كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۶,۵۹۳) کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۹۶,۳۲۱) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۲,۳۵۰) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۵۹,۸۳۷) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۴,۱۱۴) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۳,۳۹۰) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۵,۱۹۰) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۴,۵۰۲) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۱,۰۰۵) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۳۸,۵۶۶)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » دجال - سلسله مباحث مهدویت (۲)
كتابخانه مهدوى

کتاب ها دجال - سلسله مباحث مهدویت (۲)

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: حجت الاسلام نجم الدین مروجی طبسی تاريخ تاريخ: ۶ / ۳ / ۱۳۹۹ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۵۰۹۴ نظرات نظرات: ۰

دجال - سلسله مباحث مهدویت (۲)

نجم الدین طبسی

فهرست مطالب

مقدمه ناشر:

مقدمه نویسنده:
جلسه (۱)
روایات دجال
دجال در منابع اهل سنت
روایت دجال طبق نقل صحیح مسلم
تضعیف روایت دجال
دجال در منابع شیعه
روایت کمال الدین وتمام النعمه در مورد دجال
پرسش اصبغبن نباته از دجّال وپاسخ امیر المؤمنین (علیه السلام)
ادامه روایت کمال الدین مرحوم شیخ صدوق
جلسه (۲)
نکاتی در مورد دجال
محور اول: معنای دجال
بیان مجمع البحرین در معنای دجال
بیان لسان العرب در معنای دجال
محور دوم: روایات
جلسه (۳)
قیامهای قبل از ظهور، مقبول ویا مردود؟
دیدگاه اول
دفاع از مختار ثقفی
ارزیابی روایت
نتیجه گیری در خصوص روایات دجال در کتب اربعه
جلسه (۴)
محور سوم: روایات دجال در کتب خاصه، غیر از کتب اربعه
مجموعه ورّام ومؤلف آن
نتیجه کلام علامه مجلسی در مورد مجموعه ورام
روایت دجال در مجموعه ورام
مجموعه ورام از دیدگاه علمای رجال
علت عنایت علمای شیعه به روایاتِ از طریق اهل سنت
جلسه (۵)
علمایی از شیعه که به نام طبرسی شناخته می شوند
نکته ای در تعداد روایات در خصوص دجال
اعتبار کتاب إثبات الهداه بالنصوص والمعجزات
جلسه (۶)
ویژگی ها وشمایل ظاهری دجال
تردستی دجال
علمای شیعه واستدلال به دجال
متن خطبه امیر المؤمنین (علیهم السلام) طبق بیان ابن میثم بحرانی
جلسه (۷)
نکاتی مختصر در مورد شخصیت منذر بن جارود
ادامه روایت در بیان اقدامات دجال
ماجرای محاوره امام حسن (علیه السلام) با پادشاه روم
جلسه (۸)
بررسی شخصیت وجایگاه فرات کوفی
چرا کتب رجالی شیعه، از فرات کوفی نام نبرده اند؟
آثار زیدی ها در یمن
دیدگاه علامه مجلسی در مورد فرات کوفی
جلسه (۹)
شاهد بحث در روایت (محل کشته شدن دجال)
دیدگاه علمای رجال در خصوص معلیبن خنیس
نتیجه گیری در مورد ابن خنیس
تعارض بین دو روایت در مورد دجال
جواز وعدم جواز تسمیه امام زمان (عجّل الله فرجه) در عصر غیبت
جلسه (۱۰)
روایات تفسیری بحث دجال
طبری وتفسیرش
احمد بن حنبل از دیدگاه ذهبی
اختلاف طبری با احمد بن حنبل
تفسیر طبری از دیدگاه ذهبی
طبری از دیدگاه ذهبی
آیا طبری شیعه است؟
طبری از نظر شیعه
کعب الاحبار، تنها از نظر معاویه معتبر است
جلسه (۱۱)
قتل دجال به نقل از منابع شیعه
علم ائمه اطهار (علیهم السلام) در اعتراف مخالفین
ایمان تمامی اهل کتاب به عیسی (علیه السلام) قبل از رجعت
جلسه (۱۲)
دجال از نظر علمای اهل سنت
دیدگاه مرحوم مجلسی اول
نتیجه
نافع بن ازرق کیست؟
ترجمه کلام مرحوم صدوق
دیدگاه شیخ مفید
دیدگاه شیخ طوسی
دیدگاه ابن بطریق
بیان مرحوم اربلی در کشف الغمه
جلسه (۱۳)
بیان مرحوم مجلسی ذیل روایت
روایت مصابیح السنه
روایت نافع
بیان برخی از معاصرین در مورد دجال
احتمالات در خصوص شخص دجال
جلسه (۱۴)
احتجاج به وجود دجال برای اثبات عمر طولانی امام عصر (عجّل الله فرجه)
روایات دجال در کتاب های اهل سنت
روایت اول: روایت ابو سعید خدری
بیانی در مورد حضرت خضر (علیه السلام)
خضر والیاس، دو پیامبر جاودان
جلسه (۱۵)
طول عمر امام زمان (عجّل الله فرجه) واستدلال به عمر خضر (علیه السلام)
کلامی از امام حسن مجتبی (علیه السلام) در پاسخ به فرد سائل
روایت، طبق نقل اصول کافی
زنده بودن خضر (علیه السلام) در عصر ائمه اطهار (علیهم السلام)
روایتی دیگر: امام عسکری (علیه السلام) ومعرفی جانشین خود
بیان علامه طباطبایی در مورد حضرت خضر وذو القرنین
جلسه (۱۶)
ادامه بحث علامه طباطبایی در خصوص زندگی وحیات خضر (علیه السلام)
روایت دوم: روایت نواسبن سمعان
جلسه (۱۷)
چرا در کتاب های عامه از دجال، به مسیح دجال تعبیر می شود؟
محل خروج دجال
آیا دجال از ناحیه اصفهان است؟
روایت اول (خروج دجال از اصفهان)
وصف قریه یهودیه اصفهان در معجم البلدان
جلسه (۱۸)
روایت دوم
نزالبن سبره در طرق روایات شیعه واهل سنت
روایت سوم
روایت چهارم
روایت پنجم
روایت طبق نقل ابن ابی شیبه
روایت ششم
روایت طبق نقل مسند احمد
بررسی شخصیت ذکوان ابا صالح
تضعیف روایت به واسطه وجود ذکوان
تجلیل اهل سنت از ذکوان
بررسی شخصیت حرببن شداد
یحییبن سعید قطان؛ پدر علم رجال اهل سنت
جلسه (۱۹)
احتمال خروج دجال از مناطق دیگر (مرو، بلخ، سجستان و...)
سجستان (سیستان)
ارادت مردم سجستان به امیر المؤمنین (علیه السلام)
روایت خروج دجال از سجستان
خروج دجال از سیستان طبق نقل شیخ صدوق
دیدگاه مؤلف کتاب (عقیده المسیح الدجال فی الادیان)
روایت نواس بن سمعان
تحلیل سعید ایوب از روایت
بیان مصنف عبد الرزاق در مورد خروج دجال
آیا دجال شخص است یا جریان؟
دیدگاه اول: دجال جریان است، نه یک شخص
دیدگاه دوم: دجال شخص است، نه جریان
جلسه (۲۰)
خروج دجال، قبل از ظهور یا بعد از آن؟
دیدگاه سید بن طاووس در مورد روایات ابن عباس
روایت خروج دجال بر اساس نقل ابن شهر آشوب
روایت خروج دجال طبق نقل منتخب الانوار المضیئه
ابهام در زمان خروج دجال، قبل یا بعد از ظهور
نقد توجیهات شهید صدر در مورد روایت صحیح مسلم
بررسی دیدگاه مرحوم صدر در مورد جریان بودن دجال
بررسی ونقد دیدگاه مرحوم صدر
اشکالاتی چند بر نظریه جریان بودن دجال
بیان مرحوم صدر در جلد سوم (تاریخ ما بعد الظهور)
اشکال بر شهید صدر
روایات مورد استناد مرحوم صدر
نتیجه نهایی
کتابنامه

مقدمه ناشر
بسمه تعالی

مسئله «مهدویت» از مسائل اساسی اندیشه اسلامی بوده وطبق روایات پیشوایان دین، معرفت امام معیار زندگی ومنش آدمی می باشد وزندگی ومرگ سعادتمندانه ودوری از زندگی ضلالت ودر مسیر گمراهی ومرگ جاهلانه پیوندی ناگسستنی با معرفت امام دارد. بایستگی تحقیق دقیق، جامع ومنسجم، پیرامون اندیشه مهدویت وضرورت پرداخت علمی وروزآمد به باورداشت آموزه مهدویت وپیامدهای آن به فراخور شرایط کنونی ونیز لزوم آسیب شناسی در حوزه معارف مهدویت، به منظور تبیین عرضه صحیح ودفاع معقول از اندیشه مهدویت وزدودن پیرایه های موهوم وموهون از ساحت قدسی این اندیشه از رسالت های اصلی حوزه های علمیه وعلمای بزرگوار است. به ویژه که این اندیشه تابناک از ناحیه مدعیان دروغین ورهزنان اعتقادی از دیرباز مورد هجوم قرار گرفته وبه پیرایه های ناصواب گرفتار شده است که گاه در قالب جریان انحرافی بروز کرده وگاه با تطبیق وتوقیت های ناروا جامعه دینی را دچار چالش کرده است ودر نتیجه به اختلافات وتفرقه وگاه پیدایش فرقه های باطل منجر شده است. در این رابطه، مرکز تخصصی مهدویت - که در راستای تحقیق، تعمیق وتهذیب در حوزه معارف مهدوی تأسیس گشته است - اقدام به برگزاری «درس خارج مهدویت» نمود تا با بهره گیری از تلاش های خالصانه جمعی از پژوهشگران عرصه مباحث مهدوی، افق های جدیدی را فراروی علاقه مندان بگشاید.
پژوهش حاضر یکی از مجموعه مباحث «درس خارج مهدویت» است که توسط عالم بزرگوار حضرت آیت الله طبسی در مرکز تخصصی مهدویت ارائه شده وبه وسیله برخی از شاگردان فاضل ایشان مدون شده وبه صورت کتاب در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.
در این جا، فرصت را مغتنم شمرده ومراتب تشکر وامتنان فراوان خویش را از جناب حجت الاسلام والمسلمین کلباسی مدیر محترم مرکز تخصصی مهدویت که بستر این کار را فراهم آوردند، اعلام می دارم. امید است انتشار این اثر، به شکل حاضر - که گام نخست برای ارائه آثاری دیگر به شکلی کامل تر وانجام پژوهش های دیگر در این حوزه می باشد - مورد رضایت امام مهدی (عجّل الله فرجه) قرار گرفته وبرای همه شیفتگان وطالبان معارف دینی مفید واقع شود.

مهدی یوسفیان آرانی
معاون پژوهش مرکز تخصصی مهدویت

مقدمه نویسنده

با عنایت وهدایت پروردگار (عزَّ وجلَّ) والطاف ولی نعمت مان حضرت حجت بن الحسن المهدی (علیه السلام) از سال ۱۳۸۸ شمسی توفیق تدریس بحث خارج مهدویت را در «مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم» یافتم ودر این مدت بیش از ششصد جلسه بحث وتحقیق در حوزه مباحث مهدوی برگزار گردید. هرچند این درس ها بلافاصله از طریق سایت وفضای مجازی به صورت صوتی ونوشتاری در اختیار دیگران قرار می گرفت، ولی باز هم کرارا طی تماس ها ویا ملاقات های حضوری درخواست چاپ ونشر آن به صورت یک مجموعه درس های مهدوی را مطرح می کردند. بالاخره این پیشنهاد را به رغم کثرت اشتغال وعدم توفیق بازنگری دقیق پذیرفتم وپس از اصلاحات لازم انتشارات مرکز تخصصی مهدویت آن را برای استفاده همگان چاپ ودر اختیار عموم قرار داده است. امیدوارم خداوند (عزَّ وجلَّ) این بضاعت ناچیز را قبول کند وبر توفیقات بانیان خیر بیفزاید. ان شاء الله.

نجم الدین طبسی
سالروز میلاد حضرت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وامام جعفر صادق (علیه السلام)

جلسه (۱)

بحث ما در مورد «دجال» است. قبل از ورود به این موضوع، سوالاتی را که در این زمینه مطرح می شود، بیان می کنیم:
الف) معنای لغوی واصطلاحی دجال چیست؟
ب) آیا دجال اسم شخص است یا کنایه است از حیله تمویه ودجل ومخفی کردن واقعیات ووارونه جلوه دادن حقایق؟
ج) آیا دجال اشاره به یک جریان دارد یا اشاره به یک شخص، از قبیل سفیانی که اسمش عثمان بن عنبسه از پسران خالد، پسر یزید برادر معاویه است؟ (هر دو نظریه از قائلین معاصر طرح شده است).
د) آیا دجال از علائم ظهور امام زمان (عجّل الله فرجه) واز علائم حتمیه است یا پس از ظهور حضرت خروج می کند؟
ه-) محل ظهور وخروج دجال کجاست؟ (عراق، ایران، پاکستان یا سوریه؟)
و) مدت حکومت دجال چقدر است وعاقبت او چگونه می شود؟
ز) قلمرو حکومتش کجاست؟ (مدت حکومت وقلمرو وخواسته سفیانی... مشخص است؛ آیا دجال هم این گونه است؟) آیا قلمرو حکومت دجال تمام گیتی است یا از جهان فقط مکه ومدینه را اشغال می کند؟ روایات استثنای مکه ومدینه یا سلطه بر تمام گیتی از اهل سنت است ویا از اهل بیت وطریق خاصه هم وارد شده است؟
ح) خواسته وبرنامه دجال چیست؟ از مردم چه چیزی طلب می کند ومردم را به چه چیزی فرا می خواند؟
ط) عاقبت امر دجال چگونه است وقتل او در کجا واقع می شود؟ (در دمشق یا در عراق در کناسه کوفه) او به دست چه کسی کشته می شود؟ (به دست امام زمان (عجّل الله فرجه) یا ضربت حضرت عیسی (علیه السلام)، نحوه کشته شدن او چگونه است (حلق آویز کردن او یا با ضربت حضرت عیسی (علیه السلام) ذوب می شود).
روایات دجال:
روایات دجال از طرق شیعه است ویا از طرق اهل سنت هم وارد شده است؟ تفصیلات راجع به دجال، بیشتر در کتاب های شیعه آمده یا در منابع اهل سنت هم به آن پرداخته شده است؟
در منابع شیعه خیلی گذرا در این موارد بحث شده، آن هم نه در مورد خود دجال، بلکه در مورد مسائلی که چندان به دجال ربطی ندارد؛ از قبیل:
۱. عَنْ أَبِی عبد الله (علیه السلام) عَنْ آبَائِهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه وآله وسلم): مَنْ کَذَبَ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ حَشَرَهُ الله یَوْمَ الْقِیَامه أَعْمَی یَهُودِیّاً وإِنْ أَدْرَکَ الدَّجَّالَ آمَنَ بِهِ فِی قَبْرِهِ(۱)؛
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: کسی که بر ما اهل بیت دروغ ببندد، خداوند او را در روز قیامت کور محشور می نماید واگر دجال را درک نماید در قبرش به او ایمان خواهد آورد.
۲. عَنْ رَافِعٍ مَوْلَی أَبِی ذَرٍّ قَالَ: رَأَیتُ أَبَا ذَرٍّ; أَخَذَ بِحَلْقَهِ بَابِ الْکَعْبَهِ وهُوَ یقُولُ: مَنْ عَرَفنی فَقَدْ عَرَفَنِی أَنَا جُنْدَبٌ الْغِفَارِی ومَنْ لَمْ یعْرِفْنِی فَأَنَا أَبُوذَرٍّ الْغِفَارِی سَمِعْتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه وآله وسلم) یقُولُ: مَنْ قَاتَلَنِی فِی الْأُولَی وقَاتَلَ أَهْلَ بَیتِی فِی الثَّانِیهِ حَشَرَهُ اللهُ فِی الثَّالِثَهِ مَعَ الدَّجَّالِ؛ إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَهِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَهَا نَجَا ومَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ ومَثَلُ بَابِ حِطَّهٍ مَنْ دَخَلَهُ نَجَا ومَنْ لَمْ یدْخُلْهُ هَلَکَ(۲)؛
رافع غلام ابوذر گفت: ابوذر را دیدم در حالی که حلقه در خانه خدا را گرفته بود ومی گفت: هر که مرا می شناسد، می داند که من جندب غفاری هستم وکسی که مرا نمی شناسد، بداند من ابوذر غفاری هستم. از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که فرمود: هر که با من در ابتدای اسلام وبا اهل بیت من در مرحله دوم، به جنگ برخیزد، خداوند او را با دجال محشور می کند. همانا مثل اهل بیت من در میان شما چون کشتی نوح است؛ هر که سوار آن شد نجات یافت وهر که تخلف نمود غرق شد وهمچنین مثل درب حطه است، هر که داخل گردید نجات یافت وکسی که داخل نشد هلاک گردید.
دجال در منابع اهل سنت:
بیش تر مطالب مربوط به دجال، در روایات اهل سنت آمده است. راویان این روایات - همانند ابن حماد - جزء افرادی هستند که از نظر ما واهل سنت محل بحث هستند. افرادی مثل تمیم داری(۳)، قصه دجال را مفصل ذکر می کنند وجای بسی تعجب است که قصه دجال در کتب دست اول اهل سنت نقل شده است.
به طور مثال: کتاب صحیح مسلم که چندین باب راجع به دجال دارد، روایت مفصلی را از عامرشعبی در این باره نقل می کند.
عامر، معلوم الحال است. وی گر چه از ارکان وبزرگان اهل سنت است، ولی آشکارا نسبت به علی بن ابیطالب بغض داشت وضد ولایت آن حضرت سخن می گفت وهرجا وارد می شد تبلیغ ضد ولایت می کرد. از جمله تبلیغات وی این بود که می گفت: امیر المؤمنین (علیه السلام) درحالی که قرآن بلد نبود - نعوذ بالله - از دنیا رفت. همچنین شایع کرد که جز سه - چهار نفر از صحابه کسی در جنگ جمل در کنار حضرت علی شرکت نکرد.
روایت را عامر شعبی از فاطمه بنت قیس ووی از تمیم داری نقل می کند. تمیم داری، نصرانی بود وحکومت وقت مدینه کارهای فرهنگی شام وکوفه را به این ها سپرده بود. تمیم داری قبل از خطبه نماز جمعه سخنرانی می کرد. او تازه مسلمان شده بود ودر زمان حکومت خلیفه سوم، مدت سخنرانی اش بیش تر شد وجایگاه بالاتری کسب کرد(۴). اهل سنت مشکلات اعتقادی شان را مرهون چنین افرادی می دانند.
یکی از مباحثی که تمیم داری(۵) به آن پرداخته، قصه دجال است. اهل سنت قصه دجال را به گونه ای از تمیم نقل می کنند که گویا مردم حرف پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را در مورد دجال باور نمی کردند. بنابراین، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای تایید حرف خود به کلام تمیم داری استناد فرمود.
روایت دجال طبق نقل صحیح مسلم:
حدَّثَنِی عَامِرُ بن شَرَاحِیلَ الشَّعْبِی، شَعْبُ هَمْدَانَ أَنَّهُ سَأَلَ فَاطِمَهَ بِنْتَ قَیسٍ أُخْتَ الضَّحَّاکِ بن قَیسٍ وَکَانَتْ مِنْ الْمُهَاجِرَاتِ الْأُوَلِ... فَلَمَّا انْقَضَتْ عِدَّتِی سَمِعْتُ نِدَاءَ الْمُنَادِی مُنَادِی رَسُولِ الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ینَادِی الصَّلَاهَ جَامِعَهً فَخَرَجْتُ إِلَی الْمَسْجِدِ فَصَلَّیتُ مَعَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فَکُنْتُ فی صَفِّ النِّسَاءِ الَّتِی تَلِی ظُهُورَ الْقَوْمِ، فَلَمَّا قَضَی رَسُولُ الله (صلی الله علیه وآله وسلم) صَلَاتَهُ جَلَسَ عَلَی الْمِنْبَرِ وَهُوَ یضْحَکُ، فَقَالَ: لِیلْزَمْ کُلُّ إِنْسَانٍ مُصَلَّاهُ، ثُمَّ قَالَ: أَتَدْرُونَ لِمَ جَمَعْتُکُمْ؟ قَالُوا: الله ورَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ: إِنِّی وَالله مَا جَمَعْتُکُمْ لِرَغْبَهٍ وَلا لِرَهْبَهٍ ولَکِنْ جَمَعْتُکُمْ، لِأَنَّ تَمِیمًا الدَّارِی کَانَ رَجُلًا نَصْرَانِیا، فَجَاءَ فَبَایعَ وأَسْلَمَ وَحَدَّثَنِی حَدِیثًا وَافَقَ الَّذِی کُنْتُ أُحَدِّثُکُمْ عَنْ مَسِیحِ الدَّجَّالِ؛
... شما را جمع کردم تا حدیثی از تمیم برایتان نقل کنم که این حدیث موافق حرف هایی است که من برای شما ازدجال بیان داشتم.
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای تایید حرف خودشان - طبق این روایت - به کلام تمیم داری استناد می فرمایند:
حَدَّثَنِی أَنَّهُ رَکِبَ فِی سَفِینَهٍ بَحْرِیهٍ مَعَ ثَلَاثِینَ رَجُلًا مِنْ لَخْمٍ وَجُذَامَ فَلَعِبَ بِهِمْ الْمَوْجُ شَهْرًا فِی الْبَحْرِ، ثُمَّ أَرْفَئُوا إِلَی جَزِیرَهٍ فِی الْبَحْرِ حَتَّی مَغْرِبِ الشَّمْسِ، فَجَلَسُوا فِی أَقْرُبِ السَّفِینَهِ، فَدَخَلُوا الْجَزِیرَهَ فَلَقِیتْهُمْ دَابَّهٌ أَهْلَبُ کَثِیرُ الشَّعَرِ لایدْرُونَ مَا قُبُلُهُ مِنْ دُبُرِهِ مِنْ کَثْرَهِ الشَّعَرِ، فَقَالُوا: وَیلَکِ مَا أَنْتِ؟ فَقَالَتْ: أَنَا الْجَسَّاسَهُ. قَالُوا: ومَا الْجَسَّاسَهُ؟ قَالَتْ: أَیهَا الْقَوْمُ انْطَلِقُوا إِلَی هَذَا الرَّجُلِ فِی الدَّیرِ، فَإِنَّهُ إِلَی خَبَرِکُمْ بِالْأَشْوَاقِ، قَالَ: لَمَّا سَمَّتْ لَنَا رَجُلًا فَرِقْنَا مِنْهَا أَنْ تَکُونَ شَیطَانَهً، قَالَ: فَانْطَلَقْنَا سِرَاعًا حَتَّی دَخَلْنَا الدَّیرَ، فَإِذَا فِیهِ أَعْظَمُ إِنْسَانٍ رَأَینَاهُ قَطُّ خَلْقًا وَأَشَدُّهُ وِثَاقًا، مَجْمُوعَهٌ یدَاهُ إِلَی عُنُقِهِ مَا بَینَ رُکْبَتَیهِ إِلَی کَعْبَیهِ بِالْحَدِیدِ. قُلْنَا: وَیلَکَ! مَا أَنْتَ؟ قَالَ: قَدْ قَدَرْتُمْ عَلَی خَبَرِی، فَأَخْبِرُونِی مَا أَنْتُمْ؟ قَالُوا: نَحْنُ أُنَاسٌ مِنْ الْعَرَبِ رَکِبْنَا فِی سَفِینَهٍ بَحْرِیهٍ فَصَادَفْنَا الْبَحْرَ حِینَ اغْتَلَمَ فَلَعِبَ بِنَا الْمَوْجُ شَهْرًا ثُمَّ أَرْفَأْنَا إِلَی جَزِیرَتِکَ هَذِهِ فَجَلَسْنَا فِی أَقْرُبِهَا فَدَخَلْنَا الْجَزِیرَهَ فَلَقِیتْنَا دَابَّهٌ أَهْلَبُ کَثِیرُ الشَّعَرِ لا یدْرَی مَا قُبُلُهُ مِنْ دُبُرِهِ مِنْ کَثْرَهِ الشَّعَرِ.
فَقَالَ: أَخْبِرُونِی عَنْ نَخْلِ بَیسَانَ. قُلْنَا: عَنْ ای شَأنِها تَسْتَخْبِرُ؟ قَالَ: أَسْأَلُکُمْ عَنْ نَخْلِهَا، هَلْ یثْمِرُ؟ قُلْنَا: لَهُ! نَعَمْ: قَالَ: أَمَا إِنَّهُ یوشِکُ أَنْ لا تُثْمِرَ قَالَ: أَخْبِرُونِی عَنْ بُحَیرَهِ الطَّبَرِیهِ. قُلْنَا: عَنْ ای شَأنَها تَسْتَخْبِرُ قَالَ: هَلْ فِیهَا مَاءٌ؟ قَالُوا: هِی کَثِیرَهُ الْمَاءِ. قَالَ: أَمَا إِنَّ مَاءَهَا یوشِکُ أَنْ یذْهَبَ. قَالَ: أَخْبِرُونِی عَنْ عَینِ زُغَرَ. قَالُوا: عَنْ ای شَأنَها تَسْتَخْبِرُ؟ قَالَ: هَلْ فِی الْعَینِ مَاءٌ وَهَلْ یزْرَعُ أَهْلُهَا بِمَاءِ الْعَینِ؟ قُلْنَا لَهُ: نَعَمْ، هِی کَثِیرَهُ الْمَاءِ وَأَهْلُهَا یزْرَعُونَ مِنْ مَائِهَا. قَالَ: أَخْبِرُونِی عَنْ نَبِیّ الْأُمِّیینَ مَا فَعَلَ؟ قَالُوا: قَدْ خَرَجَ مِنْ مَکَّهَ وَنَزَلَ یثْرِبَ: قَالَ: أَقَاتَلَهُ الْعَرَبُ؟ قُلْنَا: نَعَمْ. قَالَ: کَیفَ صَنَعَ بِهِمْ؟ فَأَخْبَرْنَاهُ أَنَّهُ قَدْ ظَهَرَ عَلَی مَنْ یلِیهِ مِنْ الْعَرَبِ وَأَطَاعُوهُ. قَالَ لَهُمْ: قَدْ کَانَ ذَلِکَ؟ قُلْنَا: نَعَمْ قَالَ: أَمَا إِنَّ ذَاکَ خَیرٌ لَهُمْ أَنْ یطِیعُوهُ وَإِنِّی مُخْبِرُکُمْ عَنِّی. إِنِّی أَنَا الْمَسِیحُ وَإِنِّی أُوشِکُ أَنْ یؤْذَنَ لِی فِی الْخُرُوجِ فَأَخْرُجَ فَأَسِیرَ فِی الْأَرْضِ فَلا أَدَعَ قَرْیهً إِلا هَبَطْتُهَا فِی أَرْبَعِینَ لَیلَهً غَیرَ مَکَّهَ وَطَیبَهَ فَهُمَا مُحَرَّمَتَانِ عَلَی کِلْتَاهُمَا کُلَّمَا أَرَدْتُ أَنْ أَدْخُلَ وَاحِدَهً أَوْ وَاحِدًا مِنْهُمَا اسْتَقْبَلَنِی مَلَکٌ بِیدِهِ السَّیفُ صَلْتًا یصُدُّنِی عَنْهَا وَإِنَّ عَلَی کُلِّ نَقْبٍ مِنْهَا مَلَائِکَهً یحْرُسُونَهَا. قَالَتْ فاطمه بنت قیس: قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه وآله وسلم): وطَعَنَ بِمِخْصَرَتِهِ فِی الْمِنْبَرِ [با چوبدستی خود به منبرزد]
هَذِهِ طَیبَهُ هَذِهِ طَیبَهُ هَذِهِ طَیبَهُ؛ یعْنِی الْمَدِینَهَ أَ هَلْ کُنْتُ حَدَّثْتُکُمْ ذَلِکَ؟ [مگر من برای شما نقل نکرده بودم که مدینه محفوظ است؟ الان ایشان هم همین مطلب رانقل می کند]
فَقَالَ النَّاسُ: نَعَمْ، فَإِنَّهُ أَعْجَبَنِی حَدِیثُ تَمِیمٍ أَنَّهُ وَافَقَ الَّذِی کُنْتُ أُحَدِّثُکُمْ عَنْهُ وَعَنْ الْمَدِینَهِ وَمَکَّهَ أَلا إِنَّهُ فِی بَحْرِ الشَّأْمِ أَوْ بَحْرِ الْیمَنِ. لَأ بَلْ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ مَا هُوَ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ؟ مَا هُوَ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ؟ مَا هُوَ؟ وَأَوْمَأَ بِیدِهِ إِلَی الْمَشْرِقِ، قَالَتْ: فَحَفِظْتُ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه وآله وسلم)...(۶).
تضعیف روایت دجال:
در میان آن انبوه جمعیت - که در مسجد حاضر بودند، حتی یک نفر از راویان روایت مرد نیست وتنها یک زن روایت کرد. بنابراین می توان گفت سند حدیث محل اشکال است.
دجال در منابع شیعه:
در کتاب های ما بحث دجال گذرا است. روایتی که در کتاب کمال الدین وتمام النعمه شیخ صدوق در مورد دجال نقل شده، از طرق اهل سنت از امیر المؤمنین (علیه السلام) بیان شده است. ضمن این که سند حدیث به نزال بن سبره منتهی می شود که از او نیز نامی در کتاب های ما برده نشده وتوثیق نشده است؛ هرچند وی نزد اهل سنت اعتبار دارد.
روایت کمال الدین وتمام النعمه در مورد دجال:
حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق رضی الله عنه قال: حدثنا عبد العزیز ابن یحی الجلودی بالبصره قال: حدثنا الحسین بن معاذ قال: حدثنا قیس بن حفص قال: حدثنا یونس بن أرقم عن أبی سیار الشیبانی عن الضحاک بن مزاحم عن النزال بن سبره قال: ...(۷).
ترجمه:
از نزّال بن سبره روایت شده است که علی بن ابی طالب (علیه السلام) برای ما خطبه ای خواند وبعد از آن سه بار فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی؛ هر چه می خواهید از من بپرسید؛ پیش از آن که مرا از دست بدهید.»
صعصعه بن صوحان برخاست وعرض کرد:
یا امیر المؤمنین! چه زمانی دجّال خروج می کند؟ حضرت فرمود: سؤال شونده [در این مورد] از سؤال کننده داناتر نیست؛ [یعنی موضوع از اسراری است که فقط خدا می داند] ولی برای خروج او علاماتی است که مترادف یکی بعد از دیگری به وقوع می پیوندد ونشانه های آن از این قرار است: هنگامی که مردم نماز را بمیرانند وامانت را ضایع کنند ودروغ گفتن را حلال بشمارند وربا بخورند وساختمان ها را بلند ومحکم بسازند ودینشان را به دنیا بفروشند وموقعی که سفیهان به کار گرفته شوند وبا زنان مشورت شده وپیوند خویشان را پاره کنند واز هواهای نفسانی تبعیت شود وریختن خون ها سبک وبی ارزش شمرده شود وزمانی که بردباری وحلم در میان آنان نشانه ناتوانی به حساب آید وظلم وستم فخر باشد. امرای فاجر ووزرای ظالم وسرکردگان دانای خائن وقاریان قرآن فاسق باشند وشهادت به دروغ آشکار گردد واعمال زشت وگفتار بهتان آمیز وگناه وطغیان وتجاوز علنی شود، قرآن ها آراسته وزینت شود ومسجدها نقاشی ورنگ آمیزی ومناره ها بلند گردد واشرار مورد احترام وعنایت باشند وصف ها در هم بسته شود وخواهش ها مختلف باشد وپیمان ها وعهدها شکسته شود ووعده ای که داده شده نزدیک شود، زن ها به خاطر حرص ومیل شایانی که به امور دنیا دارند در امر تجارت با شوهران خود شرکت جویند، صداهای فاسقان [موسیقی ها وآهنگ های مبتذل] بلند گردد وکلامشان مورد توجه قرار گیرد ورذل ترین وبدترین هر قوم، بزرگ آنان شوند واز شخص فاجر، به خاطر ایمنی از شرش تقیه شود ودروغگو تصدیق شود وخائن امین گردد وزنان نوازنده وخواننده آلات طرب وموسیقی به دست گرفته نوازندگی کنند ومردم پیشینیان خود را لعنت کنند، زن ها بر زین ها سوار شوند ومردان شبیه زنان وزنان شبیه مردان شوند وشاهد [در محکمه] بدون این که از او درخواست شود، شهادت دهد ودیگری به خاطر حفظ احترام [یا به خاطر دوست خود] بر خلاف حق گواهی دهد وفقاهت را برای غیر دین بیاموزند وکار دنیا را بر آخرت ترجیح دهند وپوست میش بر گرگ ها پوشانده شود، در حالی که دل های آنان از مردار بدبوتر ومتعفن تر است واز صبر تلخ تر می باشد؛ پس در آن موقع شتاب وتعجیل کنید! شتاب وتعجیل کنید! بهترین مکان ها وجاها در آن روز برای سکونت بیت المقدس است؛ بر مردم زمانی بیاید که هر کسی آرزو می کند که ای کاش یکی از ساکنان آن جا باشد(۸).
پرسش اصبغ بن نباته از دجّال وپاسخ امیر المؤمنین (علیه السلام):
در این هنگام اصبغ بن نباته برخاست وعرض کرد: یا امیر المؤمنین! «دجال» کیست؟
حضرت فرمود: [دجال] صائد بن صائد (صید) است. شقی ونگون بخت کسی است که او را تصدیق کند وسعادتمند کسی است که او را تکذیب نماید. از شهری که آن را «اصفهان» می گویند واز روستایی که معروف به «یهودیه» است، خروج می کند(۹).
ادامه روایت کمال الدین مرحوم شیخ صدوق:
عَیْنُهُ الْیُمْنَی مَمْسُوحَهٌ والْعَیْنُ الْأُخْرَی فِی جَبْهَتِهِ تُضِیءُ کَأَنَّهَا کَوْکَبُ الصُّبْحِ فِیهَا عَلَقَهٌ کَأَنَّهَا مَمْزُوجَهٌ بِالدَّمِ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مَکْتُوبٌ کَافِر....
دجال، چشم راست ندارد وچشم دیگرش در پیشانی اوست ومانند ستاره صبح می درخشد. چیزی در چشم اوست که گویی آغشته به خون است. در بین دو چشم او [پیشانی او] کلمه «کافر» نوشته شده که هر باسواد وبی سوادی می تواند آن را بخواند. داخل دریاها می شود وآفتاب با او در گردش است. پیش روی او کوهی از دود است وپشت سرش کوه سفیدی است که مردم گمان می کنند طعام (گندم) می باشد.
او در زمان قحطی شدیدی خروج می کند. بر الاغی سفید رنگ (مایل به سبز وکبود) سوار است که هر گامش به اندازه یک میل راه است ومنزل به منزل زمین را طی می کند واز هیچ آبی نمی گذرد، مگر این که آن آب تا روز قیامت در زمین فرورفته وخشکیده می شود. با صدای بلند به طوری که جن وانس وشیاطین از مشرق تا مغرب صدای او را می شنوند، ندا می دهد:ای دوستان من! به سوی من آیید! منم کسی که بشر را آفریدم واندام آنان را معتدل ومتناسب ساختم وهر کسی را قدر واندازه ای داده وهدایت وراهنمایی می کنم! من آن خدای بزرگ شما هستم!!! «دجّال»، دشمن خدا، دروغ می گوید، او یک چشم دارد وغذا می خورد ودر کوچه وبازارها راه می رود وحال آن که خدای (عزَّ وجلَّ) یک چشمی نیست وغذا نمی خورد ودر کوچه وبازار راه نمی رود وفنا ناپذیر است.
آگاه باشید در آن روز اکثر پیروانش زنازاده اند وچیز سبزی بر دوش دارند! خداوند او را در شام در گردنه ای که به «گردنه افیق» معروف است، وقتی که سه ساعت از روز جمعه برآمد، به دست کسی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می گزارد (یعنی امام عصر (عجّل الله فرجه)) به هلاکت می رساند. آگاه باشید وبدانید که بعد از آن حادثه بزرگی روی می دهد!
گفتند: عرض کردیم یا امیر المؤمنین! آن حادثه چیست؟ فرمود: آمدن «دابه الارض» (جنبنده زمین) است که از جانب کوه صفا که همراه او انگشتر سلیمان وعصای موسی است. انگشتر را بر روی هر مؤمنی که می گذارد در جای آن نوشته می شود: این مؤمن حقیقی است وبر روی هر کافری بگذارد نوشته می شود: این کافر حقیقی است تا جایی که مؤمن صدا می زند: وای بر تو، ای کافر! وکافر صدا می زند: ای مؤمن خوشا به حالت! کاش امروز مثل تو بودم وبه چنین رستگاری بزرگی نایل می آمدم!
سپس آن دابه الارض سرش را بالا می برد؛ ومردمی در بین مشرق ومغرب هستند. بعد به اذن خدا خورشید از جانب مغرب طلوع می کند، او را می بینند. در آن وقت دیگر توبه برداشته می شود؛ نه توبه ای قبول می شود ونه عملی به سوی خداوند بالا می رود وایمان کسی که قبلا ایمان نیاورده یا در حال ایمان، خیری کسب نکرده بود به حال صاحبش سودی ندارد.
آن گاه حضرت فرمود: از آنچه بعد از آن روی می دهد، از من نپرسید؛ زیرا حبیبم، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با من عهد کرده که جز به عترت خود اطلاع ندهم.
نزّال بن سبره می گوید: به صعصعه بن صوحان گفتم: منظور امیر المؤمنین (علیه السلام) از این حرف چه بود؟
صعصعه گفت: کسی که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می گذارد، دوازدهمین شخص از عترت ونهمین نفر از اولاد حسین بن علی (علیه السلام)است. او خورشیدی است که از مغرب خود (یعنی از محلی که ناپدید شده) طلوع می کند ودر بین رکن ومقام ظاهر می شود وزمین را پاک می کند وقانون وترازوی عدل را برقرار می سازد؛ به طوری که هیچ کس به دیگری ظلم نمی کند. امیر المؤمنین (علیه السلام) نیز فرمود: حبیبش، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از وی پیمان گرفته که آنچه بعد از آن روی خواهد داد، جز به عترت وی (ائمه طاهرین) به کسی اطلاع ندهد(۱۰).

جلسه (۲)

نکاتی در مورد دجال:
از آنجا که سخن در خصوص دجال است، لذا باید به نکاتی پرداخت:
نکته اول: معنای دجال؛
نکته دوم: روایات دجال در کتب خاصه؛ خصوصا کتب اربعه؛ چون محور بحث روایات مهدویت براساس کتب اربعه است(۱۱)؛
نکته سوم: روایات دجال در کتب خاصه، غیر از کتب اربعه؛
نکته چهارم: دیدگاه علمای ما از قدیم وجدید، راجع به این که دجال شخص است یا جریان وآیا قائل به تفصیل نسبت به او هستند؟
نکته پنجم: روایات دجال در کتب عامه.
محور اول: معنای دجال:
در معنای کلمه دجال به دو کتاب لغت مجمع البحرین طریحی ودیگری لسان العرب(۱۲) بسنده می کنیم!.
بیان مجمع البحرین در معنای دجال:
مجمع البحرین در معنای دجال، ابتدا این دو حدیث را آورده است:
فی الحدیث: «لم یصل الدجال مکه ولا المدینه».
وفی آخر:
«الدجال لا یبقی سهلا من الأرض إلا وطئه إلا مکه والمدینه وفیه: لیزرعن الزرع بعد خروج الدجال. وخروجه عقیب ظهور المهدی (عجّل الله فرجه) کما جاءت به الروایه».
[مطابق این بیان] دجال بعد از ظهور مهدی خروج می کند، پس دجال جزء علائم وحتی علائم غیر حتمی هم نیست.
روایت دوم می گوید: «یقال سمی دجالً، لتمویهه من الدجل والتغطیه».
امری را خلاف واقع جلوه دادن؛
یقال: دجل الحق أی غطاه بالباطل؛ حقیقت را می پوشاند.
ودجل: إذا لبس وموّه؛ سرپوش گذاشتن وتمویه.
وفی الخبر: «إن أبابکر خطب فاطمه إلی النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) فقال: وعدتها لعلی ولست بدجال ای خداع ولا ملبس علیک أمرک»(۱۳).
بیان لسان العرب در معنای دجال:
لسان العرب راجع به دجال ومشتقات آن مفصل بحث می کند:
دجل: الدُّجَیل والدُّجَاله القَطِران. والدَّجْل: شدّه طَلْی الجَرْب بالقَطِران؛
قطران، ماده ای است که به بدن شتر مبتلا به بیماری پوستی می مالند. این ماده همه بدن شتر را می پوشاند وچون تند است جرب را می سوزاند.
ودَجَلَ البعیرَ: طَلاه به، وقیل: عَمَّ جسمَه بالهِناء، وإِذا هُنِئَ جسد البعیر أَجمع فذلک التَّدْجِیل، فإِذا جعلته فی المشاعر فذلک الدَّسُّ. والبعیر المُدَجَّل: المَهْنوءُ بالقَطِران.
قال: والدَّجْله التی یعَسِّل فیها النَّحْل الوحشی. ودَجَلَ الشیءَ غَطَّاه. ودِجْلَه: اسم نهر، من ذلک لانها غَطَّت الأَرض بمائها حین فاضت.
قال ثعلب: تقول عبرت دِجْله، بغیر أَلف ولنهر صغیر متشعب من دِجْله. ودَجَلَ الرجلُ وسَرَج، وهو دَجَّال: کَذَب، وهو من ذلک لأَنّ الکذب تغطیه، وبینهم دَوْجَلَه وهَوْجَله ودَوْجَره وسَرْوَجه وهو کلام یتَناقل وناس مختلفون. والدَّاجِل: المُمَوِّه الکَذَّاب، وبه سمی الدَّجَّال. والدَّجَّال: هو المسیح الکذاب، وإِنما دَجْلُه سِحْره وکَذِبُه.
ابن سیده: المسیح الدَّجَّال رجل من یهُود یخرج فی آخر هذه الأُمه، سمی بذلک لأَنه یدْجُل الحَقَّ بالباطل.
وقیل: بل لأَنه یغَطِّی الأَرض بکثره جموعه. وقیل: لأَنه یغَطِّی علی الناس بکفره. وقیل: لأَنه یدَّعی الربوبیه، سمی بذلک لکذبه. وکل هذه المعانی متقارِب. قال ابن خالویه: لیس أَحد فَسَّر الدَّجَّال أَحسن من تفسیر أَبی عمرو قال: الدَّجَّال المُمَوِّه.
یقال: دَجَلْت السیفَ مَوَّهته وطَلَیته بماء الذهب. قال: ولیس أَحد جَمَعه إِلا مالک بن أَنَس فی قوله هؤلاء الدَّجَاجِلَه ورأَیت هنا حاشیه. قال: صوابه أَن یقول لم یجمعه علی دَجَاجِلَه إِلا مالک بن أَنس، إِذ قد جمعه النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) فی حدیثه الصحیح. فقال: یکون فی آخر الزمان دَجَّالُون ای کَذَّابون مُمَوِّهون، وقال: إن بین یدَی الساعه دَجَّالِین کَذَّابین فاحذروهم.
وقد تکرر ذکر الدَّجَّال فی الحدیث، وهو الذی یظهر فی آخر الزمان یدَّعی الإِلهیه وفَعَّال من أَبنیه المبالغه ای یکثر منه الکذب والتلبیس. الأَزهری: کل کَذَّاب فهو دَجَّال، وجمعه دَجَّالون، وقیل: سُمِّی بذلک لأَنه یستر الحقّ بکذبه. والدَّجَّال والدَّجَّالَه: الرُّفقه العظیمه. ورُفْقه دَجَّالَه: عظیمه تُغَطِّی الأَرض بکثره أَهلها، وقیل: هی الرُّفْقه تحمل المتاع للتجاره وأَنشد: دَجَّاله من أَعظم الرِّفاق وکُلُّ شیء مَوَّهْته بماءٍ ذهبٍ؛ فقد دَجَّلته والدَّجَّال: الذهب. وقیل: ماء الذهب حکاه کراع وأَنشد ووَقْع صفائح مَخْشوبهٍ علیها ید الدهر دَجَّالها وهو اسم کالقَذَّاف والجَبَّان،
وقال النابغه الجعدی:
ثم نَزَلْنا وکَسَّرْنا الرِّماحَ
وجَرْرَدْنا صَفِیحاً کَسَتْه الرُّومُ دَجَّالا
ودَجَّلَ الشیءَ بالذَّهَب. التهذیب: یقال لماء الذهب دَجَّال وبه شُبِّه؛ الدَّجَّال لأَنه یظْهِر خلاف ما یضْمِر.
قال أَبو العباس: سمی الدَّجَّال دَجَّالًا، لضربه فی الأَرض وقطعه أَکثر نواحیها ویقال: قد دَجَلَ الرجلُ إِذا فعل ذلک.
قال: وقال مره أُخری سُمِّی دَجَّالًا لتمویهه علی الناس وتلبیسه وتزیینه الباطل. یقال: قد دَجَلَ إِذا مَوَّه ولَبَّس.
و أَصل الدَّجْلِ: الخَلْطُ یقال: دَجَلَ إِذا لَبَّس ومَوَّه. ودَجَلَ الرجلُ المرأَهَ ودَجَاها إِذا جامعها، وهو الدَّجْلُ والدَّجْوُ، والله أَعلم»(۱۴).
بنابراین، معلوم می شود که ریشه دجال به دروغ آراستن وخلاف حقیقت وانمودن است.
محور دوم: روایات:
بعد از بحث لغوی راجع به دجال، اکنون روایات را بررسی می کنیم:
در روایات ما به اصل دجال پرداخته شده؛ امّا به تفصیلات دجال کم تر توجه شده است، ضمن این که تفصیلات این موضوع در کتاب های عامه، بیش تر از اسراییلیات است(۱۵).
آیا در کتب اربعه ما، از دجال سخنی به میان آمده است؟
در این زمنیه چند روایت آمده، ولی به خصوصیات وتفصیلات دجال اشاره ای نشده است.
روایت اول:
در روایت اول، فقط اشاره شده که بعد از خروج دجال (با همه مفاسد ومشکلات پیش آمده برای مردم) زراعت وکشت نخیل ادامه دارد.
مُحَمَّدُ بن یحْیی عَنْ أَحْمَدَ بن مُحَمَّدِ بن عِیسَی عَنْ مُحَمَّدِ بن خَالِدٍ عَنْ سَیابَهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) قَالَ: سَأَلَهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَسْمَعُ قَوْماً یقُولُونَ: إِنَّ الزِّرَاعَهَ مَکْرُوهَهٌ. فَقَالَ لَهُ: ازْرَعُوا واغْرِسُوا فَلَا واللهِ مَا عَمِلَ النَّاسُ عَمَلًا أَحَلَّ ولا أَطْیبَ مِنْهُ والله لَیزْرَعُنَّ الزَّرْعَ ولَیغْرِسُنَّ النَّخْلَ بَعْدَ خُرُوجِ الدَّجَّال(۱۶)؛
محمد بن یحیی از احمد بن محمد بن عیسی از محمّد بن خالد از سیابه نقل کرده مردی به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: فدایت شوم؛ شنیدم که مردمی گفتند: زراعت خوب نیست، مکروه است. فرمود: کشت کنید، درخت بکارید، به خدا سوگند مردم کاری انجام نمی دهند که از آن حلال تر وپاکتر باشد، سوگند به خدا که مردم پس از خروج دجّال به زراعت وکاشتن خرما بپردازند.
گفتاری از علامه مجلسی در مورد روایت اول:
علامه مجلسی در بحار الانوار ذیل روایت بیانی ندارند؛ ولی در مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول(۱۷)، از پدر بزرگوارش مطلبی را در این مورد نقل می کند.
ما کلام مجلسی اول را از کتاب شریف روضه المتقین که شرح من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق است، می آوریم.
مجلسی اول در کتاب روضه المتقین در شرح روایت به نقل مرحوم صدوق می فرماید:
در مورد (ابن سیابه) اختلاف شده که (ابن سیابه) است یا (سیابه)؛ زیرا مرحوم کلینی وشیخ طوسی (ابن سیابه) ذکر کرده اند، ولی مرحوم کافی وشیخ طوسی (سیابه) ذکر کرده اند که این اختلاف از نویسندگان بوده وهمان ابن سیابه درست است. (۱)
ادامه بیان مجلسی اول در روضه المتقین
ایشان در شرح روایت سه احتمال را مطرح می کنند:
احتمال اول
بعد خروج الدجال» [یعنی] ظهور قائم آل محمد صلوات الله علیهم فإنه مع وجوب إشتغال العالمین بخدمته والجهاد تحت لوائه یزرعون، فإن بنی آدم محتاجون إلی الغذاء ویجب علیهم کفایه تحصیله بالزراعه، فکیف تکون مکروهه، حتی إنه روی عن الأئمه المعصومین فی تفسیر قوله تعالی «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ»: أنها تبدل من الخبز ویسأل السائل أنهم فی تلک الحاله العظیمه یشتغلون بالأکل فیجیب (علیه السلام): أنهم فی جهنم أشغل ومع هذا یأکلون من الزقوم ویشربون من الحمیم فلا بد لهذا البدن من الغذا.
احتمال دوم:
ویمکن أن یکون المراد أنه لما روی أن عند خروج القائم صلوات الله علیه یکون معه الحجر الذی کان مع موسی (علیه السلام) وکان ینفجر منه اثنتی عشره عینا.
۱- «وروی محمد بن خالد» فی الصحیح کالشیخین (مرحوم کلینی وشیخ طوسی)«عن ابن سیابه» وفی (کافی) و(تهذیب شیخ طوسی) (عن سیابه) والسهو من النساخ. ایشان می فرماید کافی وتهذیب درسند «عن سیابه»آورده اند؛ ولی عبارت صحیح همان «ابن سیابه» است که شیخ صدوق درمن لایحضره الفقیه آورده است.
معجزات انبیا همراه امام زمان (عجّل الله فرجه) است که یکی ازآن معجزات، سنگی است که حضرت موسی (علیه السلام) با خود داشت واز آن ۱۲ چشمه جاری شد. این سنگ نیز همراه امام زمان (عجّل الله فرجه) است.
ویکون طعامهم وشرابهم فکأنه (علیه السلام) یقول: إن عند خروج القائم (عجّل الله فرجه) مع وجود هذا یحتاجون إلی الزرع لأنه (عجّل الله فرجه) لا یکون فی جمیع الدنیا، وإنما هو یجاهد فمن لم یکن معه یحتاج إلی الغذاء.
با این که دوران امام زمان (عجّل الله فرجه)، دوران معجزه است؛ باز مردم به زراعت احتیاج دارند.
احتمال سوم:
ویمکن أن یکون المراد أنه بعد خروج الدجال وخوف المؤمنین منه لا یترکون الزراعه، فإن خوف الجوع أشد(۱۸).
با این که از دجال رعب وترس دارند، اما خوف از گرسنگی هم دارند وچون ترس گرسنگی ازخوف دجال بیش تراست، از زراعت دست برنمی دارند.
روایت دوم:
حُمَیدُ بن زِیادٍ عَنِ الْحَسَنِ بن مُحَمَّدٍ الْکِنْدِی عَنْ غَیرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِهِ(۱۹) عَنْ أَبَانِ بن عُثْمَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ والْفُضَیلِ بن یسَارٍ عَنْ زَکَرِیا النَّقَّاضِ عَنْ أَبِی جَعْفَر (علیه السلام) قَالَ: سَمِعْتُهُ یقُولُ: النَّاسُ(۲۰) صَارُوا بَعْدَ رَسُولِ الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بِمَنْزِلَهِ مَنِ اتَّبَعَ هَارُونَ (علیه السلام) ومَنِ اتَّبَعَ الْعِجْلَ وإِنَّ أَبَابَکْرٍ دَعَا فَأَبَی عَلِی (علیه السلام) إِلّا الْقُرْآنَ وإِنَّ عُمَرَ دَعَا فَأَبَی عَلِیّ (علیه السلام) إِلّا الْقُرْآنَ وإِنَّ عُثْمَانَ دَعَا فَأَبَی عَلِیّ (علیه السلام) إِلّا الْقُرْآنَ وإِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَحَدٍ یدْعُو إِلَی أَنْ یخْرُجَ الدَّجَّالُ إِلّا سَیجِدُ مَنْ یبَایعُهُ ومَنْ رَفَعَ رَایهَ ضَلَالَهٍ فَصَاحِبُهَا طَاغُوت(۲۱)؛
زکریای نقاض گوید: شنیدم از امام باقر (علیه السلام) که می فرمود: مردم پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)همانند کسانی شدند که جمعی از هارون وگروهی از گوساله پیروی کردند وهمانا ابوبکر مردم را (به خویش) دعوت کرد، وعلی (علیه السلام) جز به قرآن عمل نکرد، وعمر همچنین مردم را (به خویش) دعوت کرد وعلی (علیه السلام) جز به قرآن عمل نکرد، و(از پی آن دو) عثمان مردم را (به بیعت خویش) خواند، وعلی (علیه السلام) (همان طور) جز به قرآن عمل نکرد وتا هنگام ظهور دجال هیچ کس نیست که مردم را به خویش دعوت کند جز آنکه جمعی پیرو پیدا کند، وهر کس پرچم گمراهی برافرازد سرکش وباطل باشد.

جلسه (۳)

قیام های قبل از ظهور، مقبول ویا مردود؟
با توجه به عبارت «مَنْ رَفَعَ رَایةَ ضَلَالَةٍ فَصَاحِبُهَا طَاغُوت» در روایت دوم وهمچنین بعضی از روایات دیگر، بحثی مطرح است که آیا قیام های قبل از ظهور امام زمان (عجّل الله فرجه) مورد تایید است ویا مردود ویا باید قائل به تفصیل شد؟
دیدگاه اول:
یک دیدگاه این که قیام هایی که در عرض یا در طول قیام امام (عجّل الله فرجه) اتفاق می افتد (یعنی همه قیام ها) مردود است. استناد کسانی که همه قیام ها را مردود می دانند به روایات باب جهاد وسائل الشیعه است(۲۲)؛ ولی کلام واستدلالشان مردود است، زیرا یا با واقعیت سازگاری ندارد ویا روایات مورد استناد این ها دارای مشکل سندی است.
اشکال به این نظریه:
اگر تمام قیام ها مردود باشد در مورد قیام زید وقیام مختار چه می گویند؟
دفاع از مختار ثقفی:
مختار به نظر ما، شخصیتی کاملاً مثبت است وافرادی که نسبت به ایشان موضع تردید ویا نفی وانکار دارند، موضعشان حاکی از عدم دقت در روایات طرفین است. روایاتی که مختار را مذمت کرده، یا مشکل سندی دارند ویا قابل توجیه هستند؛ در حالی که روایات مدح از قوت سند برخوردار است.
پس شکی در مردود بودن قیامی که در عرض قیام امام است «مثل روایت دوم» وجود ندارد. ولی قیام اگر در طول قیام امام باشد؛ اشکالی ندارد؛ مثل قیام زید که نیتش این بود که پس از قیام، حکومت را به امام معصوم بسپارد(۲۳).
مرحوم مجلسی در ذیل روایت بیانی دارند:
بیان قوله: وإن أبابکر دعا فَأَبَی علیاً (علیه السلام) إلی موافقته أو جمیع الناس إلی بیعته وموافقته فلم یعمل أمیر المؤمنین (علیه السلام) فی زمانه إلا بالقرآن ولم یوافقه فی بدعه(۲۴)؛
ابوبکر از حضرت علی (علیه السلام) ومردم، موافقت وهمراهی وبیعت وتأیید حکومت خود را طلبید؛ ولی حضرت با او همکاری نکرد وبدعت های او را تأیید نکرد وفقط به قرآن عمل می کرد.
ارزیابی روایت:
روایت ارتباط چندانی به بحث ندارد؛ زیرا نهایت دلالت روایت این است که دجالی وجود دارد واین که هرکس قبل از دجال پرچمی برافرازد، طرفدارانی پیدا می کند.
نکته: ما روایات خاصه را که متعدد است - واگر متواتر باشد - بررسی سندی نمی کنیم، ضمن این که اکثر روایات ما، فقط اصل دجال را ثابت می کند وبه خصوصیات آن کم تر می پردازد.
روایت سوم:
وَرُوِی أَنَّ الصَّادِقَ (علیه السلام) ذَکَرَ الدَّجَّالَ فَقَالَ: لا یبْقَی مِنْهَا سَهْلٌ إِلّا وَطِئَهُ إِلّا مَکَّهَ والْمَدِینَهَ، فَإِنَّ علی کُلِّ نَقْبٍ مِنْ أَنْقَابِهِمَا مَلَکاً یحْفَظُهُمَا مِنَ الطَّاعُونِ والدَّجَّال(۲۵)؛
روایت شده است که امام صادق (علیه السلام) سخن از دجّال به میان آورد، سپس فرمود: هیچ دشتی از آن (زمین) باقی نمی ماند مگر اینکه آن را زیرپا می گذارد، جز مکّه ومدینه، زیرا بر سر هر یک از راههای این دو شهر فرشته ای گماشته است که آنها را از دستبرد طاعون ودجّال حفظ می کند.
حد دلالت روایت این است که دجالی وجود دارد ونفوذ او، وسعت کره زمین است.
روایت را مرحوم صدوق به صورت «رُوِی» نقل می کند. آیا مراسیل من لایحضره الفقیه را می پذیریم یا نه؟ مراسیل مرحوم صدوق، یک سوم(۲۶) من لا یحضره الفقیه است.آیا مراسیل صدوق از مراسیل ابن ابی عمیر کم تر است که طبق مبنا پذیرفته شده است؟
روایت مذکور را فقط مرحوم صدوق نقل می کند.
روایت چهارم:
الْحُسَینُ بن سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ وابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) قَالَ: ذَکَرَ الدَّجَّالَ قَالَ فَلَمْ یبْقَ مَنْهَلٌ(۲۷) إِلّا وَطِئَهُ إِلّا مَکَّهَ والْمَدِینَهَ، فَإِنَّ عَلَی کُلِّ نَقْبٍ مِنْ أَنْقَابِهَا مَلَکاً یحْفَظُهَا مِنَ الطَّاعُونِ والدَّجَّال مِنْهُ، والله لَنَزْرَعَنَّ الزَّرْعَ ولَنَغْرِسَنَّ النَّخْلَ بَعْدَ خُرُوجِ الدَّجَّال(۲۸).
روایت را شیخ طوسی، در امالی خود (با تفاوت سند ومتن) وابن فتال نیشابوری نیز در روضه الواعظین (ج۲، ص۴۰۷) ذکر می کند.
تقریبا متن روایت با روایت قبلی یکسان است؛ هرچند در این جا روایت با سند آورده شده است.
نتیجه گیری در خصوص روایات دجال در کتب اربعه:
همه روایاتی که درکتب اربعه پیرامون دجال بیان شده، همین چند روایت بود که پیش تر بیان کردیم. بنابراین نتیجه ای که از ذکر این روایات - با اغماض سندی - می گیریم، بدین شرح است:
۱. اصل دجال ثابت است، نه تفصیلات وخصوصیات او؛
۲. خوف ورعبی که دجال در مردم ایجاد می کند، حتمی است؛
۳. گستره نفوذ او همه دنیا جز مکه ومدینه است.

جلسه (۴)

محور سوم: روایات دجال در کتب خاصه، غیر از کتب اربعه:
بعد از کتب اربعه، اولین کتابی که از دجال سخن به میان می آورد، (مجموعه ورّام) است.
مجموعه ورّام ومؤلف آن:
«مجموعه ورّام» یا به عبارت دیگر (نزهه الناظرو تنبیه الخاطر)، مولفش از نوادگان مالک اشتر است. مرحوم آیت الله خویی(۲۹) بحثی راجع به این کتاب ومولف آن مطرح می کنند؛ ولی نظر شخصی نمی دهند.
مرحوم مجلسی در دو قسمت از بحار الانوار(۳۰) مجموعه ورام ومؤلف آن را ارزیابی می کند وچنین می فرماید:
و کتاب تنبیه الخاطر ونزهه الناظر للشیخ الزاهد ورام بن عیسی بن أبی النجم بن ورام بن حمدان بن خولان بن إبراهیم(۳۱) بن مالک الأشتر، والسند إلی هذا الکتاب مذکور فی الإجازات وذکره الشیخ منتجب الدین فی الفهرس وقال: إنه عالم فقیه صالح شاهدته بحله ووافق الخبر وأثنی علیه السید ابن طاووس(۳۲).
ودر جای دیگر می فرماید:
«اعلم أن أکثر الکتب التی إعتمدنا علیها فی النقل مشهوره معلومه الإنتساب إلی مؤلفیها»(۳۳).
همچنین می فرماید:
وکذا کتاب تنبیه الخاطر ومؤلفه مذکوران فی الإجازات مشهوران، لکنه لما کان کتابه مقصورا علی المواعظ والحکم لم یمیز الغث من السمین وخلط أخبار الإمامیه بآثار المخالفین، ولذا لم نذکر جمیع ما فی ذلک الکتاب، بل إقتصرنا علی نقل ما هو أوثق، لعدم إفتقارنا ببرکات الأئمه الطاهرین إلی أخبار المخالفین، ولذا لم نذکر جمیع ما فی ذلک الکتاب، بل إقتصرنا علی نقل ما هو أوثق(۳۴).
نتیجه کلام علامه مجلسی در مورد مجموعه ورام:
از سخنان مرحوم مجلسی استفاده می شود که کتاب کاملا مورد تایید نیست؛ هرچند مولف کتاب کاملا مورد تایید است (ایشان جد مادری ابن طاووس است).
روایت دجال در مجموعه ورام:
یکی از کتاب هایی که از دجال سخن به میان آورده، مجموعه ورام (از ورام بن ابی فراس) است. روایت مفصل است؛ ضمن این که روایت از اخلاقیات است؛ لذا رعایت تشدد ودقت سندی در آن لازم نیست. این روایت مفصل را مرحوم طبرسی نیز در مکارم الاخلاق (حدود۱۱صفحه) با سند ذکر می کند. هرچند متن روایت قوی است، اما خاصه آن را نقل نکرده اند.
مجموعه ورام از دیدگاه علمای رجال:
مولف مجموعه ورام، فرد جلیل القدری است وقابل تشکیک نیست، ولی بعضی بزرگان مثل شیخ حرعاملی در مورد مولف این کتاب، تشکیک می کند ودلیل خود را جمع شدن مطالب ضعیف وقوی در کتاب می داند. ایشان، طبق نقل علامه در بحار الانوار می فرماید:
«قال الشیخ الحرّ فی أمل الآمل: ورّام بن أبی فراس بحلّه من أولاد مالک بن الأشتر النخعیّ صاحب امیر المؤمنین (علیه السلام)، عالم فقیه ... له کتاب تنبیه الخواطر ونزهه النواظرحسن إلّا أنّ فیه الغثّ والسمین»(۳۵).
البته بعضی مثل آقا بزرگ تهرانی، تشکیک مذکور را رد کرده ومی فرماید:
«تعمد ورام فی کتابه هذا علی خلط آثار الأئمه بأخبار أهل السنه لیرغب فیه العامه فیهتدوا، فلا مجال لطعن صاحب «أمل الآمل» علی المؤلف بأن فیه الغث والسمین»(۳۶).
مرحوم مجلسی نیز کتاب مجموعه ورام را کاملاً تایید نمی کند ومی فرماید:
«لکنه؛ لما کان کتابه مقصورا علی المواعظ والحکم لم یمیز الغث من السمین وخلط أخبارالإمامیه بآثار المخالفین»(۳۷).
علت عنایت علمای شیعه به روایاتِ از طریق اهل سنت:
علمای ما، فقه وتفسیر مقارن می نویسند تا شاید علمای اهل سنت به کتاب های شیعه مراجعه کنند واتمام حجتی بر آن ها باشد؛ مثل طبرسی در تفسیر خود وشیخ طوسی در فقه خود (خصوصا کتاب خلاف) ومرحوم اربلی درکشف الغمه، روایات اهل سنت را آورده اند وجناب ورام نیز بر اساس بیان آقابزرگ برای رغبت اهل سنت، روایات آن ها را آورده است.
مضمون روایات دجال در کتاب های ما، اصل دجال را ثابت وکم وبیش جزییاتی را بیان می کند.
روایتی که جناب ورام نقل کرده، طبرسی نیز در مکارم الاخلاق آورده است.
روایت پنجم: روایت اول دجال در غیر کتب اربعه
یَا أَبَا ذَرٍّ! کُنْ عَلَی عُمُرِکَ أَشَحَّ مِنْکَ عَلَی دِرْهَمِکَ ودِینَارِکَ. یَا أَبَا ذَرٍّ! هَلْ یَنْتَظِرُ أَحَدُکُمْ إِلّا غِنًی مُطْغِیاً أَوْ فَقْراً مُنْسِیاً أَوْ مَرَضاً مُزْمِناً؛ أَوْ هَرَماً مُفْنِیاً، أَوْ مَوْتاً مُجْهِزاً، أَوِ الدَّجَّالَ، فَإِنَّهُ شَرُّ غَائِبٍ یُنْتَظَرُ أَوِ السَّاعَهَ والسَّاعَهُ أَدْهی وأَمَرُّ(۳۸).
از روایت یازده صفحه ای، فقط همین عبارت «أو الدجال، فإنه شر غائب ینتظر» در مورد دجال است که می فرماید: دجال بدترین موعود وتلخ ترین تجربه برای بشر است.
روایت ششم: روایت دوم دجال در غیر کتب اربعه:
روایت را مرحوم مجلسی در بحار الانوار از رجال کشی نقل می کند:
مَنْ کَذَبَ عَلَینَا أَهْلَ الْبَیتِ حَشَرَهُ الله یوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمَی یهُودِیاً وإِنْ أَدْرَکَ الدَّجَّالَ آمَنَ بِهِ وإِنْ لَمْ یدْرِکْهُ آمَنَ بِهِ فِی قَبْرِهِ...(۳۹).
شاهد در روایت «وَإِنْ أَدْرَکَ الدَّجَّالَ آمَنَ بِهِ وإِنْ لَمْ یدْرِکْهُ آمَنَ بِهِ» است؛ ضمن این که از روایت استفاده می شود که طرفداران دجال تهمت زنندگان به اهل بیت ونواصب ویهود هستند.

جلسه (۵)

علمایی از شیعه که به نام طبرسی شناخته می شوند:
در میان علمای شیعه چند طبرسی داریم که یکی از آن ها ابومنصور، مؤلف کتاب احتجاج است (احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، قرن۶ه-)، دیگری ابوعلی، مؤلف مجمع البیان معروف به امین الاسلام(فضل بن حسن طبرسی، قرن ۶ه-) است وطبرسی دیگر أبو نصر، فرزند أمین الإسلام، حسن بن فضل بن حسن طبرسی مؤلف« مکارم الأخلاق»است (کان فاضلا فقیهاجلیلا) ودیگری ابوالفضل، علی بن حسن بن فضل بن حسن، صاحب مشکات الانوار است که کتابش استدراک برکتاب پدرش (مکارم الاخلاق) می باشد.
نکته ای در تعداد روایات در خصوص دجال:
در روایات منسوب به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پیرامون دجال، حدود ۳۰۰ روایت را معجم احادیث الامام المهدی (عجّل الله فرجه) نقل می کند؛ درحالی که روایات اهل بیت در مورد دجال بسیار کم است واین حکایت از بی اعتنایی وبی اعتباری بسیاری از روایات در موضوع دجال دارد وبه اعتراف علمای عامه، بسیاری از این روایات اسراییلیات است.
روایت هفتم: روایت سوم دجال در غیر کتب اربعه:
وینادی منادی الجرحی علی القتلی ودفن الرجال، وغلبه الهند علی السند، وغلبه القفص علی السعیر، وغلبه القبط علی أطراف مصر، وغلبه أندلس علی أطراف أفریقیه. وغلبه الحبشه علی الیمن. وغلبه الترک علی خراسان وغلبه الروم علی الشام وغلبه أهل أرمینیه وصرخ الصارخ بالعراق: هتک الحجاب؛ هتک نوامیس، وافتضت العذراء؛ وظهر علم اللعین الدجال. ثم ذکر خروج القائم (عجّل الله فرجه)(۴۰).
مصادر روایت:
مناقب ابن شهرآشوب(۴۱) روایت را به صورت مرسل از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند. وبحار الانوار(۴۲) نیز از مناقب ابن-شهرآشوب نقل می کند.
برداشت از روایت:
در دوران هتک نوامیس ومفاسد وکشتارها... دجال ظاهر می شود واو ملعون ومطرود است؛ ولی آیا سبب مفاسد وهتک نوامیس، دجال وجریان وی است؟
روایت هشتم: روایت چهارم دجال در غیر کتب اربعه:
الْحَمْدُ لِله الْأَوَّلِ قَبْلَ کُلِّ أَوَّلٍ والْآخِرِ بَعْدَ کُلِّ آخِرٍ وبِأَوَّلِیَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لا أَوَّلَ لَهُ وبِآخِرِیَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لا آخِرَ لَهُ وأَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلّا الله شَهَادَهً یُوَافِقُ فِیهَا السِّرُّ الْإِعْلَانَ والْقَلْبُ اللِّسَانَ أَیُّهَا النَّاسُ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقاقِی ولَا یَسْتَهْوِیَنَّکُمْ عِصْیَانِی ولا تَتَرَامَوْا بِالْأَبْصَارِ عِنْدَ مَا تَسْمَعُونَهُ مِنِّی، فَوَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وبَرَأَ النَّسَمَهَ إِنَّ الَّذِی أُنَبِّئُکُمْ بِهِ عَنِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ (صلی الله علیه وآله وسلم) [وَالله] مَا کَذَبَ الْمُبَلِّغُ ولا جَهِلَ السَّامِعُ لَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی ضِلِّیلٍ قَدْ نَعَقَ بِالشَّامِ وفَحَصَ بِرَایَاتِهِ فِی ضَوَاحِی کُوفَانَ فَإِذَا فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ واشْتَدَّتْ شَکِیمَتُهُ وثَقُلَتْ فِی الْأَرْضِ وَطْأَتُهُ عَضَّتِ الْفِتْنَهُ أَبْنَاءَهَا بِأَنْیَابِهَا ومَاجَتِ الْحَرْبُ بِأَمْوَاجِهَا وبَدَا مِنَ الْأَیَّامِ کُلُوحُهَا ومِنَ اللَّیَالِی کُدُوحُهَا فَإِذَا أَیْنَعَ زَرْعُهُ وقَامَ عَلَی یَنْعِهِ وهَدَرَتْ شَقَاشِقُهُ وبَرَقَتْ بَوَارِقُهُ عُقِدَتْ رَایَاتُ الْفِتَنِ الْمُعْضِلَهِ وأَقْبَلْنَ کَاللَّیْلِ الْمُظْلِمِ والْبَحْرِ الْمُلْتَطِمِ هَذَا وکَمْ یَخْرِقُ الْکُوفَهَ مِنْ قَاصِفٍ ویَمُرُّ عَلَیْهَا مِنْ عَاصِفٍ وعَنْ قَلِیلٍ تَلْتَفُّ الْقُرُونُ بِالْقُرُونِ ویُحْصَدُ الْقَائِمُ ویُحْطَمُ الْمَحْصُود(۴۳).
مصادر روایت:
روایت در نهج البلاغه آمده است؛ ضمن این که شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید(۴۴) وابن میثم بحرانی(۴۵) هم روایت را آورده اند.
برداشت از روایت:
روایت به دجال اشاره نکرده است؛ لذا روایت را در ردیف روایات دجال ذکر کردن (ظاهرا) مسامحه است واحتمال دارد به سفیانی اشاره داشته باشد.
ابن میثم بحرانی در شرح نهج البلاغه می فرماید:
واعلم أنه لیس فی اللفظ دلاله واضحه علی أن المراد بالضلیل المذکور معاویه، بل یحتمل أن یرید به شخصا آخر یظهر فیما بعد بالشام کما قیل: أنه السفیانی الدجال.
روایت نهم: روایت پنجم دجال در کتب غیر اربعه
روایت را شیخ حر عاملی در إثبات الهداه بالنصوص والمعجزات، چنین نقل می کند:
المهدی من ذریتی، یظهر بین الرکن والمقام، وعلیه قمیص إبراهیم، وحلّه إسماعیل، وفی رجله نعل شیث، والدلیل علیه قول النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) عیسی بن مریم ینزل من السماء، ویکون مع المهدی من ذریتی، فإذا ظهر فاعرفوه، فإنه مربوع القامه، حلک سواد الشعر، ینظر من عین ملک الموت، یقف علی باب الحرم فیصیح بأصحابه صیحه، فیجمع الله تعالی عسکره فی لیله واحده، وهم ثلاثمائه وثلاثه عشر رجلا من أقاصی الأرض، ثم ذکر تفصیلهم وأماکنهم وبلادهم، إلی أن قال: فیتقدم المهدی من ذریتی، فیصلی إلی قبله جده رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)، ویسیرون جمیعا إلی أن یأتوا بیت المقدس، ثم ذکر الحرب بینه وبین الدجال، وذکر أنهم یقتلون عسکر الدجال من أوله إلی آخره، وتبقی الدنیا عامره، ویقوم بالقسط والعدل، إلی أن قال: ثم یموت عیسی، ویبقی المنتظر المهدی من آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) فیسیر فی الدنیا وسیفه علی عاتقه، ویقتل الیهود والنصاری وأهل البدع(۴۶).
مصادر روایت:
روایت را شیخ حر عاملی از هبه الله بن أبی محمد الحسن موسوی در المجموع الرائق من أزهار الحدائق نقل می کند.
اعتبار کتاب إثبات الهداه بالنصوص والمعجزات:
کتاب اثبات الهداه، کتاب وزینی است که مؤلف آن مرحوم عاملی است. بیان شده که ایشان، ۷۰ هزار سند و۲۰ هزار مدرک را از فریقین جمع آوری کرده است.
مرحوم حرعاملی کلام هبه الله موسوی را چنین نقل می کند: «مما ظفرت به من خطب أمیر المؤمنین (علیه السلام)، مما نقلته من الخزائن الرضویه الطاووسیه، من کتاب یتضمن خطبا لأمیر المؤمنین (علیه السلام) منها الخطبه اللؤلؤیه»، سپس به بیان سند روایت می پردازد:
«حدثنا أبو الحسن علی بن عبد الله عن أبیه عن یعقوب الجریمی عن أبی حبیش الهروی عن أبی عبد الله بن عبد الرزاق عن أبیه عن جده عن أبی سعید الخدری عن جابر بن عبد الله الأنصاری عن أمیر المؤمنین (علیه السلام)و ذکر خطبه طویله جدا، فیها علامات آخر الزمان، وأخبار بمغیبات کثیره منها دوله بنی أمیه وبنی العباس وأحوال الدجال والسفیانی».
شاهد روایت عبارت: «ثم ذکر الحرب بینه وبین الدجال، وذکر أنهم یقتلون عسکر الدجال من أوله إلی آخره» است.
برداشت از روایت:
روایت به جنگ وقتل لشکر دجال اشاره می کند وتوضیح دیگری در مورد دجال نمی دهد.
روایت دهم: روایت ششم دجال در غیر کتب اربعه:
وعن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام)، فی قصه الدجال، قال ألا وإن أکثر أتباعه أولاد الزنا، لاسبوا التیجان ألا وهم الیهود علیهم لعنه الله، یأکل ویشرب، له حمار أحمر(۴۷) طوله ستون خطوه مد بصره، أعور الیمین، وإن ربکم (عزَّ وجلَّ) لیس بأعور، صمد لا یطعم، فیشمل البلاد البلاء؛ ویقیم الدجال أربعین یوما، أول یوم کسنه، والثانی کأقل، فلا تزال تصغر وتقصر حتی تکون آخر أیامه کلیله یوم من أیامکم هذه، یطأ الأرض کلها إلا مکه والمدینه وبیت المقدس، ویدخل المهدی (عجّل الله فرجه) بیت المقدس، ویصلی بالناس إماما، فإذا کان یوم الجمعه، وقد أقیمت الصلاه، نزل عیسی بن مریم (علیه السلام)، بثوبین مشرقین حمر، کأنما یقطر من رأسه الدهن، رجل الشعر، صبیح الوجه، أشبه خلق الله (عزَّ وجلَّ) بأبیکم إبراهیم خلیل الرحمن (علیه السلام)، فیلتفت المهدی (عجّل الله فرجه)، فینظر عیسی (علیه السلام)، فیقول لعیسی: یا ابن البتول، صلّ بالناس، فیقول: لک أقیمت الصلاه، فیتقدم المهدی (عجّل الله فرجه)، فیصلی بالناس، ویصلی عیسی (علیه السلام) خلفه، ویبایعه، ویخرج عیسی (علیه السلام) فیلتقی الدجال، فیطعنه، فیذوب کما یذوب الرصاص؛ ولا تقبل الأرض منهم أحدا، لا یزال الحجر والشجر یقول: یا مؤمن تحتی کافر أقتله، ثم إن عیسی (علیه السلام)، یتزوج امرأه من غسان، ویولد له منها مولود ویخرج حاجا، فیقبض الله تعالی روحه فی طریقه قبل وصوله إلی مکه(۴۸).
مصادر روایت:
روایت را عقد الدرر(۴۹) به صورت مرسل از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل کرده وابن حجر در القول المختصر نیز از عقد الدرر نقل کرده است. در کتاب های ما، احقاق الحق از عقد الدرر نقل کرده است. اما این روایت گر چه از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل شده است؛ ولی مأخذ شیعی ندارد. مضمون روایت، کشته شدن دجال به وسیله حضرت عیسی را بیان می کند.

جلسه (۶)

ویژگی ها وشمایل ظاهری دجال:
چنان که در مباحث گذشته در این موضوع، روایتی از کمال الدین شیخ صدوق نقل شد، مجددا به طور خلاصه، روایت مطرح می شود:
«عینه الیمنی ممسوحه؛ والعین الأخری فی جبهته تضئ کأنها کوکب الصبح، فیها علقه کأنها ممزوجه بالدم، بین عینیه مکتوب کافر، یقرؤه کل کاتب وأمی، یخوض البحار وتسیر معه الشمس، بین یدیه جبل من دخان، وخلفه جبل أبیض یری الناس أنه طعام».
تردستی دجال:
«یخرج حین یخرج فی قحط شدید تحته حمار أقمر»؛ آیا واقعا حمار است یا منظور حکامی است که همین وضع را دارند وتحت سلطه دجال هستند؟
خطوه حماره میل، تطوی له الأرض منهلا منهلا، لا یمر بماء إلا غار، إلی یوم القیامه، ینادی بأعلی صوته یسمع ما بین الخافقین من الجن والإنس والشیاطین یقول: إلی أولیائی أنا الذی خلق فسوی وقدّر فهدی، أنا ربکم الأعلی. وکذب عدو الله، إنه أعور یطعم الطعام، ویمشی فی الأسواق؛ (یعنی بشر است)، وإن ربکم (عزَّ وجلَّ) لیس بأعور(۵۰).
ولا یطعم ولا یمشی ولا یزول تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا(۵۱).
ألا وإن أکثر أتباعه یومئذ أولاد الزنا، وأصحاب الطیالسه الخضر.
فرم خاصی از لباس است که گویند مربوط به اروپایی ها است.
یقتله الله (عزَّ وجلَّ) بالشام علی عقبه تعرف بعقبه أفیق لثلاث ساعات مضت من یوم الجمعه علی ید من یصلی المسیح عیسی بن مریم (علیه السلام) خلفه ألا إنّ بعد ذلک الطامه الکبری.
نتیجه گیری از روایت:
ظاهر روایت این است که دجال شخص است نه جریان.
مصادر روایت:
اولین ناقل روایت شیعی، شیخ صدوق (م ۳۸۱) است که دیگران هم به تبع او روایت را نقل کرده اند.
از اهل سنت اولین کسی که روایت را نقل کرده، ابن منادی (م ۳۳۶) در ملاحم است. شیخ صدوق وابن منادی هردو در قرن چهارم هستند؛ ولی فاصله زیستن آن ها پنجاه سال است. پس می توان گفت قبل از شیخ صدوق، ابن منادی روایت را نقل کرده است. (روایت از امیر المؤمنین (علیه السلام) از طرق اهل سنت نقل شده است.)
راوی سند ابن منادی غیر از راوی سند صدوق است. شیخ صدوق از نزال بن سبره نقل روایت می کند؛ ولی ابن منادی از اماره بن قعقا نقل می کند. اما در کتاب های رجالی شیعه وسنی نامی از ابن قعقا به میان نیامده است. بعد از ابن منادی، أبوعمر وعثمان بن سعید المقرئ الدانی (م۴۴۴) در کتاب السنن الوارده فی الفتن وغوائلها والساعه وأشراطها در دو جای از کتابش (ج۴، ص۶۸۳۸، وج۶، ص۱۱۹۶) روایت را از نزال بن سبره (طرق صدوق) نقل می کند وبعد از ایشان، محمد بن سلامه، صاحب دستورمعالم الحکم وبعد ایشان، زین الفتی وبعد آقای سلمی در عقد الدرر (۳۶۳) روایت را در کتاب های خویش می آورند. پس می توان گفت مرحوم صدوق روایت را به عنوان افحام خصم والقای حجت نقل می کند.
علمای شیعه واستدلال به دجال:
پس از مطالعه سخنان اکثر علمای شیعه پیرامون دجال، کلامشان در مورد دجال را به عنوان رد اهل سنت (ازباب افحام خصم) یافتم که طول عمر مبارک امام زمان (عجّل الله فرجه) را منکر می شوند وعلما درجواب آنان می گویند: چگونه شما منکر طول عمرامام زمان می شوید؛ درحالی که برای دجال عمرطولانی قائلید ومعتقدید در زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده است؟!
ضمنا حدیث، به نزال بن سبره منتهی می شود که از ایشان در کتاب های ما نامی برده نشده است واگر در منابع دست چندم شیعه آمده، توثیق نشده است.
روایت یازدهم: روایت هفتم دجال در غیر کتب اربعه:
منها أن یستحل بها الدجال الأکبر الأعور الممسوح العین الیمنی، والأخری کأنّها ممزوجه بالدم، لکأنّها فی الحمره علقه تأتی الحدقه کهیئه حبه العنب الطافیه علی الماء فیتبعه من أهلها عده من قتل بالأبله من الشهداء أناجیلهم فی صدورهم یقتل من یقتل ویهرب من یهرب ثم رجف ثم قذف ثم خسف ثم مسخ ثم الجوع الأغبر. (۱)
۱- «یا أهل المؤتفکه ائتفکت بأهلها ثلاثا وعلی الله تمام الرابعه یا جند المرأه وأعوان البهیمه (پشکل شتران را بر می داشتند وبومی کردند ومی گفتند پشکل شتراُمنا وخود رامتبرک می کردند، همین افرادی که به پشکل شتر متبرک می شوند قائلند که تبرک به قبور اولیاء الله شرک است) رغا (شترسروصداکرد) فأجبتم (همه دورش جمع شدید) وعقر فانهزمتم (وقتی شتر پی شد همه فرار کردید، امام حسن (علیه السلام) شترراپی کرد، سیزده هزار نفر دورشترراگرفته بودند که به شتر وصاحب شتر آسیب نرسد، همین ها امام حسین (علیه السلام) راتنها گذاشتند) أخلاقکم دقاق وماؤکم زعارق بلادکم أنتن بلاد الله تربه وأبعد من السماء بها تسعه أعشار الشر، المحتبس فیها بذنبه، والخارج منها بعفو الله کأنی أنظر إلی قریتکم هذه وقد طبقها الماء حتی ما یری منها إلا شرف المسجد، کأنه جؤجؤ طیر فی لجه بحر. فقام إلیه الأحنف بن قیس فقال: یا أمیر المؤمنین! ومتی یکون ذلک. قال: یا أبا بحر إنک لن تدرک ذلک الزمان وإن بینک وبینه لقرونا ولکن لیبلغ الشاهد منکم الغائب عنکم لکی یبلغوا إخوانهم إذا هم رأوا البصره قد تحولت أخصاصها دورا وآجامها قصورا فالهرب الهرب فإنه لا بصیره لکم یومئذ ثم التفت عن یمینه فقال: کم بینکم وبین الأبله. فقال له المنذر بن الجارود: فداک أبی وأمی أربعه فراسخ. قال له صدقت فوالذی بعث محمدا وأکرمه بالنبوه وخصه بالرساله وعجل بروحه إلی الجنه لقد سمعت منه کما تسمعون منی أن قال: یا علی هل علمت أن بین التی تسمی البصره والتی تسمی الأبله أربعه فراسخ وقد یکون فی التی تسمی الأبله موضع أصحاب العشور یقتل فی ذلک الموضع من أمتی سبعون ألفا شهیدهم یومئذ بمنزله شهداء بدر فقال له المنذر: یا أمیر المؤمنین ومن یقتلهم فداک أبی وأمی؟ قال: یقتلهم إخوان الجن وهم أجیل کأنهم الشیاطین سود ألوانهم منتنه أرواحهم شدید کلبهم قلیل سلبهم طوبی لمن قتلهم وطوبی لمن قتلوه ینفر لجهادهم فی ذلک الزمان قوم هم أذله عند المتکبرین من أهل ذلک الزمان مجهولون فی الأرض معروفون فی السماء تبکی السماء علیهم وسکآن ها والأرض وسکآن ها ثم هملت عیناه بالبکاء ثم قال: ویحک یا بصره ویلک یا بصره من جیش لا رهج له ولا حس قال له المنذر یا أمیر المؤمنین: وما الذی یصیبهم من قبل الغرق مما ذکرت، وما الویح، وما الویل؟ فقال: هما بابان فالویح باب الرحمه، والویل باب العذاب یا ابن الجارود نعم ثارات عظیمه منها عصبه یقتل بعضها بعضا، ومنها فتنه تکون بها خراب منازل وخراب دیار وانتهاک أموال وقتل رجال وسبی نساء یذبحن ذبحا یا ویل أمرهن حدیث عجب منها أن یستحل بها الدجال الأکبر الأعور الممسوح العین الیمنی والأخری کآن ها ممزوجه بالدم لکآن ها فی الحمره علقه تأتی الحدقه کهیئه حبه العنب الطافیه علی الماء فیتبعه من أهلها عده من قتل بالأبله من الشهداء أناجیلهم فی صدورهم یقتل من یقتل ویهرب من یهرب ثم رجف ثم قذف ثم خسف ثم مسخ ثم الجوع الأغبر ثم الموت الأحمر وهو الغرق. یا منذر إن للبصره ثلاثه أسماء سوی البصره فی الزبر الأول لا یعلمها إلا العلماء منها الخریبه، ومنها تدمر، ومنها المؤتفکه یا منذر والذی فلق الحبه وبرئ النسمه لو أشاء لأخبرتکم بخراب العرصات عرصه عرصه ومتی تخرب ومتی تعمر بعد خرابها إلی یوم القیامه، وإن عندی من ذلک علما جما وإن تسألونی تجدونی به عالما لا أخطئ منه علما ولا وافیا، ولقد استودعت علم القرون الأولی وما کائن إلی یوم القیامه. قال: فقام إلیه رجل فقال: یا أمیر المؤمنین أخبرنی من أهل الجماعه ومن أهل الفرقه ومن أهل السنه ومن أهل البدعه؟ فقال: ویحک إذا سألتنی فافهم عنی ولا علیک أن لا تسأل أحدا بعدی: أما أهل الجماعه فأنا ومن اتبعنی وإن قلوا وذلک الحق عن أمر الله وأمر رسوله، وأما أهل الفرقه فالمخالفون لی ولمن اتبعنی وإن کثروا وأما أهل السنه فالمتمسکون بما سنه الله ورسوله لا العاملون برأیهم وأهوائهم وإن کثروا»؛ (معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۴، ص۱۹۷ -۱۹۹).
مصادر روایت:
روایت را ابن میثم بحرانی به صورت مرسل از حضرت علی (علیه السلام) نقل می کند وقبل از ایشان کسی آن را نقل نکرده است. بحار الانوار نیز (ج ۳۲، ص۲۵۳ - ۲۵۸) روایت را از ابن میثم بحرانی نقل می کند.
متن خطبه امیر المؤمنین (علیهم السلام) طبق بیان ابن میثم بحرانی:
ابن میثم درمقدمه کتاب خویش می گوید: درمکه خطبه های امیر المؤمنین (علیه السلام) را دیدم که در۲۰ جلد بود؛ شاید این مطالب از آن جا باشد. ابن میثم درشرح نهج البلاغه (ج ۱، ص۲۸۹ و۲۹۰) می گوید:
«مرسلا عن علی (علیه السلام) من خطبه خطبها (علیه السلام) بالبصره بعد ما فتحها. روی أنه لمّا فرغ من حرب أهل الجمل أمر منادیاً ینادی فی أهل البصره: أنّ الصلاه الجامعه(۵۲)، لثلاثه أیام من غد إن شاء الله، ولا عذر لمن تخلّف إلا من حجه أو علّه فلا تجعلوا علی أنفسکم سبیلاً، فلمّا کان فی الیوم الذی إجتمعوا فیه خرج فصلّی فی الناس الغداه فی المسجد الجامع، فلمّا قضی صلاته قام فأسند ظهره إلی حائط القبله عن یمین المصلی، فخطب الناس فحمد الله وأثنی علیه بما هو أهله وصلّی علی النبیّ (صلی الله علیه وآله وسلم) واستغفر للمؤمنین والمؤمنات والمسلمین والمسلمات ثم قال:.. إلی جؤجؤ طیر فی لجه بحر» وتتمه آن را در جلد سوم ص۱۵ می آورد.

جلسه (۷)

امیر المؤمنین (علیه السلام) این سخنان را بعد از فتح بصره، در میان انبوه جمعیت در مسجد جامع شهر بصره بیان کرده است. حضرت ابتدا افرادی را که در برابر فتنه؛ با سکوت ویا همکاری با دشمن، آن حضرت را یاری نکردند، توبیخ می کند. سپس در سخنانشان حوادثی را که در بصره رخ می دهد بیان می کنند؛ مثل طغیان رودخانه درشهر:
«کأنی أنظر إلی قریتکم هذه وقد طبقها الماء حتی ما یری منها إلا شرف المسجد، کأنه جؤجؤ طیر فی لجه بحر».
در این هنگام احنف بن قیس از حضرت سوال می کند:
«یا أمیر المؤمنین! ومتی یکون ذلک؟»
زمان حادثه چه موقعی است؟ حضرت به جواب اشاره ای کردند وسپس به طرف راست خود متوجه شدند وسوال کردند:
«کم بینکم وبین الأبله؟ فقال له المنذر بن الجارود: فداک أبی وأمّی أربعه فراسخ». حضرت به منذر فرمودند: «صدقت فوالذی بعث محمداً وأکرمه بالنبوه وخصّه بالرساله وعجل بروحه إلی الجنه لقد سمعت منه کما تسمعون منی أن قال: یا علی هل علمت أن بین التی تسمی البصره والتی تسمی الأبله أربعه فراسخ، وقد یکون فی التی تسمی الأبله موضع أصحاب العشور، یقتل فی ذلک الموضع من أمّتی سبعون ألفا شهید، هم یومئذ بمنزله شهداء بدر».
حضرت با استناد به سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ازشهادت هفتاد هزار نفر از امت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در سرزمین أبله خبر دادند که در مقام، مانند شهدای بدر هستند. در این هنگام، منذر بن جارود دوباره سوال کرد که چه کسی اینان را می کشد:
یا امیر المؤمنین ومن یقتلهم فداک أبی وأمی؟
حضرت در جواب منذر می فرماید:
«یقتلهم إخوان الجنّ وهم أجیل، کأنّهم الشیاطین سود ألوانهم منتنه أرواحهم شدید کلبهم قلیل سلبهم».
حضرت، دوباره مقام شهدا را بیان می فرمایند:
طوبی لمن قتلهم، وطوبی لمن قتلوه، ینفر لجهادهم فی ذلک الزمان، قوم هم أذله عند المتکبرین من أهل ذلک الزمان، مجهولون فی الأرض معروفون فی السماء تبکی السماء علیهم وسکانها والأرض وسکانها ثم هملت عیناه بالبکاء.
خود حضرت هم شروع به گریه می کند. در این جا دوباره منذر سؤال می کند وحضرت پاسخ می دهد.
نکاتی مختصر در مورد شخصیت منذر بن جارود:
حضرت امیر (علیه السلام) منذربن جارود را به عنوان والی منصوب کرد، ولی منذر خیانت کرد. حضرت نامه ای به وی نوشت واو را مذمت وپدرش را مدح کرد. سپس منذر را عزل وبعد از آن احضارش کرد ومبلغ سی هزار دینار جریمه اش نمود، سپس او را روانه زندان کرد. در این هنگام صعصعه وساطت کرد وبه حضرت گفت که خواهر منذر به خاطر زندانی شدن برادرش، گریه امانش را بریده؛ ضمن این که خود صعصعه متعهد شد بدهی منذر را درصورت عدم پرداخت او بپردازد. حضرت به صعصعه فرمود: چرا وی را ضمانت می کنی درحالی که او خود را بدهکار نمی داند؟ سپس حضرت فرمود: او را قسم بده که بدهی ندارد واختلاس نکرده است. صعصعه گفت: او قسم می خورد. حضرت فرمود: من هم گمانم این است که او قسم می خورد وبعد اوصاف واخلاقیات زشت او را برایش بیان کرد؛ از جمله این که او انسان متکبری است و... دست آخر منذر را قسم دادند وآزادش کردند(۵۳).
نامه های امام حسین (علیه السلام) به سران بصره، پنج نامه بود که چهار نفر مخاطبین نامه، خیانت نکردند، خصوصا یک نفرشان که رسالتش را به سرانجام رساند وامام او را دعا کردند: (آمنک الله یوم الفزع الاکبر!) ویک نفر نیزخیانت کرد وکه همان منذربن جارود بود؛ هنگامی که نامه امام را دریافت کرد نزد استاندار بصره رفت ونامه را به او داد. استاندار بصره درآن زمان داماد وی عبیدالله بن زیاد بود. ابن زیاد نامه رسان را بلافاصله دستگیر کرد وبه شهادت رساند. لذا اولین شهید جریان کربلا از غیر ِاهل بیت، جناب سدوسی، کسی است که نامه را به منذر بن جاورد تحویل داد(۵۴).
ادامه روایت در بیان اقدامات دجال:
در این جا منذر دوباره ازحضرت سوالی می کند:
«وما الذی یصیبهم من قبل الغرق مما ذکرت، وما الویح، وما الویل؟»
حضرت جواب می دهد:
هما بابان فالویح باب الرحمه، والویل باب العذاب یا ابن الجارود، نعم ثارات عظیمه، منها عصبه یقتل بعضها بعضا، ومنها فتنه تکون بها خراب منازل وخراب دیار وانتهاک أموال وقتل رجال وسبی نساء یذبحن ذبحاً، یا ویل أمرهن حدیث عجب؛ منها أن یستحل بها الدجال الأکبر.
«دجال اکبر» قید توضیحی یا احترازی است؟ که درصورت احترازی بودن معنایش این است که دجال های اصغر نیز هستند؛ ولی آن که مورد بحث است دجال اکبر است.
«الأعور الممسوح العین الیُمنی، والأخری کأنها ممزوجه بالدم لکأنها فی الحمره علقه تأتی الحدقه کهیئه حبه العنب الطافیه علی الماء فیتبعه من أهلها عده من قتل بالأبله من الشهداء أناجیلهم فی صدورهم».
پیروان دجال، صلیبیان ومشرکین هستند که قرآن در مورد آن ها می فرماید:
﴿لَتُبْلَوُنَّ فی أَمْوالِکُمْ وأَنْفُسِکُمْ ولَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ ومِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا أَذی کَثیراً وإِنْ تَصْبِرُوا وتَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُور﴾ (آل عمران: ۱۸۶).
«یقتل من یقتل ویهرب من یهرب ثم رجف ثم قذف ثم خسف ثم مسخ ثم الجوع الأغبر ثم الموت الأحمر وهو الغرق»(۵۵).
شاهد، در جملات «منها أن یستحل بها الدجال الأکبر» دجال است که اوصاف دجال وحدود فعالیت او (در بصره) وهوادارانش را که از اهل کتاب هستند، ذکر می کند.
روایت دوازدهم: روایت هشتم دجال در غیر کتب اربعه:
... ثم عیسی بن مریم، روح الله وکلمته، وکان عمره فی الدنیا ثلاثه وثلاثین سنه، ثم رفعه الله إلی السماء ویهبط إلی الأرض بدمشق، وهو الذی یقتل الدجال(۵۶).
مصادر روایت:
روایت را فقط تفسیر قمی نقل می کند:
حدثنی الحسین بن عبد الله السکینی عن أبی سعید البجلی (النحلی) عن عبد الملک بن هارون عن أبی عبد الله (علیه السلام) عن آبائه:.. فی قصه محاوره الإمام الحسن السبط مع ملک الروم قال (علیه السلام): ...(۵۷).
وبعد از ایشان، مرحوم مجلسی در بحار الانوار(۵۸) روایت را از تفسیر قمی نقل می کند.
ماجرای محاوره امام حسن (علیه السلام) با پادشاه روم:
روایتِ امام صادق (علیه السلام) را تفسیر قمی نقل کرده است:
فی قصه محاوره الإمام الحسن السبط مع ملک الروم ...:
امام حسن (علیه السلام) از طرف امیر المؤمنین (علیه السلام) مامور عزیمت به روم شد. در این ماموریت، بین امام حسن (علیه السلام) وفرمانروای روم محاوره ای صورت گرفت وسوالاتی از حضرت پرسیده شد. یکی از سوالات پیرامون حضرت عیسی (علیه السلام) بود که امام حسن (علیه السلام) فرمودند:
شاهد در روایت، جمله «وهو الذی یقتل الدجال» است.         
از این روایت وروایتی که دجال درکناسه کوفه به دارآویخته می شود ویا روایت اهل سنت که دجال در دمشق کشته می شود، استفاده می شود که دجال شخص است، نه جریان (اگرسند هر دو روایت صحیح باشد، اشکال در مکان قتل او است؛ ولی در مورد قاتل دجال، اگر حضرت عیسی (علیه السلام) هم باشد، ایشان از فرماندهان بزرگ سپاه امام زمان (عجّل الله فرجه) است وبه فرمان امام کار را انجام می دهد)، پس با روایات دیگر که قاتل او امام زمان (عجّل الله فرجه) است، تعارضی ندارد.!
مفاد روایت این است که قاتلِ دجال، حضرت عیسی (علیه السلام) در دمشق است ودیگر این که دجال شخص است، نه جریان.
نکته ها:
نکته اول: صاحب وسائل الشیعه ومرحوم خویی، تفسیر قمی را تایید می کنند وروایات تفسیر قمی را مروی از ثقات می دانند (پس بر اساس این نظر، روایت مذکور مشکلی ندارد).
نکته دوم: شکی نیست که علی بن ابراهیم قمی، صاحب تفسیر، از ثقات است. ایشان در کتب اربعه دارای ۷۰۶۸ روایت است که این مطلب دلالت برجلالت ووثاقت عظمت ایشان دارد.
نکته سوم: در۷۱۴۰ روایت، سند روایت به جناب قمی منتهی می شود.
نکته چهارم: راوی این تفسیر شخصی به نام عباس بن محمد است که با سه واسطه به امام کاظم (علیه السلام) منسوب است. ولی در کتب رجالی، ایشان توثیق ندارد (مگر بر اساس مبنای بعضی از اساتید ما که امامزادگان به توثیق نیاز ندارند).
نکته پنجم: این تفسیر، مجموعه ای از روایات است که خود قمی املا کرده وشاگردش نوشته وروایاتی است که شاگردش از ابی جارود واو از امام (علیه السلام) نقل می کند. لذا در صورت امکان تفکیک در تفسیر وتشخیص آن بحثی نیست.
نکته ششم: ابی جارود توثیق ندارد. پس نه راوی تفسیر(عباس بن محمد) ونه ابی جارود توثیق نشده اند. عده ای (مانند مرحوم خویی) قائلند که تمام راویان وافرادی که در این کتاب آمده اند، ثقه هستند. مرحوم خویی دلیل ثقه بودن این افراد را کلام صاحب تفسیر قمی می داند. جناب قمی در مقدمه تفسیر خود می فرماید:
نحن ذاکرون ومخبرون بما ینتهی إلینا ورواه مشایخنا وثقاتنا عن الذین فرض الله طاعتهم وأوجب ولایتهم ولا یقبل عمل إلا بهم وهم الذین وصفهم الله تبارک وتعالی وفرض سؤالهم والأخذ منهم فقال: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾ فعلمهم عن رسول الله(۵۹).
بر اساس بیان مرحوم خویی، راویانی که توثیق ندارند ونامشان در تفسیر قمی آمده، توثیق می شوند؛ چون توثیق کلی مرحوم قمی به توثیقات متعدد منحل می شود. بنابراین، مشکل ابراهیم بن هاشم وابی جارود هم حل می شود. پس اگر این مبنا را بپذیریم تمام مشایخ - چه با واسطه وچه بی واسطه - همه ثقه می شوند؛ ولی مشکل این که آیا تمام این تفسیر از مرحوم قمی است ویا قسمتی از آن به شاگردش مربوط است؛ باقی می ماند.
روایت سیزدهم: روایت نهم دجال در غیر کتب اربعه:
یا خیثمه سیأتی علی الناس زمان لا یعرفون الله ما هو التوحید، حتی یکون خروج الدجال، وحتی ینزل عیسی بن مریم من السماء ویقتل الله الدجال علی یده، ویصلی بهم رجل منّا أهل البیت، ألا تری أنّ عیسی یصلی خلفنا وهو نبیّ إلا ونحن أفضل منه(۶۰).
بحثی که مطرح است این است که انبیا افضل هستند یا ائمه؟ (البته غیر از وجود نازنین خاتم الانبیا (صلی الله علیه وآله وسلم) که ایشان اشرف همه انبیا وائمه (علیهم السلام) هستند) مرحوم مجلسی در این مورد می فرماید:
«فإن أئمتنا صلوات الله علیهم أشرف من أولی العزم، فکیف من غیرهم»(۶۱).
مصادر روایت:
روایت فقط یک مدرک دارد وآن تفسیر فرات کوفی (ص۴۴) است. مرحوم مجلسی نیز در بحار الانوار(۶۲) روایت را از تفسیر فرات نقل می کند.

جلسه (۸)

بررسی شخصیت وجایگاه فرات کوفی:
مؤلف تفسیر فرات کوفی که فرات بن ابراهیم کوفی است، از علمای دوران غیبت صغری است. در مورد ایشان گفته اند: استاد المحدثین فی زمانه، کثیر الحدیث. ایشان معاصر مرحوم کلینی وابن عقده است. ابن عقده کسی است که مرحوم نعمانی روایات زیادی از وی نقل می کند.
برای ما مهم این است که آیا شخصیت رجالی فرات توثیق دارد یا نه؟ وقتی به کتب رجالی رجوع می کنیم، از فرات بن ابراهیم کوفی نام برده نشده است. اسم خود او وپدرش در اسانید این کتاب مشخص شده است. کتاب شواهد التنزیل حسکانی از این کتاب بسیار نقل می کند ویا در اسناد خود نام وی را می برد. در سند کتاب های شیخ صدوق وتفسیر قمی وکتاب فضل زیاره الحسین (ابن شجری) از مولف تفسیر فرات بسیار نام برده است. کنیه ایشان فقط در دو جا از کتاب ابن شجری کوفی آمده است. با این اوصاف، هنوز شخصیت وی برای ما مجهول است. ایشان در کوفه بوده، ولی از چه قبیله ای؟ اهل کجا؟ عرب یا غیر عرب؟ از موالی یا غیرموالی؟ فکر واعتقادش؟ شیعه یا اهل سنت بودن وی؟ (گر چه سنخِ روایات نقل شده از وی، ارادتش را به اهل بیت می رساند واحتمال سنی بودنش را کمرنگ می کند) برای ما نامعلوم است. عده ای معتقدند وی زیدی بوده است یا تفکر زیدیه داشته وبا آنان حشرو نشر داشته است ودلیل این مطلب را مشایخ واساتیدش می دانند. کتاب وی نیز بر امامت اثناعشری نصی ندارد؛ بلکه از صادقین (علیهما السلام) بسیار روایت نقل می کند؛ آن هم روایاتی که بر عصمتش وامامتشان دلالت دارد؛ ولی از طرفی روایاتی را از زید نقل می کند که عصمت غیر خمسه طیبه را نفی می کند.
چرا کتب رجالی شیعه، از فرات کوفی نام نبرده اند؟
چرا کتب رجالی ما ازایشان سخنی به میان نیاورده اند؟ شاید به این دلیل باشد که این فرد نزد رجالیون شیعی مهم نبوده است؛ ضمن این که رجالیون از شیعیانی که در سند روایت قرار می گرفتند بحث می کردند وچون از اهل سنت هم نبوده، کتب رجالی اهل سنت به ایشان اعتنایی نکرده اند. پس وی زیدی کوفی بوده است.
آثار زیدی ها در یمن:
آثار زیدی ها محو شده است ولی مقداری از آثار آن ها در یمن باقی مانده است که اگر به آن آثار دسترسی پیدا کنیم شاید بتوان در مورد شخصیت فرات بن ابراهیم کوفی بیش تر اظهار نظرکرد (البته گفته اند زیدی ها یک موسوعه رجالی به نام نسمات الاسحار دارند که نام علمایشان را ترجمه کرده است ومطلع البدور ونسمه السحر هم از تالیفات زیدی ها وبه دوران اخیر مربوط است)؛ کتاب وی فقط نزد حسکانی بوده است.
دیدگاه علامه مجلسی در مورد فرات کوفی:
مرحوم مجلسی در مورد ایشان می فرماید:
وتفسیر فرات وإن لم یتعرض الأصحاب لمؤلفه بمدح ولا قدح، لکن کون أخباره موافقه لما وصل إلینا من الأحادیث المعتبره وحسن الضبط فی نقلها مما یعطی الوثوق بمؤلفه وحسن الظن به، وقد روی الصدوق عنه أخباراً بتوسط الحسن بن محمد بن سعید الهاشمی وروی عنه الحاکم أبو القاسم الحسکانی فی شواهد التنزیل وغیره(۶۳).
مرحوم مجلسی نیز به کتاب اعتماد کرد ومولف را نیز موثق می داند؛ هرچند توثیق ایشان، توثیق متأخر المتاخرین است.
نکته ای در مورد تفسیر فرات:
نکته قابل ذکر این است که کتاب تفسیر فرات روایات ناب ودست اول راجع به خمسه طیبه دارد؛ با توجه به این که مشکلاتش باقی است.
نتیجه گیری:
نام فرات بن کوفی در اسناد آمده است؛ در عین حال مجهول است. تنها کسی که وی وکتابش را قابل اعتماد می داند، مرحوم مجلسی است که از متاخرالمتاخرین است.
روایت چهاردهم: روایت دهم دجال در غیر کتب اربعه:
وهو الیوم الذی یظهر فیه قائمنا أهل البیت وولاه الأمر، ویظفره الله تعالی بالدجال، فیصلبه علی کناسه الکوفه وما من یوم نوروز إلا ونحن نتوقع فیه الفرج، لأنه من أیامنا، حفظه الفرس وضیعتموه(۶۴).
این روایت که کشتن دجال را به دارآویختن درکناسه کوفه می داند، با روایتی که درگیری دجال را با حضرت عیسی درعقبه عقیق دانسته وسپس حضرت عیسی با سلاح خود به او می زند واو ذوب می شود؛ چگونه قابل جمع است؟
مفاد روایت:
دجال در کناسه کوفه در عراق توسط امام زمان (عجّل الله فرجه) به دار آویخته می شود.
مصادر روایت:
اولین کسی که روایت را نقل می کند، ابن فهدحلی (ولادت۷۵۷ ومتوفای۸۴۱)، صاحب المهذب البارع است. ابن فهد درکتاب طهارت به مناسبت طهارت واغسال مستحبی می فرماید:
ومما ورد فی فضله ویعضد ما قلناه، ما حدثنی به المولی السید المرتضی العلامه بهاء الدین علی بن عبد الحمید النسابه دامت فضائله، ما رواه بإسناده(۶۵).
اثبات یا نفی نوروز؟
ما فعلا درمقام اثبات یا نفی نوروز نیستیم، ولی کسانی که نوروز را رد می کنند وروایت را مرسل می دانند، باوجود این روایت، حرفشان صحیح نیست؛ چون ابن فهد می گوید: من این روایت را ازاستادم - که خودش طریق دارد - از معلی بن خنیس، از امام صادق (علیه السلام) نقل می کنم:
إلی المعلی بن خنیس عن الصادق (علیه السلام): إنّ یوم النوروز، هو الیوم الذی أخذ فیه النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) لأمیر المؤمنین (علیه السلام) العهد بغدیر خم، فأقروا له بالولایه، فطوبی لمن ثبت علیها، والویل لمن نکثها، وهو الیوم الذی وجّه فیه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) علیاً (علیه السلام)إلی وادی الجن، فأخذ علیهم العهود والمواثیق. وهو الیوم الذی ظفر فیه بأهل النهروان، وقتل ذا الثدیه، وهو الیوم الذی یظهر فیه قائمنا أهل البیت وولاه الأمر ویظفره الله تعالی بالدجال، فیصلبه علی کناسه الکوفه. وما من یوم نوروز إلا ونحن نتوقع فیه الفرج، لأنّه من أیامنا حفظه الفرس وضیعتموه، ثم إنّ نبیّاً من أنبیاء بنی إسرائیل سأل ربّه أن یحیی القوم الذین خرجوا من دیارهم وهم ألوف حذر الموت فأماتهم الله تعالی، فأوحی إلیه أن صبّ علیهم الماء فی مضاجعهم، فصبّ علیهم الماء فی هذا الیوم، فعاشوا وهم ثلاثون ألفا، فصار صبّ الماء فی یوم النیروز سنه ماضیه لا یعرف سببها إلا الراسخون فی العلم، وهو أول یوم من سنه الفرس، قال المعلی: وأملی علی ذلک، فکتبته من إملائه(۶۶)؛
همانا نوروز، همان روزی است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای علی (علیه السلام) در غدیر خم از مردم بیعت گرفت، پس مردم اقرار کردند به ولایت، پس خوشا به حال کسی که به عهد خود ثابت قدم ماند ووای به حال کسی که آن را شکست. وآن همان روزی است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)علی (علیه السلام) را به سوی وادی جن روانه کرد، پس از آنها عهد وپیمان گرفت. وآن همان روزی است که علی (علیه السلام) در آن روز بر اهل نهروان غالب شد وذو الثدیه را کشت.
وآن همان روزی است که قائم ما اهل بیت وصاحب امر ظاهر خواهد شد وخداوند او را بر دجال غلبه می دهد، پس آن حضرت دجال را بر کناسه کوفه به دار می کشد. وهیچ نوروزی نیست مگر آن که ما در آن انتظار فرج را داریم، برای این که نوروز از ایام ماست، ایرانیان آن را حفظ کرده اند، وشما (عرب ها) آن را ضایع کرده اید.
پس پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل از خداوند خواست که زنده کند قومی را که از ترس مرگ از خانه هایشان بیرون رفتند وآنها هزاران نفر بودند وخداوند همه آنها را بمیراند. پس خداوند به آن پیامبر وحی کرد که در گورهای آنها آب بریزید، پس ریختن آب به آنها در همین روز بود، پس زنده شدند وحال این که سی هزار نفر بودند، پس آب ریختن در روز نوروز سنت قدیمی گردید، اما هیچ کس علت آن را نمی داند مگر راسخان در علم وآن اولین روز از سال ایرانیان است.
معلی گفت: امام (علیه السلام)این حدیث را به من املا کرد ومن از املای امام نوشتم.
در این جا، ابن فهد در ادامه روایت، نقل دیگری را هم می آورد که مرحوم مجلسی روایت را در بحار الانوار (ج۵۶، باب ۲۲، ح۱، ص۹۲) بیان می کند ومی فرماید: از کتب معتبر نقل می کنم؛ هر چند نام کتاب را نمی آورد. البته ایشان، قسمتی از روایت را هم در جلد ۵۶، صفحه ۱۱۹ نقل می کند(۶۷).
روایت چنین است:
وعن المعلی أیضا قال: دخلت علی أبی عبد الله (علیه السلام) فی صبیحه یوم النیروز، فقال: یا معلی أتعرف هذا الیوم؟ قلت: لا، ولکنه یوم یعظمه العجم، یتبارک فیه. قال: کلا والبیت العتیق الذی ببطن مکه ما هذا الیوم إلا لأمر قدیم، أفسره لک حتی تعلمه. قلت: لعلمی هذا من عندک أحبّ إلی من أن تعیش أترابی ویهلک الله أعداء کم [أمواتی وتموت أعدائی] قال: یا معلی یوم النیروز، هو الیوم الذی أخذ الله فیه میثاق العباد (عالم ذر) أن یعبدوه ولا یشرکوا به شیئا، وأن یدینوا برسله وحججه وأولیائه، وهو أول یوم طلع فیه الشمس، وهبت فیه الریاح اللواقح، وخلقت فیه زهره الأرض، وهو الیوم الذی استوت فیه سفینه نوح (علیه السلام) علی الجودی، وهو الیوم الذی أحیا الله فیه القوم الذین خرجوا من دیارهم وهم ألوف حذر الموت، فقال لهم الله: موتوا ثم أحیاهم، وهو الیوم الذی هبط فیه جبرئیل (علیه السلام) علی النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) وهو الیوم الذی کسر فیه إبراهیم (علیه السلام) أصنام قومه، وهو الیوم الذی حمل فیه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) أمیر المؤمنین علیا (علیه السلام) علی منکبه حتی رمی أصنام قریش من فوق البیت الحرام وهشمها والخبر بطوله(۶۸)؛
از معلی روایت شده که در بامداد روز نوروز بر ابی عبد الله (علیه السلام) وارد شدم، پس (حضرت) فرمودند: ای معلی! آیا این روز را می شناسی؟
گفتم: نه. ولکن روزیست که ایرانیان از آن تجلیل می کنند ودر آن به همدیگر تبریک گفته ودعای خیر می کنند.
فرمود: این چنین نیست؛ قسم به خانه کهن(کعبه) که در دل (شهر) مکه است، نیست این روز مگر برای یک امر قدیمی که آن را برای تو تفسیر می کنم تا این که از آن مطلع شوی.
پس گفتم: اگر این علمی را که نزد شماست فرا گیرم؛ برای من دوست داشتنی تر است از اینکه تا ابد زندگی کنم، وخداوند دشمنان شما را نابود کند.
فرمود: ای معلی! روز نوروز همان روزی است که خداوند در آن از بندگانش عهد گرفت که او را عبادت کنند وهیچ چیزی را شریک او ندانند واین که به رسولان وانبیا واولیایش ایمان بیاورند وآن اولین روزی است که خورشید در آن طلوع کرده وبادهای باردار کننده در آن وزیده است وگلها وشکوفه های زمین آفریده شده است وآن روزیست که کشتی نوح (علیه السلام) به کوه جودی قرار گرفته. وآن روزی است که در آن، قومی که از ترس مرگ از خانه های خود خارج شدند وآنها هزارها نفر بودند، پس خداوند آنها را میراند وسپس آنها را در این روز زنده کرد. وآن روزیست که جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل گردید.
و آن همان روزیست که ابراهیم (علیه السلام) بت های قوم خود را شکست. وآن همان روزی است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) امیر المؤمنین علی (علیه السلام) را بر دوش خود سوار کرد تا بت های قریش را از بالای خانه خدا به پائین انداخت وآنها را خرد کرد و....

جلسه (۹)

شاهد بحث در روایت (محل کشته شدن دجال):
«وهو الیوم الذی یظهر فیه قائمنا أهل البیت وولاه الأمر ویظفره الله تعالی بالدجال، فیصلبه علی کناسه (محل ریختن زباله) الکوفه».
دیدگاه علمای رجال در خصوص معلی بن خنیس:
نکته اول:
مرحوم مجلسی، ظاهرا معلی بن خنیس را رد نمی کند؛ ولی مرحوم شیخ انصاری در مکاسب ایشان را تضعیف می کند. ما بعد از مراجعه، وجهی برای نصب ایشان نیافتیم. مرحوم خویی در معجم خود (ج۱۸، ص۲۳۷) بحث مفصلی درباره ابن خنیس مطرح می کند. ایشان روایات مذمت شده ومدح شده را نقل می کند وسپس در مورد روایات مدح شده می گوید: «هذه الروایات کلها صحاح»؛ ولی برخی از آن ها مشکل سندی دارد.
«هذا والذی تحصل لنا مما تقدم أن الرجل جلیل القدر ومن خالصی شیعه أبی عبد الله، فإن الروایات فی مدحه متضافره، علی أن جمله منها صحاح کما مر، وفیها التصریح بأنه کان من أهل الجنه قتله داود بن علی».
امام صادق (علیه السلام) قاتل ابن خنیس را نفرین کرد وقاتل وی بعد از نفرین امام (علیه السلام) بیش از یک روز زنده نماند.
ویظهر من ذلک أنه کان خیّرا فی نفسه، ومستحقاً لدخول الجنه، ولو أنّ داود بن علی لم یقتله. نعم، لا مضایقه فی أن تکون له درجه لا ینالها إلّا بالقتل، کما صرح به فی بعض ما تقدم من الروایات، ومقتضی ذلک أنه کان رجلا صدوقاً، إذ کیف یمکن أن یکون الکذاب مستحقاً للجنه، ویکون مورداً لعنایه الصادق (علیه السلام)» ویؤکد ذلک شهاده الشیخ (طوسی) بأنه کان من السفراء الممدوحین، وأنّه مضی علی منهاج الصادق (علیه السلام) ومع ذلک کلّه لا یعتنی بتضعیف النجاشی، وإن کان هو خرّیت هذه الصناعه، ولعل منشأ تضعیفه - قدس الله نفسه - هو ما اشتهر من نسبه الغلو إلیه، وقد نسب ذلک إلیه الغلاه؛ وعلماء العامه الذین یریدون الإزدراء بأصحاب أبی عبد الله (علیه السلام) والله العالم.
علمای اهل سنت قصد کوچک کردن شاگردان امام صادق (علیه السلام) را داشتند، لذا نسبت غلو به آن ها می دادند.
«وأمّا ما تقدم من أبن الغضائری من تضعیفه، ومن نسبه أنه کان مغیریاً، ثم دعا إلی محمد بن عبد الله فلا یعتنی به، لعدم ثبوت نسبه الکتاب إلیه کما تقدم غیر مره»(۶۹).
چون انتساب کتاب ابن غضائری به ایشان معلوم نیست(۷۰).
مرحوم آقا بزرگ تهرانی می گوید:
این کتاب به دشمنان شیعه مربوط است که خودشان را به دروغ شیعه خوانده تا راویان شیعه را خدشه دار کنند.
نتیجه گیری در مورد ابن خنیس:
معلی بن خنیس هیچ مشکلی ندارد واگر بخواهیم وارد تفصیلات دجال شویم، روایت مذکور، روایت متقنی در این زمینه است که مشکل سندی هم ندارد.
یکی از تفصیلات راجع به دجال مربوط به نحوه ومکان وزمان کشته شدن دجال است که در این روایت آمده است: «وهو الیوم الذی یظفر فیه قائمنا بالدجال فیصلبه علی کناسه الکوفه.»
لذا با وجود این روایت، روایت اهل سنت که کشته شدن دجال را در دمشق وبا ضربت می داند، کنار گذاشته می شود.
نکته دوم:
روایت معلی بن خنیس در تایید نوروز است واز طرفی در مقابل، روایاتی است که نوروز را بدعت می داند، لذا مرحوم مجلسی هر دو دسته روایات را آورده وبعد به استناد روایت معلی بن خنیس نوروز را تایید کرده است. اما بیان مرحوم مجلسی:
حُکِی أَنَّ الْمَنْصُورَ تَقَدَّمَ إِلَی مُوسَی بن جَعْفَرٍ بِالْجُلُوسِ لِلتَّهْنِیهِ فِی یوْمِ النَّیرُوزِ، وقَبْضِ مَا یحْمَلُ إِلَیهِ، فَقَالَ: إِنِّی قَدْ فَتَّشْتُ الْأَخْبَارَ عَنْ جَدِّی رَسُولِ الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فَلَمْ أَجِدْ لِهَذَا الْعِیدِ خَبَراً، وإِنَّهُ سُنَّهٌ لِلْفُرْسِ ومَحَاهَا الْإِسْلَامُ، ومَعَاذَ الله أَنْ نُحْیی مَا مَحَاهُ الْإِسْلَامُ. فَقَالَ الْمَنْصُورُ: إِنَّمَا نَفْعَلُ هَذَا سِیاسَهً لِلْجُنْدِ فَسَأَلْتُکَ بِاللهِ الْعَظِیمِ إِلّا جَلَسْتَ فَجَلَسَ إِلَی آخِرِ مَا أَوْرَدْنَاهُ فِی بَابِ مَکَارِمِ أَخْلَاقِ مُوسَی بن جَعْفَرٍ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیهِمَا(۷۱)؛
راوی می گوید که منصور دوانیقی از موسی بن جعفر (علیه السلام) درخواست نمود تا در عید نوروز به جای او دیدار کنندگان را پاسخ گوید وهدایا را تحویل بگیرد. امام کاظم (علیه السلام) در جواب فرمود: من در بررسی احادیث جدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تاییدی نسبت به این روز ندیده ام واین روز از سنت های ایرانیان است که اسلام آن را باطل کرده است وپناه می برم به خدا که من زنده کننده رسم هایی باشم که به وسیله اسلام از میان رفته است.
منصور گفت: ما این موضوع را برای دلگرمی سربازان انجام می دهیم وشما را به خدا قسم می دهیم که بپذیری، وحضرت پذیرفت.
تعارض بین دو روایت در مورد دجال:
مرحوم مجلسی که بین خبر مذکور با خبر معلی بن خنیس، تعارض می بیند؛ می گوید:
بیان هذا الخبر مخالف لأخبار المعلی، ویدل علی عدم إعتبار النیروز شرعاً، وأخبار المعلی أقوی سندا وأشهر بین الأصحاب، ویمکن حمل هذا علی التقیه، لإشتمال خبر المعلی علی ما یتقی فیه؛ یتقی فی إظهار التبرک به فی تلک الأزمنه فی بلاد المخالفین أو علی أن الیوم الذی کانوا یعظمونه غیر النیروز المراد فی خبر المعلی، کما سیأتی ذکر الإختلاف فیه(۷۲)؛
این خبر مخالف اخبار معلی است، ودلالت بر عدم اعتبار نوروز از نگاه شرع دارد، ولی اخبار معلّی سندش قوی تر ومیان اصحاب مشهورتر است، وممکن است این خبر حمل بر تقیه شود، چون خبر معلی مشتمل بر مطالبی است که تقیه داشته وباید درآن دوران [دوران امام کاظم (علیه السلام)] ازچنین مضامینی تقیه کرد و(از آن مضامین جریان غدیر است) یا مقصود از آن تعظیم روز دیگری است جز روزی که در خبر معلی است.
روایت پانزدهم: روایت یازدهم دجال در کتب غیر اربعه:
عن الفضل بن شاذان فی کتاب إثبات الرجعه، بسنده حدثنا محمد بن عبد الجبار قال: قلت لسیدی الحسن بن علی (علیه السلام): یا ابن رسول الله، جعلنی الله فداک: أحبّ أن أعلم من الإمام وحجه الله علی عباده من بعدک؟ فقال (علیه السلام): إن الإمام وحجه الله من بعدی ابنی، سمّی رسول الله وکنیه (صلی الله علیه وآله وسلم) الذی هو (علیه السلام) خاتم حجج الله، وآخر خلفائه (علیه السلام) قال: ممن هو یا بن رسول الله؟ قال: من ابنه ابن قیصر ملک الروم، ألا إنه سیولد ویغیب عن الناس غیبه طویله ثم یظهر(۷۳)؛
محمد بن عبد الجبار از حسن بن علی (علیه السلام) روایت کرده که درباره جانشین پس از وی پرسیدم؟ حضرت فرمود: امام وحجت خدا پس از من پسرم است، وی هم نام وکنیه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است، او آخرین حجت خدا واوصیای اوست. گفتم: ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آن فرزند از چه کسی به وجود می آید؟ فرمود: از دختر پسر قیصر، پادشاه روم. آگاه باش، او متولد خواهد شد ودر غیبتی طولانی از مردم نهان می گردد وسپس ظهور می کند.
چند نکته مربوط به روایت:
۱. امام زمان (عجّل الله فرجه) همنام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وکنیه آن حضرت، همان کنیه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است. به نظر ما بیان کردن اسم امام زمان (عجّل الله فرجه) در زمان غیبت به دلیل وجود روایات متعدد در این مسئله جایز نیست؛ هر چند به زبان آوردن کنیه ایشان اشکالی ندارد(۷۴).
۲. روایات متعددی با عبارات مختلف مثل (الائمه یا الخلفاء) تعداد جانشینان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دوازده نفر معرفی می کند «عَنِ النَّبِی (صلی الله علیه وآله وسلم) قَالَ: الْخُلَفَاءُ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ کَعِدَّهِ نُقَبَاءِ بنی إِسْرَائِیلَ»(۷۵).
روایات صحیح السندی که به صورت متواتر از خاصه وعامه به طرق مختلف نقل شده است. شیعه نیز بیش از سی طریق در این زمینه روایت دارد. روایت ائمه اثناعشر بدین دلیل است که مردم گمراه نشوند؛ اهل سنت چگونه می توانند مصادیق این روایات را بیابند؟ ائمه۱۲ نفر فقط بر امامان معصوم قابل تطبیق است؛ همان گونه که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«الْأَئِمَّهُ مِنْ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ أَنْتَ یا عَلِی وآخِرُهُمُ الْقَائِمُ الَّذِی یفْتَحُ اللهُ تَعَالی ذِکْرُهُ علی یدَیهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ ومَغَارِبَهَا»(۷۶).
۳. بعضی چون جاسم حسین تشکیک می کننند که جنگی با روم در آن مقطع زمانی صورت نپذیرفته است؛ درحالی که مسلما جنگ رخ داده واسارت نیز اتفاق افتاده است(۷۷).
مصادر روایت:
روایت را اثبات الهداه (ج۲، ص۵۱، ح۱۳۳) از کتاب اثبات الرجعه فضل بن شاذان نقل می کند. اربعین خاتون آبادی هم روایت را از اثبات الرجعه فضل بن شاذان از اثبات الهداه نقل می کند؛ اما با تفاوت عبارت: « ویقتل الدجال، فیملأ الأرض قسطاً وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً فلا یحل لأحد أن یسمیه أو یکنیه قبل خروجه صلوات الله علیه.»
وسپس وی از مستدرک الوسائل (ج۱۲، ص۲۸۰، ب۳۱، ح۳) روایت را از فضل بن شاذان نقل می کند.
جواز وعدم جواز تسمیه امام زمان (عجّل الله فرجه) در عصر غیبت:
دلیل این که مرحوم نوری روایت مذکور را در مستدرک خود - که کتاب روایی فقهی است - ذکر می کند؛ این است که ایشان بعد از نقل روایات متعدد (از جمله همین روایت) در باب تحریم تسمیه امام زمان (عجّل الله فرجه) به عدم جواز تسمیه امام زمان (عجّل الله فرجه) قائل می شود، وحتی ادعای اجماع برتحریم را از محقق داماد در رساله شرعیه التسمیه ویا نسبت تحریم به اکثر را از محدث جزایری بیان می کند، تا این که نظر حر عاملی را که به جواز تسمیه اصرار دارد، بیان می کند، وتعجب خود را از این قول با وجود این همه روایات اظهار می دارد:
فلما وصلت النوبه إلی صاحب الوسائل المصرّ علی القول بالجواز، کتب رساله طویله، واستدل علی الجواز بأخبار کثیره تقرب من مائه، ولا یکاد ینقضی تعجبی من هذا العالم، کیف رضی لنفسه التمسک بها!؟ بل أوقع نفسه فی مهلکه بعض التکلفات(۷۸).
شاهد بحث ما (دجال)، طبق نقل اربعین خاتون آبادی که در آن به مسئله قتل دجال اشاره شده است: (... ویقتل الدجال...) است.

جلسه (۱۰)

روایات تفسیری بحث دجال:
جلد هفتم «معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)» مجموعه ای ازآیات (حدود۴۰۰ آیه) مرتبط با مهدویت است که در جلد مذکور ده مورد (چه بسا بیش تر) در ذیل آیات، روایاتی نقل شده که با بحث ما (دجال) مرتبط است.
روایات مربوط به قصه دجال، گاهی در کتب خاصه وگاهی در کتب عامه وگاهی در کتب فریقین آمده است وما برای تکمیل بحث، این روایات را نیز بررسی می کنیم.
مورد اول:
﴿وَیکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلًا وَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ (آل عمران: ۴۶)؛
وبا مردم، در گاهواره ودر حالت میانسالی سخن خواهد گفت واز شایستگان است.
ذیل این آیه شریفه، ابن زید می گوید:
قد کلّمهم عیسی فی المهد، وسیکلّمهم إذا قتل الدجال وهو یومئذ کهل(۷۹)؛
حضرت عیسی درگهواره با مردم سخن گفت؛ ودوباره با مردم سخن خواهد گفت زمانی که به قتل دجال اقدام کند واو آن روز، در سن میانسالی است.
بیان مذکور، روایت نیست؛ بلکه جمله ای است که از ابن زید نقل شده است؛ هرچند ابن زید از قدماست، مضمون جمله این است که قاتل دجال حضرت عیسی (علیه السلام) است.
مصادر روایت:
اثر مذکور را ظاهرا هیچ مدرک شیعی نقل نکرده؛ امّا اولین راوی اهل سنت، طبری است که در تفسیر خود (ج۳، ص۱۸۸) بیان کرده است: حدثنی یونس، (خودش از یونس نقل می کند): قال: أخبرنا ابن وهب (ابن وهب برای جمعی نقل کرده که یونس هم در آن جمع بوده است) قال سمعته، (یعنی ابن زید) یقول فی قوله.
بعد از طبری، سیوطی در کتاب الدر المنثور (ج۲، ص۲۵) از طبری وسپس در کتاب نزول عیسی بن مریم (ص۸۵، ح۶۲) مرسلا از طبری نقل می کند. از معاصرین هم کتاب تصریح الکشمیری (م۱۳۵۲، ص۲۹۱) ازطبری نقل می کند. پس تنها مدرک این اثر (صرف نظر از ابن زید واعتبار وی) تفسیر طبری است.
طبری وتفسیرش:
اهل سنت نسبت به طبری وتفسیر وی، نظر مثبت دارند. سیوطی در طبقات المفسرین (ص ۹۶ و۹۷) در مورد طبری چنین اظهار می دارد:
وله التصانیف العظیمه، منها تفسیر القرآن وهو أجلّ التفاسیر (ازمعتبرترین تفاسیر)؛ (لم یؤلف مثله)؛ (نظیر ندارد)؛ کما ذکره العلماء قاطبه؛ منهم النووی فی تهذیبه وذلک دلیل إعتبار تفسیر، لأنه جمع فیه بین الروایه والدرایه (روایی محض نیست)؛ ولم یشارکه فی ذلک أحد لا قبله ولا بعده.
هیچ کس مانند طبری تفسیر ننوشته است؛... ودر آخر به درگیری بین ایشان وسلفی ها اشاره می کند:
وقال أبو محمد الفرغانی: کان ابن جریر ممن لا تأخذه فی الله لومه لائم؛ ملامت ملامتگران رابه جان می خرید، مع عظیم ما یلحقه من الأذی والشناعات من جاهل وحاسد وملحد، فأمّا أهل العلم والدین فغیر منکرین علمه وزهده فی الدنیا مولده بآمل سنه أربع وعشرین ومائتین ومات عشیه یوم الأحد لیومین بقیا من شوال سنه عشر وثلاثمائه.
احمد بن حنبل از دیدگاه ذهبی:
ذهبی در سیر أعلام النبلا (ج۱۳، ص۵۲۲) در شرح حال فرزند احمد بن حنبل؛ عبد الله بن احمد که مسندِ پدر را جمع آوری کرده است، مطلبی را از ابن منادی نقل کرده وسپس آن را رد می کند.
قول ابن منادی این است:
لم یکن فی الدنیا أحد أروی عن أبیه من عبد الله بن أحمد، لأنّه سمع منه المسند، وهو ثلاثون ألفا، والتفسیر، وهو ماه ألف وعشرون ألفا، سمع منه ثمانین ألفا؛
ما حافظتر از عبد الله، پسر احمد بن حنبل نداریم؛ چون از پدرش مسند را که مشتمل بر سی هزار حدیث است، شنیده وهمچنین هشتاد هزار سطر از تفسیر پدر را که مشتمل بر صد وبیست هزار سطر میباشد شنیده است.
بنابراین احمد بن حنبل هم دارای تفسیر است.
آیا احمد بن حنبل کتابی تفسیری داشته است؟
ذهبی منکر اصل تفسیر احمد بن حنبل می شود ومی گوید:
قلت: ما زلنا نسمع بهذا التفسیر الکبیر لأحمد علی ألسنه الطلبه؛
ما دائم از زبان طلبه ها می شنویم که احمد دارای تفسیر است.
وعمدتهم حکایه ابن المنادی هذه؛
ریشه این حرف به ابن منادی بر می گردد.
وهو کبیر قد سمع من جدّه وعباس الدوری، ومن عبد الله بن أحمد، لکن ما رأینا أحدا أخبرنا عن وجود هذا التفسیر، ولا بعضه ولا کراسه منه؛
یک جزوه از این تفسیر را هم برای ما نقل نکرده اند؛ ....
ولو کان له وجود، أو لشئ منه لنسخوه؛ ولاعتنی بذلک طلبه العلم ولحصلوا ذلک، ولنقل إلینا؛
اگر چنین تفسیری بود، برای ما نسخه برداری می کردند وطالبین علم به دنبالش می رفتند وبرای ما ازآن نقل می کردند.
ولاشتهر، ولتنافس أعیان البغدادیین، (علمای بغداد)، فی تحصیله، ولنقل منه ابن جریر؛ فمن بعده فی تفاسیرهم، ولا - والله - یقتضی أن یکون عند الإمام أحمد فی التفسیر ماه ألف وعشرون ألف حدیث؛
اگر احمد بن حنبل (م ۲۴۰ه-) چنین تفسیری داشت، حتما ابن جریر (م ۳۱۰ه-) که ۶۰ سال بعد او بود، از تفسیر احمد نقل می کرد.
اختلاف طبری با احمد بن حنبل:
طبری با احمد بن حنبل معاصر نبود، بلکه متأخر از ابن حنبل است وعلت اختلاف وی با احمد این بود که می گفت احمد بن حنبل فقیه نیست، نه این که مفسر ومحدث نباشد. طبری کتاب فقهی نوشت ونام فقها را در آن کتاب ذکر کرد، ولی نامی از احمد بن حنبل به میان نیاورد. سلفی ها وقتی از او به دلیل عدم ذکر نام احمد در کتابش گله کردند؛ گفت: احمد فقیه نیست.
به همین جهت، سلفی ها به بهانه توهین به احمد بن حنبل (فقیه ندانستن احمد) با او درگیر شدند وبعد (طبق نقل ابن اثیر) با همکاری اراذل واوباش خانه اش را سنگسارکردند. او دیگر نتوانست از خانه بیرون بیاید لذا در همان خانه فوت کرد وکسی او را تشییع نکرد؛ چون سلفی ها اجازه تشییع ندادند.
خلاصه این که ذهبی می گوید: «وهذا التفسیر لا وجود له وأنا أعتقد أنه لم یکن؛ احمد چنین تفسیری ندارد». وبعد در جملاتی جایگاه بغداد را بالا می برد؛ ضمن این که به شیعه حمله کرده وعلت سقوط بغداد را حضور شیعه می داند (شبیه حرف های استادش ابن تیمیه).
فبغداد لم تزل دار الخلفاء، (بغداد دائم دار الخلفا بوده) وقبه الاسلام ودار الحدیث ومحله السنن ولم یزل أحمد فیها معظما فی سائر الأعصار وله تلامذه کبار وأصحاب أصحاب وهلمّ جرا إلی بالأمس حین استباحها جیش المغول وجرت بها من الدماء سیول.
این حرف های ابن تیمیه است که البته واقعیت غیر از این است.
تفسیر طبری از دیدگاه ذهبی:
وقد اشتهر ببغداد تفسیر ابن جریر وتزاحم علی تحصیله العلماء؛ تلاش می کردند که از تفسیر طبری نسخه برداری کنند.
وسارت به الرکبان؛ از هر طرف رو به این تفسیر می آوردند.
ولم نعرف مثله فی معناه، ولا ألف قبله أکبر منه؛ تفسیری به عظمت تفسیر طبری قبل وتالیف نشده است.
وهو تفسیر فی عشرین مجلده؛ بیست جلد، وما یحتمل أن یکون عشرین ألف حدیث، بل لعله خمسه عشر ألف إسناد، فخذه، فعده إن شئت.
پس تفسیر طبری نزد اهل سنت جایگاه والایی دارد، ولی راجع به مؤلف تفسیر، نزد اهل سنت جای بحث است وعمده جوسازی وسیاه نمایی ها در مورد ابن جریر (صاحب تفسیر) از حنابله وسلفیهاست.
طبری از دیدگاه ذهبی:
ذهبی در سیرأعلام النبلا (ج۱۴، ص۲۶۷) شرح حال ونام کتاب های او را می آورد:
کان أحد أئمه العلماء، یحکم بقوله؛ طبق نظراو حکم می کردند.
ویرجع إلی رأیه لمعرفته وفضله، وکان قد جمع من العلوم ما لم یشارکه فیه أحد من أهل عصره، فکان حافظا لکتاب الله، عارفا بالقراءات، بصیرا بالمعانی، فقیهاً فی أحکام القرآن، عالماً بالسنن وطرقها، صحیحها وسقیمها، وناسخها ومنسوخها، عارفا بأقوال الصحابه والتابعین، عارفا بأیام الناس وأخبارهم، وله الکتاب المشهور فی أخبار الأمم وتاریخهم، وله کتاب التفسیر لم یصنف مثله، وکانت الحنابله حزب أبی بکر بن أبی داود، فکثروا وشغبوا علی ابن جریر.
درآن زمان هم سلفی ها به عنوان حزب مطرح بودند.
وناله أذی، ولزم بیته؛ نعوذ بالله من الهوی؛ آزار واذیتش کردند واو را خانه نشین کردند.
آیا طبری شیعه است؟
ذهبی گوید: بعضی ایشان را شیعه می دانند؛ ولی این گونه نیست.
ابن جریر من رجال الکمال، وشنع علیه بیسیر تشیع؛ او را به اندک تشیعی متهم کرده اند.
وما رأینا إلا الخیر منه؛ آدم خوبی بوده ولی شیعه نبوده است(۸۰).
وبعضهم ینقل عنه أنه کان یجیز مسح الرجلین فی الوضوء، ولم أجد ذلک فی کتبه؛ اتهامش به تشیع بدین جهت است که بعضی نقل می کنند او به جای شستن پا در وضو، مسح پا را نیز جایز می داند، ولی این مطلب در کتاب های او موجود نیست(۸۱).
طبری از نظر شیعه:
برای شناخت طبری از منظر شیعه به قاموس الرجال تستری مراجعه کنید. مرحوم تستری چندین صفحه در شرح حال ایشان ونظریات ومواضعش می نویسد. به نظرما طبری نه تنها شیعه نیست بلکه بسیار متعصب است ومواضع ایشان، از قبیل جریان ابوذر، نسبت دادن ریشه تشیع به عبد الله بن سبا که ریشه واصل این اتهام ونسبت، از طبری است ودیگران هم از او نقل کرده اند ویا عدم نقل نامه معاویه به محمد بن ابی بکر، به بهانه این که مردم تحمل ندارند؛ گویای این مطلب است. بعضی (مانند علامه عسکری) قائلند که طبری در انتخاب نصوص بدسلیقه بوده، ولی بنده معتقدم که ایشان آگاهانه ومغرضانه سعی داشته است مطالبی را که موجب پریشان خاطری عامه می شود، نقل نکند.
مفاد اثر:
تنها برداشتی که ما از اثر طبری داشتیم، کشته شدن دجال به وسیله حضرت عیسی (علیه السلام) است، زیرا این موضوع در روایات متعدد آمده است.
مورد دوم:
﴿إِذْ قَالَ اللهُ یا عِیسَی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَی وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ (آل عمران: ۵۵).
هنگامی که خدا به عیسی (علیه السلام) فرمود: من، تو را برمی گیرم وبه سوی خود بالا می برم وتو را از کسانی که کافر شدند، پاک می سازم.
ذیل آیه، مطلبی را کعب الاحبار از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند. کعب، پیامبر را ندیده است تا به پیامبر مطلبی را نسبت دهد. کعب تابعی است وجای بسی تعجب است که صحابه از او روایت نقل می کنند!
کعب الاحبار، تنها از نظر معاویه معتبر است:
کعب الاحبار نزد شیعه واهل سنت هیچ اعتباری ندارد وتنها کسی که کعب را کمی توثیق کرده، معاویه بن ابی سفیان است؛ هرچند خلافت وحکومت مدینه عملا او را توثیق می کردند وکارهای فرهنگی را به او سپرده بودند وسخنرانی قبل از خطبه ها با او بود وتفسیر وحدیث می گفت. کتب اهل سنت پر از حرف های کعب یهودی است که به سلیقه خودش حرف ها را به اسلام نسبت داده است. لکن امام باقر (علیه السلام) در مورد وی می فرمایند: «کذب کعب».
لما رأی عیسی بن مریم قلّه من معه؛ هنگامی که عیسی تعداد یاران خود راکم دید؛ شکی إلی الله تعالی. فقال الله: إنّی رافعک إلی ومتوفیک؛ تو را بالا می برم وحفظ می کنم. ولیس من رفعت عندی یموت، این گونه نیست که هرکه را نزد خودم بالا ببرم، بمیرد. وإنی باعثک علی الأعور الدجال فتقتله، ثم تعیش بعد ذلک أربعه وعشرین سنه؛ ثم أتوفّاک میته الحقّ(۸۲)؛ بعد ازکشتن دجال بیست وچهار سال زندگی می کنی، سپس تو را می میرانم.
باتوجه به این روایت وسایر روایات که مدت حکومت امام زمان (عجّل الله فرجه)، ۷، ۹، ۱۰و۲۰ سال عنوان شده است. حضرت عیسی (علیه السلام) بعد از حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) خواهد بود، ولی ظاهراً قضیه این طور نیست؛ ضمن این که جمله مذکور از کعب، روایت نیست.
برای بنده مبرهن وقریب به علم است که حرف های کعب الاحبار جزء اسراییلیات است.
مصادر اثر:
این اثر را فتن ابن حماد (ج۲، ص۸۵۷) از کعب نقل می کند:
«حدثنا نعیم ثنا بقیه بن الولید عن صفوان بن عمرو عن المشایخ عن کعب قال: ولم یسنده إلی النبیّ (صلی الله علیه وآله وسلم)».
بعد از ایشان عبد الرحمان ثعالبی (م. ۸۷ ۵) در جواهرالحسان (ج۱، ص۲۵۸) این روایت را نقل می کند. وی تنها راوی شیعی است که این روایت را نقل می کند. پس از او محمد بن ابوطالب حسنی (قرن ۱۰) در تسلیه المجالس وزینه المجالس (ج۱، ص۱۳۱) این را نقل می کند.

جلسه (۱۱)

در واقع هیچ مفسری جز أبو زید، عبد الرحمن ثعالبی، در الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن ذیل آیه (۵۵ آل عمران) مطلب کعب را نیاورده است. اهل سنت، طبری را در تحقیق وتدقیق، به عرش می رسانند؛ با این حال، طبری نیز در تفسیر خود، مطلب کعب را ذیل آیه نیاورده است. تنها فتن ابن حماد (ج۲، ص۸۵۷) این مطلب را آورده؛ هرچند طبق مبانی خودشان سند روایت وکتاب هر دو مشکل دارد؛ ضمن این که مطلب، به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)هم استناد داده نشده است. بعد از ابن حماد (اوایل قرن سوم) کسی از عامه این مطلب را نقل نکرده است تا أبو زید عبد الرحمن ثعالبی (م۸۷ ۵ه-) در الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن (ج۱، ص۲۵۸) این مطلب را آورده است.
قتل دجال به نقل از منابع شیعه:
در میان راویان شیعه تنها کسی که اثر را نقل می کند، محمد بن أبو طالب حسنی (قرن ۱۰) در تسلیه المجالس وزینه المجالس (ج۱، ص۱۳۱) است. ایشان ذیل آیه شریفه (۵۵ آل عمران) می گوید:
«قیل ای بعد نزولک من السماء فی آخر الزمان» (به قتل دجال اشاره ای نشده است) بنابراین، تنها کسی که درذیل آیه اشاره می کند که عیسی (علیه السلام) به زمین می آید ومأموریت او قتل دجال است وبعد از قتل دجال، بیست وچهار سال عمر می کند؛ ابن حماد است.
نکته:
ما اصل جریان دجال وکشته شدن او را قبول داریم، ولی بحث ما پیرامون خصوصیات دجال است که به آن خواهیم پرداخت.
مورد سوم:
این مورد، روایت نیست، بلکه استظهار است مگر اینکه آن را بصورت روایت از ابن عباس بپذیریم؛ چرا کهاز نظر ما، ابن عباس مورد تایید است وروایاتش به طور معمول از امیر المؤمنین (علیه السلام) است؛ چون سن ابن عباس اقتضای نقل این همه روایت از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را ندارد ودر زمان رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ۱۰ ساله (طبق نقل بخاری) یا۱۱ساله وحداکثر ۱۳ ساله بوده است.
ونقل این همه روایات از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) (بیش از دو هزار روایت) با مدت زمان معاشرت کوتاه با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تناسب ندارد. لذا با توجه به موثق بودن ابن عباس، باید برای نقل این همه روایات به دنبال توجیه بود. ابن طاووس محمل وتوجیه مقبولی برای این مطلب نقل می کند که امیر المؤمنین (علیه السلام) روایات خود را به ابن عباس می فرمود وابن عباس با حذف واسطه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کرد؛ چون حکومت وخلیفه وقت نسبت به امیر المؤمنین (علیه السلام) حساسیت داشتند واصرار داشتند که از امام علی (علیه السلام) نقل نکرده ونشنوند؛ به همین دلیل حضرت برای جلوگیری از محو شدن روایات، آن ها را به ابن عباس انشاء می فرمود تا او خودش بدون واسطه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کند.
اما بیان مورد:
﴿وإنّ من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به قبل موته ویوم القیامه یکون علیهم شهیدا﴾ (نساء: ۱۵۹).
از عامه، اولین راوی روایت، طبری است. او در تفسیر خود (ج ۶، ص۱۴) می گوید:
«حدثنا یونس قال: أخبرنا ابن وهب قال: قال ابن زید فی قوله: وإنّ من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به قبل موته».
علاوه بر ابن زید، ابن عباس، أبو مالک وحسن بصری نیز می گویند:
«إذا نزل عیسی بن مریم فقتل الدجال، لم یبق یهودی فی الأرض إلا آمن به»(۸۳). بر اساس این بیان، منظور از «وإن من أهل الکتاب» یهود است وجمله «إلا لیؤمنن به قبل موته» می رساند که همه یهودیان قبل از موت عیسی یا موت هر شخصی از اهل کتاب، به حضرت عیسی ایمان می آورند.
«قال: وذلک حین لا ینفعهم الإیمان»؛ چون نزدیک قیامت است وعالم تکلیف ظاهرا برداشته شده است؛ ایمان آوردن شان نفعی ندارد.
نظر شیخ طوسی در مورد مرجع ضمیر هاء در موته:
قبل از بیان مابقی مصادر اهل سنت، مطلبی را از شیخ الطائفه طوسی در التبیان (ج۳، ص۳۸۶) می آوریم:
واختلفوا فی الهاء، قبل موته، إلی من ترجع؟ فقال قوم: هی کنایه عن عیسی، کأنّه قال: لا یبقی أحد من الیهود إلا یؤمن بعیسی قبل موت عیسی بأن ینزله الله إلی الأرض إذا خرج المهدی (عجّل الله فرجه) وأنزله الله لقتل الدجال فتصیر الملل کلّها مله واحده، وهی ملّه الإسلام الحنیفیه دین إبراهیم (علیه السلام). ذهب إلیه ابن عباس وأبو مالک والحسن بصری وقتاده وابن زید وذلک حین لا ینفعهم الإیمان، واختاره الطبری.
اگر ابن عباس این مطلب را به عنوان روایت نقل کند، ظاهراً از امیر المؤمنین (علیه السلام) است.
آیا تمام یهودیان که درتمام دوران ها می زیستند، حتی مردگان آن ها قبل از فوت عیسی (علیه السلام) به او ایمان می آورند یا یهودیانی که فقط زمان نزول باشند، به عیسی ایمان می آورند؟
«قال: والآیه خاصه لمن یکون فی ذلک الزمان، وهو الذی ذکره علی بن إبراهیم فی تفسیر أصح».
بعد ازطبری، أبو اللیث سمرقندی (م: ۳۸۳) درتفسیرخود (ج۲، ص۴۵۹) ظاهرا از مجاهد چنین مطلبی را نقل می کند.
علم ائمه اطهار (علیهم السلام) در اعتراف مخالفین:
مجاهد، قتاده، عکرمه، ضحاک و... حرف های درست وحساب شده را از ما می گیرند وبدل آن را تحویل می دهند. عامه، اهل بیت را کنار گذاشته وبه افرادی همچون مجاهد وقتاده روی آورده اند. این ها خود نیز اقرار دارند که حرف صحیح نزد اهل بیت (علیهم السلام) است.
تاریخ نمونه ای را در این باب چنین منعکس می کند:
شهر بن حوشب می گوید:
قال لی الحجاج: بأنّ آیه فی کتاب الله قد أعیتنی؛ آیه ای در قرآن کریم است که مرا خسته وگیج کرده است؛ چون معنای آن را نمی فهمم.
فقلت: أیها الأمیر أیّه آیه هی؛ ای امیر! کدام آیه را می گویی؟
فقال: قوله (تعالی): ﴿وإن من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به قبل موته﴾.
حجاج، ضمیر «به» را به پیامبر اسلام وضمیر «موته» را به خود اهل کتاب برگردانده بود. طبق ارجاع حجاج معنای آیه این است: هیچ اهل کتابی نیست، مگر این که قبل از مرگش به پیامبر واسلام ایمان می آورد.
والله إنی لآمر بالیهودی والنصرانی فیضرب عنقه، ثم أرمقه بعینی فما أراه یحرک شفتیه حتی یخمد.
حجاج می گوید: درحالی که به خدا قسم دستور قتل یهودی ونصرانی را صادر می کنم وتا آخرین لحظات جان دادن نظاره گر او هستم، ولی آن اهل کتاب ایمان نمی آورد وشهادتین بر زبان جاری نمی کند. واقعیت غیر از مفادآیه است وبا هم مطابقت ندارد.
فقلت: (شهر بن حوشب) أصلح الله الأمیر لیس علی ما تأوّلت.
منظور از آیه این نیست. قال: (حجاج) کیف هو؟؛ پس معنای آیه چیست؟.» قلت: إنّ عیسی ینزل قبل یوم القیامه إلی الدنیا فلا یبقی أهل مله یهودی ولا نصرانی إلا آمن به قبل موته، ویصلّی خلف المهدی.
آیه راجع به دوران ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) است که: وله أسلم من فی السموات والأرض.
قال (حجاج): ویحک أنّی لک هذا، ومن أین جئت به؟ آفرین به تو که مشکل مرا حل کردی؛ ولی این حرف، حرف تو نیست، از کجا نقل می کنی؟
فقلت: حدثنی به محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (علیه السلام)؛
گفتم: از محمد باقر (علیه السلام) شنیدم.
فقال (حجاج): جئت بها والله من عین صافیه؛
به خدا قسم مطلب را از چشمه زلال فراگرفته ای(۸۴).
مجاهد بیان دیگری نیز دارد که صحبت دیگران را در کنار بیانات ائمه (علیهم السلام) می گذارد.
ایمان تمامی اهل کتاب به عیسی (علیه السلام) قبل از رجعت:
مجاهد می گوید:
«ما من أحد من أهل الکتاب»، اختصاص به یهود ندارد وهمه اهل کتاب را شامل می شود؛ إلا لیومنّ بعیسی قبل موته، فقیل له وإن غرق أو احترق، نعم».
کلمه «نعم» گویای آن است که همه اهل کتاب؛ حتی اموات آنان قبل از فوت عیسی به او ایمان می آورند؛ ما چه استفاده ای می کنیم؟ آیا امواتی که به عیسی ایمان می آورند، رجعت کرده یا در عالم برزخ به او ایمان می آورند؟ عالم برزخ، عالم تکلیف نیست که ایمان بیاورند. پس این ها با این بیان، نوعی رجعت را پذیرفته اند.
کتاب (التاج الجامع للأصول) در این باره مطلبی دارد که می گوید اهل سنت قائلند پدر ومادر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالت کفر از دنیا رفتند (نعوذبالله) واز طرفی برای منصفین اهل سنت، کافر بودن والدین پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، هنگام مرگ امری سنگین وغیر قابل قبول است؛ لذا صاحب کتاب التاج می گوید:
وقتی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مبعوث شدند، والدین ایشان در قبر زنده شدند. پیامبر، اسلام را به ایشان عرضه کرد؛ والدین پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اسلام را پذیرفتند ودوباره فوت شدند یا رحلت کردند(۸۵).
منابع دیگری که اثر مذکور را نقل کرده است؛ أبوالفتوح الرازی (ج۴، ص۶۴) وسیوطی در الدر المنثور (ج۲، ص۲۴۱) به نقل از طبری است. سیوطی در کتاب نزول عیسی بن مریم (ص۸۳) می گوید:
«اذا نزل عیسی فقتل الدجال ولم یبق یهودی فی الأرض إلا آمن به».
در ص۵۳ کتاب مذکور مطلبی را از ابومالک غفاری به همین مضمون نقل می کند. تصریح الکشمیری (ص۲۸۳) ومختصر تفسیر ابن کثیر (ج۱، ص۴۵۷) هم، اثر را نقل می کنند. از شیعه نیز شیخ طوسی در تبیان وطبرسی در مجمع البیان (مجمع البیان تهذیب وتنظیم تبیان شیخ طوسی است)، اثر را در منابع خود ذکر کرده اند.
مفاد روایت:
دجال به دست عیسی (علیه السلام) کشته می شود وبعد تمام یهود ویا همه اهل کتاب ایمان می آورند.
مورد چهارم:
﴿إن تعذبهم فإنهم عبادک وإن تغفر لهم فإنّک أنت العزیز الحکیم﴾ (مائده: ۱۱۸).
ذیل این آیه، سیوطی در الدر المنثور (ج۲، ص۳۵۰)، از ابوالشیخ (از بزرگان ومفسرین اهل سنت) وایشان از ابن عباس چنین نقل می کند: عبیدک قد استوجبوا العذاب بمقالتهم؛ این ها به خاطر حرف هایی که زدند مستوجب عذاب هستند؛ مثل این که گفته اند: عیسی پسر خداست.
کبرت کلمه تخرج من أفواههم وإن تغفر لهم ای من ترکت منهم؛ رهایشان کنی ومدَّ فی عمره، عمرشان طولانی گردد.
حتی أهبط من السماء إلی الأرض بقتل الدجال، فنزلوا عن مقالتهم؛ وقتی به چشمشان عیسی را ببینند، دست ازگفته های کفرآمیزشان برمی دارند؛ ووحدوک وأقروا إنّا عبید؛ واقرار می کنند که مابنده تو هستیم.
«وإن تغفر لهم حیث رجعوا عن مقالتهم، فإنّک أنت العزیز الحکیم»(۸۶).
مصادر روایت:
راویان روایت فقط سیوطی در الدر المنثور وکشمیری در تصریح (ص۲۹۲ - ۲۹۳، ح۱۰۰) از سیوطی هستند.
مفاد روایت:
سرانجام حضرت عیسی از آسمان به زمین می آید ودجال را می کشد وسپس همه مسیحیان مسلمان می شوند.

جلسه (۱۲)

آیا دجال از علائم ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) محسوب می شود؟
آیا علمای ما همان طور که نسبت به «صیحه آسمانی» و«یمانی» و«نفس زکیه» بحث کرده واین موارد را جزء علامات حتمی می دانند؛ از دجال نیز به عنوان یکی از علائم حتمی ظهور سخن گفته اند؟ یا سخن در مورد دجال به عنوان بحثی حاشیه ای در آثار وکلمات علمای ما مطرح بوده است؟ در صورت بیان دوم آیا بحث پیرامون دجال در کلمات علما، به عنوان القای حجت واحتجاج بر مخالفین است؟
دجال از نظر علمای اهل سنت:
چون عامه، دجال را به عنوان شخصی که از زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تا کنون زنده بوده وعمر طولانی دارد، قبول دارند؛ علمای شیعه بحث دجال را مطرح کرده اند، چون عامه باید امکان طولانی بودن عمر امام زمان (عجّل الله فرجه) را که از لوازم اعتقاد به زنده بودن دجال است؛ بپذیرند.
معمولا در کتب ما به عنوان القای حجت از دجال صحبت شده وبیشتر از این در غالب کتب ما از دجال سخن به میان نیامده است.
دیدگاه مرحوم مجلسی اول:
مرحوم مجلسی اول، دجال را یکی از علائم ظهور دانسته وفاصله بین ظهور دجال وظهور امام عصر (عجّل الله فرجه) را ده روز بیان کرده است ودر این مدت کوتاه، فساد دجال در زمین رخ می دهد.
مرحوم مجلسی اول ضمن بیان فرع فقهی می گوید:
مکروه است نماز خواندن در سه موضع از راه مدینه مشرفه به مکه معظمه.
«وروی أنّه لا یصلّی فی البیداء ولا ذات الصّلاصل ولا فی وادی الشّقره ولا فی وادی ضجنان».
نیز از امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت آورده شده است که «مکروه است نماز خواندن در سه موضع از راه مدینه مشرفه به مکه معظمه: یکی بیدا است وآن مسمّی است به ذات الجیش که لشکر سفیانی در زمان ظهور حضرت صاحب الامر در آن جا به زمین فرو خواهد رفت ودر بعضی از روایات وارد است که قبل از ظهور حضرت، آن لشکر در این جا به زمین فرو می رود وده روز قبل از ظهور آن حضرت (عجّل الله فرجه)، دجّال خروج خواهد کرد واکثر لشکر او یهودیان خواهند بود وحضرت صاحب الامر (عجّل الله فرجه) که در مکه معظمه ظهور فرماید. جمعیتی که با آن حضرت بیعت خواهند کرد، سیصد وسیزده تن از اولیاء الله خواهند بود که قوام دنیا، بلکه عالم به ایشان است ودجّال متوجه آن حضرت شود وحضرت عیسی (علیه السلام) در روز خروج آن حضرت از آسمان به زمین آید وحضرت تکلیف کند عیسی را که پیش بایست تا به تو اقتدا کنیم یا رسول الله!
حضرت عیسی (علیه السلام) می گوید: من امت جد توام وتابع شما؛ شما پیش بایستید. پس، حضرت پیش بایستد وعیسی (علیه السلام) نماز جمعه را به او اقتدا کند واهل مکه همه بیعت کنند؛ جمعی با میل وجمعی با اکراه ومتوجه مدینه مشرفه شوند که در این حالت، دجّال در قرب مدینه مشرفه در ذات الجیش به ایشان برسد ودجال دعوی الوهیت کند. حضرت صاحب الامر (عجّل الله فرجه)، حضرت عیسی را که مقدم لشکر حضرت خواهد بود، به دعوت، به نزد دجّال فرستاده، او را به اسلام بخواند واو قبول نکند. لذا حضرت عیسی (علیه السلام) او را بکشد وزمین بیدا که دو فرسخ است دجّال ومرکبش ولشکرش را فرو برد...»(۸۷).
مرحوم مجلسی خروج دجال را ده روز قبل از ظهور می داند.
در ادامه، بحث خواهیم کرد که دجال به دست حضرت عیسی (علیه السلام) ویا به دست امام زمان (عجّل الله فرجه) کشته می شود؟ ویا طبق بیان مرحوم مجلسی اول، دجال ومرکب ولشکرش در زمین فرو خواهند رفت.
نتیجه:
مرحوم مجلسی اول، دجال را از علائم حتمی ظهور امام زمان (عجّل الله فرجه) وپیدایش او را ده روز قبل از ظهور می داند(۸۸).
منظور ما از نقل مطلب مذکور، آن است که در بعضی از کتب شیعی، سخن درباره دجال به عنوان یکی از علائم ونشانه های غیر حتمی ظهور مطرح شده است؛ هر چند تفصیل مذکور را فقط در این کتاب یافتیم وکتب دیگر از بحث پیرامون دجال خیلی گذرا عبور کرده اند.
دیدگاه شیخ صدوق:
در کتب ما صحبت از دجال درمقام احتجاج بر عامه است. در اینجا ما به عنوان نمونه بیان مرحوم صدوق، از کتاب کمال الدین وتمام النعمه را نقل می کنیم. این کتاب از قدیم ترین کتب علمای شیعه است که در آن به صحبت درباره دجال پرداخته است.
روایت طبق نقل مرحوم صدوق:
حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بن عُمَرَ بن عُثْمَانَ بن الْفَضْلِ الْعُقَیلِی الْفَقِیهُ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مَشَایخِهِ عَنْ أَبِی یعْلَی الْمَوْصِلِی عَنْ عَبْدِ الْأَعلی بن حَمَّادٍ النَّرْسِی عَنْ أَیوبَ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ الله (صلی الله علیه وآله وسلم) صَلَّی ذَاتَ یوْمٍ بِأَصْحَابِهِ الْفَجْرَ ثُمَّ قَامَ مَعَ أَصْحَابِهِ حَتَّی أَتَی بَابَ دَارٍ بِالْمَدِینَهِ، فَطَرَقَ الْبَابَ فَخَرَجَتْ إِلَیهِ امْرَأَهٌ، فَقَالَتْ: مَا تُرِیدُ یا أَبَا الْقَاسِمِ؟ فَقَالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه وآله وسلم) یا أُمَّ عَبْدِ اللهِ اسْتَأْذِنِی لِی عَلَی عَبْدِ الله؟ فَقَالَتْ: یا أَبَا الْقَاسِمِ ومَا تَصْنَعُ بِعَبْدِ الله؟ فَوَ الله إِنَّهُ لَمَجْهُودٌ فِی عَقْلِهِ یحْدِثُ فِی ثَوْبِهِ وإِنَّهُ لَیرَاوِدُنِی عَلَی الْأَمْرِ الْعَظِیمِ، فَقَالَ: اسْتَأْذِنِی عَلَیهِ؟ فَقَالَتْ: أَ عَلَی ذِمَّتِکَ؟ قَالَ: نَعَمْ، فَقَالَتْ: ادْخُلْ فَدَخَلَ فَإِذَا هُوَ فِی قَطِیفَهٍ لَهُ یهَینِمُ فِیهَا فَقَالَتْ أُمُّهُ: اسْکُتْ واجْلِسْ، هَذَا مُحَمَّدٌ قَدْ أَتَاکَ فَسَکَتَ وجَلَسَ، فَقَالَ النَّبِی (صلی الله علیه وآله وسلم): مَا لَهَا لَعَنَهَا الله لَوْ تَرَکْتَنِی لَأَخْبَرْتُکُمْ أَ هُوَ هُوَ؟ ثُمَّ قَالَ لَهُ النَّبِی (صلی الله علیه وآله وسلم): مَا تَرَی؟ قَالَ: أَرَی حَقّاً وبَاطِلًا وأَرَی عَرْشاً عَلَی الْمَاءِ، فَقَالَ: اشْهَدْ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وأَنِّی رَسُولُ الله، فَقَالَ: بَلْ تَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وأَنِّی رَسُولُ الله فَمَا جَعَلَکَ الله بِذَلِکَ أَحَقَّ مِنِّی، فَلَمَّا کَانَ الْیوْمُ الثَّانِی (صلی الله علیه وآله وسلم) بِأَصْحَابِهِ الْفَجْرَ ثُمَّ نَهَضَ فَنَهَضُوا مَعَهُ حَتَّی طَرَقَ الْبَابَ، فَقَالَتْ أُمُّهُ: ادْخُلْ فَدَخَلَ فَإِذَا هُوَ فِی نَخْلَهٍ یغَرِّدُ فِیهَا، فَقَالَتْ لَهُ أُمُّهُ: اسْکُتْ وانْزِلْ هَذَا مُحَمَّدٌ قَدْ أَتَاکَ فَسَکَتَ، فَقَالَ النَّبِی (صلی الله علیه وآله وسلم): مَا لَهَا لَعَنَهَا اللهُ لَوْ تَرَکْتَنِی لَأَخْبَرْتُکُمْ أَ هُوَ هُوَ؟ فَلَمَّا کَانَ فِی الْیوْمِ الثَّالِثِ صَلَّی النَّبِی (صلی الله علیه وآله وسلم) بِأَصْحَابِهِ الْفَجْرَ ثُمَّ نَهَضَ ونَهَضَ الْقَوْمُ مَعَهُ حَتَّی أَتَی ذَلِکَ الْمَکَانَ، فَإِذَا هُوَ فِی غَنَمٍ لَهُ ینْعِقُ بِهَا، فَقَالَتْ لَهُ أُمُّهُ: اسْکُتْ واجْلِسْ هَذَا مُحَمَّدٌ قَدْ أَتَاکَ فَسَکَتَ وجَلَسَ وقَدْ کَانَتْ نَزَلَتْ فِی ذَلِکَ الْیوْمِ آیاتٌ مِنْ سُورَهِ الدُّخَانِ فَقَرَأَهَا بِهِمُ النَّبِی (صلی الله علیه وآله وسلم) فِی صَلَاهِ الْغَدَاهِ، ثُمَّ قَالَ: أَتَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وأَنِّی رَسُولُ الله، فَقَالَ: بَلْ تَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وأَنِّی رَسُولُ الله فَمَا جَعَلَکَ الله بِذَلِکَ أَحَقَّ مِنِّی، فَقَالَ النَّبِی (صلی الله علیه وآله وسلم): إِنِّی قَدْ خَبَأْتُ لَکَ خَبِیئاً فَمَا هُوَ؟ فَقَالَ: الدُّخْ الدُّخْ، فَقَالَ النَّبِی (صلی الله علیه وآله وسلم): اخْسَأْ، فَإِنَّکَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَکَ ولَنْ تَبْلُغَ أَمَلَکَ ولَنْ تَنَالَ إِلَّا مَا قُدِّرَ لَکَ، ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: أَیهَا النَّاسُ مَا بَعَثَ اللهُ (عزَّ وجلَّ) نَبِیاً إِلَّا وقَدْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ الدَّجَّالَ وإِنَّ اللهَ (عزَّ وجلَّ) قَدْ أَخَّرَهُ إِلَی یوْمِکُمْ هَذَا، فَمَهْمَا تَشَابَهَ عَلَیکُمْ مِنْ أَمْرِهِ، فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَیسَ بِأَعْوَرَ إِنَّهُ یخْرُجُ عَلَی حِمَارٍ عَرْضُ مَا بَینَ أُذُنَیهِ مِیلٌ یخْرُجُ ومَعَهُ جَنَّهٌ ونَارٌ وجَبَلٌ مِنْ خُبْزٍ ونَهْرٌ مِنْ مَاءٍ أَکْثَرُ أَتْبَاعِهِ الْیهُودُ والنِّسَاءُ والْأَعْرَابُ(۸۹) یدْخُلُ آفَاقَ الْأَرْضِ کُلَّهَا إِلَّا مَکَّهَ ولَابَتَیهَا والْمَدِینَهَ ولَابَتَیهَا(۹۰).
سند روایت:
شیخ صدوق، روایت را از نافع از ابن عمر نقل می کند. البته پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به خاطر کم بودن سنِ ابن عمر حضور در جنگ را به وی اجازه نمی داد. با این حال، عامه روایات زیادی از وی نقل کرده اند.
نافع بن ازرق کیست؟
نافع جزء نواصب وخوارج است ودر مورد امیر المؤمنین (علیه السلام) وحسنین (علیهم السلام) نظر منفی دارد وآشکارا جسارت وتکفیر می کند. برای شناخت بیش تر شخصیت وی به مستدرکات علم رجال الحدیث مرحوم نمازی ومرحوم تستری مراجعه کنید(۹۱).
مرحوم صدوق پس از نقل روایت - که به دجال در مدینه مربوط است - می فرماید:
قال مصنف هذا الکتاب رضی الله عنه: إنّ أهل العناد والجحود یصدقون بمثل هذا الخبر ویروونه فی الدجال وغیبته وطول بقائه المده الطویله وخروجه فی آخر الزمان، ولا یصدِّقون بأمر القائم (عجّل الله فرجه) وأنه یغیب مده طویله ثم یظهر فیملأ الأرض قسطاً وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً مع نصّ النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) والأئمه (علیهم السلام) بعده علیه باسمه وغیبته ونسبه وإخبارهم بطول غیبته إراده لإطفاء نور الله (عزَّ وجلَّ) وإبطالاً لأمر ولیّ الله ﴿وَ یأْبَی الله إِلّا أَنْ یتِمَّ نُورَهُ ولَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ﴾ وأکثر ما یحتجون به فی دفعهم لأمر الحجه (عجّل الله فرجه) أنهم یقولون: لم نرو هذه الأخبار التی تروونها فی شأنه ولا نعرفها.
وهکذا یقول من یجحد نبوه نبیّنا (صلی الله علیه وآله وسلم) من الملحدین والبراهمه والیهود والنصاری والمجوس، أنّه ما صحّ عندنا شیء مما تروونه من معجزاته ودلائله ولا نعرفها، فنعتقد ببطلان أمره لهذه الجهه، ومتی لزمنا ما یقولون لزمهم ما تقوله هذه الطوائف، وهم أکثر عدداً منهم ویقولون أیضاً لیس فی موجب عقولنا أن یعمر أحد فی زماننا هذا عمراً یتجاوز عمر أهل الزمان فقد تجاوز عمر صاحبکم علی زعمکم عمر أهل الزمان.
فنقول لهم: أ تصدقون علی أنّ الدجال فی الغیبه یجوز أن یعمر عمرا یتجاوز عمر أهل الزمان وکذلک إبلیس اللعین ولا تصدقون بمثل ذلک لقائم آل محمد (عجّل الله فرجه) مع النصوص الوارده فیه بالغیبه وطول العمر والظهور بعد ذلک للقیام بأمر الله (عزَّ وجلَّ) وما روی فی ذلک من الأخبار التی قد ذکرتها فی هذا الکتاب ومع ما صحّ عَنِ النَّبِی (صلی الله علیه وآله وسلم) إِذْ قَالَ: کُلُّ مَا کَانَ فِی الْأُمَمِ السَّالِفَهِ یکُونُ فِی هَذِهِ الْأُمَّهِ مِثْلُهُ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ والْقُذَّهِ بِالْقُذَّهِ، وقد کان فیمن مضی من أنبیاء الله (عزَّ وجلَّ) وحججه معمرون أما نوح (علیه السلام) فإنّه عاش ألفی سنه وخمسمائه سنه ونطق القرآن بأنه لبث فی قومه أَلْفَ سَنَهٍ إِلَّا خَمْسِینَ عاماً.
ترجمه کلام مرحوم صدوق:
مصنّف این کتاب (رحمه الله) می گوید:
اهل عناد وانکار امثال این خبر را (که در صحاح سته آن ها آمده است) تصدیق می کنند ودرباره دجّال وغیبت ومدّت عمر طولانی وظهورش در آخر الزّمان آن ها را روایت می کنند. امّا اخبار قائم (عجّل الله فرجه) واین که او مدّتی طولانی غیبت می کند وآن گاه ظاهر می شود وزمین را پر از عدل وداد می کند، از آن پس که آکنده از ظلم وجور شده باشد؛ تصدیق نمی کنند؛ با وجود آن که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) وائمه معصومین (علیهم السلام) به نام وغیبت ونسب او تصریح کرده اند واز طولانی بودن غیبت او خبر داده اند ومقصود آن ها خاموش کردن نور خدای تعالی وباطل ساختن امر ولی الله است؛ امّا خدای تعالی نورش را تمام می سازد، اگر چه مشرکان را ناخوش آید وبیش ترین احتجاج آن ها در امر انکار امر حجّت (عجّل الله فرجه) این است که می گویند اخباری که شما در این باره روایت می کنید، ما روایت نکرده ایم وآن ها را نمی شناسیم.
ملحدین وبراهمه ویهود ونصارا وگبران، همین را می گویند که ما آنچه را شما مسلمانان درباره معجزات ودلایل پیامبر خود روایت می کنید، صحیح نمی دانیم؛ زیرا آن ها را نمی شناسیم وروایت نکرده ایم واز این جهت به بطلان امر او معتقد شده ایم واگر دلیل منکران امر غیبت، ما را ملزم سازد؛ دلیل منکران نبوّت هم آن ها را ملزم خواهد ساخت ونیز تعداد آن اقوام از این ها افزون تر است. همچنین می گویند به موجب عقل ما، هیچ کس نمی تواند عمری افزون بر عمر اهل زمانه داشته باشد وعمر صاحب شما، افزون از عمر اهل زمانه است. ما به آن ها می گوییم: آیا شما تصدیق می کنید که دجّال وابلیس در غیبت، عمری بیش تر از عمر اهل زمانه داشته باشند؛ امّا مثل آن را برای قائم آل محمّد (عجّل الله فرجه) روا نمی شمارید؟ با وجود آن که درباره غیبت وطول عمر وظهور او برای قیام به امر الهی نصوصی وارد شده است وبعضی از آن روایات را در این کتاب ذکر کرده ام وبا وجود آن که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده اند: هر آنچه در امّت های پیشین واقع شده است، طابق النّعل بالنّعل ومو به مو در این امّت واقع خواهد شد.
همچنین در میان پیامبران وحجّت های الهی در گذشته، کسانی بوده اند که عمری طولانی داشته اند؛ چنان که نوح (علیه السلام) دو هزار وپانصد سال عمر کرده است وقرآن کریم می فرماید: تنها در میان قوم خود نهصد وپنجاه سال درنگ کرد.
نتیجه:
هدف مرحوم صدوق از نقل این روایت، قبول این روایت نیست؛ بلکه به انگیزه احتجاج بر مخالفین که طول عمر امام زمان (عجّل الله فرجه) را منکر می شوند؛ روایت مذکور را نقل می کند.
دیدگاه شیخ مفید:
شیخ مفید در کتاب الفصول العشره در مورد جریان دجال خیلی گذرا عبور کرده وبه علامت بودن دجال قبل از ظهور اشاره دارد:
فصل: فإنّا نقول إن الأخبار قد جاءت عن أئمه الهدی من آباء الإمام المنتظر (عجّل الله فرجه) بعلامات تدلّ علیه قبل ظهوره وتؤذن بقیامه بالسیف قبل سنته، منها: علامات ظهور إمام الزمان، خروج السفیانی وظهور الدجال، وقتل رجل من ولد الحسن بن علی (علیه السلام) یخرج بالمدینه داعیاً إلی إمام الزمان(۹۲)؛ وخسف بالبیداء.
وقد شارکت العامه والخاصه فی الحدیث عن النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) بأکثر هذه العلامات (عامه نیز با ما در نقل اکثر روایات علامات شریکند) وأنها کائنه لا محاله علی القطع بذلک قطعاً این ها اتفاق می افتد والثبات وهذا بعینه معجز یظهر علی یده یبرهن به عن صحه نسبه ودعواه(۹۳).
نتیجه:
شیخ مفید، جریان دجال را یکی از علائم غیر حتمی ظهور امام زمان (عجّل الله فرجه) می داند.
دیدگاه شیخ طوسی:
شیخ طوسی در الغیبه می فرماید:
وروی أصحاب الحدیث أنّ الدجال موجود وأنّه کان فی عصر النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) وأنه باق إلی الوقت الذی یخرج فیه، وهو عدو الله، فإذا جاز فی عدو الله لضرب من المصلحه، فکیف لا یجوز مثله فی ولیّ الله، إن هذا من العناد(۹۴).
بنابراین، سر باز زدن عامه در پذیرش اصل قضیه مهدویت به خاطر عدم قبول روایت نیست، بلکه عدم پذیرش آنها در عناد ولجاجت ریشه دارد.
نتیجه:
شیخ طوسی از باب احتجاج والقای حجت بر مخالف، روایت دجال را نقل می کند؛ ولی ظاهراً علامت بودن دجال را به عنوان علائم ظهور امام زمان (عجّل الله فرجه) قبول ندارد. پس شیخ صدوق وشیخ طوسی هر دو روایت را به عنوان احتجاج بر خصم ذکر می کنند وعلامت بودن دجال را قبول ندارند.
دیدگاه ابن بطریق:
ابن بطریق درکتاب العمده (از کتاب های خوب وقابل استفاده) مطلبی را از ثعلبی نقل می کند. ثعلبی از علمای عامه وصاحب تفسیر الکشف والبیان (متوفای۴۲۷ ه-) است. ایشان تقریبا منصف است وحرف هایی را نقل می کند که سایر اهل سنت از گفتن آن إبا دارند. روایات العمده معمولا از اهل سنت در مقام القای حجت است.
بیان ابن بطریق در کتاب العمده:
ذکر الثعلبی فی تفسیر قوله تعالی: ﴿وإنه لعلم للساعه﴾ قال: ذلک (ساعه)عیسی بن مریم (علیه السلام). وروی ذلک عن جماعه بإسناده وقرأ ابن عباس وأبو هریره وقتاده ومالک بن دینار وضحاک: ﴿وإنه لعلم للساعه﴾ بفتح العین واللام ای أماره وعلامه وفی الحدیث: إنّ عیسی (علیه السلام) ینزل فی ثوبین، مهرودین ای مصبوغین؛ بالهرد وهو الزعفران، وفی الحدیث: ینزل عیسی بن مریم (علیه السلام) علی ثنیه من الأرض المقدسه یقال لها: اثبنی وعلیه ممصرتان وشعر رأسه دهین وبیده حربه وهی التی یقتل بها الدجال، فیأتی بیت المقدس والناس فی صلاه العصر، والإمام یؤم بهم فیتأخّر الإمام فیقدّمه عیسی ویصلی خلفه علی شریعه محمد (علیه السلام)، ثم یقتل الخنازیر ویکسر الصلیب ویخرب البیع والکنایس ویقتل النصاری إلا من آمن به(۹۵).
نتیجه:
ابن بطریق به علامت بودن دجال اشاره ای ندارد، بلکه قتل دجال ونزول حضرت عیسی (علیه السلام) را به عنوان علامت قیامت معرفی کرده؛ ضمن این که روایت را از تفسیر ثعلبی نقل می کند. هر چند قتل دجال به وسیله حضرت عیسی (علیه السلام) روایات متعددی دارد. بر اساس روایات ما وبعضی روایات عامه، حضرت عیسی (علیه السلام) به مهدی (عجّل الله فرجه) اقتدا می کند.
بیان مرحوم اربلی در کشف الغمه:
همان گونه که مؤلف در مقدمه کتاب خود می گوید، مطالب خود را جهت مطالعه وتلقی به قبول آنان معمولا از اهل سنت نقل می کند.
قال قد تواترت الأخبار واستفاضت بکثره رواتها عن المصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) فی المهدی وأنّه یملک سبع سنین(۹۶).
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) هفت سال حکومت می کند:
ویملأ الأرض عدلاً وأنه یخرج مع عیسی بن مریم ویساعده فی قتل الدجال(۹۷)؛
حضرت عیسی (علیه السلام) در قتل دجال، حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) را کمک می کند.
نتیجه:
مرحوم اربلی فقط مساعدت حضرت عیسی (علیه السلام) به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در قتل دجال را ذکر کرده وبه علامت بودن دجال اشاره ای نمی کند.

جلسه (۱۳)

بیان مرحوم مجلسی ذیل روایت:
ایشان ابتدا کلامی را از ابوسلیمان نقل می کند:
وقال أبو سلیمان(۹۸): والذی عندی أنّ هذه القصه إنما جرت أیام مهادنه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) الیهود وحلفاءهم؛
أبو سلیمان می گوید: این قصه وجریان بعد از قرارداد وآتش بس بین رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ویهود مدینه اتفاق افتاده است.
وکان ابن الصیاد منهم؛ وابن صیاد شخصی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) طبق روایت مذکور به دیدار او می رود نیز با آنها بود.
أو دخیلا فی جملتهم؛ ویا جزء حلفای یهود بوده.
وکان یبلغ رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) خبره وما یدعیه من الکهانه؛
وخبر ابن صیاد وادعای او در کهانت به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می رسیده است؛
فامتحنه بذلک فلما کلمه علم أنه مبطل وأنه من جمله السحره أو الکهنه؛ پس، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را امتحان کرد وبعد از ملاقات وسخن گفتن با او متوجه ناحق وباطل بودن وی شد واین که او از ساحران یا کاهنان است.
أو ممن یأتیه رَئِی الجن؛ یا از کسانی است که جنیان با او رفت وآمد وارتباط داشتند.
أو یتعاهده الشیطان؛ یا شیطان با او در رفت وآمد است.
فیلقی علی لسانه بعض ما یتکلم به؛ پس بعضی کلماتش بر اثر القائات شیطان است.
فلما سمع منه قوله الدخ زبره وقال اخسأ فلن تعدو قدرک؛
هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، سخن از دود را از او شنید، او را نهی کرد وفرمود: دور شو! تو به آرزویت نمی رسی ویا به معنای اینکه از حدود خود فراتر مرو.
یرید أنّ ذلک شیء ألقاه إلیه الشیطان، ولیس ذلک من قبل الوحی؛ پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می خواست به او بفهماند که حرفش از القائات شیطان است، نه از طرف خداوند (عزَّ وجلَّ).
علامه مجلسی می فرماید:
أقول: اختلف العامه فی أنّ ابن الصیاد هل هو الدجال أو غیره؟ فذهب جماعه منهم إلی أنّه غیره؛
جماعتی از عامه گفته اند که ابن صیاد غیر از دجال است.
لما روی أنه تاب عن ذلک ومات بالمدینه، وکشفوا عن وجهه حتی رأوه الناس میتاً؛ چون روایت دارد که ابن صیاد از اعمالش توبه کرده است ودر مدینه وفات کرده است؛ در حالی که طبق اعتقادات آن ها دجال زنده است.
ورووا عن أبی سعید الخدری أیضا ما یدل علی أنّه لیس بدجال؛
روایتی از ابی سعید خدری هم وارد شده است که ابن صیاد غیر از دجال است.
وذهب جماعه إلی أنه هو الدجال رووه عن ابن عمر وجابر الأنصاری؛ وجماعتی به دلیل روایت ابن عمر وجابر انصاری معتقدند که ابن صیاد همان دجال است.
نکته:
علامه مجلسی فقط نظر علمای عامه را نقل کرده واین به معنای قبول مطالب نزد ایشان نیست.
علامه مجلسی اختلاف عامه در دجال بودن ابن صیاد ویا دجال نبودن وی را بر اساس روایات می داند، مثلا طبق روایت ابوسعید خدری، دجال غیر از ابن صیاد است واما طبق روایت ابن عمر وجابر انصاری ابن صیاد همان دجال است.
اکنون به این روایات - که علامه مجلسی فقط به ذکر آخرین نفر از سلسله سند بسنده کرده است - می پردازیم:
روایت مصابیح السنه:
روایتی را هم مصابیح السنه بغوی از ابوسعید خدری بیان می کند. ابوسعید خدری از نظر ما اعتبار دارد. در هجوم لشکریان شام به دستور یزید به مدینه در واقعه حره هزاران مسلمان وهزار صحابی کشته شدند. اعمال منافی عفت وتجاوز به نوامیس مسلمین توسط لشکر یزید صورت گرفت وبعضی از صحابه را مورد ضرب وجرح قرار داده وحتی ریش برخی را کندند که ابو سعید خدری جزء همین افراد بود.
متن روایت:
عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِی، قَالَ: صَحِبْتُ ابْنَ الصَّیادِ إِلَی مَکَّهَ، فَقَالَ لِی: قَدْ لَقِیتُ مِنَ النَّاسِ یزْعُمُونَ أَنِّی الدَّجَّالُ؛ أَلَسْتَ سَمِعْتَ رَسُولَ الله (صلی الله علیه وآله وسلم) یقُولُ: إِنَّهُ لا یولَدُ لَهُ؟ قَالَ: قُلْتُ: بَلَی. قَالَ: فَقَدْ وُلِدَ لِی، أَوَلَیسَ سَمِعْتَ رَسُولَ الله (صلی الله علیه وآله وسلم) یقُولُ: لا یدْخُلُ الْمَدِینَهَ ولا مَکَّهَ، قُلْتُ: بَلَی. قَالَ: فَقَدْ وُلِدْتُ بِالْمَدِینَهِ وَهَا أَنَا أُرِیدُ مَکَّهَ. قَالَ: ثُمَّ قَالَ لِی فِی آخِرِ قَوْلِهِ: أَمَا وَالله إِنِّی لأَعْلَمُ مَوْلِدَهُ، وَمَکَانَهُ وَأَینَ هُوَ، فَلَبَّسَنِی(۹۹)؛
أبو سعید خدری می گوید: در مسیرم به مکه با ابن صیاد همسفر بودم. وی گفت من از مردم خسته شدم؛ آن ها گمان می کنند من دجال هستم! آیا از رسول خدا نشنیده ای که فرمود: دجال نسل وفرزند ندارد؟! گفتم: بله. گفت: در حالی که من فرزند دارم. آیا از رسول خدا نشنیده ای که فرمود: دجال وارد مدینه ومکه نمی شود؟ گفتم: آری.
گفت: من در مدینه متولد شدم واکنون اراده رفتن به مکه را دارم.
نتیجه گیری از روایت:
طبق روایت ابوسعید خدری، دجال غیر از ابن صیاد است.
روایت نافع:
وقال نافع: کان عبد الله یقول: لا والله ما أشکّ أنّ المسیح الدجال ابن الصیاد؛
نافع از ابن عمر نقل می کند: به خدا قسم شک ندارم که مسیح دجال همان ابن صیاد است.
نتیجه: طبق بیان ابن عمر دجال همان ابن صیاد است.
بیان برخی از معاصرین در مورد دجال:
با این که بیش تر احادیث دجال را عامه نقل کردیم ونیز روال قدمای ما بی اعتنایی به بحث دجال وعبور گذرا از آن بوده است، در متون بعضی از کتب معاصرین نسبت به دجال صحبت فراوان واهمیت خاصی داده شده است.
فاضل معاصر می گوید:
الدجال الأعور؛ دجال یک چشمی است.
أحادیثه فی مصادر السنه کثیره جداً وفی مصادر الشیعه قلیله؛
احادیث دجال در منابع اهل سنت بسیار، ولی در منابع شیعه کم است.
وتتفق تقریباً علی أنّه من علائم الساعه وأنّه مولود وموجود منذ عهد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)؛
روایات شیعه وعامه واتفاق هر دو این است که دجال از علائم قیامت واز زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تا کنون زنده است.
- آیا بر اساس بیان فاضل معاصر، واقعا همین گونه است که دجال در روایات شیعه جزء علائم قیامت است؟! آیا در روایات خاصه آمده که دجال از زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) زنده است یا این که چنین بحثی در کتب عامه نقل شده است؟
و أنه یستعمل عجائب السحر فیغری أتباعه ویضلّهم ویدعی الربوبیه؛ دجال شگرد جادوگری دارد وپیروان خودش را فریب می دهد وگمراهشان می کند وادعای ربوبیت می کند.
و أنّ المهدی والمسیح (علیه السلام) یقاتلانه؛
امام مهدی (عجّل الله فرجه) وحضرت مسیح (علیه السلام) با او می جنگند.
و تتضمن أحادیثه غرائب غیر مألوفه تحیط بشخصیته وحرکته وأفعاله؛
احادیث دجال مطالبی دارد که عقل سلیم آن ها را قبول نمی کند.
احتمالات در خصوص شخص دجال:
احتمال اول: دجال شخص حقیقی است ووجود خارجی دارد.
و أقوی الإحتمالات أن یکون شخصا حقیقیا؛
احتمال قوی تر این است که دجال شخص حقیقی است.
- ما إن شاء الله بحث خواهیم کرد که دجال شخص است یا جریان.
یستغل التطورالذی تصل إلیه العلوم الطبیعیه فی ظلّ الدوله الإسلامیه بقیاده المهدی (عجّل الله فرجه) فی أسالیب من السحر؛
دجال از پیشرفت علم وتکنولوژی در زمان دولت امام مهدی (عجّل الله فرجه) سوء استفاده کرده وسحر وجادوگری را به کار می گیرد.
کما یستغل رده الفعل السلبیه للرفاهیه العامه التی یعیشها الناس.
گاهی مسائل رفاهی نتیجه معکوس دارد. منظور این که دجال وهمراهان او از امکانات دوران ظهور برای گمراهی مردم استفاده می کنند، مثل معروفی است که حیوان، وقت گرسنگی، درنده می شود وانسان وقت سیری درنده خو می گردد.
- از این بیان می توان فهمید که منظور مولف، وجود دجال بعد از ظهور است. در حالی که در بعض روایات، وجود دجال را قبل از ظهور معرفی کرده وما این معنا را در کلمات خود آورده ایم.
فیغری أتباعه بالمحرمات والإباحیه ویلبس علیهم السحر والشعوذه؛ پس پیروانش را به وسیله محرمات واباحی گری گمراه کرده وبرایشان مخفی کاری وسحر وشعبده انجام می دهد.
وعلی هذا فإن الطابع الاسطوری الذی تتصف به أحادیثه یکون له أساس من الصحه؛
افسانه هایی که برای دجال ذکر می کنند، دور از واقعیت نیست.
- در حالی که ایشان ابتدا می گوید حرف ها در مورد دجال اسطوره است؛ ولی دوباره می گوید صحیح است؛ ولی (به نظرما) خیلی از آن ها مورد بحث است.
و إن أضاف علیه بعض الرواه؛
اگر چه برخی راویان، چیزهایی به آن اضافه کرده اند.
احتمال دوم: دجال همان شیطان است.
و یلیه فی القوه أن یکون الدجال هو الشیطان أبلیس الذی طلب من الله أن ینظره إلی یوم یبعثون فأجابه (عزَّ وجلَّ) فإنّک من المنظرین إلی یوم الوقت المعلوم، وقد ورد إن قتله فی یوم الوقت المعلوم یکون علی ید المهدی (عجّل الله فرجه)؛
و احتمال دارد دجال همان شیطان باشد که از خداوند تا روز قیامت مهلت خواست وخداوند در جوابش فرمود: تا روز وقت معلوم از مهلت داده شدگان هستی ودر روایت آمده که قتل دجال به دست حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در روز وقت معلوم است.
منظور این که روز وقت معلوم، همان دوران ظهور است.
احتمال سوم: دجال همان سفیانی است.
و یوجد احتمال آخر أن یکون الدجال نفس السفیانی وقد وقع التضخیم فی أوصافه وأحادیثه؛ قضیه را از حد گذرانده وبزرگ کرده اند.
طریق تطبیق دجال بر سفیانی:
و قد ذکرت بعض الروایات أنّ السفیانی یبدو أعور ولیس بأعور...؛ در بعضی روایات آمده است که به نظر می رسد سفیانی یک چشمی است؛ ولی یک چشمی نیست.
در برخی روایات از یک چشمی بودن دجال سخن به میان آمده است. پس این دو گروه روایات بر هم تطبیق می کنند.
و لکن یبقی هذا الاحتمال ضعیفاً، لأن أکثر الصفات الوارده فی الدجال لا تنطبق علی السفیانی ومنها إدعاء الربوبیه وعجائب السحر؛
ولکن این احتمال ضعیف است؛ چون بیش تر روایات دجال مثل ادعای ربوبیت وجادوگری وی بر سفیانی قابل تطبیق نیست.
سفیانی ودجال دو شخص متفاوتند:
- ما در کتاب (تا ظهور) بیان کردیم که سفیانی با جریان دجال فرق دارد. محدوده حرکت سفیانی به شام وعراق وحجاز وبخشی از جنوب ایران منحصر می شود وسرلوحه برنامه او، دشمنی با اهل بیت وتشیع است؛ ولی دجال ادعای ربوبیت می کند وحدود حرکت او در سطح وسیع وهمه دنیا جز یکی دو مکان است(۱۰۰).
اگر چه می بینیم در روایات ما از دجال زیاد صحبت نشده، بدان دلیل است که دجال عنوانی برای سفیانی است. بنده این معنا را در کلمات مرحوم آقای ملاصالح مازندرانی دیدم؛ البته ایشان هم به قطع ویقین معنای مذکور را اراده نکرده است.
احتمال چهارم: دجال یک جریان است:
و إحتمال آخر أن یکون الدجال أو الدجال تعبیرا مجازیا عن أغراء الحضاره المادیه (تمدن غربی ها) الکاذبه المزیفه أواغراء الدنیا ورفاهیتها الکاذبه... وهو أیضا ضعیف، لصراحه الأحادیث بأنّه شخص حقیقی من نوع خاص یقود حرکه عسکریه واضلالیه فی آخر الزمان.
- دجال یک جریان است. نظر حضرات آیات مرحوم صدر ومکارم شیرازی (استاد ما) همین است.
و ینبغی التحرز فی بحث أحادیث الدجال من أمرین؛
و شایسته است در بحث دجال از دو امر دوری گردد:
أحدهما: أن غالبیه أحادیثه تقریبا عن کعب الأحبار؛
اول این که اغلب احادیث دجال از کعب الاحبار است.
- ما بار ها بیان کرده ایم که کعب وکتابش (مولِفا ومولَفا) نزد ما مشکل دارد.
والثانی: أن من عقائد الیهود أن المسیح المنتظر عندهم یقتل الدجال(۱۰۱)؛
از عقاید یهود این است که مسیح منتظر، دجال را به قتل می رساند.

جلسه (۱۴)

در سیر بحث دجال به این نکته رسیدیم که سخن علمای ما در کتاب هایشان راجع به دجال، معمولا به عنوان القای حجت است واز باب من فمک ادینک؛ به کارگیری واستفاده علما از چیزی که آن ها قبول دارند؛ یعنی در مقام احتجاج بر اهل سنت برآمده اند؛ اهل سنتی که غالبا منکر وجود امام زمان (عجّل الله فرجه) هستند؛ هر چند اصل امام زمان (عجّل الله فرجه) را قبول دارند.
احتجاج به وجود دجال برای اثبات عمر طولانی امام عصر (عجّل الله فرجه):
سخن اهل سنت این است که چگونه ممکن است امام زمان (عجّل الله فرجه) این مقدار عمر کند؟ اهل سنت این اشکال را وارد می کنند در حالی که خودشان اذعان دارند به دجالی که از زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) زنده است وحتی قبل از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده وتا امروز در قید حیات است. پس علمای ما معمولا بحث از دجال را برای احتجاج با اهل سنت در کتب شان ذکر می کنند واین که اهل سنت با پذیرش حیات طولانی دجال، به طریق اولی باید وجود امام زمان (عجّل الله فرجه) را قبول کنند.
روایات دجال در کتاب های اهل سنت:
اکنون به بررسی روایات دجال در کتب اهل سنت می پردازیم؛ اگر چه در منابع ما در مورد دجال بحثی گذرا مطرح شده ودر کتب اربعه ما هم اشاره چندانی به دجال نشده است، اما در کتاب های اهل سنت (در منابع دست اولشان) به قضیه دجال پرداخته شده وعلتش نیز برای بنده نامعلوم است.
روایت اول: روایت ابو سعید خدری:
فَمَا رَوَاهُ مُسْلِمٌ فِی صَحِیحِهِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِی قَالَ: حَدَّثَنَا رَسُولُ الله (صلی الله علیه وآله وسلم) حَدِیثاً طَوِیلًا عَنِ الدَّجَّالِ.
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یک روایت مفصل راجع به دجال فرمودند. خود ابو سعید تمام روایت را نقل نمی کند.
«قَالَ یأْتِی» پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در ضمن صحبت هایشان فرمودند: دجال می آید.
وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیهِ أَنْ یدْخُلَ نِقَابَ الْمَدِینَهِ فَینْتَهِی إِلَی بَعْضِ السِّبَاخِ الَّتِی تَلِی الْمَدِینَهَ؛ ودر حالی که ورود به مدینه بر دجال از هر طریقی حرام است واو به نزدیکی مدینه می رسد.
فَیخْرُجُ إِلَیهِ یوْمَئِذٍ رَجُلٌ هُوَ خَیرُ النَّاسِ أَوْ مِنْ خَیرِ النَّاسِ؛
پس مردی که بهترین مردم ویا از بهترین مردم است، به سوی دجال خارج می شود.
فَیقُولُ أَشْهَدُ أَنَّکَ الدَّجَّالُ الَّذِی حَدَّثَنَا رَسُولُ الله (صلی الله علیه وآله وسلم) دِیثَهُ؛
پس می گوید: شهادت می دهم تو دجالی هستی که پیامبر برای ما تعریف می کرد.
فَیقُولُ الدَّجَّالُ: أَ رَأَیتُمْ إِنْ قَتَلْتُ هَذَا ثُمَّ أَحْییتُهُ أَ تَشُکُّونَ فِی الْأَمْرِ؛
پس دجال به طرفدارنش می گوید: اگر من این شخص را بکشم وسپس او را زنده کنم، آیا در امر من شک می کنید؟ (دجال گاهی مدعی الوهیت وگاهی مدعی نبوت می شود. او مسیح دجال است؛ یعنی مسیح کذاب است؛ زیرا او ادعا می کند من مسیح هستم وکارهای خدایی انجام می دهم! مسیحی که آقایان ادعا می کنند ابن الله ویا هوالله (نعوذ بالله) است).
فَیقُولُونَ: لا؛ پس می گویند: نه.
قَالَ: فَیقْتُلُهُ ثُمَّ یحْییهِ؛ دجال آن مرد را می کشد وسپس او را زنده می کند. فَیقُولُ: حِینَ یحْییهِ والله مَا کُنْتُ فِیکَ قَطُّ أَشَدَّ بَصِیرَهً مِنِّی الْآنَ؛ مقتول وقتی زنده شد، می گوید: من به کذاب بودن تو شناخت وبصیرت داشتم؛ هرچند اکنون بصیرتم مبنی براین که تو همان مسیح دجال هستی، افزوده شد.
قَالَ: فَیرِیدُ الدَّجَّالُ أَنْ یقْتُلَهُ فلا یسَلَّطُ عَلَیهِ؛ پس، دجال دوباره کشتن مرد را اراده می کند، ولی براو مسلط نمی شود.
و بلغنی أنه یجعل علی حلقه صفیحه من نحاس؛ خضر یعنی ورقی از مس برابر گلو وسینه اش به عنوان سپر گذاشته ومانع ضربت دجال به خودش می شود.
و بلغنی أنه الخضر الذی یقتله الدجال ثم یحییه(۱۰۲).
معمر که از زهری نقل می کند، بیانی دارد مبنی بر این که شخص درگیر شونده با دجال، حضرت خضر است. طرز قتل او از سوی خضر این گونه است که دجال را خفه می کند.
نکته:
این روایت راجع به آخر عمر دجال است که به مدینه نزدیک شده وحضرت خضر مقابل او می ایستد. دجال مطرح شده در روایت اهل سنت، وجود دارد وخضر هم زنده است. این روایت در منابع دست اول اهل سنت است.
مصادر روایت:
راویان شیعه، مرحوم اربلی در کشف الغمه (ج۳، ص۲۹۱) وزهره المقول ابن شدقم (م ۱۰۳۳) وعلامه مجلسی در بحار الانوار (ج۵۱، ص۹۸) روایت را نقل کرده اند، وهرسه منبع ذکر می کنند که روایت را از صحیح مسلم نقل می کنند، واین بدان معناست که روایت مذکور در کتب وطرق شیعه نیامده است.
روایت در کتب اهل سنت در صحیح بخاری (ج۹، ص۷۶) وبعد او صحیح مسلم (ج۴، ص۲۰۲۵۶) آمده؛ ولی هردوروایت را با همان عبارت ونص عبد الرزاق نقل می کنند. عبد الرزاق (م۲۱۱) صاحب مصنف واز بزرگان اسلام است ونزد اهل سنت جایگاه بسیار والایی دارد (البته خودش، نه کتاب وی).
ذهبی می گوید: بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) کسی مثل عبد الرزاق درسش شلوغ نبود. بعضی مدعی هستند که وی شیعه بوده؛ عقیده بنده نیز این است که عبد الرزاق از ولایت مدارها است وبه ولایت اهل بیت معتقد بوده است. کسی که کتاب نجاشی(۱۰۳) را مطالعه کند، به این مطلب اذعان می کند. ایشان شخصیتی است که مورد قبول مسلمین است. روایت را ایشان در مصنف خودش (ج۱۱، ص۳۹۳) نقل می کند. ما نسبت به عبد الرزاق ایرادی نداریم. اگر نسبت به معمر هم اغماض کنیم؛ ولی راجع به زهری خیلی حرف داریم. اهل سنت این متن را تلقی به قبول وبه آن اعتماد کرده؛ به همین دلیل در کتب دست اول خودشان نقل کرده اند. کتاب السنه شیبانی (ص۱۱۷)، سنن الکبری بیهقی تا مسند ابی یعلی (ج۲، ص۵۳۴)، معجم الکبیر (ج۷، ص۴۰) وحاکم در مستدرک (ج۴، ص۵۳۷) و... روایت را نقل کرده اند؛ چون این روایت را اهل سنت تلقی به قبول کرده اند بنابراین از نقل سایر مصادر مستغنی هستیم.
بیانی در مورد حضرت خضر (علیه السلام):
به مناسبت وجود نام حضرت خضر (علیه السلام) در روایت، مقداری پیرامون خضر (علیه السلام) صحبت می کنیم.
خضر کیست؟ آیا در روایات ما از خضر سخنی به میان آمده است؟ آیا حیات دارد یا وفات کرده است؟
دیدگاه علامه مجلسی در مورد حضرت خضر (علیه السلام):
مرحوم مجلسی در مرآه العقول ذیل روایت، بیانی دارد؛ ایشان می فرماید:
المشهور بیننا أنه (علیه السلام) کان نبیا والآن من أمه نبیّنا (صلی الله علیه وآله وسلم)؛
مشهور بین ما این است که خضر پیامبر بوده واکنون نیز از امت پیامبر ما است. منظور این که خضر زنده است.
و یبقی إلی نفخ الصور، لأنه شرب الماء الحیاه؛
و تا زمان دمیدن صور زنده است؛ چون آب حیات نوشیده است.
و هو مونس للقائم (عجّل الله فرجه)؛
و او در این دوران مونس حضرت قائم (عجّل الله فرجه) است.
و قال عیاض من علماء العامه: قد اضطرب العلماء فی الخضر (علیه السلام) هل هو نبی أو ولی؛
عیاض، یکی از علمای عامه گفته است: کلام علمای عامه در مورد حضرت خضر (علیه السلام) مضطرب است که آیا او پیامبر است ویا نبی؟
و احتج من قال بنبوته، بکونه أعلم من موسی (علیه السلام) إذ یبعد أن یکون الولی أعلم من النبی (صلی الله علیه وآله وسلم)؛ کسی که قائل به نبوت حضرت خضر است؛ دلیلش این است که خضر از موسی اعلم بود وبعید است که ولی از نبی اعلم باشد.
و بقوله تعالی: ﴿ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی﴾ لأنه إذا لم یفعله بأمره فقد فعله بالوحی، فهذه هی النبوه؛
و دلیل دیگر این که خداوند از زبان حضرت خضر (علیه السلام) فرمود: این کارها را از پیش خودم انجام ندادم. اگر کارها را به امر خودش انجام نداده باشد، کارها را با وحی انجام داده واین همان نبوت است.
و أجیب بأنه لیس فی الآیه تعیین من بلغه ذلک عن الله تعالی، فیحتمل أن یکون نبی غیره أمره بذلک؛ (۱)
بعضی به این دلیل اشکال وارد کرده اند که در آیه تعیین نشده که ابلاغ به او از طرف خداوند تعالی بوده، چه بسا پیامبر دیگری او را به آن امور امر کرده است.
و قال المازری: القائل بأنه ولی، هو القشیری وکثیر؛
۱- «...عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَی الرِّضَا (علیه السلام) یَقُولُ: إِنَّ الْخَضِر (علیه السلام) شَرِبَ مِنْ مَاءِ الْحَیَاهِ فَهُوَ حَیٌّ لَا یَمُوتُ حَتَّی یُنْفَخَ فِی الصُّورِ وإِنَّهُ لَیَأْتِینَا فَیُسَلِّمُ فَنَسْمَعُ صَوْتَهُ ولَا نَرَی شَخْصَهُ وإِنَّهُ لَیَحْضُرُ حَیْثُ مَا ذُکِرَ فَمَنْ ذَکَرَهُ مِنْکُمْ فَلْیُسَلِّمْ عَلَیْهِ وإِنَّهُ لَیَحْضُرُالْمَوْسِمَ کُلَّ سَنَهٍ فَیَقْضِی جَمِیعَ الْمَنَاسِکِ ویَقِفُ بِعَرَفَهَ فَیُؤَمِّنُ عَلَی دُعَاءِ الْمُؤْمِنِینَ وسَیُؤْنِسُ اللهُ بِهِ وَحْشَهَ قَائِمِنَا فِی غَیْبَتِهِ ویَصِلُ بِهِ وَحْدَتَهُ. حسن بن علی بن فضال گوید از امام هشتم شنیدم، فرمود: به راستی خضر از آب حیات نوشید وزنده است ونمیرد تا دمیدن در صور، او نزد ما می آید وبر ما سلام می دهد وآوازش را بشنویم وخودش را نبینیم واو هرجا نامبرده شود حاضر گردد وهر کدام از شما نام او را برد بر او سلام دهد. او هر سال در موسم حج حاضر گردد وهمه مناسک را بجا آرد ودر عرفه وقوف کند وبر دعای مؤمنان آمین گوید وخدا بدو وحشت قائم ما را در حال غیبت بزداید وتنهائی او را مبدل به وصلت کند»؛ (کمال الدین وتمام النعمه؛ ج۲، باب ۳۸، ح۴، ص۳۹۰).
مازری می گوید: قشیری وبسیاری از علما از قائلین به ولی بودن حضرت خضر (علیه السلام) هستند.
و قال الشعبی! هو نبی معمر محجوب عن أکثر الناس؛
شعبی می گوید: حضرت خضر پیامبری است که عمر طولانی دارد واز نظر بیش تر مردم پنهان است.
و حکی الماوردی فیه قولا ثالثا أنه ملک؛ ماوردی می گوید: حضرت خضر پادشاه ملک است. والقائلون بأنه نبی إختلفوا فی کونه مرسلا؛
قائلین به نبوت خضر در مرسل بودن وی اختلاف کرده اند.
فإن قلت: یضعف القول بنبوته لحدیث: لا نبی بعدی؛
اگر گفته شود، قول به نبوت خضر به خاطر حدیث پیامبر مبتنی بر این که «بعد از من پیامبری نیست» ضعیف است.
قلت: المعنی لا نبوه منشأها بعدی، وإلا لزم فی عیسی حین ینزل فإنه بعده أیضا؛
جواب داده می شود منظور از حدیث لا نبی بعدی؛ آن است که ممکن نیست پیامبری بعد از پیامبر خاتم مبعوث شود واگر غیر از این باشد، اشکال مذکور راجع به حضرت عیسی (علیه السلام) نیز پیش می آید؛ زیرا حضرت عیسی (علیه السلام)، هنگام ظهور امام زمان (عجّل الله فرجه) با منصب نبوت می آید. پس اگر پیامبری قبل از پیامبر ما حیات داشته والان هم موجود باشد، روایت «لا نبی بعدی» چنین پیامبری را نفی نمی کند. منظور روایت، پیامبری است که منشأش بعد از نبوت پیامبر ما باشد.
و قال الثعلبی(۱۰۴): قد إختلف فقیل: کان فی زمن إبراهیم (علیه السلام)؛
حضرت خضر زمان حضرت ابراهیم بوده است.
و قیل: بعده بقلیل؛ بعد ابراهیم مدت کوتاهی بوده.
و قیل: بعده بکثیر؛ بعد ابراهیم مدت زیادی بوده است.
اما بیان علامه مجلسی:
و حکایات إجتماعهم به فی مواضع الخیر وأخذهم منه وسؤالهم له وجوابه لهم لا تحصی کثره(۱۰۵)؛
ملاقات هایی که با حضرت خضر در امکنه شریف اتفاق افتاده وگرفتن مسائل وسوال وجواب از او به جهت کثرت، قابل شمارش نیست.
و شذ بعض المحدثین فأنکر حیاته؛
و بعضی از محدثین عامه، منکر حیات او شده اند.
کتاب فردوس الأخبار از کتاب های ارزشمند اهل سنت:
ضمن این که روایتی از اهل سنت به همین مضمون وارد شده است. روایتی از ابن شیرویه، ابن شهردار دیلمی صاحب کتاب فردوس الاخبار نقل شده است. این کتاب از کتاب های بسیار قدیمی وخوب اهل سنت است؛ تقریبا هزار سال قبل، مولف آن وفات کرده؛ این کتاب پنج جلدی از مصادر بحار الانوار است. ده هزار حدیث دارد. در چاپ اول، هزار حدیث از این کتاب را حذف کرده اند (کمیته ای از اهل سنت زیر نظر سلفیان سعودی، مربوط به حذف روایاتی که صلاح نمی بینند، این کار را انجام داده است). در چاپ دوم نیز ۱۰۰۰ حدیث را حذف کرده اند. البته یادشان نبوده که در مقدمه کتاب نوشته اند: یحتوی علی عشره آلاف حدیث؛ در حالی که کتاب اکنون ثمانیه آلاف (۸۰۰۰) حدیث دارد! لذا ممکن است در چاپ سوم این جمله را از مقدمه حذف کنند!
این کتاب از مصادر بحار الانوار است. حدیث فردوس الاخبار (ج۲، ص۲۰۲) از انس، خادم پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) است.
ما در شخصیت انس تامل داریم. انس جز کسانی است که امام صادق (علیه السلام) نسبت به وی نظر مثبتی نداشتند ومی فرمودند: سه نفرند که به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) دروغ می بستند. با این حال، ایشان حدیث مذکور را نقل می کند وبه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) استناد نمی دهد.
خضر والیاس، دو پیامبر جاودان:
الخضر فی البحر وإلیاس فی البر، یجتمعان کل لیله عند الردم الذی بناه ذو القرنین بین الناس وبین یأجوج ومأجوج ویحجان کل سنه، ویشربان من زمزم شربه تکفیهما إلی قابل، طعامهما ذلک(۱۰۶)؛
خضر در دریا والیاس در خشکی است. هر شب کنار سدی که ذوالقرنین بین مردم ویاجوج وماجوج بنا کرد، اجتماع دارند. هر سال حج می روند واز زمزم، مقداری آب می نوشند که آن ها را تا سال آینده از نوشیدن بی نیاز می کند، غذایشان همین است.
روایت مذکور در مصادر ما نیامده است.

جلسه (۱۵)

سخن در مورد روایات دجال در کتب اهل سنت بود که بحث درگیری حضرت خضر (علیه السلام) با دجال در کتب عامه به میان آمد. البته در منابع خودمان درگیری حضرت خضر (علیه السلام) با دجال را نیافتیم. به همین مناسبت ما فصلی راجع به خضر از نگاه روایات شیعه، شروع کرده وضمن اشاره به چند روایت در این زمینه، شخصیت خضر (علیه السلام) ونقش ایشان را در دوران غیبت از کتب خاصه بیان کردیم. حال روایات باقی مانده را مرور می کنیم.
طول عمر امام زمان (عجّل الله فرجه) واستدلال به عمر خضر (علیه السلام):
معمولاً ائمه (علیهم السلام) هنگام سخن گفتن از حضرت خضر (علیه السلام)؛ مسئله طول عمر امام زمان (عجّل الله فرجه) وغیبت آن بزرگوار را مطرح می کردند. گویا قضیه حیات وطولانی بودن عمر حضرت خضر وغایب بودن ایشان جزء فرهنگ ومسائل مورد قبول واز مسلمات بوده است. همچنین افراد وقتی از طولانی بودن عمر امام زمان (عجّل الله فرجه) وغیبت ایشان از ائمه سوال می کردند، ائمه به زنده بودن وطولانی بودن عمر حضرت خضر (علیه السلام) اشاره می کردند.
روایتی که از عامه نقل کردیم، گویای این مطلب بود که عمر خضر بر اساس روایت خود اهل سنت، طولانی وتا زمان ظهور دجال خواهد بود؛ هرچند در این که دجال قبل از ظهور امام زمان (عجّل الله فرجه) ویا بعد از ظهور باشد، اختلاف است.
بعضی از اهل سنت با توجه به آیه ۵۷ سوره مریم:
﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْریسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیا. ورَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیا﴾،
قائلند که حضرت ادریس زنده است؛ ولی غالب علمای ما این بیان را قبول ندارند.
کلامی از امام حسن مجتبی (علیه السلام) در پاسخ به فرد سائل:
روایتی از کتاب محاسن برقی نقل شده است؛ محاسن از قدیمی ترین کتبی است که قمی ها نوشتند:
عنه عن أبیه عن أبی هاشم الجعفری رفع الحدیث قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام): دخل أمیر المؤمنین (علیه السلام) المسجد ومعه الحسن (علیه السلام) فدخل رجل، فسلّم علیه، فرد علیه شبیها بسلامه فقال: یا أمیر المؤمنین جئت أسألک. فقال: سل. قال: أخبرنی عن الرجل إذا نام أین تکون روحه؟ وعن المولود الذی یشبه أباه کیف یکون؟ وعن الذکر والنسیان کیف یکونان؟ قال: فنظر أمیر المؤمنین (علیه السلام) الی الحسن (علیه السلام) فقال أجبه. فقال الحسن: إن الرجل إذا نام فإن روحه متعلقه بالریح، والریح متعلقه بالهواء، فإذا أراد الله أن یقبض روحه جذب الهواء الریح وجذبت الریح الروح، وإذا أراد الله أن یردها فی مکانها جذبت الروح الریح، وجذبت الریح الهواء، فعادت إلی مکانها، وأما المولود الذی یشبه أباه، فإن الرجل إذا واقع أهله بقلب ساکن وبدن غیر مضطرب وقعت النطفه فی الرحم، فیشبه الولد أباه، وإذا واقعها بقلب شاغل وبدن مضطرب، فوقعت النطفه فی الرحم، فإن وقعت علی عرق من عروق أعمامه یشبه الولد أعمامه، وإن وقعت علی عرق من عروق أخواله یشبه الولد أخواله، وأما الذکر والنسیان، فإن القلب فی حق والحق مطبق علیه، فإذا أراد الله أن یذکر القلب سقط الطبق، فذکر، فقال الرجل: أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له، وأشهد أن محمداً عبده ورسوله، وأشهد أنّ أباک أمیر المؤمنین وصی محمد حقا حقاً، ولم أزل أقوله، وأشهد أنک وصیه، وأشهد أنّ الحسین وصیک، حتی أتی علی آخرهم، فقال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): فمن کان الرجل؟ قال: الخضر (علیه السلام)(۱۰۷)؛
امیر مؤمنان (علیه السلام) وارد مسجد شد وهمراه او امام حسن (علیه السلام) بود. سپس مردی داخل مسجد شد وسلام کرد. حضرت امیر همان گونه که آن مرد سلام کرده بود، جواب فرمودند. پس آن مرد گفت: آمده ام سوال کنم یا امیرمومنان! مرا آگاه کن از انسان که وقت خوابیدن روحش کجا می رود؟ واین که چرا فرزند شبیه پدرش است؟ وبه یاد آمدن وفراموشی چگونه است؟ حضرت أمیر المؤمنین به امام مجتبی (علیه السلام) فرمود: ای أبا محمّد! پاسخش را بده.
امام مجتبی (علیه السلام) فرمود: همانا انسان وقتی می خوابد، روح آدمی مرتبط به بادها است. اگر خداوند بازگشت روح را به بدن صاحبش اجازه ندهد، هوا ریح را جذب می کند وریح نیز روح را به سمت خود می کشد. اگر خدای تعالی اجازه فرماید که آن روح به صاحبش برگردد، همان روح، ریح را جذب نموده وآن ریح هوا را، وروح مراجعت نموده ودر بدن صاحبش جای می گیرد. علت شباهت برخی از فرزندان به عموها ودایی ها این است که هر گاه انسان با دلی آسوده وبدنی غیر مضطرب با همسر خود نزدیکی کند، نطفه در کیسه رحم ساکن شده وفرزند به پدر خود شبیه می شود وچنانچه عمل نزدیکی با دلی ملتهب وجسمی مضطرب انجام شود در این صورت نطفه در رحم ساکن شده (پس نطفه بر یکی از رگ ها قرار می گیرد) که اگر آن رگ های عموها باشد شبیه عموها شده واگر بر رگ های دایی ها قرار بگیرد شبیه ایشان می شود.
ذکر وفراموشی: قلب انسان در جعبه وحقّه کوچکی قرار دارد، وبر آن حقّه سرپوشی نهاده شده است. هرگاه خداوند اراده کند که قلب به خاطر آورد، آن سرپوش کنار رود؛ پس قلب فراموش شده را به یاد آورد.
آن فرد سائل گفت: شهادت می دهم که هیچ معبودی جز الله نیست وشریکی ندارد واین که محمّد رسول خدا وبنده او است وشهادت می دهم که پدرت، امیر المؤمنین جانشین بر حق پیامبر است وپیوسته نیز بدان معترف بودم وشهادت می دهم که تو وصی پدرت وجانشین اویی! وشهادت می دهم که حسین بن علی وصی وجانشین پدرش پس از تو است. سپس تا به آخر ائمه را نام برد. راوی از امام صادق (علیه السلام) سوال می کند که آن سائل که بود؟ امام صادق (علیه السلام) فرمود: خضر.
این روایت در کافی شریف هم آمده، ضمن این که حضرت خضر (علیه السلام) پس از نام بردن دوازده امام، به امیر مومنان سلام می کند.
روایت، طبق نقل اصول کافی:
وَ السَّلَامُ عَلَیکَ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ورَحْمَهُ الله وبَرَکَاتُهُ، ثُمَّ قَامَ فَمَضَی، فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ: یا أَبَا مُحَمَّدٍ! اتْبَعْهُ فَانْظُرْ أَینَ یقْصِدُ؟ فَخَرَجَ الْحَسَنُ بن عَلِی (علیه السلام) فَقَالَ:مَا کَانَ إِلَّا أَنْ وَضَعَ رِجْلَهُ خَارِجاً مِنَ الْمَسْجِدِ فَمَا دَرَیتُ أَینَ أَخَذَ مِنْ أَرْضِ الله فَرَجَعْتُ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) فَأَعْلَمْتُهُ. فَقَالَ: یا أَبَا مُحَمَّدٍ! أَ تَعْرِفُهُ؟ قُلْتُ: الله ورَسُولُهُ وأَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ أَعْلَمُ. قَالَ: هُوَ الْخضِرُ(۱۰۸)؛
حضرت أمیر (علیه السلام) به امام حسن (علیه السلام) فرمود:ای أبا محمّد! برو دنبالش ببین کجا می رود؟ او به دنبالش رفت؛ ولی اثری از او نیافته وگفت: همین که پایش را از مسجد بیرون گذاشت، متوجّه نشدم به کجا رفت. خدمت پدر رسیدم وجریان را باز گفتم. آن حضرت فرمود:ای ابا محمّد! آیا دریافتی او که بود؟ گفتم: خدا ورسول وأمیر المؤمنین داناترند. فرمود: او خضر (علیه السلام) بود.
زنده بودن خضر (علیه السلام) در عصر ائمه اطهار (علیهم السلام):
نکته: از این روایت استفاده می شود که حضرت خضر درآن زمان در قید حیات بوده است. روایت مذکور از روایاتی است که فقط شیعه آن را نقل می کند وحتی یک منبع از منابع عامه آن را نیاورده است.
مصادر روایت:
روایت را محاسن برقی (ج۲، ص۳۳۲–۳۳۳)، اصول کافی (ج ۱، ص۵۲۶)، اثبات الوصیه (ص ۱۳۶)، کمال الدین وتمام النعمه، (ج ۱، ص۳۱۵)، علل الشرائع (ج ۱، ص۹۸)، تفسیر قمی (ج۲، ص۴۴) و... نقل کرده اند. مدارک مذکور از قوّت بسیار محکمی برخوردار است. بنابراین، مدارک قائلین به حیات خضر همین هاست.
روایتی دیگر: امام عسکری (علیه السلام) ومعرفی جانشین خود:
حدثنا علی بن عبد الله الوراق قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن إسحاق بن سعد الأشعری قال: دخلت علی أبی محمد الحسن بن علی وأنا أرید أن أسأله عن الخلف [من] بعده، فقال لی مبتدئا: یا أحمد بن إسحاق إن الله تبارک وتعالی لم یخل الأرض منذ خلق آدم (علیه السلام) ولا یخلیها إلی أن تقوم الساعه من حجه لله علی خلقه، به یدفع البلاء عن أهل الأرض وبه ینزل الغیث وبه یخرج برکات الأرض. قال: فقلت له: یا ابن رسول الله! فمن الإمام والخلیفه بعدک؟ فنهض (علیه السلام) مسرعا فدخل البیت، ثم خرج وعلی عاتقه غلام کأن وجهه القمر لیله البدر من أبناء الثلاث سنین. فقال: یا أحمد بن إسحاق! لولا کرامتک علی الله (عزَّ وجلَّ) وعلی حججه ما عرضت علیک ابنی هذا، إنه سمی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وکنیه، الذی یملأ الأرض قسطاً وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً. یا أحمد بن إسحاق! مثله فی هذه الأمه مثل الخضر (علیه السلام)، ومثله مثل ذی القرنین، والله لیغیبن غیبه لا ینجوا فیها من الهلکه إلا من ثبته الله (عزَّ وجلَّ) علی القول بإمامته ووفقه [فیها] للدعاء بتعجیل فرجه(۱۰۹) فقال أحمد بن إسحاق: فقلت له: یا مولای فهل من علامه یطمئن إلیها قلبی؟ فنطق الغلام (علیه السلام) بلسان عربی فصیح فقال: أنا بقیه الله فی أرضه، والمنتقم من أعدائه، فلا تطلب أثرا بعد عین یا أحمد بن إسحاق. فقال أحمد بن إسحاق: فخرجت مسروراً فرحاً، فلمّا کان من الغد عدت إلیه، فقلت له: یا ابن رسول الله! لقد عظم سروری بما مننت [به] علی فما السنه الجاریه فیه من الخضر وذی القرنین(۱۱۰)؟ فقال: طول الغیبه یا أحمد. قلت: یا بن رسول الله وإن غیبته لتطول؟ قال:ای وربی حتی یرجع عن هذا الأمر أکثر القائلین به(۱۱۱) ولا یبقی إلا من أخذ الله (عزَّ وجلَّ) عهده لولایتنا وکتب فی قلبه الإیمان وأیّده بروح منه(۱۱۲) یا أحمد بن إسحاق: هذا أمر من أمر الله، وسرّ من سرّ الله، وغیب من غیب الله، فخذ ما آتیتک واکتمه وکن من الشاکرین تکن معنا غدا فی علیین(۱۱۳)؛
شیخ صدوق از احمد بن اسحاق بن سعد اشعری چنین روایت می کند: خدمت حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) رسیدم ومی خواستم راجع به جانشین آن حضرت از ایشان سؤالاتی بکنم. قبل از این که سؤال خود را مطرح سازم، فرمود: ای احمد! خداوند هرگز زمین را خالی از حجت نخواهد گذاشت واز آغاز آفرینش آدم تا روز قیامت این روش جاری خواهد بود. پروردگار به وسیله آن حجت، بلاها را از زمین دفع می کند وبرکات خود را بر اهل زمین نازل می کند.
راوی می گوید: عرض کردم: یا بن رسول الله! خلیفه وامام بعد از شما کیست؟ امام پس از این سؤال من، از جای خود با سرعت حرکت کرد وداخل اتاقی شد وبار دیگر در حالی که کودکی را بر روی شانه خود گذاشته بود، وارد شد. صورت کودک مانند ماه تمام می درخشید ودر حدود سه سال از عمرش می گذشت. سپس فرمود:ای احمد! اگر نه این بود که نزد خداوند آبرو وشرافت داری ونزد حجت های پروردگار دارای مقام ومنزلت هستی، هرگز این کودک را به تو نشان نمی دادم. این کودک با حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) همنام وکنیه است واو زمین را پس از ظلم وجور، از عدل وداد پر می کند.
ای احمد! مثل این کودک در میان این امت، مانند خضر وذی القرنین است. به پروردگار سوگند، این کودک غیبتی خواهد داشت که جز گروهی از معتقدین به امامت ائمه، بقیه هلاک خواهند شد. احمد می گوید: عرض کردم:ای مولای من! او علامتی دارد که قلبم اطمینان پیدا کند؟ در این هنگام کودک شروع به سخن گفتن کرد وبا زبان عربی فصیحی گفت: أنا بقیه الله فی أرضه والمنتقم من أعدائه فلا تطلب أثرا بعد عین یا احمد بن اسحاق؛ یعنی من ذخیره الهی در زمین او هستم ونیز از دشمنانش انتقام می گیرم. پس بعد از این دیگر اثری از آن نخواهی یافت، ای احمد بن اسحاق!
احمد می گوید: من پس از این جریان خوشحال از منزل امام (علیه السلام) بیرون شدم وروز بعد، بار دیگر خدمت امام رسیدم وعرض کردم: یا بن رسول الله! من دیروز بسیار مسرور شدم واز منتی که بر من نهادی ممنون هستم. اینک بفرمایید سنت های خضر وذو القرنین در مورد او چیست؟ فرمود: برای این که وی مدت زیادی در غیبت خواهد ماند. عرض کردم: مگر غیبت او بسیار طول می کشد؟
فرمود: آری؛ به خداوند سوگند او به اندازه ای در پشت پرده غیبت بماند تا آن که گروهی از معتقدین امامت از عقیده خود برگردند وجز افرادی که خداوند میثاق ولایت ما را از آنان گرفته وروح ایمان را در آنان تقویت فرموده، ثابت نخواهد ماند.ای احمد! این از اسرار خداوند است. اکنون این ِسر را نگهدار وبه کسی اطلاع نده وسپاسگزار باش تا فردای قیامت با ما باشی.
بیان علامه طباطبایی در مورد حضرت خضر وذو القرنین:
علامه طباطبایی در جلد ۱۳ تفسیر شریف المیزان ذیل آیه ﴿وَیسئلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَینْ قُلْ سَأَتْلُواْ عَلَیکُم مِّنْهُ ذِکْرً﴾؛ (کهف:۸۳)، بحث مبسوطی راجع به ذوالقرنین دارند؛ ضمن این که می فرمایند: مطالب نقل شده در مورد ذوالقرنین مشتمل بر مطالب شگفت آوری است که هر ذوق سلیمی از آن وحشت نموده وبلکه عقل سالم آن را محال می داند وعالم وجود هم منکر آن است(۱۱۴). ایشان بیانی نیز در مورد حضرت خضر (علیه السلام) دارند:
لم یرد ذکره فی القرآن إلا ما فی قصه رحله موسی إلی مجمع البحرین، ولا ذکر شیء من جوامع أوصافه إلا ما فی قوله تعالی: ﴿ فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً﴾؛ (کهف:۶۵) والذی یتحصل من الروایات النبویه أو الوارده من طرق أئمه أهل البیت فی قصته، ففی روایه محمد بن عماره عن الصادق (علیه السلام): أنّ الخضر کان نبیّاً مرسلا - بعثه الله تبارک وتعالی إلی قومه، فدعاهم إلی توحیده - والإقرار بأنبیائه ورسله وکتبه، وکان آیته أنه لا یجلس علی خشبه یابسه - ولا أرض بیضاء إلا أزهرت خضراء - وإنما سمی خضرا لذلک، وکان اسمه تالیا بن مالک بن عابر بن أرفخشد بن سام بن نوح الحدیث، ویؤید ما ذکر من وجه تسمیته ما فی الدر المنثور، عن عده من أرباب الجوامع عن ابن عباس وأبی هریره عن النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) قال: إنما سمی الخضر خضراً، لأنّه صلی علی فروه بیضاء - فاهتزت خضراء(۱۱۵)؛
قرآن کریم درباره حضرت خضر (علیه السلام) فقط همین داستان رفتن موسی به مجمع البحرین را ذکر کرده است واز جمیع اوصافش مطلبی ذکر نکرده است، تنها مطلب همین است که می فرماید: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». آنچه از روایات نبوی وروایات وارد شده از اهل بیت (علیهم السلام) در داستان خضر رسیده است، چه می توان فهمید؟ از روایت محمد بن عماره که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده ودر بحث روایتی آینده خواهد آمد؛ چنین برمی آید که آن جناب پیغمبری مرسل بوده که خدا او را به سوی قومش مبعوث فرموده بود واو مردم خود را به سوی توحید واقرار به انبیا وفرستادگان خدا وکتب انبیای پیشین دعوت می کرده ومعجزه اش این بوده که روی هیچ چوب خشکی نمی نشسته، مگر آن که سبز می شده وبر هیچ زمین بی علفی عبور نمی کرده مگر آن که سبز وخرم می گشته واگر او را خضر نامیدند به همین جهت بوده است واین کلمه با اختلاف مختصری در اعراب آن در عربی به معنای سبزی است، ودر صورتی که اسم اصلی وی تالی بن ملکان بن عابربن ارفخشد بن سام بن نوح است... مؤید این حدیث در وجه نامیدن او به خضر مطلبی است که در الدر المنثور از عده ای از ارباب جوامع حدیث از ابن عباس وابی هریره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده که فرمود: خضر را بدین جهت خضر نامیدند که وقتی روی پوستی سفید رنگ نماز گزارد، آن پوست سبز شد ودر بعضی از اخبار مانند روایت عیاشی از برید منسوب به امام باقر (علیه السلام) یا امام صادق (علیه السلام) آمده که خضر وذو القرنین دو مرد عالِم (دانشمند) بودند نه پیغمبر؛ ولیکن آیات نازل شده در داستان خضر وموسی خالی از این ظهور نیست که وی نبی بوده، وچطور ممکن است بگوییم نبی نبوده، درحالی که در آن آیات آمده که حکم بر او نازل شده است(۱۱۶).

جلسه (۱۶)

ادامه بحث علامه طباطبایی در خصوص زندگی وحیات خضر (علیه السلام)(۱۱۷):
از اخبار متفرقه ای که از اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده، برمی آید که خضر تا کنون زنده است وهنوز از دنیا نرفته است. واز قدرت خدای سبحان دور نیست که بعضی از بندگان خود را عمری طولانی دهد وتا زمانی طولانی زنده نگه دارد. برهانی عقلی هم بر محال بودن طول عمر نداریم وبه همین جهت نمی توانیم عمر طولانی را انکار کنیم. علاوه بر این که در بعضی روایات (در المنثور از دار قطنی وابن عساکر از ابن عباس) از طرق عامه (احتمال اول) سبب این طول عمر هم ذکر شده است. در روایتی که در المنثور از دارقطنی وابن عساکر از ابن عباس نقل کرده اند چنین آمده که او فرزند بلا فصل آدم است وخدا بدین جهت زنده اش نگه داشته تا دجال را تکذیب کند ودر بعضی دیگر (احتمال دوم) که در درالمنثور از ابن عساکر از ابن اسحاق روایت شده، نقل شده که آدم برای بقای او تا روز قیامت دعا کرده است(۱۱۸).
در تعدادی از روایات (احتمال سوم) که از طرق شیعه وسنی رسیده،آمده است که خضر از آب حیات که واقع در ظلمات است، نوشیده؛ چون وی در پیشاپیش لشکر ذو القرنین که در طلب آب حیات بود، قرار داشت. خضر به آن رسید وذو القرنین نرسید. این روایات وامثال آن روایات آحادی است که به صدورش قطع نداریم واز قرآن کریم وسنت قطعی وعقل هم دلیلی بر توجیه وتصحیح این روایات نداریم.
قصه ها وحکایات وهمچنین روایات درباره حضرت خضر (علیه السلام) بسیار است؛ لیکن صحبت هایی است که هیچ خردمندی به آن اعتماد نمی کند(۱۱۹)؛ مانند این روایت که در الدر المنثور از ابن شاهین از خصیف نقل شده که چهار نفر از انبیا تاکنون زنده هستند: دو نفر آن ها، یعنی عیسی وادریس در آسمان هستند ودو نفر دیگر، یعنی خضر والیاس در زمین هستند؛ خضر در دریا والیاس در خشکی است.
نیز مانند روایت الدر المنثور از عقیلی از کعب(۱۲۰) که گفته است: خضر در میان دریای بالا ودریای پایین بر روی منبری قرار دارد، وجنبندگان دریا مأمورند اطاعتش کنند وهمه روزه، صبح وشام ارواح بر او عرضه می شوند.
یا مانند روایت الدر المنثور از ابی الشیخ در کتاب العظمه وابی نعیم در حلیه الاولیاء از کعب الاحبار که گفته است: خضر، فرزند عامیل با چند نفر از رفقای خود سوار شدند وبه دریای هند رسیدند ودریای هند همان دریای چین است. در آن جا به دوستانش گفت: مرا به دریا آویزان کنید! چند روز وشب آویزان بود, آن گاه صعود کرد. گفتند: ای خضر! چه دیدی؟ خدا عجب اکرامی از تو کرد که در این مدت در اعماق دریا محفوظ ماندی! گفت: یکی از ملائکه به استقبالم آمد وگفت: ای آدمی زاده خطاکار! از کجا می آیی وبه کجا می روی؟ گفتم: می خواهم ته این دریا را ببینم. گفت: چگونه می توانی به ته آن برسی در حالی که از زمان داوود (علیه السلام) مردی به طرف قعر آن می رود وتا به امروز نرسیده است با این که از آن روز تا امروز سیصد سال می گذرد وروایاتی دیگر از این قبیل روایات که مشتمل بر نوادر داستان ها است(۱۲۱).
نتیجه:
خضر زنده است وحیات دارد؛ هر چند در مورد علت حیات او روایات متفاوت است.
ذو القرنین:
خصوصیت اول: حضرت خضر (علیه السلام) جزء نیروهای ذی القرنین بود. علامه طباطبایی در این زمینه در تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۳۷۹ بحث مفصلی دارد که شایسته مطالعه است. ایشان می فرماید(۱۲۲):
قرآن کریم متعرض اسم وتاریخ زندگی وولادت ونسب وسایر مشخصاتش نشده است. البته این رسم قرآن کریم در همه موارد است که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمی پردازد. در خصوص ذو القرنین هم به ذکر سفرهای سه گانه او بسنده کرده است: اولین سفرش به مغرب تا آن جا که به محل فرو رفتن خورشید رسیده ودیده است که آفتاب در (عَینٍ حَمِئَهٍ) ویا (حامیه) فرو می رود، ودر آن محل با قومی مواجه شد. سفر دومش از مغرب به طرف مشرق بوده، تا آن جا که به محل طلوع خورشید رسیده ودر آن جا با قومی مواجه شد که خداوند میان آنان وآفتاب ساتر وحاجبی قرار نداده وسفر سومش تا موضع بین السدین بوده ودر آن جا با مردمی مواجه شد که به هیچ وجه حرف وکلام نمی فهمیدند... این چیزی است که قرآن کریم از این داستان آورده واز آنچه آورده چند خصوصیت وجهت جوهری داستان استفاده می شود....
خصوصیت دوم: او مردی مؤمن به خدا وروز جزا ومتدین به دین حق بوده که بنا بر نقل قرآن کریم گفته است: ﴿هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وکانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا﴾ ونیز گفته: ﴿ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یرَدُّ إِلی رَبِّهِ فَیعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً وأَمَّا مَنْ آمَنَ وعَمِلَ صالِحاً﴾؛ گذشته از این که آیه ﴿قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَینِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً﴾ که خداوند اختیار تام به او می دهد؛ خود شاهد بر مزید کرامت ومقام دینی اوست ومی فهماند که او به وحی ویا الهام ویا به وسیله پیغمبری از پیغمبران تایید می شده است، واو را کمک می کرده است.
خصوصیت سوم: او جزء افرادی بوده که خداوند خیر دنیا وآخرت را برای وی جمع کرده بود. خیر دنیا، برای این که سلطنتی به او داده بود که توانست با آن به مغرب ومشرق آفتاب برود، وهیچ چیز جلوگیرش نشود؛ بلکه تمامی اسباب مسخر او باشند واما آخرت، برای این که او بسط عدالت واقامه حق در بشر، با صلح وعفو ورفق وکرامت نفس وگستردن خیر ودفع شر در میان بشر سلوک کرد. همه این ها از آیه ﴿إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وآتَیناهُ مِنْ کُلِّ شَیءٍ سَبَبا﴾ استفاده می شود؛ علاوه بر آنچه از سیاق داستان بر می آید که چگونه خداوند نیروی جسمانی وروحانی به او ارزانی داشته است.
خصوصیت چهارم: با جماعتی ستمکار در مغرب مواجه شد وآنان را عذاب کرد.
خصوصیت پنجم: سدی بنا کرده که در غیر مغرب ومشرق آفتاب بوده است؛ چون بعد از آن که به مشرق آفتاب رسیده از امری پیروی کرده تا به میان دو کوه رسیده است واز مشخصات سد او علاوه بر این که گفتیم در مشرق ومغرب عالم نبوده، این است که میان دو کوه ساخته شده واین دو کوه را که مانند دو دیوار بوده اند، به صورت یک دیوار ممتد در آورده ودر سدی که ساخته پاره های آهن ومس گداخته به کار رفته وقطعا در تنگنایی بوده که آن تنگنا رابط میان دو قسمت مسکونی زمین بوده است.
این گوشه ای از شخصیت خضر وذی القرنین بود که به مناسبت درگیری خضر ودجال براساس روایت عامه بیان کردیم.
روایت دوم: روایت نواس بن سمعان(۱۲۳):
نواس روایت مفصلی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد دجال نقل می کند. این روایت در هیچ منبعی از منابع شیعی نیامده وعدم نقل علما دلیل بر ندیدن روایت نبوده، بلکه از این گونه روایات اعراض کرده اند. فقط ابن شدقم (م. ۱۰۳۳) در زهره المقول این روایت را از صحیح مسلم نقل می کند. اهل سنت روایت را در عمده صحاح ومسانیدشان نقل کرده اند واین یکی از مفصل ترین روایات عامه است. این روایت تفاصیل وجزییات دجال را بیان می کند.
مصادر روایت:
عبد الرزاق: (ج۱۱، ص۳۹۲، ح۲۰۸۲۲)، ابن أبی شیبه: (ج۱۵، ص۱۳۲، ح۱۹۳۱۳)، أحمد: (ج۶، ص۴۵۴، عن عبد الرزاق)، مسلم: (ج۴، ص۲۲۵۰، ب۲۰، ح۲۹۳۷). ابن ماجه: (ج۲، ص۱۳۵۶، ب۳۳، ح۴۰۷ ۵ همانند مسلم به تفاوت یسیر، بسند آخر، عن النواس بن سمعان الکلابی)، أبو داود: (ج۴، ص۱۱۷، ح۴۳۲۱ همانند روایت مسلم الأولی، مختصرا، به سند آخر، عن النواس بن سمعان البزار: علی ما فی کشف الهیثمی)، الترمذی: (ج۴، ص۵۱۰، ب۵۹، ح۲۲۴۰ همانند روایت مسلم الأولی بتفاوت) و....
بیان روایت:
ما روایت را از صحیح مسلم نقل می کنیم(۱۲۴):
عن نواس بن سمعان قال: ذکر رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) الدجال ذات غداه فخفض فیه ورفع؛ یک روز صبح رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)از دجال سخن گفت وجزییات وتفصیلات او را شرح داد.
حتی ظنناه فی طائفه النخل فلما رحنا إلیه عرف ذلک فینا؛
تا این که گمان کردیم در نزدیکی ما در نخلستان است. پس هنگامی که ما به سوی او رفتیم پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: کاری دارید؟
قلنا: یا رسول الله ذکرت الدجال غداه، فخفضت فیه ورفعت، حتی ظنناه فی طائفه النخل؛
گفتیم: یا رسول الله! صبح از دجال سخن گفتی وجزییات او را شرح دادی، طوری که ما گمان کردیم در نزدیکی ما درنخلستان است!
فقال: غیر الدجال أخوفنی علیکم؛
پیامبر فرمود: از غیر دجال برشما بیش تر می ترسم.
إن یخرج وأنا فیکم فأنا حجیجه دونکم، وإن یخرج ولست فیکم فامرؤ حجیج نفسه، والله خلیفتی علی کل مسلم، إنه شاب قطط؛
جوان وموی فرفری دارد؛ عینه طافئه؛ یک چشمی است.
کأنی أشبّهه، بعبد العزی بن قطن؛ گویا او را شبیه عبد عزی بن قطن می بینم.
فمن أدرکه منکم فلیقرأ علیه فواتیح سوره الکهف؛ پس هرکه او را درک کرد، اوائل سوره کهف را بخواند.
إنه خارج من خله بین الشام والعراق، فعاث یمینا وعاث شمالا؛
دجال از مرز بین شام وعراق خارج می شود؛ فسادی که سریع فراگیر می شود، مثل آتشی که در هیزم افتد؛ شرق وغرب را فرا می گیرد.
یا عباد الله! فاثبتوا؛ای بندگان! ثابت قدم باشید.
قلنا: یا رسول الله وما لبثه فی الأرض؟ گفتیم: یا رسول الله! مدت توقفش در زمین چقدر است؟
قال: أربعون یوما، یوم کسنه ویوم کشهر ویوم کجمعه وسائر أیامه کأیامکم؛ فرمود: ۴۰ روز که یک روز آن برابر یک سال ویک روز آن برابر یک ماه ویک روز آن برابر یک هفته، ومابقی ایامش مثل ایام شما؛ یعنی همه حکومتش تقریبا دو سال طول می کشد.
اگر علمای ما به این روایت عمل کنند ومحور را این روایت قرار دهند (هرچند به این روایت عمل نکرده اند) چطور قائلند که دجال ظهور کرده وآن را بر مادی گری غربی تطبیق می دهند وچگونه قضیه دجال را یک جریان می دانند. این تطبیقات با روایت مذکور قابل جمع نیست!
قلنا: یا رسول الله! فذلک الیوم الذی کسنه أتکفینا فیه صلاه یوم؟
گفتیم: یا رسول الله! روزی که در زمان دجال به اندازه یک سال است، آیا نماز یک روز ما را کفایت می کند؟
قال: لا، اقدروا له قدره؛ فرمود: نه، اندازه گیری کنید.
این جاست که برخی از اهل سنت، بدعت ها را به جای اجتهادات جایگزین می کنند واین را دلیل براجتهاد می دانند.روایت در کتب ما نیامده است. به شرح روایت مراجعه کنید(۱۲۵).

جلسه (۱۷)

چرا در کتاب های عامه از دجال، به مسیح دجال تعبیر می شود؟
معمولا در کتاب های عامه از دجال به مسیح دجال تعبیر می کنند. چرا؟
مُعلِق در بحار الانوار ج۸۸، ص۹۲، ذیل دعای مفصلی که مرحوم مجلسی در عید اضحی آورده است، عبارت قابل توجهی در توضیح حدیث نبوی (صلی الله علیه وآله وسلم): «وأعوذ بک من فتنه المسیح الدجال» دارد، ایشان می فرماید:
عندی أنّ المراد بالمسیح الدجال فی حدیث النبی (صلی الله علیه وآله وسلم): وأعوذ بک من فتنه المسیح الدجال هو المسیح الکذاب، یخرج قُبَیل ظهور المسیح الصادق علیه الصلاه والسلام؛ مراد از مسیح دجال در حدیث پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، همان مسیح کذاب است که زمان کوتاهی قبل از ظهور مسیح صادق، خروج می کند.
پس قید، قید احترازی می شود.
و ذلک لأن المسیح إنما یکون بمعناه المعروف، والدجال هو الکذاب المدعی؛
دجال مدعی مسیح صادق است وبرای این ادعا باید با مسیح صادق شباهت هایی داشته باشد تا بتواند مردم را فریب دهد.
فلابد وأن یکون رجلا یولد من غیر أب؛ لذا باید مثل حضرت مسیح (علیه السلام)، بدون پدر به دنیا آید. ویفعل بعض أفعال المسیح عیسی بن مریم؛
توانایی بعضی از امور را که مسیح صادق انجام می دهد؛ مثل زنده کردن مردگان وشفا دادن بیماران را دارا باشد.
جریان کشتن حضرت خضر (علیه السلام) واحیای دوباره او که در احادیث اهل سنت آمده، در جهت همین تمویه وتردستی اوست.
فیؤمن به الیهود قاطبه؛ همه یهود به او ایمان می آورند؛ ویدعون أنّه هو المسیح الموعود فی توراتهم، فإنّهم لعنهم الله منتظرون لظهوره بعد. وإنّما قال المصنف (علامه مجلسی) رضوان الله علیه - تبعاً لسائر المحدثین -: ذلک أنّ المراد بالمسیح الدجال هو الدجال الذی إحدی عینیه ممسوحه، لما روی عن النبی فی الصحیح؛ أنّ المسیح الدجال أعور عین الیمنی، کان عینه عنبه طافیه ولیس بصحیح. تطبیق مرحوم مجلسی صحیح نیست، لأنّ الدجال إنّما هو صفه للمسیح لا بالعکس، وإنّما قیل له المسیح الدجال، لأنّه مدع أنه روح الله وکلمته وابنه الذی تولّد من غیر أب، فینزل المسیح الصادق عیسی بن مریم (علیه السلام) ویقتله(۱۲۶)؛ مسیح صادق نازل می شود ومسیح دجال را می کشد.
از این مطالب معلوم می شود که مسیح دجال یک شخص است، نه یک جریان وشخص بودن دجال، منافاتی ندارد که جریانی پشت سر او باشد.
محل خروج دجال:
مکانی که دجال قبل از ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ویا بعد از ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ویا کمی قبل از ظهور مسیح صادق خروج می کند، چه ناحیه ای است؟
در خصوص محل خروج دجال، چند قول مستند به روایت (که عمدتا این روایات در کتب عامه است) وجود دارد. بعضی روایات (طبق نقل ابن ابی شیبه) محل خروج دجال را (خراسان) می دانند. روایتی هم علامه مجلسی در بحار الانوار (ج ۵۲، ص۱۹۰) به نقل از بصائر الدرجات از امام باقر (علیه السلام) دارد که خروج دجال را (بلخ) عنوان کرده است. بعضی روایات خروج دجال را سرزمین (مرو) واز میان قوم یهود آن سرزمین می داند وبعضی روایات (مصنف ابن عبد الرزاق، ج۱۱، ص۳۹۶ به نقل از کعب الاحبار) خروج دجال را (عراق) می داند؛ هر چند ابن حماد در نظر ما مولَفا ومولِفا دارای مشکل است.
برخی روایات، خروج دجال را نقطه ای به نام (خله) بین شام وعراق وبعضی دیگر، خروج را (سجستان (سیستان)) وبعضی، از روستایی یهودی نشین در اصفهان می دانند.
آیا دجال از ناحیه اصفهان است؟
خروج دجال از أصفهان:
ما روایاتی که دجال را از اصفهان می داند، از نظر متن ونقل وطریق مورد بررسی قرار می دهیم:
اولا: روایات را چه کسی نقل کرده؟ وثانیا: آیا روایات مذکور در کتب ما وبه طرق ما رسیده است یا نه؟ هرچند خواهیم دید که چنین متونی (خروج دجال از اصفهان ویا از قریه یهودیه اصفهان) در روایات ما نیامده ودر کتب ما وبه طرق اهل بیت (علیهم السلام) وارد نشده است واگر کتاب شریف کمال الدین مرحوم صدوق در روایت مفصلی از امیر المؤمنین (علیه السلام) به این مسئله اشاره کرده، طریق روایت عامه وراوی آن مهمل است.
اما روایات:
روایت اول (خروج دجال از اصفهان):
یخرج الدجال من یهودیه أصبهان؛ روستایی که از روستاهای اصفهان است،
«معه سبعون ألفا؛ که این عدد یا کنایه از کثرت است ویا واقعاً همین تعداد است، من الیهود علیهم التیجان(۱۲۷).
این روایت هیچ منبع شیعی ندارد. روایت را انس بن مالک از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند.
ما در صدد بیان جایگاه انس بن مالک در نزد شیعه وعامه نیستیم. از اهل سنت اولین کسی که این روایت رانقل می کند، احمد بن حنبل در مسند خود (ج۳، ص۲۲۴) است. ابن حماد هم (ابن حماد، متوفای۲۲۹ با احمد در یک زندان بودند۲۴۱) در فتن (ج۲، ص۵۳۳، ح۱۵۰۹) روایت را نقل می کند وبه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) استناد نمی دهد. ابن حماد از یحیی بن سعید العطار از سلمان بن عیسی نقل می کند که قال بلغنی أن الدجال یخرج من جزیره إصبهان فی البحر یقال لها ماطوله.
آیا اصفهان دریا دارد که جزیره داشته باشد؟ ما مکررا گفته ایم که کتاب ابن حماد هم از نظر ما وهم از نظر اهل سنت مشکل دارد؛ علاوه بر این که در نظرما خود ابن حماد هم دارای مشکل است.
منبع دیگر روایت، مسند ابی یعلی (ج۶، ص۳۱۷ - ۳۱۸، ح۳۶۳۹) است که همان متن احمد را نقل می کند.
طبرانی(۱۲۸) در معجم اوسط (ج۵، ص۴۸۹، ح۴۹۲۷) روایت را از اوزاعی از ربیعه از انس نقل کرده است. اوزاعی کسی است که می گوید: حقوقمان را ازبیت المال نگرفتیم، حتی شهدنا علی علی بن ابیطالب بالنفاق! این شخص چقدر اعتبار دارد(۱۲۹)؟
مستدرک حاکم هم (ج۴، ص۵۲۸) روایت را نقل می کند. تاریخ مدینه دمشق (ج۳۸، ص۱۰) روایت را از ابن عمر نقل می کند. فتن ابن کثیر هم (ج۱، ص۱۲۲) روایت را نقل می کند ومی گوید: «تفرد به احمد» یعنی روایت را فقط احمد آورده واز متفردات احمد است که خود نشانه ضعف این روایت است.
بعضی دیگر از اهل سنت هم این روایت را در منابع خودشان آورده اند؛ ولی هیچ منبعی از منابع شیعی روایت را ذکر نکرده است.
وصف قریه یهودیه اصفهان در معجم البلدان:
حموی در معجم البلدان، دو صفحه در مورد ریشه وسابقه اصفهان بحث کرده وسپس علت به وجود آمدن قریه یهودیه در اصفهان را ذکر می کند:
و هی إصفهان، مدینه عظیمه مشهوره من أعلام المدن وأعیانها، ویسرفون فی وصف عظمها حتی یتجاوزوا حد الإقتصاد إلی غایه الإسراف، وأصبهان: إسم للإقلیم بأسره؛ شهرهای متعددی جزء اصفهان است وتوابع زیادی دارد. وکانت مدینتها أولاً جیا ثم صارت الیهودیه؛ اول مرکز شهرجی بود وپس از کوچ دادن یهودیان بیت المقدس به منطقه یهودیه، آن جا مرکز شهر شد. وکانت مدینه أصبهان بالموضع المعروف بجی وهو الآن یعرف بشهرستان وبالمدینه، فلما سار بخت النصر وأخذ بیت المقدس؛ هنگامی که بخت النصر بیت المقدس را فتح کرد وسبی أهلها؛ اهل بیت المقدس را اسیر کرد. حمل معه یهودها وأنزلهم أصبهان؛ یهودِ بیت المقدس را با خود به اصفهان برد. فبنوا لهم فی طرف مدینه جی محله ونزلوها؛ در کنار شهر جی، اردوگاهی برای یهود ساختند. سمیت الیهودیه که این محل ساخته شده برای یهود بیت المقدس را (یهودیه) نامیدند.
حال بر فرض این که دجال از اصفهان باشد، قضیه اش این است وقریه یهودیه، منطقه ای است که بخت نصر برای یهود بنا کرد. یاقوت حموی (م. متوفای ۶۲۶) این مطالب را ۸۰۰ سال قبل نوشته است؛ ضمن این که حموی مشکل نصب دارد. (ناصبی است).
ومضت علی ذلک الأیام والأعوام فخربت جی وما بقی منها إلا القلیل وعمرت الیهودیه(۱۳۰)؛ مرکز شهر که جی بود، ویران ویهودیه آباد شد.
شاهد در این کلمه است که اطراف اصفهان، محله ای برای آوارگان یهود ساخته شد که نامش «یهودیه» بود. لذا اگر در روایات عامه «یهودیه» اصفهان آمده است، ناظر به این مطلب است؛ ضمن این که روایت در هیچ منبعی از منابع شیعی نیامده است.

جلسه (۱۸)

روایت دوم:
روایتی است که شیخ صدوق در کتاب خویش آورده است:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ رَضِیَ الله عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ یَحْیَی الْجَلُودِیُّ بِالْبَصْرَهِ قَالَ: حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُعَاذٍ قَالَ: حَدَّثَنَا قَیْسُ بْنُ حَفْصٍ قَالَ: حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ أَرْقَمَ عَنْ أَبِی سَیَّارٍ الشَّیْبَانِیِّ عَنِ الضَّحَاکِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنِ النَّزَّالِ بْنِ سَبْرَهَ قَال: ...یخرج من بلده یقال لها إصفهان، من قریه تعرف بالیهودیه(۱۳۱).
سؤال:
چگونه مدعی هستید که مضمون چنین روایتی در منابع شیعی نیامده، با این که مرحوم صدوق در کمال الدین روایت مفصل مذکور را از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند که در آن روایت، به خروج دجال از قریه یهودیه اصفهان اشاره شده است؟
جواب:
طریق این روایت عامی است؛ به خصوص نزال بن سبره که در کتب رجالی ما از وی نامی برده نشده ومهمل است؛ هرچند در کتاب های عامه از ایشان ستایش شده است.
نزال بن سبره در طرق روایات شیعه واهل سنت:
نزال بن سبره در طریق شیخ طوسی در کتاب امالی شیخ (ج۲، ص۲۳۱) آمده است. روایتی را شیخ طوسی از امیر المؤمنین (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که در سند این روایت که در مورد فضیلت طلب علم است، نزال بن سبره وجود دارد. نزال بن سبره در طریق روایت شیخ صدوق در کمال الدین که راجع به دجال است هم وجود دارد. مرحوم صدوق در کتاب توحید (ص۷ ۷) مطلبی را از امیر المؤمنین (علیه السلام) در جواب یک یهودی ذکر می کند که راوی آن نزال بن سبره است. بنابراین در کتب رجالی ما نامی از نزال بن سبره برده نشده است ودر کتاب های حدیث علمای ما در سه جا در طریق روایت قرار گرفته است. اما کتب عامه (طبق بیان تهذیب الکمال) مثل بخاری، ابو داوود، در کتب شمائل ونسایی وابن ماجه از روایات نزال بن سبره آورده اند. صحابی بودن او مورد اختلاف است. رجالیون اهل سنت، مثل عجلی ایشان را توثیق کرده (کوفی، تابعی، ثقه من کبار التابعین) وابن حبان نیز در کتاب الثقات نام ایشان را آورده که ذکر نام ایشان در الثقات دلیل برثقه بودن وی است.
بنابراین روایتی که خروج دجال را از یهودیه اصفهان می داند، از نزال بن سبره نقل شده است وما ایشان را نمی شناسیم ونام ایشان در کتب رجالی ما نیامده است؛ ضمن این که بر اساس نقل حموی گفتیم که سابقه منطقه این بوده که عده ای از یهود مهاجر در آن جا زندگی می کردند.
روایت سوم:
خرج المهدی إلی بلاد الروم، وجیشه مائه ألف فیدعوا ملک الروم إلی الإیمان فیأبی فیقتتلان شهرین فینصر الله تعالی المهدی....
صاحب القول المختصر (ابن حجر هیتمی قرن ۱۰) تتمه روایت را ذکر می کند که مورد بحث ماست.
«یفتح رومیه بأربع تکبیرات ویقتل بها ستمائه ألف؛ لشکرحضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ۶۰۰۰۰۰ نفر را در اروپا می کشد».
این ها برای خشن جلوه دادن چهره حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) وتوجیه کارهای خودشان است. این سنخ روایات در منابع ما نیامده است. «ویستخرج منها حلی بیت المقدس والتابوت الذی فیه السکینه ومائده بنی إسرائیل ورضاضه الألواح وحله آدم وعصی موسی ومنبر سلیمان وقفیزین من المن الذی أنزل الله (عزَّ وجلَّ) علی بنی إسرائیل أشد بیاضا من اللبن، ثم یأتی بالمدینه (کذا) یقال لها القاطع طولها ألف میل وعرضها خمسمائه میل ولها ستون وثلاث مائه باب یخرج من کل باب مائه ألف مقاتل، فیکبرون علیها أربع تکبیرات فیسقط حائطها فیغنمون ما فیها، ثم یقیمون فیها سبع سنین ثم ینتقلون منها إلی بیت المقدس، فیبلغهم أن الدجال قد خرج فی یهود أصبهان»(۱۳۲). به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) خبر می دهند که دجال در یهود اصفهان خروج کرده است. طبق این نقل، دجال از علائم ظهور نیست؛ چون بعد از ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) خروج می کند.
مصادر روایت:
«الهدیه الندیه: علی ما فی العطر الوردی؛ (العطر الوردی: ص۶۸) عن الهدیه الندیه، کما فی القول المختصر بتفاوت، إلی قوله ویردونه إلی بیت المقدس وفیه المهدی یفتح رومیه».
این روایت در هیچ منبع از منابع شیعی نیامده است.
روایت چهارم:
یخرج الدجال من قبل أصبهان(۱۳۳).
مصادر روایت:
طبرانی، الکبیر، ج۱۸، ص۱۵۵، ح۳۳۸ و۳۳۹: حدثنا محمد بن حیاه الجوهری الأهوازی، حدثنا محمد بن منصور النحوی الأهوازی، حدثنا أبو همام محمد بن الزبرقان، ثنا یونس بن عبید عن الحسن (حسن بصری) عن عمران بن حصین قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم))؛
طبرانی، الأوسط، علی ما فی مجمع الزوائد. (مجمع الزوائد، ج۷، ص۳۳۹ عن الطبرانی فی الأوسط)؛
کنز العمال، ج۱۴، ص۳۲۷، ح۳۸۸۲۳ عن الطبرانی فی الکبیر.
سند این روایت از نظر خود اهل سنت دارای مشکل است. افرادی در سند روایت وجود دارند که مجهول هستند؛ ضمن این که روایت مذکور در کتب ما نیامده است.
روایت پنجم:
مسند احمد (م. ۲۴۱) روایتی را در موضوع خروج دجال از اصفهان نقل کرده است؛ هر چند متن را ابن ابی شیبه (م. ۲۳۵) می آورد که در متن وی خروج دجال ازاصفهان نیست؛ در حالی که همین متن را احمد نقل می کند وعبارت خروج دجال از اصفهان را ذکر می کند.
روایت طبق نقل ابن ابی شیبه:
حدثنا الحسن بن موسی قال: حدثنا شیبان عن یحیی عن الحضرمی بن لاحق عن أبی صالح عن عائشه قالت: دخل علی النبی (صلی الله علیه وآله وسلم)و أنا أبکی فقال: ما یبکیک؟
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برمن وارد شد در حالی که گریان بودم. حضرت سوال کرد: چرا  گریانی؟
فقلت: یا رسول الله ذکرت الدجال؛ گفتم: یا رسول الله! از دجال سخن به میان آوردی.
قال: فلا تبکی، فإن یخرج وأنا حی أکفیکموه؛ فرمود: گریه مکن؛ اگر دجال خروج کند ومن زنده باشم شما را کفایت می کنم.
و إن أمت فإن ربکم لیس بأعور؛ واگر قبل از خروج دجال از دنیا بروم، پروردگارتان یک چشمی نیست.
و إنه یخرج معه یهود أصبهان؛ همانا با دجال یهود اصفهان خارج می شوند.
(قبلاً گفتیم یهود اصفهان از بیت المقدس به سوی اصفهان مهاجرت کردند).
فیسیر حتی ینزل بضاحیه المدینه...(۱۳۴)؛ پس دجال حرکت می کند تا به اطراف مدینه می رسد.
در متن ابن ابی شیبه خروج دجال از اصفهان ذکر نشده، بلکه خروج طرفداران دجال از اصفهان است؛ هرچند همین متن با سند یکسان در مسند احمد آمده وعبارت خروج دجال از اصفهان را ذکر کرده است.
روایت ششم:
روایت طبق نقل مسند احمد:
حدثنی أبی ثنا سلیمان بن داود قال: ثنا حرب بن شداد عن یحیی بن أبی کثیر قال: حدثنی الحضرمی بن لاحق ان ذکوان أبا صالح أخبره إنّ عائشه أخبرته قالت: دخل علی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وأنا أبکی فقال لی: ما یبکیک، قلت یا رسول الله: ذکرت الدجال فبکیت، فقال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) أن یخرج الدجال وأنا حیّ کفیتکموه وان یخرج الدجال بعدی فإنّ ربکم (عزَّ وجلَّ) لیس بأعور أنه یخرج فی یهودیه أصبهان؛
دجال از یهودیه اصفهان خارج می شود؛ هرچند این عبارت هم ظهور در خروج دجال از اصفهان نیست؛ چون در عبارت یخرج فی یهودیه أصبهان آمده، دجال خروج می کند در حالی که اطرافیان وی اهل یهودیه اصفهان هستند. اگر عبارت: «یخرج مِن یهودیه أصبهان» بود، ظهور در خروج دجال از اصفهان داشت. «حتی یأتی المدینه فینزل ناحیتها....»(۱۳۵).
بررسی سند روایت:
این روایت هیچ مدرک شیعی ندارد وعدم نقل علما در کتاب هایشان به دلیل اعراض آنها از این سنخ روایات ضعیف بوده است.
بررسی شخصیت ذکوان أبا صالح:
در سند روایت، شخصی به نام ذکوان اباصالح وجود دارد. اگر ذکوان مولی بنی امیه باشد، نامی از او در کتب رجالی ما برده نشده است، فقط مرحوم مامقانی اسم او را می آورد؛ هر چند فرزند مرحوم مامقانی در مورد ایشان می گوید: «لم یتضح لی من خلال کلمات المترجمین له حاله فهو غیر متضح الحال بل إلی الضعف أقرب»(۱۳۶). حال وی برای من مشخص نیست، بلکه نزدیک به ضعف است.
اگر مراد از ذکوان مولی رسول الله باشد، مرحوم مامقانی می گوید: «عدهما مولی بنی أمیه ومولی رسول الله؛ جمع من الصحابه»(۱۳۷)؛ جمعی این دو را از صحابه شمرده اند وبر اساس مبنای خودشان که صحابی را عادل می دانند، این ها مورد قبول هستند؛ ولی فرزند مامقانی می گوید: «لم یذکر المعنون له ما یوضح حاله فهو ممن لم یبین حاله»(۱۳۸).
مرحوم تستری در قاموس الرجال، سخنی را ازابن عبد البر ذکر می کند که منظور از ذکوانی که روایت خروج دجال از اصفهان را نقل می کند؛ ذکوان، مولی بنی امیه است. ایشان با توجه به عبارت ابن عبد البر می فرماید: «ظاهر فی أنه مولی بنی أمیه المعروفین بالمنکر فإنهم المتبادرون من إطلاقه»(۱۳۹).
تضعیف روایت به واسطه وجود ذکوان:
وضعیت ذکوان مشخص نیست وبه ضعف نزدیک است. (یا مهمل ویا ضعیف است) هر چند متن روایت نیز برای ما ظهور در خروج دجال از اصفهان ندارد.
تجلیل اهل سنت از ذکوان:
اهل سنت از ذکوان بسیار تجلیل می کنند ودر وصف وی عباراتی مثل القدوه، الحافظ ومن کبار علماء المدینه ذکر می کنند. ایشان تاجر روغن بود. احمد حنبل در مورد وی می گوید: «ثقه، ثقه من أجل الناس وأوثقهم.»
سوال: چرا ذکوان نزد اهل سنت به بزرگی یاد می شود واین قدر از او تجلیل می کنند؟ جواب را می توان از این عبارت ذهبی فهمید؛ ذهبی در مورد وی می گوید:
«کانت لأبی صالح لحیه طویله، فإذا ذکر عثمان بکی فارتجت لحیته وقال: هاه هاه(۱۴۰)؛ ذکوان ریش بلندی داشت وهر وقت در جلسه ای از عثمان یاد می شد، او بلند بلند گریه می کرد؛ به طوری که محاسنش تکان می خورد».
ذکوان سال ۱۰۱ فوت شده پس حادثه کربلا را درک کرده است، اما نسبت به فاجعه کربلا هیچ احساسی نشان نداده است، ولی برای خلیفه سوم گریه می کند! اگر کسی برای امام حسین (علیه السلام) گریه کند، کار او را بدعت می دانند؛ ولی برای خلیفه گریه کردن اشکالی ندارد! بنده کسی را از عامه ندیدم که به این مطلب حاشیه ای بزند وگریه بر عثمان را بدعت بداند.
بررسی شخصیت حرب بن شداد:
در سند روایت شخص دیگری به نام حرب بن شداد است. ذهبی در مورد او می گوید:
«کان یحیی بن سعید لا یحدث عنه (حرب)»(۱۴۱).
یحیی بن سعید قطان؛ پدر علم رجال اهل سنت:
یحیی بن سعید قطان، پدر علم رجال اهل سنت است؛ هرچند قبل از او، استادش، شعبه بن حجاج، پدر علم رجال اهل سنت بوده است. یحیی بن سعید در مورد امام صادق (علیه السلام) گفته است: «فی نفسی منه شیءَ» بنابراین، ابن تیمیه روش بخاری را مبنی بر نیاوردن روایت از امام صادق (علیه السلام) توجیه می کند ومی گوید: بخاری به خاطر این جمله یحیی بن سعید، جانب احتیاط را رعایت کرده وروایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل نکرده است. اگر قضیه این گونه است که ابن تیمیه می گوید؛ چرا یحیی بن سعید در مورد چندین نفر همین جمله را گفته، در عین حال، بخاری از آن ها نقل کرده است؟! بنابراین، توجیه ابن تیمیه مردود است. ذهبی در مورد یحیی بن سعید می گوید:
«هذا من تعنت یحیی فی الرجال وله اجتهاده فلقد کان حجه فی نقد الرواه»(۱۴۲)؛ یحیی در رجال سختگیر است ومجتهد وصاحب نظر در نقد روات است. پس ذهبی یحیی را قبول می کند وبا این حال، یحیی از حرب بن شداد روایت نقل نمی کند.
نتیجه:
روایتی که خروج دجال را از اصفهان می داند واحمد در مسند خود نقل می کند، از نظر خود اهل سنت دارای اشکال سندی است واز نظر ما هم مشکل دارد.

جلسه (۱۹)

احتمال خروج دجال از مناطق دیگر (مرو، بلخ، سجستان و...):
بلخ ومرو وسجستان کجاست وبین این شهرها وخروج دجال چه ارتباط وتناسبی وجود دارد؟ حموی در معجم البلدان بحث مفصلی راجع به بلخ دارد. ایشان می گوید:
«وبلخ من أجلِّ مدن خراسان»؛ بلخ از مهم ترین شهرهای خراسان است. وأذکرها وأکثرها خیرا وأوسعها غله؛ بلخ از بهترین شهرهای خراسان واز لحاظ غلات بیش ترین غلات را دارا است. تُحمل غلتها إلی جمیع خراسان وإلی خوارزم، وقیل: إن أول من بناها لهراسف الملک لما خرب صاحبه بخت نصر بیت المقدس؛ وقتی بخت النصر بیت المقدس را خراب ویهود را آواره کرد؛ لهراسف، بلخ را برای آن ها بنا کرد. پس می تواند تناسب بلخ با دجال این باشد که لهراسف، یهودیان را پس از ساختن بلخ در آن جا اسکان داده واز طرفی خروج دجال از بلخ باشد، چون پیروان دجال بر اساس روایات از یهودیان هستند. «وقیل: بل الإسکندر بناها، وکانت تسمی الإسکندریه قدیما بینها وبین ترمذ اثنا عشر فرسخا»(۱۴۳).
سجستان (سیستان):
حموی (متوفای۶۲۶ق) در معجم البلدان بعد از این که ضبط سجستان را بیان می کند، می گوید:
و بسجستان کثیراً من الخوارج؛ تعدادی از خوارج به آن جا مهاجرت کرده بودند.
یظهرون مذهبهم؛ به دشمنی با امیر المؤمنین (علیه السلام) تظاهر داشته اند.
ولا یتحاشون منه؛ آنان از اظهار دشمنی خود نیز ابایی نداشتند.
و یفتخرون به عند المعامله... وهم یتزیون بغیر زی الجمهور؛ فرم لباس هایشان هم با دیگران فرق داشته است.
فهم معروفون مشهورون، وبها بلیده (بلیده مصغر بلده که همان شهرک کوچک است)؛ یقال لها کرکویه کلّهم خوارج، وفیهم الصوم والصلاه والعباده الزائده. آنان به حسب ظاهر اهل نماز وعبادت بودند؛ ولهم فقهاء وعلماء علی حده؛ وبرای خودشان عالمان مخصوصی داشتند(۱۴۴).
اگر در روایات آمده که دجال از سجستان است، این خروج دجال با خوارجی که به آن منطقه مهاجرت کرده بودند، بی ارتباط نیست. والّا وضع اکثر مردم سجستان این گونه نیست؛ چون خود حموی در مورد سجستان می گوید:
ولا تخرج لهم إمرأه من منزل أبدا وإن أرادت زیاره أهلها فباللیل؛ زن ها اگر می خواستند به دیدار خانواده خود بروند، در شب می رفتند ودر روز از منزل خارج نمی شدند.
ارادت مردم سجستان به امیر المؤمنین (علیه السلام):
ولایت مداری واعتقادات مردم سیستان به اهل بیت وامیر المؤمنین (علیه السلام) زبانزد بوده وسابقه دیرینه داشته است. صاحب معجم البلدان پس از تعریف وتمجید از مردم سجستان، بیانی را در باب ارادت مردم سیستان به امیر المؤمنین (علیه السلام) دارد (بنده از کلام ایشان با وجود ناصبی بودنش تعجب می کنم) ایشان در معجم خود می گوید:
و أجلّ من هذا کلّه؛ أنه لعن علی بن أبی طالب، رضی الله عنه، علی منابر الشرق والغرب ولم یلعن علی منبرها إلا مره؛ با این که لعن وسب امیرمومنان (علیه السلام) بر تریبون ها ومنبرهای شرق وغرب، با توجه به تبلیغات مسموم بنی امیه، مرسوم شده بود - در منابر سیستان لعن صورت نگرفت، مگر یک بار. وامتنعوا علی بنی أمیه حتی زادوا فی عهدهم أن لا یلعن علی منبرهم أحد؛ سیستانی ها با بنی امیه مخالفت کردند تا در زمان حکومت ننگین بنی امیه احدی حق لعن وسب امیر المؤمنین (علیه السلام) را بر منبرش در سیستان نداشته باشد؛ ولا یصطادوا فی بلدهم قنفذا ولا سلحفاه؛ ....
و ای شرف أعظم من إمتناعهم من لعن أخی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) علی منبرهم وهو یلعن علی منابر الحرمین مکه والمدینه؟(۱۴۵)؛ وکدامین شرافت از امتناع سیستانی ها از لعن برادر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر منابرشان والاتر است؟ واین امتناع در زمانی بود که آن حضرت بر همه منابر حتی مکه ومدینه لعن می شد.
پس اگر در روایاتی آمده که دجال از سیستان است، بعید نیست که ارتباط با خوارج مهاجری که وارد سیستان شدند، داشته باشد.
روایت خروج دجال از سجستان:
... وأما سجستان فإنه یکون قوم یقرؤن القرآن لا یجاوز تراقیهم یمرقون من دین الإسلام کما یمرق السهم من الرمیه(۱۴۶)؛
گروهی در سجستان هستند که قرآن قرائت می کنند؛ ولی قرآن از ترقوه های دهانشان بالاتر نمی رود، از دین اسلام خارج می شوند همان گونه که تیر از کمان خارج می شود.
قبلاً گفتیم که بر اساس بیان معجم البلدان(۱۴۷): «وبها بلیده یقال لها کرکویه کلهم خوارج» شهرکی به نام کرکویه در سیستان است که همه اهالی آن از خوارج هستند. بنابراین، خروج دجال از سیستان با خوارجی که به آن جا مهاجرت کرده اند؛ بی ارتباط نیست.
خروج دجال از سیستان طبق نقل شیخ صدوق:
حدثنا الحسین بن أحمد بن إدریس رضی الله عنه قال: حدثنا أبی قال: حدثنا أبو سعید سهل بن زیاد الآدمی الرازی قال: حدثنا محمد بن آدم الشیبانی عن أبیه آدم بن أبی أیاس قال: حدثنا المبارک بن فضاله عن وهب بن منبه رفعه عن ابن عباس قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فی حدیث طویل جاء فیه. وخروج رجل من ولد الحسین بن علی، وظهور الدجال یخرج بالمشرق من سجستان، وظهور السفیانی(۱۴۸).
این روایت را مرحوم صدوق نقل می کند، ولی در طرق روایت شخصی به نام وهب بن منبه وجود دارد که ایشان را أکذب البریه؛ دروغگوترین مردم روی زمین می گویند. ایشان روایت را مرسلاً از ابن عباس نقل می کند وبه اصطلاح اهل حدیث رفعه می رساند. اصطلاح رفع اگر در کتب ما باشد، روایت مرسله می شود واگر در طرق اهل سنت باشد، روایت معتبر می شود. ابن عباس از نظرما مشکلی ندارد، هرچند در این روایت افراد قبل از ابن عباس هم مشکل دارند.
دیدگاه مؤلف کتاب (عقیده المسیح الدجال فی الادیان):
کتاب عقیده المسیح الدجال فی الادیان از سعید ایوب (یکی از علمای معاصر قاهره) در مورد دجال نوشته شده است. البته در این کتاب از هیچ مدرک شیعی نام برده نشده است.
مولف کتاب در ص۲۸۱ راجع به محل خروج دجال حرف جدیدی دارد واصرار دارد روایت خروج دجال از (خله) بین شام وعراق را تقویت کند؛ ضمن این که خله را بر (اسراییل) تطبیق می دهد:
«وبهذا تکون الخله التی أشار الیها النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) تشیر إلی إسراییل آخر الزمان...»(۱۴۹).
ایشان، علاوه بر بحث مفصل در این باره، به روایت نواس بن سمعان از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) استناد می کند.
روایت نواس بن سمعان:
نواس روایت مفصلی را از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد دجال نقل می کند. این روایت در هیچ منبعی از منابع شیعی نیامده است. این که علما روایت مذکور را در کتاب های خودش نیاورده اند، به دلیل ندیدن این روایت نبوده، بلکه بر اثر بی اعتنایی واعراضشان نسبت به این گونه روایات ضعیف بوده است. اهل سنت روایت را در عمده صحاح ومسانید خود نقل کرده اند(۱۵۰) واین، یکی از مفصل ترین روایات عامه است. این روایت تفاصیل وجزییات دجال را بیان می کند.
این روایت محوریت آخر الزمان را با حضرت عیسی (علیه السلام) می داند وهیچ صحبتی از حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) نمی کند وشاید یکی از جهات عدم توجه علما به این گونه روایات، آشکار بودن آثار عدم صحت در این روایت است؛ چون همه می دانند که حتی نماز جماعت را عیسی (علیه السلام) به امام زمان (عجّل الله فرجه) اقتدا می کند. هر چند ما شک نداریم که عیسی (علیه السلام) در زمان ظهور چندین منصب خواهد داشت واین را نیز می دانیم که این مناصب را امام زمان (عجّل الله فرجه) به ایشان واگذار می کند. بنابراین، محوریت در زمان ظهور با امام زمان (عجّل الله فرجه) است.
...فمن أدرکه منکم فلیقرأ علیه فواتیح سوره الکهف؛
پس هر که زمان دجال را درک کرد، اوائل سوره کهف را بخواند. دجال از مرز بین شام وعراق خارج می شود. (خله بر اساس بیان مجمع البحرین همان زمین های سخت وسنگلاخی است).
فعاث یمینا وعاث شمالا؛ پس فسادی که با سرعت فراگیر می شود، مثل آتشی که در هیزم افتد، شرق وغرب را فرا می گیرد.
تحلیل سعید ایوب از روایت:
اولا: در روایت آمده که انه خارج خله(۱۵۱) بین الشام والعراق واین بدان معناست که دجال از خله خارج نمی شود؛ بلکه از خارج خله می آید ودر این جا مستقر می شود.
ثانیا: أطلق إسم الشام فی فتره من الفترات علی سوریا ثم تم تقسیمه إدراکا؛ در یک دوره به سوریه، شام می گفتند، ولی بعد به خاطر تقسیمات تغییر کرد.
کما قال ابن الفقیه الهمذانی أحیاء الشام أربعه: حمص ودمشق وفلسطین والأردن.
همان طور که ابن فقیه (صاحب کتاب البلدان، از قدیمی ترین کتاب های جغرافیایی، متوفای قرن سوم هجری) گفته است شام چهار بخش است: حمص، دمشق، فلسطین واردن. ایشان در ادامه می گوید: بعد از اشغال دمشق توسط فرانسه ومعاهدات سایکس بیکو در بلاد شام، آن را به دو قسمت سوریه ولبنان تقسیم کرد وانگلیس نیز جنوب شام را به دو بخش اردن وفلسطین تقسیم کرد.
با توجه به روایات، با نظر به دولت های سوریه ولبنان واردن معلوم می شود که هر یک از این دولت ها در آخر الزمان نقشی دارند. اما فلسطین، بخشی از آن به نام قدس تحت اشراف رهبری اسلامی در زمان خروج مسیح دجال است؛ ولی قسمت دیگر آن اسراییل است. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد آن می فرماید:
«...یقاتل بقیتکم المسیح الدجال علی نهر الأردن أنتم شرقیه وهم غربیه...»(۱۵۲).
مولف تلاش دارد خروج دجال را از این قسمت بداند که همان اسراییل است.
بیان مصنف عبد الرزاق در مورد خروج دجال:
مصنف عبد الرزاق (م. ۲۱۱) از قدیمی ترین کتب پذیرفته شده بین اهل سنت است. جلد یازدهم این کتاب، مباحث مفصل وروایات متعددی راجع به دجال ومحل خروج وی دارد. ایشان نصی را مبنی بر خروج دجال از عراق ونص دیگری مبنی بر خروج دجال از کوفه می آورد. این دو نص قابل جمع است؛ ولی نصی که خروج دجال را از عراق می داند، از معاویه نقل شده است. آیا احتمال داده نمی شود که این نقل، از جعلیات خود معاویه وبه عنوان تعریض از جانب وی باشد؟
بیان نقل مصنف عبد الرزاق:
«أخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن محمد بن شبیب عن العریان بن الهیثم قال: وفدت علی معاویه؛ برمعاویه وارد شدم. فبینا أنا عنده إذ دخل رجل علیه طمران(۱۵۳) فرحّب به معاویه، وأجلسه علی السریر؛ در این هنگام مردی با لباس مخصوص (لباس مندرس) وارد شد. معاویه به او خوشامد گفت واو را بر تخت نشاند. فقلت: من هذا یا أمیر المؤمنین؟ فقال: أما تعرف هذا؟ هذا عبد الله بن عمرو بن العاص...؛گفتم: این مرد چه کسی است؟ معاویه گفت: او را نمی شناسی؟ اوعبد الله، پسر عمرو عاص است. (در مورد ایشان معروف است که هنگام فتح شام کتاب هایی از یهود ونصارا با خودش آورد ووارد احادیث کرد). قال: ثم قال لی: ممن أنت؟ پسر عمروعاص به من گفت: تو از کجایی؟ قال: قلت: من أهل العراق؛ أو قال: من أهل الکوفه. قال: تعرف کوثا؟ قال: قلت: نعم؛ گفتم: از کوفه یا گفته از عراق. به من گفت کوثا را می شناسی (در جای دیگر کوفا) گفتم: بله. قال: منها یخرج الدجال(۱۵۴)؛ گفت: دجال از آن جا خارج می شود».
این متن روایت نیست؛ بلکه حرف های معاویه، یا یزید بن معاویه یا عبد الله عمروعاص است که معتبر نیست.
بیان دیگری از مصنف عبد الرزاق در مورد خروج دجال:
«أخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن ابن طاووس عن أبیه عن کعب قال: یخرج الدجال من العراق»(۱۵۵).
راوی این متن، کعب الاحبار است که هم خودش وهم کتابش از نظر ما مشکل دارد. در نظر اهل سنت هم، کتاب وی دارای مشکل است.
آیا دجال شخص است یا جریان؟
بعضی از معاصرین بر این باورند که دجال یک جریان است؛ دجال همان جریان مادیگری وفرهنگ غرب، است.استاد ما آیت الله مکارم در کتاب حکومت جهانی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) این نظریه را مطرح می کنند. بنده با ایشان در این مورد صحبت کردم. قبلاً ایشان این نظر را به عنوان احتمال مطرح می کردند؛ ولی الان به عنوان قطع، نظرشان بر جریان بودن دجال است. مرحوم صدر هم به عنوان احتمال این نظر را مطرح کرده وخودشان هم از طرفداران این نظریه هستند.
ما فرمایش دو بزرگوار را نقل می کنیم وبعد خواهیم دید که دجال یک شخص است، نه یک جریان. قرائن ومسائلی از قبیل مبدأ ظهور وپایان کار دجال، مدت حیات او، طریق کشته شدن دجال؛ با جریان بودن دجال تناسبی ندارد؛ هرچند شخص بودن دجال تنافی ندارد که جریانی پشت سر او باشد.
دیدگاه اول: دجال جریان است، نه یک شخص:
آیت الله العظمی مکارم شیرازی دام ظله می فرماید:
هنگامی که سخن از دجال به میان می آید، معمولاً - بر اساس سابقه ذهنی عامیانه - فقط ذهن ها متوجه شخص معین یک چشمی با جثه ای افسانه ای، مرکبی افسانه ای ترو با برنامه ای مخصوص خود (این ها جزییاتی است که در روایات عامه نقل شده وماهم قبول نداریم؛ ولی سخن از دجال در ذهنیت عامیانه نیست) که پیش از انقلابِ حضرتِ مهدی (عجّل الله فرجه) ظاهر می شود. زمان خروج دجال هم مورد بحث است که آیا دجال قبل از حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ظاهر خواهد شد یا بعد از حضرت مهدی (عجّل الله فرجه). روایاتی در این زمینه وجود دارد؛ ولی همان گونه که از ریشه لغت دجال از یک سو واز منابع حدیث از سوی دیگر استفاده می شود، دجال به یک فرد منحصر نیست. مکررا گفته شد که از طریق اهل بیت ودر کتب ما کم تر به تفاصیل وجزییات دجال پرداخته شده وفقط اصل دجال آمده وتفصیلات بیش تر در کتاب های عامه آمده؛ هر چند روایت است وسابقه ذهنی نیست؛ بلکه عنوانی است کلی برای افراد پرتزویر وحیله گر وپرمکر وفریب کار وحقه باز که برای کشیدن توده های مردم به دنبال خود از هر وسیله ای استفاده می کنند (شکی نیست که دجال پرمکر وتزویر وحیله گر است واین با شخص بودن دجال منافات ندارد) وبر سر انقلاب سازنده ای که در ابعاد مختلف صورت می گیرد، ظاهر می شود(۱۵۶).
مرحوم صدر نیز در دو جلد از کتاب خود (الغیبه الکبری وتاریخ ما بعد الظهور) این بحث را به طور مفصل دنبال می کنند وبه این نتیجه می رسند:
«إنّ الدجال عباره عن مستوی حضاری ایدئولوجی معیّن معاد للإسلام؛ دجال عبارت است از ایدئولوژی وفرهنگ خاصی که با اسلام عدوات دارد وما با برهان ثابت کردیم که دجال شخص نیست».
(گر چه مرحوم صدر تلاش دارد روایات اهل سنت را در مورد تفصیلات دجال بر فرهنگ مادیگری غرب تطبیق دهد)
دیدگاه دوم: دجال شخص است، نه جریان:
در مقابل نظریه سابق، افرادی هستند که دجال را فرد می دانند وما طرفدار این نظریه هستیم. مرحوم آقای دوانی در مهدی موعود (ترجمه بحار الانوار که ظاهرا ترجمه را در جوانی، به اشاره مرحوم بروجردی نوشته است) می فرماید:
آنچه مسلم است موضوع دجال ومبارزه او با دولت حقه در پایان جهان، در ادبیات ایران وجهان وعرب آمده است با این تفاوت که بعضی رهبر جبهه مخالف او را حضرت عیسی وبرخی دیگر حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) می دانند. بعضی روایات تعمد دارند که محوریت را با حضرت عیسی (علیه السلام) دانسته واز حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) سخنی به میان نیاورند وعیسی (علیه السلام) را مقابل دجال بدانند؛ در حالی که حضرت عیسی (علیه السلام) تحت امر حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) است ومحوریت با حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) است. (بر اساس روایات) به هرحال تطبیق دجال وویژگی ها ونشانه های او ومرکبش با بعضی از اختراعات کنونی وآینده جهان یا رییس دولتی مادی گرای صرف ودارای دستگاه تبلیغاتی قدرتمند وغیره موضوعی نیست که بتوان برآن اعتماد کرد(۱۵۷).
نتیجه:
اگر ما جزییات سخن آقای دوانی را هم نپذیریم، باز نیز نظریه اول (جریان بودن دجال) را نمی پذیریم.
چون روایات متعددی محل خروج دجال (مرو، سیستان، عراق، خله بین شام وعراق، اصفهان) را بیان می کند؛ گر چه می توان در سند این روایات خدشه وارد کرد. روایات در این زمینه متعدد است وتا حد استفاضه می رسد وبر اساس مبنای مرحوم خویی در روایات مستفیض بررسی سندی نیاز نیست وهمچنین از جریان قتل دجال ودرگیری دجال با حضرت خضر (علیه السلام) (درگیری در روایات عامه است) تواتر معنوی (نه تواترلفظی) به دست می آید که دجال یک شخصی است که شروع وپایان دارد.

جلسه (۲۰)

خروج دجال، قبل از ظهور یا بعد از آن؟
دجال چه وقت خروج می کند؛ قبل از ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)، یا بعد از آن؟
از روایت مناقب ابن شهر آشوب استفاده می شود که دجال بعد از حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) خروج می کند.
این روایت از ابن عباس است. اگر سند قبل از ابن عباس مشکلی نداشته باشد، روایت صحیح است. چون ابن عباس توثیق شده است. بر اساس بیان سید بن طاووس روایاتی که از ابن عباس رسیده، بیش تر از امیر المؤمنین (علیه السلام) است. بنابراین، اگر سند روایت تا ابن عباس صحیح باشد، روایت صحیح است.
دیدگاه سید بن طاووس در مورد روایات ابن عباس:
سید بن طاووس در سعد السعود می فرماید:
و اعلم أن عبد الله ابن عباس کان تلمیذ مولانا علی بن أبی طالب (علیه السلام) ولعلّ أکثر الأحادیث التی رواها عن النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) کانت عن مولانا علی عن النبی (صلی الله علیه وآله وسلم)؛
بدان که ابن عباس شاگرد مولای ما، علی بن أبی طالب (علیه السلام) است وچه بسا اکثر روایاتی که ابن عباس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند از امیر المؤمنین (علیه السلام) باشد.
فلم یذکر ابن عباس مولانا علیا (علیه السلام) لأجل ما رأی من الحسد له والحیف علیه فخاف أن لا تنقل الأخبار عنه إذا أسندها إلیه؛
ابن عباس در نقل روایت، نام امیر المؤمنین (علیه السلام) را نبرده است به جهت حسد وظلم جامعه وقت بر علی (علیه السلام). پس ابن عباس خوف این را داشته که در صورت انتساب روایت به امیر المؤمنین (علیه السلام)، مردم روایت را نقل نکنند(۱۵۸).
و إنما إحتمل الحال مثل هذا التأویل؛ واین احتمال است که بیش تر روایات ابن عباس از امیر المؤمنین (علیه السلام) است.
لأنّ مصنف کتاب الإستیعاب ذکر ما کنا أشرنا إلیه أنّ عبد الله ابن عباس قال توفی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) وأنا ابن عشر سنین، وقد قرأت المحکم یعنی المفصل وهو أعرف بعمره وروی عن غیره أنّه کان له عند وفاه النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) ثلاث عشره سنه؛
چون مولف کتاب استیعاب ابن عبد البر از قول ابن عباس نقل کرده که هنگام وفات رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ده ساله بوده است وروایتی دیگر نقل شده که ابن عباس هنگام وفات رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ۱۳ ساله بوده است.
فهل تری ابن عشر سنین وابن ثلاث عشره سنه ممن یدرک کلما أسنده عبد الله ابن عباس عن النبی (صلی الله علیه وآله وسلم)؛ یحفظ ألفاظه وتفاصیله بغیر واسطه ممن یجری قوله مجری قول رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)؛
پس آیا یک پسر ۱۰ یا ۱۳ ساله می تواند بیش از دو روایت را با الفاظ وتفاصیلش بدون واسطه از پیامبر نقل کند؟
أقول: وأمّا ابن عباس کان تلمیذ مولانا أمیر المؤمنین علی (علیه السلام)، فهو من الأمور المشهوره بین الإسلام وقد ذکر محمد بن عمر الرازی فی کتاب الأربعین ما هذا لفظه: ومنها علم التفسیر وابن عباس رئیس المفسرین، وهو کان تلمیذ علی بن أبی طالب(۱۵۹).
روایت خروج دجال بر اساس نقل ابن شهر آشوب:
تکون أمورکریحه شده عظیمه ثم یخرج المهدی من ولدی یصلح الله أمره فی لیله؛
اراده خداوند (عزَّ وجلَّ) بر این تعلق می گیرد که یک شبه امر حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) سامان گیرد وآن حضرت ظهور کند؛ یعنی بدون علامات، امرظهور آن حضرت اتفاق می افتد.
و یملا الأرض عدلاً کما ملئت جوراً ویمکث فی الأرض ما شاء الله؛ هر مقدار که خدا بخواهد حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در زمین درنگ می کند.
ثم یخرج الدجال(۱۶۰)؛ سپس دجال خروج می کند.
ازاین عبارت استفاده می شود که دجال بعد از ظهور امام زمان (عجّل الله فرجه) خروج می کند؛ هر چند روایات دیگری وجود دارد که خروج دجال را قبل از ظهور امام زمان (عجّل الله فرجه) می داند؛ مثل روایت منتخب الانوارالمضیئه از سید بهاء الدین نجفی (م. ۸۰۳).
روایت خروج دجال طبق نقل منتخب الانوار المضیئه:
أما ما ورد عن الله تعالی: فمن ذلک ما جاز لی روایته عن الشیخ محمد بن بابویه (رحمه الله)، یرفعه إلی ابن عباس قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم): لما عرج بی إلی ربی أتانی النداء یا محمد! قلت: لبیک لک العظمه لبیک. فأوحی إلی: یا محمد! فیم اختصم الملأ الأعلی؟ قلت: إلهی لا أعلم! فقال: یا محمد! هل اتخذت من الآدمیین وزیرا وأخا ووصیا؟ فقلت: إلهی ومن أتخذ؟ تخیر أنت لی. فأوحی الله إلی: یا محمد! قد اخترت لک من الآدمیین علی بن أبی طالب. فقلت إلهی ابن عمی؟ فأوحی الله إلی: یا محمد! إن علیا وارثک ووارث العلم من بعدک، وصاحب لوائک لواء الحمد یوم القیامه، وصاحب حوضک، یسقی من ورد علیه من مؤمنی أمتک...
وجعلته وزیرک وخلیفتک من بعدک علی أهلک وأمتک. عزیمه منی، لا یدخل الجنه من عاداه وأبغضه وأنکر ولایته بعدک، فمن أبغضه أبغضک، ومن أبغضک فقد أبغضنی، ومن عاداه فقد عاداک، ومن عاداک فقد عادانی، ومن أحبه فقد أحبک، ومن أحبک فقد أحبنی... وأعطیتک أن أخرج من صلبه أحد عشر مهدیا من ذریتک من البکر البتول، وآخر رجل منهم یصلی خلفه عیسی بن مریم، یملأ الأرض عدلاً کما ملئت جوراًَ وظلماً، أنجی به من الهلکه، وأهدی به من الضلاله، وأبرئ به الأعمی وأشفی به المریض. فقلت: إلهی ومتی یکون ذلک؟ فأوحی الله (عزَّ وجلَّ) إلی: یکون ذلک إذا رفع العلم وظهر الجهل وکثر القراء وقلّ العمل وکثر القتل وقلّ الفقهاء الهادون وکثر فقهاء الضلاله الخونه وکثر الشعراء واتخذ أمتک قبورهم مساجد وحلیت المصاحف وزخرفت المساجد وکثر الجور والفساد وظهر المنکر وأقر أمتک به ونهی عن المعروف وقنع الرجال بالرجال والنساء بالنساء وصارت الأمراء کفره وأولیاؤهم فجره وأعوانهم ظلمه وذوو الرأی فیهم فسقه وعند ثلاث خسوف: خسف بالمشرق، وخسف بالمغرب، وخسف بجزیره العرب، وخراب البصره علی ید رجل من ذریتک یتبعه الزنوج.
بعد از علائمی که ذکر می کند؛ خروج امام زمان (عجّل الله فرجه) اتفاق می افتد، شاهد در جمله ذیل است:
وخروج رجل من ولد الحسین بن علی، وظهور الدجال یخرج بالمشرق من سجستان، وظهور السفیانی.
فقلت: إلهی وما یکون بعدی من الفتن؟ فأوحی الله إلی وأخبرنی ببلاء بنی أمیه، وفتنه ولد عمی، وما هو کائن إلی یوم القیامه...(۱۶۱).
ابهام در زمان خروج دجال، قبل یا بعد از ظهور:
بنابر این زمان آمدن دجال کاملا روشن نیست که آیا بعد از ظهور ویا قبل از ظهور امام زمان (عجّل الله فرجه) خروج می کند.
نقد توجیهات شهید صدر در مورد روایت صحیح مسلم:
مرحوم صدر جهت تثبیت نظریه خویش به روایاتی از اهل سنت استناد کرده (مثل روایت صحیح مسلم به نقل از نواس بن سمعان از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)) که در این موارد به توجیهات وتاویلات خلاف ظاهر روی آورده است، در حالی که ظواهر حجت است ورفع ید از ظواهر به دلیل نیاز دارد. اگر روایت را قبول ندارید، توجیه نکنید واگر روایت را قبول دارید وبه هر دلیلی، (تواتر معنوی یا استفاضه ویا تسامح در ادله سنن)(۱۶۲) روایت را پذیرفته اید؛ این توجیهات خلاف ظاهر است. لذا یا باید دلیل محکم داشته باشید برای رفع ید از ظواهر روایت ویا همین ظاهر روایت را بپذیرید.
سخن در این مورد است که آیا دجال شخص است یا جریان؟ هردو نظریه طرفدارانی دارد، بعضی از معاصرین مدعی هستند که دجال یک جریان است وبه تمدن مادیگرای اروپا اشاره می کنند.
بررسی دیدگاه مرحوم صدر در مورد جریان بودن دجال:
از جمله طرفداران این نظریه مرحوم آقای صدر است که در دو جلد از موسوعه که راجع به امام زمان (عجّل الله فرجه) است، بحث را مطرح وظاهرا به استناد روایتی از روایات مفصل اهل سنت نظریه خویش را تثبیت می کند. برای ما جای سوال است که چرا ایشان می گوید مراد از دجال، فرهنگ وتمدن مادیگرای اروپایی است که چشمگیر است ومردم تحت تاثیر آن قرار می گیرند. این نکته با روایاتی که می فرماید: خروج دجال از سجستان ومرو وخله بین شام وعراق و... است، چگونه سازگاری وتطبیق برقرار می کند؟
کجای سجستان چنین تمدنی دارد؟ آیا منشأ تمدنی که همه را مبهوت خود می کند، سجستان، یا روستایی از اصفهان ویا مرو، بر اساس نقل خود اهل سنت است؟! چه کسی فرهنگ غرب را به سجستان ویا اصفهان و... ربط داده است. اتفاقا در روایتی که مورد استناد ایشان است، عنوان شده است که خروج دجال از سجستان و... است.
بیان مرحوم صدر:
و أن أهم وأعم ما یواجهنا فی هذا الصدد مفهوم الدجال الذی یمثل الحرکه أو الحرکات المعادیه للإسلام فی عصر الغیبه عصر الفتن والإنحراف...؛
آنچه برای ما در این زمینه مهم است، مفهوم دجالی است که نماد حرکت یا حرکات دشمنی با اسلام در عصر غیبت است که عصر فتنه ها وانحرافات است.
بادئا بالأسباب الرییسیه وهی الحضاره الأوربیه بما فیها من بهارج وهیبه وهیمنه علی الرای العام العالمی ومخططات واسعه...؛
دجال همان تمدن اروپایی است که دارای زرق وبرق ها وهیبت وهیمنه ای است که مردم را تحت تاثیر خود قرار داده وبرنامه های فراگیری دارد.
و منتهیا إلی النتائج وهو خروج عدد من المسلمین عن الإسلام وإعتناقهم المذاهب المنحرفه(۱۶۳)؛
که نتیجه این فرهنگ، خروج تعدادی از مسلمین از اسلام وگرایش به مذاهب منحرفه است.
و ما یعم الإفراد والمجتمعات من ظلم وفساد؛ فلیس هناک ما بین خلق آدم إلی یوم القیامه خلق منحرف أکبر من الدجال؛
از زمان خلقت آدم تا روز قیامت مخلوقی منحرف تر از دجال نیست که دجال همان فرهنگ غرب است.
بإعتبار هیبه الحضاره الأوربیه وعظمتها المادیه ومخترعاتها وأسلحتها الفتاکه وتطرفها الکبیر نحو سیطره الإنسان والإلحاد بالقدره الإلهیه...؛
چون فرهنگ غرب هیبت وابهت وبزرگنمایی مادی واختراعات واسلحه های مدرنی دارد که بدین طریق بر انسان مسلط می شود واو را به سوی کفر وشرک می کشاند.
بشکل لم یعهد له مثیل فی التاریخ ولن یکون له مثیل فی المستقبل أیضا؛
مسیر فرهنگ غرب به سوی کفر وشرک به گونه ای است که نمونه ای برای آن در تاریخ وجود ندارد؛ حتی در آینده نمونه ونظیری نخواهد داشت.
خدا را شاکر هستیم که خداوند به برکت انقلاب اسلامی، هیبت وابهت غرب را شکست وان شاء الله به زودی بساط این تمدن مادی برچیده شود! ما هم با مرحوم صدر در انحراف وخطرناک بودن فرهنگ غرب هم عقیده ایم، ولی آن چه مهم ومورد بحث ماست، تطبیق دجال بر این واقعیات است.
لأن المستقبل سیکون فی مصلحه نصره الحق والعدل؛
چون آینده به حکومت حق وعدل امام زمان (عجّل الله فرجه) متصل می شود.
و یوید هذا الفهم قوله فی الخبر الآخر: لیس ما بین خلق آدم إلی یوم القیامه أمر أکبر من الدجال والتعبیر بالأمر واضح فی أن الدجال لیس رجلاً بعینه وإنما هو اتجاه حضاری معاد للإسلام؛
و آنچه تایید می کند برداشت ما را که دجال یک جریان است، خبر دیگری است که می فرماید: مابین خلقت آدم (علیه السلام) تا روز قیامت، امری از دجال بزرگ تر نیست واز آن جا که در روایت به «امر» تعبیر شده، معلوم می شود دجال یک شخص نیست، بلکه یک جریان وفرهنگی است که با اسلام دشمن است.
و إن من فتنته أن یأمر السماء أن تمطر فتمطر وأن یأمر الأرض أن تنبت فتنبت؛
و از فتنه دجال این است که به آسمان امر برای باریدن می کند؛ پس باران می بارد وبه زمین امر برای روییدن می کند؛ پس زمین می روید(۱۶۴).
و کلّ هذا وغیره مما هو أهم منه من أنحاء السیطره علی المرافق الطبیعیه مما أنتجته الحضاره الأوربیه؛
و همه این موارد وغیر این ها از انواع سیطره وغلبه بر مراکز طبیعت، از نتایج فرهنگ وتمدن اروپایی است.
و لایخفی ما فی ذلک من الفتنه، فان أعدادا مهمه من أبناء الإسلام حین یجدون جمال المدنیه الأوربیه، فإنهم سوف یتخیلون صدق عقائدها وأفکارها وتکوینها الحضاری بشکل عام؛
و مخفی نیست که آن چه در این تمدن وفرهنگ است، مایه آزمایش وامتحان است. عده ای از فرزندان اسلام، هنگامی که زیبایی فرهنگ اروپایی را می بینند، گمان بر درستی عقاید وافکار اروپایی در آنها رخنه می کند وفکر می کنند دین مانع پیشرفت است وباید دین را کنار گذاشت.
و هذا من أعظم الفتن والأوهام التی یعیشها الأفراد فی العصور الحاضره...؛
و این از بزرگ ترین فتنه ها واوهامی است که انسان ها در عصر حاضر با آن مواجه هستند(۱۶۵).
و أن من فتنته أن یمر بالحی فیکذبونه فلا تبقی لهم سائمه إلا هلکت؛ واز فتنه های دجال این است که به محله ای گذر می کند؛ پس او را تکذیب می کنند. وی با اشاره به گله ای از گوسفند، همه را هلاک می کند. وإن من فتنته أن یمر بالحی فیصدقونه فیأمر السماء أن تمطر فتمطر ویأمر الأرض أن تنبت فتنبت؛
و از فتنه دیگر او این است که بر عده ای وارد می شود؛ پس آن ها دجال را تایید می کنند ودجال به باریدن آسمان امر می کند، پس باران می بارد وبه روییدن زمین امر می کند، پس زمین می رویاند.
حتی تروح مواشیهم من یومهم ذلک اسمن ما کانت وأعظمه، وأمّده خواصرا وأدره ضروعا؛
با اشاره ای به بیابان خشک وبی آب وعلف، بیابان سرسبز می شود؛ به گونه ای که گله های گوسفند هنگام بازگشت از چراگاه ها، همه چاق وفربه بر می گردند وپستان گوسفندان پر از شیر است.
هذا یعنی علی وجه التعیین: أن المکذب للمد المادی الأوربی والواقف أمام تیاره یمنی بمصاعب وعقبات ویکون المال والقوه الی جانب السائرین فی رکابها المتملقین لها المتعاونین معها؛
این مسائل بدان معناست که تکذیب ونپذیرفتن جریان تمدن مادی گرای اروپایی به معنای روبرو شدن با سختی ها ومشکلات است. ارزش پول واعتبار اقتصادی در همراه بودن با جریان مادی گرای غربی است؛ والّا بازار اقتصادی وارزش پول رو به رکود می رود.
مرحوم صدر این گونه مسائل را بر فرهنگ غرب تطبیق می دهد وحرفشان این است که منطق غرب این است که یا با ما باشید ویا حق حیات ندارید؛ مثل آنچه امروز دولت های غربی می گویند که دولت های دیگر یا باید در برنامه های اقتصادی ما شرکت کنند؛ یا تحریم را بپذیرند،
و معنای عدم تحریم وشرکت در برنامه آن ها این است که ٍسایر کشورها، فرهنگ ومسائل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی وافکار آن ها را در کشور خود اجرا کنند وعقاید آن ها را بپذیرند. پس دجال یعنی فرهنگ مادی گرای اروپایی وتمدن غربی که بازار اقتصادی دنیا به دست آن هاست.
و التعبیر بالحی یعنی النظر إلی المجتمع علی العموم وهذا هو الصحیح بالنسبه إلی المجتمع المؤمن فی التیار المادی؛
و تعبیر «حی» در روایت، منظور جامعه ای است که آن ها را بپذیرد وفرهنگ وتمدن شان را که مخالف فرهنگ اسلام است، قبول کند که در این صورت، چنین جامعه ای اقتصادش رونق می گیرد وبازارشان سودآور خواهد شد.
إذ لو نظرنا إلی المستوی الفردی فقد یکون فی إمکان الفرد المعارض أن ینال تحت ظرف معینه قسطا من القوه والمال؛
ممکن است شخص یا اشخاصی زیر بار آن ها نروند؛ ولی این جریان مادی را باید اقوام ودولت ها بپذیرند. بنابراین، مراد از دجال یک جریان است.
و الدجال أیضا یدعی الربوبیه إذ ینادی بأعلی صوته یسمع ما بین الخافقین... یقول: إلی أولیایی، أنا الذی خلق فسوّی وقدّر فهدی أنا ربکم الأعلی؛
دجالی که ادعای خدایی می کند، هنگامی که با صدای بلند (به گونه ای که همه می شنوند) می گوید:ای پیروان وبندگان من! به سوی من آیید! من همان کسی هستم که آفرید ودرست اندام آفرید وآن که اندازه معین کرد. من پروردگار برتر شما هستم.
و کلّ ذلک واضح جداً من سیر الحضاره الأروبیه وأسلوبها؛
همه این مسائل بر فرهنگ وتمدن غربی تطبیق دارد.
فإنها ملات الخافقین بوسائل الإعلام الحدیثه بمادیتها.
در روایت آمده است که صدای دجال را مابین زمین وآسمان می شنوند.
امروزه نیز صدای فرهنگ مادی گرای غرب، با وسایل جدید مادی مثل رسانه ها، ماهواره ها، شبکه های مجازی واجتماعی به گوش همه جهانیان می رسد وبلا فاصله به تمدن فرهنگ غنی کشورهای اسلامی نفوذ می کند.
و عزلت البشر عن المصدر الإلهی والعالم العلوی المیتافیزیقی...؛
و در این هنگام، انسان از خداشناسی وتوحید فاصله می گیرد.
اما به نظر ما به رغم تبلیغات اینها، موج اسلام خواهی در همه کشورها به راه افتاده وشمارش معکوس فروپاشی تمدن مادیگری غربی شروع شده است.
و لا یبقی شیء من الأرض إلا وطئه وظهر علیه (قسمتی از روایت است که در کتب اهل سنت آمده است که) دجال بر هر نقطه ای از زمین پا می گذارد، غالب می شود.
و هو ما حدث فعلاً بالنسبه إلی شمل التفکیر الأوربی فی کل البسیطه.
و مصداق روایت، همین فرهنگ وتمدن غربی است که همه جا را فرا گرفته است.
در روایات آمده است که دجال به همه جا، جز مکه ومدینه وارد می شود. پس بر اساس بیان مرحوم صدر، فرهنگ مادی گرای غرب به همه نقاط عالم جز مکه ومدینه نفوذ می کند وموحدین فقط در مکه ومدینه خواهند بود. عجبا؛ امروزه وهابیون حرفشان همین است که تنها خود را موحد می دانند ودیگران را غیر موحد!
فلیس هناک دوله فی العالم الیوم لا تعترف بالإتجاهات العامه للفکر والقانون الأوربی؛ امروز کم تر کشوری پیدا می شود که تحت سیطره فرهنگ غرب نباشد؛ ونرید بأوربا کِلَی قسمیها الرأسمالی والشیوعی؛ مراد ما از اروپا هردو بخش سرمایه داری وسوسیالیستی است. فإنّ کلیهما معاد للإسلام وممثل للدجال بأوضح صوره؛ پس همانا هر دو قسم این ها دشمن اسلام هستند که در نماد دجال بروز کرده اند. وأما إستثناء مکه والمدینه من ذلک، فقد یکون محمولاً علی الصراحه؛ واما این که مکه ومدینه بر اساس روایت از دسترس دجال دور است، چه بسا مراد همان معنای لفظ باشد. وقد یکون محمولاً علی الرمز؛ وچه بسا منظور روایت، کنایه ورمز باشد.
أمّا حملها علی الصراحه فیعنی أنّ سکّانها هاتین المدینتین المقدستین سوف لن یعمّها الفکر الأوربی والمد الحضاری المادی بل یبقی سکانها متمسکین بالإسلام بمقدار ما یفهمونه، صامدین تجاه الإغراء الأوربی إلی حین ظهور المهدی (عجّل الله فرجه)؛
اما حمل روایت بر صراحت، بدین معناست که در مکه ومدینه، تفکر اروپایی وتمدن مادی گرای غربی نفوذ نمی کند وساکنین این دو مکان بر اسلام باقی می مانند، به مقداری که می فهمند.! واین ها مقابل فرهنگ اروپایی تا ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) ایستادگی می کنند.
بررسی ونقد دیدگاه مرحوم صدر:
اگر منظور مرحوم صدر شیعیان مدینه باشند، کلام ایشان قابل قبول است؛ ولی این یکصد هزار شیعه مدینه که حقّ بنای یک مسجد را هم ندارند، حق استفاده از بلندگو را ندارند (و اگر شیعیان مکه باشند که حق هیچ گونه اظهار وجود ندارند) ولی اگر مراد غیر شیعیان باشند؛ آیا در آن ها تفکر مادی گرای اروپایی نفوذ نکرده است؟! گمان نمی کنم در مکه ومدینه، خانه ای باشد که ماهواره در آن نباشد. نمی خواهم نسبت به این دو سرزمین مقدس حرف های ناراحت کننده بزنم؛ زیرا این دوسرزمین مخصوص آل سعود نیست «سواء العاکف فیه والباد»(۱۶۶) ولی گرفتاری ها ومفاسد وقضایایی که در آن جا است، اگر بیش تر از سایر نقاط جهان نباشد، کم تر نیست. پس اگر مرحوم صدر می خواهد دجال را بر فرهنگ غرب تطبیق دهد ومکه ومدینه را از نفوذ چنین فرهنگی بر حذر دارد، این گونه نیست؛ بلکه آن ها در تاثر تمدن مادی گرای غربی نسبت به دیگران پیشقدم هستند. آن ها به مسلمانی تظاهر می کنند؛ ولی چه مسلمانی! وهابیت به راحتی زنان زائر را مورد آزار واذیت وشکنجه وزندان قرار می دهند. دیروز شخصی از مدینه آمده بود وبیان می کرد که امام جمعه آنجا در نماز جمعه به صراحت به شیعه جسارت واهانت می کرد واز شیعیان به فساق تعبیر می کرد.
و أمّا حملها علی الرمزیه: فهو یعنی أنّ الفکره الإلهیه المتمثله بمکه، والفکره الإسلامیه المتمثله بالمدینه المنوره لا تنحرف بتاثیر المد الأوربی بل تبقی صامده، محفوظه فی أذهان أهلها وإیمانهم(۱۶۷)؛
و اما در صورت حمل روایت بر کنایه ورمز: این که مکه، نماد تفکر الهی ومدینه نماد تفکر ومذهب اسلامی است که متاثر از تمدن غربی نمی شود، بلکه در اذهان وافکار اهل ایمان سالم باقی می ماند.
امروزه وهابیت در از بین بردن نمادهای اسلامی پیشقدم است. هر سال که شما وارد مدینه می شوید، از بین بردن آثاری از اهل بیت واسلام را متوجه می شوید؛ هرچند آثار یهودیت را حفظ می کنند. الان در مدینه کاخ کعب بن اشرف که به دستور پیامبر کشته شد، وجود دارد؛ ولی آثار اسلامی را از بین می برند.
به هرحال مرحوم صدر، دجال را به استناد روایت اهل سنت، بر فرهنگ وتمدن مادی گرای غربی تطبیق می دهد وبا این که در کتاب تاریخ الغیبه الکبری تصریح دارد که روایات مربوط به دجال معمولا از طرق عامه است ودر کتب ما کم تر آمده است؛ با استناد به چنین روایاتی، دجال را یک جریان دانسته وتاکید بر مبنای خویش دارد.
ایشان می فرماید:
ولکنّه لیس رجلاً معیناً متصفاً بهذه الصفات التی یدلّ علیها ظاهر هذه الأخبار... وإنما هو عباره عن ظواهر إجتماعیه عالمیه کافره(۱۶۸)؛ دجال شخص معینی نیست که به صفاتی که در روایات آمده است، متصف باشد؛ بلکه دجال فرهنگ وجریان اجتماعی دنیوی کفر آمیز است.
ادامه بیان مرحوم صدر:
و قد إختصت به المصادر العامه تقریباً ولیس فی المصادر الإمامیه إلا النزر القلیل؛ بحث دجال تقریباً به منابع عامه اختصاص دارد ودر مصادر شیعه به طور محدود از دجال بحث شده است. وأمّا فی مصادر العامه فالأخبار عنه وعن صفاته أکثر من أن تحصی وقد نسبت إلیه کثیراً من الضرائب؛ در مصادر عامه، اخبار وروایات دجال وصفات وخصوصیات او فوق العاده فراوان است.
ما اگر بخواهیم روایات دجال را در کتب عامه جمع آوری کنیم، یک کتاب قطور می شود.
لابد من تمحیصها بغضِّ النظر عن حملها علی الرمز لنری ما یتم منها وما لا یتم؛ دجال فرهنگ وجریان است وبه عنوان رمز بیان شده است؛ ولی ما باید این روایات را ارزیابی کنیم که کدام روایت از نظر سندی تمام وکدام ناتمام است.
مقتضی القواعد العامه التی عرفناها لزوم الإعتراف بخروج الدجال إجمالا، لأنّ الأخبار الداله علی وجوده بالغه حد التواتر القطعی بل شک؛
مقتضای قواعد عامه ای که شناختیم، لزوم اقرار به اصل خروج دجال است، زیرا روایاتی که به اصل دجال دلالت دارد، از حد تواتر قطعی نیز گذشته است.
لکن صفاته وتفاصیل خصائصه لا تثبت، لأنّها وارده - فی الأغلب - فی أخبار آحاد لا یمکن بالتشدد السندی الأخذ بها. ومعه یکون هناک مجال کبیر فی حمله وحمل عدد من صفاته علی الرمز(۱۶۹)؛
ولی صفات وجزییات دجال ثابت نیست؛ چون اغلب روایات وارد شده در صفات وجزییات دجال، با رعایت دقت سندی، باید آن ها را کنار بگذاریم. با این حال، ما این اوصاف وویژگی ها را حمل بر کنایه ورمز می کنیم.
اشکالاتی چند بر نظریه جریان بودن دجال:
مرحوم صدر به اعتبار روایاتی که اهل سنت نقل می کنند، دجال را رمز - نماد - می داند؛ از جمله روایات مربوط به طول عمر دجال یا قتل دجال، واین که قتل او به دست حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ویا به دست عیسی (علیه السلام) است؛ در کناسه کوفه حلق آویز می شود، یا در شام با ضربت سلاح عیسی (علیه السلام) از بین می رود؛ این روایات، چگونه با جریان بودن دجال قابل جمع است؟ فرهنگ وتمدن مادی گرای غرب که همه را (طبق بیان مرحوم صدر) مات ومبهوت خود می کند، با شام ویا کناسه کوفه چه تناسبی دارد؟ ویا عباراتی از روایات در مورد دجال، مثل «مکتوب بین عینیه کافر، یقروه کلّ مؤمن کاتب وغیر کاتب؛ این که در پیشانی وی نوشته شده که کافر است وهمگان چه با سواد وچه بی سواد آن را می خوانند. أنه یدعی الربوبیه، یقول: أنا ربکم ویا ینادی بأعلی صوته... ویا «انه اعور» را چگونه توجیه می کنند؟ آیا این ها را هم حمل بر کنایه ورمز می کنند؟!
فیتعین أن یکون المراد الحقیقی معانی إجتماعیه؛ عبّر عنها النبی بمثل هذه التعابیر، طبقاً للقانون «حدِّث الناس علی قدر عقولهم(۱۷۰).
مرحوم صدر: پس مراد حقیقی از [دجال] یک شخصیت ومفهوم اجتماعی است نه شخصی. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) طبق فهم ودرک مردم سخن می گفت؛ ایشان تمام موارد را توجیه می کند. به همین جهت این گونه فرموده اند. بنابراین، ما توجیه می کنیم.
و معه یدور الأمر بین شیئین لا ثالث لهما، فإمّا أن نرفض هذه الأخبار تماماً وإمّا أن نحملها علی معنی رمزی مخالف لظاهرها، ومن الواضح رجحان الحمل علی المعنی الرمزی علی الرفض التام(۱۷۱)؛
پس امر بین دو امر دور می زند که سومی ندارد؛ یا تمام این اخبار را رها کنیم ویا بر معنای کنایه ای که مخالف ظاهر روایات است، حمل می کنیم وروشن است که حمل روایات بر معنای رمزی رجحان دارد.
وأمّا دلیل رجحان: وبخاصه وأن مجموع هذه الأخبار متواتر عن النبی(۱۷۲)؛ چون مجموع روایات وارد شده از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در این زمینه متواتر است.
مرحوم صدر در ابتدا می فرماید: روایات، ضعف سندی دارند وسپس روایات را متواتر می داند. اگر واقعا متواتر است، به بیان سند نیاز نیست. روایات متواتر قطع آور هستند؛ اگر چه سندشان ضعیف باشد؛حال آن که می فرمایند: چون متواتر است، باید این روایات را توجیه واز ظاهر رفع ید کرد.
از طرفی چه چیز متواتر است؟ صفات دجال یا اصل دجال؟ خود ایشان می فرماید: اصل دجال متواتر است، نه صفات دجال. حال اگر صفات دجال متواتر نیست، چه اشکالی دارد که روایات صفات دجال را کنار بگذاریم ویا در حجیت تفکیک کنیم. ایشان همه روایات مربوط به صفات دجال را توجیه مادی می کنند وروایت مفصل کتاب صحیح مسلم را مؤید حرف خویش قرار می دهند؛ در صورتی که روایت بر خلاف مدعای ایشان است.
بیان مرحوم صدر در جلد سوم (تاریخ ما بعد الظهور):
و قد أعطینا فی التاریخ السابق أطروحتان لفهم الدجال: إحداهما تقلیدیه، تقول: إن الدجال شخص معین طویل العمر، سیظهر فی آخر الزمان من أجل إضلال الناس وفتنتهم عن دینهم ویدلّ علیه قلیل من الأخبار.
ما در جلد دوم، دو نظریه راجع به دجال بیان کردیم:
نظریه اول: تقلیدی؛ به قول استاد ما، (آیت الله مکارم) برداشت عوامانه، که دجال شخص معین وبا عمر طولانی است ودر آخر الزمان برای گمراهی مردم وإعراضشان از دین ظاهر می شود وتعداد کمی از روایات بر این برداشت ونظریه دلالت دارند.
اشکال بر شهید صدر:
جای بسی تعجب دارد که ایشان چنین برداشتی را وراثتی وتقلیدی می داند؛ در حالی که برای تأیید حرف خویش به روایت اهل سنت استناد می کند. روایت تمیم داری که می گوید: پس از شکستن کشتی ورفتن به جزیره، جساسه را و...دیدم؛ چگونه استنادشان به این گونه روایات است؛ ولی این نظریه را تقلیدی می داند.
والأخری: أن الدجال عباره عن مستوی حضاری ایدیولوجی معین معاد للإسلام والإخلاص الإیمانی ککل؛
نظریه دوم: دجال فرهنگ وجریانی مادی گراست که دشمنی با اسلام دارد.
و قد سبق هناک أن ناقشنا الأطروحه الأولی ورفضناها بالبرهان ولابد من طرح ما دلّ علیها من قلیل الأخبار؛
ما در جلد دوم نظریه اول را بررسی وبا دلیل، نظریه اول را رد کردیم (بنده چنین برهانی از ایشان نیافتم) بنابراین، تعداد کمی از روایات را که بر نظریه اول دلالت دارند، کنار می گذاریم.
و دعمنا الأطروحه الثانیه وهی التی ستکون منطلق کلامنا الان...؛ (و نظریه دوم را باقدرت دفاع، ومطرح کردیم) ایشان از نظریه دوم دفاع کرد؛ ولی برای آن دلیلی ارائه نکرد!
یجیء الدجال ممثل هذه الحضاره حتی ینزل فی ناحیه المدینه ای مدینه، لیس له فیها إلا مرکز واحد غیر ملتفت للنظر، قد یکون هو سفاره وقد یکون مرکز تبشیر وقد یکون مدرسه أو مستشفی؛
با این که طبق روایات، دجال وارد مدینه نمی شود، ولی به روایتی استناد می کنند که دجال وارد مدینه می شود. ورود دجال به مدینه از طریق نفوذ فرهنگ وتمدن نیست، بلکه مراد از ورود دجال به مدینه، داشتن مرکزی است که این مرکز می تواند سفارت، مرکز تبشیر، مدرسه ویا بیمارستانی باشد.
بنابراین آمدن دجال به مدینه، به معنای ورود فرهنگ مادی گرای اروپا به مدینه نیست، بلکه یک مرکز پوششی است که کارهایشان را در آن انجام می دهند.
و لکن بمضی الأیام واللیالی (ترجف المدینه ثلاث رجفات) خلالها وهو کنایه أو رمز عن المصایب والمحن التی تمر بها المجتمعات وهی محن لتمحیص دائما «فیخرج إلیه کل کافر ومنافق» فاشل فی التمحیص. وقد ذکرنا فی التاریخ السابق معنی إدعاء الدجال للربوبیه...فلا نعید؛
بعد از مدتی مدینه، سه دفعه می لرزد وبعد از این لرزش هیچ منافق وکافری در مدینه باقی نمی ماند (طبق روایت اهل سنت) مرحوم صدر این روایت را این گونه توجیه می کند که منظور، سختی ها ومصایبی است که برای جوامع بشری اتفاق می افتد وآن امتحانی برای غربال کردن است که منافق وکافر در آن شکست می خورند.
أکثر أتباعه أهل الطیالسه الخضر وهم - حسب یبدو- أهل الأموال والسمعه والسیطره الإجتماعیه فی المجتمع المسلم المنحرف؛
بیش تر پیروان دجال لباس های خاص سبزرنگ (طیلسان) دارند. توجیه ایشان این است که منظور مرفهین بی درد ودنیاپرستان وکسانی هستندکه دنبال مقام وشهرت هستند وتلاششان این است که بر مردم مسلط شوند.
وأولاد الزنا یمکن أن یراد بذلک أحد معنین؛
واما این که در روایت آمده که پیروان دجال اهل زنا هستند؛ چگونه با مبنای مرحوم صدرکه دجال را جریان می داند، سازگاری دارد؟!
ایشان دو توجیه می کند:
المعنی الأول: أولئک الذین إنقطعوا عن آبائهم عقائدیاً ومفاهیمیاً... وأصبحوا أولاد للناس الآخرین الذین آمنوا بربوبیتهم وولایتهم ومبادئهم؛
اول: منظور کسانی هستند که از نظر عقیدتی وفکری با اسلام قطع رابطه کردند ومسلمان نیستند ویا کسانی هستند که مسلمان وفرزند اسلام بوده، ولی مسیر را عوض کرده واعتقادات غیر اسلامی دارند وسرسفره دیگران نشسته وفرزندان دیگران شده وولی نعمتشان، دجال است وآنان ریزه خوار او گشته اند.
المعنی الثانی: إنّ الإیمان بالإتجاه المادی الحدیث، ینتج إنکار عقد الزواج وتکوین الأسره بدونه کما علیه عدد من الناس فی البلاد الإسلامیه الان، فینتجون ذریه تکون لقمه سائغه فی شدق السبع المادّی الهائل؛
دوم: کسانی که به فرهنگ غرب اعتقاد دارند واز فرهنگ اسلام رویگردان هستند. نتیجه فرهنگ غرب این است که ازدواج را انکار می کنند وعقد را منکر می شوند.
إنما یحلل الکلام وإنما یحرم الکلام؛ عقد را نمی پذیرند ومعتقدند همین که دو نفر به زندگی با هم راضی هستند به عقد نیاز نیست! همان طور که فعلا در غرب تشکیل خانواده ها این گونه است؛ سال ها با هم زندگی می کنند وبعد اگر به ثبت چنین زندگی ای مایل بودند، ثبت می کنند. پس اکثر پیروان دجال اولاد زنا هستند؛ یعنی نسلشان از این طریق است که پدرانشان به این مسائل اعتقادی نداشتند.
ولیس هذا موقف الحضاره المادیه المعاصره فقط، بل موقف کلّ حضاره مادیه علی مدی التاریخ وخاصه فیما إذا استمرت فی المستقبل عددا مهّماً من الأجیال، ومفهوم «الدجال» شامل لمجموع الحضاره المادیه علی مدی التاریخ لا خصوص حضارتنا المعاصره المحترمه؛
واین مسائل فقط به فرهنگ مادی امروز منحصر نمی شود؛ بلکه در طول تاریخ چنین فرهنگ های غلطی بوده است واستمرار پیدا می کند ومفهوم دجال شامل همه فرهنگ های مادی در طول تاریخ است ومخصوص فرهنگ معاصرین ما نیست.
و إذا کان للدجال أن یعاصر ظهور المهدی ونزول المسیح أو أن یوجد قبل ذلک بقلیل لیکون من علاماته القریبه...فمعنی ذلک إستمرار الحضاره المادیه إلی ذلک الزمان، مهما کان بعیداً...؛
حال که می گویید دجال همان فرهنگ های مادی گذشته است که تا آینده استمرار دارد، پس معنای درگیری دجال با امام زمان (عجّل الله فرجه) چیست؟ ایشان می فرماید: هنگامی که دجال همزمان با ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ونزول عیسی (علیه السلام) ویا مدت کمی قبل از ظهور خروج می کند، فرهنگ مادی تا زمان امام مهدی (عجّل الله فرجه) ادامه پیدا می کند وهرچه زمان غیبت امام زمان (عجّل الله فرجه) طول بکشد، چنین فرهنگ وتمدنی ادامه پیدا می کند.
و الدجال یقتله المسیح والمهدی (علیه السلام) کما سنسمع، لأنّ نظامهما سیقضی تماماً علی الحضاره المادیه وما ملأت به الأرض من الظلم والجور والإنحراف ویتبدل إلی القسط والعدل والإنصاف والرفاه(۱۷۳)؛
اما بر اساس نظریه مرحوم صدر که دجال، فرهنگ وجریان مادی گرا است، کشته شدن دجال توسط حضرت مسیح ومهدی چگونه توجیه می شود؟ ایشان می فرماید: حضرت مسیح (علیه السلام) وحضرت مهدی (عجّل الله فرجه) با این تفکر مادی گرا برخورد کرده وآن را ریشه کن می نمایند وآن فرهنگ مادی گرا را به عدل وانصاف ورفاه تبدیل می کنند واین همان معنای اعدام وقتل دجال است.
روایات مورد استناد مرحوم صدر:
مرحوم صدر عمدتا به چند روایت عامی تمسک می کند که یکی از این روایات، روایت صحیح مسلم است که ابوداوود وابن ماجه هم این روایت را نقل می کنند. این روایت همان نقل نواس بن سمعان از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) است که ما آن را در بحث روایات دجال در کتب عامه (روایت دوم) بیان کردیم(۱۷۴).
در این روایت که مورد استناد مرحوم صدر است: إنه شاب قطط؛ دجال جوان است وموی فرفری دارد. عینه طافئه؛ یک چشمی است. کأنی أشبهه بعبد العزی بن قطن؛ او را شبیه عبد عزی بن قطن می بینم و...
جوان بودن ومو فرفری داشتن وشبیه عبد عزی بودن را چگونه توجیه می کنید؟ آیا می توان گفت فرهنگ مادی گرا به این شخص شبیه است؟ این روایت، نشانی محل خروج دجال را می دهد: إنه خارج خله بین الشام والعراق. این که دجال از مرز بین شام وعراق خارج می شود را چگونه توجیه کنیم؟
عبارت یا عباد الله فاثبتوا؛ ای بندگان ثابت قدم باشید. قلنا: یا رسول الله وما لبثه فی الأرض؟؛ گفتیم: یا رسول الله! مدت توقفش در زمین چقدر است؟ قال: أربعون یوما، یوم کسنه ویوم کشهر، ویوم کجمعه، وسائر أیامه کأیامکم؛ فرمود: ۴۰ روز، یک روز مثل یک سال، ویک روز آن مثل یک ماه، ویک روز آن مثل یک هفته، ومابقی ایامش مثل ایام شما که مجموع عمرش برابر ۴۳۹ روز می شود.
اشکالی دیگر بر نظریه شهید صدر:
این که شما می گویید دجال همان فرهنگ مادی گرا است؛ از گذشته شروع شده است وتا زمان ظهور استمرار دارد؛ چگونه این فرهنگ را بر مدت عمر دجال که ۴۳۹ روز است، تطبیق می دهید؟
اگر بنا باشد به طور کلی از ظواهر روایات دست بکشیم وباب توجیه را باز کنیم، دیگر سنگی روی سنگ قرار نمی گیرد. پس رفع ید از ظواهر باید مستند به دلیل محکمی باشد؛ والا باید ظواهر را ملاک بگیریم.
نتیجه نهایی:
خلاصه بحث اینکه:
الف) آنچه را که روایات ما از دجال ترسیم می کند با آنچه روایات اهل سنت ترسیم می کند از جهت های متعددی فرق می کند:
۱. در روایات ما، جریان دجال یک جریان ضدیت ومخالفت با قیام حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) است وطرفداران او معمولا یهود ومنافقین ودشمنان اهل بیت (علیهم السلام) هستند.
۲. در روایات ما، قاتل دجال حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) است ونه حضرت عیسی (علیه السلام)؛ هرچند این روایات قابل جمع است، چون اقدامات حضرت عیسی (علیه السلام) زیر نظر وبه امر حضرت مهدی (علیه السلام) است.
۳. شکل وشمایل وقیافه ظاهری دجال در روایات عامه به گونه ای ترسیم شده است که روایات آن به اسرائیلیات وکتابهای یهود ونصاری شباهت دارد وعمده آن را عبد الله بن عمرو بن عاص - طبق تصریح ابن کثیر- از شام با یک شتر بار زد ووارد فرهنگ اسلامی کرد. والبته این گونه روایات در کتابهای ما نیست واگر هم باشد به نقل از عامه است ومورد تایید ما نیست(۱۷۵). هرچند بحث دجال در بعضی از کتابهای تفسیری وحدیثی وکلامی ما آمده است.
ب) علامه طبرسی به نقل از أبو العالیه ذیل آیه ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللهِ﴾ (غافر: ۴۰) می گوید: این آیه در شأن یهود نازل شد چون آنها می گفتند: به زودی مسیح دجال خروج می کند وما هم به او می پیوندیم ودر نبرد با محمد ویاران او دجال را کمک می کنیم واز پیامبر راحت می شویم وحکومت را دجال به ما بر می گرداند(۱۷۶). همچنین در بعضی از کتابهای لغت او را فردی یهودی معرفی کرده اند؛ همانند فراهیدی وابن منظور(۱۷۷).
ج) در کلمات بعضی از بزرگان ما سخن از این است که دجال یکی از علائم ظهور بلکه یکی از علائم حتمی است. به عنوان نمونه شیخ مفید می فرماید: «ان الاخبار قدجائت عن ائمه الهدی ... قبل سنته منها خروج السفیانی وظهور الدجال»(۱۷۸). یعنی روایاتی از ائمه طاهرین راجع به علاماتی که یک سال قبل از ظهور امام زمان (عجّل الله فرجه) اتفاق می افتد، وارد شده است، از جمله این علامات خروج سفیانی وظهور دجال است. همچنین مرحوم مجلسی اول خروج دجال را ده روز قبل از قیام حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) می داند(۱۷۹).
مرحوم حرعاملی در اثبات الهداه(۱۸۰)، علامه مجلسی(۱۸۱)، مرحوم آیت الله میلانی(۱۸۲)، مرحوم ملا اسماعیل اسفراینی متوفای ۱۲۸۸ ه-.ق، مرحوم بحرانی(۱۸۳)، حر عاملی در الایقاظ(۱۸۴) واز معاصران آیت الله مکارم(۱۸۵) وآیت الله سبحانی(۱۸۶) دجال را از علائم ظهور شمرده اند. بلکه بعضی از معاصرین فراتر رفته وآن را از علائم حتمیه قرار داده اند، همانند مرحوم محدث قمی(۱۸۷). ولی به نظر می رسد که عمده نظر آنان به روایات عامه است واحیاناً قطع ویا اعتبار را از تعدد واستفاضه روایات استفاده کرده اند؛ چنانچه مرحوم شبر تصریح دارد که «رَوَی العامه»(۱۸۸).
لذا به نظر ما با توجه به اینکه در روایات اهل بیت، کمتر به آن پرداخته شده، حتمیت بلکه علامیت دجال برای ما چندان روشن نیست. هرچند اصل دجال ونقش تخریبی او را انکار نمی کنیم. والله العالم.

کتابنامه

۱.ابن البطریق، یحیی بن الحسن الاسدی الحلی، عمده ابن بطریق، کتابخانه مرعشی نجفی، قم، ۱۳۹۲ش.
۲.ابن المنادی، ابوالحسن احمد بن جعفر بن عبیدالله البغدادی، ملاحم، جماعه المدرسین فی الحوزه العلمیه، قم.
۳.ابن شهرآشوب، ابوجعفر رشید الدین محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، متوفی۵۸۸ه-، منشورات العلامه، قم، ۱۳۷۹ق.
۴.ابن شهرآشوب، محمد بن علی، معالم العلماء، چاپخانه حیدریه، نجف اشرف، ۱۳۸۰ش.
۵.ابو حسین مسلم بن حجاج قشیری، صحیح مسلم، دار الحدیث، قاهره، ۱۴۱۲ق.
۶.احمد بن علی التمیمی، مسند ابو یعلی، دار المأمون للتراث، بیروت، ۱۴۱۰ق.
۷.احمد بن محمد بن حنبل، مسند امام احمد بن حنبل، دار الفکر، بیروت، ۱۴۱۶ق.
۸.اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، شریف رضی، ۱۳۷۹ش.
۹.الاسدی الحلی، شیخ جمال الدین ابو العباس احمد بن فهد، شرح المختصر النافع، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، ۱۴۰۱۷ق.
۱۰.برقی، ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد، محاسن، دار الکتب الاسلامیه، قم، بی تا.
۱۱.تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، جامعه مدرسین، قم، ۱۳۷۸ش..
۱۲.الثعلبی، احمد بن ابراهیم، الکشف والبیان فی تفسیر القرآن، داراحیاء التراث، بیروت، ۱۴۲۲ق.
۱۳.خویی، سید ابولقاسم، معجم رجال الحدیث، دار الزهرا، بیروت، ۱۴۱۲ش.
۱۴.دوانی، شیخ علی، مهدی موعود، چاپخانه اسلامیه، تهران، ۱۳۷۵ش.
۱۵.ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام، دار الکتاب العربی، بیروت، ۱۴۱۰ق.
۱۶.----------------، سیر اعلام النبلاء، مؤسسه الرساله، بیروت، ۱۴۱۴ق.
۱۷.راوندی، قطب الدین، جلوه های اعجاز معصومین، ترجمه: غلامحسین محری، جامعه مدرسین، قم، ۱۳۷۸ش..
۱۸.سبحانی، شیح جعفر، کلیات فی علم الرجال، نشر جامعه مدرسین، قم، ۱۴۱۹ق.
۱۹.سجستانی، سلیمان بن اشعث، سنن ابن داوود، موسسه غراس، کویت، ۲۰۰۲م.
۲۰.السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن، حاوی للفتاوی، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۹۷۵م.
۲۱.شیخ صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه القمی، کمال الدین وتمام النعمه، جمکران، قم، ۱۳۸۲ش.
۲۲.---------، من لا یحضره الفقیه، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۸۵ش.
۲۳.شیخ مفید، فصول المختاره، من العیون والمحاسن، کنگره شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳ق.
۲۴.صنعانی، عبد الرزاق بن همام، مصنف عبد الرزاق، داراحیاء التراث العربی، بیروت، ۱۴۰۳ق.
۲۵.طباطبائی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، مؤسسه الاعلمی، بیروت، ۱۴۰۲ق.
۲۶.طبرانی، سلیمان بن احمد بن ایوب، معجم الاوسط، مکتبه المعارف، ریاض، ۱۳۰۵ش.
۲۷.طبرانی، سلیمان بن احمد، معجم الکبیر، ابن تیمیه، قاهره، ۱۴۱۵ق.
۲۸.طبسی وجمعی از محققین، معجم احادیث الامام المهدی، مؤسسه المعارف الاسلامیه، قم، ۱۴۲۸ق.
۲۹.طبسی، نجم الدین، الأیام المکیه، دار الولاء، بیروت، ۲۰۰۲م.
۳۰.طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، ت۱۰۸۵ه-، المکتبه المرتضویه، تهران، ۱۳۷۵ش.
۳۱.طوسی، محمد بن الحسن، تهذیب الاحکام، فراهانی، تهران، ۱۳۶۵ش.
۳۲.عاملی، محمد بن الحسن، تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشرعیه، موسسه ال البیت، قم، ۱۴۱۶ق.
۳۳.عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، مؤسسه البغته، تهران، ۱۴۲۸ق.
۳۴.قزوینی، ابن ماجه، سنن ابن ماجه، دار الجیل، بیروت، ۱۴۱۸ق.
۳۵.کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، دار الکتاب الاسلامیه، تهران، ۱۴۰۷ق.
۳۶.مالکی، حسن بن فرهان، دراسه فی کتب العقائد.
۳۷.متقی هندی، علاء الدین بن حسام، کنز العمال، دار الکتب العلمیه، بیروت، ۱۴۱۹ق.
۳۸.مجلسی، محمد باقر، مرآه العقول فی شرح اخبار آل الرسول، دار الکتب الاسلامیه، طهران، ۱۴۰۴ق.
۳۹.مجلسی، محمد تقی، لوامع صاحب قرانی، اسماعیلیان، قم، ۱۴۱۴ق.
۴۰.محمد بن عیسی بن مسوره، ابو عیسی، سنن ترمذی، دار الحدیث، قاهره، ۱۴۱۹ق.
۴۱.مصنف ابن ابی شیبه، ابوبکر، مصنف، دار الفکر، بیروت، ۱۴۲۹ق.
۴۲.مقدسی، یوسف بن یحیی، عقد الدرر فی اخبار المنتظر، جمکران، قم، ۱۳۸۲ش.
۴۳.مکرم بن منظور، ابوالفضل جمال الدین محمد بن الافریقی المصری، لسان العرب، کشف اداب الجوزه، قم، ۱۴۰۵ق.
۴۴.نجاشی کوفی، احمد بن علی بن العباس، رجال نجاشی (فهرست اسماء ومصنفی الشیعه)، جامعه مدرسین، قم، ۱۳۶۵ش.
۴۵.نمازی، شیخ علی، مستدرکات علم الرجال الحدیث، جامعه مدرسین، قم، ۱۴۲۵ق.
۴۶.نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، مؤسسه آل البیت، قم.
۴۷.النیلی النجفی، السید بهاء الدین علی بن عبد الکریم بن عبد الحمید، الانوار المضیئه فی ذکر القائم الحجه، مؤسسه الامام الهادی، قم، ۱۴۲۰ق.
۴۸.ورام بن ابی فراس، أبو الحسین، مجموعه ورام، آستان قدس رضوی، مشهد، ۱۳۶۹ش.
۴۹.یاقوت حموی، أبو عبد الله، معجم البلدان، سازمان میراث فرهنگی، تهران، ۱۳۸۰ش.

پاورقی:

-----------------

(۱) بحار الانوار، ج۲، ص۱۶۰، باب ۲۱، کتاب آداب الروایه، ح۷.
(۲) شیخ طوسی، الامالی، مجلس دوم، ص۶۰، ح۵۷.
(۳) وی از اهل کتاب است که مرتکب سرقت شد وچون قرار بود بر او حد جاری شود، اسلام آورد.
(۴) علامه عسکری، معالم المدرستین، ج۲، ص۴۹؛ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۲۴۴۷.
(۵) علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج۱۰، ص۲۸۰، ح۲۹۴۵۴؛کان أول من قص تمیم الداری، استأذن عمر بن الخطاب أن یقص علی الناس قائما فاذن له.
(۶) مسلم بن الحجاج أبو الحسن القشیری النیسابوری، الجامع الصحیح المسمی صحیح مسلم، جزء۱۴، ص۱۷ ۸، ح، ۵۲۳۵، باب فی خروج الدجال.
(۷) شیخ صدوق، کمال الدین وتمام النعمه، ج۲، ص۵۲۵، باب۴۷، حدیث الدجال وما یتصل به من أمر القائم (عجّل الله فرجه)، ح۱.
(۸) ترجمه قطب راوندی، جلوه های اعجاز معصومین (علیهم السلام)، ص۸۶۷، باب بیستم.
(۹) در محل خروج دجال ۵ تا ۶ قول است که یکی از این اقوال، روستایی از روستاهای اصفهان است که سند روایت ضعیف است وقابل اعتماد نمی باشد.
(۱۰) ترجمه قطب راوندی، جلوه های اعجاز معصومین، اقامه عدل توسط امام زمان (عجّل الله فرجه)، ص۷ ۹۰؛ شیخ صدوق، کمال الدین ونمام النعمه، ج۲، ص۵۲۵، باب۴۷، حدیث الدجال وما یتصل به من أمر القائم (عجّل الله فرجه).
(۱۱) در مورد کتب اربعه مراجعه به شروح این کتاب ها نیز لازم است.
(۱۲) که به نظر بعضی، نویسنده این کتاب هم شیعه است.
(۱۳) طریحی، مجمع البحرین، ج۵، ص۳۶۹، ماده دجل.
(۱۴) ابن منظور، لسان العرب، ج۱۱، ص۲۳۶-۲۳۷، ماده دجل.
(۱۵) اخیراً حوزه الازهر مصرتصمیم گرفته است اسراییلیات را از کتاب های خودشان جدا سازد واین تصمیم، اعتراف بزرگی از جانب آن ها به وجود اسراییلیات در کتاب ها وتفاسیرشان است.
(۱۶) کلینی، کافی، ج۵، ص۲۶۰، باب فضل الزراعه، ح۳. همین روایت را شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه (ج۳، ص۲۵۱)، شیخ طوسی با همین سند در تهذیب الاحکام (ج۶، ص۳۸۵ وج۷، ص۲۳۷)، وسائل الشیعه (ج۱۹، ص۳۳)، مستدرک (ج۱۳، ص۲۷ و۴۶۲) ومرحوم مجلسی در بحار الانوار (ج۱۰۰، ص۶۹) نقل کرده اند.
(۱۷) ج۱۹، ص۳۳۲،باب فضل الزراعه، ح۳.
(۱۸) مجلسی اول، روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج۷، ص۲۰۲، باب المزارعه والاجاره، ح۳۹۰۷.
(۱۹) بعضی این عبارت را مرسل می دانند؛ هرچند به نظر ما منظور این است که چند طریق دارد، به دلیل این که عبارت عَنْ غَیرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِهِ؛ با مرسل بودن وارسال تفاوت دارد.
(۲۰) کلمه ناس درروایت معمولا به اهل سنت اطلاق می شود.
(۲۱) کافی، ج۸، ص۲۹۷،ح۴۵۶، حَدِیثُ نُوحٍ (علیه السلام) یَوْمَ الْقِیَام، روایت در روضه کافی آمده است. روضه کافی جزء کافی است وکلام یک نفر که روضه از کافی نمی باشد، قابل قبول نیست. شیخ طوسی وابن شهرآشوب ونجاشی روضه را ازکافی می دانند. برای تحقیق به آخر جلد۱۹ مستدرک الوسائل مراجعه کنید.
(۲۲) وسائل الشیعه، ج۱۵، باب ۱۳، ص۵۰،بابُ حُکْمِ الْخُرُوجِ بِالسَّیْفِ قَبْلَ قِیَامِ الْقَائِمِ (عجّل الله فرجه).
(۲۳) ما در کتاب تا ظهور مشروحا به این بحث پرداختیم.
(۲۴) بحار الانوار، ج۲۸، ص۲۵۴. ح۳۷، باب ۴، شرح انعقاد السقیفه وکیفیه السقیفه.
(۲۵) ابن بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج۲،ص۵۶۴، ح۳۱۴۸، بَابُ تَحْرِیمِ الْمَدِینَهِ وفَضْلِهَا.
(۲۶) ر.ک: کلیات فی علم الرجال، آیت الله سبحانی.
(۲۷) قوله (علیه السلام): «فلم یبق منهل» فی القاموس: المنهل المشرب والشرب، والموضع الذی فیه المشرب. (محمد بن یعقوب الفیروزآبادی،القاموس المحیط، ج۴، ص۶۱).
(۲۸) شیخ طوسی، تهذیب الأحکام،(تحقیق خرسان)، ج۶، ص۳۸۵، بَابُ ۵، تَحْرِیمِ الْمَدِینَهِ وفَضْلِهَا وفَضْلِ الْمَسْجِدِ والصَّلَاهِ فِیه...، ح۲.
(۲۹) خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۱۹.
(۳۰) مجلسی، بحار الانوار، ج۱، ص۱۰ و۲۹.
(۳۱) ابراهیم فرمانده سپاه بود که از طرف مختار مامور شد لشکر شام را تارومار کند. شامیان بعد از واقعه صفین، کشتاری مثل این جنگ را به خود ندیده بودند.
(۳۲) مجلسی، بحار الانوار، ج۱، ص۱۰، الفصل الأول فی بیان الأصول والکتب المأخوذ منها وهی.
(۳۳) همان، ص۲۶، الفصل الثانی فی بیان الوثوق علی الکتب المذکوره واختلافها فی ذلک.
(۳۴) همان، ص۲۹.
(۳۵) بحار الانوار، المدخل،ص ۱۵۰، ورام بن أبی فراس.
(۳۶) آقا بزرگ تهرانی، الذریعه، ج۲۴، ص۱۳۱.
(۳۷) بحار الانوار، ج۱، ص۲۹، الفصل الثانی فی بیان الوثوق علی الکتب المذکوره واختلافها فی ذلک.
(۳۸) ورام بن أبی فراس، تنبیه الخواطر ونزهه النواظر (المعروف بمجموعه ورام)، ج۲، ص۵۲.
(۳۹) بحار الأنوار، ج۲، ص۱۶۰، ح۷، باب ۲۱، آداب الروایه.
(۴۰) معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۴، ص۱۴.
(۴۱) ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب، ج۲، ص۴۲۷، فصل فی إخباره بالمنایا والبلایا والأعمال.
(۴۲) مجلسی، بحار الانوار، ج۴۱، ص۳۱۹، ب۱۱۴، ح۴۲.
(۴۳) نهج البلاغه، خطبه ۱۰۱ (صبحی صالح) ومن خطبه له (علیه السلام) وهی إحدی الخطب المشتمله علی الملاحم.
(۴۴) شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج۷، ص۹۸، خطبه ۱۰۰، ومن خطبه له (علیه السلام) وهی من الخطب التی تشتمل علی ذکر الملاحم.
(۴۵) ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۹.
(۴۶) شیخ حر عاملی، إثبات الهداه بالنصوص والمعجزات، ج۵، ص۲۱۷، الفصل الحادی والستون، ح۸۰۳.
(۴۷) آیا مطلب را حمل بر ظاهر کنیم یا بگوییم سوار بر حاکمانی است که چنین صفاتی دارند؟ حکام منطقه خالی از این اوصاف نیستند.
(۴۸) معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۴، ص۸۱۷-۹۱۷.
(۴۹) یوسف بن یحیی بن علی المقدسی الشافعی السلمی، عقد الدرر فی أخبار المنتظر، ص۵۹، الباب الثانی عشر فی ما یجری من الفتن فی أیامه وبعد انقضاء مدته، الفصل الثانی فی ما جاء من الآثار الداله علی خروج الدجال وما یکون فی ضمن ذلک من قحط وفتن وأوجال.
(۵۰) در بعضی از روایات منابع دست اول اهل سنت آمده که عزراییل برای قبض روح حضرت موسی (علیه السلام) آمد وچون بدون هماهنگی قبلی آمده بود حضرت موسی مشتی به چشم او زد واوکور شد، لذا عزراییل یک چشمی است!
(۵۱) در کتاب های اهل سنت آمده که خدا، جوان وبدون ریش وموهای سرش، فرفری است- نعوذ بالله!- این خدای وهابیت است که وقتی قصد قربت به خدا می کنند، نیتشان تقرب به جوان امرد است! رجوع کنید به کتاب دراسه فی کتب العقائد، الحنابله نموذجا که نویسنده آن، حسن بن فرحان مالکی ازاهل سنت معاصر ودر ریاض است.
(۵۲) عبارتی است که برای جمع کردن مردم استفاده می کردند.
(۵۳) الشیخ محمد تقی التستری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۲۴۲. وتفصیل ذلک مذکور فی تاریخ الیعقوبی، فنقل کتابه إلیه بعزله، قائلا: فأقبل المنذر فعزله وأغرمه ثلاثین ألفا (إلی أن قال) فقال صعصعه: یا امیر المؤمنین! هذه ابنه الجارود تعصر عینیها کل یوم لحبسک أخاها المنذر، فأخرجه وأنا أضمن ما علیه من أعطیات ربیعه، فقال (علیه السلام): ولم تضمنها وزعم لنا أنه لم یأخذها؟ فلیحلف نخرجه، فقال صعصعه: أراه والله سیحلف، قال (علیه السلام): (وأنا والله أظن ذلک، أما أنه نظار فی عطفیه مختال فی بردیه تفال فی شراکیه، فلیحلف بعد أو لیدع) فحلف فخلی سبیله.(تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۰۳ – ۲۰۴).
(۵۴) برای اطلاع بیش تر در مورد منذر به قاموس الرجال مرحوم تستری وکتاب الایام المکیه نگارنده مراجعه نمایید.
(۵۵) معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۴، ص۱۹۷ -۱۹۹.
(۵۶) معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۱۷۰.
(۵۷) قمی، تفسیر قمی، ج۲، ص۲۶۸ – ۲۷۲، ذیل آیات اول سوره شوری.
(۵۸) ج۱۴، ص۲۴۷، ب۱۸، ح۲۷.
(۵۹) قمی، تفسیر قمی، ج۱، ص۴.
(۶۰) معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۴، ص۵۰۰.
(۶۱) بحار الأنوار، ج۴۴، باب ۳۰، ح۶، ص۲۲۶.
(۶۲) همان، ج۱۴، ص۳۴۸-۳۴۹، ب۲۴، ح۱۰.
(۶۳) مجلسی، بحار الانوار، ج۱، ص۳۷.
(۶۴) معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۵، ص۳۳۴؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۵۲، ح۸۴، ص۳۰۸.
(۶۵) ابن فهد حلی، المهذب البارع، ج۱، ص۱۹۴-۱۹۵.
(۶۶) مجلسی، بحار الانوار، ج۵۶، باب ۲۲، ص۱۱۹.
(۶۷) شیخ حر عاملی در وسائل الشیعه (ج۵، ص۲۸۸-۲۸۹، ب۴۸، ح۲)، روایت را ازمهذب با کمی تفاوت نقل می کند. ایشان در اثبات الهداه هم (ج۳، ص۱۵۷، ب۳۲، ف۴۶، ح۶۹۳) قسمتی از روایت را از مهذب نقل می کند.
(۶۸) مجلسی، بحار الانوار، ج۵۶، ب ۲۲، ص۱۲۰.
(۶۹) معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۲۶۸ – ۲۶۹.
(۷۰) آقا بزرگ تهرانی، الذریعه، ج۲۴، ص۳۸۱.
(۷۱) مجلسی، بحار الانوار، ج۹۵، ب۳۲، ص۴۱۹، ح۱.
(۷۲) مجلسی، بحار الانوار، ج۵۶، باب ۳۲، ص۱۰۰، ح۲.
(۷۳) معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۶، ص۴۹؛ شیخ حر عاملی، اثبات الهداه بالنصوص والمعجزات، ج۵، ح۶۷۹،ص ۱۹۶.
(۷۴) برای مطالعه بیش تر ر. ک: تاظهور، نگارنده.
(۷۵) مجلسی، بحار الانوار، ج۳۶، ح۱۱۹، ص۲۳۰.
(۷۶) همان، باب ۴۱، ح۱، ص۲۲۶.
(۷۷) ر. ک: ذهبی، تاریخ اسلام، حوادث سال۲۴۱، ص۱۲.
(۷۸) محدث نوری، مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل، ج۱۲، ص۲۷۹، باب ۳۱ (بَابُ تَحْرِیمِ تَسْمِیَهِ الْمَهْدِیِّ وسَائِرِ الْأَئِمَّه).
(۷۹) معجم أحادیث الإمام المهدی (علیه السلام)، ج۵، ص۵۴.
(۸۰) یادم نمی رود اوایل انقلاب مقدسمان درمسجدالحرام بودم. یکی از استاتید دانشگاه بنگلادش نزد بنده آمد وگفت: الخمینی مسلم ولیس بشیعی؛ چند باراستغفار از این که به او شیعه نگفته باشد. تبلیغات دشمنان، شیعه را در برابر اسلام جلوه داده بود، هرچندشیعه دربرابر اسلام امویان جبهه می گیرد. گرایش به شیعه را تهمت وناروا می پندارند ودر مقام تنزیه وتبرئه می گویند: ما چیزی جز خیر از او ندیدیم!!
(۸۱) مسح پا هنگام وضو، سیره صحابه: به کتاب مغنی ابن قدامه که بر مسح علی بن ابیطالب، ابن عباس، انس وشعبی تصریح می کند، مراجعه نمایید. چگونه مسح پا مشکل دارد، با این وجود که همه صحابه پشت سر امیر المؤمنین (علیه السلام) حداقل در دوران پنج ساله حکومت ایشان نماز می خواندند؟!
(۸۲) معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه): ج۵، ص۵۵.
(۸۳) معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۷، ص۱۲۵.
(۸۴) تفسیر قمی، ج۱، ص۱۵۸؛ بحار الانوار، ج۱۴، ص۳۴۹. البته مرحوم شوشتری نسبت به این روایت نظر دیگری دارد. به ترجمه شهر بن حوشب مراجعه شود، از جمله مستدرکات علم رجال الحدیث، الشیخ علی النمازی الشاهرودی، ج۴، ص۲۲۲. ۶۹۱۱ - شهر بن حوشب: نقل للحجاج تعداد رجال بدر وأحد والخندق، فقال الحجاج: عمن أخذت؟ فقال: أخذت عن جعفر بن محمد (علیهما السلام). فقال الحجاج: ضل والله من سلک غیر سبیله. کمبا ج۶، ص۴۴۳ و۵۰۹، وجد ج۱۹، ص۱۸۰، وج ۲۰، ص۱۱۲. ورواه فی الکافی، ج۵، عن أبی حمزه الثمالی، عن الصادق (علیه السلام)، ص۴۵ وج ۱، ص۲۹۸.
(۸۵) التاج الجامع للاصول، ج۱، ص۳۸۲.
(۸۶) معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۷، ص۱۳۹.
(۸۷) مجلسی اول، لوامع صاحبقرانی المشتهر بشرح الفقیه، ج۳، ص۲۸۵.
(۸۸) در بعضی از منابع عامه، چهل روز قبل از ظهور امام زمان (عجّل الله فرجه) می داند.
(۸۹) منظور از اعراب بادیه نشین ها هستند وکسانی که در امور دین تفقه نمی کنند وحدود خدا را بلد نیستند. اعراب کسانی هستند که قرآن در مورد آنها می فرماید:«ألاعراب أشد کفرا ونفاقا»، پس منظور از اعراب، عرب ها نیستند، عرب واعراب عموم وخصوص من وجه است.
(۹۰) شیخ صدوق، کمال الدین وتمام النعمه، ج۲، ص۵۲۸ -۵۲۹، باب۴۷؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۵۲، ص۱۹۹. ترجمه روایت: ابن عمر می گوید: روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با اصحاب خود نماز صبح را به جای آورد؛ برخاست وبه اتفاق اصحاب به درب خانه ای در مدینه آمد ودر را کوبید، زنی بیرون آمد وگفت:ای ابو القاسم! چه می خواهی؟ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:ای امّ عبد الله! می خواهم مرا نزد عبد الله ببری. آن زن گفت:ای ابو القاسم! با عبد الله چه کار داری؟ به خدا سوگند او عقلش را از دست داده وجامه اش را آلوده می کند واز من امر عظیمی را می خواهد. فرمود: مرا به نزد او ببر! گفت: آیا مسئولیت آن بر عهده خود شماست؟ فرمود: آری، گفت: داخل شو. پیامبر داخل شد واو را دید که در قطیفه است وبا خود زمزمه می کند. مادرش گفت: ساکت باش وبنشین که این محمّد است که به نزد تو آمده است واو ساکت شد ونشست، وبه پیامبر (ص) گفت: خدا این زن را لعنت کند! اگر مرا به حال خود می گذاشت به شما می گفتم که آیا او همان است؟ سپس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: چه می بینی؟ گفت: حقّی وباطلی را می بینم وعرشی را می بینم که بر روی آب است. فرمود: شهادت بده که خدایی جز الله نیست ومن رسول خدایم. گفت: بلکه تو شهادت بده که خدایی جز الله نیست ومن رسول خدایم! خداوند تو را به رسالت سزاوارتر از من قرار نداده است. چون روز دوم فرا رسید پیامبر نماز صبح را با اصحابش خواند. سپس برخاست وهمراه اصحاب به درب خانه آن زن آمدند وپیامبر در زد. مادر عبد الله بیرون آمد وگفت: داخل شو واو بر بالای درخت خرمایی بود وآواز می خواند. مادرش گفت: ساکت باش وپایین بیا که این مرد محمّد است که به نزد تو آمده است واو ساکت شد. بعد از آن به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: خدا این زن را لعنت کند اگر مرا به حال خود می گذاشت، به شما می گفتم که آیا او همان است؟ چون روز سوم فرا رسید پیامبر نماز صبح را با اصحابش خواند. سپس برخاستند وبه آن مکان آمدند ودیدند او در میان گوسفندان است وآن ها را می راند. مادرش به او گفت: ساکت باش وبنشین که این محمّد است که نزد تو آمده است واو ساکت شد ونشست ودر آن روز آیاتی از سوره دخان نازل شده بود وپیامبر اکرم آن آیات را در نماز صبح خوانده بود. پیامبر فرمود: آیا به یکتایی خداوند ورسالت من شهادت می دهی؟ گفت: بلکه تو باید به یکتایی خداوند ورسالت من شهادت دهی که خداوند تو را به رسالت سزاوارتر از من قرار نداده است. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: من چیزی را برای تو نهان کرده ام. آن چیست؟ او گفت: دود، دود. پیامبر فرمود: دور شو که تو از اجلت در نگذری وبه آرزویت نرسی وتو جز به آنچه برایت مقدّر شده است؛ نایل نشوی. سپس به اصحابش فرمود:ای مردم! خداوند هیچ پیامبری را به رسالت مبعوث نکرد، جز آن که قومش را از دجّال ترسانید وخدای تعالی آن را تا به امروز بر شما تأخیر انداخته است واگر امر بر شما مشتبه شد بدانید که خداوند یک چشم نیست ودجّال بر حماری که فاصله بین دو گوشش یک میل است، خروج کند. او به همراه بهشت ودوزخ وکوهی از نان ونهری از آب خروج می کند وبیش تر پیروان او یهود وزنان واعرابند وبه همه کرانه های زمین جز مکّه ودو حومه آن ومدینه ودو حومه آن درآید.
(۹۱) ایشان در مورد نافع می گوید: «نافع بن الأزرق: عده المامقانی مجهولا. وهو مولی عمر بن الخطاب، مذموم من الخوارج. سؤاله عن ابن عباس - کما فی روایه العیاشی -: صف لی إلهک الذی تعبده. فأطرق ابن عباس طویلا، فقال له مولانا الحسین صلوات الله وسلامه علیه: یا بن الأزرق المتورط فی الضلاله، المرتکس فی الجهاله، أجیبک عما سألت عنه. فقال: ما إیاک سألت فتجیبنی. فقال له ابن عباس: مه! سل ابن رسول الله فإنه من أهل بیت النبوه ومعه من الحکمه. فقال له: صف لی. فقال: أصفه بما وصف به نفسه، وأعرفه بما عرف به نفسه. لایدرک بالحواس، ولا یقاس بالناس، قریب غیر ملزق، وبعید غیر منقص، یوحد ولا یبعض، لا إله إلا هو الکبیر المتعال. فبکی ابن الأزرق بکاءا شدیدا. فقال له الحسین (علیه السلام): ما یبکیک؟ قال: بکیت من حسن وصفک. قال: یا بن الأزرق إنی أخبرت أنک تکفر أبی وأخی وتکفرنی»؛ (نمازی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۸، ص۵۵ – ۵۶).
(۹۲) احتمال دارد که نفس زکیه همین شخص باشد.
(۹۳) شیخ مفید، الفصول العشره، ص۱۲۲.
(۹۴) شیخ طوسی، الغیبه، ص۱۱۳، فصل اول.
(۹۵) العمده، ص۴۳۰، ح۹۰۱.
(۹۶) کشف الغمه فی معرفه الأئمه، ج۲؛ الباب الحادی عشر فی الرد علی من زعم أن المهدی هو المسیح عیسی ابن مریم، ص۴۸۳.
(۹۷) همان، ج۳، ص۲۸۶.
(۹۸) الخطابی الشافعی العلامه الحافظ صاحب التصانیف، سیر اعلام النبلاء، ج۱۷، ص۲۳.
(۹۹) مسلم بن الحجاج أبو الحسن القشیری النیسابوری، صحیح مسلم، ج۱۴، ص۱۴۷، ح۵۲۰۹.
(۱۰۰) ر.ک: تا ظهور، ج۲، ص۶۳۷.
(۱۰۱) دراسه أولیه لعلامات الظهور، ص۲۰.
(۱۰۲) معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۱۸۳.
(۱۰۳) رجال نجاشی، ص۳۸۰.
(۱۰۴) صاحب تفسیر الکشف والبیان عن تفسیر القرآن؛ تفسیر روایی، قرن پنجم، م ۴۲۷، از قدیمی ترین تفاسیر اهل سنت است.
(۱۰۵) مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۶، ص۲۰۷.
(۱۰۶) ابن شیرویه، ابن شهردار دیلمی، الفردوس شهردار، ج۲، ص۲۰۲، ح۳۰۰۰ مرسلا، عن أنس بن مالک؛ کنز العمال، ج۱۲، ص۷۱؛ عن الحارث.
(۱۰۷) برقی، محاسن، ج۲، ص۳۳۲ – ۳۳۳، ح۹۹.
(۱۰۸) کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۵۲۶، بَابُ مَا جَاءَ فِی الِاثْنَیْ عَشَرَ والنَّصِّ عَلَیْهِم؛ ح۱.
(۱۰۹) تبلیغات شدید وزرق وبرق ومسائل مادی، بسیاری از مردم را در آن دوران غیبت متزلزل می کند،... قَالَ: یا زُرَارَهُ إِذَا أَدْرَکْتَ هَذَا الزَّمَانَ فَادْعُ بِهَذَا الدُّعَاءِ: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی»؛ (کافی، ج۱، ص۳۳۷). در چنین موقعیتی باید از خداوند (عزَّ وجلَّ) بخواهیم که جزء گمراهان نباشیم، یا اللهُ یا رَحْمَانُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِک (بحار الأنوار، ج۹۲، ص۳۲۶) خیلی ها سال ها سرسفره ولی عصر (عجّل الله فرجه) بودند؛ نمک خوردند، ولی نمکدان شکستند ودینشان را به دنیای دیگران فروختند. دوران غیبت دوران سختی است، دوران مرحوم صدوق (م۳۸۱) با این که ۱۲۱ سال از زمان غیبت(۲۶۰) می گذرد؛ بنا به فرموده ایشان دوران شک وتردید در امر غیبت امام (عجّل الله فرجه) بوده است. شیخ صدوق در مقدمه کمال الدین می گوید: انگیزه من در تألیف این کتاب آن بود که چون آرزویم در زیارت علی بن موسی الرّضا (علیه السلام) برآورده شد، به نیشابور برگشتم ودر آن جا اقامت گزیدم، ودیدم بیش تر شیعیانی که به نزد من آمد وشد می کردند، در امر غیبت حیرانند ودرباره امام قائم (عجّل الله فرجه) شبهه دارند واز راه راست منحرف گشته وبه رأی وقیاس روی آورده اند. پس با استمداد از اخبار وارده از پیامبر اکرم وائمّه اطهار: تلاش خود را در ارشاد ایشان به کار بستم تا آن ها را به حقّ وصواب دلالت کنم. تا این که شیخی از اهل فضل وعلم وشرف که از دانشمندان قم بود، از بخارا بر ما وارد شد. من به جهت آن که وی دیندار وخوش فکر وراست کردار بود، از دیر زمان آرزوی ملاقات او را داشتم ومشتاق دیدار او بودم واو شیخ نجم الدّین، محمّد بن حسن بن محمّد بن احمد بن علی بن صلت; بود وپدرم از جدّ او، محمّد بن احمد بن علی بن صلت روایت می کرد وعلم وعمل وزهد وفضلش را می ستود واحمد بن محمّد بن عیسی با آن فضل وجلالتی که داشت، از ابو طالب عبد الله بن صلت قمّی روایت می کرد وباقی بود تا آن که محمّد بن حسن صفّار او را دیدار واز او روایت کرد. پس چون خدای تعالی مرا به این شیخ که از این خاندان رفیع بود، رسانید، او را سپاس گفتم که دیدارش را نصیبم ساخت وبه برادریش گرامی ام داشت ودوستی وصفایش را به من ارزانی فرمود. یک روز که برایم سخن می گفت، کلامی از یکی از فلاسفه ومنطقیان بزرگ بخارا نقل کرد که آن کلام او را در مورد قائم (عجّل الله فرجه) حیران ساخته بود وبه واسطه طول غیبتش وانقطاع اخبارش او را به شکّ وتردید انداخته بود. پس من فصولی در اثبات وجود آن حضرت (عجّل الله فرجه) بیان کرده واخباری از پیامبر اکرم وائمّه اطهار: در غیبت آن امام، روایت کردم واو بدان اخبار آرامش یافت وشکّ وتردید وشبهه را از قلب او زایل ساخت واحادیث صحیحی را که از من فرا گرفت به سمع وطاعت وقبول وتسلیم پذیرفت واز من درخواست کرد که در این موضوع کتابی برایش تألیف کنم. من نیز درخواست او را پذیرفتم وبه او وعده دادم که هر گاه خداوند وسایل مراجعتم را به محلّ استقرار ووطنم- شهرری- فراهم کند به گردآوری آنچه خواسته است، اقدام کنم. (کمال الدین، شیخ صدوق، ج۱، ص۲- ۳).
(۱۱۰) البته بین ذوالقرنین وحضرت خضر فرق است. حضرت خضر اکنون حیات دارند ومونس امام زمان (عجّل الله فرجه) هستند؛ ولی ذوالقرنین وفات کرده است. دو دفعه غیبت کرد که هر دفعه ۵۰۰ سال طول کشید وسپس ظاهر شد. ممکن است وجه شبه دیگری هم بتوان برای آن ذکرکرد وآن سلطه حضرت بر شرق وغرب وهمه جهان است، مانند ذوالقرنین که برهمه عالم سلطه پیدا کرد.
(۱۱۱) به خدا پناه می بریم در دوران غیبت از این که ایمانمان مستودع باشد ومستقر نباشد ویا این که هنگام مرگ به ما گفته شود: لست علی دین محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) مت یهودیا او نصرانیا!
(۱۱۲) به قول شاعر: لو فتشوا قلبی رأوا وسطه سطرین قدخطا بلا کاتب / العدل والتوحید فی جانب وحب اهل البیت فی جانبی اگر کسی قلب مرا بشکافد، درون قلب من دو سطر نوشته شده را می بیند که از ازل نقش بسته شده اند، نه این که کسی آن ها را نوشته باشد: یک طرف قلبم نوشته است که من خداشناسم وطرف دیگر آن نوشته شده، حب اهل بیت.
(۱۱۳) شیخ صدوق، کمال الدین، ج۲، ص۳۸۴، ب۳۸، ح۱؛ معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۶، ص۸۹.
(۱۱۴) ترجمه المیزان، ج۱۳، ص۵۱۰.
(۱۱۵) طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۳۵۲.
(۱۱۶) ترجمه المیزان، ج۱۳، ص۴۸۸.
(۱۱۷) «ویظهر من أخبار متفرقه عن أئمه أهل البیت:أنه حی لم یمت بعد ولیس بعزیز علی الله سبحانه أن یعمر بعض عباده عمرا طویلا إلی أمد بعید ولا أن هناک برهانا عقلیا یدل علی استحاله ذلک. وقد ورد فی سبب ذلک فی بعض الروایات (الدر المنثور عن الدار قطنی وابن عساکر عن ابن عباس من طرق العامه (احتمال اول) أنه ابن آدم لصلبه ونسیء له فی أجله حتی یکذب الدجال وفی بعضها (احتمال دوم) أن آدم (علیه السلام) دعا له بالبقاء إلی یوم القیامه، وفی عده روایات من طرق الفریقین (احتمال سوم) أنه شرب من عین الحیاه التی هی فی الظلمات حین دخلها ذو القرنین فی طلبها وکان الخضر فی مقدمته فرزقه الخضر ولم یرزقه ذو القرنین، وهذه وأمثالها آحاد غیر قطعیه من الأخبار لا سبیل إلی تصحیحها بکتاب أو سنه قطعیه أو عقل. وقد کثرت القصص والحکایات وکذا الروایات فی الخضر بما لا یعول علیها ذو لب کروایه خصیف أربعه من الأنبیاء أحیاء اثنان فی السماء: عیسی وإدریس، واثنان فی الأرض الخضر وإلیاس- فأما الخضر فإنه فی البحر وأما صاحبه فإنه فی البر. وروایه العقیلی عن کعب قال: الخضر علی منبر بین البحر الأعلی والبحر الأسفل، وقد أمرت دواب البحر أن تسمع له وتطیع، وتعرض علیه الأرواح غدوه وعشیه. وروایه کعب الأحبار: أن الخضر بن عامیل رکب فی نفر من أصحابه- حتی بلغ بحر الهند وهو بحر الصین فقال لأصحابه: یا أصحابی ادلونی فدلوه فی البحر أیاما ولیالی- ثم صعد فقالوا: یا خضر ما رأیت؟ فلقد أکرمک الله وحفظ لک نفسک فی لجه هذا البحر- فقال استقبلنی ملک من الملائکه فقال لی: أیها الآدمی الخطّاء إلی أین؟ ومن أین؟ فقلت: إنی أردت أن أنظر عمق هذا البحر. فقال لی: کیف؟ وقد أهوی رجل من زمان داود (علیه السلام) لم یبلغ ثلث قعره حتی الساعه وذلک منذ ثلاث مائه سنه، إلی غیر ذلک من الروایات المشتمله علی نوادر القصص»؛ (المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۳۵۳).
(۱۱۸) آیا اگر آحاد باشد وسند آن مشکل نداشته باشد لازم است که قطع پیدا کنیم؟
(۱۱۹) بنده نمی دانم چرا جناب علامه فرموده که هیچ خردمندی به آن اعتماد نمی کند؟ آیا روایت مشکل عقلی دارد؟ اگر مشکل سندی این روایت حل شود، در پذیرفتن روایت چه محذوری داریم؟
(۱۲۰) عبارت مذکور روایت نیست، بلکه حرف خود کعب است. کعب هم خودش وهم روایاتش (مولِفا ومولَفا) مشکل دارد، هرچند بعضی از معاصرین به وثاقت او تمایل دارند؛ ولی ازنظر ما مردود است.
(۱۲۱) ترجمه المیزان، ج۱۳، ص۴۸۹.
(۱۲۲) «لم یعترض لاسمه ولا لتأریخ زمان ولادته وحیاته ولا لنسبه وسائر مشخصاته علی ما هو دأبه فی ذکر قصص الماضین بل اکتفی علی ذکر ثلاث رحلات منه فرحله أولی إلی المغرب حتی إذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئه (أو حامیه) ووجد عندها قوما، ورحله ثانیه إلی المشرق حتی إذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع علی قوم لم یجعل الله لهم من دونها سترا، ورحله ثالثه حتی إذا بلغ بین السدّین وجد من دونهما قوما لا یکادون یفقهون قولا... والخصوصیات والجهات الجوهریه التی تستفاد من القصه هی أولا... وثانیا: أنه کان مؤمنا بالله والیوم الآخر ومتدینا بدین الحق کما یظهر من قوله: «هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وکانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا» وقوله: «أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یرَدُّ إِلی رَبِّهِ فَیعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً وأَمَّا مَنْ آمَنَ وعَمِلَ صالِحاً» إلخ ویزید فی کرامته الدینیه أن قوله تعالی: «قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَینِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً» یدل علی تأییده بوحی أو إلهام أو نبی من أنبیاء الله کان عنده یسدده بتبلیغ الوحی. وثالثا: أنه کان ممن جمع الله له خیر الدنیا والآخره، أما خیر الدنیا فالملک العظیم الذی بلغ به مغرب الشمس ومطلعها فلم یقم له شیء وقد ذلت له الأسباب، وأما خیر الآخره فبسط العدل وإقامه الحق والصفح والعفو والرفق وکرامه النفس وبث الخیر ودفع الشر، وهذا کله مما یدل علیه قوله تعالی: «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وآتَیناهُ مِنْ کُلِّ شَیءٍ سَبَباً» مضافا إلی ما یستفاد من سیاق القصه من سیطرته الجسمانیه والروحانیه. ورابعا: أنه صادف قوما ظالمین بالمغرب فعذبهم. وخامسا: أن الردم الذی بناه هو فی غیر مغرب الشمس ومطلعها فإنه بعد ما بلغ مطلع الشمس أتبع سببا حتی إذا بلغ بین السدین. ومن مشخصات ردمه مضافا إلی کونه واقعا فی غیر المغرب والمشرق أنه واقع بین جبلین کالحائطین، وأنه ساوی بین صدفیهما وأنه استعمل فی بنائه زبر الحدید والقطر، ولا محاله هو فی مضیق هو الرابط بین ناحیتین من نواحی الأرض المسکونه»؛ (المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۳۷۸ – ۳۷۹).
(۱۲۳) ایشان را جزء صحابه می دانند، شامی است وخدمت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، اسلام آورد وخواهرش را به عقد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در آورد؛ ولی این عقد به ازدواج منجر نشد.
(۱۲۴) مسلم بن الحجاج أبو الحسن القشیری النیسابوری، صحیح مسلم، ج۴، ص۲۲۵، ح۵۲۲۸.
(۱۲۵) اما طریق خواندن نماز: شما درآن روزصبح تا ظهر را حساب کنید (مثلا ۷ ساعت) بعد از گذشت این زمان، نماز ظهر بخوانید وسپس گذشت زمان برای نماز عصر ومغرب وعشا را حساب کرده وبعد از طی زمان هرکدام، نماز آن نوبت را به جا آورید. پس در یک روز که وسعت یک سال است، این گونه نماز بخوانید.
(۱۲۶) مجلسی، بحار الأنوار، ج۸۸، پاورقی ص۹۲.
(۱۲۷) معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۲، ص۹۶.
(۱۲۸) طبرانی ۳ معجم دارد: معجم کبیر که ۲۰ جلد آن موجود ومابقی آن مفقود است؛ معجم اوسط در ۱۰ جلد چاپ شده، ومعجم صغیر یک جلد است. طبرانی متولد۲۶۰ ومتوفای ۳۶۰ است که ۶۱ سال از عمرش را در اصفهان گذرانده وآن جا فوت شده است.
(۱۲۹) ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۷، ص۱۳۰–۱۳۱.
(۱۳۰) یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۰۶.
(۱۳۱) شیخ صدوق، کمال الدین وتمام النعمه، ص۵۲۶–۵۲۷، باب ۴۷، حدیث الدجال وما یتصل به من أمر القائم (عجّل الله فرجه)، ح۱.
(۱۳۲) ابن حجر هیتمی، القول المختصر، ص۱۴؛ معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۲، ص۱۴۱.
(۱۳۳) معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۲، ص۶۱.
(۱۳۴) ابن أبی شیبه، ج۵، ص۱۳۴، ح۱۹۳۲۰؛ معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۱۶۴.
(۱۳۵) مسند احمد، ج۶، ص۷۵.
(۱۳۶) پاورقی تنقیح المقال، ج۲۶، ص۳۸۰.
(۱۳۷) تنقیح المقال، ج۲۶، ص۳۸۰.
(۱۳۸) پاورقی تنقیح المقال، ج۲۶، ص۳۸۱.
(۱۳۹) تستری، قاموس الرجال، ج۴، ص۳۰۸.
(۱۴۰) ذهبی، سیر اعلام النبلا، ج۵، ص۳۷.
(۱۴۱) همان، ج۷، ص۱۹۴.
(۱۴۲) همان.
(۱۴۳) یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۷۹–۴۸۰.
(۱۴۴) همان، ج۳، ص۱۹۰.
(۱۴۵) یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۱۹۱.
(۱۴۶) معجم أحادیث الإمام المهدی (علیه السلام)، ج۴، ص۱۱۴؛ الفتوح، ج۲، ص۷ ۸ - ۸۱- مرسلا عن أمیر المؤمنین (علیه السلام)؛ بیان الشافعی، ص۴۹۱، ب ۵ - عن الفتوح؛ عقد الدرر، ص۱۲۲، ب۵- کما فی بیان الشافعی؛ جمع الجوامع، ج۲، ص۱۰۴- کما فی بیان الشافعی، عن أبی غنم الکوفی فی کتاب الفتن؛ عرف السیوطی، الحاوی، ج۲، ص۸۲ - ۸۳ - کما فی بیان الشافعی؛ کنز العمال، ج۱۴، ص۵۹۱، ح۳۹۶۷ ۷ - کما فی جمع الجوامع...؛ البحار، ج۵۱، ص۸۷، ب۱- عن کشف الغمه؛ وفی، ج۶۰، ص۲۲۹، ب۳۶، ح۵۶ عن کشف الغمه؛ منتخب الأثر، ص۴۸۴، ف۸، ب۱، ح۲- عن منتخب کنز العمال، وأشار إلیه عن بیان الشافعی، وعن غایه المرام.
(۱۴۷) معجم البلدان، ج۳، ص۱۹۰.
(۱۴۸) کمال الدین، ج۱، ص۲۵۰، ۲۵۱، ب۲۳، ح۱؛ معجم أحادیث الإمام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۲۶۷؛ بصائر الدرجات، ص۱۴۱، ب۱۱، ح۷؛ بحار الانوار، ج۲۶، ص۱۸۹، ب۱۳، ح۲۷، عن بصائر الدرجات.
(۱۴۹) عقیده المسیح الدجال فی الادیان، ص۲۸۱.
(۱۵۰) معجم أحادیث الإمام المهدی (علیه السلام)، ج۳، ص۱۳۵؛ عبد الرزاق، ج۱۱، ص۳۹۲، ح۲۰۸۲۲؛ ابن أبی شیبه، ج۱۵، ص۱۳۲، ح۱۹۳۱۳؛ أحمد، ج۶، ص۴۵۴ عن عبد الرزاق؛ مسلم، ج۴، ص۲۲۵۰، ب۲۰، ح۲۹۳۷؛ ابن ماجه، ج۲، ص۱۳۵۶، ب۳۳، ح۴۰۷ ۵ کما فی مسلم بتفاوت یسیر، بسند آخر، عن النواس بن سمعان الکلابی؛ أبو داود، ج۴، ص۱۱۷، ح۴۳۲۱، کما فی روایه مسلم الأولی، مختصرا، بسند آخر، عن النواس بن سمعان البزار: علی ما فی کشف الهیثمی؛ الترمذی، ج۴، ص۵۱۰، ب۵۹، ح۲۲۴۰ کما فی روایه مسلم الأولی بتفاوت.
(۱۵۱) معانی خله: یک. سرزمین پر از سنگلاخ وسخت، (موضع حزْن وهوما غلط من الارض وهو خلاف السهل) مجمع البحرین. دو. ما بین دو شهر را می گویند. سه. راه بین دو شهر را می گویند.
(۱۵۲) عقیده المسیح الدجال فی الادیان، ص۲۷۹-۲۸۰.
(۱۵۳) الصحاح، ج۲، ص۷ ۲۶، والطمر: الثوب الخلق. والجمع الأطمار... والأمور المطمرات: المهلکات.
(۱۵۴) المصنف، ج۱۱، ص۳۹۵ – ۳۹۶.
(۱۵۵) همان.
(۱۵۶) مکارم شیرازی، حکومت جهانی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)، ص۱۱۷؛این بحث در کتاب تا ظهور نگارنده، ص۳۷۲ نیز آمده است.
(۱۵۷) دوانی، مهدی موعود، ترجمه جلد ۱۳ بحار الانوار، ص۹۶۹؛ تاظهور، ج۲، ص۳۷۳.
(۱۵۸) مطلبی را عالم سنی مصری می گوید:ای علی! با شما به انصاف رعایت نکردند؛ چرا کلمات وقضاوت های تو در کتاب های ما کم است (بالاخره او ۵ سال حاکم جامعه اسلامی بود.) ایشان می گوید: سیاست بنی امیه برجسارت وگستاخی نسبت به امیر المومنین بود. علنا علی (علیه السلام) را سب ولعن می کردند. این حکومت اجازه نمی داد که کلمات وحکایات علی (علیه السلام) در جامعه وحوزه ها نقل شود وبه همین دلیل بود که سال ها قبر علی (علیه السلام) مخفی بود تا زمان صادق آل محمد، که ایشان هنگام تشرفشان به نجف اشرف مکان شریف قبر را نشان دادند. علت مخفی بودن قبر این بود که چون حکومتی که زبانش را از جسارت به مولا نگه نمی داشت در صورت معلوم بودن قبر، دستش از جسارت به قبر کوتاه نمی ماند. در دوران امام صادق (علیه السلام) چون دوران ضعف بنی امیه بود، حضرت قبر را نشان دادند.
(۱۵۹) سید بن طاووس، سعد السعود، ص۲۶۶.
(۱۶۰) مناقب ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۹۲.
(۱۶۱) سید بهاء الدین نجفی، منتخب الأنوار المضیئه، ص۴۵-۵۰. ترجمه روایت: از ابن عباس حدیث کند که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: چون مرا نزد پروردگارم بردند، ندا آمد:ای محمد! گفتم: لبیک ای پروردگار با عظمت، لبیک! پس خداوند به من وحی فرمود:ای محمد! برای چه در ملأ اعلا مخصوص گردیدی؟ عرض کردم: پروردگارا! نمی دانم. فرمود:ای محمد! آیا از آدمیان برادر ووزیر ووصیی پس از خودت گرفته ای؟ عرض کردم: بار پروردگارا! چه کسی را بگیرم؟ خدایا! تو برایم انتخاب فرما! پس خداوند به من وحی فرمود:ای محمد! من برایت از آدمیان علی بن ابی طالب را برگزیدم. عرض کردم: پروردگارا! پسر عمم را می فرمایی؟ خدا به من وحی فرمود:ای محمد! به راستی علی وارث تو ووارث علمت، پس از تو وپرچمدارت، پرچم حمد، در روز قیامت است، واو صاحب حوض تو است که هر مؤمنی از امتت که بر آن وارد شود سیرابش کند، سپس به من وحی فرمود:ای محمد من بر خود قسم یاد کرده ام، قسمی درست، که نیاشامد از این حوض دشمن تو ودشمن اهل بیت ونژاد پاکیزه ات. به درستی وبه حق گویم ای محمد! که هر آینه همه امتت را به بهشت برم، جز آن که نخواهد. عرض کردم: پروردگارا! آیا کسی هست که نخواهد به بهشت رود؟! خداوند به من وحی فرمود: آری. عرض کردم: چگونه نخواهد؟ خداوند به من وحی فرمود:ای محمد! تو را از خلق خود انتخاب کردم وبرایت وصیی پس از تو برگزیدم، واو را به منزله هارون از موسی قرار دادم، جز اینکه پیغمبری پس از تو نیست، ومحبت او را در دل تو نهادم، واو را پدر فرزندانت کردم. پس حق او بر امتت پس از تو چون حق تو بر ایشان است در زمان زندگانی ات. هر که حقش را انکار کند، حق تو را انکار کرده وهر که از دوستی او سرباز زند از ورود به بهشت سرباز زده است. پس حمد خدای را سجده کنان به شکرانه این نعمت به جای آوردم. در این هنگام، منادی ندا کرد:ای محمد! سر بردار وبخواه از من تا به تو بدهم. عرض کردم: خداوندا! همه امّت مرا به ولایت علی بن ابی طالب مجتمع نما تا در قیامت همگی نزد حوض بر من وارد شوند. خداوند به من وحی فرمود:ای محمد! من پیش از آن که بندگانم را بیافرینم درباره آن ها حکم کرده ام وقضاوت وحکم من درباره آن ها گذرا است، تا هر که را خواهم بدان هلاک کنم وهر که را خواهم بدان هدایت کنم، ومن علم تو را به وی دادم واو را وزیر وجانشین پس از تو بر خاندان وامّتت قرار دادم، واین امری حتمی است از جانب من، این که داخل بهشت نکنم هر کس که او را مبغوض داشته ودشمن دارد وپس از تو منکر ولایتش گردد. پس هر که او را مبغوض دارد تو را مبغوض داشته، وهر که تو را مبغوض دارد، مرا مبغوض داشته است، هر که او را دوست بدارد، تو را دوست داشته وهر که تو را دوست بدارد، مرا دوست داشته است، ومن این فضیلت را برای او قرار دادم، وبه تو عطا کردم که از صلبش یازده مهدی باشند که همه شان از نژاد تو از (دخترت فاطمه) بکر بتول هستند، وآخرین مرد ایشان کسی است که عیسی بن مریم پشت سرش نماز کند، وزمین را از عدل وداد پر کند؛ چنان که از ظلم وجور پر شده باشد، به وسیله او (گمراهان را) از هلاکت برهانم؛ واز گمراهی هدایت کنم، وبه وسیله او (کوران را) از کوری بهبود بخشم، و(مریضان را) از مرض شفا عنایت کنم. عرض کردم: پروردگارا! این در چه زمان است؟ خدای (عزَّ وجلَّ) به من وحی فرمود: این آن زمان است که دانش وعلم برداشته شود؛ ونادانی وجهل ظاهر گردد، خوانندگان (قرآن) بسیار، ولی عمل بدان کم گردد وکشتار بسیار شود، فقیهان راهنما وهادی کم شوند؛ ولی فقیهان گمراهی وخیانتکار بسیار شوند، شعراء زیاد گردند؛ امّتت گورستان ها را مسجد گیرند، قرآن ها زینت شود، ومساجد به زیور آراسته گردد، ظلم وفساد زیاد شود، ومنکر آشکار گردد وامتت بدان امر کنند واز کار نیک نهی کنند، مردان به مردان وزنان به زنان اکتفا کنند، امیران (و فرماندهان) کافر گردند، ودوستانشان از نابکاران ویاورانشان از ستمکاران وصاحبان رأی از فاسقان باشند؛ در این هنگام سه خسف (و فرو رفتن) در زمین واقع شود: یکی به مشرق ویکی به مغرب ویکی به جزیره العرب، وبصره به دست یکی از ذریه تو که زنجیان پیروی اش کنند، خراب گردد، ومردی از فرزندان حسین بن علی خروج کند، ودجال از مشرق سجستان خروج کند، وسفیانی ظاهر گردد، عرض کردم: پروردگارا! چه زمانی بعد از من فتنه ها بر پا شود؟ خداوند به من وحی فرموده ومرا از سلطنت بنی امیه وفتنه فرزندان عمویم عباس آگاه فرمود واز آنچه باشد وتا روز قیامت خواهد بود به من خبر داد، ومن هم همین که به زمین فرود آمدم به پسر عمویم سفارش کردم، وادای رسالت کردم، وستایش برای خداوند سزاوار است؛ چنان که پیغمبران او را ستایش کردند، وچنانچه هر چیزی پیش از من وهر چه او آفریده است تا روز قیامت ستایشش کنند (ترجمه از رسولی محلاتی).
(۱۶۲) هر چند تسامح شامل احکام وتشریع است واین موارد شامل احکام نیست، مگر این که به توسعه در تسامح ادله سنن قائل شویم وبگوییم تسامح در ادله سنن قصص، مواعظ، تهدید، ترغیب واین سنخ قضایا وجریانات وحتی مصائب اهل بیت، خصوصا مصائب کربلا را شامل می شود. (الرعایه، ص۹۴؛ رسائل فقهیه، ص۹۴؛ الموسوعه الفقهیه المیسره، ج۹، ص۵۵۲).
(۱۶۳) هنگامی که می خواستم برای دهه محرم به سوئد بروم، برای خداحافظی خدمت استادمان که یکی از مراجع است، رفتم. ایشان فرمودند: سلام مرا به شیعیان اروپا برسانید وبه آن ها بگویید که مثال شما مثال ماه شب چهارده ای است که در ظلمات می درخشد. آن جا ظلمات است وحفظ دیانت درآن مناطق واقعا مشکل است. وآن چه بنده از شیعیان در آن مناطق دیدم، این است که آن ها در امر دینشان کوتاهی نکردند. گاهی برف تا زانو نشسته وراه رفتن مشکل ومسیر بعضی برای رسیدن به جلسه عزاداری طولانی بود؛ با این حال با هر زحمتی خود را به جلسات می رساندند. شخصی به من می گفت برای حضور در جلسه ۴ ساعت مسیر را می پیمایم. گاهی ده مجلس همزمان برپا می شد. در مجلس گاهی ۳۰۰۰ نفر شرکت می کردند وهمه این ها به خاطر عشقشان به اهل بیت (علیهم السلام) است. در آن مناطق همه چیز هست، جز ۲ چیز: ۱.عیب، ۲. حرام (نه چیزی عیب ونه چیزی حرام). با این اوضاع باز مجالس تا پاسی از شب را به عزاداری می گذراندند؛ خصوصا این که اکثر شرکت کننده ها جوانان بودند وشب عاشورا را تا پاسی از شب عزاداری می کردند.
(۱۶۴) الان هم ابر را بارور می کنند وباران می بارد واین مسئله به اروپا اختصاصی ندارد؛ هرچندکم وزیاد دارد. همچنین در مورد زمین، یکی از مسئولین می گوید در یکی از کشور های بزرگ بودم آن ها برای تولید سبزیجات، از لحظه بارور تا لحظه تولید بیش تر از نیم ساعت طول نمی کشد، آیا احتمال نمی دهید که امر همین امور باشد؟ در حالی که موارد مذکور در همه جا هست وبه اروپا اختصاص ندارد.
(۱۶۵) ولی بنده به شما بشارت می دهم که به رغم زرق وبرق این فرهنگ وتمدن مادی، اسلام در اروپا در حال پیشرفت وتوسعه است، الان کشورهایی که مسلمانان در آنجا هستند در ماه مبارک رمضان یک ساعت به افطار بازار آن جا تعطیل است ودر عید هم تعطیل است.
(۱۶۶) «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ویصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللهِ والْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِی جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاکِفُ فِیهِ والْبَادِ ومَنْ یرِدْ فِیهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِیم»؛ (سوره حج، آیه ۲۵).
(۱۶۷) صدر، تاریخ الغیبه الکبری، ص۵۳۲ – ۵۳۴.
(۱۶۸) تاریخ الغیبه الکبری، ص۵۱۷.
(۱۶۹) همان.
(۱۷۰) صدر، تاریخ الغیبه الکبری، ص۵۱۷.
(۱۷۱) همان.
(۱۷۲) همان.
(۱۷۳) صدر، تاریخ ما بعد الظهور، ص۱۴۱.
(۱۷۴) عبد الرزاق، ج۱۱، ص۳۹۲، ح۲۰۸۲۲؛ ابن أبی شیبه، ج۱۵، ص۱۳۲، ح۱۹۳۱۳؛ أحمد، ج۶، ص۴۵۴، عن عبد الرزاق؛ مسلم، ج۴، ص۲۲۵۰، ب۲۰، ح۲۹۳۷؛ ابن ماجه، ج۲، ص۱۳۵۶، ب۳۳، ح۴۰۷ ۵، کما فی مسلم بتفاوت یسیر، بسند آخر، عن النواس بن سمعان الکلابی، أبو داود، ج۴، ص۱۱۷، ح۴۳۲۱، کما فی روایه مسلم الأولی، مختصرا، بسند آخر، عن النواس بن سمعان البزار: علی ما فی کشف الهیثمی؛ الترمذی، ج۴، ص۵۱۰، ب۵۹، ح۲۲۴۰، کما فی روایه مسلم الأولی بتفاوت و...؛ عن نواس بن سمعان، قال: ذکر رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) الدجال ذات غداه فخفض فیه ورفع حتی ظنناه فی طائفه النخل فلما رحنا إلیه عرف ذلک فینا....
(۱۷۵) نک: معجم احادیث الامام المهدی، ج۳، ص۴۰۵.
(۱۷۶) مجمع البیان، ج۸، ص۸۲۲. نیز نک: تفسیر ابو حاتم، ج۱۰، ص۳۲۶۸.
(۱۷۷) تفسیر آلوسی، ج۲، ص۲۹۳؛ تفسیر الدر المنثور، ج۵، ص۳۵۳.
(۱۷۸) الفصول العشره فی الغیبه، ص۱۲۱.
(۱۷۹) لوامع صاحب قرانی.
(۱۸۰) اثبات الهدی، ج۵، ص۳۴۵.
(۱۸۱) بحار الانوار، ج۵۲، ص۱۸۱؛ اعیان الشیعه، ج۲، ص۸۱.
(۱۸۲) قادتنا کیف نعرفهم، ج۴، ص۴۹۵.
(۱۸۳) انوار الفرقان، ص۲۱۷.
(۱۸۴) منار الهدی، ص۶۴۴.
(۱۸۵) ترجمه الایقاظ من العصمه، ص۳۳۹.
(۱۸۶) الالهیات علی هدی الکتاب والسنه، ج۴، ص۱۵۱؛ بحوث فی الملل والنحل، ج۶، ص۶۳۵؛ الاضواء علی عقائد الشیعه، ص۲۳۴.
(۱۸۷) منتهی الامال، ج۲، ص۲۱۱۸.
(۱۸۸) حق الیقین، ج۲، ص۴۰۴.

دانلودها دانلودها:
رتبه رتبه:
  ۰ / ۰.۰
نظرات
بدون نظرات

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم