كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۶,۵۹۷) کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۹۶,۳۳۰) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۲,۳۵۰) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۵۹,۸۳۸) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۴,۱۱۶) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۳,۳۹۱) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۵,۱۹۱) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۴,۵۰۴) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۱,۰۰۶) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۳۸,۵۶۷)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » حکومت جهانی مهدی (عجل الله فرجه)
كتابخانه مهدوى

کتاب ها حکومت جهانی مهدی (عجل الله فرجه)

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: آیت الله ناصر مکارم شیرازی تاريخ تاريخ: ۲۳ / ۴ / ۱۳۹۳ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۱۰۳۲۰ نظرات نظرات: ۱

حکومت جهانی مهدی (عجل الله فرجه)

آیت الله ناصر مکارم شیرازی

فهرست مطالب

همه افراد کنجکاو از خود می پرسند
آینده روشن
سیر تکاملی جامعه ها
هماهنگی با نظام آفرینش
واکنشهای اجتماعی
الزامها وضرورتهای اجتماعی
نشانه هایی از خود آگاهی مردم جهان
۱ - تشکیل مجامع جهانی وتنظیم اعلامیّه حقوق بشر
۲ - گفتگو از خلع سلاح عمومی
۳ - حمله صلح!
۴ - طرح حکومت اسلامی
فطرت و«صلح وعدالت جهانی»
۱ - عشق به صلح وعدالت
۲ - انتظار عمومی برای یک مصلح بزرگ
مصلح بزرگ در میان اقوام دیگر
تجلّی این برنامه در کتب زرتشتیان
جلوه گاه این عقیده در کتب هندیان وبرهمائیان
پرتوی در کتب عهد قدیم (تورات وملحقّات آن)
نشانه هایی در کتب عهد جدید (اناجیل وملحقّات آن)
این عقیده در میان چینیان ومصریان ومانند آنها
شعاع این فکر در میان غربیها
انقلاب جهانی
انقلاب یا اصلاحات تدریجی
انقلاب مادّی یا معنوی؟
انواع حکومتها
عیوب حکومت دموکراسی
آمادگیهای لازم برای حکومت جهانی
آمادگیهای عمومی
۱ - آمادگی فکری وفرهنگی
۲ - آمادگیهای اجتماعی
۳ - آمادگیهای تکنولوژی وارتباطی
انتظار
مفهوم انتظار
انتظار در اعماق سرشت آدمی
فلسفه انتظار
داوریهای حساب نشده
آثار سازنده انتظار
انتظار یعنی آماده باش کامل
۱ - خودسازی فردی
۲ - خودیاریهای اجتماعی
۳ - حل نشدن در فساد محیط
مصلح بزرگ جهانی در منابع اسلامی
صفات رهبر جهانی
مصلح بزرگ جهانی در آیات قرآن
استخلاف در زمین
مصلح جهانی در منابع حدیث اهل تسنّن
مهدی کیست؟
یک مدرک زنده
نمونه هایی از شهادت دانشمندان اهل سنت
منطق مخالفان احادیث مهدی

ضعف منطق مخالفان
مهدی در منابع حدیث شیعه
نشانه های آغاز انقلاب
علائم ظهور
۱ - فراگیر شدن ظلم وفساد
۲ - دجّال (مرد پر تزویر وحیله گر!)
۳ - ظهور سفیانی
ویژگیهای عقیده شیعه پیرامون مهدی وپرسشهایی که از این عقیده برخاسته
مهدی دوازدهمین جانشین پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)
سؤالات مهمّ سه گانه
۱ - راز طول عمر
آیا عمر طبیعی حدّ ثابتی دارد؟
وجود افراد استثنایی
این ایراد را چه کسانی طرح می کنند؟
۲ - فلسفه غیبت طولانی
۱ - آمادگی پذیرش (آمادگی روانی)
۲ - تکامل فرهنگی وصنعتی
۳ - پرورش یک نیروی ضربتی انقلابی
۳ - فلسفه وجود امام به هنگام غیبت
فایده وجود امام در دوران غیبت
۱ - اثر امید بخشی
۲ - پاسداری آئین خدا
۳ - تربیت یک گروه انقلابی آگاه
۴ - نفوذ روحانی وناآگاه
۵ - ترسیم هدف آفرینش
راه پیروزی آن مصلح بزرگ
آیا او با شمشیر قیام می کند
عقل می گوید
وامّا از نظر منابع حدیث
مفهوم شمشیر
روش حکومت جهانی او
سه دوران
پیشرفت برق آسای علوم در عصر مهدی(علیه السلام)
پیشرفت خارق العاده صنایع در آن عصر
پیشرفت عظیم اقتصادی وعدالت اجتماعی
پیشرفتهای قضائی
حکومت دراز مدت
نوسازی در تمام زمینه های فکری وفرهنگی
وحدت دین
مدّعیان دروغین
آیا مهدی ظهور نکرده

حکومت جهانی مهدی (عجل الله فرجه)

آن روز که:
ابرهای سیاه ظلم وفساد آسمان جهان را بپوشاند
آن روز که:
قدرتهای اهریمنی جهانخواره پنجه های خود را در گلوی مردم رنجدیده دنیا، هرچه بیشتر فرو برند
آن روز که:
همه معیارها جز معیار مادّه ومادّه پرستی از میزان سنجش افکار مردم پنهان گردد
آن روز که:
امواج تبلیغاتی نیرومند طاغوتهای شرق وغرب برای تأمین منافع نامشروع خود هر حقّی را باطل وهر باطلی را حق جلوه دهد
وسرانجام آن روز که:
تازیانه نامهربانیها؛ تنگ نظریها؛ جدائیها؛ تبعیضها وستمها پشت خلق مستضعف جهان را مجروح سازد
آری!
در آن لحظه چشمهای پر امیدمان به تو - ای مصلح بزرگ جهان - دوخته شده
به انقلاب وحکومت جهانی ات!
واز خدایت این توفیق را برای ما بخواه که خود را آنچنان بسازیم، از نظر وسعت فکر واندیشه، از نظر مبارزه وجهاد واز نظر قدرت اصلاح همه جانبه جهان، که شایستگی شرکت در آن برنامه عظیم انقلابی را داشته باشیم!
همه افراد کنجکاو از خود می پرسند
۱- آیا سرنوشت آینده بشریّت، صلح وعدالت وامنیّت وآزادی انسانها از چنگال هر گونه ظلم وستم وتبعیض واستعمار است؟
یا آن گونه که بعضی پیش بینی می کنند هرج ومرجها روز افزون، فاصله ها بیشتر، ناهماهنگیها ونابسامانیها فراوانتر، وسرانجام یک جنگ اتمی یا فوق اتمی عالمگیر، پایه های تمدّن انسانی را ویران خواهد ساخت، واگر انسانهایی بر روی کره زمین باقی بمانند افرادی عقب مانده، معلول، بینوا ودرمانده خواهند بود؟
۲- اگر عقیده نخست صحیح است وسرانجام صلح وعدالت است به چه دلیل؟
۳- اگر بنا هست جهان به سوی «عدل» و«صلح» و«برادری» گام بردارد، آیا اجرای این اصول بدون انقلاب ممکن است؟ وبه تعبیر دیگر: آیا اصلاحات «تدریجی» و«رفورمها» توانایی بر دگرگون ساختن چهره عمومی جهان با اینهمه ناهنجاریها دارند؟
۴- اگر لازم است انقلابی صورت گیرد آیا تنها از طریق قوانین مادّی امکان پذیر است، یا بدون استمداد از اصول معنوی وارزش های اصیل انسانی ممکن نیست؟
۵- باز اگر قبول کنیم چنین انقلابی - به هر حال - انجام گرفتنی است، رهبر این انقلاب چه صفاتی باید داشته باشد؟
۶- آیا این انقلاب الزاماً به «حکومت واحد جهانی» می انجامد؟
۷- آیا آمادگیهای خاصّی برای چنان حکومتی قبلا لازم نیست؟
۸- این آمادگیها در دنیای کنونی وجود دارد یا نه؟ واگر ندارد آیا در حال حاضر، جهان به سوی این آمادگیها گام برمی دارد یا به سوی عکس آن؟
۹- آیا این امور - به هر حال - با عقیده عمومی مذهب جهان نسبت به ظهور یک مصلح بزرگ آسمانی ارتباطی دارد؟
۱۰- اعتقاد عمومی مسلمانان به ظهور «مهدی» چگونه است وپیوند آن با این مسائل سرنوشت ساز چیست؟
۱۱- آیا اعتقاد به چنان ظهوری ما را به اصلاح عمومی جهان از طریق یک انقلاب همه جانبه نزدیکتر می سازد، یا آنچنان که بعضی می اندیشند دور می کند؟
۱۲- آیا این فکر وعقیده عمومی مذاهب یک واقعیّت عینی است ومولود دلایل منطقی، یا یک تخیّل است برای اشباع کاذب تمایلات سرکوفته انسانها در مسیر گمشده عمومی یعنی «صلح» و«عدالت»؟...

* * *

در این کتاب کوشش شده، دور از تعصّبها وگرایشهای افراطی ودور از پیشداوریهای غیر منطقی، به این پرسشها پاسخ گفته شود؛ پاسخ هایی که از اعماق جان بجوشد، وبا خرد سازگار باشد، وبتواند «عقل» و«عواطف» و«روح» و«جان» را سیراب سازد.

* * *

مدّتها بود که در زمینه بحثهای فوق یادداشتهایی تهیّه کرده بودم ولی تراکم اشتغالات در قم اجازه «تشریح» و«تنظیم» و«تکمیل» آن را نمی داد، ووسوسه همیشگی که در نوشتن کتاب دارم مانع از آن بود که به همان صورت انتشار یابد، وبه راستی خام وناپخته بود.
ولی دست حوادث مرا به نقطه ای که هیچگاه باور نمی کردم کشاند.
بندر چاه بهار!... یعنی دور افتاده ترین وبد آب وهواترین نقطه ایران که از تهران حدود ۲۳۰۰ کیلومتر فاصله دارد وامکانات آن برای زیست بسیار محدود واهالی به طرز غیر قابل تصوّری گرفتار محرومیّتها هستند.
خوشبختانه این سفر اجباری در فصل زمستان پیش آمد، زمستانی که گاهی بهار وگاه بوی تابستان می داد با آب ویخهایش ووسائل خنک کننده اش!
از آنجا که شاید ۹۰ درصد اهالی پیرو آئین تسنّن بودند فرصتی دست داد که با بعضی از تحصیل کرده های آنها - به یاد ایّامی که به حجاز می رفتم - تماس بگیرم وجلساتی تشکیل شد که اکثریّت قاطع آن را همین برادران دینی تشکیل می دادند؛ وخوشبختانه محصول این جلسات جالب وچشمگیر بود.
در این منطقه کویری، در کنار آبهای نیلگون دریای عمان، در زیر این آسمان پر ستاره شبهایش، ودر این گوشه تنهایی، طبعاً مجال وفرصت بیشتری برای مطالعه به دست آمد؛ وبا استفاده از این فرصت غیر منتظره، یکی از نخستین بحثهایی که مورد بررسی قرار دادم همین بحثها بود (ودر کنار آن یک رشته مطالعات فقهی که توفیق آن نیز به این صورت در قم دست نمی داد)؛ واز مجموع چنین نتیجه گرفتم که به مضمون «عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَهُوَ خَیرٌ لَکُم» دیدن این دوران «تبعید» نیز شاید از جهات گوناگون لازم بوده است.
امیدوارم بحثهای این کتاب بتواند پاسخی باشد به درخواست طبقه تحصیل کرده که می خواهند مسأله ظهور مصلح بزرگ جهانی را به گونه تحقیق مورد بررسی قرار دهند.
ونیز امیدوارم مطالعه این کتاب الهامهای تازه ای به ما، در مبارزه ای که در برابر «ظلم وفساد» در پیش گرفته ایم ببخشد، واین مبارزه را تا سر حدّ قطع کامل دست جبّاران از اجتماعان ادامه دهیم.
البتّه کاملا احتمال وجود نقایصی در محتویات این کتاب می رود بخصوص که در این زمینه کتاب تحقیقی بسیار کم نگاشته شده است.
نگارنده بسیار متشکّر خواهد شد که خوانندگان عزیز وصاحب نظران، نظرات اصلاحی وانتقادی خود را مستقیماً برای او (به آدرس قم - حوزه علمیّه) ارسال دارند.

چاه بهار - ناصر مکارم شیرازی
ماه صفر ۱۳۹۸ - بهمن ماه ۱۳۵۶

آینده روشن

* ما به چند دلیل آینده جهان را روشن می بینیم:
۱- سیر تکاملی جامعه انسانی
۲- هماهنگی با نظام عمومی آفرینش
۳- واکنشهای اجتماعی (قانون عکس العمل)
۴- الزامهای اجتماعی
۵- فطرت و«صلح وعدل جهانی»
سیر تکاملی جامعه ها
شک نیست که در یک نظر ابتدائی قرائن گواهی می دهد که دنیا به سوی «فاجعه» پیش می رود؛ فاجعه ای که زاییده: «ترک عواطف»؛ «افزایش فاصله میان جوامع ثروتمند وفقیر»؛ «شدت گرفتن اختلافات وبرخوردهای دولتهای بزرگ وکوچک»؛ «سیر تصاعدی جنایات»؛ «نابسامانیهای اخلاقی وروحی وفکری»؛ و«فراورده های نامطلوب وپیش بینی نشده زندگی ماشینی» ومانند آن است.
فاجعه ای که مقایسه وضع موجود با گذشته نزدیک، چهره آن را مشخّص می سازد؛ وعامل مؤثّری برای نموّ جوانه های بدبینی در اعماق فکر خوشبین ترین افراد محسوب می گردد.
آگاهان بین المللی می گویند:
تنها حجم بمبهای هسته ای موجود در زرّادخانه های دولتهای بزرگ برای نابود ساختن تمام آبادیهای کره زمین - نه یک بار بلکه هفت بار - کافی است!
این سلاحها را با آن هزینه های سرسام آور که با ارقام نجومی قابل بیان است بی جهت نساخته اند، بازیچه نیست، برای مصرف در یک جنگ اتمی وحشتناک ساخته شده؛ وپیدا کردن بهانه برای شروع آن، در جهانی که اینهمه برخورد مرزی وتزاحم منافع، ومناطق قابل انفجار وجود دارد کار مشکلی نیست.
در سران بزرگ امروز دنیا نیز «حسّ جاه طلبی» و«جنون قدرت» به اندازه کافی برای شروع چنین جنگی سراغ داریم!
بنابراین، پیش بینی می توان کرد که در آینده ای نه چندان دور «فاجعه بزرگ» روی دهد واحتمالا بشریّت در یک جنگ وسیع اتمی، یا بر اثر فقر اقتصادی ناشی از انحصارطلبی قدرتهای بزرگ، یا پایان گرفتن منابع انرژی ویا غیر قابل زیست شدن محیط زیست، از میان برود!
ولی در برابر اینهمه عوامل بدبینی ابتدایی، مطالعات عمیقتر نشان می دهد آینده درخشانی در پیش است:
این ابرهای تیره وتار با غرّش تندرهای وحشت انگیز سرانجام کنار خواهد رفت.
این شام سیاه قیرگون را صبح سپید امیدی به دنبال است.
این سرمای سوزان زمستان جهل وفساد وزور گویی وستم، بهار شکوفان عدالتی در پی دارد.
این اندوه کشنده، این طوفان مرگبار، واین سیل ویرانگر، سرانجام، پایان می گیرد، واگر خوب بنگریم در افقهای دور دست نشانه های ساحل نجات به چشم می خورد!

* * *

نخستین دلیل منطقی برای این موضوع قانون سیر تکاملی جامعه ها است:
از آن روز که انسان خود را شناخته هیچگاه زندگی یکنواخت نداشته، بلکه با الهام از انگیزه درونی - وشاید نا آگاه - کوشش داشته که خود وجامعه خویش را به پیش براند.
از نظر مسکن، یک روز غارنشین بود وامروز آسمانخراشهایی ساخته که یکدستگاه آن می تواند جمعیّتی معادل یک شهر کوچک را در خود جای دهد - با تمام وسائل زندگی وهمه امکانات لازم برای مردم یک شهر!
از نظر لباس، یک روز از برگ درختان لباس می دوخت ولی امروز هزاران نوع لباس با هزاران طرح، وهزاران شکل، در اختیار دارد وباز در جستجوی رنگها وطرحها وجنسهای دگر است.
یک روز غذایش فوق العاده ساده ومحدود بود، امّا امروز بقدری متنوّع وگوناگون شده که تنها ذکر نام آنها نیازمند به یک کتاب بزرگ است.
یک روز مرکبش تنها پایش بود؛ امّا امروز بر سفینه های فضایی سوار می شود وآسمانها را زیر پا می گذارد واز کرات دیگر دیدن می کند.
از نظر علم ودانش، یک زمان بود که تمام معلومات او در یک صفحه کاغذ می گنجید - گرچه هنوز خط اختراع نشده بود - ولی امروز حتّی میلیونها کتاب در رشته های مختلف بیانگر علوم ودانشهای او نیست.
آن روز کشف آتش، واختراع جسم مدوّری به شکل «چرخ»، وحربه نوک تیزی مانند «خنجر» برای او کشف واختراع بزرگی محسوب می گشت، واز این که با انداختن یک کنده درخت روی یک نهر توانسته از روی آن بگذرد بسیار خوشحال بود که پلی ساخته است، امّا امروز صنایع سنگین واختراعات حیرت انگیزش هر بیننده ای را گیج می کند، وسیستم پیچیده مغزهای الکترونیکی، او را در عالمی از رؤیا فرو می برد.
وعجیب این که به هیچیک از اینها قانع نیست وباز برای وصول به سطحی بالاتر وبرتر، تلاش وکوشش می کند، تلاشی پیگیر وخستگی ناپذیر.
از مجموع این سخن، نتیجه می گیریم که عشق به تکامل در درون جان آدمی شعله ای است جاودانه وخاموش ناشدنی، ودر حقیقت یکی از امتیازات بزرگ انسان که او را از حیوانات وجانداران دیگر یعنی جاندارانی که میلیونها سال است درجا می زنند وزندگی ظاهراً یکنواختی دارند جدا می کند، همین موضوع است.
وباز بخوبی می توان نتیجه گرفت که این نهاد بزرگ آرام نخواهد نشست، وهمچنان انسان را در مسیر تکاملها به پیش می راند، ونیروهایش را برای غلبه بر مشکلات ونابسامانیها وناهنجاریهای زندگی کنونی بسیج می کند.
به سوی جامعه ای پیش می برد که «تکاملهای اخلاقی» در کنار «تکاملهای مادّی» قرار گیرد.
به سوی جامعه ای که در آن از جنگ وخونریزیهای ویرانگر وضدّ تکامل اثری نباشد.
به سوی جامعه که تنها «صلح وعدل» حاکم بر مقدّرات انسانها باشد، وروح تجاوزطلبی واستعمار که مهمترین سدّ راه «تکامل مادّی ومعنوی» او است، در آن مرده باشد.
ممکن است کسانی بگویند که تکاملهای گذشته همه در جنبه های مادّی صورت گرفته، ودلیلی ندارد که سیر تکاملی، معنویات را هم در بر گیرد.
ولی پاسخ این سخن روشن است زیرا:
اوّلا، در تکاملهای گذشته بسیاری از اصول معنوی وانسانی را نیز می توان یافت؛ مثلا، در علوم ودانشهای بشری که در پرتو تکامل، پیشروی عظیم کرده است؛ علوم غیر مادّی هم کم نیست؛ وفی المثل، اعتقاد بشر نخستین درباره «خدا» که به صورت پرستش قطعات سنگ وچوب وحتّی بتهایی از خرما بود، هیچگونه شباهتی با درک یک دانشمند روشن ضمیر خداشناس یا یک حکیم عارف ربّانی امروز، از این مسئله، ندارد.
ثانیاً، تکامل در همه جا تکامل است؛ وعشقی را که در درون وجود خود نسبت به آن می یابیم هیچ حدّ ومرزی را به رسمیّت نمی شناسد ودر همه زمینه ها جویای آن هستیم ودر مسیر آن پویا.
از این گذشته، اصول مادّی ومعنوی از هم جدا نیستند؛ وفی المثل، روح ستیزه جویی وبرتری طلبی، وتجاوز گری، به همان اندازه زندگی مادّی انسانها را به هم می ریزد که یک بمب اتمی پر قدرت! بلکه دومی بدون اوّلی به کار نخواهد رفت!
واز این جا می فهمیم که این تکامل در همه زمینه ها ادامه خواهد یافت.
این است که نخستین بارقه امید برای وصول به آینده ای روشن ودنیایی پر از صلح وصفا، وبرادری وبرابری - در پرتو «قانون سیر تکاملی جامعه ها» در نظرها پدیدار می شود.
هماهنگی با نظام آفرینش
جهان هستی تا آنجا که می دانیم مجموعه ای از نظامها است.
وجود قوانین منظّم وعمومی در سرتاسر این جهان دلیل بر یکپارچگی وبه هم پیوستگی این نظام است.
مسأله نظم وقانون وحساب در پهنه آفرینش یکی از اساسی ترین مسائل این عالم محسوب می شود.
فی المثل، اگر می بینیم صدها دستگاه مغز الکترونیکی نیرومند دست به دست هم می دهند تا با انجام محاسبات دقیق سفرهای فضایی، راه را برای مسافران فضا هموار سازند ومحاسبات آنها درست از آب در می آید وقایق ماه نشین در محلّ پیش بینی شده در کره ماه فرود می آید با اینکه کره ماه وزمین هر دو بسرعت در حرکتند، باید توجّه داشته باشیم که این جریان مدیون نظام دقیق منظومه شمسی وسیّارات واقمار آن است؛ زیرا اگر از سیر ثابت ومنظّم خود منحرف می شدند، سرنوشت مسافران فضا دگرگون می گشت ومعلوم نبود به کدام نقطه پرتاب خواهند شد.
از جهان بزرگ، وارد عالم کوچک وکوچکتر وبسیار کوچک می شویم؛ در اینجا - مخصوصاً در عالم موجودات زنده. نظم مفهوم زنده تری به خود می گیرد وهرج ومرج در آن هیچ محلّی ندارد.
مثلا، به هم خوردن تنظیم سلّولهای مغزی انسان کافی است که سازمان زندگی او را به گونه غم انگیزی به هم بریزد.
در اخبار جرائد آمده بود که یک جوان دانشجو بر اثر یک تکان شدید مغزی در یک حادثه رانندگی، تقریباً تمام گذشته خود را فراموش کرده است؛ در حالی که از جهات دیگر سالم است، برادر وخواهر خود را نمی شناسد، واز این که مادرش او را در آغوش می فشارد ومی بوسد وحشت می کند، که این زن بیگانه با من چکار دارد!
او را به زادگاهش می برند؛ به اطاقی که در آن بزرگ شده، به کارهای دستی وتابلو نقّاشی خودش می نگرد ومی گوید این نخستین بار است که چنین اطاق وتابلویی را مشاهده می کند! شاید فکر می کند از کره دیگری به این کره قدم گذارده است که همه چیز برای او تازگی دارد.
شاید از میان چند میلیارد سلّول مغز او، تنها چند سلّول ارتباطی که گذشته را با «حال» پیوند می داده، از کار افتاده است، ولی همین به هم خوردن تنظیم جزئی، چه اثر وحشتناکی به بار آورده!
یک اتم را بزرگ می کنیم به شکل منظومه شمسی در می آید، واگر فرضاً منظومه شمسی را کوچک کنیم همچون یک اتم خواهد شد، هر دو نظام واحدی دارند؛ بزرگترین منظومه ها، وکوچکترین منظومه ها!
آیا در جهانی اینچنین، انسانی که جزئی از این کلّ است می تواند یک وضع استثنائی به خود بگیرد، وبه صورت وصله ناهمرنگی در آید!
آیا جامعه انسانی می تواند با انتخاب «لانظام»، هرج ومرج، ظلم وستم، نابسامانی وناهنجاری، خود را از مسیر رودخانه عظیم جهان آفرینش که همه در آن با برنامه ونظم پیش می روند کنار بکشد!
آیا مشاهده وضع عمومی جهان ما را به این فکر نمی اندازد که بشریّت نیز خواه ناخواه باید در برابر نظام عالم هستی سر فرود آرد، وقوانین منظّم وعادلانه ای را بپذیرد، وبه مسیر اصلی باز گردد؛ وهمرنگ این نظام شود!
نظری به ساختمان دستگاههای گوناگون وپیچیده بدن هر انسانی می افکنیم می بینیم همه آنها تابع قوانین ونظم وحسابی هستند؛ با این حال، چگونه جامعه بشریّت بدون پیروی از ضوابط ومقرّرات ونظام صحیح وعادلانه می تواند بر قرار بماند!
ما خواهان بقا هستیم وبرای آن تلاش می کنیم، منتها هنوز سطح آگاهی اجتماع ما به آن حد نرسیده که بدانیم ادامه راه کنونی منتهی به فنا ونابودی ما می شود؛ ولی کم کم به عقل می آئیم، واین درک ورشد فکری برای ما حاصل می گردد.
ما خواهان منافع خویشتن هستیم، ولی هنوز نمی دانیم که ادامه وضع فعلی منافع ما را بر باد می دهد، امّا تدریجاً ارقام وآمار زنده وگویا را مثلا در - مورد مسابقه تسلیحاتی - در برابر چشممان می گذاریم ومی بینیم چگونه نیمی از فعّالترین نیروهای فکری وجسمانی جوامع جهان، ونیمی از ثروتها وسرمایه های بزرگ، در این راه، به هدر می رود؛ نه تنها به هدر می رود بلکه در مسیر نابود کردن نیم دوم به کار می افتد!
همزمان با افزایش سطح آگاهی ما، به روشنی می یابیم که باید به نظام عمومی عالم هستی بپیوندیم، وهمانطور که واقعاً جزئی از این کل هستیم، عملا هم چنین باشیم؛ تا بتوانیم به اهداف خود در تمام زمینه های سازنده برسیم.

* * *

نتیجه اینکه: نظام آفرینش دلیل دیگری بر پذیرش یک نظام صحیح اجتماعی در آینده، در جهان انسانیّت خواهد بود.
واکنشهای اجتماعی
تنها در مباحث فیزیکی نیست که ما به قانونی با نام «قانون عکس العمل» روبه رو می شویم که اگر فی المثل جسمی با فشار معیّنی به دیوار برخورد کند با همان نیرو وفشار به عقب رانده می شود، بلکه در مسائل اجتماعی این قانون را محسوستر می یابیم.
آزمونهای تاریخی به ما نشان می دهد که همواره تحوّلها، وانقلابهای وسیع، عکس العمل مستقیم فشارهای قبلی بوده است؛ وشاید هیچ انقلاب گسترده ای در جهان رخ نداده مگر این که پیش از آن فشار شدیدی در جهت مخالف وجود داشته است.
به تعبیر دیگر، همیشه تندرویها سرچشمه دگرگونیها شده است؛ مثلا:
۱- انقلاب علمی اروپا (رنسانس) - واکنشی در برابر یکهزار سال جهل وعقب ماندگی قرون وسطا، وفشارهائی که از طرف متولّیان خرافی کلیسا در جهت عقب نگاهداشتن مردم اعمال می شد - بود، که یکباره عوامل جهل را کنار زدند؛ ومشعل علم را برافروختند وپرچم دانش را در همه جا به اهتزاز در آوردند.
۲- انقلاب کبیر فرانسه به سال ۱۷۸۹ - که جهشی فوق العاده در جهت سیاسی واجتماعی بود در برابر استبداد واستعمار طبقاتی وزور گویی وخود کامگی رژیمهای حاکم ظاهر گشت که جامعه فرانسه وسپس جوامع دیگر اروپایی را وارد مرحله نوینی از تاریخ خود ساخت وحکومت قانون را - البتّه تا حدودی - جانشین زور واستبداد نمود.
۳- انقلاب بر ضدّ بردگی - در سال ۱۸۴۸ که نخست از انگلستان آغاز شد - نتیجه طرز رفتار فوق العاده خشن وضدّ انسانی برده داران با بردگان بود که از یک سو آتش انقلاب را در خود بردگان، واز سوی دیگر در عواطف برانگیخته شده جامعه ها به سود بردگان، شعلهور ساخت؛ ونظام بردگی را در هم پیچید، هر چند شکل دیگری از بردگی که مرموزتر ووسیع تر از آن بود جای آن را گرفت وتحت عنوان «کمک به آبادی کشورهای عقب مانده» آیین «استعمار به» وجود آمد!
نظام بردگی در هر حال می بایست برچیده شود، ولی طرز رفتار با بردگان آن را تسریع کرد.
۴- انقلاب بر ضدّ استعمار، در عصر ما، واکنش مستقیم رفتارهای ضدّ انسانی استعمارگران در مستعمرات بوده وهست؛ که باعث شکفتن شعور اجتماعی مردم استعمار زده گردید وپرچم مخالفت را با قدرتهای استعماری بر افراشتند، هر چند غالباً به استقلال کامل اقتصادی واجتماعی وسیاسی وفکری نینجامید؛ ولی وضع با سابق بسیار تفاوت پیدا کرده است.
۵- انقلاب کمونیستی - در سال ۱۹۱۷ عکس العمل مظالم سرمایه داران وتجاوز بی حساب آنها به حقوق اکثریّت توده های زحمتکش وخلقهای به زنجیر کشیده شده بود؛ هر چند - چنانکه در جای خود گفته ایم - این انقلاب نیز به آزادی طبقات رنجدیده منتهی نگردید، ونظام استبدادی دیگری تحت عنوان «دیکتاتوری پرولتاریا» که در حقیقت دیکتاتوری تعداد انگشت شماری سران حزب بود جای آن را گرفت.
۶- انقلاب بر ضدّ تبعیضات نژادی - که هم اکنون در دنیا جریان دارد، واکنش فشارهای شدید نژاد سفید بر سیاه پوستان، ومحرومیّت فوق العاده آنان از حقوق اجتماعی است.

* * *

اگر تاریخ را ورق بزنیم وبه عقب باز گردیم، در همه جا با مظاهر قانون عکس العمل رو به رو می شویم.
تاریخ پیامبران پر است از یک سلسله تحوّلها که زمینه آنها در اثر فشارهای شدید اجتماعی از پیش فراهم شده بود، وپیامبران با تعلیمات آسمانی خود این انقلابها را رهبری وبارور ساختند، ودر مسیر صحیح پیش بردند.
نه تنها در میان سرگذشتهای واقعی ملّتهای جهان، نمونه های فراوانی برای این قانون در تاریخ معاصر وقدیم می یابیم؛ بلکه در اسطوره ها وافسانه های اقوام نیز بازتاب این قانون بخوبی دیده می شود.
در افسانه «ضحّاک مار دوش» و«کاوه آهنگر» آمده است که خوراک مارهایی که بر دوش او سبز شده بود مغز انسان بود وهمه روز باید مغز یا مغزهایی را از جمجمه ها بیرون کشند، وبه مارها بدهند تا آرام بگیرند!
حقیقت همین است که مار زهر آگین وخوش خطّ وخال «استعمار» خوراکش مغزهاست؛ واستعمار فکری ریشه واساس همه استعمارها محسوب می شود!
سپس می بینیم از میان همین جامعه محرومی که زیر ضربات ضحّاک قرار داشت، آهنگری که فشار آتش را دیده وبازوی توانایش قادر به کوبیدن پتک انقلاب بود برخاست واز همان پیش بند آهنگری که مدّتها در برابر جرقّه های آتش مقاومت کرده، وفشارها را به خود پذیرفته بود، پرچم انقلاب ساخت، ودستگاه ضحّاک بیدادگر را در هم پیچید وواکنش نهایی انجام پذیرفت!

* * *

در «روانکاوی» و«روانشناسی» امروز نیز بحثی وجود دارد که بازتاب دیگری از این قانون است.
این بحث به ما می گوید: اگر امیال انسان به صورت مناسبی ارضا نشود، این امیال سرکوفته وواپس زده، از مرحله «شعور ظاهر» به مرحله «باطن» وناشناخته روح، عقب نشینی می کند، ودر وجدان، ناآگاه (ضمیر باطن) تشکیل عقده یا «کمپلکس» می دهد؛ بلکه به عقیده بعضی ضمیر باطن چیزی جز همین امیال واپس زده نیست!
آنها در نهانگاه ضمیر آدمی آرام نمی نشینند، ودائماً سعی دارند خود را به نحوی نشان دهند؛ عکس العمل این عقده ها در افراد بسیار متفاوت است، ولی می توان گفت غالباً خود را در یکی از اشکال زیر نشان می دهند:
۱- از طریق ایجاد اختلال روانی وبه هم زدن دستگاه خود آگاه فکر.
۲- از طریق فرار وگریز از اجتماع وانزوا وبدبینی.
۳- از طریق انتقامجویی ناآگاهانه از جامعه ای که او را چنین ساخته!
۴- از طریق ارضا در صورتهای بدلی وخیالی.
۵- از طریق «تصعید» وپرواز به مراحل عالیتر!

* * *

مثلا، فرض کنید پسری تمایل شدیدی به دختری پیدا کرده است وباز فرض کنید بر اثر مخالفت شدید پدر ومادر او با ازدواج آنان نتوانسته است به وصال همسر مورد علاقه اش برسد، این عشق سوزان از مرحله خود آگاه روح او، به شعور باطن، رانده می شود ونه تنها نابود نمی گردد، بلکه بزودی واکنش های شدید از خود نشان می دهد.
ممکن است او را دیوانه کند؛ یا برای همیشه به انزوا بکشاند؛ یا از او یک انسان انتقامجو وجنایتکار خطرناک بسازد؛ یا او را به شعر وادب متوجّه کند؛ ودر جهان رؤیاهای شاعرانه به وصال محبوب برساند.
امّا گاهی همین عشق مادّی ممکن است تبدیل به یک عشق عمیق آسمانی والهی گردد؛ واز غیر خدا دل بر کند وبه صورت عارفی وارسته، با افکاری بلند ودور پرواز تجلی کند؛ والبتّه این تفاوتها به خاطر تفاوتهای دیگر روانی وآمادگیها وزمینه های مختلف روحی افراد است.
بنابراین، ملاحظه می کنیم که فشارهای روانی نیز همواره با انقلاب وواکنشی شدید روبه رو می شود که چهره دیگری از قانون عکس العمل است.

* * *

نتیجه:
این قانون به ما می گوید وضع کنونی جهان، آبستن انقلابی است.
فشار جنگها، فشار مظالم وبیدادگریها، فشار تبعیضها وبیعدالتیها، توأم با ناکامی وسرخوردگی انسانها از قوانین فعلی برای از بین بردن یا کاستن این فشارها، سرانجام واکنش شدید خود را آشکار خواهد ساخت.
سرانجام این خواستهای واپس زده انسانی، در پرتو آگاهی روز افزون ملّتها، چنان عقده اجتماعی تشکیل می دهد که از نهانگاه ضمیر باطن جامعه، با یک جهش برق آسا، خود را ظاهر خواهند ساخت وسازمان نظام کنونی جوامع انسانی را به هم می ریزند؛ وطرح نوینی ایجاد می کنند.
طرحی که در آن نه از مسابقه کمرشکن تسلیحاتی خبری باشد؛ ونه از اینهمه کشمکشهای خسته کننده وپیکارهای خونین واستعمار واستبداد وظلم وفساد وخفقان.
واین بارقه دیگری است از آینده روشنی که جامعه جهانی در پیش دارد.
الزامها وضرورتهای اجتماعی
منظور از «الزام اجتماعی» این است که وضع زندگی اجتماعی انسانها به چنان مرحله ای برسد که احساس نیاز به مطلبی کند وآن را به عنوان یک «ضرورت» بپذیرد.
این را هم می دانیم که هر انسانی در آغاز چنان است که می خواهد از هر نظر آزاد باشد وهیچ گونه محدودیّتی در زندگی او وجود نداشته باشد، ولی کم کم می فهمد که این گونه آزادی او را از بسیاری از امتیازات زندگی جمعی محروم می سازد، وبه خواستهای اصیل او زیان می رساند؛ واگر قید وبندهایی به نام «قانون» را نپذیرد، اجتماعی که در آن زندگی می کند گرفتار هرج ومرج می شود واز هم متلاشی می گردد.
اینجاست که تن به مقررات واصول وقوانینی می دهد.
همینطور با پیشرفت جوامع؛ روز به روز بر میزان این قید وبندها افزوده می شود، وباز همه آنها را به عنوان «ضرورت» می پذیرد.
یک مثال ساده برای این موضوع می زنیم:
در مورد مقرّرات رانندگی وترافیک، هنگامی که وسیله نقلیه سریع السّیری در اختیار انسان قرار می گیرد، دلش می خواهد آزادانه به هر جا می خواهد برود؛ در هر جا مایل باشد توقّف یا پارک کند؛ با هر سرعتی براند؛ بر سر چهار راهها بدون معطّلی به راه خود ادامه دهد؛ ولی بزودی می فهمد اگر این کار را او بکند، دلیلی ندارد که دیگران نکنند، ونتیجه آن هرج ومرج وانواع خطرهاست.
لذا امروز هر کودکی می داند این موضوع درست نیست؛ باید مقرّراتی در کار باشد، هر چند ساعتها او را از رسیدن به مقصدش عقب بیندازد؛ باید جریمه وانضباط شدید (امّا عادلانه وعاقلانه!) در کار باشد وگرنه هر روز صدها نفر، جان خود، یا وسیله نقلیه خویش را در این راه از دست می دهند.
این را می گوییم «ضرورت» یا «الزام» اجتماعی.
ولی مهم این است که یک «نیاز واقعی» جامعه آنقدر آشکار گردد که ضرورت بودنش را، همه یا حدّاقل متفکّران ورهبران جامعه بپذیرند؛ واین در درجه اوّل بستگی به بالا رفتن سطح آگاهی وشعور اجتماعی مردم دارد، وسپس ارتباط با آشکار شدن نتایج نامطلوب وضع موجود جامعه وعدم امکان ادامه راه.
به همین دلیل، (مثلا) می بینیم داد وفریادها در زمینه آلودگی محیط زیست به جایی نمی رسد، وکسی گوشش بدهکار این نیست که مقرّرات مربوط به پاکسازی محیط را بپذیرد؛ امّا هنگامی که مردم ببینند فی المثل، شهری همانند تهران آنچنان گرفتار آلودگی هوا شده که بیماریهای پی در پی مردمش را تهدید می کند؛ تنفّس کردن مشکل شده؛ چشمها می سوزد؛ وبه گفته آمارگران روزی ده نفر نابینا می شوند؛ آب دهان - با چند ساعت رفت وآمد در شهر - سیاه شده، آثار بیماریهای پوستی وکم کم بیماری دستگاه تنفس وناراحتی قلب وکبد ومسمومیّت آشکار گشته، اینجاست که به عنوان یک ضرورت تن به مقرّرات شاق وکمرشکنی می دهد، واز اموری مانند از کار انداختن کارخانه هایی که با قیمت گزاف ساخته شده، کنار گذاشتن هزاران وسیله نقلیه دود زا، وخودداری کردن از بسیاری از فعّالیّتهای پرسود اقتصادی که موجب آلودگی هوا می گردد، استقبال می کند.

* * *

با توجّه به این مثال به اصل سخن باز می گردیم؛
شاید بسیاری از مردم در قرن ۱۷ و۱۸، با مشاهده پیشرفتهای چشمگیر صنعتی، ترسیمی که از قرن بیستم داشتند، ترسیم یک بهشت برین بود؛ فکر می کردند با آهنگ سریعی که رشد صنایع به خود گرفته روزی فرا خواهد رسید که:
منابع زیرزمینی پشت سر هم کشف می شود؛
نیروی «اتم» که مهمترین وعظیمترین منبع انرژی است بالاخره با سرپنجه علم مهار می گردد؛
انسان به رؤیای پرواز به آسمانها تحقق می بخشد؛
با یک فشار آوردن روی یک دکمه خانه اش جاروب، غذا پخته، لباسها وظرفها شسته، اطاقها در زمستان گرم ودر تابستان سرد می شود؛ با زدن یک دکمه زمین شکافته، بذر افشانده وسرانجام محصول آن با ماشینهای مجهّز جمع آوری وپاک وبسته بندی وآماده مصرف می گردد...؛
آنگاه انسان می نشیند واز اینهمه آسایش وآرامش وراحتی لذّت می برد!
ولی باور نمی کردند که انسان صنعتی وماشینی زندگی مرفّه تری نخواهد داشت، بلکه پا به پای پیشرفت تکنولوژی، سروکلّه نابسامانیهای تازه وغول مشکلات جدید پیدا می شود؛ عفریت «جنگهای جهانی» سایه وحشتناک خود را بر کانونهای ماشین وصنعت، خواهد افکند؛ ودر مدّت کوتاهی آن را چنان در هم می کوبد که هرگز در خواب هم نمی دید!
تازه می فهمد زندگی او چقدر خطرناک شده است!
اگر در گذشته سخن از جنگهایی در میان بود که در آن چند هزار نفر جان خود را از دست می دادند، فعلا سخن از جنگی در میان است که بهای آن نابودی تمدّن در کره زمین وبازگشت به عصر حجر است!
کم کم می فهمد برای حفظ وضع موجود، وپیروزیهای بزرگ صنعتی وتمدّن؛ مقرّرات گذشته، هرگز کافی نیستند، وباید تن به مقرّرات تازه ای بدهد.
کم کم زمانی فرا می رسد که «وجود حکومت واحد جهانی» برای پایان دادن به مسابقه کمرشکن تسلیحاتی؛ برای پایان دادن به کشمکشهای روز افزون قدرتهای بزرگ؛ برای کنار زدن دنیا از لب پرتگاه جنگ؛ به عنوان یک «ضرورت» و«یک واقعیّت اجتناب ناپذیر» احساس می گردد که باید سرانجام این مرزهای ساختگی ودردسرساز بر چیده شود وهمه مردم جهان زیر یک پرچم وبا یک قانون زندگی کنند!
زمانی فرا می رسد که سطح شعور اجتماعی در جهان به مرحله ای می رسد که به روشنی می بینند توزیع ظالمانه ثروت به شکل کنونی که در یک سوی دنیا وحتّی گاهی در یک طرف شهر، مردمی چنان مرفّه زندگی می کنند که سگ وگربه های آنها نیز بیمارستان وپزشک ودندانساز واطاق مجلّل خواب دارند؛ ولی در طرف دیگر، مردمی از گرسنگی، همچون برگهای زرد پائیزی روی زمین می ریزند؛ عاقبت وحشتناکی در پیش دارد؛ وبدون یک سیستم توزیع عادلانه ثروت، جهان روی آرامش نخواهد دید؛ بلکه غنی وفقیر، کشورهای پیشرفته وعقب مانده هر دو در زحمت خواهند بود.
هنگامی که این مسائل بر اثر آشکار شدن عکس العملهای نامطلوب وضع موجود، وبالا رفتن سطح شعور عمومی، به مرحله یک «ضرورت» رسید انقلاب ودگرگونی حتمی خواهد بود، همانطور که در گذشته نیز چنین بوده است.
بنابراین، «الزام اجتماعی» عامل مؤثّر دیگری است که با کاربرد نیرومند خود، مردم جهان را خواه ناخواه، به سوی یک زندگی آمیخته با صلح وعدالت؛ پیش می برد، وپایه های یک حکومت جهانی را براساس طرح تازه ای می چیند.
نشانه هایی از خود آگاهی مردم جهان
سخن در این بود که آیا قرائن موجود نشان می دهد که سرانجام جهان، صلح است وعدالت، یا تباهی ونابودی نسل بشر؟
تا کنون از چهار طریق مدارک روشنی برای احتمال اوّل یافته ایم، ولی ممکن است در برابر این سخن گفته شود که اگر چنین است چرا هیچ نشانه ای در وضع کنونی دنیا، طرز زندگی انسان امروز، برای گام برداشتن به سوی چنان مقصدی مشاهده نمی کنیم، بلکه بعکس وضع موجود، بیشتر یأس آور است تا امید بخش!

* * *

ماهم قبول داریم که نظر ابتدایی همین موضوع را تأیید می کند؛ ولی دقّت بیشتر، نشان می دهد که انسان کنونی، نیز با تمام تجاوزها وستمگریها وویرانگریها، گامهایی به سوی آن هدف بزرگ برداشته وبر می دارد، ونشانه هایی از خود آگاهی در فکر وزندگی او به چشم می خورد.
هرچند این گام ها، چندان بزرگ نیست، وحتّی بعضی از آنها زیاد جدّی به نظر نمی رسد، ولی هر چه هست قدمی است قابل ملاحظه برای آمادگی فکری محیط.
نمونه ای از این قرائن ذیلا از نظر شما می گذرد:
۱ - تشکیل مجامع جهانی وتنظیم اعلامیّه حقوق بشر
 می دانیم جنگ جهانی اوّل ودوم که بی شباهت به حالت جنون ادواری در عالم بشریّت نبود، در برابر اثرات مرگبارش، آثار بیدار کننده ای از خود به یادگار گذاشت.
به دنبال جنگ جهانی اوّل، «جامعه ملل» تشکیل شد؛ اما چیزی نگذشت که با غرّش توپهای جنگ جهانی دوم، بقایای آن در هم فرو ریخت.
ولی همان تجربه کوتاه مدّت سبب شد که پس از پایان جنگ جهانی دوم، اساس نسبتاً محکمتر برای یک مرکز ومرجع جهانی، به نام «سازمان ملل متّحد» چیده شود، ومنشور جالبی به عنوان «اعلامیّه حقوق بشر» تنظیم گردد.
انکار نمی کنیم که بسیاری از موادّ آن شبیه همان ضرب المثل معروف خودمان درباره «زنگ» و«گربه» است وکسی را نمی توان پیدا کرد که در شرایط کنونی این زنگ به گردن آن گربه بیاویزد؛ ولی این را نیز نمی توان انکار کرد که این گام با تمام نقایصش گام مهمّی است که برداشته شده، وحدّاقل همه مردم جهان به درستی این طرز فکر ایمان دارند، هرچند در عمل پایشان لنگ است!
خوب ملاحظه کنید آیا موادّ زیر را که از «اعلامیّه جهانی حقوق بشر» نقل کرده ایم همانها نیست که در بحثهای گذشته دنبال آن می گشتیم؟!
مادّه اول: تمام افراد بشر آزاد به دنیا می آیند، واز لحاظ حیثیّت وحقوق با هم برادرند - همه دارای عقل ووجدان می باشند؛ وباید نسبت به یکدیگر با روح برادری رفتار کنند...
مادّه سوم: هر کس حق زندگی وآزادی وامنیّت شخصی دارد...
مادّه پنجم: احدی را نمی توان تحت شکنجه، ویا مورد مجازات ورفتاری موهن وظالمانه، یا برخلاف شؤون انسانیّت، قرار داد.
مادّه ششم: هر کس حق دارد که در همه جا، به عنوان یک انسان، در برابر قانون شناخته شود.
مادّه هفتم: همه در برابر قانون مساوی هستند، وحق دارند بدون تبعیض وبا رعایت تساوی حقوق، از حمایت قانون برخوردار شوند...
مادّه بیست وششم: هر کس حق دارد از آموزش وپرورش بهره مند شود،... آموزش وپرورش باید طوری هدایت شود که شخصیّت انسانی هر کس را به حدّ اکمل رشد آن برساند واحترام حقوق وآزادیهای بشر را تقویت کند...
مادّه بیست ونهم: هر کس در مقابل آن جامعه ای «وظیفه» دارد، که رشد آزاد وکامل شخصیّت او را میسّر سازد.
وبالاخره آخرین مادّه این اعلامیّه جهانی راه را برای تمام سوءاستفاده جویان می بندد:
مادّه سی ام: هیچیک از مقرّرات اعلامیّه حاضر نباید طوری تفسیر شود که متضمّن حقّی برای دولتی، یا جمعیّتی، یا فردی، باشد که به موجب آن بتواند هر یک از حقوق وآزادیهای مندرج در این اعلامیّه را از بین ببرند، ویا در راه آن فعّالیّتی نمایند.
مجدّداً یادآور می شویم که آنقدر خوش باور نیستیم که این شعارهای زیبا ودل انگیز را که در شرایط نابسامان دنیای کنونی، شبیه «رؤیای شیرین ودلپذیری» است که تا مرحله تحقّق خارجی فاصله بسیار دارد، اموری انجام یافته تصوّر کنیم، ویا ضعف وناتوانی این مجامع بزرگ جهانی را از حلّ بسیاری از مشکلات نادیده بگیریم.
ولی نباید همانند افراد منفی باف، وجود آن را که دلیل بر وارد شدن بشریّت در یک مرحله جدید تاریخی است نادیده بنگاریم.
می دانیم «سازمان ملل متّحد» در واقع حکم یک «سازمان مادر» را دارد، واز آن شعبی منشعب می گردد که یکی از آنها «شورای امنیّت» است.
تفاوت این «فرزند» با آن «مادر» در آن است که «آن» قدرت اجرایی ندارد ومصوّباتش یک سلسله توصیه های رسمی، به کشورهای جهان است.
به همین دلیل، گاهی افراد بدبین، از این مجمع جهانی، به عنوان «میز خطابه» یا «تالار سخنرانی جهانی» یا «پارلمان بی دولت» ومانند آن تعبیر می کنند؛ ولی هر چه هست این فایده را دارد که همه کشورهای جهان در رأی گیری بر اساس «مساوات وبرابری» در آن شرکت دارند، ومصوّباتش تأثیر روانی ومعنوی قابل ملاحظه ای در افکار عمومی مردم جهان دارد.
امّا فرزندش «شورای امنیت» توانایی کافی وقدرت اجرایی دارد! واگر بخواهد می تواند مصوّبات خود را پیاده کند، ولی متأسّفانه قدرت کافی برای رأی گیری ندارد؛ زیرا قدرتهای پنجگانه (آمریکا وشوروی وچین وفرانسه وانگلیس) که عضو دائمی وابدی! شورا هستند؛ هر یک به تنهایی می تواند با رأی منفی خود همه تصمیمها را خنثی کند؛ واین حقّ «وتو» که علامت یادگاری از عهد استعمار بر پیشانی این مرکز مهمّ جهانی است، آن را غالباً در تصمیمهای مهم فلج می سازد!
بنابراین، یکی قدرت اجرا دارد وتصویب نمی کند، ودیگری تصویب می کند وتوانایی بر اجرا ندارد!
امّا با تمام این اشکالات همین «مرکز نیم بند» سازمان ملل ودستاوردهایش، همین کانون پر سر وصدای کم اثر، اگر از انصاف نگذریم تا کنون توانسته است کارهایی - هر چند کوچک - انجام دهد؛ وقطع نظر از کارش، همین صورت ظاهرش، دلیل بر این است که طرز فکر جدیدی در دنیا در حال تکوین است که از مراحل «نیمه جدّی» ویا حتّی شبیه به شوخی آغاز شده، وبه سوی مراحل جدّی تر در حال حرکت است؛ به دلیل اینکه تمام کشورهای جهان با تمام اختلافهایی که در مکتب وروش دارند احساس نیاز به وجودش می کنند؛ وکنار رفتن از آن را بسیار بد می دانند.
۲ - گفتگو از خلع سلاح عمومی
گرچه این موضوع هنوز به طور اساسی از دایره حرف وسخن وکمیسیون وکاغذ بازی فراتر نرفته است؛ وهنوز آنچه بیرون کمیسیونهای خلع سلاح جهانی می گذرد گواه بر «گسترش مسابقه تسلیحاتی» است، ولی استقبال عموم مردم جهان، از این پیشنهاد نشان می دهد که یک نوع خود آگاهی در وجدان جهانی پیدا شده است؛ وحدّاقل همه دولتهای بزرگ وکوچک از این که قسمت بسیار عظیمی از ثروتهای خود را صرف آهن پاره های ویرانگری می کنند که نیرومندترین مغزهای دانشمندان را برای توسعه وتکمیل به خود مشغول ساخته در حالی که در «مسائل عمرانی» به این «سرمایه ها» و«مغزها» فوق العاده نیازمندند؛ وهمه دست وپا می کنند به نحوی خود را از این دام بزرگ وخطرناک رهایی بخشند، وروزی فرا رسد که آن سرمایه های عظیم انسانی واقتصادی به مسائل زیر بنایی، وبه مراکز نیازها ودردها کشیده شوند.
یکی از مراکز جهانی آماری در زمینه هزینه ای که هر یک از دولتهای بزرگ جهان صرف نگهداری سربازان خود می کنند اعلام کرده بود - سربازانی که جوانترین وزنده ترین اعضای پیکر اجتماعند - وبه تعبیر دیگر، هزینه سنگینی که صرف از کار انداختن این نیروی عظیم در هر سال می کنند.
وارقام سرسام آوری شبیه ارقام نجومی ارائه داده بود که نشان می داد به هر حال در کنار این برنامه های غلط، طرز فکرهای نوینی در حال تکوین می باشد؛ طرز فکری که می گوید این برنامه قابل ادامه نیست وباید در آن تجدید نظر کرد.
واین خود گام دیگری به سوی آن هدف بزرگ محسوب می شود.
۳ - حمله صلح!
در دنیای امروز همه سخن از صلح می گویند؛ حتی جنگ طلبان مسلّم! چرا که تنفّر از جنگ، همگانی گشته؛ وویرانیهای وحشت آور جنگهای جهانی هنوز فراموش نشده، وهرگز فراموش نخواهد شد!
گرچه طرفداری از صلح - هنوز مانند بسیاری از خواست های دیگر بشر - از حدود آرزو، فراتر نرفته؛ وهمه جا به عنوان یک شعار مورد استفاده قرار می گیرد، وحتّی آتش افروزان جنگ آن را یدک می کشند؛ ولی به هر حال، این وضع نشان می دهد یک «تشنگی عمومی» نسبت به «آب حیات صلح» همگان را فرا گرفته، وبه راستی توده های مردم جهان آن را به عنوان پایه اصلی برای پیشبرد همه برنامه ها می طلبند.
مخصوصاً با توجّه به این که جنگهای امروز آنقدر پر خرج وویرانگر است که ممکن است کشوری تنها با چند روز جنگ علاوه بر تحمّل میلیاردها خسارت مالی وهزاران کشته ومجروح، دهها سال از نظر اقتصادی وعمرانی عقب بیفتد.
هرگز نباید این خواست عمومی را دست کم بگیریم؛ زیرا که هر تحوّل وانقلابی نخست به صورت یک «آرزو» یک «خواست بدون پشتوانه» یا یک «شعار دلپذیر» در اعماق فکرها جوانه می زند؛ سپس به صورت یک «ضرورت» ویک «واقعیّت اجتناب ناپذیر» در می آید وتدریجاً ارکان جامعه را دگرگون می سازد.
آتش بس جنگهای سابق ویتنام وآمریکا، گویا طبق گفته خبرگزاریها - پانصد هزار بار! نقض شد، ولی سرانجام دیدیم که به مرحله جدّی وقطعی رسید وضرورتی که می بایست تحقّق یابد با پیروزی ویتنام تحقّق یافت.
۴ - طرح حکومت اسلامی (۱)
این طرح که اخیراً طرفداران فراوانی پیدا کرده، ودر محافل مختلف سخن از آن می رود، وحتّی بعضی طرح زبان بین المللی «اسپرانتو» را که اخیراً به طرز مؤثّری در حال گسترش است به عنوان مقدّمه ای از آن طرح بزرگ می دانند، گام مؤثّر دیگری در راه وصول به آن هدف نهایی است.
البتّه بی شک مزاج دنیای کنونی در حال حاضر آماده پذیرش چنین حکومتی نیست؛ زیرا هنوز در جامعه به اصطلاح پیشرفته ای همچون آمریکا، مسأله نژاد سفید وسیاه، حل نشده، وسیاهان از تبعیضات دردناکی در بطن این جامعه رنج می برند.
هنوز حکومت نژاد پرست آفریقای جنوبی مورد تأیید قدرتهای بزرگ است؛ وهنوز فاصله سه گروه «عقب افتاده» و«در حال توسعه» و«توسعه یافته» به قوّت خود باقی است بلکه شکافها بیشتر می شود.
امّا با همه اینها - همانطور که گفتیم - گسترش این افکار ومقبولیّت آن از سوی بسیاری از گروههای جهان، هر چند در افق دور دستی قرار داشته باشد، خود دلیل زنده ای بر نضج گرفتن آمادگیهای روحی فرهنگی واجتماعی برای تحقّق یافتن «صلح وعدالت جهانی» محسوب می شود.
غیر از آنچه در بالا گفتم نشانه های دیگری نیز در گوشه وکنار مجتمعات جهانی، از قبیل «بازارهای مشترک» و«اتّحادیه های بزرگ جهانی» وهرگونه تمایل به زندگی گروهی وگرایش به وحدت، به چشم می خورد که مجموعاً نشان می دهد جهان در راهی طولانی به سوی مقصدی که گفتیم پیش می رود؛ ووصول به چنان هدفی را به ما نوید می دهد.

* * *

فطرت و«صلح وعدالت جهانی»
هر مسأله ای از دو راه قابل بحث وبررسی است از طریق «عقل وخِرد» واز طریق «عاطفه وفطرت»
فطرت، همان الهام ودرک درونی است که نیاز به دلیل ندارد، یعنی بدون استدلال وبرهان، انسان آن را پذیرا می شود وبه آن ایمان دارد.
این گونه الهامات باطنی گاهی امواجش از داوریهای خرد نیرومندتر، واصالتش بیشتر است، که اینها ادراکات ذاتی است وآنها معلومات اکتسابی.
اینگونه الهامات درونی در حیوانات غالباً «غریزه» نامیده می شود؛ وغرائز هم دامنه وسیعی در حیوانات دارند وهم نقش مهمّی؛ بلکه می توان گفت نقش اصلی در زندگی آنها بر دوش همین غرائز گذارده شده است.
بازتاب غرائز گاهی چنان شگفت انگیز است که انسان را با تمام وسائل صنعتی پیشرفته وابزارهای دقیق الکترونیکی اش، در برابر آن وادار به اظهار عجز می کند.
مثلا، فراوانند حیوانات وحشراتی که وضع هوا را پیش بینی می کنند، گاهی شاید برای یک روز وگاهی برای شش ماه وحتّی در نشریه ای دیدم نوعی از ملخ ها وضع هوا را از یکسال قبل پیش بینی می کنند، واین راستی حیرت آور است که انسان عصر فضا، با تمام ابزارهای دقیقی که برای پیش بینی وضع هوا اختراع کرده، وبا تهیّه پستهای هواشناسی در تمام نقاط حسّاس وگردآوری مجموعه اوضاع جوّی محسوس این نقاط از طریق مخابره، وتشکیل دادن «نقشه های هوایی» با تمام این تلاش ها وکوششهای پرخرج، باز وضع هوا را برای مدّت ۶ ساعت پیش بینی می کند تازه آن هم با عباراتی چند پهلو!:
کمی تا قسمتی ابری
گاهی تمام ابری
احتمالا توأم با رگبارهای پراکنده
وشاید بارندگی شدید
واحتمالا صاف وآفتابی!...
ولی آن حشره هواشناس بدون تماس با حشرات دیگر، برای مدّت ۶ ماه، یعنی از وسط تابستان چگونگی زمستان را پیش بینی می کند وخود را برای آن آماده می سازد.
شاید این که انسان معلومات فطری اش محدودتر از بسیاری از جانداران دیگر است به این خاطر است که سهم عظیم او از نیروی عقل، کمبودهای او را در همه زمینه ها جبران می کند؛ ولی به هر حال، انسان نیز در نیازهای ضروری ومسائل اصولی زندگی، از الهام فطری بهره مند است واین چراغ می تواند ما را در مسیری که در پیش داریم رهنمون گردد.

* * *

آیا در مسأله مورد بحث یعنی پایان گرفتن جهان با جنگ وخونریزی وظلم وبیدادگری، یا حکومت صلح وعدالت وامنیت، الهامهای فطری می تواند به ما کمکی کند یا نه؟

* * *

پاسخ این سؤال مثبت است؛ زیرا دو نشانه قابل ملاحظه وجود دارد که می تواند ما را به حقیقت رهنمون گردد:
۱ - عشق به صلح وعدالت
عشق به صلح وعدالت در درون جان هر کسی هست؛ همه از صلح وعدل لذّت می برند؛ وبا تمام وجود خود خواهان جهانی مملو از این دو هستند.
با تمام اختلافهایی که در میان ملّتها وامّتها در طرز تفکّر، آداب ورسوم، عشقها وعلاقه ها، خواستها ومکتبها، وجود دارد؛ همه بدون استثنا سخت به این دو علاقه مندند، وگمان می کنم دلیلی بیش از این برای فطری بودن آنها لزوم ندارد؛ چه اینکه همه جا عمومیّت خواسته ها دلیل بر فطری بودن آنهاست.
آیا این یک عطش کاذب است؟
یا نیاز واقعی که در زمینه آن، الهام درونی به کمک خرد شتافته؛ تا تأکید بیشتری روی ضرورت آن کند؟ (دقّت کنید)
آیا همیشه تشنگی ما دلیل بر این نیست که آبی در طبیعت وجود دارد واگر آب وجود خارجی نداشته باشد آیا ممکن است عطش وعشق وعلاقه به آن در درون وجود ما باشد؟
ما می خروشیم، فریاد می زنیم، فغان می کنیم وعدالت وصلح می طلبیم؛ واین نشانه آن است که سرانجام این خواسته، تحقّق می پذیرد ودر جهان پیاده می شود.
اصولا فطرت کاذب مفهومی ندارد؛ زیرا می دانیم آفرینش وجهان طبیعت یک واحد به هم پیوسته است، وهرگز مرکّب از یک سلسله موجودات از هم گسسته، واز هم جدا نیست.
همه در حکم یک درخت تناور عظیم است که شاخه های گسترده اش پهنه هستی را فرا گرفته، ممکن است میان دو شاخه اش وحتّی میان دانه های یک خوشه اش میلیونها سال نوری فاصله باشد امّا این فاصله عظیم دلیل بر از هم گستگی آنها نیست، بلکه از ویژگیهای عظمت ووسعت آن می باشد.
در این واحد عظیم، هر جزء نشانه کل است، وهر قسمت با قسمتهای دیگر مربوط؛ وعکس العملهای آنها به یکدیگر پیوسته است؛ هر یک قرینه وجود دیگری، وهمه از یک ریشه آب می خورد.
روی این جهت «هر عشق اصیل وفطری حاکی از وجود معشوقی در خارج وجذبه وکشش آن است».
«عشقی» که معشوقش تنها در عالم رؤیاها وجود دارد یک «عشق قلاّبی» است؛ ودر جهان طبیعت هیچ چیز قلابی وجود ندارد؛ تنها انحراف از مسیر آفرینش است که یک موجود قلاّبی را جانشین یک واقعیت اصیل می کند. (دقّت کنید)
به هر حال، فطرت ونهاد آدمی بوضوح صدا می زند که سرانجام، صلح وعدالت، جهان را فرا خواهد گرفت؛ وبساط ستم برچیده می شود؛ چرا که این خواست عمومی انسانها است.
۲ - انتظار عمومی برای یک مصلح بزرگ
تقریباً همه کسانی که در این زمینه مطالعه دارند متّفقند که تمام اقوام جهان در انتظار یک رهبر بزرگ انقلابی به سر می برند که هر کدام او را به نامی می نامند، ولی همگی در اوصاف کلّی واصول برنامه های انقلابی او اتّفاق دارند.
بنابراین، برخلاف آنچه شاید بعضی می پندارند، مسأله ایمان به ظهور یک نجاتبخش بزرگ، برای مرهم نهادن بر زخمهای جانکاه بشریّت، تنها در میان مسلمانان، وحتّی منحصر به مذاهب شرقی نیست، بلکه «اسناد ومدارک» موجود نشان می هد که این یک اعتقاد عمومی وقدیمی، در میان همه اقوام ومذاهب شرق وغرب است، اگر چه در پاره ای از مذاهب همچون اسلام تأکید بیشتری روی آن شده است.
واین خود دلیل وگواه دیگری بر فطری بودن این موضوع است.
در اینجا به قسمتی «کاملا فشرده» از باز تاب این عقیده در میان اقوام وملل مختلف، برای دو منظور اشاره می کنیم:
نخست توجّه به عمومی بودن مسأله است؛ ودیگر توجّه به اصول مشترکی است که درباره برنامه آن مصلح بزرگ در میان همه آنها وجود دارد.

مصلح بزرگ در میان اقوام دیگر

تجلّی این برنامه در کتب زرتشتیان
۱- در کتاب معروف «زند» پس از ذکر مبارزه همیشگی «ایزدان» و«اهریمنان» می خوانیم:
... آنگاه پیروزی بزرگ از طرف ایزدان می شود؛ واهریمنان رامنقرض می سازند...
پس از پیروزی ایزدان، وبرانداختن تبار اهریمنان، عالم کیهان به سعادت اصلی خود رسیده، بنی آدم بر تخت نیکبختی خواهند نشست!
۲- «جاماسب» در کتاب «جاماسب نامه» از زردشت نقل می کند که می گوید:
مردی بیرون آید از زمین تازیان... مردی بزرگ سر، وبزرگ تن، وبزرگ ساق، وبر آئین جدّ خویش وبا سپاه بسیار، وروی به ایران نهد، وآبادانی کند وزمین را پرداد کند.
جلوه گاه این عقیده در کتب هندیان وبرهمائیان
۱- در کتاب «وشن جوک» از کتب هندوها چنین آمده است:
سرانجام دنیا به کسی بر گردد که خدا را دوست دارد واز بندگان خاصّ او باشد. ونام او «فرخنده وخجسته» باشد!
۲- در کتاب دیگری به نام «دیده» آمده است:
پس از خرابی دنیا پادشاهی در آخر زمان پیدا شود که پیشوای خلائق باشد؛ ونام او «منصور» باشد، وتمام عالم را بگیرد؛ وبه آئین خود آورد.
۳- در کتاب «دداتک» از کتب مقدّسه برهمائیان آمده است:
... دست حق در آید وجانشین آخر «ممتاطا» ظهور کند ومشرق ومغرب عالم را بگیرد همه جا؛ وخلایق را هدایت کند.
۴- در «پاتیکل» از کتب هندوان آمده است:
چون مدّت روز تمام شد، ودنیای کهنه نو شود؛ وزنده گردد وصاحب ملک تازه پیدا شود؛ از فرزندان دو پیشوای جهان یکی ناموس آخر زمان ودیگری وحتّی بزرگ وی که «پشن» نام دارد ونام صاحب آن ملک تازه «راهنما» باشد؛ بحق پادشاه شود، وخلیفه رام باشد وحکم براند واو را معجزه بسیار باشد.
۵- در کتاب «باسک» از کتب هندوها آمده است:
دور دنیا تمام شود به پادشاه عادلی در آخر زمان که پیشوای فرشتگان وپریان وآدمیان باشد؛ وراستی حق با او باشد، وآنچه در دریا وزمینها وکوهها پنهان باشد، همه را به دست آورد، واز آسمان وزمین آنچه باشد خبرمی دهد، واز او بزرگتر کسی به دنیا نیاید!
پرتوی در کتب عهد قدیم (تورات وملحقّات آن)
۱- در کتاب «مزامیر داوود» مزمور ۳۷ چنین می خوانیم:
... زیرا که شریران منقطع خواهند شد، وامّا متوکّلان به خداوند وارث زمین خواهند شد، هان، بعد از اندک مدتی شریر نخواهد بود، در مکانش تأمّل خواهی کرد ونخواهد بود؛ امّا حکیمان (صالحان) وارث زمین خواهند شد!
۲- ونیز در همان مزمور ۳۷ (از مزامیر داوود) جمله ۲۲ می خوانیم:
زیرا «متبرکان خداوند» وارث زمین خواهند شد، امّا ملعونان وی منقطع خواهند شد.
۳- ونیز در جمله ۲۹ در همان مزمور آمده است:
صدیقان وارث زمین شده ابداً در آن ساکن خواهند شد.
۴- در کتاب «حبقوق» نبی، فصل ۷، می خوانیم:
... واگرچه تأخیر نماید؛ برایش منتظر باش!
زیرا که البتّه خواهد آمد ودرنگ خواهد نمود؛
بلکه جمیع امّتها را نزد خویش جمع می کند؛
وتمامی را برای خویشتن فراهم می کند.
۵- در کتاب «اشعیای نبی»، فصل ۱۱، در بحثی که سراسر تشبیه است می خوانیم:
ونهالی از تنه یسی(۱) بر آمده شاخه ای از شاخه هایش قد خواهد کشید...
ذلیلان را به عدالت حکم؛ وبرای مسکینان زمین به راستی تنبیه (ومایه بیداری) خواهد بود...
کمربند کمرش عدالت،
ووفا نطاق میانش خواهد بود؛
وگرگ با بره سکونت داشته،...
وطفل کوچک راعی (شبان) ایشان خواهد بود...
ودر تمامی کوه مقدّس من هیچ ضرر وفساد نخواهند کرد
زیرا که زمین از دانش خداوند، مثل آبهایی که دریا را فرو می گیرند، پر خواهد شد.
۱- «یسی» به منی «قوی» نام پدر داوود است (نقل از قاموس مقدس).
نشانه هایی در کتب عهد جدید (اناجیل وملحقّات آن)
۱- در انجیل «متی»، فصل ۲۴، می خوانیم:
چون که برق از مشرق بیرون می آید وتا به مغرب ظاهر می گردد، آمدن فرزند انسان نیز چنین خواهد بود...
خواهند دید فرزند انسان را برابرهای آسمان که می آید با قدرت وجلال عظیم!
وفرشته های خود را (یاران خود را) خواهد فرستاد با صور بلند آواز.
وآنان برگزیدگانشان را جمع خواهند نمود.
۲- ودر انجیل «لوقا»، فصل دوازدهم، آمده است:
کمرهای خود را بسته وچراغهای خود را افروخته دارید، وشما مانند کسانی باشید که انتظار آقای خود می کشند، تا هر وقت بیاید ودر را بکوبد بیدرنگ برای او باز کنید!
این عقیده در میان چینیان ومصریان ومانند آنها
۱- در کتاب «علائم ظهور» (گردآوری یکی از دوستان صادق هدایت) در صفحه ۴۷، می خوانیم:
قسمت اعظم ترجمه متن های پهلوی «صادق» درباره ظهور وعلائم ظهور است واگر رویهمرفته نیز به همه متون پهلوی صادق توجّه کنیم باید بگوییم تماماً جنبه مذهبی دارد.
... موضوع ظهور وعلائم ظهور موضوعی است که در همه مذاهب بزرگ جهان واجد اهمّیّت خاصّی است... به قول «صادق»: صرف نظر از عقیده وایمان که پایه این آرزو را تشکیل می دهد، هر فرد علاقه مند به سرنوشت بشریّت وطالب تکامل معنوی آن وقتی که از همه ناامید می شود ومی بیند که با وجود اینهمه ترقّیات فکری وعلمی شگفت انگیز باز متأسّفانه بشریّت غافل وبیخبر، روز به روز، خود را به سوی فساد وتباهی می کشاند، وبیشتر از خداوند بزرگ دوری می جوید، وبیشتر از اوامر او سرپیچی می کند، بنا به فطرت ذاتی خود متوجّه درگاه خداوند بزرگ می شود واز او برای رفع ظلم وفساد یاری می جوید!
از این رو در همه قرون واعصار آرزوی یک مصلح بزرگ جهانی در دلهای خدا پرستان وجود داشته است واین آرزو نه تنها در میان پیروان مذاهب بزرگ، مانند زردشتی ویهودی ومسیحی ومسلمان سابقه دارد؛ بلکه آثار آن را در کتابهای قدیم چینیان، ودر عقاید هندیان؛ ودر بین اهالی اسکاندیناوی وحتّی در میان مصریان قدیم؛ وبومیان وحتّی مکزیک؛ ونظایر آنها نیز می توان یافت.

* * *

لازم به یادآوری است که کتاب «زند، وهومن یسن» وچند کتاب دیگر زردشتی واز جمله دو باب آخر جاماسب نامه مشتمل بر پیشگویی زردشت از زبان جاماسب حکیم به «گشتاسب» پادشاه وقت که به آئین زردشت گروید راجع به موعود آخر زمان، توسّط صادق هدایت از متن پهلوی به فارسی برگردانده شده، وبه وسیله حسن قائمیان دوست وهم قلم هدایت به نام «علائم ظهور» منتشر گردیده است.
شعاع این فکر در میان غربیها
۱- عقیده به ظهور یک رهایی بخش بزرگ وبرچیده شدن بساط ظلم وستم از میان انسانها، وحکومت حق وعدالت منحصر به شرقیها ومذاهب شرقی نیست؛ بلکه یک اعتقاد عمومی وجهانی است که چهره های مختلف آن در عقاید اقوام گوناگون دیده می شود، وهمه روشنگر این حقیقت است که این اعتقاد کهن ریشه ای در فطرت ونهاد انسانی؛ ودر دعوت همه پیامبران، داشته است.
در کتاب «دیباچه ای بر رهبری» ضمن بیان وجود انتظار ظهور یک منجی بزرگ در میان اقوام مختلف غربی، وبهره برداری پاره ای از افراد از یک چنین انتظار عمومی، نام پنج نفر از مدّعیان را که از انگلستان برخاستند به عنوان: «جیمز نایلور» و«یوحنا سوثکات» و«ریچارد برادرز» و«جان نیکولز تام» و«هنری جیمز پرینس» را ذکر می کند، واز «برنارد باربر» جامعه شناس آمریکایی در رساله «نهضت منجی گری» وجود چنین اعتقادی را، حتّی در میان سرخ پوستان آمریکایی نقل کرده می گوید:
در میان قبائل سرخ پوست آمریکائی... این عقیده شایع است که روزی گرد سرخ پوستان ظهور خواهد کرد وآنها را به بهشت زمین رهنمون خواهد شد...
تنها تا پیش از سال ۱۸۹۰ بالغ بر بیست نوع از این نهضت ها در تاریخ آمریکا ضبط شده است.
در بحثی که از کتاب «علائم الظّهور» سابقاً آوردیم تصریح شده بود که: آثار این عقیده را در میان اهالی اسکاندیناوی وبومیان مکزیک ونظایر آنها نیز می توان یافت(۲).
از مجموع آنچه گفتیم - ومطالب وشواهد فراوان دیگری که به خاطر رعایت اختصار ناگفته ماند - نتیجه می گیریم که این انتظار جنبه منطقه ای ندارد؛ انتظاری است همه گیر وگسترده ودر سطح جهانی، وسرانجام شاهدی است بر فطری بودن این اعتقاد.
در بحثهای آینده خواهیم دید که این عقیده تحت عنوان ظهور «مهدی» در عقاید اسلامی وسعت فوق العاده ای دارد وبه عنوان یک عقیده زیر بنایی شناخته شده است.
ونیز خواهیم دید که ایمان وتوجّه به این واقعیّت فطری که عقل وخرد نیز پشتیبان آن است چگونه ابرهای تیره وتار یأس وبدبینی را از آسمان روح انسان دور ساخته، واو را برای آینده روشنی بسیج وآماده می کند.
نیروها را آماده تر،
افکار را بیدارتر،
آمادگیها را فزونتر،
انقلابها را سریعتر،
عشقها را آتشینتر؛
وراه را برای رسیدن به یک جامعه انسانی به معنی واقعی کلمه هموارتر می سازد؛
جامعه ای که بیدادگریها همچون آتش آن را نسوزاند، تبعیضها همچون موریانه آن را از درون نپوساند؛ وبیعدالتیها آن را به کام نابودی نکشاند.

انقلاب جهانی

انقلاب یا اصلاحات تدریجی
 تا کنون بحث در این بود که انسان به حکم ندای خرد، والهام فطرت، به آینده ای روشن می نگرد، آینده ای که با امروز فرق بسیار خواهد داشت، واز اینهمه تیره روزیها در آن اثری نخواهد بود.
ولی اکنون این سؤال پیش می آید که پیدایش چنان دگرگونی از طریق اصلاحات تدریجی باید انجام گیرد؛ یا از طرق انقلابی وبنیادی؟
اصولا - وبطور کلّی - در مورد اینکه اصلاحات اجتماعی باید از چه راه انجام پذیرد عقیده واحدی در میان دانشمندان نیست؛ جمعی طرفدار اصلاحات تدریجی هستند که به آنها «رفورمیست» گفته می شود.
ودر برابر آنها «انقلابیون» قرار دارند که هیچ دگرگونی اساسی را در وضع جوامع انسانی بدون انقلاب ممکن نمی دانند.
آنها معتقدند همانطور که در طبیعت نیز تحوّلها، شکل جهش وانقلاب دارد، وتغییرات تدریجی «کمّی» به جایی می رسد که شکل «کیفی» به خود می گیرد، وبا یک جهش وانقلاب، جای خود را به ضدّ خود می دهد.
طرفداران این اصل در همه دگرگونیهای اجتماعی، شاخ وبرگهای زیادی برای چگونگی انقلاب وتحوّل اجتماعات درست کرده اند که نه همه آنها مستدل است، ونه منطبق بر روند مسائل تاریخی وشواهد عینی، ولی نمی توان انکار کرد که این اصل در موارد بسیاری قابل قبول است.
توضیح اینکه:
آنچه به واقعیّت نزدیکتر به نظر می رسد این است که درجه فساد اجتماعات با هم متفاوت است، آنجا که فساد به صورت همه گیر، وهمه جانبه در نیامده، اصلاحات تدریجی می تواند اساس برنامه های اصلاحی را تشکیل دهد.
امّا آنجا که فساد همه جا را گرفت ویا در بیشتر سازمانهای اجتماعی نفوذ کرد جز با یک انقلاب بنیادی وجهش، نمی توان بر نابسامانیها چیره گشت.
واین درست به آن می ماند که یک بنای با عظمت را با تعمیرات تدریجی مرمّت می کنند وشکوه نخستین را به آن باز می گردانند؛ امّا هنگامی که شالوده ها از درون رو به ویرانی گذارد؛ وپایه های اصلی در حال پوسیدن وفرو ریختن بود؛ آن را بکلّی در هم می کوبند وبر ویرانه آن بنایی تازه بر پا می کنند.
شواهد زیادی بر درستی این عقیده در دست داریم:
۱- اصلاحات تدریجی همیشه بر همان شالوده های قدیمی گذارده می شود وتأثیر آنها وابسته به آن است که شالوده های سالم باشد، وبه تعبیر دیگر، در «رفورمها» الگوها وضوابط همان الگوها وضوابط پیشین هستند واین در آنجا به درد می خورد که الگوها سالم مانده باشند، در غیر این صورت به «نقش ایوان» پرداختن ثمری ندارد چه اینکه «خانه از پای بست ویران است». در اینجا باید به سراغ الگوهای جدید رفت ومسائل زیر بنایی را در مسیر دگرگونی مورد بررسی مجدّد قرار داد.
۲- اصلاحات تدریجی غالباً از طرق مسالمت آمیز مایه می گیرد وتکیه خود را در بسیاری از موارد تنها روی «منطق» قرار می دهد، واین در حالی اثر دارد که آمادگی فکری وزمینه ای در اجتماع باشد ولی آنجا که این زمینه ها وجود ندارد، باید از منطق انقلاب که منطق «قدرت» است استفاده کرد؛ اگرچه در «تحوّلهای انقلابی» نیز منطق نقش مؤثّری دارد، ولی ضربه نهایی را «قدرت های انقلابی» وارد می کنند.
استفاده کردن از روشهای غیر انقلابی در جوامعی که فساد در عمق آنها نفوذ کرده، سبب می شود که عناصر اصلی فساد از موقعیّت استفاده کرده، خود را در برابر «اصلاح طلبان» مجهّز سازند، ودر برابر سلاحهای آنها به «وسائل خنثی کننده» و«بازدارنده» مجهّز گردند؛ درست همانند میکربهای نیرومندی که در برابر استعمال تدریجی «دارو» مصونیّت پیداکرده وبه کار خود ادامه می دهند؛ وجز در یک حمله برق آسا با داروهای قوی از میان نخواهد رفت!
۳- در جامعه هایی که فساد به ریشه نفوذ کرده، عناصر قدرتمند ضدّ اصلاح، تمام مراکز حسّاس اجتماع را در دست دارند وبه آسانی می توانند هر طرح اصلاح تدریجی را عقیم کنند؛ مگر آن که غافلگیر شوند وپیش از آن که «تشکّل» و«تجهیز بیشتر» یابند؛ با یک «حمله انقلابی» از هم متلاشی گردند!
۴- نیروهای عظیم اصلاحی وانقلابی را معمولا نمی توان برای مدّت زیادی داغ وپرهیجان وآماده ویکصدا نگاهداشت؛ واگر بموقع از آن ها استفاده نشود ممکن است با گذشت زمان «کارائی وبرندگی» خود را از دست دهند، وعناصر «ضدّ انقلابی» تدریجاً در صفوف وافکار آنها نفوذ کنند؛ لذا بهنگام نیاز به اصلاحات گسترده ووسیع، باید از وجود آنان حدّاکثر استفاده را، «سریع وبرق آسا» نمود؛ وپیش از آن که به خاموشی گرایند، ونیروهای ارتجاعی از حدّت وهیجان آنها بکاهند، مورد بهره برداری قرار گیرند.
۵- تاریخ نیز نشان می دهد که این دسته از اجتماعات، از طریق اصلاحات تدریجی سازمان نیافته اند بلکه اصلاح آنها از طریق جهش وانقلاب بوده است.
پیامبران بزرگ، ومردان اصلاح طلب جهان، به هنگام مواجهه با چنین جوامع، همواره روش انقلابی را در پیش گرفتند؛ ودر میدان جهاد ومبارزه تا آخرین حدّ قدرت گام نهادند.
نوح؛ ابراهیم؛ موسی؛ عیسی - ومخصوصاً پیامبر اسلام - که سلام خدا بر همه باد، همگی مردان بزرگ انقلابی بودند.
مردان وزنان بزرگ دیگری که چهره تاریخ را عوض کردند ونقطه عطفی در مسیر زندگی انسانها، یا اجتماع خود محسوب می شوند؛ همه انقلابی بودند، واین خود دلیل زنده ای است که اصلاح اینگونه جوامع جز از طریق انقلاب امکان پذیر نیست.

* * *

امّا در مورد اصلاح عمومی وضع جهان وبرچیده شدن نظام کنونی که بر اساس هدر دادن نیروهای فعّال وتبعیض وظلم وستم بنا شده؛ وجانشین شدن یک «نظام عادلانه» خالی از این نابسامانیها، وضع روشنتر است؛ زیرا این انقلابی ترین کاری است که باید در جهان صورت گیرد، واز هر انقلاب دیگری وسیعتر وگسترده تر است.
با این حال، چگونه ممکن است از طریق اصلاحات تدریجی این دگرگونی دامنه دار وبنیادی صورت پذیرد؟!
اینجاست که باید صریحاً گفت:
اگر بنا هست جهان کنونی پر از بیدادگری وظلم وفساد، از لبه پرتگاه فنا ونیستی کنار رود، باید انقلابی وسیع در آن صورت گیرد.
انقلاب در همه زمینه ها:
در زمینه فکری وفرهنگ واخلاق؛ در زمینه اقتصاد وسیاست؛ ودر زمینه قوانین وبرنامه ها؛ ویا سقوط در میان شعله های سوزان یک جنگ عالمگیر!
انقلاب مادّی یا معنوی؟
بحث دیگری که می تواند مکمّل بحث گذشته باشد این است که با توجّه به دلایل متعدّدی که نشان می دهد سرانجام، زندگی بشر به روشنی می گراید، وابرهای تیره وتار ناامنی وبیعدالتی از آسمان تمدّن انسانها دامن بر می چیند؛ این سؤال پیش می آید که آیا انقلاب وسیعی که باید این برنامه را پیاده کند از طریق تکامل قوانین مادّی صورت خواهد گرفت ویا حتماً باید با استمداد از سرمایه های معنوی این هدف تحقّق یابد؟
وبه تعبیر دیگر، آیا ادامه وضع «زندگی یک بعدی کنونی» وتکامل آن، توانایی اجرای چنان برنامه ای را دارد، یا دگرگونی باید از همین جا آغاز گردد، وتکامل یک بعدی جای خود را به تکامل چند بعدی، وهمه جانبه بدهد:
ارزشهای انسانی زنده بشود.
مسائل اخلاقی بطور وسیع به کار گرفته شود.
ایمان وعواطف احیا گردد.
وبا استفاده از این سرمایه ها، زندگی طغیانگر ماشینی ومادّی مهار شود؟
دقّت در ریشه های اصلی بدبختی ها، ونابسامانیهای کنونی، نشان می دهد که تکامل این وضع در واقع تکامل بدبختیها است! وادامه این راه ادامه بحرانها خواهد بود.
زیرا:
عادلانه ترین طرز حکومت در دنیای امروز حکومت دموکراسی وحکومت مردم بر مردم است، که در غالب نقاط جهان نیز تنها نامی از آن به گوش می خورد؛ فرض کنید این نوع حکومت به مفهوم واقعی در سراسر جهان پیاده شود تازه آغاز مشکلات بزرگ است.
توضیح اینکه:
در یک بررسی اجمالی می بینیم چهار نوع حکومت در دنیا بیشتر نداریم:
۱ - حکومت استبدادی (در چهره اصلی اش) - منظور حکومت استبداد فردی است که حال ووضعش در گذشته وحال روشن است، ودر یک جمله کوتاه می توان گفت: هر نوع بردگی وبدبختی وسیه روزی وعقب ماندگی دامنگیر نوع بشر شده، از این نوع حکومت مرگ آفرین سرچشمه گرفته است.
۲ - حکومت استبدادی (در لباس دموکراسی) - یعنی همان حکومت خود کامه فردی خونخوار وجبّاری که لباس دموکراسی را در بر می کند، وعنوان آن را یدک می کشد، وبا راه انداختن «حزب ومجلس ساختگی» ادای دموکراسی را در می آورد. همان حزب ومجلسی که لیست مقامات ونمایندگان ورهبرانش قبل از تشکیل نوشته وآماده شده وبازیگرانش به ترتیب در پشت صحنه لباس در تن کرده وآماده کار می شوند وبه نوبت نقش خود را با ظاهر شدن در صحنه ایفا می کنند.
در پشت صحنه با هم بر سر یک سفره می خورند ومی نوشند ومی خندند ومسخره می کنند امّا روی صحنه که آمدند یکی موافق ودیگری مخالف، یکی در جناح پیشرو ودیگری در جناح سازنده، یکی هماهنگ کننده این جناح ودیگری هماهنگ کننده آن جناح، جنگهای زرگری مضحکی برای فریب عوام - که دیگر فریب این بازیها را نمی خورند - راه می اندازند؛ حتّی گاه برای تکمیل این صحنه با مشتهای گره شده وقیافه درهم کشیده به یکدیگر حمله می کنند!
این نوع حکومت در تاریخ گذشته وجود نداشت؛ چرا که مردمش وحتّی دیکتاتورهایش رک وراست بودند، ویا شاید عقلشان نمی رسید که می توان استبداد را در قالب دموکراسی ارائه داد.
این نوع حکومت پدیده عصر ما است، عصر نفاقها، دو روئیها وعصر تغییر چهره ها! ومیوه تلخی است که مغزش به گذشته تعلّق دارد وپوشش اش به امروز، وتنها هدفش آن است که تاریخ رهایی ملّتها وآزادیشان را چند روزی به عقب بیندازد وغیر از آن کاری از آن ساخته نیست.
۳ - حکومت استبدادی گروهی (دیکتاتوری پرولتاریا) - این نوع حکومت در گذشته با این محتوا وجود نداشت، وفرآورده عصر گسترش ماشینیزم ومخصوص کشورهای کمونیستی است که طبقه «پرولتاریا» (کارگر جدید) زمام امور را به دست می گیرد وخواسته های خود را در تمام زمینه ها زیر لوای مارکسیسم تحقّق می بخشد.
گرچه خود مارکسیستها هستند که عنوان دیکتاتوری پرولتاریا را به عنوان شعار حکومتشان انتخاب کرده اند، ولی قطع نظر از مفاهیمی که زیر این عنوان نهفته شده باید دید، آیا این طبقه پرولتاریا است که بر چنین جوامعی حکومت می کند یا اعضای کمیته مرکزی حزب ودبیر کلّ آن؛ آنهم حزبی که نه فراگیر است ونه انتخاب آزادی در آن صورت می گیرد ونه رنگ وبویی از دموکراسی دارد، وخود کامگی واستبداد سران گردانندگان حکومت، وتوسّل به خشونت وسلب آزادی انسانها در آن چیزی نیست که بر کسی پنهان باشد.
آیا به هنگام تنظیم تاریخ وتهیّه لیست حکّام وزمامداران، آقای استالین وخروشچف ومائو را جز در ردیف سرسخت ترین مستبدّان تاریخ که دوران حکومتشان یادآور رنجهای جانکاه بشریّت است می توان جای داد!
درست است که زمامداران در این گونه جوامع گامهای مؤثّری در راه تعدیل ثروت بر می دارند ونیز درست است که به دوران ثروتمندان افسانه ای پایان می دهند، ولی آیا می توان از این حقیقت روشن، چشم پوشید که آنها میلیاردها ثروتهای کشور خود را در راه تحکیم پایه های قدرتشان صرف می کنند؛ وبه طور فعّال ما یشاء هرچه خواستند انجام می دهند؛ وحقّ اظهار نظر ونقد وبررسی واعتصاب وهر گونه توضیح خواهی را از مردم محیط خود می گیرند.
۴ - حکومت دموکراسی (در چهره اصیلش) - این نوع حکومت که عالیترین وکاملترین نوع حکومت در دنیای امروزش می دانند، وحتّی ادّعا وادای آن مایه مباهات بسیاری از زمامداران است، تا چه رسد به وجود عینی وخارجی اش؛ از نظر مفهوم در یک جمله خلاصه می شود وآن اینکه:
در این سیستم حکومت، تمام مردم از هر گروه وقشری ظاهراً با آزادی کامل می توانند به پای صندوقهای رأی رفته ونمایندگان واقعی خود را انتخاب کنند، وسرنوشت خویش را برای چند سال - تحت ضوابط خاصّی - به دست آنها بسپارند.
آنها نیز با تبادل نظر ومشورت ظاهراً آزادانه قوانین ومقرّراتی را که به عقلشان حافظ منافع آن مردم است وضع ومقرّر می کنند.
حال گاهی رئیس هیئت اجرایی وسیله این نمایندگان انتخاب می شود وگاهی مستقیماً بوسیله مردم که «نخست وزیر» یا «رئیس جمهورش» می نامند.
عیوب حکومت دموکراسی
 امّا با تمام امتیازاتی که در این طرز حکومت به چشم می خورد، هنگامی که به عمق ومحصول نهایی اش می اندیشیم می بینیم بر خلاف ظاهر زیبایش؛ چهره وحشتناکی دارد؛ زیرا:
۱- استثمار گروهی - نخستین محصول این نوع حکومت یعنی حکومت «اکثریّت ها» - با توجّه به این که اقلّیّتها همیشه نفرات محدود وناچیزی نیستند که بتوان در محاسبات گروهی آنها را نادیده گرفت - این است که استثمار دستجمعی را مجاز می شمرد وبه پنجاه ویک درصد جمعیّت مردم جهان اجازه می دهد افکار ومقاصد خود را بر چهل ونه درصد جمعیّت تحمیل کنند؛ وبرای حفظ منافع اکثریّت، منافع گروه قابل ملاحظه ای که تنها دو درصد، ویا حتّی گاهی یک درصد، با آنها تفاوت دارند، نادیده بگیرند.
واین ضربه ای است بزرگ بر عدالت وآزادی در جهان انسانیّت که تحت عنوان مترقی ترین نوع حکومت انجام می گیرد.
۲- اقلّیّتها در چهره اکثریّت - بدتر از آن این که در این نوع حکومت غالباً «اقلیّتها» در چهره «اکثریّت» ظاهر می شوند، وعقائد خود را بر آنها تحمیل می کنند؛ به این ترتیب که صاحبان «زر» و«زور» با در دست داشتن وسائل ارتباط جمعی، وبا تغذیه اهداف ومقاصد وبرنامه ها واشخاص مورد نظر خویش، به طور مستقیم وغیر مستقیم، به مطبوعات تجارتی، رادیوها وتلویزیونهای بازاری، چنان اکثریّت را شستشوی مغزی می دهند وافکار محیط را در مسیر خواسته های خود منحرف می سازند که عملا حکومتی روی کار می آید که تنها در مسیر منافع این اقلّیّت متکاثر (افزون طلبان قدرت وپول) گام بر می دارد.
به همین دلیل، جای تعجّب نیست که در کشورهایی که با این سیستم اداره می شود، حکومت ها «معمولا» نماینده وحافظ منافع بورژواها وسرمایه داران بزرگند (هر چند ظاهراً انتخابات آزاد با مشارکت عموم مردم ومداخله کتبی در صندوق های رأی صورت می گیرد).
البتّه اگر اکثریّت بتواند نخست این گروه را از تخت قدرتشان پایین بکشد سپس انتخاباتی صورت گیرد، ممکن است اکثریّت واقعی حاکم بر مقدّرات جامعه باشند، ولی این کار هم به اصطلاح سر از دور وتسلسل ومحال در می آورد.
واگر ما بتوانیم حکومت اکثریّت واقعی را بر اقلّیّت (فرضاً) به نحوی توجیه کنیم مسلّماً حکومت اقلّیّت استثمارگر بر اکثریّت استثمار شده به هیچوجه قابل توجیه نیست.
۳- نامساوی در شرایط مساوی - در این سیستم حکومتی هر کس در هر شرائطی دارای یک رأی است، یعنی:
یک دانشمند بزرگ با یک فرد بیسواد کاملا مساوی است؛ همچنین یک سیاستمدار آگاه وورزیده وملّی، با یک فرد نا وارد وفاقد تجربه؛ ویک انسان پاکدامن خوشنام با یک عضو دزد آلوده جانی...
واین یک نوع بیعدالتی آشکار است، چرا که یکی از این دو می تواند هزاران برابر دیگری سرنوشت ساز باشد.
درست است که اگر بخواهیم تفاوتهایی میان افراد قائل شویم، با فقدان معیار وضابطه روشن روبه رو خواهیم شد ولی هر چه هست این یک نوع نارسائی است که در طبیعت حکومت دموکراسی مادّی غربی نهفته است.
۴- دنباله روی بجای رهبری - حکومتها ونمایندگان مجلس در این سیستم حتماً خود را ملزم به رعایت خواسته های اکثریّت (بی هیچ قید وشرط) می دانند، چرا که برای حال وآینده چشمشان به آنها دوخته است، وبدون این دنباله روی موقعیّت وقدرتشان بخطر خواهد افتاد.
بنابراین، در طبیعت این طرز حکومت، مسأله رهبری عملا جای خود را به دنباله روی سپرده است، ومفاسد ومظالم وانحرافات وآلودگیهای اجتماعی از هر نوع وهر قبیل که مورد علاقه اکثریّت باشد، نه تنها دنبال، بلکه تشدید می شود.
با توجّه به این واقعیّت، جای تعجّب نیست که فی المثل می بینیم پارلمان انگلستان مسأله «همجنس گرایی»! را با نهایت تأسّف به عنوان یک قانون به تصویب می رساند، چرا که همجنس گرایان در آنجا نماینده بلکه نمایندگان دارند!
با توجّه به آنچه گفته شد، تصدیق خواهید کرد تا چه اندازه این حکومت ایده آل مادّی غیر ایده آل است! زیرا:
اولا، قوانین مادّی بفرض این که مفید به حال ضعفا وموجب تعمیم عدالت باشد هیچگونه ضمانت اجرایی ندارد، زیرا در محیطی که تمام ارزشها طبق مقیاسهای مادّی تعیین می گردد، موضوع «عدالت» برای زورمندان که مستلزم گذشت از بسیاری منافع وامکانات مادّی است، مفهوم صحیح وعاقلانه ای ندارد؛ لذا در چنین محیطهایی تنها ضعفا دم از عدالت ومساوات می زنند نه اقویا ولی اگر پای ارزشهای معنوی پیش آید عدالت برای آنها نیز مفهوم پیدا خواهد کرد زیرا هنگام اجرای عدالت اگر چه قسمتی از منافع خود را از دست می دهند امّا به جای آن به یک ارزش معنوی وفضیلت خواهند رسید.
نمونه روشن این مطلب سازمانهای وسیع بین المللی است که پس از جنگ دوم جهانی به وجود آمده؛ این سازمانها که به اصطلاح مهمترین مرکز برای تأمین صلح جهانی محسوب می شود وسیاستمداران متفکّر جهان در آن شرکت دارند تا کنون همواره به صورت بازیچه ای برای اعمال نفوذ دولتهای بزرگ ویا به صورت یک سالن کنفرانس وسخنرانی برای دولتهای کوچک بوده که فقط می توانسته اند قسمتی از حرف های خود را در آنجا بزنند.
ثانیاً، مطالعات تاریخی وتجربه نشان می دهد که حسّ افزون طلبی انسان هیچگاه از طریق مادّی اشباع نشده است؛ یعنی انسان هرگز به جایی نرسیده که بگوید همین مقدار برای من کافی است. خواسته های انسان از این نظر نامحدود است وامکانات مادّی هر قدر هم زیاد باشد محدود است واین وسائل محدود پاسخ آن خواسته های نامحدود را نمی دهد وهمین «تضادّ خواسته ها وامکانات» است که جنگ را به صورت یکی از لوازم همیشگی زندگی مادّی در آورده است.
ولی اگر پای معنویات ایمان به خدا وتوجّه به ارزشهای انسانی واخلاقی واحساس مسؤولیّت در پیشگاه آن مبدأ بزرگی که مافوق مادّیات وجهان مادّه است در دلها زنده شود، می تواند این غریزه را محدود ساخته ودر مجرای صحیحی به کار اندازد وصلح وامنیّت را به جای جنگ بنشاند.
وبه عبارت دیگر، غریزه فزون طلبی را می توان از طریق امور معنوی که هیچگونه محدودیّتی ندارد اشباع کرد وآن تضادّی که عامل اصلی جنگ وظلم بود از میان خواهد رفت.

آمادگیهای لازم برای حکومت جهانی

آمادگیهای عمومی
ما هر قدر خوشبین وامیدوار باشیم باز باید بدانیم رسیدن به مرحله ای از تاریخ که در آن:
همه انسانها زیر یک پرچم گرد آیند، وسلاحهای وحشتناک از جهان برچیده شود؛
وطبقات به مفهوم استعمارگر واستعمار شونده از میان برود؛
وکشمکشها وبازیهای خطرناک سیاسی ونظامی ابرقدرتها برای همیشه به دست فراموشی سپرده شود ودنیا از نام چندش آور «ابرقدرت» وکابوس شوم نیروهای جهنمی آنها رهایی یابد؛
ورقابتهای ناسالم وویرانگر اقتصادی جای خود را به تعاون همگانی انسانها در راه بهتر وپاکتر زیستن دهد؛...
هنوز زود است؛ وآمادگی عمومی لازم دارد.
امّا از آنجا که در عصر اخیر تحوّلها ودگرگونیها به سرعت روی می دهد نباید آن را هم زیاد دور بدانیم همانند یک رؤیا وخواب شیرین.
ولی در هر حال، برای این که دنیا چنان حکومتی را پذیرا گردد چهار نوع آمادگی لازم است.
۱ - آمادگی فکری وفرهنگی
یعنی سطح افکار مردم جهان آنچنان بالا رود که بدانند مثلا مسأله «نژاد» یا «مناطق مختلف جغرافیائی» مسئله قابل توجّهی در زندگی بشر نیست. تفاوت رنگها وزبانها وسرزمینها نمی توانند نوع بشر را از هم جدا سازد. تعصّبهای قبیله ای وگروهی باید برای همیشه بمیرد؛ فکر مسخره آمیز «نژاد برتر» را باید به دور افکند؛ مرزهای ساختگی با سیمهای خاردار! ودیوارهایی همچون دیوار باستانی چین! نمی تواند انسانها را از هم دور سازد.
بلکه همان گونه که نور آفتاب ونسیم های روحبخش، وابرهای باران زا، وسایر مواهب ونیروهای جهان طبیعت به این مرزها ابداً توجّهی ندارند وهمه روی کره زمین را دور می زنند ودنیا را عملا یک کشور می دانند؛ ما انسانها نیز به همین مرحله از رشد فکری برسیم.
واگر خوب دقّت کنیم می بینیم این طرز تفکّر در میان آگاهان وروشنفکرهای جهان در حال تکوین وتکامل است، وروز به روز بر تعداد کسانی که به مسأله «جهان وطنی» می اندیشند افزوده می شود.
حتّی مسأله زبان واحد جهانی از صورت حرف بیرون آمده وزبان «اسپرانتو» به عنوان زبانی که همه جهانیان را در آینده به هم پیوند دهد ابداع شده، وکتابهای مختلفی به این زبان نشر یافته است.
۲ - آمادگیهای اجتماعی
مردم جهان باید از ظلم وستم ونظامات موجود خسته شوند، وتلخی این زندگی مادّی ویک بعدی را احساس کنند، وحتّی از این که ادامه این راه یک بعدی ممکن است در آینده مشکلات کنونی را حل کند، مأیوس گردند.
مردم جهان باید بفهمند آنچه در قرن ۱۸ و۱۹ میلادی درباره آینده درخشان تمدّن بشری در پرتو پیشرفتهای ماشینی به آنها نوید داده می شد، در واقع در باغ سبزی بیش نبود؛ ویا همچون سرابی در یک بیابان سوزان در برابر دیدگان مسافران تشنه کام.
نه تنها صلح ورفاه وامنیّت مردم جهان تأمین نشد، بلکه دامنه مناقشات وناامنیهای مادّی ومعنوی گسترش یافت.
نه تنها وضع قوانین بظاهر جالب، ظلم وتبعیض واستعمار وشکافهای عظیم طبقاتی را از جهان برنچید، بلکه مفاسد پیشین، در مقیاسهای عظیمتر واشکال خطرناکتر بروز کرد.
پی بردن به عمق وضع خطرناک کنونی، نخست حالت تفکّر، سپس تردید، وسرانجام یأس از وضع موجود جهان، وآمادگی برای یک انقلاب هه جانبه بر اساس ارزش های جدید به وجود می آورد.
این چیزی است که تا حاصل نگردد رسیدن به چنان مرحله ای ممکن نیست، درست همانند دمل چرکینی که تا نضج نگیرد لحظه نشتر زدن آن فرا نخواهد رسید.
۳ - آمادگیهای تکنولوژی وارتباطی
 بر خلاف آنچه بعضی می پندارند که رسیدن به مرحله تکامل اجتماعی ورسیدن به جهانی آکنده از صلح وعدالت، حتماً همراه با نابودی تکنولوژی جدید امکان پذیر است، وجود این صنایع پیشرفته نه تنها مزاحم یک حکومت عادلانه جهانی نخواهد بود، بلکه شاید بدون آن وصول به چنین هدفی محال است.
برای ایجاد وسپس کنترل یک نظام جهانی، یک سلسله وسایل مافوق مدرن لازم است که با آن بتوان جهان را در مدّت کوتاهی در نوردید وبه همه جا سرکشی کرد؛ از همه جا آگاه شد؛ ودر صورت نیاز امکانات لازم را از یک سوی جهان به سوی دیگر برد؛ وپیامها واطّلاعات وآگاهیهای مورد نیاز را در کمترین مدت به همه نقاط دنیا رسانید.
اگر زندگی صنعتی به وضع قدیم بازگردد، ومثلا برای فرستادن یک پیام از یک سوی جهان به سوی دیگر یک سال وقت لازم باشد، چگونه می توان بر جهان حکومت کرد وعدالت را در همه جا گسترد؟!
اگر برای سرکوب کردن یک فرد یا یک گروه کوچک متجاوز - که مسلّماً حتی در چنان جهانی نیز امکان وجود دارد - مدّتها وقت برای مطّلع شدن حکومت وسپس مدّتها وقت برای فرستادن نیروی تأمین کننده عدالت لازم باشد، چگونه می توان حقّ وعدالت وصلح را در سراسر دنیا تأمین کرد؟!
خلاصه، بدون شک چنین حکومتی برای برقرار ساختن نظم وعدالت در سطح جهان نیاز به آن دارد که در آنِ واحد از همه جا آگاه وبر همه جا تسلّط کامل داشته باشد، تا مردم آماده اصلاح را تربیت ورهبری کند؛ آگاه سازد؛ زنده وبیدار نگه دارد؛ وچنانچه افرادی ناصالح بخواهند سر برآورند آنها را بر سر جای خود بنشاند.
آنها که غیر از این فکر می کنند گویا به مفهوم حکومت جهانی نمی اندیشند وآن را با حکومت در یک محدوده کوچک مقایسه می کنند.
اصولا دنیائی که می خواهد به چنین مرحله ای برسد باید آنچنان وسایل آموزش وتربیت در آن وسیع وگسترده وهمگانی باشد که قسمت عمده برنامه های اصلاحی را با «خود آگاهی» و«خود یاری» مردم پیاده کند، وزنده کردن روح «خودآگاهی» و«خودیاری» عمومی ودر سطح جهان نیازمند به نیرومندترین مراکز فرهنگی ووسایل ارتباط جمعی، وجامعترین کتب ومطبوعات، ومانند آن است، که هیچ کدام از اینها بدون عالیترین وپیشرفته ترین وسائل صنعتی ممکن نیست.
آری! اگر بنا بود همه کارها با «معجزه» تحقّق پذیرد وجود چنین نظامی بدون وسایل پیشرفته صنعتی قابل تصوّر بود ولی مگر اداره زندگی مردم جهان با معجزه ممکن است؟
معجزه، استثنائی است منطقی در نظام جاری طبیعت، برای اثبات حقّانیّت یک آیین آسمانی، نه برای اداره همیشگی نظام جامعه. این کار تنها باید بر محور قوانین طبیعی صورت گیرد.
البتّه در این زمینه باز هم سخن خواهیم گفت

انتظار

مفهوم انتظار
«انتظار» یا «آینده نگری» به حالت کسی گفته می شود که از وضع موجود ناراحت است وبرای ایجاد وضع بهتری تلاش می کند.
فی المثل، بیماری که انتظار بهبودی می کشد، یا پدری که در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است، از بیماری وفراق فرزند ناراحتند وبرای وضع بهتری می کوشند.
همچنین تاجری که از بازار آشفته ناراحت است ودر انتظار فرونشستن بحران اقتصادی می باشد این دو حالت را دارد:
«بیگانگی با وضع موجود» و«تلاش برای وضع بهتر».
بنابراین، مسأله انتظار حکومت حق وعدالت «مهدی» وقیام مصلح جهانی در واقع مرکّب از دو عنصر است؛ عنصر «نفی» وعنصر «اثبات».
عنصر نفی همان بیگانگی با وضع موجود؛ وعنصر اثبات خواهان وضع بهتری بودن است.
انتظار در اعماق سرشت آدمی
برخلاف گفته کسانی که فکر می کنند بذر اصلی انتظار ظهور یک مصلح بزرگ را شکستها وناکامیها ونابسامانیها در سطح افکار می پاشد، عشق به این موضوع مربوط به اعماق وجود آدمی است؛ گاهی به گونه پررنگ، وگاهی کم رنگ.
به تعبیر دیگر، انسان از دو راه - از راه عاطفه، واز راه خرد - سر انجام در برابر چنین مسأله ای قرار می گیرد وسروش این ظهور را با دو زبان «فطرت وعقل» می شنود.
وبه عبارت روشنتر، ایمان به ظهور مصلح جهانی جزئی از «عشق به آگاهی» و«عشق به زیبایی» و«عشق به نیکی» (سه بعد از ابعاد چهارگانه روح انسان) است که بدون چنان ظهوری این عشقها به ناکامی می گراید وبه شکست محکوم می شود.
شاید این سخن نیاز به توضیح بیشتری داشته باشد وآن اینکه می دانیم «عشق به تکامل» شعله جاویدانی است که سراسر وجود انسان را در برگرفته؛ او می خواهد بیشتر بداند؛ بیشتر از زیبائیها ببیند؛ بیشتر از نیکیها بهره ببرد وخلاصه آنچه مایه پیشرفت وبرتری می داند بیشتر فراهم سازد.
هیچگاه پیدایش این انگیزه ها را نمی توان با عوامل اجتماعی وروانی پیوند داد. گرچه این عوامل در تضعیف یا دامن زدن به آن ها سهم مهمّی دارند؛ ولی اصل وجود آنها، جزء بافت روان انسانهاست وجزء ابعاد اصلی روح او؛ به دلیل این که هیچ جامعه وهیچ ملّتی هرگز از این انگیزه ها تهی نبوده است.
خلاصه، علاقه انسان به پیشرفت وتکامل، به دانایی وزیبایی، به نیکی وعدالت، علاقه ای است اصیل، همیشگی وجاودانی؛ وانتظار ظهور یک مصلح بزرگ جهانی آخرین نقطه اوج این علاقه است. (دقّت کنید!)
چگونه ممکن است عشق به تکامل همه جانبه در درون جان انسان باشد وچنان انتظاری نداشته باشد! مگر پیاده شدن تکامل جامعه انسانی بدون آن امکان پذیر است!
بنابراین، کسانی که در زندگی گرفتار شکست وبحرانی نبوده اند چنین احساسی را در درون جان خود دارند... این از یکسو.
از سوی دیگر، همانطور که اعضای پیکر انسان به تکامل وپیشرفت وجود او کمک می کند وعضوی در بدن نمی یابیم که مطلقاً نقشی در این حرکت تکاملی نداشته باشد، خصایص روانی انسان نیز چنین اند؛ یعنی، هر کدام نقش مؤثّری در پیشرفت هدفهای اصیل او دارند.
مثلا «ترس از عوامل خطرناک» که در هر انسانی وجود دارد سپری است برای حفظ او در برابر خطر.
«خشم» به هنگامی که انسان منافع خود را در معرض تهدید می بیند وسیله ای است برای افزایش قدرت دفاعی وبسیج تمام نیروهای ذخیره جسمی وروحی برای نجات منافعش از خطر؛ بنابراین، عشق به تکامل، عشق به صلح وعدالت، نیز وسیله ای است برای رسیدن به این هدف بزرگ وبه منزله موتور نیرومندی است که چرخهای وجود انسان را در این راه به حرکت دائمی وا می دارد؛ واو را برای رسیدن به جهانی مملو از صلح وعدالت کمک می کند.
از سوی دیگر، احساسات ودستگاههایی که در جسم وجان وجود دارد نمی تواند هماهنگ با مجموعه عالم هستی نباشد؛ زیرا همه جهان هستی یک واحد به هم پیوسته است، ووجود ما نمی تواند از بقیه جهان جدا باشد.
از این به هم پیوستگی بخوبی می توانیم نتیجه گیری کنیم که هر عشق وعلاقه اصیلی در وجود ما هست دلیل بر آن است که «معشوق» و«هدف» آن نیز در جهان وجود دارد واین عشق وسیله ای است که ما را به او نزدیک می سازد.
یعنی اگر تشنه می شویم وعشق به آب داریم دلیل بر آن است که «آبی» وجود دارد که دستگاه آفرینش تشنگی آن را در وجود ما قرار داده است.
اگر علاقه ای به جنس مخالف داریم دلیل بر وجود جنسی مخالف در بیرون ماست؛ واگر عشق به زیبایی ودانایی داریم دلیل بر این است که زیبائیها ودانائیهایی در جهان هستی وجود دارد.
واز اینجا به آسانی نتیجه می گیریم که اگر انسانها انتظار مصلح بزرگی را می کشند که جهان را پر از صلح وعدالت ونیکی وداد کند، دلیل بر آن است که چنان نقطه اوجی در تکامل جامعه انسانی امکان پذیر وعملی است که عشق وانتظارش در درون جان ماست.
عمومیّت این اعتقاد در همه مذاهب نیز نشانه دیگری بر اصالت وواقعیّت آن است زیرا چیزی که زاییده شرایط خاص ومحدودی است نمی تواند اینچنین عمومی باشد. تنها مسائل فطری هستند که از چنین عمومیّتی برخوردارند؛ واینها همه نشانه آن است که از زبان عواطف وسرشت آدمی این نغمه در جان او سرداده شده که سرانجام مصلحی بزرگ جهان را زیر پرچم صلح وعدالت قرار خواهد داد.
فلسفه انتظار
ممکن است برای شما نیز این سؤال پیش آید که:
سخن از آینده جهان بشریّت، چه نتیجه ای برای امروز ما می تواند داشته باشد؟
امروز با هزاران مشکلات وگرفتاری دست بگریبانیم وباید برای پیروزی بر این مشکلات بیندیشیم، ما را با فردا چه کار؟
آینده بالاخره خواهد آمد، خوب باشد یا بد، آنها که تا آن روز زنده اند از مواهبش برخوردار می شوند، وآنها که نیستند خدا رحمتشان کند!
به هر حال، این مسأله فعلا «نسیه» است واثر مثبت وسازنده ای در زندگی امروز ما ندارد!

* * *

ولی این سخن را کسانی می گویند که همیشه با دید سطحی حوادث را می نگرند، وتصوّر می کنند امروز از دیروز وفردا جدا است؛ وجهان را مرکّب از واحدهای پراکنده واز هم گسسته می پندارند.
ولی با توجّه به این که ریشه های «حوادث امروز» در گذشته است وآینده را هم از امروز باید بسازیم، واین که توجّه به یک آینده «تاریک» یا «درخشان» انعکاس فوری در زندگی امروز وموضع گیری های مادر برابر حوادث دارد، روشن می شود که ما به خاطر امروز هم که باشد باید گذشته وآینده را مورد بررسی دقیق قرار دهیم وبزودی خواهیم دید چه اندازه سازنده است این انتظار بزرگ.
امّا عجب این که، بعضی از نویسندگان نه تنها جنبه مثبت این قضیّه را منکر شده اند بلکه تصریح کرده اند که در انتظار چنان آینده ای بودن، اثرات منفی در کاربرد نیروهای اجتماعی امروز دارد وآنها را کند می سازد!
وعجبتر این که، بعضی معتقدند ایمان به وجود یک آینده روشن، بازتابی از محرومیّتهای طبقه شکست خورده است که غالباً در شکل مذهبی خود نمایی کرده.
ولی انکار نمی توان کرد که عدّه ای کوته فکر از مسأله انتظار سوء استفاده کرده وبه عنوان این که ما منتظر چنان ظهوری هستیم تمام مسؤولیّتها را از دوش خود برداشته وبه جای همه آنها، مسأله انتظار - آن هم محدود به زبان - گذارده اند!
برای بر طرف شدن هر گونه سوء تفاهم از طرفین لازم می دانم قسمتی از رساله ای را که چندی قبل پیرامون این موضوع نوشته ام از نظر خوانندگان عزیز بگذرانم:
داوریهای حساب نشده
با این که جمعی از خاورشناسان اصرار دارند ایمان به وجود یک مصلح بزرگ جهانی را «واکنشی» از وضع نابسامان مسلمانان در دورانهای تاریک تاریخ بدانند؛
وبا این که جمعی از پژوهشگران شرقی واسلامی که تحت تأثیر افکار غربیها قرار دارند به این طرز تفکّر دامن می زنند؛ وحتّی اصرار دارند که ایمان به وجود «مهدی» ومصلح جهانی را یک فکر وارداتی تلقّی کنند که از عقاید یهود ومسیحیان گرفته شده؛
وبا این که جمعی از جامعه شناسان ماتریالیست می کوشند که از مسأله انتظار ظهور مهدی، دلیلی بر عقیده خود ترتیب دهند که این عقیده یک ریشه اقتصادی دارد وبرای تخدیر افکار توده های به زنجیر استعمار کشیده ساخته وپرداخته شده است؛
با تمام این گفتگوها، باید توجّه داشت که اعتقاد به چنین ظهوری یک ریشه فطری در همه نهادها دارد که در اعماق عواطف انسان نفوذ کرده است؛ ویک ریشه اصیل اسلامی که در منابع مهمّ اسلامی دیده می شود.
ولی شاید مطالعات محدود این پژوهشگران از یک سو، وعلاقه به «توجیه مادّی» برای هر گونه فکر وعقیده مذهبی، از سوی دیگر، این گونه افکار را به وجود آورده است.
جالب این که جستجو گرانی از غرب، همچون «مارگلی یوت» به انکار احادیث اسلامی پیرامون مهدی(علیه السلام) برخاسته ومی گوید:
این احادیث را هر گونه تفسیر کنند، دلیل قانع کننده ای در دست نیست که تصوّر کنیم پیغمبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) ظهور یک مهدی را برای احیاء، تحقّق اکمال وتقویت اسلام، لازم وحتمی شمرده باشد؛
لیکن درگیری آتش جنگهای داخلی در میان یک نسل واحد، پس از وفات پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ودرهمی وآشفتگی جهان اسلام که بر اثر اختلاف آنان با یکدیگر روی داد، موجب اقتباس فکر ظهور «منجی» از یهود یا مسیحیان گردید، که به ترتیب در انتظار ظهور وبازگشت «مسیح» به سر می برند.
نمی دانم «مارگلی یوت» چه کتابهایی از منابع اسلامی را در این زمینه دیده وچگونه در تفسیر آنها چیزی که او را قانع کند نیافته است، در حالی که در مهمترین منابع شیعه واهل تسنّن درباره این ظهور احادیث صریحی وجود دارد، واین احادیث در سر حدّ تواتر است.
چگونه همه دانشمندان ومحقّقان اسلامی تقریباً بدون استثناء (جز افراد بسیار نادری همچون ابن خلدون که در مقدّمه تاریخ خود در احادث مهدی تردید کرده) گفتگویی در صدور این احادیث از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ندارند وتنها گفتگوها پیرامون شاخ وبرگها ومسائل فرعی آن است، ولی تنها «مارگلی» نتوانسته قانع شود؟
این سؤالی است که خود او باید پاسخ آن را بدهد.
در این میان عدّه دیگری می گویند:
ما کار به عمل وانگیزه های این انتظار عمومی نداریم، ما پی آمدهای آن را می نگریم که سبب تحمّل دردها وشکیبایی در برابر نابسامانیها وتن در دادن به مظالم وستمها؛ وفرار از زیر بار مسؤولیت هاست.
ما به این می نگریم که این انتظار، توده های رنجدیده را در یک عالم رویایی فرو می برد واز آنچه در اطراف آنها می گذرد غافل می سازد، وآنها را به تنبلی وفرار از تعهّدهای اجتماعی تشویق می کند.
وبه عبارت دیگر، از نظر فردی عاملی است برای رکود وتوقّف، واز نظر اجتماعی وسیله ای است برای خاموش ساختن جنبشهای ضدّ استعماری وبه هر صورت اثر منفی آن آشکار است.
ولی به عقیده ما یک پژوهشگر آگاه که نمی خواهد از دور قضاوت کند؛ بلکه خود را موظّف می بیند که از نزدیک همه مسائل مربوط به «انگیزه ها ونتیجه ها» را بنگرد نمی تواند تنها به این داوریهای حساب نشده قانع شود.
اکنون اجازه دهید بیطرفانه انگیزه های انتظار ونتایج وپی آمدهای آن را یک یک، مورد بررسی قرار دهیم وببینیم عامل پیدایش آن شکست هاست ویا یک سلسله واقعیّتهای فطری وعقلانی است؛ ونتایج آن سازنده ومثبت است یا منفی ونامطلوب؟
آثار سازنده انتظار
آیا ایمان به چنین ظهوری انسان را آن سان در افکار رویائی فرو می برد که از وضع موجود خود غافل می گردد، وتسلیم هر گونه شرایطی می کند؟
ویا این که به راستی این عقیده یک نوع دعوت به قیام وسازندگی فرد واجتماع است؟
آیا ایجاد تحرّک می کند یا رکود؟
آیا مسؤولیّت آفرین است یا مایه فرار از زیر بار مسؤولیّتها؟
وبالاخره آیا مخدّر است یا بیدار کننده؟

* * *

قبل از توضیح وبررسی این سؤالات توجّه به یک نکته کاملا ضروری است وآن این که سازنده ترین دستورات وعالیترین مفاهیم هر گاه به دست افراد ناوارد، یا نالایق، یا سوء استفاده چی بیفتد ممکن است آن را چنان مسخ کنند که درست نتیجه ای بر خلاف هدف اصلی بدهد ودر مسیر بر ضدّ آن حرکت کند؛ واین نمونه های بسیار دارد ومسأله «انتظار» بطوری که خواهیم دید در ردیف همین مسائل است.
به هر حال، برای رهایی از هر گونه اشتباه در محاسبه، در این گونه مباحث، باید به اصطلاح آب را از سرچشمه گرفت تا آلودگی های احتمالی نهرها وکانالهای میان راه در آن اثر نگذارد.
به همین دلیل، ما در بحث انتظار مستقیماً به سراغ متون اصلی اسلامی رفته ولحن گوناگون روایاتی را که روی مسأله «انتظار» تأکید می کند مورد بررسی قرار می دهیم تا از هدف اصلی آگاه شویم.

* * *

اکنون با دقّت به این چند روایات توجّه کنید!
کسی از امام صادق(علیه السلام) پرسید چه می گویید درباره کسی که دارای ولایت امامان است؛ وانتظار ظهور حکومت حق را می کشد ودر این حال از دنیا می رود؟
امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود:
هو بمنزلة من کان مع القائم فی فسطاطه - ثمّ سکت هنیئه - ثمّ قال هو کمن کان مع رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)؛ او همانند کسی است که با رهبر این انقلاب در خیمه او (ستاد ارتش او) بوده باشد - سپس کمی سکوت کرد - وفرمود مانند کسی است که با پیامبر اسلام (در مبارزاتش) همراه بوده است.
این مضمون در روایات زیادی با تعبیرات مختلفی نقل شده است:
در بعضی «بمنزلة الضّارب بسیفه فی سبیل الله؛ همانند شمشیر زنی در راه خدا».
ودر بعضی دیگر «کمن قارع مع رسول الله بسیفه؛ همانند کسی است که در خدمت پیامبر با شمشیر بر مغز دشمن بکوبد».
در بعضی دیگر «بمنزلة من کان قاعداً تحت لواء القائم؛ همانند کسی است که زیر پرچم قائم بوده باشد».
ودر بعضی دیگر «بمنزلة المجاهد بین یدی رسول الله؛ همانند کسی است که پیش روی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) جهاد کند».
ودر بعضی دیگر «بمنزلة من استشهد مع رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)؛ همانند کسی است که با پیامبر شهید شود».

* * *

این تشبیهات که در مورد انتظار ظهور حضرت مهدی (عج) در این روایات وارد شده بسیار پر معنی وروشنگر این واقعیّت است که یک نوع رابطه وتشابه در میان مسأله «انتظار» و«جهاد» ومبارزه با دشمن، در آخرین شکل خود، وجود دارد.(دقّت کنید!)
در روایات متعدّدی نیز انتظار چنین حکومتی را داشتن، به عنوان بالاترین عبادت معرفی شده است.
این مضمون در بعضی از احادیث، از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ودر بعضی از حضرت علی(علیه السلام)نقل شده است؛ از جمله در حدیثی می خوانیم که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«افضل اعمال امّتی انتظار الفرج من الله عزّوجلّ؛ بالاترین اعمال امّت من انتظار فرج از ناحیه خدا کشیدن است».
ودر حدیث دیگری از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) می خوانیم:
«افضل العبادة انتظار الفرج»
این حدیث اعم از این که انتظار فرج را به معنی وسیع کلمه بدانیم، ویا به مفهوم خاص یعنی انتظار ظهور مصلح جهانی باشد، اهمّیّت انتظار را در مورد بحث ما روشن می سازد.
این تعبیرات همگی حاکی از این است که انتظار چنان انقلابی همیشه توأم با یک جهاد وسیع دامنه دار است.
واگر اعتقاد وانتظار حکومت جهانی مهدی به صورت ریشه دار حلول کند، سرچشمه دو رشته اعمال دامنه دار خواهد شد (زیرا اعتقادات سطحی ممکن است اثر آن از گفتار وسخن تجاوز نکند امّا اعتقادات عمیق همیشه آثار عملی گسترده ای به دنبال خواهد داشت)؛ این دو رشته اعمال عبارتند از:
ترک هرگونه همکاری وهماهنگی با عوامل ظلم وفساد، وحتّی مبارزه ودرگیری با آنها از یک سو؛ وخودسازی وخودیاری وجلب آمادگیهای جسمی وروحی ومادّی ومعنوی برای شکل گرفتن آن حکومت واحد جهانی ومردمی، از سوی دیگر.
وخوب که دقّت کنیم می بینیم هر دو قسمت آن کاملا سازنده وعامل تحرّک وآگاهی وبیداری است.

* * *

با توجّه به مفهوم اصلی «انتظار»، معنی روایات متعدّدی که درباره پاداش ونتیجه کار منتظران نقل شده بخوبی درک می شود.
اکنون می فهمیم چرا منتظران واقعی گاهی همانند کسانی شمرده شده اند که در خیمه حضرت مهدی(علیه السلام) یا زیر پرچم او است، یا کسی که در راه خدا شمشیر می زند یا به خون آغشته شده یا شهید گشته است.
آیا اینها مراحل مختلف ودرجات مجاهده در راه حقّ وعدالت نیست که متناسب با مقدار آمادگی ودرجه انتظار افراد است؟
یعنی همانطور که میزان فداکاری مجاهدان راه خدا ونقش آنها با هم متفاوت است، انتظار وخودسازی وآمادگی نیز درجات کاملا مختلفی دارد که هر کدام از اینها با یکی از آنها از نظر «مقدّمات» و«نتیجه» شباهت دارد؛ هر دو جهادند وهر دو آمادگی می خواهند وخودسازی. کسی که در خیمه رهبر چنان حکومتی قرار گرفته یعنی در مرکز ستاد فرماندهی یک حکومت جهانی است، نمی تواند یک فرد غافل وبی خبر وبی تفاوت بوده باشد؛ آنجا جای هر کس نیست؛ جای افرادی است که بحق شایستگی چنان موقعیّت پر اهمّیّتی را دارند.
همچنین کسی که سلاح در دست دارد ودر کنارِ رهبر این انقلاب با مخالفان حکومت صلح وعدالتش می جنگد، آمادگی فراوان روحی وفکری ورزمی باید داشته باشد.
انتظار یعنی آماده باش کامل
من اگر ظالم وستمگرم چگونه ممکن است در انتظار کسی باشم که طعمه شمشیرش خون ستمگران است!
من اگر آلوده وناپاکم چگونه می توانم، منتظر انقلابی باشم که شعله اوّلش دامان آلودگان را می گیرد!
ارتشی که در انتظار جهاد بزرگی است آمادگی رزمی نفرات خود را بالا می برد وروح انقلابی در آنها می دمد، وهر گونه نقطه ضعفی را اصلاح می کند.
چگونگی «انتظار» همواره متناسب با هدفی است که در انتظار آن هستیم:
انتظار آمدن یک مسافر عادی از سفر
انتظار بازگشت یک دوست بسیار عزیز
انتظار فرا رسیدن فصل چیدن میوه از درخت ودرو کردن محصول
انتظار فرا رسیدن فصل تحصیلی مدارس...
هر یک از این انتظارها آمیخته با یک نوع آمادگی است.
در یکی باید خانه را آماده کرده ووسایل پذیرایی فراهم ساخت؛ در دیگری ابزار لازم وداس وکمباین و... در دیگری کتاب ودفتر وقلم ولباس مدرسه ومانند آن.
اکنون فکر کنید آنها که انتظار قیام یک مصلح بزرگ جهانی را می کشند در واقع انتظار انقلاب ودگرگونی وتحوّلی را دارند که وسیعترین واساسی ترین انقلاب های انسانی در طول تاریخ بشر است.
انقلابی که بر خلاف انقلابهای اصلاحی پیشین جنبه منطقه ای نداشته ونه اختصاص به یک جنبه از جنبه های مختلف زندگی دارد؛ بلکه علاوه بر این که عمومی وهمگانی است، تمام شؤون وجوانب زندگی انسانها را شامل می شود؛ انقلابی است سیاسی وفرهنگی واقتصادی واخلاقی.
فعلا کار به این موضوع نداریم که دلیل ما بر تحقّق یافتن چنین انقلابی چیست؟
این را موکول به بحث دیگری می کنیم، زیرا هدف ما در این بحث تنها نتایج وآثار چنین عقیده وچنان انتظاری است که آیا به راستی آنچنان که بعضی از ماتریالیستها پنداشته اند جنبه تخدیری دارد یا سازنده وحرکت آفرین واصلاحگر است.
سابقاً گفتیم که «انتظار» همیشه از دو عنصر «نفی» و«اثبات» تشکیل می شود؛ ناراحتی از وضع موجود وعشق وعلاقه به وضع بهتر.
ودر اینجا اضافه می کنیم که در هر انقلاب وتحوّل بنیادی نیز دو جنبه وجود دارد؛ جنبه نفی وجنبه اثبات.
جنبه نخستین انقلاب که همان جنبه «نفی» است، از میان بردن عوامل اختلال وفساد وانحطاط وشستشو دادن لوح جامعه از نقشهای مخالف است.
پس از انجام یافتن این مرحله، نوبت به جنبه اثبات یعنی جانشین ساختن عوامل اصلاح وسازندگی می رسد.
ترکیب دو مفهوم «انتظار» و«انقلاب جهانی» آنچه را قبلا گفتیم کاملا روشن می کند؛ یعنی، کسانی که در انتظار چنان انقلابی به سر می برند اگر در دعوی خود صادق باشند (نه جزء منتظران دروغین خیالی) بطور مسلم آثار زیر در آنها آشکار خواهد شد:
۱ - خودسازی فردی
حکومت جهانی مهدی قبل از هر چیز نیازمند به عناصر آماده وبا ارزش انسانی است که بتوانند بار سنگین چنان اصلاحات وسیعی را در جهان بدوش بکشند؛ واین در درجه اوّل محتاج به بالا بردن سطح اندیشه وآگاهی وآمادگی روحی وفکری برای همکاری در پیاده کردن آن برنامه عظیم است؛ تنگ نظری ها، کوته بینیها، کج فکریها، حسادتها، اختلافات کودکانه ونابخردانه، وبطور کلّی هر گونه نفاق وپراکندگی با موقعیّت منتظران واقعی سازگار نیست.
نکته مهم اینجاست که منتظر واقعی برای چنان برنامه مهمّی هرگز نمی تواند نقش تماشاچی را داشته باشد؛ باید حتماً در صف اصلاح طلبان واقعی قرار گیرد.
ایمان به نتایج وعاقبت این تحوّل هرگز به او اجازه نمی دهد که در صف مخالفان باشد وقرار گرفتن در صف موافقان نیز محتاج به داشتن اعمالی پاک وروحی پاکتر، برخورداری از شهامت وآگاهی کافی است.
من اگر ناپاک وآلوده ام چگونه می توانم منتظر تحوّل وانقلابی باشم که شعله اوّلش دامان مرا می گیرد!
من اگر ظالم وستمگرم چگونه ممکن است در انتظار کسی بنشینم که طعمه شمشیرش خون ستمگران است ومن اگر فاسد ونادرستم چگونه می توانم در انتظار نظامی که افراد فاسد ونادرست در آن هیچ گونه نقشی ندارند، بلکه مطرود ومنفور خواهند بود، روزشماری کنم!
آیا این انتظار برای تصفیه روح وفکر وشستشوی جسم وجان من از لوث آلودگیها کافی نیست!
ارتشی که در انتظار جهاد آزادیبخش به سر می برد، حتماً به حالت آماده باش کامل در می آید؛ سلاحی که برای چنین میدان نبردی شایسته است به دست می آورد؛ سلاحهای موجود را اصلاح می کند؛ سنگرهای لازم را می سازد؛ آمادگی رزمی نفرات خود را بالا می برد؛ روحیه افراد خود را تقویت می کند؛ وشعله عشق وشوق برای چنان مبارزه ای را در دل فرد فرد سربازانش زنده نگه می دارد؛ ارتشی که دارای چنین آمادگی نیست هرگز در انتظار به سر نمی برد واگر بگوید دروغ می گوید؛ انتظار یک مصلح جهانی به معنی آماده باش کامل فکری واخلاقی، مادّی ومعنوی، برای اصلاح همه جهان است.
فکر کنید چنین آماده باشی چقدر سازنده است! اصلاح تمام روی زمین وپایان دادن به همه مظالم ونابسامانیها شوخی نیست! کار ساده ای نمی تواند باشد! آماده باش برای چنین هدف بزرگی باید متناسب با آن باشد؛ یعنی باید به وسعت وعمق آن باشد.
برای تحقّق بخشیدن به چنین انقلابی مردانی بسیار بزرگ ومصمّم وبسیار نیرومند وشکست ناپذیر، فوق العاده، پاک وبلند نظر، کاملا آماده ودارای بینش عمیق، لازم است؛ وخودسازی برای چنین هدفی مستلزم به کار بستن عمیق ترین برنامه های اخلاقی وفکری واجتماعی است؛ این است معنی انتظار واقعی؛ آیا هیچ کس می تواند بگوید چنین انتظاری سازنده نیست!
۲ - خودیاریهای اجتماعی
منتظران راستین در عین حال، وظیفه دارند که علاوه بر اصلاح خویش، در اصلاح دیگران نیز بکوشند؛ زیرا برنامه عظیم وسنگینی که انتظارش را می کشند یک برنامه فردی نیست؛ برنامه ای است که تمام عناصر تحوّل باید در آن شرکت جوید؛ باید کار به صورت دستجمعی وهمگانی باشد؛ کوششها وتلاشها باید هماهنگ گردد وعمق ووسعت این هماهنگی باید به عظمت همان برنامه انقلاب جهانی باشد که انتظار آن را دارند.
در یک میدان وسیع مبارزه دستجمعی هیچ فردی نمی تواند از حال دیگران غافل بماند؛ بلکه موظّف است هر نقطه ضعفی را در هر کجا ببیند اصلاح کند؛ وهر موضع آسیب پذیری را ترمیم نماید؛ وهر قسمت ضعیف وناتوانی را تقویت کند؛ زیرا بدون شرکت فعّالانه وهماهنگ تمام مبارزین، پیاده کردن چنان برنامه ای امکان پذیر نیست.
بنابراین منتظران واقعی علاوه بر این که به اصلاح خویش می کوشند، وظیفه خود می دانند که دیگران را نیز اصلاح کنند.
این است اثر سازنده دیگر برای انتظار قیام یک مصلح جهانی! واین است فلسفه آنهمه افتخارات وفضیلتها که برای منتظران راستین شمرده شده است.
۳ - حل نشدن در فساد محیط
هنگامی که فساد فراگیر می شود، واکثریّت ویا جمع کثیری را به آلودگی می کشاند، گاهی افراد پاک در یک بن بست سخت روانی قرار می گیرند، بن بستی که از یأس از اصلاحات سرچشمه می گیرد.
گاهی آنها فکر می کنند، کار از کار گذشته ودیگر امیدی برای اصلاح نیست، وتلاش وکوشش برای پاک نگهداشتن خویش بیهوده است؛ این نومیدی ویأس ممکن است آنها را تدریجاً به سوی فساد وهمرنگی با محیط بکشاند، ونتوانند خود را به صورت یک اقلّیّت صالح در برابر اکثریّت ناسالم حفظ کنند، وهمرنگ جماعت نشدن را موجب رسوایی بدانند.
تنها چیزی که می تواند در آنها روح امید بدمد وبه مقاومت وخویشتن داری دعوت کند ونگذارد در محیط فاسد حل شوند، امید به اصلاح نهایی است؛ تنها در این صورت است که آنها دست از تلاش وکوشش برای حفظ پاکی خویش وحتّی برای اصلاح دگران بر نخواهند داشت.
واگر می بینیم در دستورات اسلامی یأس از آمرزش. یکی از بزرگترین گناهان شمرده شده است وممکن است افراد ناوارد، تعجّب کنند که چرا یأس از رحمت خدا این قدر مهم تلقی شده - مهمتر از بسیاری از گناهان - فلسفه اش در حقیقت همین است که گناهکار مأیوس از رحمت، هیچ دلیلی نمی بیند که به فکر جبران بیفتد ویا لااقل دست از ادامه گناه بردارد، ومنطق او این است:
«آب از سر من گذشته است، چه یک قامت چه صد قامت - من که رسوای جهانم غم دنیا هیچ است - بالاتر از سیاهی، رنگ دگر نباشد؛ آخرش جهنّم است من که هم اکنون آن را برای خود خریده ام؛ دیگر از چه چیز می ترسم!»
امّا هنگامی که روزنه امید برای او گشوده شود، امید به عفو پروردگار وامید به تغییر وضع موجود، نقطه عطفی در زندگی او پیدا می شود وچه بسیار او را به توقّف کردن در مسیر گناه وبازگشت به سوی پاکی واصلاح دعوت می نماید.
به همین دلیل، امید را می توان همواره به عنوان یک عامل مؤثّر تربیتی در مورد افراد فاسد شناخت؛ همچنین افراد صالحی که در محیط های فاسد گرفتارند، بدون امید نمی توانند خویشتن را حفظ کنند.
نتیجه این که، انتظار ظهور مصلحی که هر قدر دنیا فاسدتر می شود امید ظهورش بیشتر می گردد اثر فزاینده روانی در معتقدان دارد، وآنها را در برابر امواج نیرومند فساد بیمه می کند؛ آنها نه تنها با گسترش دامنه فساد محیط مأیوستر نمی شوند، بلکه به مقتضای:

وعده وصل چون شود نزدیک * * * آتش عشق تیزتر گردد

وصول به هدف را در برابر خویش می بینند وکوششهایشان برای مبارزه با فساد ویا حفظ خویشتن با شوق وعشق زیادتری تعقیب می گردد.

* * *

از مجموع بحثهای گذشته چنین نتیجه می گیریم که اثر تخدیری انتظار تنها در صورتی است که مفهوم آن مسخ وتحریف شود - همان گونه که جمعی از مخالفان، تحریفش کرده اند؛ وجمعی از موافقان مسخش - امّا اگر به مفهوم واقعی در جامعه وفرد پیاده شود، یک عامل مهمّ تربیت وخودسازی وتحرّک وامید خواهد بود.
از جمله مدارک روشنی که این موضوع را تایید می کند، این است که در ذیل آیه:
«وعد الله الّذین آمنوا منکم وعملوا الصّالحات لیستخلفنّهم فی الارض...؛ خداوند به آنها که ایمان دارند وعمل صالح انجام می دهند، وعده داده است حکومت روی زمین را در اختیارشان بگذارد...» از پیشوایان بزرگ اسلام نقل شده است که منظور از این آیه «هوالقائم واصحابه؛ مهدی ویاران او» هستند.
ودر حدیث دیگری می خوانیم: «نزلت فی المهدی؛ آیه درباره مهدی نازل شده است» در حالی که در این آیه مهدی ویارانش به عنوان «الّذین آمنوا منکم وعملوا الصّالحات» معرفی شده اند.
بنابراین تحقّق این انقلاب جهانی بدون یک ایمان مستحکم، که هر گونه ضعف وزبونی وناتوانی را دور سازند وبدون اعمال صالحی که راه را برای اصلاح جهان بگشاید، امکان پذیر نیست وآنها که در انتظار چنین برنامه ای هستند، هم باید سطح آگاهی وایمان خود را بالا ببرند وهم در اصلاح خویش واعمال خود بکوشند.
تنها چنین کسانی هستند که می توانند نوید زندگی در حکومت او به خود دهند، نه آنها که با ظلم وستم همکاری دارند!
ونه آنها که از ایمان وعمل صالح بیگانه اند!
نه افراد ترسو وزبونی که بر اثر ضعف ایمان از همه چیز حتّی از سایه خود می ترسند!
ونه افراد سست وبیحال وبیکاره ای که دست روی دست گذارده ودر برابر مفاسد محیط زندگی وجامعه شان سکوت اختیار کرده وکمترین تلاشی در راه مبارزه با فساد ندارند.
آری انتظار راستین این است!

مصلح بزرگ جهانی در منابع اسلامی

صفات رهبر جهانی
در بحثهای گذشته ظهور یک انقلاب بزرگ جهانی را در راه ریشه کنی ظلم وفساد، از یک دیدگاه وسیع مورد بررسی قرار دادیم وبه این جا رسیدیم که:
پیش بینی تحقّق چنان انقلابی از نظر منطق عقل وراهنمایی فطرت کاملا قابل قبول است.
ولی باید توجّه داشت که دلائل عقلی تنها یک طرح کلّی را در این زمینه ارائه می دهد، وامّا مشخّص ساختن جزئیات این طرح واین که رهبر چنان انقلابی چه کسی خواهد بود از این راه ممکن نیست.
همین قدر می دانیم: این انقلاب - یعنی بزرگترین رویداد تاریخ بشر وعظیمترین وگسترده ترین انقلاب دنیا - حتماً به رهبری کسی خواهد بود که دارای صفات زیر باشد.
۱- آگاهی فوق العاده وسیع وبینشی ژرف وعمیق
۲- دید ونظری صائب، ودورنگری بی مانندی به وسعت جهان انسانیّت
۳- دارا بودن طرحهای پخته انقلابی در همه زمینه ها
۴- شهامت وبلند نظری وهمّت فوق العاده
۵- پاکی وتقوا ودرستکاری به اندازه هدف وسیعش
۶- نگریستن به همه ابعاد زندگی ومحصور نشدن در بعد مادّی
۷- روح بزرگی که مافوق دسته بندیها، وگروههای متخاصم وتنگ نظریهای منافع خصوصی ومافوق عادات ورسوم ومکتبها ومسلکهای موجود باشد.
ارتش انقلابی این چنین رهبر نیز باید آموزشی عالی دیده باشد تا بتواند به چنان طرح عظیمی جامه عمل بپوشاند.
ناآگاهان؛ تنگ نظران؛ کوته بینان؛ ترسوها؛ کم همتان؛ آلوده ها؛ کم اراده ها؛ وعناصر غیر انقلابی؛ در این ارتش راهی نخواهند داشت!
اکنون می خواهیم این بحث کلّی را تا همین جا رها ساخته وظهور این مصلح بزرگ جهانی را در منابع اسلامی مورد بررسی قرار دهیم، زیرا با تمام پیشگوییهائی که تقریباً در همه منابع مذهبی دنیا در زمینه چنین ظهوری شده است؛ در هیچ مذهبی به اندازه اسلام از آن بحث نشده ودر جزئیّات آن دقّت به عمل نیامده است.
جالب توجّه این که، آنچه در منابع اسلامی در این زمینه آمده مطابقت عجیبی با آنچه از طریق «خرد وفطرت» به آن می رسیم دارد؛ این توافق وهماهنگی دارای دو اثر است:
از یک سو، ما را به داوریهای خرد مؤمن تر می سازد.
از سوی دیگر، به اصالت تعلیمات اسلام خوشبین تر می کند.
مصلح بزرگ جهانی در آیات قرآن
قرآن یعنی مهمترین منبع اسلامی، در این زمینه مانند بسیاری زمینه های دیگر تنها یک بحث کلّی واصولی دارد، بدون این که وارد جزئیات مسأله شود؛ وبه تعبیر دیگر، آیات قرآن همان را تعقیب می کند که در استدلالات عقلی والهام فطرت داشتیم؛ یعنی، خبر از تحقّق یک حکومت عدل جهانی در سایه ایمان می دهد.

* * *

چند نمونه از آیاتی که این بحث را مطرح ساخته ذیلا از نظر می گذرانیم.
۱- در سوره انبیاء (آیات ۱۰۵ و۱۰۶) می خوانیم:
ولقد کتبنا فی الزّبور من بعد الذّکر انّ الارض یرثها عبادی الصّالحون انّ فی هذا لبلاغاً لقوم عابدین.
قبلا به مفهوم این چند لغت باید توجّه کرد:
«ارض» به مجموع کره زمین گفته می شود وسراسر جهان را فرا می گیرد؛ مگر اینکه قرینه خاصّی در کار باشد.
«ارث» در لغت به معنی چیزی است که بدون معامله وداد وستد به دست کسی می افتد، ولی در بعضی موارد از قرآن کریم، ارث به تسلّط وپیروزی یک قوم صالح بر ناصالحان؛ ودر اختیار گرفتن مواهب وامکانات آنها گفته شده است.
«زبور» در اصل به معنی هرگونه کتاب ونوشته است؛ ولی معمولا به کتاب «داوود» که در عهد قدیم از آن تعبیر به «مزامیر داود» شده اطلاق می گردد؛ وآن مجموعه ای از مناجاتها ونیایشها واندرزهای داوود پیامبر است؛ این احتمال نیز وجود دارد که زبور تمام کتب آسمانی پیشین (قبل از قرآن) بوده باشد.
«ذکر» در اصل به معنی هر چیزی است که مایه تذکّر ویادآوری باشد ولی در آیه فوق به کتاب آسمانی موسی(علیه السلام) «تورات» تفسیر گردیده به قرینه این که قبل از زبور معرّفی شده است، وطبق تفسیر دیگری «ذکر» اشاره به قرآن مجید است زیرا که در خود آیات قرآن این عنوان به قرآن گفته شده (ان هو الاّ ذکر للعالمین)(۳).
بنابراین، عبارت «من بعد» به معنی «علاوه بر» خواهد بود (دقّت کنید).
«صالح» به معنی شایسته وصلاحیت دار است وهنگامی که بطور مطلق گفته شود صلاحیّت وشایستگی از تمام چیزها را فرا می گیرد؛ شایستگی علمی؛ شایستگی اخلاقی؛ شایستگی از نظر ایمان وتقوی وآگاهی ومدیریت.
وبه این ترتیب مفهوم آیات چنین می شود:
ما در کتاب زبور علاوه بر قرآن مجید (یا پس از تورات) نوشتیم که زمین را بندگان صالح وشایسته من در اختیار خواهند گرفت؛ وهمین برای گروه عبادت کنندگان (وآنها که در مسیر بندگی خدا گام بر می دارند) برای رسیدن به اهدافشان کافی است.
ذکر این موضوع در زبور (اگر به معنی همه کتب آسمانی پیشین باشد) دلیل بر آن است که این موضوع در همه کتابهای آسمانی به عنوان یک اصل ثابت وجود داشته.
واگر هم منظور از آن کتاب داوود بوده باشد شاید به تناسب آن است که داوود حکومت وسیع وپهناوری داشت که در مسیر حقّ وعدالت ومنافع انسانها بود؛ اگرچه جنبه منطقه ای داشت وفراگیر همه جهان نبود؛ ولی در زبور به او بشارت داده شد که یک حکومت فراگیر جهانی بر پایه آزادی وامنیّت وعدالت در انتظار جهانیان خواهد بود.
یعنی هنگامی که شایستگی کافی پیدا کنند، ومصداق زنده «عبادی الصّالحون» وبندگان شایسته خدا گردند. وارث همه میراثها ومواهب زمین خواهند شد. هم وارث حکومت مادّی وهم حکومت معنوی.
در پاره ای از روایات که در تفسیر آیه فوق آمده تعبیرات روشنتر وصریحتری در این زمینه دیده می شود.
از جمله در تفسیر معروف «مجمع البیان» در ذیل آیه فوق از امام باقر(علیه السلام) نقل است: «هم اصحاب المهدی فی آخر الزّمان»:
اینها همان یاران مهدی(علیه السلام) در آخر زمان خواهند بود؛ همان مردان وزنان خود ساخته ای که وارث همه میراثهای زمین خواهند شد؛ وشایستگی این رسالت بزرگ را خواهند داشت.
جالب توجّه اینکه، در کتاب «مزامیر داوود» که امروز جزء کتب عهد قدیم (تورات) است عین این موضوع به تعبیرات گوناگون دیده می شود:
از جمله در مزمور ۳۷ می خوانیم:
زیرا که شریران منقطع خواهند شد واما متوکّلان به خداوند وارث زمین خواهند شد، هان بعد از اندک مدّتی شریر نخواهند بود، در مکانش تأمّل خواهی کرد ونخواهد بود امّا حکیمان وارث زمین خواهند شد.
در همان «مزمور ۳۷» همین موضوع به تعبیرات دیگری نیز آمده است:
«... زیرا متبرّکان خداوند وارث زمین خواهند شد، امّا ملعونان وی منقطع خواهند شد - صدیقان وارث زمین شده ابداً در آن ساکن خواهند شد»(۴).
همانگونه که ملاحظه می کنید کلمه صالحون که در قرآن آمده کلمه جامعی است که هم «حکیمان» وهم «صدّیقان» وهم «متوکّلان» وهم «متبرّکان» را در بر می گیرد.
وهمانطور که یادآور شدیم از آیه اخیر یعنی «انّ فی هذا لبلاغاً لقوم عابدین» استفاده می شود که حکومت روی زمین هدف نهایی صالحان وشایستگان نیست بلکه وسیله ای است که با آن به هدف نهایی یعنی تکامل انسان در همه زمینه ها خواهند رسید زیرا بلاغ به معنی «چیزی که با آن به هدفشان خواهند رسید» می باشد.
استخلاف در زمین
در سوره نور، آیه ۵۵، می خوانیم:
﴿وعد الله الّذین آمنوا منکم وعملواالصّالحات لیستخلفنّهم فی الارض کمااستخلف الّذین من قبلهم ولیمکننّ لهم دینهم الّذی ارتضی لهم ولیبدّلنّهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لایشرکون بی شیئاً ومن کفر بعد ذلک فاولئک هم الفاسقون﴾.
در این آیه سه وعده صریح به آنها که گروه افراد با ایمان وشایسته را تشکیل می دهند داده شده است.
ومی دانیم در هر وعده سه رکن وجود دارد:
وعده دهنده که در اینجا خدا است؛ ووعده گیرنده که «الّذین آمنوا منکم وعملوا الصّالحات» یعنی مؤمنان صالح هستند؛ وموادّ مورد وعده که امور سه گانه زیر است:
۱- استخلاف فی الارض - «حکومت روی زمین به عنوان نمایندگی خدا»؛ یعنی حکومت حق وعدالت.
۲- تمکین دین - «نفوذ معنوی وحکومت قوانین الهی بر تمام پهنه زندگی»
۳- تبدیل خوف به امنیّت؛ وبر طرف شدن تمام عوامل ترس وناامنی، وجایگزین شدن امنیّت کامل وآرامش در همه روی زمین.
منظور از «تمکین دین» همانطور که از سایر موارد استعمال کلمه تمکین بر می آید این است که تعلیمات الهی بطور ریشه دار وپا بر جا در تمام شؤون زندگی نفوذ خواهد داشت، نه همانند الفاظ صلح وآزادی وحقوق بشر که امروز بازیچه دست مدافعان قلاّبی آن است وتنها گلوهایشان را برای شعارهای داغ در این زمینه پاره می کنند، ودر خارج از آن اثری نیست؛ گوئی الفاظی هستند رؤیایی که جز در عالم خیال نمی توان به آنها دست یافت.
در آن روز تعلیمات حیاتبخش وآزاد کننده اسلام نه بشکل یک سلسله تشریفات خشک وصوری، ونه بگونه یک مشت الفاظ مومیائی شده؛ بلکه به عنوان یک دکترین زندگی در همه جا ریشه خواهد دوانید، وتلاش بازسازی به ریشه ها کشیده خواهد شد نه به شاخ وبرگها ونقش ایوان.
آن روز آگاهی واحساس مسؤولیّت جنبه عمومی خواهد داشت؛ وگسترش وتعمیم آن مانع از آن خواهد بود که افرادی با الفاظ بازی کنند، ومفاهیم سازنده را مسخ نمایند؛ چه اینکه این گونه کارها تنها در جوامعی امکان پذیر است که آگاهی واحساس مسؤولیّت همگانی نیست، یا به سر حدّ نصاب نرسیده، والاّ فرصتی برای این بازیهای کودکانه باقی نخواهد ماند.
آن روز منافع شخصی وخصوصی مانع از قضاوت صحیح عمومی نخواهد شد، نه چون امروز که پاره ای از محو کنندگان همه حقوق بشر، هنگامی که بر کرسی خطابه در مجامع پر عرض وطول جهانی که به اصطلاح برای دفاع از حقوق بشر تشکیل می گردد، چنان داغ وپر هیجان سخنرانی می کنند که دهانها از تعجّب باز می ماند؛ حتّی اعلامیّه های موجود را در زمینه حقوق بشر (که در واقع به هیچیک از آنها عمل نکرده است) ناقص ونارسا وغیر کافی می شمرد، وحتّی سردمداران حقوق بشر در دنیا، برای آنها کف می زنند، چرا که با هم دوستند ومنافعشان بدون این کار در خطر است.
آرامش وامنیّت در آن روز آمیخته با خوف نیست، نه چون امنیّتی که گهگاه در جهان امروز پیدا می شود، وزائیده ترسی از سلاح های مخوف ووحشتزا است.
این تعادل وحشت است نه امنیّت! این آرامش ناشی از خوف عظیم از عواقب دردناک جنگ است نه آرامش واقعی! لذا هر روز تعادل وحشت به هم خورد پایه های این امنیّت وآرامش کاذب نیز فرو خواهد ریخت.

* * *

نتیجه این وعده های سه گانه الهی فراهم شدن زمینه ها برای انسان سازی، وتکامل هر چه بیشتر در مفاهیم انسانی وبندگی خالص خداوند، وشکسته شدن همه بتها در تمام قالبها است (یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا).
بد نیست در اینجا نگاهی به گفته های مفسّران وآنچه در شرح نزول آیه فوق آمده است بیندازیم:
بعضی از مفسّران معتقدند که این آیه هنگامی نازل شد که یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه هجرت کرده بودند.
یک جنبش نوین آغاز شده بود، جنبشی که لرزه بر ارکان جامعه کهنه وپوسیده پر از خرافات وپر از جهل وظلم وتبعیض جاهلی افکنده بود وطبعاً پرچمهای مخالفت از هر سو برافراشته شد.
گرچه یاران محدود امّا فداکار این انقلاب الهی با بهره گیری از دینامیسم عظیم آئین جدید، ابتکار واقعی را در دست داشتند، ولی انبوه مخالفان وهیاهوی آنها بقدری زیاد بود که آهنگ حق طلبانه آنان در میانشان گم می شد.
شدّت مخالفت قبایل بقدری بود که سربازان انقلابی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)همیشه در حال آماده باش بودند؛ هر شب با اسلحه می خوابیدند وصبح با اسلحه ودر لباس تنگ وسنگین جنگ بیدار می شدند.
ادامه این وضع برای مدّت طولانی مسلماً ناراحت کننده بود، چگونه با زره وچکمه در کنار شمشیر وسپر می توان خوابید؟! آنهم خوابی توأم با بیداری وبریده!
گاهی آرزو می کردند زمانی فرا رسد که بتوانند یک شب آسوده در بستر استراحت کنند؛ وخطری از ناحیه دشمن آنها را تهدید نکند. نه در موقع نماز وحشتی از حمله غافلگیرانه دشمن داشته باشند؛ ونه شب هنگام ترسی از شبیخون آنها، آزادانه خدا را بپرستند؛ وبتها را بشکنند ودر سایه حکومت عدالت پرور قرآن زندگی آسوده ای داشته باشند.
لذا گاهی از وضع خود ابراز نگرانی کرده واز یکدیگر می پرسیدند آیا چنان روزی فرا خواهد رسید؟!
در این موقع آیه فوق نازل شد وبه آنها بشارت داد:
آری چنان روزی فرا می رسد، واین وعده بزرگ خدا است؛ وعده ای قطعی وتخلف ناپذیر!
ودر تاریخ اسلام دیده ایم چگونه با پیروزی کامل پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بر جزیره عرب آن روز فرا رسید.
این شأن نزول برای آیه کاملا طبیعی به نظر می رسد ولی ما که با آیات مختلف قرآن وشأن نزولهای آن آشنا هستیم می دانیم هیچ گاه مفاهیم وسیع آیات را نمی توان در محدوده نزولها محصور ساخت؛ بلکه همیشه شأن نزول یکی از مصداق های آیه را تشکیل می دهد.
تخصیص یک آیه با شأن نزولش درست به این می ماند که اسلحه ای را که به حکم ضرورت برای جنگ با دشمن تهیه می کنیم پس از پایان آن جنگ کنار بگذاریم هر چند کاملا قابل استفاده وگرانقیمت ونایاب بوده باشد.
البتّه در اواخر عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) قسمتی از مفهوم وسیع این آیه جامه عمل بخود پوشید، امّا پیاده شدن تمامی مفهوم آن، واستخلاف در سراسر روی زمین، هنوز پیاده نشده وجهان در انتظار آن است.
آیه همه مؤمنان شایسته را در همه اعصار وقرون بشارت می دهد که سرانجام، حکومت جهان از آنِ شایستگان خواهد بود وبرای همیشه بازیچه دست یک مشت خودخواه خود کامه استعمارگر که دنیا را همانند یک توپ بازی به یکدیگر پاس می دهند نخواهد بود.
لذا در روایات می خوانیم که این آیه به قیام مهدی موعود تفسیر شده؛ از جمله «طبری» مفسّر ارزنده در «مجمع البیان» از امام سجاد (علیه السلام) نقل می کند که فرمود:
«هم والله شیعتنا اهل البیت یفعل الله ذلک بهم علی یدی رجل منّا وهو مهدی هذه الامّه؛ این گروه همان پیروان ما
هستند که خداوند به وسیله مردی از خاندان ما این موضوع را تحقّق می بخشد واو مهدی این امّت است».
سپس همین مضمون را از امام باقر(علیه السلام) وامام صادق(علیه السلام) نقل می کند.
بعد اضافه می نماید که آیه مطلق است وخلافت همه روی زمین را شامل می شود وچون این وعده الهی هنوز تحقّق نیافته باید منتظر آن بود.
ودر تفسیر «برهان» ذیل همین آیه روایات متعدّدی از امام صادق(علیه السلام) وامام باقر(علیه السلام) نقل شده که این آیه اشاره به قیام قائم(علیه السلام) است.
 یادآوری این نکته نیز لازم است که با توجّه به کلمه منکم وجود یک اقلّیّت شایسته وبا ایمان وصالح کافی است که به هنگام فراهم شدن زمینه ها دست به انقلاب وسیع جهانی خود بزنند، وبا رهبری همه جانبه آنها این کشتی طوفان زده به ساحل نجات برسد.
۳- در سوره توبه، آیه ۳۳، آمده است:
﴿هو الّذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدّین کلّه ولو کره المشرکون﴾
برای معنی فهم این آیه باید نخست به آیه پیش از آن باز گردیم آنجا که می گوید:
﴿یریدون ان یطفؤا نور الله بافواههم ویأبی الله الاّ ان یتمّ نوره ولو کره الکافرون﴾؛ دشمنان می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند ولی خدا می خواهد نور خود را تکمیل کند اگر چه کافران کراهت داشته باشند.
از این آیه بخوبی روشن می شود که اراده پروردگار بر تکامل نور اسلام تعلّق گرفته، وتکامل واقعی آن هنگامی خواهد بود که بر سراسر پهنه جهان سایه افکند.
سپس با وضوح بیشتر این حقیقت را در آیه مورد بحث بازگو کرده می فرماید:
خداوند کسی است که پیامبرش را با هدایت وآئین حق فرستاد تا او را بر همه ادیان پیروز گرداند اگرچه مشرکان ناخشنود باشند.
همین وعده با تفاوت مختصری در آیه ۲۸، سوره فتح، تکرار شده است:
﴿هو الّذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدّین کلّه وکفی بالله شهیداً﴾؛ او کسی است که پیامبرش را با
هدایت ودین حق فرستاد تا بر تمامی ادیان پیروزش گرداند، وهمین بس که خداوند گواه (این وعده بزرگ) است.
وبالاخره برای سومین بار این وعده بزرگ را در سوره صف، آیه ۹، با همان تعبیر سوره توبه ملاحظه می کنیم:
﴿هو الذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدّین کلّه ولو کره المشرکون﴾
از مجموع این آیات که در سه سوره از قرآن ذکر شده اهمّیّت این وعده الهی اجمالا به دست می آید.
ولی مهم این است که مفهوم جمله «لیظهره» در اینجا روشن گردد:
اولا، ضمیر «ه» آیا به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) باز می گردد یا به «دین الحق»؟
در صورت اوّل مفهومش پیروزی پیامبر بر همه ادیان است، در صورت دوم پیروزی آئین اسلام.
امّا با توجّه به این که «دین الحق» نزدیکتر است، طبق قواعد ادبی رجوع ضمیر به آن صحیحتر به نظر می رسد (اگرچه در نتیجه تفاوت چندانی نخواهد داشت).
بعلاوه، پیروزی یک آئین بر آئینهای دیگر، تعبیر مناسبتری است تا پیروزی شخص بر آئینها. (دقّت کنید)
ثانیاً، (ومهم همین قسمت است) منظور از ظهور در اینجا چیست؟ شک نیست که «ظهور» در اینجا به معنی بروز وآشکار شدن نمی باشد بلکه به معنی غلبه وپیروزی است؛ زیرا یکی از معانی مشهور این کلمه همین معنی است؛ در کتاب قاموس که از منابع معروف لغت عربی است چنین آمده: ظهر به وعلیه غلبه.
در کتاب مفردات راغب نیز آمده است ظهر علیه غلبه.
در آیات متعدّدی از قرآن مجید که در سوره مؤمن وکهف و«توبه»
آمده این کلمه به معنی «غلبه وپیروزی» استعمال شده است مانند:
﴿کیف وان یظهروا علیکم لا یرقبوا فیکم الاّ ولا ذمّة﴾(۵)؛
چگونه پیمان آنها احترام دارد با اینکه اگر بر شما پیروز شوند مراعات خویشاوندی وپیمان را نخواهند کرد!
﴿یا قوم لکم الملک الیوم ظاهرین فی الارض﴾(۶)؛ ای گروه فرعونیان! امروز شما در روی زمین پیروزی دارید امّا...
﴿انّهم ان یظهروا علیکم یرجموکم﴾(۷)؛ آنها اگر بر شما (اصحاب کهف) پیروز گردند سنگبارانتان می کنند!

* * *

ولی سخن در این است که منظور از پیروزی این آئین بر سایر آئینها چه نوع پیروزی است؟
مفسّران سه تفسیر برای آن ذکر کرده اند.
۱- پیروزی منطقی؛ یعنی با مقایسه اسلام با آئینهای دیگر که غالباً آمیخته با خرافات شده، پیروزی منطق مستدلّ آن بر سایر منطقها آشکار است.
طرفداران این تفسیر معتقدند هرگاه توحید خالص اسلامی را با انواع توحیدهای آمیخته با شرک، ویا شرک خالص، مقایسه کنیم برتری مکتب اسلام بر سایر مکاتب روشن می شود، همچنین مباحث دیگر.
این وعده الهی جامه عمل به خود پوشیده است؛ حتّی مقایسه شعار اذان که شعاری گویا وتکاندهنده است با شعار ناقوس وبی شعاری بسیاری از ادیان، روشنگر این پیروزی منطقی است.
۲- منظور پیروزی عملی وغلبه خارجی بر سایر ادیان است، منتها در یک مقیاس منطقه ای نه جهانی وعمومی.
این نیز تحقّق یافته؛ چرا که اسلام در عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بر شبه جزیره عرب، وپس از آن بر بخش عظیم آبادی از جهان غلبه یافت وپیروان ادیان ومذاهب دیگر در این مناطق که از دیوار چین - بلکه ماورای دیوار چین - تا ساحل اقیانوس اطلس امتداد می یافت، غالباً در برابر اسلام سر تعظیم فرود آوردند. حتّی زمانی که سلطه حکومت اسلامی از این نقاط بر چیده شد باز اسلام به عنوان یک مکتب وآئین پا برجا در این مناطق متوطّن گردید.
۳- منظور پیروزی وغلبه خارجی وعملی در سطح جهان وتمامی روی زمین است، که شامل پیروزی فرهنگی، اقتصادی، وسیاسی می شود، واین تفسیر را جمعی از مفسّران اهل تسنّن علاوه بر مفسّران شیعه پذیرفته اند.
مسلّماً این وعده تا کنون عملی نشده وتنها بر حکومت جهانی مهدی موعود منطبق می گردد که حکومت حق وعدالت همه جا را فرا گیرد واین آئین بر تمام آئینها در مقیاس جهانی غلبه یابد.
وقرائنی در دست داریم که اولویّت تفسیر سوم را بر تفاسیر دیگر به ثبوت می رساند؛ زیرا:
اوّلا، غلبه وپیروزی که از کلمه «ظهور» استفاده می شود ظاهر در غلبه حسّی وعینی وخارجی است، نه غلبه ذهنی وفکری، ولذا در هیچیک از مواردی که از قرآن بر شمردیم «ظهور» به معنی غلبه ذهنی نیامده بلکه اگر به آیات گذشته بازگردیم ودقّت کنیم می بینیم در تمام این موارد به معنی غلبه عینی وخارجی است.
ثانیاً، ذکر کلمه «کلّه» به عنوان تأکید روشن می کند که غلبه جنبه منطقه ای ومحدود ندارد بلکه شامل عموم ادیان ومذاهب جهان می شود واین جز از طریق فراگیری وشمول اسلام نسبت به جهان ممکن نیست.
ثالثاً، روایاتی که در تفسیر آیه فوق به ما رسیده، تفسیر سوم را تقویت می کند مانند روایات زیر:
۱- «عیّاشی» به اسناد خود از «عمران بن میثم» از «عبایه» چنین نقل می کند:
امیر مؤمنان علی(علیه السلام) هنگامی که آیه «هو الّذی ارسل رسوله بالهدی ودین الحق...» را تلاوت فرمود از یاران خود پرسید:
اظهر ذلک؟ (آیا این پیروزی حاصل شده است؟)
عرض کردند: آری!
فرمود:
کلاّ؛ فوالّذی نفسی بیده حتّی لایبقی قریة الاّ وینادی فیها بشهادة ان لا اله الاّ الله بکرة وعشیّاً؛ نه، سوگند به کسی که جانم به دست او است این پیروزی آشکار نمی شود مگر زمانی که هیچ آبادی روی زمین باقی نماند مگر این که صبح وشام بانگ لا اله الا الله از آن به گوش می رسد(۸)!
۲- در حدیث دیگری از امام باقر(علیه السلام) می خوانیم:
انّ ذلک یکون عند خروج المهدی من آل محمّد فلا یبقی احدا الاّ اقر بمحمّد(۹) (صلی الله علیه وآله وسلم)؛ این پیروزی به هنگام قیام مهدی از آل محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) خواهد بود، آنچنان که هیچ کس در جهان باقی نمی ماند مگر اینکه اقرار به محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)خواهد کرد.
۳- مقداد بن اسود چنین می گوید:
سمعت رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) یقول لا یبقی علی ظهر الارض بیت مدر ولا وبر الاّ ادخله الله کلمة الاسلام(۱۰)؛ بر سراسر روی زمین خانه ای از خشت وگل وخیمه ای (در بیابان باقی نمی ماند) مگر این که آئین اسلام در آن ورود خواهد کرد.
روایات دیگری نیز در تفسیر آیه فوق به همین مضمون وارد شده است.

* * *

این بود قسمتی از آیات قرآن مجید که صلح وعدالت جهانی وایمان به توحید واسلام را در سراسر جهان تأکید می کند.
مصلح جهانی در منابع حدیث اهل تسنّن
قبل از هر چیز توجّه به دو مطلب لازم است.
۱- بعضی می پرسند با وجود قرآن، چه نیازی به احادیث وروایات داریم؟
وبا توّجه به این که در قرآن بیان همه چیز هست (تبیاناً لکل شیء) چه مانعی دارد که ما هم با آنها که گفتند: «حسبنا کتاب الله؛ قرآن کتاب خدا ما را بس است» همصدا شویم؟
بخصوص که می شنویم که در میان احادیث صحیح، احادیث مجعول ونادرست نیز وجود دارد، واین باعث بی اعتبار شدن همه آنها است.

* * *

ولی با توجّه به این که ما مسلمان هستیم، یک مسلمان پایبند به قرآن نمی تواند به احادیث اسلامی که از طرق صحیح رسیده عمل نکند زیرا:
اولا، منکران سنّت وحدیث صحیح، در واقع منکر خود قرآن محسوب می شوند؛ چه اینکه، قرآن صریحاً گفتار پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را به عنوان یک منبع معتبر وواجب الاطاعه معرفی کرده ومی گوید:
﴿ما اتاکم الرّسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا﴾(۱۱)؛ آنچه پیامبر برای شما آورده وبه شما فرمان دهد بگیرید وعمل کنید وآنچه شما را از آن نهی کند، خودداری کنید!
﴿ما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضی الله ورسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم﴾(۱۲)؛ هیچ مرد وزن با ایمان حق ندارد در برابر فرمان خدا وپیامبر سرپیچی کند!
﴿من یطع الرّسول فقد اطاع الله ومن تولّی فما ارسلناک علیهم حفیظاً﴾(۱۳)؛ آن کس که اطاعت پیامبر کند اطاعت خدا کرده وآن کس که روی بگرداند تو مسؤول آنها نیستی (وحساب وکیفرشان با خدا است).
وآیات دیگر که همگی فرمان پیامبر را همچون فرمان خدا واجب الاطاعه می شمرد.
ثانیاً، قرآن محتوی دستورات کلّی وقوانین اساسی اسلام است؛ واگر از سنّت چشم بپوشیم، جنبه عملی خود را از دست خواهد داد، وبه گونه کلّیاتی ذهنی که قابلیّت اجرا ندارد باقی می ماند؛ زیرا تمام جزئیّات وریزه کاریها وآئین نامه های عملی واجرایی آن قوانین کلّی همه در سنّت بیان شده است.
گرچه افراد بی اطّلاعی پس از وفات پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) اصرار داشتند که احادیث او را کسی ننویسد، مبادا مزاحمتی با قرآن فراهم گردد! امّا پس از مدّتی همه به ضعف وسستی این طرز تفکّر آشنا شدند که اگر زمان دیگری بگذرد واحادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به دست فراموشی سپرده شود اسلام فاقد ارزش اجرایی وعملی خواهد شد؛ لذا آن نظریه کهنه وافراطی وکوته بینانه را رها ساخته به تدوین کتب حدیث پرداختند.
ثالثاً، درست است که دست جاعلان به سوی احادیث اسلامی دراز شده وبا انگیزه های مختلفی به آشفته ساختن احادیث پرداختند، ولی چنان نیست که احادیث صحیح ومجعول ومشکوک ضوابطی نداشته باشد، ونتوان آنها را از هم جدا ساخت؛ بلکه با توجّه به علم رجال وعلم حدیث ودرایه، این کار کاملا ممکن است.
۲- او یک مرد انقلابی است نه یک سیاستمدار مادی!
دلائلی که از طریق عقل وخرد یا از راه فطرت ونهاد اصیل آدمی، بر تحقّق یک انقلاب اصلاحی وسیع در جهان ذکر شد - همانند آیاتی که در قرآن در این زمینه دیده می شود - هیچکدام سخن از شخص خاصّی به میان نمی آورد؛ بلکه تنها یک بحث کلّی را تعقیب می کند؛ ولی بدون شک چنان انقلاب مانند هر انقلاب دیگری نیازمند به رهبر دارد. یک رهبر نیرومند وآگاه وپرقدرت وپر استقامت با دیدی وسیع وجهانی.
آیا این رهبر می تواند همانند رهبران امروز جهان از جوامع مادّی برخیزد؟
یعنی همانند رهبرانی که هدفشان در درجه اوّل حفظ موقعیّت خویش، وسپس هر چه به حفظ موقعیّت شخصی آنها کمک کند می باشد؛ وتعظیمشان در برابر مکتبهای مختلف سیاسی واقتصادی به مقدار تأثیری است که در حفظ موقعیّتشان دارند؛ ودر درجه بعد حدّ اعلای هدف وهمّتشان گام گذاردن در مسیر منافع ملّتشان می باشد، هر چند به خاطر آن ملّتهای دیگر را به «قربانگاه» ببرند!
جنگ بیست ساله ویتنام با ملیونها کشته، ومجروح، وملیونها خانه ولانه ویران شده، وملیونها معیوب وناقص العضو، ومیلیاردها ثروت بر باد رفته، ثابت کرد که سرمایه داری امروز حاضر است برای حفظ منافع خویش، وحتّی گاهی برای هیچ - هیچ که نه، بلکه یک مشت اوهام به نام پرستیژ ونه چیز دیگر - بجنگد؛ ودر این میان چند رهبر عظیم الشّأن(؟) عوض شدند؛ ولی همه آنها این مسیر را مانند اسلافشان پیمودند وثابت کردند این عمل نظر شخصی فرد یا افرادی نبوده بلکه قولی است که جملگی بر آنند وخاصیّت کشورهایی است که با آن اصول اداره می شوند.
آنها آزادی را به عنوان بزرگترین هدف می طلبند، امّا تنها برای خودشان؛ گاهی سخن از آزادی برای دگران بر زبان می رانند امّا همین که با منافع آنها تصادمی پیدا کند بسرعت از میان می رود «همچون برف در آفتاب تموز»!
برای تامین منافع مادّیشان همه دست در دست هم دارند وتنها اصل مقدّس ومورد اتّفاقشان همین است؛ گویی یک قرار داد دائمی وجاودان در زمینه آن تنظیم کرده اند.
وحربه هایی چون «حقوق بشر» واصل «آزادی انسانها در تعیین سرنوشتشان» بیشتر برای کوبیدن رقبا است؛ به همین دلیل، موقعی که پای دوستانشان به میان می آید این حربه ها کند می شود؛ وبه خاطر همان دوستی واشتراک منافع از اجرای این اصول معاف می گردند!
آیا این سیستمهای اجتماعی واین گونه ابرقدرتها می توانند پرچم آزادی وعدالت را در جهان به اهتزاز در آورند وآیا میان ابرقدرتها فرقی وجود دارد!
تکلیف «ابرقدرتهای سرمایه داری» وظلم وستم واستعمارشان ناگفته روشن است ونیازی به بحث ندارد.
امّا ابرقدرتهای چپ: آنها برای تعمیم وبسط عدالت در میان توده های زحمتکش وساختن یک جامعه بدون طبقات تمام قدرتها را کوبیده ودر چند نفر - یعنی گردانندگان تنها حزبشان - متمرکز ساخته اند.
هزاران فئودال بزرگ وکوچک را در کوره انقلاب «پرولتاریا» ذوب کرده، واز آن چند فئودال بزرگ ریخته اند که سر نخ تمام حرکات سیاسی واقتصادی محیطشان را در دست دارند.
آنچنان سانسور شدیدی بر محیط مسلّط کرده اند که حتّی مجال اندیشیدن بر خلاف آنچه این رهبران می خواهند، یا می اندیشند، از خلقها سلب شده!
اصولی را که زائیده مغز بشر متحوّل متغیّر ودر مسیر تکامل است به گونه یک رشته اصول جاودانی ودُگم در آورده، گویی می خواهند تاریخ را در یک قرن قبل متوقّف سازند وچرخهایش را برای همیشه از حرکت باز دارند.
گاه یکی از سران که رقبا را بتدریج از صحنه قدرت کنار می زند آنچنان خود کامه می شود که انسان را به یاد افسانه دیکتاتورهایی همچون خان مغول می اندازد وفی المثل مانند آقای استالین برای حفظ موقعیّت خویش کشتن یک ملیون ودویست هزار نفر را مجاز می شمرد!
امّا پس از مرگ، حتّی جسدش را از این قبر به آن قبر می کشانند، ونامش را از همه بر می دارند؛ گویی اصلا وجود نداشته، در حالی که تا دیروز تنها سنگر آزادی خلقهای زحمتکش وتنها یار وحامی استثمار شدگان دنیا بود!
به خاطر حفظ منافع، گاه با هم مسلکانشان شدیدترین مبارزه را می کنند وبا دشمنان سرسخت، طرح دوستی و«همزیستی مسالمت آمیز» می ریزند واصول جاودان خود را به دست فراموشی می سپارند!
آیا اینها می توانند پرچم عدالت را در جهان برافرازند وهمه ملّتها وکشورها را زیر آن فرا خوانند؟
آیا می توان از یک مکتب مادّیگری جز این انتظار داشت؟ مسلّماً نه! خواه ماتریالیسم کاپیتالیسم باشد یا ماتریالیسم سوسیالیسم یا ماتریالیسم مارکسیسم.
تنها یک مکتب انسانی ومافوق مادّی توانائی دارد چنان برنامه انسانی را در سطح جهان پیاده کند.
مکتبی که رهبرش به حفظ موقعیّت خویش نیندیشد.
تنها به ملّت خویش متعلّق نباشد.
فقط از زاویه محدود مادّیگری به جهان نگاه نکند.
افکاری آسمانی وبلند وژرف داشته باشد.
وپاک از پستیها ولغزشها.
او است که در پرتو اصولی که الفبایش با الفبای اصول مادّیگری که دنیای امروز را اداره می کند، فرق دارد، می تواند بشریّت را از این گذرگاه خطرناک تاریخ برهاند وبه وادی ایمن برساند.
او کیست؟ وچه شخصی خواهد بود؟ اعتقاد عمومی مسلمانان این است که او مردی است به نام مهدی با مشخصات زیر:
مهدی کیست؟
در بحث اثرات انتظار دیدیم که همه فرق اسلامی بدون استثناء در انتظار قیام یک مرد بزرگ انقلابی از دودمان پیامبر به نام «مهدی» هستند (رهبری که به سوی هدف وبرنامه وسیع انقلابی اش هدایت شده وبه همین دلیل قادر به هدایت ورهبری دگران است).
این اتّفاق نظر به حدّی است که حتّی تندروترین گروههای اسلامی - یعنی وهّابیان - نیز این موضوع را پذیرفته اند، نه تنها پذیرفته اند بلکه بطور جدّی از آن دفاع می کنند واز عقاید قطعی ومسلّم اسلامی می دانند.
در هر حال، پیش از آن که گواهی گروهی از دانشمندان بزرگ اهل سنّت را بر این مسأله یادآور شویم لازم می دانیم بیانیه ای را که از طرف «رابطة العالم الاسلامی» که از بزرگترین مراکز دینی وهّابی ها در مکّه است به عنوان یک سند زنده بیاوریم.
به عقیده ما مدارک لازم، در این رساله کوتاه آنچنان جمع آوری شده که هیچکس را یارای انکار آن نیست واگر وهّابیان سختگیر در برابر آن تسلیم شده اند نیز به همین دلیل است.
ما نخست ترجمه قسمت حسّاس این رساله را نقل کرده، سپس تمام متن عربی آن را برای ثبت در تاریخ وآنها که می خواهند مطالعه بیشتر کنند می آوریم.
یک مدرک زنده
حدود دو سال قبل(۱۴) شخصی بنام ابومحمّد از کنیا سؤالی درباره ظهور مهدی منتظر از «رابطة العالم الاسلامی» که از متنفّذترین مراکز مذهبی حجاز ومکّه است کرده است.
دبیر کلّ رابطه، محمد صالح القزاز، در پاسخی که برای او فرستاده است ضمن تصریح به این که «ابن تیمیّه» مؤسّس مذهب وهّابیان نیز احادیث مربوط به ظهور مهدی را پذیرفته، متن رساله کوتاهی را که پنج تن از علمای معروف فعلی حجاز در این زمینه تهیّه کرده اند برای او ارسال داشته است.
در این رساله پس از ذکر نام حضرت مهدی ومحلّ ظهور او، یعنی مکّه، چنین می خوانیم:
... به هنگام ظهور فساد در جهان وانتشار کفر وستم، خداوند به وسیله او (مهدی) جهان را پر از عدل وداد می کند همانگونه که از ظلم وستم پر شده است.
او آخرین خلفای راشدین دوازده گانه است که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)خبر از آنها در کتب صحاح داده است.
احادیث مربوط به مهدی را بسیاری از صحابه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرده اند از جمله:
عثمان بن عفان؛ علی بن ابی طالب؛ طلحة بن عبیدالله؛ عبدالرّحمان بن عوف؛ عبدالله بن عبّاس؛ عمّار یاسر؛ عبدالله بن مسعود؛ ابوسعید خدری؛ ثوبان؛ قرة بن اساس مزنی؛ عبدالله بن حارث؛ ابوهریره؛ حذیفة بن یمان؛ جابر بن عبد الله؛ ابوامامه؛ جابر بن ماجد؛ عبدالله بن عمر؛ انس بن مالک؛ عمر بن حصین؛ وامّ سلمه.
اینها بیست نفر از کسانی هستند که روایات مهدی را نقل کرده اند وغیر از آنها افراد زیاد دیگری نیز وجود دارند.
سخنان فراوانی نیز از خود صحابه نقل شده که در آن بحث از ظهور مهدی شده که آنها را نیز می توان در ردیف روایات پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) قرار داد؛ زیرا این مسأله، از مسائلی نیست که با اجتهاد بتوان چیزی پیرامون آن گفت. (بنابراین، آنها نیز مطلب را از پیامبر شنیده اند).
سپس اضافه می کند.
هم احادیث بالا که از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده وهم شهادت وگواهی صحابه که در اینجا در حکم حدیث است، در بسیاری از کتب معروف اسلامی ومتون اصلی حدیث پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) اعم از سنن ومعاجم ومسانید آمده است؛ از جمله:
سنن ابوداوود؛ سنن ترمذی؛ ابن ماجه؛ ابن عمرو الدانی؛ مسند احمد وابن یعلی وبزاز؛ وصحیح حاکم ومعاجم طبرانی (کبیر ومتوسّط) ورویانی ودار قطنی وابونعیم در اخبار المهدی وخطیب در تاریخ بغداد وابن عساکر در تاریخ دمشق وغیر اینها.
بعد اضافه می کند:
بعضی از دانشمندان اسلامی در این زمینه کتابهای مخصوصی تألیف کرده اند از جمله:
ابونعیم در «اخبار المهدی»؛ ابن حجر هیثمی در «القول المختصر فی علامات المهدی المنتظر»؛ شوکانی در «التّوضیح فی تواتر ماجاء فی المنتظر والدّجال والمسیح»؛ ادریس عراقی مغربی در «المهدی»؛ ابوالعبّاس بن عبدالمؤمن المغربی در کتاب «الوهم المکنون فی الردّ علی ابن خلدون».
وآخرین کسی که در این زمینه بحث مشروحی نگاشته مدیر دانشگاه اسلامی مدینه است که در چندین شماره مجله دانشگاه مزبور بحث کرده است.
عده ای از بزرگان ودانشمندان اسلام از قدیم وجدید نیز در نوشته های خود تصریح کرده اند که احادیث در زمینه مهدی در سرحدّ تواتر است (وبه هیچ وجه قابل انکار نیست) از جمله:
السّخاوی در کتاب «فتح المغیث»؛ محمّد بن احمد السّفاوینی در «شرح العقیده»؛ ابوالحسن الابری در «مناقب الشّافعی»؛ ابن تیمیه در کتاب فتاوایش؛ سیوطی در «الحاوی»؛ ادریس عراقی در تألیفی که در زمینه «مهدی» دارد؛ شوکانی در کتاب «التّوضیح فی تواتر ما جاء فی المنتظر...»؛ محمّد جعفر کنانی در «نظم المتناثر»؛ ابوالعبّاس بن عبدالمؤمن در «الوهم المکنون...».
در پایان بحث می گوید:
(تنها) ابن خلدون است که خواسته احادیث مربوط به مهدی را با حدیث بی اساس ومجعولی که می گوید «لا مهدی الاّ عیسی؛ مهدی جز عیسی نیست!» مورد ایراد قرار دهد؛ ولی بزرگان پیشوایان ودانشمندان اسلام گفتار او را رد کرده اند؛ بخصوص «ابن عبد المؤمن» که در ردّ گفتار او کتاب ویژه ای نوشته است که از ۳۰ سال قبل در شرق وغرب انتشار یافته.
حفّاظ احادیث وبزرگان دانشمندان حدیث نیز تصریح کرده اند که احادیث مهدی مشتمل بر احادیث «صحیح» و«حسن» است ومجموع آن متواتر می باشد.
بنابراین، اعتقاد به ظهور مهدی (بر هر مسلمانی) واجب است واین جزء عقاید اهل سنّت وجماعت محسوب می شود وجز افراد نادان وبی خبر یا بدعتگذار آن را انکار نمی کنند.

* * *

به عقیده ما بحث فوق چنان روشن است که نیاز به هیچ گونه توضیح اضافی ندارد؛ با این حال آیا آنها که می گویند عقیده به ظهور مهدی یک فکر وارداتی است در اشتباه بزرگی نیستند!
اینک متن اصلی نامه
در اینجا متن عربی نامه ای را که آقائی از «کنیا» به «رابطة العالم الاسلامی» که یک مرکز رسمی اسلامی در «مکّه» است درباره «مهدی منتظر» فرستاده ومتن پاسخی را که رئیس رابطه، زیر نظر جمعی از علمای معروف حجاز تهیّه وارسال داشته است از نظر خوانندگان محترم می گذرانیم.
واین همان است که ترجمه قسمت حسّاس آن را قبلا بدون کم وکاست از نظر گذراندیم.
تنها نکته ای که یاد آوری آن در اینجا لازم است این می باشد که «تفاوت مهمّی» که این نوشته با عقاید پیروان مکتب اهل بیت (علیه السلام) دارد این است که آنها نام پدر حضرت مهدی(علیه السلام) را «عبد الله» ذکر کرده اند در حالی که در کتب شیعه نام پدر بزگوارش بطور مسلّم «الامام الحسن العسکری» است وسرچشمه این اختلاف آن است که در بعضی از روایات اهل سنّت جمله «اسم ابیه اسم ابی» (اسم پدرش اسم پدر من است) آمده در حالی که قرائن نشان می دهد که این جمله در اصل «اسم ابیه اسم ابنی» (اسم پدرش اسم فرزند من است) بوده، وبر اثر اشتباه در نقطه گذاری به این صورت در آمده است. (این احتمال را کنجی شافعی نیز در کتاب «البیان فی اخبار صاحب الزّمان» تأیید کرده است). ودر هر حال، آن جمله قابل اعتماد نیست زیرا:
اولا، در اکثر روایات اهل سنّت این جمله وجود ندارد.
ثانیاً، در روایت معروف ابن ابی لیلی می خوانیم «اسمه اسمی واسم ابیه اسم ابنی»
ثالثاً، روایات متواتر از طرق اهل بیت(علیهم السلام) گواهی می دهد که نام پدرش «حسن» است.
رابعاً، در بعضی از روایات اهل سنّت نیز تصریح شده که او فرزند امام حسن عسکری است.
(برای توضیح بیشتر در این زمینه به کتاب «منتخب الاثر» صفحات ۲۳۱ تا ۲۳۶، باب ۱۱، وکتاب نورالابصار، مراجعه فرمائید).

* * *

الکرم ابومحمّد - المحترم (کنیا)
السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته - اشارة الی خطابکم (المورخ فی ۲۱ یوما ۱۹۷۶م) المتضمن عن موعد ظهور المهدی وفی ای مکان یقیم؟
نفیدکم باننا نوفرلکم مع خطابنا الیکم ما جاء من الفتوی فی مسأله المهدی المنتظر وقد قام بکتابته فضیلة الشیخ محمد المنتصر الکنانی واقرته اللجنه المکنونه من اصحاب الفضیله الشیخ صالح بن عثیین وفضیلة الشیخ احمد محمد جمال وفضیلة الشیخ احمد علی وفضیلة الشیخ عبدالله خیاط.
مدیر اداره مجمع فقهی اسلامی: محمد منتصر کنانی
وقد دعم الفتوی بما ورد من احادیث المهدی عن الرسول(صلی الله علیه وآله وسلم) وما ذکره ابن تیمیه فی المنهاج بصحه الاعتقاد وابن القیم فی المنار وان شاء الله تعالی ستجدون فی الکتابه مطلبکم وما یغنیکم عن مسأله المهدی انتم ومن کان علی نهجکم آملین لکم التوفیق والسداد.
الامین العام محمد صالح القزاز
بعد التحیه
جوابا عما یسأل عنه المسلم الکینی فی شأن المهدی المنتظر عن موعد ظهوره عن المکان الذی یظهر منه وعن ما یطمئنه عن المهدی(علیه السلام)
هو محمد بن عبدالله الحسنی العلوی الفاطمی المهدی الموعود المنتظر موعد خروجه فی آخر الزمان وهو من علامات الساعة الکبری یخرج من الغرب ویبایع له فی الحجاز فی مکة المکرمه بین الرکن والمقام - بین باب الکعبه المشرفه والحجر الاسود عند الملتزم ویظهر عند فساد الزمان وانتشار الکفر وظلم الناس یملا الارض عدلا وقسطا کما ملئت جورا وظلما یحکم العالم کله وتخضع له الرقاب بالاقناع تارة والحرب اخری وسیملک الارض سبع سنین وینزل عیسی(علیه السلام) من بعده فیقتل الدجال او ینزل معه فیساعده علی قتله بباب «اللّد» بارض فلسطین.
هو آخر الخلفاء الراشدین، الاثنی عشر الذین اخبر عنهم النبی صلوات الله وسلامه علیه فی الصحاح، واحادیث المهدی واردة عن الکثیر من الصحابه یرفعونها الی رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) ومنهم عثمان بن عفان؛ وعلی بن ابی طالب، وطلحة بن عبیدالله، وعبدالرحمن بن عوف، وعبدالله بن عباس؛ وعمار بن یاسر، وعبدالله بن مسعود، وابوسعید الخدری، وثوبان، وقرة بن ایاس المزنی، وعبدالله بن الحارث بن جز، وابوهریره، وحذیفة بن الیمانی، جابر بن عبد الله؛ وابوامامه، وجابربن ماجد الصدفی؛ وعبدالله بن عمر وانس بن مالک، وعمران بن حصینی، وام سلمه.
هولاء عشرون منهم، ممن وقفت علیهم، وغیرهم، کثیر، وهناک آثار عن الصحابه، مصرحة بالمهدی، من اقوالهم، کثیره جدا، لها حکم الرفع، اذ لامجال للاجتهاد فیها.
احادیث هؤلاء الصحابة التی رفعوها الی النبی(صلی الله علیه وآله وسلم)؛ والتی قالوها من اقوالهم اعتماد علی ما قاله رسول الله وسلامه علیه ورواها الکثیر من دواوین الاسلام؛ وامهات الحدیث النبوی؛ من السنن، والمعاجم، والمسانید منها.
سنن ابی داود، والترمذی، وابن ماجه، وابن عمروالدانی؛ ومسانید احمد، وابن یعلی؛ والبزاز، وصحیح الحاکم؛ ومعاجم الطبرانی الکبیر والالوسی والرویانی والدار قطنی فی الافراد، وابونعیم فی اخبار المهدی، والخطیب فی تاریخ بغداد، وابن عساکر فی تاریخ دمشق وغیرها.
وقد خص المهدی بالتالیف ابونعیم فی «اخبار المهدی» وابن حجر الهیثمی فی القول المختصر فی علامات المهدی المنتظر والشوکانی فی التوضیح فی تواتر ما جاء فی المنتظر والدجال والمسیح؛ وادریس العرقی المغربی فی تالیفه «المهدی» وابوالعباس بن عبدالمؤمن المغربی فی کتابه «الوهم المکنون فی الرد علی ابن خلدون».
وآخر من قرات له عن المهدی، بحثاً مستفیضا، مدیر الجامعه الاسلامیه، فی المدینه المنوره فی مجلة الجامعه؛ اکثر من عدد.
وقد نص علی ان احادیث المهدی، انها متواتره، جمع من الاعلام قدیما وحدیثا منهم السخاوی فی «فتح المغیث»، ومحمد بن احمد السفاوینی فی شرح العقیده وابوالحسین الابری فی «مناقب الشافعی» وابن تیمیه فی فتاواه والسیوطی فی الحاوی؛ وادریس العراقی المغربی فی تألیف له عن المهدی، والشوکانی فی «التوضیح فی تواتر ما جاء فی المنتظر؛ والدجال، والمسیح» ومحمد بن جعفر الکنانی فی «نظم المتناثر فی الحدیث المتواتر»، وابوالعباس بن عبدالمؤمن المغربی فی «الوهم المکنون من کلام ابن خلدون» رحمهم الله وحاول ابن خلدون فی مقدمته ان یطعن فی احادیث المهدی، محتجا بحدیث موضوع لا اصل له عند ابن ماجه لا مهدی الا عیسی. ولکن رد علیه الائمه والعلماء؛ وخصه بالرد شیخنا ابن عبدالمؤمن، بکتاب مطبوع متناول فی المشرق والمغرب منذ اکثر من ثلاثین سنه.
ونص الحفاظ والمحدثون علی ان احادیث المهدی فیها الصحیح والحسن ومجموعها متواتر مقطوع بتواتره وصحته.
وان الاعتقاد بخروج المهدی، واجب وانه من عقائد اهل السنة والجماعة ولاینکر الاجاهل بالسّنّة، ومبتدع فی العقیده.
والله یهدی الی الحق ویهدی السبیل.
مدیر ادارة المجع الفقهی الاسلامی
محمد المنتصر الکنانی

* * *

در اینجا لازم می دانیم که چند گفتار دیگر از چند نفر از علمای معروف اهل سنّت بر آنچه گذشت بیفزائیم:
۱- دانشمند معروف شیخ منصور علی ناصف نویسنده کتاب «التاج»(۱۵) در کتاب خود چنین می نویسد:
اشتهر بین العلماء - سلفاً وخلفاً - انه فی آخر الزمان لابد من ظهور رجل من اهل البیت یسمی «المهدی» یستولی علی الممالک الاسلامیه ویتبعه المسلمون ویعدل بینهم ویؤید الدین.
تا آنجا که می گوید:
وقد روی احادیث المهدی جماعة من خیار الصحابة واخرجها اکابر المحدثین کابی داود؛ والترمذی وابن ماجه والطبرانی، وابی یعلی، والبزاز، والامام احمد، والحاکم؛ رضی الله عنهم اجمعین ولقد اخطأ من ضعف احادیث المهدی کلها کابن خلدون وغیره(۱۶).
یعنی، در میان همه دانشمندان امروز وگذشته مشهور است که سرانجام مردی از اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ظاهر می شود که بر تمام کشورهای اسلامی مسلّط می گردد، ومسلمانان از او پیروی می کنند؛ ودر میان آنها عدالت را اجرا می نماید، ودین را تقویت می کند... احادیث مهدی را بسیاری از بزرگان صحابه ومحدّثین نقل کرده اند... وکسی که همچون ابن خلدون آنها را ضعیف شمرده خطا کرده است.
۲- خود «ابن خلدون» که معروف به مخالفت با احادیث مهدی است نیز شهرت احادیث مهدی را در میان همه دانشمندان اسلام نتوانسته است انکار کند آنجا که می گوید:
مشهور در میان تمام مسلمانان در تمام اعصار وقرون این بوده وهست که در آخر زمان مردی از اهل بیت ظهور می کند که آئین اسلام را تأیید کرده وعدالت را آشکار می سازد ومسلمانان از او پیروی می کنند(۱۷).
۳- محمد شبلنجی دانشمند معروف مصری در کتاب «نورالابصار» می نویسد:
تواترت الاخبار عن النّبی(صلی الله علیه وآله وسلم) علی انّ المهدی من اهل بیته وانّه یملا الارض عدلا(۱۸)؛ اخبار متواتری از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آمده که مهدی از خاندان او است؛ او همه روی زمین را پر از عدل می کند.
۴- شیخ محمّد صبان(۱۹) در کتاب «اسعاف الرّاغبین» چنین می گوید:
اخبار متواتری که از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده گواهی می دهد که مهدی (سرانجام) قیام می کند واو از خاندان پیامبر است وزمین را پر از عدل وداد خواهد کرد.
۵- «ابن حجر» در کتاب «صواعق المحرقة» از ابوالحسن امری چنین نقل می کند:
اخبار متواتر وفراوانی از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده که سرانجام مهدی ظهور می کند واو از اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) است... وزمین را پر از عدل وداد خواهد کرد(۲۰).
۶- نویسنده کتاب «التّاج» پس از اشاره به کتاب «شوکانی» عالم معروف اهل سنّت که تمام آن پیرامون تواتر احادیث مربوط به مهدی وخروج دجّال وبازگشت مسیح است وبحث مشروحی در زمینه تواتر احادیث مربوط به مهدی(علیه السلام) می گوید:
هذا یکفی لمن کان عنده ذرّة من الایمان وقلیل من انصاف!(۲۱)؛
آنچه گفته شد برای کسانی که یک ذرّه ایمان ویک جو انصاف دارند کافی به نظر می رسد!»
برای پی بردن به مشروح احادیثی که از طرق اهل سنّت در زمینه قیام این انقلابی بزرگ جهان، رسیده به کتاب «المهدی» وکتاب «منتخب الاثر فی احوال الامام الثّانی عشر» مراجعه کنید.
منطق مخالفان احادیث مهدی
در بحث گذشته دانستیم که افراد بسیار معدودی از اهل سنّت احادیث مربوط به مهدی را نپذیرفته اند که از آن جمله: ابن خلدون مورخ معروف واحمد امین دانشمند مصری معاصر است هرچند اکثریّت قاطع دانشمندان اسلامی نظر آنان را رد کرده اند.
ولی به هر حال لازم است به منطق آنها در این زمینه گوش کنیم.
مجموع ایرادهای این گروه را می توان در ۵ موضوع خلاصه کرد:
۱- اسناد اخبار مهدی معتبر نیست!
۲- اخبار مزبور با عقل سازگار نمی باشد!
۳- این اخبار مورد سوء استفاده مدّعیان مهدویّت قرار گرفته!
۴- وجود این اخبار سبب رکود وسستی در جامعه اسلامی می گردد!
۵- این اخبار به سود شیعه وعقاید آنها تمام می شود!

* * *

ضعف منطق مخالفان
از این ایرادها استفاده می شود که مخالفت با احادیث مهدی یک چهره ظاهری دارد وآن به اصطلاح ضعف سند روایاتی است که در این زمینه نقل شده ویا ضعف دلالت آنها؛ ویک قیافه واقعی که در پشت این چهره قرار گرفته وانگیزه آن تعصّب خاصّ مذهبی؛ وپاره ای از مصلحت اندیشیهای بی دلیل است ودر هر حال منطق مخالفان در هر قسمت کاملا سست است زیرا:
اولا، احادیث مهدی را همانطور که قبلا اشاره شد، علاوه بر شیعه جمعی از معروفترین محدّثان اهل سنّت در کتبی که از معتبرترین ومعروفترین کتب آن ها محسوب می شود نقل کرده اند، وجمع کثیری اعتراف به تواتر آنها نموده اند؛ بنابراین، جای این نیست که در اسناد یک یک آنها بحث شود زیرا شهوت وتواتر آنها ما را بی نیاز از ملاحظه سند می کند؛ یعنی، طبق معیارهای سنجش حدیث این احادیث کاملا قطعی است.
از این گذشته، در میان احادیث مزبور احادیث صحیح ومعتبری نیز هست که محدّثان اهل سنّت هم اعتراف به صحّت آنها کرده اند.
عجیب این است که خود «ابن خلدون» نیز به این حقیقت معترف می باشد؛ زیرا او پس از این که چندین صفحه از کتاب خود را به ذکر احادیث مهدی اختصاص داده ودر اسناد آنها تا آنجا که می تواند تردید وتشکیک نموده، چنین می گوید:
فهذه جملة الاحادیث التی اخرجها الائمة فی شأن المهدی وخروجه آخر الزمان وهی کما رأیت لم یخلص منها من النقد الا القلیل والاقل منه؛ این تمام احادیثی است که پیشوایان حدیث درباره مهدی وقیام او در آخر زمان نقل کرده اند، وهمانگونه که مشاهده کردید جز کمی از آنها مصون از انتقاد نماند!»
وبه این ترتیب، لااقل اعتراف می کند که مقداری کمی از این احادیث صحیح وغیر قابل نقد است.
بعلاوه، احادیث منحصر به این احادیث که ابن خلدون در کتاب خود آورده نیست؛ ولذا بعضی از دانشمندان اهل سنّت برای پاسخگویی به ابن خلدون واثبات تواتر احادیث مهدی وعدم انحصار آنها به آنچه او در کتاب خود آورده، کتابی نوشته اند که سابقاً به آن اشاره شد.
بنابراین، انکار احادیث از این راه یعنی راه تضعیف سند بکلّی بی اساس است.
ثانیاً، در احادیث مزبور مطلبی بر خلاف عقل دیده نمی شود که سبب شود آنها را انکار کنیم، وهر قدر مضمون بعضی از آنها خلاف عادی به نظر برسد، بالاتر از معجزات انبیای سلف نیست؛ واستبعاد نمی تواند مانع از قبول آنها گردد.
بعلاوه، احادیث مهدی یک واحد بهم پیوسته نیست که همه آنها را یکجا بپذیریم یا رد کنیم؛ به عبارت دیگر، قدر مسلّم احادیث مزبور، یعنی قیام یک نفر از دودمان پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) واز فرزندان فاطمه(علیها السلام)و به وجود آوردن یک انقلاب اصلاحی عالمگیر، وپر کردن صفحه روی زمین را از عدل وداد، مطلبی نیست که جای ایراد عقلی داشته باشد، بلکه در گذشته اثبات کردیم این موضوع موافق یک سلسله ادلّه عقلی می باشد؛ وامّا پاره ای از احادیث مربوط به علائم ظهور وامثال آن اگر بعید به نظر برسد، واز نظر سند هم روشن وقابل اعتماد نباشد، آنها را می توانیم قبول نکنیم، ولی عدم قبول آنها ارتباطی که به بقیّه ندارد.
خلاصه این که، ما نمی دانیم چرا بعضی روش تفکیک احادیث را از یک دیگر وصرّافی ونقد جداگانه آنها را در این جا نادیده گرفته اند، وبه چنین اشتباهکاریها افتاده اند!
این احادیث می گوید تمدّن مادّی، بشر را اصلاح نمی کند؛ جنگ ۲۵ ساله ویتنام یک بوته آزمایش عجیب بود؛ همه متفکّران دارند نظرات خود را در این بوته می آزمایند؛ امّا من به عنوان یک عالم مذهبی می گویم دلیلی است بر ناتوانی مکتبهای مادّی، واین که همه وسایل مادّی بدون ایمان وسیله تشدید بحران هستند همانگونه که در سایر نقاط جهان نیز شاهد آن هستیم.
ثالثاً، آیا اگر این احادیث به نفع شیعه تمام شود، گناه شیعه یا گناه احادیث است؟!
چه مانعی دارد حقیقتی از این راه روشنتر گردد؟! بعلاوه، احادیث مزبور اگر چه نظر شیعه را تأیید می کند امّا در عین حال ملازمه قطعی میان قبول آنها وقبول تشیّع نیست، چه بسیارند کسانی که قیام مهدی را پذیرفته اند ولی به عللی شیعه نیستند؛ ودر هر صورت تعصّبات ناروا نباید مانع از درک حقایق گردد؛ این سخن درست به آن می ماند که کسی بگوید پزشکی با من خرده حساب داشته امّا داروی شفابخش به من داده ولی من آن را نمی خورم زیرا اگر آن را بخورم وخوب بشوم به نفع او تمام می شود ومی گویند دکتر خوبی است!
رابعاً، درست است که از این احادیث سوء استفاده شده ولی کدام حقیقت است که در جهان مورد سوء استفاده قرار نگرفته است؟!
آیا مدّعیان دروغی نبوّت یا الوهیّت ویا سایر مقامات معنوی در دنیا کم بوده اند؟! آیا ادیان ساختگی در جهان کم است؟!
آیا ما باید همه این حقایق را به جرم سوء استفاده منحرفان کنار بزنیم؟!
ومطلقاً منکر خدا پرستی ونبوّت انبیا بشویم؟!
آیا از نیروهای مختلف مادّی در جهان کم سوء استفاده شده است؟!
آیا باید همه آنها را از میان ببریم! این چه منطقی است!
در قرن دوزادهم حدود ده نفر «مسیح های دروغگو» ظاهر گشتند - جمعی را به خود گرایش دادند - این مطلب اسباب فتنه وجنگ شد وجمع کثیری در آن معرکه طعمه شمشیر شدند(۲۲). آیا اینها سبب می شود که وجود مسیح را بکلّی نادیده بگیریم چرا که از نام او سوء استفاده شده!
خامساً، همانطور که در بحث انتظار مشروحاً گفته شد، اعتقاد به قیام مهدی برای افرادی که حقیقت آن را دریابند نه تنها موجب رکود وتنبلی نیست، بلکه مایه امیدواری ودلگرمی در برابر مشکلات وحوادث سخت زندگی است؛ همانطور که اعتقاد به خدا وقدرت بی پایان او به انسان در برابر مشکلات نیرو می بخشد، وپناهگاه مطمئنّی در برابر عوامل یأس ونومیدی ایجاد می کند، اعتقاد به ظهور مهدی نیز چنین اثری دارد واصولا انتظار قیام مهدی یک عامل نیرومند حرکت واصلاح جامعه است.
حال بعضی معنی این قیام را درست درک نکرده وبه تنبلی وشانه خالی کردن از زیر بار مسؤولیّت گرائیده اند، تقصیر عدم درک صحیح آنها است همانگونه که در مسئله اعتقاد به خدا ونفوذ قدرت بی پایان او در جهان هستی نیز چنین اشتباهی برای بعضی افراد بی اطّلاع پیدا شده است.
خلاصه این که، با این بهانه های سست نمی توان از یک واقعیّت مسلّم دست برداشت.
مهدی در منابع حدیث شیعه
 عقیده به وجود یک مصلح جهانی به نام «مهدی» در بین شیعه امامیّه موج بیشتر وگسترده تری دارد؛ زیرا اگر اهل تسنّن آن را به عنوان یک مسأله فرعی مسلّم پذیرفته اند، شیعه آن را جزء اصول اصلی می داند، چون سلسله امامان دوازده گانه، به او ختم می گردد، واو خاتم الاوصیاء است.
بعضی از پژوهندگان مسائل اسلامی تعداد روایاتی را که از طرق اهل تسنّن در این زمینه وارد شده به ۲۰۰ حدیث تخمین زده اند، در حالی که روایات وارده از طرق شیعه در این موضوع شاید بالغ بر یکهزار حدیث می شود.
اگر روایاتی که از مصلح بزرگ جهانی سخن می گوید نزد اهل تسنّن از روایات متواتره است نزد شیعه از «ضروریّات مذهب» محسوب می شود.
به همین دلیل، دانشمندان شیعه بیش از دانشمندان اهل سنّت در این زمینه کتاب نوشته اند. اگرچه همّت نگارندگان غالباً جمع آوری روایات بوده، وجز در چند مسأله، در این باره به تجزیه وتحلیل نپرداخته اند؛ وشاید در عصر خود نیازی به آن نمی دیدند.
ولی به هر حال، در جمع آوری این روایات زحمت فراوان کشیده اند.
از میان کتبی که در این زمینه - وبه همین سبک که اشاره شد نگاشته شده - شاید سه کتاب زیر که دانشمندان معاصر به تألیف آن پرداخته اند جامعتر از همه باشد.
۱- کتاب «المهدی»(۲۳) تالیف فقیه بزرگوار سیّد صدر الدّین صدر.
۲- کتاب «البرهان علی وجود صاحب الزمان» تألیف عالم مجاهد مرحوم سیّد محسن الامین.
۳- کتاب «منتخب الاثر فی احوال الامام الثّانی عشر» تألیف دانشمند بزرگوار «لطف الله صافی» که به تشویق وراهنمایی مرحوم آیة الله بروجردی صورت گرفته وفشرده ای از آن به نام «نوید امن وامان» بفارسی نشر یافته.
منابع این کتب، کتابهای فراوانی از قدمای شیعه واهل تسنّن است که مستقلاًّ درباره همین موضوع تألیف ویا ضمن مسائل دیگر بیان شده است.
چون نقل همه روایات وارده در این زمینه از حوصله کتاب ما بیرون است، تنها فصولی از کتاب اخیر را فهرست وار یادآور شده ودر فصول آینده به تناسب روی قسمتی از احادیث انگشت می گذاریم:
۱- در فصل نخست، اشاره به احادیثی که درباره پیشوایان دوازده گانه از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) وائمّه(علیهم السلام) آمده است شده، وتعداد ۲۷۱ حدیث از منابع معروف اهل تسنّن وشیعه در این فصل جمع آوری شده که بعضی به عنوان «امام» وبعضی «خلیفه» وبعضی «امیر» ویا تعبیراتی شبیه به آن می باشد.
این احادیث در مهمترین منابع حدیث اهل سنّت ومهمترین منابع اهل بیت آمده است.
توجیه این گونه روایات از نظر مکتب شیعه روشن است، ولی اهل تسنّن چون از یک سو، ورود این احادیث را در منابع اصیل خود انکار نمی کنند، واز سوی دیگر عقیده شیعه را درباره «ائمّه اثنی عشر» نپذیرفته اند، در توجیه این احادیث گرفتار درد سر عجیبی شده اند؛ گاهی خلفای چهارگانه نخستین را اصل قرار داده، سپس تعداد ۸ نفر از خلفای بعد را به آنها اضافه می کنند!
در حالی که اگر بخواهند خلفا را به ترتیب جزء امرا وپیشوایان راستینی که پیامبر وعده داده بشمرند، هر قدر هم اغماض بکنند، شمردن افرادی مانند «یزید» واخلاف او از حکّام بنی امیّه در این زمره امکان پذیر نیست؛ واگر بنا شود از میان آنها افرادی که مختصری روبه راه تر بودند دست چین کنیم، آنهم با توجّه به وحدت اهداف وبرنامه های خلفای بنی امیّه وبنی عبّاس هیچ ضابطه ای در دست نخواهیم داشت؛ بعلاوه، بریده شدن این رشته دوازده گانه از نظر زمانی خود کار مشکلی است.
گاهی می گویند چهار نفر از این ۱۲ تن همان خلفای نخستینند و۸ نفر دیگر در زمانهای بعد خواهند آمد که مهدی آخرین آنها است! وبه این ترتیب میان سلسله خلفای راستین پیامبر - هرقدر هم اعمال تعصّب کنیم، فاصله عجیبی می افتد که به هیچ وجه موافق روایات مزبور نیست.
۲- در فصل بعد روایاتی که نشان می دهد عدد پیشوایان پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) عدد نقبا واسباط بنی اسرائیل است که قرآن مجید تعداد آنها را دوازده نفر شمرده است، آمده است؛ ودر این زمینه ۴۰ حدیث از کتب هر دو گروه جمع آوری شده که در حقیقت مکمّل بحث گذشته است.
۳- در فصل سوم روایاتی را که تصریح می کند آنها ۱۲ نفرند واوّل آنها علی(علیه السلام) است گردآوری شده وعدد روایات این بحث ۱۳۳ روایت است:
۴- در فصل بعد گروه دیگری از روایات از منابع هر دو گروه جمع آوری شده که می گوید نخستین خلفاء علی(علیه السلام) وآخر آنها مهدی (علیه السلام) است؛ در این فصل ۹۱ حدیث گردآوری شده است.
۵- در فصل بعد سخن از احادیثی به میان آمده که در آن تصریح شده که امامان ۱۲ نفرند و۹ نفر آنها از فرزندان حسین بن علی(علیه السلام) است، در این جا ۱۳۹ حدیث ذکر شده است.
۶- در فصل دیگری بحث از روایاتی است که ضمن تصریح به عدد ۱۲ واین که ۹ نفر از آنان از فرزند حسین(علیه السلام) هستند، جمله «تاسعهم قائمهم؛ نهمین آنها قیام کننده آنها است». در آن قید شده است؛ در این فصل، ۱۰۷ حدیث به چشم می خورد.
۷- در فصل دیگر، احادیثی ذکر شده که آنها را با نام، مشخّص ساخته، بعضی از این احادیث از منابع اهل سنّت است ولی اکثریّت آن از منابع شیعه گرد آوری شده ودر این فصل ۵۰ حدیث آمده است.
وهمچنین روایات فراوانی درباره مشخّصات جسمی وروحی مهدی ونشانه های ظهور وکیفیّت حکومت وانقلاب جهانی او وسایر موضوعات مربوط به این قیام بزرگ.
از مجموع این احادیث روشن می شود که مصلح بزرگ جهانی، مهدی موعود، دارای مشخّصات زیر است:
الف - از خاندان پیامبر اسلام وفرزندان او است.
ب - از فرزندان امام حسین(علیه السلام) است.
ج - دوازدهمین پیشوا پس از پیامبر است.
د - فرزند حسن بن علی العسکری است.
هـ - دنیا را مملو از عدل وداد خواهد کرد.
و- حکومت جهانی در اختیار او قرار می گیرد.
ز - مستضعفین واستعمار شدگان، در عصر او از قید وزنجیر اسارت آزاد می شوند، وجنگها برچیده می شود وصلح وآرامش وعمران جای آن را می گیرد.

* * *

همانگونه که گفتیم تعداد این روایات بقدری زیاد است که خود نیازمند تألیف کتاب جداگانه ای است وچون در این زمینه کتابهای مختلفی تألیف شده که به بعضی از آنها در بالا اشاره کرده ایم، از ذکر این روایات بطور مشروح خود داری می کنیم، جز آن مقدار که در ضمن بحثهای آینده برای تشریح وتکمیل بحث به آن نیازمندیم که هر کدام را در جای خود می آوریم.
مشکل کار در این مباحث این است که غالباً به نقل روایات قناعت شده وتجزیه وتحلیل روی آن کمتر به عمل آمده است؛ هدف ما در این کتاب این است که بیشتر به دلائل عقلی بپردازیم، وروی دلائل نقلی وروایات نیز تجزیه وتحلیل به عمل آوریم.

نشانه های آغاز انقلاب

علائم ظهور
آیا برای نزدیک شدن این انقلاب جهانی نشانه ای در دست هست؟
آیا می توان پیش بینی کرد که هم اکنون چنان انقلابی نزدیک شده یا نه؟
آیا می توان زمان این انقلاب را جلو انداخت؟
اگر چنین امری ممکن است با چه وسائلی می توان این تاریخ را جلو کشید؟

* * *

در برابر این سؤالات باید گفت که پاسخ بیشتر آنها مثبت است.
زیرا هیچ طوفان عظیمی در طبیعت بدون مقدّمه آغاز نمی گردد، وهیچ انقلابی در جامعه انسانی بدون نشانه های قبلی صورت نمی گیرد.
در احادیث اسلامی نیز اشاره به یک سلسله علامتها ونشانه ها برای نزدیک شدن آن رستاخیز عظیم آمده است که می توان آنها را بردو گونه تقسیم کرد:
دسته اول، نشانه هائی که کم وبیش در هر انقلابی به تناسب ابعاد آن قابل پیش بینی است.
دسته دوم، جزئیّاتی است که از طریق اطّلاعات ومعلومات عادی نمی توان به آنها پی برد وبیشتر شکل یک پیشگویی اعجازآمیز را دارد.
در این جا، به «۳ نشانه مهم» از هر دو قسمت اشاره می کنیم:
۱ - فراگیر شدن ظلم وفساد
 نخستین نشانه ای که با مشاهده آن می توان نزدیک شدن هر انقلابی - از جمله این انقلاب بزرگ را - پیش بینی کرد گسترش ظلم وجور وفساد وتجاوز به حقوق دگران وانواع مفاسد اجتماعی وانحرافات اخلاقی است که خود عامل توسعه فساد در جامعه است.
طبیعی است فشار که از حد گذشت انفجار رخ می دهد، زیرا انفجارهای اجتماعی همانند انفجارهای میکانیکی به دنبال فشارهای شدید وزاید از حدّ است.
گسترش دامنه های ظلم وفساد وسیله ضحّاکان هر زمان بذرهای انقلاب را آبیاری می کند، وکاوه های آهنگر را در کنار کوره های آتش پرورش می دهد؛ کم کم بحران اوج می گیرد ولحظه انقلاب نزدیک می گردد.
در مورد نزدیک شدن انقلاب بزرگ جهانی وظهور مصلح بزرگ مهدی نیز مسأله همین گونه است.
منتها همان طور که سابقاً هم اشاره شد هیچ لزومی ندارد که مانند افرادی منفی باف به فکر توسعه فساد وظلم بیشتر بیفتیم، بلکه با توجّه به وجود مفاسد در مقیاس وسیع وبه حدّ کافی باید در ساختن خود ودیگران ویک گروه نیرومند شایسته وشجاع وآگاه که پرچمدار انقلاب باشد کوشش کنیم.
به هر حال، این موضوع در بسیاری از روایات اسلامی تحت عنوان «کما ملئت ظلماً وجوراً؛ همانگونه که جهان از ظلم وجور پر شده باشد» آمده است.
عین این تعبیر در بسیاری از احادیث که در منابع شیعه واهل سنّت آمده دیده می شود.
واز مجموع آنها استفاده می شود که از روشنترین نشانه های این انقلاب همین موضوع است.
در این جا یک سؤال پیش می آید که آیا «ظلم» و«جور» با هم تفاوتی دارند که مخصوصاً روی این دو عنوان کراراً تکیه شده است؟
از ریشه این لغات استفاده می شود که تجاوز به حقوق دگران دو گونه است که در ادبیات عرب برای هر کدام نامی جداگانه است.
نخست آن است که انسان، حقّ دیگری را به خود اختصاص دهد ودسترنج دگران را غصب کند، این را «ظلم» می گویند.
دیگر آن که حقّ افرادی را از آنها گرفته، وبه دگران دهد وبرای محکم کردن پایه های قدرت خود، هوا خواهان خویش را بر مال یا جان یا نوامیس مردم مسلّط کند وبا تبعیض های ناروا کسب قدرت کند، این را «جور» می گویند.
نقطه مقابل «ظلم»، «قسط» ونقطه مقابل «جور»، «عدل» می باشد(۲۴).
به هر حال، به هنگامی که «تجاوز» به حقوق دگران از یک سو و«تبعیض ها» از سوی دیگر، جامعه انسانی را پر می کند او ظاهر می شود وهمه اینها را از میان می برد.

* * *

آنچه در بالا گفته شد کلّیاتی بود درباره فراگیر شدن فساد به عنوان یک عامل جهش وانقلاب که در هر گونه انقلابی قابل پیش بینی است.
ولی قابل توجّه این که:
در روایات اسلامی چنان انگشت روی جزئیّات این علائم ومفاسد گذارده شده که گویی این پیشگوئیها مربوط به ۱۴ یا ۱۳ قرن پیش نیست بلکه مربوط به همین قرن است ویا چند سال قبل صورت گرفته؛ وامروز که بسیاری از آنها را با چشم خود می بینیم قبول می کنیم که راستی معجزه آساست!
از جمله، در روایتی از امام صادق(علیه السلام) اشاره به دهها نوع از این مفاسد که قسمتی از آن جنبه اجتماعی وسیاسی وقسمتی جنبه اخلاقی دارد؛ شده است که مطالعه آن انسان را عمیقاً در فکر فرو می برد.
ما ذیلا قسمتی از متن روایات مزبور را با تلخیص، وسپس ترجمه آن را برای آنها که به ادبیّات عرب آشنائی کامل ندارند می آوریم:
قال الصّادق(علیه السلام) لبعض اصحابه:
۱. اذا رایت الجور قد شمل البلاد
۲. القرآن قدخلق واحدث ما لیس فیه ووجه علی الاهواء
۳. الذین قد انکفی کما ینکفی الاناء
۴. اهل الباطل قد استعلوا علی الحق
۵. الرجال قد اکتفی بالرجال والنساء بالنساء!
۶. المؤمن صامتاً!
۷. الصغیر یستحقر بالکبیر
۸. الاحارم قد تقطعت
۹. الثناء قد کثر
۱۰. الخمور تشرب علانیة
۱۱. سبیل الخیر منقطعا وسبیل الشرمسلوکا
۱۲. الحلال یحرم والحرام یحلل
۱۳. الدین بالرأی
۱۴. المؤمن لایستطیع ان ینکر الا بقلبه
۱۵. ورأیت العظیم من المال ینفق فی سخط الله
۱۶. الولات یرتشون فی الحکم!
۱۷. الولایة قبالة لمن زاد!
۱۸. الرجل یاکل من کسب امرأته من الفجور!
۱۹. القمار قد ظهر
۲۰. الملاهی قد ظهرت یمربها لایمنع احد احداً، ولایجترء احد علی منعها.
۲۱. ورأیت القران قد ثقل علی الناس استماعه وخف علی الناس استماع الباطل.
۲۲. الجاریکرم الجار خوفاً من لسانه!
۲۳. المساجد قد زخرفت!
۲۴. طلب الحج لغیر الله
۲۵. قلوب الناس قد قست!
۲۶. الناس مع من غلب!
۲۷. طالب الحلال یذم وطالب الحرام یمدح!
۲۸. المعازف ظاهرة فی الحرمین
۲۹. الرجل یأمر بالمعروف وینهی عن المنکر، فیقوم الیه من ینصحه فیقول هذا عنک موضوع!
۳۰. المساجد محتشیة ممن لایخاف الله!
۳۱. الناس همهم فی بطونهم وفروجهم!
۳۲. الدنیا مقبلة الیهم
۳۳. النساء یبذلن انفسهن لاهل الکفر
۳۴. اعلام الحق قد درست
۳۵. الحرب قد ادیل من العمران!
۳۶. الرجل معیشة من بخس المکیال والمیزان
۳۷. الرجل عنده المال الکثیر لم یزکه منذ ملکه
۳۸. الرجل یمسی نشوان ویصبح سکران
۳۹. الناس ینظر بعضهم الی بعض، ویقتدون باهل الشرور!
۴۰. کل عام یحدث فیه من الشرو البدعة اکثر مما کان!
۴۱. ورأیت الخلق والمجالس لایتابعون الا الاغنیاء
۴۲. یتسافدون کما تتسافد البهائم!
۴۳. الرجل ینفق الکثیر فی غیر طاعة الله ویمنع الیسیر فی طاعة الله.
۴۴. الرجل اذا مر به یوم لم یکسب فیه الذنب العظیم...حزیناً!
۴۵. النساء قد غلبن علی الملک وغلبن علی کل امر
۴۶. ریاح المنافقین دائمة وریاح اهل الحق لاتحرک
۴۷. القضاة یقضون بخلاف ما امرالله
۴۸. المنابر یؤمر علیها بالتقوی، ولا یعمل القائل بما یأمر!
۴۹. الصلوة قد استخف باوقاتها
۵۰. ورأیت الصدقة بالشفاعة لایراد بها وجه الله...
فکن علی حذر واطلب الی الله النجاة(۲۵)
ترجمه:
امام صادق(علیه السلام) به یکی از یاران خود گفت:
۱. هنگامی که ببینی ظلم وستم، همه جا فراگیر شده؛
۲. قرآن فرسوده وبدعتهایی از روی هوا وهوس در مفاهیم آن آمده؛
۳. آئین خدا(عملا) بی محتوا شده همانند ظرفی که آن را واژگون سازند؛
۴. هنگامی که ببینی اهل باطل بر اهل حق پیشی گرفته اند؛
۵. مردان به مردان وزنان به زنان قناعت کنند؛
۶. افراد با ایمان سکوت اختیار کرده اند؛
۷. کوچکترها احترام بزرگترها را رعایت نمی کنند؛
۸. پیوند خویشاوندی بریده شده؛
۹. مداحی وچاپلوسی فراوان شده؛
۱۰. آشکارا شراب نوشیده شود؛
۱۱. راههای خیر منقطع وراههای شر مورد توجّه قرار گرفته؛
۱۲. حلال تحریم شود؛ وحرام مجاز شمرده شود؛
۱۳. قوانین وفرمانهای دینی طبق تمایلات اشخاص تفسیر گردد؛
۱۴. از افراد با ایمان چنان سلب آزادی شود که جز با دل نتوانند ابراز تنفّر کنند؛
۱۵. سرمایه های عظیم در راه خشم خدا (وفساد وابتذال وویرانی) صرف گردد؛
۱۶. رشوه خواری در میان کارکنان دولت رایج گردد؛
۱۷. پستهای حسّاس به مزایده گذارده شود؛
۱۸. (بعضی از) مردان از خودفروشی زنان خود، ارتزاق کنند؛
۱۹. قمار آشکار گردد (حتّی در پناه قانون)؛
۲۰. سرگرمیهای ناسالم چنان رواج پیدا کند که هیچکس جرات جلوگیری از آن نداشته باشد؛
۲۱. شنیدن حقایق قرآن بر مردم گران آید امّا شنیدن باطل سهل وآسان؛
۲۲. هنگامی که ببینی همسایه، همسایه خود را از ترس زبانش احترام می کند؛
۲۳. مساجد را به زیورها بیارایند؛
۲۴. برای غیر خدا به حجّ خانه خدا بشتابند؛
۲۵. مردم سنگدل شوند (وعواطف بمیرد)؛
۲۶. مردم طرفدار کسی باشند که پیروز است (خواه بر حق باشد یا باطل)؛
۲۷. آنها که به دنبال حلال هستند نکوهش شوند وآنها که به دنبال حرامند مدح؛
۲۸. آلات لهو ولعب (حتّی) در مکّه ومدینه آشکار گردد؛
۲۹. اگر کسی اقدام به امر به معروف ونهی از منکر کند به او توصیه می کنند که این کار وظیفه تو نیست؛
۳۰. مساجد پر از کسانی است که از خدا نمی ترسد؛
۳۱. تمام همّت مردم شکم وفرجشان است؛
۳۲. امکانات مادّی ودنیوی فراوان می گردد ودنیا به مردم روی می کند؛
۳۳. زنان خود را در اختیار افراد بی ایمان می گذارند؛
۳۴. پرچمهای حق پرستی فرسوده وکهنه می گردد؛
۳۵. ویرانگری (به وسیله جنگها) بر عمران وآبادی پیشی می گیرد.
۳۶. در آمد زندگی بعضی تنها از طریق کم فروشی می شود؛
۳۷. کسانی هستند با سرمایه فراوان در حالی که در عمرشان حتّی یک مرتبه هم زکات نپرداخته اند.
۳۸. مردم عصرها در حال نشئه وصبحگاهان مستند؛
۳۹. هنگامی که ببینی مردم همه به یکدیگر نگاه می کنند واز فاسدان شرور تقلید می نمایند؛
۴۰. هر سال فساد وبدعتی نو، پیدا می شود؛
۴۱. مردم ومحافل همه پیرو ثروتمندان خود خواه می شوند؛
۴۲. در حضور جمع، همانند بهائم مرتکب اعمال جنسی می شوند؛
۴۳. اموال زیاد در غیر راه خدا صرف می کنند امّا در راه خدا از کمی مضایقه دارند؛
۴۴. افرادی پیدا می شوند که اگر یک روز گناه کبیره ای انجام ندهند غمگینند؛
۴۵. حکومت به دست زنان می افتد؛
۴۶. نسیمها به سود منافقان میوزد وهیچ جریانی به سود افراد با ایمان نیست؛
۴۷. دادرسان بر خلاف فرمان خدا قضاوت می کنند؛
۴۸. بر فراز منابر دعوت به تقوا می شود ولی دعوت کننده خود به آن عمل نمی کند؛
۴۹. مردم نسبت به وقت نماز بی اعتنا می شوند؛
۵۰. حتّی کمک به نیازمندان با توصیه وپارتی بازی صورت می گیرد، نه برای خدا؛
... در چنین زمانی مراقب خویش باش واز خدا تقاضای نجات ورهایی از این وضع ناهنجار کن! (که فرج نزدیک است!)

* * *

همانطور که گفتیم آنچه در بالا ذکر کردیم خلاصه ای از یک حدیث طولانی است که انگشت روی مفاسدی که در آستانه انقلاب بزرگ فراگیر می شود گذارده.
این مفاسد رنگارنگ را می توان به سه گروه تقسیم کرد:
۱- مفاسد مربوط به مسائل حقوقی وحکومتها مانند گسترش ستم؛ پیروزی حامیان باطل؛ عدم آزادی بیان وعمل؛ تا آنجا که افراد با ایمان گاهی تنها در دل می توانند از ظلم وظالم ابراز تنفّر کنند؛ همچنین صرف سرمایه های عظیم در مصارف بیهوده یا زیانبار وویرانگر؛ توسعه رشوه خواری؛ به مزایده گذاردن پستها ومنصبها؛ گرایش مردم ضعیف وفاقد فرهنگ سازنده به هر قدرتی که پیروز گردد (هر کس که باشد)؛ همچنین صرف ثروتها در طریق جنگها ومسابقات تسلیحاتی ویرانگر واهتمام به این مسائل حتّی بیشتر از عمران وآبادی (تا آنجا که هزینه های جنگی بر هزینه های عمرانی پیشی خواهد گرفت).
ونیز هر سال راههای تازه ای برای فساد وظلم واستثمار واستعمار ابداع می گردد؛ وکمتر کسی در برابر ناهنجاریهای اجتماعی احساس مسؤولیّت می کند وحتّی به یکدیگر توصیه می کنند که در برابر این مسائل بی تفاوت باشند.
۲- بخشی دیگری از این مفاسد مربوط به مسائل اخلاقی است؛ مانند: گسترش تملّق وچاپلوسی؛ چشم وهم چشمی ها؛ تن دادن مردان به کارهای بسیار پست (همانند ارتزاق از طریق خود فروشی همسر!) همچنین گسترش شراب وقمار وانواع سرگرمیهای ناسالم؛ گفتار بدون عمل؛ ریا کاری وظاهر سازی وپارتی بازی حتّی در کمک به نیازمندان؛ ارزیابی شخصیّت افراد به حجم ثروتشان ومانند اینها.
۳- قسمت دیگری از این مفاسد به جنبه های صرفاً مذهبی ارتباط دارد مانند تحمیل خواسته های هوس آلود خویش بر قرآن وتفسیر به رأی؛ وجهت گیریهای شخصی ومادّی در مسائل مذهبی؛ ازدحام افراد آلوده وگناهکار در مساجد؛ اهمّیّت فوق العاده به تزیین مساجد وخالی شدن آنها از محتوا، کوچک شمردن نماز وعدم توجّه به آن ومانند اینها.

* * *

اگر خوب دقّت کنیم می بینیم بسیاری از این مفاسد بزرگ در مجتمعات کنونی جنبه عینی به خود گرفته است وانتظار بقیّه نیز می رود؛ پس ما چه چیز برای فراهم ساختن زمینه آن انقلاب بزرگ کم داریم؟
پاسخ این سؤال همان است که سابقاً هم به آن اشاره شد؛ ما آگاهی کم داریم؛ وبه تعبیر دیگر، واکنشی سازنده وانقلابی در برابر این گونه مفاسد.
به هر حال، ظهور این نشانه ها به تنهایی شرط تحقّق یافتن آن انقلاب بزرگ نیست؛ بلکه مقدّمه ای است برای بیدار ساختن اندیشه ها؛ شلاّقهائی است برای بیداری ارواح خفته وخواب آلود؛ وزمینه ای است برای فراهم شدن آمادگیهای اجتماعی وروانی.
جهانیان خواه ناخواه مجبور به تجزیه وتحلیل ریشه های این ناهنجاریها وهمچنین نتایج وعواقب آنها خواهند شد واین یک خودآگاهی عمومی را پایه گذاری می کند ودر پرتو آن یقین می کنند که ادامه وضع کنونی امکان پذیر نیست؛ بلکه انقلابی باید کرد.
انقلابی در تمام زمینه ها برای بنیانگذاری یک نظام عادلانه الهی ومردمی.

* * *

ذکر این نیز نکته کاملا ضروری است که لزومی ندارد که این مفاسد در تمام نقاط جهان آشکار گردد؛ واگر محیطهای کوچکی پاک باشند این شرط حاصل نباشد؛ بلکه معیار چهره نوعی مردم جهان است خواه در شرق باشد یا غرب؛ وبه تعبیر دیگر، این حکم مانند بسیاری از احکام بر اساس روش غالب است.
۲ - دجّال (مرد پر تزویر وحیله گر!)
 هنگامی که سخن از «دجّال» به میان می آید، معمولا طبق یک سابقه ذهنی عامیانه، فقط ذهنها متوجّه شخص معیّن یک چشمی می شود که با جثّه افسانه ای ومرکب افسانه ای تر، با برنامه ای مخصوص به خود پیش از آن انقلاب بزرگ مهدی ظهور خواهد کرد.
ولی همانگونه که از ریشه لغت دجّال از یک سو(۲۶) واز منابع حدیث از سوی دیگر استفاده می شود، دجّال منحصر به یک فرد نیست بلکه عنوانی است کلّی برای افراد پر تزویر وحیله گر؛ وپر مکر وفریب وحقّه باز که برای کشیدن توده های مردم به دنبال خود از هر وسیله ای استفاده می کنند، وبر سر راه هر انقلاب سازنده ای که در ابعاد مختلف صورت می گیرد ظاهر می شوند.
در حدیث معروفی که از صحیح «ترمذی» نقل شده می خوانیم که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)فرمود:
«انه لم یکن نبی بعد نوح الا انذر قومه الدجال وانی انذر کموه(۲۷)؛ هر پیامبری بعد از نوح قوم خود را از فتنه دجال بر حذر داشت، من نیز شما را بر حذر می دارم!»
مسلّماً انبیای پیشین به مردم عصر خود نسبت به فتنه دجّالی که در آخر زمان آشکار می شود وهزاران سال با آنها فاصله دارد هشدار نمی دادند.
بخصوص که در پایان حدیث می خوانیم:
«فوصفه لنا رسول الله فقال لعله سیدرکه بعض من رآنی او سمع کلامی؛ سپس پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) صفات او را برای ما بیان کرد وگفت شاید پاره ای از آنها که مرا دیده اند یا سخن مرا شنیده اند عصر او را درک کنند!»
باحتمال قوی ذیل حدیث اشاره به طاغیان وفریبکاران خطرناکی همچون بنی امیّه وافرادی همانند معاویه است که در لباس «خال المؤمنین» وعنوان «کاتب وحی» به مکر وفریب وتزویر وبیرون راندن مردم از صراط مستقیم به سوی آداب وسنن جاهلی، وزنده کردن نظام طبقاتی وحکومت استبدادی وخودکامه، وروی کار آوردن ناصالحان چاپلوس، وجنایتکاران بیباک، وکنار زدن صلحا وفضلا ومردان لایق، پرداختند.
ونیز در حدیث دیگری در همان کتاب می خوانیم:
پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد دجّال فرمود:
«ما من نبی الاوقد انذر قومه ولکن ساقول فیه قولا لم یقله نبی لقومه تعلمون انه اعور...؛ هیچ پیامبری نبود مگر این که قوم خود را از فتنه دجّال بر حذر داشت، ولی من جمله ای درباره او می گویم که هیچ پیامبری به قوم خود نگفته، من می گویم او یک چشمی است!»
تکیه روی زمان «نوح» در بعضی از این احادیث، شاید به خاطر اشاره به دورترین زمان باشد؛ یا عدم وجود دجّالها در زمانهای پیش از نوح به سبب این باشد که نخستین آئین وشریعت را نوح آورد، ویا به خاطر عدم نفوذ حیله ها وتزویرها در جوامع انسانی پیشین بوده است.
به هر حال، توصیف دجّال به مرد «یک چشمی» تفسیری دارد که بزودی به آن می پردازیم.
جالب توجّه این که در پاره ای از احادیث آمده است که پیش از ظهور مهدی(علیه السلام) ۳۰ دجال ظهور خواهد کرد(۲۸)!
حتّی در اناجیل نیز اشاره به ظهور دجّال شده است.
در رساله دوّم یوحنا (باب ۱، جمله ۶ و۷) می خوانیم:
«شنیده اید که دجّال می آید الحال هم دجّالان بسیار ظاهر شده اند».
واین عبارت نیز تعدّد دجّالها را تاکید می کند.
در حدیث دیگری می خوانیم:
«قال رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) لا تقوم السّاعة حتی یخرج نحو من ستّین کذّاباً کلّهم یقولون انا نبی(۲۹)!؛ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
رستاخیز بر پا نمی شود مگر آن که شصت نفر دروغگو ظهور خواهند کرد که همه ادّعای نبوّت می کنند!»
گرچه در این روایت عنوان دجّال به میان نیامده، ولی اجمالاً از آن بر می آید که مدّعیان دروغین وفریبکار در آخر زمان محدود به یک یا چند نفر نخواهد بود.

* * *

به هر حال، آنچه را نمی توان در آن تردید کرد این است که هنگام فراهم شدن زمینه های انقلاب، در هر جامعه ای که باشد، افراد فریبکاری که در واقع پاسدار نظامهای فاسد وفرسوده اند برای نگاهداری وضع موجود، وبهره برداری از زمینه های فکری واجتماعی مردم به نفع اهداف نادرست خود، دست به تزویر وحیله گری می زنند، وحتّی شعارهای انقلابی می دهند، واین یکی از بزرگترین موانع راه اصلاح وانقلاب راستین است.
اینها دجّالانی هستند که همه پیامبران، امّت خویش را از آنها بر حذر داشتند ونسبت به نقشه های فریبنده آنها هشدار دادند.
منتها پیش از ظهور مهدی وآن انقلاب عظیم ووسیع وراستین، هر قدر زمینه های فکری وروانی واجتماعی در سطح جهانی آماده تر می گردد، فعّالیّت این دجّالان که یکی از بعد از دیگری ظهور می کنند افزایش می یابد؛ تا در پیشرفت زمینه های انقلابی وقفه ایجاد نمایند وبه هزار حیله وفن برای منحرف ساختن افکار دست زنند.
البتّه هیچ مانعی ندارد که یک دجّال بزرگ در رأس همه آنها باشد. وامّا نشانه هایی که در بعضی از روایات برای او ذکر شده بی شباهت به تعبیرات سمبولیک واشاره وکنایه نیست؛ مثلا، از روایتی که مرحوم علاّمه مجلسی در بحار الانوار از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نقل کرده چنین استفاده می شود که او دارای صفات زیر است:
۱- او یک چشم بیشتر ندارد که در میان پیشانی اش همچون ستاره صبح می درخشد! امّا همین چشم خون آلود است، گویی با خون ترکیب شده!
۲- او الاغ (مرکب) سفید تندروی دارد که هر گام او یک میل است وبسرعت زمین را طی می کند!
۳- او دعوی خدائی می کند وهنگامی که دوستان خود را به گرد خویش می خواند صدای او را تمام جهانیان می شنوند!
۴- او در دریاها فرو می رود وخورشید با او حرکت می کند، در پیش روی او کوهی از دود وپشت سرش کوه سفیدی قرار دارد که مردم آن را موادّ غذایی می بینند.
۵- به هنگام ظهور او مردم گرفتار قحطی وکمبود موادّ غذایی هستند(۳۰)...

* * *

شک نیست که ما مجاز نیستیم به هر مفهومی از مفاهیم مذهبی که در قرآن یا منابع حدیث وارد شده شکل سمبولک بدهیم، چه اینکه این کار همان تفسیر به رأی است که در اسلام بشدّت ممنوع شده وعقل ومنطق هم آن را مردود می شمرد، ولی با این حال جمود بر مفهوم نخستین الفاظ در آنجا که قرائن عقلی یا نقلی در کار است آن هم صحیح نیست وموجب دور افتادن از مقصود ومفهوم اصلی سخن است.
واتّفاقاً درباره حوادث آخر زمان نیز این گونه مفاهیم کنائی بی سابقه نیست؛ از جمله می خوانیم که «خورشید از مغرب طلوع می کند»(۳۱).
واین یکی از پیچیده ترین مسائل مربوط به این قسمت است که ظاهراً با علم روز سازگار نیست؛ زیرا طلوع آفتاب از مغرب مفهومش تغییر مسیر گردش کره زمین است؛ اگر این موضوع ناگهان صورت گیرد همه آب دریاها وتمامی ساختمانها وموجودات سطح کره زمین به خارج پرتاب می گردد وهمه چیز به هم می ریزد، واثری از زندگی باقی نخواهد ماند، واگر تدریجاً صورت گیرد طول شب وروز بقدری زیاد می شود که از یک ماه ودو ماه هم خواهد گذشت وباز نظام کائنات در زمین به هم خواهد ریخت!
ولی در ذیل حدیث بالا که پیرامون نشانه های دجّال است تفسیر جالبی برای این موضوع دیده می شود که نشان می دهد این تعبیر جنبه کنایه دارد.
چرا که راوی حدیث «نزال بن سبره» از «صعصعة بن صوحان» می پرسد این که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در پایان سخنش پیرامون دجّال ومانند آن فرمود:
«از حوادثی که بعد از آن رخ می دهد از من نپرسید...» منظورش چه بود؟
صعصعه در پاسخ می گوید:
«انّ الّذی یصلّی خلفه عیسی بن مریم هو الثّانی عشر من العترة التّاسع من ولد الحسین بن علی، وهوالشّمس الطّالعة من مغربها(۳۲)؛ آن کس که حضرت مسیح پشت سر او نماز گزارد دوازدهمین نفر از خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ونهمین نفر از فرزندان حسین بن علی(علیه السلام) است، واو است خورشیدی که از غروبگاه خود طلوع خواهد کرد!»
بنابراین تعجّبی ندارد که دجّالی که با صفات بالا مشخص شده نیز جنبه سمبولیک داشته باشد.
حتماً می پرسید چگونه می توان آن را تفسیر کرد؟
در پاسخ این سؤال می گویم بعید نیست دجّال با آن صفاتی که گفته شد اشاره به فریبکاران ورهبران مادّی ستمگر در دنیای ماشینی باشد؛ زیرا:
اولا، آنها یک چشم دارند وآن چشم اقتصاد وزندگی مادّی است؛ آنها فقط به یک (بعد) می نگرند وآن بعد منافع مادّی ملّت خویش است؛ وبه هزار گونه نیرنگ وتزویر وسیاستهای استعماری برای رسیدن به این هدف متوسّل می شوند؛ آنها دجّالانی هستند فریبکار که چشم معنوی وانسانی را از دست داده اند.
امّا همین یک چشم مادّی آنها بسیار خیره کننده وپرفروغ است در صنایع به پیروزیهای درخشانی نائل شده اند، واز اقطار زمین نیز گذشته اند.
ثانیاً، مرکبهایی در اختیار دارند که بسیار تند وسریع السّیر است وکره زمین را در مدّت کوتاهی دور می زند با سرعتهایی حتّی مافوق سرعت صوت!
ثالثاً، آنها عملا مدّعی الوهیّتند ومقدّرات مردم جهان را به دست خویش می دانند وبا تمام ضعف وناتوانی که دارند، پیاده شدن در کره ماه را دلیل تسخیر فضا! ومهار کردن پاره ای از نیروهای طبیعت را نشانه تسخیر طبیعت، در حالی که یک زمین لرزه مختصر، یک طوفان کم قدرت، یک سلّول سرطانی، همه کاسه وکوزه های آنها را در هم می شکند؛ در عین ضعف همچون فرعون دعوی خدایی دارند.
رابعاً، با زیر دریائیهای مجهّز به زیر دریاها می روند، وسائل سریع السّیرشان با مسیر شمس حرکت می کند (بلکه گاهی از مسیر آن نیز جلو می افتد). در پیش روی کارخانه های عظیمش، کوهی از دود، وبه دنبال سرش کوهی از فرآورده های صنعتی وموادّ غذایی (که مردم آن را موادّ غذایی سالم فکر می کنند در حالی که ارزش غذایی چندانی ندارند وغالباً خوراکهای ناسالمی هستند) مشاهده می شود.
خامساً، مردم به عللی - از قبیل خشکسالی ویا استثمار واستعمار وتبعیضات مختلف وسرمایه گذاریهای کمرشکن در مورد تسلیحات وهزینه طاقتفرسای جنگها، وویرانیهای حاصل از آن که همگی معلول زندگی یک بعدی مادّی است - گرفتار کمبود مواد غذایی می شوند ومخصوصاً گروهی از گرسنگی می میرند واز میان می روند، ودجّال که عامل اصلی این نابسامانیهاست از این وضع بهره برداری کرده به عنوان کمک به گرسنگان ومحرومان جامعه برای تحکیم پایه های استعمار خود کوشش وتلاش می کند.
در پاره ای از روایات نیز نقل شده که هر موئی از مرکب عجیب دجّال سازِ مخصوص ونوای تازه ای سر می دهد که انطباق آن بر اینهمه وسایل سرگرم کننده ناسالم دنیای ماشینی یک بعدی که در تمام خانه ها ولانه وشهر وبیابان وساحل دریایش نفوذ کرده کاملا قابل تصوّر است.
به هر صورت، مهم آن است که عناصر انقلابی یعنی سربازان راستین مصلح بزرگ مهدی موعود(علیه السلام) همچون بسیاری از مردم ساده لوح وظاهر بین، فریب دجّال صفتان را نخورند وبرای پیاده کردن طرح انقلابی خود بر اساس ایمان وحق وعدالت از هیچ فرصتی غفلت نکنند.
البتّه آنچه در بالا گفتیم یک تفسیر احتمالی برای دجّال بود که قرائن مختلفی آن را تأیید می کند. ولی قبول یا عدم قبول این تفسیر به اصل موضوع صدمه نمی زند که مسأله دجّال، با این صفات جنبه کنایه دارد نه این که انسانی باشد با چنان مرکب وچنان صفات ومزایا!
۳ - ظهور سفیانی
 ظهور «سفیانی» همانند ظهور «دجّال» نیز در بسیاری از منابع حدیث شیعه واهل تسنّن به عنوان یکی از نشانه های ظهور مصلح بزرگ جهانی، ویا به عنوان یکی از حوادث آخر زمان، آمده است(۳۳).
گرچه از بعضی روایات بر می آید که «سفیانی» شخص معیّنی از آل ابوسفیان وفرزندان او است؛ ولی از پاره ای دیگر استفاده می شود که سفیانی منحصر به یک فرد نبوده بلکه اشاره به صفات وبرنامه های مشخّصی است که در طول تاریخ افراد زیادی مظهر آن بوده اند.
از جمله در روایتی از امام علی بن الحسین(علیه السلام) نقل شده:
«امر السّفیانی حتم من الله ولایکون قائم الاّ بسفیانی(۳۴)؛
ظهور سفیانی از مسائل حتمی ومسلّم است: ودر برابر هر قیام کننده ای یک سفیانی وجود دارد!»
از این حدیث بخوبی روشن می شود که سفیانی جنبه «توصیفی» دارد نه «شخصی» واوصاف او همان برنامه ها وویژگیهای او است ونیز استفاده می شود که در برابر هر مرد انقلابی ومصلح راستین یک (یا چند) سفیانی قد علم خواهد کرد.
در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم:
«انا وآل ابی سفیان اهل بیتین تعادینا فی الله: قلنا صدق الله وقالوا کذب الله: قاتل ابوسفیان رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) وقاتل معاویة علی بن ابی طالب(علیه السلام) وقاتل یزید بن معاویة الحسین بن علی(علیه السلام) والسّفیانی یقاتل القائم(۳۵)؛ ما وخاندان ابوسفیان دو خاندانیم که در مورد برنامه های الهی با هم مخالفت داریم: ما گفته های پروردگار را تصدیق کرده ایم وآنها تکذیب کردند. ابوسفیان با رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) مبارزه کرد؛ ومعاویه با علی بن ابیطالب(علیه السلام)؛ ویزید با حسین بن علی(علیه السلام)؛ وسفیانی با امام قائم مبارزه خواهد کرد».
در بحث گذشته نقش دجّالها را در مقابل انقلابهای سازنده شناختیم، اکنون باید با نقشه های شیطانی سفیانی آشنا شویم؛ زیرا برای تحقّق بخشیدن به مفهوم انتظار راستین شناخت همه «طرفداران» و«مخالفان» طرح اصلاح جهانی نهایت لزوم را دارد.
ابوسفیان که سر سلسله سفیانی ها بود مشخّصات زیر را داشت:
۱- سرمایه داری بود که از طریق غارتگری وغصب حقوق دگران وربا خواری ومانند آن به نوایی رسیده بود.
۲- قدرتمندی بود که از طرق شیطانی کسب نفوذ وقدرت نموده، نقش رهبری احزاب جاهلی را در مکّه واطراف آن برعهده داشت؛ وهمه شخصیّتش در این دو خلاصه می شد.
پیش از ظهور اسلام برای خود ریاست وحکومتی قابل ملاحظه داشت، امّا پس از ظهور اسلام همه ارکان قدرتش متزلزل گردید، چرا که اسلام دشمن سرسخت همانها بود که قدرت شیطانی ابوسفیانها بر آن قرار داشت؛ وجای تعجّب نیست که او دشمن شماره یک اسلام شد.
۳- او مظهر نظام ظالمانه جامعه طبقاتی مکّه به شمار می رفت وحمایت بی دریغش از بت وبت پرستی نیز به همین خاطر بود؛ زیرا بتها بهترین وسیله برای «نفاق افکندن وحکومت کردن» و«تحمیق وتخدیر توده های به زنجیر کشده» ودر نتیجه تحکیم پایه های قدرت ابوسفیانها بودند.
مخالفت سرسختانه او با اسلام - چنان که گفتیم - به همین دلیل بود که اسلام تمام پایه هایی را که شخصیّت جهنمی او بر آن قرار داشت ویران می کرد؛ لذا از هیچگونه تلاش وکوشش برای خفه کردن انقلاب اسلام فرو گذار نکرد. امّا سرانجام در جریان فتح مکّه آخرین سنگر قدرتش فرو ریخت وبرای همیشه به کنار رفت وگوشه نشین شد؛ هر چند دست از تحریکات پنهانی برنداشت.
او تمام این صفات را - از طریق تربیت وتوارث - به فرزندش معاویه واز او به نوه اش یزید منتقل ساخت، وآن دو نیز برنامه های پدر را - منتها در شکل دیگر - تعقیب کردند هر چند سرانجام با ناکامی مواجه گشتند.
ابوسفیان یک مرد بتمام معنی ارتجاعی بود که از جنبش انقلابی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)سخت بیمناک بود؛ چرا که اسلام طرحی همه جانبه برای دگرگون ساختن آن جامعه عقب افتاده، وبه تمام معنی فاسد داشت؛ طرحی که با اجرای آن محلّی برای زالوهائی همچون ابوسفیان ودار ودسته اش باقی نمی ماند.
واز این جا می توانیم درک کنیم چرا فرزندان واعقاب او کوشش داشتند رشته های اسلام را پاره کنند ومردم را به آئینهای جاهلی باز گردانند، هر چند در زیر چرخهای آن سرانجام خرد شدند؛ ولی به هر حال، ضربه های سنگینی بر پیشرفت اسلام ومسلمین وارد ساختند.
از اصل سخن دور نشویم، در احادیث گذشته خواندیم که پیدا شدن ابوسفیان با این مشخّصات بر سر راه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از ویژگیهای انقلاب اسلامی نبود، در برابر هر قائم ومصلحی، ابوسفیانی با مشخّصاتِ سرمایه دار غارتگر، قدرتمند وظالم، ارتجاعی ومروّج خرافات، وجود داشته، ودارد که می کوشد، تلاشهای انقلابی قائم ومصلح را خنثی کند؛ در راه او سنگ بیندازد وحدّاقل تاریخ انقلابش را به عقب بکشاند.
در برابر قیام مصلح بزرگ جهانی «مهدی» نیز «سفیانی» یا سفیانیها قرار خواهند داشت که با قدرت جهنّمی شان سعی دارند در مسیر انقلاب راستین مهدی وقفه ایجاد کنند؛ زمان را به عقب برگردانند یا لااقل متوقّف سازند؛ از بیداری وبرچیده شدن نظامهای ظالمانه طبقاتی به نفع استثمار کنندگان جلوگیری کنند.
تفاوتی که «سفیانی» با «دجّال» دارد شاید بیشتر در این است که دجّال از طریق حیله وتزویر وفریب، برنامه های شیطانی خود را پیاده می کند، امّا سفیانی از طریق استفاده از قدرت تخریبی وسیع خود این کار را انجام می دهد؛ همانگونه که در اخبار آمده است که او نقاط آبادی از روی زمین را زیر پرچم خود قرار خواهد داد(۳۶). که نظیر آن را در حکومت ابوسفیان ومعاویه ویزید در تاریخ خوانده ایم.
هیچ مانعی ندارد که سفیانی آخر زمان که در برابر مصلح بزرگ جهانی «مهدی» قیام می کند از نواده های ابوسفیان باشد وشجره نامه ونسبش به او منتهی گردد، همانطور که در اخبار آمده است؛ ولی مهمتر از مسأله نسب این است که برنامه های او وصفات ومشخّصات وتلاشها وکوششهایش همه مانند ابوسفیان است وروشی همسان او دارد.
این «سفیانی» مانند همه ابوسفیانها وهمه سفیانیهای دیگر، سرانجام در برابر جنبش انقلاب جهانی مهدی(علیه السلام) به زانو در خواهد آمد وتلاشها وکوششها ونقشه هایش نقش بر آب خواهد شد.
از همه مهمتر آن است که باید مردم «دجّالها» و«سفیانیها» را بشناسانند. این سفیانیها گذشته از نشانه هایی که قبلا گفتیم نشانه دیگری نیز دارند که نمونه اش در تاریخ اسلام بروشنی دیده می شود، وآن این که: صلحا وشایستگان را از صحنه اجتماع کنار می زنند وافراد ناصالح ومطرود را به جای آنها قرار می دهند.
«بیت المال» را - چنانکه در حکومت دودمان ابوسفیان آمده - میان حواشی وطرفداران خود تقسیم می کنند؛ طرفدار انواع تبعیضها، تحمیق ها وپراکندگیها هستند وبا این مشخّصات می توان آنها را شناخت وشناساند.
«دجّالها» صفوف ضدّ انقلابی مرموز را تشکیل می دهند، و«سفیانیها» صفوف ضدّ انقلابی آشکارا، وهر دو، در واقع یک موضع دارند در دو چهره مختلف، وتا صفوف آنها در هم شکسته نشود تضمینی برای «پیشرفت» و«بقای» انقلاب نیست.

ویژگیهای عقیده شیعه پیرامون مهدی وپرسشهایی که از این عقیده برخاسته

مهدی دوازدهمین جانشین پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)
آنچه تا کنون پیرامون «مصلح بزرگ جهانی» و«برنامه های انقلابی مهدی» در این کتاب مورد تجزیه وتحلیل قرار گرفته، قسمتی صرفاً در یک شکل کلّی عقلی، وبخش دیگری در یک شکل کلّی اسلامی بوده است؛ ولی اعتقاد شیعه که از مکتب اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) تغذیه می شود، ویژگیهایی دارد که در این فصل مورد بررسی قرار می گیرد؛ این ویژگیها عبارتند از:
۱- عقیده شیعه بر این است که مهدی دوازدهمین جانشین پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) وفرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) است؛ نامش «محمّد» وکنیه اش «ابوالقاسم» ولقبش «مهدی» و«صاحب الزّمان» و«قائم» می باشد.
۲- «مهدی» هم اکنون زنده است وچون تولّدش به سال ۲۵۵ هجری بوده هم اکنون بیش از هزار سال از عمر او می گذرد.
۳- «مهدی» در عین این که در حال حیات است از نظرها پنهان می باشد؛ یعنی، با این که از یک زندگی طبیعی برخوردار است، ولی بطور ناشناس در همین جهان زندگی دارد.
امّا بقیه فرق اسلامی - جز معدودی - عقیده دارند که او در آخر زمان متولّد می گردد هرچند از دودمان پیامبر است؛ بنابراین، عمری با این غیبت طولانی برای او قائل نیستند؛ البتّه افراد کمی از اهل تسنّن نیز او را فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام) می دانند.
به هر حال، عقیده ویژه شیعه سه سؤال مهم را بر می انگیزد:
سؤال اول
سؤال معروف «طول عمر» است که از قدیم مطرح بوده است که چگونه ممکن است انسانی اینهمه عمر کند؛ در حالی که هیچ گاه ندیده ایم سنّ انسانها از یکصد الی یکصد وده بیست سال تجاوز کند! این عمر طولانی با توجّه به حدّاکثر عمرهایی که در اطراف خود می بینیم چگونه سازگار است؟
سؤال دوم
درباره فلسفه این غیبت طولانی است که چرا امام ورهبر جامعه اسلامی اینهمه مدّت در پرده غیبت بماند، سرّ این کار چیست؟
سؤال سوم
که ارتباط نزدیکی با سؤال دوم دارد - هر چند از آن جدا است - پیرامون فایده وجود امام(علیه السلام) در دوران غیبت است؛ هنگامی که پیشوا با پیروان خود ارتباط نداشته باشد ومردم جهان نتوانند او را ببینند واز رهبریهای او بهره گیرند، چه نقشی می توان برای او تصوّر کرد؟ وبه تعبیر دیگر، زندگی او در این دوران یک زندگی خصوصی وشخصی است نه اجتماعی ودر مقام رهبری!

* * *

در این جا لازم است نخست به مدارک شیعه در زمینه این اعتقادات سه گانه بپردازیم.
سپس ببینیم سؤالات سه گانه فوق را چگونه می توان پاسخ داد.
قبلا ذکر این نکته لازم است که دلایلی عقلی هیچ گاه نمی تواند انگشت روی شخص معیّنی در این زمینه بگذارد، بلکه نتایج این دلائل همواره کلّی است.
روایات اهل تسنّن درباره مهدی نیز غالباً کلّی است؛ تنها از کسی از دودمان پیامبر است با لقب «مهدی» وبا نام «محمّد» (همانند نام پیامبر اسلام) سخن می گوید؛ باستثنای چند روایت که تمام مشخّصات پدر یا اجداد او را نقل می کند وبا عقیده شیعه انطباق دارد، مانند دو روایت زیر:
۱- «شیخ سلیمان قندوزی» که از علمای اهل سنّت است در کتاب معروف «ینابیع المودّة» از کتاب «فرائد السّمطین» از ابن عباس نقل می کند که مردی یهودی به خدمت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آمد وسؤالات فراوانی کرد وپس از دریافت پاسخ خود نور ایمان در قلبش درخشید ومسلمان شد؛ از جمله پرسید:
«وصی تو کیست؟ زیرا هر پیامبری باید وصی داشته باشد، همانگونه که پیامبر ما موسی(علیه السلام) «یوشع بن نون» را وصی (وجانشین) خود قرار داد».
پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در پاسخ این سؤال فرمود:
«انّ وصیّی علی بن ابی طالب وبعده سبطای الحسن والحسین تتلوه تسعة ائمّة من صلب الحسین؛ وصی من علی بن ابی طالب وپس از او دو فرزندزاده من حسن وحسین هستند وپس از حسین نه امام از نسل حسین خواهند بود».
مرد یهودی از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) خواهش کرد نامهای آنها را بیان کند، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«اذا مضی الحسین فابنه علی؛ فاذا مضی علی فابنه محمّد؛ فاذا مضی محمد فابنه جعفر؛ فاذا مضی جعفر فابنه موسی؛ فاذا مضی موسی فابنه علی؛ فاذا مضی علی فابنه محمّد؛ فاذا مضی محمّد فابنه علی؛ فاذا مضی علی فابنه الحسن؛ فاذا مضی الحسن فابنه الحجّة محمّد المهدی فهولاء اثنا عشر...؛ هنگامی که حسین در گذرد فرزندش علی؛ وهنگامی که علی در گذرد فرزندش محمّد؛ وهنگامی که محمّد در گذرد، فرزندش جعفر؛ وهنگامی که جعفر وفات کند، فرزندش موسی؛ وهنگامی که موسی از دنیا برود، فرزندش علی؛ وهنگامی که علی دیده از جهان فرو بندد، فرزندش محمّد؛ وهنگامی که محمّد رحلت کند، فرزندش علی؛ وهنگامی که علی به جهان دیگر بشتابد، فرزندش حسن؛ وهنگامی که حسن با دنیا وداع گوید، فرزندش الحجّة محمّد المهدی جای او را خواهد گرفت؛ اینها دوازده نفرند (اوصیا وجانشینان من)...».
سپس از چگونگی مرگ وشهادت آنها می پرسد وپیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) پس از توضیحاتی می فرماید:
«وانّ الثّانی عشر من ولدی یغیب حتّی لایری، ویأتی علی امّتی بزمن لایبقی من الاسلام الاّ اسمه؛ ولایبقی من القرآن الاّ رسمه فحینئذ یأذن الله تبارک وتعالی له بالخروج فیظهر الله الاسلام به ویجدّده...؛ دوازدهمین فرزند من پنهان می گردد ودیده نمی شود وزمانی برای پیروان من فرا می رسد که از اسلام جز نام واز قرآن جز خطوط باقی نمی ماند؛ در این هنگام، خداوند تبارک وتعالی به او اجازه قیام وخروج می دهد واسلام را به وسیله او آشکار وتجدید می کند...».
مرد یهودی پس از قبول اسلام اشعاری می سراید که ضمن آن اشاره به جانشینان واوصیای پیامبر کرده از جمله درباره آخرین آنها می گوید:
«آخرهم یسقی الظماء وهوالامام المنتظر(۳۷)؛ آخرین آنها تشنگان (حقّ وعدالت) را سیراب می کند واوست امام منتظر!»
۲- باز در همان کتاب از «عامر بن واثله» که آخرین نفر از یاران پیامبر است که بدرود حیات گفت، از علی(علیه السلام) نقل شده که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«یا علی انت وصی، حربک حربی، وسلمک سلمی، وانت الامام وابوالائمة احدی عشر الّذین هم المطهّرون المعصومون ومنهم المهدی الّذی یملأ الارض قسطاً وعدلا(۳۸)؛ ای علی تو وصی منی؛ پیکار تو پیکار من، وصلح تو صلح من است؛ وتو امام وپدر امامان یازده گانه ای که همگی پاک ومعصومند؛ واز آنها «مهدی» است که زمین را پر از عدل وداد می کند».
امّا از طرق اهل بیت روایات فراوانی درباره مهدی(علیه السلام) واین که او یازدهمین فرزند علی(علیه السلام) ونهمین فرزند امام حسین وفرزند بلافصل امام حسن عسکری است وارد شده که ذکر همه آنها مسلّماً بطول می انجامد واز حوصله کتاب ما که اساسش بر اختصار می باشد بیرون است؛ لذا، اشاره به فهرستی از آن کرده وبرای آگاهی بیشتر در این زمینه شما را به کتاب «منتخب الاثر فی احوال الامام الثانی عشر» ارجاع می دهیم (ترجمه مانندی از این کتاب به نام «نوید امن وامان» نیز از همان مؤلّف محترم نشر یافته).
در این کتاب در زمینه پدر واجداد مهدی(علیه السلام) روایاتی نقل شده که بیشتر آن از طرف اهل بیت است؛ از جمله:
۹۱ روایت درباره این که امامان وپیشوایان، دوازده نفرند که نخستین آنها علی(علیه السلام)و آخرین آنها مهدی(علیه السلام) است نقل شده.
و۹۴ روایت درباره این که آخرین امامان مهدی(علیه السلام) است نقل شده.
و۱۰۷ روایت پیرامون این که ائمّه دوازده نفرند که نه نفر آنها از فرزندان حسین(علیه السلام) است ونهمین آنها «قائم» است.
و۵۰ حدیث درباره نامهای هر دوازده پیشوا که آخرین آنها مهدی است وبه این ترتیب پیروان این مکتب طبق اسناد فراوان فوق، مهدی(علیه السلام) را با تمام خصوصیّاتش مشخّص می سازند.

* * *

ولی ذکر این نکته نیز لازم است که در منابع معتبر ومعروف حدیث اهل سنّت احادیث فراوانی درباره امامان وخلفای دوازده گانه (بطور کلّی وسربسته) وجود دارد وهمانگونه که سابقاً اشاره کردیم تفسیر منطقی برای این روایات جز با قبول نظریّه شیعه نمی توان یافت.
در بعضی از این احادیث مانند حدیث «صحیح بخاری» و«صحیح ترمذی» تعبیر به اثنی عشر امیرا(۳۹)، ودر صحیح مسلم، تعبیر به اثنی عشر خلیفه(۴۰) ودر صحیح ابی داود نیز اثنی عشر خلیفه(۴۱) ودر مسند احمد، از دهها طریق اثنی عشر خلیفه آمده است.
آیا این همه احادیث کتب معروف را می توان انکار کرد!
آیا عدد دوازده خلیفه را با ضمیمه کردن خلفای بنی امیّه همچون معاویه ویزید وعبدالملک، یا با ضمیمه کردن خلفای بنی عبّاس همچون هارون ومأمون ومتوکّل به خلفای بنی عبّاس همچون هارون ومأمون ومتوکّل به خلفای چهارگانه نخستین تکمیل کنیم!
راستی این خلفای دوازده گانه که پیامبر از آنها نامبرده وآنان را مورد ستایش قرار داده کیانند وچه اشخاصی می باشند؟
این سؤالی است که - غیر از پیروان مکتب اهل بیت که معتقد به دوازده امام هستند - باید پاسخی منطقی برای آن بیندیشند؛ زیرا هیچ فرد با انصافی نمی تواند بر خلفای بنی امیّه وبنی عبّاس که حکومت اسلامی را از مسیر خود بیرون کردند وهمه گونه جنایت وبیدادگری وستم ومسخ وتحریف مفاهیم اسلام را مرتکب شدند، خلفای پیامبر وشایسته ستایش بداند.

* * *

سؤالات مهمّ سه گانه
۱ - راز طول عمر
طرح اشکال: گفتیم از قدیم به عقیده شیعه درباره مهدی خرده می گرفتند که: اگر او فرزند امام عسکری است وبه سال ۲۵۵ هجری از مادرش نرجس تولّد یافته وهنوز زنده است، باید هم اکنون بیش از هزار سال از عمرش بگذرد، در حالی که نه مشاهدات روزانه ما افرادی با چنین عمر طولانی به ما نشان می دهد؛
ونه علم ودانش روز می پذیرد؛
ونه تاریخ شبیه آن را به خاطر دارد.

* * *

بررسی وتحقیق:
ما هم با ایراد کنندگان در این قسمت همصدا هستیم که عمرهای عادی ومعمولی که می بینیم غالبا از یکصد سال تجاوز نمی کند؛ وبندرت به یکصد وبیست سال می رسد، وافرادی که در عصر ما به یکصد وپنجاه یا شصت سال وبیشتر رسیده باشند جزء نوادر جهان محسوب می گردند(۴۲).
ولی برای یک بحث علمی وتحقیقی پیرامون مسأله طول عمر هیچ گاه نمی توان به این مقدار قناعت کرد بلکه باید امور زیر را مورد بررسی قرار دهیم وببینیم:
آیا عمر طبیعی حدّ ثابتی دارد؟ فیزیولوژی امروز در این باره چه می گوید؟
آیا راهی برای افزایش طول عمر هست؟
آیا تا کنون افراد استثنایی که در ساختمان جسمی وروحی واعضای بدن، وحواسّ مختلف، وسایر صفات عمومی انسانها با دگران فرق داشته باشند دیده شده اند؟
آیا تاریخ واقعاً کسانی را با عمرهای طولانی تر از آنچه امروز می بینیم به خاطر دارد؟
واز همه اینها گذشته، باید دید کسانی که این اشکال را طرح کرده چه کسانی هستند وبرداشت آنها از مسائل مختلف مذهبی چیست؟
آیا عمر طبیعی حدّ ثابتی دارد؟
یک باطری کوچک عمر معیّنی دارد؛ مثلا ۲۴ ساعت پشت سرهم کار می کند؛ سپس نیروی آن تمام می شود.
یک لامپ برق مثلاً یکهزار ساعت کار می کند سپس می سوزد.
یک اتومبیل ممکن است ۲۰ سال عمر کند.
همچنین سایر مصنوعات انسانی عمرشان تقریباً معیّن است وحد متوسّطی دارد؛ البتّه اگر آنها را خوب نگهداری کنند مقداری بیشتر واگر بد نگهداری کنند مقداری کمتر کار می کند.
در جهان طبیعت نیز همه گونه عمر داریم؛ در دل اتمها ذرّاتی وجود دارند که یکهزارم ثانیه وگاهی یک «صد میلیونم ثانیه» بیشتر عمر نمی کنند، ولی در مقابل عمر کره زمین را به پنجهزار میلیون سال تخمین می زنند!
حال باید ببینیم آیا عمر موجودات زنده در طبیعت مانند عمر فراورده های صنعتی ماست؟ مثلا یک انسان بطور متوسّط ۸۰ سال؛ یک کبوتر ۵ سال؛ یک حشره چند ماه؛ یک درخت چنار ۱۵۰ سال ویک بوته گل ۶ ماه عمر می کند؟
در گذشته گروهی از دانشمندان عقیده به وجود یک سیستم عمر طبیعی در موجودات زنده داشتند مثلا:
پاولولف عقیده داشت عمر طبیعی انسان ۱۰۰ سال است.
مچینکوف عقیده داشت عمر طبیعی انسان ۱۵۰ تا ۱۶۰ سال است.
کوفلاند پزشک آلمانی عقیده داشت عمر طبیعی انسان ۲۰۰ سال است.
فلوگر فیزیولژیست معروف عقیده داشت عمر طبیعی انسان ۶۰۰ سال است.
بالاخره بیکن فیلسوف ودانشمند انگلیسی رقم را از این بالاتر برده وبه ۱۰۰۰ سال می رساند.
ولی این عقیده از طرف فیزیولوژیست های امروز در هم شکسته شده ومسأله حدّ ثابت عمر طبیعی ابطال گردیده است.
به گفته پروفسور اسمیس استاد دانشگاه کلمبیا: «همان گونه که سرانجام دیوار صوتی شکسته شده ووسائل نقلیّه ای با سرعتی مافوق صوت به وجود آمد، یک روز دیوار سنّ انسان نیز شکسته خواهد شد واز آنچه تا کنون دیده ایم فراتر خواهد رفت!»

* * *

دلیل زنده ای که برای اثبات این عقیده می توان اقامه کرد آزمایشهایی است که گروهی از دانشمندان روی گیاهان یا حیوانات مختلف در آزمایشگاهها به عمل آورده اند ودر شرایط خاصّ آزمایشگاهی توانسته اند گاهی عمر یک موجود زنده را به «دوازده برابر» افزایش دهند.
مثلا آزمایشی که روی گیاهی که معمولا عمرش دو هفته بیشتر نیست به عمل آمده نشان می دهد که می توان آن را تا شش ماه نگهداشت.
اگر فرضاً چنین افزایشی روی عمر انسانها عملی شود انسانهایی وجود خواهند داشت که بیش از یکهزار سال عمر کنند.
آزمایش دیگری روی نوعی از مگس میوه که عمر بسیار کوتاهی دارد به عمل آورده اند وتوانسته اند عمر آن را به «نهصد برابر»! افزایش دهند.
اگر فرضاً این افزایش عجیب وخارق العاده روزی درباره انسان عملی شود، یک انسان بیش از هفتاد هزار سال! عمر خواهد کرد.
البته غالب ما نه آرزوی چنین عمر خسته کننده وطاقتفرسایی داریم ونه اگر مجانی هم به ما بدهند می پذیریم، کار به جایی رسیده که شاعر می گوید:

من از دو روزه عمر آمدم بجان، ای خضر * * * چه می کنی تو که یک عمر جاودان داری

وبفرض که ما حاضر به قبول آن باشیم کره زمین استعداد پذیرش اینهمه انسان را ندارد!
ولی هدف ما مطالعه وبررسی علمی روی مسأله طول عمر است.
می دانیم امروز بسیاری از زیست شناسان مسأله افزایش طول عمر انسان را بطور جدّی مورد بررسی قرار داده اند؛ اگر چنین چیزی امکان پذیر نبود این مطالعات بیهوده به نظر می رسید.
دانشمندان غذا شناس عقیده دارند طول عمر رابطه نزدیکی با طرز تغذیه وشرایط اقلیمی دارد؛ آنها با مطالعه روی طول عمر ملکه زنبوران عسل که چند برابر زنبوران معمولی عمر می کند به این جا رسیده اند که این موضوع معلول ژله مخصوصی است که زنبوران کارگر برای تغذیه ملکه فراهم می کنند که با عسلهای معمولی فرق بسیار دارد؛ وجمعی به این فکر افتاده اند که با تهیّه مقدار فراوانی از این ژله ممکن است عمر انسان را تا چند برابر مقدار کنونی افزایش داد.
روانشناسان می گویند طول عمر انسان بستگی زیادی به طرز تفکّر وعقاید او دارد وبا داشتن یک سلسله روحیّات وعقاید سازنده وآرامبخش، طول عمر انسان افزایش می یابد.
گروهی از پزشکان عقیده دارند: پیری یک نوع بیماری است که بر اثر تصلّب شرایین ویا «اختلال متابولیسم بدن انسان» پدید می آید؛ واگر ما بتوانیم از طریق تغذیه صحیح وداروهای مؤثّر بر این عوامل پیروز شویم، پیری را شکست خواهیم داد واز یک عمر طولانی برخوردار می گردیم.
همه این گفتگوها این مسأله را بطور وضوح ثابت می کند که افسانه «عمر طبیعی ثابت» یک افسانه دروغین بیش نیست؛ وبرای عمر موجودات زنده حدّ معیّنی را نمی توان در نظر گرفت.
مخصوصاً با گشوده شدن راه آسمانها به روی بشر وآغاز سفرهای فضایی، مسأله طول عمر به صورت جدّی تری مورد توجّه قرار گرفته؛ زیرا مسلّم شده که عمرهای کوتاه ما مناسب پیمودن فاصله های عظیم نجومی نیست. گاهی برای برداشتن یک گام کوچک در این جهان پهناور با سفینه های فضایی کنونی عمر چند هزار ساله ویا برای راههای دورتر عمر چندین ده هزار سال لازم است؛ لذا، بعضی از دانشمندان به فکر شکل دیگری از افزایش طول عمر افتاده اند وآن استفاده از سیستم انجماد است.
این موضوع شاید نخستین بار با مشاهده بعضی از موجودات زنده ای که در حال انجماد طبیعی حیات خود را حفظ کرده بودند کشف شد؛ مثلا، چندی پیش در لابه لای یخهای قطبی ماهی منجمدی پیدا کردند که وضع طبقات یخ نشان می داد مربوط به پنج هزار سال قبل است!
ابتدا گمان می کردند ماهی مرده است، امّا وقتی آن را در آب ملایم قرار دادند با کمال شگفتی شروع به حرکت کرد؛ معلوم شد او در این پنجهزار سال زنده بوده امّا با شعله بسیار کمرنگی از حیات وزندگی!
از اینجا به فکر افتادند که اگر بتوان این روش را درباره انسان نیز به کار برد ومثلا سرنشین یک سفینه فضایی را که به نقطه دور دستی می فرستیم، در کابین خود در حال انجماد فرو بریم وپس از صدها یا هزاران سال که به مقصد می رسد، با یک سیستم خود کار، بدن او تدریجاً به حال عادی باز گردد، مشکل طول عمر در سفرهای فضایی حل خواهد شد.
هم اکنون بعضی از پزشکان به این فکر افتاده اند که این سیستم را برای بیمارانی که هنوز راه درمان بیماری آنها کشف نشده، ومثلا مبتلا به سرطان هستند، پیشنهاد کنند که چنین بیمارانی را با روش انجماد در یک حالت خواب عمیق - یا مافوق خواب - فرو برند، ومثلا پس از دو قرن دیگر که راه درمان این بیماریها طبعاً کشف خواهد شد آنها را به حال عادی بازگردانند ودرمان کنند.
همه این بحثها وطرحها وپیشنهادها نشان می دهد که از نظر علم امروز حدّ ثابتی برای طول عمر بشر وسایر موجودات زنده وجود ندارد ومقدار آن را می توان تغییر داد.
وجود افراد استثنایی
اگر از بحث گذشته چشم بپوشیم وفرض کنیم نوع انسان به طبع نخستین خود، حدّ ثابتی از عمر دارد؛ ولی با این حال، این موضوع را نمی توان به همه افراد تعمیم داد زیرا معمولا در میان انواع موجودات زنده همیشه افراد استثنایی وجود دارند که با استانداردها وضوابطی که در علوم طبیعی وتجربی دیده ایم مطابقت ندارند؛ وحتّی گاهی علم از تفسیر وضع آنها عاجز می گردد.
در میان افراد انسان اشخاصی دیده شده اند با حواس وادراکات یا نیروهای فوق العاده وکاملا استثنایی:
در میان افراد یک نوع خاص از درخت یا حیوانات که رشد ونموّ ظاهراً معیّنی دارند ویا عمر وسنّ ظاهراً محدود، افرادی دیده می شوند که تمام ضابطه ها واستانداردهای نوع خود را می شکنند ودر یک شکل فوق العاده ظاهر می شوند؛ مثلا:
۱- جهانگردانی که از اسکاتلند دیدن کرده اند از درخت عجیب وشگفت انگیزی نام می برند که قطر تنه آن ۹۰ پاست ومیزان عمر آن را به پنجهزار سال تخمین زده اند!
۲- در کالیفرنیا درختی را مشاهده کرده اند که طول قامتش حدود یک صد متر! وقطرش در طرف پایین حدود ۱۰ متر، وعمرش را به شش هزار سال بر آورد کرده اند.
۳- در میان درختان جالب ومتنوّعی که در جزایر کاناری می روید درختی است از نوع عندم یا به تعبیر ما «خون سیاوش» که توجّه دانشمندان را به خود جلب کرده است؛ درختی است که می گویند از زمان کشف این جزیره (یعنی حدود پانصد سال پیش) تا کنون هیچ گونه تغییری در رشد آن مشاهده نکرده اند! با اینحال به نظر می رسد که عمری بسیار طولانی داشته باشد که در این مدّت، اثر گذشت زمان بر چهره آن آشکار نشده است؛ لذا، بعضی حدس می زنند که این درخت قبل از خلقت آدم وجود داشته است!
۴- در مناطق استوایی زمین، درختانی وجود دارند با عمر جاویدان! یعنی مرتباً در حال ریشه زدن وجوانه زدن هستند وهیچ گاه عمرشان پایان نمی گیرد.
۵- در میان نوع حلزونها، حلزونهایی دیده شده اند با عمر چند هزار سال؛ ودانشمندان زیست شناس ماهیهایی کشف کرده اند که عمر آنها را به سه میلیون سال تخمین می زنند.
۶- در میان افراد انسان کسانی را می بینیم با کارهای شگفت انگیز که باور کردن آن حتّی برای کسانی که مشاهده کرده اند مشکل است. کیست که در جرائد خبرهای مختلفی درباره جوانی که با نیروی خارق العاده چشم خود اجسام فلزی مانند قاشق وچنگال را خم می کرد بدون آن که کوچکترین اشاره ای با دست به آن کند، ندیده باشد!
او این عملیّات خارق العاده خود را در برابر خبر نگاران وحتّی از تلویزیون در انگلستان اجرا کرد که انگلیسی های دیر باور هم پذیرفتند حقّه وحیله خاصّی در کار نیست واین یک وضع خاص واستثنایی محسوب می شود.
شرح حال جوان ایرانی خودمان را که لامپ وشیشه را مانند نقل ونبات می خورد شاید کمتر کسی است که در جرائد نخوانده باشد، در حالی که افراد عادی اگر بدون توجّه، مختصر خرده شیشه ای را لابه لای غذا بخورند ممکن است کارشان به جرّاحی بکشد!
در مطبوعات شرح حال فردی را خواندم که با نیروی خارق العاده خود حیوانات درنده ووحشی را رام می کرد وبه راحتی به آنها نزدیک می شد.
در حالات فیلسوف وطبیب معروف «بوعلی سینا» می نویسد که می گفت:
در موقعی که به مکتب می رفتم هر چه شاگردان برای استاد می خواندند من حفظ می کردم؛ در ده سالگی آنقدر از علوم فرا گرفتم که در بخارا از من تعجّب می کردند؛ در ۱۲ سالگی بر مسند فتوا نشستم! ودر شهر بخارا فتوا می دادم؛ در سنّ ۱۶ سالگی کتاب قانون را در علم طب تصنیف کردم (همان کتابی که تا چند قرن کتاب درسی در دانشکده های پزشکی اروپا بود)؛ درباره حواسّ مختلف او از جمله دید چشم یا قدرت شنوایی ومانند آن، داستانهای حیرت انگیزی نقل شده که در این مختصر نمی گنجد(۴۳).
اینها همه افراد استثنایی هستند با ویژگیهایی که دانشمندان علوم طبیعی از تفسیر آن عاجزند ووضع آنها با ضوابط واستانداردهایی که از صفات ویژه انسان در دست است، هماهنگ نیست؛ ولی این عدم هماهنگی هرگز مانع از آن نمی شود که ما آنها را بپذیریم؛ ودر پرتو آن یک قانون کلّی را نیز قبول کنیم که آنچه در «گیاهان» و«جانداران دریایی وصحرائی» و«انسانها» معمولا مشاهده کرده ایم یک قانون ابدی وهمیشگی وهمگانی نیست؛ بلکه کاملا امکان دارد که در میان همه آنها افرادی پیدا شوند با صفات ویژه وخارق العاده، چه از نظر سنّ وسال، وچه از نظر قدرتها وتواناییهای روحی وجسمی؛ وهیچ گاه وضع استثنایی آنها دلیل بر غیر علمی بودن پذیرش این پدیده ها نخواهد بود؛ بلکه باید قبول کنیم که قلمرو تمام مقرّرات وضابطه هایی که علوم به دست ما می دهند محدود به افراد عادی می باشد وافراد استثنایی از محدوده این مقرّرات ومعیارها خارجند.
این ایراد را چه کسانی طرح می کنند؟
اگر مشکل طول عمر مهدی(علیه السلام) از طرف ماتریالیستها که همه چیز را از زاویه قوانین طبیعی می بینند مطرح شود پاسخش همان است که در بحثهای فوق ذکر شد، ولی اگر از سوی خدا پرستان جهان همانند پیروان آئین مسیح(علیه السلام) وموسی(علیه السلام) ویا برادران اهل تسنّن مطرح شود، علاوه بر آنچه گفتیم، سخنان دیگری نیز با آنها داریم که عبارتند از:
۱- آنها برای خدا قدرت بی پایان وبرای فرستادگان ومبعوثان او خارق عادات ومعجزات فراوان قائلند؛ به تعبیر دیگر، خدا را حاکم بر قوانین طبیعی می دانند نه محکوم این قوانین، آیا شفا دادن بیماران غیر قابل علاج از نظر فنّ پزشکی، ویا زنده کردن مردگان بوسیله مسیح، ویا معجزات حیرت انگیز دیگری که از موسی(علیه السلام) به وسیله عصا (یک قطعه چوب بی ارزش چوپانی) وید بیضا وگذشتن از نیل با آن جریان خارق العاده، اموری هستند که با ضابطه ها واستانداردهای طبیعی سازگارند؟
شک نیست که همه پیروان مذاهب برای تفسیر این گونه پدیده ها یکزبان می گویند تأثیر قوانین واسباب طبیعی همه به فرمان خدا است، وهرگاه او چیز دیگری اراده کند همان می شود واراده او مافوق علل طبیعی است. آیا اگر از نخست وضع چنین بود که انسانها بعد از مردن یک بار دیگر زنده می شدند ویا نابینای مادر زاد با گذشت زمان بینا می شد ویا حدّ متوسّط عمر یک انسان معمولی یک هزار سال بود، آیا کسی از این امور تعجّب می کرد وآنرا بر خلاف قانون عقل می دانست؟... مسلّماً نه!
بنابراین، نقض این گونه قوانین نقض یک حکم عقلی ومنطقی نیست؛ بلکه نقض یک حالت ویک جریان عادی است که ما طبق مشاهده افراد عادی با آن خوگرفته ایم.
۲- مسیحیان امروز عموماً معتقدند که دشمنان مسیح(علیه السلام) او را به صلیب (دار) آویختند وکشتند ودفن کردند؛ وپس از چند روز از مردگان برخاست وبه آسمان رفت وهم اکنون زنده است.
مسلمانان نیز گرچه به دار آویخته شدن وقتل عیسی را - طبق گفته قرآن - قبول ندارند؛ ولی او را هم اکنون زنده می دانند؛ واین گفتاری است که همه دانشمندان اسلامی - جز افراد معدودی - آن را پذیرفته اند.
اگر این استثنا بر خلاف حکم عقل نیست، وممکن است انسانی بعد از مرگ ودفن مجدداً زنده شود وحدود دو هزار سال عمر کند، چگونه در موارد ساده تر که سخن تنها از یک عمر طولانی کمی بیش از یکهزار سال در میان است، محال وغیر منطقی شمرده می شود!
۳- هیچ مسلمانی نیست که عمر طولانی نوح را انکار کند، زیرا صریحاً در متن قرآن آمده که تنها دوران دعوت او به سوی توحید وآئین خدا، نهصد وپنجاه سال طول کشید (فلبث فیهم الف سنة الاّ خمسین عاماً)(۴۴).
همچنین درباره خضر وعمر فوق العاده طولانی او، غالباً سخن هایی شنیده ایم.

* * *

شگفت آور این که گروهی همه این مطالب را در جای خود پذیرفته اند، امّا هنگامی که با عقیده شیعه در مورد طول عمر «مهدی» روبه رو می شوند، انگشت حیرت به دهان می گیرند، وسر خود را به علامت انکار تکان می دهند، ولبخندهایی می زنند که مفهومش این است که این گونه عقائد غیر عاقلانه وغیر منطقی هم می تواند پیروانی داشته باشد؟!...
واین است نمونه بارز یک بام ودو هوا!
ولی همان گونه که گفتیم مسأله طول عمر، قطع نظر از معتقدات مذهبی خدا پرستان درباره قدرت خداوند ومسأله اعجاز، با منطق علوم طبیعی روز کاملا قابل هضم است؛ تنها مشکلی که در این راه وجود دارد این است که ما راستی خود را از قید وبند پیشداوریها، تعصّبهای خاص، وعادات ورسومی که به آن خو گرفته ایم آزاد کنیم، وتنها تسلیم دلیل ومنطق باشیم وبحث حرّ وآزاد!
ما هنگامی که در جرائد می خوانیم یک مرد اتریشی ۱۴۰ سال از عمرش گذشته بود در حالی که حتّی یک بار هم بیمار نشده بود!
ویا مردی در کلمبیا در سنّ ۱۶۷ سالگی کاملا جوانی اش محفوظ بود!
ویا مردی در چین در سنّ ۲۵۳ سالگی مویش سیاه بود!
از اینها تعجّب می کنیم؛ زیرا هر چه باشد بر خلاف افراد معمول وعادی است؛ ولی اگر منابع این خبر مورد اطمینان باشند، ویا در همه مطبوعات به عنوان یک خبر قطعی ذکر شود آن را خواهیم پذیرفت.
امّا چرا هنگامی که در حدیث می خوانیم:
«القائم هوالّذی اذا خرج کان فی سنّ الشیوخ ومنظرالشّبان؛ قوی فی بدنه؛ هنگامی که قائم خروج می کند در سنّ پیران است امّا با چهره جوانان واز نظر جسمی نیز نیرومند است». تعجّب می کنیم.
شیعه می گوید:
چگونه بر طرز فکر آنهایی که برای نوح ومسیح، عمر طولانی قائلند، ودر حالات بوعلی سینا این ویژگیهای عجیب را می نویسند؛ ویا پس از مشاهده کج شدن اجسام فلزی با نگاه یک جوان، ویا مشاهده درختان وجانداران طویل العمر لبخند نمی زنیم، امّا هنگامی که سخن از طول عمر مهدی(علیه السلام) به میان می آید گروهی قیافه اعتراض آمیز به خود می گیرند وبا اعجاب می گویند مگر چنین عمر طولانی برای انسانی ممکن است!
کوتاه سخن این که:
مسأله طول عمر از مسائلی نیست که بتوان در یک داوری منصفانه ومنطقی بر آن خرده گرفت ویا آن را انکار کرد.
۲ - فلسفه غیبت طولانی
 گفتیم سؤال دیگری که در زمینه عقیده شیعه درباره مهدی(علیه السلام) پیش می آید، موضوع غیبت طولانی او است که پس از قبول امکان عمر طولانی مطرح می شود وآن این که:
چرا مهدی ظهور نمی کند با این که فساد وظلم بقدر کافی وجود دارد؟
چرا با قیام خود جهان را در مسیر عدل وداد قرار نمی دهد؟
آخر تا کی باید نشست وشاهد صحنه های ظلم وخونریزی وبیدادگری مشتی تبهکار واز خدا بی خبر باشیم؟
چرا اینقدر غیبتش به طول انجامیده؟
او در حقیقت انتظار چه چیزی را، دیگر می کشد؟
وبالاخره سرّ این غیبت طولانی چیست؟

* * *

ولی باید توجّه داشت گرچه این سؤال معمولا از شیعه در مسأله غیبت می شود، امّا با کمی دقّت متوجّه خواهیم شد که دیگران هم از آن سهمی دارند؛ یعنی، به شکل دیگر متوجّه سایر معتقدان به ظهور یک مصلح بزرگ جهانی که روزی باید قیام کند وجهان را پر از عدل وداد سازد، می گردد؛ هر چند عقیده شیعه را درباره طول عمر وغیبت قبول نداشته باشند.
زیرا جای این پرسش از آنها باقی است که چرا آن مصلح بزرگ تا کنون متولّد نشده واگر شده است چرا قیام نمی کند ودنیای تشنه را با جام عدالت ودادگری خویش سیراب نمی سازد؟ بنابراین، اشتباه بزرگی است اگر این ایراد را تنها متوجّه شیعه بدانیم.
وبه تعبیر دیگر، شک نیست که مسأله طول عمر (بحث گذشته) ومسأله فلسفه وجود امام در زمان غیبت (بحث آینده) از سؤالاتی است که تنها متوجّه شیعه می گردد، امّا مسأله تأخیر ظهور او مطلبی است که همه معتقدان به ظهور آن مصلح جهانی باید به آن بیندیشند که چرا با آمادگی جهان، آن ظهور بزرگ به وقوع نمی پیوندد؟ (دقّت کنید)

* * *

به هر حال، این سؤال یک پاسخ کوتاه دارد ویک پاسخ مشروح؛ پاسخ کوتاه آن این است که برای تحقّق یک انقلاب همه جانبه در سطح جهان تنها وجود یک رهبر شایسته انقلابی کافی نیست بلکه آمادگی عمومی نیز لازم است؛ وهنوز متأسفانه دنیا آماده پذیرش چنان حکومتی نشده است وبه محض آمادگی، قیام او قطعی است!
امّا توضیح این سخن:
اولا، باید توجّه داشت - همان گونه که سابقاً اشاره شد - برنامه قیام مهدی، همانند برنامه قیام همه پیامبران الهی، از راه بهره گیری از وسائل واسباب طبیعی انجام می گیرد، وهیچ گاه اعجاز اساس آن را تشکیل نمی دهد؛ معجزات جنبه استثنایی دارند ودر روند برنامه های اصلاحی رهبر آسمانی - جز در موارد استثنائی - دخالت نخواهند داشت.
به همین دلیل، همه انبیا از سلاح روز، تربیت افراد لایق، مشورتهای لازم، طرح نقشه های مؤثّر، تاکتیکهای نظامی حساب شده، وخلاصه، فراهم ساختن هرگونه امکان مادّی ومعنوی برای پیشبرد هدفشان استفاده می کردند؛ ودر انتظار این نمی نشستند که هر روز معجزه ای واقع شود ودشمن یک گام عقب نشینی کند، یا دوستان در پرتو اعجاز هر روز در مسیر تکامل گامی به پیش بگذارند.
بنابراین، اجرای طرح حکومت حقّ وعدالت در سطح جهانی نیز باید با استفاده از وسایل مادّی ومعنوی لازم - جز در موارد استثنائی - تحقّق پذیرد.
به تعبیر دیگر، مهدی(علیه السلام) آئین ومذهب جدیدی با خود نمی آورد بلکه او طرحهای انقلابی اجرا نشده الهی را به مورد اجرا می گذارد. رسالت او تنها ابلاغ وانذار وتعلیم وتربیت وتوصیه وتذکّر نیست. رسالت او اجرای همه اصولی است که به ظلم وستم وتبعیض، در سایه حکومت علم وایمان پایان می بخشد، ومسلّماً اجرای این طرح بدون آمادگی یا آمادگیها ممکن نیست.
ثانیاً، با توجّه به اصل اساسی بالا روشن می شود که چرا می گوییم هنوز وجود این آمادگی مسلّم نیست؛ چه اینکه، حدّاقل چند نوع آمادگی برای این کار لازم است:
۱ - آمادگی پذیرش (آمادگی روانی)
مردم جهان باید بقدر کافی تلخی این وضع نابسامان وبی عدالتیها را درک کنند.
مردم جهان باید نارسائی وضعف قوانین بشری را برای اجرای عدالت اجتماعی لمس کنند.
مردم جهان باید این حقیقت را بیابند که تنها در سایه اصول وپیوندهای مادّی وضمانت اجرایی موجود ومقرّرات خود ساخته انسان ها مشکل جهان حل نمی شود؛ بلکه مشکلات هر روز متراکمتر وبه گونه کلاف سردرگمی پیچیده تر می گردد.
مردم جهان باید احساس کنند که بحرانهای کنونی زاییده نظامات کنونی است؛ واین نظامات از حلّ بحرانها سرانجام عاجزند.
مردم جهان باید درک کنند که برای وصول به این هدف بزرگ، اصول ونظاماتی تازه لازم است که متّکی به ارزشهای انسانی وایمان وعواطف بشری واخلاق باشد، نه تنها اصول خشک وبی روح ونارسایی مادّی.
مردم جهان باید به این حد از رشد اجتماعی برسند که بفهمند پیشرفت تکنولوژی الزاماً به مفهوم پیشرفت بشریّت وتأمین خوشبختی انسانها نیست؛ بلکه تکنولوژی پیشرفته تنها در صورتی ضامن نیکبختی وسعادت است که زیر چتر یک سلسله اصول معنوی وانسانی استقرار یابد والاّ - همان گونه که بارها دیده ایم - بلا آفرین خواهد بود ومایه ویرانگری است.
مردم جهان باید دریابند صنایع اگر به صورت بتی در آیند برحجم مشکلات کنونی افزوده خواهد شد وبه ابعاد ویرانی وضایعات جنگها وسعت می بخشد؛ بلکه باید به شکل ابزاری در آیند تحت کنترل انسانهای شایسته.
بالاخره مردم جهان باید تشنه شوند وتا تشنه نشوند به سراغ چشمه های آب نمی روند.
وبه تعبیر دیگر، تا در مردم جهان تقاضائی نباشد، عرضه هر نوع برنامه اصلاحی، مفید ومؤثّر نخواهد بود؛ که قانون «عرضه وتقاضا» بیش از آنچه در مسائل اقتصادی مورد توجّه است در مسائل اجتماعی باید مورد توجّه قرار گیرد.
این سؤال پیش می آید که این حالت عطش وتقاضا را چه عاملی باید ایجاد کند؟
در پاسخ می گوییم: قسمتی از آن را گذشت زمان، وبدون آن ممکن نیست، امّا قسمت دیگری بستگی به تعلیم وتربیت دارد؛ باید با رستاخیز فکری که از طرف اندیشمندان با ایمان وآگاهان مسؤول جامعه به وجود می آید، عملی گردد.
آنها باید با برنامه های انسان سازی خود، حدّاقل این آگاهی را به مردم جهان بدهند که با این اصول وقوانین وروشهایی که در دست دارند مشکلات اساسی حل نخواهد شد؛ وبه هر حال، این نیز نیازمند به زمان است.
۲ - تکامل فرهنگی وصنعتی
از سوی دیگر گرد آوری تمام مردم جهان در زیر یک پرچم، کوتاه ساختن دست زورمندان وقلدران در همه جا، گستردن تعلیم وتربیت در آخرین حدّ امکان در همه سطوح، تفهیم کامل این مسأله که اختلاف زبان، ونژاد، ومنطقه جغرافیایی ومانند آنها، دلیل بر این نیست که مردم جهان نتوانند همانند برادران، در یک خانواده زندگی کنند؛ ودر صلح وبرادری وعدالت زیست نمایند.
وفراهم ساختن یک اقتصاد سالم وکافی برای همه انسانها، نیاز به رشد فرهنگی وبالا رفتن سطح دانش بشری از یک سو، وتکامل وسائل صنعتی از سوی دیگر دارد؛ وسائلی که بتواند پیوند سریع ونزدیک ودائمی میان تمام نقاط جهان بر قرار سازد، که آن هم بدون گذشت زمان ممکن نیست.
چگونه ممکن است یک حکومت به وضع همه جهان رسیدگی کند اگر ارتباطات به کندی صورت گیرد؟
چگونه می توان با وسائلی که فرستادن یک پیام با آن به نقاط دور افتاده جهان یک یا چند سال وقت لازم دارد دنیا را اداره کرد؟
از پاره ای از روایات که شکل زندگی مردم جهان را در عصر قیام مهدی(علیه السلام) ترسیم می کند - وبعداً بخواست خدا مشروحاً پیرامون آن بحث خواهد شد - استفاده می شود که پیشرفت تکنولوژی وصنعت مخصوصاً صنایع حمل ونقل وارتباطی در آن عصر چنان خواهد بود که قارّه های بزرگ جهان عملا به صورت چند شهر نزدیک به هم در می آیند؛ وشرق وغرب حتّی حکم یک خانه را پیدا می کند؛ مشکل زمان ومکان بکلّی حل خواهد شد.
البتّه ممکن است قسمتی از این امور در پرتو یک جهش وانقلاب صنعتی در آن عصر صورت گیرد، ولی بالاخره یک نوع آمادگی علمی به عنوان زمینه باید در آستانه چنان عصری باشد.
۳ - پرورش یک نیروی ضربتی انقلابی
سرانجام لازم است گروهی هر چند در اقلّیّت باشند در این جهان پرورش یابند که هسته اصلی ارتش انقلابی آن مصلح بزرگ را تشکیل دهند.
باید در میان این جهنّم سوزان، گلهائی برُویَد تا مقدّمه گلستانی گردد؛ باید در این شوره زار نهالهایی تربیت شوند تا پیام آور بهار برای دگران باشند.
باید افرادی فوق العاده آگاه، شجاع، دلسوز؛ فداکار وجانباز برای این کار تربیت شوند هرچند نسلهایی برای این منظور یکی پس از دیگری بگذرند تا ذخایر اصلی آشکار گردد وعناصر اصلی انقلاب فراهم شود، واین نیز زمان می خواهد.
امّا این که چه کسی باید عهده دار پرورش اینگونه افراد گردد؟
باید به خاطر داشته باشیم که این برعهده همان رهبر بزرگ است که به طور مستقیم یا غیر مستقیم دست به چنین برنامه ای بزند (شرح بیشتر پیرامون این موضوع بخواست خدا در بحث آینده خواهد آمد).
در روایات اسلامی یکی از علل طولانی شدن غیبت امام(علیه السلام) مسأله امتحان وآزمون عمومی مردم؛ وانتخاب اصلح ذکر شده که ممکن است اشاره به همین موضوع باشد.
توضیح اینکه: آزمونهای انسانی الهی، همچون آزمونهای به خاطر آگاهی بیشتر به حال آزمون شوندگان نیست، بلکه به معنی پرورش استعدادها وآشکار ساختن شایستگیها وجدا شدن صفوف از یکدیگر است.
وبه تعبیر دیگر، هدف آنها تربیت وتکامل یا ایجاد آمادگی است؛ زیرا احاطه علمی خداوند نسبت به همه چیز هر گونه هدف آگاهی طلبی را از آزمونهای الهی سلب می کند.
از مجموع این بحث روشن شد که چرا غیبت مهدی باید این گونه طولانی باشد.
۳ - فلسفه وجود امام به هنگام غیبت
سؤال دیگری که درباره عقیده شیعه وویژگیهای آن، پیرامون وجود مهدی(علیه السلام) پیش می آید این است که:
امام(علیه السلام) در هر حال رهبر وپیشوا است ووجود یک رهبر در صورتی می تواند مفید باشد که تماسّ مداوم با پیروان خود داشته باشد؛ امام غائب از نظر، وناپیدا، چگونه می تواند نقش رهبری خود را ایفا کند!؟
به تعبیر دیگر، زندگی امام(علیه السلام) در دوران غیبت یک زندگی خصوصی است نه یک زندگی اجتماعی در صورت یک پیشوا، با این حال حق داریم بپرسیم این ذخیره الهی چه اثر عمومی برای مردم می تواند داشته باشد وچه نوع بهره ای مردم می توانند از وجود او ببرند؟
او به چشمه آب زلال حیات می ماند که در ظلمات باشد وکسی را در دسترسی به وجود او باشد!
بعلاوه، اصولا آیا مفهوم غایب شدن امام(علیه السلام) این است که وجودش به یک روح نامرئی یا امواج ناپیدا واثیری وامثال اینها تبدیل شده؟ آیا این با علم سازگار است؟

* * *

این سؤال - بدون شک - سؤال مهمّی است؛ ولی اشتباه است که گمان کنیم بی جواب مانده؛ امّا اجازه بدهید نخست به پاسخ جمله اخیر بپردازیم که مایه سوء تفاهم ناجوری برای گروهی گردیده است وپس از روشن شدن آن به سراغ بقیّه سؤالها می رویم.
صریحاً باید گفت، مفهوم غائب بودن امام(علیه السلام) - چنان که اشاره کرده ایم - هرگز این نیست که وجود امام(علیه السلام) در عصر غیبت یک وجود نامرئی ورؤیائی است که به یک وجود خیالی وپنداری شبیه تر از یک وجود عینی باشد.
بلکه، او از نظر زندگی، یک زندگی طبیعی عینی خارجی دارد، منتها با عمری طولانی؛ در میان مردم ودر دل جامعه ها رفت وآمد دارد؛ ودر نقاط مختلف زندگی می کند؛ واگر استثنایی در زندگی او هست همین است که او از یک عمر طولانی برخوردار است؛ همین وبس.
او بطور ناشناس در جامعه انسانی زندگی می کند، وهیچ کس درباره غیبت او جز این نگفته است؛ وچقدر فرق است میان «ناشناس» و«نامرئی»!
حال که این سوء تفاهم برطرف شد، به سراغ این موضوع می رویم که:
بسیار خوب، ولی این چنین زندگی ممکن است برای یک فرد عادی قابل توجیه باشد، امّا آیا برای یک رهبر - آنهم یک رهبر بزرگ الهی - قابل قبول است؟!
شاگردی که معلّم خود را نشناسد، بیماری که به وجود طبیب ومطبّ او پی نبرد، تشنه ای که از چشمه آب بی خبر باشد - هر چند در نزدیکی او قرار داشته باشد - چه بهره ای می توانند ببرند؟!

* * *

جالب این که:
این سؤال تنها امروز برای ما مطرح نیست؛ از روایات اسلامی بر می آید که حتّی پیش از تولّد مهدی(علیه السلام) در عصر امامان پیشینش مطرح بوده وبه هنگامی که آنها سخن از مهدی وطول غیبتش به میان می آوردند، با چنین سؤال روبه رو می شدند وبا آغوش باز به آن پاسخ می گفتند که نمونه ای از آنها را ذیلا از نظر می گذرانیم:
فایده وجود امام در دوران غیبت (۴۵)
در احادیث متعدّد وگوناگونی که در زمینه فلسفه وفایده وجود امام(علیه السلام) در دروان غیبت به ما رسیده، تعبیر بسیار پر معنی وجالبی در یک عبارت کوتاه دیده می شود که می تواند کلیدی باشد برای گشودن این رمز بزرگ وآن این که از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در پاسخ این پرسش که چه فایده ای وجود مهدی(علیه السلام) در عصر غیبتش دارد فرمود:
«ای والّذی بعثنی بالنبوّة انّهم ینتفعون به، ویستضیئون بنور ولایته فی غیبته کانتفاع النّاس بالشّمس وان جلّلها السّحاب(۴۶)؛ آری سوگند به خدایی که مرا به نبوّت برگزیده، مردم از نور رهبری او در دوران غیبتش بهره می گیرند همانگونه که از خورشید به هنگام قرار گرفتن پشت ابرها!»
برای فهم این کلید رمز، نخست باید نقش خورشید را بطور کلّی، وبه هنگامی که چهره تابناکش پشت ابرها پنهان می گردد؛ دریابیم:
خورشید دارای دو نوع نور افشانی است:
نور افشانی آشکار
ونور افشانی مخفی
یا به تعبیر دیگر، نورافشانی «مستقیم» ونور افشانی غیر «مستقیم».
در نورافشانی آشکار، اشعّه آفتاب بخوبی دیده می شود، هر چند قشر ضخیم هوا که اطراف کره زمین را پوشانیده همانند یک شیشه ضخیم کار می کند؛ شیشه ای که هم از شدّت تابش آفتاب می کاهد وآن را قابل تحمّل می سازد؛ وهم نور آفتاب را تصفیه می کند وشعاعهای مرگبارش را خنثی وبی اثر می سازد، ولی به هر حال مانع از تابش مستقیم آفتاب نیست.
ولی در تابش غیر مستقیم، ابرها، همانند یک شیشه مات، نور مستقیم خورشید را گرفته وپخش می کنند.
نور آفتاب مهمترین نقش را در دنیای حیات وموجودات زنده دارد:
نور وحرارتی که از خورشید به هر سو پاشیده می شود تنها انرژی خلاّق موتورهای زندگی در گیاهان وحیوانات وانسان است:
رشد ونمو موجودات زنده؛
تغذیه وتولید مثل آنها؛
حسّ وحرکت وجنبش؛
آبیاری زمینهای مرده؛
غرّش امواج دریا؛
وزش حیاتبخش بادها؛
ریزش دانه های زندگی آفرین باران وبرف؛
صدای زمزمه آبشارها؛
نغمه های مرغان؛
زیبایی خیره کننده گلها؛
گردش خون در عروق انسان وطپش قلبها؛
عبور برق آسای اندیشه از لابه لای پرده های مغز؛
ولبخند شیرینی که بر لب گلبرگ مانند یک کودک شیرخوار نقش می بندد و...
همه وهمه بطور مستقیم یا غیر مستقیم به نور آفتاب بستگی دارد وبدون آن همه اینها به خاموشی خواهد گرائید، واین موضوع را با کمی دقّت می توان دریافت.
خوب، حالا این سؤال پیش می آید که آیا این برکات وآثار زندگی بخش، مخصوص زمانی نیست که نور بطور مستقیم می تابد؟
پاسخ این سؤال روشن است: نه؛ بسیاری از این آثار در نور مات خورشید از پشت ابرها نیز وجود دارد.
مثلا در کشورها یا شهرهائی که چندین ماه از سال ابرها سراسر آسمان را پوشانیده اند آفتاب دیده نمی شود، ولی گرما؛ نمو ورویش گیاهان؛ تولید انرژی لازم برای موتور حیات؛ رسیدن غلاّت ومیوه ها؛ خندیدن گلها وشکوفه ها وجود دارند.
بنابراین، تابش خورشید از پشت پرده ابرها قسمت مهمّی از برکات خود را در بر دارد؛ وتنها قسمتی از آثار آن که نیاز به تابش مستقیم دارد موجود نیست؛ مثلا می دانیم تابش آفتاب اثر حیاتی خاصّی روی پوست وسایر جهاز بدن انسان وموجودات زنده دارد وبه همین دلیل در کشورهایی که از این نظر در محرومیّت به سر می برند در روزهای آفتابی بسیاری از مردم حمّام آفتاب می گیرند؛ ودر برابر این نور حیاتبخش برهنه می گردند وبا تمام ذرّات وجود خود که تشنه این هدیه آسمانی است ذرّات این نور را می مکند.
ونیز تابش مستقیم آفتاب، علاوه بر این که روشنایی وگرمای بیشتری می آفریند، اثر خاصّی - به خاطر همان اشعّه ماورای بنفش - در کشتن انواع میکروبها وسالم سازی محیط دارد که در نور غیر مستقیم دیده نمی شود.

* * *

از مجموع بحث بالا نتیجه می گیریم که هر چند پرده های ابر، بعضی از آثار آفتاب را می گیرد ولی قسمت مهمّی از آن همچنان باقی می ماند.
این بود حال «مشبّه به» یعنی آفتاب، اکنون بازگردیم به وضع «مشبّه» یعنی وجود رهبران الهی در حال غیبت.
اشعّه معنوی نامرئی وجود امام(علیه السلام) به هنگامی که در پشت ابرهای غیبت نهان است دارای آثار گوناگون قابل ملاحظه ای است که علی رغم تعطیل مسأله تعلیم وتربیت ورهبری مستقیم، فلسفه وجودی او را آشکار می سازد.
این آثار به صورت زیر است:
۱ - اثر امید بخشی
در میدانهای نبرد تمام کوشش گروهی از سربازان زبده وفداکار این است که پرچم، در برابر حملات دشمن همچنان سر پا در اهتزاز باشد؛ در حالی که سربازان دشمن دائماً می کوشند پرچم مخالفان را سرنگون سازند، چرا که بر قرار بودن پرچم مایه دلگرمی سربازان وتلاش وکوشش مستمرّ آنها است.
همچنین وجود فرمانده لشکر در مقرّ فرماندهی - هر چند ظاهراً خاموش وساکت باشد - خون گرم وپر حرارتی در عروق سربازان به حرکت در می آورد، وآنها را به تلاش بیشتر وا می دارد که فرمانده ما زنده است وپرچممان در اهتزاز!
امّا هر گاه خبر قتل فرمانده در میان سپاه پخش شود یک لشکر عظیم با کارائی فوق العاده یکمرتبه متلاشی می گردد، گوئی آب سردی بر سر همه ریخته اند، نه، بلکه روح از تنشان بیرون رفته!
رئیس یک جمعیّت یا یک کشور مادام که زنده است، هر چند مثلا در سفر یا فرضاً در بستر بیماری باشد، مایه حیات وحرکت ونظم وآرامش آنها است؛ ولی شنیدن خبر از دست رفتن او گرد وغبار یأس ونومیدی را بر همه می پاشد.
جمعیّت شیعه طبق عقیده ای که به وجود امام زنده دارد، هر چند او را در میان خود نمی بیند، خود را تنها نمی داند. (دقّت کنید)
او همواره انتظار بازگشت آن سفر کرده را که قافله های دل همراه اوست می کشد، انتظاری سازنده واثر بخش، او هر روز احتمال ظهور او را می دهد.
اثر روانی این طرز فکر در زنده نگهداشتن امید در دلها ووادار ساختن افراد به خود سازی وآمادگی برای آن انقلاب بزرگ که شرحش در بحث «انتظار» گذشت، کاملا قابل درک است.
امّا اگر این رهبر اصلا وجود خارجی نداشته باشد وعلاقه مندان مکتبش در انتظار تولّد وپرورش او در آینده باشند وضع بسیار فرق می کند.
واگر یک نکته دیگر را به این موضوع بیفزائیم مسأله شکل جدّی تری به خود می گیرد، وآن اینکه:
طبق اعتقاد عمومی شیعه که در روایات بسیار زیادی در منابع مذهبی آمده است، امام به طور مداوم، در دوران غیبت، مراقب حال پیروان خویش است؛ وطبق یک الهام الهی از وضع اعمال آنها آگاه می گردد وبه تعبیر روایات همه هفته برنامه اعمال آنها به نظر او می رسد واز چگونگی رفتار وکردار وگفتار آنها آگاه می گردد(۴۷).
این فکر سبب می شود که همه معتقدان در یک حال مراقبت دائمی فرو روند وبه هنگام ورود در هر کار توجّه به آن «نظارت عالی» داشته باشند؛ اثر تربیتی این طرز فکر نیز قابل انکار نیست.
۲ - پاسداری آئین خدا
«علی» آن ابر مرد تاریخ بشر در یکی از سخنان کوتاه خود که در آن اشاره به لزوم وجود رهبران الهی در هر عصر وزمان می کند می گوید:
«اللهمَّ بلی لا تخلو الارض من قائم للّه بحجّة امّا ظاهراً مشهوراً وامّا خائفاً مغموراً لئلاّ تبطل حجج الله وبیّناته(۴۸)؛ آری هیچ گاه صفحه روی زمین، از قیام کننده با حجّت ودلیل خالی نمی ماند؛ خواه ظاهر وآشکار باشد، یا مخفی وپنهان، تا دلائل واسناد روشن الهی ضایع نگردد، وبه فراموشی نگراید (ومسخ وتحریف نشود)».
اکنون به توضیح این سخن توجّه کنید:
با گذشت زمان وآمیختن سلیقه ها وافکار شخصی به مسائل مذهبی وگرایشهای مختلف به سوی برنامه های ظاهر فریب مکتبهای انحرافی، ودراز شدن دست مفسده جویان به سوی مفاهیم آسمانی، اصالت پاره ای از این قوانین از دست می رود ودستخوش تغییرات زیانبخشی می گردد.
این آب زلال که از آسمان وحی نازل شده با عبور از مغزهای این وآن تدریجاً تیره وتار گشته، صفای نخستین خود را از دست می دهد.
این نور پرفروغ با عبور از شیشه های ظلمانی افکار تاریک، کمرنگ وکمرنگ تر می گردد.
خلاصه، با آرایشها وپیرایشهای کوته بینانه افراد وافزودن شاخ وبرگهای تازه به آن، چنان می شود که گاهی بازشناسی مسائل اصلی دچار اشکال می گردد!
وبه گفته آن شاعر - که البتّه همان گونه که روش وسنّت شاعران است در شکل مبالغه آمیزی مطرح شد - خطاب به پیامبر کرده می گوید:

شرع تو را در پی آرایشند * * * دین تو را از پی پیرایشند
بس که فزودند بر آن برگ وبر * * * گر تو ببینی نشناسی دگر
* * *

با این حال، آیا ضروری نیست که در میان جمع مسلمانان کسی باشد که مفاهیم فناناپذیر تعالیم اسلامی را در شکل اصلی اش حفظ وبرای آیندگان نگهداری کند؟
آیا مجدّداً وحی آسمانی بر کسی نازل می شود؟ مسلّماً نه! باب وحی با مسأله خاتمیّت برای همیشه بسته شد.
پس چگونه باید آئین اصیل حفظ گردد، وجلو تحریفات وتغییرات وخرافات گرفته شود واین آئین برای نسلهای آینده محفوظ بماند. آیا جز این است که باید این رشته بوسیله یک پیشوای معصوم ادامه یابد، خواه آشکار ومشهور باشد یا پنهان وناشناس (لئلاّ تبطل حجج الله وبیّناته).
می دانیم در هر مؤسّسه مهمّی «صندوق آسیب ناپذیری» وجود دارد که اسناد مهمّ آن مؤسّسه را در آن نگهداری می کنند، تا از دستبرد دزدان محفوظ بماند؛ بعلاوه، هرگاه مثلا آتش سوزی در آنجا روی دهد از خطر حریق مصون باشد که اعتبار وحیثیّت آن مؤسّسه پیوند نزدیکی با حفظ آن اسناد ومدارک دارد.
سینه امام وروح بلندش صندوق آسیب ناپذیر حفظ اسناد آئین الهی است که همه اصالتهای نخستین وویژگیهای آسمانی این تعلیمات را در خود نگاهداری می کند «تا دلائل الهی ونشانه های روشن پروردگار باطل نگردد وبه خاموشی نگراید».
واین دیگر از آثار وجود او - گذشته از آثار دگر - است.
۳ - تربیت یک گروه انقلابی آگاه
بر خلاف آنچه بعضی فکر می کنند، رابطه امام در زمان غیبت بکلّی از مردم بریده نیست؛ بلکه آن گونه که از روایات اسلامی بر می آید گروه کوچکی از آماده ترین افراد که سری پر شور از عشق خدا، ودلی پر ایمان، واخلاصی فوق العاده برای تحقّق بخشیدن به آرمان اصلاح جهان دارند، با او در ارتباطند واز طریق این پیوند تدریجاً ساخته می شوند؛ وروح انقلابی بیشتری کسب می کنند؛ انقلابی سازنده وبارور برای ریشه کن ساختن هر گونه ظلم وبیدادگری در جهان!
ممکن است آنها خودشان پیش از این قیام از دنیا بروند ولی به هر حال آمادگی وتعلیمات انقلابی را به نسل های آینده شان، وبه دیگران منتقل می سازند، ودر پرورش گروه نهایی سهیم وشریکند.
سابقاً گفتیم معنی غیبت امام این نیست که او به شکل یک روح نامرئی ویا اشعّه ای ناپیدا در می آید، بلکه او از یک زندگی طبیعی آرام برخوردار است؛ وبه طور ناشناخته در میان همین انسانها رفت وآمد دارد، ودلهای بسیار آماده را بر می گزیند؛ ودر اختیار می گیرد وبیش از پیش آماده می کند ومی سازد.
افراد مستعد به تفاوت میزان استعداد وشایستگی خود، توفیق درک این سعادت را پیدا می کنند؛ بعضی چند لحظه؛ وبعضی چند ساعت وچند روز؛ وبعضی سالها با او در تماس نزدیک هستند!
به تعبیر روشنتر، آنها کسانی هستند که آنچنان بر بال وپر دانش وتقوا قرار گرفته وبالا رفته اند که همچون مسافران هواپیماهای دور پرواز بر فراز ابرها قرار می گیرند؛ آنجا که هیچ گاه حجاب ومانعی بر سر راه تابش جانبخش آفتاب نیست؛ در حالی که دیگران در زیر ابرها در تاریکی ونور کمرنگ به سر می برند.
حساب صحیح نیز همین است؛ من نباید انتظار داشته باشم که آفتاب را به پائین ابرها بکشم تا چهره او را ببینم؛ چنین انتظاری اشتباه بزرگ وخیال خام است؛ این منم که باید بالاتر از ابرها پرواز کنم تا شعاع جاودانه آفتاب را جرعه جرعه بنوشم وسیراب گردم.
به هر حال، تربیت این گروه یکی دیگر از فلسفه های وجود او در این دوران است.
۴ - نفوذ روحانی وناآگاه
می دانیم خورشید یک سلسله اشعّه مرئی دارد که از ترکیب آنها با هم، هفت رنگ معروف، پیدا می شود؛ ویک سلسله اشعّه نامرئی که به نام «اشعّه فوق بنفش» و«اشعّه مادون قرمز» نامیده شده است.
همچنین یک رهبر بزرگ آسمانی خواه پیامبر باشد یا امام، علاوه بر تربیت تشریعی که از طریق گفتار ورفتار وتعلیم وتربیت عادی صورت می گیرد، یک نوع تربیت روحانی واز راه نفوذ معنوی در دلها وفکرها دارد که می توان آن را تربیت تکوینی نام گذارد؛ در آنجا الفاظ وکلمات وگفتار وکردار کار نمی کند بلکه تنها جاذبه وکشش درونی کار می کند.
در حالات بسیاری از پیشوایان بزرگ الهی می خوانیم که گاه بعضی از افراد منحرف وآلوده با یک تماس مختصر با آنها بکلّی تغییر مسیر می دادند، وسرنوشتشان یکباره دگرگون می شد، وبه قول معروف با ۱۸۰ درجه انحراف راه کاملا تازه ای را انتخاب می کردند؛ یکمرتبه فردی پاک ومؤمن وفداکار از آب در می آمدند که از بذل همه وجود خود نیز مضایقه نداشتند!
این دگرگونیهای تند وسریع وهمه جانبه، این انقلابهای جهش آسا وفراگیر، آنهم با یک نگاه یا یک تماس مختصر (البتّه برای آنها که در عین آلودگی یک نوع آمادگی نیز دارند) نمی تواند نتیجه تعلیم وتربیت عادی باشد بلکه معلول یک اثر روانی نامرئی ویک جذبه ناخودآگاه است که گاهی از آن تعبیر به «نفوذ شخصیّت» نیز می شود.
بسیار از کسان این موضوع را در زندگی خود تجربه کرده اند که به هنگام برخورد با افرادی که روحهای بزرگ وعالی دارند چنان بی اختیار وناخود آگاه تحت تأثیر آنان قرار می گیرند که حتّی سخن گفتن در برابر آنها برایشان مشکل می شود؛ وخود را در میان هاله ای مرموز وغیر قابل توصیف از عظمت وبزرگی می بینند.
البتّه ممکن است گاهی این گونه امور را با تلقین وامثال آن توجیه کرد؛ ولی مسلّماً این تفسیر برای همه موارد صحیح نیست بلکه راهی جز این ندارد که بپذیریم که این آثار نتیجه شعاع اسرارآمیزی است که از درون ذات انسانهای بزرگ برمی خیزد.
سرگذشتهای فراوانی در تاریخ پیشوایان بزرگ می بینیم که جز از این راه نمی توان آنها را تفسیر کرد؛ داستان آمدن جوان آلوده ای نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) وانقلاب ناگهانی روحی او.
یا برخورد اسعد بن زراره بت پرست به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در کنار خانه کعبه وتغییر جهش آسای طرز تفکّر او.
ویا آنچه دشمنان سرسخت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نام آن را سحر می گذاردند ومردم را به خاطر آن از نزدیک شدن به او باز می داشتند، همه حاکی از نفوذ شخصیّت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)در افراد مختلف از این طریق است.
همچنین آنچه درباره تأثیر پیام امام حسین(علیه السلام) روی فکر «زهیر» در مسیر کربلا نقل شده تا آنجا که با شنیدن پیام امام حتّی نتوانست لقمه ای که در دست داشت به دهان بگذارد، وآن را به زمین نهاد وحرکت کرد.
ویا کشش عجیب وفوق العاده که «حرّبن یزید ریاحی» در خود احساس می کرد، وبا تمام شجاعتش همچون بید می لرزید؛ وهمین کشش سرانجام او را به صف مجاهدان کربلا کشانید وبه افتخار بزرگ شهادت نائل آمد.
ویا داستان جوانی که در همسایگی «ابوبصیر» زندگی داشت، وبا ثروت سرشار خود که از خودش خدمتی به دستگاه بنی امیّه فراهم ساخته بود به عیش ونوش وبی بند وباری پرداخته بود وسرانجام با یک پیام امام صادق(علیه السلام) بکلّی دگرگون شد، وهمه کارهای خود را در هم پیچید وتمام اموالی را که از طریق نامشروع گرد آورده بود به صاحبانش داد، یا در راه خدا انفاق کرد.
ویا سرگذشت کنیز خواننده وزیبا وعشوه گری که هارون به گمان خام خود برای منحرف ساختن ذهن امام کاظم(علیه السلام) به زندان اعزام داشته بود؛ ومنقلب شدن روحیّه او در یک مدّت کوتاه، تا آنجا که قیافه وطرز سخن ومنطق او هارون را به حیرت ووحشت افکند...
همه وهمه نشانه ونمونه هایی از همین تأثیر ناخودآگاه است که می توان آن را شعبه ای از «ولایت تکوینی» پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) یا امام(علیه السلام) دانست، چرا که عامل تربیت وتکامل در اینجا الفاظ وجمله ها وراههای معمولی وعادی نیست، بلکه جذبه معنوی ونفوذ روحانی عامل اصلی محسوب می شود.
این برنامه - همان گونه که گفتیم - منحصر به پیامبران وامامان نیست؛ بلکه رجال راستین وشخصیّتهای بزرگ نیز به تناسب میزان شخصیّت خود هاله ای از این نفوذ ناخودآگاه اطراف خود ترسیم می کنند، منتها قلمرو گروه اوّل با گروه دوم از نظر ابعاد وگسترش قابل مقایسه نیست.
وجود امام(علیه السلام) در پشت ابرهای غیبت نیز این اثر را دارد که از طریق اشعّه نیرومند وپردامنه نفوذ شخصیّت خود، دلهای آماده را در نزدیک ودور تحت تأثیر جذبه مخصوص قرار داده به تربیت وتکامل آنها می پردازد واز آنها انسانهایی کاملتر می سازد.
ما قطبهای مغناطیسی زمین را با چشم خود نمی بینیم، ولی اثر آنها روی عقربه های قطب نما، در دریاها راهنمای کشتیهاست؛ ودر صحراها وآسمانها راهنمای هواپیماها ووسائل دیگر است. در سرتاسر کره زمین از برکت این امواج مغناطیسی، میلیونها مسافر راه خود را به سوی مقصد پیدا کرده، یا وسائل نقلیّه بزرگ وکوچک به فرمان همین عقربه ظاهراً کوچک از سرگردانی رهایی می یابند.
آیا تعجّب دارد اگر وجود امام(علیه السلام) در زمان غیبت با امواج جاذبه معنوی خود افکار وجانهای زیادی را که در دور یا نزدیک قرار دارند هدایت کند، واز سرگردانی رهایی بخشد؟
ولی نمی توان ونباید فراموش کرد که همان گونه که امواج مغناطیس زمین روی هر آهن پاره بی ارزشی اثر نمی گذارد بلکه روی عقربه های ظریف وحسّاسی که آب مغناطیس خورده اند ویک نوع سنخیّت وشباهت با قطب فرستنده امواج مغناطیسی پیدا کرده اند اثر می گذارند، همینطور دلهایی که راهی با امام دارند وشباهتی را در خود ذخیره نموده اند تحت تأثیر آن جذبه غیر قابل توصیف روحانی قرار می گیرند.
با در نظر گرفتن آنچه در بالا گفتیم، یکی دیگر از آثار وفلسفه های وجودی امام(علیه السلام) در چنین دورانی آشکار می گردد.
۵ - ترسیم هدف آفرینش
هیچ عاقلی بی هدف گام بر نمی دارد، وهر حرکتی که در پرتو عقل وعلم انجام گیرد در مسیر هدفی قرار خواهد داشت.
با این تفاوت که هدف در کار انسانها معمولا رفع نیازمندی خویش وبرطرف ساختن کمبودهاست، ولی در کار خدا هدف متوجّه دیگران ورفع نیازهای آنهاست؛ چرا که ذات او از هر نظر بی پایان است وعاری از هر گونه کمبود وبا این حال انجام دادن کاری به نفع خود، درباره او مفهوم ندارد.
حالا به این مثال توجّه کنید:
در زمینی مستعد وآماده، باغی پر گل ومیوه احداث می کنیم؛ در لابه لای درختان وبوته های گل،علف هرزه هایی می رویند؛ هر وقت به آبیاری آن درختان برومند می پردازیم علف هرزه ها نیز از پرتو آنها سیراب می شوند.
در اینجا ما دو هدف پیدا می کنیم:
هدف اصلی که آب دادن درختان میوه وبوته های گل است.
وهدف تبعی که آبیاری علف هرزه های بی مصرف می باشد.
بدون شک هدف تبعی نمی تواند انگیزه عمل گردد، ویا حکیمانه بودن آن را توجیه کند؛ مهم همان هدف اصلی است که جنبه منطقی دارد!
حال اگر فرض کنیم بیشتر درختان باغ خشک شوند وجز یک درخت باقی نماند، امّا درختی که به تنهایی گلها ومیوه هایی را که از هزاران درخت انتظار داریم به ما می دهد بدون تردید برای آبیاری همان یک درخت هم که باشد برنامه آبیاری وباغبانی را ادامه خواهیم داد؛ گو اینکه علف هرزه های زیادی نیز از آن بهره گیرند، واگر یک روز آن درخت نیز بخشکد آنجاست که دست از آبیاری باغ می کشیم هرچند علف هرزه ها بمیرند.

* * *

جهان آفرینش بمانند همان باغ پر طراوت است وانسانها درختان وبوته های این باغند.
آنها که در مسیر تکاملند درختان وشاخه های پر برند.
وآنها که به پستی گرائیده ومنحرف وآلوده اند علف هرزه های این باغند.
مسلّماً این آفتاب درخشان، این مولکولهای حیاتبخش هوا، اینهمه برکات زمین وآسمان، برای آن آفریده نشده است که مشتی فاسد وهرزه به جان یکدیگر بیفتند وبه خوردن یکدیگر مشغول شوند وجز ظلم وستم وجهل وفساد محصولی برای اجتماع آنها نباشد؛ نه! هرگز هدف آفرینش نمی تواند اینها باشد!
این جهان وتمام مواهب آن - از دیدگاه یک فرد خداپرست که با مفاهیمی چون علم وحکمت خدا آشناست - برای صالحان وپاکان آفریده شده است؛ همانگونه که سرانجام نیز بطور کامل از دست غاصبان در خواهد آمد ودر اختیار آنان قرار خواهد گرفت. (ان الارض یرثها عبادی الصالحون).
باغبان آفرینش (جهان پهناور هستی) به خاطر همین گروه فیض ومواهب خود را همچنان ادامه می دهد؛ هر چند علف هرزه ها نیز به عنوان یک هدف تبعی سیراب گردند وبهره مند شوند؛ ولی بی شک هدف اصلی آنها نیستند.
واگر فرضاً روزی فرا رسد که آخرین نسل گروه صالحان از روی زمین برچیده شوند، آن روز دلیلی بر ادامه جریان این مواهب وجود نخواهد داشت.
آن روز آرامش زمین به هم می خورد، وآسمان برکات خود را قطع می نماید، وزمین از دادن بهره به انسانها مضایقه خواهد کرد!
پیامبر یا امام، سمبل گروه صالحان ونمونه بارز انسان کامل است؛ یعنی، همان گروهی که هدف اصلی آفرینش را تشکیل می دهند وبه همین دلیل وجود او به تنهایی یا در رأس گروه صالحان، توجیه کننده هدف آفرینش ومایه نزول هر خیر وبرکت وریزش باران فیض ورحمت خدا است؛ اعم از این که در میان مردم آشکارا زندگی کند یا مخفی وناشناس بماند.
درست است که افراد صالح دیگر نیز هر کدام هدفی هستند برای آفرینش، ویا به تعبیر دیگر، بخشی از آن هدف بزرگ، ولی نمونه کامل این هدف همین انسانهای نمونه ومردان آسمانی می باشند، هر چند سهم دگران نیز محفوظ است.
واز اینجا روشن می شود، آنچه در پاره ای از عبارات به این مضمون وارد شده که:
«بیمنه رزق الوری وبوجوده تثبت الارض والسّماء؛ از برکت وجود او (یعنی حجّت ونماینده الهی) مردم روزی می برند، وبه خاطر هستی او آسمان وزمین برپاست!» یک موضوع «اغراق آمیز» و«دور از منطق» ویا «شرک آلود» نمی باشد؛ همچنین، عبارتی که به عنوان یک حدیث قدسی خطاب به پیامبر از طرف خداوند در کتب مشهور نقل شده: «لولاک لما خلقت الافلاک؛ اگر تو نبودی آسمانها را نمی آفریدیم» بیان یک واقعیّت است نه مبالغه! گوئی، منتها او شاهکار هدف آفرینش است وصالحان دیگر هر کدام بخشی از این هدف بزرگ را تشکیل می دهند.

* * *

از مجموع آنچه در این فصل تحت پنج عنوان گفته شد، چنین نتیجه می گیریم:
آنها که دور نشسته اند ووجود امام را در عصر غیبت یک وجود شخصی وبدون بازده اجتماعی دانسته اند وبه عقیده شیعه در این زمینه تاخت وتاز کرده اند که وجود چنین امامی چه نفعی در مقام رهبری وامامت خلق می تواند داشته باشد، آنچنان که آنها گفته اند نیست، وآثار وجودی او در این حال نیز فراوان است.

راه پیروزی آن مصلح بزرگ

آیا او با شمشیر قیام می کند
می دانیم شرط مهمّ پیروزی بر دشمن برتری نیروهاست؛ این نیروها تنها شامل نیروهای نظامی نمی شود؛ بلکه برتری از نظر قدرت روحی وایمان به هدف، واستحکام پایه های اقتصادی واجتماعی، همه در این برتری شکل می گیرند ونقش اساسی دارند.
واگر جامعه ای شکست خورده ودر زنجیر اسارت باقیمانده، دلیلی جز غفلت از تلاش وکوشش در زمینه فراهم ساختن این عوامل پیروزی ویا اشتباه در محاسبه نیروها ندارد.

* * *

با در نظر گرفتن اصل اساسی بالا، پرسشهایی پیرامون قیام مصلح بزرگ جهانی پیش می آید:
۱- برای تحقّق یافتن عدالت جهانی وپیروزی ارتش طرفداران حقّ وعدالت بر یغما گران وزور گویان وخود کامگان وجبّاران، آیا رهبر این نهضت بزرگ از سلاحهای سنّتی اعصار پیشین استفاده می کند (از اسلحه سرد)، در این صورت چگونه می تواند این روش پیکار را به دیگران بقبولاند، وچنین سلاحی در برابر سلاحهای پیشرفته ووحشتناک عصر ما که به حکم یک بازیچه کوچک است، چگونه می تواند ضامن پیروزی گردد؟
یا با سلاحی مدرنتر از آنچه امروز در اختیار پیشرفته ترین کشورهای صنعتی است دست به مبارزه می زند؟
این سلاح چگونه وبه چه وسیله در اختیار او وطرفدارانش قرار خواهد گرفت؟
۲- از این گذشته، در روایات اسلامی می خوانیم.
«او با شمشیر قیام می کند» واین تعبیر نشان می دهد که احتمال اوّل یعنی بهره گیری از سلاحهای سنّتی به حقیقت نزدیکتر است وبا این حال اشکال گذشته باز می گردد که:
چگونه می توان سلاحهای مدرن را بکلّی از کار انداخت وبه عصر سلاح سرد بازگشت؟
آیا دنیای امروز در یک جنگ اتمی - آنچنان که بعضی از دانشمندان پیش بینی کرده اند - احتمالا طوری در هم کوبیده می شود که چاره ای جز بازگشت به گذشته ندارد وسپس او قیام خواهد کرد؟
آیا این احتمال قابل قبول است؟
۳- باز سوال دیگری پیش می آید که اصولا وبطور کلّی، در عصر برتری نور بر ظلمت وعدالت بر بیدادگری، آیا ماشینیزم مدرن با اینهمه وسائل رفاه وآسایشی که برای بشریّت فراهم ساخته از میان می رود وانسانها به چندین قرن پیش بازگشت می کنند؟
این ارتجاع وعقب گرد باور کردنی است؟
ویا بعکس، نه تنها می ماند، بلکه با سرعت تکامل می یابد، تکاملی که توأم با پیشگیری از جنبه منفی زندگی ماشینی وخطرات ناشی از آن خواهد بود؟ وبه تعبیر دیگر، ماشینیزم هم «تکامل» می یابد وهم «تصفیه» می شود!

* * *

برای یافتن پاسخ این سؤالها هم از منابع حدیث می توان کمک گرفت وهم از دلائل عقلی چرا که به هر دو ارتباط وپیوند دارد.
عقل می گوید:
بازگشت به عقب نه ممکن است ونه منطقی، واین برخلاف سنّت آفرینش واصل تکامل در زندگی انسانها است؛ بنابراین، هیچ دلیلی وجود ندارد که با جهش جامعه انسانی به سوی حقّ وعدالت، ترقّی وپیشرفت جامعه متوقّف گردد، ویا عقب نشینی کند، عقب گرد وگذشته گرائی با چنان پیشرفت وجهشی متناسب نیست.
بنابراین، قیام یک مصلح بزرگ برای استقرار عدل وآزادی در سراسر جهان هیچ گاه سبب نمی شود که جنبش صنعتی وماشینی در شکل سالم ومفیدش بر چیده یا متوقّف شود.
صنایع کنونی نه تنها بسیاری از گره ها را از زندگی انسانها گشوده اند، بلکه همانگونه که در بحثهای گذشته گفتیم یکی از پایه های استقرار حکومت واحد جهانی، نزدیکی وبهم پیوستگی دنیا از نظر وسایل ارتباطی وپیوندهای اجتماعی است واین موضوع بدون تکامل صنعتی ممکن نیست.
ولی شک نیست این جنبش صنعتی وتکامل تکنولوژی الزاماً باید از یک صافی دقیق بگذرد تا جنبه های ناسالم وزیانبخش آن حذف گردد، وسرانجام در مسیر منافع انسانها وصلح وعدالت بسیج شود؛ یک حکومت طرفدار حقّ وعدالت این کار را حتماً خواهد کرد.
این در مورد اصل پیشرفت صنعت وتکنولوژی.
امّا در مورد سلاحها باید گفت:
برای استقرار چنان حکومتی باید حکومتهای خود کامه وبیدادگر از صحنه جهان خارج شوند؛ وبرای خارج کردن آنها، لااقل در شرایط کنونی یک «سلاح برتر» لازم است؛ سلاحی که شاید حتّی تصوّرش امروز برای ما ممکن نیست.
آیا این سلاح چیزی همانند یک «اشعّه مجهول ومرموز» است که کار بردش ماورای همه سلاحهای کنونی است ومی تواند همه آنها را خنثی کند ونقشه استفاده ابرقدرتها را از آن عقیم بگذارد؟
یا یک نوع تأثیر مرموز روانی واز کار انداختن دستگاههای فکری آنها حتّی از راههای دور است که نتوانند هیچ گونه فکری برای استفاده از سلاحهای مخرّب کنونی بکنند؟
ویا چیزی از قبیل احساس یک نوع ترس ووحشت فوق العاده که مانع هر گونه تصمیم گیری در این زمینه شود؟
ویا چیز دیگر...
نمی دانیم. ونمی توانیم نوع این سلاح را نه از نظر مادّی یا روانی بودن ونه از جهات دیگر تعیین کنیم؛ همین اندازه اجمالا می توانیم بگوئیم یک سلاح برتر خواهد بود.
ونیز می دانیم آن سلاح، سلاحی نیست که گناهکار وبیگناه را با هم نابود کند وپایه های عدالت آینده، بر ظلم وستم امروز بگذارد.
این از نظر تجزیه وتحلیل عقلی.

* * *

وامّا از نظر منابع حدیث
در منابع حدیث تعبیرات جالبی دیده می شود که بطور ضمنی پاسخ رسا وروشنی برای سؤالات فوق در بر دارد؛ از جمله:
۱- از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل شده:
«انّ قائمنا اذا قام اشرقت الارض بنور ربّها واستغنی العباد من ضوء الشّمس(۴۹)؛ هنگامی که قائم ما قیام کند، زمین به
نور پروردگارش روشن می شود وبندگان خدا از نور آفتاب بی نیاز می شوند!»
از این تعبیر چنین بر می آید که مسأله نور وانرژی آنچنان حل می شود که در روز وشب از پر قدرت ترین نورها که می تواند جانشین نور آفتاب گردد، بهره گیری می کنند.
آیا باز باید به این موضوع شکل اعجاز دهیم در حالی که برنامه زندگی روزمرّه - آنهم بطور مستمر - باید بر سنن طبیعی دور بزند، نه بر اعجاز؛ که اعجاز یک امر استثنائی وبرای موارد ضروری وفوق العاده است آنهم در مسیر اثبات حقّانیّت دعوت نبوّت یا امامت.
وبه هر حال، در عصر هیچ پیامبری زندگی عادی مردم بر اساس اعجاز جریان نداشته است؛ بنابراین، تکامل علوم وصنایع به حدّی خواهد رسید که مردم با رهبری آن رهبر بزرگ قادر به کشف منبع نور وانرژی فوق العاده ای که حتّی می تواند جانشین نور خورشید گردد، می شوند.
وآیا در چنین اوضاع وشرایطی سلاح مردم برای تأمین صلح وآزادی وعدالت می تواند از نوع سلاحهای قرون پشین باشد واصولا تناسبی در میان این دو وجود دارد؟

* * *

۲- در حدیث دیگری از ابوبصیر از امام صادق(علیه السلام) نقل شده:
«انّه اذا تناهت الامور الی صاحب هذا الامر رفع الله تبارک وتعالی لَه کلَّ منخفض من الأرض، وخفّض له کلَّ مرتفع حتّی تکون الدّنیا عنده بمنزلة راحته، فایّکم لو کانت فی راحته شعرة لم یبصرها(۵۰)؛ هنگامی که کارها به صاحب اصلی ولایت (مهدی (علیه السلام)) برسد خداوند هر نقطه فرو رفته ای از زمین را برای او مرتفع، وهر نقطه مرتفعی را پایین می برد آنچنان که تمام دنیا نزداو بمنزله کف دستش خواهد بود! کدامیک از شما اگر در کف دستش موئی باشد آن را نمی بیند!»
امروز با نصب وسائل فرستنده بر فراز کوهها، کمک به انتقال تصویرها به نقاط مختلفی از جهان می کنند وحتّی از ماهواره ها نیز استفاده کرده مناطق وسیعتری را زیر پوشش انتقال تصویر قرار می دهند؛ تا همه کسانی که دستگاههای گیرنده در اختیار دارند بتوانند از آن استفاده کنند.
ولی عکس این موضوع لااقل در حال حاضر عملی نیست؛ یعنی، تصویرها را از یک نقطه به نقاط مختلف جهان می توان منتقل ساخت ولی از همه نقاط نمی توان به یک نقطه انتقال داد مگر این که در هر شهر بلکه در هر خانه، ودر هر بیابان وکوه وصحرا ودر هر گوشه ای از دنیا دستگاههای مجهّز فرستنده نصب گردد، تا بتوان از همه جهان آگاه شد وچنین چیزی با وسائل کنونی غیر ممکن است.
امّا از حدیث فوق چنین برمی آید که در عصر قیام مهدی(علیه السلام) یک سیستم نیرومند ومجهّز برای انتقال تصویرها به وجود می آید که شاید تصوّر آنهم امروز برای ما مشکل باشد، آنچنان که تمام جهان بمنزله کف دست خواهد بود؛ نه موانع مرتفع، ونه گودی زمینها؛ مانع از رؤیت موجودات روی زمین نخواهد شد!
بدیهی است بدون یک چنین سلطه اطّلاعاتی بر تمام کره زمین، حکومت واحد جهانی وصلح وامنیّت وعدالت، به گونه همه جانبه، وسریع وجدّی، امکان پذیر نخواهد بود؛ وخداوند این وسیله را در اختیار او وتشکیلات حکومتش قرار می دهد.
باز تکرار وتأکید می کنم که این گونه امور که با زندگی روزمرّه مردم سر وکار دارد بسیار بعید است که بر پایه اعجاز صورت گیرد بلکه باید از طرق اسباب عادی وطبعاً بر اساس پیشرفت علم وصنعت باشد.
این نیز روشن است که این واحد اطّلاعاتی پیشرفته، نمی تواند در یک جامعه ظاهراً عقب افتاده بود باشد بلکه به موازات آن باید سایر بخشهای زندگی نیز به همان نسبت پیشرفته باشد، در همه زمینه ها ودر همه شؤون، وحتّی نوع سلاحها.

* * *

۳- از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود:
ذخر لصاحبکم الصّعب!
قلت: وما الصّعب؟
قال: ما کان من سحاب فیه رعد وصاعقة او برق، فصاحبکم یرکبه، أَما انّه سیر کب السّحاب ویرقی فی الأَسباب؛ اسباب السّماوات السّبع والارضین(۵۱)!
برای صاحب ودوست شما (مهدی(علیه السلام)) آن وسیله سرکش ذخیره شده است.
راوی این حدیث می گوید: گفتم منظور از وسیله سرکش چیست؟
امام(علیه السلام) فرمود:
ابری است که در آن غرش رعد وشدّت صاعقه یا برق است؛ او بر این وسیله سوار می شود؛ آگاه باشید او بزودی بر ابرها سوار می گردد وصعود به آسمانها وزمینهای هفتگانه می کند.
مسلماً منظور از ابر، این ابر معمولی نیست؛ زیرا ابرهای معمولی وسیله ای نیستند که بتوان با آنها سفر فضایی کرد؛ آنها در جوّ نزدیک زمین در حرکتند وبا زمین فاصله ناچیزی دارند ونمی توانند از آن بالاتر بروند؛ بلکه اشاره به وسیله فوق العاده سریع السّیری است که در آسمان به صورت توده ای فشرده از ابر به نظر می رسد، غرّشی همانند رعد، وقدرت وشدّتی همچون صاعقه وبرق دارد؛ وبه هنگام حرکت، دل آسمان را با نیروی فوق العاده خود می شکافد؛ وهمچنان به پیش می رود، ومی تواند به هر نقطه ای از آسمان حرکت کند.
وبه این ترتیب، یک وسیله مافوق مدرن است که شبیه آن را در وسایل کنونی نداریم؛ تنها در میان بشقابهای پرنده ووسایل سریع وسرسام آور فضایی که امروز داستانهایی از آنها بر سر زبانهاست ونمی دانیم تا چه حد جنبه واقعی وعلمی دارد، شاید شباهت داشته باشد؛ ولی به هر صورت بشقاب پرنده هم نیست.
به هر حال، از حدیث بالا بطور اجمال می توان دریافت که موضوع عقب گرد صنعتی در کار نیست، بلکه بعکس سخن از پیشرفت خارق العاده ای در میان است که به موازات آن باید تکامل در همه زمینه ها صورت گیرد.

* * *

۴- حدیث عجیب دیگری که از جابر از امام باقر(علیه السلام) نقل شده چنین می گوید:
«انّما سمّی المهدی لانّه یهدی الی امر خفی؛ حتّی انه یبعث الی رجل لا یعلم النّاس له ذنب فیقتله حتّی ان احدهم یتکلّم فی بیته فیخاف ان یشهد علیه الجدار(۵۲)؛
به این جهت او مهدی نامیده شده است که به امور مخفی وپنهان هدایت می گردد؛ تا آنجا که گاه به سراغ کسی می فرستد که مردم او را بی گناه می دانندو او را به قتل می رساند (زیرا از گناه نهایی او همانند قتل نفس که موجب قصاص می شود آگاه است!) وتا آنجا که بعضی از مردم هنگامی که درون خانه خود سخن می گویند می ترسند دیوار بر ضدّ آنها شهادت دهد (واز خلافکاریها وتوطئه آنان، حکومت مهدی را با خبر سازد!»
این حدیث نیز گواه بر آن است که در دروان حکومت او در حالی که نیکان وپاکان در نهایت آزادی به سر می برند، خلافکاران چنان تحت کنترل هستند که ممکن است با وسائل پیشرفته ای امواج صوتی آنها از دیوار خانه هایشان باز گرفته شود وبه هنگام لزوم می توان فهمید که آنها در درون خانه چه گفته اند!
این سخن شاید در یکصد سال پیش جز به عنوان یک معجزه قابل تصوّر نبود، اما امروز که می بینیم در بسیاری از کشورها چگونگی حرکت اتومبیلها را در جادّه ها با دستگاه رادار از راه دور وبدون حضور پلیس کنترل می کنند؛ ویا می شنویم دانشمندان توانسته اند از امواجی که بر بدنه کوزه هایی که در پاره ای از موزه های مصر وجود دارد صدای کوزه گران دو هزار سال پیش را زنده کنند، ویا می شنویم که دستگاه هائی وجود دارد که از طریق امواج حرارتی (امواج مادون قرمز) که از یک دزد یا یک قاتل در محلّی باقیمانده وخودش تازه از آنجا گریخته عکسبرداری کنند واو را از روی آن بشناسند؛ زیاد شگفت آور نیست.
از مجموع آنچه در بالا آوردیم پاسخ سؤالات گذشته روشن می گردد که در عصر انقلاب جهانی مهدی(علیه السلام) نه فقط مسئله عقب گرد صنعتی وجود ندارد بلکه صنایع وتکنولوژی بطرز بی سابقه ای گسترش می یابد ولی تنها در مسیر منافع انسانها وتحقّق بخشیدن به آرمان حق طلبان وآزادیخواهان وتشنگان حقّ وعدالت.

* * *

مفهوم شمشیر
تنها این سؤال باقی می ماند که پس این همه تعبیرات مربوط به «قیام به شمشیر» در مورد مهدی(علیه السلام) چه مفهومی دارد؟ حتّی در دعاهایی که درس آمادگی برای شرکت در این جهاد آزادی بخش بزرگ می دهد انتظار آن روز را می کشیم که با شمشیر کشیده «شاهراً سیفه» در صفوف این مجاهدین قرار گیریم.
امّا حقیقت این است که «شمشیر» همیشه کنایه از قدرت ونیروی نظامی بوده وهست همانگونه که «قلم» کنایه از علم وفرهنگ است.
شک نیست که حتّی در میدان جنگهای سنّتی پیشین سلاحهای مختلفی جز شمشیر به کار می رفته، همچون تیر ونیزه وخنجر، ولی همواره می گویند اگر در برابر فلان موضوع سر تسلیم فرود نیارید «حواله شما با شمشیر است» یا گفته می شد «به زور شمشیر حقّ خود را می گیریم».
یا از قدیم معروف بوده «کشور با دو چیز اداره می شود، قلم وشمشیر» وهمه اینها جنبه سمبولیک دارد ومفهوم آن تکیه بر قدرت واستفاده از نیروی نظامی است.
ضرب المثلهای زیادی امروز در این زمینه در دست است؛ می گویند:
«فلان کس شمشیر را از رو بسته!» یعنی، آشکارا قدرت نمائی می کند».
«شمشیر میان ما وشما حکومت خواهد کرد!» اشاره به این که جز از راه جنگ مساله حل نمی شود.
«شمشیرها را غلاف نمی کنیم تا به هدف برسیم!» کنایه از اینکه مبارزه را تا آخر ادامه خواهیم داد.
«فلان کس شمشیرش را غلاف کرده!» یعنی، دست از مبارزه برداشته است».
«فلان کس شمشیر دو دم است!» یعنی، از دو سو مبارزه می کند».
در تمام این تعبیرات شمشیر کنایه از قدرت ومبارزه است؛ در روایات اسلامی نیز می خوانیم:
الجنّة تحت ظلال السّیوف؛ بهشت در سایه شمشیرهاست.
السّیوف مقالید الجنّة؛ شمشیرها کلیدهای بهشتند!
همه اینها اشاره به جهاد وجانبازی واستفاده از قدرت است؛ واین گونه تعبیرات سمبولیک از «شمشیر» یا «قلم» در زبانهای مختلف فراوان است.
از اینجا روشن می شود که منظور از قیام مهدی(علیه السلام) به سیف، همان اتّکای بر قدرت است؛ برای اینکه چنین گمان نشود که این مصلح بزرگ آسمانی به شکل یک معلم، یا یک واعظ، ویا راهنمای مسائل اجتماعی ظاهر می شود ورسالت او تنها اندرز دادن مردم است.
بلکه او یک رهبر دورنگر ودور اندیشی است که نخست از حربه منطق بهره گیری کافی می کند، وآنجا که گفتار حق سودی نبخشد که در مورد بسیاری از زورگویان وجبّاران سودی هم نخواهد داد، دست به شمشیر می کند؛ یعنی، متوسّل به قدرت می شود وستمکاران را بر سرجای خودشان می نشاند؛ یا در صورت لزوم، وجود کثیفشان را از سر راه بر می دارد؛ وشک نیست که برای اصلاح گروهی از مردم جز این راهی نیست که گفته اند:
«النّاس لا یقیمهم الاّ السّیف؛ کار مردم جز با شمشیر راست نشود!»
وبه تعبیر دیگر، او تنها وظیفه اش روشنگری وارائه راه نیست بلکه وظیفه مهمترش - علاوه بر این - اجرای قوانین الهی وبه ثمر رساندن انقلاب تکاملی اسلام، ورساندن به مقصد وایصال به مطلوب است.

* * *

گرچه از گفتار بالا این نکته نیز روشن شد، ولی تصریح به آن لازم به نظر می رسد که بر خلاف پندار بعضی کوته فکران که چنین می پندارند او به هنگام قیامش بی مقدّمه دست به سلاح می برد وطبق آن افسانه دروغین «آنقدر خون می ریزد که خون به رکابش می رسد!» نخست از طریق رهبری فکری وروشنگری در همه زمینه ها، می پردازد.
به تعبیر رسای مذهبی «اتمام حجّت» می کند آنچنان که هر کس کمترین آمادگی برای پذیرا شدن منطقی آئین حق داشته باشد روشن شود، وتنها کسانی باقی بمانند که جز از طریق توسّل به زور وخشونت اصلاح پذیر نیستند.
از قرائن روشن بر این موضوع - گذشته از این که دلیلش با خود آن است - اینکه می دانیم روش او روش پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) است؛ او سیزده سال تمام در مکّه به دعوت پنهان وآشکار مشغول بود وآنها که پذیرای حق بودند گرد او را گرفتند؛ ولی گردنکشان یاغی وزورمند که اکثریّت توده نادان را به دنبال خود می کشانیدند در برابرش بپا خاستند واو بناچار به مدینه آمد وبا تشکیل حکومت اسلامی وفراهم ساختن قدرت، در برابر آنها ایستاد وراه خود به سوی یک دعوت عمومی گشود.
گرچه در زمینه دعوت اسلام نیز سمپاشی زیاد شده که آئین شمشیر است ولی بهترین سندی که امروز در برابر آنها در دست است وخوشبختانه نتوانسته اند آن را بپوشانند یا از میان ببرند همین قرآن است.
اگر چهره اسلام یک چهره توسّل به خشونت وزور بود در قرآن برای اثبات حقایق اینهمه استدلال نمی شد؛ اینهمه در موضوع خداشناسی ومعاد دو اصل اساسی اسلام تکیه روی دلائل گوناگون نمی شد؛ اینهمه متفکّران وصاحبان عقل واندیشه را به داوری نمی طلبید؛ اینهمه سخن از علم ودانش نمی گفت؛ یک رژیم خشن نظامی استدلال نمی فهمد.

* * *

وحتّی به هنگام توسّل به زور نیز موضع خود را با دلایل منطقی به عنوان یک ضرورت اجتناب ناپذیر مشخّص می سازد.
به هر حال، او در این روش همانند پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) عمل می کند، به اضافه این که در عصر او سطح افکار عمومی بالاتر آمده وتوسّل به منطق ضرورت بیشتری دارد همان گونه که در برابر خشونت روز افزون گردنکشان زورگو، خشونت لازم است.
مسلّماً انقلاب او در پاره ای از قسمتها یک انقلاب خونین خواهد بود، وخونهای کثیف کالبد جامعه بشری با تیغ او بیرون خواهد ریخت ودر هیچ جامعه فاسدی جز از این راه اصلاحات بنیادی مایه نخواهد گرفت؛ ولی مفهوم این سخن آن نیست که او بی حساب خون می ریزد وبی دلیل می کشد؛ درست همانند طبیبی است که در خون گرفتن از کالبد بیمار نهایت دقّت را به عمل می آورد!

روش حکومت جهانی او

سه دوران
سه دوران مشخّص در مورد انقلابی بزرگ تاریخ بشر، مهدی(علیه السلام)وجود دارد:
۱- دوران آمادگی وانتظار ونشانه های ظهور
۲- دوران تحقّق انقلاب ومبارزه با ظلم وفساد
۳- دوران حکومت حقّ وعدالت
درباره دوران اوّل ودوم تا کنون سخن بسیار گفته ایم؛ واکنون نوبت بحث پیرامون دوران سوم است که نتیجه این انقلاب وسیع وهمه جانبه است، وعلی رغم اهمّیّتی که این موضوع دارد کمتر روی آن بحث شده است.
به هر حال، تصوّر اینکه:
جهانی به وجود آید خالی از تبعیضها واختلافهای طبقاتی، وصف بندیهای مفسده آفرین؛
خالی از جدائیها وپراکندگیها؛
خالی از جنگ وخونریزی وتجاوز؛
وخالی از خنده های مستانه استعمار گران، وناله های محرومان به زنجیر کشیده شده؛
راستی چه دل انگیز وآرامبخش ونشاط آفرین است!
ولی مسلّماً همانقدر که ترسیم چنین جهانی در افق خیال آسان است، از نظر عمل فوق العاده مشکل وطاقت فرساست، ولی به هر صورت بشریّت ناگزیر است چنین راهی را بپیماید وبه آن واقعیّت عینی دهد که در غیر این صورت راهی جز تباهی ونابودی ندارد.
خطوط اصلی نظامات چنین جامعه ای در روایات اسلامی با اشاراتی کوتاه وپرمعنی ترسیم شده، وبا این که عباراتی است که از سیزده یا دوازده قرن پیش به دست ما رسید، کاملا زنده وتازه است.
ودر اینجا به چند قسمت حسّاس آن اشاره می کنیم:
پیشرفت برق آسای علوم در عصر مهدی(علیه السلام)
هیچ برنامه انقلابی بدون یک جهش فکری وفرهنگی، پایا وپویا نخواهد بود ورشد وتکامل لازم را نخواهد یافت؛ لذا، بدون شک نخستین گام در تحقّق بخشیدن به چنین هدفی، اقدام به یک انقلاب فرهنگی است که افکار را از دو سو به حرکت در آورد:
از طرفی، در زمینه علوم ودانشهایی که مورد نیاز یک جامعه آباد وآزاد وسالم است (این از نظر مادّی وروبنائی).
واز سوی دیگر، در زمینه آگاهی به اصول یک زندگی صحیح انسانی آمیخته با ایمان در جهت معنوی وزیر بنائی.
در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) چنین می خوانیم:
«العلم سبعة وعشرون حرفاً فجمیع ما جائت به الرّسل حرفان، فلم یعرف النّاس حتّی الیوم غیر الحرفین، فاذا قام قائمنا اخرج الخمسة والعشرین حرفاً؛ فبثّها فی النّاس وضمّ الیها الحرفین، حتّی یبثّها سبعة وعشرین حرفاً(۵۳)؛
علم ودانش بیست وهفت حرف (بیست وهفت شعبه وشاخه) است؛ تمام آنچه پیامبران الهی برای مردم آوردند دو حرف بیش نبود، ومردم تا کنون جز آن دو حرف را نشناخته اند، امّا هنگامی که قائم ما قیام کند بیست وپنج حرف (بیست وپنج شاخه وشعبه) دیگر را آشکار می سازد؛ ودر میان مردم منتشر می سازد؛ ودو حرف را به آن ضمیمه می کند تا بیست وهفت حرف کامل ومنتشر گردد».
این حدیث بروشنی جهش فوق العاده علمی عصر انقلاب مهدی(علیه السلام) را مشخّص می سازد که تحوّلی به میزان بیش از ۱۲ برابر! نسبت به تمام علوم ودانشهایی که در عصر همه پیامبران راستین به بشریّت اعطا شد، پیش می آید؛ ودرهای همه رشته ها وهمه شاخه های علوم مفید وسازنده به روی انسانها گشوده می شود، وراهی را که بشر طی هزاران سال پیموده به میزان ۱۲ برابر در دوران کوتاهی می پیماید؛
چه جهشی از این بالاتر وسریعتر!
حدیث دیگری که از امام باقر(علیه السلام) نقل شده، معنی حدیث فوق را تکمیل می کند، آنجا که می گوید:
«اذا قام قائمنا وضع یده علی رؤوس العباد، فجمع بها عقولهم وکملت بها احلامهم(۵۴)؛ هنگامی که قائم ما قیام کند،
دستش را بر سر بندگان می گذارد وعقول آنها را با آن کامل وافکارشان را پرورش داده تکمیل می کند».
وبه این گونه در پرتو ارشاد وهدایت مهدی(علیه السلام) ودر زیر دست عنایت او مغزها در مسیر کمال به حرکت در می آیند؛ واندیشه ها شکوفان می گردند، وتمام کوته بینی ها وتنگ نظریها وافکار پست وکوتاه که سرچشمه بسیاری از تضادها وتزاحمها وبرخوردهای خشونت آمیز اجتماعی است بر طرف می گردد.
مردمی بلند نظر، با افکاری باز، وسینه هائی گشاده،و همّتی والا، وبینشی وسیع، پرورش می یابند که بسیاری از مشکلات اجتماعی را در روح خود حل می کنند وجهانی از صلح وصفا می سازند.
وامروز نیز هر گونه اصلاح اجتماعی، در هر مقیاسی، بستگی به این دگرگونی فکری وانقلاب روحی دارد.

* * *

پیشرفت خارق العاده صنایع در آن عصر
احادیث جالب وگویایی که تحت شماره های ۱ و۲ و۳ و۴ در بحث گذشته تحت عنوان «راه پیروزی...» آوردیم نشان می دهد که این جهش علمی، صنایع وتکنولوژی را نیز در مقیاس وسیعی شامل می گردد.
وسایل اطّلاعاتی آنقدر پیشرفته خواهد بود که دنیا را همچون کف دست آشکار می سازد؛ وبه حکومت مرکزی تسلّط کامل بر اوضاع جهان می بخشد تا بموقع وبدون فوت وقت برای حلّ مشکلات جهانی بکوشد؛ وهر گونه فسادی را (عمدی وغیر عمد) در نطفه خفه سازد(۵۵).
مسأله انرژی ونور آنچنان حل می شود که حتّی نیاز به انرژی خورشیدی که بازگشت همه انرژی ها (جز انرژی اتمی) به آن است، نیست.
واین شاید در پرتو یک سیستم تکامل یافته انرژی اتمی - با تصفیه کامل از تشعشعات زیانبار کنونی که در حال حاضر بزرگترین مشکل استفاده از این انرژی تشکیل می دهد - خواهد بود(۵۶).
وسایل سریع السّیری که با وسایل کنونی قابل مقایسه نیست، نه فقط برای دور زدن کره زمین در یک زمان کوتاه، بلکه برای مسافرتهای دور دست فضایی در اختیار آن حکومت قرار می گیرد(۵۷).
واین نیز کمک به اهداف اصلاحی این حکومت می کند.
در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام) چنین آمده است:
«انّ قائمنا اذا قام مدّ الله بشیعتنا فی اسماعهم وابصارهم، حتّی لایکون بینهم وبین القائم برید، یکلّمهم فیسمعون وینظرون الیه وهو فی مکانه(۵۸)؛ هنگامی که قائم ما قیام کند
خداوند آنچنان گوش وچشم شیعیان ما را تقویت می کند که میان آنها وقائم (رهبر وپیشوایشان) نامه رسان نخواهد بود؛ با آنها سخن می گوید وسخنش را می شنوند، واو را می بینند در حالی که او در مکان خویش است (وآنها در نقاط دیگر جهان!)»
یعنی وسائل انتقال «صدا» و«تصویر» بطور همگانی وساده وآسان در اختیار همه پیروان او قرار می گیرد آنچنان که چیزی به نام اداره پست در عصر حکومت او شیئی زائد محسوب می گردد! ومسائل جاری این حکومت، بدون نیاز به کاغذ بازی - آنچنان که راه ورسم دنیای امروز است وشاید نیمی از وقت ونیروی انسانی را تلف کرده وگردش همه کارها را کند می سازد ورسیدن حق را به حق داران به تأخیر می اندازد - حلّ وفصل می شود.
همه دستورها وبرنامه ها باسیستم«شهود وحضور» ابلاغ واجرا می گردد.
وچه عالی است چنین طرحی برای اداره جامعه های انسانی وحذف برنامه های زائد ودست وپا گیر ووقت تلف کن!
حدیث گویای دیگری که در این زمینه از امام صادق(علیه السلام) نقل شده این موضوع را به نحو بارزی تکمیل می کند؛ آنجا که فرمود:
«انّ المؤمن فی زمان قائم وهو بالمشرق سیری اخاه الّذی فی المغرب؛ وکذا الّذی فی المغرب یری اخاه الّذی بالمشرق(۵۹)؛ مؤمن در زمان قائم در حالی که در مشرق است برادر خود را در مغرب می بیند؛ همچنین کسی که در غرب است برادرش را در شرق می بیند!»
ارتباط مستقیم نه تنها در سطح حکومت بلکه در سطح عموم عملی می شود؛ وپیوندهای ظاهری وجسمانی، پیوندهای معنوی دلها را استحکام می بخشد؛ آن گونه که جهان را به راستی به شکل یک خانه، ومردمش همچون اهل یک خانواده خواهند بود!
وبه این ترتیب، علم ودانش وصنعت در اختیار بهسازی وضع جهان وتحکیم پایه های اخوّت وبرادری - ونه در راه ویرانگری - قرار خواهد گرفت.

* * *

پیشرفت عظیم اقتصادی وعدالت اجتماعی
زمینی که در آن زندگی می کنیم امکانات فراوانی برای زندگی ما ونسلهای آینده وجمعیّتهائی بسیار زیادتر از جمعیّت کنونی ما دارد؛ امّا عدم آگاهی کافی به منابع موجود، ومنابع بالقوّه زمین از یک سو، وعدم وجود یک نظام صحیح برای تقسیم ثروت زمین از سوی دیگر، سبب احساس کمبود از جنبه های مختلف شده است؛ تا آنجا که در عصر ما همه روزه گروهی از انسانهای مفلوک از گرسنگی می میرند.
نظام حاکم بر اقتصاد جهان امروز که یک نظام استعماری است در کنار خود یک نظام جنگی ظالمانه را پرورش می دهد که قسمت مهمّی از نیروهای فکری وانسانی را که می بایست بطور مداوم وپویا در جستجوی منابع جدید برای بهسازی زندگی انسانها به تلاش برخیزند؛ می بلعد ونابود می کند.
امّا به هنگامی که این نظام ونظام جنبی آن دگرگون شود، نیروها برای استخراج منابع بیشمار زمین به کار می رود؛ وعلم ودانش پیشرو در اختیار این برنامه قرار می گیرد وبسرعت منابع تازه ای کشف می گردد وشکوفائی خاصّی به اقتصاد بشریّت می بخشد.
لذا در روایات مربوط به حکومت آن مصلح بزرگ اشارات پر معنائی به این توسعه اقتصادی دیده می شود که از هر گونه توضیح بی نیاز است.
از جمله در حدیثی چنین می خوانیم:
«انّه یبلّغ سلطانه المشرق والمغرب؛ وتظهر له الکنوز؛ ولا یبقی فی الارض خراب الاّ یعمّره(۶۰)؛ حکومت او شرق وغرب جهان را فرا خواهد گرفت؛ وگنجینه های زمین برای او ظاهر می گردد ودر سرتاسر جهان جای ویرانی باقی نخواهد ماند مگر این که آن را آباد خواهد ساخت!»
وبراستی باید چنین شود زیرا ویرانیهای زمین نه به خاطر کمبود نیروی انسانی است، ونه کمبود مالی، بلکه مولود ویرانگری انسانها، وصرف بیهوده منابع مالی وانسانی وعدم احساس مسؤولیّت است؛ وهنگامی که اینها در پناه یک نظام صحیح اجتماعی بر طرف گردد، این آبادی حتمی است؛ بخصوص که از پشتوانه منابع جدید فوق العاده ای نیز برخوردار خواهد بود.
در حدیث جالب دیگری از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم:
اذا قام القائم: حکم بالعدل
وارتفع الجور فی ایّامه
وامنت به السّبل
واخرجت الارض برکاتها
وردّ کلّ حقّ الی اهله...
وحکم بین النّاس بحکم داوود(علیه السلام) وحکم محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم)
فحینئذ تظهر الارض کنوزها
وتبدی برکاتها
ولا یجد الرّجل منکم یومئذ موضعا لصدقته ولا لبرّه لشمول الغنی جمیع المؤمنین...(۶۱)؛
هنگامی که قائم قیام کند: حکومت را بر اساس عدالت قرار می دهد.
وظلم وجور در دوران او برچیده می شود.
وجادّه ها در پرتو وجودش امن وامان می گردد.
زمین بر کاتش را خارج می سازد.
وهر حقّی به صاحبش می رسد.
در میان مردم همانند داوود(علیه السلام) ومحمد(صلی الله علیه وآله وسلم) داوری می کند.
در این هنگام زمین گنجهای خود را آشکار می سازد.
وبرکات خود را ظاهر می کند.
وکسی موردی را برای انفاق وصدقه وکمک مالی نمی یابد زیرا همه مؤمنان بی نیاز وغنی خواهند شد...!
تکیه روی ظاهر شدن برکات زمین وخارج شدن گنجها نشان می دهد که هم مسأله زراعت وکشاورزی به اوج ترقی خود می رسد؛ وهم تمام منابع زیر زمینی کشف ومورد استفاده قرار می گیرد، ودر آمد سرانه افراد آنقدر بالا می رود که در هیچ جامعه ای فقیری پیدا نمی شود وهمه به سر حدّ بی نیازی وخود کفایی می رسند.
وبی شک اجرای اصول عدل وداد وجذب نیروهای انسانی به مسیرهای سازنده، چنین اثری را خواهد داشت؛ زیرا همان گونه که گرسنگی وفقر ونیازمندی بر اثر کمبودها نیست بلکه نتیجه مستقیم وغیر مستقیم مظالم وتبعیضها وبیدادگریها وتلف شدن نیروها وهدر دادن سرمایه هاست!
در حدیث دیگری که در منابع اهل تسنّن آمده است، از ابوسعید خدری چنین نقل شده:
قال رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم):
ابشّرکم بالمهدی یملأ الارض قسطاً کما ملئت جوراً وظلماً، یرضی عنه سکّان السّماء والارض، یقسم المال صحاحاً، فقال رجل ما معنی صحاحاً، قال بالسّویه بین النّاس؛ ویملأ قلوب امّة محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم) غنی؛ ویسعهم عدله، حتّی یأمر منادیاً ینادی یقول من له بالمال حاجة فلیقم فما یقوم من النّاس الاّ رجل واحد (ثم یأمر له بالمال فیاخذ ثم یندم ویردّه)(۶۲)؛
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
شما را به ظهور مهدی(علیه السلام) بشارت می دهم؛ زمین را پر از عدالت می کند همان گونه که از جور وستم پر شده است؛ ساکنان آسمانها وساکنان زمین از او راضی می شوند واموال وثروتها را بطور صحیح تقسیم می کند.
کسی پرسید: معنی تقسیم صحیح ثروت چیست؟
فرمود:
بطور مساوی در میان مردم!
(سپس فرمود:)
ودلهای پیروان محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم) را پر از بی نیازی می کند، وعدالتش همه را فرا می گیرد؛ تا آنجا که دستور می دهد کسی با صدای بلند صدا زند هر کس نیاز مالی دارد برخیزد، هیچکس - جز یک نفر بر نمی خیزد.
(سپس در ذیل حدیث می خوانیم که امام دستور می دهد مال قابل ملاحظه ای به او بدهند، امّا او بزودی باز می گردد وپشیمان می شود که چرا آزمند وحریص بوده است).
در تفسیر این حدیث به چند نکته باید توجّه کرد:
۱- منظور از رضایت ساکنان آسمان از حکومت او، یا اشاره به فرشتگان آسمان وملائکه مقرّب پروردگار است؛ ویا اشاره به گسترش حکومت او بر کرات دیگر مسکونی وگشوده شدن راه آسمانها ومسافرتهای فضایی به نقاط دور دست جهان است.
۲- منظور از تقسیم عادلانه ثروت در شکل تقسیم مساوی - با توجّه به این که می دانیم در اسلام که مهدی(علیه السلام) حافظ ومروّج احکام آن است در برابر کار بیشتر وتلاش ولیاقت فزونتر، سرمایه بیشتری پرداخته می شود - یا اشاره به اموال بیت المال واموال عمومی بطور کلّی است که همگان در حکومت اسلامی در مقابل آن برابرند - چنانکه از سیره پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) وعلی(علیه السلام) نقل شده، بعکس چیزی که درباره دوران بسیاری از خلفا همانند عثمان خوانده ایم که انواع تبعیضها را روا می داشتند! ویا اشاره به این است که در شرایط مساوی، امتیازات وپاداشها واجرتها مساوی به افراد داده می شود؛ بعکس آنچه در دنیای کنونی دیده می شود که یک کارگر در نقطه ای از جهان ممکن است ساعتی ده دلار مزد بگیرد امّا کارگر دیگر با همان شرایط وکیفیّت در مقابل کار ده ساعته خود حتّی یک دلار هم نگیرد واین نهایت ظلم است که مزد افراد در شرایط برابر، کاملا متفاوت باشد.
۳- نکته دیگر این که، از ذیل حدیث بخوبی استفاده می شود که در آن روز حتّی یک نفر محتاج ونیازمند وجود ندارد، به دلیل این که آن یک نفر هم که بر می خیزد غنای روحی نداشته وگرفتار حرص وآز بوده والاّ از نظر مادّی بی نیاز بوده است؛ ومهم این است که او تحت رهبری صحیح خود دلها را مملو از غنای معنوی وروانی می کند؛ واین خلق وخوی زشت «حرص» را از سرزمین دلها ریشه کن می سازد؛ همان حرصی که سرچشمه بسیاری از تلاشهای بیهوده ثروت اندوزان تهی مغز است که با داشتن هزاران برابر سرمایه مورد نیاز زندگی خود وفرزندان خویش، باز هم دست وپا بر جمع ثروت فزونتر می کنند؛ گوئی به بیماری استسقا گرفتارند که هر چه می نوشند باز هم سیراب نمی شوند.
یکی دیگر از عوامل، یا صحیحتر، از بهانه های جمع ثروت، که عدم اطمینان به وضع آینده است، در پرتو عدالت اجتماعی او بکلّی از بین می رود وهیچ کس نیازی در خود به ثروت اندوزی نمی بیند؛ زیرا هم امروز وهم آینده او تأمین شده است.
باز در حدیث دیگری از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) می خوانیم:
... حتّی تملأ الارض جوراً فلا یقدر احد یقول الله! ثم یبعث الله عزّوجل رجلا منّی ومن عترتی فیملأ الارض عدلا کما ملأها من کان قبله جوراً ویخرج له الارض افلاذ کبدها ویحثو المال حثواً ولا یعدّه عداً(۶۳)؛
زمانی فرا می رسد که زمین پر از ستم می شود وکسی نمی تواند (آشکارا) نام خدا را ببرد (ودم از حقّ وعدالت بزند)؛ سپس خداوند عزّوجل مردی را از من وخاندان من، بر می انگیزد؛ که زمین را پر از عدل می کند آن گونه که پیش از او، پر از ستمش کرده اند وزمین قطعات کبد خود را برای او بیرون می فرستد، وثروت را بدون شماره ومحاسبه در میان مردم پخش می کند (وهر کس به قدر نیازش از آن بر می گیرد...).
«افلاذ» جمع فلذ به معنی قطعه وشعبه است؛ وافلاذ کبد به اشیاء گرانبها اطلاق می شود ودر اینجا اشاره به منابع گرانقیمت وپر ارزش درون زمین است.
این احتمال نیز وجود دارد که تعبیر فوق اشاره به این باشد که انسان دسترسی به هسته درونی گداخته زمین می یابد که یک پارچه آتش وحرارت است؛ وممکن است از آن به عنوان یک منبع مهمّ انرژی استفاده کرد؛ ونیز ممکن است منابع گرانبهائی از انواع فلزّات از آن بتوان استخراج نمود؛ وبا توجّه به این که پوسته جامد زمین پوسته نسبتاً نازکی است ودرون دل زمین جهانی از موادّ گداخته ومنابع گوناگون وجود دارد، دسترسی به چنین منبع عظیم ووسیعی می تواند فکر انسان را از جهات فراوانی راحت سازد.
رشد اخلاقی، وتامین نیازهای آینده بطور اطمینان بخش، وفراوانی منابع در آمد، وخلاصه جمع شدن غنای روحی وجسمی سبب می شود که حتّی نیاز به شمارش اموال پیدا نشود وهر نیازمندی نیاز خود را از بیت المال حکومتش بدون تشریفات زاید بگیرد.
اینها همه از یک سو، واز سوی دیگر:
اشاراتی در اخبار دیده می شود که نشان می دهد در عصر حکومت او شهرهای بسیار وسیع وآباد، جاده های وسیع، مساجد بزرگ امّا ساده وبدون زرق وبرق وزینت ساخته خواهد شد؛ ونظارت کاملی بر طرز ساختمان خانه ها، به گونه ای که کمترین مزاحمتی برای مردم دیگر نداشته باشد، می کند:
۱- در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم:
ویبنی فی ظهر الکوفه مسجداً له الف باب ویتّصل بیوت الکوفه بنهر کربلا وبالحیرة(۶۴)؛
در پشت کوفه مسجدی بنا می کند که یکهزار در دارد، وخانه های کوفه به نهر کربلا وحیره می رسد!
ومی دانیم فاصله میان این دو شهر هم اکنون بیش از ۷۰ کیلومتر است.
۲- از امام باقر(علیه السلام) می خوانیم:
اذا قام القائم...
یکون المساجد کلّها جمّاء لاشرف لها کما کان علی عهد رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)
ویوسّع الطّریق الاَعظم فیصیر ستّین ذراعاً
ویهدم کلّ مسجد علی الطّریق
ویسدّ کلّ کوَّة الی الطّریق
وکلّ جناج وکنیف ومیزاب الی الطّریق(۶۵)؛
هنگامی که قائم قیام کند...
مساجد در عصر او همگی دارای دیوارهای کوتاه وبدون کنگره خواهد شد همان گونه که در عصر رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) بود.
جادّه های بزرگ واصلی را توسعه می دهد وبه ۶۰ ذراع می رسد!
وتمام مساجدی را که در مسیر قرار دارند (ومزاحم مردم هستند به فرمان او) خراب می شود!
وتمام دریچه ها وروزنه هائی که به راهها گشوده می شود (ومزاحم عبور ومرور مردم است) ویران می سازد.
وبالکنها (ی مزاحم) وفاضلابها وناودانهایی که در راه (عبور مردم) باز می شود می بندد!»
۳- ونیز در حدیثی طولانی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود:
... ولیصیّرنَّ الکوفة اربعة وخمسین میلا ولیجاورنَّ قصورها کربلا، ولیصیّرنَّ الله کربلا معقلا ومقاما...(۶۶)؛
او کوفه را پنجاه وچهار میل توسعه می دهد تا آنجا که عمارات آن به کربلا می رسد، وکربلا (کوی شهیدان وقهرمانان وجانبازان راه خدا) مرکز وکانون بسیاری از فعّالیّتها می گردد...
۴- روایات در زمینه پیشرفت کشاورزی وفزونی فراورده های زراعی وفزونی آبها ودامها وعمران وآبادی در تمام زمینه ها فراوان است(۶۷).

* * *

پیشرفتهای قضائی
برای مبارزه با فساد وتجاوز وستم، از یک سو تقویت پایه های ایمان واخلاق لازم است؛ واز سوی دیگر به وجود آمدن یک سیستم صحیح ونیرومند قضائی با هوشیاری کامل واحاطه وسیع.
مسلّماً پیشرفت کامل صنایع، وسائلی را در اختیار بشر می گذارد که با آن بخوبی می توان - در مورد لزوم - حرکات همه مردم را تحت کنترل قرار داد، وهر حرکت ناموزون ونابجائی را که منتهی به فساد وتجاوز وستمی می شود، زیر نظر گرفت؛ وبا علائم وآثاری که مجرمان در محلّ جرم باقی می گذارند، از آنها عکسبرداری کرد؛ صدای آنها را ضبط نمود وآنها را بخوبی شناخت. قرار گرفتن چنین وسائلی در اختیار یک حکومت صالح، عامل مؤثّری برای پیشگیری از فساد وستم ودر صورت وقوع چنین موضوعی، رساندن حق به صاحب حق است.
شک نیست که در عصر آن مصلح بزرگ جهان، آموزشهای اخلاقی با وسایل ارتباط جمعی فوق العاده پیشرفته، آنچنان وسعت می گیرد که اکثریّت قاطع مردم جهان را برای یک زندگی صحیح انسانی وآمیخته با پاکی وعدالت اجتماعی آماده سازد.
ولی از آنجا که بالاخره انسان آزاد آفریده شده، ودر اعمال خویش از اصل جبر پیروی نمی کند؛ خواه ناخواه افرادی - هر چند در اقلّیّت باشند - در هر اجتماع صالحی ممکن است پیدا شوند که از آزادی خود سوء استفاده کنند واز آن برای وصول به مقاصد شومی بهره گیرند.
لذا باید یک دستگاه قضائی سالم وکاملا آگاه ومسلّط باشد که حقوق مردم را به آنها برساند وستمگر را بر سر جای خود بنشاند.
با مطالعه ودقّت روی جرائم وجنایات ومفاسد اجتماعی وطرق پیشگیری از آنها، روشن می شود که:
اولا، با اجرای عدالت اجتماعی وتقسیم عادلانه ثروت، ریشه بسیاری از مفاسد اجتماعی که از تنازع وکشمکش بر سر اندوختن ثروتها واستثمار طبقات ضعیف، وحیله وتزویر، وانواع تقلّبها، ودروغ وخیانت وجنایت به خاطر در آمد بیشتر از هر راه با هر وسیله، سرچشمه می گیرد، بر چیده می شود؛ وشاید رقم بزرگ فساد وظلم در هر جامعه ای از همین رهگذر است؛ با از میان رفتن ریشه اصلی، شاخ وبرگها خود به خود می خشکد.
ثانیاً، آموزش وتربیت صحیح اثر عمیقی در مبارزه با فساد وتجاوز وانحرافات اجتماعی واخلاقی دارد؛ ویکی از علل مهمّ توسعه فساد در جوامع امروز این است که نه تنها از وسائل ارتباط جمعی آن، استفاده برای آموزش صحیح نمی شود، بلکه همه آنها غالباً در خدمت کثیف ترین وزشت ترین برنامه های استعماری فساد است؛ وشب وروز بطور مداوم از طریق ارائه فیلمهای بدآموز وداستانها وبرنامه های گمراه کننده وحتّی اخبار دروغ ونادرستی که در خدمت مصالح استعمار جهانی است، به ظلم وتبعیض وفساد خدمت می کنند.
البتّه اینها نیز از جهتی ریشه اقتصادی دارد ودر جهت تخدیر مغزها وبه ابتذال کشیدن مفاهیم سازنده، ونابود کردن نیروهای فعّال وبیدار هر جامعه، برای بهره گیری بیشترِ غولهای استعمار اقتصادی حرکت می کند بی آن که به مانع مهمّی روبه رو شوند.
هرگاه این وضع دگرگون گردد، در مدّت کوتاهی بطور قطع قسمت مهمّی از مفاسد اجتماعی فرو خواهد نشست؛ واین کار جز از یک حکومت صالح وسالم جهانی که در مسیر منافع توده های جهان - ونه استثمار گران - برای ساختن جهانی آباد وآزاد ومملوّ از صلح وعدالت وایمان، ساخته نیست.
ثالثاً، وجود یک دستگاه قضائی بیدار وآگاه با وسیله مراقبت دقیق که نه مجرمان از چنگ آن فرار کنند ونه از عدالت سرباز زنند، نیز عامل مؤثّری در کاهش از میزان فساد، وگناه وتخلّف از قانون است.
واگر این سه جنبه دست به دست هم بدهد، ابعاد تأثیر آن فوق العاده زیاد خواهد بود.

* * *

از مجموع احادیث مربوط به دوران حکومت مهدی(علیه السلام) استفاده می شود که او از تمام این سه عامل بازدارنده، در عصر انقلابش بهره می گیرد آنچنان که جمله معروفی که حکم ضرب المثل را دارد جامه عمل به خود می پوشد؛ همان جمله که می گوید:
«زمانی فرا می رسد که گرگ ومیش در کنار هم آب می خورند!»
مسلّماً گرگان بیابان تغییر ماهیّت نمی دهند، لزومی هم ندارد که چنین شود، ونه میشها از حالت کنونی در می آیند؛ این اشاره به برقراری عدالت در جهان، وتغییر روش گرگ صفتان خونخوار که با سازش با حکومت جبّار قرنها به خوردن خون قشرهای مستضعف جامعه انسانی ادامه می دادند، می باشد.
آنها در پناه نظام جدید یا بکلّی تغییر روحیّه می دهند، چرا که گرگ صفتی هرگز جزء سرشت بشر نبوده ونیست واز نهادهای عرضی وقابل تغییر است، ویا حدّاقل بر سر جای خود می نشینند، وبه جای خوردن منافع دگران در کنار آنها از مواهب الهی بطور عادلانه بهره می گیرند، همان گونه که «گرگ» در کنار «میش» وبر سر «چشمه»!
در غیر این دو صورت مشمول تصفیه شده ووجودشان از میان برداشته خواهد شد!
از جمله اشارات قابل توجّه در این زمینه، همان است که در مورد تقسیم صحیح مال در حدیثی از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده که آنقدر مردم غنای جسمی وروحی پیدا می کنند که اموال اضافی می ماند وطالبی ندارد؛ یعنی مردم در یک نظام صحیح حکومت آنچنان تربیت می شوند که اموال زائد بر نیاز خود را دردسری برای خویش می بینند! وتمام شور وشرها وقال وغوغایی که از این رهگذر پیدا می شود، فرو می نشیند!
زندگی همه تأمین واز آینده نیز هیچ گونه نگرانی نخواهند داشت تا به خاطر تأمین آن تن به آلودگی ها ومسابقه جمع ثروت بدهند.
ونیز در حدیث دیگری خواندیم که سطح افکار مردم در عصر حکومت او چنان بالا می رود که به هیچ وجه با امروز قابل قیاس نیست، وطبعاً تضادها وکشمکشهائی که مولود کوته نظری ها وتنگ چشمی ها، وپائین بودن سطح افکار وخلاصه کردن شخصیّت در میزان مال وثروت است؛ برچیده خواهد شد.

* * *

به خاطر مراقبت شدیدی که در عصر حکومت او طبق روایاتی که گذشت، اِعمال می گردد؛ حتّی مجرمان در محیط خانه خود در امان نیستند، چرا که ممکن است با وسائل پیشرفته ای تحت کنترل باشند وحتّی مثلا امواج صوتی آنها بر روی دیوار قابل کنترل گردد؛ این خود اشاره دیگری به وسعت ابعاد مبارزه با فساد در عصر حکومت او است.
داوری کردن او بر طبق قانون دادرسی محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) وقانون دادرسی داوود(علیه السلام)گویا اشاره به این نکته لطیف است که او هم به موازین ظاهری دادرسی اسلامی همچون اقرار وگواهی گواهان ومانند آن استفاده می کند؛ وهم از طرق روانی وعلمی برای کشف مجرمان اصلی، آنچنان که پاره ای از نمونه های آن از عصر داوود(علیه السلام) نقل شده است.
بعلاوه، در عصر او به موازات پیشرفت علوم ودانشها وتکنیک وصنعت، آنقدر وسائل کشف جرم تکامل می یابد که کمتر مجرمی می تواند ردّپائی که با آن شناخته شود از خود به جا نگذارد.
در یکی از مطبوعات خبری پیرامون شگفتیهای مغز آدمی خواندم که مغز انسان امواجی برابر با اعتقادات درونی بیرون می فرستد که با اندازه گیری آن می توان به راستگویی ودروغگویی افراد در اظهاراتشان پی برد!
مسلّماً این وسایل تکامل می یابد ووسائل دیگری نیز اختراع می گردد. وبا استفاده از روشهای پیشرفته روانی، مجرمان کاملا مهار می شوند، هر چند مجرم در چنین جامعه ای اصولا کم است (ولی همان کم نیز کاملا مهم است).
برای چندمین بار تکرار می کنیم:
این اشتباه است اگر ما تصوّر کنیم که در عصر حکومت او همه این مسائل از طریق اعجاز حل می شود، چرا که اعجاز حکم یک استثنا را دارد، وبرای مواقع ضروری، ومخصوصاً اثبات حقّانیّت دعوت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) یا امام(علیه السلام) است، نه برای تنظیم زندگی روزمرّه وجریان عادی زندگی؛ که هیچ پیامبری برای این مقصد از معجزه استفاده نکرده است.
بنابراین، مسیر حکومت جهانی او از همان نمونه است که اشاره کردیم نه از نمونه اعجاز!
به هر حال، آنچنان امنیّتی در سایه حکومت او جهان را فرا می گیرد که طبق روایتی یک زن تنها می تواند از شرق جهان به غرب عالم برود بدون این که کسی مزاحم او شود!

* * *

اگر مسأله سادگی زندگی مهدی(علیه السلام) را - طبق آنچه در روایات آمده به آن بیفزائیم باز مسأله از این هم روشنتر می شود؛ چرا که عمل او سرمشق والگویی است برای مردمی که تحت پوشش حکومت او قرار دارند، یعنی برای همه مردم جهان.
وبا در نظر گرفتن این موضوع که قسمت مهمّی از جرائم وجنایات ومفاسد اجتماعی از تجمّل پرستی وپر زرق وبرق شدن زندگی وتشریفات بیهوده وپر خرج وکمرشکن سرچشمه می گیرد، یکی دیگر از دلائل برچیده شدن مفاسد در دوران حکومت او روشن می گردد.
در حدیثی از امام علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) چنین آمده است:
«وما لباس القائم(علیه السلام) الاّ الغلیظ وماطعامه الاّ الجشب(۶۸)؛
لباس قائم(علیه السلام) چیزی جز پارچه خشن نیست وغذای او نیز تنها غذای ساده وکم اهمّیّت است!»
نظیر همین موضوع از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است(۶۹).
حکومت دراز مدت
گرچه درباره مدّت حکومت او احادیث مختلفی در منابع اسلامی دیده می شود که از ۵ یا هفت سال تا ۳۰۹ سال (مقدار توقّف اصحاب کهف در آن غار تاریخی) ذکر شده - که در واقع ممکن است اشاره به مراحل ودورانهای آن حکومت باشد (آغاز شکل گرفتن وپیاده شدنش پنج یا هفت سال ودوران تکاملش ۴۰ سال ودوران نهائی اش بیش از سیصد سال! دقّت کنید) - ولی قطع نظر از روایات اسلامی، مسلّم است که این آوازه ها ومقدّمات برای یک دوران کوتاه مدّت نیست بلکه قطعاً برای مدّتی است طولانی که ارزش این همه تحمّل زحمت وتلاش وکوشش را داشته باشد!
نوسازی در تمام زمینه های فکری وفرهنگی
آئینهای آسمانی در واقع همانند آبی هستند که از آسمان نازل می گردد.
قطره های شفاف باران - در صورتی که هوا آلوده نباشد - پاک وزلال وزیبا وحیاتبخش، خالی از هر گونه آلودگی است؛ در هر جا فرود آید پیام آور زندگی وزیبایی است؛ وتلألؤ آن تشنگان را به سوی خود دعوت می کند؛ وحتّی غیر تشنگان را بر سر میل نوشیدن آب می آورد.
امّا به هنگامی که روی زمینهای آلوده می ریزد، تدریجاً صفا وپاکی نخستین خود را از دست می دهد؛ وگاه به صورتی در می آید که هر بیننده ای از مشاهده آن روی درهم می کشد واز عفونت آن فرار می کند!
آئینهای الهی که در آغاز به صفا وپاکی باران، وروشنایی آفتاب، وزیبایی بهار هستند، با تماس به افکار منحطّ جاهلان، وو دستهای آلوده مغرضان وآمیخته شدن با عادات ورسوم وسلیقه های شخصی، گاهی چنان تحریف می شوند که جاذبه وکشش خود را بکلّی از دست می دهند.
اسلام این آئین زنده پر تحرّک که عقب افتاده ترین ملّتها را به پیشروترین تبدیل کرد نیز از این موضوع بر کنار نمانده، هر چند وجود قرآن دست نخورده، ودانشمندانی که در هر عصر وزمان، حتّی به قیمت جان خود برای حفظ اصالت آن کوشیدند، تا حدّ زیادی جلو این دگرگونیها را گرفتند؛ ولی باید اعتراف کرد که بسیاری از مفاهیمش نزد گروه کثیری از مسلمانان چنان مسخ وواژگون شده که می توان گفت هم اکنون اسلام اصیل عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در میان بسیاری اصلا نایاب است!
سازنده ترین مفاهیم همچون «زهد وپارسایی» و«صبر» و«انتظار» و«شهادت» و«شفاعت» و«عبادت» گاهی آنچنان گرفتار تحریف وتفسیرهای نادرست ووارونه شده که اسلام راستین از آن وحشت می کند!
بسیاری از قوانین اسلام با کلاههای «شرعی» و«غیر شرعی» عملا به نابودی گرائیده، همچون حکم ربا ونزولخواری که تنها اسمی از آن بر جای مانده است.
قسمتی دیگر - همچون هجرت وجهاد وشهادت - به دست فراموشی سپرده شده؛ ویا لااقل شکل تاریخی ومخصوص به دوران معیّنی از آغاز اسلام را به خود گرفته است.
توحید اسلامی به انواع شرکها آلوده شده؛ ومکتب اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) که اسلام اصیل را به حکم «انّی تارک فیکم الثّقلین، کتاب الله وعترتی»(۷۰) در خود پرورش می دهد، در میان گروه عظیمی از مسلمین کاملا ناشناخته مانده وبا انواع تهمتها مردم را از آن دور ساخته اند.
او همچون باغبان پرتوان وماهری، علف هرزه های گوناگون را،هر چند چنان با نهالهای اصلی پیچیده شده باشند که جدا کردنشان محال به نظر برسد، از باغستان اسلام ریشه کن می سازد.
شاخه های کج ومعوج واضافی را، بی تأمّل وبی امان، قطع می کند؛ این آب آلوده وتیره وتار را تصفیه می نماید؛ زنگار تفسیرهای نادرست را می زداید؛ گرد وغبار نسیان وفراموشکاری را از آن پاک می کند؛ ودستهای سوء استفاده کنندگان ومنحرفان را از آن کوتاه می نماید.
خلاصه، همان اسلام راستین عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) وعلی(علیه السلام) را تجدید می کند.
یکی از رسالتهای مهدی(علیه السلام) پیراستن اسلام از همین وصله ها وپیرایه ها وبه تعبیر دیگر نوسازی وتجدید بنای کاخ شکوهمند آن است.
مسجد را که روزی فعّالترین کانونهای اسلام ومرکز هرگونه حرکت سیاسی وعلمی وفرهنگی واجتماعی واخلاقی بود وامروز در میان گروهی به شکل مرکزی برای از کار افتاده ها وبازنشسته ها وبی خانه ها ولانه ها، وبیکارها، ویا شکل یک سرگرمی، وحدّ اعلاء یک عادت در آمده، به شکل نخستینش باز می گرداند.
جمود وسکوت جای خود را به جنبش وحرکت وفریاد می دهد.
جهاد اسلامی را در تمام زمینه ها زنده می کند.
توحید اصیل اسلام را از هر گونه آلودگی به شرک رهایی می بخشد ومفاهیم مسخ شده وباژگون شده را به صورت صحیح تفسیر می کند.
سلیقه های شخصی را از اسلام کنار می زند وزنگ عادات ورسوم را از آن می زداید.
اسلام را از شکلهای محدود قومی ومحلّی در می آورد ودر شکل جهانی اش آشکار می سازد.
دست سوء استفاده کننده ها وکلاه شرعی گذارها را از آن قطع می کند، وقوانینش را دور از این گونه زائده ها عرضه می نماید.

* * *

مجموع این نوسازی وبازسازی آنچنان زیاد ودگرگون کننده است که در پاره ای از روایات اسلامی از آن به «دین جدید» تعبیر شده است.
در روایتی که از امام صادق(علیه السلام) در کتاب «اثبات الهداة» نقل شده، چنین می خوانیم:
«اذا خرج القائم یقوم بامر جدید، وکتاب جدید، وسنّة جدید وقضاء جدید(۷۱)؛ هنگامی که قائم خروج کند امر تازه، وروش تازه وداوری تازه ای با خود می آورد».
روشن است که تازگی این برنامه ها وروشها وداوریها نه به خاطر آن است که مذهب جدیدی با خود می آورد، بلکه آنچنان اسلام را از میان انبوه خرافات، وتحریفها، وتفسیرهای نادرست وتلقّی های غلط بیرون می آورد که بنائی کاملا نو وجدید جلوه می کند.
همچنین تازگی کتاب نه مفهوم آن است که یک کتاب آسمانی جدید بر او نازل می شود چرا که امام قائم است وحافظ دین، نه پیامبر وآورنده آئین وکتاب جدید؛ بلکه قرآن اصیل فراموش شده را چنان از زوایای تحریفهای معنوی، وتفسیرهای نادرست بیرون می کشد که می توان نام کتاب جدید بر آن گذاشت.
شاهد این گفتار علاوه بر صراحت قرآن در زمینه ختم نبوّت در آیه ۴۰ سوره احزاب وگذشته از روایاتی که صریحاً مساله خاتمیّت پیامبر اسلام را ثابت می کند، احادیث متعدّدی است که تصریح می کند او با همان روش پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) وکتاب وسنّت وآئین او بر می خیزد:
یکی از دوستان امام صادق(علیه السلام) به نام «عبدالله بن عطا» می گوید:
از امام پرسیدم روش وسیره مهدی(علیه السلام) چگونه است؟
امام در پاسخ فرمود:
«یصنع ما صنع رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) یهدم ما کان قبله کما هدم رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) امر الجاهلیّة ویستأنف الاسلام جدیداً؛
همان کاری را که رسول خدا انجام داد، انجام می دهد؛ برنامه های (نادرست) پیشین را ویران می سازد، همانگونه که رسول خدا اعمال جاهلیّت را ویران ساخت؛ واسلام را نوسازی می کند».
در همان کتاب (اثبات الهداة) می خوانیم که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«القائم من ولدی؛ اسمه اسمی وکنیته کنیتی وشمائله شمائلی؛ وسنّته سنتی؛ یقیم النّاس علی طاعتی وشریعتی ویدعو هم الی الکتاب ربّی(۷۲)؛ قائم از فرزندان من است؛ نام او نام من وکنیه اش کنیه من وقیافه اش قیافه من؛ وروشش روش من است؛ مردم را به پیروی من وآئین من وا می دارد وآنها را به کتاب پروردگارم دعوت می کند».
ودر کتاب «منتخب الاثر» از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) چنین آمده است:
وانّ الثّانی عشر من ولدی یغیب حتّی لایری، ویأتی علی امّتی بزمن لایبقی من الاسلام الاّ اسمه، ولایبقی من القرآن الاّ رسمه فحینئذ یأذن الله له تبارک وتعالی بالخروج فیظهر الاسلام به ویجدّده(۷۳)؛
دوازدهمین فرزندم از نظرها پنهان می گردد ودیده نمی شود؛ وزمانی بر پیروان من خواهد آمد که از اسلام جز نام واز قرآن جز نقشی باقی نماند؛ در این هنگام خداوند بزرگ به او اجازه خروج می دهد، واسلام را با او آشکار وتجدید می کند.
صراحت این اخبار بقدری است که ما را از هر گونه توضیح بی نیاز می کند.

* * *

وحدت دین
شک نیست که اختلافات مذهبی با یک نظام توحیدی در تمام زمینه ها، سازگار نیست؛ زیرا همین اختلاف برای بر هم زدن هر نوع وحدت کافی است.
بعکس، یکی از عوامل مهم وحدت، وحدت دین ومذهب است که می تواند مافوق همه اختلاف ها باشد، ونژادها وزبان ها وملّیّتها وفرهنگ های گوناگون را در خود گردآوری واز آنها جامعه واحدی بسازد که همگان در آن همچون برادران وخواهران باشند که: «انّما المؤمنون اخوه»
به همین دلیل، یکی از برنامه های اساسی آن مصلح وانقلابی بزرگ، توحید صفوف در سایه توحید مذهب، است.
ولی نباید تردید به خود راه داد که این توحید نه ممکن است اجباری باشد؛ ونه اگر امکان اجبار در آن بود، منطقی بود اجباری
شود.
مذهب با قلب وروح آدمی سر وکار دارد ومی دانیم قلب وروح از قلمرو زور واجبار بیرون است؛ ودست کسی به حریم آن دراز نمی شود.
بعلاوه، روش وسنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) - چنانکه قرآن هم گواهی می دهد - بر اجبار نبوده که: «لااکراه فی الدّین»
لذا، همواره اسلام، اهل کتاب را به عنوان یک اقلّیّت سالم پذیرفته واز آن ها مادام که دست به تحریکاتی نزنند حمایت کرده است.
با توجّه به این که در دوران حکومت آن مصلح بزرگ، همه وسایل پیشرفته ارتباط جمعی، در اختیار او وپیروان رشید او است، وبا توجّه به این که اسلام راستین با حذف پیرایه ها کشش وجاذبه ای فوق العاده ای دارد، بخوبی می توان پیش بینی کرد که اسلام با تبلیغ منطقی وپیگیر، از طرف اکثریّت قاطع مردم جهان پذیرفته خواهد شد؛ ووحدت ادیان از طریق اسلام پیشرو، عملی می گردد.
این حقیقت را که از راه دلیل عقلی بالا در یافتیم، در روایات اسلامی نیز به روشنی دیده می شود.
«مفضّل» در ضمن حدیثی طولانی از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل می کند:
«... فوالله یا مفضّل لیرفع عن الملل والادیان الاختلاف ویکون الدّین کلّه واحداً کما قال الله عزّوجلّ اِنَّ الدّین عندالله الاسلام...(۷۴) ؛... به خدا سوگند ای مفضّل اختلاف از میان ادیان برداشته می شود وهمه به صورت یک آئین در می آید؛ همان گونه که خداوند عزّوجلّ می گوید: دین در نزد خدا تنها اسلام است...»
در تفسیر بعضی از آیات قرآن که اشاره به قیام مهدی(علیه السلام) می کند نیز سابقاً نظیر همین مطلب را خواندیم.
وبه این ترتیب، آئین توحید واسلام در همه خانه ها، در درون زندگی همه انسانها، ودر تمام دلها وارد می شود.
ولی با اینهمه نمی توان گفت که اقلّیّتهای کوچکی از پیروان ادیان آسمانی دیگر مطلقاً وجود نخواهد داشت چرا که انسان دارای آزادی اراده است واجباری در چنین نظام حکومتی در کار نیست؛ وامکان دارد افرادی بر اثر اشتباه یا تعصّب بر عقیده پیشین باقی بمانند، هر چند اکثریّت گرایش به نظام توحیدی اسلام خواهند کرد، واین یک امر طبیعی است.
ولی به هر حال، اگر چنین اقلّیّتی هم وجود داشته باشد، به صورت یک اقلّیّت سالم وبا حفظ شرایط «اهل ذمّه» مورد حمایت آن حکومت اسلامی خواهند بود.

مدّعیان دروغین

آیا مهدی ظهور نکرده
در طول تاریخ اسلام، تقریباً از همان قرن نخست، به نام کسانی برخورد می کنیم که با گذاردن نام «مهدی موعود» بر خود، ویا چسباندن این عنوان از سوی دیگران به آنها، داعیه های بزرگی داشتند، یا برای آنها قائل بودند؛ گرچه هیچکدام از این مدّعیان نه تنها توفیق اصلاح جهان را نیافتند ودنیای پر از ظلم وجور را، از عدالت وداد پر نکردند؛ حتّی در محیط کوچک خود نیز مبدأ یک حرکت مختصر اصلاحی نبودند.
شاید نخستین کسی که این نام را بر او گذاشتند - هر چند راضی به این کار نبود - محمّد حنفیّه فرزند علی(علیه السلام) البتّه از مادری غیر از فاطمه(علیها السلام) بود که گروه «کیسانیّه» اعتقاد داشتند:
او مهدی موعود است وپس از مرگ او، سر وصدا بلند کردند که او هرگز نمرده است؛ بلکه در کوه «رضوی»(۷۵) در میان دو شیر قرار گرفته که حافظ ونگهبان اویند!
در حالی که می دانیم «محمّد حنفیّه» در سال ۸۰ یا ۸۱ هجری وفات کرد ودر بقیع (گورستان معروف مدینه) به خاک سپرده شده، وخوشبختانه امروز دیگر سر وصدایی از این گروه به گوش نمی رسد.
سپس بعضی از خلفای جبّار عباسی برای رسیدن به مقام خلافت واستفاده از عقاید پاک مذهبی گروهی از مردم ساده دل برای نیل به این هدف، با توجّه به آمادگی ذهنی مردم مسلمان درباره مهدی موعود، با همین عنوان قدم به میدان گذاردند وخود را مهدی معرفی کردند.
ولی گذشت زمان نشان داد که نه تنها مهدی نبودند، بلکه از ستمکارانی بودند که باید به دست مهدی وبا شمشیر او نابود شوند!
این امر همچنان ادامه یافت وهر از چندی، کسی مدّعی مهدویّت شد وگروهی را گرد خود جمع کرد وبه گمراه ساختن آنها پرداخت؛ امّا این مهدی های موسمی وفصلی، هیچکدام دیری نپاییدند که نقشه هایشان نقش بر آب شد!
زیرا دعوی مهدویّت به همان اندازه که برای جلب موقّت گروهی از عوام دل انگیز ورؤیایی است، خطرناک ودور از مصلحت سود جویان است، چون مهدی باید جهان را پر از عدالت کند، واین چیزی است که زود مدّعیان دروغین را رسوا می کند.
در میان این مدّعیان دروغین همه گونه افراد بودند.
در بعضی نشانه های بیماری روانی وسبک مغزی وحدّاقل ساده لوحی دیده شده، در حالی که بعضی جاه طلب ودنیا پرست بودند وبه خاطر اشباع همین روحیّه، بدون مطالعه عواقب کار، این دعوی را عنوان کردند.
بعضی دیگر، آلت دست دشمنان شناخته شده اسلام بودند که از وجودشان برای انحراف فکر مسلمانان از مسائل حیاتی که با آن روبه رو بودند؛ ویا برای ایجاد تفرقه ونفاق وتضعیف قدرت مذهبی مخصوصاً قدرت روحانیّون که همواره مزاحم سرسخت آنها بودند، استفاده می شد.
خلاصه، این بازی ادّعای مهدویّت همچنان ادامه یافت تا این اواخر که «سیّد محمّدعلی باب» را به روی صحنه آوردند.
گرچه او در آغاز جرأت چنین ادّعائی را نداشت بلکه طبق اسناد زنده وگواهی سخنان خودش که امروز در نوشته ها موجود است، مدّعی مهدویّت نبود، بلکه به همین مقدار قانع بود که او را «باب» و«نائب خاصّ مهدی» بدانند.
ولی با گذشت زمان وجمع شدن عدّه ای اطراف او، وتحریک آنها که در پشت صحنه سر نخ این برنامه را در دست داشتند، ادّعای خود را به قائمیّت (مهدویّت) تغییر داد(۷۶).
قرائن واسنادی که از تاریخ زندگی او وپیروانش جمع آوری شده - وچه خوب جمع آوری کرده اند - نشان می دهد که دعوی او از هر سه امر سرچشمه می گرفت؛ یعنی، هم از ناحیه عمّال دولتهای استعماری - همچون «روسیه تزاری» در آغاز، و«انگلستان» و«آمریکای میراث خوار استعمار» به دنبال - رسماً «تحریک» و«تقویت» و«حمایت» می شد؛ وهم جاه طلبی خاصّی که بر وجود او مستولی بود او را آرام نمی گذاشت؛ وهم خالی از یک نوع ناراحتی روانی نبود(۷۷).
البتّه این رشته سر دراز پیدا کرد، وجانشینان، او را عملا عقب زده وبه یک شخصیّت درجه دو که مقدّمه ظهور! ایشان بوده تبدیل کردند وخود داعیه های بیشتری در سر پروراندند.
امّا تشعّب فرقه های آنها از یک سو(۷۸)؛ وانتشار اسناد زنده ای دائر بر ارتباط مستقیم با دولتهای استعماری از سوی دیگر(۷۹)؛ واز همه مهمتر فقدان محتوای قابل ملاحظه ای که بتواند حتّی مردم کوچه وبازار را اشباع کند، در دعوت آنها، از سوی سوم؛ وروشنگریهایی که از ناحیه گروهی از مسلمانان بیدار برای معرفی این «حزب سیاسی استعماری» شد از سوی چهارم؛ خیلی زود وضع آنها را روشن ساخت.
البتّه هدف ما در این بحث این نیست که پیرامون نقاط ضعف آنها بحث کنیم؛ که این موضوع در خور کتاب جداگانه ای است وخوشبختانه کتابهای زیادی در این زمینه نوشته شده که بعضی از نظر محتوا کاملا جالب است(۸۰).

* * *

هدف ما در اینجا تنها بیان دو موضوع است:
۱- بعضی می گویند:
می دانیم از اعتقاد به ظهور مهدی سوء استفاده فراوانی شده ومی شود آیا بهتر نیست اصل این موضوع را مسکوت بگذاریم تا این همه سوء استفاده چی ها آن را دستاویز خود نسازند؛ اصولا چرا ما چیزی را بپذیریم که این اندازه ممکن است از آن تعبیر نامطلوب شود؟
۲- سؤال دیگری که تقریباً نقطه مقابل سؤال اوّل است این است که آیا راستی می توان باور کرد که تمام مدّعیان مهدویّت، دروغین بودند؛ هیچ احتمال نمی دهید که در میان این مدّعیان واقعیّتی وجود داشته است وهمه فرصت طلب وسوء استفاده چی ویا تحریک شده استعمار نبوده اند؟
در این بحث تنها هدف ما پاسخ گفتن به دو سؤال بالا وتجزیه وتحلیل آنهاست.
در مورد سؤال نخست، باید اوّلا این سوال را طرح کرد که: کدام واقعیّت پر ارزش تر را در دنیا سراغ داریم که مورد سوء استفاده از طرف گروهی نابکار واقع نشده است؟
مگر تاریخ اینهمه مدّعیان دروغین نبوّت وپیامبری را به ما نشان نمی دهد که حتّی در عصر اتم وفضا نیز دست بردار نیستند وزمزمه ادّعای آنها را در گوشه وکنار می شنویم.
پس چه خوب است که اصلا دعوت پیامبران را به دست فراموشی بسپاریم وهمچون «براهمه» اصل نبوّت را انکار کنیم تا گرفتار سوء استفاده چی ها نشویم!
آیا به عقیده شما این سخن منطقی است!
در زندگی روزمرّه تا کنون چقدر افراد را شنیده ایم که از عنوان پزشک ومهندس ودکتر، یا عناوین دیگر قلاّبی، برای پر کردن جیب خود، یا اغراض دیگر، سوء استفاده کرده اند وشاید گاهی سالها، بدون این که ردّ پائی از خود بگذارند، همین راه را پیموده وبه این عنوان قلاّبی معروف بوده اند.
آیا می توان گفت حالا که عنوان «طبیب» مورد بهره برداری نامشروع گروهی قرار گرفته باید بکلّی منکر وجود طبیب ودکتر شویم!
این گونه سخن گرچه بسیار دور از منطق به نظر می رسد امّا متأسّفانه در میان نوشته های بعضی از منکران اصل ظهور مهدی به چشم می خورد.
به هر حال، این یک قاعده کلّی است که همیشه هر دروغی خود را در لباس راست قرار می دهد واز اعتبار آن برای پوشاندن بی اعتباری خود استفاده می کند که «این دروغ از راست می گیرد فروغ!»
هیچ خائن ونادرست ودزد ودروغگو، در چهره اصلی خود ظاهر نمی شود؛ بلکه با استفاده از آبرو وحیثیّت و«امانت وپاکی ودرستی» وتظاهر به آن ها به هدف های نامشروع خود می رسند.
آیا این دلیل بی اعتبار بودن این مفاهیم عالی انسانی است! ثانیاً، آیا اعتقاد به ظهور مهدی یک واقعیّت است که مورد سوء استفاده قرار گرفته یا یک امر تخیّلی است؟
اگر واقعیّت آن را پذیرفته ایم - چنانکه باید هم بپذیریم زیرا دلایل فراوانی بر آن در دست داریم - با سوء استفاده این وآن نمی توان کنارش گذارد، واگر (فرضاً) واقعیّتی نداشته باشد، باید آن را کنار گذارد، خواه از این عنوان استفاده نامناسب شده باشد یا نه!
به هر حال، طرز بهره گیری درست یا نادرست از یک موضوع نمی تواند وسیله قضاوت درباره آن موضوع باشد.
آیا اگر روزی «انرژی اتمی» وسیله جنگ افروزان سنگدل دنیا مورد سوء استفاده قرار گیرد ودر یک حمله اتمی به شهر «هیروشیما» ۳۰۰ هزار نفر کشته و۳۰۰ هزار نفر مجروح که پس از گذشتن ۳۰ سال هنوز زخمهای هولناک بعضی درمان نیافته، به جای بماند، دلیل این می شود که بکلّی از این انرژی عظیم چشم بپوشیم یا اصلا وجود آن را انکار کنیم؟ چرا که امپریالیست های بیرحم از آن سوء استفاده کرده اند؛ یا ضمن قبول این واقعیّت بکوشیم در مسیر صحیح وبه نفع جامعه انسانی مورد بهره برداری قرار گیرد؟

* * *

از این سؤال وپاسخ که بگذریم نوبت به سؤال دوم می رسد که از جهتی مهمتر است که آیا همه این مدّعیانِ مهدویّت، دروغ زن بودند وواقعیّتی در ادّعای هیچیک وجود نداشته است، یا نه؟
به عقیده ما رسیدن به پاسخ این سؤال با در دست داشتن نشانه ها وبازتابها ونتایج این ظهور بزرگ، بسیار آسان است.
در بحث های گذشته بقدر کافی این حقیقت را دانستیم که «مهدی» یک رسالت جهانی دارد، وبرای تحقّق بخشیدن به این رسالت از تمام امکانات خداداد ووسایل موجود یا وسایلی که خود به وجود می آورد استفاده می کند.
رسالت اصلی او بر چیدن هرگونه ظلم وستم از محیط زندگی انسانها، وریختن طرح نوینی برای یک حکومت جهانی بر اساس عدل وداد ومبارزه با انواع تبعیضها واستعمار واستثمار وزورگویی گردنکشان است.
او جهشی به افکار می دهد.
او پیشرفت چشمگیری به علوم ودانشها وصنایع می بخشد.
او حرکتی در جهان خفته در همه زمینه ها ایجاد می کند.
او همه پیروان مذاهب رادر زیر یک پرچم گردآوری می کند.
او ثروتهای جهان را عادلانه تقسیم می نماید.
او رونق به اقتصاد جهان می بخشد، آنچنان که نیازمندی در همه جهان پیدا نخواهد شد.
او هر حقّی را به صاحبش می رساند.
او هیچ نقطه ویرانی را در زمین باقی نمی گذارد مگر این که آباد می سازد.
ودر عصر او آنچنان امنیّت جهان را فرا می گیرد که اگر زنی تنها از شرق جهان به غرب برود، هیچکس آزاری به او نمی رساند.
او منابع زمین را استخراج می کند.
وهمه را در یک نظام توحیدی همه جانبه مجتمع می سازد.
اینها برنامه های عملی ورسالتهای آن انقلابی بزرگ جهان در بزرگترین انقلابهای تاریخ بشر است که در منابع مختلف به آن اشاره شده است ومدارک هر یک را در فصول گذشته آوردیم.
آیا هیچیک از این مدّعیان یک هزارم این برنامه را عملی کردند سهل است؛ آیا حتّی شهر ومحلّه خود را توانستند طبق این برنامه تنظیم کنند؟
ما می بینیم هنوز مظالم وستمها، تجاوزها وتعدّیها، در حال گسترش است؛ جنگهای جهانی اوّل ودوّم ملیونها کشته، ودهها ملیون مجروح بر جای گذاشت وجهانی را به خاک وخون کشید.
روز به روز رقابتهای خطرناک ابرقدرتها بیشتر، وفاصله آن ها با ممالک فقیر فزونتر می گردد؛ هر شب حدود یکهزار ملیون مردم جهان گرسنه می خوابند؛ وزندانها پر است از انبوه بیگناهان.
خود کامگان دیو سیرت هنوز به انواع شکنجه مردم جهان مشغولند.
یعنی، جهان هنوز رو به تراکم ظلم وستم می رود، کی وکجا از عدل وداد پر شده است؟
وهمین دلیل قویترین ومؤثّرترین پاسخ به تمام مدّعیان طول تاریخ است وسند زنده ای است بر دروغ آنان، دلیلی کوتاه وفشرده امّا برنده وقاطع!
آری! هنوز آن آفتاب چهره از ابرها به در نکشیده، وباید همچنان انتظار آن روز را کشید، که ابرها بکلّی کنار روند وجهان تاریک به وجودش روشن شود؛ وگویا صبح نزدیک است.

«الیس الصّبح بقریب»

انارک نائین(۸۱) - ناصر مکارم شیرازی
رمضان ۱۳۹۸
مطابق با مرداد ۱۳۵۷



 

 

 

 

 

 

پاورقی:

-----------------

(۱) باید توجّه داشت که نگارش این کتاب قبل از انقلاب اسلامی ایران بوده است.
(۲) در این بخش از کتابهای: «علائم الظّهور»؛ «شکوفه های امید» و«دیباچه ای بر رهبری» استفاده شده است.
(۳) سوره تکویر، آیه ۲۷.
(۴) جمله های فوق را از ترجمه تورات که در سال ۱۸۷۸ میلادی توسّط مجمع ترجمه کتب مقدّسه به زبانهای خارجی در لندن به فارسی بر گردانده شده، آوردیم.
(۵) سوره توبه، آیه ۸.
(۶) سوره مؤمن (غافر)، آیه ۲۹.
(۷) سوره کهف، آیه ۲۰.
(۸) مجمع البیان، ذیل آیه ۹، تفسیر سوره صف.
(۹) تفسیر برهان، ج ۲، ص ۱۲۱.
(۱۰) تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه ۳۳، سوره توبه.
(۱۱) سوره حشر، آیه ۷.
(۱۲) سوره احزاب، آیه ۳۶.
(۱۳) سوره نساء، آیه ۸۰.
(۱۴) به زمان نگارش کتاب توجّه شود.
(۱۵) این کتاب که اخیراً تألیف یافته وجمعی از دانشمندان بزرگ الازهر ومصر بر آن تقریظ های مهمّی نگاشته اند چنان که در مقدّمه اش ذکر شده به منظور جمع آوری مجموعه قابل اطمینانی از «کتب پنجگانه حدیث» که مهمترین کتب حدیث اهل تسنّن است تألیف گردیده.
(۱۶) التّاج، ج ۵، ص ۳۱۰.
(۱۷) ابن خلدون، چاپ بیروت، ص ۳۱۱ (مطابق نقل محمود ابوریه در کتاب «اضواء علی السّنة المحمّدیة»).
(۱۸) نورالابصار، ص ۱۵۷.
(۱۹) رساله صبان در حاشیه نورالابصار، طبع مصر، ص ۱۳۸.
(۲۰) صواعق، ص ۹۹.
(۲۱) التّاج، ج ۵، ص ۳۲۷.
(۲۲) قاموس مقدّس، ص ۸۱۸.
(۲۳) این کتاب به زبان فارسی نیز برگردانده شده است.
(۲۴) البتّه این در صورتی است که این دو کلمه با هم ذکر شوند امّا اگر جداگانه ذکر شوند ممکن است هر دو یعنی قسط وعدل به یک معنی اطلاق می گردد.
(۲۵) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۲۵۶ تا ۲۶۰.
(۲۶) دجّال از ماده دجل (بر وزن درد) به معنی دروغگویی وحقّه بازی است.
(۲۷) صحیح ترمذی، باب ما جاء فی الدّجال، ص ۴۲.
(۲۸) سنن ابی داوود.
(۲۹) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۲۰۹.
(۳۰) اقتباس از حدیث صعصعة بن صوحان (بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۱۹۲).
(۳۱) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۹۴.
(۳۲) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۹۵.
(۳۳) به کتاب بحارالانوار، ج ۵۳، صفحات ۱۸۲ - ۱۹۰ - ۱۹۲ - ۲۰۶ - ۲۰۸ و۲۰۹ وکتابهای دیگر مراجعه شود.
(۳۴) بحار، ج ۵۲، ص ۱۸۲.
(۳۵) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۹۰.
(۳۶) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۲۶.
(۳۷) ینابیع المودّة، ص ۴۴۰.
(۳۸) همان مدرک، ص ۸۵، (طبع اسلامبول).
(۳۹) صحیح بخاری، ص ۱۷۵، (طبع مصر) وصحیح ترمذی، جلد دوم، صفحه ۴۵ (طبع دهلی).
(۴۰) صحیح مسلم، ج ۲، ص ۱۹۱، (طبع مصر).
(۴۱) صحیح ابی داود، ج ۲، کتاب المهدی، ص ۲۰۷، (طبع مصر).
(۴۲) چندی قبل پیرمردی را در کرمان مشاهده کردم که بخاطر عدم توانایی بر روزه ماه مبارک رمضان، پیرامون مسأله فدیه سؤال می کرد؛ عمر او را پرسیدم، گفت ۲۹ سال دارد وچون دید تعجّب کردم اضافه کرد صد را حساب نمی کنم اضافه بر صد را می گویم یعنی ۱۲۹ سال!
(۴۳) به کتاب «هدیة الاحباب» وتواریخ دیگر، مراجعه شود.
(۴۴) سوره عنکبوت، آیه ۱۴.
(۴۵) این بخش کتاب، در ژاندارمری نائین، که به هنگام انتقال از تبعیدگاه مهاباد به تبعیدگاه انارک، یک روز در آنجا عملا زندانی بودم نوشته شد (روز ۹ خرداد ماه ۱۳۵۷).
(۴۶) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۹۳.
(۴۷) این روایات در تفسیر برهان، در ذیل آیه «قل اعملوا فسیری الله عملکم ورسوله والمؤمنون» (سوره توبه، آیه ۱۰۵) آمده است؛ وما در جلد هشتم تفسیر نمونه بحثی جالب پیرامون آن داریم.
(۴۸) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۱۴۷.
(۴۹) بحار، ج ۱۳، چاپ قدیم، صفحه ۱۷۶.
(۵۰) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۲۸.
(۵۱) بحار، ج ۱۲، ص ۱۸۲.
(۵۲) بحارالانوار، ج ۱۳.
(۵۳) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۳۶.
(۵۴) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۲۸.
(۵۵) به حدیث دوم فصل گذشته مراجعه شود.
(۵۶) به حدیث اولِ فصل گذشته مراجعه شود.
(۵۷) به حدیث سومِ فصل گذشته مراجعه شود.
(۵۸) روضه کافی (مطابق نقل منتخب الاثر، ص ۴۸۳).
(۵۹) منتخب الاثر، ص ۴۸۳.
(۶۰) اسعاف الرّاغبین، باب دوم، ص ۱۴۰ و۱۴۱.
(۶۱) بحارالانوار، ج ۱۳.
(۶۲) نورالابصار فی مناقب آل بیت النّبی المختار، ص ۱۵۶ و۱۵۷، چاپ مصر.
(۶۳) امالی شیخ (طبق نقل منتخب الاثر، صفحه ۱۶۸).
(۶۴) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۳۰.
(۶۵) بحار، ج ۵۲، ص ۳۳۳.
(۶۶) بحار، ج ۵۳، ص ۱۲.
(۶۷) منتخب الاثر، صفحات ۴۷۲ و۴۷۳ و۴۷۴.
(۶۸) منتخب الاثر، ص ۳۰۷.
(۶۹) منتخب الاثر، ص ۳۰۷.
(۷۰) این حدیث در منابع فراوانی از برادران اهل سنّت نقل شده؛ برای آگاهی بیشتر به کتاب «قرآن وحدیث» مراجعه کنید.
(۷۱) اثبات الهداة، ج ۷، ص ۸۳.
(۷۲) اثبات الهداة.
(۷۳) منتخب الاثر، ص ۹۸.
(۷۴) بحار الانوار، ج ۵۳، ص ۴.
(۷۵) «رضوی» بر وزن «رعنا» کوهی در نزدیکی مدینه است؛ علّت ذکر نام این کوه را در دعای ندبه، در کتاب «پاسخ به پرسشهای مذهبی» ذکر کرده ایم.
(۷۶) در کتاب «ظهور الحق» که مورد قبول این فرقه است (در صفحه ۱۷۳) می خوانیم که «باب» در اواسط سال ۱۲۶۵ در زندان ماکو طی نامه ای به ملاّ عبدالخالق نوشت «انا القائم الحق الّذی انتم بظهوره توعدون» وملاّ عبدالخالق پس از این جریان از ادّعای او سخت ناراحت شد.
(۷۷) دلیل بر ناراحتی روانی او علاوه بر محتویات کتابهای او والفاظ وعباراتی که کاملا شبیه الفاظ یک بیمار روانی است، این که در کتاب «کشف الغطاء» از «میرزا ابوالفضل گلپایگانی» که از سران آنهاست می خوانیم که مجتهدین تبریز پس از بازجویی از «باب» در آن مجلس معروف گفتند: «سخنان تو خون تو را برای ما مباح می کند امّا علّت این که دستور اعدام تو را نمی دهیم احتمال خبط دماغ تو است».
(۷۸) تا کنون تعداد فرق آنها متجاوز از بیست فرقه شده است.
(۷۹) به کتابهای «کینازدالگورکی» و«پرنس دالگورکی» وکتاب «بی بهائی باب وبها» مراجعه شود.
(۸۰) به کتابهای «بهائی چه می گوید» و«محاکمه وبررسی» و«گفتار خوش یارقلی» و«هدیة النمّلة» و«پرنس دالگورکی» مراجعه فرمائید.
(۸۱) آخرین تبعیدگاه مؤلّف در دوران ستمشاهی.

دانلودها دانلودها:
رتبه رتبه:
  ۱ / ۵.۰
نظرات
كشور:
نام: حسن
ایران
متن: سلام ممنون از شما که برای معرفی حضرت مهدی زحمت میکشین
تاريخ: ۱۳ / ۳ / ۱۳۹۶ هـ.ش ۰۹:۴۷ ق.ظ
إجابة التعليق

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم