كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۶,۵۹۵) کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۹۶,۳۲۴) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۲,۳۵۰) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۵۹,۸۳۷) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۴,۱۱۵) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۳,۳۹۰) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۵,۱۹۰) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۴,۵۰۲) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۱,۰۰۵) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۳۸,۵۶۶)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » روح بهار (امام زمان در آیینه دعا)
كتابخانه مهدوى

کتاب ها روح بهار (امام زمان در آیینه دعا)

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: منیره زارعان تاريخ تاريخ: ۲۵ / ۴ / ۱۳۹۳ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۴۸۲۸ نظرات نظرات: ۰

روح بهار

امام زمان (عجل الله فرجه) در آیینه دعا به ضمیمه ی بخش هایی از مناجات شعبانیه

نویسنده: منیره زارعان

فهرست مطالب

مقدمه
پیشگفتار
گفتار اول: روح بهار (امام زمان (عجل الله فرجه) در آیینه دعا)
بخش اول: شخصیت موعود (باران فیض)
جاء الحق
نرگس باغ عصمت
مژده های ناب
جویبار رحمت
جمال چهره ی تو
مایه ی حیات
ساغر ولایت
خورشید پنهان
بخش دوم: در دوران غیبت (در آتش هجران)
لطفی بی نهایت
تشنگان وصال
سد آهنین
ولایت بهار
در وادی عشق
تصویر عالم در آینه ی بهار
ما وکلام نور
شام ترین روزهای هستی
تکاپوی انتظار
عاشقی وغفلت
طواف کعبه ی دل
بخش سوم: در آن سوی انتظار (باده ی وصل)
تکرار عاشقی
بایدی شیرین
دل های منتظر
تلاش منتظران
مهر قبولی
در انتظار طلوع
فصل رویش
در غربت بقیع
گشایش سبز
بشارتی شیرین
عصر آدینه
در نسیم انتظار
در حسرت دیدار
جمعه های صبوری
بخش چهارم: وحکایت هم چنان باقی است (روزنه ی ظهور)
به تمنای سلامت یار
به تمنای ظهور یار
در نسیم سپاس
گفتار دوم: زمزمه ی وصل (بخش هایی از مناجات شعبانیه)
گریز به سوی دوست
۱. امیدوار به فضل حق
۲. آگاه از نهان خانه ی دل
۳. روزی رسان
۴. عزت آفرین
۵. بهترین پناهگاه
۶. توشه ی سفر
بار گناهان
پرده پوش عیب ها
باران اجابت
وادی مهر
خواب فراموشی
مستی جوانی
مغرور به کرم الهی
بنده ی خاکسار
اشک ندامت
غرقاب غفلت
مهرورز قریب
منبع جود وسخا
قلب مشتاق
زبان صدق
سرچشمه ی فیض
پرواز تا بی نهایت
ندای ملکوتی
فرار از ناامیدی
دست طلب
دوام ذکر
پیمان مودت
یاد معشوق
راه بندگی

مقدمه

یابن الحسن: عزیز علی أن أری الخلق ولا تری...
الی متی أحار فیک یا مولای!
سلام بر تو ای سفینه ی نجات امت، سلام بر تو ای چشمه ی جوشان حیات، ای مولای من وای صاحب زمان! درود خداوند بر تو وبر دودمان پاک زادت، در این روز وهر روز جمعه، ای مولا! جمعه بی تو همان غم نامه ی لبخند واشک است.
در میان روزهای هفته، آن روز که همیشه عید است وهماره نویدبخش سعادت ابدی مسلمانان، آخرین روز هفته است.
جمعه روز اسلام است؛ روز نماز، خطبه وصف هایی پی در پی؛ روز فریاد وبازگشت به اصالت های فرهنگی وفطرت خداداد است وجمعه، بهانه ی پیمودن راهی به درازای شش روز است.
جمعه، دفتری است پر از خاطره های شیرین وبه یاد ماندنی. انقلاب شکوهمند اسلامی که هر آیینی را حیاتی نو بخشید، جمعه های ما را نیز با نماز ومسجد در آمیخت وما را در صف های عبادت نشاند. جمعه را دوست داریم؛ چون سعادت را دوست داریم وتوفیق وکمال را می جوییم.
آری، هر گوشه ای از مکان وهر پاره ای از زمان، جرعه نوش جام ولایت است، اما جمعه از این شراب جان پرور، نصیبی بیش از همه دارد واز همین روست که ساعات ولحظات آن بوی مهدی می دهد.
هر جمعه، تو را فریاد می کنیم وهر روز جمعه را.جمعه وعده گاه ما با توست؛ تو که موعود زمانی وجمعه را از همه بیش تر می شناسی.
این روز خجسته، روزی تو را خواهد دید که تکیه به دیوار کعبه وروی به آسمان هستی، فریا «انا المهدی» سر می دهی وآغاز راهی نو را در گوش ها زمزمه می کنی.
هر جمعه به سوی میعادگاه نماز می شتابیم تا شاید در کنار تو باشیم واز میمنت جمعه سودی بریم. چه سخت است بر من که همه را ببینم جز تو! چه دشوار است بر من که هیچ ترنمی وصدایی ونجوایی از تو نشنوم.
ای موعود جمعه وای جمعه ی موعود! روزها وهفته های عمر ما به سر رسید. روزگار بسیار گذشت وما در چشم به راهی تو پیر شدیم.

ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی! * * * دل بی تو به جان آمد، وقت است که بازآیی
مشتاقی ومهجوری دور از تو چنانم کرد * * * کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

آری، در غربت غریب جمعه، دل منتظران، شتابان در سینه می تپد وتمنای وصل دارد. می خواهد با مولا ومقتدای خود ندبه های دل تنگی بسراید. در پاسخ به این نیازهای پر جوشش، پژوهشگر ارجمند «سرکار خانم منیره زارعان» کوشیده اند تا با ظرافت ودقت خاص وبا زبان دل واشک شوق، راهبر این گفت وگوی صمیمانه از لابه لای متون دعا ونیایش باشند؛ باشد که تلاش خالصانه ی ایشان را ارج نهیم وآن را بدرقه ی راه منتظران سازیم.
در پایان از همیاری برادران بزرگوار در مؤسسه بوستان کتاب قم در نشر این اثر، بسیار سپاس گزاریم.

«انه ولی التوفیق»

«مدیریت پژوهشی مرکز پژوهش های اسلامی صدا وسیما»

پیشگفتار

امروز بهار هم، بوی حیات ندارد. زمین با همه ی وسعتش تنگ دل است وآسمان با همه ی بخشندگی اش تنگ دست؛ خورشید عدالت پشت ابر غیبت پنهان است؛ دل هامان در عطش آب حیات می سوزد وسینه ی تنگمان در قفس انتظار پرپر می زند.
عصرهای آدینه، آینه ی دلمان غمناک است. غفلت چون شبی دلگیر بر ما پرده افکنده وجهالت وسرگردانی چون بادی خشک وسوزان در سراسر وجودمان می وزد وما که با انتظار زاده شده ایم وبا انتظار زیسته ایم، گاه چون ماهی سرگردانی در دریای انتظار شناوریم وحقیقت را در رنگ رنگ دنیا ونور را در ظلمت خاک می جوییم وبه بهار مجازی طبیعت دل خوش می کنیم.
شمیم عطر زیارات وادعیه دریچه ای است به آسمان آبی انتظار فرج، خود فرجی است بر کارمان؛ این برگ سبز قطره ای است کوچک از آن دریای بی کران که به عشق یک نگاه مهر آن مهربان موعود، به منتظرانش تقدیم می گردد.
خدایا! در این گرداب غفلت وجهالت بر ما مددی فرست. رئوفا! بر عطش داغ دل های سوخته مان رحم آور. لطیفا! چشمانمان را به پرتوی گرم وپرمهر از طلوع خورشید عدالت روشن کن ویاری مان کن که جز در راه تو وبا عشق او قدمی برنداریم.

گفتار اول: روح بهار (امام زمان در آیینه دعا)

بخش اول: شخصیت موعود (باران فیض)

جاء الحق
ملایک آسمان را بگو که ندای «جاء الحق»(۱) آواز دهند. این وجود مبارک مهدی موعود است که نور بر زمین می پاشد واین ندای شهادتین اوست که در لحظه ی آمدن، بر لبانش جاری شده است(۲).
سلام بر تو! گاه آمدنت؛ چه آمدنی است آمدن تو، ای حجت خدا! سلام بر اولین سجده ات که تولد را به آن شکر گفتی(۳).
سلام بر شمیم کلام تو، آن گاه که عدل را در لحظه ی تولد، به جهان بشارت دادی(۴).
سلام بر تو ای روشنی چشم آفرینش(۵)! ای نور همیشه تابان الهی(۶)! ولادت تو نقطه ی عطف آفرینش بود وبدون تو مایه ی حیات خلقت؛ که خلقت به عشق تو می گردد وبه نور نگاه تو راه می یابد. آسمان به بوی حضور توست که برپاست(۷) وزمین به یمن وجود توست که برجاست.
ای همه ی خوبی ها! ای نور دل خوبان(۸)! ای روشنای دیده ی نیکویان!(۹).
این سفره ی نعمت که گسترده است واز ریز ودرشت موجودات بر سر آن به تنعم نشسته اند، به افتخار حضور توست. خوش آمدی! میلاد تو زیباترین روز آفرینش است وقیامت صبح ترین روز وروشن ترین صبح. روز قیام تو روز خداست وروز ولادتت نیز یوم الله است. خدایی ترین صبح، پگاهی است که نور تو را دیده وحضور تو را دریافته است. چه کور دلند آنان که حضور روشن تو را درنیابند!
تو در آینه ی رویش گیاه وبارش باران نهفته ای. زمین با همه ی گستره اش، تنها یک گام از حضور توست. چشمه ها به سر انگشت اشاره ی تو می جوشند. تو باران رحمتی. دریچه ی نزول فیض خدایی وما هر صبح، خورشید را از آن کهنشان نوراینت توست، سلام می گوییم وشب را به سجاده ی آرامشی که برای مناجاتت می گسترد، پاس می داریم.
ای راست ترین راه(۱۰)! چه سخت است ندیدنت! چه سخت است نشنیدن نجوای نیایشت! چه حرمانی است دوری تو! میلادت را به امید آمدنت جشن می گیریم ودر فراقت اشک می ریزیم. تو را حس می کنیم وبر خود می بالیم، اما نمی بینیم واز دل می نالیم. جان عالمی فدای قدوم منورت، خوشا زمینی که خاک پای تو شد! خوشا صبحی که به نسیم تنفس تو معطر گشت!
ای پاک ترین! ای از هر چه رجس وپلیدی دور(۱۱)! ای بهشتی ترین! آمدنت چنان بهشتی بود که زمینیان را در حیرت وانهاد وخورشید در حسرت چنان طلوعی عالم تاب فرو ماند. شگفت نیست چنین آمدنی از فرزند فاطمه - سلام الله علیهما - که خود تحفه ای از بهشت، بر زمین بود.
سلام بر تو! سلام بر گاه آمدنت وسلام بر تو! گاه قیامت(۱۲)، ای حق موعود وای دوست داشتنی ترین!
نرگس باغ عصمت
هراس به دل راه مده ای نرگس بوستان آل طه! ای ملیکه ی عشق ووفا! حضور در جمع اسیران را نردبان وصال معشوق تصور کن وبه یاد بیاور که آن همه هجران، آن همه درد بی قراری واشتیاق امروز به سر می رسد. امروز که تو خود را در جمع اسیران روم تا دیار اسلام رسانده ای و«بشر بن سلیمان» برای آوردن پیغام امامت به تو نزدیک می شود. یک لحظه همه ی آن شب ها با همه ی خواب های شیرینش در ذهنت مرور می شود. بعد از آن روزهای ملال آور که پدرت، قیصر روم، تو را برای برادر زادگانش می طلبید ودرست در آخرین لحظات، پایه های قصرش به لرزش درمی آمد. چه گوارا بود آن شب که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) برای خواستگاری تو از عیسی بن مریم - علی نبینا وآله وعلیه السلام - به خوابت آمد وتو را به عقد فرزندش، امام حسن عسکری (علیه السلام) درآورد. وباز بعد از چند شبی هجران وبی تابی، چه شیرین بود آن شب که بانوی دو عالم، فاطمه ی زهرا (علیها السلام) همراه با مریم مقدس به نزد تو آمدند وتو را به اسلام خواندند. شهادتین، شیرین ترین کلامی بود که شرک را وسد راه وصال تو با محبوبت را از وجودت پاک کرد. زهی سعادت آن خواب شیرین وحلاوت آن ذکر روح بخش! واز آن شب به بعد شبی نبود که مولایت به دیدار تو نیاید وشربت وصال به کامت نریزد. گوارایت باد نرگس! مبارک باد تو را قدم نهادن در بوستان عصمت.
دل چگونه در سینه تاب آورد حالا که بشر بن سلیمان نزدیک می شود وپیغام امامت را به سوی تو می آورد؟
نامه را بگیر، بر چشم بنه به پایش اشک بریز، کسی چه می داند که تو را با این نامه چه دلدادگی است؟ امروز دیگر سعادت را، سبز بودن را، پاکی وزلالی را با چشم هایت می بینی وبا دست هایت حس می کنی وتو چه سزاوار این سعادت بودی با آن دل پاک وآن نگاه عفیف!
از آن دم که نامه ی امام هادی (علیه السلام) را بر چشم نهادی تا اکنون که در محضر آن دریای مهر وپاکی نشسته ای، چشم هایت جز آن نامه را ندیده وبر دلت جز شعف این وصال نگذشته است. امام (علیه السلام) می پرسد: «برای هدیه ای از سوی من بشارت به شرافتی ابدی را می پسندی یا ده هزار اشرفی را؟» وتو که جان ودل در دوستی این خاندان باخته ای، پاسخ می گویی که مال دنیا را چه ارزشی است در برابر سیراب شدن از زلال کلام مهر شما؟ وامام (علیه السلام) تو را به فرزندی بشارت می دهد که پادشاه مشرق ومغرب عالم شود وزمین را از عدل وداد پر کند، آن گاه که از ظلم وستم لبریز شده باشد(۱۳).
دلت بیش از این تاب نمی آورد. روحت اگر در بند عشق به مولایت نبود، به شعف این سعادت از تن پر می کشید. چه آغوش پر مهری دارد حکیمه خاتون خواهر امام هادی (علیه السلام) که اینک تو را در برگرفته است وهم اوست که چندی بعد تو را روانه ی خانه ی امام حسن عسکری (علیه السلام) می کند.
شاید تا آن شب که حضور شیرین این گل سرسبد بوستان عصمت ومنجی موعود را در درون خود حس نکرده بودی، اوج سعادت ابدی ات را نیز نیافته بودی وامشب آن شب موعود است. مادر موسی - علی نبینا وآله وعلیه السلام - تا آن دم که زمان زادن فرزندش فرا نرسیده بود، اثری از حمل نداشت وتو نیز. ولادت این نوزاد باید از حکومت مخفی بماند که دشمن در کمین کین نشسته است. امشب در خانه ی امام حسن عسکری (علیه السلام) کسی را تاب چشم بر هم نهادن نیست.
آرام باش نرگس، آرام! ولادت این نوزاد هم مثل همه ی حوادث دیگری که مقدمه ی آمدنش بودند، سرشار از ملاحت وشیرینی است.
پس هراس به دل راه مده، نماز شب بگذار تا آرامت کند. امشب تو سعادتمندترین بانوی عالمی. بنگر، سپیده سرزده است. پس کجاست آن خورشید پر نور موعود که سپیده وخورشید را حیران کند؟ تعجیل مکن، سوره ی قدر بخوان وبشنو این طفل توست که با تو همنوا شده است. لحظه ای چشم بر هم نه! این ملایک خدایند که به استقبال امامشان آمده اند.
به پیشواز ملیح ترین بهانه ی خلقت، این نوری که در برابر توست، هاله ای است که طفل تو را در برگرفته است. چشم را تنگ تر کن تا بنگری که نوزادت چگونه رو به سوی خدا سجده کرده است وبشنو چه شیرین ولذت بخش شهادتین می گوید: «أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له وأن جدی رسول الله وأن أبی أمیرالمؤمنین وصی رسول الله»(۱۴).
کودک تو را با خدا سری نهان است. او دردانه ی رحمت الهی است؛ آخرین حجت خدا بر زمین. بشنو که چه زلال خدا را می خواند که: «مهربانا! در وعده ی پیروزی ات با من وفا کن، امر امامتم را کمال بخش، انتقامم از دشمنان را ثابت گردان وزمین را به دست من از عدل سرشار کن، آن گاه که از ظلم پر شده باشد»(۱۵).
اینک ای نرگس بوستان آفرینش، ای نگاه سرشار از عشق! بنگر این ملایک خدایند که بال وپر به نور مولود تو متبرک می کنند. این همهمه ی همه ی هستی است که در آمدن طفل شیرین تو به شعف آمده است واز حضورش به خود می بالد. واین ملک محبوب خدا روح القدس است که این نوزاد مبارک را به امر پروردگارش بر آسمان می برد. کودکت را به او بسپار، اما نگران مشو ودر دوری اش اشک مریز! او را به کسی بسپار که مادر موسی -علی نبینا وآله وعلیه السلام - کودکش را به او سپرد وخدا طفل را باز به سوی تو برخواهد گردانید تا چشمت روشن شود(۱۶) واو را جز تو کسی شیر نخواهد نوشاند. عجب مدارای نرگس! که نوزاد تو از تبار نور است ونوریان همه این چنین پاک ودلربا زاده می شوند وچنین شیرین، زبان به نام دوست می گشایند.
سلام بر این مولود مبارک، سلام بر درخشان ترین دردانه ی خلقت وسلام بر مهدی! آن گاه که زاده شد وآن گاه که قیام کند. سلام بر او وسلام بر تو که سر وجان به مهر ولایتش باخته ای.
مژده های ناب
سلام بر تو ای چهاردهمین تکرار نور! ای زاده ی نسل های عصمت وپاکی! ای سر برآورده از زلال ترین چشمه های خلقت! تو خالص ترین عطر عصمتی وزلال ترین وجود وپاک ترین آفریده. تو در شرافت یکه تاز خلقتی.
تو نهمین فرزند عصمتی. تنها تویی که از پاک ترین نسل های آفرینش زاده شدی وتنها تو میراث دار هشت نسل عصمت وپاکی هستی.
از ابتدای شکفتن وروییدن نور، از آغازی ترین لحظاتی که بوستان عصمت آل طه رو به هستی نهاد، از آن دم که پیامبر (صلی الله علیه وآله) باغبان مهربان این بوستان، نهال عصمت بر زمین رویاند، همیشه مژده ی آمدن تو بر سر زبان ها بوده است وبشارت حضور پاکت امید بخش جان ها.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) می دید که چگونه تو دین را برپای می داری، آن گاه که پایمال دنیا طلبان شده باشد وچگونه ندای حقانیت او را پس از سال ها ستم وغفلت فریاد می کنی، بارها به آمدنت بشارت داد وفرمود: «به خدایی که مرا به راستی به پیامبری برانگیخته است سوگند که اگر یک روز از عمر دنیا باقی باشد، خداوند آن روز را چندان طولانی گرداند تا فرزندم، مهدی در آن ظهور کند»(۱۷).
«مهدی از اولاد من است؛ نامش نام من وکنیه اش کنیه ی من باشد. صورت وسیرتش از همه به من شبیه تر است. غیبتی کند که مردم دچار حیرت گردند. وبسیاری از فرقه ها گمراه شوند؛ سپس چون ستاره ی تابانی از پرده غیبت به درآید وزمین را از عدل پر کند، آن گاه که از ظلم پر شده باشد»(۱۸).
مولای متقیان امیرمومنان، علی بن ابیطالب (علیه السلام) در مژده به آمدن او به شرافت بی کران وشجاعت بی پایانش فخر می ورزد: «مردی است نیرومند، بزرگی است بخشنده وبا صلابت، فرق او به قله ی عظمت می ساید، بزرگواری اش همیشگی است، به کسی ظلم نمی کند، مردی است آماده ی کارزار وهمیشه پیروز وشجاع است»(۱۹).
عالم خلقت مدتی بس طولانی بود که در انتظار آمدن ختم رسل، محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله) بود واینک دل شیفته ی خلقت با این بشارت ها هر چه بیش تر واله دیدار ختم ولایت وامامت مهدی صاحب الزمان (عجل الله فرجه) می شد. گل های بوستان امامت هر یک به کلامی به وجودش بشارت دادند. بارش آبشار ملیح این مژده های ناب عمری به درازای عمر عصمت دارد: «در دولت مهدی زمین برکات خود را ظاهر می کند وآسمان بر او رحمت می بارد. تمام گنج های پنهان در زمین برای او آشکار می شود، خوشا به حال او که روزگار خوش مهدی را درک کند وبه رهنمودهای حیات بخش او عمل کند»(۲۰).
«قائم این امت، نهمین فرزند من است، او امامی است که قیام به حق می نماید خداوند زمین را پس از آن که مرده باشد، به دست او زنده می کند ودین اسلام را بر همه ی ادیان چیره می سازد هر چند مشرکان نخواهند. آگاه باشید آنان که در غیبت او با تحمل رنج ها وسرزنش بی دینان بر عقیده ی شان استوار بمانند، چون کسی هستند که در رکاب رسول خدا جهاد کنند»(۲۱).
«خداوند به خاطر او برکت آسمان وزمین را بر مردم نازل کند زمین با نور خدا منور گردد وجایی از زمین نباشد مگر آن که خداوند - عزوجل - در آن پرستش شود»(۲۲).
«او از دیده ها غایب می شود، اما یادش از دل های مومنان نمی رود. خدا هر دشواری را برایش آسان می کند وستمگران را به دست او هلاک می سازد»(۲۳).
واین آبشار ریزان بشارت ائمه ی هدی، روح حیات وامید را در کالبد خلقت می دمد آن چنان که زمین پابرجا بماند وخورشید هر صبح به امید دیدارش طلوع کند وهر غروب در حسرت آن دیدار به امید روز بعد، سر بر کوه صبوری نهد. زلال امیدواری که با مژده ی آمدن آن منجی موعود در عالم خلقت جاری می شود، همان آب حیاتی است که جرعه جرعه بر لب های خشکیده ی منتظران او می چکد. روی او چون ماه است. او می آید با سبدی پر از عدالت، با آغوشی لبریز از مهر. او می آید وهمه از زلال مهرش سیراب خواهیم شد. خوشا به حالت اگر آن صبح روشن را به چشم ببینی!
جویبار رحمت
سلام بر تو ای همه ی خوبی! ای پاک ترین بهار! تو عصاره ی زیبایی های خلقتی، چکیده ای از شاهکار آفرینشی، پاکی وزلالی، در آفرینش تو معنا شد؛ عشق با حضور تو سامان یافت؛ راستی در تو زاده شد؛ مهر از چشمه ی وجود تو جاری شد وایمان از دریچه ی چشمان تو تابید.
آری، روزی که خداوند دست خلقت در تو برد، از همه ی خوبی ها، لبریزت کرد تا آینه ی همه ی صفات نیکویش باشی، آن گونه که آفرینش، همیشه در حسرت شناختنت بماند. من کجا به مدح تو می رسم(۲۴)؛ که پیمانه را سنجیدن دریا نشاید وآینه ی دل زنگار زده سزاوار تصویر تو نباشد ومن تنها به قدر تشنگی از زلال نامت می نوشم.
ای از تمام خوبی ها لبریز! دریای علمی(۲۵) وسلطان وادی حلم(۲۶). کرم، دست طلب نزد دامن بخشایشت دراز کند؛ که پایه ی کرامتی(۲۷). بردباری، به تحیر صبر تو بنشیند(۲۸)؛ که منتهای صبری. صدق، نسیم همیشگی کلام توست ورحمت، جویباری همیشه جاری در وجودت(۲۹).
آن چه در تصویر عمل بنشانی حق است(۳۰) وصواب؛ که تو ترجمان قرآنی(۳۱) وقرآن ناطق.
ای موعود الهی! ای سبزترین بهار موعود! بیا وبا کلامت به راه نورمان بخوان که آن چه تو بدان بخوانی، سعادت است ورستگاری(۳۲).
ای آینه ی آیات الهی! ای تجلی گاه صفات خدا! بیا وبه راه نورمان بخوان که کلامت نور است ووعده ات راست(۳۳). بیا تا به تماشای همه ی خوبی های آفرینش بنشینیم وچشم به نور کلامت روشن کنیم؛ ای سرچشمه ی همه ی نکوکاری ها(۳۴)! کجاست آن نگاه مهربانت تا دل ها را شیفته ی رستگاری کند وکجاست آن آینه ی محمد خصلتت تا پایه های نیکی را بنا نهد(۳۵) وستون خیمه ی خیر وخوبی شود(۳۶)؟ چشمان دوراندیش(۳۷) تو کجاست تا به نگاهی پرچم افتخار وفجر بر وادی اسلام زند ودر همه ی سبزه زارهای زمین جویبار رحمت جاری کند وآن چه قهر وبی دینی است، به نگاه خشمی براندازد؟ کجاست شوکت الهی تو تا هیبت پوشالی ستمکاران را براندازی(۳۸).
وروح حیات بر ایمان واهل ایمان بدمی؟
کجایی ای مهربان ترین، صالح ترین وصادق ترین(۳۹)! ای ایستاده بر قله ی حلم(۴۰)! ای گنجینه ی بی پایان دانایی(۴۱)! ای کریم ترین ونکوکارترین(۴۲)! در کلام من چه می گنجد؟ که تو دریا دریا خوبی را در گوشه ای از وجود جاری داری. احسان مهمان همیشه ماندگار وجود توست(۴۳) وبخشندگی همراه با حضور تو(۴۴).
ای ریسمان مدد الهی! ای رحمت واسعه ی حق(۴۵)! ای بر رحمت خدایی! از پرده ی غیب برون آی وباران مهر ببار که عطشمان سخت طولانی شد(۴۶). بیا وتاریکی را به نور نکویی هایت بشکاف. بیا وزشتی ها را به زلال خوبی هایت بشوی. بیا تا خوبی معنا یابد وکرم رواج گیرد، صداقت مشتری یابد واحسان در خانه ی همه ی مستمندان ونیازمندان را بکوبد. بیا تا پا به پای نماز شبت اشک بریزم وپشت به پشت قامت سروسانت به نماز بایستیم. بیا تا ایمان واخلاص را از دست های نورانی کلام تو به ارمغان بگیریم وبه نگاه مهربان تو راه راست را بیابیم. بیا ای موعود سراسر خوبی! ای خوب ترین وسبزترین!.
جمال چهره ی تو
وقتی بهار با سپیدی شکوفه هایش از دریچه ی چشمانم سرک می کشد، موج اشکی فرو خفته، از درون سینه ی تنگم به دیواره ی دل می کوبد وتو را می جوید.
بهار زیباست، لطیف ودوست داشتنی است، اما بی تو ای زیباترین! ای لطیف ترین! ای بهار جان وای طراوت بهاران! هیچ زیبایی، دلم را بر نمی انگیزد؛ که دل در فراق تو سوخته دارم ونگاه در راه تو دوخته.
ای بهاری ترین فصل ها(۴۷)! ای سبزترین بهاران! دور از نگاه مهربان تو، دور از عنایت رحیمانه ی تو ودور از سرانگشت لطف تو، خزانیم وسرد، خشکیم وعطشناک. فراق تو برف سپید کهولت بر چهره مان می نشاند. بیا که با تو بهاری شویم، بروییم وبیدار گردیم؛ که روییدن، تنها به زلال عشق تو معنا می یابد وباقی روییدن ها، ماندن است وپژمردن.
بیا ای شاداب ترین جوانی! دست کدام خزان پیری است که جرأت آزردن گل وجود تو را داشته باشد، گرچه سال ها وقرن ها از حضور زلالت بگذرد(۴۸). چهره ی زیبای تو ای نورانی ترین! که را مجذوب نساخت وچشم اشتیاق که را به راه منشاند؟ کدام چشم بود که به نگاه نافذ وگیرای تو(۴۹) لرزید واز اشک فراق خالی ماند؟ کدام زبان است که بتواند از «حسن ثنای» تو بگوید(۵۰)؟ وکدام قلم است که تاب چرخش در وادی وصف تو داشته باشد؟ جمال روی ماه تو(۵۱) در کدام کلام می گنجد وجلال خورشیدی(۵۲) تو در کدام وصف می آید؟
ماه را ببین که چه مبهوت روی تو مانده وخورشید را که چگونه هر صبح به عشق دیدارت سر برمی آورد! سبزه زار بهشت که رستنگاه هر چه زیبایی است به دلبری طاووسی چون تو دل می دهد(۵۳).
سلام بر تو ای فخر آفرینش! ای نگین خوش نگار خلقت! ای مهدی! چه شیرین است نام تو(۵۴)! فتبارک الله أحسن الخالقین(۵۵)! مبارک باد بر خدا، خلقتی چنین نیکو! گنجاندن تمام خوبی ها وزیبایی ها در ظرف وجود یک مخلوق، آن هم در معنای تام وکاملش در تصور که می گنجد؟
ای منتظر! کدامین چشم نیالوده به غبار دنیاست که رؤیت تو را انتظار نکشد؟ کدامین زبان بازمانده از بدی ها وکژی هاست که از ذکر دمادم نام تو بازماند؟ همه ی دل های آسمانی به انتظار لحظه ی دیدنت، تمام عمر، غرق در خون شدند. چهره ای گندمگون، نگاهی نافذ، خالی سیاه بر گونه ی راست، دندان هایی گشاده، پیشانی بلند ونورانی وقامتی سخت به اعتدال(۵۶)، عصاره ی همه ی خوبی ها، سرچشمه ی همه نیکی ها، امام دل های عاشق.
ای عزیز! چشم هایی که به راه تو مانده، سال هایی را با اشک می گذرانند تا پاکیزه وشفاف بمانند برای دیدار روی تو؛ ودل ها لحظه ای دست از دعا نمی دارند تا خدا آن «طلعت رشیده» را به آن ها بنمایاند(۵۷).
ای زیباتر از هاله های سپید یاس ونسترن! ای خوشبوتر از همه ی شکوفه های نرگس! ای لطیف تر از نور! بیا تا پیامبر بیاید. بیا وما را که از لذت دیدار پیامبران محروم مانده ایم، به لذت دیدار خود سیراب کن.
ای شبیه ترین به پیامبر خدا(۵۸)! بیا که در خراب آباد دنیا به امید وصال تو تاب آورده ایم وزنده بودنمان به امید دیدن وبودن توست. بیا که:

خیال روی تو در هر طریق همره ماست * * * نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند * * * جمال چهره ی تو حجت موجه ماست(۵۹)

مایه ی حیات

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست * * * منت خاک درت بر بصری نیست که نیست(۶۰)

ای جویبار جاری در ذره ذره ی وجود! رحمت وفیض الهی از دریچه ی وجود تو جاری می شود. هر ذره از گستره ی آفرینش در هر لحظه از زمان، نیازمند حضور حجت است وحاجتمند فیض وجود تو؛ این زمین اگر برجاست، به یمن قدم های توست(۶۱) وآسمان اگر برپاست به تبرک نفس های توست(۶۲).
من بر سطر سطر لوح دلم از ولایت تو نگاشته ام وجواز ورود به وادی مهر وسعادت را به مهر ولایت تو رسانده ام. هر ذره ی وجود من گواهی می دهد که تو حجت خدایی در عالم خلقت(۶۳)، چشم امید عالمی(۶۴).
دنیا به بقای تو باقی است وخلق به برکت حضورت روزی می خورد(۶۵).
ای نسیم رحمت حق! ای رحمت واسعه(۶۶)! باران دانه های رحمت حق است که از ابر حضور تو می بارد(۶۷)، آسمان به یاری نگاه تو بر زمین فرونمی آید(۶۸).
استواری کوه ها نه از آن کوه ها، که به حمایت توست. آب اگر مایه ی حیات است، با دم مسیحیایی تو حیات می بخشد. آن چه مایه ی حیات است تویی وآب زلال رحمت ومهر تو که از دست های تو جاری شده است. خدا هم از تو با نام آبی گوارا وحیات بخش نام می برد آن جا که می فرماید: «بگو به من خبر دهید اگر آب های شما در زمین فرورود، چه کسی می تواند آبی گوارا برای تان بیاورد؟»(۶۹).
زیبایی گل به واسطه ی تو جان گرفته وپاکی شبنم به یمن حضور تو آفریده شده است. دریاها اگر دایم درخروشند، در شکر حضور تو، سپاس خدا می گویند وخورشید اگر می چرخد، نه بر گرد زمین که بر محور عشق تو می گردد.
خدا خواسته است که عالم، طفیل وجود تو باشد وتو بهانه ی بر جاماندن وبودن عالم. خدا خواسته است که آفرینش را به حضور تو وابسته گرداند وتو را نیز در خلقت، دستی در کار تکوین دهد. پس آفرینش را با تو آغاز وعالم را با تو ابتدا کرد(۷۰). چنان که ختم خلقت نیز با توست(۷۱) ومیان این دو نقطه، بقای خلقت نیز، به سبب حضور توست(۷۲) ومیان این دامن گسترده ی آفرینش من کی ام؟ ذره ای از غبار که به نسیم خوش عطر وجود تو به هوا خاسته است، دو سه روزی گردشی کند وباز بر خاک نشیند.
خدایا! مهربانا! رحیما! این گردش دو روزه ام را در فضای هستی به هوای عشق او وبه گرد محور ولایت او قرار ده، که بی ولایت او نه نیاز نیمه شبم چاره ی درد است ونه ذکر همیشه جاری بر زبانم مانع قهر(۷۳). لطیفا! به جرعه ای از آن جویبار رحمت سیرابم کن، به زلالی اش کدورت های دنیای غم زده مان را پاک کن، به خوبی هایش باران خوبی بر ما ببار وبه رحمتت پرده از رخسار آن خورشید عصمت برکش، آمین!
ساغر ولایت
در تاریکی وظلمتی که عالم را فراگرفته است، در طوفان دنیازدگی امروز، تنها تویی که به نور وجودت می توانی گوهر حق را بنمایانی.
ای موعود بر حق! بیا که حق تویی؛ تو تمام حقیقتی؛ حق همان است که تو بگویی وتو بخواهی(۷۴) وباطل همان که تو بدان پشت کنی(۷۵) وآن چه مایه ی نجات ورستگاری است، ولایت توست وریسمان محبت تو(۷۶).
به ولایت تو اعمال، مهر قبول می خورد؛ به زلال مهر تو کرده هامان پاک می شود(۷۷)، آینه ی مهر تو خوبی هامان را دو چندان می کند(۷۸) وزنگار بدی ها را محو می کند(۷۹)؛ که خداوند، وجود تو را از زلال عصمت لبریز ساخته وتو را از عصاره ی پاکی از گناه واشتباه آفریده است(۸۰).
خطا در وادی حضورت مفهوم ندارد وگناه از نزدیک شدن به تو شرمناک است. تو پاکی، پاک تر ولبریز از نور وهمین زلالی توست که ما به رضای تو دل بسته ایم، ای ولی خدا! به یمن این اطاعت ورضا، شأن ومقام وبلندای منزلتت را باز شناخته ایم(۸۱).
خدا تو را عزیز می دارد آن قدر که محبت تو را جواز بهشت وروی گردانی از تو را مایه ی فرو افتادن به دوزخ قرار داده است(۸۲) ومن با ذره ذره ی وجودم شهادت می دهم که دوستی تو، دوستی خداست واطاعت از تو اطاعت از خداست(۸۳) ودشمنی با تو وروگردانی از تو نیز دشمنی با خدا وروگردانی از خداست(۸۴).
راه راست تویی(۸۵) وباقی همه بیراهه. عدالت آن چیزی است که از دستان تو جاری شود وایمان نوری است که از قلب تو برتابد. علم با همه ی گستردگی اش گنجینه ای پنهان در درون توست(۸۶). هر گروهی به سرانگشت حکمت تو گشوده شود(۸۷) وهر نعمتی از دریچه ی حضور تو جاری شود.
باب ایمانی وامین خدای رحمان(۸۸). رحمت همیشه جاری حقی و(۸۹)درگاه نیاز خلق.
آن که به سوی تو آید، نجات یافته است وآن که از تو روی گرداند، هلاک گشته است(۹۰). خوش بخت کسی است که تو را دوست بدارد وخوار وشقی آن که تو را دشمن بدارد(۹۱). آن که تو را انکار کند به گرداب نومیدی فرو خواهد رفت وآن که از تو جدا گردد، گمراه خواهد شد(۹۲).
تمسک به ریسمان وجودت رستگاری است(۹۳) وپناه به دامن مهرت، ورود به وادی امن(۹۴). اطاعت تو آینه ی هدایت است وپیروی از تو بال وپر صعود به بهشت الهی(۹۵). آن که تو را نخواهد، خدا را نخواسته وآن که تو را انکار کند، خدا را انکار کرده است(۹۶).
تو نور تابان خدایی(۹۷) بر تاریکی خلقت، تو پرچم دار علم وتقوایی(۹۸) در میان این همه بیراهه ولغزش گاه.
مولای من! ای همه ی هستی! نیستی ها را بشکن، بیا وعطر بودنت را در فضا بپراکن که این قافله ی دنیا سر به ناکجا آباد نهاده است. گمراهی از پی گمراهی، بیا وبه نور مهر به راهمان درکش وبه آتش قهر، گمراه گران را بسوز. بیا تا تو را انکار نکنند. ای دلیل هستی خلقت! ای دلی همه ی بودن ها! بیا تا با دست یازیدن به ریسمان وجودت به قله ی رستگاری دست یابیم.
بنگر این سینه ی ما واین مهر تو، این قلب ما واین ولایت تو، نماز را به وضوی ولایت تو می خوانیم وخدا را به حضور تو دمادم سپاس می گوییم. دلی لبریز از ایمان به تو داریم(۹۹) وچشمی گریان ومنتظر در اجابت امر تو(۱۰۰) دست به دامان مهرت آویخته(۱۰۱)، از غیر تو بیزاریم واز محبت تو بی قرار، ای نور ازلی(۱۰۲)! ای رحمت سرمدی! ای مهربان موعود! بیا که گاه آمدن است.
خورشید پنهان

ابرهای حکمت ازلی بر خورشید پرده کشیدند وخورشید پشت ابر پنهان ماند، اما حیات در جریان است؛ چون خورشید نورافشان است ونور حیات بخشش از پس ابر، به زمین جان می بخشد وهمه ی دل های سبز را به رویش می خواند.
بهار که هر سال با رویشی به عمق خلقت روی می نمایاند، گرمی از تابش خورشید می گیرد وباران که زندگی را میان خلق قسمت می کند، به یاری گرمای خورشید جاری می شود. حضور خورشید از روشنی روز آشکار است. خورشید هست، اگر چه در پس پرده ی ابر، وما لبریزیم از انتظار رؤیت خورشید. لبریزیم از جست وجوی او، او میان ماست. او روشن ترین آیه ی حضور خدا، پاک ترین نمونه ی آفرینش، زلال ترین حضور روشن، در میان ماست وچشم های ما ناتوان از دیدن اوست. گویی غیبت پرده ای است که بر چشم های ما کشیده اند وگاه گاه پرده از دیدگان آسمانیان وملکوتیان برمی دارند تا خورشید را ببینند، زهی شکوه! خوشا سعادت آن آسمانیان که تو را دیده اند!
ای موعود! ای نور سینه ی مؤمنان! حضورت را به روشنی حضور خورشید پشت ابر درمی یابیم وبر تیرگی دل خویش می نالیم واسارت مان در بند جسم خاکی را اندوه می خوریم. خوشا حضور تو یابن حبیب الله! وخوشا زمینی که قدمگاه توست! کاش می دانستم که کجا را برای ماندن برگزیده ای(۱۰۳) وقدم سعادت بر کدام خاک می نهی؟
ای نسیم سحر! آرامگه یار کجاست(۱۰۴)؟ ما همیشه در حسرت دیدار پیامبر سوخته ایم وشکایت به سوی حق برده ایم(۱۰۵)، همیشه در حسرت بودن ونشستن در حضور مولای مان، امامی از تبار نور، سوخته ایم ودر عطش شنیدن صدای ملکوتی اش تشنه مانده ایم؛ اما آتش این حسرت را به زلال زیارت او خاموش واین عطش سوزان را به خیال دیدار او سیراب کرده ایم. او که شاید از دریچه ی چشم ما گذر کرده باشد، بی آن که او را بشناسیم وبه پایش درافتیم. ای عزیز! چه سخت است، همه ی خلق را دیدن وتو را ندیدن(۱۰۶) چه سخت است صدای همه را شنیدن واز تو صدایی نشنیدن(۱۰۷). چه سخت است فراق تو، به جانم سوگند که دوری تو از ما نه به معنای جدایی وجدایی ات از ما نه به معنای دوری است(۱۰۸).
با مایی ودر میان ما وما در سوز فراق تو. قسم به خدای آسمان وزمین که تو بر حقی(۱۰۹) ووجود، آمدن وظهورت بر حق است. مگذار که آتش حسرت دیدار تو بیش از این قلبم را بسوزاند. مگذار چشمم بیش از این در راه بماند، روی بنما ووجودم از یاد ببر وبا جرعه ای از جام وصالت، عمری مستی حضورت را به من بچشان.
آیا خواهد آمد روزی که به دیدار تو جان تازه بیابیم ودل از نور معرف لبریز سازیم؟ آیا امروز به فردایی که سیمای تو را به چشم بنگریم خواهد رسید(۱۱۰)؟ آیا آن روز که به جویبار رحمت درآییم واز چشمه ی زلال تو سیراب شویم خواهد آمد؟(۱۱۱).
یابن احمد! آیا به سوی دیدارت راهی هست(۱۱۲) برای آنان که دل را به امید دیدارت زنده می دارند وبه خیال روی تو زنده می مانند؟

صحن وسرای دیده بشستم، ولی چه سود؟ * * * کاین گوشه نیست در خور خیل خیال تو(۱۱۳)

بخش دوم: در دوران غیبت (در آتش هجران)

لطفی بی نهایت
حکمت بی پایان خداوندی ولطف بی کران الهی، سرنوشت بشر را برای این رقم زد که از درون وبیرون راه خیر وشر به او بنمایاند تا گروهی راه خیر گزینند وشاکر باشند وگروهی به شر رو آرند وکفران ورزند(۱۱۴).
چه بسیار پیامبرانی که از سوی آن مهربان لطیف پیام آوردند! بارها در قبایل مختلف پیامبرانی به رسالت برگزیده شدند وبه مهر وقهر بشر را به راه راست خواندند وانسان، این غرقه ی دریای جهالت وخودخواهی ورفاه طلبی با این لطف ارزشمند الهی چنان کرد که در تاریخ آمده است.«هیچ رسولی به سوی شان فرستاده نشد مگر آن که او را استهزاء کردند»(۱۱۵). به جز گروهی اندک که نور ایمان به دلشان تابید، راه راست را شناختند وبرگزیدند وبه سعادت رسیدند وآبشار الطاف خدا هم چنان فیضان می کرد تا آن که ارسال رسل به نگین خاتم رسید وخاتم الانبیاء محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله)، تنها دلیل هستی عالم، مظهر «لولاک لما خلقت الأفلاک» به نور پیامبری مبعوث شد. تا دین خدا را کامل گرداند وحجت را بر مردم تمام کند، اما چه سنگ ها که به دست جهالت مردم پیشانی مبارکش را نشکافت وچه اهانت ها که از درون غفلت زده وتاریک خفاشان سیه دل، دل مهربانش را نیازرد تا آن که در غدیری از نور، در نقطه ی تولد دوباره ی خلقت، رشته ی ولایت به زنجیره ی امامت مولا علی وفرزندان او متصل شد. واین آیه نازل گردید که: «امروز دین شما را کامل ونعمت خود را بر شما تمام کردم»(۱۱۶).
پس از آن، تاریخ خونبار واشک آلود شیعه، خود، حکایت مردمی است که در بارش باران الطاف خداوندی به زیر چتری از جهالت ها، قساوت ها، دنیاطلبی ها وعافیت گزینی ها پناه جستند وحرمان وخزان را برگزیدند واین نعمت تامه الهی را به سیاهی ظلم خود آزردند، چه آنان که در پی دنیا وزرق وبرق ومنصب ومقامش دست به خون گل های بوستان عصمت آلودند وچه آنان که بی اعتنایی، بی خیالی وآرامش طلبیدند وآنچه باقی ماند، حکایت پیچیدن صدای ناله ای در چاه بود وپرپر شدن یاسی پشت دری سوخته وجگری شرحه شرحه در تشت وسری خون آلود بر نیزه وداستان ادامه دار ظلم ها، زندان ها، شکنجه ها، بی حرمتی ها ودست ها وزبان های زهرآلود. «عجب صبری خدا دارد!»(۱۱۷).
باران لطف الهی پایان پذیر نیست. فیضان الطاف او خاموش نمی شود وچشمه ی رحمت وفیضش نمی خشکد. ارسال رسل، فرستادن راهنما وروشن داشتن چراغی فرا راه زندگی بشر، از الطاف ویژه وضروری اوست که لحظه ای قطع نمی شود وذره ای کاستی نمی گیرد. آخرین حجت خدا ختم امامت وولایت ونگین درخشان این انگشتری پا به عرصه ی وجود می نهد. درست در زمانی که از همان گاه تولد دست قساوت وشرارت حکام وقت با شمشیر کین در کمین اوست.اما برای مردمی که بیش ترشان نمی اندیشند(۱۱۸)، تدبر نمی کنند(۱۱۹) وبیش ترشان ستمکار ونادانند، لطف خدا از پس پرده ی غیب جاری می شود.برای آن ها که با همه ی نیازشان به نور وگرما وحیات بخشی خورشید، چشم دیدن خورشید را ندارند. خورشید از پشت ابر، حیات می بخشد ونور می تابد.
چه حکمت با عظمتی وچه لطف بی نهایتی! چه قدر خدا صبور ومهربان است وچه قدر انسان غفلت زده وعصیانگر!
اینک ما در عصر غیبت، در فراق او می سوزیم ودر حرمانش از حسرت لبریزیم واز دوری اش به خدا شکوه می کنیم. چه سخت است این حرمان! چه دشوار است این فراق، که از ماست که بر ماست! واو خواهد آمد وبا شمشیر پولادین عدالت در دست، به انتقام همه ظلم هایی که بر بوستان عصمت رفته است، بر خواهد خاست.
خداوندا! چه بسیار احسانی که تو بر ما روان کردی وچه بسیار ستمی که ما بر خود روا داشتیم! ای مهربان! ما را به جهالت مان در مگیر، به لغزش هامان چشم مینداز، به دست کوته وبخت پریشانمان منگر وچشمانمان را به جمال دل آرایش روشن کن، پرتوی از نور درخشان خورشید وجودش را بر ما بتابان وحیاتی دوباره ی مان بخش، بویی از شمیم خوش عطرش را به مشاممان برسان تا به سرمستی اش آسمانی شویم.یک قطره از زلال حیات بخش مهرش در سبوی مان ریز تا بهاری شویم وموعد ظهورش را برسان که سخت عطشناک ومنتظریم، یا لطیف!
تشنگان وصال
سیه روی وسرشار از خجلت وندامت با یک سینه پر از امید ویک قلب سرشار از توکل، به زیارت تو می آیم. تشنه ی جرعه ای از زلال شفاعت توام وچشم امید بر نگاه مهربان تو دوخته ام. به شفاعت تو تکیه کرده ام وبه دوستی تو امید بسته ام(۱۲۰). دل پرگناه وخطاکار من اگر چه لایق زلال دوستی تو نیست وچشم تار دنیا زده ام گر چه تاب پرتو روی پرنور دنیا را ندارد، تو از کرم سرشاری(۱۲۱) واحسان عادت همیشگی توست(۱۲۲). پس به دوستی خود مرا بخواه، مهر مهر خویش بر پیشانی قلبم زن، به نگاهی پاک وزلالم کن وبرای پرواز در آسمان معرفتت بال سیمرغی ام بخش.
ای امام وای مولای من! این ندای من شکسته دل است که تو را امام خود می دانم وچشم به سرانگشت هدایت تو دوخته ام(۱۲۳). اینک تو را دوست ورهنمای خود می خوانم(۱۲۴) وجای تو را در دلم به هیچ غیری نمی دهم(۱۲۵) وغیر تو را به دوستی نمی گیرم(۱۲۶) وجز تو، دل به کس نمی بندم. چشم از غیر تو بر می دارم ویک سره محو مهر تو می گردم. از عمق وجودم شهادت می دهم که تویی آن حق ثابت پاک، تویی حقیقی ترین موعود، تویی آن موعود بر حق، بیا، بیا ودلم را دریاب که به دوستی تو گرفتار آمده وبه انتظار تو می تپد.
به دوستی ات مرا بخواه، در سلک آنان که به دامن مهر تو آویختند(۱۲۷)، وآرامش را در سایه سار وجود تو یافتند(۱۲۸).
آنان که در پی ادای حق، تو گام زدند واز خدا یاری طلبیدند(۱۲۹) به راحت ننشستند ودر راه اطاعت تو کوشیدند(۱۳۰) از آرام ورفاه وآسایش دنیایی دل کندند وبه یاری تو برخاستند. پاک وزلال وخداگونه از دنیا ودام هایش پا بیرون کشیدند. از آن چه تو نپسندیدی دوری گزیدند ورضایت تو را طلبیدند(۱۳۱)، آنان که از مهربانی ورأفت تو واز رحمت ومهرت واز خیر وبرکت وجودت سیراب شدند(۱۳۲) وجام مهر ازلی نوشیدند وفوز ابدی دریافتند(۱۳۳).
ای سرچشمه ی هدایت! ای روشنای دیده! مرا بخواه که ذره ای ناتوان وبی مقدارم وبی نسیم عیسوی وجودت سرگردان وگم کرده راهم.
مولای من! مرا بخواه که سینه ام دریای حسرت است وچشمم سرای امید. به راه تو اشک می ریزم، اما عطش سینه فرو نمی نشانم مگر به زلال مهر تو واز دست مهربانی تو. مرا بخواه که دوستی تو رستگاری ابدی است. مرا بخواه که دوستی تو، جواز حضور در وادی مهر خداست، برگ سبز حضور در بهاری ترین سرزمین است، مهر عبور از صراط است وجواز ورود به بهشت موعود. دوستی تو همه چیز است وبی تو همه هیچ.
ای مهربان پنهان! ای غایب موعود! مرا بخواه؛ که تو سرچشمه ی حیاتی وبی تو همه عطش وسوز. ومن هر سحرگاه لبریز از مهر تو، تشنه ی وصال وامیدوار به دوستی تو، خدا را می خوانم که مرا در طاعت تو یاری کند(۱۳۴) وبه پیروی ات ثبات بخشد(۱۳۵) وبه نعمت متابعت تو بر من منت نهد(۱۳۶). از سستی وکسالت وآرام طلبی به دورم دارد(۱۳۷) ودر صف آنانم شمرد که تو را در نصرت دین یاری کردند(۱۳۸) واز جام سعادت ابدی نوشیدند(۱۳۹) درود خدا بر تو که بهترینی ای مولای من! امام مهر، مقتدای آب های زلال!
سد آهنین
شمیم عطر حضور امام که عالم را فراگیرد، نسیم بوی او که بر ذره ذره خلقت، روح حیات بدمد، طنین دلنشین کلامش که در رگ های آفرینش جاری شود، پروانگانی سرمست وصال را می بینی که از جای جای زمان ومکان بر گرد شمع وجودش گرد آیند وپرشورترین غزل عشق را بسرایند. مردانی آهنین، اما به لطافت گل، از آن دست شگفتی ها که ما، در خلقت، کم ندیده ایم.
می شود پولادین بود وسراسر مهر؛ می شود از کوه استوارتر بود واز برگ گل نرم تر؛ می شود از جنس طوفان بود واز تبار یاس ویاران او چنینند. امام صادق (علیه السلام) آنان را چنین وصف می کند: «مردانی پولاد دل که همه ی وجودشان، مملو از یاد خداست.
سخت تر از صخره که چون به کوه روی آرند، آن را از جا برکنند. روی به هر شهری نهند، پرچم فتح بر آن زنند. عقابانی تیز چنگال که بر مرکب سوارند. شیرمردانی پیروز وعقابانی تیزچنگ، دست بر زین اسب امام کشند وتبرک جویند. او را در میان گیرند وجان را سپر وجودش سازند وبه اشاره ای جان وسربازند.
چون شب فرارسد زمزمه ی قرآن ومناجات سردهند وچون سپیده سرزند، سوار بر مرکبند. زاهدان شب وشیران روز، گوش به فرمان امام سپرده ودل پرنور در سینه آویخته اند، پولاد دلانی که تنها از خدا بهراسند وفریاد «لااله الاالله» و«الله اکبر» شان رساست.
هماره در آرزوی شهادت به سر می برند وندای «یا لثارات الحسین» «بیایید به طلب خون حسین» بر لب دارند. تاب مقاومت از همه گیرند، خداجویان سبکبال به سوی حق رو کنند وخدا به دست آنان امام را یاری کند»(۱۴۰).
یاران موعود، شاهدان ملکوتند. شهیدان رحمت، سرمست از وصال امام خویش، سبکبال وبا مهر افتخاری در سینه وافتخارشان همین بس که خدا آنان را خواسته است ودوست داشته است: (ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کأنهم بنیان مرصوص)(۱۴۱) به به درستی که خدا دوست می دارد کسانی را که در راه او جهاد کنند، گویی که بنیان شان از آهن است. این را خداوند در مقام آنان گفته است که به یاری امام حق می شتابند، از حجت خدا دفاع می کنند. در انجام دادن آنچه او بخواهد، می شتابند واوامرش را گردن می نهند. جز حمایت از او نمی طلبند ودر اجرای آنچه اراده کند، سبقت می گیرند ودر پایان سرمست از شمیم حضورش، از جام شهادت سیراب می شوند وبال به سوی آسمان می گشایند.زهی سعادت وخوشان چنین سرمستی!
حزب او پیروز است ویاران او رستگار(۱۴۲) وآن که به دشمنی برخیزد، غرق در گرداب زیان وهلاک(۱۴۳). امام موعود بهاری است ویارانش مست از نسیم بهار درویشی تا اوج عرش خدا.
ای سبزترین بهار! ای نسیم حیات بخش! ای موعود سرمدی! مرا از یاران خود بخواه، چنانم کن که ردای عشق تو بر قامتم کشیده شود. ای آیه ی رحمت خدا! دل من هر لحظه در انتظار تو می تپد وسینه ام صندوقچه ی عهدی ابدی است که هر صبح با تو عهدی تازه می بندم(۱۴۴). همه به این امید که مرا بپذیری. کثرت یارانت روز افزون باد(۱۴۵)، ای زلال ترین بهار هستی!
ولایت بهار
مثل وابستگی جهان خلقت به حجت خدا، مثل وابستگی انسان به هواست. قوام وجود انسان به هواست. جایی که هوا نباشد، انسان، توان بودن ندارد. امام هم اگر نباشد، جهان خلقت، تاب ماندن ندارد. امام، حجت خدا در دنیا وولی خدا بر مردم است ودر نظام خلقت ولایت تکوینی وتشریعی دارد.
این ها را باید بدانی تا بدانی که در انتظار که هستی. در انتظار او که آسمان به یاری او ایستاده است(۱۴۶) وزمین به یمن وجود او گیاه می رویاند. او که دلیل بودن همه ی هستی وبهانه ی آفرینش است. او که از عصاره ی عصمت آفریده شده، از آلودگی خطا در امان است واز کدورت گناه، پاک(۱۴۷) وولایت او، یعنی اطاعت محض از او؛ یعنی آن که او را در امور زندگی ات، چه فردی وچه اجتماعی از خودت دخیل تر بدانی واطاعت از او را اطاعت از خدا بدانی(۱۴۸). این همان ولایتی است که خدا به آن فرمان داده است. معنای همان (أطیعوا الله وأطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم) است(۱۴۹). یعنی که چون قطره ای در جویبار زلال ولایت جاری شوی ودل به مسیر هدایت او بسپاری(۱۵۰). در هر صراطی که راه می نماید، با تمام وجود قدم نهی وباور کنی که تنها او صراط مستقیم است(۱۵۱) ومهرش را در ذره ذره ی وجودت به ودیعه بگذار تا روزی که این مهر، جواز از ورود تو به وادی سعادت شود.
باید یقین داشته باشی که دوستی او، یعنی دوستی خدا(۱۵۲) ومهر او، یعنی مهر خدا(۱۵۳) ودشمنی ومخالفت با او، یعنی دشمنی ومخالفت با خدا(۱۵۴). آن وقت می بینی که در غیبت او چه سرگردان وحیران مانده ای؛ می دانی که او هست. اگر نبود حجت خدا بر روی زمین، زمین اهلش را در خود فرو می برد(۱۵۵) وآسمان در هم می پیچید. می دانی که او هست، اما در پس پرده ی غیبت، تو را می بیند وراه می نماید، اما از پشت حجاب غیبت؛ مثل خورشیدی پشت ابر، می دانی که هست ومی دانی که به نورش دنیا را روشن می کند.
وچه قدر دلت می خواهد که این ابر کنار برود وخورشید را با همه ی وجودت حس کنی. چه قدر دلت می خواهد که بیاید ودیدگان تو به دیدار جمالش روشن شود. بیاید وبر کوچه هامان قدم نهد وقدمگاهش را ببوسی وبر چشم نهی وآن را توتیای دیده سازی.
کاش که بیاید وبهاری الهی را در دل های تک تک مان به پا کند وما چشم دوخته در آینه ی معرفتش وشناسای قدر والایش، سر به اطاعت محضش نهیم وجان وسر به رهش فدا کنیم. خوشا روزی که بیاید آن سراسر مهر، آن لطف ازلی، آن محبت جاری وآن حقیقی ترین بهار.
چه قدر فیض خدا در این گوشه ی خلقت جاری است؛ که خدا امام را ظرف وجود معنوی انسان ها قرار داد وچه قدر حکمت او لایتناهی است، آن گاه که امام را در پرده ی غیبت کشید وچه قدر لطف ومهر می بارد که حتی در غیبت هم، ما را تنها نگذاشت وزنجیره ی ولایت را همواره متصل نگاه داشت تا در دوران تاریک غیبت ودر هجران بهار، راه را گم نکنیم وسبز بودن را از یاد نبریم وآینه ی اطاعت محض را که خصلت دایمی انسان است در برابر شیطان منهیم، با او باشیم وبه راه او قدم زنیم، سبز وبهاری بمانیم، معنای گل های خوبی را در یادها نگه داریم وآماده شویم که آمدن بهار سخت نزدیک است.
در وادی عشق
آن دم که دل به عشق های ناب دهی، خوش دمی خواهد بود. عشق به مولا، عشق به محور خلقت، دردانه ی آفرینش وعشق به پاک ترین وزلال ترین منجی موعود. تا کسی دل به عشق او نسپرد، لذت بهاری بودن را نمی چشد وبه کم ترین لحظه ای، عاشق بهار شدن کافی است تا یک عمر چشم گریانت به راه بماند ودلت در انتظار آمدنش بتپد.
عشق به مولا، یعنی در راه خودی نبینی، یعنی رضایت او را بر رضای خود ترجیح دهی، یعنی در هر قدمی وهر نفسی چشم به امر مولا ودل به رضای او بسپاری ودر دوستی وولایت او خالص باشی(۱۵۶) وقلبت را از ایمان به ولایت الهیه ی او لبریز کنی(۱۵۷)؛ عشق به مولا، یعنی این که فرمانبردار او باشی(۱۵۸)؛ به فضیلتش وبه حقش معرفت یابی(۱۵۹)؛ با دوست او دوست(۱۶۰)، وبا دشمن او دشمن باشی(۱۶۱)؛ عشق به مولا، یعنی همه جا، پا جای پای امام بگذاری؛ زیرا مولای تو می خواهد که توشه ات یک سبد گل طاعت باشد بی هیچ زنگار معصیت و(۱۶۲)سینه ات دریای صداقت باشد، بدی ها را بشناسی واز آن دوری کنی(۱۶۳). بر زبانت جز درستی وحکمت جاری نشود وقلبت از علم ومعرفت لبریز باشد(۱۶۴) درونت از حرام وشبه حرام تهی باشد ودست هایت از ظلم وبدکاری پاک(۱۶۵).
چشمت بر سیه کاری وخیانت گشوده نگردد ولهویات وغیبت ها گوش هایت را پر نکند(۱۶۶).
مولای تو می خواهد که آسمانی باشی واهل نور؛ سینه ات جایگاه خداجویی، ووجودت سرشار از طهارت وپاکی باشد. مولای تو می خواهد که نامه ی عملت را پر از بوی یاس ونرگس باشد سر فصل نامه ی عملت را حب مولای علی (علیه السلام) زینت بخشد(۱۶۷). مولای تو می خواهد که از تو بوی بهشت بشنود وتو باید که در عشق او بهشتی باشی وسرشار از بوی فردوس. او را بخواهی وصدایش بزنی مولای من! مقتدای من! ای بهشتی ترین نگار! سلام بر تو، سلامی همراه با ولایتی خالصانه(۱۶۸). به جانم قسم که تو همان آرزوی قلبی ومحبوب دل هر زن ومرد با ایمانی(۱۶۹). ای مطلوب ترین بهار موعود! چشم امید به ولایت تو وبه عشق تو دوخته ام تا به زلال ولایتت زنگار گناه از وجودم زدوده شود وبر خطاکاری ام پرده ی غفران فرو افتد(۱۷۰).
مولای من! مرا به دوستی خود بخواه واین کم ترین را به آرزوی قلبی اش برسان(۱۷۱) از خدا بخشودگی خطاکاری ام را بخواه؛ که من به ریسمان مهر تو آویخته ام وبه ولایت تو چنگ زده ام(۱۷۲) ای همه امید من! عشق به تو، عشق به خداست ودوستی با تو، مهرورزی با خداست(۱۷۳). رستگاری وسعادت انتهای جاده ی ولایت توست(۱۷۴) وجز این راه به وادی خشم خدا منتهی است(۱۷۵).
آقای من! دل به مهر تو بسته ام واز عشق تو لبریز شده ام. ای بهار موعود عالم! به در آی! ای خورشید هدایت بتاب! ای بهشت برین، هوا را از عطر حضورت آکنده ساز!
تصویر عالم در آینه ی بهار
یتیم تر از یتیم کسی از که از امامش، از مقتدایش واز ولی اش دور مانده باشد. راه به سوی امامش نبرد ودست از دامن او کوتاه دارد.
اینک ما مانده ایم وغبار غربت امام. ما مانده ایم ودرد یتیمی؛ امت اسلام مانده است واندوه هجران امام، چه بلند است مقام آن دست که به نوازش بر سر ایتام آل محمد بلند شود ومرهم درد یتیمی شان باشد. به نسیم هدایت وتعلیم علم، غبار غربت وجهل از چهره شان بشوید وخانه ی تاریک شان را به چراغ دانایی ورشد روشن کند ودر فرجام کار وعده ی پیامبر را محقق ببیند که چنین کسی با ماست در رفیق اعلی(۱۷۶).
چه نورانی است آن چشم که به مهر، بر امت یتیم مانده ی محمد (صلی الله علیه وآله) نگران باشد وبه قدر وسعت علمش نور دانایی بر گستره ی امت محمدی پاشد وبه قدر توانش در ارشاد وهدایت بندگان خدا بکوشد واز پس آن روز که ندای حساب بلند شود، خلعت کرامت بپوشد(۱۷۷) وبه ندای محبت خوانده شود. برتری آن که یتیم آل محمد را کفالت کند واز جهل رهایش سازد وراه تاریک وشبهه ناکش را روشن وآشکار سازد؛ بر آن که یتیمی را آب وغذا دهد، چون برتری خورشید بر ستاره سهی است(۱۷۸).
علمای حضرت غیبت که کوله بار علم اهل بیت بر دوش دارند وزلال نور دانایی در سینه، دست های نوازش ومهرند بر سر ایتام آل محمد؛ آن گاه که خورشید پشت ابر می ماند، آن گاه که دست گل های باغ از سر شاخه های گل نرگس کوتاه می ماند، آن گاه که باران رحمت ازلی حق در پس پرده ی غیبت می بارد.
وقتی چراغ در غربت غیبت می ماند وگنجینه ی علم ودانش مهر غیبت می خورد، چشم های نگرانی در بوستان امت محمد (صلی الله علیه وآله)، در انتظار هدایت ورهنمویی خیره می مانند. چه مهربان است آن دل که برای خدا کوله بار علم بگشاید وهر گل را ذره ای از شهد دانایی ببخشد وپای هر شاخه ای، زلال هدایت جاری کند، شب وروز رابه نگهبانی بوستان آل محمد (صلی الله علیه وآله) چشم بر هم نگذارد وبرای خدا راه بر کوردلی ها وتاریک نگری ها ببندد ودل امام چه قدر از او خرسند است که شیعیان امام را شادمان کرده است.خوشا سعادت آن کس که دل مهربان او را به دست آورد. چه قدر امام، عالمان عامل را دوست می دارد؛ عالمانی که خود را وقف خدا کرده اند ووقف ایتام آل محمد؛ عالمانی که از دنیا گسسته اند(۱۷۹) وبه مهر او پیوسته؛ عالمانی که علم را نردبان ملکوت دیده اند، نه پلکان قصرهای دنیایی؛ عالمانی که سرشارند از ثمرات بوستان علم؛ سرشارند از عمل صالح، از عبادت، از اخلاص، از تواضع وتقوا(۱۸۰) وچشم دوخته اند به فرمان امام زمان شان که فرمود:
خودت را برای مردم ارزان کن ودر دسترس همه قرار بده! محل جلوس خود را در ورودی خانه انتخاب کن تا مردم سریع وآسان با توارتباط داشته باشند. حاجت های مردم را برآور که ما یاری ات می کنیم. به راستی که علم ما بر اوضاع شما احاطه دارد وهیچ چیز از احوال شما بر ما پوشیده نیست وحق با ما ودر دست ماست(۱۸۱).
علمای عصر غیبت دریچه های معرفت؛ چراغ راهنمای راه راست ومعتمدین امتند؛ وچه حساس است این مقام! چه ظرافتی دارد! دریچه ی معرفت چه قدر باید شفاف باشد وزلال تا معرفت را چنان که هست بنمایاند. چراغ راهنمای صراط مستقیم چه قدر باید دقیق ودرست عمل کند آن قدر که امت را به سر منزل رضایت محبوب برساند. آن قدر که انتهای وجود، خرسندی امام را جاری کند.
خدایا! علمای ما را که در عصر غیبت،در دوران یتیمی ما در دوران نهان بودن خورشید، روشنای دیده ی ما هستند، از آفات مصون دار ودعای امامشان را در حقشان مستجاب بدار که فرمود:
خداوندا! به لطف خود علما ودانشمندان ما را عمل نیکو وزهد وبی رغبتی از دنیا عطا کن(۱۸۲).
آمین یا رب العالمین.
ما وکلام نور
در گوشه ای از این گستره ی خاکی، سحرگاهان دست هایی به آسمان بلند می شود وخدا را می خواند. دست هایی بارانی، از جنس نور واز تبار یاس، به رنگ گل نرگس وبوی گل محمدی، فیض خدا از میان آن دست های آسمانی، آبشاری می شود ووجود را فرا می گیرد؛ همه ی ذرات وجود را، همه ی آن وجودی را که به تیرگی مادیات آمیخته است وگاه دلبسته شده است ورحمت خدا تا شب از سرانگشت آن دست های آسمانی فرو می چکد ودوباره سحرگاهی دیگر ودعایی دیگر.
این کدامین غایب است که هر لحظه اش هزار بار از تمام بودن ما آشکارتر است؟ این چه خورشید پنهانی است که انوارش عمق تاریکی ها را نور می بخشد؟ رحمت لبریز از وجود امام ما از پس پرده ی غیبت، هر آن، همه جا را فرا می گیرد. نکوکار وبدکار به یمن رحمت او برجایند وبر سفره ی حجیت او روزی می خورند؛ چه رسد به ما که بر خوان کرمش نشسته ایم ودل به مهرش بسته ایم واو که از رحمت سرشته شده وبا مهر آفریده شده، دست به آسمان، دعامان می گوید:
خدایا! بیماران اسلام را سلامت وآسایش عنایت فرما وبر درگذشتگان اسلام رحمت ومهر جاری کن! پیران ما را وقار ومتانت بخش وجوانانمان را توبه وانابت! زنانمان را حیا وعفت بخش وثروتمندان ما را تواضع وگشاده دستی ده وفقیران ما را صبر وقناعت! به سپاهیان ما فتح وپیروزی عنایت کن وبه اسیرانمان آزادی وآسودگی! به امرا وفرماندارانمان عدالت ومهربانی عطا کن وبه زیردستان ما انصاف ونکورفتاری!(۱۸۳).
وآن گاه است که ملایک، دسته دسته خوشه های اجابت از گل بوته ی دعایش می چینند.
سینه اش لبریز از خوبی هاست، به وسعت همه ی وجود، واو نکویی وسعادت را برای همه می خواهد. باز هم نسیم دعا از لبانش ترنم می کند:
خدایا! توفیق اطاعت از خود ودوری از گناهمان ده، نیت هامان را صادق دار وحرمت ها را به ما بشناسان، به هدایت رهنمونمان باش ودر راهش پایدارمان دار. زبانمان را به سخن درست وحکیمانه گویا دار وقلبمان را از علم ومعرفت لبریز کن، شکم هامان را از حرام وشبه حرام پاک دار، دست هامان را از ظلم وبدکاری باز دار، چشم هامان را از زشت کاری وخیانت بر بند وگوش هامان را از بیهودگی وغیبت بسته دار(۱۸۴).
آری، دعای او بارانی می شود ومی بارد واز هر قطره ای خیری می روید. دریغ اگر قطره قطره ی بارانش را فرو گذاریم وبه زیر چتر تجاهل برویم! دریغ اگر از نسیم دعایش به گوشه ی عافیت طلبی پناه بریم وحیات جاودانه را از دست بدهیم. غنیمت است تا اگر نه همیشه، دست کم گاهی دل به باران صبح گاهی دعایش دهیم وخود را در آینه ی دعایش بسنجیم.
به نیتمان بنگریم که تا چه حد به راه راست، به حرمت ها که تا کجا می شناسیمشان، به شکم هامان که مباد از لقمه ای پر شود که چشم گرسنه ای به آن دوخته شده باشد. به دست هامان که مباد به سوی مالی دراز شود که بی رنج به کیسه ی دارایی مان فرو افتاده باشد. به چشم هامان که مباد به سمت سرانگشت شیطان خیره شود وبه گوش هامان که مباد از تیرگی لهویات پر شود. ما که دل به مهر اماممان بسته ایم وچشم به راهش منتظر داریم، ما که دلش را راضی وخرسند می خواهیم، مباد که غبار اندوه بر دلش بنشانیم. او چنانمان می خواهد که دعای مان می گوید. پاک وپاکیزه به دور از هر شبهه ای، سرشار از خوبی ها، آسمانی ونورانی، ونه تیره وغرق در مادیات وآسودگی ها، پیرانمان را متین می خواهد وجوانانمان را توبه گزار وزنانمان را حیامند وعفیف.
پس بیا از وقار ومتانت، از توبه وانابت، از حیامندی وعفت لبریز شویم وگشاده دستی وتواضع وصبر وقناعت را زینت عملمان گردانیم. بیا چنان باشیم که او می خواهد؛ که خواست او باران رحمت وریسمان سعادت است. بیا از رضایت لبریزش کنیم. از جام فوز ورستگاری بنوشیم. بگذار در آینه ی دلمان «سلم لمن سالمکم»(۱۸۵) را بخواند ودر قاب عملمان «مطیع لکم»(۱۸۶) رابنگرد. بگذار از پنجره ی چشمانمان «متظر لأمرکم»(۱۸۷) را دریابد تا شاید بیاید.
شام ترین روزهای هستی
مولای من! ای سبزترین بهار هستی! ای پاک ترین خوبی ها وای زلال ترین نکویی ها! بیا، بیا که دل آسمانیان، سخت تنگ آمدن توست. بیا که آسمانیان غریب مانده اند وزمین، گرد زمینی بودن بر دل ها نشانده است. بیا که بی وزش نسیم هدایتت، غبار غربت آسمانی بودن وخاک دلبستگی به خاک بر چهره ها نشسته است. بیا که بی تو زمین تنگ است وآسمان دلتنگ(۱۸۸). بیا تا با ریسمان تو به خدا بپیوندیم(۱۸۹).
بیا ای آسمانی ترین وای پاک ترین! امروز دیگر آن قدر تاریک است که جز به خورشید نور تو به چراغی روشن نمی شود. بگذار شام تاری که چشم هامان را می آزارد به صبح دلنواز طلوعت پایان گیرد. بگذار نوای ملکوتی قرآن در پیچد وهمهمه ی لهویات را خاموش کند. بگذار زینت دنیا از بها بیفتد. بیاکه دین آدم ها زیر دست وپای دنیا له شده است(۱۹۰) زهد وبی میلی به دنیا، شعاری جذاب است ورغبت به آخرت نیز، وهر دو در عمل فراموش شده اند؛ چهره ها به سوی اغنیا خندان است ورو به فقرا گرفته وعبوس(۱۹۱) دنیا چنان در دل ها جا خوش کرده که گویی چنین باید باشد. دوستی ها، مهربانی ها، روشن نگری ها فراموش شده اند. یتیمان در انتظار دست نوازشی می مانند ومساکین چشم به راه طعامی وبی خیالی پرده ی شبانه ی خود را بر دل های خواب زده کشیده است. بیا که بی تو زمین چنان تنگ است که نفس هم در بند سینه اندوهناک می ماند.
مولای من! ای کشتی نجات موعود! بیا که طوفان غفلت دل هامان را سخت می لرزاند.آه از غفلت ووای از خواب زدگی که چه درد رایجی شده امروز؛ سر بر بالش رفاه می گذاریم وآرزو می کنیم که همه خوابی خوش ببینند وبر این آرزوی کریمانه بر خود می بالیم، غافل از آن که در فاصله ای نه چندان دور، کودکی بی پناه می نالد. بر سفره های رنگارنگ غذا می نشینیم وخدا را شکر می گوییم بر فزونی نعمتش، غافل از آن که شکر سفره ی رنگارنگ، اطعام مساکین است. «امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی». دم به دم آیه های عبرت از پیش نگاهمان می گذرند وندای «أین تذهبون»(۱۹۲) شان بلند است وما باز هم غافلیم.«کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم»(۱۹۳) تو از خدا می خواهی که خوراکمان را از حرام وشبه حرام پاک کند وما به رنگارنگی غذا می اندیشیم. تو از خدا می خواهی که چشممان را از حرام باز دارد وگوشمان را از لغو نگه دارد وما به رفاه وآزادی وبه دنیا می اندیشیم.
ای پاک ترین! بیا که امروز آن قدر تاریک است که جز با نور حضور تو با نوری روشن نمی شود.ای بزرگوارترین! بیا که با ریسمان تو به خدا بپیوندیم(۱۹۴) بیا که با ولایت تو به سعادت برسیم(۱۹۵)، با یاری تو رستگار شویم(۱۹۶).
وبه پیروی توبهشت را دریابیم(۱۹۷). ببار ای باران پاکی ها! تا تیرگی همه ی غفلت ها ومعصیت ها از دامنمان شسته شود. این زمین تنگ وتیره به نور تو روشن خواهد شد(۱۹۸). به نگاه رحیمانه ی تو دلمان شفا خواهد گرفت وخوبی از میان دست های الهی تو جاری خواهد شد. بیا از مهربان موعود! پدر ومادرم وتمام هستی ام به فدای تو باد!(۱۹۹).
تکاپوی انتظار
بهار که نزدیک می شود، خسته از سرمای سنگین زمستان، در انتظار یک نسیم بهار، به دنبال یک جوانه ی کوچک بر شاخه ی درخت که پیک نوبهار باشد همه ی شاخه ها را جست وجو می کنیم، غبار یک زمستان طولانی را از چهره ی خانه می زداییم، شیشه ها را از کدورت خاک پاک می سازیم، باغچه را از بذر گل های ناب پر می کنیم، گوشه گوشه ی خانه را به زلال انتظاری شیرین می شوییم ودر دل، شمیم عطر دلکش بهار را دوره می کنیم وسلامی تازه را بارها درترنم ذهنمان مرور، تا گاه آمدن بهار، مهیا باشیم.
بهار می آید، بهار سبز حقیقت، بهار پاک ترین دل های آسمانی، بهاری ترین بهار تاریخ، به خدای آسمان وزمین قسم که حقیقت دارد(۲۰۰). بهار می آید وخدا زمین مرده را باز زنده می کند(۲۰۱) شاید فردا وشاید فردایی دیگر، آنچه حق است وعده ی خداست که بهار می آید(۲۰۲) آری،

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد * * * عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد(۲۰۳)

وشاید امروز هم برای خانه تکانی دیر باشد، باید خانه ی دلمان را از غبار غفلت پاک کنیم، بر پنجره های چشم هامان حریر عفاف بیفکنیم، خانه ی دل را به نور ایمان ومعرفت آذین ببندیم؛ که خدا خواسته از یقین لبریز شویم(۲۰۴)، از عشق بهار سرشار باشیم(۲۰۵).
باید بر کدورت های گناه، زلال توبه بپاشیم، شاخه های شکسته نمازهامان را به نمازی آسمانی ونو پیوند دهیم. خیالمان را از صندوقچه ی تجملات خاکی دنیا بیرون کشیم، علف های هرز دروغ وغیبت وبخل وحسد را از باغچه ی دل به در آریم وجای آن، معرفت وایثار وصدق ووفا بکاریم، سر در خانه ی مان را به نام مبارک مهدی آل محمد (صلی الله علیه وآله) متبرک کنیم وسوگند بخوریم که تا آمدن بهار به ولایت بهار مؤمن بمانیم(۲۰۶). دوستدار(۲۰۷) وتسلیم امر او باشیم ودشمن هر که با بهار دشمن است(۲۰۸).
شاید امروز هم دیر باشد که تنها همین ها کافی نیست. باید خانه تکانی دل را تا همه جای زمین بگسترانیم، باید بذر خوبی ها را به همه ی خانه ها هدیه کنیم، باید خواب زده ها را بیدار کنیم وچشم های بسته را بگشاییم، مژده ی آمدن بهار را لحظه لحظه در گوش جهان فریاد کنیم وهمه را به بیداری فراخوانیم. باید زمزمه ی زلال بودن، پاک بودن وخوب بودن را به جای هر نوای دیگری گوش در گوش بخوانیم تا یاران بهار بسیار شوند(۲۰۹) ومنتظران بهار فزونی گیرند. باید حرمت بهار را پاس داریم. دروازه ی بوستان بهاری امت محمد (صلی الله علیه وآله) را نگهبان باشیم وحریم بهار را به جان، محترم داریم.
باز هم این ها کافی نیست. برای آمدن بهار، برای دیدن سبزترین روز هستی، برای حس کردن زلال ترین وجود عالم خلقت، باید رشته ی انتظار را از صمیم قلب تا اوج آسمان اجابت بگشاییم. باید به تضرع وتمنا بخواهیم که بهار بیاید، بخواهیم که ظلمت وسرمای زمستان غیبت به سر آید. باید ظهور بهار را انتظار بکشیم(۲۱۰). آن قدر چشم بر آسمان تمنا بدوزیم تا نسیم حضورش را حس کنیم ودر پرنیان دلپذیر نگاهش، وجود را سبز ببینیم. آنچه حق است، وعده ی خداست که مهدی موعود می آید وآنچه بر ماست، آراستن جان ناقابل است تا لایق درگاه دوست گردد.

گر نثار قدم یار گرامی نکنم * * * گوهر جان به چه کار دگرم بازآید(۲۱۱)

عاشقی وغفلت
سال هاست که به تمنای ظهور او دست به دعا برداشته ایم. در انتظارش شکوه ها در دل داریم واز دوری اش داغ ها بر سینه. سال هاست که خزان بودن وسرد وتاریک بودن را حس می کنیم ودر پی خورشیدی گرمابخش ونورانی می گردیم. سال هاست که از عشق او دم می زنیم وزندگی را با شربت تلخ صبوری می گذرانیم. واین دوری، این سرما وتاریکی وخزان زدگی، واین تلخی صبر، تصویر عمل ماست که در آینه ی حکمت خدا افتاده است وپژواک کرده های ما که از دیواره های قانون خلقت به سوی مان برمی گردد.

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد * * * گناه بخت پریشان ودست کوته ماست(۲۱۲)

عجب داستان شگفتی است داستان عاشقی ما وغفلتمان! چه حکایت اندوه آفرینی است حکایت این انتظار تلخ که به دست جهالت انسان رقم خورده است! وحالا در پس این انتظار، ما چه قدر آماده ی ظهور او هستیم، وقتی او بیاید وهر حقی را به صاحبش برگرداند؟ وقتی که مرزهای حدود خدا مشخص شود ومتخلفان به سزای عمل خود رسند، کدام سرافرازیم وکدام سرافکنده؟ چه قدر خود را در بند رضایتمندی او داشته ایم؟ تا کجا به رضایت او اندیشیده ایم وتا کجا به رضایت دلمان؟
در غربال حلال وحرام او چه قدر از داریی مان به ما بازمی گردد؟ وقتی که او تجملات واشرافی گری های مساجد را نیز بر هم زند(۲۱۳)، از خانه های پر رونق ما چه قدر می ماند؟
سخت منتظریم، دل هامان سخت شیفته است. صبح های جمعه را از ژرفای دل می نالیم وندبه می کنیم، اما انتظار وعاشقی فقط به معنای ندبه نیست. وتنها در لحظه شماری تا آن لحظه ی موعود معنا نمی شود. انتظار امام، یعنی پا بر جا ماندن در جاده ی رضایتمندی او ویعنی درک عمق ارزش های دینی وعمل به آن ها واین مثل نگهداشتن آتشی در دست است(۲۱۴).
چه بسیارند آن ها که به زبان منتظرند وبه دل شیفته ی دنیا! چه بسیارند آنها که به ظاهر منتظرند ودر عمل دست به دنیا آلوده اند. وهستند کسانی که دست ودل از دنیا بریده اند ویکسره غرق دریای عشق او شده اند وهر کس خوب می داند که از کدام دسته است؛ هر چند بهانه ها بیاورد وعذرها بتراشد.
وقت آن است که لحظه ای به خود آییم، بیندیشیم، نفس را محاسبه کنیم ودرون را زیر ورو کنیم، تا گاه ظهورش دست خالی نمانیم، شرمسار وپشیمان نباشیم وانتظارمان بی توشه ای وتهیه ای نباشد ودر آن لحظه ی موعود طلوع نور، چشم هامان به خطا نرود که «در امامت او ثابت قدم نمی ماند جز کسی که ایمانش قوی ومعرفتش کامل باشد»(۲۱۵) وبر «اعتقاد خود استوار نمی ماند جز کسی که خداوند - تبارک وتعالی - از او برای ولایت اهل بیت (علیهم السلام) پیمان گرفته، در دلش ایمان را نوشته واو را با روحی از نور تأیید کرده باشد»(۲۱۶).
در حکمت ازلی خدا آنچه بر بندگان جاری است، تصویر عمل خود آنان است وبازتاب آنچه خود فرستند. این در کدام ذهن می گنجد که ما به گنج غارهای مخوف عافیت طلبی ورفاه سر فرو بریم واز نور روشن وگرمای حیات بخش ولایت وایمان هم بهره گیریم. در کدام آینه می توان از عافیت طلبی وبی اعتنایی تصویر شور عشق به ولایت وایمان بارور را دید؟ وبا کدام معادله می توان از انسان منهای ایمان ومعرفت پاسخ سعادت ورستگاری به دست آورد؟ هر چند آن سوی قضیه هم هست. معادلات رستگاری وسعادت انسان تصاعدی است؛ اگر تو یک قدم پیش بروی، او صد قدم پیش می آید. آینه ی لطف خدا نور پرتوهای ایمان وعشق به ولایت را چند برابر باز می تابد. با این پرتوهای نورانی است که می توان از گرمای عشق به ولایت لبریز شد وخروشان وشیدا به سوی آن موعود منتظر شتافت؛ که انتظار، ماندن وپوسیدن نیست، بلکه رفتن وخروشیدن است وشوری که این خروشیدن را به پا می کند، شور ایمان وخلوص ومعرفت است واین جاست که باید از بشارت امام سجاد (علیه السلام) لبریز شد که فرمود:
هر کس در زمان غیبت قائم ما، در محبت وولایت ما ثابت قدم بماند، خداوند به او پاداش هزار شهید از شهدای بدر را عنایت فرماید(۲۱۷).
طواف کعبه ی دل
رو به روی خانه ی خدا نشسته ام؛ درست روی سنگ های سرخی که نگاه مرا به حجرالاسود می رساند، زیرا آسمان کبود شب ودر میان همهمه ی آنان که هر کدام به زبانی با خدا مناجات می کند. بسیاری این جا تو را می خوانند ای منجی موعود، ای امام دل ها! ای نور حقیقت! بارها دلم به هوای تو گرد کعبه گشته است. بارها تمام راه بین صفا ومروه را به سوی تو، به عشق تو ودر پی تو دویده ام وروی کوه صفا زمزمه کرده ام: «سلام علی آل یس»(۲۱۸) وای کعبه ی دل ها، کعبه هم در انتظار توست تا بدان تکیه زنی وندای «أنا بقیة الله الأعظم» سردهی وزمزم نیز هنوز می جوشد به آن امید که روزی بر لبان تو بوسه زند.
اینک سال هاست که اشک چشم منتظرانت بر دل سوخته ی خاک «عرفات» مرهم می نهد وندای «العجل» شیفتگانت در «جبل الرحمه» می پیچید. عشق دیدار تو سرها را سودایی می کند ودل ها را شیدا. حج، این دلپذیرترین تکلیف الهی واین زیباترین پرواز آسمانی، به کمال خود نمی رسد جز به دیدار تو(۲۱۹).
دیدار تو دل را به عرصه ی عشق بازی می کشاند وحج حکایت عاشقی دل است نه تنها گشتن به دور کعبه وسعی در صفا ومروه وبیتوته در مشعر ومنی. حج شست وشو در زلال ولایت امام است ولبریز شدن از ایمان به او. این است آن حجی که دل را پاک می کند وراه بر گناه واشتباه می بندد(۲۲۰). این همان حج مقبول است که حاصل نمی شود جز به ولایت وعشق به امام واین، یعنی سرسپردن به دستورهایش، قدم نهادن در مسیر رضایتش ولبریز بودن از ایمان به او واز انتظار او.
این ها اسراری است که گاه مهیا کردن توشه ی حج باید در دلت جا دهی. سرمایه ای است که تو را به گوهر آسمانی حج مقبول وسعی مشکور می رساند. حال اگر سرمایه ی مادی ات کم باشد وتوشه دنیای ات سبک، بسا بهتر ونیکوتر. وما گاهی غفلت زده ودر جهالت فرورفته، واژگون می اندیشیم ودر این پرواز آسمانی هم دست وپای دل را به ریسمان دنیا می بندیم وهر چند جامه مان سپید وساده وبی پیرایه باشد، اما چشم دلمان را به دنیا خیره می کنیم. وای از جهالت وغفلت ما! چه کم هستند آن ها که گوهر حج را بیابند وچه بسیارند آن ها که بیهوده وخواب آلوده ناله سردهند(۲۲۱). چه کم هستند آن ها که لایق دیدار تو باشند وچه بسیارند آن ها که در انتظار تو فریاد «العجل» به آسمان بلند کنند! همه به حج آمده اند وتو بر همه ی آنان شاهدی، هر چند آنان تو را نمی بینند(۲۲۲). در این میان چه کم هستند آنان که در سایه ی رضایت تو قرار یابند وچه بسیارند آنان که دلت را اندوهگین کنند. ای کعبه ی مقصود! ای صفای دل! ای تمام آرزوی هستی! یاری مان کن تا آن گونه باشیم که تو پسندی وبخواهی.

بخش سوم: در آن سوی انتظار (باده ی وصل)

تکرار عاشقی
همین قدر می دانم که مرداب با آن سستی وبی روحی اش در انتظار دیدن دریا نیست؛ که اگر بود به خود تکانی می داد وبه رودی خروشان یا دست کم به جویباری آرام، خود را بدل می کرد وراهی می سپرد تا به دریا برسد. اما مرداب نه در خیال دیدن دریاست نه در اندیشه ی فردا، بی روح است وخاموش وماندگاری، تنها چیزی است که به آن می اندیشد وعلف های هرز ولجن های بدبو تنها کسانی که همراهی اش را می پسندند. پس انتظار، ماندن وپوسیدن نیست؛ بی خیالی وهرزگی نیست؛ نشستن وآسودن نیست؛ انتظار یعنی یکی شدن وخروشیدن، جوشیدن وپیش رفتن، زلال ماندن وشفاف تر شدن واتصال با چشمه را نگسستن؛ انتظار یعنی حرکت به سوی منتظر؛ حرکت به سوی آن که به او دل بسته ای؛ یعنی حرکت در مسیری که به سوی او ختم شود؛ حرکت در راهی که او نمایانده است(۲۲۳). ودر این راه سر از پا نشناختن واز سدها وصخره ها نهراسیدن؛ انتظار روح زندگی است؛ برنامه ی درست بودن است وخود، برترین فرج است(۲۲۴).
وقتی میهمانی را انتظار می کشی که دل در گرو مهرش داری، باید مهیا باشی، تمام خانه ی دل را به آب ایمان بشویی ولکه های گناه را به زلال آن پاک کنی؛ باید در گوشه گوشه ی خانه ی دلت، آینه ی معرفت بگذاری وبا شاخه گل های اخلاص، آذینش کنی؛ باید به نماز شبی، هاله ای از نور بر چهره ات بکشی وپاک وشفاف وغرق در نور باشی تا گاه آمدنش شرمگین، دل آلوده وتاریک چهره نباشی؛ باید به عمل صالح وکار نیک طبق طبق تحفه وهدیه آماده کنی تا گاه آمدنش دست خالی نمانی واشک حسرت نریزی ونگاه خجلت بر زمین ندوزی.
وانتظار یعنی این که هر لحظه تمام تصویر آمدنش را در دل مرور کنی تا چیزی جا نماند واین نه یک خیال، که یک حقیقت است. اوست که هر روز وهر هفته میهمان خانه ی توست، تو را ونامه ی عملت را می بیند، به نیکی هایت شاد می شود وبه بدی هایت غمگین؛ مبادا با رزق وبرق دنیا وسفره های الوان وکاخ های بی انتها، به استقبال این میهمان دل آرام بروی. اگر منتظری، باید میهمان را بشناسی، باید امام را بشناسی(۲۲۵) وآن گونه که او دوست می داری شهر دل را آذین بندی وهدیه آماده کنی، باید دست از تنبلی وسستی وهرزگی کشید(۲۲۶) وآن گونه که شایسته اوست، برایش مهیا شد، باید در اعمال نیک کوشید واز بدی ها گریزان شد وآن گاه با دل زلال وپاک، غرق در نور ایمان، هر صبحگاه، دست بیعت دراز کرد واین عهد شیرین را تازه نمود(۲۲۷) تا هم در صف دلدادگانش ثابت بمانی وهم در درون دل خود. وآن گاه بیاید آن روز که بر گردش حلقه زنیم واو بر گستره ی زمین شمیم عدالت بیفشاند(۲۲۸) خوشا به حال آنان که در آن حلقه دستی دارند «طوبی لهم وحسن مأب»(۲۲۹) وواپسین سخن این که انتظار یعنی تکرار عاشقی واین که: «هر که دل به عشق دهی، خوش دمی بود»(۲۳۰).
بایدی شیرین
گاه می دانیم که میهمانی عزیز در راه است وخود را سخت درانتظار آمدنش غرق می کنیم وگاه کودکانه وبی خیال، غافل از وعده ی دیدار آن میهمان مبارک، سرگرم بازی وبازیچه ها می شویم. گاه یادمان می رود که زمستان دلمان در انتظار بهاری سبز است ورنگ ووارنگ دنیا از یادمان می برد که آسمان در انتظار خورشید است. اما وعده ی خدا درباره ی مهدی موعود حق است(۲۳۱) وانتظارش واجب. انتظار، جویبار معنویت است که در کوچه کوچه ی رگ های وجودمان جاری می شود. انتظار فرج، خود، گشایشی سبز است(۲۳۲)؛ گشودن دریچه ای است رو به آسمان واستشمام عطر امید؛ چشم دوختن به انتهای جاده ی هدایت است وآن که چشم به انتهای جاده بدوزد، راه را گم نخواهد کرد ومحبوب ترین کار نزد خدا همین انتظار است(۲۳۳). همین خانه روبی دل، همین بی قراری وعاشقی لحظه به لحظه، همین هاست که جواز عبور از صراط ومحبوب ترین اعمال نزد خداست.
برای آنان که چشم بصیرت دارند وتاریکی وغفلت وجهالت روز را به چشم دل می بیند، انتظار صبح وطلوع خورشید حتمی است.
برای آنان آمادگی برای ظهور موعود یک باید نیست، یک نیاز است؛ نیازی برتر از نیازهای جسم وانتظار که عطشناک ترین حس درونی است، آبی است بر آتش این نیاز وبر عطش روح. منتظر بودن،خواندن مولاست وخواستن او؛انتظار برترین عمل(۲۳۴) وبهترین عبادت است(۲۳۵). زیباترین نوع بندگی وملموس ترین حس ولایت است. انتظار، نوشیدن از جام ولاست. سیراب شدن از سرچشمه ی محبت اهل بیت است. پرشورترین راه در وادی خلقت است وانتظار، حقیقی ترین نوع عشق است واز آن جا که عشق اصل است وآدمی وپری طفیل هستی عشقند، انتظار حقیقی ترین نوع زندگی است وزندگی حقیقی نه یک باید، که یک نیاز است، یک باید درونی است، یک باید برای بودن است.
خدایا! مهربانا! لطیفا! شهادت می دهم که مولایم، آقایم، امام عصر، حجت توست وبا تمام وجود شهادت می دهم که بازگشت او بی تردید حق است(۲۳۶). من لحظه به لحظه به آمدن او گواهی می دهم ودم به دم مقدمش را انتظار می کشم وهر چند روزگار به درازا بکشد، به ظهورش امیدوارتر می شوم وبه آمدنش منتظرتر(۲۳۷). عزیزا! یادش را از خیالم مبر(۲۳۸)؛ درونم را از انتظارش تهی مدار ومرا مصداق آیه ی ﴿والذین یصدقون بیوم الدین﴾(۲۳۹) قرار ده ودر زمره ی آنان که روز ظهور قائم را باور دارند. به این انتظار وباور رستگارم کن، ای مهربان ترین!
دل های منتظر
دل، خانه ی محبت است ومحبت سرشارترین طراوت بهار، خانه ی دلمان را لبریز کرده است. ای سبزترین! دریچه ی قلبمان یکسره به سوی آسمان انتظار مقدمت گشوده است واز پشت همین پنجره چشم به راه آمدنت نشسته ایم واگر روزها بگذرد وعمرها سپری شود، قلب هامان از یقین به آمدنت لبریز خواهد شد(۲۴۰) ذره ذره ی قلبمان گواه است که می آیی با عطر خوش حیات، تا به شمیم روح افزایت دل های مرده مان را زنده کنی(۲۴۱).
بیا ای باغبان بنفشه های پاکی! بیا که انتظار آمدنت با تار وپود دل هامان عجین شده است.این فقط چشم نیست که در فراق تو چشمه ی اشک است، این تنها دست هامان نیست که به آسمان بلند است وتو را می طلبد، که با هر قطره ی اشکی، قلب نیز شرحه شرحه می شود، دل نیز می سوزد ومی نالد. تو آرزوی دل هر زن ومرد با ایمانی که در هجرت نالان است(۲۴۲). چه می شود که بیایی؟!
ای مرهم دل های شکسته، ای طبیب قلب های دردمند! داروی دل بیمارمان غبار مقدم توست. کی غبار قدمت را توتیای چشم خواهم ساخت؟ ای یکه سوار وادی مهر! بیا که دل، داغ تو دارد وسر، مهر تو، ای مولا وای مقتدای من! قلب من تسلیم توست(۲۴۳)، آینه ی حکم توست.که حکم تو حکم خداست(۲۴۴). خدایا، به پاکی مقدمش سوگندت می دهم که قلب مرا عرصه ی اطاعت محض از ولی امرت قرار ده(۲۴۵)! یاری ام کن تا عطر حضورش را از پس پرده ی غیبت بیابم وبه یمن این حضور مبارک، گردن اطاعت بر امرش نهم. یاری ام ده تا آنچه خواست اوست، از عمق دل بخواهم وآنچه نمی پسندد، با تمام وجود ناپسند دارم.
مهربانا! یادش را از یادم مبر(۲۴۶). ایمان به او را در قلبم افزون کن(۲۴۷) ویقین به ظهورش را هر لحظه در برابر دیدگانم بنمای(۲۴۸) رحیما! عزیزا! رئوفا! در روزگار طولانی غیبتش، یقین به آمدنش را از ما مگیر(۲۴۹) ودر گذر این انتظار طولانی، خواب غفلت بر دیدگان ما میفکن وبه فراموشی مان فرو مبر! مگذار این دل منتظر به بازیچه های دنیایی سرگرم شود وبر رنگ وارنگ دنیا دل خوش کند. مگذار این قلب چشم به راه وشیفته ی قدمش، آنی رنگ وبوی غیر پذیرد ویا آیینه ی تصویری، غیر تصویر بهار باشد ویا لحظه ای دریچه ای به غیر وادی مهر او بگشاید. مگذار قلبمان به اطاعت غیر او بتپد. ای مهربان ترین! مگذار دلمان بیش از این در انتظار آمدنش شرحه شرحه شود. به نسیم آمدنش روح حیات بر ما ببار وچشممان را به جمال دل آرایش روشن کن وقلب هامان را به حضورش آرامش بخش(۲۵۰)، یا غیاث المستغیثین!
تلاش منتظران
سال هاست که در انتظار بهاریم وچشم به راه شکفتن شکوفه ی نرگس.
سال هاست که به امید آمدنش چشم بر آسمان دوخته ایم ودل منتظر داریم ونه چشم ودل، که ذره ذره ی وجودمان فریاد«العجل» دارد وندای «أدرکنی» سینه می سوزد ونوای «أین بقیة الله»(۲۵۱) می خواند. قلب به ناله ی «الغوث» می تپد ودست، از آسمان دعا فرو نمی افتد.
قدم اگر پیش می رود، به امید زمینه سازی ظهور اوست وزبان اگر کلامی می راند، به خیال رضایت اوست وعقل که سرمست نام خوش اوست، راه عشق در پیش گرفته ودنیا را فدای تار موی دوست می خواهد.
انتظار تو نه تنها ما را، که جهان را در تب وتاب هجر سوخته است. صبح ها طلوع خورشید آغازگر عهدی تازه با توست. عهدی که هر صبح در هر روز بودنمان دوباره وصدباره با تو می بندیم وبیعت با تو را تازه می کنیم(۲۵۲) تا هر روز شیرینی این بیعت با حلاوت را دوباره حس کنیم واین امید هر روز در ما زنده شود که تو می آیی، هر چند دیر، در روزهای دور، اما می آیی وما هر روز به اشک تو را می خوانیم.
ای زنده ترین روح حیات! ای شاداب ترین بهار هستی! ای شیرین ترین گشایش دنیا! آیا یاوری هست تا به همراهی اش در فراقت ناله وزاری سر دهم(۲۵۳)؟ آیا چشم گریانی هست تا یار شیون او باشم(۲۵۴)؟ این اشک ها دانه های خواهشمند ونشانه های نیاز واین فریاد «أدرکنی» ناله ی کسی است که در گرداب غفلت اسیر است ویاری تو را می طلبد.
بیا، بیا ای چشمه ی سار هستی! ای جویبار معرفت! ای باران خوبی! بیا که در قدمت جان ومال وفرزند وهمه ی هستی ام را فدا کنم(۲۵۵). بیا که به اشک چشم در قدمت مروارید خیر مقدم بپاشم. بیا ای همه ی خوبی ها! هستی ام ومادر وپدرم به فدای قدمت(۲۵۶).
کاش می آمدی وما آماده ی آمدنت می شدیم. کاش بوی بهار در هوا می پیچید.کاش پا جای پای تو می نهادیم ودر منش تو سیر می کردیم(۲۵۷).
کاش خدا یاری مان کند از سستی وتنبلی دست برداریم(۲۵۸) وراه بهار را به خانه ی دلمان بگشاییم. کاش خدا لطفی کند وتو بیایی.
گاهی با همه ی انتظاری که دل هامان را شرحه شرحه کرده است، این دنیای پرفریب صدرنگ چشممان را به خویش می خواند ودستمان را به خود می آلاید یا راه نفوذی به دلمان می یابد وما را در پی خویش فرا می خواند وشیطان نیز که برای همین فریب مهلت گرفته است، در این میان سر از پا نمی شناسد. این انتظار توست که ما را در برابر این دشمن پر زرق وبرق نگه دار است واگر نبود امید آمدنت، هزار باره در گرداب هلاکت او غرق بودیم. گشایش کار ما در همین انتظار آمدن توست(۲۵۹).
آن روز که بهاری شویم وسبز، آن روز که آسمان دلمان آبی باشد، آن روز نسیم انتظار تو بر دلمان وزیده است. به خدا که همین امید آمدنت، حیات جاری در وجود ماست.
زندگی سخت است. آسمان تنگ دست وزمین تنگ دل گشته است(۲۶۰).
وما اگر در کوران جهالت ها وغفلت ها با همه ی سختی های زندگی زنده مانده ایم، به همین نسیم حیات است.
کی می شود که بیایی ولب های عطشناک زنده بودنمان را به زلال هستی جاری ات، سیراب کنی؟ کی می شود که بیایی تا آسمان هم ببارد وزمین به یمن قدومت گشاده وزنده گردد وقلب های مرده ی ما نیز روح تازه بیابد(۲۶۱)؟ بیا ای همه ی هستی فدای قدمت! بیا که صبر به پایان رسید وعطش فزونی یافت.
مهر قبولی
درعالم خلقت بنا بر این است که آنچه آسمانی است واهل نور، راه به وادی سعادت دارد وآنچه خاکی است واهل تاریکی، سر به گرداب هلاکت می گذارد. رسم بر این است که اگر بال پرواز به آسمان ایمان داشته باشی، به آسمان سعادت هم پر می گشایی واگر پا در زنجیر پر زرق وبرق دنیا در کشی، در گودال غفلت وتباهی خواهی ماند.
آسمان عرصه ی عشق است وامام آسمانی ترین، آبی ترین، شفاف ترین وحقیقی ترین راه سعادت، ودوستی او محکم ترین ریسمان صعود است. اگر نمازت رایحه ی آبی آسمان بدهد، به آسمان راهت می دهند واگر بی ولایت او سر به مهر بری، چونان است که نماز را بی وضو پایان دهی. این گونه بگویم که ولایت او مهرآسمانی بودن اعمال است وعمل بدون این مهر، به آسمان بال نمی گشاید.
وولایت، یعنی دوست داشتن او، اطاعت محض از او وباور تصرف او در همه چیز، حتی در وجود انسان ها وزندگی انسان ها؛ وبه مهر ولایت است که اعمال پذیرفته می شود وافعال پاک می گردد(۲۶۲)؛ حسنات دو چندان(۲۶۳)، وسیه کاری ها محو می شود(۲۶۴). مهر ولایت است که فطرتمان را پاکیزه می کند، جانمان را طراوت می بخشد، از صافی تزکیه ما را می گذراند وکفاره ی گناهانمان می شود(۲۶۵). ولایت رنگ آسمانی به اعمالمان می زند وآسمان، تنها آسمانی ها را می پذیرد. ولایت رنگ الهی به عمل می زند وخدا هر چه را که الهی باشد می پذیرد. ولایت مهر الهی بودن اعمال است. آن که با ولایت اعمالش را الهی کند، عملش پذیرفته می شود وگفتارش تصدیق می گردد(۲۶۶).
وآن سوی رسم خلقت هم هست که هرکس، از الهی بودن، آسمانی بودن واز ولایت سر پیچد وولایت را نفهمد ونخواهد که بفهمد ومهری غیر مهر ولایت بر عملش زند، خدای قهار او را به آتش افکند، عملی از او نپذیرد ومیزانی برایش بنا نکند(۲۶۷) مگ رنه این که خدا، ولایت را میزان قرار داد وصراط مستقیم خواند(۲۶۸) ومهرش را در دل ها افکند؟ پس اطاعت از خدا در اطاعت از ولی امر اوست واطاعت از ولی امر، اطاعت از خداست(۲۶۹)؛ چنان که دشمنی با او دشمنی با خداست(۲۷۰) واین زیباترین رسم خلقت است که هر چیز بوی عشق ودوستی او بدهد، پذیرفته شود وآنچه از دوستی او بهره ندارد، بی بها ماند.
این جاست که می بینی دوستی او چگونه در جزء جزء زندگی ات جاری است ومی بینی که چه قدر دلت برای آسمان تنگ شده است. آسمان ابری را تصور کن که چه قدر مایه ی دلتنگی است. آسمان کجا ویار بهاری ما کجا؟ آسمان کجا وروشن ترین پهنه ی زیبایی خلقت کجا؟! خدایا! به مهر فزونت آن طلعت زیبا را به ما بنمایان(۲۷۱) ودریچه ی چشمانمان را بر آسمان نگاهش بگشا! آمین.
در انتظار طلوع
طلوع خورشید همیشه زیبا وجذاب است. آن قدر که می ارزد برای دیدنش، از خواب شیرین صبح گاهی هم دست کشید؛ اما اگر یک شب تاریک وظلمت برهوت یک بیابان سرد را تجربه کرده باشی، تاریکی وترس، بدنت را بی حس کرده باشد وسرما تا عمق درونت نفوذ کرده باشد، آن وقت تابش نخستین پرتو خورشید، نه فقط زیبا وجذاب، که تنها امید زندگی است، همه ی آرزوی درونی توست، مایه ی دلگرمی است وماندن، دلیل بودن است واینک ما در انتظار چنین طلوعی هستیم.
در این برهوت دنیای مادی که شیطان های زور وزر وتزویر وابلیس های خودکامگی ودنیا طلبی از همه سو احاطه مان کرده اند واسب سرکش نفس را می تازانند، در این وانفسای ظلمت وجهالت که گوهر ارزش ها را به بهای ناچیز مادیات می فروشند، در این سرمای بی دینی ومادیت پرستی، در انتظار طلوع گرم خورشیدیم. وقسم به شب پوشاننده(۲۷۲) که روز خواهد درخشید. راه گم کردن ها، زمین خوردن ها تاریکی ها وهراس شب تار تنهایی وتشنگی ها به پایان خواهد رسید وروز خواهد آمد.
آری، در روز طلوع خورشید هدایت، روز شکفتن گل های نرگس، روز بارش باران رحمت، درون یخ زده مان به گرمای ایمان او گرم خواهد شد وزمستان جهالت وغفلت بار خواهد بربست وبهار ایمان ومعنویت بر چهره مان گل مسلمانی خواهد رویاند.
او خواهد آمد وبه قلب های مرده مان روح حیات خواهد دمید(۲۷۳) ریشه ی گمراهی ها ودشمنی ها را برخواهد کند(۲۷۴). او خواهد آمد وآثار اندیشه های باطل وهواهای نفسانی را محو خواهد کرد(۲۷۵) وبر زمین، باران عدل خواهد بارید(۲۷۶) او خواهد آمد، صاحب روز فتح وپیروزی(۲۷۷) مژده رسان فتح، نسم خوش عطر هدایت ونصرت: آینه ی تجلی خدا ودر آن به تماشای خدایی بودن خواهیم نشست(۲۷۸). درگاه خدای بهشت روی خواهد نمایاند واز آن به وادی سعادت ره خواهیم یافت(۲۷۹). او خواهد آمد وبر گستره ی زمین، زلال پاکی جاری خواهد کرد. سینه های تنگمان آن روز شفا خواهد یافت(۲۸۰). از مدد الهی لبریز می شویم که ورحمت واسعه است وپهنای زمین در برابر گستردگی رحمتش دانه ای خرد خواهد بود.
وقتی که موعود بیاید، قرآن حیاتی تازه می یابد(۲۸۱)، حدود بر زمین مانده ی الهی، برپا می گردد(۲۸۲)، راه نمایانده می شود(۲۸۳) وگمراهی ها پایان می گیرد.
او می آید با یک بهار سبزی وترنم، با یک آسمان باران رحمت وبا یک نگاه رحیم.
ودنیا چه می خواهد برای زیر ورو شدن واز تاریکی وعطش بیرون آمدن وبهشت را مجسم کردن.
او می آید تا بهار را در همه ی دل های مرده به پا کند. گل های سرخ محمدی را آن روز همه جا می توان دید. بر پنجره ی خانه ها نسترن عفاف خواهد رویید. ظلم نایاب خواهد شد ودنیا بی بها. چشم ها به دنبال قطره ای از زلال معنویت، یک کویر طولانی را طی نخواهند کرد؛ که آن روز این آب زلال در همه ی دل ها جاری خواهد شد ودل های خالی از این زلال پاک، محو خواهند شد. علف های هرز روییده در زمین، آن روز برکنده خواهد شد. او می آید در روزی که مؤمنان به یاری خدا لبریز از شادی خواهند شد(۲۸۴). مهربانی ها سر می گیرد ولطافت مفهومی تازه می یابد، نمازها آن روز شمیم بهشت می دهند، نگاه ها، مهربانی رد وبدل می کنند. هیچ یتیمی بی دست نوازش نخواهد ماند. هیچ مسکینی در انتظار لقمه نانی شب وروز را به گرسنگی نخواهد گذراند. هیچ دستی به ستم بلند نخواهد شد، حکومت عدل علوی چهره خواهد نمایاند وبرادری را آن روز می توان معنا کرد. چه مبارک سحری خواهد بود وچه فرخنده روزی آن روز که او بیاید!
فصل رویش
تا بهار نیامده باید خاک های باغچه ی دلمان را زیر ورو کنیم، بذری بپاشیم، آبی بدهیم ودر انتظار بهار بمانیم. بهار فصل بذر پاشیدن نیست. فصل جوانه زدن، شکفتن وروییدن است.
بهار که بیاید دیگر بذری به کار نمی آید. باید قبل از آمدنش دلمان را زیر ورو کنیم، هر چه وسعت دلتان بیش تر، گل های نیکوی باغچه تان بیش تر وزیباتر. هر چه دلتان آسمانی تر، گل های باغچه تان زنده تر وشاداب تر. در گوشه ای از باغچه ی دل، بذر ایمان بکارید ودر گوشه ای نهال تقوا بنشانید ودانه های گل عفاف وحیا را نیز در گوشه ای دیگر بیفشانید. باغچه را با دانه های گل عشق به ولایت زیبا کنید. قدری هم آب صداقت واخلاص بر آن ها بپاشید تا بهتر بروید وباغچه تان زیباتر شود وبهار باغچه ی وجودتان را بپسندد وبه میهمانی دلتان بیاید.
روزی که بهار بیاید، باغچه ی بی بذر مانده وپوسیده، بهاری نخواهد شد. بهار به چنین باغچه ای سر نخواهد کشید. روزی که سبزترین وزنده ترین بهار هستی بیاید، روزی که روشن ترین آیه ی پروردگار ظهور کند، آن روز دیگر ایمان کسی که از قبل ایمان نیاورده باشد، فایده ای نخواهد داشت(۲۸۵). روزی که شکننده ی شوکت عصیان کاران ظهور کند(۲۸۶)، روزی که نابود کننده ی کافران بیاید(۲۸۷)، روزی که از بین برنده ی دشمنان خدا پدیدار شود، آن روز ایمان تازه، بهایی نخواهد داشت؛ زیرا آن که عمری در گرداب دنیا غرق باشد، نمی تواند به جرسی به آسمان روشن ایمان پرواز کند واین پرواز اگر هم ممکن باشد، در آن ساعت واقعه(۲۸۸) آن هم با بال هایی آلوده به لجنزار دنیایی چه بهایی خواهد داشت؟ بهار جاده ی حیات است وبهار سبز موعود ما، سبیل الله است. جاده ی سیر به سوی خداست؛ راهی است برتر وبرگزیده، صراط مستقیم است(۲۸۹).
راه راست خداست که به رستگاری می رسد وپایانش سعادت است. کسی که به این راه قدم نگذارد، بی هیچ تردید پا به جاده ی هلاکت گذاشته است(۲۹۰). کسی که از سیره ی موعود منجی پیروی نکند، مهر هلاکت بر پایان نامه ی زندگی اش زده است وروزی که او بیاید، هلاک را به چشم خواهد دید.
تاریکی وتاریک پسندان با طلوع خورشید نابود خواهند شد. چشمانی که به تاریکی خو کنند، به نور خورشید کور خواهند شد وتاریک پسندان را آن روز همه می شناسند. آن گه با تاریک دلی الفتی دیرین دارد، چگونه می تواند به دروغ بگوید که در انتظار خورشید بوده است.
آن روز، روز ﴿یعرف المجرمون بسیماهم﴾(۲۹۱) است. روزی که مجرمان به سیماشان شناخته شوند. روزی که چهره ها فریاد می زنند وآنچه در درون دارند، بر آینه ی ظاهر، هویدا می کنند وآن روز این شمشیر «قاصم المعتدین» است که همه ی تاریکی ها وظلمت ها را در برمی گیرد. آیا خبر آن غاشیه به شما رسیده است؟! ﴿هل اتیکم حدیث الغاشیه؟﴾(۲۹۲) آن فروگیرنده که اهل باطل را دربرگیرد.تردید نکنید که بهار در راه است. تردید نکنید که طلوع خورشید نزدیک است. بیایید برای بهار آماده شویم. بیایید با نور معرفت آشنا شویم. بیایید نورانی شویم وبهاری، ودعا کنیم که بهار بیاید. با همه ی سبزی اش، با همه ی روشنی اش وسلام بر نور خدا که هرگز خاموش نمی شود(۲۹۳).
در غربت بقیع
این روزها در روزهای غربت وانتظار، در غربت بی پایان وآسمانی بقیع کسی به زیارت می آید. آرام وسنگین قدم برمی دارد؛ با یک آسمان پاکی، یک دریا صبوری، لبریز از نور وسرشار از مهر. آسمان چشم هایش اما ابری است. جان عالمی به فدای اشک های تو، ای عزیزترین هستی موعود! ای همه ی هستی فدای قدمت! صبورانه اشک می ریزد وآرام نجوا می کند قصه ی مادر وپهلوی شکسته، یاد پدر ومظلومیت در گلو مانده، خاطره ی لب های تشنه وضرب تازیانه، داستان یک تاریخ سراپا مظلومیت وصبوری، حکایت یک بوستان از تبار گل یاس واز جنس نور دستخوش طوفان جهالت وسیلاب غفلت وآتش دنیاطلبی، که دل را شرحه شرحه می کند وجان را آتش می زند.
او اینک آمده است تا آرام وصبور به امر خدا منتظر بماند تا آن لحظه ی موعود. آمده است تا آن روز که تیشه ی ستم بنیان هستی را نشانه رود، کشتی نجات هستی از طوفان ستم باشد. او ذخیره ی خداست تا آن روز برخیزد وبه قدرت الهی اش به شمشیر پولادین عدالت کمر ظلم وجور را بشکند وباز عالم را به بودن فراخواند.
آن روز، گاه آمدنش نه پشیمانی سودی بخشد. ونه توبه ای مقبول افتد؛ نه پناهی ماند ونه سدی راه بر او بندد. اگر قرار است بهار بیاید، باید هر چه خزان وخزان زده است از میان برود. اگر قرار است عالم از نور لبریز شود، باید آنچه تاریکی وتایک دلی است از میان برود واو می آید تا بهار ونور وروشنایی را بیاورد، آن گونه که نامی از جهل وغفلت وتاریکی وبدخواهی نماند. لکه ای هر چند محو وبی رنگ از ستم باقی نخواهد ماند، آن روز که او قیام کند. سیل خشم وانتقام او طوفان نوحی است که زمین را از هر چه زشتی وپلیدی است پاک می کند.
آن روز مظلومیت از قاموس شیعه پاک خواهد شد ودل های مؤمنان به پهنه ی تاریخ سراسر مظلومیت، از بهار لبریز خواهد شد.
گشایش سبز
وقتی زمانه بر تو سخت می گیرد، روزگار با چهره ی دشواری ورنج به تو رو می کند گرفتاری ها از هر سو دست وپای دلت را می بندد وهر خردی در برابر چشمت، اندوهی بزرگ جلوه می کند وبر داغی مرهم ننهاده، داغی دیگر بر سینه ات زخم می زند، آرزو می کنی دری به وادی امن وآسایش گشاده شود که آفتابی دلچسب وسکوتی آرام بخش داشته باشد. به انتظار بهار می نشینی، تا راه نجات تو از همه ی رنج ها باشد. آرزو می کنی که در کارت فرجی حاصل شود، راهی باز شود، چاره ای ساز شود وسینه ی تنگت به نفسی آرام دل خوش کند.
اینک در عصر غیبت بهار، ما این گونه مانده ایم. دل هامان در بند تجمل ورفاه، چشم هامان اسیر رنگ ووارنگ دنیا وقلب هامان گرفتار غفلت وجهالت است. دشمن نفس از یک سو به تباهی مان می کشاند وشیطان قسم خورده ی بیرونی نیز از سوی دیگر به ظلمت مان می خواند. بلا بر ما شدت گرفته(۲۹۴)، درماندگی مان آشکار شده(۲۹۵)، پرده از کارمان برداشته شده(۲۹۶)، زمین بر ما تنگ می گیرد وآسمان از ما باران را دریغ می دارد(۲۹۷). آرزومان گشایشی نیکوست(۲۹۸)، فرجی آسمانی، زود ونزدیک؛ چشم بر هم زدنی بیش، تاب نداریم(۲۹۹).
در عطش حیات خواهیم سوخت اگر تو نیایی، ای زنده ترین بهار حقیقت! او در گرداب گرفتاری ها غرق خواهیم شد، ای مهربان ترین منجی موعود. ای همه سپیدی وپاکی! اگر تو نیایی، در اسارت رنگ های مجازی تباه خواهیم شود. ای روشن ترین جلوه ی بهشت! چاره ی مان تنها به دست توانای توست. در قفس غفلت را تنها نگاه رحیمانه ی تو می گشاید، به نسیم رحمت تو اندوه از دل ها زدوده می شود(۳۰۰) وغم از سینه ها بار می بندد(۳۰۱)، زمین تاریک پر از ظلم وجور، به قدم پاک تو، از شمیم نور وعدالت پر می شود(۳۰۲). ای کشتی نجات! اگر تو نیایی آسمان دلمان گرفته خواهد بود وداغ عصرهای جمعه هر هفته بر دل هامان سنگینی خواهد کرد. دست وپامان در بند مادیت خاک، اسیر خواهد ماند.
اگر تو نیایی حیات بوی ماندن نخواهد داشت وزنده بودن بوی زندگی نخواهد داد. بی تو ای حقیقی ترین حیات! همه چیز مجازی است. جز عشق تو هر عشقی مجاز است ورنگ غم دارد وجز در نگاه تو مهربانی بی معناست.
اگر تو نیایی، حق در غربت افول، خواهد ماند(۳۰۳) وظلمت، پادشاه گستره ی وجود خواهد بود(۳۰۴) واندوه، پرده ای بر همه ی زیبایی های طبیعت خواهد کشید(۳۰۵). هستی لحظه به لحظه در انتظار ظهور توست، ای شادی بخش روزگاران(۳۰۶)! پس بیا، ای مهربان ترین نگاه وبتاب ای خورشید تاریکی ها!(۳۰۷).
قدم برنه، ای بهاری ترین فصل(۳۰۸)! بیا تا روزهامان درخشان شود(۳۰۹) بیا تا پرچم های برافراشته ی تو را بر سر در همه ی دل های مان به پا کنیم. بیا ودر کارمان گشایشی کن!
لطیفا! مهربانا! به مهربانی ات باب فرج بر ما بگشا(۳۱۰) وبه لطفت سلطه ی غم بر را از ما بردار(۳۱۱)! رحمتی بر ما فرو فرست وگشایشی شیرین ودلپذیر در کارمان بنه(۳۱۲)! دینمان را عزت بخش، حق را طالع کن، تاریکی را بمیران وپرده ی اندوه را برکش(۳۱۳)! رحیما! به گناهانمان در مگیر، به سیاه رویی مان چشم مینداز، به تهی دستی مان در نکویی وطاعت غضب میاور. باران رحمتت را بر ما نازل کن، بهار را مژده ی ظهور ده، در ظهور منجی موعودمان تعجیل کن، چشم آلوده به دنیامان را به جمال نورانی اش روشن دا وبه نسیم آمدنش دل های مرده مان را مستی حیات بخش، ای مهربان ترین مهربانان!
بشارتی شیرین
چه مژده ای برتر از مژده ی آمدن بهار در پی یک زمستان سخت وطولانی؟ چه بشارتی شیرین تر از بشارت طلوع خورشید در پی یک شب تاریک وسرد؟ چه پیامی نیک تر از پیام حضور زلال آب برای لبانی تشنه وخشکیده، چه بشارتی زیباتر وروح بخش تر از آمدن منجی، برای دنیا آلوده ی امروز؟ این بشارت حق است.
بی تردید او خواهد آمد وبهار را با همه ی طراواتش برای دل هامان به ارمغان خواهد آورد.
بی تردید او خواهد آمد ودر میان گرداب سراسر هلاک دنیای مادی ریسمان نجات ما خواهد شد وقسم به خدای آسمان وزمین که او بر حق است(۳۱۴).
وروزی که بیاید، ندای (جاء الحق)(۳۱۵) از ذره ذره ی وجود برخواهد خاست ودل های با ایمان، آن روز به یاری خدا شاد خواهند شد(۳۱۶).
بشارت آمدن منجی ندایی است که همواره در گستره ی تاریخ جاری بوده است. چنان که خدا می فرماید:
بعد از کتب آسمانی در زبور داوود نوشتیم که زمین را بندگان صالح به ما ارث خواهند برد(۳۱۷).
آری، زمین از آن مولای ماست وخلقت همواره در انتظار لحظه ی موعود، تا این بشارت عظیم بر پهنه ی زمین جاری شود وبهاری ترین روز هستی بر صحیفه ی یک شب طولانی وتار، مهر پایان زند.
سینه های منتظر فردایی را به چشم خواهند دید که بهار با همه ی مهربانی اش به خانه هاشان سر می زند. لب های تشنه ی دیدارش بر جویباری های رحمتش در آیند وسیراب شوند(۳۱۸). وعالم وجود در پی عطشی طولانی وسوزان از زلال حیات بخش حضورش لبریز شود.
او می آید وزمین را که از سیاهی ظلم تار شده است، به نور عدل روشن می کند(۳۱۹). او می آید وآسمان دل ها را از نور معرفت وایمان لبریز می سازد. او می آید وریشه ی ستم وتباهی را با نگاه مقتدرش می خشکاند. او می آید وآن روز بهاری را آسمانیان، آنان که دل هاشان بهاری است، به چشم خواهند دید.
عصر آدینه
غروب جمعه را انگار خدا آفریده است تا آینه ی همه ی دردها وزخم های شیعیان باشد ورنج سال ها غربت از امام وزخم سال ها یتیمی امت را بنمایاند؛ با این همه، غروب دل گیر آدینه با همه ی غم زدگی اش انگار لبریز از معرفت است؛ پر است از بانگ جرس وشاید آهنگ بیدار باش خداست که به رنگ غروب در آمده است.
آشفتگی روح را عصر جمعه به وضوح حس می کنی، روحی که مدام تحملمان می کند، زمینی بودنمان را، غرق بودنمان در دنیا را ودر بند اسارت بودنمان را، تا خاکی ترین بخش هستی فرود می آید واو که از جنس آسمان است در زمین خاکی آشفته می شود.
وعصر جمعه انگار زمان کوتاهی برای رهایی روح است. برای همین است که عصر جمعه دلت هوای قرآن خواندن می کند وهوای راز ونیاز ودعای سمات. دلت از دنیا می گیرد؛ از دنیایی که پر است از زیبایی های دروغین، عشق های دروغین، لذت های دروغین ودلت برای حقیقت پر می زند.
غروب جمعه، آینه ی دل تنگ توست تا در آن محکش بزنی که تا کجا عاشق است ومنتظر؟ از امامش چه می داند واز رسولش واز خدایش؟
ونم نمک زمزمه ی روح را می شنوی که: «خدایا! خودت را به من بشناسان، بارالها! با رسولت آشنایم کن. مهربانا! حجتت را، امام زمانم را، مولایم را به من بشناسان که اگر حجتت را به من ننمایی، از راه تو گمراه خواهم شد»(۳۲۰).
«لطیفا! در دینت ثابتم گردان، به طاعتت مشغولم دار ودر آزمونی که برای خلق بر نهادی، پیروم کن»(۳۲۱). و«قلبم را مطیع ولی امرت دار»(۳۲۲).
عصر جمعه عشقی در دلت موج می زند وحسرت عمیق دوری از امام در دلت تیر می کشد. حالا با تمام وجودت زمزمه می کنی: «أین بقیة الله»(۳۲۳) تازه می فهمی که دنیا چه قدر وابسته ی اوست وبودن، تا چه حد به او نیازمند است. پس چشمانت، همه ی وجود وحتی خدا را شاهد می گیری که به او وبه هر چه او به آن ایمان دارد، مؤمنی(۳۲۴) واین که دوستش می داری، که تسلیم امر اویی ومطیع او(۳۲۵)، به مقام بلندش، به علم ودانایی اش وبه ولایتش اعتراف می کنی(۳۲۶) ونیز به رجعتش واین بازگشت شیرین را سخت انتظار می کشی.
وقتی این نسیم خوش معرفت تمام وجودت را عطرآگین می کند، از همه ی آنچه دوره ات کرده، بیزار می شوی، از رنگارنگی دنیا، از سر وصداهای فریبنده، از حرف های پوچی که دانه دانه زنجیر عذابت را می بافند، از دویدن های پی در پی وبی پایانت به دنبال سراب دنیا واز خویش منزجر می شوی که چه قدر غرق در دنیایی وچه قدر از انتظار حقیقت دوری وچه قدر بودن را از دست داده ای وبه چه چیزهای کوچکی دل بسته ای.
بزرگی ما انسان ها آن قدر است که زمین وآسمان وکوه در تحمل بار امانتی که کشیده ایم درمانده اند، اما گاه آن قدر کوچک می شویم که دل به قطعه ای از این زمین وآنچه در آن است می بندیم. سینه های آسمانی ما کهکشان عشق خداست، اما گاه در این پهنه ی سترگ عاشقی، دل به دنیای خاکی می بندیم. وچه قدر آن لحظه غافلیم، غافلیم از بزرگی خود، از عظمت روح واز جایگاه بلند خلیفة اللهی مان.
وعصر جمعه لحظه ی آشتی با روح است. لحظه ی رها کردن روح از اسارت خاک در دنیای خاکی، استشمام عطر انتظار ولحظه ی حس کردن نسیم امید است. عصرهای جمعه بوی امام می دهد، بوی موعود بر حقمان، بوی سبز بهاران.
در نسیم انتظار
خورشید صبح جمعه هر هفته به یاد آن سحرگاه دلپذیر که تو با میلادت شبنم حیات بر بوستان هستی نشاندی، شادتر وروشن تر طلوع می کند. صبح جمعه آسمان آبی تر از هر صبح دیگر است ونسیمش خوشبوتر وروح افزاتر از هر نسیم دیگر. صبح جمعه بوی بهار می پیچد، حتی اگر در زمستانی ترین روز سال باشی.
اگر خستگی یک هفته روز مرگی وتلاش بگذارد، اگر جمعه را بشناسی وقدر بدانی، اگر در انتظار جمعه ی موعود باشی وخلاصه اگر خواب خوش بامدادی مجال دهد، می توان در طراوت این صبح دلپذیر، نه بهاری، که بهشتی شد. می توان با نسیم خوشش روح را جلا داد وآینه شد. می توان با قطرات شبنم صبحگاهی اش زنگار دل را زدود. اگر دل پاک ومنتظر باشد، می توان در صبح جمعه شمیم عطر حضورش را بویید، آن گاه در زلال ولایتش وضو ساخت ونمازی شیرین به جا آورد. چه حلاوتی دارد این نماز! چه قدر ماندنی است! انگار که به او اقتدا کرده ای واز لطافت ترنم آبشار حضورش سیراب شده ای. نماز که به آخر می رسد، خیال پیوستن به او دلت را لبریز می کند وزبان، ترنم آغاز می کند: «اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم»(۳۲۷). آن قدر که این دل شیدا از امید بودن با او لبریز شود وچه سخت است دور بودن از او چه سخت است نشنیدن حتی زمزمه ای از او!(۳۲۸) چه سخت است این تنهایی ما وکوتاهی دستمان از دامن او! کجاست آن فردایی که به دیدارش حیاتی دوباره یابیم(۳۲۹) واز زلال مهرش سیراب شویم(۳۳۰)؟ «هل الیک یابن أحمد سبیل فتلقی؟»(۳۳۱).
این زمزمه دل شیفته است که ندبه سر داده است ومی سوزد وآرام آرام عقده ی دلتنگی را در این نجوای عاشقانه با تو می گشاید. چه نجوای آرامی دارد این ندبه های صبحگاهی! چه روح بخش وطراوت زاست! چه صفایی به دل می دهد! به جز صبح جمعه ودر میان عاشقان آن موعود مهربان کجا می توانی چنین پاکی وزلالی را دریابی؟ دعای ندبه آهنگ دلتنگی ونغمه ی ایمان، وفریاد عشق به امام وتمنای مرهمی بر آتش این حرمان است. ندبه ی صبحگاهی صیقلی است که به روح خسته از هجران می دهی تا زنگار فرو ریزد وشفاف شود. روح باید در زلال این آبشار معرفت شسته شود تا پاک وبی آلایش ظهور یار را تمنا کند. جسم را هم باید شست وشو داد. باید در این روز سراسر نور، در این عید مبارک، در این بهاری ترین روزهای سال، در روزجمعه، از هر کدورتی پاک شوی.
پیامبر خدا، حضرت محمد به امیر مؤمنان، علی می فرمایند: «یا علی! در هر جمعه غسل جمعه را به جا آور اگر چه باید قوت روز خود را بفروشی وآبی تهیه کنی وخود گرسنه بمانی که هیچ سنتی بزرگ تر از غسل جمعه نیست»(۳۳۲).
بگذار آب، این رحمت مجسم خدا در خلقت، کدورت از تو برگیرد وتو در این ریزش رحمت زمزمه کن که: «خدایا! مرا از توبه گویان وپاکان درگاهت قرار ده»(۳۳۳)! بگذار خنکای آب، درونت را هم شست وشو دهد. بگذار خطاکاری وتیرگی از جانت شسته شود وتو تا جمعه ای دیگر وطهارت وطراوتی دیگر پاک بمانی، آن چنان که آینه ی نیکی ها ونکویی ها شوی.
وصد حیف که این لحظات ناب جمعه رفتنی است! چشم بر هم زنی، جمعه ای می آید ومی رود وباز هم تو در انتهای جاده ی انتظار می ایستی، پاک وبا طراوت، زلال ومطهر، با یک سبد گل راز ونیاز شبانه وندبه ی سحرگاهی ویک آینه ی در دل، وانتظار، یعنی همین مهیا بودن تو. گوارایت باد حلاوت این پاکی!
در حسرت دیدار
«ای عزیز! ما وکسانمان به سختی افتاده ایم. با سرمایه ای اندک آمده ایم، پیمانه مان را پر کن وبر ما بخشش کن که خداوند بخشندگان را دوست می دارد»(۳۳۴).
این زبان حال برادران یوسف است آن که از رنج خشکسالی با سرمایه ای اندک، دست نیاز به سوی عزیز مصر دراز کرده بودند. وزبان حال ماست آن روز که تو بیایی وما با سرمایه ای اندک وشرمساری بسیار، دست نیاز به سویت دراز کنیم؛ که همه نیازمند توایم وامید بسته به لطف تو. توشه مان از حسنات خالی مانده ونامه ی اعمالمان از عصیان پر شده، اما منتظریم تا بیایی به این امید که با این سرمایه ی اندک، از مهر لبریزمان کنی واز لطف سرشارمان.
ای یوسف فاطمه (علیها السلام) مایه ی امیدمان عشق توست که همیشه در دلمان موج می زند وسرمایه مان ناله های شبانگاهی که در دوری ات سر داده ایم. ای عزیز! ای مهربان! ای خدایی مرد! به سرمایه ی اندک وتوشه ی خالی مان. منگر، به نیاز، امید وعشقمان بنگر! نور مهرت را در دل هامان بتابان، ما را در جاده ی رضایت خود راهی کن، دستمان را بگیر ویاری مان کن!
امام من! مولای من! همه ی امید من! بارها خوانده ام داستان نیازمندانی را که بار نیاز بر در خانه ی پدرانت برده وسفره ی حاجت نزد امام عصرشان گسترده اند. وچه با مهر، بی آن که زبان به شکوه باز کنند، نیازشان برآورده وحاجتشان روا شد، دل شان از نور مهر ولایت لبریز وچشمانشان به جمال امام زمانشان روشن گشت. واینک در عصر غیبت ما مانده ایم ویک دل پر حسرت ویک سینه ی پرسوز ویک چشم به راه مانده، در حسرت آن که نزد تو آییم وبا تو شکوه کنیم، می سوزم. دورادور تو را می خوانیم وبا تو نجوا می کنیم. اما از تو نجوایی نمی شنویم. هر چند در یاری تو نیازی به خواهش ما نیست ودر لطف تو حاجت به تمنای ما، اما نیاز ما دیدار توست. حاجتمان پابوس آمدن تو وآرزوی مان بودن در رکاب توست وما در حسرت این نیاز سوخته ایم، ای مولای پنهان از نظر!
ای خورشید نهان! از پس پرده ی غیب به در آی، دست دعا بردار وخدا را بخوان!
اجابت را از او بخواه وبر این حرمان، مهر پایان نه که تاب از دست رفته وجام صبوری لبریز گشته است.
جمعه های صبوری
جمعه های صبوری یکی در پی دیگری می آیند ومی روند وچشم های منتظر از آغاز هفته چشم به راه جمعه می ماند. جمعه انگار دریچه ای است به وادی سبز وپرتکاپوی انتظار. لحظه ای است که می توان در آن سر از لایه های هزار توی روز مرگی بیرون آورد وهمراه با دعای منتظران نفسی تازه کرد ودل را از نسیم خوش انتظار لبریز نمود. جمعه های پی در پی انگار نردبانی است که قدم به قدم از آن بالا می روی وپله پله به آن لحظه ی آسمانی موعود نزدیک می شوی. به هوش! که پایت نلغزد، جمعه ای را از یاد مبری، پله ای را جا نیندازی. آن گاه بنگری چه نردبان سبزی است اتصال جمعه های پی در پی لبریز از انتظار وچه شیرین تو را به موعود مهربانی ها نزدیک می کند.
عصر پنج شنبه وقتی که خورشد اندک اندک سر بر غروب دلتنگی می نهد، وقتی آسمان پر می شود از فرشتگانی که با قلم های طلا، صحیفه های نقره ی شان را از صلوات بر محمد وآل محمد پر می کنند(۳۳۵)، دل به هوای دیداری یا نسیم کرامتی ویا دست کم به هوای شیرینی راز ونیازی، در هر تپشی، بر زلال ترین چشمه ی رحمت جاری خدا، پیامبر مهربانی ها محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله) وبر همه ی گل های پاک بوستانش سلام ودرود می فرستد واز این درودها ریسمانی می سازد تا بهشت، با کوله باری از هزاران اقاقیای نیکی وبارانی که هر قطره اش کدورت هزار گناه را می شود وبا آن ریسمان تا هزار پله بالا می رود(۳۳۶). تا آن جا که جز هاله ای از نور آبی رنگ اجابت چیزی نیست.
چه می شود اگر شبی تا میان آن هاله ی نور بالا رویم ودر آن غوطه ور شویم ونورانیت شب جمعه را دریابیم. سبحان الله اگر این شب جمعه است با این روشنی؛ پس روز جمعه را چه نیاز به طلوع خورشید است؟ ولحظه ای دلت می لرزد واشک چشمت را پر می سازد وآرزو می کنی کاش خورشید جمعه ی موعودمان طلوع می کرد وما در چشمه ی نورش همه ی تاریکی دلمان را می شستیم. چه بهانه ی شیرینی است آمدن جمعه برای دل های پاک که از کدروت یک هفته آلودگی به دنیا خسته اند ومی خواهند در چشمه ی زلال جمعه شست وشویی بکنند، پاک وشفاف شوند وآینه صفت در انتظار دیدارش بنشینند.
چه قدر جمعه ها به بهشت نزدیک است وبه تو ای بهشتی ترین گل بوستان خلقت! چه می گویم؛ که بهشتی بودن تو افتخاری است نه برای تو که برای بهشت خدا. بلندترین درجات بهشت هم، بی تو بی صفاست، ای آخرین یادگار رسول خدا! ای مبارک ترین ثمره ی عصمت! وما هر شب جمعه نه در انتظار بهشت، که در انتظار تو ضجه می زنیم ومی نالیم.
گفته اند خواندن سوره ی اسراء در شب جمعه دل را در صف یاران امام قرار می دهد(۳۳۷). چه تناسب شیرینی است بین خواندن این سوره وبودن با تو؛ که در صف یاران تو بودن، خود عروجی آسمانی ودلنشین است در گستره ی بودن خاکی انسان.
وگفته اند در شب جمعه ملک الهی از بالای عرش، از جاب خدا ندا می کند که آیا بنده ی غمگینی هست که از من بخواهد ومن پیش از طلوع غمش را فرج دهم ودعایش را مستجاب گردانم(۳۳۸)؟ وما هر شب جمعه به التماس، خدا را می خوانیم: «اللهم نشکو الیک غیبة ولینا»(۳۳۹). یا رحمن ویا رحیم! ای مهربان ترین مهربانان! وعده کردی که چون گروهی، مستحق عذاب گردند وشب جمعه مرا بخوانند، عذاب از ایشان بردارم(۳۴۰).
اینک این ما واین حرمانی که بدان مبتلا شده ایم. این ما واین غیبت اماممان که سزای گناهکاری وسیاه دلی ماست. این ما واین چشمان ما که به کیفر خو کردن به تاریکی، از دیدار آن خورشید بی مثال محروم است. بارالها! یا غفار ویا غفار! این عذاب را از چشمان ما بردار، چشمه ی دلمان را صفا ده تا از مهر او لبریز شود وپرده ی دنیا دوستی از دریچه ی چشممان برکش تا به دیدار جمالش روشن گردد؛ به مهربانی ات ای مهربان! زلال اجابت بر آتش حرمان ما بریز.!

بخش چهارم: وحکایت هم چنان باقی است (روزنه ی ظهور)

به تمنای سلامت یار
ای مهربان ترین! ای آفریننده ی خوبی ها ونکویی ها! ای چشمه سار رحمت ازلی! سال هاست که در انتظار آمدن بهار سوخته ایم، سال هاست که عطش سوزان زلال رحمت را بر لب های خشکیده ی روحمان تحمل کرده ایم. به بشارت آمدنش زنده ایم وبه امید آمدنش مانده ایم ودعای هر صبح وشاممان سلامت یار است. همه ی سختی عالم را به شیرینی به جان می خریم، اما ذره ای اندوه را در دل او تاب نداریم.
ای خدای مهربان! ولی وحجت وزبان گویای حکمتت را از هر بلا واندوه در امان دار(۳۴۱). مولای مان را به لطفت از شر همه ی مخلوقات در پناه مهرت گیر(۳۴۲)؛ زیرا آن که درپناه مهر تو باشد، از هر بلایی مصون است(۳۴۳).
رحیما! آنان که خزان را برای بهار سبز موعودمان می پسندند، لحظه ای از قهرت رها مساز؛ که بسیاری می خواهند نور خدا را خاموش ببینند وخدا نور خود را با ظهور مهدی آل محمد تمام می کند(۳۴۴).
معبودا! مولای ما اباصالح المهدی، زلال حیات بخش وجود است، روح زندگی ومایه ی بقای عالم است، دست بدخواهان را از دامن پر عظمتش کوتاه دار، جوشن حفظ خود را بر او بپوشان(۳۴۵) وگرداگرد وجودش فرشتگانی را به نگهبانی گمار(۳۴۶) ودست مهربان یاری گرت را به حمایت او فرست. بر او سلام ورحمت فرست گاه قیام وقعودش(۳۴۷)، گاه نماز وقنوتش(۳۴۸)، گاه رکوع وسجودش(۳۴۹) وگاه ظهور بهاری اش.
به تمنای ظهور یار
در برهوت دنیای مادی، سرگردان وحیران مانده ایم. عطش حیات حقیقی، لبان خشک وتاول زده ی روحمان را می سوزاند. ظلمت تاریکی دنیای خاکی، بی نور حضورش چشمانمان را سخت خواب زده کرده است. خفاشان شب پرست، امید زندگی معنوی را از ما گرفته اند. هراس گم کردن راه وافتادن به بی راهه، دل هامان را وحشت زده کرده است. چشممان در انتظار یک لحظه دیدار زیباترین آیه ی آفرینش، چشمه ای پر اشک است.
زمین با همه ی پهناوری اش تنگ است. رحمت ومهر از آسمان نمی بارد. در این حیرانی وسرگردانی، ما تنها تو را می خوانیم ای مهربانترین مهربانان! یا رحمن ویا رحیم! گره ی گرفتاری ما به دست رحمت تو گشوده می شود(۳۵۰). سختی ها به مهربانی تو آسان می شود(۳۵۱). راه بیرون شدن از غم واندوه ورسیدن به وادی شادمانی، درگاه لطف توست(۳۵۲). آنچه د رعالم می گذرد، به به اراده ی تو شکل می گیرد(۳۵۳). هیچ رنجی برطرف نمی شود مگر به نگاه مهربان تو(۳۵۴). به مهربانی ات باب فرج بر ما بگشا(۳۵۵) وسلطه ی غم را از سرمان به دور دار(۳۵۶)، یا ذالعرش العظیم، یا ذالمن الکریم!
ای سرچشمه ی همه ی مهربانی ها، انتظارمان طولانی شد وسیه دلان به شماتت ما ایستاده اند(۳۵۷) وما ای مهربان ترین! شکایت دل به سوی تو می آوریم. به تو شکوه می کنیم از فقدان پیامبرمان، از غیبت اماممان، از دشواری وتنگی زمانه، از مکر وحیله ی روزگار، از بسیاری دشمن واندکی شمارمان(۳۵۸). به تو شکوه می کنیم از تاریکی روان، از آلودگی روحمان به دنیا. به تو شکوه می آوریم واز تو گشایش می طلبیم(۳۵۹). چاره ای ساز از سر مهر تااندوه را بر طرف سازد(۳۶۰). گشایشی به تعجیل از تو می خواهم(۳۶۱). با عزتمندی او یاری مان کن وبه ظهور امام عدل چشممان را روشن دار(۳۶۲).
رحیما! ای سراسر مهربانی! تو گشاینده ی اندوهی وبرطرف کننده ی بلا(۳۶۳). به مهربانی ات سوگند، راه فرج بر ما بگشا! لطیفا! حجتت را اذن ظهور ده(۳۶۴) تا زلال عدل را در میان بندگانت جاری کند(۳۶۵)، باران رحمت بر زمین مرده ببارد وبه نسیم حیات بخش حضورش دل های مرده مان را زنده کند.
به پریشانی وزاری ما رحم آور(۳۶۶)، در ظهورش تعجیل کن(۳۶۷) وباب آمدنش را بگشا(۳۶۸)! به مژده ی آمدن بهار دل های غم زده مان را حیاتی تازه بخش، به مهربانی ات ای مهربان ترین!
در نسیم سپاس
ای خدای مهربان! اگر بخواهم تو را برای بودنم سپاس گویم، باید شکر حضور امام را به جا آورم؛ که او دلیل همه ی هستی است وهستی به بقای او باقی است(۳۶۹).
اگر تو را برای حیاتم، این شگفتی آفرینش، سپاس گویم، باید شکر حضور امام را به جا آورم؛ که او تازه ترین روح حیات است در کالبد همه ی آفرینش.
اگر تو را به نعمت آب - که مایه ی حیات وزندگی است - سپاس گویم، باید شکر حضور امام را به جا آورم؛ که حقیقی ترین مایه ی حیات وزلال گوارای زندگی است(۳۷۰).
آری، حضور امام زنده ترین آیه ی هستی، روشن ترین نشانه ی آفرینش وبزرگ ترین شگفتی آیات الهی است. امام آبشار عظیم لطف ومهربانی خداست بر کالبد آفرینش می ریزد. امام واسطه ی فیض خدا ودلیل بودن ماست. خدا را بر این نعمت بی کران وسراسر لطفش سپاس می گویم.
خداوندا! تو را سپاس می گویم در حکمت لا یتناهی ازلی ات که اماممان را سال ها وسال ها در میان ما زنده داشتی وبه حلاوت انتظارش روحمان را شفا بخشیدی. حضور نورانی اش را چونان چراغی فرا راهمان قرار دادی وبه نور حضورش ما را از ذلت وخواری بر کشیدی(۳۷۱) وبار اندوه شدیدمان را برطرف کردی(۳۷۲) واز مهلکه ی گرفتاری ها وهلاکت ها رهانیدی(۳۷۳).
ای مهربان ترین! تو را سپاس می گویم؛ که ریسمان سعادت ابدی، یعنی ولایت او را در دستان سرگردان من نهادی واین سپاسمندی من از تو، لحظه به لحظه در عمق عشق من به مولایم جاری است.
رحیما! خودت را به من بشناسان؛ که چون تو را نشناسم، پیامبر رحمت ومهرت را نخواهم شناخت(۳۷۴). مهربانا! رسولت را به من بشناسان؛ که چون او را نشناسم، حجت تو را نخواهم شناخت(۳۷۵). لطیفا! حجتت را به من بشناسان؛ که چون مولایم رانشناسم، از دین گمراه خواهم شد(۳۷۶). عزیزا! مرا به مرگ جاهلیت نمیران وهدایتی که از زلال ولایت در من جاری کردی، باز مگیر(۳۷۷) وچشمان تارم را به دیدار جمالش روشن کن، ای مهربان ترین مهربانان!
آمین یا رب العالمین!

گفتار دوم: زمزمه ی وصل (بخش هایی از مناجات شعبانیه)

بشر آن گاه که از تلاش بی حاصل خویش در برهوت دنیای مادی وناکامی های جانکاه، آن، دچار سرشکستگی می شود وهمه ی روزنه های امید را به روی خویش بسته می بیند، ناگهان در اعماق وجود خود متوجه قدرتی لایزال می شود که هر کاری تنها وتنها از او ساخته است. احساس فقر در خویشتن ودرک غنا وبی نیازی خالق، چهره ی ناپیدای دعاست.
دعاست که در بحرانی ترین لحظه ها ارتباط انسان خاکی را با خدای سبحان برقرار وجریان دوباره ی حیات وامید را در رگ های او جاری می سازد.
درود وتحیات الهی بر پیامبر گرامی اسلام وخاندان مطهرش که بهترین راهنمایان بشر در تعلیم واستفاده از این ابزار سودمند بوده اند. در دریای کلام نورانی این به حقیقت پیوستگان غور می کنیم واین بار مروارید همیشه درخشان «مناجات شعبانیه» را از صدف اهل بیت عصمت وطهارت استخراج وآن را به قلب های خاضع وروان های پاک تقدیم می داریم.
گریز به سوی دوست
«فقد هربت الیک»(۳۷۸).
روزهاست که در بیابان غفلت وگمراهی گم شده ام، دنیا با همه ی زرق وبرق دروغینش، با همه ی پوچی وزیان های مرگبارش دنبالم می کند وشیطان قسم خورده ی بیرون، به طمع گوهر گران سنگ وجودم برایم دندان تیز کرده، به هزار حیله ومکر، هزار دام بلا برایم گسترده است ونفس سرکشم غافل از همه ی دام ها وبلاها وبی خبر از همه ی دروغ ها وحیله ها، به طمع زرق وبرق پوچ دنیا، عنان گسیخته پیش می رود ومرا بر خاک می کشد.
در این بیابان غفلت وگمراهی، نه دستم به آب مهر واحسانی می رسد ونه چشمم به روزنه ی امیدی روشن می شود. درمانده از گناه، وامانده از پوچی ها وبی خبری ها، از نگاه های بی هدف، از حرف های بی معنا، خسته از رنگ هایی که بوی تو را نمی دهند، از باد گرمی که یادآور کوی تو نیست، از سحرهایی که نور آبی یاد تو آسمان را فرا نمی گیرد، عطشناک یک قطره آب حقیقت، یک جرعه زلال ایمان ومشتاق دیدن یک سینه ی شفاف که عشق تو را بپرورد؛ در این حال، «فقد هربت الیک»؛ به سوی تو گریخته ام.
ای مهربان! ای پناه دل های خسته! به سوی تو گریخته ام، از نگاه های پر از گناه که بر زمین دوخته نمی شود وقلب ها را از هر چه ایمان، خالی می کند وجان ها را از هر سپیدی است، به سیاهی می کشاند.
به سوی تو گریخته ام از حرف هایی که حاصلش جز خشم تو نیست، از سخن هایی که با نام تو آغاز نشده وبه یاد تو گفته نشده، از گفته هایی که دل شیطان را شاد وامیدوار می کند.
به سوی تو گریخته ام از صداهایی که شمیم جان بخش راز ونیاز را در خود گم می کند، دل را می میراند، چشم را کور می سازد، صدای زلال آب مهربانی وایمان را خاموش می نماید، قلب را آهنی می کند وبال های روح را می شکند تا در آسمان آبی صفا وتقوا پرواز نکند.
به سوی تو گریخته ام از انسان های بی هویت، از روح های به زنجیر در آمده در جسدهای سیاه، از سر وصدای غول های آهنی، از سیاهی روز واز خاموشی غفلت که بر همه جا رخت افکنده است.
به سوی تو گریخته ام از طغیان حرص وآز، از کمی قناعت، از بدی اخلاق، از زیاده روی در شهوات، از پیروی هوی وهوس وگریز از هدایت، از انتخاب باطل بر حق، از کوچک شمردن گناه وبزرگ شمردن طاعت واز مباهات به ثروتمندان وتحقیر تهی دستان.
به سوی تو گریخته ام از این موج های بلند به وادی روشن ایمان ومعنویت، به چشمه سار صفا ومهر، که در این وادی قلب ها زنده است وجان ها سرشار از طراوت ایمان، سپیدی روز می درخشد وطنین دلنشین قرآن، روح را به پرواز در می آورد.
به سوی تو رو آورده ام، به آغوش گرم محبتت، برای یک دنیا آرامش ویک دریا فهم ودرک به سوی تو آمده ام؛ که مأمنی جز تو نمی شناسم وجز تو کسی را ندارم(۳۷۹).
مهربانا! هر که به تو راه یافت، لبریز از نور شد؛ هر که به تو پناه برد، پناه یافت ومن اینک به سوی تو پناه آورده ام(۳۸۰)، به حالم نظر کن که محتاج نگاه توام؛ از وادی هلاکت وغضب، به سایه سار رحمت ومهر راهم ده!
لطیفا! از آنچه مرا می فریبد وگمراهم می کند، در امان دار، از دام های بلا برهانم، حقیقت را برایم بنما تا به پوچی ها دل نبندم، عمرم را در گذر غفلت وامگذار، دستم را بگیر وبرویم در بگشا که به سوی تو رو آورده ام، پاسخم گوی که تو را خوانده ام، بازگشتم را به سوی خود قرار ده؛ که بهترین فرجام است(۳۸۱). ای فریادرس درماندگان!
امیدوار به فضل حق
«راجیا لما لدیک ثوابی»(۳۸۲).
چنان برای جمع مال ودر طلب رفاه بیش تر می کوشیم که گویی مدتی مدید زندگی خواهیم کرد. حق دیگران را زیر پا می گذاریم، فریب شان می دهیم، ایثار وفداکاری را از یاد می بریم ونوع دوستی ویکدلی را فراموش می سازیم وشاید حتی گناه می کنیم، تا ثروتی کلان بیندوزیم تا اسباب راحتی بیش تر فراهم کنیم وپس اندازمان را برای روز مبادا افزایش دهیم، غافل از این که امروز وفردایی بیش در این گذرگاه نیستیم. فردا روزی است که رخت بربندیم وهر آنچه اندوخته ایم، به دیگران واگذاریم، بی هیچ نفعی که به ما برسد.
چه زحمت بیهوده ای، چه تلاش بی اجری، چه روزهایی را که راحت از دست دادیم، چه لحظات نابی از عمر را که به خسران گذرانیدیم وهرگز نیندیشیدیم که آنچه نزد ماست، فانی واز بین رفتنی است، وآنچه نزد خداست، باقی وماندنی(۳۸۳)؛ به عقلمان نرسید که آنچه نزد خداست، برتر وپایدارتر است(۳۸۴) وچه خسرانی کردیم.
اگر می اندیشیدیم، اگر به عقلمان می رسید، از آن همه تلاش بهره ای دیگر می گرفتیم، همه را می دادیم وخوشه خوشه ثواب می چیدیم، همه را در دل اعمال نیک می کاشتیم ونیکی درو می کردیم. با هر گامی، با هر تلاشی، دست دعا به سوی خدا بر می داشتیم که:
«راجیا لما لدیک ثوابی؛ چشم امید به آن چه نزد توست دوخته ام».
خداوندا! مهربانا! به امید شهرت دنیایی نیستم، به دنبال مال واندوخته ی هرز دنیایی نیستم، در پی رفاه وآسودگی در این دنیا نیستم، فقط وفقط برای تو، برای رضای تو، وبه امید ثوابی که نزد توست، می کوشم وپاداشی برتر وماندنی تر که نزد تو خواهم یافت(۳۸۵).
معبودا! چشم امیدم به تو دوخته شده، این دست وبدن که به من بخشیده ای تنها در راه تو، به کار می گیرم، دل در گرو رفتنی ها نمی بندم، به ماندنی ها فکر می کنم؛ به این که آنچه نزد توست، از لهو وبیهودگی وتجارت های دنیایی برتر است(۳۸۶).
به قول تو می اندیشم که: «هرکس یک کار نیک انجام دهد، ده برابر پاداش می گیرد»(۳۸۷). «مثل آنان که اموالشان را در راه خدا انفاق می کنند، مانند دانه ای است که هفت خوشه رویانده ودر هر خوشه صد دانه باشد وخدا برای هر که بخواهد، آن را چند برابر می کند»(۳۸۸). «کیست آن که به خداوند قرض الحسنه بدهد تا خدا آن را چندین برابر سازد؟»(۳۸۹) راستی! کیست که اندکی بیندیشد وجز این را برگزیند؟
مهربانا! دلم را روشن ونور دانایی به فکرم بتابان! کوششم را تنها برای خود قرار ده تا جز در کاری که مرا به ثواب تو نزدیک می کند، برنخیزیم.
لطیفا! یاری ام کن تا فریب دنیای فانی را نخورم، شوقش را به دلم راه مده وآنچه از توشه ی ناچیز دنیا به من داده ای وهر متاعی از آن که در این دنیا به من عطا فرموده ای، وسیله ی رسیدن به جوار خود وپیوستن به مقام قرب وسبب رسیدن به بهشت قرار ده!(۳۹۰).
کریما! مرا در انفاق مالم در امور خیر، به راه هدایت رهبری فرما(۳۹۱)، تا مالم ریسمانی شود برای رسیدن به تو وبالی شود برای پرواز در آسمان مهر ومحبتت.
رحیما! آنچه از متاع فانی دنیا از من گرفتی، همان را در خزانه های پایدارت برایم ذخیره کن(۳۹۲)؛ که آنچه نزد توست، برایم بهتر وبرتر است(۳۹۳).
مهربانا! مرا مشتاق لقایت قرار ده، وشوق آمدن را در دلم افزون کن تا همواره به جایگاه جاویدان ماندن بیندیشم، نه به لذت گذرا وناپایدار دنیا.
لطیفا! مهرت را بر من جاری کن وزلال رضایتت را شامل حالم بگردان؛ که تو مهربان ترینی.
آگاه از نهان خانه ی دل
«تعلم ما فی نفسی وتخبر حاجتی»(۳۹۴).
سال هاست که درونم را از همه پنهان داشته ام. آنچه نخواسته ام، کرده ام وآنچه نبوده ام، وانمود کرده ام. آنچه به آن نمی اندیشیده ام، بر زبان آورده ام. درونم را مخفی کرده ام وظاهرم را آراسته ام. به اطرافیان نگریسته ام وآن چنان که آنان خواسته اند شده ام. از ترس رسوا شدن، همرنگ جماعت گشته ام، اما ای مهربان! ای رحیم! تو می دانی، تو باخبری:
«تعلم ما فی نفسی وتخبر حاجتی؛ تو از دلم آگاهی واز خواسته ام با خبری».
تو می دانی کیستم وچگونه ام، می دانی چه در نهان دارم وچه دراندیشه. می دانم که با خبری، می دانم که به آنچه در سینه دارم، به پنهان وآشکارش آگاهی(۳۹۵). می دانم که از قلبم با خبری(۳۹۶)؛ که هیچ چیز در آسمان وزمین بر تو پوشیده نیست(۳۹۷).
اگر گناه کردم وظاهر آراستم، اگر در دل ریا کردم ودر ظاهر تواضع، اگر در دل سوءظن بردم ودر ظاهر اطمینان، اگر در دل نفرین کردم ودر ظاهر تحسن، همه را می دانی. من که را فریب می دهم؟ از چه می گریزم؟ آن که پاداش وعقاب می دهد تویی! تنها امید دنیا وآخرت تویی! بازگشت همه به سوی توست، عبادت زیبا وخالصانه در ظاهر، ریاکاری در عبادت، به چه درد دیگران می خورد؟ وتحسین دیگران به چه کار من می آید؟ من درونم را از که پنهان می کنم؟ چگونه به پنهان کاری ام دل خوش کرده ام، حال آن که تو از آن آگاهی!
لطیفا! مهربانا! ای دریای مهر! ای امید محض وای کرامت سرشار! تو از دلم باخبری، اگر گناه کردم، اگر سر به نافرمانی نهادم، اگر درونم را به زشتی آلودم وبرون را آراستم، اما هماره چراغ مهرت در دلم روشن بوده وهست. همیشه عشقت در دلم موج افکنده وبه ساحل دلم نشسته واگر بر خلاف میلت رفتار کردم، از غفلت ونادانی ام بود.
اینک دستم را بگیر! می دانی که تو را می خواهم. می دانی که پناهگاهم تویی. اگر گناهانم را برایت می شمارم، نه برای دانستن توست، که از سر خشوع وکوچکی، از سر پشیمانی وندامت، معاصی ام را که خود به آن ها آگاه تری شماره می کنم(۳۹۸).
ای بخشنده! به آنچه کرده ام داناتری. پس هر آنچه از من به خطا سر زده، ببخش وبیامرز(۳۹۹)، از کرده ام در گذر! به دست امیدی بنگر که به سویت دراز کرده ام. به نگاه منتظری بنگر که به سویت دوخته ام. مرا ببخش ومهرت را بر من ببار که تو هرگز امیدواران را ناامید نمی سازی، ای رحیم وای بخشنده!
روزی رسان
«ان حرمتنی فمن ذا الذی یرزقنی؟»
در هیاهوی بی انتهای زمان، ناگها، جنبش نامفهوم وتودرتوی آدم ها وپیچش کلاف سردرگم خرید وفروش ها وبرخورد صداهای رنگ وارنگ پر از فریب ونیرنگ به ترجمان کلامی باز می ایستد:
«الهی ان حرمتنی فمن ذاالذی یرزقنی(۴۰۰)؟ بارالها اگر تو مرا روزی ندهی؛ که دهد؟»
همه هیچند وتو همه ای، ومن از چه پی هیچ می دوم؟! پایان این گام های پرشتاب که در پی دنیا می دود تا کجاست؟! کی خواهم ایستاد تا نفسی تازه کنم؟در کدام لحظه تأملی خواهم کرد تا با چشمی بازتر به آنچه هست بنگرم؟! از یاد برده ام که «در دفع کوچک ترین ضرر یا در به دست آوردن ذره ای نفع به تنهایی ناتوانم»(۴۰۱) از یاد برده ام که آنچه هست، به دست توست. از یاد برده ام که «روزی دهنده تویی»(۴۰۲) و«تو بهترین روزی رسانی»(۴۰۳).
گر چه از پی روزی دویدن، بازوان همت به کار گرفتن وعزم کوشش کردن، نشانه ی شکر وسپاس توست، اما تا کی این تلاش می تواند خود را در مقام عبادت تو جای دهد؟
خدایا! اگر از خستگی این جنبش سردرگم برای در آمد بیش تر، سحرگاه نتوانم چشم بگشایم وبا تو راز گویم؟ ویا حتی اگر از ترس به هم خوردن معامله قدری نماز را به تأخیر بیندازم؟ آیا آن گاه هم افتخار عبادت بودن نصیب تلاشم خواهد بود؟ وآیا در پس این همه بی توجهی به تو، سودی عایدم خواهد شد؟
اگر روزی ام در دست توست، از چه این تلاش دروغین وبیهوده؟ خدایا! «گویی در طلب روزی به اشتباه افتاده ام تا آن که روزی تو را از روزی خواران خواسته ام»(۴۰۴). آب از سرچشمه نجسته ام، از پیاله ی همسایه خواسته ام، آن هم به التماس، به فریب، با هزار دغدغه، غافل از جام های لبریزی که تو برایم فرستاده ای، گویی تو را از یاد برده ام!
مگر می شود به یاد خدا بود ودر معامله هفتاد رنگ مکر وحیله ریخت؟!
مگر می شود به یاد خدا بود ودر ساختن ها وپرداختن ها یک دریا فریب جاری کرد؟!
مگر می شود به یاد خدا بود ودر مسئولیت ها هزار «شاید واما» آورد؟
مهربان من! این نیست آن تلاشی که تو می خواهی واکنون با این مخالفتم وبا این بیراهه رفتنم، اگر تو یاری ام نکنی، که مرا یاری کند؟ واگر تو روزی ام ندهی، که دهد؟ «پس تو بی نیازم گردان وروزی ام را وسعت ده»(۴۰۵) ای بهترین روزی دهندگان!(۴۰۶).
عزت آفرین
«ان خذلتنی فمن ذاالذی ینصرنی؟»(۴۰۷).
در راز ونیاز با تو را که می گشایم، قلبم که از هر جز تو خالی شده وچشم دلم که به نور مهرت باز شده، خود را در جاری زلال محبت تو غوطه ور می یابم؛ سرشار از حیاتی تازه، مالامال از طراوتی جان بخش. در فضای پاک وشفابخش راز ونیازم با تو، به مهرت می اندیشم، به قطره قطره ی احسان بی پایانت که جام زندگی ام را پر کرده است.
هرگاه به سویت آمده ام وبنده ی تو شدم، دستم را گرفتی ویاری ام کردی، توانم بخشیدی. وچون نفس مهار گسیخته به کرداری نافرجام وتباه روی آورد، باز یاری تو بود که بین من وگناه حایل می شد.
ووای بر من آن گاه که از تو روی گرداندم وبنده ی شیطان واسیر نفس گشتم وخود را به بیراهه ی خذلان وبیچارگی انداختم. آن گاه که تو را ویاری تو را از یاد بردم وهیچ نیندیشیدم که(۴۰۸):
«ان خذلتنی فمن ذاالذی ینصرنی؟؛ اگر تو بیچارگی ام را بخواهی، چه کسی یاری ام کند؟»
«عزت وبزرگی تنها از آن توست وبرازنده ی تو»(۴۰۹). من اگر قامت زنده بودن افراشته ام، اگر هستم وبودنم همراه با بزرگواری است، نه از عزت درونی من است؛ که من هیچ ام. این تویی که عزیزی وبزرگ. دست یاری توست که مرا به پا می دارد «که تو هر که را بخوانی، به یاری خود دستگیری می کنی»(۴۱۰).
چه نادانم! اگر به تو رو نکنم وراهی جز راه تو بپویم، امید به دیگری بندم ودست یاری به سوی مخلوق دراز کنم، به امید مقامی، عزتی یا مال ومنالی.
چه درمانده ام! اگر عطشناک یاری ات، به قدرت بندگان تو دل ببندم وزبان التماس به نزدشان بگشایم. چه سراب پوچی است تکیه بر مخلوق وغفلت از خالق!
چه ذلیل وبیچاره ام آن گاه که نگاه های سرشار از عزت واحترام وزبان های گشاده به احسنت وآفرین به من احساس بودن وبزرگ بودن بدهد واز یاد ببرم که «عزت وبزرگی تنها از آن توست»(۴۱۱).
«چه بسیار دیده ام مردمی را که از غیر تو عزت خواستند وخوار شدند؛ از غیر تو ثروت طلبیدند وتهی دست گشتند ودر طلب بلندی ومقام برآمدند وپست شدند»(۴۱۲).
لطیفا! عزتم را تنها نزد خود قرار ده، اگر چه به چشم دنیا پرستان خوار آیم. چنان کن که عملم در راه تو باشد؛ «که آن کس که تو را یاری کند، ویاری اش می کنی»(۴۱۳). وآن کس که تو یاری اش کنی، در دنیا وآخرت جامه ی عزت به تن دارد.
«بارالها! تنها تو را می خوانم وفقط به تو امید می بندم، نه غیر تو»(۴۱۴). نه مال دنیا چشمم را روشن می کند ونه مقامش دلم را گرم می سازد؛ تنها تو را می خواهم وراز ونیاز با تو می گویم(۴۱۵). به آغوش محبت تو پناه می آورم «که هر که به تو پناه آورد، خوار نمی گردد وهر که به تو شناخته شود، گمنام نمی شود»(۴۱۶).
رحیما! رحمتت را بر من جاری کن؛ که «اگر بر من خواری را اراده کنی، کدام دست به یاری ام خواهد آمد؟»(۴۱۷).
مهربان من! تنها در زلال عشق تو غوطه ور شده ام، در دریای محبت تو جست وجوی گوهر رضایتت آمده ام؛ چشمم تو را می خواند وبه امید مهرت قدم برداشته ام. گاه که دنیا با تمام زیبایی اش به من رو کرده، به او پشت کرده ام وچون مقام وجاه با یک دنیا عزت واحترام به استقبالم آمده ونصرت تو را در آن ندیده ام، از او روی گردانیده ام، به امیدی که بی نام ونشان، گامی بلند در راهت بردارم.
اینک از همه بریده وبه سوی تو آمده ام. مرا بخواه که بزرگواری از آن توست؛ «هر که را بخواهی، عزت می بخشی وهر که را بخواهی، جامه ی ذلت می پوشانی»(۴۱۸). نیکو باد حال آن که از همه بریده وبه تو پناه آورده وتو عزتش بخشیده ای، ای عزت بخش بندگان!
بهترین پناهگاه
«الهی اعوذ بک من غضبک وحلول سخطک»(۴۱۹).
کودک اشک می ریزد واز خشم مادر - که از نافرمانی کودک به ستوه آمده - به آغوش پر مهرش پناه می جوید. اشک ریزان نگاه پشیمانش را در نگاه سراسر مهر مادر می دوزد ولبخند مادر، آتش غضبش را که هنوز شعله ور نشده، خاموش می کند وطفل در تنها مأمن امیدش، در آغوش گرم مادر پناه می جوید.
من به کودک گریزپای نفسم می اندیشم که نافرمان وعصیانگر در وادی نادانی می تازد واز وادی رحمت الهی به ورطه ی خشم خدا پا می نهد.
به خشم او می اندیشم، پرتو سوزانی که «هیچ کس از اهل آسمان وزمین تاب تحملش را ندارد»(۴۲۰) و«تن ضعیف من وپوست نازکم واستخوان شکننده ام»(۴۲۱) وروح عطشناک مهرم که بی آب مهربانی اش زیر پرتوهای عقابش به عطش خواهد مرد.
اشک فراق محبتت در چشم حلقه می زند، بغض دوری از مهرت بر جانم آتش می اندازد، ورخت پشیمانی بر تنم می پوشاند.
لطیفا! اگر بدکارم، اگر نبودم آنچه باید می بودم، اگر به پای خود به ورطه ی خشمت آمده ام، اما اینک:
«یا الهی! اعوذ بک من غضبک وحلول سخطک؛ ای خدای مهربان من! به تو پناه می آورم از خشم وغضبت».
به مهربانی خویش سایه ی رحمت بر سرم بیفکن، به آب مهربانی ات روحم را بنوشان، بر عصیانم، نافرمانی ام، خطا واشتباهم سخت مگیر؛ که نادانم وکوته فکر، اسیر نفس سرکشم وروحی ضعیف وناتوان دارم واینک با همه ی بدکاری ام به آغوش مهرت پناه آورده ام.
آیا باور کنم که پناهم نمی دهی؟ آیا باور کنم که مرا به آتش غضبت می سوزانی، با آن که تو را یگانه دانستم(۴۲۲)؟ آیا باور کنم که آتش قهرت را بر چهره ام - که اینک سر پشیمانی به سجده آورده - مستولی می کنی(۴۲۳)؟ هرگز چنین باوری بر من نمی آید؛ که تو دریای مهری، باران عفوت بر آتش انتقامت غالب است(۴۲۴) وسایه سار خشنودی ات گسترده از پرتوهای خشم وقهر توست(۴۲۵) ورحمتت پیشاپیش غضبت روان است.
امیدم را از تو نمی برم که اگر به تو امید نبندم، به کجا بگریزم؟ فرار از گستره ی حکومتت ممکن نیست(۴۲۶) وهیچ گریزگاهی از انتقامت نمی شناسم(۴۲۷)، جز در تو چه دری از رحمت به رویم گشوده است(۴۲۸)؟ به که رو کنم که مهرش از مهر تو افزون باشد؟ تو خود سرچشمه ی مهری، تنها آسمان روشنی هستی که پرنده ی امید به آن راه می برد. وتنها آغوش آرام دهنده ای که به گناهکاران پناه می دهد.
اینک از خشم تو، به تو پناه می آورم واگر مرا به گناهم بگیری، تو را به عفوت می خوانم(۴۲۹). به سیاهی کردارم منگر که وجودم را به آب توبه شسته وپشیمان از کرده ام گشته ام. به چشمان از شرم به زمین دوخته ام نظر کن، گناهم را افشا مکن وبیش از این شرمسارم منما، به آغوشت پناهم ده ومرا از آنان که به غضبت دچار شده اند، قرار مده!
خدایا! اگر به عذابم مبتلا کنی، به عدالت رفتار کرده ای(۴۳۰)؛ که مستحق عذابم به جرم آنچه کرده ام از نافرمانی وعصیان در برابر لطف واحسان تو. اما اگر من لایق رحمت ومهرت نیستم، تو سزاواری که به فضل وکرم بی پایانت بر من ببخشی؛ که جز تو پناهی ندارم(۴۳۱). نه طاقت عدل تو را دارم(۴۳۲) ونه تاب عذابت را، بر من رحمت آور که تو دریای رحمتی! با من مهربان باش؛ که تو را به مهرت گرفته ام وبه آغوش گرم محبتت پناهم ده؛ که به سویت امید آورده ام، ای رحیم!
توشه ی سفر
«ان کان قددنا أجلی ولم یدننی منک عملی»(۴۳۳).
لحظه ها چه تند سپری می شوند، زمان چه زودگذر است، به باد تندی می ماند که می وزد وتنها غباری از خاطرات بر جای می گذارد وما چون ذره ایم در مسیر این باد، به همان تندی، عمرمان می گذرد وما نیز در گذریم. دمی مژده می دهند که نوزادی به دنیا آمده ودمی بعد خبر، که از دنیا رفت، چون مسافری در مهمان سرایی که توشه ای می گیرد وسفری می آغازد به ناچار.
فرقمان با آن مسافر این است که او به رفاهش در مهمان سرا، رنگ پرده، نوع ظرف ولباس، نمی اندیشد ویکسر به فکر فرداست، توشه ای که برگرفته وراهی که در پیش دارد، آیا توشه اش برای یک سفر خوش کافی است؟ آیا مناسب است؟ نکند سرد باشد ولباس گرمی نبرده باشد؟ نکند جوازی بخواهند که او نداشته باشد؟ نکند... اما ما نمی اندیشیم که فردا از ما چه می خواهند! نکند چیزی بپرسند که در جوابش درمانیم؟ نکند برای عبور از پل، ابزار لازم وتوان کافی نداشته باشیم؟ نکند جواز بهشت در دستمان نباشد؟ ما به این ها نمی اندیشیم! گاه خیالاتی پوچ، جایی برای فکر دیگری باقی نمی گذارد، فرش ولوازممان همرنگ باشد! لباسمان چنان باشد! ظرف هایمان چنین باشد! رفاهمان کامل باشد! ودنیا دنیا حرف های پوچ وبی معنای دیگری که جای اندیشیدن به آخرت را باقی نمی گذارد.
واگر مرگ برسد، اجل در خانه ی مان را بزند، بانگ الرحیل برآید وسفر آغاز شود، در آن لحظه ی رفتن، از که یاری خواهیم خواست؟ در سفر، از که تقاضا خواهیم کرد که ما را دریابد؟ از او که در دنیا به فرمانش نبودیم وبه امرش سر ننهادیم؟ حضورش را نادیده گرفتیم، حرمتش را پاس نداشتیم وعملی برای جلب رضایتش انجام ندادیم؟
راستی هرگز اندیشیدیم که:
«ان کان قددنا أجلی ولم یدننی منک عملی؛ اگر اجلم فرا رسد وعملم مرا به خدا نزدیک نکرده باشد».
اگر وقت رفتن شود وبی هیچ توشه ای مانده باشیم! چه خواهیم کرد با آتش دوزخ که برافروخته است؛ با ره توشه ای که پر از گناه است! با خدای مان که معصیتش را کرده است وگستاخی اش نموده ایم!
وقتی اجل برسد، نه یک لحظه پیش می آید ونه لحظه ای عقب می رود(۴۳۴)؛ که مهلت خدا اگر تمام شود، به تأخیر افتادنی نیست(۴۳۵). آن روز نه گریزگاهی است که به سویش بگریزیم وتن به مرگ ندهیم(۴۳۶)، نه پناهگاهی که به سویش پناه بریم(۴۳۷)؛ سفری است به ناچار وراهی است رفتنی.
اینک که فرصتی است، باید اندیشید، باید این فکر پر دغدغه ی دنیایی را، لحظه ای به آخرت مشغول کرد. باید این دل شیفته ی دنیا را لحظه ای به یاد مرگ انداخت. باید راهی به سوی دوست جست. باید ریسمان الفتی بافت از طاعت وبندگی. باید از شکر نعمت ها رشته ای بافت تا مایه ی نجات باشد در آن وانفسا. باید به دوست نزدیک شد وبه وادی مهرش راه یافت. باید در بندگی سبقت گرفت؛ که سابقون، مقربان درگاهند(۴۳۸)، نزدیک ترین بندگانند به محبوب ومهمان وادی رحمتند. اگر از مقربان باشی، سزاوار محبت خاص خدایی، شایسته ی آسایش وراحت وبهشت پر نعمتی(۴۳۹). چه فرجام نیکویی، چه تلاش زیبایی! بیا تا آغاز کنیم، از خواندن دوست؛ که بهترین راه است.
مهربانا! رحیما! اندیشه ی مان در فرجام کار، کم است(۴۴۰)، هوای نفس گرفتارمان کرده، دنیا بر ما دست یافته ومرگ بر سرمان سایه انداخته(۴۴۱)، ناتوانیم وناچیز، دستمان را بگیر،اندیشه ی مان را بلند کن، از فریب دنیا در امانمان دار ومرگ را در برابر دیدگانمان مجسم ساز!(۴۴۲).
رئوفا! چنان کن که به تو بیندیشیم ودر جلب رضایت تو بکوشیم. مهر تو به دل گیریم ودر راه مهرت قدم نهیم. ما را بخواه وبه وادی رحمتت بخوان تا از نزدیکان تو باشیم.
بار گناهان
«الهی قد جرت علی نفسی فی النظر لها، فلها الویل ان لم تغفر لها!»(۴۴۳).
در قاب نیلگون آسمان سحری، غبار از زمان را از آینه ی ذهنم پاک می کنم ودر عمق آینه به خود می نگرم، به آنچه کرده ام از خوب وبد؛ سیر می کنم وکرده ها را وارسی می کنم، چه بسیار بوده اند فرصت های طلایی که می توانستند توشه ای از عمل خیر شوند وهدرشان داده ام؛ چه بسیار راه های کج که از راه راست دورتر وسخت تر بوده اند وبه جای راه راست برگزیده ام شان؛ چه بسیار نبایدها که بی توجه، انجام دادنشان داده ام وچه بسیار بایدها که آسان ترک شان کرده ام.
چه حرام ها که مرتکب شده ام وچه واجبات که در انجام دادنشان کوتاهی نموده ام، چه توشه ی کمی برگرفته ام، چه بار سنگینی از گناه با خود حمل می کنم! اگر سفر نزدیک باشد، اگر بانگ رحیل در دهند، اگر لحظه ای دیگر، ماندن در دار دنیا به سر آید، با این همه بدی، با این همه بی خیالی، با این بار سنگین گناه چه خواهم کرد؟!
«الهی! قد جرت علی نفسی فی النظر لها، فلها الویل ان لم تغفر لها؛
خدای من! بر نفسم ستم کردم آن گاه که بیهوده مهلتش دادم، پس وای بر من اگر تو مرا نبخشی!»
وای بر من، وای بر من؛ چه جسورانه پرده ی حرمت تو دریدم، چه آسوده گناه کردم واز فرجامش بر خود نلرزیدم، چه غافلانه توبه ام را به زمانی دیگر انداختم، هر روز به امید فردا، که گویی که زمان مرگ را می دانم!
اینک من مانده ام وبار سنگین گناهانم، گناهانی که مستی لذتش از بین رفته وفرجام بدش به جای مانده است(۴۴۴). من مانده ام با یک دنیا خشم وغضب تو. نه کسی هست از من شفاعتی کند، نه پناهی که از عذابت در امانم دارد. نه دژ استواری که از تو به دان جا بگریزم، نه محل امنی که به سوی آن پناه برم(۴۴۵).
من مانده ام وکردار بدم که مستحق خشم توست(۴۴۶).
گویی اینک می شنوم ندای قرآن را که: «آنان که نافرمانی خدا ورسولش را کردند، در گمراهی آشکاری گمراه شدند»(۴۴۷). «آنان که دربرابر خدا ورسولش عصیان ورزیدند، پس برای شان آتش جهنمی است که در آن جاودان خواهند بود»(۴۴۸).
وای بر من از آتشی که به دست خود افروخته ام؛ آتشی که استخوان را خاکستر وساکنان خود را از آب جوشان سیراب می کند(۴۴۹). چه خواهم کرد با این عذاب دردناک؟!
با این بار گناه، اگر بخشش تو نباشد، فرداست که به چشم ببینم که چگونه شعله های دوزخ بر من احاطه کنند ومن با توان کم چگونه در طبقات آتش بر خود بپیچم؟!(۴۵۰).
ای مهربان! ای بخشنده! ای پناه پناه آورندگان! ای مجیر! درماندگی ام را بنگر وبر خطایم پرده ی بخشایش بیفکن! به فضل ورحمتت مرا از آن آتش پناه ده وبه حسن چشم پوشی ات از لغزش هایم در گذر!(۴۵۱).
ای مهربان ترین مهربانان! پناهم باش آن روز که عذرخواهی بدکاران سودی نمی بخشد(۴۵۲). از این لحظه دستم را بگیر تا از باغ هستی، گل های نیکی بر چینم وتوشه ام را با علف های هرز وبیهوده پر نکنم. مددم کن تا آینه ی دلم همواره فرجام را به من بنمایاند تا هرگز مهلت را پایدار نپندارم واز تو وخواسته ها واز زینهارت غافل نگردم. یاری ام کن تا در روز حسرت بدکاران، سرافراز وسربلند باشم، ای مهربان وای کریم!
پرده پوش عیب ها
«الهی قد سترت علی ذنوبا فی الدنیا»(۴۵۳).
زبانم روزی شهادت خواهد داد که چه نگفتنی ها با او گفته ام وچه کلام های حرامی ادا کرده ام؛ دستم روزی شهادت خواهد داد که چه نافرمانی ها کرده ام وچه حرام ها که در آن دست برده ام؛ پایم روزی شهادت خواهد داد که چه راه های نرفتنی را رفته وبه چه مسیرهای حرامی قدم نهاده ام، اما امروز، تنها من می دانم که چه نامه ی سیاهی دارم، من می دانم وتو ای خدای من، ونه هیچ کس دیگر. از توشه ی پر از گناهم کسی جز تو باخبر نیست وتو که می دانی وبهتر از من نیز می دانی، بر همه ی آن ها پرده می افکنی وآشکارشان نمی سازی، در خفای شان می داری وبر ملای شان نمی کنی:
«الهی قد سترت علی ذنوبا فی الدنیا؛ مهربانا! بر گناهانم در دنیا پرده کشیدی».
معصیت را کردم، از نعمتت بهره بردم واز سپاست سرباز زدم، الطافت را دیدم واندرزت را نشنیدم. حریم حرمتت را شکستم واز امرت سرپیچیدم وتو رسوایم نکردی وپرده از کارم برنکشیدی، چه نام های نیک که شایسته اش نبودم وبدان مشهورم کردی(۴۵۴)! چه عیب ها که بر من پوشاندی ومرا به میدان رسوایی نکشاندی! چه بسیار گناهانم را که مستور داشتی وبه آنم مشهور نکردی! چه بسیار پلیدی ها که پرده ی آن ها را ندریدی وطوق ننگ آن زشتی ها را بر گردنم نیفکندی(۴۵۵).
چه نامه ی سیاهی دارم وچه توشه ی پرگناهی! اگر روزی پرده ها برافتد، اگر چشم ها بینا شود، اگر نامه ها بر ملا شود، اگر همه بدانند که من کیستم وچه کرده ام وچه توشه ای دارم، چه خواهم کرد؟ به کجا خواهم گریخت؟ به که پناه خواهم برد؟
ای مهربان! تو کریم تر از آنی که مرا رسوا کنی وبه زشتی مشهور گردانی. در این دنیا که سرای گذر است، عیوبم را پوشاندی وگناهانم را آشکار نکردی، پس ای خدای من! آن گاه که پرده ها کنار می رود وکتاب ها خوانده وبه حساب ها رسیدگی می شود نیز مرا در میان آن همه چشم تماشاگر رسوا مکن وعیوبم را بر ملا مساز!
ای کریم! تو که در دنیا رازهایم را پوشاندی، چگونه در آخرت آن ها را بر ملا خواهی کرد؟ تو که در دنیا سرافرازم داشتی ورسوایم نساختی، چگونه در قیامت سرافکنده ام می پسندی؟ حاشا! چنین نیست. دریای جود وکرم تو جاری تر از آن است که سیاهی این رسوایی را بر چهره من بر جا گذارد.
ای بخشنده! در آن روز که هر کس آن چه کرده است، نزد تو حاضر می بیند(۴۵۶) آن روز که نامه های اعمال، بی هیچ کاستی عرضه می گردند، مرا از عقوبتی که به حکم تو مستحق آن شده ام، حفظ فرما(۴۵۷) واز کیفری که مقتضای عدل توست، در امان دار(۴۵۸)؛ که مرا طاقت عذاب نیست(۴۵۹).
ای لطیف! آن روز که همه چیز به زبان می آید وبر ضد من شهادت می دهد، مرا به گناهانی که کرده ام وپوشانده ای، رسوا مساز؛ که من به این پرده پوشی در آخرت محتاج ترم(۴۶۰). مرا در سایه ی مهرت پناه ده ومددم کن که نامه ام را، از نور محبتت به سپیدی آذین ببندم، ای مهربان!
باران اجابت
«لا ترد حاجتی»(۴۶۱).
آن گاه که در کوچه های پرپیچ وخم وپرخطر دنیا، با کوله باری از رنج والم، تنها وبی کس می مانم؛ آن گاه که حاجتی، بار بر دلم می افکند ونیاز، میهمان زندگی ام می شود، مهربانا! تنها به سوی تو رو می کنم، تویی که مرا از صحرای عدم تا اقلیم وجود آورده ای؛ تویی که مرا آورده ای، ودنیا دنیا نعمت واحسان در ظرف وجودم ریخته ای واینک با هر نفسی، قدمی، ومرتبه ای لبریز از نیازم، روی حاجتم به درگاه توست وجام عطشناک خواسته هایم، تنها به لطف تو لبریز می شود. دیگران، که خود سرشار از نیازند، چگونه می توانند ظرف نیاز مرا از اجابت پر کنند؟ هرگز نمی توانند! ومن نیز هرگز از آنان نمی طلبم، تنها به سوی تو رو می آورم ودست نیاز به سوی تو دراز می کنم وبه درگاه تو ندای دعا بلند می کنم، پس مهربانا! عزیزا! رحیما!
«لا ترد حاجتی، پیمانه ی حاجتم را خالی برمگردان!»
دست رد بر سینه ی سراسر تمنایم مزن ونگاه امیدم را به تاریکی نومیدی مکشان! تو خود گفتی که تو را بخوانم تا اجابتم کنی(۴۶۲)، گفتی که به من نزدیکی وچون تو را بخوانم، پاسخم خواهی داد(۴۶۳)، تو را نسزد که در دعا به رویم بگشایی ودر اجابت را ببندی، زبان نیازم دهی وبه کلام اجابت با من سخن مگویی، تو کریم تر از آنی(۴۶۴)؛ بخشنده تری از آن که در خواستن را باز کنی ودر بخشودن را ببندی(۴۶۵). تو مهمان نوازتر از آنی که در خانه ات را بزنند ودر را به مهر نگشایی. تو رئوف تر از آنی که چشم به نیاز من بدوزی وباران اجابت بر آن نباری، دست خواهشم را کوتاه کنی وپاسخم نگویی؛ که گفته اند: «بر شما باد دعا کردن که به هیچ چیز به مانند آن، به خدا نزدیک نمی شوید»(۴۶۶).
مهربانا! بنده وآفریده ی توام ونیازم تنها به سوی توست. از تو که از هر چیز بی نیازی وغنای محضی، طلب حاجت می کنم ودست نیاز به سوی نیازمندان دراز نمی کنم. پس تو حاجتم را برآور واز در خانه ات مرانم، ابر کریمانه ی جود وبخششت را همواره بر زندگی ام سایه افکن گردان وباران اجابتت را همواره بر دست نیازم ببار، ای کریم بخشنده!
وادی مهر
«الهی لو أردت هوانی لم تهدنی»(۴۶۷).
نمی دانم چگونه باید تو را سپاس بگویم؟ کدام کلام می تواند شکر تو را ادا کند؟ چه جمله ای می تواند، حد قدرشناسی مرا به تو بنمایاند؟ هیچ گاه نخواهم توانست شکرت را به جا آورم وسپاست گویم بر این که مرا در دامن اسلام ومرکز تشیع به این جهان آوردی؛ چشم به دنیا گشودم، در حالی که ذکر تو بسیار شنیده می شد ومرا به دیدن وشنیدن نام تو عادت می داد.
هر قصه ی مادر، با نام تو آغاز می شد وهر غذا با نام تو مهیا می گردید؛ صبح به نام تو آغاز می شد وشب به یاد تو روز را خاتمه می داد. انگار مرا برای پرستش خود خواسته بودی تا به راه تو بیایم؛ انگار بدبختی وتیره روزی را برایم نپسندیده بودی؛ که اگر می پسندیدی، چنین هدایتم نمی کردی.
«الهی لو أردت هوانی لم تهدنی؛ خدای من! اگر خواری مرا اراده کرده بودی، به هدایتت سرافرازم نمی کردی».
مهربانا! اگر عقابت را برایم می خواستی، این گونه نامت را بر زبانم نمی نهادی واگر دوری از رحمتت را برایم اراده کرده بودی، این چنین مهرت را در دلم نمی نشاندی. تو مرا به سوی خود خوانده ای، در وادی مهر ورحمتت راهم داده ای، در سایه ی ابر لطفت، باران عطوفت بر سرم باریده ای.
تو هر که را بخواهی به راه راست هدایت می کنی(۴۶۸) وآن را که تو هدایت کنی، به گمراهی آلوده نمی شود(۴۶۹) وآن را که تو خوار کنی، هیچ کس گرامی نخواهد داشت(۴۷۰).
چگونه است که گاه من به نادانی وغفلت، پای از وادی مهرت بیرون می کشم از سایه سار مهربانی ات می گریزم. چه زیان بزرگی است اگر من در این روشنای هدایت، پای در راه گناه بیالایم ودست در گناه برم(۴۷۱)؛ چه بدبختی بی انتهایی است اگر من، در بارش مهرت، چتر غفلت بر سر گیرم وآن گاه که تو سعادت را برایم خواسته ای، به نادانی از راهت سرپیچی کنم وبه راه شقاوت بروم.
عزیز! این غفلت زیان آور را از من بگیر واین نادانی تباه کننده را از من دور دار وقلبم را بعد از این که هدایتش کردی، دستخوش انحراف مگردان!(۴۷۲).
بارالها! تو را سپاس که راه شناخت را به پروردگاری ات بر ما گشودی وبه توحید مخلصانه ات رهنمون مان شدی وقلبمان را از انکار وشک در خود، درو داشتی(۴۷۳).
مهربانا! تو را سپاس که قرآن را بر ما فرستادی وآن را نوری ساختی که در پرتو پیروی از آن، از ظلمات گمراهی وجهالت به عرصه ی هدایت ونور پاگذاریم(۴۷۴)!
کریما! تو را سپاس که دینت را به ما عنایت فرمودی وما را به آیین خود اختصاص دادی ودر راه های احسان خود روان ساختی(۴۷۵).
تو را سپاس می گوییم واز تو می خواهیم که بارش مهر وعطوفت را بر سرمان مستدام بداری وما را از وادی رحمتت نرهانی؛ رشته ی الفتی بر ما بیفکنی تا از سایه سار کرمت برون نرویم وسیاهی غفلت ونادانی را از ما دور بداری تا به آن شقی وبدبخت نگردیم، ای مهربان ترین مهربانان!
خواب فراموشی
«وقد أفنیت عمری فی شرة السهو عنک»(۴۷۶).
روزها بی امان از پی هم می گذرند، لحظه ها بی آن که ریسمان زمان را پاره کنند، دست در دست هم، می آیند ومی روند، زمان چون سیلی، عمر ما را در هم می پیچد وپیش می تازد. اندکی نخواهد گذشت که جام زندگی من وتو پر شود وبانگ الرحیل برآید ورفتن تنها راه باشد، به چشم برهم زدنی.
اینک رسیده است زمان آن که چشم بگشاییم ونظری اندازیم، به راهی که می رویم، به مقصدی که برگزیده ایم وبه توشه ای که برگرفته ایم.
زمانی دراز در دریای الطاف الهی غرق شدیم وبه امید احسانش، جسورانه، نافرمانی اش کردیم. مدتی مدید، لحظه به لحظه، در هوای نکویی هایش نفس کشیدیم وشکری بر لب نیاوردیم(۴۷۷). چشم بر هم نهادیم وبه بی راه رفتیم، درستی ها را رها کردیم وبه خطا دست یازیدیم.
اینک آیا زمان آن نرسیده که به انتهای راه نظری اندازیم؟ تا کجا می رویم با این همه غفلت؟ به کجا می رویم(۴۷۸) چنین شتابان، چشم بسته وگمراه؟! هنگام آن است که با خود بیندیشیم که:
«وقد أفنیت عمری فی شرة السهو عنک؛ عمرم را با درد وغفلت از تو فانی ساختم».
چه قدر از خدا غافل بوده ایم؛ به بودنش، بود شده ایم وبه لطفش، اشرف خلایق گشته ایم، در هر نفسی، هر لحظه ای، هزار هزار نعمت سرشار بر ما باریده است ودنیا دنیا لطف لبریز جاری گشته؛ وما بی توجه به حضورش، بی شنیدن ندای زنهارش، بی دقت به اندرز حکیمانه اش، راه به گمراهی برده ایم، گویی غفلت را برگزیده ایم، گویی خود را به خواب زده ایم.
می دانیم که معادی هست ودر خیال واندیشه اش نیستیم. می دانیم حسابی هست وحساب مان را پاک نمی کنیم. می دانیم سؤالی هست ودر پی جواب نمی گردیم. غرق در غرور وسرمستی، به سوی هلاک ونیستی می رویم(۴۷۹) وباک مان نیست که بر لبه ی پرتگاه هلاک ایستاده ایم را غافلانه پایکوبی می کنیم. به کجا خواهیم رفت؟ چرت مستانه ی مان کی پاره خواهد شد؟! اگر دیر بیدار شویم وکار از کار بگذرد چه؟!
آیا کسی هست، پیش از آن که عمرش سرآید، از خواب غفلت بیدار شود(۴۸۰)؟! آیا کسی هست، قبل از سر آمدن پیمانه عمر، چشم از خواب غفلت وبی خیالی بگشاید(۴۸۱)؟
چه غافلانه می گذرانیم آن گاه که دنیا در هجوم طوفان زمان دگرگون می شود وما پندی نمی گیریم وچشمی نمی گشاییم. این رفت وآمدهای پوچ دنیایی، این داد وستدها در طلب پول، این جنگ وجدال بر سر منصب ومقام، این چشم وهم چشمی ها بر سر تجملات دنیا ورفاه وآسودگی دو روزه ی دنیا، چه فریبکارانه دلمان را مشغول کرده است!(۴۸۲).
از سر زینهارها وباید ونبایدها وهست ونیست های واقعی دنیا، چه غافلانه وبی خیال می گذریم! چه بی خیال حضور خدا را فراموش کرده ایم! چه شده که به همه چیز می اندیشیم جز عاقبت کار خودمان؟! حساب نزدیک ست وما در غفلتی عصیان گونه مانده ایم(۴۸۳).
چه شده که لقای دوست را در دل آرزو نمی کنیم وبه این زندگی پوچ دنیایی رضا داده ایم؟! محبت های خدا را ندیده گرفته ایم وبه بازتاب کرده هامان نمی اندیشیم، که آتش سوزان است وعذای دردناک؟(۴۸۴).
نکند روزی چشم بگشاییم که کار از کار گذشته(۴۸۵) ومهلت پایان یافته باشد! مبادا دیر شود وما آن قدر درغفلت بمانیم تا تنها توشه ی مان حسرت باشد واندوه!
مهربانا! لطیفا! بر ما مخواه که چنین غافلانه بگذرانیم نور معرفت را بر آسمان دلمان بیفشان وچشم دلمان را به سرمه ی خورشید ایمان بگشای، ای لطیف!
مستی جوانی
«أبلیت شبابی فی سکرة التباعد منک»(۴۸۶).
در آینه ی عمر که نظر می کنم، دفتر زندگی را که ورق می زنم، دوران کودکی را می بینم که فارغ از هر مسئولیتی به بازی گذرانده ام ونوجوانی وجوانی را هم؛ گویی یکسره به بازی گذرانده ام! امروز در نیمه راه زندگی، گرچه کمی رسمی تر وبه قاعده ای دیگر به بازی مشغولم، بازی ام کودکانه تر است؛ زیرا با وجود این که در کودکی در میان بازی ها تجربه ای می آموختم، اینک همه مستی است وغفلت؛ به درستی از یاد برده ام که پاییز نزدیک است! تا فصل خزان اندکی بیش نمانده ومن توشه ای برنگرفته ام، بذری نکاشته ام برای فصل خزانم اندوخته ای ندارم، همه ی لحظه های طلایی را به بیهودگی، در دریای مواج مستی ریخته ام وگوهر یک دانه ی عمرم، یعنی جوانی ام را به کم ترین بها، به حراج بادهای غفلت سپرده ام، دست هایم خالی است وتوشه ام ناچیز، وذخیره ای برای فردایم نیست. الهی! ناله های پر از حسرتم را بشنو وبه فریادم رس!
«الهی! أبلیت شبابی فی سکرة التباعد منک؛ خدایا! جوانی ام را در مستی دوری از تو از دست داده ام».
انگار این خزان زندگی است که در می زند وسراغم را می گیرد؛ گویی مرگ پیغام فرستاده است. اگر دیر شود؟ اگر توشه ای برنگیرم؟ چرا در جوانی زنگار غفلت نزدایم وهوشیار نباشم که، مستی جوانی، سراغ همه می آید ودل ها را سرگرم می کند(۴۸۷)، وجوانی مان چه زود گذشت، لحظه ای وشاید کم تر، اگر قدری می اندیشیدیم، اگر به اندرزی گوش می دادیم وبه خود می آمدیم، آن گاه که ما را از روز حسرت می ترساندند، اگر فرجام را در آینه ی پندها می نگریستیم، چنین آسان وارزان جوانی مان را نمی فروختیم ودر حسرت بازگشتش نمی سوختیم.
خوشا به حال آنان که تیغ های کشنده ی غرور ومستی، زندگی شان را تکه تکه نکرده است(۴۸۸). خوشا به حال آنان که به جوانی، چون گوهری نگریستند ودر آن بهار زیبا وبا طراوت، گوهر وجودشان را به سختی تلاش وطاعت ساختند وبه قیمتی نیکو فروختند. خوشا به حال آنان که در جوانی مهر خدا را یافتند ودوست خدا شدند؛ وخداوند جوانی را که جوانی اش را در راه طاعت او بگذراند، از همه چیز دوست تر دارد(۴۸۹). خوشا به حال آنان که در عبادت خدا بالیدند، ودر سایه ی خدا خواهند بود آن روز که هیچ سایه ای نباشد(۴۹۰). خوشا به حال آنان که فریب مهلت زندگی را نخورند واندوه مرگ گلوگیرشان نشد(۴۹۱).
الهی! ای مهربان دانا! ما را نیز در زمره ی جوانانی قرار ده که جوانی شان را در راه تو گذراندند. در جوانی تو را شناختند ومهر تو را به دل گرفتند، لذت جوانی شان، راز ونیاز با تو بود وهیجانشان، کار وتلاش در راه تو؛ جوانانی که بزرگ منشانه، زندگی خود را دادند ورضایت تو را خریدند.
لطیفا! پرده ی غفلت ومستی را از پیش چشم ما بردار وچشممان را به آینده بینا گردان، تا به خود آییم وتوشه ای برگیریم، یاری مان کن که نیازمند یاری توییم، یا غیاث المستغیثین!
مغرور به کرم الهی
«الهی! فلم استیقظ ایام اغتراری بک»(۴۹۲).
هر لحظه که بر من گذشت، لطف واحسان تو بر من زیاد شد ونفس من بیش تر وبیش تر رو به نافرمانی وعصیان نهاد. بد کردم احسان تو را دیدم؛ گناه کردم وغفران تو را یافتم؛ آنچه نکردنی بود، کردم واز آنچه کردنی بود، گذشتم وتو گناهم را به رخ نکشیدی وبه عقابم نیفکندی، ونه تنها این، بلکه آوازه ام را به نیکی بلند کردی(۴۹۳) وبدی هایم را به پرده خفا پوشاندی(۴۹۴)، تا مگر از نافرمانی خشم برانگیز تو باز ایستم وخود را از گناهانی که آبرویم را می برد باز دارم(۴۹۵)، اما نسیم گذشت تو خواب غفلت از چشمانم نربود وباران بردباری ات، مستی غفلت از سرم بیرون نکرد:
«الهی! فلم استیقظ أیام اغتراری بک؛ ای خدا! بیدار نشدم روزگاری را که مغرور کرمت بودم».
در هر نفسی صدها نعمتم افزودی وشکر نکردم؛ به خطا رفتم وبه دامن پر مهر ولبریز از بخشایشت، طمع بیهوده بستم وخود را از عذاب قطعی تو ایمن دانستم؛ به تو مغرور شدم، ستم کردم وگفتم که تو می بخشی؛ حق مردم را ادا نکردم وگفتم که تو رحمان ورحیمی؛ زبان به غیبت وبیهوده گویی گشودم وگفتم که بزرگی ومی بخشی؛ از نمازم غفلت کردم وگفتم که تو کریمی و غفران داری؛ به مالی که از آن من نبود، دست بردم وبه عفو تو امید بستم؛ روی از دستوران پیچیدم وبه گذشتت دل بستم؛ وای بر من، وای بر من با ندای تو که فرمودی: «ای انسان؛ چه چیز تو را به خدایت مغرور ساخت(۴۹۶)؟» زینهار خوبان درمن اثر نکرد که خواندند: «زنهار، زنهار ای فریب خورده! به خدا سوگند که او گناهان را چنان می پوشاند که گویی بخشیده است»(۴۹۷). «چو خواهی که از گناهان مصون ودر امان بمانی، به خدا مغرور نشو»(۴۹۸)، این همه پند مرا هیچ سودی نبخشید، به غفلت رفتم وچشم امید به تو دوختم، پرده ی غرور بر همه ی زندگی ام کشیده شد، چنان که همیشه دست به گناه آلودم وتمنای غفران تو را بردم(۴۹۹) ونیندیشیدم به آنان که به احسان تو گذراندند وبه عذابت رسیدند، گناهانشان پنهان ماند وبه تو مغرور شدند وفریب احسنت وآفرین دیگران را خوردند، گمان بردند که نکورفتارند.
به فریب ستایش دیگران وظاهر آراسته ی شان، پنداشتند که ریسمان فلاح به دست دل داده اند ونور ایمان آسمان دلشان را نورباران کرده است؛ غافل از این که آسما زندگی شان بس تاریک است وچشمشان لبریز از خواب غفلت.
مهربانا! بارالها! لطیفا! مرا از زمره ی غفلت زدگانی که به احسان تو مغرور شدند، برهان! چشمم را باز کن، تا حقیقت را بنگرم ودل به پوچی خیال، خوش نکنم. به نسیم پر عطر مهرت، از خواب غرور بیدارم کن! آب تنبیه بر صورتم بپاش تا به سرمستی غفلت، تا ورطه ی هلاک نروم.
ای عزیز! بر من غفلت وخیال انگیزی را مخواه ومپسند! یاری ام کن که دست به سویت دراز کرده ام، وکمکم کن که محتاج توام، ای عزتمند سراسر مهر!
بنده ی خاکسار
«الهی وأنا عبدک»(۵۰۰).
مهربانان! لطیفا! ای خالق مهربان من!
«الهی وأنا عبدک؛ ای خدای من! من بنده ی توام».
وتو را می پرستم واز تو یاری می جویم(۵۰۱)، وتو کریم تر از آنی که بنده ات را رها سازی(۵۰۲) واجابتش نکنی. مهربانا! من آمده ام که بنده ی تو باشم ونه آن که شیطان دشمن صفت را بپرستم(۵۰۳). آمده ام که تو را اطاعت کنم ودستور تو را به جان بپذیرم، نه آن که بنده ی مطیع شیطان باشم(۵۰۴).
لطیفا! من بنده ی توام! تنها بنده ی تو؛ بنده ی محض تو واز هر چه جز تو آزادم، از های وهوی پوچ دنیا، از خوش آمدها وبدآمدها، از گفت وشنودها، از احسنت ها وسرزنش ها؛ از همه آزادم، تو را می پرستم وامر تو را به جان می پذیرم واطاعت می کنم؛ خواه دیگران را خوش آید یا بد آید، خواه در نظر دیگران بلندمرتبه وعزتمند گردم، خواه درویشی بی نام.
من بنده ی توام، نه گرفتار مالم، نه اسیر مقام ومنصب، نه در بند تجملات دست وپاگیرم ونه در زنجیر خواهش های رنگ وارنگ نفس؛ من تنها طوق بندگی تو به گردن افکنده ام.
از رفتن مال وفرزند وآبرو هراسی ندارم؛ دل در گرو عشق تو نهاده ام، از طاغوت وسلطان نمی ترسم وسر بر فرمان تو دارم.
مهر تو همیشه در دریای دلم موج می زند، همواره چشم دلم در جست وجوی تو بوده است. تا تو را شناختم ودریافتم که هستی(۵۰۵). دانستم که مهربان وبخشنده ای و(۵۰۶)صاحب فضل ورحمتی(۵۰۷). خدایا! تو یگانه معبودی که سرچشمه ی رأفتت بر بندگانت جاری است(۵۰۸). تو یکتا پروردگار بخشنده ومهربانی، تو تنها خالق رحیمی که نسیم محبتت هر ذره ای، هر چند ناچیز را نوازش می دهد، ومحبت را در جان هر ذره ای به ودیعه می گذارد.
تو آن خدای بزرگ مرتبه ای که به بنده ات نزدیکی وچون تو را بخواند، اجابتش می کنی(۵۰۹) وباران مهر بر دلش می باری.
نه! جز تو را نمی پرستم، مهری جز تو به دلم راه نمی دهم؛ آنچه بخواهم از تو می خواهم وآنچه دارم، در راه تو می بخشم، که هر چه دارم از توست.
ای مهربان بخشنده!ای معبود بی همتای من! گفتی که تو را بپرستم(۵۱۰)، تو را پرستیدم، بندگی ات کردم، مهر دنیا وعشق های پوچ دنیا را به دلم راه ندادم. اینک تو دستم را بگیر ومرا در دریای مهرت فرو ببر وگوهر دوستی ات را به من بنمایان! بهشتی را که به بندگانت وعده داده ای، به من نیز عطا کن(۵۱۱)! مرا در زمره ی بندگان خود قرار ده؛ بندگانی که برای خود برگزیده ای، آنان که دست اغوای شیطان از دامن بندگی شان کوتاه است(۵۱۲) وراه دلشان بر فریب های شیطان، بسته است. مرا به بندگی بپذیر وبه نافرمانی ام به دیده ی اغماض بنگر، ای یگانه معبود من!
اشک ندامت
«الهی! أنا عبد أتنصل الیک مما کنت أوجهک به من قلة استحیائی من نظرک»(۵۱۳).
از آن روز که خود را در مقابل تو مسئول می دیدم، بر این امید بودم که شرم از تو، حیا در برابر الطافت وآزرم از بزرگی ات، مرا از گناه باز دارد وگاه بندگی ام دژی باشد محکم در برابر هجوم طوفان نفس سرکش.
اینک، اما بارها پرده ی حیا را دریده ام! شرم را به کناری انداخته ام وحرمت تو را نادیده گرفته ام. آنچه نخواستی ونپسندیدی، کردم؛ با آن که بودنم از لطف واحسان تو بود وتوانم از سرچشمه ی فیض تو.
عزیزا! تو بزرگی، ومن امر تو را خوار شمردم(۵۱۴)؛ تو مهربانی، ومن بی مهری کردم؛ تو عظیمی ومن هیچم، تو حکیمی، ومن نادانی کردم؛ تو حاضری، ومن به غفلت از حضورت، پرده ی شرم دریدم ودست به گناه آلودم.
مهربانا! لطیفا! امروز آمده ام که به سویت ناله کنم:
«الهی أنا عبد أتنصل الیک مما کنت أوجهک به من قلة استحیائی من نظرک؛ خدای من! منم آن بنده ای که به عذرخواهی به درگاهت آمده ام، از گناهانی که به واسطه کمی حیا در حضورت انجام داده ام».
چشم وزبان وگوش را رها کردم، تا به نبایدها بپردازد وهیچ با خود نیندیشیدم که این چشم وگوش وزبان را تو، به لطف واحسانت به من عطا کرده ای واینک من چه بی شرمانه وجسورانه، هدیه های عظیم تو را در برابرت به سیاهی گناه وخطا می آلایم وچه آسوده در امانتی که به من سپردی، خیانت می کنم.
نه شرم از بزرگی ات ونه حیا در برابر الطافت، مرا از گناه باز نداشت. گناه آلود وخطاکار به نزدت آمده ام، بنده ای هستم که به عذرخواهی آمده ام، از صمیم قلب، با ژرفای وجود، تا مگر این عذرخواهی، پرده ی سیاهی را که میان من، وتو خالق مهربانم کشیده شده، از میان بردارد ومرا به تو نزدیک گرداند ودر سایه سار امن ایمان وتقوا، زلال آرامشم بنوشاند.
اینک دانستم که هستی، مرا می بینی، وبه من نزدیکی؛ دانستم که بر همه چیز شاهدی(۵۱۵) ورازهای پنهان از تو پنهان نیست(۵۱۶) وبر آنچه به پرده ی خفا پوشیده است آگاهی(۵۱۷)؛ دانستم که حتی بر نسیمی نامحسوس که بر صفحه ی قلبم می گذرد دانایی(۵۱۸)، اما باز نمی دانم چرابی توجه وبی خیال به حضورت وبی دغدغه ی دانشت، خلاف امرت می کنم.
مهربانا! فرمودی که به سویت متوجه شوم واز تو آمرزش بخواهم(۵۱۹).
فرمودی که از تو آمرزش بخواهم؛ که تو بسیار بخشنده ومهربانی(۵۲۰)؛ اینک آمده ام، عذر خواه وپشیمان، لبریز از خجلت، با یک دنیا امید؛ لطیفا! امیدم را ناامید مفرما ورویت را از من باز مگردان، بر من رحمت آور وجسارت ونادانی ام ببخش، ای حکیم بخشنده!
غرقاب غفلت
«الهی! لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک»(۵۲۱).
در یک لحظه ی مبارک در یک سحرگاه سرشار از نور ونیاز، چشم دلم آنی باز می شود،اندک زمانی پرده ها کنار می رود ومن خود را می بینم، غرق در غرقاب غفلت وگرفتار گرداب گناه.
نفس سرکش از یکسو در زنجیرم کرده وزیور دنیا از سویی دیگر به بندم کشیده، چشمانم از دیدن نیاز نیازمندان کور وگوشم از شنیدن صدای دردمندان کر ودستانم به تجملات دربند شده است.
حال با این بدن نحیف، با این توان کم، با این عمر کوتاه چه چاره کنم؟ چگونه می توانم خود را از این گرداب های هولناک وزنجیرهای به هم بسته رهایی بخشم؟ با تمام وجود، احساس ناتوانی می نمایم واز صمیم قلب زمزمه می کنم:
«الهی! لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک؛ خدایا! من توان بازگشت از گناه را ندارم».
به یاد می آورم که چه آسان زیبایی دنیا را تنها برای خود خواسته ام، غافل از شکم های گرسنه وبدن های عریان. به یاد می آورم که چه آسان چشم بر نادیدنی ها گشودم وبر حقایق بستم. به یاد می آورم که چه آسان گوش بر صدای موسیقی (مبتذل) وصدها صدای ناشنیدنی دیگر گشودم وبر آهنگ دلنشین قرآن ومناجات بستم. به یاد می آورم که چه آسان دست، پا زبان ووجودم را وقف کارهای نکردنی کردم واز آنچه باید می کردم، غافل ماندم وچه آسان قلبم را از یاد تو خالی ساختم وبه حبت دنیا سپردم.
گذشته ام پر گناه است، «گناهانی که لذت های آن سپری شده وپیامد زیانبارش به جا مانده وگریبانگیرم شده»(۵۲۲). «چه بسیار بدی هایم که تو پرده اش ندریدی»(۵۲۳). «وچه زشتی ها که طوق ننگش بر گردنم نیفکندی»(۵۲۴). وافسوس که «این لطف تو مرا از بدی ها باز نداشت»(۵۲۵) «چه کسی بیش از من از درستی کردار دور گشته، آن گاه که تمام نعمت هایت را در آنچه از من نهی کردی، صرف می کنم وچه کسی بیش از من در غرقاب گناه فرو رفته وبه خطا مشتاق تر است، آن گاه که میان دعوت تو ودعوت شیطان مرددم، با آن که خوب می شناسمش وآنچه با من کرده از یادم نرفته، باز دعوتش را می پذیرم»(۵۲۶).
اینک من، غرق در ظلمات حجاب، گرفتار در بند گناه، «بازیچه ی دست گناه گشته ام»(۵۲۷)، چشمم لبریز از زلال اشک ندامت با دلی مالامال از شرم وپشیمانی، نگاه التماس به تو دوخته ام، به خشم تو می اندیشم ونه به آتش دوزخت، به دوری از مهر تو می اندیشم ونه نزدیکی کیفرت، که اگر بر آتش دوزخت صبر کنم، چگونه بر دوری از مهر تو وحرمان محبت تو صبور باشم؟(۵۲۸).
دستم را بگیر واز این غرقاب هلاک بیرون کش که «جز نسیم محبت وعشق تو بیدارم نمی کند»(۵۲۹). وجز شمیم مهر تو از مستی گناه به هوشم نمی آورد(۵۳۰). «ای خدای من! جز تو کسی را نمی شناسم که بر گناهانم پرده ی بخشایش کشد واعمال زشتم را بپوشاند»(۵۳۱).
مهربان من! «مرا توان دوری از گناه نیست جز به یاری تو، پس با قوت سرشارت یاری ام کن!(۵۳۲)» لطیفا!«از آنچه نمی پسندی، از آنچه مرا از گردونه ی محبتت بیرون می برد، از خاطراتی که به قلبم خطور کرده، از نگاه های چشمم وگفتارهای زبانم چنان توبه می کنم که با تمام وجود از آتش کیفرت در امان مانم»(۵۳۳) وبه سایه سار آرام مهرت در آیم.
ای عزیز مهربان! بار گناهم را نظاره کن، امیدم رابنگر، پشیمانی ام را ببین وناتوانی ام را دریاب! دست رد بر سینه ام مزن، دلم را از مهر ومحبت خود لبریز کن، پایم را از ورطه ی گناه بیرون کش ومرا از آن خود کن؛ که عشق تو را در سینه ام به آرزو دارم وبی مدد تو به این عشق دست نخواهم یافت.
ای خالق سراسر مهر من! بی یاری تو هیچم واز یاری خود درمانده. مرا از بند گناه برهان وبه وادی محبت خود در آور، چنان که قلبم جز به یاد تو نتپد، ودلم لبریز از حلاوت اطمینان به تو گردد تا آن جا که مشتاقانه، خالص وبی ریا به سوی تو آیم.(ذلک فضل الله یوتیه من یشاء...)!
مهرورز قریب
«یا قریبا لا یبعد عن المعتر به!»(۵۳۴).
چه بسیار دیده ام آنان را که فریفته ی چیزی شدند وسرشان به سنگ خورد. دنیا چنان فریبکارانه به آنان روی آورد که دل وهوش شان ببرد وناگهان، آن گاه که دلشان در عشق دنیا می تپید، به آنان پشت کرد ودرمانده شان ساخت.
از این عشق های پوچ زیاد دیده ام، مثل دویدن به دنبال سرابی، که چون برسی، تنها حسرت برایت می ماند وخستگی ودرماندگی. همه ی عشق های دنیایی، پوچند، دویدن به دنبال سرابند، باید این دل تشنه ی محبت را، این قلب محتاج دوست داشتن را، این حس دوستی در حد پرستش را، آبی زلال نوشانید، ورشته ی مهری واقعی بر او افکند. باید چشمه ای باشد که به جای دویدن پی سراب، به سویش بدویم. کافی است قدری دقیق تر بنگریم، کسی هست که عشق را دریابد، کسی که نه تنها به محبت پشت نمی کند، که محب را بیش تر وبیش تر به خود می خواند ورشته ی الفتش رشته ای است ناگسستنی؛ او که معدن جود است وسرچشمه ی هستی، او که سزاوار پرستش است وشایسته ی عشق ورزیدن، او که دوست داشتن آدمی را تا اوج کمال تا نقطه ی برتر هستی بالا می برد، باید او را خواند:
«یا قریبا لا یبعد عن المغتر به!؛ای نزدیکی که از عاشقان خود دور نمی گردی».
ای لطیف!ای رئوف! مهرت را در سینه می پرورانم وتو را نزدیک تر از خود می بینم(۵۳۵). سینه خشک وعطشناکم را از آب مهر ورحمت تو سیراب می کنم، شب ها به یاد تو به خواب می روم وسحرگاه - که موعد دیدار نهاده ای - از شوق عشق تو بیدار می شوم؛ از پشت پرده ی بندگی با تو راز می گویم، هر چه در دل خسته از فراق دارم، برایت فاش می کنم، از ترس دوری ات اشک می ریزم وبه امید نزدیک تر شدن به تو از خودت مدد می گیرم. دلم که خالی شد، قرآن را بر می دارم وکلام گوارایت را در عمق جانم سرازیر می کنم. هر کلام، مرا به تو وبه لقای تو مشتاق تر می کند. انگار که ظرفی را از آب پر کنی، روح من سرشار از زنده بودن وطراوت می شود.
وچون آفتاب برآید وموعد صمیمی دیدار به آخر رسد، به امید صبحی دیگر وراز ونیازی دیگر، روز را می گذرانم. به تلاش برای جلب رضایت تو، لحظه ای یادت از دلم بیرون نمی رود. چه عشق پرمعنایی، چه مهرورزی کریمانه ای! تو با آن بزرگی ات، مهرت را در دل من ناچیزانداخته ای. چه قدر تو رحیمی!
آنان که در پی عشق های پوچ دنیایی هستند، چه می فهمند که عشق حقیقی یعنی چه؟ چه می فهمند که شب ها اشک ریختن وروزها کوشیدن وسرانجام در جوانی، جان را خالصانه فدای دوست کردن چه لذتی دارد؟
مهربانا! دل در گرو محبت تو بسته ام. می دانم که هرگز رشته ی محبت را پاره نمی کنی؛ چون بخوانمت، پاسخم می گویی(۵۳۶) وچون بجویمت، به من نزدیکی(۵۳۷) می دانم که به من از خودم نزدیک تری، گرچه با چشم نبینمت(۵۳۸).
عزیزا! چون غفلت بر من چیره شود ومرا به کردار بد بکشاند، تو مرا از آن بازدار وغفلت را از من دور ساز، وچون نادانی وناتوانی ام مرا از خیر باز دارد، تو مرا به سوی آن رهنمون شو. الهی! چون در سایه ی رحمتت در آیم، از هر ستمی به دور خواهم بود(۵۳۹) وچون به پناهگاه تو پناه آورم، مرا وحشتی نخواهد بود(۵۴۰).
الهی! در آرزوی لقای توام، دستم را بگیر تا از عمل صالح توشه ای برگیرم وجوازی بیابم به درگاهت(۵۴۱). مهربانا! آنان که از تو غافل شدند ودل به سراب بستند، زیانی بس بزرگ دیدند. پس چشم مرا نور حقیقتی ده تا به سرابی فریفته نگردم وتنها مهر تو بر دل گیرم، ای مهربان!
منبع جود وسخا
«یا جوادا لا یبخل عمن رجا ثوابه!»(۵۴۲).
نیاز امید وآرزو وتمنا آبی است که جام وجودمان را پر کرده است، کسی نیست که خواهشی نداشته باشد، امیدی در سینه نپرورد یا به طلب حاجتی دست دراز نکند - مهم این است که این دست حاجت را نزد چه کسی دراز کنی، چه امیدی را در دل بپروری وخواهش از که بخواهی؟ اگر دست رد بر سینه ی حاجتت بزنند، امیدت را ناامید کنند وخواهشت را پاسخ نگویند، باعزت نفست چه می کنی؟! دل پردرد را به چه مرهمی آرام می کنی؟ ما را چه شده که دامن التماس نزد خلایق - که خود حاجتمند وسرشار از نیازند - پهن می کنیم؟ چگونه است که دست نیاز به سوی نیازمندان دراز می کنیم؛ حال آن که خدایی داریم، دارنده ی محض، غنی وبخشنده که باران جود وکرمش هیچ زمین خشک وحاجتمندی را بی فیض رها نمی کند.
گویی از یاد می بریم که همین ها هم که داریم از اوست. به آنچه داده، نمی اندیشیم وبه دیگران امید می بندیم، امان این بار باید چشم دل باز کنیم وجام حاجت نزد او ببریم که منبع جود وسخا وکرم است. با او راز بگوییم ونیاز بخواهیم:
«یا جوادا لا یبخل عمن رجا ثوابه!؛ ای بخشنده ای که بر امیدواران ثوابت بخل نمی ورزی!»
ای مهربان! ای کریم! دست طلب فقط به سوی تو می آوریم که تو در کار هر که به تو پناه آورد، نسیم گشایش می وزی(۵۴۳) وچون عطا کنی به منت آلوده نمی سازی(۵۴۴). تو سرچشمه ی برآوردن حاجتی(۵۴۵). در جای الطافت بهایی نمی طلبی(۵۴۶) وسپیدی عطایت را به سیاهی منت کدر نمی کنی(۵۴۷). با تو همه بی نیاز می شوند وبی تو هیچ نیاز نمی شوند(۵۴۸). حاجت ها ونیازمندی ها گنج هایت را فانی نمی کند(۵۴۹) وبخشش تو به انتها نمی رسد.
من جز از تو، از که حاجت بخواهم که تو تنها در گشوده به روی حاجاتی. تنها تویی که در بخشش بی انتهایت بخیل نیستی. تنها تویی که نیازمندانت رانه حقی، که اکرام می کنی. تنها تو تمناگران را ناامید نمی سازی ودست رد بر سینه ی امیدواران نمی زنی(۵۵۰)، تنها در خانه توست که همیشه به روی نیازمندان گشوده است وبه رایگان بر هر نیازمندی زلال کرمت را جاری می کنی(۵۵۱).
هرگز چشم امید جز به سوی تو نخواهم دوخت، هرگز دست طلب جز به سوی تو دراز نخواهم کرد، جز تو از کسی حاجت نخواهم خواست؛ که تو معدن بخششی. غیر از تو، چه کسی بی نیاز است؟ چه می شود آنان را که امید به غیر تو می بندند؛ حال آن که دنیا وآخرت در دست توست.
ای بخشنده ی مهربان! تو را سپاس که مرا از غیر خود بی نیاز گردانیدی. تو را سپاس که حاجتم را به نزد غیر خود ننهادی. ای عزیز! دل در گرو مهر تو دارم وبه تو امیدوارم؛ مهرم را افزون کن وامیدم را برآور، ای بخشنده ی فناناپذیر!
قلب مشتاق
«الهی هب لی قلبا یدنیه منک شوقه»(۵۵۲).
پرنده ای کوچک، سفید بال وپرنور، از درون تنگی سینه ام، پر می کشد به آسمان دعا تا نامه رسان طلبی باشد برای دوست.
مهربانا! سرای محبتی که بنا کردی، گوهری می خواهد. سینه ای که مهرت را در آن جاری ساختی، دلی می خواهد مهرآفرین وقلبی می خواهد مشتاق تو. دریچه ای می خواهد گشاده به سوی تو، ریسمانی می خواهد کشیده از درون تا اوج نزدیکی به تو:
«الهی هب لی قلبا یدنیه منک شوقه! خدایا! قلبی به من عطا کن که مشتاق مقام قرب تو باشد».
رحیما! مرا دریاب، آن گاه که قلبم در پرده ی تاریکی فرو می رود(۵۵۳)، آن گاه که نام تو قلبم را به تلاطم نمی اندازند. آن گاه که صدای دعوتت به نماز را می شنوم، اما قلبم در تارهای تنیده ی شیطان اسیر گشته واز شوق تو وراز ونیاز با تو، به تپش در نمی آید. آن گاه که به گناه دست می برم وقلبم دراندیشه ی حضورت است، یاری ام کن!
مهربانا! قلبم را دریاب که قفل بی مهری بر او نخورد(۵۵۴)؛ که از فکر تو غافل نگردد(۵۵۵)، وتن به افسار شیطانی هوای نفس نسپرد.
ای مهربان سراسر محبت! چه می شود اگر با قلبم چنان کنی که چون نامت بر زبان می آید، به تپش در آید وچون هنگامه ی راز گفتن با تو می شود، بی خود از خود، مرا به تو بخواند؛ چون سحرگاه می شود، به تلنگری بیدارم کند وچون به ورطه ی گناه نزدیک می شود، دریای شرم از حضورت را در وجودم جاری کند. با آن قلب سراسر عشق، من چه قدر به تو نزدیک می شوم! چه لذتی خواهد داشت هر دمش!
بارالها! یگانه خدای من تویی، تنها یاوری که مرا از برهوت عدم، به دنیای پر شر وشور وجود آورده، یگانه مهربانی که تمام وجودم نیاز به اوست؛ به تو ایمان می آورم وتو را یگانه دانستم، پس قلبم را هدایت فرما(۵۵۶) ودلی سالم از هر بیماری شیطانی به من عطا کن تا با آن به سوی تو رو کنم(۵۵۷).
عزیز! آفتاب آرامش را بر قلبم بتابان تا نور ایمانت آسمان دلم را روشن کند(۵۵۸). سرای قلبم را از جام کوچکی از مهر دنیایی پر گردد، به دریایی ژرف که مهر تو را در خود گیرد، وسعت ده! درون قلبم زلال محبتت را جاری کن تا آنچه مایه ی دوری من از توست، به آب مهر بشوید ومرا به تو نزدیک گرداند.
لطیفا! لحظه ای دلم را از زلال اشتیاقت خالی مگردان که در عطش دوری تو خواهد پژمرده، نور یادت را هرگز از سرای دلم باز مگیر که به تاریکی غفلت خواهد افسرد.
چشم دلم را از آنچه محبتت را دور می دارد، کور کن(۵۵۹)! وآنچه در نهان دلم می گذرد در راه رضای خود قرار ده!(۵۶۰).
مهربانا! نامت ساحل سکون است ویادت گرمابخش وجود. قلب مضطرب من در کمند شیطان اسیر گشته وبه ریسمان های رنگ وارنگش در غل وزنجیر آمده؛ که از اصل دور مانده وبه وصل نرسیده. قلب آشفته ی من، که در این عصر آهن وآدم آهنی، از حیات محبت دور مانده وبه دست ساخته های بشر گرفتار آمده است ودر گرداب هیاهوی پوچ مادی غوطه ور شده. اینک تنها به ذکر نام تو آرام می گیرد وفقط به شمیم یاد تو زنده می ماند.یا الله ویا الله ویا الله!
زبان صدق
«الهی! هب لی... لسانا یرفع الیک صدقه».
در هیاهوی صداهای جورواجور وکلام های بی انتها، در میان کلماتی که بی هدف به دنبال هم، ردیف می شوند، کلماتی از نور صداقت می درخشند وریسمانی می شوند، از فرش تا عرش، از انسان تا خدا، دستانی به آسمان بلند می شود که: «الهی! هب لی... لسانا یرفع الیک صدقه؛ خدایا زبانی به من بخش که سخن صدقش به سوی تو بالا رود».
زبانی که جز کلام صداقت نداند؛ کلامی بی هیچ رنگی از دروغ؛ کلامی که بوی شکوفه های حیات می دهد، بوی طراوت وسبزی، به دور از آلودگی ها وزشتی ها، یکپارچه صدق وراستی، نور وروشنی، وشفافیت وپاکی.
کاش زبان هامان، دسته دسته گل صداقت می چید، کاش به بدگویی دیگران نمی نشست(۵۶۱)، به بطالت نمی رفت وبه باطل نمی پرداخت(۵۶۲)، به دروغ آن چه در دلمان نیست فریاد نمی کرد(۵۶۳)، دیگران را که شاید برتر از ما هستند، به سخره نمی گرفت، علف های عیب جویی را آب نمی داد(۵۶۴)، ودروغ را از دریچه ی بی ایمانی به درون خود راه نمی داد(۵۶۵). کاش کریمانه، بذر راستی می پاشید وبه بهانه ی عزیز کردن ما، دیگران را خوار نمی کرد، از خوبی ها می گفت، از مهربانی ها، از سرچشمه ی مهر وصفا، از رسول محبت، از دوستی وولایت، کاش زبانمان همیشه نام تو را می برد، تا روح صفا گیرد وجان تا بالاترین شفافیت ها پرواز کند.
کاش زبانمان به جای چانه زدن بر سر تخیلات واوهام، از شیدایی دل می گفت در وادی نور. کاش به جای پاشیدن بذر کینه ونفاق، یک دنیا دوستی ومهر وسپاس می افشاند.
باید به زبان هامان یاد بدهیم که با انسان ها از خوبی ها بگویند(۵۶۶). باید با کلاممان پرده ای ببافیم از صداقت وخوبی وهمه ی دروغ ها، بدگویی ها، چاپلوسی ها وهمه ی نگفتنی ها را با این پرده ی نورانی بپوشانیم. باید زبان مان که هدیه ی اوست، فقط به عشق او در کام بگردد.
باید به زبانمان یاد بدهیم که تسبیح بگوید تا دلمان روشن شود.
سبحان الله، شکرا لله، عفوا لله!
لطیفا! تو یاری ام کن که ما ناتوانیم. مهربانا! از کلاممان ریسمانی بساز تا به سوی تو آییم، زلال صداقت وراستی را بر زبانمان جاری کن ونام خود را ذکر دایممان قرار ده، یا عظیم ویا کریم!
سرچشمه ی فیض
«فانی لا اقدر لنفسی دفعا ولا املک لها نفعا»(۵۶۷).
این دنیای فانی وزودگذر، به چشم ما طولانی وماندگار آمده وچه فریبکارانه، دل ما را به خود مشغول داشته، چه پرده ی غفلتی بر وجود ما افکنده، تا آن جا که خود را از یاد برده ایم. از یاد برده ایم که حاجت محض وفقر تمامیم، از یاد برده ایم که نبوده ایم وفیض او، ما را بود کرده، از یاد برده ایم که هر چه هست، اوست وما هیچیم. نه توان به دست آوردن سودی داریم ونه قدرت دور کردن شری، گمان کرده ایم که جاودانه خواهیم بود وبر دنیا حکومت خواهیم راند. اگر در خود قدرتی گمان برده ایم، از آن جهت است که گناه می کنیم، به آینده مان نمی اندیشیم، ازترس او، از گناهان توبه نمی کنیم، غرق غفلت ومست لذت گناه گشته ایم. دیری نخواهد پایید که غرورمان در هم شکند وپوچی گمانمان رخ بنماید. واگر آن روز عذر خواهی سودی نبخشد(۵۶۸)، فرصت پشیمانی هم گذشته باشد، چه باید کرد؟
باید از هم اکنون بیش تر بیندیشیم، جدی تر فکر کنیم، دقیق تر بنگریم، بفهمیم فقر وناچیزی مان را، درک کنیم حاجت محضمان را وبه او پناه ببریم وبه او توکل کنیم.
«فانی لا أقدر لنفسی دفعا ولا أملک لها نفعا؛ خدایا! مرا توان جلب سودی برای خودم یا دفع شری نیست».
توان بازگشت از گناه ندارم(۵۶۹)، مرا قدرت مقابله با طوفان فریبکاری دنیا واغوای شیاطین نیست. جز به نور محبت تو، راه به سوی طاعت وهدایتت نخواهم برد، جز به مهر تو ریسمان رستگاری را نخواهم یافت. درهای سعادت به یاری تو بر من گشوده می گردد، حتی مرا قدرت آن نیست که کار نیکم را چون توشه ای گران بها حفظ ونگهداری کنم(۵۷۰) وآن را از دست ندهم.
لطیفا! دستم را بگیر وبه ناچیزی ام رحم آور! ناتوانی ام را ببین ومددم کن! عجزم را بنگر ویاری ام رسان؛ که اگر تو بخواهی، به سرچشمه ی زلال هدایت دست خواهم یافت وگرنه، به وادی سیاهت هلاکت خواهم افتاد. نه سودی برای خودم می توانم به دست آورم ونه ضرری را دور کنم، مگر آنچه را که تو بخواهی(۵۷۱). تمامی دارایی من دعایی است که به سودی تو عرضه می دارم. آنچه دارم، دست طلبی است که به سوی تو دراز می کنم ویک سینه امید که با آن، رحمت وفیض تو را انتظار می کشم. دست طلبم را کوتاه مکن وسینه ی امیدم را به ناامیدی به درد نیاور! یاری ام کن؛ که تو غنی وستوده ای ومن ناچیزم وفقیر درگاهت(۵۷۲). ناامیدم مخواه، وافتادن در ورطه ی هلاکت را بر من مپسند! مددم کن که امیدم به توست، ای تنها امید امیدواران!
پرواز تا بی نهایت
«الهی! هب لی کمال الانقطاع الیک»(۵۷۳).
دنیا با همه ی زرق وبرق فریبکارانه اش زمام دلم را به سوی خود می خواند ونگاه مهرم را به سوی رفاه، مقام، ثروت، شهرت وهزار معنای پوچ دیگر می کشاند. شیطان گام به گام، از لذایذ دنیای، تور غفلتی می سازد وبر من می اندازد. بارها فریبم می دهد ومرا به خطا می خواند، به بیراهه ها، به ورطه های هلاک وبدبختی، که با مکر وحیله، آذین شده اند. حاجتمندی ام را به رخ می کشد ودست طلبم را به سوی غیر می کشاند. در میان این همه فریب، بیراهه وآذین های دروغین، من مانده ام ضعیف وناتوان، حاجتمند وسرشار از نیاز، تشنه ی مهر تو، عطشناک پرستش تو با تمام یگانگی ات. مهربانا! مرا دریاب که در این دنیا رشته ی مهر تو را گم کرده ودر پی اش اشک می ریزم.
«الهی! هب لی کمال الانقطاع الیک؛ خدای من! بال رستن از همه چیز تا رسیدن به خودت را به من مرحمت کن!»
کویر خشکیده ی دلم، در انتظار جرعه جرعه آب مهربانی توست. هنگام به دنبال انوار محبتت، همه جا را گشته، دست های نیازم به سوی تو بلند است وندای ناله ام بر آسمان. خدایا! من تو را می خواهم، تو هم ای مهربان، مرا بخواه!
همه چیز این دنیا، دست ودلم را در بند کشیده، دلم از فراوانی نعمت به فتنه ی لذت افتاده، نسیم سلامتی، مستی بی خبری از عبادت بر من افکنده، هوای نفس گرفتارم کرده ودنیا بر من دست یافته(۵۷۴). چون به سوی تو رو می کنم، بندها سد راهم می شوند.
زندگی با همه ی تعلقاتش زنجیری شده بر پای پرنده ی دلم که چون قصد پرواز به سوی آسمان محبتت کند، قدرت پرواز از او سلب می گردد.
مباد که این بندها بر پای من بماند ومن به این بندها عادت کنم واز تو واز پرواز به سویت غافل شوم. مباد که خود با دست خود این بندها وتعلقات را افزون کنم وبه آن ها دل خوش دارم. مباد که ندای ﴿فادخلی فی عبادی﴾(۵۷۵) بلند شود ومن در بند این تعلقات بمانم واز این رستگاری بزرگ باز مانم.
مهربانا! تو یاری ام کن، بندها از پایم بگشا، مهرشان را از دلم بیرون کن، چنان که تنها وتنها به تو بیندیشم ومهر تو را در سینه بدارم.
رحیما! مددم کن که به وقت نیاز تنها به درگاه تو حاجت آورم، در بیچارگی فقط به پیشگاه تو بنالم. چون مضطر شوم جز از تو کمک نخواهم وگاه حاجت به غیر تو فروتنی نکنم(۵۷۶). الهی! دلم را به جز از یاد خودت از هر یادی خالی کن، زبانم را جز به شکر خودت از هر سپاسی باز دار، اعضایم را جز به طاعت خود از هر طاعتی باز دار!(۵۷۷).
چنان کن که با بریدنم از غیر وپیوستنم به تو از هر شایبه ای خالص شوم وبا تمام وجود به تو رو آورم، از نیازمندان عطای تو، رو گردانم ودل بریده از همه چیز، غرق در زلال مهرت ومست شمیم محبتت، به سوی تو آیم.
خدایا! قلبم را خلوتگه محبت خود ساز(۵۷۸) ودلم را جایگه مهرت، چنان که هیچ مهر ومحبت دیگری در آن جای نگیرد؛ چشم دلم را از آنچه در مسیر غیر عشق توست، کور ساز(۵۷۹) وبه نور خودت روشن کن!
امیدا! ریسمان محبتم را از دیگران پاره کن وبا مهر خود پیوند ده، چنان که جز رشته ی محبت تو رشته ای بر گردنم نباشد،ترس از گسستن از دیگران را با پیوستم به خودت از من بردار(۵۸۰)، از عشق وبندگی، دو بال پروازم ده تا سرگشته از هر چیز، به سوی تو پرواز کنم، ای محبوب من!
ندای ملکوتی
«واجعلنی ممن نادیته فأجابک»(۵۸۱).
سال هاست که ما را می خوانی به صدها زبان، که به سویت بیاییم وبه سعادت واقعی برسیم. سال هاست که ما را می خوانی در هر زمان، که به سویت بیاییم ورستگار شویم، دوستمان داری، از خودمان بیش تر وبیش تر؛ زیرا هر چه سرپیچی می کنیم، بازهم ما را می خوانی.
قبل از آمدنمان، جمعمان آوردی وخواستی که جز تو را بندگی نکنیم. آن گاه که به این دیار غفلت آمدیم، هر روز بارها بارها صدای اذان را شنیدیم که ندا می کند:
«حی علی الفلاح(۵۸۲)؛ بشتابید به سوی رستگاری».
لطف تو بر ما چگونه است که چنین در پی سعادت مایی؛ بردباری ات تاکجاست که ما، نافرمانی ات را می کنیم وتو، می خوانی مان تا از گناهانمان درگذری؛ عزیزا! مهربانا! ای خدای من!
«واجعلنی ممن نادیته فاجابک؛ از آنانی قرارم ده که چون ندای شان کنی، تو را اجابت کنند».
چون به خود بخوانی شان، به سویت آیند، آنان که با تمام وجود خواندند: «خدایا! ما صدای منادی ات را که ندا می داد برای ایمان، که ایمان آورید، شنیدیم وایمان آوردیم»(۵۸۳) آنان که تو را ورسولت را اجابت کردند ووعده ی پاداش بزرگ شنیدند(۵۸۴).
لطیفا! بسیارند آنان که ندای تو را می شنوند وبی توجه به ندای تو، می گذرند، آنان که چون به نماز خوانده می شوند، آن را به سخره وبازی می گیرند(۵۸۵). چه غفلت بزرگی سراپاشان را فرا گرفته است که ندای تو را - که خیرخواه ترین ومهربان ترینی - به بیهوده می پندارند. اینان همان هایند که چون اجلشان در رسد وچشم غفلتشان برداشته شد، زیان کاری وورطه ی هلاکی را که در آن افتاده اند، ببینند، به تمنا آیند که: «خدایا! ما را مهلتی بخش تا دعوت تو را پاسخ گوییم واز فرستادگانت پیروی کنیم»(۵۸۶) واین تمنایی است محال وآرزویی است دست نیافتنی. آنان خواهند ماند با زیان ابدی شان وخسران آشکارشان وچه سخت عذابی خواهند کشید.
ای مهربان! ای لطیف! گفتی که چون بخوانمت، پاسخم می گویی(۵۸۷)، اینک به عجز، تو را می خوانم وبه زاری، به درگاهت می نالم که بر من مپسند این زیان وخسران را، یاری ام کن که چون ندای تو رسد، به جان ودل پاسخش گویم. مددم رسان تا گوشم در انتظار ندایت، از هر شنیدنی غافل بماند. قلبم را چنان مشتاق خود گردان که به شنیدن ندایت به تپش افتد ومرا از خواب غفلت بیدار کند. چنانم کن که ندای «فاعبدنی»(۵۸۸) تو را با تمام وجود پاسخ گویم، قبل از آن که روزی فرا رسد که از جانب تو بازگشتی نباشد،(۵۸۹) ای رحیم!
فرار از ناامیدی
«الهی لم أسلط علی حسن ظنی قنوط الایاس»(۵۹۰).
از آن روز که به فیض لطف بی کرانت از ژرفای محض عدم تا دیار وجود آمدم، هر لحظه از زلال احسانت لبریز بوده ام، هر آن در دریای نکویی هایت، بیش تر غوطه خورده ام آن چنان که نکویی ها را ندیدم ونشناختم، باران مهرت بر من همواره بارید ومرا رویاند، ومن نعمتت را شکر نکردم(۵۹۱)، لطفت را ندیده انگاشتم وجسورانه وبی خیال از احسانت گذشتم.
آنچه فرمانم دادی، در انجامش سستی کردم(۵۹۲)، آنچه خواستی نکردم، آنچه پسندیدی، نادیده گرفتم، وبه این بسنده نکردم ودست بر گناه آلودم. آنچه نهی ام کردی به سویش شتافتم(۵۹۳)، خود را به ورطه ی غضبت افکندم، دست وپای در زنجیز گناه کشیدم، روح را به زشتی ها آلودم، بی توجه به نگاه همیشگی تو گستاخانه هر چه نباید، کردم وپای در راه باطل نهادم واین همه، مرا به ناامیدی می کشاند؛ حال آن که دلم همیشه لبریز از امید وایمان به تو بوده است.
«الهی! لم أسلط علی حسن ظنی قنوط الایاس؛ مهربانا! بر این خوش گمانی ام ناامیدی را مسلط مساز!»
خدای من! همواره ایمانت را در دل پاس داشته ام واحسانت را همواره به چشم دیده ام. امیدت هرگز از دلم بیرون نمی رود وچشم امیدم هرگز از سوی تو به سوی غیر دوخته نمی شود. اما آن همه ناشکری، آن همه کوتاهی در اجرای اوامرت، آن همه بی توجهی به زینهارت، مرا چنان در ظلمات سیاهی ها غرق کرده که راه نجاتی نمی یابم، چیزی نمانده تا از نجات ناامید شوم، رشته ی امید رو به پاره شدن می رود واین ناامیدی نه از یأس، که از رحمت توست(۵۹۴).
رحمت تو بی کران است وبی نهایت، بارانی است بخشنده که بر هر زمینی می بارد، چه شوره زار وچه مرغزار، نسیم آرام بخشی است که هر چهره ای را می نوازد، چه سیاهی وچه نورانی. نه! ناامیدی من از رحمت بی کران تو نیست، از پرده ی سیاه وضخیمی است که بر روح خود کشیده ام. ناامیدی من از کمی نکویی ها وبسیاری بدکاری هایم است(۵۹۵). ناامیدی از نامه ی سیاه منست، نه از نگاه مهر تو. سیاهی نامه ام چنان به ناامیدی می کشدم که هر آن احتمال می رود تا به آتش یأس بسوزم واگر نبود فرمان تو به امید همیشگی ونهی تو از یاس از رحمت خدا، هر لحظه پایم در لغزشگاه ناامیدی می لغزید.
اینک که سرشار از ایمان به توام، وسال های سال بذر محبت تو را در دل کاشته ام تا خوشه خوشه امید بچینم، از تو چگونه ناامید شوم؛ که خود به مهر همیشگی ات فرموده ای:
«ای بندگان من که بر خود ستم کرده اید! از رحمت خدا ناامید نشوید که خدا همه ی گناهان را می آمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده ومهربان است»(۵۹۶).
خدایا! من با همه ی روسیاهی ام به در امیدت می آیم، می دانم که تنها آنان که به تو کفر می ورزند، از رحمتت مأیوس می شوند(۵۹۷)، می دانم که گناهکار امیدوار به تو نزدیک تر است تا عابد ناامید(۵۹۸)، می دانم که بزرگ ترین بلا ودردمندی، بریدن رشته ی امید است از تو(۵۹۹)، ومی دانم که تو بر هر که تو را بخواند، مهربان ورحیمی(۶۰۰).
پس بارالها! چشم امیدم را مبند، دست خواهشم را کوتاه مکن وبه سینه ام - که مالامال از امید به توست - دست رد مزن! مهربانا! باران یاری ات را بر ما ببار وما را از ناامیدان قرار مده(۶۰۱)، ای تنها امید امیدواران!
دست طلب
«فلک أسئل»(۶۰۲).
سحرگاهان که نسیمی خوش، عمق وجودم را به پرواز در می آورد، ازاندکی دورتر، نظری به خویشتن خویش می اندازم، وقتی نگاهم از پشت پنجره ی حقیقت بر وجودم می نگرد، وجودی درمانده وسراپا نیاز می بینم که جز حاجت وخواهندگی، هیچ چیز دیگری نیست. همه ی مان همین وجود سراپا نیازیم، همین فقر محضیم، آنچه هست اوست. ما عدم هاییم که در گرو وجود او پا در عرصه وجود نهاه ایم. بگذریم از این که گاه همین وجود ناچیز سراپا احتیاج، رخت غرور بر تن می پوشاند ومنی می شود وقدرتی پوشالی در خود گمان می برد.
کجا ببریم این بار تمنا را؟ از که بخواهیم این دریای حاجت را؟
ای مهربان بخشنده، ای کرامت محض! جز تو که همه چیزی ووجود محضی، جز تو که بخشش کریمانه ات، هر ذره ی ناچیز را، به باران جود وکرم، تفضلی می کند؛ جز تو، از که بخواهیم؟ دریغا اگر به سوی نیازمندان دست طلب دراز کنیم.
«فلک أسئل؛ تنها از تو می طلبیم».
این وجود سراسر نیازمان را به درگاه تو عرضه می داریم وبه دست کرمت چشم امید می دوزیم. دامن تمنای مان را از امید بخشش ولطف تو پر می کنیم واز تو می خواهیم تا در وزش نسیم لطفت در اجابت به این تمنای عاجزانه، شمیم خوش وجودت را حس کنیم ولطافت ریسمان مهری را که از بنده تا خدا کشیده شده، از صمیم قلب دریابیم. شاید این تمنا وحاجت بهانه ای باشد، برای این که از تو بخواهیم، تا با تو باشیم ونور یادت را در قلبمان حس کنیم. شاید نیازمندمان خواسته ای تا هنگام آوردن نیاز به درگاهت، درت را بکوبیم وهم کلامت گردیم تا رشته ی الفتمان نگسلد، تا جاری مهر وعطوفتمان قطع نگردد، تا از تو غافل نشویم وتو را از یاد نبریم. تو ما را خواسته ای پس نیاز را به این بهانه در ما نهاده ای وچه زیبا وکریمانه تمناهامان را پاسخ می گویی وچه لطیف، زلال بخشش را به زمین وجودمان جاری می کنی.
دریغا اگر جز به درگاه تو آییم، دریغا اگر در خانه ی دیگری را بزنیم، دریغا اگر خواب غفلتمان آن قدر سنگین باشد که حتی به حاجتی هم به در خانه ات کشیده نشویم ودریغا اگر مستی فریب دنیا آن قدر در وجودمان رخنه کرده باشد که از غیر تو، طلب حاجتی کنیم؛ که خواستن وتمنا کردن از تو، ما را به تو نزدیک می کند وخواستن از غیر تو ما را از آن ها دور ونزد آن ها کوچک می کند(۶۰۳)، پس این چه غفلتی است که تو را رها کنیم وبه دیگران امید بندیم؟!
نه، جز از تو حاجتی نمی خواهم؛ که تو چون عطا کنی، به کرامت عطا کنی وچون بازداری، خیر وبرکت در آن جاری کنی(۶۰۴).
کریما! من بار حاجت به درگاه تو می افکنم، دست طلب به سوی تو دراز می کنم، مخواه که حاجتمند غیر تو شوم ومپسند که روی طلب به سوی غیر تو باز کنم. مرا دریاب که رد کردن سائل از ساحت تو دور است(۶۰۵).
مرا به کرانه ی دریای جود وکرمت راه ده وسایه ی بخشش همیشگی ات را بر سرم بیفکن، از وجود سراسر کرم!
دوام ذکر
«أسئلک... وان تجعلنی ممن یدیم ذکرک»(۶۰۶).
در این آشفته بازار پر هیاهوی دنیای امروز، در این جنجال بی انتها بر سر بودن ها وچگونه بودن ها، در این مخروبه های به جا مانده از طوفان غفلت ها وفراموشی ها، کسانی تو را می خوانند، در میان امواج صداهای پوچ وتو خالی وبی مفهوم، صدایی هم نام تو را می آورد ونامت زلال آرامش وقرار را جاری می سازد.
اگر زمینی هست، برکتی هست، بارانی هست وسبزی زندگی هست، تنها از برکت نام توست.
نام توست که زندگی را به راه می اندازد، باران حیات نازل می کند وموج طراوت بر ساحل زندگی می افکند. خوشا دهانی که جز به آوردن نام تو، گشوده نشود(۶۰۷). خوشا صدایی که به ذکر اسم تو بر آید وخوشا چشمی که بر ساحل نگاهش زورق نام تو لنگر اندازد. خوشا آنان که در هر نفسی، به نام تو، یک دنیا طراوت را به روح سبزشان هدیه می کنند. خوشا آنان که یکسره در پناه نام تو انس می گیرند وخوشا آنان که به دور از هر کاری لهوی، هر سخن هرزی، در کار ذکر تواند، سخنشان ذکر توست، گام های شان به نام توست، خواستن وبرخاستنشان به نام توست. خوشا آنان که در سایه سار سبز وبا صفای نام ویاد تو زندگی می کنند. مهربانا، لطیفا! من نیز از اینک تو را می خوانم که چنینم عطا کنی:
الهی!... أسئلک... ان تجعلنی ممن یدیم ذکرک؛ خدایا! از آنانم قرار ده که همیشه در ذکر تواند».
آنان که با نام تو آمدند، به نام تو زیستند وبه نام تو رفتند. شیر مردان روز وزاهدان شب که در چشمشان نور آسمانی یاد تو می درخشید ودر فرجام نیک زندگی شان، به سوی مغفرت وپاداش بزرگ تو پر کشیدند، متقینی که نام ویاد تو شیوه ی زندگی شان بود(۶۰۸) وبا آوردن نام تو خود را در مجلس محبوب می دیدند(۶۰۹).
لطیفا! در این چند راهی های پرفریب زندگی امروز، در این راه پر از دام وفتنه، که هر ذره آوایی دارد ومرا به خود می خواند، نام تو چراغ هدایت من است وپیوستگی یادت، ریسمان فلاح من(۶۱۰). در این دریای پراضطراب واین غفلتگاه پرمخاطره که هر کس را به گونه ای به درون گرداب های پرتلاطم خود کشیده است، نامت ساحل آرام واطمینان قلب من است(۶۱۱).
رحیما! من به آوردن نامت وپاشیدن عطر یادت در تمام لحظات زندگی ام امید رستگاری دارم وچشم انتظار به گشایش در فیض ورحمتت دوخته ام.
عزیزا! مرا در زمره ی آنان که از نام تو باز ماندند وشیطان همدم وهمنشین آنان گشت، قرار مده! برایم مخواه قلبی را که دیوار قساوتش راه بر عطر جانبخش نام تو بربندد ومرا به وادی گمراهی وهلاکت افکند. بر من مپسند لحظه ای را که دنیا به فریبی، مرا از نام ویاد تو غافل سازد؛ که خود فرمودی:
«ای کسانی که ایمان آوردید! اموال وفرزندانتان، شما را از یاد خدا غافل نکند، وهر کس چنین کند، همانا زیانکار است»(۶۱۲).
بارالها! این خسران آشکار وزیان ابدی را بر من مپسند! ای خدای مهربان من! شمیم یادت را همواره در کوچه های زندگی ام بیفشان وآسمان دلم را به خورشید یادت نور افشان کن! در زمره ی خوبانی قرار ده که چون نام تو می آید، قلب هاشان به تپش می افتد(۶۱۳)، آنان که در هر نفس، نام تو را می آورند. از ذکر دایم برایم بالی بساز تا در آسمان مهرت به پرواز درآیم واز همه ی پوچی ها وبیهودگی های دنیایی که تاب وتبش، هر کس را در عمق خود فرو می برد، رهاییم ده، ای مهربان پاینده!
پیمان مودت
«أسئلک... أن تجعلنی ممن... لا ینقض عهدک»(۶۱۴).
وقتی با کسی که دوستش داری ودل در گرو مهرش نهاده ای، پیمانی می بندی، گویی تمام وجودت با آن پیمان پیوند می خورد. انگار که آن پیمان، حد زنده بودن توست. خط قرمزی می شود در زندگی ات، که پا از آن فراتر نمی نهی ونه تنها این، که به حدودش هم نزدیک نمی شوی، مبادا که گمان کند پیمان را شکسته ای. این پیمان که با محبوب بسته ای، قاب بلوری می شود به دور زندگی ات، که اگر بشکنی اش، گویی زندگی خود را به بازی گرفته ای، تا پای جان، با تمام توان، بر سر پیمانت هستی وهرگز آن را از خاطر نمی بری. وچه پیمانی زیباتر، محکم تر وواقعی تر از پیمان انسان با محبوبش؟!
آن روز که همه، اول تا آخر، جمع شدند ودر جواب (الست بربکم)، بلی گفتند(۶۱۵) وعهد بستند که او را به خدایی باور کنند، بنده ی او باشند، اطاعتش کنند وغیر او هرگز نپرستند واطاعت نکنند، همه با هم پیمان بستند که تنها بنده ی خدا باشند، چه زیبا، چه باشکوه، چه پیمان گران قدری، چه پیمان سودمندی! مهربانان، بارالها!
أسئلک... أن تجعلنی ممن... لا ینقض عهدک؛ مرا از آنانی قرار ده که عهد تو را نشکند».
عزیزا! مرا از آنانی به شمار آور که با پیمان تو آمدند وبا وفای به عهد رفتند وبه فلاح ورستگاری رسیدند. از آنان که در این آشفته بازار دنیا، پیمان تو را، به متاعی ناچیز وکم ارزش نفروختند، که سودها کردند. در این خانه ی فریب، در این دنیای رنگ رنگ پر زرق وبرق، که چشم ودل آدمی را به خود می خواند، چه بسیارند آنان که غافلانه، پیمان ارجمندشان را شکستند وبنده ی شیاطین شدند، بنده ی هر چه غیر خدا. گوهر عهد وایمان شان را به بهایی ناچیز، در قبال اندکی لذت زودگذر وذره ای خوشی پوچ ودروغین، فروختند. آنان در آخرت بهره ای ندارند. خدا در روز قیامت با آنان سخنی نمی گوید وبر آنان نظر نمی کند، پاک نمی گردند وعذابی دردناک انتظارشان را می کشد(۶۱۶). وای بر آن ها، چه زیان آشکاری! آن گاه که او رشته ی مهر پاره کند وجاری لطف را دریغ دارد، چه خواهند کرد آنان که پیمان را گسسته اند؟ آنان که عهد خدا را پس از بستن عهد شکستند ورشته ای را که خدا امر به وصل بودنش می کرد، پاره کردند. راستی که آنان زیان کارند(۶۱۷).
مباد که باغ زندگی ما به آتش چنین زیانی بسوزد. مباد که رشته ی مهر از محبوب بگسلیم وپیمان بشکنیم، از یاد ببریم که وبا ما عهد کرده که شیطان را بندگی نکنیم؛ که دشمنی است آشکار، وتنها او را بندگی کنیم وبه راه راست رویم(۶۱۸). کاش می فهمیدیم همین دو جمله که با او عهد بسته ایم ضامن سعادتی است که دست خیلی ها از آن کوتاه است.
مهربانا! تو یاری مان کن تا بر سر پیمان بمانیم وعهدمان را از یاد نبریم. عزیزا! گفتی که اگر ما به عهد خود وفا کنیم وتو را بندگی نماییم، تو نیز به عهد خود در قیامت وفا می کنی(۶۱۹) وپناهمان می شوی. رحیما! گفتی که هر کس به عهد خود وفا کند، پاداشی گرانقدر نزد تو دارد(۶۲۰).
ای عطوفت یگانه! در این وفای به عهد نیز از خودت یاری می خواهیم. مخواه که عهدت را بشکنیم وپیمانت را به دست فراموشی بسپاریم. مخواه که بنده ی غیر تو باشیم وکلام دیگری را بپذیریم، تو که نورت را از اول بودنمان در ما تابانیده ای، هرگز ما را از نور خود محروم مساز، یا نور ویا رحیم!
یاد معشوق
«أسئلک... أن تجعلنی ممن... لا یغفل عن شکرک»(۶۲۱).
وقتی آب را از ماهی بگیری، تازه می فهمد که معنای آب چیست؟ وقتی هوا را از آدمیان بگیری، تازه می فهمند که نفس کشیدن چه لذتی دارد! تا ماهی در آب باشد وآدمی در هوا، نه آن می داند که آب، چه نعمتی است ونه این می فهمد که هوا چه قدر گران مایه وعزیز است. وما که چون ماهی در بحر الطاف ودریای نکویی ها ونعمت های او شناوریم، چگونه می دانیم که نعمت او بر ما کدام است؟ عزت این نعمت چگونه بر ما ظاهر می شود؟ تا هستیم، قدر نعمت هایش را نخواهیم شناخت واندازه اش را نخواهیم دانست.
با این همه نعمت، چه بسیار که از شکرش غافل مانده وبی سپاس، نعمتش را کفران کرده ایم ونیندیشیدیم که این فصل بی کران شاید آزمونی باشد برای جدا کردن آنان که شکر می کنند وآنان که کفران می ورزند(۶۲۲). چه بی خیالی بزرگی، چه غفلت محضی، که از نعمت هایش یکی پس از دیگری بهره بگیریم وبه مهربانی اش نیندیشیم ودر صدد شکری بر نیاییم.
مهربانا! کریما! ما را از آنان که در غفلت وبی خبری می گذرانند، نه یادت را در دل دارند ونه نامت را بر لب، قرار مده! بار خدایا!
«أسئلک... ان تجعلنی ممن... لا یغفل عن شکرک؛ از آنان مان قرار ده که از شکرت غافل نشدند».
آنان که زبانشان از تسبیح تو باز نایستاد وکلام شکر تو از صفحه ی دلشان محو نشد، گر چه شکر تو گفتن، چون پیمانه کردن آب دریا، ناممکن است وشاکرترین بندگانت از شکر تو ناتوانند(۶۲۳)، که با گفتن هر شکری، شکر دیگری واجب می گردد ونه شکر دیگری، که صدها سپاس ناگفته وشکر ادا نکرده باقی می ماند.
پروردگارا، تو را شکر می کنم نه به این جهت که تو به آن محتاجی – که تو از هر چیز بی نیازی(۶۲۴) وکمال محضی - بلکه شکر می کنم برای خودم که سراپا نیازم وپیمانه ی حاجتم به درگاهت هرگز پر نمی شود.
ای مهربان بخشنده! باران لطف واحسانت همیشگی است وسرچشمه ی جود وکرمت، همیشه جاری؛ حال آن که اکثر مردم سپاسی بر لب نمی آورند(۶۲۵).
عزیزا! پرده ی غفلت وخودخواهی را از برابر دیدگان ما بردار وزبان شکرگوی مان عطا کن! از آنان مان قرار ده که به لب شکرت را می گویند ودر عمل از نعمتت به راه راست بهره می گیرند(۶۲۶). در دل مهر تو را جاری می سازند ودر سپاس تو از حرامت پرهیز می کنند(۶۲۷) واز آنچه نخواسته ای دوری می گزینند. کلام سپاست را کلام همیشگی مان قرار ده وسرانجام، ما را در میان بندگان شاکرت پاداشی نیکو عطا فرما! والحمدلله رب العالمین.
راه بندگی
«أسئلک... أن تجعلنی ممن... لا یستخف بأمرک»(۶۲۸).
از آن روزی که به این دنیای فانی پا نهادیم، جامی بوده ایم لبریز از الطاف ونعمت های تو ونه تنها این، که قبل از آمدنمان نیز، به فکرمان بودی، به فکر سعادتمان، واز ما پیمان گرفتی که در دنیا شیطان را عبادت نکنیم؛ که او دشمن است وبه ضلالت می کشاند، وتو را بپرستیم(۶۲۹) تا به مقام سعادت برسیم ووقتی که قدم در این دنیای فریبنده نهادیم، از گوشه وکنار اندرزمان فرستادی، مبادا به راه کج برویم. امرمان کردی به آنچه ما را به سوی خوبی ها می کشاند ونهی مان کردی از آنچه به بدی های مان می خواند. به رفتن راهی که انتهایش، سبزه زار خرم سعادت باشد، فرمانمان دادی واز رفتن به راهی که به ورطه ی هلاک وبیابان عذاب می رسید، بازمان داشتی.
ما را به خود خواندی ورشته ی الفت را بر ما افکندی. خواستی که با تو سخن گوییم وکلامت را بشنویم. خواستی که فریب شیطان را نخوریم وبیراهه نرویم؛ ودریغا که ما چه بسیار کلامت را نشنیده گرفتیم وامرت را سبک شمردیم، دستورهایت را پیروی نکردیم وسعادت را به بازی گرفتیم، به ورطه هلاک افتادیم ومستحق عذابت گشتیم.
بارالها! اگر چه بسیار گناه کرده ایم واجابتت را چنان که باید انجام نداده ایم، ای مهربان، همیشه مهرت را در سینه داشته ایم، وهمیشه تو تنها پناهمان بوده ای، همیشه تو را خواسته ایم وتو را خوانده ایم.
اینک ای یگانه معبود! ای مهربان محض! ای بخشنده ی بنده نواز!
«أسئلک... أن تجعلنی ممن... لا یستخف بأمرک؛ از آنانی قرار ده که امرت را سبک نشمردند».
عزیزا! تو بزرگی، بزرگ تر از آنچه پرنده خیال من بر آن راه یابد، خواب غفلت چگونه بر من پرده افکنده که بزرگی ات را نمی بینم وپرده ی حرمت حدودت را پاره می کنم؟ مستی چه فریبی در من شررانداخته که بی خیال حضورت، روزها را می گذرانم واز یادت غافل می مانم؟
نور یادت را همواره در آسمان دلمان روشن دار وابرهای سیاه غفلت را از آسمان دلمان دور دار! بخواه که بشناسیمت. بخواه که قدرت را بدانیم؛ که ما همیشه به تو محتاجیم وغفلت همیشه به ما نزدیک است.ای بزرگ، ای بخشنده! هماره دست گیرم باش، آمین یا رب العالمین!


 

 

 

 

 

پاورقی:

-----------------

(۱) اسراء (۱۷) آیه ی ۱۲۱.
(۲) مهدی موعود، ترجمه ی جلد ۱۳ بحارالانوار، ترجمه ی علی دوانی، ص ۱۸۵.
(۳) همان، ص ۱۸۴.
(۴) همان، ص ۱۸۵.
(۵) مفاتیح الجنان، ترجمه ی مهدی الهی قمشه ای، ص ۸۶۶: «نورأبصار الوری».
(۶) همان «یا نور الله الذی لا یطفی».
(۷) همان، ص ۹۰۵: «بکم یمسک السماء أن تقع علی الأرض».
(۸) همان: «أنتم نو الأخیار».
(۹) همان: «هداة الأبرار».
(۱۰) همان، ص ۸۸۵، «یابن الصراط المسقیم».
(۱۱) همان، ص ۸۶۶: «أذهبت عنهم الرجس».
(۱۲) همان، ص ۸۶۴: «السلام علیک حین تقوم».
(۱۳) مهدی موعود، ص ۱۹۷.
(۱۴) مهدی موعود، ص ۲۰۵.
(۱۵) همان: «اللهم أنجز لی وعدی وأتمم لی أمری وثبت وطأتی واملاء الأرض بی قسطا وعدلا».
(۱۶) اشاره به آیه ۱۲ از سوره ی قصص، وداستان حضرت موسی - علی نبینا وآله وعلیه السلام -: ﴿فرددناه الی أمه کی تقر عینها﴾.
(۱۷) مهدی موعود، ص ۲۸۲.
(۱۸) مهدی موعود، ص ۲۸۳.
(۱۹) مهدی موعود، ص ۳۴۲.
(۲۰) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۲۸۰، روایتی از امام حسن (علیه السلام).
(۲۱) مهدی موعود، ص ۳۵۷، روایتی از امام حسین (علیه السلام).
(۲۲) مهدی موعود، ص ۳۷۳، روایتی از امام صادق (علیه السلام).
(۲۳) مهدی موعود، ص ۳۷۹، روایتی از امام کاظم (علیه السلام).
(۲۴) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۴: «لا أبلغ من المدح کنهکم».
(۲۵) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۶: «رأیکم علم».
(۲۶) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۶: «رأیکم... حلم».
(۲۷) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۶: «سجیتکم الکرم».
(۲۸) همان، ص ۸۹۸: «منتهی الحلم».
(۲۹) همان، ص ۸۹۸: «معدن الرحمة».
(۳۰) همان، ص ۹۰۶: «شأنکم الحق».
(۳۱) همان، ص ۸۶۳: «یا تالی کتاب الله وترجمانه».
(۳۲) همان، ص ۹۰۲: «فاز من تمسک بکم».
(۳۳) همان، ص ۹۰۶: «واصدق وعدکم، کلامکم نور».
(۳۴) همان: «ان ذکر الخیر کنتم أوله وأصله».
(۳۵) همان، ص ۸۹۸: «ودعائم الاخیار».
(۳۶) همان، ص ۸۹۹: «ودعائم الاخیار».
(۳۷) همان، ص ۹۰۶: «ورایکم... حزم».
(۳۸) همان، ص ۸۸۳: «أین قاصم شوکة المعتدین».
(۳۹) همان، «صالح صادق».
(۴۰) ر. ک: ص ۲۶، پاورقی ۱.
(۴۱) همان، ص ۸۹۸: «وخزان العلم».
(۴۲) همان: «أصول الکرم و... عناصر الأبرار».
(۴۳) همان، ص ۹۰۶: «عادتکم الاحسان وسجیتکم الکرم».
(۴۴) همان، ص ۸۶۴: «الغوث والرحمة الواسعه».
(۴۵) همان، ص ۸۶۴: «الغوث والرحمة الواسعه».
(۴۶) همان، ص ۸۸۶: «فقد طال الصدی».
(۴۷) همان، ص ۸۷۴: «السلام علی ربیع الأنام».
(۴۸) فریده گل محمدی آرمان، البیعة لله، ص ۸۰؛ امام رضا (علیه السلام)، علامته أن یکون شیخ السن، شاب المنظر.
(۴۹) عباسعلی کامرانیان، تپش قلم، ص ۵۷.
(۵۰) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۶: «کیف أصف حسن ثنائکم».
(۵۱) همان، ص ۸۷۴: «السلام علی... البدر التمام».
(۵۲) همان: «السلام علی الشمس الظلام».
(۵۳) منتهی الآمل، ج ۲، ص ۴۲۸: «المهدی طاووس اهل الجنة».
(۵۴) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۶: «فما أحلی أسمائکم».
(۵۵) مؤمنون (۲۳) آیه ی ۱۴.
(۵۶) عباسعلی کامرانیان، تپش قلم، ص ۵۷.
(۵۷) مفاتیح الجنان، ص ۸۹۱: «اللهم أرنی الطلعة الرشیده».
(۵۸) منتهی الآمال، ج ۲، ص ۷۶۲.
(۵۹) دیوان حافظ، به تصحیح غنی وقزوینی، غزل ۲۳.
(۶۰) حافظ.
(۶۱) مفاتیح الجنان، ص ۱۶۷: «بوجوده ثبتت الأرض والسماء».
(۶۲) مفاتیح الجنان، ص ۱۶۷: «بوجوده ثبت الارض والسماء».
(۶۳) همان، ص ۲۲۳: «سلام الله علی حجة الله... فی أرضه».
(۶۴) همان، ص ۸۹۹: «کهف الوری».
(۶۵) همان: «بیمنه رزق الوری».
(۶۶) ر. ک: ص ۲۷، پاورقی ۷.
(۶۷) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۵: «بکم ینزل الغیث».
(۶۸) ر. ک: ص ۱۷، پاورقی ۷.
(۶۹) ملک (۶۷) آیه ی ۳۰.
(۷۰) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۵: «بکم فتح الله».
(۷۱) همان، ص ۹۰۵: «وبکم یختم».
(۷۲) همان، ص ۱۶۷: «ببقائه بقیت الدنیا».
(۷۳) همان، ص ۸۶۹: «أشهد أن بولایتک تقبل الأعمال و...».
(۷۴) همان، ص ۶۸۶: «محقق کل حق».
(۷۵) همان: «ومبطل کل باطل».
(۷۶) همان، ص ۹۰۲: «سعد من والاکم».
(۷۷) همان، ص ۸۶۹: «وأشهد أن بولایتک... تزکی الأفعال».
(۷۸) همان: «وأشهد أن بولایتک... تضاعف الحسنات».
(۷۹) همان: «أشهد أن بولایتک... تمحی السیئات».
(۸۰) همان، ص ۹۰۰: «عصمکم الله من الزلل».
(۸۱) همان، ص ۸۷۸: «فعرفتنا بذلک منزلتهم».
(۸۲) همان، ص ۸۶۹: «ومن عدل عن ولایتک... کبه الله علی منخره فی النار».
(۸۳) همان: «من أطاعکم فقد أطاع الله».
(۸۴) همان: «ومن أبغضکم فقد أبغض الله».
(۸۵) همان، ص ۹۰۲: «أنتم الصراط الأقوم».
(۸۶) همان، ص ۸۶۸: «انک خازن کل علم».
(۸۷) همان، ص ۸۹۹: «ومعادن حکمة الله».
(۸۸) همان: «أبواب الایمان وأمناء الرحمن».
(۸۹) همان، ص ۹۰۲: «والرحمة الموصولة».
(۹۰) همان: «سعد من والاکم وهلک من عاداکم».
(۹۱) همان، ص ۸۶۵: «شقی من خالفکم وسعد من أطاعکم».
(۹۲) همان، ص ۹۰۲: «خاب من جحدکم وضل من فارقکم».
(۹۳) همان: «فاز من تمسک بکم».
(۹۴) همان: «أمن من لجأ الیکم».
(۹۵) همان: «من اتبعکم فالجنة مأواه».
(۹۶) همان: «من جحدکم کافر».
(۹۷) همان، ص ۸۹۹: «مصابیح الدجی».
(۹۸) همان: «أعلام التقی».
(۹۹) همان، ص ۹۰۴: «مؤمن بایابکم».
(۱۰۰) همان، «منتظر لامرکم».
(۱۰۱) ص ۹۰۴: «مستجیر بکم».
(۱۰۲) ر. ک: ص ۱۷، پاورقی ۶.
(۱۰۳) مفاتیح الجنان، ص ۸۸۵: «لیت شعری أین استقرت بک النوی».
(۱۰۴) حافظ.
(۱۰۵) مفاتیح الجنان، ص ۹۷۲: «اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا».
(۱۰۶) همان، ص ۸۸۵: «عزیز علی أن أری الخلق ولا تری».
(۱۰۷) همان: «عزیز علی أن... لا أسمع لک حسیسا ولا نجوی».
(۱۰۸) همان، ص ۸۸۶: «بنفسی أنت من مغیب لم یخل منا بنفسی أنت من نازح ما نزح عنا».
(۱۰۹) ذاریات (۵۶) آیه ی ۲۳: ﴿فو رب السماء والأرض انه الحق﴾.
(۱۱۰) مفاتیح الجنان، ص ۸۸۶ «هل یتصل یومنا منک بعدة فنحظی».
(۱۱۱) همان «متی ننتقع من عذب مائک».
(۱۱۲) همان: «هل الیک أحمد سبیل فتلقی».
(۱۱۳) حافظ.
(۱۱۴) انسان (۷۶) آیه ی ۳.
(۱۱۵) یس (۳۶) آیه ۳۰.
(۱۱۶) مائده (۵) آیه ی ۳.
(۱۱۷) معینی کرمانشاهی، ای شمع ها بسوزید.
(۱۱۸) مائده (۵) آیه ی ۱۰۳.
(۱۱۹) محمد (۴۷) آیه ی ۲۴.
(۱۲۰) مفاتیح الجنان، ص ۸۷۰: «رجوت بموالاتک وشفاعتک».
(۱۲۱) ر.ک: ص ۲۷، پاورقی ۲.
(۱۲۲) ر.ک: ص ۲۷، پاورقی ۲.
(۱۲۳) مفاتیح الجنان ص ۸۶۸: «رضیتک یا مولای أماما وهادیا وولیا ومرشدا لا ابتغی بک بدلا ولا اتخذ من دونک ولیا».
(۱۲۴) مفاتیح الجنان ص ۸۶۸: «رضیتک یا مولای أماما وهادیا وولیا ومرشدا لا ابتغی بک بدلا ولا اتخذ من دونک ولیا».
(۱۲۵) مفاتیح الجنان ص ۸۶۸: «رضیتک یا مولای أماما وهادیا وولیا ومرشدا لا ابتغی بک بدلا ولا اتخذ من دونک ولیا».
(۱۲۶) مفاتیح الجنان ص ۸۶۸: «رضیتک یا مولای أماما وهادیا وولیا ومرشدا لا ابتغی بک بدلا ولا اتخذ من دونک ولیا».
(۱۲۷) مفاتیح الجنان ص ۸۶۸: «رضیتک یا مولای أماما وهادیا وولیا ومرشدا لا ابتغی بک بدلا ولا اتخذ من دونک ولیا».
(۱۲۸) مفاتیح الجنان ص ۸۶۸: «رضیتک یا مولای أماما وهادیا وولیا ومرشدا لا ابتغی بک بدلا ولا اتخذ من دونک ولیا».
(۱۲۹) مفاتیح الجنان ص ۸۶۸: «رضیتک یا مولای أماما وهادیا وولیا ومرشدا لا ابتغی بک بدلا ولا اتخذ من دونک ولیا».
(۱۳۰) مفاتیح الجنان ص ۸۶۸: «رضیتک یا مولای أماما وهادیا وولیا ومرشدا لا ابتغی بک بدلا ولا اتخذ من دونک ولیا».
(۱۳۱) همان: «وامنن علینا برضاه وهب لنا رأفته ورحمته ودعائه وخیره».
(۱۳۲) همان: «وامنن علینا برضاه وهب لنا رأفته ورحمته ودعائه وخیره».
(۱۳۳) ر.ک. ص ۳۲، پاورقی ۵.
(۱۳۴) همان، ص ۸۹۵: «قونا علی طاعته وثبتنا علی مشایعته وامنن علینا بمتابعته».
(۱۳۵) همان، ص ۸۹۵: «قونا علی طاعته وثبتنا علی مشایعته وامنن علینا بمتابعته».
(۱۳۶) همان، ص ۸۹۵: «قونا علی طاعته وثبتنا علی مشایعته وامنن علینا بمتابعته».
(۱۳۷) همان: «وأعذنا من السأمة والکسل والفترة».
(۱۳۸) همان: «واجعلنا ممن تنتصر به لدینک».
(۱۳۹) همان: «وتجعلنا فی الجنة معه».
(۱۴۰) عباسعلی کامرانیان، تپش قلم، ص ۶۲.
(۱۴۱) صف (۶۱) آیه ی ۴.
(۱۴۲) مفاتیح الجنان، ص ۸۶۶: «أولیائک هم الفائزون».
(۱۴۳) همان،ص ۸۶۸: «أعدائک هم الخاسرون».
(۱۴۴) همان، ص ۸۹۱: «أللهم انی أجدد له فی صبیحة یومی هذا وما عشت من أیامی عهدا».
(۱۴۵) همان، ص ۲۲۴: «کثر الله أنصارک واعوانک».
(۱۴۶) ر.ک: ص ۱۷، پاورقی ۷.
(۱۴۷) مفاتیح الجنان،ص ۹۰۰: «عصمکم الله من الزلل وأمنکم من الفتن».
(۱۴۸) ر.ک:ص ۳۳، پاورقی ۵.
(۱۴۹) نساء (۴) آیه ی ۵۲.
(۱۵۰) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۵: «واجعلنی ممن... یسلک سبیلکم».
(۱۵۱) ر.ک:ص ۳۳، پاورقی ۶.
(۱۵۲) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۱، «ومن والاکم فقد والی الله».
(۱۵۳) همان، ص ۹۰۱: «ومن أحبکم فقد أحب الله».
(۱۵۴) همان، ص ۹۰۱: «ومن عاداکم فقد عادی الله».
(۱۵۵) ملاصدرا، شرح اصول کافی، ج ۲، ص ۴۸۷: «لو بقیت الأرض بغیر امام لساخت».
(۱۵۶) مفاتیح الجنان، ص ۲۲۴: «سلام مخلص لک فی الولایة».
(۱۵۷) همان، ص ۹۰۳: «مؤمن بکم».
(۱۵۸) همان، ص ۹۰۴: «مطیع لکم».
(۱۵۹) همان، ص ۹۰۴: «عارف بحقکم».
(۱۶۰) همان، ص ۹۰۳ و۹۰۴: «سلم لمن سالمکم وحرب لمن حاربکم».
(۱۶۱) همان، ص ۹۰۳ و۹۰۴: «سلم لمن سالمکم وحرب لمن حاربکم».
(۱۶۲) همان، ص ۲۲۲،۲۲۱: دعای حضرت مهدی (عج): «اللهم ارزقنا توفیق الطاعة وبعد المعصیة وصدق النیة وعرفان الحرمة... وسدد ألسنتنا بالصواب والحکمة واملأ قلوبنا بالعلم والمعرفة وطهر بطوننا من الحرام والشبهة واکفف أیدینا عن الظلم والسرقة».
(۱۶۳) همان، ص ۲۲۲،۲۲۱: دعای حضرت مهدی (عج): «اللهم ارزقنا توفیق الطاعة وبعد المعصیة وصدق النیة وعرفان الحرمة... وسدد ألسنتنا بالصواب والحکمة واملأ قلوبنا بالعلم والمعرفة وطهر بطوننا من الحرام والشبهة واکفف أیدینا عن الظلم والسرقة».
(۱۶۴) همان، ص ۲۲۲،۲۲۱: دعای حضرت مهدی (عج): «اللهم ارزقنا توفیق الطاعة وبعد المعصیة وصدق النیة وعرفان الحرمة... وسدد ألسنتنا بالصواب والحکمة واملأ قلوبنا بالعلم والمعرفة وطهر بطوننا من الحرام والشبهة واکفف أیدینا عن الظلم والسرقة».
(۱۶۵) همان، ص ۲۲۲،۲۲۱: دعای حضرت مهدی (عج): «اللهم ارزقنا توفیق الطاعة وبعد المعصیة وصدق النیة وعرفان الحرمة... وسدد ألسنتنا بالصواب والحکمة واملأ قلوبنا بالعلم والمعرفة وطهر بطوننا من الحرام والشبهة واکفف أیدینا عن الظلم والسرقة».
(۱۶۶) همان، ص ۲۲۲: «اللهم... اغضض أبصارنا عن الفجور والخیانة واسدد أسماعنا عن اللغو والغیبة».
(۱۶۷) میزان الحکمه، روایت ۹۵۲.
(۱۶۸) مفاتیح الجنان،ص ۲۲۴: «السلام علیک یا مولای، سلام مخلص لک فی الولایة».
(۱۶۹) همان، ص ۸۸۶: «بنفسی أنت أمینة شائق یتمنی من مؤمن ومؤمنة».
(۱۷۰) همان، ص ۸۷۰: «رجوت بموالاتک وشفاعتک محو ذنوبی وستر عیوبی».
(۱۷۱) همان،ص ۸۷۰: «فکن لولیک یا مولای عند تحقیق امله».
(۱۷۲) همان،ص ۸۷۰: «واسئل الله غفران زلله فقد تعلق بحبلک وتمسک بولایتک».
(۱۷۳) ر.ک: ص ۴۹، پاورقی ۴.
(۱۷۴) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۶: «فاز الفائزون بولایتکم».
(۱۷۵) همان، ص ۹۰۶: «وعلی من جحد ولایتکم غضب الرحمن».
(۱۷۶) میزان الحکمه، روایت ۲۲۵۹۴.
(۱۷۷) همان، روایت ۲۲۵۹۵.
(۱۷۸) همان، روایت ۲۲۵۹۶.
(۱۷۹) همان، روایات ۱۳۶۵۵-۱۳۶۵۱.
(۱۸۰) همان، روایات ۱۳۶۵۵-۱۳۶۵۱.
(۱۸۱) تپش قلم، ج ۴، ص ۷۱، توقیع مبارک امام (علیه السلام) که توسط شیخ محمد کوفی شوشتری برای آیةالله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی صادر فرمودند.
(۱۸۲) مفاتیح الجنان، ص ۲۲۲: «وتفضل علی علماتنا بالزهد والنصیحة».
(۱۸۳) همان، ص ۲۲۲: «وتفضل...علی مرضی المسلمین بالشفاء والراحة وعلی موتاهم بالرأفة والرحمة و...».
(۱۸۴) ر.ک ص ۵۱، پاورقی ۵.
(۱۸۵) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۳: «با دوست شما دوستم».
(۱۸۶) همان، ص ۹۰۴: «مطیع امر شمایم».
(۱۸۷) همان، ص ۹۰۴: «منتظر امر ظهورم».
(۱۸۸) همان، ص ۲۲۱: «وضاقت الأرض ومنعت السماء».
(۱۸۹) همان، ص ۹۰۲: «هدی من اعتصم بکم».
(۱۹۰) میزان الحکمه، روایت ۱۵۱۴۶.
(۱۹۱) همان، روایت ۱۵۱۴۳.
(۱۹۲) تکویر (۸۱) آیه ی ۲۶.
(۱۹۳) حافظ.
(۱۹۴) ر.ک: ص ۵۸، پاورقی ۳.
(۱۹۵) ر.ک ص ۳۲، پاورقی ۵.
(۱۹۶) ر.ک: ص ۳۴، پاورقی ۶.
(۱۹۷) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۲: «من اتبعکم فالجنة مأواه».
(۱۹۸) همان، ص ۹۰۶: «واشرقت الأرض بنورکم».
(۱۹۹) همان: «بأبی انتم وأمی ونفسی».
(۲۰۰) ذاریات (۵۱) آیه ی ۲۳: ﴿فورب السماء والأرض أنه الحق﴾.
(۲۰۱) حدید (۵۷) آیه ی ۱۷: ﴿اعلموا أن الله یحیی الأرض بعد موتها﴾.
(۲۰۲) مفاتیح الجنان، ص ۸۶۸: «...وأن وعد الله فیک حق».
(۲۰۳) حافظ.
(۲۰۴) مفاتیح الجنان، ص ۸۶۹: «بذلک أمرنی رب العالمین فلو تطاولت الدهور... لم ازدد فیک الا یقینا ولک الا حبا».
(۲۰۵) مفاتیح الجنان، ص ۸۶۹: «بذلک أمرنی رب العالمین فلو تطاولت الدهور... لم ازدد فیک الا یقینا ولک الا حبا».
(۲۰۶) ر. ک: ص ۵۰، پاورقی ۲.
(۲۰۷) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۳: «موال لکم».
(۲۰۸) ر. ک: ص ۵۱، پاورقی ۳.
(۲۰۹) مفاتیح الجنان، ص ۲۲۴: «کثر الله أنصارک وأعوانک».
(۲۱۰) همان، ص ۹۰۴: «مصدق برجعتکم».
(۲۱۱) حافظ.
(۲۱۲) حافظ.
(۲۱۳) مهدی موعود، ص ۱۱۲۱.
(۲۱۴) قیامت (۷۵) آیه های ۱۵-۱۴.
(۲۱۵) محمد خادمی شیرازی، یاد مهدی، ص ۱۵۱.
(۲۱۶) همان، ص ۲۶۱.
(۲۱۷) همان، ص ۱۴۳، روایتی از امام سجاد (علیه السلام).
(۲۱۸) مفاتیح الجنان، ابتدای زیارت آل یس.
(۲۱۹) جوادی آملی، صهبای صفا، ص ۱۷۶، روایتی از امام محمد باقر (علیه السلام): «تمام الحج لقاء الامام».
(۲۲۰) همان، ص ۱۰۴، روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله).
(۲۲۱) همان، ص ۱۰۵، روایتی از امام محمد باقر (علیه السلام): «ما أقل الحجیج وأکثر الضجیج».
(۲۲۲) میزان الحکمه، روایت ۳۳۱۴، از امام صادق (علیه السلام).
(۲۲۳) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۵: «یسلک سبیلکم».
(۲۲۴) میزان الحکمه، روایت ۱۱۹۶.
(۲۲۵) همان، روایت ۸۴۰.
(۲۲۶) ر.ک: ص ۴۵، پاورقی ۷.
(۲۲۷) مفاتیح الجنان، ص ۸۸۹: «اللهم انی اجدد له فی هذا الیوم وفی کل یوم عهدا وعقدا».
(۲۲۸) همان، ص ۸۸۶: «أترانا نحف بک وأنت تأم الملأ وقد ملأت الأرض عدلا».
(۲۲۹) رعد(۱۳) آیه ی ۲۸.
(۲۳۰) حافظ.
(۲۳۱) ر.ک ص ۶۰، پاورقی ۶.
(۲۳۲) میزان الحکمه، روایت ۱۱۹۷.
(۲۳۳) همان، روایت ۱۱۹۵.
(۲۳۴) همان، روایت ۱۲۰۱.
(۲۳۵) همان، روایت ۱۲۰۳.
(۲۳۶) مفاتیح الجنان، ص ۸۶۵: «أشهد أنک حجة الله أنتم الأول والآخر وأن رجعتکم حق لاریب فیها».
(۲۳۷) همان، ص ۸۶۹: «فلو تطاولت الدهور وتمادت الأعمار لم أزدد... لظهورک الا متوقعا ومنتظرا».
(۲۳۸) همان، ص ۹۷۰: «ولا تنسنا ذکره وانتظاره».
(۲۳۹) معارج (۷۰) آیه ی ۲۶.
(۲۴۰) مفاتیح الجنان، ص ۸۶۹: فلو تطاولت الدهور وتمادت الأعمار لم أزدد فیک الا یقینا.
(۲۴۱) همان، ص ۹۷۳: «أحی به القلوب المینة».
(۲۴۲) همان، ص ۸۸۶: «بنفسی أنت أمنیة شائق یتمنی من مؤمن ومؤمنة ذکرا فحنا».
(۲۴۳) همان، ص ۹۰۴، «قلبی لکم مسلم».
(۲۴۴) ر.ک: ص ۳۳، پاورقی ۵.
(۲۴۵) مفاتیح الجنان، ص ۹۶۹: «لین قلبی لولی امرک».
(۲۴۶) همان، ص ۹۷۰: «ولا تسنا ذکره وانتظاره والایمان به وقوة الیقین فی ظهوره».
(۲۴۷) همان، ص ۹۷۰: «ولا تسنا ذکره وانتظاره والایمان به وقوة الیقین فی ظهوره».
(۲۴۸) همان، ص ۹۷۰: «ولا تسنا ذکره وانتظاره والایمان به وقوة الیقین فی ظهوره».
(۲۴۹) همان، ص ۹۷۰: «اللهم ولا تسلبنا الیقین لطول الأمد فی غیبته».
(۲۵۰) همان، ص ۸۷۶: «وثبت به القلب».
(۲۵۱) همان، ص ۸۸۳.
(۲۵۲) همان، ص ۸۸۹: «اللهم انی أجدد له فی هذا الیوم وفی کل یوم عهداو وعقدا وبیعة فی رقبتی».
(۲۵۳) همان، ص ۸۸۶: «هل من معین فأطیل معه العویل والبکاء».
(۲۵۴) همان، ص ۸۸۶: «هل من جزوع فأساعد جزعه».
(۲۵۵) همان، ص ۸۸۴: «لک الوفاء والحمی» وص ۸۶۹: «فأبذل نفسی ومالی وولدی وأهلی وجمیع ماخولنی ربی بین یدیک».
(۲۵۶) همان،ص ۸۸۴: «بأبی أنت وأمی ونفسی».
(۲۵۷) همان، ص ۹۰۵: «واجعلنی ممن یقتص اثارکم ویسلک سبیلکم».
(۲۵۸) ر.ک: ص ۴۵، پاورقی ۷.
(۲۵۹) مفاتیح الجنان، ص ۲۲۱: «وضاقت الأرض ومنعت السماء».
(۲۶۰) ر.ک:ص ۵۸، پاورقی ۲.
(۲۶۱) مفاتیح الجنان،ص ۹۷۳: «أحی به القلوب المینة».
(۲۶۲) ر. ک: ص ۳۲، پاورقی ۶.
(۲۶۳) مفاتیح الجنان.
(۲۶۴) مفاتیح الجنان.
(۲۶۵) همان، ص ۹۰۳: «وما خصنا به من ولایتکم طیبا لخلقنا وطهارة لأنفسنا وتزکیة لنا وکفارة لذنوبنا».
(۲۶۶) همان، ص ۸۶۹: «فمن جاء بولایتک واعترف بامامتک قبلت أعماله وصدقت أقواله».
(۲۶۷) همان، ص ۸۶۹: «ومن عدل عن ولایتک وجهل معرفتک واستبدل بک غیرک کبه الله علی منخره فی النار ولم یقبل الله له عملا ولم یقم له یوم القیامة وزنا».
(۲۶۸) ر.ک:ص ۳۳، پاورقی ۷.
(۲۶۹) ر.ک: ص ۳۳، پاورقی ۵.
(۲۷۰) ر.ک: ص ۳۳، پاورقی۶.
(۲۷۱) مفاتیح الجنان، ص ۸۹۱، «اللهم أرنی الطلعة الرشیدة».
(۲۷۲) لیل (۹۲) آیه های ۲-۱ ﴿والیل اذا یغشی - والنهار اذا تجلی﴾.
(۲۷۳) ر. ک: ص ۷۷، پاورقی ۱.
(۲۷۴) مفاتیح الجنان، ص ۸۸۴: «أین حاصد فروع الغی والشقاق».
(۲۷۵) مفاتیح الجنان، ص ۸۸۴: «أین طامس اثار الزیغ والاهواء».
(۲۷۶) مفاتیح الجنان، ص ۲۲۳: «مطهر الأرض وناشر العدل».
(۲۷۷) مفاتیح الجنان، ص ۸۸۴: «أین صاحب یوم الفتح».
(۲۷۸) مفاتیح الجنان، ص ۸۸۴: «أین وجه الله الذی الیه یتوجه الأولیاء».
(۲۷۹) مفاتیح الجنان، ص ۸۸۴: «أین باب الله الذی منه یؤتی».
(۲۸۰) همان، ص ۹۷۳: «واشف به صدور الوغرة».
(۲۸۱) همان، ص ۹۷۳: «أحی بولیک القرآن».
(۲۸۲) مفاتیح الجنان، ص ۹۷۳: «اجمع به الأهواء المختلفة علی الحق وأقم به الحدود المعطله».
(۲۸۳) مفاتیح الجنان، ص ۹۷۳: «اجمع به الأهواء المختلفة علی الحق وأقم به الحدود المعطله».
(۲۸۴) مفاتیح الجنان، ص ۹۷۳: «اجمع به الأهواء المختلفة علی الحق وأقم به الحدود المعطله».
(۲۸۵) انعام (۶) آیه ی ۱۵۸، ﴿یوم یأتی بعض آیات ربک لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل﴾.
(۲۸۶) مفاتیح الجنان، ص ۸۸۳: «أین قاصم شوکة المعتدین».
(۲۸۷) مفاتیح الجنان، ص ۸۷۵: «ومبیر الکافرین».
(۲۸۸) قمر (۵۴) آیه ی ۱: ﴿اقتربت الساعة﴾.
(۲۸۹) مفاتیح الجنان، ص ۸۸۵: «یابن الصراط المستقیم».
(۲۹۰) مفاتیح الجنان، ص ۸۶۸: «السلام علیک یا سبیل الله الذی من سلک غیره هلک».
(۲۹۱) الرحمن (۵۵)، آیه ی ۴۱.
(۲۹۲) غاشیه (۸۸)، آیه ی ۱.
(۲۹۳) مفاتیح الجنان، ص ۸۶۸: «السلام علیک یا نور الله الذی لا یطفی».
(۲۹۴) همان، ص ۲۲۱:«الهی عظم البلاء وبرح الخفا وانکشف الغطا وانقطع الرجا وضاقت الأرض ومنعت السماء».
(۲۹۵) همان، ص ۲۲۱:«الهی عظم البلاء وبرح الخفا وانکشف الغطا وانقطع الرجا وضاقت الأرض ومنعت السماء».
(۲۹۶) همان، ص ۲۲۱:«الهی عظم البلاء وبرح الخفا وانکشف الغطا وانقطع الرجا وضاقت الأرض ومنعت السماء».
(۲۹۷) همان، ص ۲۲۱:«الهی عظم البلاء وبرح الخفا وانکشف الغطا وانقطع الرجا وضاقت الأرض ومنعت السماء».
(۲۹۸) همان، ص ۲۲۱: «ففرج عنا بحقهم فرجا عاجلا کلمح البصر او هو اقرب».
(۲۹۹) همان، ص ۲۲۱: «ففرج عنا بحقهم فرجا عاجلا کلمح البصر او هو اقرب».
(۳۰۰) همان، ص ۹۰۵: «بکم ینفس الهم ویکشف الضر».
(۳۰۱) همان، ص ۹۰۵: «بکم ینفس الهم ویکشف الضر».
(۳۰۲) همان، ص ۲۲۴: «أنت الذی تملأ الأرض قسطا وعدلا بعد ما ملئت ظلما وجورا».
(۳۰۳) همان، ص ۸۷۱: «واطلع به الحق بعد الأفول وأجل به الظلمة واکشف به الغمه».
(۳۰۴) همان.
(۳۰۵) همان.
(۳۰۶) همان، ص ۸۷۴: «نضرة الأیام».
(۳۰۷) همان، ص ۸۷۴: «السلام علی الشمس الظلام».
(۳۰۸) همان، ص ۸۷۴: «السلام علی ربیع الأنام».
(۳۰۹) همان، ص ۸۷۰؛ «فان أدرکت أیامک الزاهرة».
(۳۱۰) همان، ص:۲۲۰: «وافتح لی یا رب باب الفرج بطولک واکسر عنی سلطان الهم بحولک».
(۳۱۱) همان، ص:۲۲۰: «وافتح لی یا رب باب الفرج بطولک واکسر عنی سلطان الهم بحولک».
(۳۱۲) همان، ص ۲۲۰: «وهب لی من لدنک رحمةو فرجا هنیئا».
(۳۱۳) همان، ص ۸۷۱: «اللهم وأعز به الدین بعد الخمول واطلع به الحق بعد الافول واجل به الظلمة واکشف به الغمة».
(۳۱۴) ذاریات (۵۱) آیه ی ۲۳: ﴿فو رب السماء والأرض انه لحق﴾.
(۳۱۵) اسراء (۷۱) آیه ی ۸۱.
(۳۱۶) روم (۳۰) آیه ی ۴: ﴿ویومئذ یفرح المؤمن بنصر الله﴾.
(۳۱۷) انبیاء (۲۱) آیه ی ۱۰۵: ﴿ولقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الأرض یرثها عبادی الصالحون﴾.
(۳۱۸) مفاتیح الجنان، ص ۸۸۶: «متی نرد مناهلک الرویة فنروی».
(۳۱۹) ر.ک: ص ۸۸، پاورقی ۹.
(۳۲۰) مفاتیح الجنان، ص ۹۶۸: «اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی».
(۳۲۱) همان، ص ۹۶۹: «اللهم فثبتنی علی دینک واستعملنی بطاعتک ولین قلبی لولی أمرک وعافنی مما امتحنت به خلقک».
(۳۲۲) همان، ص ۹۶۹: «اللهم فثبتنی علی دینک واستعملنی بطاعتک ولین قلبی لولی امرک وعافنی مما امتحنت به خلقک».
(۳۲۳) همان، ص ۸۸۳.
(۳۲۴) همان، ص ۹۰۳: «أشهد الله...أنی مؤمن بکم وبما امنتم به».
(۳۲۵) همان، ص ۹۰۴: «مطیع لکم، عارف بحقکم، مقر بفضلکم».
(۳۲۶) همان، ص ۹۰۴: «مطیع لکم، عارف بحقکم، مقر بفضلکم».
(۳۲۷) همان، ص ۸۳: «روایت است هر که بعد از نماز صبح وظهر، در جمعه وغیر جمعه، این صلوات را بگوید نمیرد تا حضرت قائم (عج) را دریابد».
(۳۲۸) همان، ص ۸۸۵: «عزیز علی أن... لما أسمع لک حسیسا ولا نجوی».
(۳۲۹) همان، ص ۸۸۶: «هل یتصل یومنا منک بعدة فنحظی».
(۳۳۰) همان: «متی ننتقع من عذب مائک».
(۳۳۱) همان: «آیا به سوی تو یابن احمد راهی هست؟».
(۳۳۲) همان، ص ۸۴.
(۳۳۳) همان، ص ۸۴، قسمتی از ذکر مخصوص غسل جمعه.
(۳۳۴) یوسف (۲۱) آیه ی ۸۸.
(۳۳۵) مفاتیح الجنان، ص ۷۵، اعمال شب جمعه.
(۳۳۶) همان، از امام صادق (علیه السلام) منقول است که فرمود: صلوات بر محمد وآل محمد (علیهم السلام) در شب جمعه برابر است با هزار حسنه، ومحو می کند هزار سیئه وبالا می برد هزار درجه.
(۳۳۷) همان، ص ۷۶، اعمال شب جمعه.
(۳۳۸) همان، ص ۷۳، فضیلت شب جمعه.
(۳۳۹) همان، ص ۹۷۲: «خدایا! از غیبت اماممان به تو شکایت می کنیم».
(۳۴۰) همان، ص ۷۴، فضیلت شب جمعه.
(۳۴۱) مفاتیح الجنان، ص ۸۹۲: «اللهم دفع عن ولیک وخلیفتک وحجتک علی خلقک ولسانک المعبر عنک الناطق بحکمتک».
(۳۴۲) همان، ص ۸۹۳: «واعذه من شر جمیع ما خلقت».
(۳۴۳) همان، ص ۸۹۳: «یحفظک الذی لا یضیع من حفظته به».
(۳۴۴) صف (۶۱) آیه ی ۸: ﴿یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم والله متم نوره﴾.
(۳۴۵) مفاتیح الجنان،ص ۸۹۳: «وألبسه درعک الحصینة».
(۳۴۶) همان، ص ۸۹۳: «وحفه بالملائکة حقا».
(۳۴۷) همان، ص ۸۶۴: «السلام علیک حین تقوم، السلام علیک حین تقعد».
(۳۴۸) همان، ص ۸۶۴: «السلام علیک حین تصلی وتقنت».
(۳۴۹) همان، ص ۸۶۴: «السلام علیک حین ترکع وتسجد».
(۳۵۰) همان، ص ۲۱۹: «یا من تحل به عقد المکاره ویا من یفثأ به حد الشدائد ویا من یلتمس منه المخرج الی روح الفرج».
(۳۵۱) همان، ص ۲۱۹: «یا من تحل به عقد المکاره ویا من یفثأ به حد الشدائد ویا من یلتمس منه المخرج الی روح الفرج».
(۳۵۲) همان، ص ۲۱۹: «یا من تحل به عقد المکاره ویا من یفثأ به حد الشدائد ویا من یلتمس منه المخرج الی روح الفرج».
(۳۵۳) همان، ص ۲۱۹: «مضت علی ارادتک الأشیاء».
(۳۵۴) همان، ص ۲۲۰: «لا یندفع منها الا ما دفعت».
(۳۵۵) همان، ص ۲۲۰: «وافتح یا رب باب الفرج بطولک واکسر عنی سلطان الهم بحولک».
(۳۵۶) همان، ص ۲۲۰: «وافتح یا رب باب الفرج بطولک واکسر عنی سلطان الهم بحولک».
(۳۵۷) همان، ص ۸۷۲: «اللهم طال الانتظار وشمت منا الفجار».
(۳۵۸) همان، ص ۹۷۲: «اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا وغیبة امامنا وشدة الزمان علینا ووقوع الفتن بنا وتظاهر الأعداء علینا وکثرة عدونا وقلة عددنا».
(۳۵۹) همان، ص ۸۷۲: «اللهم فافرج ذلک عنا بفتح منک تعجله ونصر منک تعزه وامام عدل تظهره».
(۳۶۰) همان، ص ۸۷۲: «اللهم فافرج ذلک عنا بفتح منک تعجله ونصر منک تعزه وامام عدل تظهره».
(۳۶۱) همان، ص ۸۷۲: «اللهم فافرج ذلک عنا بفتح منک تعجله ونصر منک تعزه وامام عدل تظهره».
(۳۶۲) همان، ص ۸۷۲: «اللهم فافرج ذلک عنا بفتح منک تعجله ونصر منک تعزه وامام عدل تظهره».
(۳۶۳) همان، ص ۸۸۷: «اللهم أنت کشاف الکرب والبلوی».
(۳۶۴) همان، ص ۹۷۲: «اللهم انا نسئلک أن تأذن لولیک فی اظهار عدلک فی عبادک».
(۳۶۵) همان، ص ۹۷۲: «اللهم انا نسئلک ان تاذن لولیک فی اظهار عدلک فی عبادک».
(۳۶۶) همان، ص ۸۹۲: «وارحم استکانتنا بعده».
(۳۶۷) همان، ص ۸۹۱: «عجل فرجه وسهل مخرجه».
(۳۶۸) همان، ص ۸۹۱: «عجل فرجه وسهل مخرجه».
(۳۶۹) ر.ک: ص ۳۲، پاورقی ۱.
(۳۷۰) ملک (۶۷) آیه ی ۳۰: ﴿فمن یاتیکم بماء معین﴾.
(۳۷۱) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۶: «بکم أخرجنا الله من الذل وفرج عنا غمرات الکروب وانقذنا من شفا جرف الهلکات».
(۳۷۲) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۶: «بکم اخرجنا الله من الذل وفرج عنا غمرات الکروب وانقذنا من شفا جرف الهلکات».
(۳۷۳) مفاتیح الجنان، ص ۹۰۶: «بکم اخرجنا الله من الذل وفرج عنا غمرات الکروب وانقذنا من شفا جرف الهلکات».
(۳۷۴) همان، ص ۹۷۴: «اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک».
(۳۷۵) همان: «اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک».
(۳۷۶) همان: «اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی».
(۳۷۷) همان: «اللهم لا تمتنی میتة جاهلیة ولا تزع قلبی بعد اذ هدیتنی».
(۳۷۸) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۳۷۹) بخشی از دعای کمیل: «الهی وربی من لی غیرک».
(۳۸۰) مناجات شعبانیه: «الهی ان من انتهج بک لمستنیر وان من اعتصم بک لمستجیر وقد لذت بک».
(۳۸۱) رعد (۱۳) آیه ی ۲۹: ﴿وعنده حسن مآب﴾.
(۳۸۲) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۳۸۳) نحل (۱۶) آیه ی ۹۶: ﴿وما عندکم ینفد وما عند الله باق﴾.
(۳۸۴) قصص (۲۸) آیه ی ۶۰: ﴿وما عند الله خیر وأبقی أفلا تعقلون﴾.
(۳۸۵) مزمل (۷۳) آیه ی ۲۰: ﴿وما تقدموا لأنفسکم من خیر تجدوه عندالله هو خیرا وأعظم اجرا﴾.
(۳۸۶) جمعه (۶۲) آیه ی ۱۱: ﴿وما عند الله خیر من اللهو ومن التجارة﴾.
(۳۸۷) انعام (۶) آیه ی ۱۶۰: «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها».
(۳۸۸) بقره (۲) آیه ی ۲۶۱: ﴿مثل الذین ینفقون أموالهم فی سبیل الله کمثل حبة أنبتت سبع سنابل فی کل سنبلة مأة حبة والله یضاعف لمن یشاء﴾.
(۳۸۹) همان، آیه ی ۲۴۵: ﴿من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له اضعافا کثیرة﴾.
(۳۹۰) صحیفه ی سجادیه، دعای ۳۰: «واجعل ما خولتنی من حطامها، وعجلت لی من متاعها، بلغة الی جوارک ووصلة الی قربک وذریعة الی جنتک».
(۳۹۱) همان، دعای ۲۰: «واحبب بی سبیل الهدایة للبر فیما انفق منه».
(۳۹۲) همان، دعای ۳۰: «وما زویت عنی من متاع الدنیا الفانیة فأذخره لی فی خزائنک الباقیه».
(۳۹۳) نحل (۱۶) آیه ی ۹۵: ﴿انما عندالله هو خیر لکم ان کنتم تعلمون﴾.
(۳۹۴) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۳۹۵) آل عمران (۳) آیه ی ۲۹: ﴿قل ان تخفوه ما فی صدورکم أو تبدوه یعلمه الله﴾.
(۳۹۶) احزاب (۳۳) آیه ی ۵۱: ﴿والله یعلم ما فی قلوبکم﴾.
(۳۹۷) آل عمران (۳) آیه ی: ﴿ان الله لا یخفی علیه شیء فی الأرض ولا فی السماء﴾.
(۳۹۸) صحیفه سجادیه، دعای ۳۱: «هذا مقام من...عدد من ذنوبه ما أنت أحصی لها خشوعا».
(۳۹۹) همان: «اللهم انک اعلم بما عملت، فاغفر لی ما علمت».
(۴۰۰) مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
(۴۰۱) همان: «فانی لا اقدر لنفسی دفعا ولا املک لها نفعا».
(۴۰۲) مضمون آیه ی ۲۴ سوره ی سبا: «قل من یرزقکم من السموات والأرض قل الله».
(۴۰۳) مائده (۵) آیه ی ۱۱۴: ﴿وأنت خیر الرازقین﴾.
(۴۰۴) صحیفه سجادیه،دعای ۲۹: «اللهم انک ابتلیتنا فی أرزاقنا بسوء ظن... حتی التمسنا أرزاقک من المرزوقین».
(۴۰۵) صحیفه ی سجادیه، دعای ۲۰: «واغننی وأوسع علی فی رزقک».
(۴۰۶) مائده (۵) آیه ی ۱۱۴.
(۴۰۷) مفاتیح الجنان، ترجمه ی الهی قمشه ای، مناجات شعبانیه، ص ۲۸۹.
(۴۰۸) دو بند اخیر برگرفته از تفسیر آیه ی ۱۶۰ سوره ی آل عمران در تفسیر نورالثقلین است.
(۴۰۹) نساء (۴) آیه ی ۱۳۹: ﴿فان العزة لله جمیعا﴾.
(۴۱۰) آل عمران (۳) آیه ی ۱۳: ﴿والله یوید بنصره من یشاء﴾.
(۴۱۱) نساء (۴) آیه ی ۱۳۹.
(۴۱۲) صحیفه ی سجادیه، دعای ۲۸، ص ۱۵۹: «فکم قد رأیت یا الهی من اناس طلبوا العز بغیرک فذلوا وراموا الثروة من سواک فافتقروا وحاولوا الارتفاع فاتضعوا».
(۴۱۳) مضمون آیه ی ۷ از سوره ی محمد: ﴿ان تنصروا الله، ینصرکم﴾.
(۴۱۴) صحیفه ی سجادیه، دعای ۲۸: «أنت المخصوص قبل کل مدعو بدعوتی، لا یشرکک احد فی رجائی».
(۴۱۵) اشاره به آیه ی ۲۲ از سوره ی اسراء ﴿لا تجعل مع الله الها آخر فتقعد مذموما مخذولا﴾.
(۴۱۶) مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه، ص ۲۹۲: «الهی ان من تعرف بک غیر مجهول ومن لا ذبک غیر مخذول».
(۴۱۷) آل عمران (۳) آیه ی ۱۶۰: ﴿ان یخذلکم فمن ذا الذی ینصرکم من بعده﴾.
(۴۱۸) آل عمران (۳) آیه ی ۲۶: ﴿وتعز من تشاء وتذل من تشاء﴾.
(۴۱۹) مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
(۴۲۰) همان، دعای کمیل: «وهذا ما لا تقوم له السموات والارض».
(۴۲۱) همان: «ارحم ضعف بدنی ورقة جلدی ودقة عظمی».
(۴۲۲) همان، دعای کمیل: «أتراک معذبی بنارک بعد توحیدک».
(۴۲۳) همان: «أتسلط النار علی وجوه خرت لعظمتک ساجدة».
(۴۲۴) صحیفه ی سجادیه، دعای ۱۲: «یا من عفوه أکثر من نقمته».
(۴۲۵) همان: «یا من رضاء أوفر من سخطه».
(۴۲۶) بخشی از دعای کمیل: «لا یمکن الفرار من حکومتک».
(۴۲۷) مناجات شعبانیه.
(۴۲۸) صحیفه ی سجادیه، دعای ۱۰: «الی أین مذهبنا عن بابک».
(۴۲۹) مناجات شعبانیه: «ان أخذتنی بجرمی، أخذتک بعفوک».
(۴۳۰) صحیفه ی سجادیه، دعای ۱۰: «ان تشأ تعذبنا فبعدلک».
(۴۳۱) مناجات شعبانیه: «الهی ان کنت غیر مستأهل لرحمتک فأنت أهل أن تجود علی بفضل سعتک».
(۴۳۲) صحیفه ی سجادیه، دعای ۱۰: «فانه لا طاقة لنا بعدلک».
(۴۳۳) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۴۳۴) اعراف (۷) آیه ی ۳۴: ﴿فاذا جاء أجلهم فلا یستأخرون ساعة ولا یستقدمون﴾.
(۴۳۵) نوح (۷۱) آیه ی ۴: ﴿ان أجل الله اذا جاء لا یؤخر﴾.
(۴۳۶) دعای ۵۱: «لا مفری فافر».
(۴۳۷) صحیفه ی سجادیه، دعای ۵۲: «ولا ملجأ له منک الا الیک».
(۴۳۸) واقعه (۵۶) آیه ی ۱۱: ﴿والسابقون السابقون اولئک المقربون﴾.
(۴۳۹) همان، آیه ی ۸۸: ﴿فاما ان کان من المقربین فروح وریحان وجنة نعیم﴾.
(۴۴۰) صحیفه ی سجادیه، دعای ۵۲: «وفکره قلیل لما هو صائر الیه... وفتنه الهوی واستمکنت منه الدنیا وأظله الأجل».
(۴۴۱) صحیفه ی سجادیه، دعای ۵۲: «وفکره قلیل لما هو صائر الیه... وفتنه الهوی واستمکنت منه الدنیا وأظله الأجل».
(۴۴۲) همان، دعای ۴۰: «وانصب الموت بین أیدینا نصبا».
(۴۴۳) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۴۴۴) صحیفه ی سجادیه، دعای ۳۱: «من ذنوب ادبرت لذاتها فذهبت وأقامت تبعاتها، فلزمت».
(۴۴۵) همان، دعای ۳۲: «لا شفیع یشفع لی الیک، ولا حفیر یؤمننی علیک ولا حصن یحجبنی عنک ولا ملاذ الجأ الیه منک».
(۴۴۶) همان، دعای ۳۲: «واستوجبت بسوء سعیی سخطتک».
(۴۴۷) احزاب (۳۳) آیه ی ۳۶: ﴿ومن یعص الله ورسوله فقد ضل ضلالا مبینا﴾.
(۴۴۸) جن (۷۲) آیه ی ۲۳: ﴿ومن یعص الله ورسوله فان له نار جهنم خالدین فیها أبدا﴾.
(۴۴۹) صحیفه ی سجادیه، دعای ۳۲: «ومن نار تذر العظام رمیما وتسقی أهلها حمیما».
(۴۵۰) بخشی از دعای کمیل: «أم کیف یشتمل علیه زفیرها و...، أم کیف یتقلقل بین أطباقها و...».
(۴۵۱) صحیفه ی سجادیه، دعای ۳۲: «أجرنی منها بفضل رحمتک، وأقلنی عثراتی بحسن اقالتک».
(۴۵۲) سوره ی غافر (۴) آیه ی ۵۲: ﴿یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم﴾.
(۴۵۳) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۴۵۴) بخشی از دعای کمیل: «کم من ثناء جمیل لست أهلا له نشرته».
(۴۵۵) صحیفه ی سجادیه، دعای ۱۶: «فکم من عائبة سترتها علی فلم تفضحنی وکم من ذئب غطیته علی قلم تشهرنی وکم من شائبة الممت بها فلم تهتک عنی سترها ولم تقلدنی مکروه شنارها».
(۴۵۶) کهف (۱۸) آیه ی ۴۹: ﴿ووجدوا ما عملوا حاضرا﴾.
(۴۵۷) صحیفه ی سجادیه، دعای ۳۹: «قنی ما یوجب له حکمک».
(۴۵۸) همان: «خلصنی مما یحکم به عدلک».
(۴۵۹) همان: «فان قوتی لا تستقل بنقمتک».
(۴۶۰) مناجات شعبانیه: «وأنا احوج الی سترها منک فی الاخری».
(۴۶۱) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۴۶۲) غافر (۴۰) آیه ی ۶۰ ﴿ادعونی، أستجب لکم﴾.
(۴۶۳) بقره (۲) آیه ی ۱۸۶: ﴿فانی قریب أجیب دعوة الداع اذا دعان﴾.
(۴۶۴) کنز العمال، روایت ۳۱۵۵، قال رسول الله: «ما کان الله لیفتح لعبد الدعاء فیغلق عنه باب الاجابة، الله أکرم من ذلک».
(۴۶۵) بحار الانوار، ج ۷۸، ص ۱۱۳، ح ۷، امام حسن می فرماید: «ما فتح الله عز وجل علی أحد باب مسألة فخزن عند باب الاجابة».
(۴۶۶) همان، ص ۹۳، ص ۳۰۳، ح ۳۹، امام صادق می فرماید: «علیکم بالدعا، فانکم لا تقربون الی الله بمثله».
(۴۶۷) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۴۶۸) بقره (۲) آیه ی ۲۱۳: ﴿والله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم﴾.
(۴۶۹) زمر (۳۹) آیه ی ۳۷: ﴿ومن یهد الله فما له من مضل﴾.
(۴۷۰) حج (۲۲) آیه ی ۱۸: ﴿ومن یهن الله فما له من مکرم﴾.
(۴۷۱) اشاره به آیه ی ۱۷۸، سوره ی اعراف: ﴿من یهد الله فهو المهتدی ومن یضلل فاولئک هم الخاسرون﴾.
(۴۷۲) آل عمران (۳) آیه ی ۸: ﴿ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا﴾.
(۴۷۳) صحیفه ی سجادیه، دعای ۱: «الحمد لله علی ما... فتح لنا من أبواب العلم بربوبیته ودلنا علیه من الاخلاص له فی توحیده وجنبنا من الالحاد والشک فی أمره».
(۴۷۴) صحیفه ی سجادیه، دعای ۴۲: «وجعلته نورا نهتدی من ظلم الضلالة والجهالة باتباعه».
(۴۷۵) صحیفه ی سجادیه، دعای ۴۴: «الحمد لله الذی حبانا بدینه، واختصنا بملته وسبلنا فی سبل احسانه».
(۴۷۶) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۴۷۷) اعراف (۷) آیه ی ۱۷ ﴿ولا تجد أکثرهم شاکرین﴾.
(۴۷۸) تکویر (۸۱) آیه ی ۲۸: ﴿فأین تذهبون﴾.
(۴۷۹) شرح غرر الحکم، ج ۲، ص ۱۴۴: «الغفلة تکسب الاغترار وتدنی من البوار».
(۴۸۰) شرح غرر الحکم، روایت ۲۷۵۱.
(۴۸۱) شرح غرر الحکم، روایت ۲۷۵۲، حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: «الا مستیقظ من غفلته قبل نفاد مدته؟».
(۴۸۲) انبیاء (۲۱) آیه ی ۲: ﴿اقترب الناس حسابهم وهم فی غفلة معرضون﴾.
(۴۸۳) انبیاء (۲۱) آیه ی ۲: ﴿لاهیة قلوبهم﴾.
(۴۸۴) یونس (۱۰) آیه های ۸ -۷: ﴿ان الذین لا یرجون لقاءنا ورضوا بالحیوة الدنیا واطمأنوا بها والذین هم عن آیاتنا غافلون - اولئک مأوئهم النار بما کانوا یکسبون﴾.
(۴۸۵) مریم (۱۹) آیه ی ۳۹: ﴿اذا قضی الأمر وهم فی غفلة﴾.
(۴۸۶) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۴۸۷) انبیاء (۲۱) آیه ی ۲: ﴿لاهیة قلوبهم﴾.
(۴۸۸) غرر الحکم، روایت ۵۹۷۳ «طوبی لمن لم تقتله قاتلات الغرور».
(۴۸۹) کنز العمال، روایت ۴۳۱۰۳.
(۴۹۰) الخصال، روایت ۸/۳۴۳، حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: «سبعة فی ظل عرش الله عز وجل یوم لاضل الا ظله...شاب نشأ فی عبادة الله».
(۴۹۱) غرر الحکم، روایت ۸۳۸۸: «من اغتر بالمهل اغتص بالأجل».
(۴۹۲) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۴۹۳) بخشی از دعای کمیل: «کم من ثناء جمیل لست أهلا له نشرته».
(۴۹۴) صحیفه ی سجادیه، دعای ۱۶: «کم من ذئب غطیته علی».
(۴۹۵) همان: «لأن ارتدع عن معصیتک المسخطة وأقلع عن سیئاتی المخلقة».
(۴۹۶) انفطار (۸۲) آیه ی ۶: ﴿یا أیها الانسان، ما غرک بربک الکریم﴾.
(۴۹۷) غررالحکم، ۲۶۱۱، حضرت علی: «الحذر، الحذر ایها المغرور، والله لقد ستر حتی کانه قد غفر».
(۴۹۸) تحف العقول، روایت ۱۵۰،حضرت علی می فرماید: «ان من العصمة الا تغتروا بالله».
(۴۹۹) تنبیه الخواطر، ج ۲، ص ۷۲، حضرت علی می فرماید: «ان من الغرة بالله أن یصر العبد علی المعصیة ویتمنی علی الله المغفرة».
(۵۰۰) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۵۰۱) حمد (۱) آیه ی ۵ ﴿ایاک نعبد وایاک نستعین﴾.
(۵۰۲) بخشی از دعای کمیل: «أنت أکرم من أن تضیع من ربیته».
(۵۰۳) یس (۳۶) آیه ی ۶۱: ﴿الا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین﴾.
(۵۰۴) مریم (۱۹) آیه ی ۴۴: ﴿یا أبت لا تعبد الشیطان ان الشیطان کان للرحمان عصیا﴾.
(۵۰۵) التوحید، ج ۲، ص ۳۴، امام رضا می فرماید: «أول عبادة الله معرفته».
(۵۰۶) حجر (۱۵) آیه ی ۴۹: ﴿نبئ عبادی انی انا الغفور الرحیم﴾.
(۵۰۷) حدید (۵۷) آیه ی ۲۱: ﴿والله ذوالفضل العظیم﴾.
(۵۰۸) بقره (۲) آیه ی ۲۰۷: ﴿والله رؤف بالعباد﴾.
(۵۰۹) همان، آیه ۱۸۶: ﴿اذا سألک عبادی عنی فانی قریب أجیب دعوة الداع اذا دعان﴾.
(۵۱۰) یس (۳۶) آیه ی ۶۱: ﴿وأن اعبدونی﴾.
(۵۱۱) مریم (۱۹) آیه ی ۶۱: ﴿جنات عدن التی وعد الرحمان عباده بالغیب﴾.
(۵۱۲) یس (۳۶) آیه ی ۸۳: ﴿قال فبعزتک لأغوینهم أجمعین الا عبادک منهم المخلصین﴾.
(۵۱۳) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۵۱۴) صحیفه ی سجادیه، دعای ۱۲: «المستخف، بحرمة ربه».
(۵۱۵) حج (۲۷) آیه ی ۱۷: ﴿ان الله علی کل شیء شهید﴾.
(۵۱۶) صحیفه ی سجادیه، دعای ۳۲: «ولا تعزب عنک غیبات السرائر».
(۵۱۷) همان، دعای ۳۲: ﴿وقد أشرف علی الخفایا الاعمال علمک﴾.
(۵۱۸) بقره (۲) آیه ۲۰۴: ﴿ویشهد الله علی ما فی قلبه﴾.
(۵۱۹) فصلت (۴۱) آیه ی ۶ ﴿فاستقیموا الیه واستغفروه﴾.
(۵۲۰) مزمل (۷۳) آیه ی ۲۰: ﴿واستغفروا الله ان الله غفور رحیم﴾.
(۵۲۱) مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
(۵۲۲) صحیفه ی سجادیه، دعای ۳۱: «من ذنوب أدبرت لذاتها فذهبت وأقامت تبعاتها فلزمت».
(۵۲۳) همان دعای ۱۶: «وکم من شائبة الممت بها فلم تهتک عنی سترها ولم تقلدنی مکروه شنارها».
(۵۲۴) همان دعای ۱۶: «وکم من شائبة الممت بها فلم تهتک عنی سترها ولم تقلدنی مکروه شنارها».
(۵۲۵) همان: «لم ینهنی ذلک عن جریت الی سوء ما عهدت منی».
(۵۲۶) همان: «ومن أبعد منی من استصلاح نفسه حین أنفق ما أجریت علی من رزقک فیما نهیتنی عنه من معصیتک ومن أبعد غورا فی الباطل وأشد اقداما علی السوء منی حین أقف بین دعوتک دعوة الشیطان فاتبع دعوته علی غیر عمی منی فی معرفة به ولا نسیان من حفظی له؟».
(۵۲۷) همان، دعای ۳۱: «من تداولته أیدی الذنوب».
(۵۲۸) اشاره به بخشی از دعای کمیل: «الهی وهبنی صبرت علی حر نارک فکیف أصبر عن النظر الی کرامتک».
(۵۲۹) مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه: «الا فی وقت أیقظتنی لمحبتک».
(۵۳۰) اشاره به بخشی از مناجات شعبانیه: «وأبلیت شبابی فی سکرة التباعد منک».
(۵۳۱) مفاتیح الجنان: دعای کمیل: «اللهم لا أجد لذنوبی غافرا ولا لقبائحی ساترا... غیرک».
(۵۳۲) صحیفه ی سجادیه، دعای ۳۱: «ولا استمساک بی عن الخطایا الا عن قوتک فقونی بقوة کافیة».
(۵۳۳) همان: «اللهم وانی أتوب الیک من کل ما خالف ارادتک أو زال عن محبتک من خطرات قلبی ولحظات عینی وحکایات لسانی، توبة تسلم بها کل جارحة علی حیالها من تبعاتک».
(۵۳۴) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۵۳۵) ق (۵۰) آیه ی ۱۶: ﴿نحن اقرب الیه من حبل الورید﴾.
(۵۳۶) نساء (۴): ﴿أجیب دعوة الداع اذا دعان﴾.
(۵۳۷) همان: ﴿اذا سألک عبادی عنی فانی قریب﴾.
(۵۳۸) واقعه (۵۶) آیه ی ۸۵: ﴿ونحن أقرب الیه منکم ولکن لا تبصرون﴾.
(۵۳۹) صحیفه ی سجادیه، دعای ۴۹: «عالما أنه لا یضطهد من أوی الی ظل کنفک».
(۵۴۰) همان: «ولا یفزع من لجأ الی معقل انتصارک».
(۵۴۱) کهف (۱۸) آیه ی ۱۱۰: ﴿فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا﴾.
(۵۴۲) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۵۴۳) صحیفه ی سجادیه، دعای ۵۲: «تفرج عمن لازبک».
(۵۴۴) همان، دعای ۴۵: «ان أعطیت لم تشب عطائک بمن».
(۵۴۵) همان، دعای ۱۳: «یا من عنده نیل الطلبات».
(۵۴۶) همان: «یا من لا یبیع نعمه بالأثمان».
(۵۴۷) همان: «یا من لا یکدر عطایاء بالامتنان».
(۵۴۸) همان، دعای ۱۳: «یا من یستغنی به ولا یستغنی عنه».
(۵۴۹) همان: «یا من لا تفنی خزائنه المسائل».
(۵۵۰) همان، دعای ۴۶: «یا من لا یحتقر أهل الحاجة الیه ویا من لا یخیب الملحین علیه، ویا من لا یجبه بالرد أهل الدالة علیه».
(۵۵۱) همان: «بابک مفتوح للراغبین وجودک مباح للسائلین».
(۵۵۲) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۵۵۳) بخشی از دعای صباح: «الهی قلبی محجوب».
(۵۵۴) جاثیه (۴۵) آیه ی ۲۳: ﴿وختم علی سمعه وقلبه﴾.
(۵۵۵) کهف (۱۸) آیه ی ۲۸: ﴿ولا تطع من أغفلنا قلبه عن ذکرنا واتبع هواه﴾.
(۵۵۶) تغابن (۶۴) آیه ی ۱۱: ﴿ومن یؤمن بالله یهد قلبه﴾.
(۵۵۷) شعرا (۲۶) آیه ی ۸۹: ﴿الا من أتی الله بقلب سلیم﴾.
(۵۵۸) فتح (۴۸) آیه ی ۴: ﴿هو الذی أنزل السکینة فی قلوب المؤمنین لیزداد وایمانا﴾.
(۵۵۹) صحیفه ی سجادیه، دعای ۹: «أعم أبصار قلوبنا عما خالف محبتک».
(۵۶۰) همان: «واجعل همسات قلوبنا...فی موجبات ثوابک».
(۵۶۱) حجرات (۴۹) آیه ی ۱۲: ﴿ولا یغتب بعضکم بعضا﴾.
(۵۶۲) مدثر (۷۴) آیه ی ۴۵: ﴿وکنا نحوض مع الخائضین﴾.
(۵۶۳) فتح (۴۸) آیه ی ۱۱: ﴿یقولون بألسنتهم ما لیس فی قلوبهم﴾.
(۵۶۴) همزه (۱۰۴) آیه ی ۱: ﴿ویل لکل همزة لمزه﴾.
(۵۶۵) نحل (۱۶) آیه ی ۱۰۵: ﴿انما یفتری الکذب الذین لا یؤمنون بآیات الله﴾.
(۵۶۶) بقره (۲) آیه ی ۸۳: ﴿قولوا للناس حسنا﴾.
(۵۶۷) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۵۶۸) غافر (۴۰) آیه ی ۵۲: ﴿یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم﴾.
(۵۶۹) مناجات شعبانیه: «لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک».
(۵۷۰) بقره (۲) آیه ی ۲۶۴: ﴿لا یقدرون علی شیء مما کسبوا﴾.
(۵۷۱) اعراف (۷) آیه ی ۱۸۸: ﴿قل لا أملک لنفسی نفعا ولا ضرا الا ما شاء الله﴾.
(۵۷۲) فاطر (۳۵) آیه ی ۱۵: ﴿یا أیها الناس أنتم الفقراء الی الله والله هو الغنی الحمید﴾.
(۵۷۳) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۵۷۴) صحیفه ی سجادیه، دعای ۵۲: «بدنه غافل لسکون عروقه وقلبه مفتون بکثرة النعم علیه... وفتنه الهوی واستمکنت منه الدنیا».
(۵۷۵) فجر (۸۹) آیه ی ۲۹: «در میان بندگان داخل شو».
(۵۷۶) صحیفه ی سجادیه، دعای ۲۰: «واسئلک عند الحاجة وأتضرع الیک عند المسکنة ولا تفتنی بالاستعانة بغیرک اذا اضطررت ولا بالخضوع لسؤال غیرک اذا افتقرت».
(۵۷۷) همان، دعای ۱۱: «واشغل قلوبنا بذکرک عن کل ذکر، وألسنتنا بشکرک عن کل شکر وجوارحنا بطاعتک عن کل طاعة».
(۵۷۸) همان، دعای ۲۱: «وفرغ قلبی لمحبتک».
(۵۷۹) همان، دعای ۹: «وأعم أبصار قلوبنا عما خالف محبتک».
(۵۸۰) همان، دعای ۵: «واکفنا وحشة القاطعین بصلتک».
(۵۸۱) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۵۸۲) قسمتی از اذان.
(۵۸۳) آل عمران (۳) آیه ی ۱۹۳: ﴿ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان أن آمنوا بربکم، فامنا﴾.
(۵۸۴) رعد (۱۳) آیه ی ۱۸: ﴿للذین استجابوا لربهم الحسنی﴾.
(۵۸۵) مائده (۵) آیه ی ۵۸: ﴿واذا نادیتم الی الصلاة اتخذواها هزوا ولعبا﴾.
(۵۸۶) ابراهیم (۱۴) آیه ی ۴۴: ﴿ربنا أخرنا الی أجل قریب نجب دعوتک ونتبع الرسل﴾.
(۵۸۷) نساء (۴) آیه ی ۱۷: ﴿أجیب دعوة الداع اذا دعان﴾.
(۵۸۸) طه (۲۰) آیه ی ۱۴: «مرا پرستش کنید».
(۵۸۹) شوری (۴۲) آیه ی ۴۷: ﴿استجیبوا لربکم من قبل ان یاتی یوم لا مرد له من الله﴾.
(۵۹۰) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۵۹۱) صحیفه ی سجادیه، دعای ۱۲: «نعمة أنعمت بها علی فقصرت فی شکرها».
(۵۹۲) همان: «أمر أمرت به فابطات عنه».
(۵۹۳) همان: «نهی نهیتنی عنه فأسرعت الیه».
(۵۹۴) همان، دعای ۳۹: «لا أن یکون یأسه قنوطا».
(۵۹۵) همان: «بل لقلة حسناته بین سیئاته».
(۵۹۶) زمر (۳۹) آیه ی ۵۳: ﴿قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم﴾.
(۵۹۷) یوسف (۱۲) آیه ی ۸۷: ﴿انه لا ییأس من روح الله الا القوم الکافرون﴾.
(۵۹۸) کنز العمال، ح ۵۸۶۹، رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: «الفاجر الراجی لرحمة الله تعالی أقرب منها من العابد المقنط».
(۵۹۹) غرر الحکم: «أعظم البلاء انقطاع الرجا».
(۶۰۰) صحیفه ی سجادیه، دعای ۱۱: «انک رحیم بمن دعاک».
(۶۰۱) نهج البلاغه، خطبه ۱۴۳: «اللهم فاسقنا ولا تجعلنا من القانطین».
(۶۰۲) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۶۰۳) غررالحکم، حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: «التقرب الی الله تعالی بمسألته والی الناس بترکها».
(۶۰۴) همان: «لا تسألوا الا الله سبحانه، فانه ان أعطاکم أکرمکم وان منعکم خار لکم».
(۶۰۵) ضحی (۹۳) آیه ی ۱۰: ﴿واما السائل فلا تنهر﴾.
(۶۰۶) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۶۰۷) غررالحکم، ۵۹۳۶: «طوبی لمن صمت الا من ذکر الله».
(۶۰۸) همان، ۵۱۶۳: «ذکر الله شیمة المتقین».
(۶۰۹) همان، ۳۲۲: «الذکر مجالسة المحبوب».
(۶۱۰) جمعه (۶۲) آیه ی ۱۰: ﴿وأذکرو الله کثیرا لعلکم تفلحون﴾.
(۶۱۱) رعد (۱۳) آیه ی ۲۸: ﴿الا بذکر الله تطمئن القلوب﴾.
(۶۱۲) منافقون (۶۳) آیه ی ۹: ﴿یا أیها الذین امنوا، لا تهلکم أموالکم ولا أولادکم عن ذکر الله ومن یفعل ذلک فأولئک هم الخاسرون﴾.
(۶۱۳) انفال (۸) آیه ی ۲: ﴿انما المؤمنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم﴾.
(۶۱۴) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۶۱۵) اعراف (۷) بخشی از آیه ی ۱۷۲.
(۶۱۶) آل عمران (۳) آیه ی ۷۷: ﴿ان الذین یشترون بعهد الله وأیمانهم ثمنا قلیلا، أولئک لاخلاق لهم فی الاخرة ولا یکلمهم الله ولا ینظر الیهم یوم القیمة ولا یزکیهم ولهم عذاب ألیم﴾.
(۶۱۷) بقره (۲) آیه ی ۲۷: ﴿الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل... أولئک هم الخاسرون﴾.
(۶۱۸) یس (۳۶) آیه ی ۶۰: ﴿ألم أعهد الیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان، انه لکم عدو مبین وأن اعبدونی هذا صراط مستقیم﴾.
(۶۱۹) بقره (۲) آیه ی ۴۰: ﴿أوفوا بعهدی أوف بعهدکم﴾.
(۶۲۰) فتح (۴۸) آیه ی ۱۰: ﴿ومن أوفی بما عاهد علیه الله فسیؤتیه أجرا عظیما﴾.
(۶۲۱) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۶۲۲) نمل (۲۷) آیه ی ۴۰: ﴿قال هذا من فضل ربی لیبلونی أشکرا أم أکفر﴾.
(۶۲۳) صحیفه ی سجادیه، دعای ۳۷: «فأشکر عبادک عاجز عن شکرک».
(۶۲۴) نمل (۲۷) آیه ی ۴۰: ﴿ومن شکر فانما یشکر لنفسه ومن کفر فان ربی غنی کریم﴾.
(۶۲۵) اعراف (۷) آیه ی ۱۷: ﴿ولا تجد أکثرهم شاکرین﴾.
(۶۲۶) غرر الحکم: «شکر المؤمن فی عمله».
(۶۲۷) بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۴۰، امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «شکر النعمة اجتناب المحارم».
(۶۲۸) بخشی از مناجات شعبانیه.
(۶۲۹) یس (۳۶) آیه ۶۱: ﴿أن لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین﴾.

دانلودها دانلودها:
رتبه رتبه:
  ۲ / ۴.۵
نظرات
بدون نظرات

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم