كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۱۰۴,۲۸۱) کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۸,۲۳۲) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۶,۲۳۶) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۶۲,۶۳۳) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۷,۴۶۶) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۶,۲۰۵) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۷,۴۴۸) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۵,۹۵۴) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۲,۴۴۴) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۴۰,۴۰۴)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » فرهنگ موضوعی احادیث امام مهدی (عجّل الله فرجه)
كتابخانه مهدوى

کتاب ها فرهنگ موضوعی احادیث امام مهدی (عجّل الله فرجه)

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: علامه شیخ علی کورانی تاريخ تاريخ: ۱۹ / ۱ / ۱۳۹۹ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۶۹۱۸ نظرات نظرات: ۰

فرهنگ موضوعی احادیث امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

علی کورانی عاملی
ترجمه: حسین نائینی

فهرست

مقدمه ی مترجم

مقدمه ی مؤلف

فصل (۱): پیشوایان گمراهی / بزرگترین خطر برای امت:
خطر این امت، پیشوایان گمراه کننده، نه دجال
پیشوایان گمراه کننده، خون عترت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وامت را می ریزند
کوشش ها برای تبرئه ی صحابه از وصف گمراهگری
پیروی از حاکمان موجب گمراهی است، وسرپیچی موجب مرگ!
معرفی پیشوایان گمراهی توسّط امیر المؤمنین (علیه السلام)
معرفی رهبران گمراهی توسط عبادة بن صامت
تصریح پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بر اینکه برخی پیشوایان گمراهی از صحابه هستند!
عمر می گوید: پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) درباره ی رهبران گمراه کننده مخفیانه با من سخن گفتند!
پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) تنها یک بار به خانه ی عمر آمد!
علّت گرفتاری امت به رهبران گمراه کننده
احادیث پیرامون شجره ی ملعونه در قرآن، گمراه گران را معلوم می کند
اهل سنت این روایت را از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) صحیح می دانند: خلافت پس از من سی سال است
حکومت رهبران گمراهی وپیروان آنان تا ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ادامه دارد
فصل (۲): دجّال / دجال در نگرش مسلمین، یهود وآن دسته از صحابه که تحت تأثیر اندیشه ی یهود بودند:
دجال در نگرش اهل بیت (علیهم السلام)
نگرش یهود نسبت به دجال
اعتقاد به دجال نزد دستگاه خلافت، کانون اسرائیلیات!
احادیث پیرامون دجال در منابع سنیان به چند جلد می رسد!
قهرمانان سه گانه در تحریف دجال
عقیده ای که عمر درباره ی دجال رواج داد
فرزندان عمر بر عقیده وباور پدرشان تأکید می کنند!
بلایی که بر سر عبد الله بن صیاد بیچاره وپسرش عماره آمد!
دجال تمیم داری
دجال خاخام کعب الاحبار
کعب الاحبار شورش دجال را شورشی عربی جلوه می دهد!
هر کس به دجال کعب ایمان نیاورد کافر است!
ارتباطی که کعب الاحبار میان دجال ومهدی ایجاد نمود وضربه ی آن را متوجه اسلام کرد!
کعب می پندارد یهودیان قسطنطنیه را فتح خواهند کرد!
کعب الاحبار مسلمانان را از دجال می هراساند، اگر قسطنطنیه را فتح کنند!
کعب در تأیید دروغ هایش شگرد هایی مختلف داشت!
کعب الاحبار گفتار رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را نمی پذیرد وپیروان دستگاه خلافت از او تبعیت می کنند!
اهل بیت (علیهم السلام) دروغ پردازی های کعب را رد می کنند!
دروغ پردازان پیش از دجال!
خاتمه ای پیرامون دابة الارض ویأجوج ومأجوج
آیه ی دابة الارض که با مردم سخن می گوید!
دابة الارض در منابع سنیان
مبالغه ها واسرائیلیات آنها درباره ی دابة الارض
روایتی که حضرت امیر (علیه السلام) را دابة الارض معرفی می کند ونیز گزارشی در انکار آن
آیات پیرامون یأجوج ومأجوج
نمونه هایی از مبالغات اهل سنت پیرامون یأجوج ومأجوج
فصل (۳): ثابت قدمان/ گروهی که تا ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ثابت قدم می مانند:
غریبان وگروه ثابت قدم تا ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه)
احادیث سنیان درباره ی گروه ظفرمند یا منصور
روایاتی که سخن از جهاد وپیروزی آنان می راند
اهتمام معاویه به تطبیق این احادیث بر خود واهل شام!
گزارشاتی دروغین وتحریف شده در ستایش معاویه واهل شام
گزارشاتی در ستایش ساکنان بیت المقدس ومناطق پیرامون آن
گزارشاتی در ستایش اهالی طالقان
دروغ پردازی های یهود در برتری مناطق شام!
احادیث غریبان وغربت اسلام در منابع شیعه وسنی
غریبان وگروه یاری شده کیانند؟
روایات احیاگران اسلام
حدیثِ بین دو جاهلیت مبعوث شدم
فصل (۴): فتنه ها / فتنه های پیش بینی شده در امت اسلام:
پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) امت را درباره ی فتنه های پس از خود هشدار می دهند
سوء استفاده راویان دستگاه خلافت از احادیث فتنه!
فتنه ی جهانی وپر شدن زمین از ظلم وجور جبّاران
اهل بیت (علیهم السلام) امان امت وکشتی نجات از فتنه ها
اختلاف روایات در تعداد فتنه هایی که در این امت رخ می دهند!
برخی روایات از سه فتنه سخن می گویند
برخی روایات از چهار فتنه سخن می راند
برخی روایات پنج فتنه را عنوان کرده است
برخی روایات هم از هفت فتنه سخن گفته اند
فتنه های متصل به ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در زمان اختلاف میان مردم وبروز نابسامانی ها، در امت من برانگیخته می شود
ظهور پس از زمانی سخت وناگوار
نگهبانان زیاد می شوند وکنیزان به حکومت می رسند
آنگاه فتنه ای رخ می دهد که هرگاه گویند پایان یافت، امتداد می یابد!
بدترین تمام فتنه ها پیش از ظهور امام عصر (عجّل الله فرجه)
فتنه ی گنج کعبه وکوه طلا در مجرای رود فرات
فتنه ای که پس از شهادت پنجمین شخص از اهل بیت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به وقوع می پیوندد
فتنه ی عقیدتی، پس از فقدان فرزند پنجم از فرزندان هفتمین
تربیت شیعه برای رویارویی با فتنه وانتظار حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
فتنه ی موعود شام پیش از ظهور
شدت یافتن فتنه ها قبل از ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ورخدادی در حجاز
عبارات بسیاری که شبیه احادیث است، اما حدیث نیست
فصل (۵): حاکمان بد کردار / نکوهش حاکمان بد کردار وبرخی دانشوران آخر الزمان:
دانشوران بد کردار، پیروان پیشوایان گمراه کننده!
فصل (۶): بشارت ها / بشارت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ودیگر معصومان (علیهم السلام) درباره ی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه):
احادیث بشارت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به امام مهدی (عجّل الله فرجه) «مهدی از عترت من، همنام وهم کنیه ی من است»
امام زمان (عجّل الله فرجه) ودولت جهانی ایشان حتمی است
مهدی به حق، واز فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) است
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) حضرت زهرا را به مهدی (علیهما السلام) بشارت می دهند
پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) حضرت امیر را به حضرت مهدی (علیهما السلام) بشارت می دهند
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) امام حسین را به حضرت مهدی (علیهما السلام) بشارت می دهند
امیر المؤمنین امام حسین (علیهما السلام) را بشارت می دهند
شیوه های ابتکاری پیامبر وامامان (علیهم السلام) برای شناساندن
امیر المؤمنین (علیه السلام) نسبت به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) یازدهمین فرزند خود، بشارت می دهد
امام حسن مجتبی (علیه السلام) به امام مهدی (عجّل الله فرجه) بشارت می دهند
بشارت امام حسین (علیه السلام) به نهمین فرزندش امام مهدی (عجّل الله فرجه)
امام زین العابدین (علیه السلام): گویا صاحب شما را می بینم که بر فراز نجفتان بر آمده است
هفتمین امام از فرزندان امام باقر (علیه السلام)
بشارت امام صادق (علیه السلام) به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ششمین فرزندشان
امام کاظم (علیه السلام): قائم، پنجمین فرزند من است
امام رضا (علیه السلام) به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)، چهارمین فرزند از نسل خود بشارت می دهند
فصل (۷): برنامه ی الهی / جایگاه حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در برنامه ی الهی:
پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم): خدا تنها به ما آغاز کرد وفقط به ما ختم خواهد نمود
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) پایان بخش تمامی اسرار
امیر المؤمنین (علیه السلام): خدا تنها به ما آغاز کرد وفقط به ما به پایان می رساند، نه به شما
خاتم الاوصیاء (عجّل الله فرجه) از نسل خاتم الاسباط
با مهدی ما، حجت های الهی به پایان می رسد
امام عسکری (علیه السلام): مهدی آخرین حجّت وخلیفه ی الهی است
امام مهدی (عجّل الله فرجه): من خاتم الاوصیاء هستم وخداوند به من بلا را برطرف می کند
فصل (۸): تحریف بشارت ها / تحریف بشارت نبوی توسط سلطه:
پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمودند: مهدی از عترت من است، ولی آن را به امت تغییر دادند!
عبارت «نام او نام من است» را به «نام او شبیه نام من است» تبدیل کردند!
به فرمایش پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) افزودند که «نام پدر او نام پدر من است»
«امام مهدی از نسل امام حسین (علیهما السلام)» را به «از نسل امام حسن (علیه السلام)» تبدیل کردند!
معاویه، نخستین مدّعی مهدویت!
موسی بن طلحه، دومین مدّعی
بنی حسن ومحمد بن عبد الله بن حسن مثنّی
۸ عباسیان بر پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) دروغ بسته، مهدی را از خود انگاشتند!
روایات جعلی سنیان در تحریف حدیثی صحیح!
منصور ادّعا کرد پسرش مهدی موعود است!
۱۱ هارون الرشید به دروغ پدر وجدّش اعتراف می کند!
۱۲ اند یک پیش از ظهور امام (عجّل الله فرجه)، دوازده دروغ پرداز ادّعای مهدوّیت می کنند
۱۳ حذف نسب امام عصر (عجّل الله فرجه) از کتاب الفتوحات المکیة!
فصل (۹): اوصاف امام (عجّل الله فرجه) / برخی اوصاف جسمی ومعنوی امام عصر (عجّل الله فرجه):
برخی اوصاف جسمی امام زمان (عجّل الله فرجه)
۱ پیشانی او بلند است، بینی اش برجستگی دارد ودندان هایش فاصله
۲ او مسن است، ولی جوان جلوه می کند ومرور روزگاران او را پیر نخواهد کرد
۳ سفید مایل به سرخی
۴ چشمان او گود، ابروانش بر آمده ومیان دو شانه اش عریض است
۵ نام او نام من است وشمائل او شمائل من
۶ سیره ی امام مهدی (عجّل الله فرجه) در پوشاک
۷ این وصف «بین دو ران او فاصله است» برای آن حضرت ثابت نیست
برخی اوصاف معنوی امام (علیه السلام)
۱ رأی را تابع قرآن قرار می دهد، آن هنگام که قرآن را تابع رأی خود قرار می دهند
۲ معدنی اصیل وشخصیتی ربانی
۳ سپر حکمت را در بر دارد وآن را با تمام آداب فرا گرفته است
۴ او قرآن را به اجرا می گذارد وهمان گونه که نازل شد، به مردم می آموزد
۵ آواره، رانده، تنها، یگانه وبه دور از خانواده!
۶ او بیرق ومواریث پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ودیگر انبیاء (علیهم السلام) را به همراه دارد
۷ مواریث پیامبران (علیهم السلام)
۸ او پیمانی از جانب رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) دارد
۹ امام عصر (عجّل الله فرجه) ساقی امت در محشر
۱۰ راه راست
۱۱ صاحب لیلة القدر
۱۲ بقیت الله در زمین
۱۳ ستاره ی درخشان ونور الهی در آیه ی شریفه
۱۴ شمشیری از جدّش عبد المطلب (علیه السلام) برای او ذخیره شده است
۱۵ نسل صدیقه ی طاهره (علیها السلام) از نقاط عالم به تأیید او گرد می آیند
۱۶ امام زمان (عجّل الله فرجه) برای اجرای سنت، مبارزه ومأموریت جدّش (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را تکمیل می کند
۱۷ تقیه با ظهور ایشان به پایان می رسد
فصل (۱۰): منزلت امام (عجّل الله فرجه) / منزلت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) نزد خداوند:
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) یکی از هفت سرور بهشتیان
امام مهدی (عجّل الله فرجه) برگزیده ومختار الهی
خداوند برای حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) میثاق گرفته است
امام زمان (عجّل الله فرجه) یکی از چهار نفری است که خداوند پیامبرش (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را به دوستی او فرمان داد
ابری که درون آن فرشته ای قرار دارد، با اوست وبر سرش سایه می افکند
ظهور معجزات پیامبران (علیهم السلام) بر دستان ایشان
حتی متعصّبان سنی آن حضرت را بر ابوبکر وعمر برتری می دهند
روایتِ طاووس بهشتیان
فصل (۱۱): حکومت امام (عجّل الله فرجه) / مدت حکومت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ورخدادهای پس از آن:
اختلاف روایات درباره ی مدت حکومت ایشان
عظمت حکومتی که خداوند به امام عصر (عجّل الله فرجه) عطا می کند
آیا حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) شهید می شوند ویا اینکه به طور طبیعی از دنیا می روند؟
پس از امام عصر (عجّل الله فرجه) چه ها خواهد شد؟
استمرار حکومت اهل بیت (علیهم السلام) تا قیامت
چه کسانی بعد از امام مهدی (عجّل الله فرجه) حکومت خواهند نمود؟
جنایت کعب الاحبار وراویان سرسپرده ی دستگاه خلافت در تحریف چهره ی آینده
کعب وشاگردان مکتبش می پندارند که مخزومی، علاوه بر یمانی بعد از حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) به حکومت خواهد رسید!
یمانیِ کعب الاحبار بعد از مهدی (علیه السلام) باقی می ماند وقریش را از میان می برد
فصل (۱۲): یاران / یاوران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه):
۱ یاران خاص امام عصر (عجّل الله فرجه) در دوران غیبت
امام مهدی (عجّل الله فرجه) در دوران غیبت
یارانی با مأموریت هایی خاص
آیا کوه رضوَی ارتباطی با امام عصر (عجّل الله فرجه) ویاران ایشان دارد؟
خضر از یاران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
شاید الیاس نبی (علیه السلام) نیز از یاران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) باشد
اصحاب کهف یاران امام زمان (عجّل الله فرجه)
ماجرای بساط
هفت عالِم از مناطق مختلف در میان یاران حضرت مهدی (علیه السلام)
نفس زکیه در نجف از علائم قیام حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
نفس زکیه که در مدینه به شهادت می رسد از یاران حضرت مهدی (علیه السلام) است
نفس زکیه که در مکه کشته می شود از یاران امام عصر (عجّل الله فرجه) است
۲ سیصد وسیزده نفر یاران خاص امام زمان (عجّل الله فرجه)
مقام ومنزلت یاران امام مهدی (عجّل الله فرجه)
پیشینیان گوی سبقت بر آنان را نربودند، پسینیان نیز بدان ها نخواهند رسید
خداوند آنها را در یک شب از اقصی نقاط زمین گرد هم می آورد
یاران امام مهدی (عجّل الله فرجه) امت شمرده شده در قرآن
آنان شیعیان کسانی هستند که خداوند به آنان وعده ی خلافت واستقرار در زمین را داده است
صالحانی که خداوند وعده داده زمین را به ارث خواهند برد
آیه ی: ﴿یا أیها الذِینَ آمَنُوا مَنْ یرْتدَّ مِنْکمْ عَنْ دِینِهِ﴾ بشارتی برای آنهاست
آنان، تکیه گاه استوار امام مهدی (عجّل الله فرجه)
مظلومانی که خداوند اذن نبرد به آنان داده
وعده داده شدگان به نصر
آنان کسانی هستند که پس از مظلوم واقع شدن انتقام می گیرند
تیزبینان
ابدال شام ونجیبان مصر وعراق در میان آنان
پنجاه زن در میان اصحاب آن حضرت
آنان در مسجد الحرام تجمّع می کنند
بین رکن ومقام با آن حضرت بیعت می کنند
امام (علیه السلام) در روز حجّ اکبر، عالمیان را به امامت خویش دعوت می کند
امام مهدی (عجّل الله فرجه) یارانش را بر سراسر عالم حکومت می دهد
۳ یارانی که از مکه همراه خود می آورد
تعداد آنان ده هزار نفر ودر برخی روایات پانزده هزار نفر
حرکت امام مهدی (عجّل الله فرجه) از عراق
جریان سنت خدا در یاران طالوت، در یاران امام عصر (عجّل الله فرجه)
امام مهدی (عجّل الله فرجه) یاران را می آزماید
۴ یارانی که از قبرها زنده می شوند وبرمی خیزند
برخی مؤمنان در قبر از ظهور امام (عجّل الله فرجه) آگاه خواهند شد
بیست وهفت نفری که برای یاری امام مهدی (علیه السلام) به دنیا باز می گردند
سلمان فارسی از یاران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
رجعت مؤمنانی که شایستگی نصرت امام عصر (علیه السلام) را دارند
تمام شگفتی بین دو ماه جمادی ورجب
۵ یاران امام مهدی (عجّل الله فرجه) از دیگر سیّارات
نقد این نگرش که امام مهدی (عجّل الله فرجه) انتظار وجود یاران را می کشد
بررسی این شبهه که ظهور ایشان بر فراگیر شدن ستم توقف دارد
نادرستی این سخن که یاران امام (علیه السلام) از غیر اعراب هستند
احادیثی با اسنادی ناتمام که یاران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) وشهرهایشان را نام می برد
فصل (۱۳): ابدال / ابدال در منابع پیروان دستگاه خلافت:
راویان دستگاه خلافت معنای ابدال را تحریف می کنند
در ادامه بهترینان امت را به چهل، هشتاد وپانصد تن افزایش دادند!
هر کجا می روم ردّ پایی از روباه است!
راویان وابسته گفتند: ابدال جانشینان انبیاء هستند وهیچ عربی میان آنان نیست!
وگفتند که علامت آنان عقیم بودن است
امامان را انکار کردند، اما ابدال را پذیرفتند!
فصل (۱۴): یاریِ فرشتگان / خداوند امام زمان (عجّل الله فرجه) را با فرشتگان یاری می کند:
جبرئیل به نام امام مهدی وپدرش (علیهما السلام) ندا می دهد
نخستین کسی که بیعت می کند جبرئیل (علیه السلام) است، لشکرهای ملائکه نیز می آیند
بیرق رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وفرشتگان مربوط به آن همراه امام مهدی (عجّل الله فرجه)
جبرئیل پیش قراول، واسرافیل در دنباله ی لشکر است
خداوند او را با انواعی از ملائکه یاری می رساند
فصل (۱۵): فضیلت استواری / فضیلت استواری وانتظار در دوران غیبت:
هان ای شتابزدگان! خداوند با شتاب بندگان شتاب نمی کند
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم): پس از من دوران صبر می آید
روح انتظار وآرزو، خود از فرج است
خطای در امید ضرری نمی زند، ولی یأس خطاست
فضل مؤمنان منتظر
امامان (علیهم السلام) شتاب شیعیان را می کاهند وانتظار فرج را به ایشان می آموزند امیر المؤمنین (علیه السلام):
از رحمت خدا نومید نباشید
سنّت الهی در غربال مؤمنان
امام باقر (علیه السلام): کسی که برای رضای خدا انتظار بکشد، چونان کسی است که در کنار امام (علیه السلام) جهاد کند
کسی که با اخلاصِ در ولایت انتظار کشد، اهل بهشت است
مؤمن حتی اگر در بستر بمیرد شهید است
امام صادق (علیه السلام): طوبی برای کسی که در دوران غیبت قائم ما به امر ما متمسّک باشد
برتری ایمان در دولت باطل از دولت حق
برای مؤمن فرقی نمی کند پیش از ظهور بمیرد یا پس از آن
نفس کشیدن کسی که به خاطر ما اندوهگین است تسبیح است
کمی شمار مؤمنان در زمان غیبت
زمین، از افراد با ایمان وکاملی که همانند یاران امام (علیه السلام) هستند خالی نخواهد بود
اهمیت آمادگی - گرچه نمادین - برای یاری امام عصر (عجّل الله فرجه)
وجوب تقیّه تا زمان ظهور امام (عجّل الله فرجه)
فصل (۱۶): بلاد عرب / وضعیت بلاد عرب در عصر ظهور:
مذمّت عرب در منابع حدیثی
وای بر عرب از بنی امیه وبنی عباس
پنداشتند که اعراب از بین می روند وکعبه منهدم می گردد!
روایاتی که شام ویمن را می ستاید وعراق ونجد را مذمّت می کند!
برتری لشکر شام بر دیگران!
احادیثی در وصف دگرگونی بلاد عرب در عصر ظهور
فصل (۱۷): مصر وامام / وضعیت مصر در عصر ظهور:
همگان، توصیه ی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به مصر واهالی آن را روایت کرده اند
روایات مربوط به مصر در عصر ظهور
نجیبان مصر، وزیران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
هیئت مصری، حاملان پیام بیعت با امام مهدی (عجّل الله فرجه)
امیر امیران مصر در سال ظهور
امام مهدی (عجّل الله فرجه) وارد مصر می شود وآن را مرکز اعلام جهانی خویش قرار می دهد
ابقع، ویاری او توسّط مصریان
مصریانی که پس از شهادت امام عسکری (علیه السلام) به جستجوی امام بعدی آمدند
دشمنی کعب الاحبار با مصر ودروغ پردازی های وی درباره ی آن
دروغ کعب الاحبار: دجّال از مصر است
رؤیاهای کعب درباره ی ویران شدن مصر وبلاد عرب!
علمای سنّی حدیث لشکر مصر را صحیح می شمارند، ولی علمای بنی امیه رد می کنند!
ورود لشکر مغرب به مصر
فصل (۱۸): سرزمین شام / وضعیت بلاد شام در عصر ظهور:
شام وحرکت سفیانی
خروج سفیانی در سال ظهور امام (عجّل الله فرجه)
آغاز حرکت سفیانی، بعد از خروج ابقع بر اصهب ورخداد زلزله
چهره ای هراس آور، سری بزرگ، سرخ رو با چشمانی آبی رنگ
سفیانی از نسل معاویه
سفیانی، حتمی وناگزیر
دوران سفیانی یک سال وچند ماه
نجات یافتگان از متابعت سفیانی در بلاد شام
چون سفیانی خروج کرد، به سمت ما بیایید
تلاش هایی برای اجبار امام صادق وامام رضا (علیهما السلام) بر قیام
تأثیر روایات مربوط به سفیانی بر پیروان بنی امیّه
نبرد قرقیسیا
فصل (۱۹): حجاز / وضعیت حجاز در عصر ظهور:
وقایع حجاز پیش از ظهور امام عصر (عجّل الله فرجه)
حکمرانی می میرد ومرگ او فرج تمامی مردم است
آتشی عظیم در شرق حجاز
لشکر سفیانی در حجاز
جریان این لشکر در منابع ما بدون تحریف آمده است
تعداد لشکر سفیانی ومکان فرو رفتن زمین
آیاتی که درباره ی این معجزه نازل شد
نفس زکیه که در مدینه کشته می شود
ندای آسمانی در منابع اهل سنّت
ندا، نشانه ای که گردن های مردم در برابر آن فرود می آید
منصور دوانیقی حدیث ندای آسمانی را نقل می کند!
ندا امری الهی وحتمی است، وهمه ی مردم علی رغم اختلاف زبان هایشان آن را می شنوند
ندا، فریاد به حق
ندا در حالی رخ می دهد که مسلمین، مخصوصاً شیعیان در اوضاعی سخت به سر می برند
ندا، به دنبال جنگی در حجاز
ندا، در شب بیست وسوم ماه رمضان
نشانه هایی دیگر در کنار ندای آسمانی
از نشانه های ظهور: چراغی که خاموش می شود وبه جای آن، نور حضرت جلوه می کند
نشانه ای در ماه رجب وپیش از ندا
معنای این روایت: با امام (علیه السلام) در حالی بیعت می کنند که خوش ندارد
ندای شیطان پس از ندای جبرئیل (علیه السلام)
این ندا غیر از صدایی است که از شام آید
فصل (۲۰): ظهور / نمای های از ظهور:
شانزده ماه نخست
بیعت با امام مهدی (عجّل الله فرجه)، پس از مرگ حاکم ودرگیری قبائل
خداوند امر ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) را در یک شب سامان می دهد
روز مهدی (عجّل الله فرجه)، یکی از روزهای سه گانه ی خداوند
دیدار امام (عجّل الله فرجه) با یاران ابرار
شهادت نفس زکیه، امتحان است
ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) در سالی فرد
آغاز ظهور، جمعه نهم محرم
ظهور، شنبه وروز عاشورا
روایتِ: عاشورا با نوروز مصادف است
سخنرانی نخست امام مهدی (عجّل الله فرجه) خطاب به اهل مکّه
سخنرانی جهانی امام مهدی (عجّل الله فرجه) در روز عاشورا
امام مهدی (عجّل الله فرجه) مدّتی طولانی در مکّه درنگ می کند، سپس راهی مدینه می شود
عملکرد امام مهدی (عجّل الله فرجه) در مدینه
امام عصر (عجّل الله فرجه) در مدینه جریان ابوبکر وعمر را مطرح می کند
واکنش ناصبیان وبتریه در قبال عمل امام زمان (عجّل الله فرجه)
فصل (۲۱): عراق / وضعیت عراق در عصر ظهور:
عراق، پایتخت دولت عدل الهی
ضعف گزارش خشکی فرات
ضعف گزارشات ویرانی بغداد
مهمترین روایات منابع سنّی پیرامون بصره
امیر المؤمنین (علیه السلام) از قیام صاحب زنج در بصره خبر می دهند
روایات غرق شدن بصره
روایات خرابی بصره
شیصبانی، طاغوت عراق پیش از سفیانی
حسنی موعود
خروج عوف سلمی پیش از سفیانی
بحران گرسنگی، هراس ومرگ در نزدیکی های ظهور
ورود نیروهای روم غربی به عراق
فرو ریختن دیوار مسجد کوفه
نیروهای سفیانی ویا سوریه در عراق
آیا زرقاوی رفیق سفیانی است؟
ضعف گزارشی که می گوید سفیانی وارد ایران می شود
ضعف گزارش نبرد اصطخر در نزدیکی اهواز، ونیز روایت نبرد روحاء ونجف
امام عصر (عجّل الله فرجه) عراق را فتح می کند، وآن را پایتخت قرار می دهد
امام (علیه السلام) وارد عراق می شوند، وسه گروه در آن اختلاف کرده اند
امام (عجّل الله فرجه) ابتدا در نجف نزول اجلال می کنند
امام عصر (عجّل الله فرجه) وانتقام خون امام حسین (علیه السلام)
کسانی که بر امام زمان (علیه السلام) خروج می کنند
بتریه، نخستین خوارج بر امام مهدی (عجّل الله فرجه)
آخرین گروهی که بر امام (علیه السلام) خروج می کنند از مقدادیه در بعقوبه هستند
اینان یا همه از غیر عربند، یا آنکه فرمانده شان غیر عرب است
پاکسازی عراق از دشمنان
پایتخت کوفه است، وکربلا مکانتی عظیم دارد
خانه ی شخصی امام مهدی (عجّل الله فرجه) در منطقه ی مسجد سهله
فصل (۲۲): قساوت دشمنان / قساوت دشمنان امام زمان (عجّل الله فرجه)، وبرخورد شدید امام با آنان:
غدد سرطانی باید ریشه کن شود
برخورد شدید با ستمگران
امام مهدی (عجّل الله فرجه) ابتدا کذّابان شیعه را به هلاکت می رساند
هیبت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) وبیم دشمنان
خواری دشمنان حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
استمرار خطّ بنی امیه وبنی عباس تا ظهور
امام (علیه السلام) حدّ الهی را بر بسیاری از منافقین به اجرا می گذارد
فصل (۲۳): ایرانیان / ایرانیان در عصر ظهور:
کثرت روایات سنیان در ستایش ایرانیان
ایرانیان، نخستین گروه از سه گروه زمینه ساز
حدیثِ: آغاز امر امام (علیه السلام) از ایران است
حدیثِ: اصحاب بیرق های سیاه واهل مشرق
روایاتی که احتمال می رود اجزائی از روایت بیرق های سیاه باشد
خراسانی حاکم ایران وشعیب فرمانده ی لشکر
ضعف گزارشِ ورود امام مهدی (عجّل الله فرجه) به ایران پیش از عراق
احادیث منابع شیعی درباره ی خراسانیان واصحاب بیرق های سیاه
برخی روایات پیرامون قم
حدیثِ: خداوند مردی از ما اهل بیت را برای امت محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آماده ساخته
درگیری داخلی ایران در سال ظهور
فصل (۲۴): یمنی ها / یمنی ها وظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه):
ستایش یمنی ها در منابع مسلمین
یمانی در احادیث اهل بیت (علیهم السلام)
شخصی مصری ویمنی همسو با سفیانی خروج می کنند
خمار چشم در صنعاء
گفته شده که نام یمانی، حسن یا حسین است
روایتِ: مهدی از کرعه ویمانی از یکلا خارج می شوند
فصل (۲۵): نبرد قدس / فلسطین ونبرد قدس در عصر ظهور:
اوصاف آخرین فتنه پیش از ظهور
سفیانی فلسطین ومناطق پنجگانه را تحت سیطره در می آورد
گزارشِ: بیرق های خراسان به سوی قدس
ورود روم به عراق وفلسطین
نبرد موعود دمشق وقدس
امام (علیه السلام) در درّه ی عذراء در نزدیکی دمشق اردو می زند
خداوند سفیانی ونیز روم را بر دستان امام (علیه السلام) شکست می دهد
فشار منطقه ای بر سفیانی برای بیعت با حضرت مهدی (علیه السلام)
روایتِ نزول حضرت مهدی (علیه السلام) در بیت المقدس
روایتِ: جباری از قریش که به بیت المقدس وارد می شود
بررسی روایات نبرد دمشق وقدس
تأثیر پیروزی قاطع امام (علیه السلام) وورود به قدس
هشت ماه جنگ
فصل (۲۶): یهود / یهود ونبرد با آنان در عصر ظهور:
آیات قرآن در مورد نقش یهود در عصر ظهور
نبرد موعود یهود ومسلمین
امام مهدی (عجّل الله فرجه) بلاد عرب را از یهود پاکسازی می کند
یهودیانی که بر دست امام (علیه السلام) اسلام می آورند
تابوت سکینه
آشکار ساختن هیکل
بیرق های خراسان متوجّه قدس
فصل (۲۷): حضرت مسیح (علیه السلام) / فرود حضرت مسیح (علیه السلام) از آسمان ویاری امام عصر (عجّل الله فرجه):
آیات نزول حضرت مسیح (علیه السلام)
نزول مسیح (علیه السلام) در منابع اهل سنت
احادیث نزول حضرت عیسی (علیه السلام) در منابع ما شیعیان
علت تحریف گزارشات نزول مسیح (علیه السلام) توسّط سلطه
در روایات اهل سنت، مسیح (علیه السلام) قاتل دجال است، ولی در روایات ما امام مهدی (عجّل الله فرجه)
ابو هریره امید آن داشت که مسیح (علیه السلام) را درک کند
منابع سنی می پندارند مسیح (علیه السلام) با رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) دفن می شود
چهار مطلب پیرامون نزول حضرت عیسی (علیه السلام)
نخست: مسیح (علیه السلام) کجا فرود می آید؟
دوم: تلاش برای انکار اقتدای مسیح به حضرت مهدی (علیهما السلام)
سوم: تأثیر گذاری حضرت مسیح (علیه السلام) در نواحی مسیحی نشین
چهارم: مدت بقای حضرت مسیح (علیه السلام) در زمین
فصل (۲۸): روم / وضعیت روم در عصر ظهور وپس از آن:
روم ونقش آنها در عصر ظهور
کثرت دروغ پردازی پیرامون روم
کعب الاحبار به چه قیمتی بافته هایش را در معرض فروش قرار می داد؟
قوی ترین روایات پیرامون روم در عصر امام مهدی (علیه السلام)
هجوم رومیان بر مسلمین
رومیان به سواحل می آیند واهل کهف خارج می شوند
فرار برخی دشمنان حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) به بلاد روم
روایات صلح میان امام (علیه السلام) وروم
تحریف حدیث صلح وافزودن بر آن
معنای فتح روم توسّط امام مهدی (عجّل الله فرجه) با تکبیر
حضرت مسیح (علیه السلام) با امام زمان (عجّل الله فرجه) بر رومیان احتجاج می کند
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) برای نبرد با رومیان می آید
سخت ترین مردم نسبت به شما رومیان هستند
خواری روم پس از نبرد سخت
زندگی مسالمت آمیز در کنار مسیحیان وپذیرش جزیه
کعب الاحبار حدیث نبرد سخت را تحریف می کند
گمان کردند نبرد با روم، پایان بخش امت اسلام است
زمان ومکان بزرگترین جنگ، در بافته های کعب وشاگردان!
کعب می پندارد مرکز مسلمین دمشق است
کعب همچنان می پندارد ومی بافد، ودروغ هایش حدیث نبوی می شود!
کعب می گوید: یک سوم مسلمانان پا به فرار می گذارند، واین سخن حدیثی نبوی می شود!
سخنی را به حذیفه نسبت می دهند که آن را نگفته است!
چنین جلوه می دهند که امام مهدی (علیه السلام) گویا مأمور یهودیان است!
نقش یمنیان وخراسانیان در نبرد امام (علیه السلام) با روم
فصل (۲۹): ترکان / ترکان در عصر ظهور:
مقصود از ترک در احادیث عصر ظهور
ترکان مغول
ترک ها در نبرد قرقیسیا
روایتی منسوب به پسر مهزیار
بیرق های ترک در تأیید امام عصر (عجّل الله فرجه)
حرکت زمینه ساز ترک ها در آذربایجان
ترکان برای تأیید امام مهدی (عجّل الله فرجه) اقدام می کنند
فصل (۳۰): دولت عدل / نشانه های دولت عدل الهی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه):
گونه ی جدید زندگی بشر، بر دست حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
خداوند دانش ها را به امام (علیه السلام) الهام می کند
نوع انرژی وروشنایی در عصر ظهور دگرگون می شود
اهل زمین به دیگر سیارات متصل می شوند
رجعت برخی مؤمنان به دنیا
بازگشت برخی شهدا به دنیا
در عصر امام مهدی (عجّل الله فرجه) حیات دگرگون می شود ومؤمنان فرشتگان را می بینند
در آن روزگار، مؤمن به اذن خدا مرده را زنده می کند
مرحله ی نخست، پیش از دوران آسایش وراحتی
گنج های زمین را گرد می آورد ودر میان مردم سخنرانی می کند
خداوند به وسیله ی او زمین را پس از مرگ، زنده می کند
بیست وچهار باران در سال ظهور
بدون شمارش عطا می کند
همه ی مردم غنی شوند ودیگر احدی صدقه قبول نکند
مردم در آن دوران چنان غرق در نعمت شوند، که زندگان آرزوی حضور مردگان را داشته باشند
امام مهدی (عجّل الله فرجه) زمین ها را از نو قسمت می کند
فراگیری عدالت وآرامش نسبت به خوبان وبدان
با مسکینان مهربان، ونسبت به مسؤولان سخت
امنیت اجتماعی واقتصادی ونیز فراگیری فرهنگ
محبوبیّت مردمی امام (علیه السلام)
آبادانی بلاد عرب وما بین مکه ومدینه
مسجد جامع جهانی بین کوفه وکربلا
ارتقای بهداشت جسمی وروحی
تقسیم عالم به سیصد وسیزده ایالت
یاران حضرت با علم ربانی وبدون شاهد قضاوت می کنند
پنجاه زن در میان حاکمان ایالات
شاید اداره ی حکومت ها بر اساس انتخابات باشد
و شاید عالم به جامعه ای بی نیاز از ارز وپول تبدیل گردد
تصحیح مهندسیِ مساجد ومشاهد
تنظیم موسم حج وقوانین سیر
تطبیق احکام شرعی بر اساس پیمانی از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم)
تحریم سود بردن مؤمن از برادر مؤمن خود
سختگیری بر عاصیان، زیرا به حرام نیازی ندارند
درندگان وموذیان آشتی می کنند وب یآزار می شوند
بساط ظلم برای همیشه برچیده خواهد شد
فصل (۳۱): آماده سازی برای غیبت / چگونگی آماده سازی امت برای غیبت:
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) امت را برای تحمل غیبت آماده می کند
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) بسان ذوالقرنین، پس از غیبت ظهور می کند
غیبتی چون غیبت حضرت موسی (علیه السلام)
غیبت وشباهت به عزیر نبی (علیه السلام)
اهل بیت من بسان ستارگان آسمانند، هر ستاره ای از دیده رود، دیگری طلوع می کند
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) وغیبت، عهدی الهی به پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)
غیبت امام (علیه السلام) به سبب ظلم اهل زمین
یکی از علل اساسی طولانی شدن غیبت
نهمین نفر از صلب امام حسین (علیه السلام) غائب می شود
امیر المؤمنین (علیه السلام) وسخن درباره ی ستاره ی غائب
امام حسن مجتبی (علیه السلام): خداوند عمر او را در غیبت طولانی می گرداند، آنگاه به قدرت خود او را آشکار می سازد
امام حسین (علیه السلام): میراث آنکه غائب می شود را تقسیم می کنند، در حالی که زنده است!
امام زین العابدین (علیه السلام): قائم ما دو غیبت دارد
امام باقر (علیه السلام): چگونه خواهید بود آن هنگام که خداوند ستاره تان را ناپدید کند؟
امام صادق (علیه السلام): چرا انکار می کنند که خداوند عمر مهدی را طولانی گرداند؟!
امام کاظم (علیه السلام): نعمت باطن، امام غائب
امام رضا (علیه السلام): ولادت او مخفی است، ولی نسبش نه
امام جواد (علیه السلام): سومین فرزند من مهدی است که در غیبت انتظارش را می کشند
امام هادی (علیه السلام): چگونه شما به جانشینِ پس از جانشین دست یابید؟!
امام حسن عسکری (علیه السلام): او غیبتی دارد که نادانان در آن سرگردان می شوند
روایتی از خاخام بزرگ، وهب بن منبه درباره ی غیبت
فصل (۳۲): وقت گزاران دروغگو / وقت گزاران دروغگو وشتاب زدگان نادان:
امامان (علیهم السلام)، ومهار شتاب زدگان
فصل (۳۳): ولادت امام (عجّل الله فرجه) / پیش زمینه های حضرت مهدی (عجّل الله فرجه):
ابتکاری نبوی برای تعیین مهدی (عجّل الله فرجه)
هم امام مهدی (علیه السلام)، پسر برگزیده ی کنیزان است وهم جدّش امام جواد (علیه السلام)
برخی از ابتکارات ائمه (علیهم السلام) در تعیین شخصیت امام مهدی (عجّل الله فرجه)
جریان یافتن سنت تنی چند از پیامبران (علیهم السلام) در ولادت وغیبت امام مهدی (عجّل الله فرجه)
صاحب این امر کسی است که میلادش مخفی است، ومردم گویند: به دنیا نیامده!
عباسیان، وپیروی از شیوه ی نمرود وفرعون
دستگاه خلافت قریش از دیر زمان در جستجوی امام مهدی (عجّل الله فرجه)
عباسیان وآگاهی از امامت عترت (علیهم السلام)
دستگاه حاکم مراقبت وفشار را بر امام عسکری (علیه السلام) می افزاید
امام عسکری (علیه السلام) به ولادت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) بشارت می دهد
نور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) هنگام ولادت
تعمّد امام عسکری (علیه السلام) نسبت به کثرت عقیقه ی فرزندشان
حضرت مهدی، بسان یحیی وعیسی (علیهم السلام) در کودکی حکم خدا را دریافت نمود
فصل (۳۴): احادیث ولادت / برخی احادیث صحیح درباره ی ولادت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه):
خلاصه ی بحث آیت الله میلانی
امام عسکری (علیه السلام) از ولادت فرزندشان خبر می دهند
گواهان ولادت امام (علیه السلام)، از معاصران وغیر معاصران
گواهی وکلای حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ونیز کسانی که ایشان ومعجزاتی از ایشان را دیده اند
گواهی خادمان وکنیزان به مشاهده ی امام (علیه السلام)
واکنش دستگاه حاکم، دلیلی بر ولادت امام مهدی (علیه السلام)
گواهی نسب شناسان به ولادت امام (علیه السلام)
گروهی از عالمان سنی هم به ولادت ایشان اعتراف می کنند
محقق حلی (رحمه الله) به مشاهده ومکاتبه ی امام مهدی (عجّل الله فرجه) استدلال می کند
نُه روایت صحیح، علاوه بر آنچه گذشت
روایات گواهی حکیمه دختر امام جواد (علیه السلام) که عهده دار قابلگی بود
شرفیابی سعد بن عبد الله اشعری به دیدار امام مهدی (عجّل الله فرجه)
تشرّف زهری
برخی شرفیابان
ماجرای جعفر بن محمد بن قولویه (رحمه الله)
ملیکه مادر امام مهدی واز دودمان شمعون صفا (علیهم السلام)
چگونه خداوند ملیکه را به نزد امام عسکری (علیه السلام) آورد؟
خانواده ی مادری امام مهدی (عجّل الله فرجه)
لیست اسامی امپراطوران روم
فضیلت شب میلاد امام مهدی (عجّل الله فرجه) شب نیمه ی شعبان
فصل (۳۵): غیبت صغری / پاره ای از سیره ی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در غیبت صغری:
دستگاه حاکم وجستجوی امام بعد از شهادت پدر (علیهما السلام)
سلطه مانع زیارت قبر امام حسین وامام موسی بن جعفر (علیهم السلام) می شود
سلطه، پس از شهادت امام عسکری (علیه السلام) بر خانه ی ایشان هجوم می آورد
جعفر کذاب وادعای امامت
برخی توقیعات امام مهدی (عجّل الله فرجه)، پاسخ ها ونامه های ایشان
شیخ صدوق (رحمه الله) به دعای امام (علیه السلام) به دنیا می آید
امام مهدی (عجّل الله فرجه) از وفات سفیر خود عَمری (رحمه الله) خبر می دهند
پاسخ امام (عجّل الله فرجه) در نفی تفویض
ردّ بر غالیان ونهی از غلو
نامه ای با هدف تقویت ایمان ضعیفان شیعه
نهی از بردن نام امام (عجّل الله فرجه) در غیبت صغری
چند نمونه از پاسخ های فقهی وکرامات امام مهدی (عجّل الله فرجه)
فصل (۳۶): نشانه های ظهور / مروری بر برخی از نشانه های ظهور:
ائمه (علیهم السلام)، شیعیان را بر اساس آرزومندی وانتظار فرج پرورش می دهند
توصیف اعصار ظلم وبه خصوص عصر ظهور
کسوف وخسوف پیش از ظهور
یکی از نشانه ها: دولت های کوچک، به خود جرأت مخالفت با جباران را می دهند
نبرد وطاعون پیش از ظهور
فصل (۳۷): رجعت / بازگشت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، امامان وبرخی پیامبران (علیهم السلام) به دنیا:
جایگاه رجعت در باور شیعه
مخالفین شیعه وبه سخره گرفتن این اعتقاد!
اختصاص رجعت به برخی ابرار وبرخی فجّار
اعتقاد به رجعت در زیارات
اعتقاد به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ورجعت، از ایمان به غیب
برخی از مسلمانان قسم می خورند که رجعتی در کار نیست!
بازگشت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) طبق وعده ی الهی
رجعت مراحلی دارد، ونخستین کسی که باز می گردد امام حسین (علیه السلام) است
رجعت امامان وبرخی پیامبران (علیهم السلام)
رجعت اسماعیل نبی با امام حسین (علیهما السلام)
رجعت، پاره ای از تأویلی که مردم به دانش آن احاطه ندارند
مردم در رجعت، حقیقت را به عیان می بینند
زمین، واحیای آن با رجعت
برخی آیات آخرت در رجعت
رجعت، فریادِ در آیه
برخی ناصبیان رجعت می کنند واز آنان انتقام گرفته می شود
رجعت وتشبیه آن به احیای قوم موسی (علیه السلام) در میقات
ابلیس ظاهر می شود ومؤمنان او را سنگباران می کنند
روایتِ: قتل ابلیس وحزب وی به دست پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در رجعت
روایتِ: قتل ابلیس به دست امام مهدی (عجّل الله فرجه)
فصل (۳۸): امام (عجّل الله فرجه) در قرآن / برخی آیاتی که به حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) تفسیر شده است:
آیات وعده ی الهی به نصب جانشین در زمین
آل محمد (علیهم السلام)، ضعیف شمرده شدگانی که خدا به آنها وعده ی توانایی داده است
آیات وعده ی الهی به غلبه ی دین واتمام نور
آیات امر به نبرد تا آنکه فتنه ای نباشد
پایان یافتن جنگ ها تنها بر دست حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)
تنها در عصر حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) کافران از دین مسلمین مأیوس می شوند
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) از غیب موعود
آیاتی که بر استواری ومرزبانی اعتقادی تشویق می کند
امام مهدی (عجّل الله فرجه) یکی از صاحبان امر
اهل بیت (علیهم السلام) صدّیقانی که خدا به آنان نعمت داده است
﴿أمَّنْ یجِیبُ اْلمُضْطَرَّ إذَا دَعَاهُ﴾
روز فتح موعود وقائم (عجّل الله فرجه)
روز قائم (علیه السلام)، تأویل قرآن فرا می رسد
﴿حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرضُ زُخْرُفَها﴾
خداوند از پیامبران (علیهم السلام) در اقرار به مهدی (عجّل الله فرجه) میثاق گرفته است
خداوند به ابراهیم (علیه السلام) خبر از حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) می دهد
امام مهدی (عجّل الله فرجه) وارث منازل ظالمان
﴿وَمَا هِی مِنَ الظالِمِینَ بِبَعِیدٍ﴾
﴿فَفَرَرْتُ مِنْکمْ لمَّا خِفْتُکمْ﴾
حق اهل بیت (علیهم السلام) را ثابت وباطل بنی امیه وامثال آنان را نابود می کند
آخرین حلقه ی استوارترین دست آویز
امام مهدی (عجّل الله فرجه) صاحب لیلة القدر
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) بندها وبارها را از دوش مؤمنان بر می دارد
ولِکلّ قَوْمٍ هَاد
﴿یوْمَ نَدْعُوا کل أنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾
محرومیت مردم از بهره گیری
آیات امتحان در عصر غیبت
تأویل ﴿الْمُلْک یوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ﴾
امام مهدی (عجّل الله فرجه) مظهر قدرت خدا
جانشینان پیامبر (علیهم السلام)، ﴿وَعِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَیٰ الْأَرضِ هَوْناً﴾
﴿إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکمْ تَنْطِقُونَ﴾
عذاب برای دشمنان امام مهدی (عجّل الله فرجه)
امام مهدی (عجّل الله فرجه) وجریان سنت یعقوب (علیه السلام) با فرزندانش در ایشان
کاسه ی حضرت زهرا (علیها السلام) نزد امام مهدی (عجّل الله فرجه)
هفتمین خوشه
﴿أجل قریب﴾
﴿العذاب الأکبر﴾
هنگامی که برخی دشمنان حق مسخ می شوند
ظهور، نصرت موعود
سینه ی امام مهدی (علیه السلام) مخزن آیات الهی
پایان بخش ﴿کلِمَةً باقِیةً﴾
﴿وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ﴾
امام مهدی (عجّل الله فرجه) تقیه نمی کند
ارتباط حروف مقطّعه با امام عصر (عجّل الله فرجه)
ظهور وپایان مهلت ظالمان
ظهور وپایان مهلت ظالمانِ در حق اهل بیت (علیهم السلام)
خداوند او را بر خون ظالمان مسلّط می گرداند
دشمنان را در آتش جنگ می افکند
خداوند به وسیله ی او حق را ثابت می گرداند
پیمان مکتوب از جدّش رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم)
حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) وشیعیان ایشان از سابقان
زمین، پس از آنکه به ستم ستمکاران مرده است، به عدالت امام مهدی (عجّل الله فرجه) زنده می شود
ماء معین
حتی نسب امام مهدی (عجّل الله فرجه) را نیز منکر می شوند!
آغاز ظهور به امام مهدی (عجّل الله فرجه) الهام می شود
وبا ظهور است که دولت ابلیس جن وانس پایان می پذیرد
بسان ستاره ای، غائب وچون ستاره ای درخشان، آشکار می شود
پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آسمان است وامامان (علیهم السلام) برج های آسمان
﴿وَاْلوَترِ﴾
فجر در سوره ی فجر
امام مهدی (عجّل الله فرجه) در سوره های شمس ولیل
فصل (۳۹): سفارت وسفیران / سفیران راستین حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ودروغگویان مدعی سفارت:
عموم شیعیان به سفیران چهار گانه اعتماد دارند
امام مهدی (عجّل الله فرجه) وکیلانی غیر از سفیران نیز دارند
عثمان بن سعید ومحمد بن عثمان
سخن پیرامون ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری
ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری، طبق فرمان امام (علیه السلام)
ابو القاسم حسین بن روح را جانشین خود قرار می دهد
سفیر سوم، حسین بن روح (رحمه الله)
سفیر چهارم، جناب علی بن محمد سمری (رحمه الله)
حسین بن روح، مرد مرحله ی تحوّل
آثاری پیرامون سیره ی چهار سفیر
شیعیان به قبور چهار سفیر در بغداد تبرّک می جویند
دیگر وکلاء در دوران سفرای اربعه
امامان (علیهم السلام)، وپذیرش خمس، نذر وهدیه
تواتر رؤیت امام (علیه السلام) در غیبت، وتکذیب مدعیان سفارت
دروغ پردازانی که مدعی سفارت شدند
امامان (علیهم السلام) وغالیان
شریعی، نمیری، کرخی، بغدادی ومجنون
ابن حسکه، ابن حاتم، فارس، سمهری وابو الزرقاء
حسین بن منصور حلاج
شلمغانی، ابن ابی عزاقر
حسادت شلمغانی نسبت به جناب حسین بن روح (رحمه الله)
شلمغانی در منابع تاریخی
روایات آنان را بپذیرید، ولی نظراتشان را نه
مخمّسه ی حلولیه
شلمغانیان عصر حاضر
بازخوانی نمونه هایی از منطق آنان ونیز گریزشان از مناظره
خود را حامل پیام امام مهدی (عجّل الله فرجه) می انگارد!
خود را پسر امام عصر (عجّل الله فرجه) می داند، وشعار او ستاره ی اسرائیل است!
ردّی قاطع بر مدعیان ارتباط خاص با امام مهدی (عجّل الله فرجه)
فصل (۴۰): ادعیه وزیارات / برخی دعاها وزیارات مربوط به امام عصر (عجّل الله فرجه):
سلام ودرود بر پاکان عترت (علیهم السلام) ودعا برای ایشان
دعا برای امام مهدی (عجّل الله فرجه) در روز جمعه وعید قربان
دعا برای امام مهدی (عجّل الله فرجه) در شب های ماه مبارک رمضان
دعا برای حفظ ونصرت امام مهدی (عجّل الله فرجه)
دعاء ندبه
زیارت آل یاسین ودعای پس از آن
زیارت آل یاسین به نقل جناب محمد بن جعفر المشهدی (رحمه الله)
زیارتی برای تمام معصومان (علیهم السلام) از جمله امام مهدی (عجّل الله فرجه)
زیارت امام مهدی (عجّل الله فرجه) در خانه شان
برخی دیگر از ادعیه وزیارات

مقدمه ی مترجم

سخن پیرامون امام عصر مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، سابقه ای دیرینه دارد وبه پیش از ولادت ایشان مربوط می شود، امری که از اهمیت کم نظیر وفوق العاده ی این بحث حکایت دارد.
پیامبران الهی (علیهم السلام) درباره ی ایشان وروزگارشان بشارت داده اند. در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، امیر المؤمنین (علیه السلام) ونیز ادوار دیگر معصومان (علیهم السلام) - وبه خصوص عصر امام جعفر صادق (علیه السلام) - سخن درباره ی ایشان رونق فراوانی داشته است تا آنکه به روزگار امام هادی وامام عسکری (علیهما السلام) می رسیم. دشمنان که به خوبی آگاهی داشتند نهمین نسل پس از امام حسین (علیه السلام) کسی است که زمین را از عدل وداد خواهد آکند، بعد از آنکه از جور وبیداد بیدادگران آکنده خواهد شد، می دانستند نزدیک است چنین شخصی پا به عرصه ی وجود بگذارد ولذا ماهیّت خود را در خطر می دیدند، بسان فرعون که می دانست میلاد موسی (علیه السلام) نزدیک شده وحکومتش در مخاطره قرار دارد.
امام حسن عسکری (علیه السلام) می فرمایند: بنی امیه وبنی عباس به دو جهت شمشیرهایشان را بر گردن ما گذاشتند؛ یکی آنکه می دانستند هیچ حقّی در خلافت ندارند، از این رو می هراسیدند ما آن را ادعا کنیم ودر جایگاه خود [اهل بیت] قرار گیرد.
دوم آنکه از روایات متعدد فهمیده بودند زوال حکومت جباران وظالمان بر دست قائم ما خواهد بود وتردیدی نداشتند که خود، از آنهایند، لذا تلاش کردند اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را بکشند ونسل ایشان را از میان برند تا با این کار بتوانند از به دنیا آمدن قائم جلوگیری کنند ویا او را به قتل رسانند، ولی خداوند ابا کرد امر او را برای احدی از آنان آشکار کند، تا اینکه نورش را کامل گرداند، اگر چه کافران را خوش نیاید.(۱)
از این رو شاید بتوان گفت علّت احضار امام دهم امام هادی (علیه السلام) به شهر نظامی سامرا، واسکان اجباری ایشان وبه تبع، فرزندشان امام حسن عسکری (علیه السلام) در آن دیار، همین باشد که بتوانند بیش از پیش ایشان را زیر نظر داشته باشند وتمامی حالات ایشان را رصد کنند.
لذا جعفر بن محمد بن هارون ملقّب به متوکل عباسی در دوران خلافت خود، امام علی النقی (علیه السلام) را به سامرا آورد.
غافل از آنکه یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کرِهَ الْکافِرُونَ،(۲) می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند وحال آنکه خدا - گرچه کافران را ناخوش افتد - نور خود را کامل خواهد گردانید.
خداوند اراده فرمود ولیّ خود، همو که بر بساط فساد وشر، خطّ بطلان می کشد، وعدالت الهی را در عالم حکم فرما می سازد، در چنان شرایط خفقان آلودی پا بر پهنه ی گیتی بنهد، گرچه فرعون سیرتان را خوش نیاید.
از آن زمان تا به امروز که چیزی حدود یک هزار ودویست سال می گذرد، ایشان در پس ابر غیبت - گاه کوتاه وگاه بلند - نهانند، وبسیاری در انتظار که پرده بر افتد تا ظهور به حضور پیوند خورد، ووعده ی الهی رخ نماید.

* * *

نگارش پیرامون امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، سابقه ای طولانی دارد. در زمره ی کتب فضل بن شاذان نیشابوری (رحمه الله)، کتاب القائم (علیه السلام) را نام برده اند. وی به سال ۲۶۰ هجری، یعنی سال آغاز غیبت صغری از دنیا رفته است. به لطف الهی این جریان تا به امروز ادامه دارد ودر این میان کتاب هایی گران سنگ ووزین ارائه شده است، کتاب هایی از جمله:
کمال الدین وتمام النعمة؛ اثر ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، شیخ صدوق (رحمه الله)
کتاب الغیبة؛ اثر محمد بن ابراهیم بن جعفر نعمانی (رحمه الله)
کتاب الغیبة؛ اثر شیخ ابو جعفر محمد بن حسن طوسی (رحمه الله)
منتخب الأنوار المضیئة؛ اثر سید علی بن عبد الحمید نیلی نجفی (رحمه الله)
چند جلد از بحار الانوار؛ علامه ی مجلسی (رحمه الله)
چند جلد از عوالم العلوم والمعارف؛ شیخ عبد الله بحرانی (رحمه الله)
یکی از آثاری که در این مجال به رشته ی تحریر درآمده، کتاب «المعجم الموضوعی لأحادیث الإمام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)» اثر دانشمند محقق آیت الله کورانی عاملی است که حاصل مدّت ها تلاش وتتبّع می باشد، وبه گونه ای جامع ودر چهل فصل نگاشته شده است. از ویژگی های برجسته ی این کتاب، پرداختن به موضوعاتی است که کمتر بدان توجه می شده، از جمله مطالبی درباره ی مناطقی که در دوران ظهور نقش آفرین هستند، ارائه ی تصویری واضح از دوران ظهور، تفکیک میان نشانه های ظهور وقیامت و...
حال با گذشت سالیان دراز از چاپ متن عربی کتاب، بازگردان فارسی آن با عنوان «فرهنگ موضوعی احادیث امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)» در مقابل دیدگان خوانندگان ارجمند است.
در پایان ذکر چند مطلب را ضرور می دانم:
۱. در ترجمه ی آیات قرآن مجید، از ترجمه ی آقای فولادوند بهره ی فراوان بردم.
۲. در بازگردان احادیث وروایات، در مواردی متعدد، به شروح وکتب مربوطه مراجعه شد که می بایست در این میان به دو اثر گرانسنگ علامه ی مجلسی (رحمه الله) یعنی مرآة العقول وبحار الانوار اشاره داشت.
۳. همانسان که در کتاب اشاره شده، منبع استوار ووثیق ما، احادیثی است که از معصومین (علیهم السلام) ودر کتب شیعی رسیده است. واز همین رهگذر است که مؤلف ارجمند، در موارد متعددی نسبت به گزارش های دیگران - وبه خصوص کتاب الفتن نعیم بن حماد مروزی استاد بخاری - موضع گرفته وبه نقّادی آن می پردازد. از دیگر اهدافی که در نقل گزارش های دیگر فِرق دنبال می شود، بحث احتجاج واتمام حجّت بر آنان، وبیان این نکته است که مورد مذکور، منحصر به کتاب های شیعیان نیست.
۴. در برخی موارد که لازم ویا شایسته به نظر می رسید، مطالبی در پاورقی ارائه شد که با حرفم مشخص شده است.
۵. در بعضی موارد بابت وضوح بیشتر، کلمه ویا کلماتی درون قلاب قرار گرفت، وحتی الامکان سعی شد به گونه ای باشد که با قطع نظر از آن هم ترجمه ای خالص، از متن عربی ارائه گردد.
۶. از آنجا که ترجمه ی حاضر، در حضور مؤلف محترم بررسی وتدقیق شد، مرجع واصل خواهد بود، از این رو اگر در موردی با چاپ عربی کتاب تعارضی به چشم خورد، این ترجمه مقدّم است، همان گونه که مؤلف محترم فرمودند.
در پایان می بایست از آقایان سید مهدی مقدّم وسید محمود فخرایی که در نشر این کتاب همراهی نمودند، کمال تقدیر را داشته باشم.

حسین نائینی

مقدمه ی مؤلف

الحمد لله رب العالمین وأفضل الصلاة وأتمّ السلام علی سیدنا ونبینا محمد وآله الطیبین الطاهرین، سیما خاتم الاوصیاء، موعود الانبیاء، منتظَر الاجیال والأمم، مذخور الله لإصلاح العالم، الإمام المهدی المنتظَر روحی له الفداء.
به لطف خداوند، کتاب حاضر نزد عالمان، محقّقان وعموم مردم مقبول افتاد. در طول این مدّت موفّق به بررسی دقیق وبازنگری آن شدم، ودر همین راستا برخی از فصل های آن از جمله فصل دجّال، فصل ترک ها ونیز فصل مصر را بازنویسی نمودم.
بعد از آن به بازبینی پیرامون دلالت روایات، بسیاری از اسناد ومصادری که عبارت کامل روایت یا پاره ای که شاهد بر مطلب است را نقل کرده اند پرداختم.
مصادر متعدّدی را که پیشتر ارائه می شد کاسته وبه مهمترین آنان به خصوص منبع اصلی بسنده نمودم. در فصل زیارات وادعیه نیز تنها به ارائه ی چند نمونه اکتفا کردم، چرا که کتاب هایی مخصوص این موضوع در دست می باشد.
شایان ذکر است که درود وصلوات بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را نیز به طور کامل آوردم، اگرچه در منبعی که از آن نقل شود به طور ناقص آمده باشد. البته برخی مؤلفان اهل سنّت به مانند حاکم نیشابوری صلوات را به طور کامل یعنی به ضمیمه ی «آل» آورده می گویند: صلی الله علیه وآله، هم چنان که در برخی منابع مخطوط آنان به طور کامل آمده است، لکن ناشران عبارت «وآله» را حذف کردند وبه جای آن عبارت «وسلّم» را قرار دادند!
از خداوند می خواهم که بر رسول خود وخاندان طاهرین ایشان (علیهم السلام) مخصوصاً آخرین آنان امام مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) درود فرستد، واین کوشش را در خدمت دین وآگاه سازی مسلمین نسبت به بشارت نبوی به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بپذیرد، وهو ولیّ التوفیق.

علی کورانی عاملی

فصل (۱): پیشوایان گمراهی / بزرگترین خطر برای امت

خطر این امت، پیشوایان گمراه کننده، نه دجال:
از احادیث مهم نبوی، که مورد پسند راویان وابسته به دستگاه خلافت قریشی نیست، هشدار های پر شمار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی رهبران گمراه کننده ای است که پس از ایشان بر مسند خلافت تکیه می زنند. این احادیث، صحیح، متواتر وبسیار تکان دهنده است، زیرا برخی از آنها به روشنی بیان می کند که فتنه ی رهبران گمراه کننده، پیوسته وجود دارد، تا آن زمان که خدا، مهدی فرزند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را برانگیزد.
مسند احمد ۴/۱۲۳ به نقل از شداد بن اوس آورده که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «خدای (عز وجل) گستره ی زمین را به من نشان داد وشرق وغرب آن را دیدم، دانستم که سرزمین های امتم، به اندازه ای خواهد شد که به من نشان داده شد، گنج های سفید وسرخ نیز به من داده شد، از خدا درخواست کردم که امتم را با قحطی وخشکسالی هلاک نکند، وهیچ دشمنی را بر آنها چیره ننماید که همگی را هلاک گرداند، آنها را فرقه هایی در هم نیامیزد چنان که برخی به بعضی دیگر آسیب رسانند. پس [خداوند] فرمود: ای محمد! هر گاه حکمی کنم، برگشت ناپذیر است، ومن به تو نسبت به امتت، چنان بخشش وعطا کردم که با خشکسالی هلاکشان نکنم ودشمنی از امت های دیگر را هم بر آنان چیره نگردانم که همگی را هلاک کند، اما وضع بدان جا می انجامد که برخی یکدیگر را هلاک می نمایند وبعضی، بعضی دیگر را می کشند وبرخی، دیگران را به اسارت می گیرند.
راوی می گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) افزود: برای امتم جز از رهبران گمراه کننده نمی ترسم، زیرا اگر میان امتم [به سبب فتنه ای که آنها ایجاد می کنند] شمشیر برکشیده شود، جنگ ودرگیری تا روز قیامت از میانشان رخت بر نخواهد بست».(۳)
ابن ماجه در سنن ۲/۱۳۰۴ همین حدیث را نقل کرده ومی افزاید: «گروهی از امتم بت ها را خواهند پرستید وبرخی از آنان به مشرکان خواهند پیوست، هم چنین پیش از رستاخیز، دجال هایی دروغ پرداز ظهور می کنند، که نزدیک به سی نفرند وهر کدام می پندارد پیامبر است! اما همواره خدا گروهی از امتم را نصرت ویاری می نماید، ومخالفان نمی توانند زیانی به آنها برسانند، تا آن که سرانجام امر الهی فرا رسد.
شخصی که این روایت را از ابن ماجه نقل کرده می گوید: او درباره ی این حدیث گفت: چه هراس آور است!»(۴)
ابن ابی شیبه در المصنف ۸ /۶۵۳ از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند: «نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودیم وایشان خواب بودند، یکباره از دجال سخن گفتیم، ایشان در حالی که صورتشان برافروخته بود، بیدار شدند وفرمودند: نزد من کسان دیگری برای شما هراس آورتر از دجال هستند؛ رهبران گمراه کننده».
در مسند احمد ۵/۳۸۹ به نقل از حذیفه آمده است: «نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از دجال سخن به میان آمد، ایشان فرمودند: نزد من فتنه ی برخی از شما، ترسناکتر از فتنه ی دجال است».(۵)
همان ۵/۱۴۵ به نقل از ابوذر آمده است: «با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) راه می رفتم که فرمودند: برای امتم از غیر دجال بیشتر می ترسم - واین را سه بار تکرار فرمودند -، عرض کردم: ای رسول خدا! از چه امری بیش از دجال بر امت بیمناکید؟ فرمود: رهبران گمراه کننده».
همو در ۱/۹۸ از امیر المؤمنین (علیه السلام) آورده است: «نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی که خواب بود سخن از دجال به میان آوردیم، آن حضرت در حالی که صورتشان برافروخته بود بیدار شدند وفرمودند: من از امر دیگری غیر آن برای شما بیشتر می هراسم وعبارتی فرمودند».
راوی بیم آن داشته که عبارت حضرت را ذکر کند وبر حاکمان زمانش منطبق باشد!
صحیحه ی البانی ۲/۲۷۱ ح ۵۴ به نقل از شداد بن اوس آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «از اموری که بیشترین بیم را بر امتم از آن دارم، رهبران گمراه کننده اند. اگر [به سبب آنها میان امت] شمشیر کشیده شود، تا روز قیامت از میان نخواهد رفت».
در سبل الهدی والرشاد ۱۰/۱۳۸ آمده است: «ابو یعلی وابن حبان از ابو سعید وابوهریره نقل کرده اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: زمانی بر مردم خواهد آمد که فرمانروایانی نادان بر آنها حکومت کنند. آنها بَدان را مقدّم داشته، تظاهر به دوستیِ خوبان می کنند، ونماز را از وقت آن به تأخیر می اندازند. هر کسی از شما آن زمان را دریابد، کارگزار، لشکری، مأمور جمع آوری مالیات ویا خزانه دار آنان نباشد.
احمد بن منیع از راویانی مورد اطمینان، ونیز ابن ابی شیبه وابو یعلی به نقل از ابوهریره آورده اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: از هفتادمین سال پس از هجرت، وحکمرانی کودکان به خدا پناه برید. همچنین به نقلی که آن را معتبر دانسته است از ابن عباس واو از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود: فرمانروایانی بر شما حکمرانی خواهند کرد که بدتر از مجوس اند».
در حلیة الاولیاء ۷/۶۹ به نقل از سفیان آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به سلمان فرمود: «طعام حکمرانان پس از من، مانند طعام دجال است، هر کسی از آن بخورد، قلب او دگرگون گردد».
پیشوایان گمراه کننده، خون عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامت را می ریزند:
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در سخنان خود پیرامون پیشوایان گمراه کننده، خبر داده اند که آنان خون اهل بیت آن حضرت را خواهند ریخت. اما پیروان حاکمان گمراهی این طایفه از احادیث را که دربردارنده ی ظلم آنان نسبت به عترت می باشد، حذف کردند!
در امالی شیخ طوسی /۵۱۲ از عبد الله بن یحیی حضرمی آمده است: «از حضرت امیر (علیه السلام) شنیدم که فرمود: نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودیم - وایشان خواب وسر مبارکشان در آغوش من بود - که سخن از دجال به میان آوردیم. حضرت با چهره ای برافروخته، بیدار شدند وفرمودند: برای شما امور دیگری هراس آورتر از دجال هستند؛ رهبران گمراه کننده وریختن خون عترتم پس از من. با هر کس که با عترتم دشمنی کند، دشمن هستم وبا هر آنکه با ایشان از در صلح ودوستی در آید، دوست».(۶)
در امالی شیخ طوسی/۶۵ ونیز امالی شیخ مفید /۲۸۸ آمده است که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «هنگامی که آیه ی إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللهِ وَالْفَتْحُ(۷)، چون یاری خدا وپیروزی فرا رسد، بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شد، به من فرمودند: یا علی! یاری خدا وپیروزی فرا رسیده است، پس هنگامی که دیدی مردم گروه گروه در دین خدا وارد می شوند، پروردگارت را ستایش کرده، آمرزش بخواه که او بسیار توبه پذیر است. یا علی! خداوند متعال هم چنانکه جهاد با مشرکین را در کنار من، برای مؤمنین واجب نموده، جهاد در فتنه ی پس از من را نیز برای ایشان فرض ولازم قرار داده است.
پرسیدم: ای رسول خدا! کدام فتنه است که جهاد در آن برای ما واجب است؟ فرمود: فتنه ی گروهی که به یگانگی خدا ورسالت من شهادت می دهند، اما با سنت من مخالفت کرده وبه دین من ضربه می زنند!
عرضه داشتم: ای رسول خدا! به چه عنوانی با آنان بجنگیم در حالی که به توحید خدا ورسالت شما گواهی می دهند؟ فرمود: برای این که در دین بدعت ایجاد کرده، از فرمان من دوری می گزینند وریختن خون عترتم را روا می دارند.
عرض کردم: یا رسول الله! شما مرا وعده ی شهادت داده اید، از خدا بخواهید که آن را زودتر قسمت من کند.
فرمود: آری، به تو وعده ی شهادت داده ام، اما صبر وبردباری تو هنگامی که این [محاسن] با این [خون سرت] خضاب شود چگونه خواهد بود؟ - وبه سر وریش من اشاره کرد -.
گفتم: ای رسول خدا! اینکه برای من فرمودید مقام صبر نیست، بلکه مقام سرور وشایان سپاسگزاری است.
فرمود: آری، پس آماده احتجاج باش، چرا که تو با امت من به احتجاج خواهی پرداخت.
گفتم: یا رسول الله! راه پیروزی را به من بنمایانید. فرمود: هرگاه گروهی را دیدی که از هدایت به سمت گمراهی روی آورده اند، با آنان احتجاج کن، چون هدایت از خداست وگمراهی وضلالت از شیطان.
یا علی! هدایت، پیروی از فرمان خداست، نه در پی هوی وهوس ورأی بودن.
گویا می بینم که با کسانی مواجه خواهی بود که قرآن را تأویل [باطل] می برند، مرتکب شبهات گشته، شراب را به نام نبیذ حلال می شمرند، در پیمانه ومیزان با مردم کم فروشی کرده، با پرداخت زکات وصدقه از مال حرام، در صدد جبران آن هستند، ومال حرام را به نام هدیه می ستانند.
عرضه داشتم: ای رسول خدا! آنان با چنین اعمالی مرتدند یا گرفتاران فتنه؟ فرمود: آنها گرفتاران فتنه اند ودر آن سرگردان خواهند بود، تا آنکه عدالت ایشان را دریابد.
عرض کردم: ای پیامبر خدا! عدالت از ناحیه ی ما خواهد بود یا کسانی دیگر؟ فرمودند: البته که از ناحیه ی ماست، خدا تنها با ما آغاز کرده وتنها با ما هم به پایان می رساند. پس از گرفتاری مردم به شرک، تنها به سبب ما بود که بین قلوب الفت ایجاد نمود، وپس از فتنه ها نیز فقط به واسطه ی ماست که بین قلب ها ایجاد الفت خواهد کرد.
پس گفتم: سپاس مخصوص خداوند است برای فضلی که از خود به ما عطا فرموده است».
نگارنده: منابع اهل سنت پاره ای از این حدیث را آورده اند، ولی آن قسمت هایی را که مربوط به پیشوایان گمراهی می باشد حذف کرده اند! والبته این شگرد آنها در از میان بردن مفاهیم حساس از سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) است.
حاکم نیشابوری در المستدرک ۳/۱۴۹ از ابو هریره آورده است: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی، فاطمه، حسن وحسین نگریست وفرمود: من با هر آن که با شما دشمنی کند دشمن، وبا هرکه با شما از در صلح ودوستی در آید دوست هستم». حاکم این حدیث را صحیح دانسته وبا حدیث مشابه دیگری از زید بن ارقم تأیید می کند، در آن آمده است: «با کسی که شما با او دشمن باشید، دشمنم وبا هر که در صلح وآشتی باشید، در آشتی هستم».
هم چنین سنیان این حدیث را از زید بن ارقم، ابو سعید خدری، ام سلمه ودیگران روایت کرده وآورده اند: هنگامی که آیه ی تطهیر نازل شد، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این حدیث را چندین مرتبه تکرار کردند. ایشان چهل روز به هنگام صبح به در خانه ی حضرت علی (علیه السلام) می رفتند وآیه را می خواندند واین حدیث را تکرار می فرمودند. هم چنان که نقل کرده اند: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این حدیث را در محله ای در مدینه ذکر نمودند ودر مناسبت های دیگر تکرار می کردند، ودر آن بیماری که منجر به وفاتشان شد، بر آن تأکید فرمودند.(۸)
کوشش ها برای تبرئه ی صحابه از وصف گمراه گری:
مسند احمد ۱/۴۵۸ از ابن مسعود نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «خداوند هیچ پیامبری را پیش از من در امتی مبعوث نکرد، مگر آنکه یارانی خاص واصحابی داشت که به سنّت اوعمل، ودستوراتش را پیروی می کردند، اما پس از آنها کسانی می آمدند که بدانچه می گفتند عمل نمی کردند، وکارهایی را مرتکب می شدند که بدان امر نشده بودند».(۹)
مسلم در صحیح خود ۱/۶۹ آن را نقل می کند ومی افزاید: «ابو رافع [که این حدیث را از ابن مسعود روایت می کند] می گوید: این حدیث را برای عبد الله بن عمر نقل کردم، اما وی نپذیرفت. پس از مدتی ابن مسعود وارد مدینه شد ودر یکی از نواحی آن منزل گزید. عبد الله بن عمر از من خواست تا به همراه او به ملاقات ابن مسعود بروم، من نیز اجابت کردم. وقتی نزد وی نشستیم از وی درباره ی این حدیث پرسیدم وهمان گونه که من برای ابن عمر روایت کردم، ابن مسعود نیز نقل نمود».
طبرانی در المعجم الکبیر ۲۲/۳۶۲ و۳۷۳ آورده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «کسانی بر شما حکمرانی خواهند کرد که اختیار روزی شما را به دست می گیرند، با شما سخن به دروغ می گویند وکرداری ناپسند را شیوه ی خود قرار می دهند، از شما راضی نخواهند شد تا اینکه کار های قبیح آنان را نیکو شمرده ودروغ آنها را تصدیق نمایید. به اندازه ای که به حق تن دهند، از آنان پیروی کنید، اما اگر پا را فراتر گذاشته از حق تجاوز نمودند، اگر کسی در مقابل آنان [ایستاد و] کشته شد، شهید است».
همان مصدر ۲۲/۳۷۵ به نقل از صدفی آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «پس از من خلفایی خواهند آمد، وپس از آنها امیران، در پی ایشان پادشاهان وپس از آنها ستمگران. سپس مردی از اهل بیتم قیام کرده وزمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که از ستم آکنده شده است».
نگارنده: نمی توان احادیث مربوط به پیشوایان گمراهی را از صحابه دور کرد ودامان آنان را از این مطلب پاک ومنزّه داشت، چرا که بخاری در صحیح خود ۷/ ۲۰۸ احادیث حوض را که صراحت دارد در اینکه اکثر صحابه پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) راه انحراف را در پیش گرفتند ولذا در آتش داخل خواهند شد وجز افراد اندکی از آنان نجات نخواهند یافت، نقل نموده است.
وی از رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند که فرمود: «در حالی که ایستاده ام، می بینم گروهی می آیند، همین که آنان را می شناسم، یکباره فرشته ای از میان من وآنان خارج شده، خطاب به آنان می گوید: بیایید، پس من می گویم: به کجا؟ وی پاسخ می دهد: به خدا سوگند به سوی آتش، می پرسم: چه کرده اند؟ می گوید: آنان پس از شما راه ارتداد را در پیش گرفته، قهقرا به عقب بازگشتند! سپس گروهی [دیگر] می آیند، همین که آنان را می شناسم، یکباره فرشته ای از میان من وآنان خارج شده، خطاب به آنان می گوید: بیایید، پس من می گویم: به کجا؟ وی پاسخ می دهد: به خدا سوگند به سوی آتش، می پرسم: چه کرده اند؟ می گوید: آنان پس از شما راه ارتداد را در پیش گرفته، قهقرا به عقب بازگشتند! پس نمی بینم کسی از آنان نجات یابد، مگر به تعداد شترانی که از گله جدا وگم شده اند».
نکته ای شایان توجه: احادیث خروج بر رهبران گمراهی به واسطه ی دستبرد دستگاه سلطه، مورد تناقض گویی راویان قرار گرفته است، لذا می بینیم برخی از احادیث از هر گونه قیامی در مقابل آنان نهی می کند، گرچه هر نوع ظلمی را مرتکب شوند. این در حالی است که بعضی دیگر فرمان به قیام وایستادگی در مقابل آنان می دهد، حتی اگر منجر به شهادت گردد. برخی نیز تا زمانی که آنان نماز را بر پا می دارند، از خروج نهی می کند!
پیروی از حاکمان موجب گمراهی است، وسرپیچی موجب مرگ!
المعجم الکبیر ۸/۱۷۶ از ابی امامه آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «بر امتم از گرسنگی ای که آنان را هلاک ودشمنی که آنان را از پای درآورد نمی هراسم، بلکه بر ایشان از پیشوایانی گمراه کننده بیم دارم، که اگر از آنان اطاعت کنند آنها را به گمراهی می کشانند، واگر عصیان کنند به قتل رسانند».
المعجم الصغیر ۱/۲۶۴ به نقل از معاذ بن جبل از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین می آورد: «هدیه را تا وقتی که هدیه است بپذیرید، اما اگر به رشوه ی در قبال دین تبدیل شد، از پذیرش آن خودداری کنید، والبته شما آن را خواهید پذیرفت، چرا که فقر ونیازمندی به شما اجازه نمی دهد. بدانید دنیا به کام مشرکان - یعنی همان کسانی که در پی عیش وبطالت بودند - گشت، اما تمامی آنان کشته شدند واز میان رفتند. آگاه باشید که اسلام است که پایدار می ماند، پس با کتاب خدا باشید، هر کجا که رفت.
بدانید کتاب خدا وحاکمیت از یکدیگر خواهند گسست [وحاکمان به آنچه خداوند نازل فرموده حکم نخواهند کرد، هم چنان که همین طور شد] پس از کتاب جدا نشوید. آگاه باشید که فرمانروایانی خواهند آمد که در آنچه به سود خودشان است برای خود حکم می کنند، اما در آنچه به سود شما باشد برای شما حکم نمی کنند، اگر از آنان اطاعت نمایید شما را گمراه می کنند، واگر سرپیچی کنید به قتل می رسانند.
معاذ پرسید: ای رسول خدا! در چنین شرایطی چه کنیم؟ فرمود: همان کاری که یاران عیسی بن مریم کردند، با ارّه تکه تکه شدند وبر صلیب ها آویزان گشتند [اما زیر بار ستم نرفتند]، مرگی که در اطاعت فرمان خدا باشد، بهتر از زندگی در نافرمانی اوست».(۱۰)
عبد الرزاق صنعانی در المصنف ۱۱/۳۲۹ از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «امیرانی بر شما حاکم خواهند شد که برخی از فرامین [الهی] را کنار می گذارند، هر کسی با آنان مخالفت کند، [در آخرت] نجات می یابد، وکسی که کردار آنان را ناپسند شمارد جان به سلامت به در می برد یا لااقل امید آن می رود، وهر کسی که در میان آنان باشد هلاک گشته یا در شُرُف تباهی خواهد بود».
همو در ۱۱/۳۳۰ از حسن بصری مشابه این روایت را نقل می کند ودر ادامه می افزاید: «گفتند: ای رسول خدا! آیا با آنان مبارزه نکنیم؟ فرمود: تا وقتی که نماز می خوانند، نه».(۱۱)
این احادیث [که گاهی دربردارنده ی لفظ امام است، گاه خلیفه وگاهی امیر] خود دلیل بر آن است که مقصود از امراء، خلفاء وپیشوایان یکی می باشد وآن هم حکام پس از ایشان است.
معرفی پیشوایان گمراهی توسّط امیر المؤمنین (علیه السلام):
در نهج البلاغه ۲/۱۸۸ آمده است که شخصی از امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره ی احادیث بدعت آور وگوناگونیِ روایاتی که در میان مردم رواج داشت پرسید، ایشان فرمودند: «بعضی از احادیثی که در دست مردم است، حق است وبرخی هم باطل، هم راست دارد وهم دروغ، هم ناسخ وهم منسوخ، هم عام وهم خاص، هم محکم وهم متشابه، هم احادیثی که درست ثبت شده وهم احادیثی که با ظن وگمان روایت شده است. در زمان پیامبر آن قدر به ایشان نسبت دروغ دادند که ایشان به سخنرانی ایستاد وفرمود: هر کسی عمداً نسبت دروغ به من دهد، در جایگاهش در آتش منزل کند.
کسانی که برایت حدیث نقل می کنند، تنها چهار دسته اند وپنجمی ندارند: اول منافقی که تظاهر به ایمان می کند وخود را به آداب اسلام جلوه می دهد، [اما] از گناه پرهیز نکرده، باکی ندارد، واز روی عمد به پیامبر نسبت دروغ می دهد! اگر مردم می دانستند که او منافق ودروغگوست، سخنش را نپذیرفته وگفتارش را تصدیق نمی کردند، ولیکن گفتند: او همراه رسول خدا بوده، حضرت را دیده واز ایشان شنیده وفرا گرفته است، ولذا سخنش را می پذیرند. ولی خدا درباره ی منافقین به تو خبر داده وآنان را برای تو وصف نموده است. منافقان، پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با دروغ بستن وبهتان زدن، به پیشوایان گمراهی ودعوت کنندگان به سوی آتش تقرّب جستند، ولذا حاکمان ایشان را ولایت دادند وبر گردن مردم سوار کردند وبه وسیله ی آنان دنیا را به کام خود در آوردند. مردمان تنها با سلاطین ودنیا هستند، مگر کسی که خدا او را نگاه دارد. این یکی از آن چهار گروه است..».(۱۲)
در کافی ۸/۶۲ از حضرت امیر (علیه السلام) نقل می کند که ایشان در حالی که از امت شِکوه می کرد فرمود: «والیانی که پیش از من بودند اموری را بر خلاف دستور رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مرتکب شدند، در حالی که از روی عمد در صدد مخالفت با آن حضرت بودند، عهد او را نقض کردند وسنت او را تغییر دادند. اگر مردمان را بر ترک آنها وامی داشتم، وآن امور را به جایگاه های خود وآن گونه که در عهد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود باز می گرداندم، هر آینه لشکریانم از پیرامون من پراکنده می شدند... به خدا سوگند به مردم دستور دادم که در ماه رمضان جز برای انجام فریضه ونماز واجب گرد نیایند، به آنها گفتم که تجمّعشان برای نوافل ونمازهای مستحبی بدعت است، اما برخی از سپاهیانم وکسانی که در کنار من می جنگیدند فریاد بر آوردند: ای مسلمانان! سنت عمر دگرگون شد، او ما را از نماز مستحبی در ماه رمضان نهی می کند! وترسیدم در ناحیه ای از لشکرم بشورند. چه افتراق واز هم گسستگی، اطاعت از پیشوایان گمراهی ودعوت کنندگان به سوی آتش که من از این امت دیدم».
معرفی رهبران گمراهی توسط عبادة بن صامت:
ابن ابی شیبه در المصنف ۸ /۶۹۶ روایت می کند: «عبادة بن صامت از شام به قصد حج، به مدینه آمد. در مدینه نزد عثمان بن عفان رفت وگفت: ای عثمان! آیا تو را از آنچه که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم آگاه سازم؟ عثمان گفت: بگو! عباده گفت: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمود: بر شما کسانی به حکومت خواهند رسید که شما را به آنچه درست می دانید فرمان می دهند، ولیکن آنچه را که زشت وناپسند می شمارید، انجام می دهند. اینان بر شما هیچ گونه حق اطاعتی ندارند».
حاکم در المستدرک ۳ /۳۵۷ از عباده چنین آورده است: «بر شما فرمانروایانی سر کار خواهند آمد که به آنچه درست می دانید فرمان می دهند، ولیکن آنچه را که زشت وناپسند می شمارید انجام می دهند، اینان بر شما هیچ گونه حق اطاعتی ندارند، پس خود ر ا سرزنش نکنید. آنگاه افزود: سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، معاویه از شمار آنان است، وعثمان هیچ اعتراضی بر او نکرد».(۱۳) حاکم این روایت را بنابر شرط بخاری ومسلم صحیح می شمارد.
در مسند ابو سعید شاشی ۳/۱۷۲ از رفاعه نقل کرده است: «عبادة بن صامت در شام شترانی را دید که بار آنها شراب بود، پرسید: بارشان چیست؟ روغن است؟ گفتند: نه، شراب است وبرای معاویه به فروش می رسد. عباده هم چاقویی بزرگ از بازار تهیه کرد وبه طرف بار ها رفت وهمه مشک ها را پاره نمود.
معاویه به ابو هریره که در آن زمان در شام بود پیغام داد وگفت: آیا جلوی برادرت عبادة بن صامت را نمی گیری؟ او صبح ها به بازار می رود وکسب وکار ذمّیان را فاسد می کند، وشب در مسجد می نشیند وکاری جز آبروریزی وعیب جویی از ما ندارد. جلوی برادرت را بگیر.
ابو هریره نزد عباده رفت وگفت: ای عباده! با معاویه چه کار داری؟ بگذار هر کاری می خواهد انجام دهد! خدا در قرآن می فرماید: تِلْک أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کسَبَتْ وَلَکمْ مَا کسَبْتُمْ،(۱۴) آنان امّتی بودند که گذشتند، دستاورد آنان برای آنان ودستاورد شما برای شماست.
عباده پاسخ داد: ای ابو هریره! وقتی که ما با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بیعت کردیم، تو نبودی، ما با ایشان بیعت کردیم که در همه ی حالات، چه در حال نشاط وچه در کسالت از ایشان اطاعت وپیروی کنیم، ودر حال تنگدستی وگشاده دستی انفاق نماییم، امر به معروف ونهی از منکر کنیم ودر راه خدا سخن بگوییم واز سرزنش ملامت گران هراس نداشته باشیم.
با ایشان بیعت کردیم که هنگامی که نزد ما به یثرب آمد، او را یاری کنیم وچنان که خود وهمسران وخاندانمان را حفظ می کنیم، از ایشان نیز محافظت نموده ودر مقابل، پاداشمان بهشت باشد وهرکسی به بیعت خود با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وفادار بماند، خداوند بهشت را به او ارزانی خواهد داشت، ومن نَکثَ فَإِنَّمَا ینْکثُ عَلَی نَفْسِهِ،(۱۵)و کسی که پیمان شکنی کند، تنها به زیان خودپیمان می شکند.
ابوهریره وقتی این سخنان را شنید، دیگر چیزی نگفت.
معاویه به عثمان در مدینه نوشت که عبادة بن صامت، شام را بر من شورانده است، پس یا دست از سر ما بردارد، یا اینکه او را با شام رها می کنم. عثمان در پاسخ معاویه نوشت که عباده را روانه ی مدینه کن. معاویه هم همین کار را کرد. وقتی عباده بر عثمان وارد شد، جز عثمان کسی از صحابه در آنجا نبود، اما از تابعین که صحابه را درک کرده بودند جماعت بسیاری حضور داشتند. عثمان متوجه او نشد تا اینکه یکباره او را در گوشه ای دید که نشسته است، پس رو به عباده کرد وگفت: ما با تو چه کار داریم؟
عباده تمام قامت برخاست وگفت: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمود: پس از من کسانی امورتان را در دست خواهند گرفت که آنچه را زشت وناپسند می دانید، برای شما خوب معرفی می کنند، وآنچه را خوب ودرست می دانید، بد ونادرست می شمارند. برای کسی که نافرمانی خدا را می کند هیچ حق اطاعتی نیست، پس از راه پروردگارتان گمراه نشوید.
سوگند به خدایی که جان عباده در دست اوست، معاویه از شمار آنان است.
عثمان هم هیچ اعتراضی بر او نکرد».!(۱۶)
تصریح پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر اینکه برخی پیشوایان گمراهی از صحابه هستند!
عبد الرزاق در المصنف ۱۱/۳۴۵ از جابر نقل کرده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به کعب بن عجزه فرمود: «خدا تو را از شرّ حکمرانی سفیهان حفظ کند. وی پرسید: مقصود از حکمرانی اینان چیست؟ فرمود: امرایی پس از من خواهند بود که به راهنمایی من رهنمون نشده وبه سنّتم گردن نمی نهند. کسانی که دروغ ایشان را راست انگارند ودر ستم یاریشان نمایند، از من نیستند ومن هم از ایشان نیستم ودر کنار حوض نزد من نمی آیند. اما کسانی که دروغ ایشان را راست نمی انگارند، وبر ستم یاری نمی نمایند، از منند ومن نیز از ایشان هستم ودر کنار حوض نزد من می آیند.
ای کعب بن عجزه! روزه سپری [در برابر آتش] است، صدقه گناه را محو می کند ونماز موجب نزدیکی به خداست.
ای کعب بن عجزه! کسی که گوشت بدنش از مال حرام روییده باشد، هرگز وارد بهشت نمی شود واو سزاوار آتش است.
ای کعب بن عجزه! مردمان دو گونه اند: یا خود را می خرند وآزاد می کنند، یا خود را فروخته، گرفتار می نمایند».(۱۷)
در مسند احمد ۵/۱۱۱ از خباب بن ارت نقل می کند: «بر در خانه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) منتظر ایشان بودیم تا برای نماز ظهر بیرون بیایند. وقتی بیرون آمدند، فرمودند: به گوش باشید، گفتیم: گوش به فرمانیم، دوباره فرمود: گوش کنید، وپاسخ دادیم: گوش به فرمان هستیم، آنگاه فرمود: کسانی بر شما حکومت خواهند کرد، آنان را در ستمشان یاری ننمایید. هر کس دروغشان را راست انگاشت، هرگز در کنار حوض نزد من نخواهد آمد».(۱۸)
مسلم در صحیح خود ۶ /۲۰ روایت کرده است که رهبران گمراهی بلا فاصله پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خواهند بود. او چنین نقل می کند: «حذیفه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسید: ای رسول خدا! ما گرفتار شرّ وبدی بودیم وخدا خیری آورد که اکنون در آن به سر می بریم، آیا پس از این خیر، شرّی هست؟ فرمود: آری! پرسید: آیا در پس آن، خیری خواهد بود؟ فرمود: آری! گفت: آیا پس از آن خیر، شرّ دیگری هست؟ فرمود: بلی، گفت: چگونه؟ فرمود: پس از من رهبرانی خواهند بود که به راهنمایی من رهنمون نمی شوند واز سنت من پیروی نمی کنند. در میان آنها مردانی خواهند بود که قلب هایشان قلب های شیاطین است که در بدن های آدمیان قرار دارد.
پرسید: ای رسول خدا! اگر آن زمان را دریافتم، چه کنم؟ فرمود: فرمان حاکم را شنیده، از او اطاعت می کنی، گرچه بر پشتت بزند ومالت را بستاند، پس بشنو واطاعت کن».
عمر می گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی رهبران گمراه کننده مخفیانه با من سخن گفتند!
در مسند احمد ۱/۴۲ آمده است که عمر به کعب الاحبار گفت: «از تو مطلبی را می پرسم، پس جوابش را کتمان نکن! کعب گفت: به خدا قسم آنچه را بدانم از تو مخفی نخواهم داشت! عمر پرسید: از چه چیزی بیشتر بر امت محمد بیم داری؟ کعب پاسخ داد: رهبران گمراه کننده! عمر گفت: راست گفتی، رسول خدا این مطلب را مخفیانه به من گفته بود».(۱۹)
طبرانی در مسند الشامیین ۲/۹۷ از کعب الاحبار از عمر بن خطاب نقل می کند که رسول خدا مخفیانه به من فرمود: «بیش از هر چیزی برای امتم، از پیشوایان گمراهی می هراسم.
کعب می گوید: من هم گفتم: به خدا سوگند، از چیزی به جز آنها برای این امت نمی ترسم».
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تنها یک بار به خانه ی عمر آمد!
حلیة الاولیاء ۵/۱۱۹ به نقل از عمر بن خطاب می نویسد: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی که غم را در چهره شان احساس می کردم، دست به ریش من زد وفرمود: إنا لله وإنا إلیه راجعون! جبرئیل هم اکنون نزد من آمد وگفت: إنا لله وإنا إلیه راجعون! گفتم: درست است، ما برای خداییم وبه سوی او باز می گردیم، اما چرا این آیه را خواندی؟ پاسخ داد: با گذشت اندک زمانی پس از شما امت گرفتار فتنه می شوند، پرسیدم: فتنه کفر یا گمراهی؟ گفت: هر دو خواهد بود! گفتم: چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که کتاب خدا را میان آنها به جا خواهی گذاشت؟ در پاسخ گفت: با کتاب خدا دچار فتنه می گردند واین کار توسط امیران وقاریان انجام می پذیرد! امیران مردم را از حقوقشان باز داشته، به آنان ستم می کنند که این کار منجر به جنگ وجدال شده، فتنه ی مردمان را در پی خواهد داشت! قاریان هم از خواست امیران پیروی می کنند وبر ضلالت آنان افزوده، خودداری نمی نمایند.
پرسیدم: چگونه می توان از دست اینان جان به سلامت به در برد؟ جبرئیل گفت: با خویشتن داری وشکیبایی! اگر حقوقشان را دادند بگیرند، اما اگر منع کردند از آن بگذرند».
الدر المنثور ۳ /۱۵۵: «حکیم ترمذی از عمر بن خطاب نقل کرده است: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به سراغ من آمد، من اندوه را در چهره ی ایشان مشاهده می کردم، پس ریش مرا گرفته..». (۲۰)
در گزارش دیگری نیامده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) غیر از این مورد به خانه ی عمر رفته باشند!
علّت گرفتاری امت به رهبران گمراه کننده:
علت اینکه این امت به پیشوایان گمراهی دچار شدند، آن است که با فرمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مخالفت کرده، به بالاترین خدمتی که پیامبری به امت خود کرده است پشت پا زدند. آن حضرت در آن بیماری که منجر به وفاتشان شد، اصحاب را فرا خواندند وخواستند عهدی بنویسند که آنان را تا روز قیامت از خطر گمراهی نگاه داشته، سروران عالم قرار دهد.
اما قریش احساس کرد که ایشان قصد آن دارد که ولایت حضرت امیر وعترت (علیهم السلام) را به طور رسمی بنویسد واز قریش بر آن اقرار بگیرد وآنها را وادار به اطاعت نماید. لذا عمر بن خطاب به پا خواسته، رو در روی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: ما هیچ نیازی به وصیت شما نداریم، کتاب خدا برای ما کافی است! قریشیان وطلقاء [آزادشدگان به دست پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در فتح مکه] نیز سخن عمر را تأیید کرده، فریاد زدند: همان که عمر گفت، همان که عمر گفت! کتاب خدا برای ما کافی است، برای او چیزی نیاورید، او هیچ نخواهد نوشت وگفتار کفر را بر زبان جاری کرده، گفتند:پیامبرتان هذیان می گوید! وصدا به فریاد بلند کردند.
برخی از اصحاب وبعضی زنان آن حضرت فریاد زدند: برای او [قلم وکاغذ] بیاورید تا بنویسد، ولیکن دیگران گفتند: هیچ چیزی نیاورید، از خود او بپرسید، هذیان می گوید!
 آنان آمادگی آن را داشتند که اگر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر نوشتن وصیت خود اصرار ورزد، ارتداد خود را از اسلام علنی کنند وبگویند که او پیامبر نبوده، بلکه تنها در صدد تأسیس حکومت برای بنی هاشم بوده است. لذا حضرت بر آنان خشمگین شد وآنها را بیرون راند.
این تنها موردی بود که ایشان اصحابش را طرد کرد وآن گونه که بخاری نقل می کند فرمود: «از نزد من برخیزید، روا نیست که نزد من اختلاف کنید، حالی که من دارم بهتر از آن چیزی است که مرا بدان فرا می خوانید»!
مقصود از آن چه آن حضرت را بدان فرا می خواندند آن بود که بر نگاشتن وصیتش اصرار کند واین توجیهی شود بر این که آنان ارتداد خود را علنی سازند.
پس از این ماجرا، ابن عباس پیوسته می گفت: مصیبت، تمام مصیبت آن بود که مانع شدند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وصیتش را بنویسد.(۲۱)
احادیث پیرامون شجره ی ملعونه در قرآن، گمراه گران را معلوم می کند:
خداوند متعال می فرماید:
«وَإِذْ قُلْنَا لَک إِنَّ رَبَّک أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیا الَّتِی أَرَینَاک إِلا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یزِیدُهُمْ إِلا طُغْیاناً کبِیراً، هنگامی که به تو [ای پیامبر!] گفتیم: پروردگارت بر همه ی مردم احاطه دارد، وآن رؤیا را که به تو نمایاندیم، و[نیز] آن درخت لعنت شده در قرآن را، جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم، وما آنان را بیم می دهیم، ولی جز بر طغیان بیشتر آنها نمی افزاید».(۲۲)
سنیان روایت می کنند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این آیه را به رهبران گمراه کننده از بنی امیه تفسیر نموده است.
در مجمع الزوائد ۵/۲۴۳ در حدیثی که آن را از ابو یعلی نقل وتوثیق می کند، آورده است که ابو هریره می گوید: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در خواب دید که گویا بنی حَکم بر منبرش بالا وپایین می پرند، صبح آن روز با عصبانیت فرمود: چرا باید ببینم که بنی حکم مانند میمون از منبرم بالا می پرند؟
راوی می افزاید: کسی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را پس از این ماجرا تا زمانی که از دنیا رفتند، خندان ندید!»
در همین منبع ۵/۲۴۰ از عبد الله بن عمرو روایتی را می آورد وآن را صحیح می شمارد، وی می گوید: «نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودیم و[پدرم] عمرو بن عاص رفته بود تا لباسش را به تن کند وبه من بپیوندد. آن حضرت در این حال فرمود: مردی ملعون بر شما وارد می شود. به خدا قسم پیوسته هراسان بودم وبیرون وداخل را نگاه می کردم [که ببینم چه کسی می آید] تا این که فلانی وارد شد، مقصود او حَکَم است».
المعجم الکبیر ۳/۹ از امام حسن (علیه السلام) در پاسخ به اعتراض شخصی درباره ی صلح با معاویه، نقل می کند که فرمودند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در رؤیا بنی امیه را دید که یکی پس از دیگری بر منبرش سخنرانی می کنند. این رؤیا ایشان را آزرد تا آنکه این آیه نازل شد: إنَّا أعطَیناک الکوثَر،(۲۳) همانا ما تو را کوثر دادیم، که نام نهری است در بهشت. هم چنین این آیات نازل گردید: إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ، وَمَا أَدْرَاک مَا لَیلَةُ الْقَدْرِ، لَیلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ،(۲۴)همانا ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادیم، وتو چه می دانی که شب قدر چیست؟ شب قدر برتر وبالاتر است از هزار ماه، که بنی امیه در آن حکومت می کنند.
قاسم بن فضل [که از راویان این حدیث است] می گوید: ما حساب کردیم همان هزار ماه بود، نه کمتر ونه بیشتر».(۲۵)
در فتح الباری ۸/۲۸۷ چنین روایت می کند: «ابن عباس از عمر درباره ی آیه ی أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ کفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ،(۲۶) آیا به کسانی که [شکر] نعمت خدا را به کفران تبدیل کردند وقوم خود را به سرای هلاکت در آوردند، ننگریستی؟ پرسید که منظور این آیه چه کسانی هستند؟ عمر گفت: مقصود، آن دو گروه فاجرتر که از بنی مخزوم وبنی امیه هستند می باشد، یعنی دایی های من وعمو های تو! اما دایی های مرا، خداوند در جنگ بدر از میان برد، ولیکن به عمو های تو تا چندی مهلت داده است!»
ابن حجر در ادامه حدیثی از حضرت امیر (علیه السلام) می آورد [که مقصود، آن دو گروه فاجرتر، یعنی بنی امیه وبنی مغیره می باشد، اما بنی مغیره را خداوند در جنگ بدر ریشه کن نمود ولیکن بنی امیه تا چندی مهلت داده شده اند] ودرباره ی آن می گوید: «این حدیث در کتاب عبد الرزاق ونسائی وحاکم نیز هست، علاوه بر آنکه حاکم آن را صحیح دانسته است».
نگارنده: مقصود عمر از دایی هایش، بنی مخزوم است وعمر مادرش حنتمه را به آنها منتسب می کرد. اما خالد بن ولید [که خود از بنی مخزوم بود] این انتساب را نمی پذیرفت وعمر این آیه را می خواند:
«لِیقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کفَرُوا أَوْ یکبِتَهُمْ فَینْقَلِبُوا خَائِبِین. لَیسَ لَک مِنَ الأمر شَيءٌ أَوْ یتُوبَ عَلَیهِمْ أَوْ یعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ،(۲۷) تا خداوند برخی از کسانی را که کافر شدند نابود کند، یا آنان را خوار سازد تا نومید بازگردند. هیچ یک از این کارها در اختیار تو نیست، یا [خدا] بر آنان می بخشاید یا عذابشان می کند، زیرا آنان ستمکارانند».
ولیکن معنای آیه [آن گونه که عمر برای شماتت خالد آن را شاهد می آورد وچنین می نمایاند که خالد از این کسانی است که مقصود آیه هستند، نمی باشد، بلکه] این است: خداوند اراده کرده برخی قبائل قریش را مهلت دهد، وبرخی دیگر را با کشتن رهبرانشان واز میان بردن سیاسی از میدان به در برده، از صحنه ی مقابله با اسلام خارج کند. از این رو در تاریخ، نقش مهمی از اینان نمی بینیم.
گروهی از آنان بنو عبد الدار هستند، کسانی که سوارکاران وجنگجویان قریش بودند وامیر المؤمنین (علیه السلام) در بدر واحد بیش از ده تن از جنگ آوران آنان را کشت، که همگی جزء قهرمانان وپرچمداران قریش بودند.
گروهی دیگر بنو مغیره، که خاندان ریاستمدار از بنی مخزوم اند وپس از کشته شدن ابو جهل در جنگ بدر، دیگر خبری از آنان نیست. از میانشان تنها یک جنگجو باقی ماند واو خالد بن ولید بود که بعدها پسرش عبد الرحمن در خلافت طمع کرد ومعاویه وی را کشت.
همچنین پس از ابو بکر وعمر، دوران دو قبیله ی تیم وعدی نیز به سر آمد وفقط امیه وهاشم در صحنه سیاسی باقی ماندند.
گرچه در منابع حدیثی اهل سنت چنان که گذشت مقصود از آیه تنها برخی از قبایل قریش عنوان شده اند، ولیکن در منابع وروایات ما، رسول خدا وائمه هدی (علیهم السلام) تأکید دارند که نه تنها بنی امیه وبنی مخزوم، بلکه تمامی قریش، مسئول وپاسخگوی کفران وتغییر نعمت الهی هستند.
امام صادق (علیه السلام) به عمرو بن سعید که از حضرت پیرامون همین آیه سؤال کرد، فرمودند: «شما در مورد این آیه چه می گویید؟ پاسخ داد: ما می گوییم که آنان دو گروه فاجرتر قریش یعنی بنی امیه وبنی مخزوم هستند. حضرت فرمود: بلکه مقصود تمامی قریش است. خداوند به پیامبرش فرمود: من قریش را بر عرب برتری دادم ونعمتم را بر آنان تمام کردم ورسولی برایشان فرستادم، اما آنان کفران نعمت کردند وفرستاده ی مرا تکذیب نمودند».(۲۸)
در کافی ۸/۳۴۵ از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده است که فرمودند: «صبح هنگامی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گرفته وغمگین بودند، امیر المؤمنین (علیه السلام) خدمت ایشان عرض نمود: ای رسول خدا! چرا شما را ناراحت ومحزون می بینم؟ فرمودند: چرا چنین نباشم وحال آن که دیشب در خواب دیدم بنی تیم وبنی عدی وبنی امیه از منبرم بالا می روند ومردم را از اسلام به قهقرا به جاهلیت باز می گردانند، پرسیدم: پروردگارا! این رخداد در زمان حیات من است یا پس از مرگم؟ فرمود: پس از مرگ».
اهل سنت این روایت را از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صحیح می دانند: خلافت پس از من سی سال است:
مسند احمد۴/۲۷۳ از نعمان بن بشیر می آورد: «با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در مسجد نشسته بودیم. بشیر بن سعد هم که سخنان آن حضرت را به خاطر می سپرد حضور داشت. ابو ثعلبه خشنی آمد واز بشیر پرسید: آیا گفتار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی حاکمان را به یاد داری؟ حذیفه [که حاضر بود] پاسخ داد: من خطبه ایشان را در خاطر دارم، پس ابو ثعلبه نشست. حذیفه گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
هر آن مقداری که خدا بخواهد نبوت میان شما خواهد ماند، وهنگامی که اراده کند آن را بر می دارد، سپس خلافتی به شیوه نبوت، آن مقداری که خداوند اراده نماید خواهد بود، تا آن زمان که آن را بر اساس مشیت خود بردارد، سپس پادشاهی ستمکارانه ای خواهد بود، تا خداوند بساط آن را برچیند، پس از آن سلطنتی جبارانه خواهد آمد، که آن را هم از میان می برد، در نهایت [مجدداً] خلافتی به شیوه نبوت خواهد بود.
حبیب بن سالم که این روایت را از نعمان نقل می کند می گوید: وقتی عمر بن عبد العزیز بر مسند خلافت تکیه زد، یزید بن نعمان بن بشیر از یاران وی بود. این حدیث را برای یادآوری، به او نوشتم وگفتم: امیدوارم حکومت عمر بن عبد العزیز، آن حکومتی باشد که بعد از آن دو پادشاهی ستمکارانه وجبارانه قرار دارد! یزید بن نعمان نامه ی مرا نزد عمر بن عبد العزیز برد که خوشایند ومسرّت وی را در پی داشت».(۲۹)
طیالسی در مسند خود /۳۱ به نقل از معاذ بن جبل آورده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «خداوند این امر را با نبوت ورحمت آغاز کرد، سپس خلافت ورحمت خواهد بود، پس از آن حکومتی ستمکارانه، وبعد حکومتی جبارانه با زور وغلبه وفساد در زمین خواهد بود که زنا کردن، نوشیدن شراب وپوشیدن حریر را حلال می شمارند، در این راه یاری می شوند وپیوسته دنیا به کام آنان است، تا خدا را ملاقات کنند».
در سنن دارمی ۲/۱۱۴ از ابو عبیده از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین می آورد: «آغاز دینتان با نبوت ورحمت است، سپس حکومت ورحمت، بعد پادشاهی ای که هیچ خیری در آن نیست، سپس سلطنتی جبارانه که شراب وحریر در آن روا شمرده می شود».(۳۰)
نگارنده: این حدیث صحیح است وبنی امیه را به عنوان «رهبران گمراه کننده» معرفی می کند وتصریح دارد که حکومت معاویه وتمام کسانی که پس از وی تا عمر بن عبد العزیز آمدند، حکومتی جبارانه، ظالمانه وغیر شرعی بوده است.
ابن حجر عسقلانی در فتح الباری ۸/۶۱ می گوید: «اشاره وی [ذو عمرو یمانی در روایت بخاری(۳۱)] بدین سخن [که هرگاه پای شمشیر به میان آید، سلطنت وپادشاهی خواهد بود] با حدیثی که احمد واصحاب سنن آورده اند وابن حبان ودیگران آن را صحیح شمرده اند مطابقت دارد که سفینه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند:
خلافت پس از من سی سال است، وپس از آن به حکومتی ظالمانه تبدیل می شود».
البانی در صحیحه ۱/۷۴۲ می نویسد: «این حدیث را احمد، ابوداود، ترمذی وحاکم نقل کرده اند ودلیل بر صدق نبوت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است، چون ابوبکر سال ۱۱ هجری بر مسند حکومت نشست وحسن بن علی، سال ۴۱ از خلافت کناره گیری کرد که سی سال تمام می شود».
ما سنیان را با این حدیث [که خود صحیح می دانند] ملزم می نماییم تا بپذیرند حکومت معاویه وامثال وی نامشروع است. لکن ما خود آن را نمی پذیریم، چرا که با وصیت متواتر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت به امیر المؤمنین وعترت (علیهم السلام) تعارض دارد، هم چنان که آن را تلاشی برای خارج کردن عمر بن عبد العزیز از دایره ی نکوهش عام وفراگیر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی بنی امیه می دانیم.
حکومت رهبران گمراهی وپیروان آنان تا ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ادامه دارد:
مقدسی سلمی در عقد الدرر /۶۲ به نقل از حذیفه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «بدا به حال این امت از پادشاهان جبار که چگونه می کشند وچسان می ترسانند، مگر کسانی را که آشکارا از آنها اطاعت کنند. مؤمن پارسا، با زبان خود تظاهر به دوستی می کند، اما قلباً از آنان گریزان است.
پس آنگاه که خداوند اراده کند دوباره اسلام را عزیز وسربلند گرداند، تمام ستمگران را از بین می برد واوست که بر هر آنچه بخواهد قادر است، وتواناست که امتی را پس از فساد وتباهی اصلاح کند.
ای حذیفه! اگر از دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد، خداوند آن روز را آنقدر طولانی کند تا مردی از اهل بیتم حکمرانی نماید. معرکه ها بر دست او واقع می شود واوست که اسلام را پدیدار می کند. خداوند از وعده اش تخلف نمی کند واو سریع الحساب است.
مقدسی در ادامه می نگارد: حافظ ابو نعیم اصفهانی این حدیث را در صفة المهدی آورده است».(۳۲)

فصل (۲): دجّال / دجال در نگرش مسلمین، یهود وآن دسته از صحابه که تحت تأثیر اندیشه ی یهود بودند

دجال در نگرش اهل بیت (علیهم السلام):
آنچه در منابع شیعیان درباره ی دجال وحرکت وی بیان شده است، با آنچه در احادیث سنی هاست، از چند جهت تفاوت دارد:
۱. نزد ما شیعیان، دجال یهودی است وبر ضد حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دست به شورشی جهانی می زند. این رخداد پس از ظهور امام وبرپایی دولت جهانی ایشان ونیز بعد از فرود آمدن حضرت عیسی (علیه السلام) از آسمان، اتفاق می افتد.
پیروان او یهودیان وناصبی ها هستند. ظاهراً دجال از پیشرفت دانش آن روزگار نیز استفاده می کند واز فریب کاری وافسونگری نیز بهره خواهد جست!
کمال الدین /۵۲۸ از عبد الله بن عمر نقل می کند که اکثر پیروان دجال یهودیان، زنان واعراب هستند.
۲. احادیث شیعیان از عناصر اسطوره ای وافسانه ای دجال که در منابع دیگران به وفور یافت می شود، عاری است.
۳. کعب الأحبار معتقد است که شورش دجال بلافاصله پس از فتح قسطنطنیه است وقیامت پس از آن برپا می شود. اما چنین پنداری در منابع ما مردود است، چرا که دولت عدل الهی زمانی طولانی استمرار خواهد داشت.
۴. در روایات ما، دجال آخرین طاغوت وپیشوای گمراهی است.
در کافی ۸/۲۹۶ از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «تا ظهور دجال، برای هر کسی که مردم را به سوی خویش بخواند، کسانی خواهند بود که با او بیعت کنند وهر کس پرچم گمراهی برافرازد، صاحب آن طاغوت است».
در بصائر الدرجات /۳۱۷ از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «پیش از آنکه مرا از دست بدهید، هر سؤالی دارید بپرسید. به خدا سوگند، از من درباره ی گروهی که یکصد نفر را رهبری می کنند نمی پرسید، مگر آنکه به شما خواهم گفت رهبر ودعوت کننده ی به آن کیست، تا زمانی که دجال خروج کند».
۵. عمده ی دشمنان اهل بیت پیروان دجال اند.
در امالی شیخ طوسی ۱ /۵۹ از رافع غلام ابوذر آمده است: «ابوذر (رحمه الله) را در حالی که حلقه ی در کعبه را گرفته ورو به جانب مردم کرده بود دیدم که می گفت: نزد کسی که مرا می شناسد من جندب ام وبرای آنکه مرا [بدین نام] نمی شناسد، ابوذر غفاری، شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: هر کسی که با من در این زمان وبا اهل بیتم پس از من بجنگد، خداوند او را در آخر الزمان در میان پیروان دجال قرار خواهد داد. همانا اهل بیتم در میان شما همانند کشتی نوح اند که هر کسی سوار آن شود، نجات یافته وکسی که سرپیچی کند، غرق خواهد شد، وبسان باب حطه [در میان بنی اسرائیل] هستند که هر که از آن وارد شود نجات یابد، وهر آنکه داخل نشود هلاک گردد».(۳۳)
محاسن برقی ۱/۹۰ از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: هر کسی با ما اهل بیت دشمنی کند، خدا او را یهودی محشور گرداند. گفتند: ای رسول خدا! حتی اگر شهادتین را بگوید؟ فرمود: آری، با این دو کلمه تنها از ریخته شدن خونش یا از پرداخت جزیه - با حالت خواری - جلوگیری می کند.
در ادامه فرمودند: هر کسی با ما اهل بیت دشمنی کند، خدا او را یهودی محشور می کند. پرسیدند: ای رسول خدا! چگونه چنین می شود؟ فرمود: اگر دجال را دریابد، به او ایمان می آورد».(۳۴)
در رجال کشی ۲ /۶۹۷ از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «خداوند ارواح را دو هزار سال پیش از اجساد آفرید وآنها را در هوا قرار داد، پس هر آنچه از آنان در آنجا یکدیگر را شناختند، در اینجا با هم الفت گرفتند وهر آنچه در آنجا یکدیگر را نشناختند در اینجا دچار اختلاف شدند. هر کسی که به ما اهل بیت نسبت دروغ دهد، خداوند او را در روز قیامت نابینا ویهودی محشور گرداند، واگر دجال را درک کند به او ایمان می آورد، واگر او را درک نکند در قبر به او ایمان خواهد آورد».
مشارق انوار الیقین /۵۲ از ابو سعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «ای مردم! هر کسی با ما اهل بیت دشمنی ورزد، خداوند او را یهودی محشور کند واسلامش نفعی برایش نخواهد داشت. اگر دجال را دریابد، به او ایمان می آورد، واگر بمیرد خداوند او را از قبر برانگیزد تا به او ایمان آورد».(۳۵)
معنای این احادیث آن است که ناصبی ها در زمان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم پیمانان وپیروان یهود خواهند بود.
۶. بر اساس روایات ما ورود به مدینه بر دجال حرام است که مشابه آن را سنیان نیز روایت کرده اند.
شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه ۲/۵۶۴ نقل می کند که امام صادق (علیه السلام) دجال را یاد کرده فرمودند: «هر دشت وپهنه ای را زیر پا می نهد مگر مکه ومدینه را، زیرا که بر هر گذرگاهی از گذرگاه های مکه ومدینه فرشته ای است که آنجا را از طاعون ودجال حفظ می کند».(۳۶)
[اهل سنت علی رغم اینکه مشابه این حدیث را روایت کرده اند] ولیکن مواردی را از آن استثناء کرده اند وبدین وسیله حرمت ورود وی به مدینه را نقض نموده اند، مواردی که در روایات ما یافت نمی شود. آنان چنین تصویر کرده اند که دجال داخل مدینه می شود.
۷. روایت مرسلی وجود دارد واز آن چنین فهمیده می شود که دجال اهالی بصره را می کشد.
در شرح نهج البلاغة ابن میثم بحرانی ۱/۲۸۹ آمده است: «وقتی جنگ امیر المؤمنین (علیه السلام) با اصحاب جمل تمام شد، به منادی دستور دادند تا میان اهالی بصره ندا دهد که به خواست خدا از فردا تا سه روز نماز جماعت برگزار می شود وبهانه ای برای شرکت نکردن قابل قبول نیست، مگر کسی عذر موجّه یا بیماری داشته باشد، پس [تخلف نکرده و] راهی برای مؤاخذه تان قرار ندهید.
وقتی مردم گرد آمدند، امام (علیه السلام) در مسجد جامع برای آنان نماز صبح گزارد، بعد از اتمام نماز ایستاد وبه دیوار سمت قبله در طرف راست مصلّا تکیه داد وسخنرانی کرد.
امام (علیه السلام) خدا را سپاس گفت وچنان که شایسته ی اوست ستود، بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درود فرستاد وبرای مردان وزنان مؤمن ومسلمان طلب آمرزش کرد، آنگاه فرمودند:
ای اهالی شهر زیر ورو شده، که سه بار ساکنانش را زیر ورو کرد وخدا برای چهارمین بار آن را زیر ورو خواهد کرد، ای سپاه آن زن ویاران آن حیوان [شتر عایشه]! تا وقتی آن حیوان نعره می زد، جنگیدید، اما چون پی شد، پا به فرار گذاردید. اخلاق شما پست وآب آشامیدنی تان شور وناگوار است. سرزمین شما متعفّن ترین سرزمین های خدا ودورترین آنها از آسمان است. نه دهم شر وفساد در شهر شما نهفته شده است، کسی که در شهر شما باشد، به خاطر گناه اوست، وآن کس که بیرون برود، عفو خداوند او را در یافته است، گویی شهر شما را می بینم که آب تمام آن را فرا گرفته وهمانند سینه ی پرنده ای بر روی دریا، از شهرتان چیزی بجز کنگره های مسجد دیده نمی شود.
در اینجا احنف بن قیس برخاست وگفت: ای امیرمؤمنان! این اتفاق چه زمانی رخ می دهد؟ حضرت فرمود: ای ابا بحر! بین تو وآن زمان قرن ها فاصله است وتو هرگز آن هنگام را در نخواهی یافت. اما حاضران به غائبان برسانند تا به برادرانشان خبر دهند هنگامی که دیدند کلبه های بصره به خانه تبدیل شد ونیزار هایش به کاخ، پس فرار کنید که آن روز بُصیره [بصره ی کوچک] ندارید!
سپس به سمت راست رو کرده، فرمود: فاصله شما با منطقه أبلة چقدر است؟ منذر بن جارود گفت: پدر ومادرم فدای شما، چهار فرسخ. فرمود: درست گفتی، سوگند به خدایی که محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را برانگیخت وبا نبوت گرامی داشته، به رسالت اختصاص داد وروحش را به بهشت برد، هم چنان که از من می شنوید، از ایشان شنیدم که فرمودند: یا علی! آیا می دانی مسافت بین منطقه ای به نام بصره تا جایی که أبلة نامیده می شود، چهار فرسخ است؟ سرزمین أبلة محل مالیات بگیران خواهد بود وهفتاد هزار نفر از امتم در آن محل شهید می شوند که مقام شهدای بدر را خواهند داشت.
منذر سؤال کرد: ای امیر مؤمنان! پدر ومادرم فدای شما، چه کسی آنها را می کشد؟ فرمودند: برادران جن. آنان گروهی همچون شیاطین اند، سیاه پوست، بد بو وبسیار شرور هستند وغنیمت شان اندک است [چرا که اهتمام آنان به کشتن است نه کسب غنیمت]. خوشا به حال کسی که آنان را بکشد یا به دست آنان کشته شود. در آن زمان، گروهی برای جهاد با آنها قیام می کنند که در چشم متکبران آن روزگار خوار ودر زمین گمنامند، ولی در آسمان مشهور. آسمان واهل آن وزمین واهل آن برایشان می گریند.
در این هنگام دیدگان حضرت پر از اشک شد وفرمود: ای بصره! بدا به حال تو، از لشکری که نه گرد وغباری دارد، ونه سر وصدایی.
منذر پرسید: ای امیر مؤمنان! از آنچه فرمودید، چه بر سر اهالی بصره بر اثر غرق شدن خواهد آمد؟ وویح وویل یعنی چه؟ فرمود: اینها دو در هستند، ویح در رحمت وویل در عذاب.
ای پسر جارود! فتنه های بزرگی به وقوع خواهد پیوست، یکی از آنها آن است که گروهی خواهند بود که یکدیگر را می کشند، ونیز فتنه ای که در پی آن خانه ها ویران می شود، اموال به غارت می رود، مردها کشته می شوند وزنان اسیر شده، ذبح می گردند. وای که تا چه اندازه سرگذشت آن زنان عجیب است!
از دیگر فتنه ها آن است که دجال اکبر در آن منزل می کند. او یک چشم است، چشم راستش کور وچشم دیگرش گویا خون آلود است واز سرخی چونان لخته ی خونی می نماید. حدقه ی چشمش چنان از کاسه بالا زده که گویی دانه انگوری است که روی آب آمده باشد. از اهالی بصره، به تعداد شهدای أبلة از او پیروی می کنند. انجیل هایشان را بر سینه دارند، برخی کشته شده وبعضی می گریزند. پس از آن زمین لرزه ای است، سپس پرتاب، به دنبال آن فرو رفتن زمین ودر پی آن مسخ خواهد بود. آنگاه گرسنگی وقحطی شدیدی پیش می آید وبعد از آن مرگ سرخ که همان غرق شدن است، خواهد بود.
ای منذر! برای بصره سه نام دیگر در زُبُر اوّل آمده است که کسی جز عالمان از آن آگاه نیست؛ خریبه، تدمر ومؤتفکه.
ای منذر! قسم به کسی که دانه را شکافت وانسان را آفرید، اگر بخواهم می توانم یک به یک خراب شدن مناطق را برایتان بگویم که تا قیامت، چه زمانی ویران می شوند وچه هنگام آباد. نزد من در این باره دانش فراوانی است، اگر بپرسید، مرا بدان آگاه خواهید یافت وهیچ اشتباهی در آن نخواهم داشت.
در این هنگام مردی برخاست وگفت: یا امیر المؤمنین! اهل جماعت واهل تفرقه وپیروان سنت وبدعت کیانند؟ امام (علیه السلام) فرمودند: دقت کن، حال که از من پرسیدی بفهم وپس از من از احدی نپرس. اهل جماعت منم وپیروان من اند، هرچند اندک باشند. این مطلب، حق وبه امر خدا ورسول اوست.
اما اهل تفرقه واختلاف، مخالفان من ومخالفان پیروان من هستند، هرچند بسیار باشند.
پیروان سنت، کسانی هستند که به آنچه خدا ورسول سنت قرار داده اند عمل می کنند، نه آنان که به رأی وخواست خود رفتار می کنند، هر چند تعدادشان زیاد باشد».(۳۷)
این خطبه مرسل است ونمی توان بدان استدلال نمود، مگر بخش نخست آن تا جایی که می فرماید:
«همانند سینه ی پرنده ای بر روی دریا، از شهرتان چیزی بجز کنگره های مسجد دیده نمی شود» چرا که تاریخ نگارانی مانند ابن ابی الحدید وابن منظور، آن را نقل کرده اند.
نکته ای در اینجا لازم به ذکر است: آن قسمتی از روایت که سخن از دجال به میان آورده مبهم است، چون ممکن است مقصود از آن، شورش زنگیان باشد که رخ داده است، واوصافی که امام (علیه السلام) در آغاز خطبه برای دجال بیان می فرمایند بر آن منطبق است، آنجا که می فرمایند:
«آنان سیاه پوست، بد بو وبسیار شرور هستند وغنیمت شان اندک است. خوشا به حال کسی که آنان را بکشد ویا به دست آنان کشته شود».
۸. در روایات ما آغاز شورش دجال از شهر بلخ در کشور افغانستان است.
در بصائر الدرجات /۱۴۱ روایت می کند که مردی از اهالی بلخ نزد امام باقر (علیه السلام) آمد، حضرت به او فرمودند: «ای خراسانی! فلان منطقه را می شناسی؟ پاسخ داد: آری، فرمودند: آیا فلان دره که در آن منطقه قرار دارد وچنان اوصافی دارد را می شناسی؟ آن شخص گفت: آری، ایشان فرمودند: دجال از آنجا خارج می گردد».
کمال الدین ۱ /۲۵۰ در حدیثی طولانی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از خداوند متعال روایت می کند: «مردی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) خارج می شود. دجال از سمت مشرق از سیستان قیام می کند، وسفیانی ظهور خواهد کرد».(۳۸)
معنای این حدیث آن است که حرکت دجال از مناطق آن دیار آغاز می شود.
۹. در روایات ما کسی که دجال را می کشد حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، وحضرت عیسی (علیه السلام) ایشان را در این راه یاری می رساند.
در کمال الدین ۲/۳۳۵ از مفضل از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که فرمودند: «خداوند تبارک وتعالی چهارده هزار سال قبل از آفرینش مخلوقات، چهارده نور را آفرید که ارواح ما بودند.
پرسیدند: ای فرزند رسول خدا! این چهارده نفر چه کسانی هستند؟ فرمود: محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین وامامان از نسل حسین. آخرینشان قائم است که پس از غیبت قیام کرده، دجال را می کشد وزمین را از هر ستم وبیدادی پاک می نماید».(۳۹)
الکامل فی السقیفة اثر عماد الدین طبری /۶۴۳ از امام زین العابدین (علیه السلام) روایت می کند: «حق تعالی حلم وعلم وشجاعت وسخاوت به ما داد، ومحبت بر دل مؤمنان نهاد، ورسول ووصی او وسیدالشهداء وجعفر طیارِ در بهشت ودو سبط این امت ومهدی که دجال را بکشد از ماست».(۴۰)
۱۰. در روایات ما حضرت مسیح (علیه السلام) امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در مقابل دجال یاری می نماید.
شیخ صدوق (رحمه الله) در امالی /۲۲۴ از حماد واو از عبد الله بن سلیمان که کتاب های آسمانی را خوانده بود، چنین نقل می کند: «در انجیل خوانده ام [که خداوند می فرماید:] ای عیسی! نسبت به امر من جدّیّت ورز ودر آن سستی ننما و[گفتار مرا] بشنو واطاعت کن. ای پسر آن بانوی پاکیزه، پاکدامن ودوشیزه! تو بدون پدر به دنیا آمدی ومن تو را به عنوان نشانه ای برای جهانیان آفریدم، پس تنها مرا بپرست وفقط بر من توکّل کن. کتاب [خدا] را با جدّ وجهد بگیر وآن را برای اهالی سوریه به زبان سریانی تفسیر کن، به تمام کسانی که نزد تو هستند برسان که من خداوندگار پایدار وبه دور از زوال هستم. پیامبر مرا که اهل ام القری [مکه] وصاحب شتر، زره، تاج [عمامه]، نعلین وعصا است تصدیق نمایید، همو که چشمانش درشت وزیبا، جبینش گشاده، دو گونه اش برجسته، بینی اش کشیده ودر وسط آن برآمدگی است، دندان هایش با فاصله... دارای نسلی اندک است، نسل او تنها از دختری مبارک است که برای آن دختر خانه ای در بهشت خواهد بود که درآن نه سر وصدا است ونه خستگی ورنج. هم چنان که زکریا کفالت مادرت را عهده دار شد، آن پیامبر نیز در آخر الزمان(۴۱) کفالت آن دختر مبارک را بر عهده خواهد گرفت. آن دختر دو جوجه [فرزند] دارد که هر دو به شهادت می رسند.
سخن آن پیامبر قرآن ودین او اسلام است ومن سلام هستم، طوبی برای آنکه دوران او را دریابد وگفتار او را بشنود.
مسیح به درگاه خداوند عرضه داشت: پروردگارا! طوبی چیست؟
خدا در پاسخ او فرمود: درختی است در بهشت که من خود آن را کاشته ام، بر تمامی بهشت سایه می افکند، ریشه ی آن از رضوان وآب آن از چشمه ی تسنیم است، خنکای آن چشمه خنکای کافور است وطعم آن طعم زنجبیل، هر کس از آن بنوشد تا ابد تشنه نخواهد شد.
مسیح گفت: خدایا! مرا از آن بنوشان.
خداوند فرمود: ای عیسی! نوشیدن از آن چشمه بر بشر حرام است تا هنگامی که آن پیامبر از آن بیاشامد، وآشامیدن از آن بر امت ها حرام است تا زمانی که امت او از آن بنوشند.
ای عیسی! من تو را به سوی خود بالا می برم، ودر آخر الزمان تو را فرو خواهم فرستاد تا از امت او شگفتی ها ببینی وآنان را در مقابل دجال یاری نمایی. تو را در هنگام نماز فرو می فرستم تا با آنها نماز بگزاری. آنان امتی هستند که مورد رحمت خواهند بود».(۴۲)
۱۱. در روایات ما سخن از استمرار حیات پس از دجال است که ردّی بر نظر کسانی است که می پندارند یأجوج ومأجوج پس از وی خواهند آمد ودر پی آن زندگی پایان می پذیرد وقیامت برپا می شود!
در کافی ۵/۲۶۰ از سیابه روایت می کند که مردی از امام صادق (علیه السلام) پرسید: «فدایت شوم، از گروهی می شنوم که می گویند کشاورزی مکروه است.
امام (علیه السلام) فرمودند: زراعت کنید وبکارید. به خدا سوگند، مردمان کاری حلالتر وپاکتر از آن انجام نداده اند. به خدا قسم پس از خروج دجال نیز کشاورزی وکاشت نخل خواهد بود».(۴۳)
۱۲. برخی روایات ما با روایات فراوان سنیان - که دجال را از علائم قیامت قلمداد می کند - موافقت دارد، ولیکن بعضی سند های آن با اسناد نامقبول سنی ها نزد ما مطابقت دارد ولذا در صحت آن روایات ونیز در ترتیبی که درباره ی علائم قیامت در آنها آمده، دچار مشکل می شویم.
یکی از آن روایات آن است که در غیبت شیخ طوسی/ ۲۶۷ از حضرت امیر (علیه السلام) آمده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند:
«ده رخداد پیش از قیامت حتمی است؛ خروج سفیانی، دجال، دود، دابة الارض، خروج قائم، طلوع خورشید از مغرب، فرود آمدن مسیح، فرو رفتن زمین در مشرق، فرو رفتن زمین در جزیرة العرب، وخروج آتشی از سرزمین عدن که مردم را به سمت محشر سوق می دهد».
۱۳. روایات اهل بیت (علیهم السلام) ضرر منافقِ در تشیع بر شیعیان را، از ضرر دجال بیشتر می شمارد.
صفات الشیعة شیخ صدوق /۱۴ از امام رضا (علیه السلام) روایت می کند: «در میان کسانی که ادعای مودّت ما اهل بیت را دارند، افرادی هستند که فتنه ی آنان برای شیعیان، از فتنه ی دجال سخت تر است!
[راوی حدیث، حسن بن علی خزاز می گوید:] عرضه داشتم: ای فرزند رسول خدا! به خاطر چه چیزی؟
فرمودند: به خاطر دوستی دشمنان ما ودشمنی دوستان ما! وقتی چنین شود حق وباطل به هم آمیخته وامر مشتبه می گردد ولذا مؤمن از منافق شناخته نمی شود».
در احادیث، دروغ پردازان به عنوان کسانی که عرصه را برای پیروان دجال مهیا می کنند، معرفی شده اند.
کتاب سلیم /۴۰۵ از امیر المؤمنین (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «برای دینتان از سه کس بر حذر باشید؛ از کسی که قرآن را قرائت می کند، اما همین که نشاط وخرّمی آن بر چهره اش دیده شد، شمشیر به روی برادر مسلمانش کشیده واو رابه شرک متّهم می نماید.
عرضه داشتم: یا رسول الله! کدام یک از آن دو به شرک سزاوارتر است؟ فرمودند: آنکه تهمت زده است.
[دومین نفر] کسی که رخدادهای روزگار او را [به بازی گرفته،] خوار گرداند وهر امر دروغینی که جلوه کند او دنباله ی آن را گرفته، بیشتر گستراند، اگر دجال را دریابد از او پیروی خواهد کرد.
[سومین شخص] کسی است که خدای (عز وجل) به او قدرتی داده، لذا می پندارد که فرمان برداری از او اطاعت از خداست، وسرپیچی از او سرپیچی از فرمان خدا. این در حالی است که او دروغ می گوید چرا که هیچ اطاعتی نسبت به مخلوقی در معصیت خالق نیست، کسی که سرپیچی خدا می کند هیچ حق فرمان برداری ندارد، اطاعت تنها برای خدا، پیامبرش وصاحبان امر - همان کسانی که خدا با خود وپیامبرش قرین کرده وفرموده: أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمر مِنْکمْ، ای کسانی که ایمان آورده‏اید! خدا را اطاعت کنید وپیامبر واولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید - است، زیرا خدا تنها از آن جهت فرمان به اطاعت از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) داده است که معصوم وپاک است وبه معصیت خدا فرمان نمی دهد، ونیز تنها از این بابت دستور داده از صاحبان امر اطاعت شود، که معصوم وپاکند وبه معصیت خدا امر نمی کنند».
ابن حماد نیز پاره ای از آن را در الفتن ۲ /۵۲۰ آورده است، او چنین روایت می کند: «مردی است که رخداد های روزگار او را [به بازی گرفته،] خوار گرداند وهر امر دروغینی که جلوه کند وپایان پذیرد دنباله ی آن را گرفته، بیشتر می گستراند، اگر دجال را دریابد از او پیروی خواهد نمود».
۱۴. در احادیث ما آمده است که بدترین مردمان پیشوایان گمراهی اند وآنان دوازده نفرند، شش تن از پیشینیان وشش تن از پسینیان، ویکی از آنان دجال است.
خصال /۴۵۷ از ابو ذر از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «بدترین اولین وآخرین دوازده نفرند: شش تن از اولین وشش تن از آخرین، سپس شش نفر نخستین را نام بردند: فرزند آدم که برادرش را کشت، فرعون، هامان، قارون، سامری ودجال، که نامش در پیشینیان است، اما در زمره پسینیان خروج می کند..».
کتاب سلیم بن قیس (رحمه الله) /۱۶۱ از حضرت امیر (علیه السلام) روایت می کند: «در حالی که شما [سلمان، ابوذر، زبیر ومقداد] شاهد بودید، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی آنان [دوازده نفر که در تابوتی در آتش اند، شش نفر از اولین وشش نفر از آخرین] پرسیدم وایشان در پاسخ فرمودند: اما پیشینیان: فرزند آدم که برادرش را کشت، فرعون فرعون ها، کسی که با ابراهیم درباره ی پروردگارش ستیزه کرد، دو مرد از بنی اسرائیل که کتاب خود را تحریف وسنّت هایشان را دگرگون کردند، یکی از آنان مردمان را یهودی کرد ودیگری مردمان را به کیش نصاری در آورد، ششمین آنان هم ابلیس است، ودجال از جمله آخرین می باشد...».
نگرش یهود نسبت به دجال:
۱. دجال، مهدی موعود یهود:
مناوی در فیض القدیر ۳/۷۱۸ از بسطامی چنین نقل می کند: «دجال، مهدی یهود است وآنان انتظار وی را می کشند، چنان که مؤمنان منتظر مهدی هستند! وی از کعب الأحبار روایت می کند که دجال مردی است کور، با قدی بلند وسینه ای پهن. او ادعای خدایی می کند. کوهی از نان وکوهی از انواع میوه ها را به همراه دارد. اصحاب عیش وخوش گذرانی همه در نزد او بر طبل ها زده، به کار ساز وآواز ونواختن تار وطنبور مشغولند. هر کسی صدای او را بشنود، از وی دنباله روی می کند، مگر آن کسی که خدا حفظ کند.
وی می گوید: از نشانه های خروج دجال، وزیدن بادی مانند باد قوم عاد وشنیدن فریادی مهیب است. این اتفاق زمانی می افتد که امر به معروف ونهی از منکر ترک شود، زنا وخونریزی زیاد گردد، وعالمان به ستمگران متمایل شده، نزد پادشاهان آمد وشد داشته باشند.
دجال از سمت مشرق واز روستایی به نام دسر ابادین واز شهر هوازن وشهر اصفهان سوار بر الاغی خروج می کند، با دست خود ابر را می گیرد، وتا برآمدگی روی پایش در دریا فرو می رود. مردم بسیاری زیر گوش الاغش پناه می گیرند. او چهل روز روی زمین می ماند. سپس خورشید در یک روز، سرخ گون، روز دیگر به رنگ زرد، وسومین روز به رنگ سیاه طلوع می کند.
آنگاه مهدی ولشکر او به دجال می رسند، او ازیاران دجال سی هزار نفر را می کشد که در پی آن دجال شکست می خورد، سپس عیسی به زمین فرود می آید، در حالی که عمامه سبزی بر سر دارد وشمشیری به میان بسته است، بر روی اسبش نشسته ودشنه ای در دست دارد، پس به سوی دجال می آید وبر او ضربه می زند واز پای در می آورد».
۲. یهودیان دجال را پادشاه آخر الزمان نامیدند!
الدر المنثور ۵ /۳۵۳ می نویسد: «ابن منذر از ابن جریح درباره ی این آیه: لَخَلْقُ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ أَکبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ(۴۴)، قطعاً آفرینش آسمان ها وزمین بزرگتر [وشکوهمندتر] از آفرینش مردم است، روایت کرده است: یهودیان می گویند: در آخر الزمان پادشاهی از میان ما خواهد آمد که دریا تا دو زانوی اوست وابر نزدیک سرش، پرنده را در میان آسمان وزمین می گیرد، کوهی از نان وچشمه ای با خود به همراه دارد. پس این آیه نازل شد».
سید ابن طاووس در اقبال الاعمال ۲ /۳۱۹ جریان مناظره وگفتگوی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با علمای نجران را نقل کرده، می نویسد: «یکی از آنان که حارثه نام داشت، مسلمان شد وبه نجرانیان گفت: ای قوم! شما را بر حذر می دارم از اینکه یهودیانی را که پیش از شما بودند اسوه والگو قرار دهید، آنان به دو مسیح هشدار داده شدند: مسیح هدایت ومسیح ضلالت، وبرای هر کدام نشانه وعلامتی قرار داده شد. آنها مسیح هدایت را انکار کرده، تکذیب نمودند وبه مسیح ضلالت که دجال بود ایمان آوردند وانتظارش را می کشیدند، در فتنه غوطه خوردند وبر تازه مولود آن سوار شدند. پیش از آن نیز کتاب خدا را پشت سرشان انداختند، وپیامبران او وبندگانی را که بر پا دارندگان عدالت بودند کشتند، پس خداوند (عز وجل) پس از آنکه بر آنان اتمام حجت کرد، بصیرت را از آنها سلب نمود واین به خاطر اعمال خود آنان بود. وبه جهت ظلم وجوری که روا می داشتند پادشاهی را از آنان گرفت وبه ذلت وخواری دچارشان کرد».
در این روایت آمده است که بزرگ آنها که عاقب نام داشت گفتار حارثه را انکار نکرد، بلکه صرفاً نسبت به تطبیق مسیح هدایت بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اعتراض کرد. معنای این سخن آن است که عاقب به بشارتی نبوی که نزد آنان نسبت به پیامبر ودجالی وجود داشته، اذعان داشته است وخواهد آمد که آنان مسیح (علیه السلام) را مشیح [کسی که چیزی را لمس می کند] ومجدّف [کسی که داد وفریاد می کند] نامیدند ومقصودشان آن است که او - پناه بر خدا - مسیح ضلالت ودجال است.
طبری در تاریخ ۱ /۱۲ می نویسد: «مسیحیان یونانی چنین پنداشتند که یهودیان سال های ما بین تاریخ خود وتاریخ مسیحیان را کاسته اند تا پیامبری عیسی بن مریم (علیه السلام) را انکار کنند، زیرا صفت ووقت مبعث وی در تورات مشخص بوده است. آنان گفتند: هنوز آن وقتی که در تورات برای آمدن عیسای موصوف به آن اوصاف معین شده، نرسیده است. آنها چنین می انگارند که منتظر خروج ودوران او هستند. به پندار من کسی که آنان انتظارش را می کشند وادعا می کنند که صفت وی در تورات هست، همان دجال است که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای امت خویش وصف کرده وفرموده است که غالب پیروان او یهودیان اند واگر او عبد الله بن صیاد باشد، از نسل یهود است».
۳. آن دجالی که انبیای الهی (علیهم السلام) مردمان را درباره ی او هشدار داده اند شخصی مذموم است. این در حالی است که یهودیان درباره اش تعصب ورزیدند، چرا که اعتقاد داشتند او پادشاهی یهودی است وخدا وی را مانند حیوانی وحشی برای خوردن دشمنانش خواهد فرستاد!
یهودیان به واسطه ی آن دسته از صحابه که تحت تأثیر خود داشتند ترس وبیم از دجال را در میان مسلمانان نشر دادند، تا اینکه خاخام کعب الاحبار از راه رسید ودستگاه خلافت او را مرجع دینی مسلمانان قرار داد، او هم به نشر اسرائیلیات وگسترانیدن عقیده ی یهود در مورد دجال پرداخت، گرچه می کوشید باور آنان را با چهره ای دیگر اظهار نماید تا مبادا حقیقت او برای مسلمانان آشکار گردد، از این رو به تناقض گویی دچار شد!
۴. کعب الاحبار می پندارد دجال شیطانی است که در جزیره ای در قید وبند می باشد وبعد ها آزاد خواهد شد.
ابن حماد در الفتن ۲ /۵۴۱ از کلاعی رفیق کعب الاحبار نقل می کند: «دجال انسان نیست بلکه شیطانی است که در جزیره ای در هفتاد حلقه زنجیر بسته شده است، معلوم نیست که چه کسی او را در قید وبند کرده است، آیا سلیمان بوده یا شخصی دیگر؟ چون وقت ظهورش فرا رسد، خدا در هر سالی یک حلقه از او باز خواهد کرد، وقتی ظهور کند ماده الاغی که فاصله بین دو گوش آن چهل ذراع به ذراع خداوند است، نزد او خواهد آمد که این برای سواری تیز رو مقدار یک فرسخ است، پس بر پشت آن منبری از مس قرار داده، روی آن می نشیند، قبائل جن با او بیعت می کنند، گنج های زمین را برای او خارج می نمایند ومردم را به خاطر او می کشند».(۴۵)
۵. یهودیان از همان زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ترس وبیم از دجال را نشر دادند.
در مناقب ابن شهر آشوب ۱ /۱۲۹ آمده است: «عربی بیابانی نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد وگفت: ای پیامبر خدا! به ما خبر رسیده که مسیح - یعنی دجال - برای مردم ودر حالی که همه در معرض نابودی هستند، نان وآبگوشت می آورد، آیا نظر شما این است که زهد ورزم واز خوردن آن بپرهیزم؟ آن حضرت خندیدند وفرمودند: خداوند با هر آنچه [سایر] مؤمنین را بدان بی نیاز گرداند، تو را نیز بی نیاز خواهد کرد».
الفتن ۲ /۵۸۱ روایتی را از ابو عمرو شیبانی می آورد که هیثمی در مجمع الزوائد ۷ /۳۳۸ آن را توثیق می کند، وی می گوید: «با حذیفه در مسجد نشسته بودم که عربی بیابانی شتابان آمد ومقابل او ایستاد وپرسید: آیا دجال خروج کرده است؟ حذیفه گفت: من از غیر دجال بیشتر می هراسم تا از او، دجال چیست؟ فتنه ی او تنها چهل روز خواهد بود..».(۴۶)
نگارنده: ببینید که تبلیغات یهود درباره ی دجال حتی به عرب های بیابانی رسیده است وگذشت که آن مرد عرب بیابانی او را تنها با نام مسیح نام برد، آن گونه که از یهودیان ویا از صحابه ای که تحت تأثیر آنان قرار گرفته بودند شنیده بود. معنای این مطلب یکی آن است که یهود در گسترش فرهنگ رعب ووحشت از دجال، چنان به مقصود خود نائل شده بودند که این فرهنگ حتی به اعراب بیابان هم رسیده بود، ودیگر آنکه صحابه ای که تحت تأثیر یهودیان بودند آرامش دادن های پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را کتمان نمودند وفرهنگ ترسانیدنی را که از یهود فرا گرفته بودند، گسترش می دادند!
ابن ابی شیبه در المصنف ۸ /۶۴۹ جریانی را آورده که باعث تعجب است، وی می نویسد: «عایشه می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد من آمد در حالی که من گریه می کردم، پس فرمود: چرا گریه می کنی؟ پاسخ دادم: ای پیامبر خدا! به یاد دجال افتادم. فرمود: گریه نکن، زیرا اگر در زمانی که من زنده ام خارج شود، من شرّ او را از شما باز خواهم داشت، واگر بمیرم پروردگارتان یک چشم نیست.
به همراه دجال یهودیان اصفهان خروج خواهند کرد. او خواهد آمد تا اینکه به حومه ی مدینه برسد ودر آن روزگار، مدینه هفت در وبر هر دری دو فرشته خواهد داشت، پس مردمان شرور مدینه نزد او می روند، او خواهد رفت تا آنکه به لُد [منطقه ای در نزدیکی بیت المقدس] برسد، در این هنگام عیسی بن مریم فرود آمده، او را می کشد ودر زمین چهل سال یا نزدیک به آن، به عنوان پیشوا ودادگری عدل گستر، زندگی خواهد کرد».(۴۷)
گریه ی عایشه دلیل بر آن است که وی نیز تحت تأثیر سخنان یهود قرار داشته وآنها را تصدیق می نموده است ولذا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را آرامش دادند. البته او با وجود این، باز هم مردمان را از دجال می ترسانید!
ضحاک در الآحاد والمثانی ۶ / ۲۰۸ نقل می کند که «عایشه وحفصه، سوده را در حالی که خود را آراسته بود مشاهده کردند، به او گفتند: دجال خارج شد وسوده را ترس فرا گرفت. وی زنی بلند قامت بود و[تا این را شنید] به خیمه ای که برای ذخیره سازی هیزم تعبیه شده بود رفت، حفصه می گوید: ما خندیدیم، پس پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی که سوده به خود می لرزید، وارد [خیمه] شدند، ایشان فرمود: چه چیزی برایت پیش آمده؟ او در پاسخ گفت: ای رسول خدا! دجال خارج شده است؟ ایشان فرمود: نه، ولیکن خارج می شود، ودست سوده را گرفته، [از خیمه] بیرون بردند وبا آستین لباسشان از چهره وپوشش او، آثار دود وتار عنکبوت را زدودند».(۴۸)
۶. یهودیان در حجة الوداع نیز مسلمانان را از دجال می هراسانند!
بخاری در صحیح ۵ /۱۲۵ از عبد الله ابن عمر روایت می کند: «در حجة الوداع در حالی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در میان ما بود مشغول صحبت بودیم ونمی دانستیم که حجة الوداع چیست! آن حضرت حمد وثنای الهی را به جای آوردند، سپس سخن از مسیح دجال به میان آوردند وپیرامون آن مطالب بسیاری فرمودند، واین چنین ادامه دادند:
خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد، مگر آنکه امتش را از دجال بر حذر داشت، نوح وپیامبران پس از وی امت خود را از او بر حذر داشتند. او در میان شما خروج می کند، هر چه درباره ی او برایتان پوشیده باشد این مطلب پوشیده نیست که پروردگارتان یک چشم نیست - واین را سه بار گفتند -، در حالی که چشم راست دجال کور است وبه انگوری می ماند که بر روی آب آمده باشد.
بدانید، خداوند بر شما [برای همیشه، ریختن] خون و[تصرف در] مال یکدیگر را حرام کرده است، آن چنان که [ریختن خون وتصرف در مال] در این روز، در این سرزمین ودر این ماه حرام است.آیا رساندم؟
گفتند: آری، فرمود: خدایا! تو گواه باش - واین عبارت را سه مرتبه فرمودند - [وادامه دادند:] وای بر شما - ویا بدا به حالتان [تردید از راوی است] -، مراقب باشید که پس از من به کفر باز نگردید که برخی گردن برخی دیگر را بزنند».(۴۹)
معنای این مطلب آن است که احادیث پیرامون دجال در حجة الوداع یعنی نزدیک وفات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) منتشر بوده است، وچه بسا آن عرب های بیابانی در همین برهه خدمت آن حضرت می رسیدند، وشاید به هراس افتادن سوده توسط عایشه وحفصه نیز در این برهه بوده است، ونیز گفتار برخی صحابه، مانند کلام عبد الله بن حرث بن جزء، وی می گوید: «ما هیچ ترس وبیم ولرزه ای را در مدینه احساس نمی کردیم، مگر آنکه می پنداشتیم همان دجال است، این به خاطر آن بود که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای ما از او سخن می گفت و[دوران] ما را به دوران او نزدیک قلمداد می کرد».(۵۰)
بر این اساس هیچ استبعادی ندارد که انتشار قرب خروج دجال، از ابزاری باشد که یهودیان وطلقاء، در دو ماه پایانی زندگانی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وبا هدف سیطره بر حکومت پس از ایشان به کار بسته اند.
۷. یهودیان حضرت مسیح (علیه السلام) را دجال نامیدند وراویان وابسته به دستگاه سلطه نیز از آنها پیروی کردند! آنان برای این مطلب چنین تعلیل آوردند که یکی از چشمان او نابینا است ودیگری به خون آغشته، چنان که سرخ می نماید.(۵۱) راویان وابسته حتی این نشانه را به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت دادند!
این در حالی است که اهل بیت (علیهم السلام) او را، تنها دجال نامیدند وهرگز نام مسیح را بر او ننهادند. لذا سنت صحیح نبوی را باید نزد اهل بیت ایشان یافت نه دیگران.
۸. منابع یهودیان ومسیحیان از دجال به عنوان شخصی منتظَر یاد می کنند.
یکی از اموری که گفتار اسقف اعظم نجرانیان، همو که اسلام آورد [وکلام او پیشتر گذشت] را تأیید می کند، آن است که پیامبران یهود آنان را به دو مسیح بشارت داده اند، مسیح هدایت ومسیح گمراهی وآن دو به مشیح موعود ومجدّف وصف شده اند، واز دجال به پیامبر دروغ پردازی که عرصه را برای پیامبر وحشی آماده می کند، تعبیر شده است!
در کتاب مقدس چاپ مجمع الکنائس الشرقیة /۱۲۶ آمده است: «در سفر اشعیای نبی چنین نوشته: این منم که پیامبرم را پیش از تو می فرستم تا راه را برای تو آماده سازد».
در همان کتاب /۸۱۸ ذیل عنوان «پیامبر دروغ پرداز، وحشی را خدمت می کند» آمده است:
«وحیوان وحشی دیگری را دیدم که خارج از زمین بود ودو شاخ شبیه به شاخ های گوسفند داشت وچونان اژدها سخن می گفت. وآن وحش دیگر تمامی اختیارات وحش اول را در حضور او دارد. زمین واهل آن برای وحش اول به سجود در می آیند، همو که از بیماری مهلکش بهبودی یافت. او امور خارق العاده ی عظیمی را با خود دارد، در مقابل دیدگان مردم آتشی از آسمان بر زمین می فرستد، وبا آن امور خارق العاده که می بایست تنها در حضور وحش اظهار نماید، مردمان را گمراه خواهد کرد».
در حاشیه همان کتاب /۸۱۸ آمده است: «این وحش دوم که در خدمت وحش اول است، پیامبر کذاب نامیده می شود (ر.ک به رؤ ۱۶ / ۱۳ و۱۹ / ۲۰و ۲۰ / ۱۰). این پیامبر دروغ پرداز پیامبران کذاب ومسیحان دجال که در انجیل متی ۲۴ /۱۱ و۲۴ خبر آمدن آنان آمده است، را به یاد مردم می آورد تا علامت وبشارتی نسبت به بازگشت مشیح حقیقی باشد».
در انجیل متی از کتاب مقدس /۱۱۵ آمده که پیلاتس حاکم به کاهنان گفت: «من با یسوع که به او مسیح گفته می شود چه کنم؟ همه پاسخ دادند: او باید به دار آویخته شود! پیلاتس گفت: چه کار بدی انجام داده است؟ کاهنان یک صدا فریاد برآوردند: او باید به دار آویخته شود. هنگامی که پیلاتس دانست سخنانش هیچ فایده ای ندارد، دستانش را با آب در حضور همگان شست وگفت: من از ریختن این خون بری هستم، شما خود دانید، کاهنان همه در جواب گفتند: خون او به پای ما وفرزندان ماست! پس باراباس [مجرمی که یهودیان خواستار آزادی او بودند] را آزاد کرد، اما یسوع را تازیانه زد واو را برای به دار آویختن تسلیم نمود».
 در پاورقی آن آمده است: «این فریاد یهودیان ریشه هایی در عهد قدیم نیز دارد (۲ صم ۱ / ۱۳ - ۱۶ و۳ / ۲۹ وار ۵۱ / ۵۵ ولو ۲۳ / ۲۸). پس یهودیان در مقابل خود یک دو راهی دینی دارند که فراتر از رویکردی سیاسی می طلبد؛ آنان یا بایست بپذیرند که یسوع همان مشیح موعود است، ویا اینکه او مجدّف بوده ولذا باید خواهان مرگ او باشند».
شارحان غربی کتاب مقدس اعتقاد به مسیح دجال را این گونه تفسیر نموده اند که از ظلم وفشار یهود نشأت گرفته است. در مقدمه ی کتاب مقدس چاپ مجمع الکنائس الشرقیة / ۱۹ آمده است:
«این امر در باور یهودیان روز به روز رسوخ بیشتری می یافت که خداوند نسبت به خنثی کردن خطر وجود بت پرستان در سرزمین مقدس، هرگز درنگ نخواهد نمود، وعدالت را دوباره بر پا داشته، امتیازات یهود را باز خواهد گرداند، چرا که ملکوت خود را بر روی زمین چنان می گستراند که چشم ها را به تعجب وا می دارد. این مداخله [ی خداوند] منعی برای شدائد ونا آرامی ها بوده، ودوران جدیدی خالی از شرّ وگناه را خواهد آغازید، ودر نهایت، این فزونی مصائب وپیشامد های ناگوار - که هلاکت دشمنان خدا را به دنبال دارد - است که فرا رسیدن آن دوران را خبر می دهد...
این باور هاست که موجب شکل گیری چنین نظراتی برای یهودیان متأخر در امور مربوط به زمان های اخیر شده است... در آن دوران مشیح نصیب زیادی در تمامی آراء ندارد، چرا که مؤلفان اسفار هنگامی که درباره ی او سخن می گویند، از اینکه او را مشیحی دنیوی که یهوه او را مسح نموده ویا به عبارتی دیگر پادشاهی از نسل داود که اقداماتی سیاسی ولشکری انجام می دهد، تا به یاری خداوند سرزمین را آزاد سازد وموجبات شکوفایی آن را فراهم آورد ببینند، خودداری می کنند».
نگارنده: این تحلیل از آنِ روشنفکران غربی است، ولیکن نظر صحیح همان است که پیش از این گذشت. پیامبران یهود، آنان را پس از مسیح به دو مسیح بشارت داده اند: مسیح هدایت ومسیح گمراهی، مسیح هدایت حضرت عیسی (علیه السلام) است که با کشیدن دست شفا می دهد، ومسیح گمراهی همان دجال موعود است که آخرین پیشوای ضلالت بوده ودر مقابل مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام خواهد کرد.
و اگر بشارت آنان به بعد از زمان حضرت عیسی (علیه السلام) بازگردد، مقصود از مسیح هدایت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خواهد بود، زیرا ایشان نیز به مانند مسیح با کشیدن دست شفا می دهند.
اعتقاد به دجال نزد دستگاه خلافت، کانون اسرائیلیات!
۱. احادیث سنیان پیرامون دجال در عین فراوانی دارای تضاد ها وتناقض هاست، جالب آنکه تمام آنها نزد ایشان صحیح است! عمده ی اصول احادیثِ این موضوع، به کعب الاحبار، عمر بن خطاب وتمیم داری بازگشت می کند! اهل سنت از آنجا که این روایات بر اساس مبانی شان صحیح است، آنها را با تمام خرافات وتناقضاتش پذیرفته اند، وبدین صورت بدعت نزد آنان به دین تبدیل شد، وآنها آن را به اسلام وپیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت دادند!
کعب الاحبار به آنان گفت: دجال در یکی از جزایر یمن محبوس است، تمیم داری گفت: در جزیره ای در بحر متوسط، عمر هم گفت: او در مدینه متولد شده ووی او را دیده است. اهل سنت همه را تصدیق کردند!
۲. آنان با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مخالفت نمودند ودجال را خطرناکتر از پیشوایان ضلالت عنوان کردند! این در حالی است که خود، با اسنادی صحیح روایت می کنند که رهبران گمراهی خطری بیش از دجال دارند، وسخن حذیفه به آن مرد عرب بیابانی - که شتابان آمد ودرباره ی دجال پرسید واو در پاسخ گفت: دجال چیست؟! فتنه ی او تنها چهل روز است - پیش از این گذشت. لیکن آنان اصرار دارند بر این که دجال خطرناکترین فتنه هاست!
با این وجود ابن حماد در الفتن ۲ /۵۱۸ از هشام بن عامر روایت می کند: «از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که می فرمود: در فاصله ی میان آفرینش آدم تا قیامت، امری مهمتر از دجال خواهد بود».
ابن سعد در الطبقات الکبری ۷ /۲۶ از همو نقل می کند: «شما مردم به جای اینکه سراغ من آیید، نزد گروهی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می روید که بیش از من همنشینی آن حضرت نکردند، ومانند من سخنان ایشان را به خاطر نسپاردند، من از ایشان شنیدم که می فرمود: در فاصله ی میان آفرینش آدم تا قیامت، فتنه ای عظیمتر از دجال خواهد بود».(۵۲)
بنگرید که راوی این حدیث هشام بن عامر چسان راویان را به خاطر آنکه او را ترک کرده واز او روایت نمی کنند سرزنش می کند ومدعی است که خود، از دیگر راویان که مردم به سراغشان می روند وآنان را بر او برتری می دهند روایات را بهتر در خاطر دارد. او خود صحابی کم سن وسالی بوده ودر خط بنی امیه سیر می کرده، ولذا به ترویج احادیث آنان می پرداخته است، وهمین امر در اینکه مردمان او را ترک نموده، احادیث سایرین را بر او ترجیح دهند، کفایت می کند.
الفتن ۲ /۵۱۷ از ابو امامه ی باهلی نقل می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای ما خطبه ای خواند واکثر آن را به هشدار پیرامون دجال اختصاص داد، پاره ای از آن خطبه چنین بود: ای مردم! هیچ فتنه ای در زمین بالاتر از فتنه ی دجال نیست وخدای تعالی هیچ پیامبری را مبعوث نکرد، مگر آنکه امتش را از او بر حذر داشت، ومن آخرین پیامبر وشما آخرین امت ها هستید، دجال بدون تردید در میان شما خروج خواهد کرد. حال اگر در حالی که من در میان شما هستم قیام کند، من به جای هر مسلمانی به احتجاج با او خواهم پرداخت، ولیکن اگر پس از من خارج شود، هر کسی خود چنین وظیفه ای دارد وخداوند جانشین من بر هر مسلمانی است. هر کس از شما که او را مشاهده نمود آب دهان بر صورتش بیندازد وآیه های آغازین سوره ی کهف را قرائت کند».
۳. عالمان وابسته به دستگاه سلطه با قصد تقرب به درگاه خداوند(!) در ترویج ترس وبیمی دینی(!) با یکدیگر مسابقه گذاردند. ودر میان آنان، این بخاری ومسلم هستند که گوی سبقت را ربودند!
مسلم در صحیحش ۸ /۱۹۷ از نواس بن سمعان می آورد: «یک روز صبح رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دجال را یاد نموده واو را حقیر ودوران او را نزدیک دانستند، چنان که ما پنداشتیم او در جانب نخل هاست، زمانی که [بار دیگر] خدمت ایشان رسیدیم، این [ترس واضطراب] را در ما مشاهده کرد وفرمود: چه چیزی برایتان پیش آمده است؟ گفتیم: ای پیامبر خدا! صبح هنگامی شما دجال را یاد کردید وشأن او را حقیر ودوران او را نزدیک دانستید، چنان که ما پنداشتیم او در جانب نخل هاست!
ایشان فرمودند: من برای شما از غیر دجال بیشتر می هراسم، اگر دجال زمانی خارج شود که من در میان شما هستم خود به جای شما با او به احتجاج خواهم پرداخت، اما اگر در نبود من خروج کند هر کسی خود چنین وظیفه ای دارد، وخداوند جانشین من بر هر مسلمانی است. دجال جوانی است با موهای مجعّد وچشم بر آمده، من او را به عبد العزی بن قطن تشبیه می کنم، هر کس از شما او را درک کرد آیات آغازین سوره ی کهف را بر او بخواند.
او از دره ای بین شام وعراق خارج خواهد شد واطراف خود را مملو از شرّ وفساد خواهد کرد، پس ای بندگان خدا! [سستی نکنید و] ثابت قدم باشید.
عرضه داشتیم: ای رسول خدا! چه مدت در زمین درنگ می کند؟ فرمودند: چهل روز، یک روز آن به مانند یک سال، یک روز آن به مانند یک ماه، یک روز آن به مانند یک هفته وسایر روز های آن همچون روز های شماست.
گفتیم: ای پیامبر خدا! آیا در آن روزی که به سالی می ماند ادای نماز یک روز برای ما کافی است؟ فرمودند: نه، بلکه برای آن روز زمان بندی کنید [شارحان صحیح مسلم چنین تفسیر کرده اند که آن روز را به مانند سایر ایام تقسیم بندی کنید، به این ترتیب که هرگاه پس از نماز صبح، آن مقدار زمانی که در روز های معمولی باید بگذرد تا وقت نماز ظهر برسد، سپری شد نماز ظهر را به جای آورید وهمچنین است نماز عصر ومغرب وعشاء، سپس دوباره زمان بندی می شود تا نماز صبح، وهمچنان ادامه می یابد تا اینکه در این یک روز نماز های یک سال خوانده شود(۵۳)].
عرض کردیم: ای رسول خدا! سرعت او در زمین چگونه است؟ فرمودند: مانند بارانی که در پی آن باد روانه باشد، او به سراغ مردم می آید وآنان را دعوت می کند، آنها نیز به او ایمان آورده، اجابت می کنند. پس او آسمان را امر می کند وآن هم می بارد وزمین را فرمان می دهد وآن هم می روید، وچار پایان آنها در آخر روز نزد صاحبان خود باز می گردند در حالی که بیشترین شیر، بزرگ ترین پستان وکشیده ترین لگن را دارند.
آنگاه به سراغ گروهی دیگر رفته، آنان را دعوت می کند ولی آنان گفتار او را نمی پذیرند، او هم از نزد آنها باز می گردد، آنان صبح می کنند در حالی که به قحطی دچار شده اند وهیچ یک از اموالشان برایشان باقی نمانده است، دجال از کنار ویرانه ای می گذرد وبدان می گوید: گنج هایت را بیرون آر، پس گنج ها مانند ملکه های زنبور عسل در پی او خواهند آمد. سپس جوانی را فرا خوانده، او را با شمشیر چنان ضربه ای می زند که دو نیم می کند، وتنها به اندازه ی پرتاب تیری به سمت هدف در میان دو قسمت بدن او فاصله می ماند.(۵۴) سپس آن جوان را می خواند واو در حالی که خندان است وچهره اش می درخشد به سوی او می آید!
در این هنگام خداوند مسیح را مبعوث می کند واو کنار مناره ی سفیدی که در شرق دمشق قرار دارد در حالی که دو جامه ی زرد رنگ در بر دارد، ودو کف دستش را بر بال دو فرشته گذاشته فرود می آید، هنگامی که سرش را پایین می برد قطرات عرق ووقتی سرش را بالا می گیرد، دانه هایی چون گوهر فرو می ریزد، هر کافری رایحه ی نفس او را استشمام کند خواهد مرد، تا هر جایی که چشم او ببیند نفس او خواهد رفت، او در جستجوی دجال خواهد رفت تا آنکه او را کنار باب لُد یافته، به هلاکت می رساند.
آنگاه گروهی نزد مسیح خواهند آمد که خدا آنان را از شرّ دجال در امان داشته است، او دست بر صورت هایشان می کشد [تا غم واندوهی که به جهت مواجهه با دجال بدان دچار شدند، زائل شود] وبا آنان درباره ی درجاتشان در بهشت سخن می گوید.
در این هنگام خداوند به عیسی وحی می کند که من بندگانی را آفریدم که هیچ کس را یارای نبرد با آنان نیست، پس [دیگر] بندگانم را در پناه کوه طور در آور، وخداوند یأجوج ومأجوج را که از هر پشته ای بتازند، می فرستد، گروه نخستین آنان به دریاچه ی طبریه می رسند وهر چه در آن است می آشامند، ما بقی آنها که به آن دریاچه می رسند می گویند: زمانی در اینجا آب بوده است.
حضرت عیسی ومردمی که با او هستند، [در کوه طور] چنان در محاصره قرار می گیرند که [از شدت قحطی] سر گاو نزد آنها از صد سکه طلایی که امروز نزد یکی از شما باشد، محبوبتر است.
آنگاه پیامبر خدا عیسی واطرافیانش به درگاه خدا به دعا وتضرع می پردازند که در پی آن خداوند کرم ها را بر گردن یأجوج ومأجوج می فرستد وآنان همانند مردن یک نفر، همه به روی زمین می افتند. در این هنگام عیسی وهمراهانش [از طور] پایین می آیند ولیکن در زمین موضعی به اندازه یک وجب نمی یابند، مگر آنکه بوی بد ونامطبوع آنها آن را فرا گرفته است. پس عیسی ویاران به درگاه خدا به التجا می پردازند وخداوند هم پرندگانی که گردن آنها در بزرگی وطول مانند گردن شتران است گسیل می کند که آنها را حمل می کنند وهر جایی که خدا بخواهد می اندازند.
آنگاه خدا بارانی را فرو می فرستد که بر همه ی خانه های گلی یا مویی خواهد بارید، پس زمین را شست وشو داده، مانند آیینه قرار می دهد، اینجاست که به زمین گفته می شود: میوه ات را برویان وبرکتت را بازگردان، پس آن روز آن مردم از درخت انار خورده، در سایه ی پوست آن خواهند آرامید، در قسمتی از [گوشت] یک شتر چنان برکتی خواهد بود که شتری که نزدیک به وضع حمل است، جماعت بسیاری را کفایت می کند ویک گاوی که نزدیک به وضع حمل است قبیله ای را، وگوسفندی چنین، تعدادی از مردم را کافی خواهد بود.
در حالی که آنان در چنین شرائطی قرار دارند، خداوند بادی خوشبو را می فرستد که آنها را در آغوش یکدیگر فرا گرفته، روح تمامی مؤمنان ومسلمانان را قبض خواهد نمود، ولی بَدان باقی می مانند ومانند الاغ ها در فساد وفتنه غوطه خورده، قیامت بر آنان واقع خواهد شد».
مسلم دیگر باره آن را در ۸ /۱۹۹ روایت کرده، می افزاید: «سپس یأجوج ومأجوج در زمین سیر می کنند تا آنکه به جبل الخمر که نام کوهی است در بیت المقدس برسند، پس می گویند: کسانی را که در زمین بودند نابود کردیم، حال بیایید کسانی را که در آسمانند از بین ببریم وتیر هایشان را به سوی آسمان رها می کنند، آنگاه خداوند تیر هایشان را در حالی که به خون آغشته، بر خود آنها باز می گرداند».(۵۵)
کسی که در احادیث خبره وآگاه باشد می داند چنین احادیثی از اسرائیلیات است وراوی بادیه نشین آن، این حدیث را - به مانند اکثر روایاتی که در این باب دارند - با خیالات خود در هم آمیخته است، ولیکن این روایات نزد اهل سنت از بالا ترین درجات صحت برخوردار می باشد!
به این عبارت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در روایت مسلم «از امر دیگری غیر از دجال برای شما بیشتر می هراسم» دقت کنید وببینید که چگونه در میان دروغ ها وبزرگ سازی هایی که پیرامون دجال صورت گرفته گم شده است!
۴. آنان برای دجال معجزات وامور خارق العاده ای قرار دادند که پیروان بنی امیه زمینه ساز آن بودند!
در مجموع فتاوی ابنتیمیه ۳۵ /۱۱۸ آمده است: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: قیامت بر پا نخواهد شد تا آنکه سی دجال دروغ پرداز که باور همه شان این است که فرستاده ی خدا هستند، در میان شما آشکار شوند. بالاترین فتنه را در بین آنها دجال بزرگ دارد، همو که عیسی بن مریم او را به قتل خواهد رساند. خداوند از آدم تا قیامت بالاتر از فتنه ی او را نیافریده است.
خدا مسلمانان را فرمان داده که در نماز هایشان از فتنه ی دجال به او پناه برند! این مطلب ثابت است که او به آسمان فرمان بارش می دهد وآن هم می بارد وبه زمین فرمان رویش می دهد وآن هم چنین می کند! دجال مردی مؤمن را می کشد سپس به او می گوید: برخیز، واو بر می خیزد ودر اینجا دجال می گوید: من پروردگار تو هستم، آن مرد در پاسخ می گوید: دروغ گفتی، بلکه تو آن یک چشم کذابی هستی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ما را از آن خبر داده است، وبه خدا سوگند آگاهی وشناختم نسبت به تو بالا رفت، دجال دوباره او را می کشد [وزنده می کند] وچون می خواهد او را برای بار سوم به قتل برساند، خدا قدرت این کار را به او نمی دهد».!
ابنتیمیه فتنه ی دجال را بالاتر از فتنه پیشوایان ضلالت قرار داده است وبر احادیث صحیحی که صراحت در این دارند که فتنه ی آنان بالاتر وخطرناکتر از فتنه ی دجال است، خط بطلان می کشد! هم چنان که جزم دارد خدا به دجال معجزه وولایت تکوینی می دهد وبه واسطه ی آن قدرت می یابد که آسمان را فرمان بارش دهد وزمین را فرمان رویش، آن دو نیز اطاعت می کنند، ومرده را امر می کند واو هم زنده می گردد! این ها قدرت هایی است که ابنتیمیه نسبت به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وخاندان ایشان (علیهم السلام) نمی پذیرد، حال آیا دجال از آنها قدرت بیشتری دارد وافضل است؟!
الفتن ۲ /۵۳۶ از حذیفه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین روایت می کند: «چشم راست دجال کور است ومو های او بسیار، او به همراه خود بهشتی دارد وآتشی، آتش او بهشت است وبهشت او آتش...
به واسطه عبد الله بن عمر چنین روایت می کند: یکی از چشمان دجال کور است ودیگری به خون آغشته چنان که سرخ می نماید، وقتی که او سیر می کند دو کوه با خود به همراه دارد، کوهی از نهر ها ومیوه ها وکوهی از دود وآتش، هم چنان که تار مویی را دو نیم می کند خورشید را دو نیم می کند، وپرنده را در هوا می گیرد».(۵۶)
در این نقلی که آن را حدیث می پندارند(!) دست های یهود را مشاهده می کنیم. یکی از معجزات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن بوده که ایشان به درگاه خداوند متعال دعا کردند واو ماه را به عنوان نشانه ای برای مشرکین، برای آن حضرت دو نیم کرد، حال یهودیان برای دجال چنین ادعا می کنند که خورشید را مانند تار مویی که دو نیم شود، به دو قسمت مساوی تبدیل خواهد نمود!
ابن ابی شیبه در المصنف ۸ /۶۵۷ از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین نقل می کند:
«دجال تا زانو هایش در دریا ها فرو می رود، ابر را با دستش می گیرد، از خورشید زودتر به مغرب می رسد، در پیشانی او شاخی است که از آن مار هایی را می گیرد [وبا آنها با دشمنانش می جنگد]، او تمام بدنش را سلاح پوشانده است و[پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یک به یک اسلحه و] حتی شمشیر ونیزه ودرق را هم نام بردند، راوی [که حسن نام دارد] گوید: از ایشان پرسیدم که درق چیست؟ فرمود: سپر..».
همان /۶۴۸: «همانا من نسبت به آنچه دجال به همراه دارد از خود او آگاهترم، او با خود دو نهر جاری دارد که یکی آبی سفید دیده می شود ودیگری آتشی فروزان، اگر کسی آن را یافت به سوی نهری که آن را آتش می بیند برود وچشمش را ببندد سپس سر به زیر آورده از آن بیاشامد که آبی خنک است.
دجال چشمی نابینا دارد که بر آن گوشتی غلیظ روییده وتمام آن را پوشانده است، در میان دو چشم او لفظ کافر نوشته شده است که هر مؤمنی، چه آشنا با نوشتن وچه ناآشنا، آن را می خواند».(۵۷)
عبد الرزاق در المصنف ۱۱ /۳۹۱ از اسماء بنت یزید که زنی از انصار ودوست فاطمه بنت قیس است - که خواهد آمد - روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در خانه ی من بود که دجال را یاد کرد وفرمود: دجال سه سال در پیش رو دارد، در سال اول آسمان یک سوم باران وزمین یک سوم گیاهانش، در سال دوم دو سوم آن ودر سومین سال تمام آن را باز می دارد، وتمام چارپایان سُم دار ودارای دندان هلاک می شوند.
از کسانی که سخت ترین امتحان را دارند، آن است که دجال نزد عربی بیابانی رفته، می گوید: آیا اگر شترت را برایت زنده کنم خواهی پذیرفت که من پروردگار توام؟ واو می گوید: آری، پس شیطان به صورت شتر او در می آید در حالی که بهترین پستان وبلند ترین کوهان را دارد. او به نزد مردی که پدر وبرادرش مرده اند رفته، می گوید: آیا اگر پدر وبرادرت را زنده کنم خواهی پذیرفت که من پروردگار توام؟ واو پاسخ مثبت می دهد، آنگاه شیطان خود را به صورت پدر وبرادر او درمی آورد.
اسماء می گوید: در این هنگام آن حضرت برای کاری از خانه بیرون رفت، سپس در حالی که جماعت حاضر همه به سبب گفته های ایشان در غم واندوه به سر می بردند، بازگشت ودو طرف در را گرفته، فرمود: ای اسماء! چه شده است؟ عرضه داشتم: ای رسول خدا! با ذکر دجال دل های ما را از جا کندید. ایشان فرمود: اگر در زمان حیات من خروج کند، خود با او به احتجاج خواهم پرداخت، واگر من در میان شما نباشم، پروردگار من پس از من، جانشین من بر هر مؤمنی است.
اسماء گفت: ای رسول خدا! ما آرد هایمان را خمیر می کنیم ولی آن را نمی پزیم تا آنکه گرسنه شویم، مؤمنین آن روز چه خواهند کرد؟ فرمود: هم چنان که اهل آسمان را تسبیح وتقدیس [به عنوان غذا] کفایت می کند، آنان نیز چنین خواهند بود».(۵۸)
۵. بخاری احادیث بسیاری پیرامون دجال نقل می کند.
او در ۴ /۱۰۵ از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «دجال به همراه خود مانند بهشت ودوزخ را می آورد وآن را که بهشت می گوید، دوزخ است».
در /۱۴۳ از آن حضرت نقل می کند: «هنگامی که دجال قیام کند به همراه خود آب وآتشی دارد، آن را که مردم آتش می بینند آبی خنک است وآن را که آب خنک می بینند آتشی سوزان است! هر کسی آن را درک کرد خود را در آنچه آتش می بیند بیندازد، که گوارا وخنک است».
در ۸ /۱۰۱ چنین می آورد: «آتش او آب خنک، وآب او آتش است».
در ۱ /۲۰۲، ۷ /۱۵۹ و۱۶۱ و۸ /۱۰۳ از عایشه روایت می کند: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در نمازش از دجال به خدا پناه می برد ومی گفت: خدایا! من به تو از عذاب قبر وفتنه ی مسیح دجال وفتنه ی زندگی ومرگ پناه می برم».(۵۹)
۶. بخاری خود در احادیث دجال دچار تناقض گویی شده است، بلکه فراتر آنکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را به تناقض گویی متهم نموده است!
در ۸ /۱۰۳ به واسطه ی انس روایت می کند: «دجال به طرف مدینه می آید ولیکن فرشتگان را مشغول نگهبانی آن می بیند. نه دجال ونه طاعون نمی توانند به مدینه نزدیک شوند».
در ۲ /۲۲۳ و۸ /۱۰۸ نیز، از آن حضرت چنین می آورد: «ترس ورعب از مسیح دجال وارد مدینه نمی گردد، در آن روز مدینه هفت در دارد وبر هر دری دو فرشته است».
وی، این را از یک سو واز سویی دیگر نقیض آن را می آورد.
وی در ۸ / ۱۰۱ از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «دجال می آید تا آنکه در ناحیه ای از مدینه وارد می شود وتمام کافران ومنافقان به سوی او می روند».
در ۸ /۱۰۳ روایت می کند: «دجال در بعضی از شوره زار های مدینه وارد می شود، پس مردی که در آن روز بهترین مردم - یا از بهترین آنان - است به نزد او آمده، می گوید: گواهی می دهم که تو آن دجالی هستی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره اش برای ما سخن گفته است. پس دجال [به مردم] می گوید: اگر این شخص را بکشم سپس زنده گردانم، باز هم درباره ی من تردیدی خواهید داشت؟ آنان هم می گویند: نه، او هم آن مرد را می کشد وزنده می کند».
با این حساب حرمت ورود به مدینه بر دجال چنان خواهد بود که او وارد حومه ی آن می شود واهالی آن از او می گریزند، منافقان مدینه به نزد او می آیند، او بر مؤمنین تسلّط می یابد ومردی صالح از آنان را می کشد، در این صورت دیگر چه چیزی برای حفظ کردن مدینه باقی می ماند؟!
فراتر آنکه طیالسی از محجن از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که تمام اهل مدینه می گریزند!
وی در مسند خود /۱۸۳ می آورد: «بدا به حال آن شهر در روزی که اهالی آن، آن را ترک می کنند در حالی که در بالاترین شرایط آبادانی است. دجال به سمت آن می آید ولی بر هر دری از آن فرشته ای با شمشیری آخته می بیند، لذا وارد آن نمی شود».(۶۰)
بخاری در ۸ /۱۰۱ از عبد الله بن عمر روایت می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتار او وپدرش را در اینباره که دجال به دنیا آمده، تصدیق می کند، وحضرت خود او را در کنار کعبه دیده است، آن حضرت می گوید: «در حالی که به طواف کعبه مشغول بودم مردی گندمگون با مو هایی نرم وانبوه که از سر او آب می چکید - ویا می ریخت - را دیدم، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: عیسی بن مریم، آنگاه رفتم ویکباره مردی درشت هیکل، سرخ، با مو هایی مجعّد ویک چشم دیدم، گویا چشم او مانند انگوری که بر روی آب افتاده بود، آنان گفتند: این دجال است! وشبیه ترین مردم به او ابن قطن مردی از خزاعه است».(۶۱)
۷. نزد ما تمامی احادیث اهل سنت پیرامون دجال مردود است وآنان نیز بایست آنها را رد کنند، زیرا خود صحیح می دانند که فتنه ی پیشوایان گمراهی سخت ترین فتنه هاست! از سویی عقل این مطلب را که خداوند (عز وجل) به دشمنش دجال همانند پیامبران (علیهم السلام) معجزه وقدرت زنده نمودن مردگان را عطا کند، محال می داند.
۸. سنیان حدیث صحیحی را که با سخن اهل بیت (علیهم السلام) موافقت دارد، نقل می کنند ولیکن در عمل با آن مخالفت می نمایند!
بخاری در صحیح خود ۸ /۱۰۱ از مغیرة بن شعبه نقل می کند که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی دجال پرسید وآن حضرت فرمودند: «چه چیزی از او به تو آسیب می رساند؟ گفتم: مردم می گویند: او به همراه خود کوهی از نان وچشمه ای دارد! ایشان فرمودند: او نزد خدا بی ارزشتر از آن است».(۶۲)
این حدیث تمامی بزرگ سازی های بخاری ودیگران پیرامون دجال را تکذیب کرده، وانگشت اتهام را بر روی آن دسته از صحابه که تحت تأثیر یهود بودند ودرباره ی دجال افسانه ها در میان مسلمانان رواج داده، به سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پشت پا زدند، قرار می دهد. وبا امثال این روایت می توان علت اینکه آن حضرت صحابه ای را که تحت تأثیر یهود بودند، متهوِّک [سرگردان] نامید دانست، یعنی جز اندکی از آنها ما بقی به یهودی گری پرداختند!
۹. آنچه مایه ی تعجب است آن است که بزرگان اهل سنت از دیرباز تا عصر حاضر، این رعب ووحشت دینی یهودی را با قصد قربت(!) در میان مسلمین رواج می دهند وبه نشر وگسترش امور خارق العاده برای دجال می پردازند، از جمله اینکه پوست او چنان باد می کند که مسیر را پر می کند، طول الاغ او هفتاد ذراع به ذراع خداوند است، با خود بهشت ودوزخ وکوهی از نان وآبگوشت دارد و.... وعموم اهل سنت هم این امور را تصدیق می کنند. عالمان آنان [که به نشر این مطالب می پردازند] آرامش دادن های رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وسخنانی که از ایشان در تکذیب این امور رسیده است را کتمان می کنند!
۱۰. ترس وبیم مسلمانان از دجال تا بدان جا رسیده است، که برخی آن را بر مغول تطبیق نموده اند!
سنیان از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کرده اند که فرمود: «دجال با هشتاد هزار نفر در خوزستان وکرمان فرود می آید. صورت های آنان به سپر هایی می ماند که آهنگر بر آن ضربه می زند، جامه هایی که تمام بدن را می پوشاند در بر، وکفش هایی از مو برپا دارند».(۶۳)
دو وصفی که در این روایت آمده است، یکی آن که صورت های آنان به سپر هایی می ماند که آهنگر بر آن ضربه می زند، ودوم آن که کفش هایی از مو بر پا دارند، تنها در اوصاف مغول آمده است.
۱۱. اهل سنت طول عمر دجال را پذیرفتند، ولیکن نسبت به طول عمر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اعتراض دارند!
شیخ صدوق (رحمه الله) در کمال الدین ۲ /۵۲۸ گزارش عبد الله ابن عمر درباره ی دجال را آورده است، ابن عمر در آن چنین می پندارد: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) صبح هنگامی با اصحاب نماز را به جای آوردند وبعد با آنان تا درخانه ای در مدینه آمده ودر را کوبیدند، زنی بیرون آمد وگفت: ای ابوالقاسم! چه می خواهی؟ آن حضرت فرمودند: ای مادر عبد الله! به من اجازه بده تا نزد عبد الله بروم، او گفت: ای ابوالقاسم! با عبد الله چه کار داری؟ به خدا قسم او عقلش را از دست داده ولباسش را آلوده می کند، مرا نیز به امری عظیم وادار می کند! ایشان فرمودند: اجازه بده تا نزد او بروم، آن زن گفت: بر عهده ی شما؟ حضرت فرمودند: آری، آنگاه اجازه ی ورود داد ورسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) داخل شدند. آن پسر در میان ردایی، با خود زمزمه می کرد، مادر گفت: ساکت شو وبنشین، این محمد است که نزد تو آمده، او هم آرام نشست. حضرت فرمودند: این زن چه می خواهد؟ خدا او را لعنت کند، اگر مرا وا می گذاشت به شما خبر می دادم که آیا این پسر همان است؟
سپس به آن پسر فرمود: چه می بینی؟ گفت: حق، باطل وسریری بر روی آب، فرمود: گواهی بده که خدایی جز الله نیست ومن رسول اویم، آن پسر گفت: بلکه شما گواهی بده که خدایی جز الله نیست ومن رسول اویم، خدا شما را در این امر شایسته تر از من قرار نداده است!
روز دوم هم پس از آنکه با اصحاب نماز صبح را به جای آوردند با آنان برخاسته، به در آن خانه رفتند ودر را کوبیدند... مادر گفت: ساکت باش و[از فراز درخت] پایین بیا، چرا که این محمد است که نزد تو آمده، واو هم آرام شد، آنگاه حضرت گفتند: این زن چه میخواهد؟ خدا او را لعنت کند، اگر مرا وا می گذاشت به شما خبر می دادم که آیا این پسر همان است؟
چون روز سوم فرا رسید ایشان با اصحاب نماز صبح را بر پا داشتند وبعد با آنان برخاستند... پس فرمودند: من برای تو چیزی را پنهان کرده ام، آن چیست؟ او در جواب گفت: دود، دود [مقصود سوره ی دخان است که آیاتی از آن در آن روز بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شده بود]، حضرت فرمودند: دور شو، تو هرگز از اجلت فراتر نرفته وبه آرزویت نخواهی رسید، تو جز به آنچه برایت مقدر است دست نخواهی یافت.
در این هنگام به اصحاب فرمود: ای مردم! خداوند هیچ پیامبری را نفرستاد، مگر آنکه قوم خود را از دجال بر حذر داشته است، خدا دجال را تا امروز تأخیر انداخته است، پس اگر چیزی از امر وی برایتان مشتبه شد [بدانید که] پروردگارتان یک چشم نیست. دجال بر الاغی که فاصله ی میان دو گوش آن به اندازه ی یک میل است خارج می شود، او در حالی خروج می کند که بهشتی، دوزخی وکوهی از نان وچشمه ای را با خود به همراه دارد، بیشترین پیروان او را یهودیان، زنان واعراب تشکیل می دهند. او در تمامی آفاق زمین - به جز مکه ودو حومه ی آن ومدینه ودو حومه ی آن - وارد می شود».
پیشتر رد ما بر مضمون این گزارش گذشت.
غرض ما از نقل این حدیث آن است که بدانید اهل سنت به دجال وطول عمر وی معتقدند، در حالی که طول عمر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را انکار می کنند! شیخ صدوق (رحمه الله) پس از نقل این روایت می فرماید:
«کسانی که عناد می ورزند وبه تکذیب [حقایق] می پردازند این روایت را پذیرفته، آن را درباره ی دجال، غیبت وی، طول مدت درنگ وخروج او در آخر الزمان نقل می کنند، حال آنکه امام قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، غیبت طولانی وظهور ایشان را که در آن، عدل وداد را در زمین آن گونه که از ظلم وجور پر شده است فراگیر می سازد، بر نمی تابند، واین با وجود تصریحاتی است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وامامان (علیهم السلام) درباره ی نام ونسب آن حضرت، غیبت وطولانی بودن دوران آن، داشته اند. آنان با این کار در صدد خاموش کردن نور خداوند (عز وجل) ونیز باطل نمودن امر ولی خدا هستند، در حالی که خداوند ابا کرده مگر آن که نور خود را تمام کند، گرچه کافران را خوش نیاید. آنان در راستای باطل ساختن امر حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیشتر چنین استدلال نموده وگویند: ما این اخباری را که شما در مورد مهدی دارید نه می شناسیم ونه روایت می کنیم. این همان سخن ملحدان، براهمه، یهودیان، مسیحیان ومجوسیان است که نبوت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را انکار نموده، می گویند: هیچ یک از معجزات ودلائلی که برای صدق ادعای نبوت پیامبرتان می آورید را نه می شناسیم ونه روایت می کنیم، ولذا به عدم صحت ادعای او معتقدیم. حال اگر دلیل سنیان ما را ملزم سازد، دلیل این طوائف - که تعدادشان از سنیان بیشتر است - نیز باید برای سنیان الزام آور باشد!
دیگر از سخنان سنی ها آن است که گویند: در عقول ما نمی گنجد که شخصی در زمان ما چنان عمر کند که از عمر هم عصران خود فراتر رود، حال آنکه امام شما بر طبق پندارتان از عمر هم عصران خود فراتر رفته است.
ما هم در پاسخ آنها می گوییم: آیا شما تصدیق می کنید که دجال در غیبت می تواند عمری فراتر از عمر اهل زمان داشته باشد وابلیس نیز چنین است(؟) ولیکن با وجود تصریحاتی که درباره ی قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، غیبت، طول عمر وظهور ایشان برای بر پا داشتن امر خدا رسیده است - وروایاتی را که در این باره وارد شده در این کتاب آورده ام - آن را نمی پذیرید! علاوه بر آنکه به طریق صحیح از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیده که فرمودند: هر آنچه در امت های گذشته واقع شده، در این امت نیز خواهد بود، هم چنان که دو تای کفش ودو پر تیر در برابر یکدیگر هستند. در پیامبران گذشته وحجت های الهی کسانی بوده اند که عمر طولانی داشته اند، نوح نبی (علیه السلام) دو هزار وپانصد سال زندگی کرد وخدا در قرآن [تنها] سخن از آن به میان آورده که او در میان قوم خود نهصد وپنجاه سال درنگ کرد(۶۴)، در حدیثی که آن را با سندش در این کتاب نقل نمودم، آمده است که در قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سنتی از نوح است که طولانی بودن عمر وی می باشد، حال چگونه است که سنیان امر [غیبت] امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نمی پذیرند ولی با امور مشابه آن - که نزد عقل هیچ اشکالی ندارد - چنین برخوردی ندارند؟ بلکه بایست به این امور اذعان نمود، چرا که از طریق رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیده است، واعتقاد به قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز چنین است.
مقتضای کدام عقل است که اصحاب کهف می توانند سیصد ونه سال در غارشان درنگ کنند، آیا تصدیق وپذیرش این مطلب از غیر طریق اخبار بوده است؟ پس چرا امر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را که آن نیز از طریق اخبار رسیده، تصدیق نمی نمایند؟!
آنان چگونه اخبار وهب بن منبه وکعب الاحبار را در اموری محال تصدیق می کنند، در حالی که هیچ یک از آنها را نه می توان به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت داد ونه عقل روا می شمارد، ولیکن آنچه را که از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامامان (علیهم السلام) پیرامون حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، غیبت وظهور ایشان - که پس از تردید اکثر مردم وبازگشت آنها از اعتقاد به آن حضرت واقع می شود - رسیده واخبار وآثار صحیح بر آن دلالت دارد نمی پذیرند؟! آیا این امر غیر از پافشاری بر انکار حق است؟
اینان چرا نمی گویند: اگر چه در این عصر وزمان کسی که بتواند عمری طولانی داشته باشد وجود ندارد، اما باید به عنوان تصدیق گفتار صاحب شریعت (صلی الله علیه وآله وسلم)، سنت پیشینیان در عمر طولانی در مشهورترین اجناس جاری گردد وهیچ جنسی از قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشهورتر نیست، زیرا در شرق وغرب عالم برزبان کسانی که به ایشان اعتقاد دارند ونیز آنان که انکار می نمایند، یاد می شود.
هرگاه غیبت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با وجود روایات صحیحی که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی آن رسیده است صحیح نباشد، نبوت ایشان نیز باطل خواهد بود، چرا که در این صورت آن حضرت خبر از غیبت کسی داده اند که غائب نشده است، واگر دروغ ایشان ثابت شود، پیامبر نبوده است!
چگونه است که سنیان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را در آنچه در مورد عمار فرموده است: «گروه ستمکار او را می کشند»، ودرمورد امیر المؤمنین (علیه السلام): «مو های صورتش با خون سرش رنگین می شود»، ودرباره ی امام حسن (علیه السلام): «با سم کشته می شود»، ودر مورد امام حسین (علیه السلام): «با شمشیر به شهادت می رسد» تصدیق می کنند، ولی آن حضرت را در آنچه پیرامون قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، غیبت، وتعیین او به نام ونسب، فرموده است تصدیق نمی نمایند؟!
البته که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در تمامی سخنان صادق است ودر تمامی حالات به حق رفتار می نماید وایمان هیچ بنده ای صحیح نخواهد بود، مگر آن زمانی که در دل نسبت به حکم آن حضرت هیچ ناراحتی نیافته، در تمامی امور تسلیم ایشان باشد وشک وتردیدی در او راه نیابد، این اسلام است همان اسلامی که عبارت است از تسلیم وانقیاد وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الإسلام دِیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ(۶۵)، وهر که غیر از اسلام، دینی [دیگر] جوید، هرگز از وی پذیرفته نشود، ووی در آخرت از زیانکاران است.
از شگفت انگیزترین امور آن است که مخالفین ما روایت می کنند: عیسی بن مریم (علیه السلام) از سرزمین کربلا عبور کرد وآهوانی را دید که در آنجا گرد آمده بودند، آن آهوان گریان به سوی او آمدند ومسیح وحواریون نشستند وبه گریه مشغول شدند، حواریون که علت گریه مسیح را نمی دانستند، گفتند: ای روح وکلمه ی خداوند! چرا گریه می کنید؟ فرمود: آیا می دانید اینجا چه سرزمینی است؟ آنها پاسخ منفی دادند، او فرمود: این زمینی است که جوجه ی رسول خدا احمد وآن زن آزاده ی طاهره بتول که شبیه مادر من است، در آن کشته ودفن می شود، این زمین از مشک خوشبوتر است، چرا که خاک آن جوجه ی شهید است والبته که خاک پیامبران وفرزندان آنها چنین است، این آهوان با من تکلم می کنند ومی گویند: ما در این سرزمین از شوق تربت آن جوجه ی شهید ومبارک به چَرا مشغولیم، اینان چنین اعتقاد دارند که در این زمین در امنیت هستند، آنگاه از پشکل آنها برداشت وبوئید وگفت: خدایا این ها را باقی دار تا پدرش آن را ببوید وموجب تسلی وآرامش او گردد. آن پشکل ها نیز تا زمان امیر المؤمنین (علیه السلام) باقی ماند وایشان آن را بوییدند وگریستند وزمانی که گذرشان به کربلا افتاد این ماجرا را تعریف کردند.
 سنیان می پذیرند که پشکل این آهوان بیش از پانصد سال باقی بماند وباران ها وباد ها وگذشت روز ها وسال ها آن را دگرگون نکند، ولی نمی پذیرند که قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) باقی می ماند تا آنکه با شمشیر قیام کرده، دشمنان خدای (عز وجل) را به هلاکت رساند ودین خدا را اظهار نماید. واین با وجود احادیثی است که از پیامبر وائمه (علیهم السلام) با تصریح به نام، نسب، غیبتِ دراز مدت وجریان یافتن سنت پیشینیان در طول عمر در آن حضرت رسیده است! آیا این چیزی جز عناد ورزیدن وانکار حق است؟»
در غیبت شیخ طوسی /۱۱۳ آمده است: «ناقلان حدیث روایت کرده اند که دجال موجود است ودر عصر نبوی هم بوده است وتا زمانی که خروج می کند باقی خواهد ماند، واو دشمن خداست. اگر به خاطر مصلحتی جایز باشد که دشمن خدا چنین عمر کند، پس چگونه برای ولی خدا جایز نباشد؟! همانا این امر از عناد ناشی شده است».
نگارنده: پیروان مذاهب به دجال اعتقاد دارند، بعضی از آنان به دجال عمر معتقدند واو را ابن صیاد می دانند چرا که عمر وفرزندانش بر احادیث پیرامون آن که [نزد آنها] صحیح است، قسم خورده اند!
برخی هم دجال تمیم داری را که جاسوس وی در جزیره، او را از آن خبر داد باور دارند، زیرا احادیث او نیز [بر اساس مبانی آنها] صحیح است. برخی دیگر نیز به دجال کعب الاحبار اعتقاد دارند.
تمامی آنان چنین معتقد هستند که دجال زنده وپوشیده از چشم هاست وخداوند بر اساس عقیده ی عمر صد ها سال، وبر اساس باور تمیم داری وکعب هزاران سال به او عمر داده است، لذا روا نیست آنها نسبت به اعتقاد به اینکه امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) زنده است وروزی می خورد تا آنکه خداوند متعال به ایشان اذن دهد که ظهور کرده واسلام را اظهار نماید، بر ما خرده گیرند.
چگونه است که عمر دراز مدت برای دشمنان خدا ممکن است، ولی برای اولیای او ناممکن؟! وآیا روایات تمیم وکعب وامثال آنها از روایات اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیشتر اطمینان آور است؟!
احادیث پیرامون دجال در منابع سنیان به چند جلد می رسد!
۱. مسلمین اتفاق نظر دارند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از سه موضوع سخن گفتند؛ ایشان به دوازده امام پس از خود بشارت داده اند، از رهبران گمراهی پس از خود بر حذر داشته اند ونسبت به دجال هشدار داده اند.
هنگامی که به منابع دستگاه سلطه مراجعه می کنیم، چنین می یابیم که در چند موضع سخن درباره ی امامان دوازده گانه به میان رفته است. مردم در عرفات در اثنای سخنرانی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صدایشان را بالا بردند ولذا نفهمیدند که این دوازده تن کیانند!
همین حادثه زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در مدینه درباره ی امامان دوازده گانه سخن می گفتند برای راویان رخ داد، از این رو اسامی ائمه در میان همهمه گم شد، راوی در این رابطه از عمر پرسید واو گفت: تمامی آنان از قریش اند، آنها همه از قریش اند!
تعیین پیشوایان ضلالت وزمان آنها توسط آن حضرت نیز با سرنوشتی مشابه مواجه شد! گرچه برخی روایات از تیررس آنان به دور مانده است، در میان آنها بعضی مروان وفرزندانش را نام برده است وبعضی دیگر بر این دلالت دارد که آنها بلافاصله پس از پیامبرند.
بنابراین نباید امامان دوازده گانه ی هدایت را تعیین کرد، چرا که اسامی آنها از بین رفته است ونیز نمی توان رهبران دوازده گانه ی ضلالت را مشخص نمود، زیرا اسامی آنان نیز به چنین سرنوشتی دچار شده است!!!
در مقابل هیچ یک از احادیث پیرامون دجال از میان نرفته است وبازار آن رونق دارد، این احادیث در دار الخلافه نگهداری می شود وتوسط راویان آن به عرضه گذارده شده وبه چند جلد می رسد!
بنابر آنچه گذشت می توان فهمید که دستگاه خلافت قریش نشر وترویج احادیث دجال - حتی اگر دروغین باشد - ونیز منع از احادیث پیرامون امامان هدایت ورهبران گمراهی را - هر چند صحیح باشد - هدفمند دنبال می کرده است.
۲. در روایات دستگاه خلافت قریش، دو پیامبر با عنوان وزیر در خدمت دجال هستند!
طیالسی در مسند خود /۱۵۰ با سندی صحیح (!) از سفینه روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای ما سخن راند وفرمود: هیچ پیامبری نبوده مگر آنکه امتش را از دجال بر حذر داشته است، تا آنجا که فرمودند: دجال به مردم می گوید: آیا من پروردگار شما نیستم که زنده می کنم ومی میرانم؟
به همراه او دو تن از پیامبران هستند که من نام خود وپدرانشان را می دانم، اگر می خواستم آنها را نام می بردم، یکی در طرف راست ودیگری در طرف چپ او قرار دارند، دجال می گوید: آیا من پروردگار شما نیستم که زنده می کنم ومی میرانم؟ یکی از آن دو پاسخ می دهد: دروغ گفتی، ولی هیچ یک از مردم غیر از آن پیامبر دیگر صدای او را نمی شنود، اما پیامبر دیگر می گوید: راست گفتی، ومردم صدای او را می شنوند واین خود فتنه ای خواهد بود».(۶۶)
پس به این نوآوری راویان دستگاه خلافت واحادیث صحیح (!) آنان توجه کنید وببینید که می پندارند خداوند دو پیامبر را در خدمت دجال قرار می دهد وصدای آنکه دجال را تکذیب می کند مخفی می دارد، پیامبر دیگر هم خیانت نموده، به پروردگارش کفر می ورزد ودجال را تصدیق می کند! اینان در افترا بستن بر خداوند متعال وتوهین به رسولان وپیامبران (علیهم السلام) به تقلید یهود گردن نهاده اند.
۳. اهل سنت چنین گمان می کنند که دجال به خداوند شبیه است ولذا مسلمانان در تشخیص او دچار مشکل می شوند! از این رو پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به آنان چنین نشانه داده که دجال یک چشم است تا آنان بتوانند او را از خدا تشخیص دهند، چرا که خداوند یک چشم نیست بلکه هر دو چشم او سالم می باشد!
عبد الرزاق در المصنف ۱۱ /۳۹۰ از عبد الله بن عمر از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «هیچ پیامبری نیست مگر آنکه قوم خود را از دجال بر حذر داشته است، نوح [هم] قوم خود را از او برحذر داشت. ولیکن من درباره ی او سخنی می گویم که هیچ پیامبری به قوم خود نگفته است، شما می دانید که او یک چشم است ولی خدا یک چشم نیست»!(۶۷)
کسانی که پس از اینان آمدند این روایت را با ده ها نقل که اکثر آنها از عبد الله بن عمر است، آوردند.(۶۸)
۴. سنیان چنین می پندارند که دجال معجزاتی از جمله زنده کردن مردگان دارد!
عبد الرزاق در المصنف ۱۱ /۳۹۳ از ابو سعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «بر دجال حرام است که در راه های مدینه داخل شود، در آن روز مردی که بهترین - ویا از بهترین - مردم است نزد او رفته می گوید: گواهی می دهم تو آن دجالی هستی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره اش برای ما سخن گفته است. دجال [به مردم] می گوید: آیا اگر این شخص را بکشم وآنگاه زنده کنم، درباره ی من هم چنان تردید خواهید داشت؟ پاسخ می دهند: نه، او هم آن مرد را می کشد سپس زنده می گرداند، آن مرد پس از آنکه زنده می شود می گوید: به خدا قسم آگاهی وشناختی که اکنون نسبت به تو دارم پیشتر نداشتم. دجال در صدد کشتن دوباره ی او بر می آید، ولی بر او مسلّط نمی گردد.
معمر گوید: به من خبر رسیده که دجال بر حلق او قطعه ای مس قرار می دهد، وکسی که دجال او را می کشد وزنده می گرداند، خضر است».(۶۹)
صحیح مسلم ۸ /۲۰ آن را با تفاوتی اندک نسبت به عبد الرزاق آورده ودر قسمتی از آن چنین آمده است: «پس به فرمان دجال او را با ارّه از فرق سر تا پا دو نیم می کنند. او بین دو نیمه ی آن بدن راه می رود ومی گوید: بایست، واو بر می خیزد. آنگاه می گوید: آیا به من ایمان می آوری؟ او پاسخ می دهد: [با این کار] تنها شناختم نسبت به تو بیشتر شد. پس دجال می گوید: ای مردم! پس از من با هیچ کس چنین رفتاری نخواهد شد ودر صدد ذبح نمودن آن شخص بر می آید. پس قطعه مسی [برّان] را بین گردن وترقوه ی او قرار می دهد، ولی نمی تواند به مقصود خود برسد، لذا دست وپای او را می گیرد وپرتاب می کند.
مردم گمان می کنند که او را به جهنم انداخت، حال آن که او در بهشت افتاد. در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: این شخص بالاترین گواهی را نزد رب العالمین دارد».
باید از کسانی که بر اعتقاد ما - به اینکه خداوند به عترت معصوم (علیهم السلام) معجزه داده است - خرده می گیرند ودر مقابل چنین می پندارند که خدا به دشمنان خود مانند دجال وجنیان وساحران معجزه می دهد، تعجّب نمود، آنان با این کار نبوت ها را از اساس باطل می کنند، چرا که دلیل آن معجزه است که تصدیق وتأییدی از جانب خداوند برای پیامبران می باشد.
۵. آنان ده ها روایت درباره ی دجال نقل می کنند، از جمله آنکه او از یهودیان مشرق یا اصفهان است.
طبرانی در المعجم الکبیر ۱۸ /۱۵۵ از عمران بن حصین از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «دجال از جانب اصفهان شورش می کند».(۷۰)
در المعجم الصغیر ۱ /۲۶۰ از ابو برده روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دجال را یاد کرد وفرمود: «او از اینجا، نه بلکه از اینجا می آید، وبا دست به سمت مشرق اشاره نمود».
حاکم در المستدرک ۴ /۵۲۸ به واسطه ی ابو هریره از آن حضرت چنین نقل می کند وصحیح می شمارد: «دجال از اینجا، یا از اینجا، ویا از اینجا، بلکه از اینجا خروج می کند. ابوهریره می گوید: مقصود ایشان مشرق است».
الفتن ۲ /۵۳۲ وصفحاتی پس از آن از ابوبکر روایتی را بدون ذکر سند نقل می کند که دجال از سمت مشرق واز سرزمینی که آن را خراسان گویند خروج می کند، ولی ابن ابی شیبه آن را با سند در المصنف ۸ /۶۵۴ آورده ومی نویسد: «ابوبکر پرسید: آیا در عراق سرزمینی به نام خراسان وجود دارد؟ در جواب گفتند: بلی، او گفت: دجال از آن خارج می شود».(۷۱)
در تهذیب تاریخ دمشق ۱ /۱۹۵می نویسد: «ابن منده از عبد الله بن معتمر روایت می کند که گفت: دجال به طور علنی فعالیت می کند. او از مشرق می آید، به سوی خود دعوت می کند وگروهی بدو می گروند، او با گروهی از مردم می جنگد وبر آنان چیره می شود، اینچنین ادامه می یابد تا آنکه وارد کوفه شده بر کوفیان نیز غالب می شود».
عبد الرزاق در المصنف ۱۱ / ۳۹۶ از کعب الاحبار روایت می کند: «دجال از عراق خروج می نماید».(۷۲)
ابن حماد در الفتن ۲ /۵۳۰ از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «دجال از درّه ای میان شام وعراق خارج می شود». ودر النهایة ۲ /۷۳ آن را از هروی می آورد.
و پیشتر حدیثی از اهل بیت (علیهم السلام) گذشت که وی از بلخ در افغانستان خروج می کند.
۶. در احادیث آنان ونیز در روایات ما آمده است که پیروان دجال یهودیانند.
روایت صحیح مسلم ۸ /۲۰۷ گذشت که «هفتاد هزار نفر از یهود اصفهان، که جامه هایی که تمام بدن را می پوشاند دربردارند، از او دنباله روی خواهند نمود». وخواهد آمد که کعب الاحبار اتباع وی را از عرب می داند!
در مسند احمد ۳ /۲۲۴ آمده است: «دجال از منطقه یهودی نشین اصفهان شورش می کند وهفتاد هزار تن از یهودیان که تاج برسردارند، او را همراهی خواهند نمود».(۷۳)
و ده ها بلکه صد ها روایت دیگر که علی رغم وجود تناقضات، منابع سنیان مالامال از آن است.
در کمال الدین /۵۲۸ نیز از عبد الله بن عمر نقل می کند: «اکثر اتباع دجال یهود، زنان واعراب هستند».
قهرمانان سه گانه در تحریف دجال:
بارزترین شخصیت هایی که برای روایات پیرامون دجال زمینه سازی کردند وآنها را در میان مسلمانان ترویج دادند، عمر بن خطاب، تمیم داری وکعب الاحبار هستند که بر دجال وامور خارق العاده ی وی اتفاق نظر دارند، اگر چه در تعیین شخص او با یکدیگر اختلاف دارند.
نظر عمر آن است که دجال عبد الله بن صیاد است که در عهد وی متولد شده وظاهراً یهودی ومادرش از خزرج واز بستگان سعد بن عباده بوده است، این در حالی است که تمیم داری او را شخصی بلند قامت، عریض ودرشت هیکل می داند ومعتقد است که وی در جزیره ای در بحر متوسط در غل وزنجیر است، کعب الاحبار هم بر این باور است که دجال شیطانی است که در جزیره ای از جزائر یمن در بند می باشد.
اهل سنت هر سه را تصدیق کرده بر آنند تا بین دجال های متناقض آنان جمع کنند واز آنان یکی بسازند! ولیکن بالاترین تأثیر را عمر داشته است، چرا که وی علاوه بر گسترانیدن اعتقاد به دجال، به تمیم وکعب میدانی داد تا در حدّ توان اسرائیلیاتشان را منتشر کنند ویکی از آنها هم عقیده شان درباره ی دجال است.
عالمان سنی در میان دجال عمر، دجال تمیم ودجال کعب دچار حیرت وسرگردانی شده اند، زیرا روایاتشان در عین اینکه همه صحیح است (!) در کلیات وجزئیات دچار تناقض است.
تحیّر دیگر آنان در احادیث کعب الاحبار وجماعت اوست، که خروج دجال را به فتح قسطنطنیه، مهدی وقیامت مرتبط می دانند وتفاصیل وتناقضات بسیاری دارد.
بزرگان اهل سنت اصل روایات دجال را مورد هیچ گونه نقدی قرار نداده اند، زیرا تمام آنها نزد آنان صحیح است (!) به عنوان نمونه ابن حجر که از بزرگان ایشان است، حتی دجال کعب را که در یکی از جزائر یمن محبوس می باشد پذیرفته است، اوهیچ نقدی را متوجه روایت تمیم وجاسوس خیالی دجال [که در روایت تمیم است] نمی کند، والبته در جمع بین آن ودجال عمر به حیرت افتاده است! وبنابر عادت همیشگی در صدد بر آمده تا با وجوهی سست آنها را جمع کرده وتناقضاتش را بر طرف سازد که در این راستا به بیراهه رفته وبه عجز افتاده است.
وی در فتح الباری ۱۳ /۲۷۷ می نویسد: «نعیم بن حماد استاد بخاری در کتاب خود الفتن احادیثی را درباره ی دجال وشورش او آورده است که اگر به آنچه پیشتر در اواخر کتاب الفتن گذشت ضمیمه شود، سرگذشت کاملی درباره ی دجال خواهد بود. از جمله، آنچه که ابن حماد از طریق جبیر بن نفیر وشریح بن عبید وعمرو بن اسود وکثیر بن مره نقل می کند که گفتند: دجال انسان نیست بلکه شیطانی است که در بعضی از جزائر یمن به هفتاد زنجیر بسته شده است، معلوم نیست چه کسی او را در بند کرده است، سلیمان نبی یا دیگری، هنگامی که زمان ظهورش فرا برسد خداوند در هر سالی یک حلقه از او باز می نماید، پس چون آشکار شود ماده الاغی که فاصله ی میان دو گوشش چهل ذراع است نزد او می آید ودجال منبری از مس بر پشت آن قرار داده، بر روی آن می نشیند وقبیله های جن از او پیروی نموده، گنج های زمین را برای او بیرون خواهند آورد! ابن حجر در ادامه می نویسد: با چنین اوصافی امکان ندارد که ابن صیاد دجال باشد».
این ابن صیادی که ابن حجر [دجال بودن] وی را بعید می شمارد، همان دجال عمر است که روایات مربوط به آن نزد سنیان در بالاترین درجات صحت است!
او در ادامه می افزاید: «راویانی که این روایات را نقل کرده اند گرچه افراد ثقه ای هستند، ولی شاید آن را از برخی کتب اهل کتاب آورده اند. ابو نعیم هم از طریق کعب الاحبار نقل می کند که دجال از مادری در قوص مصر به دنیا می آید وفاصله میان تولد تا خروج وی سی سال است. خبر وی نه در تورات ونه در انجیل نازل نشده بلکه تنها در بعضی از کتب پیامبران آمده است... ابن وصیف مورخ نیز می نویسد: دجال از فرزندان شق کاهن مشهور است، بلکه او خود شق است وخداوند او را مهلت داده. مادر دجال زنی از جن است که شیفته ی پدر او شد، پدر هم از او صاحب این فرزند شد. شیطان برای او کار های عجیبی انجام می داد، لذا سلیمان او را گرفت ودر جزیره ای از جزائر بحر حبس نمود».
ابن حجر می افزاید: «به خاطر آنکه امر در مورد دجال بسیار مشتبه است بخاری در صدد ترجیح [در میان اخبار] بر آمده وتنها روایت جابر از عمر که درباره ی ابن صیاد است را آورده، وحدیث فاطمه بنت قیس را که در جریان تمیم می باشد نقل نکرده است، از این رو برخی چنین پنداشته اند که حدیث فاطمه غریب می باشد وآن را رد کرده، حال آنکه چنین نیست».
 پس از آن ابن حجر به رد روایتی که دجال را اهل مصر عنوان می کرد [وپیشتر گذشت] پرداخته ودر ۱۳ /۲۷۷ می نویسد: «گمانم این است که این خبر نادرست می باشد، زیرا حدیث صحیح دلالت دارد که هر پیامبری پیش از پیامبر ما، قوم خود را از دجال بر حذر داشته است. این مطلب هم که او به آن مدت [سی سال] قبل از خروجش به دنیا می آید، با اینکه او ابن صیاد است ونیز آنکه در جزیره ای از جزائر بحر در بند می باشد، تنافی دارد».
سخنان ابن حجر طولانی است ودر آن به دجال تمیم تمایل بیشتری نسبت به دجال عمر نشان می دهد! وی تلاش کرده تا بین آن دو چنین جمع کند: «نزدیکترین وجهی که می توان بدان بین حدیث تمیم وابن صیاد جمع نمود، آن است که دجال همان کسی است که تمیم او را در بند دیده، وابن صیاد شیطانی است که در آن مدت به صورت دجال آشکار شد تا آن هنگام که به سوی اصفهان رفت وبا رفیق خود در آنجا پنهان شد، تا آن زمانی که خداوند خروج او را در آن مقدر داشته فرا رسد».
جمعی که ابن حجر ارائه داده صحیح نمی باشد، چرا که ابن صیاد در مدینه از دنیا رفت، در حالی که دجال تمیم ودجال کعب الاحبار در بند هستند وجز در هنگام خروجشان آزاد نخواهند شد.
ابن حجر با وجود علم وآگاهی، در احادیث پیرامون دجال سرگردان مانده است، پس حال دیگر عالمان آنان چگونه است؟ مشکلی که بزرگان علمای سنی دارند ضعف ذهنی نیست، بلکه در مواد قضایایی است که آن را مفروض گرفته اند ودلیل آنان صحت سند است، وهمین امر است که آنها را مجبور به پذیرش متناقضات کرده، به حشوی گری ونوآوری وا می دارد!
عقیده ای که عمر درباره ی دجال رواج داد:
صحیحترین کتاب سنیان پس از کتاب خدا - آن گونه که خود ادعا می کنند - روایت می کند که عمر قسم می خورده دجال عبد الله بن صیاد می باشد که از یهودیان مدینه است.
پیش از این گذشت که صحیح بخاری ۸ /۱۵۸ و۹ /۱۳۳ از جابر نقل می کند: «شنیدم که عمر نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر این مطلب قسم می خورد وآن حضرت هم آن را انکار نکرد».
این روایت بیانگر آن است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به دجالِ عُمر یعنی ابن صیاد اقرار دارند!!! وامری که باعث شگفتی می شود آن است که عمر از آن حضرت درباره ی دجال نپرسید، بلکه در حضور ایشان بر رأی ونظر خود سوگند می خورد وحضرت با سکوت خود به باور او اقرار می کنند!
آنان بر جابر وابوذر هم دروغ بستند وگفتند که این دو نیز به مانند عمر قسم یاد می کردند، ودرباره ی ابوذر پا را فراتر گذارده گفتند که او ده بار سوگند می خورد! آنگاه بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) افترا بستند که اعتقاد ایشان بر این است که دجال ابن صیاد می باشد وایشان نسبت به آگاهی از حقیقت، گفتار واهداف او حریص بوده اند ومخفی از او، بار ها برای تجسس رفته اند!
بخاری در صحیح ۷ /۱۱۳ از سالم بن عبد الله نقل می کند: «عبد الله بن عمر به او خبر داده: عمر با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در میان جماعتی از اصحاب به سراغ ابن صیاد رفتند واو را در قلعه بنی مغاله در حال بازی با کودکان یافتند، ابن صیاد که آن روز ها نزدیک بلوغ بود، متوجه حضور پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشد تا آنکه آن حضرت با دست بر پشت او زدند وفرمودند: آیا گواهی می دهی که من رسول خدایم؟ وی پاسخ داد: گواهی می دهم که تو رسول بی سوادان هستی، وخود گفت: آیا تو شهادت می دهی که من رسول خدایم؟ پس آن حضرت او را زدند وفرمودند: به خدا ورسولان او ایمان دارم.
به او گفتند: چه می بینی؟ وی گفت: راستگو ودروغگو به نزد من می آیند. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: امر بر تو مشتبه شده است. در ادامه فرمودند: من برای تو چیزی را پنهان کرده ام، ابن صیاد گفت: آن دود است. ایشان گفتند: دور شو که تو هرگز از آنچه برایت مقدر است، تجاوز نخواهی نمود!
عمر گفت: ای رسول خدا! آیا به من اجازه می دهید که گردن او را بزنم؟ ایشان گفتند: اگر او همان دجال باشد بر او تسلّط نخواهی یافت، واگر او نباشد برای تو هیچ خیری در کشتن او نیست».
سالم گوید: از عبد الله بن عمر شنیدم: «پس از این ماجرا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به همراه ابی بن کعب انصاری دوباره به سراغ ابن صیاد رفتند، چون آن حضرت وارد شد خود را در پشت شاخه های نخل پنهان نمود ومی خواست پیش از آنکه او ایشان را ببیند چیزی از سخنان او را بشنود، ابن صیاد در بستر در میان عبایش دراز کشیده وزمزمه می کرد، مادر ابن صیاد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را - در حالی که خود را در میان شاخه های نخل مخفی می کرد - مشاهده نمود وبه پسرش گفت: ای صاف! - این نام ابن صیاد است - این محمد است، وابن صیاد از حضور ایشان آگاه شد.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اگر مادرش او را رها می گذاشت، او [اسرار خود را] فاش می کرد! سالم گوید: عبد الله بن عمر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در میان مردم برخاست وبه آنچه شایسته ی خداست ثنا گفت، سپس دجال را یاد نمود وفرمود: من شما را از او بر حذر می دارم وهیچ پیامبری نبوده مگر آنکه قوم خود را از او بر حذر داشته است، نوح [هم] قومش را درباره ی او هشدار داده است، لیکن من در مورد او سخنی می گویم که هیچ پیامبری به قوم خود نگفته است، شما می دانید که او یک چشم است وحال آنکه خداوند یک چشم نمی باشد».
عبد الرزاق در المصنف ۱۱ /۳۸۹ این مطلب را به سه روایت نقل می کند که در سومین خبر از امام حسین (علیه السلام) (!) چنین می آورد: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سوره ی دخان را از ابن صیاد مخفی داشت واز او درباره ی آن پرسید، وی گفت: دود، ایشان گفتند: دور شو که تو هرگز از آنچه برایت مقدر است تجاوز نخواهی نمود، پس چون پشت نمود پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسید: او چه گفت؟ بعضی گفتند: دخ [دود] وبرخی گفتند: ریح [باد]! حضرت فرمود: من در بین شما هستم ودچار اختلاف شده اید، پس از من اختلافتان شدیدتر خواهد بود».(۷۴)
روایت بخاری این مطلب را نیز در بر دارد که خداوند متعال دو دیده ی سالم دارد که به واسطه ی آن از دجال تمییز داده می شود!
ابوبکره برادر زیاد بن ابیه هم برای آنکه سوگند عمر را تأیید کند به اظهار نظر درباره ی دجال می پردازد.
طیالسی در مسند /۱۱۶ به واسطه ی او از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «پدر ومادر دجال سی سال را بدون فرزند سپری می کنند وپس از آن پسری یک چشم از آنان متولد می شود که بیشترین زیان وکمترین نفع را دارد، چشمان او به خواب می رود ولی قلب او نه.
حضرت پدر او را نیز چنین وصف نمودند: پدر او مردی است با قدی بلند واندامی فربه که گوشت بدنش به اضطراب افتاده است وبینی اش به منقار می ماند. مادر او زنی است بلند قد، درشت هیکل وبا سینه هایی بزرگ.
ابوبکره در ادامه می گوید: ما شنیدیم که در مدینه در میان یهودیان کودکی به دنیا آمده است، لذا من وزبیر به نزد والدین آن کودک رفتیم واوصافی را که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیان کرده بودند در آن دو مشاهده کردیم، من به آنان گفتم: آیا برای شما فرزندی به دنیا آمده است؟ آن دو در پاسخ گفتند: ما سی سال را بدون فرزند سپری نمودیم وپس از گذشت آن، این کودک برایمان متولد شده است که بیشترین زیان وکمترین نفع را دارد ودیدگانش به خواب می رود ولی قلب او بیدار است.
ما از نزد آنها بیرون آمدیم که یکباره به آن پسر برخوردیم، او قامتی نحیف داشت ودر زیر آفتاب در میان عبایی، چیزی با خود زمزمه می کرد، پس سرش را بیرون آورد وگفت: شما چه گفتید؟ ما گفتیم: آیا شنیدی؟ او گفت: من به خواب می روم ولی قلبم نمی خوابد!»(۷۵)
اهل سنت پنداشته اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) قسم عمر را تأیید نموده است، باور آنان چنین است که آن حضرت در این مطلب تردید داشته ونیازمند دانش یهودیان بوده است واز آنجا که عمر در دروس آنان شرکت می کرده ودانش دجال شناسی را از آنان فرا گرفته است، آن را به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یاد داده وبا سوگند تأکید کرده است، ودر پی آن ایشان از قسم خوردن عمر کسب یقین نموده وبه واسطه ی دانش یهود وقسم عمر، از نزول وحی مستغنی شده است!
عمدة القاری ۲۵ /۶۹ [پس از آنکه روایتی را که پیشتر گذشت ودر آن، عمر از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می خواهد تا اجازه بدهد گردن ابن صیاد را بزند وایشان در پاسخ او می گوید: اگر او همان دجال باشد بر او تسلط نمی یابی، واگر او نباشد هیچ خیری در کشتنش نیست، نقل می کند] می نویسد: «اگر کسی اشکال کند که این خبر بر شک وتردید پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وعدم جزم ایشان نسبت به دجال بودن ابن صیاد دلالت دارد، در پاسخ گوییم: شک آن حضرت، ممکن است پیش از سوگند خوردن عمر بر دجال بودن وی بوده باشد».!
این در حالی است که عالمانی به مانند ابن حجر که خود را وقف دستگاه خلافت کرده اند، اعتقادشان بر این است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دجال عمر را تأیید ننموده، سکوت اختیار کردند وهم چنان در شک وتردید بودند تا آنکه تمیم داری از راه رسید وبه ایشان خبر داد که دجال را دیده است، ایشان هم از او قدردانی کرده، مسلمانان را فرا خواندند وبرای آنان سخنرانی نمودند واعتقاد به دجال را به ایشان آموختند، از این رو فضیلت وبرتری از آن تمیم است نه عمر!!! ودیگر نوآوری های تأسف بار آنها.
فرزندان عمر بر عقیده وباور پدرشان تأکید می کنند!
سنن ابی داود ۴ /۱۲۰ از عبد الله بن عمر نقل می کند که می گفت: «به خدا قسم تردیدی ندارم که مسیح دجال همان ابن صیاد است».
در مسند احمد ۶ /۲۸۳ نیز آمده است که «عبد الله بن عمر ابن صائد [ابن صیاد] را در یکی از کوچه های مدینه مشاهده کرد وبه او دشنام داد وناسزا گفت وابن صائد در پی آن چنان باد کرد که تمامی راه را بست! ابن عمر با عصایی که به همراه داشت چنان او را زد که عصا شکست! حفصه [چون برادرش را دید] گفت: شما دو نفر با یکدیگر چه کار دارید، چه چیزی تو را بر آن وا می دارد؟ آیا نشنیدی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: خروج دجال تنها به خاطر خشم وغضب است؟»!
مسلم در صحیح ۸ /۱۹۴ از نافع چنین نقل می کند: «عبد الله بن عمر ابن صائد را در یکی از گذرگاه های مدینه دید وسخنی گفت که خشم او را برانگیخت، در پی آن ابن صائد چنان باد کرد که تمام راه را پر کرد، پس از این ماجرا عبد الله نزد حفصه که از این برخورد آگاهی یافته بود آمد، او به برادرش گفت: خداوند تو را رحمت کند، از ابن صائد چه خواستی، آیا نمی دانی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: خروج دجال تنها بر اثر خشم وغضب است»!(۷۶)
عبد الرزاق در المصنف ۱۱ /۳۹۶ از ابن عمر روایت می کند: «روزی به ابن صیاد در حالی که مردی یهودی همراه او بود برخوردم ودیدم چشم او که مانند چشم شتر بیرون بود بر آمده است، گفتم: ای ابن صیاد! تو را به خدا قسم می دهم، چه زمانی چشم تو بر آمده است - ویا سخنی مشابه این -؟ او در جواب گفت: به خدا قسم نمی دانم، گفتم: دروغ می گویی، چشم تو در سر تو است ونمی دانی؟ او هم با دست چشمش را مسح نمود وسه بار خرناس کشید! - در اینجا یهودی پنداشت که من با دست بر سینه او زده ام ولی من نمی دانستم - من به ابن صیاد گفتم: دور شو که هرگز از آنچه برایت مقدر است تجاوز نخواهی نمود، او هم گفت: آری، قسم به جانم که از آنچه برایم مقدر است تجاوز نخواهم کرد.
ابن عمر می گوید: من این مطلب را برای حفصه گفتم واو گفت: از این مرد اجتناب کن، زیرا ما روایت می کنیم که دجال به هنگام غضب خارج می شود»!
بلایی که بر سر عبد الله بن صیاد بیچاره وپسرش عماره آمد!
عالمانی که خود را وقف دستگاه خلافت کرده اند در شرح حال عبد الله بن صیاد وپسرش عماره دچار تناقض شده اند، آنان در پذیرش سوگند عمر نسبت به اینکه وی همان دجال است متحیرند، برخی از آنان چنین گفتند: گفتار عمر صحیح است وابن صیاد همان دجال می باشد، اینان به جابر بن عبد الله انصاری (رحمه الله) نسبت دادند که وی شهادت می داده ابن صیاد دجال است و«ابو سلمه به او گفت: ابن صیاد از دنیا رفته است(!) وجابر پاسخ داد: اگر چه از دنیا رفته باشد، ابو سلمه گفت: ابن صیاد اسلام آورده بود وجابر گفت: اگر چه اسلام آورده باشد»!
منکران گفتند که ابن صیاد اسلام آورد ودر فتح اصفهان شرکت جست، ولی مدعیان جواب دادند که او نزد یهود آنجا غائب شده است، چرا که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر داده است دجال از آن سرزمین خروج می کند «ویهودیان از او استقبال کرده، گفتند: این پادشاه ماست که به واسطه ی او بر عرب پیروز خواهیم شد، آنان او را شبانه وارد شهر کردند وبر طبل ها زدند وشمع ها افروختند، وپس از آن دیگر خبری از او نشد».(۷۷)
گرچه آنان خودشان را تکذیب نمودند، زیرا خواهد آمد که خود روایت می کنند او در واقعه ی حره در مدینه بوده است!
بعضی دیگر نیز چنین گفتند: چگونه می توان گفت که ابن صیاد دجال است وحال آنکه او مسلمان شد ودر فتوحات شرکت نمود ودر مدینه در گذشت، به علاوه آنکه پسر او عماره مورد توثیق ابن معین، ابن حبان ودیگران قرار گرفته است!
بیهقی، ابن حجر، ذهبی، ابنتیمیه وشوکانی از خود جرأت نشان داده، گفتند: ابن صیاد دجال نبوده وعمر در سوگند خود خطا رفته است، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز بدان اقرار ننموده اند، چرا که هم چنان شک وتردید داشتند، تا آنکه وحی بر ایشان نازل می شود ودجال را دجال تمیم داری که در جزیره ای محبوس است، معرفی می کند ودر پی آن ایشان در میان مردم سخنرانی کرده، آنان را می آگاهاند!
ابن حجر در اصابه ۵ /۱۴۸ می گوید: «صحیحین روایت می کنند که جابر قسم می خورد ابن صیاد همان دجال است، ودر خبر چنین آمده که عمر نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در این باره سوگند یاد می کرده است... ولیکن اگر او بر دین اسلام از دنیا رفته باشد، همان گونه که ابن فتحون بر شرط کتاب الاستیعاب گفته [صحابی عادلی] خواهد بود».
ذهبی در الکاشف ۲ /۵۴ می نویسد: «عمارة بن عبد الله بن صیاد: او فرزند کسی است که او را دجال پنداشتند، عماره از جابر وسعید بن مسیب روایت می کند ومالک وجماعتی هم از او روایت می نمایند. او مورد توثیق ابن معین قرار گرفته است».
شوکانی در نیل الاوطار ۸ /۲۰ - ۱۹ می نویسد: «خطابی می گوید: پیشینیان در مورد ابن صیاد - پس از آنکه بزرگ شد - اختلاف کرده اند، روایت شده که او از گفتار خود توبه نمود ودر مدینه درگذشت وهنگامی که خواستند بر او نماز بخوانند، چهره اش را گشودند تا مردمان او را ببینند وبه مردم گفته شد: شاهد باشید!
نووی گفته است: علماء جریان ابن صیاد را مشکل وامر او را مشتبه می دانند، اما جای تردیدی نیست که وی یکی از دجال ها می باشد! ظاهر آن است که درباره ی اینکه دجال کیست هیچ وحیی بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیامد وتنها اوصاف وی بر ایشان وحی شد، در ابن صیاد هم قرائنی وجود داشت که با این احتمال سازگار بود، از این رو آن حضرت در این باره جازم نبودند.
بیهقی نیز می گوید: احتمال آن می رود که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد ابن صیاد متوقف بودند، سپس از ناحیه خدای متعال این امر برای ایشان استوار شد که دجال شخص دیگری است همان گونه که ماجرای تمیم داری می رساند وتمام کسانی که بر این مطلب جزم دارند که دجال کسی دیگر است بدان تمسک نموده اند، والبته طریق آن اصح است».
همو در ۸ /۲۰ چنین می گوید: «حدیثی که از دجال تمیم سخن می گوید با آنچه بر دجال بودن ابن صیاد دلالت می کند منافات دارد وامکان جمع بین آن دو نیست، زیرا کسی که در روزگار نبوی نزدیک به بلوغ بوده وآن حضرت نزد او آمده واز او سؤال می پرسیدند، نمی تواند در اواخر دوران آن حضرت مردی بزرگ باشد که در جزیره ای از جزائر بحر زندانی ودر بند است ودرباره ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می پرسد که آیا ظهور نموده است یا نه، پس سزاوار است که قسم عمر وجابر را این گونه توجیه کنیم که پیش از اطلاع از ماجرای تمیم بوده است».
این در حالی است که اینان خود از جابر (رحمه الله) در همین موضوع ونیز در موضوعات متعدد دیگر، اموری ضد ونقیض روایت نموده اند، آنان از او نقل می کنند که گفت: «نسبت به ابن صیاد پیوسته در تردید بودم تا آنکه به خاک سپرده شد».(۷۸)
ابنتیمیه در فتاوی خود ۱۱ /۲۸۳ می نویسد: «بعضی از صحابه چنین می پنداشتند که ابن صیاد همان دجال است، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز در مورد او متوقف بودند، تا آنکه پس از مدتی معلوم شد او دجال نیست، بلکه پیشگو بوده است».
ابن قتیبه در المعارف /۲۷۲ می گوید: «پدر او [عماره] عبد الله بن صیاد است که درباره اش گفته شده که دجال است. این به خاطر کار هایی بود که انجام می داد. عبد الله مسلمان شد ودر کنار مسلمانان جنگید ودر مدینه اقامت نمود وپسرش عماره در دوران خلافت مروان بن محمد از دنیا رفت».
 در الجرح والتعدیل ۶ /۳۶۷ می نویسد: «یحیی بن معین گوید: عمارة بن عبد الله بن صیاد ثقه است، عبد الرحمن برای ما نقل نموده که از پدرم درباره ی عماره پرسیدم واو در پاسخ او را صالح الحدیث خواند».
در تهذیب الکمال ۲۱ /۲۴۹ می نویسد: «محمد بن سعد [درباره ی عماره] گفت: وی ثقه بود واحادیث کمی را نقل کرد، مالک بن انس هیچ کسی را در فضل بر او مقدّم نمی داشت...عماره در خلافت مروان بن محمد درگذشت. ابن حبان او را در کتاب الثقات ذکر کرده است».
در اسد الغابة ۳ /۱۸۷ می نویسد: «عبد الله بن صیاد:... پدر او از یهودیان بود، معلوم نیست که او از چه تیره ای است، بعضی از مردم او را دجال می دانند. عبد الله در روزگار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) متولد شد در حالی که یک چشم داشت وختنه بود. از فرزندان او عماره است که از نیکان مسلمین واصحاب سعید بن مسیب بود، مالک ودیگران از او روایت کرده اند».
وی در ادامه سوگند عمر را می آورد ومی گوید: «آنچه نزد ما صحیح است آن است که ابن صیاد دجال نیست، به جهت آنچه در این حدیث آمده است [ابن اثیر حدیثی نقل می کند که خلاصه اش این است: ابن صیاد با ابو سعید به حج یا عمره رفتند وسخن از گفتار مردم درباره ی او به میان آمد، ابن صیاد به ابو سعید گفت: آیا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نگفتند که دجال عقیم است؟ وحال آنکه من فرزندم را در مدینه به جا گذاشتم. آیا ایشان نگفتند که دجال وارد مکه ومدینه نمی شود؟ وآیا من خود اهل مدینه نیستم؟ هم اکنون نیز رهسپار مکه ام!] ونیز به دلیل آنکه او در حالی که مسلمان بود در مدینه فوت نمود. دلیل دیگر هم روایت تمیم داری است».
الطبقات الکبری، القسم المتمم /۳۰۲ می نویسد: «مالک بن انس احدی را در فضل بر او [عماره] مقدم نمی کرد، واز او روایت نقل نموده است، خود عماره هم از سعید بن مسیب روایت می کند، آنان [عماره وخانواده اش] خود را بنی اشیهب می دانستند. ابن سعد درباره ی پدر عماره - عبد الله - می گوید: اوست که به خاطر کار هایی که انجام می داد،گفتند دجال است».
نگارنده: به نظر می رسد مادر ابن صائد از خزرج بوده، پدرش نیز ممکن است از یهود باشد، در مورد بنی اشیهب که وی خود را به آن منتسب می نمود چیزی یافت نشد وچه بسا آنان دایی های او از خزرج باشند، پس او به حساب خزرج گذاشته می شود که رئیس آنها سعد بن عباده است، همو که دشمن سرسخت عمر بود، چرا که در مقابل بیعت ابوبکر ایستاد، لذا عمر او را به شام تبعید کرد وخالد بن ولید را فرستاد تا او را به قتل برساند!
الطبقات الکبری ۳ /۵۰۳ می نویسد: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ابن صیاد را در حالی که نوجوان ودر نزدیکی بلوغ بود ودر قبیله ی بنی مغاله بازی می کرد مشاهده نمود، آنان تیره ای از بنی عبد نجار هستند».
ولیکن عمر او را یهودی معرفی وبه دجال بودن متهم کرد! در حالی که او مسلمانی مجاهد بود ودر جنگ نهاوند فرماندهی سواران را بر عهده داشت، چنان که طبری در تاریخ ۳ /۱۸۷ می نگارد. او همواره از تهمت عمر وفرزندان او - عبد الله وحفصه - ومقلّدین آنها فریاد می کرد!
احمد در المسند ۳ /۷۹ می نگارد: «ابو سعید خدری در لشکر فتح شرکت داشت، وی می گوید: ما در لشکری - که عبد الله بن صیاد هم در آن حضور داشت - از مدینه به سمت مشرق آمدیم، هیچ کس با او همراه، همنشین وهم سفره نمی شد واو را دجال می نامیدند! روزی در منزلگاهی فرود آمده بودم که او مرا دید که نشسته ام، پس آمد، کنار من نشست وگفت: ابو سعید! آیا نمی بینی مردم چه می کنند؟! هیچ کسی همراه، همنشین وهم سفره ی من نمی شود، ومرا دجال می خوانند! تو می دانی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: دجال وارد مدینه نمی شود، واین در حالی است که من در مدینه به دنیا آمدم، وشنیدی که آن حضرت گفتند: برای دجال فرزندی به دنیا نمی آید، در حالی که من صاحب فرزند هستم! سوگند به خدا به خاطر رفتاری که مردم با من دارند در صدد آن بر آمدم که ریسمانی بگیرم ودر خلوت آن را دور گردنم قرار داده، [خود را حلق آویز کنم تا] خفه شوم واز این مردم راحت گردم. به خدا قسم من دجال نیستم»!
اما راویان در راستای اثبات صدق عمر، از زبان ابو سعید در این گزارش افزودند که وی گفت: «ابن صیاد در پایان سخنش گفت: به خدا قسم من محل تولد ومکان دجال را می دانم! ابو سعید ادامه می دهد: او امر را برای من دگرگون جلوه داد».(۷۹)
مقصود ابو سعید آن است که ابن صیاد در ابتدای گفتارش او را فریب داد، ولی در نهایت اقرار نمود که دجال است!
دجال تمیم داری:
تمیم داری شخصی مسیحی واهل شام است، او در سال دهم هجری یعنی پس از پیروزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وفراگیر شدن اسلام در تمام جزیره، به همراه گروهی نزد آن حضرت آمدند. آنها به تجارت شراب اشتغال داشتند، پس خمره هایی از شراب را به عنوان هدیه خدمت ایشان آوردند، آن حضرت نپذیرفت زیرا خداوند حرام نموده است، در اینجا تمیم گفت: اینها را بگیرید واز قیمت آن بهره ببرید، ایشان در پاسخ فرمودند: قیمت آن نیز حرام است.
تمیم در مدینه سکنی گزید وبعداً در درگاه عمر که فرهنگ اهل کتاب، مخصوصاً داستان های آنها - که تمیم به خوبی از پس آن بر می آمد - موجب شگفتی او می شد، تقرّب یافت! وی از عمر درخواست نمود تا به او اجازه دهد داستان های اهل کتاب را در مسجد بگوید، ولی عمر گفت: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از فرهنگ داستان سرایان نهی نموده است ومن هراس آن دارم که خدا تو را در زیر گام های آنان قرار دهد».
مقصود عمر آن است که هنگامی که تو در مسجد داستان بگویی، من از غضب مسلمین بر تو می هراسم!
ولیکن تمیم از نرمش وسهل انگاری عمر بهره جست وبه مطلوب خود دست یافت، هم چنان که در تاریخ المدینة ۱ /۹ آمده است، لذا عمر نامه ای رسمی نوشت وبه او اجازه داد تا در مسجد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به داستان سرایی بپردازد!
او خود او در جلسه سخنرانی تمیم حضور یافت. او گفته که می خواسته از تمیم درباره ی مطلبی که در آن جلسه از او شنیده است سؤال کند، ولی او را احترام کرد ونپسندید گفتارش را قطع نماید!
عمر روز جمعه را برای تمیم انتخاب کرد، سپس شنبه را بدان افزود ونتیجه آن جالب از آب در آمد: کشیش وتاجر شراب، مسیحی سابق وآن گونه که خود گوید مسلمان کنونی. برای مسلمین در مسجد پیامبرشان (صلی الله علیه وآله وسلم) در روز شنبه داستان های یهودیان ومسیحیان را می گوید! این در حالی است که عمر نقل هر گونه حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را با تهدید به تازیانه وزندان، ممنوع کرده بود!
در مسند احمد ۳ /۴۴۹ آمده است: «در دوران رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ونیز روزگار ابوبکر داستان سرایی نمی شد، نخستین کسی که بدان پرداخت تمیم داری بود، وی از عمر اجازه گرفت تا در حالی که ایستاده است برای مردم داستان سرایی کند وعمر به او اجازه داد».
عمر بن شبه در تاریخ المدینة ۱ /۱۱ می گوید: «سپس عثمان به خلافت رسید، تمیم از او درخواست کرد تا [بر عرصه ی فعالیت او] بیفزاید، وی هم جایگاه دیگری به او داد که در پی آن تمیم در طول هفته سه بار به سخنرانی می پرداخت».
بدین سان تمیم واعظ وسخنران رسمی مسلمانان شد وعمر او را بسیار احترام می کرد وخیر المؤمنین می نامید، از این رو برای او کرامات ومعجزات ساختند، از جمله آنکه گفتند: روزی آتشفشانی در مدینه فوران کرد، عمر نزد تمیم آمد واز او خواهش کرد تا آن را خاموش کند، تمیم هم با وی آمد وبا دست دهانه ی آتشفشان را جمع کرده آن را به سمت راهی در میان کوه ها سوق داد ودر پی آن دوید تا آنکه آتش پنهان شد!
بیهقی در دلائل النبوة ۶ /۸۰ می نویسد: «فصلی در بیان کراماتی که برای تمیم داری آشکار شد... معاویة بن حرمل گوید: وارد مدینه شدم وسه روز بدون غذا در مسجد ماندم، پس از آن به نزد عمر آمده گفتم: یا امیر المؤمنین! توبه کاری پیش از آنکه بر او دست یابی [با پای خویش آمده است]، او گفت: که هستی؟ پاسخ دادم: معاویة بن حرمل [وی داماد مسیلمه ی کذاب است که در جریان ادعای نبوت، او را همراهی نموده است]، او گفت: نزد خیر المؤمنین برو.
سیره ی تمیم داری چنان بود که پس از نماز با دست به سمت راست وچپ خود می زد ودو مرد را گرفته، با خود می برد [ومیهمان می کرد]، من در کنار او نماز خواندم وپس از نماز با دست زد ودست مرا گرفت وبرد، پس غذایی برایم آوردند ومن هم بسیار خوردم، گرچه از شدت گرسنگی سیر نشدم!
روزی در منطقه ی حره آتشی شعله گرفت، عمر نزد تمیم آمد وگفت: به سراغ این آتش برو، تمیم گفت: ای امیر المؤمنین! مگر من کیستم؟ مگر من کیستم؟ وعمر آن قدر اصرار کرد که تمیم با او برخاست ومن هم به دنبال آنها رفتم، آنان به سوی آتش رفتند وتمیم آن را با دستش جمع می نمود تا آنکه آتش در راهی کوهستانی داخل شد وتمیم هم در پی آن رفت. پس عمر گفت: کسی که دیده مانند کسی که ندیده نیست، واین را سه بار تکرار کرد».
این تمیم داری است که پنداشتند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اعتقاد به دجال را از او گرفته است! تمیم آن را از داستان دجال یهودی برگرفته، تغییر داده وادعا کرده که او را در جزیره ای در بحر در حالی که در بند است مشاهده کرده است! او رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را از آن با خبر نمود وآن حضرت هم به سرعت بر منبر رفت ودر میان مسلمانان سخنرانی وقصه ی تمیم را برایشان تعریف نمود وآن را یکی از اجزاء اسلام واعتقادات آن قرار داد! مسلمین هم به ترویج آن در مهمترین مصادر پرداختند، این جریان به نام حدیث جساسه شناخته می شود.
از قدیمی ترین کسانی که آن را روایت کرده ابن ابی شیبه است، وی در المصنف ۱۵/۱۵۴ آن را از مشهورترین راویان این داستان که فاطمه دختر قیس فهریه خواهر ضحاک بن قیس چاپلوس معاویه است، نقل می کند، او می گوید: «روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نماز ظهر را به جا آورده پس از آن بر منبر رفتند، مردم از این کار تعجب کردند، برخی از آنان ایستاده وبعضی هم نشسته بودند، ایشان پیش از آن روز تنها در روز جمعه بر منبر می رفتند، پس با دست به مردم اشاره نمودند که بنشینید، سپس گفتند: به خدا قسم ایستادن من بابت امری که برایتان نفعی به دنبال داشته باشد نیست، نه برای ترغیب نمودن است ونه برای ترسانیدن.
مطلب آن است که تمیم داری نزد من آمد وخبری آورد که به خاطر مسرّت وروشنی چشمی که برایم در پی داشت مرا از خواب نیم روز باز داشت، پسر عمو های او در میان دریا دچار باد های سختی شدند که آنان را واداشت تا به جزیره ای که نمی شناختند پناه برند، آنان در میان قایق های کوچک نشستند وبالا رفتند که ناگهان با چیزی سیاه وپرمو که مژه هایی دراز داشت مواجه شدند، پرسیدند: تو کیستی؟ او گفت: من جساسه ام، گفتند: به ما خبر بده، او گفت: من نه به شما خبری می دهم ونه از شما درباره ی چیزی می پرسم، ولی این دیر چشم شما را گرفته است، بدانجا بروید که در آنجا مردی است مشتاق آگاهانیدن شما وکسب اطلاع از شما.
آنها هم به دیر آمدند ویکباره با پیرمردی پرمو برخورد کردند که سخت در میان غل وزنجیر به بند کشیده شده بود، او به آنان گفت: از کجا آمده اید؟ گفتند: از شام، پرسید: عرب ها چه کردند؟ پاسخ دادند: ما قومی از آنهاییم، گفت: این مردی که در میان شما خارج شد چه کرد؟ گفتند: کار نیک، گروهی با او به دشمنی پرداختند ولی خدا او را بر آنها غالب گردانید، امروز آنان همه متحدّند وپروردگار ودینشان یکی است، او گفت: این برای آنها بهتر است، وافزود: چشمه ی زغر چه شد؟ گفتند: مردم محصولات خود را از آن آبیاری کرده وبرای آشامیدن از آن استفاده می نمایند.
او پرسید: آن درخت نخلی که بین عمان وبیسان [شهری در اردن] بود چه شد؟ پاسخ گفتند: هر ساله از میوه ی آن اطعام می شود، گفت: چه بر سر دریاچه ی طبریه آمد؟ گفتند: از فراوانی، آب از دو طرف آن روان است. پس سه بار نفس عمیق کشید وگفت: اگر از این بند رهایی می یافتم هیچ زمینی را وا نمی نهادم مگر آنکه با همین دو قدم بر آنجا گام می نهادم، مگر مدینه که مرا هیچ سلطه ای بر آن نیست.
در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: شادمانی من در اینجا به نهایت رسید(!) اینجا مدینه است، سوگند به کسی که جان محمد در دست اوست هیچ گذرگاه تنگ یا وسیعی در مدینه نیست، مگر آنکه تا روز قیامت فرشته ای با شمشیری آخته بر آن قرار دارد».(۸۰)
ولیکن مسلم در صحیح ۸ /۲۰۳ در جریان جساسه ودجال تمیم بیش از حد قلم فرسایی کرده وآن را با چند روایت آورده است که شاید طولانی ترین آن در ۸ /۲۰۴ واز قهرمان داستان فاطمه دختر قیس باشد، وی گوید: «هنگامی که دوران عده ی من سپری شد، شنیدم منادی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ندا کرد: نماز جماعت، پس به مسجد رفتم وبا آن حضرت نماز گزاردم، ایشان بعد از نماز بر منبر نشستند در حالی که می خندیدند، سپس گفتند: هر کسی در محل نماز خود باشد، وبعد از آن گفتند: آیا می دانید چرا شما را گرد آوردم؟ مردم گفتند: خدا ورسولش داناترند.
ایشان گفتند: به خدا قسم نه برای ترغیب نمودن است ونه بابت بیم دادن، بلکه به خاطر آن است که تمیم داری که مردی بود بر آیین مسیح وآمد وبیعت نمود ومسلمان شد برای من جریانی را تعریف کرد که با آنچه برایتان از مسیح دجال می گفتم موافقت دارد! او به من گفت که به همراه سی تن از طوایف لخم وجذام در کشتی نشست وآنان به مدت یک ماه در میان دریا گرفتار امواج بودند، پس از آن به جزیره ای که در مغرب خورشید قرار داشت پناه بردند ولذا در قایق های کوچک نشستند تا آنکه داخل جزیره شدند، در آنجا جنبنده ای به آنان برخورد کرد چنان پرمو، که جلو وپشت او قابل تمییز نبود، آنان گفتند: وای بر تو، کیستی؟ او در پاسخ گفت: من جساسه ام. پرسیدند: جساسه چیست؟ گفت: ای قوم! به نزد این مردی که در این دیر است بروید که او مشتاق خبر شماست.
تمیم گوید: وقتی از او نام مردی را شنیدیم ترسیدیم که مبادا این جساسه یک شیطان باشد پس به سرعت رفتیم تا آنکه وارد دیر شدیم، در آنجا با انسانی مواجه شدیم که بزرگتر از او ندیده بودیم وکسی که به مانند او سخت در بند باشد مشاهده نکرده بودیم! دستان او به گردنش بسته شده بود وبین زانو تا استخوان روی پای او در آهن بود! به او گفتیم: وای بر تو، کیستی؟ پاسخ داد: درباره ی من آگاه شدید، از خودتان خبر دهید که کیستید؟ گفتیم: مردمانی عرب هستیم که در کشتی نشستیم ولی در دریا با طوفانی روبرو شدیم که یک ماه گرفتار آن بودیم، پس از آن هم به جزیره ی تو پناهنده شده در قایق ها نشستیم، در جزیره جنبنده ای به ما برخورد چنان پرمو، که جلو وپشت او قابل تمییز نبود، به او گفتیم: وای بر تو، کیستی؟ واو پاسخ داد: من جساسه ام، گفتیم: جساسه چیست؟ گفت: به نزد این مردی که در دیر است بروید که مشتاق خبر شماست، وما با سرعت نزد تو آمدیم واز آن موجود هراسان بودیم وایمن نبودیم که یک شیطان باشد!
پس آن شخص پرسید: به من از نخل بیسان خبر بدهید، گفتیم: از چه چیز آن می پرسی؟ گفت: از نخل آن، آیا میوه می دهد؟ پاسخ دادیم: آری، او گفت: نزدیک است که دیگر میوه ندهد، وافزود: از دریاچه ی طبریه چه خبر دارید؟ گفتیم: از چه چیز آن می پرسی؟ گفت: آیا آب دارد؟ پاسخ دادیم: آب بسیاری دارد، او گفت: نزدیک است که آب آن خشک شود، گفت: از چشمه ی زغر خبر دهید، گفتیم: از چه چیز آن می پرسی؟ گفت: آیا در آن آبی هست وآیا اهالی آنجا در کشاورزی از آن بهره می برند؟ پاسخ دادیم: آری، آب فراوانی دارد واهالی آنجا در کشاورزی از آن بهره می برند، گفت: به من از پیامبر درس نخواندگان خبر دهید، چه کرده است؟ گفتیم: از مکه خارج وساکن مدینه شده است، پرسید: آیا عرب ها به جنگ با او پرداختند؟ پاسخ مثبت دادیم، گفت: او با ایشان چه کرد؟ وما به او خبر دادیم که آن حضرت بر عرب هایی که پیرامون ایشان بودند غالب آمد وآنان به اطاعت او گردن نهادند، او گفت: آیا چنین شد؟! گفتیم: آری، گفت: برای آنها بهتر است که از او اطاعت نمایند، [حال] من از خودم به شما خبر می دهم، من مسیحم(!) ونزدیک است که به من اجازه ی خروج داده شود ودر پی آن خروج کرده در زمین سیر کنم ودر مدت چهل شب هیچ ناحیه ای را وا ننهم مگر آنکه در آن فرود آیم، مگر مکه وطیبه [مدینه] که بر من حرام است وهرگاه بخواهم در یکی از آن دو وارد شوم فرشته ای با شمشیری آخته به سوی من آمده مرا باز می دارد، وبر هر راهی از آن ملائکه ای هستند که از آن محافظت می نمایند.
[در این هنگام] پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی که با چوب دستی خود بر منبر می زدند گفتند: این طیبه است، این طیبه است، این طیبه است، آیا این را به شما گفته بودم؟ مردم گفتند: آری، ایشان گفتند: سخن تمیم که با آنچه برایتان از دجال ومکه ومدینه می گفتم مطابق است(!) خوشایند من قرار گرفت، بدانید که او در دریای شام یا یمن است، نه، بلکه از سمت مشرق می آید، از سمت مشرق، از سمت مشرق.
من [فاطمه بنت قیس] این حدیث را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به خاطر سپردم».
نگارنده: آگاهی از دروغین بودن وتناقضات این داستان به دقت وتأمل زیادی نیاز ندارد، ظاهراً پردازنده ی آن خود بنت قیس دروغ پرداز بوده است وبه حق باید گفت: دروغگو حافظه ندارد! یکی از امور سؤال بر انگیز آن است که در بعضی از اخبار آمده که تمیم در کشتی بوده است، ولی در برخی چنین آمده که او در کشتی حضور نداشته است! در بعضی آمده که آنان به مدت یک ماه گرفتار امواج دریا بودند، حال آنکه در برخی دیگر چنین آمده که آنان سیر می کردند تا آنکه جزیره ای نمایان شد وبرای خرید نان رفتند(۸۱)! این جزیره در بعضی از اخبار در ساحل فلسطین(۸۲) قرار دارد ودر برخی دیگر در مغرب! ودر بعضی از آنها آمده که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مکان آن متحیر بودند و...
از سویی دیگر بعضی روایات، جساسه را جنبنده ای معرفی می کند وحال آنکه بعضی دیگر او را یک زن می داند(۸۳)! دجال هم که یا انسانی است درشت هیکل ویا شیطانی که در دیر جزیره در بند است.
دجال خاخام کعب الاحبار:
یهودیان تلاش بسیاری نمودند تا بر فرهنگ اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تأثیرگذار باشند، تا جایی که تورات را به زبان عربی ترجمه نموده وعمر بن خطاب را عهده دار آن کردند که به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بقبولاند تا تورات را به عنوان کتابی برای مسلمانان، مورد اعتماد خود قرار دهد! اما پیامبر غضبناک شده فرمودند: «قسم به آن کسی که جان محمد در دست اوست، اگر موسی در میان شما می بود وشما از او پیروی می کردید، ومرا وامی نهادید، بی شک گمراه می شدید».
در المصنف عبد الرزاق ۶ /۱۱۳ آمده است: «پس رنگ چهره ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عوض شد! عبد الله بن ثابت گوید: به عمر گفتم: خدا عقلت را مسخ نماید(!) آیا نمی بینی چهره ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چگونه شد»؟! (۸۴)
یهودیان در مدینه دو مدرسه داشتند: یکی مدراس بود که در آن تورات تدریس می شد ودیگری مشنا که محل تدریس تلمود بود وبعضی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که بارزترین آنها عمر بود، هر شنبه نزد آنان حاضر می شدند! عمر از آن حضرت خواست تا به آنها اجازه دهد که احادیث یهودیان را بنویسند، ولی ایشان از این مطلب نهی نموده فرمودند: آنها چگونه شما را هدایت نمایند حال آنکه خود را گمراه کرده اند! ولیکن آنها هم چنان در درس های یهودیان حضور می یافتند! ولذا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سخنرانی نمودند ومسلمانان را از کسانی که از یهود تأثیر می پذیرند - وخود ایشان آنها را متهوّکین نامیدند - بر حذر داشت!(۸۵)
معنای این مطلب آن است که اسرائیلیات از همان زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) انتشار یافت وهنگامی که کعب الاحبار در زمان عمر از راه رسید، دریافت که اسرائیلیات در دجال جمع است ولذا آن را دگرگون کرد، یهودی بودن دجال را انکار نمود وچنین جلوه داد که دجال عرب واهل عراق است وبر هراس مسلمین از او افزود. علاوه بر آن با خبر دادن از فتح قسطنطنیه آنان را بیم داد، چرا که در پی آن خروج دجال وقیامت است!!!
او هم چنین فتح قسطنطنیه را بر دستان یهود بنی اسحاق قرار داد ونه به دست مسلمانان!
امری که موجب شگفتی می شود آن است که کعب این مطالب را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند وحال آنکه ایشان را ندیده است! ولیکن شاگردان کعب یعنی ابو هریره، عبد الله بن عمر، عبد الله بن عمرو عاص ودیگران سخنان او را حدیث قرار دادند!
کعب الاحبار شورش دجال را شورشی عربی جلوه می دهد!
سنیان از انس روایت می کنند که دجال یهودی است، در مسند احمد ۳ /۲۲۴ از انس نقل می کند: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: دجال از منطقه ی یهودی نشین اصفهان قیام می کند وهفتاد هزار تن از یهودیان که بر سر تاج دارند، همراه او خواهند بود». صحیح مسلم ۸ /۲۰۷ می آورد: «از یهود اصفهان هفتاد هزار نفر از دجال تبعیت می کنند، آنان جامه هایی دربردارند که تمام بدن را می پوشاند». با این وجود، کعب دجال را عربی خالص جلوه داد!
در مصنف ابن ابی شیبه ۸ /۶۷۱ از کعب آمده است: «گویا می بینم که در صف مقدم لشکر دجالِ یک چشم، ششصد هزار نفر از اعراب هستند که جامه هایی سبز وگشاد دربردارند که تمام بدن را می پوشاند». در الکنی بخاری /۶۵ آمده است: «چهل هزار تن از اعراب اصیل از دجال پیروی می کنند».(۸۶)
کار دیگر کعب آن است که دجال را اهل عراق نشان داد، زیرا عراق خوشایند وی نبود وعلت این امر آن بود که قبائل یمنی آنجا از فریب کاری او آگاه بودند، عبد الرزاق در المصنف ۱۱ /۳۹۶ از کعب می آورد: «دجال از عراق قیام می کند». ودر /۲۵۱ نقل می کند: «عمر بر آن شد که در عراق سکونت کند، ولی کعب بدو گفت: این کار را نکن چرا که دجال، جنیان عصیانگر، نه قسمت از ده قسمت سحر وهر درد سختی که از پای در می آورد - مقصود او اهواء است - در آنجاست».(۸۷)
کعب الاحبار برای بنی تمیم احترام بسیاری قائل شده است، او بنابر نقل الآحاد والمثانی ۲ /۳۷۲ به ابن فاتک تمیمی گوید: «سخت ترین قبائل عرب در مقابل دجال، قوم تو هستند».
در نتیجه کعب الاحبار با این کار، با تمیم داری وعمر به مخالفت پرداخته است، زیرا آن دو می گویند دجال به دنیا آمده وزندگی می کند تا آنکه خروج نماید!
هم چنان که حدیث نبوی مشهور نزد سنیان را که متضمن آن است که دجال از یهود اصفهان می باشد، رد کرده است! او می پندارد که دجال اهل مصر است وغرض آن بوده که وی را یهودی وشبیه به موسی (علیه السلام) قرار دهد، زیرا نزد یهودیان موسی مهدی منتظر است!
در فتح الباری ۱۳ /۲۷۷ می نویسد: «ابو نعیم به واسطه ی کعب الاحبار روایت کرده که دجال در شهر قوص در سرزمین مصر به دنیا می آید، او گفته است: بین زمان تولد تا قیام او سی سال است».
هر کس به دجال کعب ایمان نیاورد کافر است!
در فرائد السمطین ۲ /۳۳۴ می نویسد: «جابر بن عبد الله روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: هر کس قیام مهدی را انکار کند، به آنچه بر محمد نازل گشته کافر شده است، وهر کس فرود آمدن عیسی را انکار نماید، کافر شده است، وهر کس خروج دجال را انکار کند، کافر شده است».(۸۸)
مقصود از این دجال، دجال کعب الاحبار است، وچه بسا بدعتی که او درباره ی دجال آورده از ناحیه عقلاء مسلمانان با انکار مواجه شده وبرخی علناً به انکار آن پرداخته ویا با اهل بیت (علیهم السلام) موافقت کرده اند، لذا او وشاگردانش این حدیث را ساخته ودجال او را با حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ارتباط داده اند [واز مسلّم بودن قیام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سوء استفاده کرده اند تا دجال کعب را نیز مسلّم جلوه دهند]!
و اگر از باب جدال صحت این حدیث را بپذیریم باید کفر در آن را به معنای لغوی که عبارتست از پوشاندن حق بدانیم، نه به معنای اصطلاحی آن که موجب خروج از دین می شود.
ارتباطی که کعب الاحبار میان دجال ومهدی ایجاد نمود وضربه ی آن را متوجه اسلام کرد!
کعب الاحبار بشارت نبوی درباره ی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وفرود آمدن مسیح (علیه السلام) را دریافت کرده وآنها را با بدعت های یهود آمیخت، به علاوه در راستای مصالح رومیان، دروغ هایی بدان افزود که مسلمین را از فتح قسطنطنیه باز می داشت! او چنین پنداشت که دجال بدون فاصله پس از فتح قسطنطنیه خروج می کند، حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کشته می شود، کعبه منهدم می گردد ومکه ویران شده وتا ابد کسی در آن سکونت نخواهد نمود!
راویان وابسته به دستگاه خلافت هم بدعت های او را پذیرفته، آنها را احادیثی نبوی قلمداد کردند ودر مهمترین منابع خود گرد آوری نمودند وبه اعتقادی تبدیل شد که علی رغم آن که رسوایی آن فریاد می کند، بدان ایمان می آورند!
ابن حماد در الفتن ۲ /۴۵۷ از کعب نقل می کند: «اهل آسمان وزمین وپرندگان، بر مهدی منصور درود می فرستند، او نبرد خود را با اهل روم آغازمی کند وجنگ هایش بیست سال به طول می انجامد، سپس در بزرگترین نبرد، او ودو هزار تن از همراهانش که همه امیر وصاحب پرچم هستند به شهادت می رسند که مسلمانان پس از مصیبت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به مصیبتی عظیمتر از آن دچار نشده اند».
همو در ۱ /۳۹۳ از کعب می آورد: «به من خبر رسیده که مهدی چهارده سال در بیت المقدس درنگ خواهد کرد، سپس می میرد وبعد از او شریف الذکر که از قوم تبّع است وبدو منصور گفته می شود، به مدت بیست ویک سال در بیت المقدس خواهد بود، در پانزده سال آن عدالت ودر سه سال آن ستم حکم خواهد کرد، سه سال دیگر نیز محرومیت از اموال است وهیچ کس درهمی نخواهد پرداخت».
زرندی شافعی در معارج الوصول /۱۹۸ می نویسد: «از کعب نقل شده که مهدی می میرد وپس از او مردی از اهل بیتش متولّی امر مردم خواهد شد که هم خیر دارد وهم شر وبدی، ولی شرّ او از خیرش بیشتر است، او مردم را به غضب آورده وپس از یکپارچگی آنها را به افتراق می کشاند، دوران او کوتاه است ومردی از اهل بیتش بر او شوریده، او را به قتل خواهد رساند. پس از قتل او جنگی شدید در میان مردم درمی گیرد. دوران او نیز کوتاه بوده وخواهد مرد، پس از او مردی از قبیله ی مضر، از سمت مشرق بر مردم حاکم شده، آنان را به کفر کشانده واز دین به در خواهد برد!»
ببینیم که چگونه کعب الاحبار قلب اعتقاد اسلام وبشارت نبوی نسبت به دولت عدل الهی وپایان یافتن ظلم وستم را هدف قرار داده وآن را به بازی گرفته است، وبه خدای متعال که وعده ی پایان یافتن ظلم وجور را داده است نسبت داده که مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کشته می شود وظلم باز می گردد! وچگونه است که عبد الله بن عمر، عبد الله بن عمرو عاص، زهری، وهب بن منبه ودیگران افکار کعب را پذیرفتند وبه گسترش آن همت گماردند ونپرسیدند که کعب به جز از آموخته های یهود، از کجا به علم غیب دست یافته است؟!
کعب می پندارد یهودیان قسطنطنیه را فتح خواهند کرد!
از امور عجیبی که مسلم در صحیح ۸ /۱۸۷ از ابو هریره نقل می کند این مطلب است: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: آیا نام شهری را شنیده اید که یک سوی آن در خشکی ویک سوی دیگر آن در دریا باشد؟ پاسخ دادند: آری، ای رسول خدا! فرمود: قیامت به پا نخواهد شد تا آنکه هفتاد هزار تن از بنی اسحاق برای جنگ بدان سو بشتابند، ووقتی بدان سرزمین می رسند فرود می آیند ولی نه با سلاحی به جنگ می پردازند ونه تیری پرتاب می کنند، بلکه می گویند: لا إله إلا الله والله اکبر، ویکی از دو طرف آن سرزمین سقوط می کند - ثور [که این مطلب را با یک واسطه از ابو هریره نقل می کند] می گوید: به خاطر دارم که گفت آن طرفی که در دریاست - آنان دوباره می گویند: لا إله إلا الله والله اکبر، وطرف دیگر آن سقوط می کند، برای بار سوم این جمله را تکرار می کنند که راه برای آنان باز می شود ووارد شده به جمع آوری غنائم می پردازند، در حالی که مشغول تقسیم غنائم هستند شخصی می آید ودر میان آنان فریاد می کند: دجال خروج کرده است وآنها همه چیز را وانهاده باز می گردند».(۸۹)
نگارنده: کعب الاحبار شنیده که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهری را در مغرب با تکبیر فتح می کند، برخی راویان هم گفتند که آن شهر قسطنطنیه است، مسلمانان هم برای فتح آن مهیا می شدند، پس کعب فتح آن را به قوم خود نسبت داد.
وی این مطلب را به ابو هریره آموخت، او هم آن را حدیثی نبوی جلوه داد که خواهد آمد.
کعب الاحبار مسلمانان را از دجال می هراساند، اگر قسطنطنیه را فتح کنند!
در جلد سوم جواهر التاریخ آوردیم که امام زین العابدین وامام باقر (علیهما السلام) افترای کعب الاحبار را نسبت به اینکه صخره ی بیت المقدس که قبله ی یهودیان است از کعبه برتر است، رد کردند، ودر جلد دوم در فصل کسانی که به دست معاویه کشته شدند، آوردیم که رشید هجری ومحمد بن ابی حذیفه، کعب وپیشگوئی های او را به تمسخر گرفتند!(۹۰)
کعب، دجال را زمینه ای مناسب برای دروغ های خود یافت، لذا آنچه را در ذهنش در باب او ساخته وپرداخته بود، در افکار مسلمانان کاشت وبه آنان قبولاند که این امت در زمانی نزدیک به انتها می رسد! او عمر را نیز قانع کرد که اسلام به پایان می رسد، کعبه منهدم می شود، مکه ویران شده وتا ابد آباد نخواهد گردید! والبته هذیان سرایی های کعب توسط شاگردانش به احادیثی نبوی تبدیل شد!
ابن حماد در الفتن ۲ /۵۲۹ می نویسد: «کعب الاحبار گوید: قسطنطنیه را فتح می کنند، پس از آن خبر قیام دجال به آنها می رسد، آنها هم رهسپار شام می شوند ولی می فهمند او خروج نکرده است، وپس از درنگی کوتاه خروج می نماید».
همو در ۲ /۵۲۲ از کعب می نویسد: «در حالی که مشغول تقسیم غنائم هستند خبر قیام دجال به آنها می رسد وحال آنکه این خبر دروغ است، پس هر آنچه می توانید غنیمت بردارید، زیرا شما شش سال سپری خواهید نمود واو در هفتمین سال خروج خواهد کرد».
و در /۱۴۷ از کعب می آورد: «دجال قیام نمی کند تا آنکه قسطنطنیه فتح گردد».
حاکم در المستدرک ۴ /۴۶۲ از کعب نقل می کند: «جزیره ایمن از خرابی است تا آنکه ارمینیه [ارمنستان] ویران شود، مصر ایمن از ویرانی است تا آنکه جزیره خراب گردد، کوفه نیز ایمن است تا آنکه مصر ویران گردد، وجنگ واقع نخواهد شد تا زمانی که کوفه خراب شود، وشهر کفر [قسطنطنیه] پیش از جنگ فتح نمی شود ودجال هم پیش از فتح آن قیام نخواهد کرد».
الفتن ۲ /۵۴۸ از عبد الله بن عمر روایت می کند: «مردم پنج جنگ خواهند داشت؛ دو مورد آنها گذشته وسه مورد دیگر در این امت است؛ جنگ ترک ها، نبرد رومیان وجنگ دجال که پس از آن جنگی نخواهد بود...».
همو در ۲ /۱۶۱ از کعب: «در حالی که آنها مشغول تقسیم غنائم هستند خبر خروج دجال می رسد. پس هر آنچه در دست دارند رها می کنند وبه بیت المقدس می آیند. پس [عیسی] پشت سر کسی که عهده دار امور مسلمین است نماز می گزارد.
سپس خداوند به عیسی بن مریم وحی می کند که به سمت یأجوج ومأجوج برود وبعد از آن به بیت المقدس باز می گردد. آنگاه زمین زکات خود را آن چنان که در ابتدای دنیا بود بیرون می دهد، پس از آن هفت سال می گذرد ودر پی آن خدا بادی را می فرستد که ارواح مؤمنین را قبض می کند».
الفتن ۲ /۴۹۹ از کعب نقل می کند: «بالاترین نبرد، ویرانی قسطنطنیه وقیام دجال، در هفت ماه است ویا هر قدر که خدا بخواهد».
نظر کعب - با تبدیل هفت ماه به هفت سال - به برخی از صحابه هم سرایت نمود! الفتن ۲ /۴۶۹ از بشیر بن عبد الله بن یسار چنین می آورد: «عبد الله بن بسر مازنی که از صحابه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بود، گوش مرا گرفت وگفت: ای فرزند برادر! شاید تو فتح قسطنطنیه را درک کنی، پس اگر چنین شد مبادا غنیمتت را رها کنی، زیرا بین فتح آن تا خروج دجال هفت سال است».
فراتر آنکه سخن کعب به حدیثی نبوی تبدیل شد! وسنیان گمان کردند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفته است: «بالاترین نبرد، فتح قسطنطنیه وقیام دجال در هفت ماه است»!(۹۱)
مسند احمد ۴ /۱۸۹ از عبد الله بن بسر از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «بین جنگ وفتح مدینه شش سال است ومسیح دجال در سال هفتم قیام می کند».(۹۲)
ابن سهل بلخی در البدء والتاریخ ۲ /۱۸۵ می نویسد: «عالمان گفته اند: بین فتح قسطنطنیه وشورش دجال هفت سال است، پس در حالی که آنها در چنین حالتی [تقسیم دینار ها] هستند کسی می آید وفریاد می کند که دجال در خانه هایتان است وآنان هر چه در دست دارند رها می کنند وبه سوی او می شتابند».
یکی دیگر از این خرافات آن است که مسلم در صحیح خود ۸ /۱۷۶ از ابو هریره می آورد که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: «قیامت به پا نخواهد شد مگر آن زمان که لشکریان روم در اعماق یا دابق(۹۳) فرود آیند. در پی آن لشکری از مدینه که در آن روزگار از بهترین های اهل زمین هستند به سوی آنان می روند، پس چون صف می کشند رومیان گویند: ما را با کسانی که برخی از ما را اسیر کردند، رها بگذارید تا با آنها بجنگیم، مسلمانان در پاسخ می گویند: نه، به خدا سوگند شما را با برادرانمان رها نخواهیم کرد، پس میان آنان جنگی در می گیرد ویک سوم مسلمانان پا به فرار می گذارند که خداوند تا ابد توبه ی آنها را نخواهد پذیرفت، یک سوم هم کشته می شوند که برترین شهیدان نزد خدایند، ویک سوم آخر فاتح اند وتا ابد فتنه واختلافی در میان آنها در نخواهد گرفت، آنان قسطنطنیه را فتح می کنند وزمانی که مشغول تقسیم غنائم هستند وشمشیر هایشان را بر درختان زیتون آویخته اند، شیطان در میان آنها فریاد می کند که مسیح [دجال] به سراغ خانواده هایتان رفته است. [به دنبال این فریاد] آنها از آن سرزمین خارج می شوند وحال آنکه این خبر دروغ است.
وقتی به شام می رسند در حالی که خود را آماده جنگ می کنند ومشغول صف آرایی هستند، او قیام می کند. یکباره نماز به پا می شود وعیسی بن مریم (علیه السلام) فرود آمده، امامت نماز را بر عهده می گیرد. زمانی که دشمن خدا او را می بیند هم چنان که نمک در آب ذوب می شود، ذوب می گردد، اگر او را رها کند، آن قدر ذوب می شود که هلاک گردد، ولیکن خدا او را به دست عیسی به قتل خواهد رساند وخونش را بر دشنه ی وی به مردم نشان خواهد داد».(۹۴)
بدین صورت دروغ های کعب الاحبار به احادیثی نبوی وصحیح مبدل شد که مصادر مورد اعتماد(!) آنها را نقل نمودند. ببینیم که چگونه یهودیان، راویان سر سپرده ی دستگاه خلافت را نادان فرض نمودند وبرای خدمت به توطئه هایشان، از آنها استفاده کردند؟! وچگونه حکومت ها تا به امروز بدعت های آنها را پذیرفته اند؟! ما کسی را نمی یابیم که از خود بپرسد: قسطنطنیه فتح شده وهفت سال، بلکه هفتاد سال، وبلکه صدها سال از آن گذشته است، پس دجال کعب، مهدی او وقیامتی که از آن سخن می گفت، کجا شدند؟!
کعب در تأیید دروغ هایش شگرد هایی مختلف داشت!
در الفائق زمخشری ۲ /۱۸۵ آمده است که کعب به ابو عثمان نهدی گفت: «آیا نزد شما کوهی که بر بصره اشراف داشته باشد وبدان سنام گویند، وجود دارد؟ وی پاسخ داد: آری، او گفت: آیا در کنار آن، چشمه ای بسیار خاک آلود قرار دارد؟ او گفت: بلی، کعب گفت: آن چشمه اولین آب از آب های عرب است که دجال وارد آن می گردد»! (۹۵)
در نهایت این سخن کعب به به حدیثی نبوی تبدیل شد!(۹۶)
کعب الاحبار گفتار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را نمی پذیرد وپیروان دستگاه خلافت از او تبعیت می کنند!
پیشتر به نقل بخاری گذشت که مغیره به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: «مردم می پندارند که دجال خوردنی وآشامیدنی با خود به همراه دارد، وآن حضرت پاسخ دادند: او نزد خدا خوارتر از آن است».
ولیکن کعب روی داستان های یهود تأکید می کند، مسلمانان هم او را درباره ی کوه نان خرد شده در آبگوشت تصدیق می نمایند!
لسان العرب ۸ /۳۲۸ می نویسد: «[به کوه بلند ماتع گویند که] مثال آن سخن کعب است که دجال با خود کوهی بلند دارد که با نان خرد شده در آبگوشت مخلوط است».!(۹۷)
کعب الاحبار آن کوه را کوهی بلند ومرتفع قرار داده است، که در حقیقت نانی است خرد شده در آبگوشت، بلند ومرتفع، وبرای تمامی قبائل عرب کافی است! واین کوه به نام پدر کعب می باشد، چرا که او کعب بن ماتع است!
اهل بیت (علیهم السلام) دروغ پردازی های کعب را رد می کنند!
منابع ما با قاطعیت بیان می کنند که ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مرحله ودورانی جدید در زندگی مردم بر روی این کره ی خاکی است وحیات تا روز قیامت در پرتو آن استمرار دارد، لذا ظلم تا ابد باز نخواهد گشت. در روایات ما چنین آمده که آن حضرت مدت زمانی طولانی به تعداد سال های اصحاب کهف حکومت می کنند، وپس از ایشان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامامان باز می گردند وحکومت می نمایند.
سلسله ی وقایع اینچنین است؛ ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، فرود آمدن مسیح (علیه السلام)، خروج دجال در عصرآن دو ومرگ او، وفات مسیح واستمرارحکومت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وامتداد دولت عدل الهی پس از ایشان تا روز قیامت. پس قیام دجال بعد از ظهور آن حضرت ونزول مسیح است.
این در حالی است که منابع اهل سنت باور های یهودیان را - که می پندارند وقتی مسلمین قسطنطنیه را فتح نمایند وبر رومیان پیروز گردند، حضرت مهدی (علیه السلام) کشته می شود ودجال خروج می کند، سپس مسیح (علیه السلام) فرود می آید، بعد از آن یأجوج ومأجوج ظهور می کنند وپس از آن قیامت به پا می شود - به رسمیت شناخته است! آنان این وقایع عظیم را که با فاصله از یکدیگر رخ می دهند، پشت سر هم قرار دادند وهمه را در هفت ماه ویا هفت سال گنجاندند، سپس آن را احادیثی نبوی قلمداد کردند!
سؤالی که به ذهن می آید درباره ی جبهه ی مشکوکی است که کعب الاحبار در مورد قسطنطنیه اتخاذ نموده وبا مصالح رومیان موافقت دارد!
پس از آنکه لشکر روم در شام شکست خورد ومسلمین به قصد فتح قسطنطنیه بدان سو رفتند، کعب گفت: در پی فتح آن سرزمین، دجال قیام می کند، مهدی مسلمانان کشته می شود، قیامت بر پا شده وعالم به پایان می رسد!
ابن ابی شیبه در المصنف ۸ /۶۵۰ از معاذ بن جبل روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: آبادانی بیت المقدس ویرانی مدینه را در پی دارد وویرانی مدینه بروز جنگ را، با بروز آن جنگ، قسطنطنیه فتح می شود وفتح آن قیام دجال را به دنبال دارد!
سپس با دست بر ران یا شانه ی کسی که این حدیث را برایش گفتند زدند وافزودند: این مطلب حق است هم چنان که تو اینجا هستی - ویا هم چنان که تو اینجا نشسته ای -، ومقصود ایشان معاذ است».! (۹۸)
نگارنده: اگر روایت سنیان از ابو عبیده ومعاذ صحیح باشد، بر آن دلالت دارد که این دو نیز از جمله متهوّکین وشاگردان خاخام های یهود بوده اند، واحادیثی را که مردم را از دجال به هراس می انداخت، از آنها فرا گرفته بودند!
سنن ابن ماجه ۲ /۱۳۷۰ از عمرو بن عوف از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «قیامت به پا نخواهد شد، مگر آنکه نزدیکترین مرزبانان مسلمانان در بولاء باشند، سپس فرمود: یا علی! یا علی! یا علی! وایشان گفتند: پدر ومادرم فدای شما، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: شما وکسانی که بعد از شما خواهند بود، با بنی الاصفر [رومیان] نبرد خواهید کرد تا آنکه بهترین های اسلام یعنی اهل حجاز که در راه خدا از سرزنش هیچ ملامت گری نمی هراسند، به سوی آنان بروند، آنها قسطنطنیه را با تسبیح وتکبیر فتح می کنند وبه غنائمی دست می یابند که مانند آن را دست نیافته بودند وحتی سپر ها را تقسیم می کنند، یکباره شخصی آمده گوید: مسیح در سرزمین های شما قیام کرده است، آگاه باشید که این خبر دروغ است، پس هم کسانی که از غنائم برداشته اند پشیمانند وهم کسانی که آن را رها کرده اند».(۹۹)
الفتن ۱ /۵۵ از عمران بن حصین از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «چهار فتنه به وقوع خواهد پیوست، در نخستین آنها ریختن خون مردم را حلال می شمارند، در دومی خون ومال مردم حلال شمرده می شود، در سومین آنها خون ومال وناموس حلال به حساب می آید، وچهارمین آنها دجال است».
ودر ۲ /۵۵۵ می نویسد: «دجال در فتنه ی چهارم شورش وچهل سال درنگ خواهد نمود».
همو در ۲ /۵۱۷ از کعب می آورد: «گفته می شد که سگ قیامت، دجال است».
معنای این سخن آن است که قیام دجال ملازم برپایی قیامت است، هم چنان که سگ ملازم صاحب خود می باشد! باید گفت که کعب این تعبیر را از تلمود گرفته است، چرا که هم چنان که ابن حجر می گوید گزارش های پیرامون دجال در تورات نیامده است.
شگردی که کعب الاحبار به کار بسته آن است که برای جلب رضایت مسلمین(!) تصویرش از دجال را با اندک تفاوتی نسبت به تصویر یهود ارائه کرده است. قوم او یهود، دجال را بر پیامبر خدا حضرت مسیح (علیه السلام) تطبیق می کنند، ولی کعب این تطبیق را حذف نموده است.
از سویی ظهور مهدی، نزول مسیح وجنگ آنها با دجال را بدان افزوده است. در عین حال مهدی ودجالی که ترسیم می کند، با مفاهیمی یهودی توأم است، مثل آنکه می گوید دجال عرب است، مهدی به هدف خود دست نمی یابد وبه دست رومیان به قتل می رسد وکعبه منهدم ومکه ویران می شود!
در نهایت گوییم که یک محقق به آسانی می تواند به احادیث کعب خرده گیرد، وهمین کافی است که می بینیم سخنان وی به احادیثی نبوی مبدل شد، با وجود آنکه کعب، آن حضرت را ندیده است! وگفتیم که عمر وپس از وی عثمان ومعاویه چه تقدیسی از او می کردند، واو بین مدینه وشام ومصر وقسطنطنیه در حرکت بود.
راویان وابسته به دستگاه خلافت نیز چنان او را بزرگ داشتند که به وی اجازه می داد هر آنچه بخواهد بگوید، وشاگردان او مانند ابو هریره، عبد الله بن عمرو عاص، عبد الله بن عمر، عبد الله بن سلام، وهب بن منبه ودیگران، آن سخنان را به حدیث تبدیل می کردند وبه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت می دادند!
دروغ پردازان پیش از دجال!
سنیان روایت کرده اند که پیش از دجال سی ویا هفتاد دروغ پرداز خواهند بود وروایت سی تن نزد آنان صحیح است. در روایات ما نیز آمده است که در این امت دوازده پیشوای هدایت ودوازده پیشوای ضلالت وسی دروغ پرداز خواهند بود. والبته مقصود آن است که دجال ها ودروغ پردازان پیش از دجال اصلی که از شخصیت ها ورؤوس هستند این تعدادند وگر نه بیش از این ها هستند، که از جمله ی آنها، تعدادی از راویان احادیث پیرامون دجال هستند!
عبد الرزاق در المصنف ۱۱ /۳۹۲ از ابی بکره چنین نقل می کند: «مردم پیش از آنکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی مسیلمه سخنی بگویند، در مورد او زیاد صحبت می کردند، پس روزی آن حضرت برای سخنرانی ایستادند وفرمودند: این دجالی که پیرامون او بسیار سخن گفتید، یکی از سی دروغ پردازی است که پیش از مسیح [دجال] می آیند.
هیچ سرزمینی نیست مگر آنکه رعب از او در آن وارد می شود، مگر مدینه که بر هر راهی از آن دو فرشته هستند ورعب ووحشت از او را، از آن دفع می کنند».(۱۰۰)
نگارنده: نکته ای که شایان تأمل است، آن است که راویان بر زبان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، از دجال به مسیح تعبیر می کنند واین، اسلوب وروش کعب الاحبار ودیگر یهودیان است.
ابن ابی شیبه در المصنف ۸ /۶۶۵ از عبید بن عمیر لیثی چنین می آورد: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: قیامت بر پا نخواهد شد، مگر آنکه سی تن دروغ پرداز که خود را پیامبر می پندارند، ظهور کنند».(۱۰۱)
گزارش های اهل سنت پیرامون دجال فراتر از یک جلد کتاب است، واز همین دست روایاتی است که در این کتاب از نظر گذشت وبلکه نارواتر!
خاتمه ای پیرامون دابة الارض ویأجوج ومأجوج:
راویان سرسپرده ی دستگاه خلافت احادیث دجال را با احادیث امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ونشانه های قیامت خلط نمودند وهمه را یکدست قرار دادند! آنان با آیه ی دابة الارض ویأجوج که در قرآن آمده است نیز چنین کردند وزمان آن دو را نیز هنگام ظهور حضرت مهدی ومسیح انگاشتند.
بلکه آنان روایت کردند که حضرت عیسی (علیه السلام) پس از نبرد با دجال به جنگ با یأجوج ومأجوج می پردازد! واین در حالی است که دابة الارض به دوران رجعت وبعد از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) مربوط می شود ویأجوج ومأجوج هم در نزدیکی قیامت خواهند بود. این چنین تصوراتی درباره ی آینده، از اسرائیلیات کعب الاحبار وهم پیاله های او ناشی می شود!
آیه ی دابة الارض که با مردم سخن می گوید!
خداوند تعالی می فرماید: إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یقُصُّ عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَکثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یخْتَلِفُونَ (۷۷) وَإِنَّهُ لَهُدًی وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ (۷۸) إِنَّ رَبَّک یقْضِی بَینَهُم بِحُکمِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (۷۹) فَتَوَکلْ عَلَی اللهِ إِنَّک عَلَی الْحَقِّ الْمُبِینِ (۸۰) إِنَّک لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَی وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاء إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ (۸۱) وَمَا أَنتَ بِهَادِی الْعُمْی عَن ضَلَالَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن یؤْمِنُ بِآیاتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ (۸۲) وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تُکلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنَا لَا یوقِنُونَ (۸۳) وَیوْمَ نَحْشُرُ مِن کلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن یکذِّبُ بِآیاتِنَا فَهُمْ یوزَعُونَ (۸۴) حَتَّی إِذَا جَاؤُوا قَالَ أَکذَّبْتُم بِآیاتِی وَلَمْ تُحِیطُوا بِهَا عِلْمًا أَمَّاذَا کنتُمْ تَعْمَلُونَ (۸۵) وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِم بِمَا ظَلَمُوا فَهُمْ لَا ینطِقُونَ (۸۶)(۱۰۲)
بی گمان، این قرآن بر فرزندان اسرائیل بیشترِ آنچه را که آنان درباره اش اختلاف دارند حکایت می کند. وبه راستی که آن، رهنمود ورحمتی برای مؤمنان است. در حقیقت پروردگار تو طبق حکم خود، میان آنان داوری می کند، واوست شکست ناپذیر دانا. پس بر خدا توکل کن که تو واقعاً بر حقّ آشکاری. البتّه تو مردگان را شنوا نمی گردانی، واین ندا را به ناشنوایان - چون پشت بگردانند - نمی توانی بشنوانی. وراهبر کوران [وبازگرداننده ی آنان] از گمراهیشان نیستی. تو جز کسانی را که به نشانه های ما ایمان می آورند ومسلمانند، نمی توانی بشنوانی. وچون قول [عذاب] بر ایشان واجب گردد، جان داری را از زمین برای آنان بیرون می آوریم که با ایشان سخن گوید که: مردم به نشانه های ما یقین نمی کردند. وآن روز که از هر امّتی، گروهی از کسانی را که آیات ما را تکذیب کرده اند محشور می گردانیم، پس آنان نگاه داشته می شوند. تا چون [همه ی کافران] بیایند، [خدا] می فرماید: آیا نشانه های مرا به دروغ گرفتید وحال آنکه از نظر علم، بدانها احاطه نداشتید؟ آیا [در طول حیات] چه می کردید؟ وبه [کیفر] آنکه ستم کردند، حکمِ [عذاب] بر آنان واجب گردد، در نتیجه ایشان دَم برنیارند».
مخاطب این آیات یهودیان ونیز گمراهان معاند هستند، همان کسانی که قصد کردند حقایق هستی را نبینند ونشنوند، پس خداوند آنها را مردگان نامید! وپیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را فرمان داد تا از آنان صرف نظر نماید، زیرا آنان هم چنان بر آن حالت باقی خواهند ماند تا آنکه عذاب فرا رسد وخداوند جان داری را از زمین برایشان خارج نماید که با ایشان سخن می گوید.
آیه ی شریفه زمان این واقعه را معین نکرده است، پس ممکن است نزدیک قیامت باشد، هم چنان که می تواند هزاران سال پیش از آن باشد. عبارت «وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِمْ» نیز جز در این مورد در قرآن به کار نرفته است، وبرای قیامت عبارت «حَقَّ القَوْل» آمده است، خداوند می فرماید: «وَلَکنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لامْلأنَّ جَهَنَّمَ»(۱۰۳)، «لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَی أَکثَرِهِمْ»(۱۰۴)، «قَالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیهِمُ الْقَوْلُ»(۱۰۵)
لفظ «وقع» نیز در قرآن در معنای نزول عذاب(۱۰۶)و نزول عذاب دنیوی(۱۰۷) به کار رفته است، این مطلب آنچه را که در روایات ما آمده است که دابة الارض در رجعت می باشد، تأیید می کند.
رجعت مرحله ای از حیات دنیوی است که با ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آغاز می شود ودر آن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامامان وتعدادی از پیامبران به دنیا باز می گردند وبرخی مدتی کوتاه در آن به سر می برند وبرخی دیگر برای مدتی در آن حکومت می کنند. آیه ای که پس از آیه ی دابة الارض است، بر رجعت دلالت دارد وتصریح می کند که پیش از حشر عامِ قیامت حشری خواهد بود که به گروه هایی اختصاص دارد، می فرماید: «وَیوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ یکذِّبُ بِآیاتِنَا فَهُمْ یوزَعُونَ».
در تفسیر قمی ۱ /۱۹۸ آمده است: «امام باقر (علیه السلام) درباره ی این آیه: إِنَّ اللهَ قَادِرٌ عَلَی أَنْ ینَزِّلَ آیةً...(۱۰۸)، بی تردید، خدا قادر است که پدیده ای شگرف فرو فرستد، فرمودند: خداوند در آخر الزمان آیاتی را به شما نشان خواهد داد، از جمله ی آنها دابه ای [جان داری] در زمین، دجال، فرود آمدن عیسی بن مریم وطلوع خورشید از مغرب آن است».
عبارت آخر الزمان حاکی از مرحله ای مدید از حیات است که با بعثت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) آغاز می شود وتا پایان دنیا امتداد می یابد. نکته ای که شایان ذکر است آن است که ترتیبی که در این روایت آمده بیان راوی است، چرا که ائمه (علیهم السلام) تصریح نموده اند ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیش از دجال ودابة الارض است.
مرحوم کلینی در کافی ۱ /۱۹۷ وصفار در بصائر الدرجات /۱۹۹ از امام باقر (علیه السلام) روایت می کنند که امیر المؤمنین (علیه السلام) در حدیثی طولانی فرمودند: «به من شش فضیلت عطا شده است: علم به مرگ ها وبلایا، علم به وصیت ها [ی انبیاء]،علم به نسب ها، فیصله ی میان حق وباطل، من صاحب بازگشت ها ودولت حاکم بر تمام دولت هایم،من صاحب عصا ومیسم. وجان داری هستم که با مردم سخن می گوید».(۱۰۹)
این حدیث با صراحت(۱۱۰) بیان می کند که امیر المؤمنین (علیه السلام) هنگامی که به همراه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به دنیا باز می گردد، هم صاحب دابه است، یعنی خداوند آن را مطیع فرمان ایشان قرار می دهد وآن دابه با مردم سخن می گوید، وهم صاحب عصا، وچه بسا عصای موسی (علیه السلام) باشد ودر روایت آمده که عصای موسی عصای آدم (علیه السلام) بوده است، واین نشانه ای از نشانه های خداوند در رجعت است، ونیز صاحب میسم که ابزاری است که بر پیشانی بعضی کفار نشانه می گذارد. معنای این مطلب آن است که کسانی که در دولت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امید اصلاحشان نمی رود، گروه گروه می شوند تا مردم آنها را بشناسند واز آنان بر حذر باشند، زیرا میسم با دابة الارض که نشانه ای برای معاندان یهودی وامثال آنان است، هماهنگ می باشد وشاید این علامت گذاری برای گروه خاصی از آنها باشد.
روایاتی که از اهل بیت (علیهم السلام) رسیده صریح در این است که دابة الارض یکی از نشانه های رجعت است نه قیامت، خدای متعال می فرماید: یوْمَ یأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّک لا ینْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیراً (۱۱۱)، روزی که پاره ای از نشانه های پروردگارت [پدید] آید، کسی که پیشتر ایمان نیاورده یا خیری در ایمان آوردن خود به دست نیاورده، ایمان آوردنش سود نمی بخشد.
مختصر بصائر الدرجات /۲۱۰ از زید شحام روایت می کند: «امام صادق (علیه السلام) در مورد این آیه: وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَی دُونَ الْعَذَابِ الْأَکبَرِ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ(۱۱۲)، وقطعاً غیر از آن عذاب بزرگتر، از عذاب نزدیک وکمتر به آنان می چشانیم، امید که آنها [به حق] بازگردند، فرمودند: همانا عذاب نزدیک دابه ودجال است».(۱۱۳)
دابة الارض در منابع سنیان:
اسرائیلیات، در منابع پیروان دستگاه خلافت به وفور یافت می شود واصول افسانه سرایی در عموم احادیث آنان پیرامون دجال، دابة الارض ویأجوج ومأجوج مشترک است!
نخستین امری که بدان برمی خوریم آن است که آنان دابة الارض را به این آیه ربط داده اند، خدای متعال می فرماید: یوْمَ یأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّک لا ینْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیراً، ابن ابی شیبه در المصنف ۱۵ /۱۷۸ از ابو هریره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «سه امر است که چون رخ دهد ایمان آوردن کسی که پیشتر، ایمان نیاورده است، برایش سودی ندارد: طلوع خورشید از مغرب آن، دجال ودابه».(۱۱۴)
المعجم الکبیر ۹ /۲۱۴ از عبد الله بن عمر چنین نقل می کند: «توبه، مادامی که یکی از سه امر رخ نداده، بر کسی که خواهان آن باشد عرضه می شود؛ مادامی که خورشید از مغرب طلوع ننموده، یا دابة الارض ویا یأجوج ومأجوج خروج نکرده اند».
این در حالی است که خود، موافق اهل بیت (علیهم السلام) روایت کرده اند که درِ توبه هم چنان باز خواهد ماند، وآن را صحیح شمرده اند، ولیکن خاطرخواهی آنان نسبت به احادیث کعب الاحبار وشاگردان او، باعث شده از آن رویگردان شوند! حاکم در المستدرک ۴ /۴۸۵ در وصف دابة الارض چنین روایت می کند: «سپس دجال خارج شده ومؤمن به خود حالت کسانی که زکام هستند را می گیرد، واین به گوش کافر ومنافق سرایت کرده ومانند شیئی پخته خواهد بود، ودرِ توبه باز است، سپس خورشید از مغرب خود بیرون می آید. این حدیث بنابر شرط شیخین صحیح است ولی آن دو آن را نیاورده اند».
مبالغه ها واسرائیلیات آنها درباره ی دابة الأرض:
۱. کیفیت خروج دابه:
طبرانی در المعجم الاوسط ۱ /۹۸ از عبد الله بن عمرو عاص از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «هنگامی که خورشید از مغرب خود طلوع کند، ابلیس به سجده افتاده می گوید: خدایا مرا فرمان ده تا بر هرکه تو بخواهی سجده کنم، پس فرشتگانِ خشن وسختگیر گرد او جمع شده گویند: ای آقای آنها [شیاطین]! این التماس چیست؟ وی پاسخ می دهد: من از پروردگارم درخواست کردم که مرا تا وقت معلوم مهلت دهد واکنون آن زمان است. سپس دابة الارض از شکافی در کوه صفا بیرون می آید، پس اولین گامی که بر زمین می گذارد در انطاکیه است، آنگاه به سراغ ابلیس آمده بر او سیلی می زند». (۱۱۵)
این در حالی است که ابن کثیر در تفسیر ۲ /۲۰۲ می گوید: «این حدیث جدا غریب است وسند آن ضعیف می باشد وشاید عبد الله بن عمرو عاص، آن را از دو بار شتری که در جنگ یرموک به دست آورده نقل کرده باشد. نسبت دادن آن به پیامبر نیز درست نیست، وخدا آگاهتر است».
نگارنده: این گفتار ابن کثیر موجب می شود تا در تمام روایات عبد الله بن عمرو عاص شک کنیم، زیرا او یک یا دو بار شتر کتاب داشته که در فتح شام عایدش شده واز آن برای مردم می گفته است! مهمتر آنکه ابن کثیر می گوید عبد الله بن عمرو عاص در نسبت دادن آنچه که از بار آن دو شتر به دست آورده به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، افترا می زده است! والبته این شک وتردید، به عبد الله بن عمر که افکاری مشابه عبد الله بن عمرو عاص دارد نیز سرایت می کند، مخصوصاً وقتی در سند روایت نام عبد الله بدون ذکر نام پدر می آید، نام آن دو با یکدیگر خلط می شود!
۲.آنان گمان کردند دابة الارض به مردم یورش می برد!
طیالسی در مسند /۱۴۴ از طلحه چنین می آورد: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دابه را یاد کرد وفرمود: او سه بار خارج می شود، یک بار در دورترین نقطه ی بیابان است که خبری از او به مکه نمی رسد، پس زمانی طولانی مخفی می شود وبرای بار دوم خروج می کند که خبرش به صحرا نشینان ونیز مکه می رسد، آنگاه در حالی که مردم در محترم ترینِ مساجد نزد خدا وبهترین وگرامی ترین آنها - یعنی مسجد الحرام - هستند، ناگهان آن جان دار در میان رکن ومقام بانگی بلند می زند.
آنگاه خاک از سر خود می افشاند ومردم جدا جدا وبا هم از او می گریزند. تنها گروهی از مؤمنان هستند که باقی می مانند ومی دانند که نمی توانند در برابر خواست خدا بایستند. سپس او به سراغ آنان آمده چهره های آنان را روشن می کند، چنان که مانند ستاره تابناک بدرخشد.
آنگاه در زمین حرکت می کند، نه کسی می تواند به او برسد ونه کسی قادر است از او گریخته، رهایی یابد. برخی برای خلاصی از دست او به نماز پناه می برد ولی او از پشت آمده می گوید: فلانی! اکنون نماز می خوانی! پس آن شخص به نماز می شتابد، او هم در چهره اش نشانی می گذارد ومی رود. در آن حال، مردم از اموال یکدیگر استفاده کرده ودر شهر ها در کنار هم با دوستی زندگی می کنند ومؤمنان وکافران از هم شناخته می شوند تا بدانجا که مؤمن به کافر می گوید: ای کافر! حق مرا ادا کن وکافر هم به مؤمن می گوید: ای مؤمن! حق مرا بپرداز».(۱۱۶)
طبری در تفسیر خود ۲۰ /۱۹ چنین می نویسد: «دابه از کوه صفا خارج می شود، نخستین قسمت بدن او که نمایان می شود، سر اوست که می درخشد. او دارای کرک وپر است. نه کسی می تواند به او برسد ونه کسی قادر است از او بگریزد».(۱۱۷)
الدر المنثور ۵ /۱۱۶ چنین می نویسد: «دابه گردنی بلند دارد، اهل مشرق ومغرب او را می بینند. او چهره ای چون انسان ومنقاری چون پرنده وکرک وپر دارد، عصای موسی وانگشتر سلیمان با اوست، با صدایی بلند فریاد می کند: مردم به نشانه های ما یقین نمی کردند. در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گریستند، برخی گفتند: ای رسول خدا! پس از آن چه می شود؟ فرمود: سختی وفساد، سپس تا قیامت سرسبزی وخرمیخواهد بود».
در زهر الفردوس ۴ /۶۴ از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «مَثَل امت من ودابه، مَثَل مکانی است بلند با دیوارهای افراشته ودر های بسته که تمام درندگان در آن افکنده شده اند. سپس شیری را می آورند ودر میان آنها می اندازند، پس آن حیوانات می گریزند واز هر طرف شکافی برای پناه بردن می جویند.
امت من نیز هنگام خروج دابه اینچنین است که هر کس بخواهد از آن بگریزد، در مقابلش آشکار می شود، پروردگار ما به او قدرتی بزرگ داده است».
۳. آنان برای دابه اوصافی خرافی ساخته اند!
الفتن ۲ /۶۶۵ از شعبی: «دابة الارض کرک دارد وسر او به آسمان می رسد».(۱۱۸)
الدر المنثور ۵ /۱۱۶ از همو: «دابة الارض کرک دارد وبا آسمان سخن می گوید. ابن عباس هم گوید: دابه، کرک وپر دارد ورنگ های تمام جنبندگان در او هست».
التبیان ۸ /۱۱۹ از عبد الله بن عمر: «دابه خارج می شود وسر او به ابر ها می رسد، لذا تمامی مخلوقات او رامشاهده می کنند».
در تفسیر ابن کثیر ۳ /۳۸۸ از ابو الزبیر چنین آمده است: «سر دابه سر گاو، چشمش چشم خوک، گوشش گوش فیل، شاخش شاخ گوزن، گردنش گردن شتر مرغ، سینه اش سینه ی شیر، رنگش رنگ پلنگ، کفلش کفل گربه، دمش دم قوچ وپا هایش پا های شتر است ومیان هر دو مفصل آن دوازده ذراع است!
او خارج می شود در حالی که عصای موسی وانگشتر سلیمان را به همراه دارد، هیچ مؤمنی باقی نخواهد ماند، مگر آنکه با عصای موسی در چهره ی او نقطه ای سفید می گذارد که تمام صورت او را فرا می گیرد، وهیچ کافری باقی نمی ماند، مگر آنکه با انگشتر سلیمان نقطه ای سیاه در صورتش می گذارد که تمام صورتش را فرا می گیرد.
ابو هریره می گوید: بین دو شاخ دابه، فاصله ی یک فرسخ راه انسان سواره است».
سنن الدانی /۱۰۴ حدیثی طولانی از حذیفه می آورد که در قسمتی از آن آمده است: «گفتم: ای رسول خدا! دابه چیست؟ ایشان گفتند: او دارای کرک وپر است، استخوان او شصت میل است، نه کسی قادر است به او برسد ونه کسی می تواند از او بگریزد، بر چهره ی مؤمنان وکافران نشانه می گذارد، در چهره ی مؤمن چیزی چون ستاره ی درخشان می گذارد ومیان دو چشمش می نویسد که او مؤمن است، بر چهره ی کافر هم نقطه ای سیاه می نهد وبین دو چشمش می نویسد کافر است».
بخاری در التاریخ الکبیر ۳ /۳۱۶ از ابو هریره چنین می آورد: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: دابه خارج می شود وسه بار فریاد می کند».
هیثمی در مجمع الزوائد ۸ /۶ از احمد چنین می نویسد: «دابه خارج می شود وبر پیشانی مردم نشانه می گذارد، پس آنان در میان شما عمر هایی طولانی می کنند.
چنان می شود که شخصی شتری می خرد وبه او می گویند: از چه کسی خریدی؟ او هم پاسخ می دهد: از یکی از کسانی که بر بینی اش نشانه گذارده شده است».
این روایت دلالت دارد که تنها گروهی از مردم اند که بر پیشانی شان علامت گذارده می شود، وتصریح سنیان را نسبت به این که همه را شامل است، رد می کند.
۴. بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دروغ بسته، گفتند که ایشان مکان خروج دابه را برای بریده ی اسلمی مشخص کرده است.
احمد در مسند ۵ /۳۵۷ از بریده روایت می کند: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مرا به نقطه ای در صحرای نزدیک مکه بردند، زمینی خشک به چشم خورد که اطراف آن پر از ماسه بود، آن حضرت فرمود: دابه از اینجا بیرون می آید، [پس بدانجا نگاه کردم ودیدم] به اندازه ی فاصله ی دو انگشت ابهام وسبابه، در یک وجب است».!(۱۱۹)
ولیکن عبد الله بن عمرو عاص، همان که صاحب آن دو بار شتر است، بر این باور است که دابه از صفا خارج می شود، طبری در تفسیر خود ۲۰ /۱۰ از او نقل می کند: «اگر بخواهم این دو کفش را به پا می کنم وهمین طوری که نشسته ام گامی بر نمی دارم تا آنکه بر سنگ هایی که دابه از میان آنها بیرون می آید پا بگذارم، گویا او را می بینم که در پی سواره هایی از حاجیان بیرون آمده است. من هیچ حجی را به جا نیاوردم، مگر آنکه بیم آن داشتم که به دنبال ما در آید».!
ابن حماد در الفتن ۲ /۶۶۲ وما بعد آن از عطاء نقل می کند: «عبد الله بن عمرو عاص را که خانه اش نزدیک صفا بود دیدم، او در حالی که ایستاده بود پای خود را برداشت وگفت: اگر بخواهم پایم را [بر زمین] نمی گذارم مگر آنکه بر مکانی قرار می دهم که دابه از آن خارج می شود».
سپس وی مکان خروج دابه را کمی از صفا دور کرد وپنداشت که از دره ی اجیاد [منطقه ای نزدیک صفا] بیرون می آید!(۱۲۰)
هم ردیف او عبد الله بن عمر هم در اینکه دابه از صفا خارج می شود با او موافقت کرده است، ولی می گوید دابه با مردم تکلم نمی کند! بلکه در حج بر آنان مهر می زند ومأموریت خود را به پایان می رساند، پس پای خود را از مکه بر می دارد واولین قدم را در انطاکیه گذاشته می رود!(۱۲۱)
ابو یعلی در مسند ۱۰ /۶۷ از ابن عمر نقل می کند: «آیا مکانی را که به فرموده ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دابه از آن بیرون می آید به شما نشان ندهم؟ سپس با عصای خود بر شکافی که در کوه صفا بود زد».
به جهت این خرافه پردازی هاست که به هیچ یک از روایات اهل سنت درباره ی دابه، دجال ویأجوج ومأجوج نمی توان اعتماد نمود.
عجیب آن است که روایات آنها در این جریانات، از حجم بیشتری نسبت به امور حیاتی وسرنوشت سازی که خون های مسلمانان در آن ریخته شد برخوردار است، به عنوان نمونه می توان به ماجرای حکمرانی پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اشاره کرد.
روایتی که حضرت امیر (علیه السلام) را دابة الارض معرفی می کند ونیز گزارشی در انکار آن:
در الدر المنثور ۵ /۱۱۷ می نویسد: «ابن ابی حاتم از نزال بن سبره نقل می کند که به حضرت امیر (علیه السلام) گفتند: بعضی از مردم گمان می کنند که شما دابة الارض هستید، ایشان در پاسخ گفتند: به خدا سوگند که دابة الارض کرک وپر دارد ولی من ندارم، او سُم دارد ولی من ندارم، او سه بار به میدان اسبی تیز رو می رود در حالی که هنوز دو سوم بدنش خارج نشده است».
 مقصود نزال بن سبره که تمایلاتش به سمت عثمان است، آن است که بعضی از شیعیان در زمان امیر المؤمنین (علیه السلام) ایشان را دابة الارض موعود می دانستند واو از آن حضرت در این باره پرسید وایشان انکار نمودند ودابه را آن گونه که راویان وابسته به دستگاه خلافت وصف می کردند معرفی نمودند، وطول آن را بیش از میدانی که اسبی تند رو می پیماید تا خسته شود یعنی بیش از پنج کیلومتر دانستند!
منابع ما روایت کرده اند که معاویه از اصبغ بن نباته همان سؤال ابن سبره را پرسید، اصبغ می گوید: «معاویه به من گفت: شما شیعیان می پندارید که علی دابة الارض است؟ گفتم: مگر فقط ما می گوییم؟ یهودیان نیز بر این باورند!
آنگاه معاویه در پی رأس الجالوت [بزرگ یهود] فرستاد، و[وقتی آمد] به او گفت: شما نزد خود درباره ی دابة الارض چیزی یافته اید؟ او جواب داد: بلی، معاویه گفت: چه چیزی؟ پاسخ داد: مردی است، گفت: آیا نامش را می دانی؟ او گفت: آری، ایلیا نام دارد.
معاویه به من رو کرد وگفت: وای بر تو ای اصبغ! چقدر ایلیا به علی نزدیک است!»(۱۲۲)
در تفسیر قمی ۲ /۱۳۰ آمده است: «واما درباره ی این آیه: وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأرض تُکلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنَا لا یوقِنُونَ، پدرم از ابن ابی عمیر از ابوبصیر از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیر المؤمنین (علیه السلام) رسیدند در حالی که ایشان در مسجد ماسه هایی را جمع کرده وزیر سر خود قرار داده، به خواب رفته بودند، پس با پا آن حضرت را تکان دادند وفرمودند: برخیز ای دابه ی خدا!
مردی از اصحاب گفت: ای رسول خدا! آیا برخی از ما برخی دیگر را چنین می نامد؟ آن حضرت فرمودند: نه، به خدا قسم، این نام مخصوص اوست، او همان دابه ای است که خداوند در کتابش می فرماید: وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأرض تُکلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنَا لا یوقِنُونَ، سپس فرمودند: یا علی! چون آخر الزمان فرا رسد، خدا تو را در بهترین صورت بیرون خواهد آورد وتو با خود میسم خواهی داشت ودشمنانت را با آن داغ خواهی گذارد.
در این هنگام مردی به امام صادق (علیه السلام) گفت: مردم می گویند: این دابه مردم را مجروح می کند(۱۲۳)، آن حضرت فرمودند: خداوند آنان را در جهنم مجروح سازد، آن دابه با آنها تکلّم می کند(۱۲۴) واز کلام است [نه کلْم].
دلیل این که این امر در رجعت خواهد بود این آیه است: وَیوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یکذِّبُ بِآیاتِنَا فَهُمْ یوزَعُونَ. حَتَّی إِذَا جَاءُوا قَالَ أَکذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَلَمْ تُحِیطُوا بِهَا عِلْماً أَمَّاذَا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ؟! مراد از آیات، امیر المؤمنین وائمه (علیهم السلام) هستند.
آن مرد گفت: سنیان بر این باورند که این آیه: وَیوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مربوط به روز قیامت است، امام (علیه السلام) فرمودند: آیا خداوند [در قیامت] گروهی از مردم را محشور می کند وبقیه را وا می گذارد؟ اینچنین نیست، بلکه درباره ی رجعت است، آیه ای که مربوط به قیامت می باشد، این است: وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً(۱۲۵)، وما آنان را گرد می آوریم وهیچ یک را فرو گذار نمی کنیم».(۱۲۶)
نگارنده: احتمال آن می رود که اصل روایت «صاحب» دابه ی خدا باشد ولفظ صاحب که در روایت کافی وبصائر الدرجات آمده است، از آن افتاده باشد.
آنچه در روایات مسلّم است آن است که حضرت علی (علیه السلام) صاحب دابه است، دابه ای که در رجعتِ آن حضرت در کنار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، بیرون می آید، وشاید بتوان گفت که اصل این مطلب که ایشان دابة الارض است، از این فرمایش آن حضرت آمده باشد که «من صاحب عصا ومیسم ودابه ای هستم که با مردم تکلم می کند» ومربوط به رجعت است، وچه بسا شبهه از اینجا ناشی شده که دابه را به حرکت ضمه قرائت وآن را به صاحب عطف کرده اند، در حالی که مکسور است وعطف بر میسم وعصا.(۱۲۷)
آیات پیرامون یأجوج ومأجوج:
خدای متعال درباره ماجرای ذو القرنین می فرماید:
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً۸۹ حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْراً۹۰ کذَلِک وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیهِ خُبْراً۹۱ ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً۹۲ حَتَّی إِذَا بَلَغَ بَینَ السَّدَّینِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْماً لایکادُونَ یفْقَهُونَ قَوْلاً۹۳ قَالُوا یا ذَا الْقَرْنَینِ إِنَّ یأجوج وَمأجوج مُفْسِدُونَ فِی الأرض فَهَلْ نَجْعَلُ لَک خَرْجاً عَلَی أَنْ تَجْعَلَ بَینَنَا وَبَینَهُمْ سَدّاً۹۴ قَالَ مَا مَکنِّی فِیهِ رَبِّی خَیرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَةٍ أَجْعَلْ بَینَکمْ وَبَینَهُمْ رَدْماً۹۵ آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّی إِذَا سَاوَی بَینَ الصَّدَفَینِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیهِ قِطْراً۹۶ فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً۹۷ قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکاءَ وَکانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّاً۹۸ وَتَرَکنَا بَعْضَهُمْ یوْمَئِذٍ یمُوجُ فِی بَعْضٍ وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعاً۹۹وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ یوْمَئِذٍ لِلْکافِرِینَ عَرْضاً۱۰۰،(۱۲۸)سپس راهی [دیگر] را دنبال کرد. تا آنگاه که به جایگاه برآمدنِ خورشید رسید. آن [خورشید] را [چنین] یافت که بر قومی طلوع می کرد که برای ایشان در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم. این چنین [می رفت]، وقطعاً به خبری که پیش او بود احاطه داشتیم. باز راهی را دنبال نمود. تا وقتی به میان آن دو سدّ رسید، در برابر آن دو [سدّ]، طایفه ای را یافت که نمی توانستند هیچ زبانی را بفهمند. گفتند: ای ذو القرنین! یأجوج ومأجوج سخت در زمین فساد می کنند، آیا [ممکن است] مالی در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما وآنان سدّی قرار دهی؟ گفت: آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده، [از کمک مالی شما] بهتر است. مرا با نیرویی [انسانی] یاری کنید [تا] میان شما وآنها سدّی استوار قرار دهم. برای من قطعات آهن بیاورید، تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد، گفت: بدمید، تا وقتی که آن [قطعات] را آتش گردانید، گفت: مس گداخته برایم بیاورید تا روی آن بریزم. [در نتیجه، اقوام وحشی] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند ونتوانستند آن را سوراخ کنند. گفت: این رحمتی از جانب پروردگار من است، و[لی] چون وعده ی پروردگارم فرا رسد، آن [سدّ] را درهم کوبد، ووعده ی پروردگارم حق است. ودر آن روز آنان را رها می کنیم تا موج آسا بعضی با برخی درآمیزند و[همین که] در صور دمیده شود، همه ی آنها را گرد خواهیم آورد. وآن روز، جهنم را آشکارا به کافران بنماییم».
ذو القرنین (رحمه الله) - که خداوند او را برای وظیفه ای جهانی برانگیخت - با ابزار خود به سمت مشرق خورشید رفت. او به منطقه ای رسید که در آن قومی بودند که تابش سوزنده ی خورشید را تحمل می کردند وشاید همان یأجوج ومأجوج بودند وذوالقرنین کاری برای آنها انجام نداد.
آنگاه با امکانات خداداد، به منطقه ای بین دو کوه رسید وقومی را دید که از هجوم یأجوج ومأجوج، شکایت داشتند. وی برای حمایت از آنها، سدی ساخت که به نام خودش [سد ذو القرنین] شناخته می شود. پس یأجوج نتوانستند سوراخی در آن ایجاد کنند یا از آن بالا روند. ذو القرنین خبر داد که این سدّ رحمتی برای آن قوم است وتا نزدیکی های قیامت باقی خواهد ماند، اما خداوند در نزدیکی های قیامت آن را درهم می کوبد.
خداوند درباره بعثت پیامبران (علیهم السلام) می فرماید:
«إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکمْ فَاعْبُدُونِ۹۲ وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَینَهُمْ کلٌّ إِلَینَا رَاجِعُون۹۳ فَمَنْ یعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کفْرَانَ لِسَعْیهِ وَإِنَّا لَهُ کاتِبُونَ۹۴ وَحَرَامٌ عَلَی قَرْیةٍ أَهْلَکنَاهَا أَنَّهُمْ لا یرْجِعُون۹۵ حَتَّی إِذَا فُتِحَتْ یأجوج وَمأجوج وَهُمْ مِنْ کلِّ حَدَبٍ ینْسِلُونَ۹۶وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِی شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِینَ کفَرُوا یا وَیلَنَا قَدْ کنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا بَلْ کنَّا ظَالِمِینَ۹۷ (۱۲۹)، این است امت شما که امتی یگانه است، ومنم پروردگار شما، پس مرا بپرستید. و[لی] دینشان را میان خود پاره پاره کردند، همه به سوی ما بازمی گردند. پس هر که کار های شایسته انجام دهد ومؤمن باشد، برای تلاش او ناسپاسی نخواهد بود، وماییم که به سود او ثبت می کنیم. وبر [مردم] شهری که آن را هلاک کرده ایم، بازگشتشان [به دنیا] حرام است. تا وقتی که یأجوج ومأجوج [راهشان] گشوده شود وآنها از هر پشته ای بتازند، ووعده ی حق نزدیک گردد، ناگهان دیدگان کسانی که کفر ورزیده اند خیره می شود [ومی گویند:] ای وای بر ما که از این [روز] در غفلت بودیم، بلکه ستمگر بودیم».
خداوند پیامبران را فرستاد وبه مردم دستور داد به راهنمایی آنان رهنمون شوند وامت واحدی باشند، اما آنها نزاع واختلاف کرده، راه گناه وتفرقه را در پیش گرفتند. آنها نزد خدا باز خواهند گشت ومجازات خواهند شد.
سپس خداوند از تمدن های ستم پیشه وشهر هایی که آنها را به جهت ظلم مردمش ویران نمود، سخن می گوید ومی فرماید که بازگشت به دنیا بر آنان حرام است.
مفسران در معنای این رجوع حرام، متحیر مانده اند، برخی گفته اند: به این معناست که آنها نمی توانند به دنیا بازگردند تا سعی وتلاشی که پاداش الهی را به دنبال می داشت واعمالی که از آنان مقبول درگاه حق قرار می گرفت، ولی در دنیا از ایشان فوت شده است را جبران نمایند.(۱۳۰)
اما این تفسیر شامل تمام کسانی است که می میرند ومعنا ندارد که آن را به کسانی که به عذاب هلاک شده اند اختصاص دهیم.
تفسیر صحیح این آیه را نزد اهل بیت (علیهم السلام) باید جست، آنان فرموده اند که در زمان رجعت بازگشت آنهاحرام است وآیه ربطی به قیامت ندارد.
در تفسیر قمی ۲/۷۵ به سند صحیح از امام صادق وامام باقر (علیهما السلام) آمده است: «هر شهری که خداوند اهالی آن را با عذاب هلاک کند، در زمان رجعت باز نخواهند گشت».
علی بن ابراهیم قمی (رحمه الله) در ادامه می فرماید: «این آیه از بزرگترین دلایل رجعت است، چرا که هیچ مسلمانی منکر آن نیست که همه ی مردم، چه آنان که [به عذاب] هلاک شده اند وچه سایرین، در قیامت رجوع می کنند».
آیه ی بعد، از سرنوشت دنیا تا زمانی که یأجوج ومأجوج راهشان گشوده شود وبا شتاب در زمین می روند سخن می گوید. آن زمان نزدیک قیامت است که وعده حقّ خداوند می باشد.این آیه در مورد اینکه اینان از طرف سد می آیند یا از جای دیگر، ویا اینکه آیا با کسی وارد جنگ می شوند، سخنی نمی گوید.
در اینجا نکاتی در رابطه با آنان ذکر می کنیم:
۱. یأجوج ومأجوج، ظاهراً در جای دیگری غیر از کره ی زمین باشند وآیه به آن اشاره دارد: «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» وشاید این اسباب وابزار، وسایلی فضایی باشند وخاستگاه خورشید که ذو القرنین بدانجا رسیده، در غیر کره ی خاکی باشد!
۲. در روایات آمده که یأجوج از بنی آدم (علیه السلام) نیستند.
در کافی ۸/۲۲۰ از امیر المؤمنین (علیه السلام) چنین نقل می کند: «بنی آدم هفتاد جنس هستند. مردم فرزندان آدم هستند، به جز یأجوج ومأجوج».
اما کعب الاحبار باز هم خود را دخالت داده، می گوید: «آنان طائفه ای نادر از نسل آدم اند. روزی آدم محتلم ونطفه اش با خاک مخلوط شد، خدا از آن آب وخاک، یأجوج ومأجوج را آفرید. پس اینان تنها از جهت پدر به ما آدمیان متصل اند».(۱۳۱)
۳. در احادیث اهل بیت (علیهم السلام) هیچ سخنی از جنگ مسلمانان یا دیگران با یأجوج ومأجوج نیست، اما منابع سنیان پر از جنگ های خیالی است که به رهبری عیسی بن مریم (علیه السلام) با آنان در می گیرد.
۴. امیر المؤمنین (علیه السلام) مغول را وصف وجنگ آنها با امت را بیان کرده اند، ولی آنها را به یأجوج یا قیامت، ربط نداده اند، اما منابع پیروان دستگاه خلافت، یأجوج را بر مغول منطبق کرده اند! این در حالی است که اکنون مغولان از بین رفته اند ولی هنوز قیامت بر پانشده است، از اینجا دروغ بودن چنین پنداری روشن می شود!
در مسند احمد ۵/۲۷۱ آمده است: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی که انگشتش را به سبب نیش عقرب بسته بود، سخنرانی کرد وفرمود: شما می گویید دیگر دشمنی باقی نمانده است، ولیکن پیوسته در جنگ با خصم خواهید بود تا آنکه یأجوج ومأجوج بیایند. صورت آنها پهن، چشمانشان ریز ومو هایشان زرد است، از هر پشته ای بتازند. صورت های آنها مانند سپر هایی است که از کوفتن پتک صاف شده است».!(۱۳۲)
۵. پیروان مکتب خلافت روایت کرده اند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از نزدیک بودن هلاکت عرب وخروج یأجوج خبر داده اند، اما از اهل بیت (علیهم السلام) در این باره سخنی نرسیده است.
در صحیح بخاری ۸/۸۸ آمده است: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از خواب برخاست در حالی که صورتش برافروخته بود ومی فرمود: لا إله إلا الله، وای بر عرب از شرّی که نزدیک شده است. سد یأجوج ومأجوج بدین اندازه باز شد - وسفیان [که راوی حدیث است] انگشت سبابه یا خنصر [انگشت کوچک] را در انتهای انگشت ابهام گذاشت، [با این کار سوراخی کوچک ایجاد می شود واو بدین وسیله نشان داد که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سوراخ آن سد را چقدر نشان دادند] - به ایشان گفتند: آیا در حالی که خوبان در میان ما هستند، هلاک می شویم؟ فرمود: زمانی که خباثت زیاد گردد، آری».
 همو در ۴ /۱۰۹ و۱۷۶ آن را از ام حبیبه دختر ابو سفیان نقل می کند وگویا بر قتل عثمان منطبق می داند، از سویی دیگر آن را از ابو هریره نقل وبر جوانان قریش که هلاک این امت به دستشان است تطبیق می کند!
نمونه هایی از مبالغات اهل سنت پیرامون یأجوج ومأجوج:
روایات سنیان درباره ی یأجوج ومأجوج از حجم بالایی برخوردار است والبته بیشتر آن چنان پوچ ونامربوط است که خود، زبان به دروغین بودنش می گشاید، با این حال بنابر شرط یک شیخ [عالم]، یا شیخین [بخاری ومسلم] ویا بیشتر صحیح است!
این در حالی است که در قضایای سرنوشت سازی مانند خلافت وآینده ی امت، یک دهم این مطالب یافت نمی شود!
افزون بر آنچه پیشتر از صحیح بخاری گذشت، در ۴/۱۶۷ می آورد: «مردی به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: سدّ یأجوج را دیده است وآن را برای حضرت وصف نمود، وگفت که آن سد مانند ردایی خط دار بود، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هم او را تصدیق کرد».!
صحیح بخاری ۴/۱۰۸ بابی را تحت عنوان «باب قصة یأجوج ومأجوج» ونیز در ۸/۱۰۴بابی تحت عنوان «باب یأجوج ومأجوج» باز کرده است.(۱۳۳)
احمد در مسند ۲/۵۱۰ از ابو هریره روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «یأجوج ومأجوج هر روز سد را می کَنند واین کار تا زمانی که آفتاب می تابد ادامه دارد. سپس کسی که عهده دار سرپرستی آنهاست می گوید: بروید، فردا دوباره حفر می کنید. وقتی فردا برمی گردند، می بینند که سد در نهایت سختی است. هنگامی که مدتشان پایان پذیرد وخداوند بخواهد آنان را به سوی مردم گسیل دارد، [وضع چنان می شود که] آنها می کنند تا زمانی که تابش خورشید را می بینند، پس آن شخص می گوید: برگردید که إن شاء الله فردا خواهید کند. پس وقتی [فردا] برگردند، می بینند بر همان وضعی است که آن را رها کرده بودند. آنان دوباره می کنند و[چون کندن سد به پایان می رسد] به مردم هجوم برده وآب ها را خشک می کنند. مردم از آنها به دژ هایشان پناه می برند. یأجوج ومأجوج تیر های خود را به سوی آسمان پرتاب می کنند وآن تیر ها چنان بر می گردد که گویا به خون آغشته است.
آنها می گویند: بر اهل زمین چیره شدیم وبر آسمانیان پیروز گشتیم. آنگاه خدا در پشت گردنشان کرمی می فرستد وبدین وسیله آنها را نابود می کند.
در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: سوگند به کسی که جان محمد در دست اوست، جنبندگان زمین از گوشت وخون آنان فربه می شوند».!(۱۳۴)
طبری در تفسیرش ۱۷ /۷۱ روایتی طولانی از کعب الاحبار می آورد ودر آن آمده است: «چنان حفر می کنند که کسانی که در نزدیکی [منطقه ی] آنها هستند، صدای کوبیدن تبرشان را می شنوند. وقتی شب فرا می رسد، می گویند فردا برمی گردیم و[چنان حفر می کنیم که] خارج شویم. پس خداوند سد را به همان شکلی که بوده برمی گرداند وچون فردا باز می گردند می بینند خدا آن را به حالت سابق بر گردانده است.
پس می کنند به طوری که کسانی که در نزدیکی آنها هستند، صدای کوبیدن تبرشان را می شنوند. وقتی شب شد، خدا بر زبان مردی از آنان جاری می کند که بگوید: فردا می آییم وإن شاء الله خارج می شویم.
آنان فردا می آیند ومی بینند سد همان طوریست که رها کرده بودند. پس حفر می کنند وبیرون می روند. گروه نخست آنها از دریاچه می گذرند وآب آن را می نوشند، آنگاه دسته دوم می گذرند وگِل دریاچه را می لیسند، سپس گروه سوم می گذرند ومی گویند: اینجا زمانی آب بوده است!
مردم از آنها می گریزند وهیچ چیزی توان ایستادگی در مقابل آنان را ندارد. عیسی بن مریم آنها را نفرین می کند ومی گوید: خدایا! در برابر اینان توان وقدرتی نداریم، پس هر طوری که می خواهی شرّ آنها را از سر ما کوتاه کن.
آنگاه خداوند نوعی کرم را بر آنان مسلّط می نماید که گردنشان را خرد می کند وپرندگانی را می فرستد که با منقارشان آنها را می گیرند وبه دریا می اندازند. خداوند چشمه ای را که بدان حیات گویند [فرو] می فرستد وزمین را از آنان پاک می کند وبر آن گیاه می رویاند، بدان اندازه که از یک انار، خانواده ای سیر شوند!
پس مردم در همین اوضاع به سر می برند که یکباره فریادی می شنوند که ذو السویقتین به دنبال حضرت عیسی است. ایشان هم در طلیعه ی لشکری با هفتصد یا بین هفتصد تا هشتصد نفر می آید. در میان راه، خدا بادی یمنی وخوشبو می فرستد وروح مؤمنان را قبض می کند، وعده ای اراذل از مردم باقی می مانند که مانند چارپایان آمیزش می کنند.
مَثَل قیامت مَثل مردی است که بر گرد اسبش می گردد ومنتظر وضع حمل آن است.
اگر کسی پس از این گفته ی من، چیزی بگوید یا مطلبی بر آن بیفزاید، دروغ گفته است».!(۱۳۵)
در سنن الدانی /۱۰۴ به نقل از حذیفه آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حدیثی طولانی فرمود: «هنگامی که زمان خروج یأجوج ومأجوج فرا رسد، خدای (عز وجل) به عیسی وحی می کند: بندگانم را در طور سینا پناه ده. حذیفه می گوید: عرض کردم: ای رسول خدا! یأجوج ومأجوج چیست؟ فرمود: یأجوج یک امت ومأجوج امتی دیگر است وهر امت، چهار صد هزار نفر می باشد. مردی از آنها نمی میرد مگر پس از آنکه پیرامون خود هزار چشم [پانصد نفر] ببیند که همگی از نسل او هستند.
پرسیدم: ای رسول خدا! یأجوج ومأجوج را برای ما وصف کنید! گفتند: آنان سه دسته اند؛ برخی مانند درختان بلند صنوبرند، گروهی دیگر عرض وطولشان برابر است، صد وبیست ذراع در صد وبیست ذراع که آهن هم در برابر اینان کارگر نیست. دسته ی سوم هم چنان هستند که یک گوش خود را زیر انداز قرار می دهند ودیگری را به جای لحاف بر روی خود می کشند!
حذیفه می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) افزود: برخی از آنان در شام هستند ودنباله ی آنها در خراسان که نهر های مشرق را می نوشند تا خشک شود، سپس وارد بیت المقدس می گردند، در حالی که عیسی ومسلمانان در کوه طور هستند. عیسی لشکری را می فرستد که بر بیت المقدس مشرف می شوند، اما نزد وی برگشته وخبر می دهند که آنها آن قدر [در گستره ی زمین] زیادند که زمین دیده نمی شود!
عیسی دستانش را به طرف آسمان بلند می کند ومؤمنان نیز چنین می کنند، او به درگاه خدای (عز وجل) دعا می کند ومؤمنین آمین می گویند. آنگاه خداوند نوعی کرم را به سوی آنها می فرستد که وارد بینی شان شده وچنان می رود که در مغز سر داخل می گردد و[بدین وسیله] آنان به هلاکت می رسند. آنگاه خداوند چهل روز بارانی شدید فرو می فرستد و[اجساد] آنان را در دریا غرق می کند، وعیسی - در حالی که مؤمنان او را همراهی می کنند - به بیت المقدس بازمی گردد».(۱۳۶)
به تصریح قرآن، یأجوج ومأجوج از نشانه های قیامت هستند وربطی به علامات ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یا نزول حضرت عیسی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ندارند، وچه بسا میان آنها صدها ویا هزاران سال فاصله باشد.
دابة الارض هم نشانه ای است برای اتمام حجت با یهودیان وامثال آنها یعنی کسانی که حقائق را تکذیب می کنند. او در زمان رجعت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وامیر المؤمنین (علیه السلام) خواهد آمد وامام علی (علیه السلام) صاحب آن خواهد بود.

فصل (۳): ثابت قدمان/ گروهی که تا ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) ثابت قدم می مانند

غریبان وگروه ثابت قدم تا ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
منابع اهل سنت از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کنند: اسلام با غربت آغاز شد وغریبانه باز خواهد گشت وگروهی از امت، بر حق استوار می مانند وتا روز قیامت، تکذیب کسانی که آنان را دروغگو می شمارند، آسیبی به ایشان نخواهد زد.
البته در برخی روایات «تا زمان خروج دجال»، در بعضی دیگر «تا زمانی که امر خداوند فرا رسد»، در برخی «تا نزول عیسی بن مریم (علیه السلام)» ویا «تا ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)» آمده است.
معاویه توجّه خاصی به این احادیث داشت واوصافی را بر این غریبان افزود تا آنها را بر اهالی شام تطبیق کند! راویان وابسته به دربار وی نیز احادیثی ساختند که تصریح می کند این گروه، شامیان هستند وپیشوایشان معاویه است!
در عصر حاضر هم گروه «اخوان المسلمین» سعی داشتند تا احادیث غریبان را بر جنبش خود منطبق نمایند، دلیل آنها بر این ادعا آن بود که آنان طایفه ای از امت هستند وبر حق ثبات قدم دارند وبه اسلام دعوت می کنند!
فلسطینیان هم کوشیدند که این احادیث را بر خود انطباق دهند، آنان به بعضی از روایات که گروه پیروز را در بیت المقدس وحوالی آن می داند ویا برخی دیگر از اخبار که از نبرد گروه پیروز سخن می گوید تمسک کردند، پس غریبان کسانی هستند که در برابر اسرائیل مقاومت می کنند!
نهایتاً وهابیان هم تلاش کردند تا این روایات را بر خودشان تطبیق دهند، چون احادیث، ثابت قدمان امت را چنین وصف نموده که طایفه یا دسته ای هستند، واین کلمه بر گروهی اندک دلالت دارد واینها هم گروه اندکی هستند! آنان در سال های اخیر سعی کردند تا گروه طالبان را با سوء استفاده از این احادیث بسیج کنند ودر این راستا کتاب ها ومقالاتی نوشتند وچنین جلوه دادند که اینان همان گروهی هستند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وصف نموده ومورد نصرت الهی هستند!
اما در روایات شیعی فرمایشات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیمه کاره رها نشده است، بلکه ایشان آن گروه غریب را که ستمدیدگانی هستند که بر حق ثابتند وبا حجت ودلیل بر مخالفان فائق می آیند، نام برده است وبیان نموده که آنها امامان از عترت وشیعیان ایشان هستند، همانان که امت را درباره شان وصیت کرد وفرمود: «من در میان شما دو امر گران بها می گذارم: کتاب خدا وعترتم، کتاب خدا ریسمانی است که از آسمان تا زمین کشیده شده است، وعترتم اهل بیتم هستند. خداوند لطیف وآگاه به من خبر داده که آن دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا آنکه در کنار حوض کوثر نزد من آیند. پس به من نشان دهید که بعد از من با آنها چگونه برخورد خواهید کرد».(۱۳۷)
اینان کسانی هستند که پیامبر به امامت ربانیشان بشارت داده است ودر کنار آن، فرموده که امت به آنها ستم خواهد نمود، تکذیبشان خواهد کرد وآنها را به شهادت خواهد رساند. اما این تکذیب ودشمنی - که تا زمان ظهور مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وفراگیر شدن عدل وداد در جهان هم چنان که پر از ستم وجور شده است ادامه دارد - آسیبی به ایشان نخواهد رساند.
در المعجم الکبیر طبرانی ۲/۲۱۳ به نقل از جابر بن سمره آمده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «این امت، دوازده قیم ورهبر خواهد داشت که هر کسی از یاری آنان دریغ ورزد، ضرری به آنها نخواهد رسانید».
همو در ۲/۲۶۵ از وی چنین نقل می کند: «شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی که بر منبر سخنرانی می کرد، فرمود: دوازده قیم از قریش خواهند بود که دشمنی دشمنان، ضرری به آنها نمی رساند».
در مجمع الزوائد ۵/۱۹۱ درباره ی این حدیث می نویسد: «بزار، آن را تنها از جابر بن سمره روایت می کند ومی افزاید: پس از این فرمایش، پیامبر به خانه اش بازگشت. من خدمت ایشان آمدم وگفتم: بعد از آن چه خواهد شد؟ فرمود: فتنه وآشوب. [هیثمی در ادامه می نویسد:] راویان آن ثقه هستند».
ما بر این باوریم که راویان سرسپرده ی خلافت قریش، ویژگی ها وصفات «ثابت قدمان غریب» را از احادیث انداخته اند وحتی قرائنی را که بر آنان دلالت می کند، حذف کرده اند. اینک مجموعه ای از احادیث آنها را نقل می کنیم:
احادیث سنیان درباره ی گروه ظفرمند یا منصور:
نخست احادیثی را می آوریم که این گروه را گروه پیروز وصف کرده است، اما بیان نکرده که علت پیروزی آنان چیست، حجت وبرهان یا نبرد وپیکار، لذا ممکن است به هریک تفسیر شود.
در مسند طیالسی /۹ به نقل از سلیمان بن ربیع عدوی آمده است: «به عمر گفتیم: عبد الله بن عمرو چنین وچنان برایمان گفت. عمر گفت: وی بهتر می داند چه می گوید واین سخن را سه بار تکرار کرد. پس بانگ نماز جماعت سردادند ومردم جمع شدند. عمر هم سخنرانی کرد وگفت: از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم: پیوسته گروهی از امتم بر حق اند، تا آنکه امر الهی فرا رسد».
سنن سعید بن منصور ۲/۱۴۴ این روایت را با اندکی تفاوت از ثوبان آورده است: «پیوسته گروهی از امتم در راه حق چیره می شوند واگر کسی یاریشان نکند، زیانی به آنها نخواهد رسانید».(۱۳۸)
مسلم در صحیح خود ۶ /۵۴ از عقبة بن عامر آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «همواره گروهی از امتم به فرمان خدا جهاد می کنند وبر دشمنانشان چیره می شوند. کسانی که با ایشان مخالفت نمایند، ضرری به آنها نمی رسانند، آنان بر همین حالت اند تا آنکه قیامت فرا رسد.
عبد الله بن عمرو عاص [که در مجلس حاضر بود] گفت: آری، سپس خداوند نسیمی می فرستد که بویش چون مشک است ومانند حریر نرم ولطیف نوازش می دهد. هر کسی را که مثقالی ایمان در دل داشته باشد، قبض روح می کند. پس از آنان، مردم شرور می مانند که قیامت بر آنان برپا می شود».
ملاحظه می شود که عبد الله بن عمرو سخنی از نبرد وجهاد نمی گوید وامر الهی را به قیامت تفسیر می کند. این همان ایده وباوری است که استاد او کعب الاحبار دارد وچنین نتیجه می دهد که قیامت چند سالی پس از فتح قسطنطنیه است!
مسند احمد ۵ /۲۷۸ از ثوبان آورده که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «قیامت برپا نمی شود مگر آنکه گروهی از امتم به مشرکان بپیوندند وگروهی بت پرست شوند! سی دروغگو در امتم خواهند بود که هر یک می پندارد پیامبر است، اما من خاتم النبیین هستم وپس از من هیچ پیامبری نخواهد بود. هم چنین پیوسته گروهی از امتم در راه حق پیروزند ومخالفان نمی توانند زیانی به آنها برسانند، تا آنکه امر خدا فرا رسد».(۱۳۹)
این احادیث بیانگر آن است که ثابت قدمان تا زمان «فرا رسیدن امر خدا» یعنی ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهند بود نه اینکه غایت آن قیامت باشد. هم چنین از جهاد آنان سخنی به میان نیاورده است.
روایاتی که سخن از جهاد وپیروزی آنان می راند:
در سنن سعید بن منصور ۲/۱۴۵ از محمد بن کعب آمده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «همواره دسته ای از امتم خواهند بود که در راه حق پیروزند وبه کسانی که با آنها مخالفت می کنند اهمیتی نمی دهند، تا زمانی که مسیح دجال خروج کند که با او به جنگ خواهند پرداخت».
در مسند احمد ۴/۴۳۴ از مطرف آمده است که عمران بن حصین گفت: «بدان که همواره گروهی از مسلمانان خواهند بود که در راه حق جهاد کرده، بر مخالفشان پیروز می شوند، تا آنکه با دجال نبرد کنند».
الطبقات الکبری ۲/۱۶۷ از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «دسته ای از امتم در راه حق جهاد می کنند تا آنکه دجال خروج کند».
در التهذیب ابن عساکر ۱/۶۵ آمده است: «وقتی اهل شام از بین روند، هیچ خیری در امتم باقی نخواهد ماند. گروهی از امتم پیوسته در راه حق پیروزند، تا آنکه با دجال بجنگند».
مسند احمد ۳/۳۴۵ از جابر نقل می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «پیوسته گروهی از امتم در راه حق نبرد می کنند وتا روز قیامت پیروز خواهند بود، ووقتی عیسی بن مریم [از آسمان] فرود آید، فرمانده ی ایشان به او می گوید: بیا [به امامت بایست و] برایمان نماز بگزار، می گوید: نه، برخی از شما بر دیگران، امیر ورهبر است، این به خاطر آن است که خدا می خواهد این امت را گرامی بدارد».(۱۴۰)
اهتمام معاویه به تطبیق این احادیث بر خود واهل شام!
مسند احمد ۴/۹۷ و۱۰۱ به نقل از عمیر بن هانی آورده است: «شنیدم که معاویه بالای منبر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اگر خداوند خیر کسی را بخواهد، او را در دین فقیه می کند. گروهی از این امت، پیوسته بر امر خدا استوارند ومخالفان نمی توانند ضرری به آنها برسانند، تا آنکه امر خداوند - در حالی که آنها بر مردمان پیروزند - فرا رسد.
در روایت دیگر آمده است که مالک بن یخامر سکسکی برخاست وگفت: ای امیر مؤمنان! از معاذ بن جبل شنیدم که می گفت: آن گروه پیروز اهل شام هستند.
پس معاویه با صدای بلند گفت: این مالک است که می گوید از معاذ شنیده است که آنان اهالی شام اند».!
طبرانی در المعجم الکبیر ۵ /۱۶۵ وسعید بن منصور در سنن ۲/۳۶۹ از ابو عبد الله شامی آورده اند: «شنیدم که معاویه در سخنرانی اش می گفت: ای اهل شام! انصاری - شعبه می گوید: منظور معاویه، زید بن ارقم است - به من گفت که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: پیوسته مردمانی از امتم در راه حق نبرد می کنند تا آنکه امر [خدا] فرا رسد. ای اهل شام! امیدوارم که شما آنها باشید».!(۱۴۱)
این روایات، همه از معاویه می باشد ودر برخی آمده که آنها را بالای منبر می گفته است! هدف او، مدح خود واهالی شام در برابر اهالی عراق وحجاز بود که جبهه ی مخالفان او را تشکیل می دادند، وهمین مطلب در سقوط آنها از درجه ی اعتبار کافی است.
گزارشاتی دروغین وتحریف شده در ستایش معاویه واهل شام:
طیالسی در مسند خود /۱۴۵ از معاویة بن قره از پدرش نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «وقتی اهل شام تباه شوند، دیگر خیری میان شما نیست. همواره گروهی از امتم خواهند بود که [توسّط خدا] یاری می شوند وهر کسی از یاریشان دریغ کند ضرری به آنها نخواهد زد، تا قیامت برپا شود».
این حدیث را سعید بن منصور، احمد، ابن ماجه(۱۴۲) ودیگران همگی از ابی قره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آورده اند، ولی اثری از اهل شام در آن نیست. این بدان معناست که آن قسمت برای منافع ومصالح بنی امیه، به حدیث افزوده شده است که آن را از درجه ی اعتبار ساقط می کند.
مسند احمد ۴/۴۲۹ از عمران بن حصین آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «پیوسته گروهی از امتم بر حق هستند وبر کسانی که با آنان مخالفت کنند، پیروز می شوند تا امر خداوند تبارک وتعالی فرا رسد وعیسی بن مریم (علیه السلام) از آسمان فرود آید».(۱۴۳)
ابن عساکر در التهذیب ۱/۵۶ می نویسد: «ابو عمرو می گوید: این حدیث را برای قتاده گفتم، او گفت: من آنها را جز اهل شام نمی دانم».!
بعدها تفسیر قتاده، در حلیة الاولیاء به حدیثی نبوی تبدیل شد!
حلیة الاولیاء ۹/۳۰۷ از ابو هریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «گروهی از امتم بر امر خدا استوار خواهند بود ومخالفان نمی توانند زیانی به آنها برسانند. آنها با دشمنان خود می جنگند وهرگاه جنگی تمام شود، نبرد با قومی دیگر آغاز می شود. خداوند اقوامی را بالا می برد وبر دیگران برتری می دهد، تا قیامت بر ایشان فرا رسد. سپس رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) افزود: آنها اهالی شام هستند».!
مسند الشامیین طبرانی ۱/۵۶ مشابه آن را از جرشی آورده است، در پاره ای از آن آمده است: «اسب ها تا روز قیامت پر از خیر وبرکتند وخانه وسرای مؤمنان در سرزمین شام است».!(۱۴۴)
بدین ترتیب روشن می شود که راویان، نام اهل شام را از زبان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به حدیث افزوده اند! ماجرای ابدال شام نیز در فصل اصحاب امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد آمد.
گزارشاتی در ستایش ساکنان بیت المقدس ومناطق پیرامون آن:
مسند احمد ۵/۲۶۹ از ابی امامه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «پیوسته گروهی از امتم در راه دین پیروزند وبر دشمنانشان چیره می شوند. مخالفان نمی توانند زیانی به آنها برسانند. هم چنین مشکلات وناملایماتی که به آنان می رسد، ضرری برایشان ندارد. اینان بر همین حالند تا زمانی که امر خدا فرا رسد.
پرسیدند: ای رسول خدا! آنان کجایند؟ فرمود: در بیت المقدس ومناطق پیرامون آن».(۱۴۵)
مسند ابو یعلی ۱۱/۳۰۲ از ابو هریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین روایت کرده است: «همواره گروهی از امتم بر دروازه های دمشق وپیرامون آن دیار، ونیز بر دروازه های بیت المقدس واطراف آنجا می جنگند. کسانی که از یاریشان دریغ ورزند، زیانی به آنها نمی رسانند. آنان در راه حق پیروزند، تا آنکه قیامت برپا شود».
گزارشاتی در ستایش اهالی طالقان:
التهذیب ابن عساکر ۱/۵۵ از تاریخ داریا آورده است: «در عبارتی دیگر چنین آمده است: پیوسته گروهی از امتم کنار دروازه های بیت المقدس وحوالی آن، ونیز بر دروازه های انطاکیه واطراف آن، ودر کنار دروازه دمشق وحوالی آن، ونیز بر دروازه های طالقان وپیرامون آن خواهند جنگید. آنها در راه حق پیروزند وبه کسانی که از نصرت ویاریشان دریغ ورزند، اهمیتی نمی دهند. تا اینکه خدا گنج خود را از طالقان بیرون آورد ودینش را زنده گرداند، چنان که پیشتر آن را میرانده بود».(۱۴۶)
مشارق الاشواق ۱/۴۰۷ چنین می نویسد: «همواره گروهی از امتم کنار دروازه های بیت المقدس واطرافش، بر دروازه های انطاکیه وپیرامونش، کنار دروازه های دمشق وحوالی آن دیار، ونیز بر دروازه های طالقان واطراف آن می جنگند.
آنها در راه حق پیروزند وکسانی که از نصرت ویاریشان دریغ ورزند، ضرری به آنها نخواهند رسانید، تا آنکه خدا گنج خود را از طالقان بیرون آورد ودینش را بدان زنده گرداند».
نگارنده: جبال طالقان از سلسله جبال البرز در ایران است ومقصود از آن در احادیث، ایران است که به بلاد مشرق یا خراسان ویا جبال طالقان شناخته می شود چنان که خواهد آمد.
همان اشکالی که در انطباق گروه ظفرمند بر اهالی شام گذشت، در مورد اهالی طالقان هم وارد است وراویان اموی ویا فارسِ این روایات خواسته اند تا بدین واسطه، مناطق وحکام خود را بستایند!
البته احادیث صحیحی درباره ی یاران حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از اهل مشرق رسیده است که این اشکال بر آنها وارد نیست.
در فصل های بعد خواهد آمد که ایرانیان در احادیث سنیان بسیار ستوده شده اند، تعجبی هم ندارد، زیرا این فارس ها بودند که مذاهب سنی ها را پایه ریزی کردند ومآخذ اصلی حدیث وفقه وتفسیر را برایشان نگاشتند!
دروغ پردازی های یهود در برتری مناطق شام!
یهودیان واتباعشان روایاتی اغراق آمیز در ستایش شام وفلسطین وبرتری آنها بر حجاز وعراق، ونیز برتری بیت المقدس بر مکه وافضلیت صخره ی آن بر کعبه جعل کردند!
معاویه وبنی امیه نیز زمینه را برای نشر آنها فراهم کردند، لذا منابع پیروان دستگاه خلافت پر از آنهاست، توده ی مسلمانان نیز آنها را جزئی از دین خود پنداشتند، چرا که حکومت ها برای بعضی از آن روایات، سندی صحیح ساختند!
۱. کعب الاحبار در میان مردم شایع کرد که بعثت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حجاز است ولیکن پایتخت ومرکز حاکمیت ایشان شام است، نه مدینه ونه عراق!
سنن دارمی ۱/۴ از ابو صالح از کعب می آورد: «در نوشته ای چنین یافتیم: محمد رسول خداست، تندخو وسخت دل نیست ودر بازار ها فریاد نمی کند. بدی را با بدی پاسخ نمی دهد، بلکه می بخشد ودر می گذرد... در مکه زاده شده، به طیبه [مدینه] مهاجرت می کند وحکومتش در شام است».
عبارت «حکومتش در شام است» توسط خود کعب اضافه شده است که برخی منابع سنی نیز بدان تصریح می کند.
فتح الباری ۸/۴۵۰ می نویسد: «روایت کعب عبارتی افزون دارد: زادگاهش مکه، محل هجرتش طیبه وحکومتش در شام است».
این کار یهودی گرانه بابت آن است که خلافت، برای بنی امیه که مورد حمایت یهودیان بودند، در شام تثبیت گردد واز حجاز وعراق دور شود، زیرا اهالی این دو سرزمین بر خلاف شامیان هواخواه یهود نبودند.
با این وجود، بیشتر منابع اهل سنت این عبارت افزوده شده را روایت کرده وآن را صحیح دانسته اند!(۱۴۷)
به علاوه راویان وابسته به دربار خلفاء، یهودی دیگری به نام «جریجره» را نیز یافتند که گفته های کعب را تأیید می کند، لذا خدا را بر این نعمت شکر کرده وبه نقل آن پرداختند!(۱۴۸)
بنابراین معلوم می شود که این یهودیان بودند که برنامه ریزی انتقال پایتخت اسلام به شام را بر عهده داشتند وآن را جایگزین حجاز وعراق کردند. از این رو معاویه از عثمان خواست که به شام بیاید تا مهمان وی شود وپس از خود، زمام امور را به او بسپارد، چنان که ابوبکر به عمر سپرد!(۱۴۹)
۲. کعب الاحبار خاخامی یهودی بود که از یمن به مدینه آمد، پس عمر به استقبال او رفت واحترامی درخور پیامبران به او گذاشت. وی کعب را مشاور فرهنگی خود قرار داد ودر مجالس مقدّم می داشت.
کعب بر کیش یهود باقی بود ودر حمص سکنی گزید، او به مدینه رفت وآمد می کرد ومدت زیادی آنجا می ماند. چندی بعد اعلان مسلمانی کرد، پس عمر از او خواست که در مدینه بماند وگفت: «چه مانعی دارد که در مدینه که محل هجرت رسول خدا وآرامگاه اوست، سکونت کنی؟ کعب در پاسخ گفت: در کتاب خدا چنین یافته ام که شام، گنج خدا روی زمین است وبهترین بندگانش در آنجا هستند».!(۱۵۰)
۳. در الفتن ابن حماد ۱/۲۳۶ از کعب آمده است: «سرِ زمین، شام ودو طرف آن است، نه مصر وعراق ونه ذنباء [دُم] - یعنی حجاز -، باز بر آن دم، فضله می اندازد».!
نگارنده: این یهودی خبیث، حجاز ومصر وعراق را اینچنین نکوهش می کند! شگفتا که راویان دستگاه خلافت وعالمان مذاهب سنی که از جمله آنان عراقیان وحجازیانند، این روایت را نقل کرده وپذیرفته اند!(۱۵۱)
اگرچه در برخی روایات نیز بدین صورت آمده که سرِ زمین، شام است، دو بال آن مصر وعراق ودم آن حجاز، ولیکن نکته ی شایان تأمل آن است که دم وصفی ثابت برای حجاز، عنوان شده است!
۴. سیوطی در الدر المنثور ۱/۱۳۶ به نقل از کعب می نویسد: «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه بیت الحرام را به بیت المقدس برند، سپس آن دو به همراه کسانی که داخل آنها هستند، به بهشت می روند. عرضه وحسابرسی اعمال هم در بیت المقدس خواهد بود».!
مرحوم کلینی در کافی ۴/۲۳۹ از زراره چنین نقل می کند: «در کنار امام باقر (علیه السلام) نشسته بودم. امام جامه شان را به خود پیچیده بودند ورو به کعبه داشتند، آنگاه فرمودند: بدان، نگاه به کعبه عبادت است.
در این هنگام مردی از قبیله ی بجیله به نام عاصم بن عمر آمد وگفت: کعب الاحبار می گوید: کعبه هر صبح به بیت المقدس سجده می کند!
امام (علیه السلام) از آن مرد پرسیدند: نظر تو چیست؟ پاسخ داد: کعب راست گفته است! سخن درست همان است که او گفته!
امام (علیه السلام) فرمودند: تو وکعب الاحبار هر دو دروغ می گویید وغضبناک شدند.
زراره می گوید: ندیده بودم امام به احدی جز همان مرد گفته باشد «دروغ می گویی». سپس افزودند: خداوند در زمین هیچ جایی را نیافریده که نزد او محبوبتر وگرامی تر از آن باشد وبا دست به کعبه اشاره کردند. خداوند به خاطر کعبه، از روزی که آسمان ها وزمین را آفرید، در کتابش ماه هایی را حرام اعلام کرد که سه ماه آن - شوال، ذی القعدة وذی الحجة - برای حج ودر پی هم اند ویک ماه آن - رجب - برای عمره است».
۵. تاریخ دمشق ۱/۱۵۲ به نقل از کعب آورده است: «هر آب گوارایی که نوشیده می شود، از زیر این صخره [بیت المقدس] بیرون می آید، حتی چشمه ای که در دارین [منطقه ای در نزدیکی غزه] است».!(۱۵۲)
۶. سنیان کتاب هایی نگاشته اند که مملو از احادیث مدح شام وقدس است!
عجلونی در کشف الخفاء ۲/۲ احادیثی را در برتری شام آورده است، ولی هیچ یک را توثیق نمی کند!
۷. سیوطی در الدر المنثور ۳/۱۱۱ در فضیلت شام، از کعب الاحبار وشاگردانش، روایاتی عجیب از منابع حدیثی متعددی آورده که برخی به حدیث نبوی تبدیل شده است! از جمله به نقل از کعب آورده است:
«- در تورات نوشته شده است: سرزمین شام، گنج خداوند روی زمین است وبهترین بندگان خداوند در آنجا هستند!
- محبوبترین سرزمین ها نزد خدا شام است، محبوبترین قسمت شام قدس ومحبوبترین قسمت آن کوه نابلس، روزی بر مردم فرا می رسد که با ریسمان آن را در میان خود تقسیم می کنند!
- من در کتاب خدا چنین یافته ام که ویرانی زمین، چهل سال پیش از ویرانی شام است!
- وهب بن منبه نیز گوید: من در کتاب ها سخن از شام را مکرر دیده ام، چنان که گویا خدا جز بدانجا نیازی ندارد!
- عبد الله بن عمر هم می گوید: ابلیس وارد عراق شد وبه مقصود خود از آنجا رسید، سپس وارد شام شد ولی او را راندند تا آنکه به بیسان رسید، پس از آن داخل مصر شد ودر آنجا زاد وولد کرد وبساط خود را افکند!
- وهب گوید: سرِ زمین، شام است!
- ابن عمر گوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: خدایا! به ما در شام ما ویمن ما برکت ده، برخی گفتند: سرزمین نجدِ ما چطور؟ ودر نقلی دیگر گفتند: مشرق ما چطور؟ ایشان فرمود: در آنجا زلزله ها وفتنه ها خواهد بود وشاخ شیطان از آنجا بیرون می آید! ابن عساکر می افزاید: نه قسمت از ده قسمت شر در آنجاست!
- همو از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: خیر، ده قسمت است که نه قسمت آن در شام ویکی در سائر سرزمین هاست، وشر نیز ده قسمت است که یک جزء آن در شام است ونه جزء دیگر در دیگر سرزمین ها! وزمانی که اهل شام تباه گردند، هیچ خیری در میان شما نخواهد بود!
- زید بن ثابت از ایشان می آورد: خوشا به حال شام! پرسیدند: چرا؟ فرمود: فرشتگان خدا، بال هایشان را بر اهالی شام گسترده اند. حاکم نیشابوری آن را صحیح شمرده است.
- مردی گفت: ای رسول خدا! [منطقه ای برای سکونت] برایم اختیار کن! گفتند: شام را به تو پیشنهاد می کنم، چرا که شهر برگزیده ی خداست وبهترین بندگان او، آنجا هستند! اگر کسی نخواست بدانجا رود، به نجده برود. خداوند شام واهل آن را برای من تضمین کرده است. عبارت مسند احمد چنین است: شام سرزمین برگزیده ی خداست... اگر نخواستید، به یمنتان بروید!
واثلة بن اسقع چنین روایت می کند: هر کسی نخواست، به یمن خود برود واز آبگیر آن بنوشد! احمد، ابو داود، ابن حبان وحاکم به واسطه ی عبد الله بن حواله ی ازدی از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین روایت کرده اند: هر کسی نخواست، به یمن خود برود واز آبگیر آن بنوشد».!
این احادیث را که از جمله ی آن مذمت سرزمین نجد است، نمی توان پذیرفت، اگرچه بخاری روایت کند، زیرا راویان سرسپرده ی دستگاه خلافت اموی در نقل خود، متّهم اند.
شیخ محمود ابوریه از علمای الازهر، در کتاب خود اضواء علی السنة المحمدیة /۱۷۶، پس از آنکه از عده ای از علمای سنی نقل می کند که به کعب الاحبار، وهب بن منبه وعالمان یهودی مانند آنها ایراد می گیرند، می نویسد: «بزرگان اهل تحقیق، بر روایات این دو کاهن ایراد گرفته اند، اما متأسفانه هنوز کسانی میان ما هستند که به آن دو اعتماد دارند وروایاتشان را تصدیق می کنند وهیچ سخن انتقاد آمیزی را درباره ی آنها بر نمی تابند... برای اینکه میزان مکر وحیله ی یهودیان آشکار شود، [در اینجا] در بعد سیاسی مشت آنها را باز می کنیم: یهودیان در نبرد با اسلام، از دو جنبه ضربه وارد می کردند: یکی جنبه دینی ودیگری سیاسی...».
احادیث غریبان وغربت اسلام در منابع شیعه وسنی:
الفتن ۱/۷۸ از عبد الله بن عمرو عاص چنین آورده است: «محبوبترین ها نزد خداوند، غریبان هستند! پرسیده شد: غریبان کیانند؟ پاسخ داد: کسانی که برای حفظ دینشان فرار می کنند وپیرامون عیسی بن مریم (علیه السلام) گرد می آیند».
التاریخ الکبیر بخاری ۴/۱۳۰ آورده است: «کسانی که برای حفظ دینشان بسیار فرار می کنند وروز قیامت پیرامون عیسی بن مریم گرد می آیند».
حلیة الاولیاء ۱/۲۵: «خداوند، کسانی را که برای حفظ دینشان فرار می کنند، در روز قیامت، با عیسی بن مریم محشور می کند».
مسند احمد ۱/۱۸۴ از سعد بن ابی وقاص: «شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ایمان غریبانه آغاز شد وچنان که آغاز گشت، باز خواهد گشت، پس خوشا به حال غریبان، هنگامی که مردم فاسد شوند. سوگند به آنکه جان ابوالقاسم در دست اوست، همان گونه که مار در سوراخش بر خود می پیچد، ایمان هم در میان این دو مسجد [مکه ومدینه] جمع می شود».
همو در ۱/۳۹۸ از ابن مسعود: «از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسیدند: غریبان چه کسانی هستند؟ فرمود: غریبان کسانی هستند که از قبیله ها مهاجرت می کنند».
و در ۲/۱۷۷ از عبد الله بن عمرو عاص آمده است که همین سؤال از آن حضرت شد وایشان پاسخ دادند: «مردمانی شایسته در میان مردمی نا اهل وبسیار. کسانی که نافرمانی آنها را می کنند بیش از کسانی هستند که از آنان پیروی می کنند».
و در ۴/۷۳ از عبد الرحمن بن سنه چنین آورده است: «آنان، کسانی هستند که هنگام فساد مردم، به اصلاح می پردازند. سوگند به کسی که جانم به دست اوست، ایمان مانند سیل به مدینه رو خواهد آورد. قسم به آنکه جانم به دست اوست، همان گونه که مار در سوراخش بر خود می پیچد، اسلام هم در میان این دو مسجد جمع می شود».(۱۵۳)
المعجم الاوسط در ۶ /۳۷۷ از ابن عباس نقل می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «اسلام غریبانه آغاز شد وغریبانه باز خواهد گشت، پس خوشا به حال غریبان.
پیش از قیامت فتنه هایی خواهد بود به مانند پاره های شب تاریک، شخص شب هنگام مؤمن است ولی صبح کافر است، وشخص صبح هنگام مؤمن است ولی شب کافر، اقوامی هستند که دین خود را در قبال کالای دنیا می فروشند».
ترمذی در ۴ /۱۲۹ می نویسد: «چنان که مار در لانه اش جمع می شود، دین در حجاز جمع می گردد. دین در حجاز پناه می گیرد، چنان که بز کوهی به بالای کوه پناه می برد. دین غریبانه آغاز گشت وغریبانه باز می گردد. خوشا به حال غریبان که سنتم را - که مردم پس از من به فساد می کشند - اصلاح می کنند. این حدیثی حسن است».
در منابع شیعی نیز احادیثی درباره ی غربت اسلام روایت شده است.
 الجعفریات /۱۹۲ از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «اسلام غریبانه آغاز شد وغریبانه باز می گردد، خوشا به حال غریبان، پرسیدند: ای رسول خدا! غریبان کیانند؟ فرمود: کسانی که وقتی مردم فساد می کنند، اصلاح می نمایند. مؤمن، هیچ وحشت وغربتی ندارد. هر مؤمنی که در غربت بمیرد وگریه کنندگانش اندک باشند، فرشتگان بر او ترحّم کرده، خواهند گریست، وگرنه در قبرش نوری گسترده می شود که از جایی که دفن شده تا زادگاهش خواهد درخشید».
کمال الدین ۱/۲۰۰ سه روایت از امیر المؤمنین (علیه السلام) آورده ومی نویسد: «وهم چنان که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند، اسلام در این زمان غریبانه بازگشته است، همانسان که آغاز شده بود، وبا ظهور ولی وحجت خدا تقویت می گردد، چنان که با ظهور پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تقویت شد.
بدین ترتیب چشمان منتظران ومعتقدان به امامتِ آن حضرت روشن می شود، چنان که پس از ظهور رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، چشمان کسانی که در انتظار ایشان بودند ویا درباره ی آن حضرت شناخت وآگاهی داشتند، روشن شد. خداوند (عز وجل)، وعده هایی را که به اولیائش داده، جامه ی عمل می پوشاند، دینش را اوج می بخشد ونورش را تمام وکامل می گرداند، حتی اگر مشرکان خوش نداشته باشند».
قاضی نعمان مغربی در شرح الاخبار ۳/۳۷۱ آورده است که ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) خواست این حدیث [غریبان] را برایش شرح دهد، وی می گوید: «عرضه داشتم: ای فرزند رسول خدا! فدایت شوم، این حدیث را برایم شرح دهید، ایشان فرمودند: هر امامی از ما، دعوت جدیدی مانند دعوت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آغاز می کند. مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز چنین است، او از نو به سوی خدا دعوت می کند واین هنگامی است که سنت ها تغییر یافته، بدعت ها زیاد شده، پیشوایان گمراهی بر مردم چیره می شوند ونام ویاد پیشوایان هدایت - که خدا اطاعتشان را بر بندگان واجب کرده وآنها را عهده دار آن نموده که مردم را به سوی او بخوانند وبا نشانه هایش، آنها را به سوی او راهنمایی کنند - کهنه می گردد، وبه سبب غلبه ی پیشوایان ستمگر بر ایشان، نامشان از یاد رفته واز آنان خبری نخواهد بود. پس وقتی که خداوند بخواهد وعده ای را که به امامان نسبت به ظهور مهدی آنان داده عملی کند، [مهدی] نیازمند آن است که آنان را مجدّد به اسلام فراخواند، هم چنان که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین نمودند».
ارشاد /۳۶۴ از محمد بن عجلان نقل می کند که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «وقتی قائم (علیه السلام) قیام کند، مردم را از نو به اسلام فرا می خواند وآنان را به امری که مندرس وکهنه شده وعموم مردم از آن گمراه شده اند، هدایت می کند. از آن رو قائم، مهدی نامیده شده است که به امری که از آن گمراه شده اند، هدایت می کند وقائم نامیده شده، چون برای برپا داشتن حق قیام می کند».(۱۵۴)
نعمانی در غیبت /۲۳۰ از ابن عطاء مکی چنین نقل می کند: «از یکی از بزرگان فقهاء - مقصود امام صادق (علیه السلام) است - پرسیدم: سیره ی مهدی چگونه است؟ فرمود: مانند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) عمل می کند، او آنچه را که پیشتر بوده از میان می برد - چنان که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) جاهلیت را از بین برد - واسلامی جدید را آغاز می کند».(۱۵۵)
در کافی ۱/۵۳۶ از ابوخدیجه روایت می کند که از امام صادق (علیه السلام) درباره ی قائم پرسیدند، آن حضرت در پاسخ فرمودند: «ما همه، یکی پس از دیگری، قائم به امر خداییم، تا هنگامی که صاحب شمشیر بیاید. وقتی صاحب شمشیر آمد، امری غیر از آنچه بوده است، می آورد».(۱۵۶)
نگارنده: مقصود از غربت اسلام، غربت در مقام اجرا وعمل است که شیخ صدوق (رحمه الله) نیز بدان تصریح کرده وآن را به ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مرتبط دانسته است. بزرگان اهل سنت سعی کرده اند تا حدیث را به درگیری میان اهل حجاز وشام ارتباط دهند، همان طور که حدیث گروه پیروز را به سود اهل شام وبنی امیه به کار گرفته اند.
معنای این جمله: ایمان یا علم در مدینه ومکه جمع می گردد، نیز آن است که آگاهی دینی از امت رخت بر می بندد واین دو شهر، در آخر الزمان وبر دستان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مرکز شروع دوباره ی اسلام خواهند بود، هم چنان که مرکز شروع اسلام بر دستان جد ایشان، خاتم پیامبران (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند.
غریبان وگروه یاری شده کیانند؟
در اینجا به نکته ای شایان توجه، اشاره می شود: علت اینکه این حدیث به طرق متعدد وتوسط راویان زیادی نقل شده، آن است که عمر بن خطاب ومعاویه در سلسله ی راویان آن داخل شدند، به علاوه آنکه معاویه آن را بر خود واهل شام منطبق دانست! البته سوء استفاده وی از این حدیث، تنها نقل های مرتبط با او را تضعیف می کند ولی به اصل آن، که شیعیان از اهل بیت (علیهم السلام) روایت می کنند، ضربه ای نمی زند.
شگرد معاویه به شیوه ی عباسیان - که می کوشیدند احادیث پرچم های سیاه را بر جنبش خود تطبیق دهند - شباهت دارد. ونیز به تلاش برای تطبیق حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر مهدی های دروغین تیمی، حسنی، عباسی وفاطمی می ماند. نادرستی کار های آنها نیز آسیبی به اصل جریان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نمی رساند، گرچه فهم آنان را در این رابطه دچار مشکل می کند.
تمام این تطبیقات باطل است، چه تطبیق معاویه این حدیث را بر اهل شام، چه تطبیق عباسیان آن را بر اهل خراسان، چه تطبیق متوکل آن را بر اهل حدیث که خود آن را بنیان نهاد وبه نام مجسِّمه ی حنابله شناخته می شوند، ونیز تطبیق وارثان متوکل یعنی وهابیت که محمد بن عبد الوهاب تأسیس کرد، ونه تطبیق اخوان المسلمین که حسن البناء بنیان نهاد ونه مقاومت فلسطین در مقابل اسرائیل ویهود ونه...
علت این امر آن است که این حدیث صریح است در اینکه این غریبان، جماعتی هستند که در هر زمانی وجود دارند، تا آنکه حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور نماید ومسیح (علیه السلام) فرود آید، ونیز صراحت در این دارد که آنان در اقلیت هستند وتکذیب کنندگان ودشمنانی دارند. این اوصاف ونیز احادیثی که به تفسیر این گروه می پردازند، جای شکی نمی گذارد که مقصود پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امامان عترت وپیروان آنان هستند، همان کسانی که آخرینشان حضرت بقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، واین مطلب از احادیثی که گذشت روشن شد.
روایات احیاگران اسلام:
منابع سنیان روایتی را از ابوهریره نقل می کنند که راوی آن ابو علقمه گمان می کند ابو هریره آن را به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت می دهد.
سنن ابو داود ۴/۱۰۹ می نویسد: «ابو علقمه گوید: تا آنجا که می دانم ابو هریره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: خداوند در رأس هر صد سال، کسی را برای امتش برمی انگیزد که دینش را احیاء کند».(۱۵۷)
حاکم در المستدرک ۴/۵۲۲ می نویسد: «مردی این عبارت را در مجلس قاضی ابو العباس بن شریح خواند وگفت: ای قاضی! بشارت باد که خدا در رأس قرن اول، عمر بن عبد العزیز ودر رأس قرن دوم، محمد بن ادریس شافعی ودر رأس سومین قرن، تو را بر انگیخت».
اگر این روایت صحیح باشد وکسانی غیر از اهل بیت (علیهم السلام) را در برگیرد، باز نمی توان این احیاگران را شناخت، زیرا ادعا های بسیاری از سوی برخی حاکمان وعالمان شده که خود را احیاگران می دانند، پیروانشان نیز این ادعا ها را تأکید می کنند!
علاوه بر آنکه حدیث دارای ابهام است، چرا که روشن نیست این صد سال آیا از مبعث پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آغاز می شود، یا از هجرت ویا از وفات ایشان، وآیا مقصود از رأس قرن، سال نخست آن است یا معنای عرفی آن، که سال هایی از قرن بعد را نیز شامل می باشد؟
از سویی معنای احیاء دین چیست؟ احیاء نظری است یا عملی؟
آیا زدودن تحریفات اعتقادی وفقهی آن است ویا محو انحرافات عملی واجرایی آن؟
از طرفی این احیاگر، آیا از طرف خداوند مبعوث می شود وبه علم الهی عمل می کند، ویا اینکه مجتهد در دین است ومردم را به پیروی از آراء خود فرا می خواند؟
آیا او حاکم است ویا قدرت آن را دارد تا احیاگری خود را به اجراء بگذارد، یا اینکه صرفاً مردمان را بدان دعوت می نماید ونظرات خود را اعلام می کند؟
مودودی، در شمار احیاگرانی که در رأس هر قرن هستند، امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را احیاگر اسلام در عالم می شمارد، ولیکن آن حضرت حساب خاص خود را دارند ونمی توان ایشان را با دیگران سنجید.
به نظر می رسد که اصل این حدیث درباره ی «نقش وتأثیر عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حفظ اسلام وزدودن تحریفات از آن» بوده، اما دشمنان با افزودن در روایت، آن را برای زمامداران خود مصادره کردند! قدر متیقن حدیث آن است که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وپیش از ایشان امامان معصوم (علیهم السلام) احیاگران اسلام هستند.
احقاق الحق از احمد بن حنبل نقل می کند که تنها احیاگران، عترت هستند. شاید او این مطلب را از این فرمایش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی عترت برداشت کرده است که «قرآن وعترت، هرگز از هم جدا نمی شوند تا آنکه در کنار حوض نزد من آیند»، زیرا این حدیث بر این دلالت می کند که در هر عصری امامی از عترت وجود دارد.
احادیث ما شیعیان صراحت در این دارد که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اسلام را احیا می کند واز غربت بیرون می آورد.
شیخ صدوق در عیون أخبار الرضا (علیه السلام) ۲/۲۰۰ از حسن بن جهم روایت می کند: «روزی در مجلس مأمون حاضر شدم وعلی بن موسی الرضا (علیه السلام) آنجا بودند. فقیهان ومتکلمان فرق مختلف هم حضور داشتند... مأمون پرسید: یا ابا الحسن! درباره ی رجعت چه می گویی؟ امام (علیه السلام) فرمودند: رجعت حق است ودر امت های پیشین نیز رخداده، قرآن نیز از آن سخن گفته است. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هم فرموده اند: هرچه در امت های گذشته بوده، در این امت نیز رخ خواهد داد، هم چنان که دو تای کفش ودو پر تیر در مقابل هم قرار دارند.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هم چنین می فرماید: هنگامی که مهدی از فرزندان من خروج کند، عیسی بن مریم (علیه السلام) فرود آمده وپشت سر او نماز می گزارد. ونیز می فرماید: اسلام غریبانه آغاز شد وغریبانه نیز باز می گردد وخوشا به حال غریبان. پرسیدند: ای رسول خدا! پس از آن چه خواهد شد؟ فرمودند: حق به اهلش بازمی گردد».(۱۵۸)
فرات کوفی در تفسیر خود /۴۴ از خیثمه ی جعفی روایت می کند: «امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه ی: یوْمَ یأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّک لا ینْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیراً،(۱۵۹) روزی که پاره ای از نشانه های پروردگارت می آید، کسی که قبلاً ایمان نیاورده یا خیری در ایمان آوردن خود به دست نیاورده، ایمان آوردنش سود نمی بخشد، فرمودند: مقصود [از خیر] مودّت ونصرت ماست.
خیثمه گوید: عرض کردم: آیا یاری شما با زبان ودست وقلب [هر سه] است؟ حضرت فرمودند: ای خیثمه! یاری ما با زبان، مانند یاری با شمشیر است، ونصرت ما با دست [وشمشیر] برتر است.
ای خیثمه! قرآن در سه مورد نازل شده است: یک قسم آن درباره ی ما، قسم دوم در مورد دشمنان ما وسومین قسم هم در خصوص واجبات واحکام است. آیا اگر آیه ای درباره ی قومی نازل شود وآن قوم از بین روند، آیه نیز از بین می رود؟ در این صورت، چیزی از قرآن باقی نمی ماند! قرآن، از ابتدا تا انتها واز انتها تا ابتدا جریان دارد، مادامی که آسمان ها وزمین پا بر جاست، پس برای هر قومی آیه ای است که آن را تلاوت می کنند.
ای خیثمه! اسلام غریبانه آغاز شد وغریبانه باز می گردد، پس خوشا به حال غریبان.
ای خیثمه! زمانی بر این مردم فرا خواهد رسید که خدا را نمی شناسند ونمی دانند توحید چیست، تا آنکه خروج دجال فرا رسد وعیسی بن مریم از آسمان فرود آید وخداوند دجال را به دست او بکشد، ومردی از ما اهل بیت برای آنان نماز بگزارد. آیا نمی بینی که عیسی با این که پیامبر است، پشت سر ما نماز می خواند؟ بدان که ما از او برتریم».
نعمانی در غیبت /۳۲۰ از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «هنگامی که قائم ما قیام کند، مردم را به امری جدید فرا می خواند، چنان که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بدان دعوت نمود. اسلام غریبانه آغاز شد وغریبانه به مانند ابتدای آن، بازخواهد گشت، پس خوشا به حال غریبان».(۱۶۰)
همو در /۲۳۲ روایت می کند که عبد الله بن عطاء از امام باقر (علیه السلام) پرسید: «وقتی قائم قیام کند، به چه سیره ای بین مردم رفتار خواهد کرد؟ حضرت فرمودند: همانند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آنچه را که پیشتر بوده از میان می برد واسلام جدیدی را آغاز می کند».(۱۶۱)
و در /۳۲۲ نقل می کند که ابو بصیر به امام صادق (علیه السلام) گفت: «درباره ی فرمایش امیر المؤمنین (علیه السلام): اسلام غریبانه آغاز شد وهم چنان که شروع شده، باز می گردد، پس خوشا به حال غریبان، خبر دهید که مقصود چیست؟
امام (علیه السلام) فرمودند: ای ابومحمد! هنگامی که قائم (علیه السلام) قیام کند، همانند رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دعوت جدیدی را آغاز می کند». (۱۶۲)
حدیثِ بین دو جاهلیت مبعوث شدم:
امالی شجری ۲/۲۷۷ از موسی بن جعفر (علیهما السلام) از پدرانش از حضرت امیر (علیه السلام) روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «بین دو جاهلیت مبعوث شدم، که دومین آنها بدتر از اولی است».
نگارنده: منبع دیگری برای این حدیث مهم، یافت نشد. این حدیث دلالت بر این دارد که جاهلیت دوم که پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) واقع می شود، از جاهلیتی که پیش از ایشان بوده، بدتر است. ما هر گونه که روایت را تفسیر کنیم، جاهلیت غربی کنونی نیز، جزئی از آن است. مؤید این مطلب، فرمایش خداست:
«وَقَرْنَ فِی بُیوتِکنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ الأولی وَأَقِمْنَ الصَّلاةَ وَآتِینَ الزَّکاةَ وَأَطِعْنَ اللهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یرِیدُ اللهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً (۱۶۳)، ودر خانه هایتان قرار گیرید ومانند روزگار جاهلیت قدیم زینت های خود را آشکار نکنید ونماز را برپا دارید وزکات را بپردازید وخدا وفرستاده اش را فرمان برید. خداوند فقط می خواهد هر گونه آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید وشما را پاک وپاکیزه گرداند».
این آیه به جاهلیت دوم اشاره دارد واز نشانه هایش آن است که زنان به گونه ای که در زمان جاهلیت نخست زینت هایشان را آشکار می کردند، ظاهر می شوند!
در این آیه بحث هایی است که به موضوع ما مربوط می شود، از جمله آنکه ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پس از جاهلیت دوم است که شرّ وزیان آن برای بشریت، به مراتب بیشتر از جاهلیت نخستین است.

فصل (۴): فتنه ها / فتنه های پیش بینی شده در امت اسلام

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امت را درباره ی فتنه های پس از خود هشدار می دهند:
وقتی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در بستر بیماری بودند، مطالب ارزنده ای را به امت عرضه کردند که هیچ پیامبری برای امتش نیاورده بود. ایشان می خواستند برای آنها عهدنامه وبرنامه ای بنویسند که ضامن هدایت آنان باشد وبا عمل بدان هرگز گمراه نشوند، وتا قیامت سرور سایر امم باشند. اما عمر بن خطاب به مواجهه با آن حضرت برخاست ومانع آن شد که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عهد خود را بنگارند! طلقاء وآزادشدگان قریش هم که آن زمان بسیاری از آنها در مدینه حضور داشتند، سخن او را تأیید کردند وفریاد زدند: آنچه عمر می گوید، صحیح است! دوات وکاغذ را به او نزدیک نکنید، کتاب خدا ما را بس است.
معنی این سخن آن است که ما سنّت پیامبر را رد می کنیم ونمی خواهیم برای ما پیمان وامان نامه ای در برابر گمراهی بنویسد!
بخاری در شش جای صحیح خود جبهه گیری عمر در قبال رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را نقل می کند! وپیروان دستگاه خلافت تا به امروز، به دفاع وجانب داری از عمر می پردازند!بدین ترتیب امت از فرمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سرپیچی کرد وبه رهبری عمر، به آینده ای ایمن از گمراهی وفتنه پشت پا زد، واین برخورد عجیب ترین رفتاری است که امتی با پیامبرش داشته است!
مسند الشامیین ۱ /۵۶ از ایشان روایت می کند: «به من وحی شده که از دنیا می روم ومهلتی ندارم، وشما پاره پاره - در حالی که برخی گردن برخی را می زنند - به دنبال من خواهید آمد». مقصود از این روایت آن است که در حکومت پس از من طمع می کنید وبر سر آن خواهید جنگید!
ایشان این مطلب را از این بابت فرمودند که برخی صحابه در بیماری حضرت اظهار داشته بود که حضرت نمی میرند، والبته غرضی در ورای آن نهفته بود، او می خواست با این کار از بیعت با امیر المؤمنین (علیه السلام) به عنوان خلیفه ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جلوگیری به عمل آورد! طبرانی در المعجم الکبیر ۲۲/۶۹ ومسند الشامیین ۳/۱۲۴ از واثلة بن اسقع از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «شما می پندارید من آخرین نفر از میان شما هستم که می میرم، حال آنکه نخستین فردی هستم که از میانتان می روم. شما پس از من به صورت گروه هایی پاره پاره خواهید آمد که برخی، برخی دیگر را می کشند».(۱۶۴)
نگارنده: راویان وابسته به خلافت در صدد برآمدند تا زمان این فتنه ها را از زمان صحابه دور کنند! علی رغم اینکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خود به آنان خبر دادند که پس از ایشان بر سر حکومت نزاع می کنند، وخبر دادند که در قیامت دستور می رسد که آنها را به سوی آتش برند وجز به تعداد شترانی که از گله جدا وگم شده اند، کسی از ایشان نجات نمی یابد - همان گونه که بخاری نقل می کند -، ولی با این وجود راویان چنین جلوه دادند که این فتنه ها در نزدیکی های قیامت است!
سوء استفاده راویان دستگاه خلافت از احادیث فتنه!
دستگاه خلافت، به تحریف ودگرگون کردن احادیث فتنه هایی که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی آنها هشدار داده بود، بسنده نکرد، وراویان آنان اسرائیلیات خود را بدان افزودند، وآنها را در راستای خدمت رسانی به خلافت به کار گرفتند!
طیالسی در مسند خود /۱۰۸ از نعمان بن بشیر وابن ابی شیبه در المصنف ۸ /۵۹۳ از ابو موسی آورده اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «پیش از قیامت، فتنه هایی مانند پاره های شبِ تاریک خواهد بود، شخص صبح می کند در حالی که مؤمن است ولی شب کافر می شود، وشخص شب مؤمن است ولی صبح کافر می گردد. گروه هایی در آن فتنه ها، نصیب خود [از دین] را به ازای متاع اندکی از دنیا می فروشند».(۱۶۵)
تغییر از ایمان به کفر، بدان معناست که ولایت حق مداران را رها می کنند وبه باطل می گروند، یا آنکه به ضلالت می افتند.
حسن بصری، در وصف کسانی که دچار این فتنه ها شدند ودین خود را فروختند، می گوید: «به خدا قسم آنان را اشباحی دیدم بدون عقل، وجسم هایی بی خِرد. پروانگان آتش ومگسان طمع ورز، با دو درهم می آمدند وبا دو درهم می رفتند، هر یک از آنان حاضر بود دینش را به قیمت بزی بفروشد».! (۱۶۶)
او این کلام را در وصف مردمان عوام وپیروان فرومایه گفته است، ولی سخنی در وصف رهبران وپیشوایان گمراهی به میان نیاورده است!
ابو هریره در آخر عمر اعتراف کرد که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مسلمانان را از فتنه های قریش وکودکان آنان بر حذر داشت، ونیز اذعان نمود که خود، به جهت ترس از قتل، این روایات را کتمان می کرده است.(۱۶۷)
یکی از مشهورترین کسانی که به تحریف احادیث فتنه پرداخت، ابو موسی اشعری است. وی در بصره، در نبرد امیر المؤمنین (علیه السلام) با اهل جمل، با سوء استفاده از این احادیث، کوشید تا مسلمانان را از یاری امام (علیه السلام) باز دارد. او به این استدلال کرد که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از جنگ نهی کرده است. غرض او این بود که طلحه وزبیر وعایشه بر بصره وبه دنبال آن بر کوفه سیطره یابند وحکومت را از حضرت امیر (علیه السلام) سلب کنند.(۱۶۸)
حدیثی که وی بدان تمسک می کند در منابع سنیان معروف است، احمد در مسند ۴ /۴۱۶ از وی چنین روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: پیش از قیامت، فتنه هایی مانند پاره های شبِ تاریک خواهد بود، در آن فتنه ها شخص صبح مؤمن است ولی شب کافر می شود، وشب مؤمن است ولی صبح کافر می گردد. در آن فتنه ها کسی که بنشیند از ایستاده بهتر است، وایستاده ازکسی که راه می رود وکسی که راه می رود از کسی که می دود. پس کمان هایتان را بشکنید، زه هایتان را پاره کنید وشمشیر هایتان را بر سنگ بزنید، اگر در خانه ی یکی از شما وارد شوند، مانند پسر خوب آدم [هابیل، که کشته شد ولی دست به سمت برادرش نبرد] باشید».(۱۶۹)
حکم به صحت این حدیث توسط سنیان شگفت آور است، زیرا هر دو طرف استحقاق دوزخ خواهند داشت، علاوه بر آنکه با قرآن نیز مخالف است، خدای متعال می فرماید: «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الأخری فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِئَ إِلَی أَمْرِ اللهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَینَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ،(۱۷۰) واگر دو طائفه از مؤمنان با هم بجنگند، میان آن دو را اصلاح دهید، واگر [باز] یکی از آن دو بر دیگری تعدّی کرد، با آن [طائفه ای] که تعدّی می کند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد. پس اگر بازگشت، میان آنها را به عدالت سازش دهید وعدالت کنید، که خدا دادگران را دوست می دارد».
بخاری در ۸/۹۱ تحت عنوان «فصلی در اینکه فتنه ای به وقوع می پیوندد وکسی که در آن بنشیند بهتر از کسی است که بایستد» همین مضمون را از ابو هریره روایت می کند. او سپس در «فصلی در اینکه اگر دو مسلمان با شمشیر با یکدیگر مواجه شوند»، داستان حسن بصری با ابو بکره - برادر زیاد بن ابیه - را آورده است. وی می گوید: «شبی از شب های فتنه [جنگ جمل]، سلاحم را برداشتم وخارج شدم، ابوبکره نزد من آمد وگفت: کجا می خواهی بروی؟ گفتم: می خواهم پسر عموی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را یاری نمایم. او گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: هرگاه دو مسلمان با شمشیر با یکدیگر مواجه شوند، هر دو اهل آتش اند! از ایشان پرسیدند: [علت اینکه] قاتل [اهل آتش است] واضح است، ولی چرا مقتول؟ حضرت گفتند: او در صدد کشتن دیگری بود».

ابو سعید خدری وجاریة بن عبد الله، سخن ابوبکره را رد کردند، ولی بخاری در این رابطه خود را به غفلت زده است، آن دو گفتند: «خدا ابوبکره را لعنت کند، هم بد شنید وهم بد پاسخ داد! رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به ابو موسی اشعری چنین فرمود: پس از من فتنه ای خواهد بود که تو اگر در آن خواب باشی بهتر از آن است که نشسته باشی واگر نشسته باشی بهتر از آن است که راه بروی».(۱۷۱)
این دو تن، گواهی دادند که ابو موسی این حدیث را تحریف کرده است، عمار نیز شاهد سوم آن است. طبری در تاریخ ۳ /۴۹۷ نقل می کند که وقتی امیر المؤمنین (علیه السلام)، امام حسن (علیه السلام) وعمار را به کوفه فرستاد، امام مجتبی (علیه السلام) به ابو موسی فرمود: «ای ابو موسی! چرا مردم را از [یاری] ما باز می داری؟ به خدا سوگند ما جز اصلاح را نمی خواهیم، وکسی همانند امیر المؤمنین (علیه السلام) هم ازچیزی نمی هراسد!
ابو موسی در پاسخ گفت: راست گفتی، پدر ومادرم فدایت، ولی با شخصی امین مشورت کردید، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که می فرمود: فتنه ای خواهد بود که در آن، نشسته بهتر از ایستاده است وایستاده بهتر از راه رونده وراه رونده بهتر از سواره.
در این هنگام، عمار که از این سخن ناراحت شده بود، غضب کرد وایستاد وگفت: ای مردم! پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به ابو موسی تنها این را فرمود: [فتنه ای خواهد بود که] اگر تو در آن بنشینی بهتر از آن است که ایستاده باشی».
در تاریخ مدینة دمشق ۳۲ /۹۳ می آورد که عمار با او چنین مواجه شد که تو از زمره ی افراد لیلة العقبة(۱۷۲)هستی که توطئه کردند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به قتل برسانند، وی چنین می نگارد: «ابو موسی آمد وگفت: مرا با تو چه کار، آیا برادر تو نیستم؟ عمار گفت: نمی دانم، تنها این را می دانم که از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که لیلة الجبل تو را لعنت می کرد! ابو موسی گفت: ایشان برای من طلب آمرزش کرده است. عمار پاسخ داد: شاهد لعنت بودم ولی طلب آمرزش را، نه».
اهل سنت این روایت را به خاطر محمد بن علی بن خلف العطار ضعیف می شمارند، ولیکن خطیب او را توثیق کرده است.
ابو موسی یکی از صحابه است وچند تن از صحابه شهادت می دهند که وی یکی از روایات فتنه را تحریف نموده است. حضرت امیر (علیه السلام) هم او را از امارت کوفه عزل فرمود وسامری نامید، شباهت او به سامری آن است که ابو موسی می گفت: «لا قتال» یعنی جنگ نکنید، وسامری می گفت: «لا مساس» یعنی به من دست نزنید.
ابو موسی، خود نیز اعتراف می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را گمراه کننده معرفی کردند، مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) ۲ /۳۶۳ از ابن مردویه از سوید بن غفله روایت می کند: «با ابو موسی در کنار فرات بودیم، او گفت: از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که می فرمود: بنی اسرائیل با هم اختلاف کردند واین اختلاف تا آنجا ادامه داشت که آنها دو حَکَم گمراه که پیروانشان نیز گمراهند، گماردند، شما نیز پیوسته در اختلافید تا آنجا که دو تن را حَکَم قرار می دهید که هم خود گمراهند وهم کسانی که از آنها تبعیت می کنند!
سوید گوید: من به ابو موسی گفتم: تو را در پناه خدا قرار می دهم که مبادا یکی از آن دو باشی! پس وی جامه اش را در آورد وگفت: از این کار به درگاه خدا دوری می جویم، هم چنان که جامه ام را از خود دور ساختم».(۱۷۳)
یعقوبی در تاریخ خود ۲ /۱۹۰ پس از آنکه جریانی مشابه را نقل می کند می نویسد: «سوید گفت: چه بسیار بلا، که به خاطر سخن گفتن است. من او را پس از جریان حکمین دیدم وگفتم: خداوند، چون امری را اراده کند، مغلوب نمی گردد».!
نگارنده: محقق، نمی تواند به گزارش هایی که امثال ابو موسی درباره ی فتنه نقل می کنند اعتماد نماید، زیرا هم چنان که می بینیم آنها این روایات را علناً تحریف کرده، دگرگون جلوه می دهند. آنان قتل عثمان را بالاترین فتنه قرار دادند وبرای مطالبه ی خون او، به نبرد با امیر المؤمنین (علیه السلام) وامت پرداختند. آنچه در اینجا مقصود ماست، فتنه هایی است که متصل به ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد. روایات صراحت در این دارد که فتنه ها تا زمان ظهور آن حضرت ادامه دارد، وآنها را علاوه بر شیعیان، سنیان نیز نقل کرده صحیح شمرده اند.
طبرانی در المعجم الکبیر ۱۸ /۵۱ از عوف بن مالک روایت می کند: «از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسیدم: آیا شام فتح می شود؟ فرمود: آری، نزدیک است وپس از آن فتنه هایی رخ می دهد، سپس فتنه ای تاریک به وقوع خواهد پیوست وبه دنبال آن، فتنه ها یکی پس از دیگری رخ می نماید، تا آنکه مردی از اهل بیتم که مهدی نام دارد، قیام کند، اگر او را درک کردی پیروی کن واز هدایت یافتگان باش».
فتنه ی جهانی وپر شدن زمین از ظلم وجور جبّاران:
منابع وکتب اسلامی در این مطلب اتفاق دارند که مأموریت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن است که زمین را پس از آنکه از ظلم وستم آکنده شده، از عدل وداد پر کند. این امر، خود بر آن دلالت دارد که ظهور ایشان پس از فتنه ای فراگیر خواهد بود.
این مطلب که ظلم پهنه ی زمین را فرا می گیرد، بر اکثر زمان ها انطباق دارد. خداوند می فرماید:
«ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ لِیذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ،(۱۷۴)به سبب اعمال مردم، فساد در خشکی ودریا آشکار شد تا به آنان جزای بعضی از کار هایشان را بچشاند، باشد که بازگردند».
ولی در زمان ما، فساد وتباهی در خشکی ودریا وحتی هوا آشکار شده وچنان زمین از ستم آکنده است که عرصه ی آن به تنگ آمده است!
اینک نمونه هایی از احادیث شیعه وسنی در این باره:
کمال الدین ۱/۲۸۶ از جابر آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «مهدی از فرزندان من است، نام او نام من وکنیه اش کنیه ی من می باشد، او در خلقت واخلاق شبیه ترین مردمان به من است. او غیبتی خواهد داشت که امت ها در آن به حیرت وگمراهی دچار می شوند، سپس به مانند ستاره ی درخشان می آید وزمین را پر از عدل وداد می کند، هم چنان که از ستم وبیداد آکنده شده است».
همان کتاب ۱/۲۸۷ از امیر مؤمنان علی (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «مهدی از فرزندان من است. برای او غیبتی خواهد بود که امت ها در آن دچار حیرت وگمراهی می شوند. او ذخیره ی پیامبران (علیهم السلام) [یعنی کتاب ها، علوم وآثار نبوت ایشان] را به همراه می آورد. سپس زمین را پر از عدل وداد می کند، هم چنان که از ستم وبیداد آکنده شده است».
مسند احمد ۳/۳۷ از ابو سعید خدری از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «شما را به مهدی بشارت می دهم. او در زمان اختلاف میان مردم وبروز زلزله ها، در میان امتم برانگیخته می شود، پس زمین را پر از عدل وداد می کند، بعد از آنکه از ستم وجور پر شده است».
همو در ۳ /۱۷ چنین روایت می کند: «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه مردی از اهل بیتم به حکومت برسد که پیشانی اش بلند است وبینی اش برجستگی دارد. او زمین را پر از عدل می کند، هم چنان که پیش از او، از ستم پر شده است».
اهل بیت (علیهم السلام) امان امت وکشتی نجات از فتنه ها:
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اهل بیت خود را کشتی نجات این امت، از فتنه وگمراهی معرفی کردند وفرمودند: «مَثَل اهل بیتم در میان شما مثل کشتی نوح است که هر کسی بر آن سوار شود، نجات یافته وهر کسی سرپیچی کند، غرق می شود».
حدیث وصیت آن حضرت نسبت به قرآن وعترت نیز نزد همه متواتر است.
شیخ صدوق (رحمه الله) در اعتقادات /۹۴ می نگارد:
«اعتقاد ما درباره ی اهل بیت (علیهم السلام) این است که آنها اولوا الامر هستند وخدای متعال به اطاعت وپیروی از آنان دستور داده است. آنان گواهان بر مردم وباب های خداوند هستند. ایشان راه وراهنمای به سوی خدا، مخزن دانش الهی، مترجمان وحی وارکان توحیدند. از خطا ولغزش معصوم وکسانی هستند که خداوند هر گونه پلیدی را از ایشان زدوده وآنان را پاک ومطهّر قرار داده است. آنها معجزات ودلائل صدق امامت دارند، وهم چنان که ستارگان موجب ایمنی اهل آسمانند، ایشان موجب ایمنی اهل زمین هستند.
مَثَلشان در این امت، مثل کشتی نوح ویا باب حطه(۱۷۵) است. آنان بندگان گرامی خدا هستند که در سخن بر خدا پیشی نمی گیرند وپیوسته به فرمان او عمل می کنند».
ایشان در خصال ۳/۵۷ از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند که به حضرت امیر (علیه السلام) فرمودند: «یا علی! مَثَل تو در میان امتم، مثل کشتی نوح است. هر کسی بر آن سوار شود، نجات یابد، وهر کسی که سرباز زند، غرق گردد».
عیون اخبار الرضا (علیه السلام) ۱/۳۰ مشابه همین حدیث را می آورد، ولی فقره ی آخر را چنین نقل می کند: «هر کسی از آن سر باز زند، به سختی در آتش افکنده می شود».
کفایة الاثر /۲۹ از ابو سعید خدری نقل می کند: شنیدم که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمودند: «اهل بیتم موجب ایمنی اهل زمینند، هم چنان که ستارگان امان آسمانیانند. از آن حضرت پرسیدند: ای رسول خدا! آیا امامان پس از شما از اهل بیت شمایند؟ فرمودند: آری، امامان پس از من، دوازده نفرند، که نُه نفر [آنان] از نسل حسین هستند، آنها امین ومعصومند ومهدی این امامان، از ماست.
بدانید، آنان اهل بیت وعترت من واز گوشت وخون من هستند، چرا گروه هایی با رفتاری که با آنها دارند، مرا می آزارند؟ خداوند شفاعت مرا شامل آنها نگرداند».(۱۷۶)
همه روایت کرده اند که جناب ابوذر (رحمه الله) حلقه ی کعبه را می گرفت وبرای مسلمانان سخن می گفت.
المعجم الکبیر ۳ /۴۶ از حنش بن معتمر روایت می کند: «ابوذر غفاری را دیدم، در حالی که دو طرف در کعبه را گرفته بود ومی گفت: هر کسی که مرا می شناسد، می شناسد اما کسی که نمی شناسد، بداند که من ابوذر غفاری ام. شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: مَثَل اهل بیتم در میان شما، مثل کشتی نوح در قوم نوح است، هر کسی بر آن سوار شود، نجات یابد وهر کس که سرباز زند، هلاک گردد، ونیز مثل باب حطه در میان بنی اسرائیل».(۱۷۷)
آیت الله میلانی در نفحات الازهار ۱/۶۰ طرق این حدیث را بررسی کرده وصحت آن را نزد عالمان سنی با وجود اختلافات مذاهبشان، به اثبات رسانده است. ونیز ثابت کرده که ضعیف شمردن آن، عناد ورزی وبدون حجت وبرهان است.
آیت الله صافی گلپایگانی در امان الامة من الاختلاف /۱۷۱ می نویسد: «شمار بسیاری از شخصیت های سنی، احادیث اَمان را با طرق فراوان وعبارات نزدیک به هم، از امیر المؤمنین (علیه السلام)، انس، ابو سعید خدری، جابر، ابو موسی، ابن عباس، سلمة بن اکوع و... نقل کرده اند. ابن حجر هیثمی می گوید: هفتمین آیه [از آیاتی که درباره ی اهل بیت (علیهم السلام) نازل شده است] این فرمایش خداست: وَمَا کانَ اللهُ لِیعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ، تا تو [ای پیامبر!] میان آنان هستی، خداوند عذابشان نخواهد کرد؛ پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اشاره کردند که این خصوصیت در اهل بیت ایشان نیز یافت می شود وآنها امان اهل زمینند، همان گونه که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خود موجب امان اهل زمین است. ودر این باره احادیث بسیاری رسیده است».
اما ببینیم که بزرگ مفسر سنیان، فخر رازی، چه شگردی به کار بسته تا این حدیث را از معنای صحیحش دور کند! وی در تفسیرش ۲۷/۱۶۷ می گوید:
«این آیه [مودت ذوی القربی] دلالت دارد که دوستی آل رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) واصحابش(!) واجب است. واین منزلت ومقام [لزوم محبت آل واصحاب] جز بر رأی ما اهل سنت، که میان محبت عترت واصحاب جمع کردیم، درست نمی آید. از برخی واعظان شنیدم که از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین نقل می کرد: مَثَل اهل بیتم، مثل کشتی نوح است که هر کس بر آن سوار شود، نجات می یابد. آن حضرت می گویند: اصحابم مانند ستارگانند، از هر یک پیروی کنید، هدایت می شوید.
هم اکنون، ما در دریای تکلیف هستیم وامواج شبهات وشهوات است که برما می تازد وکسی که در دریاست، به دو چیز نیازمند است: یکی کشتی ای که عیب وسوراخی نداشته باشد ودوم ستارگان آشکار ودرخشان. اگر بر آن کشتی سوار شود ونگاهش به ستارگان درخشان بیفتد [وجهت را دریابد] غالباً امید سلامت ورهایی می رود. ما اهل سنت، اینچنین هستیم. ما بر کشتی محبت آل محمد سوار شده ایم وچشمان خود را به ستارگان صحابه دوخته ایم، لذا از خداوند متعال امید سلامت وسعادت در دنیا وآخرت را داریم».
می بینیم که فخر رازی سند حدیث «اهل بیتم مانند کشتی نوحند» را، گفته ی یک واعظ قرار داده است، در حالی که نزد اهل سنت، صحیح است! اما «اصحابم مانند ستارگانند» را، حدیث نبوی صحیحی قلمداد می کند، به رغم آنکه عالمان بزرگ سنی، حکم به دروغین بودن آن کرده اند! البته که فخر، خود می دانسته که حدیث سفینه ی نوح صحیح واصحاب من مانند ستارگانند دروغ است، ولی طریقه ی تعصب وتزویر را در پیش گرفته است!
ابن حزم در الاحکام ۶/۸۱۰ می نویسد: «اما روایت اصحابم مانند ستارگان اند، از اعتبار ساقط است». وی سپس سند آن را [که از جمله راویانش سلام بن سلیمان است] ذکر می کند ومی افزاید: «سلام بن سلیمان احادیث دروغین را روایت می کند وبدون تردید این حدیث، از جمله آنهاست».
تحفة الاحوذی ۱۰/۱۲۵ می نگارد: «ابوبکر بزار گوید: چنین سخنی از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صحیح نیست».
مطلب دیگری که جلب توجه می کند، آن است که فخر رازی، اهل بیت (علیهم السلام) را کشتی ای می داند که سواره اش را هدایت نمی کند(!) اما صحابه را، ستارگانی می شمارد که سواران کشتی را راهنمایی می کنند!
اختلاف روایات در تعداد فتنه هایی که در این امت رخ می دهند!
اقوال در شمارش فتنه های موعود این امت، مختلف است. با این حال، ضرری به بحث ما که درباره ی فتنه ی نهایی ومتصل به ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، نمی رساند.
برخی روایات از سه فتنه سخن می گویند:
تاریخ ابن معین ۱ /۳۱۷ از ابو هریره از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «فتنه هایی سخت بر سر شما خواهد آمد؛ در نخستین آنها، سنگ های سیاه داغ می بارد، دومین آنها بارش سنگ های آتشین است، وسومی تاریکی وظلمتی است که تا روز قیامت ادامه می یابد، کسانی که در آنها کشته می شوند مانند کشته های دوران جاهلیتند».
همو در ۱/۲۳۴ از کعب روایت می کند: «سه فتنه در شام خواهد بود؛ یکی ریختن خون ها، دیگری قطع رَحِم ها وغارت اموال، وسپس فتنه ی کور مغرب».
همان کتاب ۱ /۵۷ از کعب: «سه فتنه خواهد بود که به مانند دیروزتان که گذشت [حتمی الوقوع] است؛ فتنه ای در شام، سپس فتنه ای شرقی که هلاکت پادشاهان است، وبه دنبال آن فتنه ای غربی - وپرچم های زرد را یاد کرد -. وی افزود: فتنه ی غربی، کور است».
در اکثر عبارات سنگ های سیاه داغ بر سنگ های آتشین مقدّم است وآن را بر قتل عثمان تطبیق کرده اند.
مقصود راوی از فتنه ی غربی وپرچم های زرد که از کعب نقل می کند، جنبش فاطمیین است، چون آنها از مغرب جهان اسلام، به مصر ونقاط دیگر روی آوردند وبه مانند انصار پرچمی زرد داشتند. این امر موجب تردید در این می شود که مبادا روایت را بر ضد جنبش فاطمیین - که دشمنان آن، آن را فتنه ی مغرب می نامند - به دروغ به کعب نسبت داده باشند.
در روایتی در التذکره ی قرطبی آمده است که در میان پرچم های امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز پرچم هایی به رنگ زرد وجود دارد، وبعضی از برادران لبنانی بدان استناد می کنند وآن را بر پرچم های مقاومت در لبنان تطبیق می دهند.
ملاحظه می شود که این عبارات، حدیث نیستند، بلکه گفته های کعب، ابوهریره، حذیفه ودیگران است. مسلمانان نیز به سخنان صحابه درباره ی فتنه اهتمام داشتند، به ویژه سخنان حذیفه، که معروف بود که مخزن اسرار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است واسامی منافقین واخبار فتنه ها را نیز می داند.
از این رو این سخنان، ارزش علمی ندارند، علاوه بر آنکه در فتنه های آن دوران، مورد سوء استفاده قرار گرفته اند، هم چنان که رویکرد ابو موسی اشعری را دیدیم. این مطلب با آنچه که ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق نقل می کند، واضح تر می گردد، وی در ۳۹/۴۷۸ به نقل از زید بن وهب می نویسد: «نامه ای از عثمان رسید وبرای مردم خوانده شد که چنین بود: السلام علیکم، لشکر ذی المروة اینجا آمدند. از جمله شروط صلح با ایشان، آن بود که حقّ هر صاحب حقّی ادا شود. پس هر کسی حقّی از ما طلب دارد، بشتابد، اما اگر کسی تأخیر کرد یا سستی نمود، حقّش را صدقه حساب کند، که خدا صدقه دهندگان را پاداش می دهد. مردم گفتند: خدایا! صدقه دادیم.
بعد از چهل شب، خبر کشته شدن عثمان به ما رسید که جزع واضطراب مردم را در پی داشت. پس من به سراغ دوستی که در کنار او آرامش می یافتم، رفتم وگفتم: مردم کاری کردند که خود می بینی! گروهی از یاران محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) در میان ما هستند، ما را نزد آنان ببر.
پس نزد ابو موسی که حکومت کوفه را بر عهده داشت رفتیم. توصیه ی او در آن اوضاع، نهی از دامن زدن به فتنه وامر به نشستن در خانه بود.
از آنجا به خانه ی حذیفه رفتیم اما او را نیافتیم، به مسجد آمدیم ودیدیم پشت به ستون مسجد داده ومردی هم در کنار او بود، من گفتم: گمان دارم که او کاری دارد ولذا با قدری فاصله از ایشان نشستیم، پس مردی آمد ونزد آنها رفت، ما نیز برخاستیم ونزد او نشستیم، حذیفه که انگشت ابهام را می گزید گفت: فتنه ای به سراغ شما آمده که سنگ های سیاه داغ می افکند، سپس فتنه ای دیگر خواهد بود که سنگ های آتشین می پراکند، آنگاه فتنه ی تاریکی به وقوع خواهد پیوست که در آن، آدمی صبح هنگام در مسیر هدایت است ولی شب، گمراه می گردد، ویا شب هنگام در مسیر هدایت است اما صبح، گمراه می شود، انسان عاقل نیز سرگردان است ونمی داند گمراه است یا در هدایت به سر می برد!
آگاه باشید که فتنه ی سوم، به دفعات رخ می دهد واز چند راه می آید. پس اگر توانستی در این وضع بمیر ویا کناره گیری کن!
در این هنگام مردی که نزد حذیفه نشسته بود، گفت: ای یاران محمد! خدا سزای شما را بدهد! به خدا سوگند، آن قدر امور را بر ما مبهم ومشتبه کردید که نمی دانیم بنشینیم یا برخیزیم! چرا مردم را در روز جرعه [ایام اعتراض مردم بر ضدّ عثمان] از فتنه نهی نکردی؟!
حذیفه گفت: من، خود وابن خضرامه را از آن بازداشتم واگر او را نهی نمی کردم، هر آینه از کسانی می بود که در آن فتنه شرکت می نمودند وگرفتار آن می شدند».
مقصود راوی از فتنه ی نخست که در آن سنگ ها ی سیاه داغ می بارد، فتنه ی قتل عثمان است، ومراد وی از فتنه ای که در آن سنگ های آتشین می بارد، جنگ هایی است که بر ضدّ امیر المؤمنین (علیه السلام) به راه می اندازند، ومقصودش از سومین فتنه که به دفعات واز راه های متعدّد رخ می نماید، فتنه ی بنی امیه می باشد.
هدف راوی آن است که حذیفه (رحمه الله) را مخالف قتل عثمان وجنگ های حضرت علی (علیه السلام) معرفی کند! در حالی که او والی عثمان بر مدائن بود، واز طرفی وقتی خبر بیعت مسلمانان با امیر المؤمنین (علیه السلام) به وی رسید، مسرور شد. او با اینکه در آن زمان بیمار بود، گفت: مرا بردارید وبر منبر بگذارید. سپس خطبه ای خواند وحقّانیت حضرت امیر (علیه السلام) نسبت به خلافت - بر طبق وصیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) - را برای مردم بازگو کرد وهمانجا وآشکارا بیعت خود را اعلام نمود ومسلمانان را فرمان داد تا با آن حضرت بیعت کنند.
وی دو پسرش را نیز وصیت کرد تا با امیر المؤمنین (علیه السلام)، وآزمند شهادت در کنار ایشان باشند، آن دو نیز به این وصیت عمل نمودند ودر صفین ودر رکاب آن حضرت به شهادت رسیدند. خود حذیفه هم پس از چند روز در همان مدائن درگذشت، در حالی که این گزارش چنین نشان می دهد که وی در کوفه بوده است واین امر خود از علائم دروغین بودن آن است.
الفتن ۱/۵۳ مشابه همین مضمون را از حذیفه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آورده است: «فتنه ای خواهد بود، وآنگاه همبستگی واتحاد خواهد شد، باز فتنه ای به وقوع می پیوندد که همبستگی واتحاد را در پی دارد، سپس فتنه ای رخ می نماید که عقل ها در آن سرگردان می شود».
مقصود از فتنه ی نخست، قتل عثمان است ومراد از دومین فتنه، جنگ هایی است که بر ضدّ حضرت امیر (علیه السلام) برپا می شود ومنظور از سومین آن، فتنه ی بنی امیه است، واین با عقیده خوارج هماهنگ است.
برخی روایات از چهار فتنه سخن می راند:
الفتن ۱/۵۴ از عمران بن حصین از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «چهار فتنه خواهد بود؛ در نخستین آنها، خونریزی مباح می شود، در دومین فتنه خون ومال مردم حلال شمرده می شود، ودر سومی خون ومال وناموس، وفتنه ی چهارم دجال است».
المعجم الکبیر طبرانی ۱۸/۱۸۰ مشابه آن را آورده است، اما در آن سخنی از فتنه ی چهارم یعنی دجال نیست، امری که به دستبرد کعب الاحبار در حدیث اشاره دارد!(۱۷۸)
الفتن ۱/۵۳ از عبد الله از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «در امتم چهار فتنه خواهد بود که در چهارمی، هلاکت ونابودی است... در اسلام چهار فتنه به وقوع می پیوندد که چهارمی آنان را تسلیم دجال می کند».
الفتن ۱ /۵۷ از حذیفه روایت می کند: «سه فتنه خواهد بود که چهارمین آنها، دجال را در پی دارد؛ یکی بارش سنگ های آتشین، دیگری بارش سنگ های سیاه داغ، سومی تاریکی وظلمت، ودیگری فتنه ای است که مانند دریا موج می زند».(۱۷۹)
همو در ۱/۶۷ از ابو هریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «پس از من چهار فتنه به سراغ شما خواهد آمد: چهارمین آنها، فتنه ای کر، کور وفراگیر است که امت، در بلا مانند پوست ساییده می شوند، وچنان می شود که معروف، منکر ومنکر، معروف می گردد وقلب هایشان می میرد، هم چنان که بدن هایشان می میرد».
همان ۱/۵۵ از ابو هریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «پس از من چهار فتنه خواهد بود: در فتنه ی نخست، خون ها ریخته می شود، در دومین آنها، خون ومال مردم حلال شمرده می شود، ودر سومی خون ومال وناموس ایشان، چهارمین فتنه، کور وکر است وامتم در آن، مانند پوست ساییده می شوند».
در ۱/۵۶ چنین آمده است: «... چهارمین فتنه، رمیده وسخت وفراگیر است وهمچون موج دریا، به تلاطم در می آید، به گونه ای که هیچ یک از مردم، پناهگاهی در مقابل آن نمی یابد. آن فتنه، بر گرد شام می گردد، عراق را در بر می گیرد وجزیره را با دست وپایش، در هم می کوبد، وامت در بلا به مانند پوست ساییده می شوند، آنگاه هیچ یک از مردم نمی تواند بگوید بس است، بس است، آن را از هیچ نقطه ای محو نمی کنند مگر آنکه از ناحیه ای دیگر رو می آورد».
ابن حماد در ادامه از ابو هریره نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی آیه ذیل گفتند:
«قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَی أَنْ یبْعَثَ عَلَیکمْ عَذَاباً مِنْ فَوْقِکمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکمْ أَوْ یلْبِسَکمْ شِیعاً وَیذِیقَ بَعْضَکمْ بَأْسَ بَعْضٍ،(۱۸۰) بگو: او تواناست که از بالای سرتان یا از زیر پاهایتان عذابی بر شما بفرستد یا شما را گروه گروه به هم اندازد [ودچار تفرقه سازد] وعذاب بعضی از شما را به بعضی [دیگر] بچشاند؛ چهار فتنه به وقوع می پیوندد: در فتنه ی نخست، ریختن خون روا شمرده می شود، در دومی خون ومال مردم حلال به شمار می آید، ودر سومین فتنه خون ومال وناموس آنان، چهارمی کور وظلمانی است وهمچون موج دریا به تلاطم در می آید، وچنان می گسترد که خانه ای از عرب نمی ماند مگر آنکه در آن وارد می شود».
ابن حماد سپس می نویسد: «ارطاة بن منذر می گوید: به ما خبر رسیده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: چهار فتنه در امتم رخ خواهد داد که در آخرین آنها امتم گرفتار فتنه هایی پیاپی می گردد: در اولین فتنه، چنان به امت بلا می رسد که مؤمن می گوید: این فتنه هلاکت من است، ولی برطرف می شود. در فتنه ی دوم نیز مؤمن می گوید: این هلاکت من است، اما باز برطرف می گردد. سومی آن است که هرگاه می گویند به پایان رسید، امتداد می یابد، ودر فتنه ی چهارم به کفر در می آیند، واین زمانی است که امت گاه با این است وگاه با آن، بدون آنکه پیشوایی واتحادی داشته باشد. سپس مسیح خواهد آمد، آنگاه خورشید از مغرب خود طلوع می کند. در نزدیکی های قیامت، هفتاد ودو دجال خواهند بود که از برخی، تنها یک نفر پیروی می کند». (۱۸۱)
نگارنده: این عبارات چیزی جز خیالات وآمال کعب الاحبار وامثال وی - نسبت به قرب به پایان رسیدن دوران این امت با خروج دجال پادشاه یهودیان - نیست! ولیکن نابخردان، این بافته ها را به احادیثی نبوی مبدّل کردند! گواه دروغین بودن آن، این است که دجالی که آنها وعده داده بودند که به هنگام فتح قسطنطنیه قیام می کند، هنوز خروج نکرده است!
شاهد دیگر دروغ بودن آن، روایتی است که الفتن ۱/۵۷ از عمیر بن هانی آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «در فتنه ی احلاس، مردمان مال وخانواده شان را از دست می دهند ومی گریزند، در فتنه ی سراء، دود آن فتنه، از زیر پای مردی که می پندارد از من است در حالی که چنین نیست، بیرون می آید، اولیای من تنها پارسایان هستند. وسپس مردمان بر مردی اجتماع می کنند. آنگاه فتنه ای سخت خواهد بود که هرگاه گویند پایان یافت، امتداد می یابد چنان که خانه ای از عرب نمی ماند مگر آنکه در آن وارد می شود. در آن فتنه شخص می جنگد ولی نمی داند در راه حق می جنگد ویا باطل، پیوسته چنین است تا آنکه به دو خیمه [وگروه] تقسیم شوند: خیمه ی ایمان که هیچ نفاقی در آن نیست وخیمه ی نفاق که هیچ ایمانی در آن نیست، وقتی گرد آمدند، همان روز ویا فردای آن دجال را خواهی دید».
مقصود راوی از «مردی که می پندارد از من است در حالی که چنین نیست» حضرت امیر (علیه السلام) است و«کسی که مردمان بر او اجتماع می کنند» معاویه، و«فتنه ای که شخص در آن می جنگد ولی نمی داند...». فتنه ی ابن زبیر ودیگران.
هدف آنها از این روایت آن است که بگویند جنگ حضرت علی (علیه السلام) با شورشیانی که بر آن حضرت خروج کرده بودند، فتنه بوده وخود او مسؤولیت آن را بر عهده دارد، به علاوه آنکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از او بیزاری جسته است!!!
لذا آنان چنین می پندارند که بر آن حضرت لازم بود در قبال شورشیان سکوت اختیار کند تا آنها بتوانند سرزمین ها را بگیرند وبر ایشان پیروز شوند! واین در حالی است که هر کسی که بر ابوبکر، عمر، عثمان ومعاویه خروج کند، کافر وشورشی است ودر میان مسلمانان تفرقه افکنده است وبر آنان ونیز مسلمین واجب است که به نبرد با او بپردازند واو را از به فساد کشاندن امت منع کنند!
باعث تأسف است که اینان، این عبارت «سپس فتنه ی سراء خواهد بود که دود آن، از زیر پای مردی از اهل بیتم که می پندارد از من است در حالی که چنین نیست، بیرون می آید، اولیای من تنها پارسایان هستند» را که برای ایشان محبوب جلوه داده شده، زیاد روایت کرده اند!
احمد در مسند ۲/۱۳۳ از عبد الله بن عمر چنین روایت کرده است: «نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودیم که از فتنه ها یاد کرد ودر این باره مطالب زیادی گفت، تا آنکه سخن از فتنه ی احلاس به میان آورد. شخصی پرسید: ای رسول خدا! فتنه ی احلاس چیست؟ گفتند: فتنه ای که در آن مردمان می گریزند ومال وخانواده شان را از دست می دهند. سپس فتنه ی سراء رخ می دهد که فساد - یا دود - آن از زیر پای مردی از اهل بیتم که می پندارد از من است وحال آنکه چنین نیست، بیرون می زند، اولیای من تنها پارسایان هستند. سپس مردمان بر گرد مردی اجتماع می کنند، آنسان که بر جایی متزلزل بنشینند. آنگاه فتنه ای سخت به وقوع می پیوندد که کسی از این امت را رها نمی کند مگر آنکه به او لطمه ای وارد می آورد، وهرگاه بگویند پایان یافت، امتداد می یابد. شخص در آن فتنه صبح مؤمن است ولی شب هنگام کافر می شود، وهم چنان ادامه می یابد تا آنکه مردمان به دو خیمه تقسیم شوند: یکی خیمه ی ایمان است که هیچ نفاقی در آن نیست ودیگری خیمه ی نفاق است که هیچ ایمانی در آن نیست، زمانی که چنین شد در همان روز ویا فردای آن، منتظر دجال باشید».(۱۸۲)
در معالم السنن ۴/۳۳۶ می نویسد: «اضافه ی فتنه به احلاس برای آن است که دوام وطول مدت درنگ آن را برساند. زیرا به کسی که خانه نشین است واز آن جدا نمی شود می گویند که حلس [فرش] خانه است. حلس را در خانه می گسترند وتا زمانی که آن را بر ندارند، از آنجا تکان نمی خورد».
نگارنده: ریشه ی تمام این افترائات را باید نزد بخاری جست، وی از عمرو عاص روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از آل ابی طالب علناً بیزاری جست!
وی در صحیح خود ۷/۷۳ از قیس بن حازم از عمرو بن عاص چنین نقل می کند: «شنیدم پیامبر آشکارا ونه مخفیانه فرمود: آل ابی..... - عمرو بن عباس [استاد بخاری] گوید: اینجا در کتاب محمد بن جعفر [استاد عمرو بن عباس] سفید است - اولیای من نیستند، اولیای من تنها خدا ومؤمنان صالحند».
ابن قیم، بنیانگذار مکتب ومدرسه ی فکری جوزیه در کتابش زاد المعاد ۵/۱۵۸ سعی کرده تا سخن بخاری را توجیه کند، لذا پنداشته که مقصود پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خاندان پدرش هستند!
لیکن ابن حجر عسقلانی اعتراف می کند که اصل عبارت بخاری، آل ابی طالب است ودر صدد بر آمده تا آن را به نحوی دیگر توجیه نماید. وی در فتح الباری ۱۰ /۳۵۲ می گوید: «خطابی گوید: اینکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می گوید آنان اولیای من نیستند، مقصود ولی از جهت خویشاوندی واختصاص است نه ولی در دین، ولی ابن تین ترجیح داده که مقصود آنهایی باشند که اسلام نیاوردند وهمین رجحان دارد، زیرا از جمله ی آل ابی طالب، علی وجعفر هستند که به خاطر سابقه، قدمت در اسلام ویاری دین، از نزدیکترین کسان به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشند».
وی در ادامه می نویسد: «بعضی در صحت این حدیث اشکال کرده اند، زیرا برخی از راویان آن را به نصب، دشمنی وانحراف از حضرت علی واهل بیت او، نسبت داده اند... اما عمرو عاص، اگر چه میان او وعلی، اختلاف بود، هرگز نمی توان او را متّهم نمود [که دروغ گفته است] (!) واز سویی این حدیث توجیه صحیحی دارد که هیچ گونه نقص وایرادی را در مؤمنان آل ابی طالب به دنبال ندارد، وآن این است که بگوییم مراد از اینکه اولیای من نیستند، آن است که مجموعه ی آل ابی طالب با تمام افراد آن چنین نیستند [نه اینکه هیچ یک از آنها ولی من نباشند]، به علاوه احتمال آن نیز می رود که مقصود از آل ابی طالب، خود ابوطالب باشد(!) وچنین اطلاقی جائز است»!
مقصود این ناصبی ها آن است که عمرو عاص به دروغ گویی متّهم نشود، نتیجه اش هر چه که باشد، باشد!
ابن ابی الحدید نیز در شرح خود ۴ /۶۴ تصریح می کند که عبارت، آل ابی طالب بوده است.
آنان از حدیث بخاری مسرور وشادمانند، گویا اعلان نبویِ بیزاری از حضرت علی وعترت (علیهم السلام) است!
آنان تمنا دارند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از حدیث ثقلین، وجوب صلوات بر آل در کنار ایشان وده ها حدیث دیگر که فرمان به اطاعت از آنان می دهد، باز گردد وتجدید نظر کند! بلکه فراتر آنکه تمنای آن دارند که آیاتی از قرآن که درباره ی آنان است، نسخ گردد!
ابن تیمیه در منهاج السنة ۷/۷۶ می نویسد: «در حدیث صحیح است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: آل بنی فلان، اولیای من نیستند، اولیای من تنها خدا ومؤمنان صالح اند. پیامبر بیان کرده است که اولیاء او مؤمنان صالحند، ونیز در حدیث دیگر است: اولیای من تنها پرهیزکارانند، هر زمان وهر کجا که باشند».(۱۸۳)
اما خداوند دروغشان را برملا کرده است چرا که حدیث جعلی آنها، صراحت دارد در اینکه خروج دجال، چهل سال پس از فتنه ی علی (علیه السلام) (!) است.
ابن حماد در الفتن ۲/۶۸۶ به نقل از حذیفه آورده است: «پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تا قیامت، چهار فتنه خواهد بود: اوّلی پنج سال است [مقصودش خلافت حضرت علی (علیه السلام) است که پنج سال بود]، دومی بیست سال، سومی نیز بیست سال وچهارمی دجال است».
و دجال، آن گونه که آنان گمان کردند، چهل سال پس از خلافت امیر المؤمنین (علیه السلام) آشکار نشد!
برخی روایات پنج فتنه را عنوان کرده است:
ابن ابی حاتم در علل الحدیث ۲/۴۱۱ از عمارة بن عبید، بزرگی از جشعم آورده است: «شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای ما از پنج فتنه سخن به میان می آورد که چهار تای آن را می دانم که گذشته وپنجمین آنها در میان شما اهل شام است.(۱۸۴)
عمارة در ادامه گفت: اگر به پنجمین فتنه برخوردی وتوانستی که در خانه ات بنشینی، چنین کن، واگر هم توانستی سوراخی در زمین پیدا کنی ودر آن داخل شوی، چنین کن».
الفتن ۱/۵۱ از حزن بن عبد عمرو چنین نقل می کند: «در غزوه طوانه(۱۸۵) وارد روم شدیم ودر دشتی فرود آمدیم. من افسار چارپایان یارانم را گرفتم وریسمان آنها را باز کردم وآنان در پی چیزی برای خوردن رفتند، در همین حال بودم که شنیدم کسی می گوید: السلام علیک ورحمة الله وبرکاته، برگشتم ومردی را دیدم که جامه هایی سفید در بر داشت، گفتم: السلام علیک ورحمة الله وبرکاته، او گفت: آیا از امت احمدی؟ پاسخ دادم: آری، گفت: پس صبوری کنید که این امت، امتی مرحومه است، خداوند پنج فتنه وپنج نماز را برای شما قرار داده است، گفتم: آنها را برایم نام ببر، گفت: به خاطر بسپار: یکی فوت پیامبرتان است که نام آن فتنه در کتاب خدا، بغته است، پس از آن فتنه ی قتل عثمان است که در کتاب خدا صماء نام دارد، سپس فتنه ی ابن زبیر است که در کتاب خداوند،عمیاء نام دارد، آنگاه فتنه ی ابن اشعث خواهد بود که در کتاب الله بتیراء نامیده شده است، سپس پشت کرد در حالی که می گفت: صیلم باقی مانده است، صیلم باقی مانده است، ومن نفهمیدم به کجا رفت».
ابن اشعث، همان عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بن قیس کندی است. اشعث در زمان امیر مؤمنان (علیه السلام) سرکرده ی منافقان بود، تاریخ زندگی او پر است از نیرنگ ونفاق. وی در قالب هیئتی از کنده نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد واظهار اسلام نمود. چندی نگذشت که به همراه بنی ولیعه مرتد شد وپس از مدتی به اسارت مسلمین در آمد. اشعث از مسلمانان درخواست نمود تا او را به نزد ابوبکر ببرند، وی نیز او را آزاد کرد وگرامی داشت وخواهرش را به ازدواج او در آورد! ابوبکر بعدها از اینکه او را به قتل نرساند، پشیمان شد!
یعقوبی در تاریخ خود ۲/۱۳۷ روایت می کند: «ابوبکر، در آن بیماری که منجر به فوتش شد، حسرت می خورد وآرزو می کرد که ای کاش برخی از کارها را انجام نداده بود، واز جمله ی آنها یورش به خانه ی حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) بود، او هم چنین آرزو می کرد که ای کاش برخی کار ها را انجام داده بود ومی گفت: ای کاش می گذاشتم گردن اشعث بن قیس را بزنند، زیرا چنین گمان دارم که او با هیچ شرّ وبدی مواجه نمی شود، مگر آنکه در راستای آن تلاش می کند».!
دشمنی اشعث با امیر المؤمنین (علیه السلام) از دشمنی عبد الله بن ابی بن سلول با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بدتر بود. امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «اشعث بن قیس، در خون امیر المؤمنین (علیه السلام) شرکت جست، دخترش جعده، امام حسن (علیه السلام) را مسموم کرد ومحمد پسرش، در خون امام حسین (علیه السلام) شرکت کرد».(۱۸۶)
اشعث مزدور معاویه بود وپس از هلاکتش، پسر ونوه اش محمد وعبد الرحمن، به ترتیب به جای او ریاست قبیله ی کنده را بر عهده گرفتند. این دو، با معاویه وسپس با یزید بودند. بعدها عبد الرحمن در بصره وجنوب ایران بر ضد مروانیان شورید وجنگی طولانی میان او با آنها در گرفت که در نهایت، عبد الملک بن مروان وی را به قتل رساند.
بنابراین شورش او از لحاظ مکانی وزمانی محدود است ونمی تواند فتنه ای برای تمام امت به شمار آید، ولیکن راوی روایت فتنه های پنجگانه را تحریف کرده وحرکت وی را پنجمین فتنه ی موعود به حساب آورده است، وسپس چنین پنداشته که هاتفی در دشت طوانه آن را گفته است.
تنها نقلی که در این رابطه قابل توجه است، آن است که ابن حماد در الفتن ۱/۵۱ از عاصم بن ضمره آورده که حضرت علی (علیه السلام) فرمود: «خداوند در این امت پنج فتنه قرار داده است: ابتدا فتنه ای عام، بعد فتنه ای خاص، آنگاه فتنه ای عام، سپس فتنه ای خاص، وآنگاه فتنه ی سیاه وظلمانی که مردمان [در آن] هم چون چارپایان می شوند، سپس آرامشی خواهد بود، وپس از آن کسانی می آیند که به گمراهی دعوت می کنند. اگر در آن هنگام خلیفه ای الهی وجود داشت، همراه او باش».
المصنف عبد الرزاق ۱۱/۳۵۶ آن را چنین آورده است: «در این امت پنج فتنه قرار داده شده است: فتنه ای عام، سپس فتنه ای خاص، بعد فتنه ای عام، آنگاه فتنه ای خاص، وسپس فتنه ای کور، کر وفراگیر که در آن، مردمان مانند چارپایان خواهند شد».(۱۸۷)
تفسیر فتنه ی خاص وفتنه ی عام در این روایات دشوار است واز آن دشوارتر، مشخص کردن زمان آنهاست!
برخی روایات هم از هفت فتنه سخن گفته اند:
الفتن ابن حماد ۱/۵۵ در این باره چنین آورده است: «عبد الله بن مسعود می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به ما فرمود: من شما را از هفت فتنه که پس از من خواهد بود، برحذر می دارم: فتنه ای که از مدینه رو می آورد، فتنه ای در مکه، فتنه ای از یمن، فتنه ای از سوی شام، فتنه ای از شرق، فتنه ای از غرب وفتنه ای که از دل شام رخ می نماید که فتنه ی سفیانی است.
ابن مسعود می گوید: برخی از شما آغاز فتنه را درک می کنید وشماری از امت، انجام آن را درمی یابند.
ولید بن عیاش می گوید: فتنه ی مدینه توسط طلحه وزبیر به وقوع پیوست، فتنه ی مکه فتنه ی عبد الله بن زبیر بود، فتنه ی یمن توسط نجدة [بن عامر حروری] واقع شد، فتنه ی شام از ناحیه ی بنی امیه بود وفتنه مشرق هم توسط اینان [عباسیان] رخ خواهد داد».(۱۸۸)
نگارنده: ولید بن عیاش از پیروان بنی امیه است.
فتنه های متصل به ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
هدف ما فتنه های متصل به ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. روایاتی که از این فتنه ها سخن به میان می آورد، یا به صراحت ویا به کمک قرائن، اتصال آنها را به زمان ظهور ایشان بیان می کند. احادیث بسیاری در این باره وجود دارد که به عنوان نمونه به روایتی که عبد الرزاق نقل می کند، اشاره می شود.
وی در المصنف ۱۱ /۳۷۱ از ابو سعید خدری می آورد: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بلایی را که به این امت می رسد، چنین وصف نمودند: چنان می شود که آدمی پناهگاهی نمی یابد که از ظلم، بدان پناه ببرد. آنگاه خداوند مردی از عترت واهل بیتم را برمی انگیزد وبه دست او زمین را پر از عدل وداد می کند، همانسان که از ستم وبیداد آکنده شده است. اهل آسمان وزمین از وی راضی وخشنود می شوند. آسمان هر چه باران دارد، پی در پی فرو می فرستد وزمین هر آنچه آب دارد، بیرون می دهد، آن گونه می شود که زندگان آرزو می کنند که ای کاش مردگان نیز حضور داشتند. او در این حال، هفت، هشت ویا نه سال زندگی [حکومت] می کند».(۱۸۹)
نگارنده: این حدیث یکی از واضح ترین احادیث فتن است وتصریح دارد بر این که فتنه ی آخر، تمام مسلمانان را فرا می گیرد وتا ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ادامه می یابد، هم چنان که به سرنوشت عموم امت نیز اشاراتی دارد.
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان اختلاف میان مردم وبروز نابسامانی ها، در امت من برانگیخته می شود:
مسند احمد ۳/۳۷ از ابی سعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آورده است: «شما را به مهدی بشارت می دهم. او در زمان اختلاف میان مردم ونابسامانی ها، در میان امت من برانگیخته می شود وزمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که پر از ظلم وستم شده است. اهل آسمان وزمین از او راضی وخشنود می شوند. او اموال را به طور صحیح تقسیم می کند.
مردی پرسید: صحیح یعنی چه؟ فرمود: تقسیم به مساوات بین مردم. خداوند قلوب امت محمد را مملو از غنا وبی نیازی می کند وعدالت او همه را فرا می گیرد، چنان که او کسی را فرمان می دهد تا ندا کند که چه کسی به مال نیاز دارد؟ وتنها یک نفر بر می خیزد، پس او به آن شخص می گوید: به نزد خزانه دار برو وبگو: مهدی تو را امر می کند که به من مالی بدهی. پس آن خزانه دار می گوید: بی حساب بردار. او هم بر می دارد وهنگامی که آن اموال را در دامن خود می ریزد وذخیره می کند، پشیمان شده می گوید: من آزمندترین کس در امت محمد هستم، آیا من هم نمی توانستم مانند دیگران باشم! پس آن اموال را بر می گرداند ولی از او پس نمی گیرند ومی گویند: ما آنچه را که عطا کردیم، پس نمی گیریم. به مدت هفت، هشت ویا نه سال چنین وضعیتی خواهد بود. وهیچ خیری در زندگی پس از او نیست».(۱۹۰)
در منابع شیعی، دلائل الامامة /۲۴۹ از ابو سعید خدری آورده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «شما را به مهدی بشارت باد، او در آخر الزمان در شدت وسختی می آید وخداوند برای او زمین را از عدل وداد آکنده می کند».(۱۹۱)
شیخ طوسی در غیبت /۱۱۱ از ابو سعید خدری، روایتی مشابه روایت احمد نقل می کند تا آنجا که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: «اهل آسمان وزمین از او راضی وخشنود می شوند». آنگاه روایتی چنین از آن حضرت نقل می کند: «شما را به مهدی بشارت باد - واین را سه بار فرمودند -، او به هنگام اختلاف میان مردم ونابسامانی شدید قیام می کند، پس زمین را پر از عدل وداد می کند، بعد از آنی که آکنده از ظلم وستم شده است. او قلوب بندگان خدا را مملو از غنا وبی نیازی می نماید وعدالتش همه را فرا می گیرد».
نگارنده: از روایت شیخ طوسی وطبری امامی معلوم می شود که بر روایت ابو سعید خدری افزوده اند، واین شگرد راویان وابسته به دستگاه حاکم است!
ظهور پس از زمانی سخت وناگوار:
مسند ابو یعلی ۲/۳۵۶ از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آورده است: «در آخر الزمان، در زمانی سخت وناگوار، امامی خواهد بود که بخشنده ترین مردم است. شخصی نزد او می آید واو مقدار بی شماری در دامنش می ریزد، [چنان که] صدقه ای که آن شخص از آن مال می پردازد، برای کسی که آن را دریافت می کند وخانواده اش کافی است، واین به جهت خیری است که به مردم می رسد».(۱۹۲)
الفتن ۱/۳۶۱ از ابوسعید خدری از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین نقل می کند: «مردی از اهل بیت من در زمانی ناگوار وهنگام بروز فتنه ها قیام می کند که بخشش او بدون شمارش است واو را سفاح [کسی که خون دشمنانش را می ریزد] گویند».
نگارنده: در احادیث شیعه وسنی، نام سفاح به عنوان یکی از اوصاف حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده است، ولیکن ممکن است توسط راویان دربار عباسی بدان افزوده شده باشد تا بر سفاح آنان منطبق گردد ولذا تعدادی از منابع، حدیث را بدون ذکر سفاح نقل می کنند.(۱۹۳)
نگهبانان زیاد می شوند وکنیزان به حکومت می رسند:
طبرانی در المعجم الکبیر ۱۸/۵۱ از عوف بن مالک از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «ای عوف! چگونه خواهی بود وقتی که این امت، هفتاد وسه فرقه شوند که یکی در بهشت است وما بقی در آتش؟
پرسیدم: چه زمانی چنین خواهد شد؟! فرمود: وقتی که نگهبانان زیاد شوند، کنیزان به حکومت برسند، کودکان بر منبر ها بنشینند، قرآن را به آواز وغنا بخوانند، مساجد زینت شوند، منابر بلند ساخته شوند، ثروت مسلمانان میان عده ای خاص بگردد، زکات به عنوان مالیات وجریمه تلقی شود، امانت را غنیمت بدانند، تفقّه [وژرف اندیشی] در دین برای غیر خدا باشد، مرد از زنش پیروی کند واز مادرش نافرمانی کرده وپدرش را دور نماید، آخرین افراد این امت، پسینیان این امت، پیشینیان آن را لعن می کنند، فاسق قوم، ریاست قبیله را عهده دار شود وپست ترین کس، مهتر قوم گردد وشخص را به سبب ترس از شرّش، اکرام کنند. در آن موقع، چنین خواهد شد ومردم به شام پناه برند تا آنها را از دشمنانشان مصون دارد.
عوف گوید: پرسیدم: آیا شام فتح می شود؟ فرمود: آری، به زودی، وفتنه هایی پس از فتح شام رخ می دهد، سپس فتنه ای تیره وتاریک خواهد بود، آنگاه فتنه ها یکی پس از دیگری به وقوع می پیوندد، تا آنکه مردی از اهل بیتم خروج کند، که به او مهدی گفته می شود. اگر وی را دریابی، پیروی کن واز هدایت یافتگان باش».(۱۹۴)
آنگاه فتنه ای رخ می دهد که هرگاه گویند پایان یافت، امتداد می یابد!
الفتن ۱/۵۷ از ابو سعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «پس از من فتنه هایی رخ می دهد که یکی از آنها احلاس است. در آن فتنه می گریزند وخانواده ومال خود را از دست می دهند. سپس، فتنه هایی سخت تر از آن به وقوع می پیوندد، آنگاه فتنه ای رخ می دهد که هرگاه بگویند به پایان رسید، امتداد می یابد وچنان پیش می رود که خانه ای نمی ماند مگر در آن وارد می شود ومسلمانی نمی ماند مگر آنکه بر او سیلی می زند، تا آنکه مردی از عترت من قیام نماید».
المعجم الاوسط ۵/۳۳۸ از طلحه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «پس از من فتنه ای خواهد بود که گوشه ای از آن آرام نمی گیرد، مگر آنکه گوشه ی دیگری به خروش می آید، تا آنکه منادی از آسمان ندا دهد که امیر شما فلانی [مهدی] است».(۱۹۵)
نگارنده: موجب شگفتی است که طلحة بن عبید الله حدیث ندای آسمانی به نام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را روایت کند، با وجود اینکه آن حضرت، از فرزندان امیر المؤمنین وصدیقه ی طاهره (علیها السلام) است وجبهه گیری طلحه در مقابل حضرت امیر وعترت (علیهم السلام) معروف است!
این تعجب هنگامی برطرف می شود که بدانیم بنی تیم، پیوسته می کوشیدند تا پس از ابوبکر ونیز پس از عمر وعثمان، به خلافت برسند. صحیح مسلم ۷ /۱۱۰ از عایشه نقل می کند: «پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در آن بیماری که به وفات ایشان منجر شد، به من گفت: ابوبکر پدرت ونیز برادرت را فرا بخوان تا مطلبی را بنویسم، زیرا هراس آن دارم که آرزومندی آرزو کند وکسی بگوید که من اولی هستم».!
اما بعد ها عائشه از ادعای نصّ نبوی نسبت به خلافت پدر وبرادرش کوتاه آمد وخلافت را برای پسر عمویش طلحه ی تیمی خواستار شد ولیکن به این آرزو هم نرسید. پس از عائشه انصار وی ادعا کردند که موسی بن طلحه مهدی موعود است! ولذا حدیث طلحه در این راستا می باشد. به علاوه آنکه اسماعیل بن عیاش تنها ناقل آن ودروغ پرداز است.
بدترین تمام فتنه ها پیش از ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
سنن الدانی /۱۶۱ نقل می کند که حکم بن عتیبه به امام باقر (علیه السلام) گفت: «شنیده ایم مردی از شما قیام می کند که به عدالت در میان این امت رفتار می نماید.
امام فرمود: ما نیز بدانچه مردم امید دارند، امید داریم، ما امیدواریم که اگر از دنیا جز یک روز باقی نماند، خداوند آن را چنان طولانی گرداند که آنچه این امت بدان امید دارند، واقع شود. پیش از آن فتنه ای است که بدترین فتنه هاست، شخص در آن، به هنگام شب مؤمن ولی صبح کافر است وصبح مؤمن است، لیکن شب کافر می شود! هرکس از شما آن را درک نمود، تقوای الهی در پیش گیرد ودین خود را حفظ نماید واز فرش های خانه اش باشد».(۱۹۶)
فتنه ی گنج کعبه وکوه طلا در مجرای رود فرات:
منابع سنی احادیث بسیاری - درباره ی نزاع میان خانواده هایی که حکومت را به دست دارند ویا حتی افراد یک خانواده، بر سر گنجی که در چاه زیر کعبه مدفون است واینکه پس از آن، امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور خواهد کرد - که بر طبق مبانی رجالی ایشان صحیح است، روایت کرده اند.
هم چنین روایت کرده اند که نزاعی بر سر کوهی از طلا که مجرای رود فرات آن را آشکار می کند، رخ خواهد داد، وبین چند گروه برای رسیدن به آن جنگ در خواهد گرفت ولی آنها بدان دست نمی یابند ودر پی آن ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد بود.
اما در منابع شیعی هیچ روایتی در این باره ذکر نشده است.
احادیث پیرامون این دو گنج، در بعضی از منابع اهل سنت با هم خلط شده است.
سنن ابن ماجه ۲/۱۳۶۷ از ثوبان از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «بر سر گنجی که میان شماست سه تن - که هر سه خلیفه زاده هستند - می جنگند، اما به هیچ کدام از آنها نمی رسد. آنگاه پرچم های سیاه از طرف مشرق نمودار می شود وچنان شما را می کشند که هیچ قومی چنان کشتاری نکرده است.
راوی می گوید: سپس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چیزی گفتند که به یاد ندارم، بعد فرمودند: وقتی مهدی را دیدید، [نزد او بروید و] با او بیعت کنید، اگر چه چهار دست وپا بر روی برف. زیرا او خلیفه ی خدا مهدی است».(۱۹۷)
سقاف در تناقضات الالبانی الواضحات ۱ /۴۳ می نویسد: «البانی در تخریج مشکاة المصابیح ۳/۱۴۹۵ به شماره ی ۵۴۲۹ آن را ضعیف شمرده وگفته است: سند ضعیفی دارد، ولی پس از مدتی دیدیم که خود او دچار تناقض شده ودر صحیحه ی خود ۲ /۴۱۵ حدیث شماره ی ۷۷۲ آن را صحیح می داند. پس ای صاحبان خرد عبرت گیرید!»
ابن کثیر در الفتن ۱/۴۲ به نقل از ابن ماجه روایت را آورده ومی نویسد: «این روایت را تنها ابن ماجه آورده وسند آن قوی وصحیح است. ومقصود از گنج مذکور، گنج کعبه است که سه تن از فرزندان خلفاء برای دستیابی به آن با یکدیگر می جنگند، تا آنکه آخر الزمان شود ومهدی خروج نماید. قیام او از سمت مشرق است نه از سرداب سامراء، آن گونه که جاهلان رافضی می پندارند».!
نکاتی چند
۱. نزد شیعه وسنی، به تواتر روایت شده است که امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از مکه ظهور می کند، پس مقصود از ظهور ایشان از شرق، می بایستی آن باشد که سرآغاز نهضت، توسط یاران خراسانی اش که عرصه را آماده می سازند، از مشرق است. اما آنچه که ابن کثیر درباره ی ظهور امام از سرداب سامرا گفته، حتی توسّط شیعیان نا آگاه هم گفته نمی شود، چه رسد به عالمان شیعی. واین از جمله تهمت ها وافترائات مخالفان شیعه است ووهابیان هم پیوسته به واسطه ی آن، ما را به تمسخر می گیرند وآن را در جهان نشر می دهند!
۲. وهابیان ادعا می کنند که مهدی، شخصی از اهالی منطقه بریده در سرزمین نجد است ومحمد بن عبد الله نام دارد، پیشوای آنان ابن باز هم آن را تأیید کرد. وهابیان او را به چچن فرستادند تا این مطلب که مهدی از شرق خروج می کند، بر او منطبق گردد! آنها تنها این حدیث را اخذ کردند وچشمان خود را بر احادیث صحیحی که صراحت دارد در اینکه ایشان از مکه قیام می نماید، بستند. آنان بیرق های خراسان را که برای نصرت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می آیند، به پرچم های طالبان تفسیر کردند. این نهایت تعصّب ودیده پوشی به عمد، از احادیثی است که نزد خودشان صحیح است!
۳. از جمله مطالبی که بر سر زبان اهل مکه است، آن است که کعبه گنجی دارد که در زیر آن مدفون می باشد. کتب تاریخ، سیره وحدیث روایات بسیاری درباره ی آن آورده اند که میزان صحت آنها را نمی دانیم.(۱۹۸)
۴. یگانه حدیثی که در منابع ما درباره ی گنج کعبه یافت می شود، آن است که حمیری در قرب الاسناد /۸۲ از امام باقر از پدرانش (علیهم السلام) نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «تا وقتی که حبشیان به شما کاری ندارند، آنها را به حال خود رها کنید. سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، گنج کعبه را جز ذو السویقتین بیرون نمی آورد».
مسند احمد ۵/۳۷۱ این روایت را از ابو امامه از مردی چنین نقل می کند: «شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمود: تا وقتی حبشی ها به شما کاری ندارند، آنها را به حال خود واگذارید، زیرا گنج کعبه را جز ذو السویقتین حبشی، بیرون نمی آورد».(۱۹۹)
نگارنده: حدیث گنج کعبه، از موضوع ما خارج است، چون ارتباط صریحی به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ندارد. به علاوه آنکه تمسک بدان صحیح نیست، چرا که با پندار های کعب الاحبار مبنی بر ویرانی کعبه موافقت دارد!
اما حدیث گنج فرات وکوه طلایی که در آن پدیدار می گردد را عبد الرزاق در المصنف ۱۱/۳۸۲ از ابوهریره روایت کرده است، وی می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «فرات کوهی از طلا را نمایان می کند ومردم بر سر تصاحب آن می جنگند واز هر صد نفر، نود نفر - ویا فرمود: نود ونه نفر - کشته می شوند، که همه خود را اهل نجات می دیدند».!(۲۰۰)
الفتن ابن حماد ۱/۵۷ از عبد الله بن زریر غافقی چنین نقل می کند: «شنیدم حضرت علی (علیه السلام) می فرمود: چهار فتنه خواهد بود: فتنه ی سرّاء، فتنه ی ضرّاء، فتنه کذا واز معدن طلا یاد کردند، آنگاه مردی از عترت پیامبر قیام می کند وخداوند به دست وی امور مردم را اصلاح می نماید».(۲۰۱)
همان ۱/۲۳۹ چنین آورده است: «فرات کوهی از طلا ونقره را نمایان می کند که برای رسیدن به آن، از هر نه نفر، هفت نفر کشته می شوند. اگر آن را درک کردید، بدان نزدیک نشوید.
در روایت دیگری آمده است: فتنه ی چهارم، هیجده سال امتداد می یابد ودر حالی تمام می شود که فرات، کوهی از طلا را نمایان کرده است. بر سر دست یابی به آن، از هر نه نفر، هفت نفر کشته می شوند.
در روایتی دیگر آمده است: فتنه ی چهارم، هیجده سال است ودر حالی پایان می یابد که فرات، کوهی از طلا را نمایان کرده است. مردم به آن هجوم می آورند واز هر نه نفر، هفت نفر کشته می شوند».
مسند احمد ۵/۱۳۹ از عبد الله بن حرث نقل می کند: «من وابی بن کعب زیر دیوار قلعه ی قبیله ی حسان ایستادیم. ابی به من گفت: آیا نمی بینی که رؤسا وبزرگان در طلب دنیا هستند؟ گفتم: آری، گفت: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: نزدیک است که فرات، کوهی از طلا را بنمایاند. هنگامی که مردمان از آن آگاه شوند، به سوی آن می روند. کسانی که آنجا هستند می گویند: به خدا قسم اگر مردم را واگذاریم تا از این کوه بردارند، کوه از بین می رود. پس جنگی در می گیرد که از هر صد نفر، نود ونه نفر کشته می شوند».
صحیح بخاری ۹/۷۳ مشابه روایت احمد را می آورد ودر آن آمده است: «نزدیک است که فرات گنجی از طلا را نمایان کند، پس هر کس نزد آن حاضر شد چیزی از آن بر نگیرد».
الجمع بین الصحیحین حمیدی ۳/۹۸ از ابو هریره چنین آورده است: «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه فرات، کوهی از طلا را بنمایاند که مردم برای دست یابی به آن، به جنگ می پردازند واز هر صد نفر، نود ونه تن کشته می شوند».
ابن حماد ۱/۲۳۹ از کعب چنین نقل می کند: «قسمتی از فرات که در شام ویا کمی دورتر از آن است، محل تجمّعی عظیم خواهد بود. آنان برای رسیدن به اموال با یکدیگر می جنگند واز هر نه نفر، هفت تن کشته خواهند شد. این جریان پس از حادثه ومصیبتی در ماه رمضان است ونیز بعد از آنکه سه پرچم از یکدیگر جدا شوند که هر کدام پادشاهی را برای خود می خواهد، در میان آنها مردی است که عبد الله نام دارد».
نگارنده: بر اساس قول کعب، زمان نزاع بر سر گنج فرات پس از ندای آسمانی است.
فتنه ای که پس از شهادت پنجمین شخص از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به وقوع می پیوندد:
الفتن ۱/۱۱۷ روایتی را نقل می کند که جز با اعتقادات مذهبی ما شیعیان نمی توان آن را معنا کرد، وی می نویسد: «فرزند ابو هریره از پدرش از علی بن ابی طلحه از ابن عباس روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: وقتی پنجمین شخص از اهل بیتم از دنیا برود، آشوب وکشتار رخ می دهد، تا آنکه هفتمین آنان از دنیا رود. آنگاه پیوسته چنین خواهد بود تا مهدی قیام نماید».
نعیم بن حماد [صاحب کتاب] گوید: «به من خبر رسیده که شریک می گوید: او [پنجمین]، ابن العفر - یعنی هارون - است که پنجمین بود، ولی ما گوییم که هارون هفتمین بود وخداوند داناتر است».(۲۰۲)
نگارنده: ابن حماد متوفای ۲۲۷ این مطلب - که پس از پنجمین شخص از اهل بیت، کشت وکشتار خواهد بود تا آنکه هفتمین آنان از دنیا رود وآنگاه ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نزدیک خواهد بود - را بر ملوک بنی عباس تطبیق داده وهفتمین آنها را هارون الرشید که پیش از سال دویست هجری فوت کرده می داند، وبر این اساس به قرب ظهور امام، بشارت داده است!
اما این تفسیر صحیح نیست، زیرا اگر مقصود آن است که از بنی عباس بیش از هفت تن حکومت نخواهند کرد، خلاف آن ثابت است، واگر مقصود آن است که حضرت بقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پس از هفتمین قیام می کند، چنین چیزی واقع نشده است!
از سویی عبارت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) آن است که «پنجمین شخص از اهل بیتم» وحال آنکه بنی عباس از اهل بیت ایشان نیستند. آن حضرت خود، مقصود از اهل بیت را بیان کرده اند وآنان را در امیر المؤمنین، صدیقه ی کبری، حسنین وامامان از ذریه ی ایشان (علیهم السلام) منحصر دانسته اند. احمد بن حنبل ۴ /۱۰۷ نقل می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «خدایا! اینان اهل بیت من هستند واهل بیتم شایسته ترند».
همو در ۶ /۳۲۳ چنین روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به فاطمه فرمودند: همسر ودو پسرت را بیاور، فاطمه هم آنها را آورد، پیامبر روی آنها عبایی فدکی انداخت، آنگاه دستش را بر آنان نهاد وعرض کرد: خدایا! اینان آل محمدند، صلوات وبرکات خود را بر محمد وآل محمد قرار ده، که تو ستوده ووالایی.
ام سلمه می گوید: عبا را بالا زدم تا در میان آنان داخل شوم، پیامبر آن را از دستم کشید وفرمود: تو در راه خیری».
پس اینان که عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هستند، مقصود از اهل بیت می باشند.
بنابراین به ناچار باید گفت که در حدیث، افتادگی وجود دارد، زیرا معنای آن تنها در صورتی صحیح است که بگوییم مراد از پنجمین وهفتمین، پنجمین وهفتمین تن از امامان ربانی دوازده گانه (علیهم السلام) از عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هستند، همان کسانی که ایشان در حجة الوداع در خطبه ی عرفات، امت را به آنها بشارت داد واولین آنها امیر المؤمنین علی (علیه السلام) وآخرین آنان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. لذا این حدیث در اثر تحریف نمودن احادیث منابع ما به وجود آمده است.
فتنه ی عقیدتی، پس از فقدان فرزند پنجم از فرزندان هفتمین:
خزاز قمی (رحمه الله) در کفایة الاثر /۱۵۶ از محمد بن حنفیه از حضرت امیر (علیه السلام) روایت می کند: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حدیثی طولانی درباره ی فضیلت اهل بیت (علیهم السلام) فرمودند: یا علی!... پس از من فتنه ای رمیده وسخت خواهد بود که نزدیک ترین دوستان ویاران انسان، همه کنار می زنند. این، زمانی خواهد بود که شیعیانِ تو، به پنجمین فرزند از هفتمین فرزندت دست نیابند. زمینیان وآسمانیان از نبود او محزون می شوند وچه بسیار مرد وزن با ایمانی که در نبود او متأسف، اندوهگین وحیرانند!
آنگاه مدتی طولانی سر را به زیر افکندند، وسپس بالا آورده فرمودند: پدر ومادرم فدای کسی که همنام وشبیه من وشبیه موسی بن عمران است. جامه های نور در بر دارد که از پرتو قدس می درخشد. گویا شیعیان را می بینم که در اوج ناامیدی به سر می برند، آنگاه ندایی می شود که هم چنان که از نزدیک به گوش می رسد، از دور نیز شنیده می شود ورحمتی برای مؤمنان وعذابی برای منافقان خواهد بود.
حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: عرضه داشتم: آن ندا چیست؟ فرمودند: سه نداست در ماه رجب: اولین آنها: آگاه باشید، لعنت خدا وند بر ظالمین است، دوم آنکه قیامت نزدیک شد، وسومی پیکری است آشکار که در آغاز طلوع خورشید می بینید وندا می کند: آگاه باشید، خداوند، فلانی پسر فلانی - ونسب او را تا حضرت امیر (علیه السلام) بیان می کند - را برانگیخته است، ودر آن هلاکت ظالمان است.
در آن هنگام است که فرج می آید وخداوند سینه های مؤمنان را شفا بخشیده وکینه ی قلب هایشان را می زداید. گفتم: ای رسول خدا! پس از من چند امام خواهند بود؟ فرمودند: پس از حسین نه تن، که نهمین آنها قائم آنان است».(۲۰۳)
معنای حدیث آن است که مردم به پنجمین امامِ پس از امام هفتم از عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یعنی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) دسترسی نخواهند داشت، ومؤمنان به فتنه ی غیبت امامشان دچار می شوند، وآنان که بصیرتی در دین ندارند، در آن رنگ می بازند، وتنها شماری اندک اعتقاد دارند که او به دنیا آمده ودر غیبت به سر می برد، همان کسانی که جدایی وفقدان او، ایشان را اندوهگین ساخته وهر چقدر روزگار به درازا بیانجامد، ایمان خود را نسبت به او از دست نخواهند داد.
منابع ما احادیث دیگری با همین مضمون را روایت کرده اند، از جمله خزار در کفایة الاثر /۱۴۷ به سه طریق از عبد الرحمن بن ابی لیلی از حضرت امیر (علیه السلام) روایت می کند: «در خانه ی ام سلمه نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودم که جماعتی از اصحاب از جمله سلمان، ابوذر، مقداد وعبد الرحمن بن عوف وارد شدند. سلمان گفت: ای رسول خدا! هر پیامبری، جانشین ودو سبط [نوه] دارد، جانشین ودو سبط شما کیانند؟ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مدتی سر به زیر انداختند، بعد فرمودند: ای سلمان! خداوند چهار هزار پیامبر مبعوث کرد، که چهار هزار جانشین وهشت هزار سبط داشتند. سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، من بهترینِ پیامبرانم، جانشینم بهترین جانشینان است، ودو سبط من بهترین اسباط هستند...
[حضرت در ادامه به تفصیل جانشینان پیامبران وخودشان را نام برده فرمودند:] آنگاه آن مقدار که خدا بخواهد، امامشان از آنان غائب می شود. برای او دو غیبت خواهد بود، که یکی طولانی تر از دیگری است. پس به ما رو کردند وبا صدایی بلند فرمودند: بر حذر باشید از زمانی که پنجمین فرزند از فرزندان هفتمین فرزند من مفقود شود! حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: عرض کردم: یا رسول الله! او در این غیبت چه خواهد کرد؟ فرمودند: صبر می کند تا آنکه خدا به او اجازه ی خروج بدهد، آنگاه از منطقه ای به نام اکرعه در یمن خروج می کند، واین در حالی است که ابری بر سرش سایه انداخته، زره مرا پوشیده وشمشیرم ذوالفقار را حمایل کرده است ومنادی ندا می کند: این مهدی خلیفه ی خداست، پس از او پیروی کنید.
او زمین را پر از عدل وداد می کند، آن گونه که از ستم وبیداد پر شده است. این زمانی خواهد بود که دنیا گرفتار فتنه وآشوب شده مردم به غارت یکدیگر می پردازند، نه بزرگ به کوچک رحم می کند ونه قوی بر ضعیف، در این هنگام است که خدا به او اجازه ی قیام می دهد».
نقد وبرررسی
۱. بر اینکه تعداد پیامبران صد وبیست وچهار هزار نفر است وتعداد رسولان سیصد وشصت نفر، همه اتفاق نظر دارند. ما شیعیان معتقدیم که هر پیامبر وصیی دارد.
مقصود از چهار هزار پیامبری [که در این حدیث یاد شدند] شاید پیامبران بزرگ باشند که هر یک دارای وصی ودو سبط بودند.
۲. در منابع ما احادیثی با اسناد صحیح از امامان اهل بیت (علیهم السلام) درباره ی یمانی که پیش از امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور می کند واز یاران خاص ایشان است، وجود دارد. برخی احادیث می گوید که او در صنعاء ظهور می کند واز ذریه ی زید شهید (رحمه الله) است و...
اما روایات منابع اهل سنت درباره ی یمانی وقحطانی(۲۰۴) تعارض دارند. برخی ظهور او را قبل از ظهور امام (علیه السلام) می داند وبرخی بعد از آن، بعضی او را همان مهدی معرفی می کند ودر مقابل بعضی دیگر آن را انکار می نماید. اختلافی که در عهد امویان در میان اعراب جنوب یعنی یمنی ها واعراب شمال یعنی قریشیان بالا گرفت، در آنها آشکار می گردد.
تربیت شیعه برای رویارویی با فتنه وانتظار حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
کفایة الاثر /۲۶۰ از مسعده روایت می کند: «نزد امام صادق (علیه السلام) بودم که پیرمرد کهنسالی با قامتی خمیده در حالی که بر عصایش تکیه داشت، خدمت حضرت رسید. او سلام کرد وامام (علیه السلام) جواب سلام او را دادند. آنگاه پیرمرد عرض کرد: یابن رسول الله! دستت را بده تا ببوسم، امام دستشان را به طرف او بردند وپیرمرد بوسید وگریست. حضرت فرمودند: چرا گریه می کنی؟ عرضه داشت: فدایت شوم، صد سال است که در انتظار قائم شما هستم، می گویم این ماه واین سال ظهور می کند. سنّم بالا رفته، استخوانم خرد ومرگم نزدیک شده است، اما آنچه را که دوست دارم نمی بینم. شما را کشته وآواره می بینم ولی دشمنانتان را در حالی که با پر وبال می پرند، حال چگونه نگریم؟
در این هنگام دیدگان امام صادق (علیه السلام) گریان شد، سپس فرمودند: ای پیرمرد! اگر خداوند تو را آن قدر عمر داد که قائم ما را ببینی، در بالاترین درجات بهشت با ما همراه خواهی بود. واگر مرگ تو فرا رسد، روز قیامت با ثقل حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) - که ماییم - خواهی آمد.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: دو چیز گران بها در میان شما باقی می گذارم، پس به آنها تمسک کنید تا هرگز گمراه نگردید: کتاب خدا وعترتم اهل بیتم.
پیرمرد گفت: بعد از شنیدن این روایت، دیگر باکی ندارم.
امام (علیه السلام) فرمودند: ای پیرمرد! همانا قائم ما از نسل حسن [عسکری] است واو از نسل علی [النقی]، علی از نسل محمد [تقی] خواهد بود ومحمد از نسل علی، علی از این پسرم به دنیا می آید - وبه حضرت موسی کاظم (علیه السلام) اشاره نمودند - واین هم از نسل من است. ما دوازده امامیم که همگی معصوم ومطهّر هستیم.
پیرمرد عرض کرد: آقای من! آیا برخی از شما امامان، از برخی دیگر برترند؟ فرمودند: نه، ما در فضل وبرتری، برابریم، اما بعضی از ما از بعضی اعلم است.
ایشان در ادامه فرمودند: ای پیرمرد! به خدا سوگند، اگر از دنیا جز یک روز باقی نماند، خدا آن روز را چنان طولانی کند تا قائم ما اهل بیت قیام نماید. بدانید که شیعیان ما در غیبت او گرفتار فتنه وسرگردانی می شوند. در آن وقت خداوند، مخلصان را در راه هدایتش ثابت قدم می دارد. خدایا! در این راه آنان را یاری ده».(۲۰۵)
شیخ طوسی در امالی /۱۶۱ ماجرایی مشابه را نقل می کند ودر ادامه آن آمده است: «آنگاه امام (علیه السلام) فرمودند: ای پیرمرد! تو را از اهالی کوفه نمی دانم. عرض کرد: نه [اهل کوفه نیستم]، حضرت فرمودند: اهل کجایی؟ پاسخ داد: فدایت شوم، از روستاهای اطراف آن، امام (علیه السلام) فرمودند: با قبر جدّ مظلومم حسین (علیه السلام) چقدر فاصله داری؟ گفت: نزدیک آن هستم، فرمودند: چقدر آنجا می روی؟ عرض کرد: بسیار می روم، فرمودند: ای پیرمرد! آن، خونی است که خدای متعال خونخواهی آن را می کند. به فرزندان فاطمه مصیبتی مانند مصیبت امام حسین (علیه السلام) نرسید ونخواهد رسید. او در میان هفده تن از اهل بیتش که برای خدا نصیحت ودر راه او صبر کردند، به شهادت رسید، پس خداوند به آنان بهترین پاداش صابران را عطا فرمود.
وقتی روز قیامت شود، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می آید، در حالی که حسین همراه اوست ودست بر سر دارد وخون از آن می چکد، پس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عرضه می دارد: پروردگارا! از امتم بپرس چرا فرزندم را کشتند».
کمال الدین ۲/۵۱۰ می نویسد: «توقیعی برای عثمان بن سعید عَمری وپسرش محمد بن عثمان [سفیران اول ودوم] - که رضوان خدا بر آنان باد - خارج شد که آن را سعد بن عبد الله چنین روایت کرده است - شیخ ابو عبد الله جعفر گوید: من آن توقیع را که توسط سعد بن عبد الله (رحمه الله) به ثبت رسیده بود، دیدم: خداوند شما را بر طاعت خود موفّق گرداند، بر دینش ثابت قدم بدارد وبه آنچه که موجب خشنودی اوست، نیکبخت گرداند. آنچه که میثمی درباره ی مختار برایتان گفت - که وی با هر کسی که می بیند، به مناظره واستدلال می پردازد که جانشینی غیر از جعفر بن علی [برای امام عسکری (علیه السلام)] نیست واو را تصدیق وتأیید می کند - وشما آن را ذکر کردید، به ما رسید، ومن هر آنچه را که شما به گفته ی اصحابتان درباره ی او نگاشتید، دریافتم، از کوری بعد از بینایی، گمراهی پس از هدایت واعمالی که هلاکت را به دنبال دارد ونیز فتنه های تباه کننده، به خدا پناه می برم، چرا که خداوند (عز وجل) می فرماید:
ألم.أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَکوا أَنْ یقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لایفْتَنُونَ،(۲۰۶) آیا مردم گمان کردند به صرف اینکه گفتند: ایمان آوردیم، رها می گردند ودیگر امتحان نمی شوند؟
چگونه مردم در فتنه سقوط می کنند ودر حیرت وسرگردانی به سر می برند وچپ وراست را انتخاب می کنند؟! آیا از دین خود مفارقت جسته اند، یا دچار تردید شده ویا اینکه با حق عناد می ورزند؟ ویا نسبت به آنچه که در روایات راستین واخبار صحیح آمده، جاهل هستند؟! یا آنکه آنها را دانستند ولی خود را نسبت به آنچه می دانند - که زمین خالی از حجت نمی شود، حال یا آشکار ویا هراسان ومخفی - به فراموشی زده اند؟!
آیا ندانستند که پس از پیامبرشان (صلی الله علیه وآله وسلم)، امامان یکی پس از دیگری آمدند، تا آنکه این امر [امامت] به امر خدای (عز وجل) به امام پیشین - یعنی امام حسن بن علی (علیه السلام) - رسید، پس او به جای پدرانش (علیهم السلام) نشست وبه حق وطریق مستقیم هدایت نمود.
او نوری درخشان، ستاره ای تابان وقمری منیر بود. سپس خدای (عز وجل) آنچه را که نزد خود دارد [جوار الهی]، برای او اختیار نمود، پس او بر همان منهاج وروش پدرانش (علیهم السلام) - هم چنان که دو تای کفش در برابر هم هستند - عهد ووصیت به وصیّی نمود که خدای (عز وجل) او را به امر خود تا زمانی، مستور ومکانش را مخفی داشته، واین به خاطر مشیّتی بر اساس قضای پیشین وتقدیر نافذ اوست. جایگاه او در ماست وفضیلت او برای ما، واگر خدای (عز وجل) درباره ی آنچه که او را از آن منع نموده اذن دهد، وحکم خود را که درباره ی او [وغیبتش] محقّق است، محو کند، هر آینه حق را آشکارا وبا زیباترین زینت وروشن ترین دلالت وواضح ترین علامت، به ایشان بنمایاند وخود را ظاهر سازد وحجت او را بر پا دارد.
ولیکن مقدّرات خدا مغلوب نمی گردد واراده ی او مردود نمی شود وبر توفیق او نمی توان سبقت جست.
پس مردم پیروی از هوی را کنار بگذارند وبر اصل خود که بر آن بودند بمانند، ودرباره ی آنچه خدا از ایشان مخفی داشته، جستجو نکنند که گناه کرده اند، وستر الهی را کنار نزنند که پشیمان گردند، وبدانند حق با ما ودر میان ماست، کسی غیر از ما این را نمی گوید جز کذّابی که افترا بندد، وجز ما کسی آن را ادعا نمی کند مگر ضالّ گمراه، پس باید که از ما به این جمله اکتفا کنند ودر صدد تفسیر آن نباشند وبه کنایه ی آن بدون تصریح قناعت نمایند، إن شاء الله».(۲۰۷)
 فتنه ی موعود شام پیش از ظهور:
المصنف عبد الرزاق ۱۱/۳۶۱ از ابن مسیب می آورد: «فتنه ای در شام خواهد بود که آغاز آن به بازی کودکان می ماند. از یک سمت شعله ور می شود واز جانب دیگر فروکش می کند. به پایان نمی رسد تا آنکه منادی ندا دهد: امیر فلانی است.
راوی گوید: ابن مسیب دستانش را بر هم زد وگفت: او حقّاً امیر شماست، او حقّاً امیر شماست».(۲۰۸)
مشابه آن را ابن حماد ۱/۳۳۸ نقل می کند ودر آن چنین آمده است: «... آنان هیچ اجتماع واتحادی نخواهند داشت تا آنکه منادی از آسمان ندا کند: از فلانی پیروی کنید، ودستی آشکار می شود واشاره می کند.
... مغیرة بن عبد الرحمن از مادرش - که پیر بود - درباره ی فتنه ی عبد الله بن زبیر [که لشکری از شام برای سرکوب آن آمده بود] پرسید: آیا مردم در این فتنه هلاک می شوند؟ گفت: هرگز، فرزندم! اما بعد از آن فتنه ای است که مردم در آن هلاک می شوند وکارشان ثبات نمی یابد، تا آنکه منادی از آسمان ندا دهد: از فلانی پیروی کنید».
شدت یافتن فتنه ها قبل از ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ورخدادی در حجاز:
احادیث شیعه وسنی از فتنه ای در حجاز سخن گفته اند، حاکمشان می میرد وپس از او بر سر حکومت نزاع می کنند، حکومت سالانه به حکومت ماهانه وروزانه تبدیل می شود وبر احدی اتفاق نظر نمی کنند. آنگاه مردمان در پی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می گردند واز ایشان می خواهند که بیعت آنان را بپذیرد. ودر فصل مربوط به حجاز خواهد آمد.
عبارات بسیاری که شبیه احادیث است، اما حدیث نیست:
این عبارات همه در وصف وبیان فتنه ای است که متصل به ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد، از جمله عبد الرزاق در المصنف ۱۱/۳۷۲ از ابو جلد چنین می آورد: «فتنه ای رخ می دهد که در پی آن فتنه ی دیگری خواهد بود. اولی در مقایسه با دومی مانند ضربه ای با پایین شلاق است که پس از آن ضربه ی شمشیر فرود آید [یعنی فتنه ها همه شدید است ویکی پس از دیگری شدیدتر می گردد]. سپس فتنه ای خواهد بود که در آن، حرامی از محرّمات خدا باقی نمی ماند مگر آنکه حلال شمرده می شود، آنگاه مردم گرداگرد بهترین فرد جمع می شوند. وی در حالی که در خانه است، حکومت به راحتی به سراغش می آید».(۲۰۹)
ابن حجر مکی در القول المختصر /۷۰: «[مهدی] خروج نمی کند، مگر آنکه پیش از وی فتنه ای واقع می شود که تمامی محرّمات در آن حلال شمرده شود، آنگاه خلافت به سراغ او - که بهترین اهل زمین است - در حالی که در خانه اش نشسته، می آید».
الملاحم والفتن ابن طاووس /۱۲۱ به نقل از کتاب الفتن سلیلی، از عبد الله بن عمرو آورده است: «فتنه ای خواهد بود که بدان سبیطه(۲۱۰)می گویند وکشته های آن در آتش اند. [راوی از ابن عمرو، شخصی به نام حارث است که گوید:] پرسیدم: طرفین درگیری مسلمانند؟! گفت: مسلمانند! دوباره پرسیدم: مسلمانند؟! گفت: مسلمانند! پرسیدم: پس چرا [هر دو در آتش اند]؟ گفت: زیرا برای دنیا می جنگند، نه امر خدا.
گفتم: این فتنه رخ داده است. پرسید: خدا پدرت را بیامرزد، چه زمانی؟ گفتم: فتنه قتل عثمان. گفت: سوگند به خدایی که محمد را به حق برانگیخت، هرگز! آن فتنه تمام خانه های عرب را فرا می گیرد وچنان می شود که شخص کنار قبر می آید ومی گوید: کاش به جای تو بودم. وزمین پر از ستم وبیداد می شود. گفتم: آنگاه چه خواهد شد؟ گفت: خدا مردی را برمی انگیزد که زمین را آکنده از عدل وداد خواهد کرد، چنان که پر از ظلم وجور شده است وچند سال زندگی می کند. پرسیدم: چند سال؟ گفت: اهل کتاب می پندارند هفت یا نه سال».(۲۱۱)
سنن الدانی /۹۵ از قتاده می آورد: «نزد مهدی می آیند، در حالی که در خانه اش حضور دارد ومردم در فتنه ای به سر می برند که خون ها در آن ریخته می شود. به او می گویند: با ما برخیز، اما وی سر باز می زند، تا اینکه وی را به کشتن می ترسانند، در این هنگام همراه آنان برمی خیزد. در حرکت او به اندازه ی شاخ حجامت هم خون ریخته نمی شود».(۲۱۲)
ترسانیدن به قتل که در اینجا وبرخی روایات آمده است، در احادیث دیگری تفسیر شده است به اینکه ایشان را از این می هراسانند که حقیقت امر ایشان در هنگامی که لشکریان سفیانی به مکه نزدیک شده اند، معلوم وآشکار شود، نه آنکه کسانی که می خواهند با آن حضرت بیعت کنند، ایشان را به قتل تهدید نمایند.

فصل (۵): حاکمان بد کردار / نکوهش حاکمان بد کردار وبرخی دانشوران آخر الزمان

دانشوران بد کردار، پیروان پیشوایان گمراه کننده!
شیعه وسنی احادیثی روایت کرده اند درباره ی اینکه این امت علاوه بر حاکمان جور، به عالمانی بد کردار نیز مبتلا می شود که به توجیه اعمال حکام می پردازند! ولذا احادیثی که در مورد آنان است را می توان یکی از فروع احادیث پیرامون رهبران ضلالت به حساب آورد. بعضی سنیان در صدد بر آمده اند تا زمان این عالمان را با فاصله از دوران صحابه، ودر آخر الزمان ویا نزدیکی های قیامت جلوه دهند! ولیکن برخی احادیث زمان آن را بلافاصله پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می داند ودلالت دارد که این بلا، تا ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ادامه دارد.
به علاوه آنکه تعدادی از صحابه بر این باور بودند که عصر آنان آخر الزمان است. آنان می پنداشتند که این سخن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «من وقیامت، به مانند این دو مبعوث شدیم، ودو انگشت خود را کنار هم قرار دادند»(۲۱۳)، می رساند که آنها در قرن قیامت هستند. به علاوه آنان از اینکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به پیامبر آخر الزمان موصوف است(۲۱۴) نیز چنین برداشتی داشتند.
صحیح آن است که آخر الزمان عنوانی نسبی است وقابلیت آن را دارد که بر روزگار پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اطلاق شود، حال یا تمام اعصار پس از آن حضرت ویا بعضی از آنها. از این رو صحیح است که عالمان آن دوران نیز عالمان آخر الزمان نامیده شوند. احادیثی که در مذمت آنان است، فراوان می باشد ولی آنچه در اینجا مدّ نظر است، آنهایی است که به ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ارتباط دارد.
در مجمع الزوائد ۵/۲۳۳ از معاذ بن جبل از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آمده است: «قیامت برپا نخواهد شد، مگر وقتی که امیرانی دروغگو، وزیرانی بدکردار، امینان خیانتکار وقاریان فاسقی که زیّ آنان زیّ راهبان است ولی هیچ گونه ورع وتقوایی ندارند، ظاهر شوند. پس خداوند آنان را به فتنه ای تاریک وظلمانی - که در آن مانند به تاریکی درافتادن یهودیان، در می افتند - دچار می کند.
هیثمی در ادامه می نویسد: بزارآن را روایت کرده ویکی از راویان آن حبیب بن عمران کلاعی است که من او را نمی شناسم، اما بقیه ی راویان، راویان صحیح اند».
این جمله: «قیامت برپا نخواهد شد مگر...». دلالت بر آن دارد که این وقایع حتمی است، ولی نمی رساند که آنها در نزدیکی های قیامت خواهد بود!
ابن ابی شیبه در المصنف ۸/۶۹۸ روایتی نقل می کند که بر این مطلب دلالت دارد که آنها در قرب ظهور امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهند بود، در آن چنین آمده است: «در آخر این زمان، قاریانی فاسق خواهند بود».(۲۱۵)
سیوطی در الدر المنثور ۶/۵۳ می نویسد: «ابن مردویه از ابن عباس آورده که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پس از حجة الوداع، حلقه ی در کعبه را گرفت وفرمود: ای مردم! آیا نشانه های قیامت را برای شما نگویم؟ سلمان برخاست وعرض کرد: یا رسول الله! پدر ومادرم به فدای شما، ما را آگاه کنید. فرمود: از نشانه های قیامت، ضایع نمودن نماز، گرایش به هوا وهوس وتکریم ثروتمندان است.سلمان عرض کرد: ای رسول خدا! آیا چنین خواهد شد؟ فرمود: آری، سوگند به کسی که جان محمد به دست اوست. ای سلمان! در آن هنگام، زکات جریمه به شمار می آید وخراج غنیمت، دروغگو تصدیق می شود وراستگو تکذیب، خائن امین به حساب می آید وامین خیانت می کند ورویبضه سخن می گوید.
سلمان پرسید: رویبضه به چه معناست؟ فرمود: کسی که [پیشتر] سخن نگفته است [واهلیت ندارد]، در امور مردم سخن می گوید. [در آن زمان] نه قسمت از ده قسمت مردم حق را انکار می کنند، اسلام از میان می رود وجز نام آن باقی نمی ماند، قرآن نیز از بین می رود وجز خطوط آن باقی نمی ماند، مصحف ها را با طلا می آرایند، مردان امتم خود را به طلا می آرایند ومشورت با کنیزان خواهد بود. کودکان بر منبر ها سخن می گویند وزنان خواستگاری خواهند نمود! در این هنگام است که مساجد به مانند کنیسه ها وکلیسا ها زینت می شوند، مناره ها بلند می گردند، صفوف زیاد می شود ولیکن قلب ها نسبت به هم بغض وکینه دارند وزبان ها مختلف است واهواء بسیار!
سلمان پرسید: ای رسول خدا! آیا چنین خواهد شد؟ فرمود: آری، سوگند به آنکه جان محمد به دست اوست. ای سلمان! در آن زمان، مؤمن در میان مردم، از کنیز خوارتر است. قلب مؤمن درونش مانند نمک در آب، ذوب می شود، چرا که منکرات را می بیند ولی نمی تواند آنها را تغییر دهد. مردان به مردان بسنده می کنند وزنان به زنان. چنان که بر دختران باکره غیرت می کنند، بر پسران هم!
ای سلمان! در آن زمان امیرانی فاسق، وزیرانی بدکار وامینانی خیانتکار خواهند بود. آنان نماز را ضایع می کنند ودنباله رو شهوات هستند. اگر چنین اشخاصی را دیدید، نمازتان را در وقتش برپا دارید.ای سلمان! در این هنگام چیز هایی از شرق وچیز هایی از غرب می آیند که جسم هایشان جسم های آدمیان است، اما دل هایشان دل های شیاطین. آنان به کوچک رحم نمی کنند وبه بزرگ احترام نمی گذارند.ای سلمان! در آن زمان، مردم به سوی این بیت الحرام حج می گزارند، اما پادشاهان برای تفریح وسرگرمی، ثروتمندان برای تجارت، مساکین برای تکدّی وقاریان برای ریا وشهرت!سلمان پرسید: ای رسول خدا! آیا چنین خواهد شد؟ فرمود: آری، سوگند به کسی که جانم در دست اوست. ای سلمان! در این هنگام، دروغ فراوان می شود وستاره ی دنباله داری آشکار می گردد. زن با شوهرش در تجارت مشارکت می کند وبازار ها مانند یکدیگر می شوند!سلمان عرضه داشت: در چه چیزی مانند هم می شوند؟ فرمود: در کسادی وکمی سود.ای سلمان! آنگاه خداوند بادی می فرستد که در آن مار هایی زرد رنگ است، پس عالمان بزرگ را [از زمین] بر می دارند، زیرا آنها منکرات را دیدند ولی تغییر ندادند!سلمان گفت: یا رسول الله! چنین خواهد بود؟ فرمود: آری، قسم به آنکه محمد را به حق مبعوث کرد».(۲۱۶)
ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق ۳۶/۲۸۲ از انس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «در جهنم آسیابی است که عالمان سوء را به سختی آرد می کند».(۲۱۷)
ابشیهی در المستطرف ۱/۴۷ از انس از آن حضرت: «وای به حال امتم از علمای سوء که علم را وسیله ی تجارت قرار می دهند وآن را می فروشند. خدا تجارت آنان را سودمند قرار ندهد».(۲۱۸)
مناوی در فیض القدیر ۱/۱۸۳ آورده است: «از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسیدند: شرورترین مردمان کیست؟ فرمود: عالمان سوء».
همو در ۶/۴۷۸ آورده است: «وای بر حال امتم از عالمان سوء».
این روایات از جهت زمانی مطلق ودر منابع شیعه وسنی بسیار است.
در منابع ما شیعیان نیز، احادیث متعددی در نکوهش عالمان سوء وتفسیر آیات مذمت ایشان، آمده است ودلالت بر این دارد که زمان اینان، پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده وتا ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ادامه دارد.
واینک نمونه هایی از این روایات:
مرحوم کلینی در کافی ۸/۳۰۷ از امیر المؤمنین (علیه السلام) نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «زمانی بر این مردم خواهد آمد که از قرآن جز خطوط آن واز اسلام جز اسمش باقی نماند. آنان مسلمان نامیده می شوند در حالی که دورترینِ مردم از اسلامند، مساجدشان آباد است ونسبت به هدایت ویران، فقیهان آن زمان بدترین فقیهان در زیر آسمانند! فتنه از ایشان بیرون می آید وبه ایشان باز می گردد».(۲۱۹)
این عبارت: «فتنه از ایشان بیرون می آید» از آن روست که آنان حاکمان جور را تأیید می کنند واسلام را به خاطر آنها تحریف می نمایند.
جامع الاخبار /۱۲۹ از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «علمای آنان بدترین خلق خدا روی زمینند. در این هنگام خدا به چهار پیامد گرفتارشان می کند: ستم سلطان، قحطی دوران، ظلم والیان وستم حاکمان.
اصحاب با تعجب پرسیدند: یا رسول الله! مگر بت ها را می پرستند؟ فرمودند: آری، هر درهمی برای آنان صنمی خواهد بود».
علامه ی مجلسی در بحار الانوار ۲/۱۰۷ آیات واحادیث نکوهش عالمان بدکردار را تحت عنوان «ذمّ علماء السوء ولزوم التحرّز عنهم» آورده و۲۵ حدیث در این رابطه نقل می کنند، از جمله اینکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «فقیهان - تا وقتی که در دنیا داخل نشده اند - امینان رسولان خدا هستند. پرسیدند: یا رسول الله! داخل شدن در دنیا به چه معناست؟ فرمودند: پیروی از سلطان. زمانی که چنین کردند، به خاطر دینتان از ایشان بر حذر باشید». ونیز فرمودند: «بدترین شر، عالمان بدکردارند وبهترین خیر، عالمان نیکو رفتار». هم چنین فرمودند: «خدای عز وجل به داود (علیه السلام) وحی کرد: میان من وخود، عالم دنیا شیفته را قرار مده که تو را از راه محبّتم باز می دارد. آنها راهزنان بندگانِ خواهان منند». امام باقر (علیه السلام) نیز درباره ی آیه ی: «وَالشُّعَرَاءُ یتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ(۲۲۰)، وشاعران را گمراهان پیروی می کنند، فرمودند: دیده ای کسی از شاعری دنباله روی کند؟ همانا آنها کسانی هستند که برای [هدفی] غیر دینی، تفقّه [وکسب آگاهی] نمودند، پس گمراه شدند وگمراه کردند».
مرحوم طبرسی در احتجاج ۲/۲۶۲ از امام حسن عسکری (علیه السلام) روایت می کند: «هر کسی از عوام شیعه، از چنین فقهایی [که فسق ظاهر دارند وبه دنیا وحرام آن رو می آورند] تقلید کند، مانند یهودیانی است که خدا آنها را به سبب تقلید از فقیهان فاسقشان، نکوهش کرده است. واما هر کسی از فقهاء که خویشتن دار باشد، از دینش محافظت نماید، با هوای نفسش مخالف بوده ومطیع فرمان مولایش باشد، عوام می توانند از او تقلید کنند، واین اوصاف تنها در برخی از فقیهان شیعه است نه همه ی آنان. کسی که مانند فاسقانِ از عوام مرتکب کار های قبیح وامور ناپسند گردد، هیچ چیزی از او درباره ی ما نپذیرید واو هیچ احترامی ندارد».
در تفسیر امام عسکری (علیه السلام) /۳۴۴ از امام هادی (علیه السلام) در ستایش عالمان با تقوا چنین آمده است: «اگر بعد از غیبت قائم شما، عالمانی باقی نمی ماندند که به سوی او دعوت وراهنمائی کنند وبا حجت های الهی از دین او دفاع نمایند وبندگان ضعیف الایمان را از دام ابلیس وشیطان های سرکش او نجات دهند واز تله های نواصب بِرهانند، همه از دین خدا مرتد می شدند. ولیکن اینان کسانی هستند که قلوب شیعیان ضعیف الایمان را نگه می دارند، همان طورکه سکاندار کشتی سکّان را نگه می دارد، ایشان برترین ها در نزد خدای (عز وجل) اند».(۲۲۱)

فصل (۶): بشارت ها / بشارت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ودیگر معصومان (علیهم السلام) درباره ی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)

احادیث بشارت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) «مهدی از عترت من، همنام وهم کنیه ی من است»:
مسند احمد ۳/۳۶ از ابو سعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می آورد: «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه زمین از ستم وعدوان آکنده شود.
در ادامه فرمودند: سپس مردی از عترتم - ویا فرمود: از اهل بیتم - خروج می کند وزمین را پُر از عدل وداد می نماید، همان گونه که از ستم وعدوان آکنده شده است».(۲۲۲)
حافظ مغربی در ردّ ابن خلدون /۵۱۵ می گوید: «حاکم این حدیث را از عوف بن ابی جمیله به دو طریق آورده است؛ طریق نخست: از ابوبکر بن اسحاق وعلی بن حماد عدل وابوبکر محمد بن احمد بن بالویه، همگی به نقل از بشر بن موسی اسدی از هارون بن خلیفه از عوف بن ابی جمیله اعرابی.
طریق دوم: از حسین بن علی دارمی، از محمد بن اسحاق امام، از محمد بن یسار، از ابن ابی عدی از عوف اعرابی.
امام احمد آن را به نقل از محمد بن جعفر آورده ومی گوید که عوف اعرابی برایمان این حدیث را گفت.
حاکم می گوید: حدیث بنابر شرط شیخین صحیح است وحافظ ذهبی در مستدرک آن را پذیرفته است. وبرای انسان منصف همین کافیست».
الجامع الصحیح ۱/۱۴۷ از ابو سعید خدری از آن حضرت: «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه زمین از ستم وعدوان آکنده شود، آنگاه مردی از عترتم - ویا فرمود: از اهل بیتم - خروج می کند وزمین را پر از عدل وداد می نماید، چنان که از ستم وجور آکنده شده است».
هیثمی در المقصد العلی ۴/۴۰۶ از ابو سعید خدری از ایشان: «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه زمین از ستم ودشمنی پر شود، آنگاه مردی از اهل بیتم - ویا فرمود: از عترتم - قیام می کند وزمین را پر از عدل وداد می نماید، چنان که از ستم وظلم وعدوان پر شده است».
جامع الاحادیث ۸/۸۱ از ابن مسعود از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین نقل می کند: «مردی از اهل بیتم قیام می کند که همنام من است واخلاقش اخلاق من است. پس زمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که از ستم وبیداد پر شده است».
مسند احمد ۱/۳۷۶ از عبد الله بن مسعود از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه مردی از اهل بیتم به حکومت برسد که همنام من است».
سنن ترمذی ۳ /۳۴۳ مشابه آن را از ابن مسعود نقل می کند، از ابوهریره نیز چنین آورده است: «اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خدا آن روز را طولانی می کند تا آنکه...». حدیث را صحیح وحسن شمرده است.
بلخی در البدء والتاریخ ۲/۱۸۰ مانند روایت احمد را نقل کرده می گوید: «در این باب، بهترین روایت، روایت ابو بکر بن عیاش از عاصم بن ذرّ از عبد الله بن مسعود از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است: دنیا سپری نمی شود مگر پس از آنکه مردی از اهل بیتم که همنام من است، بر امتم به حکومت برسد، نام او مشابه نام من است...».
ابن منادی در الملاحم /۴۱ از ابن مسعود از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «قیامت برپا نمی شود مگر پس از آنکه فردی از اهل بیتم که نام او همانند نام من است، بر زمین حکمرانی کند».
در مسند احمد ۳/۲۸ و۷۰ از ابو سعید نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «زمین پر از ظلم وستم می شود، آنگاه مردی از عترتم قیام می کند. او هفت یا نه سال حکومت کرده وزمین را پر از عدل وداد می نماید».(۲۲۳)
در تذکرة الخواص /۳۶۳ از ابن عمر آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «در آخر الزمان، مردی از فرزندانم قیام می کند. نام وکنیه اش مانند من است. او زمین را پر از عدل می کند، چنان که پر از ستم شده است.
سبط بن جوزی در ادامه می نویسد: او همان مهدی است، واین حدیثی مشهور است».(۲۲۴)
امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ودولت جهانی ایشان حتمی است:
المصنف ابن ابی شیبه ۸ /۶۷۹ از حضرت امیر (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «اگر از روزگار جز یک روز باقی نمانده باشد، خداوند مردی از اهل بیتم را برمی انگیزد که دنیا را پر از عدل می کند، چنان که آکنده از ستم شده است».(۲۲۵)
در مسند بزار ۲/۱۳۴ آمده است: «اگر از دنیا فقط یک روز باقی مانده باشد، خداوند مردی از اهل بیت مرا برمی انگیزد که زمین را مملو از عدالت می کند، هم چنان که پر از جور شده است».(۲۲۶)
مسند احمد ۱/۳۷۶ و۳۷۷: «ایام سپری نمی شود وروزگار به پایان نمی رسد، مگر آنکه مردی از اهل بیتم که هم نام من است، بر عرب حکمرانی کند».(۲۲۷)
المعجم الکبیر ۲۰/۱۶۸ از عبد الله بن عمر از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «روز ها وشب ها به پایان نمی رسد واگر جز یک روز از دنیا باقی نمانده باشد، خدا مردی از امتم را برمی انگیزد که نام او همانند نام من است».(۲۲۸)
ابن حبان در صحیح خود ۷/۵۷۶ از ابو هریره از آن حضرت: «اگر جز یک شب از دنیا باقی نمانده باشد، مردی از اهل بیت پیامبر، در آن حکمرانی خواهد کرد».(۲۲۹)
این مضمون در منابع ما شیعیان از جمله در دلائل الامامة /۲۵۵ چنین آمده است: «قیامت بر پا نمی شود مگر بعد از آنکه مردی از فرزندانم که نام او همانند نام من است، به حکومت برسد. او زمین را پر از عدل وداد می نماید، همان گونه که پر از ظلم وستم شده است».(۲۳۰)
سنن الدانی /۱۰۰ از ابو سعید روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «مردی از امتم قیام می کند وبه سنّتم عمل می نماید. خداوند برکت را از آسمان برایش فرو می فرستد وزمین برکتش را برای او بیرون می دهد. او زمین را پر از عدالت می کند، چنان که پر از ستم شده است. هفت سال بر این امت حکومت می کند ودر بیت المقدس سکنی می گزیند».(۲۳۱)
المعجم الاوسط ۲ /۱۵ از ابو سعید از آن حضرت: «مردی از اهل بیتم قیام وبه سنّتم حکم می کند. خدای (عز وجل) برای او از آسمان باران می فرستد وزمین برکت خود را برایش بیرون می دهد. به دست او زمین از داد وعدل پر می شود، چنان که از ستم وبیداد پر شده است. او بر این امت هفت سال حکومت می کند ودر بیت المقدس سکنی می گزیند».
در منابع شیعی، شیخ طوسی در غیبت /۱۱۱ از ابو سعید خدری: «شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر فراز منبر می فرمودند: مهدی از عترت واهل بیت من است. او در آخر الزمان خروج می کند. خداوند برای او باران را از آسمان فرو می فرستد وبذر زمین را بیرون می دهد، پس زمین را از عدل وداد پر می کند، چنان که مردم آن را از ستم وبیداد پر نمودند».
همان /۱۱۳ از ابن مسعود از ایشان: «دنیا به پایان نمی رسد مگر پس از آنکه مردی از اهل بیتم که مهدی گفته می شود، امر امتم را به دست گیرد».
مهدی به حق، واز فرزندان حضرت فاطمه (علیها السلام) است:
سنن ابن ماجه ۲/۱۳۶۸ از سعید بن مسیب چنین نقل می کند: «ما نزد ام سلمه بودیم ومهدی را یاد کردیم، او گفت: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: مهدی به حق واز فرزندان فاطمه می باشد».(۲۳۲)
الفتن ابن حماد ۱/۳۶۸ از قتاده: «به سعید بن مسیب گفتم: آیا مهدی حق است؟ گفت: حق است، پرسیدم: از کدام قبیله است؟ گفت: از قریش، پرسیدم: از کدام تیره؟ گفت: بنی هاشم، گفتم: از کدام؟ پاسخ داد: از بنی عبد المطلب، گفتم: از کدام نسل؟ گفت: از فرزندان فاطمه».(۲۳۳)
الملاحم والفتن ابن طاووس /۱۶۴ از کتاب فتن زکریا از سعید بن مسیب از ابن عباس آورده است: «مهدی از قریش است، گفتند: از چه تیره ای؟ گفت: از بنی هاشم، از فرزندان فاطمه (علیها السلام)».
ابن یوسف کرمی در فرائد فوائد الفکر /۶۵ از قتاده چنین نقل می کند: «از سعید بن مسیب پرسیدم: آیا مهدی حق است؟ گفت: آری، حق است،... از فرزندان فاطمه، پرسیدم: از کدام یک از فرزندان فاطمه؟ گفت: دیگر برایت کافی است».(۲۳۴)
غیبت شیخ طوسی /۱۱۴ از جابر بن یزید جعفی از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «مهدی مردی از فرزندان فاطمه (علیها السلام) وگندمگون می باشد».
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت زهرا را به مهدی (علیهما السلام) بشارت می دهند:
یکی از روایات شگفت آوری که اتباع خلافت نقل می کنند حدیثی است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در آن با حضرت زهرا (علیه السلام) سخن می گویند واز مهدی یاد کرده، فضیلت وبرتری عترت بر تمامی صحابه را ذکر می کنند، وبر وصایت وجانشینی امیر المؤمنین (علیه السلام) تصریح می نمایند.
این یکی از حجت ها وبراهینی نبوی است که از تیررس دستگاه حاکم واتباع آن به دور مانده است.
البته خشم وغضب ذهبی را برانگیخته ولذا در صدد تضعیف آن - به وسیله ی تضعیف هیثم بن حبیب - بر آمده است، اما علی رغم میل او بزرگان علمای جرح وتعدیل سنی مانند احمد بن حنبل، ابو عوانه، شعبه، اسحاق بن منصور، ابو زرعه، ابو حاتم وابن حبان او را ثقه شمرده اند!(۲۳۵)
اهل سنت آن را با نقل هایی مشابه از ابو ایوب انصاری، ابو سعید خدری، سلمان، علی هلالی، ابن عباس وغیر اینان آورده اند، که ارائه ی آن به همراه طرق واسناد از صد صفحه متجاوز است.
المعجم الصغیر طبرانی ۱/۳۷ از ابو ایوب انصاری نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به فاطمه (علیها السلام) فرمود: «پیامبر ما بهترین پیامبران وپدر توست. شهید ما بهترین شهیدان وعموی پدرت حمزه است. کسی که دو بال دارد وبا آن به هر جایی از بهشت که بخواهد پرواز می کند، از ماست واو پسر عموی پدرت جعفر است. دو سبط این امت حسن وحسین از ما هستند، وآنها پسران تو اند، مهدی نیز از ماست».
در المعجم الکبیر ۳/۵۲ دو روایت از علی مکی هلالی آورده است: «در آن بیماری رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که منجر به وفات ایشان شد، خدمتشان رسیدم. فاطمه در کنار سر پیامبر نشسته بود.پس آن قدر گریه کرد که صدایش بلند شد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او نگاه کرد وفرمود: محبوبم، ای فاطمه! چرا گریه می کنی؟ عرض کرد: از ظلم [امت] پس از شما می هراسم! فرمود: محبوبم! آیا نمی دانی که خدای (عز وجل) به زمین نگاهی کرد(۲۳۶)و پدرت را از آن برگزید وبرای رسالت خویش برانگیخت، سپس نگاه دیگری کرد وشوهرت را از آن برگزید وبه من وحی فرمود که تو را به ازدواج او درآورم؟
ای فاطمه! وما اهل بیتی هستیم که خداوند هفت ویژگی به ما داده است که نه پیش از ما به کسی عطا نموده ونه پس از ما به کسی عطا خواهد کرد؛ من خاتم پیامبران، گرامی ترین آنان نزد خدا ومحبوب ترین خلق او هستم که پدر تو هستم. وصیّ من بهترین اوصیاء ومحبوب ترین ایشان نزد خداست که شوهر توست. شهید ما بهترین شهیدان ومحبوب ترین آنها نزد خداست واو عمویت حمزة بن عبد المطلب است، او عموی پدرت وشوهرت است. آنکه دو بال سبز دارد ودر بهشت همراه فرشتگان، هر جا که بخواهد پرواز می کند، از ماست، که پسرعموی پدرت وبرادر شوهرت است. دو سبط این امت از ما هستند که پسران تو حسن وحسین ودو سرور جوانان اهل بهشت اند. سوگند به خدایی که مرا به حق مبعوث کرد، پدر آن دو برتر از آنهاست.
ای فاطمه! سوگند به خدایی که مرا به حق مبعوث داشت، مهدی این امت از حسن وحسین است(۲۳۷) هنگامی که دنیا دچار فتنه وآشوب شود وفتنه ها پشت سر هم رخ دهند وراه ها قطع گردد [وامنیّت نداشته باشد]، برخی بر برخی دیگر هجوم آورند، نه بزرگ بر کوچک رحم کند ونه کوچک بزرگ را احترام نماید، آنگاه خدای (عز وجل) از [نسل] حسن وحسین، کسی را برمی انگیزد که قلعه های گمراهی وقلب های بسته را فتح می کند. او در آخر الزمان - همان گونه که من در اول الزمان برای برپایی دین قیام کردم - بدان قیام می کند ودنیا را - همان طور که پر از جور شده است - پر از عدالت می نماید.
ای فاطمه! غمگین مباش وگریه نکن، زیرا خدای (عز وجل) از من به تو مهربان تر ورئوف تر است، واین به سبب جایگاه تو نزد من وموضع تو در قلب من است. خدا تو را به ازدواج همسری درآورده که از لحاظ حسب با شرافت ترین اهل بیت تست، بالاترین منزلت را در میان آنان دارد، مهربان ترین آنان با مردم، عادل ترین آنها در برپایی مساوات وآگاه ترین ایشان نسبت به امر داوری است. من از پروردگارم درخواست کردم که تو نخستین شخص از اهل بیتم باشی که [پس از وفاتم] به من ملحق می گردد.
علی بن هلال می گوید: وقتی پیامبر وفات نمود، فاطمه تنها هفتاد وپنج روز باقی ماند تا آنکه خدا او را به پیامبر ملحق نمود».(۲۳۸)
مناقب ابن مغازلی /۱۰۱ از ابو ایوب آورده است: «رسول خدا بیمار شدند. فاطمه (علیها السلام) برای عیادت نزد آن حضرت رفت، در حالی که پیامبر بهبودی کامل نیافته بودند. وقتی خستگی وضعف رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را دید، گریه گلویش را گرفت واشکش جاری شد. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او فرمود: ای فاطمه! خدای (عز وجل) به زمین نگاهی نمود وپدرت را از آن برگزید واو را به پیامبری مبعوث کرد. سپس بار دوم بدان نگریست وشوهرت را از آن برگزید، پس به من وحی کرد، ومن او را به ازدواج تو درآوردم وجانشینم قرار دادم. ای فاطمه! آیا نمی دانی به سبب کرامتی که نزد خدا داری تو را به ازدواج بردبارترین مردم، پیشگام ترین آنان در اسلام وداناترین آنها در آورد؟ فاطمه از این مطلب خوشحال ومسرور شد.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ای فاطمه! علی هشت منقبت عظیم دارد؛ ایمان به خدا ورسول، حکمت، همسری با تو، دو فرزند او حسن وحسین هستند، او امر به معروف ونهی از منکر می کند وبر طبق کتاب خدای (عز وجل) قضاوت می نماید.
ای فاطمه! ما اهل بیتی هستیم که به ما هفت ویژگی داده شده که به هیچ یک از اولین وآخرین داده نشده ونخواهد شد؛ پیامبر ما برترین پیامبران است، که پدر توست. وصیّ ما بهترین اوصیاست، که شوهر توست. شهید ما بهترین شهداست، که عموی پدرتوست. کسی که دو بال دارد ودر بهشت، هر جا که بخواهد با آنها پرواز می کند، از ماست، که جعفر پسر عموی توست. دو سبط این امت از ما هستند، که پسران تو اند. وسوگند به کسی که جانم به دست اوست، مهدی این امت از ماست».
سیوطی در مسند فاطمه /۴۷ و۹۳ نقل می کند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به حضرت زهرا (علیها السلام) فرمودند: «ای فاطمه! بر تو بشارت باد که مهدی از توست».
ینابیع المودة /۸۱ این حدیث را با قدری تفاوت از مناقب خوارزمی نقل می کند ودر آن آمده است: «دو سبط ودو سرور جوانان اهل بهشت که دو پسر تو اند، از ما هستند، وقسم به کسی که جان من به دست اوست، همانا مهدی این امت که عیسی بن مریم پشت سرش نماز می گزارد، از فرزندان توست».(۲۳۹)
گنجی شافعی در البیان /۵۰۱ از ابو هارون عبدی چنین نقل می کند: «نزد ابو سعید خدری رفتم وپرسیدم: آیا در جنگ بدر حضور داشتی؟ گفت: آری، پرسیدم: آیا از آنچه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی علی وفضل او شنیدی، برایم نمی گویی؟ گفت: آری، برایت می گویم.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بیمار شدند. وقتی که مقداری بهبودی یافتند، فاطمه برای عیادت ایشان آمد. من هم سمت راست پیامبر نشسته بودم... مهدی امت که عیسی پشت سرش نماز می خواند، از ماست. آنگاه بر شانه ی حسین زد وفرمود: مهدی امت از نسل این فرزند است. دار قطنی، صاحب الجرح والتعدیل چنین آورده است».
در منابع شیعی، امالی شیخ طوسی ۱/۱۵۴ از ابو ایوب انصاری آن را نقل می کند.
کمال الدین ۱ /۲۶۲ از سلمان نقل می کند: «در آن بیماری رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که منجر به فوت ایشان شد، نزد آن حضرت نشسته بودم که فاطمه (علیها السلام) وارد شد... نخستین وصی پس از من برادرم علی است، آنگاه حسن وسپس حسین وبعد از او نه نفر از فرزندان حسین که در درجه ی من هستند...
دخترم! ما اهل بیتی هستیم که خدای (عز وجل) شش خصلت به ما عطا فرموده است که به احدی غیر از ما نداده است...».
مقاتل الطالبین ۱/۹۷ از ولید بن محمد موقری آورده است: «همراه ابن شهاب زهری در منطقه ی رصافه(۲۴۰) بودم که بانگ طبل زنان را شنیدیم. او به من گفت: ولید! ببین چه خبر است؟ از پنجره به پایین نگاه کردم وگفتم: سر زید بن علی است! ابن شهاب درست نشست وگفت: افراد این خاندان را شتاب وعجله هلاک نمود. پرسیدم: مگر اینان هم حکومت خواهند کرد؟ گفت: علی بن حسین از پدرش از فاطمه روایت کرد که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او فرمود: مهدی از فرزندان توست».(۲۴۱)
در دلائل الامامه /۲۳۴ از ولید بن محمد موقری چنین روایت می کند: «نیم روز در رصافه بر در خانه ی زهری ایستاده بودم که طبل زنانی که سر زید بن علی را می چرخاندند گذشتند. پس زهری گریست وگفت: افراد این خاندان حکمرانی خواهند کرد، اما عجله [اینان را بدین روز انداخته است]. گفتم: ای ابوبکر! اینها هم حکومت می کنند؟ گفت: علی بن الحسین به نقل از پدرش برایم گفت که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به فاطمه فرمود: مهدی از فرزندان توست».
کفایة الاثر /۶۲ از جابر بن عبد الله: «در بیماری رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که منجر به وفاتشان شد، فاطمه کنار سرِ ایشان نشسته بود، پس چنان گریست که صدایش بلند شد. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دیده اش را به سوی فاطمه گشود وفرمود: محبوبم، فاطمه! چرا گریه می کنی؟ عرض نمود: از ستم [امت] پس از شما می هراسم! فرمود: محبوبم! گریه نکن، زیرا ما اهل بیتی هستیم که خدا هفت امتیاز به ما عطا نموده که به احدی پیش از ما وپس از ما نداده ونخواهد داد؛ من خاتم انبیاء ومحبوب ترین خلق نزد خدایم، وپدر تو هستم. جانشین من بهترین جانشینان ومحبوب ترین آنان نزد خداست، که شوهر توست. شهید ما بهترین ومحبوب ترین شهداء نزد خداست، که عموی توست. دو سبط این امت از ما هستند، که پسرانت حسن وحسین اند، وخدا از نسل حسین، نه امام می آورد که امین ومعصوم اند. ومهدی این امت نیز از ماست.
آنگاه که دنیا گرفتار هرج ومرج شود، فتنه ها یکی پس از دیگری پدیدار گردند، راه ها ناامن شود، برخی بر برخی دیگر هجوم برند، پس نه بزرگ بر کوچک رحم کند ونه کوچک به بزرگ احترام بگذارد، خدا مهدی ما را - که نهمین امام از نسل حسین است - برمی انگیزد که دژ های گمراهی وقلب های فرو بسته را فتح می کند، وهمان گونه که من در ابتدای زمان دین را اقامه نمودم، آن را در آخر الزمان برپا خواهد داشت، وزمین را چنان که پر از ستم شده است، از عدالت آکنده خواهد ساخت».
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت امیر را به حضرت مهدی (علیهما السلام) بشارت می دهند:
دلائل الامامة /۲۵۰ از انس بن مالک روایت می کند: «روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) [از خانه] بیرون آمدند وحضرت علی (علیه السلام) را دیدند، پس دست خود را میان دو کتف او گذاشته فرمودند: یا علی! اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خدا آن را چنان طولانی می کند تا مردی از عترت تو - که او را مهدی گویند - حکمرانی نماید. او به سوی خدای (عز وجل) هدایت می کند وعرب توسّط او رهنمون می شوند، همان طور که تو کفّار ومشرکان را از ضلالت هدایت نمودی.
آنگاه فرمودند: بر دو کف دست او نوشته است: با او بیعت نمایید که این بیعت با خداوند (عز وجل) است».
نعمانی در غیبت /۹۲ از عبد خیر نقل می کند: «شنیدم امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من فرمودند: یا علی! امامانِ راشد، هدایت شده ومعصوم از فرزندان تو یازده تن هستند. نخستین آنها توئی وآخرینشان همنام من است. او خروج می کند وزمین را پر از عدل می نماید، همان سان که از جور وظلم پر شده است.
مردی به نزد او می آید - واین در حالی است که اموال انباشته اند - ومی گوید: ای مهدی! به من عطا کن، پس مهدی می گوید: برگیر».(۲۴۲)
همان /۵۷ از حسن بن ابوالحسن بصری - به طور مرفوع - روایت می کند: «جبرئیل خدمت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید وگفت: ای محمد! خدای (عز وجل) تو را فرمان می دهد که فاطمه را به همسری علی برادرت در آوری، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هم به سراغ ایشان فرستاد وفرمود: یا علی! من تو را به ازدواج فاطمه دخترم، بانوی بانوان عالمین که پس از تو محبوب ترین شخص نزد من است، در می آورم. از شما دو تن، دو آقای جوانان اهل بهشت ونیز شهیدانی که پس از من به خون آغشته می شوند ودر زمین مورد ستم قرار می گیرند، به وجود خواهند آمد. آن نجیبان نورانی که خداوند به وسیله ی آنها ظلم را خاموش وحق را احیاء می کند وباطل را می میراند، تعداد آنان تعداد ماه های سال است وآخرین ایشان کسی است که عیسی بن مریم پشت سرش نماز می گزارد».
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) امام حسین را به حضرت مهدی (علیهما السلام) بشارت می دهند:
عقد الدرر /۲۴ از ابو نعیم در صفة المهدی چنین روایت می کند: «حذیفه می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای ما سخنرانی کرد واز آنچه رخ خواهد نمود خبر داد، آنگاه فرمود: اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خدای (عز وجل) آن روز را چنان طولانی می کند، تا مردی از فرزندانم را که همنام من است برانگیزد. سلمان فارسی برخاست وعرضه داشت: یا رسول الله! از نسل کدام فرزندتان؟ فرمود: از این فرزندم وبا دست بر حسین زدند».(۲۴۳)
القول المختصر /۷ این مضمون را چنین نقل می کند: «تا آنکه مردی از اهل بیتم به حکومت رسد. نبردها بر دست او رخ می دهد واو اسلام را آشکار می کند. خداوند از وعده اش تخلّف نمی کند واو سریع الحساب است».
گنجی در البیان /۵۱۰ مشابه آن را از حذیفه چنین نقل می کند: «نام او نام من واخلاق او همچون اخلاق من است. کنیه اش ابو عبد الله است. مردم بین رکن ومقام با او بیعت می کنند. خداوند دین را به دست او باز می گرداند وبرای او فتوحاتی خواهد داشت که به دنبال آن تنها گویندگان لا إله إلا الله بر روی زمین باقی خواهند ماند... فرمودند: از نسل این پسرم، وبا دست بر حسین (علیه السلام) زدند».
نگارنده: تنها در این روایت کنیه ی ابو عبد الله برای امام مهدی (علیه السلام) ذکر شده است، ولی صحیح ومتواتر آن است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ی ایشان فرموده است: کنیه ی او کنیه ی من است، یعنی ابو القاسم.
دلائل الامامة/۲۳۴ از ابو سعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «قسم به کسی که جانم به دست اوست، مهدی این امت که عیسی پشت سرش نماز می خواند، از ماست. آنگاه دست خود را بر شانه حسین زدند وفرمودند: از این، از این».(۲۴۴)
ابن میثم بحرانی در النجاة فی القیامة /۱۶۷ از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که به امام حسین (علیه السلام) فرمودند: «این پسرم امام، پسر امام، برادر امام وپدر امامان نه گانه ایست که نهمین آنان قائم آنهاست. او حجت، پسر حجت، برادر حجت وپدر حجج نه گانه است».
البرهان /۴۶ والدر النظیم /۷۹۱ از سلمان فارسی چنین روایت می کنند: «خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیدم ودیدم حسین بر روی زانوی ایشان نشسته وپیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گونه ها ودهان او را می بوسند ومی فر مایند: تو آقا، پسر آقا وبرادر آقائی، تو امام، پسر امام وبرادر امامی، تو حجت [خدا]، برادر حجت وپدر حجج نه گانه ای که نهمین آنان قائم مهدی آنهاست».
عوالم العلوم، کتاب النصوص /۱۴۶ از ابو سعید آورده است: «شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به حسین فرمودند: ای حسین! تو امام، پسر امام وبرادر امامی ونه تن از فرزندانت امامان ابرار هستند، که نهمین آنان قائم آنهاست. اصحاب پرسیدند: یا رسول الله! پس از شما چند امام خواهند بود؟ فرمودند: دوازده تن که نه تن آنها از نسل حسین هستند».
امیر المؤمنین امام حسین (علیهما السلام) را بشارت می دهند:
کمال الدین ۱/۳۰۴ از حضرت علی (علیه السلام) روایت می کند که فرمودند: «ای حسین! نهمین فرزند تو قائم به حق است که دین را اظهار می کند وعدالت را می گستراند.
امام حسین (علیه السلام) عرضه داشت: یا امیر المؤمنین! وآیا چنین خواهد شد؟ فرمودند: آری، سوگند به آنکه محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را به نبوت برانگیخت واو را بر تمامی آفریدگان برگزید، ولیکن پس از غیبت وحیرتی که در آن تنها مخلصانی که یقینی راسخ دارند وخداوند از آنان بر ولایت ما میثاق گرفته، ایمان را در قلوب آنها نوشته وآنان را با روحی از جانب خود تأیید نموده است، بر اعتقاد به او ثابت می مانند».(۲۴۵)
شیوه های ابتکاری پیامبر وامامان (علیهم السلام) برای شناساندن:
انسان، وقتی روایات مربوط به تفسیر آیه ی تطهیر، وتعیین خاندان واهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) توسّط آن حضرت را مشاهده می کند، در مقابل شگردی که ایشان برای معرفی آنان به کار گرفته اند، سر تعظیم فرود می آورد. رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت امیر، صدیقه ی طاهره وحسنین (علیهم السلام) را حاضر می کنند، عبایی بر آنان پیچیده وآیه را تلاوت می کنند، آنگاه می فرمایند: اینان، اهل بیت منند وبرای آنان دعا می کنند. ام سلمه می خواهد در میان آنان داخل شود، ولی آن حضرت عبا را از دست او می کشند - چنان که احمد بن حنبل روایت کرده است -.
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پس از نزول این آیه، بار ها وبار ها در طول شش ماه - بنابر روایت احمد ودیگران - به در خانه ی امیر المؤمنین وحضرت زهرا (علیهما السلام) می آیند، آنان را برای نماز صبح بیدار وآیه تطهیر را تلاوت می کنند.
افزون بر این تعیین عملی، دلالت های واضح دیگری نیز در میان است که سنیان پاره ای از آن را نقل کرده اند وما به صورت کامل. از جمله آنکه ایشان فرمودند: «علی، فاطمه، حسن، حسین ونه تن از نسل حسین که نهمین آنان مهدی آنهاست وزمین را مملو از عدل وداد می کند».(۲۴۶)
از دیگر ابتکارات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن است که در حجة الوداع حضرت علی (علیه السلام) را طلب نموده، او را بر فراز منبر بردند، دستش را بالا گرفتند ورسالت الهی را درباره ی او ابلاغ نمودند، آنگاه از مسلمین خواستند تا به ایشان تهنیت بگویند وبه عنوان ولایت وسرپرستیِ پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با آن حضرت بیعت کنند!
دیگر ابتکار ایشان گفتار ها وفرمایشاتی است که درباره ی اهل بیت (علیهم السلام) دارند، از جمله آنکه فرمودند: «امامان پس از من دوازده تن هستند که در این تیره از هاشم کاشته شده اند، امامت جز بر آنان شایسته نیست وزمامدارانی غیر از ایشان نیز شایستگی ندارند».(۲۴۷)
هم چنین فرمودند: «امامان پس از من به تعداد نقیبان بنی اسرائیل اند، نه تن آنها از نسل حسین هستند که نهمین آنان قائم آنهاست. او در آخر الزمان قیام می نماید وزمین را پر از عدالت می کند، همان گونه که از ظلم وستم پر شده است».(۲۴۸)
ونیز فرمودند: «هنگامی که سه نام از امامانِ از فرزندان من - محمد، علی وحسن - پشت سر هم آیند، چهارمین آنها قائمِ مورد آرزو وانتظار است».(۲۴۹)
تعابیر بلیغ ومبتکرانه ی دیگری نیز از آن حضرت رسیده است، همچون: «مهدی از عترت من است»، «از اولاد فاطمه است»، «نهمین فرزند از نسل حسین»، «پسر بهترین کنیزان»، «خداوند تنها به ما [اهل بیت] آغاز نموده وتنها به ما ختم خواهد کرد»، «اگر از دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد، خداوند آن را چنان طولانی می کند تا او را برانگیزد»، «او زمین را پر از عدل وداد می کند»، «ما فرزندان عبد المطلب آقایان اهل بهشتیم؛ من، علی، حمزه، جعفر، حسن، حسین ومهدی».
امیر المؤمنین (علیه السلام) نسبت به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یازدهمین فرزند خود، بشارت می دهد:
کافی ۱/۳۳۸ از اصبغ بن نباته نقل می کند: «حضور حضرت امیر (علیه السلام) رسیدم وایشان را دیدم که متفکّرانه با چوبی بر زمین می زند، عرضه داشتم: یا امیر المؤمنین! چه شده که شما را چنین می بینم، با حالت تفکّر بر زمین می زنید؟ آیا به خلافت رغبت دارید؟ فرمودند: نه، به خدا سوگند که هیچ روزی نه در خلافت ونه در دنیا رغبت نداشتم، ولی در مولودی اندیشیدم که از نسل من ویازدهمین فرزندم خواهد بود، او همان مهدی است که زمین را از عدل وداد می آکند، هم چنان که از ستم وجور پر شده است.
برای او غیبت وحیرتی خواهد بود که گروه هایی در آن گمراه شده وگروه هایی دیگر رهنمون می شوند. گفتم: یا امیر المؤمنین! این حیرت وغیبت چقدر به طول می انجامد؟ فرمودند: مدّتی. گفتم: آیا چنین خواهد شد؟ فرمود: آری، همان سان [وبا همان قاطعیّت] که تو آفریده شده ای، وچگونه تو - ای اصبغ! - آن را درک کنی؟ آنان بهترین های این امتند که با ابرار این عترت خواهند بود. پرسیدم: پس از آن چه خواهد بود؟ ایشان فرمودند: آنگاه خداوند هر آنچه را بخواهد انجام خواهد داد، چرا که او بداء ها، اراده ها، غایات ونهایاتی دارد».(۲۵۰)
در نقل اثبات الوصیة /۲۲۹ چنین آمده است: «برای او غیبت ودر امر او حیرتی است... وهنگامی که واسطه ی بین او وشیعیان ما مفقود شود [ودوران غیبت صغری که چهار تن سفارت امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بر عهده دارند، به پایان رسد] حیرت وسرگردانی خواهد بود».(۲۵۱)
معانی الاخبار /۵۸ از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «پس از آنکه حضرت امیر (علیه السلام) بعد از نهروان به کوفه بازگشتند - وبه ایشان خبر رسیده بود که معاویه ایشان را سب می کند، لعن می گوید ویارانش را به قتل می رساند - ایستادند وخطبه ای خواندند وبعد از آنکه حمد وثنای الهی را به جای آورده بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درود فرستادند وآنچه را که خدا بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وایشان ارزانی داشته یاد نمودند، در سخنی طولانی فرمودند: واز فرزندان من مهدی این امت است».(۲۵۲)
امام حسن مجتبی (علیه السلام) به امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بشارت می دهند:
کمال الدین ۱ /۳۱۶ از ابو سعید عقیصا از امام حسن مجتبی (علیه السلام) حدیثی طولانی را روایت می کند که در قسمتی از آن آمده است: «آیا ندانستید که هیچ یک از ما نیست مگر آنکه بیعت طاغوت زمانش را بر گردن داشته است، مگر قائم که روح الله عیسی بن مریم پشت سر او نماز می گزارد؟ خدای (عز وجل) ولادت او را مخفی وشخص او را غائب می نماید، تا وقتی که قیام می کند بیعت هیچ طاغوتی بر گردنش نباشد. او نهمین تن از فرزندان برادرم حسین می باشد وفرزند بانوی کنیزان. خدا عمر او را در غیبتش طولانی می گرداند، سپس به قدرت خود او را در چهره ی جوانی کمتر از چهل سال آشکار می نماید. این برای آن است که بدانند خداوند بر همه چیز تواناست».(۲۵۳)
بشارت امام حسین (علیه السلام) به نهمین فرزندش امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
کمال الدین ۱/۳۱۷ از امام حسین (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: «قائم این امت، نهمین فرزند از فرزندان من است. اوست که غیبت می کند وهموست که زنده است ومیراثش تقسیم می شود».(۲۵۴)
کفایة الاثر /۲۳۲ از یحیی بن نعمان نقل می کند: «در حضور امام حسین (علیه السلام) بودم که مردی عرب که نقاب بر چهره داشت وبسیار گندمگون بود، وارد شد وگفت: ای پسر رسول خدا! سؤالی دارم، حضرت فرمودند: بپرس. او گفت: چقدر بین ایمان ویقین فاصله است؟ ایشان فرمودند: چهار انگشت، گفت: چسان؟ فرمودند: ایمان آن چیزی است که شنیده ایم ویقین آن است که دیده ایم ومیان شنیدن ودیدن چهار انگشت فاصله است.(۲۵۵) او دوباره سؤال کرد: فاصله ی میان آسمان وزمین چه مقدار است؟ امام (علیه السلام) پاسخ دادند: یک دعای مستجاب. او گفت: بین مشرق ومغرب چطور؟ فرمودند: یک روز مسیر خورشید. پرسید: عزت انسان به چیست؟ ایشان فرمودند: بی نیازی از مردم. سؤال کرد: زشت ترین چیز چیست؟ امام (علیه السلام) فرمودند: فسق پیرمرد، خشم سلطان، دروغ کسی که شرافت خانوادگی دارد، بخل غنیّ وحرص در عالم قبیح است.
عرض کرد: ای پسر رسول خدا! درست فرمودید. حال بفرمایید: امامان پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چه تعدادند؟ فرمود: دوازده نفر به تعداد نقبای بنی اسرائیل. گفت: آنان را نام ببرید. امام (علیه السلام) مدتی طولانی سر به زیر انداختند وبعد سر را بالا آورده فرمودند: آری به تو خبر می دهم، ای برادر عرب! همانا امام وخلیفه ی پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) امیر المؤمنین علی (علیه السلام) وحسن ومن ونُه تن از فرزندان من هستیم، آنان علی پسر من، پس از او پسرش محمد، بعد از او فرزندش جعفر، در پی او پسرش موسی، به دنبال او فرزندش علی، پس از او فرزندش محمد، بعد از او پسرش علی، در پی او پسرش حسن وپس از او جانشین او مهدی - که نهمین تن از نسل من است ودین را در آخر الزمان برپا می دارد - هستند.
در این هنگام آن مرد عرب برخاست وگفت:

مسح النبی جبینَه فله بریق فی الخدود * * * أبواه من علیا قریش وجدُّه خیر الجُدود

پیامبر بر پیشانی او دست کشید، پس گونه هایش لمعان ودرخشش دارد
پدر ومادرش از مهتران قریش هستند وپدر بزرگ او بهترین پدر بزرگ ها».
کمال الدین ۱ /۳۱۷ از امام حسین (علیه السلام) نقل می کند: «در نهمینِ از فرزندان من سنّتی از یوسف وسنّتی از موسی بن عمران است، او قائم ما اهل بیت است وخداوند تبارک وتعالی امر [قیام] او را در یک شب سامان می دهد».(۲۵۶)
همان ۱ /۳۱۷ از عبد الرحمن بن سلیط: «امام حسین (علیه السلام) فرمودند: از ما دوازده مهدی است که اولین آنها امیر المؤمنین علی بن ابی طالب است وآخرینشان نهمین تن از فرزندان من. هموست که حق را برپا می دارد. خداوند به دست او زمین را پس از مرگ آن زنده ودین حق را بر تمامی ادیان غالب می گرداند، اگرچه مشرکان را ناخوش آید.
او غیبتی دارد که در آن گروه هایی از دین برمی گردند وگروه هایی دیگر بر آن استوار می مانند، آنان مورد آزار واذیت قرار می گیرند وبه آنها گفته می شود: مَتَی هذا الوَعدُ إن کنتُم صَادقِینَ(۲۵۷)، این وعده ی چه زمانی محقّق می شود، اگر شما راستگویانید؟
آگاه باشید کسی که در غیبت او بر آزار وتکذیب صبور باشد، به مانند کسی است که با شمشیر در حضور رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مجاهدت کند».(۲۵۸)
اثبات الهداة ۳/۵۶۹ از اثبات الرجعة فضل بن شاذان از امام باقر از امام حسین (علیهما السلام) روایت می کند: «خداوند قائم ما را آشکار می کند، پس او از ظالمین انتقام می گیرد. گفتند: ای فرزند رسول خدا! قائم شما کیست؟ فرمودند: هفتمین شخص از نسل فرزندم محمد بن علی. او حجت بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی فرزند من است. اوست که مدتی طولانی غائب می شود، سپس ظهور نموده وزمین را از عدل وداد پر می کند، همان طوری که از ظلم وجور پر شده است».
امام زین العابدین (علیه السلام): گویا صاحب شما را می بینم که بر فراز نجفتان بر آمده است:
شیخ مفید (رحمه الله) در امالی /۴۵ از ابو خالد کابلی روایت می کند: «امام سجاد (علیه السلام) به من فرمودند: ای ابا خالد! قطعاً فتنه هایی به مانند پاره های شبِ تاریک رخ خواهد داد که تنها کسانی که خداوند میثاقشان را گرفته است از آن نجات می یابند، آنان چراغ های هدایت وچشمه های دانش هستند که خدا از هر فتنه ی تاریکی آنان را رهایی می بخشد.
گویا صاحب شما را می بینم که بر فراز شهر نجفتان - پشت کوفه - در میان سیصد وبیش از ده مرد بر آمده است، جبرئیل در سمت راست او، میکائیل سمت چپ واسرافیل جلوی او هستند. او پرچم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را به همراه دارد وآن را گشوده است، آن را بر هیچ گروهی فرود نمی آورد مگر آنکه خداوند عزیز وجلیل آنان را هلاک می گرداند».
هفتمین امام از فرزندان امام باقر (علیه السلام):
کفایة الاثر /۲۹۷ از زید بن علی نقل می کند: «نزد پدرم علی بن الحسین (علیهما السلام) بودم که جابر بن عبد الله انصاری وارد شد. در حالی که با پدرم سخن می گفت، برادرم محمد از یکی از اتاق ها بیرون آمد. جابر به او چشم دوخت، سپس برخاست وگفت: ای پسر! پیش بیا واو هم آمد، آنگاه گفت: برگرد واو برگشت، جابر گفت: شمائلی مانند شمائل رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم). ای پسر! نامت چیست؟ فرمود: محمد، جابر پرسید: پسر کیستی؟ ایشان فرمودند: پسر علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، جابر گفت: پس تو باقری.
در این هنگام بر روی دست وپای ایشان افتاد وسر ودست او را بوسید وگفت: ای محمد! رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر تو سلام فرستاد. ایشان فرمودند: بهترین سلام بر رسول خدا وبر تو - ای جابر! - به جهت آنکه سلام [آن حضرت] را رساندی.
آنگاه جابر به جای خود بازگشت وبه سخن گفتن با پدرم ادامه داد، او گفت: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روزی به من فرمودند: ای جابر! زمانی که فرزندم باقر را دیدی سلام مرا به او برسان، همانا او همنام وشبیه ترین مردمان به من است، دانش او دانش من وفرمان او فرمان من است، هفت تن از فرزندان او امینان، معصومان وامامان ابرارند وهفتمین ایشان مهدی آنهاست که زمین را از عدل وداد آکنده می کند، همان سان که از ستم وجور آکنده شده است، آنگاه این آیه را تلاوت فرمودند: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنَا عَابِدِینَ(۲۵۹)، وآنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کنند وبه ایشان انجام کار های نیک وبرپاداشتن نماز ودادن زکات را وحی کردیم وآنان پرستنده ی ما بودند».
همان /۲۵۰ از ابو مریم عبد الغفار بن قاسم آورده است: «به حضور مولایم امام باقر (علیه السلام) رسیدم. برخی از شیعیان نزد ایشان بودند. پس سخن از اسلام به میان آمد ومن گفتم: آقای من! کدام اسلام افضل است؟ حضرت فرمودند: کسی که مؤمنان از زبان ودست او در سلامت وامان باشند. پرسیدم: برترین اخلاق چیست؟ فرمودند: صبر وسخاوت. عرض کردم: ایمان کدام یک از مؤمنان کاملتر است؟ پاسخ دادند: خوش اخلاق ترین آنها. گفتم: کدام جهاد برتر است؟ فرمودند: کسی که اسبش پی وخونش ریخته شود. عرضه داشتم: کدامین نماز افضل است؟ فرمودند: آنکه دعا وخشوع بیشتری دارد. پرسیدم: کدام صدقه برتر است؟ پاسخ دادند: آنکه از چیزی که خدای (عز وجل) برایت حرام کرده، دوری کنی.
گفتم: آقای من! درباره ی ورود نزد سلطان چه می فرمایید؟ فرمودند: چنین امری را برای تو [روا] نمی بینم. عرضه داشتم: من گاهی به شام مسافرت می کنم ونزد ابراهیم بن ولید می روم. امام (علیه السلام) فرمودند: ای عبد الغفار! ورود تو بر سلطان سه چیز را در پی دارد: محبت دنیا، فراموشی مرگ وکم رضایتی به آنچه خداوند قسمت نموده است.
گفتم: ای فرزند رسول خدا! من خانواده دارم وبه آن سرزمین برای تجارت وکسب منفعت می روم، نظر شما چیست؟ فرمودند: ای بنده ی خدا! من تو را به ترک دنیا امر نمی کنم، بلکه به ترک گناهان فرمان می دهم. ترک دنیا فضیلت است ولی ترک گناهان فریضه وواجب، وتو بیش از آنکه به کسب فضیلت نیاز داشته باشی به کسب فریضه نیازمندی.
در این هنگام دست وپای ایشان را بوسه دادم وگفتم: پدر ومادرم فدای شما، ای فرزند رسول خدا! دانش صحیح را تنها نزد شما می یابیم. سنّ من بالا رفته واستخوانم سست شده است ولی آنچه را که باعث مسرّتم شود در شما نمی بینم، شما را می بینم که کشته وآواره می شوید ودر بیم وهراس به سر می برید. من دیر زمانی است که انتظار قائم شما را می کشم ومی گویم: امروز یا فردا ظهور می کند.
ایشان فرمودند: ای عبد الغفار! قائم ما هفتمین نفر از نسل من است واین زمان، زمان ظهور او نیست، پدرم از پدرش وایشان از پدرانش روایت می کنند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: همانا امامان پس از من دوازده نفرند، به تعداد نقیبان بنی اسرائیل، نه تن ایشان از نسل حسین هستند ونهمین شخص قائم آنهاست. او در آخر الزمان خروج می کند وزمین را همان سان که از ستم وظلم پر شده، از عدالت مملو می نماید.
گفتم: اگر چنین باشد، پس از شما چه کسی [امام] خواهد بود؟ فرمودند: جعفر که سید اولاد من وپدر امامان است ودر گفتار وکردار صادق می باشد. ای عبد الغفار سؤال بزرگی پرسیدی والبته که تو شایسته ی آنی که پاسخ را دریافت کنی.
آنگاه فرمودند: بدانید که کلید های دانش پرسش است واین بیت را خواندند:

شفاءُ العَمَی طول السؤال وإنّما * * * تمامُ العَمَی طولُ السکوتِ علی الجهلِ

درمان نابینایی [جهل] طول پرسش است، وتنها دلیل نابینایی طول سکوت در حالت جهل ونادانی است».
بشارت امام صادق (علیه السلام) به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ششمین فرزندشان:
کمال الدین ۱/۳۳ از سید بن محمد حمیری نقل می کند: «من غلو می کردم وبه غیبت محمد بن حنفیه اعتقاد داشتم. برهه ای از زمان را در این گمراهی به سر بردم تا آنکه خداوند به واسطه ی جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) بر من منت نهاد واز آتش رهانیده به راه صحیح راهنمایی فرمود.
پس از آنکه با دلائل ومعجزاتی که از آن حضرت مشاهده نمودم، ثابت شد که او حجت خدا بر من وجمیع اهل زمان، وامامی است که خدا اطاعت وپیروی از او را واجب نموده است، خدمت ایشان عرض کردم: ای پسر رسول خدا! از پدرانت (علیهم السلام) روایاتی پیرامون غیبت رسیده است، بفرمایید که مربوط به چه کسی خواهد بود؟ ایشان فرمودند: غیبت برای ششمین فرزند از نسل من - که دوازدهمین تن از امامان هدایتگر پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است ونخستین ایشان امیر المؤمنین علی بن ابی طالب است وآخرین آنها قائم به حق بقیت الله در زمین وصاحب الزمان - خواهد بود. به خدا سوگند اگر او به مقداری که نوح در قومش بود، در غیبت بماند از دنیا نمی رود مگر پس از آنکه ظهور نماید وزمین را پر از عدل وداد کند، همان طوری که پر از ظلم وستم شده است.
سید حمیری گوید: هنگامی که این سخن را از مولای خود امام جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) شنیدم، بر دستان او به درگاه خدای تعالی توبه کردم وقصیده ای را که ابتدای آن چنین است، سرودم:

أیا راکباً نحو المدینة جَسْرةً * * * عذافرةً یطوی بها کل سبسب
إذا ما هداک الله عاینتَ جعفراً * * * فقل لولی الله وابن المهذَّب
ألا یا أمین الله وابن أمینه * * * أتوبُ إلی الرحمن ثم تأوُّبی
إلیک من الأمر الذی کنت مطنباً * * * أحارب فیه جاهداً کل معرب
وما کان قولی فی ابن خولة مطنباً * * * معاندةً منی لنسل المطیب
ولکن روینا عن وصیّ محمد * * * وما کان فیما قال بالمتکذِّب
بأن ولیَّ الأمر یفقد لا یری * * * ستیراً کفعل الخائف المترقب
فتقسم أموال الفقید کأنما * * * تغیبه بین الصفیح المنصّب
فیمکث حیناً ثم ینبع نبعةً * * * کنبعة جدیٍ من الأفق کوکب
یسیر بنصر الله من بیت ربه * * * علی سؤدد منه وأمر مسبَّب
یسیر إلی أعدائه بلوائه * * * فیقتلهم قتلا کحرَّانَ مغضب
فلما روی أنّ ابن خولةَ غائبٌ * * * صرفنا إلیه قولنا لم نکذّب
وقلنا هو المهدی والقائم الذی * * * یعیش به من عدله کل مُجدِب
فإن قلت لا فالحق قولک والذی * * * أمرت فحتمٌ غیر ما متعصب
وأشهد ربی أن قولک حجة * * * علی الناس طُرّاً من مطیع ومذنب
بأن ولیَّ الأمر والقائمَ الذی * * * تطلُّع نفسی نحوه بتطرّب
له غیبةٌ لابد من أن یغیبها * * * فصلّی علیه الله من متغیب
فیمکث حیناً ثم یظهر حینه * * * فیملک من فی شرقها والمغرِّب
بذاک أدین الله سرّاً وجهرةً * * * ولستُ وإن عوتبتُ فیه بمعتّب

ای کسی که سوار بر شتری تندرو وتنومند که با آن هر بیابانی در نوردیده می شود، رهسپار مدینه ای:
اگر خداوند تو را هدایت کرد وجعفر را دیدی، به آن ولیّ خدا وفرزند امام پاک ومطهّر بگو:
بدان ای امین خدا وپسر امین او! که من به درگاه خداوند رحمان توبه می کنم، وآنگاه بازگرد
از آن عقیده ای که بر آن پافشاری داشتم وآشکارا با مخالفان آن ستیزه می کردم، به سوی شما باز می گردم
باوری که من درباره ی پسر خوله [محمد بن حنفیه] داشتم وبر آن اصرار می ورزیدم، به خاطر عناد با خاندان پیامبر پاک نبود
ولیکن [بدان جهت بود که] از وصیّ پیامبر روایت کرده ایم واو در آنچه گفته دروغ نگفته است
او گفته که ولیّ امر مفقود ومستور می شود، به مانند کسی که هراسان ومنتظر است
پس اموال او را قسمت می کنند، چنان که گویا در میان خروار ها خاک دفن شده است
او مدت زمانی درنگ می کند وآنگاه مانند ستاره ی جدی که از پشت افق آشکار می شود، ظهور می کند
پس با نصرت الهی وسیادت واسبابی آماده از خانه ی پروردگارش حرکت می کند
او با پرچمش به سوی دشمنان می رود ومانند تشنه ی غضبناک آنان را می کشد
واز سویی برایمان روایت شد که پسر خوله غائب است، پس سخن خود را بر او تطبیق نمودیم وقصد دروغ پردازی هم نداشتیم
وگفتیم که او مهدی وقائم است که هر قحطی زده ای از برکت عدالت او [به خوبی وخوشی] زندگی می کند
حال اگر بگویی که چنین نیست، سخن شما حق وفرمان شما قطعی است وهیچ تعصّبی هم ندارم
وخدا را گواه می گیرم که گفتار شما بر تمام مردمان حجت است، چه مطیعان وچه سرکشان:
که ولیّ امر وقائمی که جان من با اشتیاق در طلب او در طرب است
غیبتی دارد که گزیری از آن نیست، پس خداوند بر آن غائب درود فرستد
او برهه ای درنگ می کند وسپس ظهور نموده وحاکم همه ی مردم شرق وغرب خواهد شد
من در نهان وآشکار چنین اعتقادی به درگاه خدا دارم واگرچه نسبت به آن سرزنش شوم، تأثیری در من نخواهد داشت».(۲۶۰)
امام کاظم (علیه السلام): قائم، پنجمین فرزند من است:
کمال الدین ۲/۳۶۱ از یونس بن عبد الرحمن روایت می کند: «به امام موسی بن جعفر (علیه السلام) عرض کردم: ای پسر رسول خدا! آیا شما قائم به حق هستید؟ فرمودند: من قائم به حق هستم، اما قائمی که زمین را از وجود دشمنان خدای (عز وجل) پاک می کند وآن را هم چنان که از ستم وجور پر شده، از داد می آکند، پنجمین فرزند من است. به سبب بیم بر جان خویش، غیبتی خواهد داشت که به درازا می انجامد ودر آن گروه هایی از دین برمی گردند وگروه هایی دیگر بر آن استوار می مانند.
وچنین ادامه دادند: خوشا به حال شیعیان ما که در غیبت قائم ما به ریسمان ما دست انداخته وبر ولایت ما وبیزاری از دشمنان ما استوارند، آنان از ما هستند وما نیز از ایشانیم، آنها به ما به عنوان امامان رضایت داده اند وما به ایشان به عنوان شیعه. خوشا به حال ایشان، باز خوشا به حال ایشان، به خدا قسم آنان روز قیامت در درجه ی ما خواهند بود».(۲۶۱)
مرحوم کلینی در کافی ۱/۳۳۶ به سند صحیح از امام کاظم (علیه السلام) روایت می کند: «وقتی پنجمین شخص از نسل هفتمین [امام] غائب شد، تقوای خدا پیشه کنید ونسبت به دینتان مراقب باشید، مبادا کسی شما را از آن جدا سازد.
فرزندانم! البته که برای صاحب این امر [امامت] غیبتی خواهد بود وتا آنجا ادامه خواهد یافت که کسی که به امامت اعتقاد می داشت، از این اعتقاد باز می گردد! همانا این امر امتحانی است که خدای (عز وجل) خلق را بدان می آزماید. اگر پدران واجداد شما دینی بهتر از این دین می شناختند، هر آینه از آن پیروی می کردند. [راوی گوید:] عرضه داشتم: آقای من! پنجمین از نسل هفتمین کیست؟ فرمودند: پسرم! خِرد های شما از درک آن کوچکتر است وعقول شما گنجایش آن را ندارد، ولیکن اگر زنده ماندید، او را خواهید دید».(۲۶۲)
غیبت نعمانی /۱۵۴ والهدایة الکبری /۳۶۱ نیز آن را نقل می کنند، در ادامه ی آن آمده است: «من هفتمین هستم، پسرم علی الرضا هشتمین [امام]، پسرش محمد نهمین، پسر او علی دهمین، پسر او حسن یازدهمین وفرزند او محمد که همنام وهم کنیه ی جدّم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است، مهدی وپنجمینِ پس از هفتمین است.
در این هنگام گفتم: آقای من! خداوند گره از امور شما بگشاید، همان گونه که گره از کار من گشودید».(۲۶۳)
امام رضا (علیه السلام) به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چهارمین فرزند از نسل خود بشارت می دهند:
کمال الدین ۲/۳۷۶ از ریان بن صلت نقل می کند: «به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم: آیا شما صاحب الامر هستید؟ فرمودند: من صاحب الامر [امامت] هستم، اما نه آنی که زمین را از عدل پر می کند، چنان که از ستم آکنده شده است. با وجود این ضعف بدنی که در من می بینی چگونه من آن صاحب الامر باشم؟ وقائم کسی است که زمانی که خروج کند در سنّ پیران باشد ودر چهره ی جوانان. او بدنی قوی دارد بسانی که اگر دست خود را به سوی بزرگترین درخت زمین دراز نماید، آن را بر خواهد کند، واگر در میان کوه ها فریاد زند، صخره های آن را از جای بر خواهد کند.
او عصای موسی وانگشتری سلیمان را به همراه دارد. او چهارمین فرزند از نسل من است که خداوند هر آن قدر که بخواهد، او را در ستر خود غائب می دارد، آنگاه او را آشکار می کند وبه دستش زمین را پر از عدل وداد می نماید، همان گونه که پر از ستم وبیداد شده است».(۲۶۴)
همان ۱/۳۷۱ از حسین بن خالد: «امام رضا (علیه السلام) فرمودند: کسی که ورع ندارد دین ندارد وکسی که تقیه نمی کند ایمان ندارد، همانا گرامی ترین شما کسی است که بیشتر به تقیه عمل کند. گفتند: ای فرزند رسول خدا! تا چه زمانی؟ فرمودند: تا روز وقت معلوم که روز خروج قائم ما اهل بیت است. پس هر کسی که پیش از خروج او تقیه را ترک کند، از ما نیست!
پرسیدند: ای پسر رسول خدا! قائم شما اهل بیت کیست؟ فرمودند: چهارمین تن از نسل من، پسر بانوی کنیزان که خدا به او زمین را از هر ستمی پاک واز هر ظلمی تطهیر می نماید. او کسی است که مردم در ولادت یافتن او تردید می کنند. پیش از ظهورش غیبت می کند وهنگامی که ظهور کند زمین را به نور خود روشن می نماید ومیزان عدل را در بین مردم قرار می دهد ودر پی آن هیچ کسی به دیگری ظلم نخواهد نمود.
هموست که زمین برایش در هم پیچیده می شود وسایه ای ندارد. اوست که منادی از آسمان ندا می کند وبه سوی او فرا می خواند وتمامی اهل زمین آن را می شنوند، [آن منادی] می گوید: بدانید، حجت خدا در کنار خانه ی خدا ظهور کرده است، پس، از او پیروی کنید که حق با او ودر اوست، واین فرمایش خدای (عز وجل) است: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ(۲۶۵)، اگر بخواهیم آیه ونشانه ای از آسمان برای ایشان فرو می فرستیم که گردن هایشان در برابر آن خاضع گردد، دولت اهل بیت در این آیه همان آیه است».(۲۶۶)
اثبات الوصیة /۲۲۷ از حسن بن محبوب روایت می کند که امام رضا (علیه السلام) فرمودند: «گزیری نیست از فتنه ای رمیده وسخت که [چهره ی واقعی] نزدیکترین کسان ودوستان شخص، آشکار می شود، واین زمانی خواهد بود که شیعه سومین فرزند از نسل مرا [مقصود امام عسکری (علیه السلام) است که با شهادت ایشان دوران غیبت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وحیرت شیعیان آغاز شد] از دست دهند. اهل آسمان وزمین بر او می گریند. وپس از کلامی طولانی فرمودند: گویا آنها را می بینم در حالی که در بدترین حالت هستند وسه ندا شنیده اند؛ ندای نخست آن است که ای گروه مؤمنان! قیامت نزدیک شد. دوم آن است که آگاه باشید لعنت خدا بر ظالمان است. وسوم آن است که در مطلع خورشید پیکری آشکار ومشاهده می شود که می گوید: خداوند فلانی را برانگیخته است، پس، از او بشنوید وفرمان برید».(۲۶۷)
نعمانی در غیبت /۱۸۰ مشابه آن را نقل می کند ودر آن آمده است: «امام رضا (علیه السلام) به من فرمودند: ای حسن! فتنه ای رمیده وسخت خواهد بود که نزدیکترین کسان ودوستان در آن خود را می بازند. این زمانی رخ خواهد داد که شیعیان سومین فرزند از نسل مرا نیابند. در نبود او اهل زمین وآسمان محزون می شوند. چه بسیار مرد وزن مؤمنی که در نبود او متأسف، اندهگین وحیرانند.
سپس سر به زیر افکندند وپس از مدتی بالا آورده فرمودند: پدر ومادرم فدای همنام جدّم وشبیه من وموسی بن عمران، جامه هایی از نور دربردارد که از پرتو نور قدس می درخشد. گویا آنها را می بینم در حالی که در ناامیدترین حالات به سر می برند وندا شده اند - بسانی که کسانی که دور هستند به مانند آنان که نزدیک هستند، آن را می شنوند -، آن ندا رحمتی برای مؤمنان است وعذابی برای کافران.
عرضه داشتم: پدر ومادرم به فدای شما، آن ندا چیست؟ فرمودند: سه صدا در ماه رجب خواهد بود؛ اولی آنکه بدانید لعنت خدا بر ظالمان است. دوم آنکه ای گروه مؤمنان! قیامت نزدیک شده است. وسوم آنکه پیکری آشکار را در مطلع خورشید مشاهده می کنند که ندا می کند: بدانید، خداوند فلانی را برای به هلاکت رساندن ظالمین برانگیخته است.
در این هنگام است که فرج برای مؤمنین می آید وخدا قلب های آنان را شفا می بخشد وکینه ی دل هایشان را می زداید».
بشارات امام جواد، امام هادی وامام حسن عسکری (علیهم السلام) نیز خواهد آمد.

فصل (۷): برنامه ی الهی / جایگاه حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در برنامه ی الهی

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): خدا تنها به ما آغاز کرد وفقط به ما ختم خواهد نمود:
الفتن ۱/۳۷۰ چند روایت از حضرت امیر (علیه السلام) آورده که می فرماید: «از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسیدم: مهدی از ما امامان هدایتگر است یا از غیر ما؟ فرمود: از ماست. دین تنها به ما ختم می شود، همان طور که تنها به ما آغاز شد. مردم فقط به دست ماست که از گمراهی فتنه نجات می یابند، همان سان که از گمراهی شرک نجات یافتند، وتنها به ماست که خداوند در میان دل های آنها پس از عداوت فتنه، الفتِ در دین برقرار خواهد ساخت، همان گونه که پس از عداوت شرک، بین دل ودین ایشان الفت ایجاد کرد».
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة ۹/۲۰۶ ذیل خطبه ی ۱۵۷ می نویسد: «این روایت از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده است، بسیاری از محدّثان آن را از حضرت علی (علیه السلام) آورده اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او فرمودند: خدا جهاد با کسانی که دچار فتنه می شوند را بر تو واجب کرده، چنان که جهاد با مشرکان را بر من واجب نمود... پرسیدم: یا رسول الله! این کسانی را که پس از شما به فتنه درمی افتند، چه عنوانی دهم، فتنه یا ارتداد؟ فرمود: فتنه ای که در آن سرگردان می مانند تا آنکه عدالت آنها را دریابد.
عرض کردم: یا رسول الله! عدالت از ناحیه ی ما ایشان را درمی یابد یا از غیر ما؟ فرمودند: بلکه از سوی ما، خداوند تنها به ما آغازیده وتنها به ما ختم خواهد نمود، و[همان سان که] تنها به واسطه ی ما میان دل ها - پس از آنکه گرفتار شرک بودند - الفت ایجاد نمود، تنها به ماست که پس از فتنه نیز میان دل ها الفت برقرار خواهد ساخت. در این هنگام من گفتم: الحمد لله برای فضیلتی که به ما بخشیده است».(۲۶۸)
الفتن ۱/۳۷۵ از سالم نقل می کند: «نجده در نامه ای به ابن عباس از او درباره ی مهدی سؤال کرد واو چنین پاسخ داد: خدا این امت را با نخستین فرد اهل بیت هدایت کرد وبا آخرین ایشان، آنها را نجات می بخشد. در زمان وی حتی دو بز شاخ دار یا بی شاخ هم با یکدیگر نمی جنگند».
مشابه مضمون حدیث حضرت امیر (علیه السلام) در منابع ما نیز آمده است. علی بن بابویه قمی در الامامة والتبصرة /۹۲ از حارث بن نوفل آورده است: «حضرت امیر (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسید: یا رسول الله! امامان هدایتگر از ما هستند یا از غیر ما؟...».(۲۶۹)
شیخ مفید در امالی /۲۸۸ از امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت می کند: «وقتی که إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللهِ وَالْفَتْحُ بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شد، به من فرمود: یا علی! یاری خدا وفتح فرا رسیده است. یا علی! هدایت پیروی از دستور خداست ونه پیروی از هوی ورأی [غیر او]. گویا می بینم که تو با گروهی مواجه می شوی که قرآن را تأویل می برند وبه شبهات دامن می زنند، شراب را به عنوان نبیذ، کم فروشی را با [پرداخت] زکات ورشوه را به نام هدیه حلال می شمارند!
عرضه داشتم: ای رسول خدا! هنگامی که آنان مرتکب چنین اموری شوند، مرتدّند یا اهل فتنه؟ فرمودند: آنان اهل فتنه ای هستند که در آن سرگردان می مانند تا آنکه عدالت آنها را دریابد.
گفتم: یا رسول الله! عدالت از ناحیه ی ما ویا از سوی غیر؟ فرمودند: بلکه از جانب ما، خداوند تنها به ما آغازیده است وفقط به ما به پایان خواهد رسانید. او تنها به واسطه ی ما در میان دل ها - پس از آنکه گرفتار شرک بودند - الفت ایجاد نمود، وفقط به ماست که پس از فتنه در میان دل ها الفت برقرار خواهد ساخت.
در این هنگام من گفتم: الحمد لله برای فضیلتی که به ما بخشیده است».
نگارنده: ختم وبه پایان رسیدن در این حدیث به معنای آن است که برنامه ی الهی وهدف او در اوج خود به ثمر خواهد نشست. نبوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) سرآغاز آن بود وبر دستان حضرت مهدی بقیت الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به اوج خود خواهد رسید. خدای متعال می فرماید: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشْرِکونَ(۲۷۰)، اوست که رسول خود را به هدایت ودین حق ارسال نمود تا آن را بر همه ی ادیان غالب نماید، اگرچه مشرکان خوش نداشته باشند».
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پایان بخش تمامی اسرار:
ابن شعبه ی حرانی (رحمه الله) در تحف العقول /۱۷۱ وصیت نامه ی امیر المؤمنین (علیه السلام) به کمیل بن زیاد (رحمه الله) را روایت می کند، وعماد الدین طبری امامی (رحمه الله) در بشارة المصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) لشیعة المرتضی (علیه السلام) /۲۴ گزیده ای از آن را می آورد. این وصیت نامه طولانی ومملو از دانش وحکمت است. در پاره ای از آن آمده است: «سعید بن ارطاة گوید: کمیل بن زیاد را دیدم ودرباره ی فضیلت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) از او پرسیدم. او گفت: آیا می خواهی تو را از وصیّتی که ایشان به من فرمودند - واز دنیا وآنچه در آن است برایت بهتر می باشد - آگاه کنم؟ گفتم: آری واو گفت: حضرت علی (علیه السلام) به من فرمودند:
ای کمیل! هر روز نام خدا را [بر زبان] آور وبگو: لا حول ولا قوة إلا بالله. بر خدا توکل کن وما را به یاد آور ونام ما را ذکر کن...
ای کمیل! خداوند رسولش را ادب آموخت وایشان هم مرا، من نیز مؤمنان را ادب می آموزم وآن را برای شریفان به ارث می گذارم.
ای کمیل! هیچ علمی نیست، مگر آنکه من آن را در می گشایم وهیچ رازی نیست، مگر آنکه قائم (علیه السلام) آن را به پایان می رساند، ذُرِّیةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ(۲۷۱)، فرزندانی که بعضی از [نسل] بعضی دیگرند وخداوند شنوای داناست.
ای کمیل! فقط از ما فراگیر تا از ما باشی!
ای کمیل! تو در هر حرکتی نیازمند معرفت وشناخت هستی...
ای کمیل! شما از دشمنانتان بهره مندید، به شادی آنان شادید، به آشامیدن آنها می آشامید، به خوردن آنان می خورید ودر جا هایی که آنها وارد می شوند، وارد می شوید وچه بسا که بر نعمت ایشان دست یابید. آری به خدا قسم که این علی رغم ناخوشنودی آنهاست، ولی خدای (عز وجل) یاور شماست وآنان را وامی گذارد.
به خدا زمانی که روز شما فرا رسد وصاحبتان ظهور نماید، آنها با شما نمی خورند ودر جا هایی که شما وارد می شوید، وارد نمی شوند، در های شما را نمی کوبند، به نعمت های شما دست نمی یابند وذلیل ونومید خواهند بود مَلْعُونِینَ أَینَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِیلاً(۲۷۲)، [ایشان] از رحمت خدا دور گردیده وهر کجا یافته شوند گرفته وسخت کشته خواهند شد.
ای کمیل! فریب قومی را نخور که نماز خود را طول می دهند، هماره روزه می دارند وصدقه می دهند وگمان می کنند موفّقند.
ای کمیل! به خدا سوگند می خورم که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم: وقتی شیطان قومی را به طرف کار های زشتی چون زنا وشرابخواری ومانند آن - از دشنام وگناهان - بکشاند، عبادت شدید، خشوع، رکوع، خضوع وسجود را خوشایندشان می کند، آنگاه آنان را به ولایت وسرپرستی پیشوایانی که به سوی آتش فرا می خوانند وروز قیامت یاری نمی شوند، وا می دارد.
ای کمیل! [ایمان برخی] ثابت است و[ایمان برخی دیگر] به صورت ودیعه، پس بر حذر باش که مبادا از کسانی باشی که [ایمان] نزد آنها ودیعه است. تنها در صورتی شایستگی ثبوت آن را داری که در مسیر روشنی که تو را به کج راهه نمی برد، واز طریقی که ما تو را بر آن داشتیم وبدان هدایت نمودیم، جدا نمی سازد، استوار بمانی.
ای کمیل! هیچ نبردی جز با حضور امامی عادل وهیچ غنیمتی جز با وجود امامی فاضل نخواهد بود.
ای کمیل! اگر پیامبری ظهور نکرده بود ومؤمنی پارسا روی زمین بود، آیا در دعوت به سوی خدا خطا کرده یا نه؟ بلی، به خدا سوگند خطا کرده است مگر زمانی که خدا او را بگمارد وبرای دعوت شایستگی دهد.
ای کمیل! دین برای خداست، پس فریب سخنان امت فریفته ای را که پس از هدایت گمراه شدند وبعد از آنکه پذیرفتند انکار نمودند، مخور.
ای کمیل! دین برای خدای متعال است، بنابراین از کسی نمی پذیرد که آن را برپا دارد، مگر آنکه رسول، نبی ویا وصی باشد.
ای کمیل! این [مقامِ اقامه ی دین] همان نبوت ورسالت وامامت است، وغیر از ایشان [کسانی که در این صدد بر آیند،] تنها کسانی هستند که خود را به حکومت رسانده اند، به زور چیره شده اند، گمراهند وتجاوزگر.
ای کمیل! مسیحیان ویهودیان نه فاعلیت خدای تعالی را انکار کردند ونه موسی وعیسی را، ولیکن افزودند، کاستند، تحریف نمودند وبه کج راهه رفتند، پس مورد لعنت وخشم قرار گرفتند وتوبه هم ننمودند...
ای کمیل! بعد از نماز عصر نیمه ی ماه رمضان که بسیاری از مهاجر وانصار جمع بودند، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر بالای منبر در حالی که بر روی پا هایشان ایستاده بودند، اعلان کردند: علی از من است، دو پسرم از او هستند، وپاکان از من وایشان. آنان پس از مادرشان پاکانند. آنان کشتی نوحند که هر که بر آن سوار شود نجات می یابد، وهر که از آن سر باز زند، هلاک گردد. آنکه نجات یابد در بهشت وآنکه فرو افتد در آتش است».
نگارنده: معنای فرمایش امام (علیه السلام): هیچ دانشی نیست مگر آنکه من آن را در می گشایم، آن است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اصول علومی که مردم بدان احتیاج دارند را آوردند، واصول علوم دین را گشودند. پس از ایشان هم امیر المؤمنین (علیه السلام) پاره ای از آنها را در گشودند. شارح نهج البلاغة ابن ابی الحدید در مقدمه ی شرح خود به استدلال پیرامون این مطلب پرداخته که علوم اسلامی همه به حضرت امیر (علیه السلام) بازگشت می کند، پس ایشان بنیانگذار آنها ویا استوار دارنده ی اصول آنهاست.
ونیز این سخن: هیچ سرّی نیست مگر آنکه قائم (علیه السلام) آن را به پایان می رساند، بدان معناست که اسرار پنهان علوم وحیات به دست امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آشکار می شود وآن حضرت است که آنها را در دسترس مردم قرار می دهد. البته همین امر که ایشان اسرار قرآن را بیان می کند ومعرفت متعالی انسانی وحیات تکامل یافته ی مادّی ومعنوی را بر اساس آن قرار می دهد، کفایت می کند.
امیر المؤمنین (علیه السلام): خدا تنها به ما آغاز کرد وفقط به ما به پایان می رساند، نه به شما:
الملاحم ابن منادی /۶۴ از اصبغ بن نباته آورده است: «امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) در کوفه خطبه ای خواندند وپس از به جا آوردن حمد وثنای الهی فرمودند: ای مردم! قریشیان امامان عرب هستند، ابرار آنان برای ابرار عرب وفاجران آنها برای فاجران ایشان. بدانید ناگزیر آسیابی بر گمراهی آرد می کند ومی گردد، پس چون بر محور خود بگردد به شدّت آرد کند. آگاه باشید که زیبا واعجاب آور آرد می کند، زیبایی نهایت [وزمان پایان یافتن] آن است، ودر هم شکستن آن بر عهده ی خدای عزیز وجلیل خواهد بود.
بدانید که من وابرار عترت واهل بیتم داناترین مردمان در کودکی وبردبارترین آنها به هنگام بزرگسالی هستیم. پرچم حق تنها با ماست. هر کسی بر آن پیشی گیرد، [از دین] خارج شود وهر که از آن سرپیچی کند، هلاک گردد وهر کسی بر آن استوار ماند، به ما بپیوندد.
ما اهل بیت رحمتیم ودر های حکمت تنها توسّط ما گشوده شده است. ما تنها بر اساس حکم خدا حکم کردیم، به دانش او دانستیم واز راست گفتاری شنیدیم، پس اگر از ما تبعیّت کنید، نجات می یابید واگر پشت کنید، خداوند به دستان ما شما را عذاب خواهد نمود.
خدا تنها به دست ما حلقه ی ذلّت را از گردن شما گشود وفقط به ما ختم خواهد نمود ونه به شما. آنان که در پی اند به ما می پیوندند وکسانی که جلو رفته اند به سوی ما باز می گردند.
اگر چنین نبود که شما در صدد به تعجیل انداختن وبه تأخیر انداختن مقدّرات هستید واین [خواسته واراده ی شما در تعجیل وتأخیر] در بشر پیشتر بوده است، هر آینه برای شما از جوانانی از موالی [غیر عرب]، پسران عرب وبرخی از پیران - که به نمک در توشه ی سفر می مانند وکمترین توشه نمک است - می گفتم.
عبرت در ماست وانتظار برای شیعیان ما. ما وشیعیانمان با دل درد، تب وشمشیر [قتل] نزد خدای (عز وجل) می رویم ودشمنان ما با درد وسختی، وبلا وانتقامی که خداوند بخواهد، به هلاکت می رسند.
سوگند به خدا که اگر هر آنچه را می دانم برای شما بگویم، طائفه ای می گویند: چقدر دروغگو وگمان پرداز است، واگر از میان شما صد تن را که قلب هایشان مانند طلاست، برگزینم، وآنگاه از میان آن صد نفر ده تن را انتخاب نمایم، وسخنی ساده درباره ی ما اهل بیت - که در آن جز حق نمی گویم وتنها بر صدق تکیه می کنم - برایشان بگویم، آنان بیرون می روند ومی گویند: علی از دروغگوترین مردم است! ولی اگر از دیگران ده تن را برگزینم، ودر [مدح] دشمنانمان وکسانی که بر ما ستم کردند، مطالب بسیاری بگویم، بیرون می روند در حالی که می گویند: علی از راستگو ترین مردم است!
سخنران هلاک شد، صاحب گروه نیرومند به حیرت افتاد، دل ها متغیّر گشت، بعضی از آنها بسیار ناراحت است، برخی سخت، برخی نرم وبعضی ناآرام.
فرزندانم! خردسالان شما بایستی به بزرگانتان نیکی کنند وبزرگانتان بایست با خردسالان رؤوف باشند. مانند گمراهان درشتخو نباشید که در دین تفقّه نکردند ویقین خالص به خدای (عز وجل) نداشتند وبه تخمی که در لانه است می مانند.(۲۷۳)
افسوس بر جوجه ها، جوجه های آل محمد از دست خلیفه ای جبّار، خبیث وهوسران که به حقّ جانشین من وجانشین جانشینم استخفاف خواهد ورزید.
به خدا سوگند که تأویل رسالت ها، تحقّق وعده ها وتمام کلمات [خدا] را می دانم.
به طور حتم در میان اهل بیت من کسی خواهد بود که بر اساس فرمان خدا فرمان می دهد، قدرتمند است وبنابر حکم خدا حکم می کند. این پس از زمانی سخت ورسوا خواهد بود که بلا در آن شدت می گیرد، امید قطع ورشوه پذیرفته می شود. در این هنگام خداوند (عز وجل) مردی را از کنار دجله برای امری که او را به غضب آورده، مبعوث می دارد. کینه او را بر ریختن خون ها وا می دارد. او [پیشتر] در غیبت وخفا بوده است. پس [چون ظاهر شود] قومی را که بر آنها خشمگین، پر کینه وشدید است - به شیوه ی بخت نَصَّر - به هلاکت می رساند. او آنان را به ذلّت می کشاند وکاسه هایی لبالب از تازیانه ی عذاب وشمشیر هلاک را به ایشان می نوشاند. آنگاه فساد واموری مشتبه خواهد بود...
بدانید که شگفتی، تمام شگفتی پس از جمادی ورجب است، گرد آمدن پراکنده ها وبرانگیختن مردگان ورخدادهایی با فاصله که در بین آنها مردن هایی است که دنباله ی خود را بالا گرفته، فریاد می کند وسخن خود را اعلان می دارد واین در دجله یا اطراف آن است.
آگاه باشید، قائمی از ما خواهد بود که حسب او پاکیزه ویاران او بزرگانند. شما را به هنگام نابودی دشمنان خدا سه بار به نام او ونام پدرش ندا می کنند واین در ماه رمضان خواهد بود وپس از فتنه، کشتار، سختی، فساد واوج گرفتن بلا. من آگاهم که زمین اندوخته هایش را برای چه کسی بیرون می آورد وخزائنش را تسلیم که می کند، واگر بخواهم با پایم [بر زمین] می زنم ومی گویم: از اینجا کلاهخود وزره بیرون آرید.
ای فرزندان گناهان! شما چگونه هستید آن زمانی که با شمشیر هایی آخته بر دستان در شب یورش به دشمن در راه رفتن شتاب می کنید؟
البته که خداوند خلیفه ای را که بر هدایت استوار می ماند وبر حکم کردن رشوه نمی ستاند، به خلافت خواهد رساند. او هنگامی که دعا کند، دعا هایش تا فاصله ای دور خواهد رفت وموجب شکست منافقان وگشایش امور مؤمنان خواهد شد.
بدانید که این امر علی رغم آنان که خوش ندارند واقع می شود والحمد لله رب العالمین».(۲۷۴)
جاحظ در البیان والتبیین /۲۳۸ مضمون قسمتی از این خطبه را آورده است، وی می نویسد: «ابو عبیده گوید: جعفر بن محمد می گوید: نیکان عترتم وپاکان خاندانم در خردسالی بردبارترین مردم ودر بزرگسالی داناترین ایشانند.
بدانید، ما اهل بیتی هستیم که از علم خدا دانستیم، به حکم او حکم نمودیم واز گفتار راستگویی شنیدیم. اگر از آثار ما پیروی نمایید، به بصیرت های ما رهنمون می شوید، ولی اگر چنین نکنید، خدا شما را به دستان ما به هلاکت خواهد رساند.
پرچم حق تنها با ماست. هرکه از ما تبعیّت نماید، بپیوندد وهر آنکه سرپیچی کند، غرق شود. آگاه باشید که تنها به وسیله ی ما زخم هر مؤمنی التیام می یابد وطوق ذلّت از گردن هایتان کنار می رود، وفقط به ما آغاز شده وبه پایان خواهد رسید، ونه به شما».(۲۷۵)
ابن ابی الحدید در شرح خود ۱/۲۸۱ می نویسد: «این سخن ایشان در پایان: تنها به ما به پایان خواهد رسید، ونه به شما، اشاره به مهدی است که در آخر الزمان ظهور می کند واکثر محدثین معتقدند که او از نسل فاطمه (علیها السلام) است واصحاب ما معتزله نیز منکر او نیستند ودر کتاب هایشان به آن تصریح کرده اند وبزرگانشان به او اعتراف نموده اند، الا اینکه به اعتقاد ما او هنوز خلق نشده وبعدها خلق خواهد شد».!
شیخ مفید (رحمه الله) در ارشاد /۱۲۸ روایت را مانند البیان والتبیین می آورد ومی نگارد: «شیعه وسنی از حضرت امیر (علیه السلام) روایتی آورده اند که ابوعبیده معمر بن مثنی ودیگران - که دشمنان شیعه آنان را در روایتشان متّهم نمی کنند - آن را ذکر می کنند ومی نویسند که امیر المؤمنین (علیه السلام) در نخستین خطبه پس از آنکه مردم با آن حضرت بیعت کردند، چنین فرمودند واین بعد از قتل عثمان بن عفّان بوده است».
طبری امامی در المسترشد /۷۵ می نگارد: «وقتی که حضرت علی (علیه السلام) خلافت [ظاهری] را به دست گرفت، سخنرانی کردند وفرمودند:
سوگند به آنکه جانم در دست اوست، پراکنده، در هم آمیخته وغربال شده وبه مانند محتویات دیگ به هم خواهید آمیخت تا آنجا که آنان که در بالا قرار دارند، به پایین روند وکسانی که در پایین هستند، به بالا(۲۷۶) همانا شما به حالتی که در زمان مبعوث شدن پیامبرتان (صلی الله علیه وآله وسلم) داشتید، بازگشت کرده اید، ومن از این بازگشت واین مطلب خبر داده شده ام...
بدانید که نزد خدا مبغوض ترین بنده ای که آفریده است، کسی است که خدا او را به خودش وا گذاشته ومردی که در میان شبه انسان ها علمی گرد آورده است ومردم او را عالم می نامند، تا آنکه بر آب گندیده ای وارد شود وبدون آنکه فایده ای برد، سیراب گردد، به عنوان قاضی [بر مسند قضاوت] برای مردم می نشیند تا امر مشتبه را از غیر آن تمییز دهد، پس اگر چیزی را با چیز دیگری قیاس کند وبسنجد، چشمانش را تکذیب نمی کند، واگر مطلبی بر او پوشیده باشد، آن [جهلی] را که از خود می داند، کتمان می کند، تا مبادا گفته شود نمی داند.
او بدون آگاهی در تاریکی ها سیر می کند وکلید نادانی هاست، درباره ی آنچه نمی داند پرسش نمی کند تا فرا گیرد وعلم قاطعی ندارد، به مانند باد که چیز خشک خُرد را می پراکند، روایت را خرد وپراکنده می سازد، وارثان از [ستم] او [در تقسیم ارث] فریاد می کنند، او به حکم خود ازدواج حرام را حلال وازدواج حلال را حرام می کند، آگاه وتوانا نیست تا بتواند مشکلاتی را که برایش پیش می آید بر طرف کند، واز آنچه نسبت بدان کوتاهی نموده، غافل نیست.
بدانید دانشی که حضرت آدم آورد وتمامی آنچه پیامبران (علیهم السلام) بدان برتری یافتند، نزد خاندان پیامبر شماست. پس به کجا گمراه می شوید وکجا می روید؟ ای گروه کسانی که سوارشدگان ونجات یافتگان کشتی [نوح] هستید(۲۷۷)! همانند کشتی نوح در میان شماست، هم چنان که در آن کشتی هر که نجات یافت، نجات یافت، در این نیز هر کس از شما نجات یابد، نجات یابد.
وای بر کسی که از ایشان سرپیچی کند. اینان برای شما بسان کهف اصحاب کهف هستند، ایشان را به بهترین نام هایشان وبه آنچه که در قرآن نامیده شده اند بنامید: هذا عَذبٌ فُراتٌ سَائِغٌ شُرَابُه، این آب شیرین تشنگی زاست که نوشیدنش گواراست؛ پس بیاشامید، وَهذا مِلحٌ أُجَاجٌ(۲۷۸)، واین شور تلخ مزه است؛ پس بر حذر باشید، ایشان درِ حطّه اند، پس وارد شوید.
بدانید ابرار عترت من وپاکان خاندانم در خردسالی داناترین ودر بزرگسالی بردبارترین مردمانند. ما از علم خداوند دانستیم واز گفتار راستگویی شنیدیم، پس اگر آثار ما را پیروی نمایید، به بصیرت های ما رهنمون شوید، واگر به ما پشت کنید، خدا شما را به دست ما - ویا هر چیزی که بخواهد - هلاک کند.
پرچم حق تنها با ماست، هرکه به دنبال آن بیاید، بپیوندد، وهر که سرپیچی نماید، هلاک گردد. خدا فقط به ماست که زمان تاریک را روشن می نماید، وبه دست ماست که انتقام هر مؤمنی را می گیرد وطوق ذلّت را از گردن هایتان می گشاید، وتنها به ما به پایان می رساند، نه به شما».
ابن شعبه حرانی (رحمه الله) در تحف العقول /۱۱۵ قسمت هایی از آن را آورده است: «خدای (عز وجل) تنها به ما آغاز کرده وبه پایان می برد. او فقط به ما آنچه را بخواهد، محو می کند، وتنها به ماست که زمانه ی سخت را برطرف می کند وباران را فرو می فرستد. مبادا فریبکار شما را درباره ی خدا بفریبد.
اگر قائم ما قیام کند، آسمان بارانش را فرو می فرستد، زمین گیاهش را بیرون می دهد وکینه از دل بندگان رخت برمی بندد. درندگان وچار پایان با یکدیگر آشتی می کنند. چنان می شود که زنی میان عراق وشام راه می رود وگام خود را تنها بر گیاهان می گذارد، زنبیل خود را بر سر دارد وهیچ درنده ای در صدد او بر نمی آید، واو نمی هراسد».
نگارنده: صحیح مسلم ۳ /۸۴ روایت می کند که در روزگار آن حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بلاد عرب را مراتع ونهر ها فرا می گیرد.
مقصود از جمله ی آخر روایت هم آن است که زنی در بین عراق وشام وحجاز در حالی که زنبیلش را بر سر دارد راه می رود واز هیچ چیزی بیم ندارد، امنیت پایدار ونقل وانتقال آسان است. در این عبارت امام (علیه السلام) با مثالی از دوران مخاطبین مطلب را برای آنان بیان کردند.
خاتم الاوصیاء (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از نسل خاتم الاسباط:
امالی طوسی ۲/۱۱۳ از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل می کند: «در یکی از راه های مدینه، پشت سر عمویم امام حسن وپدرم امام حسین (علیهما السلام) راه می رفتم - واین جریان در همان سالی بود که عمویم امام حسن (علیه السلام) به شهادت رسیدند -. من در آن وقت پسری نابالغ - ویا نزدیک بلوغ - بودم. جابر بن عبد الله انصاری وانس بن مالک انصاری همراه گروهی از قریش وانصار با ما مواجه شدند.
جابر بن عبد الله نتوانست جلوی خود را بگیرد، به دست وپای عمو وپدرم افتاد وشروع به بوسیدن کرد. مردی از قریش که از خاندان مروان بود، [به جابر] گفت: ای ابا عبد الله! با این سنّ وجایگاهی که به عنوان صحابی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) داری - وجابر در بدر حضور داشت -، این کارها را می کنی؟! جابر گفت: ای برادر قریشی! دور شو، اگر فضل وجایگاه این دو را به مانند من می دانستی، خاک زیر پای آنان را می بوسیدی.
سپس به انس بن مالک رو کرد وگفت: ای ابوحمزه! رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چیزی درباره ی این دو به من فرمودند که گمان نمی کردم انسانی چنین باشد. انس گفت: ای ابوعبد الله! پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به تو چه فرمودند؟ - در این هنگام امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) رفتند، اما من برای شنیدن گفتگویشان ایستادم - جابر گفت: روزی در مسجد جماعتی اندک پیرامون رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند، ایشان به من فرمودند: ای جابر! حسن وحسین را برایم فرا بخوان.
آن حضرت به آن دو علاقه ی بسیار داشت. رفتم وآن دو را فرا خواندم ودر حالی که گاهی این را حمل می نمودم وگاهی آن را، بازگشتم. ایشان - که به خاطر محبت وگرامیداشت من نسبت به آن دو سرور وشادمانی را در چهره شان مشاهده می کردم - به من فرمودند: ای جابر! آیا این دو را دوست داری؟ عرض کردم: پدر ومادرم فدای شما، با این منزلتی که برای آنها نزد شما می دانم، چسان دوستشان نداشته باشم؟
فرمودند: آیا تو را از فضیلتشان آگاهی ندهم؟ گفتم: آری، پدر ومادرم فدایت. فرمودند: خدای تعالی وقتی خواست مرا بیافریند، مرا نطفه ای سفید وپاکیزه آفرید. پس آن را در صلب پدرم آدم (علیه السلام) به ودیعه گذارد وپیوسته آن را از صلبی پاک به رحمی پاک منتقل کرد تا آنکه به نوح وابراهیم (علیهما السلام) رسید وچنین بود تا به عبد المطلب منتقل شد. لذا چیزی از آلودگی های جاهلیّت به من اصابت نکرد.
آنگاه آن نطفه در عبد الله وابوطالب دو نیم شد. من از [صلب] پدرم به وجود آمدم وخدا نبوّت را به من ختم کرد. از [صلب] ابوطالب نیز علی به وجود آمد وخدا وصیّت را به او ختم نمود. آنگاه این دو نطفه از من وعلی به هم پیوست وجهر وجهیر - یعنی حسن وحسین - از [نسل] ما به وجود آمدند، وخدا به آن دو اسباط نبوّت را ختم فرمود وذریه ی مرا از نسل آن دو قرار داد، ومرا فرمان داد شهر - ویا فرمودند: شهر های کفر - را فتح کنم.
مردی از نسل این - وبه حسین (علیه السلام) اشاره نمود - در آخر الزمان خروج خواهد کرد که زمین را از عدل آکنده می سازد همان گونه که از ظلم وجور پر شده است.
این دو پاکیزه ومطهّرند ودو آقای جوانان اهل بهشت. خوشا به حال(۲۷۹) کسی که آن دو وپدر ومادرشان را دوست بدارد، ووای بر کسی که با آنان بجنگد ودشمنی کند».(۲۸۰)
با مهدی ما، حجت های الهی به پایان می رسد:
مروج الذهب ۱/۳۲ از امیر مؤمنان علی (علیه السلام) نقل می کند: «وقتی خدا خواست بیافریند واموری بدیع را ایجاد کند، پیش از گسترانیدن زمین وبرافراشتن آسمان، خلایق را در صورت هایی چون غبار قرار داد. خدا در آن حال در ملکوتش یگانه ودر جبروتش بی همتا بود.
سپس نوری از انوارش را فراهم آورد که درخشید وپاره ای از پرتو خود را برکند که ساطع شد، آنگاه آن نور میان آن صورت های پنهان، گرد آمد که همان صورت پیامبرمان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بود. خدا به او فرمود: تو برگزیده ومنتخب هستی وودیعه گاه نور وگنجینه های هدایتم نزد توست. به خاطر تو سرزمین بطحاء را می گسترانم وآب را می فرستم وآسمان را برمی افرازم وپاداش وعذاب وبهشت وجهنّم را قرار می دهم. اهل بیت تو را برای هدایت می گمارم واز علم ودانش مکنونم به آنها می دهم، چنان که هیچ مطلب دقیقی بر ایشان سخت نباشد وامور پوشیده خسته شان نکند. آنها را حجّت بر آفریدگانم وآگاهی بخشان از قدرت ووحدانیتم قرار می دهم. آنگاه خداوند از آنان بر ربوبیت واخلاص در وحدانیت، گواهی وشهادت گرفت.
پس از آن، انتخاب محمد وآلش را با بصیرت وخرد خلایق آمیخت وبه آنان نمایاند که هدایت ونور با اوست وامامت در خاندانش. این از آن رو بود که می خواست سنّت عدل مقدّم باشد واتمام حجّت پیشتر.
آنگاه مخلوقات را در غیب خود مخفی نمود ودر علم مکنون خود پنهان داشت. بعد از آن عوالم [مختلف] را قرار داد، زمان را گسترد، آب را فرستاد، کف ودود را به تحرّک درآورد، پس عرش او بر روی آب قرار گرفت.
آنگاه زمین را بر روی آب گسترانید (واز آب دودی بیرون آورد وآن را آسمان قرار داد). سپس زمین وآسمان را به اطاعت فراخواند وآن دو اجابت کردند.
سپس ملائکه را از انواری که خود ابداع نموده وارواحی که خود آفریده بود ایجاد نمود. با توحید خود نبوّت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را قرین ساخت. لذا نبوّت ایشان پیش از آنکه در زمین مبعوث شود، در آسمان مشهور شد.
پس چون آدم را آفرید فضیلت او را برای فرشتگان آشکار کرد، وهنگامی که او را از اسامی اشیاء - در آن زمانی که از او خواست تا [به فرشتگان] خبر دهد - آگاه نمود، به آنان نمایاند که او را به علم سابق مخصوص داشته است، پس آدم را محراب، کعبه، در وقبله ای قرار داد که نیکان وروحانیین انوار را برای او به سجده درآورد.
سپس آدم را از ودیعه اش خبر داد وعظمت آنچه وی را نسبت به آن امین شمرده است، به او نشان داد، واین بعد از آن بود که او را نزد ملائکه امام نامید. بهره ی آدم از خیر همان ودیعه گاه نور ما بود که به او نمایاند.
خدای تعالی همواره این نور را در زمان پنهان می داشت تا آنکه محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را در این مقطع زمانی برتری داد. او هم مردم را در ظاهر وباطن وپنهان وآشکار دعوت کرد واز آنان خواست تا پیمانی را که خدا در [عالم] ذرّ وپیش از تناسل از آنان گرفته بود، به یاد آورند.
پس هر کس با ایشان موافقت کرد واز مصباح نور پیشینش برگرفت، به سرّ ایشان هدایت شد وامر روشن ایشان را دریافت، وهر آنکه به غفلت دچار شد، شایسته ی غضب گشت.
سپس آن نور به ما انتقال یافت ودر امامان ما درخشید، پس ما انوار آسمان وزمینیم. تنها به ماست که نجات می یابید، علم مکنون تنها از ناحیه ی ماست وامور فقط به ما بازگشت می کند.
به مهدی ماست که حجت ها به پایان می رسند. او خاتم امامان، رهایی بخش امت، نهایت نور ومصدر امور است. پس ما برترین مخلوقات، با شرافت ترین موحّدان وحجّت های پروردگار جهانیان هستیم. هر که به ولایت ما تمسّک دارد وبر ریسمان ما چنگ زده به این نعمت خوش باشد».
تذکرة الخواص ابن جوزی /۱۲۸ از امام حسین (علیه السلام): «پدرم امیر المؤمنین روزی در مسجد جامع کوفه در ستایش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خطبه ای بلیغ ادا کردند ودر آن فرمودند: با مهدی ما حجت ها پایان می یابد، پس او خاتم امامان، رهایی بخش امت، منتهای نور وسرّ پیچیده است. مژده باد بر هر کسی که به رشته ی ما چنگ زند وبر محبت ما محشور شود».
معنای این سخن: حجّت ها پایان می یابد، آن است که دیگری هیچ حجت وبرهانی در مقابل اهل بیت (علیهم السلام) نخواهد بود.
امام عسکری (علیه السلام): مهدی آخرین حجّت وخلیفه ی الهی است:
اثبات الهداة ۳/۵۶۹ از فضل بن شاذان از محمد بن عبد الجبار روایت می کند: «خدمت مولایم امام حسن بن علی [عسکری] (علیه السلام) عرض کردم: یابن رسول الله! خدا مرا فدای شما گرداند، دوست دارم بدانم پس از شما امام وحجّت خدا بر بندگانش کیست؟ فرمودند: پس از من، پسرم امام وحجّت خداست، همو که همنام وهم کنیه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است. او آخرین حجّت وخلیفه ی خداست.
عرضه داشتم: ای پسر رسول خدا! از چه کسی به دنیا می آید؟ فرمودند: از دختر پسر قیصر پادشاه روم. بدانید او به دنیا می آید ومدّتی طولانی، از مردم غائب می شود، سپس ظاهر می گردد».
مصباح المتهجّد /۲۸۷ در توسّل به امامان معصوم (علیهم السلام) از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند: «خدایا... بواسطه ی بقیة الله که باقی مانده، به تو تقرّب می جویم، همو که بین اولیائش مقیم است واو را برای خود رضایت دادی، طیب، طاهر، فاضل ونیکوکار، نور زمین وستون آن، امید وآقای این امت، فرمان ده به معروف وبازدارنده از منکر، ناصحِ امین، آنکه از پیامبران می رساند وخاتم اوصیاءِ نجیب وطاهر است».
غیبت شیخ طوسی /۱۶۵ از ابو سلیمان داود بن عنان بحرانی روایت می کند: «برای ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی این جریان را بیان کردم: در آن بیماری که امام عسکری (علیه السلام) درگذشتند خدمتشان رسیدم. ایشان به عقید خادم که سیاهپوست واهل حبشه وپیشتر خادم امام هادی (علیه السلام) بود وامام حسن عسکری (علیه السلام) او را بزرگ کرده بود، فرمودند: ای عقید! برایم آبی با مصطکی(۲۸۱) بجوشان.
خادم آن را جوشاند، وصقیلِ کنیز آن را آورد. وقتی ظرف در دست امام عسکری (علیه السلام) قرار گرفت وخواستند آن را بنوشند، دستان ایشان به لرزه افتاد به طوری که ظرف به دندان هایشان برخورد نمود.
حضرت آن را گذاشتند وبه عقید فرمودند: وارد اتاق شو، آنجا پسری را در سجده می بینی، او را بیاور.
عقید گوید: وارد اتاق شدم وبا پسری در سجده مواجه شدم که انگشت سبّابه خود را بالا برده بود. بر او سلام کردم واو نمازش را کوتاه کرد. عرض کردم: آقای من شما را فرا می خواند. در این هنگام صقیل آمد ودست او را گرفته نزد پدر برد.
وقتی ایشان آمدند در حضور پدر ایستادند وسلام کردند. چهره ای نورانی داشتند وموهایشان مجعّد ونیز دندان هایشان با فاصله بود. چون امام عسکری (علیه السلام) او را دیدند گریستند وفرمودند: ای آقای اهل بیت خود! مرا آب بنوشان که به نزد پروردگارم می روم. او هم ظرف را گرفت، لب هایش را [به دعا] تکان داد وآنگاه پدر را نوشانید.
امام عسکری (علیه السلام) فرمودند: مرا برای نماز آماده کنید. پس در آغوش ایشان دستمالی گذاشتند وآن پسر او را وضو داد وبر سر ودو قدمش مسح کرد.
امام عسکری (علیه السلام) فرمودند: پسرم! بشارت باد که تو صاحب الزمان، مهدی، حجّت خدا بر زمین، فرزند ووصیّ منی واز من تولّد یافته ای، تو محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب واز نسل رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هستی، تو خاتم ائمه ی طاهرین هستی ورسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به تو بشارت دادند ونام وکنیه برایت نهادند، اینچنین پدرم از پدران طاهرینش به من عهد کردند، خداوند بر اهل بیت درود فرستد، همانا پروردگار ما حمید ومجید است. وهمان وقت از دنیا رفتند».
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف): من خاتم الاوصیاء هستم وخداوند به من بلا را برطرف می کند:
مسعودی در اثبات الوصیة /۲۲۱ روایت می کند: «علان از ابو نصر ضریر خادم برایم چنین نقل کرد: حضور صاحب الزمان رسیدم، به من فرمودند: صندل قرمز(۲۸۲) را بیاور. برایشان آوردم، بعد فرمودند: مرا می شناسی؟ عرض کردم: آری، فرمودند: که هستم؟ عرض کردم: مولا وپسر مولای من.
فرمودند: از این نپرسیدم. عرض کردم: فدایتان شوم، خود بفرمایید، فرمودند: من خاتم الاوصیاء هستم وخداوند تنها به من، بلا را از خاندان وشیعیانم برطرف می کند».(۲۸۳)

فصل (۸): تحریف بشارت ها / تحریف بشارت نبوی توسط سلطه

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: مهدی از عترت من است، ولی آن را به امت تغییر دادند!
در حدیثی که نزد سنیان صحیح است وحافظ ابن منادی در الملاحم /۴۱ آورده است چنین آمده: «عبد الرزاق بن همام گوید: از سعید بن مسیب پرسیدم: آیا مهدی حق است؟ گفت: حق است، گفتم: از کدام قبیله است؟ گفت: از قریش، پرسیدم: از کدام تیره؟ پاسخ داد: بنی هاشم، سؤال کردم: از کدام بنی هاشم؟ گفت: از بنی عبد المطلب، پرسیدم: از کدام فرزندان عبد المطلب؟ جواب داد: از فرزندان فاطمه، گفتم: از کدام فرزندان فاطمه؟ جواب داد: همین اندازه برایت کافی است».(۲۸۴)
علت کتمان حدیث توسط ابن مسیب این بود که از نظر حکومت، مدح وستایش اهل بیت (علیهم السلام) جرم محسوب می شد وهمین موجب هراس وی شده بود.
علت دیگر اینکه هویّت امام مهدی (علیه السلام) در برخی روایات سنیان مبهم است آن است که بعضی راویان برای فرار از خشم خلیفه عبارت «عترت من» را به «امت من» تغییر دادند! صحیح ابن حبان ۸ /۱۱ ومسند ابی یعلی ۲/۲۹۱ از عبد الله بن عمر از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کنند: «مردی از امتم خروج می کند که نامش شبیه نام من واخلاقش همچون اخلاق من است. او زمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که از ستم وبیداد آکنده شده است».
المعجم الکبیر ۱۰/۱۶۸ از ابن عمر از آن حضرت: «اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خدا مردی از امتم را برمی انگیزد که نامش شبیه نام من است».
سنن الدانی /۱۰۰ نیز مشابه آن را از ابو سعید خدری آورده است و... لذا می بایست در این احادیث عترت را جایگزین امت نمود.
این تحریف، گاه از عبد الله بن عمر مشاهده می شود، گاه عبد الله بن عمرو عاص وبرخی اوقات به عبد الله بن مسعود نسبت داده می شود. حتی گاهی به ابو سعید خدری - که جرأت وشهامتش معروف است به نحوی که حاضر به بیعت با یزید نشد ولذا جلّادان او در واقعه حرّه ریش های او را کندند ونزدیک بود او را بکشند - منتسب می گردد!
سنن الدانی /۹۳ از ابو صدیق ناجی شاگرد ابو سعید چنین نقل می کند: «ابو سعید کنار منبر پیامبر نشسته بود وگریه وناله می کرد! گفتم: چرا گریه می کنی؟ گفت: یادم آمد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر این منبر نشستند وفرمودند: در میان اهل بیتم مردی است که بینی اش برجستگی دارد وپیشانی اش بلند است، وی می آید وزمین را که از ستم وبیداد پر شده، از عدل وداد می آکند».
عبارت «نام او نام من است» را به «نام او شبیه نام من است» تبدیل کردند!
در احادیث سنیان پیوسته می دیدم ومی خواندم که از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کنند: «نام او شبیه نام من است»، بعد از خود می پرسیدم: چگونه ممکن است پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که مخزن دانش ویقین است، مانند کسانی که بر اساس پندار وگمان سخن می رانند، سخن بگوید؟ وآیا در راستای غرضی می خواهد قضیه را مبهم بگذارد؟
اما وقتی احادیث اهل بیت (علیهم السلام) را - که صادقان وپاکان هستند - بررسی نمودم، دیدم که همه عبارت را چنین آورده اند: «نام او نام من است» واثری از الفاظ دیگری چون «شبیه ونزدیک» نیست.
کمال الدین ۱/۲۸۶ از جابر (رحمه الله) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «مهدی از فرزندان من وهمنام وکنیه ی من است. او در خلقت واخلاق شبیه ترین مردم به من است. برای او غیبت و[برای مردم] حیرتی خواهد بود که در آن امّت ها گمراه می شوند. سپس مانند ستاره ی درخشان می آید وزمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که آکنده از ستم وبیداد شده است».
چرایی این تحریف را در این باید جست که کسانی که برای معاویه وموسی بن طلحه ادّعای مهدویّت داشتند، تلاش می کردند تا نام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از نام رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) دور کنند وآن را مشابه ویا نزدیک نام ایشان قرار دهند تا به مقصود خود دست یابند! یکی از نکات مهم آن است که «مشابه بودن دو نام» توسّط کسانی که از ابن مسعود روایت می کنند جعل شده است!
ابن منادی در الملاحم /۴۱ از سلامة بن سلیم می آورد: «به عاصم بن ابی النجود گفتم: ای ابوبکر! آیا تو گفتی که زرّ بن حبیش از عبد الله بن مسعود از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چنین روایت می کند: دنیا سپری نمی شود مگر پس از آنکه مردی از اهل بیتم که نامش مشابه نام من است بر زمین حکمرانی کند؟ گفت: آری، و[نیز فرمود:] او خلیفه ای خواهد بود».
شاید آغاز تحریفاتی چنین، از اینجا باشد که آنان ابتدا عبارت «اسمه اسمی» را با افزودن کاف تشبیه به «اسمه کاسمی» تبدیل کرده اند ودر نتیجه به الفاظی چون «یوافق اسمی: با نام من موافق است» ویا «یواطئ اسمی: به نام من نزدیک است» تغییر یافته است.(۲۸۵)
اما در روایت حذیفه عبارت «اسمه اسمی» آمده است. عقد الدرر /۲۴ از ابو نعیم در صفة المهدی از حذیفه آورده است: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برایمان سخنرانی کردند ودرباره ی وقایعی که رخ خواهد داد فرمودند، سپس افزودند: اگر از دنیا جز یک روز نمانده باشد، خدا آن روز را آن قدر طولانی می کند تا مردی از فرزندانم را که همنام من است برانگیزد.
سلمان فارسی برخاست وعرض کرد: ای رسول خدا! از کدام فرزندانتان؟ فرمود: از این فرزندم، وبا دست بر حسین زد».
به فرمایش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) افزودند که «نام پدر او نام پدر من است»!
پدر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امام حسن عسکری (علیه السلام) است وعلت این عنوان آن بود که خلیفه ی وقت آن حضرت وپدرش امام هادی (علیهما السلام) را به اجبار در پایتخت خود سامرا که عسکر نام داشت اقامت داده بود. از این رو این دو امام به عسکریین (علیهما السلام) معروف شدند.
ولیکن راویان دستگاه خلافت پدر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را همنام پدر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار دادند! از این رو عرصه فراهم شد تا عبد الله منصور عباسی برای پسرش محمد ادعای مهدویّت کند، ونیز عبد الله بن حسن مثنّی توانست آن را برای فرزندش محمد مدعی شود!
پیروان ابنتیمیه هم فرصت را غنیمت شمرده بر این افترا پافشاری کردند، وتمامی نصوص وروایاتی که امام مهدی (علیه السلام) را از نسل حضرت امیر وصدیقه ی طاهره (علیهما السلام) معرفی می کند کنار زدند! آنان در صدد آن بودند که عرصه را برای مهدی غیر هاشمی خود مهیّا سازند!
به دنبال آن شورش محمد بن عبد الله عتیبی در آغاز سده ی پانزدهم ودر سال ۱۴۰۰ هجری رخ داد وبا ادّعای مهدویّت او همراه بود. او چند روز بر حرم مکه سیطره داشت ووزارت او را برادر همسرش جهیمان عهده دار بود. جهیمان مردم را به بیعت با شوهر خواهرش محمد بن عبد الله عتیبی فرا خواند! اما این مهدی کشته شد وحتی نتوانست اندکی عدالت را برقرار سازد!
بعد از او وهابیان برای شخص دیگری که اهل بریده بود مدّعی مهدویت شدند. او هم محمد بن عبد الله نام داشت وهنوز هم زنده است وشاید از قبیله ی هوازن باشد. آنان پنداشتند که اوصاف مهدی در اوست، لذا او را نزد مفتی بزرگ خود ابن باز بردند. او هم وی را آزمود وخوشایندش قرار گرفت وبا کسانی که او را مهدی می انگاشتند موافقت کرد وصفات مهدی را بر او منطبق دانست!
سایت های وهابیان این خبر را دو سال پیش از مرگ ابن باز منتشر کردند. بعدها خواندیم که او را به چچن وافغانستان بردند تا این حدیث که «مهدی از شرق خروج می کند» بر او منطبق شود! سپس او را در سرداب خود - که ما را به گزاف بدان متّهم می کنند - مخفی کردند!
گرچه آنان چنین پنداشتند، اما صحیح آن است که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از مکه خروج می کند وآغاز حرکت یاران مشرقی ایشان - ونه ظهور - از سمت شرق است.
ظاهراً اصل این زیادت، از روایتی است که به ابن مسعود نسبت می دهند، او می گوید: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خدا آن روز را طولانی می کند تا مردی از خاندانم را که نامش مشابه نام من ونام پدرش هم نام پدر من است برانگیزد، او زمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که پر از ظلم وبیداد شده است».(۲۸۶)
قابل توجه آنکه این زیادت تنها در بعضی منابع دسته دو م ودسته سوم سنیان آمده است. احمد در ۱ /۳۷۶ دو روایت از زر بن حبیش از ابن مسعود نقل می کند که عبارت «نام پدرش نام پدر من است» در آنها نمی باشد.
الروض الدانی علی المعجم الصغیر ۲/۲۹۰ از عبد الله بن مسعود از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «دنیا سپری نمی شود، مگر پس از آنکه مردی از اهل بیتم حکمرانی کند که نامش مشابه نام من است».(۲۸۷)
این افزوده حتی مورد نقد برخی از علمای بزرگ اهل سنت مانند گنجی شافعی قرار گرفته است. او در البیان /۴۸۲ می نویسد: «حافظ ابوالحسن محمد بن حسین بن ابراهیم بن عاصم آبری در مناقب الشافعی این حدیث را ذکر می کند ومی نویسد: زائده [راوی] این روایت را با زیادتی آورده است، وی می گوید: اگر از دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد خداوند آن را چنان طولانی می کند تا مردی از [نسل] من یا اهل بیت من را برانگیزد که نام او مشابه نام من ونام پدر او نام پدر من است، او زمین را همان طور که از ظلم وجور آکنده شده است پر از عدل وداد خواهد نمود. گنجی در ادامه می گوید: ترمذی این حدیث را نقل می کند ودر آن عبارت «نام پدر او نام پدر من است» وجود ندارد.
ابو داود آن را آورده است ولی در اکثر روایات حافظان احادیث وثقاتی که روایات را نقل نموده اند، تنها «نام او نام من است» آمده است. کسی که این عبارت «نام پدر او نام پدر من است» را نقل کرده زائده است که بر احادیث می افزاید... گفتار نهایی در این مطلب آن است که امام احمد بن حنبل با آن دقت واتقانی که در ضبط احادیث داشته در چند جای مسند خود این حدیث را چنین می آورد که «نام او نام من است».
سلمی در عقد الدرر /۲۷ می نویسد: گروهی از پیشوایان در حدیث، این روایت را در کتاب هایشان آورده اند، از جمله امام ابو عیسی ترمذی در جامع، امام ابوداود در سنن، حافظ ابوبکر بیهقی وشیخ ابو عمرو دانی که همگی روایت را نقل می کنند وعبارت «نام پدر او نام پدر من است» در آن نیست.
نگارنده: بدین ترتیب معلوم شد کسی که این عبارت را افزوده وجعل کرده است زائدة بن قدامه ی ثقفی است. او از خویشان مختار بود واز فرماندهان سپاه حجّاج. در احوال او نوشته اند که تعصّب بسیاری داشت، از این رو کسانی را که بر ابوبکر وعمر خرده می گرفتند از خانه اش بیرون می کرد ولذاست که او را ثقه شمرده اند! با وجود اینکه خود تصریح می کنند این عبارت دروغین است، دیگر نیازی به توجیهاتی که شبلنجی، اربلی، هروی، میرزای نوری وعلامه مجلسی کرده اند، نیست، ایشان گفته اند: شاید اصل روایت چنین بوده که «اسم ابیه اسم نبی: نام پدر او نام پیامبری است» ویا «اسم ابیه اسم ابنی: نام پدرش نام پسرم یعنی امام حسن (علیه السلام) است».
البته این اشکال که برخی عالمان شیعی - مانند شیخ طوسی در امالی ۱ /۳۶۱ وسید بن طاووس - نیز در بعضی روایات این افزوده را نقل کرده اند بر ما وارد نیست، زیرا آنان امانت در نقل را رعایت کرده اند واز سویی تصریح نموده اند که پدر ایشان امام حسن عسکری (علیه السلام) می باشد.
«امام مهدی از نسل امام حسین (علیهما السلام)» را به «از نسل امام حسن (علیه السلام)» تبدیل کردند!
در جلد سوم جواهر التاریخ به اثبات رساندیم که امویان از صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه سوء استفاده کردند وبر آن شدند تا ایشان را مخالف با پدر وبرادرشان (علیهما السلام) ونیز مخالف جنگ های جمل وصفین جلوه دهند وگفتند که ایشان به برادرشان وصیت کرد بر بنی امیه خروج نکند! آنان در این راستا گزارشاتی جعل کردند که به ظاهر مدح ایشان است ولی در واقع وبه طور هدفمند مذمّت پدر وبرادر ایشان!
از جمله کارهای آنها آن بود که از امام حسین (علیه السلام) انتقام گیرند ولذا امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از نسل ایشان بیرون بردند واز ذریه ی امام حسن (علیه السلام) معرفی کردند ودر این رابطه روایتی را نیز به حضرت امیر (علیه السلام) نسبت دادند!
الفتن ۱/۳۷۴ می نویسد: «علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمود: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حسن را سید نامید، وبه زودی خداوند از نسل او مردی خواهد آورد که نامش نام پیامبرشماست. او زمین را پر از عدل وداد می کند، چنان که از ستم آکنده شده است».(۲۸۸)
ابو داود در سنن ۴/۱۰۸ چنین آورده: «از ابو اسحاق نقل شده که علی (علیه السلام) - در حالی که به پسرش، حسن می نگریست - گفت: این پسرم سید است، چنان که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نامید، وبه زودی مردی از نسلش قیام می کند که به نام پیامبرتان نامیده می شود. در اخلاق مانند اوست، اما خلقت نه - سپس امام سخن از فراگیر شدن عدل وداد به میان آوردند -».
پیروان بنی امیه از این حدیثی جعلی شادمان شدند وخود را به نادانی زدند که خودشان روایت «امیر المؤمنین به پسرش حسین (علیهما السلام) نگاه کرد و...». را نقل کرده اند!
مناوی در فیض القدیر ۶ /۳۶۲ به نقل از سمهودی می نویسد: «حسن خلافت را رها کرد وبرادرش را هم از آن نهی کرد. او این مطلب را در شب وفاتش یادآور شد واز باب دلسوزی به برادرش گفت. وروایتی که او را از نسل حسین معرفی می کند جدّاً سست وبی پایه است».!
ابن تیمیه در منهاج السنة ۴/۹۵ می نویسد: «مهدی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد او خبر داده است، محمد بن عبد الله نام دارد نه محمد بن حسن واز علی روایت شده: او از نسل حسن است نه حسین».!(۲۸۹)
شاگرد وی ابن قیم نیز در المنار المنیف /۱۵۱ پندار استادش را اتّخاذ کرده می افزاید: «اکثر احادیث بر این دلالت دارد که مهدی از نسل حسن است(!) این مطلب سرّ لطیفی دارد وآن این است که حسن به خاطر خدا خلافت را رها نمود، لذا خداوند در نسل او کسی را قرار داد که به خلافت حق که عدالت آن زمین را مملو می سازد، قیام کند... واین بر خلاف حسین است، چرا که او بر خلافت حرص ورزید(!) وبرای رسیدن به آن جنگید وبدان دست نیافت».!(۲۹۰)
بهترین مطلبی که در ردّ اینان یافتم، پاسخی است که آقای میلانی در مجله ی تراثنا ۴۳/۵۹ می دهند، واینک خلاصه ی آن:
«الف. تنها کسی که این روایت را آورده است ابو داود است وهیچ یک از حدیث نگاران نه پیش از او ونه پس از او آن را نقل نکرده اند.
ب. در نقل این حدیث از ابو داود اختلاف است. جزری شافعی متوفّای ۸۳۳ در اسمی المناقب می گوید: صحیح تر آن است که مهدی از نسل حسین بن علی است، زیرا امیر المؤمنین علی (علیه السلام) بر آن تصریح کردند، هم چنان که استاد ما عمر بن حسن رقی که در زمان خود رحّاله(۲۹۱)بود خبر داد که استاد او ابوالحسن بخاری، از عمر بن محمد دارقزی، از ابوبدر کرخی، از ابوبکر خطیب، از ابو عمر هاشمی، از ابو علی لؤلؤی، از ابو داود حافظ نقل می کند: هارون بن مغیره، از عمر بن ابی قیس، از شعیب بن خالد، از ابو اسحاق روایت کرد: علی (علیه السلام) به پسرش حسین نگاه کرد و... ابو داود در سنن خود اینچنین روایت نموده وچیزی نگفته است.
ج. حدیث منقطع(۲۹۲) است وحجیتی ندارد. زیرا ابو اسحاق سبیعی آن را از حضرت امیر (علیه السلام) نقل می کند وهمان گونه که منذری تصریح نموده روایت او از آن حضرت ثابت ومعلوم نیست. او هنگام شهادت امیر المؤمنین (علیه السلام) هفت سال بیشتر نداشت. بنابر قول ابن حجر او دو سال به آخر خلافت عثمان به دنیا آمد.
د. علاوه بر منقطع بودن حدیث، ابو داود آن را از شخصی مجهول که وی را نام نمی برد نقل می کند. وی می گوید: «از هارون برایم حدیث گفتند»، وهمین مطلب در بطلان آن کافی است».
افزون بر ایشان سید صدر الدین صدر با شش وجه به مناقشه ی این روایت پرداخته است، ایشان می نویسد: «بر اساس قواعد اصول فقه به روایت ابو داود نمی توان استناد نمود:
الف. در خود نقل ابو داود اختلاف است، عقد الدرر آن را از سنن ابی داود نقل می کند ودر آن چنین است: علی (علیه السلام) به پسرش حسین نگاه کرد.
ب. جماعتی از حافظان احادیث - مانند ترمذی، نسائی وبیهقی چنان که در عقد الدرر آمده است - همین جریان را نقل می کنند ودر آن چنین آمده است: علی (علیه السلام) به پسرش حسین نگاه کرد.
ج. احتمال وقوع تصحیف نیز وجود دارد، چرا که حسن وحسین در نوشتن بسیار نزدیک به هم هستند. واین احتمال به خصوص در خطّ کوفی تقویت می شود.
د. این روایت با نظر مشهور عالمان سنی مخالف است، چنان که برخی از آنان بر این نکته تصریح کرده اند.
هـ. این حدیث با روایات بسیاری که سنداً صحیح تر ودلالت آن نیز واضح تر است تعارض دارد.
و. احتمال جعلی بودن حدیث واینکه بخاطر درهم ودینار ساخته شده باشد بسیار زیاد است، زیرا بدین وسیله می توانستند به محمد بن عبد الله معروف به نفس زکیه تقرب جویند».(۲۹۳)
نگارنده: تردید عالمان سنی در این روایت را از این مطلب نیز می توان دریافت که بعضی از آنها بر آنند تا بین روایات جمع کنند. فرائد فوائد الفکر /۱۰۱ می نویسد: «شاید بدینسان بتوان جمع کرد که پدر مهدی از نسل یکی ومادرش از نسل دیگری باشد».!
اما در منابع حدیثی ما شیعیان به طور صریح ومتواتر روایت شده که امامان معصوم ونه گانه ی پس از امام حسین (علیه السلام)، همه از نسل ایشانند.
تفسیر عیاشی ۲/۲۹۱ از حمران نقل می کند که به امام باقر (علیه السلام) گفتم: «یابن رسول الله! نوادگان امام حسن (علیه السلام) بر این باورند که قائم از آنهاست وآنانند که صاحبان منصب امامت هستند، فرزندان محمد بن حنفیه نیز چنین پنداری دارند!
 امام (علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند ما صاحبان منصب امامت هستیم وقائم در میان ماست، منصور وسفاح نیز از ما هستند، خداوند تعالی می فرماید: وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیهِ سُلْطَاناً (۲۹۴)، وهر کس مظلوم کشته شود، به سرپرست وی قدرتی [برای قصاص] داده ایم؛ ما ولی حسین بن علی (علیهما السلام) وبر دین او هستیم».(۲۹۵)
کمال الدین ۲/۳۵۸ از مفضل بن عمر روایت می کند: «از امام صادق (علیه السلام) درباره ی این آیه: وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ (۲۹۶)، وچون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود، ووی آن همه را به انجام رسانید، سؤال کردم که این کلمات چه بود؟ فرمودند: کلماتی بود که آدم از پروردگارش دریافت کرد وبه خاطر آن خدا توبه اش را پذیرفت. آدم گفت: به حق محمد وعلی وفاطمه وحسن وحسین از تو می خواهم که توبه ی مرا بپذیری، خدا هم توبه او را پذیرفت، او بسیار توبه پذیر ومهربان است.
عرض کردم: ای پسر رسول خدا! معنای اینکه «همه را به انجام رسانید» چیست؟ فرمودند: یعنی این کلمات را تا قائم که دوازده امام ونه تن آنان از نسل امام حسین (علیه السلام) هستند ادامه داد.
عرض کردم: یابن رسول الله! درباره ی این آیه: وَجَعَلَهَا کلِمَةً بَاقِیةً فِی عَقِبِهِ(۲۹۷)، وآن را در فرزندان خود گفتاری جاودان کرد، بفرمایید؟ فرمودند: مقصود امامت است که خدا آن را تا روز قیامت در نسل امام حسین (علیه السلام) قرار داد.
 پرسیدم: با اینکه امام حسن وامام حسین (علیهما السلام) هر دو فرزند ونواده ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وسرور جوانان اهل بهشت اند، چرا امامت در نسل امام حسین (علیه السلام) قرار گرفت ونه در نسل امام حسن (علیه السلام)؟
فرمودند: موسی وهارون، نبی، رسول وبرادر بودند، ولی خدای (عز وجل) نبوّت را در صلب هارون قرار داد نه موسی، وکسی حق نداشت بپرسد که چرا خدا این کار را کرد.
امامت، جانشینی خدای (عز وجل) در زمین است وکسی حق ندارد بپرسد چرا خدا آن را در صلب امام حسین (علیه السلام) قرار داد، چون خدای تبارک وتعالی در کارهایش حکیم است، لایسْأَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَهُمْ یسْأَلُونَ(۲۹۸)، از آنچه می کند پرسیده نمی شود و[لی] آنان پرسیده می شوند».(۲۹۹)
البته این روایت که دلالت بر انتخاب واختیار الهی دارد با روایتی که مرحوم عیاشی در تفسیر خود ۲ /۷۲ نقل می کند، منافاتی ندارد. «ابو عمرو زبیری گوید: خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: چرا امامت از نسل امام حسن (علیه السلام) بیرون رفت ودر نسل امام حسین (علیه السلام) قرار گرفت؟
حضرت فرمودند: وقتی که امر الهی [شهادت] بر امام حسین (علیه السلام) فرا رسید، جایز نبود که امامت را به فرزندان برادرش را بسپارد وبه آنان وصیّت کند، خداوند می فرماید: وَأُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کتَابِ اللهِ(۳۰۰)، وخویشاوندان نسبت به یکدیگر [از دیگران] در کتاب خدا سزاوارترند؛ فرزندان او از جهت رحِم به او نزدیکتر بودند تا فرزندان برادرش ونیز شایسته تر به امامت.
این آیه فرزندان امام حسن (علیه السلام) را از آن خارج کرد وامامت در نسل امام حسین (علیه السلام) قرار گرفت واین آیه برای آنان حکم نمود، پس تا روز قیامت امامت در آنهاست».
آری این حدیث منافاتی با اختیار الهی ندارد، وبر این دلالت می کند که خداوند اختیار وانتخاب خود را بر طبق اولویت رحِم در ارث قرار داده است.
معاویه، نخستین مدّعی مهدویت!
الفتن ۱/۳۷۰ به نقل از ولید بن هشام معیطی از ابان بن ولید آورده است: «شنیدم ابن عباس نزد معاویه گفت: خدا مهدی را از میان ما اهل بیت برمی انگیزد».
نگارنده: ادعای مهدویت توسّط معاویه برای مقابله با بنی هاشم بود!
سید ابن طاووس در الملاحم والفتن /۱۱۵ می نگارد: «مورخ معروف طبری در کتابش عیون اخبار بنی هاشم - که به سفارش وزیر علی بن عیسی بن جراح نوشت، ومن نسخه ای از آن را که ظاهراً در حیات وی نوشته شده یافته ام - می نویسد: سخن از مهدی وامام؛
معاویه روزی به بنی هاشم رو کرد وگفت: شما بر آنید که همان سان که استحقاق نبوّت را داشتید، از استحقاق خلافت نیز برخوردارید؟ وحال آنکه این دو برای هیچ کس با هم جمع نمی شود.(۳۰۱)به جانم قسم که استدلال شما بر خلافت نزد این مردم مشتبه است!
شما می گویید: ما اهل بیت خدا هستیم، پس چرا نبوّت در میان ما باشد ولی خلافت در دست دیگران؟ این شبهه با تزویر توأم است. شبهه را شبهه گویند چون شبیه به حق جلوه می کند، مگر آنکه حقیقت آن را دریابی.
خلافت در میان قبائل قریش می گردد وتنها با رضایت مردم وشورای خواص است که حاصل می شود. مردم نگفتند: ای کاش بنی هاشم ولایت ما را بر عهده داشتند، واگر آنان متولّی بودند، برای دین ودنیای ما بهتر بود. نه مردم بر شما اجتماع نمودند ونه چون بر دیگری اجتماع کنند از شما حمایت می کنند. شما اگر دیروز نسبت به خلافت زهد می ورزیدید، امروز به خاطر آن با ما نمی جنگیدید!
شما بر این باورید که خلافتی هاشمی ومهدی قائم دارید، وحال آنکه مهدی عیسی بن مریم است! خلافت هم در دستان ماست تا آن را به او تحویل دهیم. قسم به جان خودم اگر شما به حکومت برسید بیشتر از باد [عذاب] قوم عاد وصاعقه ی قوم ثمود موجب هلاکت مردم خواهید شد!
در این هنگام عبد الله بن عباس برخاست، حمد وثنای الهی را به جای آورد وگفت:
اما اینکه گفتی: ما با نبوت شایسته خلافت نیستیم؛ پس به چه چیزی شایسته ی آن خواهیم بود؟
و اینکه گفتی: این دو با هم برای کسی نخواهد بود، فرموده ی خدا: فَقَدْ آتَینَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَآتَینَاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً(۳۰۲)، ما به تحقیق به آل ابراهیم کتاب، حکمت وپادشاهی عظیمی دادیم؛ چه می شود؟ کتاب [دلیل] نبوّت است، حکمت سنّت، پادشاهی خلافت، وما آل ابراهیم. امر وسنّت الهی در ما وآنها یکسان جریان دارد.
این سخن تو: استدلال ما شبهه ناک است؛ به خدا قسم که دلیل ما از خورشید وماه روشن تر است وتو هم این را می دانی. ولیکن تو تکبّر ورزیدی، وقتل برادر، جد، عمو ودایی ات به دست ما موجب روی تافتن تو شده است. بر آن استخوان های پوسیده وارواحی که در هاویه سقوط کرده اند گریه نکن وبه خاطر خون هایی که به جهت شرک حلال شمرده شد واسلام برای آنها ارزشی قائل نشد غضب ننما.
و اما اینکه گفتی: مردم بر ما اجتماع ننمودند، هر آینه آنچه آنان از آن محروم شدند بیش از آن چیزی است که ما محروم شدیم، هر امری که زمان نتیجه گیری اش فرا رسد حقّ آن می ماند وباطل آن از بین می رود.
اینکه گفتی: ما بر این پنداریم که حکومت ومهدی داریم، پندار در کتاب خدا شک است، او می فرماید: زَعَمَ الَّذِینَ کفَرُوا أَنْ لَنْ یبْعَثُوا قُلْ بَلَی وَرَبِّی لَتُبْعَثُنّ(۳۰۳)، کسانی که کفر ورزیدند، پنداشتند که هرگز برانگیخته نخواهند شد، بگو: آری، سوگند به پروردگارم، حتماً برانگیخته خواهید شد؛ همه گواهی می دهند که برای ما پادشاهی ومهدیی خواهد بود که اگر از دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد، خدا او را برای امر خود برخواهد انگیخت واو زمین را همان گونه که از ظلم وجور پر شده، از عدل وداد آکنده خواهد ساخت.
اگر شما یک روز حکومت کنید، ما دو روز حکومت خواهیم کرد، اگر شما یک ماه پادشاهی دارید، ما دو ماه، واگر شما یک سال، ما دو سال.
و اینکه گفتی: مهدی همان عیسی بن مریم است؛ بدان که عیسی برای [نابود کردن] دجال فرود می آید وچون دجال او را ببیند مانند چربی ذوب می شود. وامام مردی از ماست که عیسی پشت سر او نماز می گزارد واگر بخواهم می توانم او را نام برم.
و اما باد قوم عاد وصاعقه ی ثمود عذاب بودند، ولی پادشاهی ما رحمت خواهد بود».(۳۰۴)
اما معاویه به اقداماتی چنین بسنده نکرد، بلکه کسی را اجیر کرد که از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت کند که ایشان برای او دعا کرد واو را هادی مهدی وصف نمود!
احمد در مسند ۴ /۲۱۶ از عبد الرحمن بن ابی عمیره ی ازدی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «ایشان معاویه را یاد کرده گفتند: خدایا! او را هادی ومهدی قرار ده وبه وسیله ی او هدایت کن».
معاویه در این راستا عالم نمایان وابسته به دربار را نیز به گواهی گرفت تا شهادت دهند او مهدی موعود است! ابن کثیر در البدایة والنهایة ۸ /۱۴۳ از اعمش از مجاهد چنین نقل می کند: «اگر معاویه را می دیدید، می گفتید او مهدی است».
البته خلال انتساب این سخن را به اعمش ومجاهد تضعیف می کند، وی در السنة ۲ /۴۳۸ می نویسد: «از قتاده نقل شده: اگر کردار معاویه را می دیدید، بیشترِ شما می گفتید: او مهدی است. در سند این روایت عمرو بن جبله است که نتوانستم او را بشناسم. محمد بن سلیمان بن هشام، از ابو معاویه ی ضریر، از اعمش، از مجاهد چنین روایت می کند: اگر معاویه را می دیدید، می گفتید: او مهدی است. سند این روایت ضعیف است».
هیثمی نیز در مجمع الزوائد ۹/۳۵۷ انتساب آن را به اعمش ضعیف می داند، وی می گوید: «از اعمش نقل شده است که اگر معاویه را می دیدید، می گفتید: او مهدی است. طبرانی آن را به صورت مرسل روایت کرده است ودر میان راویان آن یحیی حمانی است که ضعیف می باشد».
اما ابن تیمیه که در اموی گری گوی سبقت را از خود بنی امیه ربوده است، بدون ارزش قائل شدن برای تضعیف خلال وهیثمی آن را صحیح می شمارد! وی در منهاج السنة ۶ /۲۳۳ می نویسد: «یونس از قتاده چنین نقل می کند: اگر کردار معاویه را مشاهده می کردید، بیشتر شما می گفتید: او مهدی است. ابن بطه نیز آن را با سندی که از دو طریق ثابت است از اعمش از مجاهد روایت می کند: اگر معاویه را درک می کردید، می گفتید: او مهدی است. از ابو اسحاق سبیعی منقول است که معاویه را یاد کرد وگفت: اگر او - یا روزگارش - را درک می کردید، می گفتید: او مهدی است».
ابنتیمیه با این کار گواهی امامش عبد الله بن عمرو عاص را نسبت به اینکه معاویه هیچ گونه کرامتی ندارد، چه برسد به آنکه مهدی خوانده شود، رد کرده است! ابن طاووس در الملاحم والفتن /۳۲۶ می نویسد: «عبد الله بن عمرو عاص مهدی را یاد کرد. مردی عرب گفت: او معاویه است! عبد الله گفت: نه، او هیچ کرامتی ندارد، بلکه مهدی کسی است که عیسی بن مریم بر او فرود می آید».
حافظ سقاف در تناقضات الالبانی الواضحات ۲/۲۲۹ می گوید: «البانی حدیث عبد الرحمن بن ابی عمیره را به صورت مرفوع چنین آورده است: خدایا! او را هادی مهدی قرار ده وبه وسیله ی او هدایت گردان، ومقصود وی معاویه است».
این گزارش به چند دلیل، صحیح نیست:
اول: حافظ ذهبی در سیر اعلام النبلاء ۳ /۱۳۲ از اسحاق بن راهویه روایت می کند: هیچ فضیلتی از زبان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای معاویه صحیح نیست.
دوم: محدّثان آگاه، تصریح دارند که این حدیث صحیح نیست. ابو حاتم رازی - همان گونه که پسرش در علل الحدیث ۲/۳۶۲ آورده - می گوید: عبد الرحمن بن ابی عمیره این حدیث را از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشنیده است.
حافظ ابن حجر در تهذیب التهذیب ۶/۲۲۰ به نقل از حافظ ابن عبد البر می آورد: عبد الرحمن بن ابی عمیره از صحابه نبوده وسند آن صحیح نیست.
سوم: سندهای این حدیث همه به سعید بن عبد العزیز، از ربیعة بن یزید، از عبد الرحمن بن ابی عمیره باز می گردد، وسعید بن عبد العزیز هم چنان که البانی اقرار واعتراف کرده، دچار اختلاط شده است.
البته البانی بر این باور است که جماعتی دیگر نیز آن را نقل کرده اند، لیکن در این ادّعا صادق نیست، زیرا کسی که مراجعه کند، می یابد که همه ی نقل ها به سعید بن عبد العزیز بر می گردد وهمان طوری که ابو مسهر گفته مختلط است. علاوه بر ابو مسهر ابو داود ویحیی بن معین نیز چنین گفته اند، چنان که در تهذیب التهذیب ۴ /۵۴ می بینید.
خود البانی نیز چند جا به اختلاط وی اعتراف نموده است، از آن جمله در سلسلة الاحادیث الضعیفة ۳ /۳۹۳ وسلسلة الاحادیث الصحیحة ۲ /۶۴۷، با این وجود چگونه صحیح است؟! لذا البانی می بایست این حدیث را تنها در سلسلة الاحادیث الضعیفة می آورد.(۳۰۵)
نگارنده: در پاسخ ابن تیمیه والبانی همین کافی است که بگوییم: چرا امام شما معاویه، که از طرف پروردگارش هدایت شده ومهدی است، نتوانست زمین را پر از عدل وداد کند؟!
موسی بن طلحه، دومین مدّعی:
عایشه برنامه ریزی کرده بود که خلافت پس از پدرش در بنی تیم باقی بماند، گزینه ی نخست برادرش عبد الرحمن بن ابی بکر بود وگزینه ی دوم طلحة بن عبید الله پسر عمویش! ولی او وطلحه با مرگ مسمومانه وناگهانی ابوبکر ووصیّت به عمر مواجه شدند. لذا طلحه با عصبانیت نزد ابوبکر آمد وبا اعتراض گفت: «حال که بر ما این خشن تندخو را خلیفه کردی، به پروردگارت چه پاسخ خواهی داد؟ وابوبکر گفت: آیا مرا به خدا می ترسانی؟ به او می گویم: بهترین بنده ات را بر ایشان گماشتم».!(۳۰۶)
اما به رغم خلافت عمر، عایشه ناامید نشد وادامه داد، تا آنکه توانست طلحه را در شورای صوری شش نفره که حق وِتو از آنِ عبد الرحمن بن عوف بود، داخل کند!
لیکن در دوران عثمان ورق برگشت، لذا عایشه در مقابل او برخاست وشعارهای شدیدی بر ضدّ او داد ومردم را به عزل وقتل او دعوت کرد. او برنامه ریزی کرده بود که چون عثمان کنار رود طلحه در جای او قرار گیرد! ولی با بیعت صحابه با امیر المؤمنین (علیه السلام) مواجه شد. از این رو سراپایش را خشم فراگرفت وجنگ جمل را به راه انداخت. اما در این مصاف هم او، هم طلحه وهم شوهر خواهرش زبیر باختند.
در دوران معاویه عایشه جنگی نرم را بر ضدّ او شروع کرد، ولی بعدها به همراه برادرش عبد الرحمن به تشدید آن پرداختند(۳۰۷)، لذا معاویه عبد الرحمن را به قتل رساند وگفته می شود عایشه را نیز کشت! وبا مرگ وی نقشه ی بنی تیم برای دستیابی به خلافت پایان یافت.
با این وجود عایشه در منابع سنیان فریاد می زند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به خلافت پدر وبرادرش وصیّت نمود!
مسلم در صحیح ۷/۱۱۰ نقل می کند که عایشه گفت: «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به هنگام بیماری اش به من گفت: پدرت ابوبکر وبرادرت را فرا بخوان تا وصیت کنم، چون می ترسم کسی آرزو کند ودیگری بگوید: من شایسته ترم».!
این ادعای عایشه می بایست پس از مرگ عمر باشد، چون ابوبکر وعمر می گفتند: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به هیچ کسی وصیّت نکرد. اگر این ادعا صحیح می بود آنان در سقیفه بدان استدلال می کردند. در حالی که تنها استدلالشان این بود که محمد از قریش است وآن دو نیز از قریش هستند ولذا شایسته ترند!
عمر گفت: «بر آن دسته از عرب که ما را نپذیرند، برهانی آشکار ودلیلی روشن داریم؛ چه کسی می تواند با ما بر سر خلافت محمد نزاع کند وحال آنکه ما اولیاء وخانواده ی او هستیم، هر که چنین کند به باطل استدلال کرده، به گناه مایل، ویا در هلاکت غوطه ور شده است».(۳۰۸)
اگر روایت عایشه صحیح می بود، طلحه نیز در مقابل ابوبکر ودر اعتراض بر خلافت عمر بدان استدلال می کرد! نمی دانیم چه کسی ادعا کرد موسی بن طلحه مهدی موعود است. این مقدار می دانیم که این ادعا را برای جبران تلاش های عایشه - که با شکست مواجه شد - مطرح کرده اند. والبته ظاهراً پس از مرگ عایشه انتشار یافته است. روایت می کنند: «هنگامی که مختار در کوفه قیام کرد موسی بن طلحه نزد ما [در بصره] آمد، مردم او را مهدی زمانشان می دانستند ولذا گرد او جمع شدند».(۳۰۹)
اما موسی بن طلحه دیری نپایید، وبا مرگ او این ادعا نیز به پایان رسید.
بنی حسن ومحمد بن عبد الله بن حسن مثنّی:
ظاهراً ادعای مهدویت در اواخر سده ی نخست هجری، وپس از آنکه مسلمانان از سلطه ی امویان به ستوه آمدند، به موجی تبدیل شد که به دنبال آن احادیث نبوی پیرامون مظلومیت اهل بیت (علیهم السلام) ونیز بشارت به مهدی موعود (علیه السلام) انتشار یافت. واین زمینه ای مناسب برای ادعای مهدویّت برای افرادی از بنی هاشم وبنی تیم بود. برای دو نفر ایشان ادعای مهدویّت کرده اند که نام هر دو محمد ونام پدرشان عبد الله است. یکی محمد بن عبد الله بن حسن مثنّی است ودیگری محمد بن عبد الله منصور معروف به مهدی عبّاسی. یاران هر یک تلاش کردند تا احادیث مهدی را بر همو منطبق کنند. از این رو بود که پیشتر ترجیح دادیم عبارت «نام پدر او نام پدر من است» را برای مصلحت اینان افزوده اند!
بعدها عبّاسیان چنان پیش رفتند که به جعل احادیثی پرداختند که مهدی موعود را از فرزندان عباس معرفی می کند! البته عالمان سنی گواهی به کذب آن داده اند، مثل روایات دیگری که مهدی را از نسل عمر ویا بنی امیه معرفی می کند!
ادّعای مهدویّت گرچه برای مدّعیان وسوسه انگیز است، ولی از آنجا که در احادیث نبوی اوصاف آن حضرت به خوبی ووضوح بیان شده است، - پس از آنکه مدعیان زمین را از عدالت مملو نساختند، ثروت ها را بدون شمارش ندادند و... - دست این بازیگران به خوبی رو می شود!
ظاهراً عبد الله بن حسن مثنّی زیرکترین فردی بوده که برای پسرش محمد ادّعای مهدویت کرده است. وی از زمان کودکی پسرش نقشه ی خود را شروع کرده است، لذا نام او را محمد گذاشت. آنگاه او را به گونه ای خاص تربیت کرد. او محمد را از مردم مخفی می داشت ودرباره ی او افسانه سرایی می کرد!
مقاتل الطالبیین /۲۳۹ می نویسد: «عبد الله به حسن از زمان کودکی از مردم می گریخت وبه آنان نامه می نوشت وبه سوی خود فرا می خواند ومهدی نامیده می شد».!
تهذیب الکمال ۲۵ /۴۶۷ می نویسد: «داود بن عبد الله جعفری، از دراوردی، از پسر برادر زهری چنین نقل می کند: «من وعبد الله بن حسن در مدینه نشسته بودیم ویکباره سخن از مهدی به میان آوردیم. عبد الله گفت: مهدی از فرزندان حسن بن علی است. من گفتم: عالمان اهل بیتت این را نمی پذیرند. او گفت: به خدا قسم مهدی از فرزندان حسن بن علی وسپس از فرزندان من است».!
عبد الله را شخصیتی معرفی می کنند که از قدرت اقناع بالایی برخوردار بوده است ولذا توانسته هم پیمانان عباسی خود را قانع کند که فرزندش محمد، مهدی است!
مقاتل الطالبین /۲۳۹ به نقل از عمیر بن فضل خثعمی می نویسد: «روزی محمد بن عبد الله بن حسن را دیدم که از خانه ی پسرش بیرون آمد. بیرون از خانه، اسب وغلام سیاه وی بودند. ابو جعفر منصور دوانیقی هم منتظر او بود. وقتی او بیرون آمد، ابوجعفر به سرعت رفت وردای او را گرفت تا سوار شود وآنگاه لباس او را بر روی زین مرتّب کرد ومحمد رفت.
من که او را نمی شناختم به منصور گفتم: این که بود که اینچنین او را احترام کردی؟ او گفت: نشناختی؟ گفتم: نه، گفت: این محمد بن عبد الله بن حسن بن حسن، مهدی ما اهل بیت است».!
همو در /۲۴۴ می نویسد: «مردم ساده اندیش محمد را مهدی می نامیدند».!
البته این ها قبل از آن بود که عباسیان بر آنان بشورند ومهدی را از خود بدانند!
منابع تاریخی، رخدادهای گردهمایی ابواء را که در آن، حسنیون به بیعت با مهدی فرا می خوانند گزارش می کنند. مقاتل الطالبین /۱۴۰ از عمر بن شبه وگروهی از راویان وتاریخ نگاران آن عصر از عیسی بن عبد الله نقل کرده است: «گروهی از بنی هاشم در منطقه ی ابواء گرد آمدند. ابراهیم بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس، ابو جعفر منصور، صالح بن علی، عبد الله بن حسن بن حسن، پسران وی محمد وابراهیم ومحمد بن عبد الله بن عمرو بن عثمان جزء آنها بودند.
صالح بن علی گفت: می دانید که مردم به شما چشم دوخته اند، وخداوند شما را در اینجا جمع کرده است، پس با یک نفر از میان خود بیعت کنیم وبر آن استوار بمانیم، تا خداوند گشایشی ایجاد کند که او بهترین گشایشگران است.
در این هنگام عبد الله بن حسن حمد وثنای خدا را به جای آورد وگفت: می دانید که پسرم مهدی است، پس بیایید با او بیعت کنیم.
ابو جعفر منصور گفت: برای چه خود را فریب دهید وحال آنکه می دانید مردم به کسی بیش از این جوان امید ندارند وزود است که او را اجابت خواهند کرد. آنان گفتند: به خدا قسم درست گفتی، ما این را خوب می دانیم وبا محمد بیعت کردند وبر دست او دست کشیدند.
عیسی گوید: فرستاده ی عبد الله بن حسن نزد پدرم وجعفر بن محمد آمد وآنان را دعوت کرد - اما دیگران می گویند: عبد الله بن حسن گفت: ما بیعت جعفر بن محمد را نمی خواهیم تا مبادا کار ما را خراب کند! - پس پدرم مرا فرستاد تا ببینم چه خبر است. جعفر بن محمد نیز محمد بن عبد الله الارقط پسر علی بن الحسین را فرستاد. ما آمدیم ودیدیم محمد بن عبد الله بر روی بوریایی - که آن را تا کرده بود - مشغول نماز است.
من گفتم: پدرم مرا فرستاده تا ببینم شما برای چه جمع شده اید؟ عبد الله گفت: برای اینکه با مهدی محمد بن عبد الله بیعت کنیم.
می گویند: جعفر بن محمد آمد وعبد الله بن حسن در کنار خود برای او جا باز کرد وهمین سخن ردّ وبدل شد.
ایشان فرمودند: این کار را نکنید که هنوز زمان آن نرسیده است. اگر بر این باوری که پسرت مهدی است، [بدان] نه او مهدی است ونه زمان، زمان قیام او. واگر می خواهی به خاطر غضب برای خدا وامر به معروف ونهی از منکر او را به قیام واداری، به خدا قسم ما تو را که بزرگ ما هستی رها نمی کنیم وبا پسرت بیعت کنیم.
عبد الله خشمگین شد وگفت: تو خلاف آنچه را که می گویی خوب می دانی [ومی دانی که او همان مهدی است]! به خدا قسم خدا تو را از غیب خود آگاه نکرده است وحسادت با پسر من است که تو را وادار به چنین سخنانی کرد!
امام (علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند حسد مرا وانداشته است، ولیکن این امر از آنِ این وبرادران وفرزندان آنهاست - وبه ابو العباس [سفاح] اشاره کرد -، سپس بر شانه ی عبد الله بن حسن زد وفرمود: به خدا قسم نه به تو می رسد ونه به دو پسرت، واز آنِ اینهاست، ودو پسرت کشته خواهند شد!
آنگاه برخاست وبر دست عبد العزیز بن عمران زهری تکیه داد وبه او فرمود: آیا صاحب ردای زرد - یعنی ابو جعفر منصور - را دیدی؟ گفت: آری، فرمود: به خدا او محمد را به قتل خواهد رساند! عبد العزیز گفت: او محمد را خواهد کشت؟! فرمود: آری.
عبد العزیز گوید: با خود گفتم: به خدای کعبه حسادت کرده است! ولیکن به خدا قسم از دنیا نرفتم مگر آنکه دیدم منصور آن دو را کشت!
وقتی جعفر این را فرمود، آنها پراکنده شدند وبعد از آن دیگر اجتماع نکردند. عبد الصمد وابو جعفر به دنبال آن حضرت رفتند وگفتند: یا ابا عبد الله! شما چنین می گویید؟ فرمود: آری به خدا سوگند، واز آن آگاهم».
همو در /۱۴۲ از عنبسة بن نجاد عابد نقل کرده است: «وقتی جعفر بن محمد (علیه السلام) محمد بن عبد الله بن حسن را می دید، چشمانش پر از اشک می شد ومی فرمود: جانم فدای او! مردم او را مهدی می دانند، اما وی کشته خواهد شد! در کتاب پدرش علی نیامده که وی از خلفای امت باشد».
وی در نقلی دیگر در /۱۷۱ این جریان را از عبد الاعلی بن علی چنین می آورد: «بنی هاشم گرد آمدند. عبد الله بن حسن برایشان سخن راند وپس از حمد وستایش الهی، گفت: شما اهل بیتی هستید که خداوند شما را با رسالت، برتری داد وبرای آن برگزید وبرکت شما را زیاد کرد.
ای ذریه ی محمد وپسر عموها وعترتش! ای کسانی که سزاوارترین مردم برای یاری در راه خدا هستید! خداوند چه کسانی را مانند شما نزدیک به پیامبرش قرار داده است؟ می بینید که کتاب خدا را کنار گذاشته اند، سنّت پیامبر را رها کرده اند، باطل زنده وحق مرده است. در طلب رضای خدا چنان که شایسته ی اوست بجنگید، پیش از آنکه خدا نامتان را از صفحه ی روزگار بردارد وچونان بنی اسرائیل - که محبوبترین بندگانش بودند - نزد او خوار شوید.
می دانید که این قوم [بنی امیه] هر زمان که بعضی شان بعضی دیگر را بکشند، باز خلیفه از میان خود آنان خواهد بود. اکنون خلیفه شان ولید بن یزید را کشته اند، پس بیایید با محمد - که دانستید مهدی است - بیعت کنیم.
آنان گفتند: همه حضور ندارند واگر همه جمع شوند چنین می کنیم. ما جعفر بن محمد را اینجا نمی بینیم!
عبد الله بن حسن کسی را به سراغ ایشان فرستاد ولی حضرت از آمدن ابا کرد. خودش برخاست وگفت: همین الآن او را می آورم. او آمد ووارد سرای فضل بن عبد الرحمن بن عباس بن ربیعة بن حارث [که امام (علیه السلام) هم آنجا بودند] شد. فضل به او جا داد ولی نه در صدر مجلس - ومن فهمیدم که فضل از او مسن تر است -، ولی جعفر، هم به او جا داد وهم او را در صدر قرار داد - ومن فهمیدم او از امام (علیه السلام) مسن تر می باشد -.
پس همه نزد عبد الله آمدیم. او به بیعت با محمد دعوت کرد. جعفر فرمود: تو پیرمردی واگر بخواهی با تو بیعت می کنم، ولی به خدا قسم تو را رها نمی کنم وبا پسرت بیعت نمایم!
عبد الاعلی گوید: [صحیح آن است که] عبد الله بن حسن گفت: به دنبال جعفر نفرستید، زیرا او کار شما را خراب می کند، ولی آنها نپذیرفتند. ایشان آمدند وعبد الله در کنار خود برایشان جا باز کرد وگفت: می دانی که بنی امیه با ما چه کردند، مصلحت را در آن دیدیم که با این جوان بیعت کنیم. امام (علیه السلام) فرمودند: این کار را نکنید که هنوز زمان آن فرا نرسیده است. عبد الله هم خشمگین شد و... هم چنان که گذشت».(۳۱۰)
ابن شهر آشوب در مناقب آل ابی طالب (علیه السلام) ۴/۲۲۸ نقل می کند که امام (علیه السلام) فرمودند: «به خدا سوگند، حکومت نه به تو ونه به پسرت می رسد، بلکه به این - یعنی سفاح - وسپس به این - یعنی منصور - خواهد رسید، واو محمد را در احجار الزیت خواهد کشت. آنگاه برادرش را در طفوف می کشد، در حالی که پاهای اسبش در آب است!
منصور به دنبال امام (علیه السلام) راه افتاد وگفت: یا ابا عبد الله! چه فرمودید؟ امام پاسخ دادند: آنچه شنیدی، والبته رخ خواهد داد.
راوی می گوید: کسی که از منصور شنیده بود، برایم نقل کرد که او گفت: همان زمان برگشتم وبه فراهم ساختن اسباب حکومت پرداختم، وهمان طور شد که ایشان فرمود».(۳۱۱)
نعمانی در غیبت /۲۲۹ از یزید بن ابی حازم: «از کوفه خارج شدم. وقتی به مدینه رسیدم، خدمت امام صادق (علیه السلام) آمدم وسلام کردم. ایشان به من فرمودند: آیا کسی به همراه تو بود؟ گفتم: آری، فرمودند: مشغول به صحبت بودید؟ عرض کردم: بلی، شخصی از مغیریه [پیروان مغیرة بن سعید] با من بود.
امام (علیه السلام) فرمودند: او چه می گفت؟ گفتم: بر این باور بود که محمد بن عبد الله بن حسن قائم است، ودلیل او آن بود که نام او نام پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است ونام پدرش نام پدر آن حضرت.
من به او گفتم: اگر به اسامی استناد می کنی، در فرزندان امام حسین (علیه السلام) هم محمد بن عبد الله بن علی است.
او گفت: این یک کنیز زاده است ومحمد بن عبد الله بن حسن فرزند زنی آزاد.
امام (علیه السلام) فرمودند: چه جوابی به او دادی؟ عرضه داشتم: جوابی نداشتم.
فرمودند: آیا ندانستید که او - یعنی قائم (علیه السلام) - فرزند زنی اسیر است».
در جلد سوم جواهر التاریخ درباره ی مهدی بنی حسن مطالبی گذشت وگذشت که ترجیح دادیم وی یا مهدی عباسیان دچار لکنت زبان بوده است ولذا نمی توانسته سخنش را برساند وبا دست بر ران خود می زده است. از این رو در اوصاف مهدی این مطلب را افزودند تا بر مهدی خودشان منطبق باشد!(۳۱۲)
۸. عباسیان بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دروغ بسته، مهدی را از خود انگاشتند!
تاریخ بغداد ۲/۶۳ از ابن عباس نقل می کند: «ام فضل دختر حارث هلالیه برایم نقل کرد: از کنار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که در حجر اسماعیل بود مرور کردم، ایشان فرمودند: ای ام فضل! تو پسری در رحم داری. عرض کردم: ای رسول خدا! چگونه ممکن است، وحال آنکه قریشیان قسم خورده اند سراغ زنان نروند؟! فرمود: مطلب همان است که گفتم، وقتی وضع حمل کردی، نوزاد را پیش من بیاور!
ام فضل می گوید: بعد از زایمان، نوزاد را خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بردم. در گوش راستش اذان ودر گوش چپش اقامه گفتند وفرمودند: نزد [عباس] پدر خلفاء برو واو را بیاور. من هم آمدم وبه او خبر را رساندم. او مرد زیبا وخوش لباسی بود. نزد آن حضرت آمد وچون ایشان او را دیدند برخاستند ومیان دیدگانش را بوسه دادند ودر طرف راست خود نشاندند. آنگاه فرمودند: این عموی من است، هر که می خواهد به عموی خود افتخار کند. عباس گفت: یا رسول الله! چنین نفرمایید. ایشان گفتند: چرا نگویم وحال آنکه تو عمو وبرادر پدرم وبهترین کس از خاندانم هستی که پس از خود به جا می گذارم!
عباس گفت: ای رسول خدا! این چیست که ام الفضل درباره ی فرزند ما می گوید؟ ایشان گفتند: آری، ای عباس! چون سال صد وسی وپنج فرا رسد، خلافت برای تو وفرزندان تو خواهد بود، یکی از آنها سفاح است، یکی منصور ویکی هم مهدی».!
در گزارشی دیگر چنین آمده: «تا آنکه از میان آنان کسی باشد که با عیسی بن مریم نماز می گزارد».(۳۱۳)
همان ۳/۳۴۳ از هشام بن محمد کلبی: «در اوائل خلافت مأمون در زمانی که وی به بغداد آمده بود نزد معتصم بودم. معتصم قومی را یاد کرد واز آنان بد گفت. من گفتم: ای امیر! خدای تعالی آنان را مهلت داد، ولی آنها به طغیان پرداختند، نسبت به آنها صبر کرد، ولی به ستم روی آوردند. پس گفت: پدرم رشید، از جدّم مهدی، از پدرش منصور، واو از پدرش محمد بن علی، از علی بن عبد الله بن عباس، از پدرش روایت کرد که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به بنی فلان نگاه نمود که با نخوت راه می روند، پس چنان خشمگین شد که غضب در چهره اش آشکار گشت.
آنگاه این آیه را تلاوت کرد: وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ(۳۱۴)، وآن درخت نفرین شده در قرآن. گفتند: این کدام درخت است، تا ما آن را از ریشه بیرون آوریم؟ فرمود: درخت گیاهی نیست، بلکه بنی فلان هستند که چون به حکومت رسند، ظلم کنند وچون امین شمرده شوند، خیانت کنند. سپس با دست بر کمر عباس زد وفرمود: ای عمو! خدا از پشت تو مردی را بیرون می آورد که هلاکت آنها بر دستان اوست».!
الفتن ۱/۱۲۱ و۴۰۰ از کعب: «منصور ومهدی وسفاح، از فرزندان عباس اند».
در عیون الاخبار ابن قتیبة ۱/۳۰۲ آمده است: «وقتی ابن عباس می شنید مردم می گویند: در این امت دوازده خلیفه خواهند بود، می گفت: چقدر سفیه هستید! پس از دوازده تن، سه نفر از ما خواهند بود؛ سفاح، منصور ومهدی که حکومت را به دجال تسلیم می کند.
ابو اسامه می گوید: نزد ما معنای این سخن آن است که فرزندان مهدی، پس از وی خواهند ماند، تا دجال خروج کند».
حاکم در المستدرک ۴/۵۱۴ روایتی را از مجاهد نقل می کند وصحیح می شمارد، وی می گوید: «عبد الله بن عباس به من گفت: اگر نبود آنکه تو مانند اهل بیت هستی برایت این سخن را نمی گفتم. من گفتم: بگو که آن را به کسی که خوشایند تو نباشد نخواهم گفت. او گفت: از ما اهل بیت چهار نفر هستند؛ سفاح، منذر، منصور ومهدی.
گفتم: در مورد اینان توضیح بده. او هم گفت: اما سفاح، او ممکن است یارانش را بکشد واز دشمنش بگذرد. منذر ثروت بسیاری را می بخشد وبرایش گران نخواهد بود، ولی اندکی از حق خود را به کسی نمی دهد. منصور به مقدار نیمی از نصرت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر دشمنانش، نصرت می یابد، دشمن از آن حضرت به فاصله ی دو ماه می هراسید واز منصور به فاصله ی یک ماه. اما مهدی؛ او زمین را پر از عدالت می کند همان طوری که پر از جور شده است، چارپایان ودرندگان در روزگار او در امنیّت خواهند بود وزمین گنج هایش را که به صورت اسطوانه هایی از طلا ونقره است، بیرون خواهد داد».
در مقدمه ی ابن خلدون /۲۵۳ این گزارش را می آورد ومی نویسد: «این روایت را اسماعیل بن ابراهیم بن مهاجر از پدرش نقل می کند. اسماعیل ضعیف است، وپدرش ابراهیم اگرچه مسلم از او نقل حدیث می کند، اما اکثر علماء وی را تضعیف کرده اند».
حافظ ابن صدیق مغربی در رد ابن خلدون /۵۴۳ می نویسد: «حاکم این حدیث را صحیح دانسته است، ولی ذهبی آن را تضعیف می کند به اینکه اجماع بر ضعف اسماعیل داریم، اما پدرش چنین نیست».
بیهقی در دلائل النبوة ۶/۵۱۳ از سعید بن جبیر: «ما با خود می گفتیم: دوازده امیر خواهند بود وبعد از آن امیری نخواهد بود، سپس دوازده امیر خواهند بود که بعد از آن قیامت است. عبد الله بن عباس که می شنید گفت: چقدر نادانید! از ما اهل بیت بعد از آنها منصور، سفاح ومهدی خواهند آمد که مهدی امارت را به عیسی بن مریم می سپارد».!
همو در /۵۱۴ از ضحاک از ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «سفاح، منصور ومهدی از ما هستند».(۳۱۵)
البدایة والنهایة ۶/۲۴۶ درباره ی این روایت می نویسد: «این سند ضعیف است وصحیح آن است که ضحاک هیچ روایتی از ابن عباس نشنیده است. لذا روایت منقطع می باشد».
تاریخ بغداد ۹/۳۹۹ از ابو سعید خدری روایت می کند: «از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم: قائم، منصور، سفاح ومهدی از ما هستند. خلافت به قائم می رسد وبه اندازه ی شاخ حجامت هم خونی ریخته نمی شود. پرچم منصور باز نمی گردد [وشکست نمی خورد]. سفاح هم مال می بخشد وخون ریزی می کند. واما مهدی، زمین را پر از عدل می کند، چنان که از ستم آکنده شده است».!
ذخائر العقبی /۲۰۵ به نقل ابن عباس از پدرش آورده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او رو کرد وفرمود: «این عمویم، پدر خلفاست. سخی ترین وخوش سیماترین قریش است. از نسل او سفاح ومنصور ومهدی خواهند بود.
حافظ ابو القاسم سهمی آن را روایت کرده است».
جامع الاحادیث سیوطی ۵/۳۷۵ از ام سلمه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند: «پیوسته خلافت در میان فرزندان عمویم - شبیه پدرم - عباس است، تا آن را تسلیم دجال کنند».
اسعاف الراغبین /۱۵۱ می نگارد: «در سند آن وضّاعی [دروغ پردازی] حضور دارد که روایت از آنها [راویان] نشنیده است».
فیض القدیر ۶/۲۷۸ می نویسد: «ابن عدی گوید: ابن ولید حدیث جعل می کرد، آنها را به هم می پیوست، اسناد ومتون روایات را می دزدید ودگرگون می کرد. ابن ابی معشر می گوید: او کذّاب است. سمهودی نیز می نویسد: در سند این روایت محمد بن ولید وضّاع وجود دارد. واگر هم صحیح می بود آن را بر مهدی، سومین خلیفه ی عباسیان حمل می کردیم».
حافظ مغربی در رد ابن خلدون /۵۶۳ می گوید: «این روایت غریب ومورد انکار است. برخی توجیه کرده اند که مهدی از جهت مادر عباسی است واز جهت پدر حسنی، ولی اینچنین نبوده وحدیث اصلاً صحیح نیست».
الاذاعة /۱۳۵ از الافراد والجامع الصغیر آن را نقل می کند ومی نویسد: «شوکانی در التوضیح گفته است: بین این سه حدیث ودیگر احادیث گذشته می توان چنین جمع کرد که مهدی از جهت مادر، از فرزندان عباس است. اگر این جمع را نپذیریم احادیثی که او را از فرزندان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) معرفی می کند، رجحان دارد».
الصواعق ابن حجر /۲۳۷ می نویسد: «سند آنها ضعیف است، ولی بر فرض صحّت، منافاتی با اینکه مهدی از نسل فاطمه است - ودر احادیثی که هم بیشتر است وهم صحیح تر، آمده - ندارد، زیرا بنابراین فرض در او هم شعبه ای از بنی عباس است وهم شعبه ای از نسل حسین».
نگارنده: بعد از آنکه خود گواهی می دهند که جاعل این احادیث محمد بن ولید غلام بنی عباس است واو را کذّاب ووضّاع ومتروک الحدیث عنوان می کنند، دیگر جایی برای تلاش شوکانی وابن حجر برای این توجیه - که مادر او عبّاسی است - وجود ندارد. پندار ذهبی نیز - که احادیث از دو مهدی مستقل سخن می گویند که اوصاف متّحدی دارند ویکی عباسی است ودیگری از نسل حضرت فاطمه (علیها السلام) - چنین وضعیّتی دارد.
روایات جعلی سنیان در تحریف حدیثی صحیح!
ظاهر آن است که احادیث دروغین آنها در این باره که مهدی از فرزندان عباس است، برای سرپوش گذاردن بر این است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به عباس خبر دادند که فرزندانش چه ها خواهند کرد!
غیبت نعمانی /۲۴۷ از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند: «روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در بقیع بودند که حضرت امیر (علیه السلام) آمد وسراغ ایشان را گرفت، گفتند در بقیع است. او نزد ایشان آمد وسلام کرد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: بنشین، واو را سمت راست خود نشاند.
بعد جعفر بن ابی طالب آمد وسراغ آن حضرت را گرفت وگفتند در بقیع است. او هم نزد ایشان آمد وسلام کرد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) او را سمت چپ خود نشاند.
آنگاه عباس آمد وسراغ ایشان را گرفت وگفتند در بقیع است. او نیز آمد وسلام کرد وپیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را روبه روی خود نشاندند.
سپس به امیر المؤمنین (علیه السلام) رو کرده فرمودند: یا علی! آیا تو را بشارت ندهم؟ آیا تو را خبر ندهم؟ عرضه داشت: آری، یا رسول الله! فرمودند: هم اینک جبرئیل نزد من بود وخبر داد که قائم - که در آخر الزمان قیام می کند وزمین را از عدل آکنده می سازد، همان سان که از ستم وجور پر شده است - از نسل تو از فرزندان حسین است.
ایشان عرض کردند: یا رسول الله! هر خیری که از ناحیه ی خدا به ما می رسد، به واسطه ی شماست.
پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به جعفر بن ابی طالب رو کردند وفرمودند: ای جعفر! آیا به تو مژده ندهم؟ آیا تو را خبر ندهم؟ او گفت: آری، یا رسول الله! فرمودند: اکنون جبرئیل نزد من بود وخبر داد آن کسی که پرچم را به قائم می سپارد از نسل توست، آیا او را می شناسی؟ جعفر در پاسخ گفت: نه، ایشان فرمودند: آن کسی که صورتش مانند دینار است، دندان هایش چونان ارّه وشمشیرش پاره ی آتش. با خواری وارد سپاه می شود وبا عزت بیرون می آید. وجبرئیل ومیکائیل او را در میان می گیرند.
سپس رو کردند به عباس وفرمودند: عموی پیامبر! آیا خبری را که جبرئیل برایم آورده برایت بگویم؟ او هم گفت: آری، یا رسول الله! ایشان فرمودند: جبرئیل به من گفت: بدا به حال ذریه ی تو از فرزندان عباس! او عرضه داشت: ای رسول خدا! آیا از زنان دوری گزینم؟ فرمودند: خداوند از آنچه واقع می شود فارغ شده است».
همان /۲۴۸ از عبد الله بن عباس نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به پدرم فرمودند: «ای عباس! بدا به حال ذریه ام از دست فرزندان تو وبدا به حال ذریه ی تو از فرزندان من. عرض کرد: ای رسول خدا! از آمیزش با زنان دوری نکنم؟ - ویا گفت: آیا خودم را عقیم نکنم؟ - آن حضرت فرمودند: علم خدا گذشته است وامور به دست اوست، ودر فرزندان من همان خواهد شد».
سلیم /۴۲۷ با سند خود از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند: «خداوند آخرت را برای ما اهل بیت برگزید ودنیا را برایمان نپسندید. سپس به ابن عباس رو کردند وفرمودند: سرآغاز نابودی بنی امیه - وپس از آنکه ده نفر از آنها به حکومت می رسند - بر دست فرزندان توست، پس آنان از خدا بترسند ومراقب عترت وفرزندان من باشند.
چرا که دنیا برای هیچ کسی پیش از ما وپس از ما بقا نداشته ونخواهد داشت. دولت ما آخرین دولت هاست. [در آن روزگار] هر روزی دو روز خواهد بود وهر سالی دوسال. آن کسی که زمین را همان گونه که از جور وستم پر شده از عدل وداد می آکند، از ماست».
منصور ادّعا کرد پسرش مهدی موعود است!
عباسیان به این ادعا بسنده نکردند که پرچم های خراسان را - که برای یاری امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وعده داده شده - بیرق های انقلاب خود معرفی کنند، ونیز به احادیث دروغینی که جعل کردند ودر آن چنین جلوه دادند که رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) به عباس بشارت داده است که حکومت تا زمان خروج دجال در میان فرزندان اوست، اکتفا نکردند!
بلکه منصور پس از آنکه محمد بن عبد الله - که حسنیون مدّعی مهدویّت او بودند - وبرادرش ابراهیم را کشت، بر آن شد تا پسرش محمد بن عبد الله را مهدی موعود معرفی کند!
ذهبی در تاریخ الاسلام ۹ /۴۹ نقشه ی منصور واجبار برادرش عیسی را بر اینکه خود را از خلافت خلع کند، چنین وصف می کند: «سفاح به هنگام احتضار خلافت را به منصور وپس از وی به عیسی سپرد. منصور هم با ملاطفت ونرمی با برادرش سخن گفت تا او را به کناره گیری از قدرت وادارد. عیسی در پاسخ گفت: سوگندها وپیمان هایی را که بر گردن من ومسلمین است چه کنم؟
وقتی منصور دید برادرش از کناره گیری امتناع می کند، از او روگردان شد. وی در مجالس مهدی را بر عیسی مقدم می داشت. آنگاه بر آن شد تا در خانه ی عیسی گودالی حفر کند که وی در آن بیفتد وبه هلاکت برسد. اما او مراقب بود. پس از مدتی بیمار شد، حتی می گویند: منصور او را مسموم کرد. عیسی برای رفتن به کوفه برای معالجه از برادر اجازه گرفت. کسی که او را بدین سفر ترغیب نمود، طبیب او بختیشوع بود. او گفت: به خدا سوگند جرأت مداوای تو را ندارم وبر جان خود ایمن نیستم. منصور به وی اجازه ی رفتن به کوفه را داد. بیماری عیسی تا آنجا پیش رفت که موی سرش ریخت. ولی پس از مدّتی بهبودی یافت.
پسرش موسی به علّت خوف بر جان خود وپدرش تلاش کرد تا پدر را بر اطاعت منصور وادارد ودر این راستا حیله ای اتّخاذ کرد. موسی به منصور گفت: در حضور پدرم فرمان بده که اگر کناره گیری نکند، مرا خفه کنند! منصور هم کسی را برای انجام این کار فرستاد. عیسی چون این را دید فریاد زد وخود را از قدرت خلع نمود وگفت: این دست من است وبا مهدی بیعت می کنم».(۳۱۶)
و بدین ترتیب منصور به مقصود خویش نائل شد وبرادرش از قدرت کناره گیری کرد. او در قصر رصافه که آن را مخصوص مهدی بنا کرده بود، مجلسی تشکیل داد وفقها وقضاة را حاضر کرد. آنان هم آمدند وبا ولیّ عهد او مهدی منتظَر (!) بیعت کردند.
ابن عساکر در ۴۸ /۹ می نویسد: «منصور برای مردم سخنرانی کرد وماجرای عیسی ورضایت او به مقدّم داشتن مهدی در ولایت عهدی را بیان نمود. عیسی نیز سخن گفت وخلافت را تسلیم مهدی نمود. مردم هم با مهدی وبعد از مرگ او با عیسی بیعت کردند».
الاغانی ۱۳/۳۱۳ از فضل بن ایاس هذلی کوفی: «منصور در صدد آن بود که برای مهدی بیعت بگیرد، ولی پسرش جعفر به این کار اعتراض داشت. منصور فرمان داد تا مردم اجتماع کنند وبه دنبال آن سخنرانان به سخنرانی پرداختند. شاعران نیز در وصف مهدی وفضائل او سروده های خود را ارائه کردند واز جمله ی آنان مطیع بن ایاس بود. مطیع پس از سخنرانی وشعر خوانی به منصور رو کرد وگفت: یا امیر المؤمنین! فلانی از فلانی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کند که گفتند: مهدی که محمد بن عبد الله است از ماست ومادر او از غیر ما، او زمین را که پر ازستم شده پر از عدالت خواهد کرد. واین عباس بن محمد برادرت نیز بر این سخن گواهی می دهد. آنگاه به عباس رو کرد وگفت: تو را به خدا قسم می دهم، آیا این حدیث را شنیده ای؟ او هم از ترس منصور پاسخ مثبت داد!
سپس منصور مردم را به بیعت با مهدی امر کرد. وقتی مجلس به پایان رسید، عباس بن محمد که چنان شوکه بود که گویا در آنجا حضور نداشت گفت: آیا این زندیق را دیدید که بر خدای (عز وجل) ورسولش دروغ بست ومرا نیز به گواهی گرفت، من هم از ترس منصور شهادت دادم وهمه ی کسانی که حضور داشتند مرا تکذیب کردند؟!
این خبر به جعفر پسر منصور رسید، او هم مطیع را - که خادم وبسیار نزدیک به او بود - از خود راند.
جعفر بسیار شوخ طبع بود، وقتی شنید مطیع چنین کاری کرده است، خشمگین شد وبیعت با محمد برایش گران آمد، پس عورت خود را بیرون آورد وسخن رکیکی گفت که از نقل آن خودداری می کنیم».(۳۱۷)
ولیکن بعدها دیدند که این مهدی نه تنها قرار نیست ظلم وستم را از زمین محو سازد، بلکه با فسق وفجوری که خود دارد آن را می گستراند! نه تنها بدون شمارش بخشش می کند، بلکه اموال مسلمین را مصادره کرده موجب فقر وبیچارگی آنان می شود! می نویسند: «او می گسار، نی نواز وخونریز بوده است ودختری آوازه خوان وموسیقی دان از خود به جا می گذارد که عُلَیّه عباسی نام دارد».(۳۱۸)
مهدی شیفته ی کبوتر بازی بود، به همین خاطر راویان دربار به حدیث نبوی: «شرط بندی تنها در تیر اندازی، شتر سواری واسب دوانی است»، قسم چهارمی که پرنده بازی باشد را افزودند واو هم به راوی آن کیسه ای طلا بخشید!(۳۱۹)
وی زورگو وخونریز بود ومردی را به خاطر نقل حدیثی از اعمش به قتل رساند.(۳۲۰) او در خواب دید که چهره اش سیاه است، ودر پی آن دختری برایش زاده شد، ودر بیداری چنین شد!(۳۲۱)
او به دنبال فرصتی بود تا عیسی پسر عموی پدر وولیّ عهد خود را از بین برد، همو که خود را از قدرت خلع کرده بود، در نتیجه او را به هلاکت رساند وپسرش موسی را ولیّ عهد خود کرد.(۳۲۲)
او زمام امور دولت را به همسرش خیزران سپرد(۳۲۳)، ودر جبال ایران شهر سیروان را بنا کرد ودر همان جا مرد ومدفون شد.(۳۲۴)
وی ده سال حکومت کرد ودر سال ۱۶۹ در سنّ ۴۳ سالگی مرد.(۳۲۵)
از این رو نواصب مجبور شدند اعتراف کنند به اینکه او مهدی موعود نبوده است!(۳۲۶)
۱۱. هارون الرشید به دروغ پدر وجدّش اعتراف می کند!
اعلام الوری /۳۶۵ از سلیمان بن اسحاق بن سلیمان بن علی بن عبد الله بن عباس آورده است: «پدرم برایم نقل کرد: روزی نزد رشید بودم که سخن از مهدی وعدالتش به میان آمد ودر این باره بسیار سخن گفته شد. او گفت: گمان می کنم شما می پندارید او پدر من مهدی است!
او از پدرش از پدربزرگش از ابن عباس از عباس برایم روایت کرد که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او فرمودند: ای عمو! از نسل من دوازده خلیفه خواهند بود، آنگاه اموری زشت، سخت ودشوار جلوه خواهد کرد، سپس مهدی از فرزندان من قیام می کند وخداوند در یک شب امر او را مهیّا می سازد. او زمین را - همان سان که از ظلم آکنده شده - از عدالت پر خواهد نمود. وهر آن مقدار که خدا بخواهد در زمین درنگ خواهد کرد، آنگاه دجال خروج می کند».(۳۲۷)
۱۲. اندکی پیش از ظهور امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، دوازده دروغ پرداز ادّعای مهدویت می کنند:
شیخ مفید (رحمه الله) در ارشاد /۳۵۸ از ابو خدیجه از امام صادق (علیه السلام): «قائم خروج نمی کند، مگر آنکه پیش از او دوازده نفر از بنی هاشم خروج کنند که همگی مردم را به سوی خود می خوانند».(۳۲۸)
کافی ۱/۲۳۸ وغیبت نعمانی /۱۵۱ از آن حضرت چنین روایت می کنند: «دوازده پرچم مشتبه برافراشته خواهند شد که از یکدیگر قابل تشخیص نیستند! مفضل گوید: من گریستم. امام (علیه السلام) فرمودند: ای ابا عبد الله! چرا گریه می کنی؟ عرضه داشتم: چرا گریه نکنم وحال آنکه شما می فرمایید: دوازده پرچم که از یکدیگر قابل تمییز نیستند، برافراشته خواهند شد؟ [در چنین وضعیّتی] ما چه کنیم؟
امام (علیه السلام) به [نور] خورشید که داخل اتاق شده بود نگریسته فرمودند: ای ابا عبد الله! این خورشید را می بینی؟ گفتم: آری، فرمودند: به خدا سوگند امر [امامت وحقّانیت] ما از این خورشید روشن تر است».
الفتن ۱/۲۹۱ نقل می کند: «سپس مهدی به طرف عراق می رود. پیش از آن، دوازده پرچم در کوفه برافراشته می شود که صاحبان آنها معروف هستند. مردی از فرزندان حسن یا حسین که به پدرش دعوت می کند، در کوفه کشته می شود».
۱۳. حذف نسب امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از کتاب الفتوحات المکیة!
از جمله تحریفاتی که رخ داده است، تحریف در الفتوحات المکیة ابن عربی است. تعدادی از منابع تصریح وی را بر نسب حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) واینکه ایشان فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) ونیز از نسل امیر المؤمنین وصدیقه ی طاهره (علیهما السلام) است نقل کرده اند، ولیکن نواصب آن را در چاپ های کتاب حذف کرده اند!
در الزام الناصب ۱ /۱۹۲ می نویسد: «محیی الدین بن عربی در باب سیصد وشصت وشش فتوحات می گوید: بدانید که البته مهدی خروج خواهد کرد. اما خروج نمی کند مگر بعد از آنکه ظلم وجور در زمین فراگیر شود، پس او می آید وآن را از داد وعدل آکنده می سازد. اگر تنها یک روز از دنیا باقی مانده باشد، خدا آن را چنان طولانی می گرداند تا او به خلافت رسد.
او از عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) واز نسل فاطمه است. جدّ او حسین بن علی بن ابی طالب است وپدرش حسن عسکری پسر امام علی النقی پسر امام محمد تقی پسر امام علی الرضا پسر موسی الکاظم پسر امام جعفرصادق پسر امام محمد باقر پسر امام زین العابدین علی پسر امام حسین بن علی بن ابی طالب است ونامش مشابه نام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشد.
مسلمانان بین رکن ومقام با او بیعت می کنند. او در هیئت وظاهر شبیه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است ولی در اخلاق از ایشان پایین تر است، زیرا کسی در اخلاق مانند ایشان نخواهد بود، خداوند تعالی می گوید: وَإِنَّک لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ(۳۲۹)، وراستی که تو اخلاقی والا داری.
پیشانی او بلند است وبینی اش برجستگی دارد. اهل کوفه بیشترین یاری را به او می رسانند. او مال را به تساوی قسمت می کند ودر میان رعیّت به عدالت رفتار خواهد نمود. خضر در مقابل او راه می رود. او پنج، هفت ویا نه سال زندگی خواهد کرد. شیوه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را پیروی می کند واز آن تخطّی نمی نماید.
او فرشته ای دارد که به او کمک می کند، ولی آن را نمی بیند. روم را به همراه هفتاد هزار مسلمان با تکبیر فتح خواهد نمود. خدا اسلام را پس از آنکه به ذلّت دچار شده، به وسیله ی او عزّت خواهد بخشید وبعد از آنکه مرده است، زنده خواهد کرد.
او جزیه تعیین، وبا شمشیر به خدا دعوت می کند. هر که ابا کند کشته می شود وهر که به نزاع بپردازد، تنها وبدون یاور می ماند. او به دینی به دور از آراء حکم می نماید».
این در حالی است که در فتوحاتی که هم اکنون موجود است چنین آمده است، در ۳ /۳۲۷ آمده است: «بدان - خداوند ما را تأیید کند - که خدا خلیفه ای دارد که وقتی زمین پر از ستم وجور شده، قیام می کند وآن را از عدل وداد مملو می سازد. اگر تنها یک روز از دنیا باقی مانده باشد، چنان آن را طولانی خواهد کرد تا این خلیفه که از عترت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) واز فرزندان فاطمه است به حکومت رسد.
نام او شبیه نام پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است وجدّ او حسین بن علی بن ابی طالب. بین رکن ومقام با او بیعت می کنند. او در ظاهر به پیامبر شبیه است، ولی در خلق وخو از ایشان پایین تر است، زیرا کسی در اخلاق مانند ایشان نخواهد بود، خداوند تعالی می گوید: وَإِنَّک لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ.
پیشانی اش بلند است وبینی اش برجستگی دارد. اهل کوفه بیشترین یاری را به او می رسانند. او مال را به تساوی قسمت می کند ودر میان رعیّت به عدالت رفتار خواهد نمود واختلافات را فیصله خواهد داد.
مردی نزد او می آید ومی گوید: به من مالی بده، او هم که اموال را مقابل خود دارد، آن مقداری که او می تواند با خود حمل کند، در لباسش می ریزد.
او در برهه ای قیام می کند که دین ضعیف شده است. خدا به دست او آنچه را که به وسیله ی قرآن اصلاح نکرده، اصلاح می کند. شخصی که جاهل، بخیل وترسوست، توسّط خدا در یک شب اصلاح می شود وبه داناترین، سخی ترین وشجاع ترین مردم مبدّل می گردد.
نصرت در مقابل او راه می رود. پنج، هفت ویا نه سال زندگی خواهد کرد. شیوه ی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را پیروی می کند واز آن تخطّی نمی نماید. او ناتوان را حمل می کند وضعیف را در راه حق تقویت می کند. او از میهمان پذیرایی می کند ومصیبت دیدگانی را که در راه خدا مصیبت دیده اند، یاری می رساند. به سخن خود عمل می کند، آنچه را می داند می گوید، وآنچه را می بیند می داند.
روم را در کنار هفتاد هزار نفر از فرزندان اسحاق با تکبیر فتح خواهد نمود. حماسه ی بزرگ را که میهمانی خدا در عکا باشد، درک خواهد کرد.
ظلم وظالم را از بین می برد، دین را بر پا می دارد، در اسلام روح می دمد وآن را پس از ذلّت ومرگ، عزّت می بخشد وزنده می گرداند. جزیه تعیین می کند وبا شمشیر به سوی خدا فرا می خواند. هر که ابا کند کشته می شود وهر که نزاع نماید، تنها وبدون یاور خواهد ماند. او حقائق دین را - آنچنان که اگر رسول خدا زنده بود، انجام می داد - آشکار خواهد نمود.
مذاهب را از روی زمین بر خواهد چید، وتنها دین خالص باقی خواهد ماند. دشمنان او کسانی هستند که احکام او را مخالف احکام رهبران خود می بینند، ولی با ناخوشنودی واز ترس شمشیر وغضب او، واز سر طمع، به حکم او در می آیند.
عموم مسلمانان بیش از خواص آنها از وجود او مسرورند. عارفان به خدا به جهت شناختی که خدا از او به آنان می دهد با او بیعت می کنند.
او مردانی الهی دارد که دعوت او را اقامه می کنند واو را یاری می رسانند. آنان وزیرانی هستند که بارهای مملکت را به دوش می کشند واو را در مأموریت الهی یاری می کنند.
عیسی بن مریم برای او در کنار مناره ی سفیدی که در شرق دمشق است، در حالی که دو جامه ی زرد در بر دارد وبر دو فرشته تکیه داده است، فرود می آید. از سر او مانند پیمانه ای که فرو می ریزد، آب می ریزد، گویا از حمّام آمده است. مردم می خواهند نماز عصر را بخوانند که امام برای او از جای خود کنار می رود. پس او جلو آمده بر آنان به سنت محمد نماز می گزارد. او صلیب ها را در هم می شکند وخوک ها را می کشد.
خداوند مهدی را پاک ومطهّر قبض روح می کند.
در زمان او سفیانی در کنار درختی در غوطه ی دمشق(۳۳۰) کشته می شود، ولشکر او در بیابانی بین مدینه ومکه به زمین فرو می روند. چنان که تنها یک نفر از آنها باقی می ماند که از جهینه است. این لشکر سه روز مدینه را برای خود مباح کرده بودند وبعد از آن به سمت مکه می رفتند که به این بلا دچار می شوند. هر کسی که او را به همراهی با این لشکر مجبور کرده بودند، با همان نیّتی که داشته محشور می شود.
قرآن حاکم است وشمشیر نابودگر، لذا در روایتی وارد شده است: خداوند به وسیله ی سلطان آنچه را که به وسیله ی قرآن اصلاح نکرده اصلاح می نماید.
ألا إن ختم الأولیاء شهید وعین إمام العالمین فقید هو السید المهدی من آل أحمد هو الصارم الهندی حین یبید هو الشمس یجلو کل غم وظلمة هو الوابل الوسمی حین یجود.
بدانید که آخرینِ اولیاء گواه است وامام جهانیان در میان نیست.
او آقا ومهدی از خاندان احمد وشمشیر هندی است، آن هنگام که نابود می سازد.
او خورشید است وهر اندوه وظلمتی را از میان می برد، او باران بهاری است هنگامی که می بارد».

فصل (۹): اوصاف امام (عجّل الله فرجه) / برخی اوصاف جسمی ومعنوی امام عصر (عجّل الله فرجه)

برخی اوصاف جسمی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)(۳۳۱):
۱. پیشانی او بلند است، بینی اش برجستگی دارد ودندان هایش فاصله
سنن ابو داود ۴ /۱۰۷ از ابو سعید خدری از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «مهدی از من است. پیشانی او بلند است وبینی اش برجستگی دارد. او زمین را همانسان که پر از ستم وجفا شده است، از عدل وداد آکنده می سازد، وهفت سال حکومت خواهد کرد».(۳۳۲)
مسند احمد ۳ /۱۷ از ابو سعید از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «قیامت به پا نمی شود مگر پس از آنکه مردی از اهل بیت من به حکومت رسد. پیشانی او بلند است وبینی اش برجستگی دارد. او زمین را از عدالت مملو می سازد، همان گونه که پیش از آن از ستم پر شده است، واین هفت سال خواهد بود».
مسند ابو یعلی ۲ /۳۶۷ از همو چنین نقل می کند: «از میان اهل بیتم کسی در این امت قیام خواهد کرد که پیشانی اش بلند است وبینی اش برجستگی دارد. او عدالت را در زمین می گسترد، چنان که از جفا وبیداد آکنده شده است».
الدر المنثور ۶ /۵۷ می نویسد: «احمد وابو داود از ابو سعید از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت می کنند...».
سنن الدانی /۹۴ از همو روایت می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «در آخر الزمان مردی جوان وخوش سیما که پیشانی اش بلند است وبینی اش برجستگی دارد، از عترت من قیام می کند. او زمین را که قبل از او از ستم وظلم پر شده، از داد وعدل آکنده خواهد ساخت، وهفت سال حکومت خواهد کرد».(۳۳۳)
المستدرک ۴ /۵۵۷ از ابو سعید خدری نقل می کند - وآن را بنابر شرط مسلم صحیح می شمارد - که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «مهدی از ما اهل بیت است. بینی اش برجستگی دارد وپیشانی اش بلند است. او به این مقدار زندگی می کند - ودست چپ خود را باز کردند وبه همراه دو انگشت مسبّحه [سبّابه] وابهام نشان دادند [یعنی هفت سال] -».(۳۳۴)
الفتن ۱ /۳۷۳ از ابوسعید از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم): «مهدی پیشانی اش بلند است وبینی اش برجستگی دارد».(۳۳۵)
الفردوس ۴ /۲۲۱ از حذیفه از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم): «مهدی مردی است از فرزندان من، چهره ی او مانند ماهِ درخشان است، رنگ او رنگ عربی(۳۳۶) است واندام او اسرائیلی(۳۳۷) او زمین را پر از داد خواهد ساخت، همان طور که از ستم پر شده است. اهل آسمان وزمین و[حتی] پرنده در آسمان از خلافت او رضایتمند خواهند بود. او بیست سال حکومت خواهد داشت».
در منابع ما شیعیان نیز طبری امامی روایاتی را که ابو یعلی واحمد از ابو سعید آورده اند، نقل می کند.(۳۳۸)
۲. او مسن است، ولی جوان جلوه می کند ومرور روزگاران او را پیر نخواهد کرد:
کمال الدین ۲ /۶۵۲ از ابو الصلت هروی نقل می کند: «از امام رضا (علیه السلام) درباره ی نشانه های قائم به هنگام قیام پرسیدم وایشان فرمودند: علامت او این است که مسن است ولی جوان جلوه می کند، کسی که او را می نگرد چهل ساله وحوالی آن تخمین می زند. از علامات ظهور او آن است که با گذر روزها وشب ها پیر نمی شود، تا آنکه اجل فرا رسد».
غیبت نعمانی /۱۸۸ و۲۱۱ از علی بن ابی حمزه از امام صادق (علیه السلام) چنین نقل می کند: «چون قائم قیام کند، مردمان او را نخواهند پذیرفت، چون جوان وشاداب می آید. تنها کسانی که خدا در عالم ذرّ نخستین از آنها میثاق گرفته است بر اعتقاد به او خواهند بود.
در روایتی دیگر ایشان فرمودند: بالاترین گرفتاری آن است که امامشان به صورت جوان می آید وحال آنکه او را پیرمرد می انگاشتند».(۳۳۹)
۳. سفید مایل به سرخی:
کمال الدین ۲ /۶۵۳ روایت می کند که حضرت امیر (علیه السلام) بر منبر فرمودند: «در آخر الزمان مردی از فرزندان من قیام می کند. او سفید مایل به سرخی است،... ران هایی ستبر دارد، استخوان های شانه اش بزرگ است، در پشت خود دو خال دارد که یکی به رنگ پوست اوست ودیگری مانند خال پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم).
او دو نام دارد: یکی پنهان ودیگری آشکار. آنکه پنهان است احمد وآنکه آشکار است محمد.
چون پرچمش را به اهتزاز در آرد، میان مشرق ومغرب را روشن می کند. او دستش را بر روی سر بندگان می گذارد وبه دنبال آن هیچ مؤمنی نخواهد بود مگر آنکه دلش از پاره ی آهن سخت تر می شود وخدا بدو نیروی چهل مرد می دهد. هیچ مرده ای نخواهد بود مگر آنکه سرورِ این امر به قبرش وارد می شود. آنان در قبرها با هم دیدار می کنند وبه قیام قائم (علیه السلام) بشارت می دهند».(۳۴۰)
۴. چشمان او گود، ابروانش بر آمده ومیان دو شانه اش عریض است:
غیبت نعمانی /۲۱۵ از حمران بن اعین نقل می کند: «به امام باقر (علیه السلام) گفتم: فدایتان گردم، من بر کمر خود کیسه ای که در آن هزار دینار بود بسته ووارد مدینه شدم، وبا خدا عهد کرده بودم که دینار دینار آن را بر در خانه ی شما انفاق کنم، مگر آنکه سؤالم را پاسخ دهید!
امام (علیه السلام) فرمودند: بپرس وپاسخ بگیر، ودینارهایت را انفاق نکن. عرضه داشتم: شما را به خویشاوندی با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) قسم می دهم، آیا صاحب الامر وقائم شمایید؟ فرمودند: نه. گفتم: پدر ومادرم فدایت، او کیست؟ ایشان فرمودند: او به سرخی مایل، چشمانش گود، ابروانش بر آمده، میان دو شانه اش عریض است...».
ایشان در ادامه روایتی دیگر را نقل می کند: «حمران گوید: از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم: شما قائم هستید؟ فرمودند: از نسل رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم، وخواهان [انتقام و] خون(۳۴۱)، وخداوند هر آنچه را بخواهد انجام می دهد. سؤالم را تکرار کردم وایشان فرمودند: می دانم مقصودت چیست، آنکه درباره اش می پرسی...».
۵. نام او نام من است وشمائل او شمائل من:
کمال الدین ۲ /۴۱۱ از امام صادق (علیه السلام) از رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که فرمودند: «قائمِ از فرزندان من، همنام وکنیه ی من است. شمائل مرا دارد وسنّت مرا به اجرا می گذارد. او مردمان را بر ملّت وشریعت من وامی دارد وبه کتاب خدای (عز وجل) دعوت می کند. هر که فرمان او برد، از من اطاعت کرده است، هر کس او را عصیان کند، مرا عصیان نموده است، هر که او را در غیبتش انکار کند، مرا انکار کرده است، هر کس او را تکذیب نماید، مرا تکذیب کرده وهر که تصدیق او کند، مرا تصدیق کرده است.
از کسانی که مرا درباره ی او تکذیب می کنند، سخن مرا درباره ی او منکر می شوند، وامتم را از راهش گمراه می کنند، به خدا شکایت می کنم وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ(۳۴۲)، وکسانی که ستم کرده اند به زودی خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت».
این دست احادیث وسایر روایات از شباهت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در ظاهر وخلق وخو حکایت دارند، ونیز اینکه از سنّت آن حضرت پیروی می کند واسلام وقرآن را زنده می گرداند ونور آن را منتشر می سازد.
۶. سیره ی امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در پوشاک:
کافی ۱ /۴۱۱ و۶ /۴۴۴ از حماد بن عثمان نقل می کند: «در حضور امام صادق (علیه السلام) بودم که مردی خدمت ایشان عرض کرد: خداوند امور شما را سامان دهد، شما می گفتید که علی بن ابی طالب (علیه السلام) لباس خشن در بر می کرد، او جامه ای چهار درهمی - ویا حدود همین قیمت ها - را می پوشید، اما شما لباس جدید می پوشید؟!
امام (علیه السلام) فرمودند: همانا علی بن ابی طالب (علیه السلام) آن لباس را در زمانی می پوشید که بر او خرده نمی گرفتند، واگر امروز چنان لباسی را در بر می کرد، بدان مشهور [وانگشت نما] می شد.
بهترین لباس در هر زمانی لباس اهل آن زمان است. جز آنکه هنگامی که قائم ما اهل بیت قیام کند، لباس امیر المؤمنین (علیه السلام) را خواهد پوشید وبه سیره ی ایشان رفتار خواهد کرد».
تحف العقول /۴۴۶ روایت می کند: «معمر بن خلاد به امام رضا (علیه السلام) گفت: خداوند فرج شما را نزدیک گرداند. ایشان فرمودند: ای معمر! آن فرج [که به دنبال آسایش ورفاه در آن هستی] فرج شما خواهد بود، اما من - به خدا قسم - توشه دانی که در آن یک کف دست آرد هست ومهر شده، خواهم داشت».
این سخن بدان معناست که وقتی ما به حکومت برسیم، رفاه وتنعّم برای شماست، اما ما با فقراء هم سان خواهیم زیست وطعام من بسان ندارترین مردم خواهد بود، چونان حضرت امیر (علیه السلام).
۷. این وصف: «بین دو ران او فاصله است» برای آن حضرت ثابت نیست:
شرح نهج البلاغة ۱ /۲۸۱ از اسماعیل بن عباد از حضرت امیر (علیه السلام): «ایشان مهدی را یاد کردند، او را از نسل امام حسین (علیه السلام) معرفی نمودند واوصافش را بر شمردند: مردی است که پیشانی اش بلند است وبینی اش برجستگی دارد... بین دو ران او فاصله است، دندان هایش فاصله ودر ران راست او خالی قرار دارد.
وی در ادامه می گوید: همین حدیث را ابن قتیبه در غریب الحدیث آورده است».(۳۴۳)
غیبت نعمانی /۲۱۴ از ابو وائل نقل می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) به امام حسین (علیه السلام) نگریست وفرمود: این پسرم سید وآقاست، هم چنان که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) او را نامید، وخداوند از نسل او مردی را خواهد آورد که به نام پیامبرتان است ودر خلقت واخلاق شبیه اوست.
او به هنگام غفلت مردم، مردن حق وآشکار شدن جور قیام می کند. به خدا سوگند اگر قیام نکند گردنش زده می شود. با خروج او اهل آسمان وساکنان آن مسرور می شوند. او مردی است که پیشانی اش بلند است وبینی اش برجستگی دارد،... بین دو ران او فاصله است، در ران راست او خالی وجود دارد ودندان هایش از یکدیگر فاصله دارند. او زمین را از عدالت پر می کند، همان سان که از ستم وبیداد آکنده شده است».(۳۴۴)
نگارنده: این صفت از طریق اهل بیت (علیهم السلام) نرسیده است، واین روایت که از حضرت امیر (علیه السلام) منقول است، به راویانی غیر شیعی منتهی می شود. ما در بیان اوصافی که از معصومین (علیهم السلام) نرسیده، می بایستی احتیاط کنیم، زیرا ممکن است آن را برای انطباق بر شخصی که ادّعای مهدویّت کرده است، جعل کرده باشند. البته در کمال الدین ۲ /۶۵۳ از امام باقر (علیه السلام) وارد شده است: «ران های او عریض است»، ولی عریض که به معنای درشتی است، چیزی غیر از فاصله دار بودن آنهاست وبه شخصی که دچار آن باشد افحج گویند. این حالت حاکی از خللی در ران هاست که در راه رفتن ورکوع وسجود تأثیر می گذارد.
درباره ی عمر گفته اند که وی افحج بوده است. طبری در تفسیر خود ۲ /۷۹۴ می نویسد: «عمر نماز می خواند ودو نفر یهودی پشت سر او بودند. هنگامی که وی می خواست رکوع کند، به طور طبیعی قادر به انجام آن نبود. یکی از آن دو به دیگری گفت: این همان است؟ وقتی عمر از نماز فارغ شد گفت: سخن شما را شنیدم. آن دو گفتند: ما در کتاب خود خوانده ایم که مردی آهنین خواهد آمد که قدرت بر زنده کردن مردگان را - که حزقیل به اذن خدا داشت - به او می دهند».
حال این حالت فاصله دار بودن یا همان فحج است(۳۴۵) که گذشت ویا چیزی شبیه به آن.(۳۴۶)
از آنجا که این حالت عیب به حساب می آید، در معصوم (علیه السلام) نخواهد بود.
برخی اوصاف معنوی امام (علیه السلام):
۱. رأی را تابع قرآن قرار می دهد، آن هنگام که قرآن را تابع رأی خود قرار می دهند:
نهج البلاغة عبده ۲ /۲۱ و۴ /۳۶: «او خواهش نفسانی را به هدایت بازمی گرداند، وآن هنگامی است که مردم هدایت را تابع هوی ساخته اند، ورأی [آنان] را پیرو قرآن خواهد کرد، واین زمانی است که قرآن را تابع رأی [خود] کرده اند. تا آنکه آتش جنگ میان شما افروخته شود، دندان هایش را بنمایاند، پستانهایش پر از شیر است، مکیدن آن شیرین است، اما پایان آن تلخ وزهرآگین.
آگاه باشید فردا - که آنچه را نمی شناسید با خود خواهد آورد - فرمانروایی که از این طایفه [امویان] نیست، عاملان حکومت را به جرم کردار زشتشان دستگیر کند. زمین گنجینه های خود را برایش بیرون آورد وکلیدهای خویش را تسلیم او سازد.
پس او روش عادلانه را به شما بنماید وکتاب وسنّت را که مرده اند زنده گرداند».(۳۴۷)
نهج البلاغة صبحی صالح /۲۰۸: «برای پیمودن راه های ضلالت، وواگذاردن راههای هدایت به چپ وراست رفتند. پس بدانچه خواهد بود وانتظار آن می رود، شتاب نیارید! وآن را که فردا خواهد آورد، دیر نشمارید. چه بسیار کسانی که به چیزی شتاب دارند که اگر بدان دست یابند، آرزو کنند بدان نرسیده بودند، وچه نزدیک است امروز، به فردایی که سپیده ی آن خواهد دمید.
ای مردم وقت آن است که هر وعده ای رخ نماید، وآنچه نمی شناسید نزدیک است جلوه کند.
هر که از ما [اهل بیت] بدان رسد، با چراغی روشن در آن راه رود، وبر جای پای صالحان گام نهد تا بند از گردنی بگشاید، بنده ای را آزاد نماید، جمع [گمراهان] را پراکنده گرداند، وپریشانی [مؤمنان] را به اتّفاق مبدّل سازد.
او از مردم پنهان است، اثر شناس اثر او را نمی بیند، هر چند پیاپی نگاه کند. سپس در آن [نبردها] مردمی چنان خود را آماده کنند، که آهنگر تیغه ی شمشیر را تیز می کند، دیده هایشان به تنزیل قرآن روشن می شود ودر گوش هایشان تفسیر آن خواهد افتاد، وشامگاه وبامداد جام های حکمت نوشانده شوند».(۳۴۸)
۲. معدنی اصیل وشخصیتی ربانی:
غیبت نعمانی / ۲۱۲ از امام حسین (علیه السلام) روایت می کند: «شخصی نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) آمد وگفت: به ما در مورد مهدیتان خبر دهید. امام (علیه السلام) فرمودند: هنگامی که بسیاری از میان روند [وقرون زیادی بگذرد]، مؤمنان کم شوند، ویاوران دین از بین روند، پس آن زمان است، آن زمان است.
او گفت: یا امیر المؤمنین! او از کدام دودمان است؟ فرمودند: از بنی هاشم، قلّه ی عرب ودریای سرازیر آنها چون بر آن وارد شوند، پناهگاه آنان هنگامی که مورد هجوم قرار گیرند ومعدن زلال آن چون کدر شود.
هنگامی که مرگ آزمند شود، او نهراسد، وچون نزدیک شود، ضعف وسستی از خود نشان ندهد، وهنگامی که پهلوانان درگیر شوند، به عقب نرود.
آستین همت بالا زده، قهار، ظفرمند، شیر بیشه، درو کننده [ی ظالمان]، مرد افکن، شجاع، شمشیری از شمشیرهای خدا، بزرگ وسخی است. در اوج شرافت وآقایی رشد کرده ومجد استوار او در گرامی ترین ریشه هاست. پس چیزی - که به سوی فتنه ها بَرد وچون سخن گوید بدترین گوینده است وهنگامی که سکوت کند خباثت وفساد را در [درون] خود دارد - تو را از او باز ندارد.
آنگاه امام (علیه السلام) دوباره به وصف امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرداخته فرمودند: وسیع ترین پناهگاه شماست، بیشترین دانش را دارد واز همه ی شما به رحِم بیشتر می رسد.
خدایا! برانگیختن او را رهایی از غم واندوه قرار ده وبه او پراکندگی امت را به اتّفاق مبدّل ساز.
پس اگر خداوند برای تو خیر خواست، عزم خود را استوار کن، واگر به [دیدار] او توفیق یافتی از او روی مگردان، وچون به سویش رهنمون شدی، از او مگذر، آه - وبا دست به سینه شان اشاره کردند که چقدر مشتاق دیدار او هستند -».
۳. سپر حکمت را در بر دارد وآن را با تمام آداب فرا گرفته است:
نهج البلاغة صبحی صالح /۲۶۳ خطبه ی ۱۸۲: «او سپر حکمت را در بر دارد وآن را با تمام آداب - که روی آوردن بدان وشناخت آن وتنها بدان همت گماردن باشد - فراگرفته است. حکمت گمشده ی اوست که به دنبال آن می باشد، وحاجتی است که آن را می جوید.(۳۴۹)چون اسلام غریب ومانند شتری شود که [از فرط خستگی] دم خود را به حرکت در آورد وگردنش را به زمین بچسباند، او نیز غریب خواهد شد. او باقی مانده ای از حجت های باقی مانده ی خدا وجانشینی از جانشینان انبیاست».
ابن ابی الحدید در شرح خود ۱۰ /۹۵ می نویسد: «هر گروهی این سخن را بر حسب اعتقاد خود تفسیر می کند. شیعیان بر این پندارند که مقصود از آن مهدی منتظرِ نزد آنهاست. صوفیه گمان می کنند که مقصود ولیّ خدا در زمین است. بنابر اعتقاد صوفیان دنیا از ابدال که چهل نفرند، واوتاد که هفت نفرند، وقطب که یک نفر است، خالی نخواهد شد. اگر قطب بمیرد، یکی از اوتاد جانشین او خواهد شد، ویکی از ابدال به جای او در اوتاد قرار می گیرد ویکی از اولیاء که برگزیده ی خداست، به جای او در میان ابدال قرار خواهد گرفت.
اما ما خود بر این باوریم که خداوند تعالی امت را از جماعتی از مؤمنین آگاه به عدالت وتوحید - که اجماع علماء به اعتبار وجود سخن آنها حجّت است، اما از آنجا که آنها را نمی توانیم بشناسیم اجماع همه را حجت می دانیم - خالی نخواهد گذاشت.
اصحاب ما می گویند: کلام امیر المؤمنین (علیه السلام) به این دسته از عالمان به این اعتبار که آنان گروه وجماعتی هستند نظر ندارد، بلکه به وصف یک یک آنان اشاره دارد.
اما فلاسفه می پندارند که مقصود آن حضرت عارف است، آنها در عرفان واوصاف اهل آن سخنانی دارند که کسی که با اقوال آنها مأنوس باشد، از آن آگاه است.
اما در نظر من بعید نیست که منظور قائم آل محمد (علیه السلام) در آخر الزمان باشد، آن هنگامی که خدا او را می آفریند. اگر چه الآن موجود نیست، زیرا دلیلی بر وجود او نداریم(!) تمامی فرق مسلمانان اتفاق نظر دارند که دنیا وتکلیف تنها با اوست که به پایان می رسد.
اینکه امام (علیه السلام) فرمودند: سپر حکمت را در بر دارد، بدان معناست که نفس را از هواهای آن ومحسوسات جدا ساخته است، چرا که با این کار می توان در مقابل تیرهای هوی وهوس آن را نگاهداشت، همان طوری که سپر شخص را از اصابت تیرها نگاه می دارد».
۴. او قرآن را به اجرا می گذارد وهمان گونه که نازل شد، به مردم می آموزد:
کافی ۸ /۳۹۶ نقل می کند: «مردی خدمت امام باقر (علیه السلام) آمد وگفت: شما اهل بیت رحمت هستید وخداوند شما را بدان اختصاص داده است. امام (علیه السلام) فرمودند: ما اینچنین هستیم والحمد لله، ما هیچ کس را در گمراهی داخل واز هدایت خارج نمی کنیم. دنیا سپری نمی شود تا آنکه خدای (عز وجل) مردی از ما اهل بیت را برانگیزد که به کتاب خدا عمل می کند وهیچ منکری را در میان شما نمی بیند، مگر آنکه از آن جلوگیری می کند».
ارشاد /۳۶۵ از جابر از امام باقر (علیه السلام): «هنگامی که قائم آل محمد (علیه السلام) قیام کند، خیمه هایی را برپا خواهد داشت که در آن قرآن را همان گونه که خداوند (عز وجل) نازل فرموده است، تعلیم خواهد نمود. وبر کسی که امروز آن را از حفظ دارد چه سخت خواهد بود، زیرا با تدوین [کنونی] مخالفت خواهد داشت».(۳۵۰)
بصائر الدرجات /۱۹۳ از سالم بن ابی سلمه روایت می کند: «شخصی در حضور امام صادق (علیه السلام) قسمتی از قرآن را که مردم اینچنین نمی خواندند، قرائت کرد، امام (علیه السلام) به او فرمود: بس است بس است، دست از این قرائت بردار، تا زمانی که قائم قیام کند همانند مردم بخوان. [اما] او چون قیام کند، کتاب خدا را آنچنان که هست، ومصحفی را که امیر المؤمنین (علیه السلام) نوشته بودند خواهد آورد.
حضرت امیر (علیه السلام) هنگامی که از کتابت آن فارغ شد، آن را نزد مردم آورده فرمودند: این کتاب خداست، همان طور که بر حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل کرد ومن آن را در میان دو لوح گرد آورده ام، لیکن آنها گفتند: مصحفی که همه ی قرآن در آن است نزد ماست، به آنچه تو آورده ای هیچ نیازی نداریم!
امیر المؤمنین (علیه السلام) هم فرمودند: بدانید، به خدا سوگند پس از این روز هرگز آن را نخواهید دید. تنها چیزی که بر عهده ی من بود آن بود که چون قرآن را جمع آوری کردم، شما را از آن بیاگاهانم تا آن را بخوانید».(۳۵۱)
غیبت نعمانی /۳۱۷ از حبه ی عرنی نقل می کند: «امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: گویا می بینم شیعیان ما در مسجد کوفه خیمه ها برپا کرده اند وقرآن را بدان گونه که نازل شده است، تعلیم می دهند. بدانید که چون قائم ما قیام کند، آن مسجد را در هم خواهد شکست وقبله ی آن را راست خواهد نمود».(۳۵۲)
کافی ۸ /۲۸۷ از عاصم بن حمید: «امام باقر (علیه السلام) درباره ی آیه ی: وَلَقَدْ آتَینَا مُوسَی الْکتَابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ(۳۵۳)، وبه حقیقت ما به موسی کتاب [آسمانی] دادیم، پس در مورد آن اختلاف شد، فرمودند: آنان [قوم موسی] همان گونه که این امت درباره ی قرآن دچار اختلاف شدند، اختلاف کردند.
در مورد کتابی که قائم می آورد نیز اختلاف خواهند کرد، وچنان خواهد شد که مردمان بسیاری آن را انکار خواهند نمود، پس ایشان آنان را جلو می آورد وگردن هایشان را می زند».
نگارنده: مقصود آن است که نسخه ی حضرت امیر (علیه السلام) از قرآن - که امامان (علیهم السلام) از یکدیگر ارث می بردند، ودر ترتیب آیات با این قرآن تفاوت دارد - را تعلیم آنها خواهند نمود.
احتجاج ۱ /۱۵۵ از ابوذر روایت می کند: «هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفتند، حضرت علی (علیه السلام) قرآن را جمع کردند ونزد مهاجر وانصار آورده بر آنان عرضه داشتند، واین بر اساس وصیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود... هنگامی که عمر به خلافت رسید از آن حضرت خواست تا آن قرآن را بیاورد وگفت: یا ابا الحسن! خوب است قرآنی را که نزد ابوبکر آوردی بیاوری تا بر آن گرد آییم.
امام (علیه السلام) فرمودند: هیهات، راهی بدان نیست، من آن را نزد ابوبکر آوردم تا حجت بر شما تمام شود وروز قیامت نگویید که ما از این غافل بودیم، یا نگویید: تو آن را برای ما نیاوردی. قرآنی که نزد من است را تنها مطهّران واوصیای پس از من لمس خواهند نمود.
پس عمر گفت: آیا آشکار شدن آن زمانی مشخّص دارد؟ امام (علیه السلام) فرمودند: آری، چون قائم از فرزندان من قیام کند، آن را اظهار می کند ومردمان را بر آن واخواهد داشت، پس سنّت بر اساس آن جریان خواهد یافت».
۵. آواره، رانده، تنها، یگانه وبه دور از خانواده!
غیبت نعمانی /۱۷۸ از عبد الاعلی بن حصین ثعلبی از پدرش نقل می کند: «امام باقر (علیه السلام) را در حج یا عمره دیدم وخدمت ایشان عرض کردم: سنّ من بالا رفته است واستخوانم سست شده، نمی دانم پس از این شرفیاب دیدار شما خواهم شد یا نه، پس با من عهدی کنید وخبر دهید که فرج چه زمانی است؟ امام (علیه السلام) فرمودند: آن آواره، رانده، تنها، یگانه وبه دور از خانواده، که پدرش را کشته اند ولی خونخواهی نکرده است، وکنیه ی عمویش را دارد، صاحب پرچم هاست وهمنام پیامبری است.
گفتم: دوباره بفرمایید، پس پوست یا کاغذی را خواستند وبرای من در آن نوشتند».
در روایتی دیگر: «فرمودند: آیا به خاطر سپردی یا اینکه برایت بنویسم؟ گفتم: اگر بنویسید، ایشان پوست یا کاغذی خواستند وبرای من در آن نوشتند وبه من دادند.
عبد الاعلی گوید: حصین پدرم آن را به ما نشان داد وبرای ما خواند وگفت: این نوشته ی امام باقر (علیه السلام) است».
همان /۱۷۹ از امام باقر (علیه السلام): «صاحب این امر، رانده وآواره است، پدرش را کشته اند ولی خونخواهی نکرده است، او هم کنیه ی عمویش وجدای از خانواده اش است، وهمنام پیامبری است».
کمال الدین ۱ /۳۰۳ از اصبغ بن نباته نقل می کند که امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «صاحب این امر، آواره، رانده، تنها ویگانه است».
۶. او بیرق ومواریث پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ودیگر انبیاء (علیهم السلام) را به همراه دارد:
غیبت نعمانی /۳۱۵ از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند: «قائم از گردنه ی ذی طوی در میان کسانی که به تعداد اهل بدر سیصد وسیزده مردند فرود می آید، به حجر الاسود تکیه می کند وپرچم غالب را به اهتزاز در می آورد. علی بن ابی حمزه می گوید: من این روایت را برای امام کاظم (علیه السلام) گفتم وایشان فرمودند: صفحه ای گسترده».
علامه ی مجلسی در بحار ۵۲ /۳۷۰ پس از نقل این حدیث می فرماید: «معنای این جمله ی اخیر آن است که این مطلب در صفحه ای گسترده است، یا اینکه [امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)] با خود صفحه ای گسترده ومنشور دارد، یا اینکه پرچم او صفحه ای گسترده است».
غیبت نعمانی /۳۰۷ از ابوبصیر: «امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هنگامی که امیر المؤمنین (علیه السلام) به مصاف اهل بصره رفتن