كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۶,۵۹۶) کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۹۶,۳۳۰) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۲,۳۵۰) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۵۹,۸۳۸) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۴,۱۱۶) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۳,۳۹۱) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۵,۱۹۱) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۴,۵۰۳) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۱,۰۰۶) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۳۸,۵۶۷)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » گفتمان مهدویت
كتابخانه مهدوى

کتاب ها گفتمان مهدویت

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی تاريخ تاريخ: ۱۹ / ۳ / ۱۳۹۳ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۸۴۴۵ نظرات نظرات: ۰

گفتمان مهدویت

نویسنده: آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی
واحد تحقیقات مسجد مقدّس جمکران

فهرست مطالب

به عنوان پیشگفتار
مقدمه مؤلف
تشیع
۱_ عدم تأثیر عوامل تاریخی در پیدایش تشیع
۲_ شیعه وقیام مسلّحانه
۳_ امام صادق (علیه السلام) ومذهب تشیع
۴_ پیش از امام صادق (علیه السلام)
۵_ علمی بودن ایدئولوژی شیعه
۶_ موضع شیعه در برابر زمام داران غاصب
۷_ تهمت غلوّ به شیعه
۸_ ارتباط شیعه با معتزله
امامت
۹_ سرّ گزینش امامان (علیهم السلام)
۱۰_ علم خدا وعلم غیب معصومین (علیهم السلام)
۱۱_ جلوه عملکردهای ائمه (علیهم السلام)
۱۲_ قلمرو رهبری امام
۱۳_ تعداد امامان شیعه
۱۴_ اصالت عقل یا سمع در تشخیص امام (علیه السلام)
مهدویت
۱۵_ منبع اصلی اعتقاد به اصل امامت وایمان به ظهور حضرت مهدی (علیه السلام)
۱۶_ قرآن ومهدویت
۱۷_ عقیده به ظهور مهدی ومنجی وپیدایش متمهدیان
۱۸_ تأثیر عوامل اجتماعی واقتصادی وسیاسی در تفکرات دینی
۱۹_ مهدی به مفهوم واصطلاح خاص
۲۰_ اختلاف در تاریخ ولادت حضرت مهدی (علیه السلام)
۲۱_ اتفاق نظر شیعه در امامت حضرت صاحب الامر (علیه السلام) بعد از رحلت امام حسن عسکری (علیه السلام)
۲۲_ القاب امام دوازدهم
۲۳_ لقب القائم
۲۴_ دو نوع غیبت
۲۵_ تولد معجزه آسای امام زمان (علیه السلام)
۲۶_ فلسفه تأخیر ظهور با فراهم بودن شرایط
۲۷_ مدت زمان غیبت وامتحانات سخت ودشوار
۲۸_ قاعده لطف وامامت امام غایب
۲۹_ مسأله بداء وحدیث ابی حمزه
۳۰_ عقیده به رجعت در ارتباط با اعتقاد به مهدویت

به عنوان پیش گفتار:
(یا صاحب الزّمان ادرکنا)

خدا همه خلایق را به «اطاعت از حضرت مهدی (علیه السلام)» فرا خوانده است، زیرا اطاعت از او «اطاعت از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم)» است واطاعت از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) «اطاعت از پروردگار جلّ جلاله»، وخدا همه عالم را برای عبادت واطاعت از خویش آفرید.
(وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِنْسِ اِلاّ لِیعْبُدوُنِ).
«من جنّ وبشر را جز برای عبادت خویش نیافریدم».
برای «اطاعت از مهدی (علیه السلام)» باید ولایت ومحبت او را در دل داشت، وبرای حصول محبّت او باید او را شناخت.
بدون «شناختِ» مهدی (علیه السلام) «محبّتِ» او در دل نمی نشیند. وبدون محبت او اطاعت و«تبعیت» از او شکل نمی گیرد. وبدون تبعیت از او «دین داری» تحقق نمی پذیرد. وبدون دین داری سرگشتگی و«ضلالت» وواماندن در ظلمات قطعی خواهد بود وچنین است که در مقام دعا به ما آموخته اند:
«اللّهم عرّفنی حجّتک فانّک ان لم تعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی».
«خدایا حجّت خویش را به من بشناسان که اگر حجت خود را به من نشناسانی، از مسیر دین خویش گمراه خواهم شد».
وفرموده اند: «من انکر المهدی فقد کفر».
«هر کس مهدی (علیه السلام) را انکار کند، کافر گردیده است».
وفرموده اند: «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة».
«هر کس بمیرد در حالی که امام زمانش را نشناخته باشد به مردن جاهلیت مرده است».
بر این اساس است که دین اسلام جز در محدوده «تشیع» - که همان تبعیت دینی است - شکل نمی گیرد.
وتبعیت از فرامین دینی جز بر اساس «امامت» - که همان رهبری الهی است - معنا پیدا نمی کند.
واعتقاد به امامت ورهبری در دوران پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، جز با قبول «مهدویت» - که همان جهانشمولی هدایت است - سامان نمی یابد.
«تشیع» چیزی جز حقیقت اسلام ناب محمّدی نیست.
«امامت» چیزی جز استمرار رسالت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) نیست.
و«مهدویت» چیزی جز حیات وپویایی امامت در عصر غیبت، وحاکمیت جهانی یافتن توحید وعدالت در عصر ظهور نیست.
همین نوع نگرش است که دشمنان اسلام را در طی تاریخ به توطئه چینی ودسیسهورزی های گوناگون برای محو تشیع وامامت ومهدویت وادار ساخته است.
همواره به منظور پیدایش زمینه برای فعالیت پیروان کفر ونفاق، رهروان راه «تشیع» تحت فشار قرار گرفته اند.
به انگیزه تقویت اسلام خلافت وتوجیه مصلحت طلبی های مسلمان نمایان حاکم، پیرامون «امامت» شبهه انگیزی شده است.
وبرای سرکوبی مبارزان ونا امید ساختن مصلحان، اصل «مهدویت» مورد انکار واقع گردیده است.
با این همه تنها «اصالت تشیع»، «غنای امامت» و«اعتبار مهدویت» بوده است که بقای سنّت راستین پیامبری وتحقق پذیری تعالیم قرآنی ورشد معارف آینده ساز وآرمان گرای ولایی را تضمین نموده است.
کتابی که پیش رو دارید، یکی از تألیفات گرانمایه استاد عالیقدر ومحقق صاحب نام، آیة الله العظمی صافی گلپایگانی است که با بهره گیری از شیوه پرسش وپاسخ - که یکی از مؤثرترین شیوه های بررسی ونگارش است - پیرامون سه محور اساسی «تشیع»، «امامت» و«مهدویت» نگاشته شده وشبهه های موجود را در حدّ ضرورت ومجال مختصر این مجموعه، پاسخ گفته است.

ومن الله التوفیق

واحد تحقیقات مسجد مقدّس جمکران
شعبان ۱۴۱۹

مقدمه مؤلف
بسمه تعالی

مطالبی که خوانندگان محترم در این رساله مطالعه می فرمایند، توضیحاتی است درباره امامت ورهبری امّت واعتقاد به مهدویت وظهور حضرت مهدی صاحب الامر - ارواح العالمین له الفداء - که بصورت پرسش وپاسخ تقدیم می شود.
امید است در آستان فرشته دربانِ آن قطب جهان وولی دوران وکهف امان وصاحب عصر وزمان (علیه السلام) به عنوان ران ملخی از مور بسیار ضعیف وناتوان ونیازمند به عنایات آن رهبر خوبان، به شرف قبول نایل آید.

وما توفیقی الاّ بالله
علیه توکلت والیه انیب

لطف الله صافی

فصل اول: تشیع

عدم تأثیر عوامل تاریخی در پیدایش تشیع
پرسش اول
آیا عوامل تاریخی در پیدایش تشیع مؤثر بوده است؟ یا این آیین یک برنامه اعتقادی است که از آیات قرآن وفرمایشات صریح رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) استفاده شده است؟
پاسخ:
در این جا برای روشن شدن موضوع واین که در پیدایش شیعه واعتقاد به وجود امام منجی (علیه السلام) حوادث وعلل تاریخی هیچ نقشی نداشته اند وتمامی اعتقادات شیعه یک برنامه تمام عیار اسلامی است که از همان منابع ومآخذی که سائر معتقدات مسلمانان از مبدأ تا معاد استفاده می شوند، اخذ شده اند به توضییح چند مطلب می پردازیم:
الف - پی ریزی وشکل گیری تشیع در عصر رسالت
بر طبق دلایل محکم تاریخی واحادیث متواتر پی ریزی وشکل گیری تشیع در همان عصر رسالت انجام گرفته است واز سال های آغاز دعوت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) این کار شروع شده واز طریق طرح حدیث ثقلین وابلاغ رسمی وهمگانی آن در جریان غدیر خم و... پایان یافته است.
البته رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در آن بیماری که منجر به رحلت شان شد می خواستند که آن به صورت کتبی هم نوشته شود که به شهادت ادله محکم تاریخی وروایات معتبر با منع عمر وبی ادبی یی که به پیامبر خدا شد آن حضرت را از نوشتن آن باز داشتند.
اصول اعتقادی شیعه در جای جای رهنمودهای پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مورد اشاره قرار گرفته است، به عنوان مثال رهبری امت اسلام بارها در فرصت های مناسب در سخنان حضرت رسول به چشم می خورد واهمیت مسأله امامت به اندازه ای در فرمایشات آن حضرت مورد تأکید واقع شده است که حتی در ضمن یک روایت معروف وبلکه متواتر فرموده اند:
من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة(۱)
کسی که بمیرد وامام زمانش را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.
مرگ در حال جهل به امام با مردن در دورة جاهلیت برابر وبلکه عین آن شمرده شده است ویا اینکه شرایط امام چیست وامام از چه طایفه ای است واینکه عدد ائمه (علیهم السلام) دوازده نفرند، همه بر حسب روایات متواتر از طرف شخص پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بیان شده است.
همچنین صفات علمی وروحی امام واین که باید اعلم واکمل از همه باشد ونیز این مطلب که جانشینی پیامبر وامامت امت بعد از آن حضرت یک منصب الهی است که مثل اصل رسالت از سوی خدا برگزیده می شود وبسیاری امور دیگر که در قرآن ومصادر روایی مطرح شده است.
فکر شیعی در همان سال های اول ظهور اسلام بر اساس متون اصلی اسلام پی ریزی شده است ولی در آن عصر در برابر تفکر شیعی فکر مخالفی - که مدت ها بعد با عنوان فکر سنی نامیده شد - قرار نگرفته بود واسلام ومسلمانان به دو شعبه تقسیم نشده بودند. زیرا افرادی که پس از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فکر مخالف را - که موجب انشعاب در صفوف مسلمین شد - مطرح کردند، در حیات آن حضرت به طور علنی در برابر اسلام ناب - که بعدها به نام اسلام شیعی معروف شد - نمی توانستند موضع گیری نمایند.
این انشعاب به طور رسمی بعد از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) با اجتماعِ عده ای در سقیفه وتعیین جانشین برای پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) خودنمایی کرد.
باید اضافه کنیم که بر طبق رهنمودهای ارائه شده در قرآن کریم یک مرجع ومنبع معتبر به منظور تفسیر وتنظیم وتشریح عقاید در اسلام پیش بینی شده ودر آیات متعدد از جمله در سورة نساء به آن تصریح شده است:
... وَلَو رَدّوه اِلی الرّسولِ واِلی اُولی الأمرِ مِنْهُم لَعَلِمَهُ الَّذینَ یسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم(۲)
ودر حالی که اگر آن را به پیامبر وپیشوایان بازگردانند، از ریشه های مسائل آگاه خواهند شد.
از این آیه اصل اختصاص رهبری به رسول واولی الأمر که همان امامان معصوم اند استفاده می شود.
بر حسب احادیث متواتر، پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) این مرجع صالح را که همان عترت آن حضرت وائمه اهل بیت هستند به صراحت معرفی کردند وفرمودند: آنها با قرآن وقرآن با آن هاست واز هم جدا نخواهند شد.
وحتی در ضمن یک حدیث اضافه کردند:
فان فینا اهل البیت فی کل خلف عدولاً ینفون عنه تحریف الغالین وانتهال المبطلین(۳)
در میان ما اهل بیت، در هر نسلی، کسانی هستند که در دین استوارند وهر گونه تحریف غلوکنندگان وفتنه اهل باطل را، از دین دور می کنند.
ب - مبدأ طرح مسأله خلافت
مسأله «رهبری امت در دورة بعد از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از همان آغاز بعثت ونزول وحی کم وبیش مورد توجه بوده است وحتی داستان آن شخص که ایمان آوردن به آن حضرت را مشروط به این کرد که بعد از آن حضرت رهبری با او باشد ولی حضرت نپذیرفتند مشهور است.
اصل دیدگاه شعیه در مورد جانشینی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مطلبی است که در زمان آن حضرت به دستور خدا وبه وسیله شخص پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به همه مردم اعلام شد ودر آن زمان کسی با آن مخالف نکرد بلکه همه مردم حتی کسانی که بعدها جریان سقیفه را به وجود آوردند، شادی کردند وضمن بیعت آن را تبریک گفتند، اما توطئه ها ونقشه کشی های سرّی را از همان لحظه شروع کردند وتا آن جا پیش رفتند که می خواستند پیامبر را ترور کنند.
بعد از پیامبر مسأله به صورت بحرانی متجلی شد ومخالفان با شدّت وقساوت فوق العاده به اسم مصلحت وارد عمل شدند وبا تهدید وجوّسازی فضایی را به وجود آوردند که در نهایت با برنامه ای که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) اعلام کرده بودند مخالفت نمودند تا آن جا که نسبت به مقام قدُس حضرت زهرا (علیها السلام) مرتکب اهانت وجسارت شدند وسیر تاریخ مسلمین را از مسیری که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) معین کرده بود منحرف نمودند.
با خشونت بی اندازه ای که نشان دادند حتی حرمت یگانه فرزند پیامبر را هتک نمودند البته در سال های اول دو تفکر شیعی وسنی با تدبیری که علی (علیه السلام) در پیش گرفتند، به طور شدید وعلنی رو در رو قرار نگرفت وفقط مسأله در اذهان آنان که به مشروعیت حکومت می اندیشیدند باقی بود وسایرین هم که بی تفاوت یا وابسته به حزب حاکم بودند بحثی از آن به میان نمی آوردند وچه بسا که آن را پایان یافته می شمردند ولی افرادی مثل عمربن الخطاب متوجه بودند که با وجود آن برنامه های اعلام شده از سوی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) عمل شان همواره از لحاظ مشروعیت مورد سئوال قرار خواهد گرفت لذا با اعمال سیاست های خاصی از بازگشت مردم به آن تفکر اصیل اسلامی جلوگیری می کردند وبه همین علت بود که تا حدود یک قرن ونیم روایت حدیث از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را ممنوع کردند وچون عمر می دانست پس از او اگر برای کنار زدن علی (علیه السلام) چاره ای نیندیشد حتماً او روی کار خواهد آمد نقشة تازه ای کشید.
او می دانست اگر آن وصیت را - که معلوم نشد واقعی است یا عثمان در وصیت نامه نوشت - به ابوبکر نسبت ندهد بعد از مرگ عمر تفکر شیعی به صورت شدیدتر دوباره مطرح ونقشه های آنها نقش بر آب خواهد شد.
از این رو مسأله شورای شش نفری را طراحی کرد وطوری برنامه آن را تعیین نمود که امیرالمؤمنین (علیه السلام) باز هم خانه نشین شود. با این حال در این جا نیز برنامه تعیین شده از سوی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در خاطره ها تجدید شد وبالاخره در اواخر دورة عثمان که مظالم وی موجب خشم ونفرت عموم، نسبت به او شد ومسلمانان را به قیام بر علیه او برانگیخت. به این ترتیب، بار دیگر مسأله جانشینی پیامبر از نو مطرح گردید وبسیاری از صحابه به همان دستور اصلی پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بازگشتند وعلی (علیه السلام) را جانشین به حق پیامبر اعلام کردند واطاعت وجهاد در تحت فرمان او را بالاترین عبادات دانستند.
بنابر این عقیده شعیه دربارة جانشینی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) هیچ گاه به فراموشی سپرده نشد وقلب مردم همیشه از تعلق خاطر به اهل بیت واین که آنها مظلوم واقع شده اند وحقشان غصب شده است خالی نبود وگفته های شخصیت ها وشعر شعرایی چون فرزدق در برابر هشام، مطرح بودن این دیدگاه شیعی را آشکار می سازد وحتی فردی مثل موسی بن نصیر - حاکم آفریقا که غلام او طارق، اسپانیا را فتح کرد - با این که جزو کارگزاران حکومت بنی امیه بود از طرف داران تفکر شیعه است وسرانجام با آن همه خدماتی که از او صادر شد به همین خاطر اموالش مصادره شد واز کار برکنار گردید.
وحتی کار به آنجا منجر شد که این دیدگاه در خاندان معاویه ویزید نفوذ کرد وپسر یزید بن معاویه به طور رسمی جدّ وپدرش را محکوم وبه حق حضرت علی (علیه السلام) واهل بیت (علیهم السلام) اعتراف کرد. ودر دوره بنی عباس هم مسأله به همین وضع بود.
حقانیت تفکر شیعی واصالت آن اگر چه از نظر سیاست حکومتی نمی بایست مطرح شود وپیروان این تفکر نباید مسؤولیت های دولتی داشته باشند، ولی کار به آنجا رسید که خود حکام ظالم وغاصب بنی عباس مثل منصور وهارون ومأمون متوجه حقانیت این تفکر شیعی شدند، هر چند در عمل آن را سرکوب می کردند.
«منتصر» وبرخی دیگر از حاکمان بنی عباس در نتیجه گسترش تفکر شیعه در زمینه جانشینی پیامبر به این دیدگاه تمایل پیدا کردند وحتی گفته اند «ناصر» که در زمان وی سرداب غیبت در سامرا بازسازی شد خود را شیعه معرفی کرد ونقل می کنند که خود را نایب حضرت امام دوازدهم حضرت مهدی (علیه السلام) می دانست.
از مجموعه این مطالب معلوم می شود اسلام راستین که همان تفکر شیعی واسلام مطرح در عصر رسالت است در طول این چهارده قرن مطرح بوده است وتاریخ در به وجود آمدن این دیدگاه هیچ دخالتی نداشته است بلکه وجود این دیدگاه در پیدا شدن حرکت ها ونهضت ها وقیام ها وحوادث بزرگ مؤثر بوده است وبه عکس آن چه برخی افراد بسیار ساده وکم اطلاع فکر می کنند باید گفت حکومت شیعی در مصر، آفریقا ودیالمه در ایران وعراق وبالاخره قیام صفویه همه حوادثی بودند که دیدگاه شیعی آنها را به وجود آورد وگرنه آنها در به وجود آمدن این دیدگاه هیچ نقشی نداشته اند.
ج - تسنّن واصطلاح فرقه ای آن (در برابر تشیع) بعد از عصر رسالت
این تحلیل که تشیع هم مانند تسنّن از آغاز شکل سیاسی داشته وبه تدریج پشتوانه مذهبی یافته است صحیح نیست. مخالفت با جانشین اعلام شده از طرف پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) جنبه سیاسی داشت وهمان سیاست موجب انشعاب واختلاف شد ونظر جدیدی را در برابر اعتقاد به امامت به وجود آورد وباعث شد که پیروان اسلام اصیل وناب به صورت یک فرقه وبا نام شیعه جهت گیری سیاسی داشته باشند.
ولی سیاستی را که شیعه پس از این جریان به عنوان یک گروه سیاسی دنبال کرد بر اساس تعالیم واقعی اسلام بود وپیش از آن که رنگ سیاسی بگیرد یک اصل عقیدتی ودینی بود وعقیده ای بود که سیاست را نیز فرا گرفته بود.
از این رو سیاست مداران با این عقیده مخالفت می کردند وکوشش می کردند که در برابر آن یک فرقه وجریان فکری تازه ای مطرح کنند واز این طریق به سیاستی که خلافت را از مسیر تعیین شده منحرف ساخت با صرف مخارج بسیاری وتطمیع وتهدید وارعاب در دوره های بعد شکل مذهبی دادند.
البته این جریان صرفاً خواهان در دست داشتن مدیریت جامعه بود واگر در دیدگاه شیعه این جنبه را نمی دیدند با آن معارضه نمی نمودند ودر برابر آن فرقه ای به نام اهل سنت راه نمی انداختند. بنابراین سیاست، عامل مخالفت با تشیع وبرنامه اعلام شده از سوی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) گردید ودر آغاز سردمداران این سیاست بدون این که تفکر روشنی ارائه دهند در آن وضع آشفته دست به کار شدند.
عوامل زیادی - که عمده آن ملاحظه خطر نابودی اسلام از درگیری مسلحانه داخلی بود - رقبای مذهبی سیاسی آنها را از دست به شمشیر بردن باز می داشت، این کار رهبران مخالف تفکر شیعی را در به دست گرفتن زمام امور یاری داد.
با اینکه آنها تفکر ثابتی که در عمل از آن پیروی کنند نداشتند واصل بیعت وگزینش مردم را هم هیچ گاه محترم نشمردند پایه حکومت آنها زور وارعاب بود.
بعد از ماجرای سقیفه که سبب روی کار آمدن ابوبکر شد، عمر با خشونت وغلظت خاصی که داشت شمشیر کشیده در کوچه ها می گشت ومردم را به بیعت با ابوبکر مجبور می نمود وکار این اجبار تا آن جا رسید که از علی (علیه السلام) نیز خواهان بیعت شدند وآن حضرت را نیز برای بیعت گرفتن - پس از جسارت های ناگفتنی به حضرت زهرا (علیها السلام) وهتک حرمت خانه او - با زور به مسجد بردند.
حکومت خود عمر - که بر طبق ادعای خودشان، به وصیت ابوبکر شکل گرفت - چنین بود که گفتند وقتی ابوبکر در حال جان دادن بود - گاهی از هوش می رفت وگاهی به هوش می آمد - درصدد وصیت کردن برآمد ودر این حال وی بی آن که حاکم بعد از خود را معرفی نماید عثمان اسم عمر را در وصیت نامه نوشت. وقتی ابوبکر به هوش آمد آن را تأیید کرد!
هر چه بود آیا اصلاً وصیت در میان بود یا نه؟ در هر حال عمر روی کار آمد وکسی هم در این جا به ابوبکر نگفت: «غلب علیه الوجع»(۴) به گفته این مریض که هوشش را از دست داده است اعتباری نیست، امّا به همین بهانه پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را از نوشتن وصیت منع کردند!
در هر حال با تعیین ابوبکر، عمر زمام امور را به دست گرفت وخود او برای بعد از خودش شورای شش نفری معین کرد.
پس معلوم شد که هیچ تفکر منسجمی که بر پایه حق مردم در گزینش مبتنی باشد در کار نبوده است ولی وقتی عثمان کشته شد، مسلمانان به در خانه حضرت علی (علیه السلام) هجوم آوردند - اگر چه او از نظر شیعه خلیفه به حق بود - همه با او بیعت کردند. بعدها اگر چه مخالفین تفکر شیعی در کتاب های خود کوشیدند مبنایی شرعی برای حکومت بیابند وبیعت عامه یا اهل حل وعقد وحرف های متناقض دیگر وحتی غلبه وزور را به عنوان مبنی مطرح کنند ولی در حقیقت غیر از زور چیز دیگری معیار نبود وبه گونه ای عمل کردند که مردم غیر از بیعت با ولی عهدی که خلیفه معین کرده بود چاره ای نداشتند.
بنابر این مخالفان شیعه، در حکومت هیچ برنامه کلی نداشتند وحتی در دورة معاصر یکی از بزرگ ترین پژوهش گران آنها که این حقیقت را دریافته است می گوید:
اصلاً اسلام در سیاستِ تعیین حاکم، روش خاصی را پیش بینی نکرده است وبه هر صورت که خود مردم تعیین کنند همان صورت، حکم قانونی پیدا می کند وجاری می شود.
د - عامل تقسیم مسلمانان به دو گروه شیعه وسنی
حقیقت این است که عامل اصلی آن تقسیم حب جاه وریاست بود.
برخی دیدند با وضعی که پیش آمده آنها در رهبری آینده، سهمی ندارند لذا از همان عصر پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، به دسته بندی ها روی آوردند واز طریق طرح نقشه هایی وارد میدان شدند واز جمله نقشه های مهم آنها این بود که یک جریان فکری جدیدی را در مقابل دیدگاه پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، طرح وسپس تبلیغ کردند وشعار «حسبنا کتاب الله» سر دادند تا از اعتبار نصوص موجود دربارة اصل امامت بکاهند ودرنهایت آن را بی اعتبار معرفی نمایند، به همین سبب وقتی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، خواست وصیت خود را بنویسد، چون می دانستند که این وصیت کتبی موجب تقویت وصیت های شفاهی است، به شدّت مانع شدند وعمر به تعبیری که اهل سنت هم آن را نقل کرده اند گفت:
غلب علیه الوجع! حسبنا کتاب الله(۵)
این سخنان را پیامبر از شدّت درد وغلبه مرض می گوید! کتاب خدا برای ما کافی است.
بنا به نقل بعضی دیگر، او گفت:
ان الرّجل لیهجر(۶)
پیامبر هذیان می گوید - نعوذ بالله -.
در هر صورت وی مانع شد وگفت: «حسبنا کتاب الله» یعنی ما به وصیت پیامبر وتصریحات او نیازی نداریم.
لقب شیعه به پیروان حضرت علی (علیه السلام)، در همان عصر، توسط شخص پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) داده شد. پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) پیروان مخلص او را شیعه نامید ولی این کار موجب تقسیم مسلمانان به دو گروه نشد. اگر چه افرادی چون سلمان وابوذر ومقداد و... در همان عصر به حضرت علی (علیه السلام) اعتقاد خاص داشتند ودر مقابل هم، مخالفین هنوز گروه مستقلی نبودند واین رهنمودهای پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) درباره اصل امامت به این معنا بود که همگان از حضرت علی (علیه السلام) پیروی نمایند.
اما مخالفت با این دستور بعد از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) علنی شد ومسأله حبّ ریاست وحکومت بر مردم - همان چیزی که برخی آرزومند آن بودند - موجب شد عده ای علی رغم تصریح پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به جانشینی علی (علیه السلام) با آن به مخالفت برخواستند ودر جمعیت مسلمانان تفرقه ایجاد کردند.
واگر بخواهیم پرده پوشی کنیم وبرای این تقسیم توجیه دیگری هر چند غیر واقعی ارائه کنیم، باید بگوییم این تفرقه از آن جا شروع شد که جمعی از مسلمانان به خاطر ضعف ایمانی که داشتند اصالت گفته ها وراهنمایی های پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را در حد وحی معتبر نمی دانستند وگمان می کردند کتاب خدا برای هدایت مردم کافی است ونیازی به گفته های پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نیست. مثل این که خود را با پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در درک مبانی ومقاصد قرآن هم ردیف می دیدند.
بنابر این تابع برنامه وراهی که او تعیین فرموده بود، نشدند ونظر شخصی ومصلحت ومفسده ای را که خود درک می کردند، بر دستورهای پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مقدّم داشتند ویا این که برخی از دستورهای آن حضرت را حکومتی ومربوط به مدیریت جامعه قلم داد کردند وآنها را به مقتضای شرایط تغییر پذیر دانستند.
آن ها مسأله خلافت را هم از همین امور فرض می کردند ومعتقد بودند هر چند پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) جانشین خود را منصوب نموده باشد چون سخن وعمل آن حضرت - به زعم آنها - به اندازه وحی اعتبار ندارد، در نتیجه مخالفت با آن جایز است واز همین رو بعد از رحلت آن حضرت این افراد دستور پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را ناشنیده گرفتند وآن را کنار گذاردند وبا این بهانه گیری های نادرست خلافت را از مسیری که معین شده بود خارج کردند.
این ها اگر چه برای مدیریت جامعه در آن شرایط، نظام فکری درستی که خلافت بر آن استوار شود در دست نداشتند، با این همه اصرار می کردند که شخصی که برگزیدة پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است نباید یا مصلحت نیست عهده دار مدیریت جامعه باشد. واین در حالی بود که آنها در بعضی مسائل برای اجرای دستور دیگری از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) پافشاری می کردند ولی در این مسأله به عکس عمل کردند، همان طور که «اسامه» را وقتی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به عنوان امیر لشکر معرفی کرد آنها وی را در امارتش باقی نگذاشتند. در هر صورت آنها برای خود این حق را قائل بودند که در دستورهای پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) تصرف نمایند وهر تغییر وتبدیلی را که به گمان خود لازم می دانند انجام دهند وبه عذرهای بدتر از گناه متوسل شوند.
در برابر این ها حضرت علی (علیه السلام) وتنی چند از پیروان ایشان بودند که معتقد به حقانیت تعالیم ودستورهای پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بودند ومی گفتند: کلام پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) حکم وحی را دارد بلکه خود وحی است چرا که قرآن در این باره می فرماید:
وَما ینطِقُ عَن الهَوی اِن هُو الّا وَحی یوحی(۷)
وهرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید! آن چه می گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست!
ومقصود از:
... وما آتاکم الرّسولُ فَخذوهُ وما نهیکم عَنه فَانتهُوا...(۸)
آن چه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید - واجرا کنید - واز آن چه نهی کرده خودداری نمایید.
امر ونهی های آن حضرت است که باید بی کم وکاست اجرا گردد وما هرگز از ارشادات وتعالیم پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، بی نیاز نیستیم. ودین اسلام از هر جهت جامع وکامل است ونقص وکمبود در آن متصور نیست.
در اصطلاح به این گروه اهل نص می گویند. این ها می گفتند باب تأویل وتوجیه در این احادیث بسته است وخلافت حضرت علی (علیه السلام) به امر خدا از طریق وحی آیة:
یا اَیها الرّسولُ بَلّغ ما اُنزلَ اَلیک مِن رَبَک...(۹)
ای پیامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً - به مردم - برسان!
به پیامبر ابلاغ شده است.
در هر حال مسلمانان این گونه به دو دسته تقسیم شدند وحقیقت آن است که به کار بردن تعبیر «اهل سنت» در مورد آن گروهی که سنت را ردّ ودر آن تصرف وتأویل می کنند صحیح نیست بلکه سزاوار به این عنوان همان کسانی هستند که به قرآن وسنّت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) پای بند بوده وهستند.
در ضمن منظور کسانی که با تمسک به جمله: «حسبنا کتاب الله» مسلمانان را به دو دسته تقسیم کردند این است که اصل موضوع رسالت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) همان کتاب الله است ونیازی به سنت پیامبر نیست! هر چند این دسته با طرز فکری که داشتند با دستور صریح پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) درباره حضرت علی (علیه السلام) مخالفت کردند ولی بعد از آن که حضرت علی (علیه السلام) را خانه نشین نمودند در موارد زیادی به سنت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بازگشتند. چون دیدند این مبنای فکری غلط آنها پیش نمی رود با سر دادن شعار «حسبنا کتاب الله» نمی توان احکام مورد نیاز را به دست آورد ومشکلات جامعه را حل کرد.
البته مخالفان تفکر شیعی از این شعار بهره کافی بردند وگروه زیادی را که اغلب عامی وناآگاه بودند فریب دادند وپیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را از نوشتن وصیت بازداشتند، آن هایی را که می گفتند باید دستور پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را درباره خلافت حضرت علی (علیه السلام) محترم شمرد با این بهانه کنار گذاشتند واصل را بر این گذاردند که فقط قرآن محور است. هدف آنها این بود که سخن از حدیث غدیر ویوم الدار واحادیث دیگر پیش نیاید وبعدها که دیدند بدون احادیث نمی توانند امور را اداره کنند به اجتهاد در برابر احادیث دست زدند ودر احکام خدا تصرف نمودند وبه تأویل وتوجیه وعمل به قیاس روی آوردند وبسیاری از نصوص را مورد تردید قرار دادند.
پیدایش مذهب تشیع همچون پیدایش اصل اسلام به حوادث تاریخی ارتباط ندارد. البته حوادث در موضع گیری های سیاسی افراد ووقوع بعضی رویدادها مؤثر بوده وهست اما در همه امور علت اصلی نیست، به عنوان مثال: از جمله اسباب وحکمت های غیبت امام زمان (علیه السلام) - به دلالت بعضی از اخبار - این بوده است که به بیعت با حاکمان ستمگر مبتلا نشود و...، امّا وجود آن حضرت واصل غیبت ایشان بر طبق احادیث متواتر یک امر محقق الوقوع بوده که برنامه آن از پیش معین شده بود وطبق آن پیش آمده است. نه این که مسأله امامت به تدریج در طول زمان پیش آمده است وسیر تاریخ ضرورت آن را لازم گرفته است.
از بررسی های تاریخی به روشنی معلوم می شود که این جریان فکری اهل تسنن دربارة خلافت است که در نتیجه یک سلسله علل تاریخی به وجود آمده است وگرنه تفکر شیعی دربارة اصل امامت همان گونه که بارها بیان شد از همان آغاز بعثت در نتیجه دستور خدا ورهنمودهای روشن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم پایه ریزی شده است.
بنابراین این تفکر شیعی بود که تاریخ ساز شد نه اینکه تاریخ آن را ساخته است.
مخالفین تفکر شیعی می گویند در این باره رهنمودی از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در کار نبود، لذا پس از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نگرانی وتشویشی که مسلمانان را فرا گرفت موجب شد که آنها شخصی را به عنوان خلیفه تعیین کنند واین کار در سقیفه پس از بحث وکنکاش های زیادی انجام گرفت که نتیجه آن این شد که ابوبکر به جانشینی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) انتخاب شد وپس از آن ابوبکر هم برای جلوگیری از وقایع ناگوار وهرج ومرج در جامعه، عمر را به جانشینی خود تعیین کرد وعمر هم یک شواری شش نفری را برای بعد از خود تعیین نمود! که در این باره تصمیم بگیرد.
همه این رویدادها علل خاصی داشت که اغراض سیاسی در رأس آنها بود گرچه طرف داران این دیدگاه سعی دارند این رخ داد مهم تاریخی را طبیعی جلوه دهند ولی واقعیت ها در طبیعی بودن این حرکت خدشه وارد می سازد. ودر مقابل دیدگاه شیعه درباره امامت را به طرق مختلف مورد تأیید قرار می دهد.
هـ - اساس مذهبی حمایت از رهبری اهل بیت (علیهم السلام)
پشتیبانی از رهبری اهل بیت (علیهم السلام) از ابتدای امر بر اساس تعالیم اسلامی انجام می گرفت. کسانی که با سقیفه وجانشینی ابوبکر مخالفت می کردند، انگیزه ای غیر از انجام تکلیف دینی وپاس داری از تعالیم ورهنمودهای پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نداشتند.
مراجعه به کتاب هایی چون «اصل الشیعه واصولها»، «تاریخ الشیعه» و«الشیعه فی التاریخ» وده ها کتاب دیگر از شیعه وسنی حداقل این مطلب را اثبات می نماید که گرایش به تشیع از اوّل فقط یک انگیزه مذهبی داشته است.
خطبه های امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه این را تأیید می کند که جای گاه واقعی اهل بیت (علیهم السلام) همانا رهبری مادی معنوی ومذهبی مردم بوده است که حکومت از فروع آن به شمار می آید.
شیعه وقیام مسلّحانه
پرسش دوم
آیا از جمله شرط های امامت امام، قیام مسلحانه است؟ وآیا قیام مسلحانه به طور مطلق ودر هر شرایطی جزء برنامه های شیعه است؟ یعنی شیعه باید همواره در حال نبرد مسلحانه با نظام های ستمگر حاکم باشد؟ یا این که در این موضوع نیز همان شرایطی که در امر به معروف ونهی از منکر مطرح است مورد نظر می باشد؟ ودیگر این که در قیام های مسلحانه علیه حکومت بنی امیه، شعیه چه نقشی داشته است؟
پاسخ:
شیعه در برنامه جهاد با کفار غیر از برنامه اسلام که در کتاب های فقه مشروحاً بیان شده برنامه دیگر ندارد که بسیاری از فقها شرط وجوب آن را حضور امام ودعوت او به جهاد می دانند.
ولی در دفاع از کیان اسلام ونوامیس مسلمین ودفع هجوم دشمنان از حدود وثغور اسلامی خواه این فیزیکی باشد یا فرهنگی ویا اقتصادی یک تکلیف واجب همگانی است وحتی به حکم آیه شریفه:
وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکمْ(۱۰)
وهر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با آنها - دشمنان - آماده سازید! وهمچنین اسب های ورزیده - برای میدان نبرد - تا به وسیلة آن، دشمنِ خدا ودشمنِ خویش را بترسانید!
آمادگی برای حفظ وحراست از مرزهای فیزیکی وفرهنگی یک تکلیف واجب الهی است. منتهی در جبهه جنگ ونبرد فیزیکی از طریق تهیه اسلحه نظامی ودر جبهه دفاع فرهنگی واقتصادی از طریق آماده کردن ابزارهای خاص آن ودر این جهت عصر حضور امام (علیه السلام)، با دورة غیبت فرق نمی کند.
همان طور که خانه مسلمان وعیال ومال وجان او باید مأمون از خطر وهجوم بیگانگان باشد،
ومن قتل دون ماله فهو شهید(۱۱)
وهر کس که برای دفاع از دارایی خویش کشته گردد شهید است.
وطن اسلامی هم که خانه همه است باید از خطر در امان باشد.
این اجمال برنامه در برخورد با دشمنان خارجی است. امّا در برخورد با جریان های ضد اسلام داخلی وعواملی که از داخل منافقانه برای مقاصد جاه طلبانه به اسلام ومسلمین ضربه می زنند، مواضعی که برای دفع این مفاسد انجام می شود باید در حدّی باشد که بتواند آن حرکت ضد اسلامی را برطرف نماید.
البته در مواردی که این حرکت، کیان اسلام را در خطر اندازد یا احکام اسلام وامنیت جامعه اسلامی را در معرض تهدید قرار دهد ودفع این خطر به حرکت نظامی نیاز پیدا کند در چنین شرایطی قیام مسلحانه واجب می شود.
خلاصه در تفکر شیعی بی تفاوتی در مقابل جریانات مخالف وظالمانه محکوم است.
مسلمان باید به تمام اموری که به عزّت وشوکت اسلام ومسلمین واعلاء کلمة الله است ارتباط پیدا می کند اهمیت بدهد در هر مورد به وظیفه وتکلیف خود عمل کند.
مع ذلک از شرایط امامت امام چنانکه به زیدیه نسبت می دهند قیام مسلحانه نیست وچنین نیست که هر رهبر گروه مسلحانه هر چند از سادات وخاندان پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) باشد امام به حساب بیاید وکسی که به ظاهر قیم ومبارزه مسلحانه نداشت به این بهانه نمی شود او را غیر امام دانست، چنانکه در مورد امام زین العابدین وامام باقر وامام صادق (علیهم السلام) چنین بود. چون:
اوّلاً: سیاست غیر مسلحانه آنها در اعلاء کلمة اسلام وحراست از حق ونگهبانی از شرع در زمان خودشان از قیام مسلحانه کارسازتر بوده است.
ثانیاً: همان طور که در حدیث محمود بن لبید از حضرت زهرا (علیها السلام) روایت شده است «مثل الامام مثل الکعبة اذ یؤتی ولا یأتی»(۱۲) وظیفة مردم است که گرد شمع وجود امام اجتماع کنند وبرای نصرت او واعلاء کلمة اسلام وپاس داری از اهداف دین اعلام حضور کنند در آن صورت امام به هر صورت که مقتضی باشد موضع گیری می کند.
چنانکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از قتل عثمان وقتی مردم با آن شور وشوق از هر طرف برای بیعت با آن حضرت هجوم آوردند، مردم را بی جواب نگذاشتند. فرمودند:
اما والذی فلق الحبة وبرأ النسمة لولا حضور الحاضر وقیام الحجة بوجود الناصر وما اخذ الله علی العلماء الا یقاروا علی کظة ظالم ولا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها والسقیت آخرها بکاس اولها ولا لطیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عطفه عنز(۱۳)
آگاه باشید! به خدا سوگند، خدایی که دانه را شکافت، وانسان را آفرید، اگر نه این بود که جمعیت بسیاری گِرداگِردم را گرفته، وبه یاری ام قیام کرده اند، واز این جهت حجت تمام شده است، واگر نبود عهد ومسئولیتی که خداوند از علما ودانشمندان - هر جامعه - گرفته که در برابر شکم خوارگی ستمگران وگرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را رها می ساختم واز آن صرف نظر می نمودم وآخر آن را با جام آغازش سیراب می کردم، - آن وقت - خوب می فهمیدید که دنیای شما - با همة زینت هایش - در نظر من بی ارزش تر از آبی است که از بینی گوسفندی بیرون آید!
وامّا در مورد قیام های مسلّحانه علیه بنی امیه غیر از شورش هایی که از سوی خوارج برپا شد وهیچ کدام هم به نتیجه نرسید، انگیزه وعلت سائر قیام ها خون خواهی از قاتلان حضرت سیدالشّهدا (علیه السلام) واعتراض به مظلومیت اهل بیت (علیهم السلام) بود واز جمله آنها قیام عین الورده وقیام مختاراست که در هر دو تعداد زیادی از شیعیان شرکت داشتند وسپس قیام جناب زید وقیام های دیگر است که همه از محبت ومودّت نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) واعلام تنفّر وانزجار نسبت به بنی امیه ناشی می شد، لذا می بینیم مردی چون کمیل در قیام عبدالرحمان بن محمد بن اشعث شرکت می جوید ویا در قیام اخیر که منتهی به انقراض حکومت بنی امیه وقطع سلطه آنها از اکثر ممالک اسلام شد.
انگیزه اصلی واقعه جان سوز کربلا، وشهادت دل خراش زید بن علی (علیه السلام) ویا در یک کلمه مظلومیت اهل بیت (علیهم السلام) بوده است.
بنابراین در این قیام های ضد بنی امیه آن چه مهم بود نقش شیعه واستفاده از مواضع مظلومانه اهل بیت (علیهم السلام) است. هر چند بعد از شهادت سید الشهداء (علیه السلام) سائر امامان در مقام قیام برنیامدند چون اوضاع را برای برقرار شدن حکومت عدل اسلامی از طریق قیام مسلحانه مناسب نمی دیدند، لذا در سنگرهای دیگری به انجام تکالیف الهی خود در خصوص نشر احکام ودفع بسیاری از بدعت ها پرداختند.
حتی در جریان آخرین قیام علیه بنی امیه بعد از پیروزی تنها شخصیتی که برای زعامت از همه سزاوارتر بود امام جعفر صادق (علیه السلام) بود، ولی با این که به آن حضرت این کار را پیشنهاد کردند، امام صادق (علیه السلام) از پذیرفتن آن خودداری کرد ودر پیش گرفتن چنین سیاستی از جانب وی به اعتقاد شیعه در نتیجه یک فرمان از جانب پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بود که به وسیله وحی برای پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) خبر داده شده بود وبه علاوه هر امامی تکلیف خود را در برابر شرایط موجود بهتر از همه می داند، وهمیشه مهم تر را بر سایر امور مقدم می نماید، در این مسأله هم اگر حضرت زعامت را می پذیرفت، مصالح مهم اسلام ضایع می شد، چون بر هر صاحب نظری روشن بود که در آن چنان شرایطی امکان اجرا احکام نورانی اسلامی وحاکمیت بخشیدن به نظام عدل اسلامی فراهم نبود.
امام صادق (علیه السلام)، ومذهب تشیع
پرسش سوم
آیا امام جعفر صادق (علیه السلام) بنیانگذار مذهب تشیع است، یا تبیین وتشریح کننده آن؟
پاسخ:
امام صادق (علیه السلام) تفکر اصیل شیعی را - که چه بسا افرادی از دوستان ومحبّان اهل بیت (علیهم السلام) آن را چنانکه باید نشناخته بودند - به همگان شناساند وی با تأسیس آن مدرسه بزرگ علمی مردم را با حقایق اسلام راستین - که با پیروی از علی (علیه السلام) واهل بیت (علیهم السلام) تحقق می یابد - آشنا ساخت، در حالی که در دوره های قبل از حضرت صادق (علیه السلام) زمینه گسترش معارف در حدی که در عصر آن حضرت بود فراهم نشده بود.
این بدان معنا نیست که امام جعفر صادق (علیه السلام) بنیان گزار تفکر شیعی هستند، چون همان گونه که پیش از این بیان شد، تفکر شیعی در عصر پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به طور منسجم ومشخص بود واحادیث متواتر وارشادات روشن گرانه نبی اعظم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) کم وکیف آن را مشخص کرده بود وگذشت زمان ووقوع حوادث در تکمیل آن هیچ گونه دخالتی نداشت، البته این امور در تبلیغ وترویج وتنظیم آن در دوره های بعدی به ویژه در عصر امام صادق وامام باقر،(علیهما السلام) مؤثر بودند وحتی خود این حوادث، حقانیت این تفکر را در مقابل تفکر مخالفان هر چه بیشتر آشکار کرد.
یکی از علل پیروزی تفکر شیعی در مسأله امامت این بود که مردم در دورة حاکمیت بنی امیه اعمال ورفتارهایی را از مدعیان جانشینی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مشاهده کردند که با هیچ یک از احکام واصول اسلامی همخوانی نداشت.
این کار حتی سبب شورش مردم علیه آنها در موارد مختلفی شد، گرچه این شورش ها اغلب به واسطه توسل به زور شکست خورد وحکومت بنی امیه در ظاهر ادامه پیدا کرد، ولی در کل این حوادث سبب شد که زمینه رسوخ وگسترش تفکر شیعی در دل های مردم فراهم شود.
پیش از امام صادق (علیه السلام)
پرسش چهارم
آیا مذهب تشیع در فرمایشات پیشوایان دینی پیش از امام صادق (علیه السلام) نیز مورد بحث قرار گرفته است؟
پاسخ:
چنانکه پیشتر گفتیم تشیع یک تفکر اصیل اسلامی است که از طرف شخص پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مطرح شده بود وهر کس می تواند این معنی را از مطالب موجود در نهج البلاغه وکلمات امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم استفاده کند.
امام محمد باقر وامام جعفر صادق (علیهما السلام)، ابعاد مختلف این تفکر را برای مردم شرح دادند واطلاعات مردم را در این باره کامل کردند وافراط وتفریط های موجود در این مسأله را برطرف نمودند.
آن ها ثابت نمودند که اصل امامت یک تفکر اصیل وتمام عیار اسلامی است که مرجع بیان حقیقت وحدود آن ائمه (علیهم السلام) می باشند، همان گونه که آنان مرجع تشریح وتفسیر همه مفاهیم واصطلاحات اسلامی وآیات قرآنی می باشند وقتی موقعیت بی مانند وعظیم علمی آنها مشخص شد همه فهمیدند که آن بزرگواران واجد همه صلاحیت ها ودر عین حال یگانه منبع قابل اعتماد در شناخت اصل امامت ومفهوم کامل واصیل آن می باشند، البته این بدان معنی نیست که گمان شود اصل امامت امر ابداعی آنها یا به قول بعضی که به عالم غیب ایمان ندارند دست آورد تاریخ است.
از جمله روایات معتبر در نزد اهل سنت روایات علی بن الحسین (علیه السلام) وامام محمد باقر (علیه السلام) وامام جعفر صادق (علیه السلام) است چنانکه «احمد شاکر» در شرح «الباعث الحثیث» نوشته است، موقعیت معنوی وامامت ائمه قبل از این دو امام در دل های مردم بسیار استوار بوده است.
این اعتقاد که امامان قرآن ناطق هستند یعنی معانی وتعابیر خاص قرآن را می دانند قبل از امام باقر (علیه السلام) در بیانات پدر بزرگوارش امام زین العابدین (علیه السلام) وقبل از او هم در روایات امیرالمؤمنین وامام حسن وامام حسین (علیهم السلام) بارها مطرح شده بود وشخص پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در ضمن احادیثی که از حد تواتر هم گذشته است به این مسأله اشاره دارند وآن حضرت ائمه (علیهم السلام) را هم ردیف قرآن معرفی کرده اند، در کتاب های اهل سنت خطبه ای از امام زین العابدین (علیه السلام)، نقل شده است که در آن با صراحت از قرار داشتن امامت در اهل بیت (علیهم السلام) واین که این بزرگواران یگانه مرجع وحجت الهی بر خلق اند به تفصیل سخن گفته شده است.
علمی بودن ایدئولوژی شیعه
پرسش پنجم
با توجه به این که مدیریت جامعه جز در یک زمان کوتاه پنج ساله عصر امیرالمؤمنین (علیه السلام) در اختیار ائمه (علیهم السلام) قرار نگرفت، برنامه حکومت دینی بر اساس دیدگاه شیعی تا چه حدّ از قابلیت عملی بودن برخوردار وپیاده کردن آن در جامعه امکان پذیر است؟
پاسخ:
تفکر شیعی یک تفکر منطقی است که زمینه وامکان پیاده شدن را در متن تعلیمات خود داشته ودارد.
دیدگاه شیعه در مسأله امامت این است که پس از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) باید زمامدار دینی وسیاسی جامعه کسی باشد که به تمام احکام واصولی که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آنها را از جانب خدا به مردم آورده است داناتر باشد؛ که بی تردید در عصر پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) غیر از علی (علیه السلام) کسی این ویژگی را نداشت، لذا پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) او را به جانشینی خود برگزید، سپس سایر ائمه شیعه را که در کل دوازده نفرند به ترتیب برای مردم معرفی کرد وآنها را به جانشینی خود منصوب نمود.
البته این کار بخاطر نسبت سببی آنها با پیامبر نبود بلکه ویژگی های معنوی وتوانایی های علمی و... آنها باعث شد که خداوند از میان مردم فقط آنها را برای جانشینی پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) برگزیند. چنانکه دربارة جانشینان انبیا هم قرآن می فرماید:
إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ (۱۴)
خداوند، آدم ونوح وآل ابراهیم وآل عمران را بر جهانیان برتری داد.
مردم اگر بخواهند در همه امور در راه راست قدم بردارند، باید از آنها پیروی نمایند وآنها را ولی امر وواجب الاطاعه بدانند واوامرشان را مثل اوامر پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) محترم بشمارند، در عین حال احکام وبرنامه هایی که در تفکر شیعی مطرح شده است امور خیالی وغیر واقعی نیستند که گفته شود امکان پیاده شدن آنها وجود ندارد، بلکه آنها اصیل ترین تعلیمات اسلامی اند که اگر شرائط فراهم شود در هر جامعه ای قابل اجرا هستند.
اگر می بینیم در یک بخش از تاریخ کسانی از تحقق پیدا کردن بعد سیاسی آن جلوگیری به عمل آوردند این به معنای غیر قابل تحقق بودن آنها نیست، بلکه چون این احکام با در نظر گرفتن واقعیت های وجود انسان طراحی شده اند. لذا همه جوامع بشری به دنبال آن هستند - وبر طبق اعتقاد شیعه - در نهایت هم به آن خواهند رسید واین کار در آخر الزمان به وسیله آخرین حجت الهی انجام می گیرد وجامعه بشری با یک نظام وقانون واحد اداره خواهد شد.
علاوه بر این که در دعوت انبیا آن چه اصل است بیان حقایق وراه نجات وراه منتهی به رستگاری است که حتی با علم به نپذیرفتن مردم باید به آنها اعلام شود که:
إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکرًا وَإِمَّا کفُورًا (۱۵)
ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد - وپذیرا گردد - یا ناسپاس!
زیرا وظیفه پیغمبر تبلیغ احکام الهی است که از جمله آنها است اصل امامت، این مردم اند که باید دعوت انبیا را بپذیرند ودر اجرای آن با انبیا وائمه (علیهم السلام) همکاری کنند تا زمینه تحقق آنها فراهم گردد.
عملکرد ائمه (علیهم السلام) وسیاست های آنها همه عملی ونتیجه بخش ودر عین حال واقع بینانه بوده است.
مثلاً عملکرد امیرالمؤمنین (علیه السلام) با در نظر گرفتن شرایط واقعیات موجود بود وعملکرد حضرت مجتبی (علیه السلام) وحضرت سید الشهدا (علیه السلام) هم اینگونه بوده است هرکاری را با در نظر گرفتن شرایط موجود انجام می دادند مثلاً امام حسن مجتبی (علیه السلام) اگر با معاویه صلح کرد تمام ابعاد مسأله را در نظر گرفت ودر آن شرایط کاری بهتر از آن ندید ویا امام حسین (علیه السلام) آگاهانه از بیعت با یزید امتناع کرد وتا کربلا رفت وآن مصیبت های جانکاه را پذیرا شد ودر نهایت هم به مقصدی که داشت رسید.
بلی اگر امام حسین (علیه السلام) در شرایط دیگری بودند یعنی می دیدند زمینه وابزارهای به دست آوردن زمام حکومت آماده است باز برای کسب حق ودفع نامحرم از خلافت پیامبر صّلی اله علیه وآله وسلّم اقدام می کردند ولی در دورة ایشان شرایط به گونه ای بودکه آن حضرت می دانست زمینه مساعد برای نیل به این مقصد نیست، لذا با یک برنامه عظیم وبی مانندی که به اجرا درآوردند رستاخیزی در جهان اسلام ایجاد کردند که تا دنیا دنیا است آن رستاخیز احیاگرِ اسلام زنده خواهد بود.
او یزید ویزیدیان وهمه غاصبان خلافت را که بعد از او آمدند اگر چه به ظاهر از غصب خلافت باز نداشت ولی در باطن قلب های مردم را از آنها منصرف کرد ونقشه های معاویه را در برانداختن اسلام نقش بر آب نمود وکاری کرد که در توصیف او بعدها گفته شد: اسلام «محمدی الحدوث وحسینی البقاء» است.
سایر ائمه (علیهم السلام) هم هر یک با توجه به شرایط موجود رسالتی را که در حفظ اسلام برعهده داشتند به خوبی انجام دادند.
اعتقاد به ظهور منجی وامام دوازدهم ومصلح آخرالزمان (علیهما السلام) تسلّی بخش شیعه وسازندة روح مقاومت وصبر وایستادگی در مردم بود ومانع از تسلط یابی ونومیدی وبی اعتنایی به دین شد، وآن یک اعتقادی است که در متن تعالیم تشیع واحادیث معتبر به آن تصریح شده است ودر عصر حضرت باقر وصادق (علیه السلام) این اصل بیشتر مورد توجه قرار گرفت وگرایش مردم به آن اصل با توجه به جنایاتی که زمامداران غاصب مرتکب می شدند بیشتر شد.
مردم فهمیدند که - اگر بعضی از افراد بی تفاوت در عصر صحابه یعنی پس از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) گمان می کردند که ایجاد تغییر در اصل امامت چندان تفاوتی در برنامه های اسلامی پیش نمی آورد - چه فاجعه ای به بار آورد واسلام را چگونه از مسیر خود منحرف کرد وخلافت غاصبانه وسیله عیاشی وخوش گذرانی عده ای وبه بند کشیدن مردم وبازگشت رسوم کسری وقیصر ودیگر طاغوت ها شده است.
این امر سبب تقویت ایمان آنها به اصل امامت شد وفهمیدند که فقط این تفکر است که می تواند برنامه های اسلامی را به اجرا درآورد وبر آن وضعیت اسف بار پایان دهد.
بنابراین سیره وعملکرد شایسته ائمه (علیهم السلام) از یک طرف ورفتارهای ستمگرانه غاصبان خلافت از طرف دیگر سبب شد که تفکر شیعی هر چه بیشتر در دل های مردم نفوذ پیدا کند وبه دنبال آن، گرایش آنها به طرف ائمه (علیهم السلام) رو به فزونی گذاشت واز این جا است که می بینیم امام صادق (علیه السلام) در زمان خود علیرغم تلاش سردمداران حکومت چنان محبوبیت عمومی پیدا می کند که حتی شیعه را به او می شناسند.
موضوع شیعه در برابر زمام داران غاصب
پرسش ششم
موضع گیری شیعه در برابر زمام داران چگونه وبر چه مبنایی بوده است؟
پاسخ:
مواضع شیعه همیشه بر اساس حفظ مصالح اسلام وبقاء دین ونفی مشروعیت حکومت های ستمگر وغاصب بوده است وهمواره به عنوان یک جبهه معترض تلاش کرده است که یک حکومت مقتدر اسلامی بر پایه ولایت شرعیه ایجاد نماید.
شیعه در تبیین مفاهیم شریعت تنها تابع نصوص کتاب وسنت است وبا دیگران بر طبق دستور قرآن که می فرماید:
وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ(۱۶)
وبا آنها به روشی که نیکوتر است، استدلال ومناظره کن.
ویا به شیوة گفتگو ومناظره نیکو ودر مواقعی هم بر اساس اصل تقیه که در شرائط خاصی در هر زمان ومکان کم وبیش ضرورت پیدا می کند رفتار می کند تا بتواند دیگران را به اسلام راستین ومفاهیم واقعی شریعت هدایت نماید وجامعه را از تحت سیطرة زمامداران غاصب وستمگر وکارگزاران بی رحم آنها خارج سازد.
از این جا است که می بینیم شیعه در طول تاریخ پیوسته قیام هایی علیه قدرت های مسلّط داشته است.
شیعه معتقد به امامت کسانی است که بارها از طرف پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، به نام وعصمت آنها تصریح شده است وشیعه در جهت گیری ها همیشه بر اساس تعلیمات اسلام وسیره شخص رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) عمل می کند ودر صورت فراهم نبودن شرایط لازم مثل بخشی از دورة زندگی امیرالمؤمنین (علیه السلام)، سکوت وکناره گیری ظاهری را بر قیام ترجیح می دهد یا مثل حضرت مجتبی (علیه السلام) رفتار می کند تا اسلام را از خطر فروپاشیدگی نجات دهد.
اما واقعه کربلا وامتناع سیدالشهدا (علیه السلام) از بیعت با یزید یک قیامی بود که نه پیش از آن چنین حرکتی سابقه داشت ونه بعد از این نظیر آن دیده خواهد شد.
آن حرکت برای مسلمانان یک الگو وبرنامه راهگشای مبارزاتی است.
اگر چه آن قیام به ظاهر سرکوب ومغلوب شد ولی در واقع یک قیام پیروزی بود چرا که اسلام راستین را زنده کرد وعوامل یأس وناامیدی را از چهرة شیعیان برطرف نمود وسبب ثبات فکری وقوّت روحی آنها گشت وپس از آن هم در بین شیعیان نهضت ویا قیامی که سرکوب شده وامیدها را به یأس مبدل نموده باشد واقع نشد وپیشوایان معصوم شیعه بر حسب روایات وبه واسطه علم امامت که از آن برخوردار بودند می دانستند اعتقاد وایمان به اهل بیت (علیهم السلام) را در دل های مردم باید گسترش داد تا از طریق ارتقاء آگاهی آنها وتربیت نیروهای توانمند در عرصه های علمی وسیاسی وفرهنگی زمامداران غاصب را از معارضه با آنها بازدارند، به این ترتیب زمینه حاکمیت دیدگاه های اصیل اسلامی را فراهم سازند.
تهمت غلوّ به شیعه
پرسش هفتم
برخی از نویسندگان، فرقه هایی از غلات را، در ردیف شیعه قرار می دهند وچه بسا شیعه را به غلوّ متهم می سازند وما می دانیم این یک تهمت است که در زمان ما هم این کار از طرف وهّابی ها بیشتر از راه چاپ ونشر رساله هایی در بین ناآگاهان به معارف شیعه دامن زده می شود، اگر ممکن است در این باره هم کمی توضیح دهید؟
پاسخ:
مسأله عقاید غلوآمیز در بین امم گذشته همه سابقه بیشتری دارد ودر قرآن مجید در مورد یهود ونصاری می فرماید:
وَقَالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ (۱۷)
یهود گفتند: «عُزیر پسر خدا است!» ونصاری گفتند: «مسیح پسر خدا است!
در میان مسلمانان هم این بیماری همان گونه که حدیث:
لتسلکنَّ سبل من کان قبلکم حذوا النّعل بالنّعل والقذّة بالقذة حتّی لو انّ احدهم دخل حجر ضبّ لدخلتموه(۱۸)
هر آینه راه هایی را خواهید پیمود که پیشینیان پیمودند، پا به پا وگوش تا گوش، حتی اگر یکی از آنها در سوراخ سوسماری وارد شده باشد شما هم وارد خواهید شد.
به آن دلالت دارد به صورت های مختلف پیدا می شود که از آن جمله است وضعی که نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیش آمد.
گروهی قاتل به الوهیت وخدایی او شدند وآن حضرت را در ضمن اشعار خود به عنوان خدای خود مدح کردند، مثلاً گفتند:

انت خالق الخلایق من * * * زعزع ارکان خیبر جذما
قد رضینا به اماماً ومولی * * * وسجدنا له الهاً وربا

آفریده شدگان را تو آفریدی، کسی که پایه های محکم قلعه خیبر را به لرزه درآورد.
ما خشنودیم به او که پیشوا وآقای ما است وبه خاک می افتیم وسجده می کنیم او را که خدا وپروردگار ما است.
برخی از باب مبالغه واغراق گویی نه این که واقعاً آن حضرت را خدای خود بدانند این سخنان واشعار را گفته اند، به علاوه از خود آن حضرت هم روایت شده است که فرمود:
هلک فی رجلان، محبّ غال ومبغض قال(۱۹)
دو گروه دربارة من تباه شدند، دوستی که در دوستیش زیاده روی کند، ودشمنی که مقام ومنزلت مرا منکر شود.
به هر حال افرادی در طول تاریخ بوده اند وهستند که عقاید غلوآمیز دارند اگر چه همه آنها در این حدّ نباشد که کسی را تا مرتبه خدایی بالا ببرند در هر حال همه این امور به نوعی انحراف از اسلام ودیدگاه های صحیح تشیع است این گونه از عقاید بیشتر در میان صوفیه که اکثر از اهل سنت به حساب می آیند پیدا شده است.، اموری چون حلول واتحاد، و... اغلب در کلمات آنها به چشم می خورد.
خوشبختانه مسأله تصوف در بین شیعه به برکت هدایت ائمه (علیهم السلام) نه تنها در حدی که در میان اهل تسنن رونق داشت شیوع پیدا نکرد بلکه از طرف ائمه (علیهم السلام) وپیروان آنها وعلمای بزرگ مطرود ومحکوم هم شد.
پس نسبت دادن این امور به شیعه یک تهمت است، عقاید شیعه در هر یک از زمینه های: توحید ونبوت وامامت ومعاد وسایر امور از این گونه مطالب غلوآمیز وانحرافی خالی است، چون ائمه (علیهم السلام) به عنوان حافظان دین الهی در طول دو قرن ونیم چنان عمل کردند که راه نفوذ برای عقاید شرک آمیز بسته شد وحدود ثغور مبانی فکری واعتقادی شیعه از هر جهت معلوم ومشخص گردید وبعدها علما هم از راه تدوین وتألیف کتاب های اعتقادی مثل اعتقادات مجلسی همه این عقاید را به طور مشخص توضیح دادند.
البته عده معدودی به عنوان صوفی واهل خانقاه درمیان شیعه هم بعدها پیدا شدند که تحت عنوان ولایت وارادت به علی (علیه السلام) عقایدی غلوآمیز را مطرح کردند. که در هر مورد به همّت علمای آگاه پاسخ های مناسب به آنها داده شد. در نتیجه نتوانستند زیاد مقاومت نمایند.
شیعه احدی را در صفات جلالیه وجمالیه با خدا شریک نمی داند. پیامبر وائمه (علیهم السلام) را مخلوق وعبد خدا می شناسد که در هر جهت آنها محتاج خدایند، تنها خدا را غنی بالذات می دانند.
البته اوصاف وفضایل ومقامات عالیه ودرجات کمالیه ای که شیعه برای این بزرگواران بر حسب آیات وروایات معتبر ذکر می کند ومثلاً آنها را حجت وامام وولی امر وصاحب معجزات وکرامات می داند، از هیچ یک از آن اوصاف بوی غلو وشرک استشمام نمی شود وهمه حاکی از کمال واوج مرتبه عبودیت ومیزان تسلیم آنها در برابر دستورات خداوند متعال است.
خلاصه اصل امامت از اصول اصیل اسلام است که از آیات قرآن مجید واحادیث فراوانی که از شخص پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) روایت شده استفاده می شود وگذشت زمان وشکست ها وفتح ها در توسعه وتکامل آن هیچ نقش واثری نداشته است.
به علاوه اعتقاد به این اصل مستلزم هیچ گونه غلوی نیست وتمام اوصافی که برحسب احادیث برای امام ثابت است منافاتی با این ندارد که امام بنده خدا است ومانند پیامبر به خدا محتاج است.
ولا یملک لنفسه نفعاً ولا ضرّاً (۲۰)
وتوانایی سود وزیان خود را ندارد.
وحتی امام پیامبر هم نیست یعنی به او شریعت واحکام شرع وحی نمی شود - هر چند محدّث است یعنی ملائکه با او سخن می گویند - ولی ارتباط او با ملائکه مثل ارتباط نبی با فرشته وحی که احکام الهی را به پیامبر می رساند نیست - چون اصول همه احکام قبلاً بیان شده ورسالت وپیامبری با رحلت رسول (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ختم شده است.
در امام شناسی مهم این است که فرد امامانی را که از جانب خدا به وسیله پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) معرفی وبه امامت منصوب شده اند بشناسد وآنها را مثل پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) دارای ریاست عام وولایت مطلق بر کلیه امور دین ودنیا بداند وغیر از نبوت سایر صفات پیامبر را مثل علم وعصمت و... را برای آنها هم ثابت بداند وخلاصه ائمه (علیهم السلام) را قائم مقام به حق آن حضرت در امور دین ودنیا بشناسد.
از نظر صاحبات تفکر مادی وکسانی که به عالم غیب ایمان ندارند اعتقاد به عالم غیب وادیان الهی واوصافی که مؤمنان به پیامبران واولیای خدا نسبت می دهند همه غلو آمیز است. چون مؤمنان در حق آنها به صفات واعمال وخصاصی عقیده دارند که شخص مادی از درک آنها عاجز است لذا آنها را غلوّ اهل ایمان در حق انبیا واولیا به حساب می آورد.
به عنوان مثال از نظر مادی ها، معجزات ابراهیم وموسی وعیسی (علیهم السلام) که مؤمنان به آن معتقدند، همه نوعی غلوّ است. در حالی که هیچ گونه غلوی در این عقاید نیست. این ها همه یک سلسله واقعیت هایی هستند که منزلت والای صاحبان آنها را نشان می دهد، غلوّ این است که پیامبر یا امام را با خدا شریک بدانیم یا خدا را با آنها متحد بشماریم و....
ارتباط شیعه با معتزله
پرسش هشتم
علت تقسیم اصول دین به پنج اصل چیست؟ وآیا ارتباط شیعه یا معتزله در آن نقشی داشته است یا نه؟
پاسخ:
شیعه در مسائل اسلامی ومذهبی با همه فرقه ها گفتگو ومناظره داشته است که در کتاب های احتجاج وکلام به آنها اشاره شده است، ولی در هیچ یک از مسائل اعتقادی تحت تأثیر آنها قرار نگرفته است، همان گونه که بارها اشاره کرده ایم تفکر شیعی یک تفکر اصیل اسلامی است، ولی سائر فرقه ها نوظهورند.
عقاید شیعه منحصر در این پنج اصل نیست، بلکه شامل مسائل زیاد دیگری هم می شود، البته به یک بیان می توان عقاید اسلامی ومذهبی را در توحید ونبوت ومعاد یا در توحید ونبوت خلاصه کرد، زیرا سائر عقائد از امامت ومعاد وغیر آنها جزء اموری هستند که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به آن دعوت کرده واز آنها خبر داده است وبر حسب اخبار ایمان به نبوت ایمان به تمام آن چه نبی از آن خبر داده است.
الایمان بالنبوة ایمان بکل ما انبأ عنه النبی
اعتقاد به نبوت برابر است با ایمان به آن چه که پیامبر از آن خبر داده است.
ینابراین، این پنج اصل: توحید، عدل، نبوت، امامت ومعاد از جمله عقایدی است که هر مسلمانی باید به آن معتقد باشد، عقل وشرع هم آن را تأیید می کند وخلاصه کردن عقاید در این پنج اصل بدان جهت است که شیعه مسأله عدل خدا وامامت را هم در ردیف سایر اصول اعتقادی مهم می داند ولی اهل تسنن - فرقه اشعری - به آن معتقد نیستند.
شیعه عقاید اسلامی را به طور مستقیم از قرآن مجید واز روایات پیامبر وائمه (علیهم السلام) اخذ کرده است ودر هیچ یک از آن ها تحت تأثیر معتزله نبوده است چرا که مذهب اعتزال بعدها به وجود آمده است.
اگر می بینیم در بعضی مسائل مذهب اعتزال با شیعه نظر یکسان دارد، صحیح آن است که بگوییم: آنها با واسطه یا بی واسطه این مطالب را از امامان شیعه اخذ کرده اند ومَثل: «الجبر والتشبیه امویان والعدل والتوحید علویان» که معروف است،. این ادعای ما را تأیید می کند.
با وجود این بعضی از نویسندگان که از مذهب شیعه وسوابق آن بی اطلاع بوده اند ومذاهب معتزله واشاعره را مورد بررسی وکاوش قرار داده اند چون علمای شیعه از جمله سید مرتضی را در بعضی از عقاید با اشاعره مخالف دیده اند، گمان کرده اند که آنها معتزلی هستند.

امامت

سرّ گزینش امامان (علیه السلام)
پرسش نهم
سرّ گزینش امامان (علیهم السلام)، به مقام امامت وولایت چیست؟ آیا عقل بشر قادر است که به آن پی ببرد؟
پاسخ:
این سؤال تنها به انتخاب ائمه (علیهم السلام) اختصاص ندارد بلکه این پرسش در مورد برگزیده شدن تمام انبیا وحتی ملائکه ای چون جبرییل، امین وحی ودر مورد برتری بعضی از پیامبران بر بعض دیگر وبعضی اقوام وافراد وبه اقوام وافراد دیگر، وهمین طور برتری نوع انسان بر بسیاری از انواع مخلوقات دیگر هم قابل طرح است.
حقیقت این است که گزینش یکی از کارهای خدا است که آیات متعدد بر آن دلالت دارد، واز جمله آنها است:
۱. اِنَّ اللهَ اصْطَفی آدَمَ ونُوحاً وآلَ اِبراهیمَ وآلَ عِمْرانَ عَلی الع‍الَمین(۲۱)
خداوند، آدم ونوح وآل ابراهیم وآل عمران را بر جهانیان برتری داد.
۲. قُلِ الْحَمدُ للهِ وَسَلامٌ عَلی عِبادِهِ الّذینَ اصْطَفی(۲۲)
بگو! حمد مخصوص خدا است وسلام بر بندگان برگزیده اش.
۳. یا مَریمُ اِنَّ اللهَ اصْطفیک وَطَهَّرَک واصْطَفاک عَلی نِساءِ الْعالَمین(۲۳)
ای مریم! خدا تو را برگزیده وپاک ساخته وبر تمام زنان جهان، برتری داده است.
۴. اِنَّ الله اصْطَفاهُ عَلَیکمْ(۲۴)
خدا او را بر شما برگزیده.
۵. اِنّی اصْطَفَیتُک عَلَی النّاسِ بِرِسالاتی(۲۵)
ای موسی! من تو را با رسالت های خویش وبا سخن گفتنم بر مردم برتری دادم.
۶. ثُمَّ اَورَثنا الکتاب الّذینَ اصْطَفَینا مِن عِبادِنا(۲۶)
سپس این کتاب - آسمانی - را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم.
که حتی منصور خلیفه عباسی هم می گفت: امام جعفر صادق (علیه السلام) از مصادیق
الَّذینَ اصطَفَینا مِن عِبادِنا(۲۷)
گروهی از بندگان برگزیده هستند.
۷. وَلَقَدِ اصْصَفَیناهُ فِی الدُّنْیا(۲۸)
وما او را در این جهان برگزیدیم.
۸. اَللهُ یصْطفی مِنَ المَلائِکةِ رُسُلاً ومِنَ النّاس(۲۹)
«خداوند از فرشتگان رسولانی برمی گزیند وهمچنین از مردم.»
۹. وَاِنّهُمْ عِنَدنا لَمِنَ المُصْطَفَینَ الاَخیار(۳۰)
وآنها نزد ما از برگزیدگان ونیکانند.
۱۰. وَمِمّن هَدینا وِاجْتَبَینا(۳۱)
واز کسانی که هدایت کردیم وبرگزیدیم.
۱۱. وَاجْتَبَیناهُم وَهَدَیناهُم(۳۲)
افرادی را برتری دادیم - برگزیدیم وبه راه راست هدایت نمودیم.
۱۲. وَلکنَّ اللهَ یجتَبی مِن رُسُلِهِ مَن یشاءُ(۳۳)
ولی خداوند از میان رسولان خود هر کس را بخواهد برمی گزیند - وقسمتی از اسرار نهان را که برای مقام رهبری او لازم است، در اختیار او می گذارد.
۱۳. اللهُ یجتبی اِلَیه مَن یشاءُ(۳۴)
خداوند هر کس را که بخواهد برمی گزیند.
۱۴. وَکذلک یجتَبیک رَبُّک(۳۵)
واین گونه پروردگارت تو را برمی گزیند.
وآیات بسیار دیگر، که همه به این دلالت دارند که گزینش از کارهای حکیمانه وبلکه از سنّت های الهیه است.
از جناب زید شهید فرزند امام زین العابدین (علیه السلام) رساله ای به نام «الصفوة» باقی مانده است که در همان قرن اول هجری مسئله گزینش اهل بیت عترت را بررسی کرده است.
در عالم تکوین هم اعطاء مناصب مطرح است ولزوم آن کاملاً قابل درک برای عقل است. همان طور که نمی شود انواع منحصر در نوع انسان باشد، یا همة اعضا نمی شود چشم یا سر یا مغز باشند، ویا همه میوه ها ودرختان وگیاهان ونباتات با ساق وبی ساق - نجم وشجر - نمی شود که توت یا کدو باشد، ویا همة درخت نمی شود شاخ وبرگ یا ریشه باشد؛ همه افراد هم نمی شود در خصلت ها وصفات وشکل وشمایل فرد کامل باشند، یعنی همه محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) یا علی (علیه السلام) یا ابراهیم خلیل (علیه السلام) وموسی کلیم (علیه السلام) باشند.
مسئله امامت ومأمومیت ومبعوث ومبعوث الیه هم به این ترتیب است، که یا به واسطه تقدیرات الهی واساب تکوینی است ویا به تعیین وتشریع وانتخاب مستقیم الهی انجام می گیرد، در هر حال همه از آیاتی است که پر از اسرار وحکمت هایی است که تنها خدا خود به آنها عالم است.
در این مسائل کسی یا چیزی حق ندارد که بگوید، چرا من کس دیگر یا چیز دیگری نشدم؟ یا مثلاً چرا همة ملائکه جبرییل امین، وهمه انسان ها محمد مصطفی (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نشدند؟ ویا چرا همة کوه ها وسنگ های عالم طلا نشدند؟ چون اگر چنان چیزی اتفاق می افتاد کمال عالم دچار نقص می شد ونظم وهماهنگی موجود در بین اجزاء آن از بین می رفت.
این در حالی است که قرآن کریم خود از نظم وهماهنگی دلیل موجود در بین اجزاء عالم این گونه سخن میگوید:
وَالشمْسُ تَجری لِمُسْتقَرٍّ لَّها ذلِک تَقدیرُ الْعَزیزِ العَلیمِ * وَالقَمَرَ قَدّرناهُ مَنازِلَ حَتّی عادَ کالعُرْجُونِ القَدیمِ * لاَ الشَّمسُ ینبغی لَها اَن تُدرک القَمَرَ وَلاَ اللَّیلُ سابِقُ النّهارِ وکلٌّ فی فَلَک یسْبَحُونً(۳۶)
وخورشید - نیز برای آنها آیتی است - که پیوسته به سوی قرارگاهش در حرکت است، این تقدیر خداوند قادر ودانا است وبرای ماه منزل گاه هایی قرار دادیم - وهنگامی که این منازل را طی کرد - سرانجام به صورت «شاخة کهنة قوسی شکل وزرد رنگ خرما» در می آید نه خورشید را سزا است که به ماه رسد، ونه شب بر روز پیشی می گیرد، وهر کدام در مسیر خود شناورند.

همه چیز جهان در جای خویش است * * * نکو گر بنگری نه کم نه بیش است
همه تقدیر حق عدل است وحکمت * * * نیابد فهم ما اسرار خلقت

در عین حال عالم انسان عالم اختیار وانتخاب است، اسرار این مسائل یعنی تقدیرها وگزینش ها تا حدّ زیادی پیچیده است که می توان گفت اگر بشر میلیون ها سال دیگر هم کاوش وتحقیق کند باز هم اسرار ناشناخته بسیاری در پیش روی خواهد داشت.
خلاصه مباحث گذشته آن که، عالم خلقت، عالم اسباب ومسببات است ودر عین حال عالم انسان، عالم اختیار وتکلیف است.
قضاء وقدر حکیمانه الهی بر همه امور حاکم است. پی بردن به علل انتخاب امام وپیغمبر وجهات تکوینی واختیاری آن ومسائل دیگری این قبیل نیاز به احاطة علمی بر تمام اسرار افعال الله وکائنات دارد که به دقایق آن تنها کسانی پی می برند که مورد عنایت خاص خدا واقع شوند - که همه انبیا وائمه (علیهم السلام) چنین هستند -.
گرچه به همه افراد بشر از طرق مختلف پیشنهاد شده است که به تسخیر ماه وافتاب و... بپردازند، چون خداوند آنها را مسخر انسان ساخته است، آنها می توانند تلاش کنند که به راز امور پی ببرند واز فواید آنها بهره مند شوند ولی اگر به علت یا علل پدیده ای نتوانستند پی ببرند باید آن را تقدیر الهی بدانند واز برکات وجودی آن استفاده کنند.
بنابراین ما موظفیم از تعالیم وراهنمایی های پیغمبران وامامان بهره بگیریم ونعمت وجود وهدایت آنها را از اعظم نعمت های الهی بدانیم وآنها را الگوی خود قرار دهیم واگر فلسفه گزینش آن حجت های به حق الهی را با عقل ناقص خود نتوانستیم درک کنیم، نباید به انکار ویا مخالفت آنها بپردازیم، در غیر این صورت از جمله کسانی محسوب خواهیم شد که در زمان خود پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) جاهلانه یا مغرضانه الهی بودن گزینش عترت را منکر شدند وقرآن کریم هم در ضمن آیه ای از آنها چنین یاد می کند:
اَمْ یحْسَدونَ النّاسَ عَلی ما اَتاهُمْ اللهُ مِن فَضلِهِ فَقَد آتَینا آلَ اِبراهیمَ الْکتابَ والحِکمَةَ وآتیناهُمْ مُلْکاً عَظیماً(۳۷)
یا این که نسبت به مردم - پیامبر وخاندانش - بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد می ورزند، ما به آل ابراهیم، کتاب وحکمت دادیم وحکومت عظیمی در اختیار آنها گذاشتیم.
بر حسب تفاسیر این آیه در شأن آنها نازل شده است. ما باید از طریق تفکر وتعمق در اوضاع کائنات بفهمیم که هر چیز در جای خاص خود واقع شده است وعلم وحکمت الهی در همه مخلوقات بزرگ وکوچک پروردگار عالم نمایان است؛ لذا همان طور که در آیه ای از قرآن کریم می خوانیم:
اَللهُ اَعلَمُ حَیثُ یجعَلُ رِسَالَتَهُ(۳۸)
خداوند آگاه تر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد.
بنابر این انتخاب انبیا واوصیای الهی از جملة اموری است که همچون سایر کارهای خدای عالم از حکمت خاص خود برخوردارند، هر چند بشر با علم وعقل ناقص خود قادر نباشد که به اسرار وپیچیدگی های آن پی ببرد.
علم خدا وعلم غیب معصومین (علیهم السلام)
پرسش دهم
درباره علم غیب پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وائمه طاهرین (علیهم السلام) توضیح دهید ودر ضمن - با توجه به این اصل که کسی با خدا در علم وسائر صفات کمالیه جمالیه شریک نیست - فرق علم خدا با علم امام وعلم امام با پیغمبر را بیان کنید؟
پاسخ:
هر کس تاریخ واحادیث وکتاب های سیره وتراجم را مطالعه کند در این امر که حضرت رسول خد ا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وائمه طاهرین (علیهم السلام) از امور غیبی بسیاری خبر داده اند واغلب آنها با کمی فاصله در خارج واقع شده است شک نخواهد کرد.
این اخبار خصوصاً آن چه از شخص رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وامیرالمؤمنین (علیه السلام) رسیده بسیار زیاد است که هر یک از آنها جزء معجزات بزرگ این خاندان به حساب می آیند.
حتی به تصدیق افرادی چون ابن خلدون در موارد زیادی امام جعفر صادق (علیه السلام) از امور غیبی خبر می دادند، البته فرق بین علم غیب خدا وعلم آن بزرگواران این است که علم خدا بالذات است ولی علم پیغمبر وامام غیر ذاتی است، یعنی از طرف خداوند به آنها اعطاء شده است.
خدا در همه صفات کمالیه یکتا وبی همتا وبی نیاز از غیر است ولی پیغمبر وامام در علم ودر همه صفات کمالیه دیگری که دارند محتاج به خدایند ودر یک کلام چه در ناحیه وجود یا در صفات هر چه دارند همه را از خدا دارند. قائم به او وعالم وقادر وموجود به او هستند.
واما فرق پیغمبر وامام در آگاهی از امور غیبی از این جهت است که در علم پیغمبر بشری میان او وعالم غیب واسطه نیست در حالی که ائمه (علیهم السلام) بخشی از این علم را از پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) کسب کرده اند.
در هر صورت آن چه مسلّم است آگاهی آن بزرگواران واخبار ایشان از امور غیبی است که مثل آفتاب در وسط آسمان روشن وثابت است.
در این مورد هر کس بخواهد به طور مفصّل از خبرهای غیبی آگاهی به دست آورد باید به کتاب های سیره وتواریخ ائمه (علیهم السلام) رجوع کند.
حقیر نیز در کتاب های «فروغ ولایت»، «شرح دعای ندبه» و«ولایت تکوینی وتشریعی» در حدّ فهم خود توضیحاتی وولو مختصر، داده ام.
جلوه عملکردهای ائمه (علیهم السلام)
پرسش یازدهم
سرّ این که عملکرد وسیره وروش ائمه (علیهم السلام) در انجام وظایف شان یک سان نبوده است، چیست؟
پاسخ:
برخلاف آن چه گفته می شود عملکرد ائمه (علیهم السلام) در برخورد با حوادث گوناگون، که تا حدودی شبیه به هم بوده اند زیاد متفاوت نبوده است، چون همة عملکرد های آنها در محدوده اصول وبرنامه های تشیع، که همان اصول اصیل اسلامی است قرار داشته است وهمة کارها وبرنامه های آنها نشان گر حقیقت اسلام وتعالیم نجات بخش آن بوده است واگر می بینیم پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وامیرالمؤمنین (علیه السلام) هر کدام در یک بخش مهمّ از عمر شریف شان به گونه ای ودر بخش دیگر به شیوة دیگری عمل کرده اند، این ها همه در نتیجه دستور های اسلام وقرآن بوده است.
چون اسلام هم دستورِ
الاّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً(۳۹)
مگر این که از آنها بپرهیزید - وبه خاطر هدف های مهمتری تقیه کنید.
اِلاّ مَن اُکرِهَ وقَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالایمانِ(۴۰)
بجز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالی که قلبشان آرام وبا ایمان است.
دارد وهم دستور العمل:
جاهِدِ الکفّارَ وَالمُنافِقینَ وَاغلُظ عَلَیهِمْ(۴۱)
ای پیامبر! با کفار ومنافقین پیکار کن وبر آنان سخت بگیر!
دارد، وهم
خُذِ العفوَ وَامُرْ بِالعُرفِ وَاَعرِضْ عَنِ الجاهِلینَ(۴۲)
- به هر حال - با آنها مدارا کن وعذرشان را بپذیر، وبه نیکی ها دعوت نما، واز جاهلان روی بگردان - وبا آنان ستیزه مکن -!
وَلا تَستَوِی الحَسَنَةُ وَلاَ السّیئَةُ اِدفعَ بِالّتی هِی اَحسَنُ(۴۳)
هرگز نیکی وبدی یکسان نیست، بدی را با نیکی دفع کن
وهمچنین می فرماید:
فَمَن اعْتَدی عَلَیکم فَاعَتُدوا عَلَیهِ بِمِثلِ مَا اعْتَدی عَلَیکمْ(۴۴)
و- به طور کلی - هر کس به شما تجاوز کرد همانند آن بر او تعدی کنید!
وهم دربارة اجرای مجازات زناکاران دستور می دهد:
وَلا تَاْخُذُکمْ بِهما رَأفَةٌ فی دینِ اللهِ(۴۵)
ونباید رأفت - ومحبت کاذب - نسبت به آن دو شما را از اجرای حکم الهی مانع شود.
به طور کلی شرائط واوضاع عصر ائمه (علیهم السلام) برای حفظ اصول اسلام وکیان تشیع همان گونه از عملکرد را تقاضا می کرده که آنها در عمل داشته اند والبته شیعه باید از خط راستین اسلام که امام آن را از هر کس بهتر می شناسد واز آن ذره ای تعدی نمی کند پیروی نماید.
قلمرو رهبری امام
پرسش دوازدهم
قلمرو رهبری امام هم چنانکه شامل هدایت مردم وبیان احکام وتفسیر قرآن ودفع شبهه ها است شامل امور سیاسی وحفظ نظام جامعه واجرای احکام واقامه عدل وتأمین امنیت ودفاع از مرزهای اسلام نیز می باشد.
ارتباط این دو بخش را با اصل امامت بیان کنید وتوضیح دهید که شیعیان تا چه حدی این مسأله را پذیرفتند؟
پاسخ:
همان طور که اشاره شده است قلمرو رهبری شامل هر دو بخش است ودر حقیقت این دو بخش از یکدیگر تفکیک ناپذیر هستند، منتهی مسئله ای که مورد توجه وطمع سیاست مداران وزورگویان غاصب بوده رهبری سیاسی ودر دست گرفتن زمام جامعه بوده است.
لذا مخالفت آنها با ائمه (علیهم السلام) واصل امامت در این جهت متمرکز شده است واگر در بخش هدایت امور دینی هم با آنها مخالفت می کردند یعنی از طریق ساختن مراکز علمی، مکتب ها ومدرسه ها وارد میدان می شدند به خاطر آن بوده است تا مردم کمتر احساس نیاز به هدایت ائمه (علیهم السلام) بنمایند ودر نتیجه از آنها فاصله بگیرند تا تحت تأثیر تربیت دینی ومعنوی آنها واقع نشوند.
باز برای همین بود که از مطرح شدن آنها در مراکز علمی واجتماعی می ترسیدند، چون می دیدند ظهور توان علمی وهدایت های روشن گرانه آنها موجب رشد واقتدار تفکر شیعی وگرایش بیشتر مردم به اهل بیت (علیهم السلام) می شود.
این که می بینیم در کتاب های کلامی امامت را از قول پیامبر (علیهم السلام) با عبارت: ریاست بر کل امور دین ودنیای بشر تعریف کرده اند، به نظر می رسد در این تعریف بیشتر به جنبه ولایت امام نسبت به امور جامعه وجانشینی او از پیامبر در زمام داری توجه داشته اند. چون بعد رهبری وزمامداری امور دینی ومعنوی وعظمت علمی اهل بیت (علیهم السلام) قابل انکار نبوده است واز آنجا که ارشاد وهدایت مردم در امور دینی ومعنوی به مسائل سیاسی ارتباط پیدا نمی کرد، لذا مورد مخالفت جاه طلبان نبوده است.
واگر می خواستند در این جهت هم به مخالفت با آنها بپردازند مردم قبول نمی کردند، چون مردم از توان علمی آنها با خبر بودند.
از مفهوم کلمة ولایت بیشتر زمام داری ومدیریت شئون جامعه وحکومت وحفظ نظم استفاده می شود.
آیاتی مثل:
اِنَّما وَلیکمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلوة ویؤتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ راکعُونَ(۴۶)
سرپرست وولی شما تنها خدا است وپیامبر او وآنها که ایمان آورده اند همان ها که نماز را برپا می دارند، ودر حال رکوع، زکات می دهند.
وآیة:
اَطیعُوا اللهَ وَاَطیعُوا الرَّسُولَ واُولِی الاَمرِ مِنکمْ(۴۷)
اطاعت کنید پیامبر خدا واولو الامر [=اوصیاء پیامبر] را.
واحادیث بسیاری نظیر حدیث متواتر غدیر هم این برداشت را تأیید می نماید.
به جنبه امامت معنوی ورهبری علمی ودینی هم در درجه اول لفظ امام دلالت دارد، چنان که در این آیه می فرماید:
وَجَعَلناهُمْ اَئِمَّةً یهدُونَ بِأَمرِنَا واَوْحَینا اِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیراتِ(۴۸)
وآنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، - مردم را - هدایت می کردند وانجام کارهای نیک و... را به آنها وحی کردیم.
علاوه بر این، آیات وروایات بسیار دیگری مثل احادیث ثقلین وسفینه وامان ودیگر روایات به این معنی دلالت دارند. لذا در روایت ثقلین آمده است که:
بر اهل البیت پیشی نگیرید واز آنها جلو نیفتید.
یعنی پیرو آنها باشید واگر دقت بیشتری در مضمون آیات وروایات مذکور بشود معلوم می شود که آنها به هر دو بعد رهبری دلالت دارد، لذا شیعیان همیشه امام را صاحب هر دو مقام رهبری سیاسی ورهبری معنوی می دانستند ودیگران را غاصب می شمردند.
این حقیقت را - که به اعتقاد شیعه رهبری امام مطلق است - زمام داران غاصب هم می دانستند ولذا بعضی مواقع هر چند مطمئن بودند که امام وقت قصد قیام ندارد، به عنوان مثال: منصور نسبت به شخص امام صادق (علیه السلام) این عقیده را داشت. با این حال احتیاط را از دست نمی داد وهمواره آن حضرت را تحت مراقبت مأموران سری خود قرار می داد وکم وبیش برای ایشان مزاحمت هایی ایجاد می کرد وسرانجام هم نتوانست وجود آن حضرت را تحمل کند، چون شیوه ای را که حضرت در پیش گرفته بودند برای حکومت خود خطرناک می دید، از همین رو آن حضرت را شهید کرد.
هارون هم همین شیوه را در پیش گرفت، حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) را سال ها در زندان ها وتحت نظر نگاه داشت. چون می دانست شیعه هر دو مقام رهبری معنوی ودنیوی را از آن امام (علیه السلام) می داند.
از سوی دیگر نقش وعملکرد امامان که موجب حفظ تفکر شیعی واحکام اسلام می شد بسیار با اهمیت بود. می توان آن را معجزه آنها دانست واین کار هم جز با تعلیم خاص الهی میسر نمی شد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) وامام حسن (علیه السلام) آن سیاست خاص را در پیش گرفتند، ولی امام حسین (علیه السلام) به آن نهضت عظیم دست زد. همین طور بقیه ائمه (علیهم السلام) هر یک به گونه ای عمل کردند. اگر چنین نمی کردند در زیر آن ضربات مهلک هیچ راه وروشی که مخالف آن سیاست های جبارانه باشد نمی توانست باقی بماند ولی می بینیم مذهب تشیع باقی ماند وتا امروز هم در دنیا به عنوان سنبل اسلام راستین ونوید بخش حکومت عدل جهانی مطرح است.
یک نکتة شایان توجه این که ائمه (علیهم السلام)، همه وعده می دادند که رهبری معنوی وفکری وعملی در آینده - در عصر ظهور امام مهدی (علیه السلام) - با رهبری سیاسی که پیش از این از سوی زمام داران ظالم غصب شده بود، توأم خواهد شد ودر سایه آن، همه اهداف اسلام تحقق خواهد یافت.
تعداد امامان شیعه
پرسش سیزدهم
چنانکه می دانیم فرقه حقّه امامیه اثنی عشریه را از آن جهت اثنی عشریه می نامند که پیروان آنها معتقدند بعد از پیغمبر صلی الله علیه وآله جانشینان آن حضرت دوازده نفرند ودر میان تمام امّت این ها یگانه گروهی هستند که این عقیده را دارند لذا احادیث ائمّه اثنی عشر که شیعه وسنّی هر دو آنها را روایت کرده اند - وصدور آنها از پیغمبر صلی الله علیه وآله غیر قابل انکار است - در بین مسلمانان فقط بر فرقه شیعه اثنی عشریه صدق می کند وطبعاً فرقه حقه منحصر در این گروه است با این همه گفته می شود که از بعضی احادیث - که از جمله در کتاب «سلیم» وارد شده است - ممکن است این برداشت بشود که عدد امامان سیزده نفر است واین رأی به ابی سهل نوبختی هم نسبت داده شده است اگر چنانکه گفته شده روایتی با این مضمون وجود داشته باشد (یا این که خود نوبختی این رأی را داشته که البته بعید به نظر می رسد) این چگونه قابل توجیه وتصحیح است؟
پاسخ:
ما دربارة حدیث یا احادیثی که دلالت کنند بر این که تعداد ائمه (علیهم السلام) سیزده نفرند در رساله «جلاء البصر لمن یتولی الائمة الاثنی عشر» توضییح کافی داده ایم. ودر آن جا روشن کرده ایم که حدیثی به این معنی وجود خارجی ندارد علاوه بر آن اگر چنین حدیثی باشد هم چون خبر واحد است وبه خبر واحد در اصول دین وعقاید واموری که تحصیل یقین در آنها شرط است اعتماد نمی شود.
در چنین موردی تنها به دلیل عقلی محکم یا به حدیث متواتر وقطعی الصدور از معصوم می شود اعتماد کرد.
از طرف دیگر احادیث متواتر وبالاتر از تواتر دلالت دارند که عدد ائمه دوازده نفر است. در چنین موردی اگر یک خبر غیر قطعی در برابر این همه احادیث پیدا شد آن چه اعتباری می تواند داشته باشد وچگونه شخص محقق به آن می تواند اعتماد کند؟ به علاوه تنها در اخبار مسند احمد به سی وچند طریق از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) روایت شده که تعداد ائمه (علیهم السلام) دوازده نفر است ودر صحیح مسلم این مطلب از هشت طریق نقل شده است وهمین طور در سایر جوامع وصحاح وسنن وکتاب های دیگر اهل سنت بارها به این موضوع اشاره شده است.
در کتاب های شیعه هم به دوازده نفر بودن امامان با صدها طریق روایت وجود دارد که همه آنها را افراد معروف وشناخته شده ای از صحابه ومشاهیر تابعین حتی دو قرن قبل از تولد امام دوازدهم حضرت مهدی (علیه السلام) نقل نموده اند که در حقیقت این یک نوع پیش گویی وخبر از آینده هم محسوب می شود.
با این همه گفته شد که از «سلیم» خبری نقل شده است که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: تو ودوازده نفر از نسل تو امامان بر حق هستند.
حقیقت این است که در نسخه موجود ودر نسخه های معتبری که پیش از عصر ما در اختیار علما بوده است این روایت نبوده است وبه علاوه اخبار بسیاری هم در همین کتاب «سلیم بن قیس» هست که امامان واسامی آنها را به صراحت دوازده نفر ذکر می کنند واسامی آن دوازده نفر را از امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا حضرت مهدی (علیه السلام)، به همان ترتیبی که شیعه امامیه قائلند بیان کرده است.
این کتاب که در قرن اول هجری نوشته شده است مورد اعتماد است ومجموعه مطالب آن حقانیت مذهب امامیه را به وضوح ثابت می نماید زیرا در آن خبر از امامت امامانی داده می شود که هنوز در آن زمان متولد نشده بودند به صحت این کتاب قرائن وامارات محکمی دلالت دارد.
حال اگر فرض کنیم که چنین خبری در آن باشد با توجه به احادیث دیگر کتاب آن روایت قابل تفسیر است یعنی مقصود از آن روایت هم اشاره به عدد امامان بوده وهم این که آنها از نسل علی (علیه السلام) هستند وچون بیشتر آنها - یازده نفر از دوازده نفر - از اولاد آن حضرت هستند لذا به این تعبیر - که به احتمال قوی کامل هم نقل نشده - بیان شده است.
این رأی مخالف روایات اثنی عشر را ابن ندیم به ابی سهل نوبختی هم نسبت می دهد که درست به نظر نمی رسد، چون ابوسهل نوبختی کسی نیست که چنان رأیی را که هیچ دلیل قابل اعتنایی ندارد اظهار کند ودر کتب تراجم ورجال شیعه که خاندان نوبختی را به تفصیل معرفی کرده اند در بررسی شرح حال ابوسهل ودیگران چنین نظری را از او نقل نکرده اند وهمه مذهب وعقیده وعمل او را ستوده اند، به نظر می رسد این ها از همان سلسله اشتباهاتی است که در کتاب های تراجم وفِرَق رخ می دهد ومولفان آنها به مسامحه از آن گذشته اند.
اسناد دادن این نسبت های بی پایه به اشخاص شناخته شده نتیجه ای جز به اشتباه انداختن افراد بی اطلاع یا کم اطلاع چیزی در پی ندارد.
در هر حال مسأله مهدویت وغیبت وسایر امور مختص به امام دوازدهم (علیه السلام) از صدر اسلام مطرح بوده است. وبلکه بر حسب آن چه در همین تورات وانجیل های رایج هست سابقه این باور در ادیان الهی قبل از اسلام وکتب عهد عتیق وجدید هم ریشه دارد.
اصالت عقل یا سمع در تشخیص امام (علیه السلام)
پرسش چهاردهم
در مسئله امامت از بین عقل ونقل کدام مقدم است؟ به عبارت دیگر مسائل مربوط به بحث امامت بیشتر با دلائل عقلی قابل اثبات است یا با دلائل نقلی؟
پاسخ:
چنانکه از خود سؤال نیز استفاده می شود مسائل دو نوع هستند یک قسمت از آنها مسائلی است که از طریق عقل شناسایی می شوند وبه وسیله اعمال روش های منطقی ودلائل عقلی اثبات ومورد قبول واقع می شوند مانند اصل اثبات وجود خدا وصفات ذاتیه کمالیه او ولزوم نبوّت یعنی اثبات نبوت عامه وبخش دیگر مسائلی است که منحصراً از طریق نقل اثبات می شود یعنی راه دیگر برای اثبات آنها غیر از وحی واخبار مخبر صادق، یعنی پیغمبر ثابت النبوّه یا امام ثابت الامامه نیست در این بین مسائلی هم هستند که از هر دو طریق قابل اثبات می باشند البته در چنین صورتی دلایل نقلی ارشاد به دلائل عقلی می کنند.
شخص کاوش گر باید به این جهت مسائل کاملاً توجه کند وببیند کدام بحث را از طریق عقل وکدامیک را تنها از طریق نقل ویا از دو شیوه عقل ونقل می توان اثبات کرد ودر هر مورد از طریق وشیوه خاص خود آن مسأله وارد شود تا به نتیجه مناسب برسد وگرنه اگر بخواهد در مسأله نقلی صرف از طریق عقل وارد شود طبیعی است که به نتیجه نخواهد رسید.
ممکن است برخی این پرسش را مطرح کنند که در مسأله امامت اصالت عقل بر اصالت نقل ارجحیت دارد یا خیر؟
پاسخش این است که در مسأله امامت مثل مسأله نبوّت وشرایط نبی اثبات اصل امامت عامّه یعنی اثبات اصل «نیاز به وجود امام» وشرایط امام با عقل ثابت می شود. البته اگر مسأله امامت از مسائلی بود که خارج از محدودة فهم عقل بود وعقل به طور مستقل آن را درک نمی کرد فقط با دلایلی نقلی یعنی ارشاد نبی اثبات می شد زیرا اتکا واستناد به دلیل نقلی در مورد اصل امامت به خلاف اصل نبوّت مستلزم دور نمی باشد ولی در مسأله نبوت مستلزم دور است.
بنابراین می توان دلائل نقلی امامت را هم مثل دلائل نقلی اصل نبوّت ارشاد به حکم عقل دانست.
ومسائلی چون شرط عصمت وچگونگی نصب امام واین که این کار به مردم واگذار نشده است یک اصل عقلی است. ودلایل نقلی موجود مؤید این حکم عقل اند.
بدیهی است با گروه هایی چون اشاعره که به حسن وقبح عقلی معتقد نیستند فقط از راه همان دلائل نقلی بحث می شود. بعضی از آثار وفواید وجود امام وامتیازات او فقط با دلیل نقلی قابل اثبات است همان گونه که این اثار وخواص برای پیامبر نیز از راه دلیل نقلی اثبات می شود.
در مسأله امامت خاصه نیز - مثل نبوّت خاصه که تصریح پیامبر پیشین دلیل بر نبوّت پیامبر بعدی است - تصریح پیامبر بر امامت امام وهمچنین تصریح امام سابق بر امامت امام بعدی، دلیل بر امامت او است. با این تفاوت که اصل در اثبات نبوّت راه معجزه است زیرا راه اصلی اثبات نبوّت اوّلین نبی منحصر در معجزه است واین تنها دلیل قابل اعتماد در دعوی نبوت است. هر چند انبیا بعد از او نبوّتشان هم از طریق تصریح نبی قبلی وهم از طریق معجزه قابل اثبات است وسنّت الهی هم بر این جاری شده که پیامبران را با معجزه مبعوث فرماید! چون اثبات نبوّت از طریق معجزه برای همگان قابل درک است.
ولی طریق تصریح پیامبر سابق فقط حجّت بر مؤمنین به آن پیامبر سابق می باشد، به این خاطر است که می گوییم راه اثبات از طریق معجزه یک راه عمومی است که برای همه حجت است، مع ذلک اثبات صدور معجزه از نبی برای فردی که غایب از زمان ومکان صدور معجزه است منحصر در راه نقل است. البته فقط قرآن مجید یگانه معجزه ای است که اثبات آن نیاز به دلیل نقلی هم ندارد، چون باقی است. چنانکه تصریح خود قرآن به عدم امکان آوردن مثل قرآن بر معجزه بودن آن در همه زمان ها دلالت دارد.
در مسأله امامت، امامت اوّلین امام فقط با تصریح پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) اثبات می شود وچون در باب امامت عامه اثبات شده است که امامت امام به تعیین نبی از جانب خداوند است، معجزه ای که از امام ظاهر می شود همان گونه که به طور مستقل دلیل بر صدق دعوای امامت است، دلیل بر نص نبی هم هست - اگر چنین نصی وتصریحی از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در دسترس نباشد وتمسک به دلایل عقلی بر مسأله امامت خاصه برای اثبات وجود نص است.
مثل این که گفته شود بر پیامبر واجب است - با این که خداوند حکیم بر طبق حکمت پیامبر را مأمور به تنصیص بر امامت نموده - امام بعد از خود را معین ومعرفی کند، هر چند نص او از دسترس ما خارج شده یا اجمال پیدا کرده باشد یا در دلالت آن شبهه شود. چون ادعای نص در حق احدی جز یک شخص معین - حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) - نشده است پس عقلاً فرد تعیین شده از جانب خدا ورسول غیر از حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) نخواهد بود.
یا گفته می شود چون شرط امام - که منصوب از جانب خدا وپیامبر برای زعامت در امور دین ودنیای بشر است - عصمت است ودر حق احدی غیر از حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) هم ادعای عصمت نشده است، بنابر این عقلاً حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) امام منصوب ومعصوم است.
همچنین در مورد امامت امام دوازدهم گفته می شود که بر حسب ادلّة نقلی زمین بدون امام وحجّت خدا - یا ظاهر یا غایب - نخواهد بود. ونباید در این مدت طولانی بیش از هزار سال سلسلة امامت منقطع شود. وچون برای غیر آن حضرت یا ادعای امامت نشده است یا اگر ادعا شده، بطلان آن ثابت شده است پس غیر آن حضرت که غایب هستند شخص دیگری امام نمی باشد وایشان امام هستند اگر وی امام نباشد ایرادهای دیگری که در مسأله امامت عامه بحث اش گذشت دوباره مطرح می شود.
در حالی که جایی برای طرح آنها نیست چون نتیجه آن حرف ها به اموری چون صدور فعل قبیح از خداوند حکیم و... منجر می شود که ذات خداوند از این گونه امور پاک ومنزّه است.

مهدویت

منبع اصلی اعتقاد به اصل امامت وایمان به ظهور حضرت مهدی (علیه السلام)
پرسش پانزدهم
اعتبار وجایگاه امامت ورهبری وایمان به ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) از چه منابع اسلامی استفاده شده است؟ ورویدادها وگذشت زمان در تکمیل ابعاد مختلف این اصل چه تأثیری داشته است؟
پاسخ:
اعتقاد به اصل امامت ورهبری جامعه از مسائل اساسی اسلام است ودر متن تعالیم آن قرار دارد.
بر طبق آیه ای از قرآن کریم، امامت منصبی است که به حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) پس از آن آزمایش بزرگ، - ابتلاء به کلمات - اعطا شده است،(۴۹) طبق روایاتی که متواتر هم هستند، شیعه وسنی هر دو آنها را نقل کرده اند، این منصب در اهل بیت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) هم قرار داده شده است وآنان به این موهبت بزرگ الهی اختصاص یافته اند.
بر این اساس مقرر شده است که در هر عصری، فردی از این خاندان که واجد صلاحیت های لازم از جمله علم وعصمت است عهده دار منصب امامت ورهبری باشد.
چنین شخصی حجت خدا وعدل قرآن وراهنمای مردم ونگهبان دین وشریعت است، امامت اصلی است که از دورة رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) تا زمان ما برقرار بوده است واز زمان ما تا پایان جهان هم ادامه خواهد داشت ونقطه کمال ظاهری وشکوفایی کامل آن در دورة ظهور مسرّت بخش حضرت مهدی (علیه السلام) وبرپایی حکومت عدل واحد جهانی آن حضرت است که با شکوفایی همه استعدادهای بشری وتکامل اندیشه ها وآشکار گشتن برکات زمینی وآسمانی جهان پر از قسط وعدل وخیر وبرکت خواهد شد.
برنامه تشکیل امت نوین جهانی که باید منتهی به گسترش عدالت وحاکمیت توحید گردد، از متن تعالیم اسلام استفاده می شود. قرآن کریم در چند سوره آن را اعلام کرده است وصدها روایت نبوی از جهانی شدن اسلام وحکومت عدل واستقرار امنیت کامل در روی زمین، پس از ظهور مهدی موعود (علیه السلام) - که از دودمان رسالت وفرزندان علی وفاطمه (علیهم السلام) وهم نام وهم کنیه پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است - خبر داده است.
اعتقاد به ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) با اوصاف ذکر شده مطلبی است که در نصوص اولیة اسلامی مطرح شده است. وبر حسب احادیث متواتر، پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از این واقعه مبارک خبر داده اند واز امت خود درخواست کرده اند که در انتظار این روز بزرگ باشند.
اگر چه مسأله ظهور از بشارات کلّی مربوط به عالم گیر شدن اسلام وغلبه حق بر باطل، استنباط می شود؛ ولی این به آن معنی نیست که مسأله ظهور تنها یک مفهوم استنباطی از مضمون احادیث است. چون متن وعین عبارات نصوص روایی به طور مستقل بر آن دلالت دارند واستناد عمدة اهل ایمان به همین نصوص است که با صراحت به ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) وعلائم آن دلالت دارند.
وقتی معلوم شد مبنای پیدایش این عقیده، بشارت های کلّی ونصوص ومتون روایی است می توان گفت اوضاع ورویدادهای تاریخی که بعد از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) رخ داد در پیدایش آن نقشی نداشته است.
زیرا مبدأ این اندیشه عصر رسالت است واحادیث مربوط به آن متجاوز از هزار روایت است که در کتاب های حدیث وتفسیر وبسیاری از کتاب های دیگر نقل شده است وعلمای بزرگ اهل سنّت هم دربارة آن کتاب های مستقلی تألیف کرده اند وکتاب هایی که بیش از دوازده قرن از تألیف آنها می گذرد وتوسط بزرگ ترین خبرگان ومحققان علوم اسلامی نگاشته شده اند با صراحت دلالت دارند که شخص پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مسأله ظهور مهدی موعود (علیه السلام) را بشارت داده اند واین بشارت ها را صحابه آن حضرت وتابعین صحابه وبعد از آنها طبقات دیگر از مردم نقل کرده اند.
قرآن ومهدویت
پرسش شانزدهم
درباره ولایت ائمة اثنی عشر (علیهم السلام) وحکومت عدل حضرت مهدی (علیه السلام) وجهان گیر شدن اسلام به کدام آیه از قرآن کریم می توان استشهاد نمود؟
پاسخ:
آیاتی که از مضمون آنها استفاده می شود که ائمه اثنی عشریه - اعلی الله کلمتهم - ولایت وامامت دارند بسیار است.
از جمله آنها است آیة:
اِنًّما اَنْتَ مُنْذِرٌ ولِکلِّ قَوْمٍ هادٍ(۵۰)
تو فقط بیم دهنده ای وبرای هر گروهی هدایت کننده ای است.
وآیة:
لا ینالُ عَهدِی الظّالِمینَ(۵۱)
پیمان من به ستم کاران نمی رسد! - وتنها آن دسته از فرزندان تو که پاک ومعصوم می باشند، شایسته این مقامند.
وآیة:
اَفَمَنْ یهدی اِلَی الْحَقِّ اَحَقّ اَنْ یتَّبَعَ(۵۲)
آیا کسی که هدایت به سوی حق می کند برای پیروی شایسته تر است.
این آیات از آن جهت به این مطلب دلالت دارند که از آنها خالی نبودن جامعه از امام وعصمت صاحب مقام امامت واعلمیت او از دیگران استفاده می شود که این امر از اصول اعتقادی اختصاصی شیعه است واز آیة شریفة:
یا اَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اَطیعُوا اللهَ وَاَطیعُوا الرَّسُولَ وَاُولِی الاَمْرِ مِنْکمْ(۵۳)
ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! واطاعت کنید پیامبر خدا را واولو الامر [=اوصیای پیامبر].
این مبنای شیعه - که امام وولی امر باید معصوم باشد - استفاده می شود زیرا در این آیه به طور مطلق دستور داده شده که از اولی الامر اطاعت شود. اطاعت از رسول را که در مطلق امور است با اولی الامر در یک کلمه - یک صیغه امر اَطیعوا - کنار هم بیان کرده است.
بدیهی است کسی که مؤمنین این گونه به طور مطلق مأمور به اطاعت از او می شوند باید معصوم وبرکنار از خطا واشتباه باشد، وچنانکه مسلّم است در بین تمام فرقه های اسلامی فقط شیعه قائل به عصمت امام است.
علاوه بر این، تفاسیر واحادیث معتبر نیز به این دلالت دارند که مراد از آیة کریمة (اَطیعُوا اللهَ...) وآیات دیگر، ائمّه اثنی عشر (علیهم السلام) است ودر این تفاسیر به نام های مبارک آن بزرگواران هم تصریح شده است.
واما در مورد جهان گیر شدن دین اسلام وغلبه آن بر تمام ادیان کافی است به ایات ۳۲ و۳۳ از سورة توبه، وآیه ۲۸ از سورة فتح، وآیه ۶ و۸ از سورة صف، وآیات متعدد دیگر توجه شود، در آنها وعده ظهور وغلبه دینِ حق بر تمام ادیان داده شده است وعده ای که با ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) تحقق خواهد یافت واین تخلف ناپذیر است.
واما در خصوص ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) آیات بسیاری به آن تفسیر شده که در کل متجاوز از یک صد آیه است وکتاب «المحجّة فیما نزل فی القائم الحجّة» همه آنها را گردآوری کرده است.
واز جمله آنها است این آیه کریمه:
وَعَدَ اللهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیستَخلِفَنَّهُم فِی الارضِ کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم وَلَیمَکنَنَّ لَهُم دینَهُمْ الَّذِی ارتَضی لَهُم وَلَیبَدِلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً یعبُدُونَنی لا یشرِکونَ بی شیئاً ومَن کفَرَ بَعدَ ذلِک فَاُولئک هُمُ الفاسِقُونَ(۵۴)
خداوند به کسانی که از شما ایمان آورده وکارهای شایسته انجام داده اند وعده می دهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد همان گونه به پیشینیان آنها خلافت روی زمین را بخشید وترسشان را به آرامش وامنیت مبدّل می کند آن چنان که تنها مرا می پرستند وچیزی را شریک من نخواهند ساخت وکسانی که پس از آن کافر شوند آنها فاسقانند.
واین آیه کریمه:
وَنُریدُ اَنْ نَمُنِّ عَلَی الَّذینَ استُضعِفُوا فِی الارضِ وَنَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَنَجعَلَهُمْ الوارِثینَ(۵۵)
ما می خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم وآنان را پیشوایان ووارثان روی زمین قرار دهیم.
واین آیة کریمه:
وَلَقَد کتَبنا فِی الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّکرِ اَنَّ الارْضَ یرِثُها عِبادِی الصّالِحُونَ(۵۶)
در زبور بعد از ذکر - تورات - نوشتیم بندگان شایسته ام وارث - حکومت - زمین خواهند شد!
عقیده به ظهور مهدی ومنجی وپیدایش متمهدیان
پرسش هفدهم
عقیده به ظهور مهدی ومنجی موجب پیدایش متمهدیان در طول تاریخ شده است، وبعضی این پیشامد را توجیهی برای کنارگزاردن این تفکر قرار می دهند، این دیدگاه تا چه حد می تواند قابل قبول باشد؟
پاسخ:
این دیدگاه به هیچ وجه قابل قبول نیست وگرنه باید بشر همه دیدگاه های مثبت را کنار بگذارد. چرا که همه آنها کم وبیش مورد سوء استفاده قرار گرفته اند. این همه اشخاص که دعوی خدایی کرده اند ویا خود را مظهر خدا، ومتحد با خدا وخدا را حالّ در خود دانسته اند همه از اصل اعتقاد به خدا سوء استفاده کرده اند این کار به هیچ وجه به مسئله اعتقاد به خدا ضرری نمی زند.
همچنین این همه پیغمبران دروغین که ادعای پیامبری کرده ومردمی را گمراه کرده اند، به صحیح بودن اصل نبوت آسیبی نمی رساند این مسأله کم وبیش در هر فن وصنعتی پیش می آید ولی آن پیش آمد به اصل آن فنّ ضرر نمی رساند.
خلاصه هر اسم وکلمه ای که معنای خوب وجاذب دارد، اگر در ضدش به کار گرفته شده مثلاً به خائن امین؛ وبه ظالم عادل، وبه جاهل عالم، وبه فاسق متّقی گفته شده است ویا این که همة خیانت ها ومظالم را تحت عنوان های خیرخواهی واصلاح طلبی در طول تاریخ انجام داده اند هیچ کدام به اصل این ارزش ها وامور خیر صدمه نمی زند.
تأثیر عوامل اجتماعی واقتصادی وسیاسی در تفکرات دینی
پرسش هجدهم
عوامل اجتماعی واقتصادی وسیاسی در تفکرات وعقاید دینی واعتقاد به ظهور مهدی چه اثری داشته است؟
پاسخ:
از دیدگاه جهان بینی الحادی همه امور وحوادث را باید به علل تاریخی ومادی نسبت داد.
اما از دیدگاه جهان بینی دینی از بین تفکرات گوناگون وعقاید مختلف، آن چه اصیل وحق است منبع آن وحی ودعوت انبیا ودرک فطری خود بشر است که از آن تعبیر به هدایت عقل وفطرت ووحی ونبوت می شود.
از نظر این دیدگاه همه راه های انحرافی وافکار مضرّ معلول علل مادی وتاریخی واغراض شخصی ونقص فرهنگ اجتماعی وتربیتی است وعقائد دینی مأخوذ از وحی ونبوت همه اصیل وواقعی هستند وزمینه ای در فطرت بشر دارند.
تاریخ وگذشت زمان وعلم بشر وعلل مادی آنها را به وجود نمی آورد. بلکه منشأ اعتقاد به اموری چون مبدأ رسالت انبیا وامامت ائمه (علیهم السلام) وهمه عقاید حقه عقل وفطرت انسانی ووحی عن الله است.
بر این اساس حتی در پیدایش اعتقاد به ظهور مهدی منجی (علیهم السلام) هیچ عامل اجتماعی یا اقتصادی یا سیاسی مؤثر نبوده ونیست. منشأ ومأخذ آن اخبار انبیا وصحف آسمانی ورهنمودها واخبار وسخنان شخص حضرت خاتم الانبیاء (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وحضرت امیرالمؤمنین وسائر ائمه (علیه السلام) است.
گرچه دعاوی دروغین در مورد مهدویت بر اساس مقام پرستی وغرض های سیاسی بوده است. مع ذلک از تحلیل وشناختن ریشه اصلی بروز این دعاوی وظهور مدعیان دروغین به این واقعیت هم می رسیم که یک حقیقت مسلّمی در کار بوده که این دعاوی وتحریفات در اطراف آن پیدا شده ودست آویز اشخاصی قرار گرفته است.
چنانکه در اصل اعتقاد به خدا ووحی ونبوت می بینیم که یک واقعیت هایی وجود دارد وزمینه قبول آنها هم در دل مردم موجود است که افرادی فرصت طلب از این امر سوء استفاده کرده در طول تاریخ ادعای خدایی یا پیامبری کرده اند.
ومسأله مهدی (علیه السلام) نیز - چون از طرف خود پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مطرح شده وصحابه از آن حضرت شنیده وبازگو کرده اند - یک واقعیتی است که مورد قبول همه بوده است.
به همین خاطر مورد سوء استفاده قرار گرفته است وافرادی آن را برای اغراض مختلف - که در اغلب سیاسی بوده است - دستاویز قرار داده اند.
اگر مسأله مهدویت واقعیت نداشت، افرادی این همه در اطراف آن به تحریف دست نمی زدند، پس این سوء استفاده ها خود این مطلب را ثابت می کنند که این مسأله به عنوان یک واقعیت مورد پذیرش همه بوده است.
حوادث ممکن است بشر را به حقایق راهنمایی کند، همان طور که حضرت ابراهیم (علیه السلام) آن موحد بزرگ، با استفاده از حوادث خداشناسی را به مردم آموخت.
آن حضرت چون شب شد ستاره ای را دید، اول گفت: این است پروردگار من، ولی چون ستاره غروب کرد گفت:
لا اُحِبُّ الآفِلینَ(۵۷)
غروب کنندگان را دوست ندارم!
با استفاده از این حادثه طلوع وغروب ستاره حضرت ابراهیم (علیه السلام) مردم را تعلیم می دادند به این که ستاره نمی تواند خدا باشد.
پس از آن ماه طلوع وغروب می کند واز این حادثه نیز نتیجه می گیرد که ماه هم خدا نمی تواند باشد.
سپس آفتاب طلوع وغروب می کند واز آن هم به همان ترتیب نتیجه می گیرد.
بدین وسیله از همه عقاید شرک آلود بیزاری می جوید ومردم را به خالق جهانیان راهنمایی می کند.
پس حوادث می توانند انسان را به حقایق برسانند، اما حقایق اعتقادی را نمی توان معلول حوادث دانست.
بلی این را می توان گفت که: گذشت زمان موجب تقویت اعتقاد مردم به آل علی (علیه السلام) ورسوخ تفکر شیعی در دل های آنها شد. اما اگر کسی بگوید تشیع وغیبت امام (علیه السلام) به مرور زمان مطرح وتکمیل شده است این حرف صحیح نیست چون دلیل های زیادی که به آنها در بحث های قبلی اشاره شد این نظر را تکذیب می نماید.
کسی نمی تواند بگوید اخبار ائمه (علیهم السلام) که همه را از زبان پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل فرموده اند، همه ساختگی می باشند چرا که تمامی آنها علاوه بر تواتر به همراه خود قرینه های خارجی دارند، در حقیقت مثل خبر از شهادت عمار می باشند که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود:
تقتلک الفئة الباغیة(۵۸)
تو را گروه ستم کار خواهدکشت.
کسی نمی تواند بگوید بعد از این که عمّار به دست معاویه ولشکرش شهید شد این حدیث جعل گردید، یعنی حدیث، معلول آن حادثه است. چرا که قبل از این واقعه این روایت را صحابه نقل می کردند، همین طور است مسأله امامت ائمه (علیهم السلام) که از زبان سه نفر از آنها یعنی علی وامام حسن وامام حسین (علیهم السلام) نقل شده است که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمودند:
تعداد ائمه دوازده نفر است(۵۹) که آخرین آنها هم نام من است(۶۰) ودر خارج همچنین واقع شده است. با این حال کسی نمی تواند ادعا کند که این احادیث ساختگی می باشند وبعد از وقوع این امور ساخته شده اند.
مهدی به مفهوم واصطلاح خاص
پرسش نوزدهم
آیا مهدی یک عنوان ولقب خاص است که بر شخص خاص با اوصاف وخصایص خاص اطلاق شده است یا مفهوم ولقب عام است که بر هر کس که خدا او را هدایت کرده باشد اطلاق می شود وبه عبارت دیگر مهدی واعتقاد به مهدویت شخصی ویا نوعی است؟
پاسخ:
مفهوم لفظ مهدی مفهومی عام است که در عرف ولغت به کار بردن آن به هر فرد که خدا او را هدایت کرده باشد جایز است. با این مفهوم همه انبیا واوصیا مهدی هستند وبه کار بردن آن در حقّ شخص پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وامیرالمؤمنین وامام حسن وامام حسین وسایر ائمه (علیهم السلام) جایز است زیرا همه مهدی وهدایت شده بودند. بلکه به کار بردن این واژه دربارة افراد دیگری که در مکتب آن بزرگواران تربیت شده وهدایت یافته اند جایز است. به عنوان مثال اصحاب امام حسین (علیه السلام) همه هدایت شده بودند. همچنین به کار بردنش نسبت به شیعیان خاص وبلکه همه شیعیان وهر کس که به حق هدایت شده باشد ودر حال هدایت باشد جایز است. ولی همه می دانند که مقصود از مهدی که بر لسان مبارک حضرت رسول (صلّی الله علیه وآله وسلّم) جاری شده - مانند: «المهدی من ولدی [مهدی از فرزندان من است».](۶۱) یا «المهدی من عترتی من ولد فاطمه [مهدی از اهل بیت من واز فرزندان فاطمه است».](۶۲) یا «المهدی من ولدک [مهدی از فرزندان تو است».](۶۳) - این یک عنوان خاص ولقب مختص شخص معین وفوق العاده عزیزی است که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به ظهور او بشارت داده است واهل بیتش (علیهم السلام) وهمه مسلمانان را فراخوانده است که در ردیف منتظران ظهور آن حضرت باشند.
مهدی به معنای هدایت شده به حسب معانی متعدد هدایت از قبیل ارائه طریق وایصال الی المطلوب وموارد دیگر در غیر انسان نیز به کار می رود وآیه:
رَبُّنا الّذی اَعطی کلَّ شَیءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی(۶۴)
گفت: پروردگار ما همان کسی است که به هر موجودی، آن چه را لازمة آفرینش او بوده داده؛ سپس هدایت کرده است!
به این معنی دلالت دارد.
با این همه به نظر می رسد از بررسی مواردی که این کلمه در آنها به کار رفته است، این نتیجه به دست می آید که هدایت، اغلب در افرادی که هدایت خدا در آنها مؤثر بوده است به کار می رود.
بر این اساس باید گفت:
المهدی من هداه الله وقبل هدایته واهتدی بها بعنایة منه وتوفیقه
یعنی کسی که هدایت خدا شامل حال او شده، مهدی است. به عبارت دیگر هدایت به معنای ارائة طریق، متوجه او شده است وبه واسطه عنایت وتوفیق الهی در او نتیجه بخش واقع شده است که عالی ترین مصادیق آن انبیا وائمه (علیهم السلام) هستند.
برحسب اخبار معتبر، «مهدی» لقب همان موعود آخر الزمان است که حتی نسب واوصاف او در احادیث معتبر مورد اشاره قرار گرفته است که آن جز بر امام دوازدهم فرزند حضرت امام حسن عسگری (علیه السلام) بر احدی قابل تطبیق نیست ولقب مهدی به این معنی که مورد هدایت خدا واحیاء کننده اسلام وپر کننده جهان از عدل وداد ودارای صفات ممتاز، است - اولین بار در مورد آن حضرت به کار رفت واین کار در عصر خود پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به توسط شخص آن حضرت انجام گرفت ومهدی به عنوان منجی ورهایی بخش - والفاظ مترادف دیگر از این قبیل از جانب خدا تنها - لقب اوست.
ومهدویت به مفهوم نوعیه از هیچ یک از روایات نقل شده از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وائمه (علیهم السلام) قابل استفاده نیست.
اختلاف در تاریخ ولادت حضرت مهدی (علیه السلام)
پرسش بیستم
اختلاف در تاریخ ولادت حضرت مهدی صاحب الزمان (علیه السلام) که به گفته بعضی مطابق با عدد حروف نور است - ۲۵۶ - ولی بر حسب بعضی روایات در سال ۲۵۵ هجری واقع شده است این چگونه قابل توجیه است؟ غیبت آن حضرت در چه سالی واقع شده است؟
پاسخ:
اختلاف در این گونه امور به اصل موضوع ضرر نمی زند وشبهه ای پیش نمی آورد.
در تاریخ ولادت بیشتر رجال وشخصیت های تاریخی این گونه اختلافات وجود دارد بلکه در خیلی از موارد تاریخ ولادت ووفات آنها نامعلوم است.
اختلاف در تاریخ ولادت حضرت صاحب الامر (علیه السلام) از اختلافی که در تاریخ ولادت بعضی از ائمه وشخص پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وجود دارد کم تر است.
قول معتبر سال ۲۵۵ هـ، ق است که فضل بن شاذان نیشابوری - که از محدّثین بزرگ وهم زمان حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) می باشد - روایت کرده است وواسطه او شخصیتی مثل جناب «محمد بن علی بن حمزه بن حسین بن عبیدالله بن عباس بن علی بن ابی طالب» (علیهما السلام) است.(۶۵)
وامّا غیبت حضرت صاحب الامر (علیه السلام):
از همان موقع ولادت به طور متعارف همگان اذن تشرّف به زیارت ایشان را نداشتند وپدربزرگوارشان فقط اصحاب وشیعیان خاص را از سعادت زیارت آن یگانه فرزند عزیز و«کلمة الله باقیه» بهره مند می فرمودند، شروع غیبت صغری که آغاز دورة امامت آن حضرت هم بوده است در همان روز شهادت حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) یعنی سال دویست وشصت هجری واقع شده است.
مطلبی که در این جا لازم به تذکر است این که: طرح مسأله غیبت امام در زمان وقوع آن برای شیعیان ومعتقدان به امامت مسأله غیر منتظره ای نبوده است، چون پیش از آن در روایات زیادی به آن اشاره شده بود ومردم می دانستند که حضرت صاحب الامر (علیه السلام) دارای دو غیبت است - غیبت کوتاه به نام صغری وقصری وغیبت طولانی به نام غیبت کبری وطولی -.
خبر مفصل آن در کتاب ها واصول شیعه که قبل از ولادت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) تألیف شده بودند به طور کامل ذکر شده است.
اتفاق نظر شیعه در امامت حضرت صاحب الأمر (علیه السلام) بعد از رحلت امام حسن عسکری (علیه السلام)
پرسش بیست ویکم
بر حسب آن چه نوبختی در کتاب های فِرَق الشیعه نوشته است شیعه ها بعد از امام حسن عسکری (علیه السلام) به چهارده فِرقِه تقسیم شدند، این حرف تا چه حد صحیح است واین فرقه ها تا چه زمانی بودند؟
پاسخ:
همان طور که گذشت، نوبختی می نویسد:(۶۶)
شیعه بعد از رحلت حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) به چهارده گروه ویا فرقه تقسیم شد، اما به نظر می رسد که در این نظریه مبالغه شده است، زیرا وی وسایر مؤلفان کتاب های مربوط به فِرَق همه آرایی را که پیدا شده است - اگر چه قائل آن فقط یک نفر باشد واو هم در آن نظر تا آخر ثابت قدم نمانده باشد - جمع آوری کرده اند وچه بسا از فرقه هایی یاد کرده اند که به کاربردن تعبیر فرقه وگروه در مورد آنها صحیح نیست.
چون تعداد قائلین آنها اگر دارای افرادی بوده اند معلوم نیست به نظر نمی رسد از چند نفر تجاوز کرده باشد ویا معلوم نیست که آنها در نظر خود تا چه مدت وچه مقدار ثابت قدم مانده اند، لذا نباید آنها از فِرَق محسوب شوند، وگرنه تعداد فرقه ها به صدها وهزارها خواهد رسید.
شیخ مفید وشیخ طوسی قدس سرّهما نیز همین گونه نظر داده اند.
شیخ مفید در جلد دوم «الفصول المختاره» این فرقه ها را به نقل از نوبختی نام می برد ومی فرماید: هیچ یک از این فرقه ها به جز شیعه در زمان ما - سال ۳۷۲ هـ ق - وجود خارجی ندارند.
بنابر این معلوم می شود که اصلاً این فرقه ها از موجودیتی آن چنانی که قابل اشاره باشند برخوردار نبوده اند.
البته اگر رأیی به آنها نسبت می دهند، هر چند اظهار کنندة مشخصی نداشته باشد باید مورد بررسی قرار گیرد، چنانکه شیخ مفید وشیخ طوسی این بررسی ها را انجام داده اند وبطلان دیدگاه های همه این فرقه ها غیر از امامیه اثنی عشریه را ثابت نموده اند.
وخلاصه کلام این که کتاب های ملل ونحل در شمارش گروه ها وفرقه ها گرفتار مسامحه ومبالغه شده اند.
لذا به مطالب این قبیل از کتاب ها - جز در مورد فِرَقی که هم اکنون موجودند ویا تاریخ ومصادر معتبر موجودیت آنها را به عنوان یک گروه تأیید می کند - نمی توان اعتنا کرد.
القاب امام دوازدهم (علیه السلام)
پرسش بیست ودوم
آیا زیاد بودن لقب های امام عصر - ارواحنا فداه - به خاطر زیادی ویژگی های ذاتی وروحی وجسمی او است ویا این امر ناشی از بزرگی کارهای اصلاحی او می باشد؟
پاسخ:
از روایات استفاده می شود که نام های مبارک امام دوازدهم (علیه السلام) عبارتند از: قائم، مهدی، غایب وحجت. به علاوه احادیث مختلف از آن حضرت با عناوینی چون: حجة الله، خلیفة الله والقائم هم یاد شده است وعلت زیاد بودن لقب های آن حضرت همان دو جهتی است که به آن اشاره شده است، البته در میان این القاب بعضی مشهورترند.
ممکن است اوضاع واحوال در یک زمان موجب توجه بیشتر مردم به یکی از این لقب ها ویا صفات بشود ویا جنبه خاصی از مسأله بیشتر مطرح گردد، در نتیجه سخن رانان ونویسندگان ویا شاعران آن لقب یا جنبه خاص را بیشتر مورد توجه قرار دهند، نظیر اسماء الحسنی خداوند متعال که شرایط واحوال شخصی یا عمومی مردم موجب می شود که به یکی از آن اسم ها مثلاً اسم «الشّافی» یا «السّلام» یا «الحافظ» یا «الرّازق» بیشتر توجه داشته باشند وخدا را با آن اسم بخوانند، اما این بدان معنی نیست که سائر اسماء الحسنی وجه تسمیه ندارند.
بنابراین هر یک از اسم ها والقاب امام زمان (علیه السلام) به یکی از اوصاف یا اعمال آن حضرت اشاره دارند واز اغلب آنها در روایاتی که اصل مسأله امام دوازدهم وظهورش را مطرح کرده اند یاد شده است، یعنی آن حضرت حتی سال ها قبل از آن که خود وپدرشان متولد شده باشند با این نام ها ولقب ها مشهور بوده اند.
ودر این جهت که امام دوازدهم همان حضرت مهدی وحضرت مهدی همان امام دوازدهم است، عالمان بزرگ اهل تسنن با شیعه موافقت دارند واز همین رو افرادی مثل ابوداود - مؤلف کتاب سنن - اخبار امامان دوازده گانه را در کتاب «المهدی» روایت کرده است که در القاب آن حضرت، به موعود انبیا بودن وحَسَب ونَسَب او اشاره می شود.
لقب القائم
پرسش بیست وسوم
چنانکه همه می دانند یکی از القاب حضرت مهدی (علیه السلام) «قائم» است در وجه ملقب شدن آن حضرت به این لقب روایتی نقل شده است که قابل تأمل است، زیرا ظاهر آن دلالت دارد که این نام گذاری به این جهت بوده است که آن حضرت بعد از وفات ظهور خواهد کرد در حالی که حدود بیش از هزار روایت راجع به آن حضرت وغیبت وحیات وطول عمر ایشان در دست است که با توجه به آنها این خبر قابل اعتماد نیست ولی درباره سند ومتن ومضمون آن اگر توضیحاتی داده شود سودمند است؟
پاسخ:
شیخ بزرگوار طوسی رحمه الله حدیث غیر معتبری(۶۷) را نقل می کند که ظاهرش دلالت بر این دارد که قائم به این سبب قائم نامیده شده که بعد از وفات قیام خواهد کرد. شیخ درباره این حدیث توضیحاتی داده است ولی ما پیش از آن که وارد بحث در این باره بشویم لازم می دانیم که به صورت مختصر، مبانی امامت را در تشیع که آیات قرآن مجید واحادیث ودلایل عقلی آن را اثبات می نماید متذکر شویم، این مبانی عبارتند از:
۱. امامت، عهدی است الهی که از سوی خدا افرادی - که شایستگی عهده دار شدن آن را داشته باشند - برای احراز این مقام معین ومنصوب می شوند واین نصب وگزینش الهی به وسیله پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به مردم اعلام می شود.
۲. مهم ترین شرایط امام عصمت واعلمیت او از همگان است که همه به علم وهدایت وارشاد او محتاج باشند ولی او از همه بی نیاز است همان طور که از «خلیل بن احمد» نقل است که دربارة امامت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) گفت: «احتیاج الکلّ الیه واستغناؤه عن الکلّ دلیل علی انّه امام الکلّ».(۶۸)
۳. زمین هرگز بدون حجّت وامام باقی نخواهد ماند وهر کس امام زمان خود را نشناسد وبمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است.
۴. امامان برحسب نص روایات متواتر از پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلم دوازده نفرند.
۵. آنها دوازده نفرند وهمه از اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) وبر حسب دلالت احادیث متواتر ثقلین، در ردیف قرآن هستند وهرگز از قرآن جدا نخواهند شد.
۶. امامان به غیر از نوبت که به پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلم ختم شده است همة مناصب دینی وحکومتی را، دارا هستند وهمان طور که حضرت علی (علیه السلام) در نهج البلاغه فرموده آنها «قوّام الله»(۶۹) بر خلق می باشند. ویا بنابر روایت دیگر، آنها کشتی نجات امت اند.
لایدخل الجنّة الا من عرفهم وعرفوه ولا یدخل النّار الّا من انکرهم وهم سفن النجاة وامان الامّة من الضلال والاختلاف(۷۰)
به بهشت داخل نمی شود مگر کسی که آنها را بشناسد وآنها او را بشناسند، وبه آتش داخل نمی شود مگر کسی که آنها را انکار نماید، وآنها کشتی های نجات وپناه امت از گمراهی ها واختلاف هستند.
۷. اسم واوصاف وترتیب امامت ائمه (علیهم السلام) از سوی پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلم مشخص شده است وعلاوه بر آن هر امامی امام بعدی را مشخص ساخته است.
این ها از جمله مبانی مهم اعتقاد به اصل امامت است وبرای هر مسلمان معتقد به عالمِ غیب ومؤمنِ به خدا ورسالت حضرت خاتم الانبیاء صلّی الله علیه وآله وسلم، میزان حقّانیت این مبانی، یا با برهان عقلی، یا با آیه قرآنی، یا به وسیله حدیث قطعی ومتواتر است. واغلب این مبانی از هر سه طریق قابل اثبات است.
بر این که امامت یک عهد الهی است وخداوند آن را معین می کند هم به دلیل عقلی وهم قرآنی وهم به سنّت متواتر، استدلال شده است. علاّمه حلّی در «الفین» هزار دلیل بر این مسأله اقامه کرده واساساً این مسأله ریشه در توحید دارد وچون اصل توحید شامل توحید در حاکمیت وولایت بر خلق هم می شود:
له الحکم وله الامر وهو السلطان وهو الحاکم وهو الولی وهو العالم بمصالح عباده لا امر ولا نهی لأحد دونه
فرمان ودستور از او است، او پادشاه وفرمانروا وولی امر است، او آگاه به نیازهای شایستة بندگانش می باشد وبرای کسی جز او امر ونهی نیست.
در مسأله لزوم عصمت واعلمیت امام نیز دلایل عقلی وقرآنی وروایی زیادی هست از جمله آنهاست این آیه:
اَفَمن یهدی اِلَی الحَقّ اَحَقّ اَن یتّبع اَمّن لا یهدّی...اِلّا اَن یهدی(۷۱)
آیا کسی که هدایت به سوی حق می کند برای پیروی شایسته تر است یا آن کس که خود هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند.
مرحوم علامه بر مسأله لزوم عصمت نیز، هزار دلیل اقامه کرده است.
بر این اصل که زمین بدون حجّت وامام باقی نخواهد ماند علاوه بر آیاتی مثل:
وَلِکلّ قَومٍ هادٍ(۷۲)
وبرای هر گروهی هدایت کننده ای است.
وَلَقَد وَصَّلنا لَهُم القَولَ(۷۳)
ما آیات قرآن را یکی پس از دیگری برای آنان آوردیم
یوم نَدعُو کلّ اُناسٍ بِاِمامِهِم(۷۴)
- به یاد آورید - روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان می خوانیم!
اخبار متواتری دلالت دارد که از جمله آنها است همان خبر معروف «کمیل بن زیاد» از امیرالمؤمنین (علیه السلام) که در نهج البلاغه وسایر کتاب های شیعه زیدیه وامامیه وحتی کتاب های معتبر اهل سنت مثل «تذکرة الحفّاظ» ذکر شده است از این جا معلوم می شود - که همه بر این مطلب اتفاق دارند که زمین هرگز از حجّت خالی نخواهد ماند - البته فرق نمی کند حجت ظاهر وآشکار ویا غایب ومستور باشد.
ودر «صواعق» ودیگر کتاب های اهل سنّت از حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) کلامی نقل کرده اند که در آن به مسأله خالی نبودن زمین از امامی از اهل بیت (علیهم السلام) تصریح شده است.
بر این اصول حتی در دعاهای ائمة اهل بیت (علیهم السلام) هم تصریح شده است. در این باره تنها به قسمتی از دعای روز عرفه حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) اکتفا می کنیم، حضرت در آن جا می فرمایند:
اللّهم انّک ایدت دینک فی کلِّ اوان بامام اقمته علماً لعبادک، ومناراً فی بلادک، بعد ان وصلت حبله بحبلک، وجعلته الذریعة الی رضوانک، وافترضت طاعته، وحذّرت معصیته، وامرت بامثتال اوامره، والانتهاء عند نهیه، والّا یتقدّمه متقدم، ولا یتاخّرعنه متاخّر، فهو عصمة اللّائذین، وکهف المؤمنین عروة المتمسکین وبهاء العالمین(۷۵)
بار خدایا! تو دین خود را در هر زمان وروزگاری به وسیله امام وپیشوایی که او را برای - گمراهان - بندگانت علامت – راهنما - ودر شهرهایت نشانه - راه حق - برپا داشته ای، تأیید وکمک کرده ای پس از آن که پیمان - دوستی - آن امام را به پیمان - به دوستی - خود پیوسته، واو را سبب خشنودی خویش گردانیده ای، وطاعت وفرمانبری از او را واجب نموده، واز فرمان نبردن از او ترسانیده ای، وبه فرمان بری فرمان هایش، وباز ایستادن از نهی وبازداشتن او، وبه این که کسی از او پیشی نگیرد، واز او واپس نماند فرمان داده ای، پس او است نگه دار پناهندگان وپناه اهل ایمان ودستاویز چنگ زدگان، وجمال ونیکویی جهانیان.
هر کس در این بخش از دعا دقّت کند هم دیدگاه شیعة امامیه را دربارة اصل امامت می شناسد وهم می فهمد که این منزلت وشؤون از اول برای ائمه (علیهم السلام) ثابت بوده وکسی چیزی بر آن اضافه ننموده است.
اما این مسأله که «هر کس بمیرد وامام زمان خود را نشناخته باشد، مثل مردن جاهلیت مرده است» این هم یک اصلی است که احادیث معتبری به آن تصریح دارند، احادیث متواتر ثقلین وسفینه وامان، همه به این مطلب دلالت دارند.
وبر این مطلب - که امامان دوازده نفرند وهمه از اهل بیت پیامبرند ویازده نفر آنها از نسل علی وفاطمه (علیهما السلام) می باشند که اول آنها امیرالمؤمنین (علیه السلام) است وپس از او امام حسن مجتبی (علیه السلام) وپس از او سید الشهداء امام حسین علیه لسلام وبعد از او نه نفر از فرزندان او که نهم از آنها دوازدهمین امام حضرت مهدی (علیه السلام) است - در احادیث متواتری تصریح شده است.
بنابر این چون این اصول با ادله محکمی ثابت شده اند لذا بزرگانی چون شیخ طوسی، شیخ مفید، ابن بابویه، علامة مجلسی قدس سرّهم در مقابل هر کسی که پیش از این بزرگان یا بعد از آنها در این باره سخنی برخلاف گفته یا حدیث نادر وغیر مقبولی را مورد توجه قرار داده است به این اصول تمسک جسته، حرف وی را ردّ کرده اند، چون سند دلیل های این اصول به حدی معتبر است که حتی می توان ادعا کرد که بعد از اصل توحید ونبوت هیچ اصلی به این اندازه قابل اعتماد نیست.
با این همه، هیچ عالم شیعی معتقد نشده است که قیام قائم بعد از مرگ وی تحقق خواهد یافت. وهر کس هم در این زمینه به احتمالات بی اساس معترض شده است با توجه به مطالب گفته شده چون آنها کاملاً بر خلاف واقعیت های علمی هستند، لذا نباید به آنها اعتنا شود چون ارزش علمی ندارند.
بعد از این مقدمه وبیان این نکته حیات حضرت وغیبت طولانی ایشان بر اساس این اصول، ثابت شده است، دیگر جایی برای این روایت که می گوید قائم (علیه السلام) بعد از رحلت قیام خواهد کرد نمی ماند، زیرا این حرف موجب انقطاع رشتة امامت وخالی ماندن زمین از وجود امام معصوم وردّ اخبار بسیاری که دلالت بر عمر وغیبت طولانی آن حضرت دارد، خواهد شد.
گذشته از همه این ایرادها خبر مذکور از نظر سند غیر معتبر است وکسی از علما وفقها حتی در یک مسئله فرعی به مانند این خبر استناد ننموده است. زیرا یکی از روایت کنندگان آن «موسی بن سعدان حناط» است که علمای علم رجال او را تضعیف کرده، خبرش را بی اعتبار می دانند. او این خبر را از عبدالله بن قاسم روایت کرده است که او را «البطل الکذّاب» - پهلوان بسیار دروغ گو - لقب داده اند. او هم از ابو سعید خراسانی روایت کرده است که اگر وجود او را مجهول نشماریم برحسب مصادر رجالی، حال او - که راست گو یا دروغ گو است - روشن نیست.
حال ملاحظه کنید در برابر آن مبانی محکم وصدها حدیث معتبر چگونه می توان به این خبر - که راوی اش قهرمان دروغ پردازی است - اعتماد کرد وبر طبق آن نظر داد.
امّا وجه به کار بردن لقب قائم برای امام عصر (علیه السلام):
قائم یعنی قیام کننده. زیرا حضرت در برابر اوضاع سیاسی وانحرافات دینی واجتماعی قیام خواهد کرد وعالم را بعد از آن که از ظلم وجور پر شده از عدل وداد پر خواهد نمود. به علاوه از آن لقب مسأله قیام به شمشیر ومبارزه مسلحانه نیز استفاده می شود.
با این حال چون قیام مراتب ضعیف وقوی دارد، از اخبار استفاده می شود که همه امامان قائم به امر بوده اند وبر همه آنها به مناسبت مواضعی که داشته اند به کار بردن این لقب صحیح وبه جا است ولی چون قیام حضرت مهدی (علیه السلام) یک قیام جهانی است که همه اوضاع واحوال اجتماعی وفردی وسیاسی واقتصادی بشر را فرا می گیرد ووعده های خدا به انبیا ووعده های انبیا به مردم را تحقق می بخشد این لقب به طور مطلق در حق آن حضرت به کار می رود ولذا هر کجا «قائم» بگویند وقرینه ای بر اراده شخص دیگر از امامان نباشد از آن، حضرت مهدی (علیه السلام) فهمیده می شود.
در حدیثی که شیخ صدوق رحمه الله در کتاب کمال الدّین از حضرت امام محمد تقی (علیه السلام) - امام نهم - روایت کرده است که:
«انّ الامام بعد اِبنی علی...؛ امام بعد از من پسرم علی - حضرت علی النقی (علیه السلام) - است که امر او امر من، سخن او سخن من وپیروی از او پیروی از من است وامامت بعد از او در پسرش حسن - امام حسن عسکری (علیه السلام) - قرار داده شده است. امر او امر پدرش وگفتة او گفتة پدرش واطاعت از او اطاعت از پدرش می باشد.
راوی می گوید: بعد حضرت ساکت شدند.
من عرض کردم: أی فرزند رسول خدا، پس امام بعد از حسن (علیه السلام) کیست؟
حضرت نخست تا حد زیادی گریه کردند وسپس فرمودند: پس از حسن پسر او «القائم بالحق المنتظر» است.
گفتم: ای پسر پیامبر، برای چه آن حضرت «قائم» نامیده شده است؟
حضرت فرمودند: برای این که او بعد از آن که نام ویادش به فراموشی سپرده شود وبیشتر معتقدین به امامت وی از عقیده خود برگردند قیام خواهد کرد.
گفتم: برای چه منتظَر نامیده شده است؟
فرمود: چون برای او غیبتی است که مدّت آن بسیار طولانی است، به گونه ای که خروج وظهور او را مؤمنان واقعی انتظار می کشند، ولی اهل شک وریب انکار می نمایند ونفی کنندگان به او استهزاء می کنند وکسانی که وقت برای آن معین می کنند فراوان می گردند وعجله کنندگان در آن غیبت، هلاک می شوند ولی مسلمین - اهل تسلیم - نجات می یابند.(۷۶)
علاّمه مجلسی رحمه الله فرموده اند: مقصود از مردن، که در آن روایت ضعیف آمده بود این است که آن حضرت پس از به فراموشی سپرده شدن نام ویادش قیام خواهد کرد.
وشیخ مفید در ارشاد روایتی را از حضرت صادق (علیه السلام) نقل می کند که در آن می فرماید: «سمّی القائم لقیامه بالحق؛(۷۷) قائم نامیده شده است به خاطر این که قیام به حق خواهد نمود».
واز بعضی اخبار وجه دیگری که استفاده می شود این است که آن حضرت به این لقب از جانب خدا ملقّب شده چون در عوالم قبل از این عالم، آن حضرت قائم بودند ونماز می خواندند.
دربارة نام گذاری آن حضرت به لقب «المهدی» نیز وجوه مناسبی ذکر شده است والبته چنان نیست که «القائم» عنوان اصلی و«المهدی» عنوان فرعی باشد. هر دو لقب است ونام گذاری با هر کدام از آنها علتی جداگانه دارد، بلکه می توان گفت چون مفهوم مهدی «من هداه الله» است یعنی کسی که خدا او را هدایت کرده است، به حسب رتبه باید کسی قائم باشد که خدا او را هدایت کرده باشد.
یعنی قائم باید «من هداه الله» باشد امّا لازم نیست که همیشه «من هداه الله» قائم باشد. اما اعمال واصلاحات وحرکت وقیام ونهضتی که از مهدی (علیه السلام) صادر می شود مثل تشکیل حکومت جهانی متوقف بر قیام وفعلیت یافتن لقب قائم است.
این القاب به اصلی وفرعی تقسیم نمی شوند وهمه از زبان مبارک پیامبر صلّی لله علیه وآله وسلّم وائمه طاهرین (علیهم السلام) شنیده شده اند وقدیم وجدید هم ندارند. وهر یک مفهوم خاص خود را دارد وهر کدام با توجه به جنبه خاصی به کار رفته اند، در عبارات گاهی همه این القاب با هم ذکر می شوند وگاهی یکی وزمانی هم یک لقب بر لقب دیگر مقدم ذکر می شود.
در هر حال اطلاق این القاب بر اساس اوصاف ذاتی وفعلی است که آن حضرت دارای همه آنها است.
دو نوع غیبت
پرسش بیست وچهارم
بر حسب مضمون روایات موجود غیبتِ حضرت صاحب الامر (علیه السلام) به دو صورت واقع شده است در غیبت اوّلی ارتباط با آن حضرت به وسیله نوّاب ووکلا ایشان ممکن بوده است ولی با تمام شدن این دوره وشروع غیبت دوم که غیبت تامّه است دوره مأموریت وکلا ونوّاب خاص هم پایان یافته است.
سؤال این است که، آیا تعبیر از این دو غیبت به صغری وکبری از اوّل رایج بوده است یا این کار در عصرهای بعدی مثل عصر صفویه رواج پیدا کرده است؟
پاسخ:
بحث در مثل این مطالب نباید بحث لفظی باشد خواه کسی غیبت نخستین را که کوتاه تر وکم تر بوده غیبت صغری وکوچک تر یا غیبت قصری وکوتاه تر بخواند یا غیبت دوم را که مدتش طولانی است غیبت کبری وبزرگ تر یا غیبت طولی ودرازتر بگوید یا با هر لفظ دیگر از این دو غیبت یاد کند این کار واقع وحقیقت امر را تغییر نمی دهد در هر حال این دو غیبت واقع شده است.
مسئله این است که اصل دو شکل بودن غیبت حتی قبل از وقوع آن در اصول وکتاب های حدیث مورد تصریح بوده است ونعمانی ودیگران که قبل از پایان غیبت صغری می زیسته اند آن را نقل نموده اند واین امر دلیل بر مطرح بودن دو شکل از غیبت است. به علاوه با وجود چندین روایت معتبر در این زمینه هیچ کس نمی تواند ادعا کند که تعبیر غیبت صغری وکبری ساخته صفویان یا غیر ایشان می باشد.
در دورة غیبت صغری اگر چه موقعیت شیعه حساس بوده است با این حال هیچ کس نمی تواند ادعا کند که این همه احادیث که از ائمه (علیهم السلام) در کتاب های چون غیبت فضل بن شاذان یا نعمانی وکمال الدین صدوق؛ روایت شده است. همه مجعول وبعد از وقوع غیبت ساخت شده اند.
این که می بینیم شیعیان شهرها ونقاط مختلف مراجعه به نوّاب می نمودند، این ها بدون دلیل این کار را نمی کردند، حتماً علایم ودلایلی در دست بوده است که نشان می داده که این ها با امام ارتباط دارند. وگرنه محال است که افرادی مانند علی بن بابویه با آن مقام علمی وعظمت فکری از طریق نوّاب در پی ارتباط با امام (علیه السلام) برآید بی آن که ارتباط آنها برایش مثل روز روشن شده باشد؛ این واقعه خود نشان می دهد که آنها دلیل روشنی بر حقانیت نواب در دست داشته اند.
ومسأله دیگر این است که اگر چه ابو جعفر عمروی - عثمان بن سعید - وسایر نوّاب وسیله اتحاد شیعه بودند ووکالت آنها از امام در همه محافل ومناطق شیعه نشنین به خصوص در مثل شهر قم مورد قبول کامل همه بوده است، ولی این اتحاد، به خاطر اعتقاد به امامت امام دوازدهم بوده است، این مسأله موجب نفوذ معنوی سفرا شده بود نه این که آنها بدون در نظر گرفتن مسأله امامت سبب اتحاد شیعه شده باشند.
اتحاد واتفاق شیعه در اعتقاد به امامت امام دوازدهم سبب اتحاد آنها در پیروی از نواب امام (علیه السلام) بوده است.
چنانکه امروزه هم اعتقاد به امامت آن حضرت سبب نفوذ معنوی علما وفقها به عنوان نایب عام آن حضرت در دل های مؤمنان می باشد.
در غیبت صغری تعیین نوّاب به طور مستقیم توسط شخص امام (علیه السلام) بوده است واین که می بینیم بزرگانی در مقابل نواب سر تسلیم فرود می آوردند دلیل آن این است که این انتخاب توسط شخص امام (علیه السلام) بر اساس شایستگی نوّاب بوده است واصل تسلیم همه طبقات وشخصیت های علمی وسیاسی دلیل بر این است که رهبری اصلی در دورة غیبت صغری با شخص امام (علیه السلام) بوده است.
ودر اثر وجود شواهد ودلایل قانع کننده بوده است که رجال علمی شیعه وشخصیت هایی نظیر «ابوسهل نوبختی» و«ابن متیل» و«حسن بن جنانصیبی» ودیگر بزرگان شیعه به حقانیت نوّاب معتقد بوده اند.
چنانکه بعد از درگذشت نایب چهارم - علی بن محمد السمری - نیز این مسئله که دوره غیبت ونیابت خاص نوّاب به پایان رسیده است مورد پذیرش همه قرار گرفت واگر کسی ادعای نیابت می کرد بر اساس همین اصل او را تکذیب می کردند وضمناً می توان گفت که یکی از حکمت های مهم غیبت کوتاه، آشنا کردن شیعه با مسأله غیبت وزمینه سازی برای عصر غیبت طولانی بوده است، تا شیعه بتواند در دوره ای طولانی بدون حضور ظاهری امام (علیه السلام) به حیات خود ادامه دهد واین امتحان بزرگ الهی را با موفقیت پشت سر گذارد.
تولد معجزه آسای امام زمان (علیه السلام)
پرسش بیست وپنجم
درباره ولادت امام (علیه السلام) معجزات وخوارق عاداتی نقل می نمایند، اعتبار این معجزات در چه حدّ وچگونه قابل اثبات است؟ وچرا بعضی تاریخ نویسان آنها را نقل نکرده اند؟
پاسخ:
۱. اصل ولادت حضرت مهدی امام دوازدهم (علیه السلام) - فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) - را تاریخ نگاران مثل سایر وقایع تاریخی ثبت وضبط کرده اند.
۲. درباره برخی معجزات که در ولادت آن حضرت یا سائر رجال از انبیا واوصیا واقع شده است اگر منابع تاریخی متداول چیزی به دست نمی دهد. این نقص منابع مذکور محسوب می شود چرا که همین تاریخ نویسان در بسیاری از موارد به بعضی جوانب تاریخی اشاره کرده اند که به لحاظ اهمیت چندان مهم نبوده اند، این کم توجّهی تاریخ نگار به بعضی جوانب، یک مسأله گاهی ناشی از یک تعصب عقیدتی است، اما این کار به هر دلیلی که باشد به نقل قول های دیگران که با استناد به مصادر ومأخذ معتبر، انجام گرفته است ضرر نمی رساند.
تاریخ پیامبران آکنده از معجزه است وولادت ونشو ونماهای اغلب انبیا غیر عادی بوده است، به عنوان مثال: خلقت آدم، ولادت حضرت ابراهیم (علیه السلام)، تولّد اسحاق وموسی ویحیی وعیسی وسخن گفتنش در گهواره همه از جمله حوادث غیر عادی است.
که این ها همه یک سلسله حوادث تاریخی اند، هر چند فلان مورخ آنها را نقل نکرده باشد - از همین قبیل است تفاصیل ولادت امام عصر (علیه السلام) که از وقایع مسلّم تاریخی است، که ترک نقل آن از سوی تاریخ نگارانی که یا مغرض بوده اند یا قصدشان اختصار ویا امور دیگر بوده است، به اصل مسأله صدمه نمی زند.
آن چه از سوی شیعه به امامان معصوم (علیهم السلام): نسبت داده می شود شبیه مطالبی است که در مورد حضرت ابراهیم واسحاق واسماعیل وموسی وعیسی ویحیی و... گفته شده است که البته همه دارای سند معتبری هم هستند.
وقایع مربوط به ولادت امام دوازدهم (علیه السلام) از بیشتر وقایعی که در تاریخ به چشم می خورد از نظر سند ومأخذ معتبرتر است.
فلسفه تأخیر ظهور با فراهم بودن شرایط
پرسش بیست وششم
در طول تاریخ گاهی به شرایط وفرصت هایی برمی خوریم که گمان می رود زمینه ظهور فراهم شده مثلاً استقبال مردم از دین وفداکاری در راه اسلام وبذل جان وشهادت به خاطر آن به قدری زیاد وبا شور وهیجان است که به نظر می آید که نه تنها سیصد وسیزده نفر بلکه بیش از هزارها نفر آماده جان نثاری در رکاب امام (علیه السلام) هستند با وجود این، سرّ تأخیر ظهور چیست؟
پاسخ:
راجع به فراهم بودن شرایط ظهور امام زمان (علیه السلام)،
اولاً: کسی نمی تواند به طور یقین اظهار اطلاع کند یعنی بگوید همه شرایط فراهم شده است، زیرا خود این ادعا احتیاج به علم به جمیع شرایط دارد چون ممکن است احادیث متضمن بیان همه شرائط نباشند.
ثانیاً: بر فرض که شرایط، منحصر در آن موارد باشد که در روایات آمده است با این حال همان طورکه صدوق - علیه الرحمه - فرموده است واقعاً نمی توان مطمئن بود که فرضاً همان سیصدوسیزده نفر اصحاب خاص وسائر شرایط موجود شده باشد.
چون اگر تمام اوضاع وشرائط بر حسب ظاهر حکایت از فراهم بودن زمینه ظهور داشت، بدون این که مثلاً وجود افراد خالصی را که بتوانند در شمار سیصد وسیزده نفر از اصحاب حضرت صاحب (علیه السلام) باشند انکار کنیم. این ادعا را هم نمی توانیم بکنیم که همه افراد مانند «سلمان» و«ابوذر» و«مقداد» و«رشید هجری» و«اصحاب کربلا» می باشند.
در وضعیت کنونی با همه ادعاهایی که در جامعه ما برای بازگشت به اسلام واسلام خواهی مطرح می شود والبته باعث افتخار است اما باز هم می بینیم احکام الهی را در بسیاری از مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، خیلی ها زیر سؤال می برند وتا آن جا که بعضی احکام دین را که اختصاص به زمان ویا مکان خاصّی ندارد مختص به همان عصر پیغمبر صلّی الله علیه وآله می دانند به این بهانه از زیر بار تکلیف شانه خالی می کنند، با وجود چنین اشخاصی وحوادثی چگونه می توانیم بگوییم اوضاع برای ظهور آماده شده است تا چه رسد به این که از علت تأخیر سؤال کنیم.
بنابر این در این مسئله سزاوار است تسلیم حکم واراده خداوند عالم باشیم وفضیلت انتظار ظهور را از دست ندهیم وهمان گونه که در روایت «علی بن مهزیار» اشاره شده است محجوب بودن آن حضرت را به اعمال خود نسبت بدهیم وهمیشه یاد آن حضرت را در دل های مان زنده نگهداریم وسعی کنیم از طریق اصلاح اعمال خود زمینه ظهور حضرتش را هر چه بیش تر فراهم کنیم.
مدت زمان غیبت وامتحانات سخت ودشوار
پرسش بیست وهفتم
بر حسب آن چه که مشهور است در دوره غیبتِ حضرت مهدی (علیه السلام) که بسیار طول خواهد کشید امتحانات سخت پیش می آید بگونه ای که شخص با ایمان صبح می کند ولی در حالی که کافر شده است به شب وارد می شود آیا این گونه امتحان ها در زمان های نزدیک به ظهور است یا در تمام طول مدت غیبت چنین امتحان هایی جریان دارد؟
پاسخ:
بر طبق اصول اسلامی، دنیا محل امتحان وآزمایش است ومردم در هر واقعه ای که برایشان پیش می آید در حال امتحان هستند. در حال جوانی، یا پیری، در توان گری، در نیازمندی، در تندرستی، در بیماری، در قدرت، در ریاست، چه در زمان حضور امام (علیه السلام) یا در دورة غیبت آن حضرت باشند فرق نمی کند، همیشه در حال امتحا ن اند.
قرآن کریم در این باره می فرماید:
اَحَسِبَ النّاسُ اَن یترَکوا اَنْ یقُولُوا آمَنّا وهُمْ لاَ یفْتَنُون(۷۸)
آیا مردم گمان کردند همین که بگویند - ایمان آورده ایم - به حال خود رها می شوند وآزمایش نخواهند شد؟!
چنان که می دانیم در زمان خود پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در عین حال که همه برنامه ها ورویدادها امتحان بود گاهی امتحان های شدیدی پیش آمد که جز عده ای اندک از عهده آن سالم بیرون نمی آمدند، مثلاً در جنگ ها غیر از افرادی چون علی بن ابی طالب (علیه السلام) ابودجانه و.... در جهاد ودفاع از اسلام وپیغمبر نمی توانستند زیاد مقاومت کنند چون در آزمایش های سخت تعداد معدودی توان پایداری دارند چه بسا افرادی که از ترس فرار می کردند نقل شده است که در یکی از جنگ ها عثمان از صحنه جنگ گریخت وبعد از سه روز برگشت، یا پس از رحلت پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آن امتحان سخت پیش آمد که سه یا هفت نفر بیشتر نتوانستند از عهده آن سالم بیرون بیایند ودر خطی که پیغمبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) معین کرده بودند ثابت قدم بمانند بعدها هم این قبیل امتحانات ادامه یافت وهم چنان ادامه خواهد داشت تا به قول قرآن
لِیمیزَ اللهُ الخَبیثَ مِنَ الطَّیبِ(۷۹)
این ها همه به خاطر آن است که خداوند - می خواهد - ناپاک را از پاک جدا سازد.
این امتحان ها حکمت وفوائد بسیاری دارد که از جمله آنها است آماده شدن طبع افراد جهان وجامعه برای آن ظهور باشکوه که در آن مؤمنان ثابت قدم وپای دار از سایر افراد تمییز داده خواهد شد، حفظ ایمان در دورة غیبت حضرت صاحب الامر (علیه السلام) همراه با تحمل سختی های بسیار شدید امکان پذیر است واز این مدرسه ومکتب امتحان البته میلیون ها نفر با افتخار وسربلندی بیرون می آیند یعنی از طریق صبر وشکیبایی واستقامت بر مشکلات پیروز شده دین وایمان وشرف خود را حفظ می نمایند.
بر حسب مضمون بعضی از روایات در این دوره حفظ دین از نگاه داشتن آتش در کف دست دشوارتر خواهد شد وظلم وستم وفساد وفحشاء شیوع پیدا می کند وارزش ها، ضد ارزش وضد ارزش ها، ارزش محسوب می گردد، گناهان افتخار وهنر شمرده می شود، دوستان شخص او را به گناه ترغیب وتشویق می نمایند واز این که با اهل ظلم وگناه وفساد هماهنگی نکرده او را سرزنش می کنند.
زن ها در کارهای مخصوص به مردها وارد می شوند. جنگ ها وبلاهای طبیعی زیادی پیش می آید. در روایت جابر انصاری که درباره تفسیر آیه:
اَطیعُوا اللهَ وَاَطیعُوا الرَّسوُلَ واُولِی الامْرِ مِنْکم...(۸۰)
ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را، واطاعت کنید پیامبر خدا واولو الامر - اوصیای پیامبر - را....
وارد شده است حضرت پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از خلفا وجانشینان خود از حضرت علی (علیه السلام) تا حضرت مهدی (علیه السلام) خبر می دهد وهمه را یک به یک اسم می برد وفتح شرق وغرق جهان را به دست مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) به مردم مژده می دهد ودر ضمن می فرماید:
ذلک الذی یغیب عن شیعته واولیائه غیبة لا یثبت فیها علی القول بامامته الاّ من امتحن الله قلبه للایمان(۸۱)
او کسی است که از شیعیان ودوستانش پنهان می شود چنان پنهان شدنی که بر ایمان به امامت او پایدار نمی ماند مگر آن کسی که خداوند قلب او را به ایمان داشتن امتحان نموده باشد.
وامیرالمومنین (علیه السلام)، در نهج البلاغه نیز از این شداید وآزمایش ها خبر داده اند واز جمله می فرمایند:
ما اطول هذا العناء وابعد هذا الرجاء(۸۲)
چه طولانی است این رنج ومحنت وچه دور است این امید وآرزو!
وحتی در حدیثی دیگر وارد شده است که:
ان لصاحب هذا الامر غیبة المتمسک فیها بدینه کالخارط للقتاد....(۸۳)
همانا برای صاحب این امر غیبتی است، هر کس که در آن زمان به دین چنگ زده باشد مانند کسی است که با دست خار بکند.
پس همان گونه که از روایات استفاده می شود تمام مدت غیبت دوره امتحان وآزمایش است که البته نوع آن آزمایش ها در زمان ومکان های مختلف متفاوت است، باید مؤمن در این دوره در التزام به احکام دین وتلاش برای اعلاء کلمه اسلام وعزت مسلمین ودفع نفوذ وسلطه فرهنگی وسیاسی بیگانگان ثبات قدم داشته باشد وبا تمام اوضاع واحوال منفی وغیر مساعد در حال مبارزه وجهاد باشد وبه پیروزی اسلام ومسلمین ونصرت خدا امیدوار باشد ودر مقابل قدرت کفار وایادی آنها خود را نبازد وبه اخلاق ورفتار غلط آنها گرایش پیدا نکند ودر ضمن یقین داشته باشد که وعده های خدا وپیغمبر خدا حق است وبالاخره اسلام پیروز وعالم گیر خواهد شد ودر نتیجه آن عدل وداد جهان را پر خواهد کرد.
قاعده لطف وامامت امامِ غایب
پرسش بیست وهشتم
آیا قاعده لطف مستفاد از احادیث وروایات اهل بیت (علیهم السلام) است یا از ارتباط شیعه با معتزله این قاعده در کلام شیعه پیدا شده است؟ ونحوة تطبیق این قاعده با وجود امام غایب به چه بیانی است؟
پاسخ:
از آن جا که درباره اصل امامت شیعه ادله زیادی به غیر از قاعده لطف در دست دارد با وجود آن دلائل اگر به قاعده لطف هم تمسک شود این کار به منظور تایید ادله است.
اما ارتباط شیعه با معتزله که گاهی در مقابل اشاعره به آنها عدلیه گفته می شود باید معلوم باشد که معتزله - فرقه ای است از اشاعره که بعد از شیعه پیدا شده است منشعب شده است - گرچه با شیعه در بعضی از عقاید ومسائل کلامی موافقت کردند ولی این دلیل بر تأثیر آنها در مذهب شیعه نیست بلکه به عکس این دلیل بر تأثیر پذیری آنها از عقاید شیعه است چون اشاعره فرقه ای هستند که بعدها پیدا شده اند بعلاوه همان طور که گفته شد عقاید شیعه همه از عقل وقرآن مجید واحادیث اهل بیت عترت (علیهم السلام) گرفته شده است قاعده لطف نیز از خود شیعه وبرگرفته از همان مأخذ ومصادر است.
در حدیث است که جابر، فایده وجود امام غایب وچگونگی استفاده از وجود او را در زمان غیبت از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) سؤال کرد حضرت در جواب فرمودند:
أی والّذی بعثنی بالنبوّة! انهم ینتفعون به ویستضیئون بنور ولایته فی غیبته کانتفاع النّاس بالشّمس وان جللها السّحاب(۸۴)
آری! قسم به کسی که مرا به پیامبری برانگیخت مردم از او بهره می برند واز نور ولایتش در زمان غیبت او کسب روشنایی می کنند همان گونه که از خورشید در پشت ابر بهره می برند.
نفی کلّی لطف بودن وجود امام غایب از شخص عاقل که از امور غیبی بی اطلاع است صحیح نیست پس از ثبوت اصل امامت وغیبت او یقین به وجود لطف وترتّب فایده بر وجود او حتمی است زیرا نصب امامی که مکلف به غیبت باشد اگر لطف به بندگان نباشد لغو وبی فایده است وخداوند از کار لغو وبی فایده منزّه است. پس نصب امام غایب از سوی خدا قطعاً لطف است.
بلی اگر بخواهیم با قاعده لطف هم لزوم نصب امام وهم امامت شخص غایب را ثابت کنیم این اشکال پیش می آید که باید اول لطف بودن امام غایب معلوم باشد وگرنه با جهل به لطف بودن آن، امامت او ثابت نخواهد شد. در حالی که با قاعده لطف لزوم نصب امام را ثابت می نماییم وبا دلایل محکم دیگر امامت امام غایب را، وبا انضمام این دو دلیل به این مطلب که از خداکاری که عبث باشد صادر نمی شود لطف بودن امامت امام غایب ثابت می شود وسخن محقق طوسی که می فرماید: «وجوده لطف وتصرفه لطف آخر وعدمه منّا» مبتنی بر این اصل است که وجود امام مطلقاً لطف است، خواه در ظاهر باشد یا غایب شود. واین یک اصلی است که بر حسب فرمایش حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که می فرمایند:
لئلا تبطل حجج الله وبیناته(۸۵)
حجت ها ونشانه های خدا با وجود امام، چه ظاهر باشد یا پنهان، حفظ می شود - ثابت شده است.
شایان ذکر است که اگر اشکال نبود لطف نسبت به امام غایب وارد باشد نسبت به امامی که غایب نیست ولی متمکن از تصرف در امور هم نمی باشد جاری است وامامت او نیز به همان علتی که امامت امام غایب، بدون لطف محسوب می شود بی لطف خواهد بود. در حالی که در امام حاضری که قادر به تصرف در شئون واعمال مربوط به امامت نیست، این اشکال مطرح نشده است. همان گونه که در مورد پیامبری که در اثر شرائطی متمکن از هدایت نباشد یا هدایت هایش مؤثر واقع نشود ویا در مورد پیامبری که بعثت اش عمومی باشد ولی معاندان ومخالفان مانع از رسیدن دعوتش به همگان شوند این اشکال نشده ولطف بودن اصل رسالت او مورد انکار قرار نمی گیرد.
ممکن است به همین بیان دلیل عقلی بر امامت امام غایب (علیه السلام) اقامه نمود که نصب امام وتعیین او از جانب خدا لطف است ولطف هم بر خدا واجب است. بنابر این خداوند بعد از حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) شخصی را به امامت منصوب کرده است وآن غیر از امام غایب فرزند او نخواهد بود. چون دیگران که ادعای امامت کرده اند عدم صلاحیت وبطلان ادعایشان ثابت شده در حال حاضر هم کسی چنین ادعایی ندارد. پس یا خدا از لطف نسبت به بندگان خود در عصر غیبت دریغ نموده که این خلاف حکمت حقّ است ویا این که از باب لطف تعیین امام نموده است که در این صورت او غیر از امام دوازدهم کس دیگری نیست.
مسأله بداء وحدیث ابی حمزه
پرسش بیست ونهم
روایتی بوسیله ابی حمزه ثمالی از حضرت باقر (علیه السلام) نقل شده است که بر طبق آن حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده اند پس از سال هفتاد گشایش پیش خواهد آمد، ولی به سبب شهادت حضرت امام حسین (علیه السلام) این مسأله تا سال صد وچهل به تأخیر افتاد وسپس چون شیعیان راز داری نکردند خداوند باز آن را به تأخیر انداخت بگونه ای که وقتی را برای آن در نزد امامان قرار نداد.
توضیح دهید این حدیث با احادیث بسیار دیگر که دلالت دارند فرج موعود بعد از مدت های طولانی به دنبال وقوع حوادث ووقایع بزرگ واقع خواهد شد، چگونه قابل تفسیر است؟ وآیا وقوع بدا که از این خبر استفاده می شود موجب این توهم نمی شود که چیزی بر خدا - العیاذ بالله - پس از آن که معلوم نبوده است، معلوم شده است؟ در هر حال تفسیر صحیح آن چیست؟
پاسخ:
اوّلاً: این خبر از نظر سند ایراد دارد زیرا بر حسب کتاب های رجال ابو حمزة ثمالی از طبقه چهام محدّثین نبوده است وفات او در سال ۱۵۰ قمری واقع شده وحسن بن محبوب که طبق سند، این خبر را از ابی حمزه روایت کرده است از طبقه ششم است که در هفتاد وپنج سالگی - در سال ۲۲۴ ق - درگذشته است. بنابر این حسن بن محبوب در سال وفات ابی حمزه یک سال بیشتر نداشته با این حال روایت او از ابی حمزه اصلاً امکان ندارد وحتماً شخص دیگری بین او وابوحمزه واسطه بوده که چون معلوم نیست او چه کسی بوده است نمی توانیم این حدیث را معتبر بدانیم وبعلاوه خبر واحد اگر چه صحیح باشد در اصول اعتقادی نمی تواند حجّت باشد تا چه رسد به آن که سندش هم مجهول باشد.
ثانیاً: با وجود احادیث بسیار معتبری که همه با صراحت دلالت دارند که ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) وحکومت عدل صالحان به این زودی ها صورت نخواهد گرفت وتا ظهور آن حضرت باید منتظر تحوّلات شگرف وحوادث خطیر در طی زمان های بسیار طولانی بود، با این حال چگونه می توان به یک خبر واحد مجعول در برابر آن همه احادیث اعتماد نمود؟ بعلاوه از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) خطبه ها وروایات زیادی نقل شده است که در آنها هم به طول مدتی که باید در طی آن به انتظار این ظهور بود، اشاره شده است وهم از پیش آمدهای بزرگ وامتحانات شدید مؤمنان خبر داده شده است. با وجود این چطور ممکن است گفته شود خبر واحد مجهولی که می گوید آن حضرت وقت ظهور را سال هفتاد معین کرده است، صحیح است؟
دیگر این که تغییر در تقدیرات الهی امری ممکن است ولی این بدان معنی نیست که خداوند متعال در ابتدا نسبت به امور بی اطلاع است سپس به آنها علم پیدا می کند چنین عقیده ای از نظر شیعه باطل است چون همه شیعیان خدا را از جهل واین که امری بر او بعد از خفا آشکار گردد منزّه ومبرّا می دانند «بدا» به مفهومی که شیعه به آن عقیده دارد یک اصل قرآنی واسلامی است وبخش مهمی از مسائل الهیات وهمچنین مسائل نبوّت بر آن مبتنی است.
از جمله آیات مربوطه به «بدا» عبارتند از:
وَلَو انّ اَهلَ القُری آمَنُوا وَاتّقُوا لَفَتحنا عَلَیهِم بَرَکاتٍ مِن السَّماءِ وَالارضِ وَلکن کذّبُوا فَاَخذناهُم بِما کانُوا یکسِبُون(۸۶)
واگر اهل شهرها وآبادی ها، ایمان می آوردند وتقوا پیشه می کردند، برکات آسمان وزمین را بر آنها می گشودیم، ولی - آنها حق را - تکذیب کردند، ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.
ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرّ وَالبَحر بِما کسبَت اَیدِی النّاس(۸۷)
فساد در خشکی ودریا به خاطر کارهایی که مردم انجام داده اند آشکار شده است.
وَقال رَبُّکمْ ادعُونی اَستَجِب لَکم(۸۸)
پروردگار شما گفته است مرا بخوانید تا - دعای - شما را بپذیرم.
اَستغفُروا رَبّکم اِنّهُ کانَ غَفّاراً یرسِلُ السّماءَ عَلَیکم مِدراراً(۸۹)
از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است تا باران های پربرکت آسمان را پی درپی بر شما فرستد.
وَواعَدنا مُوسی ثَلثینَ لَیلةً وَاَتمَمناها بِعَشرٍ(۹۰)
وبا موسی، سی شب وعده گذاشتیم سپس آن را با ده شب - دیگر تکمیل نمودیم.
فَلولا کانَت قریةٌ آمَنَت فَنَفَعها ایمانُها اِلاّ قَومَ یونُس لَمّا آمَنُوا کشَفنا عَنهُم عَذابَ الخِزی فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَمَتّعناهُم اِلی حینٍ(۹۱)
چرا هیچ یک از شهرها وآبادی ها ایمان نیاوردند که - ایمانشان به موقع باشد و-به حالشان مفید افتد مگر قوم یونس هنگامی که آنها ایمان آوردند عذاب رسوا کننده را در زندگی دنیا از آنان برطرف ساختیم وتا مدت معینی - پایان زندگی واجل شان - آنها را بهره مند ساختیم.
لَئِن شَکرتُم لَاَزیدَنُکم(۹۲)
اگر شکرگزاری کنید - نعمت خود را - بر شما خواهم افزود.
وَمَن یتّقِ اللهَ یجعَل لَهُ مَخرجاً ویرزُقُهُ مِن حَیثُ لا یحتَسِب(۹۳)
وهر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند واو را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد.
ذلِک بِاَنّ اللهَ لَم یک مُغَیراً نِعمةً اَنعَمَها عَلی قَومٍ حَتّی یغَیرُوا ما بِأنْفُسِهِم(۹۴)
این به خاطر آن است که خداوند هیچ نعمتی را به گروهی داده تغییر نمی دهد، جز آن که آنها خودشان را تغییر دهند.
بدائی که شیعه ضمن اعتقاد به علم وقدرت مطلق الهی بدان معتقد است معنایی است که از این قبیل آیات استفاده می شود، مثلاً در آنها گفته می شود: شکر موجب زیاد شدن نعمت از جانب خدا می شود؛ خدا به واسطه تقوا فرد پرهیزکار را از سختی ها رها می سازد واو را از راهی که گمان نمی برد روزی می دهد؛ به وسیله دعا حاجت ها را برمی آورد؛ به خاطر توبه وایمان، عذاب را از افراد دور می سازد وبه جهت سوء استفاده از نعمت ها، آنها را از بندگان باز می ستاند.
البته احادیث فراوانی که از طریق شیعه وسنی رسیده است وهمین طور حکایات بسیاری که در متون اصیل اسلامی نقل شده است بر این معانی دلالت دارند. اصولاً اگر «بدا» واقعیت نداشته باشد بسیاری از برنامه های دینی مثل دعا، توکل، توبه، صدقه، صلة رحم، شکر، استغفار، موعظه، بشارت، انذار وتزکیه توجیه پذیر نخواهند بود. «بدا» یعنی ایمان به تأثیر این امور در حیات انسان.
چه ما بتوانیم با توجه به علم مطلق خدا واحاطة او به همه امور، «بدا» را تفسیر کنیم یا در فهم سرّ وحقیقت آن درمانیم، بهرحال باید بر طبق مفاد آیات بسیار قرآن واحادیث متواتر به مسأله «بدا» معتقد باشیم.
چرا که گاهی با این که همه علل وزمینه های تحقّق یک امر فراهم می شود در عین حال علل دیگری باعث سلب تأثیر آنها ودر نتیجه مانع وقوع امر مزبور می شوند؛ در چنین شرائطی هم ثبوت وتحقق آن عوامل، وهم تداوم آن ها، وهم موانع تأثیر آن ها، همه به تقدیر الهی با نظم وترتیبی که او مقرر کرده است، در «امّ الکتاب» محفوظ اند. این امور اگر چه به افعال اختیاری بشر هم ارتباط پیدا می کنند به ارادة خدا وتقدیر او واقع می شوند یعنی نه جبری در کار است ونه تفویضی، بلکه یک حقیقتی ما بین این دو تا است.
لا جبر ولا تفویض بل امر بین الامرین(۹۵)
به عنوان مثال خداوند مقدّر فرموده است که آتش بسوزاند ویا هر مخلوقی در مسیر خاصّ خود رشد پیدا کند، ولی اگر مانعی پیش آمد آن امر تحقق نمی یابد. البته باید توجه داشت که موجبات اثبات حوادث در شرائط وجود موانع تحقق آنها در مواردی مادی «بدا» خوانده نمی شود تنها در مواردی که اموری نظیر صدقه وصله رحم ودعا در پیدایش ویا عدم پیدایش امری دخالت داشته باشند به گونه ای که بشر وجود یا عدم آن را از نظر علل ظاهری قطعی بداند، در این موارد خلاف آن را «بدا» می گویند. در حالی که به ظاهر این مورد دوم با اول چندان فرقی ندارد جز این که موضوع محو واثبات در مسأله اول در امور محسوس است وبرای بیشتر یا همه افراد قابل درک می باشد. ولی در مسأله دوم در امور غیر محسوس است، لذا بیشتر یا اغلب افراد از درک آن عاجزند، نوع دوم بر وجود وتأثیر عالم غیب ووجود خدا بیشتر دلالت می کند، هر چند همه امور از او است.
خلاصه مفهوم «بدا» همان مفهومی است که از این آیه قرآن که در ضمن آن خدای متعال عقیدة باطل یهود را ردّ می فرماید به خوبی استفاده می شود:
وَقَالتِ الیهُودُ یدُ اللهِ مَغلُولَةٌ غُلَّت اَیدیهِم وَلُعِنُوا بِما قَالُوا بَل یداهُ مَبسُوطَتانِ ینفِقُ کیفَ یشاءُ...(۹۶)
ویهود گفتند: دست خدا - با زنجیر - بسته است. دست های شان بسته باد! وبه خاطر این سخن، از رحمت - الهی - دور شوند! بلکه هر دو دستِ - قدرتِ - او، گشاده است، هر گونه بخواهد می بخشد!
پس «بدا» به معنای صحیح آن نفی این اعتقاد نادرست یهود است که می گوید دست خدا از تصرف در امور بسته است؛ به عبارت دیگر «بدا» معنایش باز بودن دست خدا ومحدود نبودن قدرت مطلق اوست، بدون این که این امر با علم مطلق او منافات داشته باشد.
یا به تعبیر دیگر حقیقت «بدا» به معنای صحیح آن بگونه ای که هم با علم مطلق خدا هماهنگی داشته باشد، هم با منزه بودن ذات باری از هر گونه جهل مطابقت نماید وهم موافق با نظر نادرست یهود وسایر منکران مسأله «بدا» که قدرت حق را محدود می دانند، نباشد باید به این نحو توصیف شود که بر طبق مقدرات الهی اشیاء هر یک دارای آثار خاصی می باشند که کارها بر طبق آن آثار، به مقتضای قضای الهی وجود پیدا می کنند.
به عبارت دیگر تقدیر الهی این است که مثلاً آتش خاصّیت سوزندان داشته باشد، ولی فعلیت این خاصیت - تحقق آن - به قضای الهی است واز طرف دیگر یک سلسله اسباب غیبی مانند توکل وصدقه ودعا - که امور غیر عادی مادی اند - داریم که هر کدام اثر خاصی دارند در مرحله عمل هر یک از آن علل مادی ومعنوی - ظاهری وغیبی - که قوی تر باشد در تحقق امور مؤثر واقع می شود ومقتضای آن وجود پیدا می کند؛ مثلاً در بسیاری از موارد علیرغم وجود موانع صلة رحم که به عنوان یک عامل طول عمر مقدّر شده است بر همه عوامل دیگر پیروز می شود ودر نتیجه عمر فرد طولانی می گردد؛ لذا در روایت وارد شده است:
صلة الرحم تزید فی العمر وتدفع میتة السوء(۹۷)
صلة رحم عمر را طولانی، وسختی های مرگ را برطرف می کند.
خلاصه حقیقت بدا این است که اسباب ومقتضیات منحصر در اسباب مادی نیست بلکه در کنار اسباب مادی یک سلسله اسباب غیر مادی نیز بر حسب تقدیر الهی درکارند.
بر این اساس باید هم به اسباب غیبی ایمان داشت وهم به اراده الهی واین که «کلَّ یومٍ هُوَ فی شَأنٍ»(۹۸) واستمرار تدبیر وتصرف او در رزق وشفا وهدایت و... بدون خواست خداوند تأثیر ندارد، هر چند ما نتوانیم تفصیلات این شئون الهی وارتباط آنها را با یکدیگر درک کنیم.
ممکن است مراد از محو در «بدا»، محو این تقدیرات به تقدیرات دیگر باشد. مثل محو اثر بیماری وشفا به دوا یا دعا که به خواست خدا انجام می گیرد. همان تقدیر وتأثیر بیماری نیز به مشیت الهی است همان گونه که در اسباب ومسببات مادی وظاهری می بینیم که فلان عامل از سقوط انسان در دریا یا از بلندی یا وقوع یک حادثه وتصادف مانع شد. گاهی هم این تحول با تأثیر اسباب غیبی محو یا اثبات می شود.
ممکن است مراد این باشد که تقدیرات حتمی نیستند تنها به واسطه خواست خداوند است که این تقدیرات محو یا اثبات می شوند وبدون آن هیچ تقدیری به نتیجه نمی رسد ومراد از «وَعندَهُ اُمّ الکتاب»(۹۹) هم این است که همة روابط وتقدیرات در امّ الکتاب است. یا این که آن چه تحقق می پذیرد خلاف آن وجود پیدا نمی کند همه در اُمّ الکتاب است.
در هر صورت، «بدا» یک معنی معقول ومنطقی دارد وچنان نیست که گفته شود به معنی ظهور امر مخفی ومجهول بر خدا است. مقصود از بیان مسأله «بدا» به هر یک از تفاسیری که بیان شد این است که بشر از طریق درک این واقعیات توجهش نسبت به خدا بیشتر شود ودر هیچ حالی خدا را فراموش ننماید، در همه امور تکیه واعتمادش تنها به اسباب ظاهری وعادی نباشد وبا فراهم شدن آن اسباب باز هم خود را به عنایت فعلی خدا محتاج بداند واگر اسباب مادی را فراهم ندید، باز هم ناامید نشود چه بسا خداوند از طرق دیگر زمینه فعل را فراهم کند.
خلاصه مثل یهود، خدا را دست بسته نداند وبه این حقیقت بزرگ توحیدی معتقد باشد که:
قُلِ اللّهم مالک المُلک تُؤتی المُلک من تشاء وتنزع المُلک ممّن تشاء وتعزّ من تشاء وتذلّ من تشاء بیدک الخیر اِنّک علی کلّ شیءٍ قدیرُ(۱۰۰)
بگو: بارالها! مالک حکومت ها تویی؛ به هر کس بخواهی، حکومت می بخشی؛ واز هر کس بخواهی، حکومت را می گیری؛ هر کس را بخواهی، عزت می دهی؛ وهر که را بخواهی خوار می کنی. تمام خوبی ها به دست تو است؛ تو بر هر چیزی قادری.
اصولاً بدون چنین اعتقادی تربیت انسان وسیر او در عوالم معرفت وترقی واقعی وعروج به مقامات ملکوتی میسر نخواهد بود واین واقعیتی است که در فطرت انسان هم زمینه دارد وحتی اگر با زبان هم مسأله «بدا» را منکر شود به کمک وجدان خود به آن اعتراف می کند، لذا در پیش آمدهای خطرناک خدا را برای دفع آنها فرا می خواند وبه اسماء حُسنای او مثل الرّزاق والشّافی والکافی والحافظ و... که همه با اعتقاد به مسأله «بدا» مفهوم پیدا می کنند متوسل می شود.
وچنانکه در قرآن کریم می فرماید:
قُل اَرَاَیتکم اِن اَتاکم عَذابُ اللهِ اَو اَتتکم السّاعةُ اَغَیرَ اللهِ تَدعُون اِن کنتم صادِقینَ بَل اِیاهُ تَدعُون(۱۰۱)
بگو: «به من خبر دهید اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آید، یا رستاخیز برپا شود، آیا - برای حل مشکلات خود - غیر خدا را می خوانید اگر راست می گویید؟ - نَه - بلکه تنها او را می خوانید.
بر اساس این اهمیتی که اعتقاد به بداء در پرستش خدا وتوجه به او دارد، در روایات شیعه وارد شده است: «ما عُبِدَ اللهُ بِشَیءٍ مِثلَ البَداء»(۱۰۲) - خداوند به چیزی نظیر اعتقاد به بداء مورد پرستش واقع نشده است -.
خلاصة بحث این است که مسأله «بدا» به هر تفسیری معنی شود با علم مطلق الهی منافات ندارد. یعنی او همان طور که «بکلّ شیء علیم» است «بکلّ شیء قدیر» است.
در مسأله بداء دو شبهه مطرح شده است:
شبهه اول: از طرف قائلین به جبر است که می گویند وقتی علم خدا به چیزی تعلق گرفت تخلف علم از معلوم ناممکن است. بنابر این اگر مفاد «کلّ یومٍ هوَ فی شأن»(۱۰۳) این باشد که هر روز ودر هر آن بهر چه علم او تعلق پیدا کند آن واقع می شود، بنابر این خلق می کند وروزی می دهد ومنع می کند، همة افعال از او است خارج از محدودة علم او چیزی تحقق نمی یابد، وبلکه خارج از این محدوده صدور فعلی جایز وممکن نخواهد بود. چنانکه تحقق افعالی که علم او به صدور آنها تعلق گرفته است واجب خواهد بود. زیرا صادر نشدن آن افعال مستلزم جهل او خواهد بود، در حالی که ذات باری از همة انواع جهل ویا عیب ونقص منزّه است. از این جا شبهه مجبور بودن خدا وحتی بندگان خدا را مطرح می کنند.
البته این شبهه از طریق مراجعه به وجدان مردود می شود، چرا که هر کس به گونه ای روش وآشکار در کارها خود را مختار می بیند واین در واقع یک نوع شبهه در بدیهیات است مثل این است که کسی در سوزاندن آتش یا گرم کردن آن تردید کند.
پاسخ دیگر از این شبهه آن است که اولاً: این شبهه به فرض که وارد باشد مسأله «بدا» ومحو واثبات را ردّ نمی کند، زیرا با اعتقاد به جبر وعدم اختیار، محو واثبات هم که از جمله افعال الهی است در نهایت امر مانند سایر افعال به جبر یا اختیار واقع می شود.
به عبارت دیگر قائل به جبر با این شبهه نمی تواند محو واثبات را نفی نماید، فقط می تواند بگوید محو واثبات که هر دو از افعال الهی است حتمی الصّدور است.
ثانیاً: جواب صحیح اصل شبهه این است که محو واثبات هر دو از افعال اختیاری الهی است ومثل سایر افعال از او با اختیار صادر می شوند و«علم خدا به صدور آن به اختیار» نمی تواند منافاتی با اختیاری بودن آن داشته باشد. زیرا مفهومش لزوم تأثیر علم در معلوم است واین محال است وهمین طور نسبت به افعال بندگان نیز خدا عالم به صدور اختیاری آنها از بندگان است وچنین علمی اختیار بنده را نفی نمی کند وگویا حکیم ومحقق طوسی آن جا که در پاسخ به خیام فرموده است:

علم ازلی علّت عصیان گفتن * * * نزد عقلا ز غایت جهل بود

به این جواب اشاره دارد که علم به وقوع وصدور افعال از افراد مختار به اختیاری بودن آنها آسیبی نمی رساند.
شبهه دوم: این است که اختیار انبیا واولیا از امور غیبی آینده بخصوص اخبار حضرت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وائمة طاهرین (علیهم السلام) با امکان «بدا» در آنها چگونه قابل تفسیر وتوجیه است یعنی آنان چگونه از این همه وقایع بدون ملاحظه این که شاید در خبری که می دهند «بدا» واقع شود به طور جزم خبر داده اند؟
جواب: امکان وقوع «بدا» ووقوع آن در بعض موارد، به معنی وقوع آن در همة موارد نیست. بنابر این خبر غیبی آن بزرگواران - که علم شان از علم خدا وتعلیم والهام او نشأت می گیرد - به واقع نشدن «بدا» دلالت دارد وبا امکان وقوع «بدا» منافاتی ندارد.
واگر شبهه این گونه طرح شود که بر حسب بعضی از روایات در مواردی خبرهای انبیا وائمه (علیهم السلام) وقوع نیافته وعلت آن را وقوع «بدا» یا اموری دیگر ذکر کرده اند واین امر مستلزم اخبار از خلاف واقع ومتهم شدن به کذب وموجب وهن مقام نبوت وولایت می شود.
به علاوه شخص نبی یا ولی که از آن خبر می دهد یا عالم به وقوع «بدا» است یا عالم نیست. در صورت اولی بدیهی است خبر از وقوع امری که واقع نمی شود با علم خبر دهنده از وقوع نیافتن آن کذب است ومقام انبیاء منزّه از آن است.
در صورت دوم نیز با احتمال وقوع «بدا» خبر جزمی از امری که وقوع یافتن یا نیافتن آن به سبب احتمال «بدا» محتمل است اگر کذب نباشد برای صاحب مقام نبوت وامامت چندان موجّه نیست.
پاسخ: اولاً: بر حسب اخبار معتبر آن چه خداوند از علوم وآگاهی به امور غیبی به نبی وولی عطا می کند وآنها را مأمور اِخبار از آنها می نماید از امور حتمیه است که «بدا» در آنها نیست. مثلاً در خبر پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از قتل عمّار به دست گروه ستمگر یا خبر آن حضرت از شهادت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وشهادت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) وسایر مصیبت ها که بر اهل بیت (علیهم السلام) وارد می شود، ویا این که حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) از اهل بیت اولین کسی خواهد بود که به آن حضرت خواهد پیوست، واین که دین اسلام عالم گیر می شود، وحضرت مهدی (علیه السلام) در آخرالزمان ظهور می نماید وبیان صفات وخصایص او وده ها خبر مسلّم دیگر وهمین طور است خبرهای غیبی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که بسیاری از آنها را اهل سنّت هم روایت کرده اند وخبرهای سائر ائمه (علیهم السلام) از امور غیبی که این خبرها «بدا» پذیر نیستند وبه عبارت صحیح تر در این وقایع «بدا» واقع نخواهد شد وگرنه آن بزرگواران از آن خبر نمی دادند.
اخباری که از وجود «بدا» در خبرهای غیبی ایشان سخن گفته است یا بسیار نادر است یا ضعف سند دارند ویا دلالت آنها کامل نیست. به عنوان مثال همین روایت ابی حمزه که بحث آن گذشت.
اگر روایت صحیح هم در این زمینه باشد آن خبر عمرو بن حمق از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که می گوید به حضور امیرالمؤمنین (علیه السلام) در وقتی که ضربت خورده بود شرفیاب شدم حضرت فرمودند: ای عمرو، من از شما جدا خواهم شد... تا سال هفتاد بلاهایی واقع خواهد شد - سه بار این جمله را تکرار فرمودند -.
من عرض کردم یا امیرالمؤمنین فرمودید: تا سال هفتاد بلاهایی پیش خواهد آمد، آیا بعد از هفتاد گشایش هست؟
فرمودند: بلی ای عمرو، بعد از هر بلایی آسانی وگشایشی است.
یمحُو اللهُ مَا یشاءُ ویثبِت وعِندهُ اُمُّ الکتابِ(۱۰۴) و(۱۰۵)
خداوند هر چه را بخواهد محو، وهر چه را بخواهد اثبات می کند وامّ الکتاب نزد او است.
این روایت خبر از ظهور وقیام امام زمان (علیه السلام) نمی دهد بلکه خبر از یک سنت الهی می دهد که «اِنّ مَعَ العُسر یسرا؛ مسلّماً با - هر - سختی آسانی است.»(۱۰۶) با این حال این نکته را هم متذکر می شود که وقوع این گشایش در صورتی خواهد بود که «بدا» پیش نیاید به علاوه حضرت با قرائت آیه:
وَیمحُوا اللهُ مَا یشاءُ وَیثبِت وَعِندهُ اُمَّ الکتابِ(۱۰۷)
در حقیقت می خواهند بفرمایند این امر صد در صد حتمی نیست چه بسا «بدا» حاصل شود ومانع از فراهم شدن زمینه آن گردد.(۱۰۸)
عقیده به رجعت در ارتباط با اعتقاد به مهدویت
پرسش سی ام
برحسب احادیث بسیاری در آخر الزمان جمعی از اموات از ائمه (علیهم السلام) وغیر ایشان به دنیا باز خواهند گشت. آیا اعتقاد به غیبت حضرت مهدی (علیه السلام) وظهور آن حضرت با اعتقاد به رجعت هماهنگی دارد؟ به عبارت دیگر آیا اصل اعتقاد به غیبت وظهور، رجعت وسائر وقایعی را که قبل از قیام قیامت واقع می شوند شامل می شود یا این یک عقیده مستقل وجدای از رجعت است؟
پاسخ:
عقیده به ظهور مهدی ومنجی از اهل بیت وفرزندان فاطمه (علیهم السلام) یک اعتقاد عمومی واجتماعی مسلمین است واختصاص به شیعه ندارد، اگر چه شیعه شخص او را نیز از نظر حسب ونسب معرفی می کند ولی اصل این عقیده یک اعتقاد همگانی است که در ادیان گذشته در تورات وزبور نیز به آن بشارت داده شده است، واصلی است که بر حسب اصول مذهب شیعه اثنی عشریه ایمان بدون آن کامل نمی گردد وقبولی اعمال مشروط به قبول آن است وکسی که بمیرد وبه این مسأله ایمان نداشته باشد ویا حضرت مهدی ارواح العالمین له الفدا را به امامت نشناخته باشد به حکم
من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة(۱۰۹)
به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است، این باور از جهت تأثیر واهمیت در این حدّ است.
اعتقاد به مسأله رجعت هم گرچه ریشه در قرآن وروایات دارد ولی اینطور نیست که مسأله غیبت ومهدویت بدون آن مطرح نباشد. بنابر این اصل امامت ومسأله مهدویت بدون مسئله رجعت هم در کتاب ها مورد بحث قرار گرفته است.
با این همه لازم به تذکر است که اصل مسئلة رجعت وبازگشت اموات یک مسئلة اسلامی است ووقوع آن در زمان های گذشته بر حسب آیات متعدد قرآن مجید ثابت است، وقتی این طور شد به دلیل این که در گذشته نظیر داشته است امکان وقوع مجدد آن در آخر الزمان نمی تواند مورد انکار باشد.
زمانی که در امم گذشته رجوع اموات اتفاق افتاده وبر طبق یک خبر مشهور در بین اهل سنت:
لتسکن سبل من کان قبلکم حذوا النعل بالنعل والقذة بالقذة حتی لو ان احدهم دخل حجر ضب لدخلتموه(۱۱۰)
آن ها باید وقوع آن را در این امت نیز جایز بدانند.
بنابر این نفی امکان ووقوع آن از طرف غیر شیعه بر طبق مضمون این روایت صحیح نیست.
در خاتمه - با صرف نظر از آیاتی که وقوع رجعت را در امم گذشته خبر داده اند - برای تیمّن وتبرّک آیه ای را که شاهد بر وقوع رجعت در این امت است یادآور می شویم:
وَیومَ نَحشُرُ مِن کلّ اُمّةٍ فَوجاً مِمَّن یکذِبُ بِآیاتِنا فَهُم یوزِعُون(۱۱۱)
به خاطر آور روزی را که ما از هر امتی، گروهی را از کسانی که آیات ما را تکذیب می کردند محشور می کنیم؛ وآنها را نگه می داریم تا به یکدیگر ملحق شوند!
این آیه دلالت بر روزی دارد که در آن از هر امتی گروهی از کسانی که تکذیب آیات الهی را کرده اند محشور می شوند که طبعاً این روز غیر از روز قیامت است.

ولا حول ولا قوّة الاّ بالله العلی العظیم * * * وآخر دعوانا ان الحمد لله ربّ العالمین

پاورقی:

-----------------

(۱) بحار الانوار، ج ۸، ص ۳۶۸. در ضمن بیان علامه مجلسی.
(۲) سوره نساء (۴)،‌ آیه ۸۳؛ بحار الانوار، ج ۲ ، ص ۹۲، ح ۲۱.
(۳) سوره نساء (۴) ، آیه‌ ۸۲.
(۴) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۵۵.
(۵) شرح ابن ابی الحدید، ج ۲ ، ص ۵۵.
(۶) بحار الانوار، ج ۳۰، ص ۵۳۵.
(۷) سورة نجم (۵۳) ، آیه ۴ - ۳.
(۸) سورة حشر، (۵۹) آیه ۷.
(۹) سورة مائده، (۵)، آیه ۶۷.
(۱۰) سور انفال، (۸)، آیه ۶۰.
(۱۱) بحار الانوار، ج ۱۰ ،‌ص ۲۲۶.
(۱۲) بحار الانوار، ج ۳۶، ص ۳۵۲.
(۱۳) نهج‌البلاغه، صبحی الصالح، خ ۳، قسمت ۱۷.
(۱۴) سوره آل عمران (۳) ، آیه ۳۳.
(۱۵) سوره انسان (۷۶) ، آیه ۳.
(۱۶) سوره نحل (۱۶) ، آیه ۱۲۵.
(۱۷) سوره توبه (۹) ، آیة ۳۰.
(۱۸) بحار الانوار، ج ۲۱،‌ص ۲۵۷.
(۱۹) نهج‌البلاغه صبحی الصالح ، کلمات قصار، ش ۱۱۷.
(۲۰) بحار الانوار، ج ۷۶، ص ۱۶۷، ج ۷.
(۲۱) سوره آل عمران (۳)،‌آیه ۳۳.
(۲۲) سوره نمل (۲۷)، آیه ۵۹.
(۲۳) سوره آل عمران (۳)، آیه‌۴۲.
(۲۴) سوره بقره (۲) ، آیه ۲۴۷.
(۲۵) سورة اعراف (۷) ، آیه ۱۴۴.
(۲۶) سوره فاطر (۳۵)‌، آیه ۳۲.
(۲۷) همان.
(۲۸) سوره بقره (۲) ، آیه ۱۳۰.
(۲۹) سوره حج (۲۲)، آیه ۷۵.
(۳۰) سوره ص (۳۸)، آیه ۴۷.
(۳۱) سوره مریم (۱۹)، آیه ۵۸.
(۳۲) سورة انعام (۶)، آیه ۸۷.
(۳۳) سورة آل عمران(۳) ،‌ آیه ۱۷۹.
(۳۴) سورة شوری (۴۲)، آیه ۱۳.
(۳۵) سورة یوسف (۱۲) ، آیه۶.
(۳۶) سوره یس (۳۶) ، آیات ۴۰ - ۳۸.
(۳۷) سوره نساء (۴) ، آیه ۵۴.
(۳۸) سوره انعام (۶) ، آیه ۱۲۴.
(۳۹) سورة آل عمران (۳) ، آیه ۲۸.
(۴۰) سوره نحل (۱۶) ، آیه ۱۰۶.
(۴۱) سوره تحریم (۶۶)، آیه ۹.
(۴۲) سورة اعراف (۷) ، آیة ۱۹۹.
(۴۳) سورة فصلت (۲۱)، آیة ۳۴.
(۴۴) سورة بقره (۲) ، آیة ۱۹۴.
(۴۵) سورة نور (۲۴)، آیة ۲.
(۴۶) سوره مائده (۵)، آیه ۵۵.
(۴۷) سوره نساء (۴) ، آیه ۵۹.
(۴۸) سوره انبیاء (۲۱)، آیه ۷۳.
(۴۹) سوره بقره (۲) ، آیه ۱۲۴: (اذا ابتلی ابراهیم ربّه بکلمات فاتمهن...).
(۵۰) سوره رعد (۱۳)، آیه ۷.
(۵۱) سوره بقره (۲)، آیه ۱۲۴.
(۵۲) سوره یونس (۱۰) ، آیه ۳۵.
(۵۳) سوره نساء (۴)، آیة ۵۹.
(۵۴) سوره نور (۲۴) ، آیه ۵۵.
(۵۵) سوره قصص (۲۸) ، آیه ۵.
(۵۶) سوره انبیاء (۲۱)، ایه ۱۰۵.
(۵۷) سوره انعام (۶)، آیه ۷۶.
(۵۸) بحار الانوار، ج ۱۸، ص ۱۲۳.
(۵۹) مدرک پیشین، ج ۳۶، ص ۲۸۶، ح ۱۰۶.
(۶۰) مدرک پشین، ص ۳۶۸، ح ۲۳۳.
(۶۱) بحار الانوار، ج ۳۶، ص ۳۰۹، ح ۱۴۸.
(۶۲) بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۰۲.
(۶۳) بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۷۸.
(۶۴) سوره طه (۲۰)، آیه ۵۰.
(۶۵) ر .ک: منتخب الاثر، فصل سوم، باب اول، ص ۳۲۰ - ۳۴۷.
(۶۶) فرق الشیعه، ابی محمد الحسن بن موسی النوبختی، ص ۹۶.
(۶۷) غیبت طوسی، ص ۲۸۲.
(۶۸) معجم رجال الحدیث ج ۷، ص ۷۶ و تنقیح المقال ، ج ۱ ،‌ص ۴۰۳.
(۶۹) نهج البلاغه، صبحی الصالح، خ ۱۵۲،‌ قسمت ۷.
(۷۰) بحار الانوار، ج ۶، ص ۲۳۳.
(۷۱) سورة یونس (۱۰)، آیة ۳۵.
(۷۲) سورة رعد (۱۳)، آیة ۷.
(۷۳) سورة قصص (۲۸) ، آیة ۵۱.
(۷۴) سورة اسراء (۱۷) ، آیة ۷۱.
(۷۵) صحیفة سجّادیه، فرازی از دعای ۴۷.
(۷۶) کمال الدین، ج ۲ ص ۳۷۸ ، ب ۳۶، ح ۳. در کتاب معانی الاخبار نیز حدیثی مشابه این وجود دارد.
(۷۷) ارشاد شیخ مفید، ص ۳۶۴ ، فصل فی سیرته علیه‌السلام.
(۷۸) سوره عنکبوت (۲۹) ، آیه ۲.
(۷۹) سوره انفال (۸)، آیه ۳۷.
(۸۰) سوره نساء‌(۴) ، آیه ۵۹.
(۸۱) اعلام الوری، ص ۳۹۷.
(۸۲) نهج‌البلاغه صبحی الصالح ، خ ۱۸۷، قسمت ۴.
(۸۳) بحار الانوار ، ج ۵۲ ، ص ۱۱۱، ح ۲۱.
(۸۴) الزام الناصب ، ج ۱، ص ۴۲۹.
(۸۵) بحار الانوار، ج ۱، ص ۱۸۸.
(۸۶) سوره اعراف (۷)، آیه ۹۶.
(۸۷) سوره روم (۳۰) ، آیه ۴۱.
(۸۸) سوره غافر (۴۰)، آیه ۶۰.
(۸۹) سورة نوح (۷۱)، آیه ۱۱ - ۱۰.
(۹۰) سوره اعراف (۷)، آیه ۱۴۲.
(۹۱) سوره یونس (۱۰)، آیه ۹۸.
(۹۲) سوره ابراهیم (۱۴) ،‌آیه ۷.
(۹۳) سوره طلاق (۶۵)، آیه ۳ - ۲.
(۹۴) سوره انفال (۸) ، آیه ۵۳.
(۹۵) بحار الانوار ، ج ۴، ص ۱۹۷.
(۹۶) سوره مائده (۵)، آیه ۶۴.
(۹۷) بحار الانوار، ج ۷۷، ص ۱۷۲.
(۹۸) سوره الرحمن (۵۵)، آیه ۲۹.
(۹۹) سوره رعد، (۱۳)، آیه ۳۹.
(۱۰۰) سورة آل عمران (۳)، آیه ۲۶.
(۱۰۱) سورة انعام (۶)، آیه ۴۰.
(۱۰۲) بحار الانوار ، ج ۴،‌ ص ۱۰۷، ح ۱۹.
(۱۰۳) سوره الرحمن (۵۵) ، آیه ۲۹.
(۱۰۴) سورة رعد (۱۳)،‌ ایه ۳۹.
(۱۰۵) تفسیر العیاشی، ابی النضر محمد بن مسعود بن عیاش، ج ۲،‌ ص ۲۱۷، ح ۶۸.
(۱۰۶) سوره انشراح (۹۴) ، آیه ۶.
(۱۰۷) سورة رعد (۱۳)‌،  آیه ۳۹.
(۱۰۸) برای اطلاع بیشتر به کتاب «سرّ البدا»، تألیف آیت الله صافی گلپایگانی و کتابهای بسیار دیگر که محققان بزرگ در این موضوع نوشته‌اند مراجعه فرمایید.
(۱۰۹) بحار الانوار، ج ۸، ص ۳۶۸ در ضمن بیان علامه مجلسی.
(۱۱۰) بحارالانوار،‌ ج ۲۱،‌ ص ۲۵۷.
(۱۱۱) سورة نحل (۲۷)، آیه ۸۳.

دانلودها دانلودها:
رتبه رتبه:
  ۱ / ۵.۰
نظرات
بدون نظرات

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم