ۱۰۲ - با همین اسناد و از ابی الجارود نقل می کند که امام باقر (علیه السلام) فرمود: قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله): إِنِّی وَأَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِی وَأَنْتَ یا عَلِیُّ زَرُّ الأَرْضِ - أَعْنِی أَوْتادُها وَجِبالُها - بِنا أَوْتَدَ الله الأَرْضَ أَنْ تَسِیخَ بِأَهْلِها، فَإِذا ذَهَبَ الإِثْنا عَشَرَ مِنْ وُلْدِی ساخَتِ الأَرْضُ بِأَهْلِها وَلَمْ یُنْظَرُوا.
۱۰۳ - عنه، عن أبیه، عن جعفر بن محمّد بن مالک، عن محمّد بن نعمة السلولیّ، عن وهیب بن حفص، عن عبد الله بن القاسم، عن عبد الله بن خالد، عن أبی السفاتج، عن جابر بن یزید، عن أبی جعفر (علیه السلام)، عن جابر بن عبد الله الأنصاری قال:
دَخَلْتُ عَلی فاطِمَةَ (علیها السلام) وَبَیْنَ یَدَیْها [لَوْحٌ فِیهِ أَسْماءُ الأَوْصِیاء مِنْ وُلْدِها، فَعَدَدْتُ اِثْنَی عَشَرَ اِسْماً آخِرُهُمُ الْقائِمُ، ثَلاثَةٌ مِنْهُمْ مُحَمَّدٌ وَثَلاثَةٌ مِنْهُمْ عَلِیٌّ.
۱۰۴ - وأخبرنی جماعة، عن عدّة من أصحابنا، عن محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن ابن عمیر، عن سعید بن غزوان، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
یَکُونُ تِسْعَةُ أَئِمَّةٍ بَعْدَ الْحُسَیْنِ، تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: علی جان! من، تو و یازده نفر از اولاد تو زرّ زمین هستیم؛ یعنی میخ ها و کوه های زمین هستیم. خداوند تبارک و تعالی به وسیله ما زمین را از این که اهلش را از بین ببرد محکم کرده است و وقتی که دوازده امام از اولاد من رفتند، زمین اهلش را فرو خواهد برد و به اهل زمین مهلت داده نمی شود.
۳ / ۱۰۳ - جابر بن یزید جعفی از امام باقر (علیه السلام) و ایشان از جابر بن عبد الله انصاری نقل فرمودند که گفت: به محضر مبارک حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) رسیدم، درحالی که مقابل ایشان لوح و صحیفه ای بود که اسامی اوصیای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از میان اولاد آن حضرت در آن بود. اسامی را شمردم، دوازده نام که آخر آن ها قائم بود، سه نام از آن ها محمّد و سه نام هم علی بود.
۴ / ۱۰۴ - ابو بصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: بعد از حسین (علیه السلام) امامان نه نفر هستند که نهمین آن ها قائم آن هاست.
۱۰۵ - محمّد بن عبد الله بن جعفر، عن أبیه، عن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزة، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
إِنَّ الله تَعالی أَرْسَلَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) إِلَی الْجِنِ وَالإِنْسِ عامَّةً، وَکانَ مِنْ بَعْدِهِ اِثْنا عَشَرَ وَصِیّاً، مِنْهُمْ مَنْ سَبَقَنا، وَمِنْهُمْ مَنْ بَقِیَ، وَکُلُّ وَصِیٍ جَرَتْ بِهِ السُّنَّةُ، وَالأَوْصِیاءُ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) عَلی سُنَّةِ أَوْصِیاءِ عِیسی إلی مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) وَکانُوا اِثْنَی عَشَرَ، وَکانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلی سُنَّةِ الْمَسِیح.
۱۰۶ - عنه عن أبی الحسین.
وأخبرنی جماعة، عن أبی محمّد التلعکبری، عن أبی الحسین محمّد بن جعفر الأسدی، عن سهل بن زیاد الآدمی، عن الحسن بن العبّاس بن الحریش الرازی، عن أبی جعفر الثّانِی (علیه السلام):
أَنَّ أمِیرَ الْمُؤمِنِینَ (علیه السلام) قالَ لاِبْنِ عَبّاسَ: إِنَّ لَیْلَةَ الْقَدْرِ فِی کُلِ سَنَةٍ، وَإِنَّهُ یَنْزِلُ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ أَمْرَ السَّنَةِ، وَلِذلِکَ الأَمْرِ وُلاةٌ بَعْدَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله).
۵ / ۱۰۵ - ابو حمزه از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند که ایشان فرمودند: خداوند متعال محمد (صلی الله علیه و آله) را به سوی همه جن و انس [برای هدایت] فرستاد و بعد از ایشان دوازده وصی قرار داد، بعضی از ایشان قبل از ما بودند و بعضی دیگر هنوز نیامده اند. و به وسیله هر وصیی سنتی جریان می یابد و سنت اوصیایی که پس از محمّد (صلی الله علیه و آله) هستند، همانند سنّت اوصیای عیسی تا محمّد است که دوازده نفر بودند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر سنّت مسیح است.
۶ / ۱۰۶ - حسن بن عباس حریش رازی از امام جواد (علیه السلام) نقل کرده که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ابن عباس فرمودند: در هر سال شب قدری هست و در آن شب، امر سال نازل می شود، و برای این امر متولیانی پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وجود دارند.
فَقالَ ابنُ عَبّاس: مَنْ هُمْ؟ فَقالَ: أَنَا وَأَحَدَ عَشَرَ مِنْ صُلْبِی أَئِمَّةٌ مُحَدَّثُونَ.
۱۰۷ - محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری عن أبیه، عن أحمد بن هلال العبرتائی، عن ابن أبی عمیر، عن سعید بن غزوان، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) - فِی حدیث له -: إِنَّ الله اخْتارَ مِنَ النَّاسِ الأنْبِیاءَ [وَاخْتارَ مِنَ الأَنْبِیاءِ]الرُّسُلَ، وَاخْتارَنِی مِنَ الرُّسُلِ، وَاخْتارَ مِنِّی عَلِیّاً، وَاخْتارَ مِنْ عَلِیٍ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ، وَاخْتارَ مِنَ الْحُسَیْنِ الأوْصِیاءَ، تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ، وَهُوَ ظاهِرُهُمْ وَباطِنُهُمْ.
۱۰۸ - وأخبرنی جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفری، عن أبی علیّ أحمد بن إدریس وعبد الله بن جعفر الحمیری، عن أبی الخیر صالح بن أبی حماد الرازی والحسن بن ظریف جمیعاً، عن بکر بن صالح، عن عبد الرحمن بن سالم، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
قالَ أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍ (علیه السلام) لِجابِرِ بْنِ عَبْدِ الله الأَنْصارِیّ: إِنَّ لِی إِلَیْکَ حاجَةً فَمَتی یَخِفّ عَلَیْکَ أَنْ أَخْلُوَ بِکَ فَأَسْأَلُکَ عَنْها؟
ابن عباس عرض کرد: آن ها چه کسانی هستند؟
حضرت فرمودند: من و یازده نفر از نسل من که همگی محدث هستند [ملائکه با آن ها هم کلام شده و سخن می گویند].
۷ / ۱۰۷ - ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در حدیثی فرمودند: خداوند متعال از میان مردم انبیاء و پیامبران و از میان ایشان مرا اختیار فرمود و از (برای) من علی را و از علی، حسن و حسین را و از حسین، جانشیان (مرا) اختیار و انتخاب فرمود که نهمین ایشان قائم آن ها است و او ظاهر و باطن آنان است.
۸ / ۱۰۸ - ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: پدرم محمّد بن علی امام باقر (علیهما السلام) به جابر بن عبد الله انصاری فرمودند: با شما در مسأله ای کاری دارم، هر وقت خلوت کردن با تو راحت شد، می خواهم از تو سؤالاتی بپرسم.
قالَ لَهُ جابِرٌ: فِی أَیِ الْأَوْقاتِ أَحْبَبْتَ فَخَلا بِهِ أَبِی فِی بَعْضِ الْأَوْقات.
فَقالَ لَه: یا جابِرُ! أَخْبِرْنِی عَنِ اللَّوحِ الَّذِی رَأَیْتَهُ فِی یَدِ أُمِّی فاطِمَةَ (علیها السلام) وَما أَخْبَرْتْکَ بِهِ أُمِّی أَنَّهُ فِی ذلِکَ اللَّوْحِ مَکْتُوبٌ.
فَقالَ جابِرُ: أَشْهَدُ بِالله إِنِّی دَخَلْتُ عَلی أُمِّکَ فاطِمَة (علیها السلام) فِی حَیاةِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) فَهَنَّأَتُها بِوِلادَةِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام)، وَرَأَیْتُ فِی یَدِها لَوْحاً أَخْضَر فَظَنَنْتُ أَنَّهُ زُمُرُّدٌ، وَرَأَیْتُ فِیهِ کِتاباً أَبْیَضَ شِبْهَ نُورِ الشَّمْسِ.
فَقُلْتُ لَها: بِأَبِی وَأُمِّی یَا ابْنَةَ رَسُولِ الله! ما هذَا اللَّوْحُ؟
فَقالَتْ: هذَا اللَّوْحُ أَهْداهُ الله - عزّوجلّ - إِلی رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله)، فِیهِ اِسْمُ أَبِی وَاسْمُ بَعْلِی وَاسْمُ ابْنَی وَأَسْماءُ الأَوْصِیاءِ مِنْ وُلْدِی، فَأَعْطانِیهِ أَبِی لِیَسُرَّنِی بِذلِکَ.
جابر عرض کرد: هر وقت که شما بخواهید. پس در وقت مقتضی پدرم با جابر خلوت کرده و فرمودند: ای جابر! از لوحی که در دست مادرم فاطمه (علیها السلام) دیده ای و آنچه را که مادرم در مورد محتویات آن لوح مکتوب به تو گفته، به من خبر بده؟
جابر عرض کرد: به خدا قسم در زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و زمان تولّد امام حسین (علیه السلام) برای عرض تبریک به محضر حضرت زهرا (علیها السلام) مشرف شدم، لوح سبز رنگی را در دست ایشان دیدم، گمان کردم زمرد است، دیدم در آن لوح نوشته سفیدی بود که مثل نور خورشید می درخشید.
عرض کردم: پدر و مادرم به فدای شما، ای دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! این لوح چیست؟ حضرت فرمودند: این لوحی است که خداوند عزّوجلّ به رسول الله (صلی الله علیه و آله) اهدا کرده است. در این لوح نام پدرم، همسرم، فرزندانم و نیز اسامی اوصیایی که از اولاد من هستند، وجود دارد، پدرم این لوح را به من عطا کرده است تا مسرور و خوشحال شوم.
قالَ جابِرُ: فَأَعْطَتْنِیهِ أُمُّکَ فاطِمَةُ (علیها السلام) فَقَرَأْتُهُ فَاسْتَنْسَخْتُهُ.
قالَ لَهُ أَبِی: فَهَلْ لَکَ یا جابِرُ أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَیَّ؟ قالَ: نَعَمْ.
فَمَشی مَعَهُ أَبِی حَتّی انْتَهی إِلی مَنْزِلِ جابِرَ فَأَخْرَجَ أَبِی صَحِیفَةً مِنْ رقّ وقالَ: یا جابِرُ! اُنْظُرْ فِی کِتابِکَ لأَقْرَأَ أَنَا عَلَیْکَ.
فَنَظَرَ جابِرُ فِی نُسْخَتِهِ وَقَرَأَهُ أَبِی فَما خالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً.
قالَ جابِرُ: فَأَشْهَدُ بِالله أَنِّی هکَذا رَأَیْتُ فِی اللَّوْحِ مَکْتُوباً:
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، هذا کِتابٌ مِنَ الله الْعَزِیزِ الْحَکِیم لِمُحَمَّدٍ نَبِیّهِ وَنُورِهِ وَسَفِیرِهِ وَحِجابِهِ وَدَلِیلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ مِنْ عِنْدِ رَبِ الْعالَمِینَ:
جابر به امام باقر (علیه السلام) عرض کرد: مادرتان آن لوح را به بنده دادند و پس از قرائت، از روی آن نسخه برداشتم.
پدرم امام باقر (علیه السلام) به جابر فرمودند: ممکن است آن را به من نشان بدهی؟
عرض کرد: بله. پدرم همراه او رفت تا به منزل جابر رسیدند. آن گاه پدرم صحیفه ای را که از پوست نازک بوده بیرون آورده و فرمودند: جابر! تو به نوشته ای که همراهت هست نگاه کن تا من برای تو بخوانم. پس جابر به نسخه خودش نگاه کرد و پدرم [نسخه خودش را] قرائت کرد. حتی یک حرف هم اختلاف نداشتند.
جابر گفت: به خدا قسم من همین گونه دیدم که در لوح نوشته شده بود.
متن لوح فاطمه (علیها السلام) متن لوح فاطمه (علیها السلام):
به نام خداوند بخشنده مهربان
این کتابی است از جانب خداوند عزیز و حکیم به محمّد که پیامبر و نور و سفیر و حجاب و دلیل اوست و روح الامین [جبرئیل] از طرف پروردگار عالمیان به او نازل کرده است:
عَظِّمْ یا مُحَمَّدُ أَسْمائِی وَاشْکُرْ نَعْمائِی وَلا تَجْحَدْ آلائِی، إِنِّی أَنَا الله لا إِلهَ إلاّ أَنَا قاصِمُ الْجَبّارِینَ وَمُدِیلُ الْمَظْلُومِینَ وَدَیّانُ الدِّینِ، إِنِّی أَنَا الله لا إلهَ إِلّا أَنَا، مَنْ رَجا غَیْرَ فَضْلِی أَوْ خافَ غَیْرَ عَدْلِی عَذَّبْتُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبَهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ، فَإِیّایَ فَاعْبُدْ وَعَلَیَّ فَتَوَکَّلْ.
إِنِّی لَمْ أَبْعَثْ نَبِیّاً فَکَمُلَتْ أَیّامُهُ وَانْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِیّاً وَإِنِّی فَضَّلْتُکَ عَلَی الأَنْبِیاءِ وَفَضَّلْتُ وَصِیَّکَ عَلِیّاً عَلَی الأَوْصِیاءِ وَأَکْرَمْتُکَ بِشِبْلَیْکَ بَعْدَهُ وَسِبْطَیْکَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ، فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِی بَعْدَ انْقَضاءِ مُدَّةِ أَبِیهِ وَجَعَلْتُ حُسَیْناً خازِنَ عِلْمِی وَأَکْرَمْتُهُ بِالشَّهادَةِ وَخَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ وَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ وَأَرْفَعُ الشُّهَداء دَرَجَةً،
ای محمّد! نام های مرا بزرگ بدار، و سپاس گزار نعمتهایم باش، و آن ها را انکار نکن، همانا فقط من خدایم که غیر از من خدایی نیست، در هم شکننده ستمگران و دادرس مظلومان، و پاداش دهنده روز قیامت می باشم.
من خداوندگاری هستم که خدایی جز من نیست، هر که امید به غیر فضل من دارد و از غیر من بترسد، او را چنان عذاب کنم که هیچ کسی از اهل عالم را این گونه عذاب نکرده باشم. پس فقط مرا عبادت کن و بر من توکّل نما.
من هیچ پیامبری را مبعوث نکردم که دورانش تکمیل و مدّت عمرش سپری شده باشد، مگر این که برای او وصی قرار دادم.
من خودت را بر تمام انبیا فضیلت و برتری دادم، و وصی تو، علی را هم بر تمام اوصیا برتری دادم و تو را به دو سبط و نوه ات حسن و حسین پس از علی گرامی داشتم. پس حسن را پس از زمان پدرش معدن علمم قرار دادم و حسین را خزانه دار علمم قرار داده و او را به وسیله شهادت گرامی داشتم و امر او را به رستگاری و سعادت ختم کردم، او بالاترین کسی است که به شهادت رسیده است و رفیع ترین و بلندترین درجه شهدا از جَعَلْتُ کَلِمَتِیَ التّامَةَ مَعَهُ وَحُجَّتِیَ الْبالِغَةَ عِنْدَهُ، بِعِتْرَتِهِ أُثِیبُ وَأُعاقِبُ؛
أَوَّلُهُمْ عَلِیٌّ سَیِّدُ الْعابِدِینَ وَزَیْنُ أَوْلِیاءِ الماضِینَ وَابْنُهُ شَبِیهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْباقِرُ باقِرُ عِلْمِی وَالْمَعْدِنُ لِحِکْمَتِی سَیُهْلَکُ الْمُرْتابُونَ فِی جَعْفَرٍ، الرّادُ عَلَیْهِ کَالرّادُ عَلَیَّ، حَقُّ الْقَوْلِ مِنِّی لأَکْرُمَنَّ مَثْوی جَعْفَرٍ وَلأُسَرّنَّهُ فِی أَشْیاعِهِ وَأَنْصارِهِ وَأَوْلِیائِهِ.
انْتَجَ بَعْدَهُ فِتْنَةً عَمْیاءَ حَنْدَس لِأَنَّ خیطَ فَرْضِی لا یَنْقَطِعُ وَحُجَّتِی لا تَخْفی وإنَّ أَوْلِیائِی لا یَشْقُونَ، أَلا وَمَنْ جَحَدَ واحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِی وَمَنْ غَیَّرَ آیَةً مِنْ کِتابِی فَقَدِ افْتَری عَلَیَّ وَوَیْلٌ لِلْمُفْتَرِینَ الْجاحِدِینَ عِنْدَ انْقِضآءِ مُدَّةِ عَبْدِی مُوسی وَحَبِیبِی وَخِیَرَتِی.
آن اوست، که کلمه تامه خودم را با او قرار دادم، وحجّت و دلیل آشکار خود را نزد او قرار دادم و به وسیله عترت و اهل بیت او ثواب داده و مجازات می کنم.
اوّل آن ها علی است، سرور عبادت کنندگان و زینت اولیای گذشته و فرزندش محمّد باقر (علیه السلام) شبیه به جدش محمود، شکافنده علم و معدن حکمت من است، به زودی شک کنندگان در امامت و ولایت جعفر هلاک می شوند؛ رد کننده بر او، رد کننده بر من است، قول حقّ از ناحیه من است، جعفر را گرامی می دارم و او را به شیعیان و یاران و دوستانش خوشحال می کنم. بعد از او فتنه ظلمانی به وجود می آید، امّا خط مشی دین من قطع نمی شود [اشاره به فتنه واقفیه و ناووسیه دارد که در همین کتاب بررسی شد]و حجّت من مخفی نمی ماند، و تحقیقاً اولیا و دوستان من شقی [و گمراه] نمی شوند. بدانید اگر کسی یکی از آن ها را انکار کند نعمت من را انکار کرده است، و اگر کسی یک آیه از کتابم را تغییر دهد بر من افترا زده است. وای بر افترا زنندگان و انکار کنندگان، وقتی که مدّت عمر بنده و حبیب و برگزیده من موسی، به اتمام می رسد.
إِنَّ الْمُکَذِّبَ بِالثّامِنِ مُکَذِّبٌ بِکُلِ أَوْلِیائِی وَعَلِیٌّ وَلِیّی وَناصِرِی وَمَنْ أَضَعُ عَلَیْهِ أَعْباءَ النُّبُوَّةِ وَأَمْتِعْهُ بِالإضْطِلاعِ بِها، یَقْتُلُهُ عِفْرِیتٌ مُسْتَکْبِرٌ یُدْفِنُ فِی الْمَدِینَةِ الَّتِی بَناهَا الْعَبْدُ الصّالِحِ إِلی جَنْبِ شَرِّ خَلْقِی.
حَقُّ الْقَوْلِ مِنِّی لأُقِرَّنَّ عَیْنَیْهِ بِمُحَمَّدٍ اِبْنِهِ وَخَلِیفَتِهِ وَوارِثِ عِلْمِهِ، فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمِی وَمَوْضِعُ سِرِّی وَحُجَّتِی عَلی خَلْقِی، جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْواهُ وَشَفَّعْتُهُ فِی سَبْعِینَ أَلْفَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ کُلُّهُمْ قَدْ اسْتَوْجَبُوا النّارَ وَأَخْتمُ بِالسَّعادَةِ لإِبْنِهِ عَلِیّ وَلِیِّی وَناصِرِی وَالشّاهِدَ فِی خَلْقِی وَأَمِینِی عَلی وَحْیِی أُخْرِجُ مِنْهُ الدّاعِی إِلی سَبِیلِی وَالْخازِنِ لِعِلْمِی الْحَسَنِ.
ثُمَّ أَکْمُلُ ذلِکَ بِابْنِهِ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ، عَلَیْهِ کَمالُ مُوسی وَبَهاءُ عِیسی وَصَبْرُ أَیُّوبَ،
همانا تکذیب کننده هشتمین آن ها، تکذیب کننده همه آن ها است. علی ولی و یاور دین من است، او کسی است که سنگینی بار نبوت و توان حمل آن را به او دادم. دیو متکبری او را می کشد، در شهری که بنده صالح آن را بنا کرده و کنار بدترین خلق من دفن می شود.
قول حقّ از من است، دو چشم او را به پسرش، خلیفه و وارث علمش محمّد، روشن می کنم. او معدن علم من و محل سرّ و حجّت من بر خلقم می باشد. بهشت را جایگاه او قرار داده و او را درباره هفتاد هزار نفر از اهل بیتش [ممکن است از ذراری حضرت و یا حتی از شیعیان ایشان باشد] که همگی مستحق آتش جهنم هستند، شفیع قرار دادم و برای پسرش علی عاقبت به خیری و سعادت را قرار دادم. او که ولی و یاور دین من است و شاهد در خلقم و امین بر وحیم است. دعوت کننده به راهم و خزانه دار علمم حسن را از او به وجود آوردم.
سپس این نعمت را به فرزند حسن که "رحمة للعالمین" است، کامل می کنم، برای او کمال موسی و جمال عیسی و صبر ایوب خواهد بود. سَیَذِلُّ أَوْلِیائِی فِی زَمانِهِ وَیُتَهادی رُءُوسُهُم کَما یُتَهادی رُءُوسُ التُّرْکِ وَالدِّیْلَمِ، فَیُقْتَلُونَ وَیُحْرَقُونَ وَیَکُونُونَ خائِفِینَ مَرْعُوبِینَ وَجِلِینَ، تُصْبَغُ الأَرْضُ بِدِمائِهِمْ وَیَفْشُو الْوَیْلُ وَالرِّنَةُ فِی نِسائِهِمْ، أُولئِکَ أَوْلِیائِی حَقّاً، بِهِمْ أَدْفَعُ کُلَّ فِتْنَةٍ عَمْیاءَ حَنْدَس وَبِهِمْ أَکْشِفُ الزَّلازِلَ وَأَرْفَعُ الآصارَ وَالأَغْلالَ، أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.
قال عبد الرحمن بن سالم: قال لی أبوبصیر: لو لم تسمع فی دهرک إلّا هذا الحدیث لکفاک، فصنه إلّا عن أهله.
۱۰۹ - وأخبرنا جماعة، عن التلعکبری، عن أبی علیّ أحمد بن علیّ الرازی الأیادی قال: أخبرنی الحسین بن علیّ، عن علیّ بن سنان الموصلی العدل، عن أحمد بن محمّد الخلیلی، عن محمّد بن صالح الهمدانی، عن سلیمان بن أحمد، عن زیاد بن مسلم وعبد الرحمن بن یزید بن جابر، عن سلام قال: سمعت أباسلمی راعی النبی (صلی الله علیه و آله) یقول:
به زودی اولیای من در زمان [غیبت] او خوار می شوند، سرهای آن ها را می کوبند؛ همچنان که سرهای ترک و دیلم را می کوبند. دائماً با کشتار و آتش و ترس و رعب و وحشت همراه هستند و زمین با خون آن ها رنگی می شود. در بین زن های آن ها ناله و گریه و زجّه ظاهر می شود. آنان حقیقتاً اولیای من هستند، به واسطه آن ها هر فتنه ظلمانی را دفع می کنم و به وسیله ایشان زلزله ها و دگرگونی ها را از بین می برم.
«آن ها کسانی هستند که صلوات و رحمت و مغفرت پروردگارشان برای آن ها است و ایشان هدایت شدگانند».(۸۳)
عبدالرحمن بن سالم گفته است: ابو بصیر به من گفت: اگر در زندگی دنیا هیچ حدیثی نشنیده ای به جز این حدیث، تو را کفایت می کند، پس آن را به جز از اهلش حفظ کن.
۹ / ۱۰۹ - سلام [بن ابی عمرة] گفته که از ابا سلمی چوپان پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیدم که سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: سَمِعْتُ لَیْلَةً أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّماءِ قالَ العَزِیزُ جَلَّ ثَناؤُهُ: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ قُلْتُ: وَ الْمُؤْمِنُونَ قالَ: صَدَقْتَ.
یا مُحَمَّدُ مَنْ خَلَّفْتَ لأُمَّتِکَ؟ قُلْتُ: خَیْرُها.
قالَ: عَلِیُّ بْنُ أَبِی طالِبِ (علیه السلام)؟ قُلْتُ: نَعَمْ، یا رَبِ.
قالَ: یا مُحَمَّد! إِنِّی اطَّلَعْتُ عَلَی الأَرْضِ اِطّلاعَةً فَاَخْتَرْتُکَ مِنْها فَشَقَقْتُ لَکَ اِسْماً مِنْ أَسْمائِی فَلا أُذْکَرُ فِی مَوْضِعٍ إِلّا وَذُکِرْتَ مَعِی، فَأَنَا الْمَحْمُودُ وَأَنْتَ مُحَمَّدٌ، ثُمَّ اطَّلَعْتُ الثّانِیَةَ فَاخْتَرْتُ مِنْها عَلِیّاً وَشَقَقْتُ لَهُ اِسْماً مِنْ أَسْمائِی، فَأَنَا الأَعْلی وَهُوْ عَلِیٌّ.
می گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرمودند: شبی که به آسمان برده شدم، خداوند تبارک و تعالی فرمود: «پیامبر به آنچه که پروردگارش به او نازل کرده است ایمان آورد».
عرض کردم: «و مؤمنان»؟(۸۴) فرمود: راست گفتی.
ای محمّد! چه کسی را برای امّتت جانشین خودت قرار دادی؟
عرض کردم: بهترین آن ها را.
فرمود: علی بن ابی طالب را؟
عرض کردم: بله، ای پروردگارم.
فرمود: ای محمّد! من به زمین [و اهل آن] توجّه [و عنایتی] کردم و از میانشان تو را انتخاب کردم و برای تو نامی از نام های خودم برگزیدم [نام تو را از نام خودم گرفتم] پس هر کجا من یاد شوم تو هم همراه من یاد می شوی، پس من محمودم و تو محمّد. سپس بار دیگر[به زمین و اهلش]توجّه کردم و از میان آن ها علی را اختیار کردم و برای او هم نامی از نام های خودم را برگزیدم، پس من اعلی هستم و او علی.
یا مُحَمَّدُ! إِنِّی خَلَقْتُکَ وَخَلَقْتُ عَلِیّاً وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنَ والْحُسَیْنَ مِنْ شَبَحِ نُورٍ مِنْ نُورِی وَعَرَضْتُ وِلایَتَکُمْ عَلی أَهْلِ السَّماواتِ وَالأَرْضِینَ، فَمَنْ قَبِلَها کانَ عِنْدِی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ جَحَدَها کانَ عِنْدِی مِنَ الْکافِرِینَ.
یا مُحَمَّدُ! لَوْ أَنَّ عَبْداً مِنْ عِبادِی عَبَدَنِی حَتّی یَنْقَطِعَ وَیَصِیرَ مِثْلَ الشِّنِ البالِی، ثُمَّ أَتانِی جاحِداً بِوِلایَتِکُمْ ما غَفَرْتُ لَهُ حَتّی یَقِرَّ بِوِلایَتِکُمْ.
یا مُحَمَّدُ! أَ تُحِبُّ أَنْ تَراهُمْ؟ قُلْتُ: نَعَمْ یا رَبِ. فَقالَ: إِلْتَفِتْ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ.
فَالْتَفَتُّ فَإِذا أَنَا بِعَلِیٍ وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَعَلِیٍ وَمُحَمَّدٍ وَجَعْفَرٍ وَمُوسی وَعَلِیٍ وَمُحَمَّدٍ وَعَلِیٍ وَالْحَسَنِ وَالْمَهْدِی (علیهم السلام) فی ضَحْضاحٍ مِنْ نُورٍ قیِامٌ یُصَلُّونَ وَالْمَهْدِیُّ فِی وَسَطِهِمْ کَأَنَّهُ کَوْکَبٌ دُرِّیٌ.
ای محمّد! من، تو و علی و فاطمه و حسن و حسین را از شبح و شمایل نور خودم خلق کردم و ولایت شما را بر اهل آسمان ها و زمین ها ارائه کردم، پس کسی که ولایت شما را پذیرفت در نظر من از مؤمنین است و کسی که ولایت شما را انکار کرد، در نظر من از کافران است.
ای محمّد! اگر بنده ای از بندگانم آن قدر عبادتم کند تا این که بند بندش از هم جدا شود و مثل مشک خشک و پوسیده بیابان شود، بعد [روز قیامت] در حالی [به محضر من] بیاید که منکر ولایت شما باشد، تا اقرار به ولایت شما نکند او را نخواهم بخشید.
ای محمّد! دوست داری آن ها را ببینی؟
عرض کردم: بله، ای پروردگارم.
فرمود: به سمت راست عرش توجّه کن. توجّه کردم و دیدم که علی و فاطمه و حسن و حسین و علی و محمّد و جعفر و موسی و علی و محمّد و علی و حسن و مهدی در دریای کم عمقی از نور ایستاده و نماز می خوانند، و مهدی در وسط آن هاست و مثل ستاره درخشان می ماند.
فَقالَ: یا مُحَمَّد! هؤُلاءِ الْحُجَجُ وَهذا الثّائِرُ مِنْ عِتْرَتِکَ.
یا مُحَمَّدُ! وَعِزَّتِی وَجَلالِی إنَّهُ الْحُجَّةُ الْواجِبَةُ لأُِولِیائِی وَالْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدائِی.
۱۱۰ - وروی جابر الجعفی قال: سألت أباجعفر (علیه السلام) عن تأویل قول الله - عزّوجلّ - «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ الله اثْنا عَشَرَ شَهْراً فی کِتابِ الله یَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ» قال: فَتَنَفَّسَ سَیِّدِی الصُّعَداء، ثمّ قال:
یا جابِرُ أَمَّا السَّنَةُ فَهِیَ جَدِّی رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) وَشُهُورُها اِثْنا عَشَرَ شَهْراً فَهُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَإِلَیَّ وَإِلی اِبْنِی جَعْفَرٍ وَابْنِهِ مُوسی وَابْنِهِ عَلِیٍ وَابْنِهِ مُحَمَّدٍ وَابْنِهِ عَلِیٍ وَإِلی ابْنِهِ الْحَسَنِ وَإِلی ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الْهادِی الْمَهْدِی، اِثْنا عَشَرَ إِماماً حُجَجُ الله فِی خَلْقِهِ وَأُمَناؤُهُ عَلی وَحْیِهِ وَعِلْمِهِ.
ای محمّد! اینان حجّت هایی خدایند واین منتقم از عترت تو می باشند.
فرمود: ای محمّد! به عزّت و جلالم قسم که او حجّت واجبه برای اولیای من است [اطاعتش برای اولیاء الله واجب است]و از دشمنانم انتقام خواهد گرفت.
۱۰ / ۱۱۰ - جابر جعفی گفته است: از امام باقر (علیه السلام) پیرامون تأویل این آیه قرآن سؤال کردم که می فرماید: «همانا عدد ماه ها نزد خدا [که به حساب حقّ و صلاح خلق است] در کتاب الهی دوازده ماه است، از آن روزی که خدا آسمان و زمین را آفرید، از آن دوازده ماه، چهار ماه آن حرام خواهد بود. این است دستور دین استوار و محکم، پس در آن ماه ها تعدی و ستم در حقّ خود و دیگران نکنید».(۸۵) آن گاه حضرت نفس عمیقی کشیدند [یا آه بلندی کشید] بعد فرمودند: ای جابر! امّا سال، پس جدّ ما رسول خداست و ماه های آن دوازده ماه هستند و عبارتند از: امیرالمؤمنین [امام حسن و امام حسین و امام سجاد]تا می رسد به من و می رسد به پسرم جعفر، و پسرش موسی و پسرش علی و پسرش محمّد و پسرش علی و پسرش حسن و به پسرش محمّد که هادی مهدی است، دوازده امام که حجّت های خدا در میان خلق خدا بوده و امین بر وحی و علم الهی هستند.
وَالأَرْبَعَةُ الْحُرُمُ الَّذِینَ هُمُ الدِّینُ الْقَیِّمُ، أَرْبَعَةُ مِنْهُمْ یَخْرُجُونَ بِاسْمٍ واحِدٍ: عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وأَبِی عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلِیِ بْنِ مُوسی وَعَلِیّ بْن مُحَمَّدٍ(علیهم السلام) فَالإِقْرارُ بِهؤُلاءِ هُوَ الدِّینُ القَیِّمُ «فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ» أَیَ قُولُوا بِهِمْ جَمِیعاً تَهْتَدُوا.
۱۱۱ - أخبرنا جماعة، عن أبی عبد الله الحسین بن علیّ بن سفیان البزوفری، عن علیّ بن سنان الموصلی العدل، عن علیّ بن الحسین، عن أحمد بن محمّد بن الخلیل، عن جعفر بن أحمد المصریّ، عن عمّه الحسن بن علیّ، عن أبیه، عن أبی عبد الله جعفر بن محمّد، عن أبیه الباقر، عن أبیه ذی الثفنات سیّد العابدین، عن أبیه الحسین الزّکیّ الشّهید، عن أبیه أمیرالمؤمنین (علیهم السلام) قال:
قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) - فِی اللَّیْلَةِ الَّتِی کانَتْ فِیها وَفاتُهُ - لِعَلِیٍ (علیه السلام):
یا أَبَاالْحَسَنِ أَحْضِرْ صَحِیفَةً وَدَواةً.
و چهار ماه محترم که دین مستحکم هستند، چهار تن از آن ها هستند که با یک نام خارج شده اند و عبارتند از: علی امیرالمؤمنین و پدرم علی بن الحسین و علی بن موسی و علی بن محمّد [امام هادی](علیهم السلام). پس اقرار به ولایت این چهار امام، همان دین مستحکم است. «پس در مورد ایشان بر خودتان ظلم نکنید» یعنی به همه آن ها معتقد باشید تا هدایت شوید.
۱۱ / ۱۱۱ - امام صادق از پدرش امام باقر، از پدرش صاحب پینه ها(۸۶) [امام سجاد]آقای عبادت کنندگان، از پدرش حسین شهید پاک و طاهر، از پدرش امیرالمؤمنین (علیهم السلام) نقل می فرماید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در شبی که از دنیا رفتند، به علی (علیه السلام) فرمودند: ای ابا الحسن! ورق و جوهری آماده کن.
فَأَمْلأَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) وَصِیَّتَهُ حَتّی اِنْتَهی إِلی هذَا الْمَوْضِعِ فَقالَ:
یا عَلِیُّ! إنَّهُ سَیَکُونُ بَعْدِی اثْنا عَشَرَ إِماماً وَمِنْ بَعْدِهِمْ اثْنا عَشَرَ مَهْدِیّاً.
فَأَنْتَ یا عَلِیُّ أَوَّلُ الإثْنی عَشَرَ إماماً، سَمّاکَ الله تَعالی فِی سَمائِهِ: عَلِیّاً الْمُرْتَضی وَأَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَالصِّدِّیقَ الأَکْبَرِ وَالْفارُوقَ الأَعْظَمِ وَالْمَأْمُونَ وَالْمَهْدِیَّ فَلا تَصِحُّ هذِهِ الأَسْماءُ لأِحَدٍ غَیْرکَ.
یا عَلِیُّ أَنْتَ وَصِیِّی عَلی أَهْلِ بَیْتِی، حَیِّهِمْ وَمَیِّتِهِمْ وَعَلی نِسائِی، فَمَنْ ثَبَّتَها لَقِیتُنِی غَداً وَمَنْ طَلَّقْتَها فَأَنا بَرِیء مِنْها، لَمْ تَرَنِی وَلَمْ أَرَها فِی عَرْصَةِ الْقِیامَةِ، وَأَنْتَ خَلِیفَتِی عَلی أُمَّتِی مِنْ بَعْدِی.
حضرت وصیتشان را به امیرالمؤمنین (علیه السلام) املا فرمودند، تا این که به اینجا رسید:
علی جان! به زودی پس از من دوازده امام خواهند بود و بعد از آن ها دوازده مهدی، و تو اولین نفر از دوازده امام هستی. خداوند تبارک و تعالی تو را در آسمانش، علی مرتضی و امیرمؤمنان و صدیق اکبر [تصدیق کننده بزرگ پیامبر] و فاروق اعظم [به وسیله تو، بین حقّ و باطل فرق گذاشته می شود] و مأمون و مهدی نامیده است و این اسامی برای احدی به جز تو صحیح نیست.
علی جان! تو وصی من و سرپرست اهل بیتم هستی چه زنده و چه مرده آنان و همچنین بر زنانم وصی من خواهی بود، پس هر کدام را که در عقد ازدواج من باقی گذاری فردای قیامت مرا ملاقات می کند، و هر کدام را که تو طلاق بدهی من از او بیزارم، و در قیامت نه مرا می بیند و نه من او را می بینم.(۸۷) تو پس از من جانشین و خلیفه ام بر امّتم فَإِذا حَضَرَتْکَ الْوَفاةُ فَسَلِّمْها إِلی ابْنِی الْحَسَنِ البَرِّ الْوصُولِ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلَی ابْنِی الْحُسَیْنِ الشَّهِیدِ الزَّکِیِ الْمَقْتُولِ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی ابْنِهِ سَیِّدِ الْعابِدِینَ ذِی الثَّفَناتِ عَلِیٍ ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ مُحَمَّدٍ الباقِرِ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ جَعْفَرٍ الصّادِقِ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ مُوسَی الْکاظِمِ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ عَلِیٍ الرِّضا، فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ مُحَمَّدٍ الثِّقَةِ التَّقِیِ ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ عَلِیٍ النّاصِح، فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ الْحَسَنِ الْفاضِلِ، فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ فَلْیُسَلِّمْها إِلی اِبْنِهِ مُحَمَّدٍ الْمُسْتَحْفِظِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ(علیهم السلام).
فَذلِکَ اِثْنا عَشَرَ إماماً، ثُمَّ یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ اِثْنا عَشَرَ مَهْدِیّاً، (فَإِذا حَضَرَتْهُ الوَفاةُ) فَلْیُسَلِّمْها
هستی. زمانی که وفات تو رسید وصایت و جانشینی مرا به پسرم حسن که نیکوکار و رسیده به حقّ است تسلیم کن. زمان مرگ او که فرا رسید آن را به فرزندم حسین، پاک وشهید بسپارد، و وقتی که وفات او فرا رسید آن را به فرزندش آقا و سیّد عبادت کنندگان و صاحب ثفنات «علی» واگذار نماید، و هرگاه زمان فوت او رسید آن را به فرزندش محمّد باقر تسلیم کند، و زمانی که مرگ او رسید آن را به پسرش جعفر صادق بسپارد، و آن گاه که مرگ او فرا رسید به فرزندش موسی کاظم واگذار کند، و وقتی که مرگ او فرا رسید به فرزندش علی «رضا» تسلیم کند، و زمانی که وفات او رسید آن را به فرزندش محمّد ثقه «تقی» بسپارد و زمانی که مرگ او فرا رسید آن را به فرزندش علی «ناصح» واگذار نماید، و زمانی که مرگ او رسید آن را به پسرش حسن «فاضل» بسپارد، و زمانی که مرگ او فرا رسید آن را به فرزندش [محمد] که حافظ شریعت و آل محمد (صلی الله علیه و آله) است بسپارد.
این دوازده امام بود، بعد از ایشان دوازده مهدی خواهد بود، پس وقتی که زمان رحلت امام دوازدهم رسید، وصایت و جانشینی من را به فرزندش که اولین و برترین
إِلی اِبْنِهِ أَوَّلُ الْمُقَرَّبِینَ، لَهُ ثَلاثَةُ أَسامِی: اِسْمٌ کَاِسْمِی وَاِسْمُ أَبِی وَهُوَ عَبْدُ الله وَأَحْمَدُ وَالاِسْمُ الثّالِثِ الْمَهْدِیّ هُوَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ.
۱۱۲ - وأخبرنی جماعة، عن عدّة من أصحابنا، عن محمّد بن یعقوب، عن أبی علیّ الأشعری، عن الحسین بن عبد الله، عن الحسن عن موسی الخشّاب، عن الحسن بن سماعة، عن علیّ بن الحسن بن رباط، عن ابن أُذینة، عن زرارة قال:
سَمِعْتُ اَباجَعْفَرٍ (علیه السلام) یَقُولُ: الإِثْنا عَشَرَ الإِمامُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ کُلُّهُمْ مُحَدَّثٌ [مِنْ وُلْدِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) وَوُلْدِ عَلِیِ بْنِ أَبِی طالِبٍ (علیه السلام) فَرَسُولُ الله وَعَلِیٌ (علیهما السلام) هُمَا الوالِدانِ.
۱۱۳ - وبهذا الإسناد، عن محمّد بن یحیی، عن محمّد الحسین، عن مسعدة بن زیاد، عن أبی عبد الله (علیه السلام) ومحمّد بن الحسین، عن إبراهیم بن أبی یحیی المدنی، عن أبی هارون العبدی، عن أبی سعید الخدری قال: کنت حاضراً لمّا هلک أبوبکر واستخلف عمر أقبل یهودی من
مقربین است تسلیم نماید، و او سه نام دارد، یک نامش مانند نام من است، و نام دیگرش مثل نام پدر من است و آن عبد الله و احمد است و سومین نام او مهدی خواهد بود و او(۸۸) اولین مؤمنان است.
۱۲ / ۱۱۲ - زرارة [بن اعین گفته که از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: دوازده امام از آل محمّد همگی محدَّث بوده و از اولاد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و علی بن ابی طالب (علیه السلام) هستند. پس رسول خدا و علی (علیهم السلام) پدران آن ها هستند.
۱۳ / ۱۱۳ - مرحوم کلینی با دو سند متصل از امام صادق (علیه السلام) و سپس ابوسعید خدری(۸۹) نقل می کند که [ابوسعید] گفت: وقتی ابوبکر به هلاکت رسید و عمر عظماء یثرب یزعم یهود المدینة أنّه أعلم أهل زمانه حتّی رفع إلی عمر، فقال له: یا عمر إنّی جئتک أرید الإسلام، فإن خبّرتنی عمّا أسألک عنه فأنت أعلم أصحاب هذا الکتاب والسنّة، وجمیع ما أرید أن أسأل عنه قال: فقال (له): عمر إنّی لست هناک، لکنّی أرشدک إلی من هو أعلم أمّتنا بالکتاب والسنّة وجمیع ما قد تسأل عنه، وهو ذاک - وأومأ إلی علیّ (علیه السلام) -.
فقال له الیهودی: یا عمر إن کان هذا کما تقول فما لک وبیعة النّاس! وإنّما ذاک أعلمکم؟ فزبره عمر.
ثمّ إنّ الیهودی قام إلی علیّ (علیه السلام) فقال: أنت کما ذکر عمر؟ فقال: وما قال عمر؟ فأخبره،
جانشین او شد، من خودم حاضر و شاهد بودم که یکی از بزرگان یهود که یهودیان مدینه گمان می کردند او عالم ترین مردم عصر خودش هست آمد تا به عمر رسیده و به او گفت: ای عمر من آمده ام تا نزد تو مسلمان شوم! اگر تو از آنچه که می پرسم جواب دادی، پس معلوم می شود که تو عالم ترین اصحاب این کتاب [قرآن] و سنت [رسول الله (صلی الله علیه و آله)] هستی و تمامی آنچه را که می خواهم سؤال کنم می دانی. عمر به او گفت: من در این مقام [علمی] نیستم. امّا تو را راهنمایی می کنم به کسی که عالم ترین امّت ما به کتاب و سنت است و به هرچه که بپرسی عالم است، او آن مرد است. و اشاره به علی (علیه السلام) کرد. یهودی گفت: ای عمر! اگر این گونه است که تو می گویی، پس تو چه حقّی داری که مردم با تو بیعت کنند در حالی که آن مرد عالم ترین شماست؟ عمر او را از حرف زدن منع کرده و تهدیدش کرد.
بعد یهودی برخاست و به سمت علی (علیه السلام) رفت و خطاب به حضرت عرض کرد: تو آن گونه هستی که عمر گفت؟ حضرت فرمودند: عمر چه گفته؟ یهودی ماجرا را به
قال: فإن کنت کما قال عمر سألتک عن أشیاء أرید أن أعلم هل یعلمها أحد منکم فأعلم أنّکم فی دعواکم خیر الأمم وأعلمها صادقون، ومع ذلک أدخل فی دینکم الإسلام.
فقال أمیر المؤمنین علی (علیه السلام):
نَعَمْ، أَنَا کَما ذَکَرَ لَکَ عُمَرُ، سَلْ عَمّا بَدا لَکَ أُخْبِرُکَ عَنْهُ إِنْ شآءَ الله تَعالی
قالَ: أَخْبِرْنِی عَنْ ثَلاثَةٍ وَثَلاثَةٍ وَواحِدَةٍ.
قالَ لَهُ عَلِیٌ (علیه السلام): یا یَهُودِیُّ لِمَ لَمْ تَقُلْ أَخْبِرْنِی عَنْ سَبْعٍ؟
فَقالَ الْیَهُودِیُّ: إنَّکَ إِنْ أَخْبَرْتَنِی بِالثَّلاثِ سَأَلْتُکَ عَنِ الثَّلاثِ وَإلاّ کَفَفْتُ، وَإِنْ أَجَبْتَنِی فِی هذِهِ السَّبْعِ فَأَنْتَ أَعْلَمُ أَهْلِ الأَرْضِ وَأَفْضَلُهُمْ وَأَوْلَی النَّاسِ بِالنّاسِ.
حضرت خبر داده و گفت: اگر تو همان گونه هستی که عمر گفته، اموری را از تو می پرسم و می خواهم بدانم آیا کسی از شما آن مسائل را می داند؟ و این که ادّعا می کنید که بهترین و عالم ترین امّت ها هستید، راست می گویید؛ تا با توجّه به صدق شما در ادعای تان، به دین شما داخل شوم و مسلمان گردم.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: بله، من همان گونه هستم که عمر گفته است، از هر چیزی که برای تو پیش آمده بپرس تا ان شاء الله به تو جواب دهم.
یهودی عرض کرد: از سه و سه و یک به من خبر دهید.
حضرت فرمودند: ای یهودی چرا نگفتی از هفت به من خبر بده؟
یهودی گفت: اگر به سه تای اوّل خبردادی و جواب دادی سه تای دوم را از شما می پرسم در غیر این صورت [اگر سه تای اولی را جواب ندادی] ادامه نمی دهم و برای من کفایت می کند، و امّا اگر به هر هفت تا جواب دادی، پس شما عالم ترین وبرترین اهل زمین بوده و به مردم از خودشان سزاوارتر هستید. [یعنی نسبت به جان و مال مردم از خودشان بیشتر حقّ دارید.]
فَقالَ: سَلْ عَمّا بَدا لَکَ یا یَهُودِیُّ.
قالَ: أَخْبِرْنِی عَنْ أَوَّلِ حَجَرِ وَضَعَ عَلی وَجْهِ الأَرْضِ وَأَوَّلِ شَجَرَةٍ غُرِسَتْ عَلی وَجْهِ الأَرْضِ وَأَوَّلِ عَیْنٍ نُبِعَتْ عَلی وَجْهِ الأَرْضِ.
فَأَخْبَرَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام).
ثُمَّ قالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ هذِهِ الأُمَّةِ کَمْ لَها مِنْ إمامٍ هُدیً؟ وَأَخْبِرْنِی عَنْ نَبِیِّکُمْ مُحَمَّدٍ أَیْنَ مَنْزِلُهُ فِی الْجَنَّةِ؟ وَأَخْبِرْنِی مَنْ مَعَهُ فِی الْجَنَّةِ؟
فَقالَ لَه أَمِیرُ الْمُؤمِنِین (علیه السلام): إِنَّ لِهذِهِ الأُمَّةِ اثْنی عَشَرَ إِماماً هُدیً مِنْ ذُرِّیةِ نَبِیِّها وَهُمْ مِنِّی.
وَأَمّا مَنْزِلُ نَبِیِّنا (صلی الله علیه و آله) فِی الْجَنَّةِ فَهُوَ أَفْضَلُها وَأَشْرَفُها جَنَّةُ عَدْنٍ.

حضرت فرمودند: از آنچه که برای تو پیش آمده بپرس.
یهودی گفت: از اولین سنگی که بر روی زمین قرار داده شد، و اولین درختی که بر روی زمین کاشته شد، و اولین چشمه ای که بر روی زمین جاری شد به من خبر بده.
حضرت هر سه را بیان فرمودند.
بعد یهودی به حضرت عرض کرد: از این امّت به من خبر بدهید که چند امام هدایت گر دارد؟ و از پیامبرتان که جایگاهش در بهشت کجاست؟ و چه کسانی در بهشت همراه او هستند؟
امیرمؤمنان فرمودند: برای این امّت دوازده امام هدایت کننده است که از ذریه پیامبر این امّت و از نسل من هستند. امّا منزل پیامبر ما (صلی الله علیه و آله) در بهشت بالاترین و شریف ترین جای بهشت؛ یعنی همان بهشت عدن است.
وَأَمّا مَنْ مَعَهُ فِی مَنْزِلِهِ مِنْها فَهؤُلاءِ الاِثْنا عَشَرَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ وَأُمُّهُمْ وَجَدَّتُهُمْ - أُمّ أُمِّهِمْ - وَذَرارِیهِم، لا یَشْرِکُهُم فِیها أَحَدٌ.
۱۱۴ - و بهذا الإسناد، عن محمّد بن یعقوب، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقی، عن أبی هاشم داود بن القاسم الجعفری، عن أبی جعفر الثانی (علیه السلام) قال:
أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤمِنِینَ (علیه السلام) وَمَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍ (علیه السلام) وَهُوَ مُتَّکِئٍ عَلی یَدِ سَلْمانَ، فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرامِ، إِذْ أَقْبَل رَجُلٌ حَسَنُ الْهَیْئَةِ وَالِلّباسِ، فَسَلَّمَ عَلی أَمِیِر الْمُؤْمِنِینِ (علیه السلام) فَرَدَّ (علیه السلام) فَجَلَسَ، ثُمَّ قالَ:
یا أَمِیَر الْمُؤْمِنیِنَ! أَسْأَلُکَ عَنْ ثَلاث مَسائِلَ إِنْ أَخَبْرتَنِی بِهِنَّ عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ قَدْ رَکِبُوا مِنْ
و امّا کسانی که از این امّت در منزل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همراه اویند، همان دوازده نفر از ذریه ایشان و مادرشان و جده آن ها؛ یعنی مادر مادرشان و فرزندان آن ها می باشند و در این مقام هیچ کس با آن ها شریک نیست.
۱۴ / ۱۱۴ - ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری(۹۰) از امام جواد (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: امیرالمؤمنین (علیه السلام) همراه امام حسن مجتبی (علیه السلام) که به دست سلمان تکیه داده بود، وارد مسجد الحرام شدند، در همین حین مردی با چهره و لباسی مناسب و خیلی خوب جلو آمد و به امیرمؤمنان سلام کرد، امام جواب سلام او را داده و نشستند، بعد آن مرد عرض کرد: ای امیرمؤمنان! از شما سه مسأله می پرسم، اگر جواب آن ها را دادی می فهمم که مردم نسبت به ولایت و امر شما بر آنچه که از آن ها گذشته سوار شده اند [یعنی به دوره جاهلیت برگشته اند] و در دنیا و آخرت از عذاب الهی ایمن أَمْرِکَ ما قَضی عَلَیْهِمْ، وَإِنْ لَیْسُوا بِمَأْمُونِینَ فِی دُنْیاهُمْ وَآخِرَتِهِمْ، وَإِنْ تَکُنِ الأُخْری عَلِمْتُ أَنَّکَ وَهُمْ شَرْعٌ سِوآءٌ.
فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام): سَلْنِی عَمّا بَدا لَکَ.
قالَ: أَخْبِرنِی عَنِ الرَّجُلِ إِذا نامَ أَیْنَ تَذْهَبُ رُوحُهُ وَعَنِ الرَّجلِ کَیْفَ یَذْکُرُ وَیَنْسِی وَعَنِ الرَّجُلِ یُشْبِهُ وَلَدَهُ الأَعْمامَ وَالأَخوالَ؟
فَالْتَفَتَ أَمِیر المُؤْمِنِینَ (علیه السلام) إِلیَ الْحَسَنِ (علیه السلام) فَقالَ: یا أَبامُحَمَّدٍ! أَجِبْهُ.
فَأَجابَهُ الْحَسَنُ (علیه السلام).
فَقالَ الرَّجُلُ: أَشَهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا الله وَلَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِها، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله وَلَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِذَلِکَ.
نخواهند بود، و امّا اگر به گونه ای دیگر بود [و جواب ندادی] می فهمم شما با آن ها شریعت مساوی دارید [و هیچ برتری نسبت به آن ها نداری.]
حضرت فرمودند: از آنچه که برایت پیش آمده بپرس.
آن مرد عرض کرد: به من خبر بده از مردی که می خوابد، روحش کجا می رود؟ و [بگو] انسان چگونه یاد می آورد و فراموش می کند؟ و [باز بگو] از مردی که فرزندش به عموها و دایی هایش شبیه می شود؟
امیرالمؤمنین (علیه السلام) متوجّه به حسن (علیه السلام) شده و فرمودند: ای ابا محمّد! جواب او را بده و امام حسن (علیه السلام) هم جواب او را داد.
مرد گفت: شهادت می دهم به این که خداوندی بجز خدای متعال نیست و پیوسته به آن شهادت می دهم.
و شهادت می دهم که محمّد (صلی الله علیه و آله) رسول خدا است و همیشه به آن شهادت می دهم.
وَأَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّ رَسُولِ الله وَالْقائِمُ بِحُجَّتِهِ - وَأَشارَ إِلی أَمِیر المُؤْمِنِینَ (علیه السلام) - وَلَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِها.
وَأَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّهُ وَالْقائِمُ بِحُجَّتِهِ - وَأَشارَ إِلیَ الْحَسَنِ -.
وَأَشَهْدُ أَنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍ وَصِیُّ أَبِیهِ وَالْقائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَکَ.
وَأَشْهَدُ عَلی عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ أَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ الْحُسَیْنِ بَعْدَهُ.
وَأَشْهَدُ عَلی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِ أَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ.
وَأَشْهَدُ عَلی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ أَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍ.
وَأَشْهَدُ عَلی مُوسی أَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ جَعْفَرِ بِنْ مُحَمَّدٍ.
وَأَشْهَدُ عَلی عَلِیِ بْنِ مُوسی أَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ مُوسی بْنِ جَعْفَرٍ.
و شهادت می دهم که تو وصی رسول خدا و قیام کننده به حقّ و حجّت او هستی - اشاره به امیرالمؤمنین کرد - و همیشه به این شهادت می دهم.
و شهادت می دهم که تو وصی و قیام کننده و حجّت او هستی و اشاره به حسن کرد.
و شهادت می دهم که پس از تو، حسین بن علی وصی پدرش بوده و قائم به حقّ و حجّت خداست.
و شهادت می دهم که پس از حسین، علی بن الحسین قائم به امر امامت است.
و شهادت می دهم که پس از علی بن الحسین، محمّد بن علی قائم به امر امامت است.
و شهادت می دهم که پس از محمّد بن علی، جعفر بن محمّد قیام کننده به امر امامت است.
و شهادت می دهم که پس از جعفر بن محمّد، موسی قائم بر امر امامت است.
و شهادت می دهم که پس از موسی بن جعفر، علی بن موسی قائم به امر امامت است.
و شهادت می دهم که پس از علی بن موسی، محمّد بن علی قائم بر امر امامت است.
وَأَشْهَدُ عَلی مُحَمّدِ بْنِ عَلِیٍ أَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِ بْنِ مُوسی
وَأَشْهَدُ عَلی عَلِیِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِأَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ مُحَمّدِ بْنِ عَلِیٍ.
وَأَشْهَدُ عَلی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍ بَأَنَّهُ الْقائِمُ بِأَمْرِ عَلِیِ بْنِ مُحَمَّدٍ.
وَأَشْهَدُ عَلی رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ لا یُکَنّی وَلا یُسَمّی حَتّی یَظْهَرَ أَمْرُهُ فَیَمْلأَهُا عَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً وَالسَّلامُ عَلَیکَ یا أَمِیرَ الْمُؤمِنِینَ وَرَحْمَةُ الله وَبَرکاتُهُ.
ثُمَّ قامَ فَمَضی
فَقالَ أَمَیرُ الْمُؤمِنِینَ (علیه السلام): یا أَبامُحَمَّدٍ! اِتَّبِعْهُ أُنْظُرْ أَیْنَ یَقْصُدَ؟
فَخَرَجَ الْحَسَنُ (علیه السلام) فَقالَ (لَهُ): ما کانَ إِلّا أَنْ وَضَعَ رِجْلَهُ خَارجاً مِنَ الْمَسْجِدِ فَما دُرِیتُ أَیْنَ
و شهادت می دهم که پس از محمّد بن علی، علی بن محمّد قائم به امر امامت است.
و شهادت می دهم بر پس از علی بن محمّد، حسن بن علی قائم به امر امامت است.
و شهادت می دهم بر [امامت] مردی از اولاد حسن(۹۱) که کنیه و اسمش برده نمی شود، تا این که امرش [قیام و ظهورش واقع شده] غلبه کند، و زمین را پر از عدل و داد کند همچنان که پر از ظلم و جور شده است، وسلام بر تو ای امیرمؤمنان و رحمت و برکات خداوند نثار شما باد.
بعد [از ادای این شهادت] برخاست و رفت.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به امام حسن (علیه السلام) فرمودند: ای ابا محمّد! او را دنبال کن ببین کجا می رود؟ امام حسن (علیه السلام) خارج شد [و خیلی زود برگشته] و فرمودند: تا پایش را از مسجد أخذَ مِنْ أَرْضِ الله فَرَجَعْتُ إِلی أَمِیرِ الْمُؤْمنِینَ (علیه السلام) فَأَعْلَمْتُهُ فَقالَ: یا أَبامُحَمَّدٍ! أَ تَعْرِفُهُ؟
فَقُلْتُ: الله وَرَسُولُهُ وَأَمِیرُ الْمُؤمِنِینَ أَعْلَمُ.
فَقالَ (علیه السلام): هُوَ الْخِضْرُ (علیه السلام).
فهذا طرف من الأخبار قد أوردناها، ولو شرعنا فی إیراد (ما) من جهة الخاصّة فی هذا المعنی لطال به الکتاب، وإنّما أوردنا ما أوردنا منها لیصحّ ما قلناه من نقل الطائفتین المختلفتین، ومن أراد الوقوف علی ذلک فعلیه بالکتب المصنّفة فی ذلک فإنّه یجد من ذلک شیئاً کثیراً حسب ما قلناه.
بیرون گذاشت نفهمیدم به کجای زمین خدا رفت؟ لذا به محضر امیرالمؤمنین (علیه السلام) برگشتم و [آنچه را که دیده بودم] اعلام کرده و گفتم.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: ای ابا محمّد! آیا او را شناختی؟
عرض کردم: خدا و رسول خدا و امیرالمؤمنین اعلم و دانا ترند.
حضرت فرمودند: او خضر پیامبر بود.
آنچه که ذکر شد فقط بخشی از اخبار [این موضوع] بود، واگر بخواهیم تمام روایاتی که از طریق خاصه [شیعه] در این باب آمده است را بیان کنیم حتماً کتاب خیلی طولانی می شود. و فقط همین مقدار روایات را از مجموع اخبار این باب بیان نمودیم تا بر گفته ما مبنی بر نقل روایات این باب توسط هر دو طایفه شیعه و سنی صحه بگذارد و اگر کسی بخواهد بر همه اخبار دسترسی پیدا کند، می بایست به کتبی که در این مورد نوشته شده است مراجعه کند(۹۲) که دراین صورت روایات بسیار زیادی بر [حقانیت] گفته ما پیدا می کند.
فإن قیل: دلّوا أوّلاً علی صحّة هذه الأخبار، فإنّها [أخبار] آحاد لا یعوّل علیها فیما طریقه العلم، وهذه مسألة علمیّة، ثمّ دلّوا علی أنّ المعنی بها من تذهبون إلی إمامته فإنّ الأخبار الّتی رویتموها عن مخالفیکم وأکثر ما رویتموها من جهة الخاصّة إذا سلّمت فلیس فیها صحّة ما تذهبون إلیه لأنّها تتضمّن (العدد فحسب، ولا تتضمّن) غیر ذلک، فمن أین لکم أنّ أئمّتکم هم المرادون بها دون غیرهم.
قلنا: أما الّذی یدلّ علی صحّتها فإنّ الشیعة الإمامیّة یروونها علی وجه التواتر خلفاً عن سلف، وطریقة تصحیح ذلک موجودة فی کتب الإمامیّة النصوص علی أمیر المؤمنین (علیه السلام) والطریقة واحدة
اشکال:
اولاً: بر صحّت این اخبار استدلال نموده و ثابت کنید که اخبار تان صحیح است، چرا که تمام این اخبار که روایت کردید، خبر واحد هستند، و در اموری که اثبات شان نیازمند به علم است، خبر واحد قابل اعتماد نیست. [چون خبر واحد علم آور نیست، بلکه حداکثر ظن آور است] و این مسأله هم یک مسأله علمی است.
ثانیاً: استدلال کرده و دلیل بیاورید مبنی بر این که معنای این اخبار همان کسی است که شما به امامتش معتقد هستید، چون اخباری که از مخالفین تان روایت کردید و نیز بیشتر روایاتی که از شیعه روایت کردید، با فرض این که آن ها را بپذیریم، در آن ها دلیلی بر صحّت اعتقاد شما نیست، چون این اخبار فقط بیانگر عدد هستند و چیزی غیر این را نمی گویند، پس شما از کجا می گویید که امامان تان همان ۱۲ عدد روایات است و امامان دیگر را شامل نمی شود؟
جواب اشکال:
امّا آنچه که بر صحّت این اخبار دلالت می کند این است که شیعه امامیه این موضوع و روایات آن را نسل به نسل به صورت تواتر نقل و روایت کرده اند و طریقه تصحیح این دسته از اخبار در کتب امامیه و [باب] نصوص و تصریحات بر ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) موجود می باشد و طریقه این روایات هم یکی است. [بنابراین اخبار این باب خبر واحد نیستند، بلکه متواتر هستند.]
وأیضاً فإنّ نقل الطائفتین المختلفتین المتباینتین فی الإعتقاد یدلّ علی صحّة ما قد اتّفقوا علی نقله لأنّ العادة جاریة أنّ کلّ من اعتقد مذهباً وکان الطریق إلی صحّة ذلک النقل، فإنّ دواعیه تتوفّر إلی نقله، وتتوفّر دواعی من خالفه إلی إبطال ما نقله أو الطعن علیه، والإنکار لراویته، بذلک جرت العادات فی مدائح الرجال وذمّهم وتعظیمهم والنقص منهم.
ومتی رأینا الفرقة المخالفة لهذه الفرقة قد نقلت مثل نقلها ولم تتعرّض للطعن علی نقله
علاوه بر این: دو طایفه ای که در اعتقادات مخالف هم هستند و هر کدام اعتقاداتش با دیگری فرق می کند وقتی خبری را در یک مورد نقل می کنند، دلالت بر صحّت امری دارد که [هر دو طایفه] بر آن اتفاق نظر دارند. [و می بینیم که در اینجا شیعه و سنی در نقل روایات در مورد دوازده امام اتفاق نظر دارند و این در حالی است که در مسأله امامت، دو اعتقاد کاملاً مجزا از همدیگر دارند] به این جهت که عادتاً چنین است که هر کسی که به مذهب و مرامی معتقد است و راه صحیح بودن اعتقادش همان اخبار باشد، مدعیان آن به نقل اخبار روی می آورند، مخالفان شان نیز برای ابطال آن اخبار و انکار روایاتشان به روایات دیگری مراجعه می کنند [نه این که همان اخبار را نقل کنند] عادت در مدح و ستایش افراد و مذمّت آن ها و بزرگ داشتن و یا کوچک شمردن آن ها به همین ترتیب جریان پیدا کرده و شکل گرفته است، که همه چیز در مورد رد یا تأیید افراد عادتاً اخباری است که درباره آن ها است.
با توجّه به این مقدمه، وقتی دیدیم کسانی که با فرقه تشیع مخالف هستند نیز مثل همین اخبار شیعه را نقل کرده و از طرفی متعرض طعن و ایراد گرفتن بر نقل شیعه نشده اند و مضمون خبر را که دلالت بر آن اعتقاد [مثل امامت دوازده امام] دارد را انکار ولم تنکر متضمّن الخبر دلّ ذلک علی أنّ الله تعالی قد تولّی نقله وسخرهم لروایته، وذلک دلیل علی صحّة ما تضمّنه الخبر.
وأمّا الدلیل علی أنّ المراد بالأخبار والمعنی بها أئمّتنا(علیهم السلام) فهو أنّه إذا ثبت بهذه الأخبار أنّ الإمامة محصورة فی الإثنی عشر إماماً، وأنّهم لا یزیدون ولا ینقصون، ثبت ما ذهبنا إلیه، لأنّ الأمّة بین قائلین: قائل یعتبر العدد الّذی ذکرناه فهو یقول:
إنّ المراد بها من یذهب إلی إمامته ومن خالف فی إمامتهم لا یعتبر هذا العدد، فالقول - مع اعتبار العدد - أنّ المراد غیرهم خروج عن الإجماع وما أدّی إلی ذلک وجب القول بفساده.
نکرده، بلکه خودشان هم مبادرت به نقل آن اخبار کرده اند، دلالت بر این امر می کند که خداوند تعالی خود متولی [و هادی] نقل آن اخبار شده و به روایت کردنش توسط مخالفان، ایشان را مسخره نموده [و حجّت را بر آن ها تمام کرده] است و همین دلیل محکمی بر صحّت مضمون خبر است.
امّا دلیل این که مقصود و مراد اخبار به دوازده امام، همان ائمّه ما (علیهم السلام) هستند این است که وقتی به واسطه این اخبار ثابت شد که امامت در دوازده امام محصور بوده و کم و زیاد هم نمی شود، اعتقاد ما ثابت می شود؛ چرا که امّت فقط دو نظریه دارند:
یکی این که همان طور که ما گفتیم عدد را معتبر بداند، چنین کسی می گوید: مراد از دوازده امام، همانی است که امامیه معتقد است.
دوم این که کسی که با امامت ایشان مخالف است این عدد را معتبر نمی داند. بنابراین با فرض معتبر بودن عدد [۱۲] اعتقاد به این که مراد از دوازده امام، کسانی غیر از ائمّه شیعه باشد، خروج از اجماع(۹۳) است و قولی که منجر به خروج از اجماع [مسلمین] شود فسادش ثابت است.
ویدلّ أیضاً علی إمامة ابن الحسن (علیه السلام) وصحّة غیبته ما ظهر وانتشر من الأخبار الشائعة الذائعة عن آبائه (علیهم السلام) قبل هذه الأوقات بزمان طویل من أنّ لصاحب هذا الأمر غیبة، وصفة غیبته وما یجری فیه من الاختلاف، ویحدث فیها من الحوادث، وأنّه یکون له غیبتان إحداهما أطول من الأخری، وأنّ الأولی یعرف فیها خبره، والثانیة لا یعرف فیها أخباره فوافق ذلک علی ما تضمنته الأخبار.
ولو لا صحّتها وصحّة إمامته لما وافق ذلک، لأنّ ذلک لا یکون إلّا بإعلام الله تعالی علی لسان نبیّه (صلی الله علیه و آله) وهذه أیضاً طریقة معتمدة اعتمدها الشیوخ قدیماً.
«روایات ائمّه در مورد غیبت امام زمان (علیه السلام)»:
اخباری که مدّت ها پیش از امامت و غیبت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) از ناحیه پدران بزرگوار ایشان (علیهم السلام) صادر شده و در جامعه اسلامی انتشار یافته است، همگی بر امامت و صحّت غیبت فرزند برومند امام حسن عسکری (علیه السلام) دلالت می کند.
از جمله این که برای صاحب این امر غیبتی است، و [روایاتی مبنی بر] نشانه های غیبت و آنچه که از اختلافات پیش می آید و حوادثی که در زمان غیبت به وقوع می پیوندند و این که ایشان دو غیبت دارد که یکی طولانی تر از دیگری است، در غیبت اوّل از ایشان اخباری در دست هست و خبر شان شناخته شده است، امّا در غیبت دوم اخبار ایشان شناخته نمی شود، و از ایشان خبری در دست نیست.(۹۴)
پس موضوع غیبت [با خصوصیاتی که گفتم] موافق مضمون اخبار و روایات است.
اگر صحّت غیبت و امامت ایشان نبود، موضوعات بالا، با مضمون اخبار موافق نمی شدند، چون این اخبار چیزهایی است که از طرف خداوند بر زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله) جاری شده است. و این راهی است که بزرگان ما از قدیم بر آن اعتماد داشته اند.
ونحن نذکر من الأخبار الّتی تضمّن ذلک طرفاً لیعلم صحّة ما قلناه، لأنّ استیفاء جمیع ما روی فی هذا المعنی یطول، وهو موجود فی کتب الأخبار، من أراده وقف علیه من هناک.
۱۱۵ - فمن ذلک: ما أخبرنا به جماعة، عن أبی محمّد التلعکبری، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن محمّد بن جعفر الأسدی، عن سعد بن عبد الله، عن موسی بن عمر بن یزید، عن علیّ بن أسباط، عن علیّ بن أبی حمزة، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ (علیه السلام) فی قول الله تعالی: «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ» قال:
نُزِلَتْ فِی الإِمامِ فَقالَ: (إِنْ) أَصْبَحَ إِمامُکُمْ غَائِباً عَنْکُمْ فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِإِمامٍ ظاهِرٍ یَأْتِیکُمْ بِأَخْبارِ السَّمآءِ وَالأَرْضِ وَبِحَلالِ الله تَعالی وَحَرامِهِ؟
ثُمَّ قالَ: أَما وَالله ما جاءَ تَأْوِیلُ هذِهِ الآیَةُ وَلابُدَّ أَنْ یَجِیءَ تَأْوِیلُها.
ما فقط بخش کوچکی از اخباری که شامل این مطالب هستند را برای این که صحّت ادعای ما معلوم شود، ذکر می کنیم. چون بیان و به دست آوردن تمامی آنچه که در این زمینه روایت شده و در کتب اخبار موجود است بسیار طولانی خواهد شد. لذا هرکه علاقمند است همه روایات را ببیند به کتب مفصل در این باب مراجعه کند.
۱ / ۱۱۵ - از آن جمله روایات این است که ابو بصیر از امام باقر (علیه السلام) در مورد این آیه کریمه قرآن که می فرماید: [به کافران]بگو اگر آب [که مایه حیات است] به زمین فرو برود، کیست که باز آب گوارا برایتان پدید آورد.» (۹۵) نقل می کند که حضرت فرمودند: این آیه پیرامون امامت نازل شده است، بعد فرمودند: هر وقت امام شما غایب شود و ندانید که در کجاست، پس چه کسی برای شما امامی می آورد که ظاهر بوده و اخبار آسمان و زمین و همچنین حلال و حرام خداوند را برایتان بیان کند؟
سپس فرمودند: بدان، به خدا قسم هنوز تأویل این آیه نیامده و حتماً تأویل آن [که مصداق عینی آن غیبت امام زمان (علیه السلام) است] خواهد آمد.
۱۱۶ - سعد بن عبد الله، عن الحسین بن عمر بن یزید، عن أبی الحسن بن أبی الربیع المدائنی، عن محمّد بن إسحاق، عن أسید بن ثعلبة، عن أمّ هانی قالت لقیت أباجعفر (علیه السلام) فسألته عن قول الله تعالی «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکُنَّسِ» فقال:
إِمامُ یُخْنَسُ فِی زَمانِهِ عِنْدَ انْقِطاعٍ مِنْ عِلْمِهِ عِنْدَ النَّاسِ سَنَةِ سِتِّینَ وَمِائَتَیْنِ، ثُمَّ یَبْدُو کَالشّهابِ الوَقّادِ، فَإِنْ أَدْرَکْتَ ذلِکَ قُرَّتْ عَیْنُکَ.
۱۱۷ - سعد بن عبد الله، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن موسی بن قاسم البجلی وأبی قتادة علیّ بن محمّد بن حفص، عن علیّ بن جعفر، عن أخیه موسی بن جعفر (علیه السلام) قال: قلت له: ما تأویل قول الله تعالی: «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ» فقال:
إِذا فَقَدْتُمْ إِمامُکُمْ فَلَمْ تَرَوْهُ فَماذا تَصْنَعُونَ؟
۲ / ۱۱۶ - امّ هانی گفته است: به محضر امام باقر (علیه السلام) رسیدم و از این آیه قرآن که می فرماید: «قسم به آن ستارگان که حرکت کرده و پنهان می شوند» (۹۶) پرسیدم، حضرت فرمودند: آن امامی است که در زمان خودش و زمانی که علم و آگاهی مردم نسبت به ایشان قطع می شود، او در سال ۲۶۰ه.ق غایب می شود، و بعداً مانند شهاب درخشان در تاریکی شب ظاهر می گردد، پس اگر آن [زمان ظهور] را درک کردی و دیدی، چشمت روشن!
۳ / ۱۱۷ - علی بن جعفر می گوید: از موسی بن جعفر(علیهما السلام) در مورد تأویل و تفسیر آیه کریمه «[به کافران] بگو اگر آب [که مایه حیات است] به زمین فرو رود، کیست که باز آب گوارا برایتان پدید آورد» (۹۷) پرسیدم، فرمودند: زمانی که امامتان را گم کنید و ایشان را نبینید، پس چه می کنید؟
۱۱۸ - و أخبرنی جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفری، عن أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن الشاذان، عن عبد الرحمن بن أبی نجران، عن صفوان بن یحیی، عن أبی أیوب، عن ابی بصیر قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام):
إِنْ بَلَغَکُمْ عَنْ صاحِبِکُمْ غَیْبَةٌ فَلا تُنْکِرُوها.
۱۱۹ - محمّد بن جعفر الأسدی، عن سعد بن عبد الله، عن جعفر بن محمّد بن مالک، عن إسحاق بن محمّد الصیرفی، عن یحیی بن المثنی العطار، عن عبد الله بن بکیر، عن عبید بن زرارة قال:
سَمِعْتُ أبا عبد الله (علیه السلام) یَقُولُ: یَفْقَدُ النَّاسُ إِمامَهُمْ فَیَشْهَدُ الْموسِمَ فَیَراهُمْ وَلا یَرَوْنَهُ.
۱۲۰ - أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد، عن الفضل بن شاذان، عن عبد الله بن جبلّة، عن عبد الله بن المستنیر، عن المفضل بن عمر قال:
۴ / ۱۱۸ - ابو بصیر گفته است: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: اگر زمانی غیبت صاحب تان را به شما خبر بدهند انکار نکنید.
۵ / ۱۱۹ - عبید بن زراره گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: مردم امامشان را گم می کنند، پس ایشان در موسم حجّ حاضر می شود و مردم را می بیند ولی آن ها امام را نمی بینند.
۶ / ۱۲۰ - مفضل بن عمر(۹۸) گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: سَمِعْتُ أبا عبد الله (علیه السلام) یَقُولُ: إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَیْبَتَیْنِ: إِحْداهُما تَطُولُ حَتّی یَقُولُ بَعْضُهُمْ: ماتَ، وَیَقُولُ بَعْضُهُمْ: قُتِلَ، وَیَقُولُ بَعْضُهُمْ: ذَهَبَ، حَتّی لا یَبْقی عَلی أَمْرِهِ مِنْ أَصْحابِهِ إِلاّ نَفَرٌ یَسِیرٌ لا یَطَّلِعُ عَلی مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِنْ وُلْدِهِ وَلا غَیْرِهِ إِلّا الْمَوْلَی الَّذِی یَلِی أَمْرَهُ.
۱۲۱ - وبهذا الإسناد، عن الفضل بن شاذان النیشابوری، عن عبد الرحمن بن أبی نجران، عن علیّ بن أبی حمزة، (عن أبی بصیر)، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
لا بُدَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ مِنْ عُزْلَةٍ، وَلا بُدَّ فِی عُزْلَتِهِ مِنْ قُوَّةٍ، وَما بِثَلاثِینَ مِنْ وَحْشَةٍ وَنِعْمَ الْمَنْزِلُ طَیبَة.
برای صاحب این امر دو غیبت است: یکی آن قدر طولانی خواهد شد، تا این که بعضی می گویند: امام مرده است و عدّه ای می گویند: کشته شده است و برخی می گویند: آمده و رفته است، تا آنجا که از اصحاب و یارانش عدّه بسیار کمی می مانند و هیچ کسی از اولاد حضرت و دیگران از مکان ایشان مطلع نخواهد بود بجز غلامی که کارهای ایشان را انجام می دهد.
۷ / ۱۲۱ - ابو بصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: صاحب این امر به ناچار کنار گیری کرده و در عزلت خواهد بود و می بایست در عزلت و تنهایی اش قوه و توانایی داشته باشد و با وجود سی نفر وحشت و ترس نیست، و طیبه خوب منزلی است.(۹۹)
۱۲۲ - سعد بن عبد الله، عن الحسن بن علیّ الزیتونی، عن الزهری الکوفی، عن بنان بن حمدویه قال: ذکر عند أبی الحسن العسکری (علیه السلام) مضیّ أبی جعفر (علیه السلام) فقال:
ذاکَ إِلَیَّ ما دُمْتُ حَیّاً باقِیاً وَلکِنْ کَیْفَ بِهِمْ إِذا فَقَدُوا مَنْ بَعْدِی.
۱۲۳ - وأخبرنا ابن أبی جید القمی، عن محمّد بن الحسن بن الولید، عن محمّد بن الحسن الصفّار، عن العبّاس بن معروف، عن عبد الله بن حمدویه بن البراء، عن ثابت، عن إسماعیل، عن عبد الأعلی مولی آل سام قال: خرجت مع أبی عبد الله (علیه السلام) فلمّا نزلنا الروحاء نظر إلی جبلها مطلاًّ علیها فقال لی:
تَری هذَا الْجَبَلَ؟ هذا جَبَلٌ یُدْعی رِضْوی مِنْ جِبالِ فارس، أَحَبَّنا فَنَقَلَهُ الله إِلَیْنا، أَما إِنَّ فِیهِ کُلَّ شَجَرَةٍ مُطْعَمٍ وَنِعْمَ أَمانٌ لِلْخائِفِ مَرَّتَیْنَ.
أَما إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ فِیهِ غَیْبَتَیْنِ؛ واحِدَةٌ قَصِیرَةٌ وَالأُخْری طَوِیلَةٌ.
۸ / ۱۲۲ - بنان بن حمدویه گفته است: در محضر امام هادی (علیه السلام) بحث از شهادت امام جواد (علیه السلام) به میان آمد، حضرت فرمودند: [پس از شهادت پدرم] امامت و ولایت بر مردم مادامی که من زنده هستم به من سپرده شده است. لکن حال مردم در زمانه ای که امام پس از من را گم کنند چگونه است.؟
۹ / ۱۲۳ - عبد الأعلی غلام آل سام گفته که در محضر امام صادق (علیه السلام) [از مدینه]خارج شدیم و وقتی که به منزل روحا رسیدیم، حضرت مدتی به کوه بزرگ آنجا نگاه کرده و به من فرمودند: این کوه را می بینی؟ این کوه از کوه های فارس است و نامش «رضوی» است، ما اهل بیت را بسیار دوست می داشت، خداوند هم آن را به طرف ما منتقل فرمود، در این کوه هر نوع درخت میوه داری یافت می شود و دو مرتبه فرمودند: برای خائف و ترسیده، خوب پناهگاهی است. [و فرمودند:] بدان برای صاحب این امر دو غیبت است، یکی کوتاه و دیگری طولانی.
۱۲۴ - أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد، عن الفضل بن شاذان، عن محمّد بن أبی عمیر، عن الحسین بن أبی العلاء، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
لَمّا دَخَلَ سَلْمانُ (رضی الله عنه) الْکُوفَةَ، وَنَظَرَ إلَیْها ذَکَرَ ما یَکُونُ مِنْ بَلائِها، حتی ذَکَرَ مُلْکَ بَنِی أُمَیَّةَ وَالَّذِین مِنْ بَعْدِهِمْ.
ثُمَّ قالَ: فَإِذا کانَ ذلِکَ فَالْزِمُوا أَحْلاسَ بُیُوتِکُمْ حَتّی یَظْهَرُ الطّاهِرُ ابْنُ الطّاهِرِ الْمُطَهَّرُ ذُوالْغَیْبَةِ الشَّرِیدِ الطَّرِیدِ.
۱۲۵ - وروی أبوبصیر، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
فِی الْقائِمِ شَبَهٌ مِنْ یِوسُفَ.
قُلْتُ: وَما هُوَ؟ قالَ: الْحَیْرَةُ وَالْغَیْبَةُ.
۱۰ / ۱۲۴ - ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: وقتی سلمان (رضی الله عنه) وارد کوفه شد، به آن نگاه کرده و بلاهای آنجا را [که پس از آن واقع می شود]متذکر شد، تا این که از حکومت بنی امیه و کسانی که بعد از آن ها حکومت می کنند [و جور و ستم آن ها]را یادآور شد. سپس گفت: وقتی که این گونه شد، روی گلیم خانه های تان بنشینید، تا آن پاکیزه فرزند پاکیزه و پاک طاهر کننده که صاحب غیبت و آواره و طرد شده است، ظهور کند.(۱۰۰)
۱۱ / ۱۲۵ - ابو بصیر از امام محمّد باقر (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: قائم شباهتی به یوسف (علیه السلام) دارد. عرض کردم: شباهت شان چیست؟ فرمودند: حیرت و غیبت.
۱۲۶ - وأخبرنی جماعة، عن أبی المفضل، عن محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری، عن أبیه، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب، عن موسی بن سعدان، عن عبد الله بن القاسم، عن المفضل بن عمر قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن تفسیر جابر فقال:
لا تُحَدِّثْ بِهِ السَّفَلَ فَیَذِیعُونَهُ، أَ ما تَقْرَأَ کِتابَ الله تَعالی «فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ» إِنَّ مِنَّا إماماً مُسْتَتَراً فَإِذا أَرادَ الله إِظْهارَ أَمْرِهِ نَکَتَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَةً فَظَهَرَ فَقامَ بِأَمْرِ الله تَعالی
۱۲۷ - وروی عبد الله بن محمّد بن خالد الکوفی، عن منذر عن محمّد بن قابوس، عن نصر بن السندی، عن أبی داود سلیمان بن سفیان المسترق، عن ثعلبة بن میمون، عن مالک الجهنی، عن الحارث بن المغیرة، عن الأصبغ بن نباتة.
ورواه سعد بن عبد الله، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب، عن الحسن بن علیّ بن فضّال، عن ثعلبة بن میمون، عن مالک الجهنی، عن الأصبغ بن نباتة قال:
أَتَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) فَوَجَدْتُهُ یَنْکُتُ فِی الأَرْضِ، فَقُلْتُ لَهُ:
۱۲ / ۱۲۶ - مفضل بن عمر گفته است: از امام صادق (علیه السلام) پیرامون تفسیر جابر پرسیدم، حضرت فرمودند: آن را برای افراد فرومایه و بی ارزش خبر نده، چون آن را فاش کرده و ضایع می کنند. آیا کتاب خداوند تبارک و تعالی را نخوانده ای که می فرماید: «پس آن زمانی که در صور دمیده شود» (۱۰۱) تحقیقاً امامی از ماست که از مردم مخفی و پنهان شده، پس هرگاه خداوند تبارک و تعالی اراده فرماید که امرش را ظاهر کند، در قلبش نکته ای ایجاد شده و به دلش می افتد که ظاهر شود، پس به امر الهی قیام می کند.
۱۳ / ۱۲۷ - این روایت از دو طریق از اصبغ بن نباته رسیده است که می گوید: خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسیدم، دیدم که ایشان در حال فکر کردن بوده، چوبی در دست گرفته و به زمین می زنند.
یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! ما لِی أَراکَ مُفَکِّراً تَنْکُتُ فِی الأَرْضِ؟ أَ رَغْبَةً مِنْکَ فِیها؟
قالَ: لا وَالله ما رَغِبْتُ فِیها وَلا فِی الدُّنْیا قَطُّ، وَلکِنِّی تَفَکَّرْتُ فِی مَوْلُودٍ یَکُونُ مِنْ ظَهْرِ الحادِی عَشَرَ مِنْ وُلْدِی، هُوَ الْمَهْدِیُّ الَّذِی یَمْلأَُها عَدْلاً وَقِسْطاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً، یَکُونُ لَهُ حَیْرَةٌ وَغَیْبَةٌ تَضِلُّ فِیها أَقْوامٌ وَیَهْتَدِی فِیها آخَرُونَ.
قُلْتُ: یا مَوْلایَ فَکَمْ تَکُونُ الْحَیْرَةُ وَالْغَیْبَةُ؟
قالَ: سِتَّةُ أَیّامٍ أَوْ سِتَّةُ أَشْهُرٍ أَوْ سِتُّ سِنِینَ.
به ایشان عرض کردم: ای امیرمؤمنان! چه شده است که به این صورت فکر می کنید و سر چوب را به زمین می زنید؟ این عمل شما از روی رغبت شما به زمین است؟ [یعنی مشغول فکر کردن در مورد زمین و دنیا و زخارف دنیا هستید، یا حادثه ای پیش آمده که شما را به فکر فرو برده است]؟
حضرت فرمودند: خیر، به خدا قسم که هیچ وقت رغبتی به زمین و دنیا نداشته ام، لکن در مورد مولودی فکر می کنم که یازدهمین اولاد از نسل من است. نامش مهدی است و زمین را از عدل و داد پر می کند، چنان که از ظلم و جور پر شده باشد. حیرت و غیبتی برای او پیش می آید که در آن بعضی از اقوام گمراه و بعضی دیگر هدایت می شوند.
عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! حیرت و غیبت چه مدتی خواهد بود؟
حضرت فرمودند: شش روز یا شش ماه، یا شش سال.(۱۰۲)
فَقُلْتُ: وَإِنَّ هذَا الْأَمْرَ لَکائِنٌ؟
فَقالَ: نَعَمْ، کَما أَنَّهُ مَخْلُوقٌ، وَأَنّی لَکَ بِهذَا الأَمْرِ یا أَصْبَغُ، أُولئِکَ خِیارُ هذِهِ الأُمَّةِ مَعَ أَبْرارِ هذِهِ الْعِتْرَةِ.
قالَ: قُلْتُ: ثُمَّ ما یَکُونُ بَعْدَ ذلِکَ؟
قالَ: ثُمَّ یَفْعَلُ الله ما یَشاءُ، فَإِنَّ لَهُ بِداءاتٍ وَإِراداتٍ وَغایاتٍ وَنِهایاتٍ.
۱۲۸ - وروی سعد بن عبد الله، عن أبی محمّد الحسن بن عیسی العلوی قال: حدّثنی أبی عیسی بن محمّد، عن أبیه محمّد بن علیّ بن جعفر، عن أبیه علیّ بن جعفر، عن أخیه موسی بن جعفر (علیه السلام) قال: قال لی:
یا بُنَیَّ إِذا فَقَدَ الْخامِسُ مِنْ وُلْدِ السّابِعِ مِنَ الأَئِمَّةِ فَالله الله فِی أَدْیانِکُمْ، فَإِنَّهُ لابُدَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْبَةٍ یَغِیبُها حَتّی یَرْجِعَ عَنْ هذَا الْأَمْرِ مَنْ کانَ یَقُولُ بِهِ.
عرض کردم: آیا این امر واقع می شود؟
فرمودند: بله، او خلق شده است و تو کجا علمت به این امور می رسد؟ ای اصبغ! آن ها [ائمّه]بهترین و برگزیدگان این امّت هستند که با خوبان و نیکوکاران این عترت خواهند بود.
عرض کردم: بعد از آن چه می شود؟
فرمودند: هرچه که خدا بخواهد انجام می دهد، و تحقیقاً خداوند اراده ها و غایات و نهایاتی دارد [که حتماً محقق می شود، چون اراده خدا است].
۱۴ / ۱۲۸ - علی بن جعفر از برادرش امام کاظم (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: پدرم [امام صادق (علیه السلام)] به من فرمودند:
پسرم! وقتی که پنجمین از فرزندان هفتمین [امام] غایب شد خدا را خدا را در مورد دینتان رعایت کنید. چون تحقیقاً و حتماً برای صاحب این امر غیبتی است که چنان غایب می شود که حتی بعضی از کسانی که معتقد به آمدن او هستند از اعتقادشان بر می گردند.
یا بُنَیَّ إِنَّما هِیَ مِحْنَةٌ مِنَ الله امْتَحَنَ بِها خَلْقَهُ، لَوْ عَلِمَ آباؤُکُمْ وَأَجْدادُکُمْ دِیناً أَصَحُّ مِنْ هذا الدِّینِ لَاتَّبعُوهُ.
قالَ أَبُوالْحَسَنِ: فَقُلْتُ لَهُ: یا سَیِّدِی مَنِ الْخامِسُ مِنْ وُلْدِ السّابِعِ؟
قال: یا بُنَیَّ عُقُولُکُمْ تَصْغُرُ عَنْ هذا، وَأَحْلامُکُمْ تَضِیقُ عَنْ حَمْلِهِ وَلکِنْ إِنْ تَعِیشُوا تُدْرِکُوهُ.
پسرم! مسأله غیبت او آزمایشی از طرف خداوند است که به وسیله آن خلقش را امتحان می کند، اگر پدران و اجداد شما دینی صحیح تر از این دین می یافتند حتماً از آن تبعیت می کردند.
علی بن جعفر می گوید: ابوالحسن [امام کاظم (علیه السلام)] پرسیده است: ای آقای من! پنجم از فرزندان هفتم چه کسی است؟ حضرت فرمودند: پسرم! عقل های شما کوچک تر از درک آن است و توان حمل آن را ندارید ولکن اگر زنده بمانید آن امر [غیبت] را می بینید.(۱۰۳)
۱۲۹ - أخبرنی جماعة، عن أبی المفضل محمّد بن عبد الله بن محمّد بن عبید الله بن المطلب (رحمه الله) قال: حدّثنا أبو الحسین محمّد بن بحر بن سهل الشیبانی الرهنی قال: أخبرنا علیّ بن الحارث، عن سعد بن المنصور الجواشنی قال: أخبرنا أحمد بن علیّ البدیلیّ قال: أخبرنی أبی، عن سدیر الصیرفی قال: دخلت أنا والمفضّل بن عمر و داود بن کثیر الرقی وأبوبصیر وأبان بن تغلب علی مولانا الصادق (علیه السلام) فرأیناه جالساً علی التراب، وعلیه مسح خیبریّ مطرّف بلا جیب مقصّر الکمین، وهو یبکی بکاء الوالهة الثکلی ذات الکبد الحرّی،
۱۵ / ۱۲۹ - سدیر صیرفی گفته است: من و مفضل بن عمر و داوود بن کثیر رقی و ابوبصیر و ابان بن تغلب(۱۰۴) به محضر مبارک مولایمان امام صادق (علیه السلام) رسیدیم. دیدیم که حضرت روی خاک نشسته و لباسی به نام مسح خیبری که گریبان نداشته و آستین هایش کوتاه بود، پوشیده بودند و مانند زنی که فرزندش مرده باشد، گریه می کردند و حزن قد نال الحزن من وجنتیه وشاع التغیّر فی عارضیه وأبلی الدمع محجریه وهو یقول:
[سَیِّدِی غَیْبَتُکَ نَفَتْ رِقادِی وَضَیَّقَتْ عَلَیَّ مِهادِی وَابْتَزَّتْ مِنّی راحَةَ فُؤادِی، سَیِّدِی غَیْبَتُکَ أَوْصَلَتْ مَصائِبِی بِفَجائِعِ الأَبَدِ وَفَقْدَ الْواحِدُ بَعْدَ الْواحِدِ بِفِناءِ الْجَمْعِ وَالْعَدَدِ، فَما أَحِسُّ بِدَمْعَةٍ تَرْقَأَ مِنْ عَیْنِی وَأَنِینٍ یَفْشا مِنْ صَدْرِی.
قال سدیر: فاستطارت عقولنا ولهاً، وتصدّعت قلوبنا جزعاً من ذلک الخطب الهائل والحادث الغائل، فظننّا أنّه سمت لمکروهة قارعة، أو حلّت به من الدهر بائقة، فقلنا: لا أبکی الله عینیک یا ابن خیر الوری من أیّة حادثة تستذرف دمعتک وتستمطر عبرتک؟ وأیّة حالة حتمت علیک هذا المأتم؟
واندوه از چهره و ظاهر و احوال ایشان معلوم می شد و اشک، کاسه چشم های ایشان را پر کرده بود و می فرمودند:
ای سیّد من! غیبت تو خواب را از من گرفته، و بستر استراحت را بر من تنگ کرده و راحتی و آسایش قلبم را گرفته است. آقای من! غیبت تو مصیبت های من را به اندوه ابدی رسانده و فقدان و از دست دادن یکی پس از دیگری، جماعت و عدد را از بین برده، از غم فراق تو اشک چشمانم بخشکیده و سوز دلم فرو ننشسته است.
سدیر می گوید: [با شنیدن این کلمات از امام صادق (علیه السلام)] از شدت حیرت، عقل از سرمان پرید و از این سخنان هولناک و مهلک امام قلبمان گویی پاره پاره شد. گمان کردیم که مصیبت بزرگی به حضرت وارد شده است، بنابراین عرض کردیم:
خداوند چشمان شما را گریان نکند، ای فرزند بهترین خلایق، از چه حادثه و پیش آمدی این گونه مثل باران از چشمتان اشک می آید؟ و چه حالتی شما را به این غم و اندوه انداخته است؟
قال: فزفر الصّادق (علیه السلام) زفرة انتفخ منها جوفه واشتد منها خوفه، فقال:
وَیْکُم إِنِّی نَظَرْتُ صَبِیحَةَ هذَا الْیَوْمِ فِی کِتابِ الْجَفْرِ الْمُشْتَمَلِ عَلی عِلْمِ الْبَلایا وَالْمَنایا وَعِلْمِ ما کانَ وما یَکُونُ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ الَّذِی خَصَّ الله تَقَدَّسَ اسْمُهُ بِهِ مُحَمَّداً وَالأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ (علیهم السلام) وَتَأَمَّلْتُ فِیهِ مَوْلِدَ قائِمِنا (علیه السلام) وَغَیْبَتَهُ وَإِبْطاءَهُ وَطُولَ عُمْرِهِ وَبَلْوَی الْمُؤْمِنِینَ (مِنْ) بَعْدِهِ فِی ذلِکَ الزَّمانِ، وَتَوَلُّدَ الشُّکُوکِ فی قُلُوبِ الشِّیعَةِ مِنْ طُولِ غَیْبَتِهِ، وَارْتِدادِ أَکْثَرِهِمْ عَنْ دِینِهِ، وَخَلْعِهِمْ رِبْقَةَ الإسْلامِ مِنْ أَعْناقِهِمُ الَّتِی قالَ الله - عزّوجلّ -: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ»؛ یَعْنِی الوِلایَةُ، فَأَخَذَتْنِی الرِّقَّةُ، وَ اسْتَوْلَتْ عَلَیَّ الأَحْزانُ.
فَقُلْنا: یَا ابْنَ رَسُولِ الله کَرِّمْنا وَ فَضِّلْنا بِإِشْراکِکَ إِیّانا فِی بَعْضِ ما أَنْتَ تَعْلَمُهُ مِنْ عِلْمِ ذلِکَ.
حضرت از عمق وجود آهی کشیدند که حزن شان بیشتر شد و فرمودند: خیر ببینید! امروز صبح در کتاب جفر که شامل علم بلاها و مرگها و نیز علم آنچه که انجام شده است و آنچه که تا روز قیامت انجام شدنی است و در آن کتاب است نگاه می کردم که خداوند متعال [علم به] آن را مختص به محمّد و ائمه پس از ایشان فرموده است، و با دقت و تأمل در آن قسمت که مربوط به تولد قائم ما و غیبت و طول عمر ایشان و امتحان مؤمنان در آن زمان است که به خاطر طولانی شدن غیبت در قلب های شیعه شک هایی پدید می آید، و بسیاری از آن ها از دین خود روگردان می شوند و ربقه اسلام را از گردن های خود خلع می کنند، و خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «و ما مقدرات و نتیجه اعمال نیک و بد هر انسانی را طوق گردن او ساختیم»؛(۱۰۵) یعنی ولایت که برگردن همه لازم می آید.
لذا حزن و اندوه بر من چیره شد.
پس عرض کردیم: ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به ما کرم فرما و تفضل نما و نسبت به بعضی از چیزهایی که می دانی ما را با خود شریک کن.
قالَ: إِنَّ الله تَعالی ذِکْرُهُ أَدارَ فِی الْقائِمِ مِنَّا ثَلاثَةٌ أَدارَها لِثَلاثَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، قَدَّرَ مَوْلِدَهُ تَقْدِیرَ مَوْلِدِ مُوسی (علیه السلام) وَقَدَّرَ غَیْبَتَهُ تَقْدِیرَ غَیْبَةِ عِیسی (علیه السلام) وَقَدَّرَ إِبْطاءَهُ تَقْدِیرَ إِبْطاءِ نُوحٍ (علیه السلام) وَجَعَلَ لَهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عُمْرَ الْعَبْدِ الصّالِحِ - أَعْنِی الْخِضْرَ (علیه السلام) - دَلِیلاً عَلی عُمْرِهِ.
فَقُلْنا: اِکْشِفْ لَنا یَا ابْنَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) عَنْ وُجُوهِ هذِهِ الْمَعانِی.
قالَ: أَمّا مَوْلِدُ مُوسی (علیه السلام) فَإِنَّ فِرْعَونَ لَمّا وَقَفَ عَلی أَنَّ زَوالَ مُلْکِهِ عَلی یَدِهِ، أَمَرَ بِإِحْضارِ الْکَهَنَةِ، فَدَلُّوا عَلی نَسَبِهِ وَأَنَّهُ یَکُونُ مِنْ بَنِی إِسْرائِیل، فَلَمْ یَزَلْ یَأْمُرُ أَصْحابَهُ بِشِقِ بُطُونِ الْحَوامِلِ مِنْ نِساءِ بَنِی إِسْرائِیلَ حَتّی قَتَلَ فِی طَلَبِهِ نَیِّفاً وَعِشْرُونَ أَلْفَ مَوْلُودٍ وَتَعَذَّرَ عَلَیْهِ الْوُصُولُ إِلی قَتْلِ مُوسی (علیه السلام) بِحِفْظِ الله تَعالی إِیّاهُ.
حضرت فرمودند: خداوند تبارک و تعالی در مورد قائم ما کاری خواهد کرد که در مورد سه تن از انبیا انجام داده است؛ تولد او را نظیر تولد موسی مقدر فرمود، غیبتش را مثل غیبت عیسی و عمر طولانی اش را مثل عمر طولانی نوح قرار داده است و عمر طولانی عبد صالح یعنی خضر (علیه السلام) را دلیل بر طول عمر ایشان قرار داده است.
عرض کردیم: ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این معانی را که فرمودید [اگر صلاح می دانید]برای ما روشن بفرمایید.
حضرت فرمودند: امّا تولد موسی (علیه السلام) وقتی که فرعون متوجّه شد که سلطنت و حکومتش به دست او از بین می رود، دستور داد کاهنان و ستاره شناسان را احضار کنند. آن ها نیز نسب موسی را به او گفتند که از بنی اسرائیل است. فرعون به مأموران و سربازان خود دستور داد که شکم زن های باردار بنی اسرائیل را بشکافند. برای پیدا کردن موسی بیش از بیست هزار طفل کشته شد، ولی از آنجا که خداوند موسی را در حفظ خود قرار داده بود فرعون نتوانست به او دسترسی پیدا کند.
کَذلِکَ بَنُو أُمَیَّةَ وَبَنُو الْعَباس لَمّا أَنْ وَقَفُوا عَلی أَنَّ [بِهِ زَوالَ مَمْلَکَةِ الأُمَراءِ وَالْجَبابِرَةِ مِنْهُمْ عَلی یَدی الْقائِمِ مِنَّا، ناصِبُونا لِلْعَداوَةِ، وَوَضَعُوا سُیُوفَهُمْ فی قَتْلِ أَهْلِ بَیْتِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) وَإِبادَةِ نَسْلِهِ طَمَعاً مِنْهُمْ فِی الوُصُولِ إِلی قَتْلِ القائِمِ (علیه السلام)، فَأَبَی الله أَنْ یَکْشِفَ أَمْرَهُ لِواحِدٍ مِنْ الظَّلَمَةِ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلُو کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.
وَأَمَّا غَیْبَةُ عِیسی (علیه السلام) فَإِنَّ الْیَهُودَ وَالْنَصاری اتَّفَقَتْ عَلی أَنَّهُ قُتِلَ فَکَذَّبَهُمُ الله - عزّوجلّ - بِقَوْلِهِ «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ».
کَذلِکَ غَیْبَةُ القائِمِ فَإِنَّ الأُمَّةَ سَتُنْکِرُها لِطُولِها فَمِنْ قائِلٍ یَقُولُ: إِنَّهُ لَمْ یُولَدْ، وَ قائِلٍ یَفْتَرِی بِقَولِهِ: إِنَّهُ وُلِدَ وَ ماتَ، وَقائِلٍ یَکْفُرُ بِقَولِهِ: إِنَّ حادِی عَشَرَنا کانَ عَقِیمَاً، وَقائِلٍ یمرقُ بِقَولِهِ: إِنَّهُ
همچنین است بنی امیّه و بنی عباس وقتی مطلع شدند که نابودی سلطنت آن ها و همه پادشاهان متکبر و ستمگر به دست قائم ما است، با ما دشمنی کردند و شمشیرهایشان را برای کشتن اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و از بین بردن نسل حضرت و به طمع یافتن و کشتن قائم (علیه السلام) کشیدند، امّا خداوند متعال اِبا دارد از این که امرش را برای احدی از این ستمگران ظاهر کند تا این که نورش را به اتمام [و اوج عزت] رساند، هرچند که مشرکان نخواهند.
و امّا در مورد غیبت عیسی (علیه السلام)، یهود و نصارا با هم متفق القول شدند که او کشته شده است. ولی خداوند تبارک و تعالی آن ها را تکذیب کرده و فرمود: «او [عیسی] را نه کشته اند و نه بر دار کشیده اند، لکن امر بر یهود و نصارا مشتبه شده است.» (۱۰۶)
غیبت قائم (علیه السلام) هم به همین منوال است؛ چرا که به زودی امّت، غیبت او را به خاطر طولانی بودنش انکار می کنند. بعضی ها می گویند: هنوز به دنیا نیامده است عدّه ای به افترا و دورغ می گویند: به دنیا آمده و مرده است، عدّه ای از سر کفر و الحاد می گویند: امام یازدهم ما عقیم بوده و بی اولاد است، برخی می گویند: تعداد ائمّه سیزده نفر یَتَعَدِّی إِلی ثالِثِ عَشَرَ فَصاعِداً، وَقائِلٍ یَعْصِی الله بِدَعْواهُ: إِنَّ رُوْحَ القائِمِ (علیه السلام) یَنْطِقُ فِی هِیْکَلِ غَیْرِهِ.
وَأَمّا إِبْطآءِ نُوحِ (علیه السلام) فَإِنَّهُ لَمّا اسْتَنْزَلَ العُقُوْبَةَ (مِنَ السّمآءِ) بَعَثَ الله إِلَیْهِ جِبْرَئِیلَ (علیه السلام) مَعْهُ سَبْعَ نَوَیاتٍ فَقالَ: یا نَبِیَّ الله إِنَّ الله جَلَّ اسْمُهُ یَقُولُ لَکَ: إِنَّ هؤُلآءِ خَلائِقِی وَعِبادِی لَسْتُ أَبِیدُهُمْ بِصاعِقَةٍ مِنْ صواعِقِی إِلَّا بَعْدَ تَأْکِیدٍ الدَّعْوَةِ، وَإِلْزامِ الْحُجَّةِ، فَعاوِدِ اجْتِهادَکَ فِی الدَّعَوَةِ لِقَوْمِکَ فَإِنِّی مُثِیبُکَ عَلَیْهِ، وَاَغْرِسْ هذا النَّوِی، فَإِنَّ لَکَ فِی نَباتِها وَبُلُوغِها وَإِدْراکِها إِذا أَثْمَرَتْ الفَرَجَ وَالخَلاصَ، وَبَشِّرْ بِذلِکَ مَنْ تَبِعَکَ مِنْ المُؤْمِنِینَ.
فَلَمَّا نَبَتَتِ الأَشْجارُ وَتَأَزَّرَتْ وَتَسَوَّقَتْ وَاَغْصَنَتْ وَزَهَا الثَمَرُ عَلَیها بَعْدَ زَمانٍ طَوِیلٍ اسْتَنْجَزَ مِنْ الله العِدَةَ فَأَمَرَهُ الله تَعالی أَنْ یَغْرِسَ مِنْ نَوی تَلْکَ الأَشْجارِ، وَیُعاوِدِ الصَبْرَ وَالإِجْتِهادَ،
و حتی بیشتر هم می باشد و عده ای از سر عصیان مدعی هستند که روح قائم (علیه السلام) در هیکل و بدن دیگری سخن می گوید.
و امّا طولانی بودن عمر نوح (علیه السلام)، زمانی که از خداوند متعال نزول عذاب آسمانی را طلب کرد، خداوند جبرئیل را فرستاد که با خود هفت [دانه یا هسته درخت] داشت و گفت: ای پیامبر خدا! خداوند متعال می فرماید: این ها بندگان و مخلوقات من هستند و من با صاعقه [یا عذاب فوری] آن ها را از بین نمی برم، مگر این که دعوت به حقّ شده و در حقّ آن ها اتمام حجّت شود. پس برگرد و همه تلاشت را در دعوت قومت [به توحید] به کار ببند و من در مقابل آن به تو ثواب خواهم داد. این دانه ها را بکار، پس وقتی رشد کرد و به حدّ کمال رسیدند [تنومند شدند] و میوه دادند، آن وقت زمان خلاصی و فرج است و مؤمنین و تابعینت را به آن بشارت بده.
وقتی که آن دانه ها رویید و درختانی با شاخ و برگ و تنومند شدند و میوه هم دادند، آن هم پس از مدّت زمانی بسیار طولانی، [نوح] از خداوند وعده خلاصی [از کفار] را مسألت کرد، پس خداوند تبارک و تعالی امر فرمود تا از هسته این درختان هم بکارد وَیُؤَکِّدُ الحُجَّةَ عَلی قَوْمِهِ، فَأَخْبَرَ بِذلِکَ الطَّوآئِفَ الَّتِی آمَنَتْ بِهِ فَارْتَدَّ مِنْهُمْ ثلاثُمائَةَ رَجُلٍ وَقالُوا: لَوْ کانَ ما یَدَّعِیهِ نُوحُ حَقّاً لَما وَقَعَ فِی عِدَتِهِ خُلْفٌ.
ثُمَّ إِنَّ الله تَعالی لَمْ یَزَلْ یَأمُرُهُ عِنْدَ إِدْراکِها کُلَّ مَرَّةٍ أَنْ یَغْرُسَ تارَةً بَعْدَ أُخْری إِلی أَنْ غَرَسَها سَبْعَ مَرّاتٍ، وَما زالَتْ تِلْکَ الطَوآئِفُ مِنَ المُؤمِنِینَ تَرْتَدُّ مِنْهُمْ طائِفَةٌ بَعْدَ طائِفَةٍ إِلی أَنْ عادُوا إِلی نَیِّفٍ وَسَبْعِینَ رَجُلاً، فَأَوْحَی الله - عزّوجلّ - عِنْدَ ذلِکَ إِلَیْهِ وَقالَ: اَلآنَ أَسْفَرَ الصُبْحُ عَنْ اللَّیلِ لِعَیْنِکَ حِیْنَ صَرَّحَ الحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ وَصَفَا الأَمْرُ للإِیمانِ مِنَ الکَدِرِ بِارْتِدَادِ کُلُّ مَنْ کانَتْ طِیْنَتُهُ خَبِیْثَةً.
فَلُو أَنِّی أَهْلَکْتَ الکُفّارَ وَأَبْقَیْتَ مَنِ ارْتَدَّ مِنْ الطَوآئِفِ الَّتِی کانَتْ آمَنَتْ بِکَ لَما کُنْتُ صَدَّقْتُ وَعْدِی السَّابِقَ لِلمُؤمِنِینَ الَّذِینَ أَخْلَصُوا لِی التَّوْحِیدَ مِنْ قَوْمِکَ وَاعْتَصَمُوا بِحَبْلِ
و باز صبر و تلاش را از سر گیرد، صبر کند و تلاش کند [تا شاید قوم هدایت شوند]و حجّت را بر مردمش تمام کند. نوح، این امر الهی را به افرادی که به او ایمان آورده بودند خبر داد. امّا سیصد نفر از آن ها مرتد شده و از ایمان خود برگشتند و گفتند: اگر آنچه نوح ادّعا می کند حقّ و درست بود نمی بایست که در وعده خودش تخلف کند.
خداوند تبارک و تعالی همواره او را امر می کرد که هسته درختان را بکارد تا هفت مرتبه نوح دانه درختان را کاشت [یا این که تا هفت نسل درختان این کار را کرد] در این مدّت گروه هایی از مؤمنین، دسته دسته [و در طول این زمان] از ایمان خود برگشتند تا این که فقط هفتاد و چند نفر از یاران نوح باقی ماندند، پس خداوند در این هنگام به نوح وحی فرستاده و فرمود: الآن سفیدی صبح از پس ظلمت شب در مقابل چشمان تو قرار گرفت، چرا که حقّ روشن شد و امر ایمان، صاف و بی غل و غش گردید، و به واسطه ارتداد و روگردانی همه کسانی که طینت خبیث و ناپاکی داشتند، از کدورت و ناصافی در آمد [قوم تو غربال شدند وکسانی ماندند که طینت پاک داشتند].
پس چنانچه این کفار را نابود کرده و کسانی که ظاهراً به تو ایمان آورده و سپس مرتد شدند را باقی می گذاشتم، وعده سابقم به مؤمنین، درست و صادق نبود، مبنی نُبُوَّتِکَ، بِأَنْ أَسْتَخْلِفَهُمْ فِی الأَرْضِ، وَأُمَکِّنَ لَهُمْ دِیْنَهُمْ، وَأُبَدِّلَ خُوفَهُمْ بِالأَمْنِ، لِکَی تَخْلُصُ العِبادَةُ لِی بِذِهابِ الشَّکِّ مِنْ قُلُوبِهِمْ.
وَکَیْفَ یَکُونُ الإِسْتِخْلافُ وَالتَمْکِینُ وَبَدَلُ الخَوْفِ بِالأَمْنِ مِنِّی لَهُمْ، مَعَ ما کُنْتُ أَعْلَمُ مِنْ ضَعْفِ یَقْینِ الَّذِینَ اَرْتَدُّوا وَخُبْثِ طِینَتِهِمْ، وَسُوءِ سَرآئِرهِم اَلَّتِی کانَتْ نَتائِجُ النِّفاقِ وَسُنُوخُ الضَلالَةِ، فَلَوْ أَنَّهُمْ تَنَسَّمُوا مِنْ المُلْکِ الَّذِی أُوتِیَ المُؤْمِنُونَ وَقْتَ الإِسْتِخْلافِ إِذا هَلَکَتْ أَعداؤهُمْ (لَنَشَقُوا) رَوآئِحَ صِفاتِهِ، وَلاَسْتَحْکَمَ (سَرآئِرَ) نَفاقَهُمْ، وَتَأَبَّدَ خَبالَ ضَلالَةِ قُلُوبِهِمْ وَلَکاشِفُوا إِخْوانَهُمْ بِالْعَداوَةِ، وَحارَبُوهُمْ عَلی طَلَبِ الرِئاسَةِ، وَالتَفَرُّدِ بِالأَمْرِ وَالنَهْیِ عَلَیهِمْ، وَکَیْفَ یَکُونُ التَّمْکِینُ فِی الدِّینِ وِانْتِشارُ الأَمْرِ فِی المُؤمِنِینَ مَعَ إِثارَةِ الفِتَنِ وَإِیقاعِ الحُرُوبِ کَلّا «وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا».
بر این که [اگر] خود را برای توحید، خالص کرده و به ریسمان نبوت تو چنگ زنند تا با زوال و نابودی شک و تردید در قلبشان عبادت من خالص شود؛ آن ها را در زمین جانشین گذشتگان قرار داده و حاکمیت بر دینشان را هم به آن ها می دهم و نیز ترسشان را به امنیت تبدیل می کنم.
در این حال چگونه می شد مؤمنین را خلیفه در زمین قرار دهم و آنان را تمکین بدهم و ترسشان را بدل به امنیت کنم، در حالی که ضعف ایمان مرتدان و خبث طینت و بدی باطنشان را که نتیجه نفاق و گمراهی آن ها بود می دانستم، پس اگر آن ها به خلافتی که بعد از هلاکت کافران به مؤمنین داده می شود می رسیدند، حتماً بدی باطنشان را مستحکم می کردند و با مؤمنین عداوت و دشمنی می کردند و برای رسیدن به ریاست با برادران مؤمن خود می جنگیدند، پس چگونه تمکّن در دین و انتشار [امر توحید] در میان مؤمنین با وجود این فتنه ها و جنگ قدرت ها به وجود می آمد. بلکه هرگز [تمکن در دین واقع نمی شد]پس اینک «کشتی را به کمک ما و وحی ما بساز».(۱۰۷)
قالَ الصادِقُ (علیه السلام): وَ کَذلِکَ القَائِمُ (علیه السلام) فَإِنَّهُ تَمْتَدُّ غِیْبَتُهُ لِیُصَرِّحَ الحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، وَیَصْفُو الإِیمانُ مِنَ الْکَدِرِ بِارْتِدادِ کُلِ مَنْ کانَتْ طِینَتُهُ خَبِیثَةً مِنَ الشِّیعَةِ الَّذِینَ یُخْشی عَلَیْهِمُ النِّفاقُ إِذا أَحَسُّوا بِالإِسْتِخْلافِ وَالتَّمْکِینِ وَالأَمْنِ المُنْتَشِرِ فِی عَهْدِ القائِمِ (علیه السلام).
قالَ المُفَضَّلُ: فَقُلْتُ: یَابْنَ رَسُولِ الله فَإِنَّ النَّوَاصِبَ تَزْعُمُ (أَنَّ) هَذِهِ الآیَةَ أُنْزِلَتْ فِی أَبِی بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ وَعَلِیٍ فَقالَ: لَا یَهْدیِ الله قُلُوبَ النَّاصِبَةِ مَتَی کَانَ الدِّینُ الَّذِی ارْتَضَاهُ [الله وَرَسُولُهُ مُتَمَکِّناً بِانْتِشَارِ الْأَمْنِ فِی الْأُمِّةِ، وَذَهَابِ الْخَوْفِ مِنْ قُلُوبِهَا، وَارْتِفَاعِ الشَّکِ مِنْ صُدُورِهَا فِی عَهْدِ وَاَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ أَو فِی عَهْدِ عَلِیٍ (علیه السلام)، مَعَ ارْتِدَادِ الْمُسْلِمِینَ وَالْفِتَنِ الَّتِی
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: وضعیت قائم ما هم همین طور است، ایام غیبتش آن قدر طولانی خواهد شد تا حقّ خالص مشخص شود و ایمان از کدورت و غبار [نفاق] با ارتداد و روگردانی تمامی کسانی که طینت و باطنی خبیث دارند از میان شیعیان ایشان که خوف آن می رود که با خلافت و تمکین مؤمنین و امنیت ایشان و در عهد قائم (علیه السلام) نفاق شان را آشکار کنند، جدا شوند.
مفضل گفت که عرض کردم: ناصبی ها خیال می کنند که این آیه [یعنی آیه ای که مشتمل بر تمکین و برقراری حکومت دینی و تبدیل خوف مؤمنین به امنیت باشد(۱۰۸) در شأن ابوبکر و عمر و عثمان و حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: خداوند دل های ناصبیان را هدایت نکند، کجا دینی که خدا و رسولش از آن راضی بوده به واسطه انتشار امنیت در میان امّت و رفتن ترس از قلب آن ها و زوال و نابودی شکّ از سینه های آن ها در عهد این سه نفر و یا در عهد علی (علیه السلام) بر قرار بوده و دین تمکن داشته است؟ آن هم با توجّه به این که بسیاری از مسلمین از دین روگردان شده و یا فتنه ها کَانَتْ تَثُورُ فِی أَیَّامِهِمْ، وَالْحُرُوبِ وَالْفِتَنِ الَّتِی کَانَتْ تَشْبُ بَیْنَ الْکُفَّارِ وَبَیْنَهُمْ، ثُمَّ تَلَا الصَّادِقُ (علیه السلام) هذِهِ الآیَةَ مَثلاً لِإِبْطآءِ الْقائِمِ (علیه السلام): «حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جآءَهُمْ نَصْرُنا» الآیة.
وَأَمَّا الْعَبْدُ الصَّالِحُ - أَعْنِی الْخَضِرَ (علیه السلام) - فَإِنَّ الله تَعالی مَا طَوَّلَ عُمُرَهُ لِنُبُوَّةٍ قَدَّرَهَا لَهُ وَلَا لِکِتَابٍ نَزَلَ عَلَیْهِ، وَلَا لِشَرِیعَةٍ یَنْسَخُ بِهَا شَرِیعَةَ مَنْ کَانَ قَبْلَهُ مِنَ الْأَنْبِیاءِ(علیهم السلام)، وَلَا لِإِمَامَةٍ یُلْزِمُ عِبَادَهُ الِاقْتِدَآءَ بِهَا، وَلَا لِطَاعَةٍ یَفْرِضُهَا، بَلَی إِنَّ الله تَعَالَی لَمَّا کَانَ فِی سَابِقِ عِلْمِهِ أَنْ یُقَدِّرَ مِنْ عُمُرِ الْقَائِمِ (علیه السلام) فِی أَیَّامِ غَیْبَتِهِ مَا یُقَدِّرُهُ، وَعَلِمَ مَا یَکُونُ مِنْ إِنْکَارِ عِبَادِهِ بِمِقْدَارِ ذَلِکَ الْعُمُرِ فِی
و انقلاباتی که در زمان آن ها و علی (علیه السلام) بود و نیز جنگ هایی که بین آن ها و کفار در می گرفت. سپس امام صادق (علیه السلام) از باب مثال و برای [فهم] طولانی شدن غیبت امام زمان (علیه السلام) این آیه را قرائت فرمودند: «وقتی که پیامبران از هدایت یافتن امّت مأیوس گردیدند و گمان کردند که امّت ایشان را تکذیب کردند، یاری ما به ایشان رسید».(۱۰۹)
و امّا بنده صالح خداوند یعنی خضر (علیه السلام)؛
خداوند تبارک و تعالی عمر او را به جهت نبوتی که به او داده شد، یا کتابی که به او نازل گردید، یا شریعتی که شرایع انبیا گذشته را نسخ کند و یا برای امامتی که دیگران به او اقتدا کنند و یا برای عبادتی که خداوند براو واجب فرماید، طولانی مقرر نفرمود؛
بلکه چون خداوند در علم ازلی اش گذشته بود که اندازه عمر قائم (علیه السلام) و ایام غیبت حضرت طولانی خواهد بود و این که می دانست بندگان، طولانی شدن عمر او را انکار خواهند کرد، بنابراین عمر خضر (علیه السلام) را بدون دلیل [از قبیل آنچه که گذشت]طولانی مقرر فرمود، تا به وسیله طول عمر ایشان بر طول عمر قائم (علیه السلام) استدلال کند الطُّولِ، طَوَّلَ عُمُرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ مِنْ غَیْرِ سَبَبٍ أَوْجَبَ ذَلِکَ إِلَّا لِعِلَّةِ الِاسْتِدْلَالِ بِهِ عَلَی عُمُرِ القَائِمِ (علیه السلام)، لِیَقْطَعَ بِذَلِکَ حُجَّةَ الْمُعَانِدِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی الله حُجَّةٌ.
والأخبار فی هذا المعنی أکثر من أن تحصی ذکرنا طرفاً منها لئلّا یطول به الکتاب.
فإن قیل: هذه کلّها أخبار آحاد لا یعول علی مثلها فی هذه المسألة لأنّها مسألة علمیّة.
قلنا: موضع الاستدلال من هذه الأخبار ما تضمّن الخبر بالشیء قبل کونه فکان کما تضمّنه، فکان ذلک دلالة علی صحة ما ذهبنا إلیه من إمامة ابن الحسن لأنّ العلم بما یکون لا یحصل إلّا من جهة علّام الغیوب، فلو لم یرو إلّا خبر واحد ووافق مخبره ما تضمّنه الخبر لکان ذلک کافیاً، ولذلک کان ما تضمّنه القرآن من الخبر بالشیء قبل کونه دلیلاً علی صدق
تا بدین وسیله حجّت و بهانه جویی معاندان و مخالفان قطع شود و در برابر خداوند عذر و بهانه ای نداشته باشند.
اخبار و روایات در این مورد بسیار زیاد است که ما فقط بخشی از آن ها را ذکر کردیم تا کتاب طولانی نشود.
اشکال:
تمام این اخبار و روایات خبر واحد هستند و در این مسأله نمی شود به مثل خبر واحد اعتماد کرد، چرا که این مسأله [غیبت] یک مسأله علمی است.
پاسخ:
آنچه که از این اخبار مورد استفاده و استدلال قرار گرفته، این است که روایات متضمن خبر دادن از چیزی قبل از وقوع آن هستند و بعداً هم که آن امر واقع شد دقیقاً مطابق با مضمون خبر بوده، همین امر دلالت دارد بر این که اعتقاد ما در مورد امامت فرزند عزیز امام حسن عسکری (علیهما السلام) صحیح و درست است. برای این که علم به چیزی که در آینده خواهد بود فقط از جهت خداوند متعال و عالم به غیب ها حاصل می شود. بنابراین اگر فقط یک خبر واحد [در مورد آینده] باشد و آن واقعه هم در آینده اتفاق افتاد و با مضمون همان یک خبر کاملاً موافق باشد، همین کافی است.
النبی (صلی الله علیه و آله) وأنّ القرآن من قبل الله تعالی، وإن کانت المواضع الّتی تضمّنت ذلک محصورة، ومع ذلک مسموعة من مخبر واحد، لکن دلّ علی صدقه من الجهة الّتی قلناها، علی أنّ هذه الأخبار متواتر بها لفظاً ومعنی.
فأمّا اللّفظ فإنّ الشیعة تواترت بکلّ خبر منه، و (أمّا) المعنی فإنّ کثرة الأخبار، واختلاف جهاتها وتباین طرقها، وتباعد رواتها، یدلّ علی صحتها، لأنّه لا یجوز أن یکون کلّها باطلة، ولذلک یستدلّ فی مواضع کثیرة علی معجزات النبیّ (صلی الله علیه و آله) الّتی هی سوی القرآن وأمور کثیرة فی الشرع تتواتر معنی، وإن کان کلّ لفظ منها منقولاً من جهة الآحاد، وذلک معتمد عند من
به همین جهت آنچه که قرآن پیش از وقوع امری، آن را خبر داده دلیل بر صدق پیامبر (صلی الله علیه و آله) است و این که قرآن کریم از جانب خداوند نازل شده است، هرچند مواضعی که متضمن خبر از آینده است محصور و محدود باشد، با این حال از یک مخبر واحد هم شنیده می شود لکن از جهتی که گفتیم [واقعه آینده با مضمون خبر مطابق باشد]بر صدق مخبر و خبر دهنده دلالت می کند.
علاوه برآنچه گفته شد این اخبار، هم از نظر لفظ و هم از نظر معنا متواتر هستند.
امّا از نظر لفظ؛ زیرا تحقیقاً شیعه بر هر خبری در این موضوع تواتر دارد [و از راه ها و اسناد و نقل های متفاوت، اخبار این باب را روایت کرده است].
امّا از نظر معنا؛ همین فراوانی اخبار و اختلاف جهات [به دست آمده و منابع مختلف] و متفاوت بودن طریقه نقل و رسیدن به آن ها، برصحّت اخبار دلالت می کند، به این دلیل که بطلان همه اخبار ممکن نیست، و لذا در مواضع فراوان برای معجزات پیامبر (صلی الله علیه و آله) که غیر از قرآن هستند و نیز بسیاری از مسائل شرع با تواتر معنوی استدلال می شود؛ اگرچه الفاظ این اخبار به صورت خبر واحد نقل شده باشد. و این مسأله مورد اعتماد مخالف ما هم هست، بنابراین هرگاه ما آن خبر را در باب امامت ذکر خالفنا فی هذه المسألة، فلا ینبغی أن یترکوه وینسوه إذا جئنا إلی الکلام فی الإمامة، والعصبیّة لا ینبغی أن تنتهی بالإنسان إلی حدّ یجحد الأمور المعلومة.
وهذا الّذی ذکرناه معتبر فی مدائح الرجال وفضائلهم، ولذلک استدلّ علی سخاء حاتم و شجاعة عمرو و غیر ذلک [بمثل ذلک]وإن کان کلّ واحد ممّا یروی من عطاء حاتم ووقوف عمرو فی موقف من المواقف من جهة الآحاد، وهذا واضح.
وممّا یدلّ أیضاً علی إمامة ابن الحسن (علیه السلام) زائداً علی ما مضی أنّه لا خلاف بین الأمّة أنّه سیخرج فی هذه الأمّة مهدیّ یملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً، وإذا بیّنا
می کنیم، دیگر سزاوار و شایسته نیست که مخالفین ما [یعنی اهل سنّت] این اعتماد خودشان را ترک کرده و فراموش کنند، و همچنین سزاوار نیست که تعصب جاهلی، انسان را به جایی برساند که امور بدیهی و معلوم را انکار کند.
این را که ما ذکر کردیم در مدایح و شمردن فضایل و برتری های مردان برجسته جاری و معتبر است، به همین جهت بر سخا و بخشندگی حاتم [طایی] و شجاعت عمرو [بن عبدودّ] و امثال این ها استدلال شده است، اگر چه هر یک از این روایات که از عطای حاتم و حضور عمرو در مبارزات و جنگاوری او رسیده، از طریق خبر واحد است و این مسأله واضح و روشن است.
«روایاتی که بر خروج و قیام حضرت مهدی (علیه السلام) دلالت دارند»
علاوه برآنچه که گذشت از ادله ای که بر امامت فرزند امام حسن عسکری (علیهما السلام) دلالت می کند، این است که در بین این امّت هیچ اختلافی نیست که به زودی در میان همین امّت، مهدی (علیه السلام) ظهور می کند و زمین را همان گونه که پر از ظلم و جور شده است مملّو از قسط و عدل می کند. وقتی بیان کردیم که مهدی (علیه السلام) از فرزندان حسین (علیه السلام) است، و گفتار کلیه کسانی را که مدعی شدند امام زمان (علیه السلام) فرزند امام حسین (علیه السلام) است، أنّ ذلک المهدیّ من ولد الحسین (علیه السلام)، وأفسدنا قول (کلّ) من یدّعی ذلک من ولد الحسین سوی ابن الحسن (علیه السلام) ثبت أنّ المراد به هو (علیه السلام).
والأخبار المرویّة فی ذلک أکثر [من أن تحصی، غیر أنّا نذکر طرفاً من ذلک.
۱۳۰ - فممّا روی من أنّه لا بدّ من خروج مهدیّ فی هذه الأمّة؛
روی إبراهیم بن سلمة، عن أحمد بن مالک الفزاری، عن حیدر بن محمّد الفزاری، عن عباد بن یعقوب، عن نصر بن مزاحم، عن محمّد بن مروان، عن الکلبیّ، عن أبی صالح، عن ابن عباس فی قوله تعالی: «وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ».
قالَ: هُوَ خُرُوجِ الْمَهْدِیّ (علیه السلام).
۱۳۱ - و بهذا الإسناد، عن ابن عباس فی قوله: «اعْلَمُوا أَنَّ الله یُحْیِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» یعنی یصلح الأرض بقائم آل محمّد من بعد موتها، یعنی من بعد جور أهل مملکتها
امّا فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) نیست را باطل کردیم و فسادش را [به وسیله اخبار و روایاتی که در گذشته نقل کردیم]روشن ساختیم، ثابت می شود که مراد و مقصود از «مهدی» امام زمان (علیه السلام) فرزند امام حسین، همین فرزند امام عسکری است.
اخباری که دراین مورد روایت شده است، بیش از آن است که شماره شود و ما فقط به بخشی از آن ها اشاره می کنیم:
۱ / ۱۳۰ - از جمله روایاتی که بر حتمی بودن قیام امام زمان (علیه السلام) دلالت دارد، این است که ابن عباس در مورد این آیه قرآن که می فرماید: «و روزی شما با همه وعده ها که به شما دادند، در آسمان است.» (۱۱۰) گفته است: مقصود از وعده، خروج مهدی (علیه السلام) است.
۲ / ۱۳۱ - باز از ابن عباس است که در مورد آیه مبارکه: «بدانید که البته خداوند زمین را پس از مردن آن زنده خواهد کرد».(۱۱۱) گفته است: یعنی خداوند به وسیله قائم آل محمّد(علیهم السلام) زمین را پس از آن که مرده باشد؛ یعنی بعد از ستم اهل آن مملکت اصلاح می کند. «قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الآیاتِ» - بقائم آل محمّد - «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ».
۱۳۲ - وأخبرنا الشریف أبومحمّد المحمدی (رحمه الله)، عن محمّد بن علیّ بن تمام، عن الحسین بن محمّد القطعیّ، عن علیّ بن أحمد بن حاتم البزاز، عن محمّد بن مروان الکلبیّ، عن أبی صالح، عن عبد الله بن العباس فی قول الله تعالی: «وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ»؛ قال: قیام القائم (علیه السلام)
ومثله «أَیْنَما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ الله جَمِیعاً» قال: أصحاب القائم (علیه السلام) یجمعهم الله فی یوم واحد.
۱۳۳ - محمّد بن إسحاق المقریّ، عن علیّ بن العبّاس المقانعی، عن بکّار بن احمد، عن الحسن بن الحسین، عن سفیان الجریری، عن عمرو بن هاشم الطائی، عن إسحاق بن عبد الله بن علیّ بن الحسین فی هذه الآیة «فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ»؛
قال: قیام القائم (علیه السلام) من آل محمّد (صلی الله علیه و آله).
[و آیه مبارکه:] «به تحقیق برای شما آیات را بیان کردیم»؛(۱۱۲) یعنی به وسیله قائم آل محمّد «شاید شما عاقل شده و تفکّر کنید».
۳ / ۱۳۲ - و باز هم از عبد الله بن عباس است که در مورد آیه شریفه «و روزی شما با همه وعده هایی که به شما دادند، در آسمان است، پس به پروردگار آسمان و زمین قسم که این مطلب حقّ است، همچنان که شما با یکدیگر سخن می گویید»؛(۱۱۳) گفت: [این آیه درباره] قیام قائم (علیه السلام) است و مثل آن است آیه «هر کجا که باشید، خداوند همه شما را خواهد آورد.» (۱۱۴) گفته است: خداوند اصحاب قائم را در یک روز جمع می کند.
۴ / ۱۳۳ - اسحاق بن عبد الله بن علی بن الحسین [از اصحاب امام صادق (علیه السلام)] در مورد آیه شریفه «به پروردگار آسمان و زمین قسم که این مطلب حقّ است، همچنان که با یکدیگر سخن می گویید»؛(۱۱۵) گفته است: مقصود قیام قائم از آل محمّد (صلی الله علیه و آله) است.
قال: و فیه نزلت «وَعَدَ الله الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَرْضِ کَما اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً»؛
قال: نزلت فی المهدی (علیه السلام).
۱۳۴ - وأخبرنا الحسین بن عبید الله، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفری، عن أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة النیشابوری، عن الفضل بن شاذان النیشابوری، عن الحسن بن علیّ بن فضّال، عن المثنّی الحنّاط، عن الحسن بن زیاد الصیقل قال: سمعت أبا عبد الله جعفر بن محمّد (علیه السلام) یقول:
إِنَّ الْقائِمَ لا یَقُومُ حتّی یُنادِی مُنادٍ مِنَ السَّمآءِ تَسْمَعُ الْفَتاةُ فی خَدرِها وَیَسْمَعُ أَهْلُ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَفِیهِ نُزِلَتْ هذِهِ الآیَةِ «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهمْ مِنَ السَّمآءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ».
و همچنین گفته که آیه مبارکه «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، وعده فرموده که در زمین خلافت دهد همچنان که امّت های صالح پیامبران گذشته را جانشین پیشینیان خود ساخته و دین پسندیده آنان را بر همه جا مسلّط و نافذ گرداند و بر همه مؤمنان پس از ترس و هراس از دشمنان ایمنی کامل عطا فرماید که مرا عبادت کرده و هیچ به من شرک نورزند.» (۱۱۶) نیز درباره مهدی (علیه السلام) نازل شده است.
۵ / ۱۳۴ - حسن بن زیاد صیقل گفته که از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: قائم قیام نمی کند مگر زمانی که منادی از آسمان به گونه ای ندا کند که دختران جوان در خلوت خانه، ندا را بشنوند و همچنین همه اهل مشرق و مغرب عالم می شنوند. و آیه کریمه «اگر بخواهیم از آسمان آیه ای برآنان نازل می کنیم، پس بر آن گردن نهند و در مقابل آن خاضع شوند»،(۱۱۷) در این مورد نازل شده است.
۱۳۵ - وأخبرنی جماعة، عن أبی محمّد هارون بن موسی التلعکبری، عن أبی علیّ الرازی، عن ابن أبی دارم، عن علیّ بن العبّاس السندی المقانعی، عن محمّد بن هاشم القیسی، عن سهل بن تمام البصری، عن عمران القطّان، عن قتادة، عن أبی نضرة، عن جابر بن عبد الله الأنصاری قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
اَلْمَهْدِیُّ یَخْرُجُ فِی آخِر الزَّمانِ.
۱۳۶ - محمّد بن إسحاق المقریّ، عن المقانعی، عن بکّار بن أحمد، عن الحسن بن الحسین، عن المعلّی بن زیاد، عن العلاء بن بشیر المرادی، عن أبی الصدیق النّاجی، عن أبی سعید الخدری قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
أُبَشِّرُکُمْ بِالْمَهْدِیّ یَبْعَثُ فِی أُمَّتِی عَلَی اخْتِلافٍ مِنَ النَّاسِ وَزِلْزالٍ یَمْلَأُ الأَرْضَ عَدْلاً وَقِسْطاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وظُلْمَاً، یَرْضی عَنْهُ ساکِنُ السَّمآءِ وَساکِنُ الأَرْضِ.
۱۳۷ - عنه، عن المقانعی، عن بکّار بن أحمد، عن الحسن بن الحسین، عن تلید، عن أبی الجحّاف، [عن خالد بن عبدالملک، عن مطر الورّاق، عن الناجی یعنی أباالصدیق، عن أبی سعید] قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
۶ / ۱۳۵ - جابر بن عبد الله انصاری گفته است: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: مهدی در آخر الزمان قیام می کند.
۷ / ۱۳۶ - ابو سعید خدری گفته است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: به شما بشارت می دهم که مهدی در حالتی مبعوث می شود [قیام می کند] که مردم در حال اختلاف و تزلزل هستند. زمین را چنان که از ظلم و جور پر شده، آن چنان مملو از عدل و قسط می کند که ساکنان اهل آسمان و زمین از او راضی می شوند.
۸ / ۱۳۷ - ابو سعید [خدری] گفته است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: بشارت باد برشما أَبْشِرُوا بِالْمَهْدِیّ - قالَ: ثَلاثاً - یَخْرُجُ عَلی حِینِ اخْتِلافٍ مِنَ النَّاسِ وَزِلْزالٍ شَدِیدٍ یَمْلَأُ الأَرْضَ قِسْطَاً وَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَ جَوْراً، یَمْلأ (قُلُوبَ) عِبادِهِ عِبادَةً وَیَسَعُهُمْ عَدْلُهُ.
۱۳۸ - محمّد بن إسحاق المقرّی، عن علیّ بن العبّاس المقانعی، عن بکّار بن أحمد، عن الحسن بن الحسین، عن سفیان الجریری، عن عبد المؤمن، عن الحارث بن حصیرة، عن عمارة بن جوین العبدی، عن أبی سعید الخدری قال: سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول علی المنبر:
إِنَّ الْمَهْدِیَّ مِنْ عِتْرَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یَخْرُجُ فِی آخِرِ الزَّمانِ.
یَنْزِلُ لَهُ (مِنَ) السَّمآءِ قَطْرَها، وَتَخْرُجُ لَهُ الأَرْضَ بَذْرَها، فَیَمْلأَُ الأَرْضُ عَدْلاً وقِسْطاً کَما مَلأَها الْقَوْمُ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً.
۱۳۹ - عنه، عن علیّ بن العبّاس المقانعی، عن بکّار بن أحمد، عن مصبح، عن قیس، عن أبی حصین، عن أبی صالح، عن أبی هریرة قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
لَوْ لَمْ یَبْقِ مِنَ الدُّنیا إِلّا یَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ الله ذلِکَ الْیَوْمَ حَتّی یَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یَمْلأُ الأَرْضَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْرَاً.
به وجود مهدی و این را سه بار تکرار فرمودند، در وقتی قیام می کند که مردم در اختلاف و تزلزل هستند، همچنان که زمین پر از ظلم و جور شده است آن را پر از عدل و داد می کند و دل های مردم را مملو از عبادت می گرداند، عدالت او همه مردم را فرا می گیرد.
۹ / ۱۳۸ - ابو سعید خدری گفته است: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که بالای منبر می فرمودند: مهدی از اولاد و اهل بیت من است. در آخر الزمان قیام می کند، آسمان برای او باران می بارد و زمین به یمن او دانه های خود را می رویاند. پس زمین را پر از عدل و داد می کند همچنان که دیگران آن را پر از ظلم و جور کرده باشند.
۱۰ / ۱۳۹ - ابو هریره گفته است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: اگر از عمر دنیا فقط یک روز باقی بماند، خداوند آن روز را آن قدر طولانی می کند تا این که مردی از اهل بیت من قیام کرده و زمین را مملو از عدل و داد کند، همان طور که از ظلم و جور پر شده باشد.
۱۴۰ - عنه، عن علیّ، عن بکّار، عن علیّ بن قادم، عن فطر، عن عاصم، عن زرّ بن حبیش، عن عبد الله بن مسعود قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
لَوْ لَمْ یَبْقِ مِنَ الدُّنْیا إِلّا یَوْمٌ لَطَوَّلَ الله تَعالی ذلِکَ الْیَوْمَ حَتّی یَبْعَثَ رَجُلاً مِنِّی یُواطِئُ اسْمُهُ اِسْمِی وَاسْمُ أَبِیهِ اِسْمُ أَبِی یَمْلأُ الأَرْضَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً.
۱۱ / ۱۴۰ - عبد الله بن مسعود (رضی الله عنه) گفته است: رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمودند: اگر از عمر دنیا فقط یک روز باقی بماند، خداوند آن روز را طولانی می کند تا این که مردی از [نسل] من مبعوث شده [قیام می کند] تا حکمرانی کند. نام او نام من است و نام پدر او نام پدر من است. همان گونه که زمین پر از ظلم و جور شده باشد، آن را مملو از عدل و داد می کند.(۱۱۸)
۱۴۱ - وعنه، عن المقانعی، عن جعفر بن محمّد الزهری، عن إسحاق بن منصور، عن قیس بن الربیع وغیره، عن عاصم، عن زرّ، عن عبد الله بن مسعود قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
لا تَذْهَبُ الدُّنیا حَتّی یَلِی أُمَّتِی رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یُقالُ لَهُ الْمَهْدِیُّ.
۱۴۲ - محمّد بن علیّ، عن عثمان بن احمد السمّاک، عن إبراهیم بن عبد الله الهاشمی، عن الحسن بن الفضل البوصرائی، عن سعد بن عبد الحمید الأنصاری، عن عبد الله بن زیاد الیمامی، عن عکرمة بن عمّار، عن إسحاق بن عبد الله بن أبی طلحة، عن أنس بن مالک قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
نَحْنُ بَنُو عَبْدِ الْمُطَلِّبِ سادَةُ أَهْلِ الْجَنَّةِ، أَنَا وَعَلِیٌّ وَحَمْزَةُ وَجَعْفَرُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ وَالْمَهْدِیُّ.
۱۴۳ - عنه، عن الحسین بن محمّد القطعی، عن علیّ بن حاتم، عن محمّد بن مروان، عن عبید بن یحیی الثوری، عن محمّد بن الحسین، عن أبیه، عن جدّه، عن علیّ (علیه السلام) فی قوله
۱۲ / ۱۴۱ - عبد الله بن مسعود گفته که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: دنیا تمام نمی شود تا این که مردی از اهل بیت من که به او مهدی گفته می شود، ولی و سرپرست امّتم شود.
۱۳ / ۱۴۲ - انس بن مالک گفته که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ما فرزندان عبدالمطلب [یعنی] من و علی و حمزه [سیّدالشهدا] و جعفر [طیار] و حسن و حسین و مهدی، سادات و آقایان اهل بهشتیم.
۱۴ / ۱۴۳ - محمّد بن حسین(۱۱۹) از پدرش از جدش از حضرت علی (علیه السلام) در مورد تعالی: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» قال:
هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ یَبْعَثُ الله مَهْدِیهِمْ بَعْدَ جُهْدِهِمْ فَیُعِزَّهُمْ وَیُذِلُّ عَدُوَّهُمْ.
والأخبار فی هذا المعنی أکثر من أن تحصی لا نطوّل بذکرها الکتاب.
فأمّا الّذی یدلّ علی أنّ المهدیّ یکون من ولد علیّ (علیه السلام)، ثمّ من ولد الحسین (علیه السلام):
۱۴۴ - [ما] أخبرنی جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفری، عن أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة النیشابوری، عن الفضل بن شاذان، عن نصر بن مزاحم، عن ابن لهیعة، عن أبی قبیل، عن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) فی حدیث طویل:
فَعِنْدَ ذلِکَ خُرُوجُ الْمَهْدِیُّ وَهُوَ مِنْ وُلْدِ هذا - وَأَشارَ بِیَدِهِ إِلی عَلِیّ بْنِ أَبِی طالِبٍ (علیه السلام) - بِهِ یَمْحَقُ الله الْکَذِبَ، وَیَذْهَبُ الزَّمانَ الْکَلِبَ، وَبِهِ یُخْرِجُ ذُلَّ الرِّقِ مِنْ أَعْناقِکُمْ.
این آیه که می فرماید: «و اراده کردیم بر کسانی که در زمین ضعیف شده اند منت گذاریم و آن ها را امامان و وارثان زمین قرار دهیم»؛(۱۲۰) نقل می کند که حضرت فرمودند: کسانی که ضعیف شده اند در روی زمین آل محمّد هستند، خدای متعال مهدی آل محمّد را مبعوث می فرماید، پس ایشان را [اهل بیت را] عزیز و دشمنانشان را ذلیل می کند.
و اخبار در این باب بیش از این هاست و ما هم به ذکر تمام آن ها کتاب را طولانی نمی کنیم.
مهدی (علیه السلام) از فرزندان علی و فاطمه (علیهما السلام):
۱ / ۱۴۴ - عبد الله بن عمرو بن عاص گفته است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثی طولانی فرمودند: در آن زمان مهدی (علیه السلام) قیام می کند، او مردی از اولاد ایشان است - و اشاره به علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمودند - به وسیله او خداوند، باطل و دروغ را مضمحل می فرماید و شدت و سختی روزگار را از بین می برد و به واسطه او ذلت بردگی از گردن های شما برداشته می شود.
ثُمَّ قالَ: أَنَا أَوَّلُ هذِهِ الأُمَّةِ وَالْمَهْدِیُّ أَوْسَطُها، وَعِیسی آخِرُها وبَیْنَ ذلِکَ شَیْخٌ أَعْوَج.
۱۴۵ - محمّد بن علیّ، عن عثمان بن أحمد السماک، عن إبراهیم بن عبد الله الهاشمی، عن إبراهیم بن هانی، عن نعیم بن حماد المروزی، عن بقیة بن الولید، عن أبی بکر بن أبی مریم، عن الفضل بن یعقوب الرخامی، عن عبد الله بن جعفر، عن أبی الملیح، عن زیاد بن بیان، عن علیّ بن نفیل، عن سعید بن المسیّب، عن أمّ سلمة قالت:
سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: اَلْمَهْدِیُّ مِنْ عِتْرَتِی مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ.
۱۴۶ - أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان، عن مصبح، عن أبی عبد الرحمن، عمّن سمع وهب بن منبّه یقول، عن ابن عبّاس فی حدیث طویل أنّه قال: یا وهب ثمّ یخرج المهدیّ، قلت: من ولدک؟
قال: لا والله ما هو من ولدی ولکن من ولد علیّ (علیه السلام)، وطوبی لمن أدرک زمانه، وبه یفرّج الله عن الأمّة حتّی یملأها قسطاً وعدلاً إلی آخر الخبر.
سپس فرمودند: من اوّل این امّت هستم، و مهدی (علیه السلام) وسط آن هاست و عیسی (علیه السلام) آخرشان است، در اثنای این حال [بین من، مهدی و عیسی] بلاها [از جمله هرج و مرج و حکّام بد اخلاق] به مردم رو می آورد.
۲ / ۱۴۵ - سعید بن مسیب از امّ سلمه نقل می کند که گفته است: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمودند: مهدی از عترت من و از اولاد فاطمه است.
۳ / ۱۴۶ - از وهب بن منیه شنیده شده که او از ابن عباس نقل می کرد که ابن عباس در ضمن حدیثی طولانی به من گفت: ای وهب! سپس مهدی قیام می کند.
گفتم: آیا از اولاد توست؟
گفت: به خدا قسم که از اولاد من نیست، بلکه از اولاد و نسل علی (علیه السلام) است. و خوش به حال کسی که زمان او را درک کند. خداوند متعال فرج و راحتی و خلاصی امّت را به وسیله او واقع می فرماید، تا آنجا که زمین را پر از عدل و داد می کند... تا آخر خبر.
۱۴۷ - أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان، عن محمّد بن سنان، عن عمار بن مروان، عن المنخل بن جمیل، عن جابر الجعفی، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
اَلْمَهْدِیُّ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ وَهُوَ رَجُلٌ آدِمٌ.
۱۴۸ - أخبرنا جماعة، عن التلعکبری، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن محمّد بن علیّ، عن عثمان بن أحمد السماک، عن إبراهیم بن العلاء الهاشمی، عن أبی الملیح، عن زیاد بن بیان، عن علیّ بن نفیل، عن سعید بن المسیّب، عن أمّ سلمة قالت: سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول:
اَلْمَهْدِیُّ مِنْ عِتْرَتِی مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ.
۱۴۹ - أحمد بن إدریس، عن علیّ بن الفضل، عن أحمد بن عثمان، عن أحمد بن رزق، عن یحیی بن العلاء الرازی قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
یَنْتِجُ الله تَعالی فِی هذِهِ الأُمَّةِ رَجُلاً مِنّی وَأَنَا مِنْهُ، یَسُوقُ الله تَعالی بِهِ بَرَکاتِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ، فَیُنْزِلُ السَّمآءُ قَطْرَها، وَیُخْرِجُ الأَرْضُ بَذْرَها، وَتَأْمَنُ وُحُوشُها وَسِباعُها وَیَمْلَأُ الأَرْضَ قِسْطَاً وَ عَدْلاً کَما
۴ / ۱۴۷ - جابر جعفی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: مهدی از اولاد و فرزندان فاطمه و مردی گندم گون است.
۵ / ۱۴۸ - سعید بن مسیب از ام سلمه نقل می کند که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمودند: مهدی از عترت من و از اولاد فاطمه است.
۶ / ۱۴۹ - یحیی بن علاء رازی گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: خداوند تبارک وتعالی در میان این امّت مردی را که از من است و من هم از او هستم بیرون می آورد و به واسطه او برکات آسمان و زمین را متوجّه خلایق می فرماید؛ بنابراین آسمان باران خود را می فرستد و زمین دانه و بذرش را می رویاند و از حیوانات وحشی و درندگان در امنیت خواهند بود، زمین را همچنان که پر از ظلم و ستم شده است مملو از عدل و داد می کند و [از دشمنان مستکبر و عنود] آن قدر می کشد که انسان مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَ جَوْراً، وَیَقْتُلُ حَتّی یَقُولَ الْجاهِلُ: لَوْ کانَ مِنْ ذُرِّیَةِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) لَرَحِمَ.
وأمّا الّذی یدلّ علی أنّه یکون من ولد الحسین (علیه السلام) فالأخبار الّتی أوردناها فی أنّ الأئمّة اثنا عشر، وذکر تفاصیلهم هی متضمّنة لذلک، ولأنّ کلّ من اعتبر العدد الّذی ذکرناه قال: المهدیّ من ولد الحسین (علیه السلام) وهو من أشرنا إلیه.
ویزید ذلک وضوحاً:
۱۵۰ - ما أخبرنی به جماعة، عن التلعکبری، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن محمّد بن إسحاق المقرئ، عن علیّ بن العباس المقانعی، عن بکّار بن أحمد، عن الحسن بن الحسین، عن سفیان الجریری، عن الفضیل بن الزبیر قال: سمعت زید بن علیّ (علیه السلام) یقول:
هذَا الْمُنْتَظِرُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍ فِی ذُرّیَةِ الْحُسَیْنِ وِفِی عَقَبِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) وَهُوَ المَظْلُومُ الَّذِی قالَ الله تَعالی «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ» - قالَ: وَلِیُّهُ رَجُلٌ مِنْ
جاهل و بی خرد می گوید: اگر این مرد از ذریه و نسل محمّد بود [به این ها] رحم می کرد.
مهدی (علیه السلام) از اولاد و نسل امام حسین (علیه السلام):
امّا اخباری که می گوید امام زمان از فرزندان امام حسین (علیه السلام) است روایاتی است که آوردیم، مبنی بر این که ائمّه دوازده نفر هستند و بیان توضیحات آن ها متضمن این معنا بود چون هر که عدد [دوازده امام] را که ما متذکر شدیم معتبر بداند، در واقع معتقد است که مهدی از فرزندان و نسل حسین (علیه السلام) است و این همان است که ما اشاره کردیم و به جهت واضح تر شدن مطلب و بیش از آنچه که گذشت این [روایات] است:
۱ / ۱۵۰ - فضیل بن زبیر گفته است: از زید بن علی (علیه السلام) شنیدم که می گفت: این منتظر [امام زمان (علیه السلام)] از اولاد حسین بن علی و ذریه و نسل حسین (علیه السلام) است و حسین آن مظلومی است که خداوند [در شأنش] فرموده است: «و هر آن که مظلوم کشته شود، ذُرِّیَّتِهِ مِنْ عَقِبِهِ، ثُمَّ قَرَأَ «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ» - «سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ».
قالَ: سُلْطانُهُ حُجَّتُهُ عَلی جَمِیعِ مَنْ خَلَقَ الله تَعالی حَتّی یَکُونَ لَهُ الْحُجَّةُ عَلَی النَّاسِ ولا یَکُونُ لِأَحَدٍ عَلَیْهِ حُجَّةٌ.
۱۵۱ - وبهذا الإسناد، عن سفیان الجریری قال: سمعت محمّد بن عبد الرحمن بن أبی لیلی یقول: والله لا یکون المهدی أبداً إلّا من ولد الحسین (علیه السلام).
۱۵۲ - وبهذا الإسناد، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان، عن إبراهیم بن الحکم بن ظهیر، عن إسماعیل بن عیّاش، عن الأعمش، عن أبی وائل قال: نظر أمیر المؤمنین (علیه السلام) إلی ابنه الحسین (علیه السلام) فقال:
پس البته که برای خون او ولیّ قرار دادیم»،(۱۲۱) گفت: ولیّ دم حسین (علیه السلام) مردی از ذریه و نسل اوست. سپس این آیه را قرائت کرد که می فرماید: «واین [خداپرستی و امامت خلق] را در ذریه و نسل خودش کلمه باقی گذاشت»،(۱۲۲) «و ولیّ او صاحب اختیار است پس مبادا در کشتن اسراف کند که او منصور است.» (۱۲۳)
پس از این آیات گفت: منظور از سلطان او حجّت اوست بر جمیع کسانی که خداوند خلق کرده، تا حجّت خدا بر خلق تمام شود و خلق حجّتی بر خدا نداشته باشند.
۲ / ۱۵۱ - سفیان جریری گفته که از محمّد بن عبدالرحمن بن ابی لیلی شنیدم که می گفت: به خدا قسم که مهدی فقط از اولاد حسین (علیه السلام) است.
۳ / ۱۵۲ - ابی وائل [شقیق بن سلمه اسدی] گفته است: امیرالمؤمنین (علیه السلام) به فرزندش حسین (علیه السلام) نگاه کرده و فرمودند: این پسرم سیّد است، همان گونه که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) إِنَّ ابْنَی هذا سَیِّدٌ کَما سَمّاهُ [رَسُولُ الله سَیِّداً، وَسَیَخْرُجُ الله تَعالی مِنْ صُلْبِهِ رَجُلاً بِاسْمِ نَبِیِّکُمْ، فَیُشْبِهُهُ فی الْخَلْقِ وَالْخُلْقِ، یَخْرُجُ (عَلی حِینِ غَفْلَةٍ مِنَ النَّاسِ، وَإِماتَةٍ مِنَ الْحَقِ وَإِظْهارٍ مِنَ الْجَوْرِ، وَالله لَوْ لَمْ یَخْرُجْ لَضَرَبَتْ عُنُقَهُ، یَفْرَحُ (لِخُرُوجِهِ) أَهْلُ السَّمآءِ وَسُکّانها، یَمْلأَُ الأَرْضَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْمَاً، تمام الخبر.
۱۵۳ - وبهذا الإسناد، عن أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان، عن عمرو بن عثمان، عن محمّد بن عذافر، عن عقبة بن یونس، عن عبد الله بن شریک فی حدیث له اختصرناه قال:
مَرَّ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) عَلی حَلْقَةٍ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ وَهُمْ جُلُوسٌ فِی مَسْجِدِ الرَّسُولِ (صلی الله علیه و آله) فَقالَ:
أَما وَالله لا تَذْهَبُ الدُّنْیا حَتّی یَبْعَثُ الله مِنّی رَجُلاً یَقْتُلُ مِنْکُمْ أَلْفاً وَمَعَ الأَلْفِ أَلْفاً وَمَعَ الأَلْفِ أَلْفاً.
فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ إِنَّ هؤُلآءِ أَوْلادِ کَذا وَکَذا لا یَبْلُغُونَ هذا.
او را سیّد نامیده است و به زودی خداوند تبارک وتعالی از صلب او مردی را که نامش نام پیامبر شماست و در خَلق و خُلق به او شبیه است بیرون می آورد. او در زمان غفلت مردم، اضمحلال حقّ و اظهار و پیروزی باطل و ستم، خروج می کند. به خدا قسم که اگر خروج نکند گردنش زده می شود، اهل آسمان از قیامش شاد می شوند، زمین را پر از عدل می کند همچنان که مملو از ظلم و جور شده باشد.
۴ / ۱۵۳ - عبد الله بن شریک حدیثی دارد که ما آن را مختصر کرده ایم، او گفته است: امام حسین (علیه السلام) بر گروهی از بنی امیه که در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشسته بودند عبور کرده و فرمودند: آگاه باشید! به خدا قسم دنیا تمام نمی شود تا این که خدا مردی از نسل مرا مبعوث می فرماید که هزار نفر از شما را خواهد کشت و با آن هزار، هزار نفر را و با آن هزار هم هزار نفر دیگر را می کشد.
عرض کردم: فدای شما شوم! اولاد بنی امیه این تعداد نمی شوند!
فَقالَ: وَیْحَکَ [إِنَ فِی ذلِکَ الزَّمانِ یَکُونُ لِلرَّجُلِ مِنْ صُلْبِهِ کَذا وَکَذا رَجُلاً وَإنَّ مَوْلَی الْقَوْمِ مِنْ أَنْفُسِهِمْ.
۱۵۴ - وبهذا الإسناد، عن أحمد بن إدریس، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید الأهوازی، عن الحسین بن علوان، عن أبی هارون العبدی، عن أبی سعید الخدری فی حدیث له طویل اختصرناه قال:
قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) لِفاطِمَةَ (علیها السلام): یا بُنَیَّةَ! إِنّا أُعْطِینا أَهْلَ الْبَیْتِ سَبْعاً لَمْ یُعْطِها أَحَدٌ قَبْلَنا؛ نَبِیُّنا خَیْرُ الأَنْبِیاءِ وَهُوَ أَبُوکَ، وَوَصِیُّنا خَیْرُ الأَوْصِیاءِ وَهُوَ بَعْلُکَ، وَشَهِیدُنا خَیْرُ الشُّهَداءِ وَهُوَ عَمُّ أَبِیکَ حَمْزَةُ، وَمِنّا مَنْ لَهُ جَناحانِ خَضِیبانِ یَطِیرُ بِهِما فِی الْجَنَّةِ، وَهُوَ ابْنُ عَمِّکَ جَعْفَرُ، وَمِنّا سِبْطا هذِهِ الأُمَّةِ، وَهُما اِبْناکَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ، وَمِنّا وَالله الَّذِی لا إِلهَ إِلّا هُوَ مَهْدِیُّ هذِهِ الأُمَّةِ الَّذِی یُصَلِّی خَلْفَهُ عِیسیَ ابنُ مَرْیَمَ.
ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلی مِنْکَبِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) فَقالَ: مِنْ هذا، ثَلاثاً.
حضرت فرمودند: وای بر تو! در آن زمان از صلب یک مرد، مردان زیادی خواهند بود و بزرگ این قوم [بنی امیه] از خودشان است.
۵ / ۱۵۴ - ابو سعید خدری در یک حدیث طولانی که ما آن را مختصر کرده ایم می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خطاب به فاطمه (علیها السلام) فرمودند: دخترم! به ما اهل بیت هفت چیز داده شده است که به هیچ کس پیش از ما داده نشده است؛ پیامبر ما بهترین پیامبران است که پدر توست، و وصی ما بهترین اوصیا است که شوهر توست، و شهید ما بهترین شهدا است که عموی پدر تو حمزه [سیّد الشهدا] است، و کسی که دو بال دارد و در بهشت با آن ها به پرواز در می آید از ماست که پسر عمویت جعفر است، و دو سبط این امّت از ما هستند که دو پسر تو حسن و حسین هستند و قسم به خداوندی که غیر از او خدایی نیست، مهدی این امّت که عیسی بن مریم پشت سرش نماز می گزارد از ماست.
آن گاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با دست مبارکشان به شانه حسین (علیه السلام) زده و سه مرتبه فرمودند: [مهدی] از نسل این است.
فإن قیل: أ لیس قد خالف جماعة، فیهم من قال: المهدیّ من ولد علیّ (علیه السلام) فقال: هو محمّد بن الحنفیة، وفیهم من قال: من السبائیة هو علیّ (علیه السلام) [لم یمت وفیهم من قال: جعفر بن محمّد لم یمت، وفیهم من قال: موسی بن جعفر لم یمت، وفیهم من قال: المهدی هو أخوه محمّد بن علیّ وهو حیّ باق لم یمت. ما الّذی یفسد قول هؤلاء.
قلت: هذه الأقوال کلّها أفسدناها بما دلّلنا علیه من موت من ذهبوا إلی حیاته.
بطلان قول کسانی که معتقدند مهدی کسی غیر از فرزند امام حسن عسکری و ذریه امام حسین (علیه السلام) است:
اشکال:
آیا غیر از این است که تعدادی با اعتقاد شما مخالفند؛ از جمله کسانی که معتقدند: مهدی از اولاد علی (علیه السلام) است، امّا نه از نسل حسین بلکه از نسل محمّد بن حنفیه است. در میان مخالفین شما سبائیه(۱۲۴) هستند که معتقدند: علی (علیه السلام) از دنیا نرفته و زنده است، و نیز کسانی هستند که می گویند: جعفر بن محمّد [امام صادق (علیه السلام)]از دنیا نرفته و همان مهدی است، و همچنین کسانی هستند که قائلند: موسی بن جعفر از دنیا نرفته و مهدی موعود است، و در بین آن ها کسانی هستند که معتقدند: مهدی همان محمّد بن علی [برادر امام حسن عسکری (علیه السلام)] است و او زنده است. شما چه دلیلی بر ردّ و ابطال این ها دارید؟
پاسخ:
همه این اقوال را [به چند دلیل] ابطال می کنیم: [اول] به وسیله ادله موت و از دنیا رفتن کسی که این ها معتقدند زنده است.
وبما بیّنا أنّ الأئمّة اثنا عشر.
وبما دلّلنا علی صحّة إمامة ابن الحسن (علیه السلام) من الاعتبار.
وبما سنذکره من صحّة ولادته وثبوت معجزاته الدالّة علی إمامته، غیر أنّا نشیر إلی إبطال هذه الأقوال بجمل من الأخبار ولا نطوّل بذکرها لئلّا یطول به الکتاب ویملّه القارئ.
فأمّا من خالف فی موت أمیر المؤمنین وذکر أنّه حیّ باق فهو مکابر، لأنّ العلم بموته وقتله أظهر وأشهر من قتل کلّ أحد وموت کلّ إنسان، والشکّ فی ذلک یؤدّی إلی الشکّ فی موت النبی (صلی الله علیه و آله) وجمیع أصحابه.
[دوم] به وسیله آنچه که بیان کردیم مبنی بر این که ائمّه دوازده نفر هستند.
[سوم] به وسیله ادله معتبری که بر صحّت امامت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) استدلال کردیم.
[چهارم] با دلایلی که به زودی ذکر می کنیم مبنی بر صحّت ولادت امام زمان (علیه السلام) و ثابت کردن معجزاتی که بر امامت ایشان دلالت می کند.
البته ما با بخشی از اخبار به ابطلال این اقوال و اعتقادات فقط اشاره می کنیم، و به جهت این که کتاب طولانی و برای خواننده ملال آور نباشد همه اخبار را ذکر نخواهیم کرد.
ردّ کسانی که مخالف از دنیا رفتن امیرالمؤمنین هستند [سبائیه
امّا کسی که در باب از دنیا رفتن امیرالمؤمنین (علیه السلام) با ما مخالفت کرده و معتقد است که حضرت زنده است، منکر و زورگو است؛ به این دلیل که مسأله موت و شهادت امیرمؤمنان (علیه السلام) مشهورتر از قتل یا مرگ هر انسان دیگری است، و شکّ در موت ایشان منجر به این می شود که انسان در موت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و حتی تمامی اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هم شکّ و تردید داشته باشد.
ثمّ ما ظهر من وصیّته وإخبار النبی (صلی الله علیه و آله) إیّاه أنّک تقتل وتخضب لحیتک من رأسک یفسد ذلک أیضاً، وذلک أشهر من أن یحتاج (إلی) أن یروی فیه الأخبار.
۱۵۵ - أخبرنا ابن أبی جیّد، عن محمّد بن الحسن بن الولید، عن محمّد بن أبی القاسم البرقی، عن محمّد بن علیّ أبی سمینة الکوفی، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر، عن أبان بن أبی عیّاش، عن سلیم بن قیس الهلالی، عن جابر بن عبد الله الأنصاری، عن عبد الله بن عباس قال:
قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) فِی وَصِیَّتِهِ لأمِیرِالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام):
یا عَلِیُّ إِنَّ قُرَیْشاً سَتُظاهِرُ عَلَیْکَ وَتَجْتَمِعُ کَلِمَتُهُمْ عَلی ظُلْمِکَ وَقَهْرِکَ، فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْواناً فَجاهِدْهُمْ، وَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْواناً فَکَفَّ یَدَکَ وَاحْقِنْ دَمَکَ، فَإِنَّ الشَّهادَةَ مِنْ وَرائِکَ لَعَنَ الله قاتِلَکَ.
۱۵۶ - أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبار، عن صفوان بن یحیی قال:
بعث إلیّ أبوالحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) بهذه الوصیّة مع الأخری.
علاوه بر این، وصیت و اخبار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به حضرت علی (علیه السلام) مبنی بر این که [علی جان!] تو کشته می شوی و محاسنت با خون سرت خضاب می شود، این قول خام را فاسد و باطل می کند. این مسأله آن قدر معروف و مشهور است که هیچ احتیاجی ندارد تا روایاتش را نقل کنیم. [لکن به نقل چند خبر اکتفا می کنیم].
۱ / ۱۵۵ - جابر بن عبد الله انصاری از عبد الله بن عباس نقل می کند که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در وصیتش به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
علی جان! به زودی قریش علیه تو پشت به پشت یکدیگر می دهند، برای ظلم به تو و شکست دادنت با هم متحد می شوند، پس اگر یارانی داشتی جهاد کن و اگر یاور و انصاری نداشتی دست نگهدار و خون خود را حفظ کن. چون شهادت در راه خدا در آینده نصیب تو خواهد شد. خداوند قاتل تو را لعنت کند.
۲ / ۱۵۶ - صفوان بن یحیی گفته است: امام کاظم (علیه السلام) این وصیت را[وصیت بالا را]با وصیت دیگری برای من ارسال فرمودند.
۱۵۷ - وأخبرنا أحمد بن عبدون، عن ابن أبی الزبیر القرشی، عن علیّ بن الحسن بن فضّال، عن محمّد بن عبد الله بن زرارة، عمّن رواه، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
هذِهِ وَصِیَّةُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) [إِلَی الْحَسَنِ (علیه السلام) وَهِیَ نُسْخَةُ کِتابِ سَلِیمِ بْنِ قِیْسِ الهِلالِی، رَفَعَها إِلی أَبانٍ وَقَرَأَها عَلَیْهِ، قالَ أَبانٌ: وَقَرَأْتُها عَلی عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام). فَقالَ: صَدَقَ سَلِیمُ (رحمه الله).
قالَ سَلِیمٌ: فَشَهِدْتُ وَصِیَّةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) حِینَ أَوْصی إِلَی ابْنِهِ الْحَسَنِ (علیه السلام)، وَأَشْهَدَ عَلی وَصِیَّتِهِ الْحُسَیْنَ (علیه السلام) وَمُحَمَّداً وَجَمِیعَ وُلْدِهِ وَرُؤَساءِ شِیعَتِهِ وَأَهْلَ بَیْتِهِ وَقالَ:
یا بُنَیَّ أَمَرَنِی رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) أَنْ أُوصِیَ إِلَیْکَ وَأَنْ أَدْفَعَ إِلَیْکَ کُتُبِی وَسِلاحِی، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْهِ فَقالَ:
یا بُنَیَّ أَنْتَ وَلِیُّ الْأَمْرِ وَوَلِیُّ الدَّمِ، فَإِنْ عَفَوْتَ فَلَکَ، وَإِنْ قُتِلْتُ فَضَرْبَةً مَکانَ ضَرْبَةٍ وَلا تَأْثَمْ.
۳ / ۱۵۷ - جابر از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: این نسخه ای از وصیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به امام حسن مجتبی (علیه السلام) است و در کتاب سلیم بن قیس هلالی که به أبان داده و برای او خوانده، آمده است. أبان هم گفت: من این وصیت را برای علی بن الحسین (علیهما السلام) قرائت کردم، و امام زین العابدین (علیه السلام) فرمودند: سلیم راست گفته است خدا رحمتش کند.
[امام باقر (علیه السلام) فرمودند:] سلیم گفته است: زمانی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به پسرش امام حسن (علیه السلام) وصیت کرد، من شاهد بودم. حضرت، حسین (علیه السلام) و محمّد بن حنفیه و تمام فرزندانش و بزرگان شیعه واهل بیتش را بر این وصیت شاهد گرفته و خطاب به حسن فرمودند: پسرم! رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به من دستور داده اند تا به تو وصیت کنم و کتاب ها و سلاحم را به تو بدهم.
سپس رو به امام حسن (علیه السلام) کرده و فرمود: پسرم تو جانشین و ولی خون من هستی، اگر بخواهی قاتل را ببخشی اختیار داری و اگر می خواهی او را بکشی پس یک ضربه در مقابل یک ضربه و گناه نکن.
ثُمَّ ذَکَرَ الْوَصِیَّةَ إِلی آخِرِها، فَلَمّا فَرِغَ مِنْ وَصِیَّتِهِ قالَ:
حَفِظَکُمُ الله وَحَفِظَ فِیکُمْ نَبِیَّکُمْ، أَسْتَوْدِعُکُمُ الله وَأَقْرَأَ عَلَیْکُمُ السَّلام وَرَحْمَةُ الله.
ثُمَّ لَمْ یَزَلْ یَقُولُ: لا إِلهَ إِلَّا الله.
حَتّی قُبِضَ لَیْلَةَ ثَلاثَ وَعِشْرِینَ مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ سَنَةَ أَرْبَعِینَ مِنَ الْهِجْرَةِ وَکانَ ضُرِبَ لَیْلَةَ إِحْدی وَعِشْرِینَ مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ.
۱۵۸ - وَفِی رِوایَةٍ أُخْری أَنَّهُ قُبِضَ لَیْلَةَ إِحْدی وَعِشْرِینَ وَضُرِبَ لَیْلَةَ تِسْعَ عَشَرَةَ.
وهی الأظهر.
وأمّا وفاة محمّد بن علیّ بن الحنفیّة وبطلان قول من ذهب إلی إمامته، فقد بیّناه فیما
پس بقیه وصیت را تا آخر فرمود. وقتی که وصیت حضرت تمام شد، فرمود: خداوند شما را حفظ نماید، و سیره پیامبرتان را در میان شما حفظ کند. شما را به خدا می سپارم و سلام و رحمت خداوند را برای شما درخواست می کنم.
بعد از این، مدام می فرمودند: لا اله إلّا الله. تا این که در شب بیست و سوم ماه رمضان در شب جمعه سال چهلم هجری از دنیا رفتند، در حالی که ضربت خوردن ایشان شب بیست و یکم ماه رمضان بود.
۴ / ۱۵۸ - در روایت دیگری آمده است: حضرت شب نوزدهم ضربت خوردند و شب بیست و یکم از دنیا رفتند.
ظاهراً این روایت دوم صحیح تر است.
در بطلان قول کیسانیه و بیان وفات محمّد بن حنفیه:
در این باره و بیان بطلان اعتقاد کسانی که قائل به امامت محمّد بن حنفیه هستند و همچنین توضیح وفات ایشان، قبلاً و در همین کتاب توضیح دادیم، بنابراین و به همان مضی من الکتاب، وعلی هذه الطریقة إذا بیّنا أنّ المهدیّ من ولد الحسین (علیه السلام) بطل قول المخالف فی إمامته (علیه السلام).
ویزیده بیاناً:
۱۵۹ - ما رواه الحسین بن سعید، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعی بن عبد الله عن الفضیل بن یسار قال: قال لی أبوجعفر (علیه السلام):
لَمّا تَوَجَّهَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) إِلَی الْعَراقَ دَفَعَ إِلی أُمِ سَلَمَةِ زَوْجِ النَّبِیّ (صلی الله علیه و آله) الوَصِیَّةَ وَالْکُتُبَ وَغَیْرَ ذلِکَ وقالَ لَها:
إِذا أَتاکَ أَکْبَرُ وُلْدِی فَادْفَعِی إِلَیْهِ ما [قَدْ] دَفَعْتُ إِلَیْکَ، فَلَمّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) أَتی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) أُمَّ سَلَمِةَ فَدَفَعَتْ إِلَیْهِ کُلَّ شَیْء أَعْطاهَا الْحُسَیْنُ (علیه السلام).
۱۶۰ - وروی سعد بن عبد الله، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن یونس بن عبد الرحمن عن الحسین بن ثویر بن أبی فاختة، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
طریقی که بیان کردیم مهدی (علیه السلام) از فرزندان حسین (علیه السلام) است، قول کسانی که در باب امامت ایشان مخالف هستند باطل می شود.
در اینجا دو روایت اضافه برآنچه که قبلاً گفتیم می آوریم:
۱ / ۱۵۹ - فضیل بن یسار می گوید: امام باقر (علیه السلام) به من فرمودند: وقتی که امام حسین (علیه السلام) به سمت عراق حرکت کردند، وصیت، کتاب ها و امور دیگر را به امّ سلمه همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سپردند و به ایشان فرمودند: آنچه را که به شما داده ام، زمانی که فرزند بزرگم نزد تو آمد به او بسپار. زمانی که حسین (علیه السلام) به شهادت رسید، علی بن الحسین امام زین العابدین (علیه السلام) نزد امّ سلمه آمدند، امّ سلمه هم هر آنچه امام حسین (علیه السلام) به او سپرده بود به ایشان تسلیم کرد.
۲ / ۱۶۰ - حسین بن ثویر بن ابی فاخته از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که حضرت فرمودند: لا تَعُودُ الْإِمامَةُ فِی أَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ (علیهما السلام) وَلا یَکُونُ بَعْدَ عَلِیِ بنِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) إِلّا فِی الأَعْقابِ وَأَعْقابِ الأَعْقابِ.
وما جری بین محمّد بن الحنفیة وعلیّ بن الحسین (علیه السلام) ومحاکمتهما إلی الحجر معروف لا نطوّل بذکره هاهنا.
وأما الناووسیّة الّذین وقفوا علی أبی عبد الله جعفر بن محمّد (علیه السلام) (وقالوا: هو المهدیّ).
قد بیّنا أیضاً فساد قولهم بما علمناه من موته واشتهار الأمر فیه، ولصحّة إمامة ابنه موسی بن جعفر (علیه السلام) وبما ثبت من إمامة الاثنی عشر(علیهم السلام)، ویؤکّد ذلک ما ثبت من صحّة وصیّته إلی من أوصی إلیه، وظهور الحال فی ذلک.
بعد از حسن و حسین (علیهما السلام) امامت به دو برادر نمی رسد، لذا بعد از علی بن الحسین (علیه السلام) امامت فقط پشت به پشت، در نسل اوست.
و ماجرایی هم که بین امام سجاد (علیه السلام) و محمّد بن حنفیه واقع شد و حکمیت خواستن آن ها از حجرالاسود معروف است، که قبلاً متذکر آن شدیم و با ذکر دوباره اش در اینجا کتاب را طولانی نمی کنیم.
ابطال قول کسانی که بر امام صادق (علیه السلام) توقف کرده و می گویند: ایشان مهدی موعود است
ما فساد اعتقاد این دسته را نیز قبلاً بیان کردیم؛ اوّل: با استدلال به علم و آگاهی که نسبت به از دنیا رفتن امام صادق (علیه السلام) داریم. دوم: این که مسأله فوت حضرت و صحّت امامت امام کاظم (علیه السلام) مشهور است. سوم: به وسیله ادله ای که ثابت کرد، امامت در دوازده امام معیّن است. چهارم: تأکید می کند این مطلب را صحّت و وصیت ایشان به کسی که به او وصیت کردند. پنجم: همان گونه که از ظواهر امر معلوم است.
۱۶۱ - أخبرنا جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفری، عن أحمد بن إدریس، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن جمیل بن صالح، عن هشام بن أحمر، عن سالمة مولاة أبی عبد الله (علیه السلام) قالت: کنت عند أبی عبد الله جعفر بن محمّد (علیه السلام) حین حضرته الوفاة وأغمی علیه فلمّا أفاق قال:
أعْطُوا الْحَسَنَ بْنَ عَلِیِ بْنِ عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ - وَهُوَ الأَفْطَسُ - سَبْعِینَ دیناراً، وَأعطُوا فُلاناً کَذا وَفُلاناً کَذا.
فَقُلْتُ: أَ تُعْطِی رَجُلاً حَمَلَ عَلَیْکَ بِالشَّفْرَةِ یُرِیدُ أَنْ یَقْتُلَکَ؟
قالَ: تُرِیدِینَ أَنْ لا أَکُونَ مِنَ الّذِینَ قالَ الله - عزّوجلّ -: «وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ الله بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»
۱ / ۱۶۱ - هشام بن احمر از سالمه کنیز امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که گفت: در هنگام رحلت و شهادت امام صادق (علیه السلام) در محضر حضرت بودم که به امام حالت غش دست داد، پس از آن که به حال عادی برگشت، فرمود: به حسن بن علی بن الحسین - یا همان حسن افطس - هفتاد دینار بدهید و به فلانی فلان مبلغ و فلان شخص فلان مبلغ بدهید.
عرض کردم: می خواهید به مردی مال عطا کنید که با دشنه به شما حمله کرده و قصد کشتن شما را داشت؟
فرمودند: می خواهید من از کسانی نباشم که خداوند درباره آن ها فرموده است:
«و کسانی که پیوندهایی را که خداوند به آن امر کرده بر قرار می دارند و از پروردگارشان می ترسند و از بدی و سختی حساب [روز قیامت] بیم دارند.» (۱۲۵)
نَعَمْ، یا سالِمَة! إِنَّ الله تَعالی خَلَقَ الْجَنَّةَ فَطَیَّبَها وَطَیَّبَ رِیحَها، وَإِنَّ رِیحَها لَیُوجَدُ مِنْ مَسِیرَةِ أَلْفَیْ عامٍ، وَلا یَجِدُ رِیحَها عاقٍ وَلا قاطِعِ رَحِمٍ.
۱۶۲ - وروی أبوأیّوب الخوزی قال: بعث إلیّ أبوجعفر المنصور فی جوف اللیل فدخلت علیه وهو جالس علی کرسیّ، وبین یدیه شمعة وفی یده کتاب، فلمّا سلّمت علیه رمی الکتاب إلیّ وهو یبکی وقال:
هذا کتاب محمّد بن سلیمان یخبرنا أنّ جعفر بن محمّد قد مات، فإنّا لله وإنّا إلیه راجعون - ثلاثاً - وأین مثل جعفر؟! ثمّ قال لی: اکتب فکتبت صدر الکتاب، ثمّ قال: أکتب إن کان (قد) أوصی إلی رجل بعینه فقدّمه واضرب عنقه.
قال: فرجع الجواب إلیه: إنّه قد أوصی إلی خمسة أحدهم أبو جعفر المنصور، ومحمّد بن سلیمان، وعبد الله وموسی ابنی جعفر، وحمیدة.
بله ای سالمه! خداوند عزّوجلّ بهشت را آفرید و آن را پاکیزه و خوشبو کرد، چنان که بوی بهشت از فاصله دو هزار سال به مشام می رسد، ولی این بوی خوش به مشام عاق والدین و قطع کننده رحم نمی رسد.
۲ / ۱۶۲ - ابوایوب خوزی گفته که ابو جعفر منصور دوانیقی در نیمه شب به دنبال من فرستاد، وقتی پیش او رسیدم، دیدم که روی تخت نشسته و جلویش شمعی روشن است و نامه ای هم در دستش می باشد. وقتی به او سلام کردم، نامه را به طرفم پرتاب کرده و در حالی که گریه می کرد، گفت: این نامه محمّد بن سلیمان است، به ما خبر داده که جعفر بن محمّد [امام صادق (علیه السلام)] از دنیا رفته است و سه مرتبه گفت: إنا للَّهِ و إنا إلیه راجعون، کجا مثل جعفر پیدا می شود!
بعد منصور به من گفت: بنویس، من هم صدر نامه را نوشتم. بعد گفت: بنویس اگر او به شخص معینی وصیت کرده و وصی خود قرار داده گردنش را بزن.
جواب نامه آمد که امام صادق (علیه السلام) به پنج نفر وصیت کرده است: یکی از آنان ابو جعفر منصور دوانیقی است، بعد محمّد بن سلیمان، و عبد الله و موسی دو پسرش، و حمیده همسرش.
فقال المنصور: لیس إلی قتل هؤلاء سبیل.
وأما الواقفة الّذین وقفوا علی موسی بن جعفر (علیه السلام) وقالوا هو المهدیّ؛
فقد أفسدنا أقوالهم بما دلّلنا علیه من موته، واشتهار الأمر فیه، وثبوت إمامة ابنه الرّضا (علیه السلام)، وفی ذلک کفایة لمن أنصف.
وأمّا المحمّدیّة الّذین قالوا بإمامة محمّد بن علیّ العسکری، وأنّه حیّ لم یمت؛
فقولهم باطل لما دلّلنا به علی إمامة أخیه الحسن بن علیّ أبی القائم (علیه السلام) وأیضاً فقد مات محمّد فی حیاة أبیه (علیه السلام) موتاً ظاهراً، کما مات أبوه وجدّه، فالمخالف فی ذلک مخالف فی الضرورات.
منصور با شنیدن جواب گفت: راهی برای کشتن این پنج نفر نیست.
واقفیه و بطلان اعتقادشان:
امّا در مورد واقفیه که بر امامت موسی بن جعفر(علیهما السلام) توقف کرده و معتقدند که ایشان همان مهدی است، به وسیله ادله ای که در اثبات شهادت و شهرت از دنیا رفتن امام کاظم (علیه السلام) و همچنین امامت فرزندشان امام رضا (علیه السلام) که به آن ها استدلال کردیم، فساد و بطلان اعتقادشان معلوم شد. و همین قدر هم برای کسی که انصاف داشته باشد کفایت می کند.
ابطال قول محمدیه:
فرقه محمدیه کسانی هستند که به امامت محمّد بن علی عسکری [فرزند امام هادی (علیه السلام) و برادر امام حسن عسکری] اعتقاد دارند و معتقدند ایشان زنده بوده و از دنیا نرفته است.
کلام این فرقه هم به وسیله ادله ای که بر امامت برادرش امام حسن عسکری فرزند امام هادی و پدر امام زمان (علیهم السلام) داریم، باطل و فاسد است. علاوه بر این، محمّد در زمان پدرش امام هادی (علیه السلام) از دنیا رفت(۱۲۶) و این مسأله هم ظاهر و آشکار است، همان گونه که مرگ پدر و جدش ظاهر و مسلّم است. بنابراین کسی که در این امر با ما مخالف است، در واقع مخالف یک امر ضروری و بدیهی است.
ویزید ذلک بیاناً:
۱۶۳ - ما رواه سعد بن عبد الله، عن جعفر بن محمّد بن مالک، عن سیّار بن محمّد البصری، عن علیّ بن عمر النوفلیّ قال:
کنت مع أبی الحسن العسکری (علیه السلام) فی داره فمرّ علیه أبوجعفر، فقلت له: هذا صاحبنا؟ فَقالَ: لا، صاحِبُکُمُ الْحَسَنُ.
۱۶۴ - وعنه، عن هارون بن مسلم بن سعدان، عن أحمد بن محمّد بن رجا صاحب الترک قال: قال أبوالحسن (علیه السلام):
الْحَسَنُ إِبْنِی الْقائِمُ مِنْ بَعْدِی.
۱۶۵ - عنه، عن أحمد بن عیسی العلویّ من ولد علیّ بن جعفر قال: دخلت علی أبی الحسن (علیه السلام) بصریا فسلّمنا علیه، فإذا نحن بأبی جعفر وأبی محمّد قد دخلا، فقمنا إلی أبی جعفر لنسلّم علیه، فقال أبوالحسن (علیه السلام):
بیشتر از آنچه که قبلاً گفته ایم روایاتی است که ذیلاً نقل می شود:
امامت امام حسن عسکری (علیه السلام):
۱ / ۱۶۳ - علی بن عمر نوفلی گفته است: در محضر ابی الحسن عسکری امام هادی (علیه السلام) و در منزل حضرت بودم که ابوجعفر عبور کرد. من عرض کردم: ایشان صاحب [و امام] ماست؟ حضرت فرمودند: نه، صاحب شما حسن است.
۲ / ۱۶۴ - احمد بن محمّد رجا صاحب ترک گفته است: امام هادی (علیه السلام) فرمودند: پسرم حسن پس از من قائم [به امر امامت] است.
۳ / ۱۶۵ - احمد بن عیسی علوی از فرزندان علی بن جعفر گفته است: در صریا(۱۲۷) به محضر مبارک امام هادی (علیه السلام) رسیدیم و به حضرت سلام کردیم. در همین حین ابوجعفر [محمّد] و ابومحمّد [امام حسن عسکری (علیه السلام)] داخل شدند، برخاستیم و جهت سلام دادن و عرض ارادت به طرف ابوجعفر رفتیم که ابوالحسن امام هادی (علیه السلام) فرمودند:
لَیْسَ هذا صاحِبُکُمْ، عَلَیْکُمْ بِصاحِبِکُمْ وَأَشارَ إِلی أَبِی مُحَمَّدٍ (علیه السلام).
۱۶۶ - وروی یحیی بن بشار القنبریّ قال:
أوصی أبوالحسن (علیه السلام) إلی ابنه الحسن (علیه السلام) قبل مضیّه بأربعة أشهر و أشهدنی علی ذلک وجماعة من الموالی.
وأمّا موت محمّد فی حیاة أبیه (علیه السلام):
۱۶۷ - فقد رواه سعد بن عبد الله الأشعری قال: حدّثنی أبوهاشم داود بن القاسم الجعفری قال: کنت عند أبی الحسن (علیه السلام) وقت وفاة ابنه أبی جعفر - وقد کان أشار إلیه ودلّ علیه - فإنّی لأفکّر فی نفسی وأقول: هذه قضیّة أبی إبراهیم وقضیّة إسماعیل، فأقبل علیّ أبوالحسن (علیه السلام) فقال:
نَعَمْ یا أَباهاشِم! بَدا للَّهِ تَعالی فِی أَبِی جَعْفَرٍ وَصَیَّرَ مَکانَهُ أَبامُحَمَّدٍ، کَما بَدا للَّهِ فِی إِسْماعِیلَ
ایشان صاحب و امام شما نیست، بر شما باد به صاحب تان، و اشاره به ابومحمّد (علیه السلام) فرمودند.
۴ / ۱۶۶ - یحیی بن بشار قنبری گفته است: ابوالحسن امام هادی (علیه السلام) چهار ماه پیش از آن که از دنیا برود به فرزندش حسن (علیه السلام) وصیت کرد و من و تعدادی از شیعیان را به شهادت گرفت.
فوت سیّد محمّد در زمان حیات پدرش امام هادی (علیه السلام):
۵ / ۱۶۷ - ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری گفته است: زمانی که ابی جعفر از دنیا رفت، من در محضر امام هادی (علیه السلام) بودم - که قبلاً امام هادی به ایشان اشاره و راهنمایی کرده بود - بنابراین با خود فکر کرده و گفتم: این قضیه مانند قضیه ابو ابراهیم [امام کاظم (علیه السلام)] و اسماعیل است. [در همین اثنا] امام هادی (علیه السلام) جلو آمده و به من فرمودند: بله، ای ابوهاشم! در مورد ابی جعفر[محمّد] «بداء» به وجود آمد و جای او را ابا محمّد گرفت، همان گونه که در مورد اسماعیل پس از آن که امام صادق (علیه السلام) به او بَعْدَ ما دَلَّ عَلَیْهِ أبو عبد الله وَنَصَبَهُ، وَهُوَ کَما حَدَّثْتَ بِهِ نَفْسَکَ وَإِنْ کَرِهَ الْمُبْطِلُونَ، أَبُومُحَمَّدٍ ابْنِی الخَلَفُ مِنْ بَعْدِی، عِنْدَهُ ما تَحْتاجُونَ إِلَیْهِ وَمَعَهُ آلَةُ الْإِمامَةِ وَالْحَمْدُ للَّهِ.
۱۶۸ - سعد، عن علیّ بن محمّد الکلینی، عن إسحاق بن محمّد النخعی، عن شاهویه بن عبد الله الجلاب قال: کنت رویت عن أبی الحسن العسکری (علیه السلام) فی أبی جعفر ابنه روایات تدلّ علیه، فلمّا مضی أبوجعفر قلقت لذلک، وبقیت متحیّراً لا أتقدّم ولا أتأخّر، وخفت أن أکتب إلیه فی ذلک، فلا أدری ما یکون.
فکتبت إلیه أسأله الدّعاء وأن یفرّج الله تعالی عنّا فی أسباب من قبل السلطان کنّا نغتمّ [بها] فی غلماننا. فرجع الجواب بالدعاء، وردّ الغلمان علینا.
وکتب فی آخر الکتاب:
دلالت و راهنمایی کرده بود «بداء» واقع شد و همان است که تو با خودت گفتی؛ اگرچه اهل باطل خوش نداشته باشند. پسرم ابومحمّد پس از من جانشین من است، هرچه که احتیاج داشته باشید نزد او هست و اسباب و مواریث امامت همراه اوست. الحمد لله.
۶ / ۱۶۸ - شاهویه بن عبد الله جلاب گفته که من قبلاً از امام هادی (علیه السلام) در مورد فرزندشان ابی جعفر روایاتی را نقل کردم که دلالت بر امامت او می کرد، امّا زمانی که ابوجعفر از دنیا رفت آن چنان شگفت زده و متحیر شدم که نمی دانستم چه کنم، نه راه پس داشتم و نه راه پیش و از طرفی هم می ترسیدم که در این مورد به حضرت نامه ای بنویسم و نمی دانستم چه می شود. [بالاخره] به حضرت نامه ای نوشتم که دعا کنند تا خداوند تعالی برای ما در مورد مزاحمت ها و تعرض سلطان که ما را در مورد غلامان و جوانانمان نگران کرده بود، فرجی ایجاد فرماید.
جواب نامه به همراه دعای حضرت آمد و مشکل جوانانمان نیز حل شد. حضرت در أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ عَنِ الْخَلَفِ بَعْدَ مُضِیِ أَبِی جَعْفَرٍ وَقَلَقْتَ لِذلِکَ، فَلا تَغْتَمَّ فَإِنَّ الله لا یُضِلُّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّی یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ.
صاحِبُکُمْ بَعْدِی أَبُومُحَمَّدٍ ابْنِی وَعِنْدَهُ ما تَحْتاجُونَ إِلَیْهِ، یُقَدِّمُ الله ما یَشاءُ وَیُؤَخِّرُ ما یَشاءُ «ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها» قَدْ کَتَبْتُ بِما فِیهِ بَیانٌ وَقِناعٌ لِذِی عَقْلٍ یَقْظان.
قال محمّد بن الحسن: ما تضمّن الخبر المتقدّم من قوله: «بدا للَّه فی محمّد کما بدا له فی إسماعیل» معناه ظهر من الله وأمره فی أخیه الحسن ما زال الریب والشکّ فی إمامته، فإنّ
آخرِ نامه نوشته بودند: قصد داشتی که از جانشین [من] پس از درگذشت ابی جعفر بپرسی و برای این مسأله متحیر و پریشان بودی؟ پس ناراحت نباشید؛ زیرا چنان نبوده که خداوند قومی را پس از هدایت و ایمان مجازات کند، مگر آنچه را که باید از آن ها بپرهیزند بیان نماید و آن ها مخالفت کنند.(۱۲۸) پس از من امام و صاحب اختیار شما، پسرم ابو محمّد است. هر چه که نیاز داشته باشید نزد او هست، و خداوند هر چه را که بخواهد مقدم می دارد و هر چه را بخواهد به تأخیر می اندازد، «هیچ حکمی را نسخ نمی کنیم و نسخ آن را به تأخیر نمی اندازیم مگر این که بهتر از آن یا مثل آن را جانشین آن می سازیم.» (۱۲۹) تحقیقاً چیزی را نوشتم که در آن بیان قانع کننده ای برای افراد عاقل و بیدار هست.
محمّد بن حسن [شیخ طوسی] می گوید: آنچه که در ضمن خبر قبلی آمده بود مبنی بر این که همان گونه که برای اسماعیل «بداء» حاصل شد، در مورد محمّد هم «بداء» حاصل شده، معنایش این است که در مورد برادر محمّد یعنی امام حسن عسکری (علیه السلام) از طرف خداوند متعال امری جدید ظاهر شد و این شکّ و شبهه را در مورد امامت او از جماعة من الشیعة کانوا یظنّون أنّ الأمر فی محمّد من حیث کان الأکبر، کما کان یظنّ جماعة أنّ الأمر فی إسماعیل بن جعفر دون موسی (علیه السلام) فلمّا مات محمّد ظهر من أمر الله فیه، وأنّه لم ینصبه إماماً، کما ظهر فی إسماعیل مثل ذلک لا أنّه کان نصّ علیه، ثمّ بدا له فی النصّ علی غیره، فإنّ ذلک لا یجوز علی الله تعالی العالم بالعواقب.
۱۶۹ - وروی سعد بن عبد الله، عن محمّد بن أحمد العلوی، عن أبی هاشم داود بن القاسم الجعفری قال: سمعت أباالحسن العسکری (علیه السلام) یقول:
اَلْخَلَفُ مِنْ بَعْدِی اَلْحَسَنُ. فَکَیْفَ لَکُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الْخَلَفِ؟ فَقُلْتُ: وَلِمَ جَعَلَنِی الله فِداکَ؟
فَقالَ: لِأَنَّکُمْ لا تَرَوْنَ شَخْصَهُ وَلا یَحِلُّ لَکُمْ ذِکْرَهُ بِاسْمِهِ.
بین برد. چون تعدادی از شیعیان گمان می کردند که امامت در وجود محمّد متعین است و او امام است چرا که از امام حسن عسکری (علیه السلام) بزرگ تر بود. همان طور که در مورد امامت اسماعیل بن جعفر و امام نبودن موسی بن جعفر (علیه السلام) این گونه گمان می کردند. بنابراین وقتی که محمّد از دنیا رفت، امر خداوند در مورد او ظاهر شد، به این که او امام نیست و به امامت نصب نشده است. چنان که در مورد اسماعیل هم مثل همین امر ظاهر شد. نه این که قبلاً نصّی مبنی بر امامت او شده باشد و پس از آن، در نصّ به دیگری برای خداوند «بداء» حاصل شده باشد، چرا که این معنا از خداوندی که عالم به عواقب امور است محال است.
۷ / ۱۶۹ - ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری گفته است: از امام هادی (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: خلف و جانشین بعد از من حسن است، پس با خلف بعد از خلف من چگونه خواهید بود؟
عرض کردم: جانم به فدای شما، برای چه؟
فرمودند: برای این که شما او را نخواهید دید و یاد کردن او با بردن نام او هم برای شما حلال نیست.
فَقُلْتُ: فَکَیْفَ نَذْکُرُهُ؟ فَقالَ: قُولُوا اَلْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله).
۱۷۰ - وروی محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن ابن أبی الصهبان قال: لمّا مات أبوجعفر محمّد بن علیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی (علیه السلام) وضع لأبی الحسن علیّ بن محمّد (علیه السلام) کرسیُّ فجلس علیه، وکان أبومحمّد الحسن بن علیّ (علیه السلام) قائماً فی ناحیة فلمّا فرغ من غسل أبی جعفر التفت أبوالحسن إلی أبی محمّد (علیه السلام) فقال:
یا بُنَیَّ أَحْدِثْ لله شُکْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِیکَ أَمْراً.
وأمّا معجزاته الدّالة علی إمامته فأکثر من أن تحصی، منها:
۱۷۱ - ما رواه سعد بن عبد الله الأشعری، عن أبی هاشم داود بن القاسم الجعفری قال: کنت عند أبی محمّد (علیه السلام) فاستؤذن لرجل من أهل الیمن، فدخل رجل طویل جسیم فسلّم
عرض کردم: پس چگونه از او یاد کنیم؟
فرمودند: بگویید: حجّت آل محمّد (صلی الله علیه و آله).
۸ / ۱۷۰ - ابن ابی صهبان گفته است: زمانی که ابوجعفر محمّد بن علی بن محمّد بن علی بن موسی (علیهم السلام) از دنیا رفت، برای امام هادی (علیه السلام) کرسی یا تختی قرار داده شد، و حضرت روی آن نشستند، ابو محمّد، امام حسن عسکری هم در کنار حضرت ایستاده بود. پس از آن که از غسل ابوجعفر فارغ شدند، امام هادی متوجّه ابی محمد(علیهما السلام) شده و فرمودند:
ای پسرم! شکر خدا را از نو به جا بیاور که امر در مورد تو واقع و حادث شد.
معجزات امام حسن عسکری (علیه السلام):
و امّا معجزات امام حسن عسکری (علیه السلام) که دلالت بر امامت آن حضرت می کند، بیش از آن است که شماره شود؛ از جمله:
۱ / ۱۷۱ - ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری گفته: در محضر امام حسن عسکری (علیه السلام) بودم که برای مردی از اهالی یمن اجازه ورود گرفته شد، آن مرد که بلند بالا و چاق بود، وارد شد و به عنوان ولایت به حضرت سلام کرد.
علیه بالولایة. فقلت فی نفسی: لیت شعری من هذا؟ فقال أبومحمّد (علیه السلام):
هذا مِنْ وُلْدِ الأَعْرابِیَّةِ صاحِبَةِ الحِصاةِ الَّتِی طُبِعَ فِیها آبائِی بِخَواتِیمَ فَانْطُبِعَتْ، ثُمَّ قالَ: هاتِها، فَأَخْرَجَ حِصاةً وَفِی جانِبٍ مِنْها مَوْضِعُ أَمْلَس فَطُبِعْ فِیها فَانطبع وَکَأَنِّی أَقْرَأُ نَقْشَ خاتَمِهِ السّاعَةَ «الحَسَنُ بْنُ عَلِیّ»، ثُمَّ نَهَضَ الرَّجُلُ وَهُوَ یَقُولُ:
رَحْمَةُ الله وَبَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ، أَشْهَدُ أَنَّ حَقَّکَ الْحَقُّ الْواجِبِ کَوُجُوبِ حَقِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَالأَئِمَّةِ(علیهم السلام) وَإِلَیْکَ انْتَهَتِ الْحِکْمَةُ وَالْوِلایَةُ وَأَنَّکَ وَلِیُّ الله الَّذِی لا عُذْرَ لأَِحَدٍ فِی الْجَهْلِ بِکَ.
فسألته عن اسمه، فقال: اسمی مهجع بن الصلت بن عقبة بن سمعان بن غانم بن أمّ غانم، وهی الأعرابیّة الیمانیة صاحبة الحصاة الّتی ختم فیها أمیر المؤمنین (علیه السلام) تمام الحدیث.
من با خودم گفتم: ای کاش می دانستم که این مرد کیست؟
امام (علیه السلام) فرمودند: این مرد از اولاد زن اعرابیه، صاحب سنگ است که پدرانم به آن سنگ مهر زدند و اثرشان باقی است. بعد حضرت (علیه السلام) فرمود: آن را بیاور، پس سنگ را بیرون آورد و ایشان در قسمتی که خالی بود مهر مبارکشان را به سنگ زدند. و گویا هنوز هم آن نقش انگشتری و مهر حضرت را می خوانم که «حسن بن علی» نوشته بود.
بعد مرد برخاسته و [در حال رفتن] می گفت: رحمت و برکات خدا بر شما اهل بیت، ذریه ای که بعضی از بعضی دیگر است، شهادت می دهم که حقّ تو مانند حقّ امیرالمؤمنین و ائمّه اطهار(علیهم السلام) حقّ واجب است، حکمت و ولایت منتهی به توست، تو ولی خدایی و برای هیچ کس در جهل به تو، عذر و بهانه ای نیست.
من از اسمش سؤال کردم، گفت: اسم من مهجع بن صلت بن عقبه بن سمعان بن غانم بن امّ غانم است، و او زن اعرابیه یمانیه، صاحب ریگی است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به آن مهر زده است.(۱۳۰)
۱۷۲ - وروی علیّ بن محمّد بن زیاد الصیمریّ قال: دخلت علی أبی أحمد عبید الله بن عبد الله بن طاهر وبین یدیه رقعة أبی محمّد (علیه السلام) فیها:
إِنِّی نازَلْتُ الله فِی هذَا الطّاغِی - یَعْنِی الْمُسْتَعِینُ - وَهُوَ آخِذُهُ بَعْدَ ثَلاثٍ، فَلَمَّا کانَ الْیَوْمُ الثّالِثِ خَلَعَ، وَکانَ مِنْ أَمْرِهِ ما کانَ إِلی أَنْ قُتِلَ.
۱۷۳ - وروی سعد بن عبد الله، عن أبی هاشم الجعفری قال: کنت محبوساً مع أبی محمّد (علیه السلام) فی حبس المهتدی بن الواثق فقال لی:
یا أَبا هاشِمُ إِنَّ هذَا الطّاغِی أَرادَ أَنْ یَعْبَثَ بِالله فِی هذِهِ اللَّیْلَةِ وَقَدْ بَتَّر الله عُمْرَهُ وَجَعَلَهُ لِلْقائِمِ مِنْ بَعْدِهِ وَلَمْ یَکُنْ لِی وَلَدٌ وَسَأُرْزَقُ وَلَداً.
۲ / ۱۷۲ - علی بن محمّد بن زیاد صیمری گفته است: بر ابواحمد عبیدالله بن عبد الله بن طاهر وارد شدم، در مقابل او نامه امام حسن عسکری (علیه السلام) بود و در آن نوشته شده بود: من در مورد [شکایت از] این سرکش طغیانگر - یعنی مستعین(۱۳۱) - از خداوند مسألت کرده ام و [غضب] خداوند متعال هم پس از سه روز او را می گیرد. روز سوم که شد، مستعین از خلافت خلع شد و همین بود تا این که کشته شد.
۳ / ۱۷۳ - ابوهاشم جعفری گفته است: من با امام حسن عسکری (علیه السلام) در حبس مهتدی بن واثق(۱۳۲) بودیم، امام (علیه السلام) به من فرمودند: ای ابا هاشم! این طغیانگر امشب می خواهد با [مشیت] خداوند بازی کند، امّا خداوند تبارک و تعالی عمر او را قطع کرده و حکومت را برای جانشین او قرار داده است. من فرزندی ندارم ولی به زودی فرزندی روزی من می شود.
قالَ أَبُوهاشِمُ: فَلَمَّا أَصْبَحْنا شَغبَ الأَتْراکُ عَلَی الْمُهْتَدِیّ فَقَتَلُوهُ وَوَلِیَ الْمُعْتَمدُ مَکانَهُ وَسَلَّمْنَا الله تَعالی
۱۷۴ - وأخبرنی جماعة، عن التلعکبری، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن الحسین بن علیّ، عن محمّد بن الحسن بن رزین قال: حدّثنی أبوالحسن الموسوی الخیبری قال: حدّثنی أبی أنّه کان یغشی أبامحمّد (علیه السلام) بسرّ من رأی کثیراً وأنّه أتاه یوماً فوجده وقد قدّمت إلیه دابّته لیرکب إلی دار السلطان، وهو متغیّر اللّون من الغضب، وکان یجیئه رجل من العامّة، فإذا رکب دعا له وجاء بأشیاء یشیع بها علیه، فکان (علیه السلام) یکره ذلک.
فلمّا کان ذلک الیوم زاد الرجل فی الکلام وألحّ فسار حتّی انتهی إلی مفرق الطریقین، وضاق علی الرجل أحدهما من الدوابّ فعدل إلی طریق یخرج منه ویلقاه فیه، فدعا (علیه السلام) ببعض خدمه وقال له: امض فکفّن هذا فتبعه الخادم.
ابوهاشم گفته: صبح که شد ترک ها به مهتدی حمله کرده، او را به قتل رسانیدند و معتمد جای او بر تخت حکومت نشست و خداوند هم ما را از دسیسه مهتدی به سلامت داشت.
۴ / ۱۷۴ - ابو الحسن موسوی خیبری گفته است: پدرم بسیاری از شب ها در سامرا با امام حسن عسکری (علیه السلام) بود. یک روز که به محضر امام (علیه السلام) رسید مرکبی برای ایشان آورده شد تا سوار شود و به خانه سلطان وقت برود. رنگ امام از شدت غضب تغییر کرده بود. مردی از عامه [برای بردن حضرت] به خدمت ایشان می رسید، وقتی که حضرت سوار می شدند او هم سوار شده با نکوهش و بی ادبی، حضرت را آزار می داد و امام (علیه السلام) هم از این عمل ناراحت می شدند. در آن روز مرد عامی [سنّی]نسبت به حضرت بیشتر بی ادبی کرده و در کلام، سخنان زشت تری به زبان راند، تا این که به یک دو راهی رسیدند. به دلیل تنگی راه و این که چهارپایان فراوانی عبور می کردند امکان تردّد برای هر دو نفر میسر نشد، بنابراین از جاده خارج شد [تا از طریق میان بر] به امام برسد. در همین حین امام (علیه السلام) یکی از خدمه خود را صدا زده و فرمودند: برو این مرد را کفن کن، خادم هم امر امام را اطاعت کرد.
فلمّا انتهی (علیه السلام) إلی السوق ونحن معه، خرج الرجل من الدرب لیعارضه، وکان فی الموضع بغل واقف، فضربه البغل فقتله، ووقف الغلام فکفّنه کما أمره، وسار (علیه السلام) وسرنا معه.
۱۷۵ - وروی سعد بن عبد الله، عن داود بن قاسم الجعفری قال: کنت عند أبی محمّد (علیه السلام) فقال:
إِذا قامَ الْقائِمُ یَهْدِمُ الْمِنارَ وَالْمَقاصِیرَ الَّتِی فِی الْمَساجِدِ.
فَقُلْتُ فِی نَفْسِی: لأِیِ مَعْنیً هذا؟ فَأَقْبَلَ عَلَیَّ فَقالَ:
مَعْنی هذا أَنَّها مُحْدَثَةٌ مُبْتَدِعَةٌ لَمْ یَبْنها نَبِیٌّ ولا حُجَّةٌ.
۱۷۶ - وبهذا الإسناد، عن أبی هاشم الجعفری قال: سمعت أبامحمّد (علیه السلام) یقول:
مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِی لا تُغْفَرُ، قَوْلَ الرَّجُل: لَیْتَنِی لا أُؤاخَذُ إِلّا بِهذا.
زمانی که امام (علیه السلام) به بازار رسیدند و ما هم همراه حضرت بودیم مرد وارد بر جاده شد تا با حضرت برخورد کرده و امام را با دشنام و بی ادبی آزار دهد. همان جایی که او وارد جاده شد قاطری ایستاده بود و با یک ضربه لگد او را کشت، و غلام امام هم همان گونه که حضرت امر فرموده بودند ماند و او را کفن کرد و حضرت راه را ادامه دادند، ما هم پشت سر امام رفتیم.
۵ / ۱۷۵ - داوود بن قاسم جعفری گفته: من در محضر امام حسن عسکری (علیه السلام) بودم، حضرت فرمودند: وقتی که قائم (علیه السلام) قیام کند به خراب نمودن مناره ها و قصر هایی که در مساجد ساخته شده است امر می فرماید.
من با خودم گفتم: حضرت برای چه به خراب کردن این ها امر می فرماید؟
حضرت [که می دانست در قلب من چه می گذرد] رو به من کرده و فرمودند: خراب کردن آن ها برای این است که احداث شان بدعت است، چون نه پیامبر آن ها را ساخته است و نه امام.
۶ / ۱۷۶ - ابوهاشم جعفری می گوید: از امام حسن عسکری (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: از جمله گناهانی که بخشیده نمی شود، این است که انسان بگوید: ای کاش مؤاخذه و مجازات نمی شدم مگر به خاطر همین یک گناه!
فَقُلْتُ فِی نَفْسِی: إِنَّ هذا لَهُوَ الدَّقِیقُ، یَنْبَغِی لِلرَّجُلِ أَنْ یَتَفَقَّدَ مِنْ أَمْرِهِ وَمِنْ نَفْسِهِ کُلَّ شَیْء، فَأَقْبَلَ عَلَیَّ أَبُومُحَمَّد (علیه السلام) فَقالَ:
یا أَباهاشِم صَدَقْتَ فَالْزِمْ ما حَدَّثْتَ بِهِ نَفْسَکَ فَاِنَّ الإشراکَ فِی النَّاسِ أَخْفی مِنْ دَبِیبِ الذَّرِّ عَلَی الصَّفا فِی اللَّیْلَةِ الظَّلْماءِ وَمِنْ دَبِیبِ الذَّرِّ عَلَی الْمَسْحِ الأَسْوَدِ.
۱۷۷ - سعد بن عبد الله، عن أحمد بن الحسین بن عمر بن یزید قال: أخبرنی أبوالهیثم بن سیّابة أنّه کتب إلیه - لمّا أمر المعتزّ بدفعه إلی سعید الحاجب عند مضیّه إلی الکوفة وأن یحدث فیه ما یحدث به النّاس بقصر ابن هبیرة - جعلنی الله فداک بلغنا خبر قد أقلقنا وأبلغ منّا.
فَکَتَبَ (علیه السلام) إِلَیْهِ: بَعْدَ ثالِثٍ یَأْتِیکُمُ الْفَرَجُ. فخلع المعتزّ الیوم الثالث.
با خودم گفتم: این مسأله خیلی دقیقی است، و شایسته است که انسان در امر درونی خودش و در هر مسأله ای مراقب بوده و نفسش را تفتیش کند، در همین حال امام (علیه السلام) متوجّه من شده و فرمودند: ای ابا هاشم! درست فکر کردی، مواظب هر حادثه و عملی باش، چرا که شرک ورزیدن در میان مردم، از راه رفتن مورچه روی سنگ صاف در شب تار، و یا روی فرش سیاه مخفی تر است.
۷ / ۱۷۷ - احمد بن حسین بن عمر بن یزید گفته: آن گاه که معتزّ(۱۳۳) دستور داده بود: زمانی که حسن عسگری را از کوفه عبور می دهند به دست سعید حاجب بسپارند تا حضرت را به گونه ای به قصر ابن هبیره ببرند که مردم برای یکدیگر تعریف کنند. ابو هیثم بن سیّابه به امام نامه نوشت: خداوند مرا فدای شما کند، خبری به ما رسیده که موجب ناراحتی و شگفت ما شده است.
حضرت در جواب نوشتند: سه روز دیگر راحتی و خلاصی برای شما می آید.
و سه روز دیگر معتزّ از خلافت خلع شد.
۱۷۸ - أخبرنی جماعة، عن أبی المفضّل الشیبانی، عن أبی الحسین محمّد بن بحر بن سهل الشیبانی الرهنی قال: قال بشر بن سلیمان النخّاس - وهو من ولد أبی أیّوب الأنصاری أحد موالی أبی الحسن وأبی محمّد (علیه السلام) وجارهما بسرّ من رأی - أتانی کافور الخادم فقال: مولانا أبوالحسن علیّ بن محمّد العسکری (علیه السلام) یدعوک إلیه فأتیته فلمّا جلست بین یدیه قال لی:
یا بشر! إنَّکَ مِنْ وُلْدِ الأَنْصارِ وَهذِهِ الْمُوالاةُ لَمْ تَزَلْ فِیکُمْ یَرِثُها خَلَفٌ عَنْ سَلَفٍ، وَأَنْتُمْ ثِقاتُنا أَهْلَ الْبَیْتِ، وَإِنِّی مُزَکِّیکَ وَمُشَرِّفُکَ بِفَضِیلَةٍ تَسْبِقُ بِهَا الشِّیعَةُ فِی المُوالاةِ (بِها) بِسِرٍّ أَطَّلِعُکَ عَلَیْهِ وأَنْفِذُکَ فِی ابْتِیاعِ أَمَةٍ.
فَکَتَبَ کِتاباً لَطِیفاً بِخَطٍّ رُومِیٍّ وَلُغَةٍ رُومِیَّةٍ وَطَبَعَ عَلَیْهِ خاتَمَهُ وَأَخْرَجَ شَقِیقَةً صَفْرآءَ فِیها مِائَتانِ وَعِشْرُونَ دِیناراً فَقالَ: خُذْها وَتَوَجَّهْ بِها إِلی بَغْدادَ وَأَحْضِرْ مَعْبَرَ الْفُراتِ ضَحْوَةً یَوْم
۸ / ۱۷۸ – بشر بن سلیمان نخّاس(۱۳۴) که از اولاد ابوایوب انصاری و از اصحاب امام هادی و امام حسن عسکری (علیهما السلام) بود، در سرمن رأی [سامرا] همسایه این دو امام همام بود گفته است: روزی کافور خادم نزد من آمد وگفت: مولای ما ابوالحسن علی بن محمّد عسکری[امام هادی](علیهما السلام) با شما کار دارد. من هم محضر حضرت رسیدم، وقتی در مقابل ایشان نشستم، حضرت به من فرمودند:
ای بشر! تو از اولاد انصار هستی و علاقه و محبّت نسبت به ما همیشه و نسل به نسل در میان شما بوده است، شما مورد اعتماد ما اهل بیت هستید، اکنون من به تو فضیلت و شرافتی می دهم که تاکنون احدی از شیعه در آن به تو سبقت نگرفته است و تو را به رازی مطلع کرده و برای خرید کنیزی می فرستم.
بعد حضرت نامه ای را در نهایت لطافت و زیبایی و با خط رومی نوشتند و آن را مهر کردند و همیان زردی را بیرون آوردند که دویست و بیست دینار در آن بود و فرمودند: کَذا، فَإِذا وَصَلْتَ إِلی جانِبِکَ زَوارِیقَ السَّبایا وَتَریَ الْجَوارِی فِیها سَتَجِدُ طَوائِفَ الْمُبتاعِینَ مِنْ وُکَلاءِ قَوّادِ بَنِی الْعَبّاسِ وَشِرْذِمَةٌ مِنْ فُتَیانِ الْعَرَبِ، فَإِذا رَأَیْتَ ذلِکَ فَأَشْرِفْ مِنَ الْبُعْدِ عَلَی الْمُسَمّی عُمَرُ بْنُ یَزِیدِ النُّخاسُ عامَّةَ نِهارِکَ إِلی أَنْ تَبْرُزَ لِلْمُبتاعِینَ جارِیَةً صِفَتها کَذا وَکَذا، لابِسَةً حَرِیرَیْنِ صَفِیقَیْنِ تَمْتَنِعُ مِنَ الْعَرْضِ وَلَمْسِ الْمُعْتَرِضِ وَالإِنْقِیادِ لِمَنْ یُحاوِلُ لَمْسَها وَتَسْمَعُ صَرْخَةً رُومِیَّةً مِنْ وَراءِ سَتْرٍ رَقِیقٍ فَاعْلَمْ أَنَّها تَقُولُ وَا هَتْکَ سِتراهُ.
فَیَقُولُ بَعْضُ الْمُبْتاعِینَ: عَلی ثَلاثُمِائَةَ دِینارٍ فَقَدْ زادَنِی الْعِفافُ فِیها رَغْبَةً.
فَتَقُولُ لَهُ بِالْعَرَبِیَّةِ: لَوْ بَرَزْتَ فِی زِیِ سُلیمانِ بْنِ داوُدَ وَعَلی شِبْهِ مُلْکِهِ ما بَدَتْ لِی فِیکَ رَغْبَةً فَاشْفِقْ عَلی مالِکَ.
این را بگیر و برو بغداد و صبح فلان روز به محل پهلو گیری قایق های فرات حاضر شو و زمانی که لنج های حامل اسرا به نزدیک تو رسیدند، کنیزانی را در میان آن ها می بینی و همچنین گروه هایی از خریداران را می یابی که اکثر آن ها از نمایندگان و وکلای بنی عباس هستند و تعداد کمی هم از جوانان عرب آنجا حاضر می شوند. وقتی که این صحنه را دیدی تمام روز را از دور مراقب [آمدن] شخصی به نام عمر بن یزید نخّاس باش تا این که او کنیزی را با فلان اوصاف به مشتری ها نشان می دهد، دو لباس حریر پوشیده، از دیدن و دست زدن مشتری ها به او جلوگیری می کند و اجازه نمی دهد که کسی او را لمس کند. می شنوی که او پشت ستر و حجاب نازکی که دارد با صدای بلند و به زبان رومی ناله و فریاد می کند، بدان که او می گوید: وای از هتک آبروی من.
یکی از خریداران می گوید: پاکدامنی او رغبت مرا در خریدن او زیاد کرد، من سیصد دینار می دهم.
جاریه با لغت عربی به خریدار می گوید: اگر تو زر و زیور زندگی سلیمان بن داوود را داشته باشی و یا ملکی شبیه به او داشته باشی، من هیچ رغبتی به تو ندارم، بنابراین دلت برای مالت بسوزد [که با خریدن من مالت را تلف کرده ای].
فَیَقُولُ النُخّاسُ: فَمَا الحِیلَةُ وَلا بُدَّ مِنْ بَیْعِکَ؟
فَتَقُولُ الجارِیَةُ: وَمَا الْعَجَلَةُ وَلا بُدَّ مِنْ اختِیارِ مُبْتاعٍ یَسْکُنُ قَلْبِی إِلَیْهِ وَإِلی وَفائِهِ وَأَمانَتِهِ.
فَعِنْدَ ذلِکَ قُمْ إِلی عُمَر بْنِ یَزِیدِ النُّخاسِ وَقُلْ لَهُ: إِنَّ مَعَکَ کِتاباً مُلْصَقاً لِبَعْضِ الأَشرافِ کَتَبَهُ بِلُغَةٍ رُومِیَّةٍ وَخَطٍّ رُومِیٍ وَوَصَفَ فِیهِ کَرَمَهُ وَوَفاءَهُ وَنبلَهُ وَسَخاءَهُ، فَناوِلْها لِتَتأمَّلَ مِنْهُ أَخْلاقَ صاحِبِهِ، فَإِنْ مالَتْ إِلَیْهِ وَرَضِیَتْهُ فَأَنَا وَکِیلُهُ فِی ابْتِیاعِها مِنْکَ.
قالَ بشرُ بْنُ سُلَیمْانَ: فَامْتَثَلْتُ جَمِیعَ ما حَدَّهُ لِی مَوْلایَ أَبُوالْحَسَنِ (علیه السلام) فِی أَمْرِ الْجارِیَةِ.
فَلَمَّا نَظَرَتْ فِی الْکِتابِ بَکَتْ بُکاءً شَدِیداً وَقالَتْ لِعُمَرَ بْنِ یَزِیدَ:
بِعْنِی مِنْ صاحِبِ هذَا الْکِتابِ وَحَلَفَتْ بِالْمُحَرَّجَة وَالْمُغَلَّظَةِ إِنَّهُ مَتی امْتَنَعَ مِنْ بَیْعِها مِنْهُ قَتَلَتْ نَفْسَها، فَما زِلْتُ أُشاحَّهُ فِی ثَمَنِها حَتَّی اسْتَقَرَّ الْأَمْرُ فِیهِ عَلی مِقْدارِ ما کانَ أَصْحَبَنِیهِ
نخّاس به کنیز می گوید: پس چاره چیست، چون ناچارم که تو را بفروشم؟
جاریه در جواب می گوید: این چه عجله ای است که دارید [عجله نکنید] من خریداری را انتخاب می کنم که قلبم به او و وفاداری و امانت داری اش آرامش بگیرد.
همین موقع تو بلند شو و نزد عمر بن یزید نخاس رفته و به او بگو که همراهت کتاب و نامه ای است که یکی از اشراف و بزرگان به زبان رومی نوشته و در آن نامه اوصاف خودش را متذکر شده و کرم و وفا و بزرگواری و سخای خود را بیان داشته است. این نامه را به آن کنیز بده تا از طریق این نامه در اخلاق صاحب آن تأمل و دقت کند، اگر به صاحب نامه میل پیدا کرد و به او راضی شد، من در خرید این کنیز وکیل صاحب نامه هستم.
بشر بن سلیمان می گوید: آنچه که مولای بزرگوارم ابو الحسن (علیهما السلام) فرموده بودند، اطاعت کرده و انجام دادم. پس تا چشم کنیز به نامه افتاد شدیداً گریه کرد و گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش. و قسم شدید یاد کرد که اگر او را به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد کشت. در مورد قیمت کنیز آن قدر مذاکره کردیم تا این که قیمت به همان مقدار که مولای من امام هادی (علیه السلام) به من داده بودند رسید و مورد توافق مَوْلای (علیه السلام) مِنَ الدَّنانِیرَ فَاسْتَوفاهُ (مِنِّی) وَتَسَلَّمْتُ الجارِیَةَ ضاحِکَةً مُسْتَبْشِرَةً، وَانْصَرَفْتُ بِها إِلَی الْحَجِیرَةِ الَّتِی کُنْتُ آوِی إلَیْها بِبَغْدادَ، فَما أخذها القرار حتّی أخرجت کتاب مولانا (علیه السلام) من جیبها وهی تلثمه وتطبّقه علی جفنها وتضعه علی خدّها وتمسحه علی بدنها.
فقلت تعجّباً منها: تلثمین کتاباً لا تعرفین صاحبه؟
فقالت: أیّها العاجز الضّعیف المعرفة بمحلّ أولاد الأنبیاء أعرنی سمعک وفرّغ لی قلبک، أنا ملکیة بنت یشوعا بن قیصر ملک الروم، وأمّی من ولد الحواریّین تنسب إلی وصی المسیح شمعون، أنبّئک بالعجب:
إنّ جدّی قیصر أراد أن یزوّجنی من ابن أخیه وأنا من بنات ثلاث عشرة سنة، فجمع فی قصره من نسل الحواریّین من القسّیسین والرهبان ثلاثمائة رجل، ومن ذوی الأخطار منهم
قرار گرفت؛ یعنی دویست و بیست دینار. تمام دینارها را دادم و کنیز را گرفتم، درحالی که بسیار خوشحال و خندان بود. او را به حجره کوچکی که در بغداد در آن سکونت داشتم بردم. کنیز آرام و قرار نداشت و هنوز کاملاً در حجره قرار نگرفته بود که نامه امام را از جیبش در آورده و مدام می بوسید و به چشم و صورت و بدنش می مالید [و وجودش را به نامه امام متبرک می کرد].
با تعجب به او گفتم: نامه ای را می بوسی که صاحب آن را نمی شناسی؟
به من گفت: ای عاجزی که به مقام و منزلت اولاد انبیا معرفتت کم است، گوشَت را به من بسپار و قلبت را برای [کلام] من فارغ و خالی کن. من ملکیه [ملیکه ، دختر یشوعا فرزند قیصر پادشاه روم هستم، مادرم از نسل حواریین و منتسب به شمعون، وصی حضرت مسیح (علیه السلام) است، اینک خبر عجیبی به تو می دهم:
جدم قیصر می خواست مرا به عقد ازدواج برادر زاده اش در بیاورد و من سیزده سال داشتم. بنابراین سیصد نفر از کشیشها و رهبانان و هفتصد نفر از شخصیت های مهم سبعمائة رجل، وجمع من أمراء الأجناد وقوّاد العسکر ونقباء الجیوش وملوک العشائر أربعة آلاف، وأبرز من بهیّ ملکه عرشاً مصنوعاً من أصناف الجوهر (إلی صحن القصر) ورفعه فوق أربعین مرقاة، فلمّا صعد ابن أخیه وأحدقت الصلب وقامت الأساقفة عکّفاً ونشرت أسفار الإنجیل، تسافلت الصلب من الأعلی فلصقت بالأرض وتقوّضت أعمدة العرش، فانهارت إلی القرار، وخرّ الصاعد من العرش مغشیّاً علیه، فتغیّرت ألوان الأساقفة وارتعدت فرائصهم، فقال کبیرهم (لجدّی):
أیّها الملک أعفنا من ملاقاة هذه النحوس الدالّة علی زوال دولة هذا الدّین المسیحی والمذهب الملکانی، فتطیّر جدّی من ذلک تطیّراً شدیداً وقال للأساقفة:
أقیموا هذه الأعمدة وارفعوا الصلبان وأحضروا أخا هذا المدبّر العاثر المنکوس جدّه لأزوّجه هذه الصبیّة، فیدفع نحوسه عنکم بسعوده، فلمّا فعلوا ذلک حدث علی الثانی (مثل)
و اشراف و چهارهزار نفر از امرا و فرماندهان لشکری و بزرگان ارتش و سران قبایل مختلف را در قصرش جمع کرد و تختی که از انواع جواهر ساخته شده بود به صحن قصر آورد و بالای چهل پایه قرار دادند. وقتی که برادرزاده اش روی این تخت قرار گرفت و صلیب را بر فراز آن نصب کرد، اسقف ها با تواضع تمام در برابرش ایستاده و انجیل ها را باز کردند که یکدفعه صلیب از بالا به پایین افتاد و به زمین خورد و پایه های تخت شکست و تخت به زمین افتاد و برادر زاده قیصر بی هوش روی زمین افتاد. در اثر این واقعه رنگ اسقف های حاضر در جلسه پرید و بدنشان شروع به لرزیدن کرد. بزرگ شان به جدم گفت: ای پادشاه! ما را از دیدن و ملاقات این نحسی که بر از بین رفتن دولت، و دین نصرانی و مذهب ملکانی دلالت می کند، مرخص بفرمایید. پس جدم این واقعه و کلمات بزرگ اسقف ها را به فال بد گرفته و به اسقف ها گفت: پایه های تخت را برپا کنید، صلیب ها را نصب کنید و برادر این بدبخت [برادرزاده اش]را بیاورید تا این دختر را به عقد او در بیاورم و این نحوست را به سعادت مبدل کنم. ما حدث علی الأوّل وتفرّق النّاس وقام جدّی قیصر مغتمّاً فدخل منزل النساء وأرخیت السّتور وأریت فی تلک اللّیلة کأنّ المسیح وشمعون وعدّة من الحواریّین قد اجتمعوا فی قصر جدّی ونصبوا فیه منبراً من نور یباری السّماء علوّاً وارتفاعاً فی الموضع الّذی کان نصب جدّی فیه عرشه، ودخل علیهم محمّد (صلی الله علیه و آله) وختنه ووصیّه (علیه السلام) وعدّة من أبنائه (علیهم السلام).
فتقدّم المسیح إلیه فاعتنقه فیقول له محمّد (صلی الله علیه و آله): یا روح الله إنّی جئتک خاطباً من وصیّک شمعون فتاته ملیکة لابنی هذا - وأومأ بیده إلی أبی محمّد (علیه السلام) - ابن صاحب هذا الکتاب فنظر المسیح إلی شمعون وقال (له): قد أتاک الشرف، فصل رحمک رحم آل محمّد(علیهم السلام) قال: قد فعلت.
وقتی این کار را انجام دادند و برادر او را آوردند و همه کارها انجام شد، همان حادثه قبلی دوباره اتفاق افتاد و صلیب و تخت افتادند. مردم از ترس متفرق شدند و جدم قیصر با ناراحتی شدید وارد منزل زن ها [حرمسرا] شد و پرده ها را انداخت.
شب همان روز من در خواب، گویی حضرت عیسی مسیح و شمعون و تعدادی از حواریین را در قصر جدم دیدم که آنجا جمع شده بودند و منبری از نور در محلی که پدرم تخت را گذاشته بود، نصب شده بود که به بلندای آسمان بود.
[در همین زمان] حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) به همراه داماد و جانشینش علی (علیه السلام) و تعدادی از فرزندانش (علیهم السلام) به قصر وارد شدند و حضرت مسیح (علیه السلام) جلو رفته و با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) معانقه و دیده بوسی کرد. بعد حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) خطاب به عیسی مسیح (علیه السلام) فرمودند: ای روح الله! آمده ام تا از دختر وصی ات، شمعون ملیکا را برای پسرم خواستگاری کنم. و با دست مبارک به امام حسن عسکری (علیه السلام) پسر صاحب همین نامه اشاره کرد.
حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) به شمعون نگاه کرده و فرمود: شرافت و عزّت به تو رو آورده است، پس رحم خود را به رحم آل محمّد وصل کن.
شمعون گفت: انجام دادم.
فصعد ذلک المنبر فخطب محمّد (صلی الله علیه و آله) وزوّجنی من ابنه، وشهد المسیح (علیه السلام) وشهد أبناء محمّد(علیهم السلام) والحواریّون.
فلمّا استیقظت أشفقت أن أقصّ هذه الرؤیا علی أبی وجدّی مخافة القتل فکنت أسرّها ولا أبدیها لهم، وضرب صدری بمحبّة أبی محمّد (علیه السلام) حتّی امتنعت من الطعام والشراب فضعفت نفسی ودقّ شخصی، ومرضت مرضاً شدیداً، فما بقی فی مدائن الرّوم طبیب إلّا أحضره جدّی وسأله، عن دوائی فلمّا برح به الیأس قال:
یا قرّة عینی وهل یخطر ببالک شهوة فأزوّدکها فی هذه الدنیا، فقلت: یا جدّی أری أبواب الفرج علیّ مغلقة فلو کشفت العذاب عمّن فی سجنک من أساری المسلمین، وفککت عنهم الأغلال، وتصدّقت علیهم ومنیّتهم الخلاص رجوت أن یهب (لی) المسیح وأمّه عافیة.
آن گاه حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله) بالای منبر رفته و خطبه خواند و مرا به عقد ازدواج فرزندش در آورد، و مسیح (علیه السلام) و فرزندان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و حواریون، شاهد عقد ازدواج بودند.
وقتی که از خواب بیدار شدم، ترسیدم خوابم را برای کسی تعریف کنم که مبادا پدر یا برادرم مرا به قتل برسانند، بنابراین سرّم را پنهان کرده و افشا نکردم. در عین حال سینه ام مالامال از محبت ابی محمّد عسکری (علیه السلام) بود. تا جایی که از خوردن و آشامیدن افتاده و ناتوان شدم، جسمم لاغر و ضعیف شد و شدیداً مریض شدم. جدّم در تمام شهرهای روم هر طبیب و پزشکی بود را حاضر کرد و از مداوای من سؤال کرد. زمانی که دیگر از بهبودی من مأیوس شد، به من گفت: ای نور دیده! آیا در قلبت میل به چیزی در این دنیا داری تا برای تو مهیا کنم؟
گفتم: درهای فرج بهبودی به روی من بسته شده، اگر شکنجه را از اسیران مسلمانی که در زندان تو هستند برداری و غل و زنجیر اسارت را از آن ها باز کنی و به آن ها صدقه داده و منت بگذاری و آزاد شان کنی امیدوارم که مسیح و مادر بزرگوارش مرا شفا دهند. فلمّا فعل ذلک تجلّدت فی إظهار الصحّة من بدنی قلیلاً وتناولت یسیراً من الطعام، فسرّ بذلک وأقبل علی إکرام الأساری وإعزازهم، فأریت [أیضاً] بعد أربع عشرة لیلة کأنّ سیّدة نساء العالمین فاطمة (علیها السلام) قد زارتنی ومعها مریم ابنة عمران وألف من وصائف الجنان فتقول لی مریم:
هذه سیّدة نساء العالمین أمّ زوجک أبی محمّد (علیه السلام) فأتعلّق بها وأبکی وأشکو إلیها امتناع أبی محمّد (علیه السلام) من زیارتی.
فقالت سیّدة النساء (علیها السلام): إنّ ابنی أبامحمّد لا یزورک، وأنت مشرکة بالله علی مذهب النصاری، وهذه أختی مریم بنت عمران تبرأ إلی الله تعالی من دینک، فإن ملت إلی رضی الله ورضی المسیح ومریم (علیهما السلام) وزیارة أبی محمّد إیّاک فقولی أشهد أن لا إله إلّا الله وأنّ أبی
وقتی که جدم این کار را کرد، من هم در اظهار صحّت و تندرستی جدیت کردم و مقدار کمی غذا خوردم. جدم [با دیدن این وضعیت] خوشحال شد و به اسرای مسلمین احترام و اکرام کرد.
چهارده شب بعد، گویا در خواب سیّده زنان دو عالم حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) را دیدم که به دیدار من آمد و حضرت مریم دختر عمران و هزار حوریه از بهشت در محضر فاطمه (علیها السلام) بودند.
حضرت مریم (علیها السلام) به من گفت: ایشان بزرگ و سیّده زنان دو عالم [از اولین تا آخرین]هستند و مادر همسر تو ابی محمّد (علیه السلام) است. من خودم را به دامان حضرت انداختم و گریه کنان از نیامدن ابی محمّد شکایت کردم.
پس سیّده نساء (علیها السلام) به من فرمودند: پسرم ابا محمّد تو را دیدار نمی کند، چون تو بر مذهب نصارا و مشرک هستی و این خواهر من مریم بنت عمران است که از دین تو به خدای متعال بیزاری می جوید. بنابراین اگر مایل به کسب رضایت خدا و رضایت مسیح و مریم (علیهما السلام) هستی و همچنین مایل [و مشتاق] به زیارت ابی محمّد هستی، پس بگو: اشهد ان لا اله إلّا الله و انّ ابی محمداً رسول الله [شهادت به توحید و نبوت]. وقتی که محمّداً رسول الله، فلمّا تکلّمت بهذه الکلمة ضمّتنی إلی صدرها سیّدة نساء العالمین (علیها السلام) وطیّبت نفسی وقالت: الآن توقّعی زیارة أبی محمّد فإنّی منفذته إلیک فانتبهت وأنا أنول وأتوقّع لقاء أبی محمّد (علیه السلام).
فلمّا کان فی اللّیلة القابلة رأیت أبامحمّد (علیه السلام) وکأنّی أقول له: جفوتنی یا حبیبی بعد أن أتلفت نفسی معالجة حبّک.
فقال: ما کان تأخّری عنک إلّا لشرکک، فقد أسلمت وأنا زائرک فی کلّ لیلة إلی أن یجمع الله تعالی شملنا فی العیان. فما قطع عنّی زیارته بعد ذلک الی هذه الغایة.
قال بشر: فقلت لها: وکیف وقعت فی الأساری؟ فقالت: أخبرنی أبومحمّد (علیه السلام) لیلة من اللّیالی أنّ جدّک سیسیّر جیشاً إلی قتال المسلمین یوم کذا وکذا، ثمّ یتبعهم، فعلیک باللّحاق
من این کلمات را گفتم، سیده زنان عالمین مرا به سینه خود چسباند و جانم را پاک و طاهر کرده و فرمودند: الآن منتظر زیارت ابی محمّد باش، من او را نزد تو می فرستم.
پس وقتی که از خواب بیدار شدم، با خودم گفتم: منتظر دیدار ابی محمّد (علیه السلام) می مانم. وقتی که شب بعد رسید، ابا محمّد (علیه السلام) را در خواب دیدم و گویا به او عرض می کردم: حبیب من! به من ستم کردید با آن که جان من از شدت محبت شما تلف شد.
حضرت فرمودند: تأخیر من در آمدن نزد تو، فقط به خاطر شرک تو بود، حالا که مسلمان شده اید، هر شب به دیدار شما می آیم تا این که خداوند تبارک وتعالی جدایی ما را در عیان به جمع تبدیل کند.
از آن روز تاکنون دیدار و زیارت ایشان قطع نشده است.
بشر گفته که به او گفتم: چگونه بین اسرا قرار گرفتی؟
گفت: یکی از شب ها ابا محمّد (علیه السلام) به من خبر داد که به زودی در فلان روز جدّ تو لشکری برای جنگ با مسلمانان می فرستد و خودش هم پشت سر آن ها حرکت می کند، بهم متنکّرة فی زیّ الخدم مع عدّة من الوصائف من طریق کذا، ففعلت ذلک فوقعت علینا طلائع المسلمین حتّی کان من أمری ما رأیت وشاهدت، وما شعر بأنّی ابنة ملک الروم إلی هذه الغایة أحد سواک، وذلک باطّلاعی إیّاک علیه، ولقد سألنی الشیخ الّذی وقعت إلیه فی سهم الغنیمة عن اسمی فأنکرته وقلت نرجس، فقال: اسم الجواری.
قلت: العجب أنّک رومیّة ولسانک عربیّ؟ قالت: نعم من ولوع جدّی وحمله إیّای علی تعلّم الآداب أن أوعز إلیّ امرأة ترجمانة لی فی الاختلاف إلیّ وکانت تقصدنی صباحاً ومساء وتفیدنی العربیّة حتّی استمرّ لسانی علیها واستقام.
قال بشر: فلمّا انکفأت بها إلی سرّ من رأی دخلت علی مولای أبی الحسن (علیه السلام) فقال:
و تو می بایست وضع ظاهر خود را تغییر داده و در هیبت و شمایل کنیزان با عدّه ای از کنیزان از فلان راه به آن ها ملحق شوی. من هم همین کار را کردم، ناگهان با طلایع و پیش قراولان سپاه اسلام برخورد کردیم، به اسارت آن ها درآمدیم و کارم به اینجا کشیده شد که می بینی و شاهدی و کسی هم نفهمید که من دختر پادشاه روم هستم، به جز تو که خودم را معرفی کردم. حتی پیرمردی که به عنوان غنیمت به او رسیدم، نام مرا پرسید و من اسمم را انکار کردم و گفتم: [نامم] نرجس است.
پیرمرد گفت: اسم او اسم کنیزان است.
[بشر می گوید:] گفتم: عجیب است که تو رومی هستی و به زبان عربی تکلّم می کنی؟
گفت: بله، جدّ من ولع و اشتیاق فراوانی به تعلّم و آموزش آداب داشت و زنی را که در زبان ها و ترجمه آن ها مهارت داشت و عربی را می دانست، مأمور به آموزش من کرد که صبح و شب نزد من می آمد و زبان عربی را به من آموزش می داد، تا در اثر تمرین زیاد زبانم به عربی خو گرفت و روان شد.
بشر می گوید: وقتی او را به سرّ من رأی [سامرا] رساندم و محضر مبارک امام کیف أراک الله عزّ الإسلام وذلّ النصرانیّة وشرف محمّد وأهل بیته (علیهم السلام)؟ قالت: کیف أصف لک یا ابن رسول الله ما أنت أعلم به منّی؟ قال: فإنّی أحببت أن أکرمک فما أحبّ إلیک، عشرة آلاف دینار أم بشری لک بشرف الأبد؟ قالت: بشری بولد لی قال لها:
أبشری بولد یملک الدنیا شرقاً وغرباً و یملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً، قالت ممّن؟ قال: ممّن خطبک رسول الله (صلی الله علیه و آله) له لیلة کذا فی شهر کذا من سنة کذا بالرومیة (قالت من المسیح ووصیّه؟)قال لها: ممّن زوّجک المسیح (علیه السلام) ووصیّه؟ قالت: من
علی النقی (علیه السلام) شرفیاب شدیم، حضرت به او فرمودند: عزت اسلام و ذلّت نصرانیت و شرف و بزرگی محمّد و اهل بیتش (علیهم السلام) را چگونه دیدی؟
عرض کرد: چگونه امری را که از من بهتر می دانید برای شما توصیف کنم؟
حضرت فرمودند: می خواهم به تو اکرام کنم؛ ده هزار دینار دوست داشتنی تر است برای تو یا این که تو را به شرافت ابدی بشارت بدهم؟
عرض کرد: به من بشارت فرزندم را بدهید.
حضرت به او فرمودند: تو را به فرزندی بشارت می دهم که مالک و فرمانروای همه شرق و غرب دنیا خواهد بود و زمین را همچنان که پر از ظلم و جور شده، مملو از عدل و داد می کند.
عرض کرد: از چه کسی؟
حضرت فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تو را در فلان شب و فلان ماه و فلان سال در کشور روم از چه کسی خواستگاری فرمود؟
عرض کرد: از مسیح و وصیش شمعون.
حضرت فرمودند: مسیح و وصی او تو را به عقد ازدواج چه کسی در آوردند؟
عرض کرد: پسر شما ابا محمّد (علیه السلام).
ابنک أبی محمّد (علیه السلام)؟ فقال: هل تعرفینه؟ قالت: وهل خلت لیلة لم یرنی فیها منذ اللیلة الّتی أسلمت علی ید سیّدة النساء (علیها السلام)، قال: فقال مولانا:
یا کافور أدع أختی حکیمة، فلمّا دخلت قال لها ها هیه فاعتنقتها طویلاً وسرّت بها کثیراً، فقال لها أبوالحسن (علیه السلام): یا بنت رسول الله خذیها إلی منزلک وعلّمیها الفرائض والسنن فإنّها زوجة أبی محمّد وأمّ القائم (علیه السلام).
۱۷۹ - وأخبرنا جماعة، عن أبی محمّد هارون بن موسی التلعکبری (رحمه الله) قال: کنت فی دهلیز أبی علیّ محمّد بن همام (رحمه الله) علی دکّة إذ مرّ بنا شیخ کبیر علیه درّاعة، فسلّم علی أبی علیّ بن همام فردّ (علیه السلام) ومضی.
فقال لی: أ تدری من هو هذا؟ فقلت: لا.
حضرت فرمودند: آیا او را می شناسی؟
عرض کرد: از زمانی که به دست مبارک سیده نساء (علیها السلام) به شرف اسلام مشرّف شده ام، هر شب به دیدار من آمده است.
بشر می گوید: حضرت امام هادی (علیه السلام) فرمودند: ای کافور! خواهرم حکیمه را نزد من بیاور. وقتی که حکیمه وارد شد، امام (علیه السلام) فرمودند: این همان است، پس حکیمه با خوشحالی و سرور زیاد مدتی نرجس را به آغوش کشید. حضرت ابو الحسن (علیه السلام) خطاب به حلیمه فرمودند: ای دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را به خانه ات ببر، واجبات و مستحبات و سنن دین را به او آموزش بده، که این زن همسر ابی محمّد و مادر قائم (علیه السلام) است.
۹ / ۱۷۹ - ابی محمّد هارون بن موسی تلعکبری (رحمه الله) گفته است: در دهلیز منزل ابی علی محمّد بن همام (رحمه الله) روی سکویی نشسته بودم که پیرمرد بزرگی که شنلی روی دوشش بود از مقابل ما عبور کرد. به ابی علی بن همام سلام کرد، او هم جواب سلامش را داد و گذشت. ابی علی به من گفت: می دانی او چه کسی است؟ گفتم: نه.
فقال: هذا شاکریّ لسیّدنا أبی محمّد (علیه السلام)، أ فتشتهی أن تسمع من أحادیثه شیئاً؟ قلت: نعم فقال لی: معک شیء تعطیه؟ فقلت له: معی درهمان صحیحان، فقال: هما یکفیانه.
فمضیت خلفه فلحقته فقلت له: أبوعلیّ یقول لک تنشط للمصیر إلینا؟ فقال: نعم، فجئنا إلی أبی علیّ بن همام فجلس إلیه فغمز بی أبوعلیّ أن أسلّم إلیه الدرهمین [فسلّمتها إلیه ، فقال لی: ما یحتاج إلی هذا، ثمّ أخذهما فقال له أبوعلیّ بن همام: یا أبا عبد الله محمّد! حدّثنا عن أبی محمّد (علیه السلام) ما رأیت.
فقال: کان أستاذی صالحاً من بین العلویّین لم أر قطّ مثله، وکان یرکب بسرج صفته بزیون مسکی وأزرق قال: وکان یرکب إلی دار الخلافة بسرّ من رأی فی کلّ إثنین وخمیس
گفت: این مرد خادم آقای ما ابی محمّد (علیه السلام) است، آیا می خواهی که از احادیث او از امام (علیه السلام) چیزی بشنوی؟ گفتم: بله. گفت: چیزی داری به او بدهی؟ گفتم: دو درهم صحیح دارم. گفت: همان کافی است.
بنابراین پشت سرش رفتم تا به او رسیدم، به او گفتم: ابو علی می گوید می توانی نزد ما برگردی؟ گفت: بله. پس با هم نزد ابی علی بن همام رفتیم، ابو علی با چشم به من اشاره کرد که دو درهم را به او بدهم، من هم دو درهم را به او دادم. پیرمرد به من گفت: نیازی به این نبود، بعد دو درهم را گرفت. ابو علی بن همام به او گفت: ای ابا عبد الله محمّد! آنچه را که از امام حسن عسکری (علیه السلام) دیده ای برای ما نقل کن.
گفت: استاد من در میان علویین مرد صالحی است که من هرگز مثل او را ندیده بودم. به مرکبی سوار می شد که زینش سندس کبود بود، او روزهای دوشنبه و پنج شنبه سوار بر مرکب به دارالخلافه در سرّ من رأی می رفت، روز نوبت که می رسید تعداد زیادی از قال: وکان یوم النوبة یحضر من النّاس شیء عظیم، ویغصّ الشارع بالدوابّ والبغال والحمیر والضجّة، فلا یکون لأحد موضع یمشی ولا یدخل بینهم.
قال: فإذا جاء أستاذی سکنت الضجّة، وهدأ صهیل الخیل ونهاق الحمیر، قال: وتفرّقت البهائم حتّی یصیر الطریق واسعاً لا یحتاج (أن یتوقّی من الدوابّ تحفّه لیزحمها)، ثمّ یدخل فیجلس فی مرتبته الّتی جعلت له، فإذا أراد الخروج وصاح البوّابون: هاتوا دابّة أبی محمّد سکن صیاح النّاس وصهیل الخیل، فتفرّقت الدوابّ حتّی یرکب ویمضی.
وقال الشاکریّ: واستدعاه یوماً الخلیفة وشقّ ذلک علیه، وخاف أن یکون قد سعی به إلیه بعض من یحسده علی مرتبته من العلویّین والهاشمیّین، فرکب ومضی إلیه، فلمّا حصل
مردم [به دار الخلافه] حاضر می شدند و کوچه از کثرت اسب و قاطر و الاغ و همهمه، شلوغ و حتی راه بسته می شد، به طوری که کسی قادر به راه رفتن نبود و از شدت ازدحام، امکان ورود هم نبود. امّا زمانی که استادم آنجا می آمد، هیاهوی مردم و سروصدای اسب و الاغ ساکت می شد و حیوانات کنار رفته و راه را باز می کردند، به گونه ای که نیازی به مواظبت نبود [که بدن انسان به حیوان برخورد نکند] بعد وارد مجلس شده و در جایگاهی که برای او اختصاص داده شده بود می نشست. زمانی هم که می خواست از دار الخلافه خارج شود و دربانان فریاد می زدند چهارپای ابومحمّد [امام حسن عسکری (علیه السلام)] را بیاورید [باز] سر و صدای مردم و حیوانات ساکت می شد و حیوانات متفرق می شدند تا ایشان سوار شده و برود.
یک روز که خلیفه ایشان را احضار کرد، این امر برای حضرت سخت بود و از حسادت و سعایت و سخن چینی بعضی از علویون و هاشمیون علیه خود در نزد خلیفه ترسید [که مبادا از او سعادیت کرده باشند] سوار مرکب شده و رفت، وقتی به خانه خلیفه فی الدار قیل له: إنّ الخلیفة قد قام ولکن اجلس فی مرتبتک أو انصرف قال: فانصرف وجاء إلی سوق الدوابّ وفیها من الضجّة والمصادمة واختلاف النّاس شیء کثیر.
فلمّا دخل إلیها سکن الناس وهدأت الدوابّ، قال: وجلس إلی نخّاس کان یشتری له الدوابّ قال: فجیء له بفرس کبوس لا یقدر أحد أن یدنو منه قال: فباعوه إیّاه بوکس فقال [لی: یا محمّد قم فاطرح السّرج علیه قال: فقلت: إنّه لا یقول لی ما یؤذینی، فحللت الحزام وطرحت السرج [علیه فهدأ ولم یتحرّک وجئت به لأمضی به فجاء النخّاس فقال لی: لیس یباع، فقال لی: سلّمه إلیهم قال: فجاء النخّاس لیأخذه فالتفت إلیه التفاتة ذهب منه منهزماً.
قال: ورکب ومضینا فلحقنا النخّاس فقال: صاحبه یقول: أشفقت أن یردّ، فإن کان [قد]
رسید به ایشان گفته شد که خلیفه از جایش برخاسته و رفته است، امّا شما اگر می خواهید همین جا بنشینید یا برگردید. ایشان برگشتند و به بازار فروش حیوانات آمدند، بازار پر از سر و صدا و رفت و آمد بود، همین که ایشان داخل بازار شدند مردم و حتی حیوانات [از شدت عظمت روحی حضرت] ساکت شدند. حضرت نزد دلالی که برای ایشان حیوان خرید و فروش می کرد نشست، در همین لحظه اسب چموشی را که کسی نمی توانست نزدیک آن برود آوردند و به قیمت کم به امام فروختند.
حضرت به من فرمودند: ای محمّد! بلند شو و زین رویش بگذار، من هم برخاستم و با خودم گفتم: ایشان کاری را که اذیت داشته باشد، به من دستور نمی دهند. بنابراین کمربند زیر شکم اسب را باز کرده و زین را روی او انداختم، اسب آرام شد و حرکتی نکرد. وقتی که خواستم اسب را ببرم، دلال [به گمان این که رام شده] آمد و گفت: فروشی نیست. حضرت به من فرمودند: اسب را به او بده. تا دلال آمد که اسب را بگیرد، اسب چنان نگاهی به او کرد که از ترس پا به فرار گذاشت.
حضرت سوار اسب خود شد و راه افتادیم، دلال به ما رسید و گفت: صاحب اسب می گوید: از برگرداندن آن می ترسم، لذا اگر [مولای تو] می داند که حیوان وحشی علم ما فیه من الکبس فلیشتره، فقال لی أستاذی: قد علمت فقال: قد بعتک، فقال [لی: خذه فأخذته [قال:] فجئت به إلی الإصطبل فما تحرّک ولا آذانی ببرکة أستاذی.
فلمّا نزل جاء إلیه وأخذ أذنه الیمنی فرقاه، ثمّ أخذ أذنه الیسری فرقاه فو الله لقد کنت أطرح الشعیر له فأفرّقه بین یدیه، فلا یتحرّک، هذا ببرکة أستاذی.
قال أبومحمّد: قال أبوعلیّ بن همام: هذا الفرس یقال له الصئول قال: یرجم بصاحبه حتّی یرجم به الحیطان ویقوم علی رجلیه ویلطم صاحبه.
قال محمّد الشاکری: کان أستاذی أصلح من رأیت من العلویّین والهاشمیّین، ما کان یشرب هذا النبیذ، کان یجلس فی المحراب ویسجد فأنام وانتبه وأنام وهو ساجد، وکان
و چموش است آن را بخرد. حضرت به من فرمودند: پولش را بده [قیمتش را ادا کن]من فهمیدم، دلال گفت: فروختم. حضرت به من فرمودند: اسب را بگیر، من هم آن را گرفتم و به اصطبل بردم و اسب هم به برکت مولایم [امام حسن عسکری (علیه السلام)] هیچ حرکت و آزاری نداشت.
زمانی که امام (علیه السلام) از اسب پیاده شد، گوش راست حیوان را گرفت و وردی خواند، بعد گوش چپش را گرفت و ورد دیگری گفت. به خدا قسم آنچنان آرام شد که گاهی من جو را به صورت پراکنده جلو او می ریزم و این حیوان هیچ حرکتی نمی کند [فقط غذایش را می خورد] و این به برکت سرور من است.
ابو محمّد از ابو علی بن همام نقل می کند که این اسب [آن قدر وحشی بود که] نامش صؤل بود [یعنی حیوانی که مردم را می کشد] و صاحبش را می انداخت، حتّی صاحبش را به دیوار می زد و روی دو پایش می ایستاد و صاحبش را مجروح می کرد.
محمّد خادم گفت: مولایم در بین علویان و هاشمیان صالح ترین است، او آب انگور نمی خورد [شراب نمی خورد] در محراب عبادتش می نشست و به سجده می رفت، من می خوابیدم، بیدار می شدم و باز می خوابیدم، ایشان هنوز هم در سجده بود. قلیل الأکل، کان یحضره التین والعنب والخوخ وما شاکله، فیأکل منه الواحدة والثنتین ویقول: شل هذا یا محمّد إلی صبیانک، فأقول هذا کلّه فیقول خذه ما رأیت قطّ أسدی منه.
فهذه بعض دلائله ولو استوفیناها لطال به الکتاب وکان مع إمامته من أکرم النّاس وأجودهم.
۱۸۰ - أخبرنی جماعة، عن التلعکبریّ، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن الحسین بن علیّ، عن أبی الحسن الأیادی قال: حدّثنی أبوجعفر العمری (رضی الله عنه) أنّ أباطاهر بن بلبل حجّ فنظر إلی علیّ بن جعفر الهمّانی وهو ینفق النفقات العظیمة فلمّا انصرف کتب بذلک إلی أبی محمّد (علیه السلام) فوقّع فی رقعته: قد کنّا أمرنا له بمائة ألف دینار، ثمّ أمرنا له بمثلها فأبی قبولها إبقاء علینا، ما للنّاس والدّخول فی أمرنا فیما لم ندخلهم فیه؟
حضرت بسیار کم خوراک بود، برای ایشان انجیر، انگور و هلو و انواع میوه می آوردند و ایشان یک یا دو عدد میل می کردند و می فرمودند: ای محمّد! این ها را برای بچه هایت ببر. من می گفتم: همه را؟ می فرمود: همه را بگیر. من بهتر از او ندیده ام.
این بخش کوچکی از دلایل و معجزات امام حسن عسکری (علیه السلام) بود و اگر می خواستیم همه را عنوان کنیم کتاب طولانی می شد. حضرت علاوه بر امامت، کریم ترین و بخشنده ترین مردم بود.
۱۰ / ۱۸۰ - ابو جعفر عمری (رضی الله عنه) گفته: ابا طاهر بن بلبل به حجّ مشرف شد، در آنجا دید که علی بن جعفر همّانی [وکیل امام حسن عسکری (علیه السلام)] اموال بسیار زیادی را خرج می کند. وقتی که از حج آمد، نامه ای به امام حسن عسکری (علیه السلام) نوشت [ظاهراً اعتراض به این بذل و بخشش داشته است]. امام (علیه السلام) در جواب مرقوم فرمودند: ما به ایشان امر کردیم که یکصد هزار دینار برای خودش بردارد، بعد دوباره دستور دادیم یکصد هزار دینار دیگر بردارد امّا او از پذیرش این ها خودداری کرد و همه را برای ما باقی گذاشت. مردم حقّ ندارند در اموری که ما آن ها را داخل نکرده ایم [و به آن ها مربوط نمی شود]وارد شوند.
فأمّا القائلون بأنّ الحسن بن علیّ لم یمت وهو حیّ باق وهو المهدیّ فقولهم باطل بما علمنا موته، کما علمنا موت من تقدّم من آبائه، والطریقة واحدة، والکلام علیهم واحد، هذا مع انقراض القائلین به واندراسهم، ولو کانوا محقّین لما انقرضوا.
ویدلّ أیضاً علی صحّة وفاته ما رواه:
۱۸۱ - سعد بن عبد الله الأشعری قال: سمعت أحمد بن عبید الله بن خاقان - وهو عامل السلطان بقم - فی حدیث طویل اختصرناه قال: لمّا اعتلّ أبومحمّد الحسن بن علیّ (علیه السلام) بعث إلی أبی أنّ ابن الرضا قد اعتلّ، فرکب مبادراً إلی دار الخلافة، ثمّ رجع مستعجلاً ومعه خمسة من خدم أمیر المؤمنین من ثقاته وخاصّته، منهم نحریر، فأمرهم بلزوم دار أبی محمّد
ردّ کسانی که معتقدند امام حسن عسکری (علیه السلام) از دنیا نرفته و همان مهدی است.
اعتقاد این ها که می گویند امام حسن نمرده و زنده است بلکه او مهدی است؛ باطل است به جهت این که همان گونه که مرگ پدران ایشان را می دانیم، از شهادت آن حضرت هم اطلاع داریم و راه مباحثه و منازعه با این ها یکی است [که قبلاً هم متذکر شده ایم]. علاوه بر این قائلین به این اعتقاد از بین رفته و منقرض شده اند، در حالی که اگر حقّ بودند نمی بایست منقرض می شدند.
روایت زیر نیز دلالت بر صحّت شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) دارد:
۱ / ۱۸۱ - سعد بن عبد الله اشعری می گوید: از احمد بن عبیدالله بن خاقان که مأمور خلیفه در شهر قم بود، حدیثی طولانی را شنیدم که مختصرش این است: وقتی که ابومحمّد حسن بن علی (علیهما السلام) مریض شد، پیکی را نزد پدرم فرستاد که ابن رضا مریض شده است. پدرم سوار مرکب شده و به دارالخلافه رفت، و سپس با عجله و همراه با پنج نفر از خادمان خاص و مورد اعتماد خلیفه(۱۳۵) ازجمله نحریر، برگشت. به آن ها دستور داده و تعرّف خبره و حاله، وبعث إلی نفر من المتطبّبین فأمرهم بالاختلاف إلیه وتعهده صباحاً ومساءً.
فلمّا کان بعد یومین أخبر أنّه قد ضعف، فرکب حتّی نظر إلیه، ثمّ أمر المتطبّبین بلزومه، وبعث إلی قاضی القضاة فأحضره مجلسه، وأمره أن یختار من أصحابه عشرة، فبعث بهم إلی دار أبی محمّد وأمرهم بلزومه لیلاً ونهاراً.
فلم یزالوا هناک حتّی توفّی (علیه السلام) لأیّام مضت من شهر ربیع الأوّل سنة ستین ومائتین فصارت سرّ من رأی ضجّة واحدة «مات ابن الرضا».
ثمّ أخذوا فی تهیئته وعطلت الأسواق ورکب أبی وبنو هاشم وسائر النّاس إلی جنازته، وأمر السلطان أباعیسی بن المتوکّل بالصلاة علیه، فلمّا وضعت الجنازة دنا أبوعیسی
بود که مراقب منزل ابی محمّد باشند و از اخبار و حال ایشان اطلاع حاصل کنند، و دنبال چند نفر از اطبا و کسانی که اطلاع از طبابت داشتند فرستاد و دستور داد که به خانه ابی محمّد رفت و آمد کرده، و صبح و شب مراقب او باشند.
دو روز که گذشت خبر رسید که ایشان ضعیف شده اند، پس پدرم سوار شده محضر حضرت رفت. با دیدن ایشان به اطبا دستور داد که بیشتر مراقبت کنند، و به نزد قاضی القضات فرستاد و او را حاضر کرده، و به او دستور داد که ده نفر از اصحاب و یارانش انتخاب کرده و به خانه ابی محمّد بفرستد و به آن ها هم دستور داد که شب و روز مواظب باشند. این افراد دائماً آنجا بودند تا این که حضرت چند روز گذشته از ماه ربیع الاول سال ۲۶۰ ه.ق از دنیا رفته و به شهادت رسید و شهر سرّ من رأی یکپارچه فریاد و ناله شد که «ابن الرضا از دنیا رفت».
بعد آماده تجهیز و تشییع جنازه امام شدند، بازارها تعطیل شد، پدرم با بنی هاشم و مردم برای تشییع حضرت رفتند، خلیفه به ابا عیسی بن متوکل دستور داد تا به پیکر مطهر امام نماز بخواند. وقتی که جسد را روی زمین گذاشتند، ابو عیسی جلو آمده فکشف عن وجهه وعرضه علی بنی هاشم من العلویّة والعباسیّة والقوّاد والکتّاب والقضاة والفقهاء المعدّلین وقال:
هذا الحسن بن علیّ بن محمّد بن الرضا مات حتف أنفه علی فراشه، حضره من خدم أمیر المؤمنین من ثقاته فلان وفلان وفلان، ثمّ غطّی وجهه، وصلّی علیه وکبّر علیه خمساً وأمر بحمله فحمل من وسط داره، ودفن فی البیت الّذی دفن فیه أبوه.
و کفن را از روی چهره برداشت و به بنی هاشم و علوی ها و هم عباسی ها و بزرگان و نویسندگان و قضات و فقهای معتدل نشان داده و گفت: این حسن بن علی بن محمّد بن الرضا است که در بستر خود به مرگ طبیعی از دنیا رفته است و فلانی و فلانی و فلانی از خدام مورد اطمینان خلیفه شاهد مرگ او بوده اند. بعد صورت را پوشاند و با پنج تکبیر بر پیکرش نماز خواند و دستور داد که جنازه را حمل کردند، از وسط خانه امام را برداشته و در خانه ای که پدرشان دفن شده بود ایشان را دفن کردند.(۱۳۶)
وأمّا من قال: أنّ الحسن بن علیّ (علیه السلام) یعیش بعد موته، وأنّه القائم بالأمر، وتعلّقهم بما روی عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنّه قال: «إنّما سمّی القائم [قائماً] لأنّه یقوم بعد ما یموت.
فقوله باطل بما دلّلنا علیه من موته، وادّعاؤهم أنّه یعیش (یحتاج إلی دلیل، ولو جاز لهم ذلک لجاز أن تقول الواقفة إنّ موسی بن جعفر (علیه السلام) (یعیش) بعد موته علی أنّ هذا یؤدّی
ردّ کسانی که می گویند امام حسن عسکری (علیه السلام) پس از مرگ زنده می شود و همان مهدی موعود است:
و اما کسانی که می گویند: حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) پس از مرگش زنده می شود و ایشان قائم بالأمر است و به روایتی از امام صادق (علیه السلام) استدلال می کنند که حضرت فرمودند: قائم، قائم نامیده شده است به این جهت که بعد از آن که می میرد، قیام می کند؛
اعتقاد این ها هم باطل است به دلیل آنچه که ما در اثبات موت و از دنیا رفتن ایشان بیان کردیم.
و ادّعای آن ها هم مبنی بر زنده شدن حضرت نیازمند به دلیل است، [این ادّعا باطل بوده و موجب فساد است] و اگر ادعای این ها درست باشد می بایست ادّعای واقفیه هم درست باشد که می گویند: موسی بن جعفر(علیهما السلام) پس از موت، زنده می شود [و هر کسی می تواند برای کسان دیگر این چنین ادعایی کند]. علاوه بر این پذیرش ادّعای مزبور إلی خلوّ الزّمان من إمام بعد موت الحسن (علیه السلام) إلی حین یحیی، وقد دلّلنا بأدلّة عقلیّة علی فساد ذلک.
ویدلّ علی فساد ذلک أیضاً ما رواه:
۱۸۲ - سعد بن عبد الله الأشعری، عن محمّد بن عیسی بن عبید ومحمّد بن الحسین بن أبی الخطاب، عن محمّد بن الفضل، عن أبی حمزة الثمالی قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام):
أَ تَبْقِی الأَرْضُ بِغَیْرِ إمامٍ؟
فقال: لَوْ بَقِیَتِ الأَرْضُ بِغَیْرِ إِمامٍ ساعَةً لَساخَتْ.
۱۸۳ - وَقَوْلُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین (علیه السلام): اللهمَّ إنَّکَ لاتَخْلی الأَرْضَ مِنْ حُجَّةٍ إِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً أَوْ خائِفاً مَغْمُوراً. یدلّ علی ذلک.
علی أنّ قوله: «یقوم بعد ما یموت» لو صحّ الخبر احتمل أن یکون أراد «یقوم بعد ما
منجر می شود که زمان پس از موت امام حسن عسکری (علیه السلام) تا دوباره زنده شده ایشان، خالی از وجود امام باشد و ما با ادله عقلیه فساد این ادّعا را بیان کردیم.
[مزید اطلاع بیشتر مبادرت به نقل دو روایت می کنیم] و آنچه که دلالت بر فساد این ادّعا می کند، خبری است که روایت کرده اند:
۱ / ۱۸۲ - ابو حمزه ثمالی گفته است: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: آیا زمین بدون امام باقی می ماند؟
حضرت فرمودند: اگر زمین یک ساعت بدون امام باقی باشد از بین می رود.
۲ / ۱۸۳ - و فرمایش امیرالمؤمنین (علیه السلام) که فرمودند: بار پروردگار! تو زمین را از حجّت و امام خالی نمی گذاری؛ چه حجّت وامام ظاهر و مشهور و چه حجّت غائب خائف و مستور؛ نیز بر این مطلب دلالت می کند.
امّا در مورد این کلام که «او بعد از مرگش قیام می کند» اگر این خبر صحیح باشد، احتمال دارد مقصود این باشد که «او پس از آن که ذکر و یادش می میرد قیام می کند»، یموت ذکره» ویخمل ولا یعرف، وهذا جائز فی اللغة، وما دلّلنا به علی أنّ الأئمّة اثنا عشر یبطل هذا المقال لأنّ الحسن بن علیّ (علیه السلام) هو الحادی عشر فیبطل قولهم، علی أنّ القائلین بذلک قد انقرضوا وللَّه الحمد، ولو کان حقّاً لما انقرض القائلون به.
وأمّا من ذهب إلی الفترة بعد الحسن بن علیّ (علیه السلام) وخلوّ الزّمان من إمام؛
فقولهم باطل بما دلّلنا علیه من أنّ الزّمان لا یخلو عن إمام فی حال من الأحوال، بأدلّة عقلیّة وشرعیّة، وتعلّقهم بالفترات بین الرّسل باطل، لأنّ الفترة عبارة، عن خلوّ الزّمان من
یعنی در میان مردم گمنام است و شناخته نمی شود. این احتمال در علم لغت هم جایز و مورد تأیید است.
همچنین ادله ای که اقامه کردیم مبنی بر این که ائمّه دوازده نفر هستند نیز این ادّعا را باطل می کند، به این دلیل که امام حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) یازدهمین امام است، پس قولشان باطل است علاوه بر آنچه که گفته شد، الحمد للَّه قائلین به این قول که امام حسن عسکری (علیه السلام) پس از مرگ زنده می شوند منقرض شده اند و اگر اعتقادشان حقّ بود نمی بایست آن ها منقرض شوند.
ردّ کسانی که معتقد به فترت پس از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) شده اند:
امّا کسانی که قائلند بعد از امام حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) زمان خالی از امام است به عبارتی معتقد به فترت شده اند، کلام این ها هم به واسطه ادله عقلی و شرعی که اقامه کردیم مبنی بر این که زمان هرگز و هیچ گاه از امام خالی نیست، باطل می شود.
و این که این ها به فترت بین انبیا متمسک شده و استدلال کرده اند صحیح نیست، چرا که فترت عبارت از خالی بودن زمان از پیامبر است و ما هم نبوت را در هر حالی و در نبیّ ونحن لا نوجب النبوّة فی کلّ حال، ولیس فی ذلک دلالة علی خلوّ الزّمان من إمام، علی أنّ القائلین بذلک قد انقرضوا وللَّه الحمد فسقط هذا القول أیضاً.
وأمّا القائلون بإمامة جعفر بن علیّ بعد أخیه (علیه السلام)؛
فقولهم باطل بما دلّلنا علیه من أنّه یجب أن یکون الإمام معصوماً لا یجوز علیه الخطأ، وأنّه یجب أن یکون أعلم الأمّة بالأحکام، وجعفر لم یکن معصوماً بلا خلاف، وما ظهر من أفعاله الّتی تنافی العصمة أکثر من أن یحصی، لا نطوّل بذکرها الکتاب، وإن عرض فیما بعد ما یقتضی ذکر بعضها ذکرناه.
همه زمان ها واجب نمی دانیم [که زمان نباید خالی از نبی باشد] و این بدان معنا نیست که زمان از امام خالی باشد،(۱۳۷) لذا فترت بین رسل شامل فترت بین امام و امام دیگر نمی شود.
علاوه بر آنچه که گفتیم الحمد لله این ها منقرض شده اند، لذا این قول نیز ساقط است.
ردّ کسانی که بعد از امام حسن عسکری (علیه السلام) به امامت جعفر بن علی [جعفر کذاب] معتقد شده اند:
و امّا کسانی که قائل به امامت جعفر بن علی پس از شهادت برادرش امام حسن عسکری (علیه السلام) شده اند؛ قول این ها هم به وسیله استدلالی که بیان کردیم باطل است، چرا که واجب و لازم است امام معصوم باشد تا انجام فعل خطا و یا اشتباه توسط او ممکن نباشد، و این که می بایست از همه امّت به احکام الهی عالم تر باشد، در حالی که در مورد معصوم نبودن جعفر هیچ اختلافی وجود ندارد و اعمالی هم که از او سر زده و با مقام عصمت منافات داشته است، بیش از حدّ شمارش است و ما کتاب را به ذکر اعمال خلاف او طولانی نمی کنیم. اگر بعد از این نیازی باشد و اقتضا کند بخشی از آن ها را ذکر می کنیم.
وأمّا کونه عالماً فإنّه کان خالیاً منه فکیف تثبت إمامته، علی أنّ القائلین بهذه المقالة قد انقرضوا أیضاً وللَّه الحمد والمنّة.
وأمّا من قال: لا ولد لأبی محمّد (علیه السلام)، فقوله یبطل بما دلّلنا علیه من إمامة الأثنی عشر، وسیاقة الأمر فیهم.
ویزیده بیاناً ما رواه:
۱۸۴ - محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری، عن أبیه، عن أحمد بن محمّد بن عیسی الأشعری، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن عقبة بن جعفر قال: قلت لأبی الحسن (علیه السلام):
قَدْ بَلَغَتْ مَا بَلَغَتْ وَلَیْسَ لَکَ وَلَدٌ.
فَقالَ: یا عُقْبَةَ بْنَ جَعْفَرٍ! صاحِبُ هذَا الْأَمْرِ لا یَمُوتُ حَتّی یَری وَلَدَهُ مِنْ بَعْدِهِ.
و امّا عالم بودن او جعفر کذاب خالی از علم بود و بهره ای از آن نداشت. با این توضیح، امامت او چگونه ثابت می شود. علاوه بر همه آنچه که گفته شد، قائلین به این مرام نیز الحمد لله منقرض شده و نسلشان از بین رفته است.
ردّ کسانی که گفته اند امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزند نداشت:
امّا کسانی که گفته اند امام عسکری (علیه السلام) فرزندی نداشته است؛ گفته این ها به این دلیل باطل است که ما به ادله ای استدلال کردیم که امامت برای دوازده نفر است و امر امامت در این دوازده نفر جریان دارد.
زائد بر این روایاتی است که [ذیلاً] بیان می شوند:
۱ / ۱۸۴ - عقبة بن جعفر گفته است: به محضر ابی الحسن [امام رضا] (علیه السلام) عرض کردم: شما به این سن رسیده اید ولی فرزندی برای شما نیست. حضرت فرمودند: ای عقبة بن جعفر! صاحب امر امامت، تا فرزند [و جانشین] بعد از خودش را نبیند نمی میرد.
۱۸۵ - عنه، عن أبیه، عن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن علیّ الخزاز، عن عمر بن أبان، عن الحسن بن أبی حمزة، عن أبیه، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
یا با حَمْزَة إِنَّ الأَرْضَ لَنْ تَخْلُو إِلّا وَفِیها عالِمٌ منّا، فَإِن زادَ النَّاسُ، قالَ: قَدْ زادُوا، وَإنْ نَقَصُوا قالَ: قَدْ نَقَصُوا، وَلَنْ یَخْرُجَ الله ذلِکَ العالِمَ حَتّی یَری فِی وَلَدِهِ مَنْ یَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ ما شآءَ الله.
۱۸۶ - وروی محمّد بن یعقوب الکلینی رفعه قال: قال أبومحمّد (علیه السلام) - حین ولد الحجة (علیه السلام) -:
زَعَمَ الظَّلَمَةُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَنِی لِیَقْطَعُوا هذَا النَّسْلَ، فَکَیْفَ رَأَوْا قُدْرَةَ الله وَسَمّاهُ الْمُؤَمَّلَ.
۱۸۷ - وروی سعد بن عبد الله، عن أبی هاشم داود بن القاسم الجعفری قال: کنت محبوساً مع أبی محمّد (علیه السلام) فی حبس المهتدی بن الواثق فقال لی:
۲ / ۱۸۵ - امام باقر (علیه السلام) به ابوحمزه ثمالی فرمودند: ای ابا حمزه! زمین هرگز خالی نمی شود مگر این که در آن عالمی [امامی] از ما خواهد بود، که اگر چنانچه مردم [چیزی به دین] زیاد کردند، بگوید: زیاد کردند و اگر [چیزی از دین] کم کردند، بگوید: کم کرده اند. و خداوند هرگز آن عالم را [از دنیا] خارج نمی کند، تا این که از میان اولادش کسی که مانند او می داند را ببیند و یا هر چه را که خدا بخواهد.
۳ / ۱۸۶ - محمّد بن یعقوب کلینی سند روایت را می رساند تا آنجا که ابو محمّد امام حسن عسکری (علیه السلام) در زمان تولد حضرت حجّت (علیه السلام) فرمودند: ستمگران [بنی عباس]گمان کردند که مرا می کشند تا این نسل را [یعنی نسل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را]قطع کنند و از بین ببرند، قدرت خدا را چگونه دیده اند. بعد اسم فرزند را مؤمل گذاشتند [یعنی کسی که آرزویش را دارند].(۱۳۸)
۴ / ۱۸۷ - ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری گفته است: من به همراه ابومحمّد (علیه السلام) در زندان مهتدی بن واثق بودیم، حضرت به من فرمودند:
یا أَباهاشِمَ إنَّ هذَا الطّاغِیَ أَرادَ أَنْ یَعْبَثَ بِالله فِی هذِهِ اللَّیْلَةِ وَقَدْ بَتَّرَ الله تَعالی عُمْرَهُ وَقَدْ جَعَلَهُ الله لِلْقائِمِ مِنْ بَعْدِهِ وَلَمْ یَکُنْ لِی وَلَدٌ وَسَأُرْزَقُ وَلَداً.
قال أبوهاشم: فلمّا أصبحنا [وطلعت الشمس شغب الأتراک المهتدی فقتلوه، وولی المعتمد مکانه وسلّمنا الله.
فأمّا من زعم أنّ الأمر قد اشتبه علیه فلا یدری هل لأبی محمّد (علیه السلام) ولد أم لا إلّا أنّهم متمسّکون بالأوّل حتّی یصحّ لهم الآخر.
فقوله باطل بما دلّلنا علیه: من صحّة إمامة ابن الحسن، وبما بیّنا من أنّ الأئمّة اثنا عشر، ومع ذلک لا ینبغی التوقّف بل یجب القطع علی إمامة ولده.
ای ابا هاشم! این طغیانگر اراده کرده که امشب با تقدیر خداوند متعال بازی کند، ولی خداوند عمر او را بریده و قطع فرموده و برای جانشینش قرار داده، ولی من اگرچه فرزندی ندارم امّا به زودی خداوند به من فرزندی می دهد. [که جانشین من و خلیفه خدا است].
ابو هاشم گفته: صبح که کردیم و خورشید طلوع کرد، ترک ها بر مهتدی یورش برده واو را کشتند و معتمد جای او به خلافت نشست و خداوند تبارک و تعالی ما را آزاد کرد.
ردّ کسانی که گفته اند ما نمی دانیم آیا ابا محمّد (علیه السلام) فرزندی داشته یا نه؟
امّا کسانی که گمان کرده اند امر بر آن ها مشتبه شده و [می گویند:] نمی دانند ابومحمّد فرزندی داشته است یا خیر، به همین دلیل بر اعتقاد به امامت امام حسن عسکری باقی مانده اند تا این که امامت امام زمان (علیه السلام) برایشان معلوم شود؛ حرف این ها هم باطل است، به خاطر این که ما بر صحّت امامت فرزند امام حسن عسکری (علیهما السلام) و این که ائمّه دوازده نفر هستند دلیل آوردیم و این مسأله را اثبات کردیم. بنابر این توقف، شایسته و درست نیست بلکه لازم است که بر امامت فرزند امام حسن عسکری یقین حاصل کنند.
وبما قدّمناه أیضاً من أنّه «لا یمضی إمام حتّی یولد له ویری عقبه».
ویؤکّد ذلک ما رواه:
۱۸۸ - محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری، عن أبیه، عن علیّ بن سلیمان بن رشید، عن الحسن بن علیّ الخزاز قال: دخل علیّ بن أبی حمزة علی أبی الحسن الرضا (علیه السلام) فقال له:
أَنْتَ إِمامٌ؟ قالَ: نَعَمْ.
فقَالَ لَهُ: إِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ (علیه السلام) یَقُولُ: لا یَکُونُ الإِمامُ إلّا وَلَهُ عَقَبُ.
فَقالَ: أَ نَسِیتَ یا شیخُ أَوْ تَنَاسَیْتَ؟ لَیْسَ هکَذا قالَ جَعْفَرُ (علیه السلام)، إِنَّما قالَ جَعْفَرُ (علیه السلام): لا یَکُونُ الإِمامُ إلاّ وَلَهُ عَقَبٌ إِلَّا الإمامُ الَّذِی یَخْرُجُ عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍ (علیه السلام) فَإِنَّهُ لا عَقَبَ لَهُ.
فَقالَ لَهُ: صَدَقْتَ، جُعِلْتُ فِداکَ هکَذا سَمِعْتُ جَدَّکَ یَقُولُ.
از این ها گذشته ما قبلاً هم گفته ایم که هیچ امامی از دنیا نمی رود مگر این که فرزندی برای او به دنیا آمده و جانشین خودش را می بیند. روایت ذیل تأکید به این مسأله است:
۱ / ۱۸۸ - حسن بن علی خزّاز گفته که علی بن ابی حمزه به محضر امام ابی الحسن رضا (علیه السلام) شرفیاب شد و از حضرت پرسید: آیا شما امام هستید؟ حضرت فرمودند: بله. بعد عرض کرد: من از جد شما جعفر بن محمّد(علیهما السلام) شنیدم که می فرمودند: کسی امام نمی شود مگر این که جانشینی داشته باشد.
حضرت فرمودند: ای شیخ! آیا فراموش کرده ای یا خودت را به فراموشی زده ای؟ جعفر (علیه السلام) این گونه نفرموده اند، بلکه ایشان فرموده: کسی امام نمی شود [چه امام حقّ و چه امام باطل] مگر این که جانشینی داشته باشد به جز امام [باطلی] که حسین بن علی (علیهما السلام) علیه او قیام کرد او جانشینی نداشته و ندارد.
علی بن ابی حمزه گفت: جانم به فدای شما درست فرمودید، به همین ترتیب از جد شما شنیدم که می فرمودند. و همچنین ادله عقلی و شرعی که اقامه کردیم در باب این که زمان هرگز از وجود امام [و حجّت خدا] خالی نمی شود هم این قول بی پایه و اساس را باطل می کند.
وما دلّلنا علیه من أنّ الزّمان لا یخلو من إمام عقلاً وشرعاً یفسد هذا القول أیضاً.
۱۸۹ - فأمّا تمسّکهم بما روی:
«تَمَسَّکُوا بِالأَوَّلِ حَتّی یَصِحَّ لَکُمُ الآخَرُ»؛
فهو خبر واحد، ومع هذا فقد تأوّله سعد بن عبد الله بتأویل قریب قال: قوله: «تمسّکوا بالأوّل حتّی یظهر لکم الآخر» هو دلیل علی إیجاب الخلف، لأنّه یقتضی وجوب التمسّک
امّا [نکته دیگر در مورد این ها] این که تمسک و استدلال کرده بودند به روایت ذیل که:
۲ / ۱۸۹ - متمسک و معتقد به اوّل باشید تا این که [امامت] دیگری برای شما تصحیح شود،(۱۳۹) این خبر از جمله اخبار آحاد و خبر واحد است [و خبر واحد هم به تنهایی و بدون قرائن قابل اعتماد نیست] با این وصف سعد بن عبد الله این را به گونه ای نزدیک به واقع تأویل کرده است، او گفته است: این که فرموده: به امامت اولی [قبلی]متمسک و معتقد باشید تا این که امام دیگر ثابت شود. این عبارت خود دلیل خوبی است بر این که وجود جانشین و خلف واجب است، چون این عبارت اقتضا می کند که اعتقاد به امامت امام قبلی همچنان واجب باشد و این که هرگاه امام بعدی در پس پرده غیبت و تقیّه باشد، از احوال او بحث نشود تا این که خداوند متعال اذن ظهور او را صادر بالأوّل ولا یبحث عن أحوال الآخر إذا کان مستوراً غائباً فی تقیّة حتّی یأذن الله فی ظهوره، ویکون الّذی یظهر أمره ویشهر نفسه، علی أنّ القائلین بذلک قد انقرضوا والحمد للَّه.
وأمّا من قال بإمامة الحسن (علیه السلام) وقالوا: انقطعت الإمامة کما انقطعت النبوّة.
فقولهم باطل بما دلّلنا علیه من أنّ الزّمان لا یخلو عن إمام عقلاً وشرعاً وبما بیّناه من أنّ الأئمّة اثنا عشر، وسنبیّن صحّة ولادة القائم (علیه السلام) بعده، فسقط قولهم من کلّ وجه، علی أنّ هؤلاء قد انقرضوا بحمد الله.
وقد بیّنا فساد قول الذاهبین إلی إمامة جعفر بن علیّ من الفطحیّة الّذین قالوا بإمامة عبد الله بن جعفر [لما مات الصادق (علیه السلام)، فلمّا مات عبد الله ولم یخلف ولداً رجعوا إلی القول
فرماید و چنان باشد که امر امامتش ظاهر شود و شخصیتش مشهور شود.
علاوه بر این، قائلین به این مسلک و مرام هم نسلشان منقرض شده است، الحمد لله.
ردّ کسانی که گفته اند پس از امامت امام حسن (علیه السلام)، امامت منقطع شده است.
امّا قول کسانی که به امامت امام حسن عسکری (علیه السلام) معتقد بودند ولی گفته اند امامت هم نظیر نبوت قطع شده است؛ باطل و فاسد است به خاطر این که ما عقلاً و شرعاً دلیل آورده و استدلال کردیم مبنی بر این که زمان هیچ گاه خالی از امام نبوده و نمی شود و همچنین بیان کردیم که ائمّه دوازده نفرند، و به زودی نیز ولادت قائم (علیه السلام) را اثبات می کنیم. بنابراین ادعای این ها هم از هر جهت [که ملاحظه شود] فاسد و ساقط است. علاوه بر این، این ها هم بحمدالله منقرض شده اند.
رد امامت جعفر بن علی [جعفر کذاب] و اثبات این که امامت پس از حسن و حسین «در دو برابر هرگز جمع نمی شود»
البته ما قبلاً فساد قول کسانی را که معتقد به امامت جعفر بن علی بوده بیان کردیم. این ها بخشی از فرقه فطحیه بوده اند که پس از شهادت امام صادق (علیه السلام) به امامت عبد الله بإمامة موسی بن جعفر، ومن بعده إلی الحسن بن علیّ (علیهم السلام) فلمّا مات الحسن (علیه السلام) قالوا بإمامة جعفر، وقول هؤلاء یبطل من وجوه أفسدناها ولأنّه لا خلاف بین الإمامیّة أنّ الإمامة لا تجتمع فی أخوین بعد الحسن والحسین وقد رووا فی ذلک أخباراً کثیرة.
۱۹۰ - منها ما رواه سعد بن عبد الله، عن محمّد بن الولید الخزّاز، عن یونس بن یعقوب قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
أَبَی الله أَنْ یَجْعَلَ الْإِمامَةَ لأَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ (علیهما السلام).
۱۹۱ - عنه، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن سلیمان بن جعفر، عن حمّاد بن عیسی الجهنی قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام):
لا تَجْتَمِعُ الْإِمامَةُ فِی أَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ (علیهما السلام)، إِنَّما هِیَ فِی الأَْعْقابِ وَأَعْقابِ الأَْعْقابِ.
بن جعفر معتقد شدند و پس از مرگ او، چون فرزندی نداشت به امامت امام کاظم (علیه السلام) تا امام حسن عسکری (علیهم السلام) اعتقاد پیدا کردند و پس از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) به امامت جعفر[کذاب] اعتقاد پیدا کردند.
اعتقاد [سست] این ها از هر جهت فاسد و باطل است که بیان کردیم و هم این که در بین امامیه هیچ اختلافی نیست که امامت بعد از حسن و حسین (علیهما السلام) هرگز در دو برادر جمع نمی شود.
در این باب هم روایات بسیار زیادی نقل شده است؛ از جمله:
۱ / ۱۹۰ - یونس بن یعقوب گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: خداوند تبارک و تعالی نخواسته است که امامت بعد از حسن و حسین (علیهما السلام) را برای دو برادر قرار دهد.
۲ / ۱۹۱ - حماد بن عیسی جهنی گفته که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: امامت بعد از حسن و حسین (علیهما السلام) در دو برادر جمع نمی شود. بلکه امامت در اعقاب و نسل بعد از نسل است.
۱۹۲ - وروی محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری، عن أبیه، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن یونس بن عبد الرحمن، عن الحسین بن ثویر بن أبی فاختة، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
لا تَعُودُ الْإِمامَةُ فِی أَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ (علیهما السلام) أَبَداً، إنَّها جَرَتْ مِنْ عَلِیّ بْنِ الْحُسَیْن (علیه السلام) کما قالَ - عزّوجلّ -: «وَ أُولُوا الأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ الله مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ» فلا تَکُونُ بَعْدَ عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) إِلّا فِی الأَعْقابِ وَ أَعْقابِ الأَعْقابِ.
و منها أنّه لا خلاف أنّه لم یکن معصوماً و قد بیّنا أنّ من شرط الإمام أن یکون معصوماً، وما ظهر من أفعاله ینافی العصمة.
۳ / ۱۹۲ - حسین بن ثویر بن ابی فاخته از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: پس از حسن و حسین (علیهما السلام) امامت هرگز به دو برادر بر نمی گردد. بلکه امامت از زمان علی بن الحسین (علیهما السلام) آن گونه جریان پیدا کرد که خداوند تبارک و تعالی فرموده است «و خویشاوندان، بعضی نسبت به بعضی دیگر از مؤمنان و مهاجران در کتاب خدا [و آنچه که مقرر داشته است] اولی هستند» (۱۴۰) پس از علی بن الحسین (علیهما السلام) امامت فقط در نسل ها و اعقاب، پشت به پشت وجود دارد.
«امّا در این که جعفر بن علی معصوم نبوده»:
از جمله ادله ای که ادعای طرفداران امامت جعفر کذاب را باطل می کند، این است که همه معتقدند که او معصوم نبوده است، در حالی که سابقاً بیان کردیم که شرط امام این است که حتماً معصوم باشد، اعمال و افعالی هم که از جعفر صادر شده است با عصمت منافات دارد.
۱۹۳ - وقد روی أنّه لمّا ولد لأبی الحسن (علیه السلام) جعفر هنّئوه به فلم یروا به سروراً.
فقیل له فی ذلک فقال: هوّن علیک أمره سیضلّ خلقاً کثیراً.
۱۹۴ - وروی سعد بن عبد الله قال: حدّثنی جماعة منهم أبوهاشم داود بن القاسم الجعفری والقاسم بن محمّد العباسی ومحمّد بن عبید الله ومحمّد بن إبراهیم العمریّ وغیرهم ممّن کان حبس بسبب قتل عبد الله بن محمّد العبّاسی أنّ أبامحمّد (علیه السلام) وأخاه جعفراً دخلا علیهم لیلاً. قالوا:
کنّا لیلة من اللّیالی جلوساً نتحدّث إذ سمعنا حرکة باب السجن فراعنا ذلک، وکان أبوهاشم علیلاً، فقال لبعضنا: اطّلع وانظر ما تری فاطّلع إلی موضع الباب فإذا الباب فتح،
۴ / ۱۹۳ - روایت شده که زمانی که جعفر برای ابی الحسن (علیه السلام) متولد شد، [مردم] به ایشان تبریک و تهنیت می گفتند، امّا ندیدند که ایشان مسرور و خوشحال باشند. به حضرت عرض شد: چرا خوشحال نیستید؟ حضرت فرمودند: امر ولادت او را سبک بشمار او بسیاری از مردم را گمراه می کند.(۱۴۱)
۵ / ۱۹۴ - سعد بن عبد الله گفته که عدّه ای از جمله: ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری، قاسم بن محمّد عباسی، محمّد بن عبیدالله، محمّد بن ابراهیم عمری و دیگران که به دلیل کشته شدن عبد الله بن محمّد عباسی در زندان به سر می بردند، به من گفتند: شبی ابا محمّد (علیه السلام) و برادرش جعفر وارد زندان شدند. و گفتند:
[ماجرا به این ترتیب بود که] شبی از شب ها نشسته و مشغول صحبت کردن بودیم، که صدای حرکت [باز شدن قفل]درب زندان را شنیدیم و باعث ترس و وحشت ما شد. ابوهاشم هم که مریض بود به یک نفر از ما گفت: ببین چه خبر است؟ او هم به وإذا هو برجلین قد أدخلا إلی السجن و ردّ الباب وأقفل، فدنا منهما فقال: من أنتما؟ فقال أحدهما: (نحن قوم من الطالبیّة حبسنا فقال: من أنتما؟ فقال) أنا الحسن بن علیّ وهذا جعفر بن علیّ، فقال: لهما جعلنی الله فداکما إن رأیتما أن تدخلا البیت، وبادر إلینا وإلی أبی هاشم فأعلمنا ودخلا.
فلمّا نظر إلیهما أبوهاشم قام عن مضربة کانت تحته فقبّل وجه أبی محمّد (علیه السلام) وأجلسه علیها وجلس جعفر قریباً منه، فقال جعفر: وا شطناه بأعلی صوته - یعنی جاریة له - فزجره أبومحمّد (علیه السلام) وقال له: اسکت وأنّهم رأوا فیه آثار السکر وأنّ النوم غلبه وهو جالس معهم، فنام علی تلک الحال.
محل درب زندان رفت، درب زندان باز شد و دو مرد را به داخل زندان انداختند و درب را بسته و قفل کردند. [دوست ما]نزدیک آن ها شد و پرسید: شما چه کسی هستید؟ یکی از آن ها گفت: ما طایفه ای از طالبیین هستیم که زندانی شده ایم. [دوباره]پرسید: نام شما چیست؟ گفت: من حسن بن علی هستم و این هم برادرم جعفر بن علی است. دوست ما به آن ها گفت: خداوند مرا فدای شما کند، اگر صلاح می دانید به خانه من [محل حبس ما]داخل شوید. پس نزد ما و ابی هاشم آمد و به ما خبر داد، بعد آن دو وارد شدند.
تا ابوهاشم آن ها را دید از روی زیر اندازی که داشت برخاسته و چهره مبارک ابی الحسن (علیه السلام) را بوسید و حضرت را روی زیر اندازش نشاند و جعفر هم نزدیک وی نشست. جعفر با صدای بلند، کنیزش را صدا زد و گفت: واشطناه. ابومحمّد (علیه السلام) او را تنبیه کرده و به او فرمودند: ساکت باش! زندانیان هم دیدند که آثار مستی در جعفر بود و در حالی که همراه زندانیان نشسته بود، خواب بر او غلبه کرده و در همان حال هم خوابید.
وما روی فیه وله من الأفعال والأقوال الشنیعة أکثر من أن تحصی ننزّه کتابنا عن ذلک.
فأمّا من قال: إنّ للخلف ولداً وإنّ الأئمّة ثلاثة عشر؛
فقولهم یفسد بما دلّلنا علیه من أنّ الأئمّة(علیهم السلام) اثنا عشر، فهذا القول یجب إطراحه.
علی أنّ هذه الفرق کلّها قد انقرضت بحمد الله ولم یبق قائل یقول بقولها، وذلک دلیل علی بطلان هذه الأقاویل.
و آنچه که در اعمال و گفتار زشت او روایت شده است بسیار زیاد است و ما کتابمان را از ذکر آن ها منزه و پاک نگه می داریم.
ردّ کسانی که به سیزده امام اعتقاد داشته اند:
امّا کسانی که گفته بودند حجة بن الحسن اولادی داشته و پس از ایشان فرزندشان به امامت رسیده است!!
قول بی اساس این ها هم باطل است چرا که استدلال کردیم که ائمّه (علیهم السلام) دوازده نفر هستند. بنابراین ردّ این قول از بدیهیات است.
تذکّر:
تمامی فرقه هایی که قول و اعتقادشان نقل شده است همگی منقرض شده و نسلشان از بین رفته است و هیچ قائلی باقی نمانده است که به آن ها معتقد باشد.
خود این امر دلیل مستحکم و غیر قابل انکار بر بطلان این اقاویل است.

فصل اوّل: بحث در غیبت امام زمان (علیه السلام)

اخباری که متضمن این معناست که صاحب الزمان از دنیا خواهد رفت:
و یا شهید خواهد شد و پس از آن زنده می شود:
۱ / ۴۰۳ - ابی سعید خراسانی می گوید: به محضر امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: به چه دلیل حضرت صاحب (علیه السلام) قائم نامیده شده است؟ حضرت فرمودند: برای این که ایشان پس از آن که می میرد، به امر خداوند متعال قیام خواهد کرد، و به کار بسیار بزرگی اقدام می کند.
۲ / ۴۰۴ - ابی بصیر می گوید که از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: مثل ما در کتاب خداوند - قرآن کریم - مثل صاحب حمار است که خداوند او را یک صد سال میراند و سپس او را زنده کرد.(۲۳۷)
۳ / ۴۰۵ - علی بن خطّاب از مؤذن مسجد احمر روایت کرده که او گفته است: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: آیا در کتاب خدا مثلی برای قائم (علیه السلام) هست؟ حضرت فرمودند: بله فَقالَ: نَعَمْ آیَةُ صاحِبِ الْحِمارِ أَماتَهُ الله (مِائَةَ عامٍ)، ثُمَّ بَعَثَهُ.
۴۰۶ - وروی الفضل بن شاذان، عن ابن أبی نجران، عن محمّد بن الفضیل، عن حماد بن عبد الکریم قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام):
إِنَّ الْقائِم (علیه السلام) إِذا قامَ قالَ النَّاسُ: أَنّی یَکُونُ هذا وَقَدْ بُلِیَتْ عِظامُهُ مُنْذ دَهْرٍ طَوِیلٍ.
فالوجه فی هذه الأخبار وما شاکلها أن نقول: یموت ذکره، ویعتقد أکثر النّاس أنّه بلی عظامه، ثمّ یظهره الله کما أظهر صاحب الحمار بعد موته الحقیقیّ.
وهذا وجه قریب فی تأویل هذه الأخبار علی أنّه لا یرجع بأخبار آحاد لا توجب علماً عمّا دلّت العقول علیه وساق الإعتبار الصحیح إلیه وعضده الأخبار المتواترة الّتی قدمناها
مثل او مانند صاحب حمار است که خداوند او را یک صد سال میراند و سپس زنده نمود.
۴ / ۴۰۶ - حماد بن عبدالکریم می گوید که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: زمانی که قائم (علیه السلام) قیام کند، مردم می گویند از کجا قیام کرده، در حالی که مدّت بسیار طولانی است که استخوان هایش هم پوسیده است.
توجیه این اخبار و نظایر آن این است که می گوییم: مقصود از موت در این اخبار، از بین رفتن ذکر و یاد اوست، نه مردن و فوت ایشان، چون بیشتر مردم معتقد می شوند که او از دنیا رفته و استخوان هایش هم پوسیده است. امّا بعداً خداوند او را ظاهر می کند، درست مثل ظاهر کردن صاحب حمار که خداوند پس از این که او حقیقتاً از دنیا رفته بود، زنده اش فرمود.
این توجیه در تأویل اخبار دور نیست، بلکه نزدیک است. علاوه بر این که همگی خبر واحد هستند و موجب علم نمی شوند، پس به سبب آن ها، از اعتقادی که عقل ها به آن دلالت کرده، و اعتبار صحیح ما را به سوی آن کشیده و به اخبار متواتره هم که قبلاً ذکر کردیم بل الواجب التوقّف فی هذه والتمسّک بما هو معلوم وإنّما تأوّلناها بعد تسلیم صحّتها علی ما یفعل فی نظائرها ویعارض هذه الأخبار ما ینافیها.
۴۰۷ - روی الفضل بن شاذان، عن عبد الله بن جبلة، عن سلمة بن جناح الجعفی، عن حازم بن حبیب قال: قال [لی: أبو عبد الله (علیه السلام):
یا حازِمُ إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَیْبَتَیْنِ یَظْهَرُ فِی الثّانِیَةَ، إِنْ جاءَکَ مَنْ یَقُولُ: إِنَّهُ نَفَضَ یَدَهُ مِنْ تُرابِ قَبْرِهِ فَلا تُصَدِّقْهُ.
۴۰۸ - وروی محمّد بن عبد الله الحمیریّ، عن أبیه، عن محمّد بن عیسی، عن سلیمان بن داود المنقریّ، عن أبی بصیر قال: سمعت أباجعفر (علیه السلام) یقول:
فِی صاحِبِ هذَا الْأَمْرِ [أَرْبَعُ سُنَنٌ مِنْ أَرْبَعَةِ أَنْبِیاء؛ سُنَّةٌ مِنْ مُوسی (علیه السلام) وَسُنَّةٌ مِنْ عِیسی (علیه السلام) وَسُنَّةٌ مِنْ یُوسُفَ (علیه السلام) وَسُنَّةٌ مِنْ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله)؛ فَأَمّا سُنَّةٌ مِنْ مُوسی (علیه السلام) فَخائِفٌ یَتَرَقَّبُ وَأَمّا سُنَّةٌ
قوت گرفته، نمی توان عدول کرد. بلکه لازم است که در این اخبار توقف کرده، به اعتقادی که برای ما معلوم شده تمسک کنیم و حال آن که تأویل آن ها بعد از آن است که صحّت آن ها را قبول کنیم؛ چنان که در تأویل نظایر آن ها عادت همین است. علاوه بر این روایاتی است که با این اخبار منافات داشته و با آن ها معارضه می کنند؛ ازجمله روایات زیر:
۵ / ۴۰۷ - حازم بن حبیب می گوید: امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: ای حازم! برای صاحب این امر دو غیبت هست که در غیبت دوم ظاهر می شوند، اگر کسی آمد و به تو گفت: من دست در خاک قبر او داشته ام [که کنایه از موت حضرت باشد] او را تصدیق نکن.
۶ / ۴۰۸ - ابی بصیر می گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: در وجود صاحب این امر چهار سنّت از سنّت های انبیا وجود دارد: سنتی از موسی (علیه السلام)، و سنتی از عیسی (علیه السلام)، و سنتی از یوسف (علیه السلام)، و سنتی از محمّد (صلی الله علیه و آله) و امّا سنّت و ویژگی موسی (علیه السلام) این است که او ترسیده و منتظر است و امّا سنّت و ویژگی یوسف (علیه السلام) عبارت است از مِنْ یُوسُفَ (علیه السلام) فَالْغَیْبَةُ وَأَمّا سُنّةٌ مِنْ عِیسی (علیه السلام) فَیُقالُ: ماتَ وَلَمْ یَمُتْ وَأَمّا سُنَّةٌ مِنْ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) فَالسَّیْفُ.
۴۰۹ - وروی الفضل بن شاذان، عن أحمد بن عیسی العلویّ، عن أبیه، عن جدّه قال: قال أمیر المؤمنین (علیه السلام):
صاحِبُ هذَا الْأَمْرِ مِنْ وُلْدِی (الَّذِی) یُقالُ: ماتَ، قُتِلَ لا بَلْ هَلَکَ لا بَلْ بِأَیٍ وادٍ سَلَکَ.
و أمّا وقت خروجه (علیه السلام) فلیس بمعلوم لنا علی وجه التفصیل، بل هو مغیّب عنّا إلی أن یأذن الله بالفرج.
۴۱۰ - کما روی عن النبیّ (صلی الله علیه و آله) [أنّه قال:]
لَوْ لَمْ یَبْقِ مِنَ الدُّنْیا إِلّا یَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ الله ذلِکَ الْیَوْمَ حَتّی یَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِی فَیَمْلأَُ الأَرْضَ عَدْلاً وَقِسْطاً کَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً.
غیبت و پنهان شدن، و امّا سنّت و ویژگی عیسی (علیه السلام) این است که گفته می شود او مرده است در حالتی که نمرده و زنده می باشد، و امّا سنتی که از محمّد (صلی الله علیه و آله) است، قیام به وسیله شمشیر است.
۷ / ۴۰۹ - احمد بن عیسی علوی، از پدرش، از جدش نقل کرده که گفت: امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: صاحب این امر از فرزندان من است که درباره اش گفته می شود: مرده، یا کشته شده، یا نه بلکه به هلاکت رسیده، یا این که معلوم نیست به سمت کدامین سرزمین رفته است.(۲۳۸)
زمان ظهور و خروج حضرت (علیه السلام):
وقت خروج حضرت حجّت (علیه السلام) به طور مشخص و به صورت تفصیلی برای ما معلوم نیست، بلکه ایشان از ما غایب است، تا زمانی که خداوند به ایشان اجازه فرج بدهند.
۱ / ۴۱۰ - از وجود مبارک رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت شده است که حضرت فرمودند: اگر از عمر دنیا فقط یک روز باقی بماند، خداوند تبارک و تعالی همان روز را آن قدر طولانی می کند، تا این که مردی از فرزندان من قیام کرده و زمین را همچنان که پر از ظلم و تبعیض شده، مملو از عدل و قسط می کند.
۴۱۱ - وأخبرنی الحسین بن عبید الله، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفریّ، عن علیّ بن محمّد، عن الفضل بن شاذان، عن أحمد بن محمّد وعبیس بن هشام، عن کرام، عن الفضیل قال: سألت أباجعفر (علیه السلام):
هَلْ لِهذَا الأَمْرِ وَقْتٌ؟ فَقالَ: کَذِبَ الْوَقّاتُونَ، کَذِبَ الْوَقّاتُونَ، کَذِبَ الْوَقّاتُونَ.
۴۱۲ - الفضل بن شاذان، عن الحسین بن یزید الصحاف، عن منذر الجوّاز، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
کَذِبَ الْمُوَقِّتوُنَ، ما وَقَّتنا فِیما مَضی وَلا نُوَقِّتُ فِیما یَسْتَقْبِلُ.
۴۱۳ - وبهذا الإسناد عن عبد الرحمن بن کثیر قال: کنت عند أبی عبد الله (علیه السلام) إذ دخل علیه مهزم
۲ / ۴۱۱ - عُبیس بن هشام، از کرام[عبدالکریم بن عمرو خثعمی از فضیل(۲۳۹) نقل کرده که گفت: از امام باقر (علیه السلام) سؤال کردم که آیا برای این امر [ظهور حضرت] وقتی هست؟ حضرت فرمودند: کسانی که وقت آن رامعیّن کنند دروغگو هستند. کسانی که وقت آن را معیّن کنند دروغگو هستند. کسانی که وقت آن رامعیّن کنند دروغگو هستند.
۳ / ۴۱۲ - منذر جوّاز از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: وقت گذاران دروغ گفته اند، ما در گذشته وقتی تعیین نکرده ایم و در آینده هم وقت نمی گذاریم.
۳ / ۴۱۳ - عبد الرحمن بن کثیر گفته است: در محضر ابی عبد الله (علیه السلام) بودم که مهزم الأسدی فقال: أخبرنی جعلت فداک متی هذا الأمر الّذی تنتظرونه؟ فقد طال، فقال:
یا مَهْزَمُ کَذِبَ الْوَقّاتُونَ وَهَلَکَ الْمُسْتَعْجِلُونَ وَنَجا الْمُسَلِّمُونَ وَ إِلَیْنا یَصِیرُونَ.
۴۱۴ - الفضل بن شاذان، عن ابن أبی نجران، عن صفوان بن یحیی، عن أبی أیّوب الخزّاز، عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
مَنْ وَقَّتَ لَکَ مِنَ النَّاسِ شَیْئاً فَلا تَهابَنَّ أَنْ تُکَذِّبَهُ، فَلَسْنا نُوَقِّتُ لأِحَدٍ وَقْتاً.
۴۱۵ - الفضل بن شاذان، عن عمر بن مسلم البجلی، عن محمّد بن سنان، عن أبی الجارود، عن محمّد بن بشر الهمدانی، عن محمّد بن الحنفیة - فی حدیث اختصرنا منه موضع الحاجة - أنّه قال:
إِنَّ لِبَنِی فُلانٍ مُلْکاً مُؤَجّلاً حَتّی إِذا أمَنُوا وَاطْمَأَنُّوا وَظَنُّوا أَنَّ مُلْکَهُمْ لا یَزُولُ صِیحَ فِیهِمْ
اسدی وارد شد و به حضرت عرض کرد: جانم به فدای شما! به من خبر بدهید که وقت آن امری که ما منتظر آن هستیم چه زمانی خواهد بود؟ انتظار ما طول کشید. حضرت به ایشان فرمودند: ای مهزم! کسانی که زمان آن را معیّن کرده اند دروغ گفتند، و کسانی که عجله کردند هلاک و نابود شدند، امّا کسانی که تسلیم [اراده خداوند]هستند، نجات یافتند و به سوی ما باز می گردند.
۵ / ۴۱۴ - محمّد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: هر کسی از مردم که برای تو وقت [ظهور] را معیّن کرد، از تکذیب کردن او نترس. پس ما برای احدی وقت ظهور را تعیین نمی کنیم.
۶ / ۴۱۵ - محمّد بن بشر همدانی حدیثی را از محمّد بن حنفیه نقل می کند که ما آن را به اندازه ای که مورد نیاز بوده، مختصر کرده ایم و آن این که ایشان می گوید: برای فلان ها [بنی امیه یا بنی عباس] حکومت زودگذر و موقتی خواهد بود، تا سرانجام احساس امنیت کرده و با اطمینان خیال می کنند که سطلنت آن ها از بین نمی رود؛ امّا ناگهان به صَیْحَةٌ، فَلَمْ یَبْقِ لَهُمْ راعٍ یَجْمَعُهُم وَلا واعٍ یَسْمَعُهُمْ وَذلِکَ قَوْلُ الله - عزّوجلّ - «حَتّی إِذا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ هَلْ لِذلِکَ وَقْتٌ؟
قالَ: لا، لِأَنَّ عِلْمَ الله غَلَبَ عِلْمَ الْمُوَقِّتِینَ إِنَّ الله تَعالی وَعَدَ مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَأَتَمَّها بِعَشْرٍ لَمْ یَعْلَمْها مُوسی وَلَمْ یَعْلَمْها بَنُو إِسْرائِیلَ، فَلَمَّا جاوَزَ الْوَقْتُ قالُوا: غَرَّنا مُوسی فَعَبَدُوا الْعِجْلَ وَلکِنْ إِذا کَثُرَتِ الْحاجَةُ وَالْفاقَةُ فِی النَّاسِ وَأَنْکَرَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً، فَعِنْدَ ذلِکَ تَوَقَّعُوا أَمْرَ الله صَباحاً وَمَساءً.
عذاب بزرگ خداوندی گرفتار می شوند، نه بزرگی برای آن ها می ماند که جمعیت شان را جمع کند و نه نگهبان و دعوت کننده ای که صدایش را به گوش آن ها برساند و این قول خداوند عزّوجل است که می فرماید: «تا آن که زمین [از آن گیاهان]زینت بگرفت و اهل زمین گمان کردند که بر استفاده از آن همه نباتات توانا هستند [ناگهان] فرمان [ویرانی] ما شبی یا روزی آمد، پس آن را چنان درو کردیم که گویی دیروز هیچ گیاهی وجود نداشته است، ما این گونه آیات خود را برای اندیشمندان تشریح می کنیم.» (۲۴۰)
عرض کردم: جانم به فدای شما! آیا برای این امر وقت مشخصی هست؟
حضرت فرمودند: خیر، برای این که علم خدا بر علم کسانی که وقت گذاری می کنند غلبه دارد. خداوند تبارک وتعالی به موسی وعده سی شب را داد، ولی آن را با ده شب دیگر تمام کرد [و چهل شب شد] و این امر را موسی نمی دانست، بنی اسرائیل هم از آن بی اطلاع بودند، پس وقتی زمان سی شب که وعده شده بود گذشت، گفتند: موسی ما را فریب داده است و در گوساله پرستی عجله کردند، ولکن زمانی که نیاز و تهیدستی در میان مردم زیاد شد و گروهی از آن ها عده دیگری را انکار کردند، در آن موقع است که صبح و شب توقع دارند امر خداوند محقق شود.
وأمّا ما روی من الأخبار الّتی تنافی ذلک فی الظاهر مثل ما رواه:
۴۱۶ - الفضل بن شاذان، عن محمّد بن علیّ، عن سعدان بن مسلم، عن أبی بصیر قال: قلت له: أ لهذا الأمر أمد نریح إلیه أبداننا وننتهی إلیه؟ قال: بلی ولکنّکم أذعتم فزاد الله فیه.
۴۱۷ - وعنه، عن الحسن بن محبوب، عن أبی حمزة الثمالی قال: قلت لأبی جعفر (علیه السلام): إنّ علیّاً (علیه السلام) کان یقول: «إِلَی السَّبْعِینَ بَلاءٌ» وکان یقول: «بَعْدَ الْبَلاءِ رَخاءٌ» وقد مضت السبعون ولم نر رخاء! فقال أبوجعفر (علیه السلام):
یا ثابِتُ إِنَّ الله تَعالی کَانَ وَقَّتَ هذَا الْأَمْرِ فِی السَّبْعِینَ، فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) اشْتَدَّ غَضَبُ الله
اخباری که ظاهراً با اخبار بالا منافات دارند:
۷ / ۴۱۶ - ابو بصیر می گوید: به حضرت(۲۴۱) عرض کردم که آیا برای امر فرج، مدّت و زمانی هست که جان ما به آن راحت شده و به آن دل خوش باشیم؟ حضرت فرمودند: بله، وقتی دارد، لکن شما آن را افشا کردید و خداوند هم مدتش را اضافه کرد.
۸ / ۴۱۷ - ابو حمزه ثمالی می گوید: به محضر مبارک امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: علی (علیه السلام) می فرمودند: «تا هفتاد سال به بلا مبتلا می شوند» و باز می فرمودند: «پس از بلا، رخا و آسایش است»، هفتاد سال گذشت ولی ما آسایش و راحتی را ندیدیم.
امام باقر (علیه السلام) به من فرمودند: ای ثابت!(۲۴۲) خداوند متعال مدّت این امر را هفتاد سال قرار داد، ولی زمانی که حسین (علیه السلام) کشته شد، غضب خداوند بر اهل زمین شدت گرفت و آن امر را [که راحتی پس از بلا است] یک صد و چهل سال به تأخیر انداخت، و ما این عَلی أَهْلِ الأَرْضِ فَأَخَّرَهُ إِلی أَرْبَعِینَ وَمِائَةَ سَنَةٍ، فَحَدَّثْناکُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِیثَ وَکَشَفْتُمْ قِناعَ السِّرِّ فَأَخَّرَهُ الله وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ بَعْدَ ذلِکَ عِنْدَنا وَقْتاً «ویَمْحُوا الله ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ».
قال أبو حمزة: و قلت ذلک لأبی عبد الله (علیه السلام): فقال: قَدْ کانَ ذاکَ.
۴۱۸ - وروی الفضل، عن محمّد بن إسماعیل، عن محمّد بن سنان، عن أبی یحیی التمتام السلمی، عن عثمان النواء قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
کانَ هذَا الْأَمْرُ فِیَّ فَأَخَّرَهُ الله وَیَفْعَلُ بَعْدُ فِی ذُرِّیَتِی ما یَشاءُ.
فالوجه فی هذه الأخبار أن نقول - إن صحّت - إنّه لا یمتنع أن یکون الله تعالی قد وقّت هذا
مطلب را به شما گفتیم و شما هم آن را افشا کرده و رو انداز آن راز را برداشتید، خداوند متعال آن را بازهم به تأخیر انداخت و بعد از آن دیگر وقتی برای آن نزد ما قرار نداد و «خداوند آنچه را که بخواهد از میان می برد و آنچه را که بخواهد باقی می گذارد و تمام این حوادث در کتاب نزد خداست».
ابوحمزه می گوید: این روایت را برای وجود مبارک امام صادق (علیه السلام) عرض کردم، حضرت فرمودند: همین طور است.
۹ / ۴۱۸ - ابی یحیی تمتام سلمی از عثمان نوا نقل می کند که گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: امر ظهور دولت آل محمّد در وجود من مقدر شده بود، پس خداوند آن را به تأخیر انداخت و پس از من در مورد ذریه من به هر نحوی که بخواهد عمل می کند.
توجیه این اخبار:
توضیح این اخبار این است که می گوییم: بر فرض این که اخبار صحیح باشند، این مسأله مانع نمی شود که خداوند تبارک وتعالی در یکی از همان زمان هایی را که ذکر الأمر فی الأوقات الّتی ذکرت، فلمّا تجدّد ما تجدّد تغیّرت المصلحة واقتضّت تأخیره إلی وقت آخر وکذلک فیما بعد ویکون الوقت الأوّل، وکلّ وقت یجوز أن یؤخّر مشروطاً، بأن لا یتجدّد ما یقتضی المصلحة تأخیره إلی أن یجیء الوقت الّذی لا یغیّره شیء فیکون محتوماً.
وعلی هذا یتأوّل ما روی فی تأخیر الأعمار عن أوقاتها والزیادة فیها عند الدعاء [والصدقات وصلة الأرحام وما روی فی تنقیص الأعمار عن أوقاتها إلی ما قبله عند فعل الظلم وقطع الرحم وغیر ذلک وهو تعالی وإن کان عالماً بالأمرین، فلا یمتنع أن یکون أحدهما معلوماً بشرط والآخر بلا شرط وهذه الجملة لا خلاف فیها بین أهل العدل.
کرده، معیّن فرموده باشد. پس اگر اوضاع و احوال تغییر کرد، مصلحت نیز تغییر می کند و آن وقت معین به زمان دیگری موکول می شود. مسلماً در زمان های بعدی هم همین مسأله جاری است و توضیح بر همین اساس است. بنابراین نه فقط وقت معیّن شده اوّلی، بلکه هر وقت دیگری هم می تواند تحت شرایطی به تأخیر بیفتد تا این که آنچه که موجب تأخیر در ظهور است تکرار نشود و تا این که زمانی فرا برسد که هیچ چیز آن تغییر نکرده و حتمی باشد.
روایاتی که در باب به تأخیر افتادن عمرها و مرگها از زمان خودش، و زیاد شدن عمرها در اثر دعا و صدقه و صله رحم، و نیز آنچه را که در باب کم شدن عمر و جلو افتادن مرگها در اثر ظلم کردن و قطع رحم و اعمال دیگر وارد شده، براساس همین تأویل و تفسیر است و خداوند متعال اگر چه به هر دوی این ها عالم است، لکن ممکن است یکی از آن ها معلوم مشروط [غیر حتمی] بوده و دیگری معلوم بدون شرط [حتمی] باشد.(۲۴۳) و در این مسأله هیچ اختلافی بین عدلیه [امامیه و معتزله] نیست.
وعلی هذا یتأوّل أیضاً ما روی من أخبارنا المتضمّنة للفظ البداء ویبیّن أنّ معناها النسخ علی ما یریده جمیع أهل العدل فیما یجوز فیه النسخ أو تغیّر شروطها إن کان طریقها الخبر عن الکائنات، لأنّ البداء فی اللغة هو الظهور، فلا یمتنع أن یظهر لنا من أفعال الله تعالی ما کنّا نظنّ خلافه، أو نعلم ولا نعلم شرطه.
۴۱۹ - فمن ذلک ما رواه محمّد بن جعفر الأسدی (رحمه الله)، عن علیّ بن إبراهیم، عن الریان بن الصلت قال: سمعت اباالحسن الرضا (علیه السلام) یقول:
ما بَعَثَ الله نَبِیّاً إلّا بِتَحْرِیمِ الْخَمْرِ وَأَنْ یُقِرَّ للَّهِ بِالْبِداءِ «إِنَّ الله یَفْعَلُ ما یَشاءُ» وَأَنْ یَکُونَ فِی تُراثِهِ الکُنْدُرْ.
۴۲۰ - وروی سعد بن عبد الله، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر،
اخباری هم که در ضمن آن ها لفظ و کلمه «بدا» آمده است بنابر همین تأویل و تفسیر است و روشن است که معنای بدا، نسخ در چیزی است که نسخ و تغییرش جایز و ممکن باشد، و یا این که شروط آن تغییر کرده است، در صورتی که طریق آن، خبر دادن از تکوینیات باشد، به جهت این که بدا در لغت عبارت از ظهور است، پس ممکن است فعلی از افعال خداوند بر ما ظاهر شود که ما خلاف آن را تصور می کردیم، و یا این که به آن عالم بوده امّا شرایط آن را نمی دانیم و از همین قبیل اخبار است روایت زیر:
۱۰ / ۴۱۹ - ریان بن صلت می گوید: از امام رضا (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: خداوند متعال مبعوث نفرمودند پیامبری را مگر با حکم تحریم خمر و این که به بداء برای خداوند متعال اقرار کند که «او هر کاری را بخواهد انجام می دهد» (۲۴۴) و این که در میراث او کندر باشد.
۱۱ / ۴۲۰ - احمد بن محمّد بن ابی نصر، از ابی الحسن امام رضا (علیه السلام) نقل می کند که عن أبی الحسن الرضا (علیه السلام) قال: [قال علیّ بن الحسین وعلیّ بن أبی طالب قبله ومحمّد بن علیّ و جعفر بن محمّد(علیهم السلام):
کَیْفَ لَنا بِالْحَدِیثِ مَعَ هذِهِ الآیةِ «یَمْحُوا الله ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ».
فَأَمّا مَنْ قالَ: بِأَنَّ الله تَعالی لا یَعْلَمُ بِشَیْء إِلّا بَعْدَ کَوْنِهِ فَقَدْ کَفَرَ وَخَرَجَ عَنِ التَّوحِیدِ.
۴۲۱ - وقد روی سعد بن عبد الله عن أبی هاشم الجعفری قال: سأل محمّد بن صالح الأرمنیّ أبامحمّد العسکریّ عن قول الله - عزّوجلّ -: «یَمْحُوا الله ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ».
فَقالَ أَبُو مُحَمَّدٍ: وَ هَلْ یَمْحُو إِلّا ما کانَ وَ یُثْبِتْ إِلّا ما لَمْ یَکُنْ، فَقُلْتُ فی نَفْسِی هذا خِلافُ ما
حضرت فرمودند: علی بن الحسین، امام زین العابدین و پیش از ایشان امیرالمؤمنین و امام باقر و امام صادق (علیهم السلام) می فرمودند: با توجّه به آیه مبارکه «خداوند هر چیزی را بخواهد محو می کند و آنچه را که بخواهد ثابت نگه می دارد و ام الکتاب در نزد اوست» (۲۴۵) چگونه می توانیم از آینده خبر دهیم.
و امّا کسی که می گوید: خداوند فقط بعد از وجود اشیا به آن ها علم دارد نه قبل از وجودشان، این شخص کافر شده و از توحید خارج است.
۱۲ / ۴۲۱ - محمدبن صالح ارمنی در مورد آیه شریفه «خداوند هر چیزی را بخواهد محو می کند و آنچه را که بخواهد ثابت نگه می دارد و ام الکتاب در نزد اوست» (۲۴۶) از وجود مبارک حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) سؤال کرد. امام (علیه السلام) فرمودند: آیا غیر از این است که آنچه را که بوده محو فرموده و آنچه را که نبوده اثبات می کند؟ محمّد بن صالح ارمنی می گوید: با خودم گفتم این که امام فرمودند، با آنچه که هشام بن حکم یَقُولُ هِشامُ بْنُ الحِکَم: إنّه لا یَعْلَمُ الشّیء حَتّی یَکُونُ؟ فَنَظَرَ إِلَیَّ أَبُومُحَمَّدٍ (علیه السلام) فَقالَ: تَعالَی الْجَبّارُ الْعالِمُ بِالأَشْیاءِ قَبْلَ کَوْنِها. والحدیث مختصر.
۴۲۲ - الفضل بن شاذان، عن محمّد بن علیّ، عن سعدان بن مسلم، عن أبی بصیر قال: قلت له: أ لهذا الأمر أمد نریح أبداننا وننتهی إلیه؟
قالَ: بَلی وَلکِنَّکُمْ أَذَعْتُمْ فَزادَ الله فِیهِ.
والوجه فی هذه الأخبار ما قدّمنا ذکره من تغیّر المصلحة فیه واقتضائها تأخیر الأمر إلی وقت آخر علی ما بیّناه دون ظهور الأمر له تعالی، فأنّا لا نقول به ولا نجوّزه، تعالی الله عن ذلک علوّاً کبیراً.
می گوید که خداوند به اشیا آگاهی ندارد، مگر زمانی که به وجود آمده باشد، مخالف است. ابو محمّد امام حسن عسکری (علیه السلام) متوجّه من شده و فرمودند: خداوندِ بلند مرتبه جبار، پیش از پیدایش اشیا به آن ها آگاه است. البته حدیث مختصر و کوتاه شده است.
۱۳ / ۴۲۲ - ابی بصیر می گوید که به حضرت [امام صادق یا امام باقر (علیهما السلام)] عرض کردم: آیا برای این امر [یعنی ظهور و قیام حضرت] وقت معینی هست که با دانستن آن جان های مان راحت شده و به آن دل خوش باشیم؟ حضرت فرمودند: بله، وقتی معیّن دارد، امّا شما آن را افشا کردید و خداوند مدتش را اضافه فرمود.(۲۴۷)
توضیح و توجیه این اخبار:
وجه این اخبار همان است که قبلاً بیان کردیم و آن عبارت است از این که مصلحت در آن امر تغییر کرده، و تا زمان دیگر موجب تأخیر شده است، ولی معنای آن این نیست که امر و مصلحت آن اکنون برای خداوند آشکار شده، ما این حرف را نمی زنیم و آن را صحیح نمی دانیم چه این که ذات اقدس الهی از این توصیفات، بالاتر و بزرگ تر است.(۲۴۸)
فإن قیل: هذا یؤدّی إلی أن لا نثق بشیء من أخبار الله تعالی.
قلنا: الأخبار علی ضربین:
ضرب لا یجوز فیه التغیّر فی مخبراته، فإنّا نقطع علیها لعلمنا بأنّه لا یجوز أن یتغیّر المخبر فی نفسه، کالأخبار عن صفات الله تعالی وعن الکائنات فیما مضی وکالأخبار بأنّه یثیب المؤمنین.
والضرب الآخر هو ما یجوز تغیّره فی نفسه لتغیّر المصلحة عند تغیّر شروطه، فأنّا نجوّز جمیع ذلک، کالأخبار عن الحوادث فی المستقبل إلّا أن یرد الخبر علی وجه یعلم أنّ مخبره لا یتغیّر، فحینئذ نقطع بکونه ولأجل ذلک قرن الحتم بکثیر من المخبرات، فأعلمنا أنّه ممّا لا یتغیّر أصلاً، فعند ذلک نقطع به.
اشکال:
این اعتقاد شما منجر می شود به این که ما به اخبار خداوند متعال اعتماد نکنیم.
پاسخ:
اخبار دو دسته هستند:
دسته اول اخباری هستند که هیچ گونه تغییری نمی کنند؛ چرا که ما بر عدم تغییر آن ها اعتقاد و یقین داریم، و می دانیم که تغییر این اخبار فی نفسه ممکن نیست، مثل خبرهایی که از صفات خداوند و کائنات واتفاقات گذشته داده شده است و همچنین اخباری که می گویند، خداوند به مؤمنین در قبال عملشان ثواب می دهد.
دسته دوم اخباری است که فی نفسه تغییر در مورد آن ها ممکن است، به دلیل این که با تغییر شرایط آن ها، مصلحت آن ها هم فی نفسه تغییر می کند و ما این تغییر را ممکن می دانیم؛ مثل اخباری که از حوادث آینده آمده است؛ مگر خبری که ما بدانیم مورد و موضوع آن تغییر نمی کند، پس در این حالت به وقوع آن خبر یقین داریم و به همین جهت بسیاری از موارد که خبر از آن ها داده اند قرین حتمیت شده اند، بنابراین ما می فهمیم که این اخبار از مواردی است که به هیچ وجه تغییر نمی کند، و دراین موقع قطع و یقین به آن پیدا می کنیم.
(ذکر طرف من العلامات الکائنة قبل خروجه (علیه السلام)):
۴۲۳ - أخبرنی الحسین بن عبید الله، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفری، عن أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان النیشابوریّ، عن إسماعیل بن الصباح قال: سمعت شیخاً یذکره عن سیف بن عمیرة قال: کنت عند أبی جعفر المنصور فسمعته یقول ابتداء من نفسه:
یا سیف بن عمیرة! لا بدّ من مناد ینادی باسم رجل من ولد أبی طالب من السّماء.
فقلت: یرویه أحد من النّاس؟
قال: والّذی نفسی بیده فسمع أذنی منه یقول: لا بدّ من مناد ینادی باسم رجل من السّماء.
قلت: یا أمیر المؤمنین إنّ هذا الحدیث ما سمعت بمثله قطّ.

فصل دوم: اثبات ولادت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام)

فأمّا الکلام فی ولادة صاحب الزّمان وصحّتها فأشیاء اعتباریّة وأشیاء إخباریّة فأمّا الاعتباریّة فهو أنّه إذا ثبت إمامته بما دلّلنا علیه من الأقسام، وإفساد کلّ قسم منها إلّا القول بإمامته ثبت إمامته وعلمنا بذلک صحّة ولادته إن لم یرد فیه خبر أصلاً.
وأیضاً ما دلّلنا علیه من أنّ الأئمّة اثنا عشر یدلّ علی صحّة ولادته، لأنّ العدد لا یکون إلّا لموجود.
وما دلّلنا علی أنّ صاحب الأمر لا بدّ له من غیبتین یؤکّد ذلک، لأنّ کلّ ذلک مبنی علی صحّة ولادته.
اثبات ولادت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام):
در باب ولادت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) و صحّت آن، در دو بخش بحث می کنیم: بخشی اعتباری [یا عقلی] است و بخشی اخباری [یا نقلی] است.
امّا بخش عقلی و اعتباری، عبارت است از این که وقتی از میان انواع و اقسام اقوال، امامت آن حضرت به واسطه ادله ای که اقامه کردیم ثابت شد و تمام اقوال به جز اعتقاد به امامت ایشان باطل شد، به همین جهت حتی اگر خبری هم در این باره وارد نشده باشد صحّت ولادت حضرت را خواهیم دانست.
همچنین استدلال، مبنی بر این که امامان دوازده نفر هستند نیز بر صحّت ولادت حضرت دلالت می کنند، به دلیل این که عدد فقط بر موجود صدق می کند.
و همچنین روایاتی که می گویند صاحب الزمان (علیه السلام) دو غیبت دارد، تأیید و تاکیدی بر صحّت ولادت امام است، چرا که همه این ها فرع مبنی بر صحّت ولادت حضرت است.
وأمّا تصحیح ولادته من جهة الأخبار فسنذکر فی هذا الکتاب طرفاً ممّا روی فیه جملة وتفصیلاً، ونذکر بعد ذلک جملة من أخبار من شاهده ورآه لأنّ استیفاء ما روی فی هذا المعنی یطول به الکتاب.
۱۹۵ - أخبرنا جماعة، عن أبی محمّد هارون بن موسی التلعکبری، عن أحمد بن علیّ الرازی قال: حدّثنی محمّد بن علیّ، عن حنظلة بن زکریّا، عن الثقة قال: حدّثنی عبد الله بن العباس العلویّ - وما رأیت أصدق لهجة منه وکان خالفنا فی أشیاء کثیرة - قال: حدّثنی أبوالفضل الحسین بن الحسن العلوی، قال: دخلت علی أبی محمّد (علیه السلام) بسرّ من رأی فهنّأته بسیّدنا صاحب الزّمان (علیه السلام) لمّا ولد.
۱۹۶ - محمّد بن یعقوب الکلینی، عن محمّد بن جعفر الأسدی قال: حدّثنی أحمد بن إبراهیم قال: دخلت علی حکیمة بنت محمّد بن علیّ الرضا (علیه السلام) سنة اثنتین وستین ومائتین فکلّمتها من وراء حجاب وسألتها عن دینها فسمّت لی من تأتّم بهم، قالت: فلان ابن الحسن فسمّته.
و امّا برای اثبات ولادت حضرت (علیه السلام) از طریق اخبار و روایات، به زودی و در همین کتاب قسمتی از آن ها که به طور اجمال و یا تفصیل نقل شده را ذکر می کنیم. پس از آن بخشی از اخبار کسانی که حضرت را دیده و شاهد او بوده اند، ذکر می کنیم! به این دلیل فقط بخشی را ذکر می کنیم که کتاب با ذکر همه آن ها طولانی نشود.
۱ / ۱۹۵ - حنظلة بن زکریا از شخص مورد اعتماد نقل کرده: عبد الله بن عباس علوی - که از او راستگوتر و صادق تر ندیده ام در حالی که در بسیاری از مسائل با ما مخالفت کرده - از حسین بن حسن علوی روایت کرده که او گفته: در سرّ من رأی به خدمت امام حسن عسکری (علیه السلام) رسیدم و ولادت مولایمان صاحب الزمان را به ایشان تبریک گفتم.
۲ / ۱۹۶ - احمد بن ابراهیم گفته که در سال ۲۶۲ ه.ق به خدمت حکیمه دختر امام جواد و خواهر امام هادی (علیهما السلام) رسیدم و از پشت پرده با ایشان صحبت کردم. از دین او سؤال کردم، ایشان هم کسانی را که به امامتشان معتقد بود برای من نام بردند و [در آخر]گفت: فلانی پسر حسن است [حجة بن الحسن (علیهما السلام)].
فقلت لها: جعلنی الله فداک معاینة أو خبراً؟ فقالت: خبراً عن أبی محمّد (علیه السلام) کتب به إلی أمّه، قلت لها: فأین الولد؟ قالت: مستور، فقلت: إلی من تفزع الشیعة؟ قالت: إلی الجدّة أمّ أبی محمّد (علیه السلام) فقلت: (أقتدی) بمن وصیّته إلی امرأة.
فقالت: إقتد بالحسین بن علیّ (علیه السلام) أوصی إلی أخته زینب بنت علیّ (علیه السلام) فی الظاهر وکان ما یخرج من علیّ بن الحسین (علیه السلام) من علم ینسب إلی زینب ستراً علی علیّ بن الحسین (علیه السلام).
ثم قالت: إنّکم قوم أصحاب أخبار أ ما رویتم أنّ التاسع من ولد الحسین (علیه السلام) یقسم میراثه وهو فی الحیاة؟
به ایشان عرض کردم: جانم به فدای شما! آیا شما او را دیده اید یا از او خبری دارید؟
گفت: خبرش از ابی محمّد است [او خبر داده] که به مادرش[در خصوص تولد حضرت حجّت] نامه نوشت و من به مادر حسن (علیه السلام) گفتم: بچه کجاست؟ او به من گفت: مخفی است و از جایگاهش کسی خبر ندارد.
راوی می گوید از حکیمه خاتون پرسیدم: پس شیعه به چه کسی رو بیاورد و حاجت و نیازش را بگوید؟
گفت: جده ایشان و مادر امام حسن عسکری (علیه السلام).
پرسیدم: امام حسن عسکری (علیه السلام) در این که به زن وصیت کرده [و امور را به دست یک زن سپرده] به چه کسی اقتدا کرده است؟
گفت: ایشان به حسین بن علی (علیهما السلام) اقتدا کرده است که در ظاهر به خواهرش زینب (علیها السلام) وصیت کرد، و هرچه که از علوم زین العابدین (علیه السلام) بروز می کرد، به خاطر مخفی نگه داشتن امر امامت امام سجاد (علیه السلام) به زینب (علیها السلام) نسبت داده می شد. بعد گفت: شما که اهل اخبار و روایات هستید آیا به شما روایت نشده است که میراث نهمین [امام] از اولاد حسین (علیه السلام) در حال حیاتش تقسیم می شود؟
وروی هذا الخبر التلعکبری، عن الحسن بن محمّد النهاوندی، عن الحسن بن جعفر بن مسلم الحنفی، عن أبی حامد المراغی قال: سألت حکیمة بنت محمّد أخت أبی الحسن العسکری، وذکر مثله.
۱۹۷ - وقد تقدّمت الروایة من قول أبی محمّد (علیه السلام) حین ولد له:
وَزَعَمَتِ الظّلمَةُ أَنَّهُم یَقْتُلُونَنِی لِیَقْطَعُوا هذَا النَّسْلَ فَکَیْفَ رَأَوْا قُدْرَةَ الله وَسَمّاهُ الْمُؤَمَّلَ.
۱۹۸ - وروی محمّد بن یعقوب، عن الحسین بن محمّد الأشعری، عن المعلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد قال: خرج، عن أبی محمّد (علیه السلام) حین قتل الزبیری:
هذا جَزاءُ مَنِ افْتَری عَلَی الله وَعَلی أَوْلِیائِهِ زَعَمَ أَنَّهُ یَقْتُلُنِی وَلَیْسَ لِی عَقَبٌ فَکَیْفَ رَأی قُدْرَةَ الله؟
وَوُلِدَ لَهُ وَلَدٌ سَمّاهُ مُحَمَّداً سَنَةَ سِتّ وَخَمْسِینَ وَمِائَتَیْنِ.
این خبر را تلعکبری، از حسن بن محمّد نهاوندی، از حسن بن جعفر بن مسلم حنفی، از ابی حامد مراغی نقل کرده که گفته: از حکیمه دختر امام جواد و خواهر امام حسن عسکری (علیه السلام) پرسیدم. که مثل همان جملات را ذکر کرده است.
۳ / ۱۹۷ - قبلاً از قول امام ابی محمّد عسکری (علیه السلام) روایت شده که ایشان وقت تولد صاحب الزمان (علیه السلام) فرمودند: ستمگران برای قطع کردن این نسل مبارک خیال کردند که مرا به قتل می رسانند، پس قدرت خداوند را چگونه دیدند؟ و بعد نام فرزند را مؤمّل، یعنی آرزو شده گذاردند.
۴ / ۱۹۸ - احمد بن محمّد گفته است: زمانی که زبیری کشته شد، امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند: این کیفر کسی است که به خدا و اولیای الهی افترا بزند، او خیال کرده بود که مرا می کشد و دیگر برای من خلفی نخواهد ماند! پس قدرت خدا را چگونه دید؟
و برای امام حسن (علیه السلام) در سال ۲۵۶ ه.ق فرزندی به دنیا آمد و حضرت نام او را محمّد گذاشتند.
۱۹۹ - أبوهاشم الجعفری قال: قلت لأبی محمّد (علیه السلام):
جَلالَتُکَ تَمْنَعُنِی عَنْ مَسْأَلَتِکَ فَتَأْذَنُ لِی فِی أَنْ أَسْأَلَکَ؟
قالَ: سَلْ.
قُلْتُ: یا سَیِّدِی! هَلْ لَکَ وَلَدٌ؟ قالَ: نَعَمْ.
قُلْتُ: فَإِنْ حَدَثَ حَدَثٌ فَأَیْنَ أَسْأَلُ عَنْهُ؟
فَقالَ: بِالْمَدِینَةِ.
۲۰۰ - وروی محمّد بن یعقوب رفعه عن نسیم الخادم، وخادم أبی محمّد (علیه السلام) قال: دخلت علی صاحب الزّمان (علیه السلام) بعد مولده بعشر لیال فعطست عنده فقال:
یَرْحَمُکَ الله.
فَفَرَحْتُ بِذلِکَ، فَقالَ: أَ لا أُبَشِّرُکَ فِی الْعِطاسِ؟ هُوَ أَمانٌ مِنَ الْمَوْتِ ثَلاثَ أَیّامٍ.
۵ / ۱۹۹ - ابو هاشم جعفری گفته: به محضر مبارک ابی محمّد امام حسن عسکری (علیه السلام) عرض کردم: جلالت قدر و بزرگی شما مانع می شود که از شما مسأله ای را بپرسم، آیا اجازه می فرمایید تا از شما سؤالی بپرسم؟ حضرت فرمودند: سؤال کن. عرض کردم: آیا شما فرزندی دارید؟ فرمود: آری.
عرض کردم: اگر حادثه ای روی دهد [یعنی شما از دنیا بروید] فرزند تان را در کجا جست و جو کنیم و در کجا از ایشان سؤال کنیم؟ حضرت فرمودند: در مدینه.
۶ / ۲۰۰ - نسیم خادم ابی محمّد امام حسن عسکری (علیه السلام) گفته که ده شب پس از تولد مبارک حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) به خدمت ایشان رفتم، و [در همین حال] عطسه کردم. ایشان فرمودند: یرحمک الله [رحمت خدا بر تو باد]. از این کلام بسیار خوشحال شدم. حضرت فرمودند: در مورد عطسه بشارتی به تو بدهم؟ و آن این است که عطسه تا سه روز امان از مرگ است.
۲۰۱ - وروی محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری، عن أبیه، عن أحمد بن هلال، عن أمیّة بن علیّ القیسی، عن سالم بن أبی حیّة، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
إِذَا اجْتَمَعَ ثَلاثُ أَسْماء مُحَمَّدٌ وَعَلِیٌّ وَالْحَسَنُ فَالرّابِعُ الْقائِمُ (علیه السلام).
۲۰۲ - وروی محمّد بن یعقوب بإسناده، عن ضوء بن علیّ العجلی، عن رجل من أهل فارس - سمّاه - قال: أتیت سرّ من رأی ولزمت باب أبی محمّد (علیه السلام)، فدعانی من غیر أن استأذنت فلمّا دخلت فسلّمت، قال لی:
یا فلانُ کَیْفَ حالُکَ؟ ثُمَّ قالَ: اُقْعُدْ یا فلانُ، ثُمَّ سَأَلَنِی عَنْ جَماعَةٍ مِنْ رِجالٍ وَنِساءٍ مِنْ أَهْلِی.
ثُمَّ قالَ لی: مَا الَّذِی أُقَدِّمُکَ؟ قُلْتُ: رَغْبَةً فِی خِدْمَتِکَ قالَ: فَالْزِمِ الدّارَ،
قال: فکنت فی الدار مع الخدم، ثمّ صرت أشتری لهم الحوائج من السوق، وکنت أدخل علیه بغیر إذن إذا کان فی دار الرجال.
۷ / ۲۰۱ - سالم بن ابی حیّه از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که حضرت فرمودند: وقتی که نام محمّد و علی و حسن پشت سرهم آمدند، چهارمین ایشان قائم است.
۸ / ۲۰۲ - ضوء بن علی عجلی از مردی از اهل فارس که نام او را هم برده نقل کرده که او گفت: به سرّ من رأی رفته و ملازم درب خانه ابی محمّد شدم [یعنی درب منزلشان ایستادم] تا این که حضرت بدون این که من اجازه ورود بگیرم مرا دعوت کردند، وقتی وارد شدم و سلام کردم، حضرت فرمودند: فلانی! حالت چطور است؟ بعد فرمودند: فلانی بنشین. آن گاه از احوال تعدادی از مردان و زنان اهل و قبیله ام پرسید. سپس فرمودند: چه چیزی شما را به اینجا آورده؟ عرض کردم: شور و شوقی که در خدمت گزاری شما دارم. حضرت فرمودند: پس ملازم خانه باش و همین جا بمان. همراه خدمت کاران در منزل بودم و حوایج ایشان را از بازار تهیه می کردم، و زمانی که حضرت در خانه مردان [یعنی همان بیرونی] بودند من بدون اجازه گرفتن وارد می شدم.
فدخلت علیه یوماً وهو فی دار الرجال، فسمعت حرکة فی البیت ونادانی: مَکانَکَ لا تَبْرَحْ! فلم أجسر أخرج ولا أدخل فخرجت علیّ جاریة معها شیء مغطّی، ثمّ نادانی: ادخل فدخلت، ثمّ نادی الجاریة فرجعت، فقال لها: اِکْشِفِیِ عَمّا مَعَکِ، فکشفت عن غلام أبیض حسن الوجه فکشف عن بطنه، فإذا شعر نابت من لبّته إلی سرّته أخضر لیس بأسود،
فَقالَ: هذا صاحِبُکُمْ.
ثمّ أمرها فحملته فما رأیته بعد ذلک حتّی مضی أبومحمّد (علیه السلام).
فقال ضوء بن علیّ: قلت للفارسی: کم کنت تقدّر له من السنین؟ قال: سنتین.
قال العبدیّ: فقلت لضوء: کم تقدّر أنت؟ فقال: أربع عشرة سنة.
یک روز که ایشان در بیرونی بودند به محضرشان شرفیاب شدم، صدای حرکت کردن در خانه را شنیدم و حضرت هم به من فرمودند: سر جای خودت بایست و حرکت نکن! من هم نه جرأت خروج از خانه را داشتم و نه داخل شدن، در همین حین کنیزی بیرون آمد و چیزی با او بود که پوشیده شده بود. بعد حضرت به من فرمودند: داخل شو و من وارد شدم، سپس حضرت کنیز را صدا زدند و کنیز هم برگشت، حضرت به کنیز فرمودند: پرده را از چیزی که با توست بردار، کنیز پرده را از چهره پسری برداشت که سفید و بسیار زیبا بود، بعد از شکمش پرده را برداشت، [دیدم که] یک خط موی سبز رنگ از ناف او روئیده بود. بعد حضرت فرمودند: ایشان صاحب شما است.
سپس حضرت به کنیز امر فرمودند که او را ببرد و من دیگر او را ندیدم تا وقتی که ابو محمّد (علیه السلام) از دنیا رفت.
ضوء بن علی می گوید به مرد فارس گفتم: تو سن او را چند سال تخمین می زنی؟ گفت: دو سال.
عبدی می گوید که به ضوء گفتم: الآن چقدر سن او را تخمین می زنی؟ گفت: چهارده سال.
قال أبوعلیّ وأبو عبد الله: ونحن نقدّر إحدی وعشرین سنة.
۲۰۳ - وبهذا الإسناد، عن عمرو الأهوازی قال: أرانی أبومحمّد (علیه السلام) ابنه وقال:
هذا صاحِبُکُمْ مِنْ بَعْدِی.
۲۰۴ - وأخبرنی ابن أبی جیّد، عن محمّد بن الحسن بن الولید، عن الصفار، محمّد بن الحسن القمی، عن أبی عبد الله المطهّری، عن حکیمة بنت محمّد بن علیّ الرضا قالت: بعث إلیّ أبومحمّد (علیه السلام) سنة خمس وخمسین ومائتین فی النصف من شعبان وقال:
یا عَمَّةَ اجْعَلِی اللَّیْلَةَ إِفْطارَکَ عِنْدِی فَإِنَّ الله - عزّوجلّ - سَیُسِرُّکِ بِوَلِیِّهِ وَحُجَّتِهِ عَلی خَلْقِهِ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی.
قالت حکیمة: فتداخلنی لذلک سرور شدید وأخذت ثیابی علیّ وخرجت من ساعتی حتی انتهیت إلی أبی محمّد (علیه السلام)، وهو جالس فی صحن داره، وجواریه حوله فقلت: جعلت
ابو علی و ابو عبد الله گفته اند: ما تصور می کنیم که حالا بیست و یک ساله باشد.
۹ / ۲۰۳ - عمرو اهوازی گفته که ابو محمّد (علیه السلام) فرزندش را به من نشان داده و فرمودند: پس از من این پسر صاحب شما است.
۱۰ / ۲۰۴ - ابو عبد الله مطهری از حکیمه نقل کرده که گفت: در شب نیمه شعبان سال ۲۵۵ ه.ق امام ابو محمّد عسکری به سراغ من فرستاد، و فرمود: عمه جان! افطار امشب را با ما باش که خداوند به زودی به وسیله ولی و حجتش بر خلق و جانشین من، تو را خوشحال و مسرور می فرماید.
حکیمه گفته: به خاطر این مژده خیلی خوشحال شدم، لباس هایم را پوشیده و فوراً از منزل خارج شدم و به محضر ابی محمّد (علیه السلام) رسیدم. دیدم امام در صحن خانه نشسته و کنیزان ایشان در اطرافشان ایستاده بودند، گفتم: جانم به فدای شما، جانشین شما از فداک یا سیدی! الخلف ممّن هو؟ قال: من سوسن. فأدرت طرفی فیهنّ فلم أر جاریة علیها أثر غیر سوسن.
قالت حکیمة: فلمّا أن صلّیت المغرب والعشاء الآخرة أتیت بالمائدة، فأفطرت أنا وسوسن وبایّتها فی بیت واحد، فغفوت غفوة، ثمّ استیقظت فلم أزل مفکّرة فیما وعدنی أبومحمّد (علیه السلام) من أمر ولیّ الله (علیه السلام) فقمت قبل الوقت الّذی کنت أقوم فی کلّ لیلة للصلاة، فصلّیت صلاة الّلیل حتّی بلغت إلی الوتر، فوثبت سوسن فزعة وخرجت (فزعة) [وخرجت]وأسبغت الوضوء ثُمّ عادت فصلّت صلاة اللّیل وبلغت إلی الوتر، فوقع فی قلبی أنّ الفجر (قد) قرب، فقمت لأنظر فإذا بالفجر الأوّل قد طلع، فتداخل قلبی الشکّ من وعد أبی محمّد (علیه السلام)، فنادانی من حجرته:
لا تُشَکِّی وَکَأَنَّکَ بِالأَمْرِ السّاعَةَ قَدْ رَأَیْتِهِ إِنْ شآءَ الله تَعالی
کدام زن متولد می شود؟ فرمودند: از سوسن.
با دقت به کنیزان نگاه کردم، در هیچ کدام اثر حمل را ندیدم به جز سوسن.
وقتی که نماز مغرب و عشاء را ادا کردم، غذا آورده، من و سوسن افطار کردیم، و شب هم در یک اتاق بودیم، مقدار کمی خوابیدم، امّا بعد بیدار شدم و در مورد مسأله ولی خدا و وعده ای که امام به من داده فکر می کردم، بنابراین زودتر از سایر شب ها برخاسته و شروع به نماز شب کردم. به نماز وتر رسیدم، ناگهان سوسن با اضطراب و نگرانی بیدار شد، وضو گرفته و مشغول به اقامه نماز شب شد، او هم به نماز وتر رسید، در قلبم این گذشت که وقت فجر شده است، بلند شدم و دیدم فجر اوّل طلوع کرده، یک لحظه در دلم در مورد وعده ای که امام حسن عسکری (علیه السلام) داده بودند شکّ کردم. حضرت در حجره خودشان مرا صدا زدند و فرمودند: شک نکن، گویا امر [تولد] نزدیک است و اگر خدا بخواهد او را می بینی.
قالت حکیمة: فاستحییت من أبی محمّد (علیه السلام) وممّا وقع فی قلبی، ورجعت إلی البیت وأنا خجلة فإذا هی قد قطعت الصلاة وخرجت فزعة فلقیتها علی باب البیت فقلت: بأبی أنت (وأمّی) هل تحسّین شیئاً؟ قالت: نعم یا عمّة! إنّی لأجد أمراً شدیداً.
قلت: لا خوف علیک إن شآء الله تعالی وأخذت وسادة فألقیتها فی وسط البیت، وأجلستها علیها وجلست منها حیث تقعد المرأة من المرأة للولادة، فقبضت علی کفّی وغمزت غمزة شدیدة، ثمّ أنت أنّة وتشهّدت ونظرت تحتها، فإذا أنا بولیّ الله (علیه السلام) متلقّیاً الأرض بمساجده. فأخذت بکتفیه فأجلسته فی حجری فإذا هو نظیف مفروغ منه،
فنادانی أبومحمّد (علیه السلام): یا عمّة هلمّی فأتینی بابنی فأتیته به، فتناوله وأخرج لسانه فمسحه علی عینیه ففتحها، ثمّ أدخله فی فیه فحنّکه
حکیمه گوید: من نسبت به شکی که در دلم واقع شده بود از امام ابی محمّد (علیه السلام) حیا کردم، به خانه و اطاقی که بودیم برگشتم و از فکرم خجالت می کشیدم، یکدفعه دیدم سوسن نمازش را قطع کرده و با اضطراب بیرون آمد، جلوی درِ اتاق به او رسیدم. گفتم: پدر و مادرم به فدای تو، چیزی [دردی] احساس می کنی؟ گفت: بله، در درونم درد شدیدی احساس می کنم. گفتم: خطری تو را تهدید نمی کند، بالین و رختخوابی را در میان خانه برایش گذاشتم و او را روی آن نشاندم و خودم هم در جایی که قابله ها وقت ولادت می نشینند، نشستم. [سوسن از شدت درد و فشار] دستم را گرفت و ناله ای زدو شهادتین گفت، در همان حال در بستر، ولی خدا را دیدم که به سجده افتاده بود، شانه هایش را گرفتم و کنار خودم آوردم، دیدم کاملاً پاک و پاکیزه است.
امام حسن عسکری (علیه السلام) به من فرمودند: عمه جان! پسرم را برایم بیاور، او را به محضر حضرت بردم، امام او را از من گرفت و زبان خود را بیرون آورده و به چشم های ثمّ [أدخله فی أذنیه وأجلسه فی راحته الیسری، فاستوی ولیّ الله جالساً، فمسح یده علی رأسه وقال له:
یا بُنَیَّ اَنْطِقْ بِقُدْرَةِ الله، فَاسْتَعاذَ وَلِیُ الله (علیه السلام) مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ وَاسْتَفْتَحَ:
«بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ» و صلّی علی رسول الله (صلی الله علیه و آله) وعلی أمیر المؤمنین والأئمة(علیهم السلام) واحداً واحداً حتی انتهی إلی أبیه، فناولنیه أبومحمّد (علیه السلام) وقال:
یا عَمَّةَ رَدِّیهِ إِلی أُمِّهِ؛ حَتّی تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ الله حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ.
او مالید، چشمانش را باز کرد، بعد حضرت زبانش را به دهان و بعد به گوشش گذاشت، بعد در کف دست چپ خودش نشاند، و ولی خدا در دست آن حضرت نشست، حضرت دست مبارکش را به سر او کشیده و فرمودند: پسرم! با قدرت خداوندی، سخن بگو. در همین وقت ولی خدا (علیه السلام) از شیطان رجیم به خداوند پناه برد و [گفت: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم]و این گونه آغاز کرد:
به نام خداوند بخشنده مهربان
«اراده ما بر این قرار گرفته است که به مستضعفین منّت بخشیده و آن ها را پیشوایان و وارثین روی زمین قرار دهیم. حکومتشان را پا برجا سازیم و به فرعون و هامان و لشکریان آن ها آنچه را بیم داشتند از این گروه نشان دهیم.» (۱۴۲)
آن گاه بر پیامبر و امیرالمؤمنین و سایر ائمّه تا پدر بزرگوارش یکی پس از دیگری صلوات فرستاد. بعد طفل را به من داده و فرمودند: عمه جان! او را به مادرش برسان «تا این که محزون و ناراحت نشود و بداند که وعده خداوند متعال حقّ است، لکن اکثر مردم نمی دانند».(۱۴۳) فرددته إلی أمّه و قد انفجر الفجر الثانی، فصلّیت الفریضة و عقبت إلی أن طلعت الشمس، ثمّ ودعت أبا محمّد (علیه السلام) وانصرفت إلی منزلی.
فلمّا کان بعد ثلاث اشتقت إلی ولی الله، فصرت إلیهم فبدأت بالحجرة الّتی کانت سوسن فیها، فلم أر أثراً ولا سمعت ذکراً فکرهت أن أسأل، فدخلت علی أبی محمّد (علیه السلام) فاستحییت أن أبدأه بالسؤال، فبدأنی فقال:
(هُوَ) یا عَمَّةُ فِی کَنَفِ الله وَحِرْزِهِ وَسِتْرِهِ وَغَیْبِهِ حَتّی یَأْذَنَ الله لَهُ، فَإِذا غَیَّبَ الله شَخْصِی وَتَوَفّانِی وَرَأَیْتِ شِیعَتِی قَدِ اخْتَلَفُوا فَأَخْبِرِی الثِّقاتِ مِنْهُمْ، وَلیکِنْ عِنْدَکَ وَعِنْدَهُمْ مَکْتُوماً، فَإِنَّ وَلِیَّ الله یَغِیبُهُ الله عَنْ خَلْقِهِ وَیَحْجُبُهُ عَنْ عِبادِهِ فَلا یَراهُ أَحَدٌ حَتّی یُقدِّمُ لَهُ جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) فَرَسَهُ «لِیَقْضِیَ الله أَمْراً کانَ مَفْعُولاً»
بچه را در حالی که فجر ثانی طلوع کرده بود [و وقت ادای نماز صبح بود] به مادرش سپردم. فریضه صبح را ادا کرده، تا طلوع آفتاب مشغول تعقیبات شدم، پس از آن با حضرت خداحافظی کرده و به منزل خودم رفتم.
بعد از سه روز شوق زیارت ولی خدا را داشتم، پس به طرف آن ها و به سراغ حجره ای که سوسن در آن بود رفتم، نه اثری دیدم و نه صدایی شنیدم [اثری از طفل نبود] با این حال سختم بود سؤالی بپرسم، بعد به محضر ابی محمد (علیه السلام) رسیدم، حیا کردم که ابتدا به سؤال کنم. خود حضرت شروع به صحبت کرده و فرمودند: عمه جان! او در کنف و حفظ و امان خداوند تبارک و تعالی است و در غیب خدا است تا زمانی که برای [ظهور] او اجازه داده شود، [عمه جان] زمانی که من از دنیا بروم و خداوند جسمم را غایب کند، و دیدی که شیعیان من اختلاف می کنند، آن وقت به افراد مورد اعتماد آن ها خبر [ولی خدا] را برسان، ولی نزد خودت و آن ها مخفی نمایید، تحقیقاً خداوند ولی اش را از دیده ها پنهان کرده و غایب خواهد نمود، تا زمانی که جبرئیل (علیه السلام) اسب او را پیش او بکشد، «برای آن است که خداوند کاری را که می بایست انجام شود تحقق بخشد».(۱۴۴)
۲۰۵ - وبهذا الإسناد، عن محمّد بن الحسن بن الولید، عن محمّد بن یحیی العطار، عن محمّد بن حمویه الرازی، عن الحسین بن رزق الله، عن موسی بن محمّد بن جعفر قال: حدّثتنی حکیمة بنت محمّد (علیه السلام) بمثل معنی الحدیث الأوّل إلّا أنّها قالت: فقال لی أبومحمّد (علیه السلام): یا عمّة إذا کان الیوم السابع فأتینا.
فلمّا أصبحت جئت لأسلم علی أبی محمّد (علیه السلام) وکشفت عنه الستر لأتفقّد سیّدی فلم أره، فقلت له: جعلت فداک ما فعل سیّدی؟ فقال:
یا عَمَّةُ اسْتَوْدَعْناهُ الَّذِی اسْتَوْدَعَتْ أُمِ مُوسی
فلمّا کان الیوم السابع جئت فسلّمت وجلست فقال:
هَلُمُّوا ابْنِی، فَجِیء بِسَیِّدِی وَهُوَ فِی خَرقِ صَفَرٍ فَفَعَلَ بِهِ کَفِعْلِهِ الأَوَّل، ثُمَّ أَدْلی لِسانَهُ فِی فَیْهِ کَأَنَّما یَغْذِیهِ لَبَناً وَعَسَلاً، ثُمَّ قالَ: تَکَلَّمْ یا بُنَیَّ.
۱۱ / ۲۰۵ - موسی بن محمّد بن جعفر گفته: حکیمه دختر امام جواد (علیه السلام) نظیر معنای حدیث قبلی را برایم نقل کرد، به جز این که گفت: ابو محمّد (علیه السلام) به من فرمودند: ای عمه! وقتی روز هفتم شد، نزد ما بیا. پس وقتی که صبح کردم آمدم که به ابومحمّد (علیه السلام) سلام کنم، پرده را بالا زدم که سیّد و آقای خودم را ببینم، امّا ایشان را ندیدم. به حضرت عرض کردم: جانم به فدای شما! آقای من چه شده؟ حضرت فرمودند: عمه جان! او را به کسی سپردم که مادر موسی سپرد.
روز هفتم که شد، آمدم و به حضرت سلام کردم و نشستم. حضرت فرمودند: پسرم را بیاورید. پس سیّد و آقایم را در حالی که در پارچه زردی پیچیده شده بود، آوردند. آن گاه حضرت همان کاری را که در روایت قبلی بود انجام داد، بعد زبانش را در دهان او قرار داد و گویا بچه را با شیر و عسل تغذیه می کند. بعد فرمودند: پسرم صحبت کن.
فَقالَ (علیه السلام): أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا الله وَثَنّی بِالصَّلاةِ عَلی مُحَمَّدٍ وَعَلَی الأَئِمَّةِ(علیهم السلام) حَتّی وَقَفَ عَلی أَبِیهِ ثُمَّ قَرَأَ بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ إِلی قوله ما کانُوا یَحْذَرُونَ.
۲۰۶ - أحمد بن علیّ الرازی، عن محمّد بن علیّ، عن علیّ بن سمیع بن بنان، عن محمّد بن علیّ بن أبی الداری، عن أحمد بن محمّد، عن أحمد بن عبد الله، عن أحمد بن روح الأهوازی، عن محمّد بن إبراهیم، عن حکیمة بمثل معنی الحدیث الأوّل إلّا أنّه قال:
قالت: بعث إلیّ أبومحمّد (علیه السلام) لیلة النصف من شهر رمضان سنة خمس وخمسین ومائتین.
قالت: وقلت له: یا ابن رسول الله من أمّه؟ قال: نرجس.
و [حضرت صاحب (علیه السلام)] فرمود: شهادت می دهم که خدایی به جز الله نیست و با صلوات بر محمّد و ائمّه (علیهم السلام) آنان را ثنا گفت [یک یک بر امامان سلام و صلوات فرستاد]. تا رسید به نام پدرش و بعد این آیه قرآن را قرائت کردند:
به نام خداوند بخشنده مهربان
«اراده ما بر این قرار گرفته است که بر مستضعفین منّت بخشیده و آن ها را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم. حکومتشان را پا برجا سازیم و به فرعون و هامان و لشکریان آن ها آنچه را که بیم داشتند از این گروه نشان دهیم.» (۱۴۵)
۱۲ / ۲۰۶ - محمّد بن ابراهیم از حکیمه مثل معنی حدیث اوّل را روایت کرده إلّا این که در این حدیث گفته که حکیمه گفت: در نیمه ماه رمضان سال ۲۵۵ ه.ق امام حسن عسکری (علیه السلام) به سراغ من فرستاد [پس از رفتن] از امام پرسیدم: ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مادر [ولی خدا] کیست؟ حضرت فرمودند: نرجس.
قالت: فلمّا کان فی الیوم الثالث اشتدّ شوقی إلی ولیّ الله، فأتیتهم عائدة فبدأت بالحجرة الّتی فیها الجاریة، فإذا أنا بها جالسة فی مجلس المرأة النفساء وعلیها أثواب صفر، وهی معصّبة الرأس فسلّمت علیها والتفت إلی جانب البیت وإذا بمهد علیه أثواب خضر، فعدلت إلی المهد ورفعت عنه الأثواب فإذا أنا بولیّ الله نائم علی قفاه غیر محزوم ولا مقموط، ففتح عینیه وجعل یضحک ویناجینی بإصبعه، فتناولته وأدنیته إلی فمی لأقبّله، فشممت منه رائحة ما شممت قطّ أطیب منها، ونادانی أبومحمّد (علیه السلام): یا عَمََّتِی! هَلُمِّی فَتایَ إِلَیَّ، فتناوله وقال:
یا بُنَیَّ اَنْطِقْ وذکر الحدیث.
قالت: ثمّ تناولته منه وهو یقول:
یا بُنَیَّ أَسْتَوْدِعُکَ الَّذِی اِسْتَوْدَعَتْهُ أُمُّ مُوسی کُنْ فِی دَعَةِ الله وَسِتْرِهِ وَکَنَفِهِ وَجَوارِهِ.
روز سوم ولادت، شوقم به زیارت ولی خدا (علیه السلام) شدید شد، بنابراین به نزدشان آمده و ابتدائاً به حجره ای که جاریه و کنیز حضرت آنجا بود رفتم و دیدم که او در بستر زایمان نشسته و لباس های زرد هم پوشیده و سرش را هم بسته بود. به او سلام کردم و به طرف دیگر اتاق نگاه کردم، گهواره را دیدم که روی آن پارچه های سبز رنگ بود، به طرف گهواره رفتم، پارچه را برداشتم، ولیّ خدا را دیدم که بر پشت خوابیده و دستان مبارکش از قنداقه بیرون است. چشم هایش را باز کرده و شروع کرد به خندیدن و با اشاره انگشت با من حرف می زدند، تا حضرت را برداشتم که ببوسم متوجّه بوی خوشی از ایشان شدم که تا به حال چنین بویی به مشامم نرسیده بود. در همین حین امام (علیه السلام) مرا صدا زده، فرمودند: پسرم را بیاور. ایشان را گرفته و فرمودند: پسرم! صحبت کن. - که دنباله حدیث مانند حدیث قبلی است.
حکیمه می گوید: سپس من ایشان را از امام گرفتم، در همین حین خطاب به فرزندش فرمودند: پسرم! تو را به کسی سپردم که مادر موسی، موسی را به او سپرد. در امان و حفظ وَقالَ: رَدِّیهِ إِلی أُمِّهِ یا عَمَّة وَاکْتُمِی خَبَرَ هذَا المَوْلُودِ عَلَیْنا وَلا تُخْبِرِی بِهِ أَحَداً حَتّی یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلُهُ.
فأتیت أمّه وودّعتهم وذکر الحدیث إلی آخره.
أحمد بن علیّ الرازی، عن محمّد بن علیّ، عن حنظلة بن زکریّا قال: حدّثنی الثقة، عن محمّد بن علیّ بن بلال، عن حکیمة بمثل ذلک.
۲۰۷ - وفی روایة أخری عن جماعة من الشیوخ أنّ حکیمة حدّثت بهذا الحدیث وذکرت أنّه کان لیلة النصف من شعبان وأنّ أمّه نرجس وساقت الحدیث إلی قولها: فإذا أنا بحسّ سیّدی وبصوت أبی محمّد (علیه السلام) وهو یقول:
یا عَمَّتِی هاتِی ابْنِی إِلَیَّ.
فکشفت عن سیّدی. فإذا هو ساجد متلقّیاً الأرض بمساجده وعلی ذراعه الأیمن مکتوب «جآءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً»
و جوار خدا باش. بعد به من فرمودند: او را به مادرش بده و خبر تولد او را مخفی کن، و تا وقتش نشده، احدی را مطلع نکن. من هم بچه را به مادرش دادم و خداحافظی کردم.
- احمد بن علی رازی، از محمّد بن علی، از حنظلة بن زکریا، او از شخصی مورد اعتماد و او هم از محمّد بن علی بن بلال، از حکیمه مثل این خبر را نقل کرده اند.
۱۳ / ۲۰۷ - در حدیثی دیگر، جماعتی از بزرگان نقل کرده اند که حکیمه گفته است: ولادت حضرت [صاحب الزمان] در نیمه شعبان بوده و مادرش نرجس است. حکیمه حدیث را ذکر کرده تا به اینجا که گفته: من حرکت سیّد و مولای خودم را دیدم و امام حسن هم فرمودند: عمه جان! پسرم را بیاور. من پرده را برداشتم یکدفعه دیدم که مولای من بر روی مواضع سجده خود [دو انگشت شصت پا - دو زانو - دو کف دست و پیشانی] به سجده افتاده و بر مچ دست راستش نوشته شده: «حقّ فرار رسید و باطل مضمحل و نابود شد و [اصولاً] باطل نابود شدنی است».(۱۴۶)
فضممته إلیّ فوجدته مفروغاً منه فلفّفته فی ثوب و حملته إلی أبی محمّد (علیه السلام) وذکروا الحدیث إلی قوله أشهد أن لا إله إلّا الله وأن محمّداً رسول الله وأنّ علیاً أمیر المؤمنین حقاً، ثمّ لم یزل یعد السادة الأوصیاء إلی أن بلغ إلی نفسه ودعا لأولیائه بالفرج علی یدیه، ثمّ أحجم.
وقالت: ثمّ رفع بینی وبین أبی محمّد (علیه السلام) کالحجاب فلم أر سیّدی، فقلت لأبی محمّد: یا سیّدی! أین مولای؟ فقال: أَخَذَهُ مَنْ هُوَ أَحَقُّ مِنْکَ وَمِنّا، ثمّ ذکروا الحدیث بتمامه.
وزادوا فیه: فلمّا کان بعد أربعین یوماً دخلت علی أبی محمّد (علیه السلام) فإذا مولانا الصاحب یمشی فی الدار، فلم أر وجهاً أحسن من وجهه ولا لغة أفصح من لغته.
فقال أبومحمّد (علیه السلام): هذَا المَوْلُودُ الکَرِیمُ عَلَی الله - عزّوجلّ -.
او را به سینه ام چسباندم، دیدم پاک و پاکیزه است. پس از آن، حضرت را در پارچه ای گذاشته و به محضر امام حسن عسکری (علیه السلام) بردم - حدیث را ذکر می کند تا آنجا که حضرت فرمودند: «اشهد ان لا اله الّا الله واشهد انّ محمّداً رسول الله وانّ علیاً امیرالمؤمنین حقاً». سپس تمامی ائمه (علیهم السلام) را یکی پس از دیگری نام برده تا به وجود مبارک خودشان رسیدند و در حقّ محبی نشان دعا فرمودند که با دست مبارک حضرت گشایش برایشان ایجاد شود و بعد سکوت فرمودند. حکیمه می گوید: سپس گویی بین من و امام حسن (علیه السلام) پرده و حجابی افتاد آنچنان که من ایشان را نمی دیدم. پس به ایشان عرض کردم: ای مولای من، سرورم کجاست؟ [چه شده؟] حضرت فرمودند: کسی که از ما و شما نسبت به او سزاوارتر است ولی را گرفت. سپس روایت را به طور کامل بیان کرده اند. و به آن افزوده اند که حکیمه گفت: پس از چهل روز از این ماجرا به محضر امام حسن عسکری رسیدم؛ ناگاه مولایمان حضرت صاحب را دیدم که در خانه راه می رفت. چهره ای به زیبایی چهره ایشان و سخنی فصیح تر از کلام ایشان ندیده ام.
امام حسن (علیه السلام) فرمودند: این نوزاد در پیشگاه خداوندی صاحب احترام خاص است.
فقلت: سیّدی أری من أمره ما أری وله أربعون یوماً. فتبسّم وقال:
یا عَمَّتِی أَما عَلِمْتَ أَنّا مَعاشِرَ الأَئِمَّةِ نَنْشَأُ فِی الْیَوْمِ ما یَنْشَأُ غَیْرُنا فِی السَّنَةِ.
فقمت، فقبّلت رأسه وانصرفت، ثمّ عدت وتفقّدته فلم أره، فقلت لأبی محمّد (علیه السلام): ما فعل مولانا؟
فَقالَ: یا عَمَّةَ اسْتَوْدَعْناهُ الَّذِی اسْتَوْدَعَتْ أُمُّ مُوسی
۲۰۸ - أحمد بن علیّ الرازی، عن محمّد بن علیّ، عن حنظلة بن زکریّا قال: حدّثنی أحمد بن بلال بن داود الکاتب وکان عامیاً بمحلّ من النصب لأهل البیت (علیهم السلام) یظهر ذلک ولا یکتمه، وکان صدیقاً لی یظهر مودّة بما فیه من طبع أهل العراق، فیقول - کلّما لقینی - لک عندی خبر تفرح به ولا أخبرک به، فأتغافل عنه إلی أن جمعنی وإیّاه موضع خلوة، فاستقصیت عنه وسألته أن یخبرنی فقال:
عرض کردم: سرورم! با این که ایشان فقط چهل روز دارند امّا او را [از نظر رشد]شگفت آور می بینم! حضرت لبخندی زده و فرمودند: عمه جان! مگر نمی دانی که ما ائمه در روز به اندازه یک سال دیگران رشد و نمو می کنیم؟! پس من برخاسته و سر مبارک حضرت را بوسیده و رفتم، پس از مدتی برای احوال پرسی برگشتم، ولی ایشان را ندیدم، پس عرض کردم: سرورم چه شد؟ فرمودند: عمه جان! او را به همان کسی سپردم که مادر موسی فرزندش را به او سپرد.
۱۴ / ۲۰۸ - حنظلة بن زکریا نقل کرده که احمد بن بلال بن داوود کاتب که از اهل سنّت و حتی ناصبی هم بود و ناصبی بودنش را هم کتمان نمی کرد، با من هم رفاقتی داشت و ظاهراً دوستی و مودتش را همان طور که طبع مردم عراق است [نسبت به من]اظهار می کرد.
این شخص هر وقت با من ملاقات می کرد می گفت: خبری دارم که تو را شاد می کند ولی به تو نمی گویم. من هم توجّه چندانی نمی کردم، تا این که در جایی با هم خلوت کردیم و من از آن خبر از او پرسیدم و خواستم که به من اطلاع دهد.
کانت دورنا بسرّ من رأی مقابل دار ابن الرضا یعنی أبامحمّد الحسن بن علیّ (علیه السلام)، فغبت عنها دهراً طویلاً إلی قزوین وغیرها، ثمّ قضی لی الرجوع إلیها، فلمّا وافیتها وقد کنت فقدت جمیع من خلّفته من أهلی وقراباتی إلّا عجوزاً کانت ربّتنی ولها بنت معها وکانت من طبع الأوّل مستورة صائنة لا تحسن الکذب وکذلک موالیات لنا بقین فی الدار، فأقمت عندهن أیّاماً، ثمّ عزمت الخروج، فقالت العجوزة کیف تستعجل الانصراف وقد غبت زماناً؟ فأقم عندنا لنفرح بمکانک، فقلت لها علی جهة الهزء: أرید أن أصیر إلی کربلاء، وکان النّاس للخروج فی النصف من شعبان أو لیوم عرفة، فقالت: یا بنیّ أعیذک بالله أن تستهین ما ذکرت أوتقوله علی وجه الهزء فإنّی أحدّثک بما رأیته یعنی بعد خروجک من عندنا بسنتین.
او گفت: منزل ما در سرّ من رأی مقابل خانه ابن الرضا امام حسن عسکری (علیه السلام) بود، مدّت طولانی از سامرا به قزوین و شهرهای دیگر رفتم. بعد از مدّت ها به سرّ من رأی برگشتم و از میان بستگان و نزدیکانم که وقت رفتنم آنجا گذاشته بودم فقط پیرزنی بود که مرا بزرگ کرده بود، او دختری داشت که درست مثل کودکی اش با عفت و پاکدامن بود، و دروغ و گناه را بد می دانست. همچنین تعدادی از کنیزان فامیل هم که در خانه ما زندگی می کردند، مانده بودند. چند روزی را آنجا بودم تا این که عزم مسافرت و خروج از آنجا را داشتم که پیرزن گفت: چه عجله ای در رفتن داری در حالی که دوری شما طولانی بوده؟ پس در اینجا بمان تا با بودن تو ما هم شاد بشویم. من هم به قصد استهزا و مسخره گفتم: می خواهم بروم کربلا، چون مردم برای نیمه شعبان و یا روز عرفه آنجا می رفتند. پیرزن گفت: ای پسر! از این که به قصد مسخره کردن و اهانت این جمله را گفته باشی به خدا پناه می برم، من چیزی که دو سال بعد از رفتن تو دیدم را برایت نقل می کنم [تا قدر و منزلت این خانواده را بدانی].
کنت فی هذا البیت نائمة بالقرب من الدهلیز ومعی ابنتی وأنا بین النائمة والیقظانة، إذ دخل رجل حسن الوجه نظیف الثیاب طیّب الرائحة، فقال: یا فلانة یجیئک الساعة من یدعوک فی الجیران، فلا تمتنعی من الذهاب معه ولا تخافی، ففزعت فنادیت ابنتی وقلت لها: هل شعرت بأحد دخل البیت فقالت: لا، فذکرت الله وقرأت ونمت، فجاء الرجل بعینه وقال لی مثل قوله، ففزعت وصحت بابنتی فقالت: لم یدخل البیت [أحد] فاذکری الله ولا تفزعی فقرأت ونمت.
فلمّا کان فی [اللیلة] الثالثة جاء الرجل وقال: یا فلانة قد جاءک من یدعوک ویقرع الباب فاذهبی معه، وسمعت دقّ الباب فقمت وراء الباب وقلت: من هذا؟ فقال: افتحی ولا تخافی، فعرفت کلامه وفتحت الباب فإذا خادم معه إزار فقال: یحتاج إلیک بعض الجیران لحاجة
شبی در همین خانه نزدیک دالان با دخترم خوابیده بودم، ناگهان در بین خواب و بیداری بودم که مردی با صورت بسیار زیبا و خوشبو با لباس های پاک و تمیز وارد خانه شد و گفت: ای فلانه! همین ساعت یک نفر می آید و می خواهد که نزد همسایه بروی، پس نترس و از رفتن امتناع نکن. من ترسیدم، دخترم را صدا زدم و از او پرسیدم: تو متوجّه شدی که کسی وارد خانه شد؟ دخترم گفت: نه. نام خدا را بردم و اذکاری خواندم و خوابیدم. [لحظاتی بعد] آن مرد دوباره آمد و آنچه را که گفته بود تکرار کرد. دوباره ترسیدم و دخترم را صدا زدم، دخترم گفت: مادر کسی وارد خانه نشده است، خدا را یاد کن. من هم باز ذکر خدا را خواندم و خوابیدم. برای بار سوم آن مرد آمد و به من گفت: کسی که قرار بود تو را نزد همسایه ببرد آمده و درب خانه را می کوبد، با او برو. در همین حین صدای کوبیدن در را شنیدم، رفتم پشت در و گفتم: که هستی؟ گفت: در را باز کن و نترس. صدایش را شناختم و در را باز کردم، خادمی بود که چادری هم با او بود، گفت: یکی از همسایه های شما برای امر مهمی به شما احتیاج دارد.
مهمّة، فادخلی ولفّ رأسی بالملاءة وأدخلنی الدار وأنا أعرفها، فإذا بشقاق مشدودة وسط الدار ورجل قاعد بجنب الشقاق، فرفع الخادم طرفة فدخلت وإذا امرأة قد أخذها الطلق وامرأة قاعدة خلفها کأنّها تقبلها.
فقالت المرأة: تعیننا فیما نحن فیه، فعالجتها بما یعالج به مثلها فما کان إلّا قلیلاً حتّی سقط غلام فأخذته علی کفّی وصحت غلام غلام، وأخرجت رأسی من طرف الشقاق أبشّر الرجل القاعد، فقیل لی لا تصیحی، فلمّا رددت وجهی إلی الغلام قد کنت فقدته من کفّی فقالت لی المرأة القاعدة: لا تصیحی، وأخذ الخادم بیدی ولفّ رأسی بالملاءة وأخرجنی من الدار وردّنی إلی داری وناولنی صرّة وقال [لی: لا تخبری بما رأیت أحداً.
فدخلت الدار ورجعت إلی فراشی فی هذا البیت وابنتی نائمة [بعد] فأنبهتها وسألتها هل
چادر را سرم کردم مرا داخل خانه ای برد که می شناختم. در میان خانه پرده های طولانی مستطیل شکل کشیده شده بودند و مردی در یک طرف پرده نشسته بود، خادم پرده را از یک طرف بلند کرد و من هم وارد خانه شدم و زنی را دیدم که درد زایمان گرفته بود و زن دیگری هم در پشت سر او بود که گویا قابله بود، به من گفت: در این کار به ما کمک کن. من هم معالجاتی را که در این مورد صورت می پذیرد انجام دادم. مدّت خیلی کمی گذشت که پسری به دنیا آمد، او را روی دستم گذاشته و فریاد زدم: پسر است، پسر است. سرم را از پرده بیرون بردم تا به مردی که نشسته بود بشارت بدهم، فوراً به من گفته شد: داد و فریاد نکن آرام باش. صورتم را به طرف بچه برگرداندم، امّا او را در دستم ندیدم. پس زنی که نشسته بود، به من گفت: سر و صدا نکن، و خادم دست مرا گرفت و چادر را بر سرم کرد و از آنجا بیرون آورد و به منزلم رسانید و کیسه ای هم به من داد و گفت: چیزی را که دیدی به کسی نگو.
داخل خانه شده و روی رختخواب خودم رفتم، در حالی که دخترم هنوز خواب بود، او را بیدار کردم و پرسیدم: آیا از رفتن و آمدن من با خبر شدی؟ گفت: نه.
علمت بخروجی ورجوعی؟ فقالت: لا، وفتحت الصرّة فی ذلک الوقت وإذا فیها عشرة دنانیر عدداً، وما أخبرت بهذا أحداً إلّا فی هذا الوقت لمّا تکلّمت بهذا الکلام علی حدّ الهزء فحدّثتک إشفاقاً علیک، فإنّ لهؤلاء القوم عند الله - عزّوجلّ - شأناً ومنزلة، وکلّ ما یدّعونه حق، قال:
فعجبت من قولها وصرفته إلی السخریّة والهزء ولم أسألها عن الوقت غیر أنّی أعلم یقیناً أنّی غبت عنهم فی سنة نیّف وخمسین ومائتین ورجعت إلی سرّ من رأی فی وقت أخبرتنی العجوزة بهذا الخبر فی سنة إحدی وثمانین ومائتین فی وزارة عبید الله بن سلیمان لمّا قصدته.
قال حنظلة: فدعوت بأبی الفرج المظفّر بن أحمد حتّی سمع معی [منه هذا الخبر.
۲۰۹ - محمّد بن یعقوب، عن بعض أصحابنا، عن عبد الله بن جعفر الحمیری قال: اجتمعت والشیخ أبوعمرو عند أحمد بن إسحاق بن سعد الأشعری فغمزنی أحمد بن إسحاق أن أسأله عن الخلف.
کیسه را باز کردم، دیدم ده دینار در آن است. این ماجرا را تا حالا به کسی نگفته ام، ولی چون تو با استهزا و مسخره صحبت کردی، برایت ترسیدم [از عاقبت مسخره کردن این خانواده] و این ماجرا را برایت گفتم، مطمئناً این قوم [ائمّه (علیهم السلام)] در پیشگاه خداوند متعال شأن و منزلت بزرگی دارند و هرچه ادّعا می کنند عین حقّ است.
من از صحبت های پیرزن تعجب کردم و صحبت او را مسخره و شوخی گرفتم؛ لذا وقت ماجرا را نپرسیدم، امّا یقیناً می دانم که در سال دویست و پنجاه و خورده ای [سه و چهار] از سرّ من رأی رفتم و در سال ۲۸۱ ه.ق در زمان وزارت عبیدالله بن سلیمان به سرّ من رأی برگشتم و حکایت پیرزن را شنیدم.
حنظله گفته: ابوالفرج مظفر بن احمد را دعوت کردم و این خبر را با او شنیدیم.
۱۵ / ۲۰۹ - عبد الله بن جعفر حمیری گفته است: من و شیخ ابو عمر نزد احمد بن اسحاق بن سعد اشعری جمع بودیم، احمد بن اسحاق با چشم به من اشاره کرد که از ابو عَمرو در مورد خلف سؤال کنم.
فقلت له: یا أباعمرو إنّی لأرید أن أسألک عن شیء وما أنا بشاکّ فیما أرید أن أسألک عنه، فإنّ اعتقادی ودینی أنّ الأرض لا تخلو من حجّة إلّا إذا کان قبل القیامة بأربعین یوماً (رفع الحجّة وغلق باب التوبة «فلم یکن ینفع) نفساً إیمانها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فی إِیمانِها خَیْراً» فأولئک شرار [من خلق الله - عزّوجلّ - و هم الّذین تقوم علیهم القیامة.
ولکن أحببت أن أزداد یقیناً فإنّ إبراهیم (علیه السلام) سأل ربّه أن یریه کیف یحیی الموتی «قال أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قال بَلی وَلکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی».
و قد أخبرنی أبوعلیّ أحمد بن إسحاق أنّه سأل أباالحسن صاحب العسکر (علیه السلام) وقال:
مَنْ أُعامِلُ وَعَمَّنْ آخُذُ وَقَوْلُ مَنْ أَقْبَل؟ فَقَالَ [لَهُ:
به او گفتم: ای ابا عمرو! می خواهم چیزی را از تو بپرسم که در مورد آن هیچ شکّ و شبهه ای ندارم. چون دین و اعتقاد من این است که زمین از حجّت خدا خالی نمی ماند، مگر چهل روز قبل از قیامت، که حجّت برداشته شده و در توبه بسته می شود. «پس ایمان هیچ کس به او نفعی نمی رساند، در صورتی که قبلاً ایمان نیاورده باشد و یا در ایمانش خیری کسب نکرده باشد» (۱۴۷) این گروه بدترین خلق خدا هستند. این ها کسانی اند که قیامت علیه آن ها خواهد بود.
لکن دوست دارم که یقینم بیشتر بشود، همچنان که ابراهیم (علیه السلام) از پروردگارش سؤال کرد که نشانش دهد چگونه مرده را زنده می کند، «خداوند فرمود: آیا مگر ایمان نداری؟ گفت: بله ایمان دارم ولکن می خواهم قلبم آرام بگیرد.» (۱۴۸)
چون ابو علی احمد بن اسحاق به من گفت که از حضرت ابا الحسن امام هادی (علیه السلام) پرسیده است: کارم را با چه کسی در میان بگذارم و قول چه کسی را بگیرم و از چه کسی بپذیرم؟
اَلْعَمْرِیّ ثِقَتِی فَما أَدّی إِلَیْکَ عَنِّی فَعَنِّی یُؤَدِّی، وَما قالَ لَکَ فَعَنِّی یَقُولُ، فَاسْمَعْ لَهُ وَأَطِعْ، فَإِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ.
وأخبرنی أبوعلیّ أنّه سأل أبامحمّد (علیه السلام) عن مثل ذلک فقال له:
اَلْعَمْرِیّ وَابْنُهُ ثِقَتانِ، فَما أَدَّیا إِلَیْکَ فَعَنِّی یُؤَدِّیانِ، وَما قالا فَعَنِّی یَقُولانِ، فَاسْمَعْ لَهُما وَأَطِعْهُما فَإنَّهُمُا الثِّقَتانِ الْمَأْمُونان.
فهذا قول إمامین قد مضیا فیک.
[قال فخرّ أبوعمرو ساجداً وبکی، ثمّ قال: سل [حاجتک.
فقلت له: أنت رأیت الخلف من أبی محمّد (علیه السلام). فقال: إی والله ورقبته مثل هذا وأومأ بیده.
حضرت به وی فرمودند: عمریّ مورد اعتماد است، پس هر چه را که به شما برساند از من است، حرف او حرف من است، پس حرف او را گوش کرده و اطاعت کن که او مورد اعتماد و امین است.
بار دیگر ابو علی به من خبر داده که مثل همین مسأله را از امام حسن عسکری (علیه السلام) پرسیده است و حضرت هم فرموده اند: عمریّ و پسرش(۱۴۹) مورد اعتماد هستند، پس هر چه را که آن دو به شما رساندند از طرف من رسانده اند، هر چه گفتند از طرف من گفته اند، پس حرف آن ها را گوش داده و اطاعتشان کنید که هر دو مورد اعتماد و امین هستند. این بود گفتار دو امامی که از دنیا رفته اند و در مورد تو فرموده اند.
ابو عمر [با شنیدن این دو خبر] به سجده افتاد و گریه کرد و بعد فرمود: آنچه که می خواهی بپرس. من به او عرض کردم: آیا شما جانشین ابا محمّد (علیه السلام) را دیده ای؟ گفت: بله، به خدا قسم که او را دیده ام و گردنش مثل این است. و به دستش اشاره کرد. فقلت: بقیت واحدة. فَقالَ: هات. قلت: الاسم؟
قالَ: مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ أَنْ تَسْأَلُوا عَنْ ذلک ولا أَقُولُ هذا مِنْ عِنْدِی، فَلَیْسَ لی أَنْ أُحَلِّلُ وَلا أُحْرِّمُ، ولکن عنه (علیه السلام) فإنّ الأمر عند السّلطان أنّ أبامحمّد (علیه السلام) مضی ولم یخلف ولداً، وقسّم میراثه وأخذ من لا حقّ له، فصبر علی ذلک وهو ذا عماله یجولون، فلیس أحد یجسر یتقرّب إلیهم ویسألهم شیئاً، وإذا وقع الإسم وقع الطلب فالله الله، اتّقوا الله وأمسکوا ذلک.
۲۱۰ - وروی أنّ بعض أخوات أبی الحسن (علیه السلام) کانت لها جاریة ربّتها تسمّی نرجس فلمّا کبرت دخل أبومحمّد (علیه السلام) فنظر إلیها فقالت له: أراک یا سیّدی تنظر إلیها؟ فقال:
گفتم: یک سؤال باقی مانده. گفت: بگو. گفتم: اسم او چیست؟ گفت: بر شما حرام است که از این مسأله سؤال کنید، من هم این نکته را از خودم نمی گویم چون من نمی توانم چیزی را حلال یا حرام کنم بلکه امر خود حضرت است، چون آنچه که در نظر سلطان ثابت است این است که ابا محمد (علیه السلام) در حالی از دنیا رفته که فرزندی به جانشینی او باقی نمانده است، لذا میراث ایشان را تقسیم کردند و کسی میراث جانشین امام حسن را گرفت که هیچ حقی به آن نداشت، [یعنی جعفر کذاب]. حضرت هم بر این مسأله صبر کردند. در این اوضاع عُمّال و کارگزاران امام در روی زمین مشغول به فعالیت هستند و کسی هم جرأت نمی کند که به آن ها نزدیک شده و سؤالی بپرسد اگر اسم او برده شود مأموران به فکر می افتند و به جست و جو می پردازند؛ پس خدا را، خدا را! از خدا بترسید و از بردن نام او خودداری کنید.
۱۶ / ۲۱۰ - روایت شده که یکی از خواهران ابی الحسن امام هادی (علیه السلام) کنیزی داشت که خودش او را تربیت کرده بود و نامش نرجس بود، وقتی که بزرگ شده بود، روزی امام حسن عسکری (علیه السلام) داخل شد و به او نظر انداخت. پس خواهر امام علی النقی (علیه السلام) به ایشان عرض کرد: می بینم به نرجس نگاه می کنی؟! حضرت فرمودند:
إِنِّی ما نَظَرْتُ إِلَیْها إِلّا مُتَعَجِّباً. أَما إِنَّ الْمَوْلُودَ الْکَرِیمَ عَلَی الله تَعالی یَکُونُ مِنْها، ثُمَّ أَمَرَها أَنْ تَسْتَأْذَنَ أَبَاالْحَسَنِ (علیه السلام) فِی دَفْعِها إِلَیْهِ. ففعلت فأمرها بذلک.
۲۱۱ - وروی علّان الکلینی، عن محمّد بن یحیی، عن الحسین بن علیّ النیشابوری الدقاق، عن إبراهیم بن محمّد بن عبد الله بن موسی بن جعفر (علیه السلام)، عن السیّاری قال: حدّثنی نسیم وماریة قالت: لمّا خرج صاحب الزّمان (علیه السلام) من بطن أمّه سقط جاثیاً علی رکبتیه، رافعاً سبّابته نحو السّماء، ثمّ عطس فقال:
اَلْحَمْدُ للَّهِ رَبِ الْعالَمِینَ وَصَلَّی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ عَبْداً داخِراً للَّهِ غَیْرَ مُسْتَنْکِفٍ وَلا مُسْتَکْبِرٍ، ثُمَّ قالَ: زَعَمَتِ الظَّلَمَةُ أَنَّ حُجَّةَ الله داحِضَةٌ وَلَوْ أُذِنَ لَنا فِی الْکَلامِ لَزالَ الشَّکُ.
۲۱۲ - وروی علّان بإسناده أنّ السیّد (علیه السلام) ولد فی سنة ستّ وخمسین ومائتین من الهجرة بعد مضیّ أبی الحسن بسنتین.
از روی تعجب به او نگاه می کنم. بدانید مولودی که در پیشگاه خداوند تعالی بزرگ است، از نرجس متولد خواهد شد. پس به ایشان امر کرد که از امام هادی (علیه السلام) اجازه بگیرد و کنیز رابه آن حضرت بدهد. او هم اجازه گرفته و کنیز را به امام حسن عسکری (علیه السلام) داد.
۱۷ / ۲۱۱ - ابراهیم بن محمّد بن عبد الله بن موسی بن جعفر(علیهما السلام) از سیاری [احمد بن محمّد بن سیار] نقل کرده که گفت: نسیم و ماریه گفتند: وقتی صاحب الزمان (علیه السلام) به دنیا آمد، بر روی زانوهایش افتاد، در حالتی که انگشت شهادت را به سمت آسمان بلند کرده بود. بعد از آن عطسه کرده، فرمود: حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار عالمیان است و سلام و صلوات بر محمّد و آل او که بنده خاضع خداوند است و مستکبر و خود بزرگ بین نیست. بعد فرمود: ستمگران گمان کرده اند که حجّت خدا باطل شده است، اگر به ما اذن سخن گفتن داده شود، حتماً شکّ ها از بین می رود.
۱۸ / ۲۱۲ - علاّن به اسناد خودش روایت کرده که حضرت صاحب (علیه السلام) در سال ۲۵۶ ه.ق دو سال پس از شهادت امام هادی (علیه السلام) متولد شد.
۲۱۳ - وروی محمّد بن علیّ الشلمغانی فی کتاب الأوصیاء قال: حدّثنی حمزة بن نصر غلام أبی الحسن (علیه السلام)، عن أبیه قال: لمّا ولد السیّد (علیه السلام) تباشر أهل الدار بذلک فلمّا نشأ خرج إلیّ الأمر أن أبتاع فی کلّ یوم مع اللّحم قصب مخّ وقیل: إنّ هذا لمولانا الصغیر (علیه السلام).
۲۱۴ - وعنه قال: حدّثنی الثقة، عن إبراهیم إدریس قال: وجّه إلیّ مولای أبومحمّد (علیه السلام) بکبش وقال: عقّه عن ابنی فلان وکل وأطعم أهلک ففعلت، ثمّ لقیته بعد ذلک، فقال لی: الَمَوْلُودُ الَّذِی وُلِدَ لِی ماتَ، ثُمَّ وَجَّهَ إلَیَّ بِکَبْشَیْنِ وَکَتَبَ:
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عَقّ هذَیْنِ الْکَبْشَیْنِ عَنْ مَوْلاکَ وَکُلْ هَنَّاکَ الله وَأَطْعِمْ إِخْوانَکَ.
ففعلت ولقیته بعد ذلک فما ذکر لی شیئاً.
۲۱۵ - وروی علّان قال: حدّثنی ظریف أبونصر الخادم قال: دخلت علیه - یعنی صاحب الزّمان (علیه السلام) - فقال لی:
۱۹ / ۲۱۳ - حمزة بن نصر، غلام ابوالحسن امام هادی (علیه السلام) از پدرش نقل کرده که وقتی سیّد [یعنی صاحب الزمان (علیه السلام)]متولد شد، اهل خانه مشغول خدمت او شدند، به من امر شد که هر روز به همراه خرید گوشت، یک قطعه استخوان قلم مغز دار خریداری کنم، و گفته شد این مغز استخوان برای آقای کوچک ماست.
۲۰ / ۲۱۴ - ابراهیم بن ادریس گفته: امام حسن عسکری (علیه السلام) گوسفندی برایم فرستاده و فرمودند: این گوسفند را برای پسرم فلان عقیقه کن و خودت و اهلت بخورید. به فرمایش حضرت عمل کردم، بعد از آن به خدمت آن حضرت رسیدم، ایشان به من فرمودند: پسرم وفات کرد. بعد از مدّتی حضرت دو گوسفند برایم فرستادند و در نامه ای نوشته بودند: «بسم الله الرحمن الرحیم این دو گوسفند را برای مولای خودت عقیقه کن و بخور، گوارای تو باشد و به برادرانت هم بده. من فرمان امام (علیه السلام) را عمل کردم و بعداً که به محضر امام رسیدم، چیزی نفرمودند.»
۲۱ / ۲۱۵ - علاّن روایت کرده که ظریف ابونصر خادم گفت: محضر مبارک صاحب الزمان (علیه السلام) شرفیاب شدم، حضرت به من فرمودند:
عَلَیَّ بِالصَّنْدَلِ الأَحْمَرِ، فَقالَ: فَأَتَیْتُهُ بِهِ. فَقالَ (علیه السلام): أَ تَعْرِفُنِی؟ قُلْتُ: نَعَمْ.
قالَ: مَنْ أَنَا؟ فَقُلْتُ: أَنْتَ سَیِّدِی وَابْنَ سَیِّدِی.
فقال: لَیْسَ عَنْ هذا سَأَلْتُکَ.
قالَ ظَرِیفُ: فَقُلْتُ: جَعَلَنِیَ الله فِداکَ، فَسِّرْ لِی؟
فَقالَ: أَنَا خَاتِمُ الأَوْصِیاءِ، وَبِی یَدْفَعُ الله الْبَلاءَ عَنْ أَهْلِی وَشِیعَتِی.
۲۱۶ - جعفر بن محمّد بن مالک قال: حدّثنی محمّد بن جعفر بن عبد الله، عن أبی نعیم محمّد بن أحمد الأنصاری قال: وجّه قوم من المفوّضة والمقصّرة کامل بن إبراهیم المدنی إلی أبی محمّد (علیه السلام) قال کامل: فقلت فی نفسی: أسأله لا یدخل الجنّة إلّا من عرف معرفتی وقال بمقالتی، قال: فلمّا دخلت علی سیّدی أبی محمّد (علیه السلام) نظرت إلی ثیاب بیاض ناعمة
برایم صندل قرمز بیاور. برای حضرت آورده و مهیا کردم. بعد امام (علیه السلام) فرمودند: مرا می شناسی؟ عرض کردم: بله. فرمود: من کی هستم؟ عرض کردم: شما آقای من و فرزند آقای من هستید. فرمودند: از این سؤال نکردم. عرض کردم: خداوند مرا فدای شما کند! برایم تفسیر کنید. حضرت فرمودند: من خاتم اوصیا هستم و به واسطه من خداوند بلا را از اهل بیت و شیعیانم دفع می کند.
۲۲ / ۲۱۶ - ابونعیم محمّد بن احمد انصاری گفته که دسته ای از مفوّضه و مقصره، کامل بن ابراهیم مدنی را به محضر امام حسن عسکری (علیه السلام) فرستادند.
کامل می گوید که با خودم گفتم: از حضرت در این مورد خواهم پرسید که اگر کسی معرفتی مثل من و عقیده ای مثل من داشته باشد وارد بهشت می شود. وقتی که به محضر مبارک آقای خودم ابومحمّد (علیه السلام) رسیدم، دیدم که حضرت لباس سفید لطیفی پوشیده است، علیه، فقلت فی نفسی: ولیّ الله وحجّته یلبس الناعم من الثیاب ویأمرنا نحن بمواساة الإخوان وینهانا عن لبس مثله. فقال متبسّماً:
یا کامِلُ وحَسَر عَنْ ذِراعَیْهِ، فَإِذا مَسْحٌ أَسْوَدُ خَشِنُ عَلی جِلْدِهِ، فَقالَ: هذا للَّهِ وَهذا لَکُمْ.
فسلّمت وجلست إلی باب علیه ستر مرخیّ، فجاءت الرّیح فکشفت طرفه فإذا أنا بفتی کأنّه فلقة قمر من أبناء أربع سنین أو مثلها.
فَقالَ لِی: یا کامِلُ بْنُ إِبْراهِیمَ! فَاقْشَعْرَرْتُ مِنْ ذلِکَ وَأَلْهَمْتُ أَنْ قُلْتُ: لَبَّیکَ یا سَیِّدِی.
فَقالَ: جِئْتَ إِلی وَلِیِ الله وَحُجَّتِهِ وَبابِهِ، تَسْأَلُهُ هَلْ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلّا مَنْ عَرَفَ مَعْرِفَتَکَ وَقالَ بِمَقالَتِکَ؟ فَقُلْتُ: إِی وَالله.
با خودم گفتم: ولی خدا و حجّت حقّ، لباس نرم و لطیف می پوشد و در عین حال ما را امر می کند به این که با برادران خود مساوات داشته باشم و از پوشیدن مثل این لباس نهی می کند؟!
حضرت در حالی که می خندید، فرمودند: ای کامل! بعد لباس را از مچ و ساعد بالا زد؛ دیدم که روی پوست بدن، لباس سیاه و خشنی پوشیده بود و فرمود: این [لباس درشت] برای خداست و این [لباس لطیف] برای شماست. سلام کرده و کنار دری نشستم که پرده ای به آن زده بودند، بادی وزید و پرده را کنار زد و من پسر بچه ای را دیدم که مثل پاره ماه بود و سنّش به نظر حدود چهار سال می آمد.
حضرت فرمودند: ای کامل بن ابراهیم! [از نحوه صدا زدن حضرت] بدنم به لرزه آمد و آماده شدم که بگویم لبیک ای آقای من که فرمودند: به محضر ولیّ و حجّت و باب علم خداوند آمده ای که بپرسی: آیا غیر از کسی که معرفت و عقیده تو را داشته باشد، وارد بهشت می شود؟ عرض کردم: بله، به خدا قسم.
قالَ: إِذَنْ وَالله یَقِلُّ داخِلُها وَالله إِنَّهُ لَیَدْخُلُها قَوْمٌ یُقالُ لَهُمُ الحَقِّیَّةُ.
قُلْتُ: یا سَیِّدِی! وَمَنْ هُمْ؟ قالَ: قَوْمٌ مِنْ حُبِّهِمْ لِعَلِیٍ یَحْلِفُونَ بِحَقِّه وَلا یَدْرُونَ ما حَقَّهُ وَفَضْلَهُ.
ثمّ سکت (علیه السلام) عنّی ساعة، ثمّ قال:
وَجِئْتَ تَسْأَلُهُ عَنْ مَقالَة الْمُفَوَّضَةِ، کَذَبُوا، بَلْ قُلُوبُنا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ الله، فَإِذا شآءَ شِئْنا وَالله یَقُولُ: «وَ ما تَشاؤُونَ إِلّا أَنْ یَشاءَ الله».
ثُمَّ رَجَعَ السِّتْرُ إِلی حالَتِهِ فَلَمْ أَسْتَطِع کَشْفِهِ، فَنَظَر إِلَیَّ أَبُومُحَمَّدٍ (علیه السلام) مُتَبَسِّماً فَقالَ:
یا کامِلُ ما جُلُوسُکَ وَقَدْ أَنْبَأَکَ بِحاجَتِکَ الْحُجَّةُ مِنْ بَعْدِی.
فقمت وخرجت ولم أعاینه بعد ذلک.
حضرت فرمودند: در این صورت کسانی که وارد بهشت می شوند بسیار کم خواهند بود. به خدا قسم گروهی وارد بهشت می شوند که به آن ها حقّیه گفته می شود.
عرض کردم: ای آقای من! حقیه چه کسانی هستند؟
فرمود: مردمی هستند که به واسطه محبّتی که به علی (علیه السلام) دارند، به حقّ ایشان قسم یاد می کنند و حال آن که حقّ و فضل او را نمی دانند.
حضرت برای مدتی سکوت کردند و بعد فرمودند: آمده ای که از اعتقاد مفّوضه [منظور غلات و اهل غلو است] بپرسی؟ آن ها دورغ می گویند [که ما را خدا می دانند و غلو می کنند] بلکه قلب ما ظرف مشیت خداوند است، هر زمان او بخواهد ما می خواهیم و خداوند متعال می فرماید: «و نمی خواهند مگر آنچه را که خدا بخواهد».(۱۵۰)
بعد پرده به حالت اولش برگشت و من نمی توانستم آن را کنار بزنم. امام عسکری (علیه السلام) نگاهی به من انداخته و با تبسّم فرمودند: ای کامل! [دیگر] نشستنت برای چیست؟ تحقیقاً حجّت پس از من سؤالت را پاسخ داد. من هم برخاستم و خارج شدم و دیگر ایشان را زیارت نکردم.
قال أبونعیم: فلقیت کاملاً فسألته عن هذا الحدیث فحدّثنی به.
وروی هذا الخبر أحمد بن علیّ الرازی، عن محمّد بن علیّ، عن علیّ بن عبد الله بن عائذ الرازی، عن الحسن بن وجناء النصیبی قال: سمعت أبانعیم محمّد بن أحمد الأنصاری، وذکر مثله.
۲۱۷ - محمّد بن یعقوب، عن أحمد بن النضر، عن القنبریّ - من ولد قنبر الکبیر - مولی أبی الحسن الرضا (علیه السلام) قال: جری حدیث جعفر فشتمه فقلت: فلیس غیره فهل رأیته؟ قال: لم أره ولکن رآه غیری.
قلت: ومن رآه؟ قال: رآه جعفر مرّتین، وله حدیث.
ابونعیم گفته که کامل را دیدم و این ماجرا را از او پرسیدم و او هم برایم همین حدیث را نقل کرد.
مثل این خبر را احمد بن علی رازی، از محمّد بن علی، از علی بن عبد الله بن عائذ الرازی، از حسن بن وجناء نصیبی نقل کرده که آن را: از ابو نعیم محمّد بن احمد انصاری شنیده است.
۲۳ / ۲۱۷ - احمد بن نضر از قنبریّ - از اولاد قنبر بزرگ - غلام امام رضا (علیه السلام) نقل کرده وگفته: ماجرای جعفر [کذاب] به میان آمد و قنبریّ او را سرزنش کرد و علیه او صحبت کرد. من گفتم: برای امامت کسی غیر از او نیست، آیا شما دیگری را دیده ای؟ گفت: من ندیدم، لکن غیر از من کس دیگری او را زیارت کرده. گفتم: چه کسی دیده؟ گفت: جعفر دوبار او را دیده است. و خبری هم دارد.
۲۱۸ - وحدّث عن رشیق صاحب المادرای قال: بعث إلینا المعتضد ونحن ثلاثة نفر، فأمرنا أن یرکب کلّ واحد منّا فرساً ونجنب آخر ونخرج مخفّین لا یکون معنا قلیل ولا کثیر إلّا علی السرج مصلّی وقال (لنا): الحقوا بسامرّة ووصف لنا محلّة وداراً وقال: إذا أتیتموها تجدون علی الباب خادماً أسود فاکبسوا الدار، ومن رأیتم فیها فأتونی برأسه.
فوافینا سامرة فوجدنا الأمر کما وصفه، وفی الدهلیز خادم أسود وفی یده تکّة ینسجها، فسألناه عن الدار ومن فیها، فقال: صاحبها، فو الله ما التفت إلینا وقلّ اکتراثه بنا، فکبسنا الدار کما أمرنا، فوجدنا داراً سرّیة ومقابل الدار ستر ما نظرت قطّ إلی أنبل منه، کأنّ الأیدی رفعت عنه فی ذلک الوقت، ولم یکن فی الدار أحد.
۲۴ / ۲۱۸ - رشیق صاحب مادرایی گفته: ما سه نفر بودیم که معتضد(۱۵۱) عباسی به سراغ مان فرستاد و دستور داد که سوار اسب شده و مرکب دیگری را هم با خودمان ببریم و سبک و بدون وسایل و بار حرکت کنیم و هیچ چیز با ما نباشد إلّا یک فرش نماز که زین اسب مان باشد و گفت که به سامرا بروید. و در سامرا محله و خانه ای را توصیف کرد و گفت: وقتی به آن خانه رفتید، جلوی درب خانه خادم سیاهی را می یابید، وارد خانه بشوید بازرسی کنید و هر کسی را دیدید سرش را برایم بیاورید.
ما وارد سامرا شدیم، آنجا را به همان ترتیب که توصیف کرده بود دیدیم. در دالان خانه خادم سیاهی بود که بند زیر جامه ای در دستش بود، می بافت، گفتیم: چه کسی در خانه است؟ گفت: صاحبش. به خدا قسم که اصلاً به ما توجّه نکرد و خیلی کم به ما اعتنا کرد. ما طبق دستور خانه را گشتیم و جست و جو کردیم. خانه زیبایی بود، در مقابل آن پرده ای بود که به آن زیبایی هرگز ندیده بودم و گویا همان وقت از دست بافنده درآمده بود. در خانه هم هیچ کس نبود.
فرفعنا الستر فإذا بیت کبیر کأنّ بحراً فیه (ماء)، وفی أقصی البیت حصیر قد علمنا أنّه علی الماء، وفوقه رجل من أحسن النّاس هیئة قائم یصلّی فلم یلتفت إلینا ولا إلی شیء من أسبابنا.
فسبق أحمد بن عبد الله لیتخطّی البیت فغرق فی الماء، وما زال یضطرب حتّی مددت یدی إلیه فخلّصته وأخرجته وغشی علیه وبقی ساعة، وعاد صاحبی الثانی إلی فعل ذلک الفعل فناله مثل ذلک، وبقیت مبهوتاً.
فقلت لصاحب البیت: المعذرة إلی الله وإلیک، فو الله ما علمت کیف الخبر ولا إلی من أجیء وأنا تائب إلی الله.
فما التفت إلی شیء ممّا قلنا، وما انفتل عمّا کان فیه فهالنا ذلک، وانصرفنا عنه، وقد کان المعتضد ینتظرنا وقد تقدّم إلی الحجّاب إذا وافیناه أن ندخل علیه فی أیّ وقت کان.
پرده را کنار زدیم، اتاق بزرگی را دیدیم که گویا دریای آبی در آن بود و در انتهای اتاق حصیری بود که روی آب قرار داشت و مردی از بهترین مردم روی حصیر ایستاده و نماز می خواند، اصلاً به ما و ابزار همراهمان [مثل شمشیر و... ] اعتنایی نکرد.
احمد بن عبد الله جلو رفت تا او را بگیرد، امّا در آب افتاد و نزدیک بود غرق شود، مضطرب شد و دست و پا زد تا این که من با دستم به او کمک کردم و نجاتش دادم. وقتی از آب بیرون آمد، تا ساعتی به حالت غش افتاده بود. دوست دیگرم جلو رفت تا او را بگیرد به همان سرنوشت دچار شد. حیرت زده شده بودم، به صاحب خانه گفتم: من از خدا و شما عذر خواهی می کنم، به خدا قسم نمی دانستم که چه خبر است و به طرف چه کسی آمده ایم، من به خداوند متعال توبه می کنم.
باز هم به آنچه که گفتیم توجّه و التفاتی نکرد و از کارش دست نکشید و مشغول کار خودش بود. ما [دست خالی]برگشتیم، معتضد که منتظر ما بود، به دربان ها سپرده بود که در هر زمان و وقتی که ما آمدیم اجازه ورود بدهند.
فوافیناه فی بعض اللّیل فأدخلنا علیه فسألنا عن الخبر، فحکینا له ما رأینا فقال: ویحکم لقیکم أحد قبلی وجری منکم إلی أحد سبب أو قول؟ قلنا: لا، فقال: أنا نفیّ من جدّی، وحلف بأشدّ أیمان له أنّه رجل إن بلغه هذا الخبر لیضربنّ أعناقنا فما جسرنا أن نحدّث به إلّا بعد موته.
۲۱۹ - وأخبرنی جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه (رحمه الله) قال: حدّثنا علیّ بن الحسن بن الفرج المؤذّن قال: حدّثنی محمّد بن حسن الکرخی قال: سمعت أباهارون - رجلاً من أصحابنا - یقول: رأیت صاحب الزّمان (علیه السلام) ووجهه یضیء کأنّه القمر لیلة البدر، ورأیت علی سرّته شعراً یجری کالخطّ، وکشفت الثوب عنه فوجدته مختوناً، فسألت أبامحمّد (علیه السلام) عن ذلک فقال:
ما هم در نیمه شب وارد شدیم و به نزد معتضد رفتیم، از ما پرسید که چه خبر؟ ما هم آنچه را که دیده بودیم، برایش حکایت کردیم. گفت: وای بر شما! آیا قبل از من، کس دیگری را هم دیده اید و جریان را برای کسی هم گفته اید؟ گفتیم: نه. گفت: من نسل جدّم(۱۵۲) نیستم و قسم های شدیدی یاد کرد که اگر بفهمم این خبر و ماجرا به گوش کسی رسیده باشد گردن تان را نزنم!
پس تا زمانی که او زنده بود ما جرأت نقل آن را نداشتیم. تا این که از دنیا رفت.
۲۵ / ۲۱۹ - ابی جعفر محمّد بن علی بن حسین بن بابویه (رحمه الله) گفته که علی بن حسن بن فرج مؤذن گفته است که محمّد بن حسن کرخی گفته: از ابو هارون که از بزرگان ما بود شنیدم که می گفت: صاحب الزمان (علیه السلام) را هنگام تولد زیارت کردم که چهره مبارکش مانند ماه شب چهارده می درخشید، روی شکم حضرت خط مویی بود به پایین کشیده شده، پارچه کنار رفت، دیدم ختنه شده بود. از ابا محمّد (علیه السلام) در این مورد پرسیدم، حضرت فرمودند: هکَذا وُلِدَ وَهکَذا وُلِدْنا وَلکِنّا سَنَمَرُّ المُوسِی عَلَیْهِ لإِصابَةِ السُّنَّةِ.
۲۲۰ - أخبرنا جماعة، عن أبی المفضّل الشیبانی، عن أبی نعیم نصر بن عصام بن المغیرة الفهریّ المعروف بقرقارة قال: حدّثنی أبوسعید المراغی، قال: حدّثنا أحمد بن إسحاق أنّه سأل أبامحمّد (علیه السلام) عن صاحب هذا الأمر فأشار بیده، أی إنّه حیّ غلیظ الرقبة.
۲۲۱ - أخبرنی ابن أبی جیّد القمّی، عن محمّد بن الحسن بن الولید، عن عبد الله بن العبّاس بن عبد الله بن الحسن بن علیّ بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب (علیهم السلام)، عن أبی الفضل الحسین بن الحسن بن الحسین بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب (علیه السلام) قال: وردت علی أبی محمّد الحسن بن علیّ (علیه السلام) بسرّ من رأی فهنّأته بولادة ابنه (علیه السلام).
۲۲۲ - وأخبرنی جماعة، عن محمّد بن علیّ بن الحسین قال: أخبرنا أبی ومحمّد بن الحسن ومحمّد بن موسی بن المتوکل، عن عبد الله بن جعفر الحمیری أنّه قال: سألت محمّد بن عثمان رضی الله عنه، فقلت له: رأیت صاحب هذا الأمر؟
به همین صورت ختنه شده متولد شد، ما هم همین طور متولد شدیم ولکن برای رعایت و عمل به سنّت ختنه، بر آن تیغ می کشیم.
۲۶ / ۲۲۰ - احمد بن اسحاق گفته است: از ابا محمّد (علیه السلام) پیرامون صاحب امر امامت سؤال کردم، حضرت با دست اشاره فرمودند یعنی او زنده است و به شدت از او مراقبت می شود.
۲۷ / ۲۲۱ - ابوالفضل حسین بن حسن بن حسین بن حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) گفته است: در سرّ من رأی به محضر مبارک امام حسن عسکری (علیه السلام) رسیدم و ولادت فرزند گرامی ایشان [صاحب الزمان (علیه السلام)] را به ایشان تبریک گفتم.
۲۸ / ۲۲۲ - عبد الله بن جعفر حمیری گفته است: از محمّد بن عثمان که خداوند از او راضی باشد در مورد امام زمان (علیه السلام) پرسیدم و به او گفتم: شما صاحب امر امامت را دیده اید؟
فقال: نعم وآخر عهدی به عند بیت الله الحرام وهو یقول: اللهمَّ أَنْجِزْ لِی ما وَعَدْتَنِی.
قال محمّد بن عثمان (رضی الله عنه): ورأیته (علیه السلام) متعلّقاً بأستار الکعبة فی المستجار وهو یقول: اللهمَّ انْتَقِمْ لِی مِنْ أَعْدائِکَ.
گفت: بله، و آخرین مرتبه ای که ایشان را زیارت کردم، در بیت الله الحرام بود، دعا می کرد و می گفت: خداوندا! وعده ای را که به من دادی برایم محقق کن.
و باز آن حضرت را دیدم که در برابر مستجار، پرده کعبه را گرفته بود و می گفت: خداوندا! به وسیله من از دشمنانت انتقام بگیر.

فصل سوم: اخبار کسانی که صاحب الزمان (علیه السلام) را زیارت کرده اند

۳ - فصل:
وأمّا ما روی من الأخبار المتضمّنة لمن رآه (علیه السلام) وهو لا یعرفه أو عرفه فیما بعد فأکثر من أن تحصی غیر أنا نذکر طرفاً منها:
۲۲۳ - أخبرنا جماعة، عن ابی محمّد هارون بن موسی التلعکبری، عن أحمد بن علیّ الرازی قال: حدّثنی شیخ ورد الری علی أبی الحسین محمّد بن جعفر الأسدیّ، فروی له حدیثین فی صاحب الزّمان (علیه السلام) وسمعتهما منه کما سمع، وأظنّ ذلک قبل سنة ثلاثمائة أو قریباً منها، قال: حدّثنی علیّ بن إبراهیم الفدکی قال: قال الأودی:
اخبار کسانی که صاحب الزمان (علیه السلام) را زیارت کرده اند:
روایاتی که متضمن [احوال] کسانی است که امام زمان (علیه السلام) را زیارت کرده اند ولی حضرت را نشناخته و یا بعداً متوجّه ایشان شده اند، این اخبار بیشتر از آن است که شمرده شوند، امّا تعداد کمی از آن ها را ذکر می کنیم:
۱ / ۲۲۳ - احمد بن علی رازی گفته است: پیرمردی در شهر ری وارد منزل ابوالحسین محمّد بن جعفر اسدی شد و برای او دو حدیث در مورد صاحب الزمان (علیه السلام) روایت کرد، من هم مثل ابوالحسین احادیث را شنیدم. گمان می کنم که این ماجرا قبل از سال سیصد یا حدود همان سال بود.
پیرمرد می گفت که علی بن ابراهیم فدکی از قول أودی [یا ازدی گفت: وقتی که در بینا أنا فی الطواف قد طفت ستّة وأرید أن أطوف السابعة فإذا أنا بحلقة عن یمین الکعبة وشابّ حسن الوجه، طیّب الرّائحة، هیوب، ومع هیبته متقرّب إلی النّاس، فتکلّم فلم أر أحسن من کلامه، ولا أعذب من منطقه فی حسن جلوسه فذهبت أکلّمه فزبرنی النّاس، فسألت بعضهم من هذا؟ فقال: ابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) یظهر للناس فی کلّ سنة یوماً لخواصّه، فیحدّثهم ویحدّثونه.
فقلت: مسترشد أتاک فأرشدنی، هداک الله.
قال: فناولنی حصاة.
فحوّلت وجهی، فقال لی بعض جلسائه ما الّذی دفع إلیک ابن رسول الله (صلی الله علیه و آله)؟ فقلت: حصاة، فکشفت عن یدی، فإذا أنا بسبیکة من ذهب، [فذهبت وإذا أنا به قد لحقنی، فقال:
بیت الله الحرام مشغول طواف بودم، دور ششم را انجام داده بودم و می خواستم هفتمین دور را انجام بدهم که ناگهان در سمت راست کعبه حلقه جمعیتی را دیدم که جوانی زیبا، خوش بو و با هیبت در میانشان بود. در عین حال که صاحب عظمت و هیبت خاصی بود، امّا به مردم نزدیک شده و برای آن ها به گونه ای صحبت می کرد که من کلامی بهتر ازآن را نشنیده بودم، و بیانی بهتر از بیان او و جلسه ای خوب تر از آن ندیده بودم. به او نزدیک شده تا صحبت کنم، امّا ازدحام مردم مرا جدا کرد. از یکی از مردم پرسیدم: این جوان کیست؟ گفت: فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است که در هر سال یک روز برای خواصش ظاهر می شود و با آن ها گفت و گو می کند. پس [خطاب به او] گفتم: من خواهان ارشاد و هدایت هستم، مرا ارشاد کن. ایشان هم سنگ ریزه ای به من داد. من که رویم را برگرداندم، یکی از هم نشینان حضرت به من گفت: فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چه چیزی به تو داد؟ گفتم: سنگ ریزه. و وقتی که دستم را باز کردم، دیدم طلای خالص است. از آنجا رفتم، ناگهان دیدم که آن حضرت به من رسید و فرمود: حجّت برای تو ثَبَتَتْ عَلَیْکَ الْحُجَّةُ وَظَهَرَ لَکَ الْحَقُّ وَذَهَبَ عَنْکَ الْعَمی أَ تَعْرِفُنِی؟ فَقُلْتُ: اللهمَّ لا.
فَقالَ: (أَنَا) الْمَهْدِیُّ، أَنَا قائِمُ الزَّمانِ، أَنَا الَّذِی أَمْلأَُها عَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمَاً وَجَوْراً، إنَّ الأَرْضَ لا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ وَلا یَبْقِی النَّاسُ فِی فَتْرَةٍ أَکْثَرَ مِنْ تِیهِ بَنِی إِسْرائِیل، وَقَدْ ظَهَرَ أَیَّامُ خُرُوجِی، فَهذِهِ أَمانَةٌ فِی رَقَبَتِکَ فَحَدِّثْ بِها إخْوانَکَ مِنْ أَهْلِ الْحَقِ.
۲۲۴ - وبهذا الإسناد، عن أحمد بن علیّ الرازی قال: حدّثنی محمّد بن علیّ، عن محمّد بن أحمد بن خلف قال: نزلنا مسجداً فی المنزل المعروف بالعباسیّة - علی مرحلتین من فسطاط مصر - وتفرّق غلمانی فی النزول وبقی معی فی المسجد غلام أعجمیّ [فرأیت فی زاویته شیخاً کثیر التسبیح، فلمّا زالت الشمس رکعت [وسجدت وصلّیت الظهر فی أوّل وقتها ودعوت بالطعام وسألت الشیخ أن یأکل معی (فأجابنی).
ثابت شد؟ حقّ برایت روشن شد؟ کوری از [قلب] تو رفت؟ آیا مرا شناختی؟ گفتم: نه. فرمود: من مهدی هستم، من قائم زمانم، من کسی هستم که همان گونه که زمین پر از ظلم و جور شده آن را پر از عدل و داد می کند. تحقیقاً زمین از حجّت خدا خالی نمی شود و مردم بیشتر از بنی اسرائیل در فترت و سرگردانی نمی مانند، و ایام خروج و قیام من می رسد، این [کلمات]امانت است که در اختیار توست و آن را فقط برای برادرانت که اهل حقّ و طریق حقّ هستند نقل کن.
۲ / ۲۲۴ - محمّد بن احمد بن خلف گفته که در مسجد منزلی معروف به عباسیه که با فسطاط مصر دو منزل فاصله داشت وارد شدیم، جوان تر ها به محض ورود برای انجام کارها متفرق شدند و من با یک جوان عجم در معبد ماندیم، در گوشه ای از مسجد پیرمردی را دیدم که بسیار مشغول تسبیح خداوند بود.
وقتی که ظهر شد، در اوّل وقت نمازم را اقامه کردم و گفتم غذا بیاورند واز پیرمرد خواهش کردم که با من غذا میل کند، او هم در خواستم را پذیرفت.
فلمّا طعمنا سألت عن اسمه واسم أبیه وعن بلده وحرفته (ومقصده)، فذکر أنّ اسمه محمّد بن عبد الله، وأنّه من أهل قم، وذکر أنّه یسیح منذ ثلاثین سنة فی طلب الحقّ ویتنقل فی البلدان والسواحل، وأنّه أوطن مکّة والمدینة نحو عشرین سنة یبحث عن الأخبار ویتبع الآثار.
فلمّا کان فی سنة ثلاث وتسعین ومائتین طاف بالبیت، ثمّ صار إلی مقام إبراهیم (علیه السلام) فرکع فیه وغلبته عینه فأنبهه صوت دعاء لم یجر فی سمعه مثله قال: فتأمّلت الداعی فإذا هو شابّ أسمر لم أر قطّ فی حسن صورته واعتدال قامته، ثمّ صلّی فخرج وسعی، فاتّبعته وأوقع الله - عزّوجلّ - فی نفسی أنّه صاحب الزّمان (علیه السلام).
فلمّا فرغ من سعیه قصد بعض الشعاب فقصدت أثره فلمّا قربت منه إذ أنا بأسود
وقتی که غذا را خوردیم، از نام خودش و نام پدرش و شهر و حرفه اش سؤال کردم، متذکر شد که اسمش محمّد بن عبد الله و از اهل شهر قم است، سی سال در جست و جوی حقّ در شهرها و سواحل دریاها سیر می کند و حدود بیست سال در مکه و مدینه زندگی کرده و پیگیر اخبار و آثار بوده است. در سال ۲۷۳ ه.ق به طواف بیت الله رفته و بعد از طواف و در مقام ابراهیم نماز خوانده و خواب چشمش را ربوده است، [ناگهان]صدای دلنشین دعایی که تا آن وقت نشنیده بود او را از خواب بیدار کرده است. [و ادامه ماجرا را خودش] گفت: با دقت به دعا خوان نگاه کردم، دیدم جوانی گندم گون است که در زیبایی صورت و اعتدال قد و قامت، نظیر او را ندیده بودم. بعد [از اتمام دعا]اقامه نماز کرده و از بیت الله خارج شد و مشغول سعی بین صفا و مروه گردید، من هم پشت سرش رفتم، به دلم افتاده بود که او صاحب الزمان (علیه السلام) است.
وقتی که از سعی فارغ شد، به قصد یکی از دره های کوه حرکت کرد و من هم پشت سرش حرکت کردم. وقتی که به نزدیکی او رسیدم، یکدفعه با مرد سیاه مثل الفنیق قد اعترضنی فصاح بی بصوت لم أسمع أهول منه: ما ترید عافاک الله فأرعدت ووقفت، وزال الشخص، عن بصری وبقیت متحیّراً.
فلمّا طال بی الوقوف والحیرة انصرفت ألوم نفسی وأعذلها بانصرافی بزجرة الأسود فخلوت بربّی - عزّوجلّ - أدعوه وأسأله بحقّ رسوله وآله (علیهم السلام) أن لا یخیّب سعیی وأن یظهر لی ما یثبت به قلبی ویزید فی بصری.
فلمّا کان بعد سنین زرت قبر المصطفی (صلی الله علیه و آله) فبینا أنا (أصلّی) فی الروضة الّتی بین القبر والمنبر إذ غلبتنی عینی فإذا محرّک یحرّکنی فاستیقظت فإذا أنا بالأسود فقال: ما خبرک؟ وکیف کنت؟ فقلت: الحمد للَّه وأذمّک فقال: لا تفعل فإنّی أمرت بما خاطبتک به، وقد أدرکت
و تنومندی برخورد کردم، او به من اعتراض کرد و فریادی کشید که صدایی به آن هولناکی نشنیده بودم و از آن صدا ترسیدم [گفت:] خدا به تو سلامتی بدهد، چه می خواهی؟ از ترس سر جایم ایستادم و در حالی که هنوز متحیر بودم، آن مرد سیاه از جلوی نظرم ناپدید شد.
وقتی که توقفم در آن نقطه در حالت حیرت طولانی شد، از آنجا برگشتم و خودم را سرزنش می کردم که چرا با یک فریاد آن شخص سیاه برگشتم [و دنبال امام نرفتم]. پس از آن با خدای خودم خلوت کرده مشغول دعا شدم از خداوند خواستم که به حقّ پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) سعی و تلاشم را [در یافتن امام زمانم] ضایع نکند و آنچه را که موجب ثبات قلب و ازدیاد بصیرتم می شود برای من ظاهر کند.
دو سال از این ماجرا گذشت، به زیارت قبر مطهر پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) مشرف شدم و در روضه مبارکه بین قبر و منبر نماز و دعا می خواندم. لحظه ای خواب چشمانم را ربود، در همین حین متوجّه شدم کسی مرا تکان می دهد، از خواب بیدار شدم دیدم همان مرد سیاه است، گفت: چه خبر؟ حالت چطور است؟ گفتم: الحمد لله شکر خدا، ولی از تو راضی نیستم و تو را مذمت می کنم.
گفت: مرا مذمت نکن، چون من مأمور بودم که با تو آن گونه صحبت کنم، تحقیقاً تو در خیراً کثیراً، فطب نفساً وازدد من الشکر للَّه - عزّوجلّ - ما أدرکت وعاینت، ما فعل فلان؟ وسمّی بعض إخوانی المستبصرین فقلت: ببرقة، فقال: صدقت، ففلان؟ وسمّی رفیقاً لی مجتهداً فی العبادة، مستبصراً فی الدیانة، فقلت بالإسکندریة، حتّی سمّی لی عدّة من إخوانی.
ثم ذکر اسماً غریباً فقال: ما فعل نقفور؟ قلت: لا أعرفه، فقال: کیف تعرفه وهو رومیّ؟ فیهدیه الله فیخرج ناصراً من قسطنطینیّة، ثمّ سألنی، عن رجل آخر فقلت: لا أعرفه، فقال: هذا رجل من أهل هیت من أنصار مولای (علیه السلام) امض إلی أصحابک فقل لهم: نرجو أن یکون قد أذن الله فی الانتصار للمستضعفین وفی الانتقام من الظالمین، ولقد لقیت جماعة من أصحابی وأدّیت إلیهم وأبلغتهم ما حمّلت وأنا منصرف وأشیر علیک أن لا تتلبّس بما
آن وقت خیر بسیاری را درک کردی، جان و نفست را پاکیزه کن و به واسطه آنچه که دیده ای شکر خدا را به جا بیاور. فلانی چه کرد؟ و اسم یکی از دوستان و برادران مستبصر که شیعه شده بود را برد. گفتم: در برقه است. گفت: درست گفتی، از فلانی چه خبر؟ و نام یکی از دوستانم را برد که بسیار اهل عبادت و دیانت و با بصیرت بود. گفتم: اسکندریه است. همین طور تعدادی از برادران دینی من را پرسید. بعد اسم عجیبی را به زبان آورده و گفت: نقفور چه می کند؟ گفتم: نمی شناسم. گفت: چگونه می خواهی بشناسی در حالی که او اهل روم است و خداوند او را هدایت فرموده و برای یاری کردن دین از قسطنطنیه قیام می کند. بعد از مرد دیگری پرسید، گفتم: نمی شناسم. گفت: این مرد اهل هیت بوده و از یاران مولای من است. نزد دوستانت برو و به آن ها بگو: امیدواریم که خداوند متعال برای یاری کردن مستضعفین و انتقام کشیدن از ستمگران اذن و اجازه بدهد.
من تعدادی از اصحاب و دوستانم را ملاقات کردم و پیامی را که به من سپرده شده بود برایشان ادا کرده و ابلاغ نمودم و حالا بر می گردم و تو را نصیحت می کنم که کارهایی را که موجب سنگینی پشت تو شده و جسم و جانت را به سختی می اندازد مرتکب نشو، یثقل به ظهرک، ویتعب به جسمک وأن تحبس نفسک علی طاعة ربّک، فإنّ الأمر قریب إن شاء الله تعالی.
فأمرت خازنی فأحضر لی خمسین دیناراً وسألته قبولها فقال: یا أخی قد حرّم الله علیّ أن آخذ منک ما أنا مستغن عنه کما أحلّ لی أن آخذ منک الشیء إذا إحتجت إلیه فقلت له: هل سمع هذا الکلام منک أحد غیری من أصحاب السلطان؟ فقال: نعم (أخوک) أحمد بن الحسین الهمدانیّ المدفوع عن نعمته بآذربیجان، وقد استأذن للحجّ تأمیلاً أن یلقی من لقیت، فحجّ أحمد بن الحسین الهمدانیّ (رحمه الله) فی تلک السنة فقتله ذکرویه بن مهرویه، وافترقنا وانصرفت إلی الثغر.
ثمّ حججت فلقیت بالمدینة رجلاً اسمه طاهر من ولد الحسین الأصغر یقال: إنّه یعلم من
خودت را فقط مشغول اطاعت از پروردگار کن، که ان شاء الله امر [ظهور]نزدیک است.
[محمّد بن احمد بن خلف می گوید:] به خزانه دارم دستور دادم که پنجاه دینار حاضر کند و از پیرمرد خواهش کردم که آن را بپذیرد. پیرمرد گفت: ای برادر! خداوند بر من حرام کرده که از تو چیزی را بگیرم که نیازی به آن ندارم، به همان ترتیبی که برایم حلال کرده است آنچه را که نیازمندم از تو بگیرم و قبول کنم.
به او گفتم: آیا غیر از من، از اصحاب و یاران سلطان ماجرای تو را شنیده است؟ گفت: بله، برادرت احمد بن حسین همدانی که به آذربایجان تبعید شده بود، از من شنید و به امید این که آنچه را که من دیده ام او هم ببیند اجازه خواست که حجّ به جا آورد. حجّ را به جا آورد ولی در همان سال به دست ذکرویة بن مهرویه کشته شد. از هم جدا شدیم و من به سرحد و نزدیک مرز برگشتم.
سال بعد به حجّ رفتم و در مدینه مردی به نام طاهر را ملاقات کردم که از اولاد و نوادگان حسین اصغر [فرزند امام سجاد (علیه السلام)] بود، گفته می شد که در مورد هذا الأمر شیئاً فثابرت علیه حتّی أنس بی، وسکن لی ووقف علی صحّة عقیدتی، فقلت له: یا ابن رسول الله بحقّ آبائک الطاهرین (علیهم السلام) لمّا جعلتنی مثلک فی العلم بهذا الأمر، فقد شهد عندی من توثقه بقصد القاسم بن عبد الله بن سلیمان بن وهب إیّای لمذهبی واعتقادی وأنّه أغری بدمی مراراً فسلّمنی الله منه.
فقال: یا أخی اکتم ما تسمع منّی الخبر فی هذه الجبال، وإنّما یری العجائب الّذین یحملون الزاد فی اللّیل ویقصدون به مواضع یعرفونها وقد نهینا عن الفحص والتفتیش، فودّعته وانصرفت عنه.
این امر [مسأله صاحب الزمان (علیه السلام)] چیزهایی می داند. دنبال او رفتم تا [پیدایش کرده و]با او انس گرفتم و او هم به من اطمینان کرد، و متوجّه صحّت اعتقاد من شد. به او عرض کردم: ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! تو را به حقّ پدران و اجداد طاهرینت (علیهم السلام) قسم می دهم که مرا در خصوص علم به این امر [مسأله صاحب الزمان (علیه السلام)] مثل خودت کنی.
چون کسی که مورد وثوق و اطمینان شما است نزد من گواهی داده و به من اطلاع داده است که به خاطر اعتقاد و مذهبم [یعنی مذهب شیعه اثنی عشری] قاسم بن عبد الله بن سلیمان بن وهب قصد کشتن مرا دارد و بارها به کشتن من تشویق و ترغیب شده است، امّا خداوند مرا از دست او نجات داده است.
طاهر گفت: ای برادر! آنچه را که از من می شنوی در این کوه ها مخفی کن، عجایب را کسانی می بینند که زاد و توشه را در تاریکی شب حمل کرده و به محل هایی که می شناسند ببرند(۱۵۳) و ما را از جست و جو و تفتیش نهی کرد. پس طاهر را ترک کرده و برگشتم.
۲۲۵ - وأخبرنی أحمد بن عبدون المعروف بابن الحاشر، عن أبی الحسن محمّد بن علیّ الشجاعی الکاتب، عن أبی عبد الله محمّد بن إبراهیم النعمانی، عن یوسف بن أحمد [محمّد خ ل]الجعفری قال: حججت سنة ستّ وثلاثمائة، وجاورت بمکّة تلک السنة وما بعدها إلی سنة تسع وثلاثمائة، ثمّ خرجت عنها منصرفاً إلی الشام، فبینا أنا فی بعض الطریق، وقد فاتتنی صلاة الفجر، فنزلت من المحمل وتهیّأت للصلاة، فرأیت أربعة نفر فی محمل، فوقفت أعجب منهم، فقال أحدهم: ممّ تعجب؟ ترکت صلاتک وخالفت مذهبک.
فقلت للذی یخاطبنی: وما علمک بمذهبی؟ فقال: تحبّ أن تری صاحب زمانک؟
قلت: نعم، فأومأ إلی أحد الأربعة. فقلت (له): إنّ له دلائل وعلامات؟
فقال: أیّما أحبّ إلیک أن تری الجمل وما علیه صاعداً إلی السّماء، أو تری المحمل
۳ / ۲۲۵ - یوسف بن احمد جعفری گفته که در سال ۳۰۶ ه.ق حجّ به جا آوردم و تا سال ۳۰۹ ه.ق در مجاورت مکه ماندم، بعد به سمت شام برگشتم. در قسمتی از راه که می رفتم و [اتفاقاً] نماز صبح هم قضا شده بود، از محمل پایین آمدم و آماده نماز شدم، در همین اثنا دیدم که چهار نفر در یک محمل هستند، سر جایم ایستادم و از آن ها خیلی تعجب کردم. یکی از آن ها به من گفت: از چه چیزی تعجب کردی؟ [حال آن که] نمازت را ترک و با مذهب خودت مخالفت کرده ای!(۱۵۴) به او گفتم: از کجا به مذهب من علم داری؟ گفت: دوست داری که صاحب زمانت را ببینی؟ گفتم: بله. پس به یکی از آن ها اشاره کرد [یعنی صاحب الزمان این شخص است] گفتم: علامات و معجزاتی هم دارد؟ گفت: کدام را دوست داری، این که شتر با بارش به آسمان برود یا این که فقط محمل صاعداً إلی السماء؟ فقلت: أیّهما کان فهی دلالة، فرأیت الجمل وما علیه یرتفع إلی السّماء وکان الرجل أومأ إلی رجل به سمرة، وکان لونه الذهب بین عینیه سجّادة.
۲۲۶ - أحمد بن علیّ الرازی، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن عبد ربّه الأنصاری الهمدانی، عن أحمد بن عبد الله الهاشمی من ولد العبّاس قال: حضرت دار أبی محمّد الحسن بن علیّ (علیه السلام) بسرّ من رأی یوم توفّی، وأخرجت جنازته ووضعت، ونحن تسعة وثلاثون رجلاً قعود ننتظر، حتّی خرج إلینا غلام عشاریّ حاف علیه رداء قد تقنّع به.
فلمّا أن خرج قمنا هیبة له من غیر أن نعرفه، فتقدّم وقام النّاس فاصطفّوا خلفه، فصلّی علیه ومشی، فدخل بیتاً غیر الّذی خرج منه.
به آسمان بالا برود؟ گفتم: هر کدام که باشد معجزه و دلیل بر وجود حضرت است. همان لحظه دیدم شتر با تمام باری که داشت به سمت آسمان بالا رفت و آن مردی که با من صحبت می کرد، به مردی اشاره کرد که چهره ای گندم گون داشت و رنگش مثل طلا درخشنده و بالای پیشانی اش اثر سجده بود.
۴ / ۲۲۶ - احمد بن عبد الله هاشمی، از اولاد عباس، گفته است: روز شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) به سرّ من رأی رفتم. جنازه حضرت را بیرون آوردند و در جایی [از منزل] قرار دادند، ما سی و نه نفر بودیم که نشسته و منتظر بودیم، تا این که پسر بچه ای حدود ده ساله با پای برهنه و در حالی که ردایی را روی سرش کشیده بود از خانه بیرون آمد. همین که او خارج شد، ما از شدت هیبت و عظمتش و بدون این که او را بشناسیم همگی به احترامش برخاستیم، او جلو ایستاد و مردم هم پشت سرش صف کشیدند و با او به پیکر پاک امام حسن عسکری (علیه السلام) نماز گزاردند. سپس حرکت کرده و داخل خانه شد، غیر از خانه ای که از آن خارج شده بود.
قال أبو عبد الله الهمدانی: فلقیت بالمراغة رجلاً من أهل تبریز یعرف بإبراهیم بن محمّد التبریزی، فحدّثنی بمثل حدیث الهاشمی لم یخرم منه شیء، قال: فسألت الهمدانیّ فقلت: غلام عشاریّ القدّ أو عشاریّ السنّ لأنّه روی أنّ الولادة کانت سنة ستّ وخمسین ومائتین وکانت غیبة أبی محمّد (علیه السلام) سنة ستّة ومائتین بعد الولادة بأربع سنین.
فقال: لا أدری، هکذا سمعت.
فقال لی شیخ معه حسن الفهم من أهل بلده له روایة وعلم: عشاریّ القدّ.
۲۲۷ - عنه، عن علیّ بن عائذ الرازیّ، عن الحسن بن وجناء النصیبی، عن أبی نعیم محمّد بن أحمد الأنصاری قال: کنت حاضراً عند المستجار (بمکة) وجماعة زهاء ثلاثین رجلاً لم یکن منهم مخلص غیر محمّد بن القاسم العلوی، فبینا نحن کذلک فی الیوم السادس من
ابو عبد الله همدانی گفته است: در شهر مراغه مردی از اهل تبریز را که نامش ابراهیم بن محمّد تبریزی بود ملاقات کردم، او هم مثل این حدیث را بدون کم و زیاد نقل کرد.
راوی می گوید که از همدانی پرسیدم: منظور از پسر بچه عشّاری چیست؟ آیا از نظر قد است [یعنی پسری که قدش ده وجب است] یا این که از نظر سن است؟ چرا که ولادت حضرت در سال ۲۵۶ ه.ق واقع شده و شهادت امام ابومحمّد عسکری (علیه السلام) در سال ۲۶۰ ه.ق اتفاق افتاده است؛ یعنی چهارسال پس از ولادت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام). همدانی گفت: من نمی دانم که منظورش کدام یکی از این دو معنی بوده است، من به همین ترتیب شنیدم. البته پیرمردی که با او بود و خوش فهم و صاحب علم و روایت و از اهل شهر بوده گفت: منظور عشّاری القد است [یعنی قدش به اندازه ده وجب است].
۵ / ۲۲۷ - ابی نعیم محمدبن احمد انصاری گفته: در مکّه معظمه نزدیک مستجار بودم و حدود سی نفر هم که به جز محمدبن قاسم علوی هیچ کدامشان صاحب اخلاق نبودند در آنجا حاضر بودند. روز ششم ذی حجّه سال ۲۹۳ ه.ق در آنجا حاضر بودیم، ذی الحجة سنة ثلاث وتسعین ومائتین، إذ خرج علینا شابّ من الطواف علیه إزاران (فاحتج) محرم بهما، وفی یده نعلان.
فلمّا رأیناه قمنا جمیعاً هیبة له، ولم یبق منّا أحد إلّا قام، فسلّم علینا وجلس متوسّطاً ونحن حوله، ثمّ التفت یمیناً وشمالاً، ثمّ قال:
أَ تَدْرُونَ ما کانَ أبو عبد الله (علیه السلام) یَقُولُ فِی دُعاءِ الإِلْحاحِ؟ [قُلْنا: وَما کانَ یَقُولُ؟] قالَ: کانَ یَقُولُ:
«اللهمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی بِهِ تَقُومُ السَّمآءُ وَبِهِ تَقُومُ الأَرْضُ وَبِهِ تُفَرِّقُ بَیْنَ الْحَقِ وَالْباطِلِ وَبِهِ تَجْمَعُ بَیْنَ الْمُتَفَرّقِ وَبِهِ تُفَرِّقُ بَیْنَ الْمَجْتَمَعِ وَبِهِ أَحْصَیْتَ عَدَدَ الرّمالِ وَزِنَةَ الْجِبالِ وَکَیْلَ البِحارِ أَنْ تُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَأَنْ تَجْعَلَ لِی مِنْ أَمْرِی فَرَجاً».
ثم نهض ودخل الطواف فقمنا لقیامه حتّی انصرف وأنسینا أن نذکر أمره وأن نقول: من
ناگهان جوانی که با دو قطعه پارچه [حوله] احرام بسته بود و دو کفش در دست داشت از طواف خارج شد، همین که او را دیدیم از هیبت و صلابتش همگی بلند شدیم و حتی یک نفر هم نشسته نبود، سلام کرد و بین ما نشست و ما هم در اطراف او نشستیم. بعد به راست و چپ نگاه کرد و گفت: آیا می دانید که ابا عبد الله (علیه السلام) در دعای الحاح چه می فرمود؟ گفتیم: چه می فرمود؟ گفت: حضرت می فرمودند:
«پروردگارا! از تو به نامت سؤال و خواهش می کنم، آن نامی که آسمان و زمین را به واسطه آن برپا می داری، و با آن حقّ و باطل را از هم جدا می کنی، و امور پراکنده را به وسیله آن جمع می کنی، و چیزهایی که جمع شده و فراهم آمده را پراکنده می فرمایی، عدد ریگها و وزن کوه ها و پیمانه دریاها را به آن شمرده ای، که صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستی و در امرم فرج و گشایشی برایم ایجاد کنی».
بعد از آن برخاست و مشغول طواف شد، و ما هم به احترام ایشان برخاستیم، تا این که طوافش تمام شد و رفت. ما هم فراموش کردیم که آن ماجرا را ذکر کنیم و این که بگوییم هو؟ وأیّ شیء هو؟ إلی الغد فی ذلک الوقت فخرج علینا من الطواف، فقمنا له کقیامنا بالأمس، وجلس فی مجلسه متوسّطاً، فنظر یمیناً وشمالاً وقال:
أتَدْرُونَ ما کانَ یَقُولُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) بَعْدَ صَلاةِ الْفَرِیضَةِ؟ فَقُلْنا: وَما کان یَقُولُ؟ قالَ: کانَ یَقُولُ:
«إِلَیْکَ رُفِعَتِ الأَصْواتُ [وَدُعِیَتِ الدَّعَواتُ وَلَکَ عَنَتِ الْوُجُوهُ وَلَکَ وَضَعَتِ الرِّقابُ وَإِلَیْکَ التَّحاکُمُ فِی الأَعْمالِ، یا خَیْرَ مَنْ سُئِلَ وَیا خَیْرَ مَنْ أَعْطی یا صادِقُ یا بارِئُ یا مَنْ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ، یا مَنْ أَمَرَ بِالدُّعاءِ وَوَعَدَ بِالإِجابَةِ، یا مَنْ قالَ: «اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» یا مَنْ قالَ: «إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا
که او کیست؟ و کلامش چه بود؟ تا این که فردای همان روز و در همان وقت، همان مرد از طواف نزد ما آمد. ما هم مثل روز گذشته از جا بلند شدیم، آمد و وسط ما نشست، به راست و چپ نگاه کرد و گفت: آیا می دانید که امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از نماز واجب چه می گفت؟ گفتیم: چه می گفت؟ گفت: حضرت عرضه می داشتند:
«[خدایا!] صداها به طرف تو بلند می شود، و دعای دعا کنندگان به سوی توست، چهره های خلق برای تو و در پیشگاه تو خوار و ذلیل می شوند، و گردن ها برای تو خاضع می شوند، و حکم کردن درباره اعمال با توست؛ ای بهترین کسی که از او درخواست می شود، و ای بهترین عطا کننده، ای خدای صادق و راست گو، ای خالق عالم، ای کسی که از وعده خود تخلف نمی کند، و ای کسی که دستور داده است تا مردم دعا کنند و اجابت آن را وعده فرموده! ای آن که گفته است: «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.» (۱۵۵) ای کسی که به پیامبرش فرموده است: «اگر بندگان من مرا از تو بپرسند به ایشان بگو که به آن ها نزدیکم و دعای دعا کننده را هر وقت که مرا بخواند قبول می کنم، پس اجابت دعا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ» وَ یا مَنْ قالَ: «یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ الله إِنَّ الله یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» لَبَّیْکَ وَسَعْدَیْکَ ها أَنَا ذا بَیْنَ یَدَیْکَ الْمُسْرِفُ وَأَنْتَ الْقائِلُ «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ الله إِنَّ الله یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً».
ثمّ نظر یمیناً وشمالاً بعد هذا الدعاء فقال:
أَ تَدْرُونَ ما کانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) یَقُولُ فِی سَجْدَةِ الشُّکْرِ؟ فَقُلْنا: وَما کانَ یَقُولُ؟ قالَ: کانَ یَقُولُ:
«یا مَنْ لا یَزِیدُهُ کَثْرَةُ الدُّعاءِ إِلّا سَعَةً وَعَطاءً، یا مَنْ لا تَنْفَدُ خَزائِنُهُ، یا مَنْ لَهُ خَزائِنُ
را از من طلب کنند و به من ایمان بیاورند تا این که هدایت شوند».(۱۵۶) و ای کسی که گفته است: «ای بندگان گنهکار من که در گناه کردن اسراف کرده اید، از رحمت الهی ناامید و مأیوس نشوید، زیرا که خداوند عالم همه گناهان را می آمرزد و او بخشنده و رحم کننده است.» (۱۵۷) [خدایا] لبیک، در مقام خدمت گزاری و بندگی تو هستم، اینک در پیش روی تو با اسراف و گنهکاری ایستاده ام و تو خود گفتی که «از رحمت خداوندی ناامید نشوید که خداوند همه گناهان را می بخشد.» (۱۵۸)
آن گاه به سمت راست و چپ نگاه کرد و پس از ادای فقرات این دعا فرمود: آیا می دانید که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در سجده شکر چه می گفت؟ گفتیم: چه می گفتند؟ گفت: ایشان عرض می کردند:
«ای آن که بسیاری عطا و بخشش بر او نمی افزاید إلّا وسعت و بخشش را، ای آن که خزانه او به بخشیدن تمام نمی شود، ای کسی که خزاین آسمان ها و زمین برای اوست، السَّماواتِ وَالأَرْضِ، یا مَنْ لَهُ خَزائِنُ ما دَقَّ وَجَلَّ، لا تَمْنَعْکَ إِساءَتِی مِنْ إِحْسانِکَ، أَنْتَ تَفْعَلُ بِی الَّذِی أَنْتَ أَهْلُهُ، (فَإِنَّکَ) أَنْتَ أَهْلُ الْکَرَمِ وَالْجُودِ وَالْعَفْوِ وَالتَّجاوُزِ، یا رَبِ یا الله لا تَفْعَلْ بِی الَّذِی أَنَا أَهْلُهُ فَإِنِّی أَهْلُ الْعُقُوبَةِ وَقَدِ اسْتَحْقَقْتُها، لا حُجَّةَ (لِی) وَلا عُذْرَ لِی عِنْدَکَ، أَبُوءُ لَکَ بِذُنُوبِی کُلِّها وَأَعْتَرِفُ بِها کَیْ تَعْفُوَ عَنِّی، وَأَنْتَ أَعْلَمُ بِها مِنِّی، أَبُوءُ لَکَ بِکُلِ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ وَکُلِ خَطِیئَةٍ احْتَمَلْتُها وَکُلِ سَیِّئَةٍ عَمِلْتُها، رَبِ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ إِنَّکَ أَنْتَ الأَعَزُّ الأَکْرَمُ».
وقام ودخل الطواف فقمنا لقیامه وعاد من الغد فی ذلک الوقت فقمنا لإقباله کفعلنا فیما مضی، فجلس متوسّطاً ونظر یمیناً وشمالاً فقال:
کانَ عَلیُّ بنُ الْحُسَیْن سَیِّدُ الْعابِدِینَ (علیه السلام) یَقُولُ فِی سُجُودِهِ فِی هذَا الْمَوْضِعِ - وَأَشارَ بِیَدِهِ إِلَی الْحِجْرِ تَحْتَ الْمِیزابِ -:
ای کسی که گنجینه های او دقیق و جلیل است! و تمامی ندارد، [خدایا] بدی های من تو را از احسانت باز ندارد. با من آن گونه رفتار می کنی که اهل آن هستی، چون تو اهل سخا و کرم و بخشش و گذشتی. ای پروردگار، ای خداوند! با من آن گونه که من هستم رفتار نکن، من اهل عقوبت بوده و استحقاق آن را دارم، عذر و حجّتی ندارم، همه گناهانم را برای تو اقرار می کنم و به آن ها اعتراف می کنم تا مرا ببخشی، در حالی که تو از من به آن ها دانا تری. [خدایا] با هر گناهی که مرتکب شده ام و با هر عمل بدی که انجام داده ام، به سوی تو بر می گردم. پروردگارا مرا بیامرز و از گناهانم درگذر و از آنچه که از اعمال بدم می دانی گذشت کن که تحقیقاً تو خیلی عزیز و کریم هستی.»
بعد بلند شد و وارد بر طواف شد، ما هم به احترامش بلند شدیم. فردای آن روز در همان وقت برگشت، مثل روزهای گذشته برای استقبال از ایشان بلند شدیم. در وسط جمع ما نشست و به راست و چپ نگاه کرد و گفت: علی بن الحسین سیّد العابدین (علیه السلام) در این محل - با دست به حجر اسماعیل و زیر ناودان کعبه اشاره کرد - و در سجده می فرمودند:
«عُبَیْدُکَ بِفِنائِکَ، مِسْکِینُکَ بِفِنائِکَ، فَقِیرُکَ بِفِنائِکَ، سائِلُکُ بِفَنائِکَ، یَسْأَلُکَ ما لا یَقْدِرُ عَلَیْهِ غَیْرُکَ».
ثُمّ نظر یمیناً وشمالاً ونظر إلی محمّد بن القاسم من بیننا فقال:
یا مُحَمَّدُ بْنُ القاسِم أَنْتَ عَلی خَیْرٍ إِنْ شآءَ الله تَعالی
- وکان محمّد بن القاسم یقول بهذا الأمر - ثمّ قام ودخل الطواف فما بقی منّا أحد إلّا وقد ألهم ما ذکره من الدعاء وأنسینا أن نتذاکر أمره إلّا فی آخر یوم.
فقال لنا أبوعلیّ المحمودی: یا قوم أ تعرفون هذا؟ هذا والله صاحب زمانکم.
فقلنا: وکیف علمت یا أباعلیّ؟ فذکر أنّه مکث سبع سنین یدعو ربّه ویسأله معاینة صاحب الزّمان (علیه السلام).
«[خداوندا] بنده کوچک تو درب خانه توست، مسکین و محتاج رحمت تو درب خانه توست، فقیر تو درب خانه توست، درخواست کننده احسان تو درب خانه توست و از تو چیزی را می خواهد که هیچ کس قادر نیست آن را عطا کند به غیر تو.»
بعد به چپ و راست نگاه کرد و متوجّه محمّد بن قاسم شد که در بین ما بود و گفت: ای محمّد بن قاسم! تو بر خیری ان شاء الله - محمّد بن قاسم معتقد به وجود مبارک حجّت بن الحسن (علیه السلام) بود -. بعد برخاسته و وارد طواف شد و کسی از ما باقی نماند مگر این که این دعاها را یاد گرفت و به او الهام شد ولی فراموش کردیم که از احوال او با همدیگر مذاکره کنیم مگر در روز آخر.
ابو علی محمودی به ما گفت: ای جماعت! این مرد را می شناسید؟ به خدا قسم که او صاحب زمان شماست. گفتیم: ای ابا علی! چگونه این مسأله را متوجّه شدی؟ سپس یادآوری کرد که هفت سال در مکه توقف کرده و دعا نموده است و از خداوند خواسته تا به زیارت صاحب الزمان (علیه السلام) شرفیاب شود.
قال: فبینا نحن یوماً عشیّة عرفة وإذا بالرجل بعینه یدعو بدعاء وعیته فسألته ممّن هو؟ فقال: من النّاس قلت: من أیّ النّاس؟ قال: من عربها، قلت: من أیّ عربها؟ قال: من أشرفها قلت: ومن هم؟ قال: بنو هاشم قلت: [و] من أیّ بنی هاشم؟ فقال: من أعلاها ذروة وأسناها قلت: ممّن؟ قال: ممّن فلق الهام وأطعم الطعام وصلّی والنّاس نیام.
قال: فعلمت أنّه علویّ فأحببته علی العلویّة، ثمّ افتقدته من بین یدیّ فلم أدر کیف مضی فسألت القوم الّذین کانوا حوله تعرفون هذا العلویّ؟ قالوا: نعم یحجّ معنا فی کلّ سنة ماشیاً فقلت: سبحان الله (والله) ما أری به أثر مشی قال: فانصرفت إلی المزدلفة کئیباً حزیناً علی فراقه ونمت من لیلتی تلک، فإذا أنا برسول الله (صلی الله علیه و آله) فقال: یا أحمد رأیت طلبتک؟
ابوعلی گفت: [بعد از هفت سال] در عصر روز عرفه ناگهان همین مرد را دیدم که دعا می کرد. از او پرسیدم: این دعا از کیست؟ گفت: از مردم است. گفتم: از کدام مردم؟ گفت: از مردم عرب. گفتم: از کدام عرب ها؟ گفت: از شریف ترین آن ها. گفتم: شریف ترین عرب ها چه کسی است؟ گفت: بنی هاشم. گفتم: از کدام بنی هاشم؟ گفت: از عالی ترین و بالاترین آن ها از جهت مقام و شخصیت. گفتم: از نسل چه کسی؟ گفت: کسی که سرهای دشمنان را شکافت و وقتی که مردم در خواب بودند، به مسکین و فقیر طعام می داد و نماز می خواند.
متوجّه شدم که او علوی است و به همین دلیل به او علاقمند شدم، سپس از جلو چشمم ناپدید شد و نفهمیدم که چگونه رفت. از کسانی که در اطراف او بودند پرسیدم که این علوی را می شناسید؟ گفتند: بله، او همه ساله پای پیاده با ما حجّ به جا می آورد. گفتم: سبحان الله! به خدا اثر پیاده روی را در او نمی بینم.
به مزدلفه برگشتم، امّا از فراق او ناراحت و غمگین بودم، آن شب را خوابیدم، در عالم خواب به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسیدم. حضرت به من فرمودند: ای احمد! کسی را که فقلت: ومن ذاک یا سیّدی؟ فقال: الّذی رأیته فی عشیّتک (و) هو صاحب زمانک.
قال: فلمّا سمعنا ذلک منه عاتبناه أن لا یکون أعلمنا ذلک، فذکر أنّه کان ینسی أمره إلی وقت ما حدّثنا به.
وأخبرنا جماعة، عن أبی محمّد هارون بن موسی التلعکبری، عن أبی علیّ محمّد بن همام، عن جعفر بن محمّد بن مالک الکوفیّ، عن محمّد بن جعفر بن عبد الله، عن أبی نعیم محمّد بن أحمد الأنصاری وساق الحدیث بطوله.
۲۲۸ - وأخبرنا جماعة، عن التلعکبری، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن علیّ بن الحسین، عن رجل - ذکر أنّه من أهل قزوین لم یذکر اسمه - عن حبیب بن محمّد بن یونس بن شاذان الصنعانی قال: دخلت إلی علیّ بن إبراهیم بن مهزیار الأهوازی، فسألته عن آل أبی محمّد (علیه السلام) فقال:
در طلبش بودی دیدی؟ عرض کردم: او کیست ای آقای من؟ فرمودند: همان کسی که عصر دیدی صاحب زمان تو بود.
راوی می گوید: وقتی این حرف ها را از ابو علی محمودی شنیدیم، او را عتاب کرده و با تندی گفتیم: چرا پیش از این ما را به این ماجرا آگاه نکرده ای؟ ابو علی متذکر شد که تا وقتی برای ما نقل کرده بود این ماجرا را فراموش کرده است.
همچنین جماعتی از ابو محمّد هارون بن موسی تلعکبری، از ابو علی محمّد بن همام، از جعفر بن محمّد بن مالک کوفی، از محمّد بن جعفر بن عبد الله، از ابو نعیم محمّد بن انصاری این حدیث را تماماً نقل کرده اند.
۶ / ۲۲۸ - حبیب بن محمّد بن یونس بن شاذان صنعانی گفت: به خدمت علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی رسیدم و در مورد اولاد امام حسن عسکری (علیه السلام) از ایشان سؤال کردم.
یا أخی لقد سألت عن أمر عظیم، حججت عشرین حجّة کلاًّ أطلب به عیان الإمام فلم أجد إلی ذلک سبیلاً، فبینا أنا لیلة نائم فی مرقدی إذ رأیت قائلاً یقول: یا علیّ بن إبراهیم! قد أذن الله لی فی الحجّ، فلم أعقل لیلتی حتّی أصبحت، فأنا مفکّر فی أمری أرقب الموسم لیلی ونهاری.
فلمّا کان وقت الموسم أصلحت أمری وخرجت متوجّهاً نحو المدینة، فما زلت کذلک حتّی دخلت یثرب فسألت عن آل أبی محمّد (علیه السلام)، فلم أجد له أثراً ولا سمعت له خبراً، فأقمت مفکّراً فی أمری حتّی خرجت من المدینة أرید مکة، فدخلت الجحفة وأقمت بها یوماً وخرجت منها متوجّهاً نحو الغدیر، وهو علی أربعة أمیال من الجحفة، فلمّا أن دخلت
علی بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی گفت: ای برادر! از امر بسیار بزرگی سؤال کردی. من بیست مرتبه به حجّ مشرف شده و در موسم ذی حجة اعمال حجّ را به جا آوردم و در تمام این سفرها دنبال زیارت و دیدار امام (علیه السلام) بودم، امّا راهی برای رسیدن به این آرزو پیدا نکردم. در یکی از شب ها در محل اقامتم خوابیده بودم، که دیدم گوینده ای می گفت: ای علی بن ابراهیم! و خداوند به من اجازه داده که به حجّ بروم. شب چیزی نفهمیدم و تا صبح فکر می کردم و شب و روز منتظر رسیدن موسم حجّ بودم.
وقتی که زمان موسم رسید، کارهایم را اصلاح و مرتب کردم، و به سمت مدینه حرکت کردم، همواره و بدون فوت وقت راه میپیمودم تا این که به مدینه رسیدم. به محض رسیدن، از آل و خاندان ابی محمّد حسن عسکری (علیه السلام) پرس و جو کردم، امّا از ایشان نه اثری یافتم و نه خبری شنیدم. همان جا ماندم و به این ماجرا فکر می کردم تا این که از مدینه خارج شده و عزم رفتن به مکّه کردم، به منطقه جحفه رسیدم و یک روز آنجا ماندم و به قصد غدیر که چهار میل با جحفه فاصله داشت حرکت کردم. وقتی وارد مسجد جحفه شدم، نماز خواندم و صورتم را روی خاک گذاشتم و سعی در دعا و تضرع به المسجد صلّیت وعفّرت واجتهدت فی الدّعاء وابتهلت إلی الله لهم، وخرجت أرید عسفان، فما زلت کذلک حتّی دخلت مکّة فأقمت بها أیّاماً أطوف البیت واعتکفت.
فبینا أنا لیلة فی الطواف، إذا أنا بفتی حسن الوجه، طیّب الرائحة، یتبختر فی مشیته طائف حول البیت، فحسّ قلبی به، فقمت نحوه فحککته، فقال لی:
مِنْ أَیْنَ الرَّجُل؟ فَقُلْتُ: مِنْ أَهْلِ [العَراق، فَقالَ: مِنْ أَیِ ] الْعَراقِ؟ قُلْتُ: مِنَ الأَهْوازِ.
فَقالَ لی: تَعْرِفُ بِها الْخَصِیبُ؟ فَقُلْتُ: (رحمه الله)، دُعِیَ فَأَجابَ فَقالَ: (رحمه الله).
فَما کانَ أَطْولَ لَیْلَتِهِ وَأَکْثَرَ تَبْتُّلِهِ وَأَغْزَرَ دَمْعَتِهِ أَ فَتَعْرِفُ عَلِیَّ بْنَ إِبراهِیم بْنِ المازِیارِ؟ فَقُلْتُ أَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبراهِیمَ.
فقال: حیّاک الله أباالحسن ما فعلت بالعلامة الّتی بینک وبین أبی محمّد الحسن بن
درگاه الهی کردم [تا آل ابی محمّد را پیدا کنم]. از آنجا به سمت عسفان(۱۵۹) حرکت کردم، پیوسته در این حال بودم، و پس از آن وارد مکه معظمه شدم و چند روز در آنجا ماندم و به طواف و اعتکاف در مسجد الحرام مشغول شدم.
شبی در طواف بودم که ناگهان جوان خوش رو و خوش بویی را دیدم که در راه رفتنش می خرامید و طواف می کرد. در دلم نسبت به او حسی [و علاقه ای] پیدا کردم، کنار او رفته و خودم را به او زدم که متوجّه من شود. گفت: از مردان کجا هستی؟ گفتم: از اهل عراق. گفت: از کجای عراق؟ گفتم: از اهوازم. گفت: در اهواز «خصیب» را می شناسی؟ گفتم: خدا رحمتش کند، دعوت حقّ را اجابت کرد. گفت: خدا رحمتش کند. شب ها را به عبادت می گذراند و گریه زاری و اشکّ او در درگاه خداوند بسیار بود. آیا علی بن ابراهیم مازیار [یا مهزیار] را می شناسی؟ گفتم: من علی بن ابراهیم هستم. گفت: خداوند تو را زنده بدارد، نشانه ای را که بین تو و ابی محمّد امام حسن بن علی علیّ (علیه السلام)؟ فقلت معی، قال: أخرجها، فأدخلت یدی فی جیبی فاستخرجتها، فلمّا أن رآها لم یتمالک أن تغرغرت عیناه (بالدموع) وبکی منتحباً حتّی بلّ أطماره، ثمّ قال: أذن لک الآن یا ابن مازیار، صر إلی رحلک وکن علی أهبّة من أمرک، حتّی إذا لبس اللّیل جلبابه، وغمر النّاس ظلامه، سر إلی شعب بنی عامر! فإنّک ستلقانی هناک.
فسرت إلی منزلی. فلمّا أن أحسست بالوقت أصلحت رحلی وقدّمت راحلتی وعکمته شدیداً، وحملت وصرت فی متنه وأقبلت مجدّاً فی السیر حتی وردت الشعب، فإذا أنا بالفتی قائم ینادی یا أباالحسن إلیّ، فما زلت نحوه، فلمّا قربت بدأنی بالسّلام وقال لی: سر بنا یا أخی فما زال یحدّثنی وأحدّثه حتّی تخرّقنا جبال عرفات، وسرنا إلی جبال منی، وانفجر الفجر الأوّل ونحن قد توسّطنا جبال الطائف.
عسکری (علیهما السلام) بود چه کردی؟ گفتم: همراهم هست. گفت: آن را بیرون بیاور. دستم را در جیبم کرده و آن را بیرون آوردم، تا علامت را دید نتوانست جلوی اشکش را بگیرد و چنان با ناله گریه کرد که صورتش و حتی لباسش تر شد. بعد گفت: پسر مازیار! همین الآن برای تو اجازه صادر شد. برو به سمت اثاثیه ات و مهیا شو و مسأله را پنهان کن، تا این که شب چادر سیاهش را بپوشد و مردم را در تاریکی اش فرو ببرد، آن وقت به شعب بنی عامر برو، آنجا مرا می بینی. به منزلگاهم رفتم و وقتی که احساس کردم زمانش رسیده است، اثاثیه ام را مرتب کردم، شترم را جلو انداخته و بارش را محکم کرده و پشت آن گذاشتم. سوار شدم و با سرعت و جدیت تمام حرکت کردم تا این که وارد شعب بنی عامر شدم، ناگهان همان جوان را دیدم که ایستاده و صدا می زد: ای اباالحسن بیا اینجا. به سمت او حرکت کردم، تا نزدیک او شدم، ابتدا به سلام کرد و به من گفت: ای برادر با ما بیا. در طول مسیر با همدیگر صحبت می کردیم تا از کوه های عرفات گذشتیم و به سمت کوه های منی رفتیم. زمان فجر اوّل شد که ما در بین کوه های طائف بودیم، فلمّا أن کان هناک أمرنی بالنزول وقال لی: إنزل فصلّ صلاة اللّیل، فصلّیت، وأمرنی بالوتر فأوترت، وکانت فائدة منه، ثمّ أمرنی بالسجود والتعقیب، ثمّ فرغ من صلاته ورکب وأمرنی بالرکوب وسار وسرت معه حتّی علا ذروة الطائف، فقال: هل تری شیئاً؟ قلت: نعم أری کثیب رمل علیه بیت شعر یتوقّد البیت نوراً.
فلمّا أن رأیته طابت نفسی، فقال لی: هنّاک الأمل والرجاء، ثمّ قال: سر بنا یا أخی فسار وسرت بمسیره إلی أن انحدر من الذّروة وسار فی أسفله، فقال: انزل فها هنا یذلّ کلّ صعب ویخضع کلّ جبّار، ثمّ قال: خلّ عن زمام الناقة، قلت: فعلی من أخلّفها؟ فقال: حرم القائم (علیه السلام) لا یدخله إلّا مؤمن ولا یخرج منه إلّا مؤمن، فخلّیت من زمام راحلتی، وسار وسرت معه إلی أن دنا من باب الخباء، فسبقنی بالدّخول وأمرنی أن أقف حتّی یخرج إلیّ.
در همین وقت دستور داد که از شتر پیاده شوم و گفت: پیاده شو و نماز شب بخوان. من هم پیاده شدم و نماز شب را اقامه کردم. بعد دستور به نماز وتر داد و من هم اقامه کردم واین توفیق نماز شب فایده ای بود که به برکت آن جوان نصیب من شد. آن گاه دستور به سجده [شکر] و تعقیبات داد. بعد از اتمام نمازش سوار شد و به من دستور داد سوار شوم. با هم رفتیم تا این که به بلندی های طائف رسیدیم. جوان گفت: چیزی می بینی؟ گفتم: تپه ریگی و بر فراز آن خیمه ای است که از آن خانه نور می تابد. وقتی که این صحنه را دیدم دلم آرام و قرار گرفت. جوان گفت: اینجا آرزو و امید توست و بعد گفت: با من بیا برادر! حرکت کردیم و از بلندی ها پایین آمدیم، گفت: از شتر پیاده شو، اینجا جایی است که هر سرکشی، خوار و ذلیل و هر دشواری و سختی، آسان و هر متکبری، فروتن و خاضع می شود، زمام و افسار ناقه را رها کن. گفتم: ناقه را به چه کسی بسپارم؟ گفت: اینجا حرم قائم (علیه السلام) است، به اینجا فقط مؤمن داخل و خارج می شود. زمام ناقه را رها کردم، با هم رفتیم به طرف خیمه تا این که به نزدیک درب خیمه رسیدیم. او جلوتر وارد شد و به من دستور داد که تا آمدنش همان جا بمانم.
ثمّ قال لی: ادخل هنّاک السلامة، فدخلت فإذا أنا به جالس قد اتّشح ببرده واتّزر بأخری، وقد کسر بردته علی عاتقه، وهو کأقحوانة أرجوان قد تکاثف علیها الندی، وأصابها ألم الهوی وإذا هو کغصن بان أو قضیب ریحان، سمح سخیّ تقیّ نقیّ، لیس بالطویل الشامخ ولا بالقصیر اللّازق، بل مربوع القامة، مدوّر الهامة، صلت الجبین، أزّج الحاجبین، أقنی الأنف، سهل الخدّین، علی خدّه الأیمن خال کأنّه فتات مسک علی رضراضة عنبر.
فلمّا أن رأیته بدأته بالسلام، فردّ علیّ أحسن ما سلّمت علیه، وشافهنی وسألنی عن أهل العراق، فقلت سیّدی قد ألبسوا جلباب الذلّة، وهم بین القوم أذلّاء فقال لی: یا ابن المازیار لتملکونهم کما ملکوکم، وهو یومئذ أذلّاء، فقلت سیّدی لقد بعد الوطن وطال المطلب، فقال:
بعد جوان به من گفت: به سلامتی وارد شو [سلامتی در اینجا است] و من هم داخل خیمه شدم، دیدم که آن حضرت نشسته و دو پارچه در بر داشت، یکی را روی شانه انداخته بود و دومی را به کمر بسته بود. یک طرف بردی را که به شانه مبارکش بسته بود بر گردانیده و به دوشش انداخته بود، حضرت مانند گل ارغوانی بود که شبنم روی آن نشسته بود و نسیم هوا آن را حرکت بدهد و در این حال امام (علیه السلام) مثل شاخه سرو و ساقه ریحان بود، حضرت آقا و بخشنده و متقی بود، قدش نه خیلی بلند بود نه کوتاه، بلکه قامت مبارک حضرت متوسط بود، سر مبارک حضرت گرد بود، پیشانی اش بلند بود، ابروهایش کمانی بود و به هم پیوسته، بینی مبارک نازک و بلند بود، سمت راست صورت، خالی داشت که گویا پاره مشک روی صفحه عنبر چکیده باشد. تا حضرت را دیدم سلام کردم، جوابی بهتر از سلام من مرحمت فرمودند و بعد مرا مورد خطاب قرار دادند و از احوالات اهل عراق از من پرسیدند، عرض کردم: آقای من! آن ها لباس ذلّت و خواری پوشیده اند و از ضعیف ترین و ذلیل ترین مردم هستند. حضرت به من یا ابن المازیار (أبی) أبومحمّد عهد إلیّ أن لا أجاور قوماً غضب الله علیهم (ولعنهم) ولهم الخزی الدنیا والآخرة ولهم عذاب ألیم، وأمرنی أن لا أسکن من الجبال إلّا وعرها، ومن البلاد إلّا عفرها، والله مولاکم أظهر التقیّة فوکّلها بی فأنا فی التقیّة إلی یوم یؤذن لی فأخرج.
فقلت یا سیّدی متی یکون هذا الأمر؟
فقال: إذا حیل بینکم وبین سبیل الکعبة، واجتمع الشمس والقمر واستدار بهما الکواکب والنجوم، فقلت متی یا ابن رسول الله؟ فقال لی: فی سنة کذا وکذا تخرج دابّة الأرض
فرمودند: ای پسر مازیار! همان طور که آن ها بر شما مسلط هستند و حکومت می کنند شما هم بر آنان حکومت خواهید کرد و مسلط خواهید شد، آن روز آن ها ذلیل ترین خلایق هستند. عرض کردم: ای سیّد من! وطن دور است و مطلب [غیبت] طولانی شده.
حضرت فرمودند: ای پسر مازیار! پدرم امام حسن عسکری (علیه السلام) از من عهد و پیمان گرفته که با کسانی که خداوند متعال به آن ها غضب کرده همسایگی نکنم چون آن ها در دنیا و آخرت خوار و ذلیل خواهند شد و عذاب دردناکی دارند. همچنین پدرم به من امر کرده که فقط در سخت ترین کوه ها، و در شهرهای خراب و فقیر ساکن شوم. به خدا سوگند که مولای شما امام عسکری به تقیّه عمل می کرد و مرا هم به آن مأمور کرده است، بنابراین من در تقیّه هستم، تا زمانی که اجازه قیام به من داده شود و خروج کنم.
عرض کردم: وقت خروج و قیام شما کی خواهد بود؟ حضرت فرمودند: زمانی که بین شما و راه کعبه حائل شوند، و خورشید و ماه جمع شده و دور آن ها را ستارگان بگیرند.(۱۶۰) عرض کردم: در چه زمانی خواهد بود؟ فرمودند: در فلان سال، سالی که دابة الارض از (من) بین الصفا والمروة، ومعه عصا موسی وخاتم سلیمان، یسوق النّاس إلی المحشر.
قال: فأقمت عنده أیّاماً وأذن لی بالخروج بعد أن استقصیت لنفسی وخرجت نحو منزلی، والله لقد سرت من مکّة إلی الکوفة ومعی غلام یخدمنی فلم أر إلّا خیراً وصلّی الله علی محمّد وآله وسلم تسلیماً.
۲۲۹ - وأخبرنی جماعة، عن جعفر بن محمّد بن قولویه وغیره، عن محمّد بن یعقوب الکلینی، عن علیّ بن قیس، عن بعض جلاوزة السواد.
قال: شهدت نسیماً آنفاً بسرّ من رأی، وقد کسر باب الدار فخرج إلیه وبیده طبرزین، فقال: ما تصنع فی داری؟
قال (نسیم): إنّ جعفراً زعم أنّ أباک مضی ولا ولد له، فإن کانت دارک فقد انصرفت عنک، فخرج عن الدار.
بین صفا و مروه خروج می کند، در حالی که عصای موسی و انگشتر سلیمان در نزد اوست و مردم را به سمت محشر حرکت می دهد.
چند روزی در محضر مبارک حضرت بودم و پس از آن که به منتهای آرزوی خودم رسیده بودم، امام (علیه السلام) به من اذن خروج دادند، من هم برای رفتن به منزلم خارج شدم. به خدا قسم در مدتی که از مکه تا کوفه رفتم، در طول این مسیر غلامی همراه من بود و به من خدمت می کرد که فقط خیر و خوشی دیدم. درود و سلام خدا بر محمّد و آل محمّد باد.
۶ / ۲۲۹ - علی بن قیس از یکی از مأموران عراق نقل می کند که گفت: من شاهد بودم که نسیم [غلام مخصوص جعفر کذاب یا معتمد عباسی] در سامرا درب خانه ای را شکست، یک نفر از خانه بیرون آمد و در دستش طبر زین بود، گفت: در خانه من چه می کنی؟ نسیم گفت: جعفر گمان کرده که پدر شما از دنیا رفته و فرزندی هم ندارد، اگر خانه مال شماست من بر می گردم. پس از خانه بیرون آمد.
قال علیّ بن قیس: فقدم علینا غلام من خدّام الدار فسألته عن هذا الخبر، فقال: من حدّثک بهذا؟ قلت: حدّثنی بعض جلاوزة السواد.
فقال لی: لا یکاد یخفی علی النّاس شیء.
۲۳۰ - وبهذا الإسناد، عن علیّ بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل بن موسی بن جعفر (علیه السلام) - وکان أسنّ شیخ من ولد رسول الله (صلی الله علیه و آله) - قال:
رأیته بین المسجدین وهو غلام.
۲۳۱ - وبهذا الإسناد، عن خادم لإبراهیم بن عبدة النیسابوری قال: کنت واقفاً مع إبراهیم علی الصفا فجاء غلام حتّی وقف علی إبراهیم وقبض علی کتاب مناسکه وحدّثه بأشیاء.
۲۳۲ - وبهذا الإسناد، عن إبراهیم بن إدریس قال: رأیته بعد مضیّ أبی محمّد (علیه السلام) حین أیفع وقبّلت یدیه ورأسه.
علی بن قیس گفته است: غلامی از خدام خانه نزد ما آمد، از او در مورد این ماجرا سؤال کردم، گفت: چه کسی به تو خبر داده است؟ گفتم: یکی از مأموران حکومتی عراق. گفت: هیچ چیزی از مردم مخفی نمی ماند.
۸ / ۲۳۰ - محمّد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر (علیه السلام) که پیر ترین شخص در میان اولاد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود، گفته: حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) را در حالی که جوان نورسی بود، در دو مسجد [مکه و مدینه] دیدم.
۹ / ۲۳۱ - خادمِ ابراهیم بن عبیده نیشابوری گفته: با ابراهیم، بالای کوه صفا ایستاده بودم که جوانی نزدیک آمد تا این که کنار ابراهیم ایستاد. کتاب مناسکش را گرفت و با او صحبت هایی کرد.
۱۰ / ۲۳۲ - ابراهیم بن ادریس گفته: پس از شهادت ابومحمّد امام حسن عسکری (علیه السلام) ایشان را در حالی که نوجوان بود دیدم و دست و سر مبارکشان را بوسیدم.
۲۳۳ - وبهذا الإسناد، عن أبی علیّ بن مطهّر قال: رأیته. ووصف قدّه.
۲۳۴ - أحمد بن علیّ الرازیّ، عن أبی ذر أحمد بن أبی سورة - وهو محمّد بن الحسن بن عبد الله التمیمی وکان زیدیّاً - قال: سمعت هذه الحکایة عن جماعة یروونها عن أبی (رحمه الله) أنّه خرج إلی الحیر قال: فلمّا صرت إلی الحیر إذا شاب حسن الوجه یصلّی، ثمّ إنّه ودّع وودّعت وخرجنا، فجئنا إلی المشرعة.
فقال لی: یا با سورة أَیْنَ تُریُد؟ فقلت: الکوفة. فقال لی: مَعَ مَنْ؟ قلت: مع النّاس. قال لی: لا تُرِیدُ نَحْنُ جَمِیعاً نَمْضِی؟ قلت: ومن معنا؟ فقال: لَیْسَ نُرِیدُ مَعْنا أَحَداً. قال: فمشینا لیلتنا فإذا نحن علی مقابر مسجد السهلة، فقال لی: هُوَ ذا مَنْزِلُکَ، فَإِنْ شِئْتَ فَامْضِ.
۱۱ / ۲۳۳ - ابوعلی بن مطهر گفته: حضرت را زیارت کردم. و بعد قد مبارک امام را توصیف کرد.
۱۲ / ۲۳۴ - احمد بن علی رازی، از ابوذر احمد بن ابی سوره - یعنی محمّد بن حسن بن عبد الله تمیمی که زیدی مذهب هم بود - نقل کرده که گفت: این حکایت را از تعدادی شنیدم که آن ها هم از پدرم (رحمه الله) روایت می کردند، که پدرم گفته است: من به سمت حیر بیرون رفتم، وقتی که به آنجا رسیدم ناگهان جوانی را با صورتی زیبا دیدم که نماز می خواند. بعد از آنجا رفت و من هم رفتم و هر دو به طرف مشعر آمدیم.
به من گفت: ای ابا سوره! کجا می روی؟ گفتم: کوفه. گفت: با چه کسی؟ گفتم: با مردم. گفت: نمی خواهی که ما با هم برویم؟ گفتم: با چه کسی باشیم؟ گفت: نمی خواهیم کسی با ما باشد. پس با همدیگر شبانه رفتیم، تا یکدفعه به قبرستان مسجد سهله رسیدیم. بعد به من گفت:
اینجا نزدیک منزل توست، اگر می خواهی می توانی بروی.
ثمّ قال لی: تَمُرّ إِلَی ابْنِ الزّرارِی عَلیِ بْنِ یَحْیی فَتَقُولُ لَهُ: یُعْطِیکَ المالَ الَّذِی عِنْدَهُ، فقلت له: لا یدفعه إلیّ، فقال لی: قُل لَهُ: بِعَلامَةِ اَنْهُ کذا وکذا دِیناراً وَکَذا وَکَذا دِرْهَماً وَهُوَ فِی مَوْضِعِ کَذا وَکَذا وَعَلَیْهِ کَذا وَکَذا مُغَطَّیَ، فقلت له: ومن أنت؟ قال:
أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ.
قُلْتُ: فَاِن لَمْ یَقْبَلْ مِنِّی وَطُولِبَتْ بِالدَّلالَةِ؟ فَقالَ: أَنَا وَراکَ.
قالَ: فَجِئْتُ إِلَی ابْنِ الزَّراریِ، فَقُلْتُ لَهُ فَدَفَعَنِی، فَقُلْتُ لَهُ: [العَلاماتِ الَّتِی قالَ لِی وَقُلْتُ لَهُ:]قَد قالَ لِی: أَنَا وَراکَ.
فَقالَ: لَیْسَ بَعْدَ هذا شَیْء وقالَ: لَمْ یَعْلَمْ بِهذا إِلَّا الله تَعالی وَدَفَعَ إلَیَّ المالَ.
۲۳۵ - وفی حدیث آخر عنه وزاد فیه: قال أبوسورة: فسألنی الرجل عن حالی فأخبرته
بعد گفت: نزد ابن زراری علی بن یحیی می روی و به او می گویی: مالی را که در اختیار دارد به تو بدهد. گفتم: مال را به من نمی دهد. گفت: به او بگو: به این نشانی که فلان مقدار از آن مال، دینار و فلان مقدار آن درهم است و در فلان جاست و آن را با فلان چیز پوشیده است. به ایشان گفتم: شما که هستید؟ گفت: من محمّد بن حسن هستم. گفتم: اگر این علامت را از من قبول نکرد و دلیلی طلب کرد چه؟ گفت: من پشت سرت هستم.
به نزد ابی زراری رفتم و به او گفتم که مال را بدهد، امّا حرفم را رد کرد و نداد. آن گاه علاماتی را که آن جوان به من گفته بود، به او گفتم و گفتم که او به من گفته که پشت سر تو هستم.
ابن زراری گفت: بیشتر از این دیگر دلیل نمی خواهم، چرا که فقط خداوند از این مال اطلاع داشت و بعد مال را به من داد.
۱۳ / ۲۳۵ - حدیث دیگری از ابی سوره هست که مفصل تر است و این جملات اضافه بر خبر قبلی است که ابی سوره گفته: آن جوان [صاحب الزمان (علیه السلام)] در مورد احوالاتم از من سؤال کرد و من هم او را از تنگ دستی و عیال وار بودنم باخبر کردم.به بضیقی وبعیلتی، فلم یزل یماشینی حتّی انتهینا إلی النواویس فی السحر فجلسنا، ثمّ حفر بیده فإذا الماء قد خرج فتوضّأ، ثمّ صلّی ثلاث عشرة رکعة، ثمّ قال (لی): امض إلی أبی الحسن علیّ بن یحیی، فاقرأ (علیه السلام) وقل له: یقول لک الرجل ادفع إلی أبی سورة من السبع مائة دینار التی مدفونة فی موضع کذا وکذا مائة دینار.
وإنّی مضیت من ساعتی إلی منزله فدّققت الباب فقال: من هذا؟ فقلت قولی لأبی الحسن: هذا أبوسورة، فسمعته یقول: ما لی ولأبی سورة، ثمّ خرج إلیّ فسلّمت علیه وقصصت علیه الخبر، فدخل وأخرج إلیّ مائة دینار فقبضتها.
فقال لی: صافحته؟ فقلت: نعم، فأخذ یدی فوضعها علی عینیه ومسح بها وجهه.
قال أحمد بن علیّ: وقد روی هذا الخبر، عن محمّد بن علیّ الجعفری و عبد الله بن الحسن بن بشر الخزّاز وغیرهما، وهو مشهور عندهم.
همین ترتیب در حال راه رفتن بودیم که وقت سحر به نواویس رسیدیم و نشستیم، بعد با دست مبارکش زمین را گود کرد که یکدفعه از آنجا آب بیرون زد، وضو گرفته، سیزده رکعت نماز خواند. بعد به من فرمود: برو نزد ابو الحسن علی بن یحیی، و به او سلام برسان و بگو آن مرد گفته است: از آن هفتصد دینار که در فلان نقطه دفن کرده ای یکصد دینار را به ابی سوره بده.
من همان ساعت به منزل علی بن یحیی رفتم و دق الباب کردم، گفت: کیست؟ گفتم: به ابی الحسن بگویید: ابو سوره است. من شنیدم که ابو الحسن می گفت: ابو سوره با من چکار دارد. بعد خارج شد، به او سلام کرده و خبرم را برایش گفتم. او هم رفت و یکصد دینار برایم آورد و من هم آن را گرفتم.
ابوالحسن به من گفت: با او مصاحفه هم کردی؟ گفتم: بله. بعد دستم را گرفته و به چشمانش گذاشت و روی صورتش کشید.
احمد بن علی گفته است: این خبر را از محمّد بن علی جعفری و عبد الله بن حسن بن بشر خزاز و دیگران هم نقل کرده اند و این خبر مشهور و معروف است.
۲۳۶ - وروی محمّد بن یعقوب رفعه، عن الزهریّ قال: طلبت هذا الأمر طلباً شاقّاً حتّی ذهب لی فیه مال صالح، فوقعت إلی العمریّ وخدمته ولزمته وسألته بعد ذلک، عن صاحب الزّمان (علیه السلام) فقال لی: لیس إلی ذلک وصول، فخضعت فقال لی: بکّر بالغداة، فوافیت فاستقبلنی ومعه شابّ من أحسن النّاس وجهاً، وأطیبهم رائحة بهیئة التّجار، وفی کمّه شیء کهیئة التجّار.
فلمّا نظرت إلیه دنوت من العمریّ فأومأ إلی، فعدلت إلیه وسألته فأجابنی عن کلّ ما أردت، ثمّ مرّ لیدخل الدار - وکانت من الدّور الّتی لا یکترث لها - فقال: العمریّ إن أردت أن تسأل سل فإنّک لا تراه بعد ذا، فذهبت لأسأل فلم یسمع ودخل الدار، وما کلّمنی بأکثر من أن قال:
۱۴ / ۲۳۶ - زهری گفته: در طلب زیارت حضرت صاحب (علیه السلام) خیلی مشقّت و سختی کشیدم، تا جایی که در این راه مال بسیار زیادی خرج کردم، تا این که به عَمریّ [نایب خاص امام زمان (علیه السلام)] رسیدم و به او خدمت کرده و ملازمش شدم. بعد از مدّتی از ایشان درباره امام زمان (علیه السلام) سؤال کردم، او به من گفت: نمی توان به محضر حضرت رسید. بار دوم تواضع و التماس کردم که عمری گفت: فردا صبح بیا. فردا صبح رفتم، به استقبال آمد و همراه او جوانی بود که چهره بسیار زیبا و رایحه و بوی خوشی داشت که از همه خوشبوتر بود، و هیئت و ظاهر تجار را داشت و مثل تجار چیزی در آستینش بود.
وقتی که او را دیدم به سمت عَمریّ رفتم، امّا او با اشاره به من فهماند که به سمت جوان بروم، به طرف جوان برگشتم و هر چه خواستم پرسیدیم، او هم جوابم را داد. بعد حرکت کرد تا این که داخل خانه ای شود، و آن خانه از جمله خانه هایی بود که به آن ها اعتنا نمی شد. عمری به من گفت: بعد از این ایشان را نخواهی دید. هرچه که می خواهی از ایشان بپرس. رفتم که از ایشان اموری را بپرسم امّا حضرت اعتنا نکرد و داخل خانه مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ العِشاءَ إِلی أَنْ تَشْتَبِکَ النُّجُومُ، مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الغَداةَ إِلی أَنْ تَنْقَضِیَ النُّجُومُ. وَدَخَل الدار.
۲۳۷ - أحمد بن علیّ الرازی، عن محمّد بن علیّ، عن عبد الله بن محمّد بن خاقان الدهقان، عن أبی سلیمان داد بن غسان البحرانی قال: قرأت علی أبی سهل إسماعیل بن علیّ النوبختی [قال:] مولد محمّد بن الحسن بن علیّ بن محمّد بن علیّ الرّضا بن موسی بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب صلوات الله علیهم أجمعین ولد (علیه السلام) بسامرّاء سنة ستّ وخمسین ومائتین، أمّه صقیل ویکنّی أبا القاسم، بهذه الکنیة أوصی النبی (صلی الله علیه و آله) أنّه قال:
شد، فقط این را فرمودند: ملعون است ملعون است هر کس نماز مغرب(۱۶۱) را تأخیر بیندازد تا ستارگان آسمان مثل شبکه به هم بگذرند، معلون است ملعون است کسی که نماز صبح را تأخیر بیندازد تا این که ستارگان آسمان ناپدید شوند. حضرت پس از گفتن این کلمات وارد خانه شدند.
۱۵ / ۲۳۷ – ابو سلیمان داوود بن غسان بحرانی گفته: به ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی سلام کردم، او به من گفت: ولادت [م ح م د] فرزند امام حسن عسکری فرزند امام هادی، فرزند امام جواد، فرزند امام رضا، فرزند امام کاظم، فرزند امام صادق فرزند امام باقر، فرزند امام سجاد، فرزند امام حسین، فرزند امیرالمؤمنین که سلام و صلوات خداوند نثار آن ها باد، در سامرا و سال ۲۵۶ ه.ق اتفاق افتاد، نام مادرش صقیل و کنیه اش ابا القاسم است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به این کنیه وصیّت کرده و فرمودند:
اِسْمُه کَاِسْمِی وَکُنْیَتُهُ کُنْیَتِی، لَقَبُهُ المَهْدِیٌ وَهُوَ الْحُجَّةُ وَهُوَ المُنْتَظِرُ وَهُوَ صاحِبُ الزَّمانِ (علیه السلام).
قال إسماعیل بن علیّ: دخلت علی أبی محمّد الحسن بن علیّ (علیه السلام) فی المرضة الّتی مات فیها وأنا عنده، إذ قال لخادمه عقید - وکان الخادم أسود نوبیّاً قد خدم من قبله علیّ بن محمّد وهو ربّی الحسن (علیه السلام) - فقال [له:
یا عَقِیدُ أَغْلِ لِی ماءً بِمَصْطَکِیٍ ، فَأَغْلَی لَهُ، ثُمَّ جاءَتْ بِهِ صَقِیلُ الجارِیَةُ أُمُّ الخَلَفِ (علیه السلام).
فلمّا صار القدح فی یدیه وهمّ بشربه فجعلت یده ترتعد حتّی ضرب القدح ثنایا الحسن (علیه السلام). فترکه من یده وقال لعقید:
اُدْخُلِ الْبَیْتَ فَإِنَّکَ تَری صَبِیّاً ساجِداً فَأْتِنِی بِهِ.
قال أبوسهل: قال عقید: فدخلت أتحرّی فإذا أنا بصبیّ ساجد رافع سبابته نحو السّماء فسلّمت علیه فأوجز فی صلاته، فقلت: إنّ سیّدی یأمرک بالخروج إلیه.
اسم او مثل اسم من و کنیه اش کنیه من است، به مهدی ملقب شده است، او حجّت خدا و منتظر و صاحب الزمان (علیه السلام) است.
اسماعیل می گوید: من در همان بیماری که منجر به شهادت ابی محمّد حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) شد در خدمتشان بودم که حضرت به خادم شان عقید که غلامی سیاه از غلامان شهر نوبه بود و قبلاً هم به امام هادی خدمت کرده و تربیت یافته دست امام حسن عسکری (علیه السلام) بود، فرمودند: مقداری آب مصطکی برایم بجوشان.
عقید آب را جوشاند، بعد صقیل مادر امام زمان (علیه السلام) آب را به خدمت حضرت آورد. وقتی که کاسه را به دست او داد و خواست آن را بیاشامد، دست مبارکش لرزید و کاسه به دندان حضرت خورد، آب را کنار گذاشت و به عقید فرمود:
داخل خانه شو، آنجا پسری را می بینی که در حال سجده است، او را بیاور.
عقید گفت که وارد خانه شدم و خانه را گشتم، ناگهان بچه ای را دیدم که در سجده است و انگشت شهادت را به سمت آسمان بلند کرده بود. خدمت ایشان سلام کردم، او هم نمازش را مختصر کرده و به اتمام رساند، عرض کردم: مولای من امر می فرمایند که شما إذا جاءت أمّه صقیل فأخذت بیده وأخرجته إلی أبیه الحسن (علیه السلام).
قال أبوسهل: فلمّا مثل الصبیّ بین یدیه سلّم وإذا هو دریّ اللّون وفی شعر رأسه قطط مفلّج الأسنان، فلمّا رآه الحسن (علیه السلام) بکی وقال:
یا سَیِّدُ أَهْلِ بَیْتِهِ اِسْقِنِی الْماءَ فَإِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی، وَأَخَذَ الصَّبِیُّ الْقَدَحَ الْمُغَلّی بِالْمَصْطَکِیّ بِیَدِهِ، ثُمَّ حَرَّکَ شَفَتَیْهِ، ثُمَّ سَقاهُ فَلَمَّا شَربَهُ قالَ: هَیِّئُونِی لِلصَّلاة، فَطَرَحَ فِی حِجْرِهِ مِندِیل فَوضَّأهُ الصَّبِیُّ واحِدَةً واحِدَةً وَمَسَحَ عَلی رَأْسِهِ وَقَدَمَیْهِ، فَقالَ لَهُ أَبُومُحَمَّدٍ (علیه السلام):
أَبْشِرْ یا بُنَیَّ فَأَنْتَ صاحِبُ الزَّمانِ، وَأَنْتَ الْمَهْدِیُّ وَأَنْتَ حُجَّةُ الله عَلی أَرْضِهِ وَأَنْتَ وَلَدِی
بیرون بیایید. در همین حین مادرش صقیل آمد و دست ایشان را گرفته و به محضر پدر بزرگوارشان امام حسن عسکری (علیه السلام) برد.
ابوسهل می گوید: وقتی که طفل در پیش روی حضرت ایستاد و سلام کرد، دیدم که رنگش مانند درّ بود، موهای سیاه و کوتاهی داشت و دندان های مبارکش از هم جدا بودند.
وقتی امام حسن عسکری (علیه السلام) ایشان را دید، گریه کرد و فرمودند: ای آقای اهل بیت من! من به سوی پروردگار می روم، به من آب بده و سیرابم کن. بعد پسر بچه [حضرت صاحب الزمان (علیه السلام)] کاسه جوشیده مصطکی را به دست گرفت و لب های مبارکش را حرکت داد و بعد آن را به ایشان خورانید، و پس از آن که حضرت آب را میل کردند، فرمودند: برای نماز آماده ام کنید. دستمالی در آغوش ایشان پهن کردند و فرزندشان حضرت را وضو داد، صورت و دست هایش را شسته و سرو پای حضرت را مسح کرد.
امام حسن عسکری (علیه السلام) خطاب به او فرمودند: پسرم! بشارت باد بر تو که صاحب الزمان هستی، تو مهدی و حجّت خدا در زمینی، تو فرزند و وصی من هستی، من پدر تو وَوَصِیّی وَأَنَا وَلَدُتُکَ وَأَنْتَ مُحَمَّدُ بْنِ الَحَسَنِ بْنِ عَلِیِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیّ بْنِ الْحُسَیْن بْنِ عَلِیّ بْنِ أَبِیطالبٍ (علیهم السلام).
وَلَّدَکَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) وَأَنْتَ خاتِمُ [الأَوْصِیاءِ] الأَئِمَّةِ الطّاهِرِینَ وَبَشَّرَ بِکَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) وَسَمّاکَ وَکَنّاکَ، بِذلِکَ عَهِدَ إِلَیّ أَبِی عَنْ آبائِکَ الطّاهِرِینَ صَلّی الله عَلی أَهْلِ الْبَیْتِ، رَبَّنا إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ.
ومات الحسن بن علیّ من وقته صلوات الله علیهم أجمعین.
۲۳۸ - عنه، عن أبی الحسین محمّد بن جعفر الأسدی قال: حدّثنی الحسین بن محمّد بن عامر الأشعری القمّی قال: حدّثنی یعقوب بن یوسف الضرّاب الغسّانی - فی منصرفه من أصفهان - قال: حججت فی سنة إحدی وثمانین ومائتین وکنت مع قوم مخالفین من أهل بلدنا.
هستم وتو [م ح م د] فرزند حسن، فرزند علی، فرزند محمّد، فرزند علی، فرزند موسی، فرزند جعفر، فرزند محمّد باقر، فرزند علی، فرزند حسین، فرزند علی فرزند ابی طالب (علیهم السلام) هستی.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تو را متولد کرده است [تو از ذریه و اولاد رسول خدا هستی] و تو خاتم اوصیا [و] خاتم ائمّه طاهرین هستی و حضرت رسول بشارت تو را داده و به اسم و کنیه تو را نامیده است، آنچه را که به تو گفتم عهدی است که پدرم از پدران طاهرینش که صلوات خدا نثار اهل بیت باد به من سپرده بود. پروردگار ما حمید و مجید است.
امام حسن عسکری (علیه السلام) در همان وقت از دنیا رحلت فرمود. صلوات الله علیهم اجمعین.
۱۶ / ۲۳۸ - حسین بن محمّد بن عامر اشعری قمی گفته است: یعقوب بن یوسف ضرّاب غسّانی وقتی که از اصفهان بر می گشت، گفت: در سال ۲۸۱ ه.ق با جماعتی از اهل سنّت شهرمان به حجّ بیت الله مشرف شدم، وقتی که به مکه رسیدیم یکی از آن ها فلمّا قدمنا مکّة تقدّم بعضهم فاکتری لنا داراً فی زقاق بین سوق اللیل، وهی دار خدیجة (علیها السلام) تسمّی دار الرضا (علیه السلام) وفیها عجوز سمراء فسألتها - لما وقفت علی أنّها دار الرضا (علیه السلام) - ما تکونین من أصحاب هذه الدار؟ ولم سمّیت دار الرضا؟ فقالت: أنا من موالیهم وهذه دار الرضا علیّ بن موسی (علیه السلام) أسکنیها الحسن بن علیّ (علیه السلام) فإنّی کنت من خدمه.
فلمّا سمعت ذلک منها آنست بها وأسررت الأمر عن رفقائی المخالفین، فکنت إذا انصرفت من الطواف باللّیل أنام معهم فی رواق فی الدار، ونغلق الباب ونلقی خلف الباب حجراً کبیراً کنّا ندیر خلف الباب.
فرأیت غیر لیلة ضوء السراج فی الرواق الّذی کنّا فیه شبیهاً بضوء المشعل، ورأیت الباب قد انفتح ولا أری أحداً فتحه من أهل الدار ورأیت رجلاً ربعة أسمر إلی الصفرة ما هو قلیل
جدا شد و جلوتر رفت و منزلی برایمان کرایه کرد. آن خانه سر راهی بوده که در میان بازار معروف به سوق اللّیل بود، آن خانه خانه خدیجه (علیها السلام) و به دار الرضا (علیه السلام) نامیده شده بود، پیرزن گندم گونی آنجا بود - وقتی که متوجّه شدم نام آن خانه دار الرضا است - از پیرزن پرسیدم: تو با صاحبان خانه چه نسبتی داری؟ و چرا این خانه را دار الرضا می گویند؟ پیرزن گفت: اینجا خانه علی بن موسی (علیهما السلام) است و من از دوستداران و محبّین ایشان هستم، امام حسن عسکری (علیه السلام) در اینجا مرا سکونت داد، به دلیل این که از خدمت کاران ایشان بودم.
وقتی که این جملات را از پیرزن شنیدم، خوشحال شدم، و این مسأله را از همراهان سنی خود مخفی کردم. برنامه من به این صورت بود که در شب ها وقتی که از طواف بر می گشتم با آن ها در ایوان آن خانه می خوابیدم و در خانه را میبستیم و سنگ بزرگی پشت در می گذاشتیم. در چند شب در رواقی که بودیم نور چراغی را می دیدم که شبیه روشنایی مشعل بود و دیدم که در خانه بدون این که کسی آن را باز کند باز شد، مردی با قد متوسط و گندم گون و مایل به زردی را دیدم که لاغر اندام بود.
اللّحم، فی وجهه سجّادة علیه قمیصان وإزار رقیق قد تقنّع به وفی رجله نعل طاق فصعد إلی الغرفة فی الدار حیث کانت العجوز تسکن، وکانت تقول لنا:
إنّ فی الغرفة ابنة لا تدع أحداً یصعد إلیها، فکنت أری الضوء الّذی رأیته یضیء فی الرّواق علی الدرجة عند صعود الرجل إلی الغرفة الّتی یصعدها، ثمّ أراه فی الغرفة من غیر أن أری السراج بعینه وکان الّذین معی یرون مثل ما أری فتوهّموا أن یکون هذا الرجل یختلف إلی ابنة العجوز، وأن یکون قد تمتّع بها فقالوا:
هؤلاء العلویّة یرون المتعة، وهذا حرام لا یحلّ فیما زعموا وکنّا نراه یدخل ویخرج ونجیء إلی الباب وإذا الحجر علی حاله الّذی ترکناه وکنّا نغلق هذا الباب خوفاً علی متاعنا، وکنّا لا نری أحداً یفتحه ولا یغلّقه والرجل یدخل ویخرج والحجر خلف الباب إلی وقت ننحّیه إذا خرجنا.
و در پیشانی اش نشانه سجده داشت، دو پیراهن و یک ردای نازک داشت که سرش را با آن پوشانده بود. در پایش کفش بود، بدون جوراب و به غرفه و اطاقی که پیرزن در آن ساکن بود رفت. پیرزن قبلاً به من گفته بود که در آن غرفه دختری هست و تو کسی را نگذار که به آنجا برود. من وقتی آن روشنایی را که در رواق و راهرو بود دیدم و نیز وقتی که مرد وارد غرفه شد در آنجا دیدم و کسانی که همراه من بودند هم همان روشنایی را دیدند وگمان کردند که این مرد به جهت دختر پیرزن رفت و آمد می کند و دختر را صیغه کرده است. آن ها گفتند: این ها طایفه علویه هستند و متعه یا ازدواج موقت را حلال می دانند و اهل سنّت گمان می کنند که این عمل حرام است و حلال نیست. ما این مرد را می دیدیم که رفت و آمد می کرد. به در خانه که می رفتیم سنگ را در همان حالت خودش پشت در می دیدیم. در حالی که ما به خاطر ترس از اسباب و اثاثیه مان درب را محکم میبستیم، و در این مدّت هیچ کس را نمی دیدیم که در را باز کند یا ببندد، در عین حال آن مرد وارد و خارج می شد. تا وقتی که ما برای خروج از خانه می رفتیم سنگ همچنان پشت درب بود.
فلمّا رأیت هذه الأسباب ضرب علی قلبی ووقعت فی قلبی فتنة فتلطّفت العجوز وأحببت أن أقف علی خبر الرجل، فقلت لها: یا فلانة إنّی أحب أن أسألک وأفاوضک من غیر حضور من معی فلا أقدر علیه، فأنا أحبّ إذا رأیتنی فی الدار وحدی أن تنزلی إلیّ لأسألک عن أمر، فقالت لی مسرعة: وأنا أرید أن أسرّ إلیک شیئاً فلم یتهیّأ لی ذلک من أجل من معک، فقلت ما أردت أن تقولی؟
فقالت: یقول لک - ولم تذکر أحداً - لا تخاشن أصحابک وشرکاءک ولا تلاحهم، فإنّهم أعداؤک ودارهم، فقلت لها: من یقول؟ فقالت: أنا أقول، فلم أجسر لما دخل قلبی من الهیبة أن أراجعها، فقلت أیّ أصحابی تعنین؟ فظننت أنّها تعنی رفقائی الّذین کانوا حجّاجاً معی
وقتی که این مسائل را دیدم، شکّ به قلبم راه پیدا کرد و به وضع موجود مشکوک شدم، بنابراین با پیرزن ملاطفت کردم و دوست داشتم که از مردی که می آمد خبر به دست بیاورم. به پیرزن گفتم: ای فلانی! دلم می خواهد مسائلی را از تو بپرسم، بی آن که رفقای من در جریان قرار بگیرند و دوستانم نباشند ولی این امر برای من ممکن نیست، دوست دارم وقتی که دیدی من در خانه تنها هستم به اتاق ما بیایی تا این که مسأله ای را از تو بپرسم، او هم فوراً به من گفت: من قصد داشتم که رازی را برای تو بازگو کنم امّا به خاطر کسانی که همراه تو بودند نتوانستم. گفتم: چه می خواستی بگویی؟ گفت: به تو می گوید - واسم کسی را نبرد - با اصحاب و همراهانت و شریکانت درشتی و مخاصمه نکن و با آن ها مدارا کن چون که دشمنان تو هستند. گفتم: چه کسی این را می گوید؟ گفت: خودم می گویم. من دیگر جسارت نکرده و دوباره نپرسیدم، چرا که هیبت و عظمتی که در درون قلبم ایجاد شده بود مانع شد تا دوباره سؤال کنم. گفتم: کدام اصحاب و دوستانم را می گویی؟ گمان کردم که مقصود او یارانی هستند که با من به سفر حجّ آمده اند، گفت: قالت: شرکاؤک الّذین فی بلدک وفی الدار معک، وکان جری بینی وبین الّذین معی فی الدار عنت فی الدّین، فسعوا بی حتّی هربت واستترت بذلک السبب فوقفت علی أنّها عنت أولئک، فقلت لها: ما تکونین أنت من الرضا؟
فقالت: کنت خادمة للحسن بن علیّ (علیه السلام) فلمّا استیقنت ذلک قلت: لأسألنها عن الغائب (علیه السلام) فقلت: بالله علیک رأیته بعینک، فقالت: یا أخی لم أره بعینیّ فإنّی خرجت وأختی حبلی وبشّرنی الحسن بن علیّ (علیه السلام) بأنّی سوف أراه فی آخر عمری، وقال لی: تکونین له کما کنت لی، وأنا الیوم منذ کذا بمصر وإنّما قدّمت الآن بکتابه ونفقة وجّه بها إلیّ علی یدی رجل من
کسانی که در شهر تو شریک بودند و الآن هم در این خانه با تو هستند. بین من و همراهانم در سفر حجّ بر سر مذهب و اعتقادات، اختلافی در گرفت و آن ها پشت سر من سخن چینی کردند، به همین دلیل فرار کرده و مخفی شدم و اینجا فهمیدم که منظور پیرزن از اصحاب همین اشخاص است.
بعد از پیرزن پرسیدم: تو با امام رضا (علیه السلام) چه نسبتی داری؟ گفت: من خدمت کار امام حسن عسکری (علیه السلام) بودم. وقتی یقین کردم که او از جمله دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) است، با خودم گفتم: از امام غائب (علیه السلام) از او می پرسم. بنابراین گفتم: تو را به خدا قسم می دهم که به چشم خودت ایشان را دیده ای؟ گفت: ای برادر! من او را به چشم خودم ندیده ام، چون وقتی که از خانه امام حسن عسکری (علیه السلام) بیرون آمدم، خواهرم حامله بود(۱۶۲) امّا امام حسن عسکری (علیه السلام) به من مژده داد که در آخر عمرم حضرت را می بینم و به من فرمودند: در نزد قائم (علیه السلام) چنان خواهی بود که در نزد من هستی.
قبلاً مدّتی در مصر بودم و الآن به حجّ و مکه آمده ام، آن هم به خاطر نامه و خرجی که سی دینار بود و حضرت توسط مردی از اهالی خراسان که نمی توانست به عربی أهل خراسان لا یفصح بالعربیّة، وهی ثلاثون دیناراً وأمرنی أن أحجّ سنتی هذه فخرجت رغبة منّی فی أن أراه. فوقع فی قلبی أنّ الرجل الّذی کنت أراه یدخل ویخرج هو هو.
فأخذت عشرة دراهم صحاحاً، فیها ستّة رضویّة من ضرب الرضا (علیه السلام) قد کنت خبأتها لألقیها فی مقام إبراهیم (علیه السلام)، وکنت نذرت ونویت ذلک، فدفعتها إلیها وقلت فی نفسی أدفعها إلی قوم من ولد فاطمة (علیها السلام) أفضل ممّا ألقیها فی المقام وأعظم ثواباً، فقلت لها:
ادفعی هذه الدراهم إلی من یستحقّها من ولد فاطمة (علیها السلام) وکان فی نیّتی أنّ الّذی رأیته هو الرجل، وإنّما تدفعها إلیه، فأخذت الدراهم وصعدت وبقیت ساعة ثمّ نزلت، فقالت: یقول لک: لیس لنا فیها حقّ اجعلها فی الموضع الّذی نویت، ولکن هذه الرضویّة خذ منّا بدلها وألقها فی الموضع الّذی نویت، ففعلت وقلت فی نفسی: الّذی أمرت به عن الرجل.
صحبت کند به من رسانده بودند و [در نامه] به من امر فرموده بودند که امسال به حجّ مشرف می شوم و من هم از شدت اشتیاق زیارت حضرت از مصر خارج شدم.
در همین حین به دلم افتاد که مردی را که می دیدم وارد و خارج می شود، همان حضرت است. ده درهم صحیح که شش عدد آن سکه ضرب شده به نام امام رضا (علیه السلام) بود و نذر کرده بودم که آن ها را در مقام ابراهیم بیندازم و به همین منظور در همیان پنهان کرده بودم را به پیرزن دادم و با خودم گفتم که این پول ها را به فرزندان فاطمه (علیها السلام) بدهد بهتر از این است که در مقام ابراهیم بیندازم و ثوابش هم بیشتر است، بنابراین به او گفتم: این درهم ها را به کسی از اولاد فاطمه (علیها السلام) که نیازمند و مستحق به آن باشد پرداخت کن. در نیّتم این بود که پیرزن درهم ها را به همان مردی می دهد که من دیده ام. پیرزن درهم ها را گرفت و به طبقه بالا و اتاق خودش رفت و ساعتی بعد برگشت پایین و گفت: به تو می فرماید: ما حقی در این درهم ها نداریم، آن ها را همان جایی که نیت کرده ای [مقام ابراهیم] قرار بده، امّا در مورد سکه رضویّه، بدلش را [به همان مقدار] از ما بگیر، بعد در آنجا که نیت داشتی بینداز. من هم عیناً همین کار را کردم و با خودم گفتم: آنچه که پیرزن امر کرد از طرف همان مرد است.
ثمّ کان معی نسخة توقیع خرج إلی القاسم بن العلاء بآذربیجان فقلت لها: تعرضین هذه النسخة علی إنسان قد رأی توقیعات الغائب، فقالت ناولنی فإنّی أعرفها، فأریتها النسخة وظننت أنّ المرأة تحسن أن تقرأ فقالت: لا یمکننی أن أقرأ فی هذا المکان فصعدت الغرفة، ثمّ أنزلته فقالت: صحیح وفی التوقیع أبشّرکم ببشری ما بشّرت به (إیاه) وغیره.
ثمّ قالت: یقول لک إذا صلّیت علی نبیّک (صلی الله علیه و آله) کیف تصلّی (علیه)؟ فقلت أقول: اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وبارک علی محمّد وآل محمّد کأفضل ما صلّیت وبارکت وترحّمت علی إبراهیم وآل إبراهیم إنّک حمید مجید.
فقال: لا إذا صلّیت علیهم فصلّ علیهم کلّهم وسمّهم، فقلت: نعم، فلمّا کانت من الغد نزلت
بعد نسخه توقیع شریف صاحب الزمان (علیه السلام) را که برای قاسم بن علاء در آذربایجان صادر شده بود و همراه من بود [به پیرزن داده و] گفتم: این نسخه را به کسی که توقیعات حضرت را زیارت کرده نشان بده [تا صحّت و سقم آن معلوم شود]. گفت: نسخه را به من بده من توقیع را می شناسم. نسخه را دید و من گمان می کردم که می تواند توقیع را بخواند، پس گفت: من در اینجا نمی توانم این نسخه را بخوانم. لذا به غرفه بالا رفته و سپس پایین آمد، گفت: توقیع صحیح است و عبارت آن نسخه این بود: به مژده ای شما را بشارت می دهم که تا به حال به کسی مژده آن را نداده ام.
پیرزن گفت: به تو می فرماید که اگر بخواهی که به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) صلوات بفرستی چگونه می گویی؟ گفتم که می گویم: پروردگارا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست و بر محمّد و آل محمّد تحیت و درود خود را مبارک گردان، آن گونه که بهتر و بالاتر از صلوات و رحمت و برکاتی باشد که به ابراهیم و آل او دادی، خدایا تو پسندیده شده و بزرگی.
[زن گفت که حضرت] فرمودند: نه، وقتی به ایشان صلوات می فرستی به همگی آل محمّد صلوات بفرست و نام ایشان را بیاور. گفتم: بله. روز بعد پیرزن پایین آمد و دفتر ومعها دفتر صغیر، فقالت: یقول لک: إذا صلّیت علی النبیّ فصلّ علیه وعلی أوصیائه علی هذه النسخة، فأخذتها وکنت أعمل بها، ورأیت عدّة لیال قد نزل من الغرفة وضوء السراج قائم.
وکنت أفتح الباب وأخرج علی أثر الضوء وأنا أراه - أعنی الضّوء - ولا أری أحداً حتّی یدخل المسجد، وأری جماعة من الرجال من بلدان شتّی یأتون باب هذه الدار، فبعضهم یدفعون إلی العجوز رقاعاً معهم، ورأیت العجوز قد دفعت إلیهم کذلک الرقاع فیکلّمونها وتکلّمهم ولا أفهم عنهم، ورأیت منهم فی منصرفنا جماعة فی طریقی إلی أن قدمت بغداد.
نسخة الدفتر الّذی خرج:
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، اللهمَّ صَلِ عَلی مُحَمَّدٍ، سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ، وَخاتَمِ النَّبِیِّینَ، وَحُجَّةَ
کوچکی هم در دستش بود و گفت: به شما می فرماید: وقتی که بر پیامبر صلوات می فرستی، به ایشان و اوصیای بزرگوارش مطابق با این نسخه صلوات بفرست. من هم نسخه را گرفته و به آن عمل کردم.
چند شب ایشان را دیدم که از غرفه پایین می آمد و آن روشنایی هم بود و من هم در را باز کرده و در پی روشنایی می رفتم، به گونه ای که روشنایی را می دیدم ولی کسی را نمی دیدم، تا این که داخل مسجد می شد و می دیدم که تعداد زیادی از مردم از شهرهای مختلف به درب این خانه می آمدند، بعضی از آن ها رقعه ها و نامه هایی به پیرزن می دادند و می دیدم که پیرزن هم رقعه هایی به آن ها می داد، با هم صحبت می کردند، ولی من کلمات آن ها را نمی فهمیدم، تعدادی از آن ها را در وقت مراجعتم به بغداد در راه دیدم.
«متن نسخه دفتری که از ناحیه حضرت صادر شده است»
به نام خداوند بخشنده مهربان
خداوندا! بر محمّد درود فرست، او که آقای رسولان، و آخرین پیامبران، رَبِ الْعالَمِینَ، المُنْتَجَب فِی الْمِیثاقِ، المُصْطَفی فِی الظِّلالِ، الْمُطَهَّرِ مِنْ کُلِ آفَةٍ، البَرِیء مِنْ کُلِ عَیْبٍ، الْمُؤَمَّلُ لِلنَّجاةِ، الْمُرْتَجی لِلشَّفاعَةِ، اَلْمُفَوَّضِ إِلَیْهِ دِینُ الله.
اللهمَّ شَرِّفْ بُنْیانَهُ وَعَظِّمْ بُرْهانَهُ وَأَفْلِجْ حُجَّتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ وَأَضِئْ نُورَهُ وَبَیِّضْ وَجْهَهُ وَأَعْطِهِ الْفَضْلَ وَالْفَضِیلَةَ وَالدَّرَجَةَ وَالْوَسِیلَةَ الرَّفِیعَةَ وَابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً یَغْبِطُهُ بِهِ الأَوَّلُونَ وَالآخِرُونَ.
وَصَلِ عَلی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَوارِثِ الْمُرْسَلِینَ وَقائِدِ الغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ وَسَیِّدِ الوَصِیِّینَ وَحُجَّةِ رَبِ الْعالَمِینَ.
وَصَلِ عَلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍ إِمامِ الْمُؤْمِنِینَ وَوارِثِ المُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِ الْعالَمِینَ.
و حجّت پروردگار عالمیان، و برگزیده عهد و پیمان خداوند، و اختیار شده در عالم ذر، پاک و پاکیزه از هر آفت، آرزوی نجات از مهالک دنیا و آخرت، و امید شفاعت به اوست، و دین خدا به او سپرده شده است.
خداوندا! بنیانش را شریف و برهان و دلیلش را بزرگ فرما، و حجتش را بر خلایق واضح نما، و مرتبه اش را بلند کن، و نور او را بیفزا و چهره اش را سفید [و نورانی] فرما، و برتری و فضیلت به او عطا کن، درجه و وسیله او را رفیع نما، و روز قیامت او را با مقام پسندیده مبعوث فرما که اولین و آخرین به مقام و منزلت او غبطه بخورند.
و درود و رحمت خود را بر امیرمؤمنان و وارث رسولان وامام و پیشوای پیشانی سفیدان روز قیامت و آقای وصیان و حجّت پروردگار عالمیان فرست.
و درود و رحمت خود را بر حسن بن علی که امام مؤمنان و وارث رسولان و حجّت پروردگار جهانیان است بفرست.
وصَلِ عَلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍ إِمامِ الْمُؤْمِنِینَ وَوارِثِ المُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِ الْعالَمِینَ
وَصَلِ عَلی عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ إِمامِ الْمُؤْمِنِینَ وَوارِثِ المُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِ الْعالَمِینَ
وَصَلِ عَلی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍ إِمامِ الْمُؤْمِنِینِ وَوارِثِ المُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِ الْعالَمِینَ
وَصَلِ عَلی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ إِمامِ الْمُؤْمِنِینِ وَوارِثِ المُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِ الْعالَمِینَ
وَصَلِ عَلی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ إِمامِ الْمُؤْمِنِینِ وَوارِثِ المُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِ الْعالَمِینَ
وَصَلِ عَلی عَلِیِ بْنِ مُوسی إِمامِ الْمُؤْمِنِینِ وَوارِثِ المُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِ الْعالَمِینَ
وَصَلِ عَلی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍ إِمامِ الْمُؤْمِنِینِ وَوارِثِ المُرْسَلِینَ وَحُجَّة رَبِ الْعالَمِینَ
و سلام و صلوات خود را بر حسین بن علی، که امام مؤمنان، و وارث رسولان خدا و حجّت پروردگار جهانیان است بفرست.
و رحمت و صلوات خود را بر علی بن حسین [امام سجاد]، که امام مؤمنان، و وارث رسولان، و حجّت پروردگار جهانیان است بفرست.
و رحمت و صلوات خود را بر محمّد بن علی [امام باقر]، که امام مؤمنان، و وارث رسولان،و حجّت پروردگار جهانیان است بفرست.
و رحمت و صلوات خود را بر جعفر بن محمّد [امام صادق]، که امام مؤمنان، و وارث رسولان،و حجّت پروردگار جهانیان است بفرست.
و رحمت و صلوات خود را بر موسی بن جعفر [امام کاظم]، که امام مؤمنان، و وارث رسولان،و حجّت پروردگار جهانیان است بفرست.
و رحمت و صلوات خود را بر علی بن موسی [امام رضا]، که امام مؤمنان، و وارث رسولان،و حجّت پروردگار جهانیان است بفرست.
و رحمت و صلوات خود را بر محمّد بن علی [امام جواد]، که امام مؤمنان، و وارث رسولان،و حجّت پروردگار جهانیان است بفرست.
وَصَلِ عَلی عَلِیِ بْنِ مُحَمَّدٍ إِمامِ الْمُؤْمِنِینَ وَوارِثِ المُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِ الْعالَمِینَ
وَصَلِ عَلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍ إِمامِ الْمُؤْمِنِینَ وَوارِثِ المُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِ الْعالَمِینَ
وَصَلِ عَلَی الْخَلَفِ الصّالِحِ الْهادِی الْمَهْدِی إِمامِ الْمُؤْمِنِینَ وَوارِثِ المُرْسَلِینَ وَحُجَّةِ رَبِ الْعالَمِینَ
اللهمَّ صَلِ عَلی مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَیْتِهِ الأَئِمَّةِ الْهادِینَ الْمَهْدِیِّینَ الْعُلَماءِ الصّادِقِینَ الأَبْرارِ الْمُتَّقِینَ، دَعائِمِ دِینِکَ، وَأَرْکانِ تَوْحیدِکَ وَتَراجِمَةِ وَحْیِکَ وَحُجَجِکَ عَلی خَلْقِکَ وَخُلَفائِکَ فِی أَرْضِکَ الَّذِینَ اخْتَرْتَهُمْ لِنَفْسِکَ وَاصْطَفَیْتَهُمْ عَلی عِبادِکَ وَارْتَضَیْتَهُمْ لِدِینِکَ وَخَصَصْتَهُمْ بِمَعْرِفَتِکَ وَجَلَّلَتْهُمْ بِکَرامَتِکَ وَغَشَّیْتَهُمْ بِرَحْمَتِکَ وَرَبَّیْتَهُمْ بِنِعْمَتِکَ وَغَذَّیْتَهُمْ بِحِکْمَتِکَ
و رحمت و صلوات خود را بر علی بن محمّد [امام هادی]، که امام مؤمنان، و وارث رسولان،و حجّت پروردگار جهانیان است بفرست.
و رحمت و صلوات خود را بر حسن بن علی [امام حسن عسکری]، که امام مؤمنان، و وارث رسولان،و حجّت پروردگار جهانیان است بفرست.
و رحمت و صلوات خود را بر خلف صالح که هدایت کننده و هدایت شده است، امام مؤمنان، و وارث رسولان، و حجّت پروردگار جهانیان فرست.
خداوندا! رحمت و صلوات خود را بر محمّد و اهل بیتش که پیشوایان هدایت گر و هدایت شده اند بفرست، آنان که عالمان راستگو، نیکوکاران پرهیزکار، ستون های دین تو، و ارکان توحید تو، و مترجمان وحی تو هستند، و حجّت های تو بر خلقت، و جانشینان تو در زمینت هستند. کسانی که ایشان را برای خودت اختیار کردی، و بر بندگانت آن ها را برگزیدی و برای [ترویج و تبلیغ] دینت به آن ها راضی شدی، و به معرفت و شناخت خودت مخصوص شان فرمودی، و به کرامت و بزرگواری خودت از آن ها تجلیل کردی و در رحمت گسترده ات ایشان را غرق کردی، و به نعمتت تربیت شان فرمودی، و به حکمتت به آن ها خوراک وَأَلْبَسْتَهُمْ نُورَکَ وَرَفَعْتَهُمْ فِی مَلَکُوتِکَ وَحَفَفْتَهُمْ بِمَلائِکَتِکَ وَشَرَّفْتَهُمْ بِنَبِیِّکَ.
اللهمَّ صَلِ عَلی مُحَمَّدٍ وَعَلَیْهِمْ صَلاةً کَثِیرَةً دائِمَةً طَیِّبَةً لا یُحِیطُ بِها إِلّا أَنْتَ وَلا یَسَعُها إلّا عِلْمُکَ وَلا یُحْصِیها أَحَدٌ غَیْرُکَ.
اللهمَّ صَلِ عَلی وَلِیِّکَ الْمُحْیِی سُنَّتَکَ الْقائِمِ بِأَمْرِکَ الدّاعِی إلَیْکَ، الدَّلِیلِ عَلَیْکَ وَحُجَّتِکَ عَلی خَلْقِکَ وَخَلِیفَتِکَ فِی أَرْضِکَ وَشاهِدِکَ عَلی عِبادِکَ.
اللهمَّ أَعِزَّ نَصْرَهُ وَمُدَّ فِی عُمْرِهِ وَزَیِّنِ الأَرْضَ بِطُولِ بَقائِهِ.
اللهمَّ اکْفِهِ بَغْیَ الْحاسِدِینَ وَأَعِذْهُ مِنْ شَرِّ الْکائِدِینَ وَادْحَرْ عَنْهُ إِرادَة الظّالِمِینَ وَتُخَلِّصْهُ مِنْ أَیْدِی الْجَبّارِینَ.
[معنوی] دادی و ایشان را با نورت پوشاندی، و [ذکر و نامشان را] در ملکوت بلند مرتبه فرمودی، و ایشان را در حلقه ای از ملائکه ات قرار دادی، و به وسیله پیامبرت شرافت و بزرگی عنایت کردی.
خداوندا! رحمت و صلواتی فراوان، دائم و پاک را بر محمّد و آل محمّد فرست که کسی به جز تو به آن احاطه نداشته باشد، و دانشی جز علم تو به آن نرسد، و هیچ کسی غیر از تو نتواند آن را بشمارد.
خداوندا! صلوات و رحمت بر ولی خودت بفرست، او که سنتت را زنده می کند، و قائم به امر توست، و دعوت کننده به ولایت توست و بر صراط تو دلیل است، و حجّت تو بر خلقت، و خلیفه ات در زمینت، و گواه تو بر بندگانت می باشد.
خداوندا! به نصرت و یاری [خود] او را عزیز و گرامی کن، و عمرش را طولانی، و زمین را به طول بقای او مزیّن فرما.
خداوندا! او را از ظلم حسودان محافظت کن، و از شر حیله گران پناه ده و قصد و غرض ظلم ستمگران را از او دور کن، و از دست جباران و مستکبران نجاتش فرما.
اللهمَّ أَعْطِهِ فِی نَفْسِهِ وَذُرِّیَّتِهِ وَشِیعَتِهِ وَرَعِیَّتِهِ وَخاصَّتِهِ وَعامَّتِهِ وَعَدُوِّهِ وَجَمِیعِ أَهْلِ الدُّنْیا ما تَقِرُّ بِهِ عَیْنُهُ وَتَسُرُّ بِهِ نَفْسُهُ وَبَلِّغْهُ أَفْضَلَ أَمَلِهِ فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ إنَّکَ عَلی کُلِ شَیْء قَدِیرٌ.
اللهمَّ جَدِّدْ بِهِ ما مُحِیَ مِنْ دِینِکَ وَأَحْیِ بِهِ ما بُدِّلَ مِنْ کِتابِکَ وَأَظْهِرْ بِهِ ما غُیِّرَ مِنْ حُکْمِکَ حَتّی یَعُودَ دِینُکَ بِهِ وَعَلی یَدَیْهِ غَضّاً جَدِیداً خالِصاً مُخْلَصاً لا شَکَّ فِیهِ وَلا شُبْهَةَ مَعَهُ وَلا باطِلَ عِنْدَهُ وَلا بِدْعَةَ لَدَیْهِ.
اللهمَّ نَوِّرْ بِنُورِهِ کُلَّ ظُلْمَةٍ وَهُدَّ بِرُکْنِهِ کُلَّ بِدْعَةٍ وَأهْدِمْ بِعِزَّتِهِ کُلَّ ضَلالَةٍ وَاقْصِمْ بِهِ کُلَّ جَبّارٍ وَأَخْمِدْ بِسَیْفِهِ کُلَّ نارٍ وَأَهْلِکْ بِعَدْلِهِ کُلَّ جَبّارٍ وَأَجْرِ حُکْمَهُ عَلی کُلِ حُکْمٍ وَأَذِلَّ لِسُلْطانِهِ کُلَّ سُلْطانٍ.
خداوندا! در خصوص خود او، و اولادش، و شیعیانش، رعیت و خاصان او و عموم منسوبان به او و دشمنان او و تمام اهل دنیا به آن حضرت چیزی را عطا کن که چشمش به آن روشن شده و موجب خشنودی و سرور او شود. او را به بهترین آرزوهایش در دنیا و آخرت برسان که تو بر هر امری قادر و توانا هستی.
خداوندا! آنچه را از دین تو از بین رفته به وسیله او تازه کن، و به وسیله ایشان آنچه را که از کتاب تو تبدیل شده زنده کن، و آنچه را از احکام و دستوراتت تغییر یافته آشکار و اصلاح کن، تا این که دینت به سبب او تازه و خالص و پاک شده و هیچ شکّ و تردیدی در آن نباشد، و همچنین باطل و بدعت در آن نباشد.
خداوندا! به وسیله نور او، هر ظلمت و تاریکی را نورانی فرما، و بنای هر بدعتی را به وسیله او از هم بپاش، و با عزت او هر ضلالت و گمراهی را از بین ببر، و به وسیله او هر جباری را در هم شکن، و هر آتش فتنه ای را با شمشیر او خاموش فرما، و با عدلش هر گردن کش متکبری را هلاک کن، و حکم او را بر هر حکم دیگری حاکم و غالب نما، و هر سلطان و فرمانروایی را در برابر سلطنت او خاضع و فروتن فرما.
اللهمَّ أَذِلَّ کُلَّ مَنْ ناواهُ وَأَهْلِکْ کُلَّ مَنْ عاداهُ وَامْکُرْ بِمَنْ کادَهُ وَاسْتَأْصِلْ مَنْ جَحَدَ حَقَّهُ وَاسْتَهانَ بِأَمْرِهِ وَسَعی فِی إِطْفاءِ نُورِهِ وَأَرادَ إِخْمادِ ذِکْرِهِ.
اللهمَّ صَلِ عَلی مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفی وَعَلِیٍ الْمُرْتَضی وَفاطِمَةَ الزَّهْراءَ وَالْحَسَنِ الرِّضا وَالْحُسَیْنِ المُصْطَفی وَجَمِیعِ الأَوْصِیاءِ، مَصابِیحِ الدُّجی وَأَعْلامِ الْهُدی وَمَنارِ التُّقی وَالْعُرْوَةِ الْوُثْقی وَالْحَبْلِ الْمَتِینِ وَالصِّراطِ الْمُسْتَقِیمِ وَصَلِ عَلی وَلِیِّکَ وَوُلاةِ عَهْدِهِ وَالأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ وَمُدَّ فِی أَعْمارِهِمْ وَأَزِدْ فِی آجالِهِمْ وَبَلِّغْهُمْ أَقْصی آمالِهِمْ دِیناً دُنْیاً وَآخِرَةً إِنَّکَ عَلی کُلِ شَیْء قَدِیرٌ.
خداوندا! هر کسی را که قصد آزار او را دارد خوار و ذلیل کن، همه کسانی را که با او دشمنی می کنند نابود فرما، و مکر کن بر هر کسی که بر علیه او حیله گری می کند. هر کسی که حقّ او را انکار می کند و امر ولایت او را سبک می شمارد، و برای خاموش کردن نورش تلاش می کند، و سعی در فراموش شدن ذکر و یادش می کند را بیچاره و مستأصل کن.
خداوندا! بر محمّد مصطفی، و علی مرتضی، و فاطمه زهرا و حسن رضا، و حسین مصطفی و تمامی اوصیا و جانشینان، درود و سلام و صلوات فرست، آنان که چراغ های تاریکی و نشانه های هدایت، و مناره های پرهیزکاری و ریسمان مستحکم و ناگستنی، و راه مستقیم هستند و بر ولی خودت [امیرمؤمنان] و والیان عهد و پیمانت،و امامان از نسل او صلوات فرست. خدایا عمرهایشان را طولانی فرما و آن ها را به منتهای آرزویشان در دین و دنیا و آخرت برسان که تو بر هر چیزی توانایی.

فصل چهارم: در معجزات صاحب الزمان (علیه السلام) در زمان غیبت

۴ - فصل:
وأمّا ظهور المعجزات الدالّة علی صحّة إمامته فی زمان الغیبة فهی أکثر من أن تحصی غیر أنّا نذکر طرفاً منها.
۲۳۹ - أخبرنا جماعة، عن أبی القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه، عن محمّد بن یعقوب رفعه إلی محمّد بن إبراهیم بن مهزیار قال: شککت عند مضیّ أبی محمّد (علیه السلام) و کان اجتمع عند أبی مال جلیل فحمله و رکب السفینة، و خرجت معه مشیّعاً له، فوعک و عکاً شدیداً.
فقال: یا بنیّ ردّنی (ردّنی) فهو الموت واتّق الله فی هذا المال، وأوصی إلیّ ومات.
در مورد ظاهر شدن معجزاتی از حضرت ولی عصر (علیه السلام) در زمان غیبت که دلالت بر صحّت امامت ایشان دارد، اخبار بسیار زیادی است به حدّی که قابل شمارش نیست و ما فقط تعدادی از آن ها را متذکر می شویم.
معجزات حضرت در زمان غیبت:
۱ / ۲۳۹ - محمّد بن ابراهیم بن مهزیار گفته است: پس از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) در خصوص امام پس از ایشان شکّ کردم، از طرفی مال زیادی [که مربوط به امام (علیه السلام) بود] در نزد پدرم جمع شده بود، اموال را حمل کرده و سوار کشتی شد و من هم برای بدرقه پدرم بیرون رفتم، که ناگهان تب شدیدی بر پدرم عارض شد. به من گفت: پسرم مرا برگردان که این مریضی مرگ است و در مورد این مال تقوی پیشه کن. آن گاه به من وصیت فرموده و از دنیا رفتند.
فقلت فی نفسی: لم یکن أبی لیوصی بشیء غیر صحیح، أحمل هذا المال إلی العراق وأکتری داراً علی الشطّ، ولا أخبر أحداً، فإن وضح لی شیء کوضوحه أیّام أبی محمّد (علیه السلام) أنفذته وإلّا تصدّقت به.
فقدمت العراق واکتریت داراً علی الشطّ وبقیت أیّاماً، فإذا أنا برسول معه رقعة فیها: یا محمّد معک کذا (وکذا) فی جوف کذا وکذا حتّی قصّ علیّ جمیع ما معی ممّا لم أحط به علماً، فسلّمت المال إلی الرسول و بقیت أیّاماً لا یرفع بی رأس فاغتممت.
فخرج إلیّ: قَدْ أَقَمْناکَ مَقامَ أَبِیکَ فَاحْمِدِ الله.
۲۴۰ - وبهذا الإسناد، عن الحسن بن الفضل بن یزید الیمانی قال: کتبت فی معنیین
با خودم گفتم: پدرم وصیت به امر غیر صحیح نمی کند، لذا مال را برداشته به عراق می برم و در کنار شط فرات خانه ای کرایه می کنم، و احدی را هم از موضوع مطلع نمی کنم. اگر امر امامت برایم واضح و آشکار شد، همچنان که در ایام ابی محمّد (علیه السلام) واضح شده بود، اموال را به آن امام تقدیم می کنم، در غیر این صورت همه مال را صدقه می دهم.
به عراق آمدم، خانه ای در کنار شط کرایه کردم و چند روزی آنجا بودم، ناگهان پیکی آمد و نامه ای به همراهش بود که در آن نوشته بود: ای محمّد! فلان مبلغ مال نزد توست و فلان جا و مکان است. تا این که همه آن اموال را که با من بود حتی اموری را که من خودم نمی دانستم را برایم بیان کرده بود، لذا اموال را به پیک واگذار کردم. ولی چند روزی در آنجا ماندم، کسی هم به من سر نمی زد، به همین دلیل ناراحت و غمگین شدم تا این که توقیع شریف برایم آمد: ما تو را جانشین پدرت قرار دادیم، پس شکر خدا را به جا بیاور.
۲ / ۲۴۰ - حسن بن فضل بن یزید یمانی گفته است: در دو مورد مطالبی را [محضر مبارک حضرت] نوشتم و قصد داشتم در مسأله سومی هم مطالبی بنویسم که ترسیدم وأردت أن أکتب فی الثالث وامتنعت منه مخافة أن یکره ذلک، فورد جواب المعنیین والثالث الّذی طویته مفسّراً.
۲۴۱ - وبهذا الإسناد، عن بدر - غلام أحمد بن الحسن - قال: وردت الجبل وأنا لا أقول بالإمامة، أحبّهم جملة إلی أن مات یزید بن عبد الملک، فأوصی إلیّ فی علّته أن یدفع الشهریّ السمند وسیفه ومنطقته إلی مولاه فخفت إن لم ادفع الشهریّ إلی إذ کوتکین نالنی منه استخفاف، فقوّمت الدابّة والسیف والمنطقة بسبعمائة دینار فی نفسی، ولم أطّلع علیه أحداً، فإذا الکتاب قد ورد علیّ من العراق أن وجّه السبعمائة دینار الّتی لنا قبلک من ثمن الشهریّ السمند والسیف والمنطقة.
مورد پسند ایشان نباشد، لذا از نوشتن آن امتناع ورزیدم. جواب حضرت در دو مورد اوّل و همچنین سومین مسأله که از نوشتنش خوداری کرده بودم با تفصیل و توضیح برایم آمد.
۳ / ۲۴۱ - بدر - غلام احمد بن حسن - گفته است: وارد منطقه جبل شدم، اهالی آنجا را دوست می داشتم امّا قائل به امامت نبودم، تا این که یزید بن عبدالملک از دنیا رفت. در بیماری که منجر به مرگش شد، به من وصیّت کرد اسبش را با زین و شمشیر و شال کمرش [حمایل] به دوستش کوتکین(۱۶۳) برسانم. از طرفی هم ترسیدم که اگر اسب را به او ندهم به من اهانت کرده، مورد اذیت و آزار قرار دهد. بنابراین اسب و شمشیر و شال کمر را پیش خودم به هفتصد دینار قیمت گذاری کردم و احدی را هم از این موضوع مطلع نکرده بودم که نامه ای از عراق به دستم رسید به این مضمون که هفتصد دینار قیمت اسب و شمشیر و شال کمر را که در ذمه تو داریم برای ما بفرست.
۲۴۲ - وبهذا الإسناد، عن علیّ، عمّن حدّثه قال: ولد لی مولود فکتبت أستأذن فی تطهیره (فی) الیوم السابع، فورد لا تفعل، فمات الیوم السابع أو الثامن، ثمّ کتبت بموته فورد سیخلف الله غیره وتسمّیه أحمد ومن بعد أحمد جعفر، فجاء کما قال.
۲۴۳ - وبهذا الإسناد، عن علیّ بن محمّد، عن أبی عقیل عیسی بن نصر قال: کتب علیّ بن زیاد الصیمریّ یلتمس کفنا، فکتب إلیه: إِنَّکَ تَحْتاجُ [إِلَیْهِ فِی سَنَةِ ثَمانِینَ.
فمات فی سنة ثمانین، وبعث إلیه بالکفن قبل موته.
۲۴۴ - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن محمّد قال: خرج نهی عن زیارة مقابر قریش والحیر.
۴ / ۲۴۲ - با استناد به سند روایت قبلی، علی از کسی که برایش نقل کرده می گوید که گفت: فرزندی برایم متولد شد، به حضرت نامه ای نوشتم و اجازه خواستم که بچه را در روز هفتم تطهیر و ختنه کنم. جواب آمد که این کار را نکن. بچه روز هفتم یا هشتم از دنیا رفت، بعد نامه نوشتم که فرزندم مرده است، جواب آمد که به زودی خداوند فرزندی را جانشین او می فرماید، نامش را احمد بگذار و بعد از احمد را جعفر نام گذاری کن. و همان طور که فرموده بودند شد.
۵ / ۲۴۳ – ابو عقیل عیسی بن نصر گفته: علی بن زیاد صمیری [یاسیمری به محضر امام (علیه السلام) نامه ای نوشت و کفن درخواست کرد، حضرت در جواب او مرقوم فرمودند: شما در سال هشتاد محتاج کفن خواهی شد.
علی بن زیاد در همان سال هشتاد از دنیا رفت و پیش از مرگش نیز، امام (علیه السلام) برایش کفن فرستاد.
۶ / ۲۴۴ - علی بن محمّد گفته است: توقیعی از ناحیه مبارک حضرت صادر شد مبنی بر نهی از زیارت مقبره های قریش و حائر مقدّس حسینی [که کاظمین - سامرا - کوفه و کربلا را زیارت نکنید].
فلمّا کان بعد أشهر، دعا الوزیر الباقطانیّ فقال له: إلق بنی الفرات والبرسیّین وقل لهم لا تزوروا مقابر قریش، فقد أمر الخلیفة أن یتفقّد کلّ من زار فیقبض علیه.
وأمّا ما ظهر من جهته (علیه السلام) من التوقیعات فکثیرة نذکر طرفاً منها:
۲۴۵ - أخبرنی جماعة، عن أبی محمّد التلعکبری، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن الحسین بن علیّ القمّی قال: حدّثنی محمّد بن علیّ بن بنان الطلحی الآبی، عن علیّ بن محمّد بن عبدة النیسابوری قال: حدّثنی علیّ بن إبراهیم الرازی قال: حدّثنی الشیخ الموثوق به بمدینة السلام قال: تشاجر ابن أبی غانم القزوینی وجماعة من الشیعة فی الخلف، فذکر ابن أبی غانم أنّ أبامحمّد (علیه السلام) مضی ولا خلف له، ثمّ إنّهم کتبوا فی ذلک کتاباً وأنفذوه إلی الناحیة وأعلموه بما تشاجروا فیه، فورد جواب کتابهم بخطّه علیه وعلی آبائه السلام:
چند ماه از این ماجرا گذشت، وزیر بغداد باقطانی را احضار کرده و گفت: به طایفه بنی فرات و اهل برس بگو که مقابر قریش را زیارت نکنند چون که خلیفه دستور داده که جست و جو کنند، هر کسی که آنجا را زیارت می کند دستگیر کنند.
توقیعات وارده از حضرت صاحب الزمان (علیه السلام):
۱ / ۲۴۵ - علی بن ابراهیم رازی گفته است: شیخ مورد اعتمادی در بغداد گفت: ابن ابی غانم قزوینی و جمعی از شیعیان در مورد جانشین امام حسن عسکری (علیه السلام) بحث و مشاجره می کردند، ابن ابی غانم مدعی شده بود که ابامحمّد امام عسکری (علیه السلام) از دنیا رفته و جانشینی هم برای ایشان نمانده است. لذا جماعت شیعه در این خصوص نامه ای را جهت ناحیه مقدسه حضرت صاحب نوشتند و مسأله را به محضر مبارک امام (علیه السلام) گزارش دادند. جواب نامه آن ها با خط مبارک حضرت به این ترتیب آمد:
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عافانَا الله وَإِیَّاکُمْ مِنَ الضَّلالَةِ وَالْفِتَنِ وَوَهَبَ لَنا وَلَکُمْ رُوحَ الْیَقِینِ وَأَجارَنا وَإِیّاکُمْ مِنْ سُوءِ الْمُنْقَلَبِ إِنَّهُ أُنْهِیَ إِلَیَّ ارْتِیابِ جَماعَةٍ مِنْکُمْ فِی الدِّینِ وَما دَخَلَهُمْ مِنَ الشَّکِ وَالْحِیرَةِ فِی وُلاةِ أُمُورِهِمْ، فَغَمَّنا ذلِکَ لَکُمْ لا لَنا، وَساءَنا فِیکُمْ لا فِینا، لِأَنَّ الله مَعَنا وَلا فاقَةَ بِنا إِلی غَیْرِهِ وَالْحَقُّ مَعَنا فَلَنْ یُوحِشَنا مَنْ قَعَدَ عَنّا وَنَحْنُ صِنائِعُ رَبِّنا وَالْخَلْقُ بَعْدُ صَنائِعُنا.
یا هؤُلاءِ! ما لَکُمْ فِی الرَّیْبِ تَتَرَدَّدُونَ وَفِی الْحَیْرَةِ تَنْعَکِسُونَ؟ أَ وَما سَمِعْتُمُ الله - عزّوجلّ - یَقُولُ: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا الله وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأَمْرِ مِنْکُمْ»
به نام خداوند بخشنده مهربان
خداوند تبارک و تعالی ما و شما را از گمراهی و فتنه های روزگار محافظت فرماید [و سربلندی کرامت کند]و به ما و شما روح یقین را مرحمت فرماید و از سختی و بدی روز قیامت، ما و شما را در پناهش قرار دهد. در مورد شکّ و تردید تعدادی از شما در امر دین، و آنچه از شکّ و سرگردانی در مورد والیان امر امامت به قلب آن ها وارد شده است اخباری به من رسیده و موجب ناراحتی و غم و اندوه ما شده، آن هم برای شما نه برای خودمان. چرا که خداوند تبارک و تعالی با ماست و به غیر حضرت حقّ هیچ نیازی نداریم، حقّ با ماست، پس از کسی که از ما دوری بجوید و با ما نیاید هرگز وحشتی نداریم. ما پرورش یافتگان پروردگارمان هستیم و خلق خدا پرورش یافتگان ما هستند.
ای مردم! برای شما چه اتفاقی افتاده است که در شکّ و تردید افتادید؟ و در حیرت و سرگردانی وارونه شده اید [راه بر عکسی می روید]؟ آیا نشنیده اید که خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! از خداوند و پیامبر و صاحبان امر از خودتان اطاعت کنید»؟(۱۶۴)
أَوَ ما عَلِمْتُمْ ما جاءَتْ بِهِ الآثارُ مِمّا یَکُونُ وَ یُحَدِّثُ فِی أَئِمَّتِکُمْ عَنِ الْماضِینَ وَالْباقِینَ مِنْهُم (علیهم السلام)؟ أَ وَما رَأَیْتُمْ کَیْفَ جَعَلَ الله لَکُمْ مَعاقِلَ تَأْوُونَ إِلَیْها وَأَعْلاماً تَهْتَدُونَ بِها مِنْ لَدُنْ آدَمَ (علیه السلام) إِلی أَنْ ظَهَرَ الماضِی (علیه السلام)، کُلَّما غابَ عَلَمٌ بَدا عَلَمٌ، وَإِذا أَفَلَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ؟ فَلَمَّا قَبَضَهُ الله إِلَیْهِ ظَنَنْتُمْ أَنَّ الله تَعالی أَبْطَلَ دِینَهُ وَقَطَعَ السَّبَبَ بَیْنَهُ وَبَیْنَ خَلْقِهِ، کَلّا ما کانَ ذلِکَ وَلا یَکُونُ حَتّی تَقُومُ السّاعَةُ وَیَظْهَرُ أَمْرُ الله سُبْحانَهُ وَهُمْ کارِهُونَ.
وَإِنَّ الْماضی (علیه السلام) مَضی سَعِیداً فَقِیداً عَلی مِنْهاجِ آبائِهِ (علیهم السلام) حَذْوَ النَّعْل بِالنَّعْلِ وَفِینا وَصِیَّتُهُ
آیا آثار و اخباری که در مورد امامان گذشته و آینده (علیهم السلام) برای شما آمده را نمی دانید؟ آیا ندیدید که خداوند چگونه برای شما پناهگاه هایی ایجاد فرمود تا به آن ها پناه برده و مأوی کنید؟ و از زمان آدم (علیه السلام) تا امامی که گذشته است [یعنی امام حسن عسکری (علیه السلام)]علامت هایی گذاشت تا به واسطه آن ها هدایت بشوید؟ و هر وقت علم هدایتی غایب شده، از دنیا رفت، علم دیگری ظاهر شد؟ و هرگاه ستاره ای تاریک شد ستاره دیگری طلوع کرد؟ آن گاه که خداوند تبارک و تعالی او را به جوار رحمت خود برد، شما خیال کردید که خداوند دینش را باطل و اسباب و وسائط ارتباط بین خود و خلقش را قطع کرده است؟ هرگز این گونه نیست و تا قیامت هم این اتفاق نخواهد افتاد. و امر خداوند سبحان ظاهر می شود، در حالی که آن ها [مرددّین و شکّاک ها] علاقه ای به این امر ندارد.
تحقیقاً امام گذشته و قبلی [یعنی امام حسن عسکری (علیه السلام)] بر همان روش پدران بزرگوارش و مانند ایشان (علیهم السلام) سعادتمندانه از دنیا رفته است؛ امّا وصیّت و علم او و همچنین جانشین و کسی که جای او را پر می کند در میان ماست.
وَعِلْمُهُ وَمَنْ هُوَ خَلْفُهُ وَمَنْ هُوَ یَسُدُّ مَسَدَّهُ، لا یُنازِعُنا مَوْضِعُهُ إِلّا ظالِمٌ آثِمٌ وَلا یَدَّعِیهِ دُونَنا إِلّا جاحِدٌ کافِرٌ، وَلَوْ لا أَنَّ أَمْرَ الله تَعالی لا یُغْلَبُ وَسِرَّهُ لا یُظْهَرُ وَلا یُعْلِنُ، لَظَهَرَ لَکُمْ مِنْ حَقِّنا ما تَبَیَّنَ مِنْهُ عُقُولَکُمْ وَیُزِیلُ شُکُوکَکُمْ، لکِنَّهُ ما شآءَ الله کانَ وَلِکُلِ أَجَلٍ کِتابٌ.
فَاتَّقُوا الله وَسَلِّمُوا لَنا وَرُدُّوا الْأَمْرَ إِلَیْنَا، فَعَلَیْنا الإِصْدارُ کَما کانَ مِنَّا الإِیرادُ، وَلا تَحاوَلُوا کَشْفَ ما غُطِّیَ عَنْکُمْ وَلا تَمِیلُوا عَنِ الْیَمِینِ وَتَعْدِلُوا إِلَی الشِّمالِ وَاجْعَلُوا قَصْدَکُمْ إِلَیْنا بِالْمَوَدَّةِ عَلَی السُّنَةِ الْواضِحَةِ.
فَقَدْ نَصَحْتُ لَکُمْ وَالله شاهِدٌ عَلَیَّ وَعَلَیْکُمْ وَلَوْ لا ما عِنْدَنا مِنْ مَحَبَّةِ صَلاحِکُمْ وَرَحْمَتِکُمْ
هیچ کسی درباره جانشینی او با ما منازعه و مخالفت نمی کند به جز ستمگر گناه کار، و غیر از ما کسی آن را ادّعا نمی کند مگر آن که منکر و کافر باشد.
اگر نبود این که امر خدای متعال [هرگز] مغلوب نشده و رازش ظاهر و علنی نمی شود، حتماً در حقّ ما اموری ظاهر می شد که عقل های شما روشن و شکّ شما از بین می رفت، لکن هر آنچه که خدا بخواهد همان می شود، و برای هر اجل و سر آمدی، کتاب معینی است.
پس تقوای الهی داشته باشید و تسلیم امر ما باشید، و در مسائل و امور تان به ما مراجعه کنید، ماهم وظیفه داریم که علم را به شما ارائه کنیم، چنان که وظیفه داریم به سمت علم و معنویت راهبری کنیم. برای آشکار شدن آنچه که بنابر مصلحتی بر شما مخفی شده است اصرار نکنید، و از مسیر راست و درست منحرف نشوید و میل چپ روی پیدا نکنید. قصد و نیت تان را دوستی و محبّت ما بر مبنای سنّت روشن و آشکار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قرار دهید.
من شما را نصحیت کردم، خداوند نیز بر من و شما شاهد و گواه است که اگر محبت و علاقه ما به صلاح و رحمت شما و شفقت و مهربانی به شما وَالإِشْفاقِ عَلَیْکُمْ لَکُنّا عَنْ مُخاطَبَتُکُمْ فِی شُغُلٍ فِیما قَدِ امْتَحَنا بِهِ مِنْ مُنازَعَةِ الظّالِمِ العُتُلّ الضّالِ المُتَتابِعِ فِی غَیِّهِ، المُضادِّ لِرَبِّهِ، الدّاعِی ما لَیْسَ لَهُ، الجاحِدِ حَقَّ مَنِ افْتَرضَ الله طاعَتَهُ، الظّالَمِ الغاصِبِ.
وَفِی ابْنَةِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) لِی أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ وَسَیُردِی الْجاهِلُ رِداءَة عَمَلِهِ وَسَیَعْلَمُ الْکافِرُ لِمَنْ عُقْبَی الدّارِ، عَصَمَنَا الله وَإِیّاکُمْ مِنَ الْمَهالِکِ وَالأَسْواءِ وَالآفاتِ وَالْعاهاتِ کُلِّها بِرَحْمَتِهِ فَإِنَّهُ وَلِیُّ ذلِکَ وَالْقادِرُ عَلی ما یَشاءُ وَکان لَنا وَلَکُمْ وَلِیّاً وَحافِظاً وَالسَّلامُ عَلی جَمِیعِ الأَوْصِیاءِ
نبود، به جای این که با شما ارتباط داشته باشیم [و نامه نگاری کنیم در آنچه که به آن امتحان شده اید، از منازعه با ستمگر شکم باره گمراه که پیروی از سرکشی و ستمش می کند، و نسبت به پروردگارش گمراه است و چیزی را ادّعا می کند که حقش نیست، و حقّ کسی را که خداوند اطاعتش را واجب نموده انکار کرده و ظالم و غاصب است،(۱۶۵) به کار خودمان مشغول می شدیم و شما را از گمراهی هدایت نمی کردیم.
سیره و عمل یگانه دختر پاک رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای من الگو و اسوه نیکو و پسندیده ای است، و بدی عمل جاهل به زودی به خودش بر می گردد و هلاکش می کند، و کافر به زودی خواهد دانست که خانه آخرت [یعنی بهشت و رضوان الهی]برای کیست.
خداوند تبارک و تعالی با رحمت واسعه اش ما و شما را از هلاکت و بدی ها و آفات و مصیبت ها حفظ فرماید که او ولی این کار بوده و بر هر کاری که اراده فرماید قادر است، و به ما و شما ولایت دارد و حافظ ما و شماست. وَالأَوْلِیاءِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةُ الله وَبَرَکاتُهُ وَصَلَّی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَسَلَّمَ تَسْلِیماً.
۲۴۶ - وبهذا الإسناد، عن أبی الحسین محمّد بن جعفر الأسدی رضی الله عنه، عن سعد بن عبد الله الأشعری قال: حدّثنا الشیخ الصدوق أحمد بن إسحاق بن سعد الأشعری (رحمه الله)، أنّه جاءه بعض أصحابنا یعلمه أنّ جعفر بن علیّ کتب إلیه کتاباً یعرّفه فیه نفسه، ویعلمه أنّه القیّم بعد أخیه، وأنّ عنده من علم الحلال والحرام ما یحتاج إلیه وغیر ذلک من العلوم کلّها.
قال احمد بن إسحاق: فلمّا قرأت الکتاب کتبت إلی صاحب الزّمان (علیه السلام) وصیّرت کتاب جعفر فی درجه، فخرج الجواب إلی فی ذلک:
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَتانِی کِتابُکَ أَبْقاکَ الله وَالْکِتابُ الَّذِی أَنْفَذْتَهُ دَرْجَهُ وَأَحاطَتْ
سلام و رحمت و برکات خداوند بر تمامی اوصیا و اولیا و مؤمنین باد، و صلی الله علی محمّد و آل محمّد و سلّم تسلیماً.
۲ / ۲۴۶ - سعد بن عبد الله اشعری گفته است: شیخ راستگو احمد بن اسحاق بن سعد اشعری که خدا رحمتش کند، این حدیث را گفته که یکی از شیعیان نزد او آمده و اظهار داشته که جعفر کذاب برای وی نامه ای نوشته و در آن خودش را به عنوان امام معرفی کرده است، و به او فهمانده است که پس از برادرش قیم است، و به حلال و حرام علم داشته و آنچه که از علوم مورد نیاز است نزد او است و به همه آن ها عالم است.
احمد بن اسحاق می گوید: وقتی آن فرد نامه را برایم قرائت کرد، نامه ای به حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) نوشتم و نامه جعفر را هم ضمیمه آن کردم. پس جواب حضرت در آن مورد صادر شد:
به نام خداوند بخشنده مهربان
نامه تو به دستم رسید، خداوند به شما بقا و طول عمر کرامت کند، و نامه ای را هم که در میان آن گذارده بودی رسید، البته با وجود اختلاف مَعْرِفَتِی بِجَمِیعِ ما تَضَمَّنَهُ عَلَی اخْتِلافِ أَلْفاظِهِ وَتَکَرُّر الْخَطاءِ فِیهِ وَلَوْ تَدَبَّرتَهُ لَوَقَفْتَ عَلی بَعْضِ ما وَقَفْتُ عَلَیْهِ مِنْهُ وَالْحَمْدُ للَّهِ رَبِ الْعالَمِینَ حَمْداً لا شَرِیکَ لَه عَلی إِحْسانِهِ إِلَیْنا وَفَضْلِهِ عَلَیْنا، أَبَی الله - عزّوجلّ - لِلْحَقِ إِلّا إِتْماماً وَلِلْباطِلِ إِلّا زَهُوقاً وَهُوَ شاهِدٌ عَلَیَّ بِما أَذْکُرُهُ، وَلِیٌّ عَلَیْکُمْ بِما أَقُولُهُ، إِذَا اجْتَمَعْنا لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ وَیَسْأَلُنا عَمّا نَحْنُ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ، إِنَّهُ لَمْ یَجْعَلْ لِصاحِبِ الْکِتابِ عَلَی الْمَکْتُوبِ إِلَیْهِ وَلا عَلَیْکَ وَلا عَلی أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ جَمِیعاً إمامَةً مُفْتَرِضَةً وَلا طاعَةً وَلا ذِمَّةً، وَسَأُبَیِّنُ لَکُمْ جُمْلَةً تَکْتَفُونَ بِها إِنْ شآءَ الله تَعالی
یا هذا یَرْحَمُکَ الله إِنَّ الله تَعالی لَمْ یَخْلُقِ الْخَلْقَ عَبَثاً وَلا أَهْمَلَهُمْ سُدَیً بَلْ خَلَقَهُمْ بِقُدْرَتِهِ
و اشتباه در الفاظ آن و تکرار خطا هایش، به محتوای آن اطلاع کامل دارم.
اگر مدبّرانه و متفکرانه به آن نگاه می کردی به بعضی از اموری که من رسیده ام میرسیدی و غلط های متعددش را پیدا می کردی. به هر حال:
حمد و ستایش مخصوص پروردگار عالمیان است که در احسان و فضلش نسبت به ما، شریکی ندارد. خداوند متعال اِبا دارد که حقّ را تمام و کامل نکند، و باطل را محو و نابود نسازد، او بر آنچه که ذکر می کنم شاهد است و به آنچه که می گویم ولی شماست، وقتی که همه ما را برای روزی که شکی در وقوع آن نیست جمع کرد و راجع به آنچه که در مورد آن اختلاف داریم از ما سؤال می فرماید، تحقیقاً خداوند متعال، برای صاحب نامه [جعفر کذاب] نه بر کسی که به او نامه نوشته، و نه بر تو و نه بر احدی از خلق، امامت واجب و حقّ اطاعت بر ذمه مردم قرار نداده است، و به زودی مطلبی را برایتان روشن می کنم که ان شاء الله شما را کفایت کند.
ای مرد! خدا رحمتت کند، حقیقتاً که خداوند تبارک و تعالی خلق را بیهوده نیافرید، و آن ها را بلاتکلیف رها نکرد، بلکه آن ها را با قدرت وَجَعَلَ لَهُمْ أَسْماعاً وَأَبْصاراً وَقُلُوباً وَأَلْباباً، ثُمَّ بَعَثَ إِلَیْهِمُ النَّبِیِینَ (علیهم السلام) مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ یَأْمُرُونَهُمْ بِطاعَتِهِ وَیَنْهَوْنَهُم عَنْ مَعْصِیَتِهِ وَیُعَرِّفُونَهُمْ ما جَهِلُوهُ مِنْ أَمْرِ خالِقِهِمْ وَدِینِهِمْ وَأَنْزَلَ عَلَیْهِمْ کِتاباً وَبَعَثَ إِلَیْهِمْ مَلائِکَةً یَأْتِینَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَنْ بَعَثَهُمْ إِلَیْهِمْ بِالْفَضْلِ الَّذِی جَعَلَهُ لَهُمْ عَلَیْهِمْ وَما آتاهُمْ مِنَ الدَّلائِلِ الظّاهِرَةِ وَالْبَراهِینِ الباهِرَةِ وَالآیاتِ الغالِبَةِ:
فَمِنْهُمْ مَنْ جَعَلَ النّارَ عَلَیْهِ بَرْداً وَسَلاماً وَاتَّخَذَهُ خَلِیلاً وَمِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَهُ تَکْلِیماً وَجَعَل عَصاهُ ثُعباناً مُبیناً. وَمِنْهُمْ مَنْ أَحْیَا الْمَوْتی بِإِذْنِ الله وَأَبْرَأَ الأَکْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِ الله.
قاهره اش خلق کرد و برای آن ها گوش ها، چشم ها، قلب ها و مغزها قرار داد. آن گاه انبیا(علیهم السلام) را به طرف مردم فرستاد تا ایشان را بشارت داده و بترسانند، انبیا هم مردم را به اطاعت خداوند امر کرده و از معصیت و نافرمانی نسبت به خداوند نهی نمودند و آنچه را که در مورد خالق و دینشان نمی دانستند به آن ها بشناسانند. کتاب آسمانی بر آن ها نازل فرمود و با فضل و بزرگواری اش فرشتگانی را بین آن ها و کسانی که برایشان مبعوث شده بودند، برانگیخت تا دلایل روشن و براهین آشکار و آیات و نشانه های واضح و غالب را برایشان بیاورند.
از جمله آن پیامبران کسی است که آتش را بر او سرد و سلامت کرده و او را به دوستی خود گرفت [یعنی حضرت ابراهیم (علیه السلام)] و آن دیگری کسی است که خدا با او بی واسطه تکلّم فرمود و عصایش را اژدهای بزرگی قرار داد [یعنی حضرت موسی (علیه السلام)] و یکی از آن ها کسی است که به اذن خداوند مرده را زنده کرده، جذامی و برصی را شفا می داد [یعنی حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام)] و پیامبر دیگر کسی است که خداوند سخن گفتن با وَمِنْهُمْ مَنْ عَلَّمَهُ مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِیَ مِنْ کُلِ شَیْء، ثُمَّ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ وَتَمَّمَ بِهِ نِعْمَتَهُ وَخَتَمَ بِهِ أَنْبِیاءَهُ وَأَرْسَلَهُ إِلَی النَّاسِ کافَّةً وَأَظْهَرَ مِنْ صِدْقِهِ ما أَظْهَرَ وَبَیَّنَ مِنْ آیاتِهِ وَعَلاماتِهِ ما بَیَّنَ.
ثُمَّ قَبَضَهُ (صلی الله علیه و آله) حَمِیداً فَقِیداً سَعِیداً وَجَعَلَ الْأَمْرَ [مِنْ بَعْدِهِ إِلی أَخِیهِ وَابْنِ عَمِّهِ وَوَصِیِّهِ وَوارِثِهِ عَلِیِ بْنِ أَبِی طالبٍ (علیه السلام)، ثُمَّ إِلَی الأَوْصِیاءِ مِنْ وُلْدِهِ واحِداً واحِداً، أَحْیا بِهِمْ دِینَهُ وَأَتَمَّ بِهِمْ نُورَهُ وَجَعَلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ إِخْوانِهِمْ وَبَنِی عَمِّهِمْ وَالأَدْنَیْنِ فَالأدْنَیْنِ مِنْ ذَوِی أَرْحامِهِمْ فُرْقاناً بَیِّناً یَعْرِفُ بِهِ الْحُجَّةُ مِنَ الْمَحْجُوجِ وَالإِمامُ مِنَ الْمَأْمُومِ.
پرندگان را به او آموخت و فرمانروایی هر چیزی را به او داد [یعنی حضرت سلیمان (علیه السلام)]. پس از این ها محمّد را که سلام و درود خداوند بر او و آلش باد، مبعوث فرمود و او را رحمت همه اهل عالم قرار داد. به واسطه او نعمتش را تمام کرد، و آمدن انبیا را ختم نمود، و او را برای هدایت همه مردم فرستاد، و از صدق و درستی ادعایش آنچه را خواست ظاهر کرد، و آیات و علامات صداقتش را روشن و مبیّن ساخت.
پس خداوند روح مقدّس او را قبض فرمود؛ در حالی که حضرتش پسندیده، نعمتی از دست رفته و سعادتمند بود، آن گاه امر ولایت و هدایت را پس از او در وجود برادر، پسر عمو، وصی و وارثش علی بن ابی طالب (علیه السلام) قرار داد. و پس از او به اوصیای بعدی یکی پس از دیگری سپرد، دینش را به واسطه ایشان زنده کرد، و نورش را به سبب آن ها تمام کرد، و بین ایشان و برادران و پسر عموها و نزدیکان و ذوی الارحام شان [فامیل شان]امتیازی روشن قرار داد، که به واسطه آن حجّت از غیر حجّت و امام از مأموم شناخته شود.
بِأَنْ عَصَمَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ وَبَرَّأَهُمْ مِنَ الْعُیُوبِ وَطَهَّرَهُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَنَزَّهَهُمْ مِنَ اللَّبَسِ وَجَعَلَهُمْ خُزّانَ عِلْمِهِ وَمُسْتَوْدِعِ حِکْمَتِهِ وَمَوْضِعَ سِرِّهِ وَأَیَّدَهُمْ بِالدَّلائِلِ وَلَوْ لا ذلِکَ لَکانَ النَّاسُ عَلی سَواءٍ وَلَادَّعی أَمْرَ الله - عزّوجلّ - کُلُّ أَحَدٍ وَلَما عَرِفَ الْحَقَّ مِنَ الْباطِلِ وَلا الْعالِمَ مِنَ الْجاهِلِ.
وَقَدْ ادَّعی هذَا الْمُبْطِلُ الْمُفْتَری عَلَی الله الْکَذِبَ بِمَا ادَّعاهُ فَلا أَدْرِی بِأَیَّةِ حالِهِ هِیَ لَهُ رَجاءَ أَنْ یَتمَّ دَعواهُ، أَ بِفِقْهٍ فِی دِینِ الله؟ فَوَ َالله ما یَعْرِفُ حَلالاً مِنْ حَرامٍ وَلا یُفَرِّقُ بَیْنَ خَطاء وَصَوابٍ، أَمْ بِعِلْمٍ؟ فَما یَعْلَمُ حَقّاً مِنْ باطِلٍ وَلا مُحْکَماً مِنْ مُتَشابِهٍ وَلا یَعْرِفُ حَدَّ الصَّلاةِ
به این که در برابر گناه و معصیت به ایشان مقام عصمت داد، و از عیوب کوچک و بزرگ دورشان کرده، از پلیدی و کثیفی پاک و طاهر شان ساخته، و آن ها را از لغزش پاکیزه کرده است. ایشان را خزانه دار علمش قرار داد، حکمتش را در وجود آن ها به ودیعه گذارد، و آن ها را محل سرّش گردانید، و با دلایل و معجزات تأیید شان فرمود. اگر غیر از این بود، مردم نیز با ایشان مساوی بودند و هر کسی مدّعی ولایت امری می شد، و حقّ از باطل و عالم از جاهل شناخته نمی شد.
تحقیقاً این شخص که ادعایش باطل شده و به خداوند افترا زده است، ادعایی کرده که در آن دورغ گفته است. من نمی دانم او به چه حالت و دستاویزی امیدوار است که ادعایش را ثابت کند. آیا به وسیله فقه و علمش در امر دین خدا [می خواهد ثابت کند که امام است]؟ به خدا قسم که او حلال را از حرام تشخیص نمی دهد و فرق بین خطا و صواب را نمی داند.
آیا به وسیله علمش می خواهد ثابت کند؟ در حالی که نه به حقّ علم دارد نه به باطل، آیات محکم را از آیات متشابه تشخیص نمی دهد، و حد نماز و حتی وقت آن را نمی داند.
وَوَقْتَها، أَمْ بِوَرَعٍ؟ فَالله شَهِیدٌ عَلی تَرْکِهِ الصَّلاةَ الْفَرْضَ أَرْبَعِینَ یَوماً یَزْعَمُ ذلِکَ لِطَلَبِ الشَعْوَذَةِ وَلَعَلَّ خَبَرَهُ قَدْ تَأَدِّی إِلَیْکُمْ وَهاتِیکَ ظُرُوفٌ مُسْکِرَةٌ مَنْصُوبَةٌ وَآثارُ عِصْیانِهِ للَّهِ - عزّوجلّ - مَشْهُورَةٌ قائِمَةٌ، أَمْ بِآیَةٍ؟ فَلْیَأْتِ بِها، أَمْ بِحُجَّةٍ؟ فَلْیُقِمْها، أَمْ بِدَلالَةٍ؟ فَلْیَذْکُرْها.
قالَ الله - عزّوجلّ - فِی کِتابِهِ: «بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ حم تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ الله الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ * ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ الَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ * قُلْ أَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ الله أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ
آیا به واسطه تقوایش ثابت می کند؟ و خداوند شاهد است که او چهل روز نماز واجبش را ترک کرد، به خیال این که با این عمل، شعبده باز شود، شاید خبرش به شما هم رسیده باشد. و همچنین خبر ظروف مسگری که خود او کار گذاشته [شرب خمر می کرده] و آثار عصیان و طغیانش در برابر خداوند تبارک تعالی که مشهور و معروف است.
آیا معجزه ای دارد؟ پس باید بیاورد. آیا حجّت و برهانی دارد؟ پس باید اقامه کند. آیا دلیلی دارد؟ پس باید بیان نماید.
خداوند متعال در کتاب عزیزش قرآن کریم می فرماید:
«به نام خداوند بخشنده مهربان، حم [حامیم فرستادن و نازل کردن این قرآن عظیم از جانب خداوند مقتدر و حکیم است. ما آسمان ها و زمین و آنچه بین آن هاست را جز به حقّ [و برای حکمت و مصلحت خلق] و جز در وقت معیّن نیافریده ایم، ولی آنان که کافرند از هر چه پند و اندرز شان کنند و بیم شان می دهند روی می گردانند. بگو: جز خدا همه آن بت هایی که به خدایی می خوانید به من نشان دهید که آیا در زمین الأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ ائْتُونِی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ * وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ الله مَنْ لایَسْتَجِیبُ لَهُ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ هُمْ، عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ * وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرِینَ»
فَالْتَمِسَ تَوَلَّی الله تَوفِیقَکَ مِنْ هذَا الظّالِمِ ما ذَکرْتُ لَکَ وَأَمتَحِنْهُ وَسَلْهُ عَنْ آیَةٍ مِنْ کِتابِ الله یُفَسِّرُها أَوْ صَلاةٍ فَرِیضَةٍ یُبَیِّنُ حُدُودَها وَما یَجِبُ فِیها لِتُعْلَمَ حالَهُ وَمِقْدارَهُ وَیَظْهَرُ لَکَ عوارَهُ وَنُقْصانَهُ وَالله حَسِیبُهُ.
حَفِظَ الله الْحَقَّ عَلی أَهْلِهِ وَأَقَرَّهُ فِی مُسْتَقَرِّهُ وَقَدْ أَبَی الله - عزّوجلّ - أَنْ تَکُونَ الْإِمامَةُ فِی
چیزی آفریده اند؟ یا با خداوند در خلقت آسمان ها شریکند؟ از کتب آسمانی پیشین دلیلی بر خدایی بت ها دارید؟ یا کمترین اثر و نشانه ای بر درستی عقیده شرک یافته اید؟ اگر راست می گویید برای من بیاورید. و کیست گمراه تر از آن که جز خدا کسی را بپرستد که هیچ در حوایج او تا قیامت اجابتش نکند، و از هر چه بخواند شان بی خبر باشند. و چون در قیامت، خلق محشور شوند، آنجا معبودان باطل با مشرکان، دشمن محشور شده و از پرستش آن ها بیزارند.» (۱۶۶)
بنابراین از خداوند متعال در برابر این ظالم [جعفر کذاب] طلب توفیق کن و آنچه را که برای تو ذکر کردم بخواه و او را امتحان کن و مثلاً از تفسیر آیه ای از کتاب خدا، یا تعیین حدود نماز واجب و آنچه که در آن واجب است از او بپرس تا این که حال و اندازه علم او را بدانی و عیب و ایراد و نقصانش برایت روشن شود و خداوند حساب او را می رسد.
خداوند حقّ را بر اهلش حفظ می کند و آن را در محل و قرارگاهش مستقر می فرماید، و خداوند عزّوجلّ اِبا دارد که امامت را پس از حسن و حسین (علیهما السلام) أَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْن (علیهما السلام) وَإِذا أَذِنَ الله لَنا فِی الْقَوْلِ ظَهَرَ الْحَقُّ وَاضْمَحَلَّ الباطِلُ وَانْحَسَرَ عَنْکُمْ وَإِلَی الله أَرْغَبُ فِی الْکِفایَةِ وَجَمِیلِ الصُّنْعِ وَالْوِلایَةِ وَحَسْبُنَا الله وَنِعْمَ الْوَکِیلُ وَصَلَّی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ.
۲۴۷ - وأخبرنی جماعة، عن جعفر بن محمّد بن قولویه وأبی غالب الزراریّ (وغیرهما)، عن محمّد بن یعقوب الکلینی، عن إسحاق بن یعقوب قال: سألت محمّد بن عثمان العمری (رحمه الله) أن یوصل لی کتاباً قد سألت فیه عن مسائل أشکلت علیّ، فورد التوقیع بخط مولانا صاحب الدار (علیه السلام):
أَمّا ما سَأَلْتَ عَنَهُ أَرْشَدَ الله وَثَبَّتَکَ مِنْ أَمْرِ الْمُنْکِرِین لِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِنا وَبَنِی عَمِّنا، فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ الله - عزّوجلّ - وَبَیْنَ أَحَدٍ قَرابَةٌ وَمَنْ أَنْکَرَنِی فَلَیْسَ مِنِّی وَسَبِیلُهُ سَبِیلُ ابْنُ نُوحٍ (علیه السلام).
در دو برادر قرار دهد. زمانی که خداوند به ما در سخن گفتن اجازه دهد، حقّ ظاهر و باطل نابود می شود و این امر برای شما معلوم و ظاهر می گردد.
و به جهت [طلب] کفایت و نیکویی و زیبایی صنع و خلقت و ولایت به خداوند توجّه می کنم و خدا هم برای ما کافی، و او بهترین وکیل است. سلام و صلوات خداوند برمحمّد و آل محمّد باد.
۳ / ۲۴۷ - اسحاق بن یعقوب گفته است: از محمّد بن عثمان عمری (رحمه الله) درخواست کردم تا نامه ای را که در آن از مسائلی که مورد اشکالم بود سؤال کرده بودم را [به حضرت حجّت (علیه السلام)]برساند. پس توقیع شریف به خط مولی صاحب الزمان (علیه السلام) وارد شد - به این ترتیب - که:
امّا آنچه را که پیرامون اشخاص از اهل بیت ما و پسر عمو هایی که منکر امامت من هستند، سؤال کرده ای - خداوند تو را ارشاد کرده و ثابت قدم بفرماید - بدان که بین خداوند عزّوجلّ و احدی قرابت و نزدیکی و فامیلی وجود ندارد و کسی که منکر [ولایت و امامت] من باشد، از ما نیست و راهش همان راه و روش پسر نوح (علیه السلام) است.
وَأَمّا سَبِیلُ عَمِّی جَعْفَرَ وَوُلْدِهِ، فَسَبِیلُ إِخْوَةِ یُوسُفَ عَلی نَبِیِّنا وَآلِهِ وَ (علیه السلام).
وَأَمَّا الْفُقّاعُ فَشُرْبُهُ حَرامٌ وَلا بَأْسَ بِالشَّلْمابِ.
وَأَمّا أَمْوالُکُمْ فَما نُقَبِّلُها إِلّا لِتُطَهِّرُوا فَمَنْ شآءَ فَلْیَصِلْ وَمَنْ شآءَ فَلْیَقْطَعْ فَما آتانَا الله خَیْرٌ مِمّا آتاکُمْ.
وَأَمّا ظُهُورُ الْفَرَجِ فَإِنَّهُ إِلَی الله - عزّوجلّ - کَذِبَ الْوَقّاتُونَ.
وَأَمّا قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْحُسَیْنَ (علیه السلام) لَمْ یُقْتَلْ فَکُفْرٌ وَتَکْذِیبٌ وَضِلالٌ.
وَأَمّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیها إِلی رُواةِ حَدِیثِنا، فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَأَنَا حُجَّهُ الله (عَلَیْکُمْ).
وَأَمّا مُحَمَّدُ بْنُ عثمانَ العَمْریِ (رضی الله عنه) وَعَنْ أَبِیهِ مِنْ قَبْلُ، فَإِنَّهُ ثِقَتِی وَکِتابُهُ کِتابِی.
و امّا راه و روش عمویم جعفر و فرزندانش، همان راه و روش برادران یوسف (علیه السلام) است.
و امّا فقاع [آب جو مسکر]؛ نوشیدنش حرام است، ولی شربتی که از شلغم پخته می گیرند، اشکال ندارد.
و امّا اموال شما؛ ما آن ها را قبول نمی کنیم مگر این که خودتان پاک و طاهر شوید، پس هر کس خواست، [به وسیله پاک کردن مالش خودش را به ما]وصل می کند و هر کس که خواست قطع می کند، و آنچه را که خداوند به ما عطا کرده بهتر از آنی است که به شما داده است.
و امّا ظهور فرج؛ تحقیقاً مربوط به خداوند عزّوجلّ است، کسانی که وقت ظهور و فرج را تعیین می کنند دروغگو هستند.
و امّا اعتقاد کسی که گمان می کند حسین (علیه السلام) کشته نشده؛ چنین کسی کافر است و دروغ گفته و در گمراهی است.
و امّا حوادثی که در آینده واقع می شوند؛ در آن ها [و برای پیدا کردن هدایت] به راویان حدیث ما مراجعه کنید. چون آن ها حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدا بر شما هستم.
و امّا محمّد بن عثمان عمریّ که خدا از او و پدرش راضی باشد؛ او مورد اعتماد من بوده و نامه اش نامه من است.
وَأَمّا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِ بْنِ مَهْزِیارَ الأَهْوازِیِ فَسَیُصْلِحُ الله قَلْبَهُ وَیُزِیلُ عَنْهُ شَکَّهُ.
وَأَمّا ما وَصَلْتَنا بِهِ فَلا قَبُولَ عِنْدَنا إِلّا لِما طابَ وَطَهُرَ وَثَمَنُ الْمُغَنِّیَةِ حَرامٌ.
وَأَمّا مُحَمَّد بْنُ شاذانَ بْنَ نعیم فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِنْ شِیعَتِنا أَهْلَ الْبَیْتِ.
وَأَمّا أَبُوالخطّاب مُحَمَّدُ بْنُ (أَبِی) زَیْنَبِ الأَجْدَع [فَإِنَّهُ مَلْعُونٌ وَأَصْحابُهُ مَلْعُونُونَ، فلا تُجالِسْ أَهْلَ مَقالَتِهِمْ وَإِنِّی مِنْهُمْ بَرِیء وَآبائی (علیهم السلام) مِنْهُمْ بُرَآءُ.
وَأَمّا الْمُتَلَبِّسُونَ بِأَمْوالِنا فَمَنِ اسْتَحَلَّ مِنْها شَیْئاً فَأَکَلَهُ فَإِنَّما یَأْکُلُ النِّیرانَ.
وَأَمّا الْخُمْسُ فَقَدْ أَبِیحُ لِشِیعَتِنا وَجَعَلُوا مِنْهُ فِی حِلّ إِلی وَقْتِ ظُهُورِ أَمْرِنا لِتَطِیبَ وِلادَتُهُمْ وَلا تَخبُثُ.
و امّا محمّد بن علی بن مهزیار اهوازی؛ خداوند به زودی قلب او را اصلاح و شکّش را از بین می برد.
و امّا اموالی را که به ما رسانیدی؛ مورد قبول ما نیست مگر آنچه راکه پاک و طاهر باشد و پول زن ترانه خوان [آوازه خوان]حرام است.
و امّا محمّد بن شاذان بن نعیم؛ او مردی از شیعیان ما اهل بیت است.
و امّا ابو خطّاب محمّد بن ابی زینب اجدع؛ او و اصحابش ملعون هستند، پس با همفکران آن ها مجالست نکن، من از آن ها بیزارم و پدرانم (علیهم السلام) نیز از آن ها بری و بیزار بودند.
امّا کسانی که از اموال ما استفاده می کنند؛ اگر چیزی از آن را برای خودشان حلال بدانند و بخورند، آتش جهنم را خورده اند.
و امّا خمس؛ تحقیقاً برای شیعیانمان مباح شده و [استفاده ازآن] برای آن ها تا وقت ظهور و قیام ما حلال قرار داده شده است. به این دلیل که ولادتشان پاک باشد و خبیث نشوند [یعنی حلال زاده باشند.]
وَأَمّا نِدامَةُ قَوْمٍ قَدْ شَکُّوا فِی دِینِ الله عَلی ما وَصَلُونا بِهِ، فَقَدْ أَقَلنا مَنِ اسْتَقالَ وَلا حاجَةَ لَنا فِی صِلَةِ الشّاکِینَ.
وَأمّا عِلَّةُ ما وَقَعَ مِنَ الْغَیْبَةِ فَإِنَّ الله - عزّوجلّ - یَقُولُ: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ» إِنَّهُ لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنْ آبائِی إِلَّا وَقَدْ وَقَعَتْ فِی عَنُقِهِ بَیْعةٌ لِطاغِیةِ زَمانِهِ، وَإِنِّی أَخْرُجُ حِینَ أَخْرُجُ وَلا بَیْعَةَ لِأَحَدٍ مِنَ الطَّواغِیتِ فِی عُنُقِی.
وَأَمّا وَجْهُ الْإِنْتفاعِ فِی غَیْبَتِی فَکَالْإِنْتِفاعِ بِالشَّمْسِ إِذا غَیَّبَتْها عَنِ الأَبْصارِ السَّحابُ وَإِنِّی لأَمانُ أَهْلِ الأَرضِ کَما أَنَّ النُّجُومَ أَمانٌ لِأَهلِ السّمآءِ، فَاَغْلِقُوا [أَبوابَ السُّؤالِ عمَّا لا یَعْنِیکُمْ
امّا ندامت و پشیمانی عدّه ای که در دین خدا شکّ کرده اند و این که آنچه را به ما رسانده اند [در حقانیت ما مشکوک هستند]اگر آن ها می خواهند اقاله کنند، ما هم اقاله(۱۶۷) می کنیم و نیازی به صله افراد مردّد نداریم.
امّا علّت آنچه که از غیبت واقع شده است؛ پس خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید از اموری که اگر برای شما ظاهر شود بد تان می آید سؤال نکنید.» (۱۶۸) هیچ کدام از پدران من نبوده اند مگر این که در گردنشان بیعت طاغوت زمانشان بوده است [به جهت این که ایشان مأمور به تقیّه بوده اند]. ولی من وقتی قیام کنم، بیعت هیچ یک از طواغیت به عهده ام نیست.
و امّا چگونگی استفاده و فیض بردن از وجودم در زمان غیبت، نظیر انتفاع و استفاده بردن از خورشید است زمانی که به وسیله ابرها از چشم ها غایب می شود. من امان اهل زمین هستم، همچنان که ستارگان، امان اهل آسمان هستند، پس درهای سؤال را از وَلا تَتَکَلَّفُوا عَلی ما قَدْ کُفِیتُمْ، وَأَکْثِرُوا الدُّعآءَ بِتَعْجِیلِ الفَرَجِ فَإِنَّ ذلِکَ فَرَجُکُمْ وَالسَلامُ عَلَیکَ یا إسحاقَ بْنَ یَعْقُوبَ وَعلی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی
۲۴۸ - وأخبرنا الحسین بن إبراهیم، عن أبی العباس أحمد بن علیّ بن نوح، عن أبی نصر هبة الله بن محمّد الکاتب قال: حدّثنی أبوالحسن أحمد بن محمّد بن تربک الرهاوی قال: حدّثنی أبوجعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه أو قال أبوالحسن (علیّ بن) أحمد الدلّال القمّی: قال: إختلف جماعة من الشیعة فی أنّ الله - عزّوجلّ - فوّض إلی الأئمّة (صلی الله علیه و آله) أن یخلقوا أویرزقوا؟ فقال: قوم هذا محال لا یجوز علی الله تعالی، لأنّ الأجسام لا یقدر علی خلقها غیر الله - عزّوجلّ - وقال آخرون: بل الله تعالی أقدر الأئمّة علی ذلک وفوّضه إلیهم فخلقوا ورزقوا وتنازعوا فی ذلک تنازعاً شدیداً.
چیزی که سودی برای شما ندارد ببندید، و بر آنچه که موظف نیستید خود را به زحمت نیندازید. برای تعجیل در فرجم بسیار دعا کنید که همان فرج شماست. سلام بر تو ای اسحاق بن یعقوب و بر هر کسی که از هدایت تبعیت کند.
۴ / ۲۴۸ - محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه یا ابوالحسن علی بن احمد دلاّلی قمی یکی از این دو نفر گفته است: تعدادی از شیعیان درباره این که خداوند متعال خلق کردن و روزی دادن را به ائمّه (علیهم السلام) تفویض [و واگذار] کرده است یا نه، اختلاف کردند.
عدّه ای گفتند: این امر محال است و بر خداوند متعال جایز نیست که این کار را انجام دهد، چون فقط خداوند می تواند اجسام را خلق کند و عدّه ای هم گفتند: خود خداوند تعالی ائمّه را بر این کار قادر می فرماید و به ایشان تفویض می فرماید، لذا ایشان [به قدرت و اذن الهی] خلق می کنند و رزق می دهند. به هر حال اختلاف و نزاع بسیار شدیدی در این مورد به وجود آمد.
فقال قائل: ما بالکم لا ترجعون إلی أبی جعفر محمّد بن عثمان العمریّ فتسألونه عن ذلک فیوضح لکم الحقّ فیه، فإنّه الطریق إلی صاحب الأمر عجّل الله فرجه، فرضیت الجماعة بأبی جعفر وسلّمت وأجابت إلی قوله، فکتبوا المسألة وأنفذوها إلیه، فخرج إلیهم من جهته توقیع نسخته:
«إِنَّ الله تَعالی هُوَ الَّذِی خَلَقَ الأَجْسامَ وَقَسَّمَ الأَرْزَاقَ، لِأَنَّهُ لَیْسَ بِجِسْمٍ وَلا حالٍ فِی جِسْمٍ، لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیء وَهُوَ السَّمِیعُ العَلَیمُ، وَأَمَّا الأَئِمَةُ(علیهم السلام) فَإِنَّهُمْ یَسْأَلُونَ الله تَعالی فَیَخْلُقُ وَیَسْأَلُونَهُ فَیَرْزُقُ، إِیجاباً لِمَسأَلَتِهِمْ وَإِعْظاماً لِحَقِّهِمْ».
۲۴۹ - وبهذا الإسناد، عن أبی نصر هبة الله بن محمّد بن بنت أمّ کلثوم بنت أبی جعفر العمریّ قال: حدّثنی جماعة من بنی نوبخت، منهم أبوالحسن بن کثیر النوبختی (رحمه الله)،
در این میان کسی گفت: چرا به ابی جعفر محمّد بن عثمان عمریّ [نایب خاص حضرت] مراجعه نمی کنید و در این باره از او سؤال نمی کنید؟ تا این که برایتان عقیده حقّ را روشن کند، چون او طریق رسیدن به صاحب الامر - عجل الله فرجه - است.
همگی به مراجعه به ابی جعفر رضایت داده و دعوت او را اجابت کردند، بنابراین مسأله را نوشته و برایش فرستادند. از ناحیه مقدسه برایشان توقیع خارج شد که به این ترتیب است:
تحقیقاً خداوند تبارک و تعالی است که اجسام را خلق کرده و ارزاق را تقسیم کرده است، به جهت این که نه جسم است و نه در جسمی حلول کرده، چیزی شبیه او نیست و شنونده و داناست. و امّا امامان (علیهم السلام) پس ایشان از خداوند مسألت می کنند و حقّ تعالی خلق می کند، و آن ها می خواهند و خداوند رزق می دهد. یعنی خداوند به خاطر بزرگی حقّ ایشان درخواستشان را اجابت می فرماید.
۵ / ۲۴۹ - ابو نصر هبة الله بن محمّد نوه دختری امّ کلثوم دختر ابی جعفر عمری وحدّثتنی به أمّ کلثوم بنت أبی جعفر محمّد بن عثمان العمریّ (رضی الله عنه) أنّه حمل إلی أبی [جعفر]رضی الله عنه فی وقت من الأوقات ما ینفذه إلی صاحب الأمر (علیه السلام) من قم ونواحیها.
فلمّا وصل الرسول إلی بغداد ودخل إلی أبی جعفر وأوصل إلیه ما دفع إلیه وودّعه وجاء لینصرف قال له أبوجعفر: قد بقی شیء ممّا استودعته فأین هو؟ فقال له الرجل: لم یبق شیء یا سیّدی فی یدی إلّا وقد سلّمته، فقال له أبوجعفر: بلی قد بقی شیء فارجع إلی ما معک وفتّشه وتذکّر ما دفع إلیک.
فمضی الرجل، فبقی أیّاماً یتذکّر ویبحث ویفکّر فلم یذکر شیئاً ولا أخبره من کان فی جملته، فرجع إلی أبی جعفر فقال له: لم یبق شیء فی یدی ممّا سلّم إلیّ (وقد حملته) إلی
گفته: تعدادی از بنی نوبخت از جمله ابوالحسن بن کثیر نوبختی (رحمه الله) حدیث را برای من نقل کرده اند و همچنین خود امّ کلثوم هم حدیث را نقل کرده است: زمانی از شهر قم و نواحی آن، اموالی برای ابی جعفر (رحمه الله) آورده شد تا این که به محضر مبارک حضرت صاحب الامر (علیه السلام) رسانده و تسلیم امام کند. پیک به بغداد رسید و اموال را به ابی جعفر رساند، وقتی که با او خداحافظی کرد و خواست به قم برگردد، ابوجعفر به او گفت: چیزی از اموالی که به تو سپرده شده است باقی مانده و به من ندادی، آن چیز کجاست؟ فرستاده گفت: ای آقای من! هر چه که در دست من بود به شما سپردم و چیزی باقی نمانده است. ابو جعفر به او گفت: بلکه چیزی مانده است، برگرد و بار و بُنه ات را خوب بگرد، آنچه که به تو داده شده را پیدا می کنی. فرستاده رفت، چند روز از این ماجرا گذشت، در این مدّت کاملاً فکر و جست و جو کرد ولی چیزی به یادش نیامد، و کسی هم از رفقا و همراهانش خبر خاصی به او ندادند، بنابراین به نزد ابی جعفر برگشت و به او گفت: در دست من چیزی نمانده، هر چه که به من تسلیم شده بود به خدمت شما ارائه حضرتک، فقال له أبوجعفر: فإنّه یقال: لک الثوبان السردانیّان اللّذان دفعهما إلیک فلان بن فلان ما فعلا؟
فقال له الرجل: إی والله یا سیّدی لقد نسیتهما حتّی ذهبا عن قلبی ولست أدری الآن أین وضعتهما، فمضی الرجل، فلم یبق شیء کان معه إلّا فتّشه وحلّه وسأل من حمل إلیه شیئاً من المتاع أن یفتّش ذلک فلم یقف لهما علی خبر، فرجع إلی أبی جعفر (فأخبره).
فقال له أبوجعفر: یقال لک إمض إلی فلان بن فلان القطّان الّذی حملت إلیه العدلین القطن فی دار القطن، فافتق أحدهما وهو الّذی علیه مکتوب کذا وکذا فإنّهما فی جانبه، فتحیّر الرجل ممّا أخبر به أبوجعفر، ومضی لوجهه إلی الموضع، ففتق العدل الّذی قال له: افتقه، فإذا الثوبان فی جانبه قد اندسّا مع القطن فأخذهما وجاء (بهما) إلی أبی جعفر، فسلّمهما إلیه
کردم. ابو جعفر گفت: چنین گفته می شود که دو طاقه پارچه سردانی که فلانی به تو داده است، نزد تو می باشد، آن ها چطور شدند؟
آن مرد گفت: بله، ای آقای من! به خدا قسم که آن ها را فراموش کرده و از خاطرم رفته بود و الآن نمی دانم که آن ها را کجا گذاشته ام. مرد رفت و همه وسایلش را تفتیش کرد و از کسانی که چیزی به آن ها داده بود خواهش کرد که اموال و وسایل را جست و جو کنند، امّا خبر از دو طاقه پارچه سردانی نشد. بعد برگشت و ماجرا را به اطلاع ابی جعفر رساند، ابی جعفر گفت: به تو گفته می شود که برو نزد فلان پنبه فروش که دو عدل پنبه برایش به انبار پنبه بردی، یکی از آن ها را که فلان نوشته روی آن است باز کن، دو طاقه پارچه مورد بحث همانجا هستند. از این که ابوجعفر از این مسأله اطلاع داشت و به او هم گفت، متحیّر و متعجب شد، و به آنجا که پنبه فروشی بود رفت، و همان عدل پنبه ای را که ابوجعفر گفته بود باز کرد، و دید که دو پارچه لباس را در گوشه آن مخفی کرده بود. پارچه ها را به خدمت ابوجعفر آورده و به او تسلیم کرده و گفت: این دو پارچه را وقال له: لقد نسیتهما لأنّی لمّا شددت المتاع بقیا، فجعلتهما فی جانب العدل لیکون ذلک أحفظ لهما.
وتحدّث الرجل بما رآه وأخبره به أبو جعفر عن عجیب الأمر الّذی لا یقف إلیه إلّا نبیّ أو إمام من قبل الله الّذی یعلم السرائر وما تخفی الصدور، ولم یکن هذا الرجل یعرف أباجعفر وإنّما أنفذ علی یده کما ینفذ التجّار إلی أصحابهم علی ید من یثقون به، ولا کان معه تذکرة سلّمها إلی أبی جعفر ولا کتاب، لأنّ الأمر کان حادّاً (جداً) فی زمان المعتضد، والسیف یقطر دماً کما یقال، وکان سرّاً بین الخاصّ من أهل هذا الشأن وکان ما یحمل به إلی أبی جعفر لا یقف من یحمله علی خبره ولا حاله وإنّما یقال: امض إلی موضع کذا وکذا، فسلّم ما معک
فراموش کرده بودم، به خاطر این که وقتی بارها را میبستم این ها باقی ماندند، لذا در کنار عدل پنبه گذاشتم تا محفوظ بمانند.
بعد از این ماجرا مرد آنچه را که دید بود و ابوجعفر به او اطلاع داده بود را برای دیگران نقل می کرد که این امر عجیبی است که فقط پیامبر و امام از جانب خداوند به آن آگاهی دارند که عالم به همه غیب ها است و به آنچه که در سینه ها مخفی شده است علم و آگاهی دارد. این درحالی است که این مرد قبلاً اباجعفر را نمی شناخت، و شناختش در این حدّ بود که توسط او اموالی را برای ابا جعفر فرستاده بودند، درست مثل تجار که به وسیله کسی که مورد اطمینان آن هاست اموالی را برای یکدیگر می فرستند. علاوه براین، نامه یا فهرست اموال را هم به او ندادند که به ابوجعفر بدهد، چرا که در زمان معتضد عباسی این کار بسیار خطرناک بود و چنانچه نقل شده از شمشیر عباسیان خون می چکید، و این گونه مسائل اسراری بود که نزد خاصان از اهل این مقام بود، و هر کس که اموالی را برای ابوجعفر می برد، بر حقیقت و کمّ و کیف آن اموال به طور دقیق مطلع نمی شد، فقط به او گفته می شد که این مال را به فلان نقطه ببر و به دست فلان شخص برسان، بدون (من) غیر أن یشعر بشیء ولا یدفع إلیه کتاب، لئلّا یوقف علی ما تحمله منه.
۲۵۰ - وأخبرنی جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین قال: أخبرنا علیّ بن أحمد بن موسی الدقّاق ومحمّد بن أحمد السنانی والحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المؤدّب، عن أبی الحسین محمّد بن جعفر الأسدی الکوفی (رضی الله عنه) أنّه ورد علیه فیما ورد من جواب مسائله، عن محمّد بن عثمان العمریّ قدس سره:
وَأَمّا ما سَأَلْتَ عَنْهُ مِنَ الصَّلاَةِ عِنْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَعِنْدَ غُرُوبِها، فَلَئِنْ کَانَ کَما یَقُولُ النّاسُ: إِنَّ الشَّمْسَ تَطْلُعُ بَیْنَ قَرْنَی شَیْطانَ وَتَغْرِبُ بَیْنَ قَرْنَی شَیْطانَ، فَما أَرْغَمَ أَنْفَ الشَّیطانَ بِشَیء أَفْضَلَ مِنَ الصَّلاةِ، فَصَلِّها وَأَرْغِمْ [أَنْفَ الشَّیطانَ.
۲۵۱ - [و] قال أبوجعفر بن بابویه فی الخبر الّذی روی فیمن أفطر یوماً فی شهر رمضان متعمّداً أنّ علیه ثلاث کفّارات: فإنّی أفتی به فیمن أفطر بجماع محرّم علیه أو بطعام محرّم
این که او را به جزئیات اموال آگاه کنند و یا نامه ای به او بدهند، تا این که او به حقیقت آنچه که حمل می کند پی نبرد [که برای حضرت حجّت (علیه السلام) است].
۶ / ۲۵۰ - این خبر از ابو الحسین محمّد بن جعفر اسدی کوفی (رحمه الله) است که در جواب مسائلی که از محمّد بن عثمان عمری قدس سره پرسیده بود می باشد و بخشی از جواب که وارد شده، این بود:
امّا آنچه که در مورد نماز به هنگام طلوع و غروب خورشید پرسیده بودی؛ پس اگر همان طور که مردم می گویند باشد که خورشید بین دو شاخ شیطان طلوع و غروب می کند، پس هیچ چیزی دماغ شیطان را به خاک نمی ماند که بالاتر و افضل از نماز باشد؛ لذا در آن اوقات نماز بخوان و دماغ او را به خاک مذلّت بمال.
۷ / ۲۵۱ - ابو جعفر ابن بابویه در خبری که روایت شده مبنی بر این که اگر کسی در ماه مبارک رمضان عمداً افطار کند، هر سه کفاره(۱۶۹) به عهده او هست و باید انجام دهد گفته است: علیه، لوجود ذلک فی روایات أبی الحسین الأسدی فیما ورد علیه من الشیخ أبی جعفر بن عثمان العمری رضی الله عنه.
۲۵۲ - أخبرنی جماعة، عن أبی محمّد هارون، عن أبی علیّ محمّد بن همام قال أبوعلیّ: وعلی خاتم أبی جعفر السّمان (رضی الله عنه) لا إله إلّا الله الملک الحقّ المبین، فسألته عنه فقال: حدّثنی أبومحمّد یعنی صاحب العسکر (علیه السلام)، عن آبائه (علیهم السلام) (أنّهم) قالوا: کان لفاطمة (علیها السلام) خاتم فصّه عقیق، فلمّا حضرتها الوفاة دفعته إلی الحسن (علیه السلام)، فلمّا حضرته الوفاة دفعه إلی الحسین (علیه السلام).
قال الحسین (علیه السلام): فاشتهیت أن أنقش علیه شیئاً، فرأیت فی النوم المسیح عیسی بن مریم علی نبیّنا وآله و (علیه السلام)، فقلت له: یا روح الله ما أنقش علی خاتمی هذا؟ قال: انقش علیه لا إله إلّا الله الملک الحقّ المبین، فإنّه أوّل التوراة وآخر الإنجیل.
من بر اساس این که این مسأله در روایات ابی الحسین اسدی که توسط شیخ ابی جعفر [محمّد بن عثمان عمری از طرف حضرت حجّت ۷] برایش وارد شده بود، فتوی می دهم که هر سه کفاره در مورد کسی است که با جماع حرام یا غذای حرام افطار کرده باشد.
۸ / ۲۵۲ - ابو علی محمّد بن همام می گوید: روی انگشتری ابی جعفر سمان (رحمه الله) [نایب دوم امام] نوشته شده بود: خدایی جز خداوند متعال که به حقّ مالک و سلطان آشکار و مقتدر عالم است، نیست. علّت این امر را از او پرسیدم، گفت: ابومحمّد امام حسن عسکری (علیه السلام) از پدران بزرگوارش (علیهم السلام) نقل فرمودند که حضرت فاطمه (علیها السلام) انگشتری داشتند که نگین آن عقیق بود، زمانی که شهادت حضرت فرا رسید انگشتری را به حسن (علیه السلام) سپردند، وقتی که زمان شهادت ایشان رسید آن را به حسین (علیه السلام) سپردند و امام حسین (علیه السلام) فرمودند: دوست داشتم که چیزی روی آن بنویسم و نقشی ایجاد کنم که در خواب حضرت مسیح، عیسی بن مریم که بر پیامبر و آلش و مسیح سلام و صلوات باد را دیدم. به او گفتم: ای روح الله! روی این انگشتری چه چیزی را نقش کنم؟ گفت: این جمله را نقش کن «لا اله إلّا الله الملک الحقّ المبین» که اولین جمله تورات و آخرین جمله انجیل است.
۲۵۳ - وأخبرنا جماعة، عن أبی محمّد الحسن بن حمزة بن علیّ بن عبد الله بن محمّد بن الحسن بن الحسین بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب (علیهم السلام) قال: حدّثنا علیّ بن محمّد الکلینی قال: کتب محمّد بن زیاد الصیمریّ یسأل صاحب الزّمان عجل الله فرجه کفناً یتیمّن بما یکون من عنده، فورد إنّک تحتاج إلیه سنة إحدی وثمانین فمات (رحمه الله) فی [هذا] الوقت الّذی حدّه وبعث إلیه بالکفن قبل موته بشهر.
۲۵۴ - وأخبرنی جماعة، عن أحمد بن محمّد بن عیاش قال: حدّثنی ابن مروان الکوفی قال: حدّثنی ابن أبی سورة قال: کنت بالحائر زائراً عشیّة عرفة فخرجت متوجّهاً علی طریق البرّ، فلمّا انتهیت [إلی المسنّاة جلست إلیها مستریحاً، ثمّ قمت أمشی وإذا رجل علی ظهر الطّریق فقال لی: هل لک فی الرفقة؟ فقلت: نعم فمشینا معاً یحدّثنی وأحدّثه وسألنی عن حالی، فأعلمته أنّی مضیّق لا شیء معی ولا فی یدی، فالتفت إلیّ فقال لی:
إذا دخلت الکوفة فائت [دار] أباطاهر الزراریّ فأقرع علیه بابه، فإنّه سیخرج إلیک وفی
۹ / ۲۵۳ - محمّد بن زیاد صیمری در نامه ای از حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) برای تیمن و تبرک، کفنی درخواست کرد، جواب آمد: شما در سال هشتاد و یکم به کفن محتاج خواهی شد، [محمّد بن زیاد] در همان سالی که حضرت فرموده بودند از دار دنیا رفت و یک ماه پیش از آن کفنی برای او رسید.
۱۰ / ۲۵۴ - ابن ابی سوره گفته: در شب عرفه قبر مطهر حضرت سیّد الشهدا (علیه السلام) را زیارت کردم، بعد از بیرون آمدن از حرم به سمت بیابان به راه افتادم تا این که به آب راهی رسیدم، و در آنجا برای استراحت نشستم، سپس برخاستم که راه بیفتم، ناگهان مردی را سر راه دیدم، او به من گفت: آیا مایل به رفاقت و همراهی هستی؟ گفتم: بله. پس با هم همراه شدیم. مشغول صحبت شده و از حال و احوال من پرسید، من هم او را از تنگدستی و نداری و این که بسیار بی چیز هستم مطلع کردم. به من توجّه کرده و گفت: وقتی وارد کوفه شدی به در خانه ابوطاهر زراری برو، در را بزن، او در حالی از خانه یده دم الأضحیّة، فقل له: یقال لک إعط هذا الرجل الصرّة الدنانیر الّتی عند رجل السریر، فتعجّبت من هذا، ثمّ فارقنی ومضی لوجهه لا أدری أین سلک.
ودخلت الکوفة فقصدت [دار] أباطاهر محمّد بن سلیمان الزراریّ، فقرعت [علیه بابه کما قال لی وخرج إلیّ وفی یده دم الأضحیّة فقلت له: یقال لک إعط هذا الرجل الصرّة الدنانیر التی عند رجل السریر، فقال: سمعاً وطاعة ودخل فأخرج إلیّ الصرّة فسلّمها إلیّ فأخذتها وانصرفت.
۲۵۵ - وأخبرنی جماعة، عن أبی غالب أحمد بن محمّد الزراریّ قال: حدّثنی أبو عبد الله محمّد بن زید بن مروان قال: حدّثنی أبوعیسی محمّد بن علیّ الجعفریّ وأبوالحسین محمّد بن علیّ بن الرقام قالا: حدّثنا أبوسورة - قال أبوغالب: وقد رأیت ابناً لأبی سورة وکان أبو سورة أحد مشایخ الزیدیّة المذکورین.
بیرون می آید که دستش آغشته به خون گوسفند قربانی است، به او بگو: به تو گفته اند که کیسه دیناری را که کنار پایه تخت هست به این مرد بده. از این جمله تعجب کردم، بعد از من جدا شد و به سمتی رفت که نفهمیدم کجا بود.
وارد کوفه شدم و به قصد منزل ابوطاهر محمّد بن سلیمان زراری رفتم، همان طور که آن مرد گفته بود درِ خانه او را کوبیدم، ناگهان دیدم که بیرون آمد و دستش به خون گوشت قربانی آغشته بود، به او گفتم: گفته اند کیسه دیناری را که در کنار پایه تخت توست به من بدهی، گفت: سمعاً و طاعةً. رفت و کیسه را آورد و من هم آن را گرفته و برگشتم.
۱۱ / ۲۵۵ - ابو سوره(۱۷۰) می گوید: به قصد درک روز عرفه به سمت قبر مطهر قال أبوسورة: خرجت إلی قبر أبی عبد الله (علیه السلام) أرید یوم عرفة فعرّفت یوم عرفة، فلمّا کان وقت عشاء الآخر صلّیت وقمت فابتدأت أقرأ من الحمد، وإذا شابّ حسن الوجه علیه جبّة سیفی، فابتدأ أیضاً من الحمد وختم قبلی أو ختمت قبله، فلمّا کان الغداة خرجنا جمیعاً من باب الحائر، فلمّا صرنا إلی شاطئ الفرات قال لی الشابّ: أنت ترید الکوفة فامض فمضیت طریق الفرات وأخذ الشابّ طریق البرّ.
قال أبوسورة: ثمّ أسفت علی فراقه فاتّبعته فقال لی: تعال فجئنا جمیعاً إلی أصل حصن المسنّاة فنمنا جمیعاً وانتبهنا فإذا نحن علی العوفی علی جبل الخندق فقال لی: أنت مضیّق وعلیک عیال، فامض إلی أبی طاهر الزراری فیخرج إلیک من منزله وفی یده الدم من الأضحیّة فقل له: شابّ من صفته کذا یقول: لک صرّة فیها عشرون دیناراً جاءک بها بعض إخوانک فخذها منه.
ابا عبد الله (علیه السلام) رفتم و عرفه را هم در آنجا بودم، وقتی که عشا شد مشغول نماز شدم، قیام کردم و شروع به قرائت سوره حمد نمودم، در همین حین جوان خوش رویی را دیدم که جبّه سفیدی پوشیده بود، او هم با سوره حمد نمازش را شروع کرد، نماز مان را تمام کردیم، یا من زودتر تمام کردم یا او، صبح که شد همگی از درب حائر [حرم حسینی]بیرون آمدیم، وقتی که به کنار نهر فرات رسیدیم، همان جوان خطاب به من گفت: تو قصد داری که به کوفه بروی، پس برو. من هم از راه فرات رفتم و او هم از راه بیابان.
بعد از مفارقت از آن جوان، متأسف و ناراحت شدم [که چرا از او جدا شده ام]بنابراین پشت سر او رفتم، به من گفت: بیا. پس با هم به راه افتادیم تا رسیدیم به پای قلعه مسنّاة، همان جا خوابیدیم وقتی که از خواب بیدار شدیم ناگهان دیدم که بالای عوفی و بالاتر از کوه خندق هستیم، جوان به من گفت: تو عیال وار و در مضیقه هستی، پس برو پیش ابی طاهر زراری، [وقتی که در بزنی] او از منزل با حالتی که خون قربانی بر دست اوست بیرون می آید، وقتی آمد به او بگو: جوانی با این اوصاف به شما می گوید: کیسه ای که در آن بیست دینار است که یکی از برادران دینی برایت آورده بده، آن کیسه را از او بگیر.
قال أبوسورة: فصرت إلی أبی طاهر [بن الزراریّ کما قال الشابّ ووصفته له فقال: الحمد للَّه ورأیته، فدخل وأخرج إلیّ الصرّة الدنانیر فدفعها إلیّ وانصرفت.
قال أبو عبد الله محمّد بن زید بن مروان - وهو أیضاً من أحد مشایخ الزیدیّة - حدّثت بهذا الحدیث أباالحسن محمّد بن عبید الله العلوی ونحن نزول بأرض الهرّ، فقال: هذا حقّ جاءنی رجل شابّ فتوسّمت فی وجهه سمة فانصرف النّاس کلّهم، وقلت له: من أنت؟
فقال: أنا رسول الخلف (علیه السلام) إلی بعض إخوانه ببغداد فقلت له: معک راحلة فقال: نعم فی دار الطلحیّین، فقلت له: قم فجئ بها، ووجّهت معه غلاماً فأحضر راحلته وأقام عندی یومه ذلک وأکل من طعامی وحدّثنی بکثیر من سرّی وضمیری، قال: فقلت له علی أیّ طریق تأخذ؟ قال: أنزل إلی هذه النجفة ثمّ آتی وادی الرّملة، ثمّ آتی الفسطاط (واتبع الراحلة) فأرکب إلی الخلف (علیه السلام) إلی المغرب.
به طرف ابوطاهر بن زراری رفتم و همانی را که جوان گفته بود، برایش گفتم و ماجرا را توضیح دادم. ابوطاهر گفت: الحمد للَّه. داخل منزل شد و وقتی خارج شد کیسه دینارها را آورد و به من داد و رفتم.
ابو عبد الله محمّد بن زید بن مروان که او نیز یکی از بزرگان زیدیه است گفته: وقتی که در زمین «هِّر» فرود آمده بودیم، این حدیث را برای ابوالحسن بن عبیدالله علوی نقل کردم و او گفت: این حدیث حقّ است. [بعد از آن گفت که] مرد جوانی پیش من آمد، با دقت تمام به صورتش نگاه کردم، مردم که برگشتند، من به او گفتم: شما کی هستید؟ گفت: فرستاده خلف (علیه السلام) به سوی بعضی برادران حضرت در بغداد هستم. گفتم: آیا بار و بنه ای داری؟ گفت: بله، در منزل طلحیّین است. گفتم: بلند شو و اثاثت را بیاور. جوان برخاست که برود، همراهش غلامی را روانه کردم، تا این که اثاثیه جوان را آوردند. آن روز جوان نزد من ماند و از غذای ما خورد و بسیاری از اسرار را به من خبر داد. به او گفتم: از کدام راه می روی؟ گفت: به طرف نجف می روم، و از آنجا به رمله و بعد به فسطاط می روم. پس از آن برای رسیدن به محضر مبارک حضرت سوار شده و به سمت مغرب می روم.
قال أبوالحسن محمّد بن عبید الله: فلمّا کان من الغد رکب راحلته ورکبت معه حتّی صرنا إلی قنطرة دار صالح فعبر الخندق وحده وأنا أراه حتّی نزل النجف وغاب، عن عینی.
قال أبو عبد الله محمّد بن زید: فحدّثت أبابکر محمّد بن أبی دارم الیمامی - وهو (من) أحد مشایخ الحشویّة - بهذین الحدیثین فقال: هذا حقّ جاءنی منذ سنیّات ابن أخت أبی بکر [بن النخالی العطّار - وهو صوفیّ یصحب الصوفیّة - فقلت من أنت وأین کنت؟ فقال لی: أنا
صبح که شد جوان سوار شترش شد و من هم با او سوار شدم تا این که به پل دار صالح رسیدیم، او به تنهایی از خندق عبور کرد، من او را می دیدم تا این که به نجف رفت و بعد از چشمم پنهان شد.
ابو عبد الله محمّد بن زید گفته: این دو حدیث را به ابا بکر محمّد بن ابی دارم یمامی که یکی از بزرگان طایفه حشویه(۱۷۱) بود، گفتم. او گفت: این دو حدیث حقّ است. بعد از آن گفت: چند سال پیش خواهر زاده ابی بکر بن نخالی عطار که صوفی بوده و با طایفه صوفیه مصاحبت و معاشرت داشت، پیش من آمد، گفتم: شما که هستی و از کجا آمدی؟ مسافر (منذ) سبع عشرة سنة، فقلت له: فأیّ شیء أعجب ما رأیت؟ فقال: نزلت فی الإسکندریّة فی خان ینزله الغرباء، وکان فی وسط الخان مسجد یصلّی فیه أهل الخان وله إمام وکان شابّ یخرج من بیت له (أو) غرفة فیصلّی خلف الإمام ویرجع من وقته إلی بیته ولا یلبث مع الجماعة.
قال: فقلت: - لما طال ذلک علیّ ورأیت منظره شابّ نظیف علیه عباء - أنا والله أحبّ خدمتک والتشرّف بین یدیک، فقال: شأنک فلم أزل أخدمه حتّی أنس بی الأنس التّامّ، فقلت له ذات یوم من أنت أعزّک الله؟ قال: أنا صاحب الحقّ، فقلت له: یا سیّدی متی تظهر؟ فقال: لیس هذا أوان ظهوری، وقد بقی مدّة من الزّمان، فلم أزل علی خدمته تلک وهو علی حالته
گفت: من مسافرم و هفده سال است که در سفر هستم. گفتم: عجیب ترین چیزی که دیده ای چه بوده است؟ گفت: در شهر اسکندریه در منزلگاهی که جای غریبه ها بود منزل کردم، در وسط کاروانسرا مسجدی بود که اهل کاروانسرا در آنجا نماز می خواندند، امام جماعتی هم داشتند که جوان بود و از خانه و اتاقی که مخصوص او بود بیرون می آمد و به نماز ایستاده و مردم هم پشت سر او نماز اقامه می کردند. بعد از نماز هم فوراً به اتاقش بر می گشت و با جماعت نمی ماند.
وقتی که ماندنم در کاروانسرا طولانی شد و این منظره را از جوان که بسیار پاک و پاکیزه بود و عبایی هم به دوش داشت دیدم، به او گفتم: به خدا قسم که دوست دارم در خدمت شما باشم، و در محضر شما شرافت کسب کنم. او گفت: این شأن توست، انجام بده. پس به خدمت او مشغول شدم تا این که با ایشان انس کاملی پیدا کردم. یک روز به او گفتم: خداوند به شما عزت بدهد، شما چه کسی هستید؟
فرمود: من صاحب حقّم.
عرض کردم: ای آقای من! چه وقتی ظهور می کنید؟
من صلاة الجماعة وترک الخوض فیما لا یعنیه إلی أن قال: أحتاج إلی السفر فقلت له: أنا معک.
ثمّ قلت له: یا سیّدی متی یظهر أمرک؟ قال: علامة ظهور أمری کثرة الهرج والمرج والفتن، وآتی مکّة فأکون فی المسجد الحرام فیقول النّاس انصبوا لنا إماماً ویکثر الکلام حتّی یقوم رجل من النّاس فینظر فی وجهی، ثمّ یقول:
یا معشر النّاس هذا المهدیّ انظروا إلیه فیأخذون بیدی وینصبونی بین الرکن والمقام، فیبایع النّاس عند إیاسهم عنّی، قال: وسرنا إلی ساحل البحر فعزم علی رکوب البحر فقلت له: یا سیّدی أنا والله أفرق من (رکوب) البحر فقال: ویحک تخاف وأنا معک، فقلت: لا ولکن أجبن، قال: فرکب البحر وانصرفت عنه.
فرمودند: حالا وقت ظهور نیست، مدّت زمانی تا ظهور مانده. پس من پیوسته مشغول به خدمت حضرت بودم و او هم همین حال را داشت؛ یعنی نماز جماعت می خواند و به اموری که به او مربوط نبود وارد نمی شد، تا این که گفت: نیاز است به سفر بروم. عرض کردم: من هم همراه شما می آیم و بعد عرضه داشتم: ای آقای من! امر ظهور شما کی واقع می شود؟ فرمودند: علامت ظهور حکومت من، این است که، هرج و مرج و فتنه زیاد می شود، آن وقت به مکّه خواهم آمد و در مسجد الحرام خواهم بود تا این که مردم می گویند: برای ما امامی تعیین نموده و نصب کنید. و دراین مورد مباحثه طولانی واقع می شود تا این که یک نفر از بین مردم برخاسته و به من نگاه می کند، بعد می گوید: ای مردم! این مرد مهدی است به او نگاه کنید، و دستش را [به عنوان بیعت] بگیرید، و بین رکن و مقام مرا منصوب می کنند و همه آن ها در حالی که از حیات و ظهور من مأیوس شده بودند با من بیعت می کنند.
حرکت کردیم تا به کنار دریا رسیدیم، ایشان قصد کردند که وارد دریا شوند. من عرض کردم: ای آقای من! به خدا قسم من از دریا می ترسم؟ حضرت فرمودند: می ترسی! در حالی که من همراه تو هستم؟ عرض کردم: نه، جرأت ندارم. پس حضرت سوار دریا شد [روی دریا رفت] و من برگشتم.
۲۵۶ - أخبرنی جماعة، عن أبی عبد الله أحمد بن محمّد بن عیاش، عن أبی غالب الزراریّ قال: قدمت من الکوفة وأنا شابّ إحدی قدماتی ومعی رجل من إخواننا قد ذهب علی أبی عبد الله اسمه، وذلک فی أیّام الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح (رحمه الله) واستتاره ونصبه أباجعفر محمّد بن علیّ المعروف بالشلمغانی، وکان مستقیماً لم یظهر منه ما ظهر (منه) من الکفر والإلحاد، وکان النّاس یقصدونه ویلقونه لأنّه کان صاحب الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح سفیراً بینهم وبینه فی حوائجهم ومهمّاتهم.
فقال لی صاحبی: هل لک أن تلقی أباجعفر وتحدّث به عهداً، فإنّه المنصوب الیوم لهذه الطائفة، فإنّی أرید أن أسأله شیئاً من الدعاء یکتب به إلی الناحیة، قال: فقلت [له: نعم، فدخلنا إلیه فرأینا عنده جماعة من أصحابنا فسلّمنا علیه وجلسنا، فأقبل علی صاحبی فقال:
۱۲ / ۲۵۶ - ابی غالب زراری گفته است: در ایام جوانی در یکی از سفر هایم با یکی از برادران دینی [که نامش از خاطر ابی عبد الله راوی حدیث رفته] از کوفه بیرون آمدم، این در زمانی بود که شیخ ابی القاسم حسین بن روح (رحمه الله) مخفی شده بود و اباجعفر محمّد بن علی، مشهور به شلمغانی را جای خود منصوب کرده بود. شلمغانی در آن زمان در مذهب شیعه بود و هنوز کفر و الحادی از او ظاهر نشده بود و مردم هم نزد او می آمدند و با او ملاقات می کردند، چرا که او یار و همنشین شیخ ابوالقاسم حسین بن روح بوده و در احتیاجات و کارهای مردم بین شیخ و مردم سفیر و واسطه بود.
دوست من که در سفر همراهم بود، به من گفت: می خواهی ابا جعفر را ملاقات کنی و تجدید عهدی کنی؟ چون در این ایّام او برای طایفه شیعه منصوب شده، پس من هم قصد دارم در مسائلی از او درخواست کنم نامه ای به ناحیه مقدسه بنویسد تا حضرت دعایم کند. به او گفتم: بله، می خواهم. پس وارد بر او شدیم و دیدیم تعدادی از اصحاب ما و شیعیان نزد ایشان حاضر هستند، سلام کردیم و نشستیم. ابوجعفر رو به دوست من کرد و گفت: من هذا الفتی معک؟ فقال له: رجل من آل زرارة بن أعین، فأقبل علیّ فقال: من أیّ زرارة أنت؟ فقلت: یا سیّدی أنا من ولد بکیر بن أعین أخی زرارة، فقال: أهل بیت جلیل عظیم القدر فی هذا الأمر، فأقبل علیه صاحبی، فقال له: یا سیّدنا! أرید المکاتبة فی شیء من الدّعاء، فقال: نعم.
قال: فلمّا سمعت هذا اعتقدت أن أسأل أنا أیضاً مثل ذلک وکنت اعتقدت فی نفسی ما لم أبده لأحد من خلق الله حال والده أبی العباس ابنی، وکانت کثیرة الخلاف والغضب علیّ وکانت منّی بمنزلة، فقلت فی نفسی: أسأل الدعاء لی فی أمر قد أهمّنی ولا أسمّیه، فقلت: أطال الله بقاء سیّدنا وأنا أسأل حاجة قال: وما هی؟ قلت: الدعاء لی بالفرج من أمر قد
این جوان که همراه توست کیست؟ گفت: مردی از آل زرارة بن اعین است. بعد رو به من کرد و گفت: از آل کدام زراره هستی؟ گفتم: ای آقای من! از اولاد بکیر بن اعین برادر زراره هستم. گفت: آل زراره خاندان بزرگ و بزرگواری هستند و در امر ولایت بلند مرتبه هستند. دوست من به او گفت: ای آقای ما! می خواهم درباره دعا نامه ای بنویسم. گفت: بله.
وقتی که این جمله را شنیدم، به خاطرم رسید که من هم همین درخواست را مطرح کنم و در دلم مسأله ای بود که به احدی نگفته بودم و آن این که مادر پسرم ابی العباس با من بسیار مخالفت و بدرفتاری داشت، با این حال مورد علاقه من بود. با خودم گفتم که بگوید در یک مسأله بسیار مهم و ضروری التماس دعا دارم، امّا آن را با جزئیات بیان نکنم. بنابراین گفتم: خداوند عمر سیّد و آقای ما را طولانی بفرماید، من حاجتی دارم. گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: دعایی می خواهم برای گشایش در امری که بسیار مرا نگران کرده و مهم است.
أهمّنی، قال: فأخذ درجاً بین یدیه کان أثبت فیه حاجة الرجل فکتب: (و) الزراری یسأل الدعاء له فی أمر قد أهمّه، قال: ثمّ طواه فقمنا وانصرفنا.
فلمّا کان بعد أیّام قال لی صاحبی: أ لا نعود إلی أبی جعفر فنسأله عن حوائجنا الّتی کنّا سألناه، فمضیت معه ودخلنا علیه فحین جلسنا عنده أخرج الدرج وفیه مسائل کثیرة قد أجیب فی تضاعیفها، فأقبل علی صاحبی فقرأ علیه جواب ما سأل، ثمّ أقبل علیّ وهو یقرأ [فقال:]
وأمّا الزراریّ وحال الزوج والزوجة فأصلح الله ذات بینهما قال: فورد علیّ أمر عظیم وقمنا فانصرفت، فقال لی: قد ورد علیک هذا الأمر فقلت: أعجب منه قال: مثل أیّ شیء؟ فقلت: لأنّه سرّ لم یعلمه إلّا الله تعالی وغیری فقد أخبرنی به، فقال: أ تشکّ فی أمر الناحیة؟ أخبرنی الآن ما هو، فأخبرته فعجب منه.
ابا جعفر شلمغانی کاغذی [یا دفتری] گرفته و حاجت مرد را در آن ثبت کرد، بعد نوشت: و زراری که برای امر مهمی ملتمس دعاست. بعد کاغذ را پیچید و بست، ما هم برخاستیم و برگشتیم.
چند روز که از این ماجرا گذشت، دوستم به من گفت: آیا برگردیم نزد ابوجعفر و از حاجاتی که خواسته بودیم، پرس و جو کنیم؟ با او رفتم و وارد بر ابوجعفر شدیم، همین که نشستیم، دفترچه یا برگه را بیرون آورد، در آن دفترچه مسائل زیادی وجود داشت که در بین سؤال های نوشته شده جواب هایشان درج شده بود. رو کرد به دوستم و جواب خواهش او را قرائت کرد و بعد به من رو کرد و برایم این جملات را قرائت کرد: امّا زراری، خداوند متعال بین زن و شوهر اصلاح فرمود. این ماجرا برای من خیلی بزرگ و مشکل بود، از آنجا برخاسته و برگشتم، رفیقم به من گفت که جوابی برای تو وارد شد. گفتم: از آن تعجب کردم. گفت: از چه چیزی تعجب می کنی؟ گفتم: مشکل من سرّ و رازی بود که غیر از من و خداوند متعال کسی از آن آگاهی نداشت، امّا او از آن سر به من خبر داد. دوستم گفت: آیا در مورد ناحیه مقدسه [حضرت حجّت (علیه السلام)] شکّ می کنی؟! همین الآن آن راز را بگو تا ببینم چه بوده است. مسأله را به او گفتم و او هم از این امر متعجب شد.
ثم قضی أن عدنا إلی الکوفة فدخلت داری وکانت أمّ أبی العبّاس مغاضبة لی فی منزل أهلها فجاءت إلی فاسترضتنی واعتذرت ووافقتنی ولم تخالفنی حتّی فرّق الموت بیننا.
۲۵۷ - وأخبرنی بهذه الحکایة جماعة، عن أبی غالب أحمد بن محمّد بن سلیمان الزراری (رحمه الله) إجازة وکتب عنه ببغداد أبوالفرج محمّد بن المظفّر فی منزله بسویقة غالب فی یوم الأحد لخمس خلون من ذی القعدة سنة ستّ وخمسین وثلاثمائة قال:
کنت تزوّجت بأمّ ولدی وهی أوّل امرأة تزوّجتها، وأنا حینئذ حدث السنّ وسنّی إذ ذاک دون العشرین سنة، فدخلت بها فی منزل أبیها، فأقامت فی منزل أبیها سنین وأنا أجتهد بهم فی أن یحوّلوها إلی منزلی وهم لا یجیبونی إلی ذلک، فحملت منّی فی هذه المدّة وولدت بنتاً فعاشت مدّة ثمّ ماتت ولم أحضر فی ولادتها ولا فی موتها ولم أرها منذ ولدت إلی أن توفّیت للشّرور الّتی کانت بینی وبینهم.
بعد مقدّر شد که به کوفه برگردیم، پس داخل خانه ام شدم، مادر ابو عباس که با خشم و عصبانیت قهر کرده و به خانه فامیلش رفته بود، آمد و از من طلب رضایت و عذرخواهی نمود و تا وقتی که مرگ بین ما جدایی انداخت، هرگز با من مخالفتی نکرد و مرا آزار نداد.
۱۳ / ۲۵۷ - این حکایت را عدّه ای از ابوغالب احمد بن محمّد بن سلیمان زراری (رحمه الله) و با اجازه او [به من خبر دادند] و ابو فرج محمّد بن مظفر در منزل ابوغالب که در بازارچه ابوغالب بود به خط و املای خودش نوشت: در روز یکشنبه پنجم ذی قعده سال ۳۵۶ ه.ق ابی غالب به من گفت: با کنیز خودم ازدواج کردم و او اولین زنی بود که با وی ازدواج می کردم. در آن زمان سنّ من کم بود و کمتر از بیست سال داشتم، در منزل پدرش عروسی گرفتیم و چند سال در آنجا اقامت داشت، در این مدّت تلاش کردم که او را به منزل خودم بیاورم ولی خانواده اش قبول نمی کردند. در این مدّت زنم باردار شد و دختری به دنیا آورد. دختر مدّت کوتاهی زنده بود و بعد از دنیا رفت و من به دلیل کدورت و قهری که بین ما به وجود آمده بود، نه در ولادتش حاضر بودم ونه در مرگش و اصلاً در این مدّت او را ندیدم.
ثمّ اصطلحنا علی أنّهم یحملونها إلی منزلی، فدخلت إلیهم فی منزلهم ودافعونی فی نقل المرأة إلیّ وقدّر أن حملت المرأة مع هذه الحال، ثمّ طالبتهم بنقلها إلی منزلی علی ما اتّفقنا علیه، فامتنعوا من ذلک، فعاد الشرّ بیننا وانتقلت عنهم، وولدت وأنا غائب عنها بنتاً وبقینا علی حال الشّر والمضارمة سنین لا آخذها.
ثمّ دخلت بغداد وکان الصاحب بالکوفة فی ذلک الوقت أبوجعفر محمّد بن أحمد الزجوزجیّ (رحمه الله) وکان لی کالعمّ أو الوالد، فنزلت عنده ببغداد وشکوت إلیه ما أنا فیه من الشرور الواقعة بینی وبین الزوجة وبین الأحماء، فقال لی: تکتب رقعة وتسأل الدعاء فیها.
فکتبت رقعة (و) ذکرت فیها حالی وما أنا فیه من خصومة القوم لی وامتناعهم من حمل المرأة إلی منزلی، ومضیت بها أنا وأبو جعفر (رحمه الله) إلی محمّد بن علیّ وکان فی ذلک الواسطة
بعد با هم صلح کردیم به این شرط که آن ها او را به منزل من بفرستند، بنابراین به خانه آن ها رفتم که او را به خانه بیاورم ولی آن ها ممانعت کرده و من را بیرون کردند با این حال بار دیگر او حامله شد. بعد برای [دومین مرتبه] از آن ها خواهش کردم که بنابر صلحی که کرده بودیم او را به خانه من بفرستند ولی آن ها از این عمل امتناع ورزیدند. بنابراین بار دیگر کینه و دشمنی و کدورت بین ما برگشت، از آن ها فاصله گرفتم و چند سال بین ما عداوت و ناراحتی بود و در این مدّت او دختری به دنیا آورد و من شاهد این امر نبودم.
بعد از آن به بغداد رفتم، بزرگ و پناه شیعه که ابی جعفر محمّد بن احمد زجوزجی بود در کوفه بود، او برای من مثل عمو یا پدر بود، پس در بغداد به خدمت او رسیدم و در مورد همه اتفاقات و کدورت هایی که بین من و زنم و فامیلش اتفاق افتاده بود، به او شکایت کردم، ابوجعفر به من گفت: نامه ای بنویس و در آن درخواست دعا کن.
نامه ای نوشتم و در آن احوالم را شرح دادم، خصومتی را که بین ما بود و ممانعت آن ها از بردن زنم به خانه خودم و مشکلاتم در این باب را ذکر کردم. نامه را همراه ابو جعفر (رحمه الله) بیننا وبین الحسین بن روح (رضی الله عنه) وهو إذ ذاک الوکیل، فدفعناها إلیه وسألناه إنفاذها، فأخذها منّی وتأخّر الجواب عنّی أیّاماً، فلقیته فقلت له: قد ساءنی تأخّر الجواب عنّی، فقال (لی): لا یسوءک (هذا) فإنّه أحبّ (لی ولک وأومأ) إلیّ أنّ الجواب إن قرب کان من جهة الحسین بن روح (رضی الله عنه) وإن تأخّر کان من جهة الصاحب (علیه السلام)، فانصرفت.
فلمّا کان - بعد ذلک - ولا أحفظ المدّة إلّا أنّها کانت قریبة - فوجّه إلیّ أبوجعفر الزجوزجیّ (رحمه الله) یوماً من الأیّام، فصرت إلیه، فأخرج لی فصلاً من رقعة وقال لی: هذا جواب رقعتک فإن شئت أن تنسخه فانسخه وردّه فقرأته فإذا فیه: وَالزَّوْجُ وَالزَّوْجةُ فَأَصْلَحَ الله ذاتَ بَیْنِهما،
برای محمّد بن علی که بین ما و حسین بن روح (رحمه الله) که نایب خاص و وکیل امام (علیه السلام) بود بردیم و خواهش کردیم که نامه را برساند. نامه را از من گرفت، ولی جواب آن چند روزی به تأخیر افتاد. بعد از آن ابو جعفر را دیدم و به او گفتم: تأخیر و دیر شدن جواب دل گیرم کرده است. ابو جعفر به من گفت: ناراحت نباش که این تأخیر برای من و تو بهتر است و به من اشاره کرد و نیز گفت: چنانچه جواب زود باشد و سریع برسد، از طرف حسین بن روح (رحمه الله) است و اگر با تأخیر بیاید از ناحیه مقدسه حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) خواهد بود. با این توضیح من قانع شدم.
مدّتی از این ماجرا گذشت، البته زمان دقیقش یادم نیست، تا این که یک روز ابوجعفر زجوزجی (رحمه الله) کسی را به دنبال من فرستاد. هنگامی که به خدمتش رسیدم، ورقی درآورد و گفت: این جواب نامه توست، اگر می خواهی نسخه ای از روی آن بردار و اصل آن را برگردان.(۱۷۲) نامه را خواندم، دیدم که در نامه آمده بود: و امّا زن و شوهر؛ پس خداوند تبارک و تعالی بین آن ها اصلاح فرمود.
ونسخت اللّفظ ورددت علیه الفصل، ودخلنا الکوفة فسهّل الله لی نقل المرأة بأیسر کلفة، وأقامت معی سنین کثیرة ورزقت منّی أولاداً وأسأت إلیها إساءات واستعملت معها کلّ ما لا تصبر النساء علیه، فما وقعت بینی وبینها لفظة شرّ ولا بین أحد من أهلها إلی أن فرّق الزّمان بیننا.
قالوا قال أبوغالب (رحمه الله): وکنت قدیماً قبل هذه الحال قد کتبت رقعة أسأل فیها أن یقبل ضیعتی، ولم یکن اعتقادی فی ذلک الوقت التقرّب إلی الله - عزّوجلّ - بهذه الحال، وإنّما کان شهوة منّی للاختلاط بالنوبختیّین والدخول معهم فیما کانوا (فیه) من الدنیا، فلم أجب إلی ذلک وألححت فی ذلک، فکتب إلیّ أن اختر من تثق به فاکتب الضیعة باسمه فإنّک تحتاج
نسخه ای از روی آن برداشته و اصل آن را برگرداندم. بعد از آن وارد کوفه شدم و خداوند متعال مشکل بردن همسرم به خانه خودم را آسان فرمود و راحت و بدون زحمت او را به خانه بردم. وی سال های زیادی با من زندگی کرد و از من اولادی روزی او شد. با این که من به او خیلی بدی کردم و رفتارهایی انجام دادم که معمولاً زن ها نسبت به آن رفتارها صبر نمی کردند، با وجود این برخوردها، بین من و او و هیچ کدام از فامیلش مخالفت و عداوتی ایجاد نشد، تا این که زمانه ما را از هم جدا کرد.
می گفتند: ابو غالب (رحمه الله) گفته: پیش از این واقعه، نامه ای نوشتم و خواهش کردم تا اراضی زراعی من مورد قبول واقع شوند. آن عمل را هم برای رضا و تقرب خدا انجام نداده بودم، بلکه طمع دنیایی داشتم که با طایفه نوبختی رفت و آمد داشته و اختلاط کنم، تا به این ترتیب نصیبی از دنیای آن ها داشته باشم. جوابی به من نرسید و من در این باره اصرار زیادی کردم تا این که به من نوشته شد: کسی را که مورد وثوق و اطمینان توست انتخاب کن و مزرعه را به اسم او بنویس، چرا که بعداً به آن محتاج خواهی شد. من هم إلیها، فکتبتها باسم أبی القاسم موسی بن الحسن الزجوزجیّ ابن أخی أبی جعفررحمه الله لثقتی به وموضعه من الدیانة والنعمة.
فلم تمض الأیّام حتّی أسرونی الأعراب ونهبوا الضیعة الّتی کنت أملکها، وذهب منّی فیها من غلّاتی ودوابّی وآلتی نحو من ألف دینار، وأقمت فی أسرهم مدّة إلی أن اشتریت نفسی بمائة دینار وألف وخمسمائة درهم، (و) لزمنی أجرة الرسل نحو من خمسمائة درهم، فخرجت واحتجت إلی الضیعة فبعتها.
۲۵۸ - وأخبرنی الحسین بن عبید الله، عن أبی الحسن محمّد بن أحمد بن داود القمّی (رحمه الله)، عن أبی علیّ بن همام قال: أنفذ محمّد بن علیّ الشلمغانی العزاقریّ إلی الشیخ الحسین بن روح یسأله أن یباهله وقال: أنا صاحب الرجل وقد أمرت بإظهار العلم، وقد أظهرته
مزرعه را به نام ابو قاسم موسی بن حسن زجوزجی فرزند برادرم نوشتم، چرا که در دیانت و امانت داری مورد اعتماد من بود.
ایام زیادی نگذشته بود که اعراب مرا اسیر کردند، و ملک زراعی ام را غارت کردند، و هر چه که در آن داشتم؛ از جمله محصولات کشاورزی، حیوانات و وسایل و ابزار که حدود هزار دینار ارزش داشتند را بردند. مدّتی در اسارت آن ها بودم تا این که آزادی ام را به صد دینار و هزار و پانصد درهم خریداری کردم و مزد پیک ها هم حدود پانصد درهم شد. پس از این همه ضرر و زیان، از دست اعراب خلاص شدم و آن زمان به اراضی زراعی ام نیازمند شدم، لذا آن ها را فروختم.
۱۴ / ۲۵۸ - ابوعلی بن همام گفته است: محمّد بن علی شلمغانی عزاقری، خطاب به شیخ بزرگوار حسین بن روح پیغام داد و از او درخواست کرد که با او مباهله کند و گفت: من صاحب و دوست آن مرد [یعنی حضرت قائم (علیه السلام)] هستم و مأمور شده ام که علم را اظهار کنم باطناً وظاهراً، فباهلنی فأنفذ إلیه الشیخ (رضی الله عنه) فی جواب ذلک أیّنا تقدّم صاحبه فهو المخصوم، فتقدم العزاقریّ فقتل وصلب وأخذ معه ابن أبی عون وذلک فی سنة ثلاث وعشرین وثلاثمائة.
۲۵۹ - قال ابن نوح: وأخبرنی جدّی محمّد بن أحمد بن العبّاس بن نوح (رضی الله عنه) قال: أخبرنا أبومحمّد الحسن بن جعفر بن إسماعیل بن صالح الصیمریّ قال: لمّا أنفذ الشیخ أبوالقاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) التوقیع فی لعن ابن أبی العزاقر أنفذه من محبسه فی دار المقتدر إلی شیخنا أبی علیّ بن همام (رحمه الله) فی ذی الحجّة سنة اثنتی عشرة وثلاثمائة وأملاه أبو علیّ (رحمه الله) علیّ وعرّفنی أنّ أبا القاسم (رضی الله عنه) راجع فی ترک إظهاره، فإنّه فی ید القوم و (فی) حبسهم فأمر بإظهاره وأن لا یخشی ویأمن، فتخلّص فخرج من الحبس بعد ذلک بمدّة یسیرة والحمد للَّه.
و لذا باطناً و ظاهراً آن را اظهار کرده ام، پس با من مباهله کن [تا معلوم شود من حقّ هستم یا تو]. شیخ (رحمه الله) در جواب پیغام فرستاد: هر کدام از ما که بر دیگری مقدم شد و مرگش جلو افتاد، او دروغگو است. مرگ عزاقری جلو افتاد و کشته شده و به دار آویخته شد و ابن ابی عون را هم همراه او گرفتند. این واقعه در سال ۳۲۳ ه.ق اتفاق افتاد.
۱۵ / ۲۵۹ - حسن بن جعفر بن اسماعیل بن صالح صیمری گفته است: وقتی که توقیع شریف درباره لعن ابن ابی عزاقر به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله) رسید، او آن را از محل حبس و زندانش که در خانه مقتدر عباسی بود به شیخ ما ابوعلی بن همام (رحمه الله) در ذی حجة سال ۳۱۲ ه.ق رساند، و ابو علی هم آن را برای من خواند و به من فهماند که ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله) [به حضرت] پیشنهاد کرده که این توقیع آشکار نشود؛ چرا که او در دست طرفداران مقتدر زندانی است، امّا دستور به اظهار و ابلاغ [لعن ابن ابی عزاقر] رسید و این که خاطرش جمع باشد که در امان است [همین اتفاق هم افتاد و او] پس از مدت کوتاهی از حبس خلاص شده و بیرون آمد، الحمد لله.
۲۶۰ - قال: ووجدت فی أصل عتیق کتب بالأهواز فی المحرّم سنة سبع عشرة وثلاثمائة: أبو عبد الله، قال: حدّثنا أبومحمّد الحسن بن علیّ بن إسماعیل بن جعفر بن محمّد بن عبد الله بن محمّد (بن عمر) بن علیّ بن أبی طالب الجرجانیّ قال: کنت بمدینة قم فجری بین إخواننا کلام فی أمر رجل أنکر ولده، فأنفذوا رجلاً إلی الشیخ صانه الله.
وکنت حاضراً عنده أیّده الله فدفع إلیه الکتاب فلم یقرأه وأمره أن یذهب إلی أبی عبد الله البزوفری أعزّه الله لیجیب عن الکتاب فصار إلیه وأنا حاضر، فقال [له أبو عبد الله: الولد ولده وواقعها فی یوم کذا وکذا فی موضع کذا وکذا فقل له: فیجعل اسمه محمّداً فرجع الرسول إلی البلد وعرّفهم ووضح عندهم القول وولد الولد وسمّی محمّداً.
۲۶۱ - قال ابن نوح: وحدّثنی أبو عبد الله الحسین محمّد بن سورة القمی (رحمه الله) حین قدم علینا حاجّاً قال: حدّثنی علیّ بن الحسن بن یوسف الصائغ القمیّ ومحمّد بن أحمد بن
۱۶ / ۲۶۰ - حسن بن علی بن اسماعیل جرجانی گفته است: من در شهر قم بودم که در بین برادران ما درباره مردی که فرزند خودش را انکار کرده، بحثی درگرفت، بنابراین کسی را به خدمت شیخ - خدا او را حفظ کند - فرستادند. من هم همراه او بودم که فرستاده، نامه ای را که شرح ماجرا بود تقدیم شیخ کرد، او هم بدون این که نامه را بخواند دستور داد که آن را به خدمت ابو عبد الله بزوفری که خدا به او عزت بدهد ببرند تا ایشان جواب نامه را بدهد. شخص فرستاده به خدمت ابو عبد الله بزوفری رفت، من هم حاضر شدم، ابو عبد الله گفت: بچه فرزند خود اوست، و نطفه او در فلان روز و فلان مکان بسته شده است و به او بگو: نام محمّد را روی او بگذارند. پیک به شهر قم برگشت و آنان را از ماجرا آگاه کرد و برای آن ها مسأله روشن شد. وقتی بچه به دنیا آمد، او را محمّد نامیدند.
۱۷ / ۲۶۱ - ابن نوح گفته: وقتی که ابو عبد الله حسین بن محمّد بن سوره قمی (رحمه الله) عازم حجّ بود، وارد بر ما شد و این حدیث را از مشایخ و بزرگان اهل قم؛ از جمله علی بن حسن بن محمّد الصیرفی المعروف بابن الدلّال وغیرهما من مشایخ أهل قم أنّ علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه کانت تحته بنت عمّه محمّد بن موسی بن بابویه فلم یرزق منها ولداً.
فکتب إلی الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) أن یسأل الحضرة أن یدعو الله أن یرزقه أولاداً فقهاء، فجاء الجواب:
«إِنَّکَ لا تُرْزَقُ مِنْ هذِهِ وَسَتُمْلَکُ جارِیَةٌ دِیلَمِیَّةٌ وَتُرْزَقُ مِنْها وَلَدَیْنِ فَقِیهَیْنِ».
قال: وقال لی أبو عبد الله بن سورة حفظه الله: ولأبی الحسن بن بابویه (رحمه الله) ثلاثة أولاد، محمّد والحسین فقیهان ماهران فی الحفظ ویحفظان ما لا یحفظ غیرهما من أهل قم، ولهما أخ اسمه الحسن وهو الأوسط مشتغل بالعبادة والزهد لا یختلط بالناس ولا فقه له.
یوسف صائغ قمی و محمّد بن احمد بن محمّد صیرفی معروف به ابن دلاّل و دیگران نقل کرد: علی بن حسین بن موسی بن بابویه با دختر عمویش ازدواج کرده بود و فرزنددار نمی شد.
نامه ای به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله) نوشت تا از حضرت خواهش کند که برای فرزنددار شدن او به درگاه خداوند دعا کند، تا خداوند فرزندان فقیهی به او کرامت فرماید.
جواب نامه به این ترتیب آمد: تو از این همسرت صاحب اولادی نمی شوی، امّا به زودی کنیزی از اهل دیلم در اختیار می گیری و از طریق او صاحب دو فرزند فقیه و عالم خواهی شد.
ابن نوح می گوید: ابو عبد الله بن سوره - خدا حفظش کند - به من گفت: به همان ترتیب ابوالحسن بن بابویه (رحمه الله) صاحب سه اولاد شد؛ محمّد و حسین که فقیهان ماهری شدند و مهارت در حفظ حدیث و ضبط آن داشتند، به نحوی که کسی در قم نظیر آن ها نبود. آن ها برادری هم داشتند که نامش حسن بود و فرزند وسطی بود، وی بیشتر به عبادت و زهد اشتغال داشت و با مردم معاشرت چندانی نداشت و فقیه هم نبود.
قال ابن سورة: کلما روی أبوجعفر وأبو عبد الله ابنا علیّ بن الحسین شیئاً یتعجب النّاس من حفظهما ویقولون لهما: هذا الشأن خصوصیّة لکما بدعوة الإمام لکما، وهذا أمر مستفیض فی أهل قم.
۲۶۲ - (قال): وسمعت أبا عبد الله بن سورة القمیّ یقول: سمعت سروراً - وکان رجلاً عابداً مجتهداً لقیته بالأهواز غیر أنّی نسیت نسبه - یقول: کنت أخرس لا أتکلّم، فحملنی أبی وعمّی فی صبای وسنّی، إذ ذاک ثلاثة عشر أو أربعة عشر إلی الشیخ أبی القاسم بن روح رضی الله عنه، فسألاه أن یسأل الحضرة أن یفتح الله لسانی.
فذکر الشیخ أبو القاسم الحسین بن روح أنّکم أمرتم بالخروج إلی الحائر.
قال سرور: فخرجنا أنا وأبی وعمّی إلی الحائر فاغتسلنا وزرنا، قال: فصاح بی أبی
ابن سوره گفته: هر وقت ابو جعفر و ابو عبد الله پسران علی بن الحسین حدیث روایت می کردند، مردم از قدرت حفظ آن ها تعجب می کردند و به آن ها می گفتند: این منزلتی است که به برکت دعای امام (علیه السلام) برای شما به وجود آمده است.
این حکایت، بین مردم قم در حدّ شهرت و معروفیت است.
۱۸ / ۲۶۲ - ابن نوح گفته: از ابا عبد الله بن سوره قمی شنیدم که می گفت: این حکایت را در اهواز از شخصی به نام سرور شنیدم - که مردی عابد و مجتهد بود، البته سال آن را فراموش کرده ام - او می گفت: من لال بودم و قدرت بر حرف زدن نداشتم، پدر و عمویم در بچگی و زمانی که سن من سیزده یا چهارده سال بود مرا به خدمت شیخ ابوالقاسم بن روح (رحمه الله) بردند و از ایشان درخواست کردند که از محضر مبارک امام (علیه السلام) خواهش کند تا به برکت دعای حضرت، خداوند زبانم را باز نماید.

شیخ ابوالقاسم حسین بن روح گفت: شما مأمور شده اید تا به حائر حسینی بروید. ما هم از خدمت او مرخص شده، به کربلای معلّی عزیمت کردیم. برای زیارت غسل وعمّی: یا سرور فقلت بلسان فصیح: لبّیک، فقال لی: ویحک! تکلّمت؟ فقلت: نعم.
قال أبو عبد الله بن سورة: - (و) کان سرور هذا (رجلاً) لیس بجهوریّ الصوت.
۲۶۳ - أخبرنی محمّد بن محمّد بن النعمان والحسین بن عبید الله، عن محمّد بن أحمد الصفوانی (رحمه الله) قال: رأیت القاسم بن العلاء وقد عمّر مائة سنه وسبع عشرة سنة منها ثمانون سنة صحیح العینین، لقی مولانا أباالحسن وأبامحمّد العسکریّین (علیهما السلام).
وحجب بعد الثمانین وردّت علیه عیناه قبل وفاته بسبعة أیّام.
وذلک أنّی کنت مقیماً عنده بمدینة الران من أرض آذربایجان وکان لا تنقطع توقیعات مولانا صاحب الزّمان (علیه السلام) علی ید أبی جعفر محمّد بن عثمان العمری وبعده علی [ید]أبی القاسم [الحسین بن روح قدس الله روحهما، فانقطعت عنه المکاتبة نحواً من شهرین، فقلق (رحمه الله) لذلک.
کردیم، در همان حین پدر و عمویم مرا صدا زدند که سرور! و من با زبان فصیح گفتم: لبیک. آن ها گفتند: عجب! تو صحبت کردی؟! گفتم: بله.
ابو عبد الله بن سوره گفته است: سرور مردی بود که صدای بلند و ناهنجاری نداشت [بلکه صدایی نرم و آهسته داشت].
۱۹ / ۲۶۳ - شیخ مفید و حسین بن عبیدالله از محمّد بن احمد صفوانی (رحمه الله) نقل می کنند که گفته: قاسم بن علا را زیارت کردم که یکصد و هفده سال عمر داشت، هشتاد سال از عمرش را کاملاً بینا بود و چشمانش صحیح و سالم بود. او امام هادی و امام حسن عسکری (علیهما السلام) را زیارت کرده بود، ایشان بعد از هشتاد سالگی نابینا شد، امّا هفت روز پیش از وفاتش بینایی اش به او بازگردانده شد.
ماجرای او به این ترتیب است که من در شهر ران از منطقه آذربایجان در کنار ایشان اقامت داشتم، و توقیعات مولای بزرگوار مان حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) به دست ابوجعفر محمّد بن عثمان و پس از او به دست ابوالقاسم حسین بن روح قدس سرهم بدون توقف به قاسم بن علا می رسید. حدود دو ماه مکاتبه از طرف حضرت برای او قطع شد، حسین بن علا از این ماجرا ناراحت و غمگین شد.
فبینا نحن عنده نأکل إذ دخل البوّاب مستبشراً، فقال له: فیج العراق لا یسمّی بغیره - فاستبشر القاسم وحوّل وجهه إلی القبلة، فسجد ودخل کهل قصیر یری أثر الفیوج علیه، وعلیه جبّة مصریّة، وفی رجله نعل محاملیّ، وعلی کتفه مخلاة.
فقام القاسم فعانقه ووضع المخلاة عن عنقه، ودعا بطشت وماء فغسّل یده و أجلسه إلی جانبه، فأکلنا وغسّلنا أیدینا، فقام الرّجل فأخرج کتابا أفضل من النصف المدرج، فناوله القاسم، فأخذه وقبّله ودفعه إلی کاتب له یقال له ابن أبی سلمة، فأخذه أبو عبد الله ففضّه وقرأه حتّی أحسّ القاسم بنکایة.
فقال: یا أبا عبد الله خیر؟ فقال: خیر، فقال: ویحک خرج فیّ شیء، فقال أبو عبد الله: ما تکره فلا، قال القاسم: فما هو؟ قال: نعی الشیخ إلی نفسه بعد ورود هذا الکتاب بأربعین یوماً،
روزی در خدمت ایشان مشغول خوردن غذا بودیم که دربان با خوشحالی وارد شد و خطاب به قاسم بن علا گفت: پیک عراق آمده است. قاسم با خوشحالی متوجّه قبله شد و سجده شکر به جا آورد. بعد پیرمرد کوتاه قدی که مشخصات پیک را داشت و جبّه مصری و کفش محاملی پوشیده بود، و خورجینی روی دوشش داشت داخل شد. قاسم با دیدن او برخاسته و با او معانقه و روبوسی کرد و خورجینش را از گردنش باز کرد، و آب و تَشت طلب کرد و دست او را شسته و در کنار خودش نشاند. ما هم غذای مان را خوردیم و دستمان را شستیم. مرد قاصد برخاست و نوشته ای را که از نصف ورق لوله شده بیشتر بود، بیرون آورد و به قاسم سپرد. قاسم نوشته را گرفت و بوسید و به کاتبی که او را ابن ابی سلمة صدا می زد داد. ابو عبد الله نامه را باز کرد [مهرش را برداشت] و قرائت کرد تا این که قاسم احساس کرد که کاتب گریه می کند. بنابراین گفت: ای ابا عبد الله [ابن ابی سلمة] چه شده است؟ گفت: خیر است. قاسم گفت: ای وای در مورد من چیزی نوشته است؟ ابو عبد الله گفت: چیزی که ناخوشایند باشد، نه. قاسم گفت: پس چه نوشته؟ کاتب گفت: خبر وفات شیخ است که چهل روز پس از رسیدن این نامه است و برای او وقد حمل إلیه سبعة أثواب فقال القاسم: فی سلامة من دینی؟ فقال: فی سلامة من دینک، فضحک (رحمه الله) فقال: ما أؤمل بعد هذا العمر.
فقال الرّجل الوارد: فأخرج من مخلاته ثلاثة أزر وحبرة یمانیّة حمراء وعمامة وثوبین ومندیلاً فأخذه القاسم، وکان عنده قمیص خلعه علیه مولانا الرضا أبوالحسن (علیه السلام)، وکان له صدیق یقال له عبد الرحمن بن محمّد البدری، وکان شدید النصب وکان بینه وبین القاسم نضّر الله وجهه مودّة فی أمور الدنیا شدیدة، وکان القاسم یودّه، و (قد) کان عبد الرحمن وافی إلی الدار لإصلاح بین أبی جعفر بن حمدون الهمدانیّ وبین ختنة ابن القاسم.
فقال القاسم لشیخین من مشایخنا المقیمین معه أحدهما یقال له أبو حامد عمران بن المفلس والآخر أبوعلیّ بن جحدر: أن أقرئا هذا الکتاب عبد الرحمن بن محمّد فإنّی أحبّ
هفت پارچه کفنی فرستاده است. قاسم گفت: آیا در سلامت دینم از دنیا می روم؟ گفت: آری با سلامت در دینت. [با شنیدن این کلمات] قاسم (رحمه الله) متبسّم شد و خندید و گفت: پس از این عمر آرزویی ندارم.
پیرمردی که آمده بود بلند شد واز خورجینش سه پارچه لُنگ و یک بُرد یمنی قرمز و یک عمامه و دو لباس [پارچه برای پیراهن کفن] و یک حوله بیرون آورد و تحویل قاسم داد. البته او پیراهنی داشت که امام رضا (علیه السلام) به او خلعت داده بود. او دوستی داشت به نام عبدالرحمان بن محمّد بدری که دشمنی شدید با اهل بیت (علیهم السلام) داشت و ناصبی مذهب بود، ولی بین او و قاسم - که خداوند چهره معنوی او را تازه و با نشاط فرماید - در امور دنیا دوستی شدیدی برقرار بود و قاسم او را خیلی دوست می داشت. عبدالرحمان هم برای اصلاح بین ابوجعفر بن حمدون همدانی و ختنة بن قاسم به خانه قاسم آمد. با ورود عبدالرحمان بن محمّد، قاسم به دو نفر از بزرگان ما که به همراه او اقامت داشتند و نامشان ابوحامد عمران بن مفلّس و علی بن جحدر بود، گفت: این نامه را برای عبدالرحمان بن محمّد هم بخوانید، چون من دوست دارم که او هدایت شود و امیدوارم هدایته وأرجو [أن یهدیه الله بقراءة هذا الکتاب، فقالا له: الله الله الله فإنّ هذا الکتاب لا یحتمل ما فیه خلق من الشیعة فکیف عبد الرحمن بن محمّد.
فقال: أنا أعلم أنّی مفش لسرّ لا یجوز لی إعلانه، لکن من محبّتی لعبد الرحمن بن محمّد وشهوتی أن یهدیه الله - عزّوجلّ - لهذا الأمر هو ذا، أقرأه الکتاب.
فلمّا مرّ [فی ذلک الیوم - وکان یوم الخمیس لثلاث عشرة خلت من رجب - دخل عبد الرحمن بن محمّد وسلّم علیه، فأخرج القاسم الکتاب فقال له: اقرأ هذا الکتاب وانظر لنفسک، فقرأ عبد الرحمن الکتاب فلمّا بلغ إلی موضع النعی رمی الکتاب عن یده وقال للقاسم: یا أبا محمّد اتّق الله فإنّک رجل فاضل فی دینک متمکّن من عقلک والله - عزّوجلّ - یقول:
که خداوند تبارک و تعالی به واسطه قرائت این نامه او را هدایت فرماید. آن دو نفر در جواب گفتند: «الله، الله، الله!» این نامه در حوصله بسیاری از شیعیان نیست و آن ها ظرفیت تحمل آن را ندارند، چه رسد به عبدالرحمن بن محمّد!
قاسم در جواب آن ها گفت: من می دانم با این کار رازی را افشا می کنم که اعلان آن برایم جایز نیست، لکن چون عبدالرحمان بن محمّد را خیلی دوست دارم و میل به هدایت او توسط خداوند متعال دارم می خواهم که این نامه برای او خوانده شود، لذا نامه را برایش بخوان. آن روز گذشت و روز پنجشنبه سیزده رجب رسید، عبدالرحمان بن محمّد آمد و به قاسم سلام کرد، قاسم هم نامه را در آورد و به او گفت: این نامه را بخوان و در آن تأمل و تفکّر کن. عبدالرحمن نامه را خواند و وقتی که به خبر مرگ قاسم رسید نامه را انداخت و خطاب به قاسم گفت: ای محمّد! تقوای الهی پیشه کن و از خدا بترس، تو مردی هستی که در تدیّن نسبت به دیگران افضل و برتری، عقلت در دست خودت هست و خداوند تبارک و تعالی می فرماید:
«وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ».
و قال: «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً».
فضحک القاسم وقال له: أتمّ الآیة «إلّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ» و مولای (علیه السلام) هو الرضا من الرسول وقال: قد علمت أنّک تقول هذا ولکن أرخّ الیوم، فإن أنا عشت بعد هذا الیوم المؤرّخ فی هذا الکتاب فاعلم أنّی لست علی شیء، وإن أنا متّ فانظر لنفسک، فورّخ عبد الرحمن الیوم وافترقوا.
«هیچ کسی نمی داند که فردا چه خواهد کرد، و هیچ کس نمی داند که در کدام زمین خواهد مرد».(۱۷۳)
و همچنین می فرماید: «دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد.» (۱۷۴)
قاسم خندید و خطاب به عبدالرحمن گفت: آیه را تمام کن که می فرماید: «مگر رسولانی که آنان را برگزیده.» (۱۷۵)
مولا و سرور من [ (علیه السلام)] هم مثل رسول [به عنوان وصی پیامبر] برگزیده شده است. و در ادامه گفت: من می دانستم که تو این جملات را خواهی گفت، لکن از امروز تاریخ بگذار، اگر بعد از این روزی که دراین نامه درج شده من زنده ماندم، پس بدان که اعتقاد من صحیح نیست، و امّا اگر در این تاریخ از دنیا رفتم آن وقت به اعتقادات خودت نگاه کن [و در اعتقاداتت تجدید نظر کن]. عبدالرحمن هم آن روز را تاریخ گذاشت و از هم جدا شدند.
وحمّ القاسم یوم السابع من ورود الکتاب، واشتدّت به فی ذلک الیوم العلّة، واستند فی فراشه إلی الحائط، وکان ابنه الحسن بن القاسم مدمناً علی شرب الخمر، وکان متزوجاً إلی أبی عبد الله بن حمدون الهمدانیّ، وکان جالساً ورداؤه مستور علی وجهه فی ناحیة من الدار، وأبوحامد فی ناحیة، وأبوعلیّ بن جحدر وأنا وجماعة من أهل البلد نبکی، إذا اتّکی القاسم علی یدیه إلی خلف وجعل یقول: یا محمّد یا علیّ یا حسن یا حسین یا موالیّ کونوا شفعائی إلی الله - عزّوجلّ - وقالها الثانیة، وقالها الثالثة.
فلمّا بلغ فی الثالثة: یا موسی یا علیّ تفرقعت أجفان عینیه کما یفرقع الصبیان شقائق النعمان، وانتفخت حدقته، وجعل یمسح بکمّه عینیه، وخرج من عینیه شبیه بماء اللّحم مدّ طرفه إلی ابنه، فقال: یا حسن إلیّ یا ابا حامد [إلیّ یا ابا علیّ (إلیّ).
هفت روز پس از رسیدن نامه، قاسم تب کرد و مریضی او در همان روز شدت گرفت. در بسترش به دیوار تکیه داد؛ یک پسرش حسن که اعتیاد به شرب خمر داشت و با دختر ابی عبد الله بن حمدون همدانی ازدواج کرده بود و در آن وقت ردایی را بر روی خود کشیده بود، در گوشه ای نشسته بود، و ابوحامد هم در گوشه ای دیگر و ابوعلی بن جحدر، و من و تعدادی از اهل شهر نیز گریه می کردیم. ناگهان، قاسم به سمت پشت سرش به دست هایش تکیه داد. و شروع کرد به گفتن: یا محمّد، یا علی، یا حسن، یا حسین، ای سروران من شما در محضر خداوند متعال شفیعان من باشید. بار دوم و سوم هم گفت، وقتی که مرتبه سوم به یا موسی، یا علی [امام رضا (علیه السلام)] رسید، مثل بچه ها که غنچه گل را حرکت می دهند، مژه های چشم هایش به حرکت درآمد، حدقه چشمش باز شده و باد کرد، آستینش را به چشم هایش می کشید، آبی مثل آب گوشت از چشم او خارج شد. متوجّه پسرش شد و گفت: ای حسن! بیا کنار من، ای ابا حامد، ای ابا علی بیایید.
فاجتمعنا حوله ونظرنا إلی الحدقتین صحیحتین، فقال له أبوحامد: ترانی وجعل یده علی کلّ واحد منّا، وشاع الخبر فی النّاس والعامّة، و (انتابه) النّاس من العوامّ ینظرون إلیه.
ورکب القاضی إلیه وهو أبوالسائب عتبة بن عبید الله المسعودیّ وهو قاضی القضاة ببغداد، فدخل علیه فقال له: یا با محمّد ما هذا الّذی بیدی وأراه خاتماً فصّه فیروزج، فقرّبه منه فقال: علیه ثلاثة أسطر فتناوله القاسم (رحمه الله) فلم یمکنه قراءته وخرج النّاس متعجّبین یتحدّثون بخبره، والتفت القاسم إلی ابنه الحسن فقال له:
إنّ الله منزّلک منزلة ومرتّبک مرتبة فأقبلها بشکر، فقال له الحسن: یا أبه قد قبلتها قال القاسم: علی ماذا؟ قال: علی ما تأمرنی به یا أبه، قال: علی أن ترجع عمّا أنت علیه من شرب
ما همگی اطراف او جمع شدیم و به دو چشم صحیح و سالم او نگاه می کردیم. ابو حامد گفت: مرا می بینی؟ دستش را روی تک تک ما گذارد.
خبر بینا شدن قاسم در بین مردم و اهل سنّت پیچید. مردم از اهل سنّت می آمدند و به او نگاه می کردند.
قاضی القضاة بغداد که نامش ابو سائب عتبة بن عبید الله مسعودی بود، سوار مرکب شد و به دیدن قاسم آمد، وی انگشتری اش را که نگین فیروزه داشت، در دستش گرفت و به قاسم گفت: ای ابا محمّد! این که در دست من است چیست؟ و انگشتر را به قاسم نزدیک کرد. قاسم گفت: روی نگین این انگشتری سه سطر نوشته شده. آن را گرفت تا بخواند، امّا ضعف اجازه این کار را نداد. و مردم از آنجا رفتند و با تعجب این ماجرا را به دیگران خبر می دادند.
بعد از رفتن مردم، قاسم رو به پسرش کرد و گفت: خداوند تبارک و تعالی تو را به مرتبه و منزلتی می رساند، با شکرگزاری به درگاهش آن را قبول کن. حسن گفت: قبول می کنم. قاسم گفت: چگونه قبول می کنی؟ حسن گفت: به هر شرط و صورتی که شما امر بفرمایید پدرجان. گفت: آن امر به این طریق است که دیگر شرب خمر نکنی و از آن الخمر، قال الحسن: یا أبه وحقّ من أنت فی ذکره لأرجعنّ عن شرب الخمر، ومع الخمر أشیاء لا تعرفها فرفع القاسم یده إلی السماء وقال: اللهم ألهم الحسن طاعتک وجنّبه معصیتک ثلاث مرّات، ثمّ دعا بدرج فکتب وصیّته بیده (رحمه الله) وکانت الضیاع الّتی فی یده لمولانا وقف وقفه (أبوه).
وکان فیما أوصی الحسن أن قال: یا بنیّ إن أهّلت لهذا الأمر یعنی الوکالة لمولانا فیکون قوتک من نصف ضیعتی المعروفة بفرجیذه وسائرها ملک لمولای وإن لم تؤهّل له فاطلب خیرک من حیث یتقبّل الله وقبل الحسن وصیّته علی ذلک.
فلمّا کان فی یوم الأربعین وقد طلع الفجر مات القاسم (رحمه الله) فوافاه عبد الرّحمن یعدو فی
بازگردی و توبه کنی. حسن گفت: پدرجان! قسم به حقّ کسی که شما او را ذکر می کنید، از شرب خمر و کارهای زشت دیگری که تو از آن ها آگاهی نداری توبه می کنم.
در همین حال قاسم دست هایش را بالا برد و عرضه داشت: پروردگارا! اطاعت خودت را بر حسن الهام کن و او را از معصیت و نافرمانی خودت دور فرما. این دعا را سه مرتبه تکرار کرد و بعد از آن کاغذی طلب کرد و با دست خودش وصیتش را نوشت - خدا رحمتش کند - و اراضی زراعی که وقف مولا امام زمان (علیه السلام) بود و پدرش وقف کرده بود، آن ها را نوشت و بار دیگر وقف حضرت کرد.
و از جمله وصیت هایی را که به حسن کرد، این بود که گفت: پسرم! اگر تو برای این امر یعنی وکالت از طرف مولای بزرگوار ما (علیه السلام) اهلیّت پیدا کردی، مخارج زندگی ات را از نصف مزارع معروف به [فرجیده بردار و بقیه زمین های زراعی ملک مولای ما حضرت حجّت (علیه السلام) است و اگر اهلیّت این کار را پیدا نکردی برو و خیر و روزی ات را از جایی که خداوند درست کرده و قبول فرماید بخواه.
حسن هم وصیّت پدر را با تمام شرایط پذیرفت. روز چهلم که شد، در وقت طلوع فجر، قاسم دار دنیا را وداع کرد و از دنیا رفت، خدا رحمتش کند.
الأسواق حافیاً حاسراً وهو یصیح: وا سیّداه، فاستعظم النّاس ذلک منه وجعل النّاس یقولون: ما الّذی تفعل بنفسک فقال: اسکتوا فقد رأیت ما لم تروه وتشیّع ورجع عمّا کان علیه، ووقف الکثیر من ضیاعه.
وتولّی أبوعلیّ بن جحدر غسل القاسم وأبوحامد یصبّ علیه الماء وکفّن فی ثمانیة أثواب علی بدنه قمیص مولاه أبی الحسن وما یلیه السبعة الأثواب التی جاءته من العراق.
فلمّا کان بعد مدّة یسیرة ورد کتاب تعزیة علی الحسن من مولانا (علیه السلام) فی آخره دعاء «ألهمک الله طاعته وجنّبک معصیته» وهو الدّعاء الّذی کان دعا به أبوه وکان آخره «قد جعلنا أباک إماماً لک وفعاله لک مثالاً».
پس از رحلت قاسم، همان روز عبدالرحمان آمد و با سرو پای برهنه، در بازارها می دوید و با ناله و فریاد می گفت: وا سیداه! [ای آقا و مولای من!]. برای مردم این کار عبدالرحمان خیلی عجیب بود و می گفتند: این چه کاری است که با خودت می کنی؟ او گفت: ساکت باشید، من چیزی را دیده ام که شما ندیده اید. قاسم را تشییع کرد و از اعتقاد فاسدی که داشت برگشت و بسیاری از اراضی کشاورزی اش را وقف حضرت کرد. قاسم را ابوعلی بن جحدر غسل داد و ابو حامد روی بدنش آب می ریخت. بعد با هشت پارچه او را کفن کردند، اوّل پیراهن امام رضا (علیه السلام) را به او پوشانیدند و پس از آن هفت لباس را که از عراق برایش رسیده بود، به عنوان کفن به او پوشانیدند.
پس از مدّت کوتاهی نامه تعزیت و تسلیت از طرف مولایمان حضرت حجّت (علیه السلام) به حسن رسید که در آخر آن نامه نوشته بود: خداوند تعالی اطاعتش را به تو الهام فرماید و از معصیت و نافرمانی خودش، تو را دور گرداند.
این جمله همان دعایی بود که پدرش در حقّ او کرده بود. در انتهای نامه نیز آمده بود: ما پدرت را برای تو پیشوا و امام، و کارها و افعال او را برای تو سرمشق قرار دادیم.
۲۶۴ - وبهذا الإسناد، عن الصفوانیّ قال: وافی الحسن بن علیّ الوجناء النصیبی سنة سبع وثلاثمائة ومعه محمّد بن الفضل الموصلی وکان رجلاً شیعیّاً غیر أنّه ینکر وکالة أبی القاسم بن روح (رضی الله عنه) و یقول: إنّ هذه الأموال تخرج فی غیر حقوقها.
فقال الحسن بن علیّ الوجناء لمحمّد بن الفضل: یا ذا الرجل اتّق الله فإنّ صحّة وکالة أبی القاسم کصحّة وکالة أبی جعفر محمّد بن عثمان العمری، وقد کانا نزلا ببغداد علی الزاهر، و کنّا حضرنا للسلام علیهما، و کان قد حضر هناک شیخ لنا یقال له الحسن بن ظفر وأبوالقاسم بن الأزهر، فطال الخطاب بین محمّد بن الفضل وبین الحسن (بن علیّ، فقال: محمّد بن الفضل للحسن): من لی بصحّة ما تقول وتثبت وکالة الحسین بن روح؟
فقال الحسن بن علیّ الوجناء: أبیّن لک ذلک بدلیل یثبت فی نفسک.
۲۰ / ۲۶۴ - صفوانی گفته: در سال ۳۰۷ ه.ق حسن بن علی وجناء نصیبی به همراه محمّد بن فضل موصلی که شیعه بود آمد، امّا او وکالت ابوالقاسم حسین بن روح را قبول نداشته و انکار می کرد، بنابراین می گفت: اموالی که به دست ابوالقاسم خرج می شود در غیر حقّ است [یعنی در حقّ هزینه نمی شود و به دست مستحق آن نمی رسد].
حسن بن علی وجناء به محمّد بن فضل گفت: از خدا بترس چرا که صحّت وکالت ابی القاسم حسین بن روح مثل صحّت وکالت ابی جعفر محمّد بن عثمان عمری است.
روزی هر دوی آن ها در بغداد به خانه زاهری وارد شده و منزل کردند. ما هم برای خیر مقدم به دیدنشان رفتیم. یکی از مشایخ و بزرگان ما که ابوالحسن بن ظفر و [یا]ابوالقاسم بن أزهر نامیده می شد نیز آنجا حاضر بود. بحث بین محمّد بن فضل و حسن بن علی بالا گرفت. محمّد بن فضل به حسن گفت: دلیلی بر آنچه که می گویی داری که وکالت حسین بن روح را ثابت کنی؟
حسن بن علی وجناء گفت: چنان دلیلی برایت بیاورم که بر جانت بنشیند.
وکان مع محمّد بن الفضل دفتر کبیر فیه ورق طلحیّ مجلّد بأسود فیه حسباناته، فتناول الدفتر الحسن وقطع منه نصف ورقة کان فیه بیاض، وقال لمحمد بن الفضل: أبرّوا لی قلماً فبرئ قلماً واتّفقا علی شیء بینهما لم أقف أنا علیه واطّلع علیه أباالحسن بن ظفر وتناول الحسن بن علیّ الوجناء القلم، وجعل یکتب ما اتّفقا علیه فی تلک الورقة بذلک القلم المبری بلا مداد ولا یؤثر فیه حتّی ملأ الورقة.
ثمّ ختمه وأعطاه لشیخ کان مع محمّد بن الفضل أسود یخدمه، وأنفذ بها إلی أبی القاسم الحسین بن روح ومعنا ابن الوجناء لم یبرح وحضرت صلاة الظهر فصلّینا هناک ورجع الرسول فقال: قال لی: امض فإنّ الجواب یجیء، وقدّمت المائدة فنحن فی الأکل إذ ورد الجواب فی تلک الورقة مکتوب بمداد عن فصل فصل، فلطم محمّد بن الفضل وجهه ولم یتهنّأ بطعامه وقال لابن الوجناء:
محمّد بن فضل دفتر بزرگی داشت که ورق هایش سبز و جلدش سیاه بود و حساب و کتابش در آن بود. حسن بن علی دفتر را گرفت و نصف ورقی را که سفید بود کند و به محمّد بن فضل گفت: قلمی برای من بتراش. محمّد قلمی تراشید و هر دو بر چیزی توافق کردند که من نمی دانستم، ولی اباالحسن بن ظفر به آن اطلاع داشت. حسن بن علی وجناء قلم را برداشت و مسأله ای که با هم توافق کرده بودند را با همان قلم تراشیده، بدون مرکب نوشت و هیچ اثری روی کاغذ معلوم نشد. ورقه پر شد، بعد ورقه را [که ظاهراً خالی و سفید بود] مهر زده و به پیرمرد سیاهی که همراه و خادم محمّد بن فضل بود داد و آن را برای ابوالقاسم حسین بن روح فرستاد. ابن وجناء هم همراه ما آنجا ماند، وقت نماز ظهر شد همان جا نماز را اقامه کردیم، بعد از نماز پیک برگشت و گفت: به من گفت: برو جواب هم می آید. غذایی آوردند، ما در حال غذا خوردن بودیم که جواب در همان ورقه آمد و بند بند و جمله به جمله آن [که فقط بین آن دو نفر بود] در آن ورقه نوشته شده بود.
[با دیدن این منظره] محمّد بن فضل به صورت خودش سیلی زد و دیگر میلی به غذا قم معی، فقام معه حتّی دخل علی أبی القاسم بن روح (رضی الله عنه) وبقی یبکی ویقول: یا سیّدی أقلنی أقالک الله، فقال أبوالقاسم: یغفر الله لنا ولک إن شاء الله.
۲۶۵ - أخبرنا جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه قال: أخبرنا أبومحمّد الحسن بن محمّد بن یحیی العلوی بن أخی طاهر ببغداد طرف سوق القطن فی داره قال: قدم أبوالحسن علیّ بن أحمد بن علیّ العقیقیّ بغداد إلی علیّ بن عیسی بن الجرّاح - وهو یومئذ وزیر فی أمر ضیعة له - فسأله فقال له: إنّ أهل بیتک فی هذا البلد کثیر، فإن ذهبنا نعطی کلّما سألونا، طال ذلک، أو کما قال.
فقال له العقیقیّ: فإنّی أسأل من فی یده قضاء حاجتی، فقال له علیّ بن عیسی: من هو ذلک؟ فقال: الله جلّ ذکره، فخرج وهو مغضب قال: فخرجت وأنا أقول فی الله عزاء من کلّ
خوردن نداشت. بعد به ابن وجناء گفت: با من بیا. ابن وجناء بلند شد و با او رفت تا این که به خدمت ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله) رسید و با گریه و زاری می گفت: ای آقای من! مرا ببخش، خداوند شما را بیامرزد. ابوالقاسم گفت: خداوند متعال ما و شما را بیامرزد، ان شاء الله.
۲۱ / ۲۶۵ - ابی جعفر محمّد بن علی بن حسین بن بابویه گفته: ابو محمّد حسن بن محمّد بن یحیی علوی [معروف به]برادر زاده طاهر، در خانه اش واقع در بازار پنبه فروشان بغداد گفت: ابوالحسن علی بن احمد بن علی عقیقی در بغداد نزد علی بن عیسی بن جراح که در دولت بنی عباس بود رفت و در مورد زمین کشاورزی که داشت از علی بن عیسی درخواستی کرد. او در جوابش گفت: تو در این شهر فامیل زیادی داری، اگر بنا باشد هر چه را که از ما درخواست می کنند بپردازیم، از توان ما خارج است. عقیقی گفت: پس من هم درخواستم را از کسی می خواهم که برآوردن خواهش من در دست اوست. علی بن عیسی گفت: این شخص کیست؟ گفت: خداست. و بعد با عصبانیت بیرون رفت و در این باره گفت: از آنجا بیرون رفتم و با خودم می گفتم: خداوند متعال از هر بلاء و هلاکتی صبر و مقاومت عنایت می کند، و هر مصیبتی را هالک، ودرک من کلّ مصیبة، قال: فانصرفت، فجاءنی الرسول من عند الحسین بن روح (رضی الله عنه) فشکوت إلیه فذهب من عندی فأبلغه فجاءنی الرسول بمائة درهم عدد ووزن مائة درهم ومندیل وشیء من حنوط وأکفان وقال لی:
مولاک یقرئک السلام ویقول: إذا همّک أمر أو غمّ فامسح بهذا المندیل وجهک فإنّ هذا مندیل مولاک وخذ هذه الدراهم وهذا الحنوط وهذه الأکفان، وستقضی حاجتک فی هذه اللّیلة، فإذا قدمت إلی مصر مات محمّد بن إسماعیل من قبلک بعشرة أیّام، ثمّ متّ بعده فیکون هذا کفنک وهذا حنوطک وهذا جهازک.
[قال:] فأخذت ذلک وحفظته وانصرف الرسول وإذا أنا بالمشاعل علی بابی والباب یدقّ فقلت لغلامی خیر: یا خیر أنظر أیّ شیء هو ذا؟ فقال: هذا غلام حمید بن محمّد الکاتب ابن
تلافی می کند. از آنجا که برگشتم، پیکی از طرف حسین بن روح (رحمه الله) نزد من آمد، من هم در این مورد به او شکایت کردم. پیک رفت و شکایتم را به حسین بن روح رساند و پس از آن نزد من برگشت و صد درهم پول نقد، دستمالی، مقداری حنوط و چند پارچه کفنی برایم آورد و به من گفت: مولای تو سلام می رساند و می فرماید: هر زمان که مسأله ای تو را اندوهگین و ناراحت کرد، این دستمال را روی صورتت بکش، چون این دستمال مولای تو [امام زمان (علیه السلام)] است، این درهم ها و حنوط و کفن ها را بگیر، حاجتی هم که داری در همین امشب برآورده می شود. وقتی که به مصر رفتی ده روز قبل از تو محمّد بن اسماعیل می میرد و بعد از او تو از دنیا می روی، این هم کفن و حنوط توست و این [پول ها] هم برای مخارج مرگ تو خواهد بود.
آن ها را گرفته و نگه داشتم، پیک هم برگشت. یکدفعه متوجّه شدم که درب خانه ام مشعل هایی روشن است و در را می کوبند، به غلامم که اسمش خیر بود، گفتم: ای خیر! ببین چه خبر است؟ خیر گفت: غلام حمید بن محمّد کاتب، پسر عموی وزیر است. او عمّ الوزیر فأدخله إلیّ، فقال لی: قد طلبک الوزیر ویقول لک مولای حمید: ارکب إلیّ.
[قال:] فرکبت وفتحت الشوارع والدروب [وجئت إلی شارع الوزانین فإذا بحمید قاعد ینتظرنی، فلمّا رآنی أخذ بیدی ورکبنا فدخلنا علی الوزیر فقال لی الوزیر: یا شیخ قد قضی الله حاجتک واعتذر إلیّ ودفع إلیّ الکتب مکتوبة مختومة قد فرغ منها، قال: فأخذت ذلک وخرجت.
قال: وقال أبومحمّد الحسن بن محمّد: فحدّثنا أبوالحسن علیّ بن أحمد العقیقیّ بنصیبین بهذا وقال لی: ما خرج هذا الحنوط إلّا إلی عمّتی فلانة فلم یسمّها وقد نعیت إلیّ نفسی، وقد قال لی الحسین بن روح (رحمه الله): إنّی أملّک الضیعة وقد کتب لی بالّذی أردت فقمت إلیه وقبّلت رأسه وعینیه وقلت له: یا سیّدی أرنی الأکفان والحنوط والدّراهم، قال: فأخرج لی الأکفان
را به منزل آورد، غلام حمید به من گفت: وزیر تو را دعوت کرده و مولایم حمید هم گفته: سوار شو و بیا.
من هم سوار شدم و راه ها را طی کردم، تا این که به خیابان ترازو داران رسیدم، دیدم که حمید نشسته و منتظر من است، تا مرا دید دستم را گرفته و با هم سوار مرکب شده و نزد وزیر رفتیم. وزیر به من گفت: ای شیخ! خداوند تبارک و تعالی حاجت تو را برآورده کرد. از من عذر خواهی کرد و نامه هایی را که نوشته و مهر و موم شده بودند به من داد. من هم نامه ها را [که احکامی درباره زمین هایم بود] گرفتم و بیرون آمدم.
ابو محمّد حسن بن محمّد گفته است: این حدیث را ابوالحسن علی بن احمد عقیقی در نصیبین برای ما نقل کرده و گفت: این حنوط فقط برای عمه من فلانی بیرون آمده - اسم عمه را نبرد - [یعنی با آمدن حنوط برای من] خبر مرگ من داده شد. حسین بن روح (رحمه الله) به من گفت که زمین کشاورزی را مالک می شوم و بعد درخواستی را که داشتم برایم [به محضر حجّت (علیه السلام) نوشت. [ابومحمّد می گوید:] من بلند شدم، سر و چشم او را بوسیدم و به او گفتم: ای آقای من! کفن ها و حنوط و درهم ها را به من نشان بده. کفن ها را بیرون آورد، فإذا فیه برد حبر مسّهم من نسج الیمن وثلاثة أثواب مرویّ وعمّامة وإذا الحنوط فی خریطة فأخرج الدّراهم فوزنها مائة درهم وعددها مائة درهم.
فقلت له: یا سیّدی هب لی منها درهماً أصوغه خاتماً، فقال: (و) کیف یکون ذلک، خذ من عندی ما شئت فقلت: أرید من هذه وألححت علیه وقبّلت رأسه (وعینیه)،فأعطانی درهماً شددته فی مندیلی وجعلته فی کمّی.
فلمّا صرت إلی الخان فتحت زنفیلجة معی وجعلت المندیل فی الزنفیلجة وفیه الدّرهم مشدود، وجعلت کتبی ودفاتری (فیها) وأقمت أیّاماً، ثمّ جئت أطلب الدرهم فإذا الصرّة مصرورة بحالها ولا شیء فیها، فأخذنی شبه الوسواس، فصرت إلی باب العقیقیّ، فقلت لغلامه خیر، أرید الدخول إلی الشیخ فأدخلنی إلیه فقال لی: ما لک یا سیّدی؟
دیدم بُردی خط دار از بافته های یمن و سه پارچه مرویّ و یک عمامه بود، بعد حنوط را دیدم که در پارچه پیچیده بود و درهم ها هم از نظر وزن و عدد صد درهم بود.
به ابوالحسن گفتم: ای آقای من! یکی از آن درهم ها را به من ببخشید تا با آن انگشتری بسازم. ابوالحسن گفت: چگونه می شود این کار را کرد، هر چه می خواهی از مال خودم بگیر. گفتم: من از این درهم ها می خواهم. خیلی اصرار کردم و سر و چشمش را بوسیدم، او هم یکی از آن درهم ها را به من داد.
درهم را در دستمالی گذاشتم و دستمال را هم در آستینم قرار دادم.
وقتی به کاروانسرا رفتم، زنبیلی را که کتاب ها و دفتر هایم داخل آن بود باز کردم و دستمال را که محکم بسته بودم داخل زنبیل گذاشتم. چند روزی از این ماجرا گذشت، به سراغ درهم رفتم، گره دستمال را که همان طور بسته و محکم به حال خودش بود باز کردم، امّا چیزی داخل آن نبود. متعجب شدم و با وسواس و دقت بیشتر گشتم [امّا از درهم خبری نبود، فوراً]به خانه عقیقی رفتم و به غلامش خیر، گفتم: می خواهم به خدمت شیخ برسم. خیر مرا به خدمت شیخ برد و گفت: چه اتفاقی افتاده، آقای من؟
فقلت: الدرهم الّذی أعطیتنی ما أصبته فی الصرّة، فدعا بزنفیلجة وأخرج الدراهم فإذا هی مائة عدداً ووزناً، ولم یکن معی أحد أتّهمه فسألته ردّه إلیّ، ثمّ خرج إلی مصر وأخذ الضیعة ومات قبله محمّد بن إسماعیل بعشرة کما قیل: ثمّ توفّی (رحمه الله) وکفّن فی الأکفان الّتی دفعت إلیه.
۲۶۶ - وأخبرنا جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه وأبی عبد الله الحسین بن علیّ أخیه قالا: حدّثنا أبوجعفر محمّد بن علیّ الأسودرحمه الله قال: سألنی علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه (رضی الله عنه) بعد موت محمّد بن عثمان العمریّ قدس الله روحه
خطاب به شیخ گفتم: درهمی که شما به من بخشیده بودید را در کیسه اش پیدا نکردم. شیخ زنبیل خودش را خواست و درهم ها را که داخل آن بود بیرون آورد و شمرد، دیدم که دقیقاً صد درهم است، هم از نظر عدد و هم وزن.
در این ماجرا کسی همراه من نبود که به او شکّ کنم یا متهمش کنم و از او بخواهم که آن را به من برگرداند [فهمیدم که معجزه ای رخ داده که درهم از دستمال بسته شده و گره خورده داخل زنبیل من در کاروانسرا، سر از زنبیل عقیقی در آورده].(۱۷۶) عقیقی به مصر رفت و اراضی زراعی اش را گرفت و همان طور که به او گفته شده بود، محمّد بن اسماعیل ده روز پیش از او از دار دنیا رفت و پس از او هم عقیقی به رحمت حقّ رفت و در همان کفن هایی که به او داده شده بود کفن شد. خدا رحمتش کند.
۲۲ / ۲۶۶ - محمّد بن علی اسود گفته است: بعد از مرگ محمّد بن عثمان عمری قدس سره، علی بن حسین بن موسی بن بابویه (رحمه الله) از من خواهش کرد که از ابوالقاسم حسین بن روح در خواست کنم تا از وجود مقدّس حضرت حجّت (علیه السلام) خواهش نماید که حضرت به أن أسأل أباالقاسم الروحی قدس الله روحه أن یسأل مولانا صاحب الزّمان (علیه السلام) أن یدعو الله أن یرزقه ولداً (ذکراً).
قال: فسألته فأنهی ذلک، ثمّ أخبرنی بعد ذلک بثلاثة أیّام أنّه قد دعا لعلیّ بن الحسین (رحمه الله) فإنّه سیولد له ولد مبارک ینفع الله به، وبعده أولاد.
قال أبوجعفر محمّد بن علیّ الأسود: وسألته فی أمر نفسی أن یدعو لی أن أرزق ولداً (ذکراً) فلم یجبنی إلیه وقال لی لیس إلی هذا سبیل قال: فولد لعلیّ بن الحسین (رضی الله عنه) تلک السنة [ابنه محمّد بن علیّ وبعده أولاد ولم یولد لی.
قال أبوجعفر بن بابویه: وکان أبوجعفر محمّد بن علیّ الأسود کثیراً ما یقول لی - إذا رآنی أختلف إلی مجلس شیخنا محمّد بن الحسن بن الولیدرضی الله عنه وأرغب فی کتب العلم
درگاه خداوند دعا کند تا خداوند متعال به او فرزند پسری کرامت فرماید.
از ابوالقاسم خواهش کردم که مسأله را به عرض حضرت برساند، او هم قبول کرد، سه روز بعد به من خبر داد که امام زمان (علیه السلام) برای علی بن حسین [ابن بابویه پدر شیخ صدوق] دعا کرده اند و به زودی فرزند مبارکی خداوند به او می دهد که برایش نافع بوده و به وسیله آن نفع زیادی به او می دهد. بعد از او هم چند فرزند دیگر عطا می فرماید.
در خصوص خودم از ابوالقاسم خواهش کردم که حضرت دعا کنند تا خداوند تبارک وتعالی به من هم فرزند پسری کرامت فرماید. ابوالقاسم خواهشم را قبول نکرد و گفت: این امر شدنی نیست و راهی ندارد.
در همان سال برای علی بن الحسین پسری متولد شد که محمّد نامیده شد و بعد از او هم اولاد دیگری برایش به دنیا آمد، امّا من صاحب فرزند نشدم.
ابو جعفر محمّد بن علی بن بابویه [شیخ صدوق] گفته است: هر وقت محمّد بن علی اسود مرا می دید که به مجلس استادم محمّد بن حسن بن ولیدرحمه الله می روم و در تحصیل وحفظه -: لیس بعجب أن تکون لک هذه الرغبة فی العلم وأنت ولدت بدعاء الإمام (علیه السلام).
۲۶۷ - وقال أبو عبد الله بن بابویه: عقدت المجلس ولی دون العشرین سنة، فربّما کان یحضر مجلسی جعفر محمّد بن علیّ الأسود، فإذا نظر إلی إسراعی الأجوبة فی الحلال والحرام یکثر التعجّب لصغر سنّی، ثمّ یقول لا عجب لأنّک ولدت بدعاء الإمام (علیه السلام).
۲۶۸ - وأخبرنا جماعة، عن محمّد بن علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه قال: أخبرنا محمّد بن علیّ بن متیل قال: کانت امرأة یقال لها: زینب من أهل آبة، وکانت امرأة محمّد بن عبدیل الآبی معها ثلاثمائة دینار، فصارت إلی عمّی جعفر بن أحمد بن متیل وقالت: أحبّ أن یسلّم هذا المال من یدی إلی ید أبی القاسم بن روح (رضی الله عنه) قال:
فأنفذنی معها أترجم عنها فلمّا دخلت علی أبی القاسم بن روح (رضی الله عنه) أقبل علیها بلسان
و حفظ علم، رغبت و تلاش داشتم، می گفت: این رغبت تو در یادگیری علم، امر عجیبی نیست، چرا که تو با دعای امام زمان (علیه السلام) متولّد شده ای.
۲۳ / ۲۶۷ - ابو عبد الله بن بابویه [شیخ صدوق] گفته است: وقتی سنّم کمتر از بیست سال بود، مجلس درسی برپا کردم و بعضی اوقات ابوجعفر محمّد بن علی اسود هم به مجلس من می آمد، وقتی که می دید با وجود کمی سن در پاسخ دادن از حلال و حرام حاضر جواب هستم، بسیار تعجب می کرد و بعد از آن می گفت: این ذکاوت از تو عجیب نیست، چون به برکت دعای امام (علیه السلام) متولد شده ای.
۲۴ / ۲۶۸ - محمّد بن علی بن متیل گفته است: زنی بود از اهل «آبه» به نام زینب که همسر محمّد بن عبدیل آبی بود، مبلغ سیصد دینار همراهش بود که به نزد عموی من جعفر بن احمد بن متیل آمد و گفت: دوست دارم این مال را با دست خودم به دست ابوالقاسم حسین به روح بسپارم. عمویم مرا همراه با آن زن فرستاد تا مترجم او باشم [به جهت این که او زبانش عربی نبود]. همین که به محضر ابوالقاسم حسین بن روح آبی فصیح فقال لها: «زینب چونا چون بدا کولیه جونسته» ومعناه کیف أنت وکیف کنت وما خبر صبیانک فاستغنت من الترجمة وسلّمت المال ورجعت.
۲۶۹ - وأخبرنی جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه قال: حدّثنی محمّد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانیّ قال: کنت عند الشیخ أبی القاسم بن روح (رضی الله عنه) مع جماعة فیهم علیّ بن عیسی القصریّ، فقام إلیه رجل فقال: إنّی أرید أن أسألک عن شیء فقال له: سل عمّا بدا لک وذکر مسائل ذکرناها فی غیر هذا الموضع.
رسیدم ایشان با زبان فصیح آبی به زینب گفت: زینب چونا، چون بدا، کولیه جونسته؛(۱۷۷) یعنی زینب حال تو چطور است و حال شما چطور بود و از فرزندانت چه خبر؟ بنابراین زن از وجود مترجم بی نیاز شد و احتیاجی به ترجمه نبود [به دلیل این که حسین بن روح به زبان او کاملاً آگاه بود]. زن مال را به او تسلیم کرده و برگشت.
۲۵ / ۲۶۹ - محمّد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی گفته است: من به همراه عدّه ای؛ از جمله علی بن عیسی قصری در خدمت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله) بودیم که مردی بلند شد و خطاب به شیخ گفت: می خواهم سؤالی از شما بپرسم. گفتند: از هر آنچه که برایت پیش آمده سؤال کن. مسائلی را پرسید که ما آن ها را در جای دیگری ذکر کردیم.
قال محمّد بن إبراهیم بن إسحاق: فعدت إلی الشیخ أبی القاسم بن روح (رضی الله عنه) من الغد وأنا أقول فی نفسی: أ تراه ذکر لنا أمس من عند نفسه؟ فابتدأنا فقال: یا محمّد بن إبراهیم لئن أخّر من السّماء فتخطفنی الطیر أو تهوی بی الریح من مکان سحیق أحبّ إلیّ من [أن أقول فی دین الله - عزّوجلّ - برأیی ومن عند نفسی بل ذلک عن الأصل، ومسموع من الحجّة (علیه السلام).
۲۷۰ - وأخبرنی جماعة، عن أبی عبد الله الحسین بن علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه قال: حدّثنی جماعة من أهل بلدنا المقیمین کانوا ببغداد فی السنة الّتی خرجت القرامطة علی الحاجّ وهی سنة (تناثر) الکواکب أنّ والدی (رضی الله عنه) کتب إلی الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) یستأذن فی الخروج إلی الحجّ.
فردای آن روز در محضر شیخ ابوالقاسم نشسته بودم و با خودم می گفتم: دیدی جواب هایی که داد از خودش بود [نه از جانب امام (علیه السلام)]؟
پیش از آن که حرفی بزنم، شیخ شروع کرده و فرمود: ای محمّد بن ابراهیم! اگر من از آسمان بیفتم و طعمه پرندگان بشوم و یا این که باد سختی مرا از مکان بلندی بیندازد، بیشتر دوست دارم تا این که در دین خداوند عزّوجلّ از خودم حرفی بزنم و رأی بدهم، بلکه آنچه را که گفتم از اصل و اساس دین بوده و از حضرت حجّت (علیه السلام) شنیده شده است.
۲۶ / ۲۷۰ - ابو عبد الله حسین بن علی بن موسی بن بابویه گفته است: جماعتی از اهل شهرمان که در بغداد اقامت داشتند در سالی که قرامطه(۱۷۸) بر علیه حجاج قیام کردند و سال پراکنده شدن ستارگان بود، برای من نقل کردند: پدرم در ضمن نامه ای از محضر شیخ ابوالقاسم حسین بن روح اجازه خواست تا به حجّ مشرف شود.
فخرج فی الجواب لا تخرج فی هذه السنة فأعاد فقال: هو نذر واجب أ فیجوز لی القعود عنه؟ فخرج الجواب: إن کان لا بدّ فکن فی القافلة الأخیرة فکان فی القافلة الأخیرة فسلم بنفسه وقتل من تقدّمه فی القوافل الأخر.
۲۷۱ - وأخبرنی جماعة، عن محمّد بن علیّ بن الحسین قال: حدّثنا أبو محمّد عمّار بن الحسین بن إسحاق الأسروشنی قال: حدّثنا أبوالعبّاس أحمد بن الحسن بن أبی صالح الخجندیّ وکان قد ألحّ فی الفحص والطلب، وسار فی البلاد وکتب علی ید الشیخ أبی القاسم بن روح (رضی الله عنه) إلی الصاحب (علیه السلام) یشکو تعلّق قلبه واشتغاله بالفحص والطلب، ویسأل الجواب بما تسکن إلیه نفسه، ویکشف له عمّا یعمل علیه قال: فخرج إلیّ توقیع نسخته:
جواب آمد که امسال از شهر خارج نشو. پدرم دوباره درخواستش را مطرح کرد و گفت: حجّی که برایش اجازه می خواهم نذر واجب است، آیا نرفتن به حجّ و نشستن در خانه، جایز است؟
جواب آمد: اگر چاره ای نیست و باید بروی، با آخرین قافله برو. پدرم با همان قافله آخری عازم شد و از غارت سالم ماند ولی کسانی که در قافله های قبلی بودند همگی کشته شدند.
۲۷ / ۲۷۱ - ابو محمّد عمار بن حسین بن اسحاق اسروشنی گفته است: ابوالعباس احمد بن حسن بن ابی صالح خجندی که برای پیدا کردن حضرت خیلی جست و جو کرده و به شهرهای مختلف مسافرت کرد، به وسیله شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله) به وجود مقدّس حضرت صاحب (علیه السلام) نامه نوشته و از شیفتگی قلب و زحمت به جست و جو و پیدا کردن حضرت شکایت کرد [که این عمل همه زندگی او را تحت تأثیر قرار داده] و جوابی را درخواست کرد که موجب تسکین و آرامش قلب او شده و گشایش برایش ایجاد کند. خود او می گوید: توقیعی به این ترتیب برای من از طرف حضرت خارج شد: «مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ وَمَنْ طَلَبَ فَقَدْ ذَلَّ وَمَنْ ذَلَّ فَقَدْ أَشاطَ وَمَنْ أَشاطَ فَقَدْ أَشْرَکَ».
قال: فکففت عن الطلب وسکنت نفسی وعدت إلی وطنی مسروراً والحمد للَّه.
۲۷۲ - وأخبرنی جماعة، عن أبی غالب أحمد بن محمّد الزراریّ قال: جری بینی وبین والده أبی العبّاس - یعنی ابنه - من الخصومة والشرّ أمر عظیم ما لا یکاد أن یتّفق وتتابع ذلک وکثر إلی أن ضجرت به، وکتبت علی ید أبی جعفر أسأل الدعاء فأبطأ عنّی الجواب مدّة، ثمّ لقینی أبوجعفر فقال:
قد ورد جواب مسألتک، فجئته فأخرج إلیّ مدرجاً فلم یزل یدرجه إلی أن أرانی فصلاً منه فیه: وَأَمَّا الزَّوْجُ وَالزَّوْجَةُ فَأَصْلَحَ الله بَیْنَهُما، فلم تزل علی حال الإستقامة ولم یجر بیننا
هر کسی مرا جست و جو کند در پی طلب و پیدا کردن من می افتد، و هر که در پی طلبم باشد [دشمنان را] راهنمایی کرده [و من را به مردم نشان می دهد] و هر که دشمنان را به سمت من راهنمایی کند باعث قتل من شده جانم را به خطر انداخته، و هر کس که جان مرا به خطر بیندازد، مشرک است.
با دیدن این توقیع شریف از جست و جو دست برداشتم و قلبم آرام شد و با خوشحالی به وطنم برگشتم، الحمد لله.
۲۸ / ۲۷۲ - احمد بن محمّد زراری گفته است: بین من و مادر ابوالعباس [همسرم]خصومت و درگیری شدید اتفاق افتاد که هیچ راهی برای توافق به نظر نمی رسید. این وضعیت آن قدر ادامه یافت که من متنفر و منزجر شدم و به وسیله ابوجعفر به محضر حضرت حجّت (علیه السلام) نامه ای نوشته و تقاضای دعا کردم. جواب مدّتی به تأخیر افتاد، چندی بعد ابوجعفر مرا دید و گفت: جواب سؤال شما آمده است. به خدمت او رفتم، دفتری را بیرون آورد و شروع کرد به ورق زدن، در همین حال بود که یکی از بندهای نوشته دفتر را دیدم که نوشته بود: و امّا ماجرای زن و شوهر؛ پس خداوند بین آن ها اصلاح کرد.
بعد ذلک شیء ممّا کان یجری، وقد کنت أتعمّد ما یسخطها فلا یجری [فیه منها شیء. هذا معنی لفظ أبی غالب (رضی الله عنه) أو قریب منه.
قال ابن نوح: وکان عندی أنّه کتب علی ید أبی جعفر بن أبی العزاقر - قبل تغیره وخروج لعنه علی ما حکاه ابن عیّاش إلی أن حدّثنی بعض من (سمع ذلک معی) أنّه إنّما عنی أباجعفر الزجوزجی (رضی الله عنه) وأنّ الکتاب إنّما کان من الکوفة، وذلک أنّ أباغالب قال لنا: کنّا نلقی أباالقاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) قبل أن یقضی الأمر إلیه صرنا نلقی أباجعفر بن الشلمغانی ولا نلقاه.
وحدّثنا بهاتین الحکایتین مذاکرة لم أقیدهما [بالکتابة] وقیّدهما غیری، إلّا أنّه کان یکثر
از آن به بعد زندگی سالم و بدون دغدغه ای داشتیم و هیچ یک از مواردی که قبلاً اتفاق می افتاد پیش نیامد. حتی من گاهی اوقات عمداً کاری می کردم تا همسرم را ناراحت کنم و موجبات عصبانیت او را فراهم کنم، ولی او اصلاً ناراحت نمی شد.
این معنا عین کلام ابوغالب است، یا این که نزدیک به مضمون و الفاظ اوست.
ابن نوح گفته: من گمان می کردم که ابن غالب نامه را بنا به آنچه که ابن عیاش نقل کرده به توسط ابی جعفر بن ابی عزاقر قبل از آن که منحرف شده و در موردش لعن بیاید فرستاده است، تا این که یکی از دوستان که همراه من این مطلب را شنید نقل کرد که مقصود از ابا جعفر، ابا جعفر زجوزجی است - که خداوند از او راضی باشد - نه ابن ابی عزاقر و نامه هم از کوفه فرستاد شده است. چنان که خود ابوغالب به ما گفت: ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله) را پیش از این که به امر وکالت از طرف حضرت مأمور شود، ملاقات کردیم و رفتیم که ابا جعفر بن شلمغانی را ملاقات کنیم، امّا ایشان را ندیدیم.
ابن نوح گفته که این دو حکایت را برای ما به عنوان مذاکره و در بین صحبت کردن نقل کردند و من آن ها را ننوشتم، ولی شخص دیگری آن ها را نوشت. البته ابوغالب هم این ذکرهما والحدیث بهما حتّی سمعتهما منه ما لا أحصی، والحمد للَّه شکراً دائماً وصلّی الله علی محمّد وآله وسلّم.
۲۷۳ - وأخبرنی جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین قال: حدّثنی محمّد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانی (رحمه الله) قال: کنت عند الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) مع جماعة (منهم) علیّ بن عیسی القصریّ فقام إلیه رجل فقال: إنّی أرید أن أسألک عن شیء فقال له: سل عمّا بدا لک، فقال الرجل: أخبرنی عن الحسین (علیه السلام) أ هو ولیّ الله؟ قال: نعم قال: أخبرنی عن قاتله لعنه الله أ هو عدوّ الله؟ قال: نعم، قال الرجل: فهل یجوز أن یسلّط الله - عزّوجلّ - عدوّه علی ولیّه؟
فقال له أبوالقاسم قدس سره: افهم عنّی ما أقول لک، اعلم أنّ الله تعالی لایخاطب النّاس بمشاهدة
دو حکایت را زیاد نقل می کرد، به طوری که من این دو را خیلی از او شنیده ام. حمد و سپاس و شکر دائم مخصوص خداوند است و درود و سلام خداوند بر محمّد و آل آن حضرت باد.
۲۹ / ۲۷۳ - محمّد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی (رحمه الله) گفته: من در خدمت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله) بودم که جماعتی؛ از جمله علی بن عیسی قصری هم آنجا بودند. مردی بلند شد و به شیخ گفت: می خواهم در مورد چیزی از تو سؤالی بپرسم. شیخ ابوالقاسم گفت: از هر چه که برایت پیش آمده بپرس. مرد گفت: به من خبر بده که آیا حسین بن علی (علیهما السلام) ولی خداست؟ شیخ فرمود: بله. گفت: از قاتلش به من خبر بده که خدا لعنتش کند، آیا دشمن خداست؟ شیخ فرمود: بله. مرد گفت: آیا درست است که خداوند دشمنش را بر دوستش مسلّط کند؟
ابوالقاسم حسین بن روح قدس سره در جواب گفت: آنچه را که برای تو می گویم بفهم؛ بدان که خداوند تبارک وتعالی مردم را با مشاهده چشم سرشان مخاطب قرار نمی دهد، و با العیان، ولا یشافههم بالکلام، ولکنّه جلّت عظمته یبعث إلیهم رسلاً من أجناسهم وأصنافهم بشراً مثلهم، ولو بعث إلیهم رسلاً من غیر صفتهم وصورهم لنفروا عنهم، ولم یقبلوا منهم، فلمّا جاؤوهم وکانوا من جنسهم یأکلون ویمشون فی الأسواق قالوا لهم: أنتم مثلنا لا نقبل منکم حتّی تأتوا بشیء نعجز عن أن نأتی بمثله فنعلم أنّکم مخصوصون دوننا بما لا نقدر علیه، فجعل الله - عزّوجلّ - لهم المعجزات الّتی یعجز الخلق عنها.
فمنهم: من جاء بالطوفان بعد الإعذار والإنذار، فغرق جمیع من طغی وتمرّد، ومنهم: من ألقی فی النار فکانت علیه برداً وسلاماً ومنهم: من أخرج من الحجر الصّلد الناقة وأجری
آن ها به صورت شفاهی تکلم نمی کند [خودش مستقیم با مردم سخن نمی گوید]، بلکه ذات اقدس و با عظمت الهی برای مردم پیامبرانی از جنس و نوع خودشان و مثل خودشان فرستاد، و چنانچه پیامبرانی غیر از صنف خودشان می فرستاد، مردم از آن ها دوری می کردند و دعوت آن ها را نمی پذیرفتند، پس وقتی که پیامبرانی برای هدایت مردم آمدند که از جنس خودشان بودند، غذا می خوردند و در بازار رفت و آمد می کردند، آن ها گفتند: شما که مثل خود ما هستید، لذا دعوت شما را قبول نمی کنیم، مگر این که معجزه ای بیاورید که ما از آوردن مثل آن عاجز باشیم، تا به وسیله دیدن آنچه که قادر به آوردن آن نیستیم، بدانیم که شما با ما فرق دارید. چنین بود که پروردگار عالم برای آن ها معجزاتی قرار داد که خلق در آوردن آن عاجزند.
از جمله آن پیامبران کسی است که بعد از اتمام حجّت و دعوت به حقّ و ترساندن مردم از عذاب و هدایت نشدن مردم، طوفان آورد و کلیه متمردّین و افراد طغیانگر را در آب غرق کرد [یعنی حضرت نوح (علیه السلام)].
یکی دیگر از آن ها کسی است که در آتش انداخته شد و آتش بر او سرد و سلامت گردید [حضرت ابراهیم (علیه السلام)]؛ و آن دیگری کسی است که از دل سنگ سخت، شتر ماده من ضرعها لبناً، ومنهم: (من) فلق له البحر، وفجر له (من الحجر) العیون وجعل له العصا الیابسة ثعباناً تلقف ما یأفکون، ومنهم: من أبرأ الأکمه [والأبرص وأحیی الموتی بإذن الله وأنبأهم بما یأکلون وما یدّخرون فی بیوتهم ومنهم: من انشقّ له القمر وکلّمته البهائم مثل البعیر والذئب وغیر ذلک.
فلمّا أتوا بمثل ذلک، وعجز الخلق من أممهم أن یأتوا بمثله کان من تقدیر الله جلّ جلاله ولطفه بعباده وحکمته أن جعل أنبیاءه مع هذه المعجزات فی حال غالبین، وأخری مغلوبین وفی حال قاهرین، وأخری مقهورین ولو جعلهم - عزّوجلّ - فی جمیع أحوالهم غالبین وقاهرین، ولم یبتلهم ولم یمتحنهم، لاتخذهم النّاس آلهة من دون الله - عزّوجلّ - ولما عرف فضل صبرهم علی البلاء والمحن والاختبار.
بیرون آورد که از سینه اش شیر جاری بود [حضرت صالح (علیه السلام)] و بعضی از ایشان کسی است که دریا برایش شکافته شد و از سنگ، چشمه برایش جوشید و عصای خشک او اژدهایی شد که جادوی ساحران دروغگو را بلعید [حضرت موسی (علیه السلام)]و از آن ها کسی است که جذامی را شفا و بیماری برص را مرتفع و مرده را به اذن الله زنده می کرد و مردم را به آنچه که می خوردند و آنچه که در خانه هایشان ذخیره کرده بودند، خبر می داد [حضرت عیسی (علیه السلام)]و از جمله آن ها کسی است که ماه برای او شکافته شد و چهارپایانی مثل شتر و گرگ و دیگر حیوانات با او سخن گفتند [پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله].
پس وقتی که پیامبران امثال این معجزات که مردم از آوردن مثل آن ها عاجز بودند را ارائه کردند، تقدیر و حکمت و لطف خداوند متعال بر بندگانش به این تعلق گرفت که با وجود این معجزات، انبیایش را گاهی غالب و پیروز، و گاهی مغلوب و شکست خورده، گاهی قاهر و توانا، و گاهی هم مقهور و ناتوان قرار دهد و اگر آن ها را در تمام حالات و همیشه غالب و قاهر قرار می داد و ایشان را مبتلا و مورد امتحان قرار نمی داد، حتماً مردم آن ها را خدا می دانستند و خداوند تبارک و تعالی را نمی پرستیدند و از طرفی [اگر آن مشکلات نبود] برتری و فضل صبر آن ها در مقابل بلاء و سختی و آزمایشات الهی شناخته نمی شد.
ولکنّه جعل أحوالهم فی ذلک کأحوال غیرهم، لیکونوا فی حال المحنة والبلوی صابرین وفی [حال العافیة والظهور علی الأعداء شاکرین، ویکونوا فی جمیع أحوالهم متواضعین غیر شامخین ولا متجبّرین ولیعلم العباد أنّ لهم (علیهم السلام) إلهاً هو خالقهم ومدبّرهم فیعبدوه ویطیعوا رسله، ویکونوا حجّة للَّه ثابتة علی من تجاوز الحدّ فیهم وادّعی لهم الربوبیّة، أو عاند وخالف وعصی وجحد بما أتت به الأنبیاء والرسل ولیهلک من هلک عن بیّنة ویحیا من حیّ عن بیّنة.
قال محمّد بن إبراهیم بن إسحاق (رضی الله عنه): فعدت إلی الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح قدس سره من الغد وأنا أقول فی نفسی: أ تراه ذکر لنا یوم أمس [من عند نفسه؟ فابتدأنی فقال:
امّا خداوند متعال پیامبران را هم در این جهت مثل دیگران قرارداد تا این که در بلا و سختی شکیبا بوده و در وقت عافیت و پیروزی بر دشمنانشان، به درگاه خداوند شکرگزاری کنند و در همه احوال، متواضع و فروتن باشند و متکبر و مغرور و خود پسند نباشند.
خلق هم این را بدانند که آن ها خداوندی دارند که خالق و مدبّر ایشان است، بنابراین خداپرست شده و از انبیا و پیامبران الهی اطاعات کنند و علاوه بر این بر علیه کسانی که از حدود تعیین شده برای آن ها تجاوز کرده و مدّعی خدایی و ربوبیت انبیا شده اند و همچنین بر معاندین و دشمنان و مخالفان و گناه کاران و کسانی که وحی الهی را که انبیا آورده اند انکار می کنند، حجّت خداوند باشند؛ «تا هر کسی که هلاک می شود از روی دلیل و برهان بوده و هر کسی که زنده می ماند [و هدایت می شود]براساس دلیل و برهان باشد».(۱۷۹)
محمّد بن ابراهیم بن اسحاق قدس سره گفته است: فردای آن روز به خدمت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح رسیدم و با خودم می گفتم که دیروز دیدی که شیخ جواب را از خودش داد [نه از جانب حضرت حجّت (علیه السلام)]؟ در همین فکر بودم که شیخ ابتدا به صحبت یا محمّد بن إبراهیم لئن أخّر من السّماء فتخطفنی الطیر أو تهوی بی الریح من مکان سحیق أحبّ إلیّ من أن أقول فی دین الله برأیی ومن عند نفسی، بل ذلک من الأصل ومسموع من الحجّة صلوات الله وسلامه علیه.
وقد ذکرنا طرفاً من الأخبار الدالّة علی إمامة ابن الحسن (علیه السلام) وثبوت غیبته ووجود عینه لأنّها أخبار تضمّنت الإخبار بالغائبات وبالشیء قبل کونه علی وجه خارق للعادة، لا یعلم ذلک الّا من أعلمه الله علی لسان نبیّه (صلی الله علیه و آله) ووصل إلیه من جهة من دلّ الدلیل علی صدقه، ولولا صدقهم
کرده و گفت: ای محمّد بن ابراهیم! اگر از آسمان بیفتم و طعمه پرندگان بشوم، یا این که طوفان سهمگینی مرا از بلندی پرتاب کند، بیشتر دوست دارم از این که در مسائل دین خدا مطابق رأی و نظر خودم و نه از جانب دین حرفی بزنم، بلکه آنچه را که دیدی و جوابی که من ارائه کردم، از اصل و ریشه سرچشمه گرفته و از وجود مقدّس حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) شنیده شده است.
تا اینجا برخی از اخبار و روایات را که بر امامت فرزند عزیز امام حسن عسکری (علیه السلام) دلالت داشت ذکر کردیم که این اخبار، وجود مقدّس حضرت و غیبت ایشان را ثابت کرد. به جهت این که این اخبار از امور غیبی خبر داده و در ضمن آن ها پیشگویی از حوادث آینده به صورت خارق العاده وجود دارد که علم به آن ها را هیچ کس نمی داند مگر این که خداوند تبارک و تعالی از زبان و به وسیله علم پیامبرش (صلی الله علیه و آله) او را آگاه کرده باشد و این اخبار از جانب کسی به او رسیده که دلیل بر صدق و راستگویی او موجود است [مثل حسین بن روح] و اگر صداقت و راستگویی آن ها نبود
[همان نواب خاص امام (علیه السلام)] هرگز این گونه نمی شد [که علم به امور غیبی داشته باشند]لما کان کذلک، لأنّ المعجزات لا تظهر علی ید الکذّابین وإذا ثبت صدقهم دلّ علی وجود من أسندوا ذلک إلیه، ولم نستوف ما ورد فی هذا المعنی لئلّا یطول به الکتاب وهو موجود فی الکتب.
چرا که [این ها معجزه و کرامتند و] معجزه یا کرامت به دست آدم های دروغگو و کذّاب ظاهر نمی شود.
حاصل کلام این که وقتی صداقت ایشان [یعنی سفیران حضرت (علیه السلام)] ثابت شد، همین امر دلالت بر وجود کسی می کند که این علم و معجزات را به او نسبت داده اند.
البته ما تمامی آنچه که در این مورد وارد شده است را نیاوردیم تا کتاب، طولانی نشود. هرچند در کتب دیگر هم موجود است.

فصل پنجم: عواملی که مانع از ظهور صاحب الامر (علیه السلام) شده است

۵ - فصل:
فی ذکر العلة المانعة لصاحب الأمر (علیه السلام) من الظهور.
لا علّة تمنع من ظهوره إلّا خوفه علی نفسه من القتل، لأنّه لو کان غیر ذلک لما ساغ له الإستتار وکان یتحمّل المشاقّ والأذی، فإنّ منازل الأئمّة وکذلک الأنبیاء(علیهم السلام) إنّما تعظم لتحمّلهم المشاقّ العظیمة فی ذات الله تعالی.
فإن قیل: هلّا منع الله من قتله بما یحول بینه وبین من یرید قتله؟
قلنا: المنع الّذی لا ینافی التکلیف هو النهی عن خلافه والأمر بوجوب اتّباعه ونصرته
علّتی که مانع از ظهور صاحب الامر (علیه السلام) شده است:
هیچ علتی مانع از ظهور حضرت نشده، مگر ترس حضرت برجان مبارکش از کشته شدن، به دلیل این که اگر غیر از این بود مخفی شدن ایشان صحیح نبود و به همین دلیل است که حضرت سختی ها و آزارها را تحمل فرموده اند. چرا که مدارج و مقامات معرفتی ائمّه دین و انبیا(علیهم السلام) به این جهت بسیار بلند و عظیم است که مشقّات و سختی های بزرگ را برای رضای خداوند تبارک و تعالی تحمّل می کنند.
اشکال:
چرا خداوند به گونه ای [مثل ملائکه یا نیروهای غیبی] بین او و کسی که قصد قتل ایشان را دارد، حائل و مانع کشته شدن او نشده است؟
پاسخ:
[این که خداوند مانع کشته شدن امام (علیه السلام) شود، دو گونه است: یا منافاتی با تکلیف دارد و یا این که منافات و مخالفت ندارد و] منعی که منافات و مخالفتی با تکلیف ندارد، عبارت است از نهی از مخالفت کردن با امام (علیه السلام) و امر به وجوب تبعیت و کمک کردن به ایشان و این که بفرماید مردم ملزم به اطاعت از ایشان هستند، والتزام الانقیاد له، وکلّ ذلک فعله تعالی، وأمّا الحیلولة بینهم وبینه فإنّه ینافی التکلیف وینقض الغرض [به ، لأنّ الغرض بالتکلیف استحقاق الثواب والحیلولة ینافی ذلک وربّما کان فی الحیلولة والمنع من قتله بالقهر مفسدة للخلق، فلا یحسن من الله فعلها.
ولیس هذا کما قال بعض أصحابنا: إنّه لا یمتنع أن یکون فی ظهوره مفسدة وفی استتاره مصلحة، لأنّ الّذی قاله یفسد طریق وجوب الرسالة فی کلّ حال وتطرّق القول بأنّها تجری مجری الألطاف الّتی تتغیّر بالأزمان والأوقات، والقهر والحیلولة لیس کذلک، ولا یمتنع أن یقال: [إن فی ذلک مفسدة ولا یؤدّی إلی إفساد وجوب الرئاسة.
همه این اوامر و نواهی نیز از ناحیه خداوندی انجام شده است؛ امّا حائل شدن خداوند بین کسانی که قصد کشتن حضرت را دارند با تکلیف منافات دارد و نقض غرض است، به این دلیل که غرض از تکلیف، استحقاق ثواب است، ولی حائل شدن خداوند با این مسأله منافات دارد، و چه بسا در حائل شدن و منع از کشته شدن حضرت، آن هم با قهر و جبر، برای مردم مفسده هم وجود داشته باشد که مسلماً این عمل از خداوند پسندیده نیست.
یکی از بزرگان و علمای ما گفته است: وجود مفسده در ظهور حضرت و مصلحت در غیبت ایشان ممتنع و غیر ممکن نیست، بلکه ممکن است.
ولی این کلام درست نیست، به دلیل این که این سخن طریق وجوب رسالت را در هر حال فاسد می کند [یعنی با پذیرش این حرف باید گفت که فرستادن پیامبران لازم نیست]همچنین پذیرش این حرف منجر به این می شود که گفته شود، رسالت از جمله الطافی است که به حسب زمان متغیر می شود [یعنی ممکن است که زمانی لازم باشد و زمانی لازم نباشد، در حالی که رسالت در هر حال برای بشر لازم و واجب است.]
و امّا مسأله قهر و حائل شدن خداوند بین امام و مردم به نحوی که گفتیم [یعنی غیبت حضرت] اشکالی به وجود نمی آورد و ممتنع نیست که گفته شود: این امر [یعنی غیبت]مفسده ای دارد، ولی منجر به از بین رفتن مسأله وجوب نصب امامت نمی شود و منافات با امامت ندارد.
إن قیل: أ لیس آباؤه (علیهم السلام) کانوا ظاهرین ولم یخافوا ولا صاروا بحیث لا یصل إلیهم أحد؟
قلنا: آباؤه (علیهم السلام) حالهم بخلاف حاله، لأنّه کان المعلوم من حال آبائه لسلاطین الوقت وغیرهم أنّهم لا یرون الخروج علیهم، ولا یعتقدون أنّهم یقومون بالسیف ویزیلون الدول، بل کان المعلوم من حالهم أنّهم ینتظرون مهدیّاً لهم، ولیس یضرّ السلطان اعتقاد من یعتقد إمامتهم إذا أمنوهم علی مملکتهم (ولم یخافوا جانبهم).
ولیس کذلک صاحب الزّمان (علیه السلام)، لأنّ المعلوم منه أنّه یقوم بالسیف ویزیل الممالک ویقهر کلّ سلطان ویبسط العدل ویمیت الجور، فمن هذه صفته یخاف جانبه ویتّقی فورته، فیتتبّع
اشکال:
مگر نه این که پدران حضرت (علیهم السلام) ظاهر بودند و در عین حال هم ترس داشتند؟ ولی وضعیت شان به گونه ای نبود که هیچ کسی به آن ها دسترسی نداشته باشد.
جواب:
وضعیت پدران بزرگوار امام زمان (علیهم السلام) با ایشان متفاوت است، به دلیل این که ایشان نسبت به سلاطین وقت [به تقیّه عمل می کردند و] به نحوی برخورد می فرمودند که هم حکام می دانستند که آن ها قیام نمی کنند و هم ائمه (علیهم السلام) قیام را به مصلحت نمی دانستند. بلکه از احوالات امامان (علیهم السلام) مشخص بود که ایشان منتظر مهدی هستند و کسانی که معتقد به امامت ایشان بودند نیز ضرری به سلطنت حکام وقت نمی زدند [چون ائمه (علیهم السلام) مأمور به قیام نبودند]. بنابراین آن ها از جانب شیعیان بر حکومتشان نمی ترسیدند و حکومت را از جانب آن ها امن می دیدند.
امّا مسأله حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) به این ترتیب نیست، چرا که از احوالات حضرت معلوم و واضح است که ایشان با شمشیر قیام کرده، حکومت های ظالم را از بین برده، بر تمام سلاطین جائر و زورگو غلبه پیدا کرده و همه را مقهور خود می کند و عدل را گسترش داده و ستم را می میراند. بنابراین اگر کسی این ویژگی ها را داشته باشد، قهراً سلاطین از ناحیه او و ظهورش می ترسند، او را مورد تعقیب قرار داده و دنبالش ویرصد، ویوضع العیون علیه، ویعنی به خوفاً من وثبته وریبة من تمکّنه فیخاف حینئذ ویحوج إلی التحرّز والإستظهار، بأن یخفی شخصه عن کلّ من لا یأمنه من ولیّ وعدوّ إلی وقت خروجه.
وأیضاً فآباؤه (علیهم السلام) إنّما ظهروا لأنّه کان المعلوم أنّه لو حدث بهم حادث لکان هناک من یقوم مقامه ویسدّ مسدّه من أولادهم، ولیس کذلک صاحب الزّمان (علیه السلام)، لأنّ المعلوم أنّه لیس بعده من یقوم مقامه قبل حضور وقت قیامه بالسیف، فلذلک وجب استتاره وغیبته، وفارق حاله حال آبائه (علیهم السلام) وهذا واضح بحمد الله.
فإن قیل: بأیّ شیء یعلم زوال الخوف وقت ظهوره أ بوحی من الله؟ فالإمام لا یوحی إلیه
می گردند، جاسوسانی را برای مراقبت از او می گمارند، و به خاطر ترس از انقلاب و نهضت ایشان و همچنین بر قدرت رسیدنش در پی او هستند.
پس حضرت هم در این جو زمان نیازمند به دوری کردن و ترس از ظاهر شدن است، به این ترتیب که شخصاً از هر کسی که نسبت به او امنیت احساس نمی کند؛ چه دوست و چه دشمن تا زمان خروج و قیامش پنهان شود.
علاوه بر آنچه که گذشت، پدران عزیز امام زمان (علیهم السلام) به این دلیل ظاهر بودند و در پس پرده غیبت نبودند که اگر حادثه ای مثل شهادت یا مرگ برایشان واقع می شد، معلوم بود که کسی از اولادشان هست که عهده دار جانشینی آن ها شده و جایگزین شان باشد. امّا در مورد امام زمان (علیه السلام) این چنین نیست، چرا که پیش از قیام با شمشیر آن حضرت [در صورتی که حادثه شهادت برایش پیش بیاید] کسی نیست که جانشین و قائم مقام او بشود. بنابراین پنهان شدن و غیبت حضرت واجب و لازم بوده و شرایطش با شرایط پدران بزرگوارش (علیهم السلام) متفاوت بوده و فرق می کند و این مسأله روشنی است.
اشکال:
ما از کجا و به چه وسیله ای بفهمیم که وقت ظهور ایشان، خوف و ترس از جان حضرت مرتفع شده و از بین رفته است؟ آیا به وسیله وحی؟ که به امام وحی نمی شود. أو بعلم ضروریّ؟ فذلک ینافی التکلیف، أو بأمارة توجب علیه الظنّ؟ ففی ذلک تغریر بالنفس.
قلنا: عن ذلک جوابان:
أحدهما أنّ الله تعالی أعلمه علی لسان نبیّه (صلی الله علیه و آله) وأوقفه علیه من جهة آبائه (علیهم السلام) زمان غیبته المخوفة، وزمان زوال الخوف عنه، فهو یتّبع فی ذلک ما شرّع له وأوقف علیه، وإنّما أخفی ذلک عنّا لما فیه من المصلحة، فأمّا هو فهو عالم به لا یرجع [فیه إلی الظنّ.
والثانی أنّه لا یمتنع أن یغلب علی ظنّه بقوّة الأمارات بحسب العادة قوّة سلطانه، فیظهر
یا به وسیله علم بدیهی و ضروری که نیازی به تعمق و تفکّر ندارد؟ این هم خیلی واضح و روشن است که با تکلیف منافات دارد. یا به وسیله اماره(۱۸۰) و نشانه ای که موجب ظنّ و گمان ایشان بشود؟ که در این هم به زیان جان حضرت است و جان امام (علیه السلام) را به خطر می اندازد.
پاسخ:
ما برای این اشکال دو جواب داریم:
اوّل این که خداوند متعال به وسیله علم و بیان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و پدران بزرگوار امام زمان (علیهم السلام) زمان غیبت که هنگام ترس است و زمان از بین رفتن ترس و فرا رسیدن زمان ظهور و قیامش را آگاه فرموده و به آن حضرت خبر داده است. حضرت هم در مورد آنچه که آگاه شده و به او دستور داده شده تابع پدران بزرگوارش و رسول خداست. امّا به جهت مصالحی این امر بر ما مخفی شده، لکن خود حضرت (علیه السلام) چون عالم به این مسأله هستند، دیگر به اماره و نشانه مراجعه نمی کنند.
دوم این که [اگر فرض کنیم که امام (علیه السلام) در مورد وقت ظهور به ظن غالب خود عمل کنند] ممکن است که گمان غالب حضرت به کمک اماره و علایم [به این نتیجه برسد] که قوت و قدرت برای حاکمیت و سلطنت ایشان مهیا و آماده است. بنابراین در آن زمان عند ذلک ویکون قد أعلم أنّه متی غلب فی ظنّه کذلک وجب علیه، ویکون الظنّ شرطاً والعمل عنده معلوماً، کما نقوله فی تنفیذ الحکم عند شهادة الشهود، والعمل علی جهات القبلة بحسب الأمارات والظّنون، وإن وجوب التنفیذ للحکم والتوجّه إلی القبلة معلومین، وهذا واضح بحمد الله.
وقد ورد بهذه الجملة الّتی ذکرناها أیضاً أخبار تعضد ما قلناه، نذکر طرفاً منها لیستأنس به إن شاء الله تعالی.
۲۷۴ - أخبرنی الحسین بن عبید الله، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفری، عن أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان النیشابوری، عن الحسن بن محبوب، عن علیّ بن رئاب، عن زرارة قال: إنّ للقائم غیبة قبل ظهوره.
قلت: ولم؟ قال: یخاف القتل.
ظاهر شوند و حضرت نیز آگاه شده است که هرگاه ظن غالب برایشان حاصل شد، زمان ظهور است.
بنابراین ظن غالب، شرط ظهور است و با وجود ظن غالب ظهور لازم می آید، چنان که در فقه و در موقع شهادت شهود، حکم حاکم تنفیذ می شود و یا این که به دلیل اماره و ظن، به نماز در چهار جهت حکم می کنیم و این مسأله به حمد لله واضح و روشن است.
براساس این مبنا روایاتی وارد شده که به ادعای ما کمک می کند و ما در اینجا تعداد کمی از آن ها را ذکر می کنیم، تا انس بیشتری با موضوع به وجود بیاید، ان شاء الله تعالی.
۱ / ۲۷۴ - علی بن رئاب گفته است: زراره گفت: برای حضرت قائم (علیه السلام) پیش از ظهورشان، غیبت وجود دارد [و حضرت غایب می شود]. به ایشان گفتم: برای چه [غایب می شود]؟ گفت: برای این که می ترسد که کشته شود.
۲۷۵ - وروی: أَنَّ فِی صاحِبِ الْأَمْرِ (علیه السلام) سُنَّةٌ مِنْ مُوسی (علیه السلام).
قُلْتُ: وَمَا هِیَ؟ قالَ: دامَ خَوْفُهُ وَغَیْبَتُهُ مَعَ الولاةِ إِلی أَنْ أَذِنَ الله تَعالی بِنَصْرِهِ.
وَلِمَثَلِ ذلِکَ اخْتَفَی رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) فِی الشِّعْبِ تارَةً، وَأُخْری فِی الغارِ وَقَعَدَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) عَنِ الْمُطالَبَةِ بِحَقِّهِ.
۲۷۶ - وروی سعد بن عبد الله، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن صفوان بن یحیی، عن عبد الله بن مسکان، عن محمّد بن علیّ الحلبی، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
اِکْتَتَمَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) بِمَکَّةَ مُسْتَخْفِیاً خائِفاً خَمْسَ سِنِینَ، لَیْسَ یَظْهَرُ، وَعَلِیٌ (علیه السلام) مَعَهُ وَخَدِیجَةُ، ثُمَّ أَمَرَهُ الله تَعالی أَنْ یَصْدَعَ بِما یُؤْمَرُ، فَظَهَرَ وَأَظْهَرَ أَمْرُهُ.
۲۷۷ - سعد، عن أحمد بن محمّد بن عیسی ومحمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن الحسن بن محبوب، عن علیّ بن رئاب، عن عبید الله بن علیّ الحلبی قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
۲ / ۲۷۵ - روایت شده که [امام (علیه السلام) فرمودند:] سنتی از موسی (علیه السلام) در وجود امام زمان (علیه السلام) است. عرض کردم: آن سنّت چیست؟ فرمودند: ادامه دار بودن ترس و پنهان شدنش از دشمنان و سلاطین تا زمانی که خداوند به ایشان اجازه قیام بدهد و او را نصرت و یاری فرماید. به همین دلیل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در شعب ابی طالب و غار پنهان شد و نیز خانه نشینی امیرالمؤمنین (علیه السلام) از مطالبه حقّ مسلّم شان به همین علّت بود.
۳ / ۲۷۶ - محمّد بن علی حلبی از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که حضرت فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پنج سال تمام رسالتش را کتمان کرد و به خاطر ترس پنهان شده، و رسالتش را ظاهر نکرد، در حالی که علی (علیه السلام) و خدیجه (علیها السلام) در محضر ایشان بودند. بعد خداوند متعال به ایشان دستور داد تا آنچه را که مأمور شده، اعلان کند؛ آن گاه ظاهر شده و رسالتش را آشکار فرمود.
۴ / ۲۷۷ - عبیدالله بن علی حلبی گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: مَکَثَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) بِمَکَّةَ بَعْدَ ما جاءَهُ الْوَحْیُ عَنِ الله تَعالی ثَلاثَ عَشَرَةَ سَنَةٍ، مِنْها ثَلاثَ سِنینَ مُسْتَخْفِیاً خائِفاً لا یَظْهَرُ حَتّی أَمَرَهُ الله تَعالی أَنْ یَصْدَعَ بِما یُؤْمَرُ، فَأَظْهَرَ حِینَئِذٍ الدَّعْوَةَ.
۲۷۸ - وروی أحمد بن محمّد بن عیسی الأشعری، عن محمّد بن سنان، عن محمّد بن یحیی الخثعمی، عن ضریس الکناسی، عن أبی خالد الکابلی فی حدیث له اختصرناه قال:
سَأَلْتُ أَبا جَعْفَرٍ (علیه السلام) أَنْ یُسَمَّی الْقائِمَ حَتّی أَعْرِفُهُ بِاسْمِهِ.
فَقالَ: یا با خالِد! سَأَلْتَنِی عَنْ أَمْرٍ لَوْ أَنَّ بَنِی فاطِمَةَ عَرَّفُوهُ لَحَرَصُوا عَلی أَنْ یَقْطَعُوهُ بَضْعَةً بَضْعَةً.
۲۷۹ - وروی سعد بن عبد الله، عن جماعة من أصحابنا، عن عثمان بن عیسی، عن خالد بن نجیح، عن زرارة بن أعین قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
إِنَّ لِلْغُلامِ غَیْبَةً قَبْلَ أَنْ یَقُومَ.
پس از آن که بر وجود مقدّس رسول اکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) وحی شد، مدّت سیزده سال در مکّه مکرمه زندگی کرد، سه سال از این مدّت را به خاطر ترس، مخفیانه تبلیغ نمودند و امر رسالت را ظاهر نکردند تا این که خداوند به ایشان دستور فرمود تا رسالتش را ابلاغ کند، از آن به بعد دعوت و رسالت را آشکار کردند.
۵ / ۲۷۸ - ابوخالد کابلی حدیثی دارد که ما مختصرش کردیم، او گفته است: از امام باقر (علیه السلام) خواهش کردم که نام قائم (علیه السلام) را ببرد تا من آن حضرت را به نام مبارکشان بشناسم. حضرت فرمودند: ای ابا خالد! از امری و کسی سؤال کردی که حتی اگر اولادش هم ایشان را بشناسند، نسبت به او حریص شده و وی را پاره پاره می کنند.(۱۸۱)
۶ / ۲۷۹ - زرارة بن اعین گفته که از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: برای آن جوان پیش از قیامش غیبتی است.
قُلْتُ: وَلِمَ؟ قالَ: یَخافُ وَأَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلی بَطْنِهِ، ثُمَّ قالَ:
یا زُرارَةُ وَهُوَ الْمُنْتَظَرُ وَهُوَ الَّذِی یَشُکُّ النَّاسُ فِی وِلادَتِهِ؛ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: إِذا ماتَ أَبُوهُ فَلا خَلَفَ [لَهُ ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: هُوَ حَمْلٌ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: هُوَ غائِبٌ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: [ما وُلِدَ، وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ:] قَدْ وُلِدَ قَبْلَ وَفاةِ أَبِیهِ بِسَنَتَیْنِ؛ وَهُوَ الْمُنْتَظِرُ، غَیْرَ أَنَّ الله تَعالی یُحِبُّ أَنْ یَمْتَحِنَ الشِّیعَةَ؛ فَعِنْدَ ذلِکَ یَرتابُ الْمُبْطِلُونَ.
قالَ: فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ وَإِنْ أَدْرَکْتُ ذلِکَ الزَّمانَ فَأَیَّ شَیْء أَعْمَلُ؟
فَقالَ: یا زُرارَةُ إِنْ أَدْرَکْتَ ذلِکَ الزَّمانِ فَادْعُ بِهذَا الدُّعاءِ:
«اللهمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ» إِلی آخره.
عرض کردم: برای چه؟ حضرت فرمودند: خواهد ترسید. و با دست به شکم مبارکش اشاره فرمود. بعد فرمودند: ای زراره! او کسی است که انتظارش کشیده می شود، او کسی است که مردم پیرامون ولادتش دچار شکّ و تردید می شوند، یکی می گوید: وقتی پدرش از دنیا رفت فرزندی نداشت، دیگری می گوید: مادرش به او باردار است، کسی دیگر می گوید: او غایب است، و کس دیگری می گوید: متولد نشده است، و کسانی هم می گویند: ایشان دو سال پیش از وفات پدرش متولد شده است. اوست که شیعه در انتظارش است، و خداوند متعال دوست می دارد که شیعه را در این انتظار امتحان کند و آن وقت است که اهل باطل شکّ می کنند.
عرض کردم: جانم به فدای شما اگر آن زمان را درک کردم، چه کاری کنم؟
حضرت فرمودند: ای زراره! اگر آن زمان را درک کردی این دعا را بخوان:
خداوندا! خودت را آن گونه که هستی به من بشناسان، پس اگر تو خودت را به من نشناسانی پیامبرت را نخواهم شناخت... تا آخر دعا.(۱۸۲)
۲۸۰ - وروی سلیم بن قیس الهلالی، عن جابر بن عبد الله الأنصاری وعبد الله بن عباس قالا:
قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله) فِی وَصِیَّتِهِ لأِمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ: یا أَخِی إِنَّ قُرَیْشاً سَتُظاهِرُ عَلَیْکَ وَتَجْتَمِعُ کَلِمَتُهُمْ عَلی ظُلْمِکَ وَقَهْرِکَ، فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْواناً فَجاهِدْهُمْ وَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْواناً فَکَفَّ یَدَکَ وَاحْقِنْ دَمَکَ فَإِنَّ الشَّهادَةَ مِنْ وَرائِکَ.
وأمّا ما روی من الأخبار من امتحان الشیعة فی حال الغیبة وصعوبة الأمر علیهم واختبارهم للصبر علیه، فالوجه فیها الإخبار عمّا یتّفق من ذلک من الصعوبة والمشاقّ، لا أنّ الله تعالی غیّب الإمام لیکون ذلک، وکیف یرید الله ذلک وما ینال المؤمنین من جهة الظالمین ظلم منهم لهم ومعصیة والله تعالی لا یرید ذلک.
۷ / ۲۸۰ - سلیم بن قیس هلالی، از جابر بن عبد الله انصاری و عبد الله بن عباس نقل می کند که آن دو گفته اند: رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در وصیتشان به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: برادرم! [علی جان] به زودی قریش برای ظلم به تو متحد شده و بر تو غلبه می کنند، پس چنانچه یارانی یافتی با آن ها مقابله کن واگر کسی را پیدا نکردی دست نگه دار و خونت را حفظ کن که تحقیقاً شهادت پشت سر توست.
امتحان شیعه در زمان غیبت امام (علیه السلام):
امّا اخباری که در باب امتحان شیعه در زمان غیبت وارد شده است، و این که زندگی به آن ها سخت و دشوار می شود، و اطلاع دادن به شیعه مبنی بر لزوم صبر بر این مشقت؛ علّت صدور این اخبار، اطلاع دادن از سختی و مشقتی است که اتفاق خواهد افتاد، نه این که خداوند متعال امام را غایب فرموده باشد تا این که این حوادث سخت اتفاق بیفتد. چگونه خداوند این کار را انجام دهد در حالی که آنچه که از طرف ظالمان و ستمگران به مؤمنین می رسد ظلم و گناه است، بنابراین خداوند هرگز چنین اراده نمی کند.
بل سبب الغیبة هو الخوف علی ما قلناه وأخبروا بما یتّفق فی هذه الحال، وما للمؤمن من الثواب علی الصّبر علی ذلک، والتمسک بدینه إلی أن یفرّج الله تعالی عنهم.
وأنا أذکر طرفاً من الأخبار الواردة فی هذا المعنی:
۲۸۱ - أخبرنا الحسین بن عبید الله، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفری، عن أحمد بن إدریس قال: حدّثنی علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان النیشابوری، عن ابن أبی نجران، عن محمّد بن منصور، عن أبیه قال: کنّا عند أبی عبد الله (علیه السلام) جماعة نتحدّث فالتفت إلینا فقال:
فِی أَیِ شَیْء أَنْتُمْ؟ أَیُّهات أَیُّهات لا وَالله لا یَکُونُ ما تَمُدُّونَ إِلَیْهِ أَعْیُنَکُمْ حَتّی تَغَرْبَلُوا، لا وَالله لا یَکُونُ ما تَمُدُّونَ إِلَیْهِ أَعْیُنَکُمْ حَتّی تَمَیَّزُوا [لا وَالله لا یَکُونُ ما تَمُدُّونَ إِلَیْهِ أَعْیُنَکُمْ
بلکه علّت غیبت، همان گونه که گفتیم ترس است و این روایات خبر داده اند به آنچه که در زمان غیبت اتفاق می افتد، و آنچه که از این رهگذر نصیب مؤمن می شود، ثواب صبر بر این مسأله است، و این که به دینش تمسک جسته تا خداوند تعالی گشایش در کار آن ها ایجاد فرماید.
و من تنها بخشی از اخباری که در این مورد وارد شده است را ذکر می کنم:
۱ / ۲۸۱ - محمّد بن منصور از پدرش نقل می کند که گفته: تعدادی بودیم که در محضر مبارک امام صادق (علیه السلام) [در باب ظهور و قیام حضرت حجّت (علیه السلام)] با هم سخن می گفتیم. حضرت رو به ما کرده و فرمودند: در چه موردی بحث می کنید؟ هرگز، هرگز! به خدا قسم آنچه را که شما چشم های تان را به سوی آن کشیده اید واقع نخواهد شد، تا این که غربال شوید. به خدا قسم آنچه را که به آن چشم دوخته اید نخواهد شد، تا این که خوب و بد تان از هم جدا شوید. به خدا قسم، آنچه را که چشمانتان را به سمت آن کشیده اید واقع نخواهد شد، تا این که پاک و تصفیه شوید. به خدا قسم، آنچه به حَتّی یَتَمَحَّصُوا] لا وَالله یَکُونُ ما تَمُدُّونَ إِلَیْهِ أَعْیُنَکُمْ إِلّا بَعْدَ إِیاسٍ، لا وَالله لا یَکُونُ ما تَمُدُّونَ إِلَیْهِ أَعْیُنَکُمْ حَتّی یَشْقِیَ مَنْ شَقِی وَیَسْعَدُ مَنْ سَعِدَ.
۲۸۲ - وروی سعد بن عبد الله الأشعری، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن الحسن بن علیّ بن فضّال، عن ثعلبة بن میمون، عن مالک الجهنی، عن الأصبغ بن نباتة قال:
أَتَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) فَوَجَدْتُهُ مُتَفَکِّراً یَنْکَتُ فِی الأَرْضِ، فَقُلْتُ: یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! ما لِی أَراکَ مُتَفَکِّراً تَنْکَتُ فِی الأَرْضِ، أَ رَغْبَةً مِنْکَ فِیها؟
فَقالَ: لا وَالله ما رَغِبْتُ فِیها وَلا فِی الدُّنْیا یَوْماً قَطُّ وَلکِنْ فَکَّرْتُ فِی مَوْلُودٍ یَکُونُ مِنْ ظَهْرِ الحادِی عَشَرَ مِنْ وُلْدِی، هُوَ الْمَهْدِیُّ الَّذِی یَمْلأَُها قِسْطاً وَعَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً، تَکُونُ لَهُ حَیْرَةٌ وَغَیْبَةٌ یُضِلُّ فِیها أَقْوامٌ وَیَهْتَدِی فِیها آخَرُونَ.
آن چشم دوخته اید واقع نمی شود مگر بعد از ناامیدی. به خدا قسم، آنچه را که چشمانتان را به طرف آن کشیده اید واقع نمی شود تا زمانی که شخص شقی بدبخت شده و شخص سعید، سعادتمند گردد.
۲ / ۲۸۲ - اصبغ بن نباته گفته است: محضر مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسیدم، دیدم که حضرت در حال فکر کردن هستند و [با تکه چوبی یا انگشت] به زمین ضربه زده و آن را میکاود. عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! چه شده که شما را در فکر کردن می بینم که به زمین می زنید؟ آیا به خاطر میل و رغبت به مال و دنیاست؟ حضرت فرمودند: نه به خدا قسم! حتی یک روز هم نسبت به دنیا میل و رغبت نداشته ام، امّا در مورد مولودی که فرزند یازدهمین نسل من است به نام مهدی، فکر می کنم، او کسی است که زمین را همچنان که پر از ظلم و ستم می شود، مملوّ از قسط و عدل می کند، برای او حیرت و غیبتی خواهد بود که بسیاری در آن زمان گمراه شده و برخی دیگر هدایت می گردند.
۲۸۳ - أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان، عن احمد بن محمّد بن أبی نصر قال: قال أبوالحسن (علیه السلام):
أَما وَالله لا یَکُونُ الَّذِی تَمُدُّونَ إِلَیْهِ أَعْیُنَکُمْ حَتّی تَمَیَّزُوا أَوْ تَمَحَّصُوا حَتّی لا یَبْقِی مِنْکُمْ إِلَّا الأَنْدَرِ ثُمَّ تَلا: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمَّا یَعْلَمِ الله الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ» وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ.
۲۸۴ - سعد بن عبد الله، عن الحسین بن عیسی العلوی، عن أبیه، عن جدّه، عن علیّ بن جعفر، عن أخیه موسی بن جعفر (علیه السلام) قال:
إِذا فُقِدَ الْخامِسُ مِنْ وُلْدِ السّابِعِ مِنَ الأَئِمَّةِ، فَالله الله فِی أَدْیانِکُمْ لا یَزیلَنَّکُمْ عَنْها أَحَدٌ.
یا بُنَیَّ إِنَّهُ لابُدَّ لِصاحِبِ هذَا الأَمْرِ مِنْ غَیْبَةٍ حَتّی یَرْجِعَ عَنْ هذَا الْأَمْرِ مَنْ کانَ یَقُولُ بِهِ، إِنَّما هِیَ مِحْنَةٌ مِنَ الله امْتَحَنَ (الله تَعالی بِها خَلْقَهُ.
۳ / ۲۸۳ - احمد بن محمّد بن ابی نصر گفته است: ابوالحسن امام رضا (علیه السلام) فرمودند: بدانید که به خدا قسم آنچه را که چشمهایتان را به سمت آن کشیده اید واقع نمی شود تا زمانی که تصفیه شده و خوب و بد تان از هم جدا شوند، تا زمانی که فقط عده کمی از شما بر عقیده خودشان ثابت قدم باقی بمانند. بعد این آیه را تلاوت کردند: «آیا چنین می پندارید که شما را [بدون آزمایش] به حال خود رها می کنند، در صورتی که هنوز خداوند معلوم نگردانید ه که از شما چه کسانی اهل مجاهده اند و چه کسانی اهل صبرند».(۱۸۳)
۴ / ۲۸۴ - علی بن جعفر از برادر بزرگوارش موسی بن جعفر(علیهما السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: وقتی که امام پنجمین از اولاد امام هفتم مفقود گردد، در خصوص دین خود به خداوند متعال توکل کنید تا کسی نتواند دینتان را از شما بگیرد.
پسرم! صاحب این امر را حتماً غیبتی خواهد بود تا این که به سبب آن حتی کسانی که به وجود آن حضرت اعتقاد دارند از عقیده خودشان برمی گردند. غیبت آن حضرت امری است که خداوند متعال به وسیله آن بندگانش را امتحان می کند.(۱۸۴)
۲۸۵ - أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان، عن ابن أبی نجران، عن عمرو بن مساور، عن المفضل بن عمر قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
إیّاکُمْ وَالتَّنْوِیهَ! أَما وَالله لَیَغِیبَنَّ اِمامُکُمْ سِنِینَ مِنْ دَهْرِکُمْ وَلَیُمَحِّصَنَّ حَتّی یُقالُ: ماتَ، قُتِلَ، (هَلَکَ)، بِأَیِ وادٍ سَلَکَ وَلَتَدْمَعُنَّ عَلَیْهِ عُیُونُ الْمُؤْمِنِینَ وَلَتَکْفَأَنَّ کَما تَکْفَأُ السُّفُنُ بِأَمْواجِ الْبَحْرِ، فَلا یَنْجُو إِلّا مَنْ أَخَذَ الله مِیثاقَهُ وَکَتَبَ فِی قَلْبِهِ الإِیمانُ وَأَیَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ وَلَتَرْفَعَنَّ اثْنَتا عَشْرَةَ رایَةَ مُشْتَبِهَةُ لا یُدْری أَیًّ مِنْ أَیٍ.
قالَ: فَبَکَیْتُ وَقُلْتُ: فَکَیْفَ نَصْنَعُ؟ فَقالَ: یا با عَبْدِ الله - وَنَظَر إِلَی الشَّمْسِ داخِلَةً إِلَی الصُّفَة - قالَ: فَتَری هذِهِ الشَّمْسَ؟ قُلْتُ: نَعَمْ.
قالَ: وَالله لأَمْرُنا أَبْیَنُ مِنْ هذِهِ الشَّمْسِ.
۵ / ۲۸۵ - مفضل بن عمر گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم، می فرمودند: از فاش کردن و منتشر کردن [آنچه که می گویم]حذر کنید، آگاه باشید، به خدا قسم امام شما سال های چندی از روزگار شما غایب خواهد شد، و حتماً همه امتحان می شوند، تا این که گفته می شود: او کشته شده، مرده، معلوم نیست به کدام بیابان رفته است؟ چشم های مؤمنان برای او اشک می ریزند و مثل کشتی که در موج دریا از مکانی به مکانی می رود، از حالی به حالی متحول می شوید. پس از آن ورطه کسی نجات نمی یابد به جز کسی که خداوند از او عهد و پیمان گرفته و ایمان را در دل او نوشته و او را با بشارتی از جانب خودش مؤّید فرموده باشد و [در زمان غیبت] دوازده پرچم و بیرق به اهتزاز در می آید که مشتبه بوده و هیچ کدام قابل تشخیص نیست [که کدام حقّ و کدام باطل است].
وقتی که سخن حضرت به اینجا رسید، من گریه کردم و عرض کردم: در آن وضعیت و اوضاع سخت، ما چه کنیم؟ حضرت در حالی که به خورشید نگاه می کردند که نورش وارد ایوان می شد، به من فرمودند: ای أبا عبد الله! این خورشید را می بینی؟ عرض کردم: بله. حضرت فرمودند: به خدا قسم! ولایت ما از این خورشید روشن تر است.
۲۸۶ - وروی محمّد بن جعفر الأسدی، عن أبی سعید الآدمی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن أبی عمیر، عن أبی أیوب، عن محمّد بن مسلم وأبی بصیر قالا: سمعنا أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
لا یَکُونُ هذَا الْأَمْرُ حَتّی یَذْهَبَ ثُلثا النَّاسُ.
فَقُلْنا: إِذا ذَهَبَ ثُلثا النَّاسُ فَمَنْ یَبْقی
فَقالَ: أَ ما تَرْضَوْنَ أَنْ تَکُونُوا فِی الثُّلثِ الباقِی؟
۲۸۷ - وروی عن جابر الجعفی قال:
قُلْتُ لأِبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام): مَتی یَکُونُ فَرَجُکُمْ؟
فَقالَ: هَیْهَاتَ هَیْهاتَ! لا یَکُونُ فَرَجُنا حَتّی تَغَرْبَلوا، ثُمَّ تَغَرْبَلوا، ثُمَّ تَغَرْبَلُوا.
یَقولها ثلاثاً حتی یُذْهِبَ (الله تَعالی الکَدِرَ وَیَبْقیَ الصَّفْوُ.
۶ / ۲۸۶ - محمّد بن مسلم و ابو بصیر گفته اند: از امام صادق (علیه السلام) شنیدیم که می فرمودند: امر ظهور [حضرت مهدی (علیه السلام)]واقع نمی شود تا این که دو سوم مردم بروند [از اعتقاد حقّ برگردند یا بمیرند]. عرض کردیم: وقتی دو ثلث مردم بروند، پس چه کسی باقی می ماند؟ حضرت فرمودند: آیا شما راضی نمی شوید که در یک سوم باقی مانده باشید؟
۷ / ۲۸۷ - جابر جعفی گفته است: به محضر مبارک امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: فرج شما اهل بیت (علیهم السلام) چه زمانی خواهد بود؟ حضرت فرمودند: هیهات، هیهات! فرج واقع نخواهد شد؛ مگر بعد از آن که شما غربال شوید، بعد [دوباره] غربال شوید، بعد [بار سوم]غربال شوید - این جمله را سه مرتبه تکرار کردند - تا این که خداوند کدورت ها را از بین برده، صفا و پاکی باقی بماند.
۲۸۸ - وروی محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیریّ، عن أبیه، عن یعقوب بن یزید، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانیّ، عن رجل، عن أبی جعفر (علیه السلام) أنّه قال:
[وَالله لَتُمَحِّصَنَّ یا مَعْشَرَ الشِّیعَةِ، شِیعَةُ آلِ مُحَمَّدٍ! کَمَخِیضِ الْکُحْلِ فِی الْعَیْنِ لِأَنَّ صاحِبَ الْکُحْلِ یَعْلَمُ مَتی یَقَعُ فِی الْعَیْنِ وَلا یَعْلَمُ مَتی یَذْهَبُ، فَیُصْبِحُ أَحَدُکُمْ وَهُوَ یَری أَنَّهُ عَلی شَرِیعَةٍ مِنْ أَمْرِنا فَیَمْسِی وَقَدْ خَرَجَ مِنْها، وَیَمْسِی وَهُوَ عَلی شَرِیعَةٍ مِنْ أَمْرِنا فَیُصْبِحُ وَقَدْ خَرَجَ مِنْها.
۲۸۹ - وعنه، عن أبیه، عن أیوب بن نوح، عن العباس بن عامر، عن الربیع بن محمّد المسلیّ قال: قال (لی) أبو عبد الله (علیه السلام):
وَالله لَتُکَسِّرَنَّ کَسْرَ الزُّجاجِ وَإِنَّ الزُّجاجَ یُعادُ فَیَعُودَ کما کانَ، وَالله لَتُکَسِّرَنَّ کَسْرَ الْفَخارِ وَإِنَّ
۸ / ۲۸۸ - ابراهیم بن عمر یمانی از مردی نقل کرده و او هم از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: ای جماعت شیعه وای شیعیان آل محمّد! مثل سرمه ای که به چشم می کشند امتحان و آزمایش می شوید، چرا که صاحب سرمه و کسی که به چشمش سرمه می کشد، می داند کی سرمه وارد چشم می شود، امّا نمی داند که کی از چشمش خارج می شود. [زمانی می آید که بعضی از شما صبح که می شود خودشان را در شریعت و مذهب می بینند، ولی وقتی که عصر می شود، از ولایت و شریعت ما خارج شده است. و یا این که بعد از ظهر و شب به امر ما معتقدند، ولی صبح که می شود از ولایت ما خارج شده است.
۹ / ۲۸۹ - ربیع بن محمّد مسلی گفته است: امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: به خدا قسم شما مثل شیشه و چراغ دان شکسته می شوید، و شیشه به حالت اوّل برمی گردد، به خدا قسم مثل سفال شکسته می شوید ولی سفال هرگز به حالت اوّل بر نمی گردد.(۱۸۵) الْفَخارَ لا یَعُودُ کَما کانَ، (وَالله لَتُمَیِّزَنَّ) وَالله لَتُمَحِّصَنَّ وَالله لَتُغَرْبَلُنَّ کَما یُغَرْبَلُ الزُّؤانِ مِنَ القُمْحِ.
۲۹۰ - وروی جعفر بن محمّد بن مالک الکوفی، عن إسحاق بن محمّد، عن أبی هاشم، عن فرات بن أحنف قال:
قال أمیر المؤمنین (علیه السلام) وذکر القائم (علیه السلام) فقال:
لَیَغِیبَنَّ عَنْهُمْ حَتّی یَقُولُ الْجاهِلُ ما للَّهِ فِی آلِ مُحَمَّدٍ حاجَةٌ.
۲۹۱ - عنه، عن محمّد بن الحسین بن أبی الخطاب، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن عبد الله بن عبد الرحمن الأصم، عن عبدالرحمن بن سیّابة، عن عمران بن میثم، عن عبایة بن ربعی الأسدی قال: سمعت أمیر المؤمنین (علیه السلام) یقول:
[کَیْفَ أَنْتُم إِذا بَقِیتُمْ بِلا إمامٍ هُدًی وَلا عَلَمٍ یُری یَبْرَأُ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ.
۲۹۲ - وقد روی (عن) علیّ بن یقطین قال: قال لی أبوالحسن (علیه السلام):
به خدا قسم که شما امتحان و آزمایش شده، غربال می شوید، همچنان که دانه فاسد(۱۸۶) از دانه سالم جدا می شود.
۱۰ / ۲۹۰ - فرات بن احنف گفته است: امیرالمؤمنین (علیه السلام) حضرت حجّت (علیه السلام) را یاد کرده، فرمودند: [مهدی (علیه السلام)] آنقدر غیبت می کند که جاهل می گوید: خداوند نیازی به آل محمّد ندارد [حاجتی در آل محمّد نیست].
۱۱ / ۲۹۱ - عبایة بن ربعی اسدی گفته است: از امیرالمؤمنین (علیه السلام) شنیدم، می فرمودند: چگونه خواهید بود وقتی که بدون امام هدایت گر و پرچم هدایت بمانید، که بعضی از شما از بعضی دیگر بیزاری خواهید جست.
۱۲ / ۲۹۲ - علی بن یقطین گفته است: امام کاظم (علیه السلام) به من فرمودند:
یا عَلِیُّ (إِنَّ) الشِّیعَةَ تُرَبّی بِالأَمانِیّ مُنْذُ مِائَتَی سَنَة.
وقال یقطین لابنه علیّ: ما بالنا قیل لنا فکان وقیل لکم فلم یکن؟
فقال له عَلِیّ: إِنَّ الَّذِی قِیلَ لَکُمْ وَلَنا مِنْ مَخْرَجٍ واحِدٍ غَیْرَ أَنَّ أَمْرَکُمْ حَضَرَکُمْ فَأعطیتم محضه وَکانَ کَما قِیلَ لَکُمْ وَإِنَّ أَمْرَنا لَمْ یَحْضُرْ فَعُلِّلْنا بِالأَمانِیّ.
وَلَوْ قِیلَ [لنا]: إنَّ هذَا الْأَمْرَ لا یَکُونُ إِلی مِائَتَیْ سَنَةٍ أَوْ ثَلاثَمِائَة سَنَةٍ لَقَسَتِ الْقُلُوبُ وَلَرَجَعَتْ عامَّةُ النَّاسِ عَنِ الإِسْلامِ وَلکِنْ قالُوا: ما أَسْرَعَهُ وَما أَقْرَبَهُ؟ تَألُّفاً لِقُلُوبِ النَّاسِ وَتَقْرِیباً لِلْفَرَجِ.
ای علی! شیعیان ما دویست سال است که با آرزو تربیت شده اند.(۱۸۷)
یقطین به پسرش علی گفته است: چه شده هرچه راجع به ما [بنی عباس] گفته شده واقع شده و اتفاق افتاده، ولی آنچه برای شما [شیعه] گفته شده واقع نشده و اتفاق نیفتاده است؟ علی به پدرش گفت: آنچه که درباره [ظهور دولت] شما و [ظهور دولت] ما گفته شده است، از یک سرچشمه است، با این تفاوت که امر شما و دولت شما واقع شده و اتفاق افتاده است و مجال آن به شما عطا شده است، بنابراین همان طور که به شما گفته شده بود [که حکومت بنی عباس ظهور می کند] واقع شد. امر [ظهور دولت] ما هنوز واقع نشده است و ما را در آرزوی آن نگه داشته اند.
و اگر به ما گفته شده بود که این امر [ظهور حکومت دولت شیعه] تا دویست یا سیصد سال دیگر اتفاق نخواهد افتاد، موجب می شد که قلب ها دچار قساوت شده و عموم مردم از اسلام برگردند. ولکن گفته اند که [ظهور دولت ما] چقدر سریع و نزدیک است؟ به این ترتیب قلب ها را به هم پیوند داده و فرج را نزدیک جلوه داده اند و این که هر لحظه این امر ممکن است واقع شود.
۲۹۳ - وروی الشلمغانی فی کتاب الأوصیاء: أبوجعفر المروزیّ قال: خرج جعفر بن محمّد بن عمر[و] وجماعة إلی العسکر ورأوا أیّام أبی محمّد (علیه السلام) فی الحیاة وفیهم علیّ بن أحمد بن طنین، فکتب جعفر بن محمّد بن عمر[و]، یستأذن فی الدخول إلی القبر فقال له علیّ بن أحمد: لا تکتب اسمی فإنّی لا أستأذن، فلم یکتب اسمه، فخرج إلی جعفر:
اَدْخُلْ أَنْتَ وَمَنْ لَمْ یَسْتَأْذِنْ.
۱۳ / ۲۹۳ - ابوجعفر مروزی گفته: جعفر بن محمّد بن عمرو به اتفاق جماعتی؛ از جمله علی بن احمد بن طنین در ایام حیات امام حسن عسکری (علیه السلام) به عسکر [محل اقامت امام حسن عسکری (علیه السلام)] رفتند، جعفر بن محمّد نامه ای نوشته و اجازه ورود خواست تا به مقبره مطهر امام هادی (علیه السلام) بروند، علی بن احمد گفت: اسم مرا ننویس، من اجازه نمی خواهم. جعفر هم در نامه اسم او را ننوشت، بعد از مدّت کوتاهی جواب آمد: تو و کسی هم که اجازه نخواسته است، وارد شوید.

فصل ششم: اخبار سفیران امام (علیه السلام) در زمان غیبت

۶ - فصل:
فی ذکر طرف من أخبار السفراء الّذین کانوا فی حال الغیبة وقبل ذکر من کان سفیراً حال الغیبة نذکر طرفاً من أخبار من کان یختصّ بکلّ إمام، ویتولّی له الأمر علی وجه من الإیجاز، ونذکر من کان ممدوحاً منهم حسن الطریقة ومن کان مذموماً سیّئ المذهب لیعرف الحال فی ذلک.
۲۹۴ - وقد روی فی بعض الأخبار أنّهم (علیهم السلام) قالوا: خدّامنا وقوّامنا شرار خلق الله.
اخبار سفرای امام (علیه السلام) در زمان غیبت:
قبل از بیان و ذکر سفیران امام در زمان غیبت، برخی از اخبار کسانی که اختصاص به هر یک از ائمّه (علیهم السلام) داشته اند و مباشر امور و کارهای ایشان بوده اند را کوتاه و مختصر ذکر می کنیم.
همچنین اخبار کسانی که مدح شده و راه و روش صحیح داشته اند و کسانی که مورد مذمت بوده و مذهب صحیح نداشته اند را بیان می کنیم تا از این رهگذر به احوالات آن ها آگاهی پیدا شود.
۱ / ۲۹۴ - در بعضی از اخبار روایت شده که اهل بیت (علیهم السلام) فرموده اند: خدمت کاران ما و کسانی که قیام به خدمت ما می کنند، بدترین خلق خدایند.
وهذا لیس علی عمومه وإنّما قالوا لأنّ فیهم من غیّر وبدّل وخان علی ما سنذکره.
۲۹۵ - وقد روی محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری، عن أبیه، عن محمّد بن صالح الهمدانیّ قال: کتبت إلی صاحب الزّمان (علیه السلام) إنّ أهل بیتی یؤذونی ویقرعونی بالحدیث الّذی روی آبائک (علیهم السلام) أنّهم قالوا: خدّامنا وقوّامنا شرار خلق الله فکتب:
وَ یْحَکُمْ ما تَقْرَءُونَ ما قالَ الله تَعالی «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بارَکْنا
این روایت عمومیت ندارد [یعنی چنین نیست که شامل همه خدمت کاران ایشان باشد]، بلکه این جمله را در خصوص کسانی فرموده اند که در احکام دینی را تغییر و تبدیل نموده و نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) خیانتی از آن ها سرزده،(۱۸۸) چنان که در آینده ذکر خواهیم نمود.
۲ / ۲۹۵ - محمّد بن عبد الله بن جعفر حمیری از پدرش، او هم از محمدبن صالح روایت کرده که گفت: به محضر مبارک صاحب الزمان (علیه السلام) نوشتم که اهل خانه و خانواده ام به واسطه حدیثی که از ناحیه پدران شما روایت شده که ایشان فرموده اند: «خدامنا و قوامنا شرار خلق الله» مرا آزار داده و سرزنش می کنند.
حضرت در جواب نوشتند: خیر باد بر شما(۱۸۹) عجب! مگر این آیه را قرائت نکرده اید که خداوند متعال می فرماید: «و در میان ایشان و قریه هایی که در آن ها برکت دادیم، فِیها قُریً ظاهِرَةً» فَنَحْنُ وَ الله القُرَی الَّتِی بارَکَ [الله فِیها وَ أَنْتُمْ الْقُرَی الظّاهِرَةِ.
فمن المحمودین حمران بن أعین:
۲۹۶ - أخبرنا الحسین بن عبید الله، عن أبی جعفر محمّد بن سفیان البزوفری، عن أحمد بن إدریس، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن علیّ بن فضّال، عن عبد الله بن بکیر، عن زرارة قال: قال أبوجعفر (علیه السلام) - وذکرنا حمران بن أعین - فقال:
لا یَرْتَدَّ وَالله أَبَداً، ثُمَّ أَطْرَقَ هَنِیئَةً، ثُمَّ قالَ: أَجَلْ لا یَرْتَدَّ وَالله أَبَداً.
ومنهم المفضل بن عمر:
۲۹۷ - بهذا الإسناد، عن أحمد بن إدریس، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین عن سعید، عن محمّد بن أبی عمیر، عن الحسین بن أحمد المنقری، عن أسد بن أبی علاء، عن هشام بن أحمر قال: دخلت علی أبی عبد الله (علیه السلام) وأنا أرید أن أسأله عن المفضّل بن
قریه های ظاهری قرار دادیم»؛(۱۹۰) پس به خدا قسم ما قریه هایی هستیم که خداوند در آن ها برکت قرار داده و شما قریه های ظاهر هستید.
سفیران مورد تأیید:
حمران بن اعین:
۴ / ۲۹۶ - عبد الله بن بکیر، از زراره نقل کرده که گفت: در مورد حمران بن اعین صحبت می کردیم که امام باقر (علیه السلام) راجع به او فرمودند: به خدا قسم هرگز مرتدّ نمی شود. بعد تأملی کرده و فرمودند: بله، حمران هرگز مرتد و منحرف نمی شود.
مفضل بن عمر:
۵ / ۲۹۷ - هشام بن أحمر گفته است: به محضر مبارک ابی عبد الله صادق (علیه السلام) رسیدم و قصد داشتم که در مورد مفضل بن عمر از ایشان سؤالی بپرسم. حضرت در روز بسیار عمر وهو فی ضیعة له فی یوم شدید الحرّ والعرق یسیل علی صدره فابتدأنی فقال:
نَعَمْ وَالله الَّذِی لا إِلهَ إِلّا هُوَ، اَلرَّجُلُ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ الجُعْفِی، نَعَمْ وَالله الَّذِی لا إِلهَ إِلّا هُو، اَلرَّجُلُ (هُوَ) الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَر الْجُعْفی، حَتّی أَحْصَیْتُ بِضْعاً وَثَلاثِینَ مَرَّةً یُکَرِّرُها وقالَ: إِنَّما هُوَ والِدٌ بَعْدَ والِدِ.
۲۹۸ - وروی عن هشام بن أحمر قال: حملت إلی أبی إبراهیم (علیه السلام) إلی المدینة أموالاً فقال:
رَدِّها فَادْفَعْها إِلَی الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَر.
فَرَدَدْتُها إِلی جُعْفی فَحَطَطْتُها عَلی بابِ الْمُفَضَّل.
۲۹۹ - وروی عن موسی بن بکر قال: کنت فی خدمة أبی الحسن (علیه السلام) فلم أکن أری شیئاً یصل إلیه إلّا من ناحیة المفضّل ولربّما رأیت الرجل یجیء بالشیء فلا یقبله منه ویقول أوصله إلی المفضّل.
گرمی، در مزرعه اش بود و عرق بر سینه حضرت می ریخت. خود حضرت شروع کردند به صحبت و فرمودند: بله، به خدایی که جز او خدایی نیست قسم که فقط مفضل بن عمر جعفی مرد است، بله به خدایی که جز او خداوندی نیست مفضل بن عمر جعفی مرد است [صاحب صفت مردانگی است.] این جمله را حضرت بیش از سی مرتبه تکرار فرمودند و من همه سی بار را شمردم و بعد حضرت فرمودند: تحقیقاً او پدر بعد از پدر است.
۶ / ۲۹۸ - هشام بن أحمر گفته است: اموالی را برای امام کاظم (علیه السلام) به مدینه بردم، حضرت فرمودند: اموال را برگردان و به مفضل بن عمر بسپار. من هم اموال را برگردانده، به سمت طایفه جعفی بردم و همه را جلوی منزل مفضل ریختم.
۷ / ۲۹۹ - موسی بن بکر گفته است: من در خدمت امام کاظم (علیه السلام) بودم و ندیدم که چیزی را برای ایشان بیاورند مگر این که از طرف مفضل می رسید و چه بسیار دیدم که مردی چیزی را می آورد و حضرت قبول نکرده و می فرمودند: به مفضل برسانید.
ومنهم المعلّی بن خنیس وکان من قوّام أبی عبد الله (علیه السلام) وإنّما قتله داود بن علیّ بسببه، وکان محموداً عنده ومضی علی منهاجه وأمره مشهور.
۳۰۰ - فروی عن أبی بصیر قال: لمّا قتل داود بن (علیّ) المعلّی بن خنیس فصلبه، عظم ذلک علی أبی عبد الله (علیه السلام) واشتدّ علیه وقال له:
یا داوُد! عَلی! ما قَتَلْتَ مَوْلایَ وَقَیِّمِی فِی مالِی وَعَلی عِیالِی؟ وَالله إِنَّهُ لأََوْجَهٌ عِنْدَ الله مِنْکَ، فی حدیث طویل.
۳۰۱ - وفی خبر آخر أنّه قال: أَما وَالله لَقَدْ دَخَلَ الجَنَّةَ.
معلّی بن خنیس:
وی از خدمت گزاران وجود مقدّس امام صادق (علیه السلام) بود و به همین دلیل داوود بن علی او را به قتل رسانید. ایشان در نزد امام صادق (علیه السلام) مورد تأیید و ستایش بود و با اعتقاد به ولایت حضرت از دنیا رفت که مسأله ایشان معروف و مشهور است.
۸ / ۳۰۰ - ابا بصیر روایت کرده که زمانی که داوود بن علی، معلی بن خنیس را به قتل رساند و او را به دار آویخت، این امر بر وجود مقدّس امام صادق (علیه السلام) خیلی سنگین و گران تمام شد و غم از دست دادن او برای حضرت شدید بود؛ لذا به قاتل معلّی فرمودند: ای داوود! به چه دلیلی دوست و مباشر و خدمتکارم در امور مالی و خانوادگی ام را کشتی؟ به خدا قسم که در نزد پروردگار عالم او از تو آبرومند تر است. حدیث طولانی است [و ما به اندازه نیاز این بحث از آن را نقل کردیم].
۹ / ۳۰۱ - در روایت دیگر آمده است که حضرت فرمودند: بدان که به خدا قسم او داخل بهشت شد.
ومنهم نصر بن قابوس اللّخمی:
۳۰۲ - فروی أنّه کان وکیلاً لأبی عبد الله عشرین سنة ولم یعلم أنّه وکیل، وکان خیّراً فاضلاً، وکان عبد الرحمن بن الحجّاج وکیلاً لأبی عبد الله (علیه السلام)، ومات فی عصر الرضا (علیه السلام) علی ولایته.
ومنهم عبد الله بن جندب البجلیّ وکان وکیلاً لأبی إبراهیم وأبی الحسن الرضا (علیه السلام) وکان عابداً رفیع المنزلة لدیهما، علی ما روی فی الأخبار:
۳۰۳ - ومنهم: ما رواه أبوطالب القمّی قال: دخلت علی أبی جعفر الثانی (علیه السلام) فی آخر عمره فسمعته یقول:
جَزَی الله صَفْوانَ بْنَ یَحْیی وَمُحَمَّدَ بْنَ سَنانَ وَزَکَرِیَّا بْنَ آدَمَ وَسَعْدَ بْنَ سَعْدٍ عَنِّی خَیْراً، فَقَدْ وَفَوْا لِی. وَکانَ زَکَرِیَّا بْنَ آدَمَ مِمَّنْ تَوَلّاهُمْ.
نصر بن قابوس لخمی:
۱۰ / ۳۰۲ - روایت شده که ایشان مدّت بیست سال وکیل امام صادق (علیه السلام) بودند و در طول این مدّت کسی نمی دانست که ایشان وکیل است. او مردی خیّر و با فضل و کمال بود. البته عبدالرحمن بن حجاج هم وکیل امام صادق (علیه السلام) بود که در زمان ولایت عهدی امام رضا (علیه السلام) از دنیا رفت.
عبد الله بن جندب بجلی:
ایشان وکیل ابو ابراهیم امام کاظم و ابی الحسن امام رضا(علیهما السلام) بود، و مطابق آنچه در روایات آمده، مردی عابد بود و در نظر آن دو امام همام از مقام و منزلت رفیع و بلندی برخوردار بود.
۱۱ / ۳۰۳ - از جمله آن اخبار، روایتی است که ابوطالب قمی نقل کرده که در اواخر عمر با برکت امام جواد (علیه السلام) به محضر مبارک آن حضرت رسیدم و شنیدم که می فرمودند: خداوند متعال به صفوان بن یحیی، و محمّد بن سنان، و زکریا بن آدم، و سعد بن سعد از جانب من جزای خیر عنایت فرماید، آن ها تحقیقاً به عهد شان [در پیروی از ولایت] وفا کردند. و زکریا بن آدم از جمله کسانی بود که اهل ولایت ایشان بود.
وخرج (فیه) عن أبی جعفر (علیه السلام):
ذَکَرْتُ ما جَری مِنْ قَضاءِ الله فِی الرَّجُلِ الْمُتَوَفّی (رحمه الله) تَعالی یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً، فَقَدْ عاشَ أَیّامَ حَیاتِهِ عارِفاً بِالْحَقِ ، قائِلاً بِهِ، صابِراً مُحْتَسِباً (لِلْحَقِ )، قائِماً بِما یَجِبُ للَّهِ وَلِرَسُولِهِ عَلَیْهِ، وَمَضی (رحمه الله) غَیْر ناکِثٍ وَلا مُبَدِّلٍ، فَجَزاهُ الله أَجْرَ نِیَّتِهِ وَأَعْطاهُ جَزاءَ سَعْیِهِ.
۳۰۴ - وأما محمّد بن سنان: فإنّه روی عن علیّ بن الحسین بن داود قال: سمعت أباجعفر الثانی (علیه السلام) یذکر محمّد بن سنان بخیر ویقول:
رَضِیَ الله عَنْهُ بِرِضائِی عَنْهُ، فَما خالَفَنِی وَما خالَفَ أَبِی قَطُّ.
و از وجود مبارک امام جواد (علیه السلام) درباره زکریا بن آدم آمده است که حضرت فرمودند: آنچه را که از قضای الهی در مورد [زکریا بن آدم] جاری شد را به یاد آوردم، رحمت واسعه خداوندی نثار او باد، روزی که متولد شد، روزی که از دنیا رفت و روزی که زنده شده و در قیامت برانگیخته می شود. او در ایام حیاتش عارف و معتقد به حقّ زندگی کرد و برای حقّ و در راه حقّ بلا دیده و صبر کرد، به آنچه که برای خداوند و رسولش بر عهده او واجب شده بود قیام کرد و در حالی از دنیا رفت که بر عهدش پابرجا بوده و عهد شکنی نکرد، و تکلیفش را بدل نکرد [و احکام دین را تغییر نداد]بنابراین خداوند تبارک و تعالی به نیّت پاک او، و به سعی و تلاشش اجر و پاداش کرامت فرماید.
محمّد بن سنان:
۱۲ / ۳۰۴ - علی بن حسین بن داوود می گوید: از ابا جعفر ثانی امام جواد (علیه السلام) شنیدم که از محمّد بن سنان به خوبی یاد کرده و می فرمودند: به واسطه این که من از او راضی هستم، خداوند از او راضی شود. او هرگز نه با من و نه با پدرم مخالفتی نکرد. [و همواره در خدمت اهل بیت بود.]
ومنهم عبد العزیز بن المهتدی القمّی الأشعریّ:
۳۰۵ - خرج فیه عن أبی جعفر (علیه السلام):
قَبَضْتُ وَالْحَمْدُ للَّهِ وَقَدْ عَرَفْتُ الْوُجُوهَ الَّتِی صارَتْ إِلَیْکَ مِنْها، غَفَرَ الله لَکَ وَلَهُمُ الذُّنُوبَ وَرَحِمَنا وَإِیّاکُمْ.
وخرج فیه: غَفَرَ الله لَکَ ذَنْبَکَ وَرَحِمَنا وَإِیّاکَ وَرَضِیَ عَنْکَ بِرِضائِی عَنْکَ.
ومنهم علیّ بن مهزیار الأهوازیّ وکان محموداً:
۳۰۶ - أخبرنی جماعة، عن التلعکبری، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن الحسین بن علیّ، عن أبی الحسن البلخیّ، عن أحمد بن مابندار الإسکافیّ، عن العلاء النداری، عن الحسن بن شمّون قال: قرأت هذه الرسالة علی علیّ بن مهزیار عن أبی جعفر الثانی بخطّه:
عبدالعزیز بن مهتدی قمی اشعری:
۱۳ / ۳۰۵ - از ناحیه مبارک امام جواد (علیه السلام) درباره ایشان [و خطاب به او توقیعی چنین صادر شد: الحمد للَّه اموال را دریافت کردم و متوجّه شدم مقداری از وجوه را که خودت هزینه کرده ای. خداوند گناهان تو و ایشان را مشمول غفران و بخشش خود قرار دهد و ما و شما را رحمت فرماید.
و باز توقیع شریف برای او صادر شده که خداوند گناه تو را بخشیده و ما و تو را رحمت فرماید و به خاطر این که من از تو راضی هستم خدا نیز از تو راضی شود.
علی بن مهزیار اهوازی که مورد ستایش بود:
۱۴ / ۳۰۶ - حسن بن شمّون گفته است: این نامه که به خط شریف و مبارک امام جواد (علیه السلام) بود را برای علی بن مهزیار قرائت کردم. متن نامه به این ترتیب است:
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
یا عَلِیُّ! أَحْسَنَ الله جَزاکَ وَأَسْکَنَکَ جَنَّتَهُ وَمَنَعَکَ مِنَ الْخِزْیِ فِی الدُّنیا وَالآخِرَةِ وَحَشَرَکَ الله مَعَنا.
یا عَلِیُّ! قَدْ بَلَوْتُکَ وَخَبَّرْتَکَ فِی النَّصِیحَةِ وَالطّاعَةِ وَالْخِدْمَةِ وَالتُّوقِیرِ وَالْقِیامِ بِما یَجِبُ عَلَیْکَ، فَلَوْ قُلْتُ: إِنِّی لَمْ أَرَ مِثْلَکَ لَرَجَوْتُ أَنْ أَکُونَ صادِقاً، فَجَزاکَ الله جَنّاتِ الْفِرْدَوْسَ نُزُلاً، فَما خَفِیَ عَلَیَّ مَقامَکَ وَلا خِدْمَتِکَ فِی الْحَرِّ وَالْبَرْدِ فی اللَّیْلِ وَالنَّهارِ، فَأَسْأَلُ الله إِذا جَمَعَ الْخَلائِقَ لِلْقِیامَةِ أَنْ یحبوکَ بِرَحْمَةٍ تَغْتَبِطُ بِها، إِنَّهُ سَمِیعُ الدُّعاءِ.
به نام خداوند بخشنده مهربان
ای علی! خداوند پاداش نیک به تو کرامت کرده، در بهشتش تو را ساکن گرداند، خواری دنیا و آخرت را از تو دور فرماید و در قیامت تو را با ما محشور نماید. ای علی! تو را در خیر خواهی، و فرمانبرداری و اطاعت، و خدمت امتحان کردم و نیز در قیام به آنچه که خداوند بر تو واجب کرده است، آزمودم. اگر بگویم که مثل تو را ندیده ام، امیدوارم که درست گفته باشم. خداوند جزای تو را نزول در بهشت فردوس قرار دهد. مقام و منزلت تو، همچنین خدمت تو در گرما و سرما و در شب و روز بر من مخفی نیست، از خداوند متعال مسألت دارم وقتی که مردم را برای قیامت جمع می کند، تو را با رحمت واسعه اش مورد عنایت قرار داده و دوستت بدارد، آن چنان که مورد غبطه دیگران قرار گیری. همانا خداوند شنونده دعاست.
ومنهم أیّوب بن نوح بن درّاج:
۳۰۷ - ذکر عمرو بن سعید المدائنی - وکان فطحیّاً - قال: کنت عند أبی الحسن العسکری (علیه السلام) بصریا إذ دخل أیّوب بن نوح ووقف قدّامه فأمره بشیء، ثمّ انصرف والتفت إلیّ أبوالحسن (علیه السلام) وقال:
یا عَمرو! إنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تَنْظُرَ إِلی رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَانْظُرْ إِلی هذا.
ومنهم علیّ بن جعفر الهمانی:
وکان فاضلاً مرضیّاً من وکلاء أبی الحسن وأبی محمّد(علیهما السلام).
۳۰۸ - روی أحمد بن علیّ الرازی، عن علیّ بن مخلد الأیادیّ قال: حدّثنی أبوجعفر العمری (رضی الله عنه) قال: حجّ أبوطاهر بن بلال فنظر إلی علیّ بن جعفر وهو ینفق النفقات العظیمة فلمّا انصرف کتب بذلک إلی أبی محمّد (علیه السلام) فوقّع فی رقعته:
ایوب بن نوح بن درّاج:
۱۵ / ۳۰۷ - عمرو بن سعید مدائنی که فطحی مذهب بود، گفته است: در روستای صریا به خدمت امام هادی (علیه السلام) رسیدم که ایوب بن نوح وارد شد و در مقابل حضرت ایستاد، امام (علیه السلام) او را به چیزی امر کردند و رفت، امام (علیه السلام) رو به من کرده و فرمودند: ای عمرو! اگر می خواهی به یکی از اهالی بهشت نگاه کنی، به این مرد نگاه کن.
علی بن جعفر همّانی:
او مردی فاضل و پسندیده بود و از جمله وکلای امام هادی و امام حسن عسکری (علیهما السلام) بوده است.
۱۶ / ۳۰۸ - ابو جعفر عمری (رضی الله عنه) گفته است: ابو طاهر محمّد بن علی بن بلال به حجّ مشرف شد و دید که علی بن جعفر [همّانی] اموال خیلی زیادی انفاق می کند، وقتی که از حجّ برگشت، ماجرا را [به صورت اعتراضی] به محضر مبارک امام حسن عسکری (علیه السلام) گزارش داد. پس امام (علیه السلام) در جواب او مرقوم فرمودند:
قَدْ کُنّا أَمَرْنا لَهُ بِمِائَة أَلْفَ دِینارٍ، ثُمَّ أَمَرْنا لَهُ بِمِثْلِها فَأَبی قَبُولَهُ إِبقاءً عَلَیْنا، ما لِلنّاسِ وَالدُّخُولِ فِی أَمْرِنا فِیما لَمْ نُدْخِلْهُمْ فِیهِ.
قال: ودخل علی أبی الحسن العسکری (علیه السلام) فأمر له بثلاثین ألف دینار.
ومنهم أبوعلیّ بن راشد:
۳۰۹ - أخبرنی ابن أبی جیّد، عن محمّد بن الحسن بن الولید، عن الصفّار، عن محمّد بن عیسی قال: کتب أبوالحسن العسکری (علیه السلام) إلی الموالی ببغداد والمدائن والسواد وما یلیها:
قَدْ أَقَمْتُ أَباعَلِیِ بْنِ راشِدٍ مَقَامَ عَلِیِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْد رَبِّهِ وَمِنْ قَبْلِهِ مِنْ وُکَلائِی وَقَدْ أَوْجَبْتُ فِی طاعَتِهِ طاعَتِی وَفِی عِصْیانِهِ الْخُرُوجُ إِلی عِصْیانِی وَکَتَبْتُ بِخَطِّی.
ما به او امر کردیم که یکصد هزار دینار بردار. مجدداً امر کردیم که یک صدهزار دینار دیگر هم بردار؛ امّا او این اموال را نپذیرفت و در ملک ما ابقائش کرد. چه حقی برای مردم هست که در امری دخالت کنند که ما آن ها را دخیل نکرده ایم و به آن ها مربوط نمی شود.
[پس از مدّتی علی بن جعفر] خدمت امام هادی (علیه السلام) رسید و حضرت هم امر فرمودند که سیصد هزار دینار بردارد.
ابو علی حسن بن راشد:
۱۷ / ۳۰۹ - محمّد بن عیسی گفته است: امام هادی (علیه السلام) به شیعیان بغداد، و مدائن و سواد و مناطق اطرافشان نوشتند: من ابا علی بن راشد را جانشین حسین بن عبدربّه و وکلای قبل از او قرار دادم و در اطاعت او اطاعتم را واجب کردم [فرمانبرداری از او فرمانبرداری از من است]، و نافرمانی از او نافرمانی از من است. و این نامه را به خط خودم نوشتم.
۳۱۰ - وروی محمّد بن یعقوب رفعه إلی محمّد بن فرج قال: کتبت إلیه أسأله عن أبی علیّ بن راشد، وعن عیسی بن جعفر [بن عاصم وعن ابن بند وکتب إلیّ:
ذَکَرْتَ ابنَ راشِدِرحمه الله فَإِنَّهُ عاشَ سَعِیداً وَماتَ شَهِیداً وَدَعا لاِبْنِ بَنْد وَالْعاصِمِیّ وَابْنُ بَنْد ضُرِبَ بِعَمُودٍ وَقُتِلَ وَابنُ عاصِمٍ ضُرِبَ بِالسّیاطِ عَلَی الْجِسْرِ ثَلاثُمِائَة سُوطٍ وَرُمِیَ بِهِ فِی الدّجْلَةِ.
فهؤلاء جماعة المحمودین وترکنا ذکر استقصائهم لأنّهم معروفون مذکورون فی الکتب.
فأمّا المذمومون منهم فجماعة:
۳۱۱ - فروی علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه قال: کنت عند أبی جعفر الثانی (علیه السلام)
۱۸ / ۳۱۰ - محمّد بن فرج(۱۹۱) گفته است: به امام هادی (علیه السلام) نامه ای نوشتم و در مورد علی بن راشد و عیسی بن جعفر بن عاصم و ابن بند، سؤال کردم.
حضرت (علیه السلام) نوشتند: ابن راشد را یاد کردی که زندگی با سعادت داشت و با شهادت از دنیا رفت. و ابن بند و عاصمی را نفرین کردند، امّا ابن بند را به وسیله عمود زدند و کشته شد، و ابن عاصم هم بالای پل بغداد سیصد تازیانه زدند و در دجله انداخته شد و از دنیا رفت.
این ها برخی از کسانی بودند که مورد ستایش و تأییدند و البته همه اصحاب مورد تأیید و تأکید ائمّه (علیهم السلام) را نیاوردیم، به جهت این که ایشان معروف بوده و در کتب مختلف ذکر شده اند، بنابراین ذکر همه آن ها در اینجا لازم نبود.
سفیران سرزنش شده که مورد تأیید نبوده اند:
صالح بن محمدبن سهل همدانی:
۱۹ / ۳۱۱ - علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش نقل کرده که گفت: من در محضر إذ دخل علیه صالح بن محمّد بن سهل الهمدانی - وکان یتولّی له - فقال له: جعلت فداک اجعلنی من عشرة آلاف درهم فی حلّ فإنّی أنفقتها، فقال له أبوجعفر: أَنْتَ فِی حِلٍ.
فلمّا خرج صالح من عنده قال أبوجعفر (علیه السلام):
أَحَدُهُمْ یَثَبُ عَلی (أَمْوالِ حَقِ ) آلِ مُحَمَّدٍ وَفُقَرائِهِمْ وَمَساکِینِهِمْ وَأَبْناءِ سَبِیلِهِمْ فَیَأْخُذُهُ، ثُمَّ یَقُولُ: اِجْعَلْنِی فِی حِلٍ ، أَ تَراهُ ظَنَّ (بِی) أَنِّی أَقُولُ لَهُ لا أَفْعَلُ؟ وَالله لَیَسْأَلَنَّهُمُ الله یَوْمَ الْقِیامَةِ عَنْ ذلِکَ سُؤالاً حَثِیثاً.
ومنهم علیّ بن أبی حمزة البطائنی وزیاد بن مروان القندیّ وعثمان بن عیسی الرواسی، کلّهم کانوا وکلاء لأبی الحسن موسی (علیه السلام) وکان عندهم أموال جزیلة فلمّا مضی أبوالحسن موسی (علیه السلام) وقفوا طمعاً فی الأموال ودفعوا إمامة الرضا (علیه السلام) وجحدوه وقد ذکرنا ذلک فیما مضی فلا نطوّل بإعادته.
مبارک امام محمّد تقی (علیه السلام) بودم که صالح بن محمّد بن سهل همدانی که متولی امور حضرت بود وارد شد و به خدمت حضرت عرض کرد: جانم به فدای شما! ده هزار درهم [از اموالی که باید برای شما بیاورم] را انفاق [خرج] کرده ام، آن را برای من حلال می فرمایید؟ امام (علیه السلام) فرمودند: حلال است. بعد وقتی که بیرون رفت، حضرت امام جواد (علیه السلام) فرمودند: یکی از شما بر روی اموالی که حقّ آل محمّد و فقرا و مساکین و ابن سبیل [در راه ماندگان] ایشان است [یعنی خمس] می جهد و می گیرد مصرف می کند، بعد می گوید: آن را برای من حلال کن! آیا فکر می کنی او گمان می کند که من می گویم حلال نمی کنم؟ به خدا قسم که در روز قیامت خدا از آن ها خیلی سخت سؤال خواهد کرد.
علی بن ابی حمزه بطائنی، و زیاد بن مروان قندی، و عثمان بن عیسی رواسی:
این سه نفر از وکلای ابوالحسن موسی بن جعفر(علیهما السلام) بودند، و اموال زیادی هم در اختیارشان بود، زمانی که امام کاظم (علیه السلام) از دنیا رفتند، این ها به خاطر طمع در اموال حضرت، بر امامت امام کاظم (علیه السلام) توقف کردند و امامت امام رضا (علیه السلام) را انکار کردند که ما ماجرای این ها را قبلاً بیان کردیم و با اعاده و تکرار آن، کتاب را طولانی نمی کنیم.
ومنهم فارس بن حاتم بن ماهویه القزوینیّ:
۳۱۲ - علی ما رواه عبد الله بن جعفر الحمیریّ قال: کتب أبوالحسن العسکری (علیه السلام) إلی علیّ بن عمرو القزوینیّ بخطّه:
إعْتَقِدْ فِیما تَدِینُ الله تَعالی بِهِ أَنَّ الْباطِنَ عِنْدِی حَسَبَ ما أَظْهَرْتُ لَکَ فِیمَنْ اسْتَنْبَأتَ عَنْهُ وَهُوَ فارِسُ لَعَنَهُ الله فَإِنَّهُ لَیْسَ یَسَعُکَ إِلَّا الإِجْتِهادِ فِی لَعْنِهِ وَقَصْدِهِ وَمُعاداتِهِ وَالْمُبالَغَةِ فِی ذلِکَ بِأَکْثَرِ ما تَجِدُ السَّبِیلَ إِلَیْهِ.
ما کُنْتُ آمُرُ أَنْ یُدانَ الله بِأَمْرٍ غَیْرِ صَحِیحٍ، فَجِدّ وَشدّ فِی لَعْنِهِ وَهَتْکِه وَقَطْع أَسبابِهِ وَسَدِّ أَصُحابِنا عَنْهُ وَإِبطال أَمْرِهِ وَأَبْلِغهُمْ ذلِکَ مِنِّی وَاَحْکِهِ لَهُمْ عَنِّی وَإِنِّی سائِلُکُمْ بَینَ یَدَی الله عَنْ هذَا الأَمْرِ المُؤَکَّد، فَوَیْلٌ لِلْعاصِی وَلِلْجاحِدِ.
فارس بن حاتم بن ماهویه القزوینی:
۲۰ / ۳۱۲ - عبد الله بن جعفر حمیری گفته است: امام هادی (علیه السلام) با خط مبارکش نامه ای خطاب به علی بن عمرو قزوینی به این ترتیب نوشتند: در آنچه که خداوند متعال را به وسیله آن میپرستی که باطن آن نزد من است، معتقد [و محکم] باش.
و در مورد کسی که پیرامونش درخواست خبر کرده بودی [نیز معتقد باش که] او فارس است - خداوند لعنش کند -، تمام تلاشت را در لعن و دشمنی با او به کار ببند و بیشتر از آنچه که امکان دارد در این کار تلاش کن.
من نمی گویم که خداوند را به امر غیر صحیح پرستش کنید و یا پنداری غیر صحیح را که دستور نمی دهم، پس در لعن و خوار کردن و قطع اسباب مخالفت او جدیّت کرده و تلاش کن، و اصحاب ما را از او دور کرده و بازدار، و دستورات او و اعتقادات او را ابطال کن و از طرف من به شیعیان ابلاغ نما و به آن ها برسان، که تحقیقاً من در پیشگاه باری تعالی در این مورد مؤکد از تو سؤال خواهم کرد. پس وای بر نا فرمان و منکر ولایت. وَکَتَبْتُ بخطِّی لَیْلَةَ الثَّلاثاِء لِتِسْعَ َلیالٍ مِنْ شهرِ رَبِیعٍ الأَوَّلِ سَنَةَ خَمِسینَ وَمائَتَیْنِ وَأَنا أَتَوَکَّلُ عَلَی الله وَاحَمْدُهُ کَثِیراً.
ومنهم أحمد بن هلال العبرتائی:
۳۱۳ - روی محمّد بن یعقوب قال: خرج إلی العمریّ فی توقیع طویل اختصرناه:
وَنَحْنُ نَبْرَأُ إِلَی الله تَعالی مِنْ ابْنِ هِلالٍ لا (رحمه الله) وَمِمَّنْ لا یَبْرَأُ مِنْهُ، فَأَعْلَمْ الإِسْحاقِیّ وَأَهْلَ بَلَدِهِ مِمّا أَعْلَمْناکَ مِنْ حالِ هذَا الْفاجِرِ وَجَمِیعِ مَنْ کانَ سَأَلَکَ وَیَسْأَلُکَ عَنْهُ.
ومنهم أبوطاهر محمّد بن علیّ بن بلال وغیرهم ممّا لا نطوّل بذکرهم، لأنّ ذلک مشهور موجود فی الکتب.
این نامه را به خط خودم، در شب سه شنبه، شب نهم از ماه ربیع الاول سال ۲۵۰ ه.ق نوشتم. بر خداوند توکل کرده و بسیار شکرگزار او هستم.
احمد بن هلال عبرتائی:
۲۱ / ۳۱۳ - محمّد بن یعقوب کلینی گفته است: توقیعی از ناحیه مقدّسه حضرت برای عمریّ صادر شد که طولانی است و ما آن را مختصر کرده ایم، در آن توقیع شریف آمده است: ما به خداوند متعال از ابن هلال که خدا رحمتش نکند و از هر کسی که از او بیزاری نجوید، برائت جسته و بیزاریم. پس اسحاقی و همشهریانش وتمام کسانی را که از تو درباره او پرسیده یا می پرسند را از این ماجرا مطابق آنچه ما به تو اعلام کردیم آگاه کن.
سایر افراد، نظیر ابوطاهر محمّد بن علی بن بلال و دیگران هم هستند که کتاب را با ذکر نام آن ها طولانی نمی کنیم، به جهت این که این ها مشهور و معروف هستند و در کتاب ها هم از آن ها یاد شده است.
فأمّا السفراء الممدوحون فی زمان الغیبة:
فأوّلهم: من نصبه أبوالحسن علیّ بن محمّد العسکری وأبومحمّد الحسن بن علیّ بن محمّد ابنه (علیه السلام) وهو الشیخ الموثوق به أبوعمرو عثمان بن سعید العمری (رحمه الله) وکان أسدیّاً وإنّما سمّی العمریّ.
۳۱۴ - لما رواه أبونصر هبة الله بن محمّد بن أحمد الکاتب ابن بنت أبی جعفر العمری (رحمه الله) قال أبونصر: کان أسدیّاً فنسب إلی جدّه فقیل العمریّ وقد قال قوم من الشیعة: إنّ أبامحمّد الحسن بن علیّ (علیه السلام) (قال: لا یجمع علی امرئ بین عثمان وأبوعمرو) وأمر بکسر کنیته، فقیل
نواب خاص حضرت:
اوّل: ابو عمرو عثمان بن سعید عمری قدس سره
دوم: ابوجعفر محمّد بن عثمان بن سعید عمری قدس سره
سوم: ابوالقاسم حسین بن روح قدس سره
چهارم: ابوالحسن علی بن محمّد سَمُری قدس سره
عثمان بن سعید عمری:
اولین سفیر زمان غیبت کسی است که امام هادی و امام حسن عسکری (علیهما السلام) او را به این مسؤولیت منصوب فرمودند، او شیخی مورد اعتماد است، نام او ابو عمرو عثمان بن سعید عمری است که خداوند او را رحمت کند، او از طایفه اسدی بود، ولی عمریّ نامیده شد.
۲۲ / ۳۱۴ - [به این دلیل ایشان را عمری نامیده اند که] ابو نصر هبة الله بن محمّد بن احمد کاتب، نوه دختری ابی جعفر عمری روایت کرده: ابو عمرو از طایفه اسدی بود امّا به جدش جعفر بن عمریّ منسوب شده است. جماعتی از شیعه گفته اند: امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند: در یک مرد دو نام عثمان و ابو جعفر جمع نمی شود، و حضرت العمریّ ویقال له: العسکریّ أیضاً، لأنّه کان من عسکر سرّ من رأی ویقال له: السّمان، لأنّه کان یتّجر فی السّمن تغطیة علی الأمر.
وکان الشیعة إذا حملوا إلی أبی محمّد (علیه السلام) ما یجب علیهم حمله من الأموال أنفذوا إلی أبی عمرو، فیجعله فی جراب السمن وزقاقه ویحمله إلی أبی محمّد (علیه السلام) تقیّة وخوفاً.
۳۱۵ - فأخبرنی جماعة، عن أبی محمّد هارون بن موسی، عن أبی علیّ محمّد بن همام الإسکافی قال: حدّثنا عبد الله بن جعفر الحمیری قال: حدّثنا أحمد بن إسحاق بن سعد القمّی قال: دخلت علی أبی الحسن علیّ بن محمّد (علیه السلام) فی یوم من الأیّام فقلت:
یا سیّدی! أنا أغیب وأشهد ولا یتهیّأ لی الوصول إلیک إذا شهدت فی کلّ وقت فقول من نقبل؟ وأمر من نمتثل؟ فقال لی (علیه السلام):
دستور دادند که کنیه او شکسته شود، بنابراین عمریّ گفته می شد و باز او را عسکری هم گفته اند به دلیل این که اهل منطقه عسکر در شهر سرّ من رأی بود. و باز او را سمّان [: روغنی] می گفتند، به جهت این که او در امر تجارت روغن اشتغال داشت و به همین وسیله امر سفارتش را مخفی و پنهان می کرد.
شیعیان اموالی را که واجب بود تا به امام حسن عسکری (علیه السلام) برسانند، به دست عمرو می رساندند. او هم به جهت خوف و ترس از حکومت جبار عباسی و با استفاده از تقیّه، اموال و نامه ها را در تُنگ و جای روغن قرار می داد و مخفیانه به منزل امام می برد.
۲۳ / ۳۱۵ - احمد بن اسحاق بن سعد قمی گفته است: روزی به محضر مبارک امام علی النقی (علیه السلام) رسیدم و عرض کردم: من گاهی در شهر هستم و گاهی هم به مسافرت می روم، بنابراین نمی توانم همیشه به خدمت شما برسم، پس [در صورت نبودن شما]حرف چه کسی را قبول کنیم؟ و دستور چه کسی را اطاعت کنیم؟
هذا أَبُوعَمرو الثِّقَةُ الأَمِینُ ما قالَهُ لَکُمْ فَعَنِّی یَقُولُهُ وَما أَدّاهُ إِلَیْکُمْ فَعَنِّی یُؤَدِّیهُ.
فلمّا مضی أبوالحسن (علیه السلام) وصلت إلی أبی محمّد ابنه الحسن العسکری (علیه السلام) ذات یوم فقلت له (علیه السلام) مثل قولی لأبیه، فقال لی:
هذا أَبُوعَمْرو الثِّقَةُ الأَمِینُ، ثِقَةُ الْماضِی وَثِقَتِی فِی الْمَحْیا وَالْمَماتِ، فَما قالَهُ لَکُمْ فَعَنِّی یَقُولُهُ وَما أَدّی إِلَیْکُمْ فَعَنِّی یُؤَدِّیهُ.
قال أبومحمّد هارون: قال أبوعلیّ: قال أبوالعباس الحمیریّ: فکنّا کثیراً ما نتذاکر هذا القول ونتواصف جلالة محل أبی عمرو.
۳۱۶ - وأخبرنا جماعة، عن أبی محمّد هارون، عن محمّد بن همام، عن عبد الله بن جعفر قال: حججنا فی بعض السنین بعد مضی أبی محمّد (علیه السلام) فدخلت علی أحمد بن إسحاق
حضرت به من فرمودند: این ابو عمرو است که مورد اطمینان و امین است و آنچه را که برای شما بگوید از جانب من می گوید، و آنچه را که به شما برساند از جانب من رسانده است.
زمانی که امام هادی (علیه السلام) از دنیا رفت و امامت به فرزندش امام حسن عسکری (علیه السلام) رسید، روزی به محضر ایشان رسیدم و آنچه را که به پدر بزرگوارش گفته بودم، عرض کردم، امام حسن عسکری (علیه السلام) هم به من فرمودند: این ابو عمرو است که مورد اطمینان و امین است و هم برای امام قبلی و هم برای من، در حیات و مرگ من مورد اطمینان من است، بنابراین آنچه که او برای شما بگوید از طرف من می گوید و آنچه را که به شما برساند از جانب من رسانده است.
ابو محمّد هارون از ابی علی از ابوالعباس حمیری نقل کرده که گفت: در بسیاری از اوقات، این حدیث را برای همدیگر ذکر کردیم و جلالت و بلندی قدر و منزلت ابوعمرو را برای یکدیگر وصف می نمودیم.
۲۴ / ۳۱۶ - عبد الله بن جعفر گفته است: پس از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) سالی به حجّ مشرف شدیم، در مدینة السلام [بغداد] به منزل احمد بن اسحاق رفتیم بمدینة السلام فرأیت أباعمرو عنده، فقلت: إنّ هذا الشیخ وأشرت إلی أحمد بن إسحاق وهو عندنا الثقة المرضیّ، حدّثنا فیک بکیت وکیت واقتصصت علیه ما تقدّم یعنی ما ذکرناه عنه من فضل أبی عمرو ومحلّه، وقلت: أنت الآن ممّن لا یشکّ فی قوله وصدقه فأسألک بحقّ الله وبحقّ الإمامین اللّذین وثّقاک هل رأیت ابن أبی محمّد الّذی هو صاحب الزّمان (علیه السلام)؟ فبکی، ثمّ قال: علی أن لا تخبر بذلک أحداً وأنا حیّ. قلت: نعم.
قال: قد رأیته (علیه السلام) وعنقه هکذا - یرید أنّها أغلظ الرقاب حسناً وتماماً - قلت: فالإسم قال: نهیتم عن هذا.
و دیدیم که ابا عمرو هم آن جاست، من [با دیدن ابا عمرو] به احمد بن اسحاق اشاره کرده و گفتم: این شیخ در نظر ما مورد اطمینان و پسندیده است و در خصوص تو چنین و چنان گفته اند و حدیث قبلی را که در فضل و منزلت ابی عمرو بود برای او بازگو کردم و در ادامه گفتم: تو الآن از جمله افرادی هستی که هیچ شکی در قول و صداقت تان نیست، از تو خواهش می کنم به حقّ خداوند و حقّ دو امام بزرگواری که تو محل اطمینان آن ها بودی و تو را مورد وثوق خود قرار دادند؛ بگو که آیا فرزند برومند امام حسن عسکری صاحب الزمان (علیه السلام) را دیده ای؟
ابا عمرو گریه کرد و بعد فرمود: به شرطی می گویم که تا مادامی که من زنده هستم این خبر را برای احدی بازگو نکنی. گفتم: بله، چشم. گفت: آن حضرت را دیده ام و گردن مبارکش این گونه بود [گردن حضرت را وصف کرد] مقصود ابا عمرو این بود که گردن حضرت از سایر گردن ها درشت تر و زیباتر بود [ممکن است اشاره به سلامتی و صحّت حضرت هم باشد]. گفتم: اسم حضرت چیست؟ گفت: از ذکر نامش نهی شده اید.
۳۱۷ - وروی أحمد بن علیّ بن نوح أبوالعبّاس السیرافیّ قال: أخبرنا أبونصر هبة الله بن محمّد بن أحمد المعروف بابن برینة الکاتب قال: حدّثنی بعض الشراف من الشیعة الإمامیّة أصحاب الحدیث قال: حدّثنی أبومحمّد العبّاس بن أحمد الصائغ قال: حدّثنی الحسین بن أحمد الخصیبی قال: حدّثنی محمّد بن إسماعیل وعلیّ بن عبد الله الحسنیان قالا:
دخلنا علی أبی محمّد الحسن (علیه السلام) بسرّ من رأی وبین یدیه جماعة من أولیائه وشیعته حتّی دخل علیه بدر خادمه فقال: یا مولای بالباب قوم شعث غبر، فقال لهم:
هؤُلاءِ نَفَرٌ مِنْ شِیعَتِنا بِالْیَمَنِ، فی حدیث طویل یسوقانه إلی أن ینتهی إلی أن قال الحسن (علیه السلام) لبدر:
فَامْضِ فَائْتِنا بِعُثْمانَ بْنِ سَعِیدِ الْعَمْرِیّ.
فما لبثنا إلّا یسیراً حتّی دخل عثمان فقال له سیّدنا أبومحمّد (علیه السلام):
اِمْضِ یا عُثْمانُ فَإِنَّکَ الْوَکِیلُ وَالثِّقَةُ الْمَأْمُونُ عَلی مالِ الله وَاقْبِضْ مِنْ هؤُلاءِ النَّفَر الْیَمَنِیّینَ ما حَمَلُوهُ مِنَ الْمالِ.
۲۵ / ۳۱۷ - محمّد بن اسماعیل و علی بن عبد الله حسنیان گفتند: در سرّ من رأی به محضر مبارک ابی محمّد حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) رسیدیم، تعدادی از دوستان و شیعیان ایشان در خدمت امام بودند، تا این که بدر، خادم حضرت وارد شده و گفت: ای مولای من! تعدادی دم درب ایستاده اند که غبار آلود هستند، حضرت به حضار فرمودند: این ها تعدادی از شیعیان ما در یمن هستند... حدیث طولانی است تا این که امام خطاب به بدر فرمودند: برو و عثمان بن سعید عمری را نزد ما بیاور. طولی نکشید که عثمان آمد و حضرت امام حسن (علیه السلام) خطاب به او فرمودند: ای عثمان! تو وکیل و مورد اطمینان و امین بر مال خدا هستی، برو و از این چند نفر یمنی اموالی را که آورده اند تحویل بگیر.
ثمّ ساق الحدیث إلی أن قالا: ثُمّ قلنا بأجمعنا: یا سیّدنا! والله إنّ عثمان لمن خیار شیعتک ولقد زدتنا علماً بموضعه من خدمتک وأنّه وکیلک وثقتک علی مال الله تعالی قال:
نَعَمْ وَاشْهَدُوا عَلی أَنَّ عُثْمانَ بْنَ سَعِیدِ الْعَمْرِیِ وَکِیلِی وَأَنَّ ابْنَهُ مُحَمَّداً وَکِیلُ ابْنِی مَهْدِیّکُمْ.
۳۱۸ - عنه، عن أبی نصر هبة الله [بن محمّد] بن أحمد الکاتب ابن بنت أبی جعفر العمریّ قدّس الله روحه وأرضاه، عن شیوخه أنّه لمّا مات الحسن بن علیّ (علیه السلام) حضر غسله عثمان بن سعیدرضی الله عنه وأرضاه وتولّی جمیع أمره فی تکفینه وتحنیطه وتقبیره مأموراً بذلک للظاهر من الحال الّتی لا یمکن جحدها ولا دفعها إلّا بدفع حقائق الأشیاء فی ظواهرها.
بعد حدیث ادامه پیدا می کند تا این که آن دو می گویند: ما همگی به حضرت عرض کردیم: ای سیّد ما! به خدا قسم عثمان از بهترین شیعیان توست، و شما با این کار علم و آگاهی ما را نسبت به منزلت خدمت گزاری او زیاد فرمودید، و این که او وکیل وثقه شما بر مال خدا [خمس و زکات] است. حضرت فرمودند: بله شاهد باشید که عثمان بن سعید عمریّ وکیل من است و فرزندش محمّد وکیل فرزند من مهدی شما است.
۲۶ / ۳۱۸ - ابی نصر هبة الله بن محمّد بن احمد کاتب نوه دختری ابی جعفر عمری که خداوند روح او را مقدّس داشته و از او راضی باشد، از مشایخ خودش روایت کرده: وقتی که امام حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) از دنیا رفت، عثمان بن سعید ایشان را غسل داد و کارهای تجهیز بدن شریف حضرت؛ از جمله تکفین، حنوط و دفن امام را انجام داد، چون به همه این امور مأمور بود [و از ناحیه مقدسه حضرت حجّت (علیه السلام) دستور گرفته بود] و ظاهر حال هم همین طور است و انکار و ردّ این نکته هم امکان ندارد، مگر این که حقایق اشیا را در ظواهر شان رد کنیم [یعنی همه چیز را که می بینیم انکار کنیم و این هم بالضرورة باطل است.]
وکانت توقیعات صاحب الأمر (علیه السلام) تخرج علی یدی عثمان بن سعید وابنه أبی جعفر محمّد بن عثمان إلی شیعته وخواصّ أبیه أبی محمّد (علیه السلام) بالأمر والنهی والأجوبة عمّا یسأل الشیعة عنه إذا احتاجت إلی السؤال فیه بالخطّ الّذی کان یخرج فی حیاة الحسن (علیه السلام) فلم تزل الشیعة مقیمة علی عدالتهما إلی أن توفّی عثمان بن سعید (رحمه الله) ورضی عنه وغسّله ابنه أبوجعفر وتولّی القیام به وحصل الأمر کلّه مردوداً إلیه والشیعة مجتمعة علی عدالته وثقته وأمانته، لما تقدّم له من النص علیه بالأمانة والعدالة والأمر بالرجوع إلیه فی حیاة الحسن (علیه السلام) وبعد موته فی حیاة أبیه عثمان رحمة الله علیه.
۳۱۹ - قال: وقال جعفر بن محمّد بن مالک الفزاریّ البزّاز، عن جماعة من الشیعة منهم علیّ بن بلال وأحمد بن هلال ومحمّد بن معاویة بن حکیم والحسن بن أیّوب بن نوح فی خبر طویل مشهور قالوا جمیعاً: إجتمعنا إلی أبی محمّد الحسن بن علیّ (علیه السلام) نسأله عن
توقیعات حضرت صاحب الامر (علیه السلام) در خصوص امر و نهی و جواب از سؤالات شیعه از چیزهایی که به آن ها محتاج می شدند، به وسیله عثمان بن سعید و پسرش ابوجعفر محمّد بن عثمان، به همان خطی که در زمان حیات امام حسن عسکری (علیه السلام) بود می آمد. پس شیعه همواره به عدالت این دو نفر اعتقاد داشتند تا این که عثمان بن سعید (رحمه الله) از دنیا رفت و فرزندش ابوجعفر او را غسل داد و به امورات تجهیز بدن پدرش قیام و اقدام کرد، بعد از آن تمام کارها بر عهده او گذارده شد و تمامی شیعه اجماع به عدالت و اطمینان و امانت داری او داشتند، به جهت این که از ناحیه امام (علیه السلام) نصّ صریح مبنی بر امانت و عدالت او و همچنین دستور به مراجعه شیعه به ایشان؛ چه در زمان حیات امام حسن (علیه السلام) و چه پس از شهادت حضرت و در زمان حیات پدرش عثمان (رحمه الله) وارد شده بود.
۲۸ / ۳۱۹ - تعدادی از شیعیان؛ از جمله: علی بن بلال، احمد بن هلال، محمّد بن معاویة بن حکیم، و حسن بن ایوب بن نوح در حدیثی طولانی همگی گفته اند: ما در مجلس امام حسن عسکری (علیه السلام) جمع شدیم تا از ایشان درباره حجّت خدا پس از آن الحجّة من بعده وفی مجلسه (علیه السلام) أربعون رجلاً، فقام إلیه عثمان بن سعید بن عمرو العمریّ فقال له: یا ابن رسول الله أرید أن أسألک عن أمر أنت أعلم به منّی. فقال له:
اِجْلِسْ یا عُثمانُ. فَقامَ مُغْضِباً لِیَخْرُجَ فَقالَ: لا یَخْرُجَنَّ أَحَدٌ، فَلَمْ یَخْرُجْ مِنَّا أَحَدٌ إِلی (أَنْ) کانَ بَعْدَ ساعَةٍ فَصاحَ (علیه السلام) بِعُثْمانَ فَقامَ عَلی قَدَمَیْهِ فَقالَ: أُخْبِرُکُمْ بِما جِئْتُمْ؟ قالُوا: نَعَمْ یَا ابْنَ رَسُولِ الله! قالَ: جِئْتُمْ تَسْأَلُونِی عَنِ الحُجَّةِ مِنْ بَعْدِی؟ قالُوا: نَعَمْ، فَإِذا غُلامٌ کَأَنَّهُ قِطَعُ قَمَرٍ أَشْبَهُ النَّاسِ بِأَبِی مُحَمَّدٍ (علیه السلام)، فَقالَ: هذا إِمامُکُمْ مِنْ بَعْدِی وَخَلِیفَتِی عَلَیْکُمْ، أَطِیعُوُه وَلا تَتَفَرَّقُوا مِنْ بَعْدِی فَتُهْلِکُوا فِی أَدْیانِکُمْ أَلا وَإِنَّکُمْ لا تَرَوْنَهُ مِنْ بَعْدِ یَوْمِکُمْ هذا حَتّی یَتِمّ لَهُ عَمر، فَاقْبَلُوا مِنْ عُثمانَ ما یَقُولُهُ وَانْتَهُوا إِلی أَمْرِهِ وَاقْبَلُوا قَوْلَهُ فَهُوَ خَلِیفَةُ إِمامِکُمْ وَالأَمْرُ إِلَیْهِ، فِی حدیث طویل.
حضرت سؤال کنیم، و در مجلس امام (علیه السلام) چهل نفر حضور داشتند. عثمان بن سعید عمری برخاسته، عرض کرد: ای پسر رسول خدا! می خواهم از شما در مورد امری سؤال کنم که شما از من به آن آگاه تر هستید. حضرت فرمودند: ای عثمان! بنشین. حضرت با غضب برخاستند تا بیرون بروند و در همین حال فرمودند: هیچ کسی از شما بیرون نرود. پس کسی از ما بیرون نرفت، تا این که پس از مدتی حضرت، عثمان را صدا زدند، و عثمان سراپا ایستاد، حضرت فرمودند: به شما از چیزی که برای آن آمده اید خبر بدهم؟ همگی عرض کردند: بله، ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! حضرت فرمودند: همه شما آمده اید که از من درباره حجّت خدا پس از من سؤال کنید؟ عرض کردند: بله، در همین حین پسر بچه ای که گویا پاره ای از ماه بود و از همه کس به امام حسن عسکری (علیه السلام) شبیه تر بود پدیدار شد، حضرت فرمودند: پس از من این پسر امام شما و جانشین من بر شما است، او را اطاعت کنید، و بعد از من متفرق و پراکنده نشوید که در مورد دین خود به هلاکت می رسید، بدانید که او را بعد از این نخواهید دید تا آن زمان که عمر [غیبت]برایش به اتمام برسد، پس هر چه که عثمان می گوید قبول کنید، امر ما به او منتهی می شود، پس حرف او را قبول کنید، چرا که او جانشین و نماینده امام شماست و امر هدایت شما [در زمان غیبت امام] با اوست. البته حدیث طولانی است.
۳۲۰ - قال أبونصر هبة الله بن محمّد: وقبر عثمان بن سعید بالجانب الغربیّ من مدینة السلام فی شارع المیدان فی أوّل الموضع المعروف [فی الدرب المعروف بدرب جبلة فی مسجد الدرب یمنة الداخل إلیه، والقبر فی نفس قبلة المسجدرحمه الله.
قال محمّد بن الحسن مصنّف هذا الکتاب: رأیت قبره فی الموضع الّذی ذکره وکان بُنی فی وجهه حائط وبه محراب المسجد وإلی جنبه باب یدخل إلی موضع القبر فی بیت ضیق مظلم، فکنّا ندخل إلیه ونزوره مشاهرة، وکذلک من وقت دخولی إلی بغداد وهی سنة ثمان وأربعمائة إلی سنة نیّف وثلاثین وأربعمائة.
ثمّ نقض ذلک الحائط الرئیس أبومنصور محمّد بن الفرج وأبرز القبر إلی برّا وعمل علیه صندوقاً وهو تحت سقف یدخل إلیه من أراده ویزوره ویتبرّک جیران المحلة بزیارته
۲۸ / ۳۲۰ - ابو نصر هبة الله بن محمّد گفته است: قبر عثمان بن سعید در سمت غربی بغداد در خیابان میدان، و در اوّل محلی که به درب جبله معروف است و در مسجد درب جبله سمت راست کسی که داخل مسجد شود واقع است و قبر ایشان در مسجد و سمت قبله آن واقع شده است. محمّد بن حسن [شیخ طوسی] مصنف این کتاب می گوید: من قبر عثمان بن سعید را در همان جایی که ابونصر گفته، دیده ام و در روی قبر دیواری بنا شده بود که محراب مسجد همان جا بود. در کنار محراب دری بود که به محل قبر که در خانه ای تنگ و تاریک بود باز می شد، به آنجا وارد شده و آشکارا آن قبر منور را زیارت می کردیم، و از وقت ورودم به بغداد در سال ۴۰۸ ه.ق تا سال چهار صد و سی و اندی به همین صورت زیارت می کردم.
بعد از آن رئیس ابو منصور محمّد بن فرج آن دیوار را خراب کرده و قبر عثمان بن سعید را نمایان کرد و روی قبرش صندوقی ایجاد کرد، و برای آن سقفی ساخت که هر کس می خواست داخل شده و زیارت می کرد، و همسایگان محل به زیارتش می رفتند ویقولون هو رجل صالح وربّما قالوا: هو ابن دایة الحسین (علیه السلام) ولا یعرفون حقیقة الحال فیه وهو إلی یومنا هذا - وذلک سنة سبع وأربعین وأربعمائة - علی ما هو علیه.
و می گفتند: او مرد صالح و نیکوکاری بوده است، و چه بسا حقیقت حال او را نمی دانستند و می گفتند: او پسر دایه حسین (علیه السلام) است. این قبر متبرک تا به امروز که سال ۴۴۷ ه.ق است، به همان صورت است.
(ذکر أبی جعفر محمّد بن عثمان بن سعید العمری والقول فیه)
فلمّا مضی أبوعمرو عثمان بن سعید قام ابنه أبوجعفر محمّد بن عثمان مقامه بنصّ أبی محمّد (علیه السلام) علیه ونصّ أبیه عثمان علیه بأمر القائم (علیه السلام).
۳۲۱ - فأخبرنی جماعة، عن أبی الحسن محمّد بن أحمد بن داود القمّی وابن قولویه (عن أبیه) عن سعد بن عبد الله قال: حدّثنا الشیخ الصدوق أحمد بن إسحاق بن سعد الأشعریّ (رحمه الله) وذکر الحدیث الّذی قدّمنا ذکره.
۳۲۲ - وأخبرنا جماعة، عن أبی القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه وأبی غالب الزراری وأبی محمّد التلعکبری، کلّهم عن محمّد بن یعقوب الکلینی (رحمه الله)، عن محمّد بن عبد الله ومحمّد بن یحیی، عن عبد الله بن جعفر الحمیری قال: اجتمعت أنا والشیخ أبوعمرو عند
ابوجعفر محمّد بن عثمان بن سعید العمریّ:
پس از آن که ابو عمرو عثمان بن سعید از دنیا رفت، پسرش ابوجعفر محمّد بن عثمان بنا به فرمایش امام حسن عسکری (علیه السلام) و تصریح پدرش عثمان، اقدام به نیابت و سفارت قائم (علیه السلام) کرد.
۲۹ / ۳۲۱ - عدّه ای از ابوالحسن محمّد بن احمد بن داوود قمی و ابن قولویه و ایشان از پدر ابن قولویه، او هم از سعد بن عبد الله به من خبر داده و گفتند: شیخ راستگو احمد بن اسحاق بن سعد اشعری حدیثی را که ما قبلاً [در مورد نصّ بر محمد بن عثمان]ذکر کردیم، نقل کرد.(۱۹۲)
۳۰ / ۳۲۲ - عبد الله بن جعفر حمیری گفته است: من و شیخ ابو عمرو نزد أحمد بن إسحاق بن سعد الأشعری القمّی، فغمزنی أحمد [بن إسحاق أن أسأله عن الخلف.
فقلت له: یا با عمرو إنّی أرید [أن أسألک وما أنا بشاکّ فیما أرید أن أسألک عنه، فإنّ اعتقادی ودینی أنّ الأرض لا تخلو من حجّة إلّا إذا کان قبل (یوم) القیامة بأربعین یوماً، فإذا کان ذلک وقعت الحجّة وغلّق باب التوبة «فَلَمْ یَکُنْ یَنفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً» فأولئک أشرار من خلق الله - عزّوجلّ -، وهم الّذین تقوم علیهم القیامة ولکن أحببت أن ازداد یقیناً، فإنّ إبراهیم (علیه السلام) سأل ربّه «أَنْ یُرِیَهُ کَیْفَ یُحْیِی الْمَوْتَی فَقالَ: أَوَلَمْ تُؤْمِن؟ قالَ: بَلَی وَلکِن لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی».
احمد بن اسحاق بن سعد اشعری قمی جمع شدیم، احمد بن اسحاق به من اشاره کرد که از ابوعمرو [عثمان بن سعید] در مورد جانشین امام حسن عسکری (علیه السلام) سؤال کنم، پس به ابو عمرو گفتم: ای ابا عمرو! می خواهم در مورد چیزی از تو سؤال کنم و به هیچ وجه در مورد آنچه که می خواهم از تو بپرسم شکّ و تردیدی ندارم؛ چون اعتقاد و باور من بر این است که زمین از حجّت خدا خالی نمی شود، مگر چهل روز پیش از قیامت، و وقتی که قیامت برپا بشود حجّت برداشته می شود و باب توبه بسته می شود «آن روز که بعضی از آیات پروردگارت تحقق پذیرد، ایمان آوردن افرادی که قبلاً ایمان نیاورده اند، یا در ایمانشان عمل نیکی انجام نداده اند، سودی به حالشان نخواهد داشت.» (۱۹۳) این ها بدترین مخلوقات خداوند هستند، آن ها کسانی هستند که قیامت بر ضرر آن ها قیام می کند. ولکن دلم می خواهد به یقینم افزوده شود، چنان که حضرت ابراهیم (علیه السلام) از پروردگارش درخواست کرد:
«نشان بدهد خداوند مردگان را چگونه زنده می کند، فرمود: مگر ایمان نیاورده ای؟! عرض کرد: بله، ولی می خواهم قلبم آرامش یابد».(۱۹۴)
وقد أخبرنا أحمد بن إسحاق أبوعلیّ، عن أبی الحسن (علیه السلام) قال: سألته فقلت له: لمن أعامل وعمّن آخذ وقول من أقبل؟ فقال له: اَلْعَمْرِیُّ ثَقِتِی فَما أَدَّی إِلَیْکَ فَعَنِّی یُؤَدِّی وَما قالَ لَکَ فَعَنِّی یَقُولُ فَاسْمَعْ لَهُ وَأَطْعِ، فَإِنَّهُ الَّثِقَةْ الَمأمُونُ.
قال: وأخبرنی أبوعلیّ أنّه سأل أبامحمّد الحسن بن علیّ عن مثل ذلک فقال له: اَلْعَمْرِیُ وَابْنُهُ ثِقَتانِ فَما أَدَّیا إِلَیْکَ فَعَنِّی یُؤَدِّیانِ وَما قالا لَکَ فَعَنِّی یَقُولانِ، فَاسْمَعْ لَهُما وَأَطِعْهُما فَإِنَّهُما الثِّقَتانِ المَأمُونانِ فَهذا قَوْلْ إمامَیْنِ قَد مَضَیا فِیکَ.
قال: فخرّ أبوعمرو ساجداً وبکی، ثمّ قال: سل. فقلت له: أنت رأیت الخلف من أبی محمّد (علیه السلام)؟
احمد بن اسحاق از امام هادی (علیه السلام) روایت کرده که از آن حضرت سؤال کردم: با چه کسی [بعد از شما و یا به نیابت از شما]معامله کنم، و دینم را از چه کسی بگیرم و قول و حرف چه کسی را بپذیرم؟
حضرت فرمودند: عمریّ مورد اطمینان من است، پس آنچه که به تو رسانید از جانب من رسانیده و هر چه به تو گفت از ناحیه من گفته است، حرف او را بشنو و اطاعتش کن. چون او مورد اطمینان و امانت دار است.
و باز ابو علی احمد بن اسحاق در این خصوص به من خبر داد که مثل همان سؤال را از ابا محمّد امام حسن عسکری (علیه السلام) پرسیده است و حضرت در جواب فرموده اند: عمری و پسرش هر دو مورد اطمینان هستند، پس آنچه که به شما رساندند از ناحیه من می رسانند و آنچه که به شما گفتند از جانب من می گویند، بنابراین حرف آن ها را شنیده و فرمانبردار شان باش، چرا که آن ها مورد اطمینان و امین هستند. این بیان دو امام از دست رفته، در مقام و منزلت توست.
ابوعمرو [با شنیدن این کلمات] به سجده افتاده، گریه کرد و بعد فرمود: بپرس.
عرض کردم: آیا شما جانشین امام حسن عسکری (علیه السلام) را دیده اید؟
فقال: إی والله ورقبته مثل ذا وأومأ بیدیه، فقلت له: فبقیت واحدة فقال لی: هات.
قلت: فالإسم؟ قال: محرّم علیکم أن تسألوا عن ذلک، ولا أقول هذا من عندی ولیس لی أن أحلّل وأحرّم ولکن عنه (علیه السلام).
فإنّ الأمر عند السلطان أنّ أبامحمّد (علیه السلام) مضی ولم یخلّف ولداً وقسّم میراثه، وأخذه من لا حقّ له، وصبر علی ذلک، وهو ذا عیاله یجولون ولیس أحد یجسر أن یتعرّف إلیهم أو ینیلهم شیئاً وإذا وقع الإسم وقع الطلب فاتّقوا الله وأمسکوا عن ذلک.
ایشان گفتند: بله، به خدا قسم که گردنش مثل این است و به دستشان اشاره کردند. به او گفتم: یک مسأله باقی مانده. گفتند: بگو [یا بپرس]. گفتم: اسم حضرت؟ گفتند: در این مورد سؤال کردن بر شما حرام است، البته من این حرف را از جانب خودم نمی گویم، و اجازه هم ندارم که چیزی را حلال یا حرام کنم، بلکه فرمان خود حضرت است.
زیرا سلطان [خلیفه عباسی] فعلاً گمان می کند که امام حسن عسکری (علیه السلام) از دنیا رفته و فرزندی هم از ایشان نمانده و به همین دلیل میراث امام را تقسیم کردند و کسی میراث ایشان را اخذ کرد که هیچ حقی در آن نداشت [یعنی جعفر کذاب]. و در عین حال آن حضرت بر این مسأله صبر فرمودند، در حالی که ایشان هم دارای اهل و عیال هستند، ولی کسی نمی تواند ایشان را بشناسد یا چیزی به ایشان بدهد. عیال و خانواده امام عسکری می گردند [از اینجا به آنجا می آیند و می روند و خانمان هم ندارند] و احدی جرأت ندارد خودش رابه آن ها بشناساند و یا چیزی به آن ها بدهد، و زمانی که نام ایشان برده شود عوامل سلطان به جست و جوی حضرت خواهند پرداخت. پس از خدا بترسید و از بردن نام آن حضرت خودداری کنید.
قال الکلینی: وحدّثنی شیخ من أصحابنا ذهب عنّی اسمه أنّ أباعمرو سئل عن أحمد بن إسحاق، عن مثل هذا فأجاب بمثل هذا، وقد قدّمنا هذه الروایة فیما مضی من الکتاب.
۳۲۳ - وأخبرنا جماعة، عن محمّد بن علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه، عن أحمد بن هارون الفامیّ قال: حدّثنا محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری، عن أبیه عبد الله بن جعفر الحمیری قال: خرج التوقیع إلی الشیخ أبی جعفر محمّد بن عثمان بن سعید العمری قدس الله روحه فی التعزیة بأبیه رضی الله عنه. وفی فصل من الکتاب:
«اِنّا للَّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، تَسْلِیماً لأَِمْرِهِ وَرِضیً بِقَضائِهِ، عاشَ أَبُوکَ سَعِیداً وَماتَ حَمِیداً فَرَحِمَهُ الله وَأَلْحَقَهُ بِأَوْلِیائِهِ وَمَوالِیهِ (علیهم السلام)، فَلَمْ یَزَلْ مُجْتَهِداً فِی أَمْرِهِمْ، ساعِیاً فِیما یُقَرِّبُهُ إِلَی الله - عزّوجلّ - وَإِلَیْهِمْ، نَضَّرَ الله وَجْهَهُ وَأَقالَهُ عَثْرَتَهُ».
کلینی گفته است: یکی از بزرگان ما که نامش را فراموش کرده ام، به من خبر داد که در حضور احمد بن اسحاق همین سؤال از ابا عمرو عثمان بن سعید پرسیده شد و ایشان هم عیناً همین جواب را دادند که ما هم این روایت را قبلاً در همین کتاب ذکر کرده ایم.(۱۹۵)
۳۱ / ۳۲۳ - عبد الله بن جعفر حمیری گفته است: توقیع شریف امام زمان (علیه السلام) به شیخ ابوجعفر محمّد بن عثمان بن سعید عمری قدس سره به جهت تسلیت و به مناسبت درگذشت پدرش آمد که در بخشی از این توقیع شریف آمده بود: انّا للَّه و انّا الیه راجعون، به درستی که ما برای خداییم و به سوی او بر خواهیم گشت، به امر او تسلیم و به قضا و قدر او راضی هستیم. پدر تو با سعادت و نیک بختی زندگی کرد و در حالی که پسندیده و مورد ستایش بود از دنیا رفت، پس خداوند او را رحمت کند و به اولیا و دوستان خودش [یعنی اهل بیت (علیهم السلام)] ملحق بفرماید، او همیشه در امر ولایت اولیاء الله تلاش می کرد، و در آنچه که او را به خدا و اهل بیت نزدیک می کرد می کوشید. خداوند روی او را خرّم و تازه فرماید، و لغزش او را ببخشد.
وفی فصل آخر:
«أَجْزَلَ الله لَکَ الثَّوابَ وَأَحْسَنَ لَکَ الْعَزاءَ، رُزِئْتَ وَرُزِئْنا وَأَوْحَشَکَ فِراقُهُ وَأَوْحَشَنا، فَسَّرَهُ الله فِی مُنْقَلَبِهِ [وَ] کانَ مِنْ کَمالِ سَعادَتِهِ أَنْ رَزَقَهُ الله تَعالی وَلَداً مِثْلَکَ یُخْلِفُهُ مِنْ بَعْدِهِ وَیَقُومُ مَقامَهُ بِأَمْرِهِ وَیَتَرَحَّمَ عَلَیْهِ وَأَقُولُ الْحَمْدُ للَّهِ ، فَإِنَّ الأَنْفُسَ طَیِّبَة بِمَکانِکَ وَما جَعَلَهُ الله - عزّوجلّ - فِیکَ وَعِنْدَکَ، أَعانَکَ الله وَقَوّاکَ وَعَضُدَکَ وَوَفَّقَکَ وَکانَ لَکَ وَلِیّاً وَحافِظاً وَراعِیاً وَکافِیاً».
۳۲۴ - وأخبرنی جماعة، عن هارون بن موسی، عن محمّد بن همام قال: قال لی عبد الله بن جعفر الحمیریّ: لمّا مضی أبوعمرورضی الله عنه أتتنا الکتب بالخطّ الّذی کنّا نکاتب به بإقامة أبی جعفررضی الله عنه مقامه.
۳۲۵ - وبهذا الإسناد، عن محمّد بن همام قال: حدّثنی محمّد بن حمویه بن عبدالعزیز
در بخش دیگری از توقیع شریف آمده بود: خداوند متعال ثواب تو را [در این مصیبت] بزرگ گردانیده، و صبر نیکو برای تو کرامت فرماید. هم تو و هم ما مصیبت دیده ایم، مصیبت پدرت موجب تنهایی و نگرانی تو و ما شده است، پس خداوند او را در مکانی که رفته است شاد گرداند. کمال سعادت او این بوده است که خداوند فرزندی همچون تو به او عنایت و روزی فرموده که پس از او جانشین و قائم مقام او در امرش [سفارت از امام زمان (علیه السلام)] باشد، و برای او رحمت الهی را طلب کند. من می گویم: الحمد لله، چرا که دل ها به وسیله مکان و منزلت تو و آنچه که خداوند در وجود تو قرار داده و نزد توست پاک و شادند. خداوند متعال تو را یاری کند و به تو قوت و توفیق کرامت فرماید و صاحب و حافظ و نگهبان تو باشد و خداوند برای تو کافی است.
۳۲ / ۳۲۴ - عبد الله بن جعفر حمیری گفته است: وقتی که ابو عمرو وفات کرد، با همان خطّی که با ما مکاتبه می شد، توقیعی مبنی بر جانشینی ابو جعفر (رضی الله عنه) به ما رسید.
۳۳ / ۳۲۵ - محمّد بن همام گفته است: در سال ۲۸۰ ه.ق. محمّد بن حمویه بن الرازیّ فی سنة ثمانین ومائتین قال: حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن مهزیار الأهوازیّ أنّه خرج إلیه بعد وفاة أبی عمرو:
وَالإبْنُ وَقاهُ الله لَمْ یَزَلْ ثِقَتُنا فِی حَیاةِ الأب (رضی الله عنه) وَأَرْضاهُ وَنَضَّرَ وَجْهَهُ، یَجْرِی عِنْدَنا مَجْراهُ وَیَسُدّ مَسَدَّهُ، وَعَنْ أَمْرِنا یَأمُرُ الإبْنُ وَبِهِ یَعْمَلُ، تَولّاهُ الله، فَانْتَهِ إِلی قَوْلِهِ وَعَرَّفْ مُعامِلَتَنا ذلِکَ.
۳۲۶ - وأخبرنا جماعة، عن أبی القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه وأبی غالب الزّراری وأبی محمّد التلعکبریّ کلّهم، عن محمّد بن یعقوب، عن إسحاق بن یعقوب قال: سألت محمّد بن عثمان العمری (رحمه الله) أن یوصل لی کتاباً قد سألت فیه عن مسائل أشکلت علیّ.
فوقّع التوقیع بخطّ مولانا صاحب الدار (علیه السلام) - وذکرنا الخبر فیما تقدم -:
وَأَمّا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمان العَمْرِیّ فَرَضِیَ الله تَعالی عَنْهُ وَعَنْ أَبِیهِ مِنْ قَبْلُ فَإِنَّهُ ثِقَتِی وَکِتابُهُ کِتابِی.
عبدالعزیز رازی برای من حدیث کرد که محمّد بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی به ما گفت: پس از وفات ابو عمرو، توقیعی برای پسرش ابی جعفر به این ترتیب آمد:
و فرزند که خداوند او را نگه بدارد، همواره در زمان حیات پدرش معتمد و مورد اطمینان ما بوده است، خداوند متعال از پدرش راضی شود و او را هم از خودش راضی فرماید و رویش را خرّم و تازه نماید، در نظر ما فرزند او مانند و جانشین اوست. آنچه که بگوید از امر ماست [و از ما نشأت می گیرد] و به همان هم عمل می کند. خداوند تبارک و تعالی ولی و سرپرست او باشد. پس گفته او را پذیرفته و فرمانبرش باش. این رفتار و نظر ما را درباره او بدان.
۳۴ / ۳۲۶ - اسحاق بن یعقوب گفته است: از محمّد بن عثمان عمریّ خواهش کردم تا نامه ای که تعدادی سؤال از پاره ای مسائل مشکله در آن نوشته بودم را به محضر مبارک حضرت برساند. پس به خط مبارک مولا صاحب الزمان (علیه السلام) آمد که البته کل خبر را قبلاً ذکر کردیم:
و امّا محمّد بن عثمان عمریّ که خداوند از او و پدرش راضی و خشنود باشد، مورد اعتماد و اطمینان من بوده و نامه اش نامه من است.
۳۲۷ - قال أبوالعبّاس: وأخبرنی هبة الله بن محمّد ابن بنت أمّ کلثوم بنت أبی جعفر العمریّ رضی الله عنه، عن شیوخه قالوا: لم تزل الشیعة مقیمة علی عدالة عثمان بن سعید (ومحمّد بن عثمان رحمهما الله تعالی إلی أن توفّی أبوعمرو عثمان بن سعید)رحمه الله وغسّله ابنه أبوجعفر محمّد بن عثمان وتولّی القیام به، وجعل الأمر کلّه مردوداً إلیه والشیعة مجتمعة علی عدالته وثقته وأمانته لما تقدّم له من النصّ علیه بالأمانة والعدالة، والأمر بالرجوع إلیه فی حیاة الحسن (علیه السلام) وبعد موته فی حیاة أبیه عثمان بن سعید لا یختلف فی عدالته ولا یرتاب بأمانته والتوقیعات تخرج علی یده إلی الشیعة فی المهمّات طول حیاته بالخطّ الّذی کانت تخرج فی حیاة أبیه عثمان، لا یعرف الشیعة فی هذا الأمر غیره ولا یرجع إلی أحد سواه.
۳۵ / ۳۲۷ - ابو العباس گفته است: هبة الله بن محمّد نوه ام کلثوم، دختر ابوجعفر عمری از مشایخ خودش نقل کرده که ایشان گفته اند: شیعه همواره به عدالت عثمان بن سعید و محمّد بن عثمان اعتقاد داشتند، تا این که ابو عمر عثمان بن سعید از دار دنیا رفت و پسرش ابوجعفر محمّد بن عثمان او را غسل داد و اقدام به تجهیز پیکر او نمود. و همه امور پس از پدر به او منتقل شد و شیعه به عدالت، وثاقت و امانت داری او اجماع داشتند، چرا که در خصوص امانت و وثاقت او [از ناحیه امام حسن عسکری (علیه السلام)] نصّ صریح وارد شده بود، چه در زمان حیات امام حسن عسکری (علیه السلام) و چه حیات پدرش عثمان بن سعید امر شده بود که [شیعیان در مسائل مختلف] به ایشان مراجعه کنند، و در عدالتش در بین شیعه هیچ اختلافی نبوده و در امانت داری اش هم شکّ و تردیدی وجود نداشته است.
و توقیعات حضرت پیرامون امور مهم مردم، به دست او و با همان خطی که در زمان حیات پدرش از ناحیه حضرت حجّت (علیه السلام) خارج می شد، می آمد و شیعیان در مسأله سفارت از امام زمان (علیه السلام) غیر او را به رسمیت نمی شناختند و به کسی غیر از او مراجعه نمی کردند.
وقد نقلت عنه دلائل کثیرة ومعجزات الإمام ظهرت علی یده وأمور أخبرهم بها عنه زادتهم فی هذا الأمر بصیرة وهی مشهورة عند الشیعة وقد قدّمنا طرفاً منها فلا نطوّل بإعادتها، فإنّ فی ذلک کفایة للمنصف إن شاء الله تعالی.
۳۲۸ - قال ابن نوح: أخبرنی أبونصر هبة الله ابن بنت أمّ کلثوم بنت أبی جعفر العمریّ قال: کان لأبی جعفر محمّد بن عثمان العمریّ کتب مصنّفة فی الفقه ممّا سمعها من أبی محمّد الحسن (علیه السلام) ومن الصاحب (علیه السلام) ومن أبیه عثمان بن سعید، عن أبی محمّد وعن أبیه علیّ بن محمّد(علیهما السلام) فیها کتب ترجمتها کتب الأشربة.
ذکرت الکبیرة أمّ کلثوم بنت أبی جعفر رضی الله عنها أنّها وصلت إلی أبی القاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) عند الوصیّة إلیه، وکانت فی یده.
و دلایل و کرامات زیادی از او نقل شده، معجزات امام (علیه السلام) به دست ایشان ظاهر می شد و خبر دادن در مورد پاره ای مسائل از طرف امام به شیعیان، موجب افزایش اعتقاد مردم در مورد ایشان می شد، و آن مسائل در نزد شیعه مشهور است. ما هم قبلاً تعدادی از آن ها را ذکر کردیم و با ذکر دوباره آن، کتاب را طولانی نمی کنیم، همان مقدار هم که پیش از این آمد برای انسان منصف کفایت می کند، ان شاء الله تعالی.
۳۶ / ۳۲۸ - ابن نوح گفته که ابو نصر هبة الله نوه امّ کلثوم دختر ابو جعفر عمریّ خبر داد: ابوجعفر محمّد بن عثمان عمریّ چند مجلد کتاب داشت که در فقه نوشته بود، و همه آن ها را از امام حسن عسکری و صاحب الزمان (علیهما السلام) شنیده بود، و نیز از پدر خودش که او هم از امام حسن و امام هادی (علیهما السلام) اخذ کرده بود، در بین کتب مذکور، کتاب هایی بودند که ترجمه یا نامشان کتاب اَشربه بود.
ام کلثوم بزرگوار دختر ابوجعفر یادآوری کرد که آن کتب به ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله) رسید مطابق وصیتی که ابی جعفر به او کرده بود، و در دست حسین بن روح بود. قال أبونصر: وأظنّها قالت وصلت بعد ذلک الی أبی الحسن السمری (رضی الله عنه) وأرضاه.
۳۲۹ - قال أبوجعفر بن بابویه، روی (عن) محمّد بن عثمان العمریّ قدس سره أنّه قال: والله إنّ صاحب هذا الأمر لیحضر الموسم کلّ سنة یری النّاس ویعرفهم ویرونه ولا یعرفونه.
۳۳۰ - وأخبرنی جماعة، عن محمّد بن علیّ بن الحسین قال: أخبرنا أبی ومحمّد بن الحسن ومحمّد بن موسی بن المتوکل، عن عبد الله بن جعفر الحمیریّ أنّه قال: سألت محمّد بن عثمان (رضی الله عنه) فقلت له: رأیت صاحب هذا الأمر؟ قال: نعم، وآخر عهدی به عند بیت الله الحرام وهو (علیه السلام) یقول: «اللهمَّ أَنْجِزْ لِی ما وَعَدْتَنِی».
قال محمّد بن عثمان (رضی الله عنه): ورأیته (علیه السلام) متعلّقاً بأستار الکعبة فی المستجار وهو یقول: «اللهمَّ انْتَقِمْ لِی مِنْ أَعْدائِکَ».
۳۳۱ - وبهذا الإسناد، عن محمّد بن علیّ، عن أبیه قال: حدّثنا علیّ بن سلیمان الزراری، عن علیّ بن صدقة القمی (رحمه الله) قال: خرج إلی محمّد بن عثمان العمریّ (رضی الله عنه) ابتداء من غیر
ابونصر هم گفت: گمان می کنم که ام کلثوم گفته که پس از حسین بن روح کتاب ها به دست ابی الحسن سمری (رحمه الله) رسیده باشد.
۳۷ / ۳۲۹ - ابو جعفر بن بابویه [شیخ صدوق] گفته است: محمّد بن عثمان عمری قدس سره گفت: به خدا قسم صاحب این امر، امام زمان (علیه السلام) همه ساله در موسم حجّ حاضر شده، مردم را می بیند و می شناسد، مردم هم آن حضرت را می بینند امّا نمی شناسند.
۳۸ / ۳۳۰ - عبد الله بن جعفر حمیری گفته است: از محمّد بن عثمان پرسیدم: آیا صاحب این امر را دیده ای؟ گفت: بله، و آخرین مرتبه ای که ایشان را زیارت کردم در بیت الله الحرام بود، در حالی که می گفت: خداوندا! آنچه را که به من وعده دادی حتمی کن.
و باز آن حضرت را دیدم که نزد مستجار، پرده کعبه را گرفته بود و می گفت: خداوندا! به وسیله من از دشمنانت انتقام بگیر.
۳۹ / ۳۳۱ - علی بن صدقه قمیّ گفته است: توقیعی از ناحیه مبارک حضرت برای مسألة لیخبر الّذین یسألون، عن الإسم:
إِمَّا السُّکُوتُ وَالْجَنَّةُ، وَإِمَّا الْکَلامُ وَالنّارُ، فَإِنَّهُمْ إِنْ وَقَفُوا عَلَی الإِسْمِ أَذاعُوهُ وَإِنْ وَقَفُوا عَلَی الْمَکانِ دَلُّوا عَلَیْهِ.
۳۳۲ - قال ابن نوح: أخبرنی أبونصر هبة الله بن محمّد قال: حدّثنی [أبو]علیّ بن أبی جیّد القمّی (رحمه الله) قال: حدّثنا أبوالحسن علیّ بن أحمد الدلّال القمّی قال: دخلت علی أبی جعفر محمّد بن عثمان (رضی الله عنه) یوماً لأسلم علیه، فوجدته وبین یدیه ساجة ونقّاش ینقش علیها ویکتب آیاً من القرآن وأسماء الأئمة(علیهم السلام) علی حواشیها.
فقلت له: یا سیدی! ما هذه الساجة؟ فقال لی: هذه لقبری تکون فیه أوضع علیها أو قال:
محمّد بن عثمان عمری (رحمه الله) ابتدائاً و بدون آن که او سؤالی پرسیده باشد، برای خبر دادن به کسانی که از اسم حضرت سؤال کرده بودند، به این مضمون بیرون آمد: یا سکوت و بهشت، یا کلام و جهنم [یعنی یا سکوت کنند و نام ایشان را نپرسند و وارد بهشت شوند و یا این که بپرسند و اسم شریف حضرت را بر زبان ها بیاورند و وارد جهنم شوند]. چون اگر آن ها بر اسم حضرت آگاه شوند آن را شایع کرده و منتشر می سازند، و اگر چنانچه به مکان او دسترسی پیدا کنند و بدانند، مردم را به آنجا راهنمایی می کنند.
۴۰ / ۳۳۲ - ابو علی بن ابی جیّد قمی نقل می کند که ابو الحسن علی بن احمد دلّال قمی گفته است: روزی به خدمت ابوجعفر محمّد بن عثمان (رضی الله عنه) رسیدم تا به ایشان سلامی کنم [یا این که سری به او بزنم]، دیدم که در مقابل ایشان لوحی است که نقاش مشغول نقش کندن روی آن است و آیاتی از قرآن کریم را می نویسد و در حواشی آن لوح، اسماء مبارک ائمّه (علیهم السلام) را می نویسد.
عرض کردم: ای آقای من! این لوح چیست؟ به من گفت: این لوح برای قبری است که من در آن خواهم بود و روی آن قرار می گیرد، یا این که گفت: به آن تکیه داده می شوم. أسند إلیها وقد عرفت منه وأنا فی کلّ یوم أنزل فیه فأقرأ جزءاً من القرآن (فیه) فأصعد، وأظنّه قال: فأخذ بیدی وأرانیه، فإذا کان یوم کذا وکذا من شهر کذا وکذا من سنة کذا وکذا صرت إلی الله - عزّوجلّ - ودفنت فیه وهذه الساجة (معی).
فلمّا خرجت من عنده أثبت ما ذکره ولم أزل مترقّباً به ذلک، فما تأخّر الأمر حتّی اعتلّ أبوجعفر، فمات فی الیوم الّذی ذکره من الشهر الّذی قاله من السنة الّتی ذکرها ودفن فیه.
قال أبونصر هبة الله: وقد سمعت هذا الحدیث من غیر [أبی علیّ وحدّثتنی به أیضاً أمّ کلثوم بنت أبی جعفر رضی الله تعالی عنهما.
۳۳۳ - وأخبرنی جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین (رضی الله عنه) قال: حدّثنی محمّد بن علیّ بن الأسود القمّی أنّ أباجعفر العمریّ قدس سره حفر لنفسه قبراً وسوّاه بالساج،
و چنین به نظرم می آید که او گفت: هر روز وارد آن قبر می شوم و یک جز قرآن می خوانم و بعد بیرون می آیم.
ابوعلی می گوید: گمان می کنم که علی بن احمد دلال گفت: ابوجعفر محمّد بن عثمان دست مرا گرفت و قبر را به من نشان داد، [و گفت:] در فلان سال و فلان ماه و فلان روز از دنیا رفته و به لقای پروردگار می رسم و در همین قبر دفن می شوم و لوح هم با من است.
تا از خدمت محمّد عثمان خارج شدم، آنچه را گفته بود، ثبت و ضبط کردم و دائماً مراقب اوضاع بودم تا این که پس از مدّت کوتاهی بیمار شد و در همان وقتی که فرموده بود رحلت کرده، در همان قبر هم مدفون شد.(۱۹۶)
ابونصر هبة الله می گوید: این حدیث را از غیر ابوعلی هم شنیده ام و همچنین ام کلثوم دختر ابوجعفر محمّد بن عثمان نیز برایم نقل کرده است.
۴۱ / ۳۳۳ - محمّد بن علی بن اسود قمی گفته است: ابوجعفر عمریّ - قدس سره - فسألته عن ذلک، فقال: للنّاس أسباب وسألته عن ذلک، فقال: قد أمرت أن أجمع أمری، فمات بعد ذلک بشهرین (رضی الله عنه) وأرضاه.
۳۳۴ - وقال أبونصر هبة الله: وجدت بخطّ أبی غالب الزراریّ (رحمه الله) وغفر له: أنّ أباجعفر محمّد بن عثمان العمری (رحمه الله) مات فی آخر جمادی الأولی سنة خمس وثلاثمائة.
وذکر أبونصر هبة الله [بن محمّد بن أحمد أنّ أباجعفر العمری (رحمه الله) مات فی سنة أربع وثلاثمائة وأنّه کان یتولّی هذا الأمر نحواً من خمسین سنة یحمل النّاس إلیه أموالهم ویخرج إلیهم التوقیعات بالخطّ الّذی کان یخرج فی حیاة الحسن (علیه السلام) إلیهم بالمهمّات فی أمر الدّین والدنیا وفیما یسألونه من المسائل بالأجوبة العجیبة (رضی الله عنه) وأرضاه.
قبری برای خودش حفر کرده و با چند تخته آن را آماده و مهیا کرده بود. علّت این مسأله را از او پرسیدم، گفت: اسبابی برای مردم هست. باز هم علّت این کار را از او پرسیدم و گفت: مأمور شده ام که کارهایم را جمع و جور کنم. ایشان دو ماه پس از این ماجرا، دار دنیا را وداع گفت. خدا از او راضی شود و او را نیز راضی کند.
۴۲ / ۳۳۴ - ابو نصر هبة الله گفته است: من نوشته ای را با خط ابوغالب زراری (رحمه الله) دیدم به این مضمون که ابوجعفر محمّد عمری (رحمه الله) در آخر جمادی الاولی سال ۳۰۵ ه.ق از دنیا رفت.
ابونصر هبة الله بن محمّد بن احمد نیز متذکر شد که ابا جعفر عمریّ در سال ۳۰۴ ه.ق دار فانی را وداع گفته است. وی حدود پنجاه سال عهده دار سفارت و نیابت خاص امام زمان (علیه السلام) بود و مردم اموال و امانات شان را به او می سپردند، و به دست اباجعفر برای مردم با همان خطی که در زمان امام حسن (علیه السلام) بود و در مورد آنچه که پرسیده بودند و البته در مهمات و مسائل اساسی دین و دنیای مردم، توقیعات شریف می آمد. و نیز در بعضی از مسائل که مردم از او سؤالاتی می پرسیدند، جواب های عجیبی در مورد آن ها به وسیله او از ناحیه حضرت می آمد. خداوند رضوان خود را روزی او کند.
قال أبونصر هبة الله: إنّ قبر أبی جعفر محمّد بن عثمان عند والدته فی شارع باب الکوفة فی الموضع الّذی کانت دوره ومنازله (فیه) وهو الآن فی وسط الصحراءقدس سره.
ابو نصر هبة الله گفته: قبر ابوجعفر محمّد بن عثمان در کنار مادرش و در خیابان دروازه کوفه و مکانی که سابقاً خانه و منزل او بوده، واقع است و اکنون در وسط صحراست. [و از محدوده شهری خارج است.]
(ذکر إقامة أبی جعفر محمّد بن عثمان بن سعید العمری
أباالقاسم الحسین بن روح رضی الله عنهما مقامه بعده بأمر الإمام (علیه السلام))
۳۳۵ - أخبرنی الحسین بن إبراهیم القمّی قال: أخبرنی أبوالعبّاس أحمد بن علیّ بن نوح قال: أخبرنی أبوعلیّ أحمد بن جعفر بن سفیان البزوفری (رحمه الله) قال: حدّثنی أبو عبد الله جعفر بن محمّد المدائنی المعروف بابن قزدا فی مقابر قریش قال:
کان من رسمی إذا حملت المال الّذی فی یدی إلی الشیخ أبی جعفر محمّد بن عثمان العمریّ قدس سره أن أقول له ما لم یکن أحد یستقبله بمثله: هذا المال ومبلغه کذا وکذا للإمام (علیه السلام) فیقول لی: نعم دعه فأراجعه، فأقول له: تقول لی: إنّه للإمام؟ فیقول نعم للإمام (علیه السلام) فیقبضه.
ابوالقاسم حسین بن روح:
بیان این که ابوجعفر محمّد بن عثمان بن سعید عمریّ، ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله) را به امر امام (علیه السلام) جانشین خود کرد.
۴۳ / ۳۳۵ - ابو علی احمد بن جعفر بن بزوفری (رحمه الله) گفته است: ابو عبد الله جعفر بن محمّد مدائنی معروف به ابن قزدا در محل مقابر قریش [کاظمین فعلی] به من گفت: هر وقت که اموالی را به خدمت شیخ ابوجعفر محمّد بن عثمان عمریّ می بردم، عادتم این بود که به ایشان چیزی را می گفتم که احدی مثل کلام من را نگفته بود و آن این که می گفتم: این مال فلان مبلغ است و برای امام (علیه السلام) است، او هم به من می گفت: بله، درست است بگذار و برگرد. بعد به ایشان می گفتم: شما به من بگویید آیا این اموال برای امام است؟ و ایشان می گفتند: بله، اموال برای امام است، بعد اموال را می گرفتند.
فصرت إلیه آخر عهدی به قدس سره ومعی أربعمائة دینار، فقلت له علی رسمی، فقال لی: امض بها إلی الحسین بن روح فتوقّفت، فقلت: تقبضها أنت منّی علی الرّسم؟ فردّ علیّ کالمنکر لقولی وقال: قم عافاک الله فادفعها إلی الحسین بن روح.
فلمّا رأیت (فی) وجهه غضباً خرجت ورکبت دابّتی، فلمّا بلغت بعض الطریق رجعت کالشاکّ فدقّقت الباب، فخرج إلیّ الخادم فقال: من هذا؟ فقلت: أنا فلان، فاستأذن لی فراجعنی وهو منکر لقولی ورجوعی فقلت له: أدخل فاستأذن لی فإنّه لا بدّ من لقائه، فدخل فعرّفه خبر رجوعی وکان قد دخل إلی دار النساء فخرج وجلس علی سریر ورجلاه فی الأرض [وفیهما نعلان یصف حسنهما وحسن رجلیه.
آخرین مرتبه ای که به خدمت ایشان رسیدم، چهارصد دینار همراه من بود، مطابق رسمم با او صحبت کردم، امّا او به من گفت: اموال را برای حسین بن روح ببر. من خودداری کرده و گفتم: شما اموال را مطابق عادت همیشه از من بگیرید. ایشان کلام مرا نپذیرفت و مثل کسی که انکار کند، گفت: برخیز! خداوند به تو عافیت عنایت فرماید، اموال را به دست حسین بن روح برسان.
وقتی که نشانه ناراحتی و غضب را در چهره ایشان ملاحظه کردم، از محضرش خارج شدم و سوار مرکبم شدم. مقداری از راه را رفته بودم که مثل افرادی که شکّ و تردید دارند برگشتم و دق الباب کردم، خادم بیرون آمد و گفت: کیست؟ گفتم من فلان [جعفر بن محمّد مدائنی هستم، برای من اجازه بگیر تا وارد بشوم. خادم حرف مرا باور نکرد [چون تازه خارج شده بودم و او شکّ کرده بود، دوباره پرسید: کیست؟] گفتم: شما وارد شو و برای من اجازه بگیر، چون حتماً باید او را ببینم، خادم وارد شد و برگشتن مرا به اطلاع او که در اندرونی منزل بود رساند، از اندرونی خارج شده و روی سریر یا تختی که داشت به گونه ای نشست که پاهایش روی زمین بود و نعلین عربی پوشیده بود که حاکی از خوبی و زیبایی نعلین و پاهای ایشان بود.
فقال لی: ما الّذی جرّأک علی الرجوع ولم لم تمتثل ما قلته لک؟ فقلت: لم أجسر علی ما رسمته لی، فقال لی وهو مغضب: قم عافاک الله فقد أقمت أباالقاسم حسین بن روح مقامی ونصبته منصبی فقلت: بأمر الإمام فقال: قم عافاک الله کما أقول لک، فلم یکن عندی غیر المبادرة.
فصرت إلی أبی القاسم بن روح وهو فی دار ضیّقة فعرّفته ما جری فسرّ به وشکر الله - عزّوجلّ - ودفعت إلیه الدنانیر وما زلت أحمل إلیه ما یحصل فی یدی بعد ذلک (من الدنانیر).
۳۳۶ - (قال): وسمعت أباالحسن علیّ بن بلال بن معاویة المهلبی یقول فی حیاة جعفر بن
ایشان خطاب به من گفتند: چه چیزی تو را جرأت داده که امر من و آنچه که به تو گفتم را گوش نکنی و برگردی؟ گفتم: نسبت به آنچه که معیّن کردید جسارتی نکرده ام. در حالی که عصبانی بود به من گفت: خدا به تو عافیت بدهد، بلند شو و برو، من ابوالقاسم حسین بن روح را جانشین خودم کرده، او را به منصب نیابت پس از خودم منصوب کرده ام. گفتم: این کار را به امر امام (علیه السلام) انجام داده اید؟ گفت: برخیز خداوند به تو عافیت بدهد، همان طور است که برای تو گفتم. دیدم راهی جز رفتن ندارم.
بنابراین به خدمت ابوالقاسم حسین بن روح رفتم، ایشان در خانه کوچک و تنگی بود. ماجرا را برای ایشان گفتم، او مسرور شده و شکر خداوند را به جا آورد و من هم دینارها را به او دادم و بعد از آن، هرچه از اموال به دستم می رسید به او می رساندم.
۴۴ / ۳۳۶ - راوی(۱۹۷) گفته است: از ابا الحسن علی بن بلال بن معاویه مهلبی شنیدم که در زمان حیات جعفر بن محمّد بن قولویه می گفت که از ابوالقاسم جعفر بن محمّد محمّد بن قولویه: سمعت أباالقاسم جعفر بن محمّد بن قولویه القمّی یقول: سمعت جعفر بن أحمد بن متیل القمّی یقول: کان محمّد بن عثمان أبوجعفر العمریّ (رضی الله عنه) له من یتصرّف له ببغداد نحو من عشرة أنفس وأبوالقاسم بن روح (رضی الله عنه) فیهم وکّلهم کانوا أخصّ به من أبی القاسم بن روح حتّی أنّه کان إذا احتاج إلی حاجة أو إلی سبب ینجّزه علی ید غیره لما لم یکن له تلک الخصوصیّة، فلمّا کان وقت مضیّ أبی جعفررضی الله عنه وقع الإختیار علیه وکانت الوصیّة إلیه.
۳۳۷ - قال: وقال مشایخنا: کنّا لا نشکّ أنّه إن کانت کائنة من [أمر] أبی جعفر لا یقوم مقامه إلّا جعفر بن أحمد بن متیل أو أبوه لما رأینا من الخصوصیّة (به) وکثرة کینونته فی منزله حتّی بلغ أنّه کان فی آخر عمره لا یأکل طعاماً إلّا ما أصلح فی منزل جعفر بن
بن قولویه شنیدم که می گفت: از جعفر بن احمد بن متیل قمی شنیدم که می گفت: در بغداد ده نفر بودند که از طرف محمّد بن عثمان ابوجعفر عمریّ (رحمه الله) در امور تصرفاتی می کردند که از جمله آن ها ابوالقاسم حسین بن روح هم بود، ولی همه آن ها نسبت به حسین بن روح، نزدیکی بیشتری به ابوجعفر داشتند، تا آنجا که هر وقت محمّد بن عثمان کاری داشت یا نیاز به واسطه ای بود، آن را توسط شخصی غیر از حسین بن روح برآورده می کرد و کار را به دست دیگری می داد. چرا که ظاهراً حسین بن روح آن چنان خصوصیت و ویژگی نزد ابوجعفر نداشت، امّا هنگام از دنیا رفتن ابوجعفر اختیار وکالت و نیابت از حضرت به او واگذار شد و به او وصیت کرد.
۴۵ / ۳۳۷ - راوی گفته که بزرگان و مشایخ ما گفتند: ما شکّ و تردید نداشتیم در این که اگر نسبت به ابوجعفر حادثه ای روی دهد، و ایشان از دنیا برود، کسی جز جعفر بن احمد بن متیل یا پدرش جانشین او نخواهد شد، چرا که ما می دیدیم که آن دو نفر نزدیک تر و خصوصی تر از بقیه بودند و ابو جعفر در بسیاری از مواقع در منزل جعفر بن احمد و پدرش بود، تا آنجا که در اواخر عمر شریفش، فقط غذایی را استفاده أحمد بن متیل وأبیه بسبب وقع له وکان طعامه الّذی یأکله فی منزل جعفر وأبیه. وکان أصحابنا لا یشکّون إن کانت حادثة لم تکن الوصیّة إلّا إلیه من الخصوصیّة (به)، فلمّا کان عند ذلک (و) وقع الاختیار علی أبی القاسم سلّموا ولم ینکروا، وکانوا معه وبین یدیه کما کانوا مع أبی جعفررضی الله عنه ولم یزل جعفر بن أحمد بن متیل فی جملة أبی القاسم (رضی الله عنه) وبین یدیه کتصرّفه بین یدی أبی جعفر العمریّ إلی أن مات رضی الله عنه. فکلّ من طعن علی أبی القاسم فقد طعن علی أبی جعفر وطعن علی الحجّة (علیه السلام).
می کرد که در منزل او و پدرش طبخ شده بود و این به دلیل واقعه ای [شاید مریضی خاصی] بود که برای او پیش آمد. بنابراین غذای او همان طعامی بود که در منزل جعفر و پدرش درست می شد.
لذا بزرگان ما شکّ نداشتند که اگر چنانچه برای ابی جعفر حادثه ای واقع شود، حتماً به جعفر بن احمد وصیت می کند و وکالت را به او می سپارد، آن هم به جهت خصوصیت و ویژگی که او دارد.
امّا وقتی که زمان وفات ابوجعفر رسید، اختیار امور نیابت از امام به ابوالقاسم حسین بن روح واقع شد و همه [آن ۹ نفر]نیز تسلیم شده و نیابت او را پذیرفته و انکار نکردند، همان گونه که در خدمت ابی جعفر بودند در خدمت ابوالقاسم حسین بن روح هم بودند. جعفر بن احمد بن متیل هم ازجمله کسانی بود که در خدمت ابوالقاسم بود ودر پاره ای امور تصرف می کرد، همان گونه که پیش از این و در زمان ابوجعفر عمریّ انجام می داد، تا وقتی که از دنیا رفت.
پس هر کس به ابوالقاسم حسین بن روح طعنه ای زند و ایراد بگیرد، به ابوجعفر عمریّ و نهایتاً به حجّت بالغه حقّ، امام زمان (علیه السلام) طعن زده است.(۱۹۸)
۳۳۸ - وأخبرنا جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه قال: حدّثنا أبوجعفر محمّد بن علیّ الأسودرحمه الله قال: کنت أحمل الأموال الّتی تحصل فی باب الوقف إلی أبی جعفر محمّد بن عثمان العمریّ (رحمه الله) فیقبضها منّی فحملت إلیه یوماً شیئاً من الأموال فی آخر أیّامه قبل موته بسنتین أو ثلاث سنین.
فأمرنی بتسلیمه إلی أبی القاسم الرّوحی رضی الله عنه، فکنت أطالبه بالقبوض، فشکا ذلک الی أبی جعفررضی الله عنه فأمرنی أن لا أطالبه بالقبوض وقال: کلّ ما وصل إلی أبی القاسم فقد وصل إلیّ فکنت أحمل بعد ذلک الأموال إلیه ولا أطالبه بالقبوض.
۴۶ / ۳۳۸ - محمّد بن علی اسود می گوید: اموالی را که از موقوفات به دستم می آمد برای ابوجعفر محمّد بن عثمان عمریّ (رحمه الله) می بردم و ایشان هم قبول کرده و اموال را تحویل می گرفت. در یکی از روزها، در اواخر ایام حیات ایشان، دو یا سه سال پیش از رحلت او بود که مقداری از اموال را برای او بردم، ایشان دستور دادند که اموال به ابوالقاسم حسین بن روح داده شود، من هم اموال را به او تحویل دادم و از ایشان قبض و رسید اموال را برای اطمینان درخواست کردم. حسین بن روح در این باره به محمّد بن عثمان شکایت کرد، و محمّد بن عثمان هم دستور داد که قبض و رسید اموال را از او مطالبه نکنم و افزود: هر چه به دست ابوالقاسم حسین بن روح می رسد، مثل این است که به دست من رسیده است. بعد از این واقعه هر وقت اموالی برای حسین بن روح بردم رسید آن را مطالبه نکردم.
۳۳۹ - وبهذا الإسناد، عن محمّد بن علیّ بن الحسین قال: أخبرنا علیّ بن محمّد بن متیل، عن عمّه جعفر بن أحمد بن متیل قال: لما حضرت أباجعفر محمّد بن عثمان العمری (رضی الله عنه) الوفاة کنت جالساً عند رأسه أسأله وأحدّثه وأبوالقاسم بن روح عند رجلیه.
فالتفت إلیّ ثمّ قال: أمرت أن أوصی إلی أبی القاسم الحسین بن روح.
قال: فقمت من عند رأسه وأخذت بید أبی القاسم وأجلسته فی مکانی وتحوّلت إلی عند رجلیه.
۳۴۰ - قال ابن نوح: وحدّثنی أبو عبد الله الحسین بن علیّ بن بابویه القمّی قدم علینا البصرة فی شهر ربیع الأول سنة ثمان وسبعین وثلاثمائة قال: سمعت علویّة الصفّار والحسین بن أحمد بن إدریس رضی الله عنهما یذکران هذا الحدیث وذکرا أنّهما حضرا بغداد فی ذلک الوقت وشاهدا ذلک.
۳۴۱ - وأخبرنا (جماعة)، عن أبی محمّد هارون بن موسی قال: أخبرنی أبوعلیّ محمّد
۴۷ / ۳۳۹ - جعفر بن احمد بن متیل گفته است: در زمان احتضار و از دنیا رفتن ابی جعفر محمّد بن عثمان عمریّ، بالای سرش نشسته بودم و مسائلی را از او می پرسیدم و با او صحبت می کردم، و ابوالقاسم حسین بن روح هم پایین پای ایشان نشسته بود. در همین حین متوجّه من شد و گفت: مأمور شده ام که به ابوالقاسم حسین بن روح وصیت کنم. با شنیدن این حرف بلند شدم و دست ابوالقاسم را گرفته و در جای خودم و بالای سر ابوجعفر نشاندم و خودم پایین پای او نشستم.
۴۸ / ۳۴۰ - ابن نوح گفته است: ابو عبد الله حسین بن علی بن بابویه قمی در ماه ربیع الاول سال ۳۷۸ ه.ق در بصره نزد ما آمد و گفت: از علویه صفار و حسین بن احمد بن ادریس (رحمه الله) شنیدم که این حدیث را نقل می کردند و می گفتند که هر دو در آن وقت در بغداد حاضر بوده و شاهد این ماجرا [در حدیث قبلی] بوده اند.
۴۹ / ۳۴۱ - ابو علی محمّد بن همام (رحمه الله) گفته است: ابوجعفر محمّد بن عثمان عمریّ، بن همام (رضی الله عنه) وأرضاه أنّ اباجعفر محمّد بن عثمان العمریّ قدّس الله روحه جمعنا قبل موته وکنّا وجوه الشیعة وشیوخها، فقال لنا: إن حدث علیّ حدث الموت فالأمر إلی أبی القاسم الحسین بن روح النوبختی فقدت أمرت أن أجعله فی موضعی بعدی فارجعوا إلیه وعوّلوا فی أمورکم علیه.
۳۴۲ - وأخبرنی الحسین بن إبراهیم، عن ابن نوح، عن أبی نصر هبة الله بن محمّد قال: حدّثنی خالی أبوإبراهیم جعفر بن أحمد النوبختی قال: قال لی أبی أحمد بن إبراهیم وعمّی أبوجعفر عبد الله بن إبراهیم وجماعة من أهلنا یعنی بنی نوبخت أنّ أباجعفر العمریّ لمّا اشتدّت حاله اجتمع جماعة من وجوه الشیعة، منهم أبوعلیّ بن همام وابو عبد الله بن محمّد الکاتب وأبو عبد الله الباقطانی وأبوسهل إسماعیل بن علیّ النوبختی وأبو عبد الله بن الوجناء وغیرهم من الوجوه (و)الأکابر فدخلوا علی أبی جعفررضی الله عنه فقالوا له:
ما را که از بزرگان و مشایخ بودیم، جمع کرد و گفت: هرگاه حادثه مرگ به من رو آورد، امر وکالت و نیابت به ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی واگذار می شود، من مأمور شده ام که او را بعد از وفاتم به جای خودم بگذارم، پس به ایشان رجوع کرده، در کارهایتان به او اعتماد داشته باشید.
۵۰ / ۳۴۲ - جعفر بن احمد نوبختی می گوید: پدرم احمد و عمویم عبد الله بن ابراهیم و تعدادی از اهل ما، یعنی طایفه نوبخت، به من خبر دادند که وقتی بیماری ابوجعفر عمریّ شدت یافت، تعدادی از بزرگان شیعه؛ از جمله: ابوعلی بن همام، ابو عبد الله بن محمّد کاتب، ابو عبد الله باقطانی، ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی، ابو عبد الله بن وجناء و تعداد دیگری جمع شده، به خدمت ابوجعفر رسیدند و خطاب به او گفتند:
إن حدث أمر فمن یکون مکانک؟ فقال لهم: هذا أبوالقاسم الحسین بن روح بن أبی بحر النوبختی القائم مقامی والسفیر بینکم وبین صاحب الأمر (علیه السلام) والوکیل [له والثقة الأمین فارجعوا إلیه فی أمورکم وعوّلوا علیه فی مهمّاتکم فبذلک أمرت وقد بلّغت.
۳۴۳ - وبهذا الإسناد، عن هبة الله بن محمّد ابن بنت أمّ کلثوم بنت أبی جعفر العمریّ قال: حدّثتنی أمّ کلثوم بنت أبی جعفررضی الله عنه قالت: کان أبوالقاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) وکیلاً لأبی جعفررضی الله عنه سنین کثیرة ینظر له فی أملاکه ویلقی بأسراره الرؤساء من الشیعة وکان خصّیصاً به حتّی أنّه کان یحدّثه بما یجری بینه وبین جواریه لقربه منه وأنسه.
قالت: وکان یدفع إلیه فی کلّ شهر ثلاثین دیناراً رزقاً له غیر ما یصل إلیه من الوزراء والرؤساء من الشیعة، مثل آل الفرات وغیرهم لجاهه ولموضعه وجلالة محلّه عندهم،
اگر حادثه مرگ برای تو اتفاق بیفتد، چه کسی جانشین شما می شود؟ ابو جعفر به آن ها گفت: این ابوالقاسم حسین بن روح بن ابی بحر نوبختی است که جانشین من و سفیر بین شما و صاحب الامر (علیه السلام) است، وکیل و مورد اطمینان حضرت است، پس در مسائل تان به او مراجعه کنید و در مهمات امور تان به او اعتماد کرده و اعتقاد داشته باشید من مأمور شده ام که این را به شما برسانم و رساندم.
۵۱ / ۳۴۳ - ام کلثوم دختر محمّد بن عثمان، نقل می کند که حسین بن روح (رحمه الله) سال های طولانی، وکیل پدرم محمّد بن عثمان و ناظر املاک او بود و اسرار [و اوامر پنهانی] او را به بزرگان شیعه می رساند، و از نزدیکان خاص وی بود؛ به طوری که به واسطه نزدیکی و انسی که با هم داشتند، اسرا خانه اش را برای او نقل می کرد.
پدرم ماهیانه سی دینار به عنوان حقوق به او می داد و این مبلغ غیر از پول هایی بود که از طرف وزرا(۱۹۹) و رؤسای شیعه؛ مانند آل فرات و دیگران، به علّت مقام و احترام فحصل فی أنفس الشیعة محصّلاً جلیلاً لمعرفتهم باختصاص أبی إیّاه وتوثیقه عندهم ونشر فضله ودینه وما کان یحتمله من هذا الأمر.
فمهّدت له الحال فی طول حیاة أبی إلی أن انتهت الوصیّة إلیه بالنصّ علیه، فلم یختلف فی أمره ولم یشکّ فیه أحد إلّا جاهل بأمر أبی أوّلاً، مع ما لست أعلم أنّ أحداً من الشیعة شکّ فیه، وقد سمعت هذا من غیر واحد من بنی نوبخت رحمهم الله مثل أبی الحسن بن کبریاء وغیره.
۳۴۴ - وأخبرنی جماعة، عن أبی العباس بن نوح قال: وجدت بخطّ محمّد بن نفیس فیما
و جلالتی که نزد آن ها داشت، به او می رسید؛ بدین جهت، حسین بن روح در قلوب شیعیان جایگاه بزرگی پیدا کرد، چون که آن ها می دانستند که او از نزدیکان پدرم می باشد و نزد شیعیان او را توثیق کرده بود و فضل و امانتش همه جا منتشر شده بود.
مقدمات کار او در زمان پدرم آماده شد، تا آن که پدرم به دستور حضرت ولی عصر (علیه السلام) مأمور شد که او را به جانشینی خود برگزیند، و هیچ کس در امر نیابت او اختلاف و شکّ نکرد، مگر کسانی که از اوّل نسبت به نیابت پدرم نیز جاهل بودند، و من احدی را از شیعه نمی شناسم که در نیابت او شکّ داشته باشند.
[راوی یعنی هبة الله بن محمّد بن بنت ام کلثوم می گوید:] این خبر را از بسیاری از طایفه بنی نوبخت که خداوند همه آن ها را رحمت کند؛ مثل ابوالحسن بن کبریا و دیگران نیز شنیده ام.
چند توقیع از توقیعات حضرت حجّت (علیه السلام):
۵۲ / ۳۴۴ - ابوالعباس بن نوح گفته است: نوشته ای را به خط محمّد بن نفیس که در کتبه بالأهواز أوّل کتاب ورد من أبی القاسم (رضی الله عنه): نعرفه عرّفه الله الخیر کلّه ورضوانه وأسعده بالتوفیق وقفنا علی کتابه وثقتنا بما هو علیه وأنّه عندنا بالمنزلة والمحلّ اللّذین یسرّانه، زاد الله فی إحسانه إلیه إنّه ولیّ قدیر، والحمد للَّه لا شریک له، وصلّی الله علی رسوله محمّد وآله وسلم تسلیماً کثیراً.
وردت هذه الرقعة یوم الأحد لستّ لیال خلون من شوّال سنة خمس وثلاثمائة.
۳۴۵ - أخبرنا جماعة، عن أبی الحسن محمّد بن أحمد بن داود القمّی قال: وجدت بخطّ أحمد بن إبراهیم النوبختیّ وإملاء أبی القاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) علی ظهر کتاب فیه جوابات ومسائل أنفذت من قم یسأل عنها هل هی جوابات الفقیه (علیه السلام) أو جوابات محمّد بن علیّ الشلمغانیّ، لأنّه حکی عنه أنّه قال: هذه المسائل أنا أجبت عنها، فکتب إلیهم علی ظهر کتابهم:
اهواز نوشته شده بود دیدم که اولین نامه و توقیع صادره از ناحیه مقدسه به وسیله حسین بن روح بود که ما او [حسین بن روح] را می شناسیم، خداوند همه خوبی ها و رضای خودش را به او بشناساند و با توفیقات خود سعادتمندش فرماید، از نامه او اطلاع یافتیم و او کلاً مورد وثوق و اطمینان ماست، او در نظر ما دارای محل و منزلت کسانی است که او را مسرور و خوشحال می سازد، خداوند احسان و عنایتش را به او زیاد بگرداند که او همانا ولیّ قادر است. سپاس خدایی را که شریک ندارد، و صلوات و سلام بسیار بر پیامبرش محمّد و آل ایشان.
این توقیع در روز یکشنبه، شش شب از ماه شوال گذشته، در سال ۳۰۵ ه.ق وارد شد.
۵۳ / ۳۴۵ - ابوالحسن محمّد بن احمد بن داوود قمی گفته است: نوشته ای به املای ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی و خط احمد بن ابراهیم نوبختی در پشت کتابی دیدم که جواب ها و مسائلی از قم فرستاده بودند تا از حسین بن روح پرسیده شود که آیا این جواب ها از آن فقیه [امام زمان (علیه السلام)] است یا جواب های محمّد بن علی شلمغانی؟ چرا که از او نقل شده بود که این ها را من جواب داده ام. پس پشت نامه این گونه نوشته شده بود:
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
«قَدْ وَقَفْنا عَلی هذِهِ الرُّقْعَةِ وَما تَضَمَّنَتْهُ، فَجَمِیعُهُ جَوابُنا [عَنِ الْمَسائِلِ وَلا مَدْخَلَ لِلْمَخْذُول الضَّالِ الْمُضِلِ الْمَعْرُوفِ بِالْعَزاقِرِیّ لَعَنَهُ الله فِی حَرْفٍ مِنْهُ وَقَدْ کانَتْ أَشْیاءُ خَرَجَتْ إِلَیْکُمْ عَلی یَدَی أَحْمَدَ بْنِ بلال وَغَیْرِهِ مِنْ نُظَرائِهِ وَکانَ مِنْ اِرْتِدادِهِمْ عَنِ الإِسْلامِ مِثْلَ ما کانَ مِنْ هذا عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ الله وَغَضَبُهُ».
فاستثبت قدیماً فی ذلک. فخرج الجواب:
أَلا مَنِ اسْتَثَبَّتَ فَإِنَّهُ لا ضَرَرَ فِی خُرُوجِ ما خَرَجَ عَلی أَیْدِیهِمْ وَأَنّ ذلِکَ صَحِیحٌ.
به نام خداوند بخشنده مهربان
بر این نوشته و مضامین آن مطلع و آگاه شدیم، همه جواب ها جواب ماست و مخذول گمراه و گمراه کننده معروف به عزاقری که خداوند لعنتش کند، در هیچ حرفی از آن دخیل نیست. البته نامه هایی قبلاً به وسیله احمد بن بلال و دیگران که مانند او بودند برای شما بیرون آمده، و ارتداد و انحراف این ها از مسیر اسلام مثل ارتداد این [محمّد بن علی شلمغانی]است. لعنت و غضب خداوند نصیب آن ها شود.
[دنبال سؤال] و من از مدّت ها پیش در صدد اثبات این بودم که این جواب ها از شما است.
جواب به این صورت آمد: بدانید هر کس که می خواهد این امر را ثابت کند، همانا در بیرون آمدن آنچه که به دست این افراد بوده، اشکالی نیست و همه این ها صحیح هستند.
وروی قدیماً عن بعض العلماء (علیهم السلام) والصلاة والرحمة أنّه سئل عن مثل هذا بعینه فی بعض من غضب الله علیه وقال (علیه السلام):
«اَلْعِلْمُ عِلْمُنا وَلا شَیْء عَلَیْکُمْ مِنْ کُفْرِ، مَنْ کَفَرَ فَما صَحَّ لَکُمْ مِمّا خَرَجَ عَلی یَدِهِ بِرِوایَةٍ غَیْرِهِ لَهُ مِنَ الثِّقاتِ رَحِمَهُمُ الله، فَاحْمِدُوا الله وَاقْبَلُوهُ وَما شَکَکْتُمْ فِیه أَوْ لَمْ یَخْرُجْ إِلَیْکُمْ فِی ذلِکَ إِلّا عَلی یَدِهِ فَرُدُّوهُ إِلَیْنا لِنُصَحِّحَهُ أَوْ نُبْطِلَهُ وَالله تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُهُ وَجَلَّ ثَناؤُهُ وَلِیُّ تَوْفِیقِکُمْ وَحَسْبُنا فِی أُمُورِنا کُلِّها وَنِعْمَ الْوَکِیلُ.
وقال ابن نوح: أوّل من حدّثنا بهذا التوقیع أبوالحسین محمّد بن علیّ بن تمام (و) ذکر أنّه کتبه من ظهر الدرج الّذی عند أبی الحسن بن داوود، فلمّا قدم أبوالحسن بن داود وقرأته
قبلاً هم از بعضی از علما [اهل بیت](علیهم السلام) در مورد بعضی از افراد که خداوند بر آن ها غضب کرده، سؤال شده که امام (علیه السلام) فرموده اند:
علم، علم ماست و از کفر کسی که کافر شده ضرری متوجّه شما نیست، پس چنانچه توقیعی که به دست او بیرون آمده صحّت آن به وسیله روایت دیگری از ثقات و معتمدین، بر شما ثابت می شود، آن وقت خداوند را حمد و ستایش کرده و خبر را بپذیرید، و آنچه را که در موردش تردید پیدا شده، یا این که پیرامون آن توقیعی نیامده به جز آنچه که به دست چنین کافر و مرتدی آمده، به ما رجوع دهید تا ما آن را تصحیح کنیم، یا این که باطلش نماییم. خداوندی که نام هایش پاک و ثنایش بلند است، صاحب توفیق شماست، و او در همه کارهای ما کفایت کننده است، و چه خوب وکیلی است.
ابن نوح می گوید: اوّلین کسی که این توقیع را برای ما بیان کرد، ابوالحسین محمّد بن علی بن تمام بود و گفت که این مطلب را او از پشت نامه یا دفترچه ای که در دست ابوالحسن بن داوود بوده، نوشته است. وقتی که ابوالحسن بن داوود آمد این نوشته را علیه، ذکر أنّ هذا الدّرج بعینه کتب به أهل قم إلی الشیخ أبی القاسم وفیه مسائل، فأجابهم علی ظهره بخطّ أحمد بن إبراهیم النوبختیّ وحصل الدّرج عند أبی الحسن بن داود.
نسخة الدرج مسائل محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیریّ:
«بسم الله الرّحمن الرحیم أطال الله بقاءک وأدام عزّک وتأییدک وسعادتک وسلامتک وأتمّ نعمته [علیک وزاد فی إحسانه إلیک وجمیل مواهبه لدیک وفضله عندک وجعلنی من السوء فداک، وقدّمنی قبلک، النّاس یتنافسون فی الدرجات، فمن قبلتموه کان مقبولاً ومن دفعتموه
برایش قرائت کردم، او هم متذکر شده که این نامه را اهل قم به همین صورت برای شیخ ابوالقاسم حسین بن روح نوشتند و در آن مسائلی را مطرح کردند و شیخ هم پشت همان نامه جواب آن ها را توسط احمد بن ابراهیم نوبختی داده و آن نسخه در دست ابوالحسن بن داوود مانده است.
نسخه طومار [اهالی قم] مسائل محمّد بن عبد الله بن جعفر حمیری خطاب به حضرت حجّت (علیه السلام):
به نام خداوند بخشنده مهربان
خداوند عمر شما را طولانی و عزت و تأیید و سعادت و سلامتی شما را پایدار و مستدام و نعمتش را بر شما تمام نماید، و احسان و مواهب جمیل و فضل و بخشش خود را بر شما فزونی بخشد، و مرا در گزند حوادث، فدایی و پیش مرگ شما کند.
مردم در داشتن مقام و منزلت در پیشگاه شما اظهار علاقه می کنند، هر کسی را که شما بپذیرید، مورد پذیرش است و هر کسی را که طرد کرده و از خودتان برانید، مردود است و کسی که شما او را پست و فرومایه کان وضیعاً والخامل من وضعتموه، ونعوذ بالله من ذلک وببلدنا أیّدک الله جماعة من الوجوه یتساوون ویتنافسون فی المنزلة».
وورد أیّدک الله کتابک إلی جماعة منهم فی أمر أمرتهم به من معاونة «ص» وأخرج علیّ بن محمّد بن الحسین بن مالک (المعروف) بأدوکة وهو ختن «ص» رحمهم الله من بینهم فاغتمّ بذلک وسألنی أیّدک الله أن أعلّمک ما ناله من ذلک، فإن کان من ذنب استغفر الله منه وإن یکن غیر ذلک عرّفته ما یسکن نفسه إلیه إن شاء الله.
بدانید بدبخت است، و ما به خدا پناه می بریم از این که رانده درگاه با عظمت شما باشیم.
خداوند شما را تأیید فرماید، در شهر ما [قم] عدّه ای از مردم و بزرگان هستند که با یکدیگر مساوی بوده و برابرند و مشتاق دست یابی به مراتب بالاتری هستند.
و نامه شما که خداوند متعال تأیید تان کند به عدّه ای از آن ها رسیده که به ایشان امر فرموده بودید که به «ص» (۲۰۰) کمک کنند، و نام علی بن محمّد بن حسین بن مالک معروف به بادوکه، که داماد(۲۰۱) «ص» است، در بین اسامی آن ها نبود و او هم از این مطلب اندوهگین شده و از من خواسته که مراتب اندوه و ناراحتی او را به عرض شما برسانم که اگر حذف نامش به واسطه ارتکاب گناهی بوده، استغفار کند و اگر علّت دیگری دارد با اعلام آن ان شاء الله موجبات تسکین و آرامش خاطرش را فراهم آورید.
التوقیع: «لَمْ نُکاتِبْ إِلّا مَنْ کاتَبَنا».
وقد عوّدتنی أدام الله عزّک من تفضّلک ما أنت أهل أن تجرینی علی العادة وقبلک أعزّک الله فقهاء، أنا محتاج إلی أشیاء تسأل لی عنها.
فروی لنا عن العالم (علیه السلام): أنّه سئل عن إمام قوم صلّی بهم بعض صلاتهم وحدثت علیه حادثة کیف یعمل من خلفه؟ فقال: یؤخّر ویقدّم بعضهم ویتمّ صلاتهم ویغتسل من مسّه.
التوقیع: «لَیْسَ عَلی مَنْ نَحّاهُ إِلّا غَسْلُ الْیَدِ، وإِذا لَمْ تَحْدَثْ حادِثَةٌ تَقْطَعُ الصَّلاةَ تَمَّم صَلاتَهُ مَعَ الْقَوْمِ».
توقیع:
ما فقط جواب کسانی را دادیم که با ما مکاتبه کرده بودند.
[ادامه نامه] خداوند عزت شما را پایدار فرماید، شما همیشه مرا به فضل و عنایت خود عادت داده اید، چنان که خود شما و فقهای قبل از شما اهل و سزاوار آن هستید، خداوند عزّتت را بیفزاید. من به پاره ای از مسائل نیازمند هستم که [استدعا دارم] آن ها را برایم [از امام (علیه السلام)] سؤال کن.(۲۰۲)
از عالم [امام کاظم] (علیه السلام) برای ما روایت شده که از ایشان در خصوص امام جماعتی پرسیده شده بود که قسمتی از نماز را به جماعت خوانده و در حین نماز حادثه ای [مرگ] برای او اتفاق بیفتد، کسانی که پشت سر او هستند باید چکار کنند؟ که ایشان در جواب فرموده باشند: پیکر پیش نماز عقب برده می شود و یکی از آن ها جلو می ایستد و نماز را تمام می کند. کسی که به بدن پیش نماز دست زده، باید غسل کند.
توقیع:
کسی که جنازه پیش نماز را کنار کشیده تکلیفی جز شستن دست ندارد و اگر [در اثر جا به جا کردن امام جماعت]چیزی که نماز را باطل نماید اتفاق نیفتاده باشد، نماز را با مردم تمام کند.(۲۰۳)
وروی عن العالم (علیه السلام): إنّ من مسّ میّتاً بحرارته غسّل یدیه ومن مسّه وقد برد فعلیه الغسل وهذا الإمام فی هذه الحالة لا یکون مسّه إلّا بحرارته والعمل من ذلک علی ما هو ولعلّه ینحّیه بثیابه ولا یمسّه، فکیف یجب علیه الغسل؟
التوقیع: «إِذا مَسَّهُ عَلی هذِهِ الْحالَةِ لَمْ یَکُنْ عَلَیْهِ إلّا غَسْلُ یَدِهِ».
وعن صلاة جعفر إذا سها فی التسبیح فی قیام أو قعود أو رکوع أو سجود وذکره فی حالة أخری قد صار فیها من هذه الصلاة هل یعید ما فاته من ذلک التسبیح فی الحالة الّتی ذکرها أم یتجاوز فی صلاته؟
التوقیع: «إِذا سَها فِی حالَةٍ مِنْ ذلِکَ، ثُمَّ ذَکَرَ فِی حالَةٍ أُخْری قَضی ما فاتَه فی الحالَةِ الَّتِی ذَکَرَ[هُ.
[ادامه] و باز از عالم (علیه السلام) برای ما روایت شده است که ایشان فرموده اند: کسی که به مرده ای دست بزند، در حالی که بدن میت هنوز گرم است، می بایست فقط دستش را بشوید و اگر بدن او سرد شده است باید غسل کند، و مس این امام در حالتی است که بدنش هنوز گرم است، پس عمل مس کننده باید چگونه باشد؟ اصلاً شاید امام جماعت را با لباس کنار بکشد و بدن او را مس نکند، پس به چه دلیل غسل بر او واجب است؟
توقیع:
وقتی در این حالت او را مس می کند، جز شستن دست، عمل دیگری بر او واجب نیست.
در مورد نماز جعفر[طیّار] که اگر نمازگزار در حال قیام یا قعود یا رکوع یا سجود، در تسبیح اشتباهی بکند و در حالت دیگر متوجّه شود، آیا تسبیحاتی را که فراموش کرده و نخوانده، باید در همان لحظه ای که یادش می آید بخواند یا این که از خواندن آن ها صرف نظر کرده و نمازش را ادامه دهد؟
توقیع:
هر وقت در بین نماز جعفر چیزی را فراموش کرد و در جای دیگر از نماز به یادش آمد، در همان لحظه ای که یادش آمد، تسبیحاتی را که نخوانده بخواند.
وعن المرأة یموت زوجها هل یجوز أن تخرج فی جنازته أم لا؟
التوقیع: «تَخْرُجُ فِی جِنازَتِهِ».
وهل یجوز لها وهی فی عدّتها أن تزور قبر زوجها أم لا؟.
التوقیع: «تَزُورُ قَبْرَ زَوْجِها وَلا تَبِیتُ عَنْ بَیْتِها».
وهل یجوز لها أن تخرج فی قضاء حقّ یلزمها أم لا تبرح من بیتها وهی فی عدّتها؟
التوقیع: «إِذا کانَ حَقُّ خَرَجَتْ وَقَضَتْهُ وَإِذا کانَتْ لَها حاجَةٌ لَمْ یَکُنْ لَها مَنْ یَنْظُرُ فِیها خَرَجَتْ لَها حَتّی تَقْضِیَ وَلا تَبِیتُ عَنْ مَنْزِلِها».
وروی فی ثواب القرآن فی الفرائض وغیرها: أنّ العالم (علیه السلام) قال: عجباً لمن لم یقرأ فی صلاته «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْر» کیف تقبل صلاته.
توقیع:
در مورد زنی که همسرش می میرد، آیا جایز است که به دنبال جنازه او از خانه خارج شود یا خیر؟
می تواند به دنبال جنازه اش حرکت کند.
چنین زنی آیا در ایام عدّه می تواند به زیارت قبر شوهرش برود یا نه؟
توقیع:
به زیارت قبر شوهرش برود ولی شب را درخانه دیگری غیر از خانه خودش نخوابد.
آیا جایز است که آن زن برای انجام کار لازمی از منزلش بیرون رود، یا این که تا وقتی در ایام عدّه است اجازه ندارد از خانه بیرون رود؟
توقیع:
اگر به جهت گرفتن حقّ باشد بیرون رفته و انجام دهد، و زمانی که نیاز و حاجتی داشت و کسی نبود که آن نیاز و حاجت را برآورده سازد، به دنبال آن برود و حاجت خود را برآورده سازد، امّا شب در جایی جز خانه خودش نماند.
در مورد ثواب قرائت قرآن در نمازهای واجب و غیر واجب، روایت شده که علی (علیه السلام) فرمودند: تعجب می کنم از کسی که در نمازش سوره «إِنّا أَنزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» را نمی خواند، چگونه نمازش قبول می شود.
وروی ما زکّت صلاة لم یقرأ فیها بقل هو الله أحد.
وروی أنّ من قرأ فی فرائضه «الهُمَزَة» أعطی من الدنیا، فهل یجوز أَن یقرأ «الهُمَزَة» ویدع هذه السور الّتی ذکرناها؟ مع ما قد روی أنّه لا تقبل صلاة ولا تزکّو إلّا بهما.
التوقیع: «اَلثَّوابُ فِی السُّوَرِ عَلی ما قد رُوِی، وإِذا تَرَکَ سُورَةً مِمّا فِیهَا الثَّوابُ وَقَرَأَ «قُلْ هُوَ الله أَحَدٌ» وَ «إِنّا أَنْزَلْناهُ» لِفَضْلِهِما أُعْطِی ثَوابُ ما قَرَأَ وَثَوابُ السُّورَةِ الَّتِی تَرَکَ وَیَجُوزُ أَنْ یَقْرَأَ غَیْر هاتَیْنِ السُّورَتَیْنِ وَتَکُونُ صَلاتُهُ تامَّةٌ وَلکِنْ یَکُونُ قَدْ تَرَکَ الْفَضْلَ».
وعن وداع شهر رمضان متی یکون؟ فقد اختلف فیه (أصحابنا) فبعضهم یقول: یقرأ فی آخر لیلة منه وبعضهم یقول: هو فی آخر یوم منه إذا رأی هلال شوّال.
و نیز روایت شده است: نماز کسی که سوره «قُلْ هُوَالله أَحَدٌ» رانخواند پاکیزه و پاک نیست.
و همچنین روایت شده است: کسی که در نمازهای واجبش سوره «وَیْلٌ لِکُلِ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» را بخواند به اندازه دنیا به او ثواب داده می شود. پس آیا جایز است که سوره «هُمَزَه» را بخواند و سوره های نامبرده را ترک کند؟ با آن که روایت شده بود که نماز جز با قرائت آن دو سوره [قدر و توحید] قبول نمی شود و پاک و پاکیزه نمی گردد؟
توقیع:
ثواب آن سوره ها به همان اندازه است که روایت شده و وقتی سوره ای را که در آن ثوابی ذکر شده ترک نموده و به خاطر فضیلتش، دو سوره «قدر» و «اخلاص» را بخواند، هم ثواب این دو سوره را به او می دهند و هم ثواب سوره ای را که ترک نموده است. و جایز است که سوره ای دیگر غیر از این دو را بخواند و نمازش تمام و درست است، لکن این فضیلت را ترک کرده است.
و امّا وداع ماه رمضان که چه وقت می باشد؟ زیرا بزرگان ما در آن اختلاف کرده اند؛ برخی از آن ها می گویند: در آخرین شب ماه رمضان خوانده می شود [دعای وداع ماه رمضان]و بعضی دیگر می گویند: در روز آخر، وقتی هلال ماه شوال دیده شد باید خواند شود.
التوقیع: «اَلْعَمَلُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فِی لَیالِیهِ، وَالْوِداعُ یَقَعُ فِی آخَرِ لَیْلَةٍ مِنْهُ، فَإِنْ خافَ أَنْ یَنْقُصَ جَعَلَهُ فِی لَیْلَتَیْنِ».
وعن قول الله - عزّوجلّ - «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ» أنّ رسول الله (صلی الله علیه و آله) المعنیّ به «ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ» ما هذه القوّة «مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ» ما هذه الطاعة وأین هی؟
توقیع:
عمل در ماه رمضان، در شب های آن ماه است و وداع نیز در شب آخر ماه رمضان خوانده می شود. پس اگر بترسد که ماه کمبود داشته باشد [بیست و نه روز باشد]آن را در دو شب آخر بخواند.
در مورد قول خداوند متعال در قرآن که می فرماید: «همانا آن گفتار پیامبری بزرگوار است.» (۲۰۴) آیا مقصود، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) است؟ و در آیه «نیرومند است و در پیشگاه دارنده عرش جایگاهی دارد» (۲۰۵) این قوه چیست؟ و نیز در آیه «در آنجا اطاعت شونده و امین است» (۲۰۶) این اطاعت چیست و در کجا است؟(۲۰۷)
فرأیک أدام الله عزّک بالتفضّل علیّ بمسألة من تثق به من الفقهاء عن هذه المسائل وإجابتی عنها منعماً مع ما تشرحه لی من أمر محمّد بن الحسین بن مالک المقدّم ذکره بما یسکن إلیه ویعتدّ بنعمه الله عنده وتفضّل علیّ بدعاء جامع لی ولإخوانی للدّنیا والآخرة فعلت مثاباً إن شاء الله تعالی.
التوقیع: «جَمَعَ الله لَکَ وَلإِخْوانِکَ خَیْرَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ».
أطال الله بقاءک وأدام عزّک وتأییدک وکرامتک وسعادتک وسلامتک وأتمّ نعمته علیک وزاد فی إحسانه إلیک وجمیل مواهبه لدیک وفضله عندک وجعلنی من کلّ سوء ومکروه فداک وقدّمنی قبلک، الحمد للَّه ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد وآله أجمعین.
پس نظر شما که خداوند عزت و احترامتان را مستدام بدارد، درباره سؤالاتی که افراد مورد اطمینان از فقها نموده اند چیست؟ بر من منّت گذارده و پاسخ کامل این سؤالات را با شرحی که درباره علی بن محمّد بن حسین بن مالک که قبلاً اسمش برده شد، مرقوم فرمایید. به طوری که موجب آرامش او شود و به لطف پروردگار بدان دل ببندد و مطمئن شود. با دعایی که برای دنیا و آخرت من و برادرانم مؤثر باشد بر من تفضل و احسان بفرمایید.
اگر چنین کنید، ان شاء الله کار پر اجر و ثوابی را انجام داده اید.
توقیع:
خداوند بر تو و برادرانت خیر دنیا و آخرت را جمع و فراهم فرماید.
[بخش پایانی نامه] خداوند عمر مبارک شما را طولانی و عزت و تاییدات و کرامت و سعادت و سلامت شما را پایدار فرماید، نعمت هایش را بر وجود شما افزایش دهد، در احسان و فضلش نسبت به تو بیفزاید، زیباترین مواهب و عنایاتش را برای تو قرار دهد، فضل و کرمش را نزد تو گذارد [تو را مظهر فضلش فرماید] و در هر پیشامد بدی من را فدایی و پیش مرگ شما فرماید: «الحمد للَّه ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّدٍ وآله أجمعین».
۳۴۶ - من کتاب آخر: فرأیک أدام الله عزّک فی تأمّل رقعتی، والتفضّل بما یسهّل لأضیفه إلی سائر أیادیک علیّ، واحتجت أدام الله عزّک أن تسأل لی بعض الفقهاء عن المصلّی إذا قام من التشهّد الأوّل للرکعة الثالثة هل یجب علیه أن یکبّر؟ فإنّ بعض أصحابنا قال: لا یجب علیه التکبیر ویجزیه أن یقول بحول الله وقوّته أقوم وأقعد.
الجواب: قالَ: إِنَّ فِیهِ حَدِیثَیْنِ، أَمّا أَحَدُهُما فَإِنَّهُ إِذَا انْتَقَلَ مِنْ حاَلةٍ إِلی حالَةٍ أُخْری فَعَلَیْهِ تَکْبِیرٌ وَأَمّا الآخَرُ فَإِنَّهُ رُوِی أَنَّهُ إِذا رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ السَّجْدَةِ الثّانِیَةِ فَکَبَّرَ، ثُمَّ جَلَسَ، ثُمَّ قامَ فَلَیْسَ
۵۴ / ۳۴۶ - نامه ای دیگر: (۲۰۸) خداوند عزت و احترامتان را مستدام فرماید، خواستار نظر شما هستم در این که نامه ام را ملاحظه کرده و با آسان کردن مشکل، بر من تفضل بفرمایید تا این لطف را بر سایر الطاف و محبت های شما نسبت به خودم بیفزایم. خداوند عزت تو را دائمی فرماید، احتیاج دارم به این که برای من از بعضی از فقها(۲۰۹) این سؤال را بپرسی؛ نمازگزار وقتی پس از تشهد اوّل، برای رکعت سوم برمی خیزد، آیا واجب است که تکبیر بگوید؟ چرا که بعضی از علما و بزرگان ما معتقدند که تکبیر بر او واجب نیست و گفتن: «بحول الله وقوتة أقوم واقعد»؛ «به حول و قوه خداوندی بر میخیزم و می نشینم» کفایت می کند.
پاسخ:
در این باره دو حدیث هست: یکی این که «هرگاه در نماز از حالتی به حالتی دیگر منتقل می شود، باید تکبیر بگوید» و امّا حدیث دیگر این که «هرگاه سرش را از سجده دوم برداشت و تکبیر گفت و نشست و بعد برخاست، در قیام بعد از قعود عَلَیْهِ لِلْقِیامِ بَعْدَ القُعُودِ تَکْبِیرٌ وَکَذلِکَ التَّشَهُدُ الأَوَّلِ یَجْرِی هذَا الْمَجْری وَبِأَیِّهِما أَخَذْتَ مِنْ جَهَةِ التَّسْلِیمِ کانَ صَواباً.
وعن الفص الخماهن هل تجوز فیه الصلاة إذا کان فی إصبعه؟
الجواب: فِیهِ کِراهَةٌ أَنْ یُصَلِّیَ فِیهِ وَفِیهِ إِطْلاقٌ وَالْعَمَلُ عَلَی الْکراهِیَّةِ.
وعن رجل اشتری هدیاً لرجل غائب عنه، وسأله أن ینحر عنه هدیاً بمنی، فلمّا أراد نحر
[نشستن]تکبیر گفتن لازم نیست.» در تشهد اوّل نیز به همین ترتیب، عمل را انجام دهد، به هر حال به هر کدام از این دو حدیث عمل کند، درست است.
امّا سؤال در مورد شخصی که در حال نماز انگشتری در دست دارد که نگین آن حدید(۲۱۰) است، آیا نمازش صحیح است یا خیر؟
پاسخ:
[در این مورد نیز دو روایت است] اوّل این که نماز خواندن با آن کراهت دارد، ولی حدیث دوم اطلاق دارد [یعنی نهی در این باره به ما نرسیده است]لکن به روایت کراهت عمل شود.(۲۱۱)
و از مردی که شتری به عنوان هَدْی [قربانی حج] برای شخص دیگری که در مراسم حج نبوده خریداری کرده، و آن مرد از او خواسته که شتر را در منی قربانی کند، او هم الهدی نسی اسم الرجل ونحر الهدی، ثمّ ذکره بعد ذلک أ یجزی عن الرجل أم لا؟
الجواب: لا بَأْسَ بِذلِکَ وَقَدْ أَجْزَأَ عَنْ صاحِبِهِ.
وعندنا حاکة مجوس یأکلون المیتة ولا یغتسلون من الجنابة وینسجون لنا ثیاباً، فهل تجوز الصلاة فیها [من قبل أن تغسل؟
الجواب: لا بَأْسَ بِالصَّلاةِ فِیها.
وعن المصلّی یکون فی صلاة اللیل فی ظلمة، فإذا سجد یغلط بالسجّادة ویضع جبهته علی مسح أو نطع، فإذا رفع رأسه وجد السجّادة، هل یعتدّ بهذه السجدة أم لا یعتدّ بها؟
الجواب: ما لَمْ یَسْتَوِ جالِساً فَلا شَیْء عَلَیْهِ فِی رَفْعِ رَأْسِهِ لِطَلَبِ الْخُمْرَة.
زمانی که می خواهد قربانی را نحر کند نام آن شخص را فراموش کرده و قربانی را نحر کرده، و بعداً نام او به یادش آمده است؛ آیا این قربانی از جانب شخص غایب قبول است و کفایت می کند یا نه؟
پاسخ:
اشکال ندارد و از طرف او کفایت می کند.
و در کنار ما ریسندگان و بافندگان مجوسی هستند که مردار می خورند، از جنابت هم غسل نمی کنند و برای ما لباس هایی می بافند، آیا جایز است که در این لباس پیش از آن که شسته شود، نماز خواند.
پاسخ:
نماز خواندن در این لباس ها اشکالی ندارد.
نمازگزاری که در تاریکی، نماز شب می خواند، وقتی به سجده می رود اشتباهاً به جای سجاده، پیشانی را بر روی فرش و یا پوست زیر پا می گذارد و بعد که سر بر می دارد سجاده [آنچه را که سجده بر آن صحیح است] را پیدا می کند. آیا به آن سجده اکتفا کند یا این که بار دیگر به سجده برود؟
پاسخ:
مادامی که کاملاً ننشسته، اشکالی ندارد که سر بلند کند و دنبال مهر و سجاده اش بگردد.
وعن المحرم یرفع الظلال هل یرفع خشب العماریة أو الکنیسة ویرفع الجناحین أم لا؟
الجواب: لا شَیْء عَلَیْهِ فِی تَرْکِهِ وَجَمِیعِ الْخَشَبِ.
وعن المحرم یستظلّ من المطر بنطع أو غیره جذراً علی ثیابه وما فی محمله أن یبتلّ، فهل یجوز ذلک؟
الجواب: إِذا فَعَلَ (ذلِکَ) فِی الْمَحْمِلِ فِی طَرِیقِهِ فَعَلَیْهِ دَمٌ.
والرجل یحجّ عن أجرة، هل یحتاج أن یذکر الّذی حجّ عنه عند عقد إحرامه أم لا؟ وهل یجب أن یذبح عمّن حجّ عنه وعن نفسه أم یجزیه هدی واحد؟
الجواب: یَذْکُرُهُ، وَإِنْ لَمْ یَفْعَلْ فَلا بَأْسَ.
و از مُحرم که باید سایه بان را بردارد، آیا سقف کجاوه یا محمل و چوب دو طرف آن را نیز لازم است بردارد یا نه؟
پاسخ:
اشکال ندارد که تخته ها را به حال خود رها کند و همچنین چوب های به کار رفته در محمل را [شاید مقصود چوب هایی بوده که اسکلت محمل را تشکیل می دادند.]
مُحرمی که به خاطر ریزش باران، چتری از چرم یا غیر آن بالای سرش می گیرد تا لباس ها و وسایلش که در محمل هست خیس نشود، آیا این کار جایز است؟
پاسخ:
اگر این عمل را روی محمل و زمان حرکت و در راه مکه انجام دهد باید قربانی کند.
درباره شخصی که به صورت استیجاری از طرف شخص دیگری به حج رفته است، آیا زمان محرم شدن لازم است نام آن شخص را ببرد یا خیر؟ و آیا واجب است که هم از جانب آن کسی که حج برایش نموده و هم از جانب خودش ذبح کند و یا این که یک قربانی از طرف هر دو نفر کفایت می کند؟
پاسخ:
نام او را به یاد بیاورد و اگر چنانچه نام او را هم نبرد، اشکالی ندارد.(۲۱۲)
وهل یجوز للرّجل أن یحرم فی کساء خزّ أم لا؟
الجواب: لا بَأْسَ بِذلِکَ وَقَدْ فَعَلَهُ قَوْمٌ صالِحُونَ.
وهل یجوز للرّجل أن یصلّی وفی رجلیه بطیط لا یغطّی الکعبین أم لا یجوز؟
الجواب: جائِزٌ.
ویصلّی الرجل ومعه فی کمّه أو سراویله سکّین أو مفتاح حدید هل یجوز ذلک؟
الجواب: جائِزٌ.
و[عن الرجل یکون مع بعض هؤلاء ومتّصلاً بهم یحجّ ویأخذ علی الجادّة ولا یحرمون
و آیا جایز است که مرد در لباس خزّ (پشم) احرام ببندد یا نه؟
پاسخ:
اشکالی ندارد، این کار را عدّه ای از صلحا و افراد شایسته انجام داده اند.(۲۱۳)
آیا جایز است که مردی با کفش روباز [کفشی که فقط زیر پا را می پوشاند و روی پا با بند بسته شده باشد] نماز بخواند یا نه؟
پاسخ:
جایز است.
درباره مردی که در حال نماز در آستین و یا شلوارش، چاقو و یا کلید آهنی دارد، آیا این نماز درست است؟
پاسخ:
جایز است.
درباره مردی که همراه بعضی از اهل سنّت است و با آن ها به حجّ می رود و یا این که در جاده با آن ها همسفر می شود، در حالی که آن ها در مسلخ احرام نمی بندند، آیا بر این مرد هؤلاء من المسلخ، فهل یجوز لهذا الرّجل أن یؤخّر إحرامه إلی ذات عرق فیحرم معهم لما یخاف الشهرة أم لا یجوز أن یحرّم إلّا من المسلخ؟
الجواب: یُحْرِمُ مِنْ مِیقاتِهِ، ثُمَّ یَلْبَسُ [الثِّیابَ وَیُلَبّی فِی نَفْسِهِ، فَإِذا بَلَغَ إِلی مِیقاتِهِمْ أَظْهَرَ.
وعن لبس النعل المعطون فإنّ بعض أصحابنا یذکر أنّ لبسه کریه.
(الجواب: جائزٌ ذلک ولا بَأْسَ به).
وعن الرجل من وکلاء الوقف یکون مستحلاًّ لما فی یده لا یرع عن أخذ ماله، ربما نزلت
جایز است که احرامش را عقب بیندازد تا برسند به ذات عرق(۲۱۴) و برای این که شناخته نشود آنجا احرام ببندد یا این که این عمل جایز نیست و می بایست از مسلخ احرام ببندد؟
پاسخ:
از میقات خودش احرام ببندد، بعد روی آن لباس پوشیده و در دل خودش لبیک را بگوید، آن گاه که به میقات آن ها رسید، احرامش را ظاهر کند.
آیا پوشیدن نعل معطون [کفشی که از پوست بو گرفته، درست می شود] که بعضی از بزرگان ما آن را مکروه می دانند، جایز است یا نه؟
پاسخ:
جایز است و اشکالی ندارد.
و از مردی که از متصدیان و متولیان وقف است و آنچه را که در دست اوست حلال می شمارد [از اموال وقفی در مصارف شخصی خودش استفاده می کند] و پرهیز و تقوی ندارد، آیا می شود ازمال او گرفت؟ و چه بسا گاهی اوقات به محل سکونت او می روم فی قریة وهو فیها أو أدخل منزله وقد حضر طعامه فیدعونی إلیه فإن لم آکل من طعامه عادانی علیه وقال: فلان لا یستحلّ أن یأکل من طعامنا، فهل یجوز لی أن آکل من طعامه وأتصدّق بصدقة؟ وکم مقدار الصدقة؟ وأن أهدی هذا الوکیل هدیّة إلی رجل آخر، فأحضر فیدعونی أن أنال منها وأنا أعلم أنّ الوکیل لا یرع عن أخذ ما فی یده فهل (علیّ) فیه شیء إن أنا نلت منها؟
الجواب: إِنْ کانَ لِهذَا الرَّجُلِ مالٌ أَوْ مَعاشٌ غَیْرُ ما فِی یَدِهِ فَکُلْ طَعامَهُ وَاقْبَلْ بِرَّهُ وَإِلّا فَلا.
وعن الرجل [ممّن یقول بالحق ویری المتعة ویقول بالرجعة، إلّا أنّ له أهلاً موافقة له فی جمیع أمره وقد عاهدها أن لا یتزوّج علیها [ولا یتمتّع ولا یتسرّی وقد فعل هذا منذ بضع
و او هم در آنجا است، یا این که داخل منزلش شده و از غذایش برای من حاضر می کند و مرا برای صرف غذا دعوت می کند، پس اگر از غذایش نخورم با من دشمنی کرده و می گوید: فلانی خوردن غذای ما را حلال نمی داند، آیا جایز است که از غذای او بخورم و در مقابل آن صدقه ای بپردازم؟ و [اگر جایز است] مقدار صدقه چه اندازه است؟ و اگر این شخص به کس دیگری هدیه ای داد و من نزد او رفته و او مرا دعوت کند که در آن هدیه تصرفی کنم در حالی که من می دانم که آن متصدی وقف، در گرفتن اموال تقوا را مراعات نمی کند، آیا اگر من در آن هدیه تصرف کنم چیزی بر من واجب است یا نه؟
پاسخ:
اگر آن مرد، مال شخصی یا درآمدی غیر از اموال وقفی که در دست اوست دارد، غذایش را بخور و احسانش را بپذیر و الّا غذا را نخور و احسانش را نپذیر.
سؤال:
مردی از شیعیان که قائل به حقّ است [اعتقاد به ولایت دارد] و متعه را جایز می داند و به رجعت هم معتقد است، وی زنی دارد که با او هم عقیده است ولی با او عهد و پیمان بسته است که بر روی او زنی نگیرد و متعه [و ازدواج موقت هم]نکند و یا کنیزی را به عنوان همسری نگیرد، این عهد بیش از ده سال برجا بوده و به قولش وفادار عشرة سنة ووفی بقوله، فربّما غاب عن منزله الأشهر فلا یتمتّع ولا تتحرّک نفسه أیضاً لذلک، ویری أنّ وقوف من معه من أخ وولد وغلام ووکیل وحاشیة ممّا یقلّله فی أعینهم، ویحبّ المقام علی ما هو علیه محبّة لأهله ومیلاً إلیها وصیانة لها ولنفسه لا یحرّم المتعة بل یدین الله بها، فهل علیه فی ترکه ذلک مأثم أم لا؟
الجواب: (فی ذلِکَ) یَسْتَحَبُّ لَهُ أَنْ یُطِیعَ الله تَعالی [بِالْمُتْعَةِ] لِیَزُولَ عَنْهُ الْحَلْفُ عَلَی الْمَعْرِفَةِ وَلَوْ مَرَّةً واحِدَةً.
فإن رأیت أدام الله عزّک أن تسأل لی عن ذلک وتشرحه لی وتجیب فی کلّ مسألة بما العمل به،
مانده است، چه بسا بعضی از اوقات چندین ماه در منزلش نیست و به مسافرت می رود، متعه نمی کند و شهوتش هم تحریک نمی شود و فکر می کند که مطلع شدن همراهانش؛ اعم از برادر، فرزند، نوکر و کارگزار و اطرافیان موجب بی اعتباری او در نظر آنان می گردد، و به خاطر دوستی و محبّتی که به همسر خود دارد، دوست دارد بر عهدی که بسته پایبند باشد و نفس خودش را حفظ و صیانت کند، نه این که او متعه را حرام بداند، بلکه به آن معتقد است، آیا در این که متعه را ترک کرده، مرتکب معصیت شده یا نه؟
پاسخ:
بر او مستحب است که خدا را در مورد متعه اطاعت کند؛ اگرچه یک مرتبه هم شده است، تا عهدی(۲۱۵) که بر مخالفت سنّت و معروف بسته است از بین برود.
[دنبال این نامه خطاب به حسین بن روح به این ترتیب آمده است که] پس اگر صلاح دانستی - که خداوند عزت شما را پایدار کند - این سؤالات را برای من از آن حضرت بپرسی و برای من شرح داده و دستورالعمل هر یک را برای من بنویسی و منّت خود را وتقلّدنی المنّة فی ذلک، جعلک الله السبب فی کلّ خیر وأجراه علی یدک، فعلت مثاباً إن شاء الله.
أطال الله بقاءک وأدام عزّک وتأییدک وسعادتک وسلامتک وکرامتک وأتمّ نعمته علیک وزاد فی إحسانه إلیک وجعلنی من السوء فداک وقدّمنی عنک وقبلک الحمد للَّه ربّ العالمین وصلّی الله علی محمّد النبیّ وآله وسلّم کثیراً.
قال ابن نوح: نسخت هذه النسخة من المدرجین القدیمین الّذین فیهما الخطّ والتوقیعات.
وکان أبوالقاسم (رحمه الله) من أعقل النّاس عند المخالف والموافق ویستعمل التقیّة.
۳۴۷ - فروی أبونصر هبة الله بن محمّد قال: حدّثنی أبو عبد الله بن غالب حمو أبی الحسن بن أبی الطیّب قال: ما رأیت من هوأعقل من الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح ولعهدی به
برگردن من بگذاری - خداوند شما را وسیله هر خیری قرار دهد و آن را به دست شما جاری فرماید - اگر این کار را انجام بدهی کار شایسته و موجب ثوابی انجام داده ای.
خداوند عمر تو را دراز و طولانی فرموده، عزت و تأیید و سعادت و سلامت و بزرگواری ات را مستدام کند، نعمتش را بر تو تمام گرداند و احسانش را در حقّ تو بیفزاید، و در هر بلا و پیش آمد بدی، مرا فدایی تو قرار دهد و مرگ مرا پیش از تو مقرر فرماید. حمد و ستایش مخصوص پروردگار دو جهان است و درود وسلام فراوان بر پیامبرش حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و خاندان او باد.
ابن نوح گفته است: این نسخه را از دو طومار قدیمی که خط و توقیعاتی در آن ها بود، نسخه برداری کردم.
ادامه بحث در مورد فضایل حسین بن روح:
ابوالقاسم حسین بن روح از نظر مخالف [علمای اهل سنّت] و موافق [شیعیان اهل بیت (علیهم السلام)] عاقل ترین مردم زمانه اش بود و البته به تقیّه عمل می کرد.
۵۵ / ۳۴۷ - ابو نصر هبة الله بن محمّد گفته است: ابو عبد الله بن غالب پدرزن برادرم ابی الحسن بن ابی طیب گفت: من عاقل تر از شیخ ابوالقاسم حسین بن روح ندیدم. یک یوماً فی دار ابن یسار وکان له محلّ عند السیّد والمقتدر عظیم، وکانت العامّة أیضاً تعظّمه وکان أبوالقاسم یحضر تقیّة وخوفاً.
وعهدی به وقد تناظر اثنان، فزعم واحد أنّ أبابکر أفضل النّاس بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله)، ثمّ عمر ثمّ علیّ وقال الآخر: بل علیّ أفضل من عمر، فزاد الکلام بینهما.
فقال أبوالقاسم (رضی الله عنه): الّذی اجتمعت الصحابة علیه هو تقدیم الصدّیق، ثمّ بعده الفاروق، ثمّ بعده عثمان ذوالنورین، ثمّ علیّ الوصی وأصحاب الحدیث علی ذلک وهو الصحیح عندنا.
روز او را در خانه ابن یسار زیارت کردم که نزد سیّد(۲۱۶) و مقتدر [خلیفه زمان] جایگاه بلندی داشت، و عامه هم به او خیلی احترام می گذاشتند. ابوالقاسم حسین بن روح هم به خاطر رعایت تقیّه و خوف [از به خطر افتادن جان امام و شیعیان در خانه ابن یسار]حاضر می شد.
یک وقت ملاقات من با حسین بن روح مصادف شد با مناظره دو نفر که یکی از آن ها گمان می کرد که پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ابوبکر با فضیلت ترین مردم است و پس از او عمر و بعد از آن دو علی (علیه السلام) برترین مردمند و دومی می گفت که مقام علی از عمر بالاتر است.
ابوالقاسم حسین بن روح اظهار نظر کرده و گفتند: آنچه که صحابه بر آن اجماع دارند عبارت است از مقدم بودن صدیق، سپس فاروق،(۲۱۷) بعد از او عثمان صاحب دو نور و بعد علی وصی رسول الله (صلی الله علیه و آله) است و اصحاب حدیث همین اعتقاد را دارند و در نظر ما هم همین صحیح است.
فبقی من حضر المجلس متعجّباً من هذا القول وکان العامّة الحضور یرفعونه علی رءوسهم وکثر الدعاء له والطعن علی من یرمیه بالرّفض.
فوقع علیّ الضحک فلم أزل أتصبّر وأمنع نفسی وأدسّ کمّی فی فمی، فخشیت أن أفتضح، فوثبت عن المجلس ونظر إلیّ ففطن بی، فلمّا حصلت فی منزلی فإذا بالباب یطرق، فخرجت مبادراً فإذا بأبی القاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) راکباً بغلته قد وافانی من المجلس قبل مضیّه إلی داره.
فقال لی: یاأبا عبد الله! أیّدک الله لم ضحکت؟ فأردت أن تهتف بی کأنّ الّذی قلته عندک لیس بحقّ؟
کسانی که در مجلس حاضر بودند [شیعه و سنی] از این کلام حسین بن روح شگفت زده شدند و عامه [اهل سنّت] او را روی سرگذاشته و خیلی برایش دعا کردند و کسانی که او را متهم به رافضی بودن کرده بودند را سرزنش کردند. [و از اهل سنّت بودن حسین بن روح دفاع کردند].
من [با شنیدن این کلام آن هم از نایب امام (علیه السلام) از تعجب] به شدت خنده ام گرفته بود و به زحمت خودم را کنترل کردم و آستین لباسم را در دهانم کردم و جلوی خودم را گرفتم و بسیار ترسیدم که مبادا رسوا شوم [و از تکلیف تقیّه خارج شوم و آن ها بفهمند که شیعه هستم]بنابراین به سرعت از آن مجلس برخاستم [در همین حین] حسین بن روح به من نگاه کرد و پی به مسأله برد. به منزل که رسیدم، کسی درب خانه را به صدا درآورد، رفتم و درب منزل را باز کردم، دیدم که حسین بن روح (رحمه الله) روی مرکب خودش نشسته بود و پیش از آن که به خانه اش برود به سراغ من آمده بود، خطاب به من گفت: ای بنده خدا - خدا تأییدت کند - چرا خندیدی؟ می خواستی با این کارت مرا به خطر بیندازی؟ گویا آنچه راکه گفتم از نظر تو حقّ نبود؟!(۲۱۸)
فقلت: کذاک هو عندی.
فقال لی: اتّق الله أیّها الشیخ فإنّی لا أجعلک فی حلّ، تستعظم هذا القول منّی، فقلت: یا سیّدی رجل یری بأنّه صاحب الإمام ووکیله یقول ذلک القول لا یتعجّب منه و[لا] یضحک من قوله هذا؟ فقال لی: وحیاتک لئن عدت لأهجرنّک وودّعنی وانصرف.
۳۴۸ - قال أبونصر هبة الله بن محمّد: حدّثنی أبوالحسن بن کبریاء النوبختیّ قال: بلغ الشیخ أباالقاسم (رضی الله عنه) أنّ بوّاباً کان له علی الباب الأوّل قد لعن معاویة وشتمه، فأمر بطرده وصرفه عن خدمته، فبقی مدّة طویله یسأل فی أمره فلا والله ما ردّه إلی خدمته وأخذه بعض الأهل فشغله معه کلّ ذلک للتقیّة.
گفتم: اعتقاد من مثل شماست. به من گفت: ای شیخ! از خدا بترس که [چنانچه این عمل را تکرار کنی] حلالت نمی کنم، این حرف را از من جدی بگیر و مواظب باش. گفتم: ای مولای من! کسی که خودش وکیل و مصاحب امام (علیه السلام) است این حرف را می زند، آیا کلام او تعجب ندارد!؟ و از این حرف نخندد!؟ به من گفت: به جانت قسم که اگر یک بار دیگر این را بگویی [که من وکیل امام هستم] از تو جدا شده و رهایت می کنم. بعد خداحافظی کرد و رفت.
۵۶ / ۳۴۸ - ابو نصر هبة الله بن محمّد گفته است: ابوالحسن بن کبریا به من گفت: به شیخ ابوالقاسم خبر دادند که نگهبان درب اوّل [دربی که مشرف به محل عبور و مرور مردم است] معاویه را لعن و نفرین می کند. ابوالقاسم فوری امر کرد تا او را اخراج کرده و راندند، مدّت زیادی به این ترتیب گذشت و دائماً در مورد او از حسین بن روح خواهش می شد تا نگهبان را [به محل خدمتش بازگرداند، امّا به خدا قسم ایشان آن خدمت کار را بر نگرداند، تا این که یکی از نزدیکان ایشان او را با خود به کار مشغول کرد. همه این کارها را حسین بن روح به خاطر تقیّه انجام می داد.
۳۴۹ - قال أبونصر هبة الله: وحدّثنی أبوأحمد درانویه الأبرص الّذی کانت داره فی درب القراطیس قال: قال لی: إنّی کنت أنا وإخوتی ندخل إلی القاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) نعامله قال: وکانوا باعة ونحن مثلاً عشرة تسعة نلعنه وواحد یشکّک، فنخرج من عنده بعد ما دخلنا إلیه تسعة نتقرّب إلی الله بمحبّته وواحد واقف، لأنّه کان یجارینا من فضل الصحابة ما رویناه وما لم نروه، فنکتبه لحسنه عنه رضی الله عنه.
۳۵۰ - وأخبرنی الحسین بن إبراهیم، عن أبی العباس أحمد بن علیّ بن نوح، عن أبی نصر هبة الله بن محمّد الکاتب ابن بنت أمّ کلثوم بنت أبی جعفر العمری (رضی الله عنه) أنّ قبر أبی القاسم الحسین بن روح فی النوبختیّة فی الدرب الّذی کانت فیه دار علیّ بن أحمد النوبختی النافذ إلی التلّ وإلی الدرب الآخر وإلی قنطرة الشوک رضی الله عنه.
۵۷ / ۳۴۹ - ابو نصر هبة الله گفته است: ابواحمد درانوبه ابرص [مبتلا به بیماری برص که خانه اش در دروازه قراطیس واقع شده بود برای من تعریف کرد: من و چند تن از برادران و دوستانم به خدمت ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله) رفتیم که با او معامله داشته باشیم. دوستان ما همه بازرگان بودند. ما ده نفر بودیم که نه نفر از آن ها او را لعن کرده و ایشان را مستوجب لعن می دانستند و یک نفر باقی مانده هم نسبت به او تردید داشت، ولی زمانی که از محضر او خارج شدیم نه نفر از آن ده نفر به واسطه محبّت حسین بن روح به خداوند تقرب می جستند، و فقط یک نفر مردد بوده و توقف کرد، چرا که او درباره صحابه پیامبر برای ما احادیثی نقل کرد که بخشی از آن ها را شنیده بودیم و برخی را نشنیده بودیم و به خاطر حسن نقل و روایت آن ها توسط ایشان تمام احادیث را نوشتیم؛ خداوند از او راضی باشد.
۵۸ / ۳۵۰ - ابی نصر هبة الله بن محمّد کاتب، نوه ام کلثوم دختر ابوجعفر عمریّ (رحمه الله) گفته است: محل قبر ابوالقاسم حسین بن روح - خداوند از او راضی شود - در محله نوبختیه بغداد در نزدیکی دروازه ای است که خانه علی بن احمد نوبختی در آنجا بود، و راه از آنجا به سمت دروازه دیگر و پل شوک بغداد می رفت.
قال: وقال لی أبونصر: مات أبوالقاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) فی شعبان سنة ستّ وعشرین وثلاثمائة وقد رویت عنه أخباراً کثیرة.
۳۵۱ - منها ما أخبرنی به الحسین بن عبید الله، عن أبی عبد الله الحسین بن علیّ بن سفیان البزوفری (رحمه الله) قال: حدّثنی الشیخ أبوالقاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) قال: اختلف أصحابنا فی التفویض وغیره، فمضیت إلی أبی طاهر بن بلال فی أیّام استقامته فعرّفته الخلاف، فقال: أخّرنی فأخّرته أیّاماً فعدت إلیه فأخرج إلیّ حدیثاً بإسناده إلی أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
راوی می گوید که ابونصر به من گفت: ابوالقاسم حسین بن روح در ماه شعبان سال ۳۲۶ ه.ق دار فانی را وداع گفت و از ایشان اخبار زیادی روایت شده است.
۵۹ / ۳۵۱ - ابو عبد الله حسین بن علی بن سفیان بزوفری (رحمه الله) گفته است: شیخ بزرگوار ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله) گفت: علمای ما در خصوص مسأله تفویض و مسائل دیگر اختلافی داشتند، در زمان استقامت ابوطاهر بن بلال(۲۱۹) [و پیش از آن که منحرف شود] به نزد او رفتم و اختلاف ایجاد شده را به اطلاعش رساندم، وی گفت: به من مهلت بده. من هم چند روزی به او مهلت دادم و بعد پیش او برگشتم، پس حدیثی را با اسناد به امام صادق (علیه السلام) برای من بیرون آورد که امام (علیه السلام) فرموده اند:
إِذا أَرادَ [الله أَمْراً عَرَضَهُ عَلی رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله)، ثُمَّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) [وَسائِرِ الأَئِمَّةِ] واحِداً بَعْدَ واحِدٍ إِلی (أَنْ) یَنْتَهِی إِلی صاحِب الزَّمانِ (علیه السلام)، ثُمَّ یَخْرُجُ إِلَی الدُّنیا وَإِذا أَرادَ الْمَلائِکَةُ أنْ یَرْفَعُوا إِلَی الله - عزّوجلّ - عَمَلاً عَرَضَ عَلی صاحِبِ الزَّمانِ (علیه السلام)، ثُمَّ (یَخْرُجُ) عَلی واحِدٍ [بَعْدَ]واحِدٍ إِلی أَنْ یَعْرُضَ عَلی رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله)، ثُمَّ یَعْرُضُ عَلَی الله - عزّوجلّ - فَما نُزِلَ مِنَ الله فَعَلی أَیْدِیهِمْ وَما عُرِجَ إِلَی الله فَعَلی أَیْدِیهِمْ وَمَا اسْتَغْنُوا عَنِ الله - عزّوجلّ - طَرْفَةَ عَیْنٍ.
۳۵۲ - وأخبرنی جماعة، عن أبی عبد الله محمّد بن أحمد الصفوانی قال: حدّثنی الشیخ الحسین بن روح (رضی الله عنه) أنّ یحیی بن خالد سمّ موسی بن جعفر (علیه السلام) فی إحدی وعشرین رطبة
هرگاه خداوند متعال امری را اراده فرماید، آن امر بر پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) ارائه می شود و پس از ایشان به امیرالمؤمنین (علیه السلام) و پس از ایشان به سائر ائمّه یکی پس از دیگر تا این که منتهی می شود به صاحب الزمان (علیه السلام) و سپس به سمت دنیا خارج خواهد شد. و زمانی که ملائکه بخواهند عملی را به محضر مقدّس خداوند ببرند، آن عمل ابتدائاً بر صاحب الزمان (علیه السلام) و سپس بر هر یک از ائمّه (علیهم السلام) عرضه می شود تا این که به وجود مبارک رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ارائه می کنند، و سپس عمل را بر حضرت حقّ عرضه می دارند. بنابراین آنچه که از ناحیه خداوندی نازل می شود به دست ائمّه (علیهم السلام) جاری می شود و آنچه که از اعمال به سمت حضرت حقّ می رود به دست ائمّه عروج می کند، و پیامبر و اهل بیت او هرگز به اندازه یک چشم به هم زدن از خداوند متعال بی نیاز نیستند. [بلکه به اذن خداوند واسطه فیض الهی برای مردمند].
۵۸ / ۳۵۲ - ابی عبد الله محمّد بن احمد صفوانی گفته است: شیخ حسین بن روح رضوان الله علیه به من خبر داد: یحیی بن خالد حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام) را با بیست عدد خرما مسموم کرد و همین امر موجب شهادت امام شد. پیامبر اکرم و ائمه (علیهم السلام) وبها مات، وأنّ النبیّ والأئمّة(علیهم السلام) ما ماتوا الّا بالسیف أوالسمّ وقد ذکر عن الرضا (علیه السلام) أنّه سمّ وکذلک ولده وولد ولده.
۳۵۳ - وسأله بعض المتکلّمین وهو المعروف بترک الهروی فقال له: کم بنات رسول الله (صلی الله علیه و آله)؟
فقال: أربع، قال: فأیّهن أفضل؟ فقال: فاطمة.
فقال: ولم صارت أفضل وکانت أصغرهنّ سنّاً وأقلهنّ صحبة لرسول الله (صلی الله علیه و آله)؟
قال: لخصلتین خصّها الله بهما تطوّلاً علیها وتشریفاً وإکراماً لها:
إحداهما أنّها ورثت رسول الله (صلی الله علیه و آله) ولم یرث غیرها من ولده.
والأخری أنّ الله تعالی أبقی نسل رسول الله (صلی الله علیه و آله) منها ولم یبقه من غیرها ولم یخصّصها بذلک إلّا لفضل إخلاص عرفه من نیّتها.
نیز از دنیا نرفتند مگر به وسیله شمشیر یا سم، و از امام رضا (علیه السلام) نقل شده است که او مسموم شده و همچنین پسرش و پسر پسرش هم مسموم شده اند.
۶۰ / ۳۵۳ - یکی از متکلمین، معروف به ترک هروی [بدیل بن احمد] از حسین بن روح پرسید: دختران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چند نفر بودند؟ حسین بن روح گفت: چهار نفر. سائل پرسید: کدامشان از بقیه برتر است؟ گفت: فاطمه. پرسید: به چه دلیل او افضل شده است؟ در حالی که سنش از بقیه کمتر و زمان کمتری را در خدمت رسول خدا بوده است؟!
حسین بن روح گفت: به خاطر دو خصلت که خداوند متعال به وسیله آن دو خصلت او را مخصوص فرمود، به خاطر عنایتی که به او داشت، و برای بزرگداشت و نیکو داشت مقام او این کار را کرد:
یکی این که فاطمه تنها وارث رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود و هیچ کدام از فرزندان پیامبر در این امر نبودند [چرا که همگی در زمان حیات رسول خدا از دنیا رفته بودند.]
و دوم این که خداوند متعال نسل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را تنها در وجود مبارک او قرار داد. و بقای نسل پیامبر از او بود نه کس دیگر و خداوند این دو فضیلت را به او اختصاص داد به جهت برتری او در اخلاص و این که نیت و ضمیر پاک او را می دانست.
قال الهروی: فما رأیت أحداً تکلّم وأجاب فی هذا الباب بأحسن ولا أوجز من جوابه.
۳۵۴ - وأخبرنی أبومحمّد المحمدی رضی الله عنه، عن أبی الحسین محمّد بن الفضل بن تمام (رحمه الله) قال: سمعت أباجعفر بن محمّد بن أحمد (بن) الزکوزکی (رحمه الله) - وقد ذکرنا کتاب التکلیف وکان عندنا أنّه لا یکون إلّا مع غال وذلک أنّه أول ما کتبنا الحدیث - فسمعناه یقول: وأیش کان لابن أبی العزاقر فی کتاب التکلیف إنّما کان یصلح الباب ویدخله إلی الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح رضی الله عنه، فیعرضه علیه ویحکّکه فإذا صحّ الباب خرج فنقله وأمرنا بنسخة، یعنی أنّ الّذی أمرهم به الحسین بن روح رضی الله عنه.
قال أبوجعفر: فکتبته فی الإدراج بخطّی ببغداد.
هروی می گوید: احدی را ندیدم که بهتر و کوتاه تر و مفیدتر از او در این مسأله جواب دهد.
۶۱ / ۳۵۴ - ابو حسین محمّد بن فضل بن تمام (رحمه الله) گفته است: کتاب تکلیف را در خدمت ابوجعفر محمّد بن احمد زکوزکی متذکر شدیم و معتقد بودیم که این کتاب فقط با اهل غلو است [و فقط آن ها از آن استفاده می کنند چرا که به نظر ما حاوی غلو بود]و این در حالی بود که آن کتاب اولین کتابی بود که آن را نوشته بودیم [و در علوم حدیث تازه کار بودیم در همان حال از ابی جعفر محمّد بن احمد زکوزکی شنیدم که می گفت: ابن ابی عزاقر در خصوص کتاب تکلیف، از طرف خود کاری نکرده است بلکه او فقط کتاب را منظّم و مرتّب کرده است و به خدمت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح می رفت و کتاب را به ایشان عرضه می داشت و در محضر او کتاب را چک و اصلاح می کرد و پس از تصحیح کتاب خارج می شد و برای ما نقل می کرد و دستور می داد تا این که ما آن را بنویسیم؛ یعنی در واقع حسین بن روح بود که دستور نسخه برداری را داده بود.
ابوجعفر در ادامه می گوید: من آن کتاب را با خط خودم در بغداد در طومار و دفتر مینوشتم.
قال ابن تمام: فقلت له: تفضّل یا سیّدی فادفعه [إلیّ حتّی أکتبه من خطّک.
فقال لی: قد خرج عن یدی.
فقال ابن تمام: فخرجت وأخذت من غیره فکتبت بعد ما سمعت هذه الحکایة.
۳۵۵ - وقال أبوالحسین بن تمام: حدّثنی عبد الله الکوفیّ خادم الشیخ الحسین بن روح (رضی الله عنه) قال: سئل الشیخ - یعنی أباالقاسم (رضی الله عنه) عن کتب ابن أبی العزاقر بعد ما ذمّ وخرجت فیه اللّعنة، فقیل له: فکیف نعمل بکتبه وبیوتنا منها ملاء؟ فقال:
أَقُولُ فِیها ما قالَهُ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍ (علیه السلام) وَقَدْ سُئِلَ عَنْ کُتُبِ بَنِی فَضّال، فَقالُوا: کَیْفَ نَعْمَلُ بِکُتُبِهِمْ وَبُیُوتَنا مِنْها ملاء؟
فَقالَ (علیه السلام): «خُذُوا بِما رَوَوْا وَذَرَوْا ما رَأَوْا».
ابن تمام می گوید: به ابوجعفر گفتم: ای آقای من! لطف کرده آن را در اختیار من قرار دهید تا از روی خط شما آن را بنویسم. ابوجعفر گفت: آن نسخه را از دست داده ام. ابن تمام می گوید: بعد از آن که این حکایت را شنیدم، از خدمت ابی جعفر خارج شده و از شخص دیگری آن را گرفته و نوشتم.
۶۲ / ۳۵۵ - ابو حسین بن تمام گفته است: عبد الله کوفی خادم شیخ بزرگوار حسین بن روح (رحمه الله) به ما خبر داد که پس از آن که ابن ابی عزاقر مورد سرزنش قرار گرفت و درباره اش از ناحیه مقدّس لعن صادر شد، در خصوص کتاب هایش از شیخ اباالقاسم سؤال شد که خانه های ما پر از کتب اوست، با این کتاب ها چه کنیم؟
ایشان در جواب گفتند: همین سؤال از ابومحمّد امام حسن عسکری (علیه السلام) در مورد بنی فضال پرسیده شد که خانه های ما از کتب بنی فضال پر است، با آن ها چه کنیم؟ حضرت فرمودند: آنچه را که روایت کرده اند بگیرید و آنچه را که خودشان نظر داده اند، ترک کنید. من هم درباره ابن ابی عزاقر همین را می گویم.
۳۵۶ - وسأل أبوالحسن الأیادی (رحمه الله) أباالقاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) لم کره المتعة بالبکر؟ فقال: قال النبی (صلی الله علیه و آله):
اَلْحَیاءُ مِنَ الإِیمانِ وَالشُّرُوطُ بَیْنَکَ وَبَیْنَها، فَإِذا حَمَلْتَها عَلی أَنْ تنعم، فَقَدْ خَرَجْتَ عَنِ الْحَیاءِ وَزالَ الإِیمان.
فقال له: فإن فعل فهو زان؟ قال: لا.
۳۵۷ - وأخبرنی الحسین بن عبید الله، عن أبی الحسن محمّد بن أحمد بن داود القمّی قال: حدّثنی سلامة بن محمّد قال: أنفذ الشیخ الحسین بن روح (رضی الله عنه) کتاب التأدیب إلی قم وکتب إلی جماعة الفقهاء بها وقال لهم: انظروا فی هذا الکتاب وانظروا فیه شیء یخالفکم؟
فکتبوا إلیه: أنّه کلّه صحیح وما فیه شیء یخالف إلّا قوله: [فی الصاع فی الفطرة نصف صاع من طعام والطعام عندنا مثل الشعیر من کلّ واحد صاع.
۶۳ / ۳۵۶ - ابو الحسن ایادی (رحمه الله) از ابوالقاسم حسین بن روح پرسید: چرا متعه دختر کراهت دارد؟ ایشان گفتند: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: حیا از ایمان است، و شروط بین تو و اوست، وقتی که او را به شرایط متعه راضی کردی و پذیرفت که از او لذت ببری، هر آینه از دایره حیا بیرون رفته و ایمانش از بین می رود. ابوالحسن پرسید: بنابراین اگر کسی چنین کاری کرد، آیا زنا کرده؟ ایشان گفتند: خیر.
۶۴ / ۳۵۷ - سلامة بن محمّد گفته است: شیخ حسین بن روح کتاب تأدیب را به قم فرستاد و به فقهای آنجا نوشت: به این کتاب نگاه کنید و ببینید آیا در آن چیزی و نکته ای مخالف [اعتقاد] شما وجود دارد یا نه؟
فقهای قم به ایشان نامه نوشتند: تمام آن کتاب صحیح است و چیزی که مخالف تشیع و فقه شیعه باشد در آن نیست. إلّا مسأله ای در خصوص زکات فطره که آمده بود مقدار فطره یک نفر، نیم صاع از طعام است و در اعتقاد و فقه ما طعام عبارت است از جو و مقدار آن هم برای هر نفر، یک صاع است.
۳۵۸ - قال ابن نوح: وسمعت جماعة من أصحابنا بمصر یذکرون أنّ أباسهل النوبختی سئل فقیل له: کیف صار هذا الأمر إلی الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح دونک؟
فقال: هم أعلم وما اختاروه ولکن أنا رجل ألقی الخصوم وأناظرهم ولو علمت بمکانه کما علم أبوالقاسم وضغطتنی الحجّة (علی مکانه) لعلّی کنت أدلّ علی مکانه، وأبوالقاسم فلو کانت الحجّة تحت ذیله وقرّض بالمقاریض ما کشف الذیل عنه أو کما قال.
۳۵۹ - وذکر محمّد بن علیّ بن أبی العزاقر الشلمغانیّ فی أوّل کتاب الغیبة الّذی صنّفه «وأمّا ما بینی وبین الرّجل المذکور - زاد الله فی توفیقه - فلا مدخل لی فی ذلک إلّا لمن أدخلته فیه، لأنّ الجنایة علیّ فإنّی ولیّها».
۶۵ / ۳۵۸ - ابن نوح گفته که از جماعتی از بزرگان ما در شهر مصر شنیدم که می گفتند: از ابو سهل نوبختی پرسیدند: چطور شد که حسین بن روح نایب امام زمان (علیه السلام) شد، ولی تو به این مقام نرسیدی؟ گفت که ایشان [یعنی ائمّه (علیهم السلام)] بهتر می دانند، و آنچه که ایشان بپسندند [همان حقّ است.] من مردی هستم که با مخالفین [اهل سنّت] ملاقات می کنم و با آن ها مناظره و مجادله می کنم، اگر من وکیل و نایب حضرت می شدم و همچنان که ابوالقاسم مکان ایشان را می داند از مکان امام خبر داشتم و در مقام مجادله، در جواب حجّت و دلیلی معطل می ماندم، چه بسا در آن حالت مکان آن حضرت را به دیگران نشان می دادم، ولی ابوالقاسم اگر حجّت خدا در زیر لباسش باشد و او را با قیچی تکه تکه کنند، وی را به مردم نشان نمی دهد.
۶۶ / ۳۵۹ - محمّد بن علی بن ابی عزاقر شلمغانی در اوّل کتاب غیبتی که نوشته است، این چنین آورده: و امّا در خصوص اختلافی که بین من و بین آن مرد که خداوند توفیقش را زیاد فرماید، اتفاق افتاد، من دخالتی نداشتم، بلکه به خاطر کسی بوده که من او را در امور دخالت دادم [و آن کس یا کسانی دیگر نزد حسین بن روح از من بدگویی کرده اند پس من از این جهت تقصیر ندارم] چرا که ظلم و جنایت بر من روا داشته شده و من خودم [غیر مستقیم] سرپرست این امر بودم.
۳۶۰ - وقال فی فصل آخر: «ومن عظمت منّته علیه تضاعفت الحجّة علیه ولزمه الصدق فیما ساءه وسرّه ولیس ینبغی فیما بینی وبین الله إلّا الصدق عن أمره مع عظم جنایته، وهذا الرجل منصوب لأمر من الأمور لا یسع العصابة العدول عنه فیه، وحکم الإسلام مع ذلک جار علیه کجریه علی غیره من المؤمنین» وذکره.
۳۶۱ - وذکر أبومحمّد هارون بن موسی قال: قال لی أبوعلیّ بن الجنید: قال لی أبوجعفر محمّد بن علیّ الشلمغانیّ: ما دخلنا مع أبی القاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) فی هذا الأمر إلّا ونحن نعلم فیما دخلنا فیه لقد کنّا نتهارش علی هذا الأمر کما تتهارش الکلاب علی الجیف.
۶۷ / ۳۶۰ - و در فصل دیگری از کتاب مزبور می آورد: کسی که خداوند منتش را بر او بزرگ کند، حجّت هم بر او زیاد می شود و باید در آنچه که موجب ناراحتی و یا خوشحالی او می شود صادق و راستگو باشد. بین خود و خداوند سزاوار نیست که در مورد او هر چند که آزار او نسبت به من بزرگ بوده، جز صدق و حقّ چیزی بگویم. این مرد [حسین بن روح] به امر نیابت از طرف حضرت منصوب شده و طایفه شیعه نمی توانند از او روگردان شوند، و حکم اسلام بر او جاری است، همچنان که بر غیر او از مؤمنان جاری شده است.
۶۸ / ۳۶۱ - ابو جعفر محمّد بن علی شلمغانی می گوید: من و شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله) داخل در این امر نیابت نشدیم، مگر این که هر دو می دانستیم در چه چیزی وارد شده ایم [و چه ادعایی می کنیم] ما مثل دو سگ که بر سر جسد مرداری می جنگند با هم می جنگیدیم.(۲۲۰)
قال أبومحمّد: فلم تلتفت الشیعة إلی هذا القول وأقامت علی لعنه والبراءة منه.
ابومحمّد هارون بن موسی [راوی حدیث] می گوید: طایفه شیعه به این سخن توجهی نکردند، لذا بر لعن او قیام کردند و از او تبرّی نمودند.
(ذکر أمر أبی الحسن علیّ بن محمّد السمریّ)
(بعد الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) وانقطاع الأعلام به وهم الأبواب)
۳۶۲ - أخبرنی جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه قال: حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق، عن الحسن بن علیّ بن زکریا بمدینة السلام قال: حدّثنا أبو عبد الله محمّد بن خلیلان قال: حدّثنی أبی، عن جدّه عتاب - من ولد عتاب بن أسید - قال: ولد الخلف المهدی (علیه السلام) یوم الجمعة وأمّه ریحانة ویقال لها: نرجس ویقال لها: صقیل ویقال لها: سوسن إلّا أنّه قیل بسبب الحمل صقیل.
ابوالحسن علی بن محمّد سَمُری:
بیان این که ابوالحسن علی بن محمّد سمری پس از شیخ ابوالقاسم حسین بن روح به مقام نیابت حضرت منصوب شدند و با ایشان مسأله نیابت نواب خاص آن حضرت به اتمام رسید و فقط ایشان ابواب وصل شیعه به امام عصر (علیه السلام) بودند.
۶۹ / ۳۶۲ - ابو عبد الله محمّد بن خلیلان گفته است: پدرم از جدش عتاب [از فرزندان عتاب بن اسید] نقل می کند: خلف (علیه السلام) در روز جمعه متولد شد و نام مادرش ریحانه بود و به او نرجس و نیز صیقل و سوسن هم گفته می شد، ایشان را به خاطر حملی که در رحمش بود صیقل نامیدند.(۲۲۱)
وکان مولده لثمان خلون من شعبان سنة ستّ وخمسین ومائتین ووکیله عثمان بن سعید.
فلمّا مات عثمان بن سعید أوصی إلی أبی جعفر محمّد بن عثمان (رحمه الله) وأوصی أبوجعفر إلی أبی القاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) وأوصی أبوالقاسم إلی أبی الحسن علیّ بن محمّد السمریّ (رضی الله عنه) فلمّا حضرت السمریّ الوفاة سئل أن یوصی فقال: «للَّه أمر هو بالغه».
فالغیبة التامّة هی الّتی وقعت بعد مضیّ السمریّ رضی الله عنه.
۳۶۳ - وأخبرنی محمّد بن محمّد بن النعمان والحسین بن عبید الله، عن أبی عبد الله محمّد بن أحمد الصفوانی قال: أوصی الشیخ أبوالقاسم (رضی الله عنه) إلی أبی الحسن علیّ بن محمّد السمریّ (رضی الله عنه) فقام بما کان إلی أبی القاسم.
فلمّا حضرته الوفاة حضرت الشیعة عنده وسألته عن الموکّل بعده ولمن یقوم مقامه فلم یظهر شیئاً من ذلک وذکر أنّه لم یؤمر بأن یوصی إلی أحد بعده فی هذا الشأن.
روز ولادتش هشت روز گذشته از ماه شعبان سال ۲۵۶ ه.ق بود. نایب و وکیل ایشان عثمان بن سعید بود، وقتی که عثمان بن سعید از دنیا رفت، به ابوجعفر محمّد بن عثمان (رحمه الله) وصیت کرد، ابوجعفر هم به ابوالقاسم حسین بن روح (رحمه الله) وصیت کرد، و ابوالقاسم هم به ابی الحسن علی بن محمّد سمری (رحمه الله) وصیت نمود. وقتی زمان رحلت سمری فرار رسید، از ایشان درخواست وصیت شد، او گفت: برای خداوند امری است که خود آن را به انجام می رساند و پس از رحلت سمری غیبت کبری و تامه واقع شد.
۷۰ / ۳۶۳ - ابو عبد الله محمّد بن احمد صفوانی گفته است: شیخ ابوالقاسم (رحمه الله) به ابوالحسن علی بن محمّد سمری (رحمه الله) وصیت کرد، او هم به اموری که در دست ابوالقاسم بود اقدام کرد. زمانی که رحلتش نزدیک شد، شیعیان به خدمت او رسیدند و درخواست کردند که وکیل و جانشینش کیست؟ او هیچ چیز آشکار نکرد [و کسی را معرفی نکرد]و فقط متذکر شد که امر نشده است تا کسی را پس از خودش در این مقام بگذارد.
۳۶۴ - وأخبرنی جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه قال: حدّثنا أبوالحسن صالح بن شعیب الطالقانی (رحمه الله) فی ذی القعدة سنة تسع وثلاثین وثلاثمائة قال: حدّثنا أبو عبد الله أحمد بن إبراهیم بن مخلّد قال: حضرت بغداد عند المشایخ رحمهم الله فقال الشیخ أبوالحسن علیّ بن محمّد السمری قدس سره ابتداء منه: «رحم الله علیّ بن الحسین بن بابویه القمیّ».
قال: فکتب المشایخ تاریخ ذلک الیوم فورد الخبر أنّه توفّی فی ذلک الیوم.
ومضی أبوالحسن السمریّ (رضی الله عنه) بعد ذلک فی النصف من شعبان سنة تسع وعشرین وثلاثمائة.
۳۶۵ - وأخبرنا جماعة، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه قال: حدّثنی أبومحمّد الحسن بن أحمد المکتّب قال: کنت بمدینة السلام فی السنة الّتی توفّی فیها الشیخ أبوالحسن علیّ بن محمّد السمریّ قدس سره، فحضرته قبل وفاته بأیّام فأخرج إلی النّاس توقیعاً نسخته:
۷۱ / ۳۶۴ - جماعتی از ابوجعفر محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه نقل کردند که گفته است: ابوالحسن صالح بن شعیب طالقانی (رحمه الله) در ذی قعده سال ۳۳۹ ه.ق گفت: ابو عبد الله احمد بن ابراهیم بن مخلد گفته است: من در بغداد به خدمت مشایخ و بزرگان شیعه رسیدم که شیخ ابوالحسن علی بن محمّد سمری قدس سره بدون مقدمه و ابتدائاً گفت: خداوند علی بن حسین بن بابویه قمی را رحمت فرماید.
شیوخ حاضر در جلسه، تاریخ آن روز را نوشتند. بعد از مدتی خبر رسید که او در همان روز دار فانی را وداع گفته است. ابوالحسن سمری (رحمه الله) نیز بعد از آن جریان در تاریخ نیمه شعبان سال ۳۲۹ ه.ق از دنیا رفت.
۷۲ / ۳۶۵ - ابو محمّد حسن بن احمد مُکتّب [معلم خط و کاتب] گفته است: من در سالی که شیخ ابوالحسن علی بن محمّد سمری از دنیا رفت، در بغداد بودم، و چند روز قبل از رحلت شیخ به خدمتش رفتم، ایشان توقیعی را برای مردم خارج کرده و به آن ها نشان داد که به این ترتیب بود:
«بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، یا عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّد السَّمُرِیّ! أَعْظَمَ الله أَجْرَ إِخْوانِکَ فِیکَ فَإِنَّکَ مَیِّتٌ ما بَیْنَکَ وَبَیْنَ سِتَّةَ أَیامٍ، فَاجْمَعْ أَمْرَکَ وَلا تُوصِ إِلی أَحَدٍ فَیَقُومَ مَقامَکَ بَعْدَ وَفاتِکَ، فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیْبَةُ التّامَةُ، فَلا ظُهُورَ إِلّا بَعْدَ إِذْنِ الله تَعالی ذِکْرُهُ وَذلِکَ بَعْدَ طُولِ الأَمَدِ وَقَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَامْتِلاءِ الأَرْضِ جَوْراً.
وَسَیَأْتِی شِیعَتِی مَنْ یَدَّعِی المُشاهَدَةَ (أَلا فَمَنِ ادَّعَی الْمُشاهَدَةَ) قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیانِی وَالصَّیْحَةِ فَهُوَ کَذّابٌ مُفْتَرٍ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلّا بِالله الْعَلِیِ الْعَظِیم.
به نام خداوند بخشنده مهربان
ای علی بن محمّد سمری! خداوند متعال به برادران دینی تو در مصیبت رحلت تو اجر و پاداش بزرگی عطا فرماید. شما تا شش روز دیگر از دنیا می روی، بنابراین کارهایت را جمع کرده، به کسی هم وصیّت نکن که جانشین تو بشود؛ زیرا که غیبت کبری واقع شده است، پس دیگر ظهوری نخواهد بود. مگر به اذن و اجازه حقّ تعالی، و آن هم پس از مدّت بسیار طولانی و وقتی که قلب ها را قساوت فرا بگیرد و زمین مملو از جور و ستم شود. به زودی از شیعیان(۲۲۲) من کسانی می آیند که مدعی دیدن من هستند، بدانید که هر کس پیش از خروج سفیانی و رسیدن زمان صیحه آسمانی ادّعا کند که مرا دیده است، دروغگو و افترا زننده است ولا حول ولا قوة الّا بالله العلیّ العظیم.(۲۲۳)
قال: فنسخنا هذا التوقیع وخرجنا من عنده، فلمّا کان الیوم السادس عدنا إلیه وهو یجود بنفسه، فقیل له: من وصیّک من بعدک؟ فقال: للَّه أمر هو بالغه وقضی.
فهذا آخر کلام سمع منه (رضی الله عنه) وأرضاه.
۳۶۶ - وأخبرنی جماعة، عن أبی عبد الله الحسین بن علیّ بن بابویه القمّی قال: حدّثنی جماعة من أهل (قم منهم علیّ بن بابویه قال: حدّثنی جماعة من أهل قم) منهم علیّ بن أحمد بن عمران الصفّار وقریبه علویة الصفار والحسین بن أحمد بن إدریس رحمهم الله قالوا:
حضرنا بغداد فی السنة التی توفّی فیها أبی علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه وکان أبوالحسن علیّ بن محمّد السمریّ قدس سره یسألنا کلّ قریب عن خبر علیّ بن الحسین (رحمه الله).
ابومحمّد حسن بن احمد مکتّب می گوید: این توقیع شریف را نسخه برداری کردیم و از خدمت شیخ خارج شدیم. وقتی که روز ششم شد به محضر او رفتیم دیدیم که در حال احتضار است، به او گفته شد: جانشین و وصی شما چه کسی است؟ گفت: امری برای خداوند هست که آن را خود به سرانجام می رساند. و در این هنگام از دنیا رفت.
این آخرین کلامی بود که از ایشان شنیده شد، خداوند از او راضی شود و ایشان را خشنود فرماید.
۷۳ / ۳۶۶ - تعددی از علما از حسین بن علی بن بابویه قمی به من خبر دادند که او گفته است: جماعتی از علمای قم؛ از جمله علی بن احمد بن عمران صفّار و هرثمة بن علویه صفار و حسین بن احمد بن ادریس که خداوند رحمت شان فرماید به من خبر دادند: در همان سالی که پدر من؛ یعنی علی بن حسین بن موسی بن بابویه از دنیا رفت به بغداد رفتیم و به محضر ابوالحسن علی بن محمّد سمری قدس سره رسیدیم. ایشان همیشه پیوسته از احوال علی بن الحسین بن بابویه از ما سؤال می کرد [که حالش چطور است].
فنقول: قد ورد الکتاب باستقلاله حتّی کان الیوم الّذی قبض فیه، فسألنا عنه فذکرنا له مثل ذلک.
فقال [لنا]: آجرکم الله فی علیّ بن الحسین فقد قبض فی هذه الساعة.
قالوا: فأثبتنا تاریخ الساعة والیوم والشهر، فلمّا کان بعد سبعة عشر یوماً أو ثمانیة عشر یوماً ورد الخبر أنّه قبض فی تلک الساعة الّتی ذکرها الشیخ أبوالحسن قدس سره.
۳۶۷ - وأخبرنی الحسین بن إبراهیم، عن أبی العباس بن نوح، عن أبی نصر هبة الله بن محمّد الکاتب أنّ قبر أبی الحسن السمری (رضی الله عنه) فی الشارع المعروف بشارع الخلنجی من ربع باب المحوّل قریب من شاطئ نهر أبی عتاب.
وذکر أنّه مات (رضی الله عنه) فی سنة تسع وعشرین وثلاثمائة.
ما هم به ایشان می گفتیم: نامه آمده که ایشان حالش خوب است، تا این که روز رحلت او احوالش را [مثل همیشه] از ما پرسید، و ما هم همان جواب همیشگی را دادیم که ایشان به ما گفتند: خداوند در خصوص فوت علی بن الحسین به شما پاداش کرامت کند، او همین ساعت از دنیا رفت.
ما ساعت و تاریخ آن روز و ماه را یاداشت کردیم، تا این که پس از هفده یا هجده روز خبر رسید که ابن بابویه در همان ساعتی که شیخ ابوالحسن قدس سره فرموده، از دنیا رفته است.
۷۴ / ۳۶۷ - حسین بن ابراهیم، از ابوالعباس بن نوح از ابونصر هبة الله بن محمّد کاتب به من خبر داد که قبر ابوالحسن سمری در خیابان مشهور به خیابان خلنجی که از قضا گوشه ای از میدان باب محول و در نزدیک نهر ابو عتاب در بغداد است واقع شده است. گفته شده که ایشان در سال ۳۲۹ ه.ق دار فانی را وداع گفته اند. خدا رحمتش کند و از او راضی باشد.
(ذکر المذمومین الّذین ادّعوا البابیّة[والسفارة کذباً وافتراء] لعنهم الله)
أوّلهم المعروف بالشریعی:
۳۶۸ - أخبرنا جماعة، عن أبی محمّد التلعکبری، عن أبی علیّ محمّد بن همام قال: کان الشریعیّ یکنّی بأبی محمّد قال هارون: وأظنّ اسمه کان الحسن وکان من أصحاب أبی الحسن علیّ بن محمّد، ثمّ الحسن بن علیّ بعده (علیهم السلام) وهو أوّل من ادّعی مقاماً لم یجعله الله فیه ولم یکن أهلاً له وکذب علی الله وعلی حججه (علیهم السلام) ونسب إلیهم ما لا یلیق بهم وما هم منه براء، فلعنته الشیعة وتبرّأت منه وخرج توقیع الإمام (علیه السلام) بلعنه والبراءة منه.
ذکر مذمومین و سرزنش شدگان:
مذمت کسانی که به دروغ ادعای بابیّت و نیابت از حضرت کرده اند، در حالی که به امام (علیه السلام) افترا زده اند، خدا لعنتشان کند.
ابو محمّد معروف به شریعی:
۱ / ۳۶۸ - ابوعلی محمّد بن همام گفته است: کنیه شریعی «ابو محمّد» بود، و هارون گفته است: گمان می کنم که اسمش حسن بوده و از اصحاب امام هادی و بعد امام حسن عسکری (علیهما السلام) بود. او اولین کسی است که مدّعی مقامی شد که نه اهل آن بود و نه خداوند آن مقام [نیابت امام] را برای او قرار داده بود. به خدا و اهل بیت (علیهم السلام) دروغ بست و به ایشان چیزهایی را نسبت داد که شایسته حضرات معصوم نبوده و ایشان از آن برائت جسته و دور بودند. بنابراین مکتب شیعه او را مورد لعن قرار داده، از او برائت و بیزاری جست، و علاوه بر این از ناحیه مقدّس در لعن و بیزاری از او توقیع شریف صادر شد.
قال هارون: ثمّ ظهر منه القول بالکفر والإلحاد.
قال: وکلّ هؤلاء المدّعین إنّما یکون کذبهم أوّلاً علی الإمام وأنّهم وکلاؤه، فیدّعون الضعفة بهذا القول إلی موالاتهم، ثمّ یترقّی (الأمر) بهم إلی قول الحلّاجیة، کما اشتهر من أبی جعفر الشلمغانیّ ونظرائه علیهم جمیعاً لعائن الله تتری.
ومنهم محمّد بن نصیر النمیریّ.
۳۶۹ - قال ابن نوح: أخبرنا أبونصر هبة الله بن محمّد قال: کان محمّد بن نصیر النمیری من أصحاب أبی محمّد الحسن بن علیّ (علیهما السلام) فلمّا توفّی أبومحمّد ادّعی مقام أبی جعفر محمّد بن عثمان أنّه صاحب إمام الزّمان وادّعی (له) البابیّة وفضحه الله تعالی بما ظهر منه من الإلحاد والجهل ولعن أبی جعفر محمّد بن عثمان له وتبرّیه منه واحتجابه عنه وادّعی ذلک الأمر بعد الشریعیّ.
هارون گفته است: بعد از این حوادث، اعتقاد به کفر و الحاد از او ظاهر شد. همه این مدعیان دروغین نیابت حضرت، اولاً نسبت به امام (علیه السلام) دروغ می بستند به این که وکلای صاحب الامر هستند، و بعد عدّه ای را که ضعیف العقل بودند به دوستی و پذیرش ولایتشان دعوت می کردند، و پس از آن ادعای باطل خودشان را ترقی داده و قائل و معتقد به اعتقاد حلاّجیه می شدند، چنان که این عمل از ابوجعفر شلمغانی و امثال او که لعنت خدا بر تمامی آن ها پی در پی باد، به ظهور رسیده است.
محمّد بن نصیر نمیری:
۲ / ۳۶۹ - ابن نوح گفته که ابونصر هبة الله بن محمّد به من خبر داده و گفت: محمّد بن نصیر نمیری، از جمله اصحاب ابومحمّد حسن بن علی (علیهما السلام) بود، وقتی که ابومحمّد امام حسن عسکری (علیه السلام) به شهادت رسید، او مدعی مقام و جایگاه ابوجعفر محمّد بن عثمان شد، به این که او مصاحب و همنشین امام زمان (علیه السلام) است و برای او ادعای سفارت و نیابت شده است. خداوند متعال هم او را به وسیله کفر و الحاد و نادانی که از او سرزد مفتضح کرد، و ابوجعفر محمّد بن عثمان هم او را لعن کرده، از او بیزاری جست و خود را از او دور کرد. نمیری پس از شریعی ادعای نیابت از حضرت کرد.
۳۷۰ - قال أبوطالب الأنباریّ: لمّا ظهر محمّد بن نصیر بما ظهر، لعنه أبوجعفررضی الله عنه وتبرّأ منه، فبلغه ذلک، فقصد أباجعفررضی الله عنه لیعطف بقلبه علیه أو یعتذر إلیه، فلم یأذن له وحجبه وردّه خائباً.
۳۷۱ - وقال سعد بن عبد الله: کان محمّد بن نصیر النمیریّ یدّعی أنّه رسول نبیّ وأنّ علیّ بن محمّد (علیه السلام) أرسله وکان یقول بالتناسخ ویغلو فی أبی الحسن (علیه السلام) ویقول فیه بالربوبیّة ویقول بالإباحة للمحارم وتحلیل نکاح الرجال بعضهم بعضاً فی أدبارهم ویزعم أنّ ذلک من التواضع والإخبات والتذلّل فی المفعول به، وأنّه من الفاعل إحدی الشهوات والطیّبات وأنّ الله - عزّوجلّ - لا یحرّم شیئاً من ذلک.
وکان محمّد بن موسی بن الحسن بن الفرات یقوّی أسبابه ویعضده.
۳ / ۳۷۰ - ابوطالب انباری گفته است: وقتی که از محمّد بن نصیر اعتقادات آلوده به کفر و الحاد آشکار شد، ابو جعفر (رضی الله عنه) او را لعنت کرده، از وی و اعتقاداتش بیزاری جست. تا این خبر به محمّد بن نصیر رسید، برخاست و برای این که از اباجعفر دلجویی کرده و عذر بخواهد، به قصد دیدار با او حرکت کرد، امّا ابوجعفر به او اجازه ورود نداده، خود را به او نشان نداد و او را با خواری برگرداند.
۴ / ۳۷۱ - سعد بن عبد الله گفته است: محمّد بن نصیر نمیری ادّعا می کرد که پیامبر است و امام هادی (علیه السلام) او را فرستاده است. او معتقد به تناسخ بود و در مورد امام هادی (علیه السلام) غلو کرده، در خصوص ایشان معتقد به ربوبیت بود. او مواقعه و مجامعت با محارم را مباح و جایز می دانست و معتقد بود که نکاح مرد با مرد حلال است، و در این باب گمان می کرد این عمل از تواضع و فروتنی و تذلّل در مفعول، و عمل به خواهش نفسانی پاک و طاهر برای فاعل است و خداوند هیچ کدام از این ها را حرام نکرده است.
محمّدبن موسی بن حسن بن فرات نیز او را تقویت کرده، اسباب این اعتقاد را فراهم می کرد.
۳۷۲ - أخبرنی بذلک عن محمّد بن نصیر أبوزکریا یحیی بن عبد الرحمن بن خاقان أنّه رآه عیاناً وغلام له علی ظهره قال: فلقیته فعاتبته علی ذلک، فقال: إنّ هذا من اللّذات وهو من التواضع للَّه وترک التجبّر.
۳۷۳ - قال سعد فلمّا اعتلّ محمّد بن نصیر العلّة الّتی توفّی فیها قیل له: وهو مثقل اللّسان: لمن هذا الأمر من بعدک؟ فقال بلسان ضعیف ملجلج: أحمد، فلم یدروا من هو فافترقوا بعده ثلاث فرق، قالت فرقة: إنّه أحمد ابنه وفرقة قالت: هو أحمد بن محمّد بن موسی بن الفرات وفرقة قالت: إنّه أحمد بن أبی الحسین بن بشر بن یزید، فتفرّقوا فلا یرجعون إلی شیء.
۵ / ۳۷۲ - ابو زکریا یحیی بن عبدالرحمن بن خاقان، همین مسأله را از محمّد بن نصیر - لعنت الله علیه - به من خبر داد که او را بر پشت غلامش دیده است. ابو زکریا می گوید: محمّد بن نصیر را در این حال ملاقات کردم و نسبت به این عمل شنیع سرزنش کردم، امّا او در جواب گفت: این از جمله لذت ها است و باعث فروتنی و ترک تکبر نسبت به خداوند می شود.
۵ / ۳۷۳ - سعد بن عبد الله می گوید: وقتی محمّد بن نصیر به مرضی گرفتار شد که در همان مرض هم به درک واصل شد، به او گفته شد: بعد از تو این مسؤولیت [شنیع]با چه کسی است؟ او که زبانش لکنت پیدا کرده بود، با زبان ضعیف و گرفته گفت: احمد. و معلوم نشد که کدام احمد را گفته است، بنابراین طرفداران این مجسمه پلیدی به سه گروه تقسیم شدند. عدّه ای گفتند: جانشینش احمد پسرش می باشد، دسته ای گفتند: احمد بن محمّد بن موسی بن فرات، و گروهی گفتند: احمد بن ابی حسین بن بشر بن یزید است. به هر حال با اختلاف شدید، متفرق شدند و به شخص واحدی نرسیدند.(۲۲۴)
ومنهم أحمد بن هلال الکرخی.
۳۷۴ - قال أبوعلیّ بن همام: کان أحمد بن هلال من أصحاب أبی محمّد (علیه السلام)، فاجتمعت الشیعة علی وکالة محمّد بن عثمان (رضی الله عنه) بنصّ الحسن (علیه السلام) فی حیاته ولمّا مضی الحسن (علیه السلام) قالت الشیعة الجماعة له: أ لا تقبل أمر أبی جعفر محمّد بن عثمان وترجع إلیه وقد نصّ علیه الإمام المفترض الطاعة؟
فقال لهم: لم أسمعه ینصّ علیه بالوکالة، ولیس أنکر أباه - یعنی عثمان بن سعید - فأمّا أن أقطع أنّ أباجعفر وکیل صاحب الزّمان فلا أجسر علیه، فقالوا: قد سمعه غیرک، فقال: أنتم وما سمعتم ووقف علی أبی جعفر، فلعنوه وتبرّءوا منه.
احمد بن هلال کرخی:
۶ / ۳۷۴ - ابو علی بن همام گفته است: احمد بن هلال از اصحاب امام حسن عسکری (علیه السلام) بود، امّا شیعیان به خاطر تصریح امام حسن (علیه السلام) و در زمان حیات امام، نسبت به وکالت محمّد بن عثمان (رضی الله عنه) اجماع کرده و هم عقیده شدند. پس از شهادت امام حسن (علیه السلام) جماعت علمای شیعه به احمد بن هلال گفتند: با توجّه به این که امام واجب الاطاعة به وکالت و نیابت ابوجعفر محمّد بن عثمان تصریح فرموده، آیا تو وکالت او را قبول نداری و در امور و مسائل به او رجوع نمی کنی؟ او گفت: من این موضوع را از آن حضرت نشنیده ام، امّا پدرش عثمان بن سعید را انکار نمی کنم. اگر مطمئن شوم که ابوجعفر وکیل صاحب الزمان (علیه السلام) است به او جسارت نمی کنم.
به او گفتند: اگر تو نشنیده ای، دیگران که شنیده اند. گفت: آنچه که شما شنیده اید بر شما حجّت است نه بر من. بنابراین در مورد ابوجعفر محمّد بن عثمان توقف کرد و معتقد به وکالت او نشد، و شیعیان هم او را لعن کرده و از او دوری جستند.
ثمّ ظهر التوقیع علی ید أبی القاسم بن روح بلعنه والبراءة منه فی جملة من لعن.
ومنهم: أبوطاهر محمّد بن علیّ بن بلال وقصّته معروفة فیما جری بینه وبین أبی جعفر محمّد بن عثمان العمریّ نضّر الله وجهه، وتمسّکه بالأموال الّتی کانت عنده للإمام، وامتناعه من تسلیمها وادّعائه أنّه الوکیل حتّی تبرّأت الجماعة منه ولعنوه وخرج فیه من صاحب الزّمان (علیه السلام) ما هو معروف.
۳۷۵ - وحکی أبوغالب الزراری قال: حدّثنی أبوالحسن محمّد بن محمّد بن یحیی المعاذی قال: کان رجل من أصحابنا قد انضوی إلی أبی طاهر بن بلال بعد ما وقعت الفرقة، ثمّ أنّه رجع ذلک وصار فی جملتنا، فسألناه عن السبب، قال:
بعداً در خصوص لعن و تبری از او به وسیله ابوالقاسم حسین بن روح توقیعی رسید و آشکار شد که احمد بن هلال هم در میان لعن شدگان است.
ابو طاهر محمّد بن علی بن بلال:
ماجرایی که بین او و ابوجعفر محمّد بن عثمان عمری که خداوند چهره نورانی او را با طراوت و خرّم فرماید، معروف است که اموالی از امام را که در دستش بود نگه داشت و از تسلیم آن ها [به نایب امام، محمّد بن عثمان عمری] سرباز زد و مدعی شد که فقط او وکیل امام زمان (علیه السلام) است. تا این که شیعه از او تبری جسته و او را لعن کردند و از وجود مقدّس صاحب الزمان (علیه السلام) درباره او و لعن به او توقیعی آمد که معروف و مشهور است.(۲۲۵)
۷ / ۳۷۵ - ابو الحسن محمّد بن محمّد بن یحیی معاذی گفته است: یکی از شیعیان و اصحاب ما پس از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) و وقوع اختلاف و تفرقه و انحراف عدّه ای، به سمت ابوطاهر بن بلال گرایش پیدا کرد، امّا بعد از مدّتی نظرش درباره او برگشت، لذا داخل در جمع ما شد، از سبب این ماجرا، از او سؤال کردیم. در پاسخ گفت: کنت عند أبی طاهر بن بلال یوماً وعنده أخوه أبوالطیّب وابن حرز وجماعة من أصحابه إذ دخل الغلام فقال: أبوجعفر العمریّ علی الباب، ففزعت الجماعة لذلک وأنکرته للحال الّتی کانت جرت وقال: یدخل، فدخل أبوجعفررضی الله عنه، فقام له أبوطاهر والجماعة وجلس فی صدر المجلس وجلس أبوطاهر کالجالس بین یدیه، فأمهلهم إلی أن سکتوا.
ثم قال: یا أباطاهر [نشدتک الله أو] نشدتک بالله أ لم یأمرک صاحب الزّمان (علیه السلام) بحمل ما عندک من المال إلیّ؟ فقال: اللهمّ نعم (فنهض) أبوجعفررضی الله عنه منصرفاً ووقعت علی القوم سکتة، فلمّا تجلّت عنهم، قال له أخوه أبوالطیّب: من أین رأیت صاحب الزّمان؟
فقال أبوطاهر: أدخلنی أبوجعفررضی الله عنه إلی بعض دوره، فأشرف علیّ من علوّ داره فأمرنی
روزی من و برادرش ابو طیب و ابن حرز و تعدادی از طرفدارانش در کنار او بودیم که غلامش وارد شد و گفت: ابوجعفر عمریّ دم در ایستاده است. تمام آن جمع با شنیدن این خبر مضطرب شدند، و از آمدن او کسی خوشش نیامد. ابوطاهر به غلام گفت: بگو وارد شود. پس ابی جعفر وارد مجلس شد و ابی طاهر و طرفدارانش در مقابل او تواضع کرده و جلوی پایش بلند شدند. او هم رفت و در صدر مجلس نشست. ابو طاهر هم مثل یک شاگرد نشست.
ابوجعفر مدّتی مهلت داد که جلسه ساکت و آرام شد و بعد گفت: ای ابا طاهر! تو را به خدا سوگند می دهم! آیا صاحب الزمان (علیه السلام) به تو دستور ندادند که اموالی را که در دست توست به من تحویل بدهی؟ ابی طاهر گفت: بله، حضرت دستور داده است.
در همین زمان ابی جعفر از جایش بلند شد و از آنجا بیرون رفت. حضار همگی مبهوت شده بودند، وقتی که اوضاع آرام و طبیعی شد، برادرش ابو طیب به ابوطاهر گفت: تو صاحب الزمان (علیه السلام) را کجا دیده ای؟ ابو طاهر گفت: روزی ابو جعفر مرا داخل خانه خودش برد، یکدفعه دیدم که حضرت از بالای خانه تشریف آورد و به من فرمودند: بحمل ما عندی من المال إلیه، فقال له أبوالطیّب: ومن أین علمت أنّه صاحب الزّمان (علیه السلام)؟
قال: (قد) وقع علیّ من الهیبة له ودخلنی من الرعب منه ما علمت أنّه صاحب الزّمان (علیه السلام)، فکان هذا سبب انقطاعی عنه.
ومنهم الحسین بن منصور الحلّاج:
۳۷۶ - أخبرنا الحسین بن إبراهیم، عن أبی العباس أحمد بن علیّ بن نوح، عن أبی نصر هبة الله بن محمّد الکاتب ابن بنت أمّ کلثوم بنت أبی جعفر العمریّ قال: لمّا أراد الله تعالی أن یکشف أمر الحلّاج ویظهر فضیحته ویخزیه وقع له أنّ أباسهل إسماعیل بن علیّ النوبختیّ (رضی الله عنه) ممّن تجوز علیه مخرقته وتتمّ علیه حیلته، فوجّه إلیه یستدعیه وظنّ أنّ أباسهل کغیره من الضعفاء فی هذا الأمر بفرط جهله، وقدّر أن یستجرّه إلیه فیتمخرق (به) ویتسوّف
اموالی را که در دست توست تحویل ابوجعفر بده. برادرش گفت: از کجا فهمیدی که او امام زمان (علیه السلام) است؟ ابو طاهر گفت: وقتی که او را دیدم، هیبت و عظمتی از او دیدم که رعب، همه وجودم را فرا گرفت و از آنجا فهمیدم که ایشان صاحب الزمان (علیه السلام) است. پس به همین دلیل از او جدا شدم.
حسین بن منصور حلاج:
۸ / ۳۷۶ - ابونصر هبة الله بن محمّد کاتب، نوه امّ کلثوم دختر ابوجعفر عمریّ گفته است: وقتی خداوند متعال اراده کرد که حقیقت امر حلاج را معلوم فرماید و او را رسوا و خوار کند، این موضوع به ذهن حلاج آمد که ابا سهل اسماعیل بن علی نوبختی (رضی الله عنه) هم از جمله افرادی است که زود فریب کلک او را می خورد و فریفته حیله و نیرنگ او می شود.
بنابراین کسی را به سراغ او فرستاد و او را به خودش دعوت کرد و گمان می کرد که ابا سهل مانند دیگرانی که ایمانشان ضعیف بود، جاهل و نادان است، از این رو دائماً او بانقیاده علی غیره، فیستتبّ له ما قصد إلیه من الحیلة والبهرجة علی الضعفة، لقدر أبی سهل فی أنفس النّاس ومحلّه من العلم والأدب أیضاً عندهم، ویقول له فی مراسلته إیّاه:
إنّی وکیل صاحب الزّمان (علیه السلام) - وبهذا أوّلاً کان یستجرّ الجهّال، ثمّ یعلو منه إلی غیره - وقد أمرت بمراسلتک وإظهار ما تریده من النصرة لک لتقوی نفسک ولا ترتاب بهذا الأمر.
فأرسل إلیه أبوسهل (رضی الله عنه) یقول له: إنّی أسألک أمراً یسیراً یخفّ مثله علیک فی جنب ما ظهر علی یدیک من الدلائل والبراهین، وهو أنّی رجل أحبّ الجواری وأصبو إلیهنّ، ولی منهنّ عدّة أتحظّاهنّ والشیب یبعّدنی عنهنّ [ویبغّضنی إلیهنّ وأحتاج أن أخضبه فی کلّ جمعة، وأتحمّل منه مشقّة شدیدة لأستر عنهنّ ذلک، وإلّا انکشف أمری عندهنّ، فصار
را به سمت خودش می کشید، و با آرامی و حوصله، حیله های خودش را به او القا می کرد. به دلیل این که ابوسهل در نظر مردم دارای موقعیت خوب و ممتازی بود، و در میان آن ها به علم و ادب، جایگاه خاصی داشت، بنابراین حیله را آرام و آرام بیان کرد، و در نامه ای که برای ابا سهل نوشت، گفت: من وکیل صاحب الزمان (علیه السلام) هستم - او نخست با همین ادّعا افراد کم اطلاع و جاهل را به سمت خودش می کشاند - بعد از مدّتی ادّعا را بالاتر برد و در نامه به ابا سهل نوشت: من مأموریت دارم که به تو پیغام دهم که هر کمک و یاری که می خواهی برایت انجام دهم تا این که قلبت آرام گرفته و در نیابت من شکّ و تردید نداشته باشی.
ابو سهل به او پیغام داد که من در مقابل کرامات و معجزاتی که از تو ظاهر شده، استدعایی دارم که برای تو بسیار آسان و سهل است و آن این که من به کنیزانم بسیار میل و محبت دارم، و چند نفر از آن ها در کنار من هستند، امّا پیری و سفیدی محاسنم مرا از معاشرت با آن ها دور کرده است، بنابراین باید در هر جمعه خضاب کنم تا این که سفیدی محاسنم برای آن ها معلوم نشود، و در خصوص خضاب هم مشقت زیادی را متحمل می شوم، به دلیل این که باید این مسأله را از آن ها پنهان کنم، در غیر این صورت حقیقت القرب بعداً والوصال هجراً، وأرید أن تغنینی عن الخضاب وتکفینی مؤنته وتجعل لحیتی سوداء، فإنّی طوع یدیک وصائر إلیک وقائل بقولک وداع إلی مذهبک، مع ما لی فی ذلک من البصیرة ولک من المعونة.
فلمّا سمع ذلک الحلّاج من قوله وجوابه علم أنّه قد أخطأ فی مراسلته وجهل فی الخروج إلیه بمذهبه وأمسک عنه ولم یردّ إلیه جواباً ولم یرسل إلیه رسولاً، وصیّره أبوسهل (رضی الله عنه) أحدوثة وضحکة ویطنز به عند کلّ أحد؛ وشهّر أمره عند الصغیر والکبیر وکان هذا الفعل سبباً لکشف أمره وتنفیر الجماعة عنه.
۳۷۷ - وأخبرنی جماعة، عن أبی عبد الله الحسین بن علیّ بن الحسین بن موسی بن
امر من، آشکار می شود و آن ها متوجّه موضوع می شوند، و این مسأله موجب می شود که نزدیکی من نسبت به ایشان به دوری مبدل شود و وصالم به هجران. دلم می خواهد که مرا از خضاب کردن و این مشقت و سختی بی نیاز کرده و محاسنم را سیاه کنی، آن وقت اطاعت تو را می پذیرم و به اعتقاد تو قائل می شوم، و مردم را هم به سمت تو دعوت می کنم، علاوه بر این اگر این کار را انجام بدهی این عمل برای من بصیرت و برای تو یاری به همراه دارد.
وقتی که حلاج این کلام او را شنید و جواب ابوسهل را شنید، فهمید که در نامه پراکنی و جذب اباسهل خطا کرده و در اظهار اعتقادش به اباسهل نادانی کرده است، بنابراین دیگر جواب او را نداد و دست طمع از او کشید و دیگر هیچ پیکی به طرف او نفرستاد. بعد از این ماجرا، ابو سهل این حکایت را از او در مجالس نقل کره و آن را بازگو می کرد و موجب خنده دیگران می شد. این مسأله نزد بزرگ و کوچک شهرت پیدا کرد و همین امر باعث شد که حقیقت امر حلاج معلوم شده و شیعه از او متنفر شدند.
۹ / ۳۷۷ - چندین نفر از ابی عبد الله حسین بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه بابویه أنّ ابن الحلّاج صار إلی قم وکاتب قرابة أبی الحسن یستدعیه ویستدعی أباالحسن أیضاً ویقول: أنا رسول الإمام ووکیله.
قال: فلمّا وقعت المکاتبة فی ید أبی (رضی الله عنه) خرقها وقال لموصلها إلیه: ما أفرغک للجهالات؟ فقال له الرجل - وأظنّ أنّه قال: أنّه ابن عمّته أو ابن عمّه - فإنّ الرجل قد استدعانا فلم خرقت مکاتبته وضحکوا منه وهزءوا به، ثمّ نهض إلی دکّانه ومعه جماعة من أصحابه وغلمانه.
قال: فلمّا دخل إلی الدار الّتی کان فیها دکّانه نهض له من کان هناک جالساً غیر رجل رآه جالساً فی الموضع فلم ینهض له ولم یعرفه أبی فلمّا جلس وأخرج حسابه ودواته کما یکون
[برادر شیخ صدوق]، به من خبر دادند که پسر حلاج به شهر قم آمد و به فامیل و نزدیکان ابو الحسن[پدر شیخ صدوق]و خود ابوالحسن نامه نوشت و آن ها را به سمت خودش دعوت کرد [از خودش تبلیغ کرد] و می گفت: من فرستاده و وکیل امام (علیه السلام) هستم.
وقتی نامه به دست پدرم [ابو الحسن] رسید ضمن پاره کردن دعوت نامه، به آورنده نامه گفت: چه چیزی تو را به این نادانی ها کشانده است؟ فرستاده و آورنده نامه - که من گمان می کنم گفت که پسر عمه یا پسر عموی اوست - گفت: این مرد ما را دعوت کرده، پس چرا نامه را پاره می کنی؟ همه حاضرین در آنجا به حرف او خندیدند و او را مسخره کردند.
بعد از آن پدرم بلند شد و با چندتن از دوستان و غلامانش به دکان و تجارت خانه اش رفت. وقتی وارد ساختمانی شد که تجارت خانه اش آنجا بود، همه کسانی که در آنجا حضور داشتند، نسبت به پدرم تواضع کرده و از جایشان بلند شدند، به جز یک نفر که سرجایش نشسته و بلند نشد، و پدرم او را نمی شناخت. همین که نشست، طبق عادت و رسم تجّار، دفتر و مرکّب را برداشت تا حساب و کتاب کند، در همین موقع رو به التّجار أقبل علی بعض من کان حاضراً، فسأله عنه فأخبره، فسمعه الرجل یسأل عنه فأقبل علیه وقال له: تسأل عنّی وأنا حاضر؟ فقال له أبی: أکبرتک أیّها الرجل وأعظمت قدرک أن أسألک، فقال له: تخرق رقعتی وأنا أشاهدک تخرقها؟ فقال له أبی: فأنت الرجل إذاً.
ثم قال: یا غلام برجله وبقفاه، فخرج من الدار العدوّ للَّه ولرسوله، ثمّ قال له: أ تدّعی المعجزات علیک لعنة الله؟ أوکما قال فأخرج بقفاه فما رأیناه بعدها بقم.
ومنهم ابن أبی العزاقر:
۳۷۸ - أخبرنی الحسین بن إبراهیم، عن أحمد بن نوح، عن أبی نصر هبة الله بن محمّد بن أحمد الکاتب ابن بنت أمّ کلثوم بنت أبی جعفر العمریّ (رضی الله عنه) قال: حدّثتنی الکبیرة أمّ کلثوم بنت أبی جعفر العمریّ (رضی الله عنه) قالت: کان أبوجعفر بن أبی العزاقر وجیهاً عند بنی بسطام.
طرف یکی از حضار کرده، در مورد آن مرد سؤال کرد و جوابش دادند. مرد متوجّه این مسأله شد و رو به پدرم کرده و گفت: من خودم اینجا هستم، چرا درباره من از دیگران سؤال می کنی؟ پدرم متوجّه او شده و گفت: به جهت احترام و بزرگی که برای شما در نظرم بود، از خودت سؤال نکردم. او گفت: [با این حال] در حضور خودم نامه ام را پاره می کنی؟ پدرم به او گفت: پس آن مرد [حلاج] تویی؟ سپس خطاب به غلامی گفت: او را با لگد و پس گردنی [بیرون کن] حلاج که دشمن خدا و رسولش بود از خانه بیرون رفت،[در همین حین] پدرم به او گفت: خدا لعنتت کند، ادعای معجزات می کنی؟ یا این که گفت: او خودش بیرون نرفت و وی را با پس گردنی بیرون انداخت، بعد از آن او را در شهر قم ندیدیم.
ابن ابی عزاقر:
۱۰ / ۳۷۸ - ابی نصر هبة الله بن محمّد بن احمد کاتب، نوه ام کلثوم دختر ابوجعفر عمری (رضی الله عنه) گفته است: آن زن بزرگوار، ام کلثوم گفته است: ابوجعفر بن ابی عزاقر در نظر طایفه بنی بسطام دارای آبرو و وجاهت زیادی بود، و این آبرومندی به دلیل آن بود که وذاک أنّ الشیخ أباالقاسم رضی الله تعالی عنه وأرضاه کان قد جعل له عند النّاس منزلة وجاهاً، فکان عند ارتداده یحکی کلّ کذب وبلاء وکفر لبنی بسطام، ویسنده عن الشیخ أبی القاسم، فیقبلونه منه ویأخذونه عنه حتّی انکشف ذلک لأبی القاسم رضی الله عنه، فأنکره وأعظمه ونهی بنی بسطام عن کلامه وأمرهم بلعنه والبراءة منه، فلم ینتهوا وأقاموا علی تولّیه.
وذاک أنّه کان یقول لهم: إنّنی أذعت السرّ وقد أخذ علیّ الکتمان، فعوقبت بالإبعاد بعد الاختصاص، لأنّ الأمر عظیم لا یحتمله إلّا ملک مقرّب أو نبیّ مرسل أو مؤمن ممتحن، فیؤکّد فی نفوسهم عظم الأمر وجلالته.
شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رضی الله عنه) در نظر مردم برای او منزلت و جایگاه خاصی ایجاد کرده بود، و زمانی که مرتد و منحرف شد، هرگونه دروغ و کفری که برای بنی بسطام حکایت می شد، همه را به شیخ ابوالقاسم نسبت می دادند، آن ها هم این کفریات را میپذیرفتند، تا این که این ماجرا به اطلاع ابوالقاسم (رضی الله عنه) رسید، [و فوراً] آن را انکار کرد و دروغ های او را خیلی بزرگ دانست و بنی بسطام را از پذیرش حرف او نهی کرد و به آن ها دستور داد تا او را لعن کرده و از او اجتناب کنند، امّا بنی بسطام به فرموده شیخ بها ندادند و بر دوستی و مودّت ابن ابی عزاقر پافشاری کردند، چرا که او به بنی بسطام می گفت: مسائلی که به شما گفته ام، راز و سر بودند و من آن ها را افشا کردم، و ابوالقاسم در خصوص کتمان و پنهان کردن آن ها از من پیمان گرفته بود و حالا که آن را افشا کرده ام، مرا با وجود آن همه نزدیکی به او، از خود رانده و مجازات کرده است، چون آن امر مسأله بزرگی بود که هیچکس نمی تواند آن را تحمل کند، به جز فرشته مقرب الهی و پیامبری که به مقام رسالت رسیده باشد و مؤمنی که خداوند او را به ایمان امتحان کرده است. به این ترتیب بزرگی و جلالت قدر خودش را در دل آن ها بیشتر و محکم تر می کرد.
فبلغ ذلک أباالقاسم رضی الله عنه، فکتب إلی بنی بسطام بلعنه والبراءة منه وممّن تابعه علی قوله، وأقام علی تولّیه، فلمّا وصل إلیهم أظهروه علیه فبکی بکاء عظیماً، ثمّ قال: إنّ لهذا القول باطناً عظیماً وهو أنّ اللّعنة الإبعاد، فمعنی قوله: لعنه الله أی باعده الله عن العذاب والنّار، والآن قد عرفت منزلتی ومرّغ خدّیه علی التراب وقال: علیکم بالکتمان لهذا الأمر.
قالت الکبیرة رضی الله عنها: وقد کنت أخبرت الشیخ أباالقاسم أنّ أمّ أبی جعفر بن بسطام قالت لی یوماً وقد دخلنا إلیها فاستقبلتنی وأعظمتنی وزادت فی إعظامی حتّی انکبّت علی رجلی تقبّلها، فأنکرت ذلک وقلت لها: مهلاً یا ستّی فإنّ هذا أمر عظیم وانکببت علی یدها
خبر این ماجرا هم به حسین بن روح رسید، نامه ای به بنی بسطام نوشت که حاوی لعن و نفرین ابن ابی عزاقر و بیزاری جستن از او و از همه کسانی بود که از ابن ابی عزاقر پیروی کرده و بر دوستی و مودت او پافشاری می کنند.
وقتی که نامه به دست بنی بسطام رسید، آن را به ابن ابی عزاقر نشان دادند، او تا نامه را دید، شدیداً گریه و زاری کرد و گفت: این کلام حسین بن روح تأویل و باطن بزرگی دارد و آن این است که لعنت همان دور کردن است و معنی کلام ایشان که فرموده اند خدا لعنتش کند، این است که خداوند او را از عذاب و آتش جهنم دور کند، اکنون به مقام و منزلت خودم پی بردم. صورتش را به خاک گذاشت و خطاب به بنی بسطام گفت: بر شما باد که این را کتمان کنید تا کسی از این موضوع باخبر نشود.
امّ کلثوم (رضی الله عنه) می گوید: این خبر را به شیخ ابوالقاسم رساندم که روزی به دیدار مادر ابوجعفر بن بسطام رفتم، او هم استقبال گرم و احترام زیادی از من به عمل آورد. تا حدّی که به پای من افتاد و آن را می بوسید. من از این عمل جلوگیری کردم و به او گفتم: دست نگه دار، ای بانوی بزرگوار! این کار بزرگی است [و شایسته مقام من نیست]. فبکت، ثمّ قالت: کیف لا أفعل بک هذا وأنت مولاتی فاطمة؟ فقلت لها: وکیف ذاک یا ستّی؟
فقالت لی: إنّ الشیخ أباجعفر محمّد بن علیّ خرج إلینا بالسرّ قالت: فقلت لها: وما السرّ؟ قالت: قد أخذ علینا کتمانه وأفزع إن أنا أذعته عوقبت، قالت: وأعطیتها موثقاً أنّی لا أکشفه لأحد واعتقدت فی نفسی الاستثناء بالشیخ (رضی الله عنه) یعنی أباالقاسم الحسین بن روح.
قالت: إنّ الشیخ أباجعفر قال لنا: إنّ روح رسول الله (صلی الله علیه و آله) انتقلت إلی أبیک یعنی أباجعفر محمّد بن عثمان (رضی الله عنه) وروح أمیر المؤمنین (علیه السلام) انتقلت إلی بدن الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح وروح مولاتنا فاطمة (علیه السلام) انتقلت إلیک فکیف لا أعظمک یا ستّنا.
فقلت لها: مهلاً لا تفعلی فإنّ هذا کذب یا ستّنا، فقالت لی: [هو] سرّ عظیم وقد أخذ علینا
خم شدم و دست او را گرفتم [و بلندش کردم]. او گریه کرده و گفت: چگونه این کار را انجام ندهم در حالی که شما سیده و مولای من فاطمه (علیها السلام) هستی؟ گفتم: ای خانم! این چه حرفی است که می زنی؟ او به من گفت: شیخ ابوجعفر محمّد بن علی رازی را برای من آشکار کرده است. امّ کلثوم می گوید: به او گفتم: چه سری؟ گفت: [سری است که] از ما عهد و پیمان گرفته است تا آن را مخفی نگه بداریم و بیم داده است که اگر آن را بر ملا کنیم تنبیه شویم. امّ کلثوم می گوید به او گفتم: این راز را برای من بگو و اطمینان داشته باش که آن را برای احدی بجز شیخ که خداوند از او راضی باشد یعنی ابوالقاسم حسین بن روح بیان نمی کنم. به من گفت: شیخ ابا جعفر به ما گفته است: روح رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به پدر تو یعنی ابا جعفر محمّد بن عثمان (رضی الله عنه) انتقال یافته و روح امیرالمؤمنین (علیه السلام) به بدن شیخ ابوالقاسم حسین بن روح و روح سیده ما فاطمه (علیها السلام) به تو منتقل شده است، پس چگونه شما را احترام نگذارم، ای بانوی ما؟!
به او گفتم: خانم! صبر کن، این کار را نکن، این که گفتی دروغ است. به من گفت: این [که گفتم] سرّ بزرگی است که از ما عهد و پیمان گرفته شده است تا آن را برای احدی افشا أنّنا لا نکشف هذا لأحد، فالله الله فیّ لا یحلّ لی العذاب ویا ستّی فلو [لا] أنّک حملتینی علی کشفه ما کشفته لک ولا لأحد غیرک.
قالت الکبیرة أمّ کلثوم رضی الله عنها: فلمّا انصرفت من عندها دخلت إلی الشیخ أبی القاسم بن روح (رضی الله عنه) فأخبرته بالقصّة، وکان یثق بی ویرکن إلی قولی، فقال لی: یا بنیّة إیّاک أن تمضی إلی هذه المرأة بعد ما جری منها ولا تقبلی (لها) رقعة إن کاتبتک، ولا رسولاً إن أنفذته (إلیک) ولا تلقیها بعد قولها، فهذا کفر بالله تعالی وإلحاد، قد أحکمه هذا الرجل الملعون فی قلوب هؤلاء القوم، لیجعله طریقاً إلی أن یقول لهم: بأنّ الله تعالی اتّحد به وحلّ فیه کما یقول النصاری فی المسیح (علیه السلام) ویعدو إلی قول الحلّاج لعنه الله.
نکنیم، پس خدا را، خدا را [مراعات می کنم] تا عذاب به من حلال نشود. ای بانوی من! اگر شما من را وادار به افشای آن نمی کردید، هرگز آن سرّ را نه به تو نه به احدی غیر از تو اطلاع نمی دادم.
امّ کلثوم ادامه می دهد: وقتی که از نزد آن زن برگشتم، به خدمت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رضی الله عنه) رفته و ماجرا را برای ایشان تعریف کردم، او هم چون به من اطمینان داشت حرفم را قبول کرد، بنابراین به من گفتند: دخترم! بعد از این ماجرا از رفتن به خانه این زن خودداری کن و اگر نامه یا پیکی برای رساندن پیغامش نزد تو فرستاد قبول نکن، و دیگر بعد از این حرف هایی که زده به ملاقاتش نرو. این حرف ها کفر و الحاد است، که این مرد ملعون آن را در دل های این قوم وعدّه ای نادان محکم کرده تا این گفته ها مقدّمه باشد که به آن ها بگوید: خداوند با او [یعنی ابن عزاقر] متّحد شده و در او حلول کرده است؛ همچنان که نصاری در خصوص حضرت مسیح (علیه السلام) همین را می گویند و می خواهند معتقد به قول حلاج - لعنة الله علیه - بشوند.
قالت: فهجرت بنی بسطام وترکت المضیّ إلیهم ولم أقبل لهم عذراً ولا لقیت أمّهم بعدها وشاع فی بنی نوبخت الحدیث، فلم یبق أحد إلّا وتقدّم إلیه الشیخ أبوالقاسم وکاتبه بلعن أبی جعفر الشلمغانی والبراءة منه وممّن یتولّاه ورضی بقوله أو کلّمه فضلاً عن موالاته.
ثمّ ظهر التوقیع من صاحب الزّمان (علیه السلام) بلعن أبی جعفر محمّد بن علیّ والبراءة منه وممّن تابعه وشایعه ورضی بقوله وأقام علی تولّیه بعد المعرفة بهذا التوقیع.
وله حکایات قبیحة وأمور فظیعة ننزّه کتابنا عن ذکرها ذکرها ابن نوح وغیره.
وکان سبب قتله: أنّه لمّا أظهر لعنه أبوالقاسم بن روح (رضی الله عنه) واشتهر أمره وتبرّأ منه وأمر جمیع الشیعة بذلک، لم یمکنه التلبیس، فقال - فی مجلس حافل فیه رؤساء الشیعة وکلّ یحکی
امّ کلثوم می گوید: [با شنیدن این سخن از حسین بن روح] از بنی بسطام دور شده و به طرف آن ها نرفتم، و عذر آن ها را خواستم و دیگر مادرشان را ملاقات نکردم. این ماجرا در بین بنی نوبخت شایع شد و ابوالقاسم حسین بن روح برای همه اهالی نامه ای حاوی لعن ابی جعفر شلمغانی [ابن ابی عزاقر] و دوری جستن از او و طرفداران و کسانی که راضی به گفته او هستند یا با او هم کلام شده اند، تا چه رسد به دوست داشتن ابن ابی عزاقر نوشت [و به همه ابلاغ کرد].
سپس از ناحیه مقدسه صاحب الزمان (علیه السلام) توقیعی ظاهر شد در مورد لعن ابی جعفر محمّد بن علی و بیزاری جستن از او و پیروان و دوستان وکسانی که به کفریات او راضی بوده و پس از آمدن این توقیع، بر عقیده دوستی با او باقی می مانند.
البته وی داستان های زشت و زننده ای دارد که کتاب ما پاکیزه و منزه تر از آن است که در آن ذکر شوند. امّا ابن نوح و دیگران آن ها را ذکر کرده اند.
و امّا سبب کشته شدن ابن ابی عزاقر: وقتی که ابوالقاسم بن روح (رضی الله عنه) او را لعن کرد و مسئله انحرافش مشهور شده، از او بیزاری جسته و شیعیان را هم به دوری از او دستور داد، دیگر نتوانست حیله گری کند، بنابراین در محفلی که همه بزرگان شیعه که عن الشیخ أبی القاسم لعنه والبراءة منه -: أجمعوا بینی وبینه حتّی آخذ یده ویأخذ بیدی، فإن لم تنزل علیه نار من السماء تحرقه وإلّا فجمیع ما قاله فیّ حق ورقی ذلک الی الراضی - لأنّه کان ذلک فی دار ابن مقلة - فأمر بالقبض علیه وقتله، فقتل واستراحت الشیعة منه.
۳۷۹ - وقال ابوالحسن محمّد بن أحمد بن داود: کان محمّد بن علیّ الشلمغانیّ المعروف بابن أبی العزاقر لعنه الله یعتقد القول بحمل الضدّ ومعناه أنّه لا یتهیّأ إظهار فضیلة للولیّ إلّا بطعن الضدّ فیه، لأنّه یحمل سامعی طعنه علی طلب فضیلته فإذا هو أفضل من الولیّ، إذ لا یتهیّأ إظهار الفضل إلّا به وساقوا المذهب من وقت آدم الأوّل إلی آدم السابع، لأنّهم قالوا:
هر کدام لعن و بیزاری از او را از شیخ ابوالقاسم نقل می کردند، گفت: بیایید من و او را جمع کنید تا من دست او را بگیرم و او هم دست مرا بگیرد [با هم مباهله کنیم و همدیگر را نفرین کنیم] اگر آتشی از آسمان نازل نشد و او را نسوزاند، هرچه درباره من گفته، حقّ و درست است. این خبر به راضی [خلیفه عباسی] رسید، به دلیل این که این حرف ها را در منزل ابن مقله [وزیر دستگاه عباسی] زده بود، بنابراین راضی دستور داد بگیرند و بکشند. و شیعه را از شرّش راحت کردند.
۱۱ / ۳۷۹ - ابو الحسن محمّد بن احمد بن داوود گفته است: محمّد بن علی شلمغانی معروف به ابن ابی عزاقر - لعنة الله علیه - معتقد بود: کسی که با ولی ضد و طرف مقابل او باشد و به اصطلاح رقیب ولی باشد، بهتر از امام است و معنای این اعتقاد این است که هیچ فضیلت و برتری برای ولی آماده و شمرده نمی شود، مگر به واسطه طعن و بدگویی آن شخص رقیب درباره او، به جهت این که کسی که طعن ولی و امام را شنیده باشد در صدد برمی آید که به دنبال فضیلت ولی و امام برود، بنابراین ضد از ولی برتر است، چرا که روشن شدن و اظهار فضل و برتری ولی فقط به وسیله او میسر است.
از دیگر اعتقادات او و پیروانش این بود که معتقد بودند: این مذهب و روش دین داری را از زمان آدم اوّل تا آدم هفتم جاری کرده اند؛ چرا که آن ها به هفت عالَم سبع عوالم وسبع أوادم، ونزلوا إلی موسی وفرعون ومحمّد وعلیّ مع أبی بکر ومعاویة.
وأمّا فی الضدّ فقال بعضهم: الولیّ ینصب الضدّ ویحمله علی ذلک کما قال قوم من أصحاب الظاهر: إنّ علیّ بن أبی طالب (علیه السلام) نصب أبابکر فی ذلک المقام.
وقال بعضهم: لا ولکن هو قدیم معه لم یزل.
قالوا: والقائم الّذی ذکروا أصحاب الظاهر أنّه من ولد الحادی عشر فإنّه یقوم، معناه إبلیس لأنّه قال: «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إلّا إِبْلِیسَ» فلم یسجد، ثمّ قال: «لَأَقْعُدَنَّ
و هفت آدم معتقد بودند، تا رساندند به موسی با [ضدش] فرعون و محمّد و علی با [ضدش]ابی بکر و معاویه.
امّا اعتقاد این ها در مورد ضد ولی؛ بعضی از این ها گفته اند: اصلاً ضد را خود ولی نصب می کند و او را وادار به مخالفت و معارضه با خودش می کند، چنان که عدّه ای از اصحاب ظاهر گفته اند: (۲۲۶) علی بن ابی طالب خودش ابی بکر را در این مقام که ضدش باشد منصوب کرد و عدّه ای دیگر از این ها گفته اند: این گونه نیست، بلکه ضد، قدیم بوده و همیشه با ولی است.
و از اعتقاد دیگر این گروه این است که می گویند: قائمی که اهل ظاهر می گویند که فرزند امام یازدهم است و روزی قیام می کند، معنایش این است که او [العیاذ بالله]ابلیس است، چرا که خداوند متعال می فرماید: «همه ملائکه به آدم سجده کردند، بجز شیطان» (۲۲۷) که سجده نکرد و بعد در حکایت از شیطان آمده: «حتماً در راه راست شریعت لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ» فدلّ علی أنّه کان قائماً فی وقت ما أمر بالسجود، ثمّ قعد بعد ذلک وقوله: یقوم (القائم إنّما هو ذلک القائم) الّذی أمر بالسجود فأبی وهو إبلیس لعنه الله.
و قال شاعرهم لعنهم الله:

یا لاعناً للضدّ من عدیّ * * * ما الضدّ إلّا ظاهر الولیّ
والحمد للمهیمن الوفیّ * * * لست علی حال کحمامیّ
ولا حجامیّ ولا جغدیّ * * * قد فقت من قول علی الفهدیّ
نعم وجاوزت مدی العبد(یّ) * * * فوق عظیم لیس بالمجوسیّ

و دین تو می نشینم» (۲۲۸) [تا بندگان را فریب داده و گمراه کنم]. پس این آیه دلالت دارد بر این که شیطان در وقتی که به سجده امر شد، قیام کرده و ایستاده بود و پس از آن در کمین گاه نشست و گفته اهل ظاهر که قائم قیام خواهد کرد، معنایش همان قائم است که امر به سجده شده و از سجده خودداری نمود و آن شخص همان ابلیس است.
شاعر این دار و دسته که خداوند لعنتشان کند، در این باره این اشعار را سروده است:
۱ - ای لعن کننده ضدی که از طایفه عدی است [یعنی عمر بن خطاب] [او را لعن نکن چرا که]ضدّ، چیزی جز ظاهر ولی نیست. [یعنی نعوذ بالله ضدّ، ظاهر ولی و ولی، باطن ضد است.]
۲ - حمد و ستایش مخصوص خداوند است که به عهدش وفا می کند و حال من مثل حال حمامی نیست.
۳ - و همچنین مثل حجامت کننده و جعفری نیستم و در کلام و اعتقاد و مباحثه فهدی را مغلوب کردم.
۴ - بله از منتهای فضل و هنر بندگی هم گذشتم و بالاتر از رتبه و عظمت کسی که مجوس نبود، قرار گرفتم.

لأنّه الفرد بلا کیفیّ * * * متّحد بکلّ أوحدیّ
مخالط النور(ی) والظلمیّ * * * یا طالباً من بیت هاشمیّ
وجاحداً من بیت کسرویّ * * * قد غاب فی نسبة أعجمیّ
فی الفارسی الحسب الرضیّ * * * کما التوی فی العرب من لویّ

۳۸۰ - وقال الصفوانی: سمعت أباعلیّ بن همام یقول: سمعت محمّد بن علیّ العزاقری الشلمغانیّ یقول: الحقّ واحد وإنّما تختلف قُمُصه، فیوم یکون فی أبیض ویوم یکون فی أحمر ویوم یکون فی أزرق.
قال ابن همام: فهذا أوّل ما أنکرته من قوله، لأنّه قول أصحاب الحلول.
۵ - زیرا که خداوند به اعتقاد من واحدی است بدون کیفیت، و از این جهت با هر واحدی [که بدون کیفیت باشد] متّحد است.
۶ - و با هر نورانی و ظلمانی در هم آمیخته شده. ای طالب [و دوستدار] خاندان هاشمی!
۷ و ۸ - و ای منکر خاندان کسری و ساسانی که در نسبت و حسب و نسب اعجمی و فارسی پسندیده پنهان شده اند؛ همان گونه که طایفه بنی لوی در میان عرب پیچیده و پنهان شده اند.
۱۲ / ۳۸۰ - صفوانی می گوید از ابا علی بن همام شنیدم که می گفت: از محمّد بن علی عزاقری شلمغانی شنیدم که می گفت: حقّ، یک حقیقت واحد است، امّا لباس هایش مختلف است، گاهی در لباس سفید است، گاهی در قرمز و روزی هم در لباس کبود.
ابن همام گفته است: این اولین حرفی بود که از او شنیدم و انکارش کردم، چون این حرف همان اعتقاد اهل حلول است.(۲۲۹)
۳۸۱ - وأخبرنا جماعة، عن أبی محمّد هارون بن موسی، عن أبی علیّ محمّد بن همام: أنّ محمّد بن علیّ الشلمغانیّ لم یکن قطّ باباً إلی أبی القاسم ولا طریقاً له ولا نصبه أبوالقاسم لشیء من ذلک علی وجه ولا سبب ومن قال بذلک فقد أبطل وإنّما کان فقیهاً من فقهائنا وخلّط وظهر عنه ما ظهر وانتشر الکفر والإلحاد عنه.
فخرج فیه التوقیع علی ید أبی القاسم بلعنه والبراءة [منه ممّن تابعه وشایعه وقال بقوله.
۳۸۲ - وأخبرنی الحسین بن إبراهیم، عن أحمد بن علیّ بن نوح، عن أبی نصر هبة الله بن محمّد بن أحمد، قال: حدّثنی أبو عبد الله الحسین بن أحمد الحامدیّ البزّاز المعروف بغلام أبی علیّ بن جعفر المعروف بابن زهومة النوبختیّ - وکان شیخاً مستوراً - قال: سمعت روح بن أبی القاسم بن روح یقول:
لمّا عمل محمّد بن علیّ الشلمغانی کتاب التکلیف، قال [الشیخ یعنی أباالقاسم (رضی الله عنه):
۱۳ / ۳۸۱ - ابوعلی محمّد بن همام گفته است: محمّد بن علی شلمغانی هرگز باب و طریق رسیدن به ابوالقاسم حسین بن روح نبوده، حسین بن روح هم او را به هیچ سمتی منصوب نکرده و هیچ دلیلی بر آن نیست و هر کسی معتقد باشد که او نایب حسین بن روح بوده، اعتقادش باطل است. او فقط فقیهی از فقهای ما بود، بعد از آن عقیده اش با باطل مخلوط گردید و معلوم شد آنچه که از او ظاهر شد و کفر و الحاد از او منتشر گشت. پس از آن به دست ابوالقاسم در خصوص لعن و بیزاری از او و پیروان و دوستانش از ناحیه مقدسه حضرت صاحب الامر (علیه السلام) توقیعی خارج شد.
۱۴ / ۳۸۲ - ابو عبد الله حسین بن احمد حامدی بزاز، معروف به غلام ابی علی بن جعفر، مشهور به ابن زهومه نوبختی که پیرمرد گوشه گیری بود، گفت: از روح پسر ابوالقاسم حسین بن روح شنیدم که می گفت: وقتی که محمّد بن علی شلمغانی کتاب تکلیف را انجام داد و نوشت، شیخ ابو القاسم (رضی الله عنه) گفت: کتاب را برایم بیاورید تا آن را اطلبوه إلیّ لأنظره، فجاءوا به فقرأه من أوّله إلی آخره، فقال: ما فیه شیء إلّا وقد روی الأئمّة إلّا موضعین أوثلاثة، فإنّه کذب علیهم فی روایتها لعنه الله.
۳۸۳ - وأخبرنی جماعة، عن أبی الحسن محمّد بن أحمد بن داود وأبی عبد الله الحسین بن علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه أنّهما قالا: ممّا أخطأ محمّد بن علیّ فی المذهب فی باب الشهادة، أنّه روی عن العالم (علیه السلام) أنّه قال: إذا کان لأخیک المؤمن علی رجل حقّ فدفعه (عنه) ولم یکن له من البیّنة علیه إلّا شاهد واحد وکان الشاهد ثقة رجعت إلی الشاهد فسألته عن شهادته، فإذا أقامها عندک، شهدت معه عند الحاکم علی مثل ما یشهده عنده، لئلّا یتوی حق امرئ مسلم.
ببینم. کتاب را برایش آوردند و او هم آن را مطالعه کرد و گفت: چیزی [خلافی] در آن نبود إلّا این که در دو یا سه جا به ائمّه (علیهم السلام) روایاتی نسبت داده است که دروغ است و بر اهل بیت دورغ بسته است، خدا لعنتش کند.
۱۵ / ۳۸۳ - جماعتی از ابی الحسن محمّد بن احمد بن داوود و ابی عبد الله حسین بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه نقل کرده اند که این دو نفر گفته اند: از جمله خطاهای محمّد بن علی [ابن ابی عزاقر] در مذهب، در باب شهادت بود، و آن این که او از عالم - یعنی امام کاظم (علیه السلام) روایت کرده که آن حضرت فرموده اند: اگر برادر مؤمن تو حقّی و طلبی از کسی داشته باشد، و بدهکار آن حقّ را منکر شود، و برادر مؤمن تو هم فقط یک شاهد داشته باشد، و آن شاهد هم ثقه و مورد اطمینان است، به او مراجعه می کنی و می خواهی که شهادت بدهد، پس وقتی که نزد تو اقامه شهادت کرده و گواهی داد، با او به نزد حاکم برو و مثل او گواهی بده تا حقّ مرد مسلمان پایمال نشود.
واللفظ لابن بابویه وقال: هذا کذب منه ولسنا نعرف ذلک.
وقال: فی موضع آخر کذب فیه.
نسخة التوقیع الخارج فی لعنه:
۳۸۴ - أخبرنا جماعة، عن أبی محمّد هارون بن موسی قال: حدّثنا محمّد بن همام قال: خرج علی ید الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) فی ذی الحجّة سنة اثنتی عشرة وثلاثمائة فی [لعن ابن أبی العزاقر والمداد رطب لم یجفّ.
وأخبرنا جماعة، عن ابن داود قال: خرج التوقیع من الحسین بن روح فی الشلمغانی وأنفذ نسخته إلی أبی علیّ بن همام فی ذی الحجة سنه اثنتی عشره وثلاثمائة.
قال ابن نوح: وحدّثنا أبوالفتح أحمد بن ذکا - مولی علیّ بن محمّد بن الفرات (رحمه الله) قال:
ابن بابویه گفته است: شلمغانی [ابن ابی عزاقر] دروغ گفته و این حدیث ساختگی است و ما چنین حکمی یا خبری ندیده ایم، و باز ایشان در جای دیگری گفته است: محمّد بن علی [ابن ابی عزاقر] در این حکم دروغ گفته است.
توقیعی که در طعن و لعن ابن ابی عزاقر خارج شد:
۱۶ / ۳۸۴ - گروهی از علما، از ابی محمّد هارون بن موسی و او هم از محمّد بن همام نقل کرده اند: در ذی حجّه سال ۳۱۲ ه.ق توقیعی از ناحیه مقدسه به دست شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (رضی الله عنه) پیرامون لعن ابن ابی عزاقر چنان به سرعت رسید که هنوز خطّش مرطوب بود و خشک نشده بود.
و باز گروهی از علما به ما خبر دادند، از ابن داوود که گفت: توقیع شریف حضرت در مورد شلمغانی توسط حسین بن روح خارج شد و ایشان هم نسخه ای از آن را در ذی حجّه سال ۳۱۲ ه.ق برای ابی علی بن همام فرستاد.
همچنین ابن نوح گفته است: ابوالفتح احمد بن ذکا غلام علی بن محمّد بن فرات (رحمه الله) أخبرنا أبوعلیّ بن همام بن سهیل بتوقیع خرج فی ذی الحجّة سنة اثنتی عشرة وثلاثمائة.
قال محمّد بن الحسن بن جعفر بن (إسماعیل بن) صالح الصیمریّ: أنفذ الشیخ الحسین بن روح (رضی الله عنه) من محبسة فی دار المقتدر إلی شیخنا أبی علیّ بن همام فی ذی الحجّة سنة اثنتی عشرة وثلاثمائة وأملأه أبوعلیّ [علیّ وعرّفنی إنّ أباالقاسم (رضی الله عنه) راجع فی ترک إظهاره، فإنّه فی ید القوم وحبسهم، فأمر بإظهاره وأن لا یخشی ویأمن، فتخلّص وخرج من الحبس بعد ذلک بمدّة یسیرة والحمد للَّه.
التوقیع:
عرّف - قال الصیمری عرّفک الله الخیر أطال الله بقاءک وعرّفک الخیر کلّه وختم به عملک -
گفت: ابو علی بن همام بن سهیل خبر خروج توقیع شریف را در ذی حجّه سال سیصد و دوازده به ما داد.
و نیز محمّد بن حسن بن جعفر بن اسماعیل بن صالح صیمری گفته است: شیخ بزرگوار حسین بن روح (رضی الله عنه) در ذی حجّه سال ۳۱۲ ه.ق از زندانش که در حبس مقتدر خلیفه عباسی بود، متن توقیع را برای شیخ ما ابی علی بن همام فرستاد. ابو علی هم آن را برایم خواند و به من گفت که ابوالقاسم به جهت این که در دست قوم ظالم گرفتار بوده و در زندان آن ها به سر می برد، راجع به افشا نکردن مسأله لعن بر ابن ابی عزاقر از امام درخواست تکلیف کرد، ولی در جواب از ناحیه مقدسه دستور رسید که لعن ابن ابی عزاقر را آشکار کند و نترسد که در امان است، [و او هم همین کار را کرد] و پس از مدّت کوتاهی بعد از این جریان از زندان آزاد شد. الحمد لله.
متن توقیع شریف:
تذکّر: در نقل مضامین این توقیع فرق ها و اختلافات کوچکی وجود دارد که در ترجمه، به تفکیک از یکدیگر نقل می شود.
ابتدا توقیع به روایت غیر از صیمری این است: به افرادی از برادران ما که خداوند من تثق بدینه وتسکن إلی نیّته من إخواننا أسعدکم الله - وقال ابن داود: أدام الله سعادتکم من تسکن إلی دینه وتثق بنیته - جمیعاً: بأنّ محمّد بن علیّ المعروف بالشلمغانیّ - زاد بن داود وهو ممّن عجّل الله له النقمة ولا أمهله - قد ارتدّ عن الإسلام وفارقه - اتّفقوا - وألحد فی دین الله وادّعی ما کفر معه بالخالق - قال هارون: فیه بالخالق - جلّ وتعالی وافتری کذباً وزوراً وقال بهتاناً وإثماً عظیماً - قال هارون: وأمراً عظیماً - کذب العادلون بالله وضلّوا ضلالاً
رستگارشان فرماید و به دیانتشان اطمینان داری و از بیتشان آرامش و اعتماد داری اعلام کن.
و به روایت صیمری این است: اعلام کن خداوند خیر را به تو بشناساند و عمر تو را طولانی فرماید و همه خوبی ها و خیرها را به تو بشناساند و عاقبت عمل تو را ختم به خوب و نیک فرماید.
و به روایت ابن داوود آمده است: خداوند سعادتمندی شما را مستدام فرماید، به کسی که از دین او آرامش و امنیت و از نیتش اطمینان داری اعلام کن.
ادامه توقیع که مورد اتفاق همه است: به این که محمّد فرزند علی مشهور به شلمغانی؛(۲۳۰) او از جمله کسانی است که خداوند در عذابش بر او تعجیل فرموده و به او مهلت ندهد. وی تحقیقاً از طریق اسلام مرتدّ و منحرف شده و اسلام را ترک کرده و در دین خداوند ملحد و گمراه شده است و چیزهایی را ادّعا کرده که باعث کفر او نسبت به خالق - جلّ و علا - شده است، - هارون به جای جمله «معه بالخالق» جمله «فیه بالخالق» آورده است. - او به خداوند افترا زده و دروغ گفته است و گناه بزرگی مرتکب شده است. هارون به جای اثماً عظیماً، عبارت امراً عظیماً آورده است. کسانی که از دین خدا برگشتند و منحرف شدند دروغ گفتند و سخت گمراه و از خداوند دور گشتند و آشکارا بعیداً وخسروا خسراناً مبیناً وإنّنا قد برئنا إلی الله تعالی وإلی رسوله وآله صلوات الله وسلامه ورحمته وبرکاته علیهم بمنّه، ولعنّاه علیه لعائن الله - اتّفقوا زاد بن داود تتری - فی الظاهر منّا والباطن فی السرّ والجهر وفی کلّ وقت وعلی کلّ حال وعلی من شایعه وتابعه أو بلغه هذا القول منّا وأقام علی تولّیه بعده وأعلمهم - قال الصیمری: تولاّکم الله قال ابن ذکا: أعزّکم الله - أنا من التوقّی - وقال ابن داوود: اعلم أنّنا من التوقّی له.
قال هارون: وأعلمهم أنّنا فی التوقّی - والمحاذرة منه. قال ابن داود وهارون: علی مثل (ما کان) من تقدّمنا لنظرائه.
زیانکار شدند و تحقیقاً ما از او به خدا و پیامبرش و خاندان رسولش که صلوات و سلام و رحمت و برکات خداوندی به لطف و منّ خدای متعال نصیب آن ها شود، پناه برده و بیزاری می جوییم و او را که لعنت های خدا متوجهش باشد لعن و نفرین می کنیم، در ظاهر و باطن و در پنهان و آشکار و در هر وقت و هر حالت، او را و کسانی که پیرو و تابع او بوده و هر که این قول ما به او ابلاغ شده ولی باز اصرار بر دوستی او داشته باشد، لعن و نفرین می کنیم، و از آنان دوری می جوییم. آن ها را از این مسأله آگاه کن. که ما از او دوری جسته و حذر می کنیم. صیمری پس از «أعلمهم» آورده است: «تولا کم الله؛ یعنی خداوند شما را دوست بدارد.» و ابن ذکا آورده: «أعزکم الله؛ یعنی خداوند به شما عزت بدهد.» و ابن داوود به جای جمله «أعلمهم أنّا فی التوقی» آورده است که «أعلم أننا من التوقی؛ یعنی بدان که ما خود را از دوستی او دور می کنیم.»
هارون گفته است: جمله آخری این گونه بود که آن ها را آگاه کن که ما از او دوری می کنیم و از دوستی او حذر می کنیم. ابن داوود و هارون گفته اند که بعد از آن فقره آمده بود: از او دوری می کنیم. مانند امثال او از کسانی که قبلاً از آن ها اعلام بیزاری کرده ایم.
قال الصیمریّ: علی ما کنّا علیه ممّن تقدّمه من نظرائه. وقال ابن ذکا: علی ما کان علیه من تقدّمنا لنظرائه. اتّفقوا - من الشریعیّ والنمیریّ والهلالی والبلالیّ وغیرهم وعادة الله - قال ابن داود وهارون: جلّ ثناؤه واتّفقوا - مع ذلک قبله وبعده عندنا جمیلة وبه نثق وإیّاه نستعین وهو حسبنا فی کلّ أمورنا ونعم الوکیل.
قال هارون: وأخذ أبوعلیّ هذا التوقیع ولم یدع أحداً من الشیوخ إلّا وأقرأه إیّاه وکوتب من بَعُدَ منهم بنسخته فی سائر الأمصار، فاشتهر ذلک فی الطائفة فاجتمعت علی لعنه والبراءة منه.
وقتل محمّد بن علیّ الشلمغانی فی سنة ثلاث وعشرین وثلاثمائة.
صیمری به جای این فقره به این صورت روایت کرده است: بنابر آنچه که ما قبلاً نسبت به امثال او انجام داده ایم و نفرین شان کردیم. و ابن ذکا این فقره را به ترتیبی نقل کرده که شبیه نقل صیمری است.
ادامه توقیع شریف که مورد اتفاق و اجماع است: [ما او را لعن می کنیم] و او از جمله شریعی و نمیری و هلالی و بلالی و دیگران است و عادت خداوند این است که دعا یا لعن ما را اجابت می کند. ابن داوود و هارون گفته اند که بعد از عادة الله آمده بود جل ثناؤه امّا فقره و عادت الله اتفاقی است و پس از آن آمده است: عادت خداوند با وجود این ها قبل و بعد از او، عادت زیبا، نیکو و پسندیده ای بوده است و ما به خداوند اعتماد داریم و از او یاری می طلبیم و خداوند هم در همه امور مان برای ما کافی بوده و بهترین وکیل است.
هارون گفته است: ابو علی این توقیع را گرفت و برای تمامی بزرگان و شیوخ قرائت کرد و پس از آن نسخه هایی از آن را نوشته و به سایر شهرها فرستاد. بنابراین، این مسأله در بین شیعیان مشهور شده و همگی بر لعن و تبری از او متفق القول شدند.
ذکر أمر أبی بکر البغدادی ابن أخی الشیخ أبی جعفر محمّد بن عثمان العمری وأبی دلف المجنون.
وی در سال (سیصد و بیست و سه) ه.ق کشته شده و به درک واصل شد.(۲۳۱)
۳۸۵ - أخبرنی الشیخ أبو عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان، عن أبی الحسن علیّ بن بلال المهلّبیّ قال: سمعت القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه یقول:
أما أبودلف الکاتب - لأحاطه الله - فکنّا نعرفه ملحداً، ثمّ أظهر الغلوّ، ثمّ جنّ وسلسل، ثمّ صار مفوّضاً وما عرفناه قطّ إذا حضر فی مشهد إلّا استخفّ به ولا عرفته الشیعة إلّا مدّة یسیرة والجماعة تتبرّأ منه وممّن یومئ إلیه وینمّس به.
وقد کنّا وجّهنا إلی أبی بکر البغدادیّ لمّا ادّعی له هذا ما ادّعاه، فأنکر ذلک وحلف علیه، فقبلنا ذلک منه، فلمّا دخل بغداد مال إلیه وعدل عن الطائفة وأوصی إلیه لم نشکّ أنّه علی
در بیان ماجرای ابی بکر بغدادی برادر زاده شیخ ابی جعفر محمّد بن عثمان عمری و حکایت ابی دلف مجنون
۱۷ / ۳۸۵ - شیخ مفید (رضی الله عنه) از ابوالحسن علی بن بلال مهلّبی نقل می کند که او گفته است: از ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولویه شنیدم که می گفت: امّا ابودلف کاتب که خداوند حفظش نکند، ما او را به عنوان ملحد ومنحرف می شناختیم، بعد از آنی که اظهار غلو کرد، دیوانه زنجیری شده، پس از بهبودی نسبی معتقد به تفویض شد، تا آنجا که می دانستیم به هر مجلس و محفلی وارد می شد او را کوچک و بی ارزش می شمردند و اهانت می کردند و شیعیان فقط مدّت کوتاهی با او ارتباط داشتند. جمعیت شیعه هم از او و هم از کسانی که به او معتقد و همکار وی بودند و امر را بر دیگران مشتبه می کردند، اظهار بیزاری کردند.
ما متوجّه ابی بکر بغدادی شده، برایش پیغام دادیم که حاوی ادعاهایی بود که ابی دلف برای او مدعی شده بود، ابی بکر همه را انکار کرده و حتی قسم هم یاد کرد، ما هم انکار او را پذیرفتیم. ولی وقتی که وارد بغداد شد، متمایل به ابی دلف شده و از شیعه کناره گیری کرد و زمان مرگش هم ابی دلف را وصیّ خودش قرار داد و به او وصیّت کرد. بنابراین شکّ نکردیم که او هم با ابی دلف هم مذهب بوده است، لذا او را لعن کرده مذهبه، فلعنّاه وبرئنا منه لأنّ عندنا أنّ کلّ من ادّعی الأمر بعد السمریّ (رحمه الله) فهو کافر منمّس ضالّ مضلّ وبالله التوفیق.
۳۸۶ - وذکر ابو عمرو محمّد بن محمّد بن نصر السکریّ قال: لمّا قدم ابن محمّد بن الحسن بن الولید القمیّ من قبل أبیه والجماعة [علی أبی بکر البغدادی وسألوه عن الأمر الّذی حکی فیه من النیابة أنکر ذلک وقال:
لیس إلیّ من هذا شیء. (وعرض علیه مال فأبی وقال: محرّم علیّ أخذ شیء منه فإنّه لیس إلیّ من هذا الأمر شیء) ولا ادّعیت شیئاً من هذا وکنت حاضراً لمخاطبته إیّاه بالبصرة.
۳۸۷ - وذکر ابن عیّاش قال: اجتمعت یوماً مع أبی دلف، فأخذنا فی ذکر أبی بکر البغدادی فقال لی: تعلم من أین کان فضل سیّدنا الشیخ قدّس الله روحه وقدّس به علی أبی القاسم الحسین بن روح وعلی غیره؟ فقلت له: ما أعرف.
و اعلان بیزاری کردیم، چرا که به اعتقاد ما هر کسی که پس از سمری ادعای نیابت کند، کافر، حیله گر و گمراهِ گمراه کننده است و «توفیق از جانب خداست».
۱۸ / ۳۸۶ - ابو عمرو محمّد بن محمّد بن نصر سکری گفته است: وقتی پسر محمّد بن حسن بن ولید قمی از طرف پدرش و شیعیان، پیش ابی بکر بغدادی رفت و در خصوص امر نیابت که از او حکایت شده بود سؤال کرد، او ضمن انکار این ادّعا گفت: امر نیابت در دست من نیست. و مالی را هم که به عنوان نایب برای او برده بودند، قبول نکرد و گفت: گرفتن این مال بر من حرام است، چرا که من نایب نیستم و این ادّعا را هم نکرده ام و من [ابو عمر محمّد بن محمّد بن نصر سکری در بصره در جلسه او حاضر بودم [و او هیچ ادعایی نداشت.]
۱۹ / ۳۸۷ - ابن عیاش گفته است: روزی همراه ابی دلف بودم و با هم پیرامون ابی بکر بغدادی گفت و گو می کردیم، او به من گفت: می دانی که شیخ ما [ابی بکر بغدادی]از کجا نسبت به ابوالقاسم حسین بن روح و دیگران برتری داشت؟ گفتم: نمی دانم. قال: لأنّ أباجعفر محمّد بن عثمان قدّم اسمه علی اسمه فی وصیّته. قال: فقلت له: فالمنصور [إذاً] أفضل من مولانا أبی الحسن موسی (علیه السلام) قال: وکیف؟ قلت: لأنّ الصادق (علیه السلام) قدّم اسمه علی اسمه فی الوصیّة.
فقال لی: أنت تتعصّب علی سیّدنا وتعادیه، فقلت: والخلق کلّهم تعادی أبابکر البغدادی وتتعصّب علیه غیرک وحدک، وکدنا نتقاتل ونأخذ بالأزیاق.
وأمر أبی بکر البغدادی فی قلّة العلم والمروّة أشهر وجنون أبی دلف أکثر من أن یحصی لا نشغل کتابنا بذلک ولا نطوّل بذکره وذکر ابن نوح طرفاً من ذلک.
۳۸۸ - وروی أبومحمّد هارون بن موسی، عن أبی القاسم الحسین بن عبد الرحیم
گفت: به این دلیل که ابی جعفر محمّد بن عثمان در مقام وصیّت، نام ابی بکر را مقدم از نام ابن روح قرار داد.
گفتم: اگر چنین باشد، باید منصور دوانیقی از مولای بزرگوار ما امام کاظم (علیه السلام) افضل باشد!! نعوذ بالله. گفت: چطور؟ گفتم: به دلیل این که امام صادق (علیه السلام) در وصیت خود نام او را مقدم از نام امام کاظم (علیه السلام) قرار داد.
به من گفت: تو در مورد سیّد ما [ابی بکر بغدادی]تعصّب داری و با او دشمنی می کنی. گفتم: بجز توی تنها همه خلق نسبت به او تعصب داشته و با او دشمنی می کنند. بحث و جدل ما به جایی رسید که نزدیک بود گریبان یکدیگر را بگیریم.
ابی بکر بغدادی در کمی علم و شرافت، مشهور بود، او بسیار کم سواد بود، و از طرفی دیوانگی ابی دلف سخت تر از آن است که بازگو شود لذا کتاب را به ذکر این مسائل طولانی نمی کنیم و ابن نوح پاره ای از آن ها را ذکر کرده است.
۲۰ / ۳۸۸ - ابو محمّد هارون بن موسی، از ابوالقاسم حسین بن عبدالرحیم الأبراروری قال: أنفذنی أبی عبد الرحیم إلی أبی جعفر محمّد بن عثمان العمری (رضی الله عنه) فی شیء کان بینی وبینه، فحضرت مجلسه وفیه جماعة من أصحابنا وهم یتذاکرون شیئاً من الروایات وما قاله الصادقون (علیهم السلام) حتّی أقبل أبوبکر محمّد بن أحمد بن عثمان المعروف بالبغدادیّ ابن أخی أبی جعفر العمری رضی الله عنه، فلمّا بصر به أبوجعفررضی الله عنه قال للجماعة: أمسکوا فإنّ هذا الجائی لیس من أصحابکم.
۳۸۹ - وحکی أنّه توکّل للیزیدیّ بالبصرة فبقی فی خدمته مدّة طویلة وجمع مالاً عظیماً، فسعی به إلی الیزیدیّ، فقبض علیه وصادره وضربه علی أمّ رأسه حتّی نزل الماء فی عینیه، فمات أبوبکر ضریراً.
۳۹۰ - وقال أبونصر هبة الله بن محمّد بن أحمد الکاتب ابن بنت أمّ کلثوم بنت أبی جعفر
ابراروری نقل کرده که گفت: پدرم عبدالرحیم مرا برای کاری که به من و او مربوط می شد به خدمت ابی جعفر محمّد بن عثمان عمری (رضی الله عنه) فرستاد. وقتی وارد مجلس ایشان شدم، تعدادی از علمای شیعه را دیدم که در مورد روایاتی از اهل بیت (علیهم السلام) با یکدیگر بحث و گفت و گو می کردند، تا این که ابوبکر محمدبن احمد بن عثمان معروف به بغدادی برادر زاده ابی جعفر عمری (رضی الله عنه) وارد شد. تا چشم ابوجعفر به او افتاد، به حضار گفت: ساکت باشید، چون این شخص که می آید از شما نیست.
۲۱ / ۳۸۹ - حکایت شده که ابی بکر بغدادی در بصره وکیل یزیدی بود، و مدّت زیادی هم در خدمت او بود و از این راه هم اموال و ثروت زیادی جمع کرده بود، تا این که از او نزد یزیدی بدگویی کردند و یزیدی هم او را گرفته، اموالش را مصادره کرد و چنان به سرش ضربه زد که چشم هایش آب آورد. ابوبکر در حالی از دنیا رفت که کور شده بود.
۲۲ / ۳۹۰ - ابو نصر هبة الله بن محمّد بن احمد کاتب نوه ام کلثوم دختر ابی جعفر محمّد بن عثمان العمری (رضی الله عنه): إنّ أبادلف محمّد بن مظفر الکاتب کان فی ابتداء أمره مخمّساً مشهوراً بذلک، لأنّه کان تربیة الکرخیّین وتلمیذهم وصنیعتهم وکان الکرخیّون مخمّسة لا یشکّ فی ذلک أحد من الشیعة وقد کان أبودلف یقول ذلک ویعترف به ویقول: نقلنی سیّدنا الشیخ الصالح قدّس الله روحه ونوّر ضریحه عن مذهب أبی جعفر الکرخیّ إلی المذهب الصحیح یعنی أبابکر البغدادی.
وجنون أبی دلف وحکایات فساد مذهبه أکثر من أن تحصی، فلا نطوّل بذکرها الکتاب هاهنا.
قد ذکرنا جملاً من أخبار السفراء والأبواب فی زمان الغیبة، لأنّ صحّة ذلک مبنی علی
عمری (رضی الله عنه) گفته است: ابا دلف محمدبن مظفر کاتب در ابتدای کارش [انحرافش]جزء مخمسه(۲۳۲) بود، چون بین کرخی ها تربیت شده بود و شاگرد و بزرگ شده دست آن ها بود و کرخیون هم مخمسه بودند و در این مسأله در بین شیعه هیچ شکّ و شبهه ای وجود ندارد. خود ابی دلف هم به این قائل بوده و اعتراف به آن داشته است، چنان که گفته است: شیخ صالح مرا از مذهب ابی جعفر کرخی به مذهب صحیح؛ یعنی ابی بکر بغدادی برگردانید.
دیوانگی ابی دلف و همچنین داستان هایی که در باب فساد مذهب او آمده است بیشتر از آن است که شمارش بشوند و ما با ذکر آن ها کتاب را طولانی نمی کنیم.
تا اینجا تعدادی از اخبار سفرا و نواب امام در زمان غیبت را ذکر کردیم، به دلیل این که ثبوت إمامة صاحب الزّمان (علیه السلام) وفی ثبوت وکالتهم وظهور المعجزات علی أیدیهم دلیل واضح علی إمامة من انتمّوا إلیه، فلذلک ذکرنا هذا، فلیس لأحد أن یقول: ما الفائدة فی ذکر أخبارهم فیما یتعلّق بالکلام فی الغیبة، لأنّا قد بیّنا فائدة ذلک، فسقط هذا الاعتراض.
وقد کان فی زمان السفراء المحمودین أقوام ثقات ترد علیهم التوقیعات من قبل المنصوبین للسفارة من الأصل.
منهم أبوالحسین محمّد بن جعفر الأسدیّ؛
۳۹۱ - أخبرنا أبوالحسین بن أبی جیّد القمّی، عن محمّد بن الحسن بن الولید، عن محمّد بن یحیی العطّار، عن محمّد بن أحمد بن یحیی، عن صالح بن أبی صالح قال: سألنی بعض النّاس فی سنة تسعین ومائتین قبض شیء، فامتنعت من ذلک وکتبت أستطلع الرأی،
صحّت این نیابت بر ثبوت امامت صاحب الزمان (علیه السلام) مبتنی است و ثبوت وکالت آن ها و ثبوت معجزات و کرامات امام (علیه السلام) به دست آن ها، دلیل واضح و روشنی بر امامت کسی است که آن ها به او اقتدا کرده اند، به همین دلیل آن ها را ذکر کردیم. بنابراین کسی نمی تواند بگوید: بیان اخبار سفرای حضرت در بخشی که مربوط به غیبت است چه فایده ای دارد. چون، فائده آن را ذکر کردیم پس این اعتراض ساقط است.
منصوبین نواب اربعه به سفارت حضرت:
در زمان نایبان خاص حضرت، افراد مورد اعتمادی بودند که از جانب سفرا و نواب امام (علیه السلام) به آن ها توقیعاتی وارد می شد.
ابو الحسین محمّد بن جعفر اسدی (رحمه الله):
۱ / ۳۹۱ - صالح بن ابی صالح گفته است: شخصی در سال ۲۹۰ ه.ق از من درخواست کرد چیزی را به عنوان مال امام (علیه السلام) از او تحویل بگیرم. من از تحویل گرفتن آن خودداری کردم و نامه نوشتم و کسب تکلیف کردم، پس از مدّتی جوابم آمد که محمّد بن جعفر فأتانی الجواب: «بالرّی محمّد بن جعفر العربیّ فلیدفع إلیه فإنّه من ثقاتنا». ۳۹۲ - وروی محمّد بن یعقوب الکلینی، عن أحمد بن یوسف الشاشی قال: قال لی محمّد بن الحسن الکاتب المروزیّ: وجّهت إلی حاجز الوشّاء مائتی دینار وکتبت إلی الغریم بذلک فخرج الوصول وذکر: أنّه کان [له قبلی ألف دینار وأنّی وجّهت إلیه مائتی دینار، وقال: إن أردت أن تعامل أحداً فعلیک بأبی الحسین الأسدی بالرّی، فورد الخبر بوفاة حاجزرضی الله عنه بعد یومین أو ثلاثة، فأعلمته بموته، فاغتمّ.
فقلت [له: لا تغتمّ فإنّ لک فی التوقیع إلیک دلالتین؛ إحداهما إعلامه إیّاک أنّ المال ألف دینار والثانیة أمره إیّاک بمعاملة أبی الحسین الأسدیّ لعلمه بموت حاجز.
عربی که در ری هست از افراد مورد اطمینان ماست، اموال به او تحویل داده شود. ۲ / ۳۹۲ - احمد بن یوسف شاشی گفته است: محمّد بن حسن کاتب مروزی به من گفت: دویست دینار برای حاجز بن یزید وشاء بردم و به طلب کار(۲۳۳) نامه ای نوشتم و مسأله را مطرح کردم، جواب آمد و یادآوری کرده بود که قبلاً هزار دینار از من طلب داشته است و من دویست دینار آن را به ایشان داده بودم، و فرموده بود: اگر خواستی با کسی معامله کنی [یعنی اموال ما را به کسی بدهی] پس حتماً با ابوالحسین اسدی در ری معامله کن. احمد بن یوسف شافی می گوید: دو یا سه روز بعد از این ماجرا، خبر رحلت حاجز رسید و خبر آن را به محمّد بن حسن کاتب دادم و خیلی از این خبر ناراحت شد.
به او گفتم ناراحت نباش چون در توقیع شریف، دو نشانه و دلیل برای تو بود: یکی این که به تو اعلام کرده که مالی که باید می دادی هزار دینار است و دوم این که به تو دستور داده است که با ابی الحسین اسدی معامله کنی و آن هم به خاطر علم حضرت به فوت حاجز بوده است.
۳۹۳ - وبهذا الإسناد، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ بن نوبخت قال: عزمت علی الحجّ وتأهّبت فورد علیّ: «نَحْنُ لِذلِکَ کارِهُونَ» فضاق صدری واغتممت وکتبت أنا مقیم بالسمع والطاعة غیر أنّی مغتمّ بتخلّفی عن الحجّ، فوقّع:
«لا یَضِیقَنَّ صَدْرَکَ فَإِنَّکَ تَحُجُّ مِنْ قابِلٍ».
فلمّا کان من قابل استأذنت فورد الجواب، فکتبت إنّی عادلت محمّد بن العباس وأنا واثق بدیانته وصیانته فورد الجواب: «الأسدی نعم العدیل فإن قدم فلا تختر علیه» قال: فقدم الأسدیّ فعادلته.
۳۹۴ - محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن محمّد، عن محمّد بن شاذان النیشابوری قال: اجتمع عندی خمسمائة درهم ینقص عشرون درهماً فلم أحبّ أن ینقص هذا المقدار،
۳ / ۳۹۳ - ابو جعفر محمّد بن علی بن نوبخت گفته است: قصد حجّ کرده بودم و اسباب سفر را مهیا کردم که توقیعی با این مضمون برای من وارد شد: «ما از این سفر خرسند نیستیم.» با دیدن این توقیع دلم تنگ شده و ناراحت شدم. به محضر حضرت نوشتم: دستور را شنیده و اطاعت کردم، فقط به خاطر نرفتن به حجّ ناراحتم. بعد توقیع شریف آمد: «دل تنگ نباش، چون سال آینده به حجّ می روی». وقتی که سال بعد رسید، برای رفتن به حجّ اجازه خواستم، جواب نامه ام آمد [که اجازه داده بود] بعد نامه دیگری نوشتم که «با محمّد بن عباس رفیق راه هستم، چرا که به دیانت و امانت داری او اطمینان دارم». جواب آمد که «اسدی همسفر خوبی است، اگر او بیاید کس دیگری را به او ترجیح نده». بعد از آن اسدی آمد و من با او هم کجاوه شدم.
۴ / ۳۹۴ - محمّد بن شاذان نیشابوری گفته است: ۴۸۰ درهم در نزد من فراهم شد، دوست نداشتم که این مبلغ تمام و کمال نباشد، بنابراین بیست درهم از اموال خودم را به فوزنت من عندی عشرین درهماً ودفعتها إلی الأسدیّ ولم أکتب بخبر نقصانها وأنّی أتممتها من مالی فورد الجواب:
«قَدْ وَصَلَتِ الْخَمْسَمِائَة الَّتِی لَکَ فِیها عِشْرُونَ».
ومات الأسدیّ علی ظاهر العدالة لم یتغیّر ولم یطعن علیه فی شهر ربیع الآخر سنة اثنتی عشرة وثلاثمائة.
ومنهم أحمد بن إسحاق وجماعة خرج التوقیع فی مدحهم:
۳۹۵ - روی أحمد بن إدریس، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن أبی محمّد الرازی قال: کنت وأحمد بن أبی عبد الله بالعسکر، فورد علینا رسول من قبل الرجل فقال: أحمد بن إسحاق الأشعری وإبراهیم بن محمّد الهمدانی وأحمد بن حمزة بن الیسع ثقات.
آن اضافه کرده، برای اسدی فرستادم و در نامه ننوشتم که پول ها کم بوده و من آن را کامل کرده ام. بعد جواب آمد که «پانصد درهمی که بیست درهم آن از اموال تو بود رسید.»
اسدی در ماه ربیع الاخر سال ۳۱۲ ه.ق با ظاهر عدالت از دنیا رفت، در حالی که حالات و اعتقادات او تغییر نکرد و هیچ کس هم در حقّ او طعن و ذمّی وارد نکرد.
احمد بن اسحاق و ابراهیم بن محمّد همدانی و احمد بن حمزة بن یسع
۵ / ۳۹۵ - احمد بن محمّد بن عیسی از ابی محمّد رازی نقل کرده که او گفته است: من همراه احمد بن ابی عبد الله در عسکر بودم، که فرستاده ای از طرف آن مرد - یعنی حضرت مهدی (علیه السلام) - آمد و گفت: احمد بن اسحاق اشعری و ابراهیم بن محمّد همدانی و احمد بن حمزة بن یسع، مورد اعتماد هستند.

فصل هفتم: در بیان عمر شریف حضرت (علیه السلام)

۷ - فصل: فیما ذکر فی بیان عمره (علیه السلام):
قد بیّنا بالأخبار الصحیحة بأنّ مولد صاحب الزّمان (علیه السلام) کان فی سنة ستّ وخمسین ومائتین وأنّ أباه (علیه السلام) مات فی سنة ستّین فکانت له حینئذ أربع سنین فیکون عمره إلی حین خروجه ما یقتضیه الحساب ولا ینافی ذلک الأخبار الّتی رویت مقدار سنّه مختلفة الألفاظ.
۳۹۶ - نحو ما روی عن أبی جعفر (علیه السلام) أنّه قال: لیس صاحب هذا الأمر (من جاز من أربعین)، صاحب هذا الأمر القوی المشمر.
در بیان عمر شریف حضرت (علیه السلام):
ما قبلاً به واسطه اخبار صحیحه بیان کردیم که میلاد مسعود صاحب الزمان (علیه السلام) در سال ۲۵۶ ه.ق بوده و پدر بزرگوار ایشان در سال ۲۶۰ از دنیا رفت، پس حضرت در آن زمان چهار ساله بودند.
امّا عمر مبارک حضرت تا زمان خروج و قیام ایشان مقداری است که حساب اقتضا کند، و با اخباری که در مورد سن حضرت وقت ظهور روایت شده [مثل روایاتی که می گوید وقت ظهور مردی حدود چهل ساله است] و لفظاً متفاوت است، منافات ندارد. مثل اخباری که در این فصل می آیند.
۱ / ۳۹۶ - از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که سن صاحب این امر از چهل سال نمی گذرد، او قوی، نیرومند و جدی خواهد بود.
وما أشبه ذلک من الأخبار الّتی وردت مختلفة الألفاظ متباینة المعانی.
فالوجه فیها: إن صحّت أن نقول إنّه یظهر فی صورة شابّ من أبناء أربعین سنة أو ما جانسه، لا أنّه یکون عمره کذلک لتسلم الأخبار.
۳۹۷ - ویقوّی ذلک ما رواه أبوعلیّ محمّد بن همام، عن جعفر بن محمّد بن مالک، عن عمر بن طرخان، عن محمّد بن إسماعیل، عن علیّ بن عمر بن علیّ بن الحسین، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
إِنَّ وَلِیَّ الله یُعَمَّرُ عُمْرَ إِبْراهِیمَ الْخَلِیلِ عِشْرِینَ وَمِائَةَ سَنَةٍ وَیَظْهَرُ فِی صُورَةِ فَتًی مُوَفَّقٍ ابْنِ ثَلاثِینَ سَنَة.
۳۹۸ - وعنه، عن الحسن بن علیّ العاقولی، عن الحسن بن علیّ بن أبی حمزة، عن أبیه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنّه قال:
اخبار و روایات زیادی شبیه به این روایت وارد شده که هم الفاظ آن ها مختلف است و هم دارای معانی متفاوت هستند.
توضیح خبر: با فرض این که روایت صحیح باشد، می گوییم: آن حضرت در صورت و شمایل جوانی حدود چهل ساله ظاهر می شود، نه این که ایشان وقت ظهور چهل سال دارد. پس در صورت پذیرش این توجیه، همه اخبار همین معنا را دارند.
این مطلب را خبر ذیل تقویت می کند.
۲ / ۳۹۷ - علی بن عمر بن علی بن حسین از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: ولیّ خدا مثل ابراهیم خلیل (علیه السلام) ۱۲۰ سال عمر می کند و در صورت جوان رشید و تنومند سی ساله ای ظاهر می شود.
۳ / ۳۹۸ - ابی بصیر می گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: اگر قائم خروج کند مردم لَوْ خَرَجَ الْقائِمُ لَقَدْ أَنْکَرَهُ النَّاسُ، یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ شابّاً مُوَفَّقاً، فَلا یَلْبَثُ عَلَیْهِ إلّا کُلُّ مُؤْمِنٍ أَخَذَ الله مِیثاقَهُ فِی الذَّرِّ الأَوَّلِ.
۳۹۹ - وروی فی خبر آخر:
أَنَّ فِی صاحِبِ الزَّمانِ (علیه السلام) شَبَهاً مِنْ یُونُسَ رُجُوعُهُ مِنْ غَیْبَتِهِ بِشرخِ الشَّبابِ.
۴۰۰ - وقد روی عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنّه قال:
ما تُنْکِرُونَ أَنْ یَمُدَّ الله لِصاحِبِ هذَا الأَمْرِ فِی الْعُمْرِ کَما مَدَّ لِنُوحٍ (علیه السلام) فِی الْعُمْرِ.
ولو لم ترد هذه الأخبار أیضاً لکان ذلک مقدوراً للَّه تعالی بلا خلاف بین الأمة، وإنّما
ایشان را انکار می کنند، به دلیل این که او در صورت و شمایل جوان رشید و نیرومندی به سمت آن ها برمی گردد و ظهور می فرماید. بنابراین فقط مؤمنی در اعتقاد به ولایت و امامت او باقی و ثابت قدم می ماند که خداوند متعال در عالم ذر از او عهد و پیمان گرفته باشد.
۴ / ۳۹۹ - در خبر دیگری آمده است: در وجود مبارک صاحب الزمان، شباهتی از یونس پیامبر هست، و آن این که از غیبتش به شکل اوّل جوانی بر می گردد.(۲۳۴)
۵ / ۴۰۰ - از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که حضرت فرمودند: این که خداوند عمر صاحب این امر را طولانی می فرماید را انکار نکنید، چنان که خداوند متعال [قبلاً هم] عمر نوح (علیه السلام) را طولانی فرمود.(۲۳۵)
تذکّر: اگر هم این اخبار وارد نمی شد - با فرض نبودن این اخبار - باز هم معلوم است که طولانی کردن عمر شریف حضرت، در حیطه قدرت الهی بوده و برای خداوند متعال مقدور است، و دراین مسأله کوچک ترین اختلافی در بین امّت اسلامی نیست، یخالف فیها أصحاب الطبائع والمنجّمون وأصحاب الشرائع کلّهم علی جواز ذلک.
۴۰۱ - ویروی النصاری أنّ فیمن تقدّم من عاش سبعمائة سنة وأکثر.
۴۰۲ - وروی أبوعبیدة معمّر بن المثنی البصری التیمیّ قال: کانت فی غطفان خلّة أشهرتهم بها العرب، کان منهم نصر بن دهمان وکان من سادة غطفان وقادتها حتّی خرف وحناه الکبر وعاش تسعین ومائة سنة، فاعتدل بعد ذلک شابّاً وأسودّ شعره، فلا یعرف فی العرب أعجوبة مثلها.
وقد ذکرنا من أخبار المعمّرین قطعة فیها کفایة فلا معنی للتعجّب من ذلک.
وکذلک أصحاب السیر ذکروا أنّ زلیخا امرأة العزیز رجعت شابّة طریّة وتزوّجها یوسف (علیه السلام).
وقصّتها فی ذلک معروفة.
و اصحاب و طرفداران همه شریعت ها و ادیان این امر را قبول دارند. فقط طرفداران طبیعت [مادی گرا ها] و ستاره شناسان با این امر مخالف کرده اند.
۶ / ۴۰۱ - نصارا روایت کرده اند: برخی از گذشتگان آن ها هفتصد سال و چه بسا بیشتر هم زندگی کرده اند.
۷ / ۴۰۲ - روایت شده که ابوعبیده معمر بن مثنی بصری تیمیّ گفته است: در طایفه غطفان خصلتی بود که در بین عرب موجب شهرت آن ها شده بود، در بین این طایفه نصر بن دهمان بود که بزرگ و شریف غطفان به حساب می آمد، ۱۹۰ سال زندگی کرد و پیر و خمیده شده بود، امّا بعد از این مدّت جوان شده و موهایش سیاه شد، و در عرب اعجوبه ای مثل او شناخته نشده است.
ما قبلاً اخبار تعدادی از معمرین را یاد آور شدیم که کفایت می کند، بنابراین در مسأله طول عمر، تعجب کردن معنا ندارد. علاوه بر این علمای تاریخ گفته اند که زلیخا عزیز مصر پس از پیری جوان شد و یوسف (علیه السلام) با او ازدواج کرد و ماجرای او معروف است.(۲۳۶)
وأمّا ما روی من الأخبار الّتی تتضمّن أنّ صاحب الزّمان یموت، ثمّ یعیش أو یقتل، ثمّ یعیش نحو ما رواه:
۴۰۳ - الفضل بن شاذان، عن موسی بن سعدان، عن عبد الله بن قاسم الحضرمی، عن أبی سعید الخراسانیّ قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام):
لأَِیِ شَیْء سُمِّیَ الْقائِمُ؟ قالَ: لأِنَّهُ یَقُومُ بَعْدَ ما یَمُوتُ، إِنَّهُ یَقُومُ بِأَمْرٍ عَظِیمٍ، یَقُومُ بِأَمْرِ الله سُبْحانَهُ.
۴۰۴ - وروی محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری، عن أبیه، عن یعقوب بن یزید، عن علیّ بن الحکم، عن حمّاد بن عثمان، عن أبی بصیر قال: سمعت أباجعفر (علیه السلام) یقول:
مَثَلُ أَمْرِنا فِی کِتابِ الله مَثَلُ صاحِبِ الْحِمارِ، أَماتَهُ الله مِائَةَ عامٍ، ثُمَّ بَعَثَهُ.
۴۰۵ - وعنه عن أبیه، عن جعفر بن محمّد الکوفی، عن إسحاق بن محمّد، عن القاسم بن الربیع، عن علیّ بن خطاب، عن مؤذّن مسجد الأحمر قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) هل فی کتاب الله مثل للقائم (علیه السلام)؟
نشانه های پیش از قیام و ظهور امام زمان (علیه السلام):
۱ / ۴۲۳ - اسماعیل بن صباح می گوید: از پیرمردی شنیدم که از سیف بن عمیره یادآوری و نقل می کرد که سیف گفته است: در کنار ابی جعفر منصور دوانیقی بودم که شنیدم، بدون مقدمه گفت: ای سیف بن عمیره! به ناچار و حتماً ندا کننده ای به نام مردی از اولاد ابی طالب، از آسمان ندا می کند. گفتم: کسی هم این مطلب را روایت کرده است؟ گفت: قسم به خداوندی که جانم در دست قدرت اوست! این مطلب را گوشم از او[امام باقر (علیه السلام)] شنیده که می فرمودند: حتماً ندا کننده ای به نام مردی از آسمان ندا می کند. گفتم: ای امیرالمؤمنین! مثل این حدیث را هرگز نشنیده ام.
فقال: یا سیف إذا کان ذلک فنحن أوّل من نجیبه، أمّا إنّه أحد بنی عمّنا.
قلت: أیّ بنی عمّکم؟
قال: رجل من ولد فاطمة (علیها السلام).
ثم قال: یا سیف لو لا أنّی سمعت أباجعفر محمّد بن علیّ [یحدّثنی به ، ثمّ حدّثنی به أهل الدنیا ما قبلت منهم ولکنّه محمّد بن علیّ (علیه السلام).
۴۲۴ - وأخبرنی جماعة، عن التلعکبری، عن أحمد بن علیّ الرازی، عن محمّد بن علیّ، عن عثمان بن أحمد السماک، عن إبراهیم بن عبد الله الهاشمیّ، عن یحیی بن أبی طالب، عن علیّ بن عاصم، عن عطاء بن السائب، عن أبیه، عن عبد الله بن عمر قال: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):
لا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتّی یَخْرُجَ نَحْوٌ مِنْ سِتِّینَ کَذّاباً کُلُّهُمْ یَقُولُ أَنَا نَبِیُّ.
۴۲۵ - أحمد بن إدریس، عن علیّ بن محمّد بن قتیبة، عن الفضل بن شاذان، عن الحسن بن محبوب، عن أبی حمزة الثمالی قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): إنّ أباجعفر (علیه السلام) کان یقول:
گفت: ای سیف! وقتی که آن اتفاق بیفتد ما [بنی عباس] اولین کسانی هستیم که دعوتش را اجابت می کنیم. بدان که او یکی از عمو زادگان ما است. گفتم: از کدام عمو زادگان شما است؟ گفت: مردی از اولاد فاطمه (علیها السلام) است. بعد از آن گفت: ای سیف! اگر این حدیث را از ابا جعفر محمّد بن علی امام باقر (علیهما السلام) نمی شنیدم و همه اهل عالم آن را به من خبر می دادند، حتماً قبول نمی کردم، امّا او محمّد بن علی (علیهما السلام) است!
۲ / ۴۲۴ - عبد الله بن عمر گفته است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: قیامت قیام نمی کند [ظهور واقع نمی شود] مگر این که حدود شصت نفر کذّاب خروج کرده، همگی می گویند: من پیامبر هستم.
۳ / ۴۲۵ - ابی حمزه ثمالی گفته است: به خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کردم که امام خُرُوجُ السُّفْیانِی مِنَ الْمَحْتُومِ وَالنِّداءُ مِنَ الْمَحْتُومِ وَطُلُوعُ الشَّمْسِ مِنَ الْمَغْرِبِ مِنَ الْمَحْتُومِ وَأَشْیاء کانَ یَقُولُها مِنَ الْمَحْتُومِ.
فَقالَ أبو عبد الله (علیه السلام): وَاخْتِلافُ بَنِی فُلانٍ مِنَ الْمَحْتُومِ وَقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکِیَةِ مِنَ الْمَحْتُومِ وَخُرُوجُ الْقائِمِ مِنَ الْمَحْتُومِ؟
قُلْتُ: وَکَیْفَ یَکُونُ النِّداءُ.
قالَ: یُنادِی مُنادٍ مِنَ السَّمآءِ أَوَّلَ النَّهارِ یَسْمَعُهُ کُلُّ قَوْمٍ بِأَلْسِنَتِهِمْ: أَلا إِنَّ الْحَقَّ فِی عَلِیٍ وَشِیعَتِهِ.
ثُمَّ یُنادِی إِبْلِیسُ فِی آخَرِ النَّهارِ مِنَ الأَرْضِ: أَلا إِنَّ الْحَقَّ فِی عُثْمانَ وَشِیعَتِهِ، فَعِنْدَ ذلِکَ یَرْتابُ الْمُبْطِلُونَ.
باقر (علیه السلام) می فرمودند: خروج سفیانی، ندای آسمانی و طلوع خورشید از مغرب، از جمله محتومات هستند و امور دیگری را هم می فرمودند که از محتومات هستند [یعنی این ها حتمی بوده و یقیناً اتفاق افتاده و هیچ تغییر و تبدیلی در آن ها نیست.]
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: و اختلاف بنی فلان [بنی عباس] در بین خودشان، و قتل نفس زکیه و خروج قائم (علیه السلام) نیز از جمله محتومات است و حتماً اتفاق می افتد.
عرض کردم: ندا چگونه اتفاق می افتد؟
حضرت فرمودند: ندا کننده ای از آسمان در اوّل روز ندا می کند به صورتی که همه مردم با هر زبانی آن را می شنوند و ندا این است: بدانید که حقّ با علی و پیروان اوست.
پس از آن و در آخر روز شیطان ندایی می کند که منشأش در زمین است نه در آسمان: بدانید که حقّ با عثمان و پیروان اوست. در همان وقت اهل باطل [در این که کدام ندا حقّ است] شکّ می کنند.
۴۲۶ - وبهذا الإسناد، عن ابن فضّال، عن حمّاد، عن الحسین بن المختار، عن أبی نصر، عن عامر بن واثلة، عن أمیر المؤمنین (علیه السلام) قال:
قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله): عَشْرٌ قَبْلَ السّاعَةِ لا بُدَّ مِنْها: السُّفْیانِیُّ وَالدَّجّالُ وَالدُّخانُ وَالدّابَّةُ وَخُرُوجُ الْقائِمِ وَطُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِها وَنُزُولُ عِیسی (علیه السلام) وَخَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ وَخَسْفٌ بِجَزِیرَةِ الْعَرَبِ وَنارٌ تَخْرُجُ مِنْ قَعْرِ عَدْنِ تَسُوقُ النَّاسَ إِلَی الْمَحْشَرِ.
۴۲۷ - وبهذا الإسناد، عن ابن فضّال، عن حمّاد، عن إبراهیم بن عمر، عن عمر بن حنظلة، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
خَمْسٌ قَبْلَ قِیامِ الْقائِمِ مِنَ الْعَلاماتِ: الصَّیْحَةُ وَالسُّفْیانِیُّ وَالْخَسْفُ بِالْبَیْداءِ وَخُرُوجُ الْیَمانِیّ وَقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکِیَّةِ.
۴۲۸ - الفضل بن شاذان، عن الحسن بن علیّ الوشاء، عن أحمد بن عائذ، عن أبی خدیجة قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام):
۴ / ۴۲۶ - عامر بن واثله از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل کرده که ایشان فرمودند: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: قبل از قیامت [و ظهور حضرت] حتماً ده اتفاق می افتد: خروج سفیانی، خروج دجال، آمدن دخان [دود]، آمدن دابه [دابة الارض ، خروج قائم (علیه السلام)، طلوع خورشید از مغرب، نازل شدن عیسی (علیه السلام)، فرو رفتن زمین در سمت مشرق، فرورفتن زمین در جزیرة العرب[وادی بیدا]، آتشی از قعر زمین در منطقه عدن خارج می شود که مردم را به محشر می کشاند.
۵ / ۴۲۷ - عمر بن حنظله، از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: پیش از قیام قائم (علیه السلام) پنج علامت ظاهر می شود: صیحه آسمانی، خروج سفیانی، فرورفتن زمین در منطقه بیدا، خروج یمانی و کشته شدن نفس زکیه.
۶ / ۴۲۸ - ابی خدیجه(۲۴۹) می گوید که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: قائم (علیه السلام) خروج نمی کند لا یَخْرُجُ الْقائِمُ حَتّی یَخْرُجَ اِثْنا عَشَرَ مِنْ بَنِی هاشِمٍ کُلُّهُمْ یَدْعُو إِلی نَفْسِهِ.
۴۲۹ - وعنه، عن عبد الله بن جبلة، عن أبی عمّار، عن علیّ بن أبی المغیرة، عن عبد الله بن شریک العامریّ، عن عمیرة بنت نفیل قالت: سمعت الحسن بن علیّ (علیه السلام) یقول:
لا یَکُونُ هذَا الْأَمْرُ الَّذِی تَنْتَظِرُونَ حَتّی یَبْرَأَ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ وَیَلْعَنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَیَتْفَلُ بَعْضُکُمْ فِی وَجْهِ بَعْضٍ وَحَتّی یَشْهَدَ بَعْضُکُمْ بِالْکُفْرِ عَلی بَعْضٍ.
قُلْتُ: ما فِی ذلِکَ خَیْرٌ؟
قالَ: اَلْخَیْرُ کُلُّهُ فِی ذلِکَ، عِنْدَ ذلِکَ یَقُومُ قائِمُنا، فَیَرْفَعُ ذلِکَ کُلَّهُ.
۴۳۰ - وروی الفضل، عن علیّ بن أسباط، عن محمّد بن أبی البلاد، عن علیّ بن محمّد الأودی، عن أبیه، عن جدّه قال: قال أمیر المؤمنین (علیه السلام):
مگر بعد از آن که دوازده نفر از بنی هاشم خروج کرده و هر کدام، مردم را به اطاعت از خودشان دعوت کنند.
۷ / ۴۲۹ - عبد الله بن شریک عامری از عمیره دختر نفیل(۲۵۰) نقل می کند که او گفته است: از حسن بن علی، امام مجتبی (علیهما السلام) شنیدم که می فرمودند: این امر را که منتظر ظهور آن هستید واقع نخواهد شد تا این که برخی از شما از عده دیگری بیزاری جسته و دوری کنند و بعضی از شما بعضی دیگر را لعن و نفرین کنند، و گروهی به صورت گروهی دیگر آب دهان بیندازند، و دسته ای شهادت به کفر دسته دیگر بدهد. عرض کردم: بنابراین خیری در آن زمان نیست. حضرت فرمودند: همه خیرها در آن وقت است، چرا که در آن زمان قائم (علیه السلام) ظهور کرده و همه این ها را بر می دارد.
۸ / ۴۳۰ - علی بن محمّد اودیّ، از پدرش، از جدش نقل می کند که او گفته است: بَیْنَ یَدَیْ الْقائِمِ مَوْتٌ أَحْمَرُ وَمَوْتٌ أَبْیَضُ وَجَرادٌ فی حِینِهِ وَجَرادٌ فی غَیْرِ حِینِهِ، أَحْمَر کَأَلْوانِ الدَّمِ، فَأَمَّا الْمَوْتُ الأَحْمَرِ فَالسَّیْفُ وَأَمّا الْمَوْتُ الأَبْیَضُ فَالطّاعُونُ.
۴۳۱ - سعد بن عبد الله، عن الحسن بن علیّ الزیتونی وعبد الله بن جعفر الحمیری [معاً]، عن أحمد بن هلال العبرتائی، عن الحسن بن محبوب، عن أبی الحسن الرضا (علیه السلام) - فی حدیث له طویل اختصرنا منه موضع الحاجة - أنّه قال:
لا بُدَّ مِنْ فِتْنَةٍ صَمّاءٍ صَیْلَم یَسْقُطُ فِیها کُلُّ بِطانَةٍ وَوَلِیجَةٍ وَذلِکَ عِنْدَ فِقْدانِ الشِّیعَةِ الثّالِثَ مِنْ وُلْدِی، یَبْکِی عَلَیْهِ أَهْلُ السَّمآءِ وَأَهْلُ الأَرْضِ وَکَمْ مِنْ مُؤْمِنٍ مُتَأَسِّفٍ حَرّانٍ حَزِینٍ عِنْدَ فَقْدِ
امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمودند: اندکی پیش از ظهور قائم (علیه السلام) مرگ سرخ و مرگ سفید اتفاق می افتد و ملخ در وقت خودش [یعنی زمان نزدیک به برداشت زراعت] و در غیر وقت خودش آن هم ملخ سرخ و همرنگ خون می آید. و امّا مرگ قرمز همان کشته شدن با شمشیر و مرگ سفید همان طاعون(۲۵۱) است.
۹ / ۴۳۱ - حسن بن محبوب در حدیثی نسبتاً طولانی که ما مختصرش کرده و به اندازه نیاز از آن ذکر می کنیم، از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: به ناچار فتنه سختی در می گیرد و خاصان و همرازان ما هم در آن فتنه گرفتار می شوند، و این فتنه در زمانی است که فرزند سوم من [سه نسل پس از من از میان شیعیان] مفقود و نایاب گردد. همه اهل آسمان و زمین بر غیبت او [امام زمان (علیه السلام)] گریه می کنند؟ چه بسیار مؤمنانی هستند که در وقت مفقود شدن آب صاف [ماء معین، یعنی حضرت مهدی (علیه السلام)] تأسف الْماءِ الْمَعِینِ، کَأَنِّی بِهِمْ أَسَرّ ما یَکُونُونَ وَقَدْ نُودُوا نِداءً یَسْمَعُهُ مَن بَعْدَ کَما یَسْمَعُهُ مَن قَرُبَ فِی رَحْمَةٍ لِلْمُؤمِنِینَ وَعَذاباً لِلْکافِرِینَ.
فَقُلْتُ: وَأَیُّ نِداءٍ هُوَ؟
قالَ: یُنادُونَ فِی رَجَبٍ ثَلاثَة أَصْواتٍ مِنَ السَّمآءِ: صَوْتاً مِنْها «ألا لَعْنَةُ الله عَلَی الظَّالِمِینَ» وَالصَّوْتُ الثّانی «أَزِفَتِ الآزِفَةُ» یا مَعْشَرَ الْمُؤْمِنِینَ وَالصَّوتُ الثّالِثِ - یَرَوْنَ بَدناً بارِزاً نَحْوَ عَیْنِ الشَّمْسِ -: هذا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ قَدْ کَرَّ فِی هلاکِ الظّالِمِینَ.
وفی روایة الحمیریّ وَالصَّوْتُ [الثّالِثِ بَدَنٌ یُری فِی قَرْنِ الشَّمْسِ یَقُولُ: «إِنَّ الله بَعَثَ فُلاناً فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا».
خورده و تشنه و غمگین می شوند. گویا من خوشحال ترم از آنچه که آنان در آن موقعیت هستند و نمی دانند؛ چرا که ندای به آن ها می رسد و همچنان که از نزدیک شنیده می شود از دور هم شنیده می شود، محتوای آن ندا برای مؤمنین رحمت و برای کافران عذاب است.
عرض کردم: آن ندا چیست؟ حضرت فرمودند: در ماه رجب، سه مرتبه از آسمان [خطاب به مردم] ندا داده می شود:
ندا و صوت اوّل عبارت است از: «لعنت خداوند بر ظالمان باد».(۲۵۲)
ندا و صوت دوم این است: «آنچه باید نزدیک شود، نزدیک شده است [قیامت فرا می رسد] ای گروه مؤمنان!» (۲۵۳)
و ندا و صوت سوم هم در حالی که در طرف جرم خورشید بدنی دیده می شود، این است: این امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که برای نابودی و هلاک ظالمان به دنیا بازگشته است.
در روایت حمیری در مورد صوت سوم آمده است: بدنی در نزدیکی خورشید دیده می شود، صاحب صدا می گوید: خداوند متعال فلان شخص را برانگیخته، حرف او را بشنوید و از او اطاعت کنید.
وَقالا جَمِیعاً: فَعِنْدَ ذلِکَ یَأْتِی النَّاسَ الْفَرَجُ وَتودّ النَّاسُ لَوْ کانوا أَحْیاءُ «وَیَشْفِی الله صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ».
۴۳۲ - الفضل بن شاذان، عن نصر بن مزاحم، عن ابن لهیعة، عن أبی زرعة، عن عبد الله بن رزین، عن عمار بن یاسر (رضی الله عنه) أنّه قال: دعوة أهل بیت نبیّکم فی آخر الزّمان، فالزموا الأرض وکفّوا حتّی تروا قادتها، فإذا خالف الترک الروم وکثرت الحروب فی الأرض ینادی مناد علی سور دمشق: ویل لازم من شرّ قد اقترب ویخرب حائط مسجدها.
۴۳۳ - الفضل، عن ابن أبی نجران، عن محمّد بن سنان، عن أبی الجارود، عن محمّد بن بشر، عن محمّد بن الحنفیّة قال: قلت له: قد طال هذا الأمر حتّی متی؟ قال: فحرّک رأسه، ثمّ قال:
بعد از این هر دو روایت می گویند: در همان زمان، فرج و گشایش برای مردم فرا می رسد و مردم دوست می دارند که ای کاش در آن زمان زنده بودند، و خداوند سینه های مؤمنان را شفا می دهد؛ یعنی دل هایی که از جور و ستم ظالمان مجروح بود را با ظهور، شفا می دهد.(۲۵۴)
۱۰ / ۴۳۲ - عبد الله بن رزین، از عمار بن یاسر (رضی الله عنه) نقل می کند که گفته است: دعوت و خلافت اهل بیت پیامبر شما در آخر الزمان واقع خواهد شد، بنابراین فعلاً در جای خودتان بنشینید و از جنگ دست نگه دارید تا پیشوایان دعوت را ببینید.
زمانی که ترک ها و رومی ها با هم اختلاف کرده، در زمین جنگ و خونریزی زیاد بشود، ندا دهنده ای بر بلندای حصار و یا قلعه دمشق ندا می دهد: وای از شرّی که حتمی و نزدیک شد. و دیوار مسجد دمشق تخریب می شود.
۱۱ / ۴۳۳ - محمّد بن بشر از محمّد بن حنفیه نقل می کند که او گفته است: به محضر حضرت عرض کردم: این امر [ظهور دولت اهل بیت طولانی شد، کی اتفاق می افتد؟ أَنّی یَکُونُ ذلِکَ وَلَمْ یَعَضّ الزَّمانُ؟ أَنّی یَکُونُ ذلِکَ وَلَمْ یَجْفُوا الأخْوانُ؟ أَنّی یَکُونُ ذلِکَ وَلَمْ یَظْلِم السُّلطانُ؟ أَنّی یَکُونُ ذلِکَ وَلَمْ یَقُمْ الزّندِیقُ مِنْ قَزْوِینَ فَیُهْتَکُ سُتُورها وَیُکَفّرُ صُدُورُها وَیُغَیِّرُ سُورُها وَیَذْهَبُ بَهْجَتُها؟ مَنْ فَرَّ مِنْهُ أَدْرَکَهُ وَمَنْ حارَبَهُ قَتَلَهُ وَمَنْ اعْتَزَلَهُ اِفْتَقَرَ وَمَنْ تابَعَهُ کَفَرَ، حَتّی یَقُومُ باکِیانِ: باکٍ یَبْکِی عَلی دِینِهِ وَباکٍ یَبْکِی عَلی دُنْیاهُ.
۴۳۴ - الفضل، عن الحسن بن محبوب، عن عمرو بن أبی المقدام، عن جابر الجعفیّ، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
اَلْزِمِ الأَرْضَ وَلا تُحَرِّکْ یَداً وَلا رِجْلاً حَتّی تَری عَلاماتٍ أَذْکُرُها لَکَ وَما أَراکَ تُدْرِکُ:
حضرت (علیه السلام) سرشان را تکان داده و فرمودند: چگونه ممکن است که آن امر واقع بشود در حالی که هنوز روزگار بر اهلش سختی و شدت وارد نساخته؟ کجا واقع شود و حال آن که هنوز برادران دینی نسبت به یکدیگر ظلم و جفا نکرده اند؟ آن امر کجا ظاهر شود و حال آن که هنوز سلطان، ظلم و ستم نکرده؟ و کجا واقع شود و حال آن که هنوز ملحد و کافری از قزوین قیام نکرده که پرده ناموس اهل آنجا را دریده و به آن ها هتک حرمت کند و بزرگان آن ها را مجبور به گناه کند، به گونه ای که گویا هرگز در عرصه عالم نبوده اند. حصار آنجا را تغییر دهد و شادابی آنجا را از بین ببرد؟
هر کس از حیطه قدرت او فرار کند او را پیدا می کند و هر کسی با او بجنگد کشته می شود. هر کسی از او کناره گیری کند فقیر می شود، و هر که از او تبعیت کند، کافر می شود. تا این که آن ها دو گروه گریان می شوند: برخی برای دینشان و عده ای برای دنیای شان گریه می کنند.
۱۲ / ۴۳۴ - جابر جعفی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: در جای خودت بنشین و دست و پا نزن، تا زمانی که علاماتی را ببینی که برای تو ذکر می کنم، البته در تو نمی بینم که زمان ظهور علامات را ببینی [آن علامات عبارتند از این که: اِخْتِلافُ بَنِی فُلانٍ وَمُنادٍ یُنادِی مِنَ السَّماءِ وَیَجِیئُکُمُ الصَّوْتُ مِنْ ناحِیَةِ دَمِشْقَ بِالْفَتْحِ وَخَسْفُ قَرْیَةِ مِنْ قُرَی الشّامِ تُسَمّی الْجابِیَةُ وَسَتُقْبِلُ إخْوانُ التُّرکِ حَتّی یَنْزِلُوا الجَزِیرَةَ وَسَتُقْبِلُ مارِقَةُ الرُّومَ حَتّی یَنْزِلُوا الرَّمْلَة، فَتِلْکَ السَّنَةُ فِیها اخْتِلافٌ کَثِیرٌ فِی کُلِ أَرْضٍ مِنْ ناحِیَةِ الْمَغْرِبِ، فَأَوَّلُ أَرْضٍ تَخْرُبُ الشّامُ یَخْتَلِفُونَ عِنْدَ ذلِکَ عَلی ثَلاثِ رایاتٍ: رایَةُ الأَصْهَبِ وَرایَةُ الأَبْقَع وَرایَةُ السُّفیانِی.
[بنی فلان] بنی عباس دچار اختلاف و چند دستگی می شوند. ندا دهنده ای از آسمان به فتح و پیروزی ندا می دهد و صدایش از ناحیه دمشق به گوش شما می رسد، و دهی از دهات شما به نام جابیه(۲۵۵) در زمین فرو می رود. برادران ترک در جزیره یا شهر جزیره پیاده می شوند، و خارجیان رومی(۲۵۶) هم می آیند تا این که در رمله(۲۵۷) پیاده می شوند، در همان سال اختلافات بسیار زیادی رخ می دهد. اولین سرزمینی که خراب خواهد شد شام است، اهل شام و دیگران به سه پرچم گرایش پیدا می کنند: پرچم اصهب، پرچم ابقع(۲۵۸) و پرچم سفیانی.
۴۳۵ - أحمد بن علیّ الرازی، عن المقانعی، عن بکّار بن أحمد، عن حسن بن حسین، عن عبد الله بن بکیر، عن عبد الملک بن إسماعیل الأسدی، عن أبیه قال: حدّثنی سعید بن جبیر قال: السنة التی یقوم فیها المهدیّ تمطر أربعاً وعشرین مطرة یری أثرها وبرکتها.
۴۳۶ - وروی عن کعب الأحبار أنّه قال: إذا ملک رجل من بنی العبّاس یقال له: عبد الله وهو ذوالعین بها افتتحوا وبها یختمون وهو مفتاح البلاء وسیف الفناء فإذا قرئ له کتاب بالشام من عبد الله عبد الله أمیر المؤمنین لم تلبثوا أن یبلغکم أنّ کتاباً قرئ علی منبر مصر: من عبد الله عبد الرحمن أمیر المؤمنین.
وفی حدیث آخر قال: الملک لبنی العبّاس حتّی یبلغکم کتاب قرئ بمصر من عبد الله
۱۳ / ۴۳۵ - عبدالملک بن اسماعیل اسدی از پدرش نقل کرده که می گوید: سعید بن جبیر به من گفت: در سالی که مهدی (علیه السلام) قیام می کند، بیست و چهار مرتبه باران می بارد، به گونه ای که اثر و برکت آن همه جا آشکار می شود.
۱۴ / ۴۳۶ - از کعب الاحبار روایت شده که او گفته است: وقتی که مردی از عباس که نامش عبد الله و صاحب عین(۲۵۹) است به حکومت می رسد، ابتدا و انتهای دولت بنی عباس با اوست، او کلید بلا و شمشیر فنا است. وقتی که نامه او در شهر شام به این مضمون خوانده شود: «از بنده خدا، عبد الله امیرمؤمنان»، بلافاصله به شما خبر می رسد که در منبر مصر هم نامه ای با این مضمون «از بنده خدا عبدالرحمان امیرمؤمنان» خوانده شده است.
در حدیث دیگر از کعب الاحبار آمده است: سلطنت با بنی عباس است تا وقتی که در مصر نامه ای به این ترتیب خوانده شود: «از بنده خدا عبدالرحمن امیرمؤمنان»، وقتی که عبد الرحمن أمیر المؤمنین وإذا کان ذلک فهو زوال ملکهم وانقطاع مدّتهم، فإذا قرئ علیکم أوّل النهار لبنی العبّاس من عبد الله (عبد الله) أمیر المؤمنین فانتظروا کتاباً یقرأ علیکم [من آخر النهار] من عبد الله عبد الرحمن أمیر المؤمنین وویل لعبد الله من عبد الرحمن.
۴۳۷ - وروی حذلم بن بشیر قال: قلت لعلیّ بن الحسین (علیه السلام): صف لی خروج المهدیّ وعرّفنی دلائله وعلاماته؟ فقال:
یَکُونُ قَبْلَ خُرُوجِهِ خُرُوجُ رَجُلٍ یُقالُ لَهُ: عُوفُ السَّلمیّ بِأَرْضِ الْجَزِیرَةِ وَیَکُونُ مَأواهُ تَکرِیتَ وَقَتْلُهُ بِمَسْجِد دَمِشْقَ.
این اتفاق بیفتد بدانید که دولت عباسی از بین رفته و مدّت سلطنت شان پایان یافته است. بنابراین هر وقت که در اوّل روز از طرف بنی عباس نامه ای به این ترتیب که «از بنده خدا عبد الله امیرمؤمنان» خوانده بشود، منتظر باشید که در آخر همان روز نامه ای به این صورت خوانده شود که از بنده خدا عبدالرحمان امیرالمؤمنان. و وای بر عبد الله از خروج عبدالرحمان.
۱۵ / ۴۳۷ - حذلم بن بشیر می گوید: به محضر مبارک علی بن حسین (علیهما السلام) عرض کردم: ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) و علامت های آن را برای من توصیف بفرمایید. امام زین العابدین (علیه السلام) فرمودند: پیش از قیام ایشان، مردی به نام عوف سلمی در سرزمین جزیره(۲۶۰) قیام می کند. وطن او تکریت خواهد بود و در مسجد دمشق کشته می شود. ثُمَّ یَکُونُ خُرُوجُ شُعَیْبِ بْن صالِح مِنْ سَمَرْقَنْد، ثُمَّ یَخْرُجُ السُّفیانِی الْمَلْعُونِ مِنَ الْوادِی الیابِسِ وَهُوَ مِنْ وُلْدِ عُتْبَةِ بْنِ أَبِی سُفْیان، فَإِذا ظَهَر السُّفیانِی اِخْتَفی الْمَهْدِیُّ، ثُمَّ یَخْرُجُ بَعْدَ ذلِکَ.
۴۳۸ - وروی عن النبیّ (صلی الله علیه و آله) [أنّه قال:
یَخْرُجُ بِقَزْوِینَ رَجُلٌ اسْمُهُ اِسْمُ نَبِیٍ ، یَسْرَعُ النَّاسُ إِلی طاعَتِهِ المُشْرِکُ وَالْمُؤْمِنُ یَمْلَأُ الجِبالُ خَوْفاً.
۴۳۹ - الفضل بن شاذان، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن ثعلبة، عن بدر بن الخلیل الأزدیّ قال: قال أبوجعفر (علیه السلام):
آیَتانِ تَکُونانِ قَبْلَ الْقائِمِ لَمْ تَکُونا مُنْذُ هَبَطَ آدَم (علیه السلام) إِلَی الأَرْضِ، تَنْکَسِفُ الشَّمْسُ فِی النِّصْفِ مِنْ شَهْرِ رَمَضان وَالْقَمَرُ فِی آخَرِه.
بعد از او شعیب بن صالح(۲۶۱) از منطقه سمرقند قیام می کند و بعد سفیانی ملعون در سرزمین خشک و در بیابانی قیام می کند. او از اولاد عتبة بن ابی سفیان است. آن گاه که سفیانی قیام کند، مهدی (علیه السلام) مخفی شده و پس از آن قیام می فرماید.
۱۶ / ۴۳۸ - رسول مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمودند: در قزوین مردی قیام می کند که نامش نام پیامبر خواهد بود و مردم اعم از مشرک و مؤمن با سرعت به اطاعت او در می آیند، و کوه ها [که نشانه صلابت هستند] مملو از ترس از او می شود.
۱۷ / ۴۳۹ - بدر بن خلیل ازدی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) دو علامت خواهد بود که از روزی که آدم از بهشت به زمین هبوط کرد تا آن زمان سابقه نداشته است: یکی کسوف آفتاب در نیمه ماه رمضان و دیگری خسوف ماه در آخر ماه رمضان.
فَقالَ رَجُلٌ: یَا ابْنَ رَسُولِ الله! تَنْکَسِفُ الشَّمْسُ فِی آخَرِ الشَّهْرِ وَالْقَمَرُ فِی النِّصْفِ؟
فَقالَ أَبُوجَعْفَر (علیه السلام): إِنِّی لأَعْلَمُ بِما تَقُولُ وَلکِنَّهُما آیتانِ لَمْ تَکُونا مُنْذُ هَبَطَ آدَمُ (علیه السلام).
۴۴۰ - الفضل، عن الحسن بن علیّ بن فضّال، عن ثعلبة، عن شعیب الحداد، عن صالح قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
لَیْسَ بَیْنَ قِیامِ الْقائِمِ وَبَیْنَ قَتْلِ النَّفْسِ الزَّکِیَةِ إِلّا خَمْسُ عَشَرَة لَیْلَةٍ.
۴۴۱ - وعنه، عن نصر بن مزاحم، عن عمرو بن شمر، عن جابر قال: قلت لأبی جعفر (علیه السلام): متی یکون هذا الأمر؟
فَقالَ (علیه السلام): أَنّی یَکُونُ ذلِکَ یا جابِرُ وَلَمّا تَکْثُرُ الْقَتْلی بَیْنَ الحِیرَةِ وَالْکُوفَةِ؟
۴۴۲ - عنه، عن ابن أبی نجران، عن محمّد بن سنان، عن الحسین بن المختار، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
شخصی به حضرت عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! معمولاً خورشید گرفتگی در آخر ماه و ماه گرفتگی در وسط ماه است.
امام باقر (علیه السلام) در جواب فرمودند: آنچه را که تو می گویی من می دانم، امّا آن دو علامت نشانه ای هستند که از هبوط آدم تاکنون واقع نشده اند.
۱۸ / ۴۴۰ - شعیب [بن أعین حداد از صالح [بن میثم تمار] نقل می کند که او گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: بین کشته شدن نفس زکیه و ظهور قائم (علیه السلام) فقط پانزده شب فاصله است.
۱۹ / ۴۴۱ - جابر [بن یزید جعفی گفته است: به محضر مبارک امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: این امر [ظهور حضرت حجّت (علیه السلام)] کی واقع خواهد شد؟ حضرت فرمودند: ای جابر! این امر چطور واقع شود در حالی که هنوز قتل و خونریزی زیاد در بین حیره و کوفه واقع نشده است؟
۲۰ / ۴۴۲ - حسین بن مختار از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند:
إِذا هَدَمَ حائِطُ مَسْجِدِ الکُوفَةِ مُؤَخّره مِمّا یَلِی دارَ عَبدِ الله بْنِ مَسْعُود، فَعِنْدَ ذلِکَ (زَوالُ) مُلْکِ بَنِی فلانٍ، أَما إِنّ هادِمَهُ لا یَبْنِیهِ.
۴۴۳ - وعنه، عن سیف بن عمیرة، عن بکر بن محمّد الأزدی، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
خُرُوجُ الثّلاثَة: الخُراسانِیّ وَالسُّفْیانیّ وَالیَمانِیّ فِی سَنَةٍ واحِدَةٍ فِی شَهْرٍ واحِدٍ فِی یَوْمٍ واحِدٍ، وَلَیْسَ فِیها رایَةٌ بِأَهْدی مِنْ رایَةِ الْیَمانِیّ یَهْدِی إِلَی الْحَقِ.
۴۴۴ - عنه، عن ابن فضّال، عن ابن بکیر، عن محمّد بن مسلم قال: یخرج قبل السفیانی مصریّ ویمانیّ.
۴۴۵ - عنه، عن عثمان بن عیسی، عن درست بن أبی منصور، عن عمّار بن مروان، عن أبی بصیر قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
مَنْ یَضْمُنُ لِی مَوْتَ عَبْدِ الله أَضْمُنُ لَهُ الْقائِمُ.
زمانی که دیوار مسجد کوفه از سمت خانه عبد الله بن مسعود خراب شود، دولت فلان [بنی عباس] از بین می رود، و بدانید که خراب کننده آن دیوار آن را تعمیر نمی کند.
۲۱ / ۴۴۳ - بکر بن محمّد ازدی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: خروج و قیام سه نفر؛ یعنی خراسانی، سفیانی و یمانی در یک سال و یک ماه و یک روز اتفاق می افتد، و در بین آن ها یمانی هدایت کننده تر است که به راه حقّ هدایت می کند.
۲۲ / ۴۴۴ - محمّد بن مسلم می گوید: قبل از خروج سفیانی، خروج مصری و یمانی اتفاق می افتد.
۲۳ / ۴۴۵ - ابی بصیر می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: هر کس برای من مردن عبد الله [سفیانی] را ضمانت کند، من هم برای او قیام قائم (علیه السلام) را ضمانت می کنم [یعنی این دو حادثه ملازم همدیگرند].
ثُمَّ قالَ: إِذا ماتَ عَبْدُ الله لَمْ یَجْتَمِعِ النَّاسُ بَعْدَهُ عَلی أَحَدٍ وَلَمْ یَتناهُ هذَا الْأَمْرُ دُونَ صاحِبِکُمْ إِنْ شآءَ الله وَیَذْهَبُ مُلکُ السِّنِینَ وَیَصِیرُ مُلکُ الشُّهورُ وَالأَیّام.
فَقُلْتُ: یَطُولُ ذلِکَ؟ قالَ: کَلّا.
۴۴۶ - عنه، عن محمّد بن علیّ، عن سلام بن عبد الله، عن أبی بصیر، عن بکر بن حرب، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
لا یَکُونُ فَسادُ مُلْکِ بَنِی فُلانٍ حَتّی یَخْتَلِفَ سَیفاً بَنِی فُلانٍ، فَإِذَا اخْتَلَفا کانَ عِنْدَ ذلِکَ فَسادُ مُلْکِهِم.
۴۴۷ - الفضل، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن أبی الحسن الرضا (علیه السلام) قال:
إِنَّ مِنْ عَلاماتِ الفَرَجِ حَدَثاً یَکُونُ بَیْنَ الْحَرَمَیْنِ.
سپس فرمودند: وقتی که عبد الله بمیرد مردم بر سر هیچ کس به توافق نمی رسند، و این مسأله ان شاء الله به صاحب شما منتهی می شود. و از خصوصیات آن زمان این است که سلطنت های سالیانه از بین می رود [یعنی هیچ کس سلطنتش به سال نمی رسد]بلکه تبدیل به سلطنت های ماهیانه و چند روزه می شود.
عرض کردم: آن وضعیت طول می کشد؟ حضرت فرمودند: هرگز.
۲۴ / ۴۴۶ - ابی بصیر از بکر بن حرب او هم از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: حکومت بنی عباس زمانی از بین می رود که آن ها علیه یکدیگر شمشیر بکشند، بنابراین زمانی که با هم اختلاف کنند و میانشان تفرقه بیفتد، آن وقت است که دولت و سلطنت آن ها پایمال شده، از بین خواهد رفت.
۲۵ / ۴۴۷ – احمد بن محمّد بن أبی نصر از امام رضا (علیه السلام) روایت می کند که حضرت فرمودند: از جمله نشانه های فرج و ظهور، حادثه و جنگی است که بین مکه و مدینه اتفاق می افتد.
قُلْتُ: وَأَیُّ شَیْء (یَکُونُ) الحَدَثُ؟ فَقالَ: عَصَبِیَّةٌ تَکُونُ بَیْنَ الْحَرَمَیْنِ، وَیَقْتُلُ فُلانٌ مِنْ وُلْدِ فُلانٍ خَمْسَة عَشَر کَبشاً.
۴۴۸ - وعنه، عن ابن فضّال وابن أبی نجران، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانیّ، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
لا یَذْهَبُ مُلکُ هؤُلاءِ حَتّی یَسْتَعْرِضُوا النَّاسُ بِالْکُوفَةِ یَوْمَ الْجُمُعَةِ، لَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلی رُءُوسِ تُنْدَر فِیما بَیْنَ الْمَسْجِدِ وَأَصْحابُ الصّابُون.
۴۴۹ - وعنه، عن علیّ بن أسباط، عن الحسن بن الجهم قال: سأل رجل اباالحسن (علیه السلام) عن الفرج؟ فقال:
ما تُرِیدُ؟ الإکثارُ أَوْ أَجْمَلُ لکَ؟
فقال: أرید تجمله لی. فقال:
عرض کردم: آن اتفاق و حادثه چیست؟ حضرت فرمودند: تعصّب و تحجّری است که بین این دو حرم واقع می شود و فلان کس از فرزندان فلان شخص، پانزده نفر از مردان شجاع را می کشد.
۲۶ / ۴۴۸ - ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: دولت و حکومت آن دسته حاکم از بین نمی رود، تا زمانی که در روز جمعه و در کوفه به مردم تعرض شود [و مردم را بدون سؤال بکشند]. گویا می بینم که سرهای آن ها بین مسجد کوفه و بازار صابون، بریده شده و از تن جدا می شوند.
۲۷ / ۴۴۹ - حسین بن جهم می گوید: مردی از امام کاظم (علیه السلام) پیرامون فرج و ظهور حضرت سؤال کرد، امام (علیه السلام) فرمودند: می خواهی مفصل بگویم یا مختصر؟ عرض کرد: می خواهم مختصر بفرمایید. حضرت فرمودند:
إِذا تَحَرَّکَتْ رایاتُ قِیسٍ بِمِصْرَ وَرایاتُ کَنْدَة بِخُراسان أَوْ ذَکَر غَیْرَ کندة.
۴۵۰ - عنه، عن الحسن بن محبوب، عن علیّ بن أبی حمزة، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
إِنَّ قُدّامَ الْقائِمِ لسنة غیداقة یُفْسِدُ التَّمْرَ فِی النَّخْلِ فَلا تُشَکُّوا فِی ذلِکَ.
۴۵۱ - وعنه، عن أحمد بن عمر بن سالم، عن یحیی بن علیّ، عن الربیع، عن أبی لبید قال: تغیّر الحبشة البیت فیکسرونه ویؤخذ الحجر فینصب فی مسجد الکوفة.
۴۵۲ - وعنه، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن أذینة، عن محمّد بن مسلم قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
إِنَّ السُّفْیانِی یَمْلِکُ بَعْدَ ظُهُورِهِ عَلَی الْکُورِ الخَمْسِ حَمْلُ امرَأَةٍ.
ثُمَّ قالَ (علیه السلام): أَسْتَغْفِرُ الله حَمْلُ جَمَلٍ وَهُوَ مِنَ الْأَمْرِ المَحْتُومِ الَّذِی لا بُدَّ مِنْهُ.
وقتی که پرچم های قبیله قیس در مصر و پرچم های قبیله کنده در خراسان به حرکت در آمدند آن موقع وقت ظهور است. شاید حضرت به جای کنده چیز دیگری فرمودند.
۲۸ / ۴۵۰ - ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که آن حضرت فرمودند: در پیشاپیش ظهور قائم (علیه السلام) آن چنان قحطی به وجود می آید که خرمای نرسیده بالای درخت خورده می شود، پس از آن زمان شکایت نکنید.
۲۹ / ۴۵۱ - ابی لبید هجری [که از اصحاب امام باقر (علیه السلام) است] می گوید: اهل حبشه بیت الله را تغییر داده و آن را خراب می کنند [حرمت آن را می شکنند] و حجرالاسود از جایش برداشته شده و در مسجد کوفه نصب می شود.
۳۰ / ۴۵۲ - محمّد بن مسلم می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: سفیانی بعد از ظهورش بر پنج مملکت به مدّت حمل زن [یعنی نه ماه] مالک می شود و سلطنت می کند. بعد از آن فرمودند: استغفر الله بلکه به قدرت مدّت حمل شتر مالک می شود و آن از جمله امور محتومه است و باید واقع بشود.
۴۵۳ - عنه، عن إسماعیل بن مهران، عن عثمان بن جبلّة، عن عمر بن أبان الکلبی، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
کَأَنِّی بِالسُّفْیانِی أَوْ لِصاحِبِ السُّفْیانِی قَدْ طَرَحَ رَحْلَهُ فِی رحبتکُمْ بِالکُوفَةِ، فَنادی مُنادِیهِ: مَنْ جاءَ بِرَأسِ [رجلٍ مِنْ شِیعَةِ عَلِیٍ فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ، فَیثبُ الجارُ عَلی جارِهِ وَیَقُولُ: هذا مِنْهُم، فَیَضْرِبُ عُنُقَهُ وَیَأْخُذُ أَلْفَ دِرْهَمٍ.
أَما إِنَّ إِمارَتَکُمْ یَوْمَئِذٍ لاتَکُونُ إِلّا لأَِوْلادِ البَغَایا (وَ) کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلی صاحب البُرْقَعَ.
قُلْتُ: وَمَنْ صاحِبُ البُرْقَعِ؟
فَقالَ: رَجُلٌ مِنْکُمْ، یَقُولُ بِقَوْلِکُمْ، یَلْبَسُ البُرْقَعَ فَیحوشکُمْ فَیَعْرِفُکُم وَلا تَعْرِفُونَهُ، فَیُغْمِزُ بِکُمْ رجلاً رجلاً.
أَما [إِنَّهُ لا یَکُونُ إِلّا ابْنُ بَغِیٍّ.
۳۱ / ۴۵۳ - عمر بن أبان کلبی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرموده اند: گویا سفیانی یا دوست سفیانی را می بینم که در شهر شما که کوفه باشد فرود آمده و منادی ندا می دهد: هر کس که سر یکی از شیعیان علی را بیاورد هزار درهم پاداش دارد. پس همسایه، همسایه را می گیرد و می گوید: این از همان ها است [یعنی از شیعیان است] پس گردن او را می زند و هزار درهم می گیرد. بدانید در آن روزها فقط زنا زادگان بر شما حکومت و سلطنت می کنند. گویا که به صاحب نقاب نگاه می کنم.
عرض کردم: صاحب نقاب چه کسی است؟
حضرت فرمودند: او ظاهراً مردی از شماست، و تظاهر به اعتقاد شما می کند و نقاب زده و شما را وحشت زده خواهد کرد. او شما را می شناسد، امّا شما او را نمی شناسید [و از نیتش آگاهی ندارید] بنابراین شما را یکی پس از دیگری فریب داده و به دام می اندازد، بدانید که او فرزند زناکار است.
۴۵۴ - عنه، عن علیّ بن الحکم، عن المثنّی، عن أبی بصیر قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام):
لَیَنْصُرَنَّ الله هذا الْأَمْرَ بِمَنْ لا خَلاقَ لَهُ وَلَوْ قَدْ جاءَ أَمْرُنا لَقَدْ خَرَجَ مِنْهُ مَنْ هُوَ الیَوْمَ مُقِیمٌ عَلی عِبادَةِ الأَوْثانِ.
۴۵۵ - وعنه، عن الحمّانی، عن محمّد بن الفضیل، عن الأجلح، عن عبد الله بن [أبی الهذیل قال: لا تقوم الساعة حتی یجتمع کلّ مؤمن بالکوفة.
۴۵۶ - أحمد بن علیّ الرازیّ، عن محمّد بن إسحاق المقرئ، عن المقانعیّ، عن بکّار، عن إبراهیم بن محمّد، عن جعفر بن سعید الأسدی، عن (أبیه)، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
عامُ أَوْ سَنَةُ الْفَتْحِ یَنْشَقُّ الفُراتُ حَتّی یَدْخُلَ أَزِقَّةَ الکُوفَةِ.
۴۵۷ - الفضل بن شاذان، عن محمّد بن علیّ، عن عثمان بن أحمد السماک، عن إبراهیم بن عبد الله الهاشمی، عن إبراهیم بن هانی، عن نعیم بن حمّاد، عن سعید بن عثمان، عن جابر، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
۳۲ / ۴۵۴ - ابی بصیر می گوید که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: بدانید که خداوند این امر [یعنی فرج و ظهور] را به وسیله کسی که نصیبی در دین ندارد یاری خواهد کرد. زمانی که امر ما برسد و مهدی (علیه السلام) ظهور کند، کسانی که امروز به پرستش بت ها معتقد هستند از دینشان خارج می شوند.
۳۳ / ۴۵۵ - عبد الله بن ابی الهذیل گفته است: قیامت [یا قیام حضرت] برپا نمی شود مگر این که هر مؤمنی در کوفه حاضر شده و جمع شوند.
۳۴ / ۴۵۶ - جعفر بن سعید اسدی، از پدرش و او هم از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که حضرت فرمودند: در سالی که فتح برای شما اتفاق می افتد آب فرات به قدری بالا می آید که وارد بر کوچه های کوفه می شود.
۳۵ / ۴۵۷ - جابر [بن یزید جعفی] از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده که فرمودند:
تَنْزِلُ الرّایاتُ السُّودَ الَّتِی تَخْرُجُ مِنْ خُراسان إِلیَ الْکُوفَةِ، فَإِذا ظَهَرَ الْمَهْدِیُ (علیه السلام) بَعَثَ إِلَیْهِ بِالْبَیْعَةِ.
۴۵۸ - الفضل بن شاذان، عن محمّد بن علیّ الکوفی، عن وهیب بن حفص، عن أبی بصیر قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام):
إِنَّ الْقائِمَ (علیه السلام) یُنادی اسمُهُ لَیْلَةَ ثَلاثَ وَعِشْرِینَ وَیَقُومُ یَوْمَ عاشُوراء، یَوْمَ قُتِلَ فِیهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍ (علیه السلام).
۴۵۹ - الفضل، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن سنان، عن حیّ بن مروان، عن علیّ بن مهزیار قال: قال أبوجعفر (علیه السلام):
کَأَنِّی بِالْقائِمِ یَوْمَ عاشُوراء یَوْمَ السَّبْتِ قائِماً بَیْنَ الرُّکْنِ وَالْمَقامِ بَیْنَ یَدَیْهِ جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) یُنادِی: اَلْبَیْعَةُ للَّهِ ، فَیَمْلأَُها عَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً.
۴۶۰ - [الفضل، عن ابن محبوب، عن علیّ بن أبی حمزة، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
پرچم های سیاهی که از خراسان خارج می شوند، وارد کوفه شده، در آنجا منزل می کنند. زمانی که مهدی (علیه السلام) ظهور فرماید، پیغام می فرستد که با آن حضرت بیعت کند.
۳۶ / ۴۵۸ - ابی بصیر گفته است که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: در شب بیست و سوم ماه، به نام قائم (علیه السلام) ندا داده می شود، و در روز عاشورا که روز قتل حسین بن علی (علیه السلام) است قیام می فرماید.
۳۷ / ۴۵۹ - علی بن مهزیار می گوید: امام جواد (علیه السلام) فرمودند: گویا قائم (علیه السلام) را می بینم که در روز عاشورا که روز شنبه خواهد بود، بین رکن و مقام ابراهیم ایستاده و جبرئیل در پیشاپیش ایشان ندا می کند که بیعت برای خداست و حضرت زمین را همان گونه که پر از ظلم و جور شده، مملو از عدل می کند.
۳۸ / ۴۶۰ - ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند:
لا یَخْرُجُ الْقائِمُ إِلّا فِی وَتْرٍ مِنَ السِّنِینَ، تِسْعٍ وَثَلاثٍ وَخَمْسٍ وَإحدی.
۴۶۱ - الفضل، عن ابن محبوب، عن علیّ بن أبی حمزة، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
خُرُوجُ الْقائِمِ مِنَ الْمَحْتُومِ.
قلت: وکیف یکون النّداء؟
قالَ: یُنادِی مُنادٍ مِنَ السَّمآءِ أَوَّلَ النَّهارِ: أَلا إِنَّ الحَقَّ فِی عَلِیٍ وَشِیعَتِهِ، ثُمَّ یُنادِی إِبْلِیسُ لَعَنَهُ الله فِی آخَرِ النَّهارِ: أَلا إِنَّ الْحَقَّ فِی عُثْمانَ وَشِیعَتِهِ، فَعِنْدَ ذلِکَ یَرْتابُ الْمُبْطِلُونَ.
۴۶۲ - وعنه، عن ابن محبوب، عن أبی أیّوب، عن محمّد بن مسلم قال:
یُنادِی مُنادٍ مِنَ السَّمآءِ بِاسْمِ الْقائِم (علیه السلام)، فَیَسْمَعُ ما بَیْنَ الْمَشْرِقِ إِلیَ الْمَغْرِبِ، فَلا یَبْقی راقِدٍ إِلّا قامَ ولا قائِمٍ إِلّا قَعَدَ وَلا قاعِدٍ إِلّا قامَ عَلی رِجْلَیْهِ مِنْ ذلِکَ الصَّوْتِ وَهُوَ صَوْتُ جَبْرَئِیلِ الرُّوحِ الأَمِینِ.
قائم (علیه السلام) خروج و قیام نمی کند مگر در یک سال فرد؛ از جمله سال های نه و سه و پنج و یک.
۳۹ / ۴۶۱ - علی بن ابی حمزه از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: قیام قائم (علیه السلام) از امور حتمی است. عرض کردم: ندا چگونه است؟ فرمودند: اوّل روز منادی از آسمان ندا می دهد: بدانید که حقّ در مکتب علی و شیعیان اوست. پس از این ندا، شیطان لعنت الله علیه در آخر روز ندا می دهد: بدانید حقّ با عثمان و طرفداران اوست.در همین زمان است که اهل باطل به شکّ و تردید می افتند.
۴۰ / ۴۶۲ - محمّد بن مسلم می گوید: منادی از آسمان به اسم قائم (علیه السلام) ندا می دهد که از شرق تا غرب عالم شنیده می شود. پس هیچ خوابیده ای نمی ماند مگر این که می ایستد و هیچ ایستاده ای نمی ماند مگر این که می نشیند، و هیچ نشسته ای نمی ماند مگر این که از عظمت آن صدا روی پاهایش می ایستد؛ چرا که آن صوت صدای جبرئیل روح الامین (علیه السلام) است.
۴۶۳ - وعنه، عن إسماعیل بن عیاش، عن الأعمش، عن ابی وائل، عن حذیفة قال: سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله) وذکر المهدی فقال:
إنَّهُ یُبایَعُ بَیْنَ الرُّکْنِ وَالْمَقامِ، اسْمُهُ احمدُ وَعَبْدُ الله وَالْمَهْدِیُّ، فَهذِهِ أَسْماؤُهُ ثَلاثَتُها.
۴۶۴ - عنه، عن ابن أبی عمیر وابن بزیع، عن منصور بن یونس، عن إسماعیل بن جابر، عن أبی خالد الکابلی، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
إِذا دَخَلَ الْقائِمُ الکُوفَةَ لَمْ یَبْقِ مُؤْمِنٌ إِلّا وَهُوَ بِها أَوْ یَجِیء إِلَیْها وَهُوَ قَوْلُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین (علیه السلام) وَیَقُولُ لِأَصْحابِهِ: سِیرُوا بِنا إِلی هذِهِ الطّاغِیَةِ فَیَسِیرُ إِلَیْهِ.
۴۶۵ - سعد بن عبد الله الأشعری، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن صالح بن محمّد، عن هانئ التمار قال: قال لی أبو عبد الله (علیه السلام):
۴۱ / ۴۶۳ - ابی وائل [شقیق بن سلمه اسدی] از حذیفه [یمانی صحابی بزرگ رسول خدا صلی الله علیه و آله] نقل می کند که گفته است: از وجود مبارک رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که این گونه از مهدی (علیه السلام) یاد کردند: با او بین رکن و مقام بیعت می شود، نام او احمد، عبد الله، و مهدی است. این ها هر سه نام های اوست.
۴۲ / ۴۶۴ - ابی خالد کابلی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: زمانی که قائم (علیه السلام) وارد کوفه شود هیچ مؤمنی باقی نمی ماند مگر این که در کوفه است یا این که به کوفه می آید. این همان بیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که مهدی (علیه السلام) خطاب به اصحابش می فرماید: با ما سیر کنید و بیایید تا به سمت [جنگ] این متجاوز سرکش [سفیانی، دجال، یا هر دشمن سرکشی که در مقابل حضرت بایستد] برویم.
۴۳ / ۴۶۵ - صالح بن محمّد از هانی تمار نقل می کند که گفت: امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند:
إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَیْبَةً المُتَمَسِّکَ فِیها بِدِینِهِ کَالخارِطِ لِلقَتادِ بِیَدَیْهِ، ثُمّ قالَ: هکَذا بِیَدِهِ، فَأَیُّکُمْ یُمَسِکُ شُوکَ القَتادِ بِیَدِهِ؟
ثُمَّ قالَ: إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَیْبَةً فَلْیَتَّقِ الله عَبْدٌ وَلْیَتَمَسَّکْ بِدِینِهِ.
۴۶۶ - عن الفضل بن شاذان، عن إسماعیل بن مهران، عن أیمن بن محرز، عن رفاعة بن موسی ومعاویة بن وهب، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
قالَ رسُولُ الله (صلی الله علیه و آله): طُوبی لِمَنْ أَدْرَکَ قائِمَ أَهْلِ بَیْتِی وَهُوَ مُقْتَدٍ بِهِ قَبْلَ قِیامِهِ، یَتَوَلَّی وَلِیَّهُ وَیَتَبَرَّأُ مِنْ عَدُوِّهِ وَیَتَوَلَّی الأَئِمَّةَ الْهادِیَةَ مِنْ قَبْلِهِ أُولئِکَ رُفَقائِی وَذَوُو وُدِّی وَمَوَدَّتِی وَأَکْرَمُ أُمَّتِی عَلَیَّ.
برای صاحب این امر غیبتی خواهد بود که هر کسی در آن زمان بخواهد متمسک به دینش باشد و دینش را حفظ کند، مانند کسی است که بخواهد شاخه پر از خار قتاد(۲۶۲) را با دستش بتراشد.
بعد فرمودند: به این صورت [و با دستشان به ما نشان دادند و فرمودند:] پس کدام یک از شما خارهای درخت قتاد را با دستش می گیرد؟
و سپس فرمودند: برای صاحب این امر غیبتی است [که بسیار سخت و طولانی است]پس بنده خدا باید خدا ترس بوده و [در آن زمان] تمسّک به دینش جسته و از آن کمک بخواهد.
۴۴ / ۴۶۶ - معاویة بن وهب از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: خوشا به حال کسی که قائم اهل بیت من را پیش از قیامش درک کرده و به او اقتدا کند. دوست او را دوست داشته و از دشمنانش دوری و بیزاری بجوید، و امامان هدایت گر قبل از او را دوست داشته و پیرو آن ها باشد، این گونه افراد، رفیقان من و صاحبان دوستی و مودت من بوده و گرامی ترین امّت نسبت به من هستند.
قالَ رُفاعَةُ: وَأَکْرَمُ خَلْقِ الله عَلَیَّ.
۴۶۷ - عنه، عن الحسن بن محبوب، عن عبد الله بن سنان، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله): سَیَأْتِی قَوْمٌ مِنْ بَعْدِکُمْ الرَّجُلُ الواحِدُ مِنْهُمْ لَهُ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنْکُمْ.
قالُوا: یا رَسُولَ الله! نَحْنُ کُنّا مَعَکَ بِبَدْرٍ وَأُحُدٍ وَحُنَیْنٍ وَنَزَلَ فِینَا القُرآن؟
فَقالَ: إنَّکُمْ لَوْ تُحَمِّلُونَ لِما حُمِّلُوا لَمْ تَصْبِرُوا صَبْرَهُمْ.
۴۶۸ - سعد، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن خالد البرقی، عمّن حدّثه، عن المفضّل بن عمر الجعفی قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام):
أَقْرَبُ ما یَکُونُ العِبادُ مِنَ الله وَأَرْضی ما یَکُونُ عَنْهُمْ إِذا افْتَقَدُوا حُجَّةَ الله فَلَمْ یَظْهَرْ لَهُمْ
رفاعه نیز این روایت را نقل کرده، با این فرق که آخرش این است: و گرامی ترین خلق خدا نزد من هستند.
۴۵ / ۴۶۷ - عبد الله بن سنان از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: به زودی و بعد از شما مردمانی خواهند آمد که هر کدام از آن ها ثواب و اجر پنجاه نفر از شما را دارد.
اصحاب عرض کردند: ای رسول خدا! ما در جنگ های بدر و اُحد و حُنین در رکاب شما بودیم و قرآن در بین ما نازل شد.
حضرت فرمودند: اگر آنچه را که بر آن ها تحمیل می شود، بر شما تحمیل کنند نمی توانید مانند آن ها صبر کنید.
۴۶ / ۴۶۸ - مفضل بن عمر جعفی گفته است: امام صادق (علیه السلام) فرمودند: در زمانی که مردم، حجّت خدا را از دست بدهند و از آن ها غایب باشد و از مکان او آگاهی نداشته باشند، نزدیک ترین چیزی که باعث نزدیکی به خداوند متعال شده و موجب خوشنودی و رضایت خداوند از آن ها می شود [این است که در آن هنگامه بدانند وَلَمْ یَعْلَمُوا بِمَکانِهِ وَهُمْ فِی ذلِکَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ لمْ تَبْطُلُ حُجَّةَ الله وَلا مِیثاقَهُ، فَعِنْدَها تَوَقَّعُوا الْفَرَجَ صَباحاً وَمَساءً، فَإِنَّ أَشَدَّ ما یَکُونُ غَضَبُ الله عَلی أَعْدائِهِ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّتَهُ، فَلَمْ یَظْهَرْ لَهُمْ.
وَقَدْ عَلِمَ أَنَّ أَوْلِیاءَهُ لا یَرْتابُونَ وَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُمْ یَرْتابُونَ ما غُیِّبَ (عَنْهُم) حُجَّتُهُ طَرْفَةَ عَیْنٍ ولا یَکُونُ ذلِکَ الّا عَلی رَأْسِ أَشْرارِ النَّاسِ.
۴۶۹ - الفضل، عن ابن أبی نجران، عن محمّد بن سنان، عن خالد العاقولیّ، فی حدیث له عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنّه قال:
فَما تَمُدُّونَ أَعْیُنَکُمْ؟ فَما تَسْتَعْجِلُون؟ أَ لَسْتُمْ آمِنِینَ؟ أَ لَیْسَ الرَّجُلُ مِنْکُمْ یَخْرُجُ مِنْ بَیْتِهِ
و اعتقاد داشته باشند که او حجّت خدا و پیمان الهی را باطل نکرده است. پس در این صورت صبح و شب توقع فرج داشته باشند، چرا که شدیدترین چیزی که موجب غضب خداوند بر دشمنانش می شود، زمانی است که حجّت خدا را از دست داده باشند و او هم برای آن ها ظاهر نشده باشد.
و تحقیقاً خداوند می دانست که اولیا و دوستانش در مورد حجّت خدا دچار شکّ و تردید نمی شوند. که اگر چنانچه می دانست که آن ها به شکّ و تردید می افتند، حجتش را حتی یک چشم به هم زدن از آن ها غایب نمی کرد و آن شکّ و تردید [همراه با انکار]فقط بر سر بدترین مردم است.
۴۶ / ۴۶۹ - خالد عاقولی [ابو اسماعیل خیاط بن نافع بجلی از امام صادق (علیه السلام) حدیثی نقل می کند که فرمودند: چشمتان را به چه چیزی دوخته اید؟ و برای چه این قدر عجله می کنید؟ آیا در امنیت به سر نمی برید؟ آیا این نیست که مردی از شما [صبح] برای رفع و رجوع حاجاتش از منزلش خارج می شود و بعد هم بدون این که خطری او را فَیقضی حَوائِجَهُ، ثُمَّ یَرْجِعُ لَمْ یَخْتَطفْ؟ إِنْ کانَ مَنْ قَبْلَکُمْ [مَنْ هُوَ] عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ لَیْؤخَذُ الرَّجُلُ مِنْهُمْ فَتَقْطَعُ یَداهُ وَرِجْلاهُ وَیُصْلَبُ عَلی جُذُوعِ النَّخْلِ وَیُنْشَرُ بِالْمِنْشار، ثُمَّ لا یَعْدو ذَنْبَ نَفْسِهِ.
ثمّ تلا هذه الآیة «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسآءُ وَ الضَّرَّآءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ متی نَصْرُ الله أَلا إِنَّ نَصْرَ الله قَرِیبٌ».
۴۷۰ - الفضل، عن محمّد بن علیّ، عن جعفر بن بشیر، عن خالد بن أبی عمارة، عن المفضل بن عمر قال: ذکرنا القائم (علیه السلام) ومن مات من أصحابنا ینتظره، فقال أبو عبد الله (علیه السلام):
إِذا قامَ أَتَی الْمُؤْمِنَ فِی قَبْرِهِ فَیُقالُ لَهُ: یا هذا! إِنَّهُ قَدْ ظَهَرَ صاحِبُکَ، فَإِنْ تَشَأْ
تهدید کند برمی گردد؟ ای کاش کسانی که پیش از شما بودند امنیتی را که شما در آن هستید، دارا بودند. ولی مردی از آن ها گرفتار می شود، دست ها و پاهایش قطع می گردد، و بعد بر تنه نخل ها به دار آویخته می شود و با قیچی تکه تکه می شود. تازه آن شخص این مسأله را و گناهش را از خودش می داند [کنایه از عدم امنیت پیش از ظهور حضرت در بین مردم است]. سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمودند: «آیا گمان کردید داخل بهشت می شوید، بی آن که حوادثی همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که گرفتاری ها و ناراحتی ها به آن ها رسید، و آن چنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادی که ایمان آورده بودند گفتند: پس یاری خدا کی خواهد آمد؟! [در این هنگام، تقاضای یاری از او کردند، و به آن ها گفته شد:] آگاه باشید، یاری خدا نزدیک است!» (۲۶۳)
۴۷ / ۴۷۰ - مفضل بن عمر می گوید: در مورد قائم (علیه السلام) مشغول صحبت بودیم و این که چه کسانی از اصحاب ما در حالی که منتظر حضرت بوده اند از دنیا رفته اند. امام صادق (علیه السلام) به ما فرمودند: زمانی که قائم (علیه السلام) قیام کند، بر سر قبر مؤمن آمده و به او می فرماید: ای مؤمن! دوست و صاحب تو ظهور کرده، اگر می خواهی که در خدمت او أَنْ تَلْحَقَ بِهِ فَأَلْحِقْ وَإنْ تَشَأْ أَنْ تُقِیمَ فِی کَرامَةِ رَبِّکَ فَأَقِمْ.
۴۷۱ - عنه، عن ابن أسباط، عن الحسن بن الجهم قال: سألت أباالحسن (علیه السلام) عن شیء من الفرج.
فَقالَ: أَ وَلَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ اِنْتِظارَ الْفَرَجِ مِنَ الْفَرَجِ؟
قُلْتُ: لا أَدْرِی إلّا أنْ تُعَلِّمَنِی.
فَقالَ: نَعَمْ، اِنْتِظارُ الْفَرَجِ مِنَ الْفَرَجِ.
۴۷۲ - عنه، عن ابن فضال، عن ثعلبة بن میمون قال: اعرف إمامک [فإنّک إذا عرفته لم یضرّک تقدّم هذا الأمر أو تأخّر ومن عرف إمامه ثمّ مات قبل أن یری هذا الأمر ثمّ خرج القائم (علیه السلام) کان له من الأجر کمن کان مع القائم فی فسطاطه.
۴۷۳ - عنه، عن عبد الرحمن بن أبی هاشم، عن علیّ بن أبی حمزة، عن أبی بصیر قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
باشی به او ملحق شو واگر می خواهی که در نعمت پروردگارت بمانی بمان.
۴۸ / ۴۷۱ - حسن بن جهم می گوید: از امام موسی بن جعفر(علیهما السلام) در مورد فرج و ظهور سؤال کردم.
حضرت فرمودند: آیا نمی دانی که انتظار فرج خودش فرج است. عرض کردم: من هر چه می دانم از برکت تعلیم شماست.
حضرت فرمودند: بله، انتظار فرج؛ همان فرج است.
۴۹ / ۴۷۲ - ابن فضال نقل می کند که ثعلبة بن میمون گفت: امام خودت را بشناس، چون در صورتی که تو امامت را بشناسی، دیگر جلو افتادن و یا به عقب افتادن ظهور برای تو تفاوت نمی کند، و اگر کسی امامش را بشناسد و بعد بمیرد، آن هم قبل از آن که ظهور حضرت را ببیند و بعد از آن قائم (علیه السلام) قیام کند، اجرش همانند کسی خواهد بود که همراه حضرت ودر خیمه امام باشد.
۵۰ / ۴۷۳ - ابی بصیر می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند:
ما تَسْتَعْجِلُونَ بِخُرُوجِ الْقائِمِ؟ فَوَ الله ما لِباسُهُ إلّا الغَلِیظُ وَما طَعامُهُ إِلّا الشَّعِیرُ الجَشِبِ وَما هُوَ إِلّا السَّیْفُ وَالْمَوْتُ تَحْتَ ظِلِ السَّیْفِ.
۴۷۴ - عنه، عن ابن فضّال، عن المثنّی الحناط، عن عبد الله بن عجلان، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
مَنْ عَرِفَ هذَا الْأَمْرَ ثُمَّ ماتَ قَبْلَ أَنْ یَقُومَ الْقائِمُ (علیه السلام) کانَ لَهُ مِثْلَ أَجْرِ مَنْ قُتِلَ مَعَهُ.
۴۷۵ - ابن أبی عمیر، عن جمیل بن درّاج، عن زرارة، عن جعفر بن محمّد (علیه السلام) أنّه قال:
حَقِیقٌ عَلیَ الله أَنْ یَدْخُلَ الضُلّالَ الجَنَّةَ.
فقال زرارة: کیف ذلک جعلت فداک؟
چرا در مورد قیام قائم (علیه السلام) عجله می کنید؟ به خدا قسم که لباس او سخت و زبر است و غذای او جو درشت و خشک است.(۲۶۴)
و رفتارش نیست مگر با شمشیر[که سیره او قیام است] و مرگ نیز زیر سایه شمشیر است.
۵۱ / ۴۷۴ - عبد الله بن عجلان از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که فرمودند: کسی که این امر را بشناسد و پیش از قیام قائم (علیه السلام) از دنیا برود، ثواب و اجرش هم سنگ کسی است که در رکاب آن حضرت کشته شود.
۵۲ / ۴۷۵ - جمیل بن دراج از زرارة بن اعین، او هم از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که فرمودند: خداوند اگر بخواهد گمراهان را داخل در بهشت بفرماید حقّ دارد و برای او شایسته است و عیب او نیست.
زراره عرض کرد: فدایت شوم! چگونه این امر ممکن است؟
قالَ: یَمُوتُ النّاطِقُ وَلا یَنْطِقُ الصّامِتُ، فَیَمُوتُ الْمَرْءُ بَیْنَهُما فَیُدْخِلُهُ الله الجَنَّةَ.
۴۷۶ - أخبرنا جماعة، عن أبی المفضل الشیبانی، عن أبی نعیم نصر بن عصام بن المغیرة العمریّ، عن أبی یوسف یعقوب بن نعیم بن عمرو قرقارة الکاتب، عن أحمد بن محمّد الأسدیّ، عن محمّد بن أحمد، عن إسماعیل بن عیّاش، عن مهاجر بن حکیم، عن معاویة بن سعید، عن أبی جعفر محمّد بن علیّ (علیه السلام) قال:
قالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طالِبٍ (علیه السلام): إِذَا اخْتَلَفَ رمحانُ بِالشّامِ فَهُوَ آیَةٌ مِنْ آیاتِ الله تَعالی قِیلَ: ثُمَّ مَهْ؟ قالَ: ثُمَّ رَجفَةٌ تَکُونُ بِالشّامِ یُهْلَکُ فِیها مِائَةُ أَلْفٍ یَجْعَلُها الله رَحْمَةً لِلْمُؤْمِنِینَ وَعَذاباً عَلَی الْکافِرِینَ. فَإِذا کانَ ذلِکَ فَانْظُرُوا إِلی أَصْحابِ الْبَراذِینَ الشُّهْبِ وَالرّایاتِ الصُّفرِ، تُقْبِلُ مِنَ الْمَغْرِبِ حَتّی تَحِلّ بِالشّامِ.
حضرت فرمودند: [امام] ناطق از دنیا می رود و [امام] صامت نیز نطقی ندارد.(۲۶۵) بنابراین مردی که بین این دو و در این زمان از دنیا برود خداوند او را وارد بهشت می کند.
۵۳ / ۴۷۶ - معاویة بن سعید از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمودند: وقتی که در شام دو نفر که مدعی حکومت هستند با هم در افتادند، این مخالفت آیه ای از نشانه های خداوند است.
به محضر امام عرض شد: بعد چه می شود؟
فرمودند: بعد از آن، شام از این اختلاف چنان دچار ناامنی می شود که یکصد هزار نفر در آن به هلاکت می رسند و خداوند عالمیان این ماجرا را برای مؤمنان رحمت و برای کفار عذاب قرار می دهد. زمانی که این اتفاق می افتد، نگاه کنید به اصحاب براذین(۲۶۶) و سواران نیرومند و سریع و بیرق های زرد که از سمت مغرب می آیند و وارد شام می شوند، فَإِذا کانَ ذلِکَ فَانْتَظِرُوا خَسْفاً بِقَرْیَةٍ مِنْ قُرَی الشّامِ یُقالُ لَها «حَرَسْتا».
فَإِذا کانَ ذلِکَ فَانْتَظِرُوا ابنَ آکِلَةِ الأَکْبادِ بِوادِی الیابِسِ.
۴۷۷ - قرقارة، عن محمّد بن خلف، عن الحسن بن صالح بن الأسود، عن عبد الجبار بن العباس الهمدانی، عن عمار الدُّهنی قال: قال أبوجعفر (علیه السلام):
کَمْ تَعُدُّونَ بَقاءَ السُّفیانِی فِیکُم؟
قالَ: قُلْتُ: حَمْلُ امْرَأَةٍ تِسْعَةُ أَشْهُرٍ.
قالَ: ما أَعْلَمَکُمْ یا أَهْلَ الکُوفَةِ!
۴۷۸ - عنه، عن أبی النصر إسماعیل بن عبد الله بن میمون بن عبد الحمید بن أبی الرجال العجلی قال: حدّثنا محمّد بن عبد الرحمن بن أبی لیلی قال: حدّثنا جعفر بن سعد الکاهلی، عن الأعمش، عن بشر بن غالب قال: یقبل السفیانی من بلاد الروم منتصراً فی عنقه صلیب وهو صاحب القوم.
پس در این حال منتظر فرو رفتن یکی از دهات شام در زمین باشید که نامش [حرستا(۲۶۷)]است. وقتی کار به اینجا کشید، منتظر خروج پسر زن جگرخوار از منطقه خشک باشید [که همان سفیانی است].
۵۴ / ۴۷۷ - عمار دُهنی [ابن معاویه] گفته است: امام باقر (علیه السلام) فرمودند: فکر می کنید سفیانی چه مدّتی در میان شما باشد؟
عمار می گوید: عرض کردم: به اندازه حمل زن، یعنی نه ماه.
حضرت فرمودند: ای اهل کوفه! چه خوب به این مسأله آگاهی دارید.
۵۵ / ۴۷۸ - بشر بن غالب [که از اصحاب امام حسین و امام زین العابدین (علیهما السلام) بوده]می گوید: سفیانی با دین مسیحیت از منطقه روم می آید، در گردنش صلیب بوده و بزرگ مردمان خودش خواهد بود.
۴۷۹ - قرقارة، عن نصر بن اللیث المروزیّ، عن ابن طلحة الجحدری قال: حدّثنا عبد الله بن لهیعة، عن أبی زرعة، عن عبد الله بن رزین، عن عمار بن یاسر أنّه قال: إنّ دولة أهل بیت نبیّکم فی آخر الزّمان ولها إمارات، فإذا رأیتم فالزموا الأرض وکفّوا حتّی تجیء إماراتها.
فإذا استثارت علیکم الروم والترک وجهّزت الجیوش ومات خلیفتکم الّذی یجمع الأموال واستخلف بعده رجل صحیح، فیخلع بعد سنین من بیعته ویأتی هلاک ملکهم من حیث بدأ ویتخالف الترک والروم وتکثر الحروب فی الأرض وینادی مناد من سور دمشق: ویل لأهل الأرض من شرّ قد اقترب ویخسف بغربیّ مسجدها حتّی یخرّ حائطها ویظهر
۵۶ / ۴۷۹ - عبد الله رزین [از شهدای صفین] از عمار بن یاسر نقل می کند که او گفت: دولت اهل بیت پیامبر شما در آخر الزمان خواهد بود، ظهور آن دولت علاماتی هم دارد، پس وقتی که علامات را دیدید، سر جایتان بنشیند و دست نگه دارید تا این که علامت های ظهور بیاید.
پس زمانی که اهل روم [اروپا] و ترک ها، غبار فتنه را علیه شما بلند کردند، و لشکرهای دشمن آماده و تجهیز شد و خلیفه شما که اموالی را جمع آوری می کرد از دنیا رفت و رهبری درست کار به جای او بنشیند، پس بعد از چند سالی مردم از بیعتش در می آیند و زوال و نابودی حکومت [یعنی بنی عباس] از همان سمتی می رسد که شروع شده بود.(۲۶۸) اهل روم و ترک ها با هم مخالفت می کنند و جنگ در روی زمین بسیار زیاد می شود.
[در همین زمان] منادی در قلعه دمشق ندا می دهد: وای بر اهل زمین از شرّی که نزدیک شده است و قسمت غربی مسجد [اموی] به زمین فرو می رود، به طوری که دیوارش یک باره خراب و ویران می شود. در شام سه نفر قیام می کنند که همگی خواهان ثلاثة نفر بالشام کلّهم یطلب الملک، رجل أبقع ورجل أصهب ورجل من أهل بیت أبی سفیان یخرج فی کلب ویحضر النّاس بدمشق ویخرج أهل الغرب إلی مصر.
فإذا دخلوا فتلک إمارة السفیانی ویخرج قبل ذلک من یدعو لآل محمّد(علیهم السلام) وتنزل الترک الحیرة وتنزل الروم فلسطین ویسبق عبد الله (عبد الله) حتّی یلتقی جنودهما بقرقیسیاء علی النهر ویکون قتال عظیم ویسیر صاحب المغرب فیقتل الرجال ویسبی النساء، ثمّ یرجع فی
سلطنت و حکومت هستند: یکی از آن ها ابلق و دیگری سرخ مو و سرخ رنگ(۲۶۹) و سومین نفر از اهل بیت ابی سفیان(۲۷۰) است و در منطقه کلب(۲۷۱) خروج کرده، و مردم را در دمشق جمع می کند. اهل مغرب به سمت مصر خروج می کنند.
همین که آن ها وارد مصر می شوند، ورودشان علامت و نشانه خروج و سلطنت سفیانی است. قبل از سفیانی کسی قیام می کند که مردم را به ولایت آل محمّد(علیهم السلام) دعوت می کند. ترک ها در حیره(۲۷۲) و سپاه روم هم در فلسطین مستقر می شوند و در همان زمان عبد الله سبقت گرفته و دو سپاه در قرقیسیا(۲۷۳) و در کنار نهر با هم برخورد می کنند و جنگ سختی در می گیرد، و صاحب لشکر مغرب همه جا سیر می کند [شهرها را تصرف می کند] و مردها را کشته و زن ها را به اسارت می گیرند و بعد از آن به قیس(۲۷۴) باز می گردد. قیس حتّی ینزل الجزیرة السفیانی، فیسبق الیمانی [فیقتل ویحوز السفیانیّ ما جمعوا.
ثمّ یسیر إلی الکوفة فیقتل أعوان آل محمّد(علیهم السلام) ویقتل رجلاً من مسمّیهم، ثمّ یخرج المهدیّ علی لوائه شعیب بن صالح وإذا رأی أهل الشام قد اجتمع أمرها علی ابن أبی سفیان فألحقوا بمکة، فعند ذلک تقتل النفس الزکیّة وأخوه بمکّة ضیعة، فینادی مناد من السّماء: أیّها النّاس إنّ أمیرکم فلان وذلک هو المهدیّ الّذی یملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً.
۴۸۰ - عنه، عن محمّد بن خلف الحدّاد[ی ، عن إسماعیل بن أبان الأزدی، عن سفیان بن إبراهیم الجریری أنّه سمع أباه یقول: النفس الزکیة غلام من آل محمّد، اسمه محمّد بن
سفیانی هم در شهر جزیره مستقر می شود و یمانی می آید وکشته می شود و آنچه که او و سپاهش از اموال جمع آوری کرده بودند را سفیانی به غنیمت می گیرد.
بعد از آن به کوفه رفته و دوستان آل محمّد(علیهم السلام) را به قتل می رساند و مرد بزرگ و نامداری از آن ها را هم می کشد. آن گاه مهدی (علیه السلام) قیام می کند و فرمانده و سپهسالار او شعیب بن صالح است. وقتی اهل شام [لشکرکشی مهدی (علیه السلام) را] می بینند، آن ها هم با پسر ابی سفیان [سفیانی] بیعت کرده و در مکه به او ملحق می شوند. در همان زمان نفس زکیه کشته می شود، در حالی که برادرش هم در مکه حضور دارد، ولی دسترسی به او پیدا نمی کنند. پس ندا دهنده ای از آسمان ندا می دهد: ای مردم! امیر و رهبر شما فلانی است. و آن امیر همان مهدی است که زمین را همان طور که پر از ظلم و جور شده باشد، مملوّ از عدل و داد می کند.
۵۷ / ۴۸۰ - سفیان بن ابراهیم جریری از پدرش شنیده که او می گفته است: نفس زکیه، جوانی از آل محمّد است، نامش محمّد بن حسن بوده و بدون جرم و گناه مظلومانه الحسن، یقتل بلا جرم ولا ذنب، فإذا قتلوه لم یبق لهم فی السماء عاذر ولا فی الأرض ناصر.
فعند ذلک یبعث الله قائم آل محمّد فی عصبة لهم أدقّ فی أعین النّاس من الکحل، إذا خرجوا بکی لهم النّاس لا یرون إلّا أنّهم یختطفون، یفتح الله لهم مشارق الأرض ومغاربها، ألا وهم المؤمنون حقّاً، ألا إنّ خیر الجهاد فی آخر الزّمان.
۴۸۱ - عنه، عن أبی حاتم، عن محمّد بن یزید الآدمی - بغدادی عابد - قال: حدّثنا یحیی بن سلیم الطائفی، عن متیل بن عباد قال: سمعت أباالطفیل یقول: سمعت علیّ بن أبی طالب (علیه السلام) یقول:
أَظَلَّتْکُمْ فِتْنَةٌ (مُظْلِمَةٌ) عَمْیاء مُنْکَشِفَةٌ لا یَنْجُو مِنْها إلّا النَّوْمَةُ.
به قتل می رسد. وقتی اشرار او را می کشند، نه در آسمان عذر خواهی برایشان باقی می ماند و نه در زمین یار و یاوری.(۲۷۵)
در همان زمان خواهد بود که خداوند متعال، قائم آل محمّد را به همراه جماعتی که در نظرها از سرمه نرم ترند [رفتار نرم و لطیف دارند] مبعوث می فرماید، وقتی که خروج کنند، مردم برای آن ها گریه می کنند، چرا که آن ها را گروهی بی دست و پا می بینند، ولی خداوند از مشرق تا مغرب زمین را برای آن ها فتح می کند، بدانید که آن ها مؤمنان واقعی هستند و بدانید که بهترین جهادها در آخر الزمان است.
۵۸ / ۴۸۱ - متیل بن عباد می گوید: از ابا طفیل شنیدم که می گفت: از امیرمؤمنان علی (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: آشوبی سخت و دشوار بر سر شما سایه می اندازد که از آن فقط مردم نومه نجات پیدا می کنند.
قِیلَ: یا اباالْحَسَنِ! وَمَا النَّومَةُ؟
قالَ: الَّذِی لا یَعْرِفُ النَّاسُ ما فِی نَفْسِهِ.
۴۸۲ - عنه، عن العبّاس بن یزید البحرانی، عن عبد الرزاق بن همام، عن معمر، عن ابن طاوس، عن علیّ بن عبد الله بن عباس قال: لا یخرج المهدیّ حتّی یطلع مع الشمس آیة.
عرض شد: ای اباالحسن! نومه چیست؟
حضرت فرمودند: نومه کسی است که مردم نمی دانند در دل او چیست و آنچه که در دل اوست از مردم پوشیده است.
۵۹ / ۴۸۲ - علی بن عبد الله بن عباس گفته است: مهدی (علیه السلام) قیام نمی کند مگر وقتی که همراه طلوع خورشید، نشانه ای پدیدار شود.

فصل هشتم: در بیان پاره ای از صفات، سیره و اخلاق حضرت صاحب الزمان (علیه السلام)

۸ - فصل: (فی ذکر طرف من صفاته ومنازله وسیرته (علیه السلام)):
۴۸۳ - محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری، عن أبیه، عن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن عطاء، عن سلام بن أبی عمرة قال: قال أبوجعفر (علیه السلام): لِصاحِبِ هذَا الأَمْرِ بَیْتٌ یُقالُ لَهُ: بَیْتُ الحَمْدِ فِیهِ سِراجُ یُزْهَرُ مُنْذُ یَوْمٍ وُلَدِ إِلی أَنْ یَقومَ بِالسَّیْفِ.
۴۸۴ - أخبرنا جماعة، عن التلعکبری، عن علیّ بن حبشی، عن جعفر بن مالک، عن أحمد بن أبی نعیم، عن ابراهیم بن صالح، عن محمّد بن غزال، عن مفضّل بن عمر قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
إِنَّ قائِمَنا إِذا قامَ أَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَاسْتَغْنَی النَّاسُ وَیُعَمَّرُ الرَّجُلُ فِی مُلْکِهِ حَتّی
برخی از صفات و مقامات حضرت صاحب الزمان (علیه السلام):
۱ / ۴۸۳ - سلام بن ابی عمره گفته است: امام باقر (علیه السلام) فرمودند: صاحب این امر خانه ای دارد به نام بیت حمد و در آنجا چراغی است که از روز ولادت تا روزی که با شمشیر قیام می کند روشن است.
۲ / ۴۸۴ - مفضل بن عمر گفته است: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: وقتی که قائم ما قیام کند، زمین با نور پروردگارش نورانی و روشن می شود؛ به گونه ای که مردم از آفتاب بی نیاز می شوند. در زمان حکومتش هر کس به حدی عمر می کند که هزار پسر
یُولَدُ لَهُ أَلْفُ ذَکَرٍ لا یُولَدُ فِیهِمْ أُنْثی وَیُبْنی فِی ظَهْرِ الْکُوفَةِ مَسْجِداً لَهُ أَلْفُ بابٍ وَتَتَّصِلُ بُیُوتُ الکُوفَةِ بِنَهْرِ کَرْبَلاءَ وَبِالْحِیرَةِ حَتّی یَخْرُجَ الرَّجُلُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ عَلی بَغْلَةٍ سَفْواءَ یُرِیدُ الْجُمُعَةَ فَلا یُدْرِکُها.
۴۸۵ - أخبرنا أبومحمّد المحمدی، عن محمّد بن علیّ بن الفضل، عن أبیه، عن محمّد بن إبراهیم بن مالک، عن إبراهیم بن بنان الخثعمیّ، عن أحمد بن یحیی بن المعتمر، عن عمرو بن ثابت، عن أبیه، عن أبی جعفر (علیه السلام) - فی حدیث طویل - قال:
یَدْخُلُ الْمَهْدِیُّ الکُوفَةَ وَبِها ثَلاثُ رایاتٍ قَدِ اضْطَرَبَتْ بَیْنَها، فَتَصْفُو لَهُ فَیَدْخُلُ حَتّی یَأْتِیَ الْمِنْبَرَ وَیَخْطَبُ وَلا یَدْرِی النَّاسُ ما یَقُولُ مِنَ الْبُکاءِ وَ هُوَ قَوْلُ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله): «کَأَنِّی بِالْحَسَنِیّ وَالْحُسَیْنِیّ» وَقَدْ قاداها فَیُسَلِّمَها إِلَی الْحُسَیْنِیِ فَیُبایِعُونَهُ.
از او متولد می شود و در این بین هیچ دختری برایش متولد نمی شود. در پشت کوفه [نجف] مسجدی بنا می شود که هزار در داشته باشد، خانه های کوفه به رودخانه کربلا و شهر حیره [منطقه حیره] متصل می شوند و آن قدر بزرگ می شود که مرد در روز جمعه برای رسیدن به نماز جمعه بر شتر تندرو سوار می شود، ولی باز هم به نماز نمی رسد.
۳ / ۴۸۵ - عمر بن ثابت، از پدرش و او هم از امام باقر (علیه السلام) حدیث طولانی را نقل می کند که حضرت در بخشی از آن حدیث فرمودند: مهدی (علیه السلام) وارد کوفه می شود و این در حالی است که در آنجا سه پرچم برافراشته شده که با هم مخالفند، پس همه آن ها مطیع آن حضرت می شوند، و ایشان پس از ورود به کوفه بالای منبر رفته و خطبه ای ایراد می فرماید که مردم از شدت گریه نمی فهمند که حضرت چه می گوید. این معنای کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است که فرمودند: گویا حسنی و حسینی را می بینم که بیرق بلند کرده اند و هر کدام مدعی خلافت هستند. حسنی بیرق را به حسینی تحویل داده و همه با او بیعت می کنند.
فَإِذا کانَتِ الْجُمُعَةُ الثّانِیَةُ قالَ النَّاس: یَا ابْنَ رَسُولِ الله! الَصَّلاةُ خَلْفَکَ تُضاهِی الصَّلاةَ خَلْفَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) وَالْمَسْجِدُ لا یَسَعُنا.
فَیَقُولُ: أَنَا مُرتادٌ لَکُم.
فَیَخْرُجُ إِلَی الغَرِیّ فَیَخُطُّ مَسْجِداً لَهُ أَلْفُ بابٍ یَسَعُ النَّاسُ، عَلَیْهِ أَصِیصٌ وَیَبْعَثُ فَیُحْفَرُ مِنْ خَلْفِ قَبْرِ الْحُسَیْن (علیه السلام) لَهُمْ نَهْراً یَجْرِی إِلَی الغَرِیَّینِ حَتّی ینبذ فِی النَّجَفِ وَیَعْمَلُ عَلی فَوَّهتِهِ قَناطر وَأرحاء فِی السَّبِیلِ وَکأنِّی بِالْعَجُوز وَعَلی رَأْسِها مِکْتَلٌ فِیهِ بُرٌّ حَتّی تَطْحَنَهُ بِکَرْبَلاء.
۴۸۶ - الفضل بن شاذان، عن إسماعیل بن عیاش، عن الأعمش، عن أبی وائل، عن حذیفة بن الیمان قال: سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول وذکر المهدیّ:
إِنَّهُ یُبایِعُ بَیْنَ الرُّکْنِ وَالْمَقامِ اِسْمُهُ اَحْمَدُ وَعَبْدُ الله وَالْمَهْدِیُّ، فَهذِهِ أَسْماؤُهُ ثَلاثَتُها.
زمانی که جمعه دوم فرا می رسد، مردم عرضه می دارند: نماز خواندن پشت سر شما یاد آور نماز خواندن پشت سر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است و مسجد گنجایش جمعیت ما را ندارد، آن حضرت می فرماید: برای شما فکری می کنم. بنابراین آن حضرت از کوفه به سمت نجف بیرون رفته و طرح و نقشه مسجدی را رسم می کند که هزار درب دارد و جای همه نمازگزاران را داشته و مجتمع بزرگ و بسیار محکم خواهد بود. گروهی را می فرستد تا از پشت سر قبر امام حسین (علیه السلام) کانال آبی حفر کنند که آب آن به زمین های نجف رسیده و جریان پیدا می کند. بر روی آن کانال آب راه ها، پل ها و اسباب هایی ایجاد می شود و گویا پیرزنی را می بینم که روی سرش زنبیلی از گندم است و برای این که آن را آرد کند به کربلا می رود.
۴ / ۴۸۶ - حذیفه بن یمانی می گوید: از وجود مبارک رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که از این گونه از مهدی (علیه السلام) یاد کردند: با او بین رکن و مقام [یعنی مقام ابراهیم در مسجد الحرام]بیعت می شود، نام او احمد، عبد الله و مهدی است؛ این ها اسامی سه گانه اوست.
۴۸۷ - سعد بن عبد الله، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن إسماعیل بن أبان، عن عمرو بن شمر، عن جابر الجعفیّ قال: سمعت أباجعفر (علیه السلام) یقول:
سَأَلَ عُمَرُ بْنُ الخَطّابِ أَمِیرَ المُؤْمِنین (علیه السلام) فَقالَ: أَخْبِرْنِی عَن الْمَهْدِیّ مَا اسْمُهُ؟
فَقالَ: أَمّا اِسْمُهُ فَإِنَّ حَبِیبِی شَهِدَ إِلَیَّ أَنْ لا أُحَدِّثُ بِاسْمِهِ حَتّی یَبْعَثُهُ الله.
قالَ: فَأَخْبِرْنِی عَنْ صِفَتِهِ.
قالَ: هُوَ شابٌّ مَرْبُوعٌ، حَسَنُ الْوَجْهِ، حَسَنُ الشَّعْرِ، یَسِیلِ شَعْرُهُ عَلی مِنْکَبَیْهِ وَنُورُ وَجْهِهِ یَعْلُو سَوادَ لِحْیَتِهِ وَرَأْسِهِ، بِأَبِی ابنُ خِیَرَةِ الإماءِ.
۴۸۸ - الفضل بن شاذان، عن عثمان بن عیسی، عن صالح بن أبی الأسود، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: ذکر مسجد السهلة، فقال:
أما إنَّهُ مَنْزِلُ صاحِبِنا إِذا قَدِمَ بِأَهْلِهِ.
۵ / ۴۸۷ - جابر [بن یزید] جعفی می گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: عمر بن خطاب از امیرالمؤمنین (علیه السلام) پرسید: آیا اسم مهدی را به من خبر می دهید؟ حضرت فرمودند: [نام او را نمی گویم تحقیقاً حبیب من شاهد است و از من عهد گرفته است که نام او را نگویم تا زمان قیام آن حضرت که خداوند او را مبعوث فرماید.
عرضه داشت: پس از اوصاف و ویژگی های او به من خبر دهید؟
حضرت فرمودند: ایشان جوانی رشید و تنومند، با چهره ای نیکو و جذاب است، موهایی زیبا دارد که بر شانه مبارکش افتاده و نور صورت ایشان سیاهی محاسن و موی سر او را فرا گرفته است، پدرم به فدای پسر بهترین کنیزان [یعنی نرجس خاتون]!
۶ / ۴۸۸ - صالح بن ابو الأسود حناط نقل می کند که در محضر امام صادق (علیه السلام) ذکر مسجد سهله به میان آمد که حضرت فرمودند: بدانید که آنجا منزل صاحب ماست، در زمانی که با اهل و عیالش آنجا می آیند.
۴۸۹ - عنه، عن موسی بن سعدان، عن عبد الله بن القاسم الحضرمی، عن أبی سعید الخراسانیّ قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام):
اَلْمَهْدِیُّ وَالْقائِمُ واحِدٌ؟
فَقالَ: نَعَمْ.
فَقُلْتُ: لأِیِ شَیْء سُمِّیَ الْمَهْدِیُّ؟
قالَ: لأِنَّهُ یَهْدِی إِلَی کُلِ أَمْرٍ خَفِیّ وَسُمِّیَ الْقائِمُ لأَنَّهُ یَقُومُ بَعْدَ ما یَمُوتُ، إنَّهُ یَقُومُ بِأَمْرٍ عَظِیمٍ.
۴۹۰ - عنه، عن ابن محبوب، عن عمرو بن شمر، عن جابر عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
مَنْ أَدْرَکَ مِنْکُمْ قائِمَنا فَلْیَقُلْ حِینَ یَراهُ: اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنَ الْعِلْمِ وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ.
۴۹۱ - عنه، عن عبد الرحمن بن ابی هاشم، عن علیّ بن أبی حمزة، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
۷ / ۴۸۹ - ابی سعید خراسانی می گوید که به محضر مبارک امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: آیا مهدی و قائم یک نفر است؟ حضرت فرمودند: بله.
عرض کردم: به چه دلیل مهدی نامیده شده است؟ حضرت فرمودند: زیرا به هر امر مخفی و پنهانی هدایت می کند، و قائم نامیده شده به این دلیل که پس از آن که [یادش]می میرد، قیام می کند و او به امر عظیمی قیام می کند.
۸ / ۴۹۰ - جابر [بن یزید جعفی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: هر کدام از شما [شیعیان] قائم ما را زیارت کرد، با دیدن او بگوید: «سلام بر شما ای خاندان نبوت و معدن علم و محل قرار گرفتن رسالت.»
۹ / ۴۹۱ - ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که حضرت فرمودند: أصحاب
إِنَّ أَصْحابَ مُوسی ابتُلُوا بِنَهَرٍ وَهُوَ قَولُ الله - عزّوجلّ - «إِنَّ الله مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ» وَإنَّ أَصْحابَ الْقائِمِ یُبْتَلُونَ بِمِثْلِ ذلِکَ.
۴۹۲ - عنه، عن عبد الرحمن، عن ابن أبی حمزة، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
الْقائِمُ یَهْدِمُ المَسْجِدَ الحَرامِ حَتّی یَرُدَّهُ إِلی أَساسِهِ وَمَسْجِدَ الرَّسُولِ (صلی الله علیه و آله) إِلی أَساسِهِ وَیِرُدُّ الْبَیْتَ إِلی مَوْضِعِهِ وَأَقامَهُ عَلی أَساسِهِ وَقَطَع أَیْدِی بَنِی شَیْبَةِ السّراق وَعَلَّقَها عَلَی الْکَعْبَةِ.
۴۹۳ - عنه، عن علیّ بن الحکم، عن سفیان الجریری، عن أبی صادق، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال:
دَوْلَتُنا آخَرُ الدُّوَلِ وَلَنْ یَبْقَ أَهْلُ بَیْتٍ لَهُمْ دَوْلَةٌ إِلّا مَلِکُوا قَبْلَنا لِئَلّا یَقُولُوا إِذا رَأَوْا سِیرَتَنا: إِذا مَلِکْنا سِرْنا مِثْلَ سِیرَةِ هؤُلاءِ وَهُوَ قَوْلُ الله - عزّوجلّ - «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ».
موسی (علیه السلام) به نهری مبتلا شدند [یعنی رود نیل] و آن معنای کلام خداوند عزّوجلّ است که فرموده است: «خداوند شما را به رودخانه مبتلا فرمود(۲۷۶)» و اصحاب قائم (علیه السلام) نیز به مثل همان مبتلا می شوند.
۱۰ / ۴۹۲ - ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که حضرت فرمودند: قائم (علیه السلام) مسجد الحرام و مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را تا بنای اولیه آن ها تخریب می کند، بیت الله را به مکان اصلی خود برگردانده و آن را در بالای بنای اصلی خود برپا می کند و دست های طایفه بنی شیبه را که دزد و سارق هستند می برد و از دیوار کعبه آویزان می کند.
۱۱ / ۴۹۳ - ابی صادق [کیسان بن کلیب از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: دولت ما آخرین دولت ها است، هیچ گروهی باقی نمی ماند مگر این که قبل از دولت ما به حکومت می رسد تا این که وقتی رفتار ما را با مردم می بینند، نگویند: اگر ما هم به سلطنت میرسیدیم مثل این ها عمل می کردیم و این معنای قول خداوند است که می فرماید «و عاقبت برای پرهیزکاران است».(۲۷۷)
۴۹۴ - عنه، عن عبد الرحمن بن أبی هاشم و الحسن بن علیّ، عن ابی خدیجة، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:
إِذا قامَ الْقائِمُ (علیه السلام) جاءَ بِأَمْرٍ غَیْرَ الَّذِی کانَ.
۴۹۵ - عنه، عن علیّ بن الحکم، عن الربیع بن محمّد المسلیّ، عن سعد بن ظریف، عن الأصبغ بن نباتة قال: قال أمیر المؤمنین (علیه السلام) فی حدیث له حتّی انتهی إلی مسجد الکوفة وکان مبنیّاً بخزف ودنان وطین فقال:
وَیْلٌ لِمَنْ هَدَمَکَ وَوَیْلٌ لِمَنْ سَهَّلَ هَدْمَکَ وَوَیْلٌ لِبانِیکَ بِالْمَطْبُوخِ الْمُغَیَّرِ قِبْلَةَ نُوحٍ، طُوبی لِمَنْ شَهِدَ هَدْمَکَ معَ قائِمِ أَهْلِ بَیْتِی، أُولئِکَ خِیارُ الأُمَّةِ مَعَ أَبْرارِ الْعِتْرَةِ.
۴۹۶ - وعنه، عن علیّ بن عبد الله عن عبد الرحمن بن أبی عبد الله، عن أبی الجارود قال: قال أبوجعفر (علیه السلام):
۱۲ / ۴۹۴ - ابی خدیجه [سالم بن مکرم] از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: زمانی که قائم ما قیام کند به غیر از رفتاری که معمول بوده عمل می فرماید. [با تشخیص مصالح و مفاسد واقعی و احکام واقعیه الهی حکومت می کند و رفتار ایشان بدون هرگونه تبعیض و نا عدالتی است].
۱۳ / ۴۹۵ - اصبغ بن نباته گفته است: امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در ضمن حدیثی، اخبار آخرالزمان را بیان می فرمود، در مورد مسجد کوفه که با سفال و آجر و گل ساخته شده بود فرمودند: وای بر کسی که تو را خراب کند، و وای بر کسی که خراب شدن تو را سبک بشمرد، وای بر کسی که تو را با گل پخته ساخته و قبله نوح را تغییر می دهد.
خوشا به حال کسی که همراه قائم اهل بیت من شاهد تخریب آن [جهت بازسازی و سالم سازی توسط مهدی (علیه السلام)] باشد، آن ها برگزیدگان این امّت اند که همراه نیکوکاران عترت هستند.
۱۴ / ۴۹۶ - ابی جارود می گوید که امام باقر (علیه السلام) فرمودند: قائم (علیه السلام) به مدّت ۳۰۹ سال إِنَّ الْقائِمَ یَمْلِکُ ثَلاثُمِائَةِ وَتِسْعَ سِنِینَ کَما لَبِثَ أَهْلُ الْکَهْفِ فِی کَهْفِهِمْ، یَمْلأُ الأَرْضَ عَدلاً وَقِسْطاً کَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً وَیَفْتَحُ الله لَهُ شَرْقَ الأَرْضِ وَغَرْبَها وَیَقْتُلُ النَّاسَ حَتّی لا یَبْقی إِلّا دِینُ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) یَسِیرُ بِسِیرَةِ سُلَیْمانَ بْنَ داوُودَ، تمام الخبر.
۴۹۷ - عنه، عن عبد الله بن القاسم الحضرمی، عن عبد الکریم بن عمرو، عن الخثعمی قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام):
کَمْ یَمْلِکُ الْقائِمُ؟ قالَ: سَبْعُ سِنِینَ یَکُونُ سَبْعِینَ سَنَةً مِنْ سَنِیّکُمْ هذِهِ.
۴۹۸ - عنه، عن عبد الرحمن بن أبی هاشم، عن علیّ بن أبی حمزة، عن أبی بصیر، [عن أبی جعفر] فی حدیث له اختصرناه قال:
مالک و حاکم بر زمین خواهد بود، به همان اندازه ای که اصحاب کهف در غارشان خوابیدند. ایشان زمین را مملو از عدل و داد می کند، همچنان که از ظلم و جور پر خواهد شد. خداوند شرق و غرب زمین را به روی او باز می کند، و با مردمان زیادی [که دعوت حضرت را به هدایت نمی پذیرند] خواهد جنگید تا این که در عالم فقط دین محمّد (صلی الله علیه و آله) باقی بماند، او به سیره سلیمان بن داوود عمل می کند.
۱۵ / ۴۹۷ - عبدالکریم بن عمرو خثعمی می گوید که به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: قائم (علیه السلام) چه مدّت حکومت خواهد کرد؟ حضرت فرمودند: هفت سال که می شود هفتاد سال از سال های شما.(۲۷۸)
۱۶ / ۴۹۸ - علی بن ابی حمزه، از ابی بصیر و او هم از امام باقر (علیه السلام) حدیثی را نقل کرده اند که ما آن را مختصر کرده ایم. در بخشی از این حدیث امام (علیه السلام) فرمودند:
إِذا قامَ الْقائِمُ (علیه السلام) دَخَلَ الْکُوفَةَ وَأَمَرَ بِهَدْمِ الْمَساجِدِ الأَرْبَعَةِ حَتّی یَبْلُغَ أَساسَها وَیَصِیرُها عَریشاً کَعَرِیشِ مُوسی وَتَکُونُ الْمَساجِدُ کُلُّها جَمّاءَ لا شَرَفَ لَها کَما کانَتْ عَلی عَهْدِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله) وَیُوَسِّعُ الطَّرِیقَ الأَعْظَمِ فَیَصِیرُ سِتّینَ ذِراعاً وَیَهْدِمُ کُلَّ مَسْجِدٍ عَلَی الطَّرِیقِ وَیَسُدُّ کُلَّ کُوةٍ إِلَی الطَّرِیقِ وَکُلَّ جَناحٍ وَکَنِیفٍ وَمِیزابٍ إِلیَ الطَّرِیقِ وَیَأْمُرُ الله الفَلَکَ فِی زَمانِهِ فَیَبْطِئُ فِی دَوْرِهِ حتی یَکُونُ الیَوْمُ فِی أَیّامِهِ کَعَشَرَةٍ مِنْ أَیّامِکُمْ وَالشَّهْرُ کَعَشَرَة أَشْهُرٍ وَالسَّنَةُ کَعَشْرِ سِنِینَ مِنْ سَنِیِّکُمْ.
وقتی که قائم (علیه السلام) قیام کند، داخل کوفه شده و دستور به انهدام چهار مسجد(۲۷۹) می دهد تا آن ها را به پایه اولیه شان می رساند.
آن ها را مانند عریش(۲۸۰) موسی (علیه السلام) به صورت سایبان بازسازی می کند و دیوارهای مساجد همه مثل زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بدون کنگره خواهند شد. راه های بزرگ و اصلی را تا شصت ذراع وسعت می دهد، هر مسجدی را که سر راه باشد تخریب می کند، هر پنجره ای که به سمت راه باشد را می بندد و هر جوی [فاضلاب] و ناودانی که به راه می ریزد را مسدود می کند.
خداوند به فلک امر می کند که در زمان آن حضرت، آهسته حرکت کند، تا آنجا که یک روز در زمان ایشان مثل ده روز شماست و یک ماهش مانند ده ماه و یک سالش مساوی ده سال شما خواهد بود.
ثُمَّ لا یَلْبَثُ إِلّا قَلِیلاً حَتّی یَخْرُجَ عَلَیْهِ مارِقَةُ المَوالِی بِرَمِیلَةِ الدسکرة عَشَرَة آلافٍ، شِعارُهُم: یا عُثْمانُ یا عُثْمانُ! فَیَدْعُو رَجُلاً مِنَ الْمَوالِی فَیُقَلِّدَهُ سَیْفَهُ، فَیَخْرُجُ إِلَیْهِمْ فَیَقْتُلُهُمْ حَتّی لا یَبْقی مِنْهُمْ أَحَدٌ، ثُمَّ یَتَوَجَّهُ إِلی کابُل شاه وَهِیَ مَدِینَةٌ لَمْ یَفْتَحْها أَحَدُ قَطُّ غَیْرُهُ فَیَفْتَحُها، ثُمَّ یَتَوَجَّهُ إِلَی الکُوفَةِ فَیَنْزِلَها وَتَکُونُ دارُهُ وَیَبْهَرجُ سَبْعِینَ قَبِیلَةً مِنْ قَبائِلِ العَرَبِ، تمام الخبر.
۴۹۹ - وفی خبر آخر (أنّه) یفتح قسطنطنیة والرومیّة وبلاد الصین.
بعد از آن، مدّت کوتاهی می گذرد تا این که ده هزار نفر از خارجیان و غلامان در دهکده رمیله(۲۸۱) علیه او قیام می کنند و شعارشان «یا عثمان یا عثمان» است. حضرت مردی از دوستانش را فرا خوانده و شمشیر خود را به گردنش حمایل می کند و به جنگ آن ها می فرستد. او هم به طرف آن ها بیرون می رود و با آن ها جنگیده و حتی یک نفر آن ها هم باقی نمی ماند.
سپس به طرف کابل شاه(۲۸۲) می رود و آن شهری است که احدی غیر از حضرت (علیه السلام) نمی تواند آن را فتح کند. بعد متوجّه کوفه شده و در آنجا مستقر می شود و خانه اش در آنجا خواهد بود و خون هفتاد قبیله از قبایل عرب را [که با حضرت از در عناد و دشمنی وارد می شوند] می ریزد.
۱۷ / ۴۹۹ - در خبر دیگری آمده است که آن حضرت قسطنطنیه [استانبول ترکیه]و ممالک روم و شهرهای چین را هم فتح می کند.
۵۰۰ - عنه، عن علیّ بن أسباط، عن أبیه أسباط بن سالم، عن موسی الأبار، عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنّه قال:
اِتَّقِ الْعَرَبَ فَإِنَّ لَهُمْ خَبَرَ سُوءٍ أَمّا إِنَّهُ لا یَخْرُجُ مَعَ الْقائِمِ مِنْهُمْ واحِدٌ.
۵۰۱ - عنه، عن عبد الرحمن بن أبی هاشم، عن عمرو بن أبی المقدام، عن عمران بن ظبیان، عن حکیم بن سعد، عن أمیر المؤمنین (علیه السلام) قال:
أَصْحابُ الْمَهْدِی شَبابٌ لا کُهُول فِیهِمْ إِلّا مِثْلَ کُحْلِ الْعَیْنِ وَالْمِلْحِ فِی الزّادِ وَأَقَلُّ الزّادِ الْمِلْحُ.
۵۰۲ - عنه، عن أحمد بن عمر بن مسلم، عن الحسن بن عقبة النهمی، عن أبی إسحاق البناء، عن جابر الجعفی قال: قال أبوجعفر (علیه السلام):
یُبایِعُ الْقائِمُ بَیْنَ الرُّکْنِ وَالْمَقامِ ثَلاثُمِائَةِ وَنَیِّفٍ عِدَّةَ أَهْلِ بَدْرٍ فِیهِمُ النُّجَباءُ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ وَالأَبْدالَ مِنْ أَهْلِ الشّامِ وَالأَخْیارِ مِنْ أَهْلِ الْعَراقَ فَیُقِیمُ ما شآءَ الله أَنْ یُقِیمَ.
۱۸ / ۵۰۰ - موسی ابار از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: از عرب بپرهیزید، چرا که در خصوص آن ها خبر بدی وجود دارد و آن این که حتی یک نفر از آن ها هم به همراهی قائم (علیه السلام) خروج نمی کنند.(۲۸۳)
۱۹ / ۵۰۱ - حکیم بن سعد از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمودند: اصحاب مهدی (علیه السلام) همگی جوان هستند و پیر در میانشان نیست، مگر به اندازه سرمه چشم و به اندازه نمک زاد و توشه، و کمترین زاد و توشه سفر، نمک است.
۲۰ / ۵۰۲ - جابر جعفی می گوید: امام باقر (علیه السلام) فرمودند: سیصد و چند [سیزده] نفر به عدد اهل بدر در میان رکن و مقام با قائم (علیه السلام) بیعت می کنند که در میان ایشان نجبا و بزرگوارانی از اهل مصر، و پهلوانانی از اهل شام و خوبانی از اهل عراق حضور دارند و آن حضرت هر قدر که خداوند بخواهد، خلافت می فرماید.
۵۰۳ - عنه، عن محمّد بن علیّ، عن وهیب بن حفص، عن أبی بصیر قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:
کانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِین (علیه السلام) یَقُولُ: لا یَزالُ النَّاسُ یَنْقُصُونَ حَتّی لا یُقالُ: «الله»، فَإِذا کانَ ذلِکَ ضَرَبَ یَعْسُوبُ الدِّینِ بِذَنَبِهِ، فَیَبْعَثُ الله قَوْماً مِنْ أَطْرافِها [وَ] یَجِیئُونَ قَزعاً کَقَزَعِ الخَرِیفِ.
وَالله إِنِّی لأَعْرِفَهُمْ وَأَعْرِفُ أَسْماءَهُمْ وَقَبائِلَهُمْ وَاسْمَ أَمِیرِهِمْ [وَمُناخَ رِکابِهِمْ وَهُمْ قَوْمٌ یَحْمِلُهُم الله کَیْفَ شآءَ، مِنَ الْقَبِیلَةِ الرَّجُل وَالرَّجُلَیْنِ حَتّی بَلَغَ تِسْعَة، فَیَتوافُونَ مِنَ الآفاقِ ثَلاثُمِائَةَ وَثَلاثَة عَشَرَ (رَجُلاً) عِدَّةَ أَهْلِ بَدْرٍ وَهُوَ قَوْلُ الله: «أَیْنَما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ الله جَمِیعاً إِنَّ الله عَلی کُلِّ شَیْء قَدِیرٌ» حَتّی أَنَّ الرَّجُلَ لَیُحْتَبی فَلا یَحِلُّ حَبْوَتَهُ حَتّی یبلغه الله ذلِکَ.
۲۱ / ۵۰۳ - ابی بصیر می گوید که امام صادق (علیه السلام) از قول امیرمؤمنان (علیه السلام) می فرمودند: همواره مردم دین دار کم می شوند، به اندازه ای که نام خدا برده نمی شود، وقتی که کار به اینجا کشیده می شود آقا و پیشوای دین برخاسته [و قیام می کند] و خداوند گروهی را از اطراف و اکناف زمین مبعوث می فرماید و آن ها هم همانند تکه ابرهای بهاری و با سرعت می آیند.
به خدا قسم که من آن ها را، اسامی شان را و قبایل و طایفه شان و فرمانده آن ها را می شناسم. آن ها گروهی هستند که خداوند به هر ترتیبی که اراده بفرماید آن ها را گردآوری می کند و از هر قبیله و طایفه ای یک یا دو نفر تا نه نفر را خداوند جمع می کند. آن ها که ۳۱۳ نفر و به تعداد اصحاب بدر می باشند از اطراف عالم می آیند و جمع می شوند و این معنای کلام خداست که می فرماید:
«هر کجا که باشید خداوند همه شما را می آورد و خداوند به هر چیزی توانا است.» حتی اگر مردی زانوهای خود را بسته باشد، هنوز آن را باز نکرده، خداوند او را هم به سرعت به قیام حضرت می رساند.
۵۰۴ - محمّد بن عبد الله بن جعفر الحمیری، عن أبیه، عن محمّد بن عبد الحمید و محمّد بن عیسی، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزة، عن أبی عبد الله (علیه السلام) فی حدیث طویل أنّه قال:
یا أَباحَمْزَةَ إِنَّ مِنَّا بَعْدَ الْقائِمِ أَحَدَ عَشَرَ مَهْدِیاً مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْن (علیه السلام).
۵۰۵ - الفضل بن شاذان، عن الحسن بن محبوب، عن عمرو بن أبی المقدام، عن جابر الجعفی قال: سمعت أباجعفر (علیه السلام) یقول:
وَالله لَیُمَلِّکَنَّ مِنَّا أَهْلُ الْبَیْتِ رَجُلٌ بَعْدَ مَوْتِهِ ثَلاثُمِائَةَ سَنَةً یَزدادُ تِسْعاً.
قُلْتُ: مَتی یَکُونُ ذلِکَ؟
قالَ: بَعْدَ الْقائِم (علیه السلام).
قُلْتُ: وَکَمْ یَقُومُ الْقائِمُ فِی عالَمِهِ؟
۲۲ / ۵۰۴ - ابی حمزه در حدیثی طولانی از امام صادق نقل می کند که حضرت در بخشی از آن فرمودند: ای ابا حمزه! بعد از قائم (علیه السلام) یازده مهدی از ما و اولاد و نسل حسین (علیه السلام) خواهند آمد.
۲۳ / ۵۰۵ - جابر جعفی گفته است: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند: به خدا قسم که مردی از ما اهل بیت، بعد از مردنش زنده شده و سیصد و نه سال حکومت خواهد کرد.
به محضر مبارک حضرت عرض کردم: این واقعه کی اتفاق می افتد؟
حضرت فرمودند: بعد از قائم (علیه السلام).
عرض کردم: قائم در عصر خود چه مدّت حکومت می کند؟
قالَ: تِسْعَ عَشَرَةَ سَنَةً، ثُمَّ یَخْرُجُ الْمُنْتَصِرُ فَیَطْلُبُ بِدَمِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) وَدِمآءِ أَصْحابِهِ، فَیَقْتُلُ وَیَسْبِی حَتّی یَخْرُجَ السّفاحُ.
انتهی بحمده تعالی الکتاب وصلّی الله علی محمّد وآله الأخیار الّذین أذهب الله عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً.
حضرت فرمودند: نوزده سال و بعد از آن منتصر خروج کرده، خون حسین و یارانش را طلب خواهد کرد. پس قاتلان آن حضرت را می کشد و اسیر می کند تا این که سفاح خروج می کند.(۲۸۴)
الحمد لله تعالی تحریر کتاب به پایان رسید، درود و سلام خداوند بر محمّد و آل برگزیده اش باد، همان کسانی که خداوند رجس و پلیدی را از آن ها دور فرموده و آن ها را پاک و پاکیزه کرده است.

* * *

ترجمه کتاب شریف غیبت، اثر جاودان بزرگ شیعه ابو جعفر محمّد حسن طوسی به قلم عاجز و نارسای این کمترین غلام بارگاه قدس حجّت بالغه حقّ، در شعبان المعظم سال یک هزار و چهارصد و بیست و شش از هجرت به پایان رسید.
امید که مقبول ساحت مقدّس ولی الله الاعظم ارواحنا فداه باشد، ان شاءالله.

مجتبی عزیزی

فهرست منابع ترجمه غیبت شیخ طوسی

۱ - قرآن کریم، ترجمه آیت الله العظمی مکارم شیرازی، مدرسه امیرالمؤمنین، قم.
۲ - ترجمه المنجد، سیّاح، انتشارات اسلام، تهران.
۳ - ترجمه المنجد، مصطفی رحیمی اردستانی، انتشارات صبا، تهران.
۴ - لسان العرب، ابن منظور، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
۵ - موعودشناسی، علی اصغر رضوانی، انتشارات مسجد مقدّس جمکران، قم.
۶ - عقدالدرر، علی بن عبدالعزیز، انتشارات مسجد مقدّس جمکران، قم.
۷ - مهدی موعود، علامه مجلسی، (ترجمه جلد ۱۳ بحار)، حسن بن محمّد ولی ارومیه ای، انتشارات مسجد مقدّس جمکران، قم.
۸ - کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ترجمه منصور پهلوان، انتشارات مسجد مقدّس جمکران، قم.
۹ - المذاهب الاسلامیه، آیت الله سبحانی، مؤسسه امام صادق (علیه السلام)، قم.
۱۰ - سیمای حضرت مهدی در قرآن، علامه بحرانی، ترجمه سیّد مهدی حائری قزوینی. نشر آفاق. تهران.
۱۱ - المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، محمّد فؤاد عبدالباقی، مؤسسة الاعلمی، بیروت.
۱۲ - مفاهیم القرآن، آیت الله سبحانی، مؤسسه امام صادق (علیه السلام)، قم.
۱۳ - اندیشه های کلامی شیخ طوسی، دکتر محمود یزدی مطلق، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، مشهد.
۱۴ - هزاره شیخ طوسی، علی دوانی، انتشارات امیرکبیر، تهران.
۱۵ - اصول کافی، ثقة الاسلام کلینی، ترجمه آیت الله محمّد باقر کمره ای، انتشارات اسوه، تهران.
۱۶ - مناهج الیقین، فی اصول الدین، علامه حلی، اسوه، تهران.
۱۷ - الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، آیت الله شیخ علی یزدی حائری، مؤسسة الاعلمی، بیروت.
۱۸ - بحار الانوار، علامه مجلسی، بیروت.
۱۹ - غیبت نعمانی، ترجمه جواد غفاری، نشر کتابخانه صدوق، تهران.
۲۰ - جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، سعید ضیایی فر، بوستان کتاب، قم.
۲۱ - غیبت شیخ طوسی، تحقیق عباد الله طهرانی، وعلی احمد ناصح، مؤسسه معارف اسلامیه، قم.
۲۲ - مفاخر اسلام، علی دوانی، امیرکبیر، تهران.
۲۳ - کلمة الامام المهدی، آیت الله شیرازی، تحقیق حسن تاجری، آفاق، تهران.
۲۴ - کشف المراد، علامه حلی، جامعه مدرسین، حوزه علمیه قم.
۲۵ - معجم رجال الحدیث، آیت الله العظمی خویی، مرکز نشر آثار شیعه.
۲۶ - مکیال المکارم، سیّد محمّد تقی موسوی اصفهانی،ترجمه سیّد مهدی حائری، انتشارات مسجد مقدّس جمکران.
۲۷ - منتخب الاثر، آیت الله العظمی صافی گلپایگانی، مکتبة الصدر، تهران.
۲۸ - امامت و مهدویت، آیت الله العظمی صافی گلپایگانی،، جامعه مدرسین، حوزه علمیه قم.
۲۹ - فصلنامه انتظار، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (علیه السلام)، قم.
۳۰ - نجم الثاقب، میرزا حسین نوری، مسجد مقدّس جمکران، قم.
۳۱ - پژوهشی پیرامون زندگی نواب خاص امام زمان (علیه السلام)، علی غفاری زاده، نبوغ، قم.
۳۲ - اصول الحدیث و احکامه، آیت الله جعفر سبحانی، موسسه امام صادق (علیه السلام)، قم.
۳۳ - کلیات علم الرجال، آیت الله جعفر سبحانی، موسسه امام صادق (علیه السلام)، قم.
۳۴ - الکنی و الالقاب، حاج شیخ عباس قمی، کتاب فروشی اسلامیه، تهران.
۳۵ - تأویل الآیات الظاهره فی فضائل عترة الطاهرة، سیّد شرف الدین علی حسینی استر آبادی، جامعه مدرسین، حوزه علمیه قم.
۳۶ - الموسوعة الرجالیة المیسرة، آیت الله جعفر سبحانی، موسسه امام صادق (علیه السلام)، قم.
۳۷ - شهرهای ایران، ترجمه عنایت الله رضا، انتشارات علمی و فرهنگی تهران.
۳۸ - الغیبة شیخ طوسی، تحقیق علی اکبر غفاری و بهزاد جعفری، گوهر اندیشه، تهران.

پاورقی:

-----------------

۱) خلاصة الاقوال علامه حلی، ص ۲۴۹، انتشارات حیدریه، نجف، سال ۱۳۸۱ ه.ق.
۲) سوره مجادله، آیه ۱۹.
۳) احتمالاً مقصود استادشان مرحوم شیخ مفید است.
۴) این که حرف حقّ در میان امّت اسلامی است به این معنا است که اعتقاد حقّ و صحیح همان اعتقاد اسلامی است که قرآن کریم هم در آیه ۱۹ سوره آل عمران می فرماید: «إِنَّ الدِّینَ عِندَ الله الْإِسْلامُ» پس با ظهور اسلام اعتقاد حقّ فقط در میان امّت اسلامی است.
۵) این که تکالیف در تمامی حالات و همیشه بر عهده کسانی که معصوم نیستند می باشد، به این معناست که مردم همیشه موظفند به تکالیف خود عمل کنند، لذا لزوم وجود امام را ثابت می کند، چرا که این امام است که می بایست حدود و چهارچوب تکالیف را معیّن کرده و مجری حقیقی احکام الهی باشد و اوست که موانع تکلیف؛ از جمله جهل به مسائل و مصالح را از بین می برد. بنابراین اگر امام نباشد تکلیف مردم در همه زمان ها [خصوصاً زمان غیبت امام] امر بیهوده ای خواهد بود.
۶) بیان مرحوم طوسی (رحمه الله) همان مفاد «قاعده لطف» است که اختصاراً به توضیح آن مبادرت می کنیم: «لطف» در اصطلاح چیزی است که مکلف را به طاعت خداوند نزدیک کرده و از معصیت دور سازد و تکلیف کردن هم دو صورت دارد: الف) تکلیف کننده تمام امکانات تخلف و معصیت را از بین برده و نابود کند به طوری که مکلف چاره ای جز اطاعت نداشته باشد و بعد او را مکلف کند. این صورت با حکمت تکلیف و آزمایش منافات دارد. ب) ابتدا تکلیف کرده و بعد وسائلی را ایجاد کند که مکلف را ترغیب و تشویق به اطاعت کنند و از معاصی متنفر سازند و او را به عمل] صالح راهنمایی کنند. مثل وعده ثواب و عقاب و موعظه و امثال این ها، تمام این امور را لطف می گوییم و لطف هم بر خداوند واجب است و لطف هم دو نوع است:
۱ - این که فعل خداوند باشد. که در این صورت بر خداوند واجب است؛ مثل نصب و تعیین امام که فعل خداوند است نه غیر خدا.
۲ - این که فعل مکلفین باشد؛ مثل وعظ و تذکّر و تعلیم و تعلّم. در این صورت هم بر خداوند واجب است که این اعمال را بر بندگان واجب فرماید؛ مثل وجوب امر به معرف و نهی از منکر که اگر خدای متعال لطف ننماید، عذاب کردن بندگان عاصی، قبیح خواهد بود چرا که خداوند پیامبر یا امامی را نصب نکرده است که احکام شریعت را به او آموزش داده و بدی گناه را برایش تعیین کنند تا او نیز از معاصی دور بوده و میل و رغبت به انجام تکالیف الهی داشته باشد. بنابراین بر خداوند واجب است که انبیا را برای هدایت مردم مبعوث کرده و امام را هم برای تبیین و تشریح مصالح واقعی مردم به امامت منصوب فرماید.
۷) تکلیف به مالایطاق به این معنا است که شخص به انجام عملی موظف شود که بیش از حدّ توان و طاقت اوست و این گونه تکلیف کردن ضرورتاً قبیح است چون مکلف نمی تواند کاری را انجام دهد که موظف به انجام آن شده است.
۸) ترس از کشته شدن حضرت توسط آن ها وجود داشت و افراد زیادی از جمله دستگاه حکومتی در صدد دستیابی به امام و قتل ایشان بودند، لذا هر لحظه ممکن بود جان شریف حضرت به خطر بیفتد، بنابراین حفظ جان حضرت که آخرین ذخیره الهی است مهم ترین وظیفه خود آن حضرت است. این مسأله به زودی مطرح خواهد شد.
۹) اهل حل و عقد: این اصطلاح یاد آور یکی از اختلافات ریشه دار بین اهل سنّت و شیعیان است که عبارت است از نحوه تعیین و نصب امام به عنوان خلیفه و جانشین نبی مکرم اسلام اهل سنّت معتقدند انتصاب امام در حدّ اختیارات مردم است نه خداوند، بنابراین اگر علما و افراد شاخص جامعه کسی را به امامت برگزینند، او امام مردم و جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. بنابراین به این افراد اهل حل و عقد می گویند. تنها عاملی که موجب این انحراف شده است توجیه غصب خلافت حقّ امیرالمؤمنین (علیه السلام) توسط ابوبکر است که اساساً خلافتی باطل است.
اما امامیه معتقد است که منصب امامت، نظیر نبوّت، مقامی الهی است و تعیین و نصب امام حقّ خداوند تبارک و تعالی است] و خلیفه رسول خدا می بایست از طریق نصوص شرعی و وحی الهی منصوب شود و مردم توان تعیین و نصب امام را ندارند و آنچه که خداوند به آن ها واجب فرموده است، اطاعت از امام و خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است که در آیه ۵۹ از سوره مبارک نساء فرموده است: «أَطِیعُوا الله وَأَطِیعُواالرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ»، بنابراین آنچه را که اهل سنّت در عمل اهل حل و عقد صحیح می دانند و آن را مبنای تعیین سرنوشت مسلمین قلمداد می کنند در واقع تعدی به حقّ خداوند متعال است. البته در این مورد ادله و براهین قوی و متنوعی هم اقامه شده است که ذکر آن ها را به کتب مفصل در این باب واگذار می کنیم.
۱۰) همان طوری که آن ها می گویند: اگر اهل حل و عقد، کسی را که شایستگی امامت دارد برای این منصب انتخاب نکردند، و از تعیین امام و رهبر سر باز زدند این امر مانع از انتصاب رهبر نمی شود. ما هم می گوییم: این که مردم از امام اطاعت نکرده و مانع از حاکمیت ایشان شده اند به این معنا نیست که بگوییم دیگر وجود امام لزومی ندارد. در نتیجه این دو جواب هیچ فرقی با هم ندارند.
۱۱) به نظر می رسد بهتر بود که مؤلف بزرگوار (رحمه الله) به جای واجبات کفایی، واجبات تخییری را عنوان می فرمودند. چرا که در واجب تخییری مکلف بین دو یا چند چیز واجب، مخیر است؛ مثل کفارات سه گانه روزه؛ یعنی یا ۶۱ روز روزه، یا اطعام ۶۰ فقیر و یا آزاد کردن بنده که مکلف مخیر است یکی از این امور را انجام دهد. درحالی که در واجب کفایی، فعل مورد نظر ابتدا بر همه واجب است و با اقدام برخی از مکلفین، از عهده دیگران ساقط می شود. البته بیان مرحوم شیخ را می توان با این عبارت توجیه کرد که آن عدّه که اقدام می کنند، از سر اختیار است که توجیه قوی و قابل اتکایی به نظر نمی رسد.
۱۲) صاحب اشکال می گوید: اصل این است که انتصاب و باز گذاردن دست امام، لطفی در حقّ ما باشد؛ در حالی که در این جا ما دست امام را باز می گذاریم تا در حقّ دیگران لطفی حاصل شود، و این نقض آن اصل است.
۱۳) چه تکلیف خاص امام (علیه السلام) از جمله سرپرستی جامعه در همه زمینه ها و اجرای حدود الهی، وچه تکلیف خاص مردم نسبت به ایشان؛ ازجمله فرمانبرداری واطاعت، واین تکلیف وقتی تمام وکمال خواهد بود که امام مبسوط الید باشد.
۱۴) در باب معرفت باید گفت که ایجاد و قرار دادن دلیل برای هدایت مردم، مقدمه و شرط تحقق کسب معرفت است؛ مثل قدرت بر انجام آن یا داشتن ابزار عمل. بنابراین اگر دلیل و راهنما ایجاد نشود درست نیست که کسی را به معرفت تکلیف کرد و چون کسب معرفت در هر حال تکلیف ماست پس دلیل و راهنما هم حتماً باید موجود باشد، حتی اگر ما دنبال کسب معرفت نرویم.
در مورد امامت هم همین است، به این ترتیب که وجود امام (علیه السلام) شرط تحقق اطاعت از ایشان است. بنابراین اگر امام وجود نداشته باشد تکلیف کردن مردم به اطاعت از او درست نیست و چون در هر حال اطاعت او واجب و تکلیف ماست پس او می بایست حتماً وجود داشته و «منصوب من عندالله» باشد، حتی اگر دست ما هم به خاطر بد عهدی خودمان به او نرسد.
بنابراین مسأله نصب دلیل برای کسب معرفت الله و نصب امام به جهت اطاعت کردن از او مساوی هستند و هر حکمی که اولی [مسأله معرفت] دارد، دومی هم [مسأله امامت] قاعدتاً داراست.
۱۵) بسیاری از علمای شیعه در باب اثبات عصمت اهل بیت (علیهم السلام) اقامه دلیل کرده اند که بسیار متنوع و کامل است. ما هم صرفاً جهت اطلاع خوانندگان عزیز و در طول مباحث شیخ بزرگوار اجمالاً بعضی از آن ادله را ذیلاً ارائه می کنیم.
الف) همان طور که شیخ بزرگوار در بیان شان فرمودند: اگر امام معصوم نباشد تسلسل لازم می آید، چرا که نصب امام معصوم به این جهت واجب است که در اعمال عامه مکلفین احتمال خطا وجود دارد. پس اگر در اعمال امام هم احتمال خطا وجود داشته باشد او هم برای رفع خطا، نیازمند امام دیگری خواهد بود و اگر این سلسله ادامه یابد و ختم به امامی نشود که هرگز احتمال خطا در اعمال او نمی باشد، تسلسل به وجود می آید و تسلسل هم بطلانش بدیهی است.
ب) امام، حافظ شریعت، قرآن و سنت است و می بایست معصوم باشد تا بدون کمترین احتمال خطا و لغزش، حقایق شرع مقدّس را تبیین کند. چرا که در مورد قرآن و سنت و معنا و تفسیر آن اختلاف هست و گاه تفاسیر متفاوتی از آیات توسط علما و مفسرین به دست ما رسیده است، و خداوند به وسیله امام، قرآن و سنت را حفظ می کند او هم اگر معصوم نباشد در تفسیرش محتمل است دچار لغزش و اشتباه شود. بنابراین باید معصوم باشد تا حقایق شرع را آن گونه که هست بیان کند.
ج) اگر امام، معصوم نباشد و خطایی از او سر بزند یا باید تبعیت شود که در این صورت قطعاً باطل است. یا تبعیت نشود که در این صورت معنای عدم تبعیت، عدم مقبولیت قول اوست. پس امام می بایست معصوم باشد که تبعیت از او باطل نبوده و عدم تبعیت از او جایز نباشد.
] د) اگر نصب امام بر خداوند واجب باشد که همین طور است، صدور گناه از او محال خواهد بود. بنابراین اگر از او گناهی سربزند می بایست خطا در جمیع احکام توسط او ممکن باشد و این مفسده بزرگی است؛ در حالی که خداوند حکیم است و حکمت الهی هرگز اقتضای این امر نمی کند و این کار قبیح است. فلذاعدم عصمت امام مخالف با حکمت خداوند است.
ه) از جمله ادله عصمت امام، آیاتی از کلام الله مجید است که ذیلاً به بعضی از آن ها اشاره می شود:
۱- آیه ۱۲۴ سوره بقره می فرماید: «لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» که اشاره دارد به این که اعطای مقام و منصب الهی امامت از ناحیه حضرت حقّ، خاص کسانی است که از هرگونه آلودگی مبرّا باشند. بنابراین آیه شریفه اعطای امامت را به کسانی که آلوده به گناه باشند نفی می کند.
۲- آیه ۵۹ سوره نساء می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا الله وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ» این آیه کریمه قرآن، اطاعت مطلق و همه جانبه از امام را لازم و واجب شمرده و آن را قرین اطاعت خداوند قرار داده است و اگر او هم مثل سایرین ممکن الخطا باشد، اطاعت در تمام امور او بر ما واجب نمی شد.
۳ - آیه ۳۳ سوره احزاب می فرماید: «إِنَّمَا یُرِیدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» این آیه می فرماید: اراده خدا بر عصمت امام و اهل بیت (علیهم السلام) تعلق گرفته است لذا در این آیه اهل بیت (علیهم السلام) صاحب تطهیر مطلق بوده و هرگونه رجس و پلیدی از ایشان نفی شده است. در مورد این آیه ده ها روایت از شیعه و سنی نقل شده است که آیه شاهد بر عصمت اهل بیت (علیهم السلام) است.
و) احادیث بسیاری هم از ناحیه مقدّس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر تصریح به عصمت اهل بیت رسیده است که می توان از جمله آن ها به حدیث ثقلین اشاره کرد که فرمود. «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا ابداً» این روایت از منابع متعدد اهل سنّت نقل شده است و در کتاب «کتاب الله و عترتی فی حدیث الثلقین من الصحاح و السنن ومسانید و... مصادر اهل سنة» توسط مدرسه عالی امام باقر (علیه السلام) جمع آوری شده است و یا حدیث کسا و روایات و آیات متعدد دیگر که مجال توضیح و یا اشاره به آن ها نیست.
۱۶) حجرالاسود سنگی با رنگ سیاه است که بر رکن جنوب شرقی کعبه نصب شده است و لمس کردن آن توسط حاجی مستحب است و واجب است که طواف از محازی آن شروع شده و به مقابل آن ختم شود. امام باقر (علیه السلام) می فرمایند: این سنگ از بهشت آمده و در روایات دیگر هم آمده است که حجرالاسود یکی از ملائکه است که در روز قیامت برای حُجاج و شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) شهادت می دهد.
۱۷) رک: شماره ۱۶.
۱۸) سوره انفال / آیه ۷۵ و سوره احزاب / آیه ۶.
۱۹) در این مورد می توان به کتب ذیل مراجعه کرد: ۱) اصول کافی - باب ارشاد و نص بر امامت علی بن الحسین (علیه السلام) ۲) ارشاد شیخ مفید / ج ۲ از ص ۱۳۷ به بعد ۳) بحار الانوار / ج ۴۶ باب ۲.
۲۰) بغداد توسط رودخانه دجله به دو بخش شرقی و غربی تقسیم می شود و ظاهراً در آن زمان پل بغداد اصلی ترین محل عبور و مرور بوده است. ممکن است جسر بغداد همین پلی باشد که بین کاظمین و بغداد قرار دارد.
۲۱) این نوع عبارات مثل: ببینید که بدنش سالم است، و نظایر آن که در این روایت آمده و بعداً هم خواهد آمد، برای آن است که حکّام جور عباسی قصد داشتند خود را در مورد شهادت اهل بیت تبرئه کنند تا خشم جامعه شیعه بیش از] پیش دامن آن ها را نگیرد. که کاملاً خلاف واقع است چرا که نصوص صریحی در خوراندن سم به امام توسط هارون و سندی بن شاهک وجود دارد که قابل انکار نیستند. از طرفی موضوع بحث ما اصل شهادت امام است به همین دلیل شیخ بزرگوار تعرض به این جهت نمی کنند ولی از بسیاری روایات متعدد و متواتر شیعه استفاده می شود که امام کاظم (علیه السلام) به دستور هارون الرشید و توسط سندی بن شاهک - لعنة الله علیه - مسموم شده و به شهادت رسیده اند که در کتب متعدد علمای بزرگوار به آن اشاره فرموده اند؛ از جمله شیخ مفیدرحمه الله در ارشاد و شیخ طوسی (رحمه الله) در همین بخش مثل خبر شماره ۷ اشاره کرده اند. به کتب متأخرین از این دو بزرگوار نظیر «العیون» و «بحارالانوار» علامه مجلسی و غیره هم می توان مراجعه کرد.
۲۲) رقه» منطقه ای است که در مرز عراق و سوریه قرار دارد و جزء کشور سوریه است و جنگ صفین در آنجا به وقوع پیوست، مرقد مطهر عمار یاسر صحابی بزرگوار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که در آن جنگ به شهادت رسید در همان منطقه واقع شده است و جزء مناطق شام به حساب می آید.
۲۳) البته ممکن است مقصود از دو فرقه شدن مردم، درباره مرگ طبیعی و یا شهادت حضرت به وسیله سم بوده باشد نه زنده بودن امام، منشأ این اختلاف هم می تواند همان ظاهر فریبی بنی عباس باشد که خود را از جنایت قتل اهل بیت تبرئه کردند؛ کاری که هرگز موفق به انجام آن نشدند.
۲۴) این ماجرا نشان دهنده اطاعت و پیروی کورکورانه مردم از حکام جور بنی عباس است و این که در عصر ائمّه اهل بیت (علیهم السلام) بسیاری از مردم بدون کوچک ترین تأمل و دقتی، از ظالمان و ستم پیشگان اموی و عباسی پیروی می کردند. و این یکی از مهم ترین مشکلات فرا روی علمای ربانی و در صدر شان حضرات معصومین (علیهم السلام) بود که مسیر هدایت جامعه را بسیار دشوار کرده بود و البته در این فضای سخت و سنگین، اهل بیت (علیهم السلام) و اصحاب پاک باخته ایشان با تلاش بی وقفه و خستگی ناپذیر این مسیر دشوار را به بهترین نحو پیموده و شریعت و دین را به نسل های بعدی سپردند.
۲۵) سندی بن شاهک به دستور هارون الرشید خلیفه جبار عباسی، امام را با خرمای زهرآلود مسموم کرده و به شهادت رسانید. بنابراین طبیعی بود که روی صورت و حتی بدن حضرت هیچ اثری از جراحات نباشد و شاید هم مقصود از این که در صورت حضرت جراحتی باشد که منجر به شهادت امام شده باشد نه جراحات وارده در اثر غل و زنجیر و تازیانه سندی بن شاهک - لعنة الله علیه - که در تاریخ ثبت و ضبط شده است.
۲۶) منظور مهدی عباسی است که کشته شد و بعد از او هم موسی بن مهدی فرزندش به خلافت رسید. او هم توسط هارون الرشید کشته شد. این پیشگویی یکی از معجزات و کرامات امام کاظم (علیه السلام) است که از وجود مبارک حضرت ظاهر شده و دلیلی بر عظمت و بزرگی شأن و مقام ایشان است.
۲۷) کنایه از کتاب مخصوصی است که تکالیف و وظایف ائمّه در آن آمده و در لسان روایات به جِفر ویا ناموس و جامعه تعبیر شده است و مهم ترین این اسما، صحیفه فاطمه (علیها السلام) است که بزرگ ترین و مهم ترین مصداق این کتاب است. مرحوم کلینی در بابی تحت عنوان «بابی که در آن ذکری از صحیفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه است» هشت روایت نقل کرده - رجوع شود به کتاب الحجة، اصول کافی.
۲۸) عبد الله بن حارث مخزومی از اصحاب خاصّ امام کاظم (علیه السلام) و مورد اعتماد و اهل ورع و تقوی و فقیه بوده است.
۲۹) ممکن است ذکر این تمهیدات ضمن بیان جانشینی امام رضا (علیه السلام) قصد دیگری هم باشد؛ از جمله شدت فشار بنی عباس و شناسایی دوستان اهل بیت (علیهم السلام) توسط جباران عباسی و این که از شدت تقیّه و خوف، بعضی افراد آن هم با تشخیص امام رضا (علیه السلام) به محضر امام (علیه السلام) برسند لذا بسیاری از شیعیان برای حفظ جانشان، توفیق زیارت حضرت را نداشته اند.
۳۰)]. از اصحاب خاص امام کاظم (علیه السلام) و اهل علم و تقوا و فقیهی بزرگوار بوده است.
۳۱) داوود بن زربی ابو سلیمان خندقی بندار یکی از اصحاب امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام) است.
۳۲) یکی از علامات امام این است که قبل از دیدن نامه یا رؤیت اموال، صاحبان آن ها را می شناسد، مقدار مال را می داند و به نیّات افرادی که اموال را ارسال کرده اند نیز علم دارد که در روایات زیادی در کتب روایی آمده است و در آینده در همین کتاب هم نقل خواهد شد.
۳۳) وی از اصحاب خاص و با تقوا و مورد اطمینان امام کاظم (علیه السلام) بوده است.
۳۴) این روایت به شکل کامل در اصول کافی کتاب الحجة باب «اشاره و نصّ بر امامت ابی الحسن رضا (علیه السلام)» حدیث ۱۴ آمده است و از جمله... این بیان نورانی است که ائمّه در جمیع کمالات مساوی هستند و این که بعضی از کمالات به بعضی از اهل بیت اختصاص دارد، به این معنا است که به سبب مصالح خاص و شرایط زمانی خاص بعضی از این کمالات در زمانشان ظهور بیشتری داشته است. نه این که بعضی از فضایل در بعضی از ائمّه بیشتر بوده باشد. بلکه همه آنان صاحب مقام رفیع ولایت هستند.
۳۵) تعیین و نصب امام به امر خداوند است و هیچ کس حتی امام قبلی هم حقّ تعیین و نصب امام را ندارد. بلکه وظیفه امام قبلی معرفی و نصّ بر امامت امام پس از خود است. رجوع شود به اصول کافی کتاب الحجة «باب در این که امامت نسبت به هر یک از ائمّه از طرف خدا اعلام شده است.»
۳۶) مراجعه شود به کتب روایی شیعه؛ از جمله: ۱ - اصول کافی کتاب الحجة باب «اشاره و نصّ بر امامت الحسن رضا (علیه السلام) ۲ - ارشاد شیخ مفیدرحمه الله / ج ۲، ص ۴۶۸ فصل نصّ بر امامت امام رضا (علیه السلام) ۳ - بحار الانوار / ج ۴۹؛ ابواب تاریخ امام رضا (علیه السلام) باب ۲ «نصوص بر امامت حضرت رضا (علیه السلام)».
۳۷) خبر واحد به خبری گفته می شود که مخبر آن، شخص واحدی باشد؛ برخلاف خبر متواتر که خبری است که از طرق مختلف و مخبرین متعدد رسیده است، البته خبری که به حدّ تواتر نرسیده باشد باز خبر واحد نیست، بلکه به آن خبر مستفیض می گویند. خبر متواتر علم آور است لذا حجّت است، امّا خبر واحد علم آور نیست بلکه مفید ظن و گمان است بنابراین به تنهایی حجّت و قابل استناد نیست. مگر این که دلیل قطعی بر حجّیت آن داشته باشیم. مرحوم شیخ طوسی (رحمه الله) در مورد خبر واحد می فرماید: اگر مخبر، شیعه دوازده امامی و قائل به امامت باشد خبر واحدش حجّت است، در غیر این صورت این خبر حجّت نیست و نمی توان به آن استدلال کرد. بنابراین در مورد اخبار واقفیه باید گفت که طبق نظر مرحوم شیخ، روایات آن ها مورد اعتماد نیست چون ایشان به امامت ائمّه معتقد نیستند.
البته خبر و روایت دسته بندی خاصی دارد که شرح و بسط آن به کتب «درایة الحدیث» ارتباط پیدا می کند، لذا برای اطلاع بیشتر به کتب درایه و علم حدیث مراجعه شود.
۳۸) در این مورد مرحوم کلینی (رحمه الله) روایت می فرمایند که ائمّه قائم به امر الله هستند؛ از جمله این که خدیجه می گوید: از امام صادق (علیه السلام) در مورد قائم (علیه السلام) سؤال شد، حضرت در پاسخ فرمودند: ما همه قائم به امر خدا هستیم یکی پس از دیگری (کلنا قائم بامرالله، واحد بعد واحد). رجوع شود به اصول کافی، کتاب الحجة باب: انّ الأئمة کلّهم قائمون بامر الله تعالی هادون علیه.
۳۹) فضل بن شاذان در مورد یزید صائغ می گوید او از دروغگویان مشهور است (در مجامع روایی ما هفت خبر از او موجود است) برقی هم او را از اصحاب امام باقر (علیه السلام) شمرده است. البته مرحوم شیخ طوسی او را از اصحاب امام باقر یا امام صادق (علیهما السلام) ذکر نفرموده است. بنابراین در مورد یزید صائغ مدحی نیامده است. لازم به تذکّر است که خبر واحد اگر از عادل بوده و قرائن صحیح هم داشته باشد مورد اعتماد است در غیر این صورت قابل اعتماد نیست.
۴۰) وی از اصحاب امام صادق (علیه السلام) است.
۴۱) نکته دیگری که قابل تأمل است این که تمام کسانی که از مسیر اعتقاد به ائمّه اثنی عشر خارج شدند، همگی به پیش از امامت امام رضا بر می گردند؛ از جمله کسانی که در این کتاب شریف مرحوم شیخ الطایفه (رحمه الله) بررسی کرده اند. لذا کسانی که به امامت امام رضا اعتقاد دارند قائل به امامت ائمّه دوازده گانه هستند. به بیان دیگر کسانی که از امام کاظم پیروی کردند و با معرفی وی امامت امام رضا را پذیرفتند از انحراف عقیدتی نجات یافتند. پس امام کاظم با نصّ بر امامت امام رضا و تبلیغ آن، به پدید آمدن انحرافات پایان داد و مردم را از فرعون عصر شان که کج روی و انحراف در اعتقاد به اهل بیت بود نجات داد.
۴۲) با همین عنوان یعنی «سالم» و بدون ذکر نام پدرش در حدود بیست روایت آمده. مرحوم شیخ طوسی (رحمه الله) او را از اصحاب امام باقر (علیه السلام) فرموده اند.
۴۳) قصیده شعری است که مصرع اوّل و تمام مصرع های زوج آن دارای قافیه واحد باشند و تعداد ابیات آن حداقل شانزده بیت است. بنابراین بیت مذکور طلیعه و یا تمام قصیده نیست بلکه برای اختصار، همین بیت را که مورد نیاز بوده نقل کرده اند.
۴۴) شاید مقصود مضاربه و یا در مورد املاک بوده به صورت مقاطعه کاری.
۴۵) کوهی است در نزدیکی مدینه.
۴۶) صفوان بن یحیی از اصحاب بسیار بزرگوار حدیثی شیعه است که علمای رجال از ایشان به بزرگی و عظمت یاد می کنند؛ از جمله نجاشی در مورد ایشان می گوید: صفوان بن یحیی، ابو محمّد بجلی، اهل کوفه، بسیار مورد اعتماد و از عیون و بزرگان است، از اصحاب امام رضا (علیه السلام) بوده و در نزد حضرت مقام و منزلت مخصوص و شریفی داشته است.
«کشّی» ایشان را از اصحاب امام کاظم (علیه السلام) بر شمرده و این که ایشان پس از امام کاظم، وکیل امام رضا و امام جواد بوده و از مقام و منزلت بالایی از جهت زهد و عبادت برخوردار بوده است.
شیخ طوسی می فرماید: صفوان بن یحیی قابل اعتمادترین اهل زمان خودش بود و عابدترین اهل حدیث بود، ایشان در هر روز ۱۵۰ رکعت نماز می خواند و سه ماه روزه می گرفت و سه بار زکات می داد به جای خودش و عبد الله بن جندب و علی بن نعمان که در بیت الله الحرام پیمان بسته بودند که هر کدام از دنیا رفت، دیگری نماز، روزه، حج و زکات او را به جا بیاورد. آن دو از دنیا رفتند و صفوان باقی ماند و به جای آن ها هم عبادتشان را و هر عمل خیر دیگری را انجام می داد. وی از چهل تن از اصحاب امام صادق (علیه السلام) روایت نقل کرده است و کتب بسیاری هم دارد. علیّ بن حسین بن داوود قمی گفته است: از امام هادی (علیه السلام) شنیدم که ذکر و یاد صفوان بن یحیی و محمّد بن سنان می کردند، فرمودند: خدا از آن ها راضی باشد؛ چرا که من از آن دو راضی هستم و هرگز با ما [اهل بیت] لحظه ای هم مخالفت نکردند.
- از این فقیه بزرگوار که «کشّی» ایشان را در زمره اصحاب اجماع شمرده است، با عنوان صفوان بن یحیی در سند اسناد ۱۱۸۱ روایت از اهل بیت آمده است و به عنوان صفوان بیش از هزار و نهصد و چهل مورد [که البته بخش کوچکی از آن صفوان بن مروان است].
]- صفوان بن یحیی در سال ۲۱۰ ه.ق در مدینه به دیار باقی شتافت و امام هادی (علیه السلام) حنوط و کفن او را اهدا کرد و به اسماعیل بن موسی امر فرمودند تا نماز ایشان را بخواند. معجم رجال الحدیث آیت الله خویی / ج ۹، ص ۱۳۲تا ۱۳۶. حال با توجّه به این همه عظمت و بزرگی باید گفت مقام شامخ و منیع این فقیه و عارف وارسته، بالاتر از آن است که این تهمت های ناروا را بتوان به ایشان نسبت داد. لذا کذب این مدّعا که در خبر ۶۱ و ۶۲ آمده کاملاً روشن است.
۴۷) احمد بن محمّد بن ابی نصر بزنطی متوفّای سال ۲۲۱ ه.ق از اصحاب امام رضا و امام جواد (علیهما السلام) بوده و نزد آن دو امام از مقام و منزلت ویژه ای برخوردار بود و کتب زیادی هم نوشته است. کلیات علم رجال، آیت الله سبحانی، ص ۲۵۹.
۴۸) ممطور» همان واقفی است. واقفیه را به کلاب ممطوره؛ یعنی سگ هایی که زیر بارانند تشبیه کرده اند شاید به این دلیل که مثل سگ که آب پاک باران به بدنش می بارد و نجاست آن را پاک نمی کند و این نعمت را ضایع و بلکه آب را نجس می کنند، این ها هم با این که در معرض عنایت اهل بیت (علیهم السلام) بودند، نعمت ولایت را ضایع کرده و ولایتشان را با شرک و انکار امام از بین بردند.
۴۹) سوره توبه / آیه ۳۲.
۵۰) وجود مبارک امام رضا (علیه السلام) تا حدود ۴۷ سالگی صاحب فرزند نشدند و همین امر موجب سوء استفاده معاندان و منافقان شده بود و شایع کرده بودند که حضرت نمی تواند صاحب اولاد شود. لذا آینده امامت در پرده ای از ابهام پوشیده شده بود و بسیاری نسبت به مسأله امامت امام رضا (علیه السلام) و هم آینده امامت دچار تردید جدی شده بودند، و اعجاز این بیان در پیشگویی ولادت امام جواد است که امام رضا (علیه السلام) فرمودند: این مولودی است که برای شیعیان ما با برکت تر از او زاده نشده است و با تولد ایشان نور امید به اردوگاه هدایت تابیده شده، موجب دلگرمی شیعیان گردید. با این حال حسودان و بدخواهان؛ خصوصاً واقفیه به این معجزات ما هم هدایت نشدند که بیان آن از حوصله این بحث خارج است. رجوع شود به کتاب سیره پیشوایان، آقای پیشوایی، ص ۵۳۰ تا ص ۵۴۳.
۵۱) البته تفأل و فال زدن عبارت مأمون است، امّا اهل بیت (علیهم السلام) فال نمی زند بلکه به وسیله علم لدنّی الهی که داشتند، آینده را پیشگویی می کردند. این نحوه گفتار مأمون اشاره به این معنا است که بغض و کینه و حسادت او نسبت به امام و خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) آن قدر بود که با توجّه و عالماً و عامداً، علم لدنّی ایشان را فال زدن می شمارد تا مسأله اصلی و اتصال علم اهل بیت به رسول خدا و وحی را انکار کند و علم ایشان را تا حدّ فال تنزل دهد. بنابراین آنچه که از حضرات معصومین (علیهم السلام) در این باره صادر شده، علم لدنّی ایشان است نه فال زدن.
۵۲) البته روش و عمل مأمون درست در جهت خلاف این ادعای واهی است، چرا که در اصل امام را به این جهت به طوس منتقل کرد تا حضرت را مهار کرده و از طرف ایشان خطری حکومتش را تهدید نکند. از طرف دیگر انقلاب ها و حرکت های شیعی را سرکوب کرده و امام را هم در ظلم و جورش شریک کند که حضرت با تدبیر الهی، همه این دسیسه ها را باطل کردند. آخرین حربه مأمون که کشتن حضرت بود، مطابق نقشه او پیاده شد که این هم برای او فایده ای نداشت - لعنت الله علیه -.
۵۳) متن کامل این خبر در کتاب شریف کافی - کتاب الحجة باب «ما یفصل به بین دعوی المحق و المبطل فی امر الامامة» باب وجه امتیاز دعوت حقگو و باطل جو در امر امامت، حدیث سوم. ترجمه آیت الله شیخ محمّد باقر کمره ای، ج ۲، ص ۵۹۶ تا ص ۶۰۱ آمده است.
۵۴) امام حسن عسکری (علیه السلام) تمام عمر شریف خود را در شهر سامرا که در حکم یک زندان بزرگ برای ایشان بود و در یک منطقه نظامی تحت تدابیر شدید امنیتی، زندگی می کردند و تمام رفت و آمدها به منزل ایشان کنترل می شد، حتی] وکلای حضرت مخفیانه با ایشان ارتباط داشتند. و این همه سختگیری از طرف دستگاه حاکم بنی عباس به دلیل بشارت های مکرر اهل بیت (علیهم السلام) بود که مهدی موعود (علیه السلام) فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) است، و قصد آن ها جلوگیری از تولد یا کشتن امام زمان بود. که مفصّلاً در کتب متعدد آمده است.
۵۵) برای اثبات فوت افراد یا تولد یک بچه می توان به شهادت و گواهی مراجعه کرد، چون یک مسأله اثباتی است امّا برای نفی ولادت، گواهی و شهادت معتبر نیست؛ چرا که ممکن است والدین به دلایل مختلف، ولادت او را مخفی کرده باشند و این که می فرماید: مگر این که در ضمنش، اثباتی باشد، مثل این است که برای اثبات حقّ فرزندان یک میت از ارث او، شهودی گواهی بدهند که میت فرزند دیگری ندارد. بنابراین در ضمن گواهی نفی ولادت، اثبات ارث برای اولاد میت وجود دارد. به هر ترتیب شهادت افراد به عدم تولد امام زمان (علیه السلام) اصلاً معتبر نیست. آن هم بر فرض این که گواهی وجود داشته باشد که نیست و از طرف دیگر شهود و گواه بسیاری هست مبنی بر اثبات ولادت حضرت (علیه السلام) که در کتاب بارها اشاره می شود.
۵۶) ابی جعفر سیّد محمّد، فرزند امام هادی (علیه السلام) معروف است و صاحب جلالت و عظمت و شأن است. مرقد ایشان هم در عراق و نزدیک سامرا است.
۵۷) زمان مرحوم شیخ طوسی.
۵۸) سیّد محمّد.
۵۹) این خبر صراحتاً وفات «ابی جعفر محمّد بن علی عسکری (علیه السلام)» را تأیید می کند و علّت ذکر این خبر توسط شیخ بزرگوار رد بر کسانی است که اعتقاد دارند «محمّد بن علی عسکری (علیه السلام)» همان «مهدی موعود» است. امّا ذیل روایت با قواعد مسلّمه مکتب تشیع و اخبار و روایات متواتر موافق نیست، به این جهت که می گوید: در مورد ایشان برای خداوند بداء حاصل شد، در حالی که از مسلمات مکتب نورانی اهل بیت (علیهم السلام) است که بداء برای خدا حاصل نمی شود و این از تعریف بداء هم کاملاً روشن است. بداء عبارت از ظهور، بعد از خفا و به عبارت دیگر عبارت است از: ظهور امری برای خداوند سبحان که برای غیر خداوند ظاهر نبوده است اگر چه قبل از آن ظهور در علم خداوند و لوح محفوظ مثل بعد از ظهور بوده؛ یعنی چه قبل و چه بعد از بداء، علم خداوند به یک امر تعلق گرفته، بنابراین بداء به معنای تغییر علم خداوند نیست بلکه به معنای ظاهر شدن علم خداوند برای غیر خدا است، به همین جهت آنچه که در روایات هست مخصوصاً در مورد «اسماعیل» فرزند امام صادق (علیه السلام) و «محمّد» فرزند امام هادی (علیه السلام) اشاره به این دارد که برای اکثر مردم این گونه تلقی شده بود که ایشان پس از پدرانشان امامند، امّا در علم خداوند تبارک و تعالی پس از امام صادق، امام کاظم (علیهما السلام) و پس از امام هادی، امام حسن (علیهما السلام) امام هستند، فلذا علم خداوند که برای مردم مخفی بوده ظاهر شده است و امامت امام کاظم (علیه السلام) با رحلت اسماعیل برای مردم معلوم شد و همچنین امامت امام حسن عسکری (علیه السلام) با رحلت برادرش محمّد بن علی برای مردم معلوم شد. نه این که العیاذ بالله خداوند تصمیمش عوض شده و یا امر دیگری برای خداوند ظاهر شده باشد.
قرآن کریم در آیه ۴۷ سوره زمر می فرماید: «وَ بَدَا لَهُمْ مِنَ الله مَا لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ»؛ از سوی خدا برای آن ها اموری ظاهر می شود که هرگز گمان نمی کردند. همین طور در آیه ۳۹ سوره مبارکه رعد می فرماید: «یَمْحُوا الله مَا یَشَآءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ»؛ «خداوند هرچه را که بخواهد محو و هرچه را بخواهد اثبات می کند و ام الکتاب [لوح محفوظ] نزد اوست.»
بنابراین بداء یعنی پیدایش چیزی از ناحیه خداوند تبارک و تعالی که ظاهرش مخالف آن بود، پس بداء عبارت است از محو اوّل و اثبات ثانی، و خداوند تعالی به هر دو عالم است و این حقیقتی است که همه صاحبان خرد و اندیشه]می پذیرند. پس اگر خبر را مشتمل بر نصب «اسماعیل» یا «محمّد» به امامت توسط پدرانشان بدانیم، این با قواعد مسلّم شیعه و اعتقاد به بداء موافق نیست، امّا اگر اشاره به اسماعیل و محمّد یا دلالت به این ها را به قرینه صدر روایت، به علنی کردن مرگ آن دو ترجمه کنیم و توضیح دهیم؛ دیگر مشکلی در مسأله نخواهد بود. والله عالم.
۶۰) در جمله بدا للَّه «لام» حرف جاره به معنای «من» می آید، پس چیزی برای بندگان از ناحیه خداوند آشکار شده که قبلاً برای آنان مخفی بود.
۶۱) آیه ۷ از سوره آل عمران می فرماید: بعضی از آیات کریم متشابه هستند؛ یعنی آیاتی هستند که معانی متعدد و شبیه به هم دارند و برای فهم صحیح و درک آن ها باید از سرچشمه علوم اهل بیت (علیهم السلام) استفاده کرد؛ مثل آیه: (وما رمیت إذ رمیت ولکن الله رمی سوره انفال، آیه ۱۷)و (الله نور السماوات و الارض سوره نور، آیه ۳۵) و (ید الله فوق ایدیهم سوره فتح، آیه ۱۰). رجوع شود به کتاب تلخیص التمهید، اثر آیت الله معرفت، ج ۱، ص ۴۶۱ به بعد و کتاب برهان قرآن اثر شهید محراب آیت الله اشرفی اصفهانی، ص ۲۸۵ به بعد.
۶۲) یعنی دستورهایی که قبلاً در شرع توسط پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برای آن ها آورده شده، هرگونه عذر و بهانه را از ایشان سلب کرده است، بنابراین آن ها نمی توانند بگویند: چون امام حضور نداشت ما به احکام دین مان عمل نکردیم و عذرشان هم پذیرفته شود.
۶۳) آنچه که شیخ بزرگوار در این فقره و در مقام پاسخ به سؤال بیان می فرمایند مقدمه ای برای ادامه بحث و رسیدن به هدف مباحثه هستند که کاملاً بجا و درست است، امّا تمام جواب نیست. بنابراین به نظر می رسد تذکّر این نکته لازم باشد که اجرای حدود در زمان غیبت امام (علیه السلام) به عهده فقهای جامع الشرایط که نواب عام حضرت هستند گذارده شده است و بر ایشان هم نظیر امام در صورت تمکین و توانایی اجرای حدود واجب است و روایات هم که پس از امام در صورت عدم دسترسی به حضرت، امور مردم به فقهای بزرگوار سپرده شده، در کتب روایی ما موجود می باشد؛ از جمله توقیع شریف از امام زمان (علیه السلام) که فرمودند: و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا... و یا روایاتی که مثلاً، در باب وجوب رجوع در قضا و فتوی به راویان حدیث شیعه وارد شده و در وسائل الشیعه، ج ۲۷ ذکر شده اند. بنابراین در زمان غیبت، اقامه حدود در شأن فقهای شیعه است و راه نیابت عام یا ولایت فقیه راه مناسبی برای پاسخگویی به این گونه اشکال ها و سؤال ها است. البته در صورتی که امکان اجرای حدود توسط فقها وجود داشته باشد و حاکمیت جامعه در دست فقهای بزرگوار باشد نظیر آنچه که امروز در کشور عزیزمان ایران وجود دارد که حاکمیت در دست نیابت عام حضرت است. بنابراین اجرای حدود ممکن است و تمکن هم وجود دارد و مانعی هم در راه نیست. و الله عالم.
۶۴) ابو علی همان محمّد بن عبد الوهاب بن سلام بن حمران بن لبان جبایی است که از ائمّه و بزرگان معتزله است و در عصر خودش رئیس علمای کلام بوده است، وی متولد ۲۳۵ و متوفای ۳۰۳ ه.ق است.
۶۵) ابو هاشم عبد السلام بن محمّد بن عبد الوهاب جبایی است، او هم از بزرگان و ائمّه فرقه معتزله است، متولد سال ۲۷۷ و متوفای سال ۳۲۱ه.ق است.
۶۶) مرحوم علامه مجلسی (رحمه الله) در صفحه ۲۱۴ از جلد ۵۱ بحارالانوار باب ۱۲ پس از نقل این بخش از متن کتاب غیبت مرحوم شیخ می فرماید: در مورد آنچه که مرحوم شیخ (رحمه الله) در ضمن جواب به اعتراض مخالفین به آن ملتزم شده است که هر کسی که امام در زمان غیبت از او مخفی است مقصر و گناهکار است می گوییم:
این بیان مستلزم آن است که هیچ کس از فرقه حقه ناجیه شیعه در زمان غیبت متصف به صفت عدالت نباشند به این دلیل که گناهی که مانع ظهور امام (علیه السلام) شده است و از طرف این ها هم بوده است یا گناه کبیره بوده یا صغیره ای که اصرار به آن شده است و در هر صورت با عدالت منافات دارد با این اوضاع و احوال چگونه می توان به عدالت راویان وائمّه جماعات حکم کرد و شهادت آن ها را پذیرفت، آن هم با وجود این که ضرورتاً می دانیم که در هر عصری از اعصار جماعتی از اخیار وجود داشته و دارند که لحظه ای در اقرار به امامت و اطاعت از امام توقف نکرده اند.
و همچنین بی گمان در بسیاری از اعصار گذشته انبیا و اوصیایی زندگی می کردند که [توسط حکام جور] در حبس بوده واز در دسترس خلق بودن ممنوع شده بودند و حال مقرین و مؤمنین به ایشان کاملاً معلوم است که ایشان در این امر مقصر نبودند.
] بلکه می گوییم: وقتی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در غار مخفی شدند برای امیرالمؤمنین ظاهر بود و همراه علی بوده و این برای امیرمؤمنان لطف الهی بود، و امکان ندارد که علی (علیه السلام) را در اختفای رسول خدا مقصر دانست. پس حقّ این است که در جواب مستشکل گفته شود: لطف وقتی مشتمل بر مفسده ای نباشد شرط در تکلیف است و ما می دانیم وقتی که خداوند تبارک و تعالی در هنگام ارتکاب معاصی توسط گنهکاران علامت رسوا کننده ای بر آن ها ظاهر کند مثلاً صورت آن ها را سیاه کند، این عمل آن ها را به طاعت نزدیک و از معصیت کردن دورشان می کند. لکن چون این عمل مشتمل بر مفسده کثیره ای است [از جمله رفتن آبروی مردم و امثال این] خداوند این کار را انجام نداد.
به همین ترتیب امکان دارد که ظهور امام (علیه السلام) برای کسانی که اقرار به ولایت ایشان کرده اند مشتمل بر مفسده عظیمه ای بوده و موجب درماندگی و به سختی افتادن ایشان باشد، پس ظهور حضرت در این احوال برای مؤمنین به ایشان لطف نیست.
و آنچه که شیخ (رحمه الله) ذکر فرموده اند مبنی بر این که تکلیف در صورت فقدان لطف همانند تکلیف با فقدان وسیله انجام آن است، بر فرض که این مطلب را بپذیریم وقتی این حرف تمام است و [ظهور امام] لطف است که مفاسدی که مانع از این لطف هستند برطرف شده باشند.
حاصل کلام این که پس از اثبات حسن و قبح عقلی و این که عقل حکم می کند به این که لطف بر خداوند تبارک و تعالی واجب است و این که وجود امام به اتفاق و اجماع جمیع عقلا لطف خداوند است و که این مصلحت در وجود داشتن امام است که مردم را به صلاح دعوت کرده و از فساد منع فرماید و این که وجود مبارک آن حضرت بهترین مصلحت بندگان، نزدیک تر به اطاعت خداست و این که می بایست معصوم باشد و این که عصمت فقط از ناحیه باری تعالی دانسته می شود و این که بر عدم عصمت غیر امام زمان (علیه السلام) اجماع واقع شده است، وجود مبارک حضرت (علیه السلام) ثابت می شود امّا غیبت ایشان از مخالفین، روشن است که به تقصیر خود آن ها مربوط می شود.
و امّا غیبت حضرت از کسانی که به ولایتشان اقرار کرده اند؛ ممکن است بعضی از ایشان مقصر باشند و بعضی دیگر با وجود عدم تقصیر شان از بعضی از فواید که به ظهور حضرت مترتب است به خاطر مفسده ای که از جهت مخالفین متوجّه آنان است ممنوع شده اند و یا این که به خاطر مصلحتی باشد که در غیبت برای ایشان وجود دارد. به این که [مثلاً] با وجود این که حضرت از ایشان مخفی بوده و شبهاتی پیرامون حضرت وجود داشته و مشقات فراوانی [که به خاطر غایب بودن حضرت] متحمّل می شوند، به آن حضرت ایمان داشته باشند و این ها بالاترین پاداش و ثواب را خواهند داشت.
علاوه بر این رسیدن فواید و برکات وجودی امام و هدایت های ایشان منحصر و متوقف بر ظاهر شدن حضرت به گونه ای که شناخته شوند نیست. بنابراین ممکن است الطاف زیادی از ایشان به بسیاری از شیعیان برسد و آن ها حضرت را نشناسند چنان که از خود حضرت است که «غائب بودن ایشان مثل خورشید پشت ابرها است.» بعلاوه تمام این مسائل] در غیبت های انبیا [مثل موسی (علیه السلام)] دلیل روشنی وجود دارد و در این نوع غیبت از وجود حجّت خدا نیز مصلحتی نهفته است والّا از حقّ تعالی هرگز صادر نمی شد.
۶۷) تاریخ الأمم و الملوک، ج ۱، ص ۵۰۹ و ۵۱۶. ابن جعفربن جریر طبری [به نقل از کتاب غیبت چاپ معارف اسلامیه].
۶۸) سوره انعام، آیات ۷۵ - ۷۹؛ تفسیر عباسی، ج ۱، ص ۳۶۵، تفسیر قمی، ج ۱، ص ۲۰۸ - بحار الانوار، ج ۱۲، ص ۱۹ در روایتی از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است.
۶۹) سوره قصص / آیه ۷.
۷۰) سوره کهف / آیه ۶۰ - ۸۲.
۷۱) سوره قصص / آیه ۲۱ به بعد.
۷۲) سوره صافات / آیه ۱۳۹ و ۱۴۸ و سوره قلم / آیه ۴۸ و ۵۰.
۷۳) سوره کهف / آیه ۹ و ۲۶.
۷۴) در احتجاج طبرسی از هشام بن حکم، از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که وی ارمیای پیامبر بوده است. در تفسیر عیاشی از طریق ابابصیر از امام صادق (علیه السلام) [ج ۱، ص ۱۴۰] در تفسیر قمی هم به نقل از امام صادق (علیه السلام) همین بیان آمده است [ج ۱، ص ۹۰] با توجّه به روایات متعدد به نظر می رسد که صاحب حمار، ارمیای نبی بوده است.
۷۵) سوره بقره / آیه ۲۵۹.
۷۶) سوره عنکبوت / آیه ۱۴.
۷۷) مرحوم صدوق در کمال الدین / ج ۱، ص ۱۶۱ حدیث شماره ۲۱ روایتی از امام کاظم (علیه السلام) نقل می کند که از آن حدیث استفاده می شود سلمان فارسی پانصد سال عمر کرده است. در کتاب نفس الرحمان ص ۱۶۴ از شافعی نقل شده است که روایت شده: سلمان فارسی سیصد سال زندگی کرده، بعضی ها هم گفته اند: بیش از چهار صدسال عمر شریف او بوده است و بعضی هم معتقد هستند که عیسی (علیه السلام) را درک کرده است و بعضی هم گفته اند که او از اوصیای عیسی (علیه السلام) بوده است. اقتباس از الغیبة چاپ معارف الاسلامیه و کتاب سلمان فارسی - محمّدی اشتهاردی.
۷۸) این سه سنّت از سنن خرافی عرب جاهلی بود که توسط اسلام از صفحه زندگی بشر محو شدند. قرآن کریم در آیه مبارکه ۱۰۳ از سوره شریفه مائده در این باره می فرماید: «ما جَعَلَ الله مِنْ بَحِیرَةٍ وَلَا سَآئِبَةٍ وَلَا وَصِیلَةٍ وَلَا حامٍ وَلکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوایَفْتَرُونَ عَلَی الله الْکَذِبَ وَأَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ» خداوند (سنت های خرافی) بحیره و سائبه و وصیله و حام را قرار نداده است ولکن آن ها که کافر شدند [در این مورد] به خداوند افترا می بندند و بیشترشان صاحب عقل و خرد نیستند.
محمّد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه نقل می کند که حضرت فرمودند: اهل جاهلیّت زمانی که ناقه در یک بار زایمان دو بچه شتر به دنیا بیاورد، می گفتند: «وَصَلَتْ» [یعنی دو بارداری را به هم وصل کرد] بنابراین ذبح یا نحر و خوردن این ماده شتر را حلال نمی دانستند و وقتی که ده بچه به دنیا می آورد آن را [سائبه قرار می دادند و سوار شدن و خوردن آن را حلال نمی دانستند و یا شتر نر قوی را هم حلال نمی دانستند که مرکب باشد و یا خورده شود. پس خداوند تبارک و تعالی این آیه را نازل فرمود که هیچ کدام از این ها حرام نیستند. و این سنّت صرفاً یک سنّت جاهلانه و از روی بیخردی است. وسائل الشیعه، ج ۲۵، ص ۶۱.
۷۹) مرحوم شیخ طوسی (رحمه الله) به این دلیل حکایت را نقل نکرده اند که خارج از بحث است چرا که مباحث کتاب در جهت اثبات امکان طول عمر حضرت است که کاملا ممکن است و عجیب نیست.
۸۰) وی از اجداد پیامبر است.
۸۱) سوره مائده / آیه ۱۲.
۸۲) کسانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را زیارت نکرده اند امّا اصحاب حضرت را دیده اند.
۸۳) سوره بقره/ آیه ۱۵۷.
۸۴) سوره بقره / آیه ۲۸۵.
۸۵) سوره توبه / آیه ۳۶.
۸۶) ثفنات جمع ثفن است؛ یعنی پینه. ثفنت یده = یعنی دستش پینه بسته بود و به این جهت امام سجاد (علیه السلام) را صاحب ثفنات می گویند که به سبب کثرت سجده و عبادت، مواضع سجده حضرت پینه بسته بود.
۸۷) یکی از اختصاصات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) این است که زنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پس از ایشان نمی توانستند به عقد ازدواج کسی درآیند و همچنان همسر حضرت بودند و با مرگ پیامبر ازدواج آن ها قطع نمی شود، چرا که مرده یا زنده پیامبر یکی است و فرقی نمی کند و از طرفی حرمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ایجاب می کند که این گونه باشد. لذا امیرالمؤمنین (علیه السلام) پس از رسول خدا و طبق وصیت حضرت، سرپرست زن های رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند.
۸۸) از حیث درجه و مقام ایمانی.
۸۹) سعد بن مالک بن سنان از اصحاب پیامبر اکرم و امیرمؤمنان (علیهما السلام) بود. امام صادق (علیه السلام) در حقش فرمودند: حقّاً که این امر (مذهب مقدّس تشیع) نصیب ابوسعید خدری شد. ترجمه الکنی والالقاب شیخ عباس قمی، ج ۱، ص ۱۴۵، نشر اسلامیه.
۹۰) داوود بن قاسم بن اسحاق بن عبد الله بن جعفر بن ابی طالب رضوان الله علیهم از اصحاب امام رضا، امام جواد، امام هادی، امام حسن عسکری (علیهم السلام) بوده، حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه را هم زیارت کرده است. او محدّثی جلیل القدر و عظیم المنزله بود. ترجمه الکنی و الالقاب، حاج شیخ عباس قمی، ج ۱، ص ۳۱۰.
۹۱) در بعضی از اسناد مثل علل الشرایع /ج ۱، ص ۶۹ من ولد الحسن آمده که منافاتی ندارد، به دلیل این که امام باقر که مادرش دختر امام حسن (علیهما السلام) و پدرشان امام سجاد (علیه السلام) بودند، همه اهل بیت از نسل امام حسن و امام حسین هستند. بنابراین امام زمان (علیه السلام) از اولاد امام مجتبی (علیه السلام) است فلذا منافاتی ندارد و شاید به جهت حضور امام مجتبی (علیه السلام) آن مرد گفته است من ولد الحسن که کاملاً صحیح است.
۹۲) کتاب الغیبة. محمّد بن ابراهیم بن جعفر نعمانی - باب فی الائمة اثنا عشر اماماً و ذکر ما یدل علیه من القرآن و التوراة من ذلک، و باب أن الائمة اثنی عشر آخرهم المهدی، ص ۳۹ تا ۶۹ - چاپ اعلمی بیروت - وباب أن الائمه اثنی عشر من طرق العامه.
۹۳) ابن ابی زینب در کتاب غیبت باب أن الائمّه اثنی عشر من طرق العامه، روایاتی در این باب ذکر کرده است که قابل مراجعه می باشد.
۹۴) این معنا که شیعیان توسط نواب و سفرای امام از احوال حضرت خبردار می شوند، امّا در زمان غیبت دوم یا غیبت کبری، رابطه مردم با حضرت به توسط سفرا و نواب هم کاملاً قطع شده و دیگر ارتباطی برقرار نشد.
۹۵) سوره ملک / آیه ۳۰.
۹۶) سوره تکویر / آیه ۱۵و ۱۶.
۹۷) سوره ملک / آیه ۳۰.
۹۸) در مورد پذیرش و یا ردّ خبر مفضل بن عمر، کلمات متعدد و متفاوتی از علمای رجال رسیده است، مرحوم شیخ طوسی (رحمه الله) در همین کتاب غیبت، روایاتی در مدح ایشان نقل کرده که عبارتند از روایات ۹ - ۸ - ۲۹۷ و ایشان را از وکلای ممدوح ائمه (علیهم السلام) ذکر کرده و از اصحاب امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام) می داند.
مرحوم آیت الله خویی در «معجم رجال الحدیث» پس از نقل اقوال در مورد مفضل بن عمر می فرماید: «ان المفضل بن عمر جلیل ثقه».
۹۹) مراد از «طیبه» مدینه است، بنابراین معلوم می شود که تردّد حضرت در مدینه طیبه و حوالی آن بیشتر است، و جای دیگر که می فرماید: با وجود سی نفر وحشت و ترس نیست، ممکن است به این معنا باشد که همواره و در همه مقاطع سی نفر از خاصان و اصحاب، حضرت را همراهی می کنند و در کنار ایشان خواهند بود و اگر یکی از آن ها بمیرد، کس دیگری جانشین او می شود. بنابراین در هر عصری نعمت هم جواری حضرت نصیب تعدادی از اصحاب خاص ایشان می شود.
۱۰۰) مسلماً این که فرموده: روی گلیم های خانه های تان بنشینید، به این معنا نیست که دست از فعالیت و تلاش در راه اصلاح جامعه بردارید که این معنا با روح مأموریت اهل بیت (علیهم السلام) مخالف است. لذا ممکن است که مقصود سلمان (رضی الله عنه) این بوده باشد که دستگاه ظالم را در ظلم و ستم کردن کمک و یاری نکنید و موجب تقویت جبهه مخالف حضرت امام زمان (علیه السلام) نباشید.
۱۰۱) سوره مدثر / آیه ۸.
۱۰۲) ممکن است مقصود حضرت شش روز یا ماه یا سال عادی نباشد، بلکه شش دوره خاص یا مرحله مخصوص باشد که باید طی شود. و استفاده از لفظ روز یا ماه یا سال هم اشاره به این معنا است چرا که هر کدام از این ها مرحله ای از مراحل زمان هستند و هر کدام دوره ای در زمان هستند. مانند آیه ۵۴ سوره اعراف که می فرماید: «إِنَّ رَبَّکُمُ الله الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَْرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّامٍ»، که مقصود ۶ دوره است که خداوند اراده فرموده است والّا خداوند تبارک و تعالی قادر است همه خلقت را در کمتر از یک چشم به هم زدن خلق کند.
۱۰۳) آنچه که در بالا آمده به این ترتیب است که علی بن جعفر از امام کاظم او هم کلام امام صادق (علیه السلام) خطاب به خودشان را نقل فرموده اند. با توجّه به متن روایت به نظر می رسد ذیل روایت با شأن و مقام امامت امام کاظم (علیه السلام) سازگاری نداشته باشد. مگر این که خطاب حضرت را که جمع هم هست، متوجّه گروهی بدانیم که در محضر امام صادق (علیه السلام) حضور داشته اند و یا این که این ماجرا در حضور افراد کم ظرفیت بوده باشد و امام صادق (علیه السلام) قصد حفظ اسرار از نااهلان را داشته اند. با این توجیه روایت قابل فهم تر خواهد شد.
امّا مرحوم ابو علی فضل بن حسن بن فضل طبرسی معروف به امین الاسلام طبرسی متولد سال ۴۶۰ ه.ق که از شاگردان مرحوم شیخ طوسی بوده است در کتاب اِعلام الوری که از مقبولیت خاص نزد شیعه و سنی برخوردار است این روایت را با همین سند به گونه دیگری نقل کرده و آن این که روایت از امام کاظم (علیه السلام) و خطاب به علی بن جعفر است، بنابراین به جای [یا بنی] جمله [یا اخی] به کار رفته است؛ یعنی به جای پسرم، برادرم آمده است، و البته بین این دو نقل، اختلاف بسیار اندکی وجود دارد که مضر به معنا و دلالت حدیث نیست.
با توجّه به توضیحات بالا به نظر می رسد که متن موجود در اِعلام الوری صحیح تر باشد. بنابراین ممکن است در استنساخ از نسخه کتاب غیبت و یا بعدها در چاپ آن اشتباه رخ داده باشد. متن روایت اِعلام الوری به این صورت است:
] سعد بن عبد الله عن الحسن بن عیسی بن محمّد بن علی بن جعفر عن جده محمّد عن علی بن جعفر عن اخیه موسی بن جعفر(علیهما السلام) قال: «إذا فقد الخامس من ولد السابع فالله الله و علیکم فی ادیانکم لایزیلکم أحد عنها.
یا اخی! إنّه لابدّ لصاحب هذا الأمر من غیبة حتی یرجع عن هذا الأمر من کان یقول به. إنّما هی محنة من الله عزّوجلّ إمتحن بها خلقه و لو علم ابآؤکم وأجدادکم دیناً أصح من هذا لاتبعوه. فقلت: یا سیّدی! من الخامس من ولد السابع؟
فقال: یا اخی! عقولکم تصغر عن هذا و احلامکم تضیق عن ذلک ولکن إن تعیشوا فسوف تدرکوه.
[إعلام الوری ص ۲۳۳].
۱۰۴) ابان بن تغلب: از اصحاب و فقهای بزرگوار شیعه است که امام سجاد، امام باقر و امام صادق (علیهم السلام) را درک کرده است امام باقر (علیه السلام) خطاب به او فرمود: در مسجد مدینه بنشین و برای مردم فتوی بده که من دوست دارم کسی مثل تو را در میان شیعیان ببینم. ایشان در زمان امامت امام صادق (علیه السلام) از دار دنیا رفت و حضرت پس از شنیدن خبر رحلت او فرمود: به خدا قسم که قلبم با مرگ ابان به درد آمد. سدیر صیرفی هم از اصحاب امام باقر بوده که امام صادق (علیه السلام) را نیز درک کرده است. در مورد فضل و ابوبصیر هم در جای مناسب توضیح ارائه خواهد شد. معجم رجال الحدیث آیت الله خویی / ج ۱، ص ۱۴۴.
۱۰۵) سوره اسراء/ آیه ۱۳.
۱۰۶) سوره نساء / آیه ۱۵۷.
۱۰۷) سوره هود / آیه ۳۷.
۱۰۸) مقصود آیه مبارکه ۵۵ سوره نور است که می فرماید: «وَعَدَ الله الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ».
۱۰۹) سوره یوسف / آیه ۱۱۰.
۱۱۰) سوره ذاریات / آیه ۲۲.
۱۱۱) سوره حدید / آیه ۱۷.
۱۱۲) پیشین
۱۱۳) سوره ذاریات / آیه ۲۲و ۲۳.
۱۱۴) سوره بقره / آیه ۱۴۸.
۱۱۵) سوره ذاریات / آیه ۲۳.
۱۱۶) سوره نور / آیه ۵۵.
۱۱۷) سوره شعرا / آیه ۴.
۱۱۸) در مورد خبر فوق سؤالی مطرح است و آن این که نام پدر امام زمان (علیه السلام) و پدر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) یکی نیست، بنابراین چگونه می توان این روایت را در باب حضرت مهدی (علیه السلام) به کار برد و آن را صحیح دانست؟
در جواب لازم است به چند نکته توجّه کرد:
اوّل: احتمال دارد که در واقع به جای «اسم ابی» جمله «اسم اِبنی» بوده باشد، پس نام پدر امام زمان (علیه السلام) با نام فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) یعنی امام حسن مجتبی (علیه السلام) یکی خواهد بود. و این که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) را ابن و فرزند خود خوانده اند، از واضحات است و نیازی به توضیح ندارد.
دوم: اگر بپذیریم که همان «اسم ابی» بوده باشد، خواهیم گفت: آنچه که شایع است و در لسان عرب هم آمده، این است که لفظ «اب» علاوه بر پدر، بر جدّ اعلا به بعد هم اطلاق می شود؛ مثلاً در آیه ۷۸ سوره حجّ می فرماید: «مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ» و یا در آیه ۳۸ سوره یوسف و از زبان او می فرماید: «وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآءِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحاقَ» و یا در حدیث معراج آمده است که جبرئیل خطاب به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) عرضه داشت: «هذا ابوک ابراهیم» در حالی که ابراهیم پدر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و یا حضرت یوسف (علیه السلام) نبوده است، بلکه جدّ اعلا و از اجداد ایشان بوده، امّا مع ذلک به عنوان پدر یاد شده است. فلذا ممکن است که خبر بالا از همین قبیل باشد.
سوم: یکی از مسائل شایع در زبان عرب این است که لفظ اسم، شامل کنیه و حتی صفت هم می شود، و فصحا هم به همین نحوه استعمال کرده اند؛ مثلاً بخاری و مسلم هر دو روایتی را از سهل بن سعد ساعدی نقل کرده اند که گفت: «والله إنّ رسول الله سماه بأبی تراب و لم یکن اسم أحبّ الیه منه.» حال با عنایت به این نکته باید گفت: کنیه پدر امام زمان مطابق با] کنیه پدر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است چون هر دو ابا محمّد هستند. لازم به ذکر است که صاحب کتاب کشف الغمه [علی بن عیسی اِربلی در جلد دوم ص ۴۴۱ تا صفحه ۴۴۵ کتاب، مفصّلاً این مبحث را بررسی کرده است. علاّمه مجلسی هم در جلد ۵۹ بحار ص ۱۰۴ پس از بررسی احتمالات مسأله می فرماید: این که کلمه أبی در واقع ابنی بوده باشد اظهر است و بهترین وجه است. اقتباس از غیبت چاپ معارف اسلامیه والله عالم.
۱۱۹) ایشان محمّدبن حسین بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام) نوه امام سجاد (علیه السلام) بوده و کنیه اش ابو عبد الله است.
۱۲۰) سوره قصص / آیه ۵.
۱۲۱) سوره اسراء / آیه ۳۳.
۱۲۲) سوره زخرف / آیه ۲۸.
۱۲۳) سوره اسراء / آیه ۳۳.
۱۲۴) سبائیه یکی از فرقه های اهل غلو و از طرفداران عبد الله بن سبا هستند که به حضرت امیر (علیه السلام) گفتند تو خدایی و حضرت هم آن ها را نفی کرده و از آن ها برائت جست. از نظر شیعه امامیه، کسانی که به هر کدام از اهل بیت (علیهم السلام) نسبت خدایی بدهند، مشرک و نجس هستند.
۱۲۵) سوره رعد / آیه ۲۱.
۱۲۶) مشهور به سیّد محمّد که قبر ایشان در عراق معروف است.
۱۲۷) صریا روستایی است که موسی بن جعفر(علیهما السلام) آن را تأسیس و ایجاد کرد و با مدینه سه میل فاصله دارد.
۱۲۸) اقتباس از آیه شریفه ۱۱۵ سوره توبه که آیه این است: «وَما کانَ الله لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّی یُبَیِّنَ لَهُم مّا یَتَّقُونَ».
۱۲۹) سوره بقره / آیه ۱۰۶.
۱۳۰) راجع به زن اعرابیه صاحب ریگ قبلاً هم روایاتی نقل کرده ایم؛ از جمله خبر ۸۲ و خبر ۸۳.
۱۳۱) مستعین از خلفای جبار و مستبد عباسی بوده و در عصر امامت امام هادی (علیه السلام) بین سال های ۲۴۸ تا ۲۵۲ ه.ق حکومت کرده است.
۱۳۲) مهتدی یکی دیگر از خلفای ستمگر عباسی بوده و هم عصر امام حسن عسکری (علیه السلام) که بین سال های ۲۵۵ تا ۲۵۶ ه.ق حکومت کرده است.
۱۳۳) معتز از خلفای ظالم و ستمگر عباسی است که از سال ۲۵۲ تا ۲۵۵ ه.ق حکومت کرده و هم عصر امام حسن عسکری (علیه السلام) بود.
۱۳۴) نخّاس: یعنی دلال، به کسی گفته می شود که به کار واسطه گری خرید و فروش اشتغال دارد.
۱۳۵) معتمد عباسی از سال ۲۵۶ تا ۲۷۹ ه.ق بر تخت سلطنت جور عباسی تکیه زد.
۱۳۶) تذّکر چند نکته پیرامون خبر بالا لازم است:
نکته اوّل: بخشی از خبر که مشتمل بر شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) و موضوع بحث که اثبات از دنیا رفتن امام (علیه السلام) است با روایات صحیحه شیعه موافق است و به همین دلیل هم بوده است که شیخ بزرگوار مبادرت به نقل آن کرده اند.
نکته دوم: در خبر آمده که نماز امام را ابی عیسی بن متوکل خوانده است، علاوه بر این که این قول شاذ است، طریق احمد بن عبیدالله بن خاقان که از عمال خلفا بوده، مورد اعتماد کامل لااقل در این فقره نیست. مضافاً این که نماز ابا عیسی با اخبار بسیار زیاد و مشهور و معتبری متناقض است که می گویند: جعفر کذاب جلو آمد تا بر حضرت نماز بخواند، ولی حجة بن الحسن (علیهما السلام) از خانه بیرون آمده و دستور دادند که جعفر عقب بایستد، جعفر هم عقب رفته و امام زمان (علیه السلام) جلو آمده و بر پدر عزیزشان اقامه نماز فرمودند و بعد حضرت را برای نماز ظاهری حمل کردند.
نکته سوم: البته بین این خبر و اخبار مخالف آن که مورد وثوق امامیه هم هستند به این نحو می توان جمع کرد که ممکن است نماز ابی عیسی در ظاهر بوده باشد، امّا پس از این که ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف - داخل خانه بر پیکر پاک و مطهر امام حسن عسکری (علیه السلام) نماز خوانده اند و مثل این امر هم قبلاً واقع شده است؛ از جمله نمازی که مأمون بر امام رضا (علیه السلام) خواند که مسلم پس از اقامه نمازی بوده است که امام جواد (علیه السلام) اقامه فرموده اند و یا نمازی که سندی]بن شاهک بر امام کاظم (علیه السلام) خواند یا دیگرانی که بعضاً در روایات آمده است، آن هم مطمئناً بعد از اقامه نماز توسط امام رضا (علیه السلام) بوده است.
نکته چهارم: همان گونه که در مورد شهادت امام کاظم (علیه السلام) گذشت، حکام جور عباسی در حالی که خود اقدام به شهادت حضرات معصومین (علیهم السلام) می نمودند، سعی فراوانی هم می کردند تا شهادت ایشان را مخفی کرده و آن را مرگ طبیعی جلوه دهند تا ننگ کشتن پاکترین و صادق ترین انسان ها را در اذهان مردم با عوام فریبی و ظاهرسازی از دامان خود پاک کنند و به این ترتیب مردم و خصوصاً شیعیان را فریب دهند، به همین علّت در نماز و عزای امامان معصوم (علیهم السلام) شرکت کرده و اصلاً گاهی هم خود را صاحب عذا می دانستند؛ مثل مأمون و...
۱۳۷) ممکن است زمان از نبی خالی باشد چنان که در فترت انبیا این گونه بوده است ولی هرگز خالی از امام نیست.
۱۳۸) صاحب مهج الداعوات این خبر را از نصر بن علی جهضمی از امام حسن عسکری (علیه السلام) نقل کرده است.
۱۳۹) اصل این روایت را ابن ابی زینب در کتاب غیبت آورده و مرحوم مجلسی هم از ایشان نقل کرده است و متن آن از بحار این است که ابن عقده، عن القاسم بن محمّد بن الحسین بن حازم، عن عباس بن هشام، عن عبد الله جبله، عن علی بن حارث بن مغیره، عن ابیه، قال: قلت لابی عبد الله (علیه السلام): یکون فترة لایعرف المسلمون امامهم فیها. فقال: یقال ذلک. قلت: فکیف نصنع. قال: «إذا کان ذلک فتمسکوا بالأمر الاول حتی یتبین لکم الآخر.» بحار الانوار / ج ۵۲، ص ۱۳۷ ح ۳۷.
پدر حارث بن مغیره می گوید: «به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: [آیا] زمانی پیش می آید که مردم امامشان را در آن زمان نشناسند [مثلاً امامی از دنیا رفته است و ما نمی دانیم که امام بعدی چه کسی است]؟ حضرت فرمودند: این چنین می گویند. عرض کردم: در آن زمان چه کنیم؟ امام فرمودند: وقتی که این گونه شد پس به امامت اوّل [امام قبلی]متمسک بشوید تا این که [امر امامت] دیگری [امام بعدی] آشکار و روشن شود.
۱۴۰) سوره احزاب / آیه ۶.
۱۴۱) این روایت را از فاطمه بنت محمّد بن هیثم معروف به ابن سبانه نقل کرده اند؛ از جمله کشف الغمه و بحارالانوار/ ج ۵۰، ص ۲۳۱.
۱۴۲) سوره قصص / آیه ۵ و ۶.
۱۴۳) از آیه ۱۳ سوره قصص گرفته شده است.
۱۴۴) سوره انفال / آیه ۴۲.
۱۴۵) سوره قصص / آیه ۵ و ۶.
۱۴۶) سوره اسراء / آیه ۸۱.
۱۴۷) سوره انعام / آیه ۱۵۸.
۱۴۸) سوره بقره / آیه ۲۶۰.
۱۴۹) ابو عمرو عثمان بن سعید عمری و فرزندش محمّد بن عثمان - اولین و دومین نایب خاص امام زمان (علیه السلام) هستند. البته ایشان عهده دار نیابت از امام هادی و امام حسن عسکری (علیهما السلام) هم بودند.
۱۵۰) سوره دهر / آیه ۳۰؛ سوره تکویر / آیه ۲۹.
۱۵۱) معتضد عباسی برادرزاده معتمد بود و در سال ۲۷۹ ه.ق پس از هلاکت متعمد به حکومت رسید که از سلاطین ستمگر بنی عباس بود.
۱۵۲) مراد معتضد عباسی این است که اگر به من خبر برسد که به کسی گرفته اید. از بنی عباس نیستم اگر گردن تان را نزنم.
۱۵۳) عبارت طاهر که «عجایب را کسانی می بینند... » به این معنا است که امور عجیبه و اسرار را فقط کسانی می توانند مشاهده کنند که اسرار را در خفا ببینند یا بشنوند و از کسانی که پنهان است مخفی کنند، مگر برای کسانی که اهلیّت این اسرار را دارند. بنابراین کسانی که اسرار را فاش می کنند، هرگز موفق به مشاهده عجایب و اسرار اهل بیت (علیهم السلام) نمی شوند. هر که را اسرار حقّ آموختند، مهر کردند و دهانش دوختند.
۱۵۴) به این معنا است که عجیب این نیست که ما چهار تن روی یک محمل سوار هستیم، عجیب این است که تو با وجودی که شیعه هستی نمازت فوت می شود.
۱۵۵) سوره غافر / آیه ۶۰.
۱۵۶) سوره بقره / آیه ۱۸۶.
۱۵۷) سوره زمر / ۵۳.
۱۵۸) سوره زمر / آیه ۵۳.
۱۵۹) عسفان نقطه ای در دو منزلی مکه از راه مدینه است.
۱۶۰) با توجّه به جمله بعدی خبر که در مورد دابة الارض می فرماید، ممکن است مقصود حضرت از خورشید و ماه و ستارگان وجود مقدّس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین و اهل بیت (علیهم السلام) باشد. بنابراین عبارت حضرت را باید حمل به رجعت کرد و حضرت با این کلمات به رجعت اشاره فرموده اند.
۱۶۱) در متن عبارت «لفظ عشا» آمده که ممکن است در استنساخ و یا چاپ اشتباه شده باشد چرا که وقت مغرب از اوّل ذهاب حمره مشرقیه است تا سقوط شفق که با اشتباک نجوم و هم آمدن ستارگان که ستاره ها در آسمان پیدا شوند مساوی است، بنابراین اشتباک نجوم وقت عشا است و تأخیر مغرب تا آن وقت مراد حضرت است نه عشا.
۱۶۲) ممکن است منظور ایشان از خواهر، نرجس خاتون بوده به جهت این که هر دو کنیز بودند.
۱۶۳) کوتکین بن ساتکین ترک از سرداران و فرماندهان سپاه مهتدی عباس بود. (تاریخ طبری، ج ۹، ص ۴۶۵، دار التراث بیروت).
۱۶۴) سوره نساء / ۵۹.
۱۶۵) از سیاق جملات این گونه بر می آید که مقصود حضرت، جعفر کذاب است، بنابراین ابن ابی غانم قزوینی از طرفداران جعفر کذاب بوده است.
۱۶۶) سوره احقاف / آیه ۱ تا ۶.
۱۶۷) اقاله عبارت است از این که در معامله ای و یا عقد لازمی، یک طرف تقاضا کند که معامله را به هم بزنند و طرف دیگر هم قبول نماید. کسی که تقاضا را مطرح کرده مستقیل و کسی که آن را قبول نموده مقیل است. اقاله در تمامی عقود لازم به جز نکاح و ضمانت، جریان دارد؛ ولی خود اقاله قابل فسخ نیست. بنابراین در صله هم جریان دارد.
۱۶۸) سوره مائده / آیه ۱۰۱.
۱۶۹) یعنی شصت روز، روزه گرفتن و اطعام شصت مسکین و آزاد کردن یک بنده.
۱۷۰) ابو سوره از بزرگان و مشایخ زیدیه است. در سند خبر آمده که ابوغالب که راوی این خبر است گفته است من پسر ابو سوره را دیده ام ولی بعد می گوید قال ابو سوره، بنابراین ممکن است ابوغالب از پسر ابی سوره نقل کرده باشد و او از ابو سوره.
۱۷۱) این کلمه به دو صورت خوانده می شود «حَشْویه» و «حَشَویه»؛ حشویه به عدّه ای از اهل حدیث اطلاق شده است که گرایش به تشبیه و تجسیم پیدا کرده اند. وجه تسمیه این سه وجه دارد.
الف) چون معتقد به تجسیم بودند، زیرا جسم، محشّو [تو پر] است.
ب) منسوب به حشاء به معنای حاشیه و کنار مجلس، چون آنان در مجلس درس حسن بصری حاضر می شدند و سخنان نادرست می گفتند، او هم دستور داد آن ها را در حاشیه مجلس جا دهند.
ج) آنان در نقل حدیث هیچ ضابطه ای را شرط نمی دانستند و در نتیجه مطالب نادرست را وارد احادیث اسلامی کردند، و حشو به معنی کلام زائد است.
حشویه آشکارا قائل به تشبیه شده و برای خداوند اعضا، ابعاض - نزول و صعود، حرکت و انتقال مدعی شده اند. گذشته از این، روایات بی اساس را به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نسبت داده اند که اکثر این روایات از یهود اقتباس شده است و درباره قرآن بر این عقیده اند که حتی حروف و اصوات آن نیز قدیم و الهی اند.
۱۷۲) یکی از مسائلی که با مطالعه دقیق در توقیعات صادره از ناحیه مقدسه به دست می آید، عبارت است از این که سفرا و نواب حضرت، نسخه اصلی توقیع شریف را فقط جهت استنساخ در اختیار سؤال کننده که منتظر جواب بوده قرار می دادند تا مبادا افرادی با دسترسی به اصل توقیعات، بتوانند زمینه انحراف در دین را ایجاد کنند، لذا مسأله عدم دسترسی به خط حضرت، در جا به جایی توقیعات ملاحظه شده است.
۱۷۳) سوره لقمان / آیه ۳۴.
۱۷۴) سوره جن / آیه ۲۶.
۱۷۵) سوره جن / آیه ۲۷.
۱۷۶) در کتاب کمال الدین عین این حکایت نقل شده و در این بخش آمده است که عقیق اِبا کرده و درهم را نداد و در اوّل حکایت هم تاریخ این ماجرا را سال دویست و نود و هشت ذکر کرده است.
۱۷۷) در حاشیه نسخه منتشره توسط مؤسسه معارف اسلامیه که حقاً تحقیق جامعی بوده و اختلاف نسخ به شکل خوبی در آن درج شده، آمده است: در دو نسخه خطی کتابخانه آستان قدس رضوی و کتابخانه مدرسه فیضیه قم، عبارت فوق به این شکل است که «چونی چون بدی» که نسبت به نسخه بالا واضح تر و فصیح تر است و نسبت به نسخه ما صحیح تر است.
در بحارالانوار که از کمال الدین نقل شده آمده است: «چونا چویدا کواید چون ایقنه». به نظر می رسد از مجموع نسخ عبارت صحیح این باشد که چونی = یعنی چگونه هستی - چطوری - حال شما چطور است. چون بدی [یا چون بدا] یعنی چگونه بودی - قبلاً در چه حالی بودی. کوبیه [یا کواند یا کوالید] یعنی فرزندان - بچه ها - خانواده - چونسته [یا چون استه یعنی چطورند - چطور هستند. این عبارت فارسی دری است که اساس زبان ایران زمین بوده و از غنای خاص خودش برخوردار است و تا قرن هفتم هجرت گویش غالب مردم ایران به همین صورت فارسی دری بوده است و از آن دچار تحول شده و پس از تغییرات بسیار به حالت امروزی در آمده است.
۱۷۸) قرامطه یکی از فرق و شعبه های اسماعیلیه هستند که معتقد بودند، پس از امام صادق (علیه السلام) محمّد بن اسماعیل نوه امام جعفر صادق (علیه السلام) امام است و او همان امام مهدی (علیه السلام) و زنده بوده و از دنیا نرفته است. این فرقه سال ها است که منقرض شده و اثری از آن ها نیست.
۱۷۹) سوره انفال / آیه ۴۲.
۱۸۰) اماره عبارت است از دلیلی که موجب علم نمی شود بلکه برای ما ظنّ قوی ایجاد می کند، ولی صد درصد مطابق با واقع نیست؛ مثل گواهی شاهد.
۱۸۱) این خبر دلالت دارد بر احاطه علمی امام (علیه السلام) بر حوادث و اعتقادات مردم در آینده که اکثر مردم نسبت به حضرت بغض و کینه دارند؛ آن چنان که حتی بسیاری از اولاد و ذراری فاطمه (علیها السلام) نسبت به ایشان بغض دارند.
۱۸۲) ادامه دعا چنین است: اللهمّ عرّفنی رسولک فانّک إن لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجّتک، اللهمّ عرفنی حجّتک فإنک إن لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی. خداوندا پیامبرت را به من بشناسان که اگر تو رسولت را به من نشناسانی حجتت را نخواهم شناخت، خداوندا حجتت را به من بشناسان که اگر او را به من نشناسانی در دینم به گمراهی رفته ام. کافی ج ۱ ص ۳۳۷.
۱۸۳) سوره توبه / آیه ۱۶.
۱۸۴) در پی نوشت خبر شماره ۱۲۸ بحث مستوفی و کاملی ارائه شد، لذا به همان جا مراجعه شود.
۱۸۵) شیشه شکسته شده را می توان به وسیله ذوب دوباره و از نو ساخت، بعضی از شیعیان این گونه هستند که در زمان غیبت شکّ می کنند ولی راه بازگشت برایشان هموار است و باز می گردند. امّا بعضی از افراد مثل سفال می مانند، چرا که سفال اگر شکسته شود به دلیل حرارتی که چشیده و پخته شده است به حالت اولیه بر نمی گردد؛ یعنی نمی توان آن را گل کرد و دوباره ساخت. معنایش این است که بعضی از شکّ کنندگان هرگز هدایت نمی شوند و به راه اولی بر نمی گردند.
۱۸۶) دانه فاسد دانه گندمی است که در اثر آفت رشد نکرده و سیاه می شود، لذا از گندم سالم جدایش می کنند.
۱۸۷) آرزوی ظهور امام زمان (علیه السلام) که از اوّل بعثت تا شهادت امام کاظم (علیه السلام) که سال ۱۸۳ بوده قریب به ۲۰۰ سال است.
۱۸۸) بعضی از افراد بوده اند که در مقاطع مختلف نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) مرتکب خیانت می شدند و در احکام الهی دست درازی می کردند و همین امر موجب پیگیری مؤمنین و ائمه شده و در نتیجه احکام دین در سطح وسیع تری نسبت به سابق منتشر می شد. بنابراین دشمنان شرور با دشمنی خودشان ناخواسته تأثیر بسیاری در ابطال ادعای فاسد خود و اثبات حقانیّت اهل بیت داشتند؛ نظیر حکام جور بنی عباس و بنی امیّه که با ظلمشان، زمینه را برای اثبات حقانیّت و مظلومیت امامان پاک شیعه فراهم کرده و ناخواسته خدمتکارانی برای ایشان شدند.
۱۸۹) البته در بسیاری از متون کلمه و یحکم ترجمه شده است به «وای بر شما» که نوعی عتاب و توبیخ است. بنابراین به هر دو معنا می تواند صحیح باشد.
۱۹۰) سوره سباء / آیه ۱۸.
۱۹۱) محمّد بن فرج؛ از اصحاب امام هادی (علیه السلام) و در این خبر هم از آن حضرت در مورد ابو علی حسن بن راشد که از اصحاب امام جواد بوده است، سؤال می کند و این پرسش و پاسخ بین او و امام پس از رحلت ابن راشد است، بنابراین ضمیر در «کتبتُ الیه» به امام هادی (علیه السلام) برمی گردد. رجوع شود به معجم رجال الحدیث، آیت الله خویی، ج ۱۷، ص ۲ - ۱۳۱.
۱۹۲) در حدیث شماره ۲۴۷ از ناحیه مقدسه آمد که: و امّا محمّد بن عثمان - که خدا از او و پدرش راضی باشد - مورد اطمینان من بوده و نوشته او نوشته من است.
۱۹۳) سوره انعام / آیه ۱۵۸؛ البته در متن کتاب، اوّل آیه - فلم یکن است امّا در قرآن کریم جمله با لایکن شروع می شود.
۱۹۴) سوره بقره / آیه ۲۶۰.
۱۹۵) خبر شماره ۲۰۹، با اختلاف خیلی کم.
۱۹۶) این خبر یکی از کرامات ابو جعفر است که نشان دهنده جلالت و منزلت بالای او است، رحمت و رضوان خداوند نصیب او باد.
۱۹۷) ممکن است که مقصود از راوی یکی از روات خبر قبلی باشد؛ خصوصاً ابوالعباس احمد بن علی بن نوح که از بقیه سرشناس تر است و همچنین امکان دارد که ابن حاشر باشد؛ چون صاحب معجم رجال الحدیث در ج ۱۱، ص ۲۸۳ می نویسد او از علی بن بلال بن معاویه مهلبی روایت کرده است و علی بن بلال بن معاویه مهلبی از ثقات و روات مورد تأیید علما و رجال شیعه است. رجوع شود به معجم رجال الحدیث آیت الله خویی (رحمه الله) / ج ۱۱، ص ۲۸۳.
۱۹۸) ظاهر این خبر با بعضی از اخبار این باب که هم در این کتاب آمده و به زودی نقل می شوند و هم در کتب دیگر مثل کمال الدین حدیث شماره ۲۸ باب توقیعات آمده، موافق به نظر نمی رسد. چرا که از این خبر آنچه که به ذهن انسان] خطور می کند این است که وکلای دیگر از حسین بن روح مقرب تر بودند؛ امّا در عین حال ابوجعفر نیابت خاص را به ایشان واگذار کرد. در تبیین این مسأله باید گفت مسائلی که در آن زمان جریان داشت خصوصاً پیگیری حکومت جائر عباسی برای پیدا کردن امام زمان (علیه السلام) و خطر مطلع شدن دستگاه به مسأله نیابت، نواب حضرت بسیار محتاط و سنجیده عمل می کردند. بنابراین مصالح جامعه شیعه اقتضا می کرد که ابو جعفر محمّد بن عثمان وانمود کند که با حسین بن روح ارتباط چندانی ندارد تا ذهن افرادی که احیاناً ظرفیت فهم امور را نداشتند، متوجّه حسین بن روح نشود. بنابراین این امر روش معقول نیابت بوده و از طرفی پذیرش فوری و بی چون و چرای وکلای دیگر گویای این است که برای خواص اصحاب، حسین بن روح به عنوان نایب خاص مشخص بوده است.
۱۹۹) این مسأله مربوط به زمان خلافت «مقتدر عباسی» است، زمانی که خاندان فرات روی کار بوده و وزارت او را در] دست داشتند، لذا وزرا به حسین بن روح به دیده احترام نگاه می کردند، امّا پس از روی کار آمدن حامت بن عباس اوضاع بر علیه شیعه دگرگون شد و حسین بن روح ضمن از دست دادن امنیت خود مدّتی در زندان مقتدر عباسی بود که شرح آن را به کتب مرجع ارجاع می دهیم.
۲۰۰) مرحوم علامه مجلسی (رحمه الله) گفته است: کلمه «ص» علامت رمز است برای کسی که قرار بود کمکش کنند که به خاطر تقیّه نام او آورده نشده است.
۲۰۱) کلمه خَتَن، برای داماد، پدر زن، و برادر زن استعمال شده است، لذا ممکن است علی بن محمّد بن حسین بن مالک پدر زن یا برادر زن او باشد و یا این که داماد او، البته بیشتر در معنای داماد استعمال شده است.
۲۰۲) مخاطب این جملات سفیر حضرت، حسین بن روح است واگر مخاطب امام (علیه السلام) باشد این خطاب از روی تقیّه بوده است.
۲۰۳) اگر مأمومی که پیش نماز را از محراب دور می کند، حرکاتی که نماز را باطل کند انجام نداده باشد، می تواند جای امام را بگیرد و نمازش را با جماعت دنبال کند و تمام نماید.
۲۰۴) سوره تکویر / آیه ۱۹.
۲۰۵) سوره تکویر / آیه ۲۰.
۲۰۶) سوره تکویر / آیه ۲۱.
۲۰۷) برای این سؤال جوابی نیامد. ممکن است عدم پاسخ گویی حضرت از این جهت بوده باشد که ضرورتی در جواب نبوده و سطح سائل مطابق جواب سؤال نبوده است و در این مسأله ایشان از رسول خدا و اجداد طاهری نشان (علیهم السلام) تبعیت کرده اند و از طرفی روایاتی از ناحیه اهل بیت (علیهم السلام) رسیده است که دال بر این مطلب است که سؤال کردن از امام واجب و لازم است، امّا جواب دادن برایشان واجب نیست. به جهت این که صلاح واقعی فرد سائل را ایشان تشخیص می دهند و به همه امور، علم و آگاهی کامل دارند. مرحوم کلینی با سند متصل از محمّد بن وشاء روایت می کند که او گفت: «سألت الرضا (علیه السلام) فقلت له: جعلت فداک «فَسَْلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» فقال: نحن اهل الذکر و نحن المسؤلون. قلت: فانتم المسئولون و نحن السائلون. قال: قلت حقاً علینا أن نسألکم؟ قال: نعم. قلت: حقاً علیکم ان تجیبونا. قال: لا، ذاک الینا، ان شئنا فعلنا وإن شئنا لم نفعل، اما تسمع قول الله تبارک و تعالی «هذَا عَطَآؤُنا فامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ»؛ کافی / ج ۱، ص ۲۱۰ باب اهل الذکر، ح ۳.
۲۰۸) نامه از محمّد بن عبد الله حمیری و خطاب به سفیر امام، حسین بن روح است، ولی جواب از امام زمان (علیه السلام) است که به دست حسین بن روح صادر شده است.
۲۰۹) مراد از بعضی از فقها، حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه است که به خاطر احتیاط و تقیّه به این عنوان آمده است.
۲۱۰) کلمه خُماهن به معنای سنگی است که بسیار سخت است و عرب به آن حجر حدیدی یا سنگ آهنی می گوید و از آن نگین انگشتری می سازند.
۲۱۱) این نحوه جواب دادن در واقع، به وجود آوردن زمینه اجتهاد و استنباط حکم در وجود حمیری است و به این خاطر است که ملکه اجتهاد حمیری رشد کرده و به تکامل علمی برسد، بنابراین یکی از کارهای مهم معصومین (علیهم السلام) این بوده است که استعداد اصحاب خود را تربیت و شکوفا کرده و برای آن ها جایگاه علمی بالایی ایجاد می کردند و به همین دلیل امام (علیه السلام) جواب را با فروعش که نیاز یک فقیه برای فقاهت است عنوان می فرمایند، تا راه برای اجتهاد و استنباط سائل باز باشد.
۲۱۲) در کتاب شریف «کلمة الامام المهدی (علیه السلام)» تألیف مرحوم آیت الله سیّد حسن شیرازی در جواب آمده است: «قدیجزیه هدی و احد وان لم یفعل فلا بأس؛ یعنی یک قربانی کفایت می کند و اگر هم نام او را نبرد اشکالی ندارد.»
۲۱۳) از نحوه جواب که حضرت به عمل صالحان استناد کرده، ممکن است مراد، اهل بیت (علیهم السلام) بوده باشد که عمل ایشان دلیل و حجّت است و حضرت برای حفظ احتیاط بیشتر از این جمله استفاده فرموده اند.
۲۱۴) در بین مکه و مدینه، دومین میقاتی که حجاج از آنجا احرام می بندند و حدوداً یکصد کیلومتر از مکه دور است، وادی عقیق نام دارد، این مکان میقات اهل عراق است و از سمت عراق اوّلین جایگاه در این وادی [مسلخ] نام دارد و وسط آن [عمرة] و قسمت آخر آن به [ذات عرق] معروف است. شیعیان از مسلخ احرام می بندند و اهل سنّت از ذات عرق و در مواردی که تقیّه ایجاب کند، احرام را باید تا ذات عرق تأخیر انداخت. دراین صورت حاجی باید مخفیانه لبیک بگوید و لباس هم بپوشد تا برسد به ذات عرق.
۲۱۵) کلمه حلف با کسر «حاء» است به معنای عهد، پیمان، اتحاد بستن و دوستی صادق است که اینجا مقصود همان عهد است و حلف با فتح «حاء» [حَلفْ به معنای قسم است.
۲۱۶) در نسخه دیگری به جای کلمه «سیّد»، «سیّده» آمده است که مراد مادر متوکل عباسی است.
۲۱۷) صدیق و فاروق از اوصاف امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که اهل سنّت، صدیق را؛ یعنی تصدیق کننده حقّ در مورد ابوبکر و فاروق؛ یعنی کسی که بین حقّ و باطل فرق می گذارد و فارق حقّ و باطل است را در مورد عمر به کار می برند، درحالی که طبق احادیث صریح از پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) مقصود علی (علیه السلام) است. اگرچه با عبارت «الوصی» تصریح کرده که علی (علیه السلام) جانشین واقعی پیامبر (صلی الله علیه و آله) است.
۲۱۸) باتوجّه به خفقان موجود در جامعه از این سؤال حسین بن روح می توان به خوبی فهمید که نزدیکان او می بایست در همه حال، در خلوت و جلوت، و پنهان و آشکار دست از تقیّه بر ندارند تا مبادا یک وقت ناخواسته اعتقاد حقّ را بروز داده و موجب ریخته شدن خون مؤمنین بشوند.
۲۱۹) ابوطاهر بن بلال همان محمّد بن علی بن بلال است که قبلاً جزء سفرای مذموم از او یاد شد. در روایت دو نکته وجود دارد: الف) مراجعه حسین بن روح به او که از وکلای حضرت است، نشانه جلالت و عظمت اوست که مورد مراجعه حسین بن روح است. ب) و نکته دیگر عبارت است از جمله «فی ایام استقامته» اشاره دارد بر این که او دچار انحراف اعتقادی شده است و آن این که این شخص با اعتبار، بعدها منحرف شده و ادعای نیابت کرد و اموالی را که از امام (علیه السلام) در اختیار داشت به ابوجعفر محمّد بن عثمان وکیل دوم امام (علیه السلام) تسلیم نکرد و مدعی شد که خودش وکیل امام (علیه السلام) است. همین ادعای کذب موجب شد که در لعن او توقیع شریفی از صاحب الزمان (علیه السلام) صادر شود و در صف ملاعین قرار گیرد. بنابراین قید حسین بن روح که به «فی ایام استقامته» اشاره دارد که این روایت در ایام پیش از انحراف اوست. خوانندگان محترم می توانند به معجم رجال حدیث آیت الله خویی / ج ۱۶، ص ۳۰۹ مراجعه فرمایند.
۲۲۰) از این خبر و خبر پیشین معلوم می شود که جناب حسین بن روح (رحمه الله) علاوه بر انجام مسؤولیت خطیر نیابت می بایست با مدعیان دروغین این مسند الهی هم با تمام توان مبارزه کند و در عین حال با همه وجود سعی در تقیّه و مخفی داشتن محل امام (علیه السلام) داشته باشد و حقیقتاً زمان نیابت ایشان از زمان نیابت نواب دیگر سخت تر و دشواری ها و ناملایمات بسیار فراوان تر بوده است.
۲۲۱) نام ایشان را شیخ بزرگوار صقیل ذکر کرده، ولی بعض دیگر صیقل ثبت کرده اند. امّا هر دو از یک اصل و ریشه هستند و آن صَقَلَ است؛ یعنی جلا داد، صقیل به معنای چیزی است که جلا داده شده و همان طور که در متن هست به واسطه مولود مبارکی که در وجود نرجس (علیها السلام) بود، وجود مبارک ایشان صیقل داده شده و جلا گرفت، فلذا به ایشان صقیل گفته شد. امّا آنجا که صیقل، گفته شده در بعضی از اسناد به این جهت است که صیقل به معنای جلا دهنده است و نرجس (علیها السلام) با حملی که داشت همه عالم امکان را جلا داد و تولد فرزند او موجب جلای تمام کدورت های عالم شده و خواهد شد.
۲۲۲) در بعضی از نسخ «لِشیعتی» دارد؛ یعنی به زودی برای شیعیانم کسانی پیدا می شوند که مدعی مشاهده من هستند.
۲۲۳) این روایت با توجّه به صدر آن ناظر براین است که پس از سمری، امام، نایب خاصی ندارد و هر کسی که ادّعا کند امام را زیارت می کند و با ایشان ارتباط دارد و دستور می گیرد و یا این که مأمور است کاری را انجام دهد و یا این که مردم را به عنوان نایب خاص به پیروی خود دعوت کند، حتماً دروغ گفته است. بنابراین مراد صرف زیارت امام نیست چنان که بسیاری از علمای با اخلاص، ایشان را زیارت کرده اند که در گذشته ذکر شد.
۲۲۴) اگر این چند خبر را به دیده عبرت بنگریم، در خواهیم یافت که حضرات معصومین (علیهم السلام) تا چه حدّ مظلوم بوده اند که حتی افرادی از اصحاب آن ها که در حقیقت خطرناک ترین دشمنان ایشان هم بودند، تا چه حدّ مردم را نسبت به حقیقت ولایت ایشان گمراه می کردند و چه اعمال شنیعی را که قلم از نوشتن آن ها شرم دارد مرتکب شده و به این اعمال] زشت افتخار می کردند. شکی نیست که این خودباختگان شهوت و شهرت، ابدالدهر مورد نفرین اهل بیت (علیهم السلام) هستند، و وظیفه ما است که دنبال هر کس و ناکسی نرویم.
۲۲۵) متن این توقیع در خبر شماره ۵۱/۳۴۴ به طور کامل آمده است.
۲۲۶) اهل ظاهر همان طرفداران داوود بن علی اصفهانی، ملقب به ظاهری هستند و طایفه ظاهریه منسوب به این شخص است، چون فقط به ظاهر قرآن و سنت توجّه می کردند.
۲۲۷) سوره حجر / آیه ۳۰.
۲۲۸) سوره اعراف /آیه ۱۶.
۲۲۹) حلولیه، معتقد هستند محمّد و علی (علیهما السلام) نه متولد شده اند و نه کسی از آن ها متولد شده است، بلکه خداوند در آن ها حلول کرده است. به اعتقاد شیعه این ها مشرک و نجس هستند.
۲۳۰) [ابن ابی عزاقر] این جمله در ادامه روایت ابن داوود آمده است.
۲۳۱) همان گونه که خوانندگان محترم عنایت فرموده اند مرحوم شیخ بزرگوار توقیع شریف را از چهار طریقی که به دستشان رسیده نقل کرده اند که راویان آن ها به ترتیب عبارتند از: ۱ - ابی محمّد هارون بن موسی ۲ - ابن داوود ۳ - احمد بن ذکا ۴ - محمّد بن حسین بن جعفر بن اسماعیل بن صالح صیمری.
هر کدام از این راویان به حسب نسخه ای که نزدشان موجود بوده، اقدام به نقل توقیع کرده اند و اختلافات موجود در متن که نسبتاً زیاد است نتیجه نسخه برداری های متعدد و نقل های شفاهی است که طبعاً فراموشی روات یا اضافات آن ها که قید نشده است، وارد متن توقیع شده اند، لکن اگر چنانچه اختلاف به مفهوم و معنایی که امام (علیه السلام) اراده فرموده اند ضرر نزند، به عنوان ایراد در روایت تلقی نمی شود که بخواهد آن را ضعیف کند. لذا این اختلاف مضامین، هیچ ضرری به آنچه که حضرت اراده فرموده اند نمی رساند. از طرفی هم با توجّه به زندانی بودن حسین بن روح امکان مقابله و تصحیح و ارائه به ایشان هم نبوده است؛ اگر چه همه از ابن همام نقل کرده اند، امّا همان گونه که گذشت این توقیع به دلیل حساسیت، در همه جامعه پخش و نسخه های بسیار متنوعی از آن در دسترس بوده است. لکن با توجّه به همه این نقل ها و با حذف اختلافات نسخ و محدثین و نیز با حذف اضافات، در دل این متن، متن اجماعی وجود دارد که شیخ تعبیر فرموده اند به این که مثلاً این جمله مورد اتفاق است. بنابراین می توان متن مورد اتفاق را در ضمن همین متن همراه با اختلافات پیدا کرده و ثبت نمود که ذیلاً و به طور کامل نقل می شود: «عرف بأن محمّد بن علی المعروف بالشلمغانی، قد ارتد عن الإسلام و فارقه و الحد فی دین الله وادعی ما کفر معه بالخالق - جلّ وتعالی - وافتری کذباً و زوراً، وقال بهتاناً واثماً عظیماً. کذب العادلون بالله وضلّوا ضلالاً بعیداً، وخسروا خسراناً مبیناً، وإنّنا قد برئنا إلی الله تعالی وإلی رسوله وآله صلوات الله و سلامه ورحمته وبرکاته علیهم بمنّه. ولعناه علیه لعائن الله فی ظاهر منّا والباطن، فی السر والجهر و فی کل وقت وعلی کل حال، وعلی من شایعه و تابعه او بلغه هذا القول منّا واقام علی تولّیه بعده واعلمهم إنّا من التوقی والمحاذرة منه، من الشریعی والنمیری والهلالی والبلالی وغیرهم. وعادت الله مع ذلک قبله وبعده عندنا جمیلة وبه نثق وایّاه نستعین وهو حسبنا فی کل أمورنا ونعم الوکیل.»
مطلب آخر این که حضرت در توقیع شریف، نام چهار نفر را ذکر می فرمایند که عبارتند از:
۱ - شریعی که در خبر ۱/۳۶۶ بحث او گذشت.
۲ - نمیری. محمّد بن نصیر نمیری که در خبر ۲/۳۶۷ احوال او ذکر شد.
۳ - هلالی، احمد بن هلال کرخی که در خبر ۱۰۷هم در سند به عنوان احمد بن هلال عبرتایی معرفی شده در خبر ۶/۳۷۱ گذشت.
۴ - بلالی، ابوطاهر محمّد بن علی بن بلال که در خبر ۷/۳۷۲ گفته شد.
۲۳۲) مخمسه یکی از فرق غلاة هستند که در مورد اعتقادشان دو قول هست: یکی این که پنج تن، یعنی: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و عمرو بن امیه ضمری هستند که از جانب خداوند موکل اراده مصالح عالم هستند و سلمان هم بزرگ آن هاست. قول دومی که حقیر دیدم این است که این ها می گویند پنج تن آل عبا نور واحد بوده و روح الهی در آن ها به طور مساوی حلول کرده است. به هرحال بنابر اعتقاد حقّ و خالص شیعه اثنی عشری، کسانی که این چنین اعتقاد داشته باشند مشرک و ملحد هستند.
۲۳۳) مقصود از کلمه غریم، امام (علیه السلام) است و این رمزی است که شیعیان به خاطر تقیّه مرسوم کرده بودند.
۲۳۴) شیخ صدوق در کمال الدین ص ۳۲۷ در ضمن حدیث نظیر این روایت را از محمّد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است.
۲۳۵) کمال الدین باب ۴۶، حدیث ۱؛ عمر نوح (علیه السلام) را بیان فرموده است. مرحوم شیخ بزرگوار هم در ابتدای مباحث اخبار معمرین در این باره توضیح دادند.
۲۳۶) قصه ازدواج یوسف و زلیخا را مورخانی نظیر طبری در تاریخ و تفسیرش، مسعودی در مروج الذهب و ابن اثیر در کامل و ابن کثیر در قصص انبیا ذکر کرده اند.
۲۳۷) صاحب حمار حضرت عزیر است، وی از انبیا است که قصه او در آیه ۲۵۹ سوره مبارکه بقره آمده است.
۲۳۸) این بیان کنایه از این معناست که مردم در مورد حضرت دچار حیرت و سرگردانی خواهند شد.
۲۳۹) فضیل بن یسار از اصحاب عالی مقام امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) است که در مدح او روایاتی وارد شده است؛ از جمله شیخ صدوق (رحمه الله) در صفحه ۳۲ از مشیخه فقیه نقل می کند که ربعی بن عبد الله از کسی که پیکر پاک فضیل را غسل داده بود نقل می کند که گفت: وقتی من فضیل را غسل می دادم، دست او از من سبقت گرفته، عورتش را می پوشاند. با دیدن این حادثه به محضر امام صادق (علیه السلام) رسیدم و ماجرا را به عرض ایشان رساندم. حضرت فرمودند: «رحم الله الفضیل بن یسار هو منّا اهل البیت؛ خدا فضیل بن یسار را رحمت کند، او از ما اهل بیت بود.»؛ رجوع شود به معجم رجال الحدیث آیت الله خویی، ج ۱۳، ص ۳۶۲ تا ۳۶۸.
۲۴۰) سوره یونس / آیه ۲۴.
۲۴۱) ابابصیر از بزرگان حدیث شیعه است که فقط از امام معصوم (علیه السلام) روایت می کند. ایشان از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) می باشد بنابراین، این روایت می تواند از هر کدام از آن دو امام همام (علیهما السلام) باشد.
۲۴۲) نام ابی حمزه، ثابت بن دینار است. ایشان از اصحاب امام سجاد و امام باقر (علیهما السلام) است و امام صادق (علیه السلام) را هم درک کرده است.
۲۴۳) اشاره به قضا و قدر حتمی و غیر حتمی است.
۲۴۴) سوره حجّ / آیه ۱۸.
۲۴۵) سوره رعد / آیه ۳۹.
۲۴۶) سوره رعد / آیه ۳۹.
۲۴۷) این خبر تکرار شده است و قبلاً در شماره ۷/۴۱۳ عین همین خبر آمده بود.
۲۴۸) همه چیز برای حضرت حقّ معلوم است چه خودش و چه مصلحتش.
۲۴۹) ابی خدیجه همان سالم بن مکرم است که کنیه اش ابی خدیجه است و اخبار زیادی با همین عنوان در روایات آمده است، کنیه دیگر او ابی سلمة است که امام صادق (علیه السلام) این کنیه را برای او انتخاب کرد، او از اصحاب مورد اعتماد امام] صادق و امام کاظم (علیهما السلام) بوده است. رجوع شود به معجم رجال الحدیث / ج ۸، ص ۲۲، ص ۲۷.
۲۵۰) عمیره یا عمره بنت نفیل از اصحاب امام علی (علیه السلام) است. معجم الرجال الحدیث / ج ۲۳، ص ۱۹۶.
۲۵۱) ممکن است که طاعون کنایه از هر مرض همه گیری باشد که هر از چند گاه بشریت را تهدید می کند؛ نظیر طاعون - وبا - و یا حتی ایدز و امثال آن.
۲۵۲) سوره هود / آیه ۱۸.
۲۵۳) سوره نجم / آیه ۵۷.
۲۵۴) اقتباس از سوره توبه / آیه ۱۴.
۲۵۵) جابیه، منطقه ای روستایی است در منطقه جولان و بلندی های جولان که هم اینک در چنگال غاصبان صهیونیستی است و تپه ای دارد به نام تل جابیه و نام دیگرش جابیه جولا است.
۲۵۶) مراد، اروپاییان و محتملاً یهودیان صهیونیست است.
۲۵۷) رمله شهری در فلسطین اشغالی است و در نزدیکی های بیت المقدس قرار دارد که در اشغال دشمن صهیونیستی است.
۲۵۸) اصهب در لغت به معنای شتر سرخ مو یا شتر سفیدی که با سرخی آمیخته شده است. همچنین اصهب نام چشمه ای است در میان بصره و بحرین و به معنای دشمن می آید - به رومیان و اروپاییان هم از جهت رنگ چهره و دشمنی شان با اسلام اصهب گفته می شود - وابقع در لغت به ابلق هر چیزی می گویند، یعنی هر شیء سیاه و سفید و به خصوص به کلاغ سیاهی که با سفیدی آمیخته باشد. به شخص پلید و به ابرص و شوره زار و کسی که لباس وصله دار و رنگارنگ بپوشد نیز گفته می شود. اصهب وابقع دو رهبر مخالف سفیانی هستند که سفیانی آن ها را شکست می دهد و درگیری سختی بین آن ها و سفیانی در مرز سوریه - عراق، و ترکیه در می گیرد. در بعضی از احادیث نظیر بحارالانوار / ج ۵۱، ص ۷۰ اصهب و ابقع یک نفر معرفی شده، ولی براساس روایت دیگر نظیر همین روایت متن، اصهب وابقع دو نفر هستند و در روایات از جمله یوم الخلاص ج ۲، ص ۹۹۳ به شیعیان امر شده که تحت تأثیر تبلیغات اصهب و ابقع و همچنین سفیانی قرار نگیرند و از هیچ کدام جانبداری ننمایند. اقتباس از موعود نامه ص ۵۶ و ۱۰۷.
۲۵۹) صاحب عین یعنی کسی که اوّل نامش حرف عین است و این که ابتدا و انتهای دولتشان با او است؛ یعنی در اوّل دولت عباسی و در آخر آن خلافت، عبد الله است، به این صورت که اولین خلیفه آن ها ابوالعباس عبد الله بن محمّد بن علی بن عبد الله بن عباس و آخرشان عبد الله مستنصر بود.
۲۶۰) با توجّه به موطن عوف سلمی که تکریت است و تکریت از شهرهای عراق و بین بغداد و موصل واقع شده می توان گفت که ممکن است مراد از جزیره که در چند روایت هم آمده، بخشی از خاورمیانه یعنی کشورهای عرب حوزه خلیج فارس و عراق و حتی اردن و فلسطین و لبنان باشند که بین خلیج فارس و دریای عمان از یک طرف و دریای سرخ از طرفی و دریای مدیترانه از طرفی دیگر قرار دارد.
۲۶۱) شعیب بن صالح جوانی است گندم گون، لاغر، با ریش کم پشت که صاحب بصیرت و یقین است و فرمانده نظامی تحت فرماندهی عالی سیّد خراسانی است. او به همراه سیّد خراسانی پرچم اسلام را به حضرت مهدی (علیه السلام) می سپارد. البته در بیشتر روایات وی اهل ری هست ولی ممکن است برای استناد، امام حجّت موطن او را بیان فرموده باشند که در این صورت هر دو احتمال صحیح خواهد بود، چرا که هر دو محل نسبت به مدینه در یک جهت شمال شرقی قرار دارند. تذکّر این نکته لازم است که احتمال دارد جهت حفظ جان و رعایت امنیت افراد، نام ها مستعار باشند تا وعده الهی محقّق شود.
۲۶۲) قَتاد نام درختی است که در مناطق بیابانی می روید و خارهای بسیاری شبیه به سوزن دارد و کندن یا تراشیدن آن با دست، کار بسیار دشوار و سختی است. در عرب تراشیدن درخت قتاد با دست کنایه از این است که انجام این کار بسیار دشوار و سخت است.
۲۶۳) سوره بقره / آیه ۲۱۴.
۲۶۴) کنایه از این که زندگی ایشان در نهایت سادگی است و تجمل در آن راه ندارد.
۲۶۵) یعنی امام ظاهر از دنیا می رود و امام غایب هم ظاهر نیست.
۲۶۶) اصحاب براذین، سواران براذین هستند. براذین جمع برذون است، به معنای قاطری که برای حمل بارهای سنگین از آن ها استفاده می شود. اسب ترکی هم به آن ها می گویند. و احتمال دارد مقصود از اصحاب براذین ترک ها باشند.
۲۶۷) منطقه ای آباد و بزرگ در اطراف دمشق است و یکی از محل های استقرار سفیانی خواهد بود؛ موعود نامه ص ۲۷۵.
۲۶۸) دولت بنی عباس به دست هلاکوخان که از سمت خراسان قیام کرده بود از بین رفت، همان طور که ابتدای برپایی حکومت بنی عباس به دست ابو مسلم بود که او هم از سمت خراسان قیام کرد. مهدی موعود / ج ۲، ص ۴۵.
۲۶۹) رنگ پوستش اروپایی است.
۲۷۰) پیرامون این سه نفر در خبر شماره ۱۲۵/۴۳۱ توضیح کامل ارائه شد.
۲۷۱) منطقه ای است در شام و نزدیک دمشق که قبر الیاس نبی در آنجا قرار دارد. مهدی موعود / ج ۲، ص ۴۵ و کلب به شهری در پایین شهر بیروت و صیدا در لبنان هم گفته می شود.
۲۷۲) حیره شهری بوده است که در یک فرسنگی کوفه قرار داشته و در زمان ساسانیان ملوک اعجمی در آنجا سلطنت می کردند و دست نشانده ایران بودند که خسرو پرویز آن ها را منقرض کرد. بعدها حیره به دست مسلمانان افتاد، امّا به خاطر موقعیت ممتاز کوفه از رونق افتاد تا آنجا که در قرن چهارم هجری از بین رفت.
۲۷۳) قرقیسیا، شهری در شمال سوریه است که محل اتصال دو رودخانه خابور و فراط قرار گرفته است.
۲۷۴) منظور از قیس، مغرب است و در شمال آفریقا است و در روایات دیگر هم تصریح شده که منظور از قیس، طایفه ای از مصریان هستند که در رویارویی با سپاه سفیانی مغلوب می شوند. [اقتباس از موعود نامه]
۲۷۵) علامه مجلسی در ذیل این خبر می گوید: یعنی نزول غضب الهی به واسطه حکمت بالغه خداوندی بر آن ها واجب می شود. بنابراین کسی از قدسیان آسمان نزد پروردگار عالمیان برای ایشان شفاعت نمی کند، و در روی زمین هم کسی آن ها را یاری نمی کند.
۲۷۶) سوره بقره / آیه ۲۴۹.
۲۷۷) سوره اعراف / آیه ۱۲۸ و سوره قصص / آیه ۸۳.
۲۷۸) روایات مدّت حکومت حضرت مهدی (علیه السلام) مختلف و زیاد هستند، با توجّه به اختلاف آن ها در احصای این مدّت به نظر می رسد بعضی از آن ها بر جمیع مدّت حکومت حضرت حمل می شوند، بعضی بر زمان استقرار دولت بنیانگذاری شده توسط ایشان و بعضی مطابق حساب سال ها و ماه های عادی ما، در هر صورت حقیقت این زمان بر ما پوشیده است. از طرفی ممکن است مقصود از هفت سال، هفت دوره بوده باشد که کنه و حقیقت آن بر ما مخفی است والله عالم.
۲۷۹) مقصود: مسجد الحرام، مسجد النبی، مسجد الاقصی، و مسجد کوفه است که آن ها را حضرت از اساس می سازد.
۲۸۰) عریش عبارت است از یک خانه با پایه و اساس چوب شبیه خیمه یا سایبان و یا هر پوششی که سایه افکند. و در زمان موسی (علیه السلام) این گونه بنایی برای عبادت برپا می کردند و شاید در اینجا این منظور را برساند که حضرت از هرگونه تجمل زاید و اسراف کاری در بنای مساجد و ابنیه مذهبی جلوگیری خواهند فرمود، نه این که لزوماً مساجد را به صورت خیمه در می آورند، لذا این عبارت کنایی است.
۲۸۱) رمیله یکی از منازل بین راه بصره به مکّه، همچنین نام قریه ای در بحرین و قریه ای در بیت المقدس است؛ حاشیه غیبت چاپ مؤسسه معارف اسلامیه، ص ۴۷۵.
۲۸۲) ممکن است مراد از کابل شاه، افغانستان باشد که سال ها است روی آرامش به خود ندیده و اینک زیر چکمه غاصبان امریکایی است و در پناه ظهور و قیام حضرت است که به آرامش و امنیت کامل می رسد.
۲۸۳) این خبر نیاز به تفسیر و تأویل دقیق دارد، چرا که اخبار دیگری نظیر خبر ۴۹۹ ظاهراً با آن معارض است. بنابراین می توان گفت احتمالاً این خبر ناظر بر افراد بی ایمان از عرب باشد که تحت تأثیر جاهلیت، از پذیرش حقّ سرباز می زنند. والله عالم.
۲۸۴) علامه مجلسی در ذیل این حدیث شریف می فرماید: ظاهر این است که مراد از منتصر، امام حسین (علیه السلام) و سفاح امیرمؤمنان (علیه السلام) باشد.
و در کتاب منتخب الانوار (علی بن عبدالکریم نیلی نجفی) ص ۲۰۲ همین روایت آمده است با این تفاوت که امام (علیه السلام) پس از «ثمّ یخرج المنتصر الی الدنیا» فرمودند: «وهو الحسین (علیه السلام) فیطلب بدمه ودماء اصحابه». و این عبارت با این که حضرت حجت (علیه السلام) خون حسین (علیه السلام) را طلب می کند منافات ندارد. چه این که ممکن است طلب منتصر، طلب حقانیت و ولایت و حکومت حقه ابی عبد الله باشد و این معنا با صدر روایت شریف کاملاً مطابق و همخوان است، که ایشان حقّ از دست رفته خود را که ولایت در تمام شؤون ظاهری و باطنی عالم است طلب می کند و اصحاب هم در این مهم همراه ایشانند، مثل اصحاب سرّ امیر (علیه السلام) بنابر همین امر در روایت بحث از حکومت ایشان است.

دانلودها دانلودها:
رتبه رتبه:
  ۰ / ۰.۰
نظرات
بدون نظرات

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم