كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۱۰۱,۹۹۴) کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۷,۸۸۰) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۵,۸۰۲) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۶۲,۰۰۴) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۶,۵۰۳) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۵,۸۷۸) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۶,۹۰۳) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۵,۵۷۱) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۲,۱۱۹) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۴۰,۰۲۲)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » حدیث حضور (دلیل های نقلی وجود امام دوازدهم؛ پاسخ به شبهات کاتب)
كتابخانه مهدوى

کتاب ها حدیث حضور (دلیل های نقلی وجود امام دوازدهم؛ پاسخ به شبهات کاتب)

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: جواد جعفری تاريخ تاريخ: ۳۰ / ۱۰ / ۱۴۰۰ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۳۲۹۰ نظرات نظرات: ۰

حدیث حضور

(دلیل های نقلی وجود امام دوازدهم؛ پاسخ به شبهات کاتب)

جواد جعفری
ناشر: قم - آینده روشن، ۱۳۹۴

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَهٍ مُّزْجَاهٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَآ إِنَّ الله یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ﴾.
تقدیم به روح بلندپرواز امام راحل، حضرت آیت الله العظمی امام روح الله موسوی خمینی (رحمه الله) و تمام مدافعان حریم تشیع

فهرست

مقدّمه
بخش اول: کلیات
فصل اول. معرفی نویسنده و کتاب
الف) زندگی نامه احمد الکاتب
ب) کتاب الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حقیقه تاریخیه أم فرضیه فلسفیه
فصل دوم: کژی های نویسنده
الف) تکرار شبهه های کهنه و نخ نما شده بدون اشاره به پاسخ های دانشمندان شیعه
ب) نیاوردن اسناد و دلیل های معارض و مخالف
ج) ادعاهای بی دلیل
د) خلط مباحث برای اثبات نظر خود
ه) نتیجه گیری های غلط بر اثر ایجاد ملازمه های نادرست و مغالطه در مباحث
و) تحریف روایات و نسبت ناروا به امامان (علیهم السلام)
ز) تحریف سخنان دانشمندان شیعه و دادن نسبت ناروا به آنان
بخش دوم: آیات و احادیث مهدویت
فصل اول. دلالت آیات و روایات مهدوی
شبهه یکم. دلالت نداشتن آیات قرآن و احادیث مهدی و قائم بر شخص خاص
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ ادعای اول
پاسخ ادعای دوم
شبهه دوم. دلالت نداشتن احادیث غیبت و غایب بر شخص خاص
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
خلاصه فصل اول
فصل دوم. چگونگی استدلال دانشمندان شیعه به احادیث مهدوی
شبهه سوم. دلالت نداشتن روایات مهدویت و غیبت بر امری قبل از وقوع آن
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
شبهه چهارم: دلالت نداشتن روایت مرگ و قتل بر وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
شبهه پنجم: هم زمان نبودن اثبات وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و اثبات مهدویت ایشان نزد متکلمان
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
شبهه ششم: صحیح نبودن استدلال به روایات غیبت برای اثبات وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
شبهه هفتم: صحیح نبودن استدلال به روایات دو غیبت برای اثبات وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
شبهه هشتم: مقدم بودن بحث از وجود و امامت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر بحث از غیبت ایشان
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
خلاصه فصل دوم
نتیجه بخش دوم
بخش سوم: اندیشه محدودیت تعداد امامان (علیهم السلام)
فصل اول. متکلّمان قرن سوم و اعتقاد به دوازده امام (علیهم السلام)
شبهه نهم: استدلال نکردن متکلّمان شیعه به احادیث دوازده امام (علیهم السلام)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
کتابهای قرن سوم
شبهه دهم: قرار داشتن نظریه امامت در برابر نظریه شورا
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
فصل دوم. شیعیان قرن سوم و اعتقاد به دوازده امام (علیهم السلام)
شبهه یازدهم: معتقد نبودن نخستین شیعیان به خاتم بودن فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
بخش چهارم: آگاهی از نام امامان (علیهم السلام)
فصل اول. آگاهی ائمه (علیهم السلام) از فهرست نام امامان
شبهه دوازدهم: آگاه نبودن امامان (علیهم السلام) و شیعیان از فهرست نام امامان (علیهم السلام)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
۱. احادیث اشاره کننده به نام امامان
۲. احادیث دلالت کننده بر علم امامان پیشین (علیهم السلام) به امامان پسین (علیهم السلام)
شبهه سیزدهم. روایات آگاه نبودن امامان از فهرست نام ها
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
شبهه چهاردهم: پرسش های مطرح در دوران امامان (علیهم السلام)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
فصل دوم. اشاره ائمه (علیهم السلام) به فهرست نام امامان (علیهم السلام)
شبهه پانزدهم. راهکار نشان دادن امامان (علیهم السلام) و اشاره نکردن به فهرست نام امامان (علیهم السلام)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
فصل سوم. آگاهی شیعیان از فهرست نام امامان (علیهم السلام)
شبهه شانزدهم. پرسش مردم از وظیفه خود هنگام رحلت هر امام (علیه السلام)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
شبهه هفدهم: ناآگاهی جناب زراره از امام بعدی
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
بخش پنجم: بدا در امامت
فصل اول. امامت سید محمد
شبهه هجدهم: بدا در امامت سید محمد
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
فصل دوم. امامت اسماعیل
شبهه نوزدهم. بدا در امامت اسماعیل
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
بخش ششم: اندیشمندان شیعه و فهرست نام امامان (علیهم السلام)
فصل اول. اشاره اندیشمندان قرن سوم به فهرست نام امامان (علیهم السلام)
شبهه بیستم. اشاره نکردن محدّثان و مورّخان قرن سوم به فهرست نام امامان (علیهم السلام)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
فصل دوم. شیخ صدوق و تعداد امامان (علیهم السلام)
شبهه بیست و یکم. استقرار اعتقاد به دوازده امام در نیمه قرن چهارم و شک شیخ صدوق
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
فصل سوم. اندیشمندان و روایات امامان پس از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
شبهه بیست و دوم. روایت کفعمی در مورد امامان پس از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
شبهه بیست و سوم. روایت شیخ صدوق درمورد احتمال ادامه امامت پس از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
شبهه بیست و چهارم. روایت شیخ طوسی در مورد وجود مهدی ها بعد از دوازده امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
فصل چهارم. ثقه الاسلام کلینی و روایات سیزده امام
شبهه بیست و پنجم. اختلاف در تعداد امامان (علیهم السلام)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
شبهه بیست و ششم. کتاب هبه الله الکاتب
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
بخش هفتم: کتاب سلیم و محدودیت شمار امامان (علیهم السلام)
فصل اول. کتاب سلیم و خاستگاه اندیشه دوازده امام (علیهم السلام)
شبهه بیست و هفتم. کتاب سلیم بن قیس؛ خاستگاه اعتقاد به انحصار شمار امامان (علیهم السلام)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
فصل دوم. اعتماد اندیشوران به کتاب سلیم
شبهه بیست وهشتم. اعتماد بزرگان شیعه در اعتقاد به دوازده امام (علیهم السلام) به کتاب سلیم بن قیس
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
فصل سوم. شیعیان و کتاب سلیم
شبهه بیست و نهم. مشکوک بودن کتاب سلیم بن قیس نزد شیعیان
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
شبهه سیم. ابن غضائری و کتاب سلیم بن قیس
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
فصل چهارم. شیخ مفید و کتاب سلیم
شبهه سی و یکم. شیخ مفید و تضعیف کتاب سلیم
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
بخش هشتم: شبهه های زیدیه
شبهه سی و دوم. خرده گیری های زیدیه بر احادیث دوازده امام (علیهم السلام)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
شبهه سی و سوم. تواتر و قدمت احادیث دوازده امام (علیهم السلام)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
بخش نهم: دلالت احادیث دوازده امام (علیهم السلام) بر وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
شبهه سی و چهارم. دلالت نداشتن احادیث دوازده امام (علیهم السلام) بر وجود فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
بخش دهم: امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امام دوازدهم
بخش یازدهم: نقش امام و وجود همیشگی حجت بر روی زمین
فصل اول. فایده و نقش امام غایب
شبهه سی و پنجم. بی ثمر بودن وجود امام غایب
متن کتاب
خلاصه شبهه
یادآوری
پاسخ فرض اول
پاسخ فرض دوم
فصل دوم. روایات امام زنده ظاهر
شبهه سی و ششم. تعارض روایات امام رضا (علیه السلام) با وجود امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
فصل سوم. دلالت احادیث لزوم وجود امام بر امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
شبهه سی و هفتم. حدس و گمان بودن استدلال به احادیث لزوم وجود امام
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
بخش دوازدهم: تصریح امام حسن عسکری (علیه السلام) به امامت فرزند خویش
شبهه سی و هشتم. اشاره نکردن امام حسن عسکری (علیه السلام) به فرزند خویش
متن کتاب
خلاصه شبهه
پاسخ
سخن پایانی
فهرست منابع

مقدّمه

از جمله مسائل مهم در موضوع مهدویت، ولادت و وجود امام عصر، حضرت حجت بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. بسیاری از مسائل دیگر مانند غیبت و نقش امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) غایب، به اثبات ولادت و وجود آن حضرت بستگی دارد. دانشمندان شیعه برای اثبات این امر مهم، دلیل های متعدی آورده اند که به طور کلی این دلیل ها را به سه گروه می توان تقسیم کرد: کلامی، نقلی و تاریخی. دلیل های نقلی شامل آیات قرآن و روایت های رسیده از طریق شیعه و اهل تسنن است.
احمد الکاتب از نویسندگان عرب زبان درصدد انکار ولادت و وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. از این رو در کتاب خویش در صحت دلیل های نقلی و نیز در دلالت آن ها بر مقصود شیعه تردید کرده است. این نوشتار ضمن نقل عین عبارت های وی به نقد و پاسخ گویی به آن ها می پردازد.
شاید بتوان در بیان اهمیت موضوع به شرح همین نکته بسنده کرد که پایه و اساس تشیع و افتراق آن با اهل تسنن اعتقاد به وجود امام است. امامت از اصول مذهب امامیه به شمار می رود و در حال حاضر امام دوازدهم حضرت حجت بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مصداق آن است. نظام مرجعیت و ولایت فقهای شیعه یعنی نظام اجتماعی و سیاسی شیعه بر پایه وجود امامی زنده پایه گذاری شده است و آنان نایبان امامی غایب اما موجود هستند. بنابراین اثبات وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از پایه ای ترین مباحث اعتقادی شیعه است و در این موضوع نیز آیات و احادیثی که از طریق فریقین نقل شده از مهم ترین دلیل های بحث است. در نتیجه بحث از ادله نقلی برای اثبات وجود فعلی امام، اهمیت فراوان و جایگاهی خاص دارد.
آیات و احادیث مربوط به امام عصر در قدیمی ترین کتاب های در دسترس امامیه آمده است، مانند کتاب سلیم بن قیس، اصل ابی سعید عصفری و مختصر إثبات الرجعه فضل بن شاذان. احادیث اثبات کننده وجود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در معتبرترین کتاب های شیعه مانند کتاب کافی آمده است. در طول دوران تألیف کتب شیعه همواره این احادیث نقل شده اند.
پاسخ به اشکالات ایراد شده بر احادیث وجود امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز پیشینه ای بیش از هزار ساله دارد. برای نمونه شیخ صدوق در کتاب کمال الدین به برخی از این اشکال ها پاسخ داده است.
شبهات مطرح شده در کتاب احمدالکاتب به همت محققان پاسخ های متعددی دریافت کرده که البته اکثر آن ها ناظر به قسمت اول کتاب وی یعنی اصل مقام امامت و امامت یازده امام پیشین (علیهم السلام) است، مانندکتاب التشیع المفتری علیه نوشته خالد العطیه چاپ ۱۴۲۱ قمری که ابتدا به صورت سلسله مقالات در مجله المنهاج از شماره ۱۵ (پاییز ۱۳۷۸) تا شماره ۲۰ به چاپ رسیده بود، نیز کتاب الشهاب الثاقب للمحتج بکتاب الله نوشته عالم سبیط النیلی و دیگر کتاب کوچکی با عنوان شبهات مهدوی دوران ما (پاسخ به شبهات احمد الکاتب) نوشته سید طلال فخرالدین که به طور مستقیم ناظر به کتاب وی نیست.
احمد الکاتب در مقدمه کتابش که تجدید چاپ شده می آورد: برخی در اصل امامت به من پاسخ داده اند در حالی که اصل بحث من در وجود و امامت امام دوازدهم است.
البته برخی محققان نیز به قسمت مهدویت کتاب وی پاسخ داده اند، مانند کتاب شبهات و ردود نوشته سامی بدری و کتاب متاهات فی مدینه الضباب، (حوار مع احمد الکاتب حول الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف))، شبکه الهجر (محمد سند). همچنین کتاب دفاع عن التشیع نوشته نذیر حسنی. اخیراً نیز هاشم العمیدی در مقاله ای با عنوان «روایات الغیبه و الغائب» که در مجموعه مقالات مؤتمر الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و مستقبل العالم به چاپ رسید به نقد نوشته وی پرداخته است.
پاسخ های استاد سامی بدری مربوط به زمانی است که «کاتب» برای اولین بار سخنانش را در نشریه ای چاپ کرده بود (۱۹۹۵ میلادی). از این رو متن کتاب وی با مقاله اش تفاوت دارد و تغییراتی در آن داده است. پاسخ های استاد نیز بسیار موجز و مختصر است و چنان که از نامه های کاتب برمی آید وی را قانع نکرده است. کتاب متاهات نیز حاصل مکاتبات اینترنتی است و طبیعی است که در آن فضا، مجال برای طرح عمیق و مفصل مطالب یافت نمی شود. کتاب دفاع عن التشیع و نیز به متن کامل کتاب وی نپرداخته و چون پاسخ تمام کتاب وی است پاسخ ها مختصر و گاه جای مناقشه دارد. مقاله «روایات الغیبه و الغائب» هم به بخشی از سخنان وی پرداخته است.
همین مختصرگویی ها باعث شده احمد الکاتب گمان برد که پاسخ کاملی وجود ندارد و دانشمندان شیعه تنها می توانند به برخی نکات اشاره کنند. لذا وی می گوید همه از پاسخ دادن به من طفره می روند و یا تنها به موجزگویی بسنده می کنند.
بر این اساس و نیز با توجه به تجدید چاپ کتاب وی ضروری به نظر رسید که قسمتی از کتاب وی به طور مفصل بررسی و پاسخ داده شود تا معلوم گردد ادعاهای وی کاملاً بی اساس و مخالف واقعیت مندرج در منابع و مدارک است.
این تحقیق در پی آن است که پاسخ دهد. آیات و احادیث مهدوی چگونه بر شخص خاص و معینی دلالت دارد؟ دانشمندان شیعه چگونه به روایات مهدوی استدلال کرده اند؟ متکلمان شیعه قبل از قرن چهارم چگونه به احادیث دوازده (علیهم السلام) امام استدلال کرده اند؟ به چه دلیل شیعیان از اول معتقد به ختم امامت با فرزند امام حسن عسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بودند؟ چگونه ثابت می شود امامان (علیهم السلام) و شیعیان از فهرست نام امامان (علیهم السلام) خبر داشتند؟ چرا امامان (علیهم السلام) به فهرست نام ائمه (علیهم السلام) در پاسخ به شیعیان اشاره نمی کردند؟ چگونه شیعیان از فهرست نام امامان (علیهم السلام) مطلع بودند؟ احادیث بدا در امامت چگونه با معلوم بودن نام امامان (علیهم السلام) سازگاری دارد؟ محدثان و مورخان قرن سوم و قبل از آن چگونه به احادیث فهرست نام امامان (علیهم السلام) اشاره کرده اند؟ چرا شیخ صدوق در تعداد امامان (علیهم السلام) شک داشته است؟ احادیثی که می گوید بعد از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امامانی می آیند چه معنایی دارد؟ احادیثی که موهن عدد سیزده برای تعداد امامان (علیهم السلام) است چگونه معنا می شود؟ رابطه کتاب سلیم بن قیس و احادیث دوازده امام (علیهم السلام) چگونه است؟ اندیشمندان شیعه تا چه میزان به کتاب سلیم اعتماد کرده اند؟ شیعیان تا چه میزان به کتاب سلیم اعتماد کرده اند؟ سخن شیخ مفید در مورد کتاب سلیم چیست؟ فرقه زیدیه چه شبهاتی را علیه شیعه مطرح کرده است؟ احادیث دوازده امام (علیهم السلام) چگونه بر وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دلالت می کند؟ امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چه سودی دارد؟ روایاتی که گویای شرط ظاهر بودن برای امام است، چگونه با امامت امام غایب سازگاری دارد؟ احادیث لزوم امام (علیه السلام) در هر زمان چگونه بر وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دلالت می کند؟ امام حسن عسکری (علیه السلام) چگونه بر امامت و جانشینی فرزند خویش تصریح کرده است؟
امیدوارم تلاش حاضر رضایت حضرت حق و خشنودی امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در پی آورد. همچنین در رفع شبهات قدمی مؤثر باشد و مورد توجه اندیشمندان و فرهیختگان آزاداندیش قرار گیرد و حقیر را از پیشنهاد و انتقاد خود محروم نفرمایند.

جواد جعفری
بهار ۱۳۹۴ شهر مقدس قم
اول رجب المبارک ۱۴۳۶

بخش اول: کلیات

این بخش به بیان کلیات بحث می پردازد و شامل دو فصل است. فصل اول به معرفی احمد الکاتب و کتابش اختصاص یافته است. فصل دوم انحراف های نویسنده را به صورت موضوع بندی شده بیان می کند.
فصل اول. معرفی نویسنده و کتاب:
این فصل ابتدا به معرفی احمد الکاتب و سپس به معرفی کتابش الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حقیقه تاریخیه ام فرضیه فلسفیه می پردازد.
الف) زندگی نامه احمد الکاتب:
کاتب در سال ۱۹۵۳میلادی در شهر کربلا به دنیا آمد. احمد کاتب اسم مستعار اوست. اسم اصلی وی عبدالرسول لاری است. پدرش عبد الزهراء کاسب ساده ای بود که مهر و تسبیح می فروخت. و مادرش شکریه دختر عباس الهرَّ است. خود، نام اجدادش را چنین گفته: عبد الأمیر بن حبیب بن جاسم بن مهدی بن أحمد بن عبد الله بن جاسم بن محمد بن شیخ عمران از آل مراد از آل الشیخ از بنی أسد.
وی در مدرسه آیت الله شیرازی نزد سید محمد شیرازی، سید کاظم قزوینی، شیخ غلام وفایی، شیخ جعفر هادی، سید محمدتقی مدرسی، سید جعفر رشتی و شیخ ضیاء زبیدی درس خوانده است.
احمد کاتب در سال ۱۳۷۰ق عراق را ترک کرد و به کویت رفت. در آن جا در تحریریه مجله صوت خلیج مشغول به کار شد. با پیروز انقلاب اسلامی در ایران، کاتب کویت را ترک گفت و به تهران آمد. در سازمان عمل اسلامی (یک سازمان شیعی عراقی است که تحت نظر آیت الله سید محمد شیرازی تأسیس شد) به ریاست سید محمدتقی مدرسی مشغول به کار شد و در بخش سیاسی رادیو عربی تهران نیز فعالیت می کرد. در سال ۱۹۸۶م به سودان منتقل شد و شروع به دعوت به تشیع امامیه کرد و نتایجی هم گرفت. در سال ۱۹۸۸م احمد کاتب به ایران آمد. وقتی رابطه ایران با سازمان عمل تیره شد وی ایران را به مقصد لندن ترک گفت و در همان جا پناهندگی سیاسی گرفت. وی هنوز هم در لندن اقامت دارد. و در برنامه های شبکه های ماهواره ای شرکت می کند.
کاتب در زمانی که شیعه بود با زنی شیعه از شهر حاروف در جنوب لبنان ازدواج کرد و دارای چند دختر شد.
تألیفات وی عبارتند از: ۱. الامام الحسین (علیه السلام) کفاح فی سبیل العدل و الحریه. این اولین کتاب او است که در سال ۱۹۷۰م تألیف کرد. ۲. الامام الصادق (علیه السلام) معلم الإنسان.
۳. تجربتان فی المقاومه (در مورد انقلاب بیست و انقلاب تنباکو در ایران) ۴. عشره ناقص واحد یساوی صفر (در مورد ضرورت ایمان به امامت برای محقق شدن ایمان) ۵. آلیه الواحده. ۶. الحریه فی الاسلام. ۷. مشکله النفاق فی العمل الاسلامی. ۸. الایمان یتجلی فی الحیاه السیاسیه والاقتصادیه والاجتماعیه. ۹. مذکرات فاطمه الزهراء. ۱۰. تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری إلی ولایه الفقیه. ۱۱. نقد و تقییم کتاب کفایه الأثر فی نصوص الاثنی عشر(۱).
ب) کتاب الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حقیقه تاریخیه أم فرضیه فلسفیه:

به رغم دل سوزانی که دین و عقیده را گرفتار اوهام و خرافه ها یافته اند و با انگیزه زدودن آن ها از چهره دین دست به قلم شده اند، همواره قلم به دستانی بوده اند که به دلیل کینه و عناد، به تخریب برخی از اندیشه ها می پرداخته اند.
بی تردید، نوع انگیزه آن نویسندگان در چگونگی بررسی مطالب و تحلیل آن ها، تأثیری اساسی و انکارناپذیر دارد. به همین دلیل، با مراجعه به نوشته ها انگیزه نویسنده را نیز می توان تشخیص داد.
سویه نوشته های دشمن اسلام یا دشمن مذهب اهل بیت (علیهم السلام) در نقد عقاید امامیه، از همان نخست روشن است. افرادی، مانند کسروی و قِفاری که هدفی غیر از تخریب ندارند، اگر عقاید شیعه را غلط معنا کنند و یا دلایل و استدلال ها را گزینشی و ناقص بیاورند و یا به آن ها وارونه بنگرند، جای تعجب ندارد، ولی از کسی که معتقد و حتی مدافع مکتب است و یا دست کم خود را چنین شناسانده و ادّعا می کند دل سوز و آزاداندیش است و در صدد اصلاح و بیان حقیقت برآمده، انتظار می رود که در مرحله نخست، همه دلیل ها و استدلال ها را ذکر کند و همه پاسخ های بزرگان مکتب را درباره شبهه ها و اشکال ها برشمرد و آن گاه در مرحله دوم چون به آن مکتب اعتقاد دارد از آن دلیل ها و پاسخ ها دفاع کند و در مرحله سوم اگر دلیلی دفاع منطقی نپذیرفت، آزاداندیشی و اهل حقیقت بودن او را از تقلید کورکورانه به دور دارد و زبانش را به بیان حق و حقیقت بگشاید و بیان واقعیت را بر تعصّبات فرقه ای ترجیح دهد.
احمد الکاتب کتاب تطوّر الفکر السیاسی الشیعی من الشوری إلی ولایه الفقیه را با ویرایش جدید (خلاصه کردن بخش اول و سوم کتاب) و عنوان: الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حقیقه تاریخیه أم فرضیه فلسفیه در سال ۲۰۰۷ منتشر کرد. این کتاب دارای ۲۴۴ صفحه و سه بخش است. بخش اول، نظریه الإمامه الإلهیه لأهل البیت (۴۰ صفحه). بخش دوم، الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حقیقه تاریخیه أم فرضیه فلسفیه (۱۶۳ صفحه). بخش سوم، تطور فکر السیاسی الشیعی فی عصر الغیبه (۳۵ صفحه). چنان که از مقدمه کتاب جدید و حجم آن نیز معلوم است اصل سخن وی در بخش دوم است که به انکار وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می پردازد. بخش دوم سه فصل دارد. فصل اول دلیل های وجود امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، فصل دوم مناقشه در نظریه امامیه، فصل سوم چگونگی شکل گیری نظریه مهدی امام دوازدهم. فصل دوم که ردّ دلیل های وجود امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است خود دارای شش گفتار است که سه گفتار آن اصلی می نماید. گفتار دوم که نقد دلیل های کلامی است، گفتار سوم که نقد دلیل های نقلی است، گفتار چهارم که نقد دلیل های تاریخی است. در این پژوهش، گفتار سوم به تفصیل بررسی می شود تا روش احمد الکاتب که از این پس «نویسنده» نام می گیرد، در بحث و تحقیق و پیرو آن، انگیزه او از نوشتن این کتاب روشن شود.
به راستی نویسنده از کدام گروه است و چه انتظاری از او باید داشت؟ وی خود را در مقدّمه کتاب چنین معرّفی می کند:
من شیعه دوازده امامی متولّد شدم و از کودکی مبلّغ این مذهب بودم و در حوزه علمیه بزرگ شدم و چند کتاب در مورد امامان نوشتم. بعد متوجه خلأ کتاب های تاریخی در حوزه علمیه شدم و خدا را شکر کردم که در ایران هستم(۲).
جملات مقدمه کتاب نشان می دهد وی در پی شناخت حقیقت، با خواندن منابع تاریخی که به قول وی در حوزه متداول نبوده، به اشکال ها و پرسش هایی برخورده و چون پاسخی برای آن ها نیافته، به چاپ و انتشار آن ها پرداخته تا علم را به پیش بَرَد و محقّقان و آزاداندیشان را به تحقیق و اندیشه وادارد. وانگهی کسی گمان نمی برد که وی مانند بهایی یا وهّابی، مستندها و استدلال ها را تحریف کرده و یا به غلط معنا کرده است؛ بخش هایی را نقل کند و بخش هایی را نادیده بگیرد تا این گونه واقعیت ها را وارونه بنمایاند.
برای نمونه، نویسنده در یازده صفحه (۱۲۴ تا ۱۳۵) از این کتاب ۲۴۴ صفحه ای، به نقد احادیث پرداخته است. با بررسی همین مقدار از کتاب، شواهد فراوانی بر این واقعیت تلخ می توان یافت. وی قسمتی از این بخش را به صورت مقاله در نشریه شوری در سال ۱۴۱۶ قمری (۱۹۹۶م) چاپ کرده که چند ماه پس از نشر آن، استاد سید سامی بدری، مشکلات و اشتباهات وی را در ردّیه تذکر داده است، اما وی به جای نقد جواب ایشان یا بازنگری در نوشته های خویش، همان مطالب را در قالب کتاب «تطوّر» در سال ۱۹۹۸میلادی چاپ کرده و در جواب ایشان نوشت:
میل ندارم قبل از چاپ کتابم در ردّی که بر ضدّ من منتشر کرده ای، به بحثی مفصل پا گذارم(۳).
آن چه وی در این بحث به آن پرداخته، از سر اشتباه یا غفلت نمی تواند باشد و کسی نمی تواند بگوید هر نویسنده ای ممکن است دچار اشتباه شود؛ زیرا استاد سید سامی بدری پیشتر مواردی را برشمرده و به وی یاد آورده اما او با علم و عمد بدون اندک اشاره ای به اشکالات، دوباره به نشر آن ها پرداخته است.
به راستی هدف وی از آوردن این مطالب در نشریه، پیش از چاپ کتاب چه بوده است؟ آیا می خواسته درستی یافته هایش را بسنجد؟ اگر چنین بوده، چرا به نکته سنجی های استاد سید سامی بدری بی توجهی کرده و به آن ها پاسخ نگفته است؟ آیا روش آزاداندیشی و به دنبال حقیقت بودن چنین است؟ آیا این گونه برخورد با مسائل علمی گویا نیست که نتیجه تحقیق وی از پیش روشن بوده و او به هر وسیله در پی اثبات همان نتیجه بوده و پای بندی به حقیقت و التزام به آن چه اسناد و مدارک گویای آن است، در تحقیق وی جایی ندارد؟
افزون بر این، نویسنده هرگز مذهب خود را بیان نمی کند. پیدا نیست که وی به چه مسلکی اعتقاد دارد؛ آیا شیعه است یا سنّی و یا التقاطی است و مذهب دیگری را پایه گذارده است؟ آیا وی که خود را منادی وحدت مسلمانان شناسانده، نباید صادقانه به وضوح اعلان نماید که به چه چیزی اعتقاد دارد و در کجای امت اسلامی جای دارد؟ اگر از امامیه است، چرا منابع و راویان امامیه را جعلی و دروغ گو می خواند(۴)؟ اگر بزرگانی چون مرحوم کلینی، شیخ صدوق، شیخ طوسی و بسیاری دیگر، جعل کنندگان حدیث یا راویان حدیث های جعلی اند، پس وی عقاید خود را از کدام کتاب گرفته است؟ آیا درست است که محقّقی شیعه، درستی و نادرستی احادیث را با کتاب های تاریخی اهل تسنّن بسنجد؟ آیا منطقی است که انتظار داشته باشد کتاب های حدیثی شیعه با کتاب های تاریخی اهل تسنّن هم خوانی داشته باشد؟ اگر از دیگر فرقه های شیعی یا از اهل تسنّن است، منظورش از به کار بردن واژه «امام» برای اهل بیت (علیهم السلام) چیست؟ اگر اعتقاد دارد این بزرگواران باید در شورا رأی می آوردند و مردم آنان را انتخاب نکردند، پس چرا به آنان امام می گوید؟ آنان را در چه زمینه ای امام می داند؟ چرا به روشنی جایگاه خود را بیان نمی کند و پس از فهمیدن نادرستی پندارهایش، گاهی خود را در جایگاه اهل تسنّن قرار می دهد و گاهی زیدی یا فطحی و... می شود؟ آیا با تذبذب که نشان خدعه است، منادی وحدت میان امت اسلامی می توان شد؟
فصل دوم: کژی های نویسنده:
این فصل به برخی از نکات که نویسنده در این چند صفحه به آن ها پرداخته، فهرست وار اشاره می کند. تفصیل و توضیح هر نکته در متن کتاب می آید:
الف) تکرار شبهه های کهنه و نخ نما شده بدون اشاره به پاسخ های دانشمندان شیعه:
۱. سرگردانی مردم پس از شهادت هر امام (علیه السلام) (شیخ صدوق و بسیاری دیگر در این باره توضیح داده اند.. شبهه دوازدهم)؛
۲. بدا در امامت (شیخ صدوق و بسیاری دیگر در این باره توضیح داده اند. شبهه هجدهم)؛
۳. تردید در شمار امامان (علیهم السلام) به دلیل تردید در وقایع بعد از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
(سید مرتضی شاگرد شیخ مفید و بسیاری دیگر در این باره توضیح داده اند. شبهه بیست و یکم)؛
۴. چگونگی دلالت احادیث دوازده امام (علیهم السلام) بر امامت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) (شیخ طوسی شاگرد شیخ مفید و بسیاری دیگر در این باره توضیح داده اند. شبهه سی و چهارم).
۵. اعتقاد به وجوب ظاهر بودن امام (علیه السلام) (شیخ صدوق پاسخ آن را از ابن قبه نقل کرده است. شبهه سی و ششم)
ب) نیاوردن اسناد و دلیل های معارض و مخالف:
۱. به متن کتاب های ابوسهل و ابراهیم نوبختی که به دوازده امام (علیهم السلام) پرداخته اند، اشاره ای نکرده است؛ (شبهه نهم)
۲. به روایاتی که امامان (علیهم السلام) چند امام پس از خود را شناسانده اند، اشاره نکرده است؛ (شبهه دوازدهم)
۳. به روایتی صحیح از امام رضا (علیه السلام) که زراره امام بعدی را می شناخته اشاره نکرده است؛ (شبهه هفدهم)
۴. به روایت رحلت زراره استناد می کند، اما هرگز به یاد نمی آورد که احمد بن هلال در سند آن واقع شده است که خود او را غالی ملعون خوانده است؛ (شبهه هفدهم)
۵. روایت آمدن دوازده امام پس از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را آورده، اما به روایتی که بنابر آن، منظور از دوازده امام، امامان جدیدی نیستند، بلکه دوازده نفر از شیعیان هستند، نمی پردازد؛ (شبهه بیست و چهارم)
۶. آمار احادیث دوازده امام (علیهم السلام) را در کتاب های مرحوم کلینی و شیخ صدوق و خزاز می آورد، اما به آمار آن ها در کتاب نعمانی که نظر وی را نقض می کند، هیچ اشاره ای نکرده است؛ (شبهه بیست و هفتم)
۷. در سندهای کتاب سلیم تنها به سندهایی که به دلیل وجود ابوسمینه و ابن هلال ضعیف هستند، اشاره می کند و هرگز از سندهای صحیح سخنی به میان نمی آورد؛ (شبهه بیست و نهم)
۸. در کل بحث از دوازده امام هیچ اشاره ای به روایات صحیح السند دوازده امام (علیهم السلام) نمی کند و هیچ پاسخی به آن ها نمی دهد. (شبهه نهم تا سی و چهارم)
ج) ادعاهای بی دلیل:
۱. می گوید کتاب سلیم در قرن چهارم نوشته شده، اما هیچ مدرکی نمی آورد تا آن را ثابت کند؛ (شبهه بیست و هفتم)
۲. ادعا می کند احادیث دوازده امام را در گذر زمان جعل کرده اند، اما دریغ از یک سند برای این ادعا؛ (شبهه بیست و هفتم)
۳. می گوید عموم شیعه در کتاب سلیم شک داشته اند، اما دلیلی پیش نمی کشد تا این عمومیت را ثابت کند؛ (شبهه بیست و نهم)
۴. علی بن ابراهیم قمی را از جاعلان حدیث می شمارد، اما یک سند هم نمی آورد تا وی را جاعل یا حتی ضعیف بخواند. (شبهه سی و سوم)
د) خلط مباحث برای اثبات نظر خود:
۱. شهرت روایات دوازده امام (علیهم السلام) را با اصل وجود احادیث دوازده امام (علیهم السلام) مخلوط کرده است و دلیل هایی که می آورد، در صورت درستی، شهرت را رد می کند، نه اصل وجود روایت را؛ (شبهه چهاردهم)
۲. امتداد امامت تا قیامت را با آمدن پی در پی امامان (علیهم السلام) یکی پنداشته، در حالی که این دو بحث از هم جدایند؛ (شبهه یازدهم)
۳. خلط امامت شأنی و امامت بالفعل و پیرو آن، برداشت نادرست از روایات «الامام کیف یعرف امامته» که به فعلیت یافتن امامت اشارت دارد و با روشن بودن امامت شأنی از ازل تفاوت دارد؛ (شبهه چهاردهم)
۴. خلط روایات شمار امامان (علیهم السلام) با روایات نام و اوصاف امامان (علیهم السلام) که باعث شده حیرت مردم را دلیل بر نبود روایات بر شمار امامان (علیهم السلام) بپندارد، در حالی که این دو از هم جداست و شاید کسی تعداد را بداند، اما مشخصات را نداند. (شبهه دوازدهم)
۵. خلط دلیل نقلی به دلیل عقلی برای تا نتیجه به قول وی حدسی شود. (شبهه سی و هفتم)
ه) نتیجه گیری های غلط بر اثر ایجاد ملازمه های نادرست و مغالطه در مباحث:
۱. چون متکلّمان به احادیث دوازده امام (علیهم السلام) استناد نکرده اند، پس چنین احادیثی نبوده است؛ (شبهه نهم)
۲. چون امامت تا قیامت امتداد دارد، پس باید پی در پی امام (علیه السلام) بیاید؛ (شبهه نهم)
۳. چون شیعیان از فهرست نام امامان (علیهم السلام) آگاهی نداشته اند، پس به انحصار شمار امامان (علیهم السلام) هم معتقد نبوده اند؛ (شبهه نهم)
۴. چون امامان (علیهم السلام) راه هایی برای تشخیص امام بعد بیان کرده اند، پس فهرست نام امامان (علیهم السلام) وجود نداشته است؛ (شبهه پانزدهم)
۵. چون امامان (علیهم السلام) در پاسخ سؤال از امام یا امامان بعد، فهرست نام امامان (علیهم السلام) را رو نکرده اند، پس فهرستی نبوده است؛ (شبهه پانزدهم)
۶. چون شیخ صدوق اتفاقات بعد از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نمی داند، پس در تعداد امامان شک دارد. (شبهه بیست و یکم)
۷. چون نویسندگان بعدی تعداد بیشتری از روایات را در باب دوازده امام آورده اند، پس آن ها را جعل کرده اند؛ (شبهه بیست و هفتم)
۸. چون روایتی را راوی ضعیف نقل کرده، پس جعلی است؛ (شبهه بیست و نهم)
و) تحریف روایات و نسبت ناروا به امامان (علیهم السلام):
۱. درباره روایت رحلت جناب زراره می گوید: فرزندش برای خبر گرفتن از امام جدید رفته بود، با آن که شیخ صدوق تصریح می کند در روایت خبر بدون قید آمده است و هرگز نیامده که او رفته بود تا خبر از امام بعد بگیرد؛ (شبهه هفدهم)
۲. ادعا می کند که در تعدادی از روایات، امام هادی (علیه السلام) ابتدا به فرزندش سید محمد وصیت کرده بود، در حالی که شیخ صدوق تصریح می کند در هیچ روایتی چنین وصیت نیامده است؛ (شبهه هجدهم)
۳. در روایت شفاعت زراره، عبارت «لجهله بالامام» وجود ندارد، بلکه چنان که شیخ صدوق تصریح کرده، نشان علم زراره به امام بعد است. اما نویسنده این عبارت را افزوده است. (شبهه سی و دوم)
۴. نسبت دادن احادیث امامان پیشین (علیهم السلام) به امام رضا (علیه السلام) برای اثبات ادعای خود؛ (شبهه سی و ششم)
۵. ادعا می کند امام حسن عسکری (علیه السلام) هیچ اشاره ای به امامت فرزندش نکرده است در حالی که روایات فراوانی از ایشان وجود دارد؛ (شبهه سی و هشتم)
ز) تحریف سخنان دانشمندان شیعه و دادن نسبت ناروا به آنان:
۱. نوبختی به امتداد امامت در نسل امام عسکری (علیه السلام) اشاره کرده و نویسنده آن را به نسل امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تحریف کرده است؛ (شبهه یازدهم)
۲. مدعی شده مرحوم کلینی و نعمانی و شیخ صدوق در اعتقاد به دوازده امام (علیهم السلام) به کتاب سلیم اعتماد کرده اند، در حالی که این بزرگان کمتر از ده درصد روایات را از سلیم نقل کرده اند و بیش از نود در صد روایات را از غیر این کتاب نقل کرده اند؛ (شبهه بیست و هشتم)
۳. انتقاد شیخ مفید از شیخ صدوق برای بحثی در باب تقیه است، اما نویسنده برای کتاب سلیم آورده است؛ (شبهه سی و یکم)
۴. شیخ مفید برای استفاده از کتاب سلیم به عموم هشدار می دهد، اما نویسنده به شیخ مفید نسبت تضعیف می دهد؛ (شبهه سی و یکم)
۵. شیخ صدوق روایت شفاعت زراره را برای اثبات علم او به امام بعدی آورده، اما نویسنده درست عکس آن را معنا کرده و مدعی شده شیخ صدوق چند بار از سخن خویش برگشته است؛ (شبهه سی و دوم)
۶. شیخ صدوق در جواب زیدیه برای مرحوم زراره جواب مستقلی داده، اما نویسنده ادعا کرده او برای همه یک جواب داده است؛ (پاسخ شبهه سی و دوم)
۷. می گوید شیخ صدوق اشکالات زیدیه را آورده و رد نکرده است، در حالی که ایشان یک به یک به تفصیل پاسخ داده است. (شبهه سی و دوم)
چنان که پیداست، تنها در کمتر از پنج در صد این کتاب بیش از چهل مورد به صورت فهرست وار می توان شمرد که همگی خلاف واقع و نادرست است و یا دور از شیوه تحقیق و شأن آزاداندیشی است و کسی که به علم و صداقت، حرمت می نهد و حقیقت را دنبال می کند، هرگز چنین نمی نویسد.
با این حال، چگونه می توان پذیرفت که نویسنده برای بیان حقیقت، کتاب نوشته است و آزاداندیشی او را واداشته تا نتیجه تحقیقش را بازتاباند؟ آیا می توان پذیرفت وی با تحریف و دادن نسبت های دروغ به امامان (علیهم السلام) و دانشمندان شیعه می کوشد میان امت اسلامی وحدت ایجاد کند؟
به راستی انگیزه و هدف نویسنده از نوشتن این کتاب چیست؟ مقدمه کتاب وی، نوع نگاهش را به مهدویت نشان می دهد. وی درباره حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می نویسد:
اما ایمان به این امام مسئله ای زنده و به روز است... و از این جهت تأثیری چندان در روابط داخلی و خارجی آن ها دارد(۵)... بنابراین مسئله وجود
امام مهدی امام دوازدهم محمّد بن الحسن العسکری، مسئله تاریخی یا مربوط به آینده محسوب نمی شود و جایگاهی زنده، به روز و فکری و سیاسی یافته است(۶).
او به یکی از تأثیرهای مهدویت چنین اشاره می کند:
و به نظر من بحران بین مرجعیت و دموکراسی تا زمانی که علّت این مشکل به صورت کامل معالجه نشود، ادامه خواهد داشت و آن نظریه نیابت عام از امام مهدی است که به فقها آن هاله مقدّس و مطلق را داده است؛ زیرا از این نظریه نمی توان رها شد، مگر با بررسی و فهم جریان تولد امام دوازدهم(۷).
چنان که پیداست، نویسنده مهدویت را عقیده ای مقدّس نمی داند؛ نگاهی که آموزه های دینی از آن خبر داده اند. وی مهدویت را عاملی برای پیش برد اسلام و مبارزه با استعمار نمی داند، بلکه آن را سدّی در برابر دموکراسی قلمداد می کند.
نویسنده خواهان دموکراسی غربی است؛ دموکراسی که همه چیز را نسبی و رأی اکثریت را جواز هر خلاف شرع و عقل می داند. بی گمان، وی در این راه مرجعیت دینی فقیهان شیعه را مانعی بزرگ می بیند؛ اینان که نایبان امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. پس نخست خود را به ولایت فقیه معتقد می خواند، بعد در آن شک می کند و باعث می شود در مسئله غیبت کبری تحقیق کند. تحقیق در غیبت کبری نیز در او تردید می آفریند. لذا در غیبت صغری بررسی می کند و در آن بحث هم به تردید برمی خورد و سرانجام اصل مسئله وجود امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را انکار می کند(۸).
وی در این وادی چنان کژ اندیشیده که بدیهی ترین مسائل را خلط کرده و در هم آمیخته تا شاید دست کم کسانی را که در فضای ایران نمی زیند، بتواند به کژراهه کشاند. وی می نویسد:
چرا امروز شیعه شرایط امامت را رها کرده که عصمت و نصّ (آمدن نام او در فهرست امامان) و از نسل امام حسین (علیه السلام) بودن است و شرایط فرقه زیدیه را پذیرفته که فقاهت و عدالت و انتخابات است، چنان که امروز در جمهوری اسلامی ایران چنین است(۹).
آیا کسی در ایران اعتقاد دارد که ولی فقیه همان امام معصوم است که نویسنده ادعا کرده در ایران شروط امامت عوض شده است؟ چرا وی چنین ادعای باطلی می کند؟ مگر خود او نمی گوید که فقیهان نایبان عام امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند(۱۰)؟ پس چرا نایب را با «منوبٌ عنه» یکی می گیرد و می گوید شرایط امامت در ایران دگرگون شده است. این خلط و مغالطه آشکار برای چیست؟ استاد سید سامی بدری همین نکته را در تماسی تلفنی از وی پرسیده است که چرا این دو مفهوم را که به این اندازه روشن و بدیهی هستند، با هم متفاوت نمی بیند؟ وی پاسخ می دهد: اگر این فرق را بپذیرم، هر سه کتابم از بنیان فرو می ریزد(۱۱)!
نویسنده کتاب خود را بر امری یک سره نادرست بنیان کرده است؛ زیرا وی در پی مبارزه با ولایت فقیه است.
آگاهان وظیفه دارند از چهره کسانی که با تکرار سخنان پوسیده گذشتگان در پی آلودن ذهن منتظران ظهور دولت اهل بیت (علیهم السلام) هستند، پرده بردارند و حقیقت این مدّعیان آزاداندیشی را نشان دهند(۱۲)؛
استاد سید سامی بدری خطاب به نویسنده نوشته است:
دوست دارم با صراحت به تو بگویم تلاشی که شخص من و برادران دیگر (خداوند بهترین پاداش ها را به آن ها بدهد) در کتاب هایی که به زودی منتشر می شود، برای ردّ شبهه های تو به کار بردیم، برای عوض کردن تصورهای اشتباه تو در امامت اهل بیت (علیهم السلام) نیست؛ زیرا اگر هدف تو رسیدن به حقیقت بود، زمانی که در عمق کتاب ها و آثار فکری شیعه بودی، برای تو ممکن بود و از این جهت به این بحث ها نیازی نیست(۱۳).

بخش دوم: آیات و احادیث مهدویت

این بخش دارای دو فصل است. فصل اول در مورد دلالت آیات قرآن و روایات عام بر وجود امام عصر حضرت حجت بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. فصل دوم در مورد چگونگی استدلال دانشمندان شیعه به احادیث مهدوی است.
فصل اول. دلالت آیات و روایات مهدوی:
فصل اول عهده دار بیان دلالت آیات قرآن و احادیث مهدویت بر شخص خاص است. روشن کردن این که آیات قرآن با تفسیر اهل بیت (علیهم السلام) و احادیث دارای واژه «مهدی» یا «قائم» و «غیبت» یا «غایب» با تشکیل خانواده حدیثی بر فرد خاص یعنی فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) دلالت می کند. همچنین ثابت کردن این که احادیث مورد اشاره اخبار غیبی بوده و از امری را پیش از وقوع آن به طور دقیق خبر داده اند.
شبهه یکم. دلالت نداشتن آیات قرآن و احادیث مهدی و قائم بر شخص خاص:
متن کتاب:
لسنا بحاجه لمناقشه الإستدلال بالقرآن الکریم أو الأحادیث العامّه التی تتحدث عن المهدی أو القائم من دون تحدید هویه ذلک الشخص... فإن هدف دراستنا لیس نفی مبدأ خروج المهدی فی المستقبل من الأساس... و إنّما نهدف إلی القول إن شخصاً بإسم محمد بن الحسن العسکری لم یولد و لم یوجد بعد و بالتالی فان تلک الآیات أو الأحادیث العامه لا تثبت ولاده ذلک الإنسان أو وجوده بالرغم من إمکانیه المناقشه فی دلاله الآیات الکریمه علی الموضوع(۱۴).
خلاصه شبهه:
نویسنده دو ادعا و یک نتیجه را در این قسمت مطرح می کند. ادعای اول: آیات قرآن کریم عام هستند و دلالت بر فرد خاصی ندارند هر چند در همان دلالت عام نیز جای بحث وجود دارد. ادعای دوم: احادیثی که در آن ها واژه «مهدی» یا «قائم» آمده است، احادیثی عام هستند و هویت شخص «مهدی» یا «قائم» را مشخص نمی کند. نتیجه این که آیات قرآن و روایات «مهدی» و «قائم» ولادت و وجود فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) را نمی تواند ثابت نماید.
پاسخ ادعای اول:
پاسخ را با نتیجه نویسنده آغاز می کنیم. درستی نتیجه ایشان مبتنی بر این است که آیات و روایات عام باشند. مفهوم این جمله آن است که اگر عام بودن آیات و روایات منتفی شود و معلوم گردد آیات و روایات فرد مشخصی را بیان کرده اند طبیعتاً آیات و روایات بر ولادت و وجود امام دوازده (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دلالت خواهند داشت. بنابراین بحث را در همین جهت ادامه می دهیم یعنی اثبات دلالت آیات و روایات بر شخص معین و معلوم. روشن است که وقتی خاص بودن آیات و روایات ثابت شود به طور طبیعی دلالت آن بر ولادت و وجود امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز ثابت شده و مورد پذیرش نویسنده نیز قرار خواهد گرفت.
بنابراین ابتدا مشخص بودن دلالت آیات بر فرد معین را بررسی می کنیم. نویسنده در مبحث دوم کتاب (دلیل نقلی وجود امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)) در مطلب اول (قرآن کریم) یازده آیه و روایات ذیل آن را به عنوان ادله قرآنی وجود امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آورده که به قرار ذیل است:
قوله تعالی: «وَ قَضَیْنا إِلی بَنی إِسْرائیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبیراً * فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولی بَأْسٍ شَدیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولاً * ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّهَ عَلَیْهِم» و قد روی الکلینی فی الکافی عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنها نزلت فی القائم.
قوله تعالی: «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ الله جَمیعاً» و قد روی الکلینی عن أبی جعفر (علیه السلام) إن المخاطب بها أصحاب القائم.
قوله تعالی: «حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَق» و قد روی الکلینی أیضا أنها تعنی خروج القائم من عند الله.
قوله تعالی: «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حین» روی الکلینی أن ذلک عند خروج القائم؛ و قوله تعالی: «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِل» إذا قام القائم ذهبت دوله الباطل.
قوله تعالی: «فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ * لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلی ما أُتْرِفْتُمْ فیهِ وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُون» و قد روی الکلینی عن أبی جعفر (علیه السلام) انه قال: إذا قام القائم و بعث إلی بنی أمیه بالشام هربوا إلی الروم... فإذا نزل بحضرتهم أصحاب القائم طلبوا الأمان و الصلح فیقول أصحاب القائم: لا نفعل حتی تدفعوا إلینا مَن قِبَلَکم منّا فیدفعونهم إلیهم، فذلک قوله: «لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلی ما أُتْرِفْتُمْ فیهِ» و یسألهم عن الکنوز و هو أعلم بها، فیقولون: «یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمینَ * فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّی جَعَلْناهُمْ حَصیداً خامِدین» بالسیف.
قوله تعالی: «حَتَّی إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُون» و ذلک بظهور القائم، کما یقول علی بن إبراهیم القمّی فی تفسیره.
قوله تعالی: «یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَهَ بِالْحَقِّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوج» أی صیحه القائم من السماء.
قوله تعالی: «لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُون» إن المقصود هو المهدی من ولد فاطمه.
قوله تعالی: «وَعَدَ الله الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْض»
قوله تعالی: «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ» و کل هذه الآیات تأول بالمهدی القائم(۱۵).
چنان که ملاحظه می شود نویسنده به تفصیل وارد بحث از آیات مهدوی و «مناقشه ممکن» مورد ادعای خود نشده است بنابراین ما نیز به گونه گسترده وارد بحث تفسیر آیات مهدوی و مناقشات انجام شده نمی شویم و تنها به سه نکته اشاره می کنیم.
نکته اول این که هیچ کس ادعا ندارد قرآن به صراحت به مهدی موعود و تعیین مصداق آن پرداخته است. بنابراین کسی نمی تواند اشکال کند که قرآن در این مورد صراحتاً چیزی نفرموده است؛ زیرا اساساً کسی چنین ادعایی هم ندارد؛ اما اگر کاتب توقع دارد تمام معارف دین با جزئیات آن در ظاهر آیات قرآن با صراحت آمده باشد و اگر به مطلبی تصریح نشده باشد قابل پذیرش نیست و در بحث حاضر باید آیه ای در قرآن نام و مشخصات دقیق امام موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بیان کند، روشن است که چنین توقعی نابجاست و ناشی از آشنا نبودن با روش قرآن در بیان معارف است.
قرآن در بیان مطالب تنها اصول کلی را بیان می دارد و وارد جزئیات نمی شود. این امر برای کسی که تأملی در کلام الهی داشته باشد واضح خواهد بود. قرآن حتی در بیان عملی که توصیه فراوانی به آن کرده وارد جزئیات آن نمی شود. برای مثال قرآن نه جزئیات نماز را بیان کرده نه جزئیات زکات را توضیح داده است. بلکه خداوند خطاب به نبی اکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:
﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون﴾ (نحل: ۴۴).
و این قرآن را به سوی تو فرود آوردیم، تا برای مردم آن چه را به سوی ایشان نازل شده است توضیح دهی، و امید که آنان بیندیشند.
طبق بیان این آیه، خداوند وظیفه تبیین قرآن را بر عهده رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نهاده است. اهل سنت نیز به این مطلب معترفند. قرطبی از مفسران اهل سنت گوید:
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیان کننده منظور خداوند است در هر آن چه خداوند در قرآن به اختصار و سر بسته بیان کرده است(۱۶).
ابن کثیر دیگر مفسر اهل سنت می آورد:
شرح بدهی برای آن ها آن چه مجمل است و بیان کنی آن چه مشکل است(۱۷).
در مقابل نیز خداوند به مسلمانان امر فرمود:
﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا الله إِنَّ الله شَدیدُ الْعِقاب﴾ (حشر: ۷).
و آن چه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آن چه شما را باز داشت، بازایستید و از خدا پروا بدارید که خدا سخت کیفر است.
چنان که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وظیفه تبیین قرآن را دارد، طبق این آیه مسلمان نیز وظیفه پذیرش بیان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دارند و نمی توانند صراحت نداشتن قرآن را بهانه کرده و بگویند قرآن در این باره دستوری ندارد. عقیده امامیه بر این است که وظیفه تبیین آیات الهی بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جانشینان معصوم ایشان (علیهم السلام) واگذار شده است(۱۸). بنابراین وقتی اهل بیت (علیهم السلام) در تبیین آیه ای آن را بر مهدویت و دولت اهل بیت (علیهم السلام) تطبیق می کنند، بیان آنان هم سنگ بیان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) خواهد بود و نمی توان گفت آیات دلالتی بر آن ندارند. البته نویسنده بعد از ذکر آیات به روایت های ذیل آن ها نیز اشاره کرده است. از این روی ظاهراً وی نیز قبول دارد که آیات را باید با روایات بیان گر آن در نظر گرفت و شعار «حسبنا کتاب الله» سخنی انحرافی است(۱۹).
نکته دوم که نکته مهمی است این که چرا نویسنده با آن که روایات را به عنوان تفسیر و تأویل قرآن قبول دارد و نقل کرده، به نقلی گزینشی و ناقص رو آورده است؟ آری، وی برای آن که مدعای خود مبنی بر عدم اشاره قرآن به شخص خاص را اثبات
کند تنها به روایات عام و کلی اشاره کرده است. روایاتی که در آن ها نام مهدی برده نشده و شخص خاصی به عنوان قائم مورد اشاره قرار نگرفته است. آیا این نمی تواند نشان عدم صداقت ایشان در ادعا آزاد اندیشی باشد؟ در حالی که روایات متعددی از شخص پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه معصومین (علیهم السلام) وجود دارد که آیات قرآن را به شخص معلوم و فرد معینی تطبیق نموده اند. آیا نباید نویسنده چنین روایاتی را نقل می کرد و پاسخ و تحلیل خود را برای این نوع از روایات بیان می کرد؟ برخی از این نوع روایات در ذیل بیان می شود.
۱. قوله تعالی: ﴿وَعَدَ الله الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْض﴾ (نور: ۵۵) پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در آیه دهمی که نویسنده آن را آورده و هیچ اشاره ای به روایات آن نکرده است، نام تک تک امامان را برای دانشمندی یهودی بیان می کند و تصریح به حضرت حجت بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دارد و غیبت و ظهور و خروج ایشان را بیان می دارد و این که زمین را از عدالت پر خواهد نمود(۲۰).
۲. قوله تعالی: ﴿یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا الله وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم﴾ (نساء: ۵۹) پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در تبیین مصداق اولی الامر به شخص معینی از اهل بیت یعنی فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) اشاره می کند که حکومت جهانی را بعد از غیبتش ایجاد خواهد کرد(۲۱).
۳. قوله تعالی: ﴿إِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِنْدَ الله اثْنا عَشَرَ شَهْراً فی کِتابِ الله یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ (توبه: ۳۶) نبی گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) در بیان تعداد جانشینان خویش با اشاره به این آیه شریفه تعداد آنان را دوازده امام خواندند و به روشنی فرمودند امام دوازدهم قائم و مهدی خواهد بود(۲۲). امام باقر (علیه السلام) نیز در بیان این آیه به مهدی بودن فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) تصریح کرده است(۲۳).
۴. قوله تعالی: ﴿لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتیکُمْ إِلَّا بَغْتَه﴾ (اعراف: ۱۸۷) امام رضا (علیه السلام) با معرفی امام قائم که فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) است از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کردند که ایشان در مورد زمان ظهور به این آیه استناد کردند(۲۴).
۵. قوله تعالی: ﴿اعْلَمُوا أَنَّ الله یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون﴾ (حدید: ۱۷) در آیات متعددی به زنده شدن زمین بعد از مرگ اشاره شده است. امام حسین (علیه السلام) مصداق کسی که خداوند به واسطه او زمین را بعد از مرگش زنده خواهد کرد، امام قائم که نهمین فرزند او و آخرین فرد از دوازده مهدی اهل بیت (علیهم السلام) است معرفی می کند و می فرماید اولین آنان امیر مؤمنان (علیه السلام) است(۲۵).
۶. قوله تعالی: ﴿إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَهً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ﴾ (شعراء: ۴) وقتی از امام رضا (علیه السلام) می پرسند قائم شما اهل بیت (علیهم السلام) کیست؟ امام، ایشان را چهارمین نسل خود معرفی کرده و این آیه را به ندایی که در زمان ظهور ایشان طنین انداز خواهد شد تطبیق کرده اند. همچنین آیه ﴿إِلَی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ (حجر: ۳۸؛ ص: ۸۱) را هم اشاره به روز خروج قائم اهل بیت (علیهم السلام) دانسته اند(۲۶).
۷. قوله تعالی: ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتیکُمْ بِماءٍ مَعین﴾ (ملک: ۳۰) پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به عمار خبر می دهد که مهدی از نسل امیر مؤمنان (علیه السلام) است. وقتی عمار می پرسد مهدی کیست؟ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) تصریح می کند که نهمین نسل حضرت علی (علیه السلام) است و کسی است که غیبت خواهد داشت و این آیه اشاره به غیبت ایشان دارد(۲۷).
۸. قوله تعالی: ﴿فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولی بَأْسٍ شَدیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولاً﴾ (إسراء: ۵) پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از معرفی فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) به عنوان مهدی و قائم به جناب سلمان می فرماید تو او را درک خواهی کرد و بعد این آیه را بیان می دارد یعنی با رجعت و زنده شدنی دوباره این سعادت یار تو خواهد بود. یعنی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این آیه را بر دوران رجعت که در زمان شخص خاص و معلومی (فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام)) اتفاق خواهد افتاد تطبیق کرده است(۲۸).
۹. قوله تعالی: ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدین﴾ (أنبیاء: ۷۳) پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در بیان این آیه تصریح کرده اند هفت نسل از امام باقر (علیه السلام) امام خواهد بود و هفتمین نسل امام باقر (علیه السلام) مهدی آنان خواهد بود که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد(۲۹).
۱۰. قوله تعالی: ﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیم﴾ (صافات: ۸۳) پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) جریان حضرت ابراهیم را که نورهایی در کنار عرش دیده است بیان می دارد. خداوند آن نورها را که نور وجود امامان دوازده گانه (علیهم السلام) بوده است به حضرت ابراهیم معرفی می کند و فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) را به عنوان قائم و مهدی نام می برد. وقتی حضرت ابراهیم نور شیعیان ائمه (علیهم السلام) را در کنار انوار مقدس اهل بیت (علیهم السلام) مشاهده می کنند از خداوند می خواهد او را نیز از شیعیان آن ها قرار دهد. خداوند درخواستش را اجابت می کند و این آیه را در مورد آن نازل می کند(۳۰). امام صادق (علیه السلام) نیز این جریان را در معنای این آیه بیان کرده اند(۳۱).
۱۱. قوله تعالی: ﴿وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فی عَقِبِهِ﴾ (زخرف: ۲۸)، امام باقر (علیه السلام) با استدلال به این آیه سخن کسانی را که گمان می کردند امامت در نسل هر دو امام یعنی امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) ادامه خواهد یافت رد کرده و آن را منحصر در نسل امام حسین (علیه السلام) می نماید و در ادامه نص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر نام امامان را گوشزد می کند که در معراج آن اسامی را مکتوب بر ساق عرش دیده بود. در نص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قائم کسی است که بعد از امام حسن عسکری (علیه السلام) خواهد بود. بنابراین قائم از نسل امام حسین (علیه السلام) و فرد مشخصی است(۳۲).
۱۲. قوله تعالی: ﴿أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْس﴾ (یونس: ۲۴) در دیدار علی بن مهزیار، امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) «امرنا» را بر خود تطبیق کرده اند(۳۳).
نکته سوم: همچنان که نمی توان در تبیین منظور قرآن تنها یک آیه را در نظر گرفت، بلکه باید تمام آیات مرتبط را در کنار هم معنا کرد، در فهم منظور روایات نیز باید چنین کرد. اگر روایاتی را که نویسنده در ذیل آیات قرآن به آن ها اشاره کرده است در نظر بگیریم. هر چند در روایت مورد اشاره ایشان قائم یا مهدی مشخص نشده است، اما باید توجه داشت که روایات نیز مانند آیات مفسر، مبیّن و مکمل معنای هم هستند. بنابراین لازم نیست حتماً روایتی که در تبیین آیات الهی از معصومین (علیهم السلام) وارد شده است شخص مهدی و قائم را مشخص نماید، بلکه اگر روایتی از معصوم آیه ای از قرآن را بر قائم یا مهدی منطبق کرد، چنان که نویسنده چنین روایاتی را نقل کرده است باید با مراجعه به روایات دیگر منظور از مهدی و قائم را در روایات مشخص کرد و با ضمیمه روایت به هم، مقصود قرآن را درک کرد. نمی توان بدون مراجعه به روایات دیگر مدعی شد قرآن فرد خاصی را معرفی نمی کند و روایات مفسر آیات نیز کلی هستند و مفهوم مشخصی ندارند. بنابراین حتی اگر روایاتی که در نکته دوم بیان شد وجود نداشت باز سخن نویسنده مبنی بر کلی بودن آیات قابل پذیرش نبود.
با توجه به سه نکته بیان شده روشن گردید آیات قرآن در موارد متعددی اشاره به جریان خاص و معلومی دارند و به عکس ادعای نویسنده عام و کلی نیستند.
پاسخ ادعای دوم:
ادعای دوم ایشان این بود که احادیثی که در آن ها واژه «مهدی» یا «قائم» آمده است، احادیثی عام هستند و هویت شخص «مهدی» یا «قائم» را مشخص نمی کند. در این قسمت نیز ابتدا کلام نویسنده را یاد آور می شویم. وی در مبحث دوم کتاب (دلیل نقلی وجود امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)) در مطلب دوم (روایات) پنج گروه از روایات را نقل کرده است. گروه اول به تعبیر او (الروایات الوارده حول المهدی و القائم) است. وی برای این گروه تنها شش روایت را آورده که به قرار ذیل است.
و ذلک مثل: «المهدی یخرج فی آخر الزمان» و «ابشروا بالمهدی..». و «القائم لا یقوم حتی ینادی منادی السماء..». و «لا تذهب الدنیا حتی یلی هذه الأمه رجل من أهل بیتی یقال له المهدی» و «المهدی من ولد فاطمه» و «المهدی من ولد الحسین»... و هی روایات کثیره یرویها الکلینی فی الکافی و النعمانی فی الغیبه و الصدوق فی إکمال الدین و الطوسی فی الغیبه و المفید فی الإرشاد، و هی و ان کانت عامه غیر محدده بشخص معین إلا أنّ کثیراً من المؤلّفین حول الإمام الثانی عشر یستخلصون منها دلیلاً علی وجوده و ولادته، و ذلک بعد إضافه روایات أخری عن الإمام الجواد و الإمام الهادی أن المهدی من أولادهما(۳۴).
چنان که ملاحظه می شود در این قسمت نیز نویسنده مانند قسمت آیات قرآن، بسیار گزینشی عمل کرده و تنها به روایات عام اشاره کرده است. در قسمت روایات اشکال بر ایشان قوی تر و روشن تر است؛ زیرا در آیات تصریح به اسم و شخصیت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نشده است، اما روایات فراوانی به صراحت نام و هویت «مهدی» و «قائم» را روشن کرده اند. بنابراین اشکال عام بودن روایات «مهدی» و «قائم» به هیچ روی جا ندارد و ادعایی بسیار دور از واقعیت و عجیب است. کسی که کمترین اطلاع را از مباحث علم اصول داشته باشد یا با مقدمات روش فهم حدیث آشنا باشد می داند که برای فهم مقصود گوینده باید سخن مطلق و عام او را در کنار سخن مقید و خاص او قرار داد. اساساً قبل از جمع آوری کامل مطالب و ادله در یک موضوع نمی توان در مورد آن اظهار نظر کرد. صدور حکم قبل از جمع قرائن امری باطل و دور از اعتبار است. بنابراین به صرف عام بودن عده ای از روایات نمی توان ادعا کرد همه روایات عام است و به فرد خاصی اشاره ندارد. تعداد روایاتی که «مهدی» و «قائم» را مشخص کرده اند بسیار فراوان است و برای هیچ فرد محقق و منصفی جای تردید باقی نمی گذارد که اهل بیت (علیهم السلام) وعده ای کلی و مبهم نداده اند، بلکه به فرد خاص و معلومی اشاره داشته اند. برخی از این روایت در تفسیر و تطبیق آیات قرآن نقل شد. به برخی دیگر در ادامه اشاره می شود تا روشن گردد ادعای نویسنده مبنی بر عام بودن روایات «مهدی» و «قائم» بسیار دور از واقع و سخنی به غایت غیرمنصفانه است.
۱. روایاتی که «مهدی» و «قائم» را چهاردهمین معصوم معرفی کرده است. مانند: حدیث مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام)(۳۵)؛
۲. روایاتی که «مهدی» و «قائم» را دوازدهمین وصی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معرفی کرده است. مانند:
- حدیث لوح حضرت فاطمه (علیها السلام)(۳۶)؛
- حدیث وحی الهی به حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در معراج(۳۷)؛
- حدیث نام های نوشته شده بر ساق عرش(۳۸)؛
- حدیث امیر مؤمنان از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)(۳۹)؛
- سه حدیث عبد الله بن عباس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)(۴۰)؛
- حدیث امام سجاد (علیه السلام) از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)(۴۱)؛
- دو حدیث امام صادق (علیه السلام) از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)(۴۲)؛
- حدیث امام جواد (علیه السلام) از امام حسین (علیه السلام) از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)(۴۳)؛
- حدیث امام جواد (علیه السلام) از جریان امام حسن مجتبی (علیه السلام) و گواهی حضرت خضر (علیه السلام)(۴۴)؛
- حدیث عبد الرحمن بن سلیط از امام حسین (علیه السلام) که در بخش آیات ذیل آیه «اعْلَمُوا أَنَّ الله یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» اشاره شد(۴۵).
۳. روایاتی که «مهدی» و «قائم» را یازدهمین نسل امیر مؤمنان حضرت علی (علیه السلام) معرفی کرده است. مانند:
- حدیث أصبغ بن نُباته از امیر مؤمنان (علیه السلام)(۴۶)؛
- حدیث امام صادق (علیه السلام) از امیر المؤمنین (علیه السلام)(۴۷).
۴. روایاتی که «مهدی» و «قائم» را نهمین نسل امام حسین (علیه السلام) معرفی کرده است. مانند:
- حدیث عبد الرحمن بن سمره از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)(۴۸)؛
- حدیث سلمان فارسی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)(۴۹)؛
- حدیث عمار از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که در قسمت آیات در آیه «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتیکُمْ بِماءٍ مَعین» اشاره شد(۵۰)؛
- حدیث زید بن ثابت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)(۵۱)؛
- حدیث أبی أُمامَه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)(۵۲)؛
- حدیث امام باقر (علیه السلام) از امام حسین (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)(۵۳)؛
- حدیث امام صادق (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)(۵۴)؛
- دو حدیث امام رضا (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)(۵۵)؛
- حدیث امام حسن عسکری (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)(۵۶)؛
- حدیث أصبغ بن نُباته از امیر مؤمنان (علیه السلام)(۵۷)؛
- حدیث امام رضا (علیه السلام) از امیر مؤمنان (علیه السلام)(۵۸)؛
- حدیث ابو سعید عقیصا از امام حسن مجتبی (علیه السلام)(۵۹)؛
- حدیث امام صادق (علیه السلام) از امام حسین (علیه السلام)(۶۰)؛
- حدیث ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام)(۶۱).
۵. روایاتی که «مهدی» و «قائم» را هفتمین نسل امام باقر (علیه السلام) معرفی کرده است. مانند:
- حدیث جابر از پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) که در بخش آیات در آیه «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدین» اشاره شد(۶۲)؛
- حدیث امام باقر (علیه السلام) از امام حسین (علیه السلام)(۶۳)؛
- حدیث ابو حمزه ثمالی از امام باقر (علیه السلام)(۶۴)؛
۶. روایاتی که «مهدی» و «قائم» را ششمین نسل امام صادق (علیه السلام) معرفی کرده است. مانند حدیث سید حمیری از امام صادق (علیه السلام)(۶۵)؛
۷. روایاتی که «مهدی» و «قائم» را پنجمین نسل امام کاظم (علیه السلام) معرفی کرده است. مانند:
- حدیث ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام)(۶۶)؛
- حدیث صفوان بن مهران از امام صادق (علیه السلام)(۶۷)؛
- حدیث عبد الله بن ابی یعفور از امام صادق (علیه السلام)(۶۸)؛
- حدیث یونس بن عبد الرحمن از امام کاظم (علیه السلام)(۶۹)؛
۸. روایاتی که «مهدی» و «قائم» را چهارمین نسل امام رضا (علیه السلام) معرفی کرده است. مانند:
- حدیث حسین بن خالد از امام رضا (علیه السلام)(۷۰)؛
- حدیث رَیّان بن صَلت از امام رضا (علیه السلام)(۷۱)؛
- حدیث دِعبِل خُزاعی از امام رضا (علیه السلام)(۷۲).
۹. روایاتی که «مهدی» و «قائم» را سومین نسل امام جواد (علیه السلام) معرفی کرده است. مانند:
- حدیث عبد العظیم حسنی از امام جواد (علیه السلام)(۷۳)؛
- حدیث صَقْر بن ابی دُلَف از امام جواد (علیه السلام)(۷۴).
۱۰. روایاتی که «مهدی» و «قائم» را دومین نسل امام هادی (علیه السلام) معرفی کرده است. مانند:
- حدیث صقر بن ابی دلف از امام هادی (علیه السلام)(۷۵).
بیش از چهل حدیث در این بخش بیان شد که به صورت مشخص «مهدی» و «قائم» را معرفی کرده است. این مقدار تنها روایاتی است که در کتب معتبر شیعه بیان شده است و غیر از روایاتی است که شخص امام حسن عسکری (علیه السلام) به ماموریت فرزند خویش برای تشکیل حکومت جهانی اشاره کرده است(۷۶). بنابراین هرگز نمی توان ادعا کرد روایات نقل شده عام و مبهم است و به هویت شخص «مهدی» و «قائم» اشاره نکرده است.
شبهه دوم. دلالت نداشتن احادیث غیبت و غایب بر شخص خاص:
متن کتاب:
أما الروایات الوارده حول الغیبه و الغائب فهی أیضا لا تتحدث عن غائبٍ بالتحدید... و لا تذکر اسم محمد بن الحسن العسکری و لا تشیر إلی غیبته بالخصوص... و بالتالی فانها لا یمکن إن تشکّل دلیلاً علی غیبه الحجه بن الحسن لأنه لم یولد بعد... و لم یغب...(۷۷).
خلاصه شبهه:
نویسنده در این قسمت نیز مدعی است روایات نقل شده در موضوع غیبت از غایب شدن فرد مشخص و معینی حکایت نمی کند. بنابراین این نوع روایات نمی تواند دلیلی بر غیبت فرزند امام حسن عسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد.
پاسخ:
در این قسمت نیز ابتدا کلام نویسنده را یادآور می شویم. چنان که گفته شد، وی در مبحث دوم کتاب (دلیل نقلی وجود امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)) در مطلب دوم (روایات) پنج گروه از روایات را نقل کرده است. گروه اول در قسمت قبل پاسخ داده شد. گروه دوم به تعبیر او (الروایات الوارده حول الغیبه و الغائب) است. وی برای این گروه نیز تنها هفت روایت را آورده که به قرار ذیل است.
و ذلک مثل: «المهدی من ولدی تکون له غیبه و حیره» و «إن الثابتین علی القول بالمهدی فی زمان غیبته لأعزّ من الکبریت الأحمر» و «المهدی... له غیبه و حیره تضل الخلق عن أدیانهم» و «للقائم منا غیبه أمدها طویل» و «لا بد لصاحب هذا الامر من عزله أو غیبه» و «إن للقائم غیبه قبل ظهوره» و «إن لصاحب هذا الامر غیبتین إحداهما تطول حتی یقول بعضهم: مات، و بعضهم یقول: قتل، و بعضهم یقول: ذهب، فلا یبقی علی أمره من أصحابه إلا نفر یسیر». و قد اتخذ القائلون بوجود الإمام الثانی عشر محمد بن الحسن العسکری من تلک الأحادیث دلیلا علی صحه نظریتهم(۷۸).
چنان که ملاحظه می شود در این قسمت نیز نویسنده مانند قسمت قبل، بسیار گزینشی عمل کرده و تنها به روایات عام اشاره کرده است. روایاتی که نویسنده در این قسمت آورده است به تعبیر دکتر ثامر العمیدی حتی به اندازه یک صفحه از کتاب هایی نیست که در مورد غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نوشته شده، است(۷۹).
منحصر کردن روایات غیبت تنها به هفت روایت و اشاره نکردن به انبوه روایاتی که دانشمندان شیعه در کتاب های خود آورده اند، نشان گر تحریف حقیقت و فریب دادن خواننده است. تنها در کتاب کمال الدین که در دسترس نویسنده نیز بوده نزدیک به دویست حدیث در مورد غیبت ذکر شده است. نکته مهم این است که نمی توان ادعا کرد وی به عنوان مثال به این روایات اشاره کرده است؛ زیرا وی تصریح می کند: «دلیل قائلان به وجود امام دوازدهم همین روایات است»(۸۰). در ادامه - چنان که در شبهه سوم اشاره خواهد شد - وی تصریح می کند که شیخ صدوق و شیخ طوسی و حتی همه متکلمان شیعه به همین احادیث استناد و استدلال کرده اند؛ در حالی که این سخن خلاف واقع است. تنها شیخ صدوق بیش از بیست برابر مقدار یاد شده، احادیث اهل بیت (علیهم السلام) را نقل کرده و شیخ طوسی هرگز به احادیث مورد اشاره نویسنده استدلال نکرده است.
وی هفت روایت یادشده را نیز کامل نقل نکرده، بلکه با تقطیع تنها قسمتی از روایات را آورده است؛ در حالی که اگر کامل نقل می کرد در برخی از همین روایات قرینه خوبی وجود داشت. مانند حدیث چهارم «للقائم منا غیبه أمدها طویل» که در ادامه امام می فرماید: ﴿فَلِذَلِکَ تَخْفَی وِلَادَتُهُ وَ یَغِیبُ شَخْصُهُ﴾(۸۱) خفای ولادت - چنان که در ادامه به تفصیل روایات آن بیان می شود - نشانی است که هیچ یک از مدعیان گذشته آن را نداشته اند.
در این قسمت نیز به بیان روایاتی می پردازیم که هویت شخص غایب را تعیین کرده اند تا روشن شود بر خلاف ادعای نویسنده همه روایات غیبت کلی و مبهم نیستند. بسیاری از روایات به فرد مشخص و معینی اشاره کرده اند و اگر روایات به صورت علمی بررسی شود و در کنار هم قرار گیرد آشکار می شود که فرد غیبت کننده از اهل بیت (علیهم السلام) دقیقاً مشخص بوده است و امامان (علیهم السلام) به وضوح به ایشان اشاره کرده اند. برخی از این روایات به شرح زیر است:
۱. روایاتی که «غایب» را چهاردهمین معصوم معرفی کرده است. مانند حدیث مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام)(۸۲).
۲. روایاتی که «غایب» را دوازدهمین وصی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معرفی کرده است. مانند:
- حدیث جابر بن عبد الله انصاری از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)(۸۳)؛
- حدیث عبد الرحمن بن سلیط از امام حسین (علیه السلام)(۸۴)؛
- حدیث ابو خالد کابلی از امام سجاد (علیه السلام)(۸۵)؛
- حدیث محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام)(۸۶)؛
- حدیث محمد بن زیاد از امام کاظم (علیه السلام)(۸۷).
۳. روایاتی که «غایب» را یازدهمین نسل امیر مؤمنان حضرت علی (علیه السلام) معرفی کرده است. مانند حدیث اصبغ بن نباته از امیر مؤمنان (علیه السلام)(۸۸).
۴. روایاتی که «غایب» را نهمین نسل امام حسین (علیه السلام) معرفی کرده اند؛ مانند:
- حدیث امام رضا (علیه السلام) از امیر مؤمنان (علیه السلام)(۸۹)؛
- حدیث همدانی از امام حسین (علیه السلام)(۹۰)؛
- حدیث عبد الرحمن بن سلیط از امام حسین (علیه السلام)(۹۱).
۵. روایاتی که «غایب» را در هفتمین نسل امام باقر (علیه السلام) معرفی کرده اند؛ مانند حدیث امام باقر (علیه السلام) از امام حسین (علیه السلام)(۹۲).
۶. روایاتی که «غایب» را در ششمین نسل امام صادق (علیه السلام) معرفی کرده اند؛ مانند حدیث سید حمیری از امام صادق (علیه السلام)(۹۳).
۷. روایاتی که «غایب» را پنجمین نسل امام کاظم (علیه السلام) معرفی کرده اند؛ مانند:
- حدیث ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام)(۹۴)؛
- حدیث صفوان بن مهران از امام صادق (علیه السلام)(۹۵)؛
- حدیث عبد الله بن ابی یعفور از امام صادق (علیه السلام)(۹۶)؛
- حدیث علی بن جعفر از امام کاظم (علیه السلام)(۹۷)؛
- حدیث یونس بن عبد الرحمن از امام کاظم (علیه السلام)(۹۸).
۸. روایاتی که «غایب» را چهارمین نسل امام رضا (علیه السلام) معرفی کرده اند؛ مانند:
- حدیث حسین بن خالد از امام رضا (علیه السلام)(۹۹)؛
- حدیث ریان بن صلت از امام رضا (علیه السلام)(۱۰۰)؛
- حدیث دعبل خزایی از امام رضا (علیه السلام)(۱۰۱).
۹. روایاتی که «غایب» را سومین نسل امام جواد (علیه السلام) معرفی کرده اند؛ مانند:
- دو حدیث عبد العظیم حسنی از امام جواد (علیه السلام)(۱۰۲)؛
- حدیث صَقْر بن أبی دُلَف از امام جواد (علیه السلام)(۱۰۳).
۱۰. روایاتی که «غایب» را دومین نسل امام هادی (علیه السلام) معرفی کرده است. مانند:
- حدیث عبد العظیم حسنی از امام هادی (علیه السلام)(۱۰۴)؛
- حدیث داود بن قاسم جعفری از امام هادی (علیه السلام)(۱۰۵)؛
۱۱. روایاتی که «غایب» را فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) معرفی کرده است. مانند:
- حدیث محمد بن عبد الجبار از امام حسن عسکری (علیه السلام)(۱۰۶)؛
- حدیث إبراهیم بن محمد نیشابوری از امام حسن عسکری (علیه السلام)(۱۰۷)؛
- دو حدیث احمد بن اسحاق از امام حسن عسکری (علیه السلام)(۱۰۸)؛
- حدیث موسی بن جعفر بغدادی از امام حسن عسکری (علیه السلام)(۱۰۹)؛
- حدیث عثمان بن سعید عمری از امام حسن عسکری (علیه السلام)(۱۱۰)؛
- حدیث حسن بن محمد بزاز از امام حسن عسکری (علیه السلام)(۱۱۱).
سی روایت از شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیهم السلام) در این قسمت آورده شد که وضوح به شخصی که غایب خواهد شد اشاره دارد. باز یادآور می شود که این روایات تنها روایاتی است که در کتب معتبر شیعه آمده است. قطعاً آمار احادیث بیش از این است. باز خوانی این روایات نیز نشان می دهد همه روایات حاکی از «غیبت» و «غایب»، احادیثی مبهم و عام نیستند، بلکه تعداد فراوانی هم به صورت مشخص به فرد غایب شونده اشاره کرده اند. این روایات نیز نشان می دهد ادعای نویسنده به هیچ روی با واقعیت هم خوانی ندارد.
خلاصه فصل اول:
نویسنده مدعی شده بود آیات قران فرد مشخصی را معرفی نکرده اند و از شخص خاصی نام نبرده اند، بلکه عام و مبهم هستند و بر هرکس قابل تطبیقند. بنابراین وجود فرزند امام حسن عسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ثابت نمی کند. در پاسخ بیان شد: با پذیرش این که اهل بیت (علیهم السلام) مفسر آیات قرآن هستند، به کمک روایات تفسیرگر آن ها روشن می شود در موارد متعددی آیات قرآن اشاره به جریان خاص و معلومی دارند و به عکس ادعای نویسنده عام و کلی و مبهم نیستند.
در ادامه نویسنده مدعی بود روایاتی که از «مهدی» یا «قائم» سخن می گویند همچنین روایاتی که به «غیبت» و «غایب» اشاره دارند فرد مشخصی را معرفی نکرده اند و از شخص خاصی نام نبرده اند، بلکه عام و مبهم هستند و بر هرکس قابل تطبیقند. بنابراین وجود فرزند امام حسن عسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ثابت نمی کند. در پاسخ بیان شد: بیش از چهل حدیث به صورت مشخص «مهدی» و «قائم» را معرفی کرده است و سی روایت از شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیهم السلام) به وضوح به شخصی که «غایب» خواهد شد اشاره دارد و این مقدار تنها روایاتی است که در کتب معتبر شیعه بیان شده است. بنابراین هرگز نمی توان ادعا کرد آیات و روایات نقل شده عام و مبهم هستند و به شخص خاصی اشاره نکرده اند.
فصل دوم. چگونگی استدلال دانشمندان شیعه به احادیث مهدوی:
در این فصل چگونگی استدلال دانشمندان شیعه مانند مرحوم نعمانی، شیخ صدوق و شیخ طوسی بر احادیث مهدوی بیان می شود. اشکالی که نویسنده بر این استدلال ها مطرح کرده است، بیان می گردد تا روشن شود که اشکال وی در اثر درست درک نکردن منظور دانشمندان شیعه است و هرگز آنان به روایات مهدویت و غیبت برای اثبات وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) استدلال نکرده اند. استناد آنان به این روایات وجه دیگری دارد.
شبهه سوم. دلالت نداشتن روایات مهدویت و غیبت بر امری قبل از وقوع آن:
متن کتاب:
و هی لا تتحدث عن أمر قبل وقوعه حتی یکون ذلک إعجازاً و دلیلا علی صحه الغیبه، کما قال الشیخ الصدوق و لا توجد فی تلک الروایات أیّه دلاله علی ما ذهب إلیه المتکلمون، لأنها لم تتضمن الإخبار بالشیء قبل کونه، کما قال الشیخ الطوسی، و لم یحصل أیّ إخبار مسبق من جهه علام الغیب... و ذلک لأنّ تلک الروایات کانت موجوده من قبل و تتحدّث عن أشخاص آخرین کانوا موجودین فعلاً و ادعیت لهم المهدویه و غابوا فی الشعاب و الجبال و السجون، کمحمّد بن الحنفیه و محمد بن عبد الله بن الحسن (ذی النفس الزکیه) و الإمام موسی الکاظم (علیه السلام)... و قد حدث فی ظلّ غیبتهم أن تفرّق شیعتهم و اختلفوا و احتاروا... و قد صنع اصحابهم تلک الروایات من وحی الواقع و لأهداف خاصه، و بالذات الشیعه الواقفیه الذین کانوا یؤمنون بقوّه بمهدویه الإمام الکاظم و لما اعتقله الرشید قالوا بغیبته، و لمّا توفّی الإمام رفضوا الاعتراف بوفاته و ادَّعوا هروبه من السجن و غیبته غیبه کبری لا یُری فیها، و اعتبروا مرحله السجن غیبه صغری. و قد کانت الغیبه الکبری أطول من الغیبه الصغری، لأنّها امتدت و امتدّت بلا حدود و کان الواقفیه قد استعاروا أحادیث الغیبه ممن سبقهم من الحرکات المهدویه، و طبقوها علی الإمام الکاظم (علیه السلام)(۱۱۲).
خلاصه شبهه:
نویسنده در این قسمت مدعی است بر خلاف ادعای دانشمندان شیعه مانند شیخ صدوق و شیخ طوسی این روایات هیچ خبری از امری پیش از وقوع آن نداده اند تا نوعی معجزه و دلیلی بر صحت غیبت باشد. این روایات از قبل وجود داشته و فرقه های مختلف شیعه به خصوص واقفه از آن استفاده کرده اند.
پاسخ:
پاسخ این قسمت با توضیحی که در قسمت پیشین گذشت به روشنی معلوم می شود. در قسمت قبل ملاحظه شد که نویسنده تنها روایات عام و کلی غیبت را نقل کرده بودند. روشن است که روایات کلی نمی تواند خبر از امری پیش از وقوع آن باشد؛ زیرا اساساً به وقوع امر خاصی اشاره نکرده تا وقوع آن را دلیلی بر صحت پیش گویی انجام شده بدانیم. علاوه همه می توانند به روایات عام تمسک کنند، چنان که باز خود نویسنده بیان می کند که فرقه های مختلف شیعه به ویژه واقفه از اخبار غیبت استفاده کرده اند. در پاسخ باید یادآور شد که روایات غیبت چنان که در قسمت پیشین اشاره شد تنها روایات عام و کلی نیستند، بلکه به غیبت شخص معین یعنی فرزند امام یازدهم امام حسن عسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره دارند. سی روایات در قسمت قبل نقل شد که به شخص خاص بودن فرد غایب تصریح داشت. اشکال نویسنده ناشی از چشم پوشی وی از انبوه روایات خاص است. آیا اگر روایات از سال های بسیار پیش خبر دادند که فرزند فلان شخص خاص غایب خواهد شد خبر از امری قبل وقوع آن نیست؟ بسیار روشن است که کسی نمی تواند حقانیت چنین خبری را انکار کند.
مرحوم شیخ صدوق دقیقاً همین نکته را از کتاب متکلم بزرگ شیعه ابن قبه نقل کرده است. ایشان می نویسد:
همیشه اخبار نص و تصریح هر امامی بر امام بعد نقل شده است تا آن که نوبت به حسن بن علی (علیهما السلام) می رسد و هنگامی که ایشان وفات کرد و نصّ و جانشین او ظاهر نگشت، به کتاب هایی که گذشتگان ما پیش از وقوع غیبت روایت کرده اند رجوع نمودیم و دلیل روشن در امر جانشین امام حسن عسکری (علیه السلام) را در آن روایات یافتیم و این که او از مردم غایب می شود و شخصش نهان می گردد و این که شیعه در امر او اختلاف می ورزند و مردم در کار او به حیرت می افتند و ما می دانیم که گذشتگان ما غیب نمی دانسته اند، بلکه ائمّه (علیهم السلام) به واسطه خبر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امر غیبت را به آن ها اعلام کرده اند. پس ازاین جهت و با این دلالت، هستی و وجود و غیبت امام نزد ما به طور صحیح ثابت می گردد و اگر در این جا دلیلی باشد که گفتار ما را نقض کند، زیدیه باید آن را اظهار کنند، خدا را شکر ما با حق عنادی نداریم(۱۱۳).
چنان که ملاحظه می شود ابن قبه تصریح دارد که وقوع غیبت در فرزند امام عسکری (علیه السلام) در روایات گذشتگان نقل شده است - چنان که ما نیز به سی روایت اشاره کردیم - نه یک غیبت کلی و عام و مبهم که قابل تطبیق بر هر کسی باشد و هر گروهی بتواند به آن تمسک کند. روشن است که چنین اخبار خاصی خبر از وقوع امری قبل از وقوع آن است. شیخ صدوق نیز در اول کتابش به این مطلب اشاره کرده است(۱۱۴).
اگر نویسنده به شیخ صدوق (در اصل به ابن قبه) اشکال می گیرد به این دلیل است که منظور ایشان را به درستی درک نکرده است. عدم درک صحیح استدلال را از نوع نقل وی می توان فهمید(۱۱۵). وی گمان کرده شیخ صدوق می گوید یک گروه روایات از غیبت خبر داده اند، حال که فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) دیده نمی شود. پس او همان کسی است که این روایات عام و مبهم غیبت بیان کرده اند. به اصطلاح فنی گمان کرده علمای شیعه تمسک به عام در شبهه مصداقیه کرده اند، غافل از آن که دانشمندان شیعه به روایات و ادله خاص غیبت فرزند امام حسن عسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تمسک کرده اند نه روایات عام و مبهم و کلی.
بنابراین روشن است که سال ها پیش روایات فراوانی غیبت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) را بیان کرده بودند و دقیقاً این امر چنان که قبل از وقوعش پیش گویی و خبر داده شده بود واقع شد. درست واقع شدن این پیش گویی دلیل حقانیت شیعه است و شیخ صدوق (در واقع ابن قبه) نیز به این مطلب استدلال کرده است.
روایات علاوه بر بیان دقیق فردی که غایب خواهد شد، به برخی نشانه های دیگر نیز اشاره کرده اند که هر کدام می تواند سندی محکم و مدرکی انکارناپذیر بر حقانیت مذهب امامیه باشد و می توان به این روایات استدلال و استناد کرد.
شیخ طوسی علاوه بر استدلال به روایاتی که به شخص خاص دلالت می کند(۱۱۶) به روایتی طولانی از امام صادق (علیه السلام) اشاره می کند که ناظر به وقایع و نشانه های دیگر در دوران غیبت است(۱۱۷). مانند مخفی بودن ولادت ایشان. پنهان بودن ولادت علاوه بر روایت مورد اشاره شیخ طوسی در روایات متعدد دیگری نیز ذکر شده است. در ادامه به بیان آن روایات و نشانه های دیگر یاد شده در روایات می پردازیم. همه این روایات مصداق خبر از امری قبل از وقوع آن است و اخباری دقیق و موردی است نه اخباری کلی و مبهم که قابل تطبیق بر افراد و وقایع متعدد باشد. بنابراین اشکال نویسنده بر شیخ طوسی نیز وارد نیست و ایشان بر روایات کلی و مبهمی که نویسنده آورده استدلال نکرده است.
۱. روایاتی که گویای ولادت پنهانی امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. مانند:
- حدیث عبد الله بن عطا از امام باقر (علیه السلام)(۱۱۸)؛
- حدیث محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام)(۱۱۹)؛
- حدیث عباس بن عامر از امام باقر (علیه السلام)(۱۲۰)؛
- حدیث محمد بن زیاد از امام کاظم (علیه السلام)(۱۲۱)؛
- حدیث ایوب بن نوح از امام رضا (علیه السلام)(۱۲۲)؛
- حدیث عبد العظیم حسنی از امام جواد (علیه السلام)(۱۲۳)؛
۲. روایاتی که شک و اختلاف در ولادت ایشان را بیان می دارد. مانند:
- دو حدیث زراره از امام صادق (علیه السلام)(۱۲۴)؛
- حدیث حسین بن خالد از امام رضا (علیه السلام)(۱۲۵)؛
- حدیث عبد السلام هروی از امام رضا (علیه السلام)(۱۲۶)؛
- حدیث اسحاق بن محمد از امام هادی (علیه السلام)(۱۲۷)؛
مرحوم نعمانی در این مورد می نویسد:
ای گروه شیعه - کسانی که خدای تعالی به ایشان قوّه تمییز و ژرف نگری کامل و اندیشیدن به سخنان امامان (علیهم السلام) عطا فرموده - آیا در این احادیث بیان آشکار و نور تابناک وجود ندارد؟ آیا کسی از امامان گذشته (علیهم السلام) یافت می شود که ولادت او مورد شکّ و تردید واقع گردد و در وجود و عدمش اختلاف پیش آید(۱۲۸).
۳. روایاتی که به جریان جعفر کذاب اشاره دارد. مانند:
- حدیث ابو خالد کابلی از امام سجاد (علیه السلام)(۱۲۹)؛
- حدیث فاطمه از امام هادی (علیه السلام)(۱۳۰).
شیخ صدوق نیز به احادیثی که از جریان جعفر کذاب خبر داده استدلال کرده و حقانیت امامت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ثابت نموده است(۱۳۱).
۴. روایاتی که بیان می کند هر گاه سه اسم محمد و علی و حسن پشت سر هم برای امامان (علیهم السلام) آمدند امام بعد قائم خواهد بود. مانند: دو حدیث ابو هیثم از إمام صادق (علیه السلام)(۱۳۲).
۵. روایاتی که بیان می دارد مادر امام قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بانویی کنیز است. مانند:
- حدیث حارث اعور از امیر مؤمنان (علیه السلام)(۱۳۳)؛
- حدیث ابوسعید عقیصا از امام حسن مجتبی (علیه السلام)(۱۳۴)؛
- حدیث یزید کناسی از امام باقر (علیه السلام)(۱۳۵)؛
- حدیث جابر جعفی از امام باقر (علیه السلام)(۱۳۶)؛
- حدیث ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام)(۱۳۷)؛
- حدیث محمد بن زیاد از امام موسی کاظم (علیه السلام)(۱۳۸)؛
- حدیث حسین بن خالد از امام رضا (علیه السلام)(۱۳۹)؛
- حدیث یزید بن ابی حازم از امام صادق (علیه السلام)(۱۴۰)، در این حدیث امام به اسیر بودن مادر امام زمان (علیه السلام) اشاره می کنند که از پیش گویی های بسیار دقیق و خاص است.
مرحوم نعمانی در باب سیزدهم کتاب غیبتش که صفات امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بیان می دارد اولین عنوان را فرزند بانویی اسیر شده و کنیز قرار داده است و آن را یک صفت شاخص امام در نظر گرفته است(۱۴۱).
۶. روایاتی که به کم سن ترین بودن امام در میان امامان (علیهم السلام) اشاره دارد؛ مانند:
- حدیث یحیی بن سالم از امام باقر (علیه السلام)(۱۴۲)؛
- سه حدیث ابو جارود از امام باقر (علیه السلام)(۱۴۳).
چنان که به نوشته مرحوم نعمانی برای هیچ فردی در این سن چنین ادعایی نشده است(۱۴۴). این مسئله نشان می دهد پیش گویی چنین وصفی، خبر دادن از یک صفت کلی نیست که وجودش در اکثر افراد ممکن باشد و خبر دادن از آن معجزه و کرامت محسوب نشود و دلیل حقانیت نباشد، بلکه ویژگی بسیار نادری است که تنها کسانی که از عالم غیبت خبر دارند می توانند از آن خبر دهند. به خصوص که اهل بیت (علیهم السلام) فرموده اند: قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کم سن ترین ما خواهد بود. با این عبارت راه هر نوع توجیه بعدی بسته شده است. اگر تنها به کم سن بودن اشاره می شد ممکن بود گفته شود کم سن بودن نسبی است و مثلاً سن بیست یا سی سالگی نیز برای امام سن کمی است. اما وقتی گفته شد کم سن ترین ما امامان (علیهم السلام)، دقیقاً به صورت کمّی اشاره شده است و قابل توجیه نیست. روشن است که از چنین ویژگی دقیقی قبل از وقوع آن تنها امام معصوم (علیه السلام) می تواند خبر دهد. واقع شدن این امر خود بهترین دلیل بر حقانیت مذهب امامیه است.
۷. روایاتی که گمنام بودن امام و ممنوع بودن بردن نام ایشان را بیان می کند. مانند:
- حدیث یحیی بن سالم از امام باقر (علیه السلام)(۱۴۵)؛
- سه حدیث ابو جارود از امام باقر (علیه السلام)(۱۴۶)؛
- حدیث اسحاق بن صباح از امام رضا (علیه السلام)(۱۴۷).
مرحوم نعمانی بیان زیبایی در مورد این دو نشانه اخیر دارد. ایشان می نویسد:
ای گروه شیعه - خداوند شما را مورد رحمت قرار دهد - بنگرید به آن چه از صادقان (علیهم السلام) در باره سنّ قائم (علیه السلام) رسیده و گفته ایشان که به هنگام رسیدن امر امامت به آن حضرت کم سال ترین امامان و جوانترین آنان است و این که به هیچ یک از امامان پیش از او امر امامت در سنّی همانند او داده نشده است. و نیز بنگرید به فرمایش آنان: «و گمنام ترین ما» که با گمنامی آن حضرت به غایب بودن شخص او و پنهان بودن او از نظرها اشاره می کنند، و وقتی روایات بطور متّصل و متواتر در مورد این گونه چیزها پیش از پیدایش آن ها آمده، و وقوع این حوادث را پیش از بوجود آمدن آن ها خبر داده، و سپس آشکارا عینیت و وجود یافته است، لازم می گردد که شکّ ها از کسی که خداوند دلش را گشوده و نور بخشیده و هدایتش فرموده و دیده او را روشنی عطا کرده برطرف گردد(۱۴۸).
نکته قابل دقت: توجه به این مسئله مهم است که خبر دادن قبل از وقوع از ابتدا مورد نظر دانشمندان شیعه بوده است. نباید گمان کرد شیخ صدوق یا شیخ طوسی صد تا دویست سال بعد از غیبت به این نکته پی برده و استدلال کرده اند. شاهد این مطلب بیانی است که مرحوم کلینی از استاد خود محمد بن یحیی نقل می کند. وقتی ثقه الاسلام کلینی حدیثی را نقل می کند که در آن حضرت خضر (علیه السلام) نام دوازده امام را می برد و بر امامتشان گواهی می دهد و در مورد امام دوازدهم می گوید: «وَ أَشْهَدُ عَلَی رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ لَا یُکَنَّی وَ لَا یُسَمَّی حَتَّی یَظْهَرَ أَمْرُهُ فَیَمْلَأَهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْرا» - که در بخش احادیث «مهدی» و «قائم» به آن اشاره شد - سند دومی برای این حدیث نقل می کند و می گوید: همچنین این حدیث را محمد بن یحیی از محمد بن حسن صفار از احمد بن ابی عبد الله از ابو هاشم برایم نقل کرده است. در ادامه می نویسد: محمد بن یحیی گوید: به محمد بن حسن گفتم: دوست داشتم این حدیث از غیر طریق احمد بن ابی عبد الله به ما می رسید. محمد بن حسن در پاسخ گفت: وی این حدیث را بیست سال قبل از «حیرت» برایم نقل کرده است(۱۴۹).
این که منظور محمد بن یحیی چه بوده و چرا محمد بن حسن چنین پاسخ داده در کلام محدث نوری به خوبی بیان شده است.
وی می نویسد:
منظور از «حیرت» در لسان روایات ایام غیبت است و شروع آن از زمان شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) است. منظور محمد بن یحیی این بوده که دوست داشتم راوی این حدیث از کسانی می بود که دوران غیبت را درک نکرده اند تا خبر دادن وی از چیزی پیش از وقوع آن، خالی از هر توهم و شکی می بود و دلالتش بر مقصود و ظهور معجزه تمام تر می شد. احمد ابی عبد الله از کسانی است که دوران غیبت را درک کرده است و سال ها بعد از امام حسن عسکری (علیه السلام) زندگی کرده است(۱۵۰).
محمد بن یحیی دوست داشته این حدیث را کسی گفته باشد که قبل از امام حسن عسکری (علیه السلام) از دنیا رفته باشد تا شبهه امثال نویسنده مطرح نشود که این احادیث بعدها در دوران غیبت در اثر ندیدن امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ساخته شده است. به همین دلیل محمد بن حسن نیز پاسخ می دهد من این حدیث را بیست سال قبل از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) و به امامت رسیدن امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از وی شنیده ام.
با این بیان روشن می شود سال های بسیار طولانی قبل از امامت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امامان (علیهم السلام) ویژگی امامت ایشان را که همراه با گمنامی و غیبت است پیش گویی کرده اند و به گونه دقیق نیز برای ایشان این امر واقع شده است. امری مشخص برای فردی معین نه ویژگی عمومی و قابل تطبیق بر هر فرد.
شیخ طوسی نیز چنان که نویسنده خود در ذیل روایات غیبت و غایب آورده است(۱۵۱). به همین نکته استدلال کرده است و می گوید:
محل استدلال به این اخبار قسمتی است که خبر از چیزی پیش از وقوعش دارد بعد همان گونه واقع شده است و این دلیل صحت راهی است که ما رفته ایم که همان امامت فرزند امام حسن عسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است؛ زیرا دانستن آن چه اتفاق خواهد افتاد امکان ندارد مگر از طرف خداوند علام الغیوب.
پس اگر نبود مگر تنها یک روایت که مضمون آن با واقعیت مطابق بود کفایت می کرد(۱۵۲).
درباره قسمت پایانی سخن نویسنده - یعنی تشبیه به واقفه و فرض دو غیبت در اندیشه واقفه - در شبهه هفتم سخن خواهیم گفت تا میزان صدق ایشان در این تشبیه آشکار شود.
شبهه چهارم: دلالت نداشتن روایت مرگ و قتل بر وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
متن کتاب:
و إذا توقّفنا عند الروایه التی یذکرها النعمانی حول الغیبه، و التی یقول عنها: «لو لم یکن یروی فی الغیبه إلا هذا الحدیث لکان فیها کفایه لمن تأملها» لوجدنا أنها تتحدث عن الوفاه و القتل و الذهاب لإمام موجود و معروف سابقاً... بینما یحتاج هو (أی النعمانی) أن یثبت وجود الإمام محمد بن الحسن العسکری أولاً حتی یستطیع أن ینسب إلیه تلک الأفعال لاحقاً(۱۵۳).
خلاصه شبهه:
نویسنده ادعا می کند در روایت مورد استناد نعمانی سخن از مرگ و رفتن امام است. مرگ یا رفتن نیز متفرع بر وجود است. پس این نوع از روایات نمی تواند وجود امام را ثابت کند ابتدا باید وجود امام ثابت شود سپس رفتن و مرگ و کشته شدن به ایشان استناد داده شود.
پاسخ:
مرحوم نعمانی روایت ذیل را در کتاب خویش نقل کرده است.
وَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ حَازِمٍ مِنْ کِتَابِهِ قَالَ حَدَّثَنَا عُبَیْسُ بْنُ هِشَامٍ عَنْ عَبْدِ الله بْنِ جَبَلَهَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَیْبَتَیْنِ إِحْدَاهُمَا تَطُولُ حَتَّی یَقُولَ بَعْضُهُمْ مَاتَ وَ بَعْضُهُمْ یَقُولُ قُتِلَ وَ بَعْضُهُمْ یَقُولُ ذَهَبَ فَلَا یَبْقَی عَلَی أَمْرِهِ مِنْ أَصْحَابِهِ إِلَّا نَفَرٌ یَسِیرٌ لَا یَطَّلِعُ عَلَی مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِنْ وَلِیٍّ وَ لَا غَیْرِهِ إِلَّا الْمَوْلَی الَّذِی یَلِی أَمْرَهُ(۱۵۴).
ایشان بعد از نقل این حدیث می نویسد: «اگر در مورد غیبت حدیثی جز همین یک حدیث روایت نمی شد، برای کسی که در آن می اندیشید کافی بود»(۱۵۵).
اشکال نویسنده به استدلال مرحوم نعمانی ناشی از آن است که معنای این حدیث را درست درک نکرده است. اگر معنای روایت معلوم شود، روشن می شود که استدلال نعمانی بسیار دقیق و منطبق بر واقعیت است و اشکالی بر ایشان وارد نیست. برای فهم معنای این حدیث به برخی از روایات مشابه باید دقت شود؛ زیرا روایات نیز مانند آیات قرآن(۱۵۶) برخی برخی دیگر را توضیح می دهند.
در روایتی مرحوم کلینی چنین نقل می کند:
علی بن جعفر از برادرش موسی بن جعفر (علیهما السلام) نقل کند که فرمود:
هر گاه پنجمین فرزند هفتمین ناپدید شود، خدا را، خدا را، نسبت به دینتان مواظب باشید، مبادا کسی شما را از دینتان جدا کند، پسر جان ناچار صاحب الامر غیبتی کند که معتقدان به امامت هم از آن برگردند، همانا امر غیبت یک آزمایشی است از جانب خدای عز و جل که خلقش را به وسیله آن بیازماید...(۱۵۷).
چنان که ملاحظه می شود در این حدیث سخن از برگشتن معتقدان است. کسانی که اعتقاد به وجود و غیبت امام دارند از آزمایش الهی سربلند بیرون نمی آیند و اعتقاد خود را از دست می دهند. دلیل از دست دادن این اعتقاد را شیخ صدوق چنین نقل کرده است:
ثابت ثمالیّ از امام سجّاد (علیه السلام) روایت کند که فرمود:... برای قائم ما دو غیبت است که یکی از دیگری طولانی تر است... و امّا غیبت دیگر طولانی می شود تا جایی که بیشتر معتقدین به آن امام از این امر باز گردند و بر آن ثابت نمانند، مگر کسی که یقینش قوی و معرفتش درست باشد و در دلش حرجی از آن چه حکم می کنیم نبوده و تسلیم ما اهل بیت باشد(۱۵۸).
امام سجاد (علیه السلام) می فرماید: طولانی شدن غیبت موجب می شود اکثر معتقدان به امام از اعتقاد خود برگردند. بنابراین یکی از اتفاقات دوران غیبت که امام پیش گویی آن را کرده اند، برگشتن گروهی از شیعیان از اعتقاد خویش است. با توجه به این دو روایت معنای روایت مورد استناد مرحوم نعمانی نیز معلوم می شود.
همانا صاحب این امر دارای دو غیبت است یکی از آن دو چندان به درازا می کشد که پاره ای از مردم می گویند: مرد و بعضی می گویند: کشته شد و عدّه ای از ایشان می گویند: رفت و از اصحابش جز افراد اندکی کسی بر امر او باقی نمی ماند.
آری، ایشان نیز مطلبی را که مرحوم کلینی پیش از ایشان و شیخ صدوق بعد از ایشان نقل کرده اند بیان می کند. یعنی خروج گروهی از شیعیان معتقد به وجود و غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از این اعتقاد صحیح خویش. رویدادی که اهل بیت (علیهم السلام) پیش بینی کرده اند و دقیقاً به همان صورت نیز اتفاق افتاده است. شیخ صدوق در مقدمه کتاب کمال الدین می نویسد:
انگیزه من در تألیف این کتاب آن بود که چون آرزویم در زیارت علیّ بن موسی الرّضا (علیه السلام) برآورده شد به نیشابور برگشتم و در آن جا اقامت گزیدم، دیدم بیشتر شیعیانی که به نزد من آمد و شد می کردند در امر غیبت حیرانند و در باره امام قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شبهه دارند و از راه راست منحرف گشته و به رأی و قیاس روی آورده اند(۱۵۹).
مرحوم نعمانی نیز در مقدمه کتاب خویش می آورد:
گروه هایی را می بینیم که به مذهب شیعه منسوب... دچار تفرقه و چند دستگی در مذهب شده اند... و جز اندکی بقیّه آنان در مورد امام زمان خود و ولیّ امر و حجّت پروردگارشان به شکّ افتاده و دو دل شده اند... به سبب گرفتاریی که به واسطه غیبت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ایجاد شده... و پیوسته این دو دلی و شکّ در دل آن ها اثر گذاشته و می گذارد... تا آن جا که آن ها را به وادی گمراهی و سرگردانی و کوردلی و انحراف می کشاند، و باقی نماند از آن ها جز جماعت اندکی که بر دین خدا ثابت قدمند... من تصمیم گرفتم که قربه الی الله روایاتی را که از پیشوایان دینی رسیده است... درباره این غیبت نقل کنم...(۱۶۰).
پس حدیث امام صادق (علیه السلام) که نعمانی نقل می کند پیش گویی امام در مورد شیعیان دوران غیبت است؛ یعنی کسانی که معتقد به وجود و غیبت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) هستند. اما به دلیل طولانی شدن غیبت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گروهی معتقد به مردن یا کشته شدن امام می شوند و اعتقاد خود را از دست می دهند. همین پیش بینی امام (علیه السلام) دقیقاً در دوران ایشان اتفاق افتاده است بنابراین نعمانی می گوید: اگر همین یک روایت در مورد غیبت نقل شده بود برای کسی که اهل اندیشه بود کفایت می کرد؛ زیرا به همان شکلی که امام (علیه السلام) فرموده واقع شده است. چنان که در موارد پیشین گفته شد خبر دادن از امری قبل از وقوع آن نشان حقانیت مذهب شیعه و عقیده مهدویت است.
نویسنده بی هیچ دلیل و قرینه ای ادعا می کند نعمانی با این روایت درصدد اثبات وجود امام است و بعد اشکال می کند که مردن و رفتن فرع وجود است و باید اول وجود ثابت شود. در حالی که هرگز سخن از اثبات وجود امام نیست. باب دهم کتاب نعمانی که این حدیث و کلام نعمانی در آن واقع است در موضوع غیبت و وقایع دوران غیبت است و یکی از وقایع هم خروج اکثر افراد از مذهب است امری که دقیقاً اتفاق افتاده و نشان گر حقانیت مذهب شیعه و صحت روایات شیعه است. بنابراین اشکال نویسنده به هیچ روی بر مرحوم نعمانی وارد نیست و ایشان استدلال و بیان درستی دارند و نویسنده در اثر درک نکردن صحیح کلام وی بر ایشان خرده گرفته است.
شبهه پنجم: هم زمان نبودن اثبات وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و اثبات مهدویت ایشان نزد متکلمان:
متن کتاب:
لقد کان المتکلّمون فی البدایه فی القرن الثالث الهجری یحاولون إثبات صحه فرضیه وجود الإمام الثانی عشر ابن الحسن و لم یکونوا یتحدثون عن المهدی و المهدویه إذ إنّهم کانوا بحاجه إلی إثبات وجود العرش قبل إثبات النقش... و لکن الأزمه التی وقعوا فیها بعد القول بوجود ابن الحسن و هی عدم ظهور الإمام للقیام بمهمات الإمامه دفعتهم إلی البحث و التنقیب فی تراث الفرق الشیعیه القدیمه کالکیسانیه و الواقفیه و التفتیش عن مخرج للأزمه و الحیره و وجدوا فی أحادیث المهدویه القدیمه أفضل حل للخروج من أزمه عدم الظهور و دلیلاً جدیداً علی إثبات فرضیه وجود ابن الحسن فی نفس الوقت. و من هنا فقد تطوّرت الفرضیه التی کانت مهتمّه بإثبات وجود الإمام الثانی عشر إلی الحدیث عن مهدویته وأصبح الحدیث یدور حول وجود الإمام المهدی الحجه ابن الحسن العسکری و ذلک انطلاقا من حاله الفراغ و الغیبه و عدم المشاهده و الاستنتاج منها أنّ الشخص المفترض أنّه الإمام و الذی لا یُشاهد هو المهدی صاحب الغیبه و ان سبب عدم مشاهدته هو الغیبه(۱۶۱)!
خلاصه شبهه:
نویسنده در این قسمت ادعا کرده دانشمندان شیعه در ابتدای امامت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سخنی از مهدویت وی نمی زدند و تنها وجود او را ثابت می کردند. بعدها برای توجیه دیده نشدن امام دنبال راه حلی گشتند. آن ها در کتاب های قدیمی، مهدویت و غیبت را بهترین راه حل یافتند و در سال های بعد نسبت مهدویت و غیبت به او دادند.
پاسخ:
نویسنده برای این فرضیه خود هیچ دلیل و قرینه ای نیاورده است. ایشان از کجا پی برده است که متکلمان در اول کار تنها به اثبات وجود می پرداختند و سخنی از غیبت و مهدویت در میان نبود و متکلمان بعدها نسبت مهدویت و غیبت را به امام دوازده (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دادند؟ آیا وی نباید چند نفر از متکلمانی را که به اثبات وجود فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) پرداخته اند و به مهدویت و غیبت ایشان اشاره نکرده اند ذکر می کرد؟ روشن است که این قسمت صرف ادعاست و ارائه نکردن دلیل از طرف نویسنده برای نپذیرفتن این ادعا کفایت می کند. اما برای آن که معلوم شود این فرضیه تنها توهم و خیال نویسنده است و هرگز با واقعیت هم خوانی ندارد. به کتاب های بر جای مانده از آن دوران مراجعه می کنیم.
اولین متکلم شیعه که کتاب او برجای مانده است سعد بن عبد الله أشعری قمی است. وی امام حسن عسکری (علیه السلام) را ملاقات کرده و در سال ۲۹۹ یا ۳۰۱ قمری از دنیا رفته است. کتاب المقالات و الفرق نوشته ایشان است. وی در این کتاب بعد از بیان امامت فرزند امام عسکری (علیه السلام) می نویسد:
او در حال حاضر مستور، ترسان و در پرده است و مأمور به این کار است تا آن که خداوند اجازه دهد به ایشان و امرش را آشکار کند(۱۶۲).
وی در چند سطر بعد می نویسد:
خداوند ایشان را مستور کرده و از مردم غایب کرده است. پس بر مرد و زن مؤمنی جایز نیست آن چه را خداوند پوشانده درخواست نمایند و از نام و جایش جست وجو نمایند و از کار و محلش پرسش کند تا این که امر شوند به آن؛ زیرا ایشان غایب ترسان و مستور به پرده الهی است(۱۶۳).
عبارت های نقل شده به روشنی به غیبت امام تصریح دارد و نشان می دهد در همان ابتدا غبیت ایشان بیان شده است. در ادامه می آورد:
احادیث صحیح فراوانی نقل شده که بنابر آن ها ولادت قائم بر مردم پنهان می شود، یادش فراموش می شود، نامش شناخته نمی شود و محلش معلوم نمی شود تا ظهور کند و قبل از قیامش به ایشان اقتدا می کنند. با توجه به آن چه یادآور شدیم و توصیف کردیم چاره ای جز مخفی و مستور بودن ایشان نیست(۱۶۴).
این جملات نیز نشان می دهد ایشان فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) را قائم یعنی مهدی معرفی می کند. پس صحابه امام حسن عسکری (علیه السلام) غایب و قائم بودن ایشان را در همان ابتدا بیان کرده است.
دومین فرد ابومحمد حسن بن موسی نوبختی متکلم دیگر شیعه(۱۶۵) و نویسنده کتاب فرق الشیعه است. وی پس از بیان عقیده گروه های مختلف شیعه درباره جریان امامت بعد از امام حسن عسکری (علیه السلام) می آورد:
هیچ یک از سخنان این فرقه ها صحیح نیست. پس ما امامت فرد در گذشته را قبول داریم و این که امامتش تا زمان وفاتش بود و معترفیم که جانشینی از نسلش دارد که به جای او قائم است و جانشین او، امام بعد از اوست. تا این که ظهور کند و امر خویش را آشکار نماید...(۱۶۶).
این عبارت نشان می دهد نوبختی غیبت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) را بیان داشته؛ زیرا می گوید ایشان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور خواهد کرد. وی در ادامه به بیان روایات خالی نبودن زمین از حجّت می پردازد و این که حجت گاهی ظاهر است و گاهی مخفی است و هنگام مخفی بودن روایات صحیحی وجود دارد که مردم اجازه بردن نام ایشان یا پرسیدن جای ایشان را ندارند(۱۶۷). سپس می نویسد:
و اخبار زیادی نقل شده که ولادت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر مردم مخفی می شود و یادش به میان نمی آید و شناخته نمی شود الا این که ایشان قیام نمی کند، مگر ظاهر شود و شناخته شود که ایشان امام فرزند امام و وصی فرزند وصی است، اقتدا شده به ایشان قبل از این که قیام کند(۱۶۸).
نوبختی در این عبارت به روشنی اشاره می کند که روایات بسیاری به غایب بودن قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرداخته اند، یعنی مرحوم نوبختی غیبت و قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) (مهدی) بودن فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) را در همان دوران اولیه بیان داشته است.
سومین متکلم، دایی ابو محمد نوبختی یعنی ابو سهل نوبختی(۱۶۹) است که از اصحاب امام حسن عسکری (علیه السلام) است. وی دوران امامت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نیز درک کرده است. وی در همان دوران ابتدائی به غیبت امام اشاره کرده است. به گزارش شیخ صدوق وی در آخر کتاب التنبیه خود می نویسد:
وقتی به نقل شیعه، نص و تصریح پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر امامت علی (علیه السلام) درست است، به همان دلیل نقلِ نص علی (علیه السلام) بر امامت حسن (علیه السلام) و از حسن (علیه السلام) بر امامت حسین (علیه السلام) و همین طور نص هر امامی بر امامت امام پس از خود درست است تا امام حسن عسکری (علیه السلام) و سپس بر امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که امام بعد از اوست؛ زیرا اصحاب پدرش امام حسن عسکری (علیه السلام) همه مورد وثوقند و بر امامت او گواهی داده اند و غایب شد؛ زیرا سلطان وقت آشکارا در پی او بود و دو سال بر منازل و حرم او مأمور گمارد(۱۷۰).
در ادامه می نویسد: وجود امام با نقل اصحاب امام حسن عسکری (علیه السلام) ثابت شده است و غیبت ایشان نیز با اخبار مشهوری که در غیبت امام وجود دارد(۱۷۱). در پایان به قائم (مهدی) بودن ایشان اشاره می کند و می گوید:
پس تصدیق به این اخبار موجب اعتقاد به امامت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) می شود چنان که شرح دادیم و او همچنان که در اخبار آمده است غیبت خواهد کرد، و اخبار آن مشهور و متواتر است، و شیعه متوقّع آن غیبت است و به آن امیدوار است؛ زیرا رجاء واثق دارد که قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پس از آن قیام خواهد کرد و عدل و داد را ظاهر خواهد ساخت. از رحمت واسعه حق درخواست توفیق و صبر جمیل می نمائیم(۱۷۲).
متکلم چهارم دوران اولیه شیعه، أبو جعفر محمد بن عبد الرحمن بن قبه الرازی: است(۱۷۳). به گزارش شیخ صدوق وی در کتاب نقض کتاب الإشهاد، که رد سخنان فردی زیدی مذهب است، چنین می نویسد:
امّا این سخن او که می گوید: ایشان ادّعا کردند که امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندی دارد. [در پاسخ گوییم] این قوم مدّعی این مطلب نشدند مگر پس از این که پیشینیانشان احوال او را برای آن ها نقل کردند و غیبتش را و وضعیت امرش را و اختلاف مردم درباره او را وقتی اتفاق افتد آن چه اتفاق می افتد. و این کتاب های ایشان است هر که می خواهد بدان ها بنگرد می تواند نگاه کند(۱۷۴).
این ها چهار تن از متکلمان شیعه هستند که در اوایل دوران غیبت حضور داشتند و برخی حتی از اصحاب امام حسن عسکری (علیه السلام) بودند. کسانی که کتابشان یا متنی از کتابشان باقی مانده است. همه این افراد بدون استثنا قائم و غایب بودن فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) را به عنوان امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در کنار اثبات وجود ایشان اعلان و بیان کرده اند. حال مشخص نیست نویسنده به استناد کدام کتاب و سندی ادعا می کند متکلمان در ابتدا سخنی از مهدویت و غیبت نمی زدند.
شبهه ششم: صحیح نبودن استدلال به روایات غیبت برای اثبات وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
متن کتاب:
و إذا کان یصحّ الاستدلال بتلک الروایات علی مهدویه الأئمه السابقین المعروفین الذین غابوا فی السجون أو الشعاب أو فی سائر أنحاء الأرض، فإنّه لا یمکن الاستدلال بها علی صحه فرضیه وجود ابن الحسن... و ذلک لأنّ وجوده کان موضع شکّ و اختلاف بین أصحاب الإمام الحسن العسکریّ، و أنّ عملیه الاستدلال بها علی مهدویه ابن الحسن بحاجه أوّلاً إلی الاستدلال علی وجوده و إثبات ذلک قبل الحدیث عن إمامته و مهدویته و غیبته و ما إلی ذلک.
و إن الاستدلال بالغیبه علی الوجود، بدون إثبات ذلک من قبل، یشبه عملیه الاستدلال علی وجود ماء فی إناء، بالقول: إنّ الماء لا رائحه له و لا لون... و نحن لا نشمّ رائحه و لا نری لوناً فی هذا الإناء... إذاً فإن فیه ماء! إذ کان ذلک لا یجوز إلاّ بعد إثبات وجود شیء سائل فی الإناء ثم القول: إنّ هذا السائل لیس له لون و لا رائحه... فإذاً هو ماء، فإنّ عملیه إثبات وجود ابن الحسن کذلک تحتاج أوّلاً إلی إثبات وجوده و إمامته و مهدویته... ثم إثبات غیبته، لا أن یتمّ عکس الاستدلال، فیُتّخذ من المجهول و العدم و الغیبه دلیلاً علی إثبات الوجود و الإمامه و المهدویه لشخص لا یزال موضع بحث و نقاش! إذاً فلا یمکن فی الحقیقه الاستدلال بأحادیث الغیبه العامه و الغامضه و الضعیفه علی إثبات وجود الإمام محمّد بن الحسن العسکریّ(۱۷۵).
خلاصه شبهه:
اصل ادعای نویسنده در این قسمت این است که برای اثبات وجود فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) نمی توان به احادیث غیبت استدلال کرد. برای اثبات این ادعا چند ادعای دیگر نیز مطرح کرده است. اختلافی بودن وجود فرزند میان اصحاب امام حسن عسکری (علیه السلام)، عام و مبهم و ضعیف بودن روایات غیبت و تشبیه استدلال دانشمندان شیعه به استدلال آب درون ظرف.
پاسخ:
نویسنده در پی برداشت اشتباهی که از کلام و استدلال دانشمندان شیعه دارد، مدام یک مطلب را به عنوان اشکال تکرار می کند. وی مدعی است آن ها برای اثبات وجود فرزند امام حسن عسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به روایات غیبت استناد کرده اند، در حالی که به صورت مفصل کلام علمای شیعه بیان شد و معلوم گردید آنان هرگز به روایات غیبت برای اثبات وجود امام استناد نکرده اند.
اگر کتاب غیبت نعمانی را که اولین کتاب مستقل در مهدویت است در نظر بگیریم. مرحوم نعمانی بعد از برخی مباحث مقدماتی روایات لزوم اتصال وصایت(۱۷۶) را نقل می کند بعد روایات دوازده امام را از شیعه(۱۷۷) و سنی(۱۷۸) نقل می کند بعد روایات خالی نبودن زمین از حجت(۱۷۹) را بیان می کند و در باب دهم کتاب(۱۸۰) به بحث غیبت می رسد. یعنی ابتدا روایاتی را که از زاویه های متعدد وجود امام (علیه السلام) در هر زمان را ثابت می کند، نقل کرده و لزوم وجود امام را ثابت می کند. سپس برای حضور نداشتن و دیده نشدن امامی که وجودش ضروری و ثابت شده است به روایات غیبت استناد می کند. پس استناد به روایات غیبت برای اثبات وجود نیست برای اثبات دیده نشدن امام است.
کتاب کمال الدین شیخ صدوق نیز چنین است ایشان بعد از مقدمه ای طولانی که شبهات را پاسخ می دهد، اشاره ای به غیبت های پیامبران (پیشینه غیبت در امت های گذشته)(۱۸۱) دارد. اولین بحث کتابش «باب العله التی من أجلها یحتاج إلی الإمام»(۱۸۲) است. بعد «باب اتصال الوصیه من لدن آدم (علیه السلام) و أن الأرض لا تخلو من حجه لله عز و جل علی خلقه إلی یوم القیامه»(۱۸۳) یعنی ایشان نیز ابتدا روایاتی را که ضرورت وجود امام (علیه السلام) در روی زمین را ثابت می کند، نقل کرده است. روایاتی که بیان می دارد امام واسطه فیض الهی و امنیت بخش اهل زمین است و اگر لحظه ای نباشد زمین اهلش را فرو می برد و... سپس باب بعدی بیان روایات غیبت امام(۱۸۴) است. روشن است که پیش از بیان روایات غیبت وجود امام ثابت شده است و روایات غیبت تنها به برای بیان دلیل دیده نشدن امام بیان می شود نه اثبات وجود ایشان.
وقتی به کتاب غیبت شیخ طوسی می رسیم ایشان در همان ابتدای کتاب این مطلب را به صراحت بیان می کند و می نویسد:
بدان که برای ما در بحث از غیبت دو راه وجود دارد. راه اول این است که بگوییم: وقتی وجوب امامت در هر زمان ثابت شد و این که مردم با آن که معصوم نیستند جایز نیست که در هیچ زمانی سرپرستی نداشته باشند و این که از شرایط سرپرست این است که عصمتش قطعی باشد. پس این سرپرست یا ظاهر و معلوم است یا غایب و در پرده است. وقتی دانستیم هر کس که برای او امامت ظاهری ادعا شده عصمتش قطعی نیست، بلکه ظاهر اعمال و حالاتش با عصمت منافات دارد می فهمیم که آن کسی که عصمتش قطعی است، غایب و در پرده است(۱۸۵).
چنان که ملاحظه می شود ایشان نیز ابتدا وجوب امامت و لزوم وجود امام را ثابت و مفروغ عنه می گیرد و بعد به سراغ غیبت می رود. اساساً جایگاه بحث از غیبت بعد از اثبات وجود و امامت است و چنان که مرور شد دانشمندان بزرگ شیعه نیز کتاب هایشان را به همین صورت مرتب کرده اند.
بنابراین ادعایی که نویسنده مدام تکرار کرده «فان تلک الآیات أو الأحادیث العامه لا تثبت ولاده ذلک الانسان أو وجوده»، «لا یمکن الاستدلال بها علی صحه فرضیه وجود ابن الحسن»، «فلا یمکن فی الحقیقه الاستدلال بأحادیث الغیبه العامه و الغامضه و الضعیفه علی إثبات وجود الإمام محمّد بن الحسن العسکریّ» و اشکال خود را بر آن بنا نهاده از اساس دروغ و غیر واقعی است و هرگز اندیشمندان شیعه چنین استدلالی نکرده اند.
البته چنان که در پیش بیان شد به برخی روایات غیبت که خبر از واقعه ای قبل از وقوع آن داده اند استناد شده است، اما نه برای اثبات وجود امام، بلکه برای اثبات حقانیت مذهب شیعه و نشان دادن این که بیان امامان (علیهم السلام) دقیقاً رخ داده است. این نوع روایات نیز پیش گویی های دقیقی هستند نه کلی و مبهم.
از این بیان پاسخ تشبیهی که نویسنده به آب درون ظرف کرده است روشن می شود. نویسنده خود معترف است که «چنین استدلالی صحیح نیست، مگر بعد از اثبات وجود چیزی مایع در ظرف سپس گفتن این که این مایع رنگ و بو ندارد... پس آب است»(۱۸۶).
یعنی ایشان نیز این را می پذیرد که اگر وجود مایعی ثابت شد سپس می توان به دیده نشدن آن استدلال کرد. دقیقاً دانشمندان شیعه نیز چنین کرده اند؛ یعنی ابتدا با استناد به احادیث دوازده امام(۱۸۷)، خالی نبودن زمین از حجت(۱۸۸)، نقش امام در عالم(۱۸۹)، و... وجود امام در روی زمین را ثابت کرده اند، سپس برای بیان آن که اگر هست چرا دیده نمی شود به روایات غیبت استناد نموده اند. اگر با مثال نویسنده مطلب را بیان کنیم چنین می شود: اگر ثابت کردیم ظرف حاضر به دلیل نوع ماده اش اگر آب درون آن نباشد متلاشی می شود یا چون در مقابل وزش شدید باد است اگر آب درونش نباشد واژگون می شود؛ یا ظرف آبی وسط سفره هست، ثابت می کنیم اگر خالی باشد بودن آن حکیمانه نخواهد بود. آن گاه سؤال می شود که چرا درونش چیزی دیده نمی شود؟ می گوییم: چون آب رنگ و بو ندارد. در بحث امامت نیز روایت می گوید: اگر امام نباشد زمین در هم می شکند و امنیت نخواهد داشت. حال که زمین آرام و امن است، پس امام بر روی زمین است. حال که هست چرا دیده نمی شود؟ چون روایات غیبت می گوید: امام آخر دیده نخواهد شد. بنابراین اگر نویسنده در کتاب ها و بیانات دانشمندان شیعه دقت بیشتری می نمود، هرگز چنین اشکال دور از واقعیتی را مطرح نمی کرد.
نویسنده دو ادعای دیگر نیز در این قسمت آورده است؛ یکی ادعای عام و مبهم و ضعیف بودن روایات غیبت که در فصل اول پاسخ شبهه دوم، روایات مفصل بیان شد و روشن گردید که روایات غیبت به فرد مشخص یعنی فرزند امام حسن عسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره دارد و این ادعای نویسنده با واقعیت هیچ مطابقتی ندارد. ادعای دوم نویسنده این است که وجود فرزند برای امام حسن عسکری (علیه السلام) میان یاران ایشان اختلافی بود. این ادعای وی نیز سندی را همراه ندارد و صرف ادعاست. البته مانند سایر ادعاهای ایشان از واقعیت نیز به دور است. حقیقت این است که در میان یاران امام حسن عسکری (علیه السلام) کسی منکر این امر نبود. شاهد این مطلب گزارش سعد بن عبد الله اشعری از یاران بزرگ امام عسکری (علیه السلام) است. ایشان می نویسد: فرزند داشتن امام میان ما اجماعی بود(۱۹۰). یکی از دلیل های این عدم اختلاف آن است که امام حسن عسکری (علیه السلام) چند روز قبل از شهادتشان فرزند بزرگوارشان را به جمع زیادی از یاران خود نشان دادند(۱۹۱). و به برخی از اصحاب نیز با نامه خبر دادند(۱۹۲). علاوه بر این ها امام عسکری (علیه السلام) در هر فرصتی فرزند خویش را به صورت فردی نیز به اصحاب خود معرفی و نشان می دادند(۱۹۳). البته بودند کسانی که امام عسکری (علیه السلام) به دلیل قابل اطمینان نبودن آن افراد آن ها را در جریان ولادت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار نداده بود. برخی از این افراد از نزدیکان امام بودند، مانند جعفر کذاب برادر امام. بنابراین ادعای اختلاف میان یاران امام در مورد فرزند امام حسن عسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ادعایی خلاف واقع است؛ مگر منظور نویسنده از یاران افراد معاند و نامحرم باشد.
شبهه هفتم: صحیح نبودن استدلال به روایات دو غیبت برای اثبات وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
متن کتاب:
و قد حاول بعض المنظّرین لموضوع الغیبه أن یستشهدوا بحدیث الغیبتین الصغری و الکبری لیثبتوا صحّه نظریه وجود ابن الحسن و لکنّ حکایه الغیبتین نفسها لم تثبت فی التاریخ، و لا یوجد علیها دلیل سوی موضوع النیابه الخاصه التی ادعاها بعضُ الأشخاص، و هی لم تثبت لهم فی ذلک الزمان، و کان الشیعه القائلون بوجود ابن الحسن یختلفون فیما بینهم حول صحه ادعاء هذا الشخص او ذاک بالنیابه الخاصه الّتی کان قد ادّعاها حوالی عشرین شخصاً أکثرهم من الغلاه. و من هنا فإنّ الحدّ الفاصل بین الغیبتین، الصغری والکبری، کان حدّاً وهمیاً لم یثبت فی التاریخ. و یلاحظ ان الاستشهاد بالغیبتین قد ابتدأه النعمانی فی منتصف القرن الرابع الهجری، بعد انتهاء عهد النوّاب الخاصین و لم یشر الیه من سبقه من المؤلفین حول الغیبه الذین اکتفوا بالإشاره الی الغیبه الواحده(۱۹۴).
خلاصه شبهه:
نویسنده سه مطلب را در این قسمت ادعا کرده است. نخست استشهاد به روایات دو غیبت برای اثبات وجود فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام). دوم ثابت نشدن تاریخی دو غیبت. سوم نعمانی آغازگر استدلال به دو غیبت است و کسی قبل از نعمانی به دو غیبت اشاره نکرده است.
پاسخ:
ادعای نخست نویسنده یعنی استشهاد به احادیث دو غیبت برای اثبات وجود فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) همانند ادعای وی مبنی بر تمسک به احایث غیبت برای اثبات وجود امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ادعایی بی دلیل و دور از واقعیت است کسی از دانشمندان شیعه برای اثبات وجود امام به احادیث دو غیبت استناد نکرده است. این یک اشتباه اساسی است که نویسنده مرتکب آن شده است و در این قسمت نیز تکرار می کند. حتی مرحوم نعمانی که به ادعای نویسنده به این روایات استناد کرده است هرگز چنین استدلالی ندارد. ایشان در یکی از فصل های باب دهم (باب غیبت) کتابشان، روایات دو غیبت را آورده اند، اما هرگز سخن از اثبات وجود امام نیست. مرحوم نعمانی دو بیان در ذیل روایات دو غیبت دارد که بیان اول ایشان در شبهه چهارم گذشت و معلوم شد هیچ ربطی به اثبات وجود ندارد. بیان دوم ایشان نیز چنین است:
این احادیث که در آن ها ذکر شده برای قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دو غیبت است، احادیثی است که بحمد الله نزد ما صحیح هستند و خداوند سخن امامان (علیهم السلام) را روشن کرد و برهان و دلیل راستی آنان را در این سخن آشکار کرد(۱۹۵).
چنان که ملاحظه می شود این بیان نیز چون بیان پیشین مرحوم نعمانی ناظر به واقع شدن پیش گویی امامان (علیهم السلام) است. یعنی همانگونه که امامان (علیهم السلام) از دو غیبت خبر داده بودند، دو غیبت نیز واقع شد و خداوند حقانیت و صداقت آنان (علیهم السلام) را روشن و آشکار کرد. پس استناد ایشان به روایات غیبت برای اثبات صحت اخبار امامان (علیهم السلام) پیش از وقوع آن هاست نه اثبات وجود امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
ادعای دوم نویسنده این بود که از نظر تاریخی دو غیبت ثابت شدن نیست؛ زیرا جدایی میان غیبت صغرا و کبرا به نیابت خاص است و نیابت خاص نیز میان شیعیان اختلافی بوده و مدعیان زیادی داشته است. پس این جدایی دو غیبت از هم، یک جدایی وهمی است.
در پاسخ باید متذکر شد که سخن از نیابت خاص و این که آیا شیعیان در مورد نواب اختلاف داشتند یا خیر؟ بحثی تاریخی است و مستقیم به بحث نقلی و حدیثی مربوط نمی شود. بنابراین بحث تفصیلی آن به محل خود واگذار می شود. اما یادآور می شود طبق تحقیق انجام گرفته(۱۹۶) هرگز مدعیان نیابت به تعداد زیاد مورد ادعای نویسنده (حدود بیست نفر) نبوده اند. علاوه این تعداد اندک نیز همه دارای موقعیت اجتماعی مناسب برای چنین ادعایی نبوده اند و حتی برخی از آنان بعد از این ادعا مورد استهزا قرار گرفته اند. بنابراین برخلاف ادعای نویسنده که می خواهد دوران غیبت صغرا را دورانی غبارآلود و پر از مدعیان نیابت به تصویر بکشد، باید توجه داشت که امر نیابت و وکالت امام میان شیعیان از حساسیت خاصی برخوردار بوده است. هر کس نمی توانست چنین ادعایی کند. هر چند به دلیل خفقان بسیار شدید آن دوران و لزوم حفظ جان امام، نواب تقیه و پنهان کاری می کردند و آشکارا ظاهر نمی شدند و همین امر فضا را برای عرض اندام مدعیان دروغین نیابت فراهم می کرد و ممکن بود برخی از شیعیان ساده و بی اطلاع در ابتدا فریب بخوردند، اما مدعیان دروغین به سرعت رسوا می شدند. علاوه در مقاله یاد شده آمده است که در دوران نایب اول تنها دو نفر (باقطانی و ابراهیم بن اسحاق احمری) ادعای نیابت کردند که ظاهراً آن دو نیز از ادعای نیابت خود برگشتند؛ زیرا شیخ طوسی نه تنها هنگام معرفی منحرفان از آن ها نام نمی برد، بلکه باقطانی را از کسانی که در بالین محمد بن عثمان (نایب دوم) حاضر بودند نام می برد. در دوران نایب دوم که حدود پنجاه سال بود تنها چهار نفر (هلالی، بلالی، محمد بن نصیر نمیری و حلاج) مدعی نیابت شدند و در دوران نایب سوم تنها شلمغانی بود که مدعی شد و این که ابوبکر بغدادی و ابودلف مجنون نیز این مقام را ادعا کرده باشند بسیار بعید است؛ زیرا چنان که شیخ طوسی نقل می کند(۱۹۷) آنان رفتار بسیار غیر متعارفی داشته اند و بعید است که شیعه ای ادعای آن ها را بپذیرد. در دوران نایب چهارم نیز گزارشی از مدعی نیابت وجود ندارد.
این گزارش نشان می دهد در طول هفتاد سال دوره غیبت صغرا به صورت میانگین در هر ده سال یک نفر چنین ادعایی کرده است. روشن است که یک نفر در ده سال نمی تواند فضا را مبهم و غبارآلود کند، به ویژه که آن ها هم نتوانستند برای خود جایگاهی میان مردم کسب کنند و شیخ طوسی انزجار همگانی شیعه از تک تک آن ها را گزارش کرده است(۱۹۸). علاوه با ادامه نیابت، مدعیان سیر نزولی داشته و فروکش کرده اند و در دوره نایب چهارم اصلاً مدعی نیابتی نبوده است. اگر قرار بود وکالت امر دروغین و پول آوری باشد باید کم کم به تعداد آن ها افزوده می شد، در حالی که واقعیت خلاف این است. بنابراین دوران غیبت صغرا دوران مبهم و تاریکی نبوده که مدعیان فراوانی داشته باشد و نیابت افراد امری اختلافی و مشکوک باشد. چنان که در ابتدا نیز بیان شد به لحاظ تاریخی بودن بحث وارد تفصیل آن نمی شویم، اما این نکته را یادآور می شویم که بر خلاف ادعای نویسنده که فاصله غیبت صغرا و کبرا را امر وهمی می خواند، پایان غیبت صغرا نزد شیعه بسیار روشن بوده است. شیخ طوسی در این باره از ابن قولویه چنین نقل می کند:
نزد ما هر کس پس از سمری (رحمه الله) (نایب چهارم) ادعای امر [نیابت] کند کافر، فاسد، گمراه و گمراه کننده است(۱۹۹).
از بیان ایشان روشن می شود که با رحلت مرحوم محمد بن علی سمری همه شیعه (عندنا) می دانستند که باب نیابت خاصه بسته شد و از آن پس نیابت کسی را نپذیرفتند. غیبت صغرا با رحلت نایب چهارم در نیمه شعبان سال ۳۲۹ق به پایان رسیده(۲۰۰) و پس از آن غیبت کبرا شروع شده است. چنان که ملاحظه می شود حتی روز اتمام غیبت صغرا و آغاز غیبت کبرا نیز مشخص است و هرگز امر وهمی و مبهمی نیست. امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) طی توقیع شریف به نایب چهارم، انتهای دوره نیابت و آغاز غیبت نوع دوم را دقیق و صریح اعلام فرمودند:
ابو محمّد حسن بن احمد مکتّب گوید: در سالی که شیخ علیّ بن محمّد سمری - قدّس الله روحه - در بغداد درگذشت، چند روز قبل از وفاتش در محضرش بودم و توقیعی را برای مردم خارج ساخت که رونوشت آن چنین است:
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ای علیّ بن محمّد سمریّ! خداوند اجر برادرانت را در عزای تو عظیم گرداند که تو ظرف شش روز آینده خواهی مرد، پس خود را برای مرگ مهیّا کن و به احدی وصیّت مکن که پس از وفات تو قائم مقام تو شود که دومین غیبت واقع گردیده است و ظهوری نیست مگر پس از اذن خدای عزّ و جلّ و آن بعد از مدّتی طولانی و قساوت دلها و پر شدن زمین از ستم واقع خواهد شد و به زودی کسانی نزد شیعیان من آیند و ادّعای مشاهده کنند بدانید هر که پیش از خروج سفیانیّ و صیحه آسمانی ادّعای مشاهده کند دروغ گو و بهتان زننده است. و لا حول و لا قوّه إلّا بالله العلیّ العظیم.
می گوید: از این توقیع استنساخ کردیم و از نزد او بیرون آمدیم و چون روز ششم فرارسید بازگشتیم و او در حال احتضار بود به او گفتند: وصیّ شما از پس شما کیست؟ گفت: برای خدا امری است که خود او رساننده آن است و درگذشت و این آخرین کلامی بود که از او شنیده شد(۲۰۱).
ادعای سوم و آخر نویسنده در این قسمت این است که مرحوم نعمانی آغازگر استدلال به دو غیبت بوده است و کسی قبل از نعمانی به دو غیبت اشاره نکرده است. در کلام نویسنده نوعی پریشان گویی وجود دارد. ابتدا می گوید: «ان الاستشهاد بالغیبتین قد ابتدأه النعمانی». در ادامه می گوید:«لم یشر الیه من سبقه من المؤلفین حول الغیبه الذین اکتفوا بالإشاره الی الغیبه الواحده». مشخص نیست اشکالش به عدم استناد است یا عدم اشاره. به عبارت دیگر، معلوم نیست می گوید چرا به روایات دو غیبت استناد و استدلال نکرده اند، یا می گوید چرا روایات دو غیبت را نقل نکرده اند؟ بنا به هر کدام از دو احتمال باشد اشکال وی وارد نیست و پاسخ دارد.
اگر ادعای نویسنده این است که چرا دانشمندان پیش از مرحوم نعمانی به احادیث دو غیبت استشهاد نکرده اند، یعنی به این احادیث استناد و احتجاج نکرده اند، پاسخش روشن است؛ زیرا در دوران بزرگانی مانند ابوسهل نوبختی، حسن بن موسی نوبختی، ثقه الاسلام کلینی و علی بن بابویه (صدوق اول) هنوز غیبت دوم واقع نشده بود و آنان غیبت کبرا را درک نکرده بودند. بدیهی است پیش از اتفاق افتادن امری نمی توان به آن استشهاد کرد و یک پیش گویی را دلیل صداقت و حقانیت قلمداد نمود. بنابراین در دوران این بزرگان امکان چنین استشهادی وجود نداشته است.
اگر ادعای نویسنده این است که دانشمندان پیش از نعمانی هرگز به احادیث دو غیبت اشاره نکرده اند. این ادعا اشتباه و خلاف واقع است و از عدم مراجعه دقیق به کتاب های پیشین ناشی شده است؛ زیرا پیش از مرحوم نعمانی، بزرگان متعددی از شیعه به دو غیبت اشاره کرده اند که در ادامه به بیان برخی از آن ها می پردازیم.
۱. اسماعیل بن علیّ بن اسحاق بن أبی سهل بن نوبخت (ابوسهل نوبختی درگذشته ۳۱۱ق)(۲۰۲) چنان که شیخ صدوق گزارش می کند وی در آخر کتاب التنبیه خویش می نویسد:
درستی غیبتش را به واسطه اخبار مشهوره ای که در باب غیبت امام (علیه السلام) وارد شده و این که او دو غیبت دارد و یکی از آن دو دشوارتر از دیگری است به اثبات می رسانیم(۲۰۳).
۲. حسن بن موسی نوبختی خواهرزاده ابو سهل (درگذشته ۳۰۱ – ۳۱۰ق)(۲۰۴) در کتاب خویش وقتی گروه های مختلف بعد از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) را می شمارد، در بیان عقیده گروه اول می نویسد: آن ها می گفتند: «روایات دلالت دارد که برای قائم دو غیبت است»(۲۰۵). در بیان عقیده گروه ششم نیز می نویسد:
یقین کردند که او (جانشین امام حسن عسکری (علیه السلام)) پوشیده است دیده نمی شود از جعفر و دشمنان دیگرش می ترسد و این یکی از غیبت های اوست و او امام غایب است»(۲۰۶).
از بیان نوبختی معلوم می شود بر خلاف ادعای نویسنده که گمان می کند دو غیبت از اختراعات امامیه است، اعتقاد به دو غیبت امر مشهوری بوده است و گروه های مختلفی در همان ابتدای به امامت رسیدن امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به آن عقیده داشته اند.
۳. ثقه الاسلام کلینی (درگذشته ۳۲۹ق)؛ ایشان نویسنده معتبرترین کتاب حدیثی شیعه است و در کتاب خود روایات دو غیبت را نقل کرده است.
روایت اول. امام صادق (علیه السلام) فرمود: برای قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دو غیبت است. در یکی از آن دو غیبت، در موسم های حج حاضر شود، و مردم را ببیند ولی مردم او را نبینند(۲۰۷).
روایت دوم. امام صادق (علیه السلام) فرمود: برای قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دو غیبت است. یکی کوتاه و دیگری دراز، در غیبت اول جز شیعیان مخصوص از جای آن حضرت خبر ندارند، و در غیبت دیگر جز دوستان مخصوصش از جای او خبر ندارند(۲۰۸).
روایت سوم. مفضل بن عمر گوید: شنیدم امام صادق (علیه السلام) می فرمود: برای صاحب این امر دو غیبت است، در نخستین آن ها بسوی خانواده اش بر می گردد. و در دیگری گفته می شود: هلاک شد. در کدام وادی رفت؟ عرض کردم: اگر چنین شد ما چه کنیم؟ فرمود: هر گاه مدعیی آن (امامت) را ادعا کرد. از او مسائلی را بپرسید که مثل امام پاسخ آن ها را می دهد(۲۰۹).
چنان که ملاحظه می شود بر خلاف ادعای نویسنده که مدعی شده بود قبل از مرحوم نعمانی کسی به دو غیبت اشاره نکرده است و تنها به یک غیبت اکتفا کرده اند، استاد نعمانی مرحوم کلینی پیش از ایشان در کتاب معتبر خود روایات متعددی با مضمون دو غیبت نقل کرده است.
علاوه که ادعای اشاره نکردن پیشینیان به دو غیبت، با ادعای چند سطر پیش نویسنده نیز در تضاد آشکار است. چنان که گذشت وی در شبهه سوم مدعی شده بود که واقفه مدت زندانی شدن امام موسی کاظم (علیه السلام) را غیبت صغرا نامیدند و بعد از شهادتش مدعی غیبت کبرای امام شدند. در ادامه ادعا کرده بود که واقفه این احادیث را از گذشتگان گرفته و بر امام کاظم (علیه السلام) تطبیق کرده بودند(۲۱۰). یعنی نویسنده از طرفی مدعی است احادیث دو غیبت حتی پیش از دوران امام کاظم (علیه السلام) نیز وجود داشته است و از طرف دیگر ادعا می کند قبل از نعمانی کسی به دو غیبت اشاره نکرده است! این تضاد و تعارض آشکار از آن روی است که تنها وجه همت وی رد عقیده امامیه است و در این راه از هیچ وسیله ای حتی تحریف تاریخ نیز روی گردان نیست؛ زیرا در هیچ کتاب و گزارش تاریخی نیامده است که واقفه دو غیبت را بر زندان و بعد از زندان امام کاظم تطبیق (علیه السلام) نموده باشند. این سخن صرفاً ادعای بی پایه و اساس نویسنده است که می خواهد از هر راهی برای رد کردن این عقیده استفاده کند. وی برای این ادعای خود در مورد واقفه مانند بسیاری از ادعاهایش هیچ سندی ارائه نمی کند. معلوم است که چنین سخنی دروغ محض است و هرگز واقفه چنین استدلالی به دو غیبت نکرده اند. یک دلیل خلاف واقع بودن این ادعا، نقل شیخ طوسی است. شیخ طوسی در کتاب غیبت خویش برای آن که پاسخ شبهات واقفه را بیان کند، متن روایات واقفه را و استدلالی که به این روایات کرده اند در کتاب خویش نقل می کند. ایشان چهل حدیث را از کتاب نصره الواقفه آورده است(۲۱۱).
دو حدیث از این چهل حدیث به دو غیبت اشاره دارد(۲۱۲). هرگز واقفه در ذیل این احادیث سخنی را که نویسنده مدعی آن است نگفته اند، بلکه این شیخ طوسی است که در ذیل حدیث دوم می نویسد:
این خبر صریح است در آن چه ما در مورد صاحبمان اعتقاد داریم؛ زیرا برای او دو غیبت است. در اولی اخبار و نامه نگاری هایش معلوم بود و دوم طولانی تر است و اخبار در آن قطع می شود و کسی از ایشان اطلاع نمی یابد، مگر کسی که از افراد خصوصی ایشان باشد. درحالی که امام کاظم (علیه السلام) چنین نبود(۲۱۳).
روشن است که اگر واقفه دو غیبت را بر دوران زندان و شهادت امام کاظم (علیه السلام) تطبیق کرده بودند، شیخ طوسی در مقام پاسخ گویی برمی آمد و نمی گفت امام کاظم (علیه السلام) حالت دوگانه ای نداشته است؛ ولی از آن جا که چنین ادعایی نکرده اند شیخ طوسی فرموده است این روایت عقیده امامیه را اثبات می کند نه سخن واقفه را.
شبهه هشتم: مقدم بودن بحث از وجود و امامت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر بحث از غیبت ایشان:
متن کتاب:
و قد اعترف السّید المرتضی علم الهدی و الشیخ الطوسیّ لدی الحدیث عن أسباب الغیبه، بأن من الضروریّ أولاً بحث موضوع الوجود و الإمامه لإبن الحسن العسکریّ قبل الحدیث عن الغیبه و أسبابها و قالا: «أنّ من شکّ فی إمامه ابن الحسن یجب أن یکون الکلام معه فی نصّ إمامته، و التشاغل بالدلاله علیها، و لا یجوز مع الشکّ فیها أن نتکلّم فی سبب الغیبه، لأنّ الکلام فی الفرع لا یسوّغ إلاّ بعد إحکام الأصول»(۲۱۴).
خلاصه شبهه:
نویسنده در این قسمت می گوید سید مرتضی و شیخ طوسی قبول دارند که پیش از بحث از غیبت، باید از وجود و امامت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) بحث کرد و ابتدا نمی توان از غیبت ایشان بحث نمود.
پاسخ:
چنان که بارها تکرار شد نویسنده در پی اشتباه پایه ای که مرتکب شده است تمام این اشکالها را بنا می کند. وی گمان کرده است دانشمندان شیعه برای اثبات وجود یا امامت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) به روایات غیبت استناد کرده اند. در حالی که این سخن گمانی باطل و مطلبی خلاف واقع است. در پاسخ شبهه ششم سه کتاب اصلی غیبت یعنی کتاب غیبت نعمانی، کتاب کمال الدین شیخ صدوق و کتاب غیبت شیخ طوسی به طور مفصل بررسی و روشن گردید هرگز بزرگان شیعه بحث را با غیبت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شروع نکرده اند، بلکه ابتدا وجود و امامت ایشان را با روایات اتصال وصایت، دوازده امام، خالی نبودن زمین از حجت، نقش امام در عالم تکوین و آفرینش و دهها روایت دیگر ثابت کرده اند، سپس به بحث از غیبت ایشان پرداخته اند. بنابراین اعتراف و قبول داشتن بحث از وجود و امامت پیش از بحث از غیبت کمکی به نویسنده نمی کند؛ زیرا نویسندگان شیعه در مقام عمل نیز همین روش را پیش گرفته اند و تضاد و تناقضی در میان نیست تا نویسنده از آن طرفی ببندد.
برای آن که مطلب بیشتر روشن شود کتاب کافی را نیز بررسی می کنیم. مرحوم کلینی در بحث از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) همانند بحث از امامان پیشین (علیهم السلام) عمل کرده است. اولین قسمت «بَابُ الْإِشَارَهِ وَ النَّصِّ إِلَی صَاحِبِ الدَّار»(۲۱۵) است. ایشان با آوردن شش حدیث ابتدا وجود و امامت ایشان را با روایت ثابت می کند. در این باب (اثبات نقلی وجود و امامت) هرگز سخنی از غیبت نرفته است. قسمت دوم «بَابٌ فِی تَسْمِیَهِ مَنْ رَآهُ»(۲۱۶) است. مرحوم کلینی در قسمت پانزده گزارش تاریخی از کسانی که امام را دیده اند بیان می کند. یعنی اثبات تاریخی وجود و امامت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف). در این قسمت نیز هیچ سخنی از غیبت نیست. مرحوم کلینی بعد از این دو باب که اثبات حدیثی و تاریخی وجود و امامت پایان می پذیرد وارد بحث غیبت می شود؛ ابتدا بابی در ممنوع بودن بردن نام امام(۲۱۷) و سپس بابی در فضیلت غیبت(۲۱۸) دارد. آن گاه وارد اصل بحث غیبت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می شود و قسمتی با عنوان «بَابٌ فِی الْغَیْبَه»(۲۱۹) ترتیب می دهد و سی و یک حدیث را نقل می کند.
چنان که ملاحظه می شود هرگز مرحوم کلینی برای اثبات وجود یا امامت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به روایات غیبت استناد و استدلالی نکرده است. بنابراین سخنی که نویسنده از سید مرتضی و شیخ طوسی نقل کرده است، کلام حقی است. اما سودی به حال نویسنده ندارد و فرضیه او را ثابت نمی کند، بلکه دلیل دیگری بر حقانیت روش دانشمندان شیعه است؛ زیرا معاند و مخاف هم قبول دارد که باید آغاز و انجام بحث همان گونه باشد که دانشمندان مذهب اهل بیت (علیهم السلام) طی کرده اند.
خلاصه فصل دوم:
در این فصل، نویسنده به استدلال دانشمندان شیعه خرده گرفته بود و مدعی بود بر خلاف استدلال دانشمندان شیعه مانند شیخ صدوق و شیخ طوسی، روایات غیبت عام و مبهمند و هیچ خبری از امری پیش از وقوع آن نداده اند تا معجزه و دلیلی بر صحت غیبت باشد. در پاسخ بیان شد: همه روایات غیبت عام نیستند، بلکه انبوه روایات خاص وجود دارد که از سال های بسیار پیش خبر داده اند که فلان شخص خاص که فرزند فلان شخص معلوم است غایب خواهد شد. روشن است که چنین اخباری خبر از امری پیش وقوع آن است و کسی نمی تواند حقانیت چنین خبری را انکار کند.
در ادامه، اشکال نویسنده بر مرحوم نعمانی بیان شد و معلوم گردید حدیث امام صادق (علیه السلام) که نعمانی نقل می کند پیش گویی امام در مورد شیعیان دوران غیبت است و دقیقاً اتفاق افتاده است و اشکال وی در اثر نفهمیدن معنای حدیث بوده است.
بعد نویسنده ادعا کرد دانشمندان شیعه در ابتدای امامت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سخنی از مهدویت وی نمی زدند و تنها وجود او را ثابت می کردند که با آوردن کلمات دانشمندان روشن شد این ادعا نیز غلط و خلاف واقع است.
ادعای بعدی نویسنده این بود که برای اثبات وجود فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) نمی توان به احادیث غیبت یا دو غیبت استدلال کرد و ابتدا باید وجود و امامت ثابت شود. در پاسخ گذشت که هیچ کدام از دانشمندان شیعه به روایات غیبت برای اثبات وجود و امامت ایشان استناد نکرده اند و این اشکال نیز نسبتی ناروا به دانشمندان مذهب اهل بیت (علیهم السلام) است.
نتیجه بخش دوم:
در فصل اول این بخش معلوم شد بر خلاف ادعای نویسنده آیات قران عام و مبهم نیستند؛ زیرا با پذیرش این که اهل بیت (علیهم السلام) مفسر قرآن هستند، به کمک روایات روشن می شود آیات قرآن اشاره به شخص خاصی دارند. همچنین روشن شد روایاتی که از «مهدی» یا «قائم» سخن می گویند و روایاتی که به «غیبت» و «غایب» اشاره دارند، فرد مشخصی را معرفی می کنند و عام و مبهم نیستند و بر هرکس نمی توان تطبیق کرد. در فصل دوم نیز معلوم شد اشکال نویسنده به استدلال دانشمندان شیعه وارد نیست و انبوه روایات خاص از وقوع امری معلوم و مشخص خبر داده اند بنابراین معجزه و دلیلی بر صحت غیبت هستند و کسی نمی تواند حقانیت چنین اخباری را انکار کند. همچنین اشکال نویسنده بر مرحوم نعمانی درست نبود؛ زیرا پیش گویی امام صادق (علیه السلام) در مورد شیعیان دوران غیبت است و اشکال وی در اثر نفهمیدن معنای حدیث بوده است. با آوردن کلمات دانشمندان شیعه روشن شد آنان از ابتدای امامت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از مهدویت وی سخن گفته اند و ادعای نویسنده غلط و خلاف واقع است. همچنین معلوم شد دانشمندان شیعه برای اثبات وجود فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) هرگز به احادیث غیبت یا دو غیبت استدلال نکرده اند و ابتدا با روایات دیگری وجود و امامت ایشان را ثابت کرده اند و اشکال نویسنده نسبتی ناروا و خلاف واقع به دانشمندان مذهب اهل بیت (علیهم السلام) است.

بخش سوم: اندیشه محدودیت تعداد امامان (علیهم السلام)

این بخش دارای دو فصل است. فصل اول در مورد استناد متکلمان شیعه قبل از قرن چهارم برای اثبات وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به احادیث دوازده امام بحث می کند و در ادامه به دیدگاه امامیه درباره ادامه امامت می پردازد فصل دوم نیز در مورد عقیده شیعیان قرن سوم در باره امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گفت وگو می کند.
فصل اول. متکلّمان قرن سوم و اعتقاد به دوازده امام (علیهم السلام):
در این فصل بررسی می شود که آیا متکلمان شیعه برای اثبات وجود امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دوازدهم به احادیث دوازده امام استناد و استدلال کرده اند یا خیر؟ و بر فرض استدلال نکردن آنان، این امر می تواند دلیل بر وجود نداشتن این احادیث باشد؟ در ادامه نیز متن کتاب های مورد اشاره نویسنده یعنی کتاب های الإمامه و التبصره، فرق الشیعه و المقالات و الفرق بررسی می شود. ادامه شبهه، بیان می دارد که آیا شیعیان قبل از قرن چهارم به عدد محدودی در تعداد امامان (علیهم السلام) اعتقاد داشتنده اند؟
شبهه نهم: استدلال نکردن متکلّمان شیعه به احادیث دوازده امام (علیهم السلام):
متن کتاب:
دلیل الاثنی عشریه و هذا دلیل متأخر... بدأ المتکلّمون یستخدمونه بعد أکثر من نصف قرن من الحیره، أی فی القرن الرابع الهجری و لم یکن له أثر فی القرن الثالث عند الشیعه الإمامیه، حیث لم یشر إلیه الشیخ علی بن بابویه الصدوق فی کتابه الإمامه و التبصره من الحیره کما لم یشر إلیه النوبختی فی کتابه فرق الشیعه و لا سعد بن عبد الله الأشعری القمی فی المقالات و الفرق(۲۲۰).
خلاصه شبهه:
نویسنده مدعی شده متکلّمان شیعه، در قرن چهارم استدلال به احادیث دوازده امام (علیهم السلام) را آغاز کرده اند و در قرن سوم، نزد شیعیان اثری از آن نیست. وی برای اثبات ادعای خود سه کتاب نام می برد و نتیجه می گیرد که اعتقاد به انحصار امامان در دوازده امام (علیهم السلام)، نیم قرن پس از شهادت امام یازدهم (علیه السلام) میان شیعه به وجود آمده است.
پاسخ:
نویسنده، این قسمت را با مغالطه آغاز می کند. وی می گوید متکلّمان، از قرن چهارم، استدلال به احادیث دوازده امام را آغاز کرده اند. پس پیش از آن زمان، چنین عقیده ای (انحصار عدد امامان) در میان شیعیان نبوده است و در ادامه، نتیجه می گیرد که چنین احادیثی هم نبوده است(۲۲۱). چند نکته در این باره گفتنی است:
۱. وی برای اثبات ادعای خود، سه کتاب نام می برد که اوّلی هرگز کتابی کلامی نیست، دومی و سومی نیز یک کتاب است که آن ها را به دو نفر نسبت داده اند و اگر دو کتاب باشند، محتوایی یگانه دارند و آن هم به شمارش فرقه های شیعه می پردازند، نه بیان اعتقادات امامیه و دلایل آن ها. در نتیجه، نویسنده هیچ کتابی کلامی در بیان عقاید امامیه نیاورده است و ادعایش دلیل درستی ندارد - در ادامه، توضیحی بیشتر درباره کتاب ها، خواهد آمد.
۲. بر فرض پذیرش این سه کتاب، این سخن (استدلال نکردن متکلّمان قرن سوم) در صورتی پذیرفتنی است که اکثر آثار آن دوران هم اکنون نیز موجود باشد و پس از بررسی آن ها این گونه قضاوت شود، ولی اکنون که آن آثار در دست نیست، این ادعا چگونه صورت می پذیرد. تنها مرحوم نجاشی در کتاب رجال که مخصوص مؤلفان شیعه است، از ۱۲۶۹ نفر نام برده که بعضی از آنان چندین کتاب داشته اند و طریق خود را به حدود۸۵۰ کتاب بیان می کند. با توجه به این آمار که تنها ویژه یک کتاب رجال است، باید از نویسنده پرسید که به چه تعداد از این کتاب ها دسترس داشته و آن ها را بررسی کرده و چنین مطلب را در آن ها نیافته که ادعا می کند این استدلال در نسل های پیشین نبوده است؟ آیا از محتوای سه کتاب به محتوای بیش از هزار کتاب می توان پی برد؟
۳. بر خلاف ادعای نویسنده، این استدلال در کتاب های کلامی قرن سوم وجود دارد. انصاف اقتضا می کرد که وی به کتاب هایی اشاره کند که به این احادیث استدلال کرده اند. البته در ادامه کم کم روشن می شود که وی علاقه ای ندارد دلیل های برخلاف ادعایش را طرح کند و ترجیح می دهد از آن ها بگذرد. استاد سامی بدری نمونه ای که نویسنده آن نه سال پیش از پدر شیخ صدوق و مرحوم کلینی درگذشته، پیش از چاپ کتاب به او یاد آورده، اما نویسنده نه در کتاب پیش و نه در کتاب کنونی که خلاصه کتاب پیش است از آن یادآورده استاد سخنی نمی آورد.
استاد سامی بدری آورده است:
ابراهیم بن نوبخت (درگذشته ۳۲۰ قمری) به عقیده امامت دوازده امام (علیهم السلام) در کتاب خود یاقوت الکلام اشاره نموده است. این کتاب قدیمی ترین کتاب کلامی شیعه و مؤلفش از بزرگان قرن سوم هجری است که معاصر جناب علی بن بابویه بوده است. شیعیان این کتاب را پذیرفته اند و نسل به نسل آن را انتقال داده اند تا به دست علاّمه حلی رسیده و ایشان نیز کتاب را شرح نموده و نامش را انوار الملکوت فی شرح الیاقوت نهاده است. عبارت نویسنده یاقوت الکلام و شرح علاّمه حلی در پی می آید: ابراهیم بن نوبخت می نویسد: «سخن در امامت یازده تن بعد از ایشان (حضرت علی (علیه السلام)): بنابر نقل متواتر اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امامت آنان را تعیین (نص) کرده و آنان را نام برده است و هر امامی با نقل تعیینی (نص)، امام بعد را نیز مشخص کرده و کتاب های پیامبران گذشته بر امامت آنان دلالت می کند. به خصوص، روایت مسروق که به آن اعتراف و اذعان دارند. علاّمه در شرح این سخن چنین نوشته است: اما امامت دیگر امامان (علیهم السلام) بعد از حضرت علی (علیه السلام) به چند دلیل آشکار می شود: اول احادیث متواتر از پیامبر بر تعیین آنان و منصوب کردن آنان به امامت؛ زیرا شیعه به تواتر نقل کرده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امام حسین (علیه السلام) فرمود: این پسر من امام فرزند امام برادر امام و پدر نُه امام است که نهمین آنان قائمشان است. و اخبار متواتر دیگر، دوم آن چه از شیعه به تواتر نقل شده مبنی بر تعیین (نص) هر امامی توسط امام سابق، سوم نام آنان و تصریح به امامتشان که در کتاب های پیامبران سابق موجود است، مانند تورات و انجیل، چهارم روایات مشهور اهل تسنّن از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در تعیین آنان (علیهم السلام)؛ به دلیل خبر مسروق از عبد الله بن مسعود که گفت: پیامبر ما از ما پیمان گرفت که بعد از ایشان دوازده تن جانشین شوند، به تعداد نقبای (سرشناسان) بنی اسرائیل و همچنین آن چه از غیر او نقل شده است. (مانند جابر بن سمره و حذیفه بن أسید و عبد الله بن عباس و عبد الله بن عمر و أبی جحیفه)(۲۲۲).
استدلال ابراهیم نوبختی به خبر مسروق، استدلال به احادیث دوازده امام را نشان می دهد.
۴. بر فرض تنزّل اگر بپذیریم به احادیث دوازده امام چنین استدلالی نکرده اند، آیا از استدلال نکردن آن ها به احادیث دوازده امام، می توان نتیجه گرفت که شیعه به انحصار امامان عقیده نداشته است؟ این نتیجه گیری، مغالطه است؛ زیرا دلیل اعم از مدعاست و آن را نمی تواند ثابت کند؛ چون احادیث دوازده امام تنها دلیل بر انحصار شمار امامان (علیهم السلام) نیست. تعیین امام در شیعه با نص بوده و احادیث دوازده امام، از این نص ها به شمار می رود. احادیث نص هر امام بر امام بعد، نمونه ای از این نص هاست. لذا وقتی برای غیر از این افراد نصی نرسیده، پس کسی از شیعه به امامت غیر آنان اعتقاد نداشته است. این نکته بدون در نظر گرفتن احادیث دوازده امام هم اثبات می پذیرد. همین معنای انحصار است.
ابوسهل إسماعیل بن علی نوبختی(۲۲۳) (از اصحاب امام حسن عسکری (علیه السلام) که هنگام وفات امام در محضرشان بود و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زیارت کرده)(۲۲۴) استاد متکلّمان امامیه در دوران حیرت، در آخر کتاب التنبیه همین استدلال را آورده است. شیخ صدوق سخن وی را چنین می آورد:
و چه بسا وقتی دلیل، دشمنان ما را به پذیرش این مسئله وادارد که ناچار باید امامی منصوص... به نص امام قبل باشد. بگوید: آن امام کیست نام ببرید؟ و ما را به آن هدایت کنید. پس به آن ها می گوییم: هنگامی که نص از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر حضرت علی (علیه السلام) به نقل شیعه صحیح باشد، به همان دلیل نقل نص از امام علی (علیه السلام) بر امام حسن (علیه السلام) صحیح خواهد بود و از امام حسن بر امام حسین (علیهما السلام) سپس همین طور نقل هر امامی بر امامت پس از خود درست است تا امام حسن عسکری (علیه السلام) سپس بر امام غایب پس از آن حضرت؛ زیرا رجال طرف دار پدرش امام حسن عسکری (علیه السلام) همه مورد وثوق بوده اند و گواهی داده اند که او امام است و غایب شده است؛ زیرا که سلطان وقت آشکارا در طلب او بوده و دو سال مأمور بر منازل و حرم او گمارده است(۲۲۵).
۵. بر فرض که متکلمان چنین استدلالی به احادیث دوازده امام نکرده باشند، آیا از استدلال نکردن به احادیث دوازده امام، می توان نتیجه گرفت که چنین احادیثی نبوده است؟ به چه دلیل باید متکلّمان به همه احادیث موجود استدلال کرده باشند؟ اکنون که نزدیک به دوازده قرن از دوران حیرت می گذرد، اگر متکلّمی دریابد که گروهی از روایات یک عقیده را ثابت می کند و بعد آن روایات را گرد آورد و به آن ها استدلال کند، آیا می توان ادعا کرد آن احادیث جعلی بوده؛ چون کسی به آن ها استدلال نکرده است؟ روشن است که نویسنده مغالطه می نماید و دلیلی می آورد که از مدعا اعم است؛ زیرا استدلال نکردن چندین دلیل می تواند داشته باشد که یکی از آن ها نبودن حدیث است. بی گمان، ملاک تشخیص وجود روایات، کتاب های روایی است و نه استدلال متکلّمان.
کتاب های قرن سوم:
گفتنی است که نویسنده کتاب هایی از قرن سوم نام می برد و مدّعی می شود در این کتاب ها خبری از انحصار نیست. ۱. کتاب الإمامه و التبصره من الحیره نوشته علی بن بابویه قمی (پدر شیخ صدوق).
چند نکته درباره ادعاهای نویسنده در مورد این کتاب گفتنی است:
یکم. نویسنده در بخش نخست کتاب تطوّر درباره علی بن بابویه می نویسد:
ابن بابویه احادیث بداء در امامت را به تقیه تفسیر کرده؛ چون آن ها را جمع شدنی با اعتقاد به وجود فهرست نام امامان (علیهم السلام) نمی دیده است(۲۲۶).
اگر در زمان وی اعتقاد به چنین فهرست نبوده، چرا نویسنده دلیل حمل اخبار بدا را به تقیه، اعتقاد به وجود این فهرست بیان کرده است؟ اگر این اعتقاد در زمان وی موجود بوده، چرا نویسنده ادعا می کند که در زمان علی بن بابویه این اعتقاد نبوده و در قرن بعد پیدا شده است؟ این تناقض گویی از کجا سرچشمه گرفته است؟
دوم. شیخ علی بن بابویه و ثقه الاسلام کلینی هر دو در سال ۳۲۹ قمری رحلت کرده اند. ثقه الاسلام کلینی در کتاب شریف کافی احادیث دوازده امام را در باب «ما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم (علیهم السلام)»(۲۲۷) آورده است. نویسنده ادعا کرده مؤلفان قرن سوم این احادیث را نیاورده اند و برای اثبات ادعای خود از کتاب شیخ علی بن بابویه نام می برد. حال باید پرسید نویسنده قرن ها را چگونه محاسبه می کند که شیخ علی بن بابویه از نویسندگان قرن سوم به شمار می رود، اما ثقه الاسلام کلینی از نویسندگان آن قرن به شمار نمی آید؟ آیا این بدان دلیل نیست که وی موارد نقض را نادیده می گیرد؟
سوم. نویسنده درباره متکلّمان و استدلال نکردن آنان به احادیث دوازده امام ادعایی مطرح می کند، اما هنگام شاهد آوردن از مرحوم علی بن بابویه نام می برد، در حالی که ایشان محدّث است و نه متکلّم و نباید از ایشان انتظار داشته باشد که در کتابش استدلال کلامی آورد. گویا نویسنده میان متکلّم و محدّث تفاوتی نمی گذارد! اگر بنابر باور وی، محدّثان شیعه هم این احادیث را نقل نکرده اند، باز ادعای وی خلاف واقع است - در ادامه، نام محدّثانی خواهد آمد که پیش از قرن چهارم این احادیث را نقل کرده اند.
چهارم. انگیزه تألیف کتاب الإمامه و التبصره من الحیره چنان که نویسنده آن تصریح کرده، راهنمایی کسانی است که در مسئله امامت، دچار سرگردانی شده اند و همان گونه که مقدّمه بیان می کند و بارها بر آن تأکید دارد، پاسخ گویی و راهنمایی به نسب و عدد امامان (علیهم السلام) و محصور و تغییرناپذیر بودن عدد، بنابر روایات است. برای مثال، ایشان می فرماید:
پس جمع کردم اخباری که سرگردانی را از بین می برد و نعمت را عظمت می بخشد و از تعداد (ائمه (علیهم السلام)) خبر می دهد و هم دم می شود برای تنهایی که از طولانی شدن مدت حاصل شده است(۲۲۸).
اگر مرحوم علی بن بابویه به معیّن و محدود بودن امامان (علیهم السلام) معتقد نبوده، خبر دادن از عدد چه معنایی دارد؟ منظور وی از اخباری که از عدد خبر داده اند، چه احادیثی است؟ حدیث لوح و صحیفه که از آن ها نام می برد، چه روایاتی هستند؟
البته مؤلف کتاب الامامه و التبصره، نام و دلایل امامت امامان (علیهم السلام) را تنها تا امام رضا (علیه السلام) آورده و کتاب را نتوانسته به پایان رساند؛ بنابراین، جا ندارد کسی بگوید وی احادیث دوازده امام را نیاورده است؛ زیرا محدّثان در اثبات امام دوازدهم به احادیث دوازده امام تمسّک می کنند و این احادیث را مقدّمه ای در اوّل بحث امامت نمی آورند تا کسی بگوید جای آن اوّل کتاب بوده و اگر این احادیث وجود داشته، باید آن ها را در اوّل کتاب می آوردند. برای نمونه، سه تن از علمای بزرگ شیعه که مانند علی بن حسین (پدر شیخ صدوق) کتاب خود را به ترتیب امامان (علیهم السلام) ترتیب داده اند، احادیث دوازده امام را در باب امام دوازده یا بعد از آن آورده اند. ثقه الاسلام کلینی در کافی احادیث دوازده امام را پس از باب «مولد الصاحب (عجل الله تعالی فرجه الشریف)» و در باب «ما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم (علیهم السلام)» می آورد(۲۲۹)، شیخ مفید در ارشاد احادیث دوازده امام را در باب امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تحت عنوان «باب ما جاء من النص علی إمامه صاحب الزمان، الثانی عشر من الأئمه (علیهم السلام) فی مجمل و مفصل علی البیان»(۲۳۰) آورده و نویسنده دلائل الامامه نیز آن ها را در باب «معرفه وجوب القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و أنّه لابدّ أن یکون»(۲۳۱) در بابی ویژه برای امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گرد آورده است.
بخش هایی از مقدّمه علی بن بابویه بر کتابش در پی می آید:
کلام اهل بیت (علیهم السلام) باطل نمی شود و دلیل آن ها سست نمی گردد و تعدادشان عوض نمی شود و نسل آن ها قطع نمی شود تا خداوند زمین و هر چه در آن است به ارث برد که او بهترین ارث برندگان است(۲۳۲).
پس جمع کردم اخباری که سرگردانی را از بین می برد و نعمت را عظمت می بخشد و از تعداد (ائمه (علیهم السلام)) خبر می دهد و مونس می شود برای تنهایی که از طولانی شدن مدت حاصل شده است(۲۳۳).
اگر تعداد امامان (علیهم السلام) بیان نشده بود، روایات فراوانی نقل نمی شد که بنابر آن ها خداوند از پیامبران (علیهم السلام) و انسان های صالح امّت های گذشته برای امامان (علیهم السلام) پیمان گرفته است، مانند روایت امام صادق (علیه السلام) که وقتی فرمود کشتی حضرت نوح (علیه السلام) به سبب امامان (علیهم السلام) بر کوه جودی استقرار یافت. از امام (علیه السلام) پرسیدند: آیا نوح تعداد امامان (علیهم السلام) را می دانست؟ امام فرمودند: بله و حضرت آدم (علیه السلام) نیز می دانست(۲۳۴). چگونه ممکن است عددی که آدم ابوالبشر و کسانی که داخل در عترت ایشان هستند و پیامبران از نسل او علاوه بر آن ها تعداد کمی از فرزندان و ذریه اش آن را می داند، عوض شود؟ کدام تأویل و توجیه را بر حدیث لوح می توان پذیرفت(۲۳۵)؟ و حدیث صحیفه مهر شده(۲۳۶)؟ و خبر نقل شده از جابر در مورد صحیفه فاطمه (علیها السلام)(۲۳۷)؟
و فرمایش امام تو را بر این مطلب راهنمایی می کند: نسل هفتم از نسل پنجم مالک می شود تا زمین را از عدل پر کند، همان گونه که از ظلم پر شد(۲۳۸).(۲۳۹)
پس اینک چگونه حجت بر حضرت آدم (علیه السلام) است که نام های آن ها را حفظ کرده؟ و سخن چیست در مورد حضرت نوح (علیه السلام) که تعداد آن ها را می دانست؟ و چگونه ثابت می شود که خداوند از تمام امت ها بر امامان (علیهم السلام) عهد گرفته است و حال آن که امر آنان (علیهم السلام) را نسخ می کند؟ و در نام های آنان برای خدا بدا حاصل می شود؟ و با چه دلیلی حدیث لوح رد می شود؟ و روایات سایه ها و احادیث نقل شده که خداوند آنان (علیهم السلام) را قبل از امت آفرید؟ و روش خداوند چنین نیست که عهدی برای ولی ای از اولیای خود از قومی بگیرد و بعد در آن برایش بدا حاصل شود، در حالی که تعداد زیادی از آن قوم از دنیا رفته اند... و امامت تغییر نمی کند. نسل قطع نمی شود و تعداد زیاد و کم نمی گردد(۲۴۰).
چنان که پیداست، مرحوم علی بن بابویه به انحصار عدد امامان معتقد بوده و حدیث «یملک السابع من ولد الخامس»، را نیز شاهد آورده که بر عدد دوازده دلالت می کند. اگر نویسنده این حدیث را جزء احادیث دوازده امام بداند، معلوم می شود این احادیث در آن زمان بوده است و حرف وی نقض می گردد. اگر نویسنده این حدیث را جزء احادیث دوازده امام نداند، باز سخن ما ثابت می شود که بنابر آن، دلیل بر حصر امامان تنها احادیث دوازده امام نیست و اگر متکلّمان به احادیث دوازده امام استدلال نکرده باشند، به این معنا نیست که به محصور بودن امامان هم اعتقاد نداشته اند و ثابت می شود دلیل نویسنده از مدّعایش اعم است.
۲. کتاب فرق الشیعه نوشته ابومحمد حسن بن موسی نوبختی(۲۴۱).
نویسنده ادّعا می کند که وی به احادیث دوازده امام استدلال نکرده است. نکاتی در این باره درپی می آید:
یکم. این کتابی استدلالی برای اثبات عقیده شیعه نیست. نوبختی در این کتاب در پی شمارش گروه های مختلف شیعه بوده و بنابراین، از نوبختی نمی توان انتظار داشت که به احادیث دوازده امام استدلال کرده باشد.
دوم. البته نمی توان گفت که وی به انحصار عدد امامان اعتقاد نداشته است. بررسی عبارت های کتاب نشان می دهد که نظر ایشان محصور و محدود بودن
شمار امامان (علیهم السلام) و ختم آنان به فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) بوده است؛ زیرا وی پس از بیان عقیده گروه های مختلف شیعه درباره جریان امامت بعد از امام حسن عسکری (علیه السلام) می آورد:
و هیچ یک از این سخنان این فرقه ها صحیح نیست. پس ما امامت در گذشته را قبول داریم و این که امانتش تا زمان وفاتش بود و معترفیم که جانشینی از نسلش دارد که به جای او قائم است و جانشین او، امام بعد از اوست. تا این که ظهور کند و امر خویش را آشکار نماید...(۲۴۲).
بنابراین عبارت، نوبختی به غیبت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) اعتقاد داشته؛ زیرا می گوید ایشان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور خواهد کرد. وی پس از بیان روایات خالی نبودن زمین از حجّت می نویسد:
و اخبار زیادی نقل شده که ولادت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر مردم مخفی می شود و یادش به میان نمی آید و شناخته نمی شود مگر این که ایشان قیام نمی کند، مگر ظاهر شود و شناخته شود که ایشان امام فرزند امام و وصی فرزند وصی است، اقتدا شده به ایشان قبل از این که قیام کند(۲۴۳).
سپس اشاره می کند که روایات بسیاری به غایب بودن قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرداخته اند، یعنی مرحوم نوبختی به غیبت و قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بودن فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) اعتقاد داشته است.
از طرفی با توجه به احادیث فراوانی که قائم را آخرین امام شناسانده اند(۲۴۴)، معلوم می شود نوبختی فرزند امام عسکری (علیه السلام) را خاتم امامان می دانسته است. در جامعه نیز این گونه بوده است، یعنی هر گروه که به قائم بودن یکی از امامان یا شخص دیگری معتقد شده، امامان (علیهم السلام) بعد را نپذیرفته و منتظر قیام او مانده است.پس وی نیز با این جملات اعتقاد خود به ختم و انحصار عدد امامان را بیان کرده است. بنابراین، نتیجه ای که نویسنده گرفته، باطل است؛ زیرا اگر علی بن بابویه به احادیث دوازده امام اشاره نکرده، از آن رو نبوده که نویسنده می گوید: چون استدلال نکرده، پس به حصر هم معتقد نبوده است. از سویی، به رغم این نتیجه گیری باطل باید گفت که احادیث دوازده امام تنها دلیل بر انحصار به شمار نمی رود.
۳. کتاب المقالات و الفرق نوشته سعد بن عبد الله أشعری قمی (درگذشته ۳۰۱ ﻫ ق).
نویسنده ادعا می کند که سعد بن عبد الله أشعری در این کتاب به احادیث دوازده امام استدلال نکرده است. نکاتی در این باره در پی می آید:
یکم. با احتمال نزدیک به یقین، می توان گفت که این کتاب همان کتاب فرق الشیعه نوبختی است و دو کتاب بودن آن ها بسیار بعید می نماید و مشابهت بسیار نزدیک متن دو کتاب بهترین گواه بر این ادعاست(۲۴۵).
دوم. در صورت متعدّد بودن کتاب نیز جواب همان جواب پیش خواهد بود؛ زیرا عبارت های کتاب قمی نیز همانند کتاب نوبختی است و نشان می دهد ایشان نیز در صدد شمارش فرقه ها بوده، نه استدلال بر عقاید شیعه و دیگر آن که فرزند امام عسکری (علیه السلام) را قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) می دانسته و هرگز در این کتاب نشانه ای بر متعدّد بودن امامان بعد از امام عسکری (علیه السلام) وجود ندارد. ایشان درباره فرزند امام عسکری (علیه السلام) آورده است:
و کیف بالغریب الوحید الشرید الطرید المطلوب الموتور بأبیه و جدّه(۲۴۶).
که بنا به حدیث امیرمؤمنان و امام باقر (علیهما السلام) به مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره دارد:
۱. حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ رَضِیَ الله عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ الله الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ الله عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ وَ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَزَوَّرِ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَهَ قَالَ: سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) یَقُولُ: صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ الشَّریدُ الطَّرِیدُ الْفَرِیدُ الْوَحِید(۲۴۷).
۲. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مِیثَمٍ، عَنْ عُبَیْدِ الله بْنِ مُوسَی، عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَی بْنِ حُصَیْنٍ الثَّعْلَبِیِّ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: لَقِیتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ (علیهما السلام) فِی حَجٍّ أَوْ عُمْرَهٍ. فَقُلْتُ لَهُ: کَبِرَتْ سِنِّی وَ دَقَّ عَظْمِی فَلَسْتُ أَدْرِی یُقْضَی لِی لِقَاؤُکَ أَمْ لَا فَاعْهَدْ إِلَیَّ عَهْداً وَ أَخْبِرْنِی مَتَی الْفَرَجُ. فَقَالَ: إِنَّ الشَّرِیدَ الطَّرِیدَ الْفَرِیدَ الْوَحِیدَ الْمُفْرِدَ مِنْ أَهْلِهِ الْمَوْتُورَ بِوَالِدِهِ الْمُکَنَّی بِعَمِّهِ، هُوَ صَاحِبُ الرَّایَاتِ وَ اسْمُهُ اسْمُ نَبِیٍّ. فَقُلْتُ: أَعِدْ عَلَیَّ، فَدَعَا بِکِتَابٍ أَدِیمٍ أَوْ صَحِیفَهٍ فَکَتَبَ لِی فِیهَا(۲۴۸).
در کتاب اشعری نیز آمده:
احادیث صحیح فراوانی نقل شده که بنابر آن ها ولادت قائم بر مردم پنهان می شود، یادش فراموش می شود، نامش شناخته نمی شود و محلش معلوم نمی شود تا ظهور کند و قبل از قیامش به ایشان اقتدا می کنند(۲۴۹).
این عبارت نشان می دهد که ایشان نیز فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) را قائم یعنی آخرین امام می داند و لذا به انحصار امامان (علیهم السلام) اعتقاد دارد(۲۵۰).
شبهه دهم: قرار داشتن نظریه امامت در برابر نظریه شورا:
متن کتاب:
و ذلک لان النظریه الاثنی عشریه طرأت علی الأمامیه فی القرن الرابع، بعد أن کانت النظریه الأمامیه ممتده إلی آخر الزمان بلا حدود و لا حصر فی عدد معین، کما هو الحال عند الاسماعیلیین و الزیدیه... لأنها کانت موازیه لنظریه الشوری و بدیلاً عنها... فما دام فی الأرض مسلمون و یحتاجون إلی دوله و إمام و کان محرماً علیهم اللجوء إلی الشوری و الانتخاب، کما تقول النظریه الإمامیه کان لابد أن یعین الله لهم إماماً معصوماً منصوصاً علیه... فلماذا إذا یحصر عدد الأئمه فی اثنی عشر واحداً فقط(۲۵۱)؟
خلاصه شبهه:
بنابر دیگر عقیده و مغالطه نویسنده، امامت نخست در نظریه امامیه مانند زیدیه و اسماعیلیه بدون عدد معیّن و محدودی تا آخر زمان بوده است؛ چون نظریه امامت در برابر نظریه شورا (عقیده اهل سنت) و به جای آن است.
پاسخ:
وی در این باره هیچ مدرکی نمی آورد تا نامحدود بودن تعداد امامان را ثابت کند و تنها به قیاس روی می آورد؛ چون نظریه شورا عدد محدودی ندارد، پس نظریه امامیه نیز در برابر آن، نباید عدد محدودی داشته باشد، در حالی که این دو نظریه در برابر هم هستند. روشن است که قاعده اوّلیه در تقابل دو نظریه، مغایرت آن دو را بیان می کند، مگر این که دلیلی تشابه را در جایی ثابت کند. لذا چگونه از تقابل یک نظریه با نظریه دیگر اصول و قواعد نظریه مقابل را می توان کشف کرد؟ آیا می توان گفت دموکراسی چون مقابل پادشاهی است، پس قوانین آن ها باید مشابه هم باشد؟ پس در مقابل هم بودن دو نظریه، اگر دلیل مغایرت دو نظریه نباشد، هرگز دلیل تشابه دو نظریه نمی تواند باشد. این گونه سخن راندن، مغالطه است، نه استدلال علمی و اقامه دلیل.
امامیه از نخست به امتداد امامت تا آخر زمان معتقد بوده است، یعنی به عقیده امامیه زمین هرگز از حجت خالی نمی شود. اکنون نیز این نظریه پابرجاست. ناگفته نماند که امتداد امامت تا آخر زمان با آمدن پی در پی امامان تا آخر زمان هیچ ملازمه ای ندارد. البته شاید مردم عادی بپندارند چنین ملازمه ای وجود دارد و امامان زیادی خواهند آمد، اما اثبات آن دلیل می خواهد. به هر حال، دیدگاه مردم را هرگز به پای نظریه یک مکتب و مذهب نمی توان نوشت. به دلیل آگاهی کم مردم حتی خرافات زیادی به نام مطالب دینی در بین آنان گسترده است. آیا همه آن ها را نظریات آن مذهب می توان شمرد و بعد به آن مذهب تاخت و محکوم نمود یا ادّعا کرد که مکتب دگرگون شده است؟
حتی ممکن است عقیده ای بین دانشمندان یک مذهب، وجود داشته باشد که با گذشت زمان و دقت بیشتر آنان در مدارک و دلایل، نادرست بودن آن عقیده روشن شوند و آن را اصلاح نمایند. آیا می توان ادعا کرد چون این نظریه بعدها به وجود آمده یا اصلاح شده، پس جعلی است؟ اگر چنین باشد باید باب تحقیق و بررسی را بست و معتقد شد حق همان بوده که اوّلی ها گفته اند و بعدها هر نظریه ای پرداخته اند، باطل بوده است. مراجعه به دلایل نظریه، روش درست در این موارد است. اگر دلیل استناد شده، ضعیف یا جعلی باشد، معلوم می شود که نظر ضعیف یا دروغ بوده و اگر قوی و متقن باشد، معلوم می شود که گذشتگان نادرست رفته اند. نو بودن نظریه، دلیل جعلی بودن آن نیست. البته در این بحث، تغییری صورت نپذیرفته و این ادعا واقعیت ندارد که اثری از عدد دوازده در کتاب های قبل نیست. بر فرض تنزّل نیز اگر دانشمندان از عدم حصر به انحصار عدول کرده باشند، دلیل بر جعلی و دروغ بودن آن نمی شود و چنین ملازمه ای وجود ندارد و برای فهمیدن درستی و نادرستی آن باید به دلایل آن مراجعه کرد.
بسیار واضح است عدم وجدان، دلیل عدم وجود نیست. وقتی کسی بر مطلبی دلیل نمی یابد، باید درباره آن سکوت کند و نهایتش بگوید این مطلب برای من ثابت نشده است. اما چگونه بدون اقامه دلیلی بر خلاف آن، آن را می تواند نفی کند؟ وی هنگامی ادعای اعتقاد نداشتن به انحصار را می تواند طرح کند که دلیلی بر متعدّد بودن امامان بدون محدودیت پیش نهد و ایشان هرگز چنین دلیلی نیاورده است.
فصل دوم. شیعیان قرن سوم و اعتقاد به دوازده امام (علیهم السلام):
در این فصل بررسی می شود که آیا شیعیان قبل از قرن چهارم اعتقادی به خاتم امامان (علیهم السلام) بودن امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) داشتنده اند؟
شبهه یازدهم: معتقد نبودن نخستین شیعیان به خاتم بودن فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام):
متن کتاب:
من هنا لم یکن الإمامیون یقولون بالعدد المحدود فی الأئمه و لم یکن - حتی الذین قالوا بوجود الإمام محمد بن الحسن العسکری - یعتقدون فی البدایه أنّه خاتم الأئمه و هذا هو النوبختی فی کتابه فرق الشیعه یقول: إن الإمامه ستستمّر فی أعقاب الإمام الثانی عشر إلی یوم القیامه(۲۵۲).
خلاصه شبهه:
نویسنده ادعا می کند امامیه نخست امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را خاتم امامان نمی دانسته و برای اثبات نظر خود می گوید: نوبختی به استمرار امامت در فرزندان امام دوازدهم معتقد بوده است.
پاسخ:
نویسنده برای آن که دلیلی بتواند بجوید، متن کتاب نوبختی را تحریف کرده و آورده است: «إن الإمامه ستستمر فی أعقاب الإمام الثانی عشر إلی یوم القیامه»(۲۵۳). در حالی که این مطلب کذب و افتراست و نوبختی هرگز سخنی از فرزندان یا نسل امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به میان نیاورده، بلکه نوشته است:
و لا ینقطع من عقب الحسن بن علی (علیهما السلام) ما اتصلت امور الله عزّوجلّ و لا ترجع إلی الإخوه و لا یجوز ذلک و أنّ الاشاره و الوصیه لا تصحان من الامام و لا من غیره إلا بشهود، أقل ذلک شاهدان فما فوقهما، فهذا سبیل الإمامه و المنهاج الواضح اللاحب الذی لم تزل الشیعه الإمامیه الصحیحه التشیّع علیه(۲۵۴).
بنابراین، نخست امام یازدهم (علیه السلام) را یادآور شده، نه امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را و دوم آن که «اعقاب» نگفته که بر تعدّد دلالت نماید، بلکه «عقب» و مفرد آورده که اگر در فرد واحد ظهور نداشته باشد، تعدّد را هم نمی رساند.
استاد سامی بدری نیز می گوید:
و اگر فرض شود سخن صاحب نشریه (احمد کاتب) صحیح است و برای نوبختی صاحب کتاب فرق الشیعه چنین نظری بوده است که وی به دروغ به او نسبت داده، از او معلوم می شد و دانشمندان شیعه مانند شیخ صدوق و شیخ مفید بر او ردّیه می نوشتند که هر دو به عصر نوبختی نزدیک بودند و به شبهه های بر شیعه دوازده امامی توجه داشتند. به ویژه شیخ مفید که در کتاب عیون و محاسن فرقه ای را یاد کرده است که معتقدند امام بعد از امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندش محمد است، اما از دنیا رفته و در آخرالزمان زنده خواهد شد و با شمشیر قیام می کند(۲۵۵).
بنابراین، وی برای ادعای خود مبنی بر ادامه پی در پی امامان هیچ مستندی در نمی افکند و تنها می گوید چون نظریه امامت در مقابل نظریه شوراست و شورا پی در پی رهبر انتخاب می کند، پس امام نیز باید پی در پی باشد. چنین قیاس کردن و نتیجه گرفتن، هیچ ارزش علمی ندارد و به مغالطه می ماند نه دلیل.
هر چند نویسنده به این نکته نپرداخته، اما ممکن است گفته شود از عبارت «و لاینقطع من عقب الحسن بن علی (علیهما السلام) ما اتصلت امور الله عزّوجلّ» فهمیده می شود که وی معتقد به آمدن پی در پی امامان تا قیامت بوده است و امام دوازدهم را خاتم ائمه (علیهم السلام) نمی دانسته است.
این اشکال از دانستن ملازمه میان تداوم امامت با پی در پی آمدن امامان برمی خیزد که پیش تر گذشت چنین ملازمه ای وجود ندارد. این جمله تداوم امامت را بیان می کند، نه پی در پی آمدن امامان را و در صدد جواب گویی به کسانی است که گمان می کردند در شرایطی خاص امامت از فرزند امام به برادر یا عمو یا پسرعموی ایشان منتقل می شود، یعنی گروه هایی که به امامت جعفر یا سید محمد و دیگران اعتقاد یافتند. نوبختی می گوید غیر از فرزند امام، هرگز شخص دیگری امام نمی شود و تا ابد این حکم جاری و دگرگون ناپذیر است، چنان که شیخ مفید در بیان عقیده امامیه می گوید:
امامیه معتقد است امامت بعد از امام حسین (علیه السلام) تنها در فرزندان از صلب ایشان ادامه می یابد نه این که در فرزندان برادرش امام حسن (علیه السلام) یا برادران دیگرش و پسر عموهایش و سایر مردم باشد و امامت صلاحیت ندارد مگر برای فرزندان امام حسین (علیه السلام) و غیر ایشان استحقاق امامت را ندارد و از آن ها به دیگری که غیر ایشان باشد تا روز قیامت منتقل نمی شود(۲۵۶).
شیخ صدوق نیز روایتی نقل می کند که به این جمله اشارت دارد:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ رَضِیَ الله عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهَمْدَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِلصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (علیهما السلام): الْحَسَنُ أَفْضَلُ أَمِ الْحُسَیْنُ؟ فَقَالَ: الْحَسَنُ أَفْضَلُ مِنَ الْحُسَیْنِ. قَالَ: قُلْتُ: فَکَیْفَ صَارَتِ الْإِمَامَهُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَیْنِ فِی عَقِبِهِ دُونَ وُلْدِ الْحَسَنِ؟ فَقَالَ: إِنَّ الله تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَحَبَّ أَنْ یَجْعَلَ سُنَّهَ مُوسَی وَ هَارُونَ جَارِیَهً فِی الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ (علیهما السلام). أَلَا تَرَی أَنَّهُمَا کَانَا شَرِیکَیْنِ فِی النُّبُوَّهِ کَمَا کَانَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ شَرِیکَیْنِ فِی الْإِمَامَهِ وَ إِنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ النُّبُوَّهَ فِی وُلْدِ هَارُونَ وَ لَمْ یَجْعَلْهَا فِی وُلْدِ مُوسَی وَ إِنْ کَانَ مُوسَی أَفْضَلَ مِنْ هَارُونَ! قُلْتُ: فَهَلْ یَکُونُ إِمَامَانِ فِی وَقْتٍ وَاحِدٍ؟ قَالَ لَا، إِلَّا أَنْ یَکُونَ أَحَدُهُمَا صَامِتاً مَأْمُوماً لِصَاحِبِهِ وَ الْآخَرُ نَاطِقاً إِمَاماً لِصَاحِبِهِ. فَأَمَّا أَنْ یَکُونَا إِمَامَیْنِ نَاطِقَیْنِ فِی وَقْتٍ وَاحِدٍ فَلَا. قُلْتُ: فَهَلْ تَکُونُ الْإِمَامَهُ فِی أَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ (علیهما السلام)؟ قَالَ: لَا، إِنَّمَا هِیَ جَارِیَهٌ فِی عَقِبِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) کَمَا قَالَ الله عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فِی عَقِبِهِ» ثُمَّ هِیَ جَارِیَهٌ فِی الْأَعْقَابِ وَ أَعْقَابِ الْأَعْقَابِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَه(۲۵۷).
چنان که پیداست، این تعبیرات نمی تواند نشان اعتقاد به ادامه پی در پی امامان باشد وگرنه باید گفت شیخ صدوق و شیخ مفید نیز چنین اعتقادی داشته اند و این بی گمان صحیح نیست.

بخش چهارم: آگاهی از نام امامان (علیهم السلام)

این بخش دارای سه فصل است در فصل اول به این موضوع پرداخته می شود که آیا روایاتی که بزرگان شیعه نقل کرده اند، اشاره ای دارد که امامان، از فهرست نام امامان (علیهم السلام) آگاهی نداشتند؟ در ادامه شبهه نیز روایاتی که بنابر آن ها، امام کمی پیش از رحلت می داند که به چه کسی وصیت کند، بررسی می شود. باز در ادامه شبهه بررسی می شود که آیا چون نام امامان معلوم نبوده، دسته ای از پرسش ها در زمان امامان (علیهم السلام) مطرح می شده است؟ در فصل دوم نیز بررسی می شود که آیا حدیثی وجود دارد که وجود فهرستی از نام امامان (علیهم السلام) را رد نماید؟ در فصل سوم بررسی می شود که آیا هویت امامان بعد مجهول بوده است و به همین دلیل، شیعیان همواره می پرسیده اند که بعد از رحلت یک امام چه باید کرد؟ در ادامه شبهه نیز این ادّعا نویسنده بررسی می شود که بنابر روایتی جناب زراره از شاگردان بزرگ إمام باقر و امام صادق (علیهما السلام) پس از امام صادق (علیه السلام) فرزند خود را به مدینه فرستاد تا از امام جدید آگاهی بیابد.
فصل اول. آگاهی ائمه (علیهم السلام) از فهرست نام امامان:
در این فصل به این موضوع پرداخته می شود که آیا روایاتی که بزرگان شیعه نقل کرده اند، اشاره ای دارد که امامان، از فهرست نام امامان (علیهم السلام) آگاهی نداشتند. حتی امام بودن خود را پیش از امامت نمی دانسته اند و امام پس از خود را نیز نزدیک وفات خود می شناخته اند؟ در ادامه شبهه نیز روایاتی که بنابر آن ها، امام کمی پیش از رحلت می داند که به چه کسی وصیت کند، بررسی می شود. باز در ادامه شبهه بررسی می شود که آیا چون نام امامان معلوم نبوده، دسته ای از پرسش ها در زمان امامان (علیهم السلام) مطرح می شده است.
شبهه دوازدهم: آگاه نبودن امامان (علیهم السلام) و شیعیان از فهرست نام امامان (علیهم السلام):
متن کتاب:
تشیر روایات کثیره یذکرها الصفار فی بصائر الدرجات و الکلینی فی الکافی و الحمیری فی قرب الاسناد و العیاشی فی تفسیره و المفید فی الإرشاد و الحرّ العاملی فی إثبات الهداه و غیرهم إلی أن الأئمه أنفسهم لم یکونوا یعرفون بحکایه القائمه المسبقه المعدَّه منذ زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و عدم معرفتهم بإمامتهم أو بإمامه الإمام اللاحق من بعدهم إلا قرب وفاتهم فضلاً عن الشیعه أو الإمامیه أنفسهم الذین کانوا یقعون فی حیره و اختلاف بعد وفاه کل إمام و کانوا یتوسّلون بکلّ إمام أن یعیّن اللاحق بعده و یسمیه بوضوح لکی لا یموتوا و هم لا یعرفون الإمام الجدید(۲۵۸).
خلاصه شبهه:
نویسنده مدعی است بسیاری از روایات که بزرگان شیعه مانند مرحوم صفار، ثقه الاسلام کلینی، مرحوم حمیری، مرحوم عیاشی، شیخ مفید، شیخ حرّ عاملی و دیگران نقل کرده اند، اشاره دارد که امامان، از فهرست نام امامان (علیهم السلام) آگاهی نداشتند. حتی امام بودن خود را پیش از امامت نمی دانسته اند و امام پس از خود را نیز نزدیک وفات خود می شناخته اند، تا چه رسد به شیعیان که پس از شهادت هر امام، دچار اختلاف و سر در گمی می شدند و برای شناخت امام پسین به امامان (علیهم السلام) دست می یازیده اند.
پاسخ:
نخست آن که نویسنده برای اثبات ادعای خود مغالطه ای کرده که نباید از نظر دور ماند. ایشان ادّعا کرده که عقیده به محصور بودن امامان در دوازده، پیش از قرن چهارم نبوده، اما برای اثبات ادّعای خود می گوید: امامان و شیعیان، نام همه امامان و حتی نام امام پسین را نمی دانسته اند، در حالی که این دلیل، ادّعای ایشان را ثابت نمی کند؛ زیرا ممکن است کسی تعداد را بداند، اما از مشخصات تک تک آنان آگاهی نداشته باشد. بنابراین، اگر نام همه امامان (علیهم السلام) را نیز نمی دانسته اند و حتی به نام امام پسین نیز آگاهی نمی داشته اند، دلیل نمی شود که بگوییم پس هرگز نمی دانسته اند امامان (علیهم السلام) دوازده نفر هستند. چگونه میان ندانستن نام ها و ندانستن تعداد، به ملازمه می توان معتقد شد؟
دوم آن که اصل این ادّعا نیز درست نیست؛ زیرا همه بزرگانی که ایشان نام می برد، در کتاب های خود احادیثی آورده اند که نام دوازده امام (علیهم السلام) در آن ها آمده است؛ احادیثی که آگاه بودن امامان (علیهم السلام) به نام امامان (علیهم السلام) پسین را بیان می کنند. چگونه ممکن است کسی که این روایت ها را از امامان (علیهم السلام) نقل می کند، معتقد باشد امامان (علیهم السلام) نام امامان (علیهم السلام) پسین را نمی دانسته اند و یا آن که روایاتی نقل کند که وهم به این معنا را درافکند. پس با وجود روایات بسیار که خلاف ادّعای ایشان را ثابت می کند، یا باید برای این روایات پاسخی یافت و یا آن که باید روایاتی را که ایشان شاهد می آورد، دوباره بررسی کرد تا معنای درست آن ها روشن گردد.
احادیثی در زیر می آیند که با ادّعای نویسنده تعارض دارند:
۱. احادیث اشاره کننده به نام امامان:
یکم. حدیث خضر: در زمان امیرمؤمنان (علیه السلام) حضرت خضر (علیه السلام) نام یک یک امامان را شمرده است. مرحوم کلینی این حدیث را در کافی(۲۵۹) از طریق احمد بن محمد بن خالد برقی (مؤلف محاسن) آورده است و نام تک تک امامان (علیهم السلام) در آن به نقل از امام جواد (علیه السلام) آمده است. در حدیث دوم نیز همین حدیث را از محمد بن حسن صفار (مؤلف بصائر الدرجات) نقل می کند و صفار می گوید: من این حدیث را بیست سال قبل از حیرت (شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام)) یعنی در سال ۲۴۰ قمری از برقی شنیدم. این حدیث نشان دهنده اعتقاد صفّار به این روایت و نقل آن برای محمد بن یحیی عطار (استاد کلینی) است. احمد بن محمد بن خالد برقی نیز در کتاب محاسن این حدیث را آورده است. البته چون بابی که به این حدیث پرداخته، درباره امامت نیست، پایان روایت را که حضرت خضر (علیه السلام) امامان را می شمارد، خلاصه کرده است. بخش های دیگر کتاب نیز ناپدید شده است. ممکن است این روایت در باب امامت آن کتاب به طور کامل آمده باشد، ولی روشن است که آن را برای بزرگانی چون کلینی به گونه کامل نقل کرده است.
دوم. حدیث لوح: جابر در زمان حضرت فاطمه (علیها السلام) نام دوازده امام (علیهم السلام) را در لوحی می بیند که نزد حضرت بوده است. مرحوم کلینی در کافی(۲۶۰) این حدیث را از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است. شیخ مفید مفصّل آن را در کتاب اختصاص(۲۶۱) و خلاصه آن را در ارشاد(۲۶۲) آورده است. شیخ حرّ عاملی هم آن را در وسائل الشیعه(۲۶۳) نوشته است.
سوم. حدیث شرکا: امیرمؤمنان (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید: شریکان من چه کسانی هستند؟ پیامبر نام یک یک امامان (علیهم السلام) را برد. عیّاشی در دو جای تفسیر خود(۲۶۴) این حدیث را نقل کرده است.
۲. احادیث دلالت کننده بر علم امامان پیشین (علیهم السلام) به امامان پسین (علیهم السلام):
نویسنده ادّعا کرده که امامان (علیهم السلام) از امام بودن خود تا پیش از رسیدن به امامت، آگاهی نداشته اند و امام پس از خود را نیز تا کمی پیش از وفات نمی شناخته اند. این سخن نیز با بسیاری از روایات که همین بزرگان نقل کرده اند، در تناقض است، بنابراین، برداشت درستی از روایات نمی تواند باشد:
یکم. روایاتی وجود دارد که بنابر آن ها هر امام پیش، امام پس از خود و آن گاه امامان پس از آن امام را نام برد:
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تا امام باقر (علیه السلام) را نام می برد(۲۶۵).
- امیرمؤمنان (علیه السلام) نام امامان تا امام باقر (علیه السلام) را نام می برد(۲۶۶).
- امیرمؤمنان (علیه السلام) تا امام سجاد (علیه السلام) را نام می برد(۲۶۷).
- امام صادق (علیه السلام) در دوران نوزادی امام کاظم (علیه السلام) از امامت ایشان خبر داده و معجزه نقل شده نیز امامت ایشان را ثابت می کند(۲۶۸).
- امام صادق (علیه السلام) هنگام پنج سالگی امام کاظم (علیه السلام) از امامت ایشان خبر داده است(۲۶۹).
- امام صادق (علیه السلام) در دوران کودکی امام کاظم (علیه السلام) از امامت ایشان خبر داده است(۲۷۰).
- امام صادق (علیه السلام) با خبر دادن از امامت امام کاظم (علیه السلام) خبر از امامت امام رضا (علیه السلام) داده، در حالی که ایشان چند سالی بیشتر نداشته است. امام کاظم (علیه السلام) نیز با خبر دادن از امامت امام رضا (علیه السلام) از امامت امام جواد (علیه السلام) پیش از ولادت ایشان خبر داده است(۲۷۱).
- امام کاظم (علیه السلام) از امامت امام رضا (علیه السلام) و پس از ایشان از امامت امام جواد (علیه السلام) پیش از تولّد ایشان خبر داده است(۲۷۲):
- امام رضا (علیه السلام) پیش از تولّد امام جواد (علیه السلام) از امامت ایشان خبر داده است(۲۷۳):
- امام رضا (علیه السلام) در سه سالگی امام جواد (علیه السلام) از امامت ایشان خبر داده است(۲۷۴):
دوم. روایاتی وجود دارد که بنابر آن ها امامت عهدی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که به یکایک امامان (علیهم السلام) رسیده و نشان می دهد امامت افراد برگزیده از نخست معلوم بوده و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را به امامان (علیهم السلام) ابلاغ فرموده است(۲۷۵).
سوم. روایاتی وجود دارد که بیان می کند امام از نطفه امام بعد، پیش از مجامعت آگاهی داشته، دوم آن که مادر امام در دوران حمل امام، حالتی ویژه احساس می کرده و سوم آن که امام هنگام تولد، ذکر خداوند می گفته است(۲۷۶).
سه گروه یاد شده از روایات که در قدیمی ترین و معتبرترین کتاب های حدیثی آمده، به روشنی نشان می دهد امام پیش از تولّدش معلوم است و با وجود این روایات، چگونه می توان ادعا کرد امام قبل، خبری از امام بعد نداشته و کمی قبل از مرگ آگاه می شود، یا نخست کس دیگری را برای امامت به مردم معرّفی می کند، بعد فرد دیگری را می گوید.
اما درباره شیعیان که ادعا می کند پس از شهادت هر امام، دچار اختلاف و سر در گمی می شدند و برای شناخت امام بعد به امامان (علیهم السلام) متوسّل می شدند، باید اشاره کرد که زیدیه این اشکال را بیش از هزار سال پیش مطرح کرده اند و شیخ صدوق در کتاب کمال الدین به آن پاسخ داده است. انصاف این بود که نویسنده به آن اشاره می کرد و اگر اشکالی به آن پاسخ به نظرش می رسید، مطرح می نمود. اما نویسنده مانند بسیاری از موارد دیگر بدون اشاره به پاسخ ایشان، تنها شبهه را مطرح می کند که هر خواننده ای را به مغرضانه بودن نوشته وی هدایت می کند. و چنین برداشت می شود که او به دنبال یافتن پاسخ نیست.
شیخ صدوق، ابتدا جواب نقضی داده و می فرماید:
در پاسخ به ایشان باید گفت که شما اعتقاد دارید رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) علی (علیه السلام) را جانشین و امامی برای پس از خود گردانید و تصریح به وی فرمود و شخص وی را به مردم نشان داد و مسئله او را روشن کرده و گسترانیده، پس چرا اکثر امّت از وی روی گردانیدند و دوری گزیدند تا کار به جایی رسید که آن حضرت از مدینه به ینبع (بقیع) رفت و بر او گذشت آن چه بود؟
بعد جواب حلّی را می فرماید:
گاهی مردم از حقّ هر چند واضح است و از بیان هر چند مشروح است، اعراض می کنند، چنان که از توحید روی بر تافته اند و به الحاد روی آورده اند(۲۷۷).
پس می توان گفت: به دلیل وجود خطرآفرینی دشمنان و لزوم تقیه و مراقبت، بسیار طبیعی است که امامان (علیهم السلام) فهرست امامان (علیهم السلام) را در اختیار همه قرار ندهند. کسی هم ادعا نکرده که چنین فهرست شهره آفاق بوده است. حقیقت این است که چنین فهرست بوده است و امامان (علیهم السلام) نیز عده ای را آگاه کرده اند.
برای مثال، نصر بن قاموس به امام کاظم (علیه السلام) عرض می کند: من از پدر شما، امام بعد را پرسیدم و همین باعث شد پس از رحلت امام صادق (علیه السلام) قوم من به امامت شما معتقد شدند، اما مردم دچار حیرت شدند:
نصر بن قابوس می گوید: به موسی بن جعفر (علیه السلام) عرض کردم: من از پدر شما پرسیدم که جانشین شما کیست؟ پدرت به من فرمود که شمایید جانشین او. چون امام صادق (علیه السلام) وفات کرد، مردم به راست و چپ گراییدند، ولی من و اصحابم به شما معتقد شدیم. اکنون بفرمایید کدام یک از پسران شما جانشین شماست؟ فرمود: فلان پسرم(۲۷۸).
بنابراین، اگر مردم دچار حیرت می شدند، به این دلیل نبود که امام بعد معلوم نبوده و یا در آخرین لحظه معلوم می شده، بلکه یا به این دلیل بوده که مردم نمی پرسیدند و یا امامان به دلیل وجود خطرها، نمی توانستند به همه بگویند.
از سویی، گروهی به دلیل اغراض دنیوی مانند مال و مقام، با آن که حقیقت را می دانستند، خلاف آن را تبلیغ می کردند و مردم را دچار حیرت و سر در گمی می کردند، مانند کسانی که فرقه واقفه(۲۷۹) یا اسماعیلیه را پدید آوردند. در واقع، دلیل دیگر حیرت مردم وجود افراد بی تقوا و فریب کار بود، نه این که دلیل واضح و روشنی نباشد.
شبهه سیزدهم. روایات آگاه نبودن امامان از فهرست نام ها:
متن کتاب:
حیث یروی الصفار فی بصائر الدرجات باب «ان الأئمه یعلمون إلی من یوصون قبل وفاتهم ممّا یعلمهم الله»، حدیثاً عن الإمام الصادق (علیه السلام) یقول فیه: ما مات عالم حتی یعلمه الله إلی من یوصی. کما یرویه الکلینی فی الکافی و یروی أیضاً عنه (علیه السلام) قوله: لا یموت الإمام حتی یعلم من بعده فیوصی إلیه. و هو ما یدلّ علی عدم معرفه الأئمه من قبل بأسماء خلفائهم، أو بوجود قائمه مسبقه بهم و قد ذهب الصفار و الصدوق و الکلینی أبعد من ذلک فرووا عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنه قال: إن الإمام اللاحق یعرف إمامته و ینتهی إلیه الأمر فی آخر دقیقه من حیاه الأول(۲۸۰).
خلاصه شبهه:
نویسنده در ادامه ادّعا می کند روایاتی که بنابر آن ها، امام پیش از رحلت می داند که به چه کسی وصیت کند، دلالت دارد که امام پیش از زمان وفاتش از امام بعدی خبر ندارد. از این رو، بزرگانی مانند مرحوم صفّار و شیخ صدوق و ثقه الاسلام کلینی معتقد بوده اند که امام بعد، در آخرین دقیقه زندگی امام قبل می فهمیده که امام است.
پاسخ:
بنابر روایات فراوانی که گذشت، یکایک امامان (علیهم السلام) نام همه امامان (علیهم السلام) را می دانسته اند و آن را بنابر روایات فراوانی برای شیعیان بیان کرده اند. از این رو، این احتمال و استفاده از روایات را که امامان (علیهم السلام) نام امام بعد را تا کمی پیش از رحلت خود نمی دانسته اند، نمی توان پذیرفت؛ زیرا در تعارض با بسیاری از روایاتی است که خود این بزرگان نقل کرده اند.
حال باید دید منظور از این روایات چیست. بدین دلیل، به روایاتی می پردازیم که همراه این روایات در یک باب نقل شده و گویای معنای این روایات است.
برای مثال، در همان باب که نویسنده در کتاب شریف بصائر الدرجات حدیث چهارم بدان اشاره کرده، آمده است:
عبدالرحمن خزاز از حضرت صادق (علیه السلام) نقل کرد که فرمود: اسماعیل پسر ابراهیم فرزند کوچکی داشت که او را دوست می داشت و مایل بود او جانشینش شود. اما خداوند از آن جلوگیری کرد و به او وحی نمود که جانشین تو فلان شخص است. هنگام مرگ اسماعیل که رسید و وصی او آمد، اسماعیل گفت: پسرم وقتی مرگ تو هم فرا رسید، همین کار بکن که من کردم. به همین جهت، هیچ امامی نخواهد مرد مگر این که خداوند به او خبر می دهد به چه کسی وصیت نماید(۲۸۱).
چنان که پیداست، موضوع روایت در مورد اختیار داشتن وصیت کننده برای تعیین جانشین است و امام صادق (علیه السلام) می فرماید وصیت کننده چنین اختیاری ندارد و می فرماید: «فمن أجل ذلک لیس یموت إمام إلاّ أخبره الله إلی من یوصی» یعنی به همین دلیل که اختیار ندارد پیش از مرگش به او ابلاغ می شود که به چه کسی وصیت کند. پس سخن از اختیار در تعیین جانشین است، نه این که نام امامان پس از خود را می دانند یا نه. صفّار دو صفحه پیش از این باب، بابی با عنوان «باب فی الأئمه (علیهم السلام) أنّهم یعلمون العهد من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی الوصیه إلی الذین من بعده»(۲۸۲) را گشوده است.
در آن باب، حدیث نهم را چنین آورده:
صفوان بن یحیی گوید: از امام (علیه السلام) پرسیدم: امام وقتی کسی را به جانشینی خود تعیین می کند و امر امامت را به او می سپارد، هر کس را بخواهد می تواند تعیین کند، یا دارای چه خصوصیتی است؟ فرمود: نه کسی را تعیین می کند که خدا دستور داده. عرض کردم از جدّ شما چنین نقل شده که فرمود: خیال می کنید تعیین امام به اختیار ماست و به هر کس بخواهیم وا گذار می کنیم؟ نه به خدا! این عهد و قراردادی از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است که نفر به نفر نامشان گفته شده است. فرمود: آن چه من نیز به تو گفتم، همین بود(۲۸۳).
چنان که پیداست، برخی از یاران امامان (علیهم السلام)، درباره عمل کردن امامان (علیهم السلام) به صلاح دید خویش برای تعیین جانشین پرسش داشته اند. امام در پاسخ به ایشان فرموده اند: «رجل فرجل مسمی» یعنی نام همه مشخص است و آن نام ها از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است، یعنی در این باره اختیاری ندارند. پس نمی توان گفت امامان نام ائمه (علیهم السلام) بعد را نمی دانسته اند.
مرحوم کلینی از امام کاظم (علیه السلام) این نکته را چنین بیان می دارد:
یزید بن سلیط زیدی گوید: در بین راهی که به عمره می رفتیم، به موسی بن جعفر (علیهما السلام) برخوردم... فرمود:... اگر کار دست من می بود، امامت را به پسرم قاسم می دادم؛ به دلیل محبتی که او دارم و نسبت به او مهربانم، ولی اختیار آن با خدای عزّوجل است، هر کجا بخواهد قرار می دهد و خبر آن را رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من رساند. سپس او و معاصرانش را به من نشان داد. و او نیز تا پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و جدّم علی (علیه السلام) خبر آن را نرسانده باشند، به کسی از ما وصیت نمی کند(۲۸۴).
بنابراین روایت، منظور از این که خبر می دهند به چه کسی وصیت کند، مسئله اختیار در تعیین است و نه آگاهی داشتن یا نداشتن از نام امام بعدی. با توجه به این روایات که ماجرا را نقل کرده اند، معنای روایات مطلق نیز معلوم می شود که یکی از آن ها را نویسنده آورده است: «لا یموت الإمام حتی یعلم من یکون بعده فیوصی إلیه». پس بر خلاف ادعای ایشان، این روایات بدان معنا نیست که امامان (علیهم السلام) نام إمام بعد را نمی دانسته اند، بلکه به این معناست که امامان (علیهم السلام) حقّ انتخاب جانشین برای خود نداشته اند و پیش از رحلتشان، به ایشان ابلاغ می شده که به چه کسی وصیت کنند. افزون بر این، این روایات به معنای تأکید بر علم ائمه (علیهم السلام) نیز می تواند باشد و ضرورتی ندارد که منظور از آن ها، آخرین لحظه عمر امام باشد، مانند احادیثی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:
و سوگند به خدایی که مرا به حقّ به پیامبری برانگیخت، اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد خداوند آن روز را به قدری طولانی کند که فرزندم مهدی در آن روز ظهور کند(۲۸۵).
چنین روایات بدان معنا نیست که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آخرین روز دنیا قیام خواهد کرد، بلکه بر قطعیت ظهور تأکید دارند. ائمه (علیهم السلام) نیز نفرموده اند که در آخرین لحظه به آن ها خبر می دهند، بلکه فرموده اند از دنیا نمی روند مگر از وصی خود آگاه شوند و این بیان، بر تأکید دلالت می کند و با آگاهی امامان (علیهم السلام) از نام وصیشان سال ها پیش از رحلت ناسازگار نیست.
اما نویسنده در بخش دوم روایات، که بنابر درون مایه آن ها، امام بعدی امامت خود را در آخرین لحظه زندگی امام پیشین می فهمیده، دو مسئله را با هم درآمیخته است: یکی امام بالقوه بودن و دیگری امام بالفعل شدن. نخستین آن دو (خبر دادن از امامت امام دیگر) سال ها پیش تر انجام می گرفته و بنابر روایات پیش آمده، از زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نام آنان برای همه امامان (علیهم السلام) معلوم بوده و از بدو تولد امامت خویش را می دانسته اند. اما دومی (بر عهده گرفتن امامت و امام شدن) مورد اشاره این روایات است، یعنی راوی پرسیده که شما چه وقت می فهمید امام شده اید و این مسئولیت به شما منتقل شده، آیا اگر امام پیش در مسافتی بسیار دور از شما باشد، باید کسی خبر رحلت امام قبل را به شما بدهد تا بفهمید امام شده اید، یا به محض رحلت ایشان از امام شدن خود آگاه می شوید، امام در جواب فرموده است که در لحظه آخر عمر امام پیش، یعنی به محض رحلت ایشان، ما از امام بودن خویش آگاه می شویم. پس هرگز از امام درباره آگاهی بالقوه ایشان به امامتشان در آینده نپرسیده اند. برای اثبات این نکته، سه روایت در پی می آید:
۱. صفوان گوید به حضرت رضا (علیه السلام) عرض کردم: به من بفرما امام چه زمانی می داند او امام است؟ زمانی که به او خبر رسد صاحبش (امام سابق) وفات کرده یا همان زمانی که وفات می کند، مثل این که حضرت ابوالحسن (پدرت) در بغداد وفات کرد و شما این جا (در مدینه) بودید؟ فرمود: همان زمانی که صاحبش می میرد، آگاه می شود. عرض کردم: به چه وسیله؟ فرمود: خدا به او الهام می کند(۲۸۶).
۲. امام صادق (علیه السلام) می فرمود: امام بعدی از علم امام قبلی در آخرین دقیقه زندگی او آگاه می شود(۲۸۷).
۳. به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: امام چه زمانی امامت خود را می داند و امر امامت به او رسیده است؟ فرمود: در آخرین لحظه از زندگی امام قبل(۲۸۸).
چنان که پیداست، سخن از انتقال علم و انجامیدن امر به ایشان است و این ها قرینه بر فعلیت یافتن امامت است، نه تنها آگاهی از این که امام خواهند شد.
در نتیجه، این بخش از روایات نیز بر ناآگاهی امامان از نام جانشینان خود دلالت نمی کند.
شبهه چهاردهم: پرسش های مطرح در دوران امامان (علیهم السلام):
متن کتاب:
و نتیجه لذلک فقد طرحت عدّه أسئله فی حیاه أهل البیت و هی: کیف یعرف الإمام إمامته إذا مات أبوه بعیداً عنه فی مدینه أخری؟ و کیف یعرف أنه إمام إذا کان قد أوصی إلی جماعه أو لم یوص أبداً؟ و کیف یعرف الناس أنّه أصبح إماماً؟ خاصه إذا تنازع الإخوه الإمامه و ادّعی کلّ واحد منهم الوصیه کما حدث لعدد من الأئمه فی التاریخ(۲۸۹)؟
خلاصه شبهه:
نویسنده در ادامه نتیجه می گیرد که چون نام امامان معلوم نبوده، دسته ای از پرسش ها در زمان امامان (علیهم السلام) مطرح می شده است؛ امام وقتی پدرش دور از او رحلت می کرده، چگونه امامت خود را می فهمیده است؟ اگر پدر او به گروهی وصیت می کرده چگونه می فهمیده از آن جمع او امام است و یا وقتی امام به هیچ کس وصیت نمی کرده است؟ چگونه مردم می فهمیده اند او امام شده است؟ به ویژه وقتی برادران در امام بودن با هم اختلاف پیدا می کرده اند و هر یک ادعای جانشینی می کرده اند؟
پاسخ:
نویسنده به پنج پرسش در دو دسته اشاره می کند که سه پرسش نخست درباره امام و دو پرسش دیگر درباره مردم است. پرسش نخست، چنان که گذشت، درباره زمان فعلیت یافتن امامت است و به آگاهی یا ناآگاهی از نام امامان (علیهم السلام) ربطی ندارد. به عبارت دیگر، همه روایاتی که مرحوم صفّار(۲۹۰) و مرحوم کلینی(۲۹۱) نقل کرده اند، سخن از «متی یعرف امامته» دارند، نه «کیف یعرف امامته»، یعنی پرسش از زمان انتقال امامت است (فعلیت یافتن امامت) و از غرض ورزی نویسنده است که برای اثبات ادعای واهی خود، روایت ها را از «متی» به «کیف» تغییر داده و پرسش دوم و سوم را نیز به امام نسبت داده است. هرگز این دو پرسش برای امام مطرح نبوده، بلکه مسئله ای برای مردم بوده است(۲۹۲).
اما درباره پرسش های مردم، چنان که گذشت، فهرست نام امامان (علیهم السلام) از معارف مشهور شیعه نبوده که همه از آن آگاهی داشته باشند و چنان تبلیغی با خطرهایی روبه رو بوده است، دوم آن که تنها ذکر نام، مشکل را حل نمی کرده؛ زیرا امکان جعل نام همیشه وجود داشته است. بنابراین، شیعیان روش فهمیدن امامت امام بعد را از امامان (علیهم السلام) می پرسیده اند و امامان نیز به فراخور حال مخاطب روش هایی را بیان می کرده اند، مانند پرسیدن پرسش های علمی، دیدن معجزه، خبر گرفتن از وصی و موارد دیگر. بسیار ساده لوحانه است که گمان شود در جواب همه این پرسش گران باید امامان (علیهم السلام) تنها به ذکر نام امامان (علیهم السلام) بسنده می کرده اند و اگر روش دیگری را بیان می نموده اند، نامعلوم بودن نام امامان (علیهم السلام) را نشان می داد. پس وجود این پرسش ها نیز دلیل بر نبود فهرست نام امامان (علیهم السلام) نمی تواند باشد.
فصل دوم. اشاره ائمه (علیهم السلام) به فهرست نام امامان (علیهم السلام):
در این فصل بررسی می شود که آیا حدیثی وجود دارد که وجود فهرستی از نام امامان (علیهم السلام) را رد نماید؟
شبهه پانزدهم. راهکار نشان دادن امامان (علیهم السلام) و اشاره نکردن به فهرست نام امامان (علیهم السلام):
متن کتاب:
روی الکلینی حدیثاً عن أحد العلویین و هو عیسی بن عبد الله بن محمد بن عمر بن علیّ بن أبی طالب، قال: قلت له (أبی عبد الله (علیه السلام)) إن کان کون و لا أرانی الله ذلک فبمن أئتم؟ قال: فأومأ إلی ابنه موسی (علیه السلام) قلت: فإن حدث بموسی حدث فبمن أئتم؟ قال: بولده، قلت: فإن حدث بولده حدث و ترک أخاً کبیراً و ابناً صغیراً فبمن أئتم؟ قال: بولده، ثم قال: هکذا أبداً، قلت: فإن لم أعرفه و لا أعرف موضعه؟ قال: تقول: اللهم إنی أتولی من بقی من حججک من ولد الامام الماضی، فإن ذلک یجزیک إن شاء الله.
و هذا الحدیث یدّل علی عدم وجود قائمه مسبقه بأسماء الأئمه من قبل و عدم معرفه علویّ امامیّ مثل عیسی بن عبد الله بها، و إمکانیه وقوعه فی الحیره و الجهل، و لو کانت القائمه موجوده من قبل لأشار الامام الصادق (علیه السلام) إلیها(۲۹۳).
خلاصه شبهه:
نویسنده در ادامه روایتی نقل می کند که بنابر آن امام صادق (علیه السلام) نام امام بعد از خود را برده اند و درباره امامان بعد از وی، بدون بردن نام، می فرماید: امام بعد، فرزند امام قبل است. راوی می پرسد: اگر او را نشناختم و جایش را ندانستم چه کنم؟ امام می فرماید: بگو خدایا من ولایت حجّت تو را می پذیرم که فرزند امام قبل است. همین برای تو بس است. نویسنده از این روایت نتیجه می گیرد که فهرستی از نام امامان (علیهم السلام) وجود نداشته است وگرنه امام صادق (علیه السلام) از چنان فردی علوی دریغ نمی فرمود؛ زیرا امکان داشت وی در حیرت و جهل گرفتار آید.
پاسخ:
در مورد نتیجه گیری ایشان از این روایت چند نکته گفتنی است:
نخست آن که عیسی بن عبد الله در کتاب های رجال هیچ توصیفی ندارد.
بنابراین، معلوم نیست نویسنده چگونه فهمیده که وی موقعیتی ویژه داشته و مدّعی شده چرا امام برای چنین شخصی از فهرست خبر نداده است. شاید در نظر نویسنده تنها علوی بودن، موقعیتی خاص به شمار می رود که باید همه مطالب را به وی می گفته اند. اگر چنین پنداشته، باید گفت تعدادی از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) از علویان و پسرعموهای ایشان بوده اند. بنابراین، تنها علوی بودن دلیل نمی شود همه حقایق را به وی بیان کنند.
دوم آن که چگونه احادیثی را که در آن ها فهرست نام امامان (علیهم السلام) بیان شده، می توان نادیده گرفت و نگفتن فهرست را در این حدیث، دلیل نبودن فهرست می توان دانست؟ در حالی که بیان نکردن یک مطلب چندین دلیل می تواند داشته باشد که یکی از آن ها اجازه نداشتن برای گفتن آن است:
فیض بن مختار گفت: به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم: فدایت شوم... و اگر از آن چه می ترسیم اتفاق افتاد و از خدا می خواهیم در این مورد به ما عافیت بخشد، به چه کسی مراجعه کنیم؟ حضرت صادق (علیه السلام) جوابی نداد. زانوی مبارکش را بوسیدم و عرض کردم: به موی سفیدم رحم بفرمایید! مسئله آتش جهنّم است. به خدا سوگند! اگر می دانستم قبل از شما می میرم، باکی نداشتم، ولی می ترسم پس از شما بمانم. فرمود: همین جا بمان! سپس به طرف پرده ای در خانه حرکت نمود و آن را بالا زد و داخل شد. کمی ماند و بعد مرا صدا زد: ای فیض وارد شو! وارد شدم دیدم در محل نمازش است، نماز را خواند و روی از قبله برگرداند. در مقابلش نشستم. در این هنگام، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) که کودکی بود، وارد شد.... فرمود: این امام توست که از من پرسیدی. اکنون برخیز و به حقّش اقرار کن! برخاستم و دست و سرش را بوسیدم و برایش دعا کردم. حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: در مرتبه اوّل برای گفتن به تو به من اجازه داده نشده بود. عرض کردم: فدایت شوم اجازه می دهید از شما این خبر را نقل کنم؟ فرمود: آری! به اهل بیتت و بچه هایت و رفیق هایت(۲۹۴).
سوم. نمی توان پرسید که چرا وقتی راوی می پرسد: «اگر او را نشناسم و جایش را ندانم چه کنم؟» امام نام ها را بیان نمی کند؛ زیرا راوی نپرسیده است: «پس اگر اسم او را ندانم و نه اسما هایشان را؟» تا بپرسند چرا امام نام همه امامان را نگفته تا راوی دچار این مشکل نشود و در حیرت نیفتد، بلکه نشناختن با علم به اسم هم ممکن است، یعنی امکان دارد انسان نام فردی را بداند، اما او را نشناسد و نداند کجاست. راوی نیز می پرسد که اگر من ندانم صاحب این اسم کیست و کجا باید دنبال او بگردم چه کنم؟ امام نیز پاسخ می دهد همین که بگویی خدایا من ولایت حجّت تو را می پذیرم که فرزند امام قبل است، برایت بس است. پس نام در این مرحله، مشکل راوی را حل نمی کند و اگر امام همه نام ها را هم بیان می کرد، باز این پرسش جا داشت. بنابراین، اگر امام نام امامان (علیهم السلام) را بیان نکرده، بدان دلیل نیست که فهرست در میان نبوده، بلکه از آن روی بوده که پرسش راوی از چیز دیگری است.
فصل سوم. آگاهی شیعیان از فهرست نام امامان (علیهم السلام):
در این فصل بررسی می شود که آیا هویت امامان بعد مجهول بوده است و به همین دلیل، شیعیان همواره می پرسیده اند که بعد از رحلت یک امام چه باید کرد؟ در ادامه شبهه نیز این ادّعا نویسنده بررسی می شود که بنابر روایتی جناب زراره از شاگردان بزرگ إمام باقر و امام صادق (علیهما السلام) پس از امام صادق (علیه السلام) فرزند خود را به مدینه فرستاد تا از امام جدید آگاهی بیابد.
شبهه شانزدهم. پرسش مردم از وظیفه خود هنگام رحلت هر امام (علیه السلام)
متن کتاب:
و بسبب غموض هویه الائمه اللاحقین لجماهیر الشیعه و الإمامیه فقد کانوا یسئلون الائمه دائماً عن الموقف الواجب اتخاذه عند وفاه أحد الأئمه. ینقل الکلینی و ابن بابویه و العیاشی حدیثاً عن یعقوب بن شعیب عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: إذا حدث علی الامام حدث، کیف یصنع الناس؟ قال: أین قول الله عزّوجل: «فلولا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم لعلهم یحذرون»؟ قال: هم فی عذر ما داموا فی الطلب و هؤلاء الذین ینتظرونهم فی عذر، حتی یرجع إلیهم أصحابهم(۲۹۵).
خلاصه شبهه:
در این بخش، نویسنده روایتی مطرح می کند که بنابر آن، راوی از امام می پرسد اگر حادثه ای برای امامی پیش آید (امام از دنیا برود)، مردم چه باید کنند؟ و امام با استناد به آیه قرآن می فرماید: گروهی برای تحقیق از امام بعدی می روند و آنان در دوران تحقیق معذورند و از این روایت نتیجه می گیرد که هویت امامان بعد مجهول بوده است و به همین دلیل، شیعیان همواره می پرسیده اند که بعد از رحلت یک امام چه باید کرد.
پاسخ:
چنان که بارها گذشت، روایات فهرست نام امامان (علیهم السلام) در میان همه شیعیان شهرت نداشته است. از این رو، نمی توان پرسید چرا این پرسش ها مطرح بوده، بلکه چنین احادیث از نخست وجود داشته و تنها گروهی از شیعیان از آن آگاه بوده اند.
دیگر آن که چنان که در پاسخ شبهه پیش گذشت این پرسش با دانستن نام امامان (علیهم السلام) ناسازگار نیست؛ زیرا دانستن تنها یک نام برای شناختن امام بس نیست. بنابراین، امام می فرماید که پس از رحلت هر امام باید گروهی برای تحقیق حرکت کنند تا برای مثال بدانند امام موسی (علیه السلام) که قرار بوده پس از امام صادق (علیه السلام) به امامت برسد، چه کسی است، کجا به سر می برد و چگونه ویژگی هایی دارد. پس از وظیفه مردم هنگام رحلت هر امام پرسیده اند، نه از نام هر امام تا گفته شود اگر امامان (علیهم السلام) نام ها را گفته بودند، این پرسش پیش نمی آمده است. همچنین به گونه کلّی می پرسیده اند که «إذا حدث علی الامام حدث» نه این که جزئی بپرسند «إن حدث لک حدث» و پاسخ نیز به گونه کلّی باید گفته می شده است که پس از رحلت هر امام، مردم باید درباره امام بعدی تحقیق کنند و خود این تحقیق برای شیعیان برکات فراوانی داشته است، مانند پی بردن به مقام علمی و معنوی امام و استوار شدن ایمان آنان بر اثر دیدن این مقامات، مجال نیافتن افراد فرصت طلب برای جعل و سوء استفاده از این نام ها و موارد بسیار دیگر. بنابراین، دانستن نام با تحقیق ناسازگار نیست و حتی مرحله بعد از آن به شمار می رود و بر نبودن فهرست نیز دلالتی ندارد.
شبهه هفدهم: ناآگاهی جناب زراره از امام بعدی:
متن کتاب:
و هناک روایه أخری مشابهه عن زراره بن أعین الذی ابتلی بهذه المشکله و مات بُعَید وفاه الأمام الصادق (علیه السلام) و لم یکن یعرف الأمام الجدید فوضع القرآن علی صدره و قال: اللهم اشهد أنی أثبت مَن یقول بإمامته هذا الکتاب. و قد کان زراره من أعظم تلامیذ الإمامین الباقر و الصادق (علیهما السلام) و لکنّه لم یعرف خلیفه الإمام الصادق (علیه السلام) فأرسل ابنه عبید الله إلی المدینه لکی یستطلع له الإمام الجدید. فمات قبل أن یعود إلیه ابنه، من دون أن یعرف من هو الإمام(۲۹۶).
خلاصه شبهه:
نویسنده ادّعا می کند که بنابر روایتی جناب زراره از شاگردان بزرگ إمام باقر و امام صادق (علیهما السلام) پس از امام صادق (علیه السلام) فرزند خود را به مدینه فرستاد تا از امام جدید آگاهی بیابد. با وجود این، وی پیش از آمدن فرزندش بی آن که امام بعدی را بشناسد، از دنیا رفته، در حالی که قرآن بر سینه خویش قرار داده و گفته است: «خدایا من قائل به امامت کسی هستم که این کتاب امامت او را ثابت می کند».
پاسخ:
زیدیه نیز این خرده گیری را هزار سال پیش مطرح کرده اند و شیخ صدوق در کتاب کمال الدین پاسخ آن را داده است و مانند بسیاری از موارد دیگر نویسنده بدون اشاره به پاسخ ایشان، تنها شبهه در افکنده است.
دیگر آن که نویسنده برای آن که ادّعای خود را ثابت کند، عبارت حدیث را تحریف کرده است. متن حدیثی که نویسنده به آن نشانی داده، چنین است:
حَدَّثَنَا أَبِی (رحمه الله) قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الله بْنِ زُرَارَهَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ لَمَّا بَعَثَ زُرَارَهُ عُبَیْداً ابْنَهُ إِلَی الْمَدِینَهِ لِیَسْأَلَ عَنِ الْخَبَرِ بَعْدَ مُضِیِّ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) فَلَمَّا اشْتَدَّ بِهِ الْأَمْرُ أَخَذَ الْمُصْحَفَ وَ قَالَ مَنْ أَثْبَتَ إِمَامَتَهُ هَذَا الْمُصْحَفُ فَهُوَ إِمَامِی(۲۹۷).
چنان که پیداست، بنابر متن روایت، زراره فرزندش را فرستاده بود تا بداند در مدینه چه خبر است و این بدین معنا نیست که درباره امام بعدی بپرسد. پس آوردن «لکی یستطلع له الإمام الجدید» تحریف آشکار روایت است، چنان که شیخ صدوق تصریح کرده است:
و در خبری که زیدیّه بدان احتجاج می کنند، نیامده که زراره امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را نمی دانست و تنها در آن آمده پسرش عبید را فرستاد تا کسب خبر کند(۲۹۸).
در هر حال، انگیزه پسر زراره در پی رفتن به مدینه چه بوده است؟
در این باره، شیخ صدوق به روشنی می فرماید:
حتماً زراره جریان موسی بن جعفر (علیهما السلام) و امامتش را می دانسته است و فقط پسرش عبید را فرستاد تا از آن حضرت بیاموزد که اجازه دارد آن چه از امامت ایشان می داند، اظهار کند و یا باید در کتمان امامت او به تقیه رفتار نماید. این سخن با دانش زراره بن اعین و شناختش مناسب تر است(۲۹۹).
آن گاه برای اثبات کلام خویش روایتی با سند صحیح نقل می فرماید:
احمد بن زیاد(۳۰۰) از علی بن ابراهیم(۳۰۱) از محمد بن عیسی(۳۰۲) از ابراهیم بن محمّد همدانی(۳۰۳) نقل کرده که گوید: به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم: ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ! از حال زراره به من خبر ده، آیا حقّ پدرت (علیه السلام) را می شناخت؟ و او فرمود: آری! عرض کردم: پس چرا پسرش عبید را فرستاد تا باخبر شود که امام جعفر صادق (علیه السلام) چه کسی را وصی خود قرار داده است؟ فرمود: زراره جریان پدرم و تعیین پدرم را درباره او می دانست و فقط پسرش را فرستاد تا از پدرم بپرسد که آیا برای او جایز است تقیّه را برای اظهار امر امامتش و نصّ پدرش بر او کنار بگذارد؟ و چون پسرش دیر کرد و از او خواستند تا عقیده اش را درباره پدرم (علیه السلام) بگوید و او دوست نداشت بی دستور امام در این مورد سخنی بگوید، لذا قرآن را برداشت و گفت: بار خدایا امام من از فرزندان جعفر بن محمّد (علیهما السلام) کسی است که این قرآن امامت او را اثبات کرده است(۳۰۴).
راوی که از وکیلان امام رضا (علیه السلام) بوده، از ایشان شبهه زیدیه را پرسیده و می توان فهمید که در همان زمان زیدیه این مطلب را شایع کرده بودند و امام با ردّ صریح این مطلب، حقیقت را بیان می فرمایند و معلوم می شود زراره فرزند خویش را فرستاد تا ببیند اجازه هست امام بعد را بیان کند یا به دلیل هایی مانند خفقان، نام امام، هنوز باید مخفی بماند و چون خبری نیامد بدون بیان آن چه می دانست، رحلت کرد.
در نتیجه، این روایت بر مدّعای نویسنده هیچ دلالتی ندارد، بلکه قرینه مستندی در دست است که بر خلاف آن دلالت می کند.

بخش پنجم: بدا در امامت

این بخش دارای دوفصل است که به بحث در مورد بدا و تغییر در مسیر امامت می پردازد. در فصل اول بررسی می شود که آیا امام هادی (علیه السلام) نخست امامت را به فرزندش سید محمد وصیت کرد و وقتی ایشان در زمان حیات پدر از دنیا رفت، امام هادی (علیه السلام) امامت را به امام حسن عسکری (علیه السلام) وصیت کرد؟ در فصل دوم نیز این موضوع بررسی می شود که آیا ابتدا امام صادق (علیه السلام) امامت را به فرزندش اسماعیل وصیت کرد و سپس در امامت وی بدا و تغییر حاصل شد و امام موسی کاظم (علیه السلام) امام شد؟
فصل اول. امامت سید محمد:
شبهه هجدهم: بدا در امامت سید محمد:
متن کتاب:
وتقول روایات عدیده یذکرها الکلینی فی الکافی و المفید فی الإرشاد و الطوسی فی الغیبه، أنّ الإمام الهادی أوصی فی البدایه إلی ابنه السید محمد و لکنّه توفّی فی حیاه أبیه، فأوصی للإمام الحسن (علیه السلام) و قال له: لقد بدا لله فی محمّد کما بدا فی إسماعیل... یا بنیّ أحدث لله شکرا فقد أحدث فیک أمراً أو نعمه(۳۰۵).
خلاصه شبهه:
نویسنده ادّعا کرده که در کتاب شریف کافی و ارشاد و غیبت طوسی چندین روایت وجود دارد که بنابر آن ها امام هادی (علیه السلام) نخست به فرزندش سید محمد وصیت کرده، اما وقتی ایشان در زمان حیات پدر از دنیا رفت، امام هادی (علیه السلام) به امام حسن (علیه السلام) وصیت کرد و به ایشان فرمود: برای خداوند در مورد محمد بدا حاصل شد، همان گونه که برای اسماعیل بدا حاصل شد... ای پسرم خدا را شکر کن برایت امر یا نعمتی ایجاد کرد.
پاسخ:
چنان که گذشت، مسئله بدا در امامت از بحث های بسیار قدیمی است و چنان که خواهد آمد، دانشمندان شیعه مانند شیخ صدوق (درگذشته۳۸۱) و شیخ مفید (درگذشته۴۱۳) به بررسی آن پرداخته اند و اشکالات را پاسخ داده اند. اما مانند موارد پیشین، نویسنده به آن ها هیچ اشاره ای نکرده است و چنان وانمود کرده که نکته جدیدی یافته است.
شناختن امام هر عصر، پس از رحلت امام پیشین، از دغدغه های مهم شیعیان بوده است. امامان (علیهم السلام) برای راهنمایی آنان، نشانه هایی بیان کرده اند. فرزند ارشد امام قبل بودن از این نشانه ها به شمار می رود. روایات زیر به این نکته اشارت دارند:
ابن ابی نصر گوید: به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم: وقتی امام از دنیا برود، إمام پس از وی با چه چیز شناخته می شود؟ فرمود: امام نشان هایی دارد که از جمله آن ها این است که بزرگ ترین فرزند پدرش باشد و دارای فضیلت و وصیت است(۳۰۶).
احمد بن عمر گوید: از حضرت رضا (علیه السلام) درباره نشان امامت صاحب این امر پرسیدم. فرمود: نشان امامت، بزرگی سن و فضیلت و وصیت است(۳۰۷).
امام صادق (علیه السلام) فرمود: امر امامت در فرزند بزرگ است تا وقتی که در وی عیبی نباشد(۳۰۸).
همین نشان باعث شد مردم پس از رحلت امام صادق (علیه السلام) به سراغ عبد الله فرزند بزرگ ایشان بروند:
هشام بن سالم گوید: پس از وفات امام صادق (علیه السلام) من و صاحب الطاق (محمد بن نعمان که در طاق محامل کوفه صرّافی داشته و به مؤمن الطاق نیز معروف است) در مدینه بودیم و مردم گرد عبد الله بن جعفر (عبد الله افطح) را گرفته بودند و او را صاحب الامر بعد از پدرش می دانستند. من با صاحب الطاق نزد او رفتیم و مردم در کنارش بودند. آمدن مردم به این جهت بود که از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده اند که آن حضرت فرمود: امر امامت در پسر بزرگ تر است تا وقتی که عیبی در او نباشد(۳۰۹).
امام هادی (علیه السلام) نیز همین ملاک را فرموده است:
علی بن مهزیار گوید: به حضرت ابوالحسن (علیه السلام) عرض کردم: اگر پیش آمدی کند و به خدا پناه برم، مرجع کیست؟ فرمود: عهد امامت من به پسر بزرگ ترم متعلّق است(۳۱۰).
و از آن جا که ابوجعفر محمّد فرزند بزرگ امام هادی (علیه السلام) بود، بعضی از شیعیان گمان می کردند پس از پدرش وی امام می گردد. لذا پس از رحلت سید محمّد دچار تشویش شدند.
شاهویه بن عبد الله گوید: امام هادی (علیه السلام) به من نوشت: تو می خواستی بعد از وفات ابوجعفر درباره جانشین امام بپرسی و از آن جهت در اضطراب بودی؛ غم مخور! زیرا خدای عزّوجل «هیچ مردمی را پس از آن که هدایتشان کرده گمراه نکند تا چیزهایی را که باید از آن بپرهیزند، برایشان بیان کند». صاحب شما بعد از من پسرم ابومحمد است. هر چه احتیاج دارید، نزد اوست. خدا آن چه را خواهد، مقدّم می دارد و آن چه را خواهد، به تأخیر می اندازد «هر آیه ای را که نسخ کنیم یا به تأخیر اندازیم (به دست فراموشی بسپاریم) بهتر از آن یا مانند آن را می آوریم» آن چه برای صاحب خرد بیدار مطلب را روشن کند و کافی باشد، نوشتم(۳۱۱).
پس از رحلت سید محمّد این گمان رفع شد و حکم الهی برای همه روشن گردید.
ابوهاشم جعفری گوید: پس از درگذشت ابوجعفر، پسر امام هادی (علیه السلام)، خدمت آن حضرت بودم و با خود فکر می کردم و می خواستم به زبان آورم که جریان ابوجعفر و ابومحمد (علیه السلام) (پسران امام هادی (علیه السلام)) در این زمان مانند جریان ابوالحسن موسی (علیه السلام) و اسماعیل پسران جعفر بن محمد (علیها السلام) است؛ زیرا بعد از ابوجعفر، امامت ابومحمد (علیه السلام) انتظار می رفت (چنان که بعد از وفات اسماعیل هم موسی بن جعفر (علیها السلام) امام شد) ولی پیش از آن که من چیزی به زبان آورم، امام هادی (علیه السلام) رو به من کرد و فرمود: آری، ای اباهاشم! خدا را درباره ابومحمد (علیه السلام) بعد از ابوجعفر بدا حاصل شد درباره امری که برای او شناخته نبود، چنان که برای او بدا حاصل شد درباره موسی (علیه السلام) پس از وفات اسماعیل که سبب روشن شدن حال او شد. و این مطلب چنان است که در خاطر تو گذشت، اگر چه اهل باطل بدشان آید، پسرم ابومحمد پس از من جانشین من است، علم هر چیز که به آن احتیاج می شود، در نزد اوست و ابزار امامت همراه اوست(۳۱۲).
بنابراین، تنها از روی قواعد کلّی به چنین نتیجه ای رسیده بودند و بدایی که در روایت آمده، به معنای تغییر حکم الهی در امامت نیست، بلکه روشن شدن حکم خدا برای آنان و همه شیعیان است.
شیخ طوسی در این باره می نویسد:
آن چه از کلام امام (علیه السلام) در خبر سابق آمده که فرمود: بدا حاصل شد برای خداوند در محمد همان گونه که بدا حاصل شد برای او در اسماعیل، معنایش این است که روشن شد از خداوند و از امر الهی در مورد برادرش حسن (علیه السلام) آن چه شک و تردید را در امامت وی از بین برد؛ زیرا گروهی از شیعه گمان می کردند که امر امامت به محمد می رسد از این جهت که او فرزند بزرگ بود، همان گونه که گروهی گمان می کردند امر امامت به اسماعیل پسر امام جعفر (علیه السلام) می رسد نه به امام موسی (علیه السلام) و زمانی که محمد از دنیا رفت، امر الهی در مورد وی روشن شد و معلوم گردید که خداوند او را به امامت منصوب نکرده بود، همان گونه که در اسماعیل مشابه همین جریان روشن شد. معنای جمله امام این نیست که خداوند او را تعیین کرده بود، سپس با تعیین دیگری برایش بدا حاصل شد؛ زیرا چنین چیزی بر خداوند تعالی که عالم به عاقبت کار است جایز نیست(۳۱۳).
پس هیچ روایتی وجود ندارد که به امامت سید محمد دلالت کند، بلکه روایات صریح بر خلاف آن وجود دارد:
علی بن عمر نوفلی گوید: در حیاط منزل امام هادی (علیه السلام) خدمتش بودم که پسرش محمد از نزد ما گذشت. به حضرت عرض کردم: قربانت گردم، بعد از شما این صاحب ماست؟ فرمود: نه صاحب شما بعد از من حسن است(۳۱۴).
با نگاه به مطالب بیان شده، معلوم می شود ادعای نویسنده مبنی بر وصیت ابتدایی امام هادی (علیه السلام) به سید محمد و تغییر آن به امام حسن (علیه السلام) کذب محض است و هیچ روایتی در این باره به جز روایاتی کلّی (فرزند بزرگ امام قبل) وجود ندارد و معنای بدا، آشکار شدن اشتباه بودن گمان مردم است.
پس هرگز حاصل شدن این بدا، ادعای ایشان را که امام پیشین نام امام بعد را نمی دانسته، ثابت نمی کند. درباره این بدا در ادامه نیز توضیح خواهد آمد.
نکته ای دیگر که نویسنده بدان اشاره می کند، عبارت «یا بنی أحدث لله شکراً فقد أحدث فیک أمراً» است:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی وَ غَیْرُهُ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ الله عَنْ جَمَاعَهٍ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ مِنْهُمُ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ الْأَفْطَسُ أَنَّهُمْ حَضَرُوا یَوْمَ تُوُفِّیَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بَابَ أَبِی الْحَسَنِ یُعَزُّونَهُ وَ قَدْ بُسِطَ لَهُ فِی صَحْنِ دَارِهِ وَ النَّاسُ جُلُوسٌ حَوْلَهُ فَقَالُوا قَدَّرْنَا أَنْ یَکُونَ حَوْلَهُ مِنْ آلِ أَبِی طَالِبٍ وَ بَنِی هَاشِمٍ وَ قُرَیْشٍ مِائَهٌ وَ خَمْسُونَ رَجُلًا سِوَی مَوَالِیهِ وَ سَائِرِ النَّاسِ إِذْ نَظَرَ إِلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ قَدْ جَاءَ مَشْقُوقَ الْجَیْبِ حَتَّی قَامَ عَنْ یَمِینِهِ وَ نَحْنُ لَا نَعْرِفُهُ فَنَظَرَ إِلَیْهِ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) بَعْدَ سَاعَهٍ فَقَالَ یَا بُنَیَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شُکْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِیکَ أَمْراً فَبَکَی الْفَتَی وَ حَمِدَ الله وَ اسْتَرْجَعَ وَ قَالَ «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» وَ أَنَا أَسْأَلُ الله تَمَامَ نِعَمِهِ لَنَا فِیکَ وَ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» فَسَأَلْنَا عَنْهُ فَقِیلَ هَذَا الْحَسَنُ ابْنُهُ وَ قَدَّرْنَا لَهُ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ عِشْرِینَ سَنَهً أَوْ أَرْجَحَ فَیَوْمَئِذٍ عَرَفْنَاهُ وَ عَلِمْنَا أَنَّهُ قَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ بِالْإِمَامَهِ وَ أَقَامَهُ مَقَامَه(۳۱۵).
نویسنده چنین می خواهد القا کند که منظور از «فقد أحدث فیک امرا»، واقع شدن امامت در ایشان به دلیل رحلت برادر است. حال باید دید منظور از «فقد احدث فیک امرا» چیست؟ و نویسنده در این ادعا چه اندازه راست می گوید.
مولی محمد صالح مازندرانی در شرح أصول کافی آورده است:
سخن امام که فرمود: خداوند برای تو امری پدید آورد (فقد أحدث فیک أمراً)، از این جهت است که خداوند محمد را از دنیا برد، در حالی که شیعه گمان می کرد او بعد از پدرش امام است. پس امامت را در تو آشکار کرد و آن را به تو اختصاص داد و اختلاف را از میان شیعیان برطرف کرد و این نعمت بزرگ شکر را واجب می کند(۳۱۶).
محمدباقر بهبودی در تعلیقه بر بحار می آورد:
صحیح تر این است که گفته شود خداوند برای تو «امری» را پدید آورد، یعنی لطفی و نعمتی را پدید آورد؛ زیرا معروف بین شیعیان ما به دلیل تصریح امام باقر (علیه السلام) این است که امامت به فرزند بزرگ می رسد و اگر ابوجعفر برادر بزرگ تو از دنیا نمی رفت، حتماً شیعه در مورد تو دچار اختلاف می شد، همان گونه که بعد از ابوعبد الله صادق (علیه السلام) دچار اختلاف شدند. اما قرار دادن امامت به اراده و خواست خداوند عزیز و جلیل است و عهد و میثاق هر کدام از آن ها (علیهم السلام) در عالم ذر گرفته شده است. برای امام گذشته در مورد امام آینده اختیاری نیست. و مراد از بدا چیزی است که به مانند همین سخن برمی گردد(۳۱۷).
آیه الله شیخ لطف الله صافی نیز درباره «یا بنی أحدث لله شکراً فقد أحدث فیک أمراً» می فرماید:
این جمله ظهوری در این معنا ندارد که سید محمد فرزند امام هادی (علیه السلام) به امامت تعیین شده بود و قبل از مرگش برای خداوند بدا حاصل شد و او را از دنیا برد یا بعد از مرگش برای خداوند بدا حاصل شد و برادرش ابومحمد (علیه السلام) را به جای او قرار داد، همان گونه که دلالتی ندارد بر این که ابومحمد (علیه السلام) قبل از رحلت برادرش ابوجعفر به امامت تعیین نشده بود و وقتی برادرش از دنیا رفت خداوند او را جانشین پدرش قرار داد و به امامت مردم منصوب کرد. این احتمال از روایت بر نمی آید، افزون بر این که روایات صحیح و صریح، این احتمال را رد می کند. علاوه که ابومحمد (علیه السلام) از طرف خداوند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اجداد طاهرش (علیهم السلام) قبل از ولادتش و ولادت برادرش محمد به امامت تعیین شده بود(۳۱۸).
و درباره «الامر» در «فقد أحدث فیک أمراً» می آورد:
مراد از احداث امر، روشن کردن امامت مولای ما ابومحمد (علیه السلام) است برای کسی که گمان می کرد برادرش ابوجعفر جانشین پدرش است و معنای این جمله این نیست که خداوند برای روشن کردن این مسئله او را از دنیا برد، بلکه منظور این است که باطل شدن این گمان بر وفات ایشان مترتب بود و احداث امر به خداوند نسبت داده شد؛ چون سبب آن که رحلت سید محمد بود، به خداوند مستند است(۳۱۹).
با نگاه به متن حدیث و کلام این بزرگان معلوم می شود امام حسن عسکری (علیه السلام) بر اثر رحلت برادر گریبان چاک کردند و بسیار ناراحت شدند. پدر ایشان برای آرامش دل ایشان فرمودند: ای پسرم! تو باید خدا را شکر کنی؛ زیرا هرچند مرگ برادر بسیار سخت و دردناک است، مرگ ایشان باعث شد شیعیان در زمان تو دچار حیرت یا گمراهی نشوند و این برای تو نعمت بزرگی است؛ زیرا تمام هدف و همّت امام در هر عصری هدایت مردم و جلوگیری از گمراه شدن آنان است. پس نعمتی که برای امام ایجاد شده، هدایت یافتن مردم و نبود اختلاف میان آنان در امامت پس از امام هادی (علیه السلام) است، نه اصل امام شدن امام حسن (علیه السلام)؛ زیرا این مطلب از ازل معلوم و لایتغیر بوده است.
از این بیان معلوم می شود که منظور از روایت زیر نیز همین است:
عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی بْنِ دَرْیَابَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) بَعْدَ مُضِیِّ أَبِی جَعْفَرٍ فَعَزَّیْتُهُ عَنْهُ وَ أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) جَالِسٌ فَبَکَی أَبُو مُحَمَّدٍ (علیه السلام) فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) فَقَالَ لَهُ إِنَّ الله تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَدْ جَعَلَ فِیکَ خَلَفاً مِنْهُ فَاحْمَدِ الله(۳۲۰).
یعنی آن که خداوند در عوض از دنیا بردن برادرت، چیزی برای تو قرار داد و آن رفع فتنه از شیعیان بود، پس سپاس خدای را به جای آور!
فصل دوم. امامت اسماعیل
در این فصل این موضوع بررسی می شود که آیا ابتدا امام صادق (علیه السلام) امامت را به فرزندش اسماعیل وصیت کرد و سپس در امامت وی بدا و تغییر حاصل شد و امام موسی کاظم (علیه السلام) امام شد؟
شبهه نوزدهم. بدا در امامت اسماعیل:
متن کتاب:
کما بدا فی إسماعیل...(۳۲۱).
خلاصه شبهه:
نویسنده ادعا دارد در امامت اسماعیل فرزند امام صادق (علیه السلام) نیز بدا حاصل شده است و بعد از آن برادرش امام موسی کاظم (علیه السلام) امام گردیده است.
پاسخ:
به گونه مختصر مطالبی درباره جناب اسماعیل در پی می آید:
۱. این اشکال از گذشته مطرح بوده است. فرقه زیدیه در زمان شیخ صدوق (درگذشته۳۸۱ قمری) آن را مطرح کردند و شیخ به گونه کامل پاسخ آن را داده است و علمای بعد نیز در گذر این دوران به آن پاسخ گفته اند، ولی نویسنده باز به خانه نخست برگشته و همان پرسش را آورده است و هیچ اشاره ای به پاسخ ها نکرده است. اگر ایشان چنان که در مقدّمه کتاب خود ادّعا کرده، به دنبال حقیقت و جواب بوده، باید این پاسخ ها را نقل می کرد و اگر آن ها را قبول نداشت، آن ها را نقد می کرد. اما وی بیشتر به تدلیس و مشوّش کردن افکار مردم پرداخته تا پی گیری حقیقت.
۲. ادعای برگزیده شدن اسماعیل به امامت، به دلیل نیاز دارد. شیخ صدوق(۳۲۲) و سید مرتضی(۳۲۳) تصریح کرده اند که هیچ روایتی حتی ضعیف و نادر نیز وجود ندارد که بر نصب اسماعیل به امامت دلالت کند. بنابراین، دلیلی نیست که با توجه آن بتوان گفت اسماعیل امام بوده و در امامتش بدا پیش آمده است.
۳. افزون بر آن که بر امامت اسماعیل دلیلی وجود ندارد، بر امام نبودن ایشان دلیل هایی هست که در پی می آید:
یکم. روایاتی که آشکارا امام بودن وی را رد می کند(۳۲۴).
دوم. روایاتی که نافرمانی و ناهم گونی با پدر را بیان می کند(۳۲۵)؛
سوم. روایاتی که تمثل شیطان را به شکل وی بیان می کند، در حالی که شیطان به شکل امام نمی تواند ظاهر شود(۳۲۶).
چهارم. روایاتی که درخواست امام صادق (علیه السلام) از خداوند برای امامت اسماعیل و قبول نشدن آن را می رساند(۳۲۷). البته اگر توجیه پذیرفتنی نباشد، پذیرش مضمون این روایات با مبانی امامیه ممکن نیست؛ زیرا هرگز امام تغییر مسیر امامت را از خداوند درخواست نمی کند؛ زیرا چنان که خواهد آمد، امام صادق (علیه السلام) فرموده اند که بدا در امامت ممکن نیست. لذا امکان دارد راوی دو نکته را با هم درآمیخته و نقل کرده باشد: یکی این که امام از خداوند زنده ماندن اسماعیل را درخواست کرده و خواسته تا او در زمان حیات امام صادق (علیه السلام) از دنیا نرود و بعد از وی نیز باشد و خداوند این خواسته را اجابت نکرده است(۳۲۸) و دیگر آن که سخن از امامت بوده و امام صادق (علیه السلام) فرموده: خواست قلبی من، به امامت رسیدن اسماعیل بوده، ولی هر چه خداوند امر کرده و پیامبر عهد فرموده، همان می شود که البته امامان (علیهم السلام) نیز به آن راضی و خشنودند. راوی این دو مطلب را با هم در آمیخته و چنین نقل کرده که من از خدا خواستم بعد از من اسماعیل امام شود و خداوند نپذیرفت.
پنجم. روایاتی که بنابر آن ها از امام صادق (علیه السلام) خواسته اند اسماعیل را به وصایت برگزیند و ایشان فرموده اند که این گونه کارها در دست ایشان نیست(۳۲۹).
ششم. روایاتی که بنابر آن ها امام صادق (علیه السلام) از امامت امام موسی کاظم (علیه السلام) در گهواره و در پنج سالگی خبر داده است که نشان می دهد از نخست قرار نبوده اسماعیل امام شود(۳۳۰).
هفتم. روایاتی که نام تک تک امامان (علیهم السلام) را نقل می کند، مانند حدیث لوح و حدیث خضر (علیه السلام).
هشتم. روایاتی که بنابر آن ها بدا در امامت غیرممکن است و با تغییر امامت از اسماعیل به امام موسی کاظم (علیه السلام) ناسازگاری دارد(۳۳۱).
۴. با نگاه به موارد ذکر شده، بدا در امامت اسماعیل نمی تواند باشد.
۵. حال باید دید در روایتی که بنابر آن درباره امامت اسماعیل بدا حاصل شد، منظور از بدا چیست؟ بزرگان شیعه با استفاده از روایات و دلایل موجود، مواردی برای بدا بیان کرده اند:
یکم. منظور اسماعیل فرزند حضرت ابراهیم (علیه السلام) است که خداوند دستور به ذبح ایشان داد و بعد بدا حاصل شد و گوسفندی قربانی شد. (شیخ صدوق در توحید ص ۳۳۶، ح۱۱) البته ایشان این حدیث را غریب می شمارد.

دوم. قرار بوده اسماعیل کشته شود و بر اثر دعای امام صادق (علیه السلام) بدا حاصل شد و به مرگ طبیعی از دنیا رفت.(شیخ مفید در مسائل عکبریّه، ص ۱۰۰)
سوم. برای تقیه صادر شده. (پدر شیخ صدوق در الامامه و التبصره، ص۱۵)
چهارم. چون فرزند بزرگ تر بود، مردم گمان می کردند خدا وی را به امامت انتخاب می کند، ولی با رحلت وی حکم خدا روشن شد. (روایت امام صادق (علیه السلام)، شیخ صدوق در توحید(۳۳۲)، سید مرتضی در الفصول المختاره(۳۳۳) و شیخ طوسی در الغیبه)(۳۳۴).
پنجم. زنده ماندن اسماعیل مشروط به این بود که مردم گمان نکنند ایشان امام است. لذا بدا در زنده ماندن ایشان حاصل شد؛ چون شیعیان چنین گمانی یافته بودند(۳۳۵).
از مطالب بیان شده، معلوم می شود بدا در اسماعیل نیز مانند سید محمّد بوده است و بر تغییر امامت دلالتی ندارد.

بخش ششم: اندیشمندان شیعه و فهرست نام امامان (علیهم السلام)

این بخش دارای چهار فصل است. در فصل اول به این مطلب پرداخته می شود که اگر روایت های فهرست نام دوازده امام (علیهم السلام) صحیح و موجود بود، چرا شیعیان از آن آگاه نبودند و محدّثان و مورّخان امامیه به آن اشاره نکرده اند؟ در فصل دوم اعتقاد به دوازده امام در نزد امامیه قبل از نیمه قرن چهارم بررسی می شود و این که آیا شیخ صدوق در محصور بودن عدد ائمه (علیهم السلام) در دوازده نفر، شک داشته است؟ در فصل سوم به بررسی برخی روایات پرداخته می شود که بزرگان شیعه در کتاب های خویش آورده اند و به امامان بعد از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره دارد. در فصل چهارم نیز روایات مرحوم کلینی در کتاب کافی بررسی می شود تا روشن گردد آیا این احادیث دلالتی بر سیزده امام دارد؟ و در ادامه این فصل مطالبی درباره هبة الله کاتب و کتابش بیان می شود.
فصل اول. اشاره اندیشمندان قرن سوم به فهرست نام امامان (علیهم السلام)
در این فصل بیان می شود که روایت های فهرست نام دوازده امام (علیهم السلام) صحیح است و هر چند همه شیعیان از آن آگاه نبودند ولی محدّثان و مورّخان امامیه در قرن سوم به آن اشاره کرده اند؟
شبهه بیستم. اشاره نکردن محدّثان و مورّخان قرن سوم به فهرست نام امامان (علیهم السلام)
متن کتاب:
و اذا کانت روایات القائمه المسبقه بأسماء الأئمه الإثنی عشر صحیحه و موجوده من قبل، فلماذا لم یعرفها الشیعه الإمامیه الذین اختلفوا و احتاروا بعد وفاه الإمام الحسن العسکری، و لم یشر إلیها المحدّثون أو المورّخون الإمامیه فی القرن الثالث الهجری(۳۳۶)؟
خلاصه شبهه:
نویسنده می گوید اگر روایت های فهرست نام دوازده امام صحیح و موجود بود، چرا شیعیان از آن آگاه نبودند و پس از وفات امام حسن عسکری (علیه السلام) دچار اختلاف و سرگردانی شدند و محدّثان و مورّخان امامیه در قرن سوم به آن اشاره نکرده اند؟
پاسخ:
نویسنده به دو مطلب اشاره می کند: یکی اختلاف مردم و دیگری نقل نکردن مؤلّفان شیعه.
در مورد مطلب اوّل چون اشکال تکراری است، پاسخ هم تکرار می شود. پیش تر گذشت که زیدیه این خرده گیری را بیش از هزار سال پیش مطرح کرده اند و شیخ صدوق در کتاب کمال الدین پاسخ آن را داده است، اما نویسنده مانند بسیاری از موارد دیگر بدون اشاره به پاسخ ایشان، تنها شبهه را مطرح می کند. شیخ صدوق، ابتدا جواب نقضی داده، می فرماید:
در پاسخ به ایشان می گوییم: شما اعتقاد دارید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) علی (علیه السلام) را جانشین خود ساخته و بعد از خود امام گردانیده و به وی تصریح فرموده و شخص وی را به مردم نموده و امر او را بیان و پخش کرده، پس چرا اکثر امّت از وی روی گردانیده و دوری گزیدند تا کار به جایی رسید که آن حضرت از مدینه به ینبع رفت و بر او گذشت آن چه گذشت(۳۳۷)؟
آن گاه در جواب حلّی می فرماید:
زیرا گاهی مردم از حقّ هر چند واضح است و از بیان هر چند مشروح است، اعراض می کنند، چنان که از توحید روی بر تابیدند و به سوی الحاد روی کردند(۳۳۸).
از این رو، به دلیل وجود خطر دشمنان و لزوم تقیه و مراقبت، بسیار طبیعی بوده که امامان (علیهم السلام) فهرست نام امامان (علیهم السلام) را در اختیار همه قرار نداده اند. از سویی، کسی ادعا نکرده که چنین فهرست شهره آفاق بوده است. در حقیقت، چنین فهرست نزد امامان (علیهم السلام) بوده و برخی را نیز از آن آگاه کرده اند.
افزون بر این، به دلیل اغراض دنیوی مانند مال و مقام، با آن که برخی حقیقت را می دانسته اند، خلاف آن را تبلیغ می کرده اند و مردم را دچار حیرت و سر در گمی می کرده اند، مانند کسانی که فرقه واقفه(۳۳۹) یا اسماعیلیه را پدید آوردند. در واقع، دلیل دیگر حیرت مردم وجود افراد بی تقوا و فریب کار بوده، نه نبود دلیل واضح و روشن.
درباره مطلب دیگر که مورّخان و محدّثان قرن سوم، چنین روایتی نیاورده اند، پیش تر گذشت که بیشتر نوشته های آن دوران اینک در دست نیست(۳۴۰). بنابراین، ادعای ایشان مستند علمی ندارد. افزون بر این، آن چه برجای مانده، خلاف ادعای ایشان را ثابت می کند و محدّثان امامیه این روایت ها را آورده اند که متن برخی از این کتاب ها در پی می آید و در ابتدا از این که متن فراوانی از روایات پشت سر هم نقل می شود پوزش می طلبم؛ زیرا برای اثبات وجود چنین احادیثی در کتاب های متقدم چاره ای جز ذکر عین متن آن ها به نظر نرسید:
۱. الأصول السته عشر، أصل أبی سعید عباد العصفری(۳۴۱) من الأصول الأولیه للشیعه، درگذشته ۲۵۰ قمری (ص۱۳۹):
عَبَّادٌ، عَنْ عَمْرٍو، عَنْ أَبِی حَمْزَهَ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) یَقُولُ: إِنَّ الله خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ، فَأَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً فِی ضِیَاءِ نُورِهِ یَعْبُدُونَهُ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ؛ یُسَبِّحُونَ الله وَ یُقَدِّسُونَهُ، وَ هُمُ الْأَئِمَّهُ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ الله صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ(۳۴۲).
۲. الأصول السته عشر، أصل أبی سعید عباد العصفری (ص۱۳۹):
عَبَّادٌ رَفَعَهُ إِلَی أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام)، قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ: مِنْ وُلْدِی أَحَدَ عَشَرَ نَقِیباً نُجَبَاءُ مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ، آخِرُهُمُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ، یَمْلَأُهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً(۳۴۳).
۳. الأصول السته عشر، أصل أبی سعید عباد العصفری (ص۱۳۹):
عَبَّادٌ، عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام)، عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ: نُجُومٌ فِی السَّمَاءِ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ، فَإِذَا ذَهَبَ نُجُومُ السَّمَاءِ أَتَی أَهْلَ السَّمَاءِ مَا یَکْرَهُونَ، وَ نُجُومٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی مِنْ وُلْدِی أَحَدَ عَشَرَ نَجْماً أَمَانٌ فِی الْأَرْضِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ أَنْ تَمِیدَ بِأَهْلِهَا، فَإِذَا ذَهَبَتْ نُجُومُ أَهْلِ بَیْتِی مِنَ الْأَرْضِ أَتَی أَهْلَ الْأَرْضِ مَا یَکْرَهُونَ(۳۴۴).
۴. الأصول السته عشر، أصل أبی سعید عباد العصفری (ص۱۴۰):
عَبَّادٌ، عَنْ عَمْرٍو، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام)، قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ آلِهِ: إِنِّی وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِی وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ زِرُّ الْأَرْضِ أَعْنِی أَوْتَادَهَا [وَ] جِبَالَهَا، وَ قَدْ وَتَّدَ الله الْأَرْضَ أَنْ تَسِیخَ بِأَهْلِهَا، فَإِذَا ذَهَبَ الْأَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِی سَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا وَ لَمْ یُنْظَرُوا(۳۴۵).
۵. مختصر إثبات الرجعه، أبومحمد فضل بن شاذان بن خلیل أزدی نیشابوری، (درگذشته ۲۶۰ قمری) تحقیق سید باسم موسوی(۳۴۶) مجله تراثنا، مؤسسه آل البیت، ج۱۵، ص۲۰۱، حدیث اول:
حدّثنا محمد بن إسماعیل بن بزیع رضی الله عنه، قال: حدّثنا حماد بن عیسی، قال: حدّثنا إبراهیم بن عمر الیمانی، قال: حدّثنا أبان بن أبی عیاش، قال: حدّثنا سلیم بن قیس الهلالی، قال: قلت لأمیرالمؤمنین (علیه السلام): إنّی سمعت سلمان و المقداد و أبی ذر شیئاً من تفسیر القرآن و الأحادیث عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) غیر ما فی أیدی الناس... فقال علی (علیه السلام): قد سئلت فافهم الجواب،... فقلت له ذات یوم: بأبی أنت و أمی یا رسول الله إنّک منذ دعوت لی الله بما دعوت لم أنس شیئاً و لم یفتنی شئ ممّا علّمتنی و کلّ ما علّمتنی کتبته، أتتخوف علی النسیان؟ فقال: یا أخی، لست أتخوف علیک النسیان و لا الجهل و إنّی أحبّ أن أدعو لک و قد أخبرنی الله تعالی أنّه قد أخلفنی فیک و فی شرکائک الذین قرن الله طاعتهم بطاعته و طاعتی قلت: من هم یا رسول الله؟ قال: الذین هم الأوصیاء من بعدی، قلت: سمهم لی یا رسول الله؟ قال: أنت یا علی أوّلهم، ثم ابنی هذا و وضع یده علی رأس الحسن ثم ابنی هذا و وضع یده علی رأس الحسین ثم سمیک علی ابنه زین العابدین، و سیولد فی زمانک یا أخی فأقرئه منی السلام، ثم أبنه محمد الباقر، باقر علمی و خازن وحی الله تعالی، ثم ابنه جعفر الصادق، ثم ابنه موسی الکاظم، ثم ابنه علی الرضا، ثم ابنه محمد التقی، ثم ابنه علی النقی، ثم ابنه الحسن الزکی، ثم ابنه الحجه القائم، خاتم أوصیائی و خلفائی، و المنتقم من أعدائی، الذی یملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً. ثم قال أمیرالمؤمنین (علیه السلام): و الله إنّی لأعرف جمیع من یبایعه بین الرکن و المقام و أعرف أسماء أنصاره و أعرف قبائلهم(۳۴۷).
۶. مختصر إثبات الرجعه، مجله تراثنا، ج۱۵، ص۲۰۶، حدیث دوم:
حدّثنا محمد بن أبی عمیر، عن حماد بن عیسی، عن أبی شعبه الحلبی(۳۴۸)، عن أبی عبد الله، عن أبیه محمد بن علی، عن أبیه علی بن الحسین، عن عمّه الحسن بن علی بن أبی طالب (علیهم السلام)، قال: سئلت جدّی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عن الأئمه بعده، فقال (صلی الله علیه و آله و سلم): الأئمه بعدی عدد نقباء بنی إسرائیل اثنا عشر أعطاهم الله علمی و فهمی، و أنت منهم یا حسن، فقلت: یا رسول الله، فمتی یخرج قائمنا أهل البیت؟ قال: یا حسن، مثله مثل الساعه، أخفی الله علمها علی أهل السماوات و الأرض، لاتأتی إلا بغته(۳۴۹).
۷. مختصر إثبات الرجعه، مجله تراثنا، ج۱۵، ص۲۰۷، حدیث چهارم:
حدّثنا صفوان بن یحیی، قال: حدّثنا أبو أیوب إبراهیم بن زیاد الخزاز، قال: حدّثنا أبوحمزه الثمالی، عن أبی خالد الکابلی، قال: دخلت علی مولای علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیهم السلام) فرأیت فی یده صحیفه کان ینظر إلیها و یبکی بکاءاً شدیداً، قلت: فداک أبی و أمی یا ابن رسول الله، ما هذه الصحیفه؟ قال: هذه نسخه اللوح الذی أهداه الله تعالی إلی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، کان فیه اسم الله تعالی و رسوله و أمیر المؤمنین و عمی الحسن بن علی و أبی (علیهم السلام) و اسمی و اسم ابنی محمد الباقر و ابنه جعفر الصادق و ابنه موسی الکاظم و ابنه علی الرضا (علیهم السلام) و ابنه محمد التقی و ابنه علی النقی و ابنه الحسن الزکی و ابنه الحجه القائم بأمر الله، المنتقم من أعداء الله، الذی یغیب غیبه طویله ثم یظهر فیملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً(۳۵۰).
۸. مختصر إثبات الرجعه، مجله تراثنا، ج۱۵، ص۲۰۷، حدیث پنجم:
حدّثنا فضاله بن أیوب رضی الله عنه، قال: حدّثنا أبان بن عثمان، قال: حدّثنا محمد بن مسلم، قال: قال أبوجعفر (علیه السلام): قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لعلی بن أبی طالب (علیه السلام): أنا أولی بالمؤمنین من أنفسهم، ثم أنت یا علی أولی بالمؤمنین من أنفسهم، ثم الحسن أولی بالمؤمنین من أنفسهم، ثم الحسین أولی بالمؤمنین من أنفسهم، ثم علی بن الحسین أولی بالمؤمنین من أنفسهم، ثم محمد بن علی أولی بالمؤمنین من أنفسهم، ثم جعفر بن محمد أولی بالمؤمنین من أنفسهم، ثم موسی بن جعفر أولی بالمؤمنین من أنفسهم، ثم علی بن موسی أولی بالمؤمنین من أنفسهم، ثم محمد بن علی أولی بالمؤمنین من أنفسهم، ثم علی بن محمد أولی بالمؤمنین من أنفسهم، ثم الحسن بن علی أولی بالمؤمنین من أنفسهم، ثم الحجه بن الحسن الذی تنتهی إلیه الخلافه و الوصایه و یغیب مده طویله ثم یظهر و یملأ الأرض عدلاً و قسطاً کما ملئت جوراً و ظلماً(۳۵۱).
۹. مختصر إثبات الرجعه، مجله تراثنا، ج۱۵، ص۲۰۸، حدیث ششم:
حدّثنا محمد بن أبی عمیر رضی الله عنه، عن غیاث بن إبراهیم، عن أبی عبد الله (علیه السلام)، قال: سئل أمیرالمؤمنین (علیه السلام) عن معنی قول رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی، من العتره؟ فقال (علیه السلام): أنا و الحسن و الحسین و الأئمه التسعه من ولد الحسین، تاسعهم مهدیهم، لا یفارقون کتاب الله عزّوجل و لا یفارقهم حتی یردوا علی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حوضه(۳۵۲).
۱۰. مختصر إثبات الرجعه، مجله تراثنا، ج۱۵، ص۲۰۸، حدیث هفتم:
حدّثنا الحسن بن محبوب، عن مالک بن عطیه، عن أبی حمزه ثابت بن أبی صفیه دینار، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: قال الحسین بن علی بن أبی طالب (علیهما السلام) لأصحابه قبل أن یقتل بلیله واحده: إنّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال: یا بُنیّ إنّک ستساق إلی العراق، تنزل فی أرض یقال لها: عموراً و کربلاً، و إنّک تستشهد بها و تستشهد معک جماعه و قد قرب ما عهد إلی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، و إنّی راحل إلیه غداً، فمن أحب منکم الانصراف فلینصرف فی هذه اللیله فإنّی قد أذنت له و هو منّی فی حل و أکّد فیما قاله تأکیداً بلیغاً فلم یرضوا و قالوا: و الله ما نفارقک أبداً حتی نرد موردک. فلّما رأی ذلک قال: فأبشروا بالجنه، فوالله إنما نمکث ما شاء الله تعالی بعد ما یجری علینا، ثم یخرجنا الله و إیاکم حین یظهر قائمنا (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فینتقم من الظالمین و أنا و أنتم نشاهدهم و علیهم السلاسل و الأغلال و أنواع العذاب و النکال. فقیل له: من قائمکم یا ابن رسول الله؟ قال: السابع من ولد ابنی محمد بن علی الباقر و هو الحجه بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی ابنی و هو الذی یغیب مده طویله ثم یظهر و یملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً(۳۵۳).
۱۱. مختصر إثبات الرجعه، مجله تراثنا، ج۱۵، ص۲۰۹، حدیث هشتم:
حدّثنا صفوان بن یحیی رضی الله عنه، قال: حدّثنا إبراهیم بن زیاد، عن أبی حمزه الثمالی، عن أبی خالد الکابلی، قال: دخلت علی سیدی علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیهم السلام)، فقلت: یا ابن رسول الله، أخبرنی بالذین فرض الله طاعتهم و مودتهم و أوجب علی عباده الاقتداء بهم بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم). فقال: یا کابلی، إن أولی الأمر الذین جعلهم الله عزّوجلّ أئمه الناس و أوجب علیهم طاعتهم: أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) ثم الحسن عمی، ثم الحسین أبی، ثم انتهی الأمر إلینا، و سکت. فقلت له: یا سیدی، روی لنا عن أمیرالمؤمنین (علیه السلام) أن الأرض لا تخلوا من حجه لله تعالی علی عباده، فمن الحجه و الإمام بعدک؟ قال: ابنی محمد و اسمه فی صحف الأولین: باقر، یبقر العلم بقراً و هو الحجه و الإمام بعدی، و من بعد محمد ابنه جعفر و اسمه عند أهل السماء: الصادق. قلت: یا سیدی، فکیف صار اسمه (الصادق) و کلّکم صادقون؟ قال: حدّثنی (أبی) عن أبیه، عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، قال: إذا ولد ابنی جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب فسمّوه الصادق، فإن الخامس من ولده الذی اسمه جعفر یدعی الإمامه اجتراءاً علی الله جلّ جلاله و کذباً علیه، فهو عند الله (جعفر الکذاب)، المفتری علی الله تعالی و المدّعی ما لیس له بأهل، المخالف لأبیه و الحاسد لأخیه و ذلک الذی یروم کشف ستر الله عز وجل عند غیبه ولی الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف). ثم بکی علی بن الحسین (علیه السلام) بکاءاً شدیداً ثمّ قال: کأنّی بجعفر الکذّاب و قد حمل طاغیه زمانه علی تفتیش أمر ولی الله و المغیب فی حفظ الله و التوکیل بحرم أبیه، جهلاً منه برتبته و حرصاً علی قتله إن ظفر به و طمعاً فی میراث أخیه، حتی یأخذه بغیر حق(۳۵۴).
۱۲. المحاسن، أحمد بن محمد بن خالد برقی، ج۲، ص۳۳۲ (درگذشته ۲۷۴ قمری):
عَنْهُ (أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ الله الْبَرْقِی) عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی هَاشِمٍ الْجَعْفَرِیِّ رَفَعَ الْحَدِیثَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ الله (علیه السلام) دَخَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) الْمَسْجِدَ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ (علیه السلام) فَدَخَلَ رَجُلٌ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَرَدَّ عَلَیْهِ شَبِیهاً بِسَلَامِهِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ جِئْتُ أَسْأَلُکَ فَقَالَ سَلْ قَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ الرَّجُلِ إِذَا نَامَ أَیْنَ تَکُونُ رُوحُهُ وَ عَنِ الْمَوْلُودِ الَّذِی یُشْبِهُ أَبَاهُ کَیْفَ یَکُونُ وَ عَنِ الذِّکْرِ وَ النِّسْیَانِ کَیْفَ یَکُونَانِ قَالَ فَنَظَرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) إِلَی الْحَسَنِ (علیه السلام) فَقَالَ أَجِبْهُ فَقَالَ الْحَسَنُ (علیه السلام):... أَمَّا الذِّکْرُ وَ النِّسْیَانُ فَإِنَّ الْقَلْبَ فِی حُقٍّ وَ الْحُقُّ مُطَبَّقٌ عَلَیْهِ فَإِذَا أَرَادَ الله أَنْ یَذْکُرَ الْقَلْبُ سَقَطَ الطَّبَقُ فَذَکَرَ فَقَالَ الرَّجُلُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبَاکَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَصِیُّ مُحَمَّدٍ حَقّاً حَقّاً وَ لَمْ أَزَلْ أَقُولُهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَصِیُّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْحُسَیْنَ وَصِیُّکَ حَتَّی أَتَی عَلَی آخِرِهِمْ فَقَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) فَمَنْ کَانَ الرَّجُلُ قَالَ الْخَضِرُ (علیه السلام)(۳۵۵).
هر چند عددی در این عبارت نیامده، عبارت «حتی أتی علی آخرهم» نشان می دهد تعداد محدود و محصور بوده است و در غیر این صورت، «آخر» معنا ندارد. از این رو، نمی توان ادّعا کرد که شیعه در ابتدا شمار امامان (علیهم السلام) را محدود نمی دانسته و بنابر مدارک، شمار امامان روشن بوده است.
افزون بر این، بسیاری از بزرگان شیعه حدیث یادشده را با سندهای گوناگون از احمد بن محمد بن خالد برقی شنیده و نقل کرده اند، نه آن که از کتابش دیده باشند تا گفته شود این عبارت در کتاب او نیست و نام یکایک امامان (علیهم السلام) در همه آن ها آمده است و نشان می دهد برقی نام همه امامان (علیهم السلام) را می دانسته است و برای محدّثان نقل می نموده و اگر در این جا عبارت «حتی أتی علی آخرهم» آورده، به این معنا نیست که تعداد و نام آنان را نمی دانسته، بلکه برای اختصار بوده؛ زیرا باب درباره علت پدیده های مختلف است، نه اعتقادات و امامت. از این رو، ممکن است ایشان در باب ویژه امامت، این روایت را به گونه کامل آورده باشد؛ زیرا بخش گسترده ای از کتاب محاسن از بین رفته است.
برخی از نویسندگان بزرگ شیعه که این حدیث را از ایشان نقل کرده اند، از این شمارند: ثقهالاسلام کلینی در کافی (ج۱، ص۵۲۵، ح۱)، کاتب نعمانی در کتاب الغیبه (ص۶۶، ح۲، باب۴)، شیخ صدوق در کمال الدین (ص۳۱۳، ح۱، باب امام حسن مجتبی) و علل الشرایع (ج۱، ص۹۶، ح۶) و عیون اخبار الرضا (علیه السلام) (ج۲، ص۶۷، ح۳۵).
همچنین شیخ طوسی در الغیبه از طریق ثقهالاسلام کلینی و طبری در دلائل الإمامه از طریق شیخ صدوق این روایت را با ذکر نام همه امامان (علیهم السلام) آورده اند.
۱۳. بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، (درگذشته ۲۹۰ قمری) ج۱، ص۲۸۰، ح۱۵:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ حَرِیشٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: سَأَلَ أَبَا عَبْدِ الله (علیه السلام) رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ عَنْ سُورَهِ «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ». فَقَالَ: وَیْلَکَ سَأَلْتَ عَنْ عَظِیمٍ إِیَّاکَ وَ السُّؤَالَ عَنْ مِثْلِ هَذَا. فَقَامَ الرَّجُلُ قَالَ فَأَتَیْتُهُ یَوْماً فَأَقْبَلْتُ عَلَیْهِ فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ إِنَّا أَنْزَلْناهُ نُورٌ عِنْدَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَوْصِیَاءِ لَا یُرِیدُونَ حَاجَهً مِنَ السَّمَاءِ وَ لَا مِنَ الْأَرْضِ إِلَّا ذَکَرُوهَا لِذَلِکَ النُّورِ فَأَتَاهُمْ بِهَا فَإِنَّ مِمَّا ذَکَرَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) مِنَ الْحَوَائِجِ أَنَّهُ قَالَ لِأَبِی بَکْرٍ یَوْماً «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ الله أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ» فَاشْهَدْ أَنَّ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مَاتَ شَهِیداً فَإِیَّاکَ أَنْ تَقُولَ إِنَّهُ مَیِّتٌ وَ الله لَیَأْتِیَنَّکَ فَاتَّقِ الله إِذَا جَاءَکَ الشَّیْطَانُ غَیْرَ مُتَمَثِّلٍ بِهِ فَعَجِبَ بِهِ أَبُو بَکْرٍ أَوْ فَقَالَ إِنْ جَاءَنِی وَ الله أَطَعْتُهُ وَ خَرَجْتُ مِمَّا أَنَا فِیهِ قَالَ فَذَکَرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ لِذَلِکَ النُّورِ فَعَرَجَ إِلَی أَرْوَاحَ النَّبِیِّینَ فَإِذَا مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلم) قَدْ أُلْبِسَ وَجْهَهُ ذَلِکَ النُّورُ وَ أَتَی وَ هُوَ یَقُولُ: یَا أَبَا بَکْرٍ آمِنْ بِعَلِیٍّ (علیه السلام) وَ بِأَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ (علیهم السلام) إِنَّهُمْ مِثْلِی إِلَّا النُّبُوَّهَ وَ تُبْ إِلَی الله بِرَدِّ مَا فِی یَدَیْکَ إِلَیْهِمْ فَإِنَّهُ لَا حَقَّ لَکَ فِیه(۳۵۶).
۱۴. بصائر الدرجات، ج۱، ص۳۲۰، ح۵:
حَدَّثَنَا عَبْدُ الله عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی الْخَشَّابِ عَنِ ابْنِ سَمَاعَهَ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ رباطه [رِبَاطٍ] عَنْ ابْنِ أُذَیْنَهَ عَنْ زُرَارَهَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) یَقُولُ الِاثْنَا عَشَرَ الْأَئِمَّهُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ کُلُّهُمْ مُحَدَّثٌ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ وُلْدِ عَلِیٍّ (علیه السلام) فَرَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ عَلِیٌّ (علیه السلام) هُمَا الْوَالِدَان(۳۵۷).
بنابراین روایت که مرحوم کلینی نیز در کافی(۳۵۸) آورده، منظور از «محدث» امامان (علیهم السلام) هستند و عدد دوازده که برای محدّثان نقل شده، گویای شمار امامان است. دلیل دیگر، روایتی است که نویسنده بصائر پس از این روایت می آورد(۳۵۹) که نشان دهنده محدّث بودن جانشینان امیرمؤمنان (علیه السلام) است.
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ وَ غَیْرِهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ زُرَارَهَ قَالَ: أَرْسَلَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) إِلَی زُرَارَهَ أَعْلِمِ الْحَکَمَ بْنَ عُیَیْنَهَ أَنَّ أَوْصِیَاءَ عَلِیٍّ (علیه السلام) مُحَدَّثُونَ.
البته در نقل کافی(۳۶۰) به جای نام امیرمؤمنان (علیه السلام) نام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است. مرحوم کلینی(۳۶۱) روایت دیگری از مرحوم صفار آورده که گویای همین حقیقت است:
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ (علیه السلام) یَقُولُ الْأَئِمَّهُ عُلَمَاءُ صَادِقُونَ مُفَهَّمُونَ مُحَدَّثُونَ.
۱۵. بصائر الدرجات، ص۳۱۹، ح۲:
حَدَّثَنَا أَبُو طَالِبٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی قَالَ: کُنْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ مَوْلَی أَبِی جَعْفَرٍ بِمَنْزِلِهِ مَکَّهَ قَالَ فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ الله یَقُولُ نَحْنُ اثْنَا عَشَرَ مُحَدَّثاً قَالَ لَهُ أَبُو بَصِیرٍ وَ الله لَسَمِعْتَ مِنْ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) قَالَ فَحَلَّفَهُ مَرَّهً وَ اثْنَتَیْنِ أَنَّهُ سَمِعْتُ قَالَ فَقَالَ أَبُو بَصِیرٍ کَذَا سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) یَقُولُ(۳۶۲).
۱۶. بصائر الدرجات، ص۳۲۰، ح۴:
حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حَسَّانَ عَنْ مُوسَی بْنِ بَکْرٍ عَنْ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ الله مِنْ أَهْلِ بَیْتِی اثْنَا عَشَرَ مُحَدَّثاً فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الله بْنُ زَیْدٍ کَانَ أَخَا عَلِیٍّ لِأُمِّهِ سُبْحَانَ الله کَانَ مُحَدَّثاً کَالْمُنْکِرِ لِذَلِکَ فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) فَقَالَ أَمَا وَ الله إِنَّ ابْنَ أُمِّکَ بَعْدُ وَ قَدْ کَانَ یَعْرِفُ ذَلِکَ قَالَ فَلَمَّا قَالَ ذَلِکَ سَکَتَ الرَّجُلُ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ هِیَ الَّتِی هَلَکَ فِیهَا أَبُو الْخَطَّابِ لَمْ یَدْرِ تَأْوِیلَ الْمُحَدَّثِ وَ النَّبِی (صلی الله علیه و آله و سلم)(۳۶۳).
۱۷. بصائر الدرجات، ص۳۷۲، ح۱۶:
حَدَّثَنَا عَبْدُ الله عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیِّ قَالَ أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ یَسَارٍ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ الْحَضْرَمِیُّ عَنْ سُلَیْمٍ الشَّامِیِّ أَنَّهُ سَمِعَ عَلِیّاً (علیه السلام) یَقُولُ إِنِّی وَ أَوْصِیَائِی مِنْ وُلْدِی مَهْدِیُّونَ کُلُّنَا مُحَدَّثُونَ فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ هُمْ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ (علیهما السلام) ثُمَّ ابْنِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیهما السلام) قَالَ وَ عَلِیٌّ یَوْمَئِذٍ رَضِیعٌ ثُمَّ ثَمَانِیَهٌ مِنْ بَعْدِهِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ وَ هُمُ الَّذِینَ أَقْسَمَ الله بِهِمْ فَقَالَ وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ أَمَّا الْوَالِدُ فَرَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ ما وَلَدَ یَعْنِی هَؤُلَاءِ الْأَوْصِیَاء (علیهم السلام)(۳۶۴).
۱۸. بصائر الدرجات، ص۴۰۴، ح۴:
وَ عَنْهُ (الحسن بن احمد) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُثَنَّی عَنْ أَبِیهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ الله عَزَّ وَ جَلَ وَ «کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» قَالَ:... ثُمَّ قَالَ هَذِهِ مَلَکُوتُ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَرَهَا إِبْرَاهِیمُ وَ إِنَّمَا رَأَی مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ هِیَ اثْنَا عَشَرَ عَالَماً کُلُّ عَالَمٍ کَهَیْئَهِ مَا رَأَیْتَ کُلَّمَا مَضَی مِنَّا إِمَامٌ سَکَنَ أَحَدٌ هَذِهِ الْعَوَالِمَ حَتَّی یَکُونَ آخِرُهُمُ الْقَائِمَ فِی عَالَمِنَا الَّذِی نَحْنُ سَاکِنُوهُ(۳۶۵).
موارد یادشده، همه درباره کتاب نویسندگانی است که پیش از قرن چهارم رحلت کرده اند. چنان که پیداست، در جاهای گوناگون این کتاب ها به این حقیقت اشاره شده است. بنابراین، برخلاف ادعای ایشان که می نویسد: در قرن سوم اثری از اعتقاد به دوازده امام در میان شیعیان نبوده، کتاب های برجای مانده که در صد کمی از تألیفات شیعه در آن دوران است، به روشنی خلاف این سخن را ثابت می کنند.
آیا نویسنده این همه حدیث را ندیده و کسی این احادیث را به وی نشان نداده تا به اشتباه بودن ادعای خویش پی ببرد؟ نویسنده در گفت و گویی اینترنتی در سایت «www.hajr.com» که در کتاب متاهات فی مدینه الضباب نیز چاپ شده، چنین ادعا کرده است:
من احادیث دوازده امام را جست وجو کردم و بویی از آن در آثار سه قرن اوّل شیعه نیافتم. کتاب های پیشین شیعه آن را ذکر نکرده اند و شیخ محدّث ابوجعفر محمد بن حسن بن فروخ صفّار قمی درگذشته سال ۲۹۰ قمری در کتابش بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ گونه حدیثی نیاورده که به دوازده امام اشاره کند. در حالی که این کتاب از قدیمی ترین کتاب های شیعه امامیه به شمار می رود، بلکه معتقد است که امامان، امام بعد را نمی شناختند، مگر کمی قبل از وفاتشان و این اندیشه در قرن چهارم هجری بروز یافته...(۳۶۶).
گفت وگوکننده احادیث دوازده امام را از کتاب بصائرالدرجات برای نویسنده می گشاید، ولی وی باز چنین پا می فشرد:
من اشکالی در عقاید شیعه در کتاب بصائر الدرجات صفّار ندارم و تنها می گویم چنان که من کتاب را خواندم، او موضوع دوازده را یعنی امامان دوازده نفر هستند، ذکر نکرده است؛ زیرا هنوز این عقیده به وجود نیامده بود. دو روایت برایم نقل کردی و به آن کتاب نسبت دادی و بعضی صفحه ها را یادآور شدی، بعد به کتاب مراجعه کردم و به هیچ گونه حدیثی که از موضوع دوازده سخن بگوید، اطلاع نیافتم...(۳۶۷).
گفت وگوکننده دوباره و با تفصیل بیشتری محل احادیث را در کتاب بصائر بیان می کند، ولی وی به جای مراجعه دقیق تر، چنین سر به ناسزا می گذارد:
برخی احادیث را از کتاب بصائر الدرجات نقل کردی و شماره صفحه هایی را ذکر نمودی، در حالی که نقل تو دقیق نبود. امیدوارم دوباره نگاه کنی و شماره دقیق را به من بدهی و یا اعتراف کنی که احادیث را از حافظه نقل کرده ای و مسائل برایت مخلوط شده است. من در آینده عذر تو را قبول خواهم کرد. درست است، انسان در حالت انفعال و به دنبال استدلال گشتن هر چیزی را به هم می آمیزد و مسائل برایش مخلوط می شود و اگر باتقوا نباشد، روایت هایی را جعل می کند و به خداوند و پیامبران و امامان و افراد صالح نسبت می دهد...(۳۶۸).
سرانجام پس از چندین بار نشانی دادن، نویسنده به وجود احادیث اعتراف می کند، اما به جای پذیرش اشتباه خود و پوزش خواهی از بدگویی خویش، از حقیقتی روشن می گریزد و چنین بهانه می تراشد:
اینک به کتاب مراجعه کردم و حدیثی را یافتم که ذکر کرده بودی. آن در ضمن احادیث غلوآمیز بود که سخن از تحریف قرآن می زنند... و برخی از این احادیث مرسل است و برخی از غلات و افراد ضعیف نقل شده است... و لکن بحث موضوع دوازده امام تنها بر این کتاب یا آن کتاب متکی نیست و احتمال دارد در اواخر قرن سوم شروع شده باشد(۳۶۹).
این چگونه صداقتی در بحث و چگونه در پی حقیقت بودن است که وی در مقدّمه کتاب خویش بارها بر آن تأکید کرده است؟ وی نخست می گوید من بحث و مناقشه ای در عقاید موجود در کتاب بصائر ندارم، اما وقتی احادیث یافت می شود، می گوید برای بحث کردن به این کتاب و آن کتاب اعتمادی ندارد. نویسنده نخست می گوید این کتاب از قدیمی ترین کتاب های امامیه است، ولی وقتی حدیث در آن یافت می شود، مدعی می گردد این کتاب در اواخر قرن سوم نوشته شده است. وی نخست می گوید هیچ حدیثی که به دوازده امام اشاره کند، در آن کتاب وجود ندارد و هرگونه نشانی را دروغ می خواند و ادعا می کند در زمان مرحوم صفّار، هرگز چنین عقیده و فکری نبوده است، اما وقتی احادیث را به او نشان می دهند، بهانه می آورد که سند این احادیث ضعیف است و یا در حدیثی است که به تحریف قرآن اشاره دارد، در حالی که احادیثی با سند صحیح در میان آن ها وجود دارد، مانند حدیث شانزدهم (حدیث چهاردهم را نیز می توان تصحیح کرد) که به تحریف قرآن هم اشاره ای ندارد. اما بر فرض، اگر احادیث ضعیف و حاکی از تحریف قرآن هم باشد، وجود چنین عقیده ای در آن دوران را نشان می دهد و ادعای ایشان را باطل می کند و وی به ضعیف بودن احادیث برای ردّ وجود این عقیده در آن دوران نمی تواند استناد کند.
سرانجام وقتی می فهمد صاحب بصائر احادیث دوازده امام را نقل کرده است، به جای فروتنی در مقابل حق و اعتراف به اشتباه خود، مرحوم صفار را متهم به نظریه پردازی می کند و القابی را که پیش تر برای ایشان آورده بود و از استاد حدیث و راوی بودن ایشان حکایت می کرد، «الشیخ المحدّث»، نادیده می گیرد و می گوید:
محمد بن حسن صفّار قمی صاحب بصائر الدرجات که معاصر فترت و حیرت بود و یکی از سردمداران نظریه مهدویت دوازده امامی بود...(۳۷۰).
چگونه می توان پذیرفت چنین شخصی در پی حقیقت بوده است و کسی را نیافته که به پرسش هایش پاسخ دهد؟
فصل دوم. شیخ صدوق و تعداد امامان (علیهم السلام)
در این فصل اعتقاد به دوازده امام در نزد امامیه قبل از نیمه قرن چهارم بررسی می شود و این که آیا شیخ صدوق در محصور بودن عدد ائمه (علیهم السلام) در دوازده نفر، شک داشته است؟
شبهه بیست و یکم. استقرار اعتقاد به دوازده امام در نیمه قرن چهارم و شک شیخ صدوق:
متن کتاب:
إنّ نظریه الاثنی عشریه لم تکن مستقره فی العقل الإمامی حتی منتصف القرن الرابع الهجری حیث أدّی الشیخ محمد بن علی الصدوق شکّه بتحدید الأئمه فی اثنی عشر إماماً فقط، و قال: لسنا مستعبدین فی ذلک إلاّ بالإقرار باثنی عشر إماماً و اعتقاد کون ما یذکره الثانی عشر بعده(۳۷۱).
خلاصه شبهه:
نویسنده ادّعا می کند اعتقاد به دوازده امام تا نیمه قرن چهارم در نزد امامیه ثابت نشده بود و برای اثبات ادعای خود، مدّعی شده است شیخ صدوق در محصور بودن عدد ائمه (علیهم السلام) در دوازده نفر، شک داشته است.
پاسخ:
ادعای ثابت نبودن اعتقاد به دوازده امام تا نیمه قرن چهارم سخنی باطل است؛ زیرا بزرگانی مانند پدر شیخ صدوق که پیش از نیمه قرن چهارم از دنیا رفته اند، با قاطعیت این مطلب را بیان کرده اند. جملات ایشان پیش تر آمده است. اینک بخش هایی از مقدمه الامامه و التبصره دوباره در پی می آید:
کلام اهل بیت (علیهم السلام) باطل نمی شود و دلیل آن ها سست نمی گردد و تعدادشان عوض نمی شود و نسل آن ها قطع نمی شود تا خداوند زمین و هر چه در آن است به ارث برد که او بهترین ارث برندگان است(۳۷۲).
پس جمع کردم اخباری که سرگردانی را از بین می برد و نعمت را عظمت می بخشد و از تعداد (ائمه (علیهم السلام)) خبر می دهد و مونس می شود برای تنهایی که از طولانی شدن مدت حاصل شده است.
اگر تعداد امامان (علیهم السلام) بیان نشده بود، روایات فراوانی نقل نمی شد که بنابر آن ها خداوند از پیامبران (علیهم السلام) و انسان های صالح امّت های گذشته برای امامان (علیهم السلام) پیمان گرفته است، مانند روایت امام صادق (علیه السلام) که وقتی فرمود کشتی حضرت نوح (علیه السلام) به سبب امامان (علیهم السلام) بر کوه جودی استقرار یافت. از امام (علیه السلام) پرسیدند: آیا نوح تعداد امامان (علیهم السلام) را می دانست؟ امام فرمودند: بله و حضرت آدم (علیه السلام) نیز می دانست. چگونه ممکن است عددی که آدم ابوالبشر و کسانی که داخل در عترت ایشان هستند و پیامبران از نسل او علاوه بر آن ها تعداد کمی از فرزندان و ذریه اش آن را می داند، عوض شود؟ کدام تأویل و توجیه را بر حدیث لوح می توان پذیرفت؟ و حدیث صحیفه مهر شده؟ و خبر نقل شده از جابر در مورد صحیفه فاطمه (علیها السلام)؟
مرحوم شیخ کلینی نیز که در همان سال (۳۲۹ قمری) از دنیا رفته است، در این باره عنوان باب کتاب شریف کافی را «دوازده نفر بودن امامان» گذارده و در نخستین حدیث نام همه امامان را آورده است(۳۷۳).
پس با وجود چنین تصریح هایی هرگز نمی توان ادعا کرد چنین عقیده ای در آن دوران ثابت نبوده است. افزون بر این، احادیث فراوانی از محدّثان قرن سوم شیعه وجود دارد که بر این عقیده دلالت می کنند. گفتنی است که همه کتاب های نویسندگان پیشین شیعه در دست نیست تا به آن ها اشاره شود و نباید از در دست نبودن آن ها به نبودن چنین عقیده ای استدلال کرد.
ادعای دوم نویسنده یعنی شک داشتن شیخ صدوق، سخنی بسیار شگفت آور و بهتانی آشکار بر شیخ صدوق است؛ زیرا وی در مقام پاسخ گویی به فرقه زیدیه است که حصر تعداد امامان (علیهم السلام) را قبول ندارند و ایشان با قاطعیت تمام می فرماید:
همانا امامان (علیهم السلام) دوازده نفرند و دوازدهمین ایشان کسی است که زمین را پر از عدل و داد خواهد ساخت(۳۷۴).
آن گاه برای استحکام بیشتر می گوید که تعیین عدد، سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و آن را باید پذیرفت؛ زیرا نپذیرفتن آن مانند نپذیرفتن جریان غدیر خم است.
کمی پیش تر نیز آورده است:
ما همه اختلافات امت اسلامی را دانستیم و احوال همه فرقه ها را بررسی کردیم. پس ما را راهنمایی کرد به این که حق با معتقدان به دوازده امام است، نه با فرقه های دیگر و از این جا پی بردیم که امروز امام بر حق همان دوازدهمین آنان است و او همان است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از وی خبر داده و تعیینش نموده و در این کتاب به زودی اخباری از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در شمارش امامان (علیهم السلام) و این که دوازده نفر هستند و تعیین قائم دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل می شود(۳۷۵).
شیخ صدوق می گوید در این کتاب روایاتی نقل می کند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دوازده نفر امامان (علیهم السلام) خبر داده است. افزون بر این، ایشان امامیه را معتقدان به دوازده نفر نام می برد، یعنی در دوران ایشان این نام، نامی برای این مذهب شناخته شده بوده است. حال چگونه ممکن است با وجود این شهرت در میان مسلمانان، وجود چنین عقیده ای را در آن دوران انکار کرد و یا آن که به فردی مانند شیخ صدوق که از بزرگان این مذهب بوده، نسبت تردید در این اصل دهند.
شیخ صدوق در کتاب اعتقادات می فرماید:
و اعتقاد ما آن است که حجّت های خداوند بر خلق بعد از پیامبرش محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دوازده امامند: اول ایشان امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (علیه السلام) است، سپس امام حسن سپس امام حسین سپس علی بن الحسین، سپس محمّد بن علی سپس جعفر بن محمد سپس موسی بن جعفر سپس علی بن موسی سپس محمد بن علی سپس علی بن محمّد سپس حسن بن علی سپس محمد بن الحسن حجت قائم صاحب زمان و خلیفه خداوند در زمینش است. درود خداوند بر همه آنان باد. و در مورد آن ها معتقدیم که... حجت الهی در زمین خدا و خلیفه او در میان بندگانش در این زمان ما، قائم منتظر محمّد بن الحسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام) است و او همان است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب حق تعالی به اسم و نسب شریفش خبر داده است.... و معتقدیم که شدنی نیست که قائم غیر از آن حضرت باشد، اگر چه در غیبت خود باقی بماند، هر چه باقی ماند و اگر باقی بماند در غیبت خود به قدر تمام عمر دنیا، قائمی غیر از او نخواهد بود؛ زیرا پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه (علیهم السلام) به اسم و نسبش بر آن حضرت راهنمایی نموده اند و او را تعیین نموده و به او بشارت داده اند و من این فصل را از کتاب هدایه بیرون آورده ام(۳۷۶).
آیا این کلمات می تواند سخن کسی باشد که در شمار امامان (علیهم السلام) شک دارد؟ شیخ صدوق در اعتقادات امامیه چنین با قاطعیت حکم می کند و می فرماید من در کتاب هدایه هم این مطلب را آورده ام.
افزون بر این، ایشان روایات فراوانی می آورد که گویای حقیقت حصر امامان در دوازده تن است، مانند حدیث لوح(۳۷۷)، حدیث معراج(۳۷۸) که به آخرین بودن قائم تصریح دارد، حدیث ساق عرش(۳۷۹)، حدیث آفرینش(۳۸۰) که به محدود و معیّن بودن تعداد امامان از ازل دلالت دارد و این که امکان ندارد زیاده براین تعداد، افرادی دیگر نیز امام شوند.
حال به چه ملاکی سخن کسی را که چنین احادیثی نقل می کند، سست و همراه با تردید می توان قلمداد کرد، در حالی که هرگز در این احادیث سخن از امامی جز دوازده نفر نیامده است؟ اگر قرار بود امام دیگری باشد، باید نام برده می شد؛ زیرا این احادیث در مقام بیان حقیقت عالم آفرینش و شمارش اوصیای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
آیا می توان پنداشت پدر شیخ صدوق که مهم ترین استاد شیخ صدوق است و یک سوم احادیثی که شیخ صدوق در کتاب هایش آورده، از ایشان نقل کرده است، با قاطعیت به دوازده امام معتقد باشد و با صراحت کامل بفرماید: «و عددهم لا یختلف» و شیخ صدوق که بعد از وی آمده و شاگرد ایشان است، در شمار امامان شک داشته باشد؟ یا آن که مرحوم کلینی بابی تحت عنوان دوازده امام بگشاید و برای شیخ صدوق این مطلب مشکوک باشد؟ مگر این که بگوید عقیده به دوازده امام سیر قهقرایی داشته و این درست عکس ادعای ایشان است.
برای روشن شدن این نکته، کلام مرحوم شیخ صدوق در پی می آید:
زیدیه می گویند: امکان ندارد که انبیا بگویند ائمه دوازده نفرند؛ زیرا حجّت در این امّت تا روز قیامت باقی است و یازده امام از دوازده امام پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درگذشته اند و امامیه گمان کرده اند که زمین خالی از حجّت نمی شود.
پس به ایشان می گوییم: امامان دوازده نفرند و دوازدهمین ایشان کسی است که زمین را پر از عدل و داد خواهد ساخت و پس از او نیز همان خواهد بود که او فرماید. یا پس از او امامی خواهد بود و یا آن که قیامت بر پا خواهد شد. ما تعبدّی در آن نداریم، مگر اقرار به دوازده امام و اعتقاد به آن چه او درباره پس از آن فرماید... و به زیدیه گفته می شود: آیا رسول خدا که فرموده است امامان (علیهم السلام) دوازده نفرند، تکذیب می شود؟ پس اگر بگویند رسول خدا این کلام را نفرموده است، به آن ها گفته می شود: اگر روا باشد که شما این خبر را با وجود شهرت و استفاضه و پذیرفتن همه طبقات امامیّه، دفع کنید، پس چگونه انکار می کنید کسی را که می گوید رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کلام «من کنت مولاه» را نفرموده است(۳۸۱).
چنان که پیداست، شیخ صدوق تصریح دارد که شیعیان به دوازده امام تعبّد دارند.
اما آن چه شیخ صدوق در آن تردید دارد و درباره اش می نویسد: هر آن چه امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بفرماید آن خواهد شد، اتفاقاتی است که پس از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیش خواهد آمد و این مطلب به تردید در محصور بودن امامان (علیهم السلام) در دوازده تن هیچ ربطی ندارد.
ملازمه ای که نویسنده بین این دو برقرار کرده باطل است؛ زیرا دیگر بزرگان شیعه نیز که پس از ایشان آمده اند و به اعتراف نویسنده، یقین به حصر دوازده امام (علیهم السلام) دارند، در این مسئله تردید کرده اند. برای مثال، شیخ مفید (درگذشته ۴۱۳ قمری) درباره اتفاقات پس از امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چنین ابراز داشته است:
و پس از دولت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای هیچ کس دولتی نخواهد بود جز آن چه در روایات آمده که اگر خدا بخواهد فرزندان آن حضرت پس از او سلطنت کنند و به طور قطع در این باره روایتی نرسیده است و در بیشتر روایات است که مهدی این امت از دنیا نرود، مگر چهل روز پیش از قیامت... و خدا داناتر است به آن چه خواهد شد(۳۸۲).
گفتنی است که این خرده گیری نویسنده نیز بسان دیگر خرده گیری های وی، تازه نیست و شاگرد شیخ مفید، هزار سال پیش به آن پاسخ داده و تصریح کرده که تردید در اتفاقات پس از امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به معنای تردید در شمار امامان (علیهم السلام) نیست. از سید مرتضی (درگذشته ۴۳۶ قمری) پرسیدند:
در زمان بعد از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یا امام واجب الطاعه خواهد بود یا نه. اگر بگوییم: امامی بعد از ایشان وجود دارد، از اعتقاد به دوازده نفر بودن امامان خارج می شویم و اگر به وجود امامی بعد از ایشان قائل نباشیم، اصلی را که ستون مذهب است، زمین زده ایم و آن زشتی خالی بودن زمان از امام است(۳۸۳).
ایشان در پاسخ می فرماید:
ما یقین نداریم که از دنیا رفتن صاحب الزمان محمد بن حسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم زمان با پایان دوران تکلیف باشد، بلکه ممکن است عالم زمان زیادی بعد از ایشان باقی بماند و ممکن نیست بعد از ایشان زمان خالی از امامان باشد و ممکن است بعد از ایشان گروهی از امامان وجود داشته باشند که برای حفظ دین و مصالح اهل دین قیام نمایند و این مسئله به راهی که ما در طریق امامت رفته ایم، ضرر نمی رساند؛ زیرا آن چه ما بدان مکلّف و متعبّد شده ایم، این است که امامت این دوازده تن را بدانیم و با بیانی قانع کننده بیان کنیم؛ زیرا محل اختلاف و مورد نیاز همین جا است و این عقیده ما را از نامیده شدن به دوازده امامی خارج نمی کند؛ زیرا این اسم نزد ما بر کسی اطلاق می شود که امامت دوازده امام را ثابت می کند و تنها ما ثابت کردیم و در این مذهب کسی موافق ما نیست. پس تنها ما این اسم را داریم، نه غیر ما(۳۸۴).
چنان که پیداست، به عقیده سید مرتضی حتی اگر به امامان پس از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) معتقد شویم، باز هم شیعیان را باید دوازده امامی خواند.
با نگاه به نکات یاد شده، روشن می شود اگر شیخ صدوق می فرماید که یا قیامت می شود و یا امامی پس از ایشان می آید، به معنای تردید داشتن در شمار امامان (علیهم السلام) نیست؛ زیرا آمدن امامان (علیهم السلام) با رجعت آنان نیز سازگاری دارد و میان این دو ملازمه ای وجود ندارد؛ زیرا روایات فراوانی درباره شمار امامان (علیهم السلام)، وجود دارد که به روشنی عدد را بیان کرده اند و جای تردیدی نگذارده اند. اما درباره وقایع پس از امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) روایات اندکی یافت می شود و به روشنی بیان نشده است. بنابراین، علما نیز آن ها را همراه با تردید بیان کرده اند و حتی چنان که شیخ صدوق فرموده، می توان گفت امامان بنا به مصالحی در پی بیان آن نبوده اند و بیان آن را به عهده امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نهاده اند(۳۸۵).
فصل سوم: اندیشمندان و روایات امامان پس از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
در این فصل به بررسی برخی روایات پرداخته می شود که بزرگان شیعه در کتاب های خویش آورده اند و به امامان بعد از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره دارد.
شبهه بیست و دوم: روایت کفعمی در مورد امامان پس از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
متن کتاب:
و نقل الکفعمی فی المصباح عن الامام الرضا (علیه السلام) الدعا التالی حول صاحب الزمان: اللهم صلّ علی ولاه عهده و الائمه من بعده(۳۸۶).
خلاصه شبهه:
نویسنده برای آن که ثابت کند اعتقاد به دوازده امام تا نیمه قرن چهارم نبوده است، دعایی از مرحوم کفعمی نقل می کند که به امامان بعد از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره دارد.
پاسخ:
چون مرحوم کفعمی درگذشته ۹۰۵ قمری است، از نویسنده باید پرسید که چگونه با این کتاب به شش قرن پیش تر استدلال می کند و می گوید چون در کتاب قرن دهم این مطلب آمده، پس در قرن چهارم چنین بوده است؟
دیگر آن که اگر وجود دعا یا حدیثی در کتابی به تنهایی، بدون در نظر گرفتن مطالب دیگر اعتقاد مؤلّفی را نشان می دهد، چرا به نیمه قرن چهارم بسنده کرده و مدعی نمی شود که نه تنها تا نیمه قرن چهارم که تا قرن دهم نیز نظریه دوازده امام (علیهم السلام) ثابت نشده است؟ حتی بالاتر از این را نیز می تواند ادعا کند و بگوید چون بسیار از علمای معاصر شیعه مانند شیخ عزیز الله عطاردی در مسند الرضا، ابراهیم کاشانی در الصحیفه الهادیه، محمد ری شهری در اهل البیت (علیهم السلام) فی الکتاب و السنه، جواد قیومی در صحیفه الرضا (علیه السلام) و باقر شریف قرشی در حیاه الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) این دعا را آورده اند، پس هم اکنون نیز عقیده حصر عدد امامان (علیهم السلام) در میان شیعیان جا نیفتاده و هنوز هم مشکوک است. به راستی می تواند چنین ادعایی نماید؟
روشن است که اگر صدها دلیل صریح بر مسئله ای در کتابی وجود داشته باشد و در کنار آن مطلبی نیز برخلاف آن وهم آفریند، از همه آن دلایل و تصریحات نمی توان چشم پوشید و به همان یک مطلب برای کشف حقیقت، دست آویخت. نقل گزینشی مطالب، تنها باعث سوء ظن به ناقل آن می شود و ممکن است چنین به نظر آید که وی غرض ورزیده است.
از این رو، این عبارت از دعا دلیلی بر ادّعای نویسنده نمی تواند باشد. با وجود این، برای روشن شدن معنای این عبارت، توضیحی در پی می آید:
مرحوم کفعمی در جنه الأمان الواقیه و جنه الإیمان الباقیه مشهور به مصباح این دعا را مرسل نقل کرده است:
رَوَی یُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ الرِّضَا (علیه السلام) أَنَّهُ کَانَ یَأْمُرُ بِالدُّعَاءِ لِصَاحِبِ الْأَمْرِ (علیه السلام) بِهَذَا الدُّعَاءِ اللهمَّ ادْفَعْ عَنْ وَلِیِّکَ وَ خَلِیفَتِکَ وَ حُجَّتِکَ عَلَی خَلْقِکَ... وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَ تُعِزُّ بِهِ نَصْرَ وَلِیِّکَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِنَا غَیْرَنَا فَإِنَّ اسْتِبْدَالَکَ بِنَا غَیْرَنَا عَلَیْکَ یَسِیرٌ وَ هُوَ عَلَیْنَا کَثِیرٌ اللهمَّ صَلِّ عَلَی وُلَاهِ عَهْدِهِ وَ الْأَئِمَّهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ بَلِّغْهُمْ آمَالَهُمْ وَ زِدْ فِی آجَالِهِمْ وَ أَعِزَّ نَصْرَهُمْ وَ تَمِّمْ لَهُمْ مَا أَسْنَدْتَ [مَا استندت] إِلَیْهِمْ مِنْ أَمْرِکَ لَهُمْ وَ ثَبِّتْ دَعَائِمَهُمْ وَ اجْعَلْنَا لَهُمْ أَعْوَاناً وَ عَلَی دِینِکَ أَنْصَاراً فَإِنَّهُمْ مَعَادِنُ کَلِمَاتِکَ وَ خُزَّانُ عِلْمِکَ وَ أَرْکَانُ تَوْحِیدِکَ وَ دَعَائِمُ دِینِکَ وَ وُلَاهُ أَمْرِکَ وَ خَالِصَتُکَ مِنْ عِبَادِکَ وَ صَفْوَتُکَ مِنْ خَلْقِکَ وَ أَوْلِیَاؤُکَ وَ سَلَائِلُ أَوْلِیَائِکَ وَ صَفْوَهُ أَوْلَادِ نَبِیِّکَ وَ السَّلَامُ عَلَیْهِمْ وَ (رحمه الله) وَ بَرَکَاتُهُ(۳۸۷).
اما سید بن طاووس که زمانی پیش تر از ایشان بوده، همین دعا را با دو سند نقل کرده است:
۱. حَدَّثَنِی الْجَمَاعَهُ الَّذِینَ قَدَّمْتُ ذِکْرَهُمْ فِی عِدَّهِ مَوَاضِعَ مِنْ هَذَا الْکِتَابِ بِإِسْنَادِهِمْ إِلَی جَدِّی أَبِی جَعْفَرٍ الطُّوسِیِّ تَلَقَّاهُ الله جَلَّ جَلَالُهُ بِالْأَمَانِ وَ الرِّضْوَانِ یَوْمَ الْحِسَابِ قَالَ أَخْبَرَنَا ابْنُ أَبِی جِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ [عن] سَعِیدِ [سعد] بْنِ عَبْدِ الله وَ الْحِمْیَرِیِّ وَ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ کُلِّهِمْ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مولد [مَرَّارٍ] وَ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ وَ رَوَاهُ جَدِّی أَبُو جَعْفَرٍ الطُّوسِیُّ فِیمَا یَرْوِیهِ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بِعِدَّهِ طُرُقٍ تَرَکْتُ ذِکْرَهَا کَرَاهِیَهً لِلْإِطَالَهِ فِی هَذَا الْمَکَانِ یَرْوِی عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَنَّ الرِّضَا (علیه السلام) کَانَ یَأْمُرُ بِالدُّعَاءِ لِصَاحِبِ الْأَمْرِ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بِهَذَا اللهمَّ ادْفَعْ عَنْ وَلِیِّکَ... اللهمَّ صَلِّ عَلَی وُلَاهِ عَهْدِهِ وَ الْأَئِمَّهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ بَلِّغْهُمْ آمَالَهُمْ وَ زِدْ فِی آجَالِهِمْ...(۳۸۸).
۲. مَا حَدَّثَ بِهِ الشَّرِیفُ الْجَلِیلُ أَبُو الْحُسَیْنِ زَیْدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْعَلَوِیُّ الْمُحَمَّدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ إِسْحَاقُ بْنُ الْحَسَنِ [الْحَسَنِ الْعَلَوِیُّ] الْغُفْرَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامِ بْنِ سُهَیْلٍ الْکَاتِبُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ شُعَیْبِ بْنِ أَحْمَدَ الْمَالِکِیُّ جَمِیعاً عَنْ شُعَیْبِ بْنِ أَحْمَدَ الْمَالِکِیِّ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مَوْلَانَا أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا (علیه السلام) أَنَّهُ کَانَ یَأْمُرُ بِالدُّعَاءِ لِلْحُجَّهِ صَاحِبِ الزَّمَانِ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فَکَانَ مِنْ دُعَائِهِ (علیه السلام) لَهُ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اللهمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ادْفَعْ عَنْ وَلِیِّکَ... اللهمَّ وَ صَلِّ عَلَی وُلَاهِ عُهُودِهِ وَ بَلِّغْهُمْ آمَالَهُمْ وَ زِدْ فِی آجَالِهِمْ...(۳۸۹).
در سند دوم، جمله ای که نویسنده آن را شاهد آورده (و الأئمه من بعده) وجود ندارد.
پس جمله ای که نویسنده آن را دلیل آورده، یک احتمال است. یعنی نقل، چنین یا چنان است و روشن است که برای اثبات یک مطلب یک طرف احتمال را نمی توان دلیل قرار داد، بلکه باید گفت: «اذا جاء الإحتمال بطل الاستدلال».
سید بن طاووس به عنوان کارشناس خبره دعا، به دلیل همین فقره، سند و دعای دوم را برتر می داند؛ زیرا می نویسد:
این روایت شامل چیزی است که روایت اول شامل آن نبود پس اگر می خواهی از اهل سعادت باشی این دعا را بخوان و طرف خداوند را نگه دار و در برابر او مؤدب باش. همان گونه که قبلا اشاره کردیم(۳۹۰).
با این وجود، بر فرض پذیرش سند و احتمال اول، می توان گفت: نخست آن که این دعا ویژه امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صادر نشده است تا اشکال شود که منظور از امامان بعد از وی چه کسانی هستند، بلکه این دعا مانند زیارت جامعه برای همه امامان است و در امامان پیشین چنین گونه دعاکردنی هیچ اشکالی نداشته است. بنابراین، اگر «و الأئمه من بعده» آمده به اعتبار امامان سابق است(۳۹۱)، چنان که صاحب مختصر بصائر الدرجات (حسن بن سلیمان حلّی هم عصر مرحوم کفعمی) به این مطلب تصریح کرده است:
بدان با این دعا هر امام در زمان خودش خوانده می شده و مولای ما صاحب الامر و الزمان فرزند امام حسن عسکری یکی از آن هاست(۳۹۲).
روشن است که خواندن این دعا به نیّت امام دوازدهم از باب تغلیب و تابع اکثر بودن است و بنابراین، محذوری ندارد.
دوم آن که اگر بر تغلیب حمل نگردد، امامان پس از ایشان را در امام دوازدهم با رجعت می توان تصوّر کرد. نکته مهمی که نویسنده به سادگی و بدون یادکرد هیچ دلیلی از کنار آن می گذرد، ادعای جدید بودن امامان پس از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. به همین دلیل، نتیجه می گیرد تعداد امامان منحصر در دوازده تن نیست، در حالی که رجعت از مشهورترین عقاید شیعه است(۳۹۳). با اعتقاد به بازگشت امامان (علیهم السلام) به دنیا دیگر نمی توان «و الأئمه من بعده» را بر امامان جدید حمل نمود و برای آن ادعا باید دلیل آورد.
حسن بن سلیمان حلّی در میان روایاتی که به رجعت دلالت می کند، به این دعا اشاره کرده است:
شیخ ابوجعفر محمد بن حسن طوسی در مصباح المتهجد از یونس بن عبدالرحمن نقل کرده که امام رضا (علیه السلام) به دعا برای صاحب امر، امر می کرد: اللهم ادفع... بدان با این دعا هر امام در زمان خودش خوانده می شده و مولای ما صاحب الامر و الزمان فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) یکی از آنان است. پس در این صورت (اعتقاد به رجعت) دعای اللهم و صلّ علی ولاه عهده و الأئمه من بعده بر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صدق می کند وگرنه این دعا بر همه امامان (علیهم السلام) عمومیت نخواهد داشت. این دعا نیز افزوده می شود به آن چه در ابتدا از امامان (علیهم السلام) از احادیث صحیح و صریح در این معنا (رجعت امامان (علیهم السلام)) نقل کردیم و اصل و شاهدی برای این معنا (رجعت) می شود(۳۹۴).
سوم آن که کلمه «بعد» در این عبارت به معنای ترتیبی می تواند باشد و نه زمانی، یعنی سلام بر امام زمان حاضر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و بعد از او سلام بر امامان دیگر (علیهم السلام) (چه قبلی ها و چه بعدی ها). «عهد» در این معنا به معنای عهد امامت(۳۹۵) و منظور از «ولاه عهده» نیز امامان (علیهم السلام) می تواند باشد، یعنی کسانی که سرپرستان عهد امامتند(۳۹۶). بنابراین، «بعد» زمانی نیست تا گفته شود بعد از امام دوازدهم باز هم امام دیگری خواهد آمد.
چهارم آن که سخن سید بن طاووس را بگوییم. ایشان می آورد:
شاید منظور از این صلوات، درود فرستادن بر امام جماعت هایی است که امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن ها را در دوران حکومت خود برای نماز خواندن در شهرها منصوب می کند و والیانی برای حکومت در آن دوران هستند. صلوات بر آن ها بعد از صلوات بر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است؛ زیرا فرمود (ولاه عهده) و ولی عهدها در زمان حیات شخص می شوند. پس منظور چنین است: خدایا بعد از درود بر او بر ولی عهدهایش و امامانش درود فرست(۳۹۷).
افزون بر این، اگر کسی این چهار معنا را نپذیرد و این جمله را به معنای آمدن امامان جدید پندارد، باید به صدها روایت بنگرد که بر حصر عدد امامان در دوازده دلالت دارد(۳۹۸). حال اگر یک یا چند دلیل خلاف آن وهم آفرینند و تفسیری درست برنتابند، در مقام تعارض، ساقط خواهد شد و از حجّیت خواهد افتاد و در برابر دلیل های قطعی نمی تواند بماند. از این رو، این عبارت از دعا دلیلی پسندیده به شمار نمی آید.
شبهه بیست و سوم: روایت شیخ صدوق در مورد احتمال ادامه امامت پس از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
متن کتاب:
و روی الصدوق عدّه روایات حول احتمال إمتداد الإمامه بعد الإمام الثانی عشر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و عدم الاقتصار علیه و کان منها روایه عن الإمام امیرالمؤمنین (علیه السلام) حول غموض الأمر بعد القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و أنّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قد عهد إلیه أن لا یخبر أحداً بذلک إلاّ الحسن و الحسین (علیهما السلام) و أنّه قال: لا تسئلونی عمّا یکون بعد هذا، فقد عهد إلیّ حبیبی أن لا أخبر به غیر عترتی(۳۹۹).
خلاصه شبهه:
نویسنده ادعا می کند شیخ صدوق روایاتی را درباره احتمال ادامه داشتن امامت پس از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، نقل کرده است. وی از این راه می خواهد ثابت کند عقیده به دوازده امام در قرن چهارم ثابت نبوده است.
پاسخ:
این ادعای نویسنده نیز تدلیسی بیش نیست؛ زیرا چنان که گذشت شیخ صدوق اعتقاد قطعی به محصور بودن تعداد امامان داشته و در جای جای کتاب کمال الدین به آن تأکید کرده است، بلکه چنان که بیان شد، ایشان از وقایع پس از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اظهار ناآگاهی می کند و می گوید ما نمی دانیم چه خواهد شد و این احادیث را نیز برای اثبات روشن نبودن وقایع پس از ظهور می آورد، نه این که آمدن امامان جدید را احتمال دهد. گفتنی است که نباید امتداد امامت را با آمدن امامان پی در پی و جدید ملازم دانست؛ زیرا این سخن به معنای نادیده گرفتن مسئله مهم رجعت است.
عبد الله بن حارث گوید: به حضرت علی (علیه السلام) گفتم: ای امیرمؤمنان! از رخ دادهای پس از امام قائمتان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مرا آگاه گردان. فرمود: ای پسر حارث! این چیزی است که ذکر آن به خود او سپرده شده و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من سفارش کرده که آن را جز به حسن و حسین (علیهما السلام) نگویم(۴۰۰).
نزال بن سبره از امیرمؤمنان (علیه السلام) حدیثی نقل کرده است که در آن از دجّال یاد فرموده و در پایان آن آمده است: از من از آن چه پس از آن واقع خواهد شد، پرسش نکنید؛ زیرا حبیبم به من سفارش کرده که آن را به غیر عترتم نگویم. نزال بن سبره گوید: به صعصعه بن صوحان گفتم: مقصود امیرمؤمنان از این سخن چه بود؟ صعصعه گفت: ای پسر سبره! آن کس که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می خواند، دوازدهمین فرد از عترت است، نهمین فرزند حسین بن علی (علیهما السلام) و او خورشیدی است که از مغرب زمین طلوع فرماید، نزد رکن و مقام ظاهر شود و زمین را پاک سازد و میزان را به عدل برقرار کند. پس کسی به کسی ستم نکند و امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود که حبیبش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او سفارش کرده که اخبار پس از آن را جز به عترتش امامان (علیهم السلام) نگوید(۴۰۱).
چنان که گذشت، سخن در وقایع و پیش آمدهای پس از امام قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و یاد کرد از دجّال نیز بر همین امر قرینه است. از آن سوی، هیچ قرینه ای وجود ندارد که سخن از امامت یا امتداد و انقطاع آن باشد. پس تفسیر چنین از این روایات، ناروا و انتسابی غیرواقعی است؛ زیرا بزرگانی مانند شیخ مفید و سید مرتضی نیز که نویسنده اعتقاد به دوازده امامی بودن آن ها دارد، از وقایع پس از امام قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اظهار ناآگاهی کرده اند.
شبهه بیست و چهارم: روایت شیخ طوسی در مورد وجود مهدی ها بعد از دوازده امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
متن کتاب:
و روی الطوسی فی الغیبه أن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال لعلیّ «یا علیّ إنه سیکون بعدی اثنا عشر اماماً و من بعدهم اثنا عشر مهدیاً فأنت یا علی أول الإثنی عشر الإمام... ثم یکون من بعده اثنا عشر مهدیا»(۴۰۲).
خلاصه شبهه:
نویسنده برای اثبات ثابت نبودن عقیده به دوازده امام تا نیمه قرن چهارم، به روایت شیخ طوسی استناد کرده است.
پاسخ:
نخست آن که نویسنده بسان کتاب مرحوم کفعمی، با کتاب شیخ طوسی نیز که درگذشته نیمه دوم قرن پنجم بوده، به نکته ای درباره قرن چهارم استدلال می کند. آیا اگر در این کتاب روایتی آمده باشد، ثابت می کند صد سال پیش، فلان عقیده پابرجا نبوده است؟ چگونه است که این روایت به تردید شیخ طوسی در دوازده امام دلالت ندارد، ولی به صد سال پیش دلالت می کند؟ اگر به تردید شیخ طوسی نیز دلالت دارد، پس باید بگوید این شک در قرون بعد نیز ادامه داشته است و حال آن که این سخن را نمی توان پی گرفت؛ زیرا در دوازده امامی بودن اساتید شیخ طوسی مانند سید مرتضی و شیخ مفید تردیدی نبوده، چه رسد به خود شیخ طوسی.
دیگر آن که گذشته از این خرده گیری، باید گفت در روایتی که ایشان نقل کرده، به وضوح میان امام و مهدی فرق گذارده شده و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:
پس از دوازده امام، دوازده مهدی می آید، یعنی این دو باهم فرق دارند. جای بسی تعجب است که نویسنده به این مسئله هیچ توجهی نکرده و چنین وانمود کرده که آن ها نیز ادامه همین امامان هستند و نتیجه گرفته پس شمار امامان (علیهم السلام) بیش از دوازده نفر است.
برای آن که مطلب روشن تر شود، روایتی در پی می آید که شیخ صدوق آن را نقل کرده و گویای همین فرق است؛ روایتی که ماهیت مهدی های بعدی را روشن می کند:
ابوبصیر گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: ای فرزند رسول خدا! من از پدر شما شنیدم که فرمود: پس از قائم دوازده امام خواهد بود. امام صادق (علیه السلام) فرمود: دوازده مهدی فرموده است، نه دوازده امام. آن ها قومی از شیعیان ما هستند که مردم را به ولایت و شناخت حقّ ما می خوانند(۴۰۳).
چنان که پیداست امام صادق (علیه السلام) تصریح می فرماید که آن ها امام نیستند، بلکه شیعیانی هستند که مردم را به سوی امامان فرامی خوانند.
سید بهاءالدین نیلی نیز از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند:
همانا از ما اهل بیت بعد از قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، دوازده مهدی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) خواهد بود(۴۰۴).
در این روایت نیز سخن از مهدی است و به امام جدیدی اشاره نشده است.
متن کامل روایتی هم که نویسنده به آن اشاره کرده، چنین است:
حسن بن علی از پدرش روایت می کند که حضرت صادق (علیه السلام) از پدران بزرگوارش (علیهم السلام) روایت کرده که امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب رحلتش به من فرمود: ای ابوالحسن! صحیفه و دواتی بیاور! سپس پیغمبر وصیت خود را املا فرمود تا به این جا رسید و فرمود: یا علی! بعد از من دوازده امام و بعد از آن ها دوازده مهدی خواهد بود. یا علی! تو نخستین آن دوازده امامی. خدای تعالی تو را در آسمانش علی مرتضی و امیرمؤمنان و صدیق اکبر و فاروق اعظم و مأمون و مهدی نامیده و این نام ها برای غیر تو شایسته نیست. ای علی تو وصی من بر زنده و مرده خاندانم هستی و نیز وصی بر زنانم هستی، هر یک را که تو به همسری من باقی گذاری، فردای قیامت مرا دیدار کند و هر یک را تو طلاق دادی، من از وی بی زارم و مرا نخواهد دید و من نیز او را در صحرای محشر نخواهم دید و تو پس از من خلیفه و جانشین من بر امتم هستی. هر گاه مرگت فرارسد، (خلافت را) به فرزندم حسن واگذار کن که او برّ وصول است (برّ به معنی نیکوکار، و وصول، به معنی بسیار پیوندکننده بین خویشان است). چون او وفاتش رسید، باید آن را به فرزندم حسین شهید زکی مقتول بسپارد. چون هنگام شهادت حسین رسید، باید به فرزندش سیدالعابدین ذوالثّفنات (ثفنه به معنای پینه ای است که سر زانو می بندد و آن حضرت را به واسطه پینه زیادی که از کثرت سجده در اعضای سجده اش می بست، ذوالثّفنات می گفتند) علی بسپارد. چون هنگام وفات او رسد، باید به فرزندش محمد باقر بسپارد و چون مرگ او رسد، باید به فرزندش جعفر صادق واگذار کند و چون مرگ او فرا رسد، به فرزندش موسی کاظم باید بسپارد و چون وفات او فرا رسد، به فرزندش علی رضا باید بسپارد؛ و چون مرگ او فرا رسد، به فرزندش محمد ثقه تقی باید واگذارد و چون هنگام وفات او شود، به فرزندش علی ناصح باید بسپارد و چون مرگ او در رسد، به فرزندش حسن فاضل باید واگذارد و چون وفات او برسد، باید به فرزندش محمد مستحفظ (نگهبان آیین) از آل محمد (علیهم السلام) بسپارد. پس این دوازده امام است و پس از آن دوازده مهدی می آید. چون مرگش در رسد، به فرزندش که اول مقرّبان (مهدیان)(۴۰۵) است و سه نام دارد بسپارد، نامی چون نام من احمد و نامی چون نام پدرم عبد الله و نام سوم مهدی است و او نخستین ایمان آورندگان است(۴۰۶).
بنابر روایت پیش، مهدیانی که پس از حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهند آمد، از نسل امام حسین (علیه السلام) خواهند بود. بنابر این روایت نیز آنان از فرزندان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. همچنین معنای عبارت «و الأئمه من ولده» در صلوات ضراب اصفهانی، روشن می شود؛ منظور از ائمه همان مهدیان بعد از امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند و سخن از امام جدیدی نیست:
عَنْهُ (أحمد بن علی الرازی) عَنْ أَبِی الْحُسَیْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْأَسَدِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ الْأَشْعَرِیُّ الْقُمِّیُّ قَالَ حَدَّثَنِی یَعْقُوبُ بْنُ یُوسُفَ الضَّرَّابُ الْغَسَّانِیُّ فِی مُنْصَرَفِهِ مِنْ أَصْفَهَانَ قَالَ حَجَجْتُ فِی سَنَهِ إِحْدَی وَ ثَمَانِینَ وَ مِائَتَیْن... نُسْخَهُ الدَّفْتَرِ الَّذِی خَرَج: بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللهمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ وَ خَاتَمِ النَّبِیِّین... اللهمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی وَ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی وَ فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ وَ الْحَسَنِ الرِّضَا وَ الْحُسَیْنِ الْمُصْطَفَی وَ جَمِیعِ الْأَوْصِیَاءِ وَ مَصَابِیحِ الدُّجَی وَ أَعْلَامِ الْهُدَی وَ مَنَارِ التُّقَی وَ الْعُرْوَهِ الْوُثْقَی وَ الْحَبْلِ الْمَتِینِ وَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِیمِ وَ صَلِّ عَلَی وَلِیِّکَ وَ وُلَاهِ عَهْدِهِ وَ الْأَئِمَّهِ مِنْ وُلْدِهِ وَ مُدَّ فِی أَعْمَارِهِمْ وَ زِدْ فِی آجَالِهِمْ وَ بَلِّغْهُمْ أَقْصَی آمَالِهِمْ دِیناً وَ دُنْیَا وَ آخِرَهً إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْء(۴۰۷).
البته سید بن طاووس احتمال می دهد منظور از ائمه، فرزندان امام در دوران حیات (غیبت) امام باشند، یعنی پیشوایان بزرگی که در نواحی مختلف وجود دارند و به ارشاد و رهبری مردم مشغولند(۴۰۸).
در نتیجه، روایتی در جوامع روایی، وجود ندارد که به آمدن امام جدیدی پس از دوازده امام (علیهم السلام) اشاره کند. بنابراین، احتمال امتداد امامت با امام جدید که نویسنده ادّعا کرده، هیچ سندی ندارد و سخنی گزاف است.
فصل چهارم: ثقه الاسلام کلینی و روایات سیزده إمام:
در این فصل روایات مرحوم کلینی در کتاب کافی بررسی می شود تا روشن گردد آیا این احادیث دلالتی بر سیزده امام دارد؟ و در ادامه این فصل مطالبی درباره هبة الله کاتب و کتابش بیان می شود.
شبهه بیست و پنجم: اختلاف در تعداد امامان (علیهم السلام):
متن کتاب:
و عندما نشئت فکره تحدید عدد الأئمه (علیهم السلام)، بعد القول بوجود و غیبه محمد بن الحسن العسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کاد الشیعه الإمامیه یختلفون فیما بینهم حول تحدید عددهم باثنی عشر أو ثلاثه عشر، إذ برزت فی ذلک الوقت روایات تقول، بأنّ عدد الأئمه ثلاثه عشر و قد نقلها الکلینی فی الکافی(۴۰۹).
خلاصه شبهه:
نویسنده ادّعا کرده که وقتی اندیشه محدود کردن شمار امامان (علیهم السلام) پدید آمد، نزدیک بود میان امامیه درباره محدود کردن شمار امامان به دوازده یا سیزده، اختلاف افتد؛ زیرا در آن دوران روایت هایی نمایان شده بود که از سیزده امام سخن می گفت و این روایت ها را مرحوم کلینی در کافی نقل کرده است.
پاسخ:
نخست آن که نام و متن کتاب هایی که پیش از قرن چهارم و قبل از زمان مرحوم کلینی نوشته شده، در پاسخ شبهه بیست و یکم آمد و ثابت شد که اعتقاد به دوازده امام (علیهم السلام) و احادیث آن، اصیل و ریشه دارند و نسبت دادن پیدایی آن به دوران مرحوم کلینی، خلاف واقع و ادعایی کذب است. روشن ترین دلیل، برخی از احادیث کتاب ابوسعید عصفری (درگذشته ۲۵۰ قمری) است که نویسنده به آن ها اشاره دارد(۴۱۰)؛ کسی که صد سال پیش از زمانی که نویسنده ادّعا کرده، از دنیا رفته است. حال چگونه می توان ادّعا کرد، این احادیث در دوران مرحوم کلینی مطرح شده است؟
دوم آن که نسبت دادن حدیثی با موضوع سیزده امام به مرحوم کلینی، تهمتی بزرگ بر ایشان است؛ زیرا عنوان باب این احادیث «ما جاء فی الإثنی عشر و النص علیهم (علیهم السلام)» است، یعنی ایشان آشکارا امامان (علیهم السلام) را دوازده نفر خوانده و معنا ندارد که در این باب حدیثی نقل گردد که در تناقض با عنوانش باشد و خلاف آن چه را برساند که در پی اثبات آن است. لذا روایات این باب، به روشنی دلالت دارند که روایات دوازده امام صریح است و به روشنی، عدد دوازده بیان شده است، اما روایاتی که ادّعا می شود بر سیزده امام دلالت دارد، هیچ کدام به عدد سیزده تصریح ندارد، بلکه همگی چند وجه دارند: یا نقل های دیگری دارند و تنها بعضی از نقل ها، آن هم اگر معانی دیگر را نپذیریم، لازمه اش وجود سیزده امام خواهد بود. - این موارد در ادامه بیان خواهد شد تا خواننده با انصاف بنگرد که آیا مانند نویسنده چنین با قاطعیت می توان ادّعا کرد مرحوم کلینی روایات سیزده امام را نقل کرده است یا خیر.
سوم آن که روایات معصومان (علیهم السلام) نیز مانند آیات قرآن انواعی دارد. امیرمؤمنان (علیه السلام) درباره اختلاف روایات می فرماید:
إِنَّ فِی أَیْدِی النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ صِدْقاً وَ کَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ عَامّاً وَ خَاصّاً وَ مُحْکَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَما(۴۱۱).
از این رو، احادیث چون آیات انواعی دارند و باید در کنار هم قرار گیرند و معنای صحیح آن ها به کمک هم و با در نظر گرفتن همه روشن شود. با توجه به این نکته، اگر مضمون یک روایت در روایتی دیگر با توضیح و تفصیل آمده باشد، باید در معنا کردن روایت مختصر و مجمل به آن روایت مفصل مراجعه کرد و یک روایت را منقطع از روایات دیگر نمی توان در نظر گرفت و درباره آن قضاوت کرد. درباره این بحث نیز روایت های دیگری وجود دارد که همان ماجرا را با تفصیل بیان کرده است و باید به آن ها نگریست. افزون بر این، روایات با آیات قرآن تفاوتی اساسی دارند؛ نامعتبر بودن همه روایت ها. روایت هایی وجود دارد که ضعیف و ناپذیرفتنی هستند و آن ها را در کنار روایات صحیح نمی توان گذارد و مقایسه کرد، یعنی همان مغالطه ای که نویسنده بارها تکرار کرده است. نویسنده خود برای استدلال، به هر روایتی استناد می کند و به ضعف و درستی آن هیچ اهمیتی نمی دهد، اما در مقابل روایاتی را که برخلاف نظر وی است، به راحتی با طرح سند رد می کند، در حالی که محقّق باید شیوه ای ثابت برگیرد.
برای بررسی بیشتر، احادیث کتاب کافی نقل و بررسی می شود: بیست حدیث در باب «ما جاء فی الإثنی عشر و النص علیهم (علیهم السلام)»(۴۱۲) وجود دارد که ده حدیث(۴۱۳) به عدد دوازده تصریح کرده اند و نام دوازده امام در سه حدیث(۴۱۴) از آن ها آمده است. چهار حدیث(۴۱۵) نیز بر دوازده عدد دلالت دارند. شش حدیث(۴۱۶) موهم عدد سیزده است. یک حدیث از این شش حدیث تکراری است (حدیث چهاردهم تکرار حدیث هفتم است) و در واقع، پنج حدیث محسوب می شود. دو حدیث نیز هم مضمون با احادیث گویای عدد دوازده است (حدیث نهم هم مضمون حدیث سوم و حدیث هشتم هم مضمون حدیث پنجم است). در نتیجه، سه حدیث (۷ و ۱۷ و ۱۸) با مضمون غیرتکراری موهم عدد سیزده است. البته هر شش حدیث بررسی خواهد شد:
۱. حدیث جابر:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ الله الْأَنْصَارِیِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَی فَاطِمَهَ (علیها السلام) وَ بَیْنَ یَدَیْهَا لَوْحٌ فِیهِ أَسْمَاءُ الْأَوْصِیَاءِ مِنْ وُلْدِهَا فَعَدَدْتُ اثْنَیْ عَشَرَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ثَلَاثَهٌ مِنْهُمْ مُحَمَّدٌ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهُمْ عَلِی(۴۱۷).
چون «من ولدها» در این روایت آمده، ممکن است گفته شود دوازده امام (علیهم السلام) از فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) هستند و با حضرت علی (علیه السلام) که همسر ایشان است، سیزده امام می شود. چنان که پیداست، به عدد سیزده تصریحی نشده است و این نتیجه تنها از عبارت «من ولدها» گرفته می شود. این نتیجه هم، در صورتی درست است که هیچ احتمال دیگری در کار نباشد، در حالی که احتمال دارد:
یکم. منظور تغلیب(۴۱۸) باشد، یعنی از دوازده وصی چون یازده نفر آنان از اولاد هستند، در عرف مردم درست است که گفته شود همه از اولاد ایشان هستند.
دوم. چون عبارت «لوح فیه أسماء الأوصیاء من ولدها» حصر را بیان نمی کند، نمی توان گفت نام دیگری غیر از «ولدها» در آن نبوده است. همچنین در عبارت «فعددت اثنی عشر» ضمیر (مانند فعددتها) یا قرینه دیگری (مانند الف لام عهد ذکری «فعددت الاوصیاء») وجود ندارد که شمارش را ناگزیر در همان «الأوصیاء من ولدها» حصر نماید. پس احتمال دارد منظور از «فعددت»، شمارش همه نام ها در لوح باشد، نه فقط شمارش تنها فرزندان؛ زیرا چنان که گذشت، در حدیث دلیلی نیست که همه نام ها بر آن اساس ویژه فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) باشد، یعنی آن که جابر نمی گوید لوحی در برابر حضرت فاطمه (علیها السلام) بود که نام فرزندان وصی اش بر آن نوشته شده بود و من آن نام ها را دوازده تا شمردم، بلکه می گوید من دوازده نام شمردم. این جمله با این که نام دیگری غیر از فرزندان نیز در آن لوح باشد، سازگاری دارد. با وجود این، چون جابر این روایت را برای امام باقر (علیه السلام) نقل کرده، تأکیدش بر فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) است، نه همه امامان؛ زیرا امامت حضرت علی (علیه السلام) در زمان ایشان جای هیچ تردیدی نداشته است.
احتمال دیگر تصحیف و زیاد شدن عبارت «من ولدها» است که همان دلیل مدعیان سیزده امام است؛ زیرا شیخ صدوق این روایت را با همین سند در کتاب کمال الدین که از کتاب های معتبر شیعه به شمار می رود، بدون این عبارت نقل کرده است:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَطَّارُ رَضِیَ الله عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ الله الْأَنْصَارِیِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَی فَاطِمَهَ (علیها السلام) وَ بَیْنَ یَدَیْهَا لَوْحٌ مَکْتُوبٌ فِیهِ أَسْمَاءُ الْأَوْصِیَاءِ فَعَدَدْتُ اثْنَیْ عَشَرَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ ثَلَاثَهٌ مِنْهُمْ مُحَمَّدٌ وَ أَرْبَعَهٌ مِنْهُمْ عَلِی (علیهم السلام)(۴۱۹).
با وجود این احتمالات و به خصوص دو نوع نقل متفاوت از این حدیث، دیگر وجود عقیده ای به این مهمی(سیزده امام) را با این روایت که نسخه بدل است، نمی توان ثابت کرد.
این احتمالات در صورتی پذیرفته است که در این باره، تنها این حدیث باشد و یا این حدیث به تنهایی در نظر آید، در حالی که احادیث دیگری در این موضوع وجود دارد و از نظر حدیث شناسی، چنان که پیش تر گذشت، نباید احادیث مشابه را از نظر دور داشت. اگر این نویسنده پیش از نتیجه گیری نادرست اندکی می اندیشید، در همین باب همین حدیث را می یافت که مرحوم کلینی آن را با متن مفصل و سند صحیح آورده است، آن تفصیل، راه را بر هر گونه تفسیر نادرست بسته است.
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الله عَنْ عَبْدِ الله بْنِ جَعْفَرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِیفٍ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) قَالَ قَالَ أَبِی لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ الله الْأَنْصَارِیِّ إِنَّ لِی إِلَیْکَ حَاجَهً فَمَتَی یَخِفُّ عَلَیْکَ أَنْ أَخْلُوَ بِکَ فَأَسْأَلَکَ عَنْهَا فَقَالَ لَهُ جَابِرٌ أَیَّ الْأَوْقَاتِ أَحْبَبْتَهُ فَخَلَا بِهِ فِی بَعْضِ الْأَیَّامِ فَقَالَ لَهُ یَا جَابِرُ أَخْبِرْنِی عَنِ اللَّوْحِ الَّذِی رَأَیْتَهُ فِی یَدِ أُمِّی فَاطِمَهَ (علیها السلام) بِنْتِ رَسُولِ الله وَ مَا أَخْبَرَتْکَ بِهِ أُمِّی أَنَّهُ فِی ذَلِکَ اللَّوْحِ مَکْتُوبٌ فَقَالَ جَابِرٌ أَشْهَدُ بِالله أَنِّی دَخَلْتُ عَلَی أُمِّکَ فَاطِمَهَ فِی حَیَاهِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَهَنَّیْتُهَا بِوِلَادَهِ الْحُسَیْنِ وَ رَأَیْتُ فِی یَدَیْهَا لَوْحاً أَخْضَرَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ وَ رَأَیْتُ فِیهِ کِتَاباً أَبْیَضَ شِبْهَ لَوْنِ الشَّمْسِ فَقُلْتُ لَهَا بِأَبِی وَ أُمِّی یَا بِنْتَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مَا هَذَا اللَّوْحُ فَقَالَتْ هَذَا لَوْحٌ أَهْدَاهُ الله إِلَی رَسُولِهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فِیهِ اسْمُ أَبِی وَ اسْمُ بَعْلِی وَ اسْمُ ابْنَیَّ وَ اسْمُ الْأَوْصِیَاءِ مِنْ وُلْدِی وَ أَعْطَانِیهِ أَبِی لِیُبَشِّرَنِی بِذَلِکَ قَالَ جَابِرٌ فَأَعْطَتْنِیهِ أُمُّکَ فَاطِمَهُ (علیها السلام) فَقَرَأْتُهُ وَ اسْتَنْسَخْتُهُ فَقَالَ لَهُ أَبِی فَهَلْ لَکَ یَا جَابِرُ أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَیَّ قَالَ نَعَمْ فَمَشَی مَعَهُ أَبِی إِلَی مَنْزِلِ جَابِرٍ فَأَخْرَجَ صَحِیفَهً مِنْ رَقٍّ فَقَالَ یَا جَابِرُ انْظُرْ فِی کِتَابِکَ لِأَقْرَأَ أَنَا عَلَیْکَ فَنَظَرَ جَابِرٌ فِی نُسْخَهٍ فَقَرَأَهُ أَبِی فَمَا خَالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً فَقَالَ جَابِرٌ فَأَشْهَدُ بِالله أَنِّی هَکَذَا رَأَیْتُهُ فِی اللَّوْحِ مَکْتُوباً بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* هَذَا کِتَابٌ مِنَ الله الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ*- لِمُحَمَّدٍ نَبِیِّهِ وَ نُورِهِ وَ سَفِیرِهِ وَ حِجَابِهِ وَ دَلِیلِهِ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِینَ عَظِّمْ یَا مُحَمَّدُ أَسْمَائِی وَ اشْکُرْ نَعْمَائِی وَ لَا تَجْحَدْ آلَائِی إِنِّی أَنَا الله لا إِلهَ إِلَّا أَنَا قَاصِمُ الْجَبَّارِینَ وَ مُدِیلُ الْمَظْلُومِینَ وَ دَیَّانُ الدِّینِ إِنِّی أَنَا الله لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَمَنْ رَجَا غَیْرَ فَضْلِی أَوْ خَافَ غَیْرَ عَدْلِی عَذَّبْتُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ فَإِیَّایَ فَاعْبُدْ وَ عَلَیَّ فَتَوَکَّلْ إِنِّی لَمْ أَبْعَثْ نَبِیّاً فَأُکْمِلَتْ أَیَّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِیّاً وَ إِنِّی فَضَّلْتُکَ عَلَی الْأَنْبِیَاءِ وَ فَضَّلْتُ وَصِیَّکَ عَلَی الْأَوْصِیَاءِ وَ أَکْرَمْتُکَ بِشِبْلَیْکَ وَ سِبْطَیْکَ حَسَنٍ وَ حُسَیْنٍ فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِی بَعْدَ انْقِضَاءِ مُدَّهِ أَبِیهِ وَ جَعَلْتُ حُسَیْناً خَازِنَ وَحْیِی وَ أَکْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَهِ وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَهِ فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ وَ أَرْفَعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَهً جَعَلْتُ کَلِمَتِیَ التَّامَّهَ مَعَهُ وَ حُجَّتِیَ الْبَالِغَهَ عِنْدَهُ بِعِتْرَتِهِ أُثِیبُ وَ أُعَاقِبُ أَوَّلُهُمْ عَلِیٌّ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ وَ زَیْنُ أَوْلِیَائِیَ الْمَاضِینَ وَ ابْنُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ عِلْمِی وَ الْمَعْدِنُ لِحِکْمَتِی سَیَهْلِکُ الْمُرْتَابُونَ فِی جَعْفَرٍ الرَّادُّ عَلَیْهِ کَالرَّادِّ عَلَیَّ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأُکْرِمَنَّ مَثْوَی جَعْفَرٍ وَ لَأَسُرَّنَّهُ فِی أَشْیَاعِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ أُتِیحَتْ بَعْدَهُ مُوسَی فِتْنَهٌ عَمْیَاءُ حِنْدِسٌ- لِأَنَّ خَیْطَ فَرْضِی لَا یَنْقَطِعُ وَ حُجَّتِی لَا تَخْفَی وَ أَنَّ أَوْلِیَائِی یُسْقَوْنَ بِالْکَأْسِ الْأَوْفَی مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِی وَ مَنْ غَیَّرَ آیَهً مِنْ کِتَابِی فَقَدِ افْتَرَی عَلَیَّ وَیْلٌ لِلْمُفْتَرِینَ الْجَاحِدِینَ عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّهِ مُوسَی عَبْدِی وَ حَبِیبِی وَ خِیَرَتِی فِی عَلِیٍّ وَلِیِّی وَ نَاصِرِی وَ مَنْ أَضَعُ عَلَیْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّهِ وَ أَمْتَحِنُهُ بِالاضْطِلَاعِ بِهَا یَقْتُلُهُ عِفْرِیتٌ مُسْتَکْبِرٌ یُدْفَنُ فِی الْمَدِینَهِ الَّتِی بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ إِلَی جَنْبِ شَرِّ خَلْقِی حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَسُرَّنَّهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ وَ خَلِیفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ وَارِثِ عِلْمِهِ فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمِی وَ مَوْضِعُ سِرِّی وَ حُجَّتِی عَلَی خَلْقِی لَا یُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ إِلَّا جَعَلْتُ الْجَنَّهَ مَثْوَاهُ وَ شَفَّعْتُهُ فِی سَبْعِینَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ کُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ وَ أَخْتِمُ بِالسَّعَادَهِ لِابْنِهِ عَلِیٍّ وَلِیِّی وَ نَاصِرِی وَ الشَّاهِدِ فِی خَلْقِی وَ أَمِینِی عَلَی وَحْیِی أُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِیَ إِلَی سَبِیلِی وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِیَ الْحَسَنَ وَ أُکْمِلُ ذَلِکَ بِابْنِهِ م ح م د رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ عَلَیْهِ کَمَالُ مُوسَی وَ بَهَاءُ عِیسَی وَ صَبْرُ أَیُّوبَ فَیُذَلُّ أَوْلِیَائِی فِی زَمَانِهِ وَ تُتَهَادَی رُءُوسُهُمْ کَمَا تُتَهَادَی رُءُوسُ التُّرْکِ وَ الدَّیْلَمِ فَیُقْتَلُونَ وَ یُحْرَقُونَ وَ یَکُونُونَ خَائِفِینَ مَرْعُوبِینَ وَجِلِینَ تُصْبَغُ الْأَرْضُ بِدِمَائِهِمْ وَ یَفْشُو الْوَیْلُ وَ الرَّنَّهُ فِی نِسَائِهِمْ أُولَئِکَ أَوْلِیَائِی حَقّاً بِهِمْ أَدْفَعُ کُلَّ فِتْنَهٍ عَمْیَاءَ حِنْدِسٍ وَ بِهِمْ أَکْشِفُ الزَّلَازِلَ وَ أَدْفَعُ الْآصَارَ وَ الْأَغْلَالَ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ: قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سَالِمٍ قَالَ أَبُو بَصِیرٍ لَوْ لَمْ تَسْمَعْ فِی دَهْرِکَ إِلَّا هَذَا الْحَدِیثَ لَکَفَاکَ فَصُنْهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِه(۴۲۰).
چنان که پیداست، این حدیث نام یکایک اوصیا را آورده و جای هیچ تردید برای افراد جویای حقیقت نگذاشته است. اگر قرار بود فرد سیزدهمی نیز در کار باشد، نام او نیز ذکر می گردید و یا به آن اشاره ای می شد.
پس چنین برداشت ها اگر نگوییم از سر غرض ورزی و سعی در مشکوک و مبهم نمایاندن امر قطعی و روشن است، بی گمان حاصل جمود بر متن است که از ناآگاهی علمی سرچشمه می گیرد.
۲. حدیث ابوسعید خدری:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مَسْعَدَهَ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِی یَحْیَی الْمَدَائِنِیِّ عَنْ أَبِی هَارُونَ الْعَبْدِیِّ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ کُنْتُ حَاضِراً لَمَّا هَلَکَ أَبُو بَکْرٍ وَ اسْتَخْلَفَ عُمَرَ أَقْبَلَ یَهُودِیٌّ مِنْ عُظَمَاءِ یَهُودِ یَثْرِبَ وَ تَزْعُمُ یَهُودُ الْمَدِینَهِ أَنَّهُ أَعْلَمُ أَهْلِ زَمَانِهِ حَتَّی رُفِعَ إِلَی عُمَرَ فَقَالَ لَهُ یَا عُمَرُ إِنِّی جِئْتُکَ أُرِیدُ الْإِسْلَامَ فَإِنْ أَخْبَرْتَنِی عَمَّا أَسْأَلُکَ عَنْهُ فَأَنْتَ أَعْلَمُ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ بِالْکِتَابِ وَ السُّنَّهِ وَ جَمِیعِ مَا أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَ عَنْهُ قَالَ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ إِنِّی لَسْتُ هُنَاکَ لَکِنِّی أُرْشِدُکَ إِلَی مَنْ هُوَ أَعْلَمُ أُمَّتِنَا- بِالْکِتَابِ وَ السُّنَّهِ وَ جَمِیعِ مَا قَدْ تَسْأَلُ عَنْهُ وَ هُوَ ذَاکَ فَأَوْمَأَ إِلَی عَلِیٍّ (علیه السلام) فَقَالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ یَا عُمَرُ إِنْ کَانَ هَذَا کَمَا تَقُولُ فَمَا لَکَ وَ لِبَیْعَهِ النَّاسِ وَ إِنَّمَا ذَاکَ أَعْلَمُکُمْ فَزَبَرَهُ عُمَرُ ثُمَّ إِنَّ الْیَهُودِیَّ قَامَ إِلَی عَلِیٍّ (علیه السلام) فَقَالَ لَهُ أَنْتَ کَمَا ذَکَرَ عُمَرُ فَقَالَ وَ مَا قَالَ عُمَرُ فَأَخْبَرَهُ قَالَ فَإِنْ کُنْتَ کَمَا قَالَ سَأَلْتُکَ عَنْ أَشْیَاءَ أُرِیدُ أَنْ أَعْلَمَ هَلْ یَعْلَمُهُ أَحَدٌ مِنْکُمْ فَأَعْلَمَ أَنَّکُمْ فِی دَعْوَاکُمْ خَیْرُ الْأُمَمِ وَ أَعْلَمُهَا صَادِقِینَ وَ مَعَ ذَلِکَ أَدْخُلُ فِی دِینِکُمُ الْإِسْلَامِ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) نَعَمْ أَنَا کَمَا ذَکَرَ لَکَ عُمَرُ سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ أُخْبِرْکَ بِهِ إِنْ شَاءَ الله قَالَ أَخْبِرْنِی عَنْ ثَلَاثٍ وَ ثَلَاثٍ وَ وَاحِدَهٍ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ (علیه السلام) یَا یَهُودِیُ وَ لِمَ لَمْ تَقُلْ أَخْبِرْنِی عَنْ سَبْعٍ فَقَالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ إِنَّکَ إِنْ أَخْبَرْتَنِی بِالثَّلَاثِ سَأَلْتُکَ عَنِ الْبَقِیَّهِ وَ إِلَّا کَفَفْتُ فَإِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنِی فِی هَذِهِ السَّبْعِ فَأَنْتَ أَعْلَمُ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ أَفْضَلُهُمْ وَ أَوْلَی النَّاسِ بِالنَّاسِ فَقَالَ لَهُ سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ یَا یَهُودِیُّ قَالَ أَخْبِرْنِی عَنْ أَوَّلِ حَجَرٍ وُضِعَ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ وَ أَوَّلِ شَجَرَهٍ غُرِسَتْ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ وَ أَوَّلِ عَیْنٍ نَبَعَتْ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ فَأَخْبَرَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) ثُمَّ قَالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ أَخْبِرْنِی عَنْ هَذِهِ الْأُمَّهِ کَمْ لَهَا مِنْ إِمَامٍ هُدًی وَ أَخْبِرْنِی عَنْ نَبِیِّکُمْ مُحَمَّدٍ أَیْنَ مَنْزِلُهُ فِی الْجَنَّهِ وَ أَخْبِرْنِی مَنْ مَعَهُ فِی الْجَنَّهِ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) إِنَّ لِهَذِهِ الْأُمَّهِ اثْنَیْ عَشَرَ إِمَاماً هُدًی مِنْ ذُرِّیَّهِ نَبِیِّهَا وَ هُمْ مِنِّی وَ أَمَّا مَنْزِلُ نَبِیِّنَا فِی الْجَنَّهِ فَفِی أَفْضَلِهَا وَ أَشْرَفِهَا جَنَّهِ عَدْنٍ وَ أَمَّا مَنْ مَعَهُ فِی مَنْزِلِهِ فِیهَا فَهَؤُلَاءِ الِاثْنَا عَشَرَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ وَ أُمُّهُمْ وَ جَدَّتُهُمْ وَ أُمُّ أُمِّهِمْ وَ ذَرَارِیُّهُمْ لَا یَشْرَکُهُمْ فِیهَا أَحَد(۴۲۱).
مانند روایت پیشین در این روایت نیز به عدد سیزده تصریحی نشده است و تنها از عبارت «من ذریه نبیها و هم منّی» ممکن است این گونه استفاده شود.
با وجود این، تفاوت اساسی این روایت با روایت پیشین حصر این روایت در دوازده امام است؛ زیرا یهودی پرسیده است: «أخبرنی عن هذه الأمه کم لها من إمام هدی؟» یعنی آن که تعداد امامان را می پرسد و امام (علیه السلام) در پاسخ می فرماید: «إن لهذه الأمه اثنی عشر إمام هدی؛ این امت تنها دوازده امام دارد». حال اگر کسی از «من ذریه نبیها و هم منّی» چنین نتیجه بگیرد که این دوازده نفر همه از فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام) هستند، یا باید بگوید حضرت علی (علیه السلام) جزء امامان نیست تا پاسخ امام که «اثنی عشر إمام هدی» است درست باشد و یا باید بگوید جواب امام درست نیست و باید «ثلاثه عشر إمام هدی» می فرمود؛ بسیار روشن است که هیچ کدام از این گفته ها پذیرفتنی نیست. افزون بر این، در پاسخ به پرسش دیگر یهودی از هم راهان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در بهشت، حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: «و أما من معه فی منزله فیها فهؤلاء الاثناعشر من ذریته و أمّهم و جدّتهم و أمّ أمّهم و ذراریهم، لا یشرکهم فیها أحد». با نگاه به این جمله، خود حضرت علی (علیه السلام) نباید هم راه آنان در بهشت باشد؛ زیرا تنها این افراد را ذکر کرده و بعد می فرماید: «هیچ کس دیگری در این مقام، شریک آنان نیست». روشن است که بنابر ظاهر عبارت، حضرت علی (علیه السلام) در آن شمار وجود ندارد؛ نکته ای که پذیرفتنی نیست. بنابراین، هیچ راهی جز تصّرف در معنای ظاهری روایت امکان ندارد، مثل این که مانند روایت پیش بر اغلب(۴۲۲) حمل گردد، یعنی چون یازده امام از دوازده امام از فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام) هستند، باید گفت همه امامان از فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام) هستند.
دیگر آن که عبارت استدلال شده برای سیزده امام، در روایت أبو الطفیل که مرحوم کلینی در همین باب و ماجرا، نقل کرده، نیامده و این نکته نشان می دهد که شاید آن عبارت در کلام امام هرگز نبوده است. این احتمال استدلال به سیزده امام را سست می کند و آن را در اندازه استدلالی به نسخه بدل فرو می کاهد:
عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ الله بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ حَنَانِ بْنِ السَّرَّاجِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَیْمَانَ الْکِسَائِیِّ عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ قَالَ شَهِدْتُ جِنَازَهَ أَبِی بَکْرٍ یَوْمَ مَاتَ وَ شَهِدْتُ عُمَرَ حِینَ بُویِعَ وَ عَلِیٌّ (علیه السلام) جَالِسٌ نَاحِیَهً فَأَقْبَلَ غُلَامٌ یَهُودِیٌّ جَمِیلُ الْوَجْهِ بَهِیٌّ عَلَیْهِ ثِیَابُ حِسَانٌ وَ هُوَ مِنْ وُلْدِ هَارُونَ حَتَّی قَامَ عَلَی رَأْسِ عُمَرَ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْتَ أَعْلَمُ هَذِهِ الْأُمَّهِ بِکِتَابِهِمْ وَ أَمْرِ نَبِیِّهِمْ قَالَ فَطَأْطَأَ عُمَرُ رَأْسَهُ فَقَالَ إِیَّاکَ أَعْنِی وَ أَعَادَ عَلَیْهِ الْقَوْلَ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ لِمَ ذَاکَ قَالَ إِنِّی جِئْتُکَ مُرْتَاداً لِنَفْسِی شَاکّاً فِی دِینِی فَقَالَ دُونَکَ هَذَا الشَّابَّ قَالَ وَ مَنْ هَذَا الشَّابُّ قَالَ هَذَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ابْنُ عَمِّ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ هَذَا أَبُو الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ابْنَیْ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ هَذَا زَوْجُ فَاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَأَقْبَلَ الْیَهُودِیُّ عَلَی عَلِیٍّ (علیه السلام) فَقَالَ أَ کَذَاکَ أَنْتَ قَالَ نَعَمْ قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ ثَلَاثٍ وَ ثَلَاثٍ وَ وَاحِدَهٍ قَالَ فَتَبَسَّمَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) مِنْ غَیْرِ تَبَسُّمٍ وَ قَالَ یَا هَارُونِیُّ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَقُولَ سَبْعاً قَالَ أَسْأَلُکَ عَنْ ثَلَاثٍ فَإِنْ أَجَبْتَنِی سَأَلْتُ عَمَّا بَعْدَهُنَّ وَ إِنْ لَمْ تَعْلَمْهُنَّ عَلِمْتُ أَنَّهُ لَیْسَ فِیکُمْ عَالِمٌ قَالَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَإِنِّی أَسْأَلُکَ بِالْإِلَهِ الَّذِی تَعْبُدُهُ لَئِنْ أَنَا أَجَبْتُکَ فِی کُلِّ مَا تُرِیدُ لَتَدَعَنَّ دِینَکَ وَ لَتَدْخُلَنَّ فِی دِینِی قَالَ مَا جِئْتُ إِلَّا لِذَاکَ قَالَ فَسَلْ قَالَ أَخْبِرْنِی عَنْ أَوَّلِ قَطْرَهِ دَمٍ قَطَرَتْ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ أَیُّ قَطْرَهٍ هِیَ وَ أَوَّلِ عَیْنٍ فَاضَتْ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ أَیُّ عَیْنٍ هِیَ وَ أَوَّلِ شَیْء اهْتَزَّ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ أَیُّ شَیْء هُوَ فَأَجَابَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِی عَنِ الثَّلَاثِ الْأُخَرِ أَخْبِرْنِی عَنْ مُحَمَّدٍ کَمْ لَهُ مِنْ إِمَامِ عَدْلٍ وَ فِی أَیِّ جَنَّهٍ یَکُونُ وَ مَنْ سَاکَنَهُ مَعَهُ فِی جَنَّتِهِ فَقَالَ یَا هَارُونِیُّ إِنَّ لِمُحَمَّدٍ اثْنَیْ عَشَرَ إِمَامَ عَدْلٍ لَا یَضُرُّهُمْ خِذْلَانُ مَنْ خَذَلَهُمْ وَ لَا یَسْتَوْحِشُونَ بِخِلَافِ مَنْ خَالَفَهُمْ وَ إِنَّهُمْ فِی الدِّینِ أَرْسَبُ مِنَ الْجِبَالِ الرَّوَاسِی فِی الْأَرْضِ وَ مَسْکَنُ مُحَمَّدٍ فِی جَنَّتِهِ مَعَهُ أُولَئِکَ الِاثْنَیْ عَشَرَ الْإِمَامَ الْعَدْلَ فَقَالَ صَدَقْتَ وَ الله الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّی لَأَجِدُهَا فِی کُتُبِ أَبِی هَارُونَ کَتَبَهُ بِیَدِهِ وَ أَمْلَاهُ مُوسَی عَمِّی (علیه السلام) قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنِ الْوَاحِدَهِ أَخْبِرْنِی عَنْ وَصِیِّ مُحَمَّدٍ کَمْ یَعِیشُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هَلْ یَمُوتُ أَوْ یُقْتَلُ قَالَ یَا هَارُونِیُّ یَعِیشُ بَعْدَهُ ثَلَاثِینَ سَنَهً لَا یَزِیدُ یَوْماً وَ لَا یَنْقُصُ یَوْماً ثُمَّ یُضْرَبُ ضَرْبَهً هَاهُنَا یَعْنِی عَلَی قَرْنِهِ فَتُخْضَبُ هَذِهِ مِنْ هَذَا قَالَ فَصَاحَ الْهَارُونِیُّ وَ قَطَعَ کُسْتِیجَهُ- وَ هُوَ یَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّکَ وَصِیُّهُ یَنْبَغِی أَنْ تَفُوقَ وَ لَا تُفَاقَ وَ أَنْ تُعَظَّمَ وَ لَا تُسْتَضْعَفَ قَالَ ثُمَّ مَضَی بِهِ عَلِیٌّ (علیه السلام) إِلَی مَنْزِلِهِ فَعَلَّمَهُ مَعَالِمَ الدِّین(۴۲۳).
این روایات، امامان (علیهم السلام) را فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام) خوانده اند و یک امام را از دیگران جدا نشمرده اند؛ زیرا شیعیان می دانسته اند که حضرت علی (علیه السلام) امام است و فرزند پیامبر هم نیست. بنابراین، جدا کردن و توضیح آن در جوامع روایی شیعه، توضیح واضحات می شده که بر فرد حکیم قبیح است. اگر فردی به چنین عبارات تمسّک جوید، نه از باب اندیشیدن او در روایات، بلکه از باب ﴿فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِه﴾ (آل عمران: ۷) «اما کسانی که در دل هایشان انحراف است برای فتنه جویی و طلب تأویل آن [به دل خواه خود] از متشابه آن پیروی می کنند» است.
۳. حدیث زراره:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ عَبْدِ الله بْنِ مُحَمَّدٍ الْخَشَّابِ عَنِ ابْنِ سَمَاعَهَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَهَ عَنْ زُرَارَهَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) یَقُولُ الِاثْنَا عَشَرَ الْإِمَامَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) کُلُّهُمْ مُحَدَّثٌ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ مِنْ وُلْدِ عَلِیٍّ (علیه السلام) وَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ عَلِیٌّ (علیه السلام) هُمَا الْوَالِدَانِ(۴۲۴).
۴. حدیث دوم زراره:
أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عُبَیْدِ الله عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی الْخَشَّابِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَمَاعَهَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَهَ عَنْ زُرَارَهَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) یَقُولُ الِاثْنَا عَشَرَ الْإِمَامَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ کُلُّهُمْ مُحَدَّثٌ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ وُلْدِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) فَرَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ عَلِیٌّ (علیه السلام) هُمَا الْوَالِدَان(۴۲۵).
این دو روایت که مرحوم کلینی در باب «باب ما جاء فی الإثنی عشر و النص علیهم (علیهم السلام)» آورده، به دلیل یگانگی راویان اوّلیه، یک روایت به شمار می روند. در این روایت نیز چون من «ولد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و ولد علی بن أبی طالب (علیه السلام)» آمده، شاید گفته شود بر سیزده امام دلالت دارد.
با توجه به بحث های گذشته، باید گفت که چنین تعبیرها از باب اکثریت امامان است(۴۲۶) و اگر حضرت علی (علیه السلام) جدا نشده، به دلیل روشن بودن مطلب و اشتباه نشدن آن است.
دیگر آن که این روایت دو گونه از مرحوم کلینی نقل شده است. از این رو، به یقین نمی توان گفت عبارت کافی همان نوشته مرحوم کلینی باشد؛ همانی که امام (علیه السلام) فرموده است. شیخ صدوق در دو کتاب عیون و خصال همین روایت را از مرحوم کلینی چنین آورده است:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ الله عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُبَیْدِ الله عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی الْخَشَّابِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَمَاعَهَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَهَ عَنْ زُرَارَهَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) یَقُولُ نَحْنُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ کُلُّهُمْ مُحَدَّثُونَ بَعْدَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) مِنْهُم(۴۲۷).
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ الله عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُبَیْدِ الله عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی الْخَشَّابِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَمَاعَهَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَهَ عَنْ زُرَارَهَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) یَقُولُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (علیهم السلام) کُلُّهُمْ مُحَدَّثُونَ بَعْدَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) مِنْهُم(۴۲۸).
طبیعی می نماید که کلمه «بعد» در استنساخ «ولد» نوشته شود و ناسخان برای درست شدن جمله، بر آن «من» افزوده باشند(۴۲۹). در نتیجه چنان خوانده شود.
شیخ مفید نیز می آورد:
أَخْبَرَنِی أَبُو الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عُبَیْدِ الله عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی الْخَشَّابِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَمَاعَهَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَهَ عَنْ زُرَارَهَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) یَقُولُ الِاثْنَا عَشَرَ الْأَئِمَّهُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ کُلُّهُمْ مُحَدَّثٌ عَلِیُّ بُنِ أَبِی طَالِبٍ وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ وَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ عَلِیٌّ (علیه السلام) هُمَا الْوَالِدَان(۴۳۰).
از این نقل های متفاوت معلوم می شود که ناسخان حدیث دچار اشتباه در نقل شده اند و بنابر تحقیق و یادآوری علمای شیعه، اگر نویسنده در پی کشف حقیقت بوده، دست کم به گفتار آنان اشاره ای باید می کرده است(۴۳۱)، نه این که چنان وانمود کند که انگار برای نخستین بار به حقیقتی در دین و روایات رسیده است و بر خود لازم دیده آن ها را بیان کند. افزون بر این، راویان معصوم نیستند و بر خلاف اهل تسنّن که بررسی برخی از کتاب های روایی شان را جایز نمی دانند، درباره همه کتاب ها حتی کتاب شریف کافی نکته سنجی سزاوار است(۴۳۲).
۵. حدیث ابوجارود:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْعُصْفُورِیِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنِّی وَ اثْنَیْ عَشَرَ مِنْ وُلْدِی وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ زِرُّ الْأَرْضِ یَعْنِی أَوْتَادَهَا وَ جِبَالَهَا بِنَا أَوْتَدَ الله الْأَرْضَ أَنْ تَسِیخَ بِأَهْلِهَا فَإِذَا ذَهَبَ الِاثْنَا عَشَرَ مِنْ وُلْدِی سَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا وَ لَمْ یُنْظَرُوا(۴۳۳).
درباره این حدیث نیز چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: دوازده فرزندم و تو یا علی، ممکن است بگویند بر سیزده امام دلالت دارد، در حالی که این حدیث به امام بودن آنان نپرداخته، بلکه وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خود را نیز می گنجاند و می فرماید: من و دوازده فرزندم و تو یا علی، قرینه ای است که منظور از آن امامت نیست و گرنه باید به چهارده امام اشاره می فرمود. از این رو، روایت تنها به امان بودن برای اهل زمین اشارت دارد و می توان گفت منظور، چهارده معصوم بوده است و حضرت فاطمه (علیها السلام) نیز در شمار آنان است و روایت در تعارض با احادیث دوازده امام نیست.
مرحوم کلینی این حدیث را از ابوسعید عصفری نقل می کند. عبارت در کتاب عصفری چنین است:
عباد عن عمرو عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنِّی وَ أحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِی وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ زِرُّ الْأَرْضِ یَعْنِی أَوْتَادَهَا وَ جِبَالَهَا وَ قالَ: وَتَّدَ الله الْأَرْضَ أَنْ تَسِیخَ بِأَهْلِهَا فَإِذَا ذَهَبَ الأحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِی سَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا وَ لَمْ یُنْظَرُوا(۴۳۴).
عبارت «أحد عشر» در اصل کتاب آمده است و اگر ناسخان کافی، آن را «اثنی عشر» نقل کرده اند، شاید به دلیل انس ذهنشان به دوازده امام بوده و به ذهنشان نیامده که حضرت علی (علیه السلام) جداگانه ذکر شده است و باید یازده نوشته شود. البته شاید نام مبارک علی (علیه السلام) در «اثنی عشر»، عطف خاص بر عام بوده و عبارت تازه ای نباشد که تعداد امامان را از دوازده تن بالاتر ببرد(۴۳۵).
پس این روایت، در صدد شمارش امامان نیست، بلکه بیان امان ها بر روی زمین است و دیگر آن که با نقل های گوناگون آمده است. بنابراین، مانند روایات پیشین، متن این روایت معلوم نیست، که به همین صورت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صادر شده باشد و از این رو، استدلال به آن سست خواهد بود.
وانگهی اگر روایت به امامت می پردازد و نسخه بدل هم ندارد، هم چنان که شمردن نام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به دلیل آشکار بودن خروج ایشان از این فهرست اشکالی ندارد (و گرنه چهارده امام می شود)، ذکر حضرت علی (علیه السلام) نیز از باب عطف خاص بر عام خواهد بود. از این رو، شمار آنان از دوازده فرا نمی رود و از باب تغلیب، «اثنی عشر من ولدی» ایشان را نیز دربر می گیرد. افزون بر این، می توان گفت با نگاه به تربیت یافتن حضرت علی (علیه السلام) در دامان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اطلاق فرزند (ولد) بر ایشان نیز صحیح است.
۶. حدیث ابوسعید عصفوری:
وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم): مِنْ وُلْدِیَ اثْنَا عَشَرَ نَقِیباً نُجَبَاءُ مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ یَمْلَأُهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْرا(۴۳۶).
شاید درباره این حدیث نیز بگویند چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند دوازده نفر از فرزندان من، پس با حضرت علی (علیه السلام) سیزده نفر می شود. بنابراین، بر سیزده إمام دلالت می کند.
در این باره باید گفت که این حدیث نیز مانند حدیث پیشین در منبع اصلی آن که مرحوم کلینی از آن نقل کرده چنین آمده است:
عباد رفعه إلی أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم): مِنْ وُلْدِیَ أَحَدَ عَشَرَ نَقِیباً نَجِیباً (نُقَباء، نُجَباء) مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ یَمْلَأُهَا (الأَرضَ) عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْرا(۴۳۷).
یعنی «أحد عشر» است، نه «اثنا عشر». بنابراین، در این روایت اشکالی نیست و با عقیده به دوازده امام موافق است.
از سویی، اگر «اثنا عشر» هم باشد، اشکالی به شمار نمی رود؛ زیرا ممکن است از باب غلبه باشد. نمونه ای از کاربرد این غلبه در حدیث زیر می آید:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْعُصْفُورِیِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (علیهما السلام) یَقُولُ إِنَّ الله خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَأَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً فِی ضِیَاءِ نُورِهِ یَعْبُدُونَهُ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ یُسَبِّحُونَ الله وَ یُقَدِّسُونَهُ وَ هُمُ الْأَئِمَّهُ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم)(۴۳۸).
چنان که پیداست، حدیث، نخست حضرت علی (علیه السلام) را از فرزندانش جدا کرده و معلوم است که به این نکته توجه بوده است. با این حال، در پایان روایت می فرماید: «و هم الأئمه من ولد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)». پس از باب تغلیب چنین اطلاقی را می توان پذیرفت.
این روایت نیز چون نسخه بدل دارد و بر دوازده امام حمل می شود، به معنای سیزده امام نمی تواند باشد و مدّعای آنان را ثابت کند.
در نتیجه، هیچ روایتی در کتاب شریف کافی وجود ندارد که بر سیزده امام دلالت نماید، هر چند در نگاه نخست ممکن است بعضی از روایات وهم به این معنا را درافکند. پس این ادعای نویسنده نیز مانند ادعاهای دیگرش باطل است و هرگز مرحوم کلینی حدیثی نقل نکرده که بر سیزده امام دلالت کند.
شبهه بیست و ششم. کتاب هبه الله الکاتب:
متن کتاب:
و وُجدت فی الکتاب الذی ظهر فی تلک الفتره و نُسب إلی سلیم بن قیس الهلالی، حیث تقول إحدی الروایات، انّ النبیّ (صلی الله علیه و آله و سلم) قال لأمیرالمؤمنین (علیه السلام): أنت و إثنا عشر من ولدک أئمه الحق و هذا ما دفع هبه الله بن أحمد بن محمد الکاتب، حفید أبی جعفر محمد بن عثمان العمریّ، الذی کان یتعاطی الکلام، لأن یؤلّف کتاباً فی الإمامه، یقول فیه، أنّ الأئمه ثلاثه عشر، و یضیف إلی القائمه المعروفه زید بن علیّ کما یقول النجاشی فی رجاله(۴۳۹).
خلاصه شبهه:
نویسنده ادّعا کرده که کتاب سلیم در دوران مرحوم کلینی ظهور یافته و وجود حدیثی در آن، باعث شده تا هبه الله کاتب، کتابی در امامت بنویسد و با افزودن زید بن علی به فهرست امامان، باور به سیزده امام را بگستراند.
پاسخ:
بررسی کتاب سلیم و تاریخ پیدایی آن در ادامه خواهد آمد. اکنون مطالبی درباره هبة الله کاتب و کتابش در پی می آید:
نویسنده، کلام مرحوم نجاشی را در مورد هبه الله به گونه ای نقل کرده که هدف خویش را تأمین نماید و از امانت در نقل خارج شده است. متن کتاب نجاشی برای داوری خوانندگان در پی می آید:
هبه الله بن أحمد بن محمد الکاتب، أبونصر، المعروف بابن برنیه، کان یذکر أن امه أم کلثوم بنت أبی جعفر محمد بن عثمان العمری. سمع حدیثاً کثیراً، و کان یتعاطی الکلام و یحضر مجلس أبی الحسین بن الشبیه(۴۴۰) العلوی، الزیدی المذهب، فعمل له کتاباً و ذکر أنّ الأئمه ثلاثه عشر مع زید بن علی بن الحسین و احتجّ بحدیث فی کتاب سلیم بن قیس الهلالی: إنّ الأئمه اثنا عشر من ولد أمیرالمؤمنین. له کتاب فی الإمامه، و کتاب فی أخبار أبی عمرو و أبی جعفر العمریین و رأیت أباالعباس بن نوح قد عول علیه فی الحکایه فی کتابه أخبار الوکلاء و کان هذا الرجل کثیر الزیارات و آخر زیاره حضرها معنا یوم الغدیر سنه أربع مائه بمشهد أمیرالمؤمنین (علیه السلام)(۴۴۱).
چنان که پیداست، مرحوم نجاشی علت نوشته شدن کتابی را که در آن نام سیزده امام آمده، حضور پیاپی هبة الله در مجلس فردی زیدی مذهب می داند و معتقد است که وی این کتاب را برای خوش داشت او نوشته است. و نام امام آن زیدی (زید بن علی) را در ردیف نام های امامان (علیهم السلام) آورده است. بنابراین، بر خلاف ادعای نویسنده، نجاشی معتقد نیست که این روایت به نوشته شدن آن کتاب انجامیده، بلکه معتقد است آن کتاب به ترویج این حدیث انجامیده است. نجاشی این مطلب را برای بی پروایی هبه الله یاد کرده و معلوم شود وی فردی ثقه و اعتمادپذیر نبوده و به همین دلیل، هرگز چیزی از او نقل نمی کند و از اعتماد ابن نوح به وی تعجب می کند.
بزرگان رجال شیعه مانند علامه بحر العلوم، محدّث نوری، مرحوم کلباسی و دیگران به این نکته توجه داده اند و آورده اند:
از این مرد با آن که از طبقه متقدّم است و ابن نوح به او اعتماد کرده، نام و یادی در سند اصل ها و کتاب ها نیافتم و این نیست مگر به دلیل ضعف او به دلیل مرتکب شدنش به نوشتن آن کتاب و بنابراین، از اعتماد ابن نوح بر او تعجب می شود و از همه این مطالب، نهایت پرهیز نجاشی و دوری اش از ضعیفان و متهمان استفاده می شود(۴۴۲).
عبارت «کان یتعاطی الکلام» نکته دیگر در سخن مرحوم نجاشی است. درباره «تعاطی» در لسان العرب آمده است:
لغت عطا» معاطاه...، مَثَل زده می شود برای کسی که علمی را ادّعا می کند، اما توان آن را ندارد... و تعاطی یعنی دست بردن به آن چه حق و اجازه دست زدن به آن را ندارد. گفته می شود: فلانی به ظلم بر تو دست زد... "فلانٌ یَعْطُو فی الحَمْضِ؛ دست زد به آن چه سهمی در آن نداشت"(۴۴۳).
هبة الله توانایی و صلاحیت نداشته که در علم کلام دست داشته باشد، اما به ستم و تجاوز از حد این کار را می کرد. در قرآن نیز اقدام عاقر ناقه صالح پیامبر (علیه السلام) که تجاوز و ظلم بود، با «تعاطی» یاد شده است: «فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطی فَعَقَرَ»؛ «پس رفیقشان را صدا کردند و [او] شمشیر کشید و [شتر را] پی کرد»(۴۴۴).
وحید بهبهانی می گوید:
ظاهر این است که [هبه الله بن] أحمد بر این حدیث اعتماد نکرده است، بلکه آن را وسیله ای برای جلب توجه و مهر آن علوی قرار داده است(۴۴۵).
علامه شوشتری نیز می گوید:
ظاهر این است که این مرد، شیعه امامیه بی پروایی است. خواسته با وارد کردن زید در میان امامان (علیهم السلام) دل ابن شبیه زیدی را به دست آورد، نه این که او زیدی مذهب باشد. چگونه می تواند زیدی باشد در حالی که زیدی ها به امامت امام سجاد (علیه السلام) و امامان بعد از ایشان قائل نیستند؛ زیرا آن ها خروج با شمشیر را از شرایط امامت می دانند(۴۴۶).
مرحوم شوشتری این احتمال را که هبة الله فردی بی تقوا نبوده، بلکه با زیدیه گفت وگو کرده و مذهب آنان را درست یافته و از این رو، به مذهب آنان درآمده و کتابی در آن مورد نوشته است (چنان که نویسنده ادّعا کرده)، نمی پذیرد و معتقد است که وی زیدی نشده تا از روی عقیده چنین کتابی بنویسد؛ زیرا زیدیه سیزده امامی نیستند و به امامت امام سجاد (علیه السلام) و امامان بعد از ایشان اعتقادی ندارند. پس وی این کار را تنها برای خوش آیند آن زیدی انجام داده که در مجلسش شرکت می کرده است. البته قراین دیگری نیز می توان آورد که بنابر آن ها هبة الله این کار را از سر تحقیق و عقیده انجام نداده است: یکی این که اگر کسی در پی حقیقت باشد، ممکن نیست ده ها روایت صریح از کتاب سلیم یا دیگر کتاب ها را درباره دوازده امام که به نام امامان اشاره کرده اند، رها کند و به روایتی دست آویزد که لازمه آن (نه تصریح آن) سیزده امام است و به سیزده امام معتقد شود؛ اعتقادی که هیچ طرف داری ندارد و هیچ فرقه ای گزارش نشده چنان عقیده ای داشته باشد.
قرینه بعدی، گنجاندن زید در فهرست نام امامان (علیهم السلام) بوده است. اگر سیزده امامی بودن را بپذیریم، از کجا فهمیده می شود که آن امام زید بوده است؟ آیا نام زید نیز مانند دوازده امام که نام آن ها در روایات آمده، در روایتی به عنوان امام ذکر شده است؟ چرا هیچ روایتی درباره امامت زید بیان نشده است. با توجه به این قراین معلوم می شود که هبة الله در پی کشف حقیقت نبوده، بلکه می خواسته سخنی بگوید که جایی برای خود نزد آن زیدی باز کند و البته از این روی، بسیار مانند خود نویسنده است. هبة الله کاتب می دانست که اگر نامی به فهرست بیفزاید، جایگاهی می یابد و از این رو، سیزده امامی شد؛ احمد الکاتب هم دانست اگر یک نام از فهرست بکاهد، اربابان انگلیسی اش را خشنود می کند و به ارج و قربی نزد آنان می رسد و از این رو، یازده امامی شد. گویا برای هیچ کدام از این دو کاتب مهم نیست که دلیل های موجود در کتاب ها چنین چیزی را تأیید کند یا خیر؛ مهم ابراز ارادت و محبت به دنیاداران است که چنان حاصل می گردد.
پس علت نوشتن کتاب، مجالست با زیدی بوده است، اما نویسنده با فریب کاری نه تنها به این علت و حتی حضور هبة الله در مجلس زیدی هیچ اشاره ای نمی کند، بلکه علت را عوض می کند و می نویسد: روایتی در کتاب سلیم باعث شد وی کتابی در امامت بنویسد و هرگز نمی گوید این کتاب را برای چه کسی نوشته است.
به راستی چه انگیزه ای باعث شده که وی کلام مرحوم نجاشی را تحریف کند و علت تألیف کتاب را از مجالست با زیدیه به وجود روایتی در کتاب سلیم تغییر دهد؟
افزون براین، وجود چنین حدیث در کتاب سلیم از اساس جای تردید دارد، مرحوم تفرشی می نویسد:
در کتاب سلیم بن قیس نیامده که امامان از فرزندان امیرمؤمنان (علیه السلام) دوازده نفر هستند، بلکه در آن آمده امامان از فرزندان اسماعیل سیزده نفر هستند و آن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است با دوازده امام (علیهم السلام) و انگار بر نجاشی و دیگران این مسئله مشتبه شده است(۴۴۷).
بنابراین، احتمال دارد هبة الله روایتی را تحریف کرده و برای خوش آیند آن زیدی به این شکل در آورده باشد(۴۴۸).
بعضی از آن چه در این موضوع در کتاب سلیم آمده چنین است:
۱. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمود:
فَأَبُوکِ خَیْرُ أَنْبِیَاءِ الله وَ رُسُلِهِ وَ بَعْلُکِ خَیْرُ الْأَوْصِیَاءِ وَ الْوُزَرَاءِ وَ أَنْتِ أَوَّلُ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ أَهْلِی ثُمَّ اطَّلَعَ إِلَی الْأَرْضِ اطِّلَاعَهً ثَالِثَهً فَاخْتَارَکِ وَ أَحَدَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ وُلْدِکِ وَ وُلْدِ أَخِی بَعْلِکِ مِنْک(۴۴۹).
۲. علی بن أبی طالب (علیه السلام) ولیّ کلّ مؤمن بعده. ثم أحد عشر إماماً من ولد أول الاثنی عشر، اثنان سمیاً ابنی هارون شبر و شبیر و تسعه من ولد أصغرهما و هو الحسین، واحداً بعد واحد، آخرهم الذی یصلی عیسی بن مریم خلفه(۴۵۰).
پس دلیل تألیف کتاب، روایت سلیم نیست. دیگر آن که چنین روایتی در کتاب سلیم وجود ندارد.
در نتیجه، به رغم ادعای نخست ایشان (کاد الشیعه الإمامیه یختلفون فیما بینهم حول تحدید عددهم باثنی عشر أو ثلاثه عشر) اختلافی در بین نبوده و این تهمتی آشکار به جامعه شیعی است. در ادامه، کلام مسعودی مورّخ خواهد آمد که آن نیز دلیل بر صدق گفتار ماست. وی تنها نام یک نفر می آورد که آن هم نه از روی دلیل که برای هدف دیگری چنین عقیده ای را ابراز کرده است. افزون بر این، اگر به سیزده امام هم معتقد باشد، با وجود یکی دو نفر مخالف، گفته نمی شود که در مذهب اختلاف وجود داشته است. مگر برای حقانیت مذهب هیچ منحرفی نباید یافت؟ اگر ملاک اختلافی بودن یکی دو نفر باشد، در مورد کدام مذهب ادعای اتفاق نظر می توان کرد؟ به راستی چرا نویسنده انتظار دارد این سخنان را دلیل و حجت بپذیرند؟
ادعای دوم نویسنده (إذ برزت فی ذلک الوقت روایات تقول، بأنّ عدد الأئمه ثلاثه عشر) نیز باطل است؛ زیرا چنین روایت وجود ندارد و هیچ روایتی عدد سیزده را بیان نکرده است. البته لازمه ظاهر بعضی روایات سیزده امام بوده است. اما با توجه به قراین موجود در خود روایات چنین ظاهری را نمی توان پی گرفت و ناگزیر باید معنا می شد، مانند بسیاری موارد دیگر که ظاهر روایات در آن ها پذیرفتنی نیست و اصرار بر ظاهر، جمود بر لفظ و ناآگاهی از معارف اسلامی و حدیثی را می نماید.

بخش هفتم: کتاب سلیم و محدودیت شمار امامان (علیهم السلام)

این بخش دارای چهار فصل است. در فصل اول به کلام مسعودی درباره حصر شمار امامان در دوازده و استناد آن به کتاب سلیم پرداخته می شود و این که آیا این کتاب در قرن چهارم پیدا شده و پیدایی این کتاب موجب شکل گیری فرقه دوازده امامی شده است؟ در فصل دوم بیان می شود آیا مرحوم کلینی، نعمانی و شیخ صدوق درباره اعتقاد به دوازده امام به کتاب سلیم بن قیس اعتماد کرده اند؟ در فصل سوم این مطلب روشن می شود که آیا شیعیان در صحت کتاب سلیم بن قیس شک داشته اند؟ در فصل چهارم نیز بررسی می شود که آیا شیخ مفید کتاب سلیم را تضعیف کرده و به شیخ صدوق خرده گرفته است که چرا این کتاب را نقل کرده است؟
فصل اول: کتاب سلیم و خاستگاه اندیشه دوازده امام (علیهم السلام):
در این فصل به کلام مسعودی درباره حصر شمار امامان در دوازده و استناد آن به کتاب سلیم پرداخته می شود و این که آیا این کتاب در قرن چهارم پیدا شده و پیدایی این کتاب موجب شکل گیری فرقه دوازده امامی شده است؟
شبهه بیست و هفتم: کتاب سلیم بن قیس؛ خاستگاه اعتقاد به انحصار شمار امامان (علیهم السلام):
متن کتاب:
و قد ذکر الموّرخ الشیعی المسعودی (توفی سنه ۳۴۵ق) فی التنبیه و الإشراف: إن أصل القول فی حصر عدد الأئمه باثنی عشر ما ذکره سلیم بن قیس الهلالی فی کتابه. و کان کتاب سلیم قد ظهر فی بدایه القرن الرابع الهجری و تضمّن قائمه بأسماء الأئمه الإثنی عشر التی یقول عنها: إنها معروفه منذ عهد رسول الله و أنه هو الذی قد أعلنها من قبل. و أدی ظهور هذا الکتاب إلی تکوّن الفرقه الإثنی عشریه فی القرن الرابع الهجریّ ثم بدأ الرواه یختلقون الروایات شیئاً فشیئاً. و لم یذکر الکلینی فی الکافی سوی سبع عشره روایه ثم جاء الصدوق بعده بخمسین عاماً لیزیدها إلی بضع و ثلاثین روایه ثم یأتی تلمیذه الخزاز لیجعلها مائتی روایه(۴۵۱).
خلاصه شبهه:
نویسنده با آوردن کلام مسعودی درباره حصر شمار امامان در دوازده که آن را به کتاب سلیم مستند دانسته، ادّعا کرده این کتاب در قرن چهارم پیدا شده و پیدایی این کتاب موجب شکل گیری فرقه دوازده امامی شده و راویان پس از آن، حدیث جعل کردند و با گذشت زمان، تعداد روایات دوازده امام افزون گردید.
پاسخ:
و قطعیه به امامت دوازده امام از آن ها (کسانی که می گویند اول ایمان آورنده به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از مردان حضرت علی (علیه السلام) است) کسانی هستند که اساسشان در حصر عدد امامان (علیهم السلام) چیزی است که سلیم بن قیس هلالی در کتابش نقل کرده است که ابان بن ابی عیاش آن را از او نقل کرده است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمود: تو و دوازده تن از فرزندانت امامان حق هستید. این خبر را غیر از سلیم بن قیس نقل نکرده است و امامی که منتظر ظهورش هستند در این زمان ما که کتابمان به آن تاریخ زده شده، محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیهم السلام) است.... آنان را قطعیه می نامند؛ چون قطع دارند امام موسی کاظم (علیه السلام) وفات کرده است و در او توقف نکردند(۴۵۲).
پیش از پرداختن به معنای کلام مسعودی، چنان که گذشت، به نکته ای در کلام وی باید اشاره کرد که ادعای پیشین نویسنده را رد می کند. نویسنده مدعی بود در زمان مرحوم کلینی عدد امامان اختلافی بوده و گروهی به دوازده و گروهی به سیزده اعتقاد داشته اند، در حالی که مسعودی، هم عصر مرحوم کلینی، روایت موهم سیزده إمام را نقل کرده و هرگز آن را به سیزده امام تفسیر نکرده است و در شمارش نام امامان همان دوازده نفر را اسم برده و این روایت را علّت اعتقاد به دوازده امام می داند، نه سیزده امام و اگر اختلافی در میان بود، ناگزیر آن را یاد می آورد؛ زیرا وی در مقام شمارش فرقه های مختلف شیعه بوده است - این نکته نیز واهی بودن ادعای پیشین نویسنده را می نماید.
درباره کلام مسعودی نیز باید گفت که منظور از «اصل» در عبارت «أصلهم فی حصر العدد ما ذکره سلیم بن قیس الهلالی فی کتابه» روشن نیست. احتمال نخست این است که «اصل» را به معنای اصطلاحی آن بینگارند، یعنی کتاب ها و رساله هایی که اصحاب امامان (علیهم السلام) در آن روایاتی را می نوشتند که می شنیدند، مانند کتاب سلیم بن قیس (درگذشته ۷۶ قمری) که قدیمی ترین و با سابقه ترین کتاب برجای مانده از اصحاب امامان (علیهم السلام) است که به دوازده امام تصریح دارد. اگر منظور این باشد، مطلبی صحیح و موافق کلمات علمای شیعه است(۴۵۳) و ثابت می کند خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این حقیقت را برای نخستین بار بیان فرموده است. در نتیجه، حقانیت مذهب امامیه ثابت می شود. البته چنان که گذشت، سلیم روایات فراوانی را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی (علیه السلام) بر حصر عدد امامان در کتابش نقل کرده و معلوم است که منظور مسعودی از «ما ذکره سلیم» یک روایت نیست، بلکه درون مایه روایت های آن کتاب را به صورت یک جمله نقل کرده است.
احتمال دوم این است که «اصل» را به معنای ریشه این عقیده بینگارند، یعنی منبع و سرچشمه حصر عدد امامان در دوازده، تنها روایت سلیم است و دیگران این مطلب را از وی گرفته اند و اسناد همه روایات در نهایت به او ختم می شود و هیچ کس دیگر این روایات را به گونه مستقیم از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا امیرمؤمنان (علیه السلام) روایت نکرده است. اگر منظور این باشد، سخنی ناپذیرفتنی است؛ زیرا چنان که گذشت، احادیث دوازده امام به روایات سلیم (از صحابه امیرمؤمنان (علیه السلام)) منحصر نیست و از طریق راویان فراوانی نقل شده است. برخی از راویان، این احادیث را از امامان (علیهم السلام) نقل کرده اند و برخی دیگر، حتی از نگاه تاریخی بر سلیم و از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش هستند و از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده اند. هر چند نزد شیعه، روایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا امام علی (علیه السلام) هیچ فرقی با امامان (علیهم السلام) دیگر ندارد، برای آن که معلوم شود از نظر تاریخی نیز سلیم تنها راوی روایات دوازده امام نبوده و احادیث تنها از وی نقل نشده، در ذیل نام برخی از راویان خواهد آمد که بر سلیم پیش ترند:
۱. أبوالطفیل(۴۵۴) گوید: روزی که ابوبکر مرد، من سر جنازه اش حاضر بودم و زمانی که با عمر بیعت می شد حضور داشتم، در حالی که علی (علیه السلام) گوشه ای نشسته بود. جوانی یهودی وارد شد... امیرمؤمنان (علیه السلام) جوابش فرمود: یهودی گفت: سه مسئله دیگر را بگو! به من از محمد خبر ده، چند امام عادل دارد؟... علی (علیه السلام) فرمود: ای هارونی! محمد دوازده امام عادل دارد که هر که ایشان را واگذارد و رها کند، به آن ها زیانی نرسد و مخالفت مخالفان آن ها را به وحشت نیندازد و آن ها در دین از کوه های پابرجای در زمین، استوارترند(۴۵۵).
۲. أبوسعید خدری گوید: زمانی که ابوبکر مرد و عمر جانشین او شد، من حاضر بودم. مردی از بزرگان یهود مدینه آمد، و یهودیان مدینه معتقد بودند که دانشمندترین مردم زمان خود است،... یهودی به ایشان عرض کرد: به من بگو این امت چند امام هدایت گر دارد؟... امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: این امت دوازده امام هادی دارد(۴۵۶).
۳. عبد الله بن عمر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: شبی که خداوند مرا به آسمان ها برد به من وحی فرمود:... ای محمد می خواهی ایشان را ببینی؟ عرض کردم: آری! فرمود: پیش رو! جلو رفتم، آن گاه علی بن ابی طالب و حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و حجت قائم مانند ستاره درخشانی در میان آن ها بود. عرض کردم: پروردگار من اینان کیستند فرمود: ایشان امامانند(۴۵۷).
۴. عمر بن أبی سلمه فرزند همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و عامر بن واثله نقل کرده اند که «وقتی ابوبکر مرد، ما در نماز بر جنازه اش حاضر بودیم. زمانی که کنار عمر نشسته بودیم و با او بیعت می کردند، جوانی یهودی از یهود مدینه که پدرش عالم یهود در مدینه به شمار می رفت و مردم می پنداشتند که او از فرزندان هارون است، نزد عمر آمد... پس علی (علیه السلام) فرمود: ای یهودی این امت دوازده پیشوای راهنما دارد، همه آنان راهنما و راه یافته اند، خوار داشتن کسی که آنان را خوار دارد، زیانی به آنان نمی رساند(۴۵۸).
۵. إبن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرد که فرمود: وقتی نزد پروردگارم به معراج برده شدم.... ناگاه ندا دهنده ای ندا سر داد: ای محمّد! سر بردار و درخواست کن تا به تو عطا کنم. گفتم: خدای من! امّتم را پس از من بر ولایت علیّ بن ابی طالب گردآور تا همگی در روز قیامت در حوض کوثر بر من وارد شوند. خدای تعالی بر من وحی فرمود: ای محمّد! من پیش از آن که بندگانم را بیافرینم، در میانشان حکم کردم... و این فضیلت را برای او قرار دادم و به تو عطا کردم که از صلب او یازده مهدی خارج سازم که همه آن ها از ذریه تو از بکر بتول خواهد بود و آخرین ایشان کسی است که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می خواند(۴۵۹).
۶. جابر بن عبد الله الأنصاری جابر بن یزید جعفیّ گوید از جابر بن عبد الله انصاری شنیدم می گفت: وقتی که خدای تعالی بر پیامبرش محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) این آیه را فرو فرستاد: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا الله وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ». گفتم: یا رسول الله! خدا و رسولش را شناختیم، پس اولو الامری که خداوند اطاعت از آن ها را در کنار اطاعت از شما آورده، چه کسانی هستند؟ فرمود: ای جابر! آنان جانشینان من و امامان مسلمانان پس از من هستند. نخست ایشان علی بن أبی طالب است، سپس حسن و حسین، سپس علی بن الحسین، سپس محمّد بن علی که در تورات به باقر معروف است و تو ای جابر او را می بینی و آن گاه که او را دیدار کردی، سلام مرا به او برسان. سپس صادق جعفر بن محمّد، سپس موسی بن جعفر سپس علی بن موسی سپس محمّد بن علی سپس علی بن محمّد سپس حسن بن علی سپس هم نام و هم کنیه من حجّت خدا در زمینش و بقیّه الله درمیان بندگانش، فرزند حسن بن علی. او کسی است که خدای تعالی مشرق و مغرب زمین را به دست او بگشاید(۴۶۰).
۷. عبد الرحمن بن سمره گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: کسانی که در دین خدا مجادله و ستیز می کنند، با زبان هفتاد پیامبر لعنت شده اند.... عبدالرّحمن بن سمره گوید: گفتم: ای رسول خدا! راه نجات را به من بنما! فرمود: ای پسر سمره! هر گاه هوای نفس ها مختلف شد و آراء و عقاید متفرّق گردید، بر تو باد که هم راه علی بن أبی طالب باشی؛ زیرا او امام امّت من و بعد از من جانشین من بر ایشان است.... و از اوست دو امام امّتم و دو آقای جوانان بهشت حسن و حسین و نه تن از فرزندان حسین، نهمین آنان قائم امّت من است. زمین را پر از عدل و داد می نماید، همچنان که پر از ظلم و جور شد(۴۶۱).
گفتنی است که چون مسعودی موّرخ است، سخن وی در تاریخ و قدمت کتاب معتبر می تواند باشد، اما سخن وی در علم حدیث و وجود احادیث درباره یک موضوع و نقل کنندگان آن و طریق های رسیدن آن، پذیرفتنی نیست. افزون براین، محقّقان ایشان را شیعه نمی دانند(۴۶۲) که خود دلیل دوچندانی بر ناآگاهی وی از کم وکیف اسناد و احادیث این مذهب است. نویسنده باید به این نکته اشاره می کرد و وی را شیعه نمی پنداشت. اگر کسی شیعه بودن وی را نیز بپذیرد، معنای اعم آن را در نظر گرفته که به معنای دوست داشتن و محبت به اهل بیت (علیهم السلام) است، نه به معنای خاص آن که اعتقاد به دوازده امام است. اما لقب شیعه دادن به ایشان در این زمان موهم دوازده امامی بودن ایشان است و این به دور از محقّقانه سخن گفتن است.
پس سخن مسعودی که متکلّم، محدّث و حتی معتقد به مذهب امامیه نیست، اساس استدلال نمی تواند باشد.
در ادامه، نویسنده ادّعا کرده که کتاب سلیم در اوّل قرن چهارم قمری پیدا شده است. این سخن، مغالطه ای فریبکارانه می نماید؛ زیرا بزرگان شیعه مانند مرحوم کلینی، نعمانی و شیخ صدوق در اثبات حصر دوازده امام، بی واسطه و مستقیم به کتاب سلیم استناد نکرده اند، بلکه روایات سلیم را هر راوی به نقل از استاد خود شنیده و آن را برای شاگرد خود نقل کرده است.
نویسنده با عبارت «قد ظهر» کلامی دوپهلو درافکنده است؛ منظورش از ظهور، نوشته شدن و به وجود آمدن کتاب سلیم است و یا پیدا شدن نسخه ای از آن چه پیش تر نوشته شده است.
نویسنده بی آن که دلیل و مدرکی برای ادعای خویش آورد، ادّعا کرده که کتاب سلیم در قرن چهارم پیدا شده است. آیا ضروری نیست نویسنده، منبع سخن خویش را بیان کند تا کلامی مستدل و مستند آورده باشد؟
به هر حال، اگر منظور وی از ظهور کتاب در قرن چهارم این باشد که چنین شخص و روایات و کتابش قبل از این تاریخ وجود نداشته، بی گمان ادّعایی باطل کرده است؛ زیرا نویسندگانی که پیش از قرن چهارم می زیسته اند از سلیم نقل روایت کرده اند و این نقل ها وجود این شخص و روایاتش را در آن زمان ها نشان می دهد که به بعضی از آن ها اشاره می شود:
۱. المصنف، نوشته عبدالرزاق الصنعانی (درگذشته ۲۱۱ قمری):
أخبرنا عبد الرزاق عن معمر (بن راشد بصری ازدی متوفی۱۵۲) عن أبان عن سلیم بن قیس الحنظلی(۴۶۳) قال: خطب عمر فقال...(۴۶۴).
۲. مختصر إثبات الرجعه، نوشته أبومحمد فضل بن شاذان بن خلیل أزدی نیشابوری (درگذشته ۲۶۰ قمری):
حدّثنا محمد بن إسماعیل بن بزیع رضی الله عنه قال: حدّثنا حماد بن عیسی قال: حدّثنا إبراهیم بن عمر الیمانی قال: حدّثنا أبان بن أبی عیاش قال: حدثنا سلیم بن قیس الهلالی قال: قلت لأمیرالمؤمنین (علیه السلام):... (از احادیثی که نام دوازده امام در آن آمده است)(۴۶۵).
۳. بصائر الدرجات، محمد بن الحسن الصفار (درگذشته ۲۹۰ قمری):
حدّثنا محمد بن الحسین عن محمد بن أسلم عن ابن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس قال قال أمیر المؤمنین (علیه السلام)...(۴۶۶).
۴. بصائر الدرجات:
حدّثنا محمد بن الحسین عن محمد بن أسلم عن ابن أذینه عن أبان عن سلیم بن قیس عن أمیر المؤمنین (علیه السلام)...(۴۶۷).
۵. أخبار الدوله العباسیه، مؤلّف مجهول (قرن سوم):
عبد الله بن زاهر الکوفی عن محمد بن أبی عمیر عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی: «أن معاویه لما ورد المدینه حاجّاً...»(۴۶۸).
۶. مناقب الإمام أمیر المؤمنین (علیه السلام)، محمد بن سلیمان الکوفی زیدی (قرن سوم)(۴۶۹):
حدّثنا أبو أحمد قال: حدّثنا عبید قال: حدّثنا محمد بن عمر بن أبی مسلم قال: حدّثنا عبد القدوس بن إبراهیم بن مرداس قال: أخبرنا محمد بن عبد الرحمان بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی: عن سلمان قال: لما ثقل رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دخلنا علیه...(۴۷۰).
۷. کتاب الزهد، حسین بن سعید کوفی (از اصحاب امام رضا (علیه السلام)):
عثمان بن عیسی عن عمر بن أذینه عن سلیمان(۴۷۱) بن قیس قال: سمعت أمیرالمؤمنین (علیه السلام) یقول: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): ان الله حرّم الجنّه علی کلّ فحّاش...(۴۷۲).
نویسندگان شیعه، به روایات سلیم سند دارند و با واسطه از وی نقل روایت کرده اند(۴۷۳)، یعنی اساتید آنان روایات سلیم را از اساتید خود نقل کرده اند. حال اگر این احادیث در قرن چهارم نوشته شده باشد، این نقل ها و سندها چه معنایی می تواند داشته باشد؟ این سندها نشان می دهد این روایات در دوران پیشین موجود بوده و از طریق اساتید و راویان به آن ها رسیده است.
بیان مسعودی (درگذشته ۳۴۵ قمری) نیز ادعای نویسنده را رد می کند؛ زیرا اگر کتاب سلیم در قرن چهارم به وجود آمده، در کنار کتاب کافی قرار می گرفت و از کتاب محاسن، بصائر الدرجات و... متأخّر می شد. از این رو، نادرست است که مسعودی اهل تاریخ، اصل در دوازده امام را کتاب سلیم بداند و کتاب های پیشین را که به این مطلب پرداخته اند، نادیده بگیرد.
بنا به گفته مرحوم نعمانی نیز همه شیعیان آن را از کتاب های قدیمی می داند: «و در میان تمام شیعیان از کسانی که حاملان علمند و آن را از امامان نقل کرده اند، اختلافی نیست که کتاب سلیم بن قیس هلالی از بزرگ ترین و قدیمی ترین کتاب های اصول (دست اوّل) است»(۴۷۴).
ابن ندیم بغدادی (درگذشته ۴۳۸ قمری) صاحب الفهرست نیز که از اهل تسنّن است، سخن نویسنده را رد می کند. وی می گوید: «نخستین کتابی که برای شیعه آشکار شد، کتاب سلیم بن قیس هلالی است»(۴۷۵). اگر این کتاب در قرن چهارم نوشته شده باشد، چگونه ممکن است کتاب شناسی مانند ایشان، با آگاهی از کتاب های قدیمی تر(۴۷۶)، چنین قضاوت نماید؟
مرحوم نجاشی (درگذشته ۴۵۰ قمری) در اول کتاب رجال، می آورد: «من از گذشتگان صالحمان که در نگارش تقدّم داشتند، یاد می کنم و آن نام ها اندک است»(۴۷۷). و نفر چهارم از سلیم نام می برد(۴۷۸). این مسئله اعتقاد ایشان به قدیمی بودن کتاب سلیم را نشان می دهد و دلیل دیگری بر ردّ ادعای نویسنده است.
قاضی بدر الدین سبکی (درگذشته ۷۶۹ قمری) نیز در محاسن الوسائل فی معرفه الأوائل گفته است: «به یقین نخستین کتابی که برای شیعه نوشته شده کتاب سلیم بن قیس هلالی است»(۴۷۹).
خیرالدین الزرکلی (درگذشته ۱۴۱۰ قمری) از کتاب شناسان اهل تسنّن پا را فراتر نهاده و سلیم را نه تنها در میان شیعیان که در جهان اسلام از نخستین نویسندگان بیان کرده است: «سلیم بن قیس هلالی از اولین نویسندگان اسلام است»(۴۸۰). حال چگونه ممکن است که ایشان برای نویسنده کتابی در قرن چهارم، چنین ادّعا کند؟
با توجه به این دلایل، منظور از «ظهور» به وجود آمدن کتاب یا روایات سلیم در قرن چهارم نخواهد بود.
با وجود این، اگر نویسنده ادّعا کند که نسخه ای از کتاب سلیم در قرن چهارم پیدا شده، یعنی آن که این کتاب به قرن اوّل تعلّق داشته و در آن زمان موجود بوده و بعد مفقود شده و در قرن چهارم دوباره پیدا شده، این ادّعا بدون هرگونه سند و مدرکی چیزی ثابت نمی کند؛ زیرا هیچ یک از منابع کتاب شناسی، به گم یا پیدا شدن این کتاب اشاره ای نکرده اند.
وانگهی این نکته بر فرض درستی در این بحث تأثیری ندارد؛ زیرا مرحوم کلینی، مرحوم نعمانی، شیخ صدوق یا دیگران نیز باید از این کتاب مستقیم نقل می کردند. در حالی که نویسندگان بزرگ شیعه از طریق مشایخ و اساتید خود روایات سلیم را نقل کرده اند و پیدا شدن این کتاب در قرن چهارم یا موجود بودن آن در همه زمان ها، تأثیری در نقل آن ها نداشته است و آنان آن چه را از اساتید خود شنیده اند، نقل کرده اند و با آن کتاب، قدیمی باشد یا جدید، کاری نداشته اند.
برخی از طریق های رسیدن احادیث سلیم به نویسندگان شیعه چنین است:
۱. فضل بن شاذان بن خلیل أزدی نیشابوری (درگذشته ۲۶۰ قمری):
حدّثنا محمد بن إسماعیل بن بزیع رضی الله عنه، قال: حدّثنا حماد بن عیسی، قال: حدّثنا إبراهیم بن عمر الیمانی، قال: حدّثنا أبان بن أبی عیاش، قال: حدّثنا سلیم بن قیس الهلالی...(۴۸۱).
۲. محمد بن حسن صفار (درگذشته ۲۹۰ قمری):
حدّثنا محمد بن الحسین عن محمد بن أسلم عن ابن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس...(۴۸۲).
حدّثنا أحمد بن محمد عن الحسین بن سعید عن حمّاد بن عیسی عن إبراهیم بن عمر الیمانی عن سلیم بن قیس الهلالی...(۴۸۳).
۳. محمد بن یعقوب کلینی (درگذشته ۳۲۹ قمری):
علی بن إبراهیم عن أبیه عن حماد بن عیسی عن إبراهیم بن عمر الیمانی عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس...
محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد عن ابن أبی عمیر عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس...
و علی بن محمد عن أحمد بن هلال عن ابن أبی عمیر عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس...(۴۸۴).
۴. محمد بن جریر بن رستم بن جریر طبری کبیر، شیعه امامی (معاصر مرحوم کلینی):
محمد بن عبد الله بن مهران، عن حماد بن عیسی، عن ابن أذینه، عن أبان بن أبی عیاش: عن سلیم بن قیس الهلالی(۴۸۵).
۵. فرات بن إبراهیم الکوفی (درگذشته ۳۵۲ قمری):
حدّثنی أحمد بن الحسن، حدّثنا علی بن محمد بن مروان، حدّثنا أحمد بن نصر بن الربیع عن محمد بن مروان عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس العامری...(۴۸۶).
حدّثنی جعفر بن محمد بن هشام عن عباده بن زیاد عن أبی معمر سعید بن خیثم عن محمد بن خالد الضبی و عبد الله بن شریک العامری عن سلیم بن قیس...(۴۸۷).
حدّثنی علی بن محمد الزهری، حدّثنی القاسم بن إسماعیل الأنباری، حدّثنی حفص بن عاصم و نصر بن مزاحم و عبد الله بن المغیره عن محمد بن مروان السدی، حدّثنی أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس...(۴۸۸).
۶. محمد بن ابراهیم نعمانی (درگذشته حدود ۳۶۰ قمری):
أخبرنا محمد بن یعقوب قال: حدّثنا علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی...(۴۸۹).
۷. محمد بن علی، شیخ صدوق (درگذشته ۳۸۱ قمری):
حدّثنا أبی رضی الله عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد الله قال: حدّثنا یعقوب بن یزید عن حماد بن عیسی عن عبد الله بن مسکان عن أبان بن تغلب عن سلیم ابن قیس الهلالی...(۴۹۰).
حدّثنا أبی رضی الله عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن عیسی عن محمد بن أبی عمیر عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم ابن قیس الهلالی...(۴۹۱).
حدّثنا أبی رضی الله عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن عیسی عن أبیه عن حماد بن عیسی عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی...(۴۹۲).
حدّثنا أبی و محمد بن الحسن رضی الله عنهما قالا: حدّثنا سعد بن عبد الله قال: حدّثنا یعقوب بن یزید عن حماد بن عیسی عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی...(۴۹۳).
حدّثنا أبی و محمد بن الحسن رضی الله عنهما قالا: حدّثنا سعد بن عبد الله و عبد الله بن جعفر الحمیری جمیعاً عن محمد بن عیسی و یعقوب بن یزید و إبراهیم ابن هاشم جمیعاً عن حماد بن عیسی عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی...(۴۹۴).
حدّثنا أبی رضی الله عنه قال: حدّثنا محمد بن یحیی العطار عن أحمد بن محمد بن عیسی عن أبیه عن حماد بن عیسی عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی(۴۹۵).
حدّثنا أبی رضی الله عنه قال: حدّثنا علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن حماد بن عیسی عن إبراهیم بن عمر الیمانی و عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی(۴۹۶).
حدّثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی الله عنه قال: حدّثنا محمد بن الحسن الصفار عن یعقوب بن یزید عن حماد بن عیسی عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن إبراهیم بن عمر الیمانی عن سلیم بن قیس الهلالی(۴۹۷).
حدّثنا محمد بن الحسن بن الولید رضی الله عنه قال: حدّثنا محمد بن الحسن الصفار عن یعقوب بن یزید و إبراهیم بن هاشم جمیعاً عن حماد بن عیسی عن إبراهیم بن عمر الیمانی عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی(۴۹۸).
حدّثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی الله عنه قال: حدّثنا محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن محمد بن عیسی عن الحسین بن سعید عن حماد بن عیسی عن إبراهیم بن عمر الیمانی عن سلیم بن قیس الهلالی(۴۹۹).
حدّثنا محمد بن علی ماجیلویه رضی الله عنه قال: حدّثنا محمد بن یحیی العطار عن محمد بن أحمد عن أحمد بن محمد عن العباس بن معروف عن علی بن مهزیار عن حکم بن بهلول عن إسماعیل بن همام عن عمر بن أذینه عن أبان ابن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی(۵۰۰).
حدّثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی الله عنه قال: حدّثنا محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن أبی عبد الله عن محمد بن علی (ابو سمینه) عن محمد بن أسلم عن الحسن بن محمد الهاشمی عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی...(۵۰۱).
حدّثنا محمد بن موسی بن المتوکل رضی الله عنه قال: حدّثنا علی بن الحسین السعد آبادی عن أحمد بن أبی عبد الله عن أبیه عن حماد بن عیسی عن ابن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس...(۵۰۲).
۸. علی بن محمد خزاز قمی(قرن چهارم):
حدّثنا محمد بن علی رضی الله عنه قال حدّثنی أبی (رحمه الله) قال: حدّثنا سعید بن عبد الله قال حدّثنا یعقوب بن یزید عن حماد بن عثمان بن عیسی عن عبد الله بن مسکان عن أبان ابن خلف عن سلیم بن قیس الهلالی...(۵۰۳).
۹. أبو الفتح الکراجکی (درگذشته ۴۴۹ قمری):
حدّثنا الشیخ أبو الحسن محمد بن أحمد بن شاذان القمی رضی الله عنه قال حدّثنا أبو محمد الحسن بن عبد الله العلوی الطبری قال حدّثنا أحمد بن عبد الله قال حدثنی أحمد بن محمد عن أبیه قال حدّثنی حماد بن عیسی قال حدّثنی عمر بن أذینه قال حدّثنی أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی...(۵۰۴).
۱۰. محمد بن حسن، شیخ طوسی (درگذشته ۴۶۰ قمری):
علی بن الحسن بن فضال(۵۰۵) عن محمد بن إسماعیل الزعفرانی عن حماد بن عیسی عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی...(۵۰۶).
عنه (حسین بن سعید)(۵۰۷) عن حماد بن عیسی عن عمر بن أذینه عن ابان عن سلیم بن قیس الهلالی...(۵۰۸).
عنه (حسین بن سعید) عن حماد بن عیسی عن إبراهیم بن عمر عن ابان رفعه إلی سلیم بن قیس الهلالی...(۵۰۹).
أخبرنا جماعه عن أبی المفضل حدثنی عبد الرزاق بن سلیمان بن غالب الأزدی حدثنا الفضل بن المفضل بن قیس بن رمانه الأشعری حدثنا حماد بن عیسی الغریق حدثنی عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس...(۵۱۰).
أخبرنا جماعه عن عده من أصحابنا عن محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد عن ابن أبی عمیر عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس...(۵۱۱).
أخبرنا ابن أبی جید عن محمد بن الحسن بن الولید عن محمد بن أبی القاسم البرقی عن محمد بن علی أبی سمینه الکوفی عن حماد بن عیسی عن إبراهیم بن عمر عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی...(۵۱۲).
این طریق ها نشان می دهد ظهور احادیث سلیم، در قرن چهارم نبوده است و حتی اگر ظهور کتاب در قرن چهارم هم باشد، به احادیثی که بزرگان شیعه نقل کرده اند، ربطی ندارد.
در ادامه، نویسنده پیدایی این کتاب را موجب شکل گیری مذهب دوازده امامی در قرن چهارم یاد کرده، اما در این باره نیز هیچ دلیل و مدرکی نمی آورد.
هر چند وی برای ادّعای خود دلیل نیاورده و بی مدرک بودن آن برای نپذیرفتنش بس است، برای باطل بودن این سخن، دلیلی در پی می آید: نخست آن که با گزارش احادیث، ثابت می شود که اندکی از احادیث دوازده امام، مستند به کتاب یا روایات سلیم هستند و نمی توان ادّعا کرد کتاب سلیم باعث ایجاد عقیده دوازده امام شده است.
دوم آن که بر فرض این عقیده از احادیث سلیم هم گرفته شده باشد، سخن ایشان باطل است؛ زیرا طریق ها و راویان متعدّدی ذکر شده اند که نشان می دهد این احادیث در قرن چهارم پیدا نشده است و این روایات پیش از این زمان نیز تا زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، میان راویان رواج داشته است. بزرگان شیعه روایات سلیم را از اساتید خود نقل کرده اند و مستقیم به کتاب مراجعه نکرده اند تا این احتمال جا داشته باشد که پیدا شدن این کتاب باعث به وجود آمدن مذهب دوازده امامی شده است.
سوم آن که در پاسخ شبهه نهم، به متن کتاب هایی اشاره شد که قبل از قرن چهارم نوشته شده اند. بنابر آن ها، برخلاف ادعای نویسنده، احادیث دوازده امام در آن کتاب ها موجود بوده و پیشینه ای فراتر از قرن چهارم داشته و اکثر آن ها هم از غیر طریق سلیم نقل شده است، مانند اصل ابوسعید عصفری (درگذشته ۲۵۰ قمری)، مختصر اثبات الرجعه، فضل بن شاذان نیشابوری (درگذشته ۲۶۰ قمری)، محاسن احمد بن محمد بن خالد برقی (درگذشته ۲۷۴ قمری) بصائر الدرجات محمد بن حسن صفار (درگذشته ۲۹۰ قمری) و چنان که گذشت، اکثر کتاب های قرون اوّلیه برجای نمانده تا به خود آن ها استشهاد شود، اما کتاب های بعدی که از آن ها نقل می کنند، نشان می دهد این احادیث در کتاب های صحابه بزرگی چون محمد بن ابی عمیر (درگذشته ۲۱۷ قمری)(۵۱۳).
و حسن بن محبوب (درگذشته ۲۲۴ قمری)(۵۱۴) وجود داشته است.
بنابر ادّعای نویسنده، راویان پس از آن، در این باره روایت هایی ساخته اند، وی برای این ادّعا نیز دلیلی نمی آورد.
وی می نویسد: چون سال ها بعد نویسندگان، احادیث بیشتری را در این موضوع آورده اند، پس این احادیث جعلی و دروغ است، در حالی که نویسندگان پیشین، هرگز در مقام جمع همه روایات نبوده اند و هرگز ادّعا نکرده اند همه احادیث این موضوع را گرد آورده اند، بلکه برعکس بزرگانی مانند مرحوم کلینی و شیخ صدوق هدف خود را از نوشتن کتاب، راه نمایی مردم و پاسخ گویی به پرسش های موجود در جامعه بیان کرده اند. نه جمع آوری احادیث و نوشتن کتاب های مفصل حدیثی و موسوعه نگاری.
مرحوم کلینی در مقدمه کتاب کافی علّت تألیف کتاب خود را چنین نقل می کند:
یادآور شدی که مسائلی بر تو مشکل شده و حقیقت آن را به دلیل اختلاف روایت ها نمی دانی و می دانی که اختلاف روایت ها در آن به دلیل اختلاف علت ها و سبب های آن است. و در محل خود فردی که به علمش اعتماد و با او گفت وگو کنی و استفاده ببری، نمی یابی و گفتی دوست داری کتابی کافی داشته باشی که از تمام فنون علم دین در آن جمع باشد. مقداری که دانش آموز به آن بسنده کند و ره جو به آن مراجعه کند و کسی که علم دین و عمل به آن را می خواهد از آن بگیرد، بنابر احادیث صحیح از امامان (علیهم السلام) و سنّت های پابرجا که عمل بر پایه آن است و با آن واجب الهی و روش پیامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) ادا شود... و خدا را شکر که نوشتن آن چه را خواسته بودی، میسّر ساخت. امیدوارم چنان باشد که در نظر داشتی. اگر در آن کاستی باشد، نیّت ما کم کاری در هدیه کردن نصیحت (خیرخواهی) نبوده است؛ زیرا خیرخواهی برای برادران و اهل مذهبمان واجب است. علاوه امید داریم که با هر کسی که از آن استفاده می کند و به مضمون آن عمل می کند، در زمان ما و در زمان باقی مانده تا پایان دنیا، شریک باشیم... و کمی کتاب الحجه را توسعه دادیم، اگر چه به مقداری که حقش بود، کامل نکردیم؛ زیرا ما زشت دانستیم که از تمام بهره آن کم بگذاریم و امیدوارم خداوند انجام نیتی را که سابق گفتیم آسان گرداند. اگر اجل به تأخیر افتد، کتابی گسترده تر و کامل تر از این می نویسیم، تمام حقش را ادا می کنیم. اگر خدای تعالی بخواهد(۵۱۵).
شیخ صدوق نیز در مقدّمه کمال الدین و تمام النعمه آورده است:
آن چه باعث شد من این کتاب را تألیف کنم، این است که... دیدم غیبت، بسیاری از شیعیان را که نزد من رفت وآمد می کردند، دچار حیرت کرده است و آنان در امر امام قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دچار شبهه شده اند و به جای تسلیم بودن، به دیدگاه ها و مقایسه ها روی آورده اند. پس تلاشم را صرف هدایت آنان به حق و برگرداندن آن ها به راه درست کردم، به وسیله اخباری که در این باره از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان (علیهم السلام) رسیده بود. تا این که در قم پیری اهل فضل و علم و شرف از بخارا به ما وارد شد... و از من خواست که در این موضوع کتابی تألیف کنم. من خواهش او را پذیرفتم و به او وعده دادم که چون خدا برگشتن مرا به وطن و قرارگاهم شهر ری فراهم سازد، آن چه خواسته اوست، جمع آوری کنم. پس در شبی که درباره خانواده و فرزندان و برادران و نعمتی که در شهر ری باز گزاردم، اندیشه می کردم، به ناگاه خواب به من غلبه کرد، در خواب دیدم... مولایمان قائم صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر در خانه کعبه ایستاده است... سپس به من فرمود:... به تو دستور می دهم اکنون کتابی درباره غیبت بنویسی و غیبت پیغمبران (علیهم السلام) را در آن درج کنی، سپس آن حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رفت و من از خواب هراسان برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گریه و درد دل کردن و شکایت نمودن گذراندم و وقتی صبح شد، آغاز به تألیف این کتاب نمودم، برای امتثال امر ولی خدا (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و حجّت او(۵۱۶).
چنان که پیداست، عبارت های هر دو کتاب بیان می کند که برای ارشاد و عمل نوشته شده اند و نویسندگان آن در پی جمع آوری همه احادیث نبوده اند، بلکه مرحوم کلینی تصریح کرده احادیث این کتاب کامل نیست و اگر اجل مهلت دهد، کتاب جامع تری می نگاشت.
در کتاب های اهل تسنّن نیز چنین است. بخاری (درگذشته ۲۵۶ قمری) می گوید:
من از میان شش صد هزار حدیث این احادیث صحیح را نقل کردم... و بیشتر احادیث صحیح را رها کردم. اسماعیلی گوید: زیرا اگر او تمام احادیث صحیح را نقل می کرد، در یک باب حدیث گروهی از صحابه جمع می شد و سند هر یک از آن ها وقتی صحیح بود، یاد می شد. در نتیجه، کتابی بسیار بزرگ می گشت و گوید... و احادیث صحیح را رها کردم تا طولانی نشود(۵۱۷).
شاگرد وی، مسلم (درگذشته ۲۶۱ قمری) صاحب دومین کتاب معتبر اهل تسنّن نیز چنین گفته است: «هر حدیثی که نزد من صحیح بود، در این جا (صحیح مسلم) قرار ندادم»(۵۱۸).
محمد بن عبد الله حاکم نیشابوری (درگذشته ۴۰۵ قمری) آورده است:
محمد بن إسماعیل جعفی و مسلم بن حجاج قشیری در اخبار صحیح دو کتاب پاکیزه نوشته اند که نام آن دو در عالم منتشر شده در حالی که حکم نکرده اند، حتی یکی از آن ها که حدیث صحیحی غیر از آن چه ما نقل کرده ایم، وجود ندارد... و من از خداوند کمک می خواهم برای نقل احادیثی که راویان آن ها ثقه هستند و به امثال آن ها هر دو شیخ یا یکی از آن ها احتجاج کرده اند و این شرط صحیح است نزد تمام فقهای اسلامی افزودن در سند و متن از افراد مورد اعتماد (ثقه) پذیرفته است(۵۱۹).
تعداد روایات صحیح بخاری حدود هفت هزار و مسلم سه هزار روایت است و حاکم نیشابوری علاوه بر روایت های آن ها نزدیک نه هزار حدیث جمع آوری و در پایان هر حدیث عبارتی این گونه آورده است: «این حدیث بنابر شرط دو شیخ (بخاری و مسلم) صحیح است، در حالی که این دو آن را نقل نکرده اند»(۵۲۰). یا آن که آورده: «این حدیث صحیح است و به هیچ وجه برای آن مشکلی سراغ نداریم، در حالی که این دو نقلش نکرده اند»(۵۲۱).
نور الدین علی بن أبی بکر هیثمی (درگذشته ۸۰۷ قمری) به همین دلیل پس از نقل کلمات بخاری و مسلم می گوید:
اما آن دو (بخاری و مسلم) تمام احادیث صحیح را جمع نکردند و به آن هم ملتزم نبودند... و این نقل ها اعتراف روشن آن دو است به این که تمام احادیث صحیح را در کتاب هایشان نیاورده اند. پس برای کسی که عزم و اراده ای در وی تحقق یافته، فرصت زیاد و میدان عمل گسترده است(۵۲۲).
وی مجمع الزوائد را در ده جلد نوشته است و هیچ کس تا به حال مدعی نشده که روایات کتاب مستدرک یا زوائد چون بعد افزوده و نوشته شده، پس جعلی است(۵۲۳).
بنابراین، طبیعی است که با گذشت زمان بر تعداد حدیث ها افزوده شده باشد و این افزایش را به معنای جعل حدیث نمی توان دانست. نمی توان گفت چرا این احادیث در کتاب مرحوم خزاز وجود دارد، اما در کتاب کافی یا کمال الدین نیست. اگر چنین استدلالی صحیح باشد، باید همه جوامع حدیثی شیعه و سنّی که بعدها به کوشش دانشمندان هر قوم نوشته شده، جعلی و دروغ باشد؛ زیرا بسیاری از این احادیث در کتاب های قدیمی تر که حجم کمتری دارند، وجود ندارد. با وجود این، کسی چنین استدلال را نمی پذیرد و این گونه سخن راندن، هوچی گری است تا مباحثه علمی.
نویسنده در این موضوع به دور از شیوه و شأن تحقیق و انصاف در سخن، گونه ای وانمود کرده که گویی با گذشت پنجاه سال آمار این احادیث از هفده به سی و چند حدیث رسیده است و بعد به یک باره دویست حدیث گردیده است. لذا پس از مرحوم کلینی، شیخ صدوق را نام می برد و می گوید: کلینی در کتاب کافی بیش از هفده روایت نقل نکرده است. پنجاه سال بعد، صدوق روایت ها را به سی و اندی افزایش داده است. اما به مرحوم نعمانی که شاگرد مرحوم کلینی و پیش تر از شیخ صدوق است، هیچ اشاره ای نکرده، در حالی که وی بیش از شصت حدیث از شیعه و اهل تسنّن(۵۲۴) در موضوع دوازده امام آورده و چنین یاد آورده است: «و روایات در این مسئله از طریق اهل تسنّن فراوان است که دلالت می کنند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دوازده را یاد آور شده است و آن ها جانشینان او (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند»(۵۲۵).
چنان که پیداست، مرحوم نعمانی با آن که هم عصر مرحوم کلینی بوده، بیش از شصت حدیث آورده و به اعتقاد وی، احادیث فراوان دیگری نیز وجود داشته است. پس باید گفت مرحوم شیخ صدوق پس از پنجاه سال، بنابر گزارش نویسنده از آمار احادیث شیخ، نه تنها چیزی نیفزوده و احادیث را دو برابر نکرده، بلکه تنها نصف احادیث مرحوم نعمانی را آورده است. حال با توجه به این نکته، آیا بسان نویسنده می توان گفت راویان اندک اندک روایت ساخته اند؟ آیا این انصاف در داوری و حقیقت طلبی است؟ چرا وی به کتاب معروف و معتبر نعمانی هیچ اشاره ای نکرده است؟ مگر از سیر تاریخی احادیث دوازده امام بحث نمی کند؟
نویسنده برای آن که مرحوم خزاز قمی صاحب کتاب کفایه الاثر را متهم کند که روایت ها را به دویست عدد رسانده و این گونه سیر تاریخی برای افزایش احادیث بسازد، آمار ناصحیحی از میزان احادیث شیخ صدوق گزارش می دهد، یعنی مدعی می شود شیخ صدوق، سی و چند روایت نقل کرده است، در حالی که وی در کتاب خصال در باب «الخلفاء و الائمه بعد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) اثنی عشر (علیهم السلام)»، ۴۵ حدیث آورده و در کتاب کمال الدین تنها در باب ۲۴، «باب ما روی عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)» ۳۷ روایت آورده است که یازده روایت این دو باب مشترک است. پس ازخارج کردن تکراری ها، ۷۱ حدیث باقی می ماند، یعنی تنها با در نظر گرفتن همین دو باب و نیفزودن باب های دیگر کتاب کمال الدین و دیگر آثار شیخ صدوق، میزان احادیث شیخ صدوق دو برابر مقداری خواهد بود که نویسنده ادّعا کرده است. افزون بر این، احادیثی وجود دارد که شیخ به مناسبت های دیگر نقل کرده و در کمال الدین تصریح می کند: «برخی از طریق های این حدیث را در این کتاب و برخی دیگر را در کتاب نص بر دوازده امام (علیهم السلام) نقل کردم»(۵۲۶).
متأسفانه این کتاب در دست نیست تا احادیث آن به شمار آید، اما ایشان نیز مانند مرحوم نعمانی خاطرنشان می کند:
روایات در این باب بسیار است و مرجع و محلّ مطمئن، ناقلان حدیث هستند و باید به آن ها رجوع کنیم و محدّثان اهل سنّت نیز به طور مستفیض آن را از عبد الله بن مسعود روایت کرده اند... و باز محدّثان اهل سنّت به طور مستفیض و ظاهر از جابر بن سمره نقل کرده اند(۵۲۷).
بنابراین، مرحوم خزاز چون در پی نوشتن کتابی مستقل با عنوان دوازده امام بوده، سعی نموده همه احادیثی را که به وی رسیده و به آن ها دسترسی داشته، گرد آورد و سند هر روایتی را که در کتاب خویش آورده، نقل کند. این سندها به روشنی نشان می دهد این احادیث را از اساتید خود نقل کرده است و آنان، چنان که گذشت، چون در پی نوشتن کتابی مستقل نبوده اند، همه را ثبت نکرده اند. پس نمی توان گفت خزاز چیزی جعل کرده و احادیث را به دویست حدیث رسانده، بلکه آن چه را از اساتید خود شنیده آورده است. در زمان ما نیز آیه الله صافی گلپایگانی تحقیقی سترگ انجام داده و در موضوع دوازده امام احادیث بیشتری را از منابع شیعه و اهل تسنن در کتاب منتخب الاثر برشمرده است. آیا می توان گفت شیعه و سنی دست به دست هم داده اند و به جعل حدیث پرداخته اند و همین باعث شده آمار احادیث به این اندازه برسد؟
به رغم ادعای نویسنده که کتاب سلیم را اساس اعتقاد به دوازده امام، یاد می کند، مرحوم خزاز تنها یک روایت از سلیم در کتاب کفایه الاثر آورده است و نویسنده باید پاسخ دهد که چگونه خاستگاهی است که از دویست حدیث تنها یک حدیث در آن به چشم می خورد.
از این رو، باید گفت که اساس دوازده امام کتاب سلیم نیست و درصد بسیار کمی از احادیث از آن کتاب آمده است، هیچ دلیلی وجود ندارد که کتاب سلیم در قرن چهارم یافت شده باشد، کتاب سلیم باعث تشکیل مذهب دوازده امام نشده؛ زیرا بسیار کم به آن استناد شده است، روایات از ابتدای صدور از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیهم السلام) بین راویان رواج داشته و کسی آن ها را بعدها جعل نکرده یا نیفزوده و در پایان آن که سخنان نویسنده ادّعایی بیش نیست و از هر گونه مدرک و مستندی دور است.
پاسخ دهد که چگونه خاستگاهی است که از دویست حدیث تنها یک حدیث در آن به چشم می خورد.
فصل دوم: اعتماد اندیشوران به کتاب سلیم:
در این فصل بیان می شود آیا مرحوم کلینی، نعمانی و شیخ صدوق درباره اعتقاد به دوازده امام به کتاب سلیم بن قیس اعتماد کرده اند؟
شبهه بیست و هشتم: اعتماد بزرگان شیعه در اعتقاد به دوازده امام (علیهم السلام) به کتاب سلیم بن قیس:
متن کتاب:
و کان اعتماد الکلینی و النعمانی و الصدوق فی قولهم بالنظریه الاثنی عشریه علی کتاب سلیم الذی وصفه النعمانی بأنّه من الأصول التی یرجع إلیها الشیعه و یعوّلون علیها(۵۲۸).
خلاصه شبهه:
نویسنده ادّعا کرده مرحوم کلینی، نعمانی و شیخ صدوق درباره اعتقاد به دوازده امام به کتاب سلیم بن قیس اعتماد کرده اند.
پاسخ:
هیچ کدام از بزرگانی که نویسنده از آنان نام برده، به گونه مستقیم از کتاب سلیم نقل نکرده اند. از این رو، اعتماد آنان به این کتاب، دست آویزی شایسته برای نویسنده به شمار نمی رود تا بدان وسیله بهانه ای جوید و از اعتبار کتاب در نزد آن بزرگان، چنان سخن گوید. وانگهی اگر این کتاب ضعیف هم باشد، در آن روایات تأثیری نخواهد گذاشت؛ زیرا آن بزرگان روایات سلیم را با طریق و سند خود نقل کرده اند و اعتبار آن روایت ها تنها با سند آن ها اثبات شده است. از این رو، بررسی قوت و ضعف کتاب سلیم مغالطه ای بیش نمی نماید.
ادّعای نویسنده چنان می نماید که مرحوم کلینی، نعمانی و شیخ صدوق برای اعتقاد به دوازده امام تنها به کتاب سلیم بسنده کرده اند، در حالی که اسناد و مدارک خلاف آن را ثابت می کند. مرحوم کلینی در کتاب کافی در باب «ما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم»(۵۲۹) از بیست حدیث تنها یک حدیث (حدیث چهارم) را از سلیم نقل کرده است. یعنی پنج درصد روایات این باب را به روایات سلیم اختصاص داده است. مرحوم نعمانی نیز در باب چهارم «ما روی فی أن الأئمه (علیهم السلام) اثناعشر إماماً و أنهم من الله و باختیاره» و فصل «فیما روی أن الأئمه اثناعشر (علیهم السلام) من طریق العامه»(۵۳۰) و باب ششم «الحدیث المروی عن طرق العامه»(۵۳۱) در میان بیش از شصت حدیث تنها شش حدیث (هشتم، تا دوازدهم و حدیث ۲۷) را از سلیم نقل کرده، یعنی کمتر از ده درصد روایات این باب و شیخ صدوق نیز در کتاب خصال چنان که گذشت، در بخش «الخلفاء و الأئمه (علیهم السلام) بعد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) اثناعشر»(۵۳۲) و کتاب کمال الدین باب ۲۴ «ما روی عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) فی النص علی القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و أنّه الثانی عشر من الأئمه (علیهم السلام)»(۵۳۳) از مجموع ۷۱ حدیث تنها پنج حدیث (نهم، دهم، پانزدهم و احادیث ۲۵ و ۳۷)(۵۳۴) را از سلیم آورده، یعنی کمتر از ده درصد آن روایت ها و روایات سلیم در سراسر کتاب کمال الدین به عدد انگشتان دست هم نمی رسد. البته آن چه گذشت، تنها گزارشی از آمار احادیث بخشی از دو کتاب شیخ صدوق است وگرنه احادیث وی در این موضوع بیش از ۷۱ شمار است و درصد روایات سلیم از این کمتر است.
فصل سوم: شیعیان و کتاب سلیم:
در این فصل این مطلب روشن می شود که آیا شیعیان در صحت کتاب سلیم بن قیس شک داشته اند؟
شبهه بیست و نهم: مشکوک بودن کتاب سلیم بن قیس نزد شیعیان:
متن کتاب:
و لکن عامه الشیعه فی ذلک الزمان کانوا یشکون فی وضع و اختلاق کتاب سلیم و ذلک لروایته عن طریق محمّد بن علی الصیرفیّ أبوسمینه الکذّاب المشهور و احمد بن هلال العبرتائی الغالی الملعون(۵۳۵).
خلاصه شبهه:
نویسنده ادّعا کرده عموم شیعیان درباره این کتاب شک داشته اند؛ زیرا کتاب از طریق أبوسمینه دروغ پرداز و احمد بن هلال اهل غلو روایت شده است.
پاسخ:
نویسنده بی دلیل ادّعا کرده، کتاب سلیم نزد عموم شیعیان مشکوک بوده است. او منظور خود را از عموم شیعیان بیان نکرده است.
پیش از بررسی این ادّعا، گفتنی است بنابر گزارش آمار احادیث، پرداختن به کتاب سلیم یک مرحله دیگر نیز از پرداختن به اصل بحث (احادیث دوازده امام) فاصله می گیرد؛ زیرا چنان که گذشت، مرحوم کلینی، نعمانی و شیخ صدوق احادیث سلیم را تنها از کتاب سلیم نقل نکرده اند تا بحث از اعتبار کتاب وی، در اصل بحث تأثیر بگذارد، بنابراین، ضعفی که نویسنده در پی اثبات آن است، در صورتی مفید می نمود که پیش تر دو چیز اثبات می شد: یکی نقل بزرگان از کتاب سلیم و دوم نقش اصلی احادیث سلیم و حال آن که هیچ کدام ثابت نشد.
نویسنده ادّعا کرده که کتاب سلیم در آن زمان نزد عموم شیعیان مشکوک بوده و البته در این باره استقرایی گزارش نداده تا دلیل صدق مدّعای وی باشد. برای آن که فردی شهرت نظریه ای را در زمانی خاص بتواند ثابت یا نفی کند، باید نظر همه عالمان را بررسی کند و فهرست موافقان و مخالفان آن زمان را گرد آورد تا اکثریت روشن شود، وی باید نام کسانی را برشمرد که کتاب سلیم در آن زمان را قبول نداشته اند تا آن گاه پی ببرد که برای نمونه، عموم شیعیان درباره کتاب سلیم شک داشته اند یا خیر. اگر نویسنده چنین می کرد، خلاف نظرش ثابت می شد؛ زیرا مرحوم نعمانی که در آن عصر می زیسته، چنین گواهی می دهد:
و در میان همه شیعیان از کسانی که بار دانش به دوش دارند و آن را از امامان (علیهم السلام) نقل کرده اند، اختلافی در این نیست که کتاب سلیم بن قیس هلالی اصلی (نوشته ای که روایت های بی واسطه از امامان (علیهم السلام) در آن می آید) از بزرگ ترین کتاب های اصل است که اهل علم آن را از ناقلان حدیث اهل بیت (علیهم السلام) روایت کرده اند و قدیمی ترین آن هاست(۵۳۶).
این گواهی بر خلاف ادعای نویسنده نشان می دهد که در آن زمان عموم شیعیان هیچ شکی در درستی کتاب سلیم نداشته اند و با نگاه به آن که مرحوم کشی، نجاشی و شیخ طوسی تصریح کرده اند که سلیم کتاب دارد و طریق خود را به آن بیان نموده اند، روشن می شود که ادعای نویسنده برای زمان شیخ مفید نیز خلاف واقع است و عموم شیعیان در آن زمان نیز کتاب سلیم را جعلی نمی دانستند.
به هر حال، نویسنده نام افراد را نمی برد، بلکه چنین دلیل می آورد که چون دو راوی ضعیف این کتاب را نقل کرده اند، پس عموم شیعیان به آن شک داشته اند.
افزون بر این، دلیل نویسنده نیز غیرواقعی و نادرست است، اما پیش از پرداختن به دلیل وی، درباره تدلیس و مغالطه نویسنده باید گفت که وی میان احادیث سلیم و کتاب سلیم تفاوتی ندانسته، در حالی که این دو، یکی نیست؛ زیرا سلیم کتابی داشته و جز آن روایاتی را نیز نقل کرده است. مرحوم آیه الله خویی در این باره می نویسد:
این ادّعا که آن چه در کتاب کافی است از کتاب سلیم نقل شده، ادعایی بی دلیل و مایه گذاشتن از غیب است، بلکه ظاهر این است که سلیم غیر از کتابش حدیث هایی دارد و شاهد این مطلب آن است که پیش تر از ابن شهرآشوب نقل کردیم که او (سلیم) دارنده حدیث هاست و کتابی دارد. همچنین گواهی می دهد بر این مطلب که نعمانی بعد از نقل تعدادی روایت از کتاب سلیم روایتی را از محمد بن یعقوب با سندش از سلیم نقل می کند، در حالی که روایات پیش تر گذشت. و از این نقل روشن می شود که روایت محمد بن یعقوب، در کتاب سلیم وجود نداشته است(۵۳۷).
افزون بر این، شیخ طوسی با آن که طریق خود را به کتاب سلیم در الفهرست یاد کرده، در هر جا از تألیفاتش که حدیثی از سلیم نقل کرده، طریقی دیگری آورده و با سندی جداگانه نقل کرده که پیش تر آن طریق ها ذکر شده بنابراین، احادیث از غیر طریق کتاب رسیده است. شیخ صدوق نیز چنان که گذشت، طریق های فراوانی به حدیث سلیم، دارد اما هرگز از طریق به کتاب وی نامی نبرده است.
به هر حال، این تفصیل پذیرفته باشد یا خیر، سخن نویسنده درست نیست؛ زیرا:
۱. اگر سخن از کتاب سلیم باشد، چهار نفر طریق خود را به آن کتاب بیان کرده اند:
یکم. محمد بن عمر بن عبد العزیز کشّی (معاصر عیاشی درگذشته ۳۲۰ قمری):
حدّثنی محمد بن الحسن البراثی قال: حدّثنا الحسن بن علی بن کیسان عن إسحاق بن إبراهیم بن عمر الیمانی عن ابن أذینه عن أبان بن أبی عیاش قال: هذا نسخه کتاب سلیم بن قیس العامری ثم الهلالی.
محمد بن الحسن البراثی حدّثنا الحسن بن علی بن کیسان عن إسحاق بن إبراهیم عن ابن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی...(۵۳۸).
دوم. محمد بن ابراهیم نعمانی (درگذشته حدود ۳۶۰ قمری):
أحمد بن محمد بن سعید بن عقده و محمد بن همام بن سهیل و عبد العزیز و عبد الواحد ابنا عبد الله بن یونس الموصلی عن رجالهم عن عبد الرزاق ابن همام عن معمر بن راشد عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس...
هارون بن محمد قال: حدّثنی أحمد بن عبید الله بن جعفر بن المعلی الهمدانی قال: حدّثنی أبوالحسن عمرو بن جامع بن عمرو بن حرب الکندی قال: حدّثنا عبد الله بن المبارک شیخ لنا کوفی ثقه قال: حدّثنا عبدالرزاق بن همام شیخنا عن معمر عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی...(۵۳۹).
سوم. احمد بن علی بن احمد نجاشی (درگذشته ۴۵۰ قمری):
حدّثنا محمد بن الحسن بن الولید قال: حدّثنا محمد بن أبی القاسم ماجیلویه عن محمد بن علی الصیرفی عن حماد بن عیسی و عثمان بن عیسی قال حماد بن عیسی: و حدّثنا إبراهیم بن عمر الیمانی عن سلیم بن قیس بالکتاب...(۵۴۰).
چهارم. محمد بن حسن، شیخ طوسی (درگذشته ۴۶۰ قمری):
أخبرنا به ابن أبی جید عن محمد بن الحسن بن الولید عن محمد بن أبی القاسم الملقب بماجیلویه عن محمد بن علی الصیرفی عن حماد بن عیسی و عثمان بن عیسی عن أبان بن أبی عیاش عنه...
و رواه حماد بن عیسی عن إبراهیم بن عمر الیمانی عنه...(۵۴۱).
این چهار نفر هفت طریق به کتاب سلیم یاد کرده اند که احمد بن هلال در هیچ کدام از آن ها وجود ندارد. از این رو، ادّعای نویسنده که احمد بن هلال این کتاب را نقل کرده، خلاف واقع و نادرست است. صیرفی نیز تنها در سه طریق از هفت طریق وجود دارد، یعنی در کمتر از نصف طریق ها. افزون بر این، وی در طریق متقدّمان (قرن چهارم) که در این بحث می گنجند، واقع نشده، بلکه در طریق راویان قرن پنجم است.
گفتنی است شیخ طوسی نیز تنها یک حدیث از سلیم درباره دوازده امام آورده که در آن یک حدیث هم صیرفی واقع نشده است، یعنی این حدیث را از طریقی که به کتاب سلیم دارد نقل نکرده، بلکه از دو طریق دیگر آورده است:
یکم. أخبرنا به جماعه، عن أبی المفضل الشیبانی عنه (محمد بن عبد الله بن جعفر الحمیری) عن أبیه عن محمد بن الحسین عن محمد بن أبی عمیر [عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس]
دوم. أخبرنا أیضاً جماعه، عن عده من أصحابنا، عن محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد عن ابن أبی عمیر عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش از سلیم بن قیس گوید: شنیدم عبد الله بن جعفر طیار می گفت: من و حسن و حسین (علیهما السلام) و عبد الله بن عباس و عمر بن امّ سلمه و اسامه بن زید، نزد معاویه بودیم. میان من و معاویه سخن درگرفت. من به معاویه گفتم: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می فرمود: من بر مؤمنان از خود آنان برتر هستم، سپس برادرم علی بن ابی طالب (علیه السلام) بر مؤمنان از خودشان برتر است و چون علی (علیه السلام) شهید شود، حسن بر مؤمنان از خودشان برتر است. آن گاه که حسن برود، پس حسین بر مؤمنان از خودشان برتر است و چون او شهید شود، بعد پسرش علی بن حسین نسبت به مؤمنان از خودشان برتر است، ای علی! (بن ابی طالب (علیه السلام)) تو او را خواهی دید. سپس پسرش محمد بن علی، بر مؤمنان از خودشان برتر است. ای علی! سپس دوازده امام آن کامل را می کند. نه امام از فرزندان حسین است. عبد الله بن جعفر گفت: من از حسن و حسین و عبد الله بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامه بن زید (که در نزد معاویه حاضر بودند) گواهی خواستم، بعد آن ها نزد معاویه به سخن من گواهی دادند. سلیم بن قیس گوید: و من هم این حدیث را از سلمان و ابوذر و مقداد شنیدم و گفتند: آن ها این حدیث را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدند(۵۴۲).
ناگفته نماند که دو نفر (کشی و نجاشی) از چهار مؤلفی که به کتاب سلیم طریق دارند، هرگز کتابی حدیثی ندارند و چیزی نقل نکرده اند. شیخ طوسی هم که با این طریق هرگز روایت دوازده امام را از سلیم نقل نکرده و مرحوم نعمانی هم در طریقش نه صیرفی هست و نه عبرتائی. پس در انتقال احادیث دوازده امام از کتاب سلیم، نام صیرفی و عبرتائی به چشم نمی خورد و به میان آوردن نام آن دو در بحث دوازده امام بیگانه از موضوع و به دور از انصاف است.
۲. اگر سخن از احادیث سلیم است، چنان که برای نمونه پیش تر برخی از طریق های محدّثان قرن های سه، چهار و پنج یاد شد که غیر از طریق های کتاب سلیم بودند، روشن شد که ده محدّث، ۳۲ طریق به احادیث سلیم داشته اند که تنها در سه طریق، ابوسمینه و عبرتائی واقع بوده است، یعنی کمتر از ده درصد طریق ها و آن هم در طریق کسانی وجود دارد که طریق های متعدّدی دارند. مرحوم کلینی نخستین آنان به شمار می رود که سه طریق به یک حدیث دارد:
یکم. علی بن إبراهیم عن أبیه عن حماد بن عیسی عن إبراهیم بن عمر الیمانی عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس...
دوم. محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن أذینه...
سوم. علی بن محمد عن أحمد بن هلال عن ابن أبی عمیر عن عمر بن أذینه عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس...(۵۴۳).
احمد بن هلال تنها در یکی از این طریق ها وجود دارد، اما چون هر سه سند برای یک روایت به چشم می خورد، پس روایت دو سند صحیح دیگر دارد و وجود احمد بن هلال به اعتبار آن آسیبی نمی رساند.
شیخ صدوق دوم از آنان است که سیزده طریق دارد و ابوسمینه تنها در سند یک حدیث آن به چشم می خورد(۵۴۴) که آن هم حدیث دوازده امام نیست.
شیخ طوسی سومین از آنان است که شش طریق دارد و ابوسمینه تنها در سند یک حدیث آن به چشم می خورد(۵۴۵) که آن هم حدیث دوازده امام نیست.
در نتیجه، روایتی از کتاب سلیم در موضوع دوازده امام وجود ندارد که در طریق آن تنها محمد بن علی صیرفی یا احمد بن هلال عبرتائی واقع شده باشد(۵۴۶). بنابراین، نویسنده که نام این دو نفر را آورده تا احادیث دوازده امام را تضعیف نماید، راه باطلی رفته است؛ چه معتقد شویم که سلیم تنها کتاب داشته و چه معتقد شویم غیر از کتاب، احادیث هم داشته است.
شبهه سیم: ابن غضائری و کتاب سلیم بن قیس:
متن کتاب:
و قد قال ابن الغضائریّ: کان أصحابنا یقولون: أن سلیماً لا یُعرف و لا ذکر له... و الکتاب موضوع لا مریه فیه و علی ذلک علامات تدلّ علی ما ذکرنا(۵۴۷).
خلاصه شبهه:
نویسنده برای تضعیف کتاب سلیم، سخن ابن غضائری را نقل نموده که معتقد به جعلی بودن کتاب سلیم است.
پاسخ:
نویسنده در نقل سخن ابن غضائری امانت را رعایت نکرده است؛ زیرا ابن غضائری پس از نقل سخن اصحاب، آن را رد کرده، اما نویسنده ردّ وی را حذف کرده و به خواننده چنین می باوراند که ابن غضائری نیز با این نظر موافق بوده است. همچنین نویسنده با تحریف سخنان ابن غضائری چنین وانمود کرده که جعلی بودن کتاب سلیم عقیده اصحاب (امامیه) است در حالی که این نظر شخصی ابن غضائری است. متن خلاصه الاقوال که نویسنده، کلام ابن غضائری را از آن نقل کرده، در پی می آید:
ابن غضائری گوید: سلیم بن قیس هلالی عامری از امام صادق (علیه السلام) (امیرمؤمنان (علیه السلام)) و حسن و حسین و علی بن حسین (علیهم السلام) نقل کرد و این کتاب مشهور، به او نسبت داده می شود و اصحاب ما می گویند: سلیم شناخته شده نیست و در هیچ خبری ذکر نشده است، در حالی که من ذکر او را در جاهایی غیر از جهت کتابش و غیر روایت ابان بن ابی عیاش از او، یافتم و ابن عقده در رجال امیر مؤمنان (علیه السلام) برای او احادیثی را از امیر مؤمنان (علیه السلام) ذکر کرده است و کتاب بدون شک جعلی است و در آن نشانه هایی وجود دارد که بر آن چه گفتیم دلالت می کند. از آن نشان ها آن چیزی است که نقل کرده که محمد بن ابی بکر، پدرش را هنگام مرگ موعظه کرد و این که امامان سیزده نفر هستند و غیر آن از آن نشان هاست. و اسناد این کتاب مختلف می شود؛ یک بار به روایت عمر بن اذینه از ابراهیم بن عمر صنعانی از ابان بن ابی عیاش از سلیم است و یک بار از عمر از ابان بدون واسطه است(۵۴۸).
چنان که پیداست، ابن غضائری نظر اصحاب را که گمان می کرده اند سلیم شناخته شده نیست، نقل و رد کرده است.
با وجود این، ابن غضائری این کتاب را جعلی دانسته که در این باره توجه به چند نکته ضرورت دارد:
یکم. انتساب این کتاب رجال به ابن غضائری ثابت نیست و همین باعث سست شدن این دلیل می شود. یعنی نویسنده نباید برای ردّ کتاب سلیم به کتابی تمسک کند که خود، بسیار سست، بلکه غیرثابت است. (نظر آقای خویی و آقا بزرگ تهرانی)(۵۴۹).
دوم. اگر انتساب کتاب به وی پذیرفته باشد، پذیرش تضعیفات وی، ناپذیرفتنی و بر خلاف سیره دانشمندان شیعه است(۵۵۰)، یعنی تضعیفات وی چون اجتهادی و نه نقلی و حسی اعتباری ندارد. پس برای ردّ کتاب سلیم به تضعیف ابن غضائری نمی توان استناد کرد. (نظر آقای سید محسن امین)(۵۵۱) افزون بر این، شیخ حرّ عاملی احتمال داده ابن غضائری نسخه دیگری را تضعیف کرده باشد، نه این نسخه را(۵۵۲). مرحوم تفرشی نیز کلام ابن غضائری را بر اشتباه وی حمل کرده است(۵۵۳).
سوم. تضعیفات وی در صورتی پذیرفته است که معارض نداشته باشد(۵۵۴)، اما در حالی ابن غضائری کتاب سلیم را جعلی می خواند که مرحوم نجاشی(۵۵۵) و شیخ طوسی(۵۵۶) در تعلّق آن به سلیم هیچ تردیدی نکرده اند و هرگز با گواهی این دو بزرگوار سخن او را نمی توان پذیرفت و نظر آنان(۵۵۷) و همه رجالیان را نمی توان نادیده گرفت.
شاید اگر ابن غضائری سندی تاریخی یا مدرکی منقول بر جعلی بودن کتاب سلیم می آورد، نقل وی را به منزله نقلی رجالی می شد پذیرفت (همان گونه که گفته های وی آمد)، اما وی این گونه دلیلی نیاورده است، بلکه متن کتاب را بررسی و اجتهاد کرده است و بی گمان، اجتهاد وی برای ما حجت نیست، به ویژه وقتی دلایل خود را آورده است و این دلایل برای اثبات جعلی بودن کتاب ناپذیرفتنی است. بنابراین، چگونه جعلی بودن کتاب سلیم را از وی می توان پذیرفت. مرحوم خوئی هر سه دلیل ابن غضائری را بر جعلی بودن کتاب سلیم بن قیس نقل و رد نموده است:
یکم. در مورد دلیل اول ابن غضائری می نویسد:
این ادّعا که کتاب سلیم امامان را سیزده نفر شمرده ناپذیرفتنی است؛ اولاً این که این مطلب ثابت نشده و سند این مطلب سخن ابن غضائری است و بارها گذشت که برای اثبات صحت نسبت کتاب به ابن غضائری راهی وجود ندارد. چگونه ممکن است در حالی که صاحب وسائل در شرح حال سلیم بن قیس آورده است: در نسخه ای از این کتاب که به دست ما رسیده، چیز فاسدی وجود ندارد و نه چیزی که برای جعلی بودن کتاب به آن استدلال شده است و شاید کتاب جعلی فاسد، غیر این کتاب باشد و به همین دلیل، هم شهرت نیافته است و به ما نرسیده است. (پایان سخن صاحب وسائل) و میرزا در رجال کبیر گفته: نسخه ای از این کتاب به دست من رسیده است و در آن آمده عبد الله بن عمر پدر خود را هنگام مرگ موعظه کرد و امامان با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سیزده نفر هستند. در حالی که این چیز ها اقتضای جعلی بودن کتاب را ندارد. (پایان سخن میرزا) و فاضل تفرشی در حاشیه نقد الرجال گفته: بعضی از فضلا گفته اند: در نسخه ای از این کتاب که به دست من رسیده، دیدم عبد الله بن عمر پدر خود را هنگام مرگ موعظه کرد و امامان از فرزندان اسماعیل سیزده نفر هستند و آن ها پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دوازده امام (علیهم السلام) هستند و در هیچ یک از این دو مورد مشکلی نیست. (پایان سخن بعضی از فضلا) و من در میان تمام نسخه های این کتاب که به دست من رسیده است، نیافتم مگر مطابق آن چه این فاضل نقل کرده است و در چهره احادیث این کتاب از ابتدا تا پایانش راستی نمایان است. پس آن چه ابن غضائری نقل کرده، حمل بر اشتباه می شود.(پایان سخن فاضل تفرشی) می گویم: و نقل نعمانی در کتاب الغیبه بر صحت گفتار صاحب وسائل و فاضل تفرشی و استرآبادی دلالت می کند. وی با سند خود از کتاب سلیم بن قیس حدیث طولانی ای را روایت کرده است...(۵۵۸).
ایشان متن روایت ها را می آورد(۵۵۹). آن گاه می افزاید:
با آن چه آوردیم، روشن می شود آن چه ابن غضائری به کتاب سلیم بن قیس نسبت داده (روایت امامان سیزده نفر هستند)، صحیح نیست. در نتیجه، نسخه ای که به دست او رسیده، مشتمل بر آن حدیث بوده است. شیخ مفید هم گواهی داده که نسخه، مخلوط شده و در آن دست برده شده است(۵۶۰).
دوم. مرحوم آقای خوئی درباره دلیل دیگر ابن غضائری می فرماید:
و اما موعظه محمد بن ابی بکر پدرش را هنگام مرگ، اگر صحیح باشد، اگر چه به طور عادی امکان ندارد، اما به گونه کرامت و خرق عادت ممکن است و بنابراین، اصلاً وجهی ندارد که ادعا شود کتاب سلیم ساختگی است و دوم شامل بودن کتابی بر امر باطلی در یک یا دو مورد بر ساختگی بودن آن دلالت نمی کند. چگونه می تواند چنین باشد در حالی که در اکثر کتاب ها حتی کتاب کافی که متین ترین و متقن ترین کتاب حدیث است، از آن ها یافت می شود(۵۶۱).
سوم. درباره دلیل آخر ابن غضائری می فرماید:
و در هر صورت، آن چه ابن غضائری از اختلاف سند این کتاب ذکر کرده، صحیح نیست، پس یک بار روایت می کند از عمر بن اذینه از ابراهیم بن عمر صنعانی از ابان بن ابی عیاش از سلیم و یک بار نقل می کند از عمر از ابان بدون واسطه، و صحیح نیست؛ زیرا عمر بن اذینه هرگز در طریق ذکر نشده است و ابراهیم بن عمر بدون واسطه از سلیم روایت کرده است(۵۶۲).
در نتیجه، سخن ابن غضائری، از آن جا که اجتهادی است، حجّیت و اعتبار ندارد. افزون بر این که دلیل هایش نیز ناپذیرفتنی است.
فصل چهارم. شیخ مفید و کتاب سلیم
در این فصل بررسی می شود که آیا شیخ مفید کتاب سلیم را تضعیف کرده و به شیخ صدوق خرده گرفته است که چرا این کتاب را نقل کرده است؟
شبهه سی و یکم. شیخ مفید و تضعیف کتاب سلیم
متن کتاب:
و قد ضعّف الشیخ المفید کتاب سلیم و قال إنه غیر موثوق به و لا یجوز العمل علی أکثره و قد حصل فیه تخلیط و تدلیس، فینبغی للمتدیّن أن یتجنّب العمل بکلّ ما فیه و لایعوّل علی جملته و التقلید لروایته و لیفزع إلی العلماء فیما تضمّنه من الأحادیث لیوقفوه علی الصحیح منها و الفاسد و انتقد المفید الصدوق علی نقله الکتاب و اعتماده علیه و عزا ذلک إلی منهج الصدوق الإخباری و قال عنه: إنه علی مذهب اصحاب الحدیث فی العمل علی ظواهر الألفاظ و العدول عن طریق الاعتبار و هذا رأی یضرّ صاحبه فی دینه و یمنعه المقام علیه عن الاستبصار(۵۶۳).
خلاصه شبهه:
شیخ مفید این کتاب را تضعیف کرده و به شیخ صدوق خرده گرفته است که چرا این کتاب را نقل کرده است.
پاسخ:
نویسنده همچنان تحریف کرده و کلام شیخ مفید را ناقص نقل کرده است؛ و آن جای که شیخ مفید، شیخ صدوق را تأیید می نماید، نیاورده است.
متن کتاب شیخ مفید چنین است:
و أما ما تعلق به أبوجعفر (رحمه الله) من حدیث سلیم الذی رجع فیه إلی الکتاب المضاف إلیه بروایه أبان بن أبی عیاش، فالمعنی فیه صحیح، غیر أن هذا الکتاب غیر موثوق به و لا یجوز العمل علی أکثره، وقد حصل فیه تخلیط و تدلیس، فینبغی للمتدین أن یجتنب العمل بکلّ ما فیه، و لا یعول علی جملته و التقلید لرواته و لیفزع إلی العلماء فیما تضمنه من الأحادیث لیوقفوه علی الصحیح منها و الفاسد، و الله الموفق للصواب(۵۶۴).
چنان که پیداست، شیخ مفید مانند ابن غضائری در پی اثبات جعلی بودن کتاب نیست، بلکه بر خلاف تعبیر نویسنده تضعیف هم نکرده است؛ زیرا تضعیف در علم رجال و کتاب شناسی معنایی ویژه دارد. با ضعیف خواندن شخص، همه روایاتی که وی در سند آن وجود دارد، ضعیف می شوند. کتابی را ضعیف خواندن یعنی نامعتبر خواندن همه آن کتاب؛ چون از راه اعتمادکردنی به ما نرسیده است و از هیچ قسمت آن نمی توان استفاده کرد. وانگهی مرحوم شیخ مفید در مقام بیان این مطلب (تضعیف اصطلاحی) نیست. لذا تعبیر نویسنده (و قد ضعّف) گمراه کننده است؛ زیرا تضعیف و توثیق معنا و مفهومی خاص، به گونه اصطلاحی و گاه عرفی و عمومی صورت می پذیرد، با نگاه به دستور شیخ مفید برای رجوع به علما روشن می شود که مخاطب وی، مردم عادی هستند، نه عالمان. به همین دلیل، عبارت «أن هذا الکتاب غیر موثوق به» به معنای تضعیف اصطلاحی دانشمندان رجال و کتاب شناسی نمی تواند باشد، بلکه شیخ مفید به معنای عرفی آن اشاره کرده و به مردم آگاهی می دهد که در این کتاب دست برده شده است و بعضی مطالب را درهم آمیخته اند و برخی را افزوده و کاسته اند. به همین دلیل، افراد دین دار یعنی مؤمنانی که اهل مطالعه کتاب های حدیثی هستند، نباید به همه آن اعتماد کنند و برای آگاه شدن از احادیث صحیح و غیرصحیح آن باید به نزد عالمان بروند.
شیخ مفید خود آشکار می گوید: «لیوقفوه علی الصحیح منها و الفاسد»، یعنی این کتاب دارای احادیث صحیح است. چگونه کتابی که به اصطلاح رجالی ضعیف است، روایت صحیح دارد؟ پس این عبارت نویسنده (و قد ضعّف الشیخ المفید کتاب سلیم) خلاف واقع است و هرگز شیخ مفید در پی تضعیف رجالی نیست، بلکه به مردم عادی هشدار می دهد در مراجعه به کتاب بیندیشند و از آگاهان کمک بگیرند. شاید درباره بسیاری از کتاب ها به افراد جامعه چنین سفارشی شود، بلکه کمتر کتابی وجود دارد که تمام مطالب آن برای عموم اعتمادکردنی باشد(۵۶۵). آیا این به معنای ضعیف بودن اکثر کتاب هاست؟ روشن است که توثیق رجالی و اطمینان بخشی عرفی یکی نیست.
پس شیخ مفید با صراحت استفاده از آن را برای دانشمندان جایز دانسته و خود نیز در کتاب الکافیه به کتاب سلیم استناد کرده است:
سلیم از محمد فرزند ابوبکر نقل می کند که گفت: زمانی که هنگام مرگ ابوبکر فرارسید، ناله و نفرین می کرد و آرزوی مرگ و نابودی می نمود و عمر نزد او حاضر بود. بعد به ما گفت: این مسئله پدرتان را پنهان دارید؛ زیرا او هذیان می گوید و شما فامیلی هستید که هذیان گویی هنگام درد و بیماری در شما شایع است. عایشه گفت: راست گفتی. عمر بیرون رفت بعد ابوبکر مرد(۵۶۶).
بنابراین، شیخ مفید همه کتاب را نامعتبر ندانسته است. وی تنها به مردم عادی هشدار داده است، نه آن که در پی بحث علمی از اعتبار و ضعف کتاب سخن گفته باشد.
بنابراین، نویسنده معنای خاص و اصطلاحی واژه های «توثیق» و «تضعیف» را با معنای عرفی و عمومی آن درهم آمیخته و در نتیجه، کلام شیخ را نادرست فهمیده و تفسیر کرده است.
آیه الله خویی نیز کلام شیخ مفید را چنین تفسیر می کند و می فرماید: شیخ مفید گواهی داده که نسخه، درهم آمیخته و در آن دست برده شده است(۵۶۷).
نویسنده در ادامه افزوده که شیخ مفید بر شیخ صدوق به دلیل نقل کتاب و اعتمادش بر آن انتقاد کرده، روش وی را به اخباریان نسبت داده و به شیخ هشدار داده که عمل به ظاهر واژه ها و روی گردانی از اندیشیدن، مانع رسیدن به حقیقت می شود.
این تحریف و تهمتی بزرگ است. نویسنده برای پیش برد فرضیه خویش به دیگران نسبت های دروغ روا می دارد. شیخ مفید هرگز انتقادی بر شیخ صدوق درباره نقل کتاب سلیم نکرده است. کلماتی را که نویسنده از شیخ مفید نقل کرده است، درباره نقل کتاب سلیم نیست، بلکه برای باب تقیه است. شیوه تحقیق و تألیف چنین نیست که سخن بخشی را به بخش دیگر نسبت دهند تا مقصود خویش را به دست آورند.
متن کلام شیخ مفید در باب تقیه چنین است:
و لو وضع (شیخ صدوق) القول فی التقیه موضعه و قَیَّدَ مِن لفظه فیه ما أطلقه لسلم من المناقضه و تبین للمسترشدین حقیقه الأمر فیها و لم یرتج علیهم بابها و یشکل بما ورد فیها معناها، لکنه علی مذهب أصحاب الحدیث فی العمل علی ظواهر الألفاظ و العدول عن طریق الاعتبار و هذا رأی یضّر صاحبه فی دینه و یمنعه المقام علیه عن الاستبصار(۵۶۸).
ادعا و معنایی که نویسنده گزارش می دهد، از اساس با کلام شیخ مفید مغایرت دارد؛ زیرا شیخ مفید معتقد است که این کتاب احادیث صحیحی دارد و علما از آن می توانند استفاده کنند، چنان که خود نیز از آن بهره برده است. حال چگونه بر شیخ صدوق به دلیل این کار انتقاد کرده است؟ افزون بر آن که شیخ مفید مطلب نقل شده را تأیید کرده و می گوید: «فالمعنی فیه صحیح». آیا ممکن است شیخ مفید نقل کتابی را تخطئه کند که احادیث صحیح دارد؟ پس انتقادی که نویسنده به شیخ مفید نسبت داده، کذب محض است و هرگز شیخ مفید این کلمات را درباره نقل کتاب سلیم نفرموده است.
در نتیجه، نویسنده یا اعتقاد دارد که هر کس احادیث دوازده امام را از سلیم نقل کرده، از کتابش نقل کرده و در این صورت، باید بگوید بیش از سی طریق، بیشتر صحیح، به کتاب سلیم وجود دارد که بنابراین، کتاب را جعلی یا ضعیف نمی تواند بخواند و یا چنین اعتقاد دارد که این احادیث از کتاب او نیست که در این صورت، جعلی یا ضعیف بودن کتاب در احادیث مؤثر نخواهد بود. پس او برای تضعیف احادیث راهی ندارد. اگر بخواهد احادیث را از کتاب بداند، نه تنها احادیث تضعیف نمی شود، بلکه کتاب نیز اعتبار می یابد. اگر بر فرض از این بن بست نیز به درآید، با اثبات ضعف احادیث سلیم کمتر از ده درصد حدیث های دوازده امام تضعیف می شود و بیش از نود درصد آن پابرجا می ماند و نباید گمان کرد با تضعیف کتاب سلیم به احادیث دوازده امام آسیبی می رسد؛ زیرا تأثیر سلیم در این احادیث ناچیز است.
علّامه امینی درباره کتاب سلیم چنین معتقد است:
کتاب سلیم از اصل های (کتاب های) مشهور و متداول در زمان های پیشین بوده است. محدّثان شیعه و سنّی و موّرخان بدان اعتماد می کردند. ابن ندیم در کتاب فهرست گوید: هنگامی که مرگ سلیم فرارسید، به ابان (ابی عیاش) گفت: تو بر گردن من حقی داری در حالی که هنگام مرگ من فرارسیده است، ای برادرزاده من در حقیقت جریان پیامبر چنین و چنان شد و کتابی به او داد و آن کتاب مشهور سلیم بن قیس هلالی است. تا این که گوید: و نخستین کتابی که برای شیعه آشکار شد، کتاب سلیم بود. و متن کتاب التنبیه و الاشراف مسعودی چنین است: و از قطعیه (طایفه ای که قطع دارند) به امامت دوازده امام کسانی هستند که اساسشان در انحصار عدد یاد شده آن چیزی است که سلیم بن قیس هلالی در کتابش ذکر کرده است و سبکی در کتاب محاسن الرسائل فی معرفه الأوائل گفته: به تحقیق نخستین کتابی که برای شیعه نوشته شده، کتاب سلیم است. و (به حسب قواعد عربی) «لام» در سخن ابن ندیم و سبکی برای برای منفعت است. پس معنای آن این است که در حقیقت آن ها به آن کتاب استدلال می کردند و با جدال کننده، نزاع می نمودند تا او را با محتوای کتاب قانع کنند و این به دلیل اطمینان به امانت داری سلیم در نقل است، نه صرف این که شیعه با مطالب آن قانع می شود و این مطلب از کلام مسعودی استفاده می شود، از آن جهت که استدلال امامیه را در انحصار عدد، به محتوای کتاب سلیم مستند کرده است و زیرا صرف قانع شدن در زمان هایی که بحث و استدلال در نهایت اوج خود بود، فایده ای نداشت و به همین دلیل، به آن کتاب استناد می شد و بزرگان متعدّدی از اهل تسنن از آن کتاب نقل کرده اند. از آن جمله است حاکم حسکانی در شواهد التنزیل لقواعد التفضیل و امام حموینی در فرائد السمطین و سید ابن شهاب همدانی در موده القربی و قندوزی حنفی در ینابیع الموده و غیر آن ها و در مورد کتاب سخنانی نورانی است که در کتابی جداگانه آورده ایم و این اجمال را ذکر کردیم تا بدانی که شیعه و سنی در اعتماد بر این کتاب متفق و متحدند و همین امر باعث نقل از آن کتاب در این کتابمان شد(۵۶۹).

بخش هشتم: شبهه های زیدیه

در این بخش شبهه های فرقه زیدیه بر احادیث دوازده امام و پاسخ هایی که مرحوم شیخ صدوق به آن ها داده است بررسی می شود و در ادامه روشن می شود آیا احادیث دوازده امام دارای تواتر و قدمت است یا در دوران حیرت جعل شده است؟
شبهه سی و دوم. خرده گیری های زیدیه بر احادیث دوازده امام (علیهم السلام):
متن کتاب:
و من هنا فقد اعترض الزیدیه علی الامامیه و قالوا: «إن الروایه التی دلّت علی أن الأئمه اثنا عشر قول أحدثه الإمامیه قریباً و ولدوا فیه أحادیث کاذبه». و استشهدوا علی ذلک بتفرق الشیعه بعد وفاه کلّ إمام إلی عده فرق و عدم معرفتهم للإمام بعد الإمام و حدوث البداء فی اسماعیل و محمد بن علی و جلوس عبد الله الأفطح للإمامه و اقبال الشیعه إلیه و حیرتهم بعد امتحانه و عدم معرفتهم الکاظم (علیه السلام) حتی دعاهم إلی نفسه و موت الفقیه زراره بن أعین دون معرفته بالإمام.
و قد نقل الصدوق اتهاماتهم للامامیه بإحداث النظریه الإثنی عشریه فی وقت متأخر و لم ینف و لم یردّ علیها و إنما برّر ذلک بالقول: «إن الإمامیه لم یقولوا إن جمیع الشیعه بما فیهم زراره کانوا یعرفون الأئمه الإثنی عشر (علیهم السلام)» ثم انتبه الصدوق إلی منزله زراره و عدم إمکانیه جهله بأی حدیث من هذا القبیل و هو أعظم تلامذه الإمامین الباقر و الصادق (علیهما السلام) فتراجع عن کلامه و قال باحتمال علم زراره بالحدیث و اختفائه للتقیه ثم عاد فتراجع عن هذا الاحتمال و قال «إن الکاظم (علیه السلام) قد استوهبه من ربّه لجهله بالإمام لأنّ الشاک فیه علی غیر دین الله»(۵۷۰).
خلاصه شبهه:
نویسنده سخن زیدیه را نقل می کند که گفته اند امامیه احادیث دوازده امام را به تازگی ساخته اند و بعد شواهد این ادّعا را از آن ها نقل می کند:
۱. پراکنده شدن شیعیان بعد از هر امام و نشناختن امام بعدی؛
۲. حاصل شدن بدا درباره اسماعیل و سید محمد؛
۳. ادعای امامت عبد الله افطح و روی آوردن شیعیان به او؛
۴. رحلت زراره بدون شناختن امام بعدی.
در ادامه نویسنده می افزاید شیخ صدوق این اتهام ها را نقل کرده، ولی جواب
نداده است و تنها به توجیه آن ها پرداخته و چند بار هم حرف خود را درباره زراره عوض کرده است.
پاسخ:
نویسنده در این بخش نیز به درستی نقل نکرده و برای درست نمایاندن ادعای خود، عبارت های شیخ صدوق را تحریف کرده است. وی چهار سخن از زیدیه می آورد، اما به جواب هایی که شیخ صدوق برای هر سخن جداگانه بیان کرده، هیچ اشاره ای نکرده و سپس ادّعا کرده که شیخ صدوق این اتهام ها را پاسخ نداده است، در حالی که شیخ برای هر کدام، پاسخی مستقل و کامل داده و همه اتهام ها را نفی کرده است. شیخ صدوق حتی اشکال هایی که آن ها طرح نکرده اند، اما ممکن است به ذهن کسی برسد با عبارت «فإن قال قائل؛ اگر کسی چنان بگوید». طرح و پاسخ داده است. نیمی از مقدمه طولانی کتاب کمال الدین (۶۰ صفحه از ۱۲۰ صفحه) به پاسخ اشکال های زیدیه می پردازد و خود شیخ صدوق آورده است:
و ما این فصل ها را در آغاز این کتابمان آوردیم، تنها به این دلیل که این ها نهایت چیزی است که زیدیه به آن چسبیده اند و پاسخی است که به آن ها داده شده، در حالی که زیدیه از همه فرقه ها به ما امامیه سخت گیرترند(۵۷۱).
نه تنها نویسنده به پاسخ های شیخ صدوق اشاره ای نکرده، بلکه پا را فراتر نهاده و برای تخریب پاسخ ها، پاسخ یک اشکال را برای اشکال دیگر آورده و به پندار خویش خواسته با این جابه جایی، ادعای پاسخ ندادن شیخ را به اثبات برساند و میزان صداقت خود را در بیان حقیقت نشان دهد.
شیخ صدوق در کتاب کمال الدین اشکالی را که نویسنده بر آن پایه ادّعا کرده شیخ آن را پاسخ نداده، چنین پاسخ داده است:
بعضی از زیدیه گفته اند: روایتی که بر دوازده بودن امامان دلالت دارد، سخن تازه ای است که امامیه درآورده اند و احادیث دروغی درباره آن تولید کرده اند.
پس در جواب می گوییم (و موفقیت از خدا است): اخبار در این باب بسیار است و مرجع و پناه، ناقلان حدیث هستند و مخالفان ما از راویان حدیث به طور مستفیض از عبد الله بن مسعود نقل کرده اند، آن چه را احمد نقل کرده است برای ما از محمد از اسحاق از یحیی از هشام از مجالد از مسروق که گفت: هنگامی که ما پیش عبد الله بن مسعود نشسته بودیم و قرآن های خود را با او مقابله می کردیم، جوان نورسی به او گفت: آیا پیامبر شما (صلی الله علیه و آله و سلم) به شما گوشزد کرد که چند خلیفه بعد از او هست؟ گفت: تو تازه جوانی و این سؤالی است که هیچ کس از من پیش از تو سؤال نکرد. آری پیامبر ما (صلی الله علیه و آله و سلم) به ما سپرد که پس از وی دوازده خلیفه باشد، به عدد نقیبان بنی اسرائیل. و من بعضی از سندهای این حدیث را در این کتاب و بعضی دیگر را در کتاب النص علی الأئمه الأثنی عشر (علیهم السلام) نوشته ام. و مخالفان ما از راویان حدیث به طور روشن و مستفیض از حدیث جابر بن سمره نقل کرده اند آن چه را نقل کرد برای ما احمد از ابوبکر از اسحاق از ولید از محمد از پدرش از پدرش از ابن سیرین از جابر بن سمره سوایی که گفت: ما نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودیم، فرمود: دوازده کس بر این امت والی شوند. گوید: مردم فریاد کردند و دیگر نشنیدم چه فرمود به پدرم که نزدیک تر از من به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. گفتم: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه گفت؟ گفت: فرمود: همه از قریشند و همه آنان بی نظیرند. من طرق این حدیث را نیز درآورده ام و بعضی روایت کرده اند دوازده امیر و بعضی روایت کرده اند دوازده خلیفه(۵۷۲). بنابراین اخباری که در دست امامیه از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره امامان (علیهم السلام) دوازدگانه آمده، صحیح هستند(۵۷۳).
چنان که پیداست، شیخ صدوق اشکال زیدیه را پاسخ داده و با شاهد آوردن احادیث دوازده امام از اهل تسنّن ثابت کرده که این احادیث ساخته امامیه نمی تواند باشد.
چنان که گذشت، شیخ صدوق درباره شواهد هم به تفصیل سخن گفته و یکایک آن ها را رد کرده است:
۱. شیخ صدوق برای حیرت و پراکنده شدن مردم پس از هر امامی، چنین می فرماید:
زیدیه گفته اند: اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نام دوازده امام را به امت اعلام کرده بود، چرا از آن رو گردانیدند و به راست و چپ رفتند و این گمراهی بزرگ را مرتکب شدند؟
در پاسخ به ایشان می گوییم: شما اعتقاد دارید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) علی (علیه السلام) را جانشین خود ساخته و بعد از خود امام گردانیده و تصریح به وی فرموده و شخص وی را به مردم نشان داده و مسئله او را روشن و پخش کرده است. پس چرا اکثر امّت از وی روی گردانیدند و دوری گزیدند تا کار به جایی رسید که آن حضرت از مدینه به ینبع رفت و بر او گذشت آن چه گذشت؟ اگر بگویید رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) علی (علیه السلام) را خلیفه خود نکرد، چرا در کتاب های خود آن را نوشته اید و به زبان خود گفته اید؛ زیرا گاهی مردم از حقّ هر چند واضح است و از بیان هر چند مشروح است، روی برمی گردانند، چنان که از توحید روی بر تافتند و به الحاد روی آوردند. و از قول خدای عزّوجل: «چیزی مانند او نیست» به تشبیه عدول کردند(۵۷۴).
چنان که در پاسخ شبهه سوم گذشت، اگر مردم دچار حیرت می شدند، به این دلیل نبود که امام بعد معلوم نبوده و یا در آخرین لحظه معلوم می شده، بلکه به این دلیل بوده که (نخست) مردم نمی پرسیده اند و یا امامان (علیهم السلام) به دلیل وجود خطرها، نمی توانسته اند به همه بگویند، (دوم) گروهی به دلیل اغراض دنیوی مانند مال و مقام، با آن که حقیقت را می دانسته اند خلاف آن را تبلیغ می کرده اند و مردم را دچار حیرت و سر در گمی می کرده اند، مانند کسانی که فرقه واقفه(۵۷۵) یا اسماعیلیه را پدید آوردند. در واقع، دلیل دیگر حیرت مردم وجود افراد بی تقوا و فریب کار بوده، نه نبود دلیل واضح و روشن.
۲. شیخ صدوق بدا در امامت را نیز چنین پاسخ گفته است:
زیدیه گفته از جمله اموری که ادعای امامیه را باطل می سازد، این است که ایشان معتقدند جعفر بن محمّد (علیهما السلام) بر امامت اسماعیل تصریح فرموده و وقتی زنده بوده، به امامت وی اشاره کرده است. آن گاه که اسماعیل هنگام حیات امام فوت کرد، امام فرمود: در چیزی برای خداوند بدا حاصل نشد، آن گونه که درباره فرزندم اسماعیل برایش بدا حاصل شد. پس اگر خبر دوازده امام صحیح بود، دست کم بایستی امام جعفر بن محمّد (علیهما السلام) و اصحاب ویژه اش آن را می دانستند تا مرتکب این خطای بزرگ نشوند.
در جواب ایشان می گوییم: از کجا می گویید که امام جعفر بن محمّد (علیهما السلام) بر امامت اسماعیل تصریح کرده و خبر آن کدام است؟ و چه کسی آن را نقل کرده و چه کسی آن را خبری پذیرفته پنداشته است؟ راهی برای اثبات آن ندارند و این سخن تنها کسانی است که به امامت اسماعیل معتقدند و ریشه ای ندارد؛ زیرا خبر دوازده امام را خاصّ و عامّ از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّه اطهار (علیهم السلام) روایت کرده اند و من آن چه در این باب از آنان نقل شده در این کتاب نوشته ام. امّا فرموده امام که در چیزی برای خداوند بدا حاصل نشد، آن گونه که درباره فرزندم اسماعیل برایش بدا حاصل شد، امام در این کلام می فرماید: مسئله ای برای خداوند ظاهر نشد، چنان که درباره فرزندم اسماعیل ظاهر شد؛ زیرا در دوران زندگی من او را گرفت تا معلوم شود او پس از من امام نیست و به عقیده ما کسی که گمان کند امروز برای خدا چیزی آشکار می شود که دیروز آن را نمی دانسته کافر است و بی زاری از او واجب است، چنان که از امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت شده است. ابوبصیر و سماعه از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده اند که فرمود: هر کس گمان کند که امروز چیزی بر خداوند آشکار می شود که دیروز آن را نمی دانسته، پس بایستی از او بی زار باشید. و اما بدایی که قائل بودن به آن، به امامیه نسبت داده می شود، عبارت از آشکار شدن امر خدای تعالی است. عرب می گوید: «بدا لی شخص» یعنی شخصی بر من آشکار شد، نه روشن شد به گونه پشیمانی. خدا بسیار بلندمرتبه تر از آن است. و چگونه ممکن است امام صادق (علیه السلام) بر امامت اسماعیل تصریح کند، در حالی که درباره او فرموده است: او نافرمان است و همانندی به من و هیچ یک از پدرانم ندارد. حسن بن راشد گفته از امام صادق (علیه السلام) درباره اسماعیل پرسیدم. فرمود: نافرمان است و همانندی به من و هیچ یک از پدرانم ندارد. عبید بن زراره گفته از اسماعیل نزد پدرش امام صادق (علیه السلام) یاد کردم و آن حضرت فرمود: به خدا سوگند او همانندی به من ندارد و شبیه هیچ یک از پدرانم نیست. ولید بن صبیح گفته: مردی به نزد من آمد و گفت: بیا تا فرزند آن مرد بزرگ را به تو نشان بدهم. هم راه او رفتم و مرا به نزد گروهی می گسار برد و اسماعیل بن جعفر در میان آن ها بود. آن مرد گفت: اندوه ناک از آن جا خارج شدم و به سمت حجرالاسود رفتم و ناگهان اسماعیل بن جعفر را دیدم که به خانه خدا چسبیده بود و گریه می کرد و پرده های کعبه با اشک او تر شده بود. بیرون آمدم و دویدم و ناگاه اسماعیل را دیدم که با آن گروه نشسته بود. بعد بازگشتم و او را دیدم که پرده خانه خدا را گرفته و آن را به اشک دیده خود تر کرده است. گفت: این مطلب را به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم. فرمود: پسرم گرفتار شیطانی شده که به صورت او درمی آید. در حالی که بنابر روایت، شیطان به صورت نبیّ و وصیّ پیامبری درنمی آید. پس چگونه ممکن است به امامت او تصریح نماید با درست بودن این سخن از امام درباره وی(۵۷۶)؟
تفصیل درباره این مسئله، در پاسخ به شبهه هجدهم گذشت.
۳. شیخ صدوق درباره ادّعای امامت عبد الله افطح و رحلت زراره می فرماید:
 زیدیه گفته: اگر خبر دوازده امام صحیح بود، مردم پس از امام صادق (علیه السلام) در امامت به شک نمی افتادند تا جایی که گروهی از شیعه به عبد الله و گروهی به اسماعیل معتقد شدند و گروهی هم سرگردان شدند. حتی برخی از شیعه عبد الله بن صادق (علیه السلام) را آزمود و وقتی آن چه می خواست نزد او نیافتند، بیرون آمد، در حالی که می گفت به کجا رو کنم؟ آیا به مرجئه یا قدریّه یا حروریّه؟ و این در هنگامی بود که موسی بن جعفر (علیهما السلام) سخن او را شنید و به او فرمود: نه به مرجئه و نه به قدریّه و نه به حروریّه، بلکه به سوی من رو کن! پس بنگرید که خبر دوازده امام به چند جهت باطل می شود: یکی نشستن عبد الله در مسند امامت، دوم روی آوردن شیعه به او، سوم سرگردانی شیعه هنگام امتحان او، چهارم آن که ایشان نمی دانستند امامشان موسی بن جعفر (علیهما السلام) است، تا آن که آن ها را به جانب خود فراخواند و در میان این مدّت، فقیه آنان، زراره بن اعین درگذشت، در حالی که قرآن روی سینه اش بود و می گفت: خدایا! من کسی را امام می دانم که این قرآن امامتش را اثبات کند.
و ما در جواب به آن ها می گوییم: این ها همه سخنان دروغ و آراسته شده است؛ زیرا ما ادعا نکردیم که همه شیعیان در آن عصر دوازده امام (علیهم السلام) را به نام می شناخته اند. و تنها می گوییم: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر داده است که امامان پس از ایشان دوازده امامند که جانشینانش هستند. و دانشمندان شیعه این حدیث را با نام امامان روایت کرده اند و انکار نمی کنیم که در میان شیعه یک نفر یا دو نفر و یا بیشتر باشند که این حدیث را نشنیده باشند. امّا زراره بن اعین پیش از برگشتن کسی که او را فرستاده بود تا خبر آورد، وفات کرده و تعیین امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) به امامت را به گونه ای که عذری نداشته باشد، نشنیده بود. پس قرآن را روی سینه خود گذاشته و گفته: خدایا من به امامت کسی معتقدم که این قرآن امامتش را ثابت می کند و آیا فقیه دین دار هنگام اختلاف جز آن می کند که زراره کرد؟ علاوه که گفته شده: زراره جریان امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) و امامت او را می دانسته است و فقط پسرش عبید را فرستاد تا از امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) کسب وظیفه کند که آیا جایز است امامت او را اظهار نماید، یا آن که با کتمان امامت او، تقیّه نماید. و این سخن به فضل زراره بن اعین نزدیک تر و به شناخت او سزاوار تر است. ابراهیم بن محمّد همدانی گوید: به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم: ای فرزند رسول خدا، از حال زراره به من خبر ده! آیا حقّ پدرت امام کاظم (علیه السلام) را می شناخت؟ و او فرمود: آری! گفتم پس چرا پسرش عبید را فرستاد تا خبر بیاورد که امام جعفر صادق (علیه السلام) چه کسی را وصیّ خود قرار داده است؟ فرمود: زراره جریان پدرم را می دانست و این که پدرش او را تعیین نموده و تنها پسرش را فرستاد تا از پدرم کسب اطلاع کند که آیا برای او جایز است تقیّه را در اظهار امر امامت او و تعیین او توسط پدرش کنار بگذارد؟ و چون پسرش دیر کرد، از او خواسته شد تا عقیده اش را درباره پدرم روشن کند و او دوست نداشت بی دستور امام به آن اقدام نماید. پس قرآن را برداشت و گفت: بار خدایا امام من کسی از فرزندان جعفر بن محمّد (علیهما السلام) است که این قرآن امامت او را اثبات کند. و در خبری که زیدیّه به آن استدلال کرده اند، نیامده است که زراره امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را نمی دانسته، تنها در آن آمده که پسرش عبید را فرستاد تا کسب خبر کند. محمّد بن عبد الله بن زراره از پدرش نقل می کند که گفت: وقتی زراره پس از درگذشت امام صادق (علیه السلام) پسرش عبید را به مدینه فرستاد تا کسب خبر کند و کار بر او سخت شد، مصحف را گرفت و گفت: کسی که این مصحف امامت او را اثبات می کند، امام من است. و این خبر ایجاب نمی کند که او نمی شناخته است. علاوه که راوی این خبر احمد بن هلال است و او نزد اساتید ما جرح (تضعیف) شده است. سعد بن عبد الله می گفت: ندیدیم و نشنیدیم مدعی تشیّعی از تشیّع به نصب (دشمنی اهل بیت (علیهم السلام)) برگردد، مگر احمد بن هلال و می گفتند: عمل به روایتی که تنها احمد بن هلال آن را روایت کرده باشد، جایز نیست. و می دانیم که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان (علیهم السلام) شفاعت کسی را نمی کنند مگر آن که خداوند دین او را پسندیده باشد و کسی که در امام شک دارد، بر غیر دین خداست، در حالی که امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) فرموده است که روز قیامت از پروردگارش خواهد خواست که زراره را بر او ببخشد. درست بن ابی منصور واسطی از ابوالحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) روایت کرده که وقتی نزد او از زراره بن اعین یاد شد، فرمود: به خدا سوگند روز قیامت از پروردگارم خواهم خواست او را بر من ببخشد. بعد او را بر من می بخشد. خدا رحمتت کند! زراره بن اعین دشمن ما را برای خدا دشمن می دانست و دوست ما را برای خدا دوست می داشت. فضل بن عبدالملک از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: محبوب ترین مردم نزد من در میان مردگان و زنده ها چهار تن هستند: برید عجلی، زراره بن اعین، محمّد بن مسلم و احول. آری ایشان در حیات و ممات محبوب ترین مردم نزد من هستند. و بر امام صادق (علیه السلام) روا نیست که بفرماید زراره محبوب ترین خلایق در نزد اوست، در حالی که او به امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) معرفت ندارد(۵۷۷).
تفصیل در این باره در پاسخ به شبهه پنجم گذشت.
چنان که پیداست، بر خلاف ادعای نویسنده که گفته بود شیخ صدوق اتهام را نفی نکرده و به آن جواب نداده، شیخ صدوق به همه اشکال ها، مستقل و مستدل پاسخ داده و کتابی در احادیث دوازده امام (علیهم السلام) نوشته است و دیگر آن که با توجه به پاسخ اشکال چهارم، نویسنده کلام شیخ صدوق را تحریف کرده و گاه عکس آن را به او نسبت داده است:
یکم. تحریف: نویسنده عبارت «بما فیهم زراره» را افزوده تا وانمود کند شیخ صدوق نخست گفته زراره امام بعد را نمی شناخته و بعد متوجه شده (ثم انتبه) که درباره او نمی تواند چنین احتمال دهد و از حرف خود برگشته است. این تحریف سخن شیخ است. عبارت بالا به روشنی نشان می دهد که شیخ افراد را دو قسمت کرده و حکم هر کدام را جداگانه بیان کرده است: قسم اوّل شیعیان عادی که متحیّر ماندند و یا به عبد الله افطح و امثال او رو کردند. شیخ درباره آنان می فرماید که ما نمی گوییم احادیث دوازده امام را همه آنان می دانسته اند و بنابراین، طبیعی است که چنین اتفاقی بیفتد. شیخ قسم دوم را علمای شیعه و راویان حدیث می داند و درباره آن ها می فرماید که آنان احادیث دوازده امام را شنیده و نقل کرده اند، ولی ممکن است که چند نفری از آنان هم این حدیث را نشنیده باشند. آن گاه پس از بیان این دو قسم می فرماید: «فأما زراره بن أعین..». واژه «فأما» تصریح دارد که شیخ، زراره را در آن دو قسم داخل نکرده است و درباره او پاسخی دیگر دارد. پس «ثم انتبه... فتراجع عن کلامه» خلاف واقع است و شیخ صدوق هرگز از کلام خود برنگشته است. شیخ صدوق درباره زراره دو احتمال بیان کرده و احتمال دوم را پذیرفته است، هر چند هر دو احتمال مشترکند: زراره اعلان نام امام بعد را صلاح نمی دانسته، یا به اجتهاد خود (احتمال اوّل) و یا به فرمان امام (احتمال دوم). در هر صورت، از حرف خویش برنگشته است.
دوم. عکس کردن: نویسنده عبارت «لجهله بالإمام» را به کلام شیخ صدوق:
افزوده و عکس منظور وی را به او نسبت داده است. شیخ صدوق می فرماید که از شفاعت کردن امام کاظم (علیه السلام) معلوم می شود زراره امامش را می شناخته؛ زیرا کسی که در امامش شک داشته باشد، از دین الهی خارج است و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان (علیهم السلام) کسی را که از دین الهی خارج باشد، شفاعت نمی کنند. نویسنده بر عکس این مسئله ادّعا کرده که امام کاظم (علیه السلام) او را شفاعت می کند؛ برای آن که امامش را نمی شناخته است.
شبهه سی و سوم. تواتر و قدمت احادیث دوازده امام (علیهم السلام):
متن کتاب:
و هذا ما یناقض دعوی الخزاز فی کفایه الأثر و الطوسی فی الغیبه بتواتر أحادیث الإثنی عشریه عن طریق الشیعه و یثبت أن لا اساس لها من الصحه فی الأجیال الأولی و خاصه فی عهود الأئمه من آل البیت حیث لم یکن یوجد لها أیّ أثر خاصه و أن الطوسی لم یذکر الکتب الشیعه القدیمه التی زعم أنها تتحدّث عن الإثنی عشریه. و قد تهرّب الخزاز من مناقشه تهمه الوضع المتأخر و حاول أن ینفی تهمه الوضع من قبل الصحابه و التابعین و أهل البیت فی حین أن التهمه لم تکن موجّهه إلی الصحابه و أهل البیت و إنما إلی بعض الرواه المتأخرین الذین اختلقوا کتاب سلیم فی عصر الحیره من أمثال أبی سمینه و العبرتائی و علیّ بن ابراهیم القمّیّ(۵۷۸).
خلاصه شبهه:
نویسنده می گوید احادیث دوازده امام در قرون متأخر ساخته شده و این امر موجب می شود تواتری که مرحوم خزاز و شیخ طوسی ادّعا کرده اند، نقض شود و ثابت می شود این احادیث در نسل های گذشته به ویژه دوران امامان (علیهم السلام) درستی نداشته، شیخ طوسی نیز از کتاب های قدیمی نامی نبرده و مرحوم خزاز هم جعل را از اصحاب و امامان (علیهم السلام) نفی کرده، ولی آن را از محدّثان متأخر نفی نکرده، در حالی که جعل متوجه آنان است؛ کسانی مانند أبوسمینه، عبرتائی و علیّ بن ابراهیم قمی که در دوران حیرت کتاب سلیم را به وجود آوردند.
پاسخ:
مطالب این بخش چنان که نویسنده خود نیز گفته، «و هذا ما یناقض» بر قسمت های پیش استوار است. سخنان قبلی وی نیز در جای خود باطل شد.
نویسنده برای ردّ متواتر بودن احادیث دوازده امام به چند ترفند دست می زند:
یکم. کتاب سلیم را تضعیف می کند که در پاسخ گذشت، راویان ما بیش از سی طریق به روایات سلیم دارند و ضعیف بودن دو یا سه طریق به ابوسمینه یا عبرتائی، به قوت احادیث سلیم ضرری نمی رساند و بر فرض تنزّل، به فرض ضعیف خواندن احادیث سلیم، چون آن احادیث کمتر از ده درصد روایات دوازده امام را تشکیل می دهد، ضعف آن ها به تواتر احادیث دوازده امام ضرری نمی رساند؛ زیرا ضعف برخی از خبرها در یک خبر متواتر، تواتر را بر هم نمی زند(۵۷۹)، پس تواتر از این راه شکسته نمی شود.
دوم. نویسنده سخن مخالفان را دلیل آورده که به فرموده شیخ صدوق بد ترین دشمنان شیعه (أشد الفرق علینا) هستند. وی با استناد به سخن آنان که این احادیث بعدها ساخته شده اند، شواهدی برشمرده و نتیجه گرفته که تواتری وجود ندارد، در حالی که قول آنان به دلیل دشمن بودن با تشیّع حجّت نیست. شواهد آنان نیز که اگر احادیثی بود چنین و چنان نمی شد، صرف استبعاد است و دلیل علمی محسوب نمی شود. افزون بر این که همه آن ها هم پاسخ داده شد. نویسنده برای ردّ کردن تواتر باید احادیث را نقل و بررسی می کرد و از طریق راویان ثابت می نمود که تواتری در کار نیست، نه این که سخن مخالفان سرسخت امامیه را دلیل آورد. بنابراین، ادعای وی با دلیلی که آورده، اثبات پذیر نیست.
سوم. نویسنده تواتر را به نسل های بعد نسبت داده تا قول به تواتر را جدید جلوه دهد و به کلام مرحوم نعمانی هیچ اشاره ای نکرده، در حالی که ایشان به تواتر این احادیث تصریح دارد. ایشان می فرماید:
اکنون شما ای جماعت شیعه - خدایتان مورد رحمت قرار دهد - نیک بیندیشید بدان چه کتاب خدای عزّوجل گفته و آن چه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و از امیرمؤمنان (علیه السلام) و از امامان (علیهم السلام) یکی از پس دیگری در مورد امامان دوازده گانه و برتری آنان و تعداد آنان از طریق رجال شیعه نقل شده که همه مورد اعتماد امامان (علیهم السلام) بوده اند و به پیوستگی آن (به معصومان (علیهم السلام)) و با تواتر رسیدن آن به ما بنگرید که اندیشیدن عمیق به آن (اخبار) دل ها را از ابتلا به نابینایی، روشنایی می بخشد و شکّ و دودلی را دور می سازد و تردید و ناباوری را برطرف می کند از کسی که خدای تعالی برای او نکویی خواسته و او را به پیمودن راه حق موفّق ساخته و خود نیز برای ورود ابلیس به درونش با گوش کردن به مزخرفات بیهوده گویان و یاوه سرایان و فتنه فریب خوردگان راهی قرار نداده است(۵۸۰).
نویسنده ادّعا کرده که با همین دو دلیل ثابت می شود این احادیث در نسل های سابق و به ویژه دوران امامان (علیهم السلام) نبوده است؛ زیرا اثری از آن یافت نمی شود. این سخن چنان که در اول این نوشتار آمد، در صورتی پذیرفتنی است که هم اکنون اکثر آثار آن دوران در دست باشد تا آن کتاب ها بررسی و آن گاه قضاوت شود. تنها مرحوم نجاشی در کتاب رجال خود که ویژه مصنّفان شیعه است، ۱۲۶۹ نفر را نام برده که بعضی از آن ها چندین کتاب دارند و طریق خود را به حدود ۸۵۰ کتاب بیان کرده اند. با توجه به این آمار که تنها گزارش یک کتاب است، باید دید که نویسنده به چه تعداد از این کتاب ها دسترس داشته و آن ها را بررسی کرده و احادیث دوازده امام را در آن ها نیافته است! آیا می توان با تضعیف تنها یک کتاب (کتاب سلیم) یا تمسک به سخنان سست دشمنان یک مذهب، چنین ادّعا کرد؟
از آن سوی، با نگاه به روایات، روشن می شود که آن ها در زمان های سابق موجود بوده اند؛ زیرا هر مؤلف طریق و سند خود را به آن حدیث ها بیان کرده و در آن طریق ها نیز هر راوی نام اساتید خود را که این روایات را از آن ها شنیده آورده است. هر استاد نسبت به شاگردش، نسل قبل محسوب می شده تا زمان اصحاب امامان (علیهم السلام) که در آن زمان این احادیث بوده است و آن ها را از خود امامان (علیهم السلام) نقل کرده اند. پس در این مورد نیز ایشان دلیلی پذیرفتنی نیاورده است.
بنا به گفته نویسنده، شیخ طوسی نام کتاب های قدیمی را نیاورده است؛ کتاب هایی که به این احادیث پرداخته اند. که شیخ طوسی می فرماید:
پس این قسمتی از روایت ها بود که آوردیم و اگر شروع می کردیم به آوردن آن چه از شیعه در این مورد وجود دارد، کتاب طولانی می شد. تنها مقداری از نقل گروه های مختلف را آوردیم تا درستی آن چه گفتیم، ثابت گردد. کسی که می خواهد به آن ها آگاه شود، باید به کتاب هایی که در این مورد نوشته شده مراجعه نماید؛ زیرا او چیزهای فراوانی بر طبق آن چه ما گفتیم، می یابد(۵۸۱).
اگر شیخ طوسی نام کتاب ها را نیاورده، به دلیل مشهور بودن آن ها بوده و وی به ذکر آن ها نیازی ندیده است. کتاب هایی مانند کافی مرحوم کلینی، الغیبه مرحوم نعمانی، خصال و کمال الدین شیخ صدوق و کفایه الأثر مرحوم خزاز مشهورتر از آن هستند که به بردن نامشان نیازی باشد. گفتنی است در زمان شیخ طوسی کتاب هایی که احادیث دوازده امام را آورده اند، بسیار معروف بوده اند و به ذکر نام آن ها نیازی نبوده است افزون بر این، ایشان در پی بیان روایات بوده، نه کتاب ها و برای اثبات منظورش نیز همان مقدار از روایات بس بوده است. اما اگر منظور نویسنده از کتاب های قدیمی، کتاب های پیش از قرن چهارم است، به رغم نابه جا بودن چنین توقّع، نام مؤلف چند کتاب را در سلسله سندها می توانست ببیند که برخی از آن ها در پی می آید:
یکم. محمد بن ابی عمیر از اصحاب امام کاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) و امام جواد (علیه السلام) (درگذشته ۲۱۷ قمری): شیخ طوسی در فهرست، طریق های گوناگونی را به همه کتاب های وی آورده است(۵۸۲). این روایت را با طریق خود از مرحوم کلینی نقل می کند. از آن رو که طریق علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن ابن أبی عمیر در کافی ۲۲۹۱ بار تکرار شده، نشان می دهد مرحوم کلینی از کتاب ابن ابی عمیر نقل کرده است. بنابراین حدیث زیر در کتاب ابن ابی عمیر بوده است:
وَ أَخْبَرَنِی جَمَاعَهٌ عَنْ عِدَّهٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ عُمَیْرٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ غَزْوَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: یَکُونُ تِسْعَهُ أَئِمَّهٍ بَعْدَ الْحُسَیْنِ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُم(۵۸۳).
پس این احادیث هم در نسل های گذشته و هم در دوران امامان (علیهم السلام) و هم در کتاب های پیشین وجود داشته است.
دوم. ابوسعید عصفری، عباد بن یعقوب رواجنی (درگذشته ۲۵۰ قمری): شیخ طوسی در فهرست طریق های مختلف خود را به کتاب های وی آورده است(۵۸۴). روایتی که شیخ طوسی نقل کرده، در نسخه ای که در دست است، وجود دارد(۵۸۵) و نشان می دهد که این احادیث در کتاب های گذشته نیز بوده است:
وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ (أَخْبَرَنَا جَمَاعَهٌ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ الشَّیْبَانِیِّ) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الله بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْعُصْفُرِیِ(۵۸۶) عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ(۵۸۷) عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ الله إِنِّی وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِی وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ زِرُّ الْأَرْضِ أَعْنِی أَوْتَادَهَا وَ جِبَالَهَا بِنَا أَوْتَدَ الله الْأَرْضَ أَنْ تَسِیخَ بِأَهْلِهَا فَإِذَا ذَهَبَ الِاثْنَا عَشَرَ مِنْ وُلْدِی سَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا وَ لَمْ یُنْظَرُوا(۵۸۸).
سوم. أحمد بن محمد بن خالد برقی (درگذشته ۲۷۴ قمری): شیخ طوسی در فهرست طریق های مختلفی را به تمام کتاب های وی آورده است(۵۸۹). این روایت نیز در محاسن فعلی وجود دارد(۵۹۰). البته مؤلف پایان آن روایت را خلاصه کرده است:
وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ (أَخْبَرَنِی جَمَاعَهٌ عَنْ عِدَّهٍ مِنْ أَصْحَابِنَا) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّهٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِی هَاشِمٍ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی (علیه السلام) قَالَ: أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) وَ مَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیهما السلام) وَ هُوَ مُتَّکِئٌ عَلَی یَدِ سَلْمَانَ فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ حَسَنُ الْهَیْئَهِ وَ اللِّبَاسِ فَسَلَّمَ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) فَرَدَّ ع فَجَلَسَ ثُمَّ قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَسْأَلُکَ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِل...(۵۹۱).
چهارم. سلیم بن قیس هلالی (درگذشته ۷۶ قمری): شیخ طوسی در فهرست طریق هایی گوناگون را به کتاب وی آورده است(۵۹۲). اما این حدیث را با آن طریق ها نمی آورد و از طریق معتبری نقل می کند؛ چون معلوم نیست که از کتاب سلیم نقل شده یا از احادیث وی لذا این مورد در پی می آید:
رَوَی مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الله بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ فِیمَا أَخْبَرَنَا بِهِ جَمَاعَهٌ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ الشَّیْبَانِیِّ عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ أَخْبَرَنَا أَیْضاً جَمَاعَهٌ عَنْ عِدَّهٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَهَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ قَالَ سَمِعْتُ عَبْدَ الله بْنَ جَعْفَرٍ الطَّیَّارَ یَقُولُ کُنَّا عِنْدَ مُعَاوِیَهَ أَنَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ (علیهما السلام)...(۵۹۳).
از موارد یاد شده، می توان دریافت که احادیث دوازده امام در کتاب های قدیمی شیعه (پیش از قرن چهارم) نیز بوده است.
بنا به ادّعای نویسنده مرحوم خزاز از بحث در جعل احادیث در دوران متأخر گریخته، در حالی که جعل را به راویان متأخر نسبت داده اند؛ کسانی که کتاب سلیم را ایجاد کرده اند، مانند ابوسمینه و عبرتائی و علی بن ابراهیم قمی.
در این باره باید گفت مرحوم خزاز به بحث از راویان متأخر نیازی نداشته؛ زیرا فراوانی راویان متأخر چنان است و راویان ثقه در میان آنان چنان وجود دارند و طریق ها چنان مختلف است که ضعیف بودن تعدادی از آن ها به قوت احادیث دیگر ضرری نمی زند. برای نمونه، باید دید همین دو نفری که نویسنده نام برده و ادّعا کرده کتاب سلیم را ساخته اند، یعنی ابوسمینه و عبرتائی تا چه میزان در سند این کتاب تأثیرگذار بوده اند.
پیش تر گذشت که عبرتائی در هیچ طریقی به کتاب سلیم واقع نشده است و در احادیث هم تنها در طریق یک حدیث آمده که غیر از این طریق، دو طریق دیگر را مرحوم کلینی به آن حدیث بیان کرده و عبرتائی در آن تأثیری ندارد. ابوسمینه نیز با آن که در برخی طرق کتاب سلیم واقع شده، در سند هیچ حدیثی از احادیث دوازده امام که از سلیم نقل شده، واقع نشده است. پس این دو نفر در احادیث نقل شده از کتاب سلیم درباره دوازده امام تأثیری ندارند. افزون بر این، مرحوم خزاز در همه کتابش تنها یک حدیث از سلیم نقل کرده که در سند آن نه ابوسمینه وجود دارد و نه عبرتائی(۵۹۴). اگر نویسنده به روایت های کتاب کفایه الأثر توجهی می کرد، هرگز به مرحوم خزاز ناروا نسبت نمی داد و مطلبی را که بطلان آن آشکار است، ادّعا نمی کرد. در غیر کتاب کفایه الأثر نیز کتاب و احادیث سلیم حتی ده درصد نیز در احادیث دوازده امام (علیهم السلام) مؤثر نیستند.
پس نویسنده که نام این دو فرد را عَلَم کرده و ادّعا کرده این دو کتاب سلیم را ساخته اند، تنها اذهان خوانندگان را انحراف کشانده است. در واقع، آنان در کتاب سلیم تأثیری نداشته اند؛ زیرا چنان که گذشت، راویان بیش از سی طریق به روایات سلیم دارند که تنها در دو یا سه طریق از آن ها ابوسمینه یا عبرتائی واقع شده است. بنابراین، نه تنها این دو نفر آن کتاب را نساخته اند، بلکه در این مورد چون تنها نیستند، معلوم می شود جعل و دسیسه ای نیز انجام نداده اند و واقعیت را نقل کرده اند؛ زیرا جاعل بودن راوی به این معنا نیست که تمام روایات و سخنانش دروغ است، بلکه تنها در چیزی نمی توان به او اعتماد کرد که تنها روایت کننده باشد.
اما نام بردن از محدّث بزرگ شیعه، علی بن ابراهیم قمی، در کنار این دو نفر و نسبت وضع و جعل به وی، جای بسی تعجب و تأسف دارد! هیچ یک از کتاب های رجال علی بن ابراهیم قمی را تضعیف نکرده اند، بلکه او را در حدّ بالای وثاقت و اطمینان شناسانده اند. نویسنده به چه مستندی وی را جاعل می نامد؟ برای این ادعای بزرگ خود چه مدرکی دارد؟ مرحوم نجاشی درباره علی بن ابراهیم قمی می گوید:
علی بن إبراهیم بن هاشم أبوالحسن القمی، ثقه فی الحدیث، ثبت، معتمد، صحیح المذهب(۵۹۵).
علّامه حلّی(۵۹۶) و ابن داوود(۵۹۷) نیز همین عبارت ها را آورده اند. ابن غضائری که همه را تضعیف می کند، در مورد وی تضعیفی ندارد. ابن ندیم بغدادی از اهل تسنّن نیز درباره او می گوید: «علی بن إبراهیم بن هاشم من العلماء الفقهاء»(۵۹۸). مرحوم کلینی در کافی بیش از ۵۶۰۰ روایت از او نقل کرده، یعنی حدود یک سوم احادیث کافی از وی است. شیخ طوسی تنها در تهذیب و استبصار بیش از ۲۵۰۰ حدیث از وی نقل کرده که بسیاری از آن ها از طریق شیخ مفید است و نشان می دهد بزرگان شیعه به وی اعتماد داشته اند. بنابراین، در وثاقت علی بن ابراهیم هیچ ابهام و اختلافی وجود ندارد.

بخش نهم: دلالت احادیث دوازده امام (علیهم السلام) بر وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

در این بخش چگونگی دلالت احادیث دوازده امام (علیهم السلام) بر وجود فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) بررسی می گردد. همچنین احادیث اهل تسنن در موضوع دوازده امام (علیهم السلام) و چگونگی استدلال علمی به این احادیث روشن می گردد.
شبهه سی و چهارم: دلالت نداشتن احادیث دوازده امام (علیهم السلام) بر وجود فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام):
متن کتاب:
این الدلاله؟ إن معظم الأحادیث التی تتحدث عن حصر الأئمه (علیهم السلام) فی إثنی عشر و کذلک جمیع الأحادیث الوارده عن طریق السنّه لا تذکر أسماء الأئمه (علیهم السلام) أو الخلفاء أو الأمراء بالتفصیل... و إن الأحادیث السنّیه بالذات لا تحصرهم (علیهم السلام) فی إثنی عشر و إنّما تشیر إلی وقوع الهرج بعد الثانی عشر من الخلفاء کما فی روایه الطوسی عن جابر بن سمره أو تتحدث عن النصر للدین أو لأهل الدین حتّی مضی إثنی عشر خلیفه.
و لو أخذنا بنظریه الشیعه الإمامیه الفطحیه الذین لا یشترطون الوراثه العمودیه فی الإمامه، لأصبح الإمام الحسن العسکریّ (علیه السلام) هو الإمام الثانی عشر بعد الإقرار بإمامه عبد الله الأفطح بن الصادق (علیه السلام) أو الاعتراف بإمامه زید بن علیّ (علیه السلام) الذی اعترف به قسم من الإمامیه.
إذاً... فإنّ الإستدلال بأحادیث الإثنی عشریه العامّه و الغامضه و الضعیفه دون وجود دلیل علمیّ علی ولاده محمّد بن الحسن العسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، هو نوع من الإفتراض و الظنّ و التخمین و لیس استدلالاً علمیاً قاطعاً(۵۹۹).
خلاصه شبهه:
نویسنده در این بخش پنج ادّعا کرده. اول. بیشتر روایات شیعه که به حصر امامان در عدد دوازده اشاره دارند، و تمام روایات اهل سنت، نام امامان (علیهم السلام) را به تفصیل بیان نکرده اند. دوم. روایات اهل تسنّن هرگز حصر را بیان نمی کنند و تنها به وقوع هرج ومرج پس از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره کرده اند و اگر نام عبد الله افطح یا زید در فهرست نام امامان (علیهم السلام) بگنجد، امام حسن عسکری (علیه السلام) امام دوازدهم می شود. سوم. احادیث دوازده امام (علیهم السلام) مبهم، مشکل و ضعیف هستند. چهارم. چگونه این احادیث بر وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دلالت می کند؟ پنجم. استدلال به احادیث دوازده امام (علیهم السلام) برای اثبات وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، نوعی فرض و احتمال است نه استدلال علمی.
پاسخ:
از پنج ادعای نویسنده سه ادعای اول حالت مقدمه ای دارد و دو ادعای آخر اصل سخن وی در این شبهه است. پاسخ هر ادعا جداگانه بیان می شود.
ادعای اول. بنابر اعتقاد نویسنده، بیشتر روایات که از حصر تعداد امامان (علیهم السلام) در دوازده تن سخن گفته اند، نام امامان (علیهم السلام) را ذکر نکرده اند. اگر بپذیریم بیشتر روایات، همه نام ها را بیان نکرده اند، آیا نویسنده شمارش نام همه امامان (علیهم السلام) را در اندکی از روایت ها هم نمی پذیرد؟ آیا چون این اخبار کمتر هستند، از حجّیت فرو می افتند و التزام به آن ها لازم نیست؟ در حالی که راویان ثقه این اخبار را نقل کرده اند، چنان که نمونه ای از آن ها را از کتاب کافی برشمردیم.
گفتنی است بنابر روایات، ردّ کردن اخبار ثقات، به منزله رد کردن شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)(۶۰۰) و در حدّ کفر(۶۰۱) است، از این رو، چگونه پذیرش آن ها را به چیز دیگری می توان مشروط کرد یا استدلال به آن ها را غیر علمی دانست؟ شیخ حرّ عاملی درباره علم آور بودن این احادیث می فرماید:
به تواتر از امامان (علیهم السلام) دستور مراجعه به افراد مورد اطمینان در روایات و احکام شرعی صادر شده که برخی از آنان از دوازده امامی ها هم نیستند. برخی از این روایات نشان می دهد با امکان پرسش از امام نیز این کار جایز است و با وجود این امکان، به روایت یک فرد قابل اطمینان جایز است عمل کرد و این احادیث دلالت می کند بر این که خبر ثقه از جمله خبرهای قرینه دار و مفید علم است، به دلیل تواتر احادیث بر جایز نبودن عمل به گمان به ویژه در امامت و به ویژه با ممکن بودن علم و تواتر احادیث بر جایز بودن عمل به روایت ثقه و به احادیث کتاب های اعتمادشدنی. پس اگر این دو (خبر ثقه و اخبار کتاب های اعتمادشدنی) از جمله علم محسوب نمی شدند، تناقض پیش می آمد. روشن است که معنای ثقه یعنی کسی که از روی عادت از دروغ گفتن او در امان باشیم و وجدان شاهد است که علم حاصل می شود و در اکثر افراد آن احتمال نقیض وجود ندارد. علاوه بر این، در هر حدیث از احادیث کتاب های اعتمادشدنی، قراین بسیاری وجود دارد. احادیث متواتر نیز بیش از حد شمارش است، همان گونه که بررسی با شناخت قراین به آن گواهی می دهد و همان گونه که شیخ مفید و شیخ طوسی و سید مرتضی و دیگران به آن تصریح کرده اند و ما تحقیق در این موضوع را در آخر کتاب وسایل الشیعه و در کتاب فوائد الطوسیه آورده ایم و گروهی از قراین و دلیل ها را یاد آور شده ایم(۶۰۲).
باز بنابر گفته نویسنده هیچ یک از روایات اهل تسنّن نام امامان (علیهم السلام) را نبرده اند.
این ادّعای وی نیز خلاف واقع است و در روایات آنان نیز نام ها آمده که به بعضی اشاره می شود:
یکم. ابواسحاق إبراهیم بن سعد الدین محمد جوینی (حموینی/ حموئی/ ابن حمویه) شافعی خراسانی (درگذشته ۷۲۲ قمری):
یهودی که مغثل نام داشت، خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و عرض کرد: پرسشی دارم از چیزی که مدتی است در دلم گنگ مانده و قلبم را آشفته کرده است. اگر پاسخ آن را بفرمایید به دست شما مسلمان می شوم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ای ابوعماره بپرس! عرض کرد:... از جانشین خود به من خبر بده او چه کسی است؟ زیرا هیچ پیامبری نیست مگر جانشینی دارد و پیامبر ما موسی بن عمران (علیه السلام) به یوشع بن نون وصیت کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: جانشین من علی بن ابی طالب است و بعد از ایشان نوه های من حسن و حسین که به دنبال وی نه امام از فرزندان حسین می آیند. عرض کرد: ای پیامبر آن ها را برایم نام ببر! فرمود: وقتی حسین درگذشت فرزندش علی، وقتی علی درگذشت فرزندش محمد، وقتی محمد درگذشت فرزندش جعفر، وقتی جعفر درگذشت فرزندش موسی، وقتی موسی درگذشت فرزندش علی، وقتی علی درگذشت فرزندش محمد، وقتی محمد درگذشت فرزندش علی، وقتی علی درگذشت فرزندش حسن، وقتی حسن درگذشت فرزندش حجت محمد مهدی. اینان دوازده نفرند. گفت:... گواهی می دهم خدایی غیر الله نیست و به راستی تو فرستاده خداوند هستی و گواهی می دهم آنان جانشینان بعد از تو هستند و من در کتاب های پیامبران گذشته یافتم و در آن چه موسی بن عمران با ما عهد کرده بود که وقتی آخرالزمان شد پیامبری قیام می کند که به او احمد و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته می شود و او خاتم پیامبران (علیهم السلام) است. بعد او پیامبری نیست. جانشینانش بعد او دوازده نفر هستند... به تعداد اسباط(۶۰۳).
دوم. سید جمال الدین عطاء الله بن غیاث الدین فضل الله حسینی شیرازی دشتکی هروی (درگذشته ۹۲۶ قمری):
از جابر بن یزید الجعفی مروی است که گفت: شنیدم از جابر بن عبد الله الأنصاری رضی الله عنه که می گفت چون ایزد متعال نازل گردانید بر پیغمبر خود (صلی الله علیه و آله و سلم) این آیه «یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا الله وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» گفتم: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): می شناسیم ما خدا و رسول او را پس کیستند أصحاب أمر که خدای تعالی اطاعت ایشان را قرین ساخته است به طاعت تو؟ پس گفت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):
هم خلفائی من بعدی أولهم علی بن أبی طالب ثم الحسن ثم الحسین ثم علی بن الحسین ثم محمد بن علی المعروف فی التوراه بالباقر و ستدرکه یا جابر، فإذا لقیته فاقرأه منّی السلام ثم الصادق جعفر بن محمد ثم موسی بن جعفر ثم علی بن موسی ثم محمد بن علی ثم علی بن محمد ثم الحسن بن علی ثم حجه الله فی أرضه و بقیته فی عباده، محمد بن الحسن بن علی ذلک الذی یفتح الله عزّ و جلّ علی یدیه مشارق الأرض و مغاربها و ذلک الذی یغیب عن شیعته و أولیائه(۶۰۴).
ادعای دوم. روایات اهل تسنّن هرگز حصر را بیان نمی کنند و تنها به وقوع هرج و مرج پس از امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره کرده اند و اگر نام عبد الله افطح یا زید در فهرست نام امامان (علیهم السلام) بگنجد، امام حسن عسکری (علیه السلام) امام دوازدهم می شود.
دلالت احادیث دوازده امام (علیهم السلام) به انحصار تعداد خلفای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، در دو بخش می تواند اثبات گردد: یکی دلالت عقل و دیگری دلالت لفظ.
دلالت عقلی: آیا لازم نیست برای حدیث دوازده خلیفه که تا این اندازه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤلّفان بزرگ اهل تسنّن بدان تأکید کرده اند، معنایی پذیرفتنی باشد؟ آیا معنا های گوناگون از آن حدیث، با تواتر آن سازگاری دارد؟ آیا می توان گفت منظور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) انحصار و پشت سر هم بودن امامان (علیهم السلام) نبوده است؟ اگر منظور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این بوده که تا قیامت جانشینان فراوانی خواهند آمد و در میان آنان دوازده جانشین از قریش خواهند بود، این جمله برای مسلمانان چه سودی می آورده تا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این همه بر آن تأکید کند؟ اگر چنان نباشد، چگونه خطری داشته که گروهی هنگام گفتن آن سروصدا می کرده اند و اجازه نمی داده اند پیام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به گوش مسلمانان برسد(۶۰۵). پس باید این روایت ها به گونه ای معنا شود که با تمام این قراین سازگار باشد. افزون براین، در برخی از روایت های اهل تسنّن، تنها به عدد اشاره شده(۶۰۶) و اگر افاده حصر در آن ها انکار شود، عدد لغو و بیهوده و روایت از معنا تهی خواهد بود. بنابراین، اگر کسی به انصاف قضاوت کند، درمی یابد که حصر و توالی لازمه جدایی ناپذیر از این روایات است.
دلالت لفظی(۶۰۷): با نگاه به احادیث اهل سنّت و در کنار هم نهادن آن ها، می توان حصر را دریافت:
یکم. همیشه از مردم دو نفر هم باقی بماند، این امر (خلافه) در قریش(۶۰۸) خواهد بود(۶۰۹).
دوم. جابر بن سمره گوید: هم راه پدرم به محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدیم. شنیدم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمود: این امر از بین نمی رود تا دوازده جانشین در میانشان بیایند و بروند. جابر گوید: بعد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کلامی فرمودند که بر من پوشیده شد. گوید: به پدرم گفتم: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه فرمود؟ گفت فرمود: همه آنان از قریش هستند(۶۱۰).
سوم. ابن سعد گوید به وسیله خدمت کارم نافع، نامه ای به جابر بن سمره نوشتم: چیزی که از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده ای برایم بازگو! گوید در جواب نوشت: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شام گاه جمعه که اسلمی سنگ سار شد، می فرمود: این دین پیوسته برپا خواهد بود تا قیامت به پا خیزد یا بر شما دوازده تن خلیفه گردد که همگی از قریش هستند(۶۱۱).
حدیث اول نشان می دهد خلافت تا ابد در قریش منحصر است. حدیث دوم نشان می دهد تعداد آنان دوازده نفر است و بیشتر نمی شود؛ زیرا سخن از انقضا و پایان خلافت است. حدیث سوم نیز با لفظ «حتی تقوم الساعه» تأکید می کند که تا قیامت همین دوازده نفر خواهند بود.
چهارم. مسروق گوید: ما نزد عبد الله بن مسعود نشسته بودیم و او به ما قرآن می آموخت که مردی گفت: آیا از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدید که چند جانشینان بر این امت حکومت خواهند کرد؟ گفت: از وقتی که من به عراق آمده ام، هیچ کس پیش از تو از من این سؤال را نپرسیده است. بعد گفت: آری! به راستی که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدیم و آن حضرت فرمود: دوازده تن به شمار نقیبان بنی اسرائیل(۶۱۲).
بنابراین حدیث، از تعداد جانشینان پرسیده اند، یعنی عددی برای تحدید و معیّن کردن. بنابراین، نمی توان ادّعا کرد عدد مفهومی ندارد(۶۱۳). روشن است که عدد بر حصر دلالت می کند. حال اگر دلالت عدد بر انحصار از آن فهمیده نشود، چه معنایی پذیرفتنی خواهد داشت؟
سید محمد سعید موسوی از نوادگان آیه الله العظمی سید حامد حسین صاحب عبقات الانوار درباره این حدیث می نویسد:
این حدیث شریف بر آن چه ما معتقدیم راهنمایی می کند؛ زیرا عدد جانشینان را در دوازده محصور می کند، همان گونه که همانند کردن آن ها به نقبای بنی اسرائیل نشان می دهد جانشینی تنها با تعیین ممکن است نه با زور و پیروزی؛ زیرا نقبای بنی اسرائیل تعیین شده بودند، به دلیل آیه «در حقیقت، خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده سرکرده برانگیختیم». علاوه که پرسش یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها از جانشینان تعیین شده ایشان بود، نه از کسانی که مردم آن ها را حاکم می کنند یا بر مردم غلبه پیدا می کنند؛ زیرا پرسش از آن برای صحابه مهم نبود، چون حاکمیت حکام و غلبه پادشاهان معمولاً بر دین مبتنی نیست؛ زیرا حاکمان تعیین نشده، تعداد محدودی نیستند تا درباره آنان پرسیده شود، بلکه معمولاً مانند این افراد در هر زمانی یافت می شوند. همان گونه که بیشتر چنین است، بلکه معقول نیست که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یاران و امت خود را بدون امامی معیّن و منصوب رها نماید تا از غیرمعیّن یا اعم از آن پرسش نمایند. پس ثابت می شود مراد از دوازده «الاثنی عشر»، امامان ما هستند که ما به امامتشان اعتقاد داریم. و آن ها کسانی هستند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تعیینشان کرده است و هم اکنون امام هستند. و حق رهبری عالی بر امت را دارند و در حال حاضر نافذ نبودن کلام آنان ضرری به امامتشان نمی زند؛ زیرا معنای امامت آنان این است که آنان حق تصرف دارند، هر چند مردم مانع این حق شده اند. مانند پیامبران ناکام (علیهم السلام)؛ زیرا آنان ولی امر (صاحب دستور) هستند، اگر چه دست تصرفشان کوتاه شده است(۶۱۴).
بنابراین، ادعای نویسنده خلاف واقع است و روایات اهل تسنّن نیز بر حصر دلالت دارد و کلمه هرج را نیز محدّثان بزرگ اهل تسنّن به قیامت تفسیر کرده اند که باز مفید حصر است(۶۱۵). امیرمؤمنان (علیه السلام) در این باره می فرماید:
همانا امامان از قریشند که درخت آن را در خاندان هاشم کشته اند، دیگران درخور آن نیستند و امامت غیر ایشان شایسته نیست(۶۱۶).
همچنین، نویسنده آن چه را تحت عنوان «و لو أخذنا بنظریه...»(۶۱۷) آورده، نمی توان پی گرفت؛ زیرا آنان که به امامت عبد الله افطح معتقد شدند، پس از رحلتش دریافتند که در تشخیص امام اشتباه کرده اند و هنگامی که به امامت امام موسی کاظم (علیه السلام) برگشتند، دیگر عبد الله را امام نمی دانستند، مگر تعداد اندکی از آنان(۶۱۸). بنابراین، نمی توان گفت که فطحیه، هم به امامت عبد الله افطح و هم به امامت امام موسی کاظم (علیه السلام) اعتقاد داشته اند. درباره امامت زید نیز چنین است. کسانی که زید را امام می دانسته اند، به امامت امام سجاد و امام باقر (علیهما السلام) و امامان بعد اعتقادی نداشته اند(۶۱۹).
بنابراین، گروهی را نمی توان یافت که هم به امامت زید و هم به امامت امام سجاد و امام باقر (علیهما السلام) اعتقاد داشته باشند. پس «لو» که نویسنده به کار برده، هرگز لباس واقعیت نمی پوشد و این احتمال نویسنده جز به هدف گمراه کردن خواننده نبوده است؛ زیرا چنان که در کلام بزرگان خواهد آمد، امت اسلامی دو گروه بیشتر نیستند: یا به عدد (۱۲) معتقد بوده اند و یا عدد را در خلفای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معتبر نمی دانسته اند. گروه سومی که به عدد معتقد باشد، اما غیر امامان (علیهم السلام) را امام بداند، وجود ندارد. روشن است که احتمال های نویسنده بیرون از اجماع امت اسلامی است و تأسیس فرقه جدید به شمار می رود و از این رو، آن ها را نمی توان پی گرفت. نویسنده خود در ابتدای بحث اعتراف کرده که زیدیه عدد را معتبر ندانسته اند، حال برای درست کردن عدد به نظر زیدیه روی می آورد.
ادعای سوم. احادیث دوازده امام (علیهم السلام) عام، مشکل و ضعیف هستند. درباره این ادعای چند نکته گفتنی است:
یکم. نویسنده عام بودن احادیث دوازده امام (علیهم السلام) را مانع استدلال علمی برمی شمرد، غافل از این که اکثر بزرگان شیعه مانند شیخ طوسی و دیگران که نام آنان در ادامه ذکر می شود، همه به عموم حدیث دوازده امام (علیهم السلام) استدلال کرده اند و از همان قدر متیّقن که عدد دوازده است، وجود حضرت حجه بن الحسن العسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ثابت نموده اند. هرگز کسی چنین استدلالی را غیر علمی نخوانده است، بلکه شیخ طوسی تصریح کرده که مخالفان هم این نوع استدلال را علمی می دانند و تنها از دلیل درستی این اخبار و گونه دلالت آن ها می پرسند(۶۲۰). پس عام بودن روایات، استدلال را از علمی بودن خارج نمی کند.
دوم. نویسنده مشکل بودن احادیث دوازده امام (علیهم السلام) را مانع استدلال علمی برمی شمرد، حال آن که هیچ گونه ابهامی در الفاظ و دلالت این احادیث وجود ندارد. این احادیث نه الفاظ غریبی دارد که معنای لغوی آن ها معلوم نباشد و نه در دلالت با هم تعارض و تناقضی دارند که جمع آن ها مشکل گردد و معنای اراده شده، فهمیدنی نباشد. البته چون اهل تسنّن راه دیگری رفته اند و نص را منکر شده اند، این احادیث را خلاف رفتار خود یافته اند و آن را مشکل و نامفهوم دانسته اند(۶۲۱). اما کسی که «کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهید»، این احادیث را روشن و صاف می یابد و همه را در راستای هم می بیند. به همین دلیل، هیچ اختلافی در دلالت آن ها بین دانشمندان شیعه نیست. اگر سخن نویسنده صحیح باشد، باید در معناهای گزارش شده، اختلافات فراوانی دیده شود و حال آن که چنین نیست.
سوم. نویسنده احادیث دوازده امام (علیهم السلام) را ضعیف می خواند. اگر منظور از ضعیف، ضعف در دلالت باشد، بیان شد که این روایات دلالت آشکاری دارند و اگر اهل سنّت دچار مشکل شده اند، به این دلیل است که راه باطلی را در جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برگزیده اند. اما اگر منظور ضعف سند این روایات باشد، این سخن به دور از هر دلیلی است. به فرموده استاد سید سامی بدری ای کاش نویسنده دست کم یک نفر را نام می برد که این احادیث را تضعیف کرده باشد. ولی از کجا چنین کسی را می تواند بیابد؟ حتی اهل تسنّن نیز که در معنا کردن آن مشکل دارند، هرگز این احادیث را ضعیف ندانسته اند. چگونه ممکن است روایتی را که در بسیاری از کتاب های حدیثی آن ها از جمله مسند احمد و پنج کتاب از صحاح سته، به ویژه صحیح بخاری و مسلم آمده، ضعیف بدانند. برای مثال، محدّث معاصر اهل تسنّن، ابن عبدالرحیم مبارکفوری (درگذشته ۱۳۵۳ قمری) شارح جامع الصحیح ترمذی (درگذشته ۲۷۹ قمری) در شرح حدیث «یکون من بعدی اثناعشر أمیرا»(۶۲۲) که در این کتاب آمده، نخست نظر خود ترمذی را آورده که «هذا حدیث حسن صحیح» بعد در شرح آن می آورد: «و أخرجه الشیخان (بخاری و مسلم) و أبوداود و غیرهم». بعد می گوید: «روی مسلم فی صحیحه حدیث جابر بن سمره هذا من عده طرق... عن أبیه... صدوق من السادسه عن أبی بکر بن أبی موسی... ثقه من الثالثه» بعد می افزاید: «أما حدیث ابن مسعود فأخرجه أحمد و البزار بسند حسن أنه سئل کم یملک هذه الأمه من خلیفه فقال سئلنا عنها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فقال اثناعشر کعده نقباء بنی إسرائیل». و پیش از اینان از ابن حجر نقل می کند که قاضی عیاض حدیث ابوداوود(۶۲۳) را صحیح دانسته است(۶۲۴).
علی بن ابی بکر هیثمی (درگذشته ۸۰۷ قمری) نیز حدیث طبرانی را صحیح خوانده است(۶۲۵).
چنان که پیداست، محدّثان اهل تسنّن این احادیث را صحیح می دانند. همچنین این احادیث را متواتر می خوانند و گفتنی است که در احادیث متواتر سخن از ضعف سند جایی ندارد.
این بحث برای شیعیان روشن تر است؛ زیرا علاوه بر متواتر بودن احادیث، تنها در کتاب شریف کافی از بیست حدیث «باب ما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم (علیهم السلام)» ده حدیث صحیح السند وجود دارد(۶۲۶).
پس شیعه و سنّی به صحّت این روایات معتقدند و ادعای ضعف سند به هیچ روی با واقع سازگاری ندارد و می توان گفت به همین دلیل، نویسنده نام هیچ محدّثی را که به ضعف معتقد باشد، دلیل سخن خود نتوانسته بیاورد.
ادعای چهارم. چگونه احادیث دوازده امام (علیهم السلام) بر وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دلالت می کند؟
این پرسش نویسنده را نیز پیش تر شیخ طوسی مطرح کرده و پاسخ داده است. به هر حال، دلالت احادیث دوازده امام (علیهم السلام) بر وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به دو گونه می توان بیان کرد:
یکم. پیوند دادن دلالت همه روایات به هم. گروهی از روایات تنها عدد خلفا را گفته اند، گروهی به نخستین و آخرین آن ها اشاره کرده اند، گروهی چند نفر از آن ها را نام برده اند و گروهی از روایات نیز تمام این جانشینان را نام برده اند. با در کنار هم قرار دادن همه روایات و پیوند دادن دلالت همه آن ها می توان فهمید که اکنون، زمان آخرین وصی است و او زنده و غایب به سر می برد؛ زیرا در بسیاری از احادیث بیان شده که امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قائمی است که غیبت خواهد کرد و او فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) است(۶۲۷)، یعنی همه امامان (علیهم السلام) از تولّد و پا به عرصه وجود گذاشتن چنین فرزندی خبر داده اند. بنابراین، وجود ایشان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ثابت می شود. مرحوم نعمانی از این راه استفاده کرده است(۶۲۸). شیخ مفید نیز به آن اشارت دارد(۶۲۹).
دوم. اخذ به قدر متیقّن از دلالت روایات است. بنابر همه روایات شیعه و اهل تسنّن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دوازده جانشین دارد. شیخ طوسی می فرماید:
به ما می گویند: دلیل بیاورید بر این که معنای این روایت ها همان کسی است که شما به امامت ایشان قائل هستید؛ زیرا اخباری که شما از مخالفانتان نقل کرده اید و بیشتر روایاتی که از شیعه نقل کرده اید، با فرض پذیرش آن ها، دلیلی در آن ها بر درستی عقیده شما نیست؛ زیرا آن ها تنها شامل تعداد خلفاست، نه چیز دیگری. پس از کجا معلوم که مراد از آن روایات، امامان شماست نه کسانی غیر آن ها(۶۳۰)؟
پاسخ می آورد:
و اما دلیل بر این که مراد از این اخبار و معنای آن ها امامان ماست، این است که وقتی با این روایات ثابت شد که امامت در دوازده امام محصور است و آن ها زیاد و کم نمی شوند، عقیده ما ثابت می شود؛ زیرا در امت اسلامی دو عقیده وجود دارد: عقیده ای که عددی را که گفتیم معتبر می داند. چنین کسی می گوید: منظور از روایات کسی است که او به امامت آن ها قائل است و کسی که مخالف امامت آن هاست، این عدد را معتبر نمی داند. پس با معتبر دانستن عدد، قائل شدن به این که مراد غیر این امامان هستند، خروج از اجماع و اتفاق نظر امت اسلامی است و آن چه به چنین چیزی انجامد، عقیده به باطل بودن آن لازم است(۶۳۱).
این پاسخ در اصطلاح، با استفاده از برهان سبر و تقسیم برآمده است، یعنی حقیقتی که از حکم عقل یا آیات و روایات استفاده شده و قطعی گردیده، در میان مذاهب و فرقه ها کندوکاو و بررسی می شود تا معلوم گردد این حقیقت نزد کدام یک از آن ها موجود است. از این راه معلوم می شود حق با کدام فرقه و مذهب است. به این بررسی و نتیجه گیری برهان سبر و تقسیم می گویند. وقتی از روایات متواتر فریقین، یقین برآمد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها دوازده خلیفه دارد، در بررسی و کندوکاو در مذاهب مختلف اسلامی انحصار خلفای دوازده گانه را تنها در نزد مذهب امامیه می یابیم. از این رو، روشن می شود که حق با این مذهب است و دیگر مذاهب گمراهند. در مرحله بعد، روشن می شود که بنابر اعتقاد این تنها مذهب حق، یازده نفر از آنان آمده و از دنیا رفته اند و مصداق دوازدهمین خلیفه، فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) یعنی حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اکنون زنده و غایب است. در نتیجه، عقیده درست همین است و وجود حضرت حجه بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ثابت می شود.
علمای شیعه این استدلال را در طول قرن ها انجام داده اند:
یکم. شیخ صدوق (درگذشته ۳۸۱ قمری):
ما همه اختلافات امت های اسلامی را دانستیم و احوال همه فرقه ها را بررسی کردیم و نتیجه این شد که حق با معتقدان به دوازده امام است، نه با فرقه های دیگر امت اسلامی و از این جا پی بردیم که امروز امام همان دوازدهمین آنان است و همان است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از وی خبر داده و تعیینش نموده و آن چه را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده در مورد تعداد امامان (علیهم السلام) و این که دوازده تن هستند و تعیین امام قائم دوازدهم و اخبار غیبت او پیش از ظهور و قیامش با شمشیر در این کتاب به زودی نقل می نماییم ان شاء الله تعالی(۶۳۲).
دوم. أحمد بن عیاش جوهری (درگذشته ۴۰۱ قمری):
پس هنگامی که این عدد تعیین شده، در حاکمان بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یافت نشد. نه در بنی امیه؛ زیرا تعداد خلفای بنی امیه بیش از دوازده تن است و نه در حاکمان بعد از بنی امیه، آنان نیز بیش از این تعداد هستند و هیچ گروهی از گروه های امت اسلامی غیر از امامیه این عدد را برای پیشوایان خود ادعا نکرد، بیان می کند که امامان امامیه منظور روایات هستند(۶۳۳).
سوم. أبوالصلاح حلبی (درگذشته ۴۴۷ قمری):
از طرف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرمؤمنان (علیه السلام) بر تعداد امامان (علیهم السلام) و این که دوازده تن هستند، تصریح شده است و بر اهل دقت شکی باقی نمی ماند که در تصریح به این عدد مخصوص تصریحی بر امامت حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، همان گونه که به امامت پدرانش از امام حسن عسکری تا امام علی (علیهم السلام) تصریح است؛ زیرا هیچ کس به این عدد معتقد نیست و امامت را در آن منحصر نکرده؛ یا به کمتر معتقدند و یا به بیشتر، مگر این عدد به امام علی (علیهم السلام) و حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و امامان میان این دو بزرگوار اختصاص یابد(۶۳۴).
چهارم. شیخ طوسی (درگذشته ۴۶۰ قمری):
اهل تسنّن از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روایات فراوانی نقل کرده اند که ما در کتاب های خود المفصح و غیره آورده ایم، درباره این که امامان بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دوازده تن هستند. هنگامی که تعداد ثابت شد، امت اسلامی دو گروه می شود: گروهی که به عدد دوازده معتقد هستند که یقین دارند آنان همین امامانند و گروهی که به امامت آنان معتقد نیستند امامت را در عدد مخصوصی منحصر نمی دانند. پس وقتی که عدد به سبب روایت آن ها ثابت شد، به همین صورت افراد و اشخاص آن عدد نیز ثابت می شود(۶۳۵).
پنجم. امین الاسلام فضل بن حسن طبرسی (درگذشته ۵۴۸ قمری):
آن چه از روایات تعیین کننده آوردیم، بر امامت ایشان (امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)) دلالت می نماید و آن ها سه گونه اند، یکم تعیین تعداد امامان دوازدگانه، گونه دوم روایاتی که نام امامان را برده است و گروهی از روایات به وسیله ذکر عدد بر امامت ایشان دلالت می نماید؛ زیرا معتقدی به این عدد در امت اسلامی وجود ندارد، مگر این که به امامت ایشان (امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)) معتقد باشد و هر چه با حق تطابق دارد، حق است(۶۳۶).
ششم. محقق حلّی (درگذشته ۶۷۶ قمری):
احادیث مورد اتفاق امامیه و مخالفانشان را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می نماییم بر پایه این که امامان بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دوازده جانشین هستند. سپس می گوییم: هر کس به این عدد معتقد است، به امامت شخص اینان معتقد است و معتقد بودن به این عدد نقل شده و این که امامت در غیر این اشخاص است، خارج شدن از اجماع امت اسلامی است(۶۳۷).
هفتم. علامه حلّی (درگذشته ۷۲۶ قمری):
و این اخبار بر امامت دوازده امام از فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دلالت می نماید و معتقدی به انحصار در معصومان وجود ندارد، مگر امامیه و روایات در این موضوع بیش از حد شمارش است(۶۳۸).
هشتم. سید بهاء الدین نجفی (درگذشته ۸۰۳ قمری):
اگر گفته شود امام قائم محمد بن حسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وجود ندارد و امامت او واجب نیست، نتیجه اش خرق اجماع می شود. اما چون نتیجه باطل است، جمله قبل نیز چنین است. توضیح ملازمه میان دو جمله این که اجماع میان همه مسلمانان این است که همه مردم دو گروه هستند: گروهی به امامت دوازده امام معتقد هستند و گروهی به آن معتقد نیستند. اما معتقدان به امامت آنان در وجود و امامت او (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شکی ندارند. و این روشن است. اما کسانی که به امامت آنان معتقد نیستند، بحث با آنان در امامت و وجود او (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست، بلکه بحث در امامت پدران اوست؛ زیرا هر کس به امامت آنان معتقد است، به امامت و وجود او هم اعتقاد دارد. و هر کس به امامت آنان معتقد نیست، به امامت و وجود او هم اعتقاد ندارد. پس اگر کسی به امامت آنان معتقد شود و امامت و وجود او را منکر شود، عقیده سومی خواهد داشت که اجماع را از بین می برد(۶۳۹).
نهم. علی بن یونس عاملی (درگذشته ۸۷۷ قمری):
هر کس که به این عدد معتقد باشد، آن دوازده نفر را از فرزندان امام حسین می داند، نه فرد دیگری(۶۴۰).
ادعای پنجم. استدلال به احادیث دوازده امام (علیهم السلام) برای اثبات وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، بدون دلیلی بر ولادت حضرت حجه بن الحسن العسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نوعی فرض و گمان است نه استدلال علمی.
این ادعای نویسنده نیز، سخنی خلاف واقع است. احادیث دوازده امام (علیهم السلام) تنها برای اثبات امامت حضرت حجّت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست تا گفته شود امامت فرع بر اصل وجود ایشان است و باید اوّل وجود ایشان ثابت شود، بلکه احادیث دوازده امام (علیهم السلام) از دلایل اثبات وجود امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شمار می رود؛ زیرا چنان که گذشت، به دو گونه به این احادیث استدلال شده است: یکی به عموم این احادیث (انحصار خلفا در دوازده) که نشان می دهد عقیده مذهب امامیه حقّ است و اعتقاد این مذهب تولّد یافتن و وجود امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. گونه دوم، استدلال به متن احادیث است.
بنابراین، استدلال به این احادیث را پیش از اثبات ولادت، نمی توان استدلال غیر علمی دانست. در واقع، مشروط کردن یک دلیل مستقل بر دلایل دیگر، کاری علمی نیست و از شأن محقّق دور است که چنین نتیجه ها بگیرد. اگر نویسنده در درون مایه احادیث دوازده امام (علیهم السلام) و سخنان دانشمندانی که به آن استدلال کرده اند(۶۴۱)، می اندیشید، هرگز چنین ادعا نمی کرد.
در نتیجه احادیث دوازده امام از نظر سند نزد شیعه و سنّی صحیح هستند و وجود آن ها در منابع اصیل اهل تسنّن، روشن ترین دلیل بر جعل نشدن آن ها به دست شیعیان است. ردّ کردن این احادیث به منزله ردّ رسول گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) و خروج از دین مبین اسلام است. این احادیث از نظر دلالت نیز به دو گونه بر تولّد و وجود حضرت حجه بن الحسن العسکری (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دلالت دارند. این دلالت علمی و مستقل است و به چیز دیگری مشروط نیست. بنابراین، استدلال به احادیث دوازده امام (علیهم السلام) علمی و صحیح است و آن ها را نمی توان ردّ یا بر چیز دیگری متوّقف کرد.

بخش دهم: امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امام دوازدهم

این بخش به بیان گروه چهارم روایاتی که نویسنده در دلیل های روایی وجود امام عصر حضرت حجت بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آورده است اختصاص دارد. بخش حاضر نسبت به بخش های دیگر دارای حجم کمتری است؛ زیرا نویسنده به نقد این گروه نپرداخته است؛ از این رو پاسخی نیز نمی طلبد. این گروه از روایات را می شد در انتهای بخش نهم مورد اشاره قرار داد؛ اما به لحاظ اهمیت ویژه مطلب بیان شده در گروه چهارم سزاوار است در بخشی مستقل به آن پرداخته شود تا از منظر فرهیختگان و پژوهشگران مورد غفلت قرار نگیرد.
نویسنده کتاب الامام المهدی حقیقه تاریخیه ام فرضیه فلسفیه عنوان فصل اول بخش دوم کتاب خود را «دلیل های وجود امام مهدی، محمد بن حسن عسکری (علیهما السلام)» قرار داده است. مبحث دوم این فصل «دلیل نقلی وجود فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام)» است. وی در قسمت اول این مبحث به بیان آیات و در قسمت دوم آن به نقل روایات پرداخته است. فصل دوم بخش دوم نیز به «نقد دلیل های وجود امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)» اختصاص یافته است. مبحث سوم این فصل نقد دلیل های نقلی است. چنان که گذشت نویسنده وارد بحث از آیات نمی شود و تنها به مناقشه در روایات می پردازد. وی در فصل اول به بیان پنج گروه از روایات پرداخته است اما در فصل دوم تنها چهار گروه را مورد نقد و بررسی قرار داده است. گروه اول به تعبیر وی «الروایات الوارده حول المهدی و القائم» بود که در شبهه اول مطرح شد. گروه دوم «الروایات الوارده حول الغیبه و الغائب» بود که در شبهه دوم بیان شد. گروه سوم «الروایات الوارده حول الاثنی عشر إماماً» بود که در شبهه نهم بدان پرداخته شد. گروه پنجم نیز «حتمیه وجود الحجه فی الأرض» است که در بخش بعدی مورد بحث قرار می گیرد. نکته مهم آن است که گروه چهارم روایات که نویسنده آن را با عنوان «المهدی الإمام الثانی عشر» آورده است هرگز در قسمت نقد دلیل های نقلی، مورد بحث و بررسی قرار نگرفته است و نویسنده هیچ نقدی بر آن ندارد.
وی در بیان گروه چهارم چنین می نویسد:
مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امام دوازدهم: علاوه بر روایات یاد شده، بیش از هفتاد روایت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیهم السلام) در میراث شیعی یافت می شود که به صراحت از مهدی و قائم سخن می گوید. او امام دوازدهم یا نهمین فرد از فرزندان امام حسین (علیه السلام) است، بعضی از روایات با نام واضح و کامل از او یاد کرده اند و بعضی دیگر به اشاره به لقب و کنیه اکتفا کرده اند، از جمله این روایت ها موردی است که شیخ صدوق در کمال الدین آن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ذکر کرده است: خلفا و اوصیای من و حجت های خداوند بر خلق بعد از من دوازده تن هستند اول آن ها برادرم و آخر آن ها فرزندم مهدی است.... و باز از ایشان (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است: خداوند... از علی حسن و حسین را برگزید و از حسین اوصیای از فرزندانش را برگزید... نهمین آن ها قائمشان است. و از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل کرده است: من درباره مولودی که از نسلم خواهد بود فکر کردم یازدهمین از فرزندانم او مهدی است. و از امام حسین (علیه السلام) نقل کرده است: نهمین از فرزندانم... قائم ما اهل بیت است، خداوند تبارک و تعالی کارش را در یک شب اصلاح می کند. و از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است: غیبت در ششم از فرزندانم واقع خواهد شد و او دوازدهمین از امامان هدایت گر بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است. اول آن ها امیر المؤمنین (علیه السلام) و آخر آن ها بقیه الله در زمین و صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. و از امام رضا (علیه السلام) نقل کرده است: قائم... چهارمین از فرزندانم است. و باز از امام رضا (علیه السلام) نقل کرده است: امام بعد از من محمد فرزندم است، و بعد او فرزندش علی، و بعد از علی فرزندش حسن، بعد از حسن فرزندش حجت قائم منتظر. و از امام هادی (علیه السلام) نقل کرده است: امام بعد از من پسرم حسن است، بعد از حسن فرزندش قائم است. و از امام صادق (علیه السلام) از جابر بن عبد الله انصاری نقل کرده است: او بر فاطمه زهرا (علیها السلام) وارد شد در زمانی که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) زنده بود تا ولادت امام حسین (علیه السلام) را به ایشان تهنیت بگوید، بعد در دست ایشان لوحی سبز دید و در آن نوشته ای شبیه نور آفتاب دید. درباره آن پرسید. فرمود (علیها السلام): این لوح، خداوند آن را به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هدیه کرده است، در آن نام پدرم و شوهرم و دو فرزندم و نام های اوصیای از فرزندانم هست، پدرم آن را به من دادند تا با آن خوشحالم کند... و در آن لوح نام های یک یک ائمه دوازده گانه بود... و آخرین آن ها (م ح م د) است که خداوند ایشان را رحمه للعالمین برمی انگیزد(۶۴۲).
چنان که ملاحظه می شود این گروه مهم ترین روایات در میان پنج گروه یاد شده را دربر دارد؛ زیرا مصداق و مورد چهار گروه دیگر را معین کرده و آن ها را از ابهام و کلیت خارج نموده است. به عبارت دیگر گروه چهارم پاسخ اشکال نویسنده را داده است؛ زیرا وی مدعی بود روایات مهدی و قائم و غایب کلی و عام و مبهم اند و اشاره ای به هویت فرد ندارند. بنابراین نمی توانند وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ثابت کنند(۶۴۳).
حال که گروه چهارم روایات، به هویت فرد اشاره دارد و مصداق مشخص می کند یا به تعبیر نویسنده نام صریح و کامل شخص مهدی و قائم و غایب را بیان می کند انتظار می رفت کانون بحث وی و محل اصلی نقدش همین روایات باشد؛ زیرا این گروه بنیان اشکال وی را ویران می نماید و تمام بافته های او را پنبه می کند. بنابراین باید بیشترین تلاش را برای رد این گروه به کار می گرفت. اما در کمال تعجب و ناباوری شاهدیم که نویسنده اصلاً این گروه را مورد بحث و مناقشه قرار نمی دهد و با سکوت از کنار آن می گذرد. از پنج گروه روایات، چهار گروه را یک به یک نقد می کند اما هرگز به گروه چهارم که مرکز ثقل بحث است نمی پردازد. معلوم نیست نویسنده به چه توجیهی از گروه سوم به سراغ گروه پنجم رفته است. به هر صورت چنان که در پاسخ شبهات پیشین گذشت، روایاتی که مصداق و هویت مهدی، قائم و غایب را مشخص کرده اند مفسر، مخصص و مقیِّد روایات مبهم، عام و کلی هستند. این روایات نشان می دهد شخص قائم و غایب به اعتراف و نقل خود نویسنده از دوران پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مشخص بوده است و اهل بیت (علیهم السلام) به فرد معینی اشاره کرده اند و با این کار راه را بر هر سوء استفاده ای بسته اند. همچنین اشتباه و دروغ بودن ادعای افراد دیگر را در طول تاریخ به اثبات رسانده اند. اگر نویسنده واقعاً حرفی برای گفتن داشت باید در گروه چهارم روایات بیان می کرد. روشن است که وی در مهم ترین قسمت استدلال، چیزی برای ابراز ندارد و این بهترین و روشن ترین دلیل برای حقانیت مذهب اهل بیت (علیهم السلام) و باطل بودن ادعاهای واهی نویسنده است.

بخش یازدهم: نقش امام و وجود همیشگی حجت بر روی زمین

آخرین گروه روایاتی که مورد نقد نویسنده واقع شده گروه پنجم روایات است. در این بخش به بررسی ادعاهای وی در مورد این گروه از روایات پرداخته می شود. بخش حاضر دارای سه فصل است. فصل اول با ارائه تعریفی از مفهوم «امام» به نقش ایشان در جامعه و عالم آفرینش می پردازد. فصل دوم به تبیین معنای روایات لزوم وجود امام «زنده» و «ظاهر» در هر زمان اختصاص دارد. فصل سوم نیز چگونگی استدلال به روایات لزوم وجود حجت در روی زمین را بیان می کند تا نتیجه آن صرف حدس و گمان نباشد.
فصل اول: فایده و نقش امام غایب:
در این فصل ابتدا معنای «امام» بیان می شود تا هدف خداوند از قراردادن امام (علیه السلام) تبیین گردد سپس نقش و کارکرد امام (علیه السلام) در نزد شیعیان به کمک آیات و روایات تبیین می شود.
شبهه سی و پنجم: بی ثمر بودن وجود امام غایب:
متن کتاب:
(لا بد من أمام حی ظاهر یُعرَف!)
أمّا الدلیل النقلیّ الأخیر، القائل بضروره وجود الإمام فی کل عصر، و عدم جواز خلو الأرض من حجه، فهو دلیل ینقض نفسه بنفسه؛ إذ ما معنی الإمام و الحجه؟ و ما الفائده منهما؟ أ لیس لهدایه الناس و اداره المجتمع و تنفیذ الأحکام الشرعیه؟ فکیف یمکن للإمام الغائب، علی فرض وجوده، أن یقوم بکل ذلک؟ و إذا کان الإمام الغائب [لا](۶۴۴) یقوم بمهمّه الإمامیه و الحجّیه، فلماذا شعر الفقهاء بالحاجه إلی الإمام و الحجّه فی عصر الغیبه؟ و إذا کان الهدف من وجوده هو إداره الکون کما یقول بعض الغلاه، فان الله سبحانه و تعالی لدیه ملائکه کثیرون یقومون بذلک(۶۴۵).
خلاصه شبهه:
نویسنده برای رد ضرورت وجود امام (علیه السلام) در هر زمان، دو فرض را مطرح می کند. فرض اول بر معنای امام و حجت استوار است. امام یعنی کسی که عهده دار هدایت مردم و مدیریت جامعه است، بعد می پرسد امام در حال غیبت چگونه می تواند چنین کاری را انجام دهد؟ فرض دوم بر نقش تکوینی امام استوار است. هدف از خلقت امام عهده داری اداره عالم آفرینش است، این فرض را مردود می داند به دلیل این که خداوند فرشتگان فراوانی برای این کار دارد.
یادآوری:
وی در بیان گروه پنجم روایات که آخرین گروه است می نویسد:
ضرورت وجود حجت در زمین: روایت های دیگری وجود دارد که بر ضرورت وجود حجت بر روی زمین و جایز نبودن خالی شدن زمین از امام تأکید می کند؛ مانند آن چه از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در کتاب های اهل سنت روایت می شود: «کسی که بدون امام بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است و کسی که دست از اطاعت بکشد روز قیامت در حالی می آید که هیچ حجت و دلیلی ندارد». و آن چه از امام صادق (علیه السلام) است: «کسی که بمیرد در حالی که امامش را نمی شناسد به مرگ جاهلیت مرده است» که سلیم بن قیس در کتابش و صدوق در کمال الدین و کلینی در کافی و نعمانی در الغیبه و مفید در اختصاص و رسائل آن را نقل می کنند. و حدیث دیگری از امام صادق (علیه السلام): «هرگز زمین از شخصی که حق را می شناسد خالی نمی ماند پس هرگاه مردم به حق اضافه می کنند می گوید: اضافه کردند و هرگاه از حق کم می کنند می گوید: کم کردند، و هنگامی که حق را آوردند آن ها را تصدیق می کند و اگر این چنین نبود حق از باطل شناخته نمی شد» که برقی در محاسن و صدوق در علل الشرایع و مفید در اختصاص این روایت را نقل می کنند. همچنین آن چه از امام صادق (علیه السلام) نقل می شود: «خداوند عزّ و جلّ بالاتر و بزرگ تر از آن است که زمین را بدون امام رها کند) که صفار در بصائر الدرجات و کلینی در کافی و صدوق در کمال الدین نقل می کنند؛ و آن چه باز از ایشان (علیه السلام) نقل می شود که فرمود: «خداوند عزّ و جلّ از زمانی که حضرت آدم (علیه السلام) را قبض روح کرد هرگز زمین را بدون امام رها نکرد، به وسیله امام به خداوند عزّ و جلّ هدایت می یابند، و او حجت بر بندگان است، هر کس او را رها کند گمراه می شود و هر کس با او همراه شود نجات می یابد. حقی است بر عهدی خداوند عزّ و جلّ». و آن چه باز از امام صادق (علیه السلام) نقل می شود: «اگر زمین چشم برهم زدنی از حجت خالی شود، اهلش را فرومی برد». که صفار در بصائر الدرجات و کلینی در کافی و نعمانی در الغیبه و صدوق در علل الشرایع و کمال الدین نقل می کنند(۶۴۶).
چنان که ملاحظه می شود نویسنده به حجم فراوانی از روایات اشاره کرده است.
وی اینک برای رد این روایات دو فرض را مطرح می کند که در ادامه پاسخ آن ها بیان می شود.
پاسخ فرض اول:
یکی از مسائل اختلافی و پر چالش میان شیعه و اهل سنت مسئله امامت است. حتی می توان ادعا کرد فارق اصلی میان دو گروه بحث امامت است. تعریف و برداشت اهل سنت از «امام» با تعریفی که شیعه در مذهب اهل بیت (علیهم السلام) از مفهوم «امام» ارائه می کند تفاوت اساسی دارد. نویسنده در فرض اول برای رد نظر شیعه در امر امامت به تعریف اهل سنت از امامت تمسک جسته است. این امری بسیار عجیب و غیرمنطقی است! برای نقد و رد یک مطلب به جای در نظر گرفتن تعریف و تلقی همان گروه، تعریف و تلقی گروه مقابل ملاک قرار گیرد! طبیعی است که با تعریف اهل سنت از امامت این پرسش ها یا اشکال ها در مورد امام غایب مطرح گردد. اما نکته اساسی آن است که برای رد عقیده یک مذهب باید بر مبنای همان مذهب مشی نمود، وگرنه روشن است که هر عقیده ای در مقایسه با ملاک طرف مقابل مردود و غیرمنطقی خواهد بود.
برای آن که میزان تفاوت شیعه و اهل سنت در برداشت از امامت آشکار گردد، تعریف هر طایفه از واژه «امام» در ادامه بیان می شود. اهل تسنن امامت را تنها یک منصب اجتماعی، سیاسی و رهبری ظاهری دنیوی می دانند.
ماوردی می گودید:
امامت برای جانشینی از نبوت در نگهبانی از دین و اداره دنیا قرار داده شده است(۶۴۷).
جوینی می گوید:
امامت ریاستی کامل و سرپرستی عامی است در امور مهم دین و دنیا که خاص و عام را در بر می گیرد. وظیفه اش حفظ حوزه اسلام و رعایت حال مردم و برپا داشتن دعوت با دلیل و شمشیر و جلوگیری از ظلم و ستم و گرفتن حق مظلوم از ظالم و گرفتن حق از منع کنندگان و برگشت دادن آن به مستحق آن هاست(۶۴۸).
سفارینی هم تعریف امام را به صورت نظم آورده:
امت اسلامی هیچ گاه از امام بی نیاز نیست. از اسلام در برابر منکران دفاع می کند. به جنگ و اجرای حدود و انجام کارهای نیک و ترک کارهای زشت اهتمام می ورزد؛ همچنین به کمک کردن به مظلوم و منع کفر و جمع آوری وجوه مالی و مصرف آن در راه های شرعی(۶۴۹).
نویسندگان معاصر اهل تسنن نیز که نظم را شرح کرده اند، همین معنا را تأیید می نمایند. عاصمی نجدی(۶۵۰) و محمد عثیمین(۶۵۱) از این دست افراد هستند.
چنان که از بیان نویسندگان متقدم و متأخر اهل تسنن روشن می شود آنان امام را شخصی می دانند که جامعه را اداره می کند؛ یعنی امامت تنها منصبی حکومتی است. امام کسی است که فقط باید احکام اسلامی را میان مردم اجرا کند.
اما دیدگاه اندیشمندان شیعه با اهل تسنن متفاوت است(۶۵۲) و خود اهل تسنن(۶۵۳) نیز بدان اعتراف دارند.
آیت الله مصباح یزدی تصریح می کند:
اختلاف شیعه و سنی در مسائل امامت، به تباین تصویر آن ها از حقیقت امامت بر می گردد و نه صرفاً اختلاف شیعه و سنّی در مصداق(۶۵۴).
می توان گفت دلیل اختلاف اساسی متکلمان شیعه و سنّی در حقیقت و تعریف امامت، دو چیز است: یکم. کلامی بودن مسئله امامت نزد شیعه و فقهی و فرعی بودن آن نزد اهل سنت؛ دوم. وجوب نصب امام بر عهده خدا بودن نزد شیعه و بر عهده امّت و مکلفان بودن نزد اهل سنّت. این اختلاف نظر، حاکی از وجود دو تصویر متخالف از امامت است(۶۵۵).
شهید مطهری می فرماید:
اگر مسئله امامت در همین حد می بود (یعنی سخن فقط در رهبری سیاسی مسلمین بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود) انصافاً ما هم که شیعه هستیم، امامت را جزء فروع دین قرار می دادیم نه اصول دین، می گفتیم این یک مسئله فرعی است مثل نماز. اما شیعه که قائل به امامت است... در این حد واقف نیست...(۶۵۶) ما هرگز نباید چنین اشتباهی را مرتکب شویم که تا مسئله امامت در شیعه مطرح شد بگوییم یعنی مسئله حکومت، که در نتیجه مسئله به شکل خیلی ساده ای باشد... و این، اشتباه بسیار بزرگی است که احیاناً قدما (بعضی از متکلّمین) هم گاهی چنین اشتباهی را مرتکب می شدند. امروز این اشتباه خیلی تکرار می شود، تا می گویند امامت، متوجه مسئله حکومت می شوند در حالی که مسئله حکومت از فروع و یکی از شاخه های خیلی کوچک مسئله امامت است و این دو را نباید با یکدیگر مخلوط کرد(۶۵۷).
و در ادامه تصریح می کند:
در مسئله امامت بیشتر جنبه دینی آن مطرح است. اصلاً بین مسئله امامت و مسئله حکومت به یک اعتبار نوعی عموم و خصوص من وجه است. امامت یک مسئله است و حکومت که از شئون امامت است، مسئله دیگری است. در زمان غیبت، ما درباره حکومت صحبت می کنیم، ولی درباره امامت صحبت نمی کنیم. نباید امامت را مساوی با حکومت دانست(۶۵۸).
ایشان دو بعد دیگر از ابعاد امامت در شیعه را بیان می نماید:
[شیعه] دو مسئله دیگر می گوید که اصلاً اهل تسنن به این دو مسئله در مورد احدی قائل نیستند، نه این که قائل هستند و از علی (علیه السلام) نفی می کنند. یکی مسئله امامت به معنی مرجعیّت دینی است(۶۵۹).
ایشان مرجعیت دینی را چنین توضیح می دهد:
پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مبلّغ وحی بود. مردم وقتی می خواستند از متن اسلام بپرسند، از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می پرسیدند. آن چه را که در قرآن نبود از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال می کردند. مسئله این است که آیا هر چه اسلام می خواسته از احکام و دستورات و معارف بیان کند، همان است که در قرآن آمده و خود پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم به عموم مردم گفته است، یا نه، آن چه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای عموم مردم گفت قهراً زمان اجازه نمی داد که تمام دستورات اسلام باشد، علی (علیه السلام) وصی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تمام کمّ و کیف اسلام را... به علی (علیه السلام) گفت و او را به عنوان یک عالم فوق العاده تعلیم یافته... معرفی کرد و گفت أیها الناس! بعد از من در مسائل دینی هر چه می خواهید سؤال کنید، از وصی من و اوصیای من بپرسید. در واقع در این جا امامت، نوعی کارشناسی اسلام می شود... اهل تسنن برای هیچ کس چنین مقامی قائل نیستند. پس آن ها در این گونه امامت، اصلاً قائل به وجود امام نیستند، قائل به امامت نیستند نه این که قائل به امامت هستند و می گویند علی (علیه السلام) امام نیست و أبوبکر چنین است(۶۶۰).
ایشان بُعد سوم و مهم امامت را در شیعه چنین معرفی می کند:
امامت، درجه و مرتبه سومی دارد که اوج مفهوم امامت است و کتاب های شیعه پر است از این مطلب... این مسئله، مسئله «انسان کامل» و به تعبیر دیگر حجّت زمان است... از جمله مقامات او تسلطش بر ضمائر یعنی دل هاست، بدین معنا که او یک روح کلی است محیط بر همه روح ها... ما در اغلب زیارت ها که می خوانیم، به چنین ولایت و امامت اقرار و اعتراف می کنیم، یعنی معتقدیم امام دارای چنین روح کلی است. ما در زیارت می گوییم (این را همه ما همیشه می خوانیم و جزء اصول تشیع است): «أشهد انّک تشهد مقامی و تسمع کلامی و تردّ سلامی» (تازه ما برای مرده اش می گوییم. البته از نظر ما مرده و زنده او فرقی ندارند، چنین نیست که زنده اش این طور نبوده و فقط مرده اش این طور است). من گواهی می دهم که تو الآن وجود مرا در این جا حس و ادراک می کنی، من اعتراف می کنم که تو سخنی را که من الآن می گویم: «السّلام علیک یا علیّ بن موسی الرّضا» می شنوی... جواب می دهی. این ها را هیچ کس برای هیچ مقامی قائل نیست. اهل تسنن فقط برای پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قائل هستند و برای غیر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای احدی در دنیا چنین علوّ روحی و احاطه روحی قائل نیستند. ولی این مطلب جزء اصول مذهب ما شیعیان است و همیشه هم آن را می گوییم. بنابراین، مسئله امامت سه درجه پیدا می کند و اگر این ها را از یکدیگر تفکیک نکنیم، در استدلال هایی که در این مورد هست دچار اشکال می شویم(۶۶۱).
آیت الله سید محمد باقر حکیم نیز در کتاب الإمامه و أهل البیت (علیهم السلام) النظریه و الإستدلال، مفهوم امام در مکتب اهل بیت (علیهم السلام) را با استفاده از آیات قرآن به تفصیل بیان داشته است(۶۶۲).
آیت الله شیخ جعفر سبحانی در تعریف امام می آورد:
امام انسان ملکوتی کامل و ایدآلی است که در راس هرم هدایت قرار دارد و محوری است که دست امت را می گیرد و به کمال و ترقی در عرصه های فردی و اجتماعی می رساند(۶۶۳).
علامه شعرانی نیز در معنای امام می فرماید:
امام تنها برای حکومت و نظم آبادی ها و دفع فتنه ها نیست. بلکه به دلیل علم الهی و رابطه با خداوند علاوه بر آن وظیفه اش توضیح احکام دین و بیان راه رسیدن به قرب الهی است. رئیس مدینه فاضله ای است که حکَما گفته اند و حکومت قسمتی از وظایف و حقوق ایشان است. اگر امام مترادف امیر بود و وظیفه اش تنها نظم دنیا و امنیت شهرها بود چنان که گروهی گمان کرده اند، سزاوارتر بود امامت از مسائل دینی محسوب نشود نه از اصول و نه از فروع آن. چنان که بحث از روش بنایی خانه و ساخت در و پخت غذا و مقدار نمک آن و مدت ماندن دیگ روی آتش تا محتویات آن پخته شود و آن چه کشاورز و تاجر به آن نیاز دارد از تعداد اجیر و خادم بحث از مسائل دینی حساب نمی شود و در این موارد اختیار به مردم واگذار شده است و همچنین نظم دنیا و انتخاب بهترین راه و راحت ترین و صلاح ترین آن در حکومت به آن ها واگذار شده است. اما حفظ دین و توضیح مسائل مشکل آن و روشن کردن اجمال آن و تطبیق اعمال مردم بر احکام آن و تفسیر و اجرای حدود بر طبق آن چه خداوند فرموده امری اضافه بر حکومت است و شرایط خاصی دارد. بحث اهل سنت از امام بحثی دینی است با این حال آن ها از امام قصد نمی کنند مگر آن چه را از امیری از امیرها قصد می شود، فاسد باشد یا عادل یا ظالم و این خبط و انحراف از راه است(۶۶۴).
آیت الله سید محمد تهرانی می آورد:
امام آن است که به واسطه وصول به مقام یقین و کشف ملکوت، هیمنه بر عالم امر پیدا نماید، و باطن افعال بر او مشهود گردد، و بتواند با سیطره بر باطن، قلوب را به مقاصد و غایات رهبری کند(۶۶۵).
تعریف های گفته شده روشن می کند که فلسفه وجود امام در نگاه شیعه تنها برای حکومت و اداره ظاهری جامعه نیست تا در صورت عدم امکان آن از وجود امام بی نیاز شویم، بلکه وجود امام دست کم برای دو امر کلی و مهم لازم است.
۱. حفظ دین و بیان آن در صورت لزوم:
علامه طباطبایی می نویسد:
چنان که از راه عنایت خدایی، لازم است اشخاصی پیدا شوند که وظایف انسانی را از راه وحی درک نموده به مردم تعلیم کنند، همچنان لازم است که این وظایف انسانی آسمانی برای همیشه در جهان انسانی محفوظ بماند و در صورت لزوم به مردم عرضه و تعلیم شود یعنی پیوسته اشخاصی وجود داشته باشند که دین خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم به مصرف برسد. کسی که متصدی حفظ و نگهداری دین آسمانی است و از جانب خدا به این سمت اختصاص یافته (امام) نامیده می شود(۶۶۶).
سپس می آورد:
لزوم ندارد پیوسته پیغمبری در میان بشر وجود داشته باشد، ولی وجود امام که نگهدارنده دین آسمانی است، پیوسته در میان بشر لازم است و هرگز جامعه بشری از وجود امام خالی نمی شود، بشناسند یا نشناسند و خدای متعال در کتاب خود می فرماید: ﴿فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِین﴾ (انعام: ۸۹)(۶۶۷).
۲. امامت بر باطن اعمال و هدایت قلب ها:
علامه طباطبایی در این باره نیز می نویسد:
امام چنان که نسبت به ظاهر اعمال مردم، پیشوا و راهنماست، همچنان در باطن نیز سمت پیشوایی و رهبری دارد و اوست قافله سالار کاروان انسانیت که از راه باطن به سوی خدا سیر می کند... انسان در باطن این حیات ظاهری، حیات دیگری باطنی (حیات معنوی) دارد که از اعمال وی سرچشمه می گیرد و رشد می کند و خوشبختی و بدبختی وی در زندگی آن سرا، بستگی کامل به آن دارد(۶۶۸).
در پاورقی نیز می آورد:
﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ﴾(۶۶۹) و ﴿وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا﴾(۶۷۰) از این گونه آیات استفاده می شود که امام، علاوه بر ارشاد و هدایت ظاهری، دارای یک نوع هدایت و جذبه معنوی است که از سنخ عالم امر و تجرد می باشد. و به وسیله حقیقت و نورانیت و باطن ذاتش، در قلوب شایسته مردم تأثیر و تصرف می نماید و آن ها را به سوی مرتبه کمال و غایت ایجاد، جذب می کند(۶۷۱).
شاگرد ایشان حضرت آیت الله جوادی آملی این گونه توضیح می دهد:
هر چیزی قلب و ملکوتی دارد که از آن با عنوان «امر الله» یاد می شود؛ پس مراد از این که هدایت ائمه صالح (علیهم السلام) مصاحب امر خدا است یا جامه امر الهی را در بر کرده و جامعه را به امر خدا هدایت می کنند؛ ﴿وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ این است که آنان در عالم طبیعت مظهر مقلب القلوب گشته و هر چیز را بر اساس ملکوت آن و با تصرف در قلب آن هدایت می کنند. امام (علیه السلام) همان گونه که مقامی ملکی برای تأمین امور دنیایی مردم دارد مقامی ملکوتی نیز دارد که با «کُنْ فَیَکُون» و پیوند با روح ها، دل های مردم را هدایت می کند و اگر چنین شأنی برای پیامبری ثابت شود از جنبه امامت اوست نه از جنبه رسالت وی. بر اساس تحلیل فوق، امامت فراتر از شئون ظاهری و دنیایی است و به معنای حاکمیت و ارشاد و سایر شئون نبوت نیست(۶۷۲).
این نقش امام (علیه السلام) که حاصل تصرف تکوینی ایشان است، نقشی است که امام (علیه السلام) به عنوان هادی و راهنمای مردم انجام می دهد. مهم ترین عنصر در عنوان امامت، راهنما بودن ایشان است(۶۷۳). امام (علیه السلام) رهبر مردم در راه تقرب به درگاه الهی است.
این راهنمایی به دو صورت انجام می پذیرد. صورت اول حضور ظاهری امام (علیه السلام) در میان مردم و بیان احکام اسلام است. این نوع از هدایت، هدایت تشریعی و ظاهری نام دارد. امام (علیه السلام) با بیان دستورات اسلام «ارائه الطریق» می کند یعنی راه رستگاری را به انسان ها نشان می دهد. صورت دوم احاطه و تسلط روحی امام (علیه السلام) بر قلب هاست. امام (علیه السلام) از قلب و اعمال همه با خبر است(۶۷۴). هر کس واقعاً قصد نزدیک شدن به محضر الهی را داشته باشد امام هدایت قلب او را در دست گرفته و بدون آن که خود شخص احساس کند او را به سمت خداوند هدایت می کند. این نوع از هدایت، هدایت باطنی و تکوینی نام دارد و «ایصال الی المطلوب» است(۶۷۵). یعنی تنها نشان دادن راه نیست، بلکه رساندن به مقصد است. روشن است که ایفای این نقش اساسی نیازی به حضور ظاهری امام ندارد و ایشان در غیبت و پس پرده نیز این امر مهم را به انجام می رسانند.
بنابراین دست کم امام دو نقش مهم دارد که لزوم وجود امام در هر زمان را ثابت می کند، بدون آن که نیازی به حضور ظاهری امام باشد. علاوه بر این دو امر، ما معتقدیم هر چند امام در پشت پرده غیبت است اما غیبت مانع از فعالیت ایشان در جامعه نمی شود. امام غایبانه در جامعه کار می کند و به اصلاح امور می پردازد. چنان که امیرمؤمنان (علیه السلام) به این حقیقت تصریح کرده است.
آگاه باشید کسی که از ما (اهل بیت (علیهم السلام)) آن فتنه ها را دریابد، در تاریکی آن فسادها با چراغی روشن (با نور امامت و ولایت) سیر می کند و بر رویّه نیکان رفتار می نماید، تا در آن گرفتاری ها بندی را بگشاید (گرفتاری را نجات دهد) و اسیری را آزاد کند، و جمعیّتی را پراکنده سازد و پراکنده ای را گرد آورد، پنهان از مردم که اثر و نشانه او را جوینده نمی بیند هر چند در پی او نظر افکند(۶۷۶).
همچنین اگر امر مهم و لازمی پیش آید که متوقف بر حضور ظاهری امام باشد، ایشان ظاهر گردیده و راهنمایی و هدایت لازم را بیان می دارد. چنان که موارد متعددی در مدت طولانی غیبت رخ داده است و کتاب های شیعه آن ها را با سند های معتبر نقل کرده اند. یکی از این جریان های معتبر حکایت انار کشور بحرین است که علامه مجلسی(۶۷۷) آن را نقل می کند. جریان دیگر مسئله تحریم تنباکو است که آیت الله شیخ مرتضی حائری(۶۷۸) فرزند آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم نقل کرده است و....
به طور خلاصه در دیدگاه شیعه قسمت کوچکی از نقش امام اداره ظاهری جامعه و اجرای احکام شرعیه است. بنابراین در صورت تعطیل شدن آن در دوران غیبت به ضرورت وجود امام آسیبی نخواهد رسید. مهم ترین نقش امام هدایت مردم است که با هدایت باطنی و تسلط بر قلب ها صورت می گیرد و غیبت تأثیری در آن ندارد. افزون بر این، به بیان امیر مؤمنان (علیه السلام) امام در امور اجتماعی وارد می شود و مسائل مهم را حل می نماید، بدون آن که شناخته شود. در موارد استثنایی نیز اگر ضرورت مهمی اقتضا کند امام آشکار شده و خود را معرفی نموده و مسئله را رفع می نماید.
از این بیان پاسخ فرض اول روشن می شود. فرض اول بر معنای امام و فایده امامت استوار بود. ثابت شد معنای امام تنها عهده داری هدایت ظاهری مردم و مدیریت ظاهری جامعه نیست، تا این پرسش پیش آید که امام در حال غیبت چگونه می تواند چنین کاری را انجام دهد؟ روشن شد که غیبت در نقش اصلی امام هیچ تأثیری ندارد و امام در دوران غیبت نیز به شدت در حال تلاش و فعالیت است و این پرسش جا ندارد که چرا فقها در عصر غیبت نسبت به وجود امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) احساس نیاز می کنند؟ البته احساس نیاز به امام در عصر غیبت دلیل های دیگری نیز دارد که همگی از جایگاه امام در جهان هستی نشأت می گیرد و در پاسخ فرض دوم به برخی دیگر از این نقش های امام اشاره خواهد شد.
پاسخ فرض دوم:
نویسنده فرض دوم را بر نقش تکوینی امام استوار کرده است. می نویسد اگر هدف از خلقت امام عهده داری اداره عالم آفرینش است، این فرض مردود است؛ زیرا خداوند فرشتگان فراوانی برای این کار دارد.
بر صاحبان اندیشه مخفی نیست که این استدلال تا چه اندازه سست و بی پایه است. نویسنده هیچ مستندی برای رد این فرض ندارد و تنها فراوان بودن فرشتگان را بهانه می کند. به راستی می توان ادعا کرد چون فرشته ها زیادند نیازی به امام نیست.
حقیقت این است که خداوند هرگز برای هیچ کاری نیاز به هیچ موجودی ندارد.
خداوند به هر چه بگوید باش، می شود. ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون﴾ (یس: ۸۲) در قرآن به کارگزاری فرشتگان برای خداوند تصریح شده است(۶۷۹). خداوند مأمورانی دارد که مشیت ها و خواست های الهی را جامه عمل می پوشانند؛ اما قبول وجود مأموران الهی در عالم هستی هرگز به معنای نسبت دادن عجز و ناتوانی به خداوند نیست. یعنی نباید گمان کرد خداوند کاری را به تنهایی نمی تواند انجام دهد و فرشته ای را به کمک می گیرد.
حال باید اندیشید که چرا خداوندی که می تواند همه کارها را بی واسطه و به تنهایی به انجام برساند و قطعا در انجام هیچ کاری به هیچ موجودی کوچک ترین نیازی ندارد و هر زمان که اراده کند می تواند تمام اسباب را حذف کند و مستقیم اقدام نماید، واسطه هایی را در عالم قرار داده است؟ پاسخ آن است که نظام احسنی که خداوند برای اداره امور عالم مقدر کرده است(۶۸۰) اقتضا می کند که کارها با واسطه انجام گیرد و هر امری سبب خاص خود را داشته باشد(۶۸۱). این نوع اداره عالم، که به تقدیر و برنامه ریزی خود خداوند تنظیم شده است(۶۸۲) زیباترین نوع ممکن برای اداره عالم است. به عبارت دیگر خداوند خود چنین تقدیری را روا داشته است که امور از مجاری و اسباب خود جریان یابد. علامه طباطبایی در تفسیر آیه ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْر﴾ (أعراف: ۵۴) می نویسد: «اتفاقات جزئی به علل و اسباب جزئی ختم می شود و آن اسباب هم به سبب های دیگر که کلی هستند می رسند تا همه اسباب به خداوند منتهی می شود. البته یک تفاوت میان خداوند و سایر اسباب وجود دارد و آن این که خداوند با هر چیز و محیط بر هر شیء است»(۶۸۳). منظور آن است که علاوه بر این که عالم خلقت عالم اسباب و مسببات است، این اسباب در یک سطح و در عرض هم نیستند، بلکه برخی اسباب کلی بوده و بر اسباب دیگر قاهرند.
پرسش بعدی این است که جایگاه هر علت و سببی را چگونه می توان فهمید؟ بعد از خداوند تبارک و تعالی که علت العلل است کدام مخلوق الهی قرار دارد که علل و اسباب به واسطه او به خداوند منتهی می شوند؟ برای درک این مهم باید به کلام خداوند و مفسران کلامش که معصومین (علیهم السلام) هستند مراجعه کرد. آیات قرآن و روایات اهل بیت (علیهم السلام) ترتیب اسباب را به روشنی بیان کرده اند. در سوره های نازعات، مرسلات و صافات به نقش فرشتگان در عالم خلقت اشاره شده است. اما این فرشتگان، بی واسطه از خداوند دستور نمی گیرند. اهل بیت (علیهم السلام) در تفسیر آیه ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْر﴾ (قدر: ۴) فرموده اند: شب قدر در هر سالی وجود دارد و در آن شب امور آن سال نازل می شود و این شب سرپرستان و صاحب اختیارانی دارد که همان دوازده امام (علیهم السلام) هستند. آن ها یکی پس از دیگری می آیند و با فرشتگان در ارتباطند(۶۸۴). شب قدر فرشتگان دور آن ها می گردند(۶۸۵). یعنی دائر مدار وجود مقدس آن ها هستند و از ایشان کسب تکلیف می کنند. همچنان که قرآن با صراحت فرشتگان را واسطه الهی در تدبر امور دنیا معرفی می کند(۶۸۶). احادیث هم که عِدل قرآن هستند و ما مأمور به پذیرش آن ها هستیم(۶۸۷) امامان (علیهم السلام) را اولین دریافت کنندگان فرامین و تقدیرات الهی بیان می کند.
محمد بن حمران از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند:
وقتی شب نوزدهم ماه مبارک رمضان می شود اجل ها نوشته و روزی ها تقسیم و برگه حجاج صادر می شود و خداوند بر خلقش اطلاع می یابد بعد مؤمنی نمی ماند مگر بخشیده می شود غیر از شراب خوار. وقتی شب بیست و سوم فرامی رسد که در آن هر امر حکیمی جدا می شود، خداوند امضا و ابلاغ می کند. راوی می گوید: عرض کردم: فدایتان گردم! به چه کسی ابلاغ می کند؟ امام فرمود: به صاحب شما و اگر چنین نبود معلوم نمی شد در آن سال چه می شود(۶۸۸).
در حدیث دیگری نیز امام صادق (علیه السلام) در پاسخ ابن بکیر که پرسید آن چه در شب قدر نوشته می شود به چه کسی می رسد، فرمود: به کسی که می بینی(۶۸۹). امام (علیه السلام) در پاسخ حرث بن مغیره نیز چنین بیانی دارند(۶۹۰).
دقت در این احادیث روشن می کند فرشتگانی که تدبیر عالم می کنند از امامان (علیهم السلام) دستور می گیرند؛ زیرا خداوند مشیت خویش را به آنان (علیهم السلام) ابلاغ می کند. امام صادق (علیه السلام) در زیارت نامه حضرت ابا عبد الله الحسین (علیه السلام) خطاب به ایشان فرمود:
خواست پروردگار در تقدیر امورش بر شما نازل می شود و از خانه شما صدور می یابد و هر آن چه از احکام بندگان که توضیح و تفصیل یافته و صادر می شود (از خانه شما صدور می یابد)(۶۹۱).
واژه «خلیفه» نیز که خداوند در قرآن در مورد انسان بکار برده و به فرشتگان برای سجده به او دستور داده است گویای این حقیقت است که فرصتی دیگر می طلبد.
این حقیقت (فرمان برداری فرشتگان از امامان (علیهم السلام)) در روایات دیگر به گونه ای روشن تر بیان شده است. مرحوم شیخ طوسی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند:
زمانی که خداوند امری را اراده کند آن را به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه می کند بعد به امیر المؤمنین (علیه السلام) و سایر امامان (علیهم السلام) یکی پس از دیگری تا به صاحب زمان (علیه السلام) (امام هر وقت) برسد. سپس به دنیا خارج می شود و زمانی که فرشتگان بخواهند علمی را به محضر الهی برسانند به صاحب زمان (علیه السلام) عرضه می شود سپس بر یکی پس از دیگری خارج می شود تا به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه شود سپس به خداوند عرضه می شود. پس آن چه از خداوند نازل می شود به دستان ائمه (علیهم السلام) است و آن چه به سوی خداوند بالا برده می شود به دستان آن هاست. و چشم به هم زدنی از خداوند بی نیاز نیستند(۶۹۲).
مرحوم کلینی نیز روایتی نقل کرده که اشاره به اولین واسطه بودن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد. «امام باقر (علیه السلام) فرمود:... محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پرده دار خدای تبارک و تعالی است»(۶۹۳).
مرحوم ملاصدرا در شرح واژه «پرده دار» به واسطه بودن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میان خداوند واجب الوجود و عالم ممکنات تصریح می کند(۶۹۴). یعنی تمام دستورها و همچنین خیرات و فیوضات ابتدا به ایشان (صلی الله علیه و آله و سلم) ابلاغ و افاضه می شود و به واسطه ایشان (صلی الله علیه و آله و سلم) به سایر موجودات می رسد.
آیت الله جوادی آملی در این باره می نویسد:
فرشتگان نمی توانند... اولین مخاطب به خطاب «کُنْ» باشند. اولین مخاطبِ خطاب کُنْ، انسان کامل و دومین مخاطب فرشتگان هستند. فرشتگان شاگرد انسان کاملند، چه از نظر ترتیب وجودی و نظام علّی و معلولی که اهل حکمت می فهمند و چه از نظر ترتیب اسماء، صفات و تجلیات گوناگون که عارفان می بینند. انسان کامل مجلای اتمّ و اولین مجلای خدای سبحان و فرشته دومین مجلاست؛ نور السموات والأرض، اول بر آیینه انسان کامل می تابد و سپس بر آیینه هستیِ فرشتگان(۶۹۵).
در بیانی دیگر می فرماید:
جامعیت انسان کامل، نه تنها در این است که به حقایق جهان و اسامی نهانی آن ها آگاه است، بلکه به اسمای حقیقی مدبرات آن ها، یعنی فرشتگان نیز احاطه وجودی دارد(۶۹۶).
با این توضیح مشخص می شود اساساً فرشتگان تحت تدبیر امام (علیه السلام) هستند و به اصطلاح فلسفی امام در عرض فرشتگان نیست تا با وجود آنان نیازی به امام نباشد، بلکه امام (علیه السلام) در طول فرشتگان است و آن ها به هر تعداد که باشند هرگز توانایی انجام کار امام (علیه السلام) را ندارند و مرتبه وجودی آن ها بعد از امام معصوم (علیه السلام) است.
بنابراین به اذن و فرمان الهی این امام (علیه السلام) است که مدبر عالم کون و جهان آفرینش است و فرشتگان کارگزاران امام (علیه السلام) در عالمند. به همین دلیل در برخی روایات امامان (علیهم السلام) اداره عالم را مستقیم به خود نسبت داده اند. مرحوم کلینی از امام صادق (علیه السلام) چنین نقل می کند:
خدا ما را... خزانه داران در آسمان و زمینش قرار داد و به واسطه ما درختان بارور گردیدند و میوه ها رسیدند و نهرها جاری شدند و به واسطه ما باران از آسمان می بارد و گیاه از زمین می روید(۶۹۷).
در این روایت امام (علیه السلام) بعد از بیان کلی، به برخی موارد که برای ما قابل درک است اشاره می فرماید. فیلسوف متأله مرحوم ملا صدرا در شرح این حدیث بر خلاف ادعای نویسنده که می گوید این سخنان ادعاهای برخی از غالیان است می نویسد:
تمام آن چه که امام (علیه السلام) در این حدیث و غیر این حدیث فرموده است در مقام آنان (علیهم السلام) بدون هیچ چاپلوسی و مبالغه ای حق و راست است و کل آن در حق ایشان (علیهم السلام) بدون هیچ چرب زبانی و مجازگویی، جدی است. حاشا که آنان (علیهم السلام) بدون یقین، سخنی شاعرانه یا خطابی بگویند. بحمد الله به عنایت الهی ما آن ها را چنین شناخته ایم نه به صرف تقلید و شنیدن و نقل و اجماع یا تعصب مذهبی و انس به گروهی، بلکه به نور بصیرت و برهان و کشف آشکار(۶۹۸).
شیخ صدوق نیز روایتی از امام سجاد (علیه السلام) نقل کرده است که به واسطه بودن ائمه (علیهم السلام) تصریح دارد. امام سجاد (علیه السلام) فرمود:
ما امام مسلمانانیم... و ماییم کسانی که خداوند به واسطه ما آسمان را از افتادن بر زمین نگه می دارد مگر به اجازه او و به واسطه ما زمین را نگه می دارد از این که اهلش را بلرزاند و به واسطه ما باران را فرو می فرستد و رحمت الهی انتشار می یابد و برکات زمین خارج می شود(۶۹۹).
مرحوم کلینی و شیخ صدوق روایات متعددی را در این موضوع نقل کرده اند که بیان تمام آن ها خارج از حوصله این نوشتار است(۷۰۰). این روایات به روشنی نقش امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در عالم هستی به عنوان مدیر عالم و واسطه فیض الهی میان خداوند و ما سوی الله نشان می دهند. امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صاحب خزانه ای است که تمام نعمت های الهی در آسمان و زمین در آن جای دارد و هرگاه رحمت الهی شامل موجودی گردد این رحمت با مدیریت امام به وی می رسد. چنان که بیان شد برخی از نعمت ها مانند باران، گیاهان، میوه ها و جریان رودخانه ها در روایات مورد تصریح قرار گرفته است. آیت الله جوادی آملی می نویسد:
در صورتی که انسان کامل، واسطه خطاب خدا با فرشته ها باشد، نسبت به دیگر آفریده های خدا، یقیناً وساطت خواهد داشت؛ زیرا شایستگی جن و باد و باران و زمین و آسمان از فرشتگان به مراتب، کمتر است(۷۰۱).
چنان که در روایت شیخ طوسی گذشت راه رسیدن چیزی به خداوند نیز پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان (علیهم السلام) هستند. یعنی همچنان که معصوم (علیه السلام) واسطه میان خداوند و ما سوی الله است، ارتباط ما سوی الله را نیز با خداوند برقرار می کند. برخی از واژه ها در روایات بیان گر این حقیقت است. روایت مرحوم کلینی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را «حجاب الله» معرفی کرد به این مطلب دلالت دارد؛ زیرا چیزی هم که بخواهد به محضر خدا برسد باید از طریق حاجب و پرده دار الهی وارد شود. واژه هایی مانند «وجه الله»، «باب الله» یا «سبیل الله» نیز گویای این حقیقتند. در روایتی که شیخ صدوق نقل می کند به این مهم اشاره شده است. امام باقر (علیه السلام) فرمود:

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: شریکان تو امامان از نسل تو هستند. کسانی که... به واسطه آن ها دعایشان به هدف اجابت می رسد(۷۰۲).
طبق این نقل دعای مردم نیز به واسطه ائمه (علیهم السلام) به محضر الهی و به هدف اجابت می رسید. در حدیثی از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز این حقیقت بیان شده است که «بِنَا یُسْتَجَابُ الدُّعَاءُ»(۷۰۳).
این نوع روایات که تعداد آن ها فراوان است، نقش امام (علیه السلام) را به عنوان مدیر عالم هستی و واسطه میان خدا و غیر خدا بیان می کند. تمام رحمت و موهبت الهی در اختیار امام (علیه السلام) قرار می گیرد و امام (علیه السلام) به میزان لیاقت هر موجودی از نعمت های الهی در اختیار او می گذارد. میزان بارندگی، میزان آب رودخانه ها، میزان رویش گیاهان، میزان ثمردهی درختان و اموری از این دست به تصریح روایات در اختیار امامان (علیهم السلام) است. در نتیجه فرشتگانِ موکل این امور زیر دستان امام (علیه السلام) محسوب می شوند.
تأکید می شود که این سخن هرگز به معنای استقلال ائمه (علیهم السلام) و قدرتی در عرض قدرت الهی نیست؛ بلکه قلب آنان محل مشیت الهی است(۷۰۴) و ائمه (علیهم السلام) تنها مجریان اراده الهی هستند و هر چه خداوند اراده کند انجام می دهند و از خود کوچکترین قدرتی ندارند. ائمه (علیهم السلام) کارگزاران خداوند و فرشتگان کارگزاران ائمه (علیهم السلام) هستند. این چینش و نظام نیز به تقدیر الهی صورت گرفته که همان نظام احسن است.
افزون بر دانستن این حقیقت ثابت در عالم هستی، از ما شیعیان نیز خواسته اند تا در محضر ائمه (علیهم السلام) به این حقایق شهادت و گواهی دهیم. امام صادق (علیه السلام) به یونس بن ظبیان فرمود هر گاه به زیارت امام حسین (علیه السلام) مشرف شدی چنین بگو:
به واسطه شما زمین درختانش را می رویاند و به واسطه شما درختان میوه می دهند و به واسطه شما آسمان قطرات باران و روزیش را فرو می فرستد و خداوند به واسطه شما غم و غصه را می زداید و خداوند به واسطه شما باران را نازل می کند...(۷۰۵).
شاید بهترین گواهی به مقامات ائمه (علیهم السلام) در زیارت جامعه کبیره تجلی یافته است. بر ماست که علاوه بر اعتقاد به چنین مقامی برای امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن را در موقعیت های مختلف نیز گواهی و شهادت دهیم.
خلاصه سخن در پاسخ فرض دوم این است که امام اداره عالم آفرینش را بر عهده دارد و این نه تنها سخن برخی غالیان نیست؛ بلکه ریشه در آیات قرآن دارد و متن صریح روایات فراوانی است که معصومین (علیهم السلام) فرموده اند و بزرگان شیعه مانند مرحوم کلینی، شیخ صدوق و شیخ طوسی آن ها را نقل کرده اند و بزرگان دیگری مانند ملاصدار و آیت الله جوادی آملی آن را شرح و برهانی کرده اند. پس هرگز نمی توان چنین معارفی را به گروهی غالی نسبت داد و با این ترفند به سادگی از کنار آن گذشت. علاوه به بهانه وجود فرشتگان نمی توان مدیریت عالم را بی نیاز از امام قلمداد کرد؛ زیرا افزون بر این که فرشتگان به لحاظ محدودیت وجودی، توان ارتباط مستقیم با خداوند را ندارند این سخن نویسنده خلاف نظام احسنی است که خداوند و معصومین (علیهم السلام) بیان کرده اند. بنابراین امام در مدیریت عالم نقش بی بدیلی دارد و غیبت و حضور امام نیز در این نقش هیچ تأثیری ندارد. در پاسخ فرض اول نیز بیان گردید که امام علاوه بر اداره علم در امر هدایت مردم نیز نقش اساسی ایفا می کند و هرگز نمی توان وجود امام را هرچند غایب باشد در هدایت و سعادت مردم بی تأثیر یا کم ثمر دانست.
فصل دوم: روایات امام زنده ظاهر:
شبهه سی و ششم: تعارض روایات امام رضا (علیه السلام) با وجود امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
متن کتاب:
و قد ردّ الإمام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) علی الواقفیه الذین قالوا بغیبه أبیه الإمام الکاظم (علیه السلام) بأنه لا بدّ من إمام حیّ ظاهر یعرفه الناس و یرجعون إلیه! و قال: ان الحجه لا تقوم لله علی خلقه إلا بإمام حیّ یُعرف و من مات بغیر إمام مات میته جاهلیه إمام حیّ یعرفه. و قد قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من مات و لیس له أمام یسمع له و یطیع مات میته جاهلیه و قال الإمام الرضا (علیه السلام) لأحد الواقفیه: من مات و لیس علیه إمام حیّ ظاهر مات میته جاهلیه. فسأله مستوضحاً و مرکّزاً علی کلمه إمام حیّ فأکّد له مره أخری أمام حیّ(۷۰۶).
خلاصه شبهه:
نویسنده مدعی ست امام رضا (علیه السلام) برای رد سخن فرقه واقفه سه حدیث را بیان فرموده است که نتیجه این سه حدیث آن است که امام (علیه السلام) باید زنده و ظاهر باشد. همچنین مردم او را بشناسند و بتوانند به او مراجعه نمایند.
پاسخ:
برای روشن شدن میزان صداقت و قوت استدلال نویسنده سه حدیث یاد شده را بررسی می کنیم.
حدیث اول. نویسنده مدعی شده امام رضا (علیه السلام) این حدیث را در رد واقفه که اعتقاد به غیبت پدر بزرگوارش داشته اند بیان فرموده است؛ درحالی که این سخن خلاف واقع و از مصادیق تدلیس و فریب دادن خواننده است؛ زیرا هیچ قرینه ای در روایت یادشده به رد واقفه و ادعای غیبت آنان دلالت نمی کند. روایت چنین است:
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَبَّادِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَهَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ الْحُجَّهَ لَا تَقُومُ لِلَّهِ عَلَی خَلْقِهِ إِلَّا بِإِمَامٍ حَتَّی یُعْرَفَ(۷۰۷).
امام رضا (علیه السلام) فرمودند: حجت خداوند بر مردم اقامه نمی شود مگر با امامی تا شناخته شود.
چنان که ملاحظه می شود این حدیث نه تنها در رد واقفه نیست، بلکه هیچ ربطی به صفات و شروط امام ندارد. امام رضا (علیه السلام) می فرماید باید امامی وجود داشته باشد تا خداوند شناخته شود و از این راه حجت بر مردم تمام شود تا در عمل نکردن به وظیفه دلیلی نداشته باشند. به عبارت دیگر مردم بدون وجود امام از شناخت خداوند معذورند. روشن است که روایت به شکل حاضر از بحث صفات و ویژگی های امام (علیه السلام) به کلی بیگانه است.
در حاشیه کتاب کافی آمده است که این حدیث نسخه دیگری دارد که به جای «حَتی» واژه «حَیّ» آمده است. البته ضعف استدلال به نسخه بدل بر اهل فن پوشیده نیست؛ زیرا تنها یک احتمال خواهد بود و نمی تواند دلیل قابل استنادی قلمداد شود. به ویژه هنگامی که به دلیل سازگار نبودن با کلمه بعدی (یعرف) احتمال مرجوحی نیز هست. دلیل این ادعا آن است که «حتی یعرف» چنان که گذشت معنای روان و روشنی دارد. اما معنای «حیّ یعرف» تکلف بار و دور از فصاحت اهل بیت (علیهم السلام) است. اما با چشم پوشی از این نکته اگر بپذیریم نسخه «حیّ» صحیح است، باز هم سخن و استدلال نویسنده درست نخواهد بود و حدیث امام رضا (علیه السلام) نمی تواند رد واقفه باشد؛ زیرا این حدیث شرط امام را زنده بودن بیان کرده است و این شرط به اعتقاد واقفه در امام کاظم (علیه السلام) موجود بوده است. واقفه اعتقاد به زنده بودن و غیبت امام کاظم (علیه السلام) داشتند نه وفات ایشان.
لزوم وجود امامی زنده در روی زمین یکی از اعتقادات مسلم و روشن شیعه است. این عقیده در مقابل اهل تسنن مطرح است که معتقدند کتاب خداوند کافی است(۷۰۸) و بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به فرد دیگری نیاز نیست؛ بنابراین این مطب هیچ تعارضی با غیبت امام (علیه السلام) ندارد؛ زیرا امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز امامی زنده روی زمین است. بنابراین منافاتی با عقیده واقفه نیز ندارد. اساساً چنان که اشاره شد امامان (علیهم السلام) این مطلب را در پاسخ و رد عقیده اهل تسنن فرموده اند نه در پاسخ واقفه، لذا بسیار پیشتر از پیدایش این فرقه بیان کرده اند. نویسنده با انتساب این قول به رد واقفه در حقیقت با خلط مبحث درصدد اثبات ادعای باطل خویش است. برای اثبات قدمت این روایات از همان آدرسی که خود نویسنده اشاره کرده است روایات نقل می شود.
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام): إِنَّ الْحُجَّهَ لَا تَقُومُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی خَلْقِهِ إِلَّا بِإِمَامٍ حَیٍّ یَعْرِفُونَهُ(۷۰۹)؛
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: حجت برای خداوند بر مردم استوار نمی شود مگر با إمام زنده ای که او را می شناسند.
إِنَّ أَبَا عَبْدِ الله (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ الْحُجَّهَ لَا تَقُومُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی خَلْقِهِ إِلَّا بِإِمَامٍ حَتَّی «حَیٍّ» یُعْرَف(۷۱۰)؛
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: حجت برای خداوند بر مردم استوار نمی شود، مگر به امام زنده ای شناخته می شود.
عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ الْحُجَّهَ لَا تَقُومُ لِلَّهِ عَلَی خَلْقِهِ إِلَّا بِإِمَامٍ حَتَّی «حَیٍّ» یُعْرَفَ(۷۱۱)؛
امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: حجت برای خداوند بر مردم استوار نمی شود مگر به امام زنده ای شناخته می شود.
چنان که ملاحظه می شود این مطلب را قبل از امام رضا (علیه السلام) سه امام پیشین (علیهم السلام) بیان کرده اند. چگونه می توان ادعا کرد این سخن در رد واقفه گفته شده است در حالی که واقفه بعد از شهادت امام کاظم (علیه السلام) به وجود آمده است؟
احتمال دیگری که وجود دارد این است که نویسنده به واژه «یُعرف» استناد نماید و مدعی شود امام باید شناخته شده باشد و غیبت مانع شناخته شدن امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، پس امام غایب امام ناشناس است و شرط «یعرف» را ندارد. پاسخ این ادعا این است که اولاً چنان که پیش تر اشاره شد عبارت بهتر و برتر «حتی یعرف» است؛ زیرا معنای روشن و روانی دارد. حال یا فعل معلوم از باب تفعیل است «حَتَّی یُعَّرِفَ» یعنی حجت بر مردم تمام نمی شود مگر با امامی تا (دین را) بشناساند(۷۱۲)؛ یا فعل مجهول از همان باب است «حَتَّی یُعَّرَفَ» یعنی حجت بر مردم تمام نمی شود مگر با امامی تا [به واسطه او دین] شناسانده شود؛ یا فعل مجهول از باب ثلاثی است «حَتَّی یُعْرَفَ» یعنی حجت بر مردم تمام نمی شود مگر با امامی تا (به واسطه او دین) شناخته شود(۷۱۳). اما اگر عبارت «حَیٌّ یعرف» باشد معنای جمله تکلّف دارد البته هر سه احتمال «یعرف» در این صورت نیز وجود دارد؛ اما ضمیر به امام بر می گردد و معنا چنین می شود: حجت بر مردم تمام نمی شود مگر به امامی زنده [خدا او را] می شناساند؛ یا به امامی زنده [به واسطه خدا او] شناسانده می شود؛ یا به امامی زنده [به واسطه خدا او] شناخته می شود(۷۱۴). ثانیاً اگر احتمال مرجوح را انتخاب کنیم و از تکلف معنایی بگذریم باز هم این استناد و استدلال نویسنده باطل است؛ زیرا مقصود از شناساندن و شناخته شدن امام، شناخت قیافه و شکل و شمایل ظاهری امام نیست. به عبارت دیگر منظور این نیست که اگر امام را در جایی دید قیافه امام برای او آشنا باشد و امام را بشناسد؛ زیرا چنین شناختی حتی در دوران حضور امامان (علیهم السلام) نیز برای بسیاری از شیعیان وجود نداشت. به طور مثال شیعیانی که در زمان امام صادق (علیه السلام) در طوس یا اهواز و کوفه زندگی می کردند و هرگز امام (علیه السلام) را ندیده بودند، قیافه امام را نمی شناختند و اگر در محلی امام (علیه السلام) را ملاقات می کرند نمی توانستند ایشان را بشناسند. آیا می توان ادعا کرد این شیعیان امام زمانشان را نمی شناختند؟ روشن است که چنین برداشتی از روایات معرفت امام، هرگز صحیح نیست و امامان (علیهم السلام) چنین معنایی را قصد نکرده اند. لازمه این برداشت آن است که مردم مکلف باشند در هر جایی که هستند بروند به محضر امام و از نزدیک چهره ایشان را ببینند و به خاطر بسپارند؛ در حالی که مسلم است چنین وظیفه ای نداشته اند و هیچ یک از دانشمندان شیعه چنین تکلیفی را از روایات معرفت امام برداشت نکرده اند. بنابراین منظور از شناخته شدن امام (علیه السلام) این است که نام و نسب و مقام و منزلت ایشان معلوم گردد و این مقدار نیز با غیبت منافات ندارد و شناخت این موارد در امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز ممکن است. بنابراین این عبارت نمی تواند منافاتی با غیبت داشته باشد و در ردّ غیبت امام صادر شده باشد.
حدیث دوم. تدلیس و فریب نویسنده در حدیث دوم به مراتب بیش از حدیث اول است. اولاً ادعا می کند این حدیث از امام رضا (علیه السلام) و در ردّ واقفه است در حالی که حدیث از امام رضا (علیه السلام) نیست، بلکه فرموده پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) است؛ بنابراین هرگز نمی تواند در ردّ واقفه هم باشد؛ زیرا واقفه بعد از شهادت امام کاظم (علیه السلام) ایجاد شده است. ثانیاً این حدیث را به کتاب کافی آدرس داده است تا با تدلیسی دیگر چنین وانمود کند که در معتبرترین کتاب حدیثی شیعه نقل شده است. در حالی که این حدیث در کتاب اختصاص نقل شده است و حدیث چنین است:
عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ (علیه السلام) قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً إِمَامٍ حَیٍّ یَعْرِفُهُ فَقُلْتُ لَمْ أَسْمَعْ أَبَاکَ یَذْکُرُ هَذَا یَعْنِی إِمَاماً حَیّاً فَقَالَ قَدْ وَ الله قَالَ ذَاکَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قَالَ وَ قَالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ لَهُ إِمَامٌ یَسْمَعُ لَهُ وَ یُطِیعُ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً(۷۱۵)؛
عمر بن یزید گوید شنیدم امام کاظم (علیه السلام) می فرمود: کسی بدون امامی بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است امامی زنده که او را بشناسد. گفتم: نشنیدم پدرتان این را متذکر شود یعنی امامی زنده! فرمود: به خدا سوگند آن را رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود. فرمود و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: کسی که بمیرد در حالی که برای او امامی نیست که به او گوش فرامی دهد و اطاعت می نماید، به مرگ جاهلیت مرده است.
این حدیث نیز گذشته از ضعف منبع که در ادامه از آن بحث می شود، تاکید بر زنده بودن امام (علیه السلام) دارد و منافاتی با غیبت امام (علیه السلام) ندارد؛ زیرا چنان که در پیش نیز گفته شد قائلان به غیبت به زنده بودن امام (علیه السلام) معتقدند و تاکید بر زنده بودن اندیشه غیبت را ردّ نمی کند.
احتمال دارد نویسنده از عبارت «یَسْمَعُ لَهُ وَ یُطِیعُ» چنین برداشت نماید که امام باید در دسترس و قابل مراجعه باشد و این معنا با غیبت منافات دارد و امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حائز این شرط نیست؛ اما این برداشت صحیح نیست؛ زیرا امام کاظم (علیه السلام) برای اثبات و تاکید بر زنده بودن امام (علیه السلام) به این روایت نبوی استشهاد کرده است؛ بنابراین معنای سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این است که امام (علیه السلام) باید به گونه ای باشد که بتوان به سخن او گوش فراداد. روشن است که اگر امامی از دنیا رفته باشد، دیگر امکان شنیدن سخن وی وجود ندارد. اما امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چنین نیست؛ زیرا امام زنده است و قدرت سخن گفتن دارد و بسیاری از افراد در طول دوران غیبت امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیده و سخن ایشان را شنیده اند(۷۱۶). به تعبیر زیبای شیخ طوسی، کسی جز به حال خود آگاه نیست(۷۱۷) یعنی نمی داند که دیگران امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیده و سخن وی را شنیده اند یا نه. بنا به دلایلی که باید در جای مناسبی بحث شود ارتباط عمومی و آشکار با امام وجود ندارد؛ اما قطع ارتباط بسیار متفاوت با رحلت و از دنیا رفتن است. اگر قطع ارتباط موجب از بین رفتن شرط امامت باشد باید ملتزم شد در زمانی هم که امام (علیه السلام) در زندان است و ارتباط عمومی با ایشان قطع است شرط امامت را از دست می دهد و باید امام دیگری منصوب شود در حالی که هرگز کسی این مطلب را ادعا نکرده است و از کسی هم نمی پذیرد. به ویژه وقتی انسان ها با نوع رفتار خود مانعی ایجاد کنند که امکان شنیدن سخن امام را به صورت عمومی از بین ببرند هرگز نمی توانند مدعی شوند امام شرط امامت را از دست داده است؛ زیرا در این مورد مردم مقصرند و خواجه نصیر الدین طوسی زیبا فرمود که «و غیبته منّا»(۷۱۸). ما مقصریم که زمینه را برای بهره بردن از امام فراهم نکرده ایم وگرنه امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فاقد شرط امامت نیست. این مسئله جنبه دیگری نیز دارد و آن این که تبعیت از ولی فقیه و مجتهد جامع الشرایط، در حقیقت گوش فرا دادن به سخن امام غایب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و اطاعت کردن از ایشان است. اگر مردم در جریان های مختلف به دستور ولی فقیه عمل می کنند بدین دلیل است که امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرموده است در حوادثی که واقع می شود به فقها که همان راویان حدیثند مراجعه نمایید(۷۱۹). به عبارت دیگر مردم در دوران غیبت با تبعیت از ولی فقیه به «یَسْمَعُ لَهُ وَ یُطِیعُ» جامه عمل می پوشانند و اکنون امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را مورد اطاعت قرار داده اند؛ بنابراین این شرط در مورد امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) محقق است.
حدیث سوم. در این حدیث نیز مانند حدیث دوم نویسنده از جاده صداقت خارج شده است. ادعا می کند این حدیث در کتاب کافی یعنی معتبرترین کتاب شیعه آمده است در حالی که حدیث را مرحوم کلینی در کتاب خود نیاورده؛ بلکه در کتابی ضعیف به نام اختصاص نقل شده است. باز ادعا کرده این حدیث را امام رضا (علیه السلام) به یکی از واقفه فرموده است در حالی که روایت از امام صادق (علیه السلام) است؛ یعنی سال ها پیش از به وجود آمدن فرقه واقفه توسط پدر بزرگ امام رضا (علیه السلام) بیان شده است. حدیث چنین است:
عَنْ أَبِی الْجَارُودِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ الله (علیه السلام) یَقُولُ: مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ إِمَامٌ حَیٌ ظَاهِرٌ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً قَالَ قُلْتُ إِمَامٌ حَیٌّ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ إِمَامٌ حَیّ(۷۲۰)؛
ابوجارود گوید از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: کسی که بمیرد در حالی که امامی زنده و ظاهر بر او نیست به مرگ جاهلیت مرده است. ابوجارود گوید عرض کردم: امامی زنده فدایتان شوم؟ فرمود: امامی زنده.
گذشته از سخنان ناصوابی که نویسنده برای فریب افکار در این قسمت بیان داشته است، باید یادآور شد که تاکید این حدیث نیز مانند حدیث پیشین بر زنده بودن امام است و باز چنان که در پیش اشاره شد، غیبت امام با زنده بودن ایشان منافاتی ندارد، بلکه معنای غیبت این است که امامی زنده به طور ناشناس میان مردم زندگی کند؛ بنابراین اصرار نویسنده به تاکید امام بر زنده بودن، تأثیری ندارد؛ زیرا قول به غیبت را رد نمی کند.
ممکن است نویسنده به واژه «ظاهر» در حدیث امام صادق (علیه السلام) استناد نماید و ادعا کند یکی از شرایط امام آشکار بودن است؛ بنابراین امام نمی تواند غایب باشد. به عبارت دیگر کسی که غایب است، شرایط امامت را ندارد. در پاسخ باید گفت اولاً چنان که اشاره شد این حدیث تنها در کتاب اختصاص آمده است. هر چند برخی گفته اند کتاب اختصاص نوشته شیخ مفید است یا به عبارت دقیق تر گزیده ایشان از کتاب مؤلفی دیگر است(۷۲۱)؛ اما با تحقیق مفصلی که محقق عالم و نویسنده مدقق جناب آقای سید محمد جواد شبیری زنجانی انجام داده اند و در دو مقاله(۷۲۲) مستقل به چاپ رسیده است؛ معلوم گردیده این کتاب نوشته شیخ مفید نیست و نویسنده شخصی ناشناس است وی می نویسد:
سرانجام با اطمینان بدین نتیجه می رسیم که این کتاب تألیف شیخ مفید نیست و... مؤلّف کتاب ناشناخته است و وثاقت و عدم وثاقتش نامعلوم(۷۲۳).
روایت مورد اشاره نویسنده علاوه بر ضعف منبع از ضعف سند نیز رنج می برد؛ زیرا صاحب کتاب اختصاص سند خود را به راوی حدیث یعنی ابوجارود بیان نکرده است و روایت مرسل است؛ بنابراین حدیث هم ضعف سندی دارد هم منبع آن معتبر نیست؛ لذا این حدیث اعتبار لازم را ندارد تا در مورد آن گفت وگو شود.
نکته مهم تر این است که پایه گذار این ادعا، فرقه زیدیه است و شیخ صدوق پاسخ زیدیه را از ابن قبه (متکلم شیعه درگذشته پیش از سال ۳۲۹ق) در کتاب کمال الدین ثبت کرده است؛ اما نویسنده بودن هیچ اشاره ای به پاسخ نقل شده، مانند بسیاری از موارد دیگر تنها شبهه و سخن مخالف را آورده است. این نوع عمل کرد نشان می دهد نویسنده بیشتر به دنبال فریب خواننده است تا کشف حقیقت. شیخ صدوق می نویسد: ابو جعفر محمد بن عبد الرحمن بن قبه رازی در رد کتاب الإشهاد ابو زید علوی گفته است:
ابو زید از ما نقل می کند که ما به واقفه می گفتیم امام حتماً باید آشکار و موجود باشد. در حالی که این نقل کسی است که سخن مخالفش را نمی داند. اعتقاد امامیّه همواره چنین بوده است که امام یا ظاهر و عیان است و یا غایب و مستور و اخبارشان در این باب مشهورتر و آشکارتر از آن است که مخفی باشد و قرار دادن اصول نادرست و نسبت دادن آن به خصم، کاری نیست که کسی از انجام آن ناتوان باشد ولی برای دیندار و صاحب فضل و دانش زشت است. و اگر در این مورد جز خبر کمیل بن زیاد نبود همان کفایت می کرد(۷۲۴).
چنان که ملاحظه می شود این زیدیه بودند که ادعا می کردند شیعه می گوید امام باید ظاهر باشد؛ بنابراین ادعای نویسنده که می نویسد: «امام رضا (علیه السلام) ادعای واقفیه را که قائل به غیبت پدرش امام کاظم (علیه السلام) بودند چنین رد کرد که حتماً باید امام زنده ظاهری باشد». همان افترای زیدیه است که وی تکرار می کند. هرگز شیعه چنین عقیده ای نداشته است؛ بلکه به عکس شیخ صدوق در کتاب اعتقادات تصریح می کند: «ما معتقدیم زمین از حجت خدا بر مردم خالی نمی شود، یا ظاهر و مشهور است یا ترسان و پنهان»(۷۲۵) روایات متعددی نیز دلیل این اعتقاد شیعه در مورد حجت الهی است که در ادامه بیان می شود.
امام علی (علیه السلام) فرمود:
اللهمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ بِحُجَّهٍ إِمَّا ظَاهِرٍ مَشْهُورٍ أَوْ خَافٍ مَغْمُورٍ لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ الله وَ بَیِّنَاتُه(۷۲۶)؛
آری ای خدای من! زمین از قیام کننده به حجّت الهی خالی نمی ماند.
او یا ظاهر و مشهور است و یا ترسان و مستور تا حجّت های الهی و بیّنات او باطل نشود.
بزرگان و نویسندگان شیعه این حدیث را از قدیم در کتاب های خود نقل کرده اند. ابراهیم بن محمد ثقفی (۲۸۳ق)(۷۲۷)، صفار (۲۹۰ق)(۷۲۸) علی بن ابراهیم قمی (قرن ۳ق)(۷۲۹)، صدوق اول علی بن حسین (۳۲۹ق)(۷۳۰)، نعمانی (۳۶۰ق)(۷۳۱)، شیخ صدوق (۳۸۱ق)(۷۳۲)، شیخ مفید (۴۱۳ق)(۷۳۳)، سید رضی (۴۰۶ق)(۷۳۴)، حلوانی (قرن ۵ق)(۷۳۵)، شیخ طوسی (۴۶۰ق)(۷۳۶)، علامه حلی (۷۲۶ق)(۷۳۷)، دانشمندان متأخر نیز به نقل از پیشینیان این حدیث را در کتاب های خود آورده اند که نقل نام همه آن ها به درازا می کشد.
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه ﴿وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَهٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ﴾ (حج: ۴۵) فرمود:
الْبِئْرُ الْمُعَطَّلَهُ الْإِمَامُ الصَّامِتُ وَ الْقَصْرُ الْمَشِیدُ الْإِمَامُ النَّاطِقُ(۷۳۸)؛
«بِئْرٍ مُعَطَّلَهٍ» امام ساکت و «قَصْرٍ مَشِیدٍ» امام ناطق است.
همچنین امام صادق (علیه السلام) فرمود:
وَ الله عِبَادَتُکُمْ فِی السِّرِّ مَعَ إِمَامِکُمُ الْمُسْتَتِرِ فِی دَوْلَهِ الْبَاطِلِ وَ تَخَوُّفُکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ فِی دَوْلَهِ الْبَاطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَهِ أَفْضَلُ مِمَّنْ یَعْبُدُ الله عَزَّ وَ جَلَّ ذِکْرُهُ فِی ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ الْحَقِّ الظَّاهِرِ فِی دَوْلَهِ الْحَقِّ(۷۳۹)؛
به خدا سوگند عبادت شما در پنهانی با امام پنهانتان در دولت باطل و ترس شما از دشمنتان در دولت باطل و در حال صلح برتر است از کسی که خدای - عز و جل ذکره - را عبادت می کند در ظهور حق با امام حق آشکار در دولت حق.
این بیان امام صادق (علیه السلام) نیز از دو گونه بودن حجت خبر می دهد. امام کاظم (علیه السلام) هم در تفسیر آیه ﴿وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً﴾ (لقمان: ۲۰) فرمود:
النِّعْمَهُ الظَّاهِرَهُ الْإِمَامُ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنَهُ الْإِمَامُ الْغَائِبُ فَقُلْتُ لَهُ وَ یَکُونُ فِی الْأَئِمَّهِ مَنْ یَغِیبُ قَالَ نَعَمْ یَغِیبُ عَنْ أَبْصَارِ النَّاسِ شَخْصُهُ وَ لَا یَغِیبُ عَنْ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ ذِکْرُهُ وَ هُوَ الثَّانِی عَشَرَ مِنَّا(۷۴۰).
نعمت ظاهره امام ظاهر است و نعمت باطنه امام غایب است. به ایشان گفتم: آیا در میان امامان کسی خواهد بود که غایب می شود؟ فرمود: آری شخص او از دیدگان مردم غایب می شود امّا یاد او از قلوب مؤمنین غایب نمی شود و او دوازدهمین ما امامان است.
امام رضا (علیه السلام) فرمود:
وَ لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ مِنَّا ظَاهِرٍ أَوْ خَافٍ وَ لَوْ خَلَتْ یَوْماً بِغَیْرِ حُجَّهٍ لَمَاجَتْ بِأَهْلِهَا کَمَا یَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِه(۷۴۱).
و زمین از قائمی از ما خالی نمی شود یا آشکار است و یا ترسان و اگر زمین یک روز از حجّت خالی شود زمین با ساکنانش مضطرب گردد همچنان که دریا با اهلش مواج می شود.
امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمود:
کَیْفَ یَتَسَاقَطُونَ فِی الْفِتْنَهِ وَ یَتَرَدَّدُونَ فِی الْحَیْرَهِ وَ یَأْخُذُونَ یَمِیناً وَ شِمَالًا، فَارَقُوا دِینَهُمْ أَمِ ارْتابُوا أَمْ عَانَدُوا الْحَقَّ أَمْ جَهِلُوا مَا جَاءَتْ بِهِ الرِّوَایَاتُ الصَّادِقَهُ وَ الْأَخْبَارُ الصَّحِیحَهُ أَوْ عَلِمُوا ذَلِکَ فَتَنَاسَوْا مَا یَعْلَمُونَ إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّهٍ إِمَّا ظَاهِراً وَ إِمَّا مَغْمُورا(۷۴۲)؛
چگونه در فتنه می افتادند و در وادی سرگردانی گام می زنند و به چپ و راست می روند از دینشان جدا شدند یا شکّ کردند یا با حقّ عناد و دشمنی کردند یا آن چه را روایات صادقه و اخبار صحیحه آورده اند ندانستند یا دانستند و خود را به فراموشی زدند؟ آیا نمی دانند که زمین هیچ گاه از حجّت خالی نمی ماند یا ظاهر است و یا پنهان.
توجه به این روایات و نقل فراوان و مشهور روایت امیر المؤمنین (علیه السلام) همچنین تصریح شیخ صدوق در اعتقادات، شکی باقی نمی گذارد که عقیده شیعه از ابتدا به راهنمایی امامان (علیهم السلام) دو گونه بودن حجت و امام بوده است. یعنی امام یا آشکار است یا پنهان. هرگز شرط امامت آشکار بودن نیست. این اصلی مسلم نزد شیعه است. حال اگر در کتاب های روایی شیعه حدیثی نقل شده است که تنها واژه «ظاهر» را دارد، به دلیل وجود این اصل مسلم باید معنای خاصی داشته باشد. صفار حدیث یعقوب سراج از امام صادق (علیه السلام) را چنین نقل کرده است:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَی وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ یَعْقُوبَ السَّرَّاجِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ عَالِمٍ مِنْکُمْ حَیٍ ظَاهِرٍ تَفْزَعُ إِلَیْهِ النَّاسُ فِی حَلَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ فَقَالَ یَا أَبَا یُوسُفَ لَا إِنَّ ذَلِکَ لَبَیِّنٌ فِی کِتَابِ الله تَعَالَی فَقَالَ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا» عَدُوَّکُمْ مِمَّنْ یُخَالِفُکُمْ «وَ رابِطُوا» إِمَامَکُمْ ﴿وَ اتَّقُوا الله﴾ (آل عمران: ۲۰۰) فِیمَا یَأْمُرُکُمْ وَ فَرَضَ عَلَیْکُمْ(۷۴۳)؛
یعقوب سراج گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: زمین از عالمی از شما زنده، آشکار که مردم در حلال و حرام خود به او رجوع می کنند خالی می ماند؟ فرمود: ای ابا یوسف، نه. این امر در کتاب خدا روشن است. بعد فرمود: «ای کسانی که ایمان آورده اید، صبور باشید و شکیبایی ورزید» در برابر دشمنانتان از کسانی که با شما مخالفت می کنند «و رابطه داشته باشید» با امامتان «و تقوای الهی را پیشه کنید» در آن چه فرمانتان می دهد و بر شما واجب کرده است.
صدوق اول علی بن حسین بن بابویه با کمی اختلاف در سند و متن، این حدیث را آورده است:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ یَعْقُوبَ السَّرَّاجِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام): تَبْقَی الْأَرْضُ بِلا عَالِمٍ حَیٍ ظَاهِرٍ یَفْزَعُ إِلَیْهِ النَّاسُ فِی حَلَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ؟ فَقَالَ لِی: إِذًا، لَا یُعْبَدُ الله، یَا أَبَا یُوسُف(۷۴۴)؛
یعقوب سراج گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: زمین بدون عالمی زنده آشکار که مردم در حلال و حرام خود به او رجوع می کنند باقی می ماند؟ به من فرمود: در این صورت خداوند عبادت نمی شود ای ابا یوسف!
شیخ صدوق نیز این روایت را از پدر خویش در کتاب علل الشرایع خود نقل کرده است(۷۴۵). سند صفار و صدوق هر دو صحیح است؛ بنابراین حدیث با سند صحیح در کتاب های معتبر نقل شده است.
این حدیث هرگز منافاتی با احادیث پیشین ندارد و بر خلاف عقیده شیعه که اعتقاد به غیبت دارند نیست. بزرگانی هم که این روایت را نقل کرده اند یعنی مرحوم صفار(۷۴۶)، صدوق اول(۷۴۷) و صدوق دوم(۷۴۸) این حدیث را بلا فاصله پس از حدیث معروف امیرالمؤمنین (علیه السلام) آورده اند. یعنی منافاتی میان دو حدیث ندیده اند؛ زیرا روایت یعقوب سراج حالت اولیه و عادی امامت را بیان می دارد؛ یعنی اصل اولی این است که امام ظاهر و در دسترس مردم باشد؛ اما وقتی مردم به وظیفه خود در قبال امام عمل نکردند و مورد خشم و غضب الهی قرار گرفتند، خداوند آن ها را از دیدن امام و مراجعه به ایشان محروم می کند. روشن است که در این صورت هم امامت امام از بین نمی رود او امام است اما امامی پنهان(۷۴۹).
دلیل این مدعا روایاتی است که اشاره به دوری امامان (علیهم السلام) از مردم در اثر غضب الهی دارد. امام جواد (علیه السلام) فرمود:
إِذَا غَضِبَ الله تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عَلَی خَلْقِهِ نَحَّانَا عَنْ جِوَارِهِم(۷۵۰)؛
هرگاه خداوند تبارک و تعالی بر مردمش خشم گیرد ما را از کنار آنان دور می کند.
مرحوم کلینی محدث بزرگ و دقیق شیعه این حدیث را در باب غیبت کتابش نقل کرده است. یعنی برداشت ایشان نیز از این حدیث غیبت امام بوده است. شارح بزرگ کتاب کافی، ملا صالح مازندرانی نیز تصریح کرده است: «به وسیله غیبت ما را از کنار آنان دور می کند»(۷۵۱). در دیدار علی بن مهزیار اهوازی نیز از امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل شده است که فرمود:
پدرم ابو محمد (علیه السلام) از من پیمان گرفته است با گروهی که خداوند بر آنان خشم گرفته است همسایه نشوم(۷۵۲).
گفتنی است شیخ مفید نیز در پاسخ به شبهه قائلین به اتمام امامت بعد امام عسکری (علیه السلام) به این نکته اشاره کرده است. آنان مدعی شده اند بنا به حدیث «إِنَّ الله لَا یُخْلِی الْأَرْضَ مِنْ حُجَّهٍ إِلَّا أَنْ یَغْضَبَ عَلَی أَهْلِ الدُّنْیَا» زمین اینک به دلیل خشم الهی خالی از حجت است و امامی وجود ندارد. شیخ مفید می نویسد:
این برداشت صحیح نیست و منظور این روایت با توجه به روایات ضرورت حجت و حدیث معروف امیرالمؤمنین (علیه السلام) چنین است: «أنه لا یخلیها من حجه ظاهره»(۷۵۳) یعنی خداوند هرگز زمین را از «حجت ظاهر» خالی نمی کند مگر آن که بر اهل زمین خشم گیرد. به عبارت دیگر وقتی خداوند به اهل زمین خشم می گیرد حجت خود را پنهان می کند نه آن که پایان دهد.
از بیان ایشان نیز روشن می شود که حالت عادی حجت این است که ظاهر باشد و مردم در حلال و حرام خویش به او مراجعه نمایند، اما اگر خداوند بر امتی خشم گرفت این حالت تغییر می کند و مردم از مراجعه به حجت حق محروم می شوند؛ اما در هر صورت امام و حجت حق موجود است؛ بنابراین میان حدیث یعقوب سراج با احادیث دو گونه بودن حجت منافاتی وجود ندارد و چنین نیست که هرگاه امام ظاهر نبود شرط امامت را از دست داده باشد و نیاز به شخص دیگری باشد.
گفتنی است حدیث دیگری نیز از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است که امام (علیه السلام) به صحابی بزرگوار خود محمد بن مسلم فرمود:
وَ الله یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّهِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ الله عَزَّ وَ جَلَّ ظَاهِرٌ عَادِلٌ أَصْبَحَ ضَالًّا تَائِهاً وَ إِنْ مَاتَ عَلَی هَذِهِ الْحَالَهِ مَاتَ مِیتَهَ کُفْرٍ وَ نِفَاقٍ(۷۵۴)؛
به خدا سوگند، ای محمد هر کس از این امت که صبح بیدار شود، امامی ظاهر و عادل از طرف خداوند نداشته باشد صبح خود را در حال گمراهی و سرگردانی آغاز کرده است و اگر در این وضع بمیرد به مرگ کفر و نفاق از دنیا رفته است.
نکته اول در مورد این حدیث آن است که اصل «ظاهر» بودن این واژه در حدیث مسلم نیست. علامه مجلسی از استاد پدرش فاضل شوشتری(۷۵۵) نقل کرده است که این واژه «طاهر» است(۷۵۶). یعنی اشاره به مقام عصمت دارد. خود علامه نیز اضافه می کند روایاتی که واژه طهرنا و عصمنا(۷۵۷) دارد مؤید این سخن است(۷۵۸). ملا صالح مازندرانی نیز در شرح خود «طاهر» ثبت کرده و نوشته است یعنی امامی که از هر پلیدی پاک باشد(۷۵۹).
البته بعد بنا به «ظاهر» بودن نیز معنا کرده است. احتمال «طاهر» با واژه «عادل» که بعد از آن آمده سازگاری بیشتری دارد. سیاق روایت نیز این احتمال را تقویت می کند؛ زیرا در ادامه امام (علیه السلام) اشاره می فرماید که ائمه جور از دین حق برکنارند؛ بنابراین سخن در امامی پاک و دادگر در مقابل ائمه گمراه و پلید و ظالم است. هرگز سخن از غیبت و حضور نیست تا منظور ظاهر و آشکار بودن باشد. بلکه نجات از مرگ کفر و نفاق که همان نجات از مرگ جاهلی است با غایب بودن امام منافاتی ندارد؛ زیرا در حدیث صحیح السندی امام حسن عسکری (علیه السلام) بعد از حق دانستن و تایید صحت روایت مرگ جاهلی، نشناختن فرزند و جانشین خویش را مصداق مرگ جاهلی بیان می کند و بعد خبر از غیبت ایشان می دهد(۷۶۰). روشن است که اگر غیبت و ظاهر نبودن امام باعث مرگ جاهلی باشد امام هرگز مصداق آن را فرزند غایبشان معرفی نمی کردند.
توجه به مطالب بیان شده، احتمال «طاهر» بودن واژه حدیث را تقویت می کند. البته اگر احتمال «ظاهر» بودن نیز تقویت شود مشکلی پیش نمی آید؛ زیرا در توضیح حدیث پیشین (روایت یعقوب سراج) بیان شد که روایت ناظر به حالت اولیه و عمومی است که شامل یازده امام (علیهم السلام) می شود و با حالت خاص - جامعه مورد خشم الهی واقع شده و از ارتباط با امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) محروم است - منافاتی ندارد.
شارحان حدیث نیز وجوهی در معنای این حدیث بیان کرده اند. مرحوم ملا صالح مازندرانی می نویسد:
منظور آشکار بودن وجود ایشان است چه شخص امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آشکار باشد یا خیر. یا منظور آشکار بودن شخص ایشان است هر چند در برخی اوقات برای بعضی اشخاص باشد. یا منظور از «ظاهر» آشکار نیست، بلکه غالب است. یعنی امام در علم و عمل بر تمام مردم غلبه دارد و پیروز است. یا منظور از «ظاهر» پشتیبان و کمک کار است. یعنی امام در امور دین پشتیبان مردم است. ایشان ادامه می دهند خلاصه ظاهر بودن امام با غیبت ایشان منافاتی ندارد؛ زیرا آشکار و پنهان بودن می تواند نسبی باشد. مانند خورشید که در بالای ابر مخفی نیست یا نور که پشت پرده آشکار است(۷۶۱).
از فاضل امین استرآبادی(۷۶۲) نیز نقل می کند که «ظاهر» یعنی روشن بودن امامتش با نص صریح خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)(۷۶۳). علامه مجلسی هم «ظاهر» را به معنای روشن بودن حجت و دلیل امام با برهان می داند هر چند خود امام غایب باشد(۷۶۴). ایشان سخن محدث استرآبادی را نیز نقل کرده است(۷۶۵). ظاهراً مؤید برداشت مرحوم استرآبادی می تواند روایاتی باشد که مرحوم کلینی در «بَابُ الْأُمُورِ الَّتِی تُوجِبُ حُجَّهَ الْإِمَام» کتاب کافی آورده است. روایاتی که می گوید نشانه امام آن است که امامت او ظاهر و روشن باشد به گونه ای که در شهر از هر کس پرسیدند او را معرفی کند(۷۶۶).
نتیجه آن که احادیثی که دارای واژه «ظاهر» است، یا به معنای آشکار بودن شخص امام است و ناظر به حالت اولیه و عمومی امامت است؛ یا معنای خاص دیگری دارد و در هر حال منافاتی با غیبت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ندارد. دانشمندان شیعه نیز هنگام شرح این نوع از روایات توجه به غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) داشته اند و هرگز چنین روایاتی را در منافات با غیبت ندیده اند.
فصل سوم. دلالت احادیث لزوم وجود امام بر امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
شبهه سی و هفتم: حدس و گمان بودن استدلال به احادیث لزوم وجود امام
متن کتاب:
إن منشأ هذه الفکره، هی المقدمه الأولی العقلیه لنظریه الإمامه و المقصود منها: ضروره وجود عموم الإمام (أیّ الرئیس) فی الأرض، و عدم جواز بقاء المجتمع بلا حکومه، أیّه حکومه و أیّ أمام و إذا کانت قد تطورت إلی ضروره وجود (الإمام المعصوم المعیّن من قبل الله) فإنّ الإصرار علیها و الاستنتاج منها: وجود (الإمام محمد بن الحسن العسکری) و استمرار حیاته إلی الیوم، هو إیضاً نوع من الافتراض و الظنّ و التخمین. فأین هو الیوم ذلک الإمام المعلم الهادی و المطبق لأحکام الله الذی یحافظ علی الشریعه من الزیاده و النقصان؟ و حتی لو صحت تلک الأحادیث فقد یکون الإمام شخصاً آخر اذا لم یکن المقصود به مطلق الإمام أو مطلق الحجه و العالم باحکام الدین(۷۶۷).
خلاصه شبهه:
نویسنده مدعی است اعتقاد شیعه به ضرورت امام (علیه السلام) در هر زمان تغییر یافته، یک حکم عقلی است؛ بنابراین اعتقاد به وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صرف حدس و گمان است و بعد می گوید اگر منظور از این احادیث هر رهبر و عالمی نباشد منظور فرزند امام یازدهم (علیه السلام) نیز نمی تواند باشد؛ زیرا او کار هدایت و حفاظت را انجام نمی دهد.
پاسخ:
چنان که پیداست این قسمت از سخنان وی دربردارنده سخن تازه ای نیست و تنها استنتاجی از سخنان پیشین اوست و چون بطلان آن سخنان ثابت شد بطلان این قسمت نیز روشن خواهد بود؛ اما بیان چند نکته خالی از لطف نیست. نخست آن که بحث حاضر در دلایل نقلی وجود امام (علیه السلام) و نقد آن هاست؛ اما نویسنده چون در نقد آن ها کار به جایی نبرده ناچار برای اثبات ادعای خود مبنی بر فرضی بودن وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) موضوع بحث را عوض کرده به سراغ دلایل عقلی وجود امام (علیه السلام) رفته است. فرار نویسنده از موضوع بحث، استحکام دلایل نقلی را نشان می دهد؛ زیرا وی شاهد دلالت روشن روایات به وجود امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و چاره ای ندیده جز پیش کشیدن بحث عقلی؛ در حالی که دلایل عقلی وجود امام (علیه السلام) بحثی جدای از دلایل نقلی است. بنابراین ادعای تطور و دگرگونی یک دلیل عقلی به دلیل نقلی سخنی گزاف و باطل است. نکته دوم این که در دلایل نقلی وجود امام (علیه السلام) که اکنون موضوع بحث است هرگز دانشمندان شیعه لزوم وجود فرزند امام یازدهم (علیه السلام) را از حکم عقل به لزوم وجود حاکمی در جامعه نگرفته اند، بلکه چنان که در پاسخ شبهه ششم گذشت بررسی کتاب های شیعه نشان می دهد تمام مقدمات نقلی است.
اگر کتاب غیبت نعمانی را که اولین کتاب مستقل در مهدویت است در نظر بگیریم. مرحوم نعمانی بعد از برخی مباحث مقدماتی روایات لزوم اتصال وصایت(۷۶۸) را نقل می کند بعد روایات دوازده امام را از شیعه(۷۶۹) و سنی(۷۷۰) نقل می کند بعد روایات خالی نبودن زمین از حجت(۷۷۱) را بیان می دارد. یعنی بحث را با روایاتی آغاز می کند که از زاویه های متعدد وجود امام (علیه السلام) در هر زمان را ثابت می کند و هرگز استنادی به حکم عقل نمی کند. کتاب کمال الدین شیخ صدوق نیز چنین است ایشان بعد از مقدمه ای طولانی که شبهات را پاسخ می دهد، اشاره ای به غیبت های پیامبران (پیشینه غیبت در امت های گذشته)(۷۷۲) دارد و اولین بحث کتابش «باب العله التی من أجلها یحتاج إلی الإمام»(۷۷۳) است. بعد «باب اتصال الوصیه من لدن آدم (علیه السلام) و أن الأرض لا تخلو من حجه لله عز و جل علی خلقه إلی یوم القیامه»(۷۷۴) یعنی ایشان نیز بحث را با روایاتی شروع می کند که ضرورت وجود امام (علیه السلام) در روی زمین را ثابت می کند، روایاتی که بیان می دارد امام واسطه فیض الهی و امنیت بخش اهل زمین است و اگر لحظه ای نباشد زمین اهلش را فرو می برد و.... ایشان نیز استنادی به حکم عقل نمی کند. وقتی به کتاب غیبت شیخ طوسی می رسیم ایشان در همان ابتدای کتاب این مطلب را به صراحت بیان کرده است که دو راه وجود دارد: راه اول «این که بگوییم وقتی وجوب امامت در هر حال ثابت شد و این که مردم با آن که غیر معصوم هستند جایز نیست هیچ وقت بدون سرپرست باقی بمانند..»(۷۷۵). که همان مقدمه عقلی است که نویسنده به آن اشاره کرده است؛ راه دوم «این که بگوییم سخن در غیبت فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) متفرع بر ثابت بودن امامت ایشان است و مخالف ما یا امامتش را قبول دارد و از دلیل غیبتش می پرسد که باید پاسخش را بدهیم یا امامت ایشان را نمی پذیرد در این صورت پرسش از غیبت کسی که امامتش ثابت نشده معنایی ندارد»(۷۷۶). چنان که ملاحظه می شود مقدمه راه دوم، بحث از امامت و لزوم امام به معنای خاص آن در شیعه است و به مقدمه راه اول که امام به معنای مطلق حاکم و رئیس است ربطی ندارد و هرگز نمی توان ادعا کرد تطوری صورت گرفته است، بلکه دو راه با مقدمات جدای از هم هستند. راه نقلی از نص و تصریح روایات استفاده کرده است؛ روایاتی که لزوم حجت در زمین و اتصال وصایت و امثال آن را ثابت می کند. بنابراین در مورد امامتی که با روایات ثایت می شود نمی توان ادعا کرد صرف حدس و گمان است، بلکه باید معتقد بود نص روایات است. علاوه در بسیاری از دلایل های عقلی وجود امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز به آن چه وی اشاره کرده است یعنی لزوم وجود حاکم در هر جامعه، اسناد نمی شود. مانند برهان لطف، برهان واسطه فیض، برهان علت غایی، برهان امکان اشرف و....
نکته سوم آن که کسی نمی تواند در صحت این روایات شک نماید و با تردید بگوید «اگر صحت داشته باشند»؛ زیرا این روایات با اسناد صحیح فراوانی نقل شده اند و کثرت و تواتر آن ها نیز راه را بر هر شک و تردیدی مسدود می کند. همچنین کسی نمی تواند ادعا کند این روایات اشاره به شخص خاصی ندارد و منظور مطلق حاکم و عالم دینی است؛ زیرا در ابتدای کتاب و در پاسخ شبهه نخست روایات فراوانی آورده شد که شخص خاص بودن این امام همام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ثابت می کرد و از همین روایات مشخص می شود آن چه نویسنده ادعا کرده که امام شخص دیگری باید باشد ادعایی نادرست است؛ زیرا همان روایات فراوان و صحیح السند که امام را از کلی و مبهم بودن خارج ساخته اند، این کار را با اشاره به شخص امام انجام داده اند؛ یعنی دقیقاً تعیین کرده اند که منظور فرزند بلافصل امام حسن عسکری (علیه السلام) است.
نکته آخر این که اگر ایشان می پرسد: «او امروز کجاست؟» مبتنی بر همان برداشت ناصحیح وی از معنای امامت است. در پاسخ شبهه سی و پنجم گذشت که این اهل سنت هستند که امام را به حاکم جامعه تفسیر می کنند و با این تفسیر است که جا دارد سؤال شود که چرا حاکم دیده نمی شود و جامعه را اداره نمی کند؛ اما بنا به تبیین شیعه از معنای امام دیگر چنین پرسشی جا ندارد؛ زیرا در اعتقاد شیعه یکی از شئون فرعی امام، حکومت و اداره جامعه است و امام یا غالب و آشکار است و به اداره جامعه نیز می پردازد یا ترسان و پنهان است و امکان حضور آشکار و اداره جامعه را ندارد، در این صورت نیز امام است و شئون امامت را مانند هدایت باطنی، حفظ شریعت، فریادرسی جامعه و... انجام می دهد و تا جایی که به ناشناس بودن امام (علیه السلام) آسیب نرساند در امور جامعه نیز تأثیرگذار است. به همین دلیل بنابر عقیده شیعه نمی توان گفت چون امام دیده نمی شود و آشکارا جامعه را اداره نمی کند پس امام نیست. پس بی شک امام این زمان حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) است.

بخش دوازدهم: تصریح امام حسن عسکری (علیه السلام) به امامت فرزند خویش

در این بخش، آخرین ادعای نویسنده که در قسمت دلیل های عقلی وجود امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن را بیان کرده است مورد بررسی قرار می گیرد.
شبهه سی و هشتم: اشاره نکردن امام حسن عسکری (علیه السلام) به فرزند خویش:
هدف اصلی این کتاب بیان مطالب مبحث سوم (نقد دلیل روایی) فصل دوم، کتاب احمد الکاتب بود که بحمدالله همه آن بیان و بررسی شد. برای آن که حق مطلب نویسنده ادعا شود علاوه بر بیان مطالب مبحث سوم، مطالب مبحث دوم (دلیل روایی) فصل اول کتاب وی نیز به صورت کامل آورده شد. تنها قسمت پایان آن باقی ماند که در این شبهه به بررسی آن نیز پرداخته می شود. نویسنده در مبحث دوم فصل اول بعد از بیان پنج دسته دلیل های روایی چنین می نویسد:
متن کتاب:
إذن فإنّ «الدلیل النقلیّ» کان یتألف من عدّه مجامیع من الآیات و الروایات التی تتحدّث عن القائم و المهدی بصوره عامّه، و تلک التی تخصصه فی أهل البیت و فی أولاد الإمام علی (علیه السلام) و فی أولاد السیده فاطمه الزهراء (علیها السلام) و فی أولاد الإمام الحسین و فی أولاد الإمام الصادق و فی أولاد الإمام الجواد و الهادی و العسکری (علیهم السلام) إضافه إلی الروایات التی کانت تتحدّث عن عدد الأئمه الإثنی عشر، و عن ولاده (الإمام المهدی) و اسمه و هذا ما یؤدّی فی نظرهم إلی الأیمان بولاده و وجود (الإمام الثانی عشر الحجه بن الحسن العسکری) و استمرار حیاته، بالرغم من عدم ظهوره فی حیاه أبیه أو الوصیه له أو الإشاره المباشره منه إلیه(۷۷۷).
خلاصه شبهه:
نویسنده مدعی است گروهی از روایات موجب ایمان شیعه به وجود و ولادت امام دوازدهم حضرت حجت بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شده است، در حالی که ایشان نمودی در دوران پدر نداشته است و پدر بزرگوارشان وصیت یا اشاره ای به ایشان نکرده اند.
پاسخ:
چنان که ملاحظه می شود، وی در پایان بیان دلیل های روایی نیز تصریح می کند که گروهی از روایات شخص «قائم» و «مهدی» را مشخص کرده است و حتی آن را فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) خوانده است؛ اما بدون آن که نقد و ردی به این نوع از روایات داشته باشد، مدعی است روایات کلی و مبهم اند و اشاره به شخص خاصی ندارند. این مطلب عجیب و متناقضی است که وی ادعا می کند. در ادامه به مطلبی اشاره کرده است که پاسخ آن باید داده شود و آن این که می نویسد فرزند امام یازدهم (علیه السلام) در دوران پدر ظهور و بروزی نداشته است و امام به فرزند خویش وصیت یا اشاره مستقیم نکرده است. بطلان این ادعا روشن است؛ زیرا روایات فراوانی از امام حسن عسکری (علیه السلام) در معرفی فرزند خویش به عنوان امام و جانشین بعد از خود نقل شده است. برای حسن ختام کتاب این روایات ذکر می شود.
۱. عمرو أهوازی گوید: امام حسن عسکری (علیه السلام) پسرش را به من نشان داد و فرمود، این صاحب شما بعد از من است(۷۷۸).
۲. معاویه بن حکیم و محمّد بن ایّوب و محمّد بن عثمان گویند: ما چهل نفر در منزل امام حسن (علیه السلام) بودیم و او فرزندش را به ما عرضه کرد و فرمود: این امام شما پس از من و خلیفه من بر شماست، از او اطاعت کنید و پس از من در دین خود متفرّق نشوید که هلاک خواهید شد، بدانید که بعد از این او را نخواهید دید، گویند: از حضورش بیرون آمدیم و پس از چند روز امام حسن (علیه السلام) درگذشت(۷۷۹).
۳. ابو علیّ بن همّام گوید: از محمّد بن عثمان عمریّ - قدّس الله روحه - شنیدم که می گفت: از پدرم شنیدم که می گفت: من نزد امام عسکری (علیه السلام) بودم که از آن حضرت از خبری که از پدران بزرگوارش روایت شده است پرسش کردند که زمین از حجّت الهی بر خلایق تا روز قیامت خالی نمی ماند و کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیّت درگذشته است. فرمود: این حقّ است همچنان که روز روشن حقّ است. گفتند: ای فرزند رسول خدا، حجّت و امام پس از شما کیست؟ فرمود: فرزندم محمّد، او امام و حجّت پس از من است، کسی که بمیرد و او را نشناسد به مرگ جاهلیّت درگذشته است. آگاه باشید که برای او غیبتی است که نادانان در آن سرگردان شوند و اهل باطل در آن هلاک گردند و کسانی که برای آن وقت معیّن کنند دروغ گویند...(۷۸۰).
۴. احمد بن اسحاق می گوید: بر امام عسکریّ (علیه السلام) وارد شدم و... گفتم: ای فرزند رسول خدا، امام و جانشین پس از شما کیست؟ حضرت شتابان برخاست و داخل خانه شد و سپس برگشت، در حالی که بر شانه اش کودکی سه ساله بود که صورتش مانند ماه شب چهارده می درخشید. فرمود: ای احمد بن اسحاق، اگر نزد خدای تعالی و حجّت های او گرامی نبودی این فرزندم را به تو نمی نمودم، او هم نام و هم کنیه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. کسی است که زمین را پر از عدل و داد می کند، همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد. ای احمد بن اسحاق، مثل او در این امّت مثل خضر و ذوالقرنین است، او غیبتی طولانی خواهد داشت که هیچ کس در آن نجات نمی یابد، مگر کسی که خدای تعالی او را در اعتقاد به امامت ثابت بدارد و در دعا به تعجیل فرج موفّق سازد. احمد بن اسحاق گوید: گفتم: ای مولای من، آیا نشانه ای هست که قلبم بدان مطمئن شود؟ آن کودک به زبان عربی فصیح به سخن درآمد و فرمود: «أنا بقیّه الله فی أرضه و المنتقم من أعدائه». ای احمد بن اسحاق، پس از مشاهده جست وجوی نشانه مکن! احمد بن اسحاق گوید: من شاد و خرّم بیرون آمدم...(۷۸۱).
۵. یعقوب بن منقوش گوید: بر امام عسکری (علیه السلام) وارد شدم... گفتم: سرورم، صاحب الأمر کیست؟ فرمود: پرده را بردار، آن را بالا بردم و پسر بچه ای که حدود پنج وجب طول او بود و سنّش هشت یا ده سال بود بیرون آمد با پیشانی نورانی و روئی سپید و چشمانی درخشان و کف دستی سطبر و زانوانی برگشته، بر گونه راستش خالی بود و بر سرش گیسوانی، آمد و بر زانوی پدرش امام عسکری (علیه السلام) نشست، آن گاه به من فرمود: این صاحب شماست، سپس آن فرزند از جا برجست و امام بدو گفت: فرزندم، به درون خانه برو تا وقت معلوم بیاید! و او به داخل خانه رفت و من او را نگریستم. سپس فرمود: ای یعقوب، بنگر که در آن خانه کیست؟ من داخل خانه شدم امّا کسی را ندیدم(۷۸۲).
۶. علّان رازیّ گوید: یکی از اصحاب به من خبر داد که چون جاریه إمام عسکریّ (علیه السلام) باردار شد به او فرمود: تو حامل پسری هستی که نامش محمّد است و او قائم پس از من است(۷۸۳).
۷. ضوء بن علی از مردی از اهل فارس که نامش را برده نقل، می کند: به سامرا آمدم و ملازم در خانه امام حسن عسکری (علیه السلام) شدم. حضرت مرا طلبید، من وارد شدم و سلام کردم فرمود: برای چه آمده ای؟ عرض کردم: برای اشتیاقی که به خدمت شما داشتم. فرمود: پس دربان ما باش! من همراه خادمان در خانه حضرت بودم؛ گاهی می رفتم، هرچه احتیاج داشتند از بازار می خریدم و زمانی که مردها در خانه بودند، بدون اجازه وارد می شدم. روزی [بدون اجازه] بر حضرت وارد شدم و او در اتاق مردها بود. ناگاه در اتاق حرکت و صدایی شنیدم. سپس به من فریاد زد: بایست، حرکت مکن! من جرأت در آمدن و بیرون رفتن نداشتم. سپس کنیزی که چیز سرپوشیده ای همراه داشت، از کنار من گذشت. آن گاه مرا صدا زد که داخل شو! من وارد شدم و کنیز را هم صدا زد. کنیز نزد حضرت بازگشت. حضرت به کنیز فرمود: از آن چه همراه داری، روپوش بردار! کنیز از روی کودکی سفید و نیکو روی پرده برداشت و خود حضرت روی شکم کودک را بازکرد؛ دیدم موی سبزی که به سیاهی آمیخته نبود از زیر گلو تا نافش روییده است. پس فرمود: این است صاحب شما! و به کنیز امر فرمود که او را ببرد. سپس من آن کودک را ندیدم تا امام حسن (علیه السلام) وفات کرد(۷۸۴).
۸. احمد بن اسحاق می گوید: از امام عسکریّ (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: سپاس از آن خدایی است که مرا از دنیا نبرد تا آن که جانشین مرا به من نشان داد؛ او از نظر آفرینش و اخلاق شبیه ترین مردم به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. خدای تعالی او را در غیبتش حفظ فرماید، سپس او را آشکار کند و او زمین را پر از عدل و داد نماید، همچنان که مملوّ از جور و ستم شده باشد(۷۸۵).
۹. موسی بغدادی می گوید: از امام عسکریّ (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: گویا شما را می بینم که پس از من درباره جانشین من اختلاف می کنید. آگاه باشید که هر کس معترف به ائمّه بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد امّا منکر فرزندم شود، مانند کسی است که به همه انبیای الهی و رسولانش (علیهم السلام) اقرار داشته امّا نبوّت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را انکار کند و منکر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مانند کسی است که جمیع انبیای الهی (علیهم السلام) را انکار کند؛ زیرا اطاعت از آخر ما مانند اطاعت از اوّل ماست و منکر آخر ما مانند منکر اوّل ماست. آگاه باشید که برای فرزندم غیبتی است که مردم در آن شک کنند، مگر کسی که خدای تعالی وی را حفظ فرماید(۷۸۶).
۱۰. حسین علوی گوید: وقتی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) متولد شد در سامرا به محضر امام حسن عسکری (علیه السلام) رسیدم و به ایشان تبریک گفتم(۷۸۷).
۱۱. حکیمه خاتون می گوید: امام حسن عسکری (علیه السلام) در نیمه شعبان سال ۲۵۵ به من پیام فرستاد و فرمود: عمّه، امشب افطارت را نزد من قرار بده؛ زیرا خداوند شما را به ولیّ و حجت خود بر خلقش و جانشینم بعد از من خوشحال خواهد کرد...(۷۸۸).
۱۲. ابراهیم بن ادریس می گوید: امام حسن عسکری (علیه السلام) دو گوسفند برای من فرستاد و نوشت: بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، این دو گوسفند را از طرف مولایت عقیقه کن و بخور؛ خداوند گوارایت گردادند و به برادرانت اطعام کن...(۷۸۹).
دوازده مورد به یمن تعدد امامان (علیهم السلام) ذکر شد تا معلوم شود آخرین ادعای نویسنده نیز که می گوید امام حسن عسکری (علیه السلام) اشاره ای به فرزندش نکرده است، مانند ادعاهای دیگرش کاملاً خلاف واقع و دور از صداقت و انصاف است. موارد یادشده تنها مواردی است که امام حسن عسکری (علیه السلام) با صراحت به جانشین خود اشاره کرده و ایشان را به عنوان وصیّ خود معرفی کرده است و اگر قرار باشد روایاتی که امام عسکری (علیه السلام) بدون تصریح، امام بعد از خود را معرفی کرده است مانند حدیث ابوالادیان یا روایاتی که ظهور و نمود امام زمان را در دوران پدر بیان می کند مانند حدیث ظریف خادم و دیدار سعد بن عبد الله آورده شود قطعاً تعداد آن ها بسیار بیش از این خواهد بود. بنابراین علاوه بر روایات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان پیشین (علیهم السلام) که مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را معرفی و مشخص کرده اند، امام یازدهم (علیه السلام) نیز در موارد فراوانی جانشین و امام بعد از خود را معرفی کرده و حتی به غیبت ایشان نیز تصریح کرده است.
سخن پایانی:
به لطف و عنایت حضرت حق و توجه و یاری امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تا بدین جا در قالب سی و هشت شبهه تمام مطالبی که نویسنده در «دلیل روایی» و «نقد دلیل روایی (نقلی)» در کتابش آورده بود عیناً نقل و بررسی شد. چنان که در مقدمه نیز اشاره شده بود با بررسی تمام مطالب نویسنده این حقیقت آشکار شد که وی در بیان روایات و سخن بزرگان شیعه از جاده صداقت فاصله بسیاری گرفته است و سعی کرده به هر طرفند و تدلیسی شده سخن باطل خویش را حق جلوه دهد. اما باید توجه داشت که بار کج به منزل نمی رسد و دروغ گو رسوا می شود.
روشن شد که روایات فراوان و معتبری که «مهدی»، «قائم» و «غایب» را معرفی کرده اند در مجموع به فرد معین و مشخص یعنی فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) اشاره دارند و هرگز کلی و مبهم نیستند. همچنین معلوم شد برخی از روایات مهدوی به اتفاقاتی پیش از وقوع آن ها اشاره کرده اند که عیناً واقع شده است و دانشمندان شیعه برای اثبات حقانیت اعتقاد شیعه به همین احادیث استناد و استدلال کرده اند. روشن شد که دانشمندان شیعه از ابتدا امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را مهدی موعود می دانستند و هرگز مهدی بودن ایشان از امامتش متأخر نبوده است. مشخص شد دانشمندان شیعه هیچ گاه برای اثبات وجود امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به روایات غیبت یا دو گونه بودن غیبت استدلال نکرده اند، بلکه بعد از اثبات وجود ایشان از غیبت سخن گفته اند. درباره احادیث دوازده امام (علیهم السلام) نیز - که نویسنده به تفصیل وارد بحث از آن ها شده بود - روشن گردید که احادیث دوازده امام (علیهم السلام) دارای اصالتی انکارناپذیر است. این احادیث از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیهم السلام) صادر شده است و اصحاب فراوانی این احادیث را نقل کرده اند. در صحت صدور آن ها کوچک ترین شکی وجود ندارد.
شیعیان قرن سوم به انحصار امامان (علیهم السلام) در دوازده تن معتقد بودند و این عقیده در قرن چهارم ایجاد نشده است. همچنین به آخرین امام بودن فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) اعتقاد داشتند، هرچند فهرست نام امامان (علیهم السلام)، میان شیعیان امری مشهور نبود، اما امامان (علیهم السلام) و شیعیان خاص مانند زراره از آن خبر داشتند و پرس وجوی شیعیان درباره امام بعدی و راهکارهایی که امامان (علیهم السلام) ارائه می نمودند، منافاتی با وجود فهرست نام امامان (علیهم السلام) ندارد. هرگز در امامت شخصی بدا صورت نگرفته است و در فهرست و ترتیب امامت امامان (علیهم السلام) که عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و توسط ایشان بیان شده بود تغییری ایجاد نشده است. فهرست نام امامان (علیهم السلام) در قرن سوم نیز توسط محدثان شیعه نقل شده و هرگز شیخ صدوق در تعداد امامان شکی نداشته است.
همچنین معلوم شد قرار نیست بعد از دوازده امام (علیهم السلام) امامی جدید حضور یابد؛ بلکه ائمه پیشین (علیهم السلام) رجعت می کنند و گروهی از شیعیان نیز به تبلیغ ایشان مأمور می شوند. بیان شد که حتی یک روایت نیز وجود ندارد که به عدد سیزده برای تعداد امامان (علیهم السلام) اشاره کرده باشد، بلکه این برداشتی از سهو راویان در نقل روایات است. با آن که کتاب سلیم بن قیس از کتاب های اولیه شیعه به شمار می رود و در قرن چهارم نوشته نشده است، اما خاستگاه اعتقاد به دوازده امام، این کتاب نیست و هرگز بزرگان شیعه به اعتماد این کتاب چنین عقیده ای را ابراز نکرده اند؛ بلکه با روایات فراوان و معتبر دیگری این اعتقاد را اثبات نموده اند. شیعیان در اعتبار کتاب سلیم شکی نداشته اند و شیخ مفید به دلیل آمیختگی این کتاب به برخی احادیث غیرمعتبر، به افراد عادی هشدار می دهد که درباره احادیث آن از دانشمندان پرسش نمایند.
همچنین بیان شد فرقه زیدیه در دوران شیخ صدوق از دشمنان سرسخت امامیه بوده و شبهه های متعددی را طرح کرده است. شیخ صدوق به تمام این شبهات پاسخ گفته، اما نویسنده هیچ اشاره ای به پاسخ های ایشان نکرده است و تنها شبهه ها را مطرح می نماید.
در ادامه، دلالت آشکار احادیث دوازده امام (علیهم السلام) از دو طریق استدلال به اصل حدیث و استدلال به متن حدیث بر وجود فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) به عنوان امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیان شد. نکته مهمی که از بررسی این قسمت از کتاب نویسنده آشکار شد، این بود که وی در نقد دلیل روایی از نقد مهم ترین قسمت روایات شانه خالی کرده است. نویسنده ادله روایی را پنج قسمت کرده، اما در مقام نقد تنها چهار قسمت را بررسی کرده است و درباره روایاتی که شخص «مهدی»، «قائم» و «غایب» را معرفی و مشخص کرده اند، هیچ سخنی نمی گوید؛ در حالی که این دسته از روایات اساس بحث است و سایر روایات کلی و مبهم را روشن می کند.
در ادامه نقش های امام (علیه السلام) تبیین گردید و معلوم شد اکثر وظایف امام (علیه السلام) در دوران غیبت باقی است و امام آن ها را اجرا می کند و وجود فرشتگان هرگز عالم را از وجود امام (علیه السلام) بی نیاز نمی کند. همچنین دریافتیم روایتی وجود ندارد که با غیبت امام (علیه السلام) منافات داشته باشد و امام غایب، هم زنده است و هم شناخته شده و همیشه لازم نیست امام (علیه السلام) ظاهر باشد؛ بلکه به اعتقاد شیعه امام (علیه السلام) یا آشکار است یا پنهان.
در نهایت نیز روشن شد که استدلال به روایات برای اثبات وجود حضرت حجت بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هیچ ربطی به استدلال های عقلی ندارد و هرگز تغییر یافته آن ها نیست، بلکه راهی مستقل است؛ بنابراین به هیچ روی نمی توان نتیجه آن را صرف حدس و گمان نامید، بلکه کاملاً روشن، متقن و یقین آور است. علاوه بر روایات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان پیشین (علیهم السلام) - که مهدی موعود را معرفی و مشخص کرده اند - امام یازدهم (علیه السلام) نیز در موارد فراوانی جانشین خود را معرفی کرده و به غیبت ایشان تصریح کرده است.
امید است خداوند در ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تعجیل نماید و ما را از یاران ایشان در غیبت و ظهورش قرار دهد و به مخالفان شرح صدر عنایت کند و به لطف بی کران خود قبول حق را بر آنان آسان سازد.

* * *

اللهم إنی أسئلک عزیمه الرشاد و الثبات فی الامر و الرشد و أسئلک شکر نعمتک و حسن عافیتک و أداء حقک و أسئلک یا رب قلباً سلیماً و لساناً صادقاً و أستغفرک لما تعلم و أسئلک خیر ما تعلم و أعوذ بک من شرّ ما تعلم فإنّک تعلم و لا نعلم و أنت علّام الغیوب.

فهرست منابع (۷۹۰)

- «اثبات الوصیه و مسعودی صاحب مروج الذهب»، سید جواد شبیری زنجانی، فصل نامه علمی - ترویجی انتظار، قم، مرکز تخصصی مهدویت، ش۴، تابستان ۱۳۸۱ش.
- الإحتجاج علی أهل اللجاج، احمد بن علی طبرسی، مشهد، چاپ اول، ۱۴۰۳ق.
- أخبار الدوله العباسیّه، مؤلف مجهول، تحقیق: عبدالعزیز الدوری و عبد الجبار المطلبی، بیروت، دارالطلیعه للطباعه و النشر، بی تا.
- الإختصاص، محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، تحقیق: علی أکبر غفاری و سید محمود زرندی، بیروت، دار المفید للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق/ ۱۹۹۳م.
- اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، محمد بن حسن طوسی، تصحیح و تعلیق: میرداماد الأسترابادی، تحقیق: سید مهدی رجایی، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، ۱۴۰۴ق.
- الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، محمد بن محمد نعمان (شیخ مفید)،تصحیح: مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق.
- الإستنصار فی النص علی الأئمه الأطهار، أبوالفتح محمد بن علی کراجکی، بیروت، دار الأضواء، چاپ دوم، ۱۴۰۵ ق.
- الأصول السته عشر من الأصول الأولیه (اصل ابوسعید عصفری و اصل زید نرسی)، تحقیق: ضیاء الدین محمودی و نعمت الله جلیلی و مهدی غلامعلی، قم، مؤسسه دار الحدیث الثقافیه، چاپ اول، ۱۴۲۳ق/ ۱۳۸۱ش.
- أصول مذهب الشیعه الإمامیه الإثنی عشریه عرض و نقد، ناصر بن عبد الله بن علی القفاری، بی جا، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
- الاعتقادات فی دین الإمامیه، محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، قم، المؤتمر العالمی للشیخ المفید، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق.
- الأعلام، خیرالدین زرکلی، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ پنجم، ۱۹۸۰م.
- إعلام الوری بأعلام الهدی، امین الاسلام فضل بن حسن طبرسی، تهران، دار الکتب الإسلامیه، بی تا.
- أعیان الشیعه، سید محسن امین، تحقیق و تخریج: حسن امین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بی تا.
- الإقتصاد الهادی إلی طریق الرشاد، ابوجعفر محمد بن حسن طوسی، تهران، منشورات مکتبه جامع چهل ستون، ۱۴۰۰ق.
- الأمالی، ابوجعفر محمد بن حسن شیخ طوسی، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامیه مؤسسه البعثه، قم، دار الثقافه للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
- الأمالی، محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، تهران، بی نا، چاپ ششم، ۱۳۷۶ش.
- الإمام الثانی عشر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، سید محمدسعید موسوی، تقدیم و تعلیق: علی حسینی میلانی، کربلا، منشورات مکتبه نینوی الحدیثه، چاپ نجف، ۱۳۹۳ق/ ۱۹۷۳م.
- الإمام المهدی حقیقه تاریخیه أم فرضیه فلسفیه؟، احمد الکاتب، بیروت، الدار العربیه للعلوم - ناشرون، ۱۴۲۸ق/ ۲۰۰۷م.
- الإمامه و التبصره من الحیره، ابوالحسن علی بن حسین بن بابویه قمی، قم، مدرسه الإمام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۴ق/ ۱۳۶۳ش.
- بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار (علیهم السلام)، محمدباقر مجلسی، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۴ق.
- بدایه المعارف الإلهیه فی شرح عقائد الإمامیه (محمدرضا المظفر)، سید محسن خرازی، قم، مؤسسه نشر اسلامی جماعه مدرسین، چاپ پنجم، ۱۴۱۸ق.
- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمّد صلّی الله علیهم، ابوجعفر محمد بن حسن بن فروخ صفار، تحقیق، تصحیح و تعلیق و تقدیم: میرزا محسن کوچه باغی، قم، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق.
- بغیه الباحث عن زوائد مسند الحارث (الحارث بن أبی أسامه)، ابوالحسن علی بن سلیمان هیثمی شافعی (هیثمی)، تحقیق: مسعد عبدالحمید محمد السعدنی، قاهره، دار الطلائع للنشر و التوزیع و التصدیر، بی تا.
- تاج العروس من جواهر القاموس، محمد مرتضی حسینی زبیدی، بیروت، بی نا، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
- تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، شمس الدین أبوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَایْماز الذهبی، عمر عبدالسلام التدمری، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، ۱۴۱۳ق/ ۱۹۹۳م.
- تأویل الآیات الظاهره فی فضائل العتره الطاهره، علی استرآبادی، حسین استاد ولی، قم، مؤسسه النشر الإسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۹ق.
- تجرید الاعتقاد، خواجه نصیرالدین طوسی، تحقیق: حسینی جلالی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۰۷ق.
- تحفه الأحوذی بشرح جامع الترمذی، ابوالعلاء محمد بن عبدالرحیم مبارکفوری، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
- التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، حسن مصطفوی، تهران، بی نا، چاپ اول، ۱۳۶۸ش.
- تصحیح اعتقادات الإمامیه، محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، تحقیق: حسین درگاهی، بیروت، دارالمفید للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق/ ۱۹۹۳م.
- تطوّر الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایه الفقیه، احمد الکاتب، بیروت، دار الجدید، چاپ اول، ۱۹۹۸م.
- تعلیقه علی منهج المقال، وحید بهبهانی، بی جا، بی نا، بی تا.
- تفسیر العیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، چاپ خانه علمیه، ۱۳۸۰ق.
- تفسیر فرات کوفی، فرات بن إبراهیم کوفی، تحقیق: محمد الکاظم، تهران، مؤسسه الطبع و النشر التابعه لوزاره الثقافه و الإرشاد الإسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
- تفسیر القرآن العظیم، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر القرشی البصری ثم الدمشقی (ابن کثیر)، سامی بن محمد سلامه، بی جا، دار طیبه للنشر و التوزیع، الطبعه الثانیه، ۱۴۲۰ق/ ۱۹۹۹م.
- تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، تصحیح: طیّب موسوی جزایری، قم، دار الکتاب، چاپ سوم، ۱۴۰۴ق.
- تفصیل وسائل الشیعه إلی تحصیل الشریعه، محمد بن حسن حرّ عاملی، تحقیق: مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق.
- تقریب المعارف، أبو الصلاح تقی بن نجم حلبی، تحقیق: فارس تبریزیان حسون، بی جا، بی نا، ۱۴۱۷ق/ ۱۳۷۵ش.
- التنبیه و الإشراف، ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، بیروت، دارصعب، بی تا.
- تنقیح المقال فی علم الرجال، عبد الله مامقانی، نجف، محمد صادق کتبی، چاپ سنگی، ۱۳۵۰ق.
- التوحید، محمد بن علی (شیخ صدوق)، قم، انتشارات جامعه مدرسین قم، چاپ دوم، ۱۳۹۸ق.
- تهذیب الأحکام فی شرح المقنعه، ابوجعفر محمد بن حسن (شیخ طوسی)، تحقیق و تعلیق: سید حسن موسوی خرسان، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، ۱۳۶۵ش.
- الجامع لأحکام القرآن = تفسیر القرطبی، أبوعبد الله محمد بن أحمد بن أبی بکر بن فرح الأنصاری الخزرجی شمس الدین القرطبی، أحمد البردونی و إبراهیم أطفیش، القاهره، دار الکتب المصریه، چاپ دوم، ۱۳۸۴ق/ ۱۹۶۴م.
- الجامع الصحیح (سنن ترمذی)، ابوعیسی محمد بن عیسی سوره ترمذی، تحقیق و تصحیح: عبدالرحمن محمد عثمان، بیروت، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.
- الجامع المسند الصحیح المختصر من أمور رسول الله صلی الله علیه وسلم وسننه وأیامه = صحیح البخاری، محمد بن إسماعیل أبو عبد الله البخاری الجعفی، تحقیق: محمد زهیر بن ناصر الناصر، دار طوق النجاه (مصوره عن السلطانیه بإضافه ترقیم ترقیم محمد فؤاد عبدالباقی)، بی جا، بی نا، ۱۴۲۲ق.
- جمال الأسبوع بکمال العمل المشروع، رضی الدین ابوالقاسم علی بن موسی بن طاووس، تحقیق: جواد قیومی، چاپ اول، مؤسسه الآفاق، ۱۳۷۱ش.
- حوارات احمد الکاتب، احمد الکاتب، چاپ اول، دار العربیه للعلوم، بیروت، ۱۴۲۸ق/ ۲۰۰۷م.
- خاتمه مستدرک الوسائل، میرزا حسین نوری طبرسی، تحقیق: مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، چاپ اول، ۱۴۱۶ق.
- الخصال، محمد بن علی (شیخ صدوق)، قم، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
- خلاصه الأقوال، ابومنصور حسن بن یوسف بن مطهر اسدی (علامه حلّی)، تحقیق: جواد قیومی، قم، مؤسسه نشر الفقاهه، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.
- خلاصه علم الکلام، عبد الهادی الفضیلی، بی جا، بی نا، بی تا.
- دلائل الإمامه (ط- الحدیثه)، ابوجعفر محمد بن جریر بن رستم طبری آملی صغیر، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامیه مؤسسه البعثه، قم، مؤسسه بعثت، چاپ اول، ۱۴۱۳ق.
- الدیباج علی صحیح مسلم بن حجاج، جلال الدین عبدالرحمن سیوطی، عربستان سعودی، دار ابن عفان للنشر و التوزیع، چاپ اول، ۱۴۱۶ق/ ۱۹۹۶م.
- الذریعه إلی تصانیف الشیعه، محمد محسن رازی (آقا بزرگ تهرانی)، بیروت، دار الأضواء، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.
- رجال ابن داود، تقی الدین حسن بن علی بن داوود حلی، تحقیق و تقدیم: سید محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف اشرف، منشورات مطبعه الحیدریه، ۱۳۹۲ق/ ۱۹۷۲م.
- رجال الشیخ الطوسی (الأبواب)، ابوجعفر محمد بن حسن طوسی، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، سوم، ۱۴۲۷ق.
- رجال الکشی (إختیار معرفه الرجال)، محمد بن عمر کشی، تصحیح: محمد بن حسن طوسی و حسن مصطفوی، مشهد، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، چاپ اول، ۱۴۰۹ق.
- رجال النجاشی، احمد بن علی نجاشی، تحقیق: سید موسی شبیری زنجانی، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۴۰۷ق.
- رسائل المرتضی، سید مرتضی، تحقیق: سید مهدی رجالی، قم، دار القرآن الکریم، ۱۴۰۵ق.
- سرچشمه اندیشه، عبد الله جوادی آملی، تحقیق: عباس رحیمیان محقق، قم، نشر اسراء، چاپ پنجم، ۱۳۸۶ش.
- سماء المقال فی علم الرجال، أبوالهدی کلباسی، تحقیق: سید محمد حسینی قزوینی، قم، مؤسسه ولیّ العصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) للدراسات الإسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۹ق.
- سنن أبی داود، سلیمان بن أشعث سجستانی، تحقیق و تعلیق: سعید محمد اللحام، بی جا، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ اول، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
- سنن الترمذی، أبو عیسی محمد بن عیسی بن سَوْره بن موسی بن الضحاک الترمذی، تحقیق و تعلیق: أحمد محمد شاکر (ج۱ و ۲) و محمد فؤاد عبدالباقی (ج۳) و إبراهیم عطوه عوض المدرس فی الأزهر الشریف (ج۴ و ۵)، مصر، شرکه مکتبه ومطبعه مصطفی البابی الحلبی، چاپ دوم، ۱۳۹۵ق.
- سیر أعلام النبلاء، شمس الدین محمد بن احمد ذهبی، تحقیق و تخریج و تعلیق: شعیب الأرنؤوط، بیروت، مؤسسه الرساله، چاپ نهم، ۱۴۱۳ق/ ۱۹۹۳م.
- سیره پیامبران در قرآن، عبد الله جوادی آملی، تحقیق: علی اسلامی، قم، اسراء، چاپ پنجم، ۱۳۸۹ش.
- شبهات و ردود، سامی بدری، بی جا، دار الفقه للطباعه و النشر، چاپ چهارم (چاپ اول ناشر)، ۱۴۲۲ق.
- شرح اصول کافی، مولی محمدصالح مازندرانی، تعلیق: میرزا ابوالحسن شعرانی، تصحیح: سید علی عاشور، بیروت، دار الإحیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۲۱ق.
- شیفتگان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، احمد قاضی زاهدی گلپایگانی، تهران، حاذق، ۱۳۷۵ش.
- الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، ابومحمد علی بن یونس عاملی، تصحیح و تعلیق: محمدباقر بهبودی، بی جا، مکتبه المرتضویه لإحیاء الآثار الجعفریه، بی تا.
- صورت و سیرت انسان در قرآن، عبد الله جوادی آملی، تحقیق: غلامعلی امین دین، قم، اسراء، چاپ دوم، ۱۳۸۱ش.
- علل الشرائع، محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، قم، کتاب فروشی داوری، چاپ اول، ۱۳۸۵ش/ ۱۹۶۶م.
- عنایه الأصول فی شرح کفایه الأصول، سید مرتضی حسینی یزدی فیروزآبادی، قم، منشورات فیروزآبادی، چاپ سوم، ۱۴۰۰ ق.
- عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، تهران، انتشارات جهان، ۱۳۷۸ق.
- الغارات(ط- الحدیثه)، ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال ثقفی، تصحیح: جلال الدین محدث، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۹۵ق.
- الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب، عبدالحسین احمد امینی (علامه امینی)، قم، مرکز الغدیر، چاپ اول، ۱۴۱۶ق.
- الغیبه للنعمانی، ابن أبی زینب محمد بن ابراهیم نعمانی، علی اکبر غفاری، تهران، نشر صدوق، چاپ اول، ۱۳۹۷ق.
- الغیبه للحجه، محمد بن حسن طوسی، قم، مؤسسه معارف اسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۱ق.
- فتح الباری شرح صحیح البخاری، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی، بیروت، دارالمعرفه للطباعه و النشر، چاپ دوم، ۱۳۷۹ق.
- فرائد السمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین و الأئمه من ذریّتهم (علیهم السلام)، ابراهیم بن محمد جوینی، تحقیق: محمدباقر محمودی، بی جا، بی نا، بی تا.
- فرق الشیعه، حسن بن موسی نوبختی، قم، نشر مکتبه الفقیه، بی تا.
- «فرق الشیعه أو مقالات الإمامیه، للنوبختی أم للأشعری؟»، سید محمدرضا حسینی، مجله تراثنا، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، ش۱، ۱۴۰۵ق.
- الفروق فی اللغه، حسن بن عبد الله عسکری، بیروت، دار الآفاق الجدیده، چاپ اول، ۱۴۰۰ق.
- الفصول المختاره (گزیده کتاب العیون و المحاسن شیخ مفید)، سید مرتضی، تحقیق: سید نورالدین جعفریان اصفهانی، یعقوب جعفری، محسن الأحمدی، بیروت، دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق/ ۱۹۹۳م.
- الفصول المهمه فی أصول الأئمه (تکمله الوسائل)، محمد بن حسن (شیخ حرّ عاملی)، تحقیق و إشراف: محمد بن محمد حسین قائینی، بی جا، مؤسسه معارف إسلامی إمام رضا (علیه السلام)، چاپ اول، ۱۴۱۸ق/ ۱۳۷۶ش.
- الفضائل، أبوالفضل شاذان بن جبرئیل قمی، قم، بی نا، چاپ دوم، ۱۳۶۳ش.
- الفوائد الرجالیه، سید محمد مهدی بحرالعلوم، تحقیق و تعلیق: محمدصادق بحر العلوم، حسین بحر العلوم، تهران، مکتبه الصادق، چاپ اول، ۱۳۶۳ش.
- الفهرست، محمد بن حسن طوسی، تحقیق: جواد قیومی، بی جا، مؤسسه نشر الفقاهه، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.
- قاموس الرجال، محمد تقی التستری، تحقیق: مؤسسه النشر الإسلامی، قم، مؤسسه النشر الإسلامی التابعه لجماعه المدرسین، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.
- قرب الإسناد (ط - الحدیثه)، عبد الله بن جعفر حمیری، قم، چاپ اول، ۱۴۱۳ق.
- الکافی، محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، ۱۳۶۵ش.
- کتاب الزهد، حسین بن سعید کوفی، تحقیق: غلام رضا عرفانیان، قم، بی نا، ۱۳۹۹ق.
- کتاب سلیم بن قیس، تحقیق: محمدباقر انصاری زنجانی، بی جا، بی نا، بی تا.
- کتاب العین، خلیل بن أحمد فراهیدی، قم، نشر هجرت، ۱۴۰۹ق.
- کتاب الغیبه، محمد بن ابراهیم کاتب نعمانی، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۹۷ق.
- کتاب الفهرست، ابوالفرج محمد بن اسحاق (ابن ندیم بغدادی)، تحقیق: رضا تجدد، بی نا، بی جا، بی تا.
- کتاب الماء، عبد الله بن محمد أزدی، تصحیح: محمدمهدی اصفهانی، مؤسسه مطالعات تاریخ پزشکی، طب اسلامی و مکمل، تهران، دانشگاه علوم پزشکی ایران، چاپ اول، ۱۳۸۷ش.
- کتاب نکاح، سید موسی شبیری زنجانی، قم، مؤسسه پژوهشی رای پرداز، چاپ اول، ۱۴۱۹ق.
- کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین (علیه السلام)، حسن بن یوسف بن مطهر (علامه حلی)، تصحیح: حسین درگاهی، تهران، وزارت ارشاد، چاپ اول، ۱۴۱۱ق.
- کفایه الأثر فی النص علی الأئمه الإثنی عشر، ابوالقاسم علی بن محمد خزاز قمی، تحقیق: سید عبداللطیف حسینی کوه کمری خویی، قم، انتشارات بیدار، ۱۴۰۱ ق.
- کمال الدین و تمام النعمه، محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران، انتشارات اسلامیه، چاپ دوم، ۱۳۹۵ق.
- «گونه شناسی مدعیان دروغین وکالت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در عصر غیبت صغرا، با رویکردی نقادانه بر نظر احمد الکاتب»، نعمت الله صفری فروشانی و حسین قاضی خانی، فصل نامه علمی - پژوهشی مشرق موعود، قم، مؤسسه آینده روشن، سال پنجم، ش۱۹، پاییز ۱۳۹۰ش.
- لسان العرب، محمد بن مکرم (ابن منظور)، تصحیح: جمال الدین میردامادی، بیروت، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع - دار صادر، چاپ سوم، ۱۴۱۴ق.
- لوامع صاحبقرانی (مشهور به شرح فقیه)، محمدتقی اصفهانی (مجلسی اول)، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق.
- مائه منقبه من مناقب أمیر المؤمنین و الأئمه، محمد بن احمد (ابن شاذان)، تحقیق: مدرسه امام مهدی (علیه السلام)، قم، مدرسه الإمام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷ق.
- متاهات فی مدینه الضباب (حوار مع احمد الکاتب حول الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف))، شبکه الهجر، بی جا، أم القری للتحقیق و النشر، چاپ اول، ۱۴۲۱ق.
- مجمع الزوائد و منبع الفوائد، نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م.
- «بررسی اسناد کتاب اختصاص»، سید محمد جواد شبیری زنجانی، مجموعه مقالات کنگره شیخ مفید، ش۹۲، در آدرس http://www.noormags.com، ۱۴۱۳ق.
- «روایات الغیبه و الغائب»، ثامر العمیدی، مجموعه مقالات مؤتمر الامام المهدی و مستقبل العالم، نجف اشرف، مجمع اهل البیت (علیهم السلام)، چاپ اول، ۱۴۳۴ق.
- مجموعه الرسائل، لطف الله صافی گلپایگانی، بی جا، بی نا، بی تا.
- المحاسن، ابوجعفر أحمد بن محمد بن خالد برقی، تحقیق: سید جلال الدین حسینی، تهران دارالکتب الإسلامیه، چاپ اول، ۱۳۷۰ق/ ۱۳۳۰ش.
- محاضرات فی الإلهیات، جعفر سبحانی، تلخیص: علی ربانی گلپایگانی، قم، مؤسسه امام صادق (علیه السلام)، چاپ یازدهم، ۱۴۲۸ق.
- المحیط فی اللغه، إسماعیل بن عباد (صاحب بن عباد)، بیروت، بی نا، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
- مختصر اثبات الرجعه، فضل بن شاذان، السید باسم الموسوی، مجله تراثنا، ش۱۵، پاییز ۱۳۶۷ش.
- مختصر بصائر الدرجات، حسن بن سلیمان حلی، نجف اشرف، منشورات المطبعه الحیدریه، چاپ اول، ۱۳۷۰ق/ ۱۹۵۰م.
- مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، محمد باقر بن محمدتقی، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق.
- المسائل الجارودیه، محمد بن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، تحقیق: محمدکاظم مدیر شانه چی، بیروت، دار المفید للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق/ ۱۹۹۳م.
- المسائل العکبریه، محمد بن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، تحقیق: علی اکبر الهی خراسانی، بیروت، دار المفید للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق/ ۱۹۹۳م.
- مسأله التقریب بین أهل السنه و الشیعه، ناصر بن عبد الله بن علی القفاری، بی جا، دار طیبه للنشر و التوزیع، چاپ سوم، ۱۴۲۸ق.
- المستدرک علی الصحیحین، ابوعبد الله حاکم نیشابوری، إشراف: یوسف عبدالرحمن المرعشلی، بیروت، دارالمعرفه، بی تا.
- مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، حسین بن محمد تقی نوری، تحقیق: مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، چاپ اول: ۱۴۰۸ق.
- المسترشد، محمد بن جریر الطبری (الشیعی)، تحقیق: احمد محمودی، قم، مؤسسه الثقافه الإسلامیه لکوشانبور، چاپ اول، ۱۴۱۵ق.
- المسلک فی أصول الدین، ابوالقاسم جعفر بن حسن (محقق حلّی)، تحقیق: رضا استادی، مشهد، مجمع البحوث الإسلامیه، چاپ دوم، ۱۴۲۱ق/ ۱۳۷۹ش.
- مسند الإمام أحمد بن حنبل، أبوعبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی، تحقیق: شعیب الأرنؤوط - عادل مرشد، و آخرون، إشراف: عبد الله بن عبد المحسن الترکی، مؤسسه الرساله، ۱۴۲۱ق.
- المسند الصحیح المختصر بنقل العدل عن العدل إلی رسول الله صلی الله علیه وسلم = صحیح مسلم، مسلم بن الحجاج أبو الحسن القشیری النیسابوری، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بی تا.
- المصباح (جنه الأمان الواقیه و جنه الایمان الباقیه)، تقی الدین ابراهیم بن علی عاملی کفعمی، بیروت، مؤسسه أعلمی للمطبوعات، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.
- مصباح الأصول (تقریر بحث آیت الله خویی)، سید محمد سرور حسینی بهسودی، قم، مکتبه الداوری، چاپ پنجم، ۱۴۱۷ق.
- مصباح المتهجد، محمد بن حسن طوسی، بیروت، مؤسسه فقه الشیعه، چاپ اول، ۱۴۱۱ق/ ۱۹۹۱م.
- المصنف، عبدالرزاق بن همام صنعانی، تحقیق و تخریج و تعلیق: حبیب الرحمن الأعظمی، بی جا، منشورات المجلس العلمی، بی تا.
- معالم المدرستین، سید مرتضی عسکری، بیروت، مؤسسه النعمان للطباعه و النشر و التوزیع، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
- معانی الأخبار، محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۳۶۱ش (عکس نسخه ای که در ۱۳۳۸ش توسط جناب آقای علی اکبر غفاری منتشر شده است).
- معجم أحادیث الإمام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، إشراف: علی کورانی، قم، مؤسسه معارف اسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۱ق.
- معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه، سید ابو القاسم موسوی خویی، بی جا، بی نا، چاپ پنجم، ۱۴۱۳ق/ ۱۹۹۲م.
- معجم مقاییس اللغه، أحمد بن فارس (ابن فارس)، تصحیح: عبدالسلام محمد هارون، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۴ق.
- مفردات ألفاظ القرآن، حسین بن محمد راغب اصفهانی، تصحیح: صفوان عدنان داوودی، بیروت، دارالقلم - الدار الشامیه، سال چاپ اول، ۱۴۱۲ق.
- المقالات و الفرق، سعد بن عبد الله اشعری قمی، بی جا، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۶۰ ش.
- مقتضب الأثر فی النص علی الأئمه الاثنی عشر، أحمد بن عیاش جوهری، قم، مکتبه الطباطبایی، بی تا.
- مقدمه فتح الباری، ابوالفضل احمد بن علی (ابن حجر عسقلانی شافعی)، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م.
- المناظرات بین فقهاء السنه و فقهاء الشیعه، مقاتل بن عطیه، إعداد و تعلیق: صالح الوردانی، بیروت، الغدیر للدراسات و النشر، چاپ اول، ۱۴۱۹ق/ ۱۹۹۹م.
- مناقب الإمام أمیر المؤمنین (علیه السلام)، محمد بن سلیمان کوفی، تحقیق: محمدباقر محمودی، قم، مجمع إحیاء الثقافه الإسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.
- منتخب الأنوار المضیئه، سید بهاء الدین علی بن عبدالکریم نیلی نجفی، تحقیق: مؤسسه الإمام الهادی (علیه السلام)، قم، مؤسسه الإمام الهادی (علیه السلام)، چاپ اول، ۱۴۲۰ق/ ۱۳۷۸ش.
- الموظف الدولی، علی کورانی عاملی، بی جا، بی نا، چاپ اول، ۱۴۲۸ق.
- النجعه فی شرح اللمعه، محمدتقی شوشتری، تهران، کتاب فروشی صدوق، چاپ اول، ۱۴۰۶ق.
- نزهه الناظر و تنبیه الخاطر، حسین بن محمد بن حسن بن نصر حلوانی، تصحیح: مدرسه الإمام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، قم، مدرسه الإمام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۸ق.
- نقد الرجال، سید مصطفی حسینی تفرشی، تحقیق: مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، چاپ اول، ۱۴۱۸ق.
- النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، مبارک بن محمد (ابن اثیر جزری)، تصحیح: محمود محمد طناحی، قم، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، چاپ چهارم ۱۳۶۷ش.
- نهج البلاغه (للصبحی صالح)، محمد بن حسین شریف الرضی، قم، بی نا، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
- نهج الحق و کشف الصدق، حسن بن یوسف مطهر (علامه حلّی)، تعلیق: عین الله حسنی ارموی، قم، مؤسسه الطباعه و النشر دار الهجره، ۱۴۲۱ق.

پاورقی:

-----------------

(۱) نک: علی کورانی عاملی، الموظف الدولی، آقای کورانی می نویسد خود کاتب این مشخصات را برایم نوشته است: کتب لی فی شبکه هجر: ۱۶/۱۲/۱۹۹۹.
(۲) نک: تطوّر الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایه الفقیه، ص۱۵، مقدمه کتاب.
(۳) لا ارید أن أخوض معک فی جدال مفصّل حول ما نشرت ضدی من ردود قبل أن أنشر کتابی. (نک: حوارات احمد الکاتب، ص۲۶)
(۴) «ثم بدأ الرواه یختلقون الروایات شیئاً فشیئاً» (الامام المهدی حقیقه تاریخیه أم فرضیه فلسفیه؟، ص۱۳۱)
(۵) «و لکن الإیمان بهذا الإمام مسئله حیویه معاصره... و من ثم فإنّها تلعب دوراً کبیراً فی علاقاتهم الداخلیه و الخارجیه.» (الامام المهدی حقیقه تاریخیه أم فرضیه فلسفیه؟، ص۱۱)
(۶) «و من هنا فإن مسئله وجود الإمام المهدی الثانی عشر محمّد بن الحسن العسکری لم تعدّ مسئله غیبیّه تاریخیه أو مستقبله و إنّما أضحت شأناً معاصراً حیویاً فکریاً سیاسیاً » (الامام المهدی حقیقه تاریخیه أم فرضیه فلسفیه؟، ص۱۴)
(۷) «و فی رأیی أن الأزمه بین المرجعیه و الدیموقراطیه ستستمرّ ما لم تتمّ معالجه جذر المشکله و هی نظریه النیابه العامه عن الإمام المهدی التی تعطی للفقهاء تلک الهاله المقدسه و المطلقه حیث لا یمکن التخلص من هذه النظریه إلّا بدراسه قضیه ولاده الامام الثانی عشر.» (تطوّر الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایه الفقیه، ص۱۰)
(۸) تطوّر الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایه الفقیه، ص۱۳ - ۱۴.
(۹) «لماذا تخلی الشیعه الیوم عن شروط الإمامه من العصمه و النص و السلاله العلویه الحسنیه و قبلوا بشروط الزیدیه کالفقه و العداله و قیام الإمامه علی الأنتخاب و الشوری کما هو حاصل الیوم فی ایران الجمهوریه الإسلامیه». (حوارات احمد الکاتب، ص۳۲)
(۱۰) تطوّر الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایه الفقیه، ص۱۳.
(۱۱) «و أذکر انّنی سئلتک فی إحدی المکالمات الهاتفیه بینی و بینک لما لا تقبل بالمنهج المذکور؟ قلت اذا قبلت به فان کتبی الثلاثه تنهار.» (سید سامی بدری، شبهات و ردود، ص ۵۲۵)
(۱۲) امام حسن عسکری (علیه السلام) از امام هادی (علیه السلام): «لَوْ لَا مَنْ یَبْقَی بَعْدَ غَیْبَهِ قَائِمِنَا (علیه السلام) مِنَ الْعُلَمَاءِ الدَّاعِینَ إِلَیْهِ وَ الدَّالِّینَ عَلَیْهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْ دِینِهِ بِحُجَجِ الله وَ الْمُنْقِذِینَ لِضُعَفَاءِ عِبَادِ الله مِنْ شِبَاکِ إِبْلِیسَ وَ مَرَدَتِهِ وَ مِنْ فِخَاخِ النَّوَاصِبِ لَمَا بَقِیَ أَحَدٌ إِلَّا ارْتَدَّ عَنْ دِینِ الله وَ لَکِنَّهُمُ الَّذِینَ یُمْسِکُونَ أَزِمَّهَ قُلُوبِ ضُعَفَاءِ الشِّیعَهِ کَمَا یُمْسِکُ صَاحِبُ السَّفِینَهِ سُکَّانَهَا أُولَئِکَ هُمُ الْأَفْضَلُونَ عِنْدَ الله عَزَّ وَ جَل.» (بحارالأنوار، ج۲، ص۶)
(۱۳) «أحبّ أن أصارحک أنّ الجهد الذی بذلته شخصیاً للردّ علی شبهاتک و بذله أخوه آخرون فی کتابات ستظهر قریباً جزاهم الله تعالی علیها خیر الجزاء لیس من أجل ان تغیر تصوراتک الخاطئه عن إمامه أهل البیت (علیهم السلام) و ذلک لأنّک لو أردت أن تصل إلی الحقیقه فیها فقد کانت میسره لک حین کنت تعیش فی عمق مصادر الشیعه و تراثهم الفکری و من ثَمّ لیست بحاجه إلی هذه الأبحاث.» (شبهات و ردود، ص۵۲۶)
(۱۴) ما درباره دلالت آیات قرآن و احادیثی که بطور عمومی از «مهدی» یا «قائم» سخن می گویند به بحث نیاز نداریم. احادیثی که هویت شخص مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را معلوم نمی کند. زیرا هدف پژوهش ما نفی ریشه خروج مهدی در آینده از اساس نیست، بلکه هدف ما تنها این است که بگوییم شخصی به نام محمد بن الحسن العسکری متولد نشده است و هنوز وجود نیافته است. بنابراین آن آیات و احادیث عمومی ولادت آن انسان یا وجودش را ثابت نمی کند. علاوه که دلالت آیات بر موضوع هم قابل بحث و مناقشه است. (الإمام المهدی حقیقه تاریخیه أم فرضیه فلسفیه؟ ص۱۲۴)
(۱۵) تطور فکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایت الفقیه، ص۱۴۲.
(۱۶) تفسیر القرطبی، ج۱۰، ص۱۰۹: فَالرَّسُولُ صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ مُبَیِّنٌ عَنِ الله عَزَّ وَجَلَّ مُرَادَهُ مِمَّا أَجْمَلَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ أَحْکَامِ الصَّلَاهِ وَالزَّکَاهِ، وَ غَیْرِ ذَلِکَ مِمَّا لَمْ یُفَصِّلْهُ. در مقدمه تفسیرش نیز می نویسد: ثُمَّ جَعَلَ إِلَی رَسُولِهِ صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَیَانَ مَا کَانَ مِنْهُ مُجْمَلًا، وَتَفْسِیرَ مَا کَانَ مِنْهُ مُشْکِلًا، وَتَحْقِیقَ مَا کَانَ مِنْهُ مُحْتَمَلًا، لِیَکُونَ لَهُ مَعَ تَبْلِیغِ الرِّسَالَهِ ظُهُورُ الِاخْتِصَاصِ بِهِ، وَمَنْزِلَهِ التَّفْوِیضِ إلیه.
(۱۷) تفسیر ابن کثیر ت سلامه، ج۴، ص۵۷۴: فَتُفَصِّلَ لَهُمْ مَا أُجْمِلَ، وَتُبَیِّنَ لَهُمْ مَا أُشْکِلَ.
(۱۸) محاضرات فی الإلهیات، ص ۳۳۹: الفصل الرابع: أدله وجوب النصّ فی الإمامه عند الشیعه الإمامیه.
(۱۹) صحیح البخاری، ج۷، ص۱۲۰: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هَلُمَّ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ» فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِیَّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الوَجَعُ، وَعِنْدَکُمُ القُرْآنُ، حَسْبُنَا کِتَابُ الله.
(۲۰) کفایه الأثر فی النص علی الأئمه الإثنی عشر، ص۵۶: حَدَّثَنَا أَبُو الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الله بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّیْبَانِیُّ (رحمه الله) قَالَ أَبُو مُزَاحِمٍ مُوسَی بْنُ عَبْدِ الله بْنِ یَحْیَی بْنِ خَاقَانَ الْمُقْرِئُ بِبَغْدَادَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الله بْنِ إِبْرَاهِیمَ الشَّافِعِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَمَّادِ بْنِ مَاهَانَ الدَّبَّاغُ أَبُو جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عِیسَی بْنُ إِبْرَاهِیمَ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَارِثُ بْنُ نَبْهَانَ قَالَ حَدَّثَنَا عِیسَی بْنُ یَقْطَانَ [یَقْظَانَ] عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَنْ مَکْحُولٍ وَ عَنْ وَاثِلَهَ بْنِ الأشفع [الأَسْقَعِ] عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ الله الْأَنْصَارِیِّ قَالَ: دَخَلَ جُنْدَبُ بْنُ جُنَادَهَ الْ مِنْ خَیْبَرَ عَلَی رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ... فَأَخْبِرْنِی بِالْأَوْصِیَاءِ بَعْدَکَ لِأَتَمَسَّکَ بِهِمْ فَقَالَ یَا جُنْدَبُ أَوْصِیَائِی مِنْ بَعْدِی بِعَدَدِ نُقْبَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ... فَقَالَ تِسْعَهٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَیْنِ وَ الْمَهْدِیُّ مِنْهُمْ فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّهُ الْحُسَیْنِ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ ابْنُهُ عَلِیٌّ وَ یُلَقَّبُ بِزَیْنِ الْعَابِدِینَ فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّهُ عَلِیٍّ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ یُدْعَی بِالْبَاقِرِ فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّهُ مُحَمَّدٍ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ ابْنُهُ جَعْفَرٌ یُدْعَی بِالصَّادِقِ فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّهُ جَعْفَرٍ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ ابْنُهُ مُوسَی یُدْعَی بِالْکَاظِمِ ثُمَّ إِذَا انْتَهَتْ مُدَّهُ مُوسَی قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ ابْنُهُ عَلِیٌّ یُدْعَی بِالرِّضَا فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّهُ عَلِیٍّ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ یُدْعَی بِالزَّکِیِّ فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّهُ مُحَمَّدٍ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ عَلِیٌّ ابْنُهُ یُدْعَی بِالنَّقِیِّ فَإِذَا انْقَضَتْ مُدَّهُ عَلِیٍّ قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ الْحَسَنُ ابْنُهُ یُدْعَی بِالْأَمِینِ ثُمَّ یَغِیبُ عَنْهُمْ إِمَامُهُمْ قَالَ یَا رَسُولَ الله هُوَ الْحَسَنُ یَغِیبُ عَنْهُمْ قَالَ لَا وَ لَکِنِ ابْنُهُ الْحُجَّهُ قَالَ یَا رَسُولَ الله فَمَا اسْمُهُ قَالَ لَا یُسَمَّی حَتَّی یُظْهِرَهُ الله قَالَ جُنْدَبٌ یَا رَسُولَ الله قَدْ وَجَدْنَا ذِکْرَهُمْ فِی التَّوْرَاهِ وَ قَدْ بَشَّرَنَا مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ بِکَ وَ بِالْأَوْصِیَاءِ بَعْدَکَ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ ثُمَّ تَلَا رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم): (وَعَدَ الله الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً(فَقَالَ جُنْدَبٌ: یَا رَسُولَ الله فَمَا خَوْفُهُمْ قَالَ یَا جُنْدَبُ فِی زَمَنِ کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ سُلْطَانٌ یَعْتَرِیهِ وَ یُؤْذِیهِ فَإِذَا عَجَّلَ الله خُرُوجَ قَائِمِنَا یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً ثُمَّ قَالَ (علیه السلام) طُوبَی لِلصَّابِرِینَ فِی غَیْبَتِهِ طُوبَی لِلْمُتَّقِینَ عَلَی مَحَجَّتِهِمْ أُولَئِکَ وَصَفَهُمْ الله فِی کِتَابِهِ وَ قَالَ: ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ قَالَ أُولئِکَ حِزْبُ الله أَلا إِنَّ حِزْبَ الله هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾.
(۲۱) کمال الدین و تمام النعمه، ج ۱، ص۲۵۳، ح۳: حَدَّثَنَا غَیْرُ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا قَالُوا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الفرازی [الْفَزَارِیِ] قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَهَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَارِثِ قَالَ حَدَّثَنِی الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ قَالَ سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ الله الْأَنْصَارِیَّ یَقُولُ لَمَّا أَنْزَلَ الله عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا الله وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ قُلْتُ یَا رَسُولَ الله عَرَفْنَا الله وَ رَسُولَهُ فَمَنْ أُولُو الْأَمْرِ الَّذِینَ قَرَنَ الله طَاعَتَهُمْ بِطَاعَتِکَ فَقَالَ (صلی الله علیه و آله و سلم) هُمْ خُلَفَائِی یَا جَابِرُ وَ أَئِمَّهُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ بَعْدِی أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْمَعْرُوفُ فِی التَّوْرَاهِ بِالْبَاقِرِ وَ سَتُدْرِکُهُ یَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِیتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ثُمَّ سَمِیِّی وَ کَنِیِّی حُجَّهُ الله فِی أَرْضِهِ وَ بَقِیَّتُهُ فِی عِبَادِهِ ابْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ذَاکَ الَّذِی یَفْتَحُ الله تَعَالَی ذِکْرُهُ عَلَی یَدَیْهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا ذَاکَ الَّذِی یَغِیبُ عَنْ شِیعَتِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ غَیْبَهً لَا یَثْبُتُ فِیهَا عَلَی الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ إِلَّا مَنِ امْتَحَنَ الله قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ.
(۲۲) مائه منقبه من مناقب أمیر المؤمنین و الأئمه، ص۷۱: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ (رحمه الله) قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنِی زِیَادُ بْنُ مُنْذِرٍ قَالَ حَدَّثَنِی سَعِیدُ بْنُ طَرِیفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَهَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یَقُولُ: مَعَاشِرَ النَّاسِ اعْلَمُوا... فَقَامَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ الله الْأَنْصَارِیُّ فَقَالَ یَا رَسُولَ الله وَ مَا عِدَّهُ الْأَئِمَّهِ فَقَالَ یَا جَابِرُ سَأَلْتَنِی رَحِمَکَ الله عَنِ الْإِسْلَامِ بِأَجْمَعِهِ عِدَّتُهُمْ عِدَّهُ الشُّهُورِ وَ هِیَ عِنْدَ الله اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتابِ الله یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ عِدَّتُهُمْ عِدَّهُ الْعُیُونِ الَّتِی انْفَجَرَتْ لِمُوسَی بْنِ عِمْرَانَ (علیه السلام) حِینَ ضَرَبَ بِعَصَاهُ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَهَ عَیْناً وَ عِدَّتُهُمْ عِدَّهُ نُقَبَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ قَالَ الله تَعَالَی وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً فَالْأَئِمَّهُ یَا جَابِرُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ الْمَهْدِیُ صَلَوَاتُ الله عَلَیْهِم.
(۲۳) الغیبه للطوسی، کتاب الغیبه للحجه، ص۱۴۹: وَ رَوَی جَابِرٌ الْجُعْفِیُّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) عَنْ تَأْوِیلِ قَوْلِ الله عَزَّ وَ جَلَ إِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِنْدَ الله اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتابِ الله یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَهٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ قَالَ فَتَنَفَّسَ سَیِّدِی الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ یَا جَابِرُ أَمَّا السُّنَّهُ فَهِیَ جَدِّی رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ شُهُورُهَا اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فَهُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ إلَیَّ وَ إِلَی ابْنِی جَعْفَرٍ وَ ابْنِهِ مُوسَی وَ ابْنِهِ عَلِیٍّ وَ ابْنِهِ مُحَمَّدٍ وَ ابْنِهِ عَلِیٍّ وَ إِلَی ابْنِهِ الْحَسَنِ وَ إِلَی ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الْهَادِی الْمَهْدِیِ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً حُجَجُ الله فِی خَلْقِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَی وَحْیِهِ وَ عِلْمِه.
(۲۴) کمال الدین، ج ۲، ص۳۷۲، ح۶: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ الله عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ سَمِعْتُ دِعْبِلَ بْنَ عَلِیٍّ الْخُزَاعِیَّ یَقُولُ أَنْشَدْتُ مَوْلَایَ الرِّضَا عَلِیَّ بْنَ مُوسَی (علیهما السلام) قَصِیدَتِی... بَکَی الرِّضَا (علیه السلام) بُکَاءً شَدِیداً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیَّ فَقَالَ لِی یَا خُزَاعِیُّ نَطَقَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلَی لِسَانِکَ بِهَذَیْنِ الْبَیْتَیْنِ فَهَلْ تَدْرِی مَنْ هَذَا الْإِمَامُ وَ مَتَی یَقُومُ فَقُلْتُ لَا یَا مَوْلَایَ إِلَّا أَنِّی سَمِعْتُ بِخُرُوجِ إِمَامٍ مِنْکُمْ یُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنَ الْفَسَادِ وَ یَمْلَؤُهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً فَقَالَ یَا دِعْبِلُ الْإِمَامُ بَعْدِی مُحَمَّدٌ ابْنِی وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلِیٌّ وَ بَعْدَ عَلِیٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ وَ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّهُ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ فِی غَیْبَتِهِ الْمُطَاعُ فِی ظُهُورِهِ لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا یَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ الله عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ الْیَوْمَ حَتَّی یَخْرُجَ فَیَمْلَأَ الْأَرْضَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ أَمَّا مَتَی فَإِخْبَارٌ عَنِ الْوَقْتِ فَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ (علیهم السلام) أَنَّ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله و سلم) قِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ الله مَتَی یَخْرُجُ الْقَائِمُ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ؟ فَقَالَ (صلی الله علیه و آله و سلم): مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَهِ الَّتِی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَه.
(۲۵) کمال الدین، ج ۱، ص۳۱۷، ح۳: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ أَخْبَرَنَا وَکِیعُ بْنُ الْجَرَّاحِ عَنِ الرَّبِیعِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَلِیطٍ قَالَ قَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیهما السلام) مِنَّا اثْنَا عَشَرَ مَهْدِیّاً أَوَّلُهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِی وَ هُوَ الْإِمَامُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ یُحْیِی الله بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ یُظْهِرُ بِهِ دِیْنَ الْحَقِ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ لَهُ غَیْبَهٌ یَرْتَدُّ فِیهَا أَقْوَامٌ وَ یَثْبُتُ فِیهَا عَلَی الدِّینِ آخَرُونَ فَیُؤْذَوْنَ وَ یُقَالُ لَهُمْ مَتی هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أَمَا إِنَّ الصَّابِرَ فِی غَیْبَتِهِ عَلَی الْأَذَی وَ التَّکْذِیبِ بِمَنْزِلَهِ الْمُجَاهِدِ بِالسَّیْفِ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم).
(۲۶) کمال الدین، ج ۲، ص۳۷۱، ح۵: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ الله عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی الرِّضَا (علیه السلام): لَا دِینَ لِمَنْ لَا وَرَعَ لَهُ وَ لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّهَ لَهُ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ الله أَعْمَلُکُمْ بِالتَّقِیَّهِ فَقِیلَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ الله إِلَی مَتَی قَالَ إِلَی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ وَ هُوَ یَوْمُ خُرُوجِ قَائِمِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَمَنْ تَرَکَ التَّقِیَّهَ قَبْلَ خُرُوجِ قَائِمِنَا فَلَیْسَ مِنَّا فَقِیلَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ الله وَ مَنِ الْقَائِمُ مِنْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ قَالَ الرَّابِعُ مِنْ وُلْدِی ابْنُ سَیِّدَهِ الْإِمَاءِ یُطَهِّرُ الله بِهِ الْأَرْضَ مِنْ کُلِّ جَوْرٍ وَ یُقَدِّسُهَا مِنْ کُلِّ ظُلْمٍ وَ هُوَ الَّذِی یَشُکُّ النَّاسُ فِی وِلَادَتِهِ وَ هُوَ صَاحِبُ الْغَیْبَهِ قَبْلَ خُرُوجِهِ فَإِذَا خَرَجَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِهِ وَ وَضَعَ مِیزَانَ الْعَدْلِ بَیْنَ النَّاسِ فَلَا یَظْلِمُ أَحَدٌ أَحَداً وَ هُوَ الَّذِی تُطْوَی لَهُ الْأَرْضُ وَ لَا یَکُونُ لَهُ ظِلٌّ وَ هُوَ الَّذِی یُنَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ یَسْمَعُهُ جَمِیعُ أَهْلِ الْأَرْضِ بِالدُّعَاءِ إِلَیْهِ یَقُولُ أَلَا إِنَّ حُجَّهَ الله قَدْ ظَهَرَ عِنْدَ بَیْتِ الله فَاتَّبِعُوهُ فَإِنَّ الْحَقَّ مَعَهُ وَ فِیهِ وَ هُوَ قَوْلُ الله عَزَّ وَ جَلَ إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَهً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ.
(۲۷) کفایه الأثر فی النص علی الأئمه الإثنی عشر، ص۱۲۰: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الله بْنِ الْمُطَّلِبِ الشَّیْبَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ حَفْصٍ الْخَثْعَمِیُّ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ یَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الله عَنْ أَبِی عُبَیْدَهَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَمَّارٍ قَالَ: کُنْتُ مَعَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فِی بَعْضِ غَزَوَاتِهِ وَ قَتَلَ عَلِیٌّ (علیه السلام) أَصْحَابَ الْأَلْوِیَهِ وَ فَرَّقَ جَمْعَهُمْ وَ قَتَلَ عَمْرَو بْنَ عَبْدِ الله الْجُمَحِیَّ وَ قَتَلَ شَیْبَهَ بْنَ نَافِعٍ أَتَیْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَقُلْتُ لَهُ: یَا رَسُولَ الله صَلَّی الله عَلَیْکَ إِنَّ عَلِیّاً قَدْ جَاهَدَ فِی الله حَقَّ جِهَادِهِ فَقَالَ لِأَنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَارِثُ عِلْمِی وَ قَاضِی دَیْنِی وَ مُنْجِزُ وَعْدِی وَ الْخَلِیفَهُ بَعْدِی وَ لَوْلَاهُ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُ الْمَحْضُ حَرْبُهُ حَرْبِی وَ حَرْبِی حَرْبُ الله وَ سِلْمُهُ سِلْمِی وَ سِلْمِی سِلْمُ الله أَلَا إِنَّهُ أَبُو سِبْطَیَّ وَ الْأَئِمَّهِ مِنْ صُلْبِهِ یُخْرِجُ الله تَعَالَی الْأَئِمَّهَ الرَّاشِدِینَ وَ مِنْهُمْ مَهْدِیُّ هَذِهِ الْأُمَّهِ فَقُلْتُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ الله مَا هَذَا الْمَهْدِیُّ قَالَ یَا عَمَّارُ إِنَّ الله تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عَهِدَ إِلَیَّ أَنَّهُ یُخْرِجُ مِنْ صُلْبِ الْحُسَیْنِ تِسْعَهً وَ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِهِ یَغِیبُ عَنْهُمْ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ یَکُونُ لَهُ غَیْبَهٌ طَوِیلَهٌ یَرْجِعُ عَنْهَا قَوْمٌ وَ یَثْبُتُ عَلَیْهَا آخَرُونَ فَإِذَا کَانَ فِی آخِرِ الزَّمَانِ یَخْرُجُ فَیَمْلَأُ الدُّنْیَا قِسْطاً وَ عَدْلاً....
(۲۸) دلائل الإمامه، ص۴۴۷، ح۴۲۴/ ۲۸: وَ عَنْهُ (أَبُو الْمُفَضَّل)، قَالَ: حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ الْمِنْقَرِیُ الْکُوفِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ زَیْدٍ الدَّهَّانُ، عَنْ مَکْحُولِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ رُسْتُمَ بْنِ عَبْدِ الله بْنِ خَالِدٍ الْمَخْزُومِیِّ، عَنْ سُلَیْمَانَ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَلَفٍ الطَّاطَرِیِّ، عَنْ زَاذَانَ، عَنْ سَلْمَانَ _ رَضِیَ الله عَنْهُ _ قَالَ: قَالَ لِی رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم): إِنَّ الله _ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی _ لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً وَ لَا رَسُولًا إِلَّا جَعَلَ لَهُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً... ثُمَّ ابْنُهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الصَّامِتُ الْأَمِینُ لِسِرِّ الله، ثُمَّ ابْنُهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْهَادِی الْمَهْدِیُّ النَّاطِقُ الْقَائِمُ بِحَقِ الله. ثُمَّ قَالَ: یَا سَلْمَانُ، إِنَّکَ مُدْرِکُهُ، وَ مَنْ کَانَ مِثْلَکَ، وَ مَنْ تَوَلَّاهُ بِحَقِیقَهِ الْمَعْرِفَهِ. قَالَ سَلْمَانُ: فَشَکَرْتُ الله کَثِیراً ثُمَّ قُلْتُ: یَا رَسُولَ الله وَ إِنِّی مُؤَجَّلٌ إِلَی عَهْدِهِ؟. قَالَ: یَا سَلْمَانُ اقْرَأْ فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا* ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّهَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً. قَالَ سَلْمَانُ: فَاشْتَدَّ بُکَائِی وَ شَوْقِی....
(۲۹) کفایه الأثر فی النص علی الأئمه الإثنی عشر، ص۳۰۱: حَدَّثَنَا أَبُو الْمُفَضَّلِ (رحمه الله) قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ شَاذَانَ بْنِ حُبَابٍ الْأَزْدِیُّ الْخَلَّالُ بِالْکُوفَهِ قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَاحِدِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَیْنُ الْعَرَبِیُّ الصُّوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی یَحْیَی بْنُ یَعْلَی الْأَسْلَمِیُّ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُوسَی الْوَجِیهِیِّ عَنْ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (علیهما السلام) إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ الله الْأَنْصَارِیُّ فَبَیْنَمَا هُوَ یُحَدِّثُهُ إِذْ خَرَجَ أَخِی مُحَمَّدٌ مِنْ بَعْضِ الْحُجَرِ فَأَشْخَصَ جَابِرٌ بِبَصَرِهِ نَحْوَهُ ثُمَّ قَامَ إِلَیْهِ... وَ یَقُولُ إِنَّ رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قَالَ لِی یَوْماً یَا جَابِرُ إِذَا أَدْرَکْتَ وَلَدِیَ الْبَاقِرَ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ فَإِنَّهُ سَمِیِّی وَ أَشْبَهُ النَّاسِ بِی عِلْمُهُ عِلْمِی وَ حُکْمُهُ حُکْمِی سَبْعَهٌ مِنْ وُلْدِهِ أُمَنَاءُ مَعْصُومُونَ أَئِمَّهٌ أَبْرَارٌ وَ السَّابِعُ مَهْدِیُّهُمْ الَّذِی یَمْلَأُ الدُّنْیَا قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً ثُمَّ تَلَا رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إِیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ.
(۳۰) الفضائل (ابن شاذان قمی)، ص۱۵۸: وَ بِالْإِسْنَادِ یَرْفَعُهُ إِلَی عَبْدِ الله بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ عَنْ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا خَلَقَ الله إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ کَشَفَ لَهُ عَنْ بَصَرِهِ فَنَظَرَ فِی جَانِبِ الْعَرْشِ نُوراً فَقَالَ إِلَهِی وَ سَیِّدِی مَا هَذَا النُّورُ قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ هَذَا مُحَمَّدٌ صَفِیِّی فَقَالَ إِلَهِی وَ سَیِّدِی إِنِّی أَرَی بِجَانِبِهِ نُوراً آخَرَ قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ هَذَا عَلِیٌّ نَاصِرُ دِینِی قَالَ إِلَهِی وَ سَیِّدِی إِنِّی أَرَی بِجَانِبِهِمَا نُوراً آخَرَ ثَالِثاً یَلِی النُّورَیْنِ قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ هَذِهِ فَاطِمَهُ تَلِی أَبَاهَا وَ بَعْلَهَا فَطَمَتْ مُحِبِّیهَا مِنَ النَّارِ قَالَ إِلَهِی وَ سَیِّدِی إِنِّی أَرَی نُورَیْنِ یَلِیَانِ الْأَنْوَارَ الثَّلَاثَهَ قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ هَذَانِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ یَلِیَانِ أَبَاهُمَا أُمَّهُمَا وَ جَدَّهُمَا قَالَ إِلَهِی وَ سَیِّدِی إِنِّی أَرَی تِسْعَهَ أَنْوَارٍ قَدْ أَحْدَقُوا بِالْخَمْسَهِ الْأَنْوَارِ قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ هَؤُلَاءِ الْأَئِمَّهُ مِنْ وُلْدِهِمْ قَالَ إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ بِمُنْ یُعْرَفُونَ قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدٌ وَلَدُ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرٌ وَلَدُ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَی وَلَدُ جَعْفَرٍ وَ عَلِیٌّ وَلَدُ مُوسَی وَ مُحَمَّدٌ وَلَدُ عَلِیٍّ وَ عَلِیٌّ وَلَدُ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنُ وَلَدُ عَلِیٍّ وَ مُحَمَّدٌ وَلَدُ الْحَسَنِ الْقَائِمُ الْمَهْدِیُّ قَالَ إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ أَرَی عِدَّهَ أَنْوَارٍ حَوْلَهُمْ لَا یُحْصِی عِدَّتَهُمْ إِلَّا أَنْتَ قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ هَؤُلَاءِ شِیعَتُهُمْ وَ مُحِبُّوهُمْ قَالَ إِلَهِی وَ سَیِّدِی بِمَ یُعْرَفُ شِیعَتُهُمْ وَ مُحِبُّوهُمْ قَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ بِصَلَاهِ الْإِحْدَی وَ الْخَمْسِینَ وَ الْجَهْرِ بِ بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ الْقُنُوتِ قَبْلَ الرُّکُوعِ وَ سَجْدَتَیِ الشُّکْرِ وَ التَّخَتُّمِ بِالْیَمِینِ قَالَ إِبْرَاهِیمُ اجْعَلْنِی إِلَهِی مِنْ شِیعَتِهِمْ وَ مُحِبِّیهِمْ قَالَ قَدْ جَعَلْتُکَ مِنْهُمْ فَأَنْزَلَ تَعَالَی فِیهِ وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ صَدَقَ الله تَعَالَی وَ رَسُولُهُ.
(۳۱) تأویل الآیات الظاهره فی فضائل العتره الطاهره، ص۴۸۵: مَا رَوَاهُ الشَّیْخُ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ (رحمه الله) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَهْبَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ رَحِیمٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ یَحْیَی بْنَ الْقَاسِمِ قَالَ: سَأَلَ جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ الْجُعْفِیُّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ (علیه السلام) عَنْ تَفْسِیرِ هَذِهِ الْآیَهِ وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ فَقَالَ (علیه السلام) إِنَّ الله سُبْحَانَهُ لَمَّا خَلَقَ إِبْرَاهِیمَ کَشَفَ لَهُ عَنْ بَصَرِهِ فَنَظَرَ فَرَأَی نُوراً إِلَی جَنْبِ الْعَرْشِ... وَ ابْنُهُ الْحَسَنُ وَ الْحُجَّهُ الْقَائِمُ ابْنُهُ... قَالَ إِبْرَاهِیمُ اللهمَّ اجْعَلْنِی مِنْ شِیعَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ فَأَخْبَرَ الله تَعَالَی فِی کِتَابِهِ فَقَالَ وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ.
(۳۲) کفایه الأثر فی النص علی الأئمه الإثنی عشر، ص۲۴۶: وَ عَنْهُ (مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الله الشَّیْبَانِیُّ (رحمه الله)) قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ الله جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ [بْنِ] الْحَسَنِ الْعَلَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو نَصْرٍ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْمُنْعِمِ الصَّیْدَاوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ شِمْرٍ الْجُعْفِیُّ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ (علیهما السلام) قَالَ: قُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) إِنَّ قَوْماً یَقُولُونَ إِنَّ الله تَبَارَکَ وَ تَعَالَی جَعَلَ الْإِمَامَهَ فِی عَقِبِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ قَالَ کَذَبُوا وَ الله أَ وَ لَمْ یَسْمَعُوا الله تَعَالَی ذِکْرُهُ یَقُولُ وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فِی عَقِبِهِ فَهَلْ جَعَلَهَا إِلَّا فِی عَقِبِ الْحُسَیْنِ ثُمَّ قَالَ یَا جَابِرُ إِنَّ الْأَئِمَّهَ هُمُ الَّذِینَ نَصَّ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بِالْإِمَامَهِ وَ هُمُ الْأَئِمَّهُ الَّذِینَ قَالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لَمَّا أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّمَاءِ وَجَدْتُ أَسَامِیَهُمْ مَکْتُوبَهً عَلَی سَاقِ الْعَرْشِ بِالنُّورِ اثْنَا عَشَرَ اسْماً مِنْهُمْ عَلِیٌّ وَ سِبْطَاهُ وَ عَلِیٌّ وَ مُحَمَّدٌ وَ جَعْفَرٌ وَ مُوسَی وَ عَلِیٌّ وَ مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُجَّهُ الْقَائِمُ فَهَذِهِ الْأَئِمَّهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ الصَّفْوَهِ وَ الطَّهَارَهِ وَ الله مَا یَدَّعِیهِ أَحَدٌ غَیْرُنَا إِلَّا حَشَرَهُ الله تَعَالَی مَعَ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِه....
(۳۳) کمال الدین، ج ۲، ص۴۶۵، ح۲۲: حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الله بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیهم السلام) قَالَ وَجَدْتُ فِی کِتَابِ أَبِی رَضِیَ الله عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الطُّوَالُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الطَّبَرِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی یَقُولُ سَمِعْتُ جَدِّی عَلِیَّ بْنَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ یَقُولُ کُنْتُ نَائِماً فِی مَرْقَدِی إِذْ رَأَیْتُ فِی مَا یَرَی النَّائِمُ قَائِلًا یَقُولُ لِی حُجَّ فَإِنَّکَ تَلْقَی صَاحِبَ زَمَانِک... قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ صَلَوَاتُ الله عَلَیْهِ وَ هُوَ جَالِس... فَلَمَّا أَنْ بَصُرْتُ بِهِ حَارَ عَقْلِی فِی نَعْتِهِ وَ صِفَتِهِ فَقَالَ لِی یَا ابْنَ مَهْزِیَار... فَعِنْدَهَا یَکُونُ بَوَارُ الْفِئَتَیْنِ وَ عَلَی الله حَصَادُ الْبَاقِینَ ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَی (بسم الله الرحمن الرحیم أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ(فَقُلْتُ سَیِّدِی یَا ابْنَ رَسُولِ الله مَا الْأَمْرُ قَالَ نَحْنُ أَمْرُ الله وَ جُنُودُهُ قُلْتُ سَیِّدِی یَا ابْنَ رَسُولِ الله حَانَ الْوَقْتُ قَالَ ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَر﴾.
(۳۴) تطور فکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایت الفقیه، ص۱۴۲.
(۳۵) کمال الدین، ج ۲، ص۳۳۵، ح۷: حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ رَضِیَ الله عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ الزَّیَّاتِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی الْخَشَّابِ عَنِ ابْنِ سَمَاعَهَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ (علیهما السلام) إِنَّ الله تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَ أَرْبَعَهَ عَشَرَ نُوراً قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ بِأَرْبَعَهَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ فَهِیَ أَرْوَاحُنَا فَقِیلَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ الله وَ مَنِ الْأَرْبَعَهَ عَشَرَ فَقَالَ مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَهُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ الْأَئِمَّهُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ الَّذِی یَقُومُ بَعْدَ غَیْبَتِهِ فَیَقْتُلُ الدَّجَّالَ وَ یُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنْ کُلِّ جَوْرٍ وَ ظُلْمٍ.
(۳۶) کافی، ج ۱، ص۵۳۲، ح۱۵- ۹: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ الله الْأَنْصَارِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی فَاطِمَهَ (علیها السلام) وَ بَیْنَ یَدَیْهَا لَوْحٌ فِیهِ أَسْمَاءُ الْأَوْصِیَاءِ مِنْ وُلْدِهَا فَعَدَدْتُ اثْنَیْ عَشَرَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ (عجل الله تعالی فرجه الشریف).... در ص۵۲۷، ح۳ که با تفصیل بیشتری نقل شده پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نام ایشان را نیز می برد: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الله عَنْ عَبْدِ الله بْنِ جَعْفَرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِیفٍ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) قَالَ: قَالَ أَبِی لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ الله الْأَنْصَارِیِّ إِنَّ لِی إِلَیْکَ حَاجَهً فَمَتَی یَخِفُّ عَلَیْکَ أَنْ أَخْلُوَ بِکَ فَأَسْأَلَکَ عَنْهَا فَقَالَ لَهُ جَابِرٌ أَیَّ الْأَوْقَاتِ أَحْبَبْتَهُ فَخَلَا بِهِ فِی بَعْضِ الْأَیَّامِ فَقَالَ لَهُ یَا جَابِرُ أَخْبِرْنِی عَنِ اللَّوْحِ الَّذِی رَأَیْتَهُ فِی یَدِ أُمِّی فَاطِمَهَ (علیها السلام) بِنْتِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ مَا أَخْبَرَتْکَ بِهِ أُمِّی أَنَّهُ فِی ذَلِکَ اللَّوْحِ مَکْتُوبٌ فَقَالَ جَابِرٌ أَشْهَدُ بِالله أَنِّی دَخَلْتُ عَلَی أُمِّکَ فَاطِمَهَ (علیها السلام) فِی حَیَاهِ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فَهَنَّیْتُهَا بِوِلَادَهِ الْحُسَیْنِ وَ رَأَیْتُ فِی یَدَیْهَا لَوْحاً أَخْضَرَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ وَ رَأَیْتُ فِیهِ کِتَاباً أَبْیَضَ شِبْهَ لَوْنِ الشَّمْسِ فَقُلْتُ لَهَا بِأَبِی وَ أُمِّی یَا بِنْتَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مَا هَذَا اللَّوْحُ فَقَالَتْ هَذَا لَوْحٌ أَهْدَاهُ الله إِلَی رَسُولِهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فِیهِ اسْمُ أَبِی وَ اسْمُ بَعْلِی وَ اسْمُ ابْنَیَّ وَ اسْمُ الْأَوْصِیَاءِ مِنْ وُلْدِی... فَقَالَ جَابِرٌ فَأَشْهَدُ بِالله أَنِّی هَکَذَا رَأَیْتُهُ فِی اللَّوْحِ مَکْتُوباً بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* هَذَا کِتَابٌ مِنَ الله الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ* لِمُحَمَّدٍ نَبِیِّهِ... أُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِیَ إِلَی سَبِیلِی وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِیَ الْحَسَنَ وَ أُکْمِلُ ذَلِکَ بِابْنِهِ م ح م د رَحْمَهً لِلْعَالَمِین....
(۳۷) کمال الدین، ج ۱، ص۲۵۲، ح۲: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ رَضِیَ الله عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَابُنْدَاذَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ هِلَالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ (علیهم السلام) عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) قَالَ قَالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) لَمَّا أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّمَاءِ أَوْحَی إِلَیَّ رَبِّی جَلَّ جَلَالُهُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنِّی اطَّلَعْتُ عَلَی الْأَرْضِ اطِّلَاعَهً فَاخْتَرْتُکَ مِنْهَا فَجَعَلْتُکَ نَبِیّاً وَ شَقَقْتُ لَکَ مِنِ اسْمِی اسْماً فَأَنَا الْمَحْمُودُ وَ أَنْتَ مُحَمَّدٌ ثُمَّ اطَّلَعْتُ الثَّانِیَهَ فَاخْتَرْتُ مِنْهَا عَلِیّاً وَ جَعَلْتُهُ وَصِیَّکَ وَ خَلِیفَتَکَ وَ زَوْجَ ابْنَتِکَ وَ أَبَا ذُرِّیَّتِکَ وَ شَقَقْتُ لَهُ اسْماً مِنْ أَسْمَائِی فَأَنَا الْعَلِیُّ الْأَعْلَی وَ هُوَ عَلِیٌّ وَ خَلَقْتُ فَاطِمَهَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ مِنْ نُورِکُمَا ثُمَّ عَرَضْتُ وَلَایَتَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکَهِ فَمَنْ قَبِلَهَا کَانَ عِنْدِی مِنَ الْمُقَرَّبِینَ یَا مُحَمَّدُ لَوْ أَنَّ عَبْداً عَبَدَنِی حَتَّی یَنْقَطِعَ وَ یَصِیرَ کَالشَّنِّ الْبَالِی ثُمَّ أَتَانِی جَاحِداً لِوَلَایَتِهِمْ فَمَا أَسْکَنْتُهُ جَنَّتِی وَ لَا