كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۱۰۶,۳۹۶) کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۸,۷۴۸) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۷,۷۲۲) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۶۳,۱۰۲) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۸,۶۶۵) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۶,۷۱۲) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۸,۲۲۲) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۷,۹۳۲) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۲,۹۲۷) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۴۱,۰۳۸)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » متن وترجمه کمال الدین وتمام النعمه - جلد۲
كتابخانه مهدوى

کتاب ها متن وترجمه کمال الدین وتمام النعمه - جلد۲

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: شیخ صدوق الشخص محقق: ترجمه: منصور پهلوان‏ تاريخ تاريخ: ۲۷ / ۳ / ۱۳۹۹ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۱۵۹۵۹ نظرات نظرات: ۰

متن وترجمه کمال الدین وتمام النعمه - جلد۲

شیخ صدوق
ترجمه: منصور پهلوان‏

فهرست کتاب

باب ۳۳: روایات امام صادق (علیه السلام) درباره امام دوازدهم (علیه السلام) وغیبت او
باب ۳۴: روایات امام موسی کاظم (علیه السلام) درباره قائم (علیه السلام) وغیبت او
باب ۳۵: روایات امام رضا (علیه السلام) درباره امام دوازدهم وغیبت آن حضرت (علیه السلام) ‏
باب ۳۶: روایات امام جواد (علیه السلام) درباره امام دوازدهم وغیبت او
باب ۳۷: روایات امام هادی (علیه السلام) درباره امام دوازدهم (علیه السلام) وغیبت او
باب ۳۸: روایات امام عسکری (علیه السلام) درباره امام دوازدهم (علیه السلام) وغیبت او
روایاتی درباره خضر (علیه السلام) ‏
احادیث ذوالقرنین‏
دیگر از احادیث ذوالقرنین این روایت است:
رجوع به روایات امام عسکری (علیه السلام) درباره فرزندش صاحب الزمان (علیه السلام) ‏
باب ۳۹: کسانی که منکر قائم یا فرد دوازدهمین ائمه (علیهم السلام) شوند
باب ۴۰: پس از امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) امامت در دو برادر نباشد
باب‏۴۱: روایاتی که درباره مادر قائم (علیه السلام) وارده شده است واو نامش ملیکه دختر یشوعا فرزند قیصر است‏
باب‏۴۲: روایات میلاد قائم (علیه السلام) ‏
آنانکه به امام حسن عسکری به واسطه ولادت فرزندش قائم (علیهما السلام) تهنیت گفتند
باب ۴۳: کسانی که قائم (علیه السلام) را دیدار کرده وبا وی تکلم کرده‏ اند
غیر وکلاء
باب ۴۴: علت غیبت‏
باب ۴۵: توقیعات وارده از قائم (علیه السلام) ‏
توقیعی از صاحب الزمان (علیه السلام) که برای عمری وپسرش صادر شده است‏
دعا در غیبت قائم (علیه السلام) ‏
باب ۴۶: در عمر طولانی‏
باب ۴۷: حدیث دجال‏
باب ۴۸: حدیث آهوهای سرزمین نینوا
باب ۴۹: حدیث حبابه والبیه‏
باب ۵۰: حدیث معمر مغربی‏
باب ۵۱: حدیث عبید بن شریه جرهمی‏
باب ۵۲: حدیث ربیع بن ضبع فزاری‏
باب ۵۳: حدیث شق کاهن‏
باب ۵۴: حدیث شداد بن عاد بن ارم‏
وصیت اکثم بن صیفی در هنگام وفات:
داستان بلوهر وبوذاسف‏
تولد بوذاسف‏
وزیر ومرد زمین‏گیر
تتمه باب معمرون‏
باب ۵۵: ثواب انتظار فرج‏
باب ۵۶: نهی از تسمیه قائم (علیه السلام) ‏
باب ۵۷: نشانه‏های ظهور قائم (علیه السلام) ‏
باب ۵۸: نوادر کتاب‏

باب ۳۳: روایات امام صادق (علیه السلام) درباره امام دوازدهم (علیه السلام) وغیبت او

باب ۳۳: ما روی عن الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) من النص علی القائم (علیه السلام) وذکر غیبته وأنه الثانی عشر من الأئمة (علیه السلام)

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

۱ - قال الشیخ الفقیه أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی الفقیه مصنف هذا الکتاب رحمه الله حدثنا الحسین بن أحمد بن إدریس (رضی الله عنه) قال حدثنا أبی عن أیوب بن نوح عن محمد بن سنان عن صفوان بن مهران عن الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) أنه قال من أقر بجمیع الأئمة وجحد المهدی کان کمن أقر بجمیع الأنبیاء وجحد محمدا ص نبوته فقیل له یا ابن رسول الله فمن المهدی من ولدک قال الخامس من ولد السابع یغیب عنکم شخصه ولا یحل لکم تسمیته.
شیخ فقیه ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی (رحمه الله) مؤلف این کتاب می فرماید:
۱ - صفوان بن مهران از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: کسی که به همه امامان اقرار کند اما مهدی را انکار کند مانند کسی است که به همه پیامبران اقرار کند اما نبوت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را انکار نماید. گفتند: یا ابن رسول الله! مهدی از فرزندان شما کیست؟ فرمود: پنجمین از فرزندان هفتمین، شخص او از شما نهان می شود وبردن نام وی بر شما روا نیست.
۲ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله عن الحسن بن علی الزیتونی ومحمد بن أحمد بن أبی قتادة عن أحمد بن هلال عن أمیة بن علی عن أبی الهیثم بن أبی حبة عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال إذا اجتمعت ثلاثة أسماء متوالیة محمد وعلی والحسن فالرابع القائم.
۲ - ابو هیثم از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: چون در بین ائمه سه نام محمد وعلی وحسن اجتماع کرده وپی در پی درآید چهارمین آنها قائم خواهد بود.
۳ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق (رضی الله عنه) قال حدثنا أبو علی محمد بن همام قال حدثنا أحمد بن مابنداذ قال أخبرنا أحمد بن هلال قال حدثنی أمیة بن علی القیسی عن أبی الهیثم التمیمی عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال إذا توالت ثلاثة أسماء محمد وعلی والحسن کان رابعهم قائمهم.
۳ - ابو هیثم تمیمی از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: چون در بین ائمه سه نام محمد وعلی وحسن پی در پی شود چهارمین آنها قائم خواهد بود.
۴ - حدثنا علی بن أحمد بن محمد الدقاق (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن أبی عبد الله الکوفی عن موسی بن عمران النخعی عن عمه الحسین بن یزید النوفلی عن المفضل بن عمر قال دخلت علی سیدی جعفر بن محمد (علیه السلام) فقلت یا سیدی لو عهدت إلینا فی الخلف من بعدک فقال لی یا مفضل الإمام من بعدی ابنی موسی والخلف المأمول المنتظر م ح م د بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی
۴ - مفضل بن عمر گوید: بر آقای خود امام صادق (علیه السلام) وارد شدم وگفتم: ای آقای من! ای کاش درباره چانشین پس از خود وصیت می فرمودید، فرمود: ای مفضل امام پس از من فرزندم موسی وجانشین مأمول منتظر م ح م د فرزند حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی است.
۵ - حدثنا علی بن أحمد بن عبد الله بن أحمد بن أبی عبد الله البرقی قال حدثنا أبی عن جدی أحمد بن أبی عبد الله عن أبیه محمد بن خالد عن محمد بن سنان وأبی علی الزراد جمیعا عن إبراهیم الکرخی قال دخلت علی أبی عبد الله جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) وإنی لجالس عنده إذ دخل أبو الحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) وهو غلام فقمت إلیه فقبلته وجلست فقال أبو عبد الله (علیه السلام) یا إبراهیم أما إنه لصاحبک من بعدی أما لیهلکن فیه أقوام ویسعد فیه آخرون فلعن الله قاتله وضاعف علی روحه العذاب أما لیخرجن الله من صلبه خیر أهل الأرض فی زمانه سمی جده ووارث علمه وأحکامه وفضائله ومعدن الإمامة ورأس الحکمة یقتله جبار بنی فلان بعد عجائب طریفة حسدا له ولکن الله (عزَّ وجلَّ) بالغ أمره ولو کره المشرکون یخرج الله من صلبه تکملة اثنی عشر إماما مهدیا اختصهم الله بکرامته وأحلهم دار قدسه المنتظر للثانی عشر منهم کالشاهر سیفه بین یدی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) یذب عنه قال فدخل رجل من موالی بنی أمیة فانقطع الکلام فعدت إلی أبی عبد الله (علیه السلام) إحدی عشرة مرة أرید منه أن یستتم الکلام فما قدرت علی ذلک فلما کان قابل السنة الثانیة دخلت علیه وهو جالس فقال یا إبراهیم هو المفرج للکرب عن شیعته بعد ضنک شدید وبلاء طویل وجزع وخوف فطوبی لمن أدرک ذلک الزمان حسبک یا إبراهیم قال إبراهیم فما رجعت بشیء أسر من هذا لقلبی ولا أقر لعینی.
۵ - ابراهیم کرخی گوید: بر امام صادق (علیه السلام) وارد شدم ونزد او نشسته بودم که ابوالحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) که نوجوانی بود درآمد ومن برخاستم واو را بوسیدم ونشستم، آنگاه امام صادق (علیه السلام) فرمود: ای ابراهیم! آیا می دانی که پس از من او امام توست، بدان که اقوامی درباره او به هلاکت افتاده واقوام دیگری به سعادت رسند، لعنت خدا بر قاتل او باد وخدا عذاب روحش را دو چندان کند، بدان که خدای تعالی از صلب او بهترین اهل زمین در عصر خود را خارج سازد که همنام جدش ووارث علم واحکام وفضایل اوست ومعدن امامت ورأس حکمت است، وپس از شگفتیها وکرامات مستحسنی که از وی به ظهور رسد، جبار بنی فلان از روی حسادت وی را خواهد کشت، ولکن خدای تعالی امرش را می رساند گرچه مشرکان را ناخوش آید واز صلب او امام مهدی را که تکمله ائمه دوازه گانه است خارج سازد وآنان را به کرامت خود مخصوص گرداند ودر دارالقدس خود فرود آورد، کسی که منتظر دوازدهمین آنان باشد مانند کسی است که شمشیرش را از غلاف بیرون کشیده وپیشاروی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از آن حضرت دفاع نماید.
راوی گوید: در این هنگام مردی از دوستان بنی امیه داخل شد وسخن منقطع گردید ومن یازده بار دیگر به نزد امام صادق (علیه السلام) رفتم تا از آن حضرت درخواست کنم که کلامشان را کامل کنند وبدان توفیق نیافتم تا آنکه در سال بعد بر امام وارد شدم واو نشسته بود، فرمود: ای ابراهیم! او کسی است که پس از سختی شدید وبلای طویل وجزع وخوف ظاهر شده وحزن ومشقت را از شیعیانش برطرف سازد وخوشا به حال کسی که آن زمان را ادراک کند، ای ابراهیم! ترا بس است. ابراهیم گوید: من هیچگاه مسرورتر از آن زمان نبودم که پس از شنیدم این مژده از نزد امام صادق (علیه السلام) بر می گشتم.
۶ - حدثنا محمد بن علی ماجیلویه ومحمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنهما) قالا حدثنا محمد بن یحیی العطار عن محمد بن الحسن الصفار عن أبی طالب عبد الله بن الصلت القمی عن عثمان بن عیسی عن سماعة بن مهران قال کنت أنا وأبو بصیر ومحمد بن عمران مولی أبی جعفر (علیه السلام) فی منزل بمکة فقال محمد بن عمران سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول نحن اثنا عشر مهدیا فقال له أبو بصیر تالله لقد سمعت ذلک من أبی عبد الله (علیه السلام) فحلف مرة أو مرتین أنه سمع ذلک منه فقال أبو بصیر لکنی سمعته من أبی جعفر (علیه السلام) وحدثنا بمثل هذا الحدیث محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن أبی طالب عبد الله بن الصلت القمی عن عثمان بن عیسی عن سماعة بن مهران مثله سواء.
۶ - سماعه بن مهران گوید: من وابوبصیر ومحمد بن عمران - که آزاد شده امام باقر (علیه السلام) بود - در منزلی در مکه بودیم، محمد بن عمران گفت: از امام صادق شنیدم که می فرمود: ما دوازده مهدی هستیم، ابوبصیر گفت: تو را بخدا سوگند آیا این کلام را از امام صادق (علیه السلام) شنیدی؟ واو یکبار یا دو بار سوگند یاد کرد که آن را از امام صادق شنیده است، آنگاه ابوبصیر گفت: اما من آن را از امام باقر (علیه السلام) شنیدم. حدیث فوق به سند دیگر نیز برای ما روایت شده است.
۷ - حدثنا الحسین بن أحمد بن إدریس (رضی الله عنه) قال حدثنا أبی عن محمد بن الحسین بن یزید الزیات عن الحسن بن موسی الخشاب عن ابن سماعة عن علی بن الحسن بن رباط عن أبیه عن المفضل بن عمر قال قال الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) إن الله تبارک وتعالی خلق أربعة عشر نورا قبل خلق الخلق بأربعة عشر ألف عام فهی أرواحنا فقیل له یا ابن رسول الله ومن الأربعة عشر فقال محمد وعلی وفاطمة والحسن والحسین والأئمة من ولد الحسین آخرهم القائم الذی یقوم بعد غیبته فیقتل الدجال ویطهر الأرض من کل جور وظلم.
۷ - مفضل بن عمر گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: خدای تعالی چهارده هزار سال پیش از آنکه خلقش را بیافریند، چهارده نور آفرید که ارواح ما بود، گفته شد: یا ابن رسول الله! آن چهارده تن چه کسانی هستند؟ فرمود: محمد وعلی وفاطمه وحسن وحسین وائمه از فرزندان حسین وآخرین آنها قائمی است که پس از غیبتش قیام کند ودجال را بکشد وزمین را از هر جور وظلمی پاک سازد.
۸ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنا محمد بن الحسین بن أبی الخطاب عن الحسن بن محبوب عن علی بن رئاب عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنه قال فی قول الله (عزَّ وجلَّ) یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ فقال (علیه السلام) الآیات هم الأئمة والآیة المنتظرة القائم (علیه السلام) فیومئذ لا ینفع نفسا إیمانها لم تکن آمنت من قبل قیامه بالسیف وإن آمنت بمن تقدمه من آبائه (علیه السلام).
۸ - علی بن رئاب از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که در تأویل این آیه قرآن: یوم یأتی بعض آیات ربک لا ینفع نفساً ایمانها لم تکن آمنت من قبل فرمود: آیات عبارت از ائمه هستند وآیه منتظره قائم (علیه السلام) است، ودر آن روز ایمان کسی که پیش از قیام او با شمشیر ایمان نیاورده باشد سودی ندارد، گرچه به پدرانش ایمان آورده باشد.
۹ - حدثنا أحمد بن الحسن القطان وعلی بن أحمد بن محمد الدقاق وعلی بن عبد الله الوراق وعبد الله محمد الصائغ ومحمد بن أحمد الشیبانی (رضی الله عنهم) قالوا حدثنا أحمد بن یحیی بن زکریا القطان قال حدثنا بکر بن عبد الله بن حبیب قال حدثنا تمیم بن بهلول قال حدثنا عبد الله بن أبی الهذیل وسألته عن الإمامة فیمن تجب وما علامة من تجب له الإمامة فقال لی إن الدلیل علی ذلک والحجة علی المؤمنین والقائم فی أمور المسلمین والناطق بالقرآن والعالم بالأحکام أخو نبی الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وخلیفته علی أمته ووصیه علیهم وولیه الذی کان منه بمنزلة هارون من موسی المفروض الطاعة یقول الله (عزَّ وجلَّ) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وأَطِیعُوا الرَّسُولَ وأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ وقال جل ذکره إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ ورَسُولُهُ والَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ ویُؤْتُونَ الزَّکاةَ وهُمْ راکِعُونَ المدعو إلیه بالولایة المثبت له الإمامة یوم غدیر خم بقول الرسول (صلی الله علیه وآله وسلم) عن الله جل جلاله أ لست أولی بکم من أنفسکم قالوا بلی قال فمن کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله وأعن من أعانه ذاک علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین وإمام المتقین وقائد الغر المحجلین وأفضل الوصیین وخیر الخلق أجمعین بعد رسول رب العالمین وبعده الحسن ثم الحسین سبطا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ابنا خیرة النسوان ثم علی بن الحسین ثم محمد بن علی ثم جعفر بن محمد ثم موسی بن جعفر ثم علی بن موسی ثم محمد بن علی ثم علی بن محمد ثم الحسن بن علی ثم ابن الحسن بن علی ص إلی یومنا هذا واحد بعد واحد إنهم عترة الرسول (صلی الله علیه وآله وسلم) معروفون بالوصیة والإمامة فی کل عصر وزمان وکل وقت وأوان وإنهم العروة الوثقی وأئمة الهدی والحجة علی أهل الدنیا إلی أن یرث الله الأرض ومن علیها وإن کل من خالفهم ضال مضل تارک للحق والهدی وإنهم المعبرون عن القرآن والناطقون عن الرسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بالبیان وإن من مات ولا یعرفهم مات میتة جاهلیة وإن فیهم الورع والعفة والصدق والصلاح والاجتهاد وأداء الأمانة إلی البر والفاجر وطول السجود وقیام اللیل واجتناب المحارم وانتظار الفرج بالصبر وحسن الصحبة وحسن الجوار ثم قال تمیم بن بهلول حدثنی أبو معاویة عن الأعمش عن جعفر بن محمد (علیه السلام) فی الإمامة بمثله سواء.
۹ - تمیم بن بهلول گوید: از عبد الله بن ابی الهذیل از امامت پرسیدم که بر چه کسانی ثابت است ونشانه های امام بر حق چیست؟ گفت: دلالت کننده بر آن وحجت بر مؤمنان وقائم به امور مسلمین وناطق به قرآن وعالم به احکام دین، برادر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) است که جانشین او بر امت ووصی او بر ایشان، وولی اوست کسی که برای پیامبر به منزله هارون است برای موسی، کسی که طاعتش به واسطه این قول خدای تعالی واجب شده است: یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله وأطیعوا الرسول واولی الأمر منکم ودر این آیه او را دارای مقام ولایت خوانده است: انما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه ویؤتون الزکاه وهم راکعون ودر روز غدیر خم رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از جانب خدای تعالی برای او مقام امامت اثبات کرده وفرموده است: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله وأعن من أعانه چنین شخصی امیر المؤمنین علی بن أبی طالب وامام المتقین وپیشوای دست ورو سپیدان وافضل اوصیا وبهترین همه خلایق پس از رسول رب العالمین است.
و بعد از او حسن وحسین دو سبط رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ودو فرزند سیده النساء است، سپس علی بن الحسین ومحمد بن علی وجعفر بن محمد وموسی ابن جعفر وعلی بن موسی ومحمد بن علی وعلی بن محمد وحسن بن علی وسپس فرزند حسن بن علی صلوات الله علیهم که تا امروز یکی پس از دیگری بوده اند، آنان عترت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هستند که به وصیت وامامت در هر عصر وزمانی وهر وقت واوانی معروف هستند، آنان عروه الوثقی وائمه هدی وحجت بر اهل دنیا هستند تا خدای تعالی زمین واهلش را وارث وهر که به آنان مخالفت ورزد گمراه وگمراه کننده وتارک حق وهدایت است آنان قرآن را تعبیر می کنند وناطق از جانب رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) هستند وکسی که بمیرد وایشان را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است واوصاف آنان چنین است: ورع وعفت وصدق وصلاح واجتهاد وادای امانت به نیک وبد وطول سجود ونماز شب واجتناب از محارم وانتظار فرج با شکیبائی، وحسن مصاحبت وحسن هم جواری.
۱۰ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله وعبد الله بن جعفر الحمیری جمیعا عن إبراهیم بن هاشم عن محمد بن خالد عن محمد بن سنان عن المفضل بن عمر عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال أقرب ما یکون العباد من الله (عزَّ وجلَّ) وأرضی ما یکون عنهم إذا افتقدوا حجة الله (عزَّ وجلَّ) فلم یظهر لهم ولم یعلموا بمکانه وهم فی ذلک یعلمون أنه لم تبطل حجج الله عنهم وبیناته فعندها فتوقعوا الفرج صباحا ومساء وإن أشد ما یکون غضب الله تعالی علی أعدائه إذا افتقدوا حجة الله فلم یظهر لهم وقد علم أن أولیاءه لا یرتابون ولو علم أنهم یرتابون لما غیب عنهم حجته طرفة عین ولا یکون ذلک إلا علی رأس شرار الناس.
۱۰ - ابراهیم بن هاشم به سند خود از مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: نزدیک ترین وپسندیده ترین حالت بندگان به خدای تعالی آنگاه است که حجت خدا مفقود گردد وبر بندگان آشکار نباشد ومکانش را ندانند ودر آن حال عالم باشند که حجتها وبینات الهی باطل نمی شود، در چنین زمانی صبح وشام متوقع فرج باشید، وسخت ترین خشم خدای تعالی بر دشمنانش آنگاه است که حجت خدا مفقود گردد وبر بندگان آشکار نباشد، وخدای تعالی می داند که اولیایش شک نمی کنند واگر می دانست که آنان شک می کنند حجتش را چشم بر هم زدنی از آنها غایب نمی کرد وآن بر سر بدترین مردم واقع می شود.
۱۱ - وبهذا الإسناد قال قال المفضل بن عمر سمعت الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) یقول من مات منتظرا لهذا الأمر کان کمن کان مع القائم فی فسطاطه لا بل کان کالضارب بین یدی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بالسیف.
۱۱ - مفضل بن عمر گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: هر که منتظر این امر باشد وبمیرد مانند کسی است که با قایم (علیه السلام) در خیمه اش باشد، نه، بلکه مانند کسی است که پیشا روی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شمشیر زده باشد.
۱۲ - حدثنا علی بن أحمد بن محمد الدقاق (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن أبی عبد الله الکوفی عن سهل بن زیاد الأدمی عن الحسن بن محبوب عن عبد العزیز العبدی عن عبد الله بن أبی یعفور قال قال أبو عبد الله الصادق (علیه السلام) من أقر بالأئمة من آبائی وولدی وجحد المهدی من ولدی کان کمن أقر بجمیع الأنبیاء وجحد محمدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نبوته فقلت یا سیدی ومن المهدی من ولدک قال الخامس من ولد السابع یغیب عنکم شخصه ولا یحل لکم تسمیته.
۱۲ - عبد الله بن أبی یعفور گوید امام صادق (علیه السلام) فرمود: کسی که به امامان از آباء وابنایم معتقد باشد، اما مهدی از فرزندان مرا انکار کند، مانند کسی است که به جمیع پیامبران اقرار کند اما منکر نبوت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد، گفتم: ای آقای من مهدی از فرزندان شما کیست؟ فرمود: پنجمین از فرزندان هفتمین، شخص او از شما نهان می شود وبردن نام او بر شما روا نباشد.
۱۳ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانی (رضی الله عنه) قال حدثنا أحمد بن محمد الهمدانی قال حدثنا أبو عبد الله العاصمی عن الحسین بن القاسم بن أیوب عن الحسن بن محمد بن سماعة عن ثابت الصائغ عن أبی بصیر عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال سمعته یقول منا اثنا عشر مهدیا مضی ستة وبقی ستة یصنع الله بالسادس ما أحب.
۱۳ - ابو بصیر گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: در میان ما دوازده مهدی است که شش مهدی در گذشته وشش مهدی باقی است وخداوند با ششمین مهدی آنچه که خواهد کند.
۱۴ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق (رضی الله عنه) قال حدثنا أحمد بن محمد الهمدانی قال حدثنا أبو عبد الله العاصمی عن الحسین بن القاسم بن أیوب عن الحسن بن محمد بن سماعة عن وهیب عن ذریح عن أبی حمزة عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنه قال منا اثنا عشر مهدیا.
۱۴ - ابو حمزه از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: از ما دوازده مهدی است.
۱۵ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق (رضی الله عنه) قال حدثنا أحمد بن محمد الهمدانی قال حدثنا جعفر بن عبد الله قال حدثنی عثمان بن عیسی عن سماعة بن مهران قال کنت أنا وأبو بصیر ومحمد بن عمران مولی أبی جعفر فی منزل بمکة فقال محمد بن عمران سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول نحن اثنا عشر محدثون فقال أبو بصیر والله لقد سمعت ذلک من أبی عبد الله (علیه السلام) فحلف مرتین أنه سمعه منه.
۱۵ - سماعه بن مهران گوید: من وابوبصیر ومحمد بن عمران - آزاد شده امام باقر (علیه السلام) - در مکه در منزلی بودیم، محمد بن عمران گفت: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: ما دوازده مهدی هستیم، ابوبصیر به او گفت: ترا بخدا سوگند آیا آن را از امام صادق (علیه السلام) شنیدی؟ واو دوباره سوگند یاد کرد که این کلام را از او شنیده است.
۱۶ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنا أحمد بن محمد بن عیسی عن محمد بن خالد البرقی عن محمد بن سنان عن المفضل بن عمر عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال أقرب ما یکون العباد من الله (عزَّ وجلَّ) وأرضی ما یکون عنهم إذا فقدوا حجة الله فلم یظهر لهم ولم یعلموا بمکانه وهم فی ذلک یعلمون أنه لم تبطل حجج الله (عزَّ وجلَّ) ولا بیناته فعندها فتوقعوا الفرج صباحا ومساء وإن أشد ما یکون غضب الله علی أعدائه إذا افتقدوا حجته فلم یظهر لهم وقد علم أن أولیاءه لا یرتابون ولو علم أنهم یرتابون ما غیب عنهم حجته طرفة عین ولا یکون ذلک إلا علی رأس شرار الناس.
۱۶ - مضمون حدیث دهم این باب از طریق احمد بن محمد بن عیسی نیز برای ما روایت شده است.
۱۷ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله وعبد الله بن جعفر الحمیری جمیعا عن أحمد بن محمد بن عیسی عن الحسن بن محبوب عن محمد بن النعمان قال قال لی أبو عبد الله (علیه السلام) أقرب ما یکون العبد إلی الله (عزَّ وجلَّ) وأرضی ما یکون عنه إذا افتقدوا حجة الله فلم یظهر لهم وحجب عنهم فلم یعلموا بمکانه وهم فی ذلک یعلمون أنه لا تبطل حجج الله ولا بیناته فعندها فلیتوقعوا الفرج صباحا ومساء وإن أشد ما یکون غضبا علی أعدائه إذا أفقدهم حجته فلم یظهر لهم وقد علم أن أولیاءه لا یرتابون ولو علم أنهم یرتابون ما أفقدهم حجته طرفة عین.
۱۷ - مضمون حدیث دهم این باب به سند دیگر از محمد بن نعمان از امام صادق (علیه السلام) نیز برای ما روایت شده است.
۱۸ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنا المعلی بن محمد البصری عن محمد بن جمهور وغیره عن محمد بن أبی عمیر عن عبد الله بن سنان عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال سمعته یقول فی القائم سنة من موسی بن عمران (علیه السلام) فقلت وما سنة موسی بن عمران فقال خفاء مولده وغیبته عن قومه فقلت وکم غاب موسی بن عمران (علیه السلام) عن قومه وأهله فقال ثمانی وعشرین سنة.
۱۸ - عبد الله بن سنان گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: در امام قائم سنتی از موسی بن عمران (علیه السلام) است، گفتم: سنت موسی بن عمران چه بود؟ فرمود: خفاء مولد وغیبتش از قومش گفتم: چقدر موسی بن عمران (علیه السلام) از قوم وخاندانش غیبت کرد؟ فرمود: بیست وهشت سال.
۱۹ - حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یحیی العطار قال حدثنا أحمد بن محمد بن عیسی عن عمر بن عبد العزیز عن غیر واحد من أصحابنا عن داود بن کثیر الرقی عن أبی عبد الله (علیه السلام) فی قول الله (عزَّ وجلَّ) الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ قال من أقر بقیام القائم أنه حق.
۱۹ - داود بن کثیر رقی از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که در تفسیر این قول خدای تعالی: الذین یؤمنون بالغیب فرمود: آن کسانی که اقرار به قیام قائم کنند که آن حق است.
۲۰ - حدثنا علی بن أحمد بن محمد الدقاق (رضی الله عنه) قال حدثنا أحمد بن أبی عبد الله الکوفی قال حدثنا موسی بن عمران النخعی عن عمه الحسین بن یزید عن علی بن أبی حمزة عن یحیی بن أبی القاسم قال سألت الصادق (علیه السلام) عن قول الله (عزَّ وجلَّ) الم ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ فقال المتقون شیعة علی (علیه السلام) والغیب فهو الحجة الغائب وشاهد ذلک قول الله (عزَّ وجلَّ) ویَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ للهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ.
۲۰ - یحیی بن ابوالقاسم گوید: از امام صادق (علیه السلام) از تفسیر این آیه پرسش کردم: الم ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب. فرمود: متقین شیعیان علی (علیه السلام) وغیب همان حجت غائب است.
و شاهد آن نیز این قول خدای تعالی است: ویقولون لو لا انزل علیه آیه من ربه فقل انما الغیب لله فانتظروا انی معکم من المنتظرین
۲۱ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری عن أحمد بن هلال عن عبد الرحمن بن أبی نجران عن فضالة بن أیوب عن سدیر قال سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول إن فی القائم شبه من یوسف (علیه السلام) قلت کأنک تذکر خبره أو غیبته فقال لی ما تنکر من ذلک هذه الأمة أشباه الخنازیر إن إخوة یوسف کانوا أسباطا أولاد أنبیاء تاجروا یوسف وبایعوه وهم إخوته وهو أخوهم فلم یعرفوه حتی قال لهم أنا یوسف فما تنکر هذه الأمة أن یکون الله (عزَّ وجلَّ) فی وقت من الأوقات یرید أن یستر حجته لقد کان یوسف (علیه السلام) إلیه ملک مصر وکان بینه وبین والده مسیرة ثمانیة عشر یوما فلو أراد الله (عزَّ وجلَّ) أن یعرفه مکانه لقدر علی ذلک والله لقد سار یعقوب وولده عند البشارة مسیرة تسعة أیام من بدوهم إلی مصر فما تنکر هذه الأمة أن یکون الله (عزَّ وجلَّ) یفعل بحجته ما فعل بیوسف أن یکون یسیر فی أسواقهم ویطأ بسطهم وهم لا یعرفونه حتی یأذن الله (عزَّ وجلَّ) أن یعرفهم بنفسه کما أذن لیوسف حتی قال لهم هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وأَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وهذا أَخِی.
۲۱ - سدیر صیرفی گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: در قائم شباهتی از یوسف (علیه السلام) وجود دارد، گفتم: گویا از حیرت یا غیبت یاد می کنید فرمود: این امت همانند خنازیر چگونه آن را انکار می کنند؟ برادران یوسف همه اسباط واولاد پیامبران بودند، با یوسف تجارت کردند واو را فروختند در حالی که آنها برادران او بودند واو هم برادر آنان بود او را نشناختند تا آنکه به آنها گفت: من یوسف هستم، پس چگونه این امت انکار می کنند که خدای تعالی در وقتی از اوقات اراده فرماید که حجتش را مستور کند؟ یوسف سلطان مصر بود وبین او وپدرش هیجده روز راه بود واگر خدای تعالی می خواست جای او را به وی نشان می داد وبر آن کار توانا بود، بخدا سوگند وقتی مژده یوسف را به یعقوب وفرزندانش دادند آن راه را در نه روز درنوردیدند واز بیابان وسرزمینی که بودند خود را به مصر رسانیدند، پس چگونه این امت انکار می کنند که خدای تعالی با حجتش همان کند که با یوسف کرد، او در بازارهایشان راه می رود وبر بساط آنها پا می نهد اما آنها او را نمی شناسند تا آنکه خدای تعالی اذن فرماید که خود را به آنان معرفی نماید همچنانکه به یوسف اذن داد وبه آنها گفت: آیا می دانید که در نادانی با یوسف وبرادرش چه کردید؟ گفتند: آیا تو یوسفی؟ گفت: آری من یوسفم واینهم برادر من است.
۲۲ - حدثنا أحمد بن محمد بن یحیی العطار (رضی الله عنه) قال حدثنا أبی عن إبراهیم بن هاشم عن محمد بن أبی عمیر عن صفوان بن مهران الجمال قال الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) أما والله لیغیبن عنکم مهدیکم حتی یقول الجاهل منکم ما لله فی آل محمد حاجة ثم یقبل کالشهاب الثاقب فیملأها عدلا وقسطا کما ملئت جورا وظلما.
۲۲ - صفوان بن مهران جمال گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: آگاه باشید که بخدا سوگند مهدی شما غایب خواهد شد تا به غایتی که جاهل شما گوید: برای خداوند در آل محمد (علیهم السلام) نیازی نیست، سپس مانند شهاب ثاقب پیش می آید وزمین را از عدل وداد آکنده می سازد همانگونه که پر از ظلم وجور شده باشد.
۲۳ - حدثنا عبد الواحد بن محمد بن عبدوس العطار (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن محمد بن قتیبة النیسابوری قال حدثنا حمدان بن سلیمان عن محمد بن إسماعیل بن بزیع عن حیان السراج عن السید بن محمد الحمیری فی حدیث طویل یقول فیه قلت للصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) یا ابن رسول الله قد روی لنا أخبار عن آبائک (علیه السلام) فی الغیبة وصحة کونها فأخبرنی بمن تقع فقال (علیه السلام) إن الغیبة ستقع بالسادس من ولدی وهو الثانی عشر من الأئمة الهداة بعد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) أولهم أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب وآخرهم القائم بالحق بقیة الله فی الأرض وصاحب الزمان والله لو بقی فی غیبته ما بقی نوح فی قومه لم یخرج من الدنیا حتی یظهر فیملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما.
۲۳ - سید بن محمد حمیری در ضمن حدیثی طولانی گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: یا ابن رسول الله! از پدران بزرگوار شما در باب غیبت ودرستی آن اخباری برای ما روایت شده است، به من خبر دهید که این غیبت در زمان کدام امام واقع می شود؟ فرمود: غیبت در زمان ششمین از فرزندان من واقع می شود واو دوازدهمین امام هادی پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است، اول آنان امیر المؤمنین علی بن ابی طالب وآخرین آنها قائم به حق بقیه الله در زمین وصاحب الزمان است وبه خدا سوگند اگر او به اندازه ای که نوح در میان قومش بود در غیبت باشد از دنیا نرود تا آنکه ظاهر شود وزمین را از عدل وداد آکنده سازد همچنانکه از ظلم وجور پر شده باشد.
۲۴ - حدثنا أحمد بن محمد بن یحیی العطار (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن عیسی عن عثمان بن عیسی الکلابی عن خالد بن نجیح عن زرارة بن أعین قال سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول إن للقائم غیبة قبل أن یقوم قلت له ولم قال یخاف وأومأ بیده إلی بطنه ثم قال یا زرارة وهو المنتظر وهو الذی یشک الناس فی ولادته منهم من یقول هو حمل ومنهم من یقول هو غائب ومنهم من یقول ما ولد ومنهم من یقول ولد قبل وفاة أبیه بسنتین غیر أن الله تبارک وتعالی یحب أن یمتحن الشیعة فعند ذلک یرتاب المبطلون قال زرارة فقلت جعلت فداک فإن أدرکت ذلک الزمان فأی شیء أعمل قال یا زرارة إن أدرکت ذلک الزمان فأدم هذا الدعاء اللهم عرفنی نفسک فإنک إن لم تعرفنی نفسک لم أعرف نبیک اللهم عرفنی رسولک فإنک إن لم تعرفنی رسولک لم أعرف حجتک اللهم عرفنی حجتک فإنک إن لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی ثم قال یا زرارة لا بد من قتل غلام بالمدینة قلت جعلت فداک أ لیس یقتله جیش السفیانی قال لا ولکن یقتله جیش بنی فلان یخرج حتی یدخل المدینة فلا یدری الناس فی أی شیء دخل فیأخذ الغلام فیقتله فإذا قتله بغیا وعدوانا وظلما لم یمهلهم الله (عزَّ وجلَّ) فعند ذلک فتوقعوا الفرج وحدثنا بهذا الحدیث محمد بن إسحاق (رضی الله عنه) قال حدثنا أبو علی محمد بن همام قال حدثنا أحمد بن محمد النوفلی قال حدثنی أحمد بن هلال عن عثمان بن عیسی الکلابی عن خالد بن نجیح عن زرارة بن أعین عن الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) وحدثنا محمد بن الحسن (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری عن علی بن محمد الحجال عن الحسن بن علی بن فضال عن عبد الله بن بکیر عن زرارة بن أعین عن الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) أنه قال إن للقائم غیبة قبل أن یقوم وذکر الحدیث مثله سواء.
۲۴ - زراره بن أعین گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: برای قائم پیش از آنکه قیام نماید غیبتی است، گفتم: برای چه؟ فرمود: می ترسد - وبا دست به شکم خود اشاره کرد - سپس فرمود: یا زراره! او منتظر است واو کسی است که مردم در ولادتش شک می کنند، برخی گویند او حمل است وهنوز متولد نشده وبرخی گویند غایب است وبرخی گویند متولد نشده است وبرخی دیگر گویند دو سال قبل از وفات پدرش متولد شده است، جز آنکه خدای تعالی دوست می دارد که شیعیان را امتحان کند ودر این وقت است که باطل جویان شک کنند.
زراره گوید: فدای شما شوم! اگر آن زمان را دریافتم چه عملی را انجام دهم؟ فرمود: ای زراره! اگر آن زمان را دریافتی به این دعا مداومت کن: اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک، اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک، اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ظللت عن دینی سپس فرمود: ای زراره بناچار نوجوانی در مدینه کشته شود، گفتم: فدای شما شوم؟ آیا لشکر سفیانی او را می کشد؟ فرمود: خیر، بلکه او را لشکر بنی فلان خواهد کشت، خروج می کند تا آنکه داخل مدینه می شود ومردم نمی دانند برای چه داخل شده است واو را دستگیر کرده ومی کشند وچون او را از سر سرکشی ودشمنی وستم می کشند خدای تعالی به آنها مهلت نمی دهد، ودر آن هنگام منتظر فرج باشید.
این حدیث را محمد بن اسحاق (رضی الله عنه) نیز برای ما روایت کرده است.
همچنین محمد بن حسن (رضی الله عنه) نیز این حدیث را بی هیچ تفاوت برای ما روایت کرده است.
۲۵ - حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم قال حدثنا محمد بن عیسی بن عبید عن صالح بن محمد عن هانئ التمار قال قال لی أبو عبد الله (علیه السلام) إن لصاحب هذا الأمر غیبة فلیتق الله عبد ولیتمسک بدینه.
۲۵ - هانی تمار گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: برای صاحب الأمر غیبتی است وباید هر بنده ای تقوا پیشه کند ومتمسک به دین خود باشد.
۲۶ - حدثنا إسحاق بن عیسی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنا أحمد بن محمد بن عیسی عن علی بن الحکم عن سیف بن عمیرة عن داود بن فرقد عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال کان علی بن أبی طالب (علیه السلام) مع رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فی غیبته لم یعلم بها أحد.
۲۶ - داود بن فرقد از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: علی بن أبی طالب (علیه السلام) همراه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در غیبت بود وهیچکس به آن غیبت عالم نگردید.
۲۷ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنا أحمد بن محمد بن عیسی وعلی بن إسماعیل بن عیسی عن محمد بن عمرو بن سعید الزیات عن الجریری عن عبد الحمید بن أبی الدیلم الطائی قال قال لی أبو عبد الله (علیه السلام) یا عبد الحمید بن أبی الدیلم إن لله تبارک وتعالی رسلا مستعلنین ورسلا مستخفین فإذا سألته بحق المستعلننی فسله بحق المستخفین.
۲۷ - عبد الحمید بن أبی الدیلم طائی گوید: امام صادق (علیه السلام) به من فرمود: ای عبد الحمید بن ابی الدیلم! برای خدا تعالی رسولانی آشکار ورسولانی نهان است وچون از خدا به حق رسولان آشکار درخواست کردی به حق رسولان نهان نیز درخواست کن.
۲۸ - حدثنا محمد بن الحسن (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله ومحمد بن الحسن الصفار جمیعا قالا حدثنا محمد بن الحسین بن أبی الخطاب ومحمد بن عیسی بن عبید قالا حدثنا صفوان بن یحیی عن عبد الله بن مسکان عن محمد بن علی الحلبی عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال اکتتم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بمکة مختفیا خائفا خمس سنین لیس یظهر أمره وعلی (علیه السلام) معه وخدیجة ثم أمره الله (عزَّ وجلَّ) أن یصدع بما أمر به فظهر رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وأظهر أمره وفی خبر آخر أنه (علیه السلام) کان مختفیا بمکة ثلاث سنین.
۲۸ - محمد بن علی حلبی از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: رسول خدا پنج یا فرمود: سه سال در مکه مختفی وخائف ونهان بود وامرش را اظهار نمی کرد وتنها علی وخدیجه همراه او بودند، سپس خدای تعالی فرمان داد که رسالتش را آشکار کند ورسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ظهور کرد وامرش را آشکار فرمود.
۲۹ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله وعبد الله بن جعفر الحمیری ومحمد بن یحیی العطار وأحمد بن إدریس جمیعا عن أحمد بن محمد بن عیسی ومحمد بن الحسین بن أبی الخطاب وإبراهیم بن هاشم جمیعا عن الحسن بن محبوب عن علی بن رئاب عن عبید الله بن علی الحلبی قال سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول مکث رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بمکة بعد ما جاءه الوحی عن الله تبارک وتعالی ثلاث عشرة سنة منها ثلاث سنین مختفیا خائفا لا یظهر حتی أمره الله (عزَّ وجلَّ) أن یصدع بما أمره به فأظهر حینئذ الدعوة.
۲۹ - عبید الله بن علی حلبی گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بعد از آنکه وحی بر او نازل شد سیزده سال درنگ کرد که سه سال آن را مختفی وخائف بود وظاهر نمی شد تا آنکه خدای تعالی فرمان داد که رسالتش را آشکار کند ودر این هنگام دعوت را اظهار کرد.
۳۰ - حدثنا جماعة من أصحابنا قالوا حدثنا محمد بن همام قال حدثنا جعفر بن محمد بن مالک الفزاری قال حدثنی جعفر بن إسماعیل الهاشمی قال سمعت خالی محمد بن علی یروی عن عبد الرحمن بن حماد عن عمر بن سالم صاحب السابری قال سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن هذه الآیة أَصْلُها ثابِتٌ وفَرْعُها فِی السَّماءِ قال أصلها رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وفرعها أمیر المؤمنین (علیه السلام) والحسن والحسین ثمرها وتسعة من ولد الحسین أغصانها والشیعة ورقها والله إن الرجل منهم لیموت فتسقط ورقة من تلک الشجرة قلت قوله (عزَّ وجلَّ) تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها قال ما یخرج من علم الإمام إلیکم فی کل سنة من حج وعمرة.
۳۰ - عمر بن سالم گوید: از امام صادق (علیه السلام) از معنی این آیه پرسش کردم: أصلها ثابت وفرعها فی السماء فرمود: اصل آن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وفرع آن امیر المؤمنین (علیه السلام) ومیوه آن حسن وحسین (علیهما السلام) وشاخه های آن ائمه نه گانه از فرزندان حسین (علیهم السلام) وبرگهای آن شیعانند، به خدا سوگند مردی از آنها که می میرد برگی از آن درخت فرو می افتد. گفتم: معنای این سخن او چیست که می فرماید: تؤتی اکلها کل حین باذن ربها فرمود: آنچه که هر سال از علم امام در حج وعمره به شما می رسد.
۳۱ - حدثنا علی بن أحمد بن محمد بن عمران (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن عبد الله الکوفی قال حدثنا موسی بن عمران النخعی عن عمه الحسین بن یزید النوفلی عن الحسن بن علی بن أبی حمزة عن أبیه عن أبی بصیر قال سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول إن سنن الأنبیاء (علیه السلام) بما وقع بهم من الغیبات حادثة فی القائم منا أهل البیت حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة قال أبو بصیر فقلت یا ابن رسول الله ومن القائم منکم أهل البیت فقال یا أبا بصیر هو الخامس من ولد ابنی موسی ذلک ابن سیدة الإماء یغیب غیبة یرتاب فیها المبطلون ثم یظهره الله (عزَّ وجلَّ) فیفتح الله علی یده مشارق الأرض ومغاربها وینزل روح الله عیسی ابن مریم (علیه السلام) فیصلی خلفه وتشرق الأرض بنور ربها ولا تبقی فی الأرض بقعة عبد فیها غیر الله (عزَّ وجلَّ) إلا عبد الله فیها ویکون الدین کله لله ولو کره المشرکون.
۳۱ - ابوبصیر گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: سنتهای انبیاء با غیبتهایی که بر آنان واقع شده است همه در قائم ما اهل البیت مو به مو وطابق النعل بالنعل پدیدار می گردد.
ابوبصیر گوید: گفتم: یا ابن رسول الله! قائم شما اهل البیت کیست؟ فرمود: ای ابوبصیر! او پنجمین از فرزندان پسر موسی است او فرزند سیده کنیزان است وغیبتی کند که باطل جویان در آن شک کنند، سپس خدای تعالی او را آشکار کند وبر دست او شرق وغرب عالم را بگشاید وروح الله عیسی بن مریم (علیه السلام) فرود آید وپشت سر او نماز گزارد وزمین به نور پروردگارش روشن گردد ودر زمین بقعه ای نباشد که غیر خدای تعالی در آن پرستش شود وهمه دین از آن خدای تعالی گردد، گرچه مشرکان را ناخوش آید.
۳۲ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن إبراهیم عن أبیه عن محمد بن الفضیل عن أبیه عن منصور قال قال أبو عبد الله (علیه السلام) یا منصور إن هذا الأمر لا یأتیکم إلا بعد إیاس لا والله لا یأتیکم حتی تمیزوا لا والله لا یأتیکم حتی تمحصوا ولا والله لا یأتیکم حتی یشقی من شقی ویسعد من سعد.
۳۲ - منصور گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: ای منصور! این امر بر شما در نیاید مگر پس از یأس ونه به خدا قسم تا آنکه از یکدیگر متمایز شوید، نه به خدا سوگند این امر بر شما درنیاید تا آنکه امتحان شوید، نه به خدا سوگند این امر بر شما درنیاید تا آنکه شقی بدبخت وسعید نیکبخت گردد.
۳۳ - حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن الحسین عن عثمان بن عیسی عن خالد بن نجیح عن زرارة بن أعین قال سمعت الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) یقول إن للغلام غیبة قبل أن یقوم قلت ولم ذاک جعلت فداک فقال یخاف وأشار بیده إلی بطنه وعنقه ثم قال (علیه السلام) وهو المنتظر الذی یشک الناس فی ولادته فمنهم من یقول إذا مات أبوه مات ولا عقب له ومنهم من یقول قد ولد قبل وفاة أبیه بسنتین لأن الله (عزَّ وجلَّ) یحب أن یمتحن خلقه فعند ذلک یرتاب المبطلون.
۳۳ - زراره بن أعین گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: برای قائم پیش از آنکه قیام کند غیبتی است، گفتم: فدای شما شوم! برای چه؟ فرمود: می ترسد - وبا دست به بطن وگردن خود اشاره کرد - سپس فرمود: او منتظری است که مردم در ولادتش شک می کنند، بعضی می گویند: چون پدرش مرد فرزندی برای او نبود، وبعضی گویند: دو سال پیش از وفات پدرش متولد شده است، زیرا خدای تعالی امتحان خلقش را دوست می دارد ودر این هنگام باطل جویان شک می کنند.
۳۴ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری عن محمد بن عیسی بن عبید عن صالح بن محمد عن هانئ التمار قال قال أبو عبد الله (علیه السلام) إن لصاحب هذا الأمر غیبة المتمسک فیها بدینه کالخارط للقتاد ثم قال هکذا بیده ثم قال إن لصاحب هذا الأمر غیبة فلیتق الله عبد ولیتمسک بدینه.
۳۴ - عبید بن زراره گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: مردم امام خود را نیابند، او در موسم حج شاهد ایشان است وآنها را می بیند اما آنها او را نمی بینند.
۳۵ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله وعبد الله بن جعفر الحمیری وأحمد بن إدریس جمیعا قالوا حدثنا أحمد بن محمد بن عیسی ومحمد بن الحسین بن أبی الخطاب ومحمد بن عبد الجبار وعبد الله بن عامر بن سعد الأشعری عن عبد الرحمن بن أبی نجران عن محمد بن المساور عن المفضل بن عمر الجعفی عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال سمعته یقول إیاکم والتنویه أما والله لیغیبن إمامکم سنینا من دهرکم ولتمحصن حتی یقال مات أو هلک بأی واد سلک ولتدمعن علیه عیون المؤمنین ولتکفؤن کما تکفأ السفن فی أمواج البحر ولا ینجو إلا من أخذ الله میثاقه وکتب فی قلبه الإیمان وأیده بروح منه ولترفعن اثنتا عشرة رایة مشتبهة لا یدری أی من أی قال فبکیت فقال لی ما یبکیک یا أبا عبد الله فقلت وکیف لا أبکی وأنت تقول اثنتا عشرة رایة مشتبهة لا یدری أی من أی فکیف نصنع قال فنظر إلی شمس داخلة فی الصفة فقال یا أبا عبد الله تری هذه الشمس قلت نعم قال والله لأمرنا أبین من هذه الشمس.
۳۵ - هانی تمار گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: برای صاحب این امر غیبتی است که دیندار در آن غیبت مانند کسی است که دستش را بر روی شاخه درخت خار کشد، سپس فرمود - با دستش اینچنین - آنگاه فرمود: برای صاحب این امر غیبتی است وبنده بایستی تقوای الهی پیشه سازد ومتمسک به دینش باشد.
۳۶ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله عن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب عن محمد بن إسماعیل بن بزیع عن عبد الله بن عبد الرحمن الأصم عن الحسین بن المختار القلانسی عن عبد الرحمن بن سیابة عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنه قال کیف أنتم إذا بقیتم بلا إمام هدی ولا علم یتبرأ بعضکم من بعض فعند ذلک تمیزون وتمحصون وتغربلون وعند ذلک اختلاف السیفین وإمارة من أول النهار وقتل وخلع من آخر النهار.
۳۶ - مفضل بن عمر گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: فریاد: نکنید، به خدا سوگند امام شما سالیانی از روزگارتان غیبت کند وحتماً مورد آزمایش واقع شوید تا به غایتی که بگویند: او مرده یا هلاک شده وبه کدام وادی سلوک کرده است؟ وچشمان مؤمنان بر او بگرید وواژگون شوید همچنانکه کشتی در امواج دریا واژگون شود، وتنها کسی نجات یابد که خدای تعالی از او میثاق گرفته ودر قلبش ایمان نقش کرده واو را به روحی از جانب خود مؤید کرده باشد، ودوازده پرچم مشتبه برافراشته شود که هیچیک از دیگری بازشناخته نشود، راوی گوید: من گریستم، آنگاه فرمود: ای ابا عبد الله! چرا گریه می کنی؟ گفتم: چگونه نگریم در حالی که شما می گوئید: دوازده پرچم مشتبه که هیچیک از دیگری بازشناخته نشود، پس ما چه کنیم؟ راوی گوید: امام به پرتو آفتاب که به داخل ایوان تابیده بود نگریست وفرمود: ای اباعبد الله! آیا این آفتاب را می بینی؟ گفتم: آری، فرمود: به خدا سوگند امر ما از این آفتاب روشن تر است.
۳۷ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن عیسی ویعقوب بن یزید جمیعا عن الحسن بن علی بن فضال عن جعفر بن محمد بن منصور عن رجل واسمه عمر بن عبد العزیز عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال قال إذا أصبحت وأمسیت لا تری إماما تأتم به فأحبب من کنت تحب وأبغض من کنت تبغض حتی یظهره الله (عزَّ وجلَّ).
۳۷ - عبد الرحمان بن سیابه از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: حال شما چگونه است آنگاه که بی امام ونشانه هدایت باقی بمانید وبعضی از شما دیگر براءت جویند، بدانید که در آن زمان از یکدیگر ممتاز شوید ومورد آزمایش واقع گردید وغربال شوید ودر آن زمان شمشیرها رفت وآمد کند ودر اول روز کسی به امارت رسد اما در پایان روز خلع وکشته شود.
۳۸ - حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری عن أحمد بن محمد بن عیسی ومحمد بن عیسی بن عبید عن الحسن بن محبوب عن یونس بن یعقوب عمن أثبته عن أبی عبد الله (علیه السلام) أنه قال کیف أنتم إذا بقیتم دهرا من عمرکم لا تعرفون إمامکم قیل له فإذا کان ذلک فکیف نصنع قال تمسکوا بالأمر الأول حتی یستبین لکم.
۳۸ - عمر بن عبد العزیز از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: آنگاه که صبح وشام می کنی در حالی که امامی را نمی بینی که از وی پیروی کنی، آن را که دوست می داشتی دوست بدار وآن را که دشمن می داشتی دشمن بدار تا خدای تعالی او را آشکار کند.
۳۹ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنهما) قالا حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن العباس بن معروف عن علی بن مهزیار عن الحسن بن محبوب عن حماد بن عیسی عن إسحاق بن جریر عن عبد الله بن سنان قال دخلت أنا وأبی علی أبی عبد الله (علیه السلام) فقال کیف أنتم إذا صرتم فی حال لا ترون فیها إمام هدی ولا علما یری ولا ینجو منها إلا من دعا دعاء الغریق فقال له أبی إذا وقع هذا لیلا فکیف نصنع فقال أما أنت فلا تدرکه فإذا کان ذلک فتمسکوا بما فی أیدیکم حتی یتضح لکم الأمر.
۳۹ - راوی از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: حال شما چون خواهد بود آنگاه که روزگاری بمانید که امامتان را نشناسید؟ گفتند: چون چنین شود چه کنیم؟ فرمود: به همان امر اول متمسک شوید تا بر شما روشن شود.
۴۰ - حدثنا أحمد بن هارون القاضی (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن عبد الله بن سنان عن أبیه عن إسحاق بن کان بقم رجل بزاز مؤمن وله شریک فوقع بینهما ثوب نفیس فقال المؤمن یصلح هذا الثوب لمولای فقال له شریکه لست أعرف مولاک ولکن افعل بالثوب ما تحب فلما وصل الثوب إلیه شقه (علیه السلام) بنیا کفرو علی اربع دعائم الفسق والشک النصف وقال لا حاجة لنا فی مال.
۴۰ - عبد الله بن سنان گوید: من وپدرم بر امام صادق (علیه السلام) وارد شدیم، فرمود: حال شما چون باشد آنگاه که به حالی درآئید که امام هدایت را نبینید ونشانه هدایت رؤیت نشود وهیچکس نجات نیابد مگر آنکه دعای غریق را بخواند، پدرم گفت: در آن شب ظلمانی که چنین امری واقع شود ما چه کنیم؟ فرمود: اما تو آن را ادراک نمی کنی وچون آن واقع گردد به آنچه که دارید متمسک شوید تا امر برایتان روشن گردد.
۴۱ - حدثنا جعفر بن علی بن الحسن بن علی بن عبد الله بن المغیرة الکوفی (رضی الله عنه) قال حدثنی جدی الحسن بن علی عن العباس بن عامر القصبانی عن عمر بن أبان الکلبی عن أبان بن تغلب قال قال لی أبو عبد الله (علیه السلام) یأتی علی الناس زمان یصیبهم فیه سبطة یأرز العلم فیها بین المسجدین کما تأرز الحیة فی جحرها یعنی بین مکة والمدینة فبینما هم کذلک إذ أطلع الله (عزَّ وجلَّ) لهم نجمهم قال قلت وما السبطة قال الفترة والغیبة لإمامکم قال قلت فکیف نصنع فیما بین ذلک فقال کونوا علی ما أنتم علیه حتی یطلع الله لکم نجمکم
۴۱ - ابان بن تغلب گوید: امام صادق (علیه السلام) به من فرمود: زمانی بر مردم در آید که گداخته شوند وعلم در بین این دو مسجد در هم پیچیده شود همچنانکه مار در لانه اش نهان شود، یعنی بین مکه ومدینه، ودر این بین که چنین باشند به ناگاه خدای تعالی ستاره آنها را آشکار سازد، گوید: گفتم: مقصود از گداخته شدن چیست؟ فرمود: دوران فترت وغیبت امامتان، گوید: گفتم: در این میانه چه کنیم؟ فرمود: بر آنچه هستید استوار باشید تا آنکه خداوند ستاره شما را آشکار سازد.
۴۲ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری قال حدثنا محمد بن الحسین بن أبی الخطاب عن موسی بن سعدان عن عبد الله بن القاسم عن المفضل بن عمر قال سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن تفسیر جابر فقال لا تحدث به السفل فیذیعوه أ ما تقرأ فی کتاب الله (عزَّ وجلَّ) فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ إن منا إماما مستترا فإذا أراد الله (عزَّ وجلَّ) إظهار أمره نکت فی قلبه نکتة فظهر وأمر بأمر الله (عزَّ وجلَّ).
۴۲ - مفضل بن عمر گوید: از امام صادق (علیه السلام) از تفسیر جابر پرسیدم، فرمود: آن را بر سفلگان مخوان که آن را ضایع کنند، آیا در کتاب خدای تعالی نخوانده ای فاذا نقر فی الناقور؟ که از امامی نهان است وچون خدای تعالی بخواهد او را ظاهر سازد، قلبش را تحت تأثیر قرار دهد واو ظاهر شود وبه دستورات خدای تعالی فرمان دهد.
۴۳ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن بن أحمد بن الولید رض قالا حدثنا محمد بن الحسن الصفار قال حدثنا محمد بن الحسین بن أبی الخطاب ومحمد بن عیسی بن عبید الیقطینی جمیعا عن عبد الرحمن بن أبی نجران عن عیسی بن عبد الله بن محمد بن عمر بن علی بن أبی طالب عن خاله الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) قال قلت له إن کان کون لا أرانی الله یومک فبمن أئتم فأومأ إلی موسی (علیه السلام) فقلت فإن مضی موسی فإلی من قال إلی ولده قلت فإن مضی ولده وترک أخا کبیرا وابنا صغیرا فبمن أئتم قال بولده ثم قال هکذا أبدا قلت فإن أنا لم أعرفه ولم أعرف موضعه فما أصنع قال تقول اللهم إنی أتولی من بقی من حججک من ولد الإمام الماضی فإن ذلک یجزیک.
۴۳ - عیسی بن عبد الله گوید به دایی خود امام صادق (علیه السلام) گفتم: اگر روزگاری پیش آمد وشما را ندیدم از که پیروی کنم؟ واو به موسی (علیه السلام) اشاره فرمود: گفتم: اگر موسی درگذشت از چه کسی؟ فرمود: از فرزندش، گفتم: اگر او درگذشت وبرادری بزرگ وفرزندی کوچک باقی گذاشت از که پیروی کنم؟ فرمود: از فرزندش، سپس فرمود: پیوسته چنین خواهد بود، گفتم: اگر او را وجایگاه او را نشناختم چه کنم؟ فرمود: می گویی: بارالها! من بر ولایت حجتهای از فرزندان امام درگذشته باقی هستم، واین کفایت از آن می کند.
۴۴ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری عن أیوب بن نوح عن محمد بن أبی عمیر عن جمیل بن دراج عن زرارة قال قال أبو عبد الله (علیه السلام) یأتی علی الناس زمان یغیب عنهم إمامهم فقلت له ما یصنع الناس فی ذلک الزمان قال یتمسکون بالأمر الذی هم علیه حتی یتبین لهم.
۴۴ - زراره از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: بر مردم روزگاری درآید که امامشان از آنها غایب شود، گفتم: مردم در آن زمان چه می کنند؟ فرمود: به همان امری که بر آن بوده اند متمسک می شوند تا آنکه برایشان روشن شود.
۴۵ - حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی (رضی الله عنه) قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود قال حدثنی أبی محمد بن مسعود قال حدثنا أحمد بن علی بن کلثوم قال حدثنی الحسن بن علی الدقاق عن محمد بن أحمد بن أبی قتادة عن أحمد بن هلال عن ابن أبی عمیر عن سعید بن غزوان عن أبی بصیر عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال یکون بعد الحسین تسعة أئمة تاسعهم قائمهم.
۴۵ - ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: پس از حسین (علیه السلام) نه امام خواهد بود که نهمین آنان قائم ایشان است.
۴۶ - حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی (رضی الله عنه) قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه محمد بن مسعود العیاشی قال حدثنا علی بن محمد بن شجاع عن محمد بن عیسی عن یونس عن علی بن أبی حمزة عن أبی بصیر قال قال أبو عبد الله (علیه السلام) إن فی صاحب هذا الأمر سنن من الأنبیاء (علیه السلام) سنة من موسی بن عمران وسنة من عیسی وسنة من یوسف وسنة من محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) فأما سنته من موسی بن عمران فخائف یترقب وأما سنته من عیسی فیقال فیه ما قیل فی عیسی وأما سنته من یوسف فالستر یجعل الله بینه وبین الخلق حجابا یرونه ولا یعرفونه وأما سنته من محمد ص فیهتدی بهداه ویسیر بسیرته.
۴۶ - ابوبصیر گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: در صاحب این امر سنتهایی از انبیاء وجود دارد، سنتی از موسی بن عمران وسنتی از عیسی وسنتی از یوسف وسنتی از محمد صلوات الله علیهم.
اما سنت او از موسی بن عمران آن است که او نیز خائف ومنتظر است، اما سنت او از عیسی آن است که در حق او نیز همان می گویند که درباره عیسی گفتند، اما سنت او از یوسف مستور بودن استت خداوند بین او وخلق حجابی قرار می دهد، مردم او را می بیند اما نمی شناسند، واما سنت او از محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) آن است که به هدایت او مهتدی می شود وبه سیره او حرکت می کند.
۴۷ - وبهذا الإسناد عن محمد بن مسعود قال حدثنی جبرئیل بن أحمد قال حدثنی موسی بن جعفر بن وهب البغدادی قال حدثنی محمد بن عیسی عن الحسین بن سعید عن القاسم بن محمد عن أبان عن الحارث بن المغیرة قال سألت أبا عبد الله (علیه السلام) هل یکون الناس فی حال لا یعرفون الإمام فقال قد کان یقال ذلک قلت فکیف یصنعون قال یتعلقون بالأمر الأول حتی یستبین لهم الآخر.
۴۷ - حارث بن مغیر گوید: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: آیا می شود مردم در حالی باشند که امامشان را نشناسند؟ فرمود: چنین گفته شده است، گفتم؛ مردم در آن حال چه می کنند؟ فرمود: به امر اول می آویزد تا آنکه آن دیگر نیز بر آنها روشن شود.
۴۸ - وبهذا الإسناد عن موسی بن جعفر قال حدثنی موسی بن القاسم عن علی بن جعفر عن أبی الحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) قال سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول فی قول الله (عزَّ وجلَّ) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ قال أ رأیتم إن غاب عنکم إمامکم فمن یأتیکم بإمام جدید.
۴۸ - از امام موسی کاظم (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که در تفسیر این قول خدای تعالی: قل أرأیتم ان أصبح ماؤکم غوراً فمن یأتیکم بماء معین فرمود: بنگرید اگر امامتان غایب شود، چه کسی امامی جدید برای شما می آورد؟.
۴۹ - وبهذا الإسناد عن موسی بن جعفر بن وهب البغدادی قال حدثنی الحسن بن محمد الصیرفی قال حدثنی یحیی بن المثنی العطار عن عبد الله بن بکیر عن عبید بن زرارة قال سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول یفقد الناس إمامهم یشهد الموسم فیراهم ولا یرونه.
۴۹ - عبید گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: مردم امام خود را نیابند، او در موسم حج آنها را می بیند اما آنها او را نمی بینند.
۵۰ - وبهذا الإسناد عن محمد بن مسعود قال وجدت بخط جبرئیل بن أحمد حدثنی العبیدی محمد بن عیسی عن یونس بن عبد الرحمن عن عبد الله بن سنان قال قال أبو عبد الله (علیه السلام) ستصیبکم شبهة فتبقون بلا علم یری ولا إمام هدی ولا ینجو منها إلا من دعا بدعاء الغریق قلت کیف دعاء الغریق قال یقول یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک فقلت یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب والأبصار ثبت قلبی علی دینک قال إن الله (عزَّ وجلَّ) مقلب القلوب والأبصار ولکن قل کما أقول لک یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک.
۵۰ - عبد الله بن سنان از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: به زودی شبهه ای به شما می رسد ودر آن بی نشانه هویدا وامام هدایت بمانید وکسی از آن شبهه نجات نمی یابد مگر آنکه دعای غریق را بخواند، گفتم: دعای غریق چگونه است؟ فرمود: می گویی: یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک ومن هم گفتم: یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب والأبصار ثبت قلبی علی دینک، امام فرمود: خدای تعالی مقلب القلوب والأبصار است ولیکن همچنان که من گفتم بگو: یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک.
۵۱ - حدثنا محمد بن علی بن حاتم النوفلی المعروف بالکرمانی قال حدثنا أبو العباس أحمد بن عیسی الوشاء البغدادی قال حدثنا أحمد بن طاهر القمی قال حدثنا محمد بن بحر بن سهل الشیبانی قال أخبرنا علی بن الحارث عن سعید بن منصور الجواشنی قال أخبرنا أحمد بن علی البدیلی قال أخبرنا أبی عن سدیر الصیرفی قال دخلت أنا والمفضل بن عمر وأبو بصیر وأبان بن تغلب علی مولانا أبی عبد الله الصادق (علیه السلام) فرأیناه جالسا علی التراب وعلیه مسح خیبری مطوق بلا جیب مقصر الکمین وهو یبکی بکاء الواله الثکلی ذات الکبد الحری قد نال الحزن من وجنتیه وشاع التغییر فی عارضیه وأبلی الدموع محجریه وهو یقول سیدی غیبتک نفت رقادی وضیقت علی مهادی وابتزت منی راحة فؤادی سیدی غیبتک أوصلت مصابی بفجائع الأبد وفقد الواحد بعد الواحد یفنی الجمع والعدد فما أحس بدمعة ترقی من عینی وأنین یفتر من صدری عن دوارج الرزایا وسوالف البلایا إلا مثل بعینی عن غوابر أعظمها وأفضعها وبواقی أشدها وأنکرها ونوائب مخلوطة بغضبک ونوازل معجونة بسخطک قال سدیر فاستطارت عقولنا ولها وتصدعت قلوبنا جزعا من ذلک الخطب الهائل والحادث الغائل وظننا أنه سمت لمکروهه قارعة أو حلت به من الدهر بائقة فقلنا لا أبکی الله یا ابن خیر الوری عینیک من أیة حادثة تستنزف دمعتک وتستمطر عبرتک وأیة حالة حتمت علیک هذا المأتم قال فزفر الصادق (علیه السلام) زفرة انتفخ منها جوفه واشتد عنها خوفه وقال ویلکم نظرت فی کتاب الجفر صبیحة هذا الیوم وهو الکتاب المشتمل علی علم المنایا والبلایا والرزایا وعلم ما کان وما یکون إلی یوم القیامة الذی خص الله به محمدا والأئمة من بعده (علیه السلام) وتأملت منه مولد قائمنا وغیبته وإبطاءه وطول عمره وبلوی المؤمنین فی ذلک الزمان وتولد الشکوک فی قلوبهم من طول غیبته وارتداد أکثرهم عن دینهم وخلعهم ربقة الإسلام من أعناقهم التی قال الله تقدس ذکره وکُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ یعنی الولایة فأخذتنی الرقة واستولت علی الأحزان فقلنا یا ابن رسول الله کرمنا وفضلنا بإشراکک إیانا فی بعض ما أنت تعلمه من علم ذلک قال إن الله تبارک وتعالی أدار للقائم منا ثلاثة أدارها فی ثلاثة من الرسل (علیه السلام) قدر مولده تقدیر مولد موسی (علیه السلام) وقدر غیبته تقدیر غیبة عیسی (علیه السلام) وقدر إبطاءه تقدیر إبطاء نوح (علیه السلام) وجعل له من بعد ذلک عمر العبد الصالح أعنی الخضر (علیه السلام) دلیلا علی عمره فقلنا له اکشف لنا یا ابن رسول الله عن وجوه هذه المعانی قال (علیه السلام) أما مولد موسی (علیه السلام) فإن فرعون لما وقف علی أن زوال ملکه علی یده أمر بإحضار الکهنة فدلوه علی نسبه وأنه یکون من بنی إسرائیل ولم یزل یأمر أصحابه بشق بطون الحوامل من نساء بنی إسرائیل حتی قتل فی طلبه نیفا وعشرین ألف مولود وتعذر علیه الوصول إلی قتل موسی (علیه السلام) بحفظ الله تبارک وتعالی إیاه وکذلک بنو أمیة وبنو العباس لما وقفوا علی أن زوال ملکهم وملک الأمراء والجبابرة منهم علی ید القائم منا ناصبونا العداوة ووضعوا سیوفهم فی قتل آل الرسول (صلی الله علیه وآله وسلم) وإبادة نسله طمعا منهم فی الوصول إلی قتل القائم ویأبی الله (عزَّ وجلَّ) أن یکشف أمره لواحد من الظلمة إلا أن یتم نوره ولو کره المشرکون وأما غیبة عیسی (علیه السلام) فإن الیهود والنصاری اتفقت علی أنه قتل فکذبهم الله جل ذکره بقوله وما قَتَلُوهُ وما صَلَبُوهُ ولکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ کذلک غیبة القائم فإن الأمة ستنکرها لطولها فمن قائل یهذی بأنه لم یولد وقائل یقول إنه یتعدی إلی ثلاثة عشر وصاعدا وقائل یعصی الله (عزَّ وجلَّ) بقوله إن روح القائم ینطق فی هیکل غیره وأما إبطاء نوح (علیه السلام) فإنه لما استنزلت العقوبة علی قومه من السماء بعث الله (عزَّ وجلَّ) الروح الأمین (علیه السلام) بسبع نویات فقال یا نبی الله إن الله تبارک وتعالی یقول لک إن هؤلاء خلائقی وعبادی ولست أبیدهم بصاعقة من صواعقی إلا بعد تأکید الدعوة وإلزام الحجة فعاود اجتهادک فی الدعوة لقومک فإنی مثیبک علیه واغرس هذه النوی فإن لک فی نباتها وبلوغها وإدراکها إذا أثمرت الفرج والخلاص فبشر بذلک من تبعک من المؤمنین فلما نبتت الأشجار وتأزرت وتسوقت وتغصنت وأثمرت وزها التمر علیها بعد زمان طویل استنجز من الله سبحانه وتعالی العدة فأمره الله تبارک وتعالی أن یغرس من نوی تلک الأشجار ویعاود الصبر والاجتهاد ویؤکد الحجة علی قومه فأخبر بذلک الطوائف التی آمنت به فارتد منهم ثلاثمائة رجل وقالوا لو کان ما یدعیه نوح حقا لما وقع فی وعد ربه خلف ثم إن الله تبارک وتعالی لم یزل یأمره عند کل مرة بأن یغرسها مرة بعد أخری إلی أن غرسها سبع مرات فما زالت تلک الطوائف من المؤمنین ترتد منه طائفة بعد طائفة إلی أن عاد إلی نیف وسبعین رجلا فأوحی الله تبارک وتعالی عند ذلک إلیه وقال یا نوح الآن أسفر الصبح عن اللیل لعینک حین صرح الحق عن محضه وصفا الأمر والإیمان من الکدر بارتداد کل من کانت طینته خبیثة فلو أنی أهلکت الکفار وأبقیت من قد ارتد من الطوائف التی کانت آمنت بک لما کنت صدقت وعدی السابق للمؤمنین الذین أخلصوا التوحید من قومک واعتصموا بحبل نبوتک بأن أستخلفهم فی الأرض وأمکن لهم دینهم وأبدل خوفهم بالأمن لکی تخلص العبادة لی بذهاب الشک من قلوبهم وکیف یکون الاستخلاف والتمکین وبدل الخوف بالأمن منی لهم مع ما کنت أعلم من ضعف یقین الذین ارتدوا وخبث طینهم وسوء سرائرهم التی کانت نتائج النفاق وسنوح الضلالة فلو أنهم تسنموا منی الملک الذی أوتی المؤمنین وقت الاستخلاف إذا أهلکت أعداءهم لنشقوا روائح صفاته ولاستحکمت سرائر نفاقهم تأبدت حبال ضلالة قلوبهم ولکاشفوا إخوانهم بالعداوة وحاربوهم علی طلب الرئاسة والتفرد بالأمر والنهی وکیف یکون التمکین فی الدین وانتشار الأمر فی المؤمنین مع إثارة الفتن وإیقاع الحروب کلا واصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا ووَحْیِنا قال الصادق (علیه السلام) وکذلک القائم فإنه تمتد أیام غیبته لیصرح الحق عن محضه ویصفو الإیمان من الکدر بارتداد کل من کانت طینته خبیثة من الشیعة الذین یخشی علیهم النفاق إذا أحسوا بالاستخلاف والتمکین والأمن المنتشر فی عهد القائم (علیه السلام) قال المفضل فقلت یا ابن رسول الله فإن هذه النواصب تزعم أن هذه الآیة نزلت فی أبی بکر وعمر وعثمان وعلی (علیه السلام) فقال لا یهدی الله قلوب الناصبة متی کان الدین الذی ارتضاه الله ورسوله متمکنا بانتشار الأمن فی الأمة وذهاب الخوف من قلوبها وارتفاع الشک من صدورها فی عهد واحد من هؤلاء وفی عهد علی (علیه السلام) مع ارتداد المسلمین والفتن التی تثور فی أیامهم والحروب التی کانت تنشب بین الکفار وبینهم ثم تلا الصادق (علیه السلام) حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا وأما العبد الصالح أعنی الخضر (علیه السلام) فإن الله تبارک وتعالی ما طول عمره لنبوة قدرها له ولا لکتاب ینزله علیه ولا لشریعة ینسخ بها شریعة من کان قبله من الأنبیاء ولا لإمامة یلزم عباده الاقتداء بها ولا لطاعة یفرضها له بلی إن الله تبارک وتعالی لما کان فی سابق علمه أن یقدر من عمر القائم (علیه السلام) فی أیام غیبته ما یقدر وعلم ما یکون من إنکار عباده بمقدار ذلک العمر فی الطول طول عمر العبد الصالح فی غیر سبب یوجب ذلک إلا لعلة الاستدلال به علی عمر القائم (علیه السلام) ولیقطع بذلک حجة المعاندین لئلا یکون للناس علی الله حجة.
۵۱ - سدیر صیرفی می گوید: من ومفضل بن عمر وابوبصیر وابان بن تغلب بر مولایمان امام صادق (علیه السلام) وارد شدیم که بر خاک نشسته وجبه خیبری طوقدار بی گریبان آستین کوتاهی در بر او بود واو مانند مادر فرزند مرده شیدای جگر سوخته ای می گریست واندوه تا وجناتش رسیده وگونه هایش دگرگون شده ودیدگانش پر از اشک گردیده است ومی گوید:
ای آقای من! غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده وبسترم را بر من تنگ ساخته وآسایش قلبم را از من سلب نموده است. ای آقای من! غیبت تو اندوه مرا به فجایع ابدی پیوند داده، وفقدان یکی پس از دیگری جمع وشمار را نابود کرده است، من دیگر احساس نمی کنم اشکی را که از دیدگانم بر گریبانم روان است وناله ای را که از مصائب وبلایای گذشته از سینه ام سر می کشد، جز آنچه را که در برابر دیدگانم مجسم است واز همه گرفتاریها بزرگتر وجانگذازتر وسخت تر وناآشناتر است، ناملایماتی که با غضب تو در آمیخته ومصائبی که با خشم تو عجین شده است.
سدیر گوید: چون امام صادق (علیه السلام) را در چنین حالی دیدیم از شدت وله عقل از سرمان پرید وبه واسطه آن رخداد هائل وپدیده وحشتناک واز شدت جزع قلوبمان چاک گردید وپنداشتیم که آن نشانه مکروهی کوبنده ویا مصیبتی از مصائب روزگار است که بر وی نازل شده است. وگفتیم: ای فرزند بهترین خلایق! چشمانت گریان مباد! از چه حادثه ای اشکتان روان وسرشک از دیدگانتان ریزان است؟ وکدام حالتی است که این ماتم را بر شما واجب کرده است؟ گوید: امام صادق (علیه السلام) نفس عمیقی کشید که بر اثر آن درونش برآمد وهراسش افزون شد وفرمود: وای بر شما صبح امروز در کتاب جفر می نگریستم وآن کتابی است که مشتمل بر علم منایا وبلایا ومصائب عظیمه وعلم ما کان وما یکون تا روز قیامت است، همان کتابی که خدای تعالی آن را به محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه پس از او (علیهم السلام) اختصاص داده است ودر فصولی از آن می نگریستم، میلاد قائم ما وغیبتش وتأخیر کردن وطول عمرش وبلوای مؤمنان در آن زمان وپیدایش شکوک در قلوب آنها به واسطه طول غیبت ومرتد شدن آنها از دینشان وبرکندن رشته اسلام از گردنهایشان که خدای تعالی فرموده است: وکان انسان الزمناه طایره فی عنقه که مقصود از آن ولایت است وپس از آنکه در آن فصول نگریستم رقتی مرا فرا گرفت واندوه بر من مستولی شد. گفتیم: ای فرزند رسول خدا! ما را مشرف وگرامی بدار ودر بعضی از آنچه در این باب می دانی شریک گردان!
فرمود: خدای تعالی در قائم ما سه خصلت جاری ساخته که آن خصلتها در سه تن از پیامبران نیز جاری بوده است: مولدش را چون مولد موسی وغیبتش را مانند غیبت عیسی وتأخیر کردنش را مانند تأخیر کردن نوح مقدر کرده است وبعد از آن عمر عبد صالح - یعنی خضر (علیه السلام) - را دلیلی بر عمر او قرار داده است. به آن حضرت گفتیم: ای فرزند رسول خدا! اگر ممکن است وجوه این معانی را برای ما توضیح دهید.
فرمود: اما تولد موسی (علیه السلام)، چون فرعون واقف شد که زوال پادشاهی او به دست موسی است، دستور داد که کاهنان را حاضر کنند وآنها وی را از نسب موسی آگاه کردند وگفتند که وی از بنی اسرائیل است وفرعون به کارگزاران خود دستور می داد که شکم زنان باردار بنی اسرائیل را پاره کنند وحدود بیست وچند هزار نوزاد را کشت اما نتوانست به کشتن موسی (علیه السلام) دست یابد زیرا او در حفظ وحمایت خدای تعالی بود وبنی امیه وبنی عباس نیز چنین اند، وقتی واقف شدند که زوال پادشاهی آنها وپادشاهی امیران وستمگران آنها به دست قائم ماست، با ما به دشمنی برخاستند ودر قتل آل رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) ونابودی نسل او شمشیر کشیدند به طمع آنکه بر قتل قائم دسترسی پیدا کنند، اما خدای تعالی امر خود را مکشوف یکی از ظلمه نمی سازد ونور خود را کامل می کند، گر چه مشرکان را ناخوش آید.
و اما غیبت عیسی (علیه السلام)، یهود ونصاری اتفاق کردند که او کشته شده است، اما خدای تعالی با این قول خود آنان را تکذیب فرمود: وما قتلوه وما صلبوه ولکن شبه لهم وغیبت قائم نیز چنین است، زیرا این امت به واسطه طول مدتش آن را انکار می کند، پس گوینده ای به هذیان گوید او متولد نشده است، وگوینده ای دیگر گوید: او مرده است، وگوینده ای دیگر این کلام کفرآمیز را گوید که یازدهمین ما ائمه عقیم است، وگوینده ای دیگر با این کلام از دین خارج شود که تعداد ائمه به سیزده ویا بیشتر رسیده است، وگوینده ای دیگر به نافرمانی خدای تعالی پرداخته وگوید روح قائم در جسد دیگری سخن می گوید.
اما تأخیر کردن نوح (علیه السلام) چنین است که چون خداوند برای قوم خود طلب عقوبت کرد، خدای تعالی روح الأمین (علیه السلام) را با هفت هسته خرما به نزد وی فرستاد وبه او گفت: ای پیامبر خدا! خدای تعالی به تو می گوید: اینها خلایق وبندگان من هستند وآنها را با صاعقه ای از صواعق خود نابود نمی کنم مگر پس از تأکید کردن دعوت والزام ساختن حجت، پس بار دیگر در دعوت قومت تلاش کن که من به تو ثواب خواهم داد واین هسته ها را بکار وفرج وخلاص تو آنگاه است که آنها بروید وبزرگ شود ومیوه به بار آورد واین مژده را به مؤمنان پیرو خود بده.
و چون پس از زمانی طولانی درختها روئید وپوست گرفت ودارای ساقه وشاخه شد ومیوه داد وبه بار نشست از خدای تعالی درخواست کرد که وعده را عملی سازد، اما خدای تعالی فرمان داد که هسته این درختها را بکارد ودوباره صبر وتلاش کند وحجت را بر قومش تأکید کند واو نیز آن را به طوائفی که به او ایمان آورده بودند گزارش کرد وسیصد تن از آنان از دین برگشتند وگفتند: اگر مدعای نوح حق بوده ودر وعده پروردگارش خلفی واقع نمی شد.
سپس خدای تعالی هر بار دستور می داد که هسته ها را بکارد ونوح نیز هفت مرتبه آنها را کاشت وهر مرتبه طوائفی از مؤمنین از دین بر می گشتند تا آنکه هفتاد وچند نفر بیشتر باقی نماندند. آنگاه خدای تعالی وحی فرمود که ای نوح! هم اکنون صبح روشن از پس شب تار دمیده وحق محض وصافی از ناخالص وکدر آن جدا شد، زیرا بدطینتان از دین بیرون رفتند واگر من کفار را نابود می کردم واین طوائف از دین بیرون شده را باقی می گذاشتم به وعده خود درباره مومنانی که در توحید با اخلاص بودند وبه رشته نبوت تو متمسک بودند وفا نکرده بودم، زیرا من وعده کرده بودم که آنان را جانشین زمین کنم ودینشان را استوار سازم وخوفشان را مبدل به امن نمایم تا با رفتن شک از قلوب آنها عبادت من خالص شود، وچگونه این جانشینی واستواری وتبدیل خوف به امن ممکن بود در حالی که ضعف یقین از دین بیرون شدگان وخبث طینت وسوء سریرت آنها - که از نتایج نفاق است - وگمراه شدن آنها را می دانستم، واگر رائحه سلطنت مؤمنان را آن هنگام که ایشان را جانشین زمین ساخته وبر تخت سلطنت نشانده ودشمنانشان را نابود می سازم استشمام می کردند، باطن نفاقشان را مستحکم کرده ودشمنی با برادرانشان را آشکار می کردند ودر طلب ریاست وفرماندهی با آنها می جنگیدند وبا وجود فتنه انگیزی وجنگ ونزاع بین ایشان چگونه تمکین واستواری در دین واعلاء امر مؤمنین ممکن خواهد بود، خیر چنین نیست فاصنع الفلک بأعیننا ووحینا.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: قائم (علیه السلام) نیز چنین است زیرا ایام غیبت او طولانی می شود تا حق محض وایمان صافی از کدر آن مشخص شود وهر کسی که از شیعیان طینت ناپاکی دارد از دین بیرون رود، کسانی که ممکن است چون استخلاف وتمکین وامنیت منتشره در عهد قائم (علیه السلام) را احساس کنند نفاق ورزند.
مفضل گوید: گفتم ای فرزند رسول خدا! این نواصب می پندارند که این آیه (یعنی آیه ۵۵ سوره نور) در شأن ابوبکر وعمر وعثمان وعلی (علیه السلام) نازل شده است، فرمود: خداوند قلوب نواصب را هدایت نمی کند، چه زمانی دینی که خدا ورسولش از آن خشنود بوده اند متمکن واستوار وبرقرار بوده وامنیت در میان امت منتشر وخوف از قلوبشان رخت بر بسته از سینه های آنها مرتفع شده است؟ آیا در عهد آن خلفای سه گانه؟ یا در عهد علی (علیه السلام) که مسلمین مرتد شدند وفتنه هایی برپا شد وجنگهایی بین مسلمین وکفار به وقوع پیوست؟ سپس امام صادق (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمودند: حتی اذا استیأس الرسل وظنوا أنهم قد کذبوا جاءهم نصرنا
و اما عبد صالح - یعنی خضر - خدای تعالی عمر او را طولانی ساخته است، ولی نه بخاطر نبوتی که برای وی تقدیر کرده است ویا کتابی که بر وی فرو فرستد ویا شریعتی که به واسطه آن شرایع انبیاء پیشین را نسخ کند ویا امامتی که بر بندگانش اقتداء به آن لازم باشد ویا طاعتی که انجام دادن آن بر وی واجب باشد (که حضرت پیامبر ویا امام نبوده است) بلکه چون در علم خداوند گذشته بود که عمر قائم (علیه السلام) در دوران غیبتش طولانی خواهد شد، تا بجائی که بندگانش آنرا به واسطه طولانی بودنش انکار کنند، عمر بنده صالح خود را طولانی کرد تا از طول عمر او به طول عمر قائم (علیه السلام) استدلال شود وحجت معاندان منقطع گردد وبرای مردم علیه خداوند حجتی نباشد.
۵۴ - حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن جعفر بن مسعود وحیدر بن محمد بن نعیم السمرقندی جمیعا عن محمد مسعود العیاشی قال حدثنی علی بن محمد بن شجاع عن محمد بن عیسی عن یونس بن عبد الرحمن عن علی بن أبی حمزة عن أبی بصیر قال قال الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) فی قول الله (عزَّ وجلَّ) یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً یعنی خروج القائم المنتظر منا ثم قال (علیه السلام) یا أبا بصیر طوبی لشیعة قائمنا المنتظرین لظهوره فی غیبته والمطیعین له فی ظهوره أولئک أولیاء الله الذین لا خوف علیهم ولا هم یحزنون.
۵۴ - ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که در تفسیر این قول خدای تعالی: یوم یأتی بعض آیات ربک لاینفع نفساً ایمانها لم تکن آمنت من قبل أو کسبت فی ایمانها خیراً فرمود: یعنی خروج قائم منتظر ما، سپس فرمود: ای ابابصیر! خوشا بحال شیعیان قائم ما، کسانی که در غیبتش منتظر ظهور او هستند ودر حال ظهورش نیز فرمانبردار اویند، آنان اولیای خدا هستند که نه خوفی بر آنهاست ونه اندوهگین می شوند.
۵۵ - حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی (رضی الله عنه) قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه محمد بن مسعود العیاشی عن جعفر بن أحمد عن العمرکی بن علی البوفکی عن الحسن بن علی بن فضال عن مروان بن مسلم عن أبی بصیر قال قال الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) طوبی لمن تمسک بأمرنا فی غیبة قائمنا فلم یزغ قلبه بعد الهدایة فقلت له جعلت فداک وما طوبی قال شجرة فی الجنة أصلها فی دار علی بن أبی طالب (علیه السلام) ولیس من مؤمن إلا وفی داره غصن من أغصانها وذلک قول الله (عزَّ وجلَّ) طُوبی لَهُمْ وحُسْنُ مَآبٍ.
۵۵ - ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: خوشا به حال کسی که در غیبت قائم ما به امر ما تمسک جوید وقلبش پس از هدایت منحرف نشود، گفتم: فدای شما شوم طوبی چیست؟ فرمود: درختی در بهشت است که ریشه آن در سرای علی بن ابی طالب (علیه السلام) است وهیچ مؤمنی نیست جز آنکه شاخه ای از شاخه های آن درخت در سرای اوست وآن همان قول خدای تعالی است که فرمود:
طوبی لهم وحسن مآب.
۵۶ - حدثنا علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق قال حدثنا محمد بن أبی عبد الله الکوفی قال حدثنا موسی بن عمران النخعی عن عمه الحسین بن یزید النوفلی عن علی بن أبی حمزة عن أبی بصیر قال قلت للصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) یا ابن رسول الله إنی سمعت من أبیک (علیه السلام) أنه قال یکون بعد القائم اثنا عشر مهدیا فقال إنما قال اثنا عشر مهدیا ولم یقل اثنا عشر إماما ولکنهم قوم من شیعتنا یدعون الناس إلی موالاتنا ومعرفة حقنا.
۵۶ - ابوبصیر گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: ای فرزند رسول خدا! من از پدر شما شنیدم که می فرمود: پس از قائم دوازده مهدی خواهد بود، امام صادق (علیه السلام) فرمود: دوازده مهدی گفته است نه دوازده امام آنها قومی از شیعیان ما هستند که مردم را به موالات ومعرفت حق ما می خوانند.
۵۷ - حدثنا علی بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق (رضی الله عنه) قال حدثنا حمزة بن القاسم العلوی العباسی قال حدثنا جعفر بن محمد بن مالک الکوفی الفزاری قال حدثنا محمد بن الحسین بن زید الزیات قال حدثنا محمد بن زیاد الأزدی عن المفضل بن عمر عن الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) قال سألته عن قول الله (عزَّ وجلَّ) وإِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ما هذه الکلمات قال هی الکلمات التی تلقاها آدم من ربه فتاب الله علیه وهو أنه قال أسألک بحق محمد وعلی وفاطمة والحسن والحسین إلا تبت علی فتاب الله علیه إنه هو التواب الرحیم فقلت له یا ابن رسول الله فما یعنی (عزَّ وجلَّ) بقوله فَأَتَمَّهُنَّ قال یعنی فأتمهن إلی القائم اثنی عشر إماما تسعة من ولد الحسین (علیه السلام) قال المفضل فقلت یا ابن رسول الله فأخبرنی عن قول الله (عزَّ وجلَّ) وجَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ قال یعنی بذلک الإمامة جعلها الله تعالی فی عقب الحسین إلی یوم القیامة قال فقلت له یا ابن رسول الله فکیف صارت الإمامة فی ولد الحسین دون ولد الحسن (علیه السلام) وهما جمیعا ولدا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وسبطاه وسیدا شباب أهل الجنة فقال (علیه السلام) إن موسی وهارون کانا نبیین مرسلین وأخوین فجعل الله (عزَّ وجلَّ) النبوة فی صلب هارون دون صلب موسی (علیه السلام) ولم یکن لأحد أن یقول لم فعل ذلک وإن الإمامة خلافة الله (عزَّ وجلَّ) فی أرضه ولیس لأحد أن یقول لم جعله الله فی صلب الحسین دون صلب الحسن (علیه السلام) لأن الله تبارک وتعالی هو الحکیم فی أفعاله لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وهُمْ یُسْئَلُونَ.
۵۷ - مفضل بن عمر گوید: از امام صادق (علیه السلام) از این قول خدای سبحان پرسش کردم واذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات. که این چه کلماتی است؟ فرمود: همان کلماتی است که آدم آن را از پروردگارش دریافت کرد وبر زبان جاری نمود وخداوند توبه اش را پذیرفت وآن این کلمات است که گفت: أسألک بحق محمد وعلی وفاطمه والحسن والحسین الا تبت علی وخداوند توبه او را پذیرفت که او تواب ورحیم است. گفتم: ای فرزند رسول خدا! منظور خدای تعالی از جمله فأتهن چه بوده است؟ فرمود: یعنی ائمه دوازده گاه را به قائم تمام می کند که نه امام آنها از فرزندان حسین (علیه السلام) خواهند بود.
مفضل گوید: گفتم: ای فرزند رسول خدا! مرا از معنی این کلام الهی که می فرماید: وجعلنا کلمه باقیه فی عقبه آگاه کنید: فرمود مقصود از آن امامت است که خدای تعالی آن را تا روز قیامت در دنباله حسین (علیه السلام) قرار داد. گوید: گفتم: ای فرزند رسول خدا! چرا امامت اختصاص به فرزندان حسین (علیه السلام) یافت نه فرزندان حسن (علیه السلام)، در حالی که آنها هر دو فرزندان رسول خدا ودو سبط او وسید جوانان بهشت هستند؟ فرمود: موسی وهارون دو پیامبر مرسل ودو برادر بودند وخدای تعالی پیامبری را در سلاله هارون قرار داد نه در سلاله موسی، هیچیک از آن دو پیامبر را نسزد که بگوید: چرا خداوند چنین کرده است؟ وامامت مأموریت از سوی حق تعلای در زمین است وهیچکس را نسزد که بگوید: چرا آنرا در سلاله حسین قرار داده است ونه حسن، زیرا خدای تعالی در جمیع افعالش حکیم است از کردارش پرسش نشود اما از افعال آنها پرسش شود.

باب ۳۴: ما روی عن أبی الحسن موسی بن جعفر فی النص علی القائم (علیه السلام) وغیبته وأنه الثانی عشر من الأئمة

باب ۳۴: روایات امام موسی کاظم (علیه السلام) درباره قائم (علیه السلام) وغیبت او

۱ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله عن الحسن بن عیسی بن محمد بن علی بن جعفر عن أبیه عن جده محمد بن علی عن علی بن جعفر عن أخیه موسی بن جعفر (علیه السلام) قال إذا فقد الخامس من ولد السابع فالله الله فی أدیانکم لا یزیلنکم أحد عنها یا بنی إنه لا بد لصاحب هذا الأمر من غیبة حتی یرجع عن هذا الأمر من کان یقول به إنما هی محنة من الله (عزَّ وجلَّ) امتحن بها خلقه ولو علم آباؤکم وأجدادکم دینا أصح من هذا لاتبعوه فقلت یا سیدی وما الخامس من ولد السابع فقال یا بنی عقولکم تضعف عن ذلک وأحلامکم تضیق عن حمله ولکن إن تعیشوا فسوف تدرکونه.
۱ - علی بن جعفر از برادر خود امام کاظم (علیه السلام) روایت کند که فرمود: چون پنجمین امام از فرزندان امام هفتمین غایب شود الله الله در دینتان مراقب باشید کسی آن را از شما زایل نسازد، ای فرزندان من! بناچار صاحب الأمر غیبتی دارد تا به غایتی که معتقدان به این امر از آن باز گردند، این محنتی است که خدای تعالی خلقش را به واسطه آن بیازماید واگر پدران واجداد شما دینی بهتر از این می شناختند از آن پیروی می کردند. گفتم: ای آقای من! پنجمین از فرزندان هفتمین کیست؟ فرمود: ای فرزندان من! عقلهای شما از درک آن ناتوان است وخردهای شما تاب تحمل آن را ندارد ولیکن اگر بمانید او را درک خواهید کرد.
۲ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنا الحسن بن موسی الخشاب عن العباس بن عامر القصبانی قال سمعت أبا الحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) یقول صاحب هذا الأمر من یقول الناس لم یولد بعد.
۲ - عباس بن عامر قصبانی گوید: از امام موسی کاظم (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: صاحب این امر کسی است که مردم می گویند هنوز متولد نشده است.
۳ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنا أحمد بن محمد بن عیسی عن موسی بن القاسم عن معاویة بن وهب البجلی وأبی قتادة علی بن محمد بن حفص عن علی بن جعفر عن أخیه موسی بن جعفر (علیه السلام) قال قلت ما تأویل قول الله (عزَّ وجلَّ) قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ فقال إذا فقدتم إمامکم فلم تروه فما ذا تصنعون.
۳ - علی بن جعفر گوید: به برادرم امام کاظم (علیه السلام) گفتم: تأویل این کلام الهی چیست: قل أرأیتم ان أصبح ماؤکم غوراً فمن یأتیکم بماء معین فرمود: چون امامتان مفقود گردد واو را نبینید چه خواهید کرد؟
۴ - حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن محمد بن خالد البرقی عن علی بن حسان عن داود بن کثیر الرقی قال سألت أبا الحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) عن صاحب هذا الأمر قال هو الطرید الوحید الغریب الغائب عن أهله الموتور بأبیه (علیه السلام).
۴ - داود بن کثیر رقی گوید: از امام کاظم (علیه السلام) پرسیدم صاحب الأمر کیست؟ فرمود: او مطرود ویگانه وغریب وغائب از خاندان خود وخونخواه پدرش می باشد.
۵ - حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن صالح بن السندی عن یونس بن عبد الرحمن قال دخلت علی موسی بن جعفر (علیه السلام) فقلت له یا ابن رسول الله أنت القائم بالحق فقال أنا القائم بالحق ولکن القائم الذی یطهر الأرض من أعداء الله (عزَّ وجلَّ) ویملؤها عدلا کما ملئت جورا وظلما هو الخامس من ولدی له غیبة یطول أمدها خوفا علی نفسه یرتد فیها أقوام ویثبت فیها آخرون ثم قال (علیه السلام) طوبی لشیعتنا المتمسکین بحبلنا فی غیبة قائمنا الثابتین علی موالاتنا والبراءة من أعدائنا أولئک منا ونحن منهم قد رضوا بنا أئمة ورضینا بهم شیعة فطوبی لهم ثم طوبی لهم وهم والله معنا فی درجاتنا یوم القیامة قال مصنف هذا الکتاب (رضی الله عنه) إحدی العلل التی من أجلها وقعت الغیبة الخوف کما ذکر فی هذا الحدیث وقد کان موسی بن جعفر (علیه السلام) فی ظهوره کاتما لأمره وکان شیعته لا تختلف إلیه ولا یجترون علی الإشارة خوفا من طاغیة زمانه حتی أن هشام بن الحکم لما سئل فی مجلس یحیی بن خالد عن الدلالة علی الإمام أخبر بها فلما قیل له من هذا الموصوف قال صاحب القصر أمیر المؤمنین هارون الرشید وکان هو خلف الستر قد سمع کلامه فقال أعطانا والله من جراب النورة فلما علم هشام أنه قد أتی هرب وطلب فلم یقدر علیه وخرج إلی الکوفة ومات بها عند بعض الشیعة فلم یکف الطلب عنه حتی وضع میتا بالکناسة وکتبت رقعة ووضعت معه هذا هشام بن الحکم الذی یطلبه أمیر المؤمنین حتی نظر إلیه القاضی والعدول وصاحب المعونة والعامل فحینئذ کف الطاغیة عن الطلب عنه.
ذکر کلام هشام بن الحکم (رضی الله عنه) فی هذا المجلس وما آل إلیه أمره حدثنا أحمد بن زیاد الهمدانی والحسین بن إبراهیم بن ناتانة (رضی الله عنهما) قالا حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن محمد بن أبی عمیر قال أخبرنی علی الأسواری قال کان لیحیی بن خالد مجلس فی داره یحضره المتکلمون من کل فرقة وملة یوم الأحد فیتناظرون فی أدیانهم یحتج بعضهم علی بعض فبلغ ذلک الرشید فقال لیحیی بن خالد یا عباسی ما هذا المجلس الذی بلغنی فی منزلک یحضره المتکلمون قال یا أمیر المؤمنین ما شیء مما رفعنی به أمیر المؤمنین وبلغ بی من الکرامة والرفعة أحسن موقعا عندی من هذا المجلس فإنه یحضره کل قوم مع اختلاف مذاهبهم فیحتج بعضهم علی بعض ویعرف المحق منهم ویتبین لنا فساد کل مذهب من مذاهبهم فقال له الرشید أنا أحب أن أحضر هذا المجلس وأسمع کلامهم علی أن لا یعلموا بحضوری فیحتشمونی ولا یظهروا مذاهبهم قال ذلک إلی أمیر المؤمنین متی شاء قال فضع یدک علی رأسی أن لا تعلمهم بحضوری ففعل ذلک وبلغ الخبر المعتزلة فتشاوروا بینهم وعزموا علی أن لا یکلموا هشاما إلا فی الإمامة لعلمهم بمذهب الرشید وإنکاره علی من قال بالإمامة قال فحضروا وحضر هشام وحضر عبد الله بن یزید الإباضی وکان من أصدق الناس لهشام بن الحکم وکان یشارکه فی التجارة فلما دخل هشام سلم علی عبد الله بن یزید من بینهم فقال یحیی بن خالد لعبد الله بن یزید یا عبد الله کلم هشاما فیما اختلفتم فیه من الإمامة فقال هشام أیها الوزیر لیس لهم علینا جواب ولا مسألة إن هؤلاء قوم کانوا مجتمعین معنا علی إمامة رجل ثم فارقونا بلا علم ولا معرفة فلا حین کانوا معنا عرفوا الحق ولا حین فارقونا علموا علی ما فارقونا فلیس لهم علینا مسألة ولا جواب فقال بیان وکان من الحروریة أنا أسألک یا هشام أخبرنی عن أصحاب علی یوم حکموا الحکمین أ کانوا مؤمنین أم کافرین قال هشام کانوا ثلاثة أصناف صنف مؤمنون وصنف مشرکون وصنف ضلال فأما المؤمنون فمن قال مثل قولی إن علیا (علیه السلام) إمام من عند الله (عزَّ وجلَّ) ومعاویة لا یصلح لها ف آمنوا بما قال الله (عزَّ وجلَّ) فی علی (علیه السلام) وأقروا به وأما المشرکون فقوم قالوا علی إمام ومعاویة یصلح لها فأشرکوا إذ أدخلوا معاویة مع علی (علیه السلام) وأما الضلال فقوم خرجوا علی الحمیة والعصبیة للقبائل والعشائر فلم یعرفوا شیئا من هذا وهم جهال قال فأصحاب معاویة ما کانوا قال کانوا ثلاثة أصناف صنف کافرون وصنف مشرکون وصنف ضلال فأما الکافرون فالذین قالوا إن معاویة إمام وعلی لا یصلح لها فکفروا من جهتین إذ جحدوا إماما من الله (عزَّ وجلَّ) ونصبوا إماما لیس من الله وأما المشرکون فقوم قالوا معاویة إمام وعلی یصلح لها فأشرکوا معاویة مع علی (علیه السلام) وأما الضلال فعلی سبیل أولئک خرجوا للحمیة والعصبیة للقبائل والعشائر فانقطع بیان عند ذلک فقال ضرار وأنا أسألک یا هشام فی هذا فقال هشام أخطأت قال ولم قال لأنکم کلکم مجتمعون علی دفع إمامة صاحبی وقد سألنی هذا عن مسألة ولیس لکم أن تثنوا بالمسألة علی حتی أسألک یا ضرار عن مذهبک فی هذا الباب قال ضرار فسل قال أ تقول إن الله (عزَّ وجلَّ) عدل لا یجور قال نعم هو عدل لا یجور تبارک وتعالی قال فلو کلف الله المقعد المشی إلی المساجد والجهاد فی سبیل الله وکلف الأعمی قراءة المصاحف والکتب أ تراه کان یکون عادلا أم جائرا قال ضرار ما کان الله لیفعل ذلک قال هشام قد علمت أن الله لا یفعل ذلک ولکن ذلک علی سبیل الجدل والخصومة أن لو فعل ذلک أ لیس کان فی فعله جائرا إذ کلفه تکلیفا لا یکون له السبیل إلی إقامته وأدائه قال لو فعل ذلک لکان جائرا قال فأخبرنی عن الله (عزَّ وجلَّ) کلف العباد دینا واحدا لا اختلاف فیه لا یقبل منهم إلا أن یأتوا به کما کلفهم قال بلی قال فجعل لهم دلیلا علی وجود ذلک الدین أو کلفهم ما لا دلیل لهم علی وجوده فیکون بمنزلة من کلف الأعمی قراءة الکتب والمقعد المشی إلی المساجد والجهاد قال فسکت ضرار ساعة ثم قال لا بد من دلیل ولیس بصاحبک قال: فتبسم هشام وقال تشیع شطرک وصرت إلی الحق ضرورة ولا خلاف بینی وبینک إلا فی التسمیة قال ضرار فإنی أرجع القول علیک فی هذا قال هات قال ضرار لهشام کیف تعقد الإمامة قال هشام کما عقد الله (عزَّ وجلَّ) النبوة قال فهو إذا نبی قال هشام لا لأن النبوة یعقدها أهل السماء والإمامة یعقدها أهل الأرض فعقد النبوة بالملائکة وعقد الإمامة بالنبی والعقدان جمیعا بأمر الله جل جلاله قال فما الدلیل علی ذلک قال هشام الاضطرار فی هذا قال ضرار وکیف ذلک قال هشام لا یخلو الکلام فی هذا من أحد ثلاثة وجوه إما أن یکون الله (عزَّ وجلَّ) رفع التکلیف عن الخلق بعد الرسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فلم یکلفهم ولم یأمرهم ولم ینههم فصاروا بمنزلة السباع والبهائم التی لا تکلیف علیها أ فتقول هذا یا ضرار إن التکلیف عن الناس مرفوع بعد الرسول ص قال لا أقول هذا قال هشام فالوجه الثانی ینبغی أن یکون الناس المکلفون قد استحالوا بعد الرسول (صلی الله علیه وآله وسلم) علماء فی مثل حد الرسول فی العلم حتی لا یحتاج أحد إلی أحد فیکونوا کلهم قد استغنوا بأنفسهم وأصابوا الحق الذی لا اختلاف فیه أ فتقول هذا إن الناس استحالوا علماء حتی صاروا فی مثل حد الرسول فی العلم بالدین حتی لا یحتاج أحد إلی أحد مستغنین بأنفسهم عن غیرهم فی إصابة الحق قال لا أقول هذا ولکنهم یحتاجون إلی غیرهم قال فبقی الوجه الثالث وهو أنه لا بد لهم من عالم یقیمه الرسول لهم لا یسهو ولا یغلط ولا یحیف معصوم من الذنوب مبرأ من الخطایا یحتاج الناس إلیه ولا یحتاج إلی أحد قال فما الدلیل علیه قال هشام ثمان دلالات أربع فی نعت نسبه وأربع فی نعت نفسه فأما الأربع التی فی نعت نسبه فإنه یکون معروف الجنس معروف القبیلة معروف البیت وأن یکون من صاحب الملة والدعوة إلیه إشارة فلم یر جنس من هذا الخلق أشهر من جنس العرب الذین منهم صاحب الملة والدعوة الذی ینادی باسمه فی کل یوم خمس مرات علی الصوامع أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله فتصل دعوته إلی کل بر وفاجر وعالم وجاهل مقر ومنکر فی شرق الأرض وغربها ولو جاز أن تکون الحجة من الله علی هذا الخلق فی غیر هذا الجنس لأتی علی الطالب المرتاد دهر من عصره لا یجده ولجاز أن یطلبه فی أجناس من هذا الخلق من العجم وغیرهم ولکان من حیث أراد الله (عزَّ وجلَّ) أن یکون صلاح یکون فساد ولا یجوز هذا فی حکمة الله جل جلاله وعدله أن یفرض علی الناس فریضة لا توجد فلما لم یجز ذلک لم یجز أن یکون إلا فی هذا الجنس لاتصاله بصاحب الملة والدعوة فلم یجز أن یکون من هذا الجنس إلا فی هذه القبیلة لقرب نسبها من صاحب الملة وهی قریش ولما لم یجز أن یکون من هذا الجنس إلا فی هذه القبیلة لم یجز أن یکون من هذه القبیلة إلا فی هذا البیت لقرب نسبه من صاحب الملة والدعوة ولما کثر أهل هذا البیت وتشاجروا فی الإمامة لعلوها وشرفها ادعاها کل واحد منهم فلم یجز إلا أن یکون من صاحب الملة والدعوة إشارة إلیه بعینه واسمه ونسبه کی لا یطمع فیها غیره وأما الأربع التی فی نعت نفسه فأن یکون أعلم الناس کلهم بفرائض الله وسننه وأحکامه حتی لا یخفی علیه منها دقیق ولا جلیل وأن یکون معصوما من الذنوب کلها وأن یکون أشجع الناس وأن یکون أسخی الناس فقال عبد الله بن یزید الإباضی من أین قلت إنه أعلم الناس قال لأنه إن لم یکن عالما بجمیع حدود الله وأحکامه وشرائعه وسننه لم یؤمن علیه أن یقلب الحدود فمن وجب علیه القطع حده ومن وجب علیه الحد قطعه فلا یقیم لله (عزَّ وجلَّ) حدا علی ما أمر به فیکون من حیث أراد الله صلاحا یقع فسادا قال فمن أین قلت إنه معصوم من الذنوب قال لأنه إن لم یکن معصوما من الذنوب دخل فی الخطأ فلا یؤمن أن یکتم علی نفسه ویکتم علی حمیمه وقریبه ولا یحتج الله بمثل هذا علی خلقه قال فمن أین قلت إنه أشجع الناس قال لأنه فئة للمسلمین الذی یرجعون إلیه فی الحروب وقال الله (عزَّ وجلَّ) ومَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ فإن لم یکن شجاعا فر فیبوء بغضب من الله ولا یجوز أن یکون من یبوء بغضب من الله (عزَّ وجلَّ) حجة الله علی خلقه قال فمن أین قلت إنه أسخی الناس قال لأنه خازن المسلمین فإن لم یکن سخیا تاقت نفسه إلی أموالهم فأخذها فکان خائنا ولا یجوز أن یحتج الله علی خلقه بخائن فعند ذلک قال ضرار فمن هذا بهذه الصفة فی هذا الوقت فقال صاحب القصر أمیر المؤمنین وکان هارون الرشید قد سمع الکلام کله فقال عند ذلک أعطانا والله من جراب النورة ویحک یا جعفر وکان جعفر بن یحیی جالسا معه فی الستر من یعنی بهذا فقال یا أمیر المؤمنین یعنی به موسی بن جعفر قال ما عنی بها غیر أهلها ثم عض علی شفتیه وقال مثل هذا حی ویبقی لی ملکی ساعة واحدة فو الله للسان هذا أبلغ فی قلوب الناس من مائة ألف سیف وعلم یحیی أن هشاما قد أتی فدخل الستر فقال یا عباسی ویحک من هذا الرجل فقال یا أمیر المؤمنین حسبک تکفی تکفی ثم خرج إلی هشام فغمزه فعلم هشام أنه قد أتی فقام یریهم أنه یبول أو یقضی حاجة فلبس نعلیه وانسل ومر ببیته وأمرهم بالتواری وهرب ومر من فوره نحو الکوفة فوافی الکوفة ونزل علی بشیر النبال وکان من حملة الحدیث من أصحاب أبی عبد الله (علیه السلام) فأخبره الخبر ثم اعتل علة شدیدة فقال له بشیر آتیک بطبیب قال لا أنا میت فلما حضره الموت قال لبشیر إذا فرغت من جهازی فاحملنی فی جوف اللیل وضعنی بالکناسة واکتب رقعة وقل هذا هشام بن الحکم الذی یطلبه أمیر المؤمنین مات حتف أنفه وکان هارون قد بعث إلی إخوانه وأصحابه فأخذ الخلق به فلما أصبح أهل الکوفة رأوه وحضر القاضی وصاحب المعونة والعامل والمعدلون بالکوفة وکتب إلی الرشید بذلک فقال الحمد لله الذی کفانا أمره فخلی عمن کان أخذ به.
۵ - یونس بن عبد الرحمن گوید: بر موسی بن جعفر وارد شدم وگفتم: ای فرزند رسول خدا! آیا شما قائم به حق هستید؟ فرمود: من قائم به حق هستم ولیکن قائمی که زمین را از دشمنان خدا پاک سازد وآن را از عدل وداد آکنده سازد همچنانکه پر از ظلم وجور شده باشد او پنجمین از فرزندان من است واو را غیبتی طولانی است زیرا بر نفس خود می هراسد اقوامی در آن غیبت مرتد شده واقوامی دیگر در آن ثابت قدم خواهند بود.
سپس فرمود: خوشا بر احوال شیعیان ما که در غیبت قائم ما به رشته ما متمسک هستند وبر دوستی ما وبیزاری از دشمنان ما ثابت قدم هستند، آنها از ما وما از آنهائیم، آنها ما را به امامت وما نیز آنان را به عنوان شیعیان پذیرفته ایم پس خوشا بر احوال آنها وخوشا بر احوال آنها بخدا سوگند آنان در روز قیامت هم درجه ما هستند.
مؤلف این کتاب (رضی الله عنه) گوید: یکی از علتهایی که بخاطر آن غیبت واقع گردیده - چنانکه در این حدیث ذکر شده - خوف است وخود موسی بن جعفر (علیهما السلام) در دوران ظهورشان امر امامت خود را پنهان می کردند وشیعیانشان بخاطر خوف از سرکش زمانه یعنی هارون الرشید به نزد امام رفت وآمد نمی کردند وبه او اشاره نمی نمودند تا به جایی که چون در مجلس یحیی بن خالد از هشام بن حکم راجع به دلایل امامت پرسش شد او به آنها پاسخ گفت وچون گفتند: کسی که دارای این صفات است کیست؟ گفت: صاحب این کاخ امیر المؤمنین هارون الرشید. وهارون از پشت پرده کلامش را شنید وگفت: بخدا سوگند (او ما را گرفته و) از انبان نوره به ما عطا کرده است. وچون هشام شنید که او آمده است گریخت ودر طلب او شدند اما (هارون) به او دسترسی پیدا نکرد، واو به کوفه رفت ونزد یکی از شیعیان بود تا آنکه درگذشت واز تعقیب او دست برنداشت تا آنکه جنازه او را در خرابه کوفه گذاشتند ونامه ای نوشتند که این هشام بن حکم است که امیر المؤمنین در تعقیب او بود تا آنکه قاضی ومعین وعدول وکارگزارش او را شناسایی کردند، آنگاه آن سرکش زمانه از تعقیب او دست برداشت.
بیان سخنان هشام بن حکم (رضی الله عنه) در این مجلس وسرانجام او:

علی اسواری گوید: یحیی بن خالد روزهای شنبه در سرای خود مجلسی داشت ومتکلمان از هر فرقه ومذهب آنجا گردد می آمدند ودرباره ادیان ومذاهب خود با یکدیگر مناظره واحتجاج می کردند وخبر آن به هارون الرشید رسید وبه یحیی بن خالد گفت: ای عباسی! این انجمنی که خبرش به من رسیده ودر منزل تو تشکیل می شود ومتکلمان در آن حضور می یابند چیست؟ گفت: ای امیر المؤمنین! هیچ ترفیعی که امیر المؤمنین به من مرحمت کرده اند وهیچ کرامت ورفعتی که دارا هستم برای من نیکوتر از این مجلس نیست، زیرا هر گروهی با وجود اختلاف مذاهبشان در آن حاضر می شوند وبا یکدیگر احتجاج می کنند وحق آنها شناخته می شود وفساد هر یک از مذاهب باطله نمودار می گردد.
هارون گفت: دوست دارم در این مجلس حاضر شوم وسخنان آنها را بشنوم مشروط بر آنکه از حضور من آگاه نشوند واز من نترسند ومذاهب خود را اظاهر کنند. گفت: اختیار با امیر المؤمنین است هر وقت اراده فرماید در خدمتم. گفت: دستت را بر سرم بگذار وتعهد کن که از حضور من مطلع نشوند واو نیز چنین کرد، بعد از آن، این خبر به معتزله رسید ومیان خود مشورت کردند وتصمیم گرفتند در آن مجلس با هشام در باب امامت گفتگو کنند چون مذهب هارون ومخالفت او را با امامیه می دانستند، روای گوید: آنها به مجلس درآمدند وهشام نیز حاضر شد وعبد الله بن یزید اباضی که سرسخت ترین مردم نسبت به هشام بن حکم وطرف گفتگوی او بود حضور داشت وچون هشام وارد شد بر عبد الله بن یزید سلام گفت. یحیی بن خالد به عبد الله بن یزید گفت: ای عبد الله! با هشام در موضوع امامت که مورد اختلاف شماست گفتگو کن.
هشام گفت: ای وزیر! آنها پرسشی از ما وپاسخی برای ما ندارند، زیرا آنان گروهی هستند که با ما در امامت مردی اتفاق داشتند وبدون علم ومعرفت از ما جدا شدند، نه آنگاه که با ما بودند حق را شناختند ونه آنگاه که از ما جدا شدند دانستند که برای چه جدا شدند؟ پس از ما سؤالی ندارند وپاسخی هم برای ما نخواهند داشت.
بنان که از خوارج حروریه بود گفت: ای هشام از تو پرسشی دارم، آیا اصحاب علی آن روز که دو حکم معین کردند مؤمن بودند یا کافر؟ هشام گفت: سه گروه بودند، گروهی مؤمن، گروهی مشرک وگروهی گمراه.
اما مؤمنان کسانی بودند که مثل من می گفتند: علی (علیه السلام) از جانب خدای تعالی امام است ومعاویه شایستگی آن را ندارد وبه آنچه خدای تعالی درباره علی (علیه السلام) گفته است ایمان آورده وبه آن معترف بودند.
اما مشرکان کسانی بودند که می گفتند: علی امام است ومعاویه نیز شایسته آن است وچون معاویه را در صلاحیت همراه علی (علیه السلام) کردند مشرک بودند.
اما گمراهان کسانی بودند که از سر حمیت وعصبیت قبایل وعشایر از دین خارج شدند وچیزی از این مطالب نفهمیدند ونادان بودند.
بنان گفت: اصحاب معاویه که بودند؟ هشام گفت: آنان نیز سه گروه بودند، گروهی کافر وگروهی مشرک وگروهی گمراه.
اما کافران کسانی بودند که می گفتند: معاویه امام است وعلی شایسته آن نیست واز دو جهت کافر شدند یکی از آن جهت که امامی را که از جانب خدای تعالی منصوب بود انکار کردند ودیگر از آن جهت که فردی را که از جانب خدای تعالی منصوب نبود به امامت برگزیدند.
اما مشرکان گروهی بودند که می گفتند: معاویه امام است وعلی نیز شایسته آن است ومعاویه را در صلاحیت شریک علی (علیه السلام) کردند.
اما گمراهان اصحاب معاویه نیز مانند گمراهان اصحاب علی (علیه السلام) بودند، آنان نیز کسانی بودند که از سر حمیت وعصبیت قبایل وعشایر از دین خارج شدند. در اینجا بنان از کلام فرو ماند.
بعد از آن یکی دیگر از خوارج بنام ضرار گفت: ای هشام! در این باب، من پرسشی دارم وهشام گفت: خطا کردی، گفت: برای چه؟ هشام گفت: برای آنکه همه شما در انکار امامت مولای من متفق هستید واین شخص از من پرسشی کرد وشما حق پرسش دوم را ندارید تا من ای ضرار! از مذهبت در این باب پرسش کنم. ضرار گفت: بپرس، هشام گفت: آیا تو معتقدی که خدای تعالی عادل است وستم نمی کند؟ گفت: آری او عادل است وستم نمی کند. هشام گفت: اگر خدای تعالی زمین گیر را تکلیف کند که به مساجد برود ودر راه خدا جهاد کند ونابینا را تکلیف کند که قرآن وکتاب بخواند آیا او عادل است یا ستمکار؟ ضرار گفت: خدا چنین نمی کند، هشام گفت: می دانم که خدا چنین نمی کند، اما بر سبیل بحث وجدل می پرسم: اگر خدا بنده را تکلیفی کند که بر ادا وانجام آن راهی نداشته باشد آیا ستمکار نخواهد بود؟ گفت: اگر چنین کند ستمکار خواهد بود.
هشام گفت: به من بگو آیا خدای تعالی بندگانش را به دین واحدی تکلیف کرده که اختلافی در آن نیست وآنها هم باید طبق آن تکلیف عمل کنند؟ گفت: چنین است، هشام گفت: آیا برای آنها دلیلی برای وجود آن دین قرار داده است یا آنکه آنها را به چیزی تکلیف کرده که هیچ دلیلی بر وجود آن ندارد؟ ودر آن صورت آیا او به منزله کسی نیست که نابینا را به قرائت کتابها تکلیف کند وزمین گیر را به رفتن به مساجد وجهاد تکلیف نماید؟ راوی گوید: ضرار ساعتی سکوت کرد وسپس گفت: بناچار باید دلیلی باشد اما او مولای شما نیست، راوی گوید: هشام تبسمی کرد وگفت: نیمی از تو شیعه شد وبناچار به حق گرائیدی ومیان من وتو اختلافی نیست جز در نامگذاری. ضرار گفت: من در این باب سخن را به تو برمی گردانم، واو گفت: برگردان، ضرار به هشام گفت: امامت را چگونه منعقد می کنی؟ هشام گفت: همانگونه که خدای تعالی نبوت را منعقد کرد.
گفت: پس در این صورت او پیامبر است، هشام گفت: خیر، زیرا نبوت را اهل آسمانها منعقد می کنند اما امامت را اهل زمین، عقد نبوت به توسط ملائکه است وعقد امامت به دست پیامبر وهر دو عقد به امر خدای تعالی صورت می گیرد، گفت: دلیل آن چیست؟ هشام گفت: اضطرار در آن باب، ضرار گفت: چگونه؟ هشام گفت: کلام در این مقام از سه وجه خارج نیست: یا آنکه خدای تعالی پس از رسول اکرم از خلایق رفع تکلیف کرده وآنها را مکلف ننموده وامر ونهی به آنها نکرده است وخلایق به منزله درندگان وچهارپایانی شدند که هیچ تکلیفی بر آنها نیست، ای ضرار! آیا تو چنین می گویی؟ وپس از رسول اکرم رفع تکلیف شده است؟ گفت: من چنین نمی گویم. هشام گفت: وجه دوم آن است که مردمان مکلف پس از رسول خدا به دانشمندانی تبدیل شده باشند که به مانند رسول اکرم عالم باشند وهیچیک از آنها به دیگری نیازمند نبوده وبه وجود خود بی نیاز از غیر باشند وبه حقی که هیچ اختلافی در آن نیست رسیده باشند، آیا تو چنین می گویی که مردمان همه دانشمند شدند ودر علم دین به مانند رسول اکرم گردیدند به غایتی که هیچیک از آنها به دیگری محتاج نبوده ودر وصول به حق به وجود خود بی نیاز از دیگران شدند؟ گفت: من چنین نمی گویم، بلکه مردم محتاج به غیر خود هستند.
گفت: تنها آن وجه سوم باقی ماند وآن این است که ناچار باید عالمی باشد که رسول اکرم او را برای مردم معین کند ومرتکب سهو وغلط وستم نشود، معصوم از گناهان ومبرای از خطایا باشد، مردم بدو محتاج باشند واو نیازمند به یکی از آنها نباشد. گفت: دلیل بر آن چیست؟ هشام گفت: هشت دلیل دارد، چهار دلیل در صفات نسب اوست وچهار دلیل در صفات خودش.
اما آن چهار دلیلی که در صفات نسب اوست چنین است: او باید معروف الجنس ومعروف القبیله ومعروف البیت باشد واز طرف صاحب دین وملت به او اشاره شده باشد. اما در میان این خلق جنسی معروف تر از جنس عرب که صاحب دین وملت از میان آنهاست دیده نشده است، کسی که نامش را هر روزه در عبادتگاهها پنج مرتبه فریاد می کنند ومی گویند: أشهد أن لا اله الا الله وأن محمداً رسول الله ودعوت او به گوش هر نیکوکار وبدکردار وعالم ونادان ومعترف ومنکر در شرق وغرب عالم می رسد واگر روا بود که حجت خدای تعالی بر خلق از غیر این جنس باشد روزگاری بر جوینده وخواستار خدای تعالی بر خلق از غیر این جنس باشد روزگاری بر جوینده وخواستار می آمد که او را می جست اما نمی یافت وروا بود که او را در اجناس دیگری از این خلق همچون عجم وغیره بجوید ولازم می آمد. آنجایی که خداوند اراده صلاح دارد فساد پدید آید، واین در حکمت وعدل خداوند روا نباشد که بر مردم امری را واجب کند که یافت نشود وچون این روا نباشد جایز نخواهد بود که امام در غیر این جنس باشد زیرا به صاحب دین وملت متصل است، ودر میان جنس عرب هم روا نباشد که در غیر قبیله پیامبر یعنی قریش باشد زیرا نسب آنان قرب به پیامبر دارد وچون روا نباشد که از این جنس وقبیله نباشد روا نخواهد بود که از این خاندان نباشد، زیرا نسب این خاندان قرب به پیامبر دارد وچون اهل این خاندان بسیارند وبخاطر علو وشرافت این مقام با یکدیگر به مشاجره پرداخته وهر یک از آنها این مقام را برای خود ادعا کند، بر صاحب دین وملت است که به او اشاره کرده وشخص ونام ونسبش را بیان کند تا دیگری در آن طمع نکند.
اما آن چهار دلیلی که در صفات خود اوست چنین است: او باید اعلم همه خلایق به واجبات ومستحبات واحکام خدای تعالی باشد تا به غایتی که هیچ حکم کوچک وبزرگی بر وی پوشیده نباشد وباید از همه گناهان معصوم باشد واز همه مردم شجاع تر بوده ودر بخشندگی از همه خلایق سخاوتمندتر باشد.
آنگاه عبد الله بن یزید اباضی گفت: از کجا می گویی که او باید اعلم مردم باشد؟ گفت: برای آنکه اگر عالم به همه حدود الهی واحکام وشرایع وسنن او نباشد اطمینانی بر او نیست که حدود الهی را دگرگون نکند وممکن است کسی را که باید قطع عضو کند تازیانه بزند وکسی را که باید تازیانه بزند قطع عضو کند وحدی را برای خدای تعالی بر طبق فرمانش اجرا نکند وآنجایی که خداوند اراده صلاح دارد فساد واقع گردد.
گفت: از کجا می گویی که باید او از گناهان معصوم باشد؟ گفت: زیرا اگر از گناهان معصوم نباشد، مرتکب خطا شود وخود وخویشان ونزدیکانش را نتواند حفظ کند وخدای تعالی به مثل چنین شخصی بر خلایق احتجاج نکند.
گفت: از کجا می گویی که باید شجاع ترین مردم باشد؟ گفت: برای آنکه او فئه وپناه مسلمین است کسی که مسلمانان بدو رجوع کنند وخدای تعالی فرموده است: ومن یولهم یومئذ دبره الا متحرفاً لقتال أو متحیزاً الی فئه فقد باء بغضب من الله واگر شجاع نباشد بگریزد وبه غضب الهی گرفتار آید وکسی که به غضب الهی گرفتار آید روا نباشد که حجت خدای تعالی بر خلقش باشد.
گفت: از کجا می گویی که او باید بخشنده ترین مردم باشد؟ گفت: برای آنکه او خزانه دار مسلمانان است واگر بخشنده نباشد، با اشتیاق به اموال مسلمین میل کند وآنها را بگیرد وخیانت کند وروا نبود که خدای تعالی به خائنی بر خلقش احتجاج نماید.
در اینجا ضرار گفت: امروز چه کسی دارای این صفات است؟ گفت: صاحب این کاخ امیر المؤمنین! وهارون الرشید همه کلام او را می شنید ووقتی این کلام او را شنید گفت: بخدا سوگند که او ما را گرفته واز انبان نوره به ما عطا کرده است وای بر تو ای جعفر! - وجعفر بن یحیی با او در پس پرده نشسته بود - مقصود او کیست؟ گفت: یا امیر المؤمنین مقصود او موسی بن جعفر است، گفت: قطعاً مقصود او کسانی هستند که شایستگی آن را دارند وسپس لبان خود را گزید وگفت: اگر چنین شخصی زنده باشد پادشاهی ساعتی برای من نخواهد بود، به خدا سوگند تأثیر زبان این شخص در قلوب مردم از صد هزار شمشیر بیشتر است ویحیی دانست که هشام را خواهند گرفت وبه پشت پرده برفت، هارون گفت: ای عباسی! وای بر تو، این مرد کیست؟ گفت: یا امیر المؤمنین! بس است ومقصود شما را برآورده می کنیم آنگاه به مجلس درآمد وبه هشام اشاره زد، هشام دانست که او را خواهند گرفت، برخاست وچنین وانمود کرد که برای قضای حاجت بیرون می رود، پس کفشهایش را پوشید ومخفیانه به خانه خود رفت به آنها دستور داد که متواری شوند وخود نیز از همانجا به جانب کوفه گریخت ودر کوفه به منزل بشیر نبال که از حاملان حدیث واصحاب امام صادق (علیه السلام) بود فرود آمد وخبر را برای وی بازگفت، سپس بیماری سختی بر وی عارض شد، بشیر به او گفت: آیا طبیب بر بالینت بیاورم؟ گفت: خیر که این مرض موت من است وچون مرگش فرا رسید به بشیر گفت: چون از تجهیز من فارغ شدی، نیمه شب جنازه مرا در میدان کناسه کوفه قرار بده ونامه ای بنویس وبگو: این هشام بن حکم است که امیر المؤمنین در جستجوی او بود وبه کوری چشم او فوت کرده است.
و هارون دوستان وخویشان هشام را مورد بازجویی وبازخواست قرار داده بود وچون صبح آن فرا رسید، کوفیان او را دیدند وقاضی ومعین وکارگزار وعدول کوفه حاضر شدند وهارون الرشید را مطلع کردند واو گفت: سپاس خدا را که از او آسوده شدیم وکسانی را که به واسطه وی گرفته بود آزاد ساخت.
۶ - حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن أبی أحمد محمد بن زیاد الأزدی قال سألت سیدی موسی بن جعفر (علیه السلام) عن قول الله (عزَّ وجلَّ) وأَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وباطِنَةً فقال (علیه السلام) النعمة الظاهرة الإمام الظاهر والباطنة الإمام الغائب فقلت له ویکون فی الأئمة من یغیب قال نعم یغیب عن أبصار الناس شخصه ولا یغیب عن قلوب المؤمنین ذکره وهو الثانی عشر منا یسهل الله له کل عسیر ویذلل له کل صعب ویظهر له کنوز الأرض ویقرب له کل بعید ویبیر به کل جبار عنید ویهلک علی یده کل شیطان مرید ذلک ابن سیدة الإماء الذی تخفی علی الناس ولادته ولا یحل لهم تسمیته حتی یظهره الله (عزَّ وجلَّ) فیملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما
قال مصنف هذا الکتاب (رضی الله عنه) لم أسمع هذا الحدیث إلا من أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی (رضی الله عنه) بهمدان عند منصرفی من حج بیت الله الحرام وکان رجلا ثقة دینا فاضلا رحمة الله علیه ورضوانه.
۶ - محمد بن زیاد أزدی گوید: از سرور خود موسی بن جعفر (علیهما السلام) از تفسیر این کلام الهی پرسیدم: وأسبغ علیکم نعمه ظاهره وباطنه فرمود نعمت ظاهره امام ظاهر است ونعمت باطنه امام غائب است، گفتم: آیا در میان ائمه کسی هست که غائب شود؟ فرمود: آری شخص او از دیدگان مردم غایب می شود اما یاد او از قلوب مؤمنین غایب نمی شود واو دوازدهمین ما امامان است، خداوند برای او هر امر سختی را آسان وهر امر دشواری را هموار سازد وگنجهای زمین را برایش آشکار کند وهر بعیدی را برای وی قریب سازد وبه توسط وی تمامی جباران عنود را نابود کند وهر شیطان متمردی را به دست وی هلاک سازد، او فرزند سرور کنیزان است کسی که ولادتش بر مردمان پوشیده وذکر نامش بر آنها روا نیست تا آنگاه که خدای تعالی او را ظاهر ساخته وزمین را پر از عدل وداد نماید همانگونه که پر از ظلم وجور شده باشد.
مصنف این کتاب (رضی الله عنه) گوید: من این حدیث را تنها از احمد بن زیادبن جعفر همدانی (رضی الله عنه) در همدان آنگاه که از حج بیت الله بر می گشتم شنیده ام واو مردی موثق دیندار وفاضل بود رحمت ورضوان خدای تعالی بر او باد.

باب ۳۵: ما روی عن الرضا علی بن موسی (علیه السلام) فی النص علی القائم وفی غیبته (علیه السلام) وأنه الثانی عشر
باب ۳۵: روایات امام رضا (علیه السلام) درباره امام دوازدهم وغیبت آن حضرت (علیه السلام)

۱ - حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن یعقوب بن یزید عن أیوب بن نوح قال قلت للرضا (علیه السلام) إنا لنرجو أن تکون صاحب هذا الأمر وأن یرده الله (عزَّ وجلَّ) إلیک من غیر سیف فقد بویع لک وضربت الدراهم باسمک فقال ما منا أحد اختلفت إلیه الکتب وسئل عن المسائل وأشارت إلیه الأصابع وحملت إلیه الأموال إلا اغتیل أو مات علی فراشه حتی یبعث الله (عزَّ وجلَّ) لهذا الأمر رجلا خفی المولد والمنشأ غیر خفی فی نسبه.
۱ - ایوب بن نوح گفت: به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم: ما امیدواریم که شما صاحب الأمر باشید وخدای تعالی بدون خونریزی وشمشیر آن را به شما بازگرداند که با شما بیعت شده وسکه بنامتان ضرب گردیده است، فرمود: هیچیک از ما ائمه نیست که نامه ها به نزد او آمد وشد کند واز مسائل پرسیده شود وبا انگشتان بدو اشاره کنند واموال به نزد وی حمل شود جز آنکه به خدعه کشته شود ویا آنکه بر بستر خود بمیرد تا به غایتی که خدای تعالی مردی رابرای این امر مبعوث فرماید که مولد ومنشأ او مخفی اما نسبش آشکار است.
۲ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنا جعفر بن محمد بن مالک الفزاری عن علی بن الحسن بن فضال عن الریان بن الصلت قال سمعته یقول سئل أبو الحسن الرضا (علیه السلام) عن القائم (علیه السلام) فقال لا یری جسمه ولا یسمی باسمه.
۲ - ریان بن صلت گوید: از امام رضا (علیه السلام) از قائم (علیه السلام) پرسش شد فرمود: جسمش دیده نشود ونامش بر زبان جاری نگردد.
۳ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری عن أحمد بن هلال العبرتائی عن الحسن بن محبوب عن أبی الحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) قال قال لی لا بد من فتنة صماء صیلم یسقط فیها کل بطانة وولیجة وذلک عند فقدان الشیعة الثالث من ولدی یبکی علیه أهل السماء وأهل الأرض وکل حری وحران وکل حزین ولهفان ثم قال (علیه السلام) بأبی وأمی سمی جدی (صلی الله علیه وآله وسلم) وشبیهی وشبیه موسی بن عمران (علیه السلام) علیه جیوب النور یتوقد من شعاع ضیاء القدس یحزن لموته أهل الأرض والسماء کم من حری مؤمنة وکم من مؤمن متأسف حران حزین عند فقدان الماء المعین کأنی بهم آیس ما کانوا قد نودوا نداء یسمع من بعد کما یسمع من قرب یکون رحمة علی المؤمنین وعذابا علی الکافرین.
۳ - حسن بن محبوب گوید: امام رضا (علیه السلام) به من فرمود: بناچار فتنه ای سخت وهولناک خواهد بود که در آن هر صمیمیت ودوستی ساقط گردد وآن هنگامی است که شیعه سومین از فرزندان مرا از دست بدهد واهل آسمان وزمنی وهر دلسوخته اندوهناکی بر وی بگرید (مقصود وفات امام حسن عسکری (علیه السلام) است).
سپس (درباره حضرت مهدی (علیه السلام) ) فرمود: پدر ومادرم فدای او باد همنام جد وشبیه من وشبیه موسی بن عمران است وبر او گریبان وطوق های نور است که از شعاع نور قدس پرتو گرفته است وهنگام فقدان ماء معین بسیاری از زنان ومردان مؤمن، دلسوخته ومتأسف واندوهناک خواهند بود، گویا آنها را در ناامیدترین حالتشان می بینم که ندا می شوند به ندایی که از دور همانگونه شنیده می شود که از نزدیک: او رحمتی بر مؤمنان وعذابی بر کافران است.
۴ - حدثنا أحمد بن محمد بن یحیی العطار (رضی الله عنه) قال حدثنا أبی عن محمد بن أحمد عن محمد بن مهران عن خاله أحمد بن زکریا قال قال لی الرضا علی بن موسی (علیه السلام) أین منزلک ببغداد قلت الکرخ قال أما إنه أسلم موضع ولا بد من فتنة صماء صیلم تسقط فیها کل ولیجة وبطانة وذلک عند فقدان الشیعة الثالث من ولدی.
۴ - احمد بن زکریا گوید: امام رضا (علیه السلام) به من فرمود: منزل تو کجای بغداد است؟ گفتم: در محله کرخ، فرمود: بدان که آنجا سالم ترین مکان است وناچار فتنه ای سخت وهولناک واقع خواهد شد ودر آن هر دوستی وصمیمیتی ساقط خواهد شد وآن وقتی است که جمعیت شیعه سومین از فرزندانم را از دست بدهند.
۵ - حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن علی بن معبد عن الحسین بن خالد قال قال علی بن موسی الرضا (علیه السلام) لا دین لمن لا ورع له ولا إیمان لمن لا تقیة له إن أکرمکم عند الله أعملکم بالتقیة فقیل له یا ابن رسول الله إلی متی قال إلی یوم الوقت المعلوم وهو یوم خروج قائمنا أهل البیت فمن ترک التقیة قبل خروج قائمنا فلیس منا فقیل له یا ابن رسول الله ومن القائم منکم أهل البیت قال الرابع من ولدی ابن سیدة الإماء یطهر الله به الأرض من کل جور ویقدسها من کل ظلم وهو الذی یشک الناس فی ولادته وهو صاحب الغیبة قبل خروجه فإذا خرج أشرقت الأرض بنوره ووضع میزان العدل بین الناس فلا یظلم أحد أحدا وهو الذی تطوی له الأرض ولا یکون له ظل وهو الذی ینادی مناد من السماء یسمعه جمیع أهل الأرض بالدعاء إلیه یقول ألا إن حجة الله قد ظهر عند بیت الله فاتبعوه فإن الحق معه وفیه وهو قول الله (عزَّ وجلَّ) إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ.
۵ - حسین بن خالد گوید: امام رضا (علیه السلام) فرمود: کسی که ورع نداشته باشد دین ندارد وکسی که تقیه نداشته باشد ایمان ندارد، گرامی ترین شما نزد پروردگار کسی است که بیشتر به تقیه عمل کند، گفتند: ای فرزند رسول خدا! تا به کی؟ فرمود: تا روز قیامت معلوم که روز خروج قائم ما اهل البیت است، وکسی که تقیه را پیش از خروج قائم ما ترک کند از ما نیست، گفتند: ای فرزند رسول خدا! قائم شما اهل بیت کیست؟ فرمود: چهارمین از فرزندان من، فرزند سرور کنیزان، خداوند به واسطه وی زمین را از هر ستمی پاک گرداند واز هر ظلمی منزه سازد واو کسی است که مردم در ولادتش شک کنند واو کسی است که پیش از خروجش غیبت کند وآنگاه که خروج کند زمین به نورش روشن گردد ودر میان مردم میزان عدالت وضع کند وهیچکس به دیگری ستم نکند واو کسی است که زمین برای او در پیچیده شود وسایه ای برای او نباشد واو کسی است که از آسمان ندا کننده ای او را به نام ندا کند وبه وی دعوت نماید به گونه ای که همه اهل زمین آن ندا را بشنوند، می گوید: الا ان حجه الله قد ظهر عند بیت الله فاتبعوه فان الحق معه وفیه واین همان قول خدای تعالی است که فرموده است: ان نشأ ننزل علیهم من السماء آیه فظلت أعناقهم لها خاضعین
۶ - حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن إبراهیم عن أبیه عن عبد السلام بن صالح الهروی قال سمعت دعبل بن علی الخزاعی یقول أنشدت مولای الرضا علی بن موسی (علیه السلام) قصیدتی التی أولها:

مدارس آیات خلت من تلاوة * * * ومنزل وحی مقفر العرصات

فلما انتهیت إلی قولی:

خروج إمام لا محالة خارج * * * یقوم علی اسم الله والبرکات

یمیز فینا کل حق وباطل * * * ویجزی علی النعماء والنقمات

بکی الرضا (علیه السلام) بکاء شدیدا ثم رفع رأسه إلی فقال لی یا خزاعی نطق روح القدس علی لسانک بهذین البیتین فهل تدری من هذا الإمام ومتی یقوم فقلت لا یا مولای إلا أنی سمعت بخروج إمام منکم یطهر الأرض من الفساد ویملؤها عدلا کما ملئت جورا فقال یا دعبل الإمام بعدی محمد ابنی وبعد محمد ابنه علی وبعد علی ابنه الحسن وبعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظر فی غیبته المطاع فی ظهوره لو لم یبق من الدنیا إلا یوم واحد لطول الله (عزَّ وجلَّ) ذلک الیوم حتی یخرج فیملأ الأرض عدلا کما ملئت جورا وأما متی فإخبار عن الوقت فقد حدثنی أبی عن أبیه عن آبائه (علیه السلام) أن النبی ص قیل له یا رسول الله متی یخرج القائم من ذریتک فقال (علیه السلام) مثله مثل الساعة التی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ والْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً ولدعبل بن علی الخزاعی (رضی الله عنه) خبر آخر أحببت إیراده علی أثر هذا الحدیث الذی مضی حدثنا أحمد بن علی بن إبراهیم بن هاشم (رضی الله عنه) عن أبیه عن جده إبراهیم بن هاشم عن عبد السلام بن صالح الهروی قال دخل دعبل بن علی الخزاعی (رضی الله عنه) علی أبی الحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بمرو فقال له یا ابن رسول الله إنی قد قلت فیکم قصیدة وآلیت علی نفسی أن لا أنشدها أحدا قبلک فقال (علیه السلام) هاتها فأنشدها:

مدارس آیات خلت من تلاوة * * * ومنزل وحی مقفر العرصات

فلما بلغ إلی قوله أری فیئهم فی غیرهم متقسما وأیدیهم من فیئهم صفرات بکی أبو الحسن الرضا (علیه السلام) وقال صدقت یا خزاعی فلما بلغ إلی قوله إذا وتروا مدوا إلی واتریهم أکفا عن الأوتار منقبضات جعل أبو الحسن (علیه السلام) یقلب کفیه وهو یقول أجل والله منقبضات فلما بلغ إلی قوله لقد خفت فی الدنیا وأیام سعیها وإنی لأرجو الأمن بعد وفاتی قال له الرضا (علیه السلام) آمنک الله یوم الفزع الأکبر فلما انتهی إلی قوله وقبر ببغداد لنفس زکیة تضمنه الرحمن فی الغرفات
قال له الرضا (علیه السلام) أ فلا ألحق لک بهذا الموضع بیتین بهما تمام قصیدتک فقال بلی یا ابن رسول الله فقال (علیه السلام):

وقبر بطوس یا لها من مصیبة * * * توقد فی الأحشاء بالحرقات

إلی الحشر حتی یبعث الله قائما * * * یفرج عنا الهم والکربات

فقال دعبل یا بن رسول الله هذا القبر الذی بطوس قبر من هو فقال الرضا (علیه السلام) قبری ولا تنقضی الأیام واللیالی حتی تصیر طوس مختلف شیعتی وزواری فی غربتی ألا فمن زارنی فی غربتی بطوس کان معی فی درجتی یوم القیامة مغفورا له ثم نهض الرضا (علیه السلام) بعد فراغ دعبل من إنشاده القصیدة وأمره أن لا یبرح من موضعه فدخل الدار فلما کان بعد ساعة خرج الخادم إلیه بمائة دینار رضویة فقال له یقول لک مولای اجعلها فی نفقتک فقال دعبل والله ما لهذا جئت ولا قلت هذه القصیدة طمعا فی شیء یصل إلی ورد الصرة وسأل ثوبا من ثیاب الرضا (علیه السلام) لیتبرک به ویتشرف فأنفذ إلیه الرضا (علیه السلام) جبة خز مع الصرة وقال للخادم قل له یقول لک مولای خذ هذه الصرة فإنک ستحتاج إلیها ولا تراجعنی فیها فأخذ دعبل الصرة والجبة وانصرف وسار من مرو فی قافلة فلما بلغ میان قوهان وقع علیهم اللصوص وأخذوا القافلة بأسرها وکتفوا أهلها وکان دعبل فیمن کتف وملک اللصوص القافلة وجعلوا یقسمونها بینهم فقال رجل من القوم متمثلا بقول دعبل من قصیدته أری فیئهم فی غیرهم متقسما وأیدیهم من فیئهم صفرات فسمعه دعبل فقال له لمن هذا البیت فقال له لرجل من خزاعة یقال له دعبل بن علی فقال له دعبل فأنا دعبل بن علی قائل هذه القصیدة التی منها هذا البیت فوثب الرجل إلی رئیسهم وکان یصلی علی رأس تل وکان من الشیعة فأخبره فجاء بنفسه حتی وقف علی دعبل قال له أنت دعبل فقال نعم فقال له أنشد القصیدة فأنشدها فحل کتافه وکتاف جمیع أهل القافلة ورد إلیهم جمیع ما أخذ منهم لکرامة دعبل وسار دعبل حتی وصل إلی قم فسأله أهل قم أن ینشدهم القصیدة فأمرهم أن یجتمعوا فی مسجد الجامع فلما اجتمعوا صعد دعبل المنبر فأنشدهم القصیدة فوصله الناس من المال والخلع بشیء کثیر واتصل بهم خبر الجبة فسألوه أن یبیعها منهم بألف دینار فامتنع من ذلک فقالوا له فبعنا شیئا منها بألف دینار فأبی علیهم وسار عن قم فلما خرج من رستاق البلد لحق به قوم من أحداث العرب فأخذوا الجبة منه فرجع دعبل إلی قم فسألهم رد الجبة علیه فامتنع الأحداث من ذلک وعصوا المشایخ فی أمرها وقالوا لدعبل لا سبیل لک إلی الجبة فخذ ثمنها ألف دینار فأبی علیهم فلما یئس من رد الجبة علیه سألهم أن یدفعوا إلیه شیئا منها فأجابوه إلی ذلک فأعطوه بعضها ودفعوا إلیه ثمن باقیها ألف دینار وانصرف دعبل إلی وطنه فوجد اللصوص قد أخذوا جمیع ما کان له فی منزله فباع المائة دینار التی کان الرضا (علیه السلام) وصله بها من الشیعة کل دینار بمائة درهم فحصل فی یده عشرة آلاف درهم فتذکر قول الرضا (علیه السلام) إنک ستحتاج إلیها وکانت له جاریة لها من قلبه محل فرمدت رمدا عظیما فأخل أهل الطب علیها فنظروا إلیها فقالوا أما العین الیمنی فلیس لنا فیها حیلة وقد ذهبت وأما الیسری فنحن نعالجها ونجتهد ونرجو أن تسلم فاغتم دعبل لذلک غما شدیدا وجزع علیها جزعا عظیما ثم إنه ذکر ما معه من فضلة الجبة فمسحها علی عینی الجاریة وعصبها بعصابة منها من أول اللیل فأصبحت وعیناها أصح مما کانتا وکأنه لیس لها أثر مرض قط ببرکة مولانا أبی الحسن الرضا (علیه السلام).
۶ - عبد السلام بن صالح هروی گوید: من از دعبل بن علی خزاعی شنیدم که می گفت: بر مولای خود امام رضا (علیه السلام) قصیده خود را که چنین آغاز می شود خواندم:

مدارس آیات خلت من تلاوه * * * ومنزل وحی مقفر العرصات

و چون به این ابیات رسیدم:

خروج امام لا محاله خارج * * * یقوم علی اسم الله والبرکات
یمیز فینا کل حق وباطل * * * ویجزی علی النعماء والنقمات

امام رضا (علیه السلام) به سختی گریستند، سپس سر خود را بلند کرده وبه من فرمودند: ای خزاعی! روح القدس این دو بیت را بر زبان تو جاری کرده است، آیا می دانی این امام کیست؟ وکی قیام خواهد کرد؟ گفتم نه ای مولای من! فقط شنیده ام که امامی از شما خروج می کند وزمین را از فساد پاک می سازد وآن را از عدل آکنده می سازد همانگونه که از ستم پر شده باشد.
فرمود: ای دعبل! امام پس از من فرزندم محمد است وپس از او فرزندش علی وپس از او فرزندش حسن وپس از او فرزندش حجت قائم که در دوران غیبتش منتظر او باشند ودر ظهورش از او اطاعت کنند واگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد خدای تعالی آن روز را طولانی فرماید تا خروج کند وزمین را از عدل آکنده سازد همچنانکه از جور پر شده باشد.
اما کی خواهد بود، این اخبار از وقت است وپدرم از پدرانش روایت کند که به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: ای رسول خدا! قائم از فرزندان شما کی خروج می کند؟ فرمود: مثل او مثل قیامت است که لا یجلیها لوقتها الا هو ثقلت فی السموات والأرض لا یأتیکم الا بغته
و برای دعبل بن علی خزاعی (رضی الله عنه) حدیث دیگری است که می خواهم آن را به دنبال این حدیثی که گذشت بیاورم.
۷ - حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن إبراهیم عن أبیه عن الریان بن الصلت قال قلت للرضا (علیه السلام) أنت صاحب هذا الأمر فقال أنا صاحب هذا الأمر ولکنی لست بالذی أملأها عدلا کما ملئت جورا وکیف أکون ذلک علی ما تری من ضعف بدنی وإن القائم هو الذی إذا خرج کان فی سن الشیوخ ومنظر الشبان قویا فی بدنه حتی لو مد یده إلی أعظم شجرة علی وجه الأرض لقلعها ولو صاح بین الجبال لتدکدکت صخورها یکون معه عصا موسی وخاتم سلیمان (علیه السلام) ذاک الرابع من ولدی یغیبه الله فی ستره ما شاء ثم یظهره فیملأ به الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما.
۷ - عبد السلام بن صالح هروی گوید: دعبل بن علی خزاعی (رضی الله عنه) بر امام رضا (علیه السلام) در شهر مرو در آمد وبه ایشان گفت: ای فرزند رسول خدا! من درباره شما قصیده ای سروده ام وسوگند یاد کرده ام که آن را پیش از شما بر احدی نخوانم. فرمود: بر خوان، واو نیز چنین خواند:
مدارس آیاتی که از تلاوت تهی شده، ومنزل وحیی که عرصه های آن به بیابانهای بی آب وعلف مبدل شده است.
و چون به این بیت رسید:
می بینم غنائمی که حق آنهاست در میان غیر آنها تقسیم شده ودستان آنها از غنائم خودشان خالی شده است.
امام رضا (علیه السلام) گریست وفرمود: ای خزاعی! راست گفتی.
و چون به این بیت رسید:
چون خونخواهی کنند دستانشان را که از ساز وبرگ تهی است به طرف دشمنانشان دراز کنند.
امام رضا (علیه السلام) دستهای خود را زیر ورو کرد وفرمود: آری به خدا سوگند دستهای ما تهی وبسته است. وچون به این بیت رسید:
من در دنیا وایام تلاشم ترسان بودم وامیدوارم که پس از وفاتم در امان باشم.
امام رضا (علیه السلام) فرمود: خداوند تو را در روز قیامت در امان بدارد.
و چون به این بیت رسید:
و قبری در بغداد متعلق به نفس زکیه است که خداوند آن را در میان غرقه های بهشت قرار داده است.
امام رضا (علیه السلام) فرمود: آیا دو بیت به قصیده تو بیفزایم که با آنها قصیده تو کامل شود؟ گفت: آری ای فرزند رسول خدا! آنگاه امام (علیه السلام) فرمود:
و قبری در طوس است وچه مصیبت بزرگی دارد که درون را با شعله های سوزانش آتش می زند.
تا روز حشر که خدای تعالی قائم را برانگیزد وغم واندوه را از ما بزداید. دعبل گفت: ای فرزند رسول خدا! این قبری که در طوس است قبر کیست؟ امام رضا (علیه السلام) فرمود: قبر من است وروزگاری نگذرد که طوس محل رفت وآمد شیعیان وزوار من در غربتم گردد، بدان هر کس مرا در طوس ودر غربتم زیارت کند در روز قیامت همجوار من وآمرزیده خواهد بود.
سپس امام رضا (علیه السلام) بعد از فراغ دعبل از خواندن قصیده برخاست وبدو امر کرد که از جای خود برنخیزد وداخل سرای خود شد وپس از ساعتی خادم امام صد دینار رضوی برای وی آورد وبدو گفت: مولایم می گوید: آن را برای خود هزینه کن، دعبل گفت: به خدا سوگند من برای این نیامده ام واین قصیده را برای صله نسروده ام وکیسه پول را نپذیرفت وبرای تبرک وتشرف جامه ای از جامه های امام رضا (علیه السلام) را در خواست کرد، امام رضا (علیه السلام) جبه ای از خز را به همراه آن کیسه کرد وبه خادم فرمود: به او بگو: مولای من می گوید این کیسه را بگیر وبه زودی بدان نیازمند خواهی شد ودر این باره دیگر سخن مگو، دعبل کیسه وجبه را گرفت وبازگشت وهمراه قافله ای از مرو رفت وچون به موضع میان قوهان دعبل نیز جز دستگیر شدگان بود، ودزدان اموال قافله را تصرف کردند وبه تقسیم آنها پرداختند، یکی از آنان به شعر دعبل تمثل جسته وگفت.
می بینم غنائمی که حق آنهاست در میان غیر آنها تقسیم شده ودستان آنها از غنائم خودشان خالی شده است.
دعبل آن را شنید وگفت: این بیت از کیست؟ او گفت: از مردی از خزاعه که به او دعبل بن علی می گویند، دعبل به او گفت: دعبل بن علی گوینده این قصیده که این بیت از آنست منم! آن مرد با شتات به نزد رئیسشان رفت که از شیعیان بود وبر سر تلی نماز می گزارد واو خودش آمد ومقابل دعبل ایستاد وگفت: آیا تو دعبلی؟ گفت: آری، گفت: قصیده را برخوان واو نیز آنرا باز خواند. آنگاه او وهمه کاروانیان را از قید اسارت آزاد وهر آنچه را که از آنها گرفته بودند به احترام دعبل باز گردانیدند، ودعبل رفت تا به قم رسید واهالی قم از او درخواست کردند که آن قصیده را برای آنها برخواند، واو گفت: همه در مسجد جامع مجتمع شوند وچون گرد آمدند بالای منبر رفت وقصیده را برخواند ومردم مال وخلعت بسیاری بدو دادند وخبر جبه اهدایی امام رضا (علیه السلام) به آنها رسید، واز او درخواست کردند که آن را به هزار دینار به آنها بفروشد واو نپذیرفت، گفتند: تکه ای از آن را به هزار دینار بفروشد واو نپذیرفت واز قم رفت چون از روستا وآبادی بلد خارج شد گروهی از جوانان عرب بدو رسیدند وجبه را از وی ستاندند. دعبل به قم بازگشت واز آنها درخواست کرد که جبه را به وی باز گردانند، اما جوانان امتناع کردند ونافرمانی مشایخ خود را نمودند وبه دعبل گفتند: دسترسی به جبه نخواهی داشت، بهای آن یعنی هزار دینار را بگیر وبرو، واو نپذیرفت وچون از بازپس گرفتن جبه نومید شد، درخواست کرد که تکه از آن را بدو دهند وآنها پذیرفتند وتکه ای از آن وبهای بقیه آن را که هزار دینار بود به وی دادند، واو به وطن خود بازگشت ودید دزدان هر چه در منزلش بوده برده اند وآن صد دینار صله امام رضا (علیه السلام) را به شیعیان فروخت، هر دیناری را به صد درهم وده هزار درهم به دست آورد وسخن امام رضا (علیه السلام) را به یاد آورد که به زودی به آن نیازمند خواهی شد.
و او را کنیزی بود که در دلش جای داشت وبه چشم درد سختی مبتلا شده بود، طبیبان را بر بالین وی آورد ودر او نگریسته وگفتند چشم راست او را نمی توانیم درمان کنیم وتباه شده است اما چشم چپ او را تلاش می کنیم ودرمان خواهیم کرد اما گمان نمی کنیم که بهبود یابد، دعبل از این بابت عمیقاً اندوهناک شد وبی تابی شدیدی نمود، سپس به یاد آن جبه وفضیلت آن افتاد وآن تکه جامه را بر چشمان آن کنیز کشید واز سرشب چشمان او را با آن بست وچون صبح شد چشمانش سالمتر از گذشته گردید وگویا به برکت امام رضا (علیه السلام) اصلاً مریض نبوده است.
۸ - حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن إبراهیم عن أبیه عن الریان بن الصلت قال قلت للرضا (علیه السلام) أنت صاحب هذا الأمر فقال أنا صاحب هذا الأمر ولکنی لست بالذی أملأها عدلا کما ملئت جورا وکیف أکون ذلک علی ما تری من ضعف بدنی وإن القائم هو الذی إذا خرج کان فی سن الشیوخ ومنظر الشبان قویا فی بدنه حتی لو مد یده إلی أعظم شجرة علی وجه الأرض لقلعها ولو صاح بین الجبال لتدکدکت صخورها یکون معه عصا موسی وخاتم سلیمان (علیه السلام) ذاک الرابع من ولدی یغیبه الله فی ستره ما شاء ثم یظهره فیملأ به الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما.
۸ - ریان بن صلت گوید: به امام رضا (علیه السلام) گفتم: آیا شما صاحب الأمر هستید؟ فرمود: من صاحب الأمر هستم اما آن کسی که زمین را از عدل آکنده سازد همچنان که پر از جور شده باشد نیستم وچگونه او باشم در حالی که ضعف بدان مرا می بینی، وقائم کسی است که در سن شیوخ ومنظر جوانان قیام کند ونیرومند باشد به غایتی که اگر دستش را به بزرگترین درخت روی زمین دراز کند آن را از جای برکند واگر بین کوهها فریاد برآورد صخره های آن فرو پاشد عصای موسی وخاتم سلیمان (علیهما السلام) با اوست، او چهارمین از فرزندان من است، خداوند او را در ستر خود نهان سازد سپس او را ظاهر کند وبه واسطه او زمین را از عدل وداد آکنده سازد همچنان که پر از ظلم وستم شده باشد.

باب ۳۶: ما روی عن أبی جعفر الثانی محمد بن علی الجواد فی النص علی القائم وغیبته وأنه الثانی عشر من الأئمة (علیه السلام)
باب ۳۶: روایات امام جواد (علیه السلام) درباره امام دوازدهم وغیبت او

۱ - حدثنا علی بن أحمد بن موسی الدقاق (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن هارون الصوفی قال حدثنا أبو تراب عبد الله بن موسی الرویانی قال حدثنا عبد العظیم بن عبد الله بن علی بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن أبی طالب (علیه السلام) الحسنی قال دخلت علی سیدی محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیه السلام) وأنا أرید أن أسأله عن القائم أ هو المهدی أو غیره فابتدأنی فقال لی یا أبا القاسم إن القائم منا هو المهدی الذی یجب أن ینتظر فی غیبته ویطاع فی ظهوره وهو الثالث من ولدی والذی بعث محمدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بالنبوة وخصنا بالإمامة أنه لو لم یبق من الدنیا إلا یوم واحد لطول الله ذلک الیوم حتی یخرج فیه فیملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما وإن الله تبارک وتعالی لیصلح له أمره فی لیلة کما أصلح أمر کلیمه موسی (علیه السلام) إذ ذهب لیقتبس لأهله نارا فرجع وهو رسول نبی ثم قال (علیه السلام) أفضل أعمال شیعتنا انتظار الفرج.
۱ - عبد العظیم حسنی گوید: بر مولای خود امام جواد (علیه السلام) وارد شدم ومی خواستم از قائم پرسش کنم که آیا مهدی هم اوست یا غیر او؟ امام آغاز سخن کرد وفرمود: ای ابوالقاسم قائم ما همان مهدی است کسی که باید در غیبتش او را انتظار کشند ودر ظهورش او را فرمان برند واو سومین از فرزندان من است وسوگند به کسی که محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را به نبوت مبعوث فرمود وما را به امامت مخصوص گردانید اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد خداوند آن روز را طولانی گرداند تا در آن روز قیام کند وزمین را پر از عدل وداد نماید همچنان که آکنده از ظلم وجور شده باشد وخدای تعالی امر او را در یک شب اصلاح فرماید چنانکه امر موسی کلیم الله (علیه السلام) را اصلاح فرمود، او رفت تا برای خانواده اش شعله ای آتش بیاورد اما چون برگشت او رسول وپیامبر بود. سپس فرمود: برترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج است.
۲ - حدثنا محمد بن أحمد الشیبانی (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن أبی عبد الله الکوفی عن سهل بن زیاد الأدمی عن عبد العظیم بن عبد الله الحسنی قال قلت لمحمد بن علی بن موسی (علیه السلام) إنی لأرجو أن تکون القائم من أهل بیت محمد الذی یملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما فقال (علیه السلام) یا أبا القاسم ما منا إلا وهو قائم بأمر الله (عزَّ وجلَّ) وهاد إلی دین الله ولکن القائم الذی یطهر الله (عزَّ وجلَّ) به الأرض من أهل الکفر والجحود ویملؤها عدلا وقسطا هو الذی تخفی علی الناس ولادته ویغیب عنهم شخصه ویحرم علیهم تسمیته وهو سمی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وکنیة وهو الذی تطوی له الأرض ویذل له کل صعب ویجتمع إلیه من أصحابه عدة أهل بدر ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلا من أقاصی الأرض وذلک قول الله (عزَّ وجلَّ) أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللهُ جَمِیعاً إِنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شیء قَدِیرٌ فإذا اجتمعت له هذه العدة من أهل الإخلاص أظهر الله أمره فإذا کمل له العقد وهو عشرة آلاف رجل خرج بإذن الله (عزَّ وجلَّ) فلا یزال یقتل أعداء الله حتی یرضی الله (عزَّ وجلَّ) قال عبد العظیم فقلت له یا سیدی وکیف یعلم أن الله (عزَّ وجلَّ) قد رضی قال یلقی فی قلبه الرحمة فإذا دخل المدینة أخرج اللات والعزی فأحرقهما.
۲ - عبد العظیم حسنی گوید: به امام جواد (علیه السلام) گفتم: امیدوارم شما قائم اهل بیت محمد باشید کسی که زمین را پر از عدل وداد نماید همچنان که آکنده از ظلم وجور شده باشد. فرمود: ای ابوالقاسم! هیچ یک از ما نیست جز آنکه قائم به امر خدای تعالی وهادی به دین الهی است، اما قائمی که خدای تعالی به توسط او زمین را از اهل کفر وانکار پاک سازد وآن را پر از عدل وداد نماید کسی است که ولادتش بر مردم پوشیده وشخصش از ایشان نهان وبردن نامش حرام است، واو همنام وهم کنیه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است واو کسی است که زمین برایش درپیچیده شود وهر دشواری برایش هموار گردد واز اصحابش سیصد وسیزده تن به تعداد اصحاب بدر از دورترین نقاط زمین گرد او فراهم آیند واین همان قول خدای تعالی است که فرمود: أین ما تکونوا یأت بکم الله جمیعاً ان الله علی کل شیء قدیر وچون این تعداد از اهل اخلاص به گرد او فراهم آیند خدای تعالی امرش را ظاهر سازد وچون عقد که عبارت از ده هزار مرد باشد کامل شد به اذن خدای تعالی قیام کند ودشمنان خدا را بکشد تا خدای تعالی خشنود گردد. عبد العظیم گفت: ای سرورم چگونه می داند که خدای تعالی خشنود گردیده است؟ فرمود: در قلبش رحمت می افکند وچون به مدینه درآید لات وعزی را بیرون کشیده وآن دو را بسوزاند.
۳ - حدثنا عبد الواحد بن محمد العبدوس العطار (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن محمد بن قتیبة النیسابوری قال حدثنا حمدان بن سلیمان قال حدثنا الصقر بن أبی دلف قال سمعت أبا جعفر محمد بن علی الرضا (علیه السلام) یقول إن الإمام بعدی ابنی علی أمره أمری وقوله قولی وطاعته طاعتی والإمام بعده ابنه الحسن أمره أمر أبیه وقوله قول أبیه وطاعته طاعة أبیه ثم سکت فقلت یا ابن رسول الله فمن الإمام بعد الحسن فبکی (علیه السلام) بکاء شدیدا ثم قال إن من بعد الحسن ابنه القائم بالحق المنتظر فقلت له یا ابن رسول الله لم سمی القائم قال لأنه یقوم بعد موت ذکره وارتداد أکثر القائلین بإمامته فقلت له ولم سمی المنتظر قال لأن له غیبة یکثر أیامها ویطول أمدها فینتظر خروجه المخلصون وینکره المرتابون ویستهزئ بذکره الجاحدون ویکذب فیها الوقاتون ویهلک فیها المستعجلون وینجو فیها المسلمون.
۳ - صقر بن أبی دلف گوید: از امام جواد (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: امام پس از من فرزندم علی است، دستور او دستور من وسخن او سخن من وطاعت او طاعت من است وامام پس از او فرزندش حسن است، دستور او دستور پدرش وسخن او سخن پدرش وطاعت او طاعت پدرش باشد، سپس سوکت کرد. گفتم: ای فرزند رسول خدا! اما پس از حسن کیست؟ او به شدت گریست وسپس فرمود: پس از حسن فرزندش قائم به حق امام منتظر است، گفتم: ای فرزند رسول خدا! چرا او را قائم می گویند؟ فرمود: زیرا او پس از آنکه یادش از بین برود واکثر معتقدین به امامتش مرتد شوند قیام می کند، گفتم: چرا او را منتظر می گویند؟ فرمود: زیرا ایام غیبتش زیاد شود ومدتش طولانی گردد ومخلصان در انتظار قیامش باشند وشکاکان انکارش کنند، ومنکران یادش را استهزاء کنند وتعیین کنندگان وقت ظهورش دروغ گویند، وشتاب کنندگان در غیبت هلاک شوند، وتسلیم شوندگان در آن نجات یابند.

باب ۳۷: ما روی عن أبی الحسن علی بن محمد الهادی فی النص علی القائم (علیه السلام) وغیبته وأنه الثانی عشر من الأئمة (علیه السلام)
باب ۳۷: روایات امام هادی (علیه السلام) درباره امام دوازدهم (علیه السلام) وغیبت او

۱ - حدثنا علی بن أحمد بن موسی الدقاق وعلی بن عبد الله الوراق (رضی الله عنهما) قالا حدثنا محمد بن هارون الصوفی قال حدثنا أبو تراب عبد الله بن موسی الرویانی عن عبد العظیم بن عبد الله الحسنی قال دخلت علی سیدی علی بن محمد (علیه السلام) فلما بصر بی قال لی مرحبا بک یا أبا القاسم أنت ولینا حقا قال فقلت له یا ابن رسول الله إنی أرید أن أعرض علیک دینی فإن کان مرضیا ثبت علیه حتی ألقی الله (عزَّ وجلَّ) فقال هات یا أبا القاسم فقلت إنی أقول إن الله تبارک وتعالی واحد لیس کمثله شیء خارج عن الحدین حد الإبطال وحد التشبیه وإنه لیس بجسم ولا صورة ولا عرض ولا جوهر بل هو مجسم الأجسام ومصور الصور وخالق الأعراض والجواهر ورب کل شیء ومالکه وجاعله ومحدثة وإن محمدا (صلی الله علیه وآله وسلم) عبده ورسوله خاتم النبیین فلا نبی بعده إلی یوم القیامة وإن شریعته خاتمة الشرائع فلا شریعة بعدها إلی یوم القیامة وأقول إن الإمام والخلیفة وولی الأمر بعده أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ثم الحسن ثم الحسین ثم علی بن الحسین ثم محمد بن علی ثم جعفر بن محمد ثم موسی بن جعفر ثم علی بن موسی ثم محمد بن علی ثم أنت یا مولای فقال (علیه السلام) ومن بعدی الحسن ابنی فکیف للناس بالخلف من بعده قال فقلت وکیف ذاک یا مولای قال لأنه لا یری شخصه ولا یحل ذکره باسمه حتی یخرج فیملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما قال فقلت أقررت وأقول إن ولیهم ولی الله وعدوهم عدو الله وطاعتهم طاعة الله ومعصیتهم معصیة الله وأقول إن المعراج حق والمساءلة فی القبر حق وإن الجنة حق والنار حق والصراط حق والمیزان حق وإن الساعة آتیة لا ریب فیها وإن الله یبعث من فی القبور وأقول إن الفرائض الواجبة بعد الولایة الصلاة والزکاة والصوم والحج والجهاد والأمر بالمعروف والنهی عن المنکر فقال علی بن محمد (علیه السلام) یا أبا القاسم هذا والله دین الله الذی ارتضاه لعباده فاثبت علیه ثبتک الله بالقول الثابت فی الحیاة الدنیا وفی الآخرة.
۱ - عبد العظیم حسنی گوید: بر مولای خود امام هادی (علیه السلام) وارد شدم چون مرا دید فرمود: مرحبا بر تو ای ابوالقاسم! تو دوست حقیقی ما هستی، گوید: گفتم: ای فرزند رسول خدا! می خواهم دین خود را بر شما عرضه بدارم، اگر پسندیده بود بر آن استوار باشم تا آنکه خدای تعالی را ملاقات کنم. فرمود: ای ابوالقاسم! بازگو، گفتم: من معتقدم که خدای تعالی واحد است وچیزی مانند او نیست واز دو حد خارج است: حد ابطال وحد تشبیه، واینکه او جسم وصورت وعرض وجوهر نیست، بلکه او پدید آورنده اجسام وتصویر کننده صورتها وآفریننده اعراض وجواهر ورب ومالک وجاعل وپدید آورنده هر چیزی است، واینکه محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بنده ورسول اوست، خاتم پیامبران است، وپس از او تا روز قیامت پیامبری نخواهد بود وآئین او ختم کننده آئین هاست وپس از آن تا روز قیامت آئینی نخواهد بود.
و من معتقدم که پس از او امام وخلیفه وولی امر امیر المؤمنین علی بن أبی طالب است سپس حسن وبعد حسین وبعد علی بن الحسین وبعد محمد بن علی وبعد جعفر بن محمد وبعد موسی بن جعفر وبعد علی بن موسی وبعد محمد بن علی وبعد تویی ای مولای من، امام هادی (علیه السلام) فرمود: وپس از من فرزندم حسن است ومردم با جانشین او چگونه باشند؟ گفتم: ای مولای من! آن چگونه است؟ فرمود: زیرا شخص او را نمی بیند وذکر نام او روا نباشد تا آنکه قیام کند وزمین را پر از عدل وداد نماید وداد نماید همچنان که پر از ظلم وجور شده باشد. گوید: گفتم: اقرار می کنم ومعتقدم دوست آنان دوست خدا ودشمن ایشان دشمن خدا وطاعت ایشان طاعت خدا ومعصیت ایشان معصیت خداست ومعتقدم که معراج حق است وسؤال قبر حق است وجنت ونار حق است وصراط ومیزان حق است وقیامت می آید وشکی در آن نیست وخدای تعالی اصحاب قبور را مبعوث می فرماید ومعتقدم که فرایض واجبه بعد از ولایت نماز وزکاه وروزه وحج وجهاد وامر به معروف ونهی از منکر است.
امام هادی (علیه السلام) فرمود: ای ابوالقاسم! به خدا سوگند این دین خداست که آن را برای بندگانش پسندیده است، پس بر آن ثابت باش خداوند تو را به قول ثابت در حیات دنیا وآخرت استوار بدارد.
۲ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری عن محمد بن عمر الکاتب عن علی بن محمد الصیمری عن علی بن مهزیار قال کتبت إلی أبی الحسن صاحب العسکر (علیه السلام) أسأله عن الفرج فکتب إلی إذا غاب صاحبکم عن دار الظالمین فتوقعوا الفرج.
۲ - علی بن مهزیار گوید: به امام هادی (علیه السلام) نامه ای نوشتم ودر آن از فرج پرسش نمودم، به من نوشت: هنگامی که صاحب شما از سرای ستمکاران غیبت کرد منتظر فرج باشید.
۳ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنی إبراهیم بن مهزیار عن أخیه علی بن مهزیار عن علی بن محمد بن زیاد قال کتبت إلی أبی الحسن صاحب العسکر (علیه السلام) أسأله عن الفرج فکتب إلی إذا غاب صاحبکم عن دار الظالمین فتوقعوا الفرج.
۳ - علی بن محمد بن زیاد گوید: به امام هادی (علیه السلام) نامه ای نوشتم، ودر آن از فرج پرسش نمودم، به من نوشت: هنگامی که صاحب شما از سرای ستمکاران غیبت کرد در انتظار فرج باشید.
۴ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنا محمد بن عبد الله بن أبی غانم القزوینی قال حدثنی إبراهیم بن محمد بن فارس قال کنت أنا ونوح وأیوب بن نوح فی طریق مکة فنزلنا علی وادی زبالة فجلسنا نتحدث فجری ذکر ما نحن فیه وبعد الأمر علینا فقال أیوب بن نوح کتبت فی هذه السنة أذکر شیئا من هذا فکتب إلی إذا رفع علمکم من بین أظهرکم فتوقعوا الفرج من تحت أقدامکم.
۴ - ابراهیم بن محمد بن فارس گوید: من ونوح وایوب بن نوح در راه مکه بودیم ودر وادی زباله فرود آمدیم ونشستیم وبا یکدیگر صحبت می کردیم، سخن از اوضاع زمانه ودوری امر از ما بود، ایوب بن نوح گفت: امسال نامه ای نوشتم واز این مطلب پرسش نمودم، به من نوشت: چون امام شما از میان شما برداشته شد از زیر پاهای خود منتظر فرج باشید.
۵ - حدثنا محمد بن الحسن (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنا أبو جعفر محمد بن أحمد العلوی عن أبی هاشم داود بن القاسم الجعفری قال سمعت أبا الحسن صاحب العسکر (علیه السلام) یقول الخلف من بعدی ابنی الحسن فکیف لکم بالخلف من بعد الخلف فقلت ولم جعلنی الله فداک فقال لأنکم لا ترون شخصه ولا یحل لکم ذکره باسمه قلت فکیف نذکره قال قولوا الحجة من آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم).
۵ - داود بن قاسم جعفری گوید: از امام هادی (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: جانشین پس از من فرزندم حسن است وشما با جانشین پس از جانشین من چگونه خواهید بود؟ گفتم: فدای شما شوم برای چه؟ فرمود: زیرا شما شخص او را نمی بینید وبردن نام او بر شما روا نباشد، گفتم: پس چگونه او را یاد کنیم؟ فرمود: بگوئید: حجه آل محمد (علیهم السلام).
۶ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنی الحسن بن موسی الخشاب عن إسحاق بن محمد بن أیوب قال سمعت أبا الحسن علی بن محمد بن علی بن موسی (علیه السلام) یقول صاحب هذا الأمر من یقول الناس لم یولد بعد.
۶ - اسحاق بن محمد بن ایوب گوید: از امام هادی (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: صاحب الأمر کسی است که مردم می گویند: هنوز متولد نشده است.
۷ - وحدثنا بهذا الحدیث محمد بن إبراهیم بن إسحاق عن محمد بن معقل عن جعفر بن محمد بن مالک عن إسحاق بن محمد بن أیوب عن أبی الحسن علی بن محمد (علیه السلام) أنه قال صاحب هذا الأمر من یقول الناس إنه لم یولد بعد.
۷ - حدیث فوق را محمد بن ابراهیم بن اسحاق نیز برای ما روایت کرده است.
۸ - حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن إبراهیم عن أبیه عن علی بن صدقة عن علی بن عبد الغفار قال لما مات أبو جعفر الثانی (علیه السلام) کتبت الشیعة إلی أبی الحسن صاحب العسکر (علیه السلام) یسألونه عن الأمر فکتب (علیه السلام) الأمر لی ما دمت حیا فإذا نزلت بی مقادیر الله (عزَّ وجلَّ) آتاکم الله الخلف منی وأنی لکم بالخلف بعد الخلف.
۸ - علی بن عبد الغفار گوید: چون امام جواد (علیه السلام) درگذشت شیعیان به امام هادی (علیه السلام) نامه نوشتند واز امر امامت از وی پرسش کردند واو نوشت: آن امر تا من در قید حیاتم با من است وچون تقدیر خدای تعالی بر من نازل شود، خدای تعالی جانشین مرا بیاورد وشما با جانشین پس از جانشین من چه خواهید کرد؟
۹ - حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن إبراهیم قال حدثنی عبد الله بن أحمد الموصلی عن الصقر بن أبی دلف قال لما حمل المتوکل سیدنا أبی الحسن (علیه السلام) جئت لأسأل عن خبره قال فنظر إلی حاجب المتوکل فأمر أن أدخل إلیه فأدخلت إلیه فقال یا صقر ما شأنک فقلت خیر أیها الأستاذ فقال اقعد قال الصقر فأخذنی ما تقدم وما تأخر وقلت أخطأت فی المجیء قال فوحی الناس عنه ثم قال ما شأنک وفیم جئت قلت لخبر ما قال لعلک جئت تسأل عن خبر مولاک فقلت له ومن مولای مولای أمیر المؤمنین فقال اسکت مولاک هو الحق لا تتحشمنی فإنی علی مذهبک فقلت الحمد لله فقال أ تحب أن تراه فقلت نعم فقال اجلس حتی یخرج صاحب البرید قال فجلست فلما خرج قال لغلام له خذ بید الصقر فأدخله إلی الحجرة التی فیها العلوی المحبوس وخل بینه وبینه قال فأدخلنی الحجرة وأومأ إلی بیت فدخلت فإذا هو (علیه السلام) جالس علی صدر حصیر وبحذاه قبر محفور قال فسلمت فرد علی السلام ثم أمرنی بالجلوس فجلست ثم قال لی یا صقر ما أتی بک قلت یا سیدی جئت أتعرف خبرک قال ثم نظرت إلی القبر وبکیت فنظر إلی وقال یا صقر لا علیک لن یصلوا إلینا بسوء فقلت الحمد لله ثم قلت یا سیدی حدیث یروی عن النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) لا أعرف معناه قال فما هو قلت قوله (صلی الله علیه وآله وسلم) لا تعادوا الأیام فتعادیکم ما معناه فقال نعم الأیام نحن بنا قامت السماوات والأرض فالسبت اسم رسول الله ص والأحد أمیر المؤمنین والإثنین الحسن والحسین والثلاثاء علی بن الحسین ومحمد بن علی الباقر وجعفر بن محمد الصادق والأربعاء موسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمد بن علی وأنا والخمیس ابنی الحسن والجمعة ابن ابنی وإلیه تجتمع عصابة الحق وهو الذی یملؤها قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما فهذا معنی الأیام ولا تعادوهم فی الدنیا فیعادوکم فی الآخرة ثم قال (علیه السلام) ودع واخرج فلا آمن علیک.
۹ - صقر بن ابودلف گوید: چون متوکل آقای ما امام هادی (علیه السلام) را برد آمدم تا از او خبری بگیرم، دربان متوکل به من نگریست وامر کرد که مرا به نزد او برند وبردند واو گفت: ای صقر! چه کاری داری؟ گفتم: یا استاد! خیر است، گفت: بنشین، صقر گوید: این امور مرا به اندیشه فرود برد وبا خود گفتم: در این آمدن خطا کرد، گوید: مردم را از خود دور کرد، سپس گفت: چه کار داری؟ وبرای چه آمده ای؟ گفتم: برای خبری، گفت: شاید آمده ای از خبر مولایت بپرسی؟ گفتم: مولای من کیست؟ مولای من امیر المؤمنین است، گفت: خاموش باش که مولای تو حق است، از من نترس که من با تو هم عقیده ام، گفتم: الحمدلله، گفت: آیا دوست داری او را ببینی؟ گفتم: آری، گفت: بنشین تا پیام رسان برود، گوید: نشستم وچون او رفت به غلامش گفت: دست صقر را بگیر واو را به همان سرایی ببر که آن مرد علوی آنجا زندانی است وآنها را تنها بگذار، او مرا به آن سرا برد وبه اتاقی اشاره کرد ووارد شدم وبناگاه دیدم که امام (علیه السلام) بر حصیری نشسته ودر مقابل او قبری حفر شده قرار داشت، گوید: سلام کردم واو سلام مرا پاسخ گفت: سپس فرمان داد که بنشینم ومن نیز نشستم سپس فرمود: ای صقر! برای چه به اینجا آمدی؟ گفتم: ای سرورم! آمده ام تا از شما خبری بگیرم، گوید: آنگاه به آن قبر نگریستم وگریستم واو به من نگاه کرد وگفت: ای صقر! غم مخور! که بدی آنها هرگز به ما نخواهد رسید، گفتم: الحمدلله، سپس گفتم: ای سرورم حدیثی است که از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت شده ومعنای آن را نمی فهمم، فرمود: آن چه حدیثی است؟ گفتم: معنای این کلام او چیست: با ایام دشمنی نکنید که با شما دشمنی خواهند کرد؟
فرمود: آری، مقصود از ایام ما هستیم وبه واسطه ماست که آسمان وزمین برپاست، شنبه نام رسول خداست، ویکشنبه نام امیر المؤمنین، ودوشنبه نام امام حسن وامام حسین، وسه شنبه نام امام سجاد وامام باقر وامام صادق، وچهارشنبه نام امام کاظم وامام رضا وامام جواد ومن است، وپنجشنبه نام فرزندم حسن، وجمعه نام فرزند فرزندم که حق خواهان به گرد آو آیند واو کسی است که زمین را پر از عدل وداد نماید همچنان که پر از ظلم وجور شده باشد، این معنای ایام است ودر دنیا با آنها دشمنی نکنید که آنها در آخرت دشمن شما خواهند بود، سپس فرمود: وداع کن وبرو که بر تو ایمن نیستم.
۱۰ - حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن إبراهیم قال حدثنا عبد الله بن أحمد الموصلی قال حدثنا الصقر بن أبی دلف قال سمعت علی بن محمد بن علی الرضا (علیه السلام) یقول إن الإمام بعدی الحسن ابنی وبعد الحسن ابنه القائم الذی یملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما.
۱۰ - صقر بن ابو دلف گوید: از امام هادی (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: امام پس از من فرزندم حسن است وپس از حسن فرزندش قائم کسی که زمین را از عدل وداد آکنده سازد همچنان که پر از ظلم وجور شده باشد.

باب ۳۸: ما روی عن أبی محمد الحسن بن علی العسکری (علیه السلام) من وقوع الغیبة بابنه القائم (علیه السلام) وأنه الثانی عشر من الأئمة (علیه السلام)
باب ۳۸: روایات امام عسکری (علیه السلام) درباره امام دوازدهم (علیه السلام) وغیبت او

۱ - حدثنا علی بن عبد الله الوراق قال حدثنا سعد بن عبد الله عن أحمد بن إسحاق بن سعد الأشعری قال دخلت علی أبی محمد الحسن بن علی (علیه السلام) وأنا أرید أن أسأله عن الخلف من بعده فقال لی مبتدئا یا أحمد بن إسحاق إن الله تبارک وتعالی لم یخل الأرض منذ خلق آدم (علیه السلام) ولا یخلیها إلی أن تقوم الساعة من حجة لله علی خلقه به یدفع البلاء عن أهل الأرض وبه ینزل الغیث وبه یخرج برکات الأرض قال فقلت له یا ابن رسول الله فمن الإمام والخلیفة بعدک فنهض (علیه السلام) مسرعا فدخل البیت ثم خرج وعلی عاتقه غلام کأن وجهه القمر لیلة البدر من أبناء الثلاث سنین فقال یا أحمد بن إسحاق لو لا کرامتک علی الله (عزَّ وجلَّ) وعلی حججه ما عرضت علیک ابنی هذا إنه سمی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وکنیه الذی یملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما یا أحمد بن إسحاق مثله فی هذه الأمة مثل الخضر (علیه السلام) ومثله مثل ذی القرنین والله لیغیبن غیبة لا ینجو فیها من الهلکة إلا من ثبته الله (عزَّ وجلَّ) علی القول بإمامته ووفقه فیها للدعاء بتعجیل فرجه فقال أحمد بن إسحاق فقلت له یا مولای فهل من علامة یطمئن إلیها قلبی فنطق الغلام (علیه السلام) بلسان عربی فصیح فقال أنا بقیة الله فی أرضه والمنتقم من أعدائه فلا تطلب أثرا بعد عین یا أحمد بن إسحاق فقال أحمد بن إسحاق فخرجت مسرورا فرحا فلما کان من الغد عدت إلیه فقلت له یا ابن رسول الله لقد عظم سروری بما مننت به علی فما السنة الجاریة فیه من الخضر وذی القرنین فقال طول الغیبة یا أحمد قلت یا ابن رسول الله وإن غیبته لتطول قال إی وربی حتی یرجع عن هذا الأمر أکثر القائلین به ولا یبقی إلا من أخذ الله (عزَّ وجلَّ) عهده لولایتنا وکتب فی قلبه الإیمان وأیده بروح منه یا أحمد بن إسحاق هذا أمر من أمر الله وسر من سر الله وغیب من غیب الله فخذ ما آتیتک واکتمه وکن من الشاکرین تکن معنا غذا فی علیین قال مصنف هذا الکتاب (رضی الله عنه) لم أسمع بهذا الحدیث إلا من علی بن عبد الله الوراق وجدت بخطه مثبتا فسألته عنه فرواه لی عن سعد بن عبد الله عن أحمد بن إسحاق (رضی الله عنه) کما ذکرته.
۱ - احمد بن اسحاق گوید: بر امام عسکری وارد شدم ومی خواستم از جانشین پس از وی پرسش کنم او آغاز سخن کرد وفرمود: ای احمد بن اسحاق خدای تعالی از زمان آدم (علیه السلام) زمین را خالی از حجت نگذاشته است وتا روز قیامت نیز خالی از حجت نخواهد گذاشت، به واسطه اوست که بلا را از اهل زمین دفع می کند وبه خاطر اوست که باران می فرستد وبرکات زمین را بیرون می آورد.
گوید: گفتم: ای فرزند رسول خدا امام وجانشین پس از شما کیست؟
حضرت شتابان برخاست وداخل خانه شد وسپس برگشت در حالی که بر شانه اش کودکی سه ساله بود که صورتش مانند ماه شب چهارده می درخشید فرمود: ای احمد بن اسحاق اگر نزد خدای تعالی وحجتهای او گرامی نبودی این فرزندم را به تو نمی نمودم، او همنام وهم کنیه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است، کسی است که زمین را پر از عدل وداد می کند همچنان که پر از ظلم وجور شده باشد.
ای احمد بن اسحاق! مثل او در این امت مثل خضر ودوالقرنین است، او غیبتی طولانی خواهد داشت که هیچ کس در آن نجات نمی یابد مگر کسی که خدای تعالی او را در اعتقاد به امامت ثابت بدارد ودر دعا به تعجیل فرج موفق سازد.
احمد بن اسحاق گوید: گفتم: ای مولای من آیا نشانه ای هست که قلبم بدان مطمئن شود؟ آن کودک به زبان عربی فصیح به سخن درآمد وفرمود: أنا بقیه الله فی ارضه والمنتقم من أعدائه، ای احمد بن اسحاق! پس ا مشاهده جستجوی نشانه مکن!
احمد بن اسحاق گوید: من شاد وخرم بیرون آمدم وفردای آن روز به نزد امام عسکری (علیه السلام) بازگشتم وگفتم: ای فرزند رسول خدا! شادی من به واسطه منتی که بر من نهادید بسیار است، بفرمائید آن سنتی که از خضر وذوالقرنی دارد چیست؟ فرمود: ای احمد! غیبت طولانی، گفتم: ای فرزند رسول خدا! آیا غیبت او به طول خواهد انجامید؟ فرمود: به خدا سوگند چنین است تا به غایتی که اکثر معتقدین به او باز گردند وباقی نماند مگر کسی که خدای تعالی عهد وپیمان ولایت ما را از او گرفته وایمان را در دلش نگاشته وبا روحی از جانب خود مؤید کرده باشد.
ای احمد بن اسحاق! این امری از امر الهی وسری از سر ربوبی وغیبی از غیبت پروردگار است، آنچه به تو عطا کردم بگیر وپنهان کن واز شاکرین باش تا فردا با ما در علیین باشی.
مصنف این کتاب گوید: این حدیث را فقط از علی بن عبد الله وراق شنیدم آن را به خط او یافتم واز وی پرسش کردم، او نیز آن را از سعد بن عبد الله از احمد ابن اسحاق همچنان که ذکر کردم روایت نمود.
ما روی من حدیث الخضر (علیه السلام):
۱ - حدثنی محمد بن إبراهیم بن إسحاق (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد العزیز بن یحیی البصری قال حدثنا محمد بن عطیة قال حدثنا هشام بن جعفر عن حماد عن عبد الله بن سلیمان قال قرأت فی بعض کتب الله (عزَّ وجلَّ) أن ذا القرنین کان عبدا صالحا جعله الله حجة علی عباده ولم یجعله نبیا فمکن الله له فی الأرض وآتاه من کل شیء سببا فوصفت له عین الحیاة وقیل له من شرب منها لم یمت حتی یسمع الصیحة وإنه خرج فی طلبها حتی انتهی إلی موضع فیه ثلاثمائة وستون عینا وکان الخضر علی مقدمته وکان من أحب الناس إلیه فأعطاه حوتا مالحا وأعطی کل واحد من أصحابه حوتا مالحا وقال لهم لیغسل کل رجل منکم حوته عند کل عین فانطلق الخضر (علیه السلام) إلی عین من تلک العیون فلما غمس الحوت فی الماء حیی وانساب فی الماء فلما رأی الخضر (علیه السلام) ذلک علم أنه قد ظفر بماء الحیاة فرمی بثیابه وسقط فی الماء فجعل یرتمس فیه ویشرب منه فرجع کل واحد منهم إلی ذی القرنین ومعه حوته ورجع الخضر ولیس معه الحوت فسأله عن قصته فأخبره فقال له أ شربت من ذلک الماء قال نعم قال أنت صاحبها وأنت الذی خلقت لهذه العین فأبشر بطول البقاء فی هذه الدنیا مع الغیبة عن الأبصار إلی النفخ فی الصور.
روایاتی درباره خضر (علیه السلام):
۱ - عبد الله بن سلیمان گوید: در بعضی از کتابهای آسمانی خوانده ام که ذوالقرنین بنده صالحی بود که خدای تعالی او را حجتی بر عبادش قرار داد، اما او پیامبر نبود، خداوند او را در زمین قدرت داد واز هر چیزی بدو سببی داد، برای او چشمه آب حیات را وصف کردند وگفتند هر که از آن بنوشد نمی میرد تا آنکه صیحه آسمانی را بشنود، واو در جستجوی آب حیات بیرون رفت تا آنکه به جایی رسید که در آن سیصد وشصت چشمه بود وخضر در پیشاپیش یاران او بود واز همه مردم نزد او محبوب تر بود وبه او یک شور ماهی داد وبه هر یک از یاران او نیز یک شور ماهی داد وبه آنها گفت هر یک ماهی خود را در یکی از آن چشمه ها بشوئید وخضر (علیه السلام) بر سر یکی از آن چشمه ها رفت وچون ماهی خود را در آن چشمه فرو برد، زنده شد وشتابان حرکت کرد وچون خضر دید دانست که به آب حیات دست یافته است جامه خود را فرو افکند ودر آب افتاد ودر آن غوطه می خورد واز آن می نوشید، پس تمامی آنان به ذوالقرنین بازگشتند وماهی خود را نیز به همراه داشتند اما خضر باز آمد وماهی به همراه وی نبود، ذوالقرنین از ماجرا پرسید واو داستان باز گفت، بدو گفت: آیا از آن آب نوشیدی؟ گفت: آری، گفت: تو صاحب آنی وبرای آن آفریده شده ای، مژده باد بر تو که در این دنیا می پایی واز دیدگان نهانی تا آنکه نفخ صور شود.
۲ - حدثنا علی بن أحمد بن عبد الله بن أبی عبد الله البرقی قال حدثنا أبی عن جده أحمد بن أبی عبد الله عن أبیه عن محمد بن أبی عمیر عن حمزة بن حمران وغیره عن الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) قال خرج أبو جعفر محمد بن علی الباقر (علیه السلام) بالمدینة فتضجر واتکأ علی جدار من جدرانها متفکرا إذ أقبل إلیه رجل فقال له یا أبا جعفر علام حزنک علی الدنیا فرزق الله (عزَّ وجلَّ) حاضر یشترک فیه البر والفاجر أم علی الآخرة فوعد صادق یحکم فیه ملک قادر قال أبو جعفر (علیه السلام) ما علی هذا حزنی إنما حزنی علی فتنة ابن الزبیر فقال له الرجل فهل رأیت أحدا خاف الله فلم ینجه أم هل رأیت أحدا توکل علی الله فلم یکفه وهل رأیت أحدا استجار الله فلم یجره فقال أبو جعفر (علیه السلام) لا فولی الرجل فقیل من هو ذاک فقال أبو جعفر هذا هو الخضر (علیه السلام).
قال مصنف هذا الکتاب (رضی الله عنه) جاء هذا الحدیث هکذا.
و قد روی فی خبر آخر أن ذلک کان مع علی بن الحسین (علیه السلام)
۲ - حمزه بن حمران ودیگران از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده اند که فرمود در مدینه روزی امام باقر (علیه السلام) بیرون آمد وغمناک شد واندیشناک بر یکی از دیوارهای مدینه تکیه کرد، به ناگاه مردی پیش آمد وگفت: ای ابا جعفر اندوه تو برای چیست؟ اگر بر دنیاست که رزقی حاضر است وبر وفاجر در آن مشترکند واگر بر آخرت است که وعده ای صادق است وپادشاهی توانا در آن حکم می کند. ابوجعفر (علیه السلام) فرمود: اندوه من بر این نیست، اندوه من بر فتنه ابن زبیر است. آن مرد گفت: آیا احدی را دیده ای که از خدا بترسد وخدا او را نجات ندهد؟ یا آنکه احدی را دیده ای که بر خدا توکل کند وخدا او را کفایت نکند وآیا احدی را دیده ای که به خدا پناه برد وخدا او را پناه ندهد؟ ابوجعفر (علیه السلام) فرمود: خیر، سپس آن مرد راه خود را گرفت ورفت، گفتند: این مرد که بود؟ ابوجعفر (علیه السلام) فرمود: او خضر بود.
مصنف این کتاب (رضی الله عنه) گوید: این حدیث چنین وارد شده است، اما در خبری دیگر آمده که این ماجرا برای علی بن الحسین (علیهما السلام) اتفاق افتاده است.
۳ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنی سعد بن عبد الله وعبد الله بن جعفر الحمیری قالا حدثنا أحمد بن محمد بن عیسی عن محمد بن خالد البرقی عن أحمد بن زید النیسابوری قال حدثنی عمر بن إبراهیم الهاشمی عن عبد الملک بن عمیر عن أسید بن صفوان صاحب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) قال لما کان الیوم الذی قبض فیه أمیر المؤمنین (علیه السلام) ارتج الموضع بالبکاء ودهش الناس کیوم قبض النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) فجاء رجل باک وهو مسرع مسترجع وهو یقول الیوم انقطعت خلافة النبوة حتی وقف علی باب البیت الذی فیه أمیر المؤمنین فقال رحمک الله یا أبا الحسن کنت أول القوم إسلاما وأخلصهم إیمانا وأشدهم یقینا وأخوفهم من الله (عزَّ وجلَّ) وأعظمهم عناء وأحوطهم علی رسوله (صلی الله علیه وآله وسلم) وآمنهم علی أصحابه وأفضلهم مناقب وأکرمهم سوابق وأرفعهم درجة وأقربهم من رسول الله وأشبههم به هدیا ونطقا وسمتا وفعلا وأشرفهم منزلة وأکرمهم علیه فجزاک الله عن الإسلام وعن رسوله (صلی الله علیه وآله وسلم) وعن المسلمین خیرا قویت حین ضعف أصحابه وبرزت حین استکانوا ونهضت حین وهنوا ولزمت منهاج رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) إذ هم أصحابه کنت خلیفته حقا لم تنازع ولم تضرع برغم المنافقین وغیظ الکافرین وکره الحاسدین وضغن الفاسقین فقمت بالأمر حین فشلوا ونطقت حین تتعتعوا ومضیت بنور الله إذ وقفوا ولو اتبعوک لهدوا وکنت أخفضهم صوتا وأعلاهم قوتا وأقلهم کلاما وأصوبهم منطقا وأکبرهم رأیا وأشجعهم قلبا وأشدهم یقینا وأحسنهم عملا وأعرفهم بالأمور کنت والله للدین یعسوبا أولا حین تفرق الناس وآخرا حین فشلوا وکنت بالمؤمنین أبا رحیما إذ صاروا علیک عیالا فحملت أثقال ما عنه ضعفوا وحفظت ما أضاعوا ورعیت ما أهملوا وشمرت إذ خنعوا وعلوت إذ هلعوا وصبرت إذ جزعوا وأدرکت إذ تخلفوا ونالوا بک ما لم یحتسبوا کنت علی الکافرین عذابا صبا وللمؤمنین غیثا وخصبا فطرت والله بنعمائها وفزت بحبائها وأحرزت سوابقها وذهبت بفضائلها لم تفلل حجتک ولم یزغ قلبک ولم تضعف بصیرتک ولم تجبن نفسک ولم تخن کنت کالجبل الذی لا تحرکه العواصف ولا تزیله القواصف وکنت کما قال النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) ضعیفا فی بدنک قویا فی أمر الله (عزَّ وجلَّ) متواضعا فی نفسک عظیما عند الله (عزَّ وجلَّ) کبیرا فی الأرض جلیلا عند المؤمنین لم یکن لأحد فیک مهمز ولا لقائل فیک مغمز ولا لأحد فیک مطمع ولا لأحد عندک هوادة الضعیف الذلیل عندک قوی عزیز حتی تأخذ له بحقه والقوی العزیز عندک ضعیف ذلیل حتی تأخذ منه الحق والقریب والبعید عندک فی ذلک سواء شأنک الحق والصدق والرفق وقولک حکم وحتم وأمرک حلم وحزم ورأیک علم وعزم فیما فعلت وقد نهج السبیل وسهل العسیر وأطفئت النیران واعتدل بک الدین وظهر أمر الله ولو کره الکافرون وقوی بک الإیمان وثبت بک الإسلام والمؤمنون وسبقت سبقا بعیدا وأتعبت من بعدک تعبا شدیدا فجللت عن البکاء وعظمت رزیتک فی السماء وهدت مصیبتک الأنام فإنا لله وإنا إلیه راجعون رضینا من الله (عزَّ وجلَّ) قضاه وسلمنا لله أمره فو الله لن یصاب المسلمون بمثلک أبدا کنت للمؤمنین کهفا وحصنا وقنة راسیا وعلی الکافرین غلظة وغیظا فألحقک الله بنبیه ولا حرمنا أجرک ولا أضلنا بعدک وسکت القوم حتی انقضی کلامه وبکی وأبکی أصحاب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ثم طلبوه فلم یصادفوه.
۳ - اسید بن صفوان صحابی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گوید: روزی که امیر المؤمنین (علیه السلام) وفات یافت، کوفه از ناله وگریه به لرزه درآمد ومردم بمانند روزی که پیامبر از دنیا رفته بود به دهشت افتادند ومردی گریان وشتابان وانا لله گویان آمد ومی گفت: امروز خلافت نبوت بریده شد، تا آنکه بر در خانه ای که امیر المؤمنین در آن بود ایستاد وگفت: ای ابوالحسن! خدا ترا رحمت کند تو در اسلام اولین مسلمان بودی ودر ایمان از همه مخلصتر ودر یقین از همه استوارتر واز خدای تعالی ترسانتر از همه بودی؛ رنج تو از همه بیشتر واحتیاط تو بر پیامبر از همه افزونتر وامنیت تو بر اصحاب از همه بیشتر بود؛ از حیث مناقب افضل آنها واز حیث سوابق گرامیترین آنها ودر مقام ودرجه رفیعترین آنها بودی؛ از همه به رسول خدا نزدیک تر ودر رهبری ونطق وسکوت وکردار شبیه ترین مردم به او بودی؛ در منزلت وشرف شریفترین خلایق وگرامیترین آنها در نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بودی؛ خدا ترا از اسلام ورسولش ومسلمین جزای خیر دهد، آنگاه که اصحاب او ناتوان می شدند تو نیرومند بودی وچون از ضعف می نشستند تو به مبارزه بر می خاستی وهنگامی که سست می شدند تو قیام می کردی وآنگاه که اصحاب قصدی می کردند تو بر روش رسول خدا ملازم بودی، حقا که به رغم منافقان وخشم کافران وبد آمد حسودان وکینه فاسقان تو جانشین بلامنازع وبی مانند رسول خدا بودی.
تو بدین امر برخاستی آنگاه که آنها سستی کردند وبه سخن درآمدی آنگاه که آنها فرو ماندند وبه نور خدا گذشتی آنگاه که آنها ایستادند واگر از تو پیروی می کردند هدایت می شدند. صدایت از همه فروتر ونیرویت از همه فزونتر وکلامت از همه کوتاهتر وگفتارت از همه درست تر ورأیت از همه بیشتر ودلت از همه شجاعتر ویقینت از همه محکمتر وکردارت از همه نیکوتر وبه امور از همه دانا بودی.
به خدا سوگند تو برای دین پیشوا بودی وچون مؤمنان به سرپرستی تو در آمدند بر آنها پدری مهربان بودی وبارهای سنگین را که از حملش ناتوان بودند بر دوش گرفتی وآنچه را که آنان ضایع کردند حفظ نمودی وآنچه را که واگذاشتند ضبط کردی وچون خوار شدند دامن همت بر کمر بستی وچون بی تاب شدند وبه فراز آمدی وچون بی تابی کردی شکیبایی نمودی وچون آنها تخلف کردند تو به مقصد واصل شدی وبه واسطه تو بدانچه گمان نداشتند رسیدند.
تو بر کافران عذابی نازل وبر مؤمنان باران رحمت وسرسبزی وخرمی بودی، به خدا سوگند، تو بر نعمات آن آفریده شدی وبدانها رسیدی وسوابق آن را به دست آوردی وفضائل آن را با خود بردی؛ حجت تو کند نشد ودلت منحرف وبصیرتت ضعفیف ونفست هراسان نگردید.
تو مانند کوهی بودی که تندبادها آن را نمی جنباند وطوفانها آن را زایل نمی سازد وتو چنان بودی که پیامبر فرموده بود: با تن ضعیف در امر خدای تعالی نیرومند بودی، در پیش خود فروتن ودر نزد خدای تعالی عظیم بودی، در زمین بزرگ ونزد مؤمنین جلیل بودی، هیچکس در تو عیبی نمی یافت ونمی توانست بر تو طعنی وارد کند وهیچکس طمعی در تو ونفوذی بر تو نداشت، ناتوان وخوار نزد تو نیرومند وعزیز بود تا آنکه حق او را از ظالم بستانی ونیرومند وعزیز نزد تو ناتوان وخوار بود تا آنکه حق را از او بازستانی وخویش وبیگانه در اجرای عدالت نزد تو برابر بودند، شأن تو حق وصدق ومدارا بود وقول تو حکم وحتم وامر تو حلم وحزم ورأی تو علم وعزم در کردار بود،راه را هموار وسختی را آسان نمودی، آتش را فرونشاندی ودین بواسطه تو اعتدال گرفت وامر خدا آشکار گردید گرچه کافران ناخوش داشتند وایمان بواسطه تو نیرومند شد واسلام ومؤمنان استوار گردید، بسیار سبقت گرفتی وآیندگان پس از خود را به سختی وتعب افکندی، پس تو از گریه برتری ومصیبت تو در آسمانها بزرگ است وماتم تو مردم را درهم کوفته است فانا لله وانا الیه راجعون، به قضای خدای تعالی خشنودیم وامر او را بدو وا می گذاریم وبه خدا سوگند هرگز بمانند رفتن تو سوگوار نشوند.
تو برای مؤمنان پناه ودژی استوار وبر کافران سختی وخشم بودی، پس خداوند ترا به پیامبرش ملحق کند وما را از اجر تو محروم نسازد وپس از تو گمراه نکند. ومردم خاموش شدند تا آنکه کلامش به پایان رسید وگریست واصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را گریاند، سپس به جستجوی او درآمدند اما او را نیافتند.
۴ - حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی العمری السمرقندی (رضی الله عنه) قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه محمد بن مسعود عن جعفر بن أحمد عن الحسن بن علی بن فضال قال سمعت أبا الحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) یقول إن الخضر (علیه السلام) شرب من ماء الحیاة فهو حی لا یموت حتی ینفخ فی الصور وإنه لیأتینا فیسلم فنسمع صوته ولا نری شخصه وإنه لیحضر حیث ما ذکر فمن ذکره منکم فلیسلم علیه وإنه لیحضر الموسم کل سنة فیقضی جمیع المناسک ویقف بعرفة فیؤمن علی دعاء المؤمنین وسیؤنس الله به وحشة قائمنا فی غیبته ویصل به وحدته.
۴ - حسن بن علی بن فضال گوید از امام رضا (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: خضر (علیه السلام) از آب حیات نوشید واو زنده است وتا نفخ صور نخواهد مرد واو نزد ما می آید وسلام می کند وآوازش را می شنویم اما شخصش را نمی بینیم واو هر جا که یاد شود حاضر می شود وهر که او را یاد کند بایستی بر او سلام کند واو همه ساله در موسم حج حاضر می شود وهمه مناسک را به جا می آورد ودر بیابان عرفه وقوف می کند وبر دعای مؤمنین آمین می گوید وخداوند بواسطه او تنهایی قائم ما را در دوران غیبتش به انس تبدیل کند وغربت وتنهائیش را با وصلت او مرتفع سازد.
۵ - وبهذا الإسناد قال قال أبو الحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) لما قبض رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) جاء الخضر (علیه السلام) فوقف علی باب البیت وفیه علی وفاطمة والحسن والحسین (علیه السلام) ورسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) قد سجی بثوبه فقال السلام علیکم یا أهل بیت محمد کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وإِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ إن فی الله خلفا من کل هالک وعزاء من کل مصیبة ودرکا من کل فائت فتوکلوا علیه وثقوا به وأستغفر الله لی ولکم فقال أمیر المؤمنین (علیه السلام) هذا أخی الخضر (علیه السلام) جاء یعزیکم بنبیکم (صلی الله علیه وآله وسلم).
۵ - وباز حسن بن علی بن فضال گوید: امام رضا (علیه السلام) فرمود: چون رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رحلت فرمود خضر آمد وبر در خانه ای که علی وفاطمه وحسن وحسین (علیهم السلام) در آن بودند ورسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در آنجا در کفن بود ایستاد وگفت: السلام علیکم یا اهل بیت محمد! هر نفسی مرگ را می چشد وشما پاداش خود را در روز قیامت دریافت خواهید کرد، خدا را برای هر از دست رفته ای جانشینی است وبرای هر مصیبتی تسلیتی است وبرای هر فوت شده ای جبرانی است، پس بر او توکل کنید وبه او اعتماد نمائید واز برای خود وشما از خدای تعالی استغفار می کنم. امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: این برادرم خضر است که برای تسلیت پیامبرتان آمده است.
۶ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق (رضی الله عنه) قال أخبرنا أحمد بن محمد الهمدانی قال حدثنا علی بن الحسن بن علی بن فضال عن أبیه عن أبی الحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) قال لما قبض رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) أتاهم آت فوقف علی باب البیت فعزاهم به وأهل البیت یسمعون کلامه ولا یرونه فقال علی بن أبی طالب (علیه السلام) هذا هو الخضر (علیه السلام) أتاکم یعزیکم بنبیکم (صلی الله علیه وآله وسلم)
و کان اسم الخضر خضرویه بن قابیل بن آدم (علیه السلام) ویقال له خضرون أیضا ویقال له جعدا وإنه إنما سمی الخضر لأنه جلس علی أرض بیضاء فاهتزت خضراء فسمی الخضر لذلک وهو أطول الآدمیین عمرا والصحیح أن اسمه بلیا بن ملکان بن عامر بن ارفخشذ بن سام بن نوح وقد أخرجت الخبر فی ذلک مسندا فی کتاب علل الشرائع والأحکام والأسباب.
۶ - امام رضا (علیه السلام) فرمود: چون رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رحلت فرمود: شخصی آمد وپشت در خانه ایستاد وبه ایشان تسلیت گفت واهل البیت کلام او را می شنیدند اما او را نمی دیدند. پس علی بن أبی طالب (علیه السلام) فرمود: این همان خضر (علیه السلام) است آمده است تا رحلت پیامبرتان را تسلیت گوید.
و نام خضر، خضرویه فرزند قابیل فرزند آدم (علیه السلام) است وبدو خضرون وجعدا نیز می گویند واو را خضر نامند زیرا بر زمین سپیدی نشست وآن زمین خضر وخرم گردید وبدین سبب او را خضر نامیدند وعمر او از همه آدمیزادگان طولانیتر است. وصحیح آن است که نام او بلیا (تالیا خ ل) فرزند ملکان فرزند عامر ارفخشذ سام فرزند نوح است ومن خبر آن را با سند در کتاب علل الشرایع آورده ام.
۷ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق (رضی الله عنه) قال حدثنا أبو أحمد عبد الله بن أحمد بن محمد بن عیسی قال حدثنا علی بن سعید بن بشیر قال حدثنا ابن کاسب قال حدثنا عبد الله بن میمون المکی قال حدثنا جعفر بن محمد عن أبیه عن علی بن الحسین (علیه السلام) فی حدیث طویل یقول فی آخره لما توفی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وجاءت التعزیة جاءهم آت یسمعون حسه ولا یرون شخصه فقال السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وإِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ إن فی الله عزاء من کل مصیبة وخلفا من کل هالک ودرکا من کل فائت فبالله فثقوا وإیاه فارجوا فإن المصاب من حرم الثواب والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته فقال علی بن أبی طالب (علیه السلام) هل تدرون من هذا قالوا لا قال هذا هو الخضر (علیه السلام)
قال مصنف هذا الکتاب (رضی الله عنه) إن أکثر المخالفین یسلمون لنا حدیث الخضر (علیه السلام) ویعتقدون فیه أنه حی غائب عن الأبصار وأنه حیث ذکر حضر ولا ینکرون طول حیاته ولا یحملون حدیثه علی عقولهم ویدفعون کون القائم (علیه السلام) وطول حیاته فی غیبته وعندهم أن قدرة الله (عزَّ وجلَّ) تتناول إبقاءه إلی یوم النفخ فی الصور وإبقاء إبلیس مع لعنته إلی یوم الوقت المعلوم فی غیبته وأنها لا تتناول إبقاء حجة الله علی عباده مدة طویلة فی غیبته مع ورود الأخبار الصحیحة بالنص علیه بعینه واسمه ونسبه عن الله تبارک وتعالی وعن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وعن الأئمة (علیه السلام)
۷ - از امام سجاد (علیه السلام) حدیثی طولانی نقل شده است که در آخر آن می فرماید: چون رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رحلت فرمود وبرای تسلیت او آمدند شخصی آمد که صدایش را می شنیدند اما او را نمی دیدند وگفت: السلام علیکم ورحمه الله وبرکاته. هر نفسی مرگ را می چشد وشما پاداشهای خود را در روز قیامت دریافت خواهید کرد، خدا را برای هر مصیبتی تسلیتی است وبرای هر از دست رفته ای جانشینی است وبرای هر فوت شده ای جبرانی است پس به خداوند اعتماد کنید وبه او امیدوار باشید که مصیبت
زده کسی است که از ثواب محروم باشد. والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته. علی (علیه السلام) فرمود: آیا می دانید که این شخص کیست؟ این همان خضر (علیه السلام) است.
مصنف این کتاب (رضی الله عنه) گوید: بیشتر مخالفین ما حدیث خضر (علیه السلام) را پذیرفته اند ومعتقدند که او زنده وغایب از دیدگان است وهرگاه او را یاد کنند حاضر می شود وطول عمر او را انکار نمی کنند وحدیث او را خلاف عقولشان نمی شمارند، اما قائم (علیه السلام) وطول عمر او را در غیبتش انکار می کنند وبه اعتقاد آنها قدرت خداوند می تواند خضر (علیه السلام) را تا نفخ صور زنده بدارد وابلیس ملعون را تا روز قیامت در غیبتش زنده نگاه دارد، اما نمی تواند حجت خدا را در میان بندگانش ودر دوران غیبتش تا مدتی طولانی زنده بدارد، با وجود آنکه اخبار صحیحه درباره او ونام ونسب وغیبت او از ناحیه خدای تعالی ورسول او (صلی الله علیه وآله وسلم) ائمه (علیهم السلام) وارد شده است.
ما روی من حدیث ذی القرنین:
احادیث ذوالقرنین:
۱ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن عیسی عن علی بن النعمان عن هارون بن خارجة عن أبی بصیر عن أبی جعفر (علیه السلام) قال إن ذا القرنین لم یکن نبیا ولکنه کان عبدا صالحا أحب الله فأحبه الله وناصح لله فناصحه الله أمر قومه بتقوی الله فضربوه علی قرنه فغاب عنهم زمانا ثم رجع إلیهم فضربوه علی قرنه الآخر وفیکم من هو علی سنته
۱ - ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) روایت کند که فرمود: ذوالقرنین پیامبر نبود ولی او بنده شایسته ای بود که خدا را دوست داشت وخداوند نیز او را دوست داشت، برای خدا خیرخواهی کرد وخداوند نیز برای او خیرخواهی نمود، قومش را به تقوای الهی فرمان داد وآنها ضربتی بر طرفی از سر او زدند واو مدتی از نظر آنها غایب گردید وسپس به نزد آنها بازگشت وآنها ضربتی دیگر برطرف دیگر سر او زدند، ودر میان شما هم کسی هست که بر روش او باشد.
۲ - حدثنا أحمد بن محمد بن الحسن البزاز قال حدثنا محمد بن یعقوب بن یوسف قال حدثنا أحمد بن عبد الجبار العطاردی قال حدثنا یونس بن بکیر عن محمد بن إسحاق بن یسار المدنی عن عمرو بن ثابت عن سماک بن حارث عن رجل من بنی أسد قال سأل رجل علیا (علیه السلام) أ رأیت ذا القرنین کیف استطاع أن یبلغ المشرق والمغرب قال سخر الله له السحاب ومد له فی الأسباب وبسط له النور فکان اللیل والنهار علیه سواء
۲ - مردی از بنی اسد گوید: شخصی از علی (علیه السلام) پرسید که چگونه ذوالقرنین توانست به مشرق ومغرب برسد؟ فرمود: خداوند ابر را مسخر او گردانید ووسایل را برای او مهیا ساخت وروشنی بدو بخشید وشب وروز برای او برابر بود.
۳ - حدثنا أحمد بن محمد بن یحیی العطار (رضی الله عنه) قال حدثنا أبی عن الحسین بن الحسن بن أبان عن محمد بن أورمة قال حدثنی القاسم بن عروة عن یزید الأرجنی عن سعد بن طریف عن الأصبغ بن نباتة قال قام ابن الکواء إلی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) وهو علی المنبر فقال له یا أمیر المؤمنین أخبرنی عن ذی القرنین أ نبی کان أو ملک وأخبرنی عن قرنیه أ ذهب کان أو فضة فقال له (علیه السلام) لم یکن نبیا ولا ملکا ولا کان قرناه من ذهب ولا فضة ولکنه کان عبدا أحب الله فأحبه الله ونصح لله فنصحه الله وإنما سمی ذا القرنین لأنه دعا قومه فضربوه علی قرنه فغاب عنهم حینا ثم عاد إلیهم فضرب علی قرنه الآخر وفیکم مثله
۳ - اصبغ بن نباته گوید: علی (علیه السلام) بر منبر بود، ابن کواء پیش آمد وگفت: ای امیر المؤمنین! مرا از احوال ذوالقرنین خبر ده، آیا او پیامبر بود یا پادشاه؟ آن دو قرن او چه بود؟ آیا طلا بود یا نقره؟ علی (علیه السلام) فرمود: نه پیامبر بود ونه پادشاه وآن دو قرن او نه از طلا بود ونه از نقره، لکن او بنده ای بود که خدا را دوست داشت وخداوند نیز او را دوست داشت وبرای خدا خیرخواهی کرد وخداوند برای او خیرخواهی فرمود؛ واو را ذوالقرنین نامیده اند برای آنکه قومش را به حق فراخواند وآنها ضربتی بر طرفی از سر او زدند واو زمانی از دیدگان آنها غایب شد، سپس به نزد ایشان آمد وآنها ضربتی دیگر بر طرف دیگر سر او زدند ودر میان شما هم مانند او هست.
۴ - حدثنا أبو طالب المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی (رضی الله عنه) قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه قال حدثنی محمد بن نصیر قال حدثنا محمد بن عیسی عن حماد بن عیسی عن عمرو بن شمر عن جابر بن یزید الجعفی عن جابر بن عبد الله الأنصاری قال سمعت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) یقول إن ذا القرنین کان عبدا صالحا جعله الله (عزَّ وجلَّ) حجة علی عباده فدعا قومه إلی الله وأمرهم بتقواه فضربوه علی قرنه فغاب عنهم زمانا حتی قیل مات أو هلک بأی واد سلک ثم ظهر ورجع إلی قومه فضربوه علی قرنه الآخر وفیکم من هو علی سنته وإن الله (عزَّ وجلَّ) مکن لذی القرنین فی الأرض وجعل له من کل شیء سببا وبلغ المغرب والمشرق وإن الله تبارک وتعالی سیجری سنته فی القائم من ولدی فیبلغه شرق الأرض وغربها حتی لا یبقی منهلا ولا موضعا من سهل ولا جبل وطئه ذو القرنین إلا وطئه ویظهر الله (عزَّ وجلَّ) له کنوز الأرض ومعادنها وینصره بالرعب فیملأ الأرض به عدلا وقسطا کما ملئت جورا وظلما.
۴ - جابر بن عبد الله انصاری گوید از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که می فرمود: ذوالقرنین بنده صالحی بود که خدای تعالی او را بر بندگانش حجت قرار داد واو قومش را به خدای تعالی فراخواند وآنها را به تقوای الهی فرمان داد ولی آنها ضربتی بر طرفی از سر او زدند واو زمانی از دیدگان آنها غایب شد تا به غایتی که گفتند او مرده است یا هلاک شده است! در کدام وادی گذر می کند؟ سپس آشکار گردید وبه نزد قومش بازگشت وآنها ضربتی دیگر بر طرف دیگر سر او زدند ودر میان شما کسی هست که بر سنت او باشد وخدای تعالی ذوالقرنین را در زمین مقتدر کرد ووسیله هر کاری را بدو داد واو به مغرب ومشرق رسید وخدای تعالی روش او را در قائم از فرزندان ما جاری می سازد واو را به شرق وغرب زمین می رساند تا به غایتی که هیچ آب انبار وموضعی از کوه ودشت نباشد که ذوالقرنین بر آن گام نهاده باشد جز آنکه او نیز بر آن گام نهد وخداوند گنجها ومعادن زمین را برای او آشکار کند واو را بواسطه ترسی که در دل دشمن می افکند یاری می کند وزمین را پر از عدل وداد می نماید همانگونه که پر از ظلم وستم شده باشد.
۵ - ومما روی من سیاق حدیث ذی القرنین حدثنا به محمد بن إبراهیم بن إسحاق (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد العزیز بن یحیی بن سعید البصری قال حدثنا محمد بن عطیة قال حدثنا عبد الله بن عمرو بن سعید البصری قال حدثنا هشام بن جعفر بن حماد عن عبد الله بن سلیمان وکان قارئا للکتب قال قرأت فی بعض کتب الله (عزَّ وجلَّ) أن ذا القرنین کان رجلا من أهل الإسکندریة وأمه عجوز من عجائزهم ولیس لها ولد غیره یقال له إسکندروس وکان له أدب وخلق وعفة من وقت ما کان غلاما إلی أن بلغ رجلا وکان قد رأی فی المنام کأنه دنا من الشمس حتی أخذ بقرنیها فی شرقها وغربها فلما قص رؤیاه علی قومه سموه ذا القرنین فلما رأی هذه الرؤیا بعدت همته وعلا صوته وعز فی قومه وکان أول ما اجتمع علیه أمره أن قال أسلمت لله (عزَّ وجلَّ) ثم دعا قومه إلی الإسلام فأسلموا هیبة له ثم أمرهم أن یبنوا له مسجدا فأجابوه إلی ذلک فأمر أن یجعلوا طوله أربعمائة ذراع وعرضه مائتی ذراع وعرض حائطه اثنین وعشرین ذراعا وعلوه إلی السماء مائة ذراع فقالوا له یا ذا القرنین کیف لک بخشب یبلغ ما بین الحائطین فقال لهم إذا فرغتم من بنیان الحائطین فاکبسوه بالتراب حتی یستوی الکبس مع حیطان المسجد فإذا فرغتم من ذلک فرضتم علی کل رجل من المؤمنین علی قدره من الذهب والفضة ثم قطعتموه مثل قلامة الظفر وخلطتموه مع ذلک الکبس وعملتم له خشبا من نحاس وصفائح من نحاس تذیبون ذلک وأنتم متمکنون من العمل کیف شئتم علی أرض مستویة فإذا فرغتم من ذلک دعوتم المساکین لنقل ذلک التراب فیسارعون فیه من أجل ما فیه من الذهب والفضة فبنوا المسجد وأخرج المساکین ذلک التراب وقد استقل السقف بما فیه واستغنی فجندهم أربعة أجناد فی کل جند عشرة آلاف ثم نشرهم فی البلاد وحدث نفسه بالمسیر واجتمع إلیه قومه فقالوا له یا ذا القرنین ننشدک بالله ألا تؤثر علینا بنفسک غیرنا فنحن أحق برؤیتک وفینا کان مسقط رأسک وبیننا نشأت وربیت وهذه أموالنا وأنفسنا فأنت الحاکم فیها وهذه أمک عجوزة کبیرة وهی أعظم خلق الله علیک حقا فلیس ینبغی لک أن تعصیها وتخالفها فقال لهم والله إن القول لقولکم وإن الرأی لرأیکم ولکننی بمنزلة المأخوذ بقلبه وسمعه وبصره یقاد ویدفع من خلفه لا یدری أین یؤخذ به وما یراد به ولکن هلموا یا معشر قومی فادخلوا هذا المسجد وأسلموا عن آخرکم ولا تخالفوا علی فتهلکوا ثم دعا دهقان الإسکندریة فقال له اعمر مسجدی وعز عنی أمی فلما رأی الدهقان جزع أمه وطول بکائها احتال لها لیعزیها بما أصاب الناس قبلها وبعدها من المصائب والبلاء فصنع عیدا عظیما ثم أذن مؤذنه یا أیها الناس إن الدهقان یؤذنکم لتحضروا یوم کذا وکذا فلما کان ذلک الیوم أذن مؤذنه أسرعوا واحذروا أن یحضر هذا العید إلا رجل قد عری من البلایا والمصائب فاحتبس الناس کلهم وقالوا لیس فینا أحد عری من البلاء ما منا أحد إلا وقد أصیب ببلاء أو بموت حمیم فسمعت أم ذی القرنین هذا فأعجبها ولم تدر ما یرید الدهقان ثم إن الدهقان بعث منادیا ینادی فقال یا أیها الناس إن الدهقان قد أمرکم أن تحضروه یوم کذا وکذا ولا یحضره إلا رجل قد ابتلی وأصیب وفجع ولا یحضره أحد عری من البلاء فإنه لا خیر فیمن لا یصیبه البلاء فلما فعل ذلک قال الناس هذا رجل قد کان بخل ثم ندم فاستحیا فتدارک أمره ومحا عیبه فلما اجتمع الناس خطبهم فقال یا أیها الناس إنی لم أجمعکم لما دعوتکم له ولکنی جمعتکم لأکلمکم فی ذی القرنین وفیما فجعنا به من فقده وفراقه فاذکروا آدم (علیه السلام) فإن الله (عزَّ وجلَّ) خلقه بیده ونفخ فیه من روحه وأسجد له ملائکته وأسکنه جنته وأکرمه بکرامة لم یکرم بها أحدا ثم ابتلاه بأعظم بلیة کانت فی الدنیا وذلک الخروج من الجنة وهی المصیبة التی لا جبر لها ثم ابتلی إبراهیم (علیه السلام) من بعده بالحریق وابتلی ابنه بالذبح ویعقوب بالحزن والبکاء ویوسف بالرق وأیوب بالسقم ویحیی بالذبح وزکریا بالقتل وعیسی بالأسر وخلقا من خلق الله کثیرا لا یحصیهم إلا الله (عزَّ وجلَّ)
فلما فرغ من هذا الکلام قال لهم انطلقوا فعزوا أم الإسنکدروس لننظر کیف صبرها فإنها أعظم مصیبة فی ابنها فلما دخلوا علیها قالوا لها هل حضرت الجمع الیوم وسمعت الکلام قالت لهم ما خفی عنی من أمرکم شیء ولا سقط عنی من کلامکم شیء وما کان فیکم أحد أعظم مصیبة بإسکندروس منی ولقد صبرنی الله تعالی وأرضانی وربط علی قلبی وإنی لأرجو أن یکون أجری علی قدر ذلک وأرجو لکم من الأجر بقدر ما رزیتم من فقد أخیکم وأن تؤجروا علی قدر ما نویتم فی أمه وأرجو أن یغفر الله لی ولکم ویرحمنی وإیاکم فلما رأوا حسن عزائها وصبرها انصرفوا عنها وترکوها وانطلق ذو القرنین یسیر علی وجهه حتی أمعن فی البلاد یؤم فی المغرب وجنوده یومئذ المساکین فأوحی الله جل جلاله إلیه یا ذا القرنین أنت حجتی علی جمیع الخلائق ما بین الخافقین من مطلع الشمس إلی مغربها وحجتی علیهم وهذا تأویل رؤیاک فقال ذو القرنین یا إلهی إنک قد ندبتنی لأمر عظیم لا یقدر قدره غیرک فأخبرنی عن هذه الأمة بأی قوة أکابرهم وبأی عدد أغلبهم وبأیة حیلة أکیدهم وبأی صبر أقاسیهم وبأی لسان أکلمهم وکیف لی بأن أعرف لغاتهم وبأی سمع أعی کلامهم وبأی بصر أنفذهم وبأی حجة أخاصمهم وبأی قلب أعقل عنهم وبأی حکمة أدبر أمورهم وبأی حلم أصابرهم وبأی قسط أعدل فیهم وبأی معرفة أفصل بینهم وبأی علم أتقن أمورهم وبأی عقل أحصیهم وبأی جند أقاتلهم فإنه لیس عندی مما ذکرت شیء یا رب فقونی علیهم فإنک الرب الرحیم الذی لا تکلف نفسا إلا وسعها ولا تحملها إلا طاقتها فأوحی الله جل جلاله إلیه أنی سأطوقک ما حملتک وأشرح لک فهمک فتفقه کل شیء وأشرح لک صدرک فتسمع کل شیء وأطلق لسانک بکل شیء وأفتح لک سمعک فتعی کل شیء وأکشف لک عن بصرک فتنفذ کل شیء وأحصی لک فلا یفوتک شیء وأحفظ علیک فلا یعزب عنک شیء وأشد لک ظهرک فلا یهولک شیء وألبسک الهیبة فلا یروعک شیء وأسدد لک رأیک فتصیب کل شیء وأسخر لک جسدک فتحسن کل شیء وأسخر لک النور والظلمة وأجعلهما جندین من جنودک النور یهدیک والظلمة تحوطک وتحوش علیک الأمم من ورائک فانطلق ذو القرنین برسالة ربه (عزَّ وجلَّ) وأیده الله تعالی بما وعده فمر بمغرب الشمس فلا یمر بأمة من الأمم إلا دعاهم إلی الله (عزَّ وجلَّ) فإن أجابوه قبل منهم وإن لم یجیبوه أغشاهم الظلمة فأظلمت مداینهم وقراهم وحصونهم وبیوتهم ومنازلهم وأغشیت أبصارهم ودخلت فی أفواههم وآنافهم وآذانهم وأجوافهم فلا یزالون فیها متحیرین حتی یستجیبوا لله (عزَّ وجلَّ) ویعجوا إلیه حتی إذا بلغ مغرب الشمس وجد عندها الأمة التی ذکرها الله تعالی فی کتابه ففعل بهم ما فعل بمن مر به من قبلهم حتی فرغ مما بینه وبین المغرب ووجد جمعا وعددا لا یحصیهم إلا الله وبأسا وقوة لا یطیقه إلا الله (عزَّ وجلَّ) وألسنة مختلفة وأهواء متشتتة وقلوبا متفرقة ثم مشی علی الظلمة ثمانیة أیام وثمان لیال وأصحابه ینظرونه حتی انتهی إلی الجبل الذی هو محیط بالأرض کلها فإذا هو بملک من الملائکة قابض علی الجبل وهو یقول سبحان ربی من الآن إلی منتهی الدهر سبحان ربی من أول الدنیا إلی آخرها سبحان ربی من موضع کفی إلی عرش ربی سبحان ربی من منتهی الظلمة إلی النور فلما سمع ذلک ذو القرنین خر ساجدا فلم یرفع رأسه حتی قواه الله تعالی وأعانه علی النظر إلی ذلک الملک فقال له الملک کیف قویت یا ابن آدم علی أن تبلغ إلی هذا الموضع ولم یبلغه أحد من ولد آدم قبلک قال ذو القرنین قوانی علی ذلک الذی قواک علی قبض هذا الجبل وهو محیط بالأرض قال له الملک صدقت قال له ذو القرنین فأخبرنی عنک أیها الملک قال إنی موکل بهذا الجبل وهو محیط بالأرض کلها ولو لا هذا الجبل لانکفأت الأرض بأهلها ولیس علی وجه الأرض جبل أعظم منه وهو أول جبل أثبته الله (عزَّ وجلَّ) فرأسه ملصق بسماء الدنیا وأسفله فی الأرض السابعة السفلی وهو محیط بها کالحلقة ولیس علی وجه الأرض مدینة إلا ولها عرق إلی هذا الجبل فإذا أراد الله (عزَّ وجلَّ) أن یزلزل مدینة أوحی إلی فحرکت العرق الذی متصل إلیها فزلزلها فلما أراد ذو القرنین الرجوع قال للملک أوصنی قال الملک لا یهمنک رزق غد ولا تؤخر عمل الیوم لغد ولا تحزن علی ما فاتک وعلیک بالرفق ولا تکن جبارا متکبرا ثم إن ذا القرنین رجع إلی أصحابه ثم عطف بهم نحو المشرق یستقرئ ما بینه وبین المشرق من الأمم فیفعل بهم مثل ما فعل بأمم المغرب قبلهم حتی إذا فرغ مما بین المشرق والمغرب عطف نحو الردم الذی ذکره الله (عزَّ وجلَّ) فی کتابه فإذا هو بأمة لا یکادون یفقهون قولا وإذا ما بینه وبین الردم مشحون من أمة یقال لها یأجوج ومأجوج أشباه البهائم یأکلون ویشربون ویتوالدون وهم ذکور وإناث وفیهم مشابه من الناس الوجوه والأجساد والخلقة ولکنهم قد نقصوا فی الأبدان نقصا شدیدا وهم فی طول الغلمان لیس منهم أنثی ولا ذکر یجاوز طوله خمسة أشبار وهم علی مقدار واحد فی الخلق والصورة عراة حفاة لا یغزلون ولا یلبسون ولا یحتذون علیهم وبر کوبر الإبل یواریهم ویسترهم من الحر والبرد ولکل واحد منهم أذنان إحداهما ذات شعر والأخری ذات وبر ظاهرهما وباطنهما ولهم مخالب فی موضع الأظفار وأضراس وأنیاب کأضراس السباع وأنیابها وإذا نام أحدهم افترش إحدی أذنیه والتحف بالأخری فتسعه لحافا وهم یرزقون تنین البحر فی کل عام یقذفه إلیهم السحاب فیعیشون به عیشا خصبا ویصلحون علیه ویستمطرونه فی إبانه کما یستمطر الناس المطر فی إبان المطر وإذا قذفوا به خصبوا وسمنوا وتوالدوا وکثروا وأکلوا منه حولا کاملا إلی مثله من العام المقبل ولا یأکلون معه شیئا غیره وهم لا یحصی عددهم إلا الله (عزَّ وجلَّ) الذی خلقهم وإذا أخطأهم التنین قحطوا وأجدبوا وجاعوا وانقطع النسل والولد وهم یتسافدون کما تتسافد البهائم علی ظهر الطریق وحیث ما التقوا وإذا أخطأهم التنین جاعوا وساحوا فی البلاد فلا یدعون شیئا أتوا علیه إلا أفسدوه وأکلوه فهم أشد فسادا فیما أتوا علیه من الأرض من الجراد والبرد والآفات کلها وإذا أقبلوا من أرض إلی أرض جلا أهلها عنها وخلوها ولیس یغلبون ولا یدفعون حتی لا یجد أحد من خلق الله تعالی موضعا لقدمه ولا یخلو للإنسان قدر مجلسه ولا یدری أحد من خلق الله أین أولهم وآخرهم ولا یستطیع أحد من خلق الله أن ینظر إلیهم ولا یدنو منهم نجاسة وقذرا وسوء حلیة فبهذا غلبوا ولهم حس وحنین إذا أقبلوا إلی الأرض یسمع حسهم من مسیرة مائة فرسخ لکثرتهم کما یسمع حس الریح البعیدة أو حس المطر البعید ولهم همهمة إذا وقعوا فی البلاد کهمهمة النحل إلا أنه أشد وأعلی صوتا یملأ الأرض حتی لا یکاد أحد أن یسمع من أجل ذلک الهمیم شیئا وإذا أقبلوا إلی أرض حاشوا وحوشها کلها وسباعها حتی لا یبقی فیها شیء منها وذلک لأنهم یملئونها ما بین أقطارها ولا یتخلف وراءهم من ساکن الأرض شیء فیه روح إلا اجتلبوه من قبل أنهم أکثر من کل شیء فأمرهم أعجب من العجب ولیس منهم أحد إلا وقد عرف متی یموت وذلک من قبل أنه لا یموت منهم ذکر حتی یولد له ألف ولد ولا تموت منهم أنثی حتی تلد ألف ولد فبذلک عرفوا آجالهم فإذا ولد ذلک الألف برزوا للموت وترکوا طلب ما کانوا فیه من المعیشة والحیاة فهذه قصتهم من یوم خلقهم الله (عزَّ وجلَّ) إلی یوم یفنیهم ثم إنهم جعلوا فی زمان ذی القرنین یدورون أرضا أرضا من الأرضین وأمة أمة من الأمم وهم إذا توجهوا لوجه لم یعدلوا عنه أبدا ولا ینصرفون یمینا ولا شمالا ولا یلتفتون فلما أحست تلک الأمم بهم وسمعوا همهمتهم استغاثوا بذی القرنین وذو القرنین یومئذ نازلا فی ناحیتهم فاجتمعوا إلیه وقالوا یا ذا القرنین إنه قد بلغنا ما آتاک الله من الملک والسلطان وما ألبسک الله من الهیبة وما أیدک به من جنود أهل الأرض ومن النور والظلمة وإنا جیران یأجوج ومأجوج ولیس بیننا وبینهم سوی هذه الجبال ولیس لهم إلینا طریق إلا هذین الصدفین ولو ینسلون أجلونا عن بلادنا لکثرتهم حتی لا یکون لنا فیها قرار وهم خلق من خلق الله کثیر فیهم مشابه من الإنس وهم أشباه البهائم یأکلون من العشب ویفترسون الدواب والوحوش کما تفترسها السباع ویأکلون حشرات الأرض کلها من الحیات والعقارب وکل ذی روح مما خلق الله تعالی ولیس مما خلق الله جل جلاله خلق ینمو نماهم وزیادتهم فلا نشک أنهم یملئون الأرض ویجلون أهلها منها ویفسدون فیها ونحن نخشی کل وقت أن یطلع علینا أوائلهم من هذین الجبلین وقد آتاک الله (عزَّ وجلَّ) من الحیلة والقوة ما لم یؤت أحدا من العالمین فهل نجعل لک خرجا علی أن تجعل بیننا وبینهم سدا قال ما مکنی فیه ربی خیر فأعینونی بقوة أجعل بینکم وبینهم ردما آتونی زبر الحدید قالوا ومن أین لنا من الحدید والنحاس ما یسع هذا العمل الذی ترید أن تعمل قال إنی سأدلکم علی معدن الحدید والنحاس فضرب لهم فی جبلین حتی فتقهما فاستخرج لهم منهما معدنین من الحدید والنحاس قالوا فبأی قوة نقطع الحدید والنحاس فاستخرج لهم معدنا آخر من تحت الأرض یقال لها السامور وهو أشد بیاضا من الثلج ولیس شیء منه یوضع علی شیء إلا ذاب تحته فصنع لهم منه أداة یعملون بها وبه قطع سلیمان بن داود (علیه السلام) أساطین بیت المقدس وصخوره جاءت بها الشیاطین من تلک المعادن فجمعوا من ذلک ما اکتفوا به فأوقدوا علی الحدید حتی صنعوا منه زبرا مثال الصخور فجعل حجارته من حدید ثم أذاب النحاس فجعله کالطین لتلک الحجارة ثم بنی وقاس ما بین الصدفین فوجده ثلاثة أمیال فحفر له أساسا حتی کاد أن یبلغ الماء وجعل عرضه میلا وجعل حشوه زبر الحدید وأذاب النحاس فجعله خلال الحدید فجعل طبقة من نحاس وأخری من حدید حتی ساوی الردم بطول الصدفین فصار کأنه برد حبرة من صفرة النحاس وحمرته وسواد الحدید فیأجوج ومأجوج ینتابونه فی کل سنة مرة وذلک أنهم یسیحون فی بلادهم حتی إذا وقعوا إلی ذلک الردم حبسهم فرجعوا یسیحون فی بلادهم فلا یزالون کذلک حتی تقرب الساعة وتجیء أشراطها فإذا جاء أشراطها وهو قیام القائم (علیه السلام) فتحه الله (عزَّ وجلَّ) لهم وذلک قوله (عزَّ وجلَّ) حَتَّی إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ ومَأْجُوجُ وهُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ فلما فرغ ذو القرنین من عمل السد انطلق علی وجهه فبینما هو یسیر وجنوده إذ مر علی شیخ یصلی فوقف علیه بجنوده حتی انصرف من صلاته فقال له ذو القرنین کیف لم یروعک ما حضرک من الجنود قال کنت أناجی من هو أکثر جنودا منک وأعز سلطانا وأشد قوة ولو صرفت وجهی إلیک ما أدرکت حاجتی قبله فقال له ذو القرنین فهل لک أن تنطلق معی فأواسیک بنفسی وأستعین بک علی بعض أموری قال نعم إن ضمنت لی أربعا نعیما لا یزول وصحة لا سقم فیها وشبابا لا هرم فیه وحیاة لا موت فیها فقال له ذو القرنین أی مخلوق یقدر علی هذه الخصال فقال الشیخ فإنی مع من یقدر علی هذه الخصال ویملکها وإیاک ثم مر برجل عالم فقال لذی القرنین أخبرنی عن شیئین منذ خلقهما الله تعالی قائمین وعن شیئین جاریین وشیئین مختلفین وشیئین متباغضین فقال ذو القرنین أما الشیئان القائمان فالسماء والأرض وأما الشیئان الجاریان فالشمس والقمر وأما الشیئان المختلفان فاللیل والنهار وأما الشیئان المتباغضان فالموت والحیاة فقال انطلق فإنک عالم فانطلق ذو القرنین یسیر فی البلاد حتی مر بشیخ یقلب جماجم الموتی فوقف علیه بجنوده فقال له أخبرنی أیها الشیخ لأی شیء تقلب هذه الجماجم قال لأعرف الشریف عن الوضیع فما عرفت فإنی لأقلبها منذ عشرین سنة فانطلق ذو القرنین وترکه وقال ما أراک عنیت بهذا أحدا غیری فبینما هو یسیر إذ وقع إلی الأمة العالمة الذین هم من قوم موسی الذین یهدون بالحق وبه یعدلون فوجد أمة مقسطة عادلة یقسمون بالسویة ویحکمون بالعدل ویتواسون ویتراحمون حالهم واحدة وکلمتهم واحدة وقلوبهم مؤتلفة وطریقتهم مستقیمة وسیرتهم جمیلة وقبور موتاهم فی أفنیتهم وعلی أبواب دورهم وبیوتهم ولیس لبیوتهم أبواب ولیس علیهم أمراء ولیس بینهم قضاة ولیس فیهم أغنیاء ولا ملوک ولا أشراف ولا یتفاوتون ولا یتفاضلون ولا یختلفون ولا یتنازعون ولا یستبون ولا یقتتلون ولا تصیبهم الآفات فلما رأی ذلک من أمرهم ملیء منهم عجبا فقال أیها القوم أخبرونی خبرکم فإنی قد درت الأرض شرقها وغربها وبرها وبحرها وسهلها وجبلها ونورها وظلمتها فلم ألق مثلکم فأخبرونی ما بال قبور موتاکم علی أفنیتکم وعلی أبواب بیوتکم قالوا فعلنا ذلک عمدا لئلا ننسی الموت ولا یخرج ذکره من قلوبنا قال فما بال بیوتکم لیس علیها أبواب فقالوا لأنه لیس فینا لص ولا ظنین ولیس فینا إلا الأمین قال فما بالکم لیس علیکم أمراء قالوا لأننا لا نتظالم قال فما بالکم لیس بینکم حکام قالوا لأننا لا نختصم قال فما بالکم لیس فیکم ملوک قالوا لأننا لا نتکاثر قال فما بالکم لیس فیکم أشراف قالوا لأننا لا نتنافس قال فما بالکم لا تتفاضلون ولا تتفاوتون قالوا من قبل أنا متواسون متراحمون قال فما بالکم لا تتنازعون ولا تختلفون قالوا من قبل ألفة قلوبنا وصلاح ذات بیننا قال فما بالکم لا تستبون ولا تقتتلون قالوا من قبل أنا غلبنا طبائعنا بالعزم وسسنا أنفسنا بالحلم قال فما بالکم کلمتکم واحدة وطریقتکم مستقیمة قالوا من قبل أنا لا نتکاذب ولا نتخادع ولا یغتاب بعضنا بعضا قال فأخبرونی لم لیس فیکم مسکین ولا فقیر قالوا من قبل أنا نقسم بالسویة قال فما بالکم لیس فیکم فظ ولا غلیظ قالوا من قبل الذل والتواضع قال فلم جعلکم الله أطول الناس أعمارا قالوا من قبل أنا نتعاطی الحق ونحکم بالعدل قال فما بالکم لا تقحطون قالوا من قبل أنا لا نغفل عن الاستغفار قال فما بالکم لا تحزنون قالوا من قبل أنا وطنا أنفسنا علی البلاء وحرصنا علیه فعزینا أنفسنا قال فما بالکم لا تصیبکم الآفات قالوا من قبل أنا لا نتوکل علی غیر الله جل جلاله ولا نستمطر بالأنواء والنجوم قال فحدثونی أیها القوم أ هکذا وجدتم آباءکم یفعلون قالوا وجدنا آباءنا یرحمون مسکینهم ویواسون فقیرهم ویعفون عمن ظلمهم ویحسنون إلی من أساء إلیهم ویستغفرون لمسیئهم ویصلون أرحامهم ویؤدون أماناتهم ویصدقون ولا یکذبون فأصلح الله بذلک أمرهم فأقام عندهم ذو القرنین حتی قبض ولم یکن له فیهم عمر وکان قد بلغه السن وأدرکه الکبر وکان عدة ما سار فی البلاد من یوم بعثه الله (عزَّ وجلَّ) إلی یوم قبضه الله خمسمائة عام رجعنا إلی.
دیگر از احادیث ذوالقرنین این روایت است:
۵ - عبد الله بن سلمان که قاری کتب بود گوید: در بعضی از کتابهای آسمانی خوانده ام که ذوالقرنین مردی از اهالی اسکندریه بود ومادرش پیر زنی از عجوزه های آن شهر بود وجز او فرزندی نداشت وبه او اسکندروس می گفتند واو از کودکی مؤدب وخوش خلق وپارسا بود تا آنکه مرد کاملی شد ودر خواب دید که گویا به خورشید نزدیک شده است به غایتی که دو شاخه شرقی وغربی آن را گرفته است. چون خوابش را برای قومش بازگو کرد او را ذوالقرنین نامیدند، از آن پس همت وآوازه اش بلند گردید ودر میان قومش عزت یافت.
و آغاز کار او چنین بود که گفت من برای خدای تعالی اسلام آوردم سپس قومش را به اسلام فراخواند واز هیبت او همه اسلام آوردند، آنگاه فرمان داد برایش مسجدی بسازند وآنان نیز اجابت کردند وحدود آن را چنین معین کرد: طول آن چهار صد ذراع وعرض آن دویست ذراع وپهنای دیوار آن بیست ودو ذراع وارتفاع آن صد ذراع. گفتند: ای ذوالقرانین! از کجا تیری می آوری که به دو سر دیوار برسد؟ گفت: چون از ساخت آن دو دیوار فارغ شدید درون آن را پر از خاک کنید تا با دیوارها برابر شود وچون چنین کردید بر هر فردی از مؤمنان به قدر توانائیش طلا ونقره مقرر کنید وآنها را به اندازه سر ناخن ریز ریز کنید وبا آن خاکها مخلوط نمائید وتیرهایی از مس بسازید وورقه هایی از مس بر روی آنها قرار داده وآنها را ذوب کنید وشما بر چنین کارهایی توانائید، زیرا بر زمین هموار قرار دارید وچون از این کارها فارغ شدید مساکین را فرا خوانید تا آن خاکها را خارج سازند وآنها بخاطر طلا ونقره ای که در آن وجود دارد بر این کار شتاب خواهند کرد.
آنان مسجد را ساختند ومساکین نیز آن خاک را بیرون بردند وسقف بر جا ماند ومساکین نیز بی نیاز شدند وآنها را در چهار لشکر منظم کرد ودر هر لشکری ده هزار نفر وجود داشتند، آنگاه آنها را به شهرها فرستاد ودر اندیشه مسافرت افتاد، قومش به گرد او آمدند وگفتند: ای ذوالقرنین! تو را به خدا سوگند که دیگران را نسبت به خود بر ما مقدم نداری، ما سزاوارتریم که تو را زیارت کنیم ومسقط الرأس تو در میان ما باشد، تو در میان ما زاده شدی وپرورش یافتی واین اموال ونفوس ماست که در اختیار تو نهاده ایم تا بر آنها حکومت کنی واین مادر توست که پیر وناتوان است وحقش از همه خلق خداوند بر تو بیشتر است وتو را نسزد که نافرمانی او را کرده وبا وی مخالفت کنی، گفت به خدا سوگند که سخن شما درست ونظرتان صواب است، اما من مانند شخصی هستم که قلب وگوش وچشمش را ربوده اند، او را می برند واز خلقش دور می سازند ونمی داند که از او چه می خواهند ولی ای قوم من! بیائید ودر این مسجد درآئید وتا آخرین نفر مسلمان شوید وبا من مخالفت نکنید که هلاک خواهید شد.
سپس شهردار اسکندریه را خواست وبدو گفت: مسجدم را آباد بدار ومادرم را دلداری ده، وچون شهردار بی تابی وگریه وزاری وی را دید چاره ای اندیشید تا بواسطه مصیبتهایی که مردم پیش از او وپس از او دیده اند وی را دلداری دهد وجشن بزرگی برپا کرد وجارچی وی می گفت: ای مردم! شهردار بار عام داده است تا در فلان روز حاضر شوید، وچون آن روز فرا رسید جارچی ندا در داد که بشتابید وتنها کسانی که مصیبت وبلا دیده اند نبایستی در این جشن شرکت کنند وهمه مردم از حضور در آن جشن باز ماندند وگفتند در میان ما کسی نیست که بلا ندیده وخویشی از وی نمرده باشد ومادر ذوالقرنین این سخن را شنیده وشگفت زده شد وندانست که مقصود شهردار چیست. سپس شهردار منادی فرستاد وگفت: ای مردم! شهردار شما را احضار کرده است که در فلان روز به نزد وی روید وکسی که مصیبت وبلا ندیده است وداغدار نیست نبایستی در این جشن شرکت کند، زیرا کسی که بلا ندیده خیری در او نیست وچون چنین کرد مردم گفتند: این مردی است که ابتدا بخل ورزید ولی سپس پشیمان وشرمگین گردید ودر مقام تدارک وجبران برآمد وعیب خود را از بین برده وچون مردم گرد آمدند برای آنها به سخنرانی پرداخت وگفت:
ای مردم! من شما را برای جشن دعوت نکرده ام بلکه مقصودم این است که با شما درباره ذوالقرنین وناراحتیهای که در اثر فراق وفقدان وی حاصل شده است سخن گویم. شما آدم (علیه السلام) را در نظر آورید، خدای تعالی او را به دست خود آفرید واز روح خود در وی دمید وفرشتگان را برای وی به سجده درآورد ودر بهشتش نشانید واو را چنان گرامی داشت که کسی را گرامی نداشته است، بعد از آن او را به بزرگترین بلایی که در دنیا وجود دارد مبتلا ساخت وآن خروج از بهشت است، مصیبتی که جبرانی برای آن نیست؛ سپس بعد از او ابراهیم (علیه السلام) را به آتش وذبح فرزندش مبتلا ساخت ویعقوب را مبتلا به اندوه وگریه کرد وهمچنین یوسف را به بردگی وایوب را به بیماری ویحیی را به سر بریدن وزکریا را به کشتن وعیسی را به اسیری مبتلا ساخت وبیشتر خلق خدای تعالی گرفتار ومبتلا بوده اند، وتنها خداوند است که شماره آنان را می داند.
چون سخنش به انجام رسید به آنها گفت: بروید ومادر اسکندروس را دلداری دهید تا ببینیم که صبرش چگونه است زیرا مصیبت او درباره فرزندش عظیم است. وچون بر او وارد شدند گفتند: آیا امروز در میان جمعیت بودی وآن سخنان را شنیدی؟ گفت: چیزی از امور شما بر من مخفی نیست وتمام سخنان شما را هم شنیده ام ودر میان شما کسی چون من مبتلا به مصیبت اسکندروس نیست وخدای تعالی به من صبر داد ومرا خشنود ساخت ودلم را آرام کرد وامیدوارم که اجرم به اندازه آن باشد واجر شما نیز به اندازه مصائبی که در فقدان برادرانتان دارید باشد وبه اندازه نیت خود درباره مادر اسکندروس ماجور باشید وامیدوارم که خداوند من وشما را بیامرزد ومن وشما را مورد مرحمت خود قرار دهد. وچون نیکویی تعزیت وصبر او را دیدند بازگشتند واو را به حال خود گذاشتند وذوالقرنین نیز راه خود را پیش گرفت وبلاد را در نوردید وقصد مغرب داشت ولشکریان او در آن روز از مساکین بودند وخدای تعالی بدو وحی فرمود که ای ذوالقرنین تو حجت من بر همه خلایق از مشرق تا به مغربی واین تأویل رؤیای توست.
ذوالقرنین گفت: ای خدای من! تو مرا بر کار بزرگی گماشتی که قدر آن را فقط خودت می دانی، پس مرا از حال این امت آگاه کن که با چه قدرتی با آنها نبرد کنم وبا چه لشکری بر آنها غلبه نمایم وبا چه حیله ای آنها را به دام اندازم وبا چه صبری آنها را به ستوه آورم وبا چه زبانی با ایشان سخن گویم؟ وچگونه زبان آنها را بفهمم وبا کدام گوش کلام آنها را بشنوم؟ وبا چه دیده ای در آنها بنگرم؟ وبا چه دلیلی با آنها محاجه نمایم؟ وبا چه قلبی آنها را تعقل کنم؟ وبا چه حکمتی امور آنها را تدبیر کنم وبا حلمی بر آنها شکیبایی ورزم؟ وبا چه عدلی در میان آنها دادگری نمایم وبا کدام معرفت در میان ایشان حکم نمایم وبا چه عملی کارهای آنها را استوار نمایم؟ وبا چه عقلی آنها را احصا کنم وبا کدام لشکر به کارزار آنها بپردازم؟ پروردگارا از آنچه گفتم چیزی نزد من نیست، مرا بر آنها نیروبخش که تو پروردگار رحیمی هستی که هیچ کس را بیش از توانائیش تکلیف نفرمایی وباری افزون بر طاقتش بر وی ننهی.
خدای تعالی بر وی وحی فرمود که به تو طاقت آنچه را که تکلیف کرده ام خواهم داد وفهمت را توسعه می دهم تا هر چیزی را بفهمی وشرح صدر به تو ارزانی می کنم تا هر چیزی را بشنوی وزبانت را به هر چیزی باز می کنم وگوشت را می گشایم تا هر چیزی را بشنوی وچشمت را بینا می کنم تا هر چیزی را بنگری وبرایت شماره می کنم تا چیزی از تو فوت نشود وبرایت حفظ می کنم تا چیزی از تو نهان نشود وپشتت را استوار می سازم که تا چیزی تو را به هراس نیفکند ولباس هیبت بر اندام تو می پوشم تا چیزی تو را نترساند واندیشه ات را درست واستوار می گردانم تا به هر چیزی برسی وتنت را مسخرت می سازم تا همه چیز را نیکو گردانی ونور وظلمت را در اختیار تو قرار می دهم وآنها را دو لشکر از لشکریان تو قرار می دهم تا نور هدایتت کند وظلمت صیانتت نماید وامت به دنبال تو درآید.
و ذوالقرنین با رسالت پروردگارش روان شد وخداوند او را بدانچه وعده فرموده بود مؤید کرد تا آنکه به مغرب آفتاب گذر کرد وبه هیچ امتی از امتها نمی گذشت جز آنکه آنها را به خدای تعالی فرا می خواند، اگر می پذیرفتند از آنها قبول می کرد واگر نمی پذیرفتند تاریکی آنها را فرا می گرفت وشهر وده ودژ وخانه وسراهای آنها تاریک می شد ودیده هایشان تار می گردید ودر دهان وبینی وگوش ودرونشان در می آمد ومتحیر باقی می ماندند تا در نهایت خدای تعالی را اجابت می کردند وبه درگاه او می نالیدند وچون به مغرب آفتاب رسید آن امتی را دید که خدای تعالی در کتابش از آنها یاد کرده است وبا آنها همان عملی را کرد که با اقوام پیش از آنها کرده بود تا آنکه از کار مردم مغرب فارغ شد وجمعیت وشماری به دست آورد که تنها خداوند تعداد آنها را می داند وقدرت وسطوتی بهم رسانید که جز خدای تعالی توانایی آن را نداشت وزبانهای مختلفه وتمایلات درهم وبرهم ودلهای پراکنده برای وی حاصل شد، سپس در تاریکی هشت شبانه روز طی مسافت کرد ویارانش چشم به راه او بودند تا آنکه به کوهی رسید که محیط به همه زمین بود وناگهان فرشته ای از فرشتگان را دید که آن کوه را قبضه داشت ومی گفت: منزه است پروردگارم از الان تا آخر روزگار، منزه است پروردگارم از اول دنیا تا آخر آن، منزه است پروردگارم از موضع دستم تا عرش ربم، منزه است پروردگارم از منتهای تاریکی تا سر حد نور، وچون ذوالقرنین آن تسبیحات را شنید به سجده افتاد وسر بر نداشت تا آنکه خدای تعالی او را نیرومند کرد وبر نگریستن به آن فرشته یاری نمود. فرشته بدو گفت: ای آدمی زاده چگونه توانستی بدین موضع برسی در حالی که پیش از تو آدمی زاده ای بدینجا نرسیده است؟ ذوالقرنین گفت: آنکه تو را به قبضه کردن این کوه که محیط بر زمین است نیرو داده مرا بدین کار توانا ساخته است. آن فرشته گفت: راست گفتی. ذوالقرنین گفت: ای فرشته! از حال خود برایم بازگو، گفت: من بر این کوه که محیط بر زمین است گمارده شده ام واگر این کوه نبود زمین با اهلش سرنگون می شد ودر روی زمین کوهی بزرگتر از این نیست وآن اولین کوهی است که خدای تعالی استوار کرده است وقله آن به آسمان دنیا متصل است وریشه آن در زمین هفتم است وحلقه وار زمین را احاطه کرده است ودر روی زمین شهری نیست جز آنکه ریشه ای به کوه دارد وچون خدای تعالی اراده فرماید شهری فرو ریزد به من وحی کند ومن آن ریشه را که متصل به آن شهر است می جنبانم وزلزله به وقوع خواهد پیوست.
و چون ذوالقرنین اراده رجوع نمود به آن فرشته گفت: مرا سفارشی کن، فرشته گفت: غم روزی فردا مدار وکار امروز را به فردا میفکن وبر آنچه از دستت رفته اندوه مخور وتو را به مدارا سفارش می کنم وجبار ومتکبر مباش.
آنگاه ذوالقرنین به نزد یارانش برگشت وآنها را به طرف مشرق برگردانید وامتهایی را که تا مشرق بودند استقراء نمود وبا آنان همان کرد که با امتهای مغرب کرده بود تا به غایتی که مابین مشرق ومغرب را در نوردید وبه طرف سدی که خدای تعالی در کتابش از آن یاد کرده است رو کرد وبه ناگاه امتی را دید که لا یکادون یفقهون قولاً، سخنی را نمی فهمیدند وبه ناگاه امتی را دید که بین او وسد موج می زدند وبه آنها یأجوج ومأجوج می گفتند ومانند چهارپایان می خوردند ومی نوشیدند وزایش می کردند ونر وماده داشتند در صورت وپیکر وخلقت مشابه انسان بودند اما قامتشان خیلی کوتاه بود وطول قد زن ومردشان مانند بچه ها از پنج وجب تجاوز نمی کرد واز نظر خلقت وصورت همه در یک اندازه بودند، آنان عریان وپابرهنه بودند، پشم ریسی ولباس وکفش در میان آنها نبود وبر تن آنها پشمی مانند پشم شتر بود که آنان را می پوشانید واز سرما وگرما محافظت می کرد وهر کدام آنان دو گوش بزرگ داشتند که درون وبیرون آنها یکی مو ودیگری پشم داشت وبه جای ناخن چنگال داشتند ودندان ونیشهای آنان مانند دندانها ونیشهای درندگان بود وچون یکی از آنها می خوابیدند یکی از دو گوش را فرش ودیگری را لحاف خود قرار می داد وآنان را در بر می گرفت وخوراک آنها نهنگهایی بود که همه ساله ابر وباد آنها را برای ایشان پرتاب می کرد وبا آن زندگانی خوشی داشتند وبا آنها سازگار بود ودر وقتش منتظر آن بودند همچنان که مردم در وقت باران منتظر آن هستند وچون آن نهنگها می رسید فراوانی داشتند وفربه می شدند وتوالد می کردند وزیاد می شدند ویکسال کامل از آن می خوردند تا سال آینده در آید وبا آن چیز دیگری نمی خوردند وکسی شماره آنها را جز خدای تعالی که خالق آنهاست نمی داند وچون نهنگها نمی رسیدند گرفتار قحطی وخشکسالی وگرسنگی می شدند ونسل وفرزند منقطع می گردید وآنها مانند چهارپایان سر راهها وهر کجا که بود آمیزش می کردند وچون نهنگ نمی رسید گرسنه می شدند وبه شهرها یورش می بردند وبر سر هر چه که می آمدند آن را تباه کرده ومی خوردند وتباه کردن آنها از تباهی ملخ وتگرگ وهمه آفات بیشتر بود وچون از سرزمینی به سرزمین دیگر می رفتند اهالی آنجا فرار می کردند وراهشان را باز می گذاشتند وکسی بر آنها غلبه نمی کرد ونمی توانست جلوی آنها را بگیرد تا آنکه از کثرت عدد ایشان هیچکس از مخلوقات خدای تعالی جای پانهادن نداشت وجای نشستن برای انسان باقی نمی ماند وهیچ یک از مخلوقات خدای تعالی نمی دانست که اول وآخر آنها کجاست؟ وبخاطر نجاست وپلیدی وبدی آنها کسی نمی توانست به آنها بنگرد ویا آنکه به ایشان نزدیک شود وبه همین دلیل بود که غلبه وظفر می یافتند وآنها آواز وغوغایی داشتند که اگر به سرزمینی نزدیک می شدند آواز وغوغای آنها بخاطر کثرتشان از صد فرسخی شنیده می شد، همانگونه که صدای باد یا باران دوردست شنیده می شد وچون در بلادی واقع می شدند همهمه می کردند مانند همهمه زنبور عسل ولی شدیدتر وبلندتر وزمین را پر می کردند وکسی نمی توانست بخاطر همهمه آنها صدایی را بشنود وچون به سرزمینی روی می آوردند وحوش ودرندگان آنجا می ترسیدند وچیزی در آنجا باقی نمی ماند، زیرا اقطار آن سرزمین را پر می کردند وچون بیرون می رفتند جانداری در آن باقی نمی ماند زیرا آنها از هر چیزی بیشتر بودند.
واقعاً امر آنها از هر شگفتی شگفت انگیزتر بود وتمام آنها می دانستند که کی خواهند مرد واین از آن رو بود که هیچ مردی از آنها نمی مرد مگر آنکه هزار فرزند برای وی متولد شود وهیچ زنی از آنان نمی مرد مگر آنکه هزار فرزند بزاید واز این رو مدت عمر خود را می دانستند وچون آن هزار فرزند متولد می شدند خود را برای مرگ آماده می کردند وامور معیشت وزندگانی را رها می ساختند. این داستان آنهاست که روزی که خدا آنها را آفرید تا روزی که نابودشان کند.
و در زمان ذوالقرنین آنها شروع کرده بودند در سرزمینها وامتها یک به یک سیاحت کنند وچون رو به سویی می کردند از آن منحرف نمی شدند وبه راست وچپ التفات نمی نمودند.
و چون امتهای آن روزگار آنها را احساس کردند وهمهمه آنها را شنیدند به ذوالقرنین استغاثه نمودند وذوالقرنین در آن روز در ناحیه آنها فرود آمده بود، به گرد او اجتماع کرده وگفتند: ای ذوالقرنین! ما از پادشاهی وسلطنت وهیبتی که خداوند به تو ارزانی کرده است آگاهیم ومی دانیم که خداوند تو را با لشکریان زمین ونور وظلمت مؤید کرده است وما همسایگان یأجوج ومأجوج هستیم وبین ما وآنها غیر از این کوهها حائلی نیست وراه نفوذ آنها به ما تنها از طریق این دره است وبرای ما قرار نباشد وآنها آفریدگان خدای تعالی هستند که بسیارند ودر میان آنها کسانی مشابه انسانند اما مانند چهارپایانند که از گیاهان می خورند، مانند درندگان به شکار جنبندگان ووحوش می پردازند وهمه حشرات زمین را می خورند از مار وعقرب وهر جانداری که خداوند آفریده است، ودر میان مخلوقات خداوند آفریده ای نیست که مانند آنها رشد کند افزون شود وبی شک آنها زمین را پر می سازند واهالی آن را آواره می کنند ودر آن تباهی نمایند وما پیوسته بیم آن داریم که پیشقراولان آنها از میان این دو کوه بر ما هجوم آورند وخدای تعالی تدبیر ونیرویی به تو داده که به احدی از جهانیان نداده است آیا باجی بر تو مقرر گردانیم تا میان ما وآنها سدی بسازی؟ گفت: قدرتی که خداوند به من ارزانی کرده بهتر است، مرا یاری کنید تا بین شما وایشان سدی بسازم، بروید پاره های آهن بیاورید. کهف ۹۴ الی ۹۶.
گفتند: ما از کجا این مقدار آهن ومس بیاوریم تا برای عملی که می خواهی انجام دهی کافی باشد؟ گفت: من شما را به معدن آهن ومس راهنمایی می کنم. پس به دو کوه نقب زد وآنها را شکافت واز آن آهن ومس استخراج نمود. گفتند: به کدام نیرو آهن ومس را قطع نمائیم؟ او معدن دیگری برای آنها استخراج کرد که بدان سامور می گفتند واز برف سفیدتر بود وسامور را روی هر چه می نهادند زیر آنرا ذوب می کرد واز آن برای آنها ابزاری ساخت واین ابزار همان بود که سلیمان فرزند داود ستونهای بیت المقدس وسنگهای آن را بریده بود وآنرا شیاطین از این معادن برای وی آورده بودند. از آن نیز به میزان کفایت فراهم آوردند وآهن را گداختند وپاره ای از آن را مانند صخره ها ساختند واز آنها به جای سنگ استفاده می کردند، مس مذاب را مانند ملاط برای آن سنگها استعمال می نمودند، سپس بنا را آغاز کرد ومیان دو کوه را اندازه گرفت وآن سه میل بود وپی آن را تا نزدیک آب کند وپهنای آن را با یک میل قرار داد ودر میان آن پاره های آهن ریخت ومس را ذوب نمود ودر خلال آنها قرار داد وطبقه ای را از مس وطبقه دیگر را آهن قرار داد تا آنکه سد به اندازه دو کوه شد واز زردی وسرخی مس وسیاهی آهن به مانند برد یمانی گردید ویأجوج ومأجوج سالی یکبار با آن مصادف می شوند وآن بدان جهت است که آنها در بلاد خویش سیاحت می کنند وچون به این سد می رسند باز می ایستند وبه بلاد خود باز می گردند وپیوسته چنین است تا قیامت نزدیک شود وعلائم آن ظاهر شود وچون نشانه های آن که عبارت از قیام قائم (علیه السلام) است ظاهر شود خدای تعالی آن را برای ایشان بگشاید وآن قول خدای تعالی که فرموده است: تا آنکه یأجوج ومأجوج گشوده گردد وآنها از هر تلی سرازیر شدند.
و چون ذوالقرنین از کار سد فارغ شد به سیر خود ادامه داد ودر آن هنگام که با لشکریانش می گذشتند به پیرمردی برخورد کرد که نماز می خواند، با لشکریان خود ایستادند تا نمازش به پایان رسید، ذوالقرنین گفت: چگونه این لشکر ترا نترسانید؟ گفت: من با کسی مناجات می کردم که لشکرش از لشکر تو بیشتر وسلطنتش از سلطنت تو گرامی تر ونیرویش از نیروی تو شدیدتر است واگر رو به سوی تو می کردم نیازم به درگاه او برآورده نمی شد. ذوالقرنین گفت: آیا دوست می داری که با من بیایی تا با تو موالات کنم ودر پاره ای از امور از تو استعانت بجویم؟ گفت: آری به شرط آنکه برایم چهار چیز را تضمین کنی، اول: نعمتی که زایل نشود، دوم: صحتی که مرضی در آن نباشد، سوم: شبابی که در آن پیری نباشد، چهارم: حیاتی که در آن مرگ نباشد. ذوالقرنین گفت: کدام مخلوق است که بتواند این خصال را تضمین کند؟ آن مرد گفت: من نزد کسی هستم که بر این خصال تواناست ومالک آنها ومالک توست.
سپس به مرد دانشمندی گذشت که به ذوالقرنین گفت: به من خبر ده از دو چیزی که از اول آفرینش جهان برپاست واز دو چیزی که جاری است واز دو چیزی که مختلف است واز دو چیزی که مبغوض یکدیگرند. ذوالقرنین گفت: اما آن دو چیز برپا آسمان وزمین است وآن دو چیز جاری خورشید وماه است وآن دو چیز مختلف شب وروز است وآن دو شیء که مبغوض یکدگرند موت وحیات است، آن مرد گفت: برو که تو دانشمندی!
ذوالقرنین به راه خود ادامه داد ودر شهرها گردش می کرد تا آنکه به مردی رسید که جمجمه ها مردگان را زیر ورو می کرد با لشکر خود نزد او ایستاد گفت: ای مرد! چرا این جمجمه ها را زیر ورو می کنی؟ گفت: برای آنکه شریف ووضیع آنها را بشناسم ومن بیست سال است که به چنین کاری مشغولم وهنوز نشناخته ام، ذوالقرنین به راه خود ادامه داد واو را به حال خودش واگذاشت وگفت: گمان نمی کنم مقصود تو کسی غیر من باشد.
و در این میان که به راه خود می رفت ناگاه به امت دانشمندی رسید که از قوم موسی بودند کسانی که به حق هدایت می کردند وعدالت می ورزیدند. امتی دادگر وعادل که به مساوات تقسیم می کردند وبه عدالت حکم می نمودند وبا یکدیگر موالات ومهربانی می کردند، حال وگفتارشان یکی بود ودلهایشان به یکدیگر الفت داشت وطریقه آنها مستقیم وسیرتشان نیکو بود، قبرهای مردگان آنها در آستانه آنها ودر خانه ها واتاقهایشان بود، خانه هایشان در نداشت وامیران بر آنها حکومت نمی کردند وقاضی نداشتند وثروتمندان وپادشاهان واشراف در میان آنها نبود. تفاوت وبرتری در زندگانی آنها وجود نداشت وبا یکدیگر اختلاف ونزاع نمی کردند ویکدیگر را دشنام نمی دادند ونمی کشتند وآفات به آنها نمی رسید.
چون وضع آنها را چنین دید سر تا پا شگفت زده شد وگفت: ای قوم! حال خود را به من گزارش دهید که من شرق وغرب زمین را گشته ام وخشکیها ودریاها ودشتها وکوهها ونور ظلمت زمین را در نوردیده ام ولی به مانند شما ندیده ام، بگوئید: چرا قبر مردگان شما در آستانه بیوت شما ودر خانه ها شماست؟ گفتند: این کار را عمداً انجام می دهیم تا مرگ را فراموش نکنیم ویادش از قلوب ما خارج نشود.
گفت: چرا خانه های شما در ندارد؟ گفتند: برای آنکه در میان ما دزد ومتهم نیست وهمه امین هستند. گفت: چرا امیران در بین شما نیستند؟ گفتند: برای آنکه بر یکدگر ظلم نمی کنیم. گفت: چرا حاکمان در بین شما نیستند؟ گفتند: برای آنکه ما با یکدیگر مخاصمه ودشمنی نمی کنیم. گفت: چرا پادشاهان در بین شما نیستند؟ گفتند: زیرا ما تکاثر نمی کنیم وافزون طلبی نداریم. گفت: برای چه در بین شما اشراف نیستند؟ گفتند: به دلیل آنکه در بین ما مناقشه ورقابت نیست گفت: چرا برتری وتفاوت در میان شما نیست؟ گفتند: از آن رو که با یکدیگر همدرد ومهربان هستیم. گفت: چرا با یکدگر اختلاف ونزاع ندارید؟ گفتند: از آن رو که دلهای ما مهربان وروابط ما نیکوست. گفت: چرا یکدیگر را دشنام نمی دهید ونمی کشید؟ گفتند از آن رو که بر طبایع خود با عزم پیروز شدیم ونفوس خود را با حلم رهبری کردیم. گفت: چگونه است که گفتارتان یکی وراهتان مستقیم است؟ گفتند: از آن رو که دروغ وفریب وبدگویی در میان ما نیست. گفت: به من بگوئید چرا در بین شما مسکین وفقیر وجود ندارد؟ گفتند: از آن رو که برابر وبالسویه تقسیم می کنیم. گفت: چرا در بین شما درشت خو وسخت دل وجود ندارد؟ گفتند: به جهت فروتنی وتواضع. گفت: چرا خداوند طولانی ترین عمر مردمان را به شما داده است؟ گفتند: از آن رو که داد وستد ما به حق وداوری ما به عدل است. گفت: چرا دچار قحطی نمی شوید؟ گفتند: از آن رو که از استغفار غافل نیستیم. گفت: چرا محزون نیستید؟ گفتند: زیرا خود را آماده بلا کرده ایم وبر آن حریصیم ونفوس خود را تعزیت داده ایم. گفت: چرا به شما آفات نمی رسد؟ گفتند: از آن رو که به غیر خدا توکل نمی کنیم واز بروج ونجوم باران نمی طلبیم. گفت: ای قوم! بگوئید آیا پدرانتان هم چنین بودند؟ گفتند: آری پدرانمان به مساکین ترحم می کردند وغمخوار فقرا بودند واز کسی که به آنها ستم می کرد در می گذشتند وبه کسی که به آنها بدی می کرد احساس می نمودند وبرای گناهکاران خودشان استغفار می کردند وبا خویشان خود در ارتباط بودند وامانات آنها را بازپس می دادند وراست می گفتند واز دروغ پرهیز می کردند وبدین سبب خداوند امورشان را اصلاح فرمود.
ذوالقرنین اقامت در میان آنان را برگزید تا آنکه وفات کرد وعمر چندانی هم در میان آنها نکرد، زیرا سن زیادی داشت وپیری هم به سراغ وی آمده بود ومدت سیر او در بلاد از آن روز که خدای تعالی او را مبعوث فرمود تا آنگاه که وی را قبض روح کرد پانصد سال بود.
ذکر ما روی عن أبی محمد الحسن العسکری (علیه السلام) بالنص علی ابنه القائم صاحب الزمان (علیه السلام).
رجوع به روایات امام عسکری (علیه السلام) درباره فرزندش صاحب الزمان (علیه السلام):
۲ - حدثنا أبو طالب المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه محمد بن مسعود العیاشی قال حدثنا آدم بن محمد البلخی قال حدثنی علی بن الحسین بن هارون الدقاق قال حدثنا جعفر بن محمد بن عبد الله بن قاسم بن إبراهیم بن مالک الأشتر قال حدثنی یعقوب بن منقوش قال دخلت علی أبی محمد الحسن بن علی (علیه السلام) وهو جالس علی دکان فی الدار وعن یمینه بیت علیه ستر مسبل فقلت له یا سیدی من صاحب هذا الأمر فقال ارفع الستر فرفعته فخرج إلینا غلام خماسی له عشر أو ثمان أو نحو ذلک واضح الجبین أبیض الوجه دری المقلتین شثن الکفین معطوف الرکبتین فی خده الأیمن خال وفی رأسه ذؤابة فجلس علی فخذ أبی محمد (علیه السلام) ثم قال لی هذا صاحبکم ثم وثب فقال له یا بنی ادخل إلی الوقت المعلوم فدخل البیت وأنا أنظر إلیه ثم قال لی یا یعقوب انظر من فی البیت فدخلت فما رأیت أحدا.
۲ - یعقوب بن منقوش گوید: وارد بر امام عسکری (علیه السلام) شدم واو بر مصطبه سرا (نیمکت سنگی) نشسته بود وسمت راستش اتاقی بود که بر در آن پرده ای آویزان بود، گفتم: سرورم! صاحب الأمر کیست؟ فرمود: پرده را بردار، آن را بالا بردم وپسر بچه ای که حدود پنج وجب طول او بود وسنش هشت یا ده سال بود بیرون آمد با پیشانی نورانی وروئی سپید وچشمانی درخشان وکف دستی سطبر وزانوائی برگشته، برگونه راستش خالی بود وبر سرش گیسوانی، آمد وبر زانوی پدرش امام عسکری (علیه السلام) نشست، آنگاه به من فرمود: این صاحب شماست، سپس آن فرزند از جا برجست وامام بدو گفت: فرزندم! به درون خانه برو تا وقت معلوم بیاید واو به داخل خانه رفت ومن او را نگریستم، سپس فرمود: ای یعقوب! بنگر که در خانه کیست؟ من داخل خانه شدم اما کسی را ندیدم!
۳ - حدثنا علی بن عبد الله الوراق قال حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنی موسی بن جعفر بن وهب البغدادی أنه خرج من أبی محمد (علیه السلام) توقیع زعموا أنهم یریدون قتلی لیقطعوا هذا النسل وقد کذب الله (عزَّ وجلَّ) قولهم والحمد لله.
۳ - موسی بغدادی گوید: از امام عسکری (علیه السلام) توقیعی صادر شد که در آن نوشته بود: پنداشتند که می توانند مرا بکشند تا این سه نسل منقطع شود وخدای تعالی گفتار آنها را باطل کرد والحمدلله.
۴ - حدثنا محمد بن محمد بن عصام (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یعقوب الکلینی قال حدثنی علان الرازی قال أخبرنی بعض أصحابنا أنه لما حملت جاریة أبی محمد (علیه السلام) قال ستحملین ذکرا واسمه محمد وهو القائم من بعدی
۴ - علان رازی گوید: یکی از اصحاب به من خبر داد که چون جاریه امام عسکری (علیه السلام) باردار شد به او فرمود: تو حامل پسری هستی که نامش محمد است واو قائم پس از من می باشد.
۵ - حدثنا أبو طالب المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی (رضی الله عنه) قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه قال حدثنا أحمد بن علی بن کلثوم قال حدثنا علی بن أحمد الرازی قال خرج بعض إخوانی من أهل الری مرتادا بعد مضی أبی محمد (علیه السلام) فبینما هو فی مسجد الکوفة مغموما متفکرا فیما خرج له یبحث حصی المسجد بیده فظهرت له حصاة فیها مکتوب محمد قال الرجل فنظرت إلی الحصاة فإذا فیها کتابة ثابتة مخلوقة غیر منقوشة
۵ - علی بن احمد رازی گوید: یکی از برادران من از اهل ری پس از درگذشت امام عسکری (علیه السلام) در طلب امام بر آمده بود ودر این میان که در مسجد کوفه اندوهگین نشسته بود ودر مقصد خود اندیشه می نمود، با دست ریگهای مسجد را کاوش می کرد وناگاه ریگی به دستش رسید که روی آن نوشته شده بود محمد آن مرد گوید: در آن ریگ نگریستم نوشته ای ثابت وحک شده بود ونه آنکه با مرکب بر آن نوشته باشند.
۶ - حدثنا أحمد بن محمد بن یحیی العطار (رضی الله عنه) قال حدثنی أبی عن جعفر بن محمد بن مالک الفزاری قال حدثنی محمد بن أحمد المدائنی عن أبی غانم قال سمعت أبا محمد الحسن بن علی (علیه السلام) یقول فی سنة مائتین وستین تفترق شیعتی ففیها قبض أبو محمد (علیه السلام) وتفرقت الشیعة وأنصاره فمنهم من انتمی إلی جعفر ومنهم من تاه ومنهم من شک ومنهم من وقف علی تحیره ومنهم من ثبت علی دینه بتوفیق الله (عزَّ وجلَّ).
۶ - ابوغانم گوید: از امام عسکری (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: در سال دویست وشصت پیروانم فرقه فرقه می شوند. ودر آن سال امام عسکری (علیه السلام) رحلت فرمود وپیروان ویاورانش متفرق شدند، دسته ای خود را منتسب به جعفر (پسر امام دهم) کردند ودسته ای سرگردان شدند ودسته ای به شک افتادند ودسته ای در حالت تحیر ایستادند ودسته ای دیگر به توفیق خدای تعالی بر دین خود ثابت ماندند.
۷ - حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی (رضی الله عنه) قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود العیاشی عن أبیه عن أحمد بن علی بن کلثوم عن علی بن أحمد الرازی عن أحمد بن إسحاق بن سعد قال سمعت أبا محمد الحسن بن علی العسکری (علیه السلام) یقول الحمد لله الذی لم یخرجنی من الدنیا حتی أرانی الخلف من بعدی أشبه الناس برسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) خلقا وخلقا یحفظه الله تبارک وتعالی فی غیبته ثم یظهره فیملأ الأرض عدلا وقسطا کما ملئت جورا وظلما.
۷ - احمد بن اسحاق گوید: از امام عسکری (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: سپاس از آن خدایی است که مرا از دنیا نبرد تا آنکه جانشین مرا به من نشان داد، او از نظر آفرینش واخلاق شبیه ترین مردم به رسول خداست. خدای تعالی او را در غیبتش حفظ فرماید سپس او را آشکار کند واو زمین را پر از عدل وداد فرماید همچنان که مملو از جور وستم شده باشد.
۸ - حدثنا أحمد بن محمد بن یحیی العطار (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنا موسی بن جعفر بن وهب البغدادی قال سمعت أبا محمد الحسن بن علی (علیه السلام) یقول کأنی بکم وقد اختلفتم بعدی فی الخلف منی أما إن المقر بالأئمة بعد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) المنکر لولدی کمن أقر بجمیع أنبیاء الله ورسله ثم أنکر نبوة رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) والمنکر لرسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) کمن أنکر جمیع أنبیاء الله لأن طاعة آخرنا کطاعة أولنا والمنکر لآخرنا کالمنکر لأولنا أما إن لولدی غیبة یرتاب فیها الناس إلا من عصمه الله (عزَّ وجلَّ).
۸ - موسی بغدادی گوید: از امام عسکری (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: گویا شما را می بینم که پس از من درباره جانشین من اختلاف می کنید، آگاه باشید که هر کس مقر به ائمه بعد از رسول خدا باشد اما منکر فرزندم شود مانند کسی است که به همه انبیاء الهی ورسولانش اقرار داشته باشد اما نبوت رسول اکرم را انکار کند ومنکر رسول خدا مانند کسی است که جمع انبیاء الهی را انکار کند، زیرا اطاعت از آخر ما مانند اطاعت از اول ماست ومنکر آخر ما مانند منکر اول ماست. آگاه باشید که برای فرزندم غیبتی است که مردم در آن شک کنند مگر کسی که خدای تعالی وی را حفظ فرماید.
۹ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق (رضی الله عنه) قال حدثنی أبو علی بن همام قال سمعت محمد بن عثمان العمری قدس الله روحه یقول سمعت أبی یقول سئل أبو محمد الحسن بن علی (علیه السلام) وأنا عنده عن الخبر الذی روی عن آبائه (علیه السلام) أن الأرض لا تخلو من حجة لله علی خلقه إلی یوم القیامة وأن من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة فقال (علیه السلام) إن هذا حق کما أن النهار حق فقیل له یا ابن رسول الله فمن الحجة والإمام بعدک فقال ابنی محمد هو الإمام والحجة بعدی من مات ولم یعرفه مات میته جاهلیة أما إن له غیبة یحار فیها الجاهلون ویهلک فیها المبطلون ویکذب فیها الوقاتون ثم یخرج فکأنی أنظر إلی الأعلام البیض تخفق فوق رأسه بنجف الکوفة
۹ - ابو علی بن همان گوید: از محمد بن عثمان عمری (قدس الله روحه) شنیدم که می گفت: از پدرم شنیدم که می گفت: من نزد امام عسکری (علیه السلام) بودم که از آن حضرت از خبری که از پدران بزرگوارش روایت شده است پرسش کردند که زمین از حجت الهی بر خلایق تا روز قیامت خالی نمی ماند وکسی که بمیرد وامام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت در گذشته است. فرمود: این حق است همچنان که روز روشن حق است. گفتند: ای فرزند رسول خدا حجت وامام پس از شما کیست؟ فرمود: فرزندم محمد، او امام وحجت پس از من است، کسی که بمیرد واو را نشناسد به مرگ جاهلیت درگذشته است، آگاه باشید که برای او غیبتی است که نادانان در آن سرگردان شوند ومبطلان در آن هلاک گردند وکسانی که برای آن وقت معین کنند دروغ گویند، سپس خروج می کند وگویا به پرچمهای سپیدی می نگرم که بر بالای سر او در نجف کوفه در اهتزاز است.

باب ۳۹: فیمن أنکر القائم الثانی عشر من الأئمة (علیه السلام)
باب ۳۹: کسانی که منکر قائم یا فرد دوازدهمین ائمه (علیهم السلام) شوند

۱ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله عن محمد بن عیسی عن صفوان بن یحیی عن ابن مسکان عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال من أنکر واحدا من الأحیاء فقد أنکر الأموات.
۱ - ابن مسکان از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: کسی که یکی از زندگان را انکار کند مانند کسی است که اموات را انکار کرده باشد.
۲ - وحدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن الحسن الصفار والحسن بن متیل الدقاق وعبد الله بن جعفر الحمیری جمیعا قالوا حدثنا محمد بن الحسین بن أبی الخطاب ویعقوب بن یزید وإبراهیم بن هاشم جمیعا عن محمد بن أبی عمیر وصفوان بن یحیی جمیعا عن عبد الله بن مسکان عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال من أنکر واحدا من الأحیاء فقد أنکر الأموات
۲ - روایت فوق به سندهای دیگر نیز از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است.
۳ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله عن محمد بن عیسی عن إسماعیل بن مهران عن محمد بن سعید عن أبان بن تغلب قال قلت لأبی عبد الله (علیه السلام) من عرف الأئمة ولم یعرف الإمام الذی فی زمانه أ مؤمن هو قال لا قلت أ مسلم هو قال نعم قال مصنف هذا الکتاب (رضی الله عنه) الإسلام هو إقرار بالشهادتین وهو الذی به تحقن الدماء والأموال والثواب علی الإیمان وقال النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) من شهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله فقد حقن ماله ودمه إلا بحقهما وحسابه علی الله (عزَّ وجلَّ).
۳ - ابان بن تغلب گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: کسی که ائمه را بشناسد ولی امام زمانش را نشناسد آیا او مؤمن است؟ فرمود: خیر، گفتم: آیا او مسلمان است؟ فرمود: آری.
مصنف این کتاب (رضی الله عنه) گوید: اسلام عبارت از اقرار شهادتین است وآن همان است که خونها ومالها بدان محفوظ ماند، اما ثواب وپاداش به واسطه داشتن ایمان است وپیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده است: هر که گواهی دهد به لا اله الا الله ومحمد رسول الله مال وخونش محفوظ است مگر به واسطه حقوق آن دو، وحساب او با خدای تعالی است.
۴ - حدثنا علی بن أحمد بن محمد (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن أبی عبد الله الکوفی قال حدثنا سهل بن زیاد الأدمی قال حدثنا الحسن بن محبوب عن عبد العزیز العبدی عن ابن أبی یعفور قال قال أبو عبد الله (علیه السلام) من أقر بالأئمة من آبائی وولدی وجحد المهدی من ولدی کان کمن أقر بجمیع الأنبیاء وجحد محمدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فقلت یا سیدی ومن المهدی من ولدک قال الخامس من ولد السابع یغیب عنهم شخصه ولا یحل لهم تسمیته
۴ - ابن أبی یعفور گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: کسی که به ائمه از پدران وفرزندانم اقرار کند اما مهدی از فرزندانم را انکار نماید مانند کسی است که به جمیع انبیاء اقرار کند اما محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را انکار نماید، گفتم: سرورم! مهدی از فرزندان شما کیست؟ فرمود: پنجمین امام از فرزندان امام هفتم که شخص او از دیدگان مردم نهان شود ونام بردنش روا نباشد.
۵ - حدثنا الحسین بن أحمد بن إدریس (رضی الله عنه) قال حدثنا أبی عن أیوب بن نوح عن محمد بن سنان عن صفوان بن مهران عن الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) أنه قال من أقر بجمیع الأئمة وجحد المهدی کان کمن أقر بجمیع الأنبیاء وجحد محمدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نبوته فقیل له یا ابن رسول الله فمن المهدی من ولدک قال الخامس من ولد السابع یغیب عنکم شخصه ولا یحل لکم تسمیته
۵ - صفوان بن مهران از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: کسی که به جمیع ائمه اقرار کند اما مهدی را انکار نماید مانند کسی است که به جمیع انبیاء اقرار کند اما نبوت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را انکار نماید. بدو گفتند: ای فرزند رسول خدا! مهدی از فرزندان شما کیست؟ فرمود: پنجمین امام از فرزندان امام هفتم که شخص او از دیدگان مردم نهان شود ونام بردنش روا نباشد.
۶ - حدثنا عبد الواحد بن محمد بن عبدوس النیسابوری العطار (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن محمد بن قتیبة النیسابوری عن حمدان بن سلیمان قال حدثنی أحمد بن عبد الله بن جعفر الهمدانی عن عبد الله بن الفضل الهاشمی عن هشام بن سالم عن الصادق جعفر بن محمد عن أبیه عن جده (علیه السلام) قال قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) القائم من ولدی اسمه اسمی وکنیته کنیتی وشمائله شمائلی وسنته سنتی یقیم الناس علی ملتی وشریعتی ویدعوهم إلی کتاب ربی (عزَّ وجلَّ) من أطاعه فقد أطاعنی ومن عصاه فقد عصانی ومن أنکره فی غیبته فقد أنکرنی ومن کذبه فقد کذبنی ومن صدقه فقد صدقنی إلی الله أشکو المکذبین لی فی أمره والجاحدین لقولی فی شأنه والمضلین لأمتی عن طریقته وسیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
۶ - هشام بن سالم از امام صادق واو از پدرش واو از جدش واو از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کند که فرمود: قائم از فرزندان من است نامش نام من وکنیه اش کنیه من است، شمائل او شمائل من وروش او روش من می باشد ومردم را بر آئین ودینم بدارد وآنها را به کتاب پروردگارم فراخواند، کسی که او را اطاعت کند مرا اطاعت کرده است وکسی که او را نافرمانی کند مرا نافرمانی کرده است وکسی که او را در دوران غیبتش انکار نماید مرا انکار نموده است وکسی که او را تکذیب کند مرا تکذیب کرده است وکسی که او را تصدیق نماید مرا تصدیق نموده است، از کسانی که گفتار مرا درباره او انکار وتکذیب می کنند واز کسانی از امتم که مردم را از طریقه او گمراه می سازند به خداوند شکایت می برم وسیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
۷ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله عن أحمد بن أبی عبد الله عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن محمد بن عبد الرحمن بن أبی لیلی عن أبیه عن أبی عبد الله الصادق (علیه السلام) فی حدیث طویل یقول فی آخره کیف یهتدی من لم یبصر وکیف یبصر من لم ینذر اتبعوا قول رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وأقروا بما نزل من عند الله (عزَّ وجلَّ) واتبعوا آثار الهدی فإنها علامات الأمانة والتقی واعلموا أنه لو أنکر رجل عیسی ابن مریم (علیه السلام) وأقر بمن سواه من الرسل (علیه السلام) لم یؤمن اقصدوا الطریق بالتماس المنار والتمسوا من وراء الحجب الآثار تستکملوا أمر دینکم وتؤمنوا بالله ربکم.
۷ - ابولیلی از امام صادق (علیه السلام) حدیثی طولانی روایت کند که در پایان آن فرموده است: کسی که بصیرت نداشته باشد چگونه هدایت شود؟ وکسی که ترسانیده نشود چگونه بصیرت یابد؟ از کلام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پیروی کنید وبر آنچه که از جانب خدای تعالی فرود آمده است اقرار نمائید واز آثار هدایت تبعیت کنید که آن نشانه های امانت وتقوا است وبدانید که اگر کسی عیسی بن مریم (علیه السلام) را انکار کند وبه سایر پیامبران اقرار نماید ایمان نیاورده است، راه را به واسطه مناره ها بجوئید واز ورای پرده ها آثار را طلب کنید تا امر دینتان را کامل نموده وبه پروردگارتان ایمان آورده باشید.
۸ - حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن محمد بن أبی عمیر عن غیاث بن إبراهیم عن الصادق جعفر بن محمد عن أبیه عن آبائه (علیه السلام) قال قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) من أنکر القائم من ولدی فقد أنکرنی.
۸ - غیاث بن ابراهیم از امام صادق (علیه السلام) واو از پدرش واجدادش روایت کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: کسی که قائم از فرزندان مرا انکار کند مرا انکار کرده است.
۹ - حدثنا أحمد بن محمد بن یحیی العطار (رضی الله عنه) قال حدثنا أبی عن عبد الله بن محمد بن عیسی عن الحسن بن موسی الخشاب عن غیر واحد عن مروان بن مسلم قال قال الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) الإمام علم فیما بین الله (عزَّ وجلَّ) وبین خلقه فمن عرفه کان مؤمنا ومن أنکره کان کافرا.
۹ - مروان بن مسلم گوید امام صادق (علیه السلام) فرمود: امام نشانه بین خدای تعالی وخلقش می باشد، کسی که او را بشناسد مؤمن وکسی که او را انکار نماید کافر است.
۱۰ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله عن محمد بن عیسی بن عبید عن الحسن بن علی بن فضال عن ثعلبة بن میمون عن محمد بن مروان عن الفضیل بن یسار عن أبی جعفر (علیه السلام) قال من مات ولیس له إمام مات میته جاهلیة ولا یعذر الناس حتی یعرفوا إمامهم
۱۰ - فضیل بن یسار از امام باقر (علیه السلام) روایت کند که فرمود: کسی که بمیرد وامامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است ومردم اگر امامشان را نشناسند معذور نخواهند بود.
۱۱ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن ومحمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنهم) قالوا حدثنا سعد بن عبد الله وعبد الله بن جعفر الحمیری جمیعا عن محمد بن عیسی عن الحسن بن محبوب عن أبی سعید المکاری عن عمار عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال سمعته یقول من مات ولیس له إمام مات میته جاهلیة کفر وشرک وضلالة.
۱۱ - عمار گوید از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: کسی که بمیرد وامامی نداشته باشد به مرگ کفر جاهلی وشرک وضلالت مرده است.
۱۲ - حدثنا علی بن عبد الله الوراق قال حدثنا أبو الحسین محمد بن جعفر الأسدی (رضی الله عنه) قال حدثنا موسی بن عمران النخعی عن عمه الحسین بن یزید النوفلی عن غیاث بن إبراهیم عن الصادق جعفر بن محمد عن أبیه عن آبائه (علیه السلام) قال قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) من أنکر القائم من ولدی فی زمان غیبته فمات فقد مات میتة جاهلیة.
۱۲ - غیاث بن ابراهیم از امام صادق (علیه السلام) واو از پدر واجدادش از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کند که فرمود: کسی که قائم از فرزندان مرا در زمان غیبتش انکار کند به مرگ جاهلی مرده است.
۱۳ - حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی (رضی الله عنه) قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه عن علی بن محمد قال حدثنی عمران عن محمد بن عبد الحمید عن محمد بن الفضیل عن علی بن موسی الرضا عن أبیه موسی بن جعفر عن أبیه جعفر بن محمد عن أبیه محمد بن علی عن أبیه علی بن الحسین عن أبیه الحسین بن علی عن أبیه علی بن أبی طالب (علیه السلام) قال قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) یا علی أنت والأئمة من ولدک بعدی حجج الله (عزَّ وجلَّ) علی خلقه وأعلامه فی بریته من أنکر واحدا منکم فقد أنکرنی ومن عصی واحدا منکم فقد عصانی ومن جفا واحدا منکم فقد جفانی ومن وصلکم فقد وصلنی ومن أطاعکم فقد أطاعنی ومن والاکم فقد والانی ومن عاداکم فقد عادانی لأنکم منی خلقتم من طینتی وأنا منکم.
۱۳ - محمد بن فضیل از امام رضا (علیه السلام) واو از پدرانش روایت کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ای علی! پس از من تو وائمه از فرزندان تو حجتهای الهی بر خلایق واعلام او بر مردمان هستید، کسی که یکی از شما را انکار نماید مرا انکار نموده است وکسی که یکی از شما را نافرمانی کرده است وکسی که بر یکی از شما جفا نماید بر من جفا نموده است وهر که به شما بپیوندد به من پیوسته است وهر که از شما اطاعت کند از من اطاعت کرده است وهر کس با شما دوستی یا دشمنی نماید با من دوستی ودشمنی نموده است، زیرا شما از من هستید واز گل من سرشته شده اید ومن نیز از شمایم.
۱۴ - حدثنا علی بن محمد (رضی الله عنه) قال حدثنا حمزة بن القاسم العلوی (رضی الله عنه) قال حدثنا الحسن بن محمد الفارسی قال حدثنا عبد الله بن قدامة الترمذی عن أبی الحسن (علیه السلام) قال من شک فی أربعة فقد کفر بجمیع ما أنزل الله تبارک وتعالی أحدها معرفة الإمام فی کل زمان وأوان بشخصه ونعته.
۱۴ - عبد الله بن قدامه گوید امام کاظم (علیه السلام) فرمود: کسی که در چهار چیز شک کند به جمیع کتابهای خدای تعالی کافر شده است یکی از آنها معرفت امام است که در هر عصر وزمانی بایستی او را به شخص وصفاتش بشناسد.
۱۵ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله وعبد الله بن جعفر الحمیری جمیعا عن محمد بن عیسی ویعقوب بن یزید وإبراهیم بن هاشم جمیعا عن حماد بن عیسی عن عمر بن أذینة عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس الهلالی أنه سمع من سلمان ومن أبی ذر ومن المقداد حدیثا عن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) أنه قال من مات ولیس له إمام مات میتة جاهلیة ثم عرضه علی جابر وابن عباس فقالا صدقوا وبروا وقد شهدنا ذلک وسمعناه من رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وإن سلمان قال یا رسول الله إنک قلت من مات ولیس له إمام مات میتة جاهلیة من هذا الإمام قال من أوصیائی یا سلمان فمن مات من أمتی ولیس له إمام منهم یعرفه فهی میتة جاهلیة فإن جهله وعاداه فهو مشرک وإن جهله ولم یعاده ولم یوال له عدوا فهو جاهل ولیس بمشرک
۱۵ - سلیم بن قیس هلالی از سلمان وابوذر ومقداد حدیثی را شنیده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده است: کسی که بمیرد وبرای او امامی نباشد به مرگ جاهلی مرده است. سپس آن حدیث را به جابر وابن عباس عرضه کرده است وآنها گفته اند: راست گفته اند ونیکی کرده اند، ما هم بر آن گواهیم وآن را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیده ایم وبه دنبال آن سلمان گفته است: ای رسول خدا شما فرمودید: من مات ولیس له امام مات میته جاهلیه، این امام کیست؟ فرمود: ای سلمان! او از اوصیای من است، کسی که از امت من بمیرد وامامی از ایشان نداشته باشد واو را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است، واگر به نادان باشد وبا او دشمنی ورزد مشرک است واگر به او نادان باشد اما با او دشمنی نورزد وبا دشمن او دوستی نکند چنین کسی نادان است اما مشرک نیست.

باب ۴۰: ما روی فی أن الإمامة لا تجتمع فی أخوین بعد الحسن والحسین (علیه السلام)
باب ۴۰: پس از امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) امامت در دو برادر نباشد

۱ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله وعبد الله بن جعفر الحمیری جمیعا عن محمد بن عیسی بن عبید عن یونس بن عبد الرحمن عن الحسین بن ثویر بن أبی فاختة عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال لا تکون الإمامة فی أخوین بعد الحسن والحسین (علیه السلام) أبدا إنها جرت من علی بن الحسین (علیه السلام) کما قال الله جل جلاله وأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللهِ ولا تکون بعد علی بن الحسین إلا فی الأعقاب وأعقاب الأعقاب
۱ - حسین بن ثویر از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: هرگز امامت پس از امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) در دو برادر نباشد، امامت از امام سجاد (علیه السلام) بدینسان جاری شد، چنانکه خدای تعالی فرمود: واولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله
و امامت پس از امام سجاد (علیه السلام) در فرزندان وفرزندان فرزندان جاری است.
۲ - حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن یعقوب بن یزید ومحمد بن عیسی بن عبید عن الحسین بن الحسن الفارسی عن سلیمان بن جعفر الجعفری عن حماد بن عیسی عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال لا تجتمع الإمامة فی أخوین بعد الحسن والحسین (علیه السلام) إنما تجری فی الأعقاب وأعقاب الأعقاب
۲ - حماد بن عیسی از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: پس از امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) امامت در دو برادر نباشد وآن در فرزندان وفرزندان فرزندان جاری است.
۳ - حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن الحسین السعدآبادی عن أحمد بن محمد بن خالد عن أبیه عن محمد بن سنان عن یونس بن یعقوب عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال أبی الله (عزَّ وجلَّ) أن یجعلها یعنی الإمامة فی أخوین بعد الحسن والحسین (علیه السلام)
۳ - یونس بن یعقوب از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: خدای تعالی ابا دارد که پس از امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) امامت را در دو برادر قرار دهد.
۴ - حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنه) قال حدثنا الحسین بن الحسن بن أبان عن الحسین بن سعید عن محمد بن سنان عن أبی سلام عن سورة بن کلیب عن أبی بصیر عن أبی جعفر (علیه السلام) فی قول الله (عزَّ وجلَّ) وجَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ إنها فی الحسین (علیه السلام) تنتقل من ولد إلی ولد لا ترجع إلی أخ ولا عم
۴ - ابو بصیر از امام باقر (علیه السلام) در تفسیر این سخن خدای تعالی: وجعلها کلمه باقیه فی عقبه روایت کند که فرمود: این آیه درباره امام حسین (علیه السلام) است که امامت در فرزندان او از فرزندی به فرزندی دیگر منتقل می شود وبه برادر وعمو بر نمی گردد.
۵ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله وعبد الله بن جعفر الحمیری جمیعا عن إبراهیم بن هاشم عن أبی جعفر محمد بن جعفر عن أبیه عن عبد الحمید بن نصر عن أبی إسماعیل عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال لا تکون الإمامة فی أخوین بعد الحسن والحسین (علیه السلام) أبدا إنما هی فی الأعقاب وأعقاب الأعقاب.
۵ - ابو اسماعیل از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: هرگز پس از امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) امامت در دو برادر نباشد، بلکه آن در فرزندان وفرزندان فرزندان جاری است.
۶ - حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن الحسین السعدآبادی عن أحمد بن أبی عبد الله البرقی عن أبیه عن محمد بن أبی عمیر عن غیر واحد عن أبی بصیر عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال لما ولدت فاطمة (علیه السلام) الحسین (علیه السلام) أخبرها أبوها (صلی الله علیه وآله وسلم) أن أمته ستقتله من بعده قالت ولا حاجة لی فیه فقال إن الله (عزَّ وجلَّ) قد أخبرنی أن یجعل الأئمة من ولده قالت قد رضیت یا رسول الله.
۶ - ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: چون فاطمه (علیهما السلام) حسین (علیه السلام) را به دنیا آورد ورسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او خبر داد که امتش بعد از وی حسین را خواهند کشت. فاطمه گفت: مرا به وی نیازی نیست. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: خدای تعالی به من خبر داده است که ائمه را در فرزندان وی قرار داده است. فاطمه گفت: اکنون خشنود شدم.
۷ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله وعبد الله بن جعفر الحمیری جمیعا عن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب ومحمد بن عیسی بن عبید جمیعا عن عبد الرحمن بن أبی نجران عن عیسی بن عبد الله العلوی العمری عن أبی عبد الله جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) قال قلت له جعلت فداک إن کان کون ولا أرانی الله یومک فبمن أئتم قال فأومأ إلی موسی (علیه السلام) قلت فإن مضی موسی (علیه السلام) فبمن أئتم قال بولده قلت فإن مضی ولده وترک أخا کبیرا وابنا صغیرا فبمن أئتم قال بولده ثم هکذا أبدا قلت فإن أنا لم أعرفه ولم أعرف موضعه فما أصنع قال تقول اللهم إنی أتولی من بقی من حججک من ولد الإمام الماضی فإن ذلک یجزئک.
۷ - عیسی بن عبد الله گوید به امام صادق (علیه السلام) گفتم: فدای شما گردم، اگر پیش آمدی کرد - وخدا روز مرگ شما را به من ننماید - چه کسی را امام بدانم؟ گوید: به موسی (علیه السلام) اشاره کردم، گفتم اگر موسی (علیه السلام) درگذشت چه کسی را امام بدانم؟ فرمود: به فرزندش، گفتم: اگر فرزندش درگذشت چه کسی را امام بدانم؟ فرمود: به فرزندش، گفتم: اگر فرزندش درگذشت وبرادری کبیر وفرزندی صغیر بجای گذاشت، کدام را امام بدانم؟ فرمود: به فرزندش وپس از او نیز همیشه چنین خواهد بود. گفتم: اگر او ومکان او را نشناسیم چه کنم؟ فرمود: می گویی: بارالها! من باقیمانده از حجتهای تو را که از فرزندان امام در گذشته است به ولایت بر می گزینم وآن تو را کافی است.
۸ - حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری قال حدثنا أحمد بن محمد بن عیسی قال حدثنا الحسن بن محبوب عن علی بن رئاب قال قال أبو عبد الله (علیه السلام) لما أن حملت فاطمة (علیه السلام) بالحسین (علیه السلام) قال لها رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) إن الله (عزَّ وجلَّ) قد وهب لک غلاما اسمه الحسین تقتله أمتی قالت فلا حاجة لی فیه فقال إن الله (عزَّ وجلَّ) قد وعدنی فیه عدة قالت وما وعدک قال وعدنی أن یجعل الإمامة من بعده فی ولده فقالت رضیت
۸ - علی بن رئاب گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: چون فاطمه (علیهما السلام) به حسین (علیه السلام) باردار گردید، رسول خدا به وی فرمود که خداوند پسری به تو می بخشد که نامش حسین (علیه السلام) است وامت من او را خواهند کشت، فاطمه (علیها السلام) گفت: مرا به وی نیازی نیست، فرمود: خدای تعالی درباره وی به من وعده ای فرموده است، گفت: آن وعده چیست؟ فرمود مرا وعده فرموده است که امامت پس از حسین در فرزندان وی باشد، فاطمه (علیها السلام) گفت: اکنون خشنود شدم.
۹ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق (رضی الله عنه) قال أخبرنا أحمد بن محمد الهمدانی قال حدثنا علی بن الحسن بن علی بن فضال عن أبیه عن هشام بن سالم قال قلت للصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) الحسن أفضل أم الحسین فقال الحسن أفضل من الحسین قال قلت فکیف صارت الإمامة من بعد الحسین فی عقبه دون ولد الحسن فقال إن الله تبارک وتعالی أحب أن یجعل سنة موسی وهارون جاریة فی الحسن والحسین (علیه السلام) ألا تری أنهما کانا شریکین فی النبوة کما کان الحسن والحسین شریکین فی الإمامة وإن الله (عزَّ وجلَّ) جعل النبوة فی ولد هارون ولم یجعلها فی ولد موسی وإن کان موسی أفضل من هارون (علیه السلام) قلت فهل یکون إمامان فی وقت واحد قال لا إلا أن یکون أحدهما صامتا مأموما لصاحبه والآخر ناطقا إماما لصاحبه فأما أن یکونا إمامین ناطقین فی وقت واحد فلا قلت فهل تکون الإمامة فی أخوین بعد الحسن والحسین (علیه السلام) قال لا إنما هی جاریة فی عقب الحسین (علیه السلام) کما قال الله (عزَّ وجلَّ) وجَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ ثم هی جاریة فی الأعقاب وأعقاب الأعقاب إلی یوم القیامة.
۹ - هشام بن سالم گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: حسن افضل است یا حسین؟ فرمود: حسن از حسین افضل است. گوید گفتم: پس چگونه است که امامت پس از حسین در فرزندان وی است ونه در فرزندان حسن؟ فرمود: خدای تعالی خواسته است که روش موسی وهارون را در حسن وحسین (علیهما السلام) جاری سازد آیا نمی بینی که آن دو در نبوت شریک بودند همچنان که حسن وحسین در امامت شریک بودند وخدای تعالی نبوت را در فرزندان هارون قرار داد نه در فرزندان موسی، گر چه موسی افضل از هارون بود، گفتم: آیا ممکن است در یک زمان دو امام باشند؟ فرمود: خیر، مگر آنکه یکی از آن دو خاموش باشد واز دیگری پیروی نماید ودیگری ناطق وپیشوای وی باشد، اما در یک زمان دو امام ناطق نخواهد بود، گفتم: آیا می شود پس از حسن وحسین (علیهما السلام) دو برادر امام باشند فرمود: خیر وامامت در عقب حسین (علیه السلام) جاری است همچنان که خدای تعالی فرموده است: وجعلها کلمه باقیه فی عقبه، بعد از آن نیز در فرزندان وفرزندان فرزندان او تا روز قیامت جاری است.
۱۰ - حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یحیی العطار عن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب عن علی بن أسباط عن علی بن أبی حمزة عن أبی بصیر عن أبی عبد الله (علیه السلام) فی قول الله (عزَّ وجلَّ) وبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وقَصْرٍ مَشِیدٍ فقال البئر المعطلة الإمام الصامت والقصر المشید الإمام الناطق.
۱۰ - ابو بصیر گوید: از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر این آیه وبئر معطله وقصر مشید فرمود: مقصود از بئر معطله امام خاموش ومقصود از قصر مشید امام ناطق است.

باب ۴۱: ما روی فی نرجس أم القائم (علیه السلام) واسمها ملیکة بنت یشوعا بن قیصر الملک
باب ۴۱: روایاتی که درباره مادر قائم (علیه السلام) وارده شده است واو نامش ملیکه دختر یشوعا فرزند قیصر است

۱ - حدثنا محمد بن علی بن حاتم النوفلی قال حدثنا أبو العباس أحمد بن عیسی الوشاء البغدادی قال حدثنا أحمد بن طاهر القمی قال حدثنا أبو الحسین محمد بن بحر الشیبانی قال وردت کربلاء سنة ست وثمانین ومائتین قال وزرت قبر غریب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ثم انکفأت إلی مدینة السلام متوجها إلی مقابر قریش فی وقت قد تضرمت الهواجر وتوقدت السمائم فلما وصلت منها إلی مشهد الکاظم (علیه السلام) واستنشقت نسیم تربته المغمورة من الرحمة المحفوفة بحدائق الغفران أکببت علیها بعبرات متقاطرة وزفرات متتابعة وقد حجب الدمع طرفی عن النظر فلما رقأت العبرة وانقطع النحیب فتحت بصری فإذا أنا بشیخ قد انحنی صلبه وتقوس منکباه وثفنت جبهته وراحتاه وهو یقول لآخر معه عند القبر یا ابن أخی لقد نال عمک شرفا بما حمله السیدان من غوامض الغیوب وشرائف العلوم التی لم یحمل مثلها إلا سلمان وقد أشرف عمک علی استکمال المدة وانقضاء العمر ولیس یجد فی أهل الولایة رجلا یفضی إلیه بسره قلت یا نفس لا یزال العناء والمشقة ینالان منک بإتعابی الخف والحافر فی طلب العلم وقد قرع سمعی من هذا الشیخ لفظ یدل علی علم جسیم وأثر عظیم فقلت أیها الشیخ ومن السیدان قال النجمان المغیبان فی الثری بسر من رأی فقلت إنی أقسم بالموالاة وشرف محل هذین السیدین من الإمامة والوراثة إنی خاطب علمهما وطالب آثارهما وباذل من نفسی الإیمان المؤکدة علی حفظ أسرارهما قال إن کنت صادقا فیما تقول فاحضر ما صحبک من الآثار عن نقلة أخبارهم فلما فتش الکتب وتصفح الروایات منها قال صدقت أنا بشر بن سلیمان النخاس من ولد أبی أیوب الأنصاری أحد موالی أبی الحسن وأبی محمد (علیه السلام) وجارهما بسر من رأی قلت فأکرم أخاک ببعض ما شاهدت من آثارهما قال کان مولانا أبو الحسن علی بن محمد العسکری (علیه السلام) فقهنی فی أمر الرقیق فکنت لا أبتاع ولا أبیع إلا بإذنه فاجتنبت بذلک موارد الشبهات حتی کملت معرفتی فیه فأحسنت الفرق فیما بین الحلال والحرام فبینما أنا ذات لیلة فی منزلی بسر من رأی وقد مضی هوی من اللیل إذ قرع الباب قارع فعدوت مسرعا فإذا أنا بکافور الخادم رسول مولانا أبی الحسن علی بن محمد (علیه السلام) یدعونی إلیه فلبست ثیابی ودخلت علیه فرأیته یحدث ابنه أبا محمد وأخته حکیمة من وراء الستر فلما جلست قال یا بشر إنک من ولد الأنصار وهذه الولایة لم تزل فیکم یرثها خلف عن سلف فأنتم ثقاتنا أهل البیت وإنی مزکیک ومشرفک بفضیلة تسبق بها شأو الشیعة فی الموالاة بها بسر أطلعک علیه وأنفذک فی ابتیاع أمة فکتب کتابا ملصقا بخط رومی ولغة رومیة وطبع علیه بخاتمه وأخرج شستقة صفراء فیها مائتان وعشرون دینارا فقال خذها وتوجه بها إلی بغداد واحضر معبر الفرات ضحوة کذا فإذا وصلت إلی جانبک زوارق السبایا وبرزن الجواری منها فستحدق بهم طوائف المبتاعین من وکلاء قواد بنی العباس وشراذم من فتیان العراق فإذا رأیت ذلک فأشرف من البعد علی المسمی عمر بن یزید النخاس عامة نهارک إلی أن یبرز للمبتاعین جاریة صفتها کذا وکذا لابسة حریرتین صفیقتین تمتنع من السفور ولمس المعترض والانقیاد لمن یحاول لمسها ویشغل نظره بتأمل مکاشفها من وراء الستر الرقیق فیضربها النخاس فتصرخ صرخة رومیة فاعلم أنها تقول وا هتک ستراه فیقول بعض المبتاعین علی بثلاثمائة دینار فقد زادنی العفاف فیها رغبة فتقول بالعربیة لو برزت فی زی سلیمان وعلی مثل سریر ملکه ما بدت لی فیک رغبة فأشفق علی مالک فیقول النخاس فما الحیلة ولا بد من بیعک فتقول الجاریة وما العجلة ولا بد من اختیار مبتاع یسکن قلبی إلیه وإلی أمانته ودیانته فعند ذلک قم إلی عمر بن یزید النخاس وقل له إن معی کتابا ملصقا لبعض الأشراف کتبه بلغة رومیة وخط رومی ووصف فیه کرمه ووفاؤه ونبله وسخاؤه فناولها لتتأمل منه أخلاق صاحبه فإن مالت إلیه ورضیته فأنا وکیله فی ابتیاعها منک قال بشر بن سلیمان النخاس فامتثلت جمیع ما حده لی مولای أبو الحسن (علیه السلام) فی
أمر الجاریة فلما نظرت فی الکتاب بکت بکاء شدیدا وقالت لعمر بن یزید النخاس بعنی من صاحب هذا الکتاب وحلفت بالمحرجة المغلظة إنه متی امتنع من بیعها منه قتلت نفسها فما زلت أشاحه فی ثمنها حتی استقر الأمر فیه علی مقدار ما کان أصحبنیه مولای (علیه السلام) من الدنانیر فی الشستقة الصفراء فاستوفاه منی وتسلمت منه الجاریة ضاحکة مستبشرة وانصرفت بها إلی حجرتی التی کنت آوی إلیها ببغداد فما أخذها القرار حتی أخرجت کتاب مولاها (علیه السلام) من جیبها وهی تلثمه وتضعه علی خدها وتطبقه علی جفنها وتمسحه علی بدنها فقلت تعجبا منها أ تلثمین کتابا ولا تعرفین صاحبه قالت أیها العاجز الضعیف المعرفة بمحل أولاد الأنبیاء أعرنی سمعک وفرغ لی قلبک أنا ملیکة بنت یشوعا بن قیصر ملک الروم وأمی من ولد الحواریین تنسب إلی وصی المسیح شمعون أنبئک العجب العجیب إن جدی قیصر أراد أن یزوجنی من ابن أخیه وأنا من بنات ثلاث عشرة سنة فجمع فی قصره من نسل الحواریین ومن القسیسین والرهبان ثلاثمائة رجل ومن ذوی الأخطار سبعمائة رجل وجمع من أمراء الأجناد وقواد العساکر ونقباء الجیوش وملوک العشائر أربعة آلاف وأبرز من بهو ملکه عرشا مسوغا من أصناف الجواهر إلی صحن القصر فرفعه فوق أربعین مرقاة فلما صعد ابن أخیه وأحدقت به الصلبان وقامت الأساقفة عکفا ونشرت أسفار الإنجیل تسافلت الصلبان من الأعالی فلصقت بالأرض وتقوضت الأعمدة فانهارت إلی القرار وخر الصاعد من العرش مغشیا علیه فتغیرت ألوان الأساقفة وارتعدت فرائصهم فقال کبیرهم لجدی أیها الملک أعفنا من ملاقاة هذه النحوس الدالة علی زوال هذا الدین المسیحی والمذهب الملکانی فتطیر جدی من ذلک تطیرا شدیدا وقال للأساقفة أقیموا هذه الأعمدة وارفعوا الصلبان وأحضروا أخا هذا المدبر العاثر المنکوس جده لأزوج منه هذه الصبیة فیدفع نحوسه عنکم بسعوده فلما فعلوا ذلک حدث علی الثانی ما حدث علی الأول وتفرق الناس وقام جدی قیصر مغتما ودخل قصره وأرخیت الستور فأریت فی تلک اللیلة کأن المسیح والشمعون وعدة من الحواریین قد اجتمعوا فی قصر جدی ونصبوا فیه منبرا یباری السماء علوا وارتفاعا فی الموضع الذی کان جدی نصب فیه عرشه فدخل علیهم محمد ص مع فتیة وعدة من بنیه فیقوم إلیه المسیح فیعتنقه فیقول یا روح الله إنی جئتک خاطبا من وصیک شمعون فتاته ملیکة لابنی هذا وأومأ بیده إلی أبی محمد صاحب هذا الکتاب فنظر المسیح إلی شمعون فقال له قد أتاک الشرف فصل رحمک برحم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) قال قد فعلت فصعد ذلک المنبر وخطب محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وزوجنی وشهد المسیح (علیه السلام) وشهد بنو محمد ص والحواریون فلما استیقظت من نومی أشفقت أن أقص هذه الرؤیا علی أبی وجدی مخافة القتل فکنت أسرها فی نفسی ولا أبدیها لهم وضرب صدری بمحبة أبی محمد حتی امتنعت من الطعام والشراب وضعفت نفسی ودق شخصی ومرضت مرضا شدیدا فما بقی من مدائن الروم طبیب إلا أحضره جدی وسأله عن دوائی فلما برح به الیأس قال یا قرة عینی فهل تخطر ببالک شهوة فأزودکها فی هذه الدنیا فقلت یا جدی أری أبواب الفرج علی مغلقة فلو کشفت العذاب عمن فی سجنک من أساری المسلمین وفککت عنهم الأغلال وتصدقت علیهم ومننتهم بالخلاص لرجوت أن یهب المسیح وأمه لی عافیة وشفاء فلما فعل ذلک جدی تجلدت فی إظهار الصحة فی بدنی وتناولت یسیرا من الطعام فسر بذلک جدی وأقبل علی إکرام الأساری إعزازهم فرأیت أیضا بعد أربع لیال کأن سیدة النساء قد زارتنی ومعها مریم بنت عمران وألف وصیفة من وصائف الجنان فتقول لی مریم هذه سیدة النساء أم زوجک أبی محمد (علیه السلام) فأتعلق بها وأبکی وأشکو إلیها امتناع أبی محمد من زیارتی فقالت لی سیدة النساء (علیه السلام) إن ابنی أبا محمد لا یزورک وأنت مشرکة بالله وعلی مذهب النصاری وهذه أختی مریم تبرأ إلی الله تعالی من دینک فإن ملت إلی رضا الله (عزَّ وجلَّ) ورضا المسیح ومریم عنک وزیارة أبی محمد إیاک فتقولی أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن أبی محمدا رسول الله فلما تکلمت بهذه الکلمة ضمتنی سیدة النساء إلی صدرها فطیبت لی نفسی وقالت الآن توقعی زیارة أبی محمد إیاک فإنی منفذة إلیک فانتبهت وأنا أقول وا شوقاه إلی لقاء أبی محمد فلما کانت اللیلة القابلة جاءنی أبو محمد (علیه السلام) فی منامی فرأیته کأنی أقول له جفوتنی یا حبیبی بعد أن شغلت قلبی بجوامع حبک قال ما کان تأخیری عنک إلا لشرکک وإذ قد أسلمت فإنی زائرک فی کل لیلة إلی أن یجمع الله شملنا فی العیان فما قطع عنی زیارته بعد ذلک إلی هذه الغایة قال بشر فقلت لها وکیف وقعت فی الأسر فقالت أخبرنی أبو محمد لیلة من اللیالی أن جدک سیسرب جیوشا إلی قتال المسلمین یوم کذا ثم یتبعهم فعلیک باللحاق بهم متنکرة فی زی الخدم مع عدة من الوصائف من طریق کذا ففعلت فوقعت علینا طلائع المسلمین حتی کان من أمری ما رأیت وما شاهدت وما شعر أحد بی بأنی ابنة ملک الروم إلی هذه الغایة سواک وذلک باطلاعی إیاک علیه وقد سألنی الشیخ الذی وقعت إلیه فی سهم الغنیمة عن اسمی فأنکرته وقلت نرجس فقال اسم الجواری فقلت العجب إنک رومیة ولسانک عربی قالت بلغ من ولوع جدی وحمله إیای علی تعلم الآداب أن أوعز إلی امرأة ترجمان له فی الاختلاف إلی فکانت تقصدنی صباحا ومساء وتفیدنی العربیة حتی استمر علیها لسانی واستقام قال بشر فلما انکفأت بها إلی سر من رأی دخلت علی مولانا أبی الحسن العسکری (علیه السلام) فقال لها کیف أراک الله عز الإسلام وذل النصرانیة وشرف أهل بیت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) قالت کیف أصف لک یا ابن رسول الله ما أنت أعلم به منی قال فإنی أرید أن أکرمک فأیما أحب إلیک عشرة آلاف درهم أم بشری لک فیها شرف الأبد قالت بل البشری قال (علیه السلام) فأبشری بولد یملک الدنیا شرقا وغربا ویملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت ظلما وجورا قالت ممن قال (علیه السلام) ممن خطبک رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) له من لیلة کذا من شهر کذا من سنة کذا بالرومیة قالت من المسیح ووصیه قال فممن زوجک المسیح ووصیه قالت من ابنک أبی محمد قال فهل تعرفینه قالت وهل خلوت لیلة من زیارته إیای منذ اللیلة التی أسلمت فیها علی ید سیدة النساء أمه فقال أبو الحسن (علیه السلام) یا کافور ادع لی أختی حکیمة فلما دخلت علیه قال (علیه السلام) لها ها هیه فاعتنقتها طویلا وسرت بها کثیرا فقال لها مولانا یا بنت رسول الله أخرجیها إلی منزلک وعلمیها الفرائض والسنن فإنها زوجة أبی محمد وأم القائم (علیه السلام)
۱ - محمد بن بحر شیبانی گوید: در سال دویست وهشتاد وشش وارد کربلا شدم وقبر آن غریب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را زیارت کردم سپس به جانب بغداد رو کردم تا مقابر قریش را زیارت کنم ودر آن وقت گرما در نهایت خود بود وبادهای حاره می وزید وچون به مشهد امام کاظم (علیه السلام) رسیدم نسیم تربت آکنده از رحمت وی را استشمام نمودم که در باغهای مغفرت در پیچیده بود، با اشکهای پیاپی وناله های دمادم بر وی گریستم واشک چشمانم را فرا گرفته بود ونمی توانستم ببینم وچون از گریه باز ایستادم وناله ام قطع گردید، دیدگانم را گشودم پیرمردی را دیدم پشت خمیده با شانه های منحنی که پیشانی وهر دو کف دستش پینه سجده داشت وبه شخص دیگری که نزد قبر همراه او بود می گفت: ای برادرزاده! عمویت به واسطه علوم شریفه وغیوب دشواری که آن دو سید به وی سپرده اند شرف بزرگی یافته است که کسی جز سلمان بدان شرف نرسیده است وهم اکنون مدت حیات وی استمکال پذیرفته وعمرش سپری گردیده است واز اهل ولایت مردی را نمی یابد که سرش را به وی بسپارد. با خود گفتم ای نفس! همیشه از جانب تو رنج وتعب می کشم وبا پای برهنه ودر کفش برای کسب علم بدینسو وآنسو می روم واکنون گوشم از این شخص سخنی را می شنود که بر علم فراوان وآثار عظیم وی دلالت دارد. گفتم: ای شیخ! آن دو سید چه کسانی هستند؟ گفت: آن دو ستاره نهان که در سر من رأی خفته اند. گفتم: من به موالات وشرافت محل آندو در امامت ووراثت سوگند یاد می کنم که من جویای علوم وطالب آثار آنها هستم وبه جان خود سوگند که حافظ اسرار آنان باشم. گفت: اگر در گفتارت صادق هستی آنچه از آثار واخبار آنان داری بیاور وچون کتب وروایات را وارسی کرد، گفت: راست می گویی من بشربن سلیمان نخاس از فرزندان ابو ایوب انصاری ویکی از موالیان امام هادی وامام عسکری (علیهما السلام) وهمسایه آنها در سر من رأی بودم گفتم: برادرت را به ذکر برخی از مشاهدات خود از آثار آنان گرامی بدار، گفت: مولای ما امام هادی (علیه السلام) مسائل بنده فروشی را به من آموخت ومن جز با اذن او خرید وفروش نمی کردم واز اینرو از موارد شبهه ناک اجتناب می کردم تا آنکه معرفتم در این باب کامل شد وفرق میان حلال وحرام را نیکو دانستم.
یک شب که در سر من رای در خانه خود بودم وپاسی از شب گذشته بود، کسی در خانه را کوفت، شتابان به پشت در آمدم دیدم کافور فرستاده امام هادی (علیه السلام) است که مرا به نزد او فرا می خواند، لباس پوشیدم وبر او وارد شدم دیدم با فرزندش ابومحمد وخواهرش حکیمه خاتون از پس پرده گفتگو می کند، چون نشستم فرمود: ای بشر! تو از فرزندان انصاری وولایت ائمه (علیهم السلام) پشت در پشت، در میان شما بوده است وشما مورد اعتماد ما اهل البیت هستید ومن می خواهم تو را مشرف به فضیلتی سازم که بدان بر سایر شیعیان در موالات ما سبقت بجویی، تو را از سری مطلع می کنم وبرای خرید کنیزی گسیل می دارم، آنگاه نامه ای به خط وزبان رومی نوشت وآن را در پیچید وبه خاتم خود ممهور ساخت ودستمال زرد رنگی را که در آن دویست وبیست دینار بود بیرون آورد وفرمود: آن را بگیر وبه بغداد برو وظهر فلان روز در معبر نهر فرات حاضر شو وچون زورقهای اسیران آمدند، چمعی از وکیلان فرماندهان بنی عباس وخریداران وجوانان عراقی دور آنها را بگیرند وچون چنین دیدی سراسر روز شخصی به نام عمر بن یزید برده فروش را زیر نظر بگیر وچون کنیزی را که صفتش چنین وچنان است ودو تکه پارچه حریر در بر دارد برای فروش عرضه بدارد وآن کنیز از گشودن رو ولمس کردن خریداران واطاعت آنان سرباز زند، تو به آن مکاشف مهلت بده وتأملی کن، بنده فروش آن کنیز را بزند واو به زبان رومی ناله وزاری کند وبدان که گوید: وای از هتک ستر من! یکی از خریداران گوید من او را سیصد دینار خواهم خرید که عفاف او باعث مزید رغبت من شده است واو به زبان عربی گوید: اگر در لباس سلیمان وکرسی سلطنت او جلوه کنی در تو رغبتی ندارم، اموالت را بیهوده خرج مکن! برده فروش گوید: چاره چیست؟ گریزی از فروش تو نیست، آن کنیز گوید: چرا شتاب می کنی باید خریداری باشد که دلم به امانت ودیانت او اطمینان یابد، در این هنگام برخیز وبه نزد عمر بن یزید برو وبگو: من نامه ای سربسته از یکی از اشراف دارم که به زبان وخط رومی نوشته وکرامت ووفا وبزرگواری وسخاوت خود را در آن نوشته است نامه به آن کنیز بده تا در خلق وخوی صاحب خود تأمل کند اگر بدو مایل شد وبدان رضا داد من وکیل آن شخص هستم تا این کنیز را برای وی خریداری کنم.
بشربن سلیمان گوید: همه دستورات مولای خود امام هادی (علیه السلام) را درباره خرید آن کنیز بجای آوردم وچون در نامه نگریست به سختی گریست وبه عمر ابن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش! وسوگند اکید بر زبان جاری کرد که اگر او را به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد کشت، ودر بهای آن گفتگو کردم تا آنکه بر همان مقداری که مولایم در دستمال زرد رنگ همراهم کرده بود توافق کردیم ودینارها را از من گرفت ومن هم کنیز را خندان وشادان تحویل گرفتم وبه حجره ای که در بغداد داشتم آمدیم وچون به حجره در آمد نامه مولایم را از جیب خود در آورده وآن را می بوسید وبه گونه ها وچشمان وبدن خود می نهاد ومن از روی تعجب به او گفتم: آیا نامه کسی را می بوسی که او را نمی شناسی؟ گفت: ای درمانده وای کسی که به مقام اولاد انبیاء معرفت کمی داری! به سخن من گوش فرادار ودل به من بسپار که من ملیکه دختر یشوعا فرزند قیصر روم هستم ومادرم از فرزندان حواریون یعنی شمعون وصی مسیح است وبرای تو داستان شگفتی نقل می کنم، جدم قیصر روم می خواست مرا در سن سیزده سالگی به عقد برادرزاده اش در آورد ودر کاخش محفلی از افراد زیر تشکیل داد: از اولاد حواریون وکشیشان ورهبانان سیصد تن، از رجال وبزرگان هفتصد تن، از امیران لشکری وکشوری وامیران عشائر چهار هزار تن وتخت زیبایی که با انواع جواهر آراسته شده بود در پیشاپیش صحن کاخش وبر بالای چهل سکو قرار داد وچون برادرزاده اش بر بالای آن رفت وصلیبها افراشته شد وکشیشها به دعا ایستادند وانجیلها را گشودند، ناگهان صلیبها به زمین سرنگون شد وستونها فرو ریخت وبه سمت میهمانان جاری گردید وآنکه بر بالای تخت رفته بود بیهوش بر زمین افتاد ورنگ از روی کشیشان پرید وپشتشان لرزید وبزرگ آنها به جدم گفت: ما را از ملاقات این نحسها که دلالت بر زوال دین مسیحی ومذهب ملکانی دارد معاف کن! وجدم از این حادثه فال بد زد وبه کشیشها گفت: این ستونها را برپا سازید وصلیبها را برافرازید وبرادر این بخت برگشته بدبخت را بیاورید تا این دختر را به ازدواج او درآورم ونحوست او را به سعادت آن دیگری دفع سازم وچون دوباره مجلس جشن برپا کردند همان پیشامد اول برای دومی نیز تکرار شد ومردم پراکنده شدند وجدم قیصر اندوهناک گردید وبه داخل کاخ خود درآمد وپرده ها افکنده شد.
من در آن شب در خواب دیدم که مسیح وشمعون وجمعی از حواریون در کاخ جدم گرد آمدند ودر همان موضعی که جدم تخت را قرار داده بود منبری نصب کردند که از بلندی سر به آسمان می کشید ومحمد (صلی الله علیه وآله وسلم) به همراه جوانان وشماری از فرزندانش وارد شدند مسیح به استقبال او آمد وبا او معانقه کرد، آنگاه محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) به او گفت: ای روح الله! من آمده ام تا از وصی تو شمعون دخترش ملیکا را برای این پسرم خواستگاری کنم وبا دست خود اشاره به ابو محمد صاحب این نامه کرد. مسیح به شمعون نگریست وگفت: شرافت نزد تو آمده است با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خویشاوندی کن. گفت: چنین کردم، آنگاه محمد بر فراز منبر رفت وخطبه خواند ومرا به پسرش تزویج کرد ومسیح (علیه السلام) وفرزندان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وحواریون همه گواه بودند وچون از خواب بیدار شدم ترسیدم اگر این رؤیا را برای پدر وجدم بازگو کنم مرا بکشند، وآن را در دلم نهان ساخته وبرای آنها بازگو نکردم وسینه ام از عشق ابو محمد لبریز شد تا به غایتی که دست از خوردن ونوشیدن کشیدم وضعیف ولاغر شدم وسخت بیمار گردیدم ودر شهرهای روم طبیبی نماند که جدم او را بر بالین من نیاورد ودرمان مرا از وی نخواهد وچون ناامید شد به من گفت: ای نور چشم! آیا آرزویی در این دنیا داری تا آن را برآورده کنم؟ گفتم: ای پدر بزرگ! همه درها به رویم بسته شده است، اگر شکنجه وزنجیر را از اسیران مسلمانی که در زندان هستند بر می داشتی وآنها را آزاد می کردی امیدوار بودم که مسیح ومادرش شفا وعافیت به من ارزانی کنند، وچون پدر بزرگم چنین کرد اظهار صحت وعافیت نمودم واندکی غذا خوردم پدر بزرگم بسیار خرسند شد وبه عزت واحترام اسیران پرداخت ونیز پس از چهار شب دیگر سیده النساء را در خواب دیدم که به همراهی مریم وهزار خدمتکار بهشتی از من دیدار کردند ومریم به من گفت: این سیده النساء مادر شوهرت ابومحمد است، من به او در آویختم وگریستم وگلایه کردم که ابو محمد به دیدارم نمی آید. سیده النساء فرمود: تا تو مشرک وبه دین نصاری باشی فرزندم ابو محمد به دیدار تو نمی آید واین خواهرم مریم است که از دین تو به خداوند تبری می جوید واگر تمایل به رضای خدای تعالی ورضای مسیح ومریم داری ودوست داری که ابومحمد تو را دیدار کند پس بگو: أشهد أن لا اله الا الله وأشهد أن محمداً رسول الله وچون این کلمات را گفتم: سیده النساء مرا در آغوش گرفت ومرا خوشحال نمود وفرمود: اکنون در انتظار دیدار ابو محمد باش که او را نزد تو روانه می سازم. سپس از خواب بیدار شدم ومی گفتم: وا شوقاه به دیدار ابو محمد! وچون فردا شب فرا رسید، ابو محمد در خواب به دیدارم آمد وگویا به او گفتم: ای حبیب من! بعد از آنکه همه دل مرا به عشق خود مبتلا کردی، در حق من جفا نمودی! واو فرمود: تأخیر من برای وصال شرک تو بود حال که اسلام آوردی هر شب به دیدار تو می آیم تا آنکه خداوند وصال عیانی را میسر گرداند واز آن زمان تاکنون هرگز دیدار او از من قطع نشده است.
بشر گوید: بدو گفتم: چگونه در میان اسیران درآمدی واو گفت: یک شب ابو محمد به من گفت: پدر بزرگت در فلان روز لشکری به جنگ مسلمانان می فرستد وخود هم به دنبال آنها می رود وبر توست که در لباس خدمتگزاران درآیی وبطور ناشناس از فلان راه بروی ومن نیز چنان کردم وطلایه داران سپاه اسلام بر سر ما آمدند وکارم بدانجا رسید که مشاهده کردی وهیچ کس جز تو نمی داند که من دختر پادشاه رومم که خود به اطلاع تو رسانیدم وآن مردی که من در سهم غنیمت او افتادم نامم را پرسید ومن آن را پنهان داشتم وگفتم: نامم نرجس است واو گفت: این نام کنیزان است.
گفتم: شگفتا تو رومی هستی اما به زبان عربی سخن می گویی! گفت: پدر بزرگم در آموختن ادبیات به من حریص بود وزن مترجمی را بر من گماشت وهر صبح وشامی به نزد من می آمد وبه من عربی آموخت تا آنکه زبانم بر آن عادت کرد.
بشر گوید: چون او را به سر من رای رسانیدم وبر مولایمان امام هادی (علیه السلام) وارد شدم، بدو فرمود: چگونه خداوند عزت اسلام وذلت نصرانیت وشرافت اهل بیت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را به تو نمایاند؟ گفت: ای فرزند رسول خدا! چیزی را که شما بهتر می دانید چگونه بیان کنم؟ فرمود: من می خواهم تو را اکرام کنم، کدام را بیشتر دوست می داری، ده هزا درهم؟ یا بشارتی که در آن شرافت ابدی است؟ گفت: بشارت را، فرمود: بشارت باد تو را به فرزندی که شرق وغرب عالم را مالک شود وزمین را پر از عدل وداد نماید همچنان که پر از ظلم وجور شده باشد! گفت: از چه کسی؟ فرمود: از کسی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در فلان شب از فلان ماه از فلان سال رومی تو را برای او خواستگاری کرد، گفت: از مسیح وجانشین او؟ فرمود: پس مسیح ووصی او تو را به چه کسی تزویج کردند؟ گفت: به پسر شما ابومحمد! فرمود: آیا او را می شناسی؟ گفت: از آن شب که به دست مادرش سیده النساء اسلام آورده ام شبی نیست که او را نبینم.
امام هادی (علیه السلام) فرمود: ای کافور! خواهرم حکیمه را فراخوان، وچون حکیمه آمد، فرمود: هشدار که اوست، حکیمه او را زمانی طولانی در آغوش کشید وبه دیدار او مسرور شد، بعد از آن مولای ما فرمود: ای دختر رسول خدا او را به منزل خود ببر وفرائض وسنن را به وی بیاموز که او زوجه ابومحمد ومادر قائم (علیه السلام) است.

باب ۴۲: ما روی فی میلاد القائم صاحب الزمان حجة الله بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (صلی الله علیه وآله وسلم).
باب ۴۲: روایات میلاد قائم (علیه السلام)

۱ - حدثنا محمد بن الحسن بن الولید (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یحیی العطار قال حدثنا أبو عبد الله الحسین بن رزق الله قال حدثنی موسی بن محمد بن القاسم بن حمزة بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیه السلام) قال حدثتنی حکیمة بنت محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیه السلام) قالت بعث إلی أبو محمد الحسن بن علی (علیه السلام) فقال یا عمة اجعلی إفطارک هذه اللیلة عندنا فإنها لیلة النصف من شعبان فإن الله تبارک وتعالی سیظهر فی هذه اللیلة الحجة وهو حجته فی أرضه قالت فقلت له ومن أمه قال لی نرجس قلت له جعلنی الله فداک ما بها أثر فقال هو ما أقول لک قالت فجئت فلما سلمت وجلست جاءت تنزع خفی وقالت لی یا سیدتی وسیدة أهلی کیف أمسیت فقلت بل أنت سیدتی وسیدة أهلی قالت فأنکرت قولی وقالت ما هذا یا عمة قالت فقلت لها یا بنیة إن الله تعالی سیهب لک فی لیلتک هذه غلاما سیدا فی الدنیا والآخرة قالت فخجلت واستحیت فلما أن فرغت من صلاة العشاء الآخرة أفطرت وأخذت مضجعی فرقدت فلما أن کان فی جوف اللیل قمت إلی الصلاة ففرغت من صلاتی وهی نائمة لیس بها حادث ثم جلست معقبة ثم اضطجعت ثم انتبهت فزعة وهی راقدة ثم قامت فصلت ونامت قالت حکیمة وخرجت أتفقد الفجر فإذا أنا بالفجر الأول کذنب السرحان وهی نائمة فدخلنی الشکوک فصاح بی أبو محمد (علیه السلام) من المجلس فقال لا تعجلی یا عمة فهاک الأمر قد قرب قالت فجلست وقرأت الم السجدة ویس فبینما أنا کذلک إذ انتبهت فزعة فوثبت إلیها فقلت اسم الله علیک ثم قلت لها أ تحسین شیئا قالت نعم یا عمة فقلت لها أجمعی نفسک وأجمعی قلبک فهو ما قلت لک قالت فأخذتنی فترة وأخذتها فترة فانتبهت بحس سیدی فکشفت الثوب عنه فإذا أنا به (علیه السلام) ساجدا یتلقی الأرض بمساجده فضممته إلی فإذا أنا به نظیف متنظف فصاح بی أبو محمد (علیه السلام) هلمی إلی ابنی یا عمة فجئت به إلیه فوضع یدیه تحت ألیتیه وظهره ووضع قدمیه علی صدره ثم أدلی لسانه فی فیه وأمر یده علی عینیه وسمعه ومفاصله ثم قال تکلم یا بنی فقال أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له وأشهد أن محمدا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ثم صلی علی أمیر المؤمنین وعلی الأئمة (علیه السلام) إلی أن وقف علی أبیه ثم أحجم ثم قال أبو محمد (علیه السلام) یا عمة اذهبی به إلی أمه لیسلم علیها وأتینی به فذهبت به فسلم علیها ورددته فوضعته فی المجلس ثم قال یا عمة إذا کان یوم السابع فأتینا قالت حکیمة فلما أصبحت جئت لأسلم علی أبی محمد (علیه السلام) وکشفت الستر لأتفقد سیدی (علیه السلام) فلم أره فقلت جعلت فداک ما فعل سیدی فقال یا عمة استودعناه الذی استودعته أم موسی موسی (علیه السلام) قالت حکیمة فلما کان فی الیوم السابع جئت فسلمت وجلست فقال هلمی إلی ابنی فجئت بسیدی (علیه السلام) وهو فی الخرقة ففعل به کفعلته الأولی ثم أدلی لسانه فی فیه کأنه یغذیه لبنا أو عسلا ثم قال تکلم یا بنی فقال أشهد أن لا إله إلا الله وثنی بالصلاة علی محمد وعلی أمیر المؤمنین وعلی الأئمة الطاهرین صلوات الله علیهم أجمعین حتی وقف علی أبیه (علیه السلام) ثم تلا هذه الآیة بسم الله الرحمن الرحیم ونُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ ونَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً ونَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ ونُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ ونُرِیَ فِرْعَوْنَ وهامانَ وجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ قال موسی فسألت عقبة الخادم عن هذه فقالت صدقت حکیمة.
۱ - حکیمه دختر امام جواد (علیه السلام) گوید: امام حسن عسکری (علیه السلام) مرا به نزد خود فراخواند وفرمود: ای عمه! امشب افطار نزد ما باش که شب نیمه شعبان است وخدای تعالی امشب حجت خود را که حجت او در روی زمین است ظاهر سازد. گوید: گفتم: مادر او کیست؟ فرمود: نرجس، گفتم: فدای شما شوم اثری در او نیست، فرمود: همین است که به تو می گویم، گوید آمدم وچون سلام کردم ونشستم نرجس آمد کفش مرا بردارد وگفت: ای بانوی من وبانوی خاندانم حالتان چطور است؟ گفتم: تو بانوی من وبانوی خاندان من هستی، گوید: از کلام من ناخرسند شد وگفت: ای عمه جان! این چه فرمایشی است؟ گوید: بدو گفتم: ای دختر جان! خدای تعالی امشب به تو فرزندی عطا فرماید که در دنیا وآخرت آقاست، گوید: نرجس خجالت کشید واستحیا نمود.
و چون از نماز عشا فارغ شدم افطار کردم ودر بستر خود قرار گرفته وخوابیدم ودر دل شب برای ادای نماز برخاستم وآن را به جای آوردم در حالی که نرجس خوابیده بود ورخدادی برای وی نبود، سپس برای تعقیبات نشستم وپس از آن نیز دراز کشیدم وهراسان بیدار شدم واو همچنان خواب بود سپس برخاست ونمازگزارد وخوابید.
حکیمه گوید: بیرون آمدم ودر جستجوی فجر به آسمان نگریستم ودیدم فجر اول دمیده است واو در خواب است وشک بر دلم عارض گردید ناگاه ابومحمد (علیه السلام) از محل خود فریاد زد ای عمه! شتاب مکن! که اینجا کار نزدیک شده است. گوید: نسشتم وبه قراءت سوره الم سجده وسوره یس پرداختم ودر این اثنا او هراسان بیدار شد ومن به نزد او پریدم وبدو گفتم: اسم الله بر تو باد آیا چیزی را احساس می کنی؟ گفت: ای عمه! آری، گفتم: خودت را جمع کن ودلت را استوار دار که همان است که با تو گفتم. حکیمه گوید: مرا ونرجس را ضعفی فرا گرفت وبه آواز سرورم به خود آمدم وجامه را از روی او برداشتم وناگهان سرور خود را دیدم که در حال سجده است ومواضع سجودش بر زمین است او را در آغوش گرفتم دیدم پاک ونظیف است. ابو محمد (علیه السلام) فریاد برآورد که ای عمه! فرزندم را به نزد من آور! او را نزد وی بردم واو دو کف دستش را گشود وفرزند را در میان آن قرار داد ودو پای او را بر سینه خود نهاد سپس زبانش را در دهان او گذاشت ودستش را بر چشمان وگوش ومفاصل وی کشید، سپس فرمود: ای فرزندم! سخن گوی، گفت:
أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له وأشهد أن محمداً رسول الله صلی الله علیه وآله سپس درود بر امیر المؤمنین وائمه فرستاد تا آنکه بر پدرش رسید وزبان درکشید.
سپس ابو محمد (علیه السلام) فرمود: ای عمه! او را به نزد مادرش ببر تا بر او سلام کند آنگاه به نزد من آور، پس او را بردم وبر مادر سلام کرد واو را باز گردانیده ودر مجلس نهادم سپس فرمود: ای عمه! چون روز هفتم فرا رسید نزد ما بیا. حکیمه گوید: چون صبح شد آمدم تا بر ابو محمد (علیه السلام) سلام کنم وپرده را کنار زدم تا از سرورم تفقدی کنم واو را ندیدم، گفتم: فدای شما شوم، سرورم چه می کند؟ فرمود: ای عمه! او را به آن کسی سپردم که مادر موسی را به وی سپرد.
حکیمه گوید: چون روز هفتم فرا رسید آمدم وسلام کردم ونشستم فرمود: فرزندم را به نزد من آور! ومن سرورم را آوردم واو در خرقه ای بود وبا او همان کرد که اول بار کرده بود، سپس زبانش را در دهان او گذاشت وگویا شیر وعسل به وی می داد، سپس فرمود: ای فرزندم! سخن گوی! واو گفت: أشهد أن لا اله الا الله ودرود بر محمد وامیر المؤمنین وائمه طاهرین فرستاد وتا آنکه بر پدرش رسید، سپس این آیه را تلاوت فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم وما اراده می کنیم که بر مستضعفان زمین منت نهاده وآنان را ائمه ووارثین قرار دهیم وآنان را متمکن در زمین ساخته وبه فرعون وهامان ولشکریان آنها آنچه که از آن برحذر بودند بنمایانیم.
موسی بن محمد راوی این روایت گوید از عقبه خادم از این قضیه پرسش کردم، گفت: حکیمه راست گفته است.
۲ - حدثنا الحسین بن أحمد بن إدریس (رضی الله عنه) قال حدثنا أبی قال حدثنا محمد بن إسماعیل قال حدثنی محمد بن إبراهیم الکوفی قال حدثنا محمد بن عبد الله الطهوی قال قصدت حکیمة بنت محمد (علیه السلام) بعد مضی أبی محمد (علیه السلام) أسألها عن الحجة وما قد اختلف فیه الناس من الحیرة التی هم فیها فقالت لی اجلس فجلست ثم قالت یا محمد إن الله تبارک وتعالی لا یخلی الأرض من حجة ناطقة أو صامتة ولم یجعلها فی أخوین بعد الحسن والحسین (علیه السلام) تفضیلا للحسن والحسین وتنزیها لهما أن یکون فی الأرض عدیلهما إلا أن الله تبارک وتعالی خص ولد الحسین بالفضل علی ولد الحسن (علیه السلام) کما خص ولد هارون علی ولد موسی (علیه السلام) وإن کان موسی حجة علی هارون والفضل لولده إلی یوم القیامة ولا بد للأمة من حیرة یرتاب فیها المبطلون ویخلص فیها المحقون کی لا یکون للخلق علی الله حجة وإن الحیرة لا بد واقعة بعد مضی أبی محمد الحسن (علیه السلام) فقلت یا مولاتی هل کان للحسن (علیه السلام) ولد فتبسمت ثم قالت إذا لم یکن للحسن (علیه السلام) عقب فمن الحجة من بعده وقد أخبرتک أنه لا إمامة لأخوین بعد الحسن والحسین (علیه السلام) فقلت یا سیدتی حدثینی بولادة مولای وغیبته (علیه السلام) قالت نعم کانت لی جاریة یقال لها نرجس فزارنی ابن أخی فأقبل یحدق النظر إلیها فقلت له یا سیدی لعلک هویتها فأرسلها إلیک فقال لها لا یا عمة ولکنی أتعجب منها فقلت وما أعجبک منها فقال (علیه السلام) سیخرج منها ولد کریم علی الله (عزَّ وجلَّ) الذی یملأ الله به الأرض عدلا وقسطا کما ملئت جورا وظلما فقلت فأرسلها إلیک یا سیدی فقال استأذنی فی ذلک أبی (علیه السلام) قالت فلبست ثیابی وأتیت منزل أبی الحسن (علیه السلام) فسلمت وجلست فبدأنی (علیه السلام) وقال یا حکیمة ابعثی نرجس إلی ابنی أبی محمد قالت فقلت یا سیدی علی هذا قصدتک علی أن أستأذنک فی ذلک فقال لی یا مبارکة إن الله تبارک وتعالی أحب أن یشرکک فی الأجر ویجعل لک فی الخیر نصیبا قالت حکیمة فلم ألبث أن رجعت إلی منزلی وزینتها ووهبتها لأبی محمد (علیه السلام) وجمعت بینه وبینها فی منزلی فأقام عندی أیاما ثم مضی إلی والده (علیه السلام) ووجهت بها معه قالت حکیمة فمضی أبو الحسن (علیه السلام) وجلس أبو محمد (علیه السلام) مکان والده وکنت أزوره کما کنت أزور والده فجاءتنی نرجس یوما تخلع خفی فقالت یا مولاتی ناولینی خفک فقلت بل أنت سیدتی ومولاتی والله لا أدفع إلیک خفی لتخلعیه ولا لتخدمینی بل أنا أخدمک علی بصری فسمع أبو محمد (علیه السلام) ذلک فقال جزاک الله یا عمة خیرا فجلست عنده إلی وقت غروب الشمس فصحت بالجاریة وقلت ناولینی ثیابی لأنصرف فقال (علیه السلام) لا یا عمتا بیتی اللیلة عندنا فإنه سیولد اللیلة المولود الکریم علی الله (عزَّ وجلَّ) الذی یحیی الله (عزَّ وجلَّ) به الأرض بعد موتها فقلت ممن یا سیدی ولست أری بنرجس شیئا من أثر الحبل فقال من نرجس لا من غیرها قالت فوثبت إلیها فقلبتها ظهرا لبطن فلم أر بها أثر حبل فعدت إلیه (علیه السلام) فأخبرته بما فعلت فتبسم ثم قال لی إذا کان وقت الفجر یظهر لک بها الحبل لأن مثلها مثل أم موسی (علیه السلام) لم یظهر بها الحبل ولم یعلم بها أحد إلی وقت ولادتها لأن فرعون کان یشق بطون الحبالی فی طلب موسی (علیه السلام) وهذا نظیر موسی (علیه السلام) قالت حکیمة فعدت إلیها فأخبرتها بما قال وسألتها عن حالها فقالت یا مولاتی ما أری بی شیئا من هذا قالت حکیمة فلم أزل أرقبها إلی وقت طلوع الفجر وهی نائمة
بین یدی لا تقلب جنبا إلی جنب حتی إذا کان آخر اللیل وقت طلوع الفجر وثبت فزعة فضممتها إلی صدری وسمیت علیها فصاح إلی أبو محمد (علیه السلام) وقال اقرئی علیها إنا أنزلناه فی لیلة القدر فأقبلت أقرأ علیها وقلت لها ما حالک قالت ظهر بی الأمر الذی أخبرک به مولای فأقبلت أقرأ علیها کما أمرنی فأجابنی الجنین من بطنها یقرأ مثل ما أقرأ وسلم علی قالت حکیمة ففزعت لما سمعت فصاح بی أبو محمد (علیه السلام) لا تعجبی من أمر الله (عزَّ وجلَّ) إن الله تبارک وتعالی ینطقنا بالحکمة صغارا ویجعلنا حجة فی أرضه کبارا فلم یستتم الکلام حتی غیبت عنی نرجس فلم أرها کأنه ضرب بینی وبینها حجاب فعدوت نحو أبی محمد (علیه السلام) وأنا صارخة فقال لی ارجعی یا عمة فإنک ستجدیها فی مکانها قالت فرجعت فلم ألبث أن کشف الغطاء الذی کان بینی وبینها وإذا أنا بها وعلیها من أثر النور ما غشی بصری وإذا أنا بالصبی (علیه السلام) ساجدا لوجهه جاثیا علی رکبتیه رافعا سبابتیه وهو یقول أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له وأن جدی محمدا رسول الله وأن أبی أمیر المؤمنین ثم عد إماما إماما إلی أن بلغ إلی نفسه ثم قال اللهم أنجز لی ما وعدتنی وأتمم لی أمری وثبت وطأتی واملأ الأرض بی عدلا وقسطا فصاح بی أبو محمد (علیه السلام) فقال یا عمة تناولیه وهاتیه فتناولته وأتیت به نحوه فلما مثلت بین یدی أبیه وهو علی یدی سلم علی أبیه فتناوله الحسن (علیه السلام) منی والطیر ترفرف علی رأسه وناوله لسانه فشرب منه ثم قال امضی به إلی أمه لترضعه وردیه إلی قالت فتناولته أمه فأرضعته فرددته إلی أبی محمد (علیه السلام) والطیر ترفرف علی رأسه فصاح بطیر منها فقال له احمله واحفظه ورده إلینا فی کل أربعین یوما فتناوله الطیر وطار به فی جو السماء واتبعه سائر الطیر فسمعت أبا محمد (علیه السلام) یقول أستودعک الله الذی أودعته أم موسی موسی فبکت نرجس فقال لها اسکتی فإن الرضاع محرم علیه إلا من ثدیک وسیعاد إلیک کما رد موسی إلی أمه وذلک قول الله (عزَّ وجلَّ) فَرَدَدْناهُ إِلی أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها ولا تَحْزَنَ قالت حکیمة فقلت وما هذا الطیر قال هذا روح القدس الموکل بالأئمة (علیه السلام) یوفقهم ویسددهم ویربیهم بالعلم قالت حکیمة فلما کان بعد أربعین یوما رد الغلام ووجه إلی ابن أخی (علیه السلام) فدعانی فدخلت علیه فإذا أنا بالصبی متحرک یمشی بین یدیه فقلت یا سیدی هذا ابن سنتین فتبسم (علیه السلام) ثم قال إن أولاد الأنبیاء والأوصیاء إذا کانوا أئمة ینشئون بخلاف ما ینشأ غیرهم وإن الصبی منا إذا کان أتی علیه شهر کان کمن أتی علیه سنة وإن الصبی منا لیتکلم فی بطن أمه ویقرأ القرآن ویعبد ربه (عزَّ وجلَّ) وعند الرضاع تطیعه الملائکة وتنزل علیه صباحا ومساء قالت حکیمة فلم أزل أری ذلک الصبی فی کل أربعین یوما إلی أن رأیته رجلا قبل مضی أبی محمد (علیه السلام) بأیام قلائل فلم أعرفه فقلت لابن أخی (علیه السلام) من هذا الذی تأمرنی أن أجلس بین یدیه فقال لی هذا ابن نرجس وهذا خلیفتی من بعدی وعن قلیل تفقدونی فاسمعی له وأطیعی قالت حکیمة فمضی أبو محمد (علیه السلام) بعد ذلک بأیام قلائل وافترق الناس کما تری وو الله إنی لا أراه صباحا ومساء وإنه لینبئنی عما تسألون عنه فأخبرکم وو الله إنی لأرید أن أسأله عن الشیء فیبدأنی به وإنه لیرد علی الأمر فیخرج إلی منه جوابه من ساعته من غیر مسألتی وقد أخبرنی البارحة بمجیئک إلی وأمرنی أن أخبرک بالحق قال محمد بن عبد الله فو الله لقد أخبرتنی حکیمة بأشیاء لم یطلع علیها أحد إلا الله (عزَّ وجلَّ) فعلمت أن ذلک صدق وعدل من الله (عزَّ وجلَّ) لأن الله (عزَّ وجلَّ) قد أطلعه علی ما لم یطلع علیه أحدا من خلقه.
۲ - محمد بن عبد الله گوید: پس از درگذشت ابومحمد (علیه السلام) به نزد حکیمه دختر امام جواد (علیه السلام) رفتم تا در موضوع حجت واختلاف مردم وحیرت آنها درباره او پرسش کنم. گفت: بنشین، ومن نشستم، سپس گفت: ای محمد! خدای تعالی زمین را از حجتی ناطق ویا صامت خالی نمی گذارد وآن را پس از حسن وحسین (علیهما السلام) در دو برادر نهاده است واین شرافت را مخصوص حسن وحسین ساخته برای آنها عدیل ونظیری در روی زمین قرار نداده است جز اینکه خدای تعالی فرزندان حسین را بر فرزندان حسن (علیهما السلام) برتری داده، همچنان که فرزندان هارون را بر فرزندان موسی به فضل نبوت برتری داد، گرچه موسی حجت بر هارون بود، ولی فضل نبوت تا روز قیامت در اولاد هارون است وبه ناچار بایستی امت یک سرگردانی وامتحانی داشته باشند تا مبطلان از مخلصان جدا شوند واز برای مردم بر خداوند حجتی نباشد واکنون پس از وفات امام حسن عسکری (علیه السلام) دوره حیرت فرا رسیده است.
گفتم: ای بانوی من! آیا از برای امام حسن (علیه السلام) فرزندی بود؟ تبسمی کرد وگفت: اگر امام حسن (علیه السلام) فرزندی نداشت پس امام پس از وی کیست؟ با آنکه تو را گفتم که امامت پس از حسن وحسین (علیهما السلام) در دو برادر نباشد. گفتم: ای بانوی من! ولادت وغیبت مولایم (علیه السلام) را برایم بازگو. گفت: آری، کنیزی داشتم که بدو نرجس می گفتند، برادرزاده ام به دیدارم آمد وبه او نیک نظر کرد، بدو گفتم: ای آقای من! دوستش داری او را به نزدت بفرستم؟ فرمود: نه عمه جان! اما از او در شگفتم! گفتم: شگفتی شما از چیست؟ فرمود: به زودی فرزندی از وی پدید آید که نزد خدای تعالی گرامی است وخداوند به واسطه او زمین را از عدل وداد آکنده سازد، همچنان که پر از ظلم وجور شده باشد، گفتم: ای آقای من! آیا او را به نزد شما بفرستم؟ فرمود: از پدرم در این باره کسب اجازه کن، گوید: جامه پوشیدم وبه منزل امام هادی (علیه السلام) درآمدم، سلام کردم ونشستم واو خود آغاز سخن فرمود وگفت: ای حکیمه! نرجس را نزد فرزندم ابی محمد بفرست، گوید: گفتم: ای آقای من! بدین منظور خدمت شما رسیدم که در این باره کسب اجازه کنم، فرمود: ای مبارکه! خدای تعالی دوست دارد که تو را در پاداش این کار شریک کند وبهره ای از خیر برای تو قرار دهد، حکیمه گوید: بی درنگ به منزل برگشتم ونرجس را آراستم ودر اختیار ابومحمد قرار دادم وپیوند آنها را در منزل خود برقرار کردم وچند روزی نزد من بود سپس به نزد پدرش رفت واو را نیز همراهش روانه کردم.
حکیمه گوید: امام هادی (علیه السلام) درگذشت وابو محمد بر جای پدر نشست ومن همچنان که به دیدار پدرش می رفتم، به دیدار او نیز می رفتم. یک روز نرجس آمد تا کفش مرا برگیرد وگفت: ای بانوی من کفش خود را به من ده! گفتم: بلکه تو سرور وبانوی منی، به خدا سوگند که کفش خود را به تو نمی دهم تا آن را برگیری واجازه نمی دهم که مرا خدمت کنی، بلکه من به روی چشم تو را خدمت می کنم، ابو محمد (علیه السلام) این سخن را شنید وگفت: ای عمه! خدا به تو جزای خیر دهاد وتا هنگام غروب آفتاب نزد امام نشسستم وبه آن جاریه بانگ می زدم که لباسم را بیاور تا باز گردم! امام می فرمود: خیر، ای عمه جان! امشب را نزد ما باش که امشب آن مولودی که نزد خدای تعالی گرامی است وخداوند به واسطه او زمین را پس از مردنش زنده می کند متولد می شود، گفتم: ای سرورم! از چه کسی متولد می شود ومن در نرجس آثار بارداری نمی بینم. فرمود: از همان نرجس نه از دیگری. حکیمه گوید: به نزد او رفتم وپشت وشکم او را وارسی کردم وآثار بارداری در او ندیدم، به نزد امام برگشتم وکار خود را بدو گزارش کردم، تبسمی فرمود وگفت: در هنگام فجر آثار بارداری برایت نمودار خواهد گردید، زیرا مثل او مثل مادر موسی (علیه السلام) است که آثار بارداری در او ظاهر نگردید وکسی تا وقت ولادتش از آن آگاه نشد، زیرا فرعون در جستجوی موسی، شکم زنان باردار را می شکافت واین نیز نظیر موسی (علیه السلام) است.
حکیمه گوید: به نزد نرجس برگشتم وگفتار امام را بدو گفتم واز حالش پرسش کردم، گفت: ای بانوی من! در خود چیزی از آن نمی بینم، حکیمه گوید: تا طلوع فجر مراقب او بودم واو پیش روی من خوابیده بود واز این پهلو به آن پهلو نمی رفت تا چون آخر شب وهنگام طلوع فجر فرا رسید هراسان از جا جست واو را در آغوش گرفتم وبدو اسم الله می خواندم، ابو محمد (علیه السلام) بانگ برآورد وفرمود: انا أنزلنا بر او برخوان! ومن بدان آغاز کردم وگفتم: حالت چون است؟ گفت: امری که مولایم خبر داد در من نمایان شده است ومن همچنان که فرموده بود بر او می خواندم وجنین در شکم به من پاسخ داد ومانند من قراءت کرد وبر من سلام نمود.
حکیمه گوید: من از آنچه شنیدم هراسان شدم وابو محمد (علیه السلام) بانگ برآورد: از امر خدای تعالی در شگفت مباش، خدای تعالی ما را در خردی به سخن درآورد ودر بزرگی حجت خود در زمین قرار دهد وهنوز سخن او تمام نشده بود که نرجس از دیدگانم نهان شد واو را ندیدم گویا پرده ای بین من واو افتاده بود وفریاد کنان به نزد ابو محمد (علیه السلام) دویدم، فرمود: ای عمه! برگرد، او را در مکان خود خواهی یافت.
گوید: بازگشتم وطولی نکشید که پرده ای که بین ما بود برداشته شد ودیدم نوری نرجس را فراگرفته است که توان دیدن آنرا ندارم وآن کودک (علیه السلام) را دیدم که روی به سجده نهاده است ودو زانو بر زمین نهاده است ودو انگشت سبابه خود را بلند کرده ومی گوید: أشهد أن لا اله الا الله (وحده لا شریک له) وأن جدی محمداً رسول الله وأن أبی أمیر المؤمنین سپس امامان را یکایک بر شمرد تا به خودش رسید، سپس فرمود: بارالها! آنچه به من وعده فرمودی به جای آر، وکار مرا به انجام رسان وگامم را استوار ساز وزمین را به واسطه من پر از عدل وداد گردان.
ابو محمد (علیه السلام) بانگ برآورد وفرمود: ای عمه، او را بیاور وبه من برسان. او را برگرفتم وبه جانب او بردم، وچون او در میان دو دست من بود ومقابل او قرار گرفتم بر پدر خود سلام کرد وامام حسن (علیه السلام) او را از من گرفت وزبان خود در دهان او گذاشت واو از آن نوشید، سپس فرمود: او را به نزد مادرش ببر تا بدو شیر دهد، آنگاه به نزد من باز گردان. واو را به مادرش رسانیدم وبدو شیر داد بعد از آن او را به ابو محمد (علیه السلام) باز گردانیدم در حالی که پرندگان بر بالای سرش در طیران بودند، به یکی از آنها بانگ برآورد وگفت: او را برگیر ونگاهدار وهر چهل روز یکبار به نزد ما بازگردان وآن پرنده او را برگرفت وبه آسمان برد وپرندگان دیگر نیز به دنبال او بودند، شنیدم که ابو محمد (علیه السلام) می گفت: تو را به خدایی سپردم که مادر موسی را سپرد، آنگاه نرگس گریست وامام بدو فرمود: خاموش باش که بر او شیر خوردن جز از سینه تو حرام است وبه زودی نزد تو باز گردد همچنان که موسی به مادرش بازگردانیده شد واین قول خدای تعالی است که فرددناه الی امه کی تقر عینها ولا تحزن حکیمه گوید: گفتم: این پرنده چه بود؟ فرمود: این روح القدس است که بر ائمه (علیهم السلام) گمارده شده است، آنان را موفق ومسدد می دارد وبه آنها علم می آموزد.
حکیمه گوید: پس از چهل روز آن کودک برگردانیده شد وبرادرزاده ام به دنبال من کسی فرستاد ومرا فراخواند وبر او وارد شدم وبه ناگاه دیدم که همان کودک است که مقابل او راه می رود. گفتم: ای آقای من! آیا این کودک دو ساله نیست؟ تبسمی فرمود وگفت: اولاد انبیاء واوصیا اگر امام باشند به خلاف دیگران نشو ونما کنند وکودک یک ماهه ما به مانند کودک یک ساله باشد وکودک ما در رحم مادرش سخن گوید وقرآن تلاوت کند وخدای تعالی را بپرستد وهنگام شیرخوارگی ملائکه او را فرمان برند وصبح وشام بر وی فرود آیند.
حکیمه گوید: پیوسته آن کودک را چهل روز یکبار می دیدم تا آنکه چند روز پیش از درگذشت ابو محمد (علیه السلام) او را دیدم که مردی بود واو را نشناختم وبه برادرزاده ام گفتم: این مردی که فرمان می دهی در مقابل او بنشینم کیست؟ فرمود: این پسر نرجس است واین جانشین پس از من است وبه زودی مرا از دست می دهید پس بدو گوش فرادار وفرمانش ببر.
حکیمه گوید: پس از چند روز ابو محمد (علیه السلام) درگذشت ومردم چنان که می بینی پراکنده شدند وبه خدا سوگند که من هر صبح وشام او را می بینم ومرا از آنچه می پرسید آگاه می کند ومن نیز شما را مطلع می کنم وبه خدا سوگند که گاهی می خواهم از او پرسشی کنم واو نپرسیده پاسخ می دهد وگاهی امری بر من وارد می شود وهمان ساعت پرسش نکرده از ناحیه او جوابش صادر می شود. شب گذشته مرا از آمدن تو با خبر ساخت وفرمود: تو را از حق خبردار سازم.
محمد بن عبد الله راوی حدیث گوید: به خدا سوگند حکیمه اموری را به من خبر داد که جز خدای تعالی کسی بر آن مطلع نیست ودانستم که آن صدق وعدل واز جانب خدای تعالی است، زیرا خدای تعالی او را به اموری آگاه کرده است که هیچ یک از خلایق را بر آنها آگاه نکرده است.
۳ - حدثنا جعفر بن محمد بن مسرور (رضی الله عنه) قال حدثنا الحسین بن محمد بن عامر عن معلی بن محمد البصری قال خرج عن أبی محمد (علیه السلام) حین قتل الزبیری هذا جزاء من افتری علی الله تبارک وتعالی فی أولیائه زعم أنه یقتلنی ولیس لی عقب فکیف رأی قدرة الله (عزَّ وجلَّ) وولد له ولد وسماه م ح م د سنة ست وخمسین ومائتین
۳ - معلی بن محمد بصری گوید: از ناحیه امام حسن عسکری (علیه السلام) هنگامی که زبیری کشته شد این توقیع صادر گردید: این کیفر کسی است که بر خدای تعالی واولیائش افتراء بندد، گمان برده است که مرا می کشد وفرزندی برایم نخواهد بود، قدرت خدای تعالی را چگونه دید؟ وبرای او در سال دویست وپنجاه وشش فرزندی متولد شد ونامش را محمد نامید.
۴ - حدثنا محمد بن محمد بن عصام (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یعقوب الکلینی قال حدثنا علی بن محمد قال ولد الصاحب (علیه السلام) للنصف من شعبان سنة خمس وخمسین ومائتین.
۴ - علی بن محمد گوید: صاحب الزمان (علیه السلام) در نیمه شعبان سال دویست وپنجاه وپنج متولد گردید.
۵ - حدثنا محمد بن علی ماجیلویه وأحمد بن محمد بن یحیی العطار (رضی الله عنهما) قال حدثنا محمد بن یحیی العطار قال حدثنا الحسین بن علی النیسابوری عن إبراهیم بن محمد بن عبد الله بن موسی بن جعفر (علیه السلام) عن السیاری قال حدثتنی نسیم وماریة قالتا إنه لما سقط صاحب الزمان (علیه السلام) من بطن أمه جاثیا علی رکبتیه رافعا سبابتیه إلی السماء ثم عطس فقال الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله زعمت الظلمة أن حجة الله داحضة لو أذن لنا فی الکلام لزال الشک قال إبراهیم بن محمد بن عبد الله وحدثتنی نسیم خادم أبی محمد (علیه السلام) قالت قال لی صاحب الزمان (علیه السلام) وقد دخلت علیه بعد مولده بلیلة فعطست عنده فقال لی یرحمک الله قالت نسیم ففرحت بذلک فقال لی (علیه السلام) أ لا أبشرک فی العطاس فقلت بلی یا مولای فقال هو أمان من الموت ثلاثة أیام.
۵ - نسیم وماریه گویند: چون صاحب الزمان (علیه السلام) از رحم مادر به دنیا آمد دو زانو بر زمین نهاد ودو انگشت سبابه را به جانب آسمان بالا برد، آنگاه عطسه کرد وفرمود: الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله، ستمکاران پنداشتند که حجت خدا از میان رفته است اگر برای ما اذن در کلام بود شک زایل می گردید.
نسیم، خادم امام حسن عسکری (علیه السلام) گوید: یک شب پس از ولادت صاحب الزمان (علیه السلام) بر او وارد شدم وعطسه کردم، فرمود: یرحمک الله، نسیم گوید: من بدان شاد شدم، فرمود: آیا تو را درباره عطسه کردن بشارت دهم؟ گفتم: آری، فرمود: کسی که عطسه کند تا سه روز از مرگ در امان است.
۶ - حدثنا محمد بن علی بن ماجیلویه ومحمد بن موسی بن المتوکل وأحمد بن محمد بن یحیی العطار (رضی الله عنهم) قالوا حدثنا محمد بن یحیی العطار قال حدثنی إسحاق بن ریاح البصری عن أبی جعفر العمری قال لما ولد السید (علیه السلام) قال أبو محمد (علیه السلام) ابعثوا إلی أبی عمرو فبعث إلیه فصار إلیه فقال له اشتر عشرة آلاف رطل خبز وعشرة آلاف رطل لحم وفرقه أحسبه قال علی بنی هاشم وعق عنه بکذا وکذا شاة.
۶ - ابو جعفر عمری گوید: چون سید (علیه السلام) متولد شد امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمود: به دنبال ابو عمرو بفرستید وچون به دنبال او فرستادند وبه نزد امام آمد، بدو فرمود: ده هزار رطل نان وده هزار رطل گوشت خریداری کن، به گمانم فرمود آن را میان بنی هاشم تقسیم نما وچندان وچند گوسفند برای او عقیقه کن.
۷ - حدثنا محمد بن علی ماجیلویه (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یحیی العطار قال حدثنی أبو علی الخیزرانی عن جاریة له کان أهداها لأبی محمد (علیه السلام) فلما أغار جعفر الکذاب علی الدار جاءته فارة من جعفر فتزوج بها قال أبو علی فحدثتنی أنها حضرت ولادة السید (علیه السلام) وأن اسم أم السید صقیل وأن أبا محمد (علیه السلام) حدثها بما یجری علی عیاله فسألته أن یدعو الله (عزَّ وجلَّ) لها أن یجعل منیتها قبله فماتت فی حیاة أبی محمد (علیه السلام) وعلی قبرها لوح مکتوب علیه هذا قبر أم محمد قال أبو علی وسمعت هذه الجاریة تذکر أنه لما ولد السید (علیه السلام) رأت لها نورا ساطعا قد ظهر منه وبلغ أفق السماء ورأت طیورا بیضاء تهبط من السماء وتمسح أجنحتها علی رأسه ووجهه وسائر جسده ثم تطیر فأخبرنا أبا محمد (علیه السلام) بذلک فضحک ثم قال تلک ملائکة نزلت للتبرک بهذا المولود وهی أنصاره إذا خرج.
۷ - ابو علی خزیز رانی کنیزی داشت که او را به امام حسن عسکری (علیه السلام) اهدا کرد وچون جعفر کذاب خانه امام را غارت کرد وی از دست جعفر گریخت وبا ابوعلی ازدواج نمود. ابو علی می گوید که او گفته است در ولادت سید (علیه السلام) حاضر بود ومادر سید صقیل نام داشت وامام حسن عسکری (علیه السلام) صقیل را از آنچه بر سر خاندانش می آید آگاه کرد واو از امام درخواست نمود که از خدای تعالی بخواهد تا مرگ وی را پیش از آن برساند ودر حیات امام حسن عسکری (علیه السلام) درگذشت وبر سر قبر وی لوحی است که بر آن نوشته اند: این قبر مادر محمد است.
ابو علی گوید: از همین کنیز شنیدم که می گفت: چون سید (علیه السلام) متولد شد، نور درخشان وی را دیده است که از او ظاهر گردیده وبه افق آسمانها رسیده است وپرندگان سپیدی دیده که از آسمان فرود می آیند وپرهای خود را به سر وصورت وسایر اعضای وی می کشند وسپس پرواز می کنند، این مطلب را به امام حسن عسکری (علیه السلام) خبر دادیم، خندید وفرمود: آنها ملائکه ای هستند که برای تبرک جستن به این مولود فرود آمده اند وچون ظهور کند یاوران وی خواهند بود.
۸ - حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری قال حدثنا محمد بن أحمد العلوی عن أبی غانم الخادم قال ولد لأبی محمد (علیه السلام) ولد فسماه محمدا فعرضه علی أصحابه یوم الثالث وقال هذا صاحبکم من بعدی وخلیفتی علیکم وهو القائم الذی تمتد إلیه الأعناق بالانتظار فإذا امتلأت الأرض جورا وظلما خرج فملأها قسطا وعدلا.
۸ - ابو غانم خادم گوید: برای امام حسن عسکری (علیه السلام) فرزندی به دنیا آمد که نام او را محمد نامید ووی را در سومین روز ولادتش به اصحاب خود عرضه کرد وفرمود: پس از من این صاحب شما وجانشین من بر شماست واو قائمی است که مردم در انتظار وی بمانند وچون زمین پر از ظلم وستم شود ظهور کند وآن را پر از عدل وداد نماید.
۹ - حدثنا علی بن الحسن بن الفرج المؤذن (رضی الله عنه) قال حدثنی محمد بن الحسن الکرخی قال سمعت أبا هارون رجلا من أصحابنا یقول رأیت صاحب الزمان (علیه السلام) وکان مولده یوم الجمعة سنة ست خمسین ومائتین.
۹ - محمد بن حسن کرخی گوید از ابوهارون - که مردی از اصحاب ما بود - شنیدم که می گفت: صاحب الزمان (علیه السلام) را دیدم وولادت او در جمعه ای از سال دویست وپنجاه وشش واقع گردید.
۱۰ - حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنه) قال حدثنی عبد الله بن جعفر الحمیری قال حدثنی محمد بن إبراهیم الکوفی أن أبا محمد (علیه السلام) بعث إلی بعض من سماه لی بشاة مذبوحة وقال هذه من عقیقة ابنی محمد.
۱۰ - محمد بن ابراهیم کوفی گوید: امام حسن عسکری (علیه السلام) برای یکی از کسانی که نامش را برایم ذکر کرد، گوسفند سر بریده ای فرستاد وفرمود: این از عقیقه فرزندم محمد است.
۱۱ - حدثنا محمد بن علی ماجیلویه (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یحیی العطار قال حدثنا الحسین بن علی النیسابوری قال حدثنا الحسن بن المنذر عن حمزة بن أبی الفتح قال جاءنی یوما فقال لی البشارة ولد البارحة فی الدار مولود لأبی محمد (علیه السلام) وأمر بکتمانه قلت وما اسمه قال سمی بمحمد وکنی بجعفر.
۱۱ - حسن بن منذر گوید: روزی حمزه بن أبی الفتح به نزد من آمد وگفت: مژده که دوش برای امام حسن عسکری (علیه السلام) در سرا فرزندی متولد گردید واو فرمان داد که کودک را پنهان دارند، گفتم: نام او چیست؟ گفت: او را محمد نامیده اند وکنیه اش ابوجعفر است.
۱۲ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق (رضی الله عنه) قال حدثنا الحسن بن علی بن زکریا بمدینة السلام قال حدثنا أبو عبد الله محمد بن خلیلان قال حدثنی أبی عن أبیه عن جده عن غیاث بن أسید قال ولد الخلف المهدی (علیه السلام) یوم الجمعة وأمه ریحانة ویقال لها نرجس ویقال صقیل ویقال سوسن إلا أنه قیل لسبب الحمل صقیل وکان مولده (علیه السلام) لثمان لیال خلون من شعبان سنة ست وخمسین ومائتین ووکیله عثمان بن سعید فلما مات عثمان أوصی إلی ابنه أبی جعفر محمد بن عثمان وأوصی أبو جعفر إلی أبی القاسم الحسین بن روح وأوصی أبو القاسم إلی أبی الحسن علی بن محمد السمری (رضی الله عنهم) قال فلما حضرت السمری الوفاة سئل أن یوصی فقال لله أمر هو بالغه فالغیبة التامة هی التی وقعت بعد مضی السمری رضی الله عنه.
۱۲ - غیاث بن اسید گوید: مهدی خلیفه الله (علیه السلام) در روز جمعه متولد گردید ومادرش ریحانه نام داشت وبه او نرجس وصقیل وسوسن نیز می گفتند جز آنکه او را به واسطه حملش صقیل نامیده اند ومیلاد او هشت شب گذشته از ماه شعبان سال دویست وپنجاه وشش بود ووکیل او عثمان بن سعید بود وچون عثمان درگذشت به فرزندش ابو جعفر محمد بن عثمان وصیت کرد وابوجعفر نیز به ابوالقاسم حسین بن روح وصیت نمود وابوالقاسم به ابوالحسن علی بن محمد سمری وصیت کرد (رضی الله عنهم) گوید وچون وفات سمری فرا رسید از وی درخواست کردند که وصیت کند واو گفت: لله امر هو بالغه غیبت تامه همان است که پس از درگذشت سمری واقع می شود.
۱۳ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانی (رضی الله عنه) قال حدثنا الحسن بن علی بن زکریا بمدینة السلام قال حدثنا أبو عبد الله محمد بن خلیلان قال حدثنی أبی عن أبیه عن جده عن غیاث بن أسید قال شهدت محمد بن عثمان العمری قدس الله روحه یقول لما ولد الخلف المهدی (علیه السلام) سطع نور من فوق رأسه إلی أعنان السماء ثم سقط لوجهه ساجدا لربه تعالی ذکره ثم رفع رأسه وهو یقول شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ والْمَلائِکَةُ وأُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ قال وکان مولده یوم الجمعة.
۱۳ - غیاث بن اسید گوید: محمد بن عثمان عمری (قدس الله روحه) را دیدار کردم ومی گفت: چون مهدی خلیفه الله متولد گردید نوری از بالای سرش به عنان آسمان ساطع گردید، سپس برای سجود پروردگارش به روی در افتاد، آنگاه سر خود را برداشت در حالی که می گفت شهد الله أنه لا اله الا هو والملائکه واولوا العلم قائماً بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم ان الدین عند الله الاسلام گوید میلاد او در روز جمعه واقع گردید.
۱۴ - وبهذا الإسناد عن محمد بن عثمان العمری قدس الله روحه أنه قال ولد السید (علیه السلام) مختونا وسمعت حکیمة تقول لم یر بأمه دم فی نفاسها وهکذا سبیل أمهات الأئمة (علیه السلام)
۱۴ - محمد بن عثمان عمری (قدس الله روحه) گوید: سید (علیه السلام) ختنه شده به دنیا آمد واز حکیمه خاتون شنیدم که می گفت: خون در زایمان مادرش دیده نشد ومادران ائمه (علیهم السلام) همه چنین بودند ومحمد بن زیاد ازدی گوید: از امام کاظم (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: چون این فرزندم رضا متولد گردید ختنه شده وپاک وپاکیزه بود وهر یک از ائمه ختنه وپاک وپاکیزه متولد می شود اما برای مراعات سنت اسلام وپیروی از دین حنیف تیغ را بر آن می کشیم.
۱۵ - حدثنا عبد الواحد بن محمد بن عبدوس العطار (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن محمد بن قتیبة النیسابوری عن حمدان بن سلیمان عن محمد بن الحسین بن یزید عن أبی أحمد محمد بن زیاد الأزدی قال سمعت أبا الحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) یقول لما ولد الرضا (علیه السلام) إن ابنی هذا ولد مختونا طاهرا مطهرا ولیس من الأئمة أحد یولد إلا مختونا طاهرا مطهرا ولکن سنمر الموسی علیه لإصابة السنة واتباع الحنیفیة
۱۵ - احمد بن حسن بن اسحاق قمی گوید: چون خلف صالح (علیه السلام) متولد گردید از مولایم امام حسن عسکری (علیه السلام) به جدم احمد بن اسحاق نامه ای رسید که در آن، امام با دستخط خود - که توقیعات با آن دستخط صادر می شد - آمده بود: برای ما فرزندی متولد شده است وباید نزد تو مستور واز مردم مکتوم بماند که ما جز به خویشان ودوستان اظهار نکنیم، خواستیم خبر آن را به تو اعلام کنیم تا خداوند تو را شاد سازد همچنان که ما را شاد ساخت والسلام.
ذکر من هنأ أبا محمد الحسن بن علی (علیه السلام) بولادة ابنه القائم (علیه السلام):
آنانکه به امام حسن عسکری به واسطه ولادت فرزندش قائم (علیهما السلام) تهنیت گفتند:
۱ - حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن الحسن الکرخی قال حدثنا عبد الله بن العباس العلوی قال حدثنا أبو الفضل الحسن بن الحسین العلوی قال دخلت علی أبی محمد الحسن بن علی (علیه السلام) بسر من رأی فهنأته بولادة ابنه القائم (علیه السلام).
۱ - حسن بن حسین علوی گوید: بر ابو محمد حسن بن علی (علیهما السلام) در سر من رای وارد شدم وبه واسطه ولادت فرزندش قائم (علیه السلام) بدو تهنیت گفتم.

باب ۴۳: ذکر من شاهد القائم (علیه السلام) ورآه وکلمه
باب ۴۳: کسانی که قائم (علیه السلام) را دیدار کرده وبا وی تکلم کرده اند

۱ - حدثنا علی بن الحسن بن الفرج المؤذن (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن الحسن الکرخی قال سمعت أبا هارون رجلا من أصحابنا یقول رأیت صاحب الزمان (علیه السلام) ووجهه یضیء کأنه القمر لیلة البدر ورأیت علی سرته شعرا یجری کالخط وکشفت الثوب عنه فوجدته مختونا فسألت أبا محمد (علیه السلام) عن ذلک فقال هکذا ولد وهکذا ولدنا ولکنا سنمر الموسی علیه لإصابة السنة.
۱ - محمد بن حسن کرخی گوید از ابو هارون که مردی از اصحاب ما بود شنیدم که می گفت: من صاحب الزمان (علیه السلام) را دیدم که رویش مانند ماه شب چهارده می درخشید وبر نافش مویی مانند خط روئیده بود، جامه را از او برداشتم ختنه شده بود ودرباره آن از امام حسن (علیه السلام) پرسیدم، فرمود: این چنین متولد شده است وما نیز چنین متولد شده ایم ولی برای مراعات سنت اسلامی تیغ بر آن می کشیم.
۲ - حدثنا محمد بن علی ماجیلویه (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یحیی العطار قال حدثنی جعفر بن محمد بن مالک الفزاری قال حدثنی معاویة بن حکیم ومحمد بن أیوب بن نوح ومحمد بن عثمان العمری (رضی الله عنه) قالوا عرض علینا أبو محمد الحسن بن علی (علیه السلام) ونحن فی منزله وکنا أربعین رجلا فقال هذا إمامکم من بعدی وخلیفتی علیکم أطیعوه ولا تتفرقوا من بعدی فی أدیانکم فتهلکوا أما إنکم لا ترونه بعد یومکم هذا قالوا فخرجنا من عنده فما مضت إلا أیام قلائل حتی مضی أبو محمد (علیه السلام).
۲ - معاویه بن حکیم ومحمد بن ایوب ومحمد بن عثمان گویند ما چهل نفر در منزل امام حسن (علیه السلام) بودیم واو فرزندش را به ما عرضه کرد وفرمود: این امام شما پس از من وخلیفه من بر شماست، از او اطاعت کنید وپس از من در دین خود متفرق نشوید که هلاک خواهید شد، بدانید که بعد از این او را نخواهید دید، گویند: از حضورش بیرون آمدیم وپس از چند روزی قلیل امام حسن (علیه السلام) درگذشت.
۳ - حدثنا محمد بن الحسن (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری قال قلت لمحمد بن عثمان العمری (رضی الله عنه) إنی أسألک سؤال إبراهیم ربه جل جلاله حین قال له رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَ ولَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی ولکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی فأخبرنی عن صاحب هذا الأمر هل رأیته قال نعم وله رقبة مثل ذی وأشار بیده إلی عنقه.
۳ - عبد الله بن جعفر گوید به محمد بن عثمان عمری گفتم: از تو همان سؤالی را می کنم که ابراهیم از پروردگارش کرد آنگاه که گفت: پروردگارا! به من بنما که چگونه مرده ها را زنده می کنی؟ گفت: ایمان نداری؟ گفت: دارم ولی می خواهم دلم اطمینان یابد، پس از صاحب الأمر مرا خبر ده آیا او را دیده ای؟ گفت: آری وگردنی چنین دارد وبا دست به گردن خود اشاره کرد.
۴ - حدثنا علی بن أحمد الدقاق ومحمد بن محمد بن عصام الکلینی وعلی بن عبد الله الوراق (رضی الله عنهم) قالوا حدثنا محمد بن یعقوب الکلینی قال حدثنی علی بن محمد قال حدثنی محمد والحسن ابنا علی بن إبراهیم فی سنة تسع وسبعین ومائتین قالا حدثنا محمد بن علی بن عبد الرحمن العبدی من عبد قیس عن ضوء بن علی العجلی عن رجل من أهل فارس سماه قال أتیت سر من رأی فلزمت باب أبی محمد (علیه السلام) فدعانی من غیر أن أستأذن فلما دخلت وسلمت قال لی یا أبا فلان کیف حالک ثم قال لی اقعد یا فلان ثم سألنی عن رجال ونساء من أهلی ثم قال لی ما الذی أقدمک علی قلت رغبة فی خدمتک قال لی فقال الزم الدار قال فکنت فی الدار مع الخدم ثم صرت أشتری لهم الحوائج من السوق وکنت أدخل علیه من غیر إذن إذا کان فی دار الرجال فدخلت علیه یوما وهو فی دار الرجال فسمعت حرکة فی البیت فنادانی مکانک لا تبرح فلم أجسر أخرج ولا أدخل فخرجت علی جاریة ومعها شیء مغطی ثم نادانی ادخل فدخلت ونادی الجاریة فرجعت فقال لها اکشفی عما معک فکشفت عن غلام أبیض حسن الوجه وکشفت عن بطنه فإذا شعر نابت من لبته إلی سرته أخضر لیس بأسود فقال هذا صاحبکم ثم أمرها فحملته فما رأیته بعد ذلک حتی مضی أبو محمد (علیه السلام) قال ضوء بن علی فقلت للفارسی کم کنت تقدر له من السنین فقال سنتین قال العبدی فقلت لضوء کم تقدر له الآن فی وقتنا قال أربع عشرة سنة قال أبو علی وأبو عبد الله ونحن نقدر له الآن إحدی وعشرین سنة.
۴ - ضوء بن علی عجلی از مردی پارسی که نام او را برد روایت کند که گفت: به سر من رای درآمدم وملازم در خانه امام حسن (علیه السلام) شدم وبی آنکه اذن ورود بخواهم مرا فراخواند وچون داخل شدم وسلام کردم فرمود: فلانی! حالت چطور است؟ سپس فرمود: بنشین واز حال مردان وزنان خاندانم پرسش کرد بعد از آن فرمود: برای چه آمدی؟ گفتم: برای اشتیاقی که در خدمتگزاری شما دارم، فرمود: در خانه باش، گوید با خدمه در آن خانه بودم وبرای خرید نیازمندیها به بازار می رفتم وچون امام در بیرونی بود، بی اذن به حضورش می رفتم. یک روز که در بیرونی بود بر وی وارد شدم وصدای حرکتی را در خانه شنیدم فرمود: در جای خود باش وحرکت مکن، من جرأت آن را نداشتم که بیرون روم ویا آنکه داخل شوم، کنیزی به نزد من آمد وهمراه او چیزی سرپوشیده بود. سپس فرمود: داخل شود، ومن به درون آمدم وآن کنیز را صدا کرد واو نیز بازگشت آنگاه بدو فرمود: از آنچه که همراه توست پرده بردار واو پرده را از یک پسر بچه سفید زیبارویی برداشت وجامه از شکم او یکسو نهاد ومویی از بالای سینه تا ناف او به رنگ سبز نه سیاه روئیده بود، آنگاه فرمود: این صاحب شماست وبعد به آن کنیز دستور داد واو را برد ودیگر او را ندیدم تا آنکه امام حسن (علیه السلام) درگذشت. ضوء بن علی گوید: به آن مرد پارسی گفتم: در آن هنگام آن کودک چند ساله بود؟ واو گفت: دو ساله، عبدی گوید: به ضوء گفتم: اکنون چند ساله است؟ او گفت: چهارده ساله. ابو علی وابو عبد الله گویند: ودر این هنگام او بیست ویک ساله است.
۵ - حدثنا أبو طالب المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی (رضی الله عنه) قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه محمد بن مسعود العیاشی قال حدثنا آدم بن محمد البلخی قال حدثنی علی بن الحسن بن هارون الدقاق قال حدثنا جعفر بن محمد بن عبد الله بن القاسم بن إبراهیم بن الأشتر قال حدثنا یعقوب بن منقوش قال دخلت علی أبی محمد الحسن بن علی (علیه السلام) وهو جالس علی دکان فی الدار وعن یمینه بیت وعلیه ستر مسبل فقلت له یا سیدی من صاحب هذا الأمر فقال ارفع الستر فرفعته فخرج إلینا غلام خماسی له عشر أو ثمان أو نحو ذلک واضح الجبین أبیض الوجه دری المقلتین شثن الکفین معطوف الرکبتین فی خده الأیمن خال وفی رأسه ذؤابة فجلس علی فخذ أبی محمد (علیه السلام) ثم قال لی هذا هو صاحبکم ثم وثب فقال له یا بنی ادخل إلی الوقت المعلوم فدخل البیت وأنا أنظر إلیه ثم قال لی یا یعقوب انظر إلی من فی البیت فدخلت فما رأیت أحدا.
۵ - یعقوب بن منقوش گوید: بر امام حسن عسکری (علیه السلام) وارد شدم واو بر سکویی در سرا نشسته بود وسمت راست او اتاقی بود که پرده های آن آویخته بود، گفتم: ای آقای من صاحب الأمر کیست؟ فرمود: پرده را بردار، وپرده را بالا زدم وپسر بچه ای به قامت پنج وجب که حدود هشت یا ده سال داشت بیرون آمد با پیشانی درخشان ورویی سپید وچشمانی در افشان ودو کف ستبر ودو زانوی برگشته وخالی بر گونه راستش وگیسوانی بر سرش بود، آمد وبر زانوی پدرش ابو محمد (علیه السلام) نشست، آنگاه به من فرمود: این صاحب شماست سپس برخاست وامام بدو گفت: پسرم! تا وقت معلوم داخل شو واو داخل خانه شد ومن بدو می نگریستم، سپس به من فرمود: ای یعقوب! به داخل بیت برو وببین آنجا کیست؟ ومن داخل شدم اما کسی را ندیدم.
۶ - حدثنا أبو بکر محمد بن علی بن محمد بن حاتم النوفلی (رضی الله عنه) قال حدثنا أبو الحسین عبد الله بن محمد بن جعفر القصبانی البغدادی قال حدثنا محمد بن جعفر الفارسی الملقب بابن جرموز قال حدثنا محمد بن إسماعیل بن بلال بن میمون قال حدثنا الأزهری مسرور بن العاص قال حدثنی مسلم بن الفضل قال أتیت أبا سعید غانم بن سعید الهندی بالکوفة فجلست فلما طالت مجالستی إیاه سألته عن حاله وقد کان وقع إلی شیء من خبره فقال کنت ببلد الهند بمدینة یقال لها قشمیر الداخلة ونحن أربعون رجلا ح وحدثنا أبی رحمه الله قال حدثنا سعد بن عبد الله عن علان الکلینی قال حدثنی علی بن قیس عن غانم أبی سعید الهندی ح قال علان الکلینی وحدثنی جماعة عن محمد بن محمد الأشعری عن غانم ثم قال کنت عند ملک الهند فی قشمیر الداخلة ونحن أربعون رجلا نقعد حول کرسی الملک وقد قرأنا التوراة والإنجیل والزبور یفزع إلینا فی العلم فتذاکرنا یوما محمدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وقلنا نجده فی کتبنا فاتفقنا علی أن أخرج فی طلبه وأبحث عنه فخرجت ومعی مال فقطع علی الترک وشلحونی فوقعت إلی کابل وخرجت من کابل إلی بلخ والأمیر بها ابن أبی شور فأتیته وعرفته ما خرجت له فجمع الفقهاء والعلماء لمناظرتی فسألتهم عن محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) فقال هو نبینا محمد بن عبد الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وقد مات فقلت ومن کان خلیفته فقالوا أبو بکر فقلت انسبوه لی فنسبوه إلی قریش فقلت لیس هذا بنبی إن النبی الذی نجده فی کتبنا خلیفته ابن عمه وزوج ابنته وأبو ولده فقالوا للأمیر إن هذا قد خرج من الشرک إلی الکفر فمر بضرب عنقه فقلت لهم أنا متمسک بدین ولا أدعه إلا ببیان فدعا الأمیر الحسین بن إسکیب وقال له یا حسین ناظر الرجل فقال العلماء والفقهاء حولک فمرهم بمناظرته فقال له ناظره کما أقول لک واخل به وألطف له فقال فخلا بی الحسین وسألته عن محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) فقال هو کما قالوه لک غیر أن خلیفته ابن عمه علی بن أبی طالب وهو زوج ابنته فاطمة وأبو ولده الحسن والحسین فقلت أشهد أن لا إله إلا الله وأنه رسول الله وصرت إلی الأمیر فأسلمت فمضی بی إلی الحسین ففقهنی فقلت له إنا نجد فی کتبنا أنه لا یمضی خلیفة إلا عن خلیفة فمن کان خلیفة علی (علیه السلام) قال الحسن ثم الحسین ثم سمی الأئمة واحدا واحدا حتی بلغ الحسن بن علی ثم قال لی تحتاج أن تطلب خلیفة الحسن وتسأل عنه فخرجت فی الطلب قال محمد بن محمد ووافی معنا بغداد فذکر لنا أنه کان معه رفیق قد صحبه علی هذا الأمر فکره بعض أخلاقه ففارقه
قال فبینما أنا یوما وقد تمسحت فی الصراة وأنا مفکر فیما خرجت له إذ أتانی آت وقال لی أجب مولاک فلم یزل یخترق بی المحال حتی أدخلنی دارا وبستانا وإذا بمولای (علیه السلام) قاعد فلما نظر إلی کلمنی بالهندیة وسلم علی وأخبرنی عن اسمی وسألنی عن الأربعین رجلا بأسمائهم عن اسم رجل رجل ثم قال لی ترید الحج مع أهل قم فی هذه السنة فلا تحج فی هذه السنة وانصرف إلی خراسان وحج من قابل قال ورمی إلی بصرة وقال اجعل هذه فی نفقتک ولا تدخل فی بغداد إلی دار أحد ولا تخبر بشیء مما رأیت قال محمد فانصرفنا من العقبة ولم یقض لنا الحج وخرج غانم إلی خراسان وانصرف من قابل حاجا فبعث إلینا بألطاف ولم یدخل قم وحج وانصرف إلی خراسان فمات رحمه الله بها قال محمد بن شاذان عن الکابلی وقد کنت رأیته عند أبی سعید فذکر أنه خرج من کابل مرتادا أو طالبا وأنه وجد صحة هذا الدین فی الإنجیل وبه اهتدی فحدثنی محمد بن شاذان بنیسابور قال بلغنی أنه قد وصل فترصدت له حتی لقیته فسألته عن خبره فذکر أنه لم یزل فی الطلب وأنه أقام بالمدینة فکان لا یذکره لأحد إلا زجره فلقی شیخا من بنی هاشم وهو یحیی بن محمد العریضی فقال له إن الذی تطلبه بصریاء قال فقصدت صریاء فجئت إلی دهلیز مرشوش وطرحت نفسی علی الدکان فخرج إلی غلام أسود فزجرنی وانتهرنی وقال لی قم من هذا المکان وانصرف فقلت لا أفعل فدخل الدار ثم خرج إلی وقال ادخل فدخلت فإذا مولای (علیه السلام) قاعد بوسط الدار فلما نظر إلی سمانی باسم لی لم یعرفه أحد إلا أهلی بکابل وأخبرنی بأشیاء فقلت له إن نفقتی قد ذهبت فمر لی بنفقة فقال لی أما إنها ستذهب منک بکذبک وأعطانی نفقة فضاع منی ما کانت معی وسلم ما أعطانی ثم انصرفت السنة الثانیة فلم أجد فی الدار أحدا.
۶ - مسلم بن فضل گوید در کوفه به نزد ابوسعید غانم آمدم ونشستم وچون مجالستم با او به درازا کشید از حالش پرسش کردم وبعضی از اخبارش را شنیده بودم، گفت: در یکی از شهرهای هند به نام کشمیر نزد پادشاه هند نشسته بودیم وما چهل تن بودیم که اطراف تخت او نشسته وتورات وانجیل وزبور را خوانده ومرجع علم ودانش بودیم، روزی درباره محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتگو کردیم وگفتیم نام او در کتابهای ما هست ومتقق شدیم که من در طلب او بیرون روم واو را بجویم، من با مالی فراوان از هند بیرون آمدم وترکان قطع طریق مرا کردند واموالم را ربودند، بعد از آن به کابل آمدم واز آنجا وارد بلخ شدم وامیر آنجا ابن ابی شور بود. به نزد او آمدم ومقصدم را بدو بازگفتم واو فقهاء وعلما را برای مناظره با من گرد آورد ومن از آنها درباره محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسش کردم، گفتند: او، محمد بن عبد الله پیامبر ماست (صلی الله علیه وآله وسلم) واو در گذشته است، گفتم: خلیفه او کیست؟ گفتند: ابوبکر، گفتم: نژادش را برایم بازگوئید، گفتند: از قریش، گفتم: چنین شخصی پیامبر نیست زیرا جانشین پیامبری که در کتب ما معرفی شده است پسر عمو وداماد وپدر فرزندان اوست. به آن امیر گفتند: این مرد از شرک درآمده وکافر شده است، گردنش را بزن، گفتم: من دینی دارم وآن را جز با دلیلی روشن فرو نگذارم.
آن امیر حسین بن اشکیب را فراخواند وگفت: ای حسین با این مرد مناظره کن، گفت: این همه عالمان وفقیهان اطراف تو هستند به آنان دستور بده تا با وی مناظره کنند، گفت: همان گونه که گفتم در خلوت وبا نرمی با وی مناظره کن، گوید: حسین با من خلوت کرد ومن درباره محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) از وی پرسیدم، گفت: او چنان است که برای تو گفته اند جز آنکه جانشین او پسر عموی وی علی بن أبی طالب است که شوهر دخترش فاطمه وپدر فرزندانش حسن وحسین است، گفتم: أشهد أن لا اله الا الله وانه رسول الله ونزد آن امیر رفتم واسلام آوردم واو مرا به حسین بن اشکیب سپرد واو هم احکام ودستورات اسلامی را به من آموخت، بدو گفتم: ما در کتب خود یافته ایم که هیچ خلیفه ای از دنیا نرود جز آنکه خلیفه ای جانشین او شود، خلیفه علی (علیه السلام) که بود؟ گفت: حسن وبعد از او حسین - آنگاه ائمه را یکایک برشمرد - تا آنکه به حسن بن علی رسید وگفت: اکنون باید در طلب جانشین حسن باشی واز او پرسش کنی ومن نیز در طلب او بیرون آمدم.
محمد بن محمد راوی حدیث گوید: او با ما وارد بغداد شد وبرای ما گفت که رفیقی داشته که مصاحب او در این امر بوده است اما از بعضی خصائل اخلاقی او خوشش نیامده واو را ترک کرده است.
گوید: یک روز که در آب نهر فرات یا صراه که نهری در بغداد است غسل کرده بودم ودرباره مقصد خود اندیشه می کردم، ناگاه مردی آمد وگفت: مولای خود را اجابت کن! ومرا از محلی به محل دیگر برد تا آنکه مرا به سرا وبستانی وارد کرد وبه ناگاه دیدم مولایم نشسته است وچون مرا دید به زبان هندی با من سخن گفت وبر من سلام کرد ونامم را گفت واز حال چهل تن از دوستانم یکایک پرسش کرد، سپس فرمود: می خواهی امسال با کاروان قم به حج بروی، اما امسال به حج مرو وبه خراسان برگرد وسال آینده حج به جای آر، گوید: کیسه زری به من داد وگفت: آنرا صرف هزینه خود کن ودر بغداد به خانه هیچ کسی وارد مشو واز آنچه دیدی کسی را مطلع مکن.
محمد - راوی حدیث - گوید: در آن سال از عقبه برگشتیم وحج نصیب ما نگردید وغانم به خراسان برگشت وسال آینده به حج رفت وهدایایی برای ما فرستاد ووارد قم نشد، حج کرد وبه خراسان بازگشت ودر آنجا درگذشت.
محمد بن شاذان از کابلی روایت کند - ومن او را نزد ابوسعید هندی دیده بودم - می گفت: او از کابل در جستجو وطلب امام بیرون آمد ودرستی این دین را در انجیل یافته بود ومهتدی شد.
محمد بن شاذان در نیشابور برایم روایت کرد وگفت: به من خبر رسید که او به این نواحی رسیده است ومن مترصد بودم که او را ملاقات کرده واز اخبار او پرسش کنم. گفت: پیوسته در طلب بوده ومدتی در مدینه اقامت داشته است وبا هر کس اظهار می کرده او را می رانده است تا آنکه یکی از مشایخ بنی هاشم به نام یحیی بن محمد عریضی را ملاقات کرده وبه او گفته است آن کس که در طلب اویی در صریاء است، گوید من به جانب صریاء روان شدم ودر آنجا به دهلیز آب پاشیده شده ای در آمدم وبر سکوئی نشستم، غلام سیاهی بیرون آمد ومرا راند وبا من درشتی کرد وگفت: از این مکان برخیز وبرو! گفتم چنین نکنم، آنگاه داخل خانه شد وبیرون آمد وگفت: داخل شو ومن داخل شدم، دیدم مولایم در میان خانه نشسته است ومرا با اسم مخصوصی که آن را کسی جز خاندانم در کابل نمی دانند نام برد ومرا از اموری مطلع کرد گفتم: خرجی من تمام شده است بفرمائید نفقه ای به من بدهند، فرمود: بدان که آن به واسطه دروغت از دستت می رود ونفقه ای به من داد وآنچه همراه من بود ضایع شد اما آنچه به من اعطا فرموده بود سالم ماند وسال دیگر به آنجا برگشتم اما در آن خانه کسی را نیافتم.
۷ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنا جعفر بن محمد بن مالک الکوفی عن إسحاق بن محمد الصیرفی عن یحیی بن المثنی العطار عن عبد الله بن بکیر عن عبید بن زرارة قال سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول یفقد الناس إمامهم فیشهد الموسم فیراهم ولا یرونه.
۷ - عبید بن زراره گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: مردم امامشان را نیابند، او در موسم حج حاضر باشد ومردم را می بیند اما آنها او را نمی بینند.
۸ - حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری عن محمد بن عثمان العمری (رضی الله عنه) قال سمعته یقول والله إن صاحب هذا الأمر لیحضر الموسم کل سنة فیری الناس ویعرفهم ویرونه ولا یعرفونه.
۸ - عبد الله بن جعفر گوید: از محمد بن عثمان عمری شنیدم که می گفت: والله صاحب الأمر همه ساله در موسی حج حاضر می شود ومردم را می بیند ومی شناسد ومردم نیز او را می بینند اما نمی شناسند.
۹ - حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری قال سألت محمد بن عثمان العمری (رضی الله عنه) فقلت له أ رأیت صاحب هذا الأمر فقال نعم وآخر عهدی به عند بیت الله الحرام وهو یقول اللهم أنجز لی ما وعدتنی.
۹ - عبد الله بن جعفر گوید: از محمد بن عثمان عمری پرسیدم: آیا صاحب الأمر را دیدی؟ گفت: آری وآخرین دیدار نزد بیت الله الحرام بود ومی گفت: بارالها! آنچه به من وعده فرموده ای برآور.
۱۰ - حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری قال سمعت محمد بن عثمان العمری (رضی الله عنه) یقول رأیته (صلی الله علیه وآله وسلم) متعلقا بأستار الکعبة فی المستجار وهو یقول اللهم انتقم لی من أعدائی.
۱۰ - عبد الله بن جعفر گوید: از محمد بن عثمان عمری شنیدم که می گفت: أو (صلوات الله علیه) را دیدم که در مستجار به پرده های کعبه آویخته بود ومی گفت: بارالها! از دشمنان من انتقام بگیر.
۱۱ - حدثنا أبو طالب المظفر بن جعفر بن المظفر بن جعفر بن محمد بن عبد الله بن محمد بن عمر بن علی بن أبی طالب (علیه السلام) قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود قال حدثنا أبو النضر محمد بن مسعود قال حدثنا آدم بن محمد البلخی قال حدثنا علی بن الحسن الدقاق قال حدثنی إبراهیم بن محمد العلوی قال حدثتنی نسیم خادمة أبی محمد (علیه السلام) قالت دخلت علی صاحب هذا الأمر (علیه السلام) بعد مولده بلیلة فعطست عنده قال لی یرحمک الله قالت نسیم ففرحت بذلک فقال لی (علیه السلام) أ لا أبشرک فی العطاس قلت بلی قال هو أمان من الموت ثلاثة أیام.
۱۱ - نسیم - خادمه امام حسن (علیه السلام) - گوید: بر صاحب الأمر (علیه السلام) یک شب پس از تولدش وارد شدم ونزد او عطسه زدم، فرمود: یرحمک الله، نسیم گوید: بدان خوشحال شدم، فرمود: آیا تو را در باب عطسه زدن مژده بدهم؟ گفتم: آری، فرمود: کسی که عطسه می زند تا سه روز از مرگ در امان است.
۱۲ - وبهذا الإسناد عن إبراهیم بن محمد العلوی قال حدثنی طریف أبو نصر قال دخلت علی صاحب الزمان (علیه السلام) فقال علی بالصندل الأحمر فأتیته به ثم قال أ تعرفنی قلت نعم فقال من أنا فقلت أنت سیدی وابن سیدی فقال لیس عن هذا سألتک قال طریف فقلت جعلنی الله فداک فبین لی قال أنا خاتم الأوصیاء وبی یدفع الله (عزَّ وجلَّ) البلاء عن أهلی وشیعتی.
۱۲ - ابونصر طریف گوید: بر صاحب الزمان (علیه السلام) وارد شدم فرمود: برایم صندل سرخ بیاور، برایش آوردم، سپس فرمود: من کیستم؟ گفتم: شما آقای من وفرزند آقای من هستید، فرمود: از این نپرسیدم، طریف گوید: گفتم: فدای شما شوم، برایم بیان کنید، فرمود: من خاتم الأوصیاء هستم وخدای تعالی به واسطه من بلا را از خاندان وشیعیانم برطرف می کند.
۱۳ - حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی (رضی الله عنه) قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه قال حدثنا جعفر بن معروف قال کتب إلی أبو عبد الله البلخی حدثنی عبد الله السوری قال صرت إلی بستان بنی عامر فرأیت غلمانا یلعبون فی غدیر ماء وفتی جالسا علی مصلی واضعا کمه علی فیه فقلت من هذا فقالوا م ح م د بن الحسن (علیه السلام) وکان فی صورة أبیه (علیه السلام).
۱۳ - عبد الله سوری گوید: به بستان بنی عامر رفتم وپسرانی را دیدم که در برکه آبی بازی می کردند وجوانی را دیدم که بر سجاده نشسته وآستینش را بر دهانش نهاده بود، گفتم: این کیست؟ گفتند: محمد بن الحسن (علیه السلام) است وشبیه پدرش بود.
۱۴ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری قال کنت مع أحمد بن إسحاق عند العمری (رضی الله عنه) فقلت للعمری إنی أسألک عن مسألة کما قال الله (عزَّ وجلَّ) فی قصة إبراهیم أَ ولَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی ولکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی هل رأیت صاحبی فقال لی نعم وله عنق مثل ذی وأومأ بیدیه جمیعا إلی عنقه قال قلت فالاسم قال إیاک أن تبحث عن هذا فإن عند القوم أن هذا النسل قد انقطع.
۱۴ - عبد الله بن جعفر گوید: با احمد بن اسحاق نزد عمری (رضی الله عنه) بودم وبه او گفتم: من برای اطمینان قلبم از تو پرسشی دارم، همچنان که خدای تعالی در داستان ابراهیم فرمود: أولم تؤمن قال بلی ولکن لیطمئن قلبی. آیا صاحب مرا دیدی؟ فرمود: آری وبرای او گردنی است مثل این - وبا هر دو دست به گردنش اشاره کرد - گوید: اسم او چیست؟ گفت: از جستجوی آن بپرهیز که این قوم می پندارند این نسل منقطع شده است.
۱۵ - حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی العمری (رضی الله عنه) قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه قال حدثنا جعفر بن معروف عن أبی عبد الله البلخی عن محمد بن صالح بن علی بن محمد بن قنبر الکبیر مولی الرضا (علیه السلام) قال خرج صاحب الزمان علی جعفر الکذاب من موضع لم یعلم به عند ما نازع فی المیراث بعد مضی أبی محمد (علیه السلام) فقال له یا جعفر ما لک تعرض فی حقوقی فتحیر جعفر وبهت ثم غاب عنه فطلبه جعفر بعد ذلک فی الناس فلم یره فلما ماتت الجدة أم الحسن أمرت أن تدفن فی الدار فنازعهم وقال هی داری لا تدفن فیها فخرج (علیه السلام) فقال یا جعفر أ دارک هی ثم غاب عنه فلم یره بعد ذلک.
۱۵ - محمد بن صالح گوید: پس از درگذشت امام حسن (علیه السلام) هنگامی که جعفر کذاب در امر میراث منازعه می کرد، صاحب الزمان از موضع نامعلومی در برابر جعفر درآمد وفرمود: ای جعفر! برای چه متعرض حقوق ما می شوی؟ جعفر متحیر ومبهوت شد، سپس وی از دیدگانش نهان گردید، بعد از آن جعفر در میان مردم به طلب او درآمد اما وی را ندید، وچون مادر امام حسن - جده آن حضرت - درگذشت گفته بود که در همان سرا دفن شود وجعفر با آنها به منازعه برخاست وگفت: این سرای من است وکسی در آن دفن نمی شود، آن حضرت بیرون آمد وفرمود: ای جعفر! آیا این سرای توست؟ سپس از دیدگانش نهان گردید وبعد از آن آن حضرت را ندید.
۱۶ - حدثنا محمد بن محمد الخزاعی (رضی الله عنه) قال حدثنا أبو علی الأسدی عن أبیه عن محمد بن أبی عبد الله الکوفی أنه ذکر عدد من انتهی إلیه ممن وقف علی معجزات صاحب الزمان (علیه السلام) ورآه من الوکلاء ببغداد العمری وابنه وحاجز والبلالی والعطار ومن الکوفة العاصمی ومن أهل الأهواز محمد بن إبراهیم بن مهزیار ومن أهل قم أحمد بن إسحاق ومن أهل همدان محمد بن صالح ومن أهل الری البسامی والأسدی یعنی نفسه ومن أهل آذربیجان القاسم بن العلاء ومن أهل نیسابور محمد بن شاذان ومن غیر الوکلاء من أهل بغداد أبو القاسم بن أبی حلیس وأبو عبد الله الکندی وأبو عبد الله الجنیدی وهارون القزاز والنیلی وأبو القاسم بن دبیس وأبو عبد الله بن فروخ ومسرور الطباخ مولی أبی الحسن (علیه السلام) وأحمد ومحمد ابنا الحسن وإسحاق الکاتب من بنی نیبخت وصاحب النواء وصاحب الصرة المختومة ومن همدان محمد بن کشمرد وجعفر بن حمدان ومحمد بن هارون بن عمران ومن الدینور حسن بن هارون وأحمد بن أخیة وأبو الحسن ومن أصفهان ابن باذشالة ومن الصیمرة زیدان ومن قم الحسن بن النضر ومحمد بن محمد وعلی بن محمد بن إسحاق وأبوه والحسن بن یعقوب ومن أهل الری القاسم بن موسی وابنه وأبو محمد بن هارون وصاحب الحصاة وعلی بن محمد ومحمد بن محمد الکلینی وأبو جعفر الرفاء ومن قزوین مرداس وعلی بن أحمد ومن فاقتر رجلان ومن شهرزور ابن الخال ومن فارس المحروج ومن مرو صاحب الألف دینار وصاحب المال والرقعة البیضاء وأبو ثابت ومن نیسابور محمد بن شعیب بن صالح ومن الیمن الفضل بن یزید والحسن ابنه والجعفری وابن الأعجمی والشمشاطی ومن مصر صاحب المولودین وصاحب المال بمکة وأبو رجاء ومن نصیبین أبو محمد بن الوجناء ومن الأهواز الحصینی.
۱۶ - محمد بن أبی عبد الله اسامی بعضی از کسانی را که بر معجزات صاحب الزمان (علیه السلام) واقف شده وآن حضرت را زیارت کرده اند بدین شرح گزارش کرده است: وکلاء:
بغداد: عمری وپسرش وحاجز وبلالی وعطار.
کوفه: عاصمی.
قم: احمد بن اسحاق.
اهواز: محمد بن ابراهیم بن مهزیار.
همدان: محمد بن صالح.
ری: بسامی وأسدی که یکی از راویان همین حدیث است.
آذربایجان: قاسم بن علاء.
نیشابور: محمد بن شاذان.
غیر وکلاء:
بغداد: ابوالقاسم بن أبی حلیس. وأبو عبد الله کندی. وأبو عبد الله جنیدی. وهارون قزاز. ونیلی. وابوالقاسم بن دبیس. وأبو عبد الله بن فروخ. ومسرور طباخ - که آزاد شده امام هادی (علیه السلام) است - . واحمد ومحمد فرزندان حسن. واسحاق کاتب از خاندان نوبخت. وصاحب نواء. وصاحب صره مختومه.
همدان: محمد بن کشمرد. وجعفر بن حمدان. ومحمد بن هارون بن عمران.
دینور: حسن بن هارون. وأحمد بن أخیه. وأبوالحسن.
اصفهان: ابن باذشاله.
قم: حسن بن نضر. ومحمد بن محمد. وعلی بن محمد بن اسحاق. وپدرش. وحسن بن یعقوب.
صیمره: زیدان.
ری: قاسم بن موسی. وپسرش. وابو محمد بن هارون. وصاحب الحصاه. وعلی بن محمد. ومحمد بن محمد کلینی. وابو جعفر رفاء.
قزوین: مرداس وعلی بن أحمد.
شهر زور: ابن الخال.
مرو: صاحب هزار دینار ورقعه سفید. وابو ثابت.
نیشابور: محمد بن شعیب بن صالح.
یمن: فضل بن یزید. وپسرش حسن. وجعفری. وابن اعجمی. وشمشاطی.
مصر: صاحب مولودین.
مکه: صاحب المال. وأبورجاء.
نصیبین: ابو محمد بن الوجناء.
اهواز: خصینی.
۱۷ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانی (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن أحمد الکوفی المعروف بأبی القاسم الخدیجی قال حدثنا سلیمان بن إبراهیم الرقی قال حدثنا أبو محمد الحسن بن وجناء النصیبی قال کنت ساجدا تحت المیزاب فی رابع أربع وخمسین حجة بعد العتمة وأنا أتضرع فی الدعاء إذ حرکنی محرک فقال قم یا حسن بن وجناء قال فقمت فإذا جاریة صفراء نحیفة البدن أقول إنها من أبناء أربعین فما فوقها فمشت بین یدی وأنا لا أسألها عن شیء حتی أتت بی إلی دار خدیجة (علیه السلام) وفیها بیت بابه فی وسط الحائط وله درج ساج یرتقی فصعدت الجاریة وجاءنی النداء اصعد یا حسن فصعدت فوقفت بالباب فقال لی صاحب الزمان (علیه السلام) یا حسن أ تراک خفیت علی والله ما من وقت فی حجک إلا وأنا معک فیه ثم جعل یعد علی أوقاتی فوقعت مغشیا علی وجهی فحسست بید قد وقعت علی فقمت فقال لی یا حسن الزم دار جعفر بن محمد (علیه السلام) ولا یهمنک طعامک ولا شرابک ولا ما یستر عورتک ثم دفع إلی دفترا فیه دعاء الفرج وصلاة علیه فقال بهذا فادع وهکذا صل علی ولا تعطه إلا محقی أولیائی فإن الله جل جلاله موفقک فقلت یا مولای لا أراک بعدها فقال یا حسن إذا شاء الله قال فانصرفت من حجتی ولزمت دار جعفر بن محمد (علیه السلام) فأنا أخرج منها فلا أعود إلیها إلا لثلاث خصال لتجدید وضوء أو لنوم أو لوقت الإفطار وأدخل بیتی وقت الإفطار فأصیب رباعیا مملوءا ماء ورغیفا علی رأسه وعلیه ما تشتهی نفسی بالنهار ف آکل ذلک فهو کفایة لی وکسوة الشتاء فی وقت الشتاء وکسوة الصیف فی وقت الصیف وإنی لأدخل الماء بالنهار فأرش البیت وأدع الکوز فارغا فأوتی بالطعام ولا حاجة لی إلیه فأصدق به لیلا کی لا یعلم بی من معی.
۱۷ - حسن بن وجناء گوید: در روز چهارم از حج پنجاه وچهارم خود در کنار خانه خدا پس از نماز عشاء ودر حجر اسماعیل وزیر ناودان در سجده بودم ودر دعا ناله وزاری می کردم که به ناگاه کسی مرا تکان داد وگفت: ای حسن بن وجناء برخیزی، گوید: برخاستم: کنیزی بود زرد ولاغر وسنش چهل یا بیشتر بود، پیش روی من حرکت کرد ومن نیز سؤالاتی از وی کردم تا آنکه مرا به خانه خدیجه (علیها السلام) برد ودر آنجا اتاقی بود که درش در وسط حیاط بود وپلکانی چوبی وساجی داشت آن کنیز بالا رفت وندایی آمد که ای حسن بالا برو، من نیز بالا رفتم وپشت در ایستادم وصاحب الزمان (علیه السلام) به من فرمود: ای حسن آیا می پنداری که از من نهانی؟ به خدا سوگند در همه اوقات حج همراهت بودم وشروع کرد اوقات مرا برشمرد، من به روی درافتادم واحساس کردم دستی مرا نوازش می کند برخاستم وبه من فرمود: ای حسن در مدینه در خانه جعفر بن محمد (علیهما السلام) اقامت کن ودر اندیشه طعام وشراب ولباس مباش، سپس دفتری به من داد که در آن دعای فرج وصلواتی بر وی بود وفرمود: این دعا را برخوان واین چنین بر من درود بفرست واین دفتر را جز به دوستان لایقم مده که خدای تعالی تو را توفیق دهد گوید: گفتم: آیا بعد از این شما را نمی بینم؟ فرمود: ای حسن! اگر خدای تعالی بخواهد. گوید: از حج برگشتم ودر خانه جعفر بن محمد (علیهما السلام) اقامت گزیدم وگاهی از آنجا بیرون می آمدم وبرای تجدید وضوء یا خواب ویا افطار بدانجا باز می گشتم وچون هنگام افطار می آمدم کاسه ای بزرگ وپر آب وگرده نانی روی آن وطعامی که در آن روز دلم می خواست آنجا بود وآن را می خوردم وبه حد کفایت بود ودر هنگام زمستان لباس زمستانی ودر هنگام تابستان لباس تابستانی بود من در روز آب می آوردم ودر خانه می پاشیدم وکوزه را خالی می گذاشتم وگاهی طعام می رسید وبدان نیازمند نبودم وآن را شبانه به صدقه می دادم تا آنکه همراه من است از حالم مطلع نشود.
۱۸ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانی (رضی الله عنه) قال حدثنا أبو القاسم علی بن أحمد الخدیجی الکوفی قال حدثنا الأزدی قال بینما أنا فی الطواف قد طفت ستا وأنا أرید أن أطوف السابع فإذا أنا بحلقة عن یمین الکعبة وشاب حسن الوجه طیب الرائحة هیوب مع هیبته متقرب إلی الناس یتکلم فلم أر أحسن من کلامه ولا أعذب من نطقه وحسن جلوسه فذهبت أکلمه فزبرنی الناس فسألت بعضهم من هذا فقالوا هذا ابن رسول الله یظهر فی کل سنة یوما لخواصه یحدثهم فقلت یا سیدی مسترشدا أتیتک فأرشدنی هداک الله فناولنی (علیه السلام) حصاة فحولت وجهی فقال لی بعض جلسائه ما الذی دفع إلیک فقلت حصاة وکشفت عنها فإذا أنا بسبیکة ذهب فذهبت فإذا أنا به (علیه السلام) قد لحقنی فقال لی ثبتت علیک الحجة وظهر لک الحق وذهب عنک العمی أ تعرفنی فقلت لا فقال (علیه السلام) أنا المهدی وأنا قائم الزمان أنا الذی أملؤها عدلا کما ملئت جورا إن الأرض لا تخلو من حجة ولا یبقی الناس فی فترة وهذه أمانة لا تحدث بها إلا إخوانک من أهل الحق.
۱۸ - ازدی گوید: وقتی در طواف بودم وشش شوط کرده بودم ومی خواستم شوط هفتم را به جای آورم ناگهان جمعی را دیدم که سمت راست کعبه حلقه زده بودند وجوانی خوشرو وخوشبو وبا هیبت ووقار نزدیک آنها ایستاده وبا آنها سخن می گوید ومن کسی را همچون او نیکو سخن وشیرین کلام وخوش مجلس ندیده بودم، پیش رفتم تا با او سخن بگویم اما مردم مرا راندند از بعضی از آنان پرسیدم: این کیست؟ گفتند: فرزند رسول الله است که در هر سال یک روز ظاهر می شود وبرای خاصان خود سخن می گوید: بدو گفتم: ای سرورم! به نزد شما آمده ام تا مرا ارشاد کنید خدا هادی شما باشد، ریگی به من داد ومن برگشتم، یکی از همنشینان او به من گفت: به تو چه داد؟ گفتم: ریگی، دستم را گشودم دیدم طلاست، رفتم وبه ناگاه به من ملحق شد وخود را در مقابل او دیدم، فرمود: آیا بر تو حجت ثابت وحق آشکار گردید وکوری زایل گردید؟ آیا مرا می شناسی؟ گفتم: خیر، فرمود: من مهدی وقائم زمانه هستم، من کسی هستم که زمین را پر از عدل وداد کنم پس از جور، زمین از حجت خالی نمی ماند ومردم بی پیشوا نباشند واین امانتی نزد توست وآن را جز به برادران حق جوی خود مگو.
۱۹ - حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری عن إبراهیم بن مهزیار قال قدمت مدینة الرسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فبحثت عن أخبار آل أبی محمد الحسن بن علی الأخیر (علیه السلام) فلم أقع علی شیء منها فرحلت منها إلی مکة مستبحثا عن ذلک فبینما أنا فی الطواف إذ تراءی لی فتی أسمر اللون رائع الحسن جمیل المخیلة یطیل التوسم فی فعدت إلیه مؤملا منه عرفان ما قصدت له فلما قربت منه سلمت فأحسن الإجابة ثم قال من أی البلاد أنت قلت رجل من أهل العراق قال من أی العراق قلت من الأهواز فقال مرحبا بلقائک هل تعرف بها جعفر بن حمدان الحصینی قلت دعی فأجاب قال رحمة الله علیه ما کان أطول لیله وأجزل نیله فهل تعرف إبراهیم بن مهزیار قلت أنا إبراهیم بن مهزیار فعانقنی ملیا ثم قال مرحبا بک یا أبا إسحاق ما فعلت بالعلامة التی وشجت بینک وبین أبی محمد (علیه السلام) فقلت لعلک ترید الخاتم الذی آثرنی الله به من الطیب أبی محمد الحسن بن علی (علیه السلام) فقال ما أردت سواه فأخرجته إلیه فلما نظر إلیه استعبر وقبله ثم قرأ کتابته فکانت یا الله یا محمد یا علی ثم قال بأبی یدا طالما جلت فیها وتراخی بنا فنون الأحادیث إلی أن قال لی یا أبا إسحاق أخبرنی عن عظیم ما توخیت بعد الحج قلت وأبیک ما توخیت إلا ما سأستعلمک مکنونه قال سل عما شئت فإنی شارح لک إن شاء الله قلت هل تعرف من أخبار آل أبی محمد الحسن (علیه السلام) شیئا قال لی وایم الله إنی لأعرف الضوء بجبین محمد وموسی ابنی الحسن بن علی (علیه السلام) ثم إنی لرسولهما إلیک قاصدا لإنبائک أمرهما فإن أحببت لقاءهما والاکتحال بالتبرک بهما فارتحل معی إلی الطائف ولیکن ذلک فی خفیة من رجالک واکتتام قال إبراهیم فشخصت معه إلی الطائف أتخلل رملة فرملة حتی أخذ فی بعض مخارج الفلاة فبدت لنا خیمة شعر قد أشرفت علی أکمة رمل تتلألأ تلک البقاع منها تلألؤا فبدرنی إلی الإذن ودخل مسلما علیهما وأعلمهما بمکانی فخرج علی أحدهما وهو الأکبر سنا م ح م د بن الحسن (علیه السلام) وهو غلام أمرد ناصع اللون واضح الجبین أبلج الحاجب مسنون الخدین أقنی الأنف أشم أروع کأنه غصن بان وکأن صفحة غرته کوکب دری بخده الأیمن خال کأنه فتاة مسک علی بیاض الفضة وإذا برأسه وفرة سحماء سبطة تطالع شحمة أذنه له سمت ما رأت العیون أقصد منه ولا أعرف حسنا وسکینة وحیاء فلما مثل لی أسرعت إلی تلقیه فأکببت علیه ألثم کل جارحة منه فقال لی مرحبا بک یا أبا إسحاق لقد کانت الأیام تعدنی وشک لقائک والمعاتب بینی وبینک علی تشاحط الدار وتراخی المزار تتخیل لی صورتک حتی کأنا لم نخل طرفة عین من طیب المحادثة وخیال المشاهدة وأنا أحمد الله ربی ولی الحمد علی ما قیض من التلاقی ورفه من کربة التنازع والاستشراف عن أحوالها متقدمها ومتأخرها فقلت بأبی أنت وأمی ما زلت أفحص عن أمرک بلدا فبلدا منذ استأثر الله بسیدی أبی محمد (علیه السلام) فاستغلق علی ذلک حتی من الله علی بمن أرشدنی إلیک ودلنی علیک والشکر لله علی ما أوزعنی فیک من کریم الید والطول ثم نسب نفسه وأخاه موسی واعتزل بی ناحیة ثم قال إن أبی (علیه السلام) عهد إلی أن لا أوطن من الأرض إلا أخفاها وأقصاها إسرارا لأمری وتحصینا لمحلی لمکاید أهل الضلال والمردة من أحداث الأمم الضوال فنبذنی إلی عالیة الرمال وجبت صرائم الأرض ینظرنی الغایة التی عندها یحل الأمر وینجلی الهلع وکان (علیه السلام) أنبط لی من خزائن الحکم وکوامن العلوم ما إن أشعت إلیک منه جزءا أغناک عن الجملة واعلم یا أبا إسحاق أنه قال (علیه السلام) یا بنی إن الله جل ثناؤه لم یکن لیخلی أطباق أرضه وأهل الجد فی طاعته وعبادته بلا حجة یستعلی بها وإمام یؤتم به ویقتدی بسبیل سنته ومنهاج قصده وأرجو یا بنی أن تکون أحد من أعده الله لنشر الحق ووطء الباطل وإعلاء الدین وإطفاء الضلال فعلیک یا بنی بلزوم خوافی الأرض وتتبع أقاصیها فإن لکل ولی لأولیاء الله (عزَّ وجلَّ) عدوا مقارعا وضدا منازعا افتراضا لمجاهدة أهل النفاق وخلاعة أولی الإلحاد والعناد فلا یوحشنک ذلک واعلم أن قلوب أهل الطاعة والإخلاص نزع إلیک مثل الطیر إلی أوکارها وهم معشر یطلعون بمخائل الذلة والاستکانة وهم عند الله بررة أعزاء یبرزون بأنفس مختلة محتاجة وهم أهل القناعة والاعتصام استنبطوا الدین فوازروه علی مجاهدة الأضداد خصهم الله باحتمال الضیم فی الدنیا لیشملهم باتساع العز فی دار القرار وجبلهم علی خلائق الصبر لتکون لهم العاقبة الحسنی وکرامة حسن العقبی فاقتبس یا بنی نور الصبر علی موارد أمورک تفز بدرک الصنع فی مصادرها واستشعر العز فیما ینوبک تحظ بما تحمد غبه إن شاء الله وکأنک یا بنی بتأیید نصر الله وقد آن وتیسیر الفلج وعلو الکعب وقد حان وکأنک بالرایات الصفر والأعلام البیض تخفق علی أثناء أعطافک ما بین الحطیم وزمزم وکأنک بترادف البیعة وتصافی الولاء یتناظم علیک تناظم الدر فی مثانی العقود وتصافق الأکف علی جنبات الحجر الأسود تلوذ بفنائک من ملإ برأهم الله من طهارة الولادة ونفاسة التربة مقدسة قلوبهم من دنس النفاق مهذبة أفئدتهم من رجس الشقاق لینة عرائکهم للدین خشنة ضرائبهم عن العدوان واضحة بالقبول أوجههم نضرة بالفضل عیدانهم یدینون بدین الحق وأهله فإذا اشتدت أرکانهم وتقومت أعمادهم فدت بمکانفتهم طبقات الأمم إلی إمام إذ تبعتک فی ظلال شجرة دوحة تشعبت أفنان غصونها علی حافات بحیرة طبریة فعندها یتلألأ صبح الحق وینجلی ظلام الباطل ویقصم الله بک الطغیان ویعید معالم الإیمان یظهر بک استقامة الآفاق وسلام الرفاق یود الطفل فی المهد لو استطاع إلیک نهوضا ونواشط الوحش لو تجد نحوک مجازا تهتز بک أطراف الدنیا بهجة وتنشر علیک أغصان العز نضرة وتستقر بوانی الحق فی قرارها وتئوب شوارد الدین إلی أوکارها تتهاطل علیک سحائب الظفر فتخنق کل عدو وتنصر کل ولی فلا یبقی علی وجه الأرض جبار قاسط ولا جاحد غامط ولا شانئ مبغض ولا معاند کاشح ومن یتوکل علی الله فهو حسبه إن الله بالغ أمره قد جعل الله لکل شیء قدرا ثم قال یا أبا إسحاق لیکن مجلسی هذا عندک مکتوما إلا عن أهل التصدیق والأخوة الصادقة فی الدین إذا بدت لک أمارات الظهور والتمکن فلا تبطئ بإخوانک عنا وباهر المسارعة إلی منار الیقین وضیاء مصابیح الدین تلق رشدا إن شاء الله قال إبراهیم بن مهزیار فمکثت عنده حینا أقتبس ما أؤدی إلیهم من موضحات الأعلام ونیرات الأحکام وأروی نبات الصدور من نضارة ما ادخره الله فی طبائعه من لطائف الحکم وطرائف فواضل القسم حتی خفت إضاعة مخلفی بالأهواز لتراخی اللقاء عنهم فاستأذنته بالقفول وأعلمته عظیم ما أصدر به عنه من التوحش لفرقته والتجرع للظعن عن محاله فأذن وأردفنی من صالح دعائه ما یکون لی ذخرا عند الله ولعقبی وقرابتی إن شاء الله فلما أزف ارتحالی وتهیأ اعتزام نفسی غدوت علیه مودعا ومجددا للعهد وعرضت علیه مالا کان معی یزید علی خمسین ألف درهم وسألته أن یتفضل بالأمر بقبوله منی فابتسم وقال یا أبا إسحاق استعن به علی منصرفک فإن الشقة قذفة وفلوات الأرض أمامک جمة ولا تحزن لإعراضنا عنه فإنا قد أحدثنا لک شکره ونشره وربضناه عندنا بالتذکرة وقبول المنة فبارک الله فیما خولک وأدام لک ما نولک وکتب لک أحسن ثواب المحسنین وأکرم آثار الطائعین فإن الفضل له ومنه وأسأل الله أن یردک إلی أصحابک بأوفر الحظ من سلامة الأوبة وأکناف الغبطة بلین المنصرف ولا أوعث الله لک سبیلا ولا حیر لک دلیلا وأستودعه نفسک ودیعة لا تضیع ولا تزول بمنه ولطفه إن شاء الله یا أبا إسحاق قنعنا بعوائد إحسانه وفوائد امتنانه وصان أنفسنا عن معاونة الأولیاء لنا عن الإخلاص فی النیة وإمحاض النصیحة والمحافظة علی ما هو أنقی وأتقی وأرفع ذکرا قال فأقفلت عنه حامدا لله (عزَّ وجلَّ) علی ما هدانی وأرشدنی عالما بأن الله لم یکن لیعطل أرضه ولا یخلیها من حجة واضحة وإمام قائم وألقیت هذا الخبر المأثور والنسب المشهور توخیا للزیادة فی بصائر أهل الیقین وتعریفا لهم ما من الله (عزَّ وجلَّ) به من إنشاء الذریة الطیبة والتربة الزکیة وقصدت أداء الأمانة والتسلیم لما استبان لیضاعف الله (عزَّ وجلَّ) الملة الهادیة والطریقة المستقیمة المرضیة قوة عزم وتأیید نیة وشدة أزر واعتقاد عصمة والله یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم.
۱۹ - ابراهیم بن مهزیار گوید: به مدینه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در آمدم واز اخبار خاندان ابو محمد حسن بن علی (علیهما السلام) تفحص کردم وبه خبری دست نیافتم، آنگاه برای جستجو به مکه آمدم وچون در طواف بودم جوانی گندمگون وزیبا وخوش سیما را دیدار کردم که مرا به دقت نگریست به نزد او بازگشتم در حالی که امیدوار بودم مقصود خود را در او بیابم وچون به نزدیک او رسیدم سلام کردم واو پاسخ داد، سپس گفت: اهل کدام شهری؟ گفتم: مردی از اهل عراقم گفت: از کدام عراق؟ گفتم: از اهواز، گفت: مرحبا به دیدار تو، آیا در آنجا جعفر بن حمدان حصینی را می شناسی؟ گفتم: داعی حق را لبیک گفته است، گفت: رحمه الله علیه چه شبهای بلندی در عبارت گذرانید وچقدر پاداش او بزرگ است! آیا ابراهیم بن مهزیار را می شناسی؟ گفتم من خود علی بن مهزیارم! مرا به گرمی در آغوش گرفت، سپس گفت: مرحبا به تو ای ابا اسحاق! با آن علامتی که بین تو وابومحمد (علیه السلام) بود چه کردی؟ گفتم: گویا مقصود شما آن انگشتری است که خدای تعالی آن را از ناحیه طیب آل محمد، حسن بن علی (علیهما السلام) به من ارزانی فرمود؟ گفت: آری مقصودم جز آن نبود، آنگاه انگشتری را بیرون آوردم وچون در آن نگریست گریست وآن را بوسید، سپس نقش آن را خواند که یا الله یا محمد یا علی بود، وبعد از آن گفت: پدرم فدای آن دستی باد که تو ای انگشتری در آن می گشتی؟
و بعد از آن سخنان دیگری گفتیم تا آنکه فرمود: ای ابا اسحاق! مقصد مهم تو پس از حج چه بود؟ گفتم: سوگند به پدرتان که مقصدی ندارم جز آنکه از مکنون آن از شما استعلام خواهم کرد. فرمود: از هر چه می خواهی بپرس که من ان شاء الله برایت شرح خواهم داد، گفتم: از اخبار خاندان ابو محمد امام حسن (علیه السلام) چه می دانی؟ گفت: به خدا سوگند پیشانی محمد وموسی فرزندان حسن بن علی (علیهما السلام) را نورانی ودرخشان می بینم ومن سفیر آنها هستم که اخبار آنها را به تو برسانم واگر مشتاق ملاقات آنهائی ودوست داری دیدگانت به دیدار آنها روشن شود همراه من به طائف بیا وباید که این سفر از خاندانت مکتوم وپوشیده باشد.
ابراهیم گوید: همراه او به سمت طائف رهسپار شدم وبیابانها را در نور دیدیم وفلاتی را پشت سر گذاشتیم تا آنکه خیمه ای پشمین بر ما نمودار گردید که بر بلندی ریگستانی برپا شده بود وبقاع اطراف خود را روشن کرده بود، او نخست به درون چادر رفت تا برای ورودم اجازه بگیرد وبه آنها سلام کرد واز وجودم آنها را مطلع گردانید، آنگاه بزرگتر آندو یعنی محمد بن الحسن (علیهما السلام) بیرون آمد واو جوانی نورس ونورانی وسپید پیشانی بود با ابروانی گشاده وگونه وبینی کشیده وقامتی بلند ونیکو چون شاخه سرو وگویا پیشانیش ستاره ای درخشان بود وبر گونه راستش خالی بود که مانند مشک وعنبر بر صفحه ای نفره ای می درخشید وبر سرش گیسوانی پر پشت وسیاه وافشان بود که روی گوشش را پوشانده بود وسیمایی داشت که هیچ چشمی برازنده تر وزیباتر وبا طمأنینه تر وبا حیاتر از آن ندیده است.
و چون بر من ظاهر شد شتافتم تا خود را بدو رسانم وخویشتن را به رویش افکندم ودست وپایش را بوسیدم، آنگاه فرمود: ای ابا اسحاق! روزگار مرا وعده می داد که تو را دیدار می کنم ورابطه قلبی ما - با وجود دوری منزل وتأخیر ملاقات - همواره تو را در نظرم مجسم می نمود تا به غایتی که گویا هیچگاه از لذت مصاحبه وخیال مشاهده یکدیگر خالی نبوده است وخدا را که ولی حمد است شکر می گویم که ملاقات را حاصل کرد وسختی درد ودوری را به آسایش وآگاهی مبدل ساخت.
گفتم: پدر ومادرم فدای شما باد! از روزی که آقایم ابومحمد (علیه السلام) دعوت الهی را لبیک گفته است پیوسته در جستجوی شما بوده ام واز شهری به شهری رفته ام وهمه درهای امید بر رویم بسته می شد تا آنکه خدای تعالی بر من منت نهاد وکسی را بر سر راهم قرار داد تا مرا به نزد شما آورد وشکر خدایی را سزاست که بزرگواری واحسان شما را به من الهام فرمود، آنگاه خود وبرادرش موسی را به من معرفی ومرا به گوشه ای برد وفرمود: پدرم (علیه السلام) از من پیمانی گرفته است که جز در سرزمینهای نهان ودور مسکن اختیار نکنم تا امرم مخفی بماند ومکانم از مکائد گمراهان وخطرات مردم سرکش وبداندیش در امان باشد از این رو مرا به طرف بیابانها وشنزارها روان ساخت وپایانی در انتظار من است که در آن گروه از کار گشوده شود وفریاد ووحشت مردم برطرف گردد. واو (علیه السلام) از خزانه های حکمت واسرار دانش آنقدر به من آموخت که اگر شمه ای از آن را برایت بازگویم از باقی آن بی نیاز می شوی.
بدان ای ابا اسحاق! که پدرم (علیه السلام) فرمود: ای پسرم! خدای تعالی اقطار زمین واهل طاعت وعبادتش را بدون حجت وامام خالی نگذارد او وسیله کمال وتعالی آنهاست، امامی که پیرو وی باشند وبه راه وروش وی اقتدا کنند، وای فرزند! امیدوارم تو از کسانی باشی که خداوند آنها را برای نشر حق وبرچیدن اساس باطل واعلای دین وخاموش کردن آتش گمراهی آماده کرده است وبر تو باد که در مکانهای پنهان ودور ساکن شوی که هر یک از اولیای خدای تعالی دشمنی کوبنده وضدی ستیزنده دارد، خداوند جهاد با اهل نفاق وخلاف یعنی ملحدان ودشمنان را واجب می داند، پس زیادی دشمن تو را به وحشت نیندازد. وبدان که دلهای مردم دیندار وبا اخلاص مانند پرندگانی که میل به آشیانه دارند مشتاق لقای تو خواهد بود آنها در میان خلق با ذلت به سر برند ولی در نزد خدای تعالی نیکوکار وعزیزند در ظاهر مردمی بیچاره ومحتاجند در حالی که چنین نیست وآنها مردمی اهل قناعت وخویشتن دارند. دین را فهمیده اند وآن را با مبارزه با مخالفان پشتیبانی می کنند، خداوند آنها را به تحمل واستقامت در برابر ستم امتیاز داده تا در آخرت که قرار گاه ابدیست مشمول عزت واسعه او باشند وبه آنها خوی شکیبایی داده است تا عاقبت نیک وفرجامی نیکو را دریابند.
ای فرزند! در هر کاری از نور صبر وپایداری اقتباس کن تا به درک عمل در عاقبت فائز شوی ودر نیت خود عزت را شعار قرار ده تا أن شاء الله از آنچه موجب حمد وذکر جمیل است برخوردار شوی، پسرم! گویا وقت آن رسیده که به نصرت الهی مؤید باشی وپیروزی وبرتری میسر گردد وگویا پرچمهای زرد وسفید را روی شانه هایت می بینم که بین حطیم وزمزم در جنبش است وگویا در اطراف حجرالاسود دسته های بیعت کنندگان ودوستان خالص تو را می بینم که چون رشته مروارید در دو سوی گردنبند بر پیرامون تو صف کشیده اند وصدای دستها را که با تو بیعت می کنند می شنوم، کسانی به آستان تو پناه می آورند که خدای تعالی طهارت مولد وپاکی سرشت آنها را می داند، کسانی که قلوبشان از پلیدی نفاق وآلودگی شقاق پاک است وبدنشان برای دینداری نرم وبرای عداوت خشن است وبرای پذیرفتن حق خوشرو هستند ومتدین به دین حق واهل آن می باشند وچون ارکان وستونهای آنها نیرومند گردد به واسطه اجتماع آنها طبقات ملل به امام نزدیک شوند در وقتی که آنها در سایه درخت بزرگی که شاخ وبرگ آن بر اطراف دریاچه طبریه سرکشیده با تو بیعت کنند، آنگاه صبح حقیقت بدمد وتیرگی باطل از میان برود وخداوند به وسیله تو پشت طغیان را در هم شکند وراه ورسم ایمان را اعاده کند وبه واسطه تو استقامت آفاق عیان شود وصلح وآشتی جماعات مرافق آشکار گردد. کودک در گهواره آرزو می کند که برخیزد وبه نزد تو آید ووحوش صحرا مایلند که راهی به جوار تو داشته باشند جهان به وجود تو خرم شود وشاخه های عزت به ظهور تو جنبش گیرد ومبانی حق در قرارگاه خود پابرجا گردد ورزمندگان از دین به آشیانه های خود برگردند، ابرهای پیروزی سیل آسا بر تو ببارد ودشمنان به خناق دچار شده ودوستان فیروزی یابند ودر روی زمین جبار ستمگر ومنکر ناسپاس ودشمن کینه توز ومعاند بدخواه باقی نماند ومن یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدراً
سپس فرمود: ای ابا اسحاق! این مجلس را پنهان بدار وخبر آن را جز بر اهل تصدیق وبرادران صادق دینی مگو وچون نشانه های ظهور بر تو آشکار گردید با برادرانت به سوی ما بشتاب وبه مرکز نور یقین وروشنی چراغهای دین مسارعت کن تا ان شاء الله به رشد وکمال نایل شوی.
ابراهیم بن مهزیار گوید: مدتی نزد آن بزرگوار ماندم واز ایشان حقایق وادله روشن واحکام نورانی را فرا گرفتم وبوستان سینه را از خرمی طبع او از حکمتهای لطیف ودانشهای ظریف آبیاری کردم تا به غایتی که ترسیدم خانواده ای که در اهواز بجا گذاشته ام به واسطه تأخیر ملاقاتشان از میان بروند واز حضرت اجازه مراجعت گرفتم وتنهایی ودرد خود را در مفارقت وکوچ لا محاله خود به وی باز گفتم. به من اجازه فرمود ودعای نیکویی بدرقه راهم کرد که ان شاء الله ذخیره خود وخاندانم خواهد بود.
و چون سفرم نزدیک شد وتصمیم بر کوچ گرفتم، بامدادی برای تودیع وتجدید عهد به نزد او آمدم ومبلغی که در اختیار داشتم وبالغ بر پنجاه هزار درهم بود تقدیم ایشان نمودم ومسالت کردم که آن را بپذیرد، او تبسمی کرد وفرمود: ای ابا اسحاق! آن را برای هزینه بازگشت خود بردار زیرا سفری طولانی وبیابانی وسیع در پیش داری واز اینکه از آن اعراض کردیم محزون مباش، زیرا شکر آن را می گوئیم ویادآوری وقبول این منت را می نمائیم، خداوند در آنچه به تو ارزانی فرموده برکت عطا فرماید وآن را مستدام بدارد وبرای تو بهترین ثواب نیکو کاران وآثار مطیعان را درج کند، واز خدا می خواهم که با بهره کافی وسلامتی کامل به نزد دوستانت برگردی وخداوند راه را برایت دشوار نسازد ودر یافتن راه سرگردان نشوی، تو را به خدا می سپارم وان شاء الله در سایه لطف او باشی وضایع وتباه نگردی.
ای ابا اسحاق! ما به عوائد احسان وفوائد انعام او قانعیم واو ما را از یاری دوستانمان مصون داشته است فقط از آنها توقع اخلاص در نیت ونصیحت بی غرض ومحافظت بر امر آخرت وتقوی وپاکدامنی وسربلندی داریم. گوید: سفر خود را آغاز نمودم در حالی که در برابر هدایت وارشاد خدای تعالی شاکر بودم ومی دانستم که خدای تعالی زمینش را معطل نگذارد وپیوسته در آن حجت واضح وامام قائمی خواهد بود.
و من این خبر مأثور [یعنی خبری را که نوشته اند وحکایت می کنند وممکن است ساختگی باشد] ونسب مشهور را ذکر کردم تا بصیرت اهل یقین افزوده گردد ومنتی را که خدای تعالی بر مردم نهاده است تعریف کرده باشم که آن ایجاد نژاد پاک وتربت مزکی است مقصودم ادای امانت وتسلیم آن است تا خدای تعالی ملت هادیه وطریقه مستقیمه مرضیه را قوت وعزم وتأیید وپشتیبانی وعصمت عطا فرماید: والله یهدی من یشاء الی صراط المستقیم.
۲۰ - وسمعنا شیخا من أصحاب الحدیث یقال له أحمد بن فارس الأدیب یقول سمعت بهمدان حکایة حکیتها کما سمعتها لبعض إخوانی فسألنی أن أثبتها له بخطی ولم أجد إلی مخالفته سبیلا وقد کتبتها و عهدتها علی من حکاها وذلک أن بهمدان ناسا یعرفون ببنی راشد وهم کلهم یتشیعون ومذهبهم مذهب أهل الإمامة فسألت عن سبب تشیعهم من بین أهل همدان فقال لی شیخ منهم رأیت فیه صلاحا وسمتا إن سبب ذلک أن جدنا الذی ننتسب إلیه خرج حاجا فقال إنه لما صدر من الحج وساروا منازل فی البادیة قال فنشطت فی النزول والمشی فمشیت طویلا حتی أعییت ونعست فقلت فی نفسی أنام نومة تریحنی فإذا جاء أواخر القافلة قمت قال فما انتبهت إلا بحر الشمس ولم أر أحدا فتوحشت ولم أر طریقا ولا أثرا فتوکلت علی الله (عزَّ وجلَّ) وقلت أسیر حیث وجهنی ومشیت غیر طویل فوقعت فی أرض خضراء نضراء کأنها قریبة عهد من غیث وإذا تربتها أطیب تربة ونظرت فی سواء تلک الأرض إلی قصر یلوح کأنه سیف فقلت لیت شعری ما هذا القصر الذی لم أعهده ولم أسمع به فقصدته فلما بلغت الباب رأیت خادمین أبیضین فسلمت علیهما فردا ردا جمیلا وقالا اجلس فقد أراد الله بک خیرا فقام أحدهما ودخل واحتبس غیر بعید ثم خرج فقال قم فادخل فدخلت قصرا لم أر بناء أحسن من بنائه ولا أضوأ منه فتقدم الخادم إلی ستر علی بیت فرفعه ثم قال لی ادخل فدخلت البیت فإذا فتی جالس فی وسط البیت وقد علق فوق رأسه من السقف سیف طویل تکاد ظبته تمس رأسه والفتی کأنه بدر یلوح فی ظلام فسلمت فرد السلام بألطف کلام وأحسنه ثم قال لی أ تدری من أنا فقلت لا والله فقال أنا القائم من آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) أنا الذی أخرج فی آخر الزمان بهذا السیف وأشار إلیه فأملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما فسقطت علی وجهی وتعفرت فقال لا تفعل ارفع رأسک أنت فلان من مدینة بالجبل یقال لها همدان فقلت صدقت یا سیدی ومولای قال فتحب أن تئوب إلی أهلک فقلت نعم یا سیدی وأبشرهم بما أتاح الله (عزَّ وجلَّ) لی فأومأ إلی الخادم فأخذ بیدی وناولنی صرة وخرج ومشی معی خطوات فنظرت إلی ظلال وأشجار ومنارة مسجد فقال أ تعرف هذا البلد فقلت إن بقرب بلدنا بلدة تعرف بأسدآباذ وهی تشبهها قال فقال هذه أسدآباذ امض راشدا فالتفت فلم أره فدخلت أسدآباذ وإذا فی الصرة أربعون أو خمسون دینارا فوردت همدان وجمعت أهلی وبشرتهم بما یسره الله (عزَّ وجلَّ) لی ولم نزل بخیر ما بقی معنا من تلک الدنانیر.
۲۰ - واز یکی از اساتید علم حدیث به نام احمد بن فارس ادیب شنیدم که می گفت: در همدان حکایتی شنیدم وآن را برای یکی از برادرانم نقل کردم واو از من درخواست کرد که آن را به خط خود بنویسم وچون نمی دانستم خواهش او را رد کنم به ناچار نوشتم وصحت وسقم این داستان بر عهده کسی است که آن را حکایت کرده است.
و آن چنین است که در همدان مردمی هستند که به بنی راشد شهرت دارند وهمه آنها شیعه وامامی هستند، من از آنها پرسیدم که چرا در میان مردم همدان تنها این خاندان شیعه شده اند یکی ا شیوخ آنها - که ظاهر الصلاح ووجیه بود - گفت: سبب آن این است که جد ما راشد که نسبت ما به اوست سالی به زیارت بیت الله رفته بود، ودر بازگشت نقل می کرد که هنگام بازگشت از حج که چند منزل را در بیابان پیموده بودیم، میل پیدا کردم که از مرکب فرود آیم وقدری پیاده راه بروم وچندان پیاده راه رفتم که خسته شدم وخوابم گرفت، با خود گفتم: اندکی می خوابم وچون دنباله کاروان رسید بر می خیزم، گوید: خوابی سیر کردم وچون از حرارت آفتاب برخاستم کسی را ندیدم، وحشت کردم نه راه را می شناختم ونه اثری نمایان بود آنگاه به خدا توکل کردم وگفتم به راهی می روم که او می خواهد، هنوز چندان نرفته بودم که خود را در سرزمین سبز وخرمی دیدم که گویا به تازگی در آنجا باران باریده بود وتربتش نیکو بود، در وسط آن سرزمین خرم قصری دیدم که مانند برق شمشیری می درخشید، با خود گفتم ای کاش می دانستم این چه قصری است که تاکنون آن را ندیده ووصف آن را نشنیده ام وبه طرف آن رفتم وچون به در قصر رسیدم دو خدمتکار سفید پوست را دیدم وبه آنها سلام کردم وآنها نیز به گرمی پاسخ داده وگفتند: بنشین که خداوند خیر تو را خواسته است، یکی از آنها برخاست وبه درون قصر رفت وطولی نکشید که بیرون آمد وگفت: برخیز وبه درون قصر داخل شو، وچون درآمدم قصری دیدم که بهتر وروشن تر از آن ندیده بودم، خدمتکار پیش رفت وپرده ای را که بر اتاقی آویخته بود بالا زد وگفت: داخل شو ومن هم داخل شدم، دیدم جوانی در وسط اتاق نشسته است وبر بالای سرش شمشیر بلندی از سقف آویخت بود که نزدیک بود نوک آن شمشیر به سر آن جوان برخورد کند وآن لطف ونیکویی ماه شب چهارده در تاریکی شبها می درخشید. سلام کردم واو با لطف ونیکویی پاسخ گفت، سپس فرمود: آیا می دانی که من کیستم؟ گفتم: به خدا سوگند نمی دانم، فرمود: من قائم آل محمد هستم همان کس که در آخر الزمان با این شمشیر قیام کند - وبه آن اشاره کرد - وزمین را پر از عدل وداد نمایم همانگونه که پر از ظلم وستم شده باشد.
من به روی در افتادم وصورت بر خاک مالیدم، فرمود: چنین مکن وسر بردار! تو فلان شخصی که اهل شهر کوهستانی به نام همدانی، گفتم: ای سید وسرورم درست است، فرمود: آیا میل داری به نزد خانواده خود برگردی؟ گفتم: آری ای آقای من وبه آنها مژده دیدار شما را خواهم داد واو به آن خدمتکار اشاره فرمود وخدمتکار دست مرا گرفت وکیسه ای به من داد وچند قدم همراه من آمد وناگاه چشمم به سایه ها ودرختها ومناره مسجدی افتاد، گفت: آیا این شهر را می شناسی؟ گفتم: در نزدیکی وطن ما شهری است که به آن اسد آباد می گویند واین شبیه آن است گوید گفت: این اسد آباد است برو وراشد باش من متوجه شدم اما او را ندیدم.
بعد از آن به اسد آباد درآمدم ودر آن کیسه چهل یا پنجاه دینار بود آنگاه به همدان وارد شدم وخانواده را گرد آوردم وبه آنها بدانچه خداوند برایم میسر کرده بود مژده دادم وتا آن دینارها با ما بود روزگار خوبی داشتیم.
۲۱ - حدثنا محمد بن علی بن محمد بن حاتم النوفلی المعروف بالکرمانی قال حدثنا أبو العباس أحمد بن عیسی الوشاء البغدادی قال حدثنا أحمد بن طاهر القمی قال حدثنا محمد بن بحر بن سهل الشیبانی قال حدثنا أحمد بن مسرور عن سعد بن عبد الله القمی قال کنت امرأ لهجا بجمع الکتب المشتملة علی غوامض العلوم ودقائقها کلفا باستظهار ما یصح لی من حقائقها مغرما بحفظ مشتبهها ومستغلقها شحیحا علی ما أظفر به من معضلاتها ومشکلاتها متعصبا لمذهب الإمامیة راغبا عن الأمن والسلامة فی انتظار التنازع والتخاصم والتعدی إلی التباغض والتشاتم معیبا للفرق ذوی الخلاف کاشفا عن مثالب أئمتهم هتاکا لحجب قادتهم إلی أن بلیت بأشد النواصب منازعة وأطولهم مخاصمة وأکثرهم جدلا وأشنعهم سؤالا وأثبتهم علی الباطل قدما فقال ذات یوم وأنا أناظره تبا لک ولأصحابک یا سعد إنکم معاشر الرافضة تقصدون علی المهاجرین والأنصار بالطعن علیهما وتجحدون من رسول الله ولایتهما وإمامتهما هذا الصدیق الذی فاق جمیع الصحابة بشرف سابقته أ ما علمتم أن رسول الله ما أخرجه مع نفسه إلی الغار إلا علما منه أن الخلافة له من بعده وأنه هو المقلد لأمر التأویل والملقی إلیه أزمة الأمة وعلیه المعول فی شعب الصدع ولم الشعث وسد الخلل وإقامة الحدود وتسریب الجیوش لفتح بلاد الشرک وکما أشفق علی نبوته أشفق علی خلافته إذ لیس من حکم الاستتار والتواری أن یروم الهارب من الشر مساعدة إلی مکان یستخفی فیه ولما رأینا النبی متوجها إلی الانجحار ولم تکن الحال توجب استدعاء المساعدة من أحد استبان لنا قصد رسول الله بأبی بکر للغار للعلة التی شرحناها وإنما أبات علیا علی فراشه لما لم یکن یکترث به ولم یحفل به لاستثقاله ولعلمه بأنه إن قتل لم یتعذر علیه نصب غیره مکانه للخطوب التی کان یصلح لها قال سعد فأوردت علیه أجوبة شتی فما زال یعقب کل واحد منها بالنقض والرد علی ثم قال یا سعد ودونکها أخری بمثلها تخطم أنوف الروافض أ لستم تزعمون أن الصدیق المبرأ من دنس الشکوک والفاروق المحامی عن بیضة الإسلام کانا یسران النفاق واستدللتم بلیلة العقبة أخبرنی عن الصدیق والفاروق أسلما طوعا أو کرها قال سعد فاحتلت لدفع هذه المسألة عنی خوفا من الإلزام وحذرا من أنی إن أقررت له بطوعهما للإسلام احتج بأن بدء النفاق ونشأه فی القلب لا یکون إلا عند هبوب روائح القهر والغلبة وإظهار البأس الشدید فی حمل المرء علی من لیس ینقاد إلیه قلبه نحو قول الله تعالی فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللهِ وَحْدَهُ وکَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا وإن قلت أسلما کرها کان یقصدنی بالطعن إذ لم تکن ثمة سیوف منتضاة کانت تریهما البأس قال سعد فصدرت عنه مزورا قد انتفخت أحشائی من الغضب وتقطع کبدی من الکرب وکنت قد اتخذت طومارا وأثبت فیه نیفا وأربعین مسألة من صعاب المسائل لم أجد لها مجیبا علی أن أسأل عنها خبیر أهل بلدی أحمد بن إسحاق صاحب مولانا أبی محمد (علیه السلام) فارتحلت خلفه وقد کان خرج قاصدا نحو مولانا بسر من رأی فلحقته فی بعض المنازل فلما تصافحنا قال بخیر لحاقک بی قلت الشوق ثم العادة فی الأسولة قال قد تکافینا علی هذه الخطة الواحدة فقد برح بی القرم إلی لقاء مولانا أبی محمد (علیه السلام) وأنا أرید أن أسأله عن معاضل فی التأویل ومشاکل فی التنزیل فدونکها الصحبة المبارکة فإنها تقف بک علی ضفة بحر لا تنقضی عجائبه ولا تفنی غرائبه وهو إمامنا فوردنا سر من رأی فانتهینا منها إلی باب سیدنا فاستأذنا فخرج علینا الآذن بالدخول علیه وکان علی عاتق أحمد بن إسحاق جراب قد غطاه بکساء طبری فیه مائة وستون صرة من الدنانیر والدراهم علی کل صرة منها ختم صاحبها قال سعد فما شبهت وجه مولانا أبی محمد (علیه السلام) حین غشینا نور وجهه إلا ببدر قد استوفی من لیالیه أربعا بعد عشر وعلی فخذه الأیمن غلام یناسب المشتری فی الخلقة والمنظر علی رأسه فرق بین وفرتین کأنه ألف بین واوین وبین یدی مولانا رمانة ذهبیة تلمع بدائع نقوشها وسط غرائب الفصوص المرکبة علیها قد کان أهداها إلیه بعض رؤساء أهل البصرة وبیده قلم إذا أراد أن یسطر به علی البیاض شیئا قبض الغلام علی أصابعه فکان مولانا یدحرج الرمانة بین یدیه ویشغله بردها کی لا یصده عن کتابة ما أراد فسلمنا علیه فألطف فی الجواب وأومأ إلینا بالجلوس فلما فرغ من کتبة البیاض الذی کان بیده أخرج أحمد بن إسحاق جرابه من طی کسائه فوضعه بین یدیه فنظر الهادی (علیه السلام) إلی الغلام وقال له یا بنی فض الخاتم عن هدایا شیعتک وموالیک فقال یا مولای أ یجوز أن أمد یدا طاهرة إلی هدایا نجسة وأموال رجسة قد شیب أحلها بأحرمها فقال مولای یا ابن إسحاق استخرج ما فی الجراب لیمیز ما بین الحلال والحرام منها فأول صرة بدأ أحمد بإخراجها قال الغلام هذه لفلان بن فلان من محلة کذا بقم تشتمل علی اثنین وستین دینارا فیها من ثمن حجیرة باعها صاحبها وکانت إرثا له عن أبیه خمسة وأربعون دینارا ومن أثمان تسعة أثواب أربعة عشر دینارا وفیها من أجرة الحوانیت ثلاثة دنانیر فقال مولانا صدقت یا بنی دل الرجل علی الحرام منها فقال (علیه السلام) فتش عن دینار رازی السکة تأریخه سنة کذا قد انطمس من نصف إحدی صفحتیه نقشه وقراضة آملیة وزنها ربع دینار والعلة فی تحریمها أن صاحب هذا الصرة وزن فی شهر کذا من سنة کذا علی حائک من جیرانه من الغزل منا وربع من فأتت علی ذلک مدة وفی انتهائها قیض لذلک الغزل سارق فأخبر به الحائک صاحبه فکذبه واسترد منه بدل ذلک منا ونصف من غزلا أدق مما کان دفعه إلیه واتخذ من ذلک ثوبا کان هذا الدینار مع القراضة ثمنه فلما فتح رأس الصرة صادف رقعة فی وسط الدنانیر باسم من أخبر عنه وبمقدارها علی حسب ما قال واستخرج الدینار والقراضة بتلک العلامة ثم أخرج صرة أخری فقال الغلام هذه لفلان بن فلان من محلة کذا بقم تشتمل علی خمسین دینارا لا یحل لنا لمسها قال وکیف ذاک قال لأنها من ثمن حنطة حاف صاحبها علی أکاره فی المقاسمة وذلک أنه قبض حصته منها بکیل واف وکان ما حص الأکار بکیل بخس فقال مولانا صدقت یا بنی ثم قال یا أحمد بن إسحاق احملها بأجمعها لتردها أو توصی بردها علی أربابها فلا حاجة لنا فی شیء منها وائتنا بثوب العجوز قال أحمد وکان ذلک الثوب فی حقیبة لی فنسیته فلما انصرف أحمد بن إسحاق لیأتیه بالثوب نظر إلی مولانا أبو محمد (علیه السلام) فقال ما جاء بک یا سعد فقلت شوقنی أحمد بن إسحاق علی لقاء مولانا قال والمسائل التی أردت أن تسأله عنها قلت علی حالها یا مولای قال فسل قرة عینی وأومأ إلی الغلام فقال لی الغلام سل عما بدا لک منها فقلت له مولانا وابن مولانا إنا روینا عنکم أن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) جعل طلاق نسائه بید أمیر المؤمنین (علیه السلام) حتی أرسل یوم الجمل إلی عائشة إنک قد أرهجت علی الإسلام وأهله بفتنتک وأوردت بنیک حیاض الهلاک بجهلک فإن کففت عنی غربک وإلا طلقتک ونساء رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) قد کان طلاقهن وفاته قال ما الطلاق قلت تخلیة السبیل قال فإذا کان طلاقهن وفاة رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) قد خلیت لهن السبیل فلم لا یحل لهن الأزواج قلت لأن الله تبارک وتعالی حرم الأزواج علیهن قال کیف وقد خلی الموت سبیلهن قلت فأخبرنی یا ابن مولای عن معنی الطلاق الذی فوض رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) حکمه إلی أمیر المؤمنین (علیه السلام) قال إن الله تقدس اسمه عظم شأن نساء النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) فخصهن بشرف الأمهات فقال رسول الله یا أبا الحسن إن هذا الشرف باق لهن ما دمن لله علی الطاعة فأیتهن عصت الله بعدی بالخروج علیک فأطلق لها فی الأزواج وأسقطها من شرف أمومة المؤمنین قلت فأخبرنی عن الفاحشة المبینة التی إذا أتت المرأة بها فی عدتها حل للزوج أن یخرجها من بیته قال الفاحشة المبینة هی السحق دون الزناء فإن المرأة إذا زنت وأقیم علیها الحد لیس لمن أرادها أن یمتنع بعد ذلک من التزوج بها لأجل الحد وإذا سحقت وجب علیها الرجم والرجم خزی ومن قد أمر الله برجمه فقد أخزاه ومن أخزاه فقد أبعده ومن أبعده فلیس لأحد أن یقربه قلت فأخبرنی یا ابن رسول الله عن أمر الله لنبیه موسی (علیه السلام) فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً فإن فقهاء الفریقین یزعمون أنها کانت من إهاب المیتة فقال (علیه السلام) من قال ذلک فقد افتری علی موسی واستجهله فی نبوته لأنه ما خلا الأمر فیها من خطیئتین إما أن تکون صلاة موسی فیهما جائزة أو غیر جائزة فإن کانت صلاته جائزة جاز له لبسهما فی تلک البقعة وإن کانت مقدسة مطهرة فلیست بأقدس وأطهر من الصلاة وإن کانت صلاته غیر جائزة فیهما فقد أوجب علی موسی أنه لم یعرف الحلال من الحرام وما علم ما تجوز فیه الصلاة وما لم تجز وهذا کفر قلت فأخبرنی یا مولای عن التأویل فیهما قال إن موسی ناجی ربه بالواد المقدس فقال یا رب إنی قد أخلصت لک المحبة منی وغسلت قلبی عمن سواک وکان شدید الحب لأهله فقال الله تعالی فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ أی انزع حب أهلک من قلبک إن کانت محبتک لی خالصة وقلبک من المیل إلی من سوای مغسولا قلت فأخبرنی یا ابن رسول الله عن تأویل کهیعص قال هذه الحروف من أنباء الغیب أطلع الله علیها عبده زکریا ثم قصها علی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وذلک أن زکریا سأل ربه أن یعلمه أسماء الخمسة فأهبط علیه جبرئیل فعلمه إیاها فکان زکریا إذا ذکر محمدا وعلیا وفاطمة والحسن والحسین سری عنه همه وانجلی کربه وإذا ذکر الحسین خنقته العبرة ووقعت علیه البهرة فقال ذات یوم یا إلهی ما بالی إذا ذکرت أربعا منهم تسلیت بأسمائهم من همومی وإذا ذکرت الحسین تدمع عینی وتثور زفرتی فأنبأه الله تعالی عن قصته وقال کهیعص فالکاف اسم کربلاء والهاء هلاک العترة والیاء یزید وهو ظالم الحسین (علیه السلام) والعین عطشه والصاد صبره فلما سمع ذلک زکریا لم یفارق مسجده ثلاثة أیام ومنع فیها الناس من الدخول علیه وأقبل علی البکاء والنحیب وکانت ندبته إلهی أ تفجع خیر خلقک بولده إلهی أ تنزل بلوی هذه الرزیة بفنائه إلهی أ تلبس علیا وفاطمة ثیاب هذه المصیبة إلهی أ تحل کربة هذه الفجیعة بساحتهما ثم کان یقول اللهم ارزقنی ولدا تقر به عینی علی الکبر واجعله وارثا وصیا واجعل محله منی محل الحسین فإذا رزقتنیه فافتنی بحبه ثم فجعنی به کما تفجع محمدا حبیبک بولده فرزقه الله یحیی وفجعه به وکان حمل یحیی ستة أشهر وحمل الحسین (علیه السلام) کذلک وله قصة طویلة قلت فأخبرنی یا مولای عن العلة التی تمنع القوم من اختیار إمام لأنفسهم قال مصلح أو مفسد قلت مصلح قال فهل یجوز أن تقع خیرتهم علی المفسد بعد أن لا یعلم أحد ما یخطر ببال غیره من صلاح أو فساد قلت بلی قال فهی العلة وأوردها لک ببرهان ینقاد له عقلک أخبرنی عن الرسل الذین اصطفاهم الله تعالی وأنزل علیهم الکتاب وأیدهم بالوحی والعصمة إذ هم أعلام الأمم وأهدی إلی الاختیار منهم مثل موسی وعیسی (علیه السلام) هل یجوز مع وفور عقلهما وکمال علمهما إذا هما بالاختیار أن یقع خیرتهما علی المنافق وهما یظنان أنه مؤمن قلت لا فقال هذا موسی کلیم الله مع وفور عقله وکمال علمه ونزول الوحی علیه اختار من أعیان قومه ووجوه عسکره لمیقات ربه سبعین رجلا ممن لا یشک فی إیمانهم وإخلاصهم فوقعت خیرته علی المنافقین قال الله تعالی واخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا إلی قوله لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ فلما وجدنا اختیار من قد اصطفاه الله للنبوة واقعا علی الأفسد دون الأصلح وهو یظن أنه الأصلح دون الأفسد علمنا أن لا اختیار إلا لمن یعلم ما تخفی الصدور وما تکن الضمائر وتتصرف علیه السرائر وأن لا خطر لاختیار المهاجرین والأنصار بعد وقوع خیرة الأنبیاء علی ذوی الفساد لما أرادوا أهل الصلاح.
ثم قال مولانا یا سعد وحین ادعی خصمک أن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) لما أخرج مع نفسه مختار هذه الأمة إلی الغار إلا علما منه أن الخلافة له من بعده وأنه هو المقلد أمور التأویل والملقی إلیه أزمة الأمة وعلیه المعول فی لم الشعث وسد الخلل وإقامة الحدود وتسریب الجیوش لفتح بلاد الکفر فکما أشفق علی نبوته أشفق علی خلافته إذ لم یکن من حکم الاستتار والتواری أن یروم الهارب من الشر مساعدة من غیره إلی مکان یستخفی فیه وإنما أبات علیا علی فراشه لما لم یکن یکترث له ولم یحفل به لاستثقاله إیاه وعلمه أنه إن قتل لم یتعذر علیه نصب غیره مکانه للخطوب التی کان یصلح لها فهلا نقضت علیه دعواه بقولک أ لیس قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) الخلافة بعدی ثلاثون سنة فجعل هذه موقوفة علی أعمار الأربعة الذین هم الخلفاء الراشدون فی مذهبکم فکان لا یجد بدا من قوله لک بلی قلت فکیف تقول حینئذ أ لیس کما علم رسول الله أن الخلافة من بعده لأبی بکر علم أنها من بعد أبی بکر لعمر ومن بعد عمر لعثمان ومن بعد عثمان لعلی فکان أیضا لا یجد بدا من قوله لک نعم ثم کنت تقول له فکان الواجب علی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) أن یخرجهم جمیعا علی الترتیب إلی الغار ویشفق علیهم کما أشفق علی أبی بکر ولا یستخف بقدر هؤلاء الثلاثة بترکه إیاهم وتخصیصه أبا بکر وإخراجه مع نفسه دونهم ولما قال أخبرنی عن الصدیق والفاروق أسلما طوعا أو کرها لم لم تقل له بل أسلما طمعا وذلک بأنهما کان یجالسان الیهود ویستخبرانهم عما کانوا یجدون فی التوراة وفی سائر الکتب المتقدمة الناطقة بالملاحم من حال إلی حال من قصة محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) ومن عواقب أمره فکانت الیهود تذکر أن محمدا یسلط علی العرب کما کان بخت نصر سلط علی بنی إسرائیل ولا بد له من الظفر بالعرب کما ظفر بخت نصر ببنی إسرائیل غیر أنه کاذب فی دعواه أنه نبی فأتیا محمدا فساعداه علی شهادة أن لا إله إلا الله وبایعاه طمعا فی أن ینال کل واحد منهما من جهته ولایة بلد إذا استقامت أموره واستتبت أحواله فلما آیسا من ذلک تلثما وصعدا العقبة مع عدة من أمثالهما من المنافقین علی أن یقتلوه فدفع الله تعالی کیدهم وردهم بغیظهم لم ینالوا خیرا کما أتی طلحة والزبیر علیا (علیه السلام) فبایعاه وطمع کل واحد منهما أن ینال من جهته ولایة بلد فلما آیسا نکثا بیعته وخرجا علیه فصرع الله کل واحد منهما مصرع أشباههما من الناکثین قال سعد ثم قام مولانا الحسن بن علی الهادی (علیه السلام) للصلاة مع الغلام فانصرفت عنهما وطلبت أثر أحمد بن إسحاق فاستقبلنی باکیا فقلت ما أبطأک وأبکاک قال قد فقدت الثوب الذی سألنی مولای إحضاره قلت لا علیک فأخبره فدخل علیه مسرعا وانصرف من عنده متبسما وهو یصلی علی محمد وآل محمد فقلت ما الخبر قال وجدت الثوب مبسوطا تحت قدمی مولانا یصلی علیه قال سعد فحمدنا الله تعالی علی ذلک وجعلنا نختلف بعد ذلک الیوم إلی منزل مولانا أیاما فلا نری الغلام بین یدیه فلما کان یوم الوداع دخلت أنا وأحمد بن إسحاق وکهلان من أهل بلدنا وانتصب أحمد بن إسحاق بین یدیه قائما وقال یا ابن رسول الله قد دنت الرحلة واشتد المحنة فنحن نسأل الله تعالی أن یصلی علی المصطفی جدک وعلی المرتضی أبیک وعلی سیدة النساء أمک وعلی سیدی شباب أهل الجنة عمک وأبیک وعلی الأئمة الطاهرین من بعدهما آبائک وأن یصلی علیک وعلی ولدک ونرغب إلی الله أن یعلی کعبک ویکبت عدوک ولا جعل الله هذا آخر عهدنا من لقائک قال فلما قال هذه الکلمات استعبر مولانا حتی استهلت دموعه وتقاطرت عبراته ثم قال یا ابن إسحاق لا تکلف فی دعائک شططا فإنک ملاق الله تعالی فی صدرک هذا فخر أحمد مغشیا علیه فلما أفاق قال سألتک بالله وبحرمة جدک إلا شرفتنی بخرقة أجعلها کفنا فأدخل مولانا یده تحت البساط فأخرج ثلاثة عشر درهما فقال خذها ولا تنفق علی نفسک غیرها فإنک لن تعدم ما سألت وإن الله تبارک وتعالی لن یضیع أجر من أحسن عملا قال سعد فلما انصرفنا بعد منصرفنا من حضرة مولانا من حلوان علی ثلاثة فراسخ حم أحمد بن إسحاق وثارت به علة صعبة أیس من حیاته فیها فلما وردنا حلوان ونزلنا فی بعض الخانات دعا أحمد بن إسحاق برجل من أهل بلده کان قاطنا بها ثم قال تفرقوا عنی هذه اللیلة واترکونی وحدی فانصرفنا عنه ورجع کل واحد منا إلی مرقده قال سعد فلما حان أن ینکشف اللیل عن الصبح أصابتنی فکرة ففتحت عینی فإذا أنا بکافور الخادم خادم مولانا أبی محمد (علیه السلام) وهو یقول أحسن الله بالخیر عزاکم وجبر بالمحبوب رزیتکم قد فرغنا من غسل صاحبکم ومن تکفینه فقوموا لدفنه فإنه من أکرمکم محلا عند سیدکم ثم غاب عن أعیننا فاجتمعنا علی رأسه بالبکاء والعویل حتی قضینا حقه وفرغنا من أمره رحمه الله.

۲۱ - سعد بن عبد الله قمی گوید: من شوق زیادی به گردآوری کتابهایی داشتم که مشتمل بر علوم مشکله ودقایق آنها باشد ودر کشف حقایق از آن کتابها تلاش وکوشش می کردم وآزمند حفظ موارد اشتباه ونامفهوم آنها بودم وبر آنچه از معضلات ومشکلات علمی دست می یافتم به آسانی به کسی نمی گفتم ونسبت به مذهب امامیه تعصب داشتم، از امن وسلامتی گریخته ودر پی نزاع وخصومت وکینه ورزی وبدگویی بودم، وفرقه های مخالف امامیه را نکوهش می کردم ومعایب پیشوایان آنها را فاش می گفتم واز آنها پرده دری می کردم تا آنکه گرفتار یک ناصبی شدم که در منازعه عقیدتی سخت گیرتر ودر دشمنی کینه توزتر ودر جدال وپیروی از باطل تندتر ودر پرسش بد زبان تر ودر پیروی از باطل از همه متعصب تر بود.
یک روز که با وی مناظره می کردم گفت: ای سعد! وای بر تو وبر اصحاب تو شما رافضیان زبان به طعن مهاجر وانصار می گشائید وولایت وامامت آنها را از ناحیه رسول خدا انکار می کنید، این صدیق کسی است که بر جمیع صحابه به واسطه شرف سابقه خود سرآمد است، آیا نمی دانید که رسول خدا او را با خود به غار نبرد مگر برای آنکه می دانست او خلیفه است واو کسی است که در امر تأویل مقتدا است وزمام امت اسلامی بدو واگذار می شود واو تکیه گاه امت می گردد. تا در جمع تفرقه وجبران شکست وسد خلل واقامه حدود ولشکرکشی برای فتح بلاد مشرکین به او اعتماد شود وهمانگونه که پیامبر بر نبوت خود می ترسید بر خلافت خود هم می هراسید زیرا کسی که در جایی پنهان می شود یا از کسی فرار می کند قصدش جلب مساعدت دیگران نیست وچون می بینیم که پیامبر به غار پناه برد وچشم به مساعدت کسی هم نداشت روشن می شود که مقصود پیامبر چنانکه شرح دادیم حفظ جان ابوبکر بود وعلی را در بستر خود خوابانید چون به او اعتنایی نداشت وبا او همسفر نشد زیرا که سنگینی می کرد ومی دانست که اگر او کشته شود کارهای او را دیگری هم می تواند انجام دهد.
سعد گوید: من پاسخهای متعددی به وی دادم اما او هر یک را نقض کرد وبه من باز گردانید، سپس گفت: ای سعد! ایراد دیگری دارم که بینی رافضیان را خرد می کند، آیا شما نمی پندارید که صدیقی که از شک وتردید مبراست وفاروقی که حامی ملت اسلام بوده است منافق بودند وبی دینی خود را نهان می کردند ودر این باب به واقعه شب عقبه استدلال می کنید، حالا به من بگو آیا صدیق وفاروق از روی رغبت اسلام آوردند ویا آنکه به زور واکراه؟ سعد گوید: من اندیشه کردم که چگونه این سؤال را از خود بگردانم که تسلیم وی نشوم وبیم آن داشتم که اگر بگویم ابوبکر وعمر از روی میل ورغبت اسلام آوردند او بگوید: با این وصف دیگر پیدایش نفاق در دل آنها معنی ندارد، زیرا نفاق هنگامی به قلب آدمی درآید که هیبت وهجوم وغلبه وفشار سختی انسان را ناچار سازد که برخلاف میل قلبی خود چیزی را اظهار کند چنانکه خدای تعالی فرموده است: فلما رأوا بأسنا قالوا آمنا بالله وحده وکفرنا بما کنابه مشرکین فلم یک ینفعهم ایمانهم لما رأوا بأسنا واگر می گفتم آنها به اکراه اسلام آوردند مرا مورد سرزنش قرار می داد ومی گفت: آنجا شمشیری نبود که موجب وحشت آنها بشود!
سعد گوید: من با تزویر خود را از دست او رهانیدم ولی از خشم اندرونم پر شده بود واز غصه نزدیک بود جگرم پاره پاره شود، ومن پیش از آن طوماری تهیه کرده بودم ودر آن چهل وچند مسأله دشوار را نوشته بودم که پاسخگویی برای آنها نیافته بودم ومی خواستم از عالم شهر خود احمد بن اسحاق که مصاحبت مولایمان ابو محمد (علیه السلام) بود پرسش کنم وبه دنبال او رفتم، او به قصد سر من رای وبرای شرفیابی حضور امام (علیه السلام) از قم بیرون رفته بود ودر یکی از منازل راه به او رسید وچون با او مصاحفه کردم گفت: خیر است، گفتم: اولاً مشتاق دیدار شما بودم وثانیاً طبق معمول سؤالهایی از شما دارم، گفت: در این مورد با هم برابر هستیم، من هم مشتاق ملاقات مولایم ابومحمد (علیه السلام) هستم ومی خواهم مشکلاتی در تأویل ومعضلاتی در تنزیل را از ایشان پرسش کنم، این رفاقت میمون ومبارک است زیرا به وسیله آن به دریایی خواهی رسید که عجائبش تمام وغرائبش فانی نمی شود واو امام ما است.
بعد از آن با هم به سامرا درآمدیم وبه در خانه مولایمان رسیدیم اجازه خواستیم وبرای ما اذن دخول صادر شد وبر شانه احمد بن اسحاق انبانی بود که آن را زیر یک عبای طبری پنهان کرده بود ودر آن یکصد وشصت کیسه دینار ودرهم بود وسر هر کیسه را صاحبش مهر زده بود.
سعد گوید: من نمی توانم مولای خود ابومحمد (علیه السلام) را در آن لحظه که دیدار کردم ونور سیمایش ما را فراگرفته بود به چیزی جز ماه شب چهارده تشبیه کنم. وبر زانوی راستش پسر بچه ای نشسته بود که در خلقت ومنظر مانند ستاره مشتری بود وبر سرش فرقی مانند الفی بین دو واو بود ودر پیش روی مولای ما اناری طلایی بود که نقشهای بدیعش در میان دانه های قیمتی آن می درخشید که آن را یکی از رؤسای بصره تقدیم کرده بود ودر دستش قلمی بود که چون می خواست بر صفحه کاغذ چیزی بنویسد آن پسر بچه انگشتانش را می گرفت ومولای ما آن انار را در مقابلش رها می کرد واو را به آوردن آن سرگرم می کرد تا او را از نوشتن باز ندارد. بر او سلام کردیم واو پاسخ گرمی داد واشاره فرمود که بنشینیم وچون از نوشتن نامه فارغ شد، احمد بن اسحاق انبانش را از زیر عبایش بیرون آورد وآن را در مقابلش نهاد امام (علیه السلام) به آن پسر بچه نگریست وگفت: پسر جان! مهر از هدایای شیعیان ودوستانت بردار واو گفت: ای مولای من! آیا رواست دست طاهر را به هدایای نجس واموال پلیدی که حلال وحرامش به یکدیگر در آمیخته است دراز کنم؟ ومولایم فرمود: ای ابا اسحاق! آنچه در انبان است بیرون بیاور تا حلال وحرام آن را جدا کند وچون اولین کیسه را احمد از انبان بدر آورد آن پسر بچه گفت: این کیسه از آن فلان بن فلان است که در فلان محله قم ساکن است ودر آن شصت ودو دینار است که چهل وپنج دینار آن مربوط به بهای فروش زمین سنگلاخی است که صاحبش آن را از پدر خود به ارث برده وچهارده دینار آن مربوط به بهای نه جامه وسه دینار آن مربوط به اجاره دکانهاست. مولای ما فرمود: پسر جان! راست گفتی، اکنون این مرد را راهنمایی کن که حرام آن کدامست؟ گفت: وارسی کن که آن دینار رازی که تاریخ آن فلان سال است ونقش یک روی آن محو شده وآن قطعه طلای آملی که وزن آن ربع دینار است کجاست وسبب حرمتش این است که صاحب این دینارها در فلان ماه از فلان سال یک من ویک چاک نخ به همسایه بافنده خود داده که آن را ببافد ومدتی بعد دزدی آن نخها را ربوده است، آن بافنده به صاحبش خبر داده که نخها را دزد ربوده است، اما صاحب نخها وی را تکذیب کرده وبجای آن، یک من ونیم نخ باریکتر از وی باز ستانده است واز آن جامه ای بافته است که این دینار رازی وآن قطعه طلای آملی بهای آن است. وچون سر کیسه را باز کرد در آن نامه ای بود که بر آن نام صاحب آن دینارها ومقدار آن نوشته شده بود وآن دینارها وآن قطعه طلا به همان نشانه در آن بود.
سپس کیسه دیگری در آورد وآن کودک گفت: این از فلان بن فلان ساکن فلان محله قم است ودر آن پنجاه دینار است که دست زدن به آن بر ما روا نیست. گفت: برای چه؟ فرمود: برای آنکه آن از بهای گندمی است که صاحبش بر زارع خود در تقسیم آن ستم کرده است، زیرا سهم خود را با پیمانه تمام برداشته اما سهم زارع را با پیمانه ناتمام داده است، مولای ما فرمود: پسر جان! راست گفتی.
سپس به احمد بن اسحاق فرمود: همه را بردار وبه صاحبانش برگردان ویا سفارش کن به صاحبانش برگردانند که ما را در آن حاجتی نیست، وجامه آن عجوز را بیاور. احمد گوید: آن لباس در جامه دانی بود که من فراموشش کرده بودم وچون احمد بن اسحاق رفت تا آن لباس را بیاورد، ابومحمد (علیه السلام) به من نظر کرد وفرمود: ای سعد! تو برای چه آمدی؟ گفتم: احمد بن اسحاق مرا به دیدار مولایمان تشویق کرد، فرمود: ومسائلی که می خواستی بپرسی! گفتم: ای مولای من آن مسائل نیز بر حال خود است، فرمود: از نور چشمم بپرس! وبه آن پسر بچه اشاره فرمود وآن پسر بچه گفت: از هر چه می خواهی بپرس. گفتم: ای مولی وای فرزند مولای ما از ناحیه شما برای ما روایت کرده اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) طلاق زنان خود را به دست امیر المؤمنین (علیه السلام) قرار داد تا جایی که در روز جمل به دنبال عایشه فرستاد وبه او فرمود: تو با فتنه انگیزی خود بر اسلام ومسلمین غبار ستیزه پاشیدی وفرزندان خود را از روی نادانی به پرتگاه نابودی کشاندی، اگر دست از من بر نداری تو را طلاق می دهم، در حالی که زنان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با وفات وی مطلقه شده اند. فرمود: طلاق چیست؟ گفتم: بازگذاشتن راه فرمود: اگر طلاق آنها با وفات رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) صورت می گیرد چرا بر آنها حلال نبود که شوهر کنند؟ گفتم: برای آنکه خدای تعالی شوهر کردن را بر آنها حرام کرده است، فرمود: چرا در حالی که وفات رسول خدا راه را بر آنها بازگذاشته است؟ گفتم: ای فرزند مولای من! پس آن طلاقی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) حکمش را به امیر المؤمنین (علیه السلام) واگذار کرد چه بود؟ فرمود: خدای تعالی شأن زنان پیامبر را عظیم گردانید وآنان را به شرافت مادی امت مخصوص کرد ورسول خدا به امیر المؤمنین فرمود: ای اباالحسن؟ این شرافت تا وقتی برای آنها باقی است که به طاعت خدا مشغول باشند وهر کدام آنها که پس از من خدا را نافرمانی کند وبر تو خروج نماید راه را برای شوهر کردن وی بازگذار واو را از شرافت مادری مؤمنین ساقط کن.
گفتم: معنای فاحشه مبینه که چون زن در زمان عده مرتکب شود بر شوهرش رواست که او را از خانه خود اخراج کند چیست؟ فرمود: مقصود از فاحشه مبینه مساحقه است نه زنا، زیرا اگر زنی زنا کند وحد بر او جاری شود مردی که می خواسته با او ازدواج کند نبایستی بخاطر اجرای حد از ازدواج با او امتناع ورزد اما اگر مساحقه کند بایستی رجم شود ورجم خواری است وکسی که خدا فرمان رجمش را دهد او را خوار ساخته است وکسی را که خدا خوار سازد وی را دور ساخته است وهیچ کس را نسزد که با وی نزدیکی کند.
گفتم: ای فرزند رسول خدا معنای فرمان خداوند به پیامبرش موسی (علیه السلام) که فرمود: نعلین خود را بدر آر که تو در وادی مقدس طوی هستی چیست، که فقهای فریقین می پندارند نعلین او از پوست مردار بوده است. فرمود هر که چنین گوید به موسی افترا بسته واو را در نبوتش نادان شمرده است زیرا امر از دو حال بیرون نیست یا نماز موسی در آن روا ویا ناروا بوده است، اگر نمازش در آن روا بوده طبعاً جایز است که به آن نعلین در آنجا پا نهد که هر چند که بقعه مقدس ومطهر باشد اما از نماز مقدس تر ومطهرتر نبوده است، واگر نماز موسی در آن روا نبوده است لازم می آید که موسی حلال وحرام را نداند ونداند که چه چیزی در نماز روا وچه چیزی نارواست که این خود کفر است.
گفتم: پس مقصود از آن چیست؟ فرمود: موسی در وادی مقدس با پروردگارش مناجات کرد وگفت: بارالها! من خالصانه تو را دوست دارم واز هر چه غیر تو است دل شسته ام، با آنکه اهل خود را بسیار دوست می داشت. خدای تعالی به او فرمود: نعلین خود را بدر آر، یعنی اگر مرا خالصانه دوست داری واز هر چه غیر من است دل شسته ای، قلبت را از محبت اهل خود تهی ساز.
گفتم: ای فرزند رسول خدا تأویل آیه کهیعص چیست؟ فرمود: این حروف از اخبار غیبی است که خداوند زکریا را از آن مطلع کرده وبعد از آن داستان آن را به محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) باز گفته است وداستان آن از این قرار است که زکریا از پروردگارش درخواست کرد که اسماء خمسه طیبه را به او بیاموزد وخدای تعالی جبرئیل را بر او فرستاد وآن اسماء را بدو تعلیم داد، زکریا چون محمد وعلی وفاطمه وحسن را یاد می کرد اندوهش برطرف می شد وگرفتاریش زایل می گشت وچون حسین را یاد می کرد بغض وغصه گلویش را می گرفت ومی گریست ومبهوت می شد، روزی گفت: بارالها! چرا وقتی آن چهار نفر را یاد می کنم تسلیت می یابم واندوهم برطرف می شود، اما چون حسین را یاد می کنم اشکم جاری می شود وناله ام بلند می شود؟ خدای تعالی او را از این داستان آگاه کرد فرمود: کهیعص وکاف اسم کربلاست وهاء رمز هلاک عترت است ویاء نام یزید ظالم بر حسین (علیه السلام) است وعین اشاره به عطش وصاد نشان صبر او است.
و چون زکریا این مطلب را شنید نالان وغمین شد وتا سه روز از مسجدش بیرون نیامد وبه کسی اجازه نداد که نزد او بیاید وگریه وناله سر داد ونوحه او چنین بود: بارالها! از مصیبتی که برای فرزند بهترین خلایق خود تقدیر کرده ای دردمندم، خدایا! آیا این مصیبت را در آستانه او نازل می کنی، وآیا جامه این مصیبت را بر تن علی وفاطمه می پوشانی؟ وآیا این فاجعه را در ساحت آنها فرود می آوری؟ وبعد از آن می گفت: بارالها! فرزندی به من عطا کن تا در پیری چشمم بدو روشن باشد واو را وارث ووصی من قرار ده ومنزلت او را در نزد من مانند منزلت حسین قرار بده وچون او را به من ارزانی داشتی مرا شیفته او گردان آنگاه مرا دردمند او گردان همچنان که حبیبت محمد را دردمند فرزندش گرداندی، وخداوند یحیی را بدو داد واو را دردمند وی ساخت ودوره حمل یحیی شش ماه بود وبارداری از حسین (علیه السلام) نیز شش ماه بود وبرای آن نیز داستانی طولانی است.
گفتم: ای مولای من علت چیست که مردم از برگزیدن امام برای خویشتن ممنوع شده اند؟ فرمود: امام مصلح برگزینند ویا امام مفسد؟ گفتم: امام مصلح، فرمود: آیا امکان ندارد که برگزیده آنها مفسد باشد؟ چون کسی از درون دیگری که صلاح است ویا فساد مطلع نیست. گفتم: آری امکان دارد، فرمود: علت همین است وبرای تو دلیل دیگری بیاورم که عقلت آن را بپذیرد، فرمود رسولان الهی که خدای تعالی آنها را برگزیده وبر آنها کتاب فرو فرستاده وآنها را به وحی وعصمت مؤید ساخته تا پیشوایان امتها باشند چگونه اند؟ آیا مثل موسی وعیسی (علیهما السلام) که پیشوایان امتند وبرگزیدن شایسته ترند وعقلشان بیشتر وعلمشان کامل تر آیا ممکن است منافق را به جای مؤمن برگزینند؟ گفتم: خیر، فرمود: این موسی کلیم الله است که با وفور عقل وکمال علم ونزول وحی بر او از اعیان قوم وبزرگان لشکر خود برای میقات پروردگارش هفتاد تن را برگزید ودر ایمان واخلاص آنها هیچگونه شک وتردیدی نداشت، اما منافقین را برگزیده بود، خدای تعالی می فرماید: واختار موسی قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا تا این آیه: لن نؤمن لک حتی نری الله جهره تا آنجا که فرمود: فأخذتهم الصاعقه بظلمهم وچون می بینیم که برگزیده پیامبر افسد بوده ونه اصلح در حالی که می پنداشته آنها اصلح هستند، می فهمیم برگزیدن مخصوص کسی است که ما فی الصدور وضمائر وسرائر مردم را بداند وبرگزیدن مهاجرین وانصار ارزشی ندارد جایی که برگزیده پیامبران به جای افراد صالح افراد فاسد باشند.
سپس مولایمان فرمود: ای سعد! خصم تو می گوید که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) هنگام مهاجرت برگزیده این امت را همراه خود به غار برد چون می دانست که خلافت با او است ودر تأویل پیشواست وزمام امور امت به دست او خواهد افتاد واو در ایجاد اتحاد وسد خلل واقامه حدود واعزام جیوش برای فتح بلاد کفر معتمد است وهمانگونه که پیامبر بر نبوت خود می ترسید برخلافت خود هم می هراسید زیرا کسی که در جایی پنهان می شود یا از کسی فرار می کند قصدش جلب مساعدت دیگران نیست وعلی را در بستر خود خوابانید چون به او اعتنایی نداشت وبا او همسفر نشد زیرا که بر او سنگینی می کرد ومی دانست که اگر او کشته شود شخص دیگری را نصب خواهد کرد که بتواند کارهای او را انجام دهد. پس چرا دعوی او را این چنین نقض نکردی که آیا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به زعم شما نفرمود: دوران خلافت پس از من سی سال است واین سی سال مدت عمر خلفای راشدین است وگریزی نداشت جز آنکه تو را تصدیق کند، آنگاه می گفتی: آیا همانگونه که رسول خدا می دانست که خلیفه پس از وی ابوبکر است آیا نمی دانست که پس از ابوبکر عمر وپس از عمر عثمان وپس از عثمان علی خلیفه خواهند بود؟ واو راهی جز تصدیق تو نداشت سپس به او می گفتی: پس بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) واجب بود که همه آنها را به غار ببرد وبر جان آنها بترسد همچنان که بر جان ابوبکر می هراسید وبه واسطه ترک آن سه وتخصیص ابوبکر به همراهی خود آنها را خوار نسازد.
و آنگاه که گفت: به من بگو که اسلام صدیق وفاروق آیا به طوع ورغبت بوده است یا به اکراه واجبار؟ چرا به او نگفتی که اسلام آندو از روی طمع بوده است زیرا آنها با یهودیان مجالست داشتند واز آنها از پیشگوییهای تورات وسایر کتب پیشینیان وداستان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وپایان کار او استخبار کرده بودند وآنها یادآورد می شدند که محمد بر عرب تسلط می شود همچنانکه بخت نصر بر بنی اسرائیل مسلط شد واز پیروزی او بر عرب گریزی نیست همچنانکه از پیروزی بخت نصر بر بنی اسرائیل گریزی نبود جز آنکه او در دعوی نبوت خود دروغگو بود. پس به نزد محمد آمدند وبا او در ادای شهادت لا اله الا الله همراهی کردند وبه طمع آنکه چون امور او ا ستقرار یافت واحوالش استقامت گرفت به هر یک حکومت شهری خواهد رسید وچون از رسیدن به این مقصد ناامید شدند نقاب بر چهره کشیدند وبا عده ای از همگنمان منافق خود به بالای آن گردنه رفتند تا او را بکشند وخدای تعالی مکر آنها را برطرف ساخت ودر حالی که خشمگین بودند برگشتند وخیری به آنها نرسید، چنان که طلحه وزبیر به نزد علی (علیه السلام) آمدند وبا او به طمع آنکه هر کدام به حکومت شهری نایل شوند بیعت کردند وچون مأیوس شدند بیعت خود را شکستند وبر او خروج کردند وخداوند هر یک از آندو را به سرنوشت بیعت شکنان دیگر به خاک افکند.
سعد گوید: سپس مولای ما حسن بن علی (علیه السلام) با آن پسر بچه برای اقامه نماز برخاستند ومن نیز برگشتم ودر جستجوی احمد بن اسحاق برآمدم واو گریان به استقبال من آمد گفتم: چرا تأخیر کردی؟ وچرا گریه می کنی؟ گفت: آن جامه ای را که مولایم فرمود گم کرده ام، گفتم: گناهی بر تو نیست برو واو را خبر ده، شتابان رفت وخندان برگشت وبر محمد وآل محمد صلوات فرستاد. گفتم: چه خبر؟ گفت: آن جامه را دیدم که زیر پای مولایم گسترده بود وروی آن نماز می خواند.
سعد گوید: خدا را سپاس گفتیم وبعد از آن تا چند روز به منزل مولایمان می رفتیم وآن پسر بچه را نزد او نمی دیدم وچون روز خداحافظی فرا رسید با احمد بن اسحاق ودو تن از همشهریان خود بر مولایمان وارد شدیم واحمد بن اسحاق در مقابل امام ایستاد وگفت: ای فرزند رسول خدا! هنگام کوچ فرا رسیده ومحنت شدت گرفته است، از خدای تعالی مسألت می کنیم که بر جدت محمد مصطفی وپدرت علی مرتضی ومادرت سیده النساء وبر عمو وپدرت آن دو سرور جوانان اهل بهشت وپدرانت که ائمه طاهرین هستند درود بفرستد وهمچنین بر شما وفرزند شما درود بفرستد وامیدوارم که خدای تعالی شما را برتری دهد ودشمنانتان را سرکوب کند واین ملاقات را آخرین دیدار ما قرار ندهد.
گوید: چون این کلمات را ادا کرد مولای ما گریست به غایتی که اشک از دیدگانش جاری شد، سپس فرمود: ای پسر اسحاق! خود را در دعا به تکلف مینداز وافراط مکن که تو در همین سفر به ملاقات خدا خواهی رفت، احمد بیهوش بر زمین افتاد وچون به هوش آمد گفت: شما را به خدا وحرمت جدتان سوگند می دهم که خرقه ای به من عطا فرمائید تا آن را کفن خود سازم، مولای ما دست به زیر بساط کرد وسیزده درهم بیرون آورد وفرمود: آن را بگیر وجز آن را هزینه مکن که آنچه را خواستی از دست نخواهی داد وخدای تعالی اجر نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد.
سعد گوید: در بازگشت از محضر مولایمان سه فرسخ مانده به شهر حلوان احمد بن اسحاق تب کرد وبیماری سختی بر وی عارض شد که از ادامه حیات ناامید گردید وچون به حلوان وارد شدیم ودر یکی از کاروانسراهای آن فرود آمدیم احمد بن اسحاق یکی از همشهریان خود را که در آنجا ساکن بود فراخواند، سپس گفت: امشب از نزدم بیرون بروید ومرا تنها بگذارید، ما از نزد او بیرون آمدیم وهر یک به خوابگاه خود رفتیم. سعد گوید: نزدیک صبح دستی مرا تکان داد، چشم باز کردم وبه ناگاه دیدم کافور خدمتکار ابومحمد (علیه السلام) است ومی گوید: أحسن الله بالخیر عزاکم خدا در این مصیبت به شما جزای خیر دهد ومصیبت شما را به نیکی جبران کند ما از غسل وتکفین دوست شما فارغ شدیم، برخیزید واو را دفن کنید که او نزد آقای شما از همه گرامی تر بود آنگاه از دیدگان ما نهان شد وما با گریه وناله بر بالین او حاضر شدیم وحق او را ادا کردیم واز کار دفن او فارغ شدیم. خدای او را رحمت کناد.
۲۲ - حدثنا أبو الحسن علی بن موسی بن أحمد بن إبراهیم بن محمد بن عبد الله بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیه السلام) قال وجدت فی کتاب أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن أحمد الطوال عن أبیه عن الحسن بن علی الطبری عن أبی جعفر محمد بن الحسن بن علی بن إبراهیم بن مهزیار قال سمعت أبی یقول سمعت جدی علی بن إبراهیم بن مهزیار یقول کنت نائما فی مرقدی إذ رأیت فی ما یری النائم قائلا یقول لی حج فإنک تلقی صاحب زمانک قال علی بن إبراهیم فانتبهت وأنا فرح مسرور فما زلت فی الصلاة حتی انفجر عمود الصبح وفرغت من صلاتی وخرجت أسأل عن الحاج فوجدت فرقة ترید الخروج فبادرت مع أول من خرج فما زلت کذلک حتی خرجوا وخرجت بخروجهم أرید الکوفة فلما وافیتها نزلت عن راحلتی وسلمت متاعی إلی ثقات إخوانی وخرجت أسأل عن آل أبی محمد (علیه السلام) فما زلت کذلک فلم أجد أثرا ولا سمعت خبرا وخرجت فی أول من خرج أرید المدینة فلما دخلتها لم أتمالک أن نزلت عن راحلتی وسلمت رحلی إلی ثقات إخوانی وخرجت أسأل عن الخبر وأقفو الأثر فلا خبرا سمعت ولا أثرا وجدت فلم أزل کذلک إلی أن نفر الناس إلی مکة وخرجت مع من خرج حتی وافیت مکة ونزلت فاستوثقت من رحلی وخرجت أسأل عن آل أبی محمد (علیه السلام) فلم أسمع خبرا ولا وجدت أثرا فما زلت بین الإیاس والرجاء متفکرا فی أمری وعائبا علی نفسی وقد جن اللیل فقلت أرقب إلی أن یخلو لی وجه الکعبة لأطوف بها وأسأل الله (عزَّ وجلَّ) أن یعرفنی أملی فیها فبینما أنا کذلک وقد خلا لی وجه الکعبة إذ قمت إلی الطواف فإذا أنا بفتی ملیح الوجه طیب الرائحة متزر ببردة متشح بأخری وقد عطف بردائه علی عاتقه فرعته فالتفت إلی فقال ممن الرجل فقلت من الأهواز فقال أ تعرف بها ابن الخصیب فقلت رحمه الله دعی فأجاب فقال رحمه الله لقد کان بالنهار صائما وباللیل قائما وللقرآن تالیا ولنا موالیا فقال أ تعرف بها علی بن إبراهیم بن مهزیار فقلت أنا علی فقال أهلا وسهلا بک یا أبا الحسن أ تعرف الصریحین قلت نعم قال ومن هما قلت محمد وموسی ثم قال ما فعلت العلامة التی بینک وبین أبی محمد (علیه السلام) فقلت معی فقال أخرجها إلی فأخرجتها إلیه خاتما حسنا علی فصه محمد وعلی فلما رأی ذلک بکی ملیا ورن شجیا فأقبل یبکی بکاء طویلا وهو یقول رحمک الله یا أبا محمد فلقد کنت إماما عادلا ابن أئمة وأبا إمام أسکنک الله الفردوس الأعلی مع آبائک (علیه السلام) ثم قال یا أبا الحسن صر إلی رحلک وکن علی أهبة من کفایتک حتی إذا ذهب الثلث من اللیل وبقی الثلثان فالحق بنا فإنک تری مناک إن شاء الله قال ابن مهزیار فصرت إلی رحلی أطیل التفکر حتی إذا هجم الوقت فقمت إلی رحلی وأصلحته وقدمت راحلتی وحملتها وصرت فی متنها حتی لحقت الشعب فإذا أنا بالفتی هناک یقول أهلا وسهلا بک یا أبا الحسن طوبی لک فقد أذن لک فسار وسرت بسیره حتی جاز بی عرفات ومنی وصرت فی أسفل ذروة جبل الطائف فقال لی یا أبا الحسن انزل وخذ فی أهبة الصلاة فنزل ونزلت حتی فرغ وفرغت ثم قال لی خذ فی صلاة الفجر وأوجز فأوجزت فیها وسلم وعفر وجهه فی التراب ثم رکب وأمرنی بالرکوب فرکبت ثم سار وسرت بسیره حتی علا الذروة فقال المح هل تری شیئا فلمحت فرأیت بقعة نزهة کثیرة العشب والکلأ فقلت یا سیدی أری بقعة نزهة کثیرة العشب والکلأ فقال لی هل تری فی أعلاها شیئا فلمحت فإذا أنا بکثیب من رمل فوق بیت من شعر یتوقد نورا فقال لی هل رأیت شیئا فقلت أری کذا وکذا فقال لی یا ابن مهزیار طب نفسا وقر عینا فإن هناک أمل کل مؤمل ثم قال لی انطلق بنا فسار وسرت حتی صار فی أسفل الذروة ثم قال انزل فهاهنا یذل لک کل صعب فنزل ونزلت حتی قال لی یا ابن مهزیار خل عن زمام الراحلة فقلت علی من أخلفها ولیس هاهنا أحد فقال إن هذا حرم لا یدخله إلا ولی ولا یخرج منه إلا ولی فخلیت عن الراحلة فسار وسرت فلما دنا من الخباء سبقنی وقال لی قف هناک إلی أن یؤذن لک فما کان إلا هنیهة فخرج إلی وهو یقول طوبی لک قد أعطیت سؤلک قال فدخلت علیه صلوات الله علیه وهو جالس علی نمط علیه نطع أدیم أحمر متکئ علی مسورة أدیم فسلمت علیه ورد علی السلام ولمحته فرأیت وجهه مثل فلقة قمر لا بالخرق ولا بالبزق ولا بالطویل الشامخ ولا بالقصیر اللاصق ممدود القامة صلت الجبین أزج الحاجبین أدعج العینین أقنی الأنف سهل الخدین علی خده الأیمن خال فلما أن بصرت به حار عقلی فی نعته وصفته فقال لی یا ابن مهزیار کیف خلفت إخوانک فی العراق قلت فی ضنک عیش وهناة قد تواترت علیهم سیوف بنی الشیصبان فقال قاتلهم الله أنی یؤفکون کأنی بالقوم قد قتلوا فی دیارهم وأخذهم أمر ربهم لیلا ونهارا فقلت متی یکون ذلک یا ابن رسول الله قال إذا حیل بینکم وبین سبیل الکعبة بأقوام لا خلاق لهم والله ورسوله منهم براء وظهرت الحمرة فی السماء ثلاثا فیها أعمدة کأعمدة اللجین تتلألأ نورا ویخرج السروسی من أرمینیة وآذربیجان یرید وراء الری الجبل الأسود المتلاحم بالجبل الأحمر لزیق جبل طالقان فیکون بینه وبین المروزی وقعة صیلمانیة یشیب فیها الصغیر ویهرم منها الکبیر ویظهر القتل بینهما فعندها توقعوا خروجه إلی الزوراء فلا یلبث بها حتی یوافی باهات ثم یوافی واسط العراق فیقیم بها سنة أو دونها ثم یخرج إلی کوفان فیکون بینهم وقعة من النجف إلی الحیرة إلی الغری وقعة شدیدة تذهل منها العقول فعندها یکون بوار الفئتین وعلی الله حصاد الباقین ثم تلا قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ فقلت سیدی یا ابن رسول الله ما الأمر قال نحن أمر الله وجنوده قلت سیدی یا ابن رسول الله حان الوقت قال اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وانْشَقَّ الْقَمَرُ.
۲۲ - ابوجعفر محمد بن حسن بن علی بن ابراهیم بن مهزیار گوید: از پدرم شنیدم که می گفت: از جدم علی بن ابراهیم مهزیار شنیدم که می گفت: در بسترم خوابیده بودم ودر خواب دیدم که گوینده ای به من می گوید: به حج برو که صاحب الزمان را خواهی دید. علی بن ابراهیم گوید: من خوشحال وخندان از خواب بیدار شدم ودر نماز بودم تا آنکه سپیده صبح دمید واز نماز فارغ شدم واز خانه در جستجوی کاروان حاجیان بیرون آمدم وگروهی را دیدم که می خواهند به حج بروند وبه نزد اولین آنها شتافتم وچنین بود تا آنکه بیرون رفتند ومن در این سفر می خواستم به کوفه بروم وچون به آنجا رسیدم از مرکب خود پیاده شدم ومتاع خود را به برادران مورد اعتمادم سپردم ورفتم تا از آل ابومحمد (علیه السلام) جویا شوم وجستجو کردم اما هیچ اثر وخبری نشنیدم وبا اولین گروه خارج شدم ودر این سفر می خواستم به مدینه بروم وچون به آنجا درآمدم بی صبرانه از مرکب پیاده شدم ومتاع خود را به برادران مورد اعتمادم سپردم ورفتم تا از اخبار وآثار پرسش کنم اما نه خبری شنیدم ونه اثری مشاهده کردم وپیوسته چنین بودم تا آنکه مردم به سمت مکه حرکت کردند ومن هم با آنها آمدم وبه مکه رسیدم وفرود آمدم وبنه خود را به امینی سپردم ودر جستجوی آل ابومحمد (علیه السلام) بودم اما خبری نشنیدم واثری به دست نیاوردم وپیوسته بین ناامیدی وامید بودم ودر کار خود اندیشه می کردم وخود را سرزنش می نمودم تا آنکه شب دامن گسترد وبا خود گفتم: انتظار می کشم تا گرد کعبه خالی شود تا بتوانم طواف کنم واز خدای تعالی می خواهم که مرا به آرزوی خود برساند وچون گرد خانه خدا خلوت شد برای طواف برخاستم که به ناگاه جوانی نمکین وخوش بو را دیدم که بردی را به کمر بسته وبرد دیگر را حمایل کرده ونیز ردای خود را به گردنش برگردانیده بود. من خود را کنار کشیدم واو به من التفات کرد وگفت: این مرد از کجاست؟ گفتم: از اهواز، گفت: آیا ابن الخصیب را می شناسی؟
گفتم آری خدای تعالی او را رحمت کند دعوت حق را لبیک گفته است. سپس گفت: خدا رحمتش کند که روزها روزه می گرفت وشبها به نماز می پرداخت وبه قراءت قرآن مشغول واز دوستان ما بود، آنگاه گفت: آیا علی بن ابراهیم بن مهزیار را می شناسی؟ گفتم: من علی هستم، گفت: ای ابوالحسن، اهلاً وسهلاً، آیا صریحین را می شناسی؟ گفتم: آری، گفت: آنان چه کسانی هستند؟ گفتم: محمد وموسی. آنگاه گفت: آن علامتی که بین تو وابومحمد (علیه السلام) بود چه کردی؟ گفتم: همراه من است، گفت: نشانم بده، آن را بیرون آوردم، انگشتری زیبائی بود که بر خاتم آن نوشته شده بود محمد وعلی، وهنگامی که آن را دید گریه ای طولانی سر داد ودر همان حال گریستن می گفت: ای ابا محمد خدا تو را رحمت کند که امامی عادل وفرزند امامان وپدر امام بودی، خداوند تو را با پدرانت (علیهم السلام) در بهشت اعلی سکنی دهد.
سپس گفت: ای ابوالحسن! به منزل برو وآماده شو تا با ما سفر کنی تا آنکه چون ثلثی از شب گذشته ودو ثلث آن باقی بود به نزد ما بیا تا ان شاء الله به آرزویت برسی. ابن مهزیار گوید: من به نزد نبه خود برگشتم ودر اندیشه بودم تا پاسی از شب گذشت برخاستم وبنه خود را فراهم آوردم وآن را نزدیک مرکب خود آورده وبار آن کردم وروی آن سوار شدم وخود را به آن دره رسانیدم وبه ناگاه دیدم آن جوان ایستاده است ومی گوید: اهلاً وسهلاً بک ای ابوالحسن، خوشا بر تو که اجازه یافتی، او به راه افتاد ومن هم به دنبال او ومرا از بیابان عرفات ومنا گذرانید وبه پای کوه طائف رسیدیم وگفت: ای ابوالحسن پیاده شو وآماده نماز باش، او پیاده شد ومنهم پیاده شدم او از نماز فارغ شد ومنهم فاغ شدم آنگاه گفت: نماز صبح را مختصر برخوان ومن نیز مختصر کردم، سلام داد وروی بر خاک مالید، آنگاه سوار شد وبه من دستور داد سوار شدم من نیز سوار شدم وبه راه افتاد ومن نیز به دنبالش روان شدم تا آنکه به قله ای برآمد وگفت: ببین آیا چیزی می بینی؟ نگریستم ومکانی خرم وسرسبز وپردرخت دیدم، گفتم: ای آقای من! مکانی خرم وسرسبز وپردرخت می بینم، گفت: آیا در بالای آن چیزی نمی بینی؟ نگریستم وناگهان خود را در مقابل تپه ای دیدم که خیمه ای پشمین ونورانی بر روی آن بود، گفت: آیا چیزی دیدی؟ گفتم: چنین وچنان می بینم، گفت: ای پسر مهزیار! نفست خوش وچشمت روشن باد! که آرزوی هر آرزومندی آنجاست. سپس گفت: با من بیا، رفت ومنهم به دنبالش روان شدم تا به پایه آن بلندی رسیدیم، سپس گفت: پیاده شو که اینجا هر گردن کشی خوار شود وپیاده شد ومن هم پیاده شدم وگفت: ای پسر مهزیار! زمام مرکب را رها کن، گفتم: آن را به چه کسی بسپارم که کسی اینجا نیست، گفت: اینجا حرمی است که در آن جز دوست آمد وشد نمی کند، وافسار مرکب را رها کردم سپس به دنبال او رفتم وچون به نزدیک خیمه رسید از من سبقت گرفت وگفت: همینجا بایست تا تو را اجازه دهند، وچیزی نگذشت که نزد من برگشت وگفت: خوشا بر تو که به آرزویت رسیدی، گوید: بر آن حضرت صلوات الله علیه درآمدم واو بر بساطی که بر آن پوست گوسفند سرخی گسترده شده بود نشسته بود وبر بالشی پوستین تکیه کرده بود، بر او سلام کردم ومرا پاسخ داد، در او نگریستم ورویش مانند پاره ماه بود، نه مدهوش وبطی العمل ونه سریع العمل بود وقامتش معتدل بود نه بلند ونه کوتاه، پیشانیش صاف وابروانش پیوسته وچشمانش درشت وبینی اش کشیده وگونه هایش هموار، وخالی بر گونه راستش بود. چون چشمم بدو افتاد در نعت ووصف او حیران شدم. آنگاه به من فرمود: ای پسر مهزیار! برادرانت در عراق چگونه اند؟ گفتم: تنگ دست وگرفتار وشمشیر بنی شیصبان پیاپی بر آنها فرود می آید. فرمود: خدا آنها را بکشد تا کی نیرنگ می ورزند، گویا آنها را می بینم که در خانه های خود کشته افتاده اند وامر پروردگارشان شب وروز آنها را فراگرفته است، گفتم: ای فرزند رسول خدا! این امر تا کی واقع خواهد شد، فرمود: هنگامی که مردمی بی فرهنگ که خدا ورسول از آنها بیزارند میان شما وکعبه حائل شوند ودر آسمان سه سرخی پدیدار شود ودر آن ستونهایی سیمین ونورانی نمودار گردد واز ارمنستان وآذربیجان سروسی به شورش برخیزد وقصد سرزمینهای ورای ری را داشته باشد هم آنجا که آن کوه سیاه به آن کوه سرخ بهم پیوسته ونزدیک به کوه طالقان است ومیان او ومروزی نبرد سختی درگیرد که کودکان در آن پیر شوند وبزرگان در آن به نهایت پیری رسند وکشتار در میان آنها ظاهر گردد، در چنین هنگامی منتظر ظهور او باشید تا به زوراء در آید وچندان در آنجا نماند وبه ماهان وارد شود وبعد از آن به واسط عراق بیاید ودر آنجا یک سال یا اندکی کمتر بماند سپس به سمت کوفه حرکت کند ومیان آنها جنگی درگیرد که از نجف تا حیره وغری را فراگیرد، جنگی سخت که عقول را زایل کند وهر دو طایفه نابود شوند وخداوند باقیمانده آنها را دور کند.
سپس این قول خدای تعالی را برخواند: بسم الله الرحمن الرحیم امر ما در شب یا روز بر آنها درآید وآنها را درو خواهیم کرد، گوئیا که از دیروز گذشته اصلاً نبوده اند. گفتم: ای آقای من وای فرزند رسول خدا! مقصود از امر چیست؟ فرمود: ما امر خدا ولشکریان او هستیم. گفتم: ای آقای من وای فرزند رسول خدا! آیا وقت آن نرسیده است؟ فرمود: اقتربت الساعه وانشق القمر.
۲۳ - حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی قال حدثنا أبو القاسم جعفر بن أحمد العلوی الرقی العریضی قال حدثنی أبو الحسن علی بن أحمد العقیقی قال حدثنی أبو نعیم الأنصاری الزیدی قال کنت بمکة عند المستجار وجماعة من المقصرة وفیهم المحمودی وعلان الکلینی وأبو الهیثم الدیناری وأبو جعفر الأحول الهمدانی وکانوا زهاء ثلاثین رجلا ولم یکن منهم مخلص علمته غیر محمد بن القاسم العلوی العقیقی فبینا نحن کذلک فی الیوم السادس من ذی الحجة سنة ثلاث وتسعین ومائتین من الهجرة إذ خرج علینا شاب من الطواف علیه إزاران محرم بهما وفی یده نعلان فلما رأیناه قمنا جمیعا هیبة له فلم یبق منا أحد إلا قام وسلم علیه ثم قعد والتفت یمینا وشمالا ثم قال أ تدرون ما کان أبو عبد الله (علیه السلام) یقول فی دعاء الإلحاح قلنا وما کان یقول قال کان یقول اللهم إنی أسألک باسمک الذی به تقوم السماء وبه تقوم الأرض وبه تفرق بین الحق والباطل وبه تجمع بین المتفرق وبه تفرق بین المجتمع وبه أحصیت عدد الرمال وزنة الجبال وکیل البحار أن تصلی علی محمد وآل محمد وأن تجعل لی من أمری فرجا ومخرجا ثم نهض فدخل الطواف فقمنا لقیامه حین انصرف وأنسینا أن نقول له من هو فلما کان من الغد فی ذلک الوقت خرج علینا من الطواف فقمنا کقیامنا الأول بالأمس ثم جلس فی مجلسه متوسطا ثم نظر یمینا وشمالا قال أ تدرون ما کان أمیر المؤمنین (علیه السلام) یقول بعد صلاة الفریضة قلنا وما کان یقول قال کان یقول اللهم إلیک رفعت الأصوات ودعیت الدعوات ولک عنت الوجوه ولک خضعت الرقاب وإلیک التحاکم فی الأعمال یا خیر مسئول وخیر من أعطی یا صادق یا بارئ یا من لا یخلف المیعاد یا من أمر بالدعاء وتکفل بالإجابة یا من قال ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ یا من قال وإِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی ولْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ یا من قال یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ثم نظر یمینا وشمالا بعد هذا الدعاء فقال أ تدرون ما کان أمیر المؤمنین (علیه السلام) یقول فی سجدة الشکر قلنا وما کان یقول قال کان یقول یا من لا یزیده إلحاح الملحین إلا جودا وکرما یا من له خزائن السماوات والأرض یا من له خزائن ما دق وجل لا تمنعک إساءتی من إحسانک إلی إنی أسألک أن تفعل بی ما أنت أهله وأنت أهل الجود والکرم والعفو یا رباه یا الله افعل بی ما أنت أهله فأنت قادر علی العقوبة وقد استحققتها لا حجة لی ولا عذر لی عندک أبوء إلیک بذنوبی کلها وأعترف بها کی تعفو عنی وأنت أعلم بها منی بؤت إلیک بکل ذنب أذنبته وبکل خطیئة أخطأتها وبکل سیئة عملتها یا رب اغفر لی وارحم وتجاوز عما تعلم إنک أنت الأعز الأکرم وقام فدخل الطواف فقمنا لقیامه وعاد من غد فی ذلک الوقت فقمنا لاستقباله کفعلنا فیما مضی فجلس متوسطا ونظر یمینا وشمالا فقال کان علی بن الحسین سید العابدین (علیه السلام) یقول فی سجوده فی هذا الموضع وأشار بیده إلی الحجر نحو المیزاب عبیدک بفنائک مسکینک ببابک أسألک ما لا یقدر علیه سواک ثم نظر یمینا وشمالا ونظر إلی محمد بن القاسم العلوی فقال یا محمد بن القاسم أنت علی خیر إن شاء الله وقام فدخل الطواف فما بقی أحد منا إلا وقد تعلم ما ذکر من الدعاء وأنسینا أن نتذاکر أمره إلا فی آخر یوم فقال لنا المحمودی یا قوم أ تعرفون هذا قلنا لا قال هذا والله صاحب الزمان (علیه السلام) فقلنا وکیف ذاک یا أبا علی فذکر أنه مکث یدعو ربه (عزَّ وجلَّ) ویسأله أن یریه صاحب الأمر سبع سنین قال فبینا أنا یوما فی عشیة عرفة فإذا بهذا الرجل بعینه فدعا بدعاء وعیته فسألته ممن هو فقال من الناس فقلت من أی الناس من عربها أو موالیها فقال من عربها فقلت من أی عربها فقال من أشرفها وأشمخها فقلت ومن هم فقال بنو هاشم فقلت من أی بنی هاشم فقال من أعلاها ذروة وأسناها رفعه فقلت وممن هم فقال ممن فلق الهام وأطعم الطعام وصلی باللیل والناس نیام فقلت إنه علوی فأحببته علی العلویة ثم افتقدته من بین یدی فلم أدر کیف مضی فی السماء أم فی الأرض فسألت القوم الذین کانوا حوله أ تعرفون هذا العلوی فقالوا نعم یحج معنا کل سنة ماشیا فقلت سبحان الله والله ما أری به أثر مشی ثم انصرفت إلی المزدلفة کئیبا حزینا علی فراقه وبت فی لیلتی تلک فإذا أنا برسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فقال یا محمد رأیت طلبتک فقلت ومن ذاک یا سیدی فقال الذی رأیته فی عشیتک فهو صاحب زمانکم فلما سمعنا ذلک منه عاتبناه علی ألا یکون أعلمنا ذلک فذکر أنه کان ناسیا أمره إلی وقت ما حدثنا وحدثنا بهذا الحدیث عمار بن الحسین بن إسحاق الأسروشنی (رضی الله عنه) بجبل بوتک من أرض فرغانة قال حدثنی أبو العباس أحمد بن الخضر قال حدثنی أبو الحسین محمد بن عبد الله الإسکافی قال حدثنی سلیم عن أبی نعیم الأنصاری قال کنت بالمستجار بمکة أنا وجماعة من المقصرة فیهم المحمودی وعلان الکلینی وذکر الحدیث مثله سواء وحدثنا أبو بکر محمد بن محمد بن علی بن محمد بن حاتم قال حدثنا أبو الحسین عبید الله بن محمد بن جعفر القصبانی البغدادی قال حدثنی أبو محمد علی بن محمد بن أحمد بن الحسین الماذرائی قال حدثنا أبو جعفر محمد بن علی المنقذی الحسنی بمکة قال کنت جالسا بالمستجار وجماعة من المقصرة وفیهم المحمودی وأبو الهیثم الدیناری وأبو جعفر الأحول وعلان الکلینی والحسن بن وجناء وکان زهاء ثلاثین رجلا وذکر الحدیث مثله سواء.
۲۳ - ابونعیم انصاری زیدی گوید: من در مکه بودم وبا جماعتی از مقصره که محمودی وعلان کلینی وابوالهیثم دیناری وابوجعفر همدانی که بالغ بر سی مرد می شدیم در نزد مستجار وکنار خانه کعبه نشسته بودیم ومن در میان ایشان جز محمد بن قاسم علوی عقیقی مخلصی را نمی شناختم ودر آن روز که ششم ذیحجه سال دویست ونود وسه هجری بود به ناگاه از میان طواف کنندگان جوانی به نزد ما آمد که دو حوله احرام بر او بود ونعلین در دست داشت چون چشم ما بدو افتاد از هیبت او همه از جا برخاستیم وسلام کردیم، آنگاه نشست وبه راست وچپ نگریست وگفت: آیا می دانید که ابو عبد الله (علیه السلام) در دعای الحال چه می فرمود: گفتیم: چه می فرمود؟ گفت: می فرمود:
بارالها! از تو درخواست می کنم به حق آن اسمی که آسمان وزمین بدان برپاست وبدان حق وباطل را از یکدیگر جدا می کنی ومتفرق را گرد می آوری ومجتمع را پراکنده می سازی وبدان ریگها را بشماری وکوهها را وزن کنی ودریاها را پیمانه نمایی که بر محمد وخاندانش درود فرستی ودر هر کارم فرج وگشایش قرار دهی.
سپس برخاست وداخل در طواف شد ودر آن هنگام به احترامش ما هم به پا خاستیم وفراموش کردیم که به او بگوئیم: تو کیستی؟ وچون فردا همان وقت فرا رسید باز از صف طواف خارج شد وبه نزد ما آمد ومانند روز گذشته به احترام او برخاستیم واو در میان ما نشست وبه راست وچپ نگریست وگفت: آیا می دانید که امیر المؤمنین (علیه السلام) پس از نماز فریضه چه می گفت؟ گفتیم: چه می فرمود: گفت: می فرمود:
بارالها! آوازها به سوی تو بلند است وصوتها بر آستان تو بر خاک است وگردنها برای تو خاضع است ومحاکمه اعمال با توست، ای بهترین مسؤول وبهترین معطی! ای صادق وای خالق وای کسی که خلف وعده نمی کنی، ای کسی که دستور دعا دادی واجابت را ضامن شدی وفرمودی: ادعونی استجب لکم وفرمودی: اذا سألک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبوا ولیؤمنوا بی لعلهم یرشدون وفرمودی: یا عبادی الذین اسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعاً انه هو الغفور الرحیم
آنگاه پس از این دعا به راست وچپ نگریست وگفت: آیا می دانید که امیر المؤمنین (علیه السلام) در سجده شکر چه می فرمود؟ گفتیم: چه می فرمود؟ گفت: می فرمود: ای کسی که پافشاری درخواست کنندگان جز بر وجود وکرمش نیفزاید، ای کسی که خزانه های آسمان وزمین از آن اوست، ای کسی که خزانه های کوچک وبزرگ از آن اوست، بدکرداری من تو را از احسان باز ندارد، از تو درخواست می کنم که با من چنان کنی که خود شایسته آنی، تو اهل جود وکرم وعفوی، ای خدای من یا الله با من چنان کن که خود شایسته آنی، تو بر کیفر توانایی ومن سزاوار آنم، هیچ حجت وعذری در پیشگاه تو ندارم وبه همه گناهان خود اقرار می کنم، اعتراف می کنم تا آنها را ببخشایی وتو بهتر از من آنها را می دانی، به گناهان وخطاها وسیئات خود اعتراف می کنم، بارالها! ببخش وترحم کن واز آنچه می دانی درگذر که تو عزیز وکریمی.
و برخاست وداخل در طواف شد وما هم به احترامش برخاستیم وفردا همان وقت آمد وما هم چون گذشته به استقبالش برخاستیم ودر میان ما نشست وبه راست وچپ نگریست وگفت: سید العابدین علی بن الحسین (علیهما السلام) در سجود نمازش در این مکان چنین می فرمود: وبا دست به جانب حجر وناودان اشاره کرد: بنده کوچک تو در آستان توست وبنده مسکین تو به درگاه توست از تو چیزی را درخواست می کنم که غیر تو بر آن توانا نیست، آنگاه به راست وچپ نگریست وبه محمد بن قاسم علوی نظر کرد وگفت: ای محمد بن قاسم! ان شاء الله عاقبت تو به خیر خواهد بود وبرخاست وداخل در طواف شد وهمه ما دعاهای او را آموختیم وفراموش کردیم که تا پایان روز درباره او گفتگو کنیم، تا آنکه محمودی بما گفت: آیا او را شناختید؟ گفتیم: خیر، گفت: به خدا سوگند که او صاحب الزمان (علیه السلام) است. گفتیم: ای ابا علی! از کجا چنین می گویی؟ واو گفت: هفت سال است که از درگاه خدای تعالی مسألت می کند که صاحب الأمر (علیه السلام) را به وی بنمایاند، گفت: در شامگاه یک روز عرفه همین جوان را دیدم که دعایی می خواند وآن دعا را حفظ کردم. از او پرسیدم: شما که هستید؟ گفت: از این مردم، گفتم: از کدام مردم از عرب ویا از موالی؟ گفت: از عرب، گفتم: از کدام عرب؟ گفت: از شریفترین وبلندترین آنها، گفتم: آنها چه کسانی هستند؟ گفت: بنی هاشم، گفتم: از کدام بنی هاشم؟ گفت: از بلندترین ورفیع ترین آنها، گفتم: آنها چه کسانی هستند؟ گفت: از کسانی که جماعات مردم را شکافتند ومردم را اطعام کردند ودر دل شب که مردم در خوابند، نماز گزاردند.
من دانستم که او علوی است واو را به واسطه علوی بودنش دوست داشتم وبه ناگاه از نظرم نهان شد وندانستم که به آسمان رفت یا به زمین، از آن مردمی که اطرافش بودند پرسیدم: آیا این علوی را می شناسید؟ گفتند: آری، او هر ساله با ما پیاده به حج می آید، گفتم: سبحان الله! به خدا سوگند نشانه پیاده روی در او ندیدم وبا دلی مغموم ومحزون از فراقش به مزدلفه آمدم ودر آن شب بیتوته کردم ودر خواب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را دیدم وفرمود: ای محمد! آیا مطلوب خود را دیدی؟ گفتم: ای آقای من! او که بود؟ فرمود: کسی را که در شامگاه عرفه دیدار کردی صاحب الزمان شماست. وچون این داستان را از او شنیدیم او را سرزنش کردیم که چرا بیشتر ما را از آن مطلع نکردی واو گفت: من این داستان را فراموش کرده بودم تا آنکه ما درخواست کردیم. این حدیث را عماربن حسین ومحمد بن محمد نیز به طرق خود برایم روایت کرده اند.
۲۴ - حدثنا أبو الحسن علی بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیه السلام) قال سمعت أبا الحسین الحسن بن وجناء یقول حدثنا أبی عن جده أنه کان فی دار الحسن بن علی (علیه السلام) فکبستنا الخیل وفیهم جعفر بن علی الکذاب واشتغلوا بالنهب والغارة وکانت همتی فی مولای القائم (علیه السلام) قال فإذا أنا به (علیه السلام) قد أقبل وخرج علیهم من الباب وأنا أنظر إلیه وهو (علیه السلام) ابن ست سنین فلم یره أحد حتی غاب ووجدت مثبتا فی بعض الکتب المصنفة فی التواریخ ولم أسمعه إلا عن محمد بن الحسین بن عباد أنه قال مات أبو محمد الحسن بن علی (علیه السلام) یوم جمعة مع صلاة الغداة وکان فی تلک اللیلة قد کتب بیده کتبا کثیرة إلی المدینة وذلک فی شهر ربیع الأول لثمان خلون منه سنة ستین ومائتین من الهجرة ولم یحضره فی ذلک الوقت إلا صقیل الجاریة وعقید الخادم ومن علم الله (عزَّ وجلَّ) غیرهما قال عقید فدعا بماء قد أغلی بالمصطکی فجئنا به إلیه فقال أبدأ بالصلاة هیئونی فجئنا به وبسطنا فی حجره المندیل فأخذ من صقیل الماء فغسل به وجهه وذراعیه مرة مرة ومسح علی رأسه وقدمیه مسحا وصلی صلاة الصبح علی فراشه وأخذ القدح لیشرب فأقبل القدح یضرب ثنایاه ویده ترتعد فأخذت صقیل القدح من یده ومضی من ساعته (صلی الله علیه وآله وسلم) ودفن فی داره بسر من رأی إلی جانب أبیه (صلی الله علیه وآله وسلم) فصار إلی کرامة الله جل جلاله وقد کمل عمره تسعا وعشرین سنة قال وقال لی عباد فی هذا الحدیث قدمت أم أبی محمد (علیه السلام) من المدینة واسمها حدیث حین اتصل بها الخبر إلی سر من رأی فکانت لها أقاصیص یطول شرحها مع أخیه جعفر ومطالبته إیاها بمیراثه وسعایته بها إلی السلطان وکشفه ما أمر الله (عزَّ وجلَّ) بستره فادعت عند ذلک صقیل أنها حامل فحملت إلی دار المعتمد فجعل نساء المعتمد وخدمه ونساء الموفق وخدمه ونساء القاضی ابن أبی الشوارب یتعاهدن أمرها فی کل وقت ویراعون إلی أن دهمهم أمر الصغار وموت عبید الله بن یحیی بن خاقان بغتة وخروجهم من سر من رأی وأمر صاحب الزنج بالبصرة وغیر ذلک فشغلهم ذلک عنها وقال أبو الحسن علی بن محمد حباب حدثنی أبو الأدیان قال قال عقید الخادم وقال أبو محمد بن خیرویه التستری وقال حاجز الوشاء کلهم حکوا عن عقید الخادم وقال أبو سهل بن نوبخت قال عقید الخادم ولد ولی الله الحجة بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب صلوات الله علیهم أجمعین لیلة الجمعة غرة شهر رمضان سنة أربع وخمسین ومائتین من الهجرة ویکنی أبا القاسم ویقال أبو جعفر ولقبه المهدی وهو حجة الله (عزَّ وجلَّ) فی أرضه علی جمیع خلقه وأمه صقیل الجاریة ومولده بسر من رأی فی درب الراضة وقد اختلف الناس فی ولادته فمنهم من أظهر ومنهم من کتم ومنهم من نهی عن ذکر خبره ومنهم من أبدی ذکره والله أعلم به وحدث أبو الأدیان قال کنت أخدم الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیه السلام) وأحمل کتبه إلی الأمصار فدخلت علیه فی علته التی توفی فیها (صلی الله علیه وآله وسلم) فکتب معی کتبا وقال امض بها إلی المدائن فإنک ستغیب خمسة عشر یوما وتدخل إلی سر من رأی یوم الخامس عشر وتسمع الواعیة فی داری وتجدنی علی المغتسل قال أبو الأدیان فقلت یا سیدی فإذا کان ذلک فمن قال من طالبک بجوابات کتبی فهو القائم من بعدی فقلت زدنی فقال من یصلی علی فهو القائم بعدی فقلت زدنی فقال من أخبر بما فی الهمیان فهو القائم بعدی ثم منعتنی هیبته أن أسأله عما فی الهمیان وخرجت بالکتب إلی المدائن وأخذت جواباتها ودخلت سر من رأی یوم الخامس عشر کما ذکر لی (علیه السلام) فإذا أنا بالواعیة فی داره وإذا به علی المغتسل وإذا أنا بجعفر بن علی أخیه بباب الدار والشیعة من حوله یعزونه ویهنونه فقلت فی نفسی إن یکن هذا الإمام فقد بطلت الإمامة لأنی کنت أعرفه یشرب النبیذ ویقامر فی الجوسق ویلعب بالطنبور فتقدمت فعزیت وهنیت فلم یسألنی عن شیء ثم خرج عقید فقال یا سیدی قد کفن أخوک فقم وصل علیه فدخل جعفر بن علی والشیعة من حوله یقدمهم السمان والحسن بن علی قتیل المعتصم المعروف بسلمة فلما صرنا فی الدار إذا نحن بالحسن بن علی (صلی الله علیه وآله وسلم) علی نعشه مکفنا فتقدم جعفر بن علی لیصلی علی أخیه فلما هم بالتکبیر خرج صبی بوجهه سمرة بشعره قطط بأسنانه تفلیج فجبذ برداء جعفر بن علی وقال تأخر یا عم فأنا أحق بالصلاة علی أبی فتأخر جعفر وقد أربد وجهه واصفر فتقدم الصبی وصلی علیه ودفن إلی جانب قبر أبیه (علیه السلام) ثم قال یا بصری هات جوابات الکتب التی معک فدفعتها إلیه فقلت فی نفسی هذه بینتان بقی الهمیان ثم خرجت إلی جعفر بن علی وهو یزفر فقال له حاجز الوشاء یا سیدی من الصبی لنقیم الحجة علیه فقال والله ما رأیته قط ولا أعرفه فنحن جلوس إذ قدم نفر من قم فسألوا عن الحسن بن علی (علیه السلام) فعرفوا موته فقالوا فمن نعزی فأشار الناس إلی جعفر بن علی فسلموا علیه وعزوه وهنوه وقالوا إن معنا کتبا ومالا فتقول ممن الکتب وکم المال فقام ینفض أثوابه ویقول تریدون منا أن نعلم الغیب قال فخرج الخادم فقال معکم کتب فلان وفلان وفلان وهمیان فیه ألف دینار وعشرة دنانیر منها مطلیة فدفعوا إلیه الکتب والمال وقالوا الذی وجه بک لأخذ ذلک هو الإمام فدخل جعفر بن علی علی المعتمد وکشف له ذلک فوجه المعتمد بخدمه فقبضوا علی صقیل الجاریة فطالبوها بالصبی فأنکرته وادعت حبلا بها لتغطی حال الصبی فسلمت إلی ابن أبی الشوارب القاضی وبغتهم موت عبید الله بن یحیی بن خاقان فجأة وخروج صاحب الزنج بالبصرة فشغلوا بذلک عن الجاریة فخرجت عن أیدیهم والحمد لله رب العالمین.
۲۴ - ابوالحسین حسن بن وجناء از پدرش واو از جدش روایت می کند که گفت: در خانه امام حسن (علیه السلام) بودیم که سواران خلیفه همراه جعفر کذاب ما را فراگرفتند وبه چپاول وغارت مشغول شدند وتمام توجه من به قائم (علیه السلام) بود که آسیبی نبیند، گوید: در این حال ودر مقابل چشمم ناگهان او پیش آمد واز در خانه بیرون رفت، در آن هنگام او شش ساله بود وهیچکس او را ندید تا از دیدگان نهان شد.
و از بعضی کتابهای تاریخی به طریق وجاده (نوشته ها) نقل می کنم واز کسی آن را سماع نکردم. از محمد بن حسین بن عباد نقل است که گفت: امام حسن (علیه السلام) روز جمعه وقت نماز صبح درگذشت ودر آن شب که هشت روز از ماه ربیع الاول سال دویست وشصت هجری گذشته بود نامه های بسیاری بدست خود برای مردم مدینه نوشته بود ودر آن شب کسی جز صقیل کنیز وعقید خادم وآنکه خدای تعالی می داند در نزد او نبودند. عقید گوید: از ما آب جوشیده با مصطکی خواست وبرایش آوردیم، فرمود: ابتدا نماز می خوانم، مرا آماده کنید، برای او آب وضو آوردیم ودستمالی در دامنش گستردیم، آب را از صیقل گرفت، روی ودو دست خود را دو بار شست وبر سر ودو پایش مسحی کرد ونماز صبح را در بسترش خواند وقدح را گرفت تا بنوشد وقدح به دندانهایش می خورد ودستش می لرزید وصقیل قدح را از دستش گرفت ودر همان ساعت درگذشت ودر سرای خود در سامراء کنار پدرش (صلوات الله علیهما) به خاک سپرده شد وبه کرامت خدای تعالی نایل آمد وعمرش بیست ونه سال تمام بود.
راوی گوید: عباد در این حدیث می گوید: چون خبر وفات ابومحمد (علیه السلام) به مادرش رسید از مدینه به سامراء آمد ونامش حدیث بود وداستانهای مفصلی با جعفر برادر امام حسن (علیه السلام) دارد وجعفر از او مطالبه میراث نمود ونزد سلطان از وی سعایت کرد وکشف ستر او را که خدای تعالی فرمان به حفظ آن داده است نمود. در این هنگام صقیل ادعا کرد که باردار است واو را به خانه معتمد عباسی بردند وزنان وخدمه معتمد وموفق وزنان قاضی ابن أبی الشوارب متعهد شدند که در همه حال وی را تحت مراقبت قرار دهند تا آنکه حوادث زیر بر سر آنها فرود آمد: خروج یعقوب لیث صفار ومرگ ناگهانی عبید الله بن یحیی بن خاقان وخارج شدن آنها از سامرا وشورش صاحب الزنج در بصره وغیر ذلک که آنها را از توجه به صقیل بازداشت.
و ابوسهل بن نوبخت گوید: عقیده خادم می گوید: ولی خدا حجه بن الحسن (صلوات الله علیه) در شب جمعه اول ماه رمضان سال دویست وپنجاه وچهار هجری به دنیا آمد وکنیه او ابوالقاسم وابوجعفر ولقبش مهدی است واو حجت خدای تعالی بر همه خلایق است، مادرش صقیل جاریه ومولدش سامراء ودر محله درب الراضه بود ومردم در ولادت او آمد وشد کردند، بعضی از آنها آن را اظهار وبعضی دیگر آن را کتمان می کنند، بعضی از بیان خبر او نهی می کنند وبعضی دیگر ذکر او را آشکارا بر زبان آورند وخداوند به او داناتر است.
و ابوالادیان گوید: من خدمتکار امام حسن (علیه السلام) بودم ونامه های او را به شهرها می بردم ودر آن بیماری که منجر به فوت او شد نامه هایی نوشت وفرمود آنها را به مدائن برسان، چهارده روز اینجا نخواهی بود وروز پانزدهم وارد سامراء خواهی شد واز سرای من صدای واویلا می شنوی ومرا در مغتسل می یابی. ابوالادیان گوید: ای آقای من! چون این امر واقع شود امام وجانشین شما که خواهد بود؟ فرمود: هر کس پاسخ نامه های مرا از تو مطالبه کرد همو قائم پس از من خواهد بود، گفتم: دیگر چه؟ فرمود: کسی که بر من نماز خواند همو قائم پس از من خواهد بود، گفتم: دیگر چه؟ فرمود: کسی که خبر دهد در آن همیان چیست همو قائم پس از من خواهد بود. وهیبت او مانع شد که از او بپرسم در آن همیان چیست؟
نامه ها را به مدائن بردم وجواب آنها را گرفتم وهمانگونه که فرموده بود روز پانزدهم به سامراء در آمدم وبه ناگاه صدای واویلا از سرای او شنیدم واو را بر مغتسل یافتم وبرادرش جعفر بن علی را بر در سرا دیدم وشیعیان را بر در خانه اش دیدم که وی را به مرگ برادر تسلیت وبر امامت تبریک می گویند، با خود گفتم: اگر این امام است که امامت باطل خواهد بود، زیرا می دانستم که او شراب می نوشد ودر کاخ قمار می کند وتار می زند، پیش رفتم وتبریک وتسلیت گفتم واز من چیزی نپرسید، آنگاه عقید بیرون آمد وگفت: ای آقای من! برادرت کفن شده است برخیز وبر وی نماز گزار! جعفر بن علی داخل شد وبعضی از شیعیان که سمان وحسن بن علی که معتصم او را کشت وبه سلمه معروف بود در اطراف وی بودند.
چون به سرا درآمدیم حسن بن علی را کفن شده بر تابوت دیدم وجعفر بن علی پیش رفت تا بر برادرش نماز گزارد وچون خواست تکبیر گوید کودکی گندم گون با گیسوانی مجعد ودندانهای پیوسته بیرون آمد وردای جعفر بن علی را گرفت وگفت: ای عمو! عقب برو که من به نماز گزاردن بر پدرم سزاوارترم. وجعفر با چهره ای رنگ پریده وزرد عقب رفت.
آن کودک پیش آمد وبر او نماز گزارد وکنار آرامگاه پدرش به خاک سپرده شد، سپس گفت: ای بصیری! جواب نامه هایی را که همراه توست بیاور، وآنها را به او دادم وبا خود گفتم این دو نشانه، باقی می ماند همیان، آنگاه نزد جعفر بن علی رفتم در حالی که او آه می کشید. حاجز وشاء به او گفت: ای آقای من! آن کودک کیست تا بر او اقامه حجت کنیم، گفت: به خدا سوگند هرگز او را ندیده ام واو را نمی شناسم. ما نشسته بودیم که گروهی از اهل قم آمدند واز حسن بن علی (علیهما السلام) پرسش کردند وفهمیدند که او درگذشته است وگفتند: به چه کسی تسلیت بگوئیم؟ ومردم به جعفر بن علی اشاره کردند، آنها بر او سلام کردند وبه او تبریک وتسلیت گفتند وگفتند: همراه ما نامه ها واموالی است، بگو نامه ها از کیست؟ واموال چقدر است؟ جعفر در حالی که جامه های خود را تکان می داد برخاست وگفت: آیا از ما علم غیبت می خواهید راوی گوید: خادم از خانه بیرون آمد وگفت: نامه های فلانی وفلانی همراه شماست وهمیانی که درون آن هزار دینار است که نقش ده دینار آن محو شده است. آنها نامه ها واموال را به او دادند وگفتند: آنکه تو را برای گرفتن اینها فرستاده همو امام است وجعفربن علی نزد معتمد عباسی رفت وماجرای آن کودک را گزارش داد، معتمد کارگزاران خود را فرستاد وصقیل جاریه را گرفتند واز وی مطالبه آن کودک کردند، صقیل منکر او شد ومدعی شد که باردار است تا به این وسیله کودک را از نظر آنها مخفی سازد ووی را به ابن الشوارب قاضی سپردند ومرگ ناگهانی عبید الله بن یحیی بن خاقان وشورش صاحب زنج در بصره پیش آمد واز این رو از آن کنیز غافل شدند واو از دست آنها گریخت والحمدلله رب العالمین.
۲۵ - حدثنا أبو العباس أحمد بن الحسین بن عبد الله بن محمد بن مهران الآبی العروضی (رضی الله عنه) بمرو قال حدثنا أبو الحسین بن زید بن عبد الله البغدادی قال حدثنا أبو الحسن علی بن سنان الموصلی قال حدثنی أبی قال لما قبض سیدنا أبو محمد الحسن بن علی العسکری (علیه السلام) وفد من قم والجبال وفود بالأموال التی کانت تحمل علی الرسم والعادة ولم یکن عندهم خبر وفاة الحسن (علیه السلام) فلما أن وصلوا إلی سر من رأی سألوا عن سیدنا الحسن بن علی (علیه السلام) فقیل لهم إنه قد فقد فقالوا ومن وارثه قالوا أخوه جعفر بن علی فسألوا عنه فقیل لهم إنه قد خرج متنزها ورکب زورقا فی دجلة یشرب ومعه المغنون قال فتشاور القوم فقالوا هذه لیست من صفة الإمام وقال بعضهم لبعض امضوا بنا حتی نرد هذه الأموال علی أصحابها فقال أبو العباس محمد بن جعفر الحمیری القمی قفوا بنا حتی ینصرف هذا الرجل ونختبر أمره بالصحة قال فلما انصرف دخلوا علیه فسلموا علیه وقالوا یا سیدنا نحن من أهل قم ومعنا جماعة من الشیعة وغیرها وکنا نحمل إلی سیدنا أبی محمد الحسن بن علی الأموال فقال وأین هی قالوا معنا قال احملوها إلی قالوا لا إن لهذه الأموال خبرا طریفا فقال وما هو قالوا إن هذه الأموال تجمع ویکون فیها من عامة الشیعة الدینار والدیناران ثم یجعلونها فی کیس ویختمون علیه وکنا إذا وردنا بالمال علی سیدنا أبی محمد (علیه السلام) یقول جملة المال کذا وکذا دینارا من عند فلان کذا ومن عند فلان کذا حتی یأتی علی أسماء الناس کلهم ویقول ما علی الخواتیم من نقش فقال جعفر کذبتم تقولون علی أخی ما لا یفعله هذا علم الغیب ولا یعلمه إلا الله قال فلما سمع القوم کلام جعفر جعل بعضهم ینظر إلی بعض فقال لهم احملوا هذا المال إلی قالوا إنا قوم مستأجرون وکلاء لأرباب المال ولا نسلم المال إلا بالعلامات التی کنا نعرفها من سیدنا الحسن بن علی (علیه السلام) فإن کنت الإمام فبرهن لنا وإلا رددناها إلی أصحابها یرون فیها رأیهم قال فدخل جعفر علی الخلیفة وکان بسر من رأی فاستعدی علیهم فلما أحضروا قال الخلیفة احملوا هذا المال إلی جعفر قالوا أصلح الله أمیر المؤمنین إنا قوم مستأجرون وکلاء لأرباب هذه الأموال وهی وداعة لجماعة وأمرونا بأن لا نسلمها إلا بعلامة ودلالة وقد جرت بهذه العادة مع أبی محمد الحسن بن علی (علیه السلام) فقال الخلیفة فما کانت العلامة التی کانت مع أبی محمد قال القوم کان یصف لنا الدنانیر وأصحابها والأموال وکم هی فإذا فعل ذلک سلمناها إلیه وقد وفدنا إلیه مرارا فکانت هذه علامتنا معه ودلالتنا وقد مات فإن یکن هذا الرجل صاحب هذا الأمر فلیقم لنا ما کان یقیمه لنا أخوه وإلا رددناها إلی أصحابها فقال جعفر یا أمیر المؤمنین إن هؤلاء قوم کذابون یکذبون علی أخی وهذا علم الغیب فقال الخلیفة القوم رسل وما علی الرسول إلا البلاغ المبین قال فبهت جعفر ولم یرد جوابا فقال القوم یتطول أمیر المؤمنین بإخراج أمره إلی من یبدرقنا حتی نخرج من هذه البلدة قال فأمر لهم بنقیب فأخرجهم منها فلما أن خرجوا من البلد خرج إلیهم غلام أحسن الناس وجها کأنه خادم فنادی یا فلان بن فلان ویا فلان بن فلان أجیبوا مولاکم قال فقالوا أنت مولانا قال معاذ الله أنا عبد مولاکم فسیروا إلیه قالوا فسرنا إلیه معه حتی دخلنا دار مولانا الحسن بن علی (علیه السلام) فإذا ولده القائم سیدنا (علیه السلام) قاعد علی سریر کأنه فلقة قمر علیه ثیاب خضر فسلمنا علیه فرد علینا السلام ثم قال جملة المال کذا وکذا دینارا حمل فلان کذا وحمل فلان کذا ولم یزل یصف حتی وصف الجمیع ثم وصف ثیابنا ورحالنا وما کان معنا من الدواب فخررنا سجدا لله (عزَّ وجلَّ) شکرا لما عرفنا وقبلنا الأرض بین یدیه وسألناه عما أردنا فأجاب فحملنا إلیه الأموال وأمرنا القائم (علیه السلام) أن لا نحمل إلی سر من رأی بعدها شیئا من المال فإنه ینصب لنا ببغداد رجلا یحمل إلیه الأموال ویخرج من عنده التوقیعات قالوا فانصرفنا من عنده ودفع إلی أبی العباس محمد بن جعفر القمی الحمیری شیئا من الحنوط والکفن فقال له أعظم الله أجرک فی نفسک قال فما بلغ أبو العباس عقبة همدان حتی توفی رحمه الله وکان بعد ذلک نحمل الأموال إلی بغداد إلی النواب المنصوبین بها ویخرج من عندهم التوقیعات قال مصنف هذا الکتاب (رضی الله عنه) هذا الخبر یدل علی أن الخلیفة کان یعرف هذا الأمر کیف هو وأین هو وأین موضعه فلهذا کف عن القوم عما معهم من الأموال ودفع جعفر الکذاب عن مطالبتهم ولم یأمرهم بتسلیمها إلیه إلا أنه کان یحب أن یخفی هذا الأمر ولا ینشر لئلا یهتدی إلیه الناس فیعرفونه وقد کان جعفر الکذاب حمل إلی الخلیفة عشرین ألف دینار لما توفی الحسن بن علی (علیه السلام) وقال یا أمیر المؤمنین تجعل لی مرتبة أخی الحسن ومنزلته فقال الخلیفة اعلم أن منزلة أخیک لم تکن بنا إنما کانت بالله (عزَّ وجلَّ) ونحن کنا نجتهد فی حط منزلته والوضع منه وکان الله (عزَّ وجلَّ) یأبی إلا أن یزیده کل یوم رفعة لما کان فیه من الصیانة وحسن السمت والعلم والعبادة فإن کنت عند شیعة أخیک بمنزلته فلا حاجة بک إلینا وإن لم تکن عندهم بمنزلته ولم یکن فیک ما کان فی أخیک لم نغن عنک فی ذلک شیئا.
۲۵ - علی بن سنان موصلی گوید: پدرم گفت: چون آقای ما ابومحمد حسن بن علی (علیهما السلام) درگذشت، از قم وبلاد کوهستان نمایندگانی که معمولاً وجوه واموال را می آوردند در آمدند وخبر از درگذشت امام حسن (علیه السلام) نداشتند وچون به سامرا رسیدند از امام حسن (علیه السلام) پرسش کردند، به آنها گفتند که وفات کرده است، گفتند: وارث او کیست؟ گفتند: برادرش جعفر بن علی، آنگاه از او پرسش کردند، گفتند که او برای تفریح بیرون رفته وسوار زورقی شده است شراب می نوشد وهمراه او خوانندگانی هم هستند، آنها با یکدگر مشورت کردند وگفتند: اینها از اوصاف امام نیست، وبعضی از آنها می گفتند: باز گردیم واین اموال را به صاحبش برگردانیم.
ابوالعباس محمد بن جعفر حمیری قمی گفت: بمانید تا این مرد بازگردد واو را به درستی بیازمائیم. راوی گوید: چون بازگشت به حضور وی رفتند وبر او سلام کردند وگفتند: ای آقای ما! ما از اهل قم هستیم وگروهی از شیعیان ودیگران همراه ما هستند وما نزد آقای خود ابومحمد حسن بن علی اموالی را می آوردیم، گفت: آن اموال کجاست؟ گفتند: همراه ماست، گفت: آنها را به نزد من آورید، گفتند: این اموال داستان جالبی دارد، گفت: آن داستان چیست؟ گفتند: این اموال از عموم شیعه یک دینار ودو دینار گردآوری می شود، سپس همه را در کیسه ای می ریزند وبر آن مهر می کنند وچون این اموال را نزد آقای خود ابومحمد (علیه السلام) می آوردیم می فرمود: همه آن چند دینار است وچند دینار آن از کی وچند دینار آن از چه کسی است ونام همه آنها را می گفت ونقش مهرها را هم می فرمود، جعفر گفت: دروغ می گوئید شما به برادرم چیزی را نسبت می دهید که انجام نمی داد، این علم غیب است وکسی جز خدا آن را نمی داند.
راوی گوید: چون کلام جعفر را شنیدند به یکدیگر نگریستند وجعفر گفت: آن مال را نزد من آورید، گفتند: ما مردمی اجیر ووکیل صاحبان این مال هستیم وآن را تسلیم نمی کنیم مگر به همان علاماتی که از آقای خود حسین بن علی می دانیم، اگر تو امامی بر ما روشن کن والا آن را به صاحبانش بر می گردانیم تا هر کاری که صلاح می دانند بکنند.
راوی گوید: جعفر به نزد خلیفه - که در آن روز در سامرا بود - رفت وعلیه آنها دشمنی کرد وخلیفه آنها را احضار کرد وگفت: آن مال را به جعفر تسلیم کنید، گفتند: خدا امیر المؤمنین را به صلاح آورد، ما گروهی اجیر ووکیل این اموال هستیم وآنها سپرده مردمانی است وبه ما گفته اند که آن را جز با علامت ودلالت به کسی ندهیم وبا ابومحمد حسن بن علی (علیهما السلام) نیز همین عادت جاری بود. خلیفه گفت: چه علامتی با ابومحمد داشتید؟ گفتند: دینارها وصاحبانش ومقدار آن را گزارش می کرد، وچون چنین می کرد آنها را تسلیم وی می کردیم، ما مکرر به نزد او می آمدیم واین علامت ودلالت ما بود واکنون او در گذشته است، اگر این مرد صاحب الأمر است بایستی همان کاری را که برادرش انجام می داد انجام دهد والا آن اموال را به صاحبانش برمی گردانیم.
و جعفر گفت: ای امیر المؤمنین اینان مردمی دروغگو هستند وبر برادرم دروغ می بندند واین علم غیب است. خلیفه گفت: اینها فرستاده ومأمورند وما علی الرسول الالبلاغ. جعفر مبهوت شد ونتوانست پاسخی بدهد وآنها گفتند: امیر المؤمنین بر ما منت نهد وکسی را به بدرقه ما بفرستد تا از این شهر به در رویم وچون از شهر بیرون آمدند، غلامی نیکو منظر که گویا خادمی بود به طرف آنها آمد وندا می کرد ای فلان بن فلان! ای فلان بن فلان! مولای خود را اجابت کنید، گوید: گفتند آیا تو مولای ما هستی؟ گفت: معاذالله! من بنده مولای شما هستم، نزد او بیایید، گویند: ما به همراه او رفتیم تا آنکه بر سرای مولایمان حسن ابن علی (علیهما السلام) وارد شدیم وبه ناگاه فرزندش آقای ما قائم (علیه السلام) را دیدم که بر تختی نشسته بود ومانند پاره ماه می درخشید وجامه ای سبز در بر داشت، بر او سلام کردیم وپاسخ ما را داد، سپس فرمود: همه مال چند دینار است وچند دینار از فلانی وچند دینار از فلانی است وبدین سیاق همه اموال را توصیف کرد. سپس به وصف لباسها واثاثیه وچهارپایان ما پرداخت وما برای خدا تعالی به سجده افتادیم که امام ما را به ما معرفی فرمود وبر آستانه وی بوسه زدیم وهر سؤالی که خواستیم از او پرسیدیم واو جواب داد، آنگاه اموال را نزد او نهادیم وقائم (علیه السلام) فرمود که بعد از این مالی را به سامراء نبریم وفردی را در بغداد نصب می کند که اموال را دریافت کند وتوقیعات از نزد او خارج شود، گوید: از نزد او بیرون آمدیم وبه ابوالعباس محمد بن جعفر قمی حمیری مقداری حنوط وکفن داد وبه او فرمود: خداوند تو را در مصیبت خودت اجر دهد. راوی گوید: ابوالعباس به گردنه همدان نرسیده درگذشت وبعد از آن اموال را به بغداد وبه نزد وکلاء منصوب او می بردیم وتوقیعات نیز از نزد آنها خارج می گردید.
مصنف این کتاب (رضی الله عنه) گوید: این خبر دلالت دارد که خلیفه امر امامت را می شناخته است که چیست وموضع آن کجاست واز این رو از این گروه واموالی که با آنها بود دفاع کرد وجعفر کذاب را از مطالبه آنها بازداشت وبه آنها دستور نداد که اموال را به جعفر تسلیم کنند جز اینکه او می خواست این امر پنهان باشد ومنتشر نشود تا مردم به سوی او راه نجویند واو را نشناسند وجعفر کذاب هنگامی که امام حسن (علیه السلام) درگذشت بیست هزار دینار به نزد خلیفه برد وگفت: ای امیر المؤمنین! مرتبت ومنزلت برادرم حسن را برای من قرار بده! وخلیفه بدو گفت: بدان که منزلت برادرت به واسطه ما نبود، بلکه به واسطه خدای تعالی بود وما تلاش می کردیم که منزلت او را تنزل دهیم وناچیز گردانیم، اما خدای تعالی از آن ابا کرد وهر روز رفعت او را افزود، زیرا او خودداری وخوش رفتاری وعلم وعبادت داشت، اگر تو نزد شیعیان برادرت همان منزلت را داری نیازی به ما نداری واگر نزد آنها چنان منزلتی نداری واوصاف او هم در تو نیست در این باب ما نمی توانیم کاری برای تو انجام دهیم.

باب ۴۴: علة الغیبة
باب ۴۴: علت غیبت

۱ - حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یحیی العطار عن محمد بن عیسی بن عبید عن محمد بن أبی عمیر عن سعید بن غزوان عن أبی بصیر عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال صاحب هذا الأمر تعمی ولادته علی هذا الخلق لئلا یکون لأحد فی عنقه بیعة إذا خرج.
۱ - ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: ولادت صاحب الأمر بر این خلق پوشیده است تا چون ظهور کند بیعت احدی بر گردنش نباشد.
۲ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله عن محمد بن عبید ومحمد بن الحسین بن أبی الخطاب عن محمد بن أبی عمیر عن جمیل بن صالح عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال یبعث القائم ولیس فی عنقه بیعة لأحد
۲ - جمیل بن صالح از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: قائم مبعوث شود وبیعت هیچکس بر گردنش نباشد.
۳ - حدثنا أبی رحمه الله قال حدثنا سعد بن عبد الله عن یعقوب بن یزید والحسن بن ظریف جمیعا عن محمد بن أبی عمیر عن هشام بن سالم عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال یقوم القائم (علیه السلام) ولیس لأحد فی عنقه بیعة
۳ - هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: قائم (علیه السلام) قیام کند وبیعت هیچکس بر گردنش نباشد.
۴ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق (رضی الله عنه) قال حدثنا أحمد بن محمد الهمدانی قال حدثنا علی بن الحسن بن علی بن فضال عن أبیه عن أبی الحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) أنه قال کأنی بالشیعة عند فقدهم الثالث من ولدی کالنعم یطلبون المرعی فلا یجدونه قلت له ولم ذاک یا ابن رسول الله قال لأن إمامهم یغیب عنهم فقلت ولم قال لئلا یکون لأحد فی عنقه بیعة إذا قام بالسیف.
۴ - حسن بن علی بن فضال از امام رضا (علیه السلام) روایت کند که فرمود: گویا شیعیان را می بینم که در فقدان سومین پشت از فرزندانم مانند چهارپایان در طلب چراگاه برآیند اما آن را نیابند، گفتم: ای فرزند رسول خدا! برای چه؟ فرمود: برای آنکه امامشان از آنها نهان شود، گفتم: برای چه؟ فرمود: برای آنکه چون با شمشیر قیام کند بیعت هیچکس بر گردنش نباشد.
۵ - حدثنا عبد الواحد بن محمد العطار (رضی الله عنه) قال حدثنا أبو عمرو الکشی عن محمد بن مسعود قال حدثنا جبرئیل بن أحمد قال حدثنا محمد بن عیسی عن محمد بن أبی عمیر عن سعید بن غزوان عن أبی بصیر عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال صاحب هذا الأمر تغیب ولادته عن هذا الخلق کی لا یکون لأحد فی عنقه بیعة إذا خرج ویصلح الله (عزَّ وجلَّ) أمره فی لیلة واحدة.
۵ - ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: ولادت صاحب الأمر بر این مردم نهان است تا چون خروج کند بیعت هیچکس بر گردنش نباشد وخدای تعالی امر وی را در یک شب اصلاح فرماید.
۶ - حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی السمرقندی (رضی الله عنه) قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود وحیدر بن محمد السمرقندی جمیعا قالا حدثنا محمد بن مسعود قال حدثنا جبرئیل بن أحمد عن موسی بن جعفر البغدادی قال حدثنی الحسن بن محمد الصیرفی عن حنان بن سدیر عن أبیه عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال إن للقائم منا غیبة یطول أمدها فقلت له یا ابن رسول الله ولم ذلک قال لأن الله (عزَّ وجلَّ) أبی إلا أن تجری فیه سنن الأنبیاء (علیه السلام) فی غیباتهم وإنه لا بد له یا سدیر من استیفاء مدد غیباتهم قال الله تعالی لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ أی سنن من کان قبلکم
۶ - حنان بن سدیر از پدرش از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود برای قائم ما غیبتی است که مدت آن به طول می انجامد، گفتم: ای فرزند رسول خدا! آن برای چیست؟ فرمود: زیرا خدای تعای می خواهد در او سنتهای پیامبران (علیهم السلام) را در غیبتهایشان جاری کند وای سدیر! گریزی از آن نیست که مدت غیبتهای آنها به سرآید، خدای تعالی لترکبن طبقاً عن طبق یعنی: سنتهای پیشینیان در شما جاری است.
۷ - وبهذا الإسناد عن محمد بن مسعود قال حدثنی عبد الله بن محمد بن خالد قال حدثنی أحمد بن هلال عن عثمان بن عیسی الرواسی عن خالد بن نجیح الجواز عن زرارة قال قال أبو عبد الله (علیه السلام) یا زرارة لا بد للقائم من غیبة قلت ولم قال یخاف علی نفسه وأومأ بیده إلی بطنه
۷ - زراره گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: ای زراره! گریزی از غیبت قائم نیست، گفتم: برای چه فرمود: بر جان خود می ترسم - وبا دست به شکمش اشاره کرد - .
۸ - وبهذا الإسناد عن محمد بن مسعود قال حدثنی محمد بن إبراهیم الوراق قال حدثنا حمدان بن أحمد القلانسی عن أیوب بن نوح عن صفوان بن یحیی عن ابن بکیر عن زرارة قال سمعت أبا جعفر (علیه السلام) یقول إن للقائم غیبة قبل أن یقوم قال قلت ولم قال یخاف وأومأ بیده إلی بطنه
۸ - زراره گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: برای قائم پیش از قیامش غیبتی است، گفتم: برای چه؟ فرمود: می ترسد - وبا دست به شکمش اشاره کرد - .
۹ - حدثنی عبد الواحد بن محمد بن عبدوس العطار (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن محمد بن قتیبة عن حمدان بن سلیمان عن محمد بن الحسین عن ابن محبوب عن علی بن رئاب عن زرارة قال سمعت أبا جعفر (علیه السلام) یقول إن للقائم غیبة قبل ظهوره قلت ولم قال یخاف وأومأ بیده إلی بطنه قال زرارة یعنی القتل.
۹ - زراره گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: برای قائم پیش از ظهورش غیبتی است، گفتم: برای چه؟ فرمود: می ترسد - وبا دست به شکمش اشاره کرد - زراره گوید: مقصود قتل است.
۱۰ - حدثنا محمد بن علی ماجیلویه (رضی الله عنه) قال حدثنی عمی محمد بن أبی القاسم عن أحمد بن أبی عبد الله البرقی عن أیوب بن نوح عن صفوان بن یحیی عن ابن بکیر عن زرارة عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال للقائم غیبة قبل قیامه قلت ولم قال یخاف علی نفسه الذبح.
۱۰ - زراره از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: برای قائم پیش از قیامش غیبتی است، گفتم: برای چه فرمود: می ترسد ذبحش کنند.
۱۱ - حدثنا عبد الواحد بن محمد بن عبدوس العطار (رضی الله عنه) قال حدثنی علی بن محمد بن قتیبة النیسابوری قال حدثنا حمدان بن سلیمان النیسابوری قال حدثنی أحمد بن عبد الله بن جعفر المدائنی عن عبد الله بن الفضل الهاشمی قال سمعت الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) یقول إن لصاحب هذا الأمر غیبة لا بد منها یرتاب فیها کل مبطل فقلت ولم جعلت فداک قال لأمر لم یؤذن لنا فی کشفه لکم قلت فما وجه الحکمة فی غیبته قال وجه الحکمة فی غیبته وجه الحکمة فی غیبات من تقدمه من حجج الله تعالی ذکره إن وجه الحکمة فی ذلک لا ینکشف إلا بعد ظهوره کما لم ینکشف وجه الحکمة فیما أتاه الخضر (علیه السلام) من خرق السفینة وقتل الغلام وإقامة الجدار لموسی (علیه السلام) إلی وقت افتراقهما یا ابن الفضل إن هذا الأمر أمر من أمر الله تعالی وسر من سر الله وغیب من غیب الله ومتی علمنا أنه (عزَّ وجلَّ) حکیم صدقنا بأن أفعاله کلها حکمة وإن کان وجهها غیر منکشف.
۱۱ - عبد الله بن فضل هاشمی گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: برای صاحب الأمر غیبت ناگزیری است که هر باطل جویی در آن به شک می افتد، گفتم: فدای شما شوم، برای چه فرمود: به خاطر امری که ما اجازه نداریم آن را هویدا کنیم، گفتم: در آن غیبت چه حکمتی وجود دارد؟ فرمود: حکمت غیبت او همان حکمتی است که در غیبت حجتهای الهی پیش از او بوده است ووجه حکمت غیبت او پس از ظهورش آشکار گردد، همچنان که وجه حکمت غیبت او پس از ظهورش آشکار گردد، همچنان که وجه حکمت کارهای خضر (علیه السلام) از شکستن کشتی وکشتن پسر وبه پاداشتن دیوار بر موسی (علیه السلام) روشن نبود تا آنکه وقت جدایی آنها فرا رسید.
ای پسر فضل این امر، امری از امور الهی وسری از اسرار خدا وغیبی از غیوب پروردگار است وچون دانستیم که خدای تعالی حکیم است، تصدیق می کنیم که همه افعال او حکیمانه است اگر چه وجه آن آشکار نباشد.

باب ۴۵: ذکر التوقیعات الواردة عن القائم (علیه السلام)
باب ۴۵: توقیعات وارده از قائم (علیه السلام)

۱ - حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوی (رضی الله عنه) قال حدثنی جعفر بن محمد بن مسعود وحیدر بن محمد بن السمرقندی قالا حدثنا أبو النضر محمد بن مسعود قال حدثنا آدم بن محمد البلخی قال حدثنا علی بن الحسن الدقاق وإبراهیم بن محمد قالا سمعنا علی بن عاصم الکوفی یقول خرج فی توقیعات صاحب الزمان ملعون ملعون من سمانی فی محفل من الناس.
۱ - از علی بن عاصم کوفی نقل است که می گفت: در توقیعی از صاحب الزمان آمده است: ملعون است ملعون کسی که مرا در محفل مردم نام برد.
۲ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنهما) قالا حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری قال حدثنی محمد بن صالح الهمدانی قال کتبت إلی صاحب الزمان (علیه السلام) أن أهل بیتی یؤذوننی ویقرعوننی بالحدیث الذی روی عن آبائک (علیه السلام) أنهم قالوا قوامنا وخدامنا شرار خلق الله فکتب (علیه السلام) ویحکم أ ما تقرءون ما قال (عزَّ وجلَّ) وجَعَلْنا بَیْنَهُمْ وبَیْنَ الْقُرَی الَّتِی بارَکْنا فِیها قُریً ظاهِرَةً ونحن والله القری التی بارک الله فیها وأنتم القری الظاهرة قال عبد الله بن جعفر وحدثنا بهذا الحدیث علی بن محمد الکلینی عن محمد بن صالح عن صاحب الزمان (علیه السلام).
۲ - محمد بن صالح همدانی گوید: به صاحب الزمان (علیه السلام) نوشتم: خاندانم مرا آزار می کنند وسرکوفت می زنند به واسطه حدیثی که از پدران شما روایت شده است که فرموده اند: متکفل وخادمین ما بدترین خلق خدا هستند وامام (علیه السلام) نوشتند: وای بر شما، آیا کلام خدای تعالی را نمی خوانید که بین آنها وبین قریه هایی که مبارکشان ساختیم قریه های ظاهری قرار دادیم، به خدا سوگند ما آن قریه های مبارک وشما آن قریه های ظاهر هستید.
عبد الله بن جعفر نیز این حدیث را روایت کرده است.
۳ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانی (رضی الله عنه) قال سمعت أبا علی محمد بن همام یقول سمعت محمد بن عثمان العمری قدس الله روحه یقول خرج توقیع بخط أعرفه من سمانی فی مجمع من الناس باسمی فعلیه لعنة الله قال أبو علی محمد بن همام وکتبت أسأله عن الفرج متی یکون فخرج إلی کذب الوقاتون.
۳ - ابو علی گوید از محمد بن عثمان عمری شنیدم که می گفت: توقیعی به خطی که می شناختم این چنین صادر شد: لعنت خدا بر کسی باد که مرا در مجمع مردم نام برد. ابوعلی گوید: نامه ای نوشتم وپرسیدم که فرج کی خواهد بود؟ پاسخ آمد: تعیین کنندگان وقت دروغ می گویند.
۴ - حدثنا محمد بن محمد بن عصام الکلینی (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یعقوب الکلینی عن إسحاق بن یعقوب قال سألت محمد بن عثمان العمری (رضی الله عنه) أن یوصل لی کتابا قد سألت فیه عن مسائل أشکلت علی فوردت فی التوقیع بخط مولانا صاحب الزمان (علیه السلام) أما ما سألت عنه أرشدک الله وثبتک من أمر المنکرین لی من أهل بیتنا وبنی عمنا فاعلم أنه لیس بین الله (عزَّ وجلَّ) وبین أحد قرابة ومن أنکرنی فلیس منی وسبیله سبیل ابن نوح (علیه السلام) أما سبیل عمی جعفر وولده فسبیل إخوة یوسف (علیه السلام) أما الفقاع فشربه حرام ولا بأس بالشلماب وأما أموالکم فلا نقبلها إلا لتطهروا فمن شاء فلیصل ومن شاء فلیقطع فما آتانی الله خیر مما آتاکم وأما ظهور الفرج فإنه إلی الله تعالی ذکره وکذب الوقاتون وأما قول من زعم أن الحسین (علیه السلام) لم یقتل فکفر وتکذیب وضلال وأما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا فإنهم حجتی علیکم وأنا حجة الله علیهم وأما محمد بن عثمان العمری (رضی الله عنه) وعن أبیه من قبل فإنه ثقتی وکتابه کتابی وأما محمد بن علی بن مهزیار الأهوازی فسیصلح الله له قلبه ویزیل عنه شکه وأما ما وصلتنا به فلا قبول عندنا إلا لما طاب وطهر وثمن المغنیة حرام وأما محمد بن شاذان بن نعیم فهو رجل من شیعتنا أهل البیت وأما أبو الخطاب محمد بن أبی زینب الأجدع فملعون وأصحابه ملعونون فلا تجالس أهل مقالتهم فإنی منهم بریء وآبائی (علیه السلام) منهم براء وأما المتلبسون بأموالنا فمن استحل منها شیئا فأکله فإنما یأکل النیران وأما الخمس فقد أبیح لشیعتنا وجعلوا منه فی حل إلی وقت ظهور أمرنا لتطیب ولادتهم ولا تخبث وأما ندامة قوم قد شکوا فی دین الله (عزَّ وجلَّ) علی ما وصلونا به فقد أقلنا من استقال ولا حاجة فی صلة الشاکین وأما علة ما وقع من الغیبة فإن الله (عزَّ وجلَّ) یقول یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ إنه لم یکن لأحد من آبائی (علیه السلام) إلا وقد وقعت فی عنقه بیعة لطاغیة زمانه وإنی أخرج حین أخرج ولا بیعة لأحد من الطواغیت فی عنقی وأما وجه الانتفاع بی فی غیبتی فکالانتفاع بالشمس إذا غیبتها عن الأبصار السحاب وإنی لأمان لأهل الأرض کما أن النجوم أمان لأهل السماء فاغلقوا باب السؤال عما لا یعنیکم ولا تتکلفوا علم ما قد کفیتم وأکثروا الدعاء بتعجیل الفرج فإن ذلک فرجکم والسلام علیک یا إسحاق بن یعقوب وعلی من اتبع الهدی.
۴ - اسحاق بن یعقوب گوید: از محمد بن عثمان عمری درخواست کردم نامه ای را که مشتمل بر مسائل دشوارم بود برساند وتوقیعی به خط مولای ما صاحب الزمان (علیه السلام) چنین صادر شد:
خداوند تو را ارشاد کند وپایدار بدارد، اما سؤالی که درباره منکران از خاندان، وعموزادگان ما کردی، بدان که بین خدای تعالی وهیچکس خویشاوندی نیست وکسی که مرا انکار کند از من نیست وراه او مانند راه پسر نوح است، اما راه عمویم جعفر وفرزندانش راه برادران یوسف است.
اما نوشیدن آبجو حرام است ونوشیدن شلماب که نوعی شربت است مانعی ندارد واما اموال شما را نمی پذیریم مگر آنکه آن را طاهر سازید هر که خواهد بفرستد وهر که خواهد قطع کند که آنچه خدای تعالی به من داده است بهتر از آن است که به شما داده است.
و اما ظهور فرج، آن با خدای تعالی است وتعیین کنندگان وقت دروغ می گویند.
و اما اعتقاد کسی که می گوید حسین (علیه السلام) کشته نشده است آن کفر وتکذیب وگمراهی است. واما حوادث واقعه، درباره آن مسائل به راویان حدیث ما رجوع کنید که آنان حجت من بر شما هستند من نیز حجت خدا بر آنها هستم.
و اما محمد بن عثمان عمری - که درود خدا بر او وپدرش باد - مورد وثوق من است وکتاب او کتاب من است.
و اما محمد بن علی بن مهزیار اهوازی، خدای تعالی به زودی قلب او را به صلاح آورد وشکش را برطرف سازد.
و اما آنچه را برای ما فرستادی از آن رو می پذیریم که پاکیزه وطاهر است، وبهای کنیز خواننده حرام است.
و اما محمد بن شاذان بن نعیم، او مردی از شیعیان ما اهل البیت است. واما ابو الخطاب محمد بن أبی زینب اجدع، او واصحابش ملعونند وبا همفکران او مجالست مکن که من از آنها بیزارم وپدرانم نیز از آنها بیزار بودند.
و اما کسانی که اموال ما را با اموال خوشان در می آمیزند، هر کس چیزی از اموال ما را حلال شمارد وآن را بخورد همانا آتش خورده است.
و اما خمس، آن بر شیعیان ما مباح است وتا هنگام ظهور امر ما از آن معافند تا ولادتشان پاکیز شود ونه خبیث.
و اما پشیمانی گروهی که در دین خدای تعالی به واسطه آنچه به ما دادند شک کردند، ما از هر کسی که فسخ بیعت کند بیعتمان را برداشتیم ونیازی به عطای شک کنندگان نیست.
و اما علت وقوع غیبت، خدای تعالی می فرماید: یا أیها الذین امنوا لا تسئلوا عن أشیاء ان تبد لکم تسؤکم بر گردن همه پدرانم بیعت سرکشان زمانه بود اما من وقتی خروج نمایم بیعت هیچ سرکشی بر گردنم نیست.
و اما وجه انتفاع از من در غیبتم، آن مانند انتفاع از خورشید است چون ابر را از دیدگان نهان سازد ومن امان اهل زمینم همچنان که ستارگان امان اهل آسمانها هستند واز اموری که سودی برایتان ندارد پرسش نکنید وخود را در آموختن آنچه از شما نخواسته اند به زحمت نیفکنید وبرای تعجیل فرج بسیار دعا کنید که همان فرج شماست وای اسحاق بن یعقوب! درود بر تو وبر پیروان هدایت باد.
۵ - حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنه) عن سعد بن عبد الله عن علی بن محمد الرازی المعروف بعلان الکلینی قال حدثنی محمد بن شاذان بن نعیم النیسابوری قال اجتمع عندی مال للغریم (علیه السلام) خمسمائة درهم ینقص منها عشرین درهما فأنفت أن أبعث بها ناقصة هذا المقدار فأتممتها من عندی وبعثت بها إلی محمد بن جعفر ولم أکتب مالی فیها فأنفذ إلی محمد بن جعفر القبض وفیه وصلت خمسمائة درهم لک منها عشرون درهما.
۵ - محمد بن شاذان گوید: مقداری مال برای قائم (علیه السلام) در نزد من فراهم آمد که از پانصد درهم بیست درهم کمتر بود ومن ناخوش داشتم که آن را ناقص بفرستم، بنابراین از مال خود آن را کامل گردانیده ونزد محمد بن جعفر فرستادم وننوشتم که چقدر آن از من است، محمد بن جعفر قبض آن را برایم فرستاد که در آن آمده بود: پانصد درهم رسید که بیست درهم آن از توست.
۶ - حدثنی أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله عن إسحاق بن یعقوب قال سمعت الشیخ العمری (رضی الله عنه) یقول صحبت رجلا من أهل السواد ومعه مال للغریم (علیه السلام) فأنفذه فرد علیه وقیل له أخرج حق ولد عمک منه وهو أربعمائة درهم فبقی الرجل متحیرا باهتا متعجبا ونظر فی حساب المال وکانت فی یده ضیعة لولد عمه قد کان رد علیهم بعضها وزوی عنهم بعضها فإذا الذی نض لهم من ذلک المال أربعمائة درهم کما قال (علیه السلام) فأخرجه وأنفذ الباقی فقبل.
۶ - اسحاق بن یعقوب گوید: از شیخ عمری (رضی الله عنه) شنیدم که می گفت: با مردی شهری مصاحبت داشتم وبه همراه او مالی برای قائم (علیه السلام) بود وآن را برای او فرستاد وآن مال را به او برگردانید وبه او گفتند: حق عموزادگانت را که بالغ بر چهارصد درهم است از آن خارج کن، آن مرد متحیر ومبهوت ومتعجب گردید وحسابرسی کرد ودر دستش مزرعه ای بود که متعلق به عموزادگانش بود که مقداری از آن را به آنها تسلیم کرده بود ولی بقیه آن را به آنها واگذار نکرده بود وسهم آنان از آن مال چنان که فرموده بود چهارصد درهم گردید، پس آن را از مال خود خارج ساخت وباقی را فرستاد واو آن را پذیرفت.
۷ - حدثنی أبی (رضی الله عنه) عن سعد بن عبد الله عن علی بن محمد الرازی قال حدثنی جماعة من أصحابنا أنه بعث إلی أبی عبد الله بن الجنید وهو بواسط غلاما وأمر ببیعه فباعه وقبض ثمنه فلما عیر الدنانیر نقصت من التعییر ثمانیة عشر قیراطا وحبة فوزن من عنده ثمانیة عشر قیراطا وحبة وأنفذها فرد علیه دینارا وزنه ثمانیة عشر قیراطا وحبة.
۷ - گروهی از اصحاب ما روایت کرده اند که غلامی را نزد ابوعبد الله بن جنید که در واسط بود فرستادند وگفتند که آن را بفروشد، آن را فروخت وبهای آن را گرفت وچون آنها را به ترازو گذاشت هیجده قیراط ویک حبه کم آمد واز مال خود هیجده قیراط ویک حبه وزن کرد وبدان افزود وفرستاد (امام) یک دینار از آن مال را برگردانید که وزن آن هیجده قیراط ویک حبه بود.
۸ - حدثنا محمد بن الحسن (رضی الله عنه) عن سعد بن عبد الله عن علی بن محمد الرازی المعروف بعلان الکلینی قال حدثنی محمد بن جبرئیل الأهوازی عن إبراهیم ومحمد ابنی الفرج عن محمد بن إبراهیم بن مهزیار أنه ورد العراق شاکا مرتادا فخرج إلیه قل للمهزیاری قد فهمنا ما حکیته عن موالینا بناحیتکم فقل لهم أ ما سمعتم الله (عزَّ وجلَّ) یقول یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وأَطِیعُوا الرَّسُولَ وأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ هل أمر إلا بما هو کائن إلی یوم القیامة أ ولم تروا أن الله (عزَّ وجلَّ) جعل لکم معاقل تأوون إلیها وأعلاما تهتدون بها من لدن آدم (علیه السلام) إلی أن ظهر الماضی أبو محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) کلما غاب علم بدا علم وإذا أفل نجم طلع نجم فلما قبضه الله إلیه ظننتم أن الله (عزَّ وجلَّ) قد قطع السبب بینه وبین خلقه کلا ما کان ذلک ولا یکون حتی تقوم الساعة ویظهر أمر الله (عزَّ وجلَّ) وهم کارهون یا محمد بن إبراهیم لا یدخلک الشک فیما قدمت له فإن الله (عزَّ وجلَّ) لا یخلی الأرض من حجة أ لیس قال لک أبوک قبل وفاته أحضر الساعة من یعیر هذه الدنانیر التی عندی فلما أبطأ ذلک علیه وخاف الشیخ علی نفسه الوحا قال لک عیرها علی نفسه وأخرج إلیک کیسا کبیرا وعندک بالحضرة ثلاثة أکیاس وصرة فیها دنانیر مختلفة النقد فعیرتها وختم الشیخ بخاتمه وقال لک اختم مع خاتمی فإن أعش فأنا أحق بها وإن أمت فاتق الله فی نفسک أولا ثم فی فخلصنی وکن عند ظنی بک أخرج رحمک الله الدنانیر التی استفضلتها من بین النقدین من حسابنا وهی بضعة عشر دینارا واسترد من قبلک فإن الزمان أصعب مما کان وحسبنا الله ونعم الوکیل قال محمد بن إبراهیم وقدمت العسکر زائرا فقصدت الناحیة فلقیتنی امرأة وقالت أنت محمد بن إبراهیم فقلت نعم فقالت لی انصرف فإنک لا تصل فی هذا الوقت وارجع اللیلة فإن الباب مفتوح لک فادخل الدار واقصد البیت الذی فیه السراج ففعلت وقصدت الباب فإذا هو مفتوح فدخلت الدار وقصدت البیت الذی وصفته فبینا أنا بین القبرین أنتحب وأبکی إذ سمعت صوتا وهو یقول یا محمد اتق الله وتب من کل ما أنت علیه فقد قلدت أمرا عظیما.
۸ - از محمد بن ابراهیم بن مهزیار نقل شده است که در حال شک وتردید وارد عراق شد واین توقیع برای وی صادر گردید: به مهزیاری بگو آنچه را از دوستان آن سامان حکایت کردی فهمیدیم، به آنها بگو آیا قول خدای تعالی را نشنیدید که می فرماید: یا أیها الذین امنوا أطیعوا الله وأطیعوا الرسول واولی الأمر منکم آیا این دستور تا روز قیامت نیست؟ آیا خدای تعالی پناهگاههایی برای شما قرار نداده است که بدان پناهنده شوید؟ آیا از زمان آدم (علیه السلام) تا زمان امام گذشته ابومحمد صلوات الله علیه اعلام هدایت برای شما قرار نداده است؟ واگر علمی نهان شد علمی آشکار نگردید واگر ستاره ای افول کرد ستاره ای ندرخشید؟ وچون خدای تعالی ابومحمد را قبض روح کرد پنداشتید که او رابطه بین خود وخلقش را ضایع کرده است؟ هرگز چنین نبود وتا روز قیامت چنین نخواهد بود در آن روز امر خدای تعالی ظاهر شود وآنان ناخشنود باشند.
ای محمد بن ابراهیم! برای چیزی که بخاطر آن آمدی شک به خود راه مده که خدای تعالی زمین را از حجت خالی نگذارد، آیا پدرت پیش از وفاتش به تو نگفت: هم اکنون باید کسی را حاضر کنی که این دینارهایی را که نزد من است وزن کند وچون دیر شد وشیخ بر جان خود ترسید که به زودی بمیرد به تو گفت: آنها را تو خود وزن کن وکیسه بزرگی به تو داد وتو سه کیسه داشتی ویک کیسه که دینارهای گوناگون در آن بود، آنها را وزن کردی وشیخ با خاتم خود آنها را مهر کرد وگفت تو هم آنها را مهر کن، اگر زنده ماندم که خود می دانم چه کنم واگر مردم، تو اولا درباره خود وثانیاً درباره من از خدا بپرهیز ومرا خلاص کن وچنان باش که به تو گمان دارم، خدا تو را رحمت کند آن دینارهایی را که از ما بین نقدین از حساب ما جدا کردی وده واندی دینار است بیرون کن واز جانب خود آنها را مسترد کن که زمانه بسیار سخت است وحسبنا الله ونعم الوکیل.
محمد بن ابراهیم گوید: برای دیدار به عسکر رفتم وقصد ناحیه مقدسه را داشتم، زنی مرا دید وگفت: آیا تو محمد بن ابراهیمی؟ گفتم: آری، گفت: بازگرد که در این هنگام به مقصود نمی رسی وشب هنگام مراجعت کن که در به رویت باز است داخل در سرا شو وقصد آن اتاقی را کن که چراغش روشن است ومن هم چنان کردم وقصد آن در را کردم وبه ناگاه دیدم که باز است داخل در سرا شدم وقصد همان اتاقی را کردم که توصیف کرده بود ودر این بین که خود را میان دو قبر دیدم وگریه وناله می کردم ناگهان صدایی را شنیدم که می گفت: ای محمد تقوای الهی پیشه ساز واز گذشته توبه کن که کار بزرگی را عهده دار شدی.
۹ - وحدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنه) عن سعد بن عبد الله عن علی بن محمد الرازی عن نصر بن الصباح البلخی قال کان بمرو کاتب کان للخوزستانی سماه لی نصر واجتمع عنده ألف دینار للناحیة فاستشارنی فقلت ابعث بها إلی الحاجزی فقال هو فی عنقک إن سألنی الله (عزَّ وجلَّ) عنه یوم القیامة فقلت نعم قال نصر ففارقته علی ذلک ثم انصرفت إلیه بعد سنتین فلقیته فسألته عن المال فذکر أنه بعث من المال بمائتی دینار إلی الحاجزی فورد علیه وصولها والدعاء له وکتب إلیه کان المال ألف دینار فبعثت بمائتی دینار فإن أحببت أن تعامل أحدا فعامل الأسدی بالری قال نصر وورد علی نعی حاجز فجزعت من ذلک جزعا شدیدا واغتممت له فقلت له ولم تغتم وتجزع وقد من الله علیک بدلالتین قد أخبرک بمبلغ المال وقد نعی إلیک حاجزا مبتدئا.
۹ - نصربن صباح بلخی گوید: کاتبی در مرو برای خوزستانی بود که نصر نام او را به من گفت وهزار دینار نزد او برای ناحیه مقدسه گرد آمده بود وبا من مشورت کرد، گفتم: آن را به نزد حاجزی بفرست، گفت: اگر روز قیامت خدای تعالی از من سؤال کرد آیا بر گردن می گیری؟ گفتم: آری، نصر گوید: از او جدا شدم وبعد از دو سال به نزد او آمدم واو را دیدار کردم واز آن مال پرسیدم، گفت: دویست دینار آن را به توسط حاجزی فرستاده است ووصول آن ودعای خیر برای او صادر شده است وبه او نوشته است که مال هزار دینار بوده است ودویست دینار فرستاده ای واگر خواستی از طریق کسی اقدام کنی اسدی در ری است از طریق او اقدام کن.
نصر گوید: اندکی بعد خبر مرگ حاجز رسید وشدیداً بی تاب ومغموم شدم. گفتم چرا بی تاب ومغموم می شوی در حالی که خدای تعالی با دو دلالت بر تو منت نهاده است، یکی آنکه مبلغ مال را به تو اخبار کرده ودیگر آنکه خبر مرگ حاجزی را ابتداء به تو داده است.
۱۰ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله عن علی بن محمد الرازی قال حدثنی نصر بن الصباح قال أنفذ رجل من أهل بلخ خمسة دنانیر إلی حاجز وکتب رقعة وغیر فیها اسمه فخرج إلیه الوصول باسمه ونسبه والدعاء له
۱۰ - نصربن صباح گوید: مردی از اهالی بلخ پنج دینار به توسط حاجزی فرستاد ونامه ای نوشت ونام خود را در آن تغییر داد، رسیدی به نام ونسب وی به همراه دعای خیر برایش صادر شد.
۱۱ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) عن سعد بن عبد الله عن أبی حامد المراغی عن محمد بن شاذان بن نعیم قال بعث رجل من أهل بلخ بمال ورقعة لیس فیها کتابة قد خط فیها بإصبعه کما تدور من غیر کتابة وقال للرسول احمل هذا المال فمن أخبرک بقصته وأجاب عن الرقعة فأوصل إلیه المال فصار الرجل إلی العسکر وقد قصد جعفرا وأخبره الخبر فقال له جعفر تقر بالبداء قال الرجل نعم قال له فإن صاحبک قد بدا له وأمرک أن تعطینی المال فقال له الرسول لا یقنعنی هذا الجواب فخرج من عنده وجعل یدور علی أصحابنا فخرجت إلیه رقعة قال هذا مال قد کان غرر به وکان فوق صندوق فدخل اللصوص البیت وأخذوا ما فی الصندوق وسلم المال وردت علیه الرقعة وقد کتب فیها کما تدور وسألت الدعاء فعل الله بک وفعل.
۱۱ - محمد بن شاذان گوید: مردی از اهالی بلخ مالی را فرستاد نامه ای ضمیمه آن بود که در آن نوشته ای نبود وانگشت خود را بی آنکه چیزی را نوشته باشد روی آن چرخانیده بود وبه نامه رسان گفت: این مال را ببر وهر کس داستان آن را به تو باز گفت وپاسخ نامه را داد مال را به او بده آن مرد به محله عسکر رفت وبه سراغ جعفر رفت وداستان را به او گفت. جعفر گفت: آیا تو به بداء اقرار داری؟ آن مرد گفت: آری، گفت: برای صاحب تو بداء شده است وبه تو امر کرده است که این مال را به من بدهی، نامه رسان گفت: این جواب مرا قانع نمی سازد واز نزد او بیرون آمد ودر میان اصحاب ما می چرخید واین توقیع برای او صادر شد: این مال، در معرض خطر وبالای صندوقی بوده است ودزدان بر آن خانه درآمده ومحتویات صندوق را برده ولی مال سالم مانده است وجواب نامه در همان رقعه نوشته شده بود که وقتی انگشت را روی نامه می چرخانیدی التماس دعا داشتی خداوند به تو چنان کند وچنان کرد.
۱۲ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) عن سعد بن عبد الله عن محمد بن الصالح قال کتبت أسأله الدعاء لباداشاله وقد حبسه ابن عبد العزیز وأستأذن فی جاریة لی أستولدها فخرج استولدها ویفعل الله ما یشاء والمحبوس یخلصه الله فاستولدت الجاریة فولدت فماتت وخلی عن المحبوس یوم خرج إلی التوقیع قال وحدثنی أبو جعفر ولد لی مولود فکتبت أستأذن فی تطهیره یوم السابع أو الثامن فلم یکتب شیئا فمات المولود یوم الثامن ثم کتبت أخبر بموته فورد سیخلف علیک غیره وغیره فسمه أحمد ومن بعد أحمد جعفرا فجاء کما قال (علیه السلام) قال وتزوجت بامرأة سرا فلما وطئتها علقت وجاءت بابنة فاغتممت وضاق صدری فکتبت أشکو ذلک فورد ستکفاها فعاشت أربع سنین ثم ماتت فورد إن الله ذو أناة وأنتم تستعجلون قال ولما ورد نعی ابن هلال (لعنه الله) جاءنی الشیخ فقال لی أخرج الکیس الذی عندک فأخرجته إلیه فأخرج إلی رقعة فیها وأما ما ذکرت من أمر الصوفی المتصنع یعنی الهلالی فبتر الله عمره ثم خرج من بعد موته فقد قصدنا فصبرنا علیه فبتر الله تعالی عمره بدعوتنا.
۱۲ - محمد بن صالح گوید: وقتی ابن عبد العزیز باداشاله را به زندان افکند نامه ای به او نوشتم که درباره او دعا کند واجازه دهد کنیزی اختیار کنم تا از او دارای فرزند شوم وتوقیعی چنین صادر شد: او را اختیار کن وخداوند هر چه خواهد کند وزندانی را خلاص گرداند. پس کنیز را برای داشتن فرزند اختیار کردم وفرزندی به دنیا آورد وبعد از آن مرد وآن زندانی در همان روزی که توقیع به دستم رسید آزاد شد.
گوید: ابوجعفر برایم گفت: فرزندی برایم به دنیا آمد ونامه ای نوشتم واجازه خواستم تا در روز هفتم یا هشتم او را غسل دهم، پاسخی ننوشت وآن فرزند در روز هشتم درگذشت بعد از آن نامه ای نوشتم ودرگذشت او را خبر دادم توقیعی چنین صادر شد: خداوند غیر او وغیر او را جانشین وی کند ونام اولی را احمد ونام دومی را جعفر بگذار. وچنان شد که او فرموده بود ونهانی با زنی ازدواج کردم وبا وی آمیزش کردم وباردار شد ودختری به دنیا آورد، مغموم وتنگدل شدم ونامه ای گله آمیز نوشتم، جواب آمد که به زودی از آن کفایت می شوی وچهار سال پس از آن زندگی کرد وسپس درگذشت ونامه ای رسید که خدای تعالی صبور وشما عجول هستید.
گوید: چون خبر مرگ ابن هلال (لعنه الله) رسید، شیخ نزد من آمد وگفت: آن کیسه ای را که نزد توست بیرون آور، کیسه را به او دادم ونامه ای به من داد که در آن نوشته شده بود: اما آنچه درباره صوفی ظاهر ساز - یعنی هلالی - یادآور شدی، خداوند عمر او را قطع کرد وپس از مرگش توقیعی چنین صادر شد: او قصد ما کرد وما صبر پیشه ساختیم وخداوند به نفرین ما عمر او را قطع کرد.
۱۳ - حدثنی أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا سعد بن عبد الله عن علان الکلینی عن الحسن بن الفضل الیمانی قال قصدت سر من رأی فخرجت إلی صرة فیها دنانیر وثوبان فرددتها وقلت فی نفسی أنا عندهم بهذه المنزلة فأخذتنی الغرة ثم ندمت بعد ذلک فکتبت رقعة أعتذر من ذلک وأستغفر ودخلت الخلاء وأنا أحدث نفسی وأقول والله لئن ردت إلی الصرة لم أحلها ولم أنفقها حتی أحملها إلی والدی فهو أعلم بها منی قال ولم یشر علی من قبضها منی بشیء ولم ینهنی عن ذلک فخرج إلیه أخطأت إذ لم تعلمه أنا ربما فعلنا ذلک بموالینا وربما یسألونا ذلک یتبرکون به وخرج إلی أخطأک بردک برنا فإذا استغفرت الله (عزَّ وجلَّ) فالله یغفر لک فأما إذا کانت عزیمتک وعقد نیتک أن لا تحدث فیها حدثا ولا تنفقها فی طریقک فقد صرفناها عنک وأما الثوبان فلا بد منهما لتحرم فیهما قال وکتبت فی معنیین وأردت أن أکتب فی معنی ثالث فقلت فی نفسی لعله یکره ذلک فخرج إلی الجواب للمعنیین والمعنی الثالث الذی طویته ولم أکتبه قال وسألت طیبا فبعث إلی بطیب فی خرقة بیضاء فکانت معی فی المحمل فنفرت ناقتی بعسفان وسقط محملی وتبدد ما کان فیه فجمعت المتاع وافتقدت الصرة واجتهدت فی طلبها حتی قال لی بعض من معنا ما تطلب فقلت صرة کانت معی قال وما کان فیها قلت نفقتی قال قد رأیت من حملها فلم أزل أسأل عنها حتی أیست منها فلما وافیت مکة حللت عیبتی وفتحتها فإذا أول ما بدر علی منها الصرة وإنما کانت خارجا فی المحمل فسقطت حین تبدد المتاع قال وضاق صدری ببغداد فی مقامی وقلت فی نفسی أخاف أن لا أحج فی هذه السنة ولا أنصرف إلی منزلی وقصدت أبا جعفر أقتضیه جواب رقعة کنت کتبتها فقال لی صر إلی المسجد الذی فی مکان کذا وکذا فإنه یجیئک رجل یخبرک بما تحتاج إلیه فقصدت المسجد وأنا فیه إذ دخل علی رجل فلما نظر إلی سلم وضحک وقال لی أبشر فإنک ستحج فی هذه السنة وتنصرف إلی أهلک سالما إن شاء الله تعالی قال وقصدت ابن وجناء أسأله أن یکتری لی ویرتاد عدیلا فرأیته کارها ثم لقیته بعد أیام فقال لی أنا فی طلبک منذ أیام قد کتب إلی وأمرنی أن أکتری لک وأرتاد لک عدیلا ابتداء فحدثنی الحسن أنه وقف فی هذه السنة علی عشر دلالات والحمد لله رب العالمین.
۱۳ - حسن بن فضل یمانی گوید: قصد سامرا کردم ویک کیسه دینار ودو جامه برایم آوردند ومن آنها را برگردانیدم وبا خود گفتم: آیا منزلت من نزد آنها این مقدار است وفریفته شدم، بعد از آن پشیمان شدم ونامه ای نوشتم وعذرخواهی واستغفار کردم وگوشه ای رفته وبا خود می گفتم: به خدا سوگند اگر آن کیسه را به من بازگردانند، گره آن را باز نکنم وآن را خرج نکنم تا آنکه آن را به نزد پدرم برم که او داناتر از من به آن است گوید: آن کسی که کیسه را از من گرفت اشاره ای نکرد ومرا از آن کار باز نداشت، آنگاه برای او نامه ای چنین صادر شد: خطا کردی که احسان ما را باز گردانیدی وچون از خدای تعالی استغفار کنی او تو را می آمرزد واگر قصد ونیت تو آن است که به آن کیسه دست نزنی وچیزی از آن را در راه خرج نکنی آن را به تو نخواهیم داد اما آن دو جامه برای آن است که در آن محرم شوی.
گوید: نامه ای در دو موضوع نوشتم وموضوع سومی هم در نظرم بود وبا خود گفتم ممکن است از آن ناخشنود گردد، وآنگاه پاسخ آن دو موضوع وپاسخ موضوع سومی که ننوشته بودم صادر گردید.
گوید: برای تبرک درخواست مالی کردم واو آن را در خرقه ای سفید برایم فرستاد وآن در محمل همراهم بود، در عسفان شترم رمید ومحملم فرو افتاد وهر چه در آن بود پراکنده شد، متاع خود را فراهم آوردم اما آن کیسه مفقود گردید ودر جستجوی چه چیزی؟ گفتم: کیسه ای که همراهم بود، گفت: در آن چه بود؟ گفتم: هزینه سفرم، گفت: کسی را دیدم که آن را برداشت وبرد وپیوسته از آن می پرسیدم تا آنکه از پیدا کردن آن ناامید شدم وچون به مکه رسیدم وجامه دان خود را گشودم، ناگهان اولین چیزی که به چشمم خورد آن کیسه بود با آنکه آن خارج از آن محمل بود وهنگامی که متاعم پراکنده گردید بود از آن بیرون افتاده بود.
گوید: در بغداد از طول اقامتم دلتنگ شدم وبا خود گفتم: می ترسم در این سال نه حج بجا آورم ونه به منزلم بازگردم وبه جانب ابوجعفر رفتم تا پاسخ نامه ای را که نوشته بودم دریافت کنم، گفت: به مسجدی که در فلان مکان است برو ومردی به سراغ تو خواهد آمد وپاسخ حوائج تو را خواهد داد، به آن مسجد رفتم ودر آنجا بودم که مردی وارد شد وچون به من نگریست سلام کرد وخندید وگفت: تو را مژده می دهم که در این سال به حج می روی وان شاء الله سالم به نزد خانواده ات باز می گردی.
گوید: نزد ابن وجناء رفتم واز او درخواست کردم که مرکب وکجاواره ای کرایه کند واو را ناخشنود دیدم بعد از چند روز او را دیدم وگفت: چند روز است که در جستجوی تو هستم، ابتداء برای من نوشته ودستور داده است که مرکب وکجاوه ای برای تو کرایه کنم. حسن برایم گفت که او در این سال بر ده دلالت واقف گریده است والحمدلله رب العالمین.
۱۴ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) عن سعد بن عبد الله عن علی بن محمد الشمشاطی رسول جعفر بن إبراهیم الیمانی قال کنت مقیما ببغداد وتهیأت قافلة الیمانیین للخروج فکتبت أستأذن فی الخروج معها فخرج لا تخرج معها فما لک فی الخروج خیرة وأقم بالکوفة فخرجت القافلة وخرجت علیها بنو حنظلة فاجتاحوها قال وکتبت أستأذن فی رکوب الماء فخرج لا تفعل فما خرجت سفینة فی تلک السنة إلا خرجت علیها البوارج فقطعوا علیها قال وخرجت زائرا إلی العسکر فأنا فی المسجد الجامع مع المغرب إذ دخل علی غلام فقال لی قم فقلت من أنا وإلی أین أقوم فقال لی أنت علی بن محمد رسول جعفر بن إبراهیم الیمانی قم إلی المنزل قال وما کان علم أحد من أصحابنا بموافاتی قال فقمت إلی منزله واستأذنت فی أن أزور من داخل فأذن لی.
۱۴ - علی بن محمد شمشاطی فرستاده جعفر بن ابراهیم یمانی گوید: در بغداد بودم وقافله یمنیها آماده حرکت بود نامه ای نوشتم واجازه مسافرت با آنها را درخواستم، پاسخ آمد که با آنها مرو که در این سفر خیری برای تو نیست ودر کوفه بمان. قافله حرکت کرد وپسران حنظله بر آنها تاختند واموالشان را غارت کردند. گوید: نامه ای نوشتم واجازه خواستم که از راه دریا مسافرت کنم. پاسخ آمد که چنین مکن ودر آن سال کشتیهای جنگی راه را بر کشتیهای مسافری می بستند واموالشان را می ربودند.
گوید: برای زیارت به محله عسکر رفتم وهنگام مغرب در مسجد جامع بودم که غلامی نزد من آمد وگفت: برخیز، گفتم: من کیستم وبرخیزم به کجا روم؟ گفت: تو علی بن محمد فرستاده جعفر بن ابراهیم یمانی هستی، برخیز تا به منزل رویم، گوید: هیچیک از یاران ما آمدنم را نمی دانست، گفت: برخاستم وبه منزلش رفتم واز داخل منزل اجازه دیدار خواستم وبه من اجازه داد.
۱۵ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) عن سعد بن عبد الله عن علان الکلینی عن الأعلم المصری عن أبی رجاء المصری قال خرجت فی الطلب بعد مضی أبی محمد (علیه السلام) بسنتین لم أقف فیهما علی شیء فلما کان فی الثالثة کنت بالمدینة فی طلب ولد لأبی محمد (علیه السلام) بصریاء وقد سألنی أبو غانم أن أتعشی عنده وأنا قاعد مفکر فی نفسی وأقول لو کان شیء لظهر بعد ثلاث سنین فإذا هاتف أسمع صوته ولا أری شخصه وهو یقول یا نصر بن عبد ربه قل لأهل مصر آمنتم برسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) حیث رأیتموه قال نصر ولم أکن أعرف اسم أبی وذلک أنی ولدت بالمدائن فحملنی النوفلی وقد مات أبی فنشأت بها فلما سمعت الصوت قمت مبادرا ولم أنصرف إلی أبی غانم وأخذت طریق مصر قال وکتب رجلان من أهل مصر فی ولدین لهما فورد أما أنت یا فلان فآجرک الله ودعا للآخر فمات ابن المعزی.
۱۵ - ابورجاء مصری گوید که من پس از درگذشت ابومحمد (علیه السلام) تا دو سال در جستجوی امام بودم وچیزی به دست نیاوردم ودر سال سوم در مدینه ودر محله صریاء در جستجوی فرزند ابومحمد (علیه السلام) بودم وابوغانم از من درخواست کرده بود که شام را نزد او باشم ومن نشسته بودم وفکر می کردم وبا خود می گفتم: اگر چیزی بود پس از سه سال ظاهر می گردید، ناگهان فاتفی که صدایش را شنیدم ولی او را ندیدم گفت: ای نصر بن عبد ربه به اهل مصر بگو: به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ایمان آورده اید، آیا او را دیده اید؟ نصر گوید: من خودم هم نام پدرم را نمی دانستم زیرا من در مدائن به دنیا آمدم وپدرم درگذشت ونوفلی مرا با خود به مصر برد ودر آنجا بزرگ شدم وچون آن صوت را شنیدم شتابان برخاستم وبه نزد ابوغانم نرفتم وراه مصر را در پیش گرفتم.
گوید: دو مرد مصری درباره دو فرزندشان نامه نوشته بودند وبرای آنها چنین صادر شد: اما تو ای فلانی! خداوند (در مصیبت) اجرت دهد وبرای دیگری دعا فرموده بود وفرزند آنکه وی را تسلیت گفته بود درگذشت.
۱۶ - قال وحدثنی أبو محمد الوجنائی قال اضطرب أمر البلد وثارت فتنة فعزمت علی المقام ببغداد فأقمت ثمانین یوما فجاءنی شیخ وقال لی انصرف إلی بلدک فخرجت من بغداد وأنا کاره فلما وافیت سر من رأی وأردت المقام بها لما ورد علی من اضطراب البلد فخرجت فما وافیت المنزل حتی یلقانی الشیخ ومعه کتاب من أهلی یخبروننی بسکون البلد ویسألونی القدوم.
۱۶ - ابومحمد وجنایی گوید: چون امور شهر مضطرب شد وفتنه برخاست تصمیم گرفتم در بغداد بمانم وهشتاد روز ماندم آنگاه شیخی آمد وگفت: به شهر خود باز گرد. من ناخرسند از بغداد بیرون آمدم وچون به سامراء رسیدم قصد کردم آنجا بمانم چون به من خبر رسیده بود که شهر مضطرب است، بیرون آمدم وهنوز به منزل نرسیده بودم که همان شیخ به استقبالم آمد ونامه ای از خانواده ام آورد که نوشته بودند شهر آرام شده وآمدن مرا درخواست کرده بودند.
۱۷ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) عن سعد بن عبد الله عن محمد بن هارون قال کانت للغریم (علیه السلام) علی خمسمائة دینار فأنا لیلة ببغداد وبها ریح وظلمة وقد فزعت فزعا شدیدا وفکرت فیما علی ولی وقلت فی نفسی حوانیت اشتریتها بخمسمائة وثلاثین دینارا وقد جعلتها للغریم (علیه السلام) بخمسمائة دینار قال فجاءنی من یتسلم منی الحوانیت وما کتبت إلیه فی شیء من ذلک من قبل أن أطلق به لسانی ولا أخبرت به أحدا.
۱۷ - محمد بن هارون گوید: از اموال امام (علیه السلام) پانصد دینار بر ذمه من بود شبی در بغداد بودم وطوفان وظلمت آنجا را فراگرفته بود وهراس شدیدی بر من مستولی شد ودر اندیشه دینی بودم که بر ذمه داشتم، با خود گفتم: چند دکان به پانصد وسی دینار خریده ام آنها را به امام (علیه السلام) به پانصد دینار می فروشم، گوید: مردی آمد وآن دکانها را تحویل گرفت با آنکه نامه ای در این باب پیش از آنکه چیزی بر زبان آورم ننوشته بودم وبه احدی هم خبر نداده بودم.
۱۸ - حدثنی أبی (رضی الله عنه) عن سعد بن عبد الله قال حدثنی أبو القاسم بن أبی حلیس قال کنت أزور الحسین (علیه السلام) فی النصف من شعبان فلما کان سنة من السنین وردت العسکر قبل شعبان وهممت أن لا أزور فی شعبان فلما دخل شعبان قلت لا أدع زیارة کنت أزورها فخرجت زائرا وکنت إذا وردت العسکر أعلمتهم برقعة أو برسالة فلما کان فی هذه الدفعة قلت لأبی القاسم الحسن بن أحمد الوکیل لا تعلمهم بقدومی فإنی أرید أن أجعلها زورة خالصة قال فجاءنی أبو القاسم وهو یتبسم وقال بعث إلی بهذین الدینارین وقیل لی ادفعهما إلی الحلیسی وقل له من کان فی حاجة الله (عزَّ وجلَّ) کان الله فی حاجته قال واعتللت بسر من رأی علة شدیدة أشفقت منها فأطلیت مستعدا للموت فبعث إلی بستوقة فیها بنفسجین وأمرت بأخذه فما فرغت حتی أفقت من علتی والحمد لله رب العالمین قال ومات لی غریم فکتبت أستأذن فی الخروج إلی ورثته بواسط وقلت أصیر إلیهم حدثان موته لعلی أصل إلی حقی فلم یؤذن لی ثم کتبت ثانیة فلم یؤذن لی فلما کان بعد سنتین کتب إلی ابتداء صر إلیهم فخرجت إلیهم فوصل إلی حقی قال أبو القاسم وأوصل أبو رمیس عشرة دنانیر إلی حاجز فنسیها حاجز أن یوصلها فکتب إلیه تبعث بدنانیر أبو رمیس ابتداء قال وکتب هارون بن موسی بن الفرات فی أشیاء وخط بالقلم بغیر مداد یسأل الدعاء لابنی أخیه وکانا محبوسین فورد علیه جواب کتابه وفیه دعاء للمحبوسین باسمهما قال وکتب رجل من ربض حمید یسأل الدعاء فی حمل له فورد علیه الدعاء فی الحمل قبل الأربعة أشهر وستلد أنثی فجاء کما قال (علیه السلام) قال وکتب محمد بن محمد البصری یسأل الدعاء فی أن یکفی أمر بناته وأن یرزق الحج ویرد علیه ماله فورد علیه الجواب بما سأل فحج من سنته ومات من بناته أربع وکان له ست ورد علیه ماله قال وکتب محمد بن یزداذ یسأل الدعاء لوالدیه فورد غفر الله لک ولوالدیک ولأختک المتوفاة الملقبة کلکی وکانت هذه امرأة صالحة متزوجة بجوار وکتبت فی إنفاذ خمسین دینارا لقوم مؤمنین منها عشرة دنانیر لابنة عم لی لم تکن من الإیمان علی شیء فجعلت اسمها آخر الرقعة والفصول ألتمس بذلک الدلالة فی ترک الدعاء فخرج فی فصول المؤمنین تقبل الله منهم وأحسن إلیهم وأثابک ولم یدع لابنة عمی بشیء قال وأنفذت أیضا دنانیر لقوم مؤمنین فأعطانی رجل یقال له محمد بن سعید دنانیر فأنفذتها باسم أبیه متعمدا ولم یکن من دین الله علی شیء فخرج الوصول من عنوان اسمه محمد قال وحملت فی هذه السنة التی ظهرت لی فیها هذه الدلالة ألف دینار بعث بها أبو جعفر ومعی أبو الحسین محمد بن محمد بن خلف وإسحاق بن الجنید فحمل أبو الحسین الخرج إلی الدور واکترینا ثلاثة أحمرة فلما بلغت القاطول لم نجد حمیرا فقلت لأبی الحسین احمل الخرج الذی فیه المال واخرج مع القافلة حتی أتخلف فی طلب حمار لإسحاق بن الجنید یرکبه فإنه شیخ فاکتریت له حمارا ولحقت بأبی الحسین فی الحیر حیر سر من رأی وأنا أسامره وأقول له احمد الله علی ما أنت علیه فقال وددت أن هذا العمل دام لی فوافیت سر من رأی وأوصلت ما معنا فأخذه الوکیل بحضرتی ووضعه فی مندیل وبعث به مع غلام أسود فلما کان العصر جاءنی برزیمة خفیفة ولما أصبحنا خلا بی أبو القاسم وتقدم أبو الحسین وإسحاق فقال أبو القاسم للغلام الذی حمل الرزیمة جاءنی بهذه الدراهم وقال لی ادفعها إلی الرسول الذی حمل الرزیمة فأخذتها منه فلما خرجت من باب الدار قال لی أبو الحسین من قبل أن أنطلق أو یعلم أن معی شیئا لما کنت معک فی الحیر تمنیت أن یجئنی منه دراهم أتبرک بها وکذلک عام أول حیث کنت معک بالعسکر فقلت له خذها فقد آتاک الله والحمد لله رب العالمین قال وکتب محمد بن کشمرد یسأل الدعاء أن یجعل ابنه أحمد من أم ولده فی حل فخرج والصقری أحل الله له ذلک فأعلم (علیه السلام) أن کنیته أبو الصقر قال وحدثنی علی بن قیس عن غانم أبی سعید الهندی وجماعة عن محمد بن محمد الأشعری عن غانم قال کنت أکون مع ملک الهند بقشمیر الداخلة ونحن أربعون رجلا نقعد حول کرسی الملک وقد قرأنا التوراة والإنجیل والزبور ویفزع إلینا فی العلم فتذاکرنا یوما أمر محمد ص وقلنا نجده فی کتبنا واتفقنا علی أن أخرج فی طلبه وأبحث عنه فخرجت ومعی مال فقطع علی الترک وشلحونی فوقعت إلی کابل وخرجت من کابل إلی بلخ والأمیر بها ابن أبی شور فأتیته وعرفته ما خرجت له فجمع الفقهاء والعلماء لمناظرتی فسألتهم عن محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) فقالوا هو نبینا محمد بن عبد الله وقد مات فقلت ومن کان خلیفته فقالوا أبو بکر فقلت انسبوه لی فنسبوه إلی قریش فقلت لیس هذا بنبی إن النبی الذی نجده فی کتبنا خلیفته ابن عمه وزوج ابنته وأبو ولده فقالوا للأمیر إن هذا قد خرج من الشرک إلی الکفر مر بضرب عنقه فقلت لهم أنا متمسک بدین لا أدعه إلا ببیان فدعا الأمیر الحسین بن إشکیب وقال له ناظر الرجل فقال له العلماء والفقهاء حولک فمرهم بمناظرته فقال له ناظره کما أقول لک واخل به وألطف له فقال فخلا بی الحسین فسألته عن محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) فقال هو کما قالوه لک غیر أن خلیفته ابن عمه علی بن أبی طالب بن عبد المطلب ومحمد بن عبد الله بن عبد المطلب وهو زوج ابنته فاطمة وأبو ولدیه الحسن والحسین فقلت أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله وصرت إلی الأمیر فأسلمت فمضی بی إلی الحسین ففقهنی فقلت إنا نجد فی کتبنا أنه لا یمضی خلیفة إلا عن خلیفة فمن کان خلیفة علی قال الحسن ثم الحسین ثم سمی الأئمة حتی بلغ إلی الحسن (علیه السلام) ثم قال تحتاج أن تطلب خلیفة الحسن وتسأل عنه فخرجت فی الطلب فقال محمد بن محمد فوافی معنا بغداد فذکر لنا أنه کان معه رفیق قد صحبه علی هذا الأمر فکره بعض أخلاقه ففارقه قال فبینما أنا ذات یوم وقد تمسحت فی الصراة وأنا مفکر فیما خرجت له إذ أتانی آت وقال لی أجب مولاک فلم یزل یخترق بی المحال حتی أدخلنی دارا وبستانا فإذا مولای (علیه السلام) قاعد فلما نظر إلی کلمنی بالهندیة وسلم علی وأخبرنی باسمی وسألنی عن الأربعین رجلا بأسمائهم عن اسم رجل رجل ثم قال لی ترید الحج مع أهل قم فی هذه السنة فلا تحج فی هذه السنة وانصرف إلی خراسان وحج من قابل قال ورمی إلی بصرة وقال اجعل هذه فی نفقتک ولا تدخل فی بغداد إلی دار أحد ولا تخبر بشیء مما رأیت قال محمد فانصرفنا من العقبة ولم یقض لنا الحج وخرج غانم إلی خراسان وانصرف من قابل حاجا وبعث إلینا بألطاف ولم یدخل قم وحج وانصرف إلی خراسان فمات بها رحمه الله قال محمد بن شاذان عن الکابلی وقد کنت رایته عند أبی سعید فذکر أنه خرج من کابل مرتادا طالبا وأنه وجد صحة هذا الدین فی الإنجیل وبه اهتدی فحدثنی محمد بن شاذان بنیسابور قال بلغنی أنه قد وصل فترصدت له حتی لقیته فسألته عن خبره فذکر أنه لم یزل فی الطلب وأنه أقام بالمدینة فکان لا یذکره لأحد إلا زجره فلقی شیخا من بنی هاشم وهو یحیی بن محمد العریضی فقال له إن الذی تطلبه بصریاء قال فقصدت صریاء وجئت إلی دهلیز مرشوش فطرحت نفسی علی الدکان فخرج إلی غلام أسود فزجرنی وانتهرنی وقال لی قم من هذا المکان وانصرف فقلت لا أفعل فدخل الدار ثم خرج إلی وقال ادخل فدخلت فإذا مولای (علیه السلام) قاعد وسط الدار فلما نظر إلی سمانی باسم لم یعرفه أحد إلا أهلی بکابل وأجری لی أشیاء فقلت له إن نفقتی قد ذهبت فمر لی بنفقة فقال لی أما إنها ستذهب منک بکذبک وأعطانی نفقة فضاع منی ما کان معی وسلم ما أعطانی ثم انصرفت السنة الثانیة ولم أجد فی الدار أحدا.
۱۸ - ابوالقاسم: ابن أبی حلیس گوید: هر ساله در نیمه شعبان مقام عسکریین را زیارت می کردم سالی پیش از ماه شعبان به محله عسکر درآمدم وقصد داشتم در شعبان به زیارت نروم چون ماه شعبان فرا رسید با خود گفتم زیارت معهود خود را فرو ننهم وبرای زیارت بیرون آمدم وهر وقت که برای زیارت به محله عسکر وارد می شدم با نامه یا رقعه ای آنها را مطلع می کردم ولی این بار به ابوالقاسم حسن بن احمد وکیل گفتم: ورود مرا به آنها اطلاع ندهد تا زیارتم خالصانه باشد.
گوید: ابوالقاسم تبسم کنان نزد من آمد وگفت: این دو دینار را برای من فرستاده اند وگفته اند آن را به حلیسی بده وبه او بگو: هر کس در کار خدای تعالی باشد خدای نیز در کار او خواهد بود. گوید: در سامراء سخت بیمار شدم به گونه ای که ترسیدم وخود را برای مرگ آماده کردم، آنگاه کوزه ای برایم فرستاد که در آن بنفسجین (بر وزن ترنجبین) بود ودستور رسید که از آن استفاده کنم وهنوز از آن فارغ نشده بودم که از بیماری خود بهبود یافتم والحمدلله رب العالمین.
گوید: بدهکاری داشتم که مرد ونامه ای نوشتم واجازه خواستم که نزد ورثه او در واسط بروم وبگویم برای مرگ او آمده ام وامیدوارم از این طریق به حق خود برسم، اجازه نداد، دوباره نامه نوشتم اجازه نداد، سوم بار نامه نوشتم اجازه نداد، بعد از دو سال ابتداء به من نوشت: به نزد آنها برو، رفتم وبه حق خود رسیدم.
ابوالقاسم گوید: ابن رمیس به توسط حاجز ده دینار فرستاده وحاجز فراموش کرده بود که آن را برساند، آنگاه ابتداء به حاجز نوشت: دینارهای ابن رمیس را بفرست.
گوید: هارون بن موسی درباره اموری نامه ای نوشت وبا قلم بی مرکب نوشت که برای دو فرزند برادرش که در زندان بودند دعا کند، پاسخ نامه او صادر شد وبرای آن دو زندانی - به نام - دعا کرده بود.
گوید: مردی از بستگان حمید نامه ای نوشت ودرخواست کرد دعا کند تا فرزند پسر باشد، پاسخ آمد: دعای در باب فرزند بایستی پیش از آنکه جنین چهار ماه شود صورت پذیرد وبه زودی دختری برای تو به دنیا می آید. وچنان شد که فرموده بود.
گوید: محمد بن محمد بصری نامه ای نوشت ودر آن درخواست دعا کرد که امور دخترانش را کفایت کند وحج روزیش شود ومالش بدو باز گردد، پاسخ درخواست وی صادر شد ودر همان سال به حج رفت وچهار دختر از شش دخترانش مردند ومالش بدو بازگشت.
گوید: محمد بن یزداد نامه ای نوشت ودر آن درخواست کرد تا برای پدر ومادرش دعا کند وپاسخی چنین آمد: خداوند تو را وپدر ومادر وخواهر در گذشته ات را که ملقب به کلکی بود بیامرزد واو زنی صالح بود که با جواری ازدواج کرده بود.
و نامه ای نوشتم وآن را به همراه پنجاه دینار که متعلق به مؤمنین بود فرستادم ولی ده دینار آن از آن دختر عمویم که بهره ای از ایمان نداشت ونامش را در آخر نامه وتفصیلات نوشتم تا نشانه ای باشد که برای او دعا نکند، پاسخ آمد وبرای مؤمنین چنین دعا شده بود: خداوند از ایشان بپذیرد وبه آنها احسان کند وتو را پاداش نیکو دهد. وبرای دختر عمویم دعایی نکرده بود.
گوید: دیگر بار دینارهایی که متعلق به جمعی از مؤمنین بود فرستادم ومردی که به او محمد بن سعید می گفتند چند دینار داد ومن متعمداً آن را به اسم پدرش فرستادم چون از دین خدا بهره ای نداشت وصول آن با این عنوان صادر شد نام او محمد است.
گوید: در همین سال که این نشانه ظاهر شد هزار دینار با خود بردم که ابوجعفر فرستاده بود وهمراه من ابوالحسین محمد بن محمد بن خلف واسحاق بن جنید بودند، ابوالحسن خورجین را به داخل خانه ها برد وما سه رأس الاغ کرایه کردیم وچون به محله قاطول رسیدم الاغی نیافتم وبه ابوالحسین گفتم: خورجینی را که دینارها در آن است بردار وهمراه قافله برو تا من الاغی برای اسحاق بن جنید که پیرمرد است کرایه کنم وبه دنبال بیایم والاغی برای او کرایه کردم وشب هنگام در سامراء به ابوالحسین رسیدم وبه او گفتم: خدا را بر این توفیق سپاس گو، گفت: دوست دارم این کار ادامه داشته باشد، در سامراء آنچه همراه داشتیم تحویل دادیم ووکیل ناحیه آن را در حضور من تحویل گرفت ودر کیسه ای گذاشت وهمراه غلام سیاهی آن را فرستاد وهنگام عصر کیسه کوچکی برایم آورد وفردا صبح ابوالقاسم با من خلوت کرد وابوالحسین واسحاق پیش افتادند، ابوالقاسم به آن غلامی که کیسه کوچک را برده بود گفت: مقداری درهم به من بدهد وگفت: آنها را به فرستاده ای که آن کیسه را آورده بده، آنها را از او گرفتم وچون از در سرا بیرون آمدیم ابوالحسین پیش از آنکه سخنی بگویم یا بداند که چیزی همراه دارم گفت: آن هنگام که همراه تو در آن سرا بودم تمنا کردم از ناحیه او مقداری درهم به من برسد تا به آنها تبرک جویم وسال اولی هم که با تو در عسکر بودم چنین شد، گفتم: بگیر که خدا به تو ارزانی کرده است والحمدلله رب العالمین.
گوید: محمد بن کشمرد نامه ای نوشت ودرخواست کرد که دعا کند فرزندش احمد از ام ولدش در حلیت باشد وچنین صادر شد: راجع به صقری خداوند آن را برای او حلال گردانید وبا این عبارت اعلام فرمود که کنیه او ابوالصقر است.
گوید: ابوسعید هندی غانم گوید: در یکی از شهرهای هند به نام کشمیر نزد پادشاه هند نشسته بودم وما چهل تن بودیم که اطراف تخت او نشسته وتورات وانجیل وزبور را خوانده ومرجع علم ودانش بودیم، روزی درباره محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتگو کردیم وگفتیم نام او در کتابهای ما هست ومتفق شدیم که من در طلب او بیرون روم واو را بجویم، من با مالی فراوان از هند بیرون آمدم وترکان قطع طریق مرا کردند واموالم را ربودند، بعد از آن به کابل آمدم واز آنجا وارد بلخ شدم وامیر آنجا ابن ابی شور بود.
به نزد او آمدم ومقصدم را بدو باز گفتم واو فقهاء وعلما را برای مناظره با من گرد آورد ومن از آنها درباره محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسش کردم، گفتند: او، محمد بن عبد الله پیامبر ماست صلی الله علیه وآله واو درگذشته است، گفتم: خلیفه او کیست؟ گفتند: ابوبکر، گفتم: نژادش را برایم بازگوئید، گفتند: از قریش، گفتم: چنین شخصی پیامبر نیست زیرا جانشین پیامبری که در کتب ما معرفی شده است پسر عمو وداماد وپدر فرزندان اوست. به آن امیر گفتند: این مرد از شرک درآمده وکافر شده است، گردنش را بزن، گفتم: من دینی دارم وآن را جز با دلیلی روشن فرو نگذارم.
آن امیر حسین بن اسکیب را فراخواند وگفت: ای حسین با این مرد مناظره کن، گفت: این همه عالمان وفقیهان اطراف تو هستند به آنان دستور بده تا با وی مناظره کنند، گفت: همان گونه که گفتم در خلوت وبا نرمی با وی مناظره کن، گوید: حسین با من خلوت کرد ومن درباره محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) از وی پرسیدم، گفت: او چنان است که برای تو گفته اند جز آنکه جانشین او پسر عموی وی علی بن أبیطالب است که شوهر دخترش فاطمه وپدر فرزندانش حسن وحسین است، گفتم: أشهد أن لا اله الا الله وأن محمداً رسول الله ونزد آن امیر رفتم واسلام آوردم واو مرا به حسین بن اشکیب سپرد واو هم احکام ودستورات اسلامی را به من آموخت، بدو گفتم: ما در کتب خود یافته ایم که هیچ خلیفه ای از دنیا نرود جز آنکه خلیفه ای جانشین او شود، خلیفه علی (علیه السلام) که بود؟ گفت: حسن وبعد از او حسین - آنگاه ائمه را یکایک بر شمرد - تا آنکه به حسن بن علی رسید وگفت: اکنون باید در طلب جانشین حسن باشی واز او پرسش کنی ومن نیز در طلب او بیرون آمدم.
محمد بن محمد راوی حدیث گوید: او با ما وارد بغداد شد وبرای ما گفت که رفیقی داشته که مصاحب او در این امر بود است اما از بعضی خصائل اخلاقی او خوشش نیامده واو را ترک کرده است.
گوید: یک روز که در آب نهر فرات یا صراه که نهری در بغداد است غسل کرده بودم ودرباره مقصد خود اندیشه می کردم، ناگاه مردی آمد وگفت: مولای خود را اجابت کن! ومرا از محلی به محل دیگر برد تا آنکه مرا به سرا وبستانی وارد کرد وبه ناگاه دیدم مولایم نشسته است وچون مرا دید به زبان هندی با من سخن گفت وبر من سلام کرد ونامم را گفت واز حال چهل تن از دوستانم یکایک پرسش کرد، سپس فرمود: می خواهی امسال با کاروان قم به حج بروی، اما امسال به حج مرو وبه خراسان برگرد وسال آینده حج به جای آر، گوید: کیسه زری به من داد وگفت: آنرا صرف هزینه خود کن ودر بغداد به خانه هیچ کس وارد مشو واز آنچه دیدی کسی را مطلع مکن.
محمد - راوی حدیث - گوید: در آن سال از عقبه برگشتیم وحج نصیب ما نگردید وغانم به خراسان برگشت وسال آینده به حج رفت وهدایایی برای ما فرستاد ووارد قم نشد، حج کرد وبه خراسان بازگشت ودر آنجا درگذشت.
محمد بن شاذان از کابلی روایت کند - ومن او را نزد ابوسعید هندی دیده بودم - می گفت: او از کابل در جستجو وطلب امام بیرون آمد ودرستی این دین را در انجیل یافته بود ومهتدی شد.
محمد بن شاذان در نیشابور برایم روایت کرد وگفت: به من خبر رسید که او به این نواحی رسیده است ومن مترصد بودم که او را ملاقات کرده واز اخبار او پرسش کنم. گفت پیوسته در طلب بوده ومدتی در مدینه اقامت داشته است وبا هر کس اظهار می کرده او را می رانده است تا آنکه یکی از مشایخ بنی هاشم به نام یحیی بن محمد عریضی را ملاقات کرده وبه او گفته است آن کس که در طلب اویی در صریاء است، گوید من به جانب صریاء روان شدم ودر آنجا به دهلیز آب پاشیده شده ای در آمدم وبر سکوئی نشستم، غلام سیاهی بیرون آمد ومرا راند وبا من درشتی کرد وگفت از این مکان برخیز وبرو! گفتم: چنین نکنم، آنگاه داخل خانه شد وبیرون آمد وگفت: داخل شو ومن داخل شدم، دیدم مولایم در میان خانه نشسته است ومرا با اسم مخصوصی که آن را کسی جز خاندانم در کابل نمی دانند نام برد ومرا از وی مطلع کرد گفتم: خرجی من تمام شده است بفرمائید نفقه ای به من بدهند، فرمود: بدان که آن به واسطه دروغت از دستت می رود ونفقه ای به من داد وآنچه همراه من بود ضایع شد اما آنچه به من اعطا فرموده بود سالم ماند وسال دیگر به آنجا برگشتم اما در آن خانه کسی را نیافتم.
۱۹ - حدثنی أبی (رضی الله عنه) قال حدثنی سعد بن عبد الله قال حدثنی علی بن محمد بن إسحاق الأشعری قال کانت لی زوجة من الموالی قد کنت هجرتها دهرا فجاءتنی فقالت إن کنت قد طلقتنی فأعلمنی فقلت لها لم أطلقک ونلت منها فی هذا الیوم فکتبت إلی بعد أشهر تدعی أنها حامل فکتبت فی أمرها وفی دار کان صهری أوصی بها للغریم (علیه السلام) أسأل أن یباع منی وأن ینجم علی ثمنها فورد الجواب فی الدار قد أعطیت ما سألت وکف عن ذکر المرأة والحمل فکتبت إلی المرأة بعد ذلک تعلمنی أنها کتبت بباطل وأن الحمل لا أصل له والحمد لله رب العالمین
۱۹ - علی بن محمد بن اسحاق اشعری گوید: من زنی از موالیان داشتم که مدتی او را ترک کرده بودم، روزی نزد من آمد وگفت: اگر مرا طلاق داده ای مرا آگاه کن! گفتم طلاق نگفته ام ودر آن روز با وی نزدیکی کرده وبعد از چند ماه برایم نامه نوشت ومدعی شد که باردار است من در این باره وهمچنین درباره خانه ای که دامادم برای امام قائم (علیه السلام) وصیت کرده بود نامه ای نوشتم، درخواستم آن بود که خانه را بفروشم وبهای آن را به اقساط بپردازم، درباره خانه چنین جوابی رسید: آنچه درخواستی به تو دادیم واز ذکر آن زن وحملش خودداری کرد، خود آن زن نیز بعد از آن برایم نوشت که قبلاً سخن باطلی گفته وآن حمل اصلی نداشته است والحمدلله رب العالمین.
۲۰ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) عن سعد بن عبد الله قال حدثنی أبو علی المتیلی قال جاءنی أبو جعفر فمضی بی إلی العباسیة وأدخلنی خربة وأخرج کتابا فقرأه علی فإذا فیه شرح جمیع ما حدث علی الدار وفیه أن فلانة یعنی أم عبد الله تؤخذ بشعرها وتخرج من الدار ویحدر بها إلی بغداد فتقعد بین یدی السلطان وأشیاء مما یحدث ثم قال لی احفظ ثم مزق الکتاب وذلک من قبل أن یحدث ما حدث بمدة.
۲۰ - ابوعلی گوید: ابو جعفر به نزد من آمد ومرا به عباسیه برد وبه ویرانه ای درآورد، آنگاه نامه ای را خارج ساخت وبرایم خواند دیدم شرح همه حوادثی است که در سرای امام (علیه السلام) رخ داده است ودر آن چنین آمده بود: فلانی - یعنی ام عبد الله - را گیسویش بگیرند واز سرا بیرون کشند وبه بغداد ببرند ودر مقابل سلطان بنشیند وامور دیگری که واقع خواهد شد. سپس گفت: آنها را حفظ کن ونامه را پاره کرد واین مدتی پیش از وقوع آن حوادث بود.
۲۱ - قال وحدثنی أبو جعفر المروزی عن جعفر بن عمرو قال خرجت إلی العسکر وأم أبی محمد (علیه السلام) فی الحیاة ومعی جماعة فوافینا العسکر فکتب أصحابی یستأذنون فی الزیارة من داخل باسم رجل رجل فقلت لا تثبتوا اسمی فإنی لا أستأذن فترکوا اسمی فخرج الإذن ادخلوا ومن أبی أن یستأذن
۲۱ - جعفر بن عمرو گوید: در زمان حیات مادر ابومحمد (علیه السلام) با جمعی به محله عسکر رفتیم ویاران من برای زیارت نامه ای نوشتند وبرای یک یک اجازه گرفتند، من گفتم: اسم مرا ننویسید که من اجازه نمی خواهم واسمم را ننوشتند، جواب رسید: همه داخل شوید وآنهم که از اجازه سر باز زد داخل شود.
۲۲ - قال وحدثنی أبو الحسن جعفر بن أحمد قال کتب إبراهیم بن محمد بن الفرج الرخجی فی أشیاء وکتب فی مولود ولد له یسأل أن یسمی فخرج إلیه الجواب فیما سأل ولم یکتب إلیه فی المولود شیء فمات الولد والحمد لله رب العالمین قال وجری بین قوم من أصحابنا مجتمعین علی کلام فی مجلس فکتب إلی رجل منهم شرح ما جری فی المجلس.
۲۲ - جعفر بن احمد گوید: ابراهیم بن محمد درباره اموری نامه نوشت ودرخواست کرد برای نوزاد وی نامی بنهد، پاسخ سؤالات وی رسید اما چیزی درباره نوزاد ننوشته بود وآن فرزند درگذشت والحمدلله رب العالمین.
گوید: در مجلسی بین بعضی از دوستان ما سخنی رد وبدل شد وبه یکی از آنها نامه ای صادر شد وشرح ماجرای آن مجلس در آن نامه بود.
۲۳ - قال وحدثنی العاصمی أن رجلا تفکر فی رجل یوصل إلیه ما وجب للغریم (علیه السلام) وضاق به صدره فسمع هاتفا یهتف به أوصل ما معک إلی حاجز قال وخرج أبو محمد السروی إلی سر من رأی ومعه مال فخرج إلیه ابتداء فلیس فینا شک ولا فیمن یقوم مقامنا شک ورد ما معک إلی حاجز.
۲۳ - عاصمی گوید: مردی در اندیشه بود که حقوق واجب امام قائم (علیه السلام) را به چه کسی بدهد تا به او برساند ودلتنگ شده بود وندای هاتفی را شنید که به او می گفت: آنچه همراه توست به حاجز بده!.
گوید: ابومحمد سروی به سامرا آمد وهمراه او اموالی بود، ابتداء نامه ای برای وی صادر شد که درما وقائم مقام ما شکی نیست، آنچه که همراه توست به حاجز بده!
۲۴ - قال وحدثنی أبو جعفر قال بعثنا مع ثقة من ثقات إخواننا إلی العسکر شیئا فعمد الرجل فدس فیما معه رقعة من غیر علمنا فردت علیه الرقعة من غیر جواب قال أبو عبد الله الحسین بن إسماعیل الکندی قال قال لی أبو طاهر البلالی التوقیع الذی خرج إلی من أبی محمد (علیه السلام) فعلقوه فی الخلف بعده ودیعة فی بیتک فقلت له أحب أن تنسخ لی من لفظ التوقیع ما فیه فأخبر أبا طاهر بمقالتی فقال له جئنی به حتی یسقط الإسناد بینی وبینه فخرج إلی من أبی محمد (علیه السلام) قبل مضیه بسنتین یخبرنی بالخلف من بعده ثم خرج إلی بعد مضیه بثلاثة أیام یخبرنی بذلک فلعن الله من جحد أولیاء الله حقوقهم وحمل الناس علی أکتافهم والحمد لله کثیرا.
۲۴ - ابوجعفر گوید: به همراه یکی از برادران موثق خود به محله عسکر رفتیم وچیزی با خود بردیم، آن مرد آن را گرفت وبی آنکه ما بدانیم نامه ای در آن مخفی ساخت ونامه بی پاسخ به وی برگردانیده شد.
۲۵ - قال وکتب جعفر بن حمدان فخرجت إلیه هذه المسائل استحللت بجاریة وشرطت علیها أن لا أطلب ولدها ولا ألزمها منزلی فلما أتی لذلک مدة قالت لی قد حبلت فقلت لها کیف ولا أعلم أنی طلبت منک الولد ثم غبت وانصرفت وقد أتت بولد ذکر فلم أنکره ولا قطعت عنها الإجراء والنفقة ولی ضیعة قد کنت قبل أن تصیر إلی هذه المرأة سبلتها علی وصایای وعلی سائر ولدی علی أن الأمر فی الزیادة والنقصان منه إلی أیام حیاتی وقد أتت هذه بهذا الولد فلم ألحقه فی الوقف المتقدم المؤبد وأوصیت إن حدث بی حدث الموت أن یجری علیه ما دام صغیرا فإذا کبر أعطی من هذه الضیعة جملة مائتی دینار غیر مؤبد ولا یکون له ولا لعقبه بعد إعطائه ذلک فی الوقف شیء فرأیک أعزک الله فی إرشادی فیما عملته وفی هذا الولد بما أمتثله والدعاء لی بالعافیة وخیر الدنیا والآخرة جوابها وأما الرجل الذی استحل بالجاریة وشرط علیها أن لا یطلب ولدها فسبحان من لا شریک له فی قدرته شرطه علی الجاریة شرط علی الله (عزَّ وجلَّ) هذا ما لا یؤمن أن یکون وحیث عرف فی هذا الشک ولیس یعرف الوقت الذی أتاها فیه فلیس ذلک بموجب البراءة فی ولده وأما إعطاء المائتی دینار وإخراجه إیاه وعقبه من الوقف فالمال ماله فعل فیه ما أراد قال أبو الحسین حسب الحساب قبل المولود فجاء الولد مستویا وقال وجدت فی نسخة أبی الحسن الهمدانی أتانی أبقاک الله کتابک والکتاب الذی أنفذته وروی هذا التوقیع الحسن بن علی بن إبراهیم عن السیاری.
۲۵ - ابو عبد الله حسین بن اسماعیل کندی گوید: ابوطاهر بلالی به من گفت: آن توقیعی که از ابو محمد (علیه السلام) برای من صادر شده وآن را به جانشین پس از او تعلیق کرده اند ودیعه ای از جانب من در بیت توست، (من این مطلب را به سعد گفتم واو گفت: دوست دارم آن توقیع را ببینی وعین لفظ توقیع را برایم استنساخ کنی واو را از مسألت خود با خبر کردم، او گفت: سعد را نزد من بیاور تا وسائط میان من واو ساقط شود وتوقیعی از ابو محمد (علیه السلام) دو سال قبل از درگذشت او برایم صادر شد ومرا از جانشین پس از خود با خبر کرد وسه روز پس از درگذشت او نیز توقیعی به دستم رسید که مرا از آن خبر داده بود، پس لعنت خدا بر کسانی باد که حقوق اولیاء خدا را منکرند ومردمان را بر دوش آنان سوار می کنند والحمدلله کثیراً.
۲۶ - وکتب علی بن محمد الصیمری (رضی الله عنه) یسأل کفنا فورد أنه یحتاج إلیه سنة ثمانین أو إحدی وثمانین فمات رحمه الله فی الوقت الذی حده وبعث إلیه بالکفن قبل موته بشهر.
۲۶ - وجعفر بن حمدان نامه ای نوشت واین مسائل را فرستاد: کنیزی را برای خود حلال کردم وبا او شرط کردم که از او فرزند نخواهم واو را به سکونت در منزل خود الزام نکنم چون مدتی گذشت گفت: بار دارم، گفتم: چگونه ومن یاد ندارم که از تو خواستار فرزند باشم، سپس مسافرت کردم وبازگشتم وپسری به دنیا آورده بود ومن او را انکار نکردم واجرت ونفقه او را قطع نکردم ومن مزرعه ای دارم که پیش از آنکه این زن به سراغم آید آن را به ورثه وسایر اولادم خیرات کردم وشرط کردم تا زنده ام کم وزیاد کردن آن با خودم باشد، اکنون این زن این فرزند را آورده است ومن او را به وقف متقدم موبد ملحق نکردم ووصیت کرده ام که اگر مرگ فرا رسد تا صغیر است خرج او را بدهند وچون کبیر شد از مجموع این مزرعه دویست دینار به او بدهند وپس از آنکه این مبلغ را به او دادند دیگر برای او فرزندانش حقی در این وقف نباشد اکنون رای شما را - اعزک الله - درباره این فرزند برای ارشاد خود خواستارم وامتثال می کنم وبرای عافیت وخیر دنیا وآخرت ملتمس دعایم.
پاسخ آن: مردی که آن کنیز را بر خود حلال ساخته وبا وی شرط کرده که از او فرزند نخواهد، سبحان الله! این شرط با کنیز شرط با خدای تعالی است، این شرطی است که از بودنش نمی توان در امان بود ودر صورتی که شک کند ونداند که چه وقت با وی همبستر شده است، این شک موجب براءت از فرزند نخواهد شد.
و اما دادن دویست دینار وبیرون ساختن فرزند از وقف، پس مال مال اوست وهر چه صلاح دانسته انجام داده است، ابوالحسن گوید: زمان قبل از تولد فرزند را حساب کرده است وفرزند مطابق آن حساب متولد شده است.
و گوید: در نسخه ابوالحسین همدانی آمده است: خدا تو را باقی بدارد! نامه تو وآن نامه که فرستاده بودی رسید واین توقیع را حسن بن علی بن ابراهیم از سیاری روایت کرده است.
۲۷ - حدثنا علی بن أحمد بن مهزیار قال حدثنی أبو الحسین محمد بن جعفر الأسدی قال حدثنا أحمد بن إبراهیم قال دخلت علی حکیمة بنت محمد بن علی الرضا أخت أبی الحسن العسکری (علیه السلام) فی سنة اثنتین وثمانین بالمدینة فکلمتها من وراء الحجاب وسألتها عن دینها فسمت لی من تأتم به ثم قالت فلان بن الحسن (علیه السلام) فسمته فقلت لها جعلنی الله فداک معاینة أو خبرا فقالت خبرا عن أبی محمد (علیه السلام) کتب به إلی أمه فقلت لها فأین المولود فقالت مستور فقلت فإلی من تفزع الشیعة فقالت إلی الجدة أم أبی محمد (علیه السلام) فقلت لها أقتدی بمن وصیته إلی المرأة فقالت اقتداء بالحسین بن علی بن أبی طالب (علیه السلام) إن الحسین بن علی (علیه السلام) أوصی إلی أخته زینب بنت علی بن أبی طالب (علیه السلام) فی الظاهر وکان ما یخرج عن علی بن الحسین من علم ینسب إلی زینب بنت علی تسترا علی علی بن الحسین ثم قالت إنکم قوم أصحاب أخبار أ ما رویتم أن التاسع من ولد الحسین (علیه السلام) یقسم میراثه وهو فی الحیاة.
۲۷ - وعلی بن محمد صیمری (رضی الله عنه) نامه ای نوشت ودرخواست کفنی کرد، جواب آمد: او در سال هشتاد یا هشتاد ویک بدان نیازمند خواهد شد. واو در همان وقتی که معین فرموده بود درگذشت ویک ماه پیش از آن، برایش کفن فرستاد.
۲۸ - وحدثنا أبو جعفر محمد بن علی الأسود (رضی الله عنه) قال کنت أحمل الأموال التی تجعل فی باب الوقف إلی أبی جعفر محمد بن عثمان العمری (رضی الله عنه) فیقبضها منی فحملت إلیه یوما شیئا من الأموال فی آخر أیامه قبل موته بسنتین أو ثلاث سنین فأمرنی بتسلیمه إلی أبی القاسم الروحی (رضی الله عنه) وکنت أطالبه بالقبوض فشکا ذلک إلی أبی جعفر العمری (رضی الله عنه) فأمرنی أن لا أطالبه بالقبض وقال کلما وصل إلی أبی القاسم وصل إلی قال فکنت أحمل بعد ذلک الأموال إلیه ولا أطالبه بالقبوض
قال مصنف هذا الکتاب (رضی الله عنه) الدلالة فی هذا الحدیث هی فی المعرفة بمبلغ ما یحمل إلیه والاستغناء عن القبوض ولا یکون ذلک إلا من أمر الله (عزَّ وجلَّ).
۲۸ - احمد بن ابراهیم گوید: در مدینه بر حکیمه دختر امام جواد وخواهر امام هادی (علیه السلام) در سال دویست وشصت ودو وارد شدم واز پشت پرده با وی سخن گفتم واز دینش پرسیدم امام را نام برد وگفت: فلان بن الحسن ونام وی را بر زبان جاری ساخت، گفتم: فدای شما شوم! آیا او را مشاهده کرده ای ویا آنکه خبر او را شنیدی؟ گفت: خبر او را از ابومحمد (علیه السلام) شنیده ام وآن رابرای مادرش نوشته بود، گفتم: آن مولود کجاست؟ گفت: مستور است، گفتم: پس شیعه به چه کسی مراجعه کند؟ گفت: به جده او مادر ابومحمد (علیه السلام)، گفتم: آیا به کسی اقتدا کنم که به زنی وصیت کرده است؟ گفت: به حسین بن علی بن ابیطالب اقتداء کرده است زیرا حسین (علیه السلام) در ظاهر به خواهرش زینب وصیت کرد ودستورات علی بن الحسین (علیهما السلام) بخاطر حفظ جانش به زینب نسب داده می شد. سپس گفت: شما اهل اخبارید آیا برای شما روایت نشده است که نهمین از فرزندان حسین (علیه السلام) میراثش در دوران حیاتش تقسیم می شود؟
۲۹ - وحدثنا أبو جعفر محمد بن علی الأسود (رضی الله عنه) أن أبا جعفر العمری حفر لنفسه قبرا وسواه بالساج فسألته عن ذلک فقال للناس أسباب ثم سألته بعد ذلک فقال قد أمرت أن أجمع أمری فمات بعد ذلک بشهرین رضی الله عنه.
۲۹ - ابوجعفر محمد بن علی اسود (رضی الله عنه) گوید: من اموالی را که وقف امام بود به نزد ابوجعفر محمد بن عثمان عمری می بردم واو آنها را از من تحویل می گرفت یک روز در اواخر حیاتش که گویا دو سه سال پیش از مرگش بود اموالی را به زند او بردم دستور داد آنها را به ابوالقاسم روحی (رضی الله عنه) تسلیم کنم واز او مطالبه قبض می کردم وبه ابوجعفر عمری شکایت کرد واو دستور داد مطالبه قبض از وی نکنم وگفت: هر چه که به دست ابوالقاسم برسد به دست من رسیده است، گوید: بعد از آن اموال را به نزد او می بردم ومطالبه قبض از وی نمی کردم.
مصنف این کتاب گوید: دلالتی که در این حدیث وجود دارد این است که او به مبلغ آن اموال آگاه بوده است واز قبض آنها بی نیاز بوده است وآن جز به توفیق خدای تعالی صورت نمی پذیرد.
۳۰ - وحدثنا أبو جعفر محمد بن علی الأسود (رضی الله عنه) قال دفعت إلی امرأة سنة من السنین ثوبا وقالت احمله إلی العمری (رضی الله عنه) فحملته مع ثیاب کثیرة فلما وافیت بغداد أمرنی بتسلیم ذلک کله إلی محمد بن العباس القمی فسلمته ذلک کله ما خلا ثوب المرأة فوجه إلی العمری (رضی الله عنه) وقال ثوب المرأة سلمه إلیه فذکرت بعد ذلک أن امرأة سلمت إلی ثوبا وطلبته فلم أجده فقال لی لا تغتم فإنک ستجده فوجدته بعد ذلک ولم یکن مع العمری (رضی الله عنه) نسخة ما کان معی.
۳۰ - محمد بن علی اسود گوید: ابوجعفر عمری برای خود قبری حفر کرده بود وروی آن را تخته انداخته بود، من درباره آن از وی پرسش کردم، گفت: هر کس به سببی می میرد، بعد از آن نیز پرسیدم، گفت: به من دستور داده اند که آماده مرگ باشم وبعد از دو ماه درگذشت.
۳۱ - وحدثنا أبو جعفر محمد بن علی الأسود (رضی الله عنه) قال سألنی علی بن الحسین بن موسی بن بابویه (رضی الله عنه) بعد موت محمد بن عثمان العمری (رضی الله عنه) أن أسأل أبا القاسم الروحی أن یسأل مولانا صاحب الزمان (علیه السلام) أن یدعو الله (عزَّ وجلَّ) أن یرزقه ولدا ذکرا قال فسألته فأنهی ذلک ثم أخبرنی بعد ذلک بثلاثة أیام أنه قد دعا لعلی بن الحسین وأنه سیولد له ولد مبارک ینفع الله به وبعده أولاد قال أبو جعفر محمد بن علی الأسود (رضی الله عنه) وسألته فی أمر نفسی أن یدعو الله لی أن یرزقنی ولدا ذکرا فلم یجبنی إلیه وقال لیس إلی هذا سبیل قال فولد لعلی بن الحسین (رضی الله عنه) محمد بن علی وبعده أولاد ولم یولد لی شیء.
قال مصنف هذا الکتاب (رضی الله عنه) کان أبو جعفر محمد بن علی الأسود (رضی الله عنه) کثیرا ما یقول لی إذا رآنی أختلف إلی مجلس شیخنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنه) وأرغب فی کتب العلم وحفظه لیس بعجب أن تکون لک هذه الرغبة فی العلم وأنت ولدت بدعاء الإمام (علیه السلام).
۳۱ - محمد بن علی اسود گوید: سالی از سالها زنی جامه ای به من داد وگفت: آن را نزد عمری ببر، آن را به همراه جامه های بسیاری نزد او بردم وچون به بغداد رسیدم دستور داد آنها را به محمد بن عباس قمی تسلیم کنم، ومن نیز همه جامه ها را به جز جامه آن زن به وی تسلیم کردم، بعد از آن عمری به نزد من کسی فرستاد وگفت: جامه آن زن را نیز به وی بده! وبعد از آن به یادم آمد که زنی جامه ای به من داده بود ودر جستجوی آن برآمدم اما آن را نیافتم، آنگاه به من گفت: غم مخور که به زودی آن را خواهی یافت ونزد عمری (رضی الله عنه) صورتی از جامه هایی که نزد من بود وجود نداشت.
۳۲ - حدثنا أبو الحسین صالح بن شعیب الطالقانی (رضی الله عنه) فی ذی القعدة سنة تسع وثلاثین وثلاثمائة قال حدثنا أبو عبد الله أحمد بن إبراهیم بن مخلد قال حضرت بغداد عند المشایخ (رضی الله عنهم) فقال الشیخ أبو الحسن علی بن محمد السمری قدس الله روحه ابتداء منه رحم الله علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی قال فکتب المشایخ تأریخ ذلک الیوم فورد الخبر أنه توفی ذلک الیوم ومضی أبو الحسن السمری (رضی الله عنه) بعد ذلک فی النصف من شعبان سنة ثمان وعشرین وثلاثمائة.
۳۲ - ومحمد بن علی اسود گوید: علی بن حسین بن موسی بن بابویه (رضی الله عنه) پس از درگذشت محمد بن عثمان عمری (رضی الله عنه) از من درخواست کرد تا از ابوالقاسم روحی بخواهم تا مولای ما صاحب الزمان (علیه السلام) از خدای تعالی بخواهد که فرزند ذکوری به وی ارزانی فرماید. گوید: از او درخواست کردم واو نیز آن را اخبار کرد وپس از سه روز به من خبر داد که امام (علیه السلام) برای علی بن الحسین دعا فرموده است وبه زودی فرزند مبارکی برای وی متولد خواهد شد که خداوند به واسطه وی سود رساند وبعد از او نیز اولادی خواهد بود.
ابوجعفر محمد بن علی اسود گوید: من برای خود نیز درخواست کردم که از خدای تعالی بخواهد فرزند ذکوری به من ارزانی فرماید واجابت نفرمود وگفت: راهی برای آن نیست. گوید: برای علی بن الحسین محمد بن علی (مصنف این کتاب) متولد شد وبعد از او نیز اولاد دیگری متولد شدند اما برای من فرزندی متولد نشد.
مصنف این کتاب (رضی الله عنه) گوید: بسیاری از اوقات ابوجعفر محمد بن علی اسود مرا می دید که به درس شیخمان محمد بن حسن بن احمد بن ولید (رضی الله عنه) می رفتم - واشتیاق فراوانی در کتب علمی وحفظ آن داشتم - وبه من می گفت: این اشتیاق در طلب علم از تو عجیب نیست که تو به دعای امام (علیه السلام) متولد شده ای!
۳۳ - أخبرنا محمد بن علی بن متیل عن عمه جعفر بن محمد بن متیل قال لما حضرت أبا جعفر محمد بن عثمان العمری السمان (رضی الله عنه) الوفاة کنت جالسا عند رأسه أسائله وأحدثه وأبو القاسم الحسین بن روح فالتفت إلی ثم قال لی قد أمرت أن أوصی إلی أبی القاسم الحسین بن روح قال فقمت من عند رأسه وأخذت بید أبی القاسم وأجلسته فی مکانی وتحولت عند رجلیه.
۳۳ - احمد بن ابراهیم بن مخلد گوید: در بغداد به محضر مشایخ (رضی الله عنهم) درآمدم وشیخ ابوالحسن علی بن محمد سمری (قدس الله روحه) ابتداء به من گفت: خداوند علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی را رحمت کند. گوید: مشایخ تاریخ آن روز را نوشتند، وبعد از آن خبر آمد که وی در همان روز درگذشته است، وابوالحسین سمری نیز بعد از آن در نیمه شعبان سال سیصد وبیست وهشت درگذشت.
۳۴ - وأخبرنا محمد بن علی بن متیل قال کانت امرأة یقال لها زینب من أهل آبة وکانت امرأة محمد بن عبدیل الآبی معها ثلاثمائة دینار فصارت إلی عمی جعفر بن محمد بن متیل وقالت أحب أن أسلم هذا المال من یدی إلی ید أبی القاسم بن روح قال فأنفذنی معها أترجم عنها فلما دخلت علی أبی القاسم (رضی الله عنه) أقبل یکلمها بلسان آبی فصیح فقال لها زینب چونا خویذا کوابذا چون استه ومعناه کیف أنت وکیف کنت وما خبر صبیانک قال فاستغنت عن الترجمة وسلمت المال ورجعت.
۳۴ - جعفر بن محمد بن متیل گوید: در حال احتضار ابوجعفر محمد بن عثمان عمری (رضی الله عنه) بالای سرش نشسته بودم واز او سؤال می کردم وبا وی سخن می گفتم وحسین بن روح پائین پایش نشسته بود آنگاه به من التفات کرد وگفت: به من دستور داده اند که به ابوالقاسم حسین بن روح وصیت کنم. گوید: من از بالای سر او برخاستم ودست ابوالقاسم را گرفتم ودر مکان خود نشانیدم وخود به پائین وی آمدم.
۳۵ - وأخبرنا محمد بن علی بن متیل قال قال عمی جعفر بن محمد بن متیل دعانی أبو جعفر محمد بن عثمان السمان المعروف بالعمری (رضی الله عنه) فأخرج إلی ثویبات معلمة وصرة فیها دراهم فقال لی یحتاج أن تصیر بنفسک إلی واسط فی هذا الوقت وتدفع ما دفعت إلیک إلی أول رجل یلقاک عند صعودک من المرکب إلی الشط بواسط قال فتداخلنی من ذلک غم شدید وقلت مثلی یرسل فی هذا الأمر ویحمل هذا الشیء الوتح قال فخرجت إلی واسط وصعدت من المرکب فأول رجل یلقانی سألته عن الحسن بن محمد بن قطاة الصیدلانی وکیل الوقف بواسط فقال أنا هو من أنت فقلت أنا جعفر بن محمد بن متیل قال فعرفنی باسمی وسلم علی وسلمت علیه وتعانقنا فقلت له أبو جعفر العمری یقرأ علیک السلام ودفع إلی هذه الثویبات وهذه الصرة لأسلمها إلیک فقال الحمد لله فإن محمد بن عبد الله الحائری قد مات وخرجت لإصلاح کفنه فحل الثیاب وإذا فیها ما یحتاج إلیه من حبر وثیاب وکافور فی الصرة وکراء الحمالین والحفار قال فشیعنا جنازته وانصرفت.
۳۵ - محمد بن علی بن متیل گوید: زنی بود از اهل آبه که نامش زینب وهمسر محمد بن عبدیل آبی بود وسیصد دینار همراه داشت وبه نزد عمویم جعفر ابن محمد بن متیل آمد وگفت: دوست دارم که این مال را به دست خود تسلیم ابوالقاسم بن روح کنم، عمویم مرا همراه وی فرستاد تا گفتارش را ترجمه کنم، چون بر ابوالقاسم (رضی الله عنه) درآمدیم وی به زبان فصیح آبی با آن زن مکالمه کرد وگفت: زینب! چونا، خوبذا، کوابذا، چون استه؟ که معنایش این است: حالت چطور است؟ چه می کردی؟ دخترانت چطورند؟ گوید: آن زن از ترجمه بی نیاز شد مال را تسلیم کرد وبازگشت.
۳۶ - وأخبرنا أبو محمد الحسن بن محمد بن یحیی العلوی ابن أخی طاهر ببغداد طرف سوق القطن فی داره قال قدم أبو الحسن علی بن أحمد بن علی العقیقی ببغداد فی سنة ثمان وتسعین ومائتین إلی علی بن عیسی بن الجراح وهو یومئذ وزیر فی أمر ضیعة له فسأله فقال له إن أهل بیتک فی هذا البلد کثیر فإن ذهبنا نعطی کلما سألونا طال ذلک أو کما قال فقال له العقیقی فإنی أسأل من فی یده قضاء حاجتی فقال له علی بن عیسی من هو فقال الله (عزَّ وجلَّ) وخرج مغضبا قال فخرجت وأنا أقول فی الله عزاء من کل هالک ودرک من کل مصیبة قال فانصرفت فجاءنی الرسول من عند الحسین بن روح (رضی الله عنه) وأرضاه فشکوت إلیه فذهب من عندی فأبلغه فجاءنی الرسول بمائة درهم عددا ووزنا ومندیل وشیء من حنوط وأکفان وقال لی مولاک یقرئک السلام ویقول لک إذا أهمک أمر أو غم فامسح بهذا المندیل وجهک فإن هذا مندیل مولاک (علیه السلام) وخذ هذه الدراهم وهذا الحنوط وهذه الأکفان وستقضی حاجتک فی لیلتک هذه وإذا قدمت إلی مصر یموت محمد بن إسماعیل من قبلک بعشرة أیام ثم تموت بعده فیکون هذا کفنک وهذا حنوطک وهذا جهازک قال فأخذت ذلک وحفظته وانصرف الرسول وإذا أنا بالمشاعل علی بابی والباب یدق فقلت لغلامی خیر یا خیر انظر أی شیء هو ذا فقال خیر هذا غلام حمید بن محمد الکاتب ابن عم الوزیر فأدخله إلی فقال لی قد طلبک الوزیر ویقول لک مولای حمید ارکب إلی قال فرکبت وخبت الشوارع والدروب وجئت إلی شارع الرزازین فإذا بحمید قاعد ینتظرنی فلما رآنی أخذ بیدی ورکبنا فدخلنا علی الوزیر فقال لی الوزیر یا شیخ قد قضی الله حاجتک واعتذر إلی ودفع إلی الکتب مکتوبة مختومة قد فرغ منها قال فأخذت ذلک وخرجت قال أبو محمد الحسن بن محمد فحدثنا أبو الحسن علی بن أحمد العقیقی رحمه الله بنصیبین بهذا وقال لی ما خرج هذا الحنوط إلا لعمتی فلانة لم یسمها وقد نعیت إلی نفسی ولقد قال لی الحسین بن روح (رضی الله عنه) إنی أملک الضیعة وقد کتب لی بالذی أردت فقمت إلیه وقبلت رأسه وعینیه وقلت یا سیدی أرنی الأکفان والحنوط والدراهم قال فأخرج إلی الأکفان وإذا فیها برد حبرة مسهم من نسیج الیمن وثلاثة أثواب مروی وعمامة وإذا الحنوط فی خریطة وأخرج إلی الدراهم فعددتها مائة درهم ووزنها مائة درهم فقلت یا سیدی هب لی منها درهما أصوغه خاتما قال وکیف یکون ذلک خذ من عندی ما شئت فقلت أرید من هذه وألححت علیه وقبلت رأسه وعینیه فأعطانی درهما فشددته فی مندیل وجعلته فی کمی فلما صرت إلی الخان فتحت زنفیلجة معی وجعلت المندیل فی الزنفیلجة وقید الدرهم مشدود وجعلت کتبی ودفاتری فوقه وأقمت أیاما ثم جئت أطلب الدرهم فإذا الصرة مصرورة بحالها ولا شیء فیها فأخذنی شبه الوسواس فصرت إلی باب العقیقی فقلت لغلامه خیر أرید الدخول إلی الشیخ فأدخلنی إلیه فقال لی ما لک فقلت یا سیدی الدرهم الذی أعطیتنی إیاه ما أصبته فی الصرة فدعا بالزنفیلجة وأخرج الدراهم فإذا هی مائة درهم عددا ووزنا ولم یکن معی أحد أتهمه فسألته فی رده إلی فأبی ثم خرج إلی مصر وأخذ الضیعة ثم مات قبله محمد بن إسماعیل بعشرة أیام کما قیل ثم توفی (رضی الله عنه) وکفن فی الأکفان الذی دفعت إلیه
حدثنا علی بن الحسین بن شاذویه المؤدب (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن عبد الله عن أبیه عبد الله بن جعفر الحمیری قال حدثنی محمد بن جعفر قال حدثنی أحمد بن إبراهیم قال دخلت علی حکیمة بنت محمد بن علی الرضا أخت أبی الحسن صاحب العسکر (علیه السلام) فی سنة اثنتین وستین ومائتین فکلمتها من وراء حجاب وسألتها عن دینها فسمت لی من تأتم بهم ثم قالت والحجة بن الحسن بن علی فسمته فقلت لها جعلنی الله فداک معاینة أو خبرا فقالت خبرا عن أبی محمد (علیه السلام) کتب به إلی أمه فقلت لها فأین الولد فقالت مستور فقلت إلی من تفزع الشیعة فقالت لی إلی الجدة أم أبی محمد (علیه السلام) فقلت لها أقتدی بمن وصیته إلی امرأة فقالت اقتداء بالحسین بن علی (علیه السلام) فإن الحسین بن علی (علیه السلام) أوصی إلی أخته زینب بنت علی فی الظاهر فکان ما یخرج عن علی بن الحسین (علیه السلام) من علم ینسب إلی زینب سترا علی علی بن الحسین (علیه السلام) ثم قالت إنکم قوم أصحاب أخبار أ ما رویتم أن التاسع من ولد الحسین بن علی (علیه السلام) یقسم میراثه وهو فی الحیاة.
۳۶ - جعفر بن محمد بن متیل گوید: ابوجعفر بن عثمان سمان معروف به عمری مرا فراخواند وچند تکه پارچه راه راه ویک کیسه ای که چند درهم در آن بود به من داد وگفت: لازم است که هم اکنون خود به واسط بروی واینها را که به تو دادم به اولین کسی بدهی که پس از سوار شدن بر مرکب برای رفتن به شط واسط به استقبال تو آید، گوید: از این مأموریت اندوه گرانی در دلم نشست وبا خود گفتم آیا مثل منی را با این کالای کم ارزش به چنین مأموریتی می فرستند؟
گوید: به واسط درآمدم وبر مرکب سوار شدم واز اولین مردی که مرا دیدار کرد پرسیدم: حسن بن محمد بن قطاه صیدلانی وکیل وقف در واسط کجاست؟ گفت: من همویم تو کیستی؟ گفتم: من جعفر بن محمد بن متیل هستم، گوید: مرا به نام می شناخت، بر من سلام کرد ومن نیز بر وی سلام کردم ومعانقه کردیم، گفتم: ابوجعفر عمری سلام می رساند واین چند تکه پارچه واین کیسه را داده است تا به شما تسلیم کنم گفت: الحمدلله، محمد بن عبد الله حائری درگذشته است ومن برای فراهم کردن کفن او بیرون آمده ام جامه دان را گشود وبه ناگاه دیدیم که در آن لوازم مورد نیاز از قبیل کفن وکافور موجود بود واجرت حمال وحفار هم در آن کیسه بود، گوید تابوتش را تشییع کردیم وبرگشتم.
۳۷ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانی (رضی الله عنه) قال کنت عند الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح قدس الله روحه مع جماعة فیهم علی بن عیسی القصری فقام إلیه رجل فقال له إنی أرید أن أسألک عن شیء فقال له سل عما بدا لک فقال الرجل أخبرنی عن الحسین بن علی (علیه السلام) أ هو ولی الله قال نعم قال أخبرنی عن قاتله أ هو عدو الله قال نعم قال الرجل فهل یجوز أن یسلط الله (عزَّ وجلَّ) عدوه علی ولیه فقال له أبو القاسم الحسین بن روح قدس الله روحه افهم عنی ما أقول لک اعلم أن الله (عزَّ وجلَّ) لا یخاطب الناس بمشاهدة العیان ولا یشافههم بالکلام ولکنه جل جلاله یبعث إلیهم رسلا من أجناسهم وأصنافهم بشرا مثلهم ولو بعث إلیهم رسلا من غیر صنفهم وصورهم لنفروا عنهم ولم یقبلوا منهم فلما جاءوهم وکانوا من جنسهم یأکلون الطعام ویمشون فی الأسواق قالوا لهم أنتم بشر مثلنا ولا نقبل منکم حتی تأتونا بشیء نعجز أن نأتی بمثله فنعلم أنکم مخصوصون دوننا بما لا نقدر علیه فجعل الله (عزَّ وجلَّ) لهم المعجزات التی یعجز الخلق عنها فمنهم من جاء بالطوفان بعد الإنذار والإعذار فغرق جمیع من طغی وتمرد ومنهم من ألقی فی النار فکانت بردا وسلاما ومنهم من أخرج من الحجر الصلد ناقة وأجری من ضرعها لبنا ومنهم من فلق له البحر وفجر له من الحجر العیون وجعل له العصا الیابسة ثعبانا تلقف ما یأفکون ومنهم من أبرأ الأکمه والأبرص وأحیا الموتی بإذن الله وأنبأهم بما یأکلون وما یدخرون فی بیوتهم ومنهم من انشق له القمر وکلمته البهائم مثل البعیر والذئب وغیر ذلک فلما أتوا بمثل ذلک وعجز الخلق عن أمرهم وعن أن یأتوا بمثله کان من تقدیر الله (عزَّ وجلَّ) ولطفه بعباده وحکمته أن جعل أنبیاءه (علیه السلام) مع هذه القدرة والمعجزات فی حالة غالبین وفی أخری مغلوبین وفی حال قاهرین وفی أخری مقهورین ولو جعلهم الله (عزَّ وجلَّ) فی جمیع أحوالهم غالبین وقاهرین ولم یبتلهم ولم یمتحنهم لاتخذهم الناس آلهة من دون الله (عزَّ وجلَّ) ولما عرف فضل صبرهم علی البلاء والمحن والاختبار ولکنه (عزَّ وجلَّ) جعل أحوالهم فی ذلک کأحوال غیرهم لیکونوا فی حال المحنة والبلوی صابرین وفی حال العافیة والظهور علی الأعداء شاکرین ویکونوا فی جمیع أحوالهم متواضعین غیر شامخین ولا متجبرین ولیعلم العباد أن لهم (علیه السلام) إلها هو خالقهم ومدبرهم فیعبدوه ویطیعوا رسله وتکون حجة الله ثابتة علی من تجاوز الحد فیهم وادعی لهم الربوبیة أو عاند أو خالف وعصی وجحد بما أتت به الرسل والأنبیاء (علیه السلام) لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ ویَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ قال محمد بن إبراهیم بن إسحاق (رضی الله عنه) فعدت إلی الشیخ أبی القاسم بن روح قدس الله روحه من الغد وأنا أقول فی نفسی أ تراه ذکر ما ذکر لنا یوم أمس من عند نفسه فابتدأنی فقال لی یا محمد بن إبراهیم لأن أخر من السماء فتخطفنی الطیر أو تهوی بی الریح فی مکان سحیق أحب إلی من أن أقول فی دین الله (عزَّ وجلَّ) برأیی أو من عند نفسی بل ذلک عن الأصل ومسموع عن الحجة (صلی الله علیه وآله وسلم).
۳۷ - ابوالحسن علی بن احمد بن علی عقیقی در سال دویست ونود وهشت به بغداد آمد ونزد علی بن عیسی بن جراح که در آن روز وزیر در امور املاک او بود رفت ودرخواستی کرد، علی بن عیسی گفت: خاندان تو در این شهر فراوانند واگر بخواهیم درخواستهای آنها را برآوریم به درازا خواهد کشید، عقیقی گفت: من از کسی درخواست می کنم که قضای حاجتم به دست اوست، علی بن عیسی گفت: او کیست؟ عقیقی گفت: خدای تعالی وخشمناک بیرون آمد، گوید: بیرون آمدم وبا خود می گفتم: خداوند تسلیت بخش هر هالک وجبران کننده هر مصیبتی است.
گوید: بازگشتم وفرستاده ای از جانب حسین بن روح به نزدم آمد وبدو شکایت بردم، او رفت وحال مرا به او گزارش داد وبا صد درهم ویک دستمال ومقداری حنوط وچند تکه کفن باز آمد وگفت: مولایت به تو سلام می رساند ومی گوید: هرگاه غم واندوه به سراغت آمد این دستمال را به روی صورتت بکش که آن دستمال مولایت (علیه السلام) است واین درهمها وحنوط وکفن را بگیر که حاجت تو را در این شب برطرف می سازد وچون به مصر درآیی ده روز پیش از آن محمد بن اسماعیل درگذشته است وپس از او نیز تو خواهی مرد واین کفن وحنوط جهاز توست.
گوید: آنها را گرفتم وحفظ کردم وآن فرستاده برگشت ومن در سرای خود مشغول کارهای خود بودم که در زدند، به غلام خود خیر گفتم: ای خیر! ببین کیست؟ خیر گفت: غلام حمیدبن محمد کاتب پسر عموی وزیر است واو را نزد من آورد واو گفت: وزیر تو را طلب کرده است ومولایم حمید می گوید: سوارشو ونزد من آی، گوید: سوار شدم وبه خیابان رزازین آمدم ودیدم حمید نشسته ومنتظر من است چون مرا دید دست مرا گرفت وسوار شدیم وبه نزد وزیر رفتیم، وزیر گفت: ای شیخ! خداوند حاجت تو را بر آورده کرد واز من عذر خواهی نمود ونامه هایی با مهر وامضاء که قبلاً آماده کرده بود به من داد، گوید: آنها را گرفتم وخارج شدم.
ابومحمد حسن بن محمد (بن یحیی) گوید: این حدیث را علی بن احمد عقیقی رحمه الله در نصیبین برایم گفت که آن حنوط برای عمه ام فلانی - ونام او را نبرد - استعمال شد وخبر مرگم را دادند وحسین بن روح (رضی الله عنه) گفت که من مالک آن مزرعه می شوم وچیزی را که خواسته ام برایم نوشته اند، آنگاه برخاستم وسر وچشمش را بوسه دادم وگفتم: ای آقای من! آن حنوط وکفنها ودرهمها را به من نشان بده! گوید: کفنها را آورد ودر میان آنها بردی حاشیه دار بود که در یمن بافته شده بود وسه تکه کفن مروی ویک عمامه وحنوط در کیسه ای سربسته قرار داشت ودرهمها را بیرون آورد وآنها را شمردم به عدد ووزن صد درهم بود، گفتم: ای آقای من! یکی از آنها را به من ببخش تا از آن انگشتری بسازم، گفت: چگونه چنین امری ممکن است؟ از مال خود هر چه خواهی به تو می دهم، گفتم: از همین می خواهم واصرار کردم وسر وچشمش را بوسه دادم، درهمی به من داد، آن را در دستمال پیچیدم ودر جیبم گذاشتم وچون به خانه برگشتم زنبیلی که با خود داشتم گشودم وآن دستمال را درون آن زنبیل نهادم وآن درهم به دستمال پیچیده در آن بود وکتابها ودفترهای خود را بالای آن قرار دادم، چند روزی گذشت سپس در جستجوی آن درهم برآمدم دیدم آن کیسه همان گونه بسته است اما چیزی در میان آن نیست وچیزی بمانند وسواس مرا فراگرفت وبه خانه عقیقی رفتم وبه غلامش خیر گفتم: می خواهم به نزد شیخ بروم، مرا به نزد او برد، گفت: چه شده است؟ گفتم: ای آقای من! آن درهمی که به من عطا فرمودید گم شده است، گفت زنبیلم را بیاورید ودرهمها را بیرون آورد که به لحاظ تعداد ووزن یکصد عدد بود هیچکس همراه من نبود تا به او بدگمان شوم دیگر بار درخواست کردم آن را به من بدهد ونپذیرفت.
سپس وی به مصر رفت وآن مزرعه را گرفت وده روز پیش از آنکه محمد بن اسماعیل درگذشت وبعد از آن نیز جان به جان آفرین تسلیم کرد ودر آن کفنهایی که به او داده بودند کفن شد.
۳۸ - حدثنا أحمد بن محمد بن یحیی العطار (رضی الله عنه) قال حدثنا أبی قال حدثنا محمد بن شاذان بن نعیم الشاذانی قال اجتمعت عندی خمسمائة درهم ینقص عشرین درهما فوزنت من عندی عشرین درهما ودفعتهما إلی أبی الحسین الأسدی (رضی الله عنه) ولم أعرفه أمر العشرین فورد الجواب قد وصلت الخمسمائة درهم التی لک فیها عشرون درهما قال محمد بن شاذان أنفذت بعد ذلک مالا ولم أفسر لمن هو فورد الجواب وصل کذا وکذا منه لفلان کذا ولفلان کذا قال وقال أبو العباس الکوفی حمل رجل مالا لیوصله وأحب أن یقف علی الدلالة فوقع (علیه السلام) إن استرشدت أرشدت وإن طلبت وجدت یقول لک مولاک احمل ما معک قال الرجل فأخرجت مما معی ستة دنانیر بلا وزن وحملت الباقی فخرج التوقیع یا فلان رد الستة دنانیر التی أخرجتها بلا وزن ووزنها ستة دنانیر وخمسة دوانیق وحبة ونصف قال الرجل فوزنت الدنانیر فإذا هی کما قال (علیه السلام).
۳۸ - احمد بن ابراهیم گوید: بر حکیمه دختر امام جواد وخواهر امام هادی (علیهما السلام) در سال دویست وشصت ودو وارد شدم واز پشت پرده با وی صحبت کردم واز دینش پرسیدم، نام کسانی را که امام می داند برد، سپس گفت: حجه بن الحسن بن علی ونامش را برد، گفتم: فدایت شوم آیا او را مشاهده کرده اید یا آنکه خبر او را شنیده اند؟ گفت: خبر است وابو محمد (علیه السلام) به مادرش اخبار کرده است. گفتم: آن فرزند کجاست؟ گفت: مستور است، گفتم: پس شیعه به چه کسی رجوع کند؟ گفت: به جده اش مادر ابومحمد (علیه السلام)، گفتم: آیا به کسی اقتداء کنم که به زنی وصیت کرده است؟ گفت به حسین بن علی (علیهما السلام) اقتدا کرده است زیرا حسین بن علی (علیهما السلام) ظاهراً به خواهرش زینب دختر علی (علیه السلام) وصیت کرده وهر علمی که از حسین بن علی (علیهما السلام) صادر می شد به خاطر آنکه او مستور بماند به زینب نسبت داده می شد، سپس گفت: شما اهل اخبارید، آیا برای شما روایت نکرده اند که میراث نهمین فرزند حسین بن علی (علیهما السلام) در زمان حیاتش تقسیم می شود؟
۳۹ - حدثنا أبو محمد عمار بن الحسین بن إسحاق الأسروشنی (رضی الله عنه) قال حدثنا أبو العباس أحمد بن الخضر بن أبی صالح الخجندی (رضی الله عنه) أنه خرج إلیه من صاحب الزمان (علیه السلام) توقیع بعد أن کان أغری بالفحص والطلب وسار عن وطنه لیتبین له ما یعمل علیه وکان نسخة التوقیع من بحث فقد طلب ومن طلب فقد دل ومن دل فقد أشاط ومن أشاط فقد أشرک قال فکف عن الطلب ورجع وحکی عن أبی القاسم بن روح قدس الله روحه أنه قال فی الحدیث الذی روی فی أبی طالب أنه أسلم بحساب الجمل وعقد بیده ثلاثة وستین إن معناه إله أحد جواد.
۳۹ - محمد بن ابراهیم گوید: با جمعی نزد شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (قدس الله روحه) بودم که در میان آنها علی بن عیسی هم بود، مردی نزد او آمد وگفت: می خواهم از شما پرسشی کنم، گفت: هر چه می خواهی بپرس، گفت: آیا حسین بن علی (علیهما السلام) دوست خدا بود؟ گفت: آری، پرسید: آیا قاتل او دشمن خدا بود؟ گفت: آری، پرسید: آیا رواست که خدای تعالی دشمنش را بر دوستش مسلط سازد؟ ابوالقاسم حسین بن روح (قدس الله روحه) گفت: آنچه به تو می گویم بفهم، بدانکه خدای تعالی با مردم مشاهده عیانی خطاب نمی کند وبا مشافهه با آنها سخن نمی گوید، ولی خدای تعالی رسولانی از جنس وصنف خودشان بر آنها مبعوث می کند که بمانند آنها بشرند واگر رسولانی از غیر صنف وصورتشان مبعوث می کرد از آنان می رمیدند وکلامشان را نمی پذیرفتند وچون پیامبران به نزد آنها آمدند واز جنس آنها بودند طعام می خوردند ودر بازارها راه می رفتند، گفتند: شما بشری به مثل ما هستید وکلام شما را نمی پذیریم مگر آنکه معجزه ای بیاورید که ما از آوردن مثل آن عاجز باشیم آنگاه خواهیم دانست که شما را به کاری اختصاص داده اند که ما بر انجام آن توانا نیستیم، آنگاه خدای تعالی برای آنها معجزاتی قرار داد که خلایق از انجام آن ناتوان بودند، یکی از آنها پس از انذار وبرطرف ساختن عذر وبهانه طوفان آورد وجمیع طاغیان ومتمردان غرق شدند ودیگری دریا را شکافت واز سنگ چشمه ها جاری ساخت وعصای خشک او را اژدهایی قرار داد که سحر آنها را بلعید ودیگری کور وپیس را شفا داد ومردگان را به اذن خداوند زنده کرد وبه مردم خبر داد که در خانه هایشان چه می خورند وچه ذخیره می کنند وبرای دیگری شق القمر شد وچهارپایانی مثل شتر وگرگ وغیرذلک با وی سخن گفتند.
و چون این کارها را کردند ومردم در کار آنان عاجز شدند ونتوانستند کاری مانند ایشان انجام دهند خدای تعالی پیامبران را با این قدرت ومعجزات از روی لطف واز سر حکمت گاهی غالب وگاهی مغلوب وزمانی قاهر وزمانی دیگر مقهور ساخت، واگر آنان را در جمیع احوال غالب وقاهر قرار می داد ومبتلا وخوار نمی ساخت مردم آنان را به جای خدای تعالی می پرستیدند وفضیلت صبرشان در برابر بلا ومحنت وامتحان شناخته نمی شد ولی خدای تعالی احوال آنان را در این باره مانند احوال سایرین قرار داد تا در حال محنت وآشوب صابر وبه هنگام عافیت وپیروزی بر دشمن شاکر ودر جمیع احوالشان متواضع باشند، نه گردن فراز ومتکبر وچنین کرد تا بندگان بدانند پیامبران نیز خدایی دارند که خالق ومدبر آنهاست واو را بپرستند واز رسولان او اطاعت نمایند وحجت خدا ثابت وتمام گردد بر کسی که درباره آنها از حد درگذرد وبرای آنها ادعای ربوبیت کند یا عناد ومخالفت وعصیان ورزد ومنکر تعالیم ودستورات رسولان وانبیاء گردد. لیهلک من هلک عن بینه ویحیی من حی عن بینه
محمد بن ابراهیم بن اسحاق (رضی الله عنه) گوید: فردا به نزد شیخ ابوالقاسم بن روح (قدس الله روحه) بازگشتم وبا خود می گفتم: آیا می پنداری آنچه که روز گذشته برای ما می گفت از پیش خود بود؟ شیخ ابتداء به کلام کرد وگفت: ای محمد بن ابراهیم! اگر از آسمان بر زمین فرو افتم وپرندگان مرا بربایند ویا طوفان مرا در دره عمیقی افکند نزد من محبوب تر است تا در دین خدای تعالی به رای خود یا از جانب خود سخنی گویم، بلکه گفتار من ماخود از اصل ومسموع از حجت صلوات الله وسلامه علیه است.
۳۹ - محمد بن شاذان گوید: پانصد درهم بیست درهم کم نزد من فراهم آمده بود واز اموال خود بیست درهم وزن کردم وبدان افزودم وبه ابوالحسین اسدی (رضی الله عنه) تسلیم کردم ودرباره آن بیست درهم چیزی نگفتم پاسخ آمد که پانصد درهمی که بیست درهم آن از آن تو بود رسید.
محمد بن شاذان گوید: بعد از آن مالی فرستادم وننوشتم که از آن کیست، پاسخ آمد: فلان مقدار رسید که این مقدار آن از فلانی واین مقدار آن از فلانی است. گوید ابوالعباس کوفی گوید: مردی مالی را برد که به او برساند ودوست داشت که بر دلالتی واقف شود واین توقیع را صادر فرمود: اگر ارشاد خواهی ارشاد شوی واگر طلب کنی خواهی یافت، مولای تو می گوید: آنچه با خود داری حمل کن، آن مرد گوید: از آنچه با خود داشتم شش دینار نسنجیده برداشتم وباقی را حمل کردن واین توقیع صادر شد: ای فلانی! آن شش دینار نسنجیده را که وزنش شش دینار وپنج دانگ ویک حبه ونیم است تحویل بده، آن مرد گوید: آن دینارها را وزن کردم ودر نهایت شگفتی دیدم که چنان بود که امام (علیه السلام) فرموده بود.
۴۰ - حدثنا أحمد بن هارون القاضی (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن عبد الله بن جعفر الحمیری عن أبیه عن إسحاق بن حامد الکاتب قال کان بقم رجل بزاز مؤمن وله شریک مرجئی فوقع بینهما ثوب نفیس فقال المؤمن یصلح هذا الثوب لمولای فقال له شریکه لست أعرف مولاک ولکن افعل بالثوب ما تحب فلما وصل الثوب إلیه شقه (علیه السلام) بنصفین طولا فأخذ نصفه ورد النصف وقال لا حاجة لنا فی مال المرجئی.
۴۰ - ابوصالح خجندی (رضی الله عنه) گوید از ناحیه صاحب الزمان (علیه السلام) پس از آنکه فحص وطلب بسیاری کرده واز وطنش مسافرت نموده است تا بر او روشن شود که چه باید کرد، توقیعی صادر شد.
و نسخه آن توقیع چنین بود: هر که بحث کند طلب کرده است وهر که طلب کند دلالت کرده است وهر که دلالت کند هلاک کرده است وهر که هلاک کند مشرک شده است. گوید: از طلب باز ایستاده وبرگشت.
و از ابوالقاسم بن روح (قدس الله روحه) حکایت شده است که او در تفسیر حدیثی که درباره اسلام ابوطالب روایت شده که او به حساب جمل اسلام آورده است وبا دستش شصت وسه را بر شمرد ومعنایش این است که او خدای احد جواد است.
۴۱ - قال عبد الله بن جعفر الحمیری وخرج التوقیع إلی الشیخ أبی جعفر محمد بن عثمان العمری فی التعزیة بأبیه (رضی الله عنهما) فی فصل من الکتاب إنا لله وإنا إلیه راجعون تسلیما لأمره ورضاء بقضائه عاش أبوک سعیدا ومات حمیدا فرحمه الله وألحقه بأولیائه وموالیه (علیه السلام) فلم یزل مجتهدا فی أمرهم ساعیا فیما یقربه إلی الله (عزَّ وجلَّ) وإلیهم نضر الله وجهه وأقاله عثرته وفی فصل آخر أجزل الله لک الثواب وأحسن لک العزاء رزئت ورزئنا وأوحشک فراقه وأوحشنا فسره الله فی منقلبه وکان من کمال سعادته أن رزقه الله (عزَّ وجلَّ) ولدا مثلک یخلفه من بعده ویقوم مقامه بأمره ویترحم علیه وأقول الحمد لله فإن الأنفس طیبة بمکانک وما جعله الله (عزَّ وجلَّ) فیک وعندک أعانک الله وقواک وعضدک ووفقک وکان الله لک ولیا وحافظا وراعیا وکافیا ومعینا
توقیع من صاحب الزمان (علیه السلام) کان خرج إلی العمری وابنه (رضی الله عنهما) رواه سعد بن عبد الله
۴۱ - اسحاق بن حامد کاتب گوید: مرد بزاز مؤمنی در قم بود وشریکی داشت که از فرقه مرجئه بود، آنها مالک پارچه نفیسی شدند، آن مؤمن گفت: این پارچه برای مولای من بافته شده است وشریکش گفت: من مولای تو را نمی شناسم ولی با آن هر چه خواهی کن وچون پارچه به دست او (علیه السلام) رسید آن را از طول دو پاره کرد، نصف آن را برداشت ونصف دیگر را باز گردانید وگفت ما نیازی به مال مرجئه نداریم.
۴۲ - قال الشیخ أبو عبد الله جعفر (رضی الله عنه) وجدته مثبتا عنه رحمه الله وفقکما الله لطاعته وثبتکما علی دینه وأسعدکما بمرضاته انتهی إلینا ما ذکرتما أن المیثمی أخبرکما عن المختار ومناظراته من لقی واحتجاجه بأنه لا خلف غیر جعفر بن علی وتصدیقه إیاه وفهمت جمیع ما کتبتما به مما قال أصحابکما عنه وأنا أعوذ بالله من العمی بعد الجلاء ومن الضلالة بعد الهدی ومن موبقات الأعمال ومردیات الفتن فإنه (عزَّ وجلَّ) یقول الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وهُمْ لا یُفْتَنُونَ کیف یتساقطون فی الفتنة ویترددون فی الحیرة ویأخذون یمینا وشمالا فارقوا دینهم أم ارتابوا أم عاندوا الحق أم جهلوا ما جاءت به الروایات الصادقة والأخبار الصحیحة أو علموا ذلک فتناسوا ما یعلمون أن الأرض لا تخلو من حجة إما ظاهرا وإما مغمورا أو لم یعلموا انتظام أئمتهم بعد نبیهم (صلی الله علیه وآله وسلم) واحدا بعد واحد إلی أن أفضی الأمر بأمر الله (عزَّ وجلَّ) إلی الماضی یعنی الحسن بن علی (علیه السلام) فقام مقام آبائه (علیه السلام) یهدی إلی الحق وإلی طریق مستقیم کانوا نورا ساطعا وشهابا لامعا وقمرا زاهرا ثم اختار الله (عزَّ وجلَّ) له ما عنده فمضی علی منهاج آبائه (علیهم السلام) حذو النعل بالنعل علی عهد عهده ووصیة أوصی بها إلی وصی ستره الله (عزَّ وجلَّ) بأمره إلی غایة وأخفی مکانه بمشیئته للقضاء السابق والقدر النافذ وفینا موضعه ولنا فضله ولو قد أذن الله (عزَّ وجلَّ) فیما قد منعه عنه وأزال عنه ما قد جری به من حکمه لأراهم الحق ظاهرا بأحسن حلیة وأبین دلالة وأوضح علامة ولأبان عن نفسه وقام بحجته ولکن أقدار الله (عزَّ وجلَّ) لا تغالب وإرادته لا ترد وتوفیقه لا یسبق فلیدعوا عنهم اتباع الهوی ولیقیموا علی أصلهم الذی کانوا علیه ولا یبحثوا عما ستر عنهم فیأثموا ولا یکشفوا ستر الله (عزَّ وجلَّ) فیندموا ولیعلموا أن الحق معنا وفینا لا یقول ذلک سوانا إلا کذاب مفتر ولا یدعیه غیرنا إلا ضال غوی فلیقتصروا منا علی هذه الجملة دون التفسیر ویقنعوا من ذلک بالتعریض دون التصریح إن شاء الله الدعاء فی غیبة القائم (علیه السلام).
۴۲ - به شیخ ابوجعفر محمد بن عثمان عمری در تسلیت مرگ پدرش (رضی الله عنهما) توقیعی شد ودر بخشی از آن آمده بود: انا لله وانا الیه راجعون تسلیم فرمان او وراضی به قضای اوئیم، پدرت نیکو زندگی کرد وستوده درگذشت، خدا او را رحمت کند وبه اولیاء ودوستانش ملحق سازد که پیوسته در کارشان کوشا بود ودر آنچه او را به خدا وبه ایشان نزدیک می ساخت ساعی بود، خداوند رویش را شادان گرداند واز لغزش او درگذرد.
و در بخش دیگر آن آمده است: خداوند پاداش خیرت دهد واین عزا را بر تو نیکو گرداند، تو سوگوار شدی وما نیز سوگواریم وجدایی او تو را تنها ساخت وما نیز تنها شدیم خداوند او را در جایگاهش مسرور سازد واز کمال سعادت اوست که خدای تعالی فرزندی مثل تو به او ارزانی فرموده که جانشین وقائم مقام وی باشد وبرای او طلب رحمت کند ومن می گویم: الحمدلله که خدای تعالی نفوس را به منزلت تو وآنچه که به تو مرحمت فرموده طیب ساخته است، خداوند تو را یاری کند ونیرومند سازد وپشتیبانت باشد وتوفیقت دهد وتو را ولی ونگاهبان ورعایت کننده وکافی ومعین باشد.
توقیعی از صاحب الزمان (علیه السلام) که برای عمری وپسرش صادر شده است:
۴۳ - حدثنا أبو محمد الحسین بن أحمد المکتب قال حدثنا أبو علی بن همام بهذا الدعاء وذکر أن الشیخ العمری قدس الله روحه أملاه علیه وأمره أن یدعو به وهو الدعاء فی غیبة القائم (علیه السلام) اللهم عرفنی نفسک فإنک إن لم تعرفنی نفسک لم أعرف نبیک اللهم عرفنی نبیک فإنک إن لم تعرفنی نبیک لم أعرف حجتک اللهم عرفنی حجتک فإنک إن لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی اللهم لا تمتنی میتة جاهلیة ولا تزغ قلبی بعد إذ هدیتنی اللهم فکما هدیتنی بولایة من فرضت طاعته علی من ولاة أمرک بعد رسولک (صلی الله علیه وآله وسلم) حتی والیت ولاة أمرک أمیر المؤمنین والحسن والحسین وعلیا ومحمدا وجعفرا وموسی وعلیا ومحمدا وعلیا والحسن والحجة القائم المهدی صلوات الله علیهم أجمعین اللهم فثبتنی علی دینک واستعملنی بطاعتک ولین قلبی لولی أمرک وعافنی مما امتحنت به خلقک وثبتنی علی طاعة ولی أمرک الذی سترته عن خلقک فبإذنک غاب عن بریتک وأمرک ینتظر وأنت العالم غیر معلم بالوقت الذی فیه صلاح أمر ولیک فی الإذن له بإظهار أمره وکشف ستره فصبرنی علی ذلک حتی لا أحب تعجیل ما أخرت ولا تأخیر ما عجلت ولا أکشف عما سترته ولا أبحث عما کتمته ولا أنازعک فی تدبیرک ولا أقول لم وکیف وما بال ولی الأمر لا یظهر وقد امتلأت الأرض من الجور وأفوض أموری کلها إلیک اللهم إنی أسألک أن ترینی ولی أمرک ظاهرا نافذا لأمرک مع علمی بأن لک السلطان والقدرة والبرهان والحجة والمشیئة والإرادة والحول والقوة فافعل ذلک بی وبجمیع المؤمنین حتی ننظر إلی ولیک (صلی الله علیه وآله وسلم) ظاهر المقالة واضح الدلالة هادیا من الضلالة شافیا من الجهالة أبرز یا رب مشاهده وثبت قواعده واجعلنا ممن تقر عینه برؤیته وأقمنا بخدمته وتوفنا علی ملته واحشرنا فی زمرته اللهم أعذه من شر جمیع ما خلقت وبرأت وذرأت وأنشأت وصورت واحفظه من بین یدیه ومن خلفه وعن یمینه وعن شماله ومن فوقه ومن تحته بحفظک الذی لا یضیع من حفظته به واحفظ فیه رسولک ووصی رسولک اللهم ومد فی عمره وزد فی أجله وأعنه علی ما أولیته واسترعیته وزد فی کرامتک له فإنه الهادی والمهتدی والقائم المهدی الطاهر التقی النقی الزکی الرضی المرضی الصابر المجتهد الشکور اللهم ولا تسلبنا الیقین لطول الأمد فی غیبته وانقطاع خبره عنا ولا تنسنا ذکره وانتظاره والإیمان وقوة الیقین فی ظهوره والدعاء له والصلاة علیه حتی لا یقنطنا طول غیبته من ظهوره وقیامه ویکون یقیننا فی ذلک کیقیننا فی قیام رسولک (صلی الله علیه وآله وسلم) وما جاء به من وحیک وتنزیلک وقو قلوبنا علی الإیمان به حتی تسلک بنا علی یده منهاج الهدی والحجة العظمی والطریقة الوسطی وقونا علی طاعته وثبتنا علی متابعته واجعلنا فی حزبه وأعوانه وأنصاره والراضین بفعله ولا تسلبنا ذلک فی حیاتنا ولا عند وفاتنا حتی تتوفانا ونحن علی ذلک غیر شاکین ولا ناکثین ولا مرتابین ولا مکذبین اللهم عجل فرجه وأیده بالنصر وانصر ناصریه واخذل خاذلیه ودمر علی من نصب له وکذب به وأظهر به الحق وأمت به الباطل واستنقذ به عبادک المؤمنین من الذل وأنعش به البلاد واقتل به جبابرة الکفر واقصم به رءوس الضلالة وذلل به الجبارین والکافرین وأبر به المنافقین والناکثین وجمیع المخالفین والملحدین فی مشارق الأرض ومغاربها وبرها وبحرها وسهلها وجبلها حتی لا تدع منهم دیارا ولا تبقی لهم آثارا وتطهر منهم بلادک واشف منهم صدور عبادک وجدد به ما امتحی من دینک وأصلح به ما بدل من حکمک وغیر من سنتک حتی یعود دینک به وعلی یدیه غضا جدیدا صحیحا لا عوج فیه ولا بدعة معه حتی تطفئ بعدله نیران الکافرین فإنه عبدک الذی استخلصته لنفسک وارتضیته لنصرة نبیک واصطفیته بعلمک وعصمته من الذنوب وبرأته من العیوب وأطلعته علی الغیوب وأنعمت علیه وطهرته من الرجس ونقیته من الدنس اللهم فصل علیه وعلی آبائه الأئمة الطاهرین وعلی شیعتهم المنتجبین وبلغهم من آمالهم أفضل ما یأملون واجعل ذلک منا خالصا من کل شک وشبهة وریاء وسمعة حتی لا نرید به غیرک ولا نطلب به إلا وجهک اللهم إنا نشکو إلیک فقد نبینا وغیبة ولینا وشدة الزمان علینا ووقوع الفتن بنا وتظاهر الأعداء علینا وکثرة عدونا وقلة عددنا اللهم فافرج ذلک بفتح منک تعجله ونصر منک تعزه وإمام عدل تظهره إله الحق رب العالمین اللهم إنا نسألک أن تأذن لولیک فی إظهار عدلک فی عبادک وقتل أعدائک فی بلادک حتی لا تدع للجور یا رب دعامة إلا قصمتها ولا بنیة إلا أفنیتها ولا قوة إلا أوهنتها ولا رکنا إلا هددته ولا حدا إلا فللته ولا سلاحا إلا أکللته ولا رایة إلا نکستها ولا شجاعا إلا قتلته ولا جیشا إلا خذلته وارمهم یا رب بحجرک الدامغ واضربهم بسیفک القاطع وببأسک الذی لا ترده عن القوم المجرمین وعذب أعداءک وأعداء دینک وأعداء رسولک بید ولیک وأیدی عبادک المؤمنین اللهم اکف ولیک وحجتک فی أرضک هول عدوه وکد من کاده وامکر بمن مکر به واجعل دائرة السوء علی من أراد به سوءا واقطع عنه مادتهم وأرعب له قلوبهم وزلزل له أقدامهم وخذهم جهرة وبغتة وشدد علیهم عقابک وأخزهم فی عبادک والعنهم فی بلادک وأسکنهم أسفل نارک وأحط بهم أشد عذابک وأصلهم نارا واحش قبور موتاهم نارا وأصلهم حر نارک فإنهم أضاعوا الصلاة واتبعوا الشهوات وأذلوا عبادک اللهم وأحی بولیک القرآن وأرنا نوره سرمدا لا ظلمة فیه وأحی به القلوب المیتة واشف به الصدور الوغرة واجمع به الأهواء المختلفة علی الحق وأقم به الحدود المعطلة والأحکام المهملة حتی لا یبقی حق إلا ظهر ولا عدل إلا زهر واجعلنا یا رب من أعوانه ومقوی سلطانه والمؤتمرین لأمره والراضین بفعله والمسلمین لأحکامه وممن لا حاجة له به إلی التقیة من خلقک أنت یا رب الذی تکشف السوء وتجیب المضطر إذا دعاک وتنجی من الکرب العظیم فاکشف یا رب الضر عن ولیک واجعله خلیفة فی أرضک کما ضمنت له اللهم ولا تجعلنی من خصماء آل محمد ولا تجعلنی من أعداء آل محمد ولا تجعلنی من أهل الحنق والغیظ علی آل محمد فإنی أعوذ بک من ذلک فأعذنی وأستجیر بک فأجرنی اللهم صل علی محمد وآل محمد واجعلنی بهم فائزا عندک فی الدنیا والآخرة ومن المقربین.
۴۳ - شیخ ابوجعفر (رضی الله عنه) گوید این توقیع را سعد بن عبد الله (رحمه الله) چنین ثبت کرده است: خداوند هر دوی شما را توفیق طاعت دهد وبر دینش پایدار سازد وبه خشنودیهای خود سعادتمند سازد، آنچه نوشته بودید که میثمی از احوال مختار ومناظرات واحتجاج او که جانشینی غیر از جعفر بن علی نیست وتصدیق کردن او همه واصل شد وجمیع مطالبی را که اصحابتان از او نقل کرده اند همه را دانستم، من از کوری پس از روشنی واز گمراهی پس از هدایت ورفتار هلاکت بار وفتنه های تباه کننده به خدا پناه می برم که او می فرماید: الم أحسب الناس أن یترکوا أن یقولوا آمنا وهم لا یفتنون چگونه در فتنه درافتادند ودر وادی سرگردانی گام می زنند وبه چپ وراست می روند از دینشان دست برداشته اند ویا آنکه شک وتردید کرده اند ویا آنکه با حق عناد ودشمنی می کنند ویا آنکه روایات صادقه واخبار صحیحه را نمی دانند ویا آن را می دانند وخود را به فراموشی می زنند؟ آیا نمی دانند که زمین هیچگاه از حجت خدا - که یا ظاهر است ویا نهان - خالی نمی ماند.
آیا انتظار امامان خود را که پس از پیامبرشان (صلی الله علیه وآله وسلم) یکی پس از دیگری آمده اند نمی دانند تا آنکه به اراده الهی کار به امام ماضی - یعنی حسن بن علی (علیهما السلام) - رسید وجانشین پدران بزرگوار خود شد وبه حق وطریق مستقیم هدایت کرد، او نوری ساطع وشهابی لامع وماهی فروزان بود، آنگاه خداوند او را به جوار رحمت خود برد واو نیز بر اساس پیمانی که با او بسته شده بود طابق النعل بالنعل به روش پدران بزرگوارش عمل کرد وبه جانشینی که بدان سفارش شده بود وصیت نمود، جانشینی که خدای تعالی او را تا غایتی به فرمان خویش نهان دارد وبر اساس مشیتش در قضای سابق وقدر نافذ جایگاه او را مخفی سازد، ما جایگاه قضای الهی هستیم وفضیلت او برای ماست واگر خدای تعالی منع را از او بردارد وحکمت نهان زیستی را از او زایل سازد حق را به نیکوترین زیور به آنها بنمایاند وبا روشن ترین دلیل وآشکارترین نشانه به آنها معرفی کند وچهره او را ظاهر ساخته وحجت ودلیلش را اقامه نماید ولیکن بر تقدیرات الهی نمی توان غلبه نمود واراده او مردود نمی شود وبر توفیق او نمی توان سبقت جست. پس باید پیروی هوای نفس را فرو نهند وهمان اصلی را که بر آن قرار داشتند اقامه کنند ودرباره آنچه که از آنها پوشیده داشته اند به جستجو برنخیزند که گناهکار شوند وکشف ستر خدای تعالی نکنند که پشیمان گردند وبدانند که حق با ما ودر نزد ماست وهر که غیر ما چنین گوید کذاب ومفتر است وهر که جز ما ادعای آن را بنماید گمراه ومنحرف است، پس باید به این مختصر اکتفا کنند وتفسیرش را نخواهند وبه این تعریض قناعت نمایند وتصریح آن را نطلبند ان شاء الله.
دعا در غیبت قائم (علیه السلام):
۴۴ - حدثنا أبو محمد الحسن بن أحمد المکتب قال کنت بمدینة السلام فی السنة التی توفی فیها الشیخ علی بن محمد السمری قدس الله روحه فحضرته قبل وفاته بأیام فأخرج إلی الناس توقیعا نسخته بسم الله الرحمن الرحیم یا علی بن محمد السمری أعظم الله أجر إخوانک فیک فإنک میت ما بینک وبین ستة أیام فاجمع أمرک ولا توص إلی أحد یقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغیبة الثانیة فلا ظهور إلا بعد إذن الله (عزَّ وجلَّ) وذلک بعد طول الأمد وقسوة القلوب وامتلاء الأرض جورا وسیأتی شیعتی من یدعی المشاهدة ألا فمن ادعی المشاهدة قبل خروج السفیانی والصیحة فهو کاذب مفتر ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم قال فنسخنا هذا التوقیع وخرجنا من عنده فلما کان الیوم السادس عدنا إلیه وهو یجود بنفسه فقیل له من وصیک من بعدک فقال لله أمر هو بالغه ومضی (رضی الله عنه) فهذا آخر کلام سمع منه.
۴۴ - ابو علی گوید: این دعا را شیخ ابوجعفر عمری برای من املا فرمود وامر کرد که آن را بخوانم وآن دعای غیبت قائم (علیه السلام) است:
بارالها! خود را به من معرفی کن که اگر خودت را به من معرفی نکنی پیامبرت را نشناسم، بارالها پیامبرت را به من معرفی کن که اگر پیامبرت را به من معرفی نکنی حجتت را نشناسم، بارالها حجتت را به من معرفی کن که اگر حجتت را به من معرفی نکنی از دین خود گمراه شوم، بارالها مرا به مرگ جاهلیت نمیران وقلبم را پس از هدایت منحرف مساز، بارالها همچنان که مرا به ولایت والیان مفترض الطاعه امر خود پس از رسولت هدایت کردی ومن نیز ولایت آنان را پذیرفتم یعنی امیر المؤمنین وحسن وحسین وعلی ومحمد وجعفر وموسی وعلی ومحمد وعلی وحسن وحجت قائم مهدی - صلوات الله علیهم اجمعین - بارالها! مرا بر دین خود استوار بدار ومرا به طاعت خود بدار وقلبم را برای ولی امرت نرم کن ومرا از آنچه خلق را بدان امتحان می کنی سلامت بدار ومرا در اطاعت ولی امرت استوار کن ولی امری که او را از چشمان خلایق مستور ساختی وبا اذن تو از مردمان غایب گردید وتنها امر تو را انتظار می برد وتو هنگامی را که صلاح امر ولیت در آن است بی تعلم می دانی وبه ظهور امر او فرمان می دهی واو را هویدا می سازی، پس مرا بر آن شکیبا ساز که تعجیل آنچه را که به تأخیر انداختی نخواهم وتأخیر آنچه را که معجل ساختی نطلبم واز مستورت پرده برداری، واز مکتومت تفحص، ودر تدبیرت منازعه ننمایم وچون وچرا نکنم ونگویم چرا ولی امرت ظهور نمی کند در حالی که زمین از جور آکنده شده است. وهمه امورم را به تو تفویض می کنم.
بارالها! از تو می خواهم که ولی امرت را در حالی که ظاهر است وامر تو را جاری می سازد به من بنمایانی ومن می دانم که سلطان وقدرت وبرهان وحجت ومشیت واراده وتوانایی ونیرو از آن توست، پس من وجمیع مؤمنین را بدان موفق بدار تا ولیت را بنگریم در حالی که گفتارش ظاهر ودلالتش واضح است وهادی وشافی از ضلالت وجهالت است. ای خدای من! مشاهد وی را ظاهر ساز وقواعدش را تثبیت کن وما را از کسانی قرار بده که چشمشان به دیدار او روشن شود وما را به خدمت او درآورد وبر ملت او بمیران وهمراه او محشور ساز.
بارالها! او را از شر جمیع مخلوقاتت مصون دار واو را از مقابل وپشت وراست وچپ وبالا وپائین حافظ باش که آن را که تو حافظ باشی ضایع نشود ورسول ووصی رسولت را نگاهبان باش.
بارالها! عمر او را طولانی کن وبر اجلش بیفزا واو را بر اموری که والی ساختی وحفظش را از وی درخواست کردی کمک کن وکرامتت را بر وی بیفزا که او هادی ومهتدی وقائم مهدی است وطاهر تقی نقی زکی رضی مرضی وصابر مجتهد شکور است.
بارالها! به واسطه غیبت طولانیش وبی خبری ما از او یقین ما را سلب مکن ویاد وانتظار وایمان وقوت یقین ما را در ظهورش ودعا ودرود ما را بر او از خاطر ما مبر تا به غایتی که طول غیبتش در ظهور وقیامش ما را ناامید نسازد ویقین ما در این باب مانند یقین ما در قیام وقرآن رسولت باشد وقلوب ما را بر ایمان به او تقویت کن تا به غایتی که ما را به دست او بر منهاج هدایت وحجت کبری وطریقه وسطی سالک سازی وما را بر طاعت او نیرومند کن وبر پیروی او استوار دار ودر حزب واعوان وانصار وخرسندان از افعالش قرار بده وآن را در حیات وهنگام وفات ما از ما مگیر تا هنگام مرگ شک کننده وپیمان شکننده ومرتاب ومکذب نباشیم.
بارالها! فرج او را نزدیک ساز واو را با نصرت مؤید کن ویاورانش را یاری نما وخوارکنندگانش را خوار ساز وناصب ومکذب او را هلاک کن وبه واسطه او حق را ظاهر ساز وباطل را بمیران وبندگان مؤمنت را از خواری نجات بده وبلاد را آبادان کن وجبابره کفر را بکش وسران ظلالت را درهم شکن وجباران وکافران را خوار ساز ومنافقین وپیمان شکنان وهمه مخالفان وملحدان را در شرق وغرب وبر وبحر ودشت وکوهسار نابودساز تا به غایتی که احدی از ایشان واثری از آثار آنها را باقی نگذاری وبلاد خود را از وجود آنها پاک سازی وسینه بندگانت را تشفی ده ودین محو شده خودت را تجدید کن واحکام تبدیل شده وسنن تغییر یافته خود را اصلاح کن تا به او ودست او دین تو عودت کند در حالی که با طراوت وجدید وصحیح وعاری از کژی وبدعت باشد تا شعله های کفر را با عدلش خاموش سازی که او بنده تو است واو را برای خودت برگزیدی وبرای یاری پیامبرت پسندیدی وبه واسطه علمت انتخاب نمودی واز گناهان بازداشتی واز عیوب مبرا کردی وبر غیوب مطلع ساختی وبر او نعمت ارزانی داشتی واز پلیدی طاهر واز ناپاکی پاکیزه ساختی.
بارالها! بر او وبر پدران امام وطاهرش وهمچنین بر شیعیان برگزیده آنان درود فرست وآنها را به آمال خودشان برسان واین را از ناحیه ما خالص از هرگونه شک وشبهه وریا وسمعه قرار بده تا به غایتی که غیر تو را نخواهیم وجز وجه تو را نجوئیم.
بارالها! به درگاه تو از فقدان پیامبر وغیبت ولی خود وسختی زمانه ووقوع فتنه ها وچیرگی دشمنان وکثرت دشمنان وکیم عددمان شکایت می کنیم.
بارالها! با فتح عاجل ونصرت عزتمند خود وامام عادلی که ظاهر می سازی فرج را برسان اله الحق رب العالمین.
بارالها! از تو مسئلت می کنیم که به ولی خود اذن دهی تا عدل تو را در میان بندگانت ظاهر سازد ودشمنانت را در بلادت بکشد تا به غایتی که ای خدای من! برای ستم ستونی نماند جز آنکه آن را درشکنی وبنایی نماند جز آنکه آن را نابودسازی وهیچ نیرویی نماند مگر آنکه آن را سست کنی ورکنی نماند مگر آنکه آن را نابود سازی وهیچ حدی نباشد جز آنکه آن را شکست دهی وسلاحی نماند مگر آنکه آن را از کار بیندازی وپرچمی نباشد جز آنکه آن را سرنگون کنی وشجاعی نباشد مگر آنکه او را بکشی ولشکری نماند جز آنکه آن را خوار سازی وسنگ خودت را بر فرق سر آنان بینداز وشمشیر قاطع خود را بر آنها فرود آور وبأس خودت را که از قوم مجرم باز نگردد بر ایشان ببار وبه دست ولی خود وبندگان مؤمن خود دشمنان خود ورسولت را عذاب کن.
بارالها! از ولی وحجت خودت در زمین هراس دشمنش را کفایت کن وبا کسی که با او کید کند کید کن وبا کسی که با او مکر کند مکر کن ومدار بدی را بر کسی قرار ده که بدی وی را بخواهد وماده آنها را از ایشان ببر وهراس وی را در قلوب آنها بیفکن وگامهایشان را بلرزان وآشکارا وناگهانی آنها را بگیر وعقوبتت را بر ایشان جاری ساز ودر میان بندگانت خوار کن ودر میان بلادت ملعون ساز ودر درک اسفل جای ده ودر محاصره شدیدترین عذاب خود درآور وآتشت را لاینقطع به آنها برسان وقبور اموات آنها را مملو از آتش کن وآتش سوزان خود را از آنها دریغ مدار، که آنها نماز را ضایع ساخته وپیروی شهوات کرده وبندگانت را خوار ساخته اند.
بارالها! به واسطه ولیت قرآن را زنده کن ونور سرمدی خویش را که ظلمتی در آن نیست بما بنما وبه واسطه او قلوب مرده را زنده کن ودلهای پرکینه را شفابخش وآراء مختلفه را بر محور حق گردآور وحدود معطله واحکام مهمله را اقامه کن تا به غایتی که حق باقی نماند جز آنکه آن را ظاهر سازد وعدلی نباشد جز آنکه آن را شکوفا کند، وای خدای من! ما را از اعوان وتقویت کنندگان سلطنت وفرمانبرداران دستورات وخشنودان از افعال وتسلیم کنندگان احکامش قرار ده واز کسانی که هیچ حاجتی برای او به تقیه کردن از آنها نباشد، ای خدای من! تو کسی هستی که سوء را برطرف می کنی وآن هنگام که مضطر تو را بخواند اجابت کنی واز بلای عظیم نجات بخشی، ای خدای من ضرر را از ولیت برطرف ساز وهمچنان که برای او تضمین کردی او را خلیفه در زمین قرار ده.
بارالها! مرا از دشمنان واعداء آل محمد مگردان ومرا از اهل غیظ وغضب بر آل محمد قرار مده که من از آن به تو پناه می برم پس به من پناه ده ومی خواهم به جوار تو درآیم پس مرا در جوار خود درآور.
اللهم صل علی محمد وآل محمد ومرا به واسطه آنها در دنیا وآخرت رستگار ساز واز مقربین قرار بده.
۴۵ - حدثنا أبو جعفر محمد بن علی بن أحمد بن بزرج بن عبد الله بن منصور بن یونس بن بزرج صاحب الصادق (علیه السلام) قال سمعت محمد بن الحسن الصیرفی الدورقی المقیم بأرض بلخ یقول أردت الخروج إلی الحج وکان معی مال بعضه ذهب وبعضه فضة فجعلت ما کان معی من الذهب سبائک وما کان معی من الفضة نقرا وکان قد دفع ذلک المال إلی لأسلمه من الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح قدس الله روحه قال فلما نزلت سرخس ضربت خیمتی علی موضع فیه رمل فجعلت أمیز تلک السبائک والنقر فسقطت سبیکة من تلک السبائک منی وغاضت فی الرمل وأنا لا أعلم قال فلما دخلت همدان میزت تلک السبائک والنقر مرة أخری اهتماما منی بحفظها ففقدت منها سبیکة وزنها مائة مثقال وثلاثة مثاقیل أو قال ثلاثة وتسعون مثقالا قال فسبکت مکانها من مالی بوزنها سبیکة وجعلتها بین السبائک فلما وردت مدینة السلام قصدت الشیخ أبا القاسم الحسین بن روح قدس الله روحه وسلمت إلیه ما کان معی من السبائک والنقر فمد یده من بین تلک السبائک إلی السبیکة التی کنت سبکتها من مالی بدلا مما ضاع منی فرمی بها إلی وقال لی لیست هذه السبیکة لنا وسبیکتنا ضیعتها بسرخس حیث ضربت خیمتک فی الرمل فارجع إلی مکانک وانزل حیث نزلت واطلب السبیکة هناک تحت الرمل فإنک ستجدها وستعود إلی هاهنا فلا ترانی قال فرجعت إلی سرخس ونزلت حیث کنت نزلت فوجدت السبیکة تحت الرمل وقد نبت علیها الحشیش فأخذت السبیکة وانصرفت إلی بلدی فلما کان بعد ذلک حججت ومعی السبیکة فدخلت مدینة السلام وقد کان الشیخ أبو القاسم الحسین بن روح (رضی الله عنه) مضی ولقیت أبا الحسن علی بن محمد السمری (رضی الله عنه) فسلمت السبیکة إلیه.
۴۵ - ابو محمد حسن بن احمد مکتب گوید: در سالی که شیخ علی بن محمد سمری (قدس الله روحه) در بغداد درگذشت، چند روز قبل از وفاتش در محضرش بودم وتوقیعی را برای مردم خارج ساخت که نسخه آن چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم ای علی بن محمد سمری! خداوند اجر برادرانت را در عزای تو عظیم گرداند که تو ظرف شش روز آینده خواهی مرد، پس خود را برای مرگ مهیا کن وبه احدی وصیت مکن که پس از وفات تو قائم مقام تو شود که دومین غیبت واقع گردیده است وظهوری نیست مگر پس از اذن عزوجل وآن بعد از مدتی طولانی وقساوت دلها وپر شدن زمین از ستم واقع خواهد شد وبه زودی کسانی نزد شیعیان من آیند وادعای مشاهده کنند بدانید هر که پیش از خروج سفیانی وصیحه اسمانی ادعای مشاهد کند دروغگوی مفتری است ولا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.
گوید: از این توقیع استنساخ کردیم واز نزد او بیرون آمدیم وچون روز ششم فرا رسید بازگشتیم واو در حال احتضار بود به او گفتند: وصی شما از پس شما کیست؟ گفت: برای خدا امری است که خود او رساننده آن است ودرگذشت واین آخرین کلامی بود که از او شنیده شد.
۴۶ - وحدثنا أبو جعفر محمد بن علی بن أحمد البزرجی قال رأیت بسر من رأی رجلا شابا فی المسجد المعروف بمسجد زبیدة فی شارع السوق وذکر أنه هاشمی من ولد موسی بن عیسی لم یذکر أبو جعفر اسمه وکنت أصلی فلما سلمت قال لی أنت قمی أو رازی فقلت أنا قمی مجاور بالکوفة فی مسجد أمیر المؤمنین (علیه السلام) فقال لی أ تعرف دار موسی بن عیسی التی بالکوفة فقلت نعم فقال أنا من ولده قال کان لی أب وله إخوان وکان أکبر الأخوین ذا مال ولم یکن للصغیر مال فدخل علی أخیه الکبیر فسرق منه ستمائة دینار فقال الأخ الکبیر أدخل علی الحسن بن علی بن محمد بن الرضا (علیه السلام) وأسأله أن یلطف للصغیر لعله یرد مالی فإنه حلو الکلام فلما کان وقت السحر بدا لی فی الدخول علی الحسن بن علی بن محمد بن الرضا (علیه السلام) قلت أدخل علی أشناس الترکی صاحب السلطان فأشکو إلیه قال فدخلت علی أشناس الترکی وبین یدیه نرد یلعب به فجلست أنتظر فراغه فجاءنی رسول الحسن بن علی (علیه السلام) فقال لی أجب فقمت معه فلما دخلت علی الحسن بن علی (علیه السلام) قال لی کان لک إلینا أول اللیل حاجة ثم بدا لک عنها وقت السحر اذهب فإن الکیس الذی أخذ من مالک قد رد ولا تشک أخاک وأحسن إلیه وأعطه فإن لم تفعل فابعثه إلینا لنعطیه فلما خرج تلقاه غلاما یخبره بوجود الکیس قال أبو جعفر البزرجی فلما کان من الغد حملنی الهاشمی إلی منزله وأضافنی ثم صاح بجاریة وقال یا غزال أو یا زلال فإذا أنا بجاریة مسنة فقال لها یا جاریة حدثی مولاک بحدیث المیل والمولود فقالت کان لنا طفل وجع فقالت لی مولاتی امضی إلی دار الحسن بن علی (علیه السلام) فقولی لحکیمة تعطینا شیئا نستشفی به لمولودنا هذا فلما مضیت وقلت کما قال لی مولای قالت حکیمة ائتونی بالمیل الذی کحل به المولود الذی ولد البارحة تعنی ابن الحسن بن علی (علیه السلام) فأتیت بمیل فدفعته إلی وحملته إلی مولاتی فکحلت به المولود فعوفی وبقی عندنا وکنا نستشفی به ثم فقدناه قال أبو جعفر البزرجی فلقیت فی مسجد الکوفة أبا الحسن بن برهون البرسی فحدثته بهذا الحدیث عن هذا الهاشمی فقال قد حدثنی هذا الهاشمی بهذه الحکایة کما ذکرتها حذو النعل بالنعل سواء من غیر زیادة ولا نقصان.
۴۶ - محمد بن حسن صیرفی دورقی که مقیم بلخ بود می گوید: اراده سفر حج کردم ومقداری اموال به من داده بودند که آنها را به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (قدس الله روحه) تسلیم کنم، مقداری از این اموال طلا ومقداری دیگر نقره بود که آنها را تبدیل به شمش کردم وچون به سرخس فرود آمدم خیمه خود را در ریگزاری نصب کردم وآن اموال را وارسی کردم ویکی از آن شمشها نادانسته از دستم افتاد ودر میان آن ریگها فرو رفت وچون به همدان درآمدم به خاطر اهتمامی که به آن اموال داشتم بار دیگر به وارسی آنها پرداختم ودیدم یک شمش صد وسه مثقالی - ویا گفت نود وسه مثقالی - را گم کرده ام وبه عوض آن از اموال خود شمش به همان وزن ساخته ودر بین آنها شمشها نهادم وچون به بغداد درآمدم قصد شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (قدس الله روحه) کردم وشمشهای طلا ونقره را تسلیم وی نمودم، او دست برد واز بین آن شمشها، شمشی را که از مال خود تهیه کرده بودم وبه عوض آن شمش گمشده قرار داده بودم به من داد وگفت: این شمش از آن ما نیست وشمش ما را در سرخس آنجا که خیمه زده بودی گم کردی به همان مکان برگرد وهمان جا که فرود آمده بودی فرود آی ودر آنجا شمش را زیر ریگزار جستجو کن که آن را خواهی یافت وبه زودی به اینجا باز می گردی اما مرا نخواهی دید.
گوید: به سرخس بازگشتم وبه همان مکانی که فرود آمده بودم فرود آمدم وشمش را زیر ریگزار که نباتات آن را فرا گرفته بود، آن را برداشتم وبه شهر خود بازگشتم وبعد از آن به حج رفتم وآن شمش را همراه خود بردم وبه بغداد وارد شدم وابوالقاسم حسین بن روح (رضی الله عنه) درگذشته بود وابوالحسین علی بن محمد سمری (رضی الله عنه) را ملاقات کردم وآن شمش را به وی تسلیم کردم.
۴۷ - حدثنا الحسین بن علی بن محمد القمی المعروف بأبی علی البغدادی قال کنت ببخاری فدفع إلی المعروف بابن جاوشیر عشرة سبائک ذهبا وأمرنی أن أسلمها بمدینة السلام إلی الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح قدس الله روحه فحملتها معی فلما بلغت آمویه ضاعت منی سبیکة من تلک السبائک ولم أعلم بذلک حتی دخلت مدینة السلام فأخرجت السبائک لأسلمها فوجدتها قد نقصت واحدة فاشتریت سبیکة مکانها بوزنها وأضفتها إلی التسع السبائک ثم دخلت علی الشیخ أبی القاسم الحسین بن روح قدس الله روحه ووضعت السبائک بین یدیه فقال لی خذ تلک السبیکة التی اشتریتها وأشار إلیها بیده وقال إن السبیکة التی ضیعتها قد وصلت إلینا وهو ذا هی ثم أخرج إلی تلک السبیکة التی کانت ضاعت منی ب آمویه فنظرت إلیها فعرفتها قال الحسین بن علی بن محمد المعروف بأبی علی البغدادی ورأیت تلک السنة بمدینة السلام امرأة فسألتنی عن وکیل مولانا (علیه السلام) من هو فأخبرها بعض القمیین أنه أبو القاسم الحسین بن روح وأشار إلیها فدخلت علیه وأنا عنده فقالت له أیها الشیخ أی شیء معی فقال ما معک فألقیه فی دجلة ثم ائتینی حتی أخبرک قال فذهبت المرأة وحملت ما کان معها فألقته فی دجلة ثم رجعت ودخلت إلی أبی القاسم الروحی قدس الله روحه فقال أبو القاسم لمملوکة له أخرجی إلی الحق فأخرجت إلیه حقة فقال للمرأة هذه الحقة التی کانت معک ورمیت بها فی دجلة أخبرک بما فیها أو تخبرینی فقالت له بل أخبرنی أنت فقال فی هذه الحقة زوج سوار ذهب وحلقة کبیرة فیها جوهرة وحلقتان صغیرتان فیهما جوهر وخاتمان أحدهما فیروزج والآخر عقیق فکان الأمر کما ذکر لم یغادر منه شیئا ثم فتح الحقة فعرض علی ما فیها فنظرت المرأة إلیه فقالت هذا الذی حملته بعینه ورمیت به فی دجلة فغشی علی وعلی المرأة فرحا بما شاهدناه من صدق الدلالة ثم قال الحسین لی بعد ما حدثنی بهذا الحدیث أشهد عند الله (عزَّ وجلَّ) یوم القیامة بما حدثت به أنه کما ذکرته لم أزد فیه ولم أنقص منه وحلف بالأئمة الاثنی عشر (صلی الله علیه وآله وسلم) لقد صدق فیما حدث به وما زاد فیه وما نقص منه.
۴۷ - ابوجعفر بزرجی گوید: در سامرا مرد جوانی را در مسجد معروف به مسجد زبیده در خیابان بازار دیدار کردم که می گفت هاشمی واز فرزندان موسی ابن عیسی است وابوجعفر نام وی را ذکر نکرده من نماز می خواندم وچون سلام نمار را بر زبان جاری کردم گفت: آیا تو قمی هستی یا رازی؟ گفتم: من قمی هستم اما در مسجد امیر المؤمنین (علیه السلام) در کوفه مجاورم، گفت: آیا بیت موسی بن عیسی را در کوفه می شناسی؟ گفتم: آری، گفت: من از فرزندان اویم وگفت: من پدری داشتم که چند برادر داشت وبرادر بزرگتر ثروتمند بود اما برادر کوچک چیزی نداشت، روزی بر برادر بزرگ درآمد وششصد دینار از وی سرقت کرد، برادر بزرگ می گوید من با خود گفتم: نزد امام حسن بن علی بن محمد بن رضا (علیهم السلام) بروم واز وی درخواست کنم که به برادر کوچک ملاطفت کند شاید که مال مرا بازگرداند که کلام او شیرین است، چون هنگام صبح فرا رسید با خود گفتم به جای رفتم به نزد امام بهتر است به نزد اشناس ترک داروغه سلطان بروم وبه او شکایت برم، گوید: به نزد اشناس ترک رفتم واو مشغول بازی با نرد بود، نشستم تا از بازی فارغ شود، در این بین فرستاده حسن بن علی (علیهما السلام) آمد وگفت: اجابت کن، من برخاستم وبر حسن بن علی (علیهما السلام) وارد شدم فرمود: سرشب نیازمندی ما بودی اما هنگام صبح رأی خود را تغییر دادی، برو که آن کیسه ای که از اموالت ربوده شده بود باز گردانده شده است واز برادرت گلایه مکن بلکه به او نیکی کن ومالی به او بده واگر چنین نکنی او را به نزد ما بفرست تا ما به او اعطا کنیم وچون از آنجا بیرون آمد غلامی به استقبال وی آمد وپیدا شدن کیسه را اخبار کرد.
ابوجعفر بزرجی گوید: چون فردا فرا رسید آن هاشمی مرا به منزل خود برد ومهمان کرد، سپس کنیزی را صدا کرد وگفت: ای غزال! - ویا گفت: ای زلال! - کنیز پیری پیش آمد، به او گفت: ای کنیز! حدیث میل ومولود را بازگو، او گفت: ما طفلی بیمار داشتیم وبانویم به من گفت: به منزل حسن بن علی (علیهما السلام) برو وبه حکیمه بگو چیزی بدهد تا بدان برای این مولود استشفا کنیم وچون رفتم وآنچه را که بانویم گفته بود بازگو کردم، حکیمه گفت: آن میلی را بیاورید که با آن چشم مولودی که دیروز متولد شد سرمه کشیدیم - ومقصودش فرزند حسن بن علی (علیهما السلام) بود - ومیل را آوردند وآن را به من داد ومن آن را برای بانویم بردم ونوزاد را با آن سرمه کشیدند وبهبودی یافت، آن میل تا مدتها نزد ما بود وبدان استشفا می جستیم سپس مفقود شد.
ابوجعفر بزرجی گوید: در مسجد کوفه ابوالحسن بن برهون برسی را دیدم واین حدیث را از آن مرد هاشمی برایش باز گفتم، گفت: آن مرد هاشمی این حدیث را بی هیچ زیادی ونفصان برای من نیز بازگو کرده است.
۴۸ - حدثنا أبو الفرج محمد بن المظفر بن نفیس المصری الفقیه قال حدثنا أبو الحسن محمد بن أحمد الداودی عن أبیه قال کنت عند أبی القاسم الحسین بن روح قدس الله روحه فسأله رجل ما معنی قول العباس للنبی (صلی الله علیه وآله وسلم) إن عمک أبا طالب قد أسلم بحساب الجمل وعقد بیده ثلاثة وستین فقال عنی بذلک إله أحد جواد وتفسیر ذلک أن الألف واحد واللام ثلاثون والهاء خمسة والألف واحد والحاء ثمانیة والدال أربعة والجیم ثلاثة والواو ستة والألف واحد والدال أربعة فذلک ثلاثة وستون.
۴۸ - حسین بن علی بن محمد قمی معروف به ابوعلی بغدادی گوید: در بخارا بودم وشخصی به نام ابن جاوشیر ده شمش طلا به من داد وگفت که آنها را در بغداد به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (قدس الله روحه) تسلیم کنم. من آنها را برداشتم وچون به آمویه رسیدم یکی از آن شمشها گم شد ومن ندانستم تا آنکه وارد بغداد شدم وشمشها را بیرون آوردم تا آنها را تسلیم کنم دیدم یکی از آنها کم است یک شمش به وزن آن خریدم وبه آن نه شمش دیگر افزودم وبر شیخ ابوالقاسم حسین بن روح (قدس الله روحه) وارد شدم وشمشها را مقابلش نهادم، گفت: این شمشی که خریداری کردی بردار - وبا دست به آن اشاره کرد - وگفت: آن شمشی که گم کردی به ما واصل شد آن این است، سپس آن شمشی که در آمویه گم کرده بودم بیرون آورد ومن بدان نگریستم وآن را شناختم.
حسین بن علی بن محمد معروف به ابوعلی بغدادی گوید: در همان سال در بغداد زنی را دیدم که از من پرسید وکیل مولای ما (علیه السلام) کیست؟ یکی از قمی ها به او گفت که ابوالقاسم حسین بن روح است ونشانی وی را بدو داد، آن زن به نزد وی آمد ومن نیز آنجا بودم، گفت: ای شیخ! همراه من چیست؟ گفت: برو آنچه با خود داری به دجله بینداز آنگاه بیا تا به تو بگویم، گوید آن زن رفت وآنچه با خود داشت به دجله اندخت وبازگشت وبر ابوالقاسم روحی (قدس الله روحه) درآمد. ابوالقاسم به خدمتکار خود گفت: آن حقه را بیاور وحقه ای آورد، آنگاه به آن زن گفت: این حقه ای است که همراه تو بود آن را به دجله انداختی، آیا به تو بگویم که درون آن چیست یا آنکه تو می گویی؟ گفت: شما بفرمائید: گفت: در این حقه یک جفت دستبند طلاست ویک حلقه بزرگ که گوهری بر آن نصب است ودو حلقه کوچک که بر آنها نیز گوهری نصب است ودو انگشتری که یکی فیروزه ودیگری عقیق است، وچنان بود که شیخ فرموده بود وچیزی را فرو گذار نکرده بود سپس حقه را گشود ومحتویات آن را به من عرضه داشت وآن زن نیز بدان نگریست وگفت: این عین آن چیزی است که من با خود آوردم ودر دجله اندختم واز خوشحالی مشاهده این دلالت صادقانه من وآن زن مدهوش شدیم.
سپس حسین بن علی بعد از آنکه این حدیث را برایم نقل کرد گفت: روز قیامت نزد خدای تعالی گواهی می دهم که مطلب همان بود که گفتم نه بدان افزودم ونه چیزی از آن کاستم وبه ائمه دوازده گانه سوگند خورد که راست می گوید وکم وزیاد نکرده است.
۴۹ - حدثنا محمد بن أحمد الشیبانی وعلی بن أحمد بن محمد الدقاق والحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المؤدب وعلی بن عبد الله الوراق (رضی الله عنهم) قالوا حدثنا أبو الحسین محمد بن جعفر الأسدی (رضی الله عنه) قال کان فیما ورد علی من الشیخ أبی جعفر محمد بن عثمان قدس الله روحه فی جواب مسائلی إلی صاحب الزمان (علیه السلام) أما ما سألت عنه من الصلاة عند طلوع الشمس وعند غروبها فلئن کان کما یقولون إن الشمس تطلع بین قرنی الشیطان وتغرب بین قرنی الشیطان فما أرغم أنف الشیطان أفضل من الصلاة فصلها وأرغم أنف الشیطان وأما ما سألت عنه من أمر الوقف علی ناحیتنا وما یجعل لنا ثم یحتاج إلیه صاحبه فکل ما لم یسلم فصاحبه فیه بالخیار وکل ما سلم فلا خیار فیه لصاحبه احتاج إلیه صاحبه أو لم یحتج افتقر إلیه أو استغنی عنه وأما ما سألت عنه من أمر من یستحل ما فی یده من أموالنا ویتصرف فیه تصرفه فی ماله من غیر أمرنا فمن فعل ذلک فهو ملعون ونحن خصماؤه یوم القیامة فقد قال النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) المستحل من عترتی ما حرم الله ملعون علی لسانی ولسان کل نبی فمن ظلمنا کان من جملة الظالمین وکان لعنة الله علیه لقوله تعالی أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِینَ وأما ما سألت عنه من أمر المولود الذی تنبت غلفته بعد ما یختن هل یختن مرة أخری فإنه یجب أن یقطع غلفته فإن الأرض تضج إلی الله (عزَّ وجلَّ) من بول الأغلف أربعین صباحا وأما ما سألت عنه من أمر المصلی والنار والصورة والسراج بین یدیه هل تجوز صلاته فإن الناس اختلفوا فی ذلک قبلک فإنه جائز لمن لم یکن من أولاد عبدة الأصنام أو عبدة النیران أن یصلی والنار والصورة والسراج بین یدیه ولا یجوز ذلک لمن کان من أولاد عبدة الأصنام والنیران وأما ما سألت عنه من أمر الضیاع التی لناحیتنا هل یجوز القیام بعمارتها وأداء الخراج منها وصرف ما یفضل من دخلها إلی الناحیة احتسابا للأجر وتقربا إلینا فلا یحل لأحد أن یتصرف فی مال غیره بغیر إذنه فکیف یحل ذلک فی مالنا من فعل شیئا من ذلک من غیر أمرنا فقد استحل منا ما حرم علیه ومن أکل من أموالنا شیئا فإنما یأکل فی بطنه نارا وسیصلی سعیرا وأما ما سألت عنه من أمر الرجل الذی یجعل لناحیتنا ضیعة ویسلمها من قیم یقوم بها ویعمرها ویؤدی من دخلها خراجها ومئونتها ویجعل ما یبقی من الدخل لناحیتنا فإن ذلک جائز لمن جعله صاحب الضیعة قیما علیها إنما لا یجوز ذلک لغیره وأما ما سألت عنه من أمر الثمار من أموالنا یمر بها المار فیتناول منه ویأکله هل یجوز ذلک له فإنه یحل له أکله ویحرم علیه حمله.
۴۹ - ابوالحسن محمد بن احمد داودی از پدرش روایت کند که گفت: نزد ابوالقاسم حسین بن روح (قدس الله روحه) بودم که مردی از او پرسید معنای قول عباس به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) چه بود که گفت: عموی شما ابوطالب به حساب جمل اسلام آورد وبا دستش شصت وسه را بر شمرد. او گفت: مقصود از آن اله احد جواد است.
و تفسیر آن چنین است که الف یک ولام سی وهاء پنج والف یک وحاء هشت ودال چهار وجیم سه وواو شش والف یک ودال چهار است که مجموع آن شصت وسه می شود.
۵۰ - حدثنا أبی ومحمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنهما) قالا حدثنا سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن عیسی عن محمد بن أبی عمیر عن علی بن أبی حمزة عن أبی بصیر قال قلت لأبی جعفر (علیه السلام) أصلحک الله ما أیسر ما یدخل به العبد النار قال من أکل من مال الیتیم درهما ونحن الیتیم قال مصنف هذا الکتاب (رضی الله عنه) معنی الیتیم هو المنقطع القرین فی هذا الموضع فسمی النبی ص بهذا المعنی یتیما وکذلک کل إمام بعده یتیم بهذا المعنی والآیة فی أکل أموال الیتامی ظلما فیهم نزلت وجرت من بعدهم فی سائر الأیتام والدرة الیتیمة إنما سمیت یتیمة لأنها منقطعة القرین.
۵۰ - ابوالحسین محمد بن جعفر اسدی (رضی الله عنه) گوید: به توسط شیخ ابو جعفر محمد ابن عثمان (قدس الله روحه) از صاحب الزمان سؤالهایی کردم واین پاسخها صادر شد:
اما آنچه پرسیدی از نماز خواندن هنگام طلوع وغروب آفتاب، اگر مطلب چنان باشد که می گوید آفتاب از میان دو شاخ شیطان طلوع می کند ودر همانجا هم غروب می کند، هیچ عملی بهتر از نماز بینی شیطان را به خاک نمی مالد پس نماز بخوان وبینی شیطان را به خاک بمال.
اما آنچه پرسیدی که اگر کسی مالی را وقف ناحیه ما کند یا برای ما قرار دهد آنگاه به آن نیازمند شود، سپس هر چه را که تسلیم نکرده باشد صاحبش مختار است وهر چه را که تسلیم کرده است اختیاری برای او نیست، بدان محتاج باشد ویا محتاج آن نباشد بدان نیازمند باشد ویا از آن مستغنی وبی نیاز.
و اما آنچه پرسیدی از کسی که اموالی از ما در تصرف دارد وآن را حلال می شمارد وبی اذن ما بمانند مال خود در آن تصرف می کند، پس کسی که چنین کند ملعون است وما در روز قیامت خصم اوئیم وپیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده است: کسانی که از عترتم حلال شمارند آنچه را که خدای تعالی حرام شمرده است به زبان من وهر پیامبری ملعون است، وهر که بر ما ستم کند از جمله ستمکاران است ولعنت خدای تعالی بر او خواهد بود زیرا خدای تعالی فرموده است: الا لعنه الله علی الظالمین.
اما آن پرسشی که از امر نوزادی کردی که پس از ختنه کردن دوباره بر آن پوست بروید، آیا واجب است دیگر بار ختنه شود؟ آری واجب است آن پوست بریده شود که زمین از بول کسی که ختنه نشده است تا چهل صباح ناله می کند.
اما پرسش از نمازگزاری که مقابلش آتش وتصویر وچراغ است آیا نماز او جائز است که مردم از پیش در این باره اختلاف کرده اند پاسخ این است که برای فرزندان کسانی که بت پرست وآتش پرست نبوده اند جایز است که نماز بخوانند ومقابلشان آتش وتصویر وچراغ باشد اما برای فرزندان بت پرستان وآتش پرستان جایز نیست.
اما پرسش از مزارعی که متعلق به ناحیه ماست که آیا جایز است آنها را عمران کرد وخراج آنها را پرداخت وهر چه از درآمدش بیش باشد برای دریافت ثواب وتقرب بما به ناحیه فرستاد؟ بدان که تصرف در مال احدی بی اذن او جایز نیست، پس چگونه در مال ما جایز باشد وهر کس بدون اذن ما چنین کند چیزی را حلال شمرده است که بر وی حرام است وهر کس چیزی از اموال ما را بخورد جز این نیست که در شکمش آتش پر کرده باشد وبه زودی به آتش افکنده شود.
اما پرسش از امر کسی که مزرعه ای را وقف ناحیه ما کند وآن را به سرپرستی تسلیم نماید که از آن نگهداری کرده وآن را آباد سازد واز درآمدش خرج ومخارجش را بپردازد وباقی آن را به ناحیه ما بفرستد، آری این کار برای کسی که صاحب مزرعه او را سرپرست آن کار نماید جائز است ولی برای دیگری روا نیست.
اما پرسش از میوه هایی که متعلق به ما است ورهگذر بر آنها عبور می کند وآنها را بر می دارد ومی خورد که آیا آن جایز است؟ پاسخ این است که خوردنش جایز وبردنش حرام است.
۵۱ - حدثنا محمد بن محمد بن عصام الکلینی (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یعقوب الکلینی عن محمد بن یحیی العطار عن محمد بن عیسی بن عبید الیقطینی قال کتبت إلی علی بن محمد بن علی (علیه السلام) رجل جعل لک جعلنی الله فداک شیئا من ماله ثم احتاج إلیه أ یأخذه لنفسه أو یبعث به إلیک قال هو بالخیار فی ذلک ما لم یخرجه عن یده ولو وصل إلینا لرأینا أن نواسیه به وقد احتاج إلیه.
۵۱ - ابوبصیر گوید: به امام باقر (علیه السلام) گفتم: اصلحک الله! ساده ترین چیزی که بنده به واسطه آن داخل در دوزخ می شود چیست؟ فرمود: کسی که درهمی از مال یتیم بخورد وما یتیم هستیم.
مصنف این کتاب (رضی الله عنه) گوید: یتیم در این موضع به معنی منقطع از قرین است وبه این معنی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یتیم نامیده شده است وهمچنین هر امامی که پس از وی آمده است به این معنی است وآیه الذین یأکلون أموال الیتامی ظلماً درباره آنها نازل شده است وپس از ایشان درباره سایر ایتام جاری است ودر یتیم را از آن رو یتیم می گویند که از قرین منقطع است.
۵۲ - حدثنا أبو جعفر محمد بن محمد الخزاعی (رضی الله عنه) قال حدثنا أبو علی بن أبی الحسین الأسدی عن أبیه (رضی الله عنه) قال ورد علی توقیع من الشیخ أبی جعفر محمد بن عثمان العمری قدس الله روحه ابتداء لم یتقدمه سؤال بسم الله الرحمن الرحیم لعنة الله والملائکة والناس أجمعین علی من استحل من مالنا درهما قال أبو الحسین الأسدی (رضی الله عنه) فوقع فی نفسی أن ذلک فیمن استحل من مال الناحیة درهما دون من أکل منه غیر مستحل له وقلت فی نفسی إن ذلک فی جمیع من استحل محرما فأی فضل فی ذلک للحجة (علیه السلام) علی غیره قال فو الذی بعث محمدا بالحق بشیرا لقد نظرت بعد ذلک فی التوقیع فوجدته قد انقلب إلی ما وقع فی نفسی بسم الله الرحمن الرحیم لعنة الله والملائکة والناس أجمعین علی من أکل من مالنا درهما حراما قال أبو جعفر محمد بن محمد الخزاعی أخرج إلینا أبو علی بن أبی الحسین الأسدی هذا التوقیع حتی نظرنا إلیه وقرأناه.
۵۲ - ابو علی بن ابوالحسین اسدی از پدرش روایت کند که گفت: توقیعی از جانب شیخ ابوجعفر محمد بن عثمان عمری (قدس الله روحه) ابتداء وبدون سؤال چنین صادر گردید:
بسم الله الرحمن الرحیم لعنت خداوند وملائکه وهمه مردم بر کسی باد که درهمی از مال ما را بر خود حلال شمارد. ابوالحسین اسدی گوید: در دلم خطور کرد که این توقیع درباره کسی است که درهمی از اموال ناحیه را بر خود حلال شمارد ونه کسی که از اموال ناحیه می خورد ولی آن را بر خود حلال نمی شمارد وبا خود گفتم: آن درباره همه کسانی است که حرامی را حلال شمارند وبرتری امام (علیه السلام) بر دیگران در این باب چیست؟ گوید قسم به خدایی که محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را به عنوان پیامبر وبشیر فرستاد دیگر بار به آن توقیع نگریستم ودیدم آن توقیع بر طبق آنچه در دلم خطور کرد تغییر یافته وچنین است: بسم الله الرحمن الرحیم لعنت خداوند وملائکه وهمه مردم بر کسی باد که درهمی از مال ما را به حرام بخورد.
ابوجعفر محمد بن محمد خزاعی گوید: ابو علی اسدی این توقیع را برای ما بیرون آورد وما به آن نگریستیم وآن را خواندیم.
۵۳ - حدثنا محمد بن محمد بن عصام الکلینی (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یعقوب الکلینی عن محمد بن یحیی العطار عن محمد بن عیسی بن عبید الیقطینی قال کتبت إلی علی بن محمد بن علی (علیه السلام) رجل جعل لک جعلنی الله فداک شیئا من ماله ثم احتاج إلیه أ یأخذه لنفسه أو یبعث به إلیک قال هو بالخیار فی ذلک ما لم یخرجه عن یده ولو وصل إلینا لرأینا أن نواسیه به وقد احتاج إلیه.
۵۳ - محمد بن عیسی بن عبید یقطینی گوید: به امام هادی (علیه السلام) نوشتم: فدای شما شوم! مردی برای شما از اموال خود چیزی قرار داده است، آنگاه بدان نیازمند می شود، آیا می تواند آن را برای خود بردارد ویا باید آن را برایتان بفرستد؟ فرمود: مادام که آن مال در دست اوست مختار است واگر به دست ما هم رسیده باشد چنان که بدان محتاج باشد عقیده ما چنان است که بدان مال با وی مواسات کنیم.

باب ۴۶: ما جاء فی التعمیر
باب ۴۶: در عمر طولانی

۱ - حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن محمد بن عیسی عن علی بن الحکم عن هشام بن سالم عن الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) قال عاش نوح (علیه السلام) ألفی سنة وخمسمائة سنة منها ثمانمائة وخمسون سنة قبل أن یبعث وألف سنة إلا خمسین عاما وهو فی قومه یدعوهم وسبعمائة عام بعد ما نزل من السفینة ونضب الماء فمصر الأمصار وأسکن ولده البلدان ثم إن ملک الموت (علیه السلام) جاءه وهو فی الشمس فقال له السلام علیک فرد الجواب فقال له ما جاء بک یا ملک الموت فقال جئت لأقبض روحک فقال له تدعنی أخرج من الشمس إلی الظل فقال له نعم فتحول نوح (علیه السلام) ثم قال یا ملک الموت کأن ما مر بی من الدنیا مثل تحولی من الشمس إلی الظل فامض لما أمرت به قال فقبض روحه (علیه السلام).
۱ - هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: نوح (علیه السلام) دو هزار وپانصد سال زندگانی کرد که هشتصد وپنجاه سال آن پیش از بعثت بود نهصد وپنجاه سال در میان قومش بود وآنها را فرا می خواند وهفتصد سال پس از آنکه از کشتی فرود آمد وآب فرونشست وآن شهرها را بنا نهاد وفرزندانش را در آن شهرها سکنی داد بعد از آن ملک الموت (علیه السلام) در حالی که نوح در آفتاب بود به سراغ وی آمد وبه او سلام کرد نوح سلام وی را پاسخ داد وگفت: ای ملک الموت برای چه آمده ای؟ گفت: آمده ام که تو را قبض روح کنم، گفت آیا اجازه می دهی که از آفتاب برخیزم وبه سایه روم؟ گفت: آری، ونوح (علیه السلام) نقل مکان کرد، سپس گفت: ای ملک الموت گویا زندگانی من در دنیا به مانند نقل مکان کردم از آن آفتاب به این سایه بود، آنچه بدان مأموری به انجام رسان وجان او (علیه السلام) را گرفت.
۲ - حدثنا محمد بن علی ماجیلویه (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یحیی العطار عن الحسین بن الحسن بن أبان عن محمد بن أرومة قال حدثنی سعید بن جناح عن أیوب بن راشد عن رجل عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال کانت أعمار قوم نوح (علیه السلام) ثلاثمائة سنة ثلاثمائة سنة.
۲ - ایوب بن راشد از مردی واو از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: عمر افراد قوم نوح (علیه السلام) سیصد سال سیصد سال بود.
۳ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا أحمد بن إدریس ومحمد بن یحیی العطار جمیعا قالا حدثنا محمد بن أحمد بن یحیی قال حدثنا محمد بن یوسف التمیمی عن جعفر بن محمد عن أبیه عن جده (علیه السلام) عن رسول الله ص قال عاش أبو البشر آدم (علیه السلام) تسعمائة وثلاثین سنة وعاش نوح (علیه السلام) ألفی سنة وأربعمائة سنة وخمسین سنة وعاش إبراهیم (علیه السلام) مائة وخمسا وسبعین سنة وعاش إسماعیل بن إبراهیم (علیه السلام) مائة وعشرین سنة وعاش إسحاق بن إبراهیم (علیه السلام) مائة وثمانین سنة وعاش یعقوب بن إسحاق مائة وعشرین سنة وعاش یوسف بن یعقوب (علیه السلام) مائة وعشرین سنة وعاش موسی (علیه السلام) مائة وستا وعشرین سنة وعاش هارون (علیه السلام) مائة وثلاثا وثلاثین سنة وعاش داود (علیه السلام) مائة سنة منها أربعون سنة ملکه وعاش سلیمان بن داود (علیه السلام) سبعمائة واثنتی عشرة سنة.
۳ - امام صادق (علیه السلام) از پدرش روایت کند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: آدم ابوالبشر (علیه السلام) نهصد وسی سال زندگانی کرد ونوح (علیه السلام) دو هزار وچهار صد وپنجاه سال وابراهیم (علیه السلام) صد وهفتاد وپنج سال واسماعیل بن ابراهیم (علیهما السلام) صد وبیست سال واسحاق بن ابراهیم صد وهشتاد سال ویعقوب بن اسحاق صد وبیست سال ویوسف بن یعقوب (علیهما السلام) صد وبیست سال وموسی (علیه السلام) صد وبیست وشش سال وهارون (علیه السلام) صد وبیست وسه سال وداود (علیه السلام) صد سال وپادشاهی او چهل سال بود وسلیمان بن داود (علیهما السلام) هفتصد ودوازده سال زندگانی کرد.
۴ - حدثنا محمد بن علی بن بشار القزوینی (رضی الله عنه) قال حدثنا أبو الفرج المظفر بن أحمد قال حدثنا محمد بن جعفر الکوفی قال حدثنا محمد بن إسماعیل البرمکی قال حدثنا الحسن بن محمد بن صالح البزاز قال سمعت الحسن بن علی العسکری (علیه السلام) یقول إن ابنی هو القائم من بعدی وهو الذی یجری فیه سنن الأنبیاء (علیه السلام) بالتعمیر والغیبة حتی تقسو القلوب لطول الأمد فلا یثبت علی القول به إلا من کتب الله (عزَّ وجلَّ) فی قلبه الإیمان وأیده بروح منه.
۴ - حسن بن محمد بن صالح گوید: از امام حسن بن علی عسکری (علیهما السلام) شنیدم که می فرمود: این فرزند قائم پس از من است واو همان کسی است که سنتهای انبیاء (علیهم السلام) از طول عمر وغیبت در او جاری است تا به غایتی که دلها به واسطه طول مدت سخت گردد وجز کسی که خدای تعالی ایمان را در دلش نقش کرده ووی را با روحی از جانب خود مؤید ساخته است در عقیده به امامت او ثابت نماند.
۵ - حدثنا محمد بن أحمد الشیبانی (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن أبی عبد الله الکوفی عن موسی بن عمران النخعی عن عمه الحسین بن یزید النوفلی عن حمزة بن حمران عن أبیه حمران بن أعین عن سعید بن جبیر قال سمعت سید العابدین علی بن الحسین (علیه السلام) یقول فی القائم سنة من نوح (علیه السلام) وهی طول العمر.
۵ - سعید بن جبیر گوید: از امام زین العابدین (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: در قائم سنتی از نوح (علیه السلام) است که آن طول عمر است.
۶ - حدثنا أبی (رضی الله عنه) قال حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن محمد بن أبی عمیر عن هشام بن سالم عن الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام) أنه قال فی حدیث یذکر فیه قصة داود (علیه السلام) أنه خرج یقرأ الزبور وکان إذا قرأ الزبور لا یبقی جبل ولا حجر ولا طائر إلا جاوبته فانتهی إلی جبل فإذا علی ذلک الجبل نبی عابد یقال له حزقیل فلما سمع دوی الجبال وأصوات السباع والطیر علم أنه داود (علیه السلام) فقال داود (علیه السلام) یا حزقیل تأذن لی فأصعد إلیک قال لا فبکی داود فأوحی الله (عزَّ وجلَّ) إلیه یا حزقیل لا تعبر داود وسلنی العافیة قال فأخذ حزقیل بید داود (علیه السلام) ورفعه إلیه فقال داود یا حزقیل هل هممت بخطیئة قط قال لا قال فهل دخلک العجب بما أنت فیه من عبادة الله قال لا قال فهل رکنت إلی الدنیا فأحببت أن تأخذ من شهواتها ولذاتها قال بلی ربما عرض ذلک بقلبی قال فما کنت تصنع إذا کان ذلک قال أدخل إلی هذا الشعب فأعتبر بما فیه قال فدخل داود (علیه السلام) الشعب فإذا سریر من حدید علیه جمجمة بالیة وعظام فانیة وإذا لوح من حدید فیه کتابة فقرأها داود (علیه السلام) فإذا فیها أنا أروی بن سلم ملکت ألف سنة وبنیت ألف مدینة وافتضضت ألف بکر فکان آخر عمری أن صار التراب فراشی والحجارة وسادتی والدیدان والحیات جیرانی فمن رآنی فلا یغتر بالدنیا.
۶ - هشام بن سالم گوید: امام صادق (علیه السلام) در حدیثی که در آن داستان داود (علیه السلام) را ذکر می کند فرمود: داود در حالی که زبور تلاوت می کرد بیرون آمد وهنگامی که او زبور تلاوت می کرد کوهها وسنگها وپرندگان پاسخ وی را می گفتند وبه کوهی رسید که پیامبر عابدی به نام حزقیل در آنجا بود وچون آوای کوهها وآواز درندگان وپرندگان را شنید دانست که وی داود (علیه السلام) است، داود (علیه السلام) به او گفت: ای حز قبل! آیا اذن می دهی که به نزد تو بالا بیایم؟ گفت: نه، وداود گریست وخدای تعالی به حز قیل وحی کرد که داود را سرزنش مکن واز من عافیت بخواه، گوید: حزقیل دست داود را گرفت واو را به جانب خود بالا برد داود گفت: ای حزقیل! آیا هیچگاه قصد گناه کرده ای؟ گفت: نه، گفت: آیا از این عبادت خداوند تو را عجبی رسیده است؟ گفت: نه، گفت: آیا دل به دنیا داده ای وشهوات ولذات آن را دوست داشته ای؟ گفت: آری، گاهی بر دلم راه یافته است، گفت: وقتی چنین شود چه می کنی؟ گفت: من به این دره می روم واز آنچه در آن است عبرت می گیرم. گوید: داود (علیه السلام) به آن دره رفت وبه ناگاه تختی از آهن دید که جمجمه واستخوانهای پوسیده ای بر آن بود ولوحی آهنین نیز آنجا بود که نوشته ای داشت، داود (علیه السلام) آن را خواند وبر آن چنین نوشته بود: من اروی بن سلم هستم که هزار سال پادشاهی کردم وهزار شهر ساختم وبا هزار دوشیزه آمیزش کردم، آخر کار چنین شد که خاک بسترم وسنگ بالشتم وکرمها ومارها همسایگانم هستند، پس هر که مرا بنگرد به دنیا فریفته نشود.

باب ۴۷: باب حدیث الدجال وما یتصل به من أمر القائم (علیه السلام)
باب ۴۷: حدیث دجال

۱ - حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق (رضی الله عنه) قال حدثنا عبد العزیز بن یحیی الجلودی بالبصرة قال حدثنا الحسین بن معاذ قال حدثنا قیس بن حفص قال حدثنا یونس بن أرقم عن أبی سیار الشیبانی عن الضحاک بن مزاحم عن النزال بن سبرة قال خطبنا أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) فحمد الله (عزَّ وجلَّ) وأثنی علیه وصلی علی محمد وآله ثم قال سلونی أیها الناس قبل أن تفقدونی ثلاثا فقام إلیه صعصعة بن صوحان فقال یا أمیر المؤمنین متی یخرج الدجال فقال له علی (علیه السلام) اقعد فقد سمع الله کلامک وعلم ما أردت والله ما المسئول عنه بأعلم من السائل ولکن لذلک علامات وهیئات یتبع بعضها بعضا کحذو النعل بالنعل وإن شئت أنبأتک بها قال نعم یا أمیر المؤمنین فقال (علیه السلام) احفظ فإن علامة ذلک إذا أمات الناس الصلاة وأضاعوا الأمانة واستحلوا الکذب وأکلوا الربا وأخذوا الرشا وشیدوا البنیان وباعوا الدین بالدنیا واستعملوا السفهاء وشاوروا النساء وقطعوا الأرحام واتبعوا الأهواء واستخفوا بالدماء وکان الحلم ضعفا والظلم فخرا وکانت الأمراء فجرة والوزراء ظلمة والعرفاء خونة والقراء فسقة وظهرت شهادة الزور واستعلن الفجور وقول البهتان والإثم والطغیان وحلیت المصاحف وزخرفت المساجد وطولت المنارات وأکرمت الأشرار وازدحمت الصفوف واختلفت القلوب ونقضت العهود واقترب الموعود وشارک النساء أزواجهن فی التجارة حرصا علی الدنیا وعلت أصوات الفساق واستمع منهم وکان زعیم القوم أرذلهم واتقی الفاجر مخافة شره وصدق الکاذب واؤتمن الخائن واتخذت القیان والمعازف ولعن آخر هذه الأمة أولها ورکب ذوات الفروج السروج وتشبه النساء بالرجال والرجال بالنساء وشهد الشاهد من غیر أن یستشهد وشهد الآخر قضاء لذمام بغیر حق عرفه وتفقه لغیر الدین وآثروا عمل الدنیا علی الآخرة ولبسوا جلود الضأن علی قلوب الذئاب وقلوبهم أنتن من الجیف وأمر من الصبر فعند ذلک الوحا الوحا ثم العجل العجل خیر المساکن یومئذ بیت المقدس ولیأتین علی الناس زمان یتمنی أحدهم أنه من سکانه فقام إلیه الأصبغ بن نباتة فقال یا أمیر المؤمنین من الدجال فقال ألا إن الدجال صائد بن الصید فالشقی من صدقه والسعید من کذبه یخرج من بلدة یقال لها أصفهان من قریة تعرف بالیهودیة عینه الیمنی ممسوحة والعین الأخری فی جبهته تضیء کأنها کوکب الصبح فیها علقة کأنها ممزوجة بالدم بین عینیه مکتوب کافر یقرؤه کل کاتب وأمی یخوض البحار وتسیر معه الشمس بین یدیه جبل من دخان وخلفه جبل أبیض یری الناس أنه طعام یخرج حین یخرج فی قحط شدید تحته حمار أقمر خطوة حماره میل تطوی له الأرض منهلا منهلا لا یمر بماء إلا غار إلی یوم القیامة ینادی بأعلی صوته یسمع ما بین الخافقین من الجن والإنس والشیاطین یقول إلی أولیائی أنا الذی خلق فسوی وقدر فهدی أنا ربکم الأعلی وکذب عدو الله إنه أعور یطعم الطعام ویمشی فی الأسواق وإن ربکم (عزَّ وجلَّ) لیس بأعور ولا یطعم ولا یمشی ولا یزول تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا ألا وإن أکثر أتباعه یومئذ أولاد الزنا وأصحاب الطیالسة الخضر یقتله الله (عزَّ وجلَّ) بالشام علی عقبة تعرف بعقبة أفیق لثلاث ساعات مضت من یوم الجمعة علی ید من یصلی المسیح عیسی ابن مریم (علیه السلام) خلفه ألا إن بعد ذلک الطامة الکبری قلنا وما ذلک یا أمیر المؤمنین قال خروج دابة من الأرض من عند الصفا معها خاتم سلیمان بن داود وعصا موسی (علیه السلام) یضع الخاتم علی وجه کل مؤمن فینطبع فیه هذا مؤمن حقا ویضعه علی وجه کل کافر فینکتب هذا کافر حقا حتی إن المؤمن لینادی الویل لک یا کافر وإن الکافر ینادی طوبی لک یا مؤمن وددت أنی الیوم کنت مثلک فأفوز فوزا عظیما ثم ترفع الدابة رأسها فیراها من بین الخافقین بإذن الله جل جلاله وذلک بعد طلوع الشمس من مغربها فعند ذلک ترفع التوبة فلا توبة تقبل ولا عمل یرفع ولا ینفع نفسا إیمانها لم تکن آمنت من قبل أو کسبت فی إیمانها خیرا ثم قال (علیه السلام) لا تسألونی عما یکون بعد هذا فإنه عهد عهده إلی حبیبی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) أن لا أخبر به غیر عترتی قال النزال بن سبرة فقلت لصعصعة بن صوحان یا صعصعة ما عنی أمیر المؤمنین (علیه السلام) بهذا فقال صعصعة یا ابن سبرة إن الذی یصلی خلفه عیسی ابن مریم (علیه السلام) هو الثانی عشر من العترة التاسع من ولد الحسین بن علی (علیه السلام) وهو الشمس الطالعة من مغربها یظهر عند الرکن والمقام فیطهر الأرض ویضع میزان العدل فلا یظلم أحد أحدا فأخبر أمیر المؤمنین (علیه السلام) أن حبیبه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) عهد إلیه أن لا یخبر بما یکون بعد ذلک غیر عترته الأئمة صلوات الله علیهم أجمعین وحدثنا أبو بکر محمد بن عمر بن عثمان بن الفضل العقیلی الفقیه قال حدثنا أبو عمرو محمد بن جعفر بن المظفر وعبد الله بن محمد بن عبد الرحمن الرازی وأبو سعید عبد الله بن محمد بن موسی بن کعب الصیدانی وأبو الحسن محمد بن عبد الله بن صبیح الجوهری قالوا حدثنا أبو یعلی بن أحمد بن المثنی الموصلی عن عبد الأعلی بن حماد النرسی عن أیوب عن نافع عن ابن عمر عن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بهذا الحدیث مثله سواء.
۱ - نزال بن سبره گوید: امیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) برای ما خطبه خواند وبر خدای تعالی حمد وثنا گفت وبر محمد وخاندانش درود فرستاد آنگاه سه بار فرمود: ای مردم! پیش از آنکه مرا از دست بدهید از من پرسش کنید، آنگاه صعصعه بن صوحان برخاست وگفت: ای امیر المؤمنین! چه وقت دجال خروج می کند؟ علی (علیه السلام) فرمود: بنشین که خداوند کلامت را شنید وخواسته تو را دانست به خدا سوگند در این باب سؤال شونده از سؤال کننده داناتر نیست ولیکن برای آن علامات ونشانه هایی است که طابق النعل دنبال یکدیگر بیاید که اگر خواستی تو را بدان آگاه کنم واو گفت آری ای امیر المؤمنین! وعلی (علیه السلام) فرمود: آنها چنین است: آنگاه که مردم نماز را تباه سازند وامانت را ضایع کنند ودروغ را حلال شمارند وربا خواری کنند ورشوه گیرند وساختمانهای استوار بنا کنند ودین را به دنیا بفروشند وسفیهان را بکار گمارند وبا زنان مشورت کنند وقطع رحم نمایند واز هوس پیروی کنند وخونریزی را سبک شمارند وبردباری ضعف وستمگری افتخار به شمار آید وامیران فاجر ووزیران ستمکار وکدخدایان خیانتکار وقاریان فاسق باشند وگواهیهای دروغ ظاهر گردد وفجور وبهتان وگناه وطغیان علنی شود وقرآنها را زیور کنند ومساجد را بیارایند ومناره ها را بلند سازند واشرار را احترام کنند وصفوف در هم آید وقلوب مختلف شود وپیمانها شکسته گردد وموعود نزدیک شود وزنان به خاطر حرص بر دنیا در تجارت با شوهرانشان مشارکت کنند وآواز فاسقان بلند شود وآن را استماع کنند ورذل ترین مردم رهبر آنها شود از فاجر به خاطر ترس از شرش بپرهیزند ودروغگو را تصدیق کنند وخائن را امین شمارند وزنان آوازه خوان وتار وطنبور فراهم آورند وآخر این امت اول آن را لعنت کند وزنان بر زینها سوار شوند وزنان به مردان ومردان به زنان تشبه کنند وشاهد بدون استشهاد گواهی دهد ودیگری بی آنکه حق را بشناسد وتفقه در دین داشته باشد قضا ذمه را گواهی دهد وکار دنیا را بر آخرت ترجیح دهند وپوست میش را بر دل گرگ بپوشند ودلهایشان بدبوتر از مردار وتلخ تر از زهر باشد، در این وقت سرعت وشتاب کنید سرعت وشتاب کنید بهترین جاها در آن روز بیت المقدس باشد وبر مردم زمانی درآید که هر کدامشان آرزو کنند که از ساکنان آنجا باشند.
آنگاه اصبغ بن نباته از جا برخاست وگفت: یا امیر المؤمنین دجال کیست؟ فرمود: دجال صائد بن صائد است وبدبخت کسی است که او را تصدیق کند ونیک بخت کسی است که او را تکذیب نماید او از شهری خروج کند که به آن اصفهان گویند از قریه ای که آن را یهودیه می شناسند چشم راستش ممسوح است وچشم دیگرش بر پیشانی اوست آنچنان می درخشید که گوئی ستاره سحری است ودر آن عقله ای است که با خون درآمیخته است ومیان دو چشمش نوشته کافر وهر کاتب وبی سوادی آن را می خواند در دریاها فرو می رود، آفتاب با او حرکت می کند در مقابلش کوهی از دود است وپشت سرش کوه سفیدی است که مردم آن را طعام پندارند، در قحطی شدیدی در حالی که بر حمار سپیدی که فاصله هر گامش یک میل است خروج کند وزمین منزل به منزل در زیر پایش در نوردیده شود وبر آبی نگذرد جز آنکه تا روز قیامت فرو رود وبا صدای بلندی که جن وانس وشیاطین در شرق وغرب عالم آن را می شنوند می گوید: ای دوستان من! به نزد من آئید، من کسی هستم که آفرید وتسویه کرد وتقدیر کرد وهدایت نمود من پروردگار اعلای شما هستم، در حالی که آن دشمن خدا دروغ می گوید، او یک چشمی است که غذا می خورد ودر بازارها راه می رود وپروردگار شما یک چشم نیست وغذا نمی خورد وراه نمی رود وزوالی ندارد، تعالی الله عن ذلک علوا کبیراً.
بدانید که در آن روز بیشتر پیروان او زنازادگان وصاحبان پوستینهای سبزند، خداوند او را در شام بر سرگردنه ای که آن را افیق نامند به دست کسی که عیسی (علیه السلام) پشت سرش نماز می خواند هنگامی که سه ساعت از روز جمعه گذشته است خواهد کشت وبدانید که بعد از آن قیامت کبری واقع خواهد گردید.
گفتیم: یا امیر المؤمنین آن چیست؟ فرمود: خروج دابه الارض از کوه صفا که همراه او خاتم سلیمان وعصای موسی است آن خاتم را بر روی هر مؤمنی که بنهد این کلام بر آن نقش بندد هذا مؤمن حقاً وبر روی هر کافری که بنهد بر آن نوشته شود هذا کافر حقا. تا به غایتی که مؤمن ندا کند: ای کافر! وای بر تو، وکافر ندا کند: ای مؤمن! خوشا بر تو، دوست داشتم که امروز مثل تو بودم وبه فوز عظیمی می رسیدم.
سپس آن دابه سربلند کند وبه اذن خدای تعالی همه کسانی که بین مشرق ومغرب هستند او را ببینید واین بعد از آن است که آفتاب از مغرب خود بر آید در این هنگام توبه برداشته شود وهیچ توبه ای پذیرفته نشود وعملی بالا نرود ولا ینفع نفساً ایمانها لم تکن آمنت من قبل أو کسبت فی ایمانها خیراً سپس فرمود: دیگر از من نپرسید که بعد از آن چه خواهد شد زیرا حبیبم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از من پیمان گرفته است که آن را جز به خاندانم نگویم.
نزال بن سبره گوید: به صعصعه بن صوحان گفتم: ای صعصعه! مقصود امیر المؤمنین (علیه السلام) از این کلام چه بود؟ وصعصعه گفت: ای ابن سبره! آن کسی که عیسی (علیه السلام) پشت سر او نماز می خواند دوازدهمین امام از عترت ونهمین امام از فرزندان حسین بن علی (علیهما السلام) است واو آفتابی است که از مغرب خود طلوع کند واز ما بین رکن ومقام ظاهر شود وزمین را طاهر سازد وموازین عدالت را برپا کند وهیچکس به دیگری ستم نکند وامیر المؤمنین به ما خبر داد که حبیبش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از او پیمان گرفته است که حوادث پس از آن را جز به خاندانش (صلوات الله علیهم اجمعین) نگوید.
این حدیث را ابوبکر محمدبن عمر بن عثمان بن فضل عقیلی فقیه به سند خود از این عمر از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز عیناً نقل کرده است.
۲ - حدثنا أبو بکر محمد بن عمر بن عثمان بن الفضل العقیلی الفقیه بهذا الإسناد عن مشایخه عن أبی یعلی الموصلی عن عبد الأعلی بن حماد النرسی عن أیوب عن نافع عن ابن عمر قال إن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) صلی ذات یوم بأصحابه الفجر ثم قام مع أصحابه حتی أتی باب دار بالمدینة فطرق الباب فخرجت إلیه امرأة فقالت ما ترید یا أبا القاسم فقال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) یا أم عبد الله استأذنی لی علی عبد الله فقالت یا أبا القاسم وما تصنع بعبد الله فو الله إنه لمجهود فی عقله یحدث فی ثوبه وإنه لیراودنی علی الأمر العظیم فقال استأذنی علیه فقالت أ علی ذمتک قال نعم فقالت ادخل فدخل فإذا هو فی قطیفة له یهینم فیها فقالت أمه اسکت واجلس هذا محمد قد أتاک فسکت وجلس فقال النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) ما لها لعنها الله لو ترکتنی لأخبرتکم أ هو هو ثم قال له النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) ما تری قال أری حقا وباطلا وأری عرشا علی الماء فقال اشهد أن لا إله إلا الله وأنی رسول الله فقال بل تشهد أن لا إله إلا الله وأنی رسول الله فما جعلک الله بذلک أحق منی فلما کان الیوم الثانی صلی ص بأصحابه الفجر ثم نهض فنهضوا معه حتی طرق الباب فقالت أمه ادخل فدخل فإذا هو فی نخلة یغرد فیها فقالت له أمه اسکت وانزل هذا محمد قد أتاک فسکت فقال النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) ما لها لعنها الله لو ترکتنی لأخبرتکم أ هو هو فلما کان فی الیوم الثالث صلی النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) بأصحابه الفجر ثم نهض ونهض القوم معه حتی أتی ذلک المکان فإذا هو فی غنم له ینعق بها فقالت له أمه اسکت واجلس هذا محمد قد أتاک فسکت وجلس وقد کانت نزلت فی ذلک الیوم آیات من سورة الدخان فقرأها بهم النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) فی صلاة الغداة ثم قال أ تشهد أن لا إله إلا الله وأنی رسول الله فقال بل تشهد أن لا إله إلا الله وأنی رسول الله فما جعلک الله بذلک أحق منی فقال النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) إنی قد خبأت لک خبیئا فما هو فقال الدخ الدخ فقال النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) اخسأ فإنک لن تعدو أجلک ولن تبلغ أملک ولن تنال إلا ما قدر لک ثم قال لأصحابه أیها الناس ما بعث الله (عزَّ وجلَّ) نبیا إلا وقد أنذر قومه الدجال وإن الله (عزَّ وجلَّ) قد أخره إلی یومکم هذا فمهما تشابه علیکم من أمره فإن ربکم لیس بأعور إنه یخرج علی حمار عرض ما بین أذنیه میل یخرج ومعه جنة ونار وجبل من خبز ونهر من ماء أکثر أتباعه الیهود والنساء والأعراب یدخل آفاق الأرض کلها إلا مکة ولابتیها والمدینة ولابتیها
قال مصنف هذا الکتاب (رضی الله عنه) إن أهل العناد والجحود یصدقون بمثل هذا الخبر ویروونه فی الدجال وغیبته وطول بقائه المدة الطویلة وخروجه فی آخر الزمان ولا یصدقون بأمر القائم (علیه السلام) وأنه یغیب مدة طویلة ثم یظهر فیملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما مع نص النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) والأئمة (علیه السلام) بعده علیه باسمه وغیبته ونسبه وإخبارهم بطول غیبته إرادة لإطفاء نور الله (عزَّ وجلَّ) وإبطالا لأمر ولی الله ویأبی الله إلا أن یتم نوره ولو کره المشرکون وأکثر ما یحتجون به فی دفعهم لأمر الحجة (علیه السلام) أنهم یقولون لم نرو هذه الأخبار التی تروونها فی شأنه ولا نعرفها. وهکذا یقول من یجحد نبوة نبینا (صلی الله علیه وآله وسلم) من الملحدین والبراهمة والیهود والنصاری والمجوس أنه ما صح عندنا شیء مما تروونه من معجزاته ودلائله ولا نعرفها فنعتقد ببطلان أمره لهذه الجهة ومتی لزمنا ما یقولون لزمهم ما تقوله هذه الطوائف وهم أکثر عددا منهم ویقولون أیضا لیس فی موجب عقولنا أن یعمر أحد فی زماننا هذا عمرا یتجاوز عمر أهل الزمان فقد تجاوز عمر صاحبکم علی زعمکم عمر أهل الزمان. فنقول لهم أ تصدقون علی أن الدجال فی الغیبة یجوز أن یعمر عمرا یتجاوز عمر أهل الزمان وکذلک إبلیس اللعین ولا تصدقون بمثل ذلک لقائم آل محمد (علیه السلام) مع النصوص الواردة فیه بالغیبة وطول العمر والظهور بعد ذلک للقیام بأمر الله (عزَّ وجلَّ) وما روی فی ذلک من الأخبار التی قد ذکرتها فی هذا الکتاب ومع ما صح عن النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) إذ قال کل ما کان فی الأمم السالفة یکون فی هذه الأمة مثله حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة. وقد کان فیمن مضی من أنبیاء الله (عزَّ وجلَّ) وحججه (علیه السلام) معمرون أما نوح (علیه السلام) فإنه عاش ألفی سنة وخمسمائة سنة ونطق القرآن بأنه لبث فی قومه أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عاماً. وقد روی فی الخبر الذی قد أسندته فی هذا الکتاب أن فی القائم (علیه السلام) سنة من نوح (علیه السلام) وهی طول العمر فکیف یدفع أمره ولا یدفع ما یشبهه من الأمور التی لیس شیء منها فی موجب العقول بل لزم الإقرار بها لأنها رویت عن النبی (صلی الله علیه وآله وسلم). وهکذا یلزم الإقرار بالقائم (علیه السلام) من طریق السمع وفی موجب أی عقل من العقول أنه یجوز أن یلبث أصحاب الکهف فی کهفهم ثلاثمائة سنین وازدادوا تسعا هل وقع التصدیق بذلک إلا من طریق السمع فلم لا یقع التصدیق بأمر القائم (علیه السلام) أیضا من طریق السمع وکیف یصدقون ما یرد من الأخبار عن وهب بن المنبه وعن کعب الأحبار فی المحالات التی لا یصح شیء منها فی قول الرسول (صلی الله علیه وآله وسلم) ولا فی موجب العقول ولا یصدقون بما یرد عن النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) والأئمة (علیه السلام) فی القائم وغیبته وظهوره بعد شک أکثر الناس فی أمره وارتدادهم عن القول به کما تنطق به الآثار الصحیحة عنهم (علیه السلام) هل هذا إلا مکابرة فی دفع الحق وجحوده. وکیف لا یقولون إنه لما کان فی الزمان غیر محتمل للتعمیر وجب أن تجری سنة الأولین بالتعمیر فی أشهر الأجناس تصدیقا لقول صاحب الشریعة (صلی الله علیه وآله وسلم) ولا جنس أشهر من جنس القائم (صلی الله علیه وآله وسلم) لأنه مذکور فی الشرق والغرب علی ألسنة المقرین به وألسنة المنکرین له ومتی بطل وقوع الغیبة بالقائم الثانی عشر من الأئمة (علیه السلام) مع الروایات الصحیحة عن النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) أنه أخبر بوقوعها به (علیه السلام) بطلت نبوته لأنه یکون قد أخبر بوقوع الغیبة بمن لم یقع به ومتی صح کذبه فی شیء لم یکن نبیا وکیف یصدق (علیه السلام) فیما أخبر به فی أمر عمار بن یاسر (رضی الله عنه) أنه تقتله الفئة الباغیة وفی أمیر المؤمنین (علیه السلام) أنه تخضب لحیته من دم رأسه وفی الحسن بن علی (علیه السلام) أنه مقتول بالسم وفی الحسین بن علی (علیه السلام) أنه مقتول بالسیف ولا یصدق فیما أخبر به من أمر القائم ووقوع الغیبة به والتعیین علیه باسمه ونسبه بلی هو (علیه السلام) صادق فی جمیع أقواله مصیب فی جمیع أحواله ولا یصح إیمان عبد حتی لا یجد فی نفسه حرجا مما قضی ویسلم له فی جمیع الأمور تسلیما ولا یخالطه شک ولا ارتیاب وهذا هو الإسلام والإسلام هو الاستسلام والانقیاد ومَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وهُوَ فِی الْ آخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ. ومن أعجب العجائب أن مخالفینا یروون أن عیسی ابن مریم (علیه السلام) مر بأرض کربلاء فرأی عدة من الظباء هناک مجتمعة فأقبلت إلیه وهی تبکی وأنه جلس وجلس الحواریون فبکی وبکی الحواریون وهم لا یدرون لم جلس ولم بکی فقالوا یا روح الله وکلمته ما یبکیک قال أ تعلمون أی أرض هذه قالوا لا قال هذه أرض یقتل فیها فرخ الرسول أحمد وفرخ الحرة الطاهرة البتول شبیهة أمی ویلحد فیها هی أطیب من المسک لأنها طینة الفرخ المستشهد وهکذا تکون طینة الأنبیاء وأولاد الأنبیاء وهذه الظباء تکلمنی وتقول إنها ترعی فی هذه الأرض شوقا إلی تربة الفرخ المستشهد المبارک وزعمت أنها آمنة فی هذه الأرض ثم ضرب بیده إلی بعر تلک الظباء فشمها فقال اللهم أبقها أبدا حتی یشمها أبوه فیکون له عزاء وسلوه وإنها بقیت إلی أیام أمیر المؤمنین (علیه السلام) حتی شمها وبکی وأخبر بقصتها لما مر بکربلاء. فیصدقون بأن بعر تلک الظباء یبقی زیادة علی خمسمائة سنة لم تغیره الأمطار والریاح ومرور الأیام واللیالی والسنین علیه ولا یصدقون بأن القائم من آل محمد (علیه السلام) یبقی حتی یخرج بالسیف فیبیر أعداء الله (عزَّ وجلَّ) ویظهر دین الله مع الأخبار الواردة عن النبی والأئمة (صلی الله علیه وآله وسلم) بالنص علیه باسمه ونسبه وغیبته المدة الطویلة وجری سنن الأولین فیه بالتعمیر هل هذا إلا عناد وجحود للحق نعوذ بالله من الخذلان.
۲ - ابن عمر گوید: روزی رسول خدا با اصحاب خود نماز صبح را به جای آورد وبا اصحاب خود برخاست وبه در خانه ای در مدینه آمد ودر را کوبید زنی بیرون آمد وگفت: ای ابوالقاسم! چه می خواهی؟ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودی ای ام عبد الله! می خواهم مرا به نزد عبد الله ببری، آن زن گفت: ای ابوالقاسم! با عبد الله چه کار داری؟ به خدا سوگند او عقلش را از دست داده وجامه اش را آلوده می کند واز من امر عظیمی را می خواهد فرمود: مرا به نزد او ببر، گفت: آیا مسئولیت آن بر عهده خود شماست؟ فرمود: آری، گفت: داخل شو پیامبر داخل شد واو را دید که در قطیفه است وبا خود زمزمه می کند، مادرش گفت: ساکت باش وبنشین که این محمد است که به نزد تو آمده است واو ساکت شد ونشست، وبه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: خدای این زن را لعنت کند اگر مرا به حال خود می گذاشت به شما می گفتم که آیا او همان است؟ سپس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: چه می بینی؟ گفت: حقی وباطلی را می بینم وعرشی را می بینم که بر روی آب است، فرمود: شهادت بده که خدایی جز الله نیست ومن رسول خدایم، گفت: بلکه تو شهادت بده که خدایی جز او نیست ومن رسول خدایم، خداوند تو را به رسالت سزاوارتر از من قرار نداده است.
و چون روز دوم فرا رسید پیامبر نماز صبح را با اصحابش خواند سپس برخاست وهمراه اصحاب به در خانه آن زن آمدند وپیامبر در زد، مادر عبد الله بیرون آمد وگفت: داخل شو واو بر بالای درخت خرمایی بود وآواز می خواند، مادرش گفت: ساکت باش وپائین بیا که این مرد محمد است که به نزد تو آمده است واو ساکت شد بعد از آن به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: خدا این زن را لعنت کند اگر مرا به حال خود می گذاشت به شما می گفتم که آیا او همان است؟
و چون روز سوم فرا رسید پیامبر نماز صبح را با اصحابش خواند، سپس برخاستند وبه آن مکان آمدند ودیدند او در میان گوسفندان است وآنها را می راند، مادرش به او گفت: ساکت باش وبنشین که این محمد است که به نزد تو آمده است واو ساکت شد ونشست ودر آن روز آیاتی از سوره دخان نازل شده بود وپیامبر اکرم آن آیات را در نماز صبح خوانده بود، پیامبر فرمود: آیا به یکتایی خداوند ورسالت من شهادت می دهی؟ گفت: بلکه تو باید به یکتایی خداوند ورسالت من شهادت دهی که خداوند تو را به رسالت سزاوارتر از من قرار نداده است. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: من چیزی را برای تو نهان کرده ام، آن چیست؟ واو گفت: دود، دود. پیامبر فرمود: دور شو که تو از اجلت در نگذری وبه آرزویت نرسی وتو جز به آنچه برایت مقدر شده است نایل نشوی.
سپس به اصحابش فرمود: ای مردم! خداوند هیچ پیامبری را به رسالت مبعوث نکرد جز آنکه قومش را از دجال ترسانید وخدای تعالی آن را تا به امروز بر شما تأخیر انداخته است واگر امر بر شما مشتبه شد بدانید که خداوند یک چشم نیست ودجال بر حماری که فاصله بین دو گوشش یک میل است خروج کند، او به همراه بهشت ودوزخ وکوهی از نان ونهری از آب خروج می کند وبیشتر پیروان او یهود وزنان اعرابند وبه همه کرانه های زمین جز مکه ودو حومه آن ومدینه ودو حومه آن در آید.
مصنف این کتاب (رضی الله عنه) گوید: اهل عناد وانکار امثال این خبر را (که در صحاح سته آنها آمده است) تصدیق می کنند ودرباره دجال وغیبت ومدت عمر طولانی وظهورش در آخرالزمان آنها را روایت می کنند اما اخبار قائم (علیه السلام) را واینکه او مدتی طولانی غیبت می کند آنگاه ظاهر می شود وزمین را پر از عدل وداد می نماید از آن پس که آکنده از ظلم وجور شده باشد تصدیق نمی کنند، با وجود آنکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه پس از او (علیهم السلام) به نام وغیبت ونسب او تصریح کرده اند وخبر از طولانی بودن غیبت او داده اند ومقصود آنها خاموش کردن نور خدای تعالی وباطل ساختن امر ولی الله است، اما خدای تعالی نورش را تمام می سازد اگر چه مشرکان را ناخوش آید وبیشترین احتجاج آنها در امر انکار امر حجت (علیه السلام) این است که می گویند این اخباری که در این باره شما روایت می کنید ما روایت نکرده ایم وآنها را نمی شناسیم.
و ملحدین وبراهمه ویهود ونصاری وگبران نیز همین را می گویند که ما آنچه را شما مسلمانان درباره معجزات ودلائل پیامبر خود روایت می کنید صحیح نمی دانیم زیرا آنها را نمی شناسیم وروایت نکرده ایم واز این جهت به بطلان نمی دانیم زیرا آنها را نمی شناسیم وروایت نکرده ایم واز این جهت به بطلان امر او معتقد شده ایم واگر دلیل منکران امر غیبت، ما را ملزم سازد، دلیل منکران نبوت هم آنها را ملزم خواهد ساخت وتعداد آن اقوام از اینها افزون تر نیز هست. همچنین می گویند به موجب عقل ما هیچکس نمی تواند عمری افزون بر عمر اهل زمانه داشته باشد وعمر صاحب شما افزون از عمر اهل زمانه است ما به آنها می گوئیم: آیا شما تصدیق می کنید که دجال وابلیس در غیبت عمری بیشتر از عمر اهل زمانه داشته باشند اما مثل آن را برای قائم آل محمد (علیهم السلام) روا نمی شمارید؟ با وجود آنکه درباره غیبت وطول عمر وظهور او برای قیام به امر الهی نصوصی وارد شده است وبعضی از آن روایات را در این کتاب ذکر کرده ام، وبا وجود آنکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده اند: هر آنچه در امتهای پیشین واقع شده است، طابق النعل بالنعل ومو به مو در این امت واقع خواهد شد.
و در میان پیامبران وحجتهای الهی در گذشته کسانی بوده اند که عمری طولانی داشته اند، این نوح (علیه السلام) است که دو هزار وپانصد سال عمر کرده است وقرآن کریم می فرماید تنها در میان قوم خود نهصد وپنجاه سال درنگ کرد.
و در آن روایتی که آن را با سند در این کتاب ذکر کرده ام می گوید: در قائم (علیه السلام) سنتی از نوح (علیه السلام) وجود دارد که آن طول عمر است، پس چگونه است که امر او را انکار می کنید اما امور مشابه آن را که بر خلاف معمول وظاهر عقل است انکار نمی کنید؟! آری اقرار به آنها به واسطه روایاتی که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد شده است ضروری است همچنان که اقرار به وجود قائم (علیه السلام) که از طریق روایات به ما اخبار شده است ضروری است. وبه موجب کدام عقل از عقول ظاهریه اصحاب کهف می توانند سیصد ونه سال در غار خود بمانند؟ آیا تصدیق آن جز از طریق نقل است؟ پس چرا تصدیق به امر قائم (علیه السلام) از طریق نقل واقع نگردد؟ وچگونه است که اخبار وهب بن منبه وکعب الاحبار را درباره محالاتی که نتوان نسبت به پیامبر داد تصدیق می کنند اما روایاتی که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه اطهار (علیهم السلام) درباره قائم وغیبت وظهورش - پس از شک اکثر مردم وارتداد آنها از اعتقاد به او - به طریق صحیح رسیده است تصدیق نمی کنند؟ آیا این جز مکابره وروگردانی از حق است؟
و چرا نمی گویند: چون در اهل زمانه کسی که عمر طولانی داشته باشد وجود ندارد لازم است که سنت پیشینیان در داشتن عمر طولانی در جنسی مشهور جاری باشد تا گفتار صاحب شریعت تحقق یابد؟ وهیچ جنسی مشهورتر از جنس قائم (علیه السلام) نیست زیرا او در شرق وغرب عالم بر زبان مقرین ومنکرینش مذکور است واگر با وجود روایات صحیحه ای که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیده است وقوع غیبت دوازدهمین ائمه: باطل باشد نبوت او هم باطل خواهد بود، زیرا از غیبتی خبر داده است که واقع نشده است واگر دروغ او در یک مورد ثابت شود او پیامبر نخواهد بود وچگونه می توان او را در سایر اخبارش تصدیق نمود مثل اینکه فرموده است: عمار یاسر را فئه باغیه خواهند کشت ومحاسن امیر المؤمنین (علیه السلام) با خون سرش خضاب می شود وحسن بن علی (علیهما السلام) با سم کشته خواهد شد وحسین بن علی (علیهما السلام) را با شمشیر خواهند کشت واخبار او را درباره قائم ووقوع غیبت وتعیین نام ونسب وی را نباید تصدیق نمود، اما او در جمیع گفتارش صادق است وهمه احوالش حق است وایمان بنده ای درست نباشد مگر آنکه تردیدی در نفس خود در داوری وی نداشته باشد ودر جمیع امور تسلیم او باشد وآن را با شک وریب نیامیزد، این عبارت از اسلام واسلام به معنی تسلیم وانقیاد است ومن یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه وهو فی الاخر من الخاسرین
و از شگفت انگیزترین عجائب این است که مخالفین ما روایت می کنند که عیسی بن مریم به سرزمین کربلا می گذشت وآنجا آهوانی را دید که مجتمع شده اند آنها گریان به نزد او آمدند، عیسی نشست وحواریون نیز نشستند واو گریست وحواریون نیز گریستند در حالی که نمی دانستند که چرا عیسی نشسته وچرا گریه می کند؟ آنگاه گفتند: ای روح خدا وای کلمه الله! برای چه گریه می کنید؟ گفت: آیا می دانید که این چه سرزمینی است؟ گفتند: نه، گفت: این سرزمینی است که نونهال احمد رسول ونونهال حره طاهره یعنی بتول که شبیه مادرم مریم است در اینجا کشته می شود ودر تربتی که به واسطه طینت آن نونهال شهید از مشک خوشبوتر است دفن می شود وطینت پیامبران واولاد پیامبران چنین است واین آهوها با من مکالمه کرده ومی گویند که ما به خاطر اشتیاقی که به تربت این نونهال شهید داریم در این سرزمین خود پشک یکی از آن آهوها را برداشت وبوئید وفرمود: بارالها! آن را برای ابد باقی بدار تا پدرش آن را ببوید وبرای او مایه تسلیت وآرامش باشد وآن تا ایام امیر المؤمنین (علیه السلام) باقی بود تا به غایتی که آن را بوئید وگریست وچون به کربلا می گذشت قصه آن را باز گفت.
آری آنها تصدیق می کنند که پشک آن آهو متجاوز از پانصد سال باقی بماند وگذشت زمان وباد وباران وگذشت ایام ولیالی وسالیان آن را تغییر ندهد وتصیدق نمی کنند که قائم آل محمد (علیهم السلام) باقی می ماند تا آنکه با شمشیر خروج کند ودشمنان خدای تعالی را نابود کند ودین پروردگار را آشکار نماید، با وجود اخبار وارده از پیامبر اکرم وائمه اطهار (صلوات الله علیهم اجمعین) که او را به نام ونسب تعیین کرده اند واز غیبت طولانی وعمر دراز وی که مطابق سنت اولین است خبر داده اند، آیا این جز عناد وستیز با حق است نعوذ بالله من الخذلان.

باب ۴۸: حدیث الظباء بأرض نینوی فی سیاق هذا الحدیث علی جهته ولفظه
باب ۴۸: حدیث آهوهای سرزمین نینوا

حدثنا أحمد بن الحسن بن القطان وکان شیخا لأصحاب الحدیث ببلد الری یعرف بأبی علی بن عبد ربه قال حدثنا أحمد بن یحیی بن زکریا القطان قال حدثنا بکر بن عبد الله بن حبیب قال حدثنا تمیم بن بهلول قال حدثنا علی بن عاصم عن الحصین بن عبد الرحمن عن مجاهد عن ابن عباس قال کنت مع أمیر المؤمنین (علیه السلام) فی خرجته إلی صفین فلما نزل بنینوی وهو شط الفرات قال بأعلی صوته یا ابن عباس أ تعرف هذا الموضع قال قلت ما أعرفه یا أمیر المؤمنین فقال لو عرفته کمعرفتی لم تکن تجوزه حتی تبکی کبکائی قال فبکی طویلا حتی اخضلت لحیته وسالت الدموع علی صدره وبکینا معه وهو یقول أوه أوه ما لی ولآل أبی سفیان ما لی ولآل حرب حزب الشیطان وأولیاء الکفر صبرا یا أبا عبد الله فقد لقی أبوک مثل الذی تلقی منهم ثم دعا بماء فتوضأ وضوء الصلاة فصلی ما شاء الله أن یصلی ثم ذکر نحو کلامه الأول إلا أنه نعس عند انقضاء صلاته ساعة ثم انتبه فقال یا ابن عباس فقلت ها أنا ذا فقال أ لا أخبرک بما رأیت فی منامی آنفا عند رقدتی فقلت نامت عیناک ورأیت خیرا یا أمیر المؤمنین قال رأیت کأنی برجال بیض قد نزلوا من السماء معهم أعلام بیض قد تقلدوا سیوفهم وهی بیض تلمع وقد خطوا حول هذه الأرض خطة ثم رأیت هذه النخیل قد ضربت بأغصانها إلی الأرض فرأیتها تضطرب بدم عبیط وکأنی بالحسین نجلی وفرخی ومضغتی ومخی قد غرق فیه یستغیث فلا یغاث وکان الرجال البیض قد نزلوا من السماء ینادونه ویقولون صبرا آل الرسول فإنکم تقتلون علی أیدی شرار الناس وهذه الجنة یا أبا عبد الله إلیک مشتاقة ثم یعزوننی ویقولون یا أبا الحسن أبشر فقد أقر الله عینک به یوم القیامة یوم یقوم الناس لرب العالمین ثم انتبهت هکذا والذی نفس علی بیده لقد حدثنی الصادق المصدق أبو القاسم (صلی الله علیه وآله وسلم) أنی سأراها فی خروجی إلی أهل البغی علینا وهذه أرض کرب وبلاء یدفن فیها الحسین وسبعة عشر رجلا کلهم من ولدی وولد فاطمة (علیه السلام) وإنها لفی السماوات معروفة تذکر أرض کرب وبلاء کما تذکر بقعة الحرمین وبقعة بیت المقدس ثم قال لی یا ابن عباس اطلب لی حولها بعر الظباء فو الله ما کذبت ولا کذبت قط وهی مصفرة لونها لون الزعفران قال ابن عباس فطلبتها فوجدتها مجتمعة فنادیته یا أمیر المؤمنین قد أصبتها علی الصفة التی وصفتها لی فقال علی (علیه السلام) صدق الله ورسوله ثم قام یهرول إلیها فحملها وشمها وقال هی هی بعینها تعلم یا ابن عباس ما هذه الأبعار هذه قد شمها عیسی ابن مریم (علیه السلام) وذلک أنه مر بها ومعه الحواریون فرأی هذه الظباء مجتمعة فأقبلت إلیه الظباء وهی تبکی فجلس عیسی (علیه السلام) وجلس الحواریون فبکی وبکی الحواریون وهم لا یدرون لم جلس ولم بکی فقالوا یا روح الله وکلمته ما یبکیک قال أ تعلمون أی أرض هذه قالوا لا قال هذه أرض یقتل فیها فرخ الرسول أحمد وفرخ الحرة الطاهرة البتول شبیهة أمی ویلحد فیها وهی أطیب من المسک وهی طینة الفرخ المستشهد وهکذا تکون طینة الأنبیاء وأولاد الأنبیاء فهذه الظباء تکلمنی وتقول إنها ترعی فی هذه الأرض شوقا إلی تربة الفرخ المبارک وزعمت أنها آمنة فی هذه الأرض ثم ضرب بیده إلی هذه الصیران فشمها فقال هذه بعر الظباء علی هذه الطیب لمکان حشیشها اللهم أبقها أبدا حتی یشمها أبوه فتکون له عزاء وسلوة قال فبقیت إلی یوم الناس هذا وقد اصفرت لطول زمنها هذه أرض کرب وبلاء وقال بأعلی صوته یا رب عیسی ابن مریم لا تبارک فی قتلته والحامل علیه والمعین علیه والخاذل له ثم بکی بکاء طویلا وبکینا معه حتی سقط لوجهه وغشی علیه طویلا ثم أفاق فأخذ البعر فصرها فی ردائه وأمرنی أن أصرها کذلک ثم قال یا ابن عباس إذا رأیتها تنفجر دما عبیطا فاعلم أن أبا عبد الله قد قتل ودفن بها قال ابن عباس فو الله لقد کنت أحفظها أکثر من حفظی لبعض ما افترض الله علی وأنا لا أحلها من طرف کمی فبینا أنا فی البیت نائم إذ انتبهت فإذا هی تسیل دما عبیطا وکان کمی قد امتلأت دما عبیطا فجلست وأنا أبکی وقلت قتل والله الحسین والله ما کذبنی علی قط فی حدیث حدثنی ولا أخبرنی بشیء قط أنه یکون إلا کان کذلک لأن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) کان یخبره بأشیاء لا یخبر بها غیره ففزعت وخرجت وذلک کان عند الفجر فرأیت والله المدینة کأنها ضباب لا یستبین فیها أثر عین ثم طلعت الشمس فرأیت کأنها کاسفة ورأیت کأن حیطان المدینة علیها دم عبیط فجلست وأنا باک وقلت قتل والله الحسین فسمعت صوتا من ناحیة البیت وهو یقول اصبروا آل الرسول قتل الفرخ النحول نزل الروح الأمین ببکاء وعویل ثم بکی بأعلی صوته وبکیت وأثبت عندی تلک الساعة وکان شهر المحرم ویوم عاشوراء لعشر مضین منه فوجدته یوم ورد علینا خبره وتأریخه کذلک فحدثت بهذا الحدیث أولئک الذین کانوا معه فقالوا والله لقد سمعنا ما سمعت ونحن فی المعرکة لا ندری ما هو فکنا نری أنه الخضر صلوات الله علیه وعلی الحسین ولعن الله قاتله والمشیع علیه وقد روی أن حبابة الوالبیة لقیت أمیر المؤمنین (علیه السلام) ومن بعده من الأئمة (علیه السلام) وأنها بقیت إلی أیام الرضا (علیه السلام) فلم ینکر من أمرها طول العمر فکیف ینکر القائم (علیه السلام).
ابن عباس گوید: من در سفر امیر المؤمنین (علیه السلام) به صفین همراه او بودم وچون به نینوا که بر کنار شط فرات است فرود آمد به آواز بلند فرمود: ای ابن عباس! آیا اینجا را می شناسی؟ گوید: گفتم: ای امیر المؤمنین نمی شناسم، فرمود: اگر مثل من آن را می شناختی از آن عبور نمی کردی، تا آنکه مثل من سرشک از دیده می باریدی، گوید: آنگاه گریست واشک از دیدگان بر محاسن واز محاسن بر روی سینه اش جاری شد وما هم به همراه او می گریستیم ومی فرمود: آه آه مرا با آل ابوسفیان وحزب شیطان واولیای کفر چکار است؟ ای ابا عبد الله صبر پیشه کن که پدرت نیز از ایشان همان را دید که تو می بینی، سپس آب خواست وبرای نماز ووضو گرفت وآن مقدار که مشیت خدا بود نماز خواند وهمان سخن سابق را پس از نماز تکرار کرد واندکی خوابید وبعد بیدار شد وفرمود: ای ابن عباس! گفتم: بله قربان، فرمود: آیا برایت بگویم که الساعه در خواب چه دیدم؟ گفتم: یا امیر المؤمنین! چشمانت به خواب رفت وخواب خوشی دیدی، فرمود: در خواب دیدم که مردان سپیدی با پرچمهایی سپید از آسمان فرود آمدند وشمشیرهایی سپید ودرخشان بر کمر بسته اند وبر اطراف این زمین خطی کشیدند، سپس دیدم که شاخه های این درختان خرما بر زمین خورد واز آنها خون جاری بود وگویا فرزند نونهال وجگر گوشه ام حسین در میان این خونها غرق است واستغاثه می کند اما کسی به فریادش نمی رسد، وگویا آن مردان سپید که از آسمان فرود آمده بودند او را ندا می کنند ومی گویند ای آل رسول! صبر پیشه کنید که شما به دست بدترین مردمان کشته می شوید، وای ابا عبد الله! این بهشت است که مشتاق توست، سپس مرا سر سلامتی دادند وگفتند: ای ابالحسن! تو را بشارت باد که فردای قیامت که مردم در برابر پروردگار برخیزند خداوند به خاطر این فرزند چشمت را روشن می کند آنگاه بیدار شدم.
و این چنین است وقسم به خدایی که ما را آفرید صادق مصدق ابوالقاسم صلی الله علیه وآله وبرایم باز گفته است که من هنگامی که برای مقابله با اهل بغی خروج می کنم آن سرزمین را خواهم دید واین سرزمین کرب وبلا است وحسین وهفده تن از فرزندان من وفاطمه در این مکان دفن شوند وآن در آسمانها معروف است وآن را سرزمین کرب وبلا خوانند همچنان که بقعه حرمین وبیت المقدس را یاد کنند. سپس فرمود: ای ابن عباس! در این اطراف جستجو کن وپشک آن آهوها را بجو، به خدا سوگند هرگز دروغ نگفتم واز حبیبم دروغ نشنیدم آنها زرد وبه رنگ زعفران است.
ابن عباس گوید: در جستجوی آنها بر آمدم وهمه آنها را در یکجا یافتم وندا کردم ای امیر المؤمنین! آنها را به همان نحوی که وصف کردی پیدا کردم، علی (علیه السلام) فرمود: خدا ورسولش راست گفتارند، سپس برخاست وهر وله کنان پیش آمد آنها را برداشت وبوئید وفرمود: اینها بعینه همان است، ای ابن عباس! آیا می دانی این پشکها چیست؟ اینها را عیسی بن مریم بوئیده است وداستان آن چنین است که به همراه حواریون از اینجا می گذشتند واین آهوها را دید که مجتمع شده اند آنها گریان به نزد او آمدند، عیسی (علیه السلام) نشست وحواریون نیز نشستند واو گریست وحواریون نیز گریستند ودر حالی که نمی دانستند که چرا عیسی نشسته وچرا گریه می کند، آنگاه گفتند: ای روح خدا وای کلمه الله! برای چه گریه می کنید؟ گفت: آیا می دانید که این چه سرزمینی است؟ گفتند: نه، گفت: این سرزمینی است که نونهال احمد رسول ونونهال حره طاهره یعنی بتول که شبیه مادرم مریم است در اینجا کشته می شود ودر تربتی که به واسطه طینت آن نونهال شهید از مشک خوشبوتر دفن می شود وطینت پیامبران واولاد پیامبران چنین است واین آهوها با من مکالمه کرده ومی گویند که ما به خاطر اشتیاقی که به تربت این نونهال شهید داریم در این سرزمین می چریم ویقین دارند که در این سرزمین در امانند، سپس با دست خود مشتی از آنها برداشت وبوئید وفرمود: اینها پشک آهوهاست که به خاطر گیاهانی که در این سرزمین می روید چنین خوشبو است بارالها! آنها را برای ابد باقی بدار تا پدرش آنها را ببوید وبدان تسلیت آرامش یابد وفرمود: تا به این زمان باقی مانده اند ورنگ زرد آنها به خاطر طول مدتی است که بر آنها گذشته است، این سرزمین کرب وبلاست.
و با صدای بلند فرمود: ای پروردگار عیسی بن مریم! قاتلان حسین وحمله کنندگان به او ویاوران آنها را مبارک مگردان وبه کسانی که دست از یاری او کشند خیره مده، آنگاه گریه سختی کرد وما هم با او گریستیم تا آنکه به رو در افتاد وزمانی طولانی بیهوش گردید، بعد از آن به هوش آمد ومقداری از آن پشکها را برداشت ودر رداء خود بست وبه من نیز فرمود چنین کنم، آنگاه گفت: ای ابن عباس! هرگاه دیدی که از آنها خون بتراود بدان که ابا عبد الله در این سرزمین کشته شده ودفن گردیده است. ابن عباس گوید: به خدا سوگند من آنها را از واجبات الهیه بیشتر حفظ می کردم واز گوشه آستینم باز نمی کردم ویک روز که در خانه خود خوابیده بودم بیدار شدم ودیدم از آن خون تازه جاری شده است وآستینم از آن خون پر شده است، نشستم وگریستم وگفتم: به خدا سوگند که حسین کشته شده است وهرگز علی حدیث دروغی به من نگفته است واز وقوع امری اخبار نکرده است مگر آنکه آن واقع گردیده است زیرا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) او را به اموری آگاه کرد که دیگران را از آنها با خبر نساخت، بعد از آن سحرگاه نالان از خانه بیرون آمده ودیدم سراسر مدینه مه آلود است وچشم چشم را نمی بیند بعد از آن آفتاب برآمد ودیدم بی نور است ودیوارهای مدینه را دیدم که گویا بر آنها خون پاشیده بودند، نشستم وگریستم وگفتم: به خدا سوگند حسین کشته شده است واز ناحیه بیت ندایی را شنیدم که می گفت:

صبر ای آل رسول * * * کشته شد ابن بتول
آمده روح الامین * * * زار وگریان وملول

و آن ندا کننده به سختی گریست ومن نیز گریستم ونزد خود تاریخ آن روز را ثبت کردم وآن دهمین روز محرم بود وچون خبر شهادت حسین وتاریخ آن به ما رسید با آن مطابق بود. این عباس گوید: من این حدیث را برای کسانی که آن روز با علی بودند بازگو کردم وآنان گفتند: به خدا سوگند ما نیز آنچه تو شنیدی شنیدیم اما در میدان نبرد بودیم وندانستیم که آن ندا کننده کیست؟ وبعد از آن پنداشتیم که او خضر است - درود خدا بر خضر وبر حسین باد - وخداوند قاتلان حسین را لعنت کند.

باب ۴۹: باب فی سیاق حدیث حبابة الوالبیة
باب ۴۹: حدیث حبابه والبیه

۱ - حدثنا علی بن أحمد الدقاق (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یعقوب قال حدثنا علی بن محمد عن أبی علی محمد بن إسماعیل بن موسی بن جعفر عن أحمد بن قاسم العجلی عن أحمد بن یحیی المعروف ببرد عن محمد بن خداهی عن عبد الله بن أیوب عن عبد الله بن هشام عن عبد الکریم بن عمر الخثعمی عن حبابة الوالبیة قالت رأیت أمیر المؤمنین (علیه السلام) فی شرطة الخمیس ومعه درة یضرب بها بیاع الجری والمارماهی والزمار والطافی ویقول لهم یا بیاعی مسوخ بنی إسرائیل وجند بنی مروان فقام إلیه فرات بن الأحنف فقال له یا أمیر المؤمنین فما جند بنی مروان قالت فقال له أقوام حلقوا اللحی وفتلوا الشوارب فلم أر ناطقا أحسن نطقا منه ثم اتبعته فلم أزل أقفو أثره حتی قعد فی رحبة المسجد فقلت له یا أمیر المؤمنین ما دلالة الإمامة رحمک الله فقال لی ایتینی بتلک الحصاة وأشار بیده إلی حصاة فأتیته بها فطبع لی فیها بخاتمه ثم قال لی یا حبابة إذا ادعی مدع الإمامة فقدر أن یطبع کما رأیت فاعلمی أنه إمام مفترض الطاعة والإمام لا یعزب عنه شیء یریده قالت ثم انصرفت حتی قبض أمیر المؤمنین (علیه السلام) فجئت إلی الحسن (علیه السلام) وهو فی مجلس أمیر المؤمنین والناس یسألونه فقال لی یا حبابة الوالبیة فقلت نعم یا مولای فقال هاتی ما معک قلت فأعطیته الحصاة فطبع لی فیها کما طبع أمیر المؤمنین (علیه السلام) قالت ثم أتیت الحسین (علیه السلام) وهو فی مسجد الرسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فقرب ورحب بی ثم قال لی إن فی الدلالة دلیلا علی ما تریدین أ فتریدین دلالة الإمامة فقلت نعم یا سیدی فقال هاتی ما معک فناولته الحصاة فطبع لی فیها قالت ثم أتیت علی بن الحسین (علیه السلام) وقد بلغ بی الکبر إلی أن أعییت وأنا أعد یومئذ مائة وثلاث عشرة سنة فرأیته راکعا وساجدا مشغولا بالعبادة فیئست من الدلالة فأومأ إلی بالسبابة فعاد إلی شبابی قالت فقلت یا سیدی کم مضی من الدنیا وکم بقی قال أما ما مضی فنعم وأما ما بقی فلا قالت ثم قال لی هاتی ما معک فأعطیته الحصاة فطبع لی فیها ثم أتیت أبا جعفر (علیه السلام) فطبع لی فیها ثم أتیت أبا عبد الله (علیه السلام) فطبع لی فیها ثم أتیت أبا الحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) فطبع لی فیها ثم أتیت الرضا (علیه السلام) فطبع لی فیها ثم عاشت حبابة الوالبیة بعد ذلک تسعة أشهر علی ما ذکره عبد الله بن هشام.
روایت کرده اند که حبابه والبیه امیر المؤمنین (علیه السلام) را ملاقات کرد وبعد از او یک به یک ائمه (علیهم السلام) را تا امام رضا (علیه السلام) دیدار کرده است وطول عمر وی را کسی انکار نکرده است، پس چرا طول عمر قائم (علیه السلام) را انکار می کنند.
۱ - عبد الکریم بن عمرو خثعمی از حبابه والبیه روایت کند که گفت: من امیر المؤمنین (علیه السلام) را در شرطه الخمیس در حالی که تازیانه ای در دست داشت وبر فروشندگان دراز ماهی ومار ماهی وماهیهای ریز وماهیهای مرده می زد ومی گفت: ای فروشندگان مسخ شده بنی اسرائیل، وای لشکریان بنی مروان! فرات بن احنف برخاست وگفت: ای امیر المؤمنین! لشکریان بنی مروان چه کسانی هستند؟ گوید: فرمود: اقوامی بودند که ریشه های خود را می تراشیدند وسبیلهای خود را تاب می دادند. وگوید من سخنوری را ندیدم که بهتر از او سخن بگوید وبه دنبال او رفتم وپا بر اثر وی نهادم تا آنکه در صحن مسجد نشست، وبه او گفتم: ای امیر المؤمنین! خدا شما را رحمت کند، نشانه امامت چیست؟ فرمود: آن سنگ ریزه را بیاور وبا دستش به سنگ کوچکی اشاره کرد، آوردم وبا خاتم خود بر آن نقشی زد سپس فرمود: ای حبابه! هر کس مدعی امامت شد وتوانست چنانکه دیدی نقشی بر سنگ ریزه زند بدان که او امام مفترض الطاعه است وچیزی را که امام بخواهد از وی پوشیده نخواهد ماند.
گوید: از نزد او برگشتم تا آنکه امیر المؤمنین (علیه السلام) درگذشت وبه نزد حسن (علیه السلام) آمدم در حالی که بر جایگاه امیر المؤمنین (علیه السلام) نشسته بود ومردم از وی پرسش می کردند فرمود: ای حبابه والبیه! گفتم: لبیک ای مولای من فرمود: آنچه با خود داری بیاور، گوید: آن سنگ ریزه را بدو دادم وبر آن نقشی زد همچنان که امیر المؤمنین (علیه السلام) بر آن نقش زده بود، گوید: به نزد حسین (علیه السلام) آمدم در حالی که او در مسجد النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بود. مرا به نزدیک خود فراخواند ومرحبا گفت وفرمود: در امامت چنانکه خواهی دلیلی هست، آیا دلیل امامت را می خواهی؟ گفتم: آری ای آقای من! فرمود: آنچه همراه داری بده، وآن سنگ ریزه را به حسین (علیه السلام) دادم واو بر آن نقشی زد. حبابه گوید: سپس به نزد علی بن الحسین (علیهما السلام) آمدم در حالی که پیر وناتوان بودم ودر آن روز یکصد وسیزده سال داشتم، او را مشغول عبادت دیدم که راکع وساجد بود واز مشاهده آن نشانه ناامید بودم. با انگشت سبابه خود به من اشاره فرمود وجوانی شدم، گوید: گفتم: ای آقای من! از عمر دنیا چقدر گذشته است وچقدر باقی است؟ فرمود: آنچه گذشته است آری ولی آنچه باقی است نه، گوید: سپس فرمود: آنچه همراه داری بده، وآن سنگ ریزه را دادم وبر آن نقشی زد، سپس به نزد امام باقر (علیه السلام) درآمدم وبر آن نقشی زد، بعد از آن به نزد امام صادق (علیه السلام) درآمدم وبر آن نقشی زد، بعد از آن به نزد امام کاظم (علیه السلام) درآمدم وبر آن نقشی زد وسرانجام به نزد امام رضا (علیه السلام) درآمدم واو نیز بر آن سنگ ریزه نقشی زد. حبابه والبیه بعد از آن چنانکه عبد الله بن هشام ذکر کرده است نه ماه در قید حیات بود.
۲ - حدثنا محمد بن محمد بن عصام (رضی الله عنه) قال حدثنا محمد بن یعقوب الکلینی قال حدثنا علی بن محمد قال حدثنا محمد بن إسماعیل بن موسی بن جعفر قال حدثنی أبی عن أبیه موسی بن جعفر عن أبیه جعفر بن محمد عن أبیه محمد بن علی (علیه السلام) أن حبابة الوالبیة دعا لها علی بن الحسین فرد الله علیها شبابها فأشار إلیها بإصبعه فحاضت لوقتها ولها یومئذ مائة سنة وثلاث عشرة سنة.
قال مصنف هذا الکتاب (رضی الله عنه) فإذا جاز أن یرد الله علی حبابة الوالبیة شبابها وقد بلغت مائة سنة وثلاث عشرة سنة وتبقی حتی تلقی الرضا (علیه السلام) وبعده تسعة أشهر بدعاء علی بن الحسین (علیه السلام) فکیف لا یجوز أن یکون نفس الإمام المنتظر (علیه السلام) أن یدفع الله (عزَّ وجلَّ) عنه الهرم ویحفظ علیه شبابه ویبقیه حتی یخرج فیملأ الأرض عدلا کما ملئت جورا وظلما مع الأخبار الصحیحة بذلک عن النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) والأئمة (علیه السلام). ومخالفونا رووا أن أبا الدنیا المعروف بمعمر المغربی واسمه علی بن عثمان بن خطاب بن مرة بن مؤید لما قبض النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) کان له قریبا من ثلاثمائة سنة وأنه خدم بعده أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) وأن الملوک أشخصوه إلیهم وسألوه عن علة طول عمره واستخبروه عما شاهد فأخبر أنه شرب من ماء الحیوان فلذلک طال عمره وأنه بقی إلی أیام المقتدر وأنه لم یصح لهم موته إلی وقتنا هذا ولا ینکرون أمره فکیف ینکرون أمر القائم (علیه السلام) لطول عمره.
۲ - از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که امام زین العابدین (علیه السلام) حبابه والبیه را دعا کرد وخداوند جوانی وی را بدو بازگردانید وبا انگشت به وی اشاره فرمود ودر آن وقت که یکصد وسیزده ساله بود فی الفور حائض شد.
مصنف این کتاب (رضی الله عنه) گوید: اگر روا باشد که خدای تعالی به دعای امام زین العابدین (علیه السلام) جوانی را به حبابه والبیه یکصد وسیزده ساله باز گرداند واو باقی بماند تا امام رضا (علیه السلام) را ملاقات کند وبعد از آن نیز نه ماه دیگر در قید حیات باشد، چرا روا نباشد که خدای تعالی از خود امام منتظر (علیه السلام) پیروی را دفع کند وجوانی او را حفظ فرماید تا آنکه قیام کند وزمین را پر از عدل وداد نماید همچنان که آکنده از ظلم وجور شده باشد، علاوه بر اخبار صحیحه ای که در این باب از پیامبر اکرم وائمه اطهار (علیهم السلام) وارد شده است.
و مخالفین ما روایت کرده اند که ابوالدنیا که معروف به معمر مغربی است ونامش علی بن عثمان بن خطاب بن مره بن مزید است وقتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله درگذشت نزدیک به سیصد سال عمر داشته است وبعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خدمت امیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) در آمده است وپادشاهان او را به نزد خود فراخوانده اند واز علت طول عمر وی پرسش کرده اند واز مشهودات وی کسب خبر کرده اند واو به آنها گفته است که آب حیات نوشیده، از این رو عمری طولانی یافته است واو تا روزگار مقتدر عباسی باقی بوده است وآنها می گویند مرگ وی تا به امروز برای ما به اثبات نرسیده است ومنکر طول عمر او نیستند، پس چگونه است که امر قائم (علیه السلام) را به واسطه طول عمرش انکار می کنند؟

باب ۵۰: باب سیاق حدیث معمر المغربی أبی الدنیا علی بن عثمان بن الخطاب بن مرة بن مؤید
باب ۵۰: حدیث معمر مغربی

۱ - حدثنا أبو سعید عبد الله بن محمد بن عبد الوهاب بن نصر السجزی قال حدثنا أبو بکر محمد بن الفتح الرقی وأبو الحسن علی بن الحسن بن الأشکی ختن أبی بکر قالا لقینا بمکة رجلا من أهل المغرب فدخلنا علیه مع جماعة من أصحاب الحدیث ممن کان حضر الموسم فی تلک السنة وهی سنة تسع وثلاثمائة فرأینا رجلا أسود الرأس واللحیة کأنه شن بال وحوله جماعة هم أولاده وأولاد أولاده ومشایخ من أهل بلده وذکروا أنهم من أقصی بلاد المغرب بقرب باهرت العلیا وشهدوا هؤلاء المشایخ أنا سمعنا آباءنا حکوا عن آبائهم وأجدادهم أنا عهدنا هذا الشیخ المعروف بأبی الدنیا معمر واسمه علی بن عثمان بن خطاب بن مرة بن مؤید وذکروا أنه همدانی وأن أصله من صنعاء الیمن فقلنا له أنت رأیت علی بن أبی طالب (علیه السلام) فقال بیده ففتح عینیه وقد کان وقع حاجباه علیهما ففتحهما کأنهما سراجان فقال رأیته بعینی هاتین وکنت خادما له وکنت معه فی وقعة صفین وهذه الشجة من دابة علی (علیه السلام) وأرانا أثرها علی حاجبه الأیمن وشهد الجماعة الذین کانوا حوله من المشایخ ومن حفدته وأسباطه بطول العمر وأنهم منذ ولدوا عهدوه علی هذه الحالة وکذا سمعنا من آبائنا وأجدادنا ثم إنا فاتحناه وساءلناه عن قصته وحاله وسبب طول عمره فوجدناه ثابت العقل یفهم ما یقال له ویجیب عنه بلب وعقل فذکر أنه کان له والد قد نظر فی کتب الأوائل وقرأها وقد کان وجد فیها ذکر نهر الحیوان وأنها تجری فی الظلمات وأنه من شرب منها طال عمره فحمله الحرص علی دخول الظلمات فتحمل وتزود حسب ما قدر أنه یکتفی به فی مسیره وأخرجنی معه وأخرج معنا خادمین باذلین وعدة جمال لبون علیها روایا وزاد وأنا یومئذ ابن ثلاث عشرة سنة فسار بنا إلی أن وافینا طرف الظلمات ثم دخلنا الظلمات فسرنا فیها نحو ستة أیام ولیالیها وکنا نمیز بین اللیل والنهار بأن النهار کان یکون أضوأ قلیلا وأقل ظلمة من اللیل فنزلنا بین جبال وأودیة ودکوات وقد کان والدی (رضی الله عنه) یطوف فی تلک البقعة فی طلب النهر لأنه وجد فی الکتب التی قرأها أن مجری نهر الحیوان فی ذلک الموضع فأقمنا فی تلک البقعة أیاما حتی فنی الماء الذی کان معنا واستقیناه جمالنا ولو لا أن جمالنا کانت لبونا لهلکنا وتلفنا عطشا وکان والدی یطوف فی تلک البقعة فی طلب النهر ویأمرنا أن نوقد نارا لیهتدی بضوئها إذا أراد الرجوع إلینا فمکثنا فی تلک البقعة نحو خمسة أیام ووالدی یطلب النهر فلا یجده وبعد الإیاس عزم علی الانصراف حذرا علی التلف لفناء الزاد والماء والخدم الذین کانوا معنا ضجروا فأوجسوا التلف علی أنفسهم وألحوا علی والدی بالخروج من الظلمات فقمت یوما من الرحل لحاجتی فتباعدت من الرحل قدر رمیة سهم فعثرت بنهر ماء أبیض اللون عذب لذیذ لا بالصغیر من الأنهار ولا بالکبیر ویجری جریانا لینا فدنوت منه وغرفت منه بیدی غرفتین أو ثلاثة فوجدته عذبا باردا لذیذا فبادرت مسرعا إلی الرحل وبشرت الخدم بأنی قد وجدت الماء فحملوا ما کان معنا من القرب والأدوات لنملأها ولم أعلم أن والدی فی طلب ذلک النهر وکان سروری بوجود الماء لما کنا عدمنا الماء وفنی ما کان معنا وکان والدی فی ذلک الوقت غائبا عن الرحل مشغولا بالطلب فجهدنا وطفنا ساعة هویة علی أن نجد النهر فلم نهتدی إلیه حتی أن الخدم کذبونی وقالوا لی لم تصدق فلما انصرفت إلی الرحل وانصرف والدی أخبرته بالقصة فقال لی یا بنی الذی أخرجنی إلی هذا المکان وتحمل الخطر کان لذلک النهر ولم أرزق أنا وأنت رزقته وسوف یطول عمرک حتی تمل الحیاة ورحلنا منصرفین وعدنا إلی أوطاننا وبلدنا وعاش والدی بعد ذلک سنیات ثم توفی رضی الله عنه.
فلما بلغ سنی قریبا من ثلاثین سنة وکان قد اتصل بنا وفاة النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) ووفاة الخلیفتین بعده خرجت حاجا فلحقت آخر أیام عثمان فمال قلبی من بین جماعة أصحاب النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) إلی علی بن أبی طالب (علیه السلام) فأقمت معه أخدمه وشهدت معه وقائع وفی وقعة صفین أصابتنی هذه الشجة من دابته فما زلت مقیما معه إلی أن مضی لسبیله (علیه السلام) فألح علی أولاده وحرمه أن أقیم عندهم فلم أقم وانصرفت إلی بلدی وخرجت أیام بنی مروان حاجا وانصرفت مع أهل بلدی إلی هذه الغایة ما خرجت فی سفر إلا ما کان إلی الملوک فی بلاد المغرب یبلغهم خبری وطول عمری فیشخصونی إلی حضرتهم لیرونی ویسألونی عن سبب طول عمری وعما شاهدت وکنت أتمنی وأشتهی أن أحج حجة أخری فحملنی هؤلاء حفدتی وأسباطی الذین ترونهم حولی وذکر أنه قد سقطت أسنانه مرتین أو ثلاثة فسألناه أن یحدثنا بما سمعه من أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) فذکر أنه لم یکن له حرص ولا همة فی العلم فی وقت صحبته لعلی بن أبی طالب (علیه السلام) والصحابة أیضا کانوا متوافرین فمن فرط میلی إلی علی بن أبی طالب (علیه السلام) ومحبتی له لم أشتغل بشیء سوی خدمته وصحبته والذی کنت أتذکره مما کنت سمعته منه قد سمعه منی عالم کثیر من الناس ببلاد المغرب ومصر والحجاز وقد انقرضوا وتفانوا وهؤلاء أهل بیتی وحفدتی قد دونوه فأخرجوا إلینا النسخة فأخذ یملی علینا من حفظه.
۱ - محمد بن فتح رقی وعلی بن حسن بن اشکی گویند در مکه مردی مغربی را دیدار کردیم وبا جمعی از اصحاب حدیث در آن سال یعنی سال سیصد ونه که در موسم حج حاضر بودند بر وی وارد شدیم مردی را دیدم که موی سر وصورتش سیاه ومانند مشکی پوسیده بود ودر اطرافش فرزندان ونوه هایش ومشایخ همشهریش گرد آمده بودند ومی گفتند ما از بلاد اقصای مغربیم ودر نزدیکی شهر باهره علیا زندگی می کنیم وآن مشایخ گواهی دادند که از پدران خود شنیده ایم که آنها از پدران واجدادشان حکایت کرده اند که این مرد همان شیخ ابوالدنیا معمر معروف است ونام او علی بن عثمان بن خطاب بن مره بن مزید است، می گفتند که او همدانی است ولی اصل او از صنعای یمن است، به او گفتیم: آیا تو علی بن ابی طالب (علیه السلام) را دیده ای؟ با دستش پاسخ داد، آنگاه چشمانش را در حالی که ابروانش بر روی آنها افتاده بود گشود، چشمانی که گویا دو چراغ روشن بود وگفت: او را با همین دو چشم دیده ام ومن خدمتگذار او بودم ودر جنگ صفین او را همراهی کردم واین اثر جراحت مرکب علی (علیه السلام) است واثر آن را که بر ابروی راستش بود به ما نشان داد وآن جماعتی که از مشایخ وذراری وی در اطرافش بودند همگی به عمر طولانی وی گواهی دادند وگفتند: ما از وقتی که به دنیا آمده ایم او را بدین حال دیده ایم وپدران واجداد ما نیز همین را می گفتند.
سپس با او آغاز سخن کردیم واز داستان وحال وسبب طول عمرش پرسش کردیم ودیدیم که عقلش بجاست، هر چه به او می گویند می فهمد ودر کمال خردمندی به آن پاسخ می گوید، گفت: پدری داشته است که کتابهای پیشینیان را مطالعه می کرده است ودر آنها ذکری رفته بود از چشمه آب حیات واینکه در شهر ظلمات جاری است وهر کس از آن بنوشد عمرش طولانی خواهد شد واو بر وارد شدن بر شهر ظلمات حریص گردید، باربست وبه مقدار کفایت توشه برداشت ومرا نیز همراه کرد ودو خدمتکار چابک وتعدادی شتر بارکش داشتیم در آن روز من سیزده ساله بودم وما را برد تا به شهر ظلمات رسیدیم وبر آن داخل شدیم وشش شبانه روز آنجا بودیم ومیان شب ووز همین اندازه فرق بود که روز کمی روشن وتاریکی آن از شب کمتر بود، در میان کوهها ودره ها وتل ها فرود آمدیم وپدرم در آنجا در جستجوی آب حیات می چرخید، زیرا در کتب خوانده بود که مجرای آن نهر در اینجاست وچند روز ودر آنجا ماندیم تا آنکه آبی که همراه ما بود تمام شد واز شتران خود آب می گرفتیم واگر شتران ما لبون نبودند از عطش هلاک شده بودیم وپدرم در اطراف آنجا در جستجوی چشمه می چرخید وبه ما دستور داده بود که آتش بیفروزیم تا هنگام بازگشت به نزد ما راه را گم نکند، ما مدت پنج روز در آن مکان ماندیم وپدرم در جستجوی چشمه بود وآن را نیافت وچون ناامید شد تصمیم گرفت باز گردد زیرا آب وتوشه به اتمام رسیده بود وبیم هلاکت بود وخدمتکاران ما هم دلتنگ شده بودند ومی ترسیدند که تلف شوند وبه پدرم اصرار می کردند که از ظلمات بدر روند، یک روز برای قضای حاجت از جایی که فرود آمده بودیم به اندازه مسافتی که تیر از کمان بدر می رود دور شدم وبه نهری سپید وشیرین ولذیذ رسیدم که نه کوچک بود ونه بزرگ وبه آرامی جاری بود نزدیک شدم ودو سه کف از آن نوشیدم ودیدم شیرین وخنک ولذیذ است شتابان به جایی که فرود آمده بودیم بازگشتم وبه خدمتکاران مژده دادم که آب را یافته ام ومشکها وادوات را برداشتند تا آنها را از آب پر کنیم ونمی دانستم که پدرم در جستجوی همین نهر است وخوشحالی من از جنت بود که آب نداشتیم وآبی که همراه ما وبه تمام رسیده بود ودر این هنگام پدرم آنجا نبود ومشغول جستجوی خود بود، ما ساعتی کوشش کردیم وگشتیم تا آن نهر را پیدا کنیم اما به آن ره نبردیم تا به غایتی که آن خدمتکاران مرا تکذیب کردند وگفتند: راست نمی گویی وچون به مقر خود بازگشتیم وپدرم نیز بازگشت وداستان را برایش گفتم، گفت: ای فرزندم! من به خاطر همین نهر به اینجا آمده ام واین خطرات را تحمل کرده ام اما ر