كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۹۷,۳۷۴) کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۶,۸۱۲) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۳,۵۷۱) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۶۰,۱۳۱) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۴,۷۷۴) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۴,۱۳۵) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۵,۴۸۷) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۴,۶۳۶) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۱,۱۸۱) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۳۸,۷۴۳)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » تمنای وصال - نجوای عارفانه با امام عصر (علیه السلام)
كتابخانه مهدوى

کتاب ها تمنای وصال - نجوای عارفانه با امام عصر (علیه السلام)

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: سید غلامرضا حسینی تاريخ تاريخ: ۲۰ / ۷ / ۱۴۰۰ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۱۷۵۹ نظرات نظرات: ۰

تمنای وصال
نجوای عارفانه با امام عصر (علیه السلام)

مولف سیدغلامرضا حسینی
ناشر: قم - مسجد مقدس جمکران، ‏۱۳۹۰

فهرست

مقدمه
انسان آخر الزّمان:
با ظهور مهدی (علیه السلام):
منتظران ظهور حق:
حیات منتظرانه:
به انتظار زیستن:
انتظار باوری است بارور به عمل:
انسان منتظر:
انتظار حقیقی:
در انتظار آمدنش:
نور مطلق:
چراغ راه:
صادق ترین صبح:
حکمت آفرینش:
پیر پیاله پیمای ما:
آیه سخاوت خدا:
آخرین مؤذّن گلدسته غریب إسلام:
معمار خانه دین:
بقیه اللَّه الاعظم (علیه السلام):
موعود سبز:
میثاق مؤکّد:
صاحب دعوت محمّدی (صلی الله علیه وآله):
ای عزیز:
سالار قبیله عشق و ایثار:
رسول زیبایی ها:
زیباترین شکیب:
حجّت حق:
عصمت جاویدان:
تفسیر آفتاب:
حماسه جاوید:
کانون محبّت و صفا:
شور طلب:
پیام آور توحید:
مرکز اسرار رُبوبی:
کعبه مقصود:
بسان محمد (صلی الله علیه وآله) می آید:
تداوم حکومت:
جام خورشید:
سیمای عدل و احسان:
مسیح دل های مرده:
همنشین فرشتگان آسمانی:
آخرین نشانه مهربانی پروردگار:
منتقم حقیقی:
نشانه رحمت الهی بر خلق:
مهربان تر از ما به ما:
نتیجه غدیر:
گران ترین:
سیلواره اشک:
مانا ترین حادثه روزگار:
نسیم رحمت و مهربانی:
جرعه نگاه:
طبیب جان های منتظِر:
عزیزتر از جان ها به جان:
آیینه جمال:
مقتدای هر چه هست و نیست:
فراتر از تصور این واژه های لال:
آیینه خوبی ها:
حماسه های با شکوه:
مقیم کوه فرازمند امامت:
پیروان علی (علیه السلام):
نسیم صلواتش:
در گاه هجوم شب:
مسیح منتظر:
و اما ای عاشقان سینه سوخته در وادی انتظار:
کویر خشکیده دل هایمان:
ما را دریاب:
بهار آمد اما تو نیامدی:
ای لطیف تر از نور:
مهربانا، لطیفا:

مقدمه

﴿وَلَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ﴾ (انبیاء: ۱۰۵).
«و ما بعد از تورات در زبور داوود نوشتیم (و در کتب انبیاء سلف وعده دادیم) که البته بندگان نیکوکار من ملک زمین را وارث و متصرف خواهند شد».
شیعه، از آن جا که بر اساس قاعده لطف نیاز اساسی انسان را امامت و رهبری می داند چنان اعتقاد دارد که انسان امروز برای رسیدن به سرمنزل مقصود به وجود راهبری کامل، سخت نیازمند است. آن رهبر کسی جز حضرت مهدی (علیه السلام) نیست، موعودی که تمام ادیان الهی، نوید ظهورش را به ارمغان آورده اند و پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله) نیز به این امر تصریح و تأکید فرموده است.
«إن خلفائی وأوصیائی و حجج اللَّه علی الخلق بعدی اثنا عشر أولهم أخی وآخرهم ولدی»(۱). همانا جانشینان و حجّت های خدا بر مردمان بعد از من دوازده نفرند نخستین آنها برادرم و آخرینشان پسرم».
و این نیز، حکمت خداوند را می نمایاند که برای رسیدن به کمال مطلوب میان انسان و حجت خویش پیوندی استوار برقرار ساخته است.

عمر ما شیفته حالان چه عجب می گذرد * * * رسته از دور جُمادی ز رجب می گذرد
خوش بُوَد منتظران را طلب طلعت دوست * * * عمر آن است که در شور و طلب می گذرد
ای خوش آن حُسن جهان گیر که یک جلوه او * * * از سرای عجم و مُلک عرب می گذرد
شام هجران که به دل کوه غم آورد فرود * * * باز با یاد و صالی به طرب می گذرد(۲)

سید غلام رضا حسینی

انسان آخر الزّمان

انسان سرگشته آخر الزمان، که از همه مسلک ها و قدرت ها نومید گشته است، در طلب آرمان رهایی می خروشد، و در جستجوی پناهی روحی و معنوی، و تکیه گاهی وجدانی و فطری به هر سوی می رود. انسان آخرالزمان، نومید از همه جا، در اشتیاق دیدار پاکان و نیکان می سوزد و در غرقاب تحیّر ها و تطاول ها، به امید طلوع طلیعه ای غیبی، روز می شمارد، و به خاطرات معنویتی که تاریخ از مربیان الهی و مشعل داران نجات دارد، می اندیشد و همواره، در آرزوی شنیدن فریاد یکی از آنان، یا دیدن چهره منجی ای از منجیان می شکیبد و رنج می برد چنین انسانی آیا نمی خواهد آدم و نوح و ابراهیم را ببیند، آیا بشریت در چنین روزگاری نمی خواهد فریاد موسی و عیسی و محمد (صلی الله علیه وآله) را بشنود؟ چرا، می خواهد و این فریاد را از حلقوم نازنین مهدی (صلی الله علیه وآله) می شنود.

می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان * * * هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان
مه جلوه می نماید بر سبز خنگ گردون * * * تا او بسر درآید، بر رخش پا بگردان
ای نور چشم مستان در عین انتظارم * * * چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان
دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش * * * یا رب نوشته بَد، از یار ما بگردان

«حافظ»

با ظهور مهدی (علیه السلام)

بدین گونه، با ظهور مهدی (علیه السلام)، فروغ ازلی، تابیدن می گیرد و انوار قدس سرمدی پرتو افشان می گردد. مهدی، مرکز اسرار ربوبی و خاور انوار ازلی است. او جلوه حقیقه الحقایق است. و خود عصاره العُصارات است، مهدی است که اشعه انوار عالم قدس از پیکر پاک او همواره می تابد.
«عَلَیْهِ جُیُوبُ النورِ، تَتَوَقَّدُ بِشُعاعُ ضِیاءِ القُدْسِ»(۳)؛ «بر وجود او پیراهن هایی از نور است که از پرتو نور قدس الهی روشنی گرفته است».
مهدی موعود، تجلّی تامّ و حجاب ازلی قدیم، چنانچه در زیارت آن امام همام می خوانیم «السلامُ عَلی حِجابِ اللَّهِ الأزلیِّ القدیمِ»(۴)؛ «سلام بر حجاب ازلی و قدیم خداوند».

ای از فروغ رویت روشن چراغ دیده * * * مانند چشم مستت چشم جهان ندیده
همچون تو نازنینی سر تا بپا لطافت * * * گیتی نشان نداده ایزد نیافریده
هر زاهدی که دیدی، یاقوت می فروشد * * * سجّاده ترک داده، پیمانه درکشیده
تا کی کبوترِ دل چون مُرغ نیم بِسمِل * * * باشد ز تیغ هجرت در خاک و خون تپیده
از سوز سینه هر دم دُودم بسر برآید * * * چون عُود چند باشم؟ در آتش دمیده

«حافظ»

منتظران ظهور حق

و امّا منتظران ظهور حقّ، باید با اعتقادی راستین و ایمانی همراه و با یقین، ولاء، محبت، آگاهی، بصیرت، ثبات، پایداری، خردمندی، فرزانگی، دل بیداری، درک درست، عقل روشن، اندیشه باز، عمل صالح، خدمت به خلق و کردار شایسته باید منتظر ظهور حق و تشکیل دولت الهی موعود همه ادیان، یعنی امام عصر باشد و برای فرج و ظهور قائم موعود دعا کنند، باید طلب نموده و در طلب شور و سوز داشت، دعا برای نزدیک شدن ظهور، دعا برای فرج و گشایش کار همه انسان ها و انسانیت ها. دعا همیشه مؤثر است و آثار بسیار دارد بویژه درباره امر عظیم و خیر عالم؛ یعنی ظهور مهدی و نزدیک شدن رهایی انسان و فرا رسیدن فرج اعظم و فوز اکبر و نجات بخش بزرگ و این گونه باید در طلب خورشید و به طلب خورشید رفت و باید راه خورشیدی را در دل شب سپرد او بدین سان ظهور می کند و معتقدان و حقّ پرستان به سوی او می شتابند.
آیا شود که شام تار فراق به صبح باز وصال بدل گردد؟
آیا رسد روزی که تو پرچم نصر الهی را برافراشته باشی و ما گردا گرد تو را گرفته باشیم، شما امامت کنی و ما با شما نماز گزاریم آیا می شود چنین روزی را ببینیم و خدای را بر این نعمت بزرگ سپاس گزاریم و فریاد برآوریم.
الحمد للَّه رب العالمین

ای در رُخ تو پیدا انوار پادشاهی * * * در فکرتِ تو پنهان صد حکمت الهی
کِلک تو بارک اللَّه بر ملک و دین گُشاده * * * صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم * * * ملک آنِ تُست و خاتم، فرمای هر چه خواهی
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب * * * تنها جهان بگیرد بیمنّت سپاهی
ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزّت * * * وی دولت تو ایمن از صدمت تباهی

«حافظ»

حیات منتظرانه

پیشینه ای طولانی در تاریخ واقعی ناپیدا در آینده روزگار دارد. باور انتظار، نه تنها به پایان عصر حضور که به دوران آغازین دین باز می گردد، در حقیقت، این باور آنگاه بر اندیشه پرتو افکند که پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) از ظهور دوباره دین و احیای سنّت خویش، در آینده دور، سخن گفت و دینداران را بر تحقق کامل دین و عینیت یافتن آرمانهای نهایی اسلام به وسیله یکی از فرزندانش، دوازدهمین امام شیعیان آگاه کرد، اینک قرن ها از تجربه این اندیشه دینی می گذرد؛ زندگی مردمان را در عصر پایدار و بلند انتظار، با تاریخی روشن از نمود ها و جلوه های فکری و عملی مشاهده می کنیم.

چو بر شکست صبا زُلف عنبر افشانش * * * بهر شکسته که پیوست تازه شد جانش
کجاست همنفسی تا که شرح غصّه دهم * * * که دل چه می کشد از روزگار هجرانش
بَرید صبح وفا نامهای که بُرد بدوست * * * ز خونِ دیده ما بود مُهر عنوانش
بسی شدیم و نشد عشق را کرانه پدید * * * تبارک اللَّه از این ره که نیست پایانش
جمال کعبه مگر عُذر رهروان خواهد * * * که جان زنده دلان سوخت در بیابانش

«حافظ»

به انتظار زیستن

و منتظرانه دین داشتن، وظیفه ای است که شریعت اسلام، از مؤمنان خواسته است، چشم داشتن به ظهور منجی و حاکمیت آخرین امام و حجت الهی، باور به تداوم امامت و عینیت رهبری دینی، در نهایت تاریخ زندگی است، نهایتی دور ولی در پیش، بسا امروز، فردا یا فردای دیگر.
بزرگان و اندیشمندان دینی، بر پایه احادیث معصومین (علیهم السلام) انتظار فرج را شاخص بزرگ انسان دیندار در عصر غیبت دانسته اند و همواره دینداران را به داشتن و دانستن این مهم فرا خوانده اند. پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) می فرماید: «أفضل أعمال امّتِی انتظار الفرج»(۵) «انتظار فرج داشتن برترین عمل امت من است».

ای رُخت چون خُلد و لعلت سلسبیل * * * سلسبیلت کرده جان و دل سبیل
سبز پوشان خطت بر گرد لب * * * همچو حُورانند گرد سلسبیل
ناوک چشم تو در هر گوشه ئی * * * همچو من افتاده دارد صد قتیل
من نمییابم مجال ای دوستان * * * گر چه او دارد جمالی بس جمیل

«حافظ»

انتظار باوری است بارور به عمل

که در زندگی انسان منتظر در قالب کرداری خاص تجسم می یابد. دست روی دست گذاردن و بی هیچ کنشی منتظرانه خود را منتظر دانستن، تفسیری وارونه و منافقانه از انتظار است.
انتظار اعتقادی است در گرو عمل، عمل کردن به آنچه که فرهنگ انتظار ایجاب کند، شخص منتظر خود ساخته ای است آماده پیوستن و در آمدن در صف نهضت و قیامی که نهمین سلاله حسین (علیهما السلام) آن را رهبری می کند و همه سنگرهای ظلم و ستم، پلیدی، نفاق و بدعت را فرو می ریزد و حق و حقّ پرستی و راستی و عدالت را جایگزین آن می کند.

باز آی ساقیا که هواخواه خدمتم * * * مُشتاق بندگی و هواخواه دولتم
ز آنجا که فیض جام سعادت فروغ تست * * * بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم
هرچند غرق بحر گناهم ز شش جهت * * * تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
دریا و کوه و دره و من خسته و ضعیف * * * ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
دورم بصورت از دَرِ دولت سرای تو * * * لیکن بجان و دل ز مُقیمان حضرتم

«حافظ»

انسان منتظر

باید به گونه ای بزیست که اگر ظهور و قیام مهدی (علیه السلام) را در حیات خویش درک نکند باز در آن سهیم باشد و این در گرو آن است که از نظر فکر و عمل، در صف حق جویان و کفر ستیزان و عاشقان دلباخته روزگار خویش باشد و سلوک اجتماعی اش در جهت زمینه سازی و آمادگی هرچه بیشتر خود و جامعه، برای پذیرش این قیام باشد.

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست * * * منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شبِ تار است و ره وادی ایمن در پیش * * * آتش طور کجا وعده دیدار کجاست
هر سرِ موی مرا با تو هزاران کار است * * * ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو * * * دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

«حافظ»

انتظار حقیقی

که برخواسته از فرهنگ دینی است، چشم های جان منتظران را بینا و زیبا نگر و نگاهشان را دگرگون می کند. و آنها را با دلی هم آواز با تپش طبیعت به دست باد می سپارد. جانی که بیگانگی از مفهوم انتظار را در خاک مرده می خزید، اکنون به بوی یار در هوا پرواز می کند.

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود * * * رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

«حافظ»

در انتظار آمدنش

همواره سروشی از درون سینه های مان فریاد برمی آورد که میهمانی عزیز در راه است و خود را سخت در انتظار آمدنش غرق می کنیم و گاه بواسطه تعلقات دنیوی و پیروی از خواهش های نفسانی یادمان می رود که زمستان دلمان در انتظار بهاری سبز است و غافل از وعده دیدار آن منجی مبارک، سرگرم دنیا می شویم، و غافل از اینکه آسمان در انتظار خورشید است. آری ای سینه های مجروح از فراق.
انتظار فرج، خود گشایشی سبز است. انتظار گشودن دریچه ای است رو به آسمان حقیقت و استشمام عطر کلام نبوی و علوی از زبان مبارک موعود همه ادیان ابراهیمی یعنی امام عصر(علیه السلام).

درآ که در دلِ خسته توان درآید باز * * * بیا که بر تن مُرده روان درآید باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان دربست * * * که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
به پیش آینه دل هر آنچه می دارم * * * بجز خیال جمالت نمی نماید باز

«حافظ»

نور مطلق

تو پیوسته دریایی که بر طالبان حقیقت و پویندگان سُبُل سعادت و کمال از سر شادی فیضان خود ریزش می نمایی، امواج این دریای ژرف و بیکرانه، توحید و معرفت است و موالید و فرآورده های آب های فراوان آن، حجت و برهان، روشنایی و ایقان، کشف و شهود و بصیرت و اتقان که چون دریا موج می زند و با آن نور و علم و روشنی و عرفان نمودار می شود. و واقعیتش را بر جویندگان راه حق و سالکان سبیل فناء در ذات اقدس احدیت نشان می دهی.

گرچه تفسیر زبان روشنگر است * * * لیک عشق بیزبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن می شتافت * * * چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
چون سخن در وصف این حالت رسید * * * هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
آفتاب آمد دلیل آفتاب * * * گر دلیلت باید از وی رو متاب

«مولوی»

چراغ راه

ای سفینه نجات که چون برق پیوسته میدرخشی و ظلمتکده جانها را به وسعت ابدیت روشن می کنی، قلب های خفته ما با دست پر عطوفت تو بیدار می شود و شفا می یابد و وسعت دریا بخود می گیرد، ای زیباترین واژه هستی، بیا و بر دیدگان ما قدم بگذار و در قلبهای خسته از رنج ما جای گیر، ای امام آب حیات جانهای ما هستی که ما را حیاتی ابدی میبخشی. و ما جرعه جرعه از وجود پر فیضت بهره میجوئیم اما هر چه بیشتر فیض می بریم تشنه تر گشته و عطش مان بیشتر می شود.

در این شب سیاهم گم گشته راه مقصود * * * از گوش های برون آی، ای کوکب هدایت

«حافظ»

صادق ترین صبح

سلام بر فجر میلادت و روز دیدارت و شام هجرانت. کبوتر های حرم اذان می گویند و ما آمده ایم بر تکبیر عشقت اقتدا کنیم تا دو رکعت نماز عشق بخوانیم ای مطلع بلند تغزل، ای ترانه تجلی، ای صیام صبوری، ای صلاه صداقت، ای باران برکت، ای آخرین حجت حضرت حق، ای چکامه خونین عشق، ای سالار عشیره اشراق، تو در حجره ای هستی که به وسعت ابدیت و به پهنای دلهای بیقرار است و پنجره هایش رو به سوی افق سبز توکل باز می شود.

در خرابات مغان نور خدا می بینم * * * این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
کیست دُردی کش این میکده یا رب که درش * * * قبله حاجت و محرابِ دعا می بینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاجّ که تو * * * خانه می بینی و من خانه خدا می بینم
سوز دل، اشک روان، آه سحر، ناله شب * * * این همه از نظر لطف شما می بینم
کس ندیدست ز مشک ختن و نافه چین * * * آنچه من هر سحر از باد صبا می بینم
نیست در دایره یک نُقطه خلاف از کم و بیش * * * که من این مسئله بی چُون و چرا می بینم

«حافظ»

حکمت آفرینش

و مظهر هستی، ضربان قلبمان آمدنت را لحظه می شمرد جگرهای مان در التهاب ظهورت شعله می کشد، سینه های شرحه شرحه از فراق مان را و دلهای گداخته از آتش اشتیاق مان را فراز دستهای مان گرفته ایم تا وقتی تو از آسمان عشق گذر می کنی، بر مهبط چشمهای عطشان و قلبهای منتظر هبوط نمایی. و بنگری که این انتظار، انتظار روز و هفته، ماه و سال نیست، بلکه، انتظار عمری است به بلندای تاریخ و اشتیاق قلبی به وسعت و عمق حرمان تمامی بندیان زمین.

جان ما شیفتگان وصل شما می طلبد * * * این نه از بخت خود از لطف خدا می طلبد

«حافظ»

پیر پیاله پیمای ما

همه می دانیم که تو عاشق تاکستان نیایش با خدایی، براستی نیایش و مناجات، شرمنده اشک های نجابت توست، شبهای بارانی مژگان تو پر از ترانه واژه واژه دعای کمیل است. تو در سحرگاه تجلی با ابوحمزه نیایش، خروش از ملکوت برآوری، ای عزیز غایب از نظرها تو برق نگاه خود را از ابرهای عرفه می گیری. ای قامت بلند عدالت، بگو از کدامین سرچشمه اعجاز می آیی. ای مسیح لاله پرور، صفای زمزمه کدام زمزم تو را به سعی وامیدارد.

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع * * * شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون مُوم در دست غمت * * * تا در آب و آتش عشقت گُدازانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو رُوزم چون شبست * * * با کمال عشق تو در عین نُقصانم چو شمع
رشته صبرم بمقراض غمت بُبریده شد * * * همچنان در آتش هجر تو سُوزانم چو شمع
رُوز و شب خوابم نمی آید بچشم غم پرست * * * بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست * * * ورنه از آهم جهانی را بسُوزانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین * * * تا مُنوّر گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

«حافظ»

آیه سخاوت خدا

و ای معجزه روشن پروردگار، بی تو وجودمان در غمکده ای آشیان گزید. و پرنده بخت مان در آتش فراقت بال سوزاند و سکوت و غم، همنفس میهمان ناخوانده دل هایمان شدند. پرچین های سعادت به پهن دشت سینه ها سر سوختند و نخل های صفا خمیدند، اندوه هجران تو، جامه ای غم برایمان دوخت که زیبنده عاشقان تو نبود.

ای صبا نکحتی از خاک ره یار بیار * * * ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
قلب بی حاصل ما را بزن اکسیر مراد * * * یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر

«حافظ»

آخرین مؤذّن گلدسته غریب إسلام

سلام بر تو، که آخرین مؤذّن گلدسته غریب اسلام هستی، در زمانی که حنجره ها گرفته است و فریادها در گلو به خواب غفلت فرو رفته است، تو آخرین مبشّر امیدی در آن زمان که ابرهای تیره یأس آسمان، دل عالمیان را پوشانده است. ای عزیز، تو ناخدای سفینه نجاتی در آن زمان که اقیانوس حلم خداوند رو به تلاطم می رود. تو آن یوسفی هستی که با ظهورت در مجلس جهان، آتش بر خرمن وجود عارفان و عاشقان می افکنی. تو آن کلیم محبوبی که به عصای ایمان و شهامت و مهربانی الهی خویش فرعون و فرعونیان را به گرداب انتقام خداوند قهّار می سپاری.

پای خیال سست شد در طلب وصال تو * * * کاش بخواب دیدمی یک نفسی خیال تو
آه که کی سپردمی راه بکوی کبریا * * * گر نشدی دلیل من پرتوی از جمال تو

«حافظ»

معمار خانه دین

سلام بر بزرگ مردی از تبار ابراهیم، معمار خانه دین، شجاع بت شکن و شکننده صولت نمرودیان، مردی با ید بیضای موسوی، شب را چو مه آراسته، ساحران را از تاریکی می رهاند با دستانی پر ز شکوفه، لبی پر ز خنده، سینه ای مالامال از عشق، چشمانی آسمانی، اندیشه ای باز، نگاهی تیز و کاونده، خردی ناب، قلبی مهربان، زبانی رسا، خشمی سوزناک، فریادی صاعقه گونه و نغمه ای شورانگیز، هر گامی که برمی دارد، جای گام او چشمه ای دهان می گشاید و دشتی سبزینه می پوشد، در هر نغمه ای که می فرماید، سروی می روید با چلچله ها و چکاوک های بسیار. اندیشه اش، چشمه همیشه ساری است، جُرعه جُرعه به کام تشنه کامان فرو می ریزد. و جُرعه نوشان این چشمه، خود چشمه می شوند و سینه می گشایند در جای جای این جهان خاکی، در سینه کهسار و در دل کویر.

خیال روی تو در هر طریق همره ماست * * * نسیم بوی تو پیوند جان آگه ماست
اگر بزلف دراز تو دست ما نرسد * * * گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

«حافظ»

بقیه اللَّه الاعظم (علیه السلام)

آن ابر مرد شکست ناپذیری که مفاتیح غیب در دست اوست و جنود آسمان و زمین با اوست. مردی سترگ، مردی شگفت، مردی که مثل هیچ کسی نیست، مردی که فیض روح القدس علم آدم*، هیبت ابراهیم*، ید بیضا و عصای موسی*، انگشتر سلیمان *، حُسن یوسف*، صبر ایوب*، دم مسیحا، لطافت گل محمدی (صلی الله علیه وآله)، ذوالفقار علی (علیه السلام)، و عصمت زهرا (علیها السلام) با اوست. مردی که خدا با اوست.

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال * * * با که گویم که درین پرده چها می بینم

«حافظ»

موعود سبز

همان موعود سبزی که در ظهور زیبایش تردیدی نیست. همان موعودی که هسته هستی و میوه آفرینش است، همان مهری که فروغ دل انبیاء و نور چشم اوصیاء و غایت آمال همه مشتاقان است، آن بهاری که لاله ها به احترام او برخواسته اند، نرگس ها نگران مقدمش و شقایق ها آیینه افروز رخسار اویند، همان دلبری که صد قافله دل همره اوست. و آن نگاری که آتش اشتیاق اش هنوز از پس خاکستر این همه سال گُل می دهد.

چو گل هر دم ببویت جامه در تن * * * کنم چاک از گریبان تا بدامن
تنت را دید گل گوئی که در باغ * * * چو مستان جامه را بدرید بر تن
من از دست غمت مشکل برم جان * * * ولی دل را تو آسان بردی از من

«حافظ»

میثاق مؤکّد

سلام بر فریاد خدا، و پرورنده آیات خدا، تالی قرآن و مبین علوم آن، بر صاحب اسرار ربانی و مجری اراده الاهی. میثاق موکّد و میعاد مسلّم، مظهر رحمت بیکران و فریادرس درماندگان، سلام که نماز می گذاری، یا دعا می خوانی یا رکوع و سجود می کنی.

ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد * * * که در حسن تو لطفی دید بیش از حدّ انسانی

«حافظ»

صاحب دعوت محمّدی (صلی الله علیه وآله)

ای وارث صولت حیدری، ای وارث حلم حسنی، ای وارث شجاعت حسینی، ای وارث عبادت سجّادی، ای وارث هیبت عسکری، به ما گفته اند، جمعه ها که سر می رسد، دامن پرده کعبه را چنگ می زنی و ظهورت را می طلبی: خدایا اجازتم ده.
خدایا اجازه اش فرما، آخر جهان در تب و تاب است، همه جا می جوشند، همه می خروشند.

خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات * * * کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم

«حافظ»

ای عزیز

که حجت حقّی و هیچ خفّاش گریزان از نور را یارای چالش با خورشید ظهورت نیست. عزیزی که در سپاه خویش مرد می خواهد، به اندکی سیصد و سیزده تن گرد شمع وجودت پروانه سا رقص عشق می کنند.

روی بنما و وجود خودم از یاد ببر * * * خرمن سوختگان را همه از یاد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا * * * گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر

«حافظ»

سالار قبیله عشق و ایثار

ای تمنّای بی چون عدالت، ای پیشوای عاشقان دلباخته در فرش، و ای مسجود فرشتگان عرش نشین، ای شراب طهورای سوخته دلان عطشان دیدار.

به پیش آینه دل بر آنچه می دارم * * * بجز خیال جمالت نمی نماید باز

«حافظ»

رسول زیبایی ها

و ای مهربان ترین فرشته خاکی، از حق برآمدی و به حق برانگیخته شدی و همگان را به حق می خوانی و ابتدا تا انتهایت، جز حقیقتی آشکار نبود. تو آفتابی و انجماد کفر، جز به طلوع آتشینت آب نگردد.

سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت * * * بطلبکاری این مهرگیاه آمدهایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست * * * که در این بحر کرم غرق گناه آمدهایم
رهرو منزل عشقیم ز سرحدّ عدم * * * تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم

«حافظ»

زیباترین شکیب

و ای سرافراز ترین غریب، شهاب وار از دامن پاک «بتول» برآمدی و روشنی چشم رسول شدی.

ای منور از جمالت دیده جانم چو شمع * * * از در بختم درآ تا جان برافشانم چو شمع

«حافظ»

حجّت حق

سلام بر تو که ودیعه بزرگ الهی هستی و ذخیره سترگ آفرینش، براستی دلی که در آتش فراق تو نسوخته باشد به چه کار خواهد آمد.

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی * * * گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

«حافظ»

عصمت جاویدان

می خواهیم تنها از تو بگوییم، دروازه های بلند شهر پرآشوب شعر را بر می بندیم و می دانیم تو از هر سرودی والاتری و در حجم هیچ واژه ای نمی گنجی، تو از رنگ حرف های ناگفتنی هستی بی تو دیگر هیچ غزلی طراوت ندارد. تو تمامی لطافت کلمات را تسخیر کردی.

ایکه جز حُسن رخت پیرایه آفاق نیست * * * جز جمالت آرزوی خاطر مشتاق نیست
گر کَشی تیغ و کُشی عشاق را در هیچ باب * * * از سر کوی تو رفتن مذهب عشاق نیست

«حافظ»

تفسیر آفتاب

به خاورستان تابناک فروغ ازلی هدایت، چشم میدوزیم و به آهنگ فرا رسیدن طلایع روزهای نورانی، خویشتن را سرشار می سازیم، دل از پرتو تولاّی مهر درخشانت می افروزیم، و دست طلب به سوی آفاق هستی ها دراز می کنیم و تو را که جان جانهایی می طلبیم. و بدین گونه می رویم تا گامی در راه خورشید شناسان، خورشید طلب بنهیم، تا خاک راه خورشید طلبان خورشید شناس را توتیای چشم کنیم.

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید * * * هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

«حافظ»

حماسه جاوید

ای اسطوره عشق و ایثار، ای کرامت بارور، تو می آیی تا در چکاچک تیغ های به ستوه آمده، به نستوهی ایمان و عشق شهادت دهی، تو می آیی تا مانا ترین غزل های دیوان روزگار را با خامه خون هفتاد و دو ستاره شعله ور، رقم زنی، تو می آیی تا انسان حیران در کوره راهِ حیات، به سر انگشتِ اشاره ات اعتماد کند.

ما شبی دست بر آریم و دعایی بکنیم * * * غم هجران تو را چاره ز جایی بکنم

«حافظ»

کانون محبّت و صفا

در وادی انتظار، تو برای منتظرانت، نقطه پرگار، کانون محبت و مهر الهی، مشعل رهنما، شعله طور سینای شیعیان، رستاخیز آفرین امّت محمّدی (صلی الله علیه وآله) هستی، دژ استوار و تسخیر ناپذیر شیعه ایی.

گر باد فتنه هر دو جهان را بهم زند * * * ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست

«حافظ»

شور طلب

ای شفای دل های بیقرار از فراق، ما مشاهده معنی و واقعیت حُسن تو را می کنیم و بنا براین خضوع ما و تذلّل ما در راه عشق و محبّت شما برای ما لذت بخش می گردد، و اشتیاق آمدن به منزلی را داریم که تو در آن می باشی و اگر تو نبودی ذکر منزل ابداً ما را به اشتیاق و هیجان در نمی آورد، پس شکر و سپاس از آن خداوند است که چه بسیار از شب ها را با لذت عشق و کامیابی تمام به پایان رسانده ایم در حالی که رقیب و حسود معارض با کار ما از لذت برکنار بود و خبری نداشت و برای وی در این مقام جایی نبود.

چراغ روی ترا شمع گشت پروانه * * * مرا ز خال تو با حال خویش پروا نه

«حافظ»

پیام آور توحید

ای پیشوا و مقتدای خدایی، فلسفه انتظار تو چشمه جوشان حماسه و آزادگی و جهاد پایدار برای ماندگاری آیین الهی است، آیینی پیام آور توحید و عدل و در خور شأن والای انسان، تا به برکت شعور خدادادی و شور حقیقت خواهی، شایسته جانشینی پروردگار در زمین باشی. انتظار، الهام بخش انقلاب شور آفرینی است که در روزگار آخر، زیباترین واژه های عشق و مهربانی و عدالت الهی را در زمین به ارمغان می آورد.

در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد * * * عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

«حافظ»

مرکز اسرار رُبوبی

تا پیش از طلوع خورشید تابناک نوری از انوار جدّ بزرگوارت، خمینی کبیر قدس سره، تصویر روشنی از حرکت جهانی تو نداشتیم و چندان که امروز شیدای کوی توییم نبودیم. امّا با کلام معمار عظیم انقلاب و فجر ۵۷ دیدیم چگونه آلاله ها در پای تو پرپر شدند و همه گل های سرخ بر تو لبخند می زدند. همه چشمه ها به عشق تو جوشیدند و همه مرغان نغمه خوان به هوای تو نغمه سر می دادند. ایمان آوردیم که دجّال ها رسوا می شوند. ایمان آوردیم که سفیانی ها سر به نیست می شوند. ایمان آوردیم که فریاد تو، ندای حیات بخش تو، مهرورزی های تو، بکران تا به کران را در خواهد نوردید و فوج فوج، به سوی تو خواهند آمد و تو را چو نگینی در آغوش خواهند گرفت.

از ما خبر بجانب جانان که می برد * * * پیغام عندلیب به بستان که می برد
یعقوب را دو دیده ز بس گریه تیره گشت * * * آخر خبر بیوسف کنعان که می برد
از حال ما خبر که تواند بدو رساند * * * نام گدا به حضرت سلطان که می برد
بی روی دوست مجلس ما را فروغ نیست * * * پیغام ما بدان مه تابان که می برد

«حافظ»

کعبه مقصود

ای کعبه مقصود دل های بی قرار، شمیمی از بوستان عشق تو در این مُلک وزید، حیات آفرید، مردگان را زنده کرد و شوری عظیم انگیخت، اگر خدا لطف کند و تو از پرده به دَر آیی و پا در رکاب ظهور گذاری و آن نسیم دل انگیز، شبان و روزان بوزد چه خواهد شد؟ آیا مرگ هم معنی خواهد داشت؟ یا همه چیز و همه کس به آب حیات دست خواهند یافت و رقصان و پای کوبان به سوی وادی ایمن، وادی بی خزان، وادی بی مرگ ره خواهند سپرد و در آن سرزمین جاودانه خواهند زیست.

رازی که برِ غیر نهفتیم و نگوییم * * * با دوست بگوییم که او محرم راز است
در کعبه کوی تو هرآن کس که درآید * * * از قبله ابروی تو در عین نماز است

«حافظ»

بسان محمد (صلی الله علیه وآله) می آید

امام عصر(علیه السلام) چون جدّ خویش (صلی الله علیه وآله) که در ظلمات جاهلیت قیام کرد، در دل فسادها و تباهی ها و ظلمت های آخرالزّمان قیام می کند و این پیشوای محمدی، دادگستر علوی، مصلح حسنی، دادخواه فاطمی، انقلابی حسینی، مربّی جعفری، امام موسوی، قائد رضوی و حجت عسکری، به روز عاشورا، در حالی که پرچم پیامبر (صلی الله علیه وآله) را در دست دارد قیام می کند.

ای غائب از نظر بخدا می سپارمت * * * جانم بسوختی و بجان دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک * * * باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابروان بنما تا سحرگهی * * * دست دعا برآرم و در گردن آرمت
خونم بریز از غم هجرم خلاص کُن * * * منّت پذیر غمزه خنجر گذارمت

«حافظ»

تداوم حکومت

بعثت، فرود آمدن نور است در طبیعت، غدیر، تداوم حکومت نور است در زمین، عاشورا ذبح عظیم است برای نجات دادنِ حکومت نور و مهدی، انفجار نور است در استغراق ظلمت. هرچه جهان ظلمانی تر گردد و تاریک تر شود، طلب روشنایی لازم تر و محسوس تر خواهد شد.

آن پیک نامور که رسید از دیار دوست * * * آورد حِرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش می دهد نشان جلال و جمال یار * * * خوش می کند حکایت عزّ و وقار دوست
جان دادمش بمژده و خجلت همی برم * * * زین نقد کم عیار که کردم نثار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار * * * در گردشند بر حسب اختیار دوست

«حافظ»

جام خورشید

روزی امواج این خیر عظیم در جام خورشید خواهد ریخت و نسیم ها از کران تا کران دشت ها و آبادی ها بر فضای چنان حکومتی خواهد وزید و درختان در چنان روزگاری جوانه خواهد زد و گل ها در عصمت آن ایّام خواهد شکفت و جویبارها و نهرها و رودها در آن ایام برکت خیز خواهد گشت.

ز باغ وصل تو باید ریاض رضوان آب * * * ز تاب هجر تو دارد شرار دوزخ تاب
چو چشم من همه شب جویبار باغ بهشت * * * خیال نرگس مست تو بیند اندر خواب
به حُسن عارض و قدّ تو برده اند پناه * * * بهشت و طُوبی طوبی لهم و حُسن مآب
بهار شرح جمال تو داده در هر فصل * * * بهشت ذکر جمیل تو کرده در هر باب

«حافظ»

سیمای عدل و احسان

با شعار ﴿إنَّ اللَّهِ یَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإحْسَانِ﴾(۶) همه جا را خواهد گرفت و مدینه فاضله محمّدی پدید خواهد آمد و مشعل جاویدی، همچون خورشید، بر فراز پهنای حیات انسانی فروغ خواهد پاشید. و حماسه جاوید مرزبانان، تجسّم خواهد یافت. و خون متبلور خورشید، در راه تفسیر آفتاب به آبادی ها و زندگی ها رنگ خواهد زد.

المنّة للَّه که در میکده باز است * * * ز آن رو که مرا بر درِ او روی نیاز است
خُمها همه در جوش و خروشند ز مستی * * * و آن می که در آنجاست حقیقت نه مجاز است
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان * * * کوته نتوان کرد که این قصّه دراز است
بر دوخته ام دیده چو باز از همه عالم * * * تا دیده من بر رُخ زیبای تو باز است

«حافظ»

مسیح دل های مرده

و ای مژده بخش دیده های افسرده. بر این سنگ شدن های دیر گاه مان رحم کن، دل ها و دیدگان مان در معرض هجوم طوفان های بنیان کَن حِرْص و حسد و جهل و غرور است، آه کجاست آرامش سپید پس از طوفان، بیا، پس بیا از کوچه کوچه حیاتمان بگذر و نگاه عاشقانه ات را چونان بارانی اساطیری بر عمر بی برمان بباران، ما را به اصل عاشقانه زیستن بازگردان و دستان مهربان فرشتگان لاهوتی را در دستان خالی از صفای مان بنشان.

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد * * * عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به ثمن خواهد داد * * * چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

«حافظ»

همنشین فرشتگان آسمانی

بیا و ما را به کوهپایه های ملکوت بران، ببین چگونه سیلاب گناه سیل بند تقوای مان را در هم شکسته است، آه که چقدر در کار خود فرو مانده ایم.

بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چکنم * * * زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چکنم
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت * * * نیست چون آینه ام روی ز آهن چکنم

«حافظ»

آخرین نشانه مهربانی پروردگار

چقدر بی تو زندگی سرد است و خون گرم حیات در کالبد خسته زمانه، جاری نیست. چقدر بی حضور تو، آسمان آبی دل های ما میل به تیرگی دارد و زنگار آینه هامان، دست نخورده باقی می ماند، ای عزیزِ جان های بی قرار، اگر تو نیایی، در پرده های هزار توی غبار و غفلتی سترگ، برای همیشه از یاد ابدیت خواهیم رفت، و خزه ها، ردّپای حیاتمان را از نگاه آسمان محو خواهد کرد.

ای آفتاب آینه دار جمال تو * * * مشک سیاه مجمره گردان خال تو
صحن و سرای دیده بشستم ولی چه سود * * * کاین گوشه نیست در خور خیل خیال تو

«حافظ»

منتقم حقیقی

بیا و ما را از این گرداب بلعنده سرگیجه و التهاب، به درآور و نشان مان ده که در آن سوی این کاینات، چشمی مهربان، نگران لحظه لحظه زندگی ماست و این بوی خوشی که گاه گاه در مشام جان خسته ما می نشیند و اندوه شیرین آسمانی شدن را در کام تلخ ذایقه زیستن ما میپراکند، رایحه ای که از گلستان همیشه سبز ﴿وَأَنَّ إِلَی رَبِّکَ الْمُنتَهَی﴾ (نجم: ۴۲) است.

دیدم بخواب دوش که ماهی برآمدی * * * کز عکس روی او شب هجران سرآمدی
تعبیر رفت یار سفر کرده می رسد * * * ای کاش هرچه زودتر از در درآمدی

«حافظ»

نشانه رحمت الهی بر خلق

بیا و بار دیگر ما را با خودمان، با خدا و فرشتگان آشتی ده و پنجره های فروبسته پرواز را به سمت بال های خسته ما بگشا، بیا و ببین هزار پنجره غیب زمین از عطر آسمانی ات سرشار شده اند.

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی * * * خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است * * * بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی

«حافظ»

مهربان تر از ما به ما

تو می آیی و لیله القدر نگاهت، روزهای سیاه مان را روشنی خواهد بخشید و قرآن بزرگ بر جاری لحظه های زندگی ما به تبسّمی شیرین، خواهد نشست و بهاری مانا از برهوت باور مان، سر بر خواهد آورد.

ای قصه بهشت ز کویت حکایتی * * * شرح جمال حور ز رویت روایتی

«حافظ»

نتیجه غدیر

هر صبح که در زیارت بر وارث انبیاء و اولیاء حسین (علیه السلام) درود می فرستیم و مصیبت شهادت او را بر شما، فرزندش تسلیت می گوییم یادمان نمی رود که بگوییم درود بر تو ای وارث حسین یعنی که ای وارث همه انبیاء و اولیاء.

اگر آن طایر قدسی ز درم باز آید * * * عمر بگذشته به پیرانه سرم باز آید
دارم امید برین اشک چو باران که دگر * * * برق دولت که برفت از نظرم باز آید

«حافظ»

گران ترین

صدف های کدام ساحل، تو را در دامان پرمهر خویش پروردند که این گونه به دریاها آبرو بخشیده ای، ای مفهوم والای زندگی که بر صحیفه ای از نور فرو خفته ای، باران نور و هدایت را هماره در فضای مسموم این تمدّن وحشی، بر بصیرت دل های ما بباران.
ای عزیز چشمان مُنتظر، دیرگاهی در زیستگاه سکوت مان تو را فریاد کردیم و بر دریچه های انتظار، به رصد منظومه های لبخندت نشستیم، چشمه سار نگاهت را از ما دریغ مدار، آن گلّه های شبیخون خورده بغض مان در پس کوچه های پریشانی پرسه می زنند و دسته های سوگوار اشک در انتظار نشسته اند.

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم * * * دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر * * * هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
ما را سری است با تو که گر خلق روزگار * * * دشمن شوند و سَر برود هم بر آن سریم

«حافظ»

سیلواره اشک

شیرازه بند ناگشوده ترین رازهای نهفته، چگونه در سیلواره اشک و آه در به در، سراغ خانه غم را نگیریم و با کاروان گریه از فراق تو برگرد دروازه های اندوه، حلقه نزنیم، دستان پر طراوتت. بهارانِ ما را به میهمانی گل های شادمانی می برد. و دلگیر ترین پنجره های فرو بسته نگاه را به سمت تابناک ترین جلوه های جمال می گشاید.

طایر دولت اگر باز گذاری بکند * * * یار باز آید و با وصل قراری بکند
شهر خالی است ز عشاق بود کز طرفی * * * مردی از خویش برون آید و کاری بکند
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره دل * * * هاتف غیب ندا داد که آری بکند

«حافظ»

مانا ترین حادثه روزگار

حاشا که یاد بزرگی هایت از صفحه ذهن ما پاک شود، تو می آیی تا بمانی، تا عشق بماند و ایمان، و انسان به شکوهی نامت پناه برد، آنگاه که پناهی نیست. عمری است که در کوچه های یادت گم گشته ایم، آن سان که بوته ای در جنگل عظیم درخت. ای طراوت شگفت، بوته های غیرت ما را به باران قیام خویش باروَر کن و سروهای عزت و آزادگی را در جنگل جانمان، برویان.

سحرم دولت بیدار به بالین آمد * * * گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشا * * * که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد

«حافظ»

نسیم رحمت و مهربانی

نام های فراموش ما را از پشت پَرچین پُر چین ملکوت، به شورشی شگفت بر هر چه سکوت فراخوان، و بر ما مپسند پرچم سرخ کربلائیت را از دوشهای عاشورایی خویش فرو نهیم. دلت بر مدار تیغ و عشق می گردد و اگر طلوع سبزت نباشد، دهان دیده ستم، هر چه پاکی را به کام در می کشد و شرف همچنان یتیم می ماند.

جان بی جمال جانان میل جهان ندارد * * * هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دل ستان ندیدم * * * یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
سر منزل فراغت نتوان ز دست دادن * * * ای ساربان فروکش کین ره کران ندارد

«حافظ»

جرعه نگاه

که در کوه فرازمند امامت خانه داری ما را در شرابخانه چشمانت به جرعه ای نگاه، میهمان کن و ابرهای بیداری را چنان در ما بباران که سال های عطش ناکی نور را در کلبه های ساده بصیرت سر کنیم و شب های هول را به کبریت صاعقه های سرکش عصیان بتازانیم.

بتی دارم که گِرد گُل ز سنبل سایبان دارد * * * بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب * * * بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد

«حافظ»

طبیب جان های منتظِر

دریا آشنایان، به عمق دریای عشق فرو رفتند و ما در ساحل مانده ایم نه چشمی که آن همه زیبایی را ببینیم و نه اُنسی با امواج که با آنها در آمیزیم و نه پرتوی از عشق که به جانِ حقیقت راه یابیم.

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد * * * عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حُسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد * * * اینهمه نقش در آینه اوهام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت * * * کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد

«حافظ»

عزیزتر از جان ها به جان

خدعه ها و ترفندها بسیار به کار بسته اند و می بندند تا عاشقان تو را از راهی که برگزیده اند بازدارند و نگذارند نور حق جلوه کند ولی با این همه، عشق به تو چنان سوزان است و حرکت آفرین که در جلو راه مردان و زنانی که به عشق تو می زیند هیچ مانعی و هیچ بازدارنده ای، تاب مقاومت ندارد همه می سوزند و بر باد می روند.

کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست * * * در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان * * * همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
عاشق چه کند گر بکشد بار ملامت * * * با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست

«حافظ»

آیینه جمال

این صوفیان سرخوش حلقه فنا، از آن روز که تو در آیینه جمال سرمدی چهره نمودی، به سماعی جاودانه بر گردت، کمر بر بسته و دستار اختیار از سرافکنده و حاشا که این جنبش، مدام جز به نام و یادت سامان نپذیرد.

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست * * * دلِ سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
اشکم احرام طواف حرمت می بندد * * * گرچه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم * * * که پریشانی این سلسله را آخر نیست

«حافظ»

مقتدای هر چه هست و نیست

اگر خدای، تو را از عرش اعلا بر نمی گرفت و بر فرش ادنی نمی نهاد، زمین هرگز به سرانجامی خوش، امیدوار نبود.

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست * * * بیار نفخه ای از گیسوی معنبر دوست
به خان او که به شکرانه جان برافشانم * * * اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
اگرچه دوست به چیزی نمی خرد ما را * * * به عالمی نفروشم مویی از سر دوست

«حافظ»

فراتر از تصور این واژه های لال

هیچ عقاب اندیشه ای به ارتفاع بزرگی هایت نرسید و هیچ کس تو را چنان که سزای توست، نشناسد.

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست * * * که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر * * * نهادم آینه ماه در مقابل رخ دوست
نشان روی تو هر برگ گل که در چمن است * * * فدای قد تو هر سرو تن که بر لب جوست

«حافظ»

آیینه خوبی ها

بیا و مشتاقان مهجور را دریاب، و شیفتگان بی تاب را آرامش بخش. ما کوله بار دل تاریک بر دوش نهاده، در این هامون بیکران راه میسپاریم، و تو را و نشان سرمنزل تو را می جوییم.

جمال خویش ز اهل نظر دریغ مدار * * * عطای خود ز گدایان دریغ مدار

«حافظ»

حماسه های با شکوه

براستی که شیعه با قرار گرفتن در دژ مستحکم انتظار، حماسه های باشکوه و زیبا آفرید و در کران تا به کران این کره خاکی شور انگیخت.

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است * * * ببین که در طلبت حال مردمان چون است
بیاد لعل تو و چشم می گونت * * * ز جام غم می لعلی که می خورم خون است

«حافظ»

مقیم کوه فرازمند امامت

و ای یوسف فاطمه، راه پیچاپیچ است و پر از گردنه های هراس انگیز، ما بی پا افزار و توشه سرگردان. بیم آن داریم در عمق شب، گم شویم و گرفتار رهزنان. ای امام عزیز، می دانیم که خود را به وادی هول انگیز بلا افکنده ایم، امّا هنوز کور سویی از چراغ عشق در جانمان سوسو می زند.

خم زلف تو دام کفر و دین است * * * ز کارستان او یک شمه این است
جمالت معجز حُسن است لیکن * * * حدیث غمزه ات سِحر مبین است
بر آن چشم سیه صد آفرین باد * * * که در عاشق کُشی سحر آفرین است

«حافظ»

پیروان علی (علیه السلام)

تشیع، قطره هایی از جریان روشن در پرتو مهر او، جرعه نوش آن چشمه، شاخ های رُسته بر آن ساقه عظیم که ریشه در منبع نور الهی دارد. پیروان علی (علیه السلام) در نگارستان او، بالیده و شکوفیده و همه گاه به عشق، نغمه سر داده اند، به هیچ دامنی سر ننهاده، جز به عشق او و به امید یابیدن راه او، چه بسیار بیابانهای آتشناک که به عشق دیدن روی او، پوییدیم و در این بین، بسیار سراب ها دیدیم که خدا خواست از آنها بهنگام رهیدیم، چه بسیار شب ها که در بیابان های هراس انگیز چشم به صبح صادق داشتیم، صبح کاذب خود می نمود که در این لمحه های حیرت انگیز، خدا مددکار شد و صبح صادق شوق انتظار بر دمیده و راه خورشید نمود، با زورق کوچک مان، در هوای آفتابی، سینه صاف دریای زمان می شکافتیم و به پیش می رفتیم که گاه هوا دگرگون می شد و دریا می توفید و موج بر می خواست ز موج و آفتاب در پشتِ امواج ناپدید می شد و روز، رنگ سیاهی می گرفت که اگر نبود فانوس افراخته آن آخرین حجّت الهی و مرد هنگامه ها، جوگر گرداب ها، راه به ساحل نمی بردیم و گرداب بلا، بی رحمانه، زورق و ما زورق نشینان را درهم می کوبید و نه نشانی از زورق می ماند و نه نامی از ما. امّا تندباد فتنه های سیاه را در پناه دژ استوار او از سر گذراندیم.

بی مهر رخت روز مرا نور نمانده است * * * وز عمر مرا جز شب دیجور نمانده است
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است * * * گو خون جگر ریز که معذور نمانده است
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن * * * چون صبر توان کرد که مقدور نمانده است

«حافظ»

نسیم صلواتش

بهشت در نسیم صلواتش سبز می شود و دوزخ از شبنم عشقش سرد می گردد اینک آن آفتاب عالمتاب در سایه غیب، شاهد اعمال و نگران رفتار ماست. مردان سحر، در جام جَم، پرتوی از جمال دل آرای او را دیدند که رایت «اقلیم لا» برافراشته و خورشیدی در کف و عشقی شور آفرین در جبین، همراه دل ها و افروزنده فطرت هاست.

مرا امید وصل تو زنده می دارد * * * وگرنه هر دمم از هجر تُست بیم هلاک
نَفس نَفس اگر از باد بشنوم بُویت * * * زمان زمان کنم از غم چون گل گریبان چاک
رَود به خواب دو چشم از خیالِ تو هیهات * * * بُود صبور دل اندر فراق تو حاشاک

«حافظ»

در گاه هجوم شب

به شبستان روشن او درآمدیم، مرغ اندیشه خود را در همه باغها و راغ ها، همه دشت ها و هامون ها، همه کوه ها و کمر ها به پرواز درآوردیم، در هیچ کجا آرام نگرفت و به نغمه پردازی نپرداخت، جز در نگارستان ساحل انتظار آن نگار نازنین، مرغ سبک بال و تیز پرواز اندیشه مان به هر سوی پرید به هر شاخه نشست، به هر بام نغمه سرود، خود را در قفس تنگ دید، و پژمرد، تا این که دستی از دامن غیب درآمد و او را از قفس رهاند و به سوی آشیان آن بلند آشیان پرواز داد. به هر چشمه که لب گذاشتیم، ز هر جویباری که جامی برگرفتیم و به هر آبشخوری که تن رها کردیم، تشنگی مان فرو ننشست و تشنه کام تر برخاستیم، تا این که خدا راه آن چشمه گوارا نمود.

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود * * * پیش پایی به چراغ تو به بینم چه شود
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند * * * گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
آخر ای حاتم جمشید سلیمان آثار * * * گر فتد عکس تو بر لعل نگینم چه شود

«حافظ»

مسیح منتظر

تو آن مسیح منتظری که با دم و کلام الهی خویش، نه آدمی که عالمی را حیات و زندگی میبخشی، ای عزیز، در این گرداب بر خواسته از امیال نفسانی بشر، ما چه می کردیم، اگر تو نبودی و ما چه بودیم، اگر تو را نداشتیم.

ساقی به نور باده برافروز جام ما * * * مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم * * * ای بی خبر ز لذّت شکر مدام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است * * * زان رو سپرده اند مستی ز مام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری * * * زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما

«حافظ»

و اما ای عاشقان سینه سوخته در وادی انتظار

بیایید در دورترین کوچه های ناپیدای غیب به دنبال جای پای او بگردیم، آیینه ها را از زلال آرامش دریایی اش بنوشانیم. در شب های هول و هراس، دیده به فانوس دریایی دیدگانش بدوزیم و به جهت نمای انگشتش اعتماد کنیم، ای عیسی صلیب شکن، موسای اژدها کش، ابراهیم شعله نشین، حالیا فکری به حال این فوج عظیم سامان گم کرده های پریشان کن و ازدحام نفس های مسموم را از رایحه حیات بپا کن.

بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند * * * که به بالای چمان از بن بیخم برکند
حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا * * * که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند

«حافظ»

کویر خشکیده دل هایمان

کویر خشکیده دل هایمان در انتظار جرعه جرعه آب مهربانی توست. نگاه مان بدنبال انوار محبتت همه جا را گشته است. دست های نیازمان به سوی تو بلند است. و ندای ناله هایمان بر پهنه آسمان، تو را می خواند. ای مهربان ترین تصویر آفرینش ما را بخواه، دنیا و ما فیها، جان و دلمان را دربند کشیده، و دل هایمان از کثرت نعمت به فتنه لذت افتاده، نسیم سلامتی مستی بی خبری از عبادت بر ما افکنده، هوای نفْس گرفتار مان کرده و اسیر خواهش های خویش شده ایم. دست دلمان بگیر و ما را از گرداب غفلت نجاتمان ده، تا سر درِ خانه دلمان را به نام مبارک تو که آخرین حجت الهی هستی متبرّک کنیم. و یاری مان ده تا آمدن بهار ولایت تو که تلخی هجران و فراق را از کام ها بیرون می برد به انتظار بنشینیم و دوستدارت باشیم.

ای خرّم از فُروغ رخت لاله زار عمر * * * بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عُمر
از دیده گر سرشگ چون باران رود رواست * * * کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر
بی عُمر زنده ام من و زین بس عجب مدار * * * روز فراق را که نهد در شمار عمر
این یک دو دم که دولت دیدار ممکن است * * * دریاب کام دل که نه پیداست کار عمر

«حافظ»

ما را دریاب

آنگاه که قلبهای مان در پرده تاریکی یادت فرو می رود، آنگاه که نام مقدس تو قلبمان را به تلاطم نمی اندازد. آنگاه که صدای دعوتت به نماز و زیبایی ها را نمی شنوم. آنگاه که قلبها در تارهای تنیده شیطان اسیر گشته و از شوق تو و خلوت گزیدن در انتظار با تو به طپش در نمی آید. آنگاه که به گناه دست می بریم و جانهای مان در اندیشه حضورت است، یاری مان کن.

بر نیامد از تمنّای لبت کامم هنوز * * * بر امید جام لعلت دُردی آشامم هنوز
روز اوّل رفت دینم در سر زلفین تو * * * تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
ساقیا یکجُرعه ده زآن آب آتش گون که من * * * در میان پُختگان عشق او خامم هنوز
ایکه گفتی جان بده تا باشدت آرام دل * * * جان به یغمایش سپُردم نیست آرامم هنوز

«حافظ»

بهار آمد اما تو نیامدی

جان های مان را دریاب، که قفل بی مهری بر او نخورد و از فکر تو غافل نگردد، چه می شود اگر دل هایمان را چنان کنی که چون نامت می آید به طپش درآید و بی خود از خود، ما را به تو و اندیشه الهی تو بخواند.
بهار آمد اما تو نیامدی، وقتی بهار با سپیدی شکوفه هایش از دریچه چشمانمان سرک می کشد، موج اشکی فرو خفته از درون سینه های تنگ مان به دیواره دل ها می کوبد و پیوسته تو را می جوید، بهار و شکوفه های بهاری همراه با ترنم پرندگان زیباست، اما بی تو ای زیباترین، ای لطیف ترین بهار جان ها، هیچ زیبایی ندارد، که دل در فراق تو سوخته داریم و نگاه در راه تو خیره و منتظر.

ای سرو ناز حُسن که خوش می روی به ناز * * * عشّاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طالع نازت که در ازل * * * بُبریده اند بر قد سروت قبای ناز
آنرا که بوی عنبر زلف تو آرزوست * * * چون عود گو بر آتش سوزان بسوز و ساز
دل کز طواف کعبه کویت وُقوف یافت * * * از شوق آن حریم ندارد سَرِ حجاز

«حافظ»

ای لطیف تر از نور

ماه را ببین که مبهوت روی تو مانده و خورشید را که چگونه هر صبح به عشق دیدارت سر بر می آورد. سبزه زار بهشت که رستن گاه هرچه زیباییست به گلبرگ طاووسی مهدی (علیه السلام) زیباست، چه شیرین است نام تو، ای عزیز! چشم هایی که به راه تو ماند. سالهایی را به اشک می گذرانند تا پاکیزه ترین و شفاف بمانند برای دیدار تو. و دل ها لحظه ای دست از دعا بر نمی دارند تا خداوند آن طلعت رشید را به آنها بنمایاند، ای زیباتر از هاله های سپید یاس و نسترن، ای خوشبوتر از همه شکوفه های نرگس، ای لطیف تر از نور بیا که چشم انتظاریم و در انتظار دیدار، شعر انتظار را می سراییم.

خیال روی تو چُون بگذرد به گُلشن چشم * * * دل از پی نظر آید بسُوی روزن چشم
بیا که لعل و گُهر در نثار مقدم تو * * * ز گنج خانه دل می کشم به مخزن چشم
سزای تکیه گَهَت منظری نمی بینم * * * منم ز عالم و این گوشه مُعینِ چشم
نخست روز که دیدم رُخِ تو دل می گفت * * * اگر رسد خللی خون من بگردن چشم
ببوی مُژده وصل تو تا سحر شب دوش * * * براه باد نهادم چراغ روشن چشم

«حافظ»

مهربانا، لطیفا

خدایا، مهربانا، لطیفا، شهادت می دهیم که مولایمان، امام عصر (عجّل الله فرجه)، حجّت توست و شهادت می دهیم با تمام وجود که بازگشت او بی تردید حق است. آنانکه خالصانه و عالمانه جامه انتظار بر قامت جان کرده اند لحظه به لحظه به آمدن او گواهی می دهند و دم به دم مقدمش را انتظار می کشند، خدای ما به این انتظار و باور، رستگاریم.

تا کی به تمنای وصال تو یگانه * * * اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
آیا به سرآید غم هجران تو یا نه * * * ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

پاورقی:

-----------------

(۱) بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۷۱.
(۲) حافظ
(۳) عیون أخبار الرضا؛ کفایه الأثر.
(۴) نجم الثاقب، ص ۳۵.
(۵) کمال الدین و تمام النعمة، الشیخ الصدوق، ص ۶۴۴.
(۶) همانا خدا (خلق را) فرمان به عدل و احسان می دهد» (سوره نحل، آیه ۹۰).

دانلودها دانلودها:
رتبه رتبه:
  ۰ / ۰.۰
نظرات
بدون نظرات

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم